بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدى(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1385/09/08 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
عن امیرالمؤمنین(علیه السلام): عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَیْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ1
در این خطبه، حضرت على(علیه السلام) اوصافى از عباد الرحمان را بیان مىكند و مىفرماید: «از محبوبترین بندگان نزد خدا بندهاى است كه خداوند او را كمك كند تا بر نفس خود غالب شود.»؛ از این جمله نكتههایى استفاده مىشود كه در بسیارى از روایات به صورت مفصل بیان شده است.
در این زمینه سؤالهایى مطرح است كه عمدتاً پاسخ آن از مسلّمات به حساب آمده است. مناسب است سؤالها مرور شود و حدّاقل پاسخ بخشى از آنها مورد تذكر قرار گیرد.
نفس یعنى چه؟ انسان با خودش چگونه مبارزه مىكند؟ چرا ما باید با نفس خودمان مبارزه كنیم؟ آیا قدرت انسان براى مبارزه كافى نیست كه باید از خدا كمك بخواهد؟ چرا خدا ما را طورى آفریده است كه نتوانیم بر نفس خودمان غالب شویم؟ این كه مىگوییم: خدا كسى را كمك كند تا بر نفسش غالب شود، یعنى چه؟
در پاسخ مىگوییم: در درون ما عواملى هست كه حركت ما را جهت مىدهد. جهت حركت ما به طور كلّى دو طرف دارد. اصل این كه حركتى لازم است و نمى توان در جا زد، خیلى در اختیار انسان نیست. كسى نمىتواند بگوید: من مىخواهم در جا بزنم، مىخواهم همانى كه هستم، باشم! این عالم، عالم حركت است. مگر مىشود بچه وقتى متولد مىشود تا آخر عمر بچه بماند؟ خواه ناخواه این بچه در حیات طبیعى خود رشد مىكند و بزرگ مىشود. گاهى هم مریض مىشود و سیر نزولى دارد. پس اصل حركت اختیارى نیست، اما جهت حركت و این كه كجا و به كدام سمت برویم، به سوى خدا یا به سوى شیطان، در اختیار ما است. آن چه ما را جهت مىدهد و به این طرف و آن طرف مىبرد عواملى است كه خواستههایى را در ما ایجاد مىكند، یك چیز را مىخواهیم، گمشده ما است، با فقدانش احساس كمبود مىكنیم، دنبالش مىرویم تا آن را پیدا كنیم. گاهى از چیزى متنفریم، حركت مىكنیم و از آن دور مىشویم. یك چیزهایى در درون ما است كه یا میل به چیزى یا نفرتى را در ما ایجاد مىكند، یا محبت چیزى را یا تنفّر از چیزى را به ما القا مىكند. این خواستههایى كه در درون ما است، اصل این خواستهها هم اختیارى نیست. این طور نیست كه انسان از بوى بد خوشش بیاید یا از غذاى لذیذ بدش بیاید. انسان اگر قوه شامّه داشته باشد از بوى بد بدش مىآید و از بوى خوش خوشش مىآید. اما این كه دنبال چیزى برویم كه خواسته ما در آن است یا ما را از خواسته خود یا از چیزى كه از آن نفرت داریم دور مىكند، این در اختیار ما است. ما به دنبال هر چه مىرویم بدان جهت است كه از آن خوشمان مىآید یا حدّاقل از چیزى كه بدمان مىآید، دورى مىكنیم.
بر این اساس، همه باید یك جور حركت كنند. همه دنبال چیزهایى بروند كه دوست دارند. حال چرا یكى راه خوب و یكى راه بد، یكى راه اطاعت و یكى راه عصیان مىرود؟ زیرا ما خواستههاى متعددى داریم. این خواستهها در مقام عمل با هم تزاحم پیدا مىكنند. اگر دنبال یكى برویم از دیگرى محروم مىشویم. باید یكى را انتخاب كنیم. اگر دنبال خوش آمدهاى موقت و محدود رفتیم و فریب لذّتهاى آنى و گذرا را خوردیم و دنباله آن را ندیدیم به بدبختى كشیده مىشویم. نواهى الهى براى همین جاهاست. وقتى خدا مىگوید: این كار را نكن، یعنى فریب لذّت گذراى آن را نخور. ما نوعاً تغافل مىكنیم، دنبال همان لذت آنى مىرویم و چشم و گوشمان را مىبندیم. عوامل بدبختى از خود ماست، اما نه همه وجود ما، بلكه بخشى از وجود ما است. نفس از آن جهت كه ما را از مطلوبهاى بالاتر و برتر باز مىدارد، در اصطلاح اخلاقى نفس امّاره نام دارد. إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ2؛ این عامل باعث بدبختى دنیا و آخرت است. آن را اصطلاحاً نفس مىگویند و در مقابل آن اصطلاح عقل را به كار مىبرند؛ البته این اصطلاح خاص اخلاقى است. همه جا نفس به این معنا نیست. همان گونه كه عقل نیز همه جا به این معنا نیست. فقط در مقام ارزش هاست كه عامل ارزشهاى منفى را نفس و عامل ارزشهاى مثبت را عقل مىدانند. این كه مىگویند: جنگ عقل و نفس بدین معنا است كه دو جور خواسته در درون ماست که در تعارض با یكدیگر است و به طور دائم از خارج تحریك مىشود. باید با این نفس مبارزه كرد. چرا مىگوییم: باید ما با نفس خود مبارزه كنیم؟ به خاطر این كه این عوامل در درون ماست. در درون ما عواملى هست كه مىتواند ما را به طرف گناه سوق دهد و باعث سقوط ما در جهنم شود. پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله مىفرماید: اعدىٰ؛ عدوّك نفسك التى بین جنبیك3؛ دشمنترین دشمنان در درون تو وجود دارد. تو از دشمن بدت مىآید و با دشمن مبارزه مىكنى تا از شرّش راحت شوى، در حالى كه از درون خودت غافل هستى! براى این كه انسان به سعادت برسد، باید پا روى نفس خود بگذارد و با آن مبارزه كند تا آن را سر جاى خود بنشاند. زُیِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا4؛ در انسانها میل به زن و بچّه، دنیا و آن چه در او است، قرار داده شده است.
حال این سؤال مطرح است كه خدا چرا ما را این طورى خلق كرده است كه چنین عواملى در درون ما وجود داشته باشد و ما را به طرف شهوات، غفلتها و سقوط سوق دهد؟ پاسخ این است كه خدا خواسته است موجودى خلق كند كه اختیار داشته باشد و از خوب و بد، هر كدام را كه مىخواهد، انتخاب كند. خداوند موجوداتى را كه مسیرشان یك طرفه است و همیشه به طرف خوبى مىروند، آن قدر خلق كرده است كه دیگر هیچ جاى كمبودى وجود ندارد. امیر المؤمنین(علیه السلام) درباره خلق فرشتگان تعبیرات عجیبى دارد. حضرت در یكى از تعابیرشان مىفرمایند: در همه آسمانها جایى به اندازه یك پوست گاو نیست مگر این كه فرشتهاى مشغول عبادت است، یعنى در عالم خلأیى وجود ندارد. آن قدر خداوند فرشته خلق كرده كه دیگر جاى خالى نمانده است. هر جا امكان این بوده كه خداوند فرشتهاى خلق كند، خلق صورت گرفته است. اما اكنون خداوند مىخواهد موجودى خلق كند كه فرشتگان هم خادم او شوند و به مقامى برسد كه خداوند آن را مقام خلافت خود مىنامد، موجودى كه دو عامل در او وجود داشته باشد، یكى او را به طرف خدا و دیگرى او را به طرف شیطان سوق دهد و او با اختیار خودش پا روى شهوت بگذارد و به طرف خدا برود. اگر عامل شهوت در وجود انسان نبود هیچ وقت او به كمال مورد انتظار نمى رسید، چون راهش یك طرفه بود و راه یك طرفه خیلى ارزش ندارد. ما باید خیلى خدا را شكر كنیم كه چنین عواملى در وجود ما قرار داد تا به این مقام برسیم. ما اگر دقت داشته باشیم حتى براى خلق شیطان هم باید خدا را شكر كنیم، براى این كه اگر شیطان نبود اولیاى خدا به آن مقام ها نمىرسیدند. شیطان اگر وسوسه نكند كار مؤمن ارزش پیدا نمىكند. پس ما این گونه خلق شدیم تا به آن مقام ها برسیم. اگر در مقابل همه عواملى كه ما را كمك مىكند تا به خیر و سعادت سوق پیدا كنیم، تسلیم شویم، به سود ما است. یكى از كارهاى فرشتگان معصومى كه خدا خلق كرده، این است كه به ما كمك كنند. وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَیْء رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَكَ5؛ فرشتگان مقرّب خدا یكى از كارهایشان این است كه براى مؤمنان استغفار مىكنند و دعا مىكنند و آمرزش آنان را از خدا مىخواهند. خدا نیز فرموده است كسانى كه به طرف من بیایند و یك كار خوب انجام دهند من آن را ده برابر حساب مىكنم، اما آنهایى كه راه بد مىروند، به اندازه همان كارشان عقوبت مىبینند. مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ امثالها و مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلایُجْزى إِلاّ مِثْلَها6؛ اینها همه كمكهاى الهى است كه به سود بشر است.
به هر حال، وجود این عوامل نعمتى است براى این كه زمینهاى فراهم شود تا ما بتوانیم با مخالفت آنها به طرف خدا برویم و به مقام قرب الهى نایل شویم، مقامى كه حتى ملائكه هم نمىتوانند بدان برسند، بلكه آنها با همه مقام قربشان باید خادم مؤمنان باشند. پس ارضاى خواستههاى نفس ما را از خدا دور مىكند. باید با نفس مبارزه كرد تا به سعادت و كمالى كه لایق آن هستیم، برسیم.
حال آیا ما در خودمان به قدر كافى نیرو داریم كه بر نفس خود غالب شویم یا نه؟ ما كه بخشى از وجودمان همان نفس است كه شرّ است، چگونه مىتوانیم با آن مبارزه كنیم و با قوایى كه ما را به خیر دعوت مىكند، عواملى كه ما را به شر مىخواند، مغلوب كنیم و بر آنها پیروز شویم. شرایط زندگى در این عالم به گونهاى است كه اینها جز با استمداد از خداوند سركوب نمىشود. البته سرّ دیگر قضیه این است كه ما بفهمیم از خودمان چیزى نداریم. اگر انسان خودش را یك پهلوانى ببیند كه دایم شیطان را زمین مىزند، به خودش مغرور مىشود. این غرور اولین گام سقوط، بلكه رمز سقوط همه كسانى است كه به شقاوت رسیدهاند. اوّلین آنها ابلیس است. غرور و استكبار شأن ابلیس است. هر وقت احساس كنیم كه خودمان چیزى شدهایم، در ابتداى جادّه سقوط قرار گرفتهایم. قرب خدا به این معنا است كه بفهمیم چیزى نیستیم. اگر بنا بود قواى معنوى ما غالب باشد و همیشه به آسانى بر شیطان مسلط شویم، مغرور مىشدیم. خدا با حكمت خود ما را طورى آفرید كه اگر بخواهیم بر شیطان نفس غالب شویم باید دستمان را به سوى او دراز كنیم و از او كمك بگیریم. كمال ما در همین است كه بفهمیم از خودمان چیزى نداریم. به ما یاد دادهاند كه همیشه در همه خواستههایتان از خدا كمك بگیرید و از غیر او كمك نخواهید. روزى حد اقل ده مرتبه باید بگوییم: إِیّاكَ نَعْبُدُ وَ إِیّاكَ نَسْتَعِین7؛ در ادبیات عربی گفتهاند: «تقدیم ما حقّه التأخیر یفید الحصر»،؛ یعنی در كلام عربی مقدم شدن آن چه كه به طور طبیعى باید مؤخّر باشد (مثل مفعول) مفید حصر است. پس معناى آیه این است كه خدایا ما تنها تو را عبادت مىكنیم و تنها از تو كمك مىخواهیم. هیچ كس دیگر كارهاى نیست و بىاذن تو هیچ كارى انجام نمىگیرد.
دو تا آیه است كه به طور كامل به توحید اشاره مىكند: یكى این آیه كه مىگوید: حتی اگر بخواهى بمیرى بىاذن خدا نمىتوانى: وَ ما كانَ لِنَفْس أَنْ تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّه8؛ مرگت هم در اختیار تو نیست و وقتی بخواهی بمیرى باید به اذن خدا بمیرى. اگر خدا نخواسته باشد هر كار كنى كه بمیرى، نمىمیرى. آیه دیگر به امور معنوى مربوط است و مىگوید: وَ ما كانَ لِنَفْس أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّه9؛ براى ایمان آوردن نیز باید خدا اجازه دهد. بىاذن خدا و برخلاف خواست او هیچ كس ایمان نمىآورد. باید بفهمیم كه كار دست خداست و كار اصلى ما گدایى از اوست.
پس ما نفسى داریم كه باید با آن مبارزه كنیم و در این راه هیچ كس به ما كمك نمىكند جز خدا. اگر لیاقت این را پیدا كردیم كه خدا به ما كمك كند تا بر نفسمان پیروز شویم آن وقت یكى از محبوبترین بندگان خدا خواهیم بود.
1.؛ نهجالبلاغه، خطبه 87 .
2. یوسف، 53 .
3. بحارالانوار، ج 67، ص 64 .
4. آلعمران، 14 .
5. غافر، 7 .
6. انعام، 160 .
7. فاتحه، 5 .
8. آل عمران، 145 .
9. یونس، 100 .
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1385/09/15 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
عن مولانا امیرالمؤمنین علیه السلام و الصلوة: إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَیْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَی نَفْسِهِ فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ.1
در جلسه گذشته خطبهای را از نهجالبلاغه عنوان كردیم و گفتیم: بنده محبوب خدا كسی است كه خدا به او كمك كند تا بر نفس خود غالب شود. پس از آن حضرت میفرماید: نتیجه این پیروزی بر نفس این است كه فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ؛ یعنی انسان حزن و خوف را مثل دو لباس زیر و رو میپوشد. حزن را لباس زیر و خوف را لباس روی خود قرار میدهد.
این عبارت نشان میدهد كه از دیدگاه امیرالمؤمنین علیهالسلام حزن و خوف دو حالت مطلوب برای انسان است و از علایم كسی است كه محبوب خدا است. در آیات و روایات فراوانی نیز این نوع مفاهیم را داریم. قرآن درباره ملائكه میفرماید: آنان از پروردگار خود خائف هستند. یَخافُونَ رَبَّهُمْ2؛ همچنین درباره مؤمنان میفرماید: اینان از روز قیامتخائفند: یَخافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ3؛ در آیاتی نیز خداوند میفرماید: استفاده از قرآن مخصوص كسانی است كه دارای خوف و خشیت از خدا باشند. إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْب4؛ همچنین خشیت را نشانه علما میداند و میفرماید: اِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء5كسی كه مختصر مروری بر قرآن داشته باشد، میداند كه مفهوم خوف و حزن كم و بیش در قرآن هست، البته تعبیر خوف خیلی بیشتر در قرآن آمده است. درباره خوف و حزن و ستایش این دو روایات فراوانی داریم. در روایتی داریم كه اگر در میان جمعیتی شخص محزونی باشد خدا به آن جمعیت رحمت خود را نازل میكند.
این جا برای همه به خصوص كسانی كه در فضای فرهنگی اسلام و قرآن نیستند، این سؤال مطرح میشود كه آیا اسلام میخواهد یك سری آدمهای ترسو، افسرده، بینشاط، وارفته و به گوشهای خزیده، تربیت كند كه این همه از خوف و حزن تعریف میكند؟ چرا باید حالاتی كه طبعاً برای انسان ناخوشایند است و هیچ كس از آن خوشش نمیآید، در اسلام مورد ستایش قرار گیرد؟ چرا فرح و شادی كه دلخواه مردم است مورد ستایش قرار نمیگیرد، بلكه مورد نكوهش قرار میگیرد: إِنَّ اللَّهَ لایُحِبُّ الْفَرِحِین؟6؛ حال كه خدا انسانهای شاد را دوست ندارد، پس چه جور آدمهایی را دوست دارد، و چرا قرآن از این جور آدمها ستایش نمیكند؟ در حالی كه اگر ما به فرهنگ معاصر و مسائلی كه به روان شناسی و مسائل تربیتی و فرهنگی مربوط میشود و در دانشگاهها و رسانههای ما خیلی روی آن تبلیغ میشود، نگاه كنیم، شادی و نشاط ستایش میشود، وسایل شادی فراهم میشود، جشنوارهها و مجالس برای تحقق آن برپا میشود و در مقابل، نگرانی و ترس حالت غیرطبیعی تلقی میشود و یك نوع بیماری كه باید با آن مبارزه كرد، به حساب میآید. آن وقت چهطور است كه اسلام از چیزهایی كه در علوم معاصر ضررش ثابت شده و فرهنگ دنیا نیز آن را نمیپسندد و به اصطلاح فطرت انسان از آن تنفر دارد، مانند غم، غصه، ترس و اضطراب تعریف و ستایش میكند؟ لازمه شادی، خنده و لازمه غصه و ترس، گریه و تضرع است. چگونه است كه در قرآن در باره بكاء و تضرع خیلی تعریف شده است؛ در مقابل در باره خنده و شاد بودن خیلی مذمت شده است؟ در حدیثی قدسی، خداوند به حضرت موسی بن عمران (علی نبینا و آله و علیه السلام) میفرماید: یابن عمران، هب لی من قلبك الخشوع و من بدنك الخضوع و من عینك الدموع7: برای من از چشمانت اشكی هدیه كن. اگر میخواهی هدیهای برای من بفرستی اشك چشم بفرست! همچنین به حضرت عیسی؛ (علیهالسلام) میفرماید: یا عیسی اكْحُل عینك بمیل الحزن اذا ضحك البطّالون8: وقتی؛ میبینی اهل دنیا و اهل بطالت زیاد میخندند، تو چشم خود را با سرمه حزن سرمه بكش! همه جا صحبت از حزن، اندوه، غم، غصه، گریه و ترس است، در صورتی كه اینها نه با طبع انسان سازگار است، نه علم آن را تأیید میكند و نه فرهنگ جهانی اینها را میپسندد.
در پاسخ به این سؤال، دو موضعگیری متضاد دیده میشود. عدهای مطلقا حزن و اندوه و تضرع را محكوم میكنند. خود نیز از این چیزها پرهیز میكنند و آن را بیماری و حالتی غیرطبیعی تلقی كرده و سفارش میكنند كه انسان از غم و غصه و ترس و اضطراب پرهیز كند. آنها میگویند: البته گاهی در زندگی مسائلی مثل مریضی پیش میآید كه موجب اندوه یا ترس میشود و به ناچار باید با آن مبارزه كرد. این یك واقعیت است كه انسان در زندگی گاهی میترسد یا غمگین میشود، ولی باید با اینها مبارزه كرد. انسان باید همیشه شاد و بانشاط باشد و مقدمات شادی و نشاط خود را فراهم كند.
موضعگیری دیگری در مقابل وجود دارد كه حالت انزوا، غم، غصه و اندوه را دنبال میكند و بیانگر بعضی از گرایشهای صوفیانه است. هیچكدام از این دو گرایش متضاد بهطور مطلق مورد قبول اسلام نیست. وقتی اروپاییها و خارجیها بعضی حالات و رفتارهای ما مسلمانها و بهخصوص شیعهها مثل عزاداریها، سینهزنیها و گریه كردنها را در تلویزیون میبینند یا آن را میشنوند، میگویند: اینها یك نوع ماژوخیسم دارند، یعنی خوششان میآید از این كه اذیت شوند و این را یك نوع بیماری روانی شبیه سادیسم تلقی میكنند با این تفاوت كه در سادیسم فرد خوشش میآید دیگران را اذیت كند. اینها فكر میكنند سینهزنیها و گریه كردنها یك نوع بیماری از قبیل خودزنی است! حال حقیقت چیست و چگونه این شبهات را جواب دهیم و بفهمیم اسلام چه میگوید؟
اصولاً ما معتقدیم كه خدا هر چه به انسان داده و در بدن، ذهن و روانش، قوای فكری، قوای احساسی و عاطفی قرار داده است، گزاف و بیهوده نیست. هر چه در فطرت انسان قرار داده شده، وسیلهای برای تكامل اوست و یك جایی باید از آن استفاده كرد. هیچ كدام لغو یا مضر نیست كه ریشه آن را بكنیم. قوایی مثل غضب و شهوت نیز لغو نیست. یك جاهایی باید غضب كرد. شهوت نیز همین طور است. غریزه جنسی هم همین طور است. هیچ كدام لغو نیست. مهم این است كه بدانیم كجا باید آن را مصرف كنیم؟ اگر جایی با به كارگیری آن عیبی پیدا میشود به خاطر این است كه بیجا مصرف میشود. در مسیحیت بعضی مذاهب انحرافی وجود دارد كه تصورشان این است كه ارضای غریزه جنسی مطلقا بد است و گاهی برخی افراد خودشان را معیوب كنند تا این غریزه هیچ وقت در آنها ظهور نكند یا ابزار ارضا نداشته باشد. اصولا این قوه را امری پلید و شیطانی میدانند كه هیچ وقت نباید از آن استفاده كرد! البته این دیدگاه باطل است. این یك اصل كلّی است كه حالتها و ابزارهایی كه در روح و جسم انسان وجود دارد، نمیتواند شرّ محض باشد. این خلاف حكمت خداوند است. خدا كار گزاف نمیكند. بنابراین، خنده، شادی، گریه، غم، غصه، ترس و اضطراب هر كدام از اینها میتواند برای سعادت انسان مؤثر باشد. آن چه مهم است این كه بدانیم كجا باید شاد بود، كجا باید غمگین بود، از چه چیز باید شاد و از چه باید غمگین شد؟ شادی مطلق برای انسان مطلوب نیست كه هیچ غم و غصهای نداشته باشد، بیعار و بیدرد به همه چیز بخندد و همه چیز را به بازی بگیرد و از هیچ چیز ناراحت نشود.
ما همان گونه كه درباره خوف و حزن در قرآن مدحها و ستایشهایی داریم، درباره شادی و سرور به خصوص شاد كردن دیگران روایات فراوانی داریم. در روایت داریم كسی كه مؤمنی را شاد كند خدا پاداشهای فراوان به او میدهد، حوایج او را برآورده میسازد، طاعتش را قبول میكند و گناهانش را میآمرزد و محو میكند، همان گونه كه برگ خزان از درخت میریزد. اگر شادی بد است پس شاد كردن مؤمن چرا این قدر ثواب دارد؟ در روایتی آمده است امیر المؤمنینعلیهالسلام وقتی سحر برای تهجد آماده میشدند برای این كه نشاط داشته باشند ابتدا غسل میكردند، یعنی تن خود را میشستند برای این كه نشاط پیدا كنند. اگر نشاط بد است چرا حضرت این عمل را انجام میدادند؟ مطلوبیت نشاط امری فطری است. با تنبلی و سستی و وارفتگی نه دنیا تأمین میشود نه آخرت. با بینشاطی و وارفتگی نه انسان حال درس خواندن دارد و نه حال كار كردن برای دنیا و آخرتش را دارد و نه میتواند معاشرت درستی با خانوادهاش داشته باشد. چگونه ممكن است یك دین فطری با نشاط مخالف باشد؟ اما سخن این جا است كه ما به طور طبیعی دنبال شادیها و لذتهایی هستیم كه از امور مادی و دنیوی برایمان پیدا میشود و در اثر انس گرفتن با اینها به كلّی لذایذ معنوی و اخروی را فراموش میكنیم. وقتی صحبت از شادی میشود، خوردن، خوابیدن و سایر لذتهای دنیا مطرح است. وقتی صحبت از غم میشود انسانها از این كه نعمتی دنیایی از دستشان میرود ناراحت میشوند و خیال میكنند غم یعنی همین! این خلاف محتوا و روش انبیا و تربیت صحیح انسانی است. دنیا نسبت به آخرت نه از نظر كمیّت و نه از نظر كیفیت قابل مقایسه نیست. این لذتها در مقابل لذتهای اخروی چیزی حساب نمیشود. عذابهایش هم در مقابل عذابهای اخروی چیزی به حساب نمیآید. این حقیقت كه دلبستگیهایی كه انسان به لذتهای دنیا پیدا میكند مانع از این میشود كه لذتهای آخرت را به یاد داشته باشد و آنها را دنبال كند، باعث شده است تا تربیتهای دین در مبارزه با این حالتهای حیوانی و طبیعی كه در انسانهاست، متمركز شود. قرآن میفرماید: لِكَیْلا تَأْسَوْا عَلی؛ ما فاتَكُمْ9؛ خداوند میخواهد مؤمن این؛ طور باشد كه وقتی نعمتی از دستش میرود ناراحت نشود، چون امانتی بوده كه خداوند آن را داده و اكنون برای آزمایشی آن را گرفته است. در مقابل، اگر خداوند نعمتی دنیوی به كسی داد نباید خیلی شاد شود: و لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ10؛ انسان نباید به خانه خوب، همسر خوب و زندگی دنیایی خوب كه موجب التذاذ میشود، خیلی دل ببندد. اینها چیزی نیست كه ارزش این را داشته باشد كه انسان بدان دل ببندد.
آیا این همه تشویقهایی كه در آیات آمده است كه خداوند در آخرت باغهایی به شما میدهد كه نهرهایی در آن جاری است، خوردنیها و آشامیدنیهایی چنین و چنان به شما میدهد، همسران آن چنانی برای شما قرار میدهدو... لذّت به حساب نمیآید؟ اگر لذت بد است چه طور لذت آخرت خوب است، ولی لذّت دنیا بد است؟ بی شك لذّت، مطلوب و مطابق فطرت انسان است، البته لذّت محدودی كه مانع لذتهای طولانی میشود، بد است. لذّت گناهانی كه انسان انجام میدهد، مگر چه قدر طول میكشد؟ انسان حاضر میشود با این لذتهای محدود، آتش جهنم را برای خود بخرد؟ آیا این یك جنون نیست؟ مذمّتهایی كه در قرآن و روایات آمده است، به دلیل محاسبات نابهجایی است كه ما داریم. دلبستگیهای ما به لذّتهای محدود که مانع رسیدن به لذتهای بینهایت میشود، مورد نكوهش است. نقش انبیا به عنوان مربّی این است كه انسانها را توجه دهند كه نعمتهای دنیا چیزی نیست كه بتوان به آن دل بست. اینها لذتهای كودكانه است. شأن انسان نیست که به این چیزها دل ببندد. مشابه لذتهایی كه ما داریم و شاید بیشتر از آن در حیوانات و چهارپایان دیده میشود. با این لذّتها كه انسان، انسان نمیشود. پس لذّت از آن جهت كه لذّت است، (فی حد نفسه) بد نیست، بلكه چون مانع لذّتهای پایدار است، مورد نكوهش است؛ وگرنه در قرآن لذّتهای مثبت مطرح و ممدوح دانسته شده است. وقتی قرآن بهشت را تعریف میكند میگوید: در بهشت منظرههایی است كه با نگاه به آن چشمها لذت میبرد: تَلَذُّ الْأَعْیُنُ11؛ و نوشیدنیهای لذتبخش وجود دارد: لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ12؛ پس لذّتها را باید چشید. اما اگر لذتهای دنیا را مذمت؛ میكنند، از آن جهت است كه مانع لذتهای ابدی است: وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقی13؛ مواظب باشید و ببینید در معاوضه چه میكنید؟ شادی بد نیست، اما مواظب باشید بعضی از شادیهای دنیا باعث میشود از شادیهای آخرت محروم شوید، چون موجب غفلت شما میشود و شما موقعیت خود و ارزش وجودیتان را فراموش میكنید و حالتی شبیه مستی پیدا میكنید. این جور شادی بد است وگرنه اصل سرور بد نیست. شادی سرمست كننده، انسان را غافل میكند و دیگر نمیفهمد كجاست و چه میكند؛ و گاهی حركات سبكی انجام میدهد كه مذموم است. شادی اگر عاقلانه باشد و برخاسته از درك نعمتهای خدا و رضایت او باشد چرا بد باشد؟
حاصل این كه آیات در مدح خوف و حزن، به خوف از خدا مربوط است كه آثار خوبی بر آن مترتب میشود و باعث میشود انسان وظائف خود را بهتر انجام دهد، نسبت به دیگران مهربان باشد، به خلق خدمت كند، در مقابل خدا خضوع داشته باشد، به خدا تقرب پیدا كند و اعمال صالح انجام دهد. شادی چنانچه انسان را از این كارها محروم كند و باعث شود از خدا غافل شود، مورد نكوهش است، همان گونه كه محزون شدن به خاطر گم كردن یك اسكناس گاهی بعضی انسانها را آن چنان مشغول میكند كه نه به درس خواندن برسد و نه به سایر كارهای دنیوی و اخروی و این حزن بسیار مورد نكوهش است. حزن و اندوه چنانچه باعث شود انسان از نعمتهای بالاتر و ارزشمندتر محروم شود، ممدوح نیست. حزن بر نعمتهای از دست رفته دنیا، حزن خوبی نیست. داستان خوف نیز همین طور است. ما از این كه عمر خود را به بطالت گذراندیم باید غصه داشته باشیم، اما در عین حال نباید طوری تحت تأثیر غم و اندوه واقع شویم كه بیمار شویم یا از كار بیفتیم و حوصله عبادت نیز نداشته باشیم. خوف و حزنی خوب است كه سازنده باشد. رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ... یَخافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصار14؛ خوفی كه از روز زیر و رو شدن چشمها و دلها به وجود میآید، باعث میشود انسان دائماً به یاد خدا باشد. این خوف خیلی سازنده است، اما اگر خوف باعث شود انسان افسرده شود و حوصله هیچ كاری نداشته باشد یا احیاناً از غصه بمیرد فایده ندارد. آری، به طور طبیعی وقتی انسان خوف یا حزن دارد مقداری تأثر پیدا میكند و نشاطش در كار كم میشود، ولی اگر خوف سازنده باشد فوراً جبران میشود. اگر كسی واقعاً متأثر شد كه چرا جوانی را بیهوده از دست داده، لحظههای باقیمانده را غنیمت میشمارد و توبه میكند. این موجب ترقی روح و تكامل معنوی انسان است.
پس پاسخ كلّی این است كه برای انسان هم شادی خوب است هم حزن، اما نه شادی مطلق و نه حزن مطلق. شادی از این كه خدا نعمتی داده است كه انسان میتواند با این نعمت راههای تكامل را پیدا كند، خوب است، اما شادی چنانچه پیامد آن غفلت و محرومیت از همه چیز باشد مذموم است. تصوری كه در فرهنگ الحادی وجود دارد و همه دنبال شادی مطلق هستند و از هر حزن و اندوهی پرهیز میكنند، نارواست. برای انسان شادی و حزن هر دو مفید است. اگر انسان از ضرر دنیا و بیماری ترس نداشته باشد، بهداشت را رعایت نمیكند و مریض میشود. ترس است كه مانع از پرخوری و زیادهروی است. پس خوف بهجا، برای زندگی دنیا ضروری و یرای حیات اخروی ضروریتر است.
1.نهجالبلاغه، ص 118، خطبه 87.
2. نحل، 50.
3. نور، 37.
4. فاطر، 18.
5. فاطر، 28.
6. قصص، 76.
7. وسائلالشیعه، ج 7، ص 77.
8. كافی، ج 8، ص 131.
9. حدید، 23.
10. همان.
11. زخرف، 71.
12. محمد، 15.
13. الاعلی، 17.
14. نور، 37.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1385/09/22 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
عن مولانا امیر المؤمنین علیه السلام: إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَیْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَی نَفْسِهِ فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَی فِی قَلْبِهِ وَ أَعَدَّ الْقِرَی لِیَوْمِهِ النَّازِلِ بِهِ1
خلاصه بحث گذشته این بود كه امیر المؤمنین؛ ـعلیهالسلامـ از ویژگیهای محبوبترین بندگان خدا نزد او، این ویژگی را ذكر میفرمایند كه بنده دارای حزن و خوف باشد. حزن را همچون لباس زیرین و خوف را مثل لباس رویین بپوشد. با توجه به این كه اینها امور نامطلوبی هستند و معمولاً آدم را از كار و زندگی بازمیدارد، این سؤال مطرح شد چه طور خداوند بندهای را دوست دارد كه به حزن و خوف مبتلا باشد؟ اجمالاً پاسخ دادیم كه همه ویژگیهایی كه خدای متعال در وجود انسان قرار داده، اگر در جای خودش مصرف شود حتماً برای سعادت او مؤثر است. حتی چیزهایی كه خداوند به ما عطا فرموده است و ما آن را خوش نداریم، اگر در جای خودش از آن استفاده كنیم باید خوشحال باشیم از این كه خدای متعال آن را به ما عطا فرموده است.
انسان معمولاً با آن طبیعت حیوانیش از غم و غصه و حزن و اندوه خوشش نمیآید، ولی از آنجا كه خدای متعال اینها را در وجود انسان قرار داده است، حتماً وجود آنها حكمتی دارد. مهم این است كه انسان بداند آن را كجا و چه مقدار مصرف كند. ما در كمّیّت بهكارگیری و نیز در محل آن اشتباه میكنیم و از حالات و روحیات خود درست استفاده نمیكنیم. ما معمولاً از مقوله شهوات (خوردنیها، آشامیدنیها، بوییدنیها، لمس كردنیها و...) خوشمان میآید، اما در این كه چه قدر باید آن را مصرف كنیم و در كجا و از چه راهی، دچار اشتباه میشویم و در مقابل، از غضب، حزن، خوف و... خوشمان نمیآید، اما باید بدانیم اینها نیز در زندگی نعمتی است كه باید جای آن را شناخت و به اندازه از آن استفاده كرد. اگر كسی در مقابل دشمنی قرار بگیرد، دشمن به او حمله كند و او خیلی خونسرد و بیتفاوت باشد، یا وقتی دشمن توی گوش او میزند، اعتنا نكند، یا وقتی به او فحش میدهد، بد میگوید و اهانت میكند، اهمیت ندهد، یا هنگامی كه به مال و ناموسش تجاوز میكند، هیچ ناراحت نشود و غضب نكند، نمیتوان او را انسان نامید. در برابر چیزهایی كه خطر میآفریند، انسان باید آماده دفاع شود. آن چه به انسان كمك میكند تا آماده دفاع شود همان حالت غضب است. آن چه مهم است، این است كه بدانیم چه اندازه و كجا باید از غضب استفاده كرد؟
حال كدام خطر است كه ارزش دارد انسان در مقابل آن غضب كند؟ پاسخ این است كه در برابر خطری ارزش دارد انسان غضب كند كه به دین، ناموس و شرفش لطمه وارد كند. آن جا باید غضب كرد و نباید بیتفاوت بود، اما در زمینه مسائل عادی وقتی كسی در مقابل انسان از روی جهل و نادانی كاری انجام میدهد كه مناسب نیست، آن جا مناسب است انسان خود را كنترل كند و كظم غیظ نماید. پس غضب و شهوت در زندگی انسان جای خود را دارد و از نعمتهایی است كه باید از آن استفاده كرد.
غم و شادی نیز همین طور است. معمولاً ما از شادی خوشمان میآید، البته این نیز در جای خود صحیح است. اگر بنا باشد انسان همیشه گرفته و غمگین باشد و از هیچ چیز شاد نشود، برای هیچ یك از دنیا و آخرت تلاش نمیكند. در مقابل شادی، غم و اندوه نیز ضروری است. جایی كه منفعتی از دست انسان میرود و قابل جبران نیست یا باید به صورتی جبران كرد كه زحمت فراوانی به همراه دارد، اگر انسان نسبت به آن هیچ غمگین نشود و درصدد جبران بر نیاید اصلا مواظبت نخواهد كرد تا در آینده به این بلا مبتلا نشود. پس اندوه نیز لازم است؛ اما مهم این است كه بداند چه چیز است كه از دست رفتن آن جای غم و اندوه دارد. این به پایه معرفتی فرد بستگی دارد كه منفعت و ضرر خود را چه چیز میداند. آدمهایی كه بیشتر با امور دنیا مأنوسند و از دین كمتر بهرهمندند، منفعت خود را همین منافع دنیا میدانند و با پیدا كردن آن شاد میشوند و در مقابل اگر پولی گم كنند غصهدار میشوند. اما انسان باید درست فكر كند و بفهمد چه منفعتهایی از دستش میرود كه ارزش دارد به خاطر آن غمگین شود.
انبیای بزرگوار برای همین آمدند كه به ما بفهمانند در چه مواردی باید از تمایلات شهوانی و در كجا باید از غضب استفاده كنیم. قرآن كریم به ما میفرماید: جاهایی شما غمگین میشوید كه نباید غمگین شوید. جاهایی شاد میشوید كه نباید شاد شوید. انبیا آمدند تا بگویند: آن چه جا دارد شما از آن بترسید، ضرری است كه دیگر قابل جبران نیست و باعث بدبختی است. هفتاد سال ضرر دنیا در مقابل ضرری كه همیشگی است، چیزی به حساب نمیآید، چون ضرر دنیا هر چه باشد، متناهی است.
اگر انسان حساب كند از یك روز عمر خود چه منفعتهای ابدی را میتوانست كسب كند، ولی آن را از دست داد و در برابر، كارهایی كرد كه آتش جهنم را برای خود خرید، خیلی باید غصه بخورد. انسان به امور مادّی توجه فراوان دارد و گاهی كه برایش فرصتی پیش میآید و میتواند كاری كند تا منفعت مادّی قابل توجهی پیدا كند، اگر كوتاهی كند، ممكن است مدتها غصهدار باشد و مدام دست روی دست بزند. حال چنین كسی اگر گناهی را مرتكب شود چه قدر غصه میخورد از این كه چه بدبختیهایی را برای خود به وجود آورده است؟! متأسفانه ما به غفلت مبتلا هستیم. اگر اینها را باور نداریم كه مصیبت بزرگی است، و اگر باور داریم و اهمیت نمیدهیم باید خودمان را فراوان ملامت كنیم.
روز قیامت خداوند به فرشتگان دستور میدهد كه بروید این بنده گنهكار را بگیرید، غل و زنجیر كنید و با زنجیری كه هفتاد ذراع طول دارد، او را به سوی جهنم بكشید. «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ... ثُمَّ فِی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوه»2؛ این آقا را در برابر میلیاردها انسان كه چه بسا بسیاری از آنها فكر میكردند این آدم خوبی است، به زنجیر میكشند و به جهنم میبرند. این رسوایی در برابر خلایق با چه چیز قابل مقایسه است؟
در میان ما كیست كه گناه نكرده باشد؟ نقل شده است كه كسانی گفتهاند: ما در طول عمرمان از روزی كه به تكلیف رسیدهایم تا آخر عمر حتی یك گناه را عالماً و عامداً انجام ندادهایم!! تصور این سخن هم برای ما مشكل است، چه رسد به این كه ادعای آن را داشته باشیم!
ما در جای تاریكی قرار گرفتهایم كه فقط لذت گناه را میبینیم. اگر انسان در فضای روشن و نورانی نشسته باشد و شهوت و غضب بر او غالب نباشد، چنانچه اراده كند، به خوبی میتواند فكر كند، اما وقتی شهوت و غضب غلبه كرد دیگر جایی برای فكر كردن باقی نمیماند. چیزی كه مانع فكر میشود، علاقه به دنیا و انس با لذتهای آن است. اگر انسان فكر كند چه فرصتهایی را از دست میدهد و چه عذابها و بدبختیهایی پیدا میكند كه از چشم خدا و اولیای او میافتد و دیگر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به او اعتنا نمیكند، مگر میشود گناه كند؟
بیشك خوفی كه از محرومیتهای آخرتی پدید میآید، ارزش دارد وگرنه دنیا كه ارزش ندارد تا انسان به خاطر محروم شدن از آن محزون شود. در فرهنگ دینی ما، وقتی اندوه ستایش میشود، منظور حزن دنیا نیست. مقام امیر المؤمنین ـعلیهالسلامـ خیلی بالاتر از این است كه حزن دنیا را ستایش كند. كلمات دیگر حضرت شاهد این مطلب است و به طور قطع، ستایش حضرت از حزن درباره محرومیت از سعادت ابدی و مقامات معنوی است.
انسان اگر غم و غصه دنیا را داشته باشد گاهی اصلاً به غذا میلی ندارد. تازه اگر با اصرار دیگران بر سر سفره بنشیند مزه غذا را نمیچشد و از غذا خوردن لذتی نمیبرد، به گونهای حزن بر او غالب میشود كه اصلاً به این لذتها توجهی نمیكند. همچنین كسی كه تحت تعقیب است و میترسد دشمن به او برسد و جانش را به خطر اندازد، دیگر به فكر التذاد از خوردنیها، آشامیدنیها و چیزهای دیگر نیست. او میخواهد جانش را نجات دهد و اعتنایی ندارد به این كه هوا گرم است یا سرد است، گرسنه و تشنه است یا نیست. اگر ما این خوف و حزن را نسبت به آخرت داشته باشیم ـ كه همیشه باید داشته باشیم ـ دیگر امور دنیا آنچنان ما را مجذوب نمیكند و خیلی بدان توجه نمیكنیم تا به آن علاقهمند شویم. وقتی انسان از لذتهای دنیا سرمست نشد، دیگر پردهای روی چشم او نیست. آنهایی كه سرمست دنیا هستند، چشم دلشان كور است. «فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»3؛ آنهایی كه چشم؛ دلشان باز است، چیزهایی میبینند كه دیگران نمیبینند. آن چه مانع دیدن میشود تعلّقات دنیاست. وقتی با خوف و حزن جلو این تعلقات گرفته شد، آن وقت چشم باطن باز و روشن میشود. خوف و حزن دو عامل بسیار مؤثرند كه فضا را تمیز میكنند و آلودگیها و تیرگیها را از فضای دل میزدایند. آن وقت است كه چراغ هدایت در دل انسان روشن میشود. «فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَی فِی قَلْبِهِ»؛ وقتی چراغ روشن باشد دیگر آدم راه را اشتباه نمیرود. همه چیز را درست ارزیابی میكند و همانطور كه هست، میبیند. اگر این چراغ در دل انسان روشن شد آن وقت میبیند كه در چه راهی باید تلاش كند، چه چیز ارزشمند است و چیزهای خیلی دور را هم میبیند. وقتی چراغ روشن شد گویا همه چیز نزدیك است.
اولین اثر روشنایی چراغ هدایت این است كه انسان میفهمد در این دنیا ماندنی نیست و یك روزی خواهد رفت. او باید حساب كارهایش را داشته باشد. خود را آماده میكند برای روزی كه همانند یك مهمان خواهد آمد و بر او وارد خواهد شد و از اكنون او باید فكر پذیرایی از آن مهمان باشد. تعبیر بسیار ادیبانه حضرت درباره آن روز این است كه میفرماید: «وَ أَعَدَّ الْقِرَی لِیَوْمِهِ النَّازِلِ بِهِ»؛ آن روز به صورت مهمان بر انسان وارد میشود و باید برای پذیرایی از آن آماده باشیم. دنیاگراها خیال میكنند كه آن روز دور است. «إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَ نَراهُ قَرِیباً»4؛ اما وقتی چراغ روشن شود و آدم فضا را خوب ببیند، میگوید: نه، خیلی هم دور نیست. باید وسیله پذیرایی را فراهم كرد.
برای كسانی كه طالب دنیا هستند هر كاری كه مربوط به آخرت است، حتی دو ركعت نماز خواندن سخت است. «وَ إِنَّها لَكَبِیرَةٌ إِلاَّ عَلَی الْخاشِعِین»5؛ اما وقتی انسان چشمش روشن شود و ببیند كه نماز چیست و چه دوست داشتنی است، در برابر محبوب خود خاضعانه میایستد و سخن میگوید و هرگز سیر نمیشود.
مرحوم شیخ انصاری (رضوان الله علیه) روزهای تابستان در نجف با هوای پنجاه درجه بالای صفر نزدیك ظهر كه میشد، از محلّ درس به خانه میآمد و برای رفع تشنگی میگفت: برایم آب بیاورید. گاهی در فاصلهای كه اطرافیان میرفتند تا از سرداب آب بیاورند، شیخ میگفت: دو ركعت نماز بخوانم تا آب بیاورند، و مشغول نماز میشد و حالی پیدا میكرد و یك سوره طولانی میخواند. آنها آب را میآوردند و میگذاشتند و آب به مرور زمان گرم میشد. شیخ کمی از همان آب گرم تناول میكرد و باز به نماز میایستاد! وقتی چراغ روشن باشد انسان این گونه زیبایی نماز را میبیند.
در روایت است كه شب اول قبر، یك صورت زیبا برای مؤمن پیدا میشود. مؤمن از او میپرسد: تو كیستی كه این قدر زیبایی؟ او میگوید: من نماز تو هستم. نماز خیلی زیباست، به شرط این كه انسان چشم داشته باشد و فضا نیز روشن باشد تا ببیند.
1. نهجالبلاغه، ص 118، خطبه 87 .
2. الحاقّه، 30 تا 32 .
3.؛ حج، 46 .
4.؛ معارج، 6 .
5 . بقره، 45 .
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1385/09/29 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
عِبَادَ اللَّهِ! إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَیْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ، فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ، فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَى فِی قَلْبِهِ وَ أَعَدَّ الْقِرَى لِیَوْمِهِ النَّازِلِ بِهِ، فَقَرَّبَ عَلَى نَفْسِهِ الْبَعِیدَ وَهَوَّنَ الشَّدِیدَ؛ نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ ذَكَرَ فَاسْتَكْثَر.َ1
در جلسات قبل در باره این خطبه توضیح دادیم و گفتیم: از محبوبترین بندگان خدا نزد خدا بندهاى است كه خدا او را یارى كرده است كه بر نفس خود پیروز شود، جامه حزن و خوف را بر تن كند، چراغ هدایت در قلبش افروخته شود و براى مهمانى (مرگ) كه بر او نازل خواهد شد وسایل پذیرایى را فراهم كند. در ادامه خطبه حضرت میفرماید: «فَقَرَّبَ عَلَى نَفْسِهِ الْبَعِید»؛ این ویژگیها در بهترین بندگان خدا باعث میشود چیزهایى كه دیگران دور میشمارند، ایشان آن را بر خود نزدیك میشمارند. شاید منظور این باشد كه عموم مردم مرگ و قیامت را دور میشمارند، ولى چنین بندهاى امرى را كه دیگران دور میشمارند، بر خود نزدیك میكند و دائماً منتظر است كه آن امر به وقوع بپیوندد. « وَهَوَّنَ الشَّدِیدَ»؛ همچنین كارهایى را كه براى دیگران خیلى سخت و دشوار است، براى خود آسان میكند و به راحتى عبادتها و اعمال خیر را انجام میدهد.
«نَظَرَ فَأَبْصَرَ» چنین بندهاى نگاه میكند و بهدنبال آن، میبیند. این تعبیر ابتدا عجیب به نظر میرسد، چون هر كس نگاه كند، میبیند. این ویژگى ممتازى نیست كه مخصوص محبوبترین بندگان خدا باشد. پاسخ این سخن بر مطلبى مبتنى است كه قبلاً بدان اشاره كردیم و گفتیم: قرآن براى انسان غیر از این چشم و گوش ظاهرى، چشم و گوش دیگرى قایل است، چشم و گوشى كه انسان را از حیوانات جدا میكند. چشم و گوش ظاهرى در حیوانات نیز وجود دارد. بعضى از حیوانات خیلى تیزبینتر از ما هستند. عقابها و پرندگان شكارى از فاصلههاى بسیار دور شكار خود را میبینند و مستقیم بالاى سر آن قرار میگیرند. قدرت بینایى حتى بعضى از خزندگان بسیار بیشتر از انسان است. پس این چشم ملاك انسانیت نیست.
در میان حیوانات حشراتى هستند كه صداها را خیلى بیشتر و بهتر از انسان میشنوند. ما گاهى صدایى را در یك محیطى نمیشنویم، ولى حشراتى هستند كه خیلى از صداهاى ضعیف را نیز میشنوند. پس این گوش كه میان ما و حیوانات مشترك است و چه بسا آنها بهتر از ما میشنوند، ملاك انسانیت نیست.
دیدن با این چشم و شنیدن با این گوش دیدن و شنیدن حیوانى است، همان طور كه حیات ظاهرى ما كه با آن نفس میكشیم، حركت میكنیم، غذا میخوریم و به اصطلاح زندهایم، با حیات حیوانات یكى است، اما قرآن بعضى از این آدمیزادهایى را كه روى زمین راه میروند، نفس میكشند، فكر میكنند، نقشه میكشند، توطئه میكنند و در عالم فتنه برپا میكنند، مرده معرّفى میكند. این نشان میدهد حیاتى كه اینان از آن برخوردارند، حیاتى حیوانى است. بعضى از حیوانات نیز از این مكر و حیلهها برخوردارند. حیاتى كه فقط منشأحركت، رشد و تولید مثل شود، حیات انسانى نیست. انسان یك حیات دیگرى دارد كه خدا به بعضى از این آدمهاى به اصطلاح دو پا داده است، اما دیگران از این حیات محرومند و حیات انسانى ندارند، یعنى از جهت انسانى مرده، ولى به لحاظ حیوانى زندهاند.
قرآن به صراحت میفرماید: در میان این آدمیزادها كسانى هستند كه چشم دارند اما نمیبینند، گوش دارند ولى چیزى نمیشنوند. «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لایَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لایُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لایَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالاَنعامِ بَل هُم اَضَلّ اولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ2» اینها مثل چارپایان هستند، از انسانیت خود غافلند و به آنچه باید توجه داشته باشند، بیتوجهند. اینها همان چیزهایى را میفهمند كه حیوانات نیز میفهمند، ولى بیشتر از آن چیزى نمیفهمند. «أَ وَ مَنْ كانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ كَمَن مَثَلُهُ فِى الظُّلُماتِ لَیسَ بِخارِجٍ مِنه3» آن آدمى كه مرده بود و ما زندهاش كردیم و نورى برایش قرار دادیم همانند كسى نیست كه در ظلمتها به سر میبرد.
حیات انسانى این است كه خدا نورى را در دل انسان قرار دهد تا حقایق را ببیند و در پرتو آن بداند چه طور باید رفتار كند. كسانى میتوانند از هدایت پیامبر اعظم صلى الله علیه وآله برخوردار شوند كه داراى چنین حیاتى باشند. «اِن هُوَ اِلاّ ذِكرٌ وَ قُرآنٌ مُبینٌ لِیُنْذِرَ مَنْ كانَ حَیًّ4» كسى كه حیات داشته باشد، میتواند از قرآن استفاده كند. دیگران از آن بهرهاى نمیبرند. در جاى دیگر قرآن میفرماید: «أرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَیْهِ وَكِیلاً أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیل5» اى پیامبر، تو نسبت به كسانى كه هواى نفس را معبود خود قرار میدهند، مسؤولیتى ندارى. تو میپندارى كه اینها چیزى میشنوند یا چیزى میفهمند؟ اینها چیزى نمیفهمند، همان طور كه چارپایان چیزى نمیفهمند، بلكه اینان از آنها گمراهترند.
وقتى قرآن میگوید: فلانى نابینا است، معنایش این نیست كه چشمهاى ظاهرى او نمیبیند. «فَإِنَّها لاتَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور6» بعضى چشم و گوشى غیر از آن چه ما داریم و با آن چیزهاى محسوس را میبینیم، دارند و عمیقتر میبینند. گویا پردهاى مقابل ما است كه آنها پشت پرده را میبینند.
انسانهاى نادرى هستند كه نگاه میكنند و درون بدن افراد را میبینند. گاهى كسانى كه رادیولوژى یا اسكن میكنند، براى اطمینان بیشتر نزد اینها میروند تا بفهمند آیا رادیولوژى و اسكن درست انجام گرفته است یا نه. با این كه پیامبر و امام نیستند، چشم نافذى دارند كه باطن بدن را میببیند. البته اینها هیچ دلیلى بر كمال معنویشان نیست و انتظار هم نیست كسانى دنبال این كارها باشند، اما خدا انتظار دارد كه آدمیزادها در سایه هدایت انبیا و پیروى از دستورات آنها چشم و گوش انسانى خود را باز كنند تا پشت پرده معنوی را ببینند.
ما براى دیدن علاوه بر این كه چشم داریم، باید روشنایى داشته باشیم تا ببینیم. در تاریكى چیزى نمیبینیم. افزون بر این باید چشم سالمى داشته باشیم كه آفت زده نباشد. خداوند میخواهد آدمیزادها در سایه تربیت انبیا و اطاعت از دستورات آنان، چشم باطنشان كور نشود، بلكه بیناتر شود، و به عبارتی بینش پیدا كنند؛ پردهاى روى آن نیفتد كه مانع دیدن شود و افزون بر آن نورى بتابد تا در پرتو آن نور دیدن رخ دهد. پس این طور نیست كه هر كس نگاه میكند بینش انسانى پیدا كند. خیلیها نگاه میكنند، ولى نمیبینند. اگر كسى حقیقت را آن طور كه باید، ببیند، از سطح چارپایان بالا میآید. این مرتبه حدِّاقلّى از دیدن انسانى است. در مرتبه بالاتر رؤیتهایى وجود دارد كه مخصوص اولیاى خدا است و آنها گذشته و آینده را هم میبینند.
خداوند به پیامبر خود میفرماید: كسانى كه فقط همین زندگى دنیا را میبینند، رها كن. پایه دانش آنها همان پایهاى است كه حیوانات هم دارند. امیدى به آنها نیست. از اینها دورى كن. «فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَن ذِكرِنا وَ لَم یُرِد اِلاّ الحَیاةَ الدُّنیا ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْم7»
بندهاى كه محبوب خداست كارش از این جا شروع میشود كه به حیوانیت برنگردد، فطرتش را خاموش نكند و بگذارد چشمش واقعیت را ببیند. این نگاه انسانى است كه فقط سطح اشیا را نمیبیند، نگاهى كه به عالم میكند مثل نگاه یك حیوان نیست، بلكه عمق آن را میبیند. پس ما باید این را جدّى بگیریم كه چشمى داریم و میتوانیم با آن، پشت پرده را ببینیم، ولى گاهى با دست خودمان پرده روى آن میاندازیم. پردهاى كه روى چشم میافتد و مانع میشود از این كه حقیقت را ببینیم «هواى نفس» است. آنهایى كه دنبال دلخواه خود هستند و هر چه میلشان كشید، آن را دنبال میكنند، همچون حیوانى هستند كه در یك چراگاهى هر علفى كه از آن خوشش بیاید، میخورد.
شاید یكى از جهاتى كه بعضى آدمیزادها از حیوانات پستترند، این باشد كه غالباً حیوانات علفى كه برایشان مضر است، نمیخورند و علفهاى خوردنى مطلوب خود را میشناسند. گاهى كه مریض میشوند، از علفى كه باعث مداوایشان میشود و تجربه شده است، استفاده میكنند، اما بعضى از آدمیزادها گاهى چیزهایى را كه برایشان مضر است، تشخیص نمیدهند. تازه تشخیص هم بدهند به تشخیص خود عمل نمیكنند.
آقایى بود در یزد به نام مرحوم حاج شیخ غلامرضا كه بسیار پارسا بود. گاهى مطالبى را به زبان تمثیل یا قصه میگفت كه ظاهرش خیلى خوشایند نبود، اما خیلى عمیق بود. ایشان نقل میكرد كه من در محلهاى دعوت شده بودم تا چند شبى جلسه داشته باشم. شبى از شبها كه باران و برف آمده بود، من سوار الاغى بودم و میرفتم كه ناگهان در یك جاى گل آلودى پاى حیوان توى گِل فرو رفت. ما هم خوردیم زمین و لباسهایمان پر از گِل شد. همسایهها از وضعیّت ما باخبر شدند و یك لباسى به تن ما كردند و جلسه برقرار شد و بالاخره پس از اتمام آن، ما به خانه برگشتیم. سال بعد همان جا مرا دعوت كردند و من به آنها قول دادم كه میآیم. سوار بر همان الاغ شدم و رفتم. همین كه رسیدم به آن مكان كه سال قبل گِل گرفته بود، حیوان زبان بسته دیگر جلو نرفت! یك سال از ماجراگذشته بود، اما با تجربهاى كه آن حیوان پیدا كرده بود، از جایى كه پایش توى گِل فرو رفته بود، حذر میكرد. هر چه من بر او فشار آوردم كه عبور كند، جلو نرفت. من متحیر ماندم كه چرا حیوان جلو نمیرود. پس از مدتى یادم آمد كه سال گذشته همین جا پاى او توى گِل رفت!
حال این الاغ هدایتش بیشتر است یا ...؟ بعضى دهها بار از راهى میروند و فریب میخورند و ضررش را هم میبینند، اما پس از چند روز غافل میشوند و دوباره از همان راه میروند. قرآن در باره این افراد به پیامبر صلى الله علیه وآله میفرماید: «ذَرْهُمْ یَأْكُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ8» اینها را رهایشان كن، بگذار بچرند، هر چه دلشان میخواهد بخورند، هر لذتى میخواهند ببرند و دنبال آرزوهایشان بروند. این آرزوها آنان را غافل كرده است. بگذار بروند تا سرشان به سنگ بخورد، آن وقت میفهمند چه غلطى كردهاند. تو هر چه بگویى آنها نمیفهمند. «وَ الَّذِینَ كَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ9» آنهایى كه از نور ایمان بهرهاى ندارند، چشمشان همین محسوسات را میبیند، گوششان همینها را میشنود، لذّتشان همین لذّتهاى حیوانى است، بهرهمندى آنها مثل حیوانات است و سرانجامشان آتش است.
بنابراین، ما اگر بخواهیم از مرز حیوانیت عبور كنیم، نباید بگذاریم چشم و گوش انسانى ما از بین برود. از بین رفتن آن باعث میشود انسان دنبال هواى نفس باشد و هر چه دلش میخواهد عمل كند. آنهایى كه چشمشان باز است از هر حادثهاى درس میگیرند و در باره عجایب و اسرار خلقت فكر میكنند. اگر كار بدى كرده باشند سعى میكنند دیگر آن را تكرار نكنند.
بینشی كه فراتر از دیدن ظاهر بوده و با فكر توأم است، مخصوص انسانى است كه در مراحل تكامل قدم برمیدارد و از مرز حیوانات فراتر میرود. نتیجه نگاه انسانى این است كه آدمى به یاد خدا و عالم ابدیت باشد. «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ الَّذِینَ ... وَ یَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلا سُبحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّار10»
براى بسیارى از مردم كم و بیش این سؤال وجود دارد كه این عالم چیست؟ چرا یك عده ظلم میكنند و یك عده مظلوم واقع میشوند؛ یك عده آن قدر میخورند كه... و یك عده از گرسنگى میمیرند؛ گاهى بلاهایى مثل سیل و زلزله نازل میشود. این چه وضعى است؟ گاهى هم به خدا ته دلى گله میكنند. بسیارى از ملحدان هم این اوضاع را دلیل میگیرند بر این كه عالم مدبِّرى ندارد. اما كسانى كه چشمشان باز است و در باره حقایق عالم میاندیشند، به هر چه نگاه میكنند بیشتر به حكیمانه بودن كار خالق پى میبرند.
در قرآن كریم به خصوص روى كثرت و شدّت «ذكر» تكیه شده است. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِیر11» یك بار یاد خدا كردن دردى را دوا نمیكند، چون انسان دوباره به غفلت مبتلا میشود. باید سعى كنیم دائماً یاد خدا باشیم. به همین جهت، بهترین بندگان خدا وقتى در سایه آن بینش، به خدا توجه میكنند و از غفلت خارج میشوند، به این اندازه اكتفا نمیكنند و زیاد یاد خدا میكنند. «و ذَكَرَ فَاسْتَكْثَر»؛ توجه به خدا را همیشه در دل خود زنده نگه میدارند. در همه اوقاتى كه زمینه باشد با زبان نیز ذكر میگویند. چنین كسانى آب شیرین و گوارایى مینوشند كه عطششان برطرف شود. فطرت ما تشنه حقیقت است. ما غالباً در حال عطش به سر میبریم، اما خودمان متوجه نیستیم، تخدیر شدهایم و فقط عطش حیوانى خود را درك میكنیم، اما كسى كه بینش انسانى و الهى پیدا میكند، عطش فطرى خود را درك میكند و تشنگى خود را احساس میكند.
1. نهجالبلاغه، ص 118، خطبه 87 .
2. اعراف، 179.
3.انعام، 122 .
4. یس، 70 .
5 . فرقان، 43 و 44 .
6. حج، 46 .
7. نجم، 29 و 30 .
8. حجر، 3 .
9. محمد، 12 .
10. آل عمران، 190 و 191 .
11. احزاب، 41 .
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1385/10/06 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
قد خلع سرابیل الشهوات و تخلّی من الهموم كلّها الا همّاً واحداً انفرد به
حضرت علی علیهالسلام در بخشی از خطبه هشتاد و هفتم نهج البلاغه در وصف بندگان شایسته خدا میفرماید: اینها پیراهن شهوت را از قامت خودشان دور میكنند و از همّ و غمّ عالم جز اندوهی كه به تنهایی آن را تحمل میكنند، راحت میشوند.
در زمینه شهوات سؤالاتی مطرح است از قبیل این كه اساسا شهوت یعنی چه و چرا شهوت به پیراهن تشبیه شده است؟ منظور از دور كردن پیراهن شهوات چیست؟ آیا آن طور كه بعضی تصور میكنند مطلق لذایذ و شهوات دنیا پلید و منفور است و كسی كه میخواهد در راه خدا قدم بردارد باید همه اینها را رها كند؟
شهوت در لغت به معنای میل است و اشتها نیز از همین ماده است. این معنافی حد نفسه نه بار منفی دارد و نه بار مثبت و ارزش یافتن آن بستگی دارد به این كه در چه مقامی و با چه انگیزهای تحقق پیدا كند. گاهی میل امری غیر اختیاری است كه بار ارزشی پیدا نمیكند زیرا ارزشهای اخلاقی چه مثبت و چه منفی به امور اختیاری مربوط است. انسان وقتی گرسنه میشود، به طور طبیعی به غذا میل پیدا میكند. این خوب و بد اخلاقی ندارد.
قرآن در باره بهشت میفرماید: «فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُس»1، «أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِین»2؛ در بهشت آنچه بهشتیان میل داشته باشند، وجود دارد. آن جا نهرهای شرابی است كه بهشتیان از آن لذت میبرند. این نشان میدهد لذّت و اشتها بد نیست، ولی در عرف غالبا شهوت در جایی گفته میشود كه میل به اندامی از اندامهای انسان - به خصوص شكم او - مربوط باشد. به همین جهت، میل به مناجات با خدا را شهوت نمیگویند.
در قرآن كریم، كلمه «شهوات»؛ در سه جا به كار رفته است كه در همه موارد بار منفی دارد3. در یكی از موارد قرآن میفرماید: «زُیِّنَ؛ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآب»4؛ در دنیا برای مردم علاقه به شهواتی از قبیل؛ زن، فرزند، طلا، نقره و... زینت داده شده است، ولی این طلاها، نقرهها، اسبهای سواری زیبا و... ابزارهای زندگی دنیا است. سرانجام نیك و بازگشتگاه بهتر نزد خدا است. انسان باید بفهمد كه لذّتهای دنیا زودگذر است. اگر انسان بدان دلبستگی پیدا كند او را از سعادت باز میدارد. از طرفی باید بداند لذّتهایی هست كه با میل طبیعی برانگیخته نمیشود و عضو بدنی ندارد. عقل انسان باید آن را بفهمد و دنبالش برود و آن را بر این لذّت زودگذر ترجیح دهد:
«قُلْ أَأُنَبِّئُكُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذلِكُمْ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّه والله بصیر بالعباد»5؛ از تمام؛ لذّتهای دنیا بهتر، آن لذّتهایی است كه در عالیترین كیفیّت و در طولانیترین مدّت (ابدیت) برای شما در آخرت پیش خدا محفوظ است، به شرطی كه تقوا داشته باشید. بالاترین چیزی كه در این دنیا پهلوانان را به زمین میزند، شهوت جنسی است، ولی بهتر از اینها همسرانی است كه خداوند منّان آنان را در بهشت برای شما قرار داده است و هیچ آلودگی و زشتی ندارند. علاوه بر اینها لذّت مهمتری وجود دارد كه باید استعداد بیشتری داشت تا آن را درك كرد و آن رضوان الهی است كه خدا آگاه است آن را به كدام یك از بندگان كه صلاحیت درك آن را دارد، عطا كند. در این آیه كاملاً روشن است كه خداوند در مقام تعریف شهوات، و به خصوص «حبّ الشّهوات»؛ نیست، بلكه درصدد نكوهش آن است.
استفاده از شهوات یا تمتّع از چیزهایی كه متعلّق شهوات است، مسألهای است و حبّ الشّهوات مسألهای دیگر. شیطان آن چنان امور لذّت بخش دنیا را در نظر انسان تزیین و تقویت میكند كه با این وسوسه كاهی را به صورت كوه نشان میدهد. شیطان شهوتی را كه به محض ارضا، تمتّع از آن پایان مییابد و انسان می فهمد ارزش چندانی ندارد، به گونهای زینت می كند كه ساعتی بعد یا روز بعد باز انسان همان ولع را دارد و وقت، پول و عمر خود را صرف میكند به خیال این كه به لذّتی برسد و وقتی رسید باز میفهمد كه چیز ارزشمندی نبود.
با تبعیّت از شیطان، انسان به یك حالتی شبیه جنون میرسد. البته گاهی از خودش می پرسد: مگر من عاقل نبودم؟ مگر این كارها چه قدر ارزش داشت كه این همه وقت، پول و عمر صرفش كردم؟ ولی باز فردا همه چیز تكرار میشود و آن چنان شیطان بر انسان مسلط میشود كه در آن حال به كلّی عقلش را از دست میدهد.
بسیار زشت است انسان از سلف صالح خویش كه از بندگان خالص خدا بودهاند، دور بیفتد و گمراه شود. خداوند در اوصاف اولیا و بندگان شایسته خود میفرماید: «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا»6؛ بندگان صالح من عاشق مناجات و عبادت بودند، وقتی كلمات خدا را میشنیدند به سجده میافتادند و اشك از چشمانشان جاری میشد، ولی پس از اینها نسلی آمدند كه دو ویژگی متفاوت از بندگان صالح داشتند: یكی این كه نماز را ضایع میكردند(نه این كه ترك میكردند، بلكه در خواندن آن سستی و كوتاهی میكردند) و دیگر این كه پیرو شهوات بودند. در میان همه زشتیهای آنان، قرآن بر این دو تكیه كرده است و عجیب است كه این دو ارتباط وثیقی با یكدیگر دارند. هر قدر انسان در شهوات غوطه ور شود از نماز و مناجات و انس با خدا محروم میشود و حال نماز خواندن ندارد و هر چه از شهوات خودداری كند آمادگی بیشتری پیدا میكند تا لذت مناجات با خدا را درك كند و ارزش نماز را بفهمد.
نتیجه این دو (سبك شمردن نماز و دنبال كردن شهوات) گمراهی است و انسان به حالتی میافتد كه شیطان بر او مسلط می شود. اگر تعبیر بدی نباشد، شیطان افسارش را به دست میگیرد، سوارش میشود و عقل و شعور او را در اختیار میگیرد، ولی او به خیال خود خیلی لذّت میبرد و حال میكند! طولی نمیكشد كه میفهمد چه غلطی كرده كه اختیار خود را به دست شیطان داده است. پس بندگان محبوب خدا پیراهن شهوات را از تن در میآورند، یعنی آن پیراهنی كه شیطان بر تنشان پوشانده بود و علاقه خاص به شهوات را، كه بسیار مذموم است، در آنها پدید آورده بود، از تن بیرون میكنند.
اصل میل به دنیا و استفاده از آن ممنوع نیست. چه طور ممكن است ممنوع باشد با این كه گاهی واجب شرعی است؟ بارها گفتهایم: امور دنیا از آن جا كه خدای متعال از روی حكمت آفریده، برای این است كه انسان از آن استفاده كند و تا دلخواه انسان نباشد از آن استفاده نمیكند. اگر لذّت نداشته باشد كه انسان به دنبال آن نمیرود. همه امور دنیا برای این است كه انسان زندگی خود را به نحو صحیحی ادامه دهد. اگر انسان غذا نخورد مریض میشود و میمیرد. پس وقتی اشتها دارد باید غذا بخورد. اگر از غریزه جنسی خود استفاده نكند نسل انسان منقرض میشود. پس باید استفاده كند، اما باید دانست اینها ابزار و وسیله است و هدف نیست.آن چه عیب است، این است كه دنیا «متاع الغرور»؛ شود و عشق به دنیا انسان را از مقصد باز دارد.
اتومبیل یك ابزار است برای این كه انسان سوار شود و به مقصد برسد. پس اگر كسی اتومبیل خرید و صبح تا شب مشغول تمیز كردن شیشههایش شد تا برق بزند یا به گونهای آن را تزیین كند كه مجبور شود صبح تا شب نوكر اتومبیلش باشد، كار عاقلانهای نكرده است. خوب بودن وسیله، به این معنا نیست كه انسان وقت فراوانی را صرف آن كند، بلكه به این معنا خوب است كه او را به مقصد برساند و از مقصد باز ندارد. پس آن چه مهم است این است كه دنیا هدف قرار نگیرد. «وَاعلَمُوا اَنَّما الْحَیاةِ الدُّنْیا لَعِبٌ و لَهْو»7؛ وگرنه كسی كه از هیچ؛ لذّتی از لذتّهای دنیا استفاده نمیكند، زن نمیگیرد، بچه دار نمیشود، با دوستان معاشرت نمیكند، غذا نمیخورد، لباس مناسب نمیپوشد و...، و این همه را به فرمایشات ائمه مستند میكند، درواقع از بیانات اهل بیت علیهم السلام سوء استفاده میكند. فرقههای گمراه و گمراه كننده از همین جاها پیدا میشوند. آیات و روایات در مقام این است كه دلبستگی به دنیا، نگاه كردن به دنیا به عنوان یك امر مستقل، و فراموش كردن ابزاری بودن آن را مذمّت كند. كسی كه دنیا را بت قرار داده و فكر و ذكر او در شبانه روز دنیا است، مذموم است. كسی كه دلبستگی نداشت و به كمك دستورات شرع از همه ابزارهای دنیا استفاده كرد و بنده آن نشد، آزاد است و از همّ و غمّ دنیا خلاص میشود.
غصه هایی كه ما در دنیا داریم، همه به خاطر پیدا كردن چیزهایی است كه شهوات ما را ارضا كند. اگر افرادی را كه خیلی در فكرند و غصه دار و افسرده هستند، روانكاوی كنید هیچ یك در اثر محبت به خدا، علاقه به آخرت و كسب رضوان الهی چنین حالتی پیدا نكردهاند. همه این همّ و غمها به امور دنیا برمیگردد.
آن چه مذمّت دارد این است كه انسان گیج شود و خیال كند این لذت زودگذر دنیا را باید همچون بت پرستید و همه همت خود را صرف آن كرد. گاهی دنبال این لذّتها رفتن آن قدر انسان را پست میكند كه انسان را از انسانیت و از ارتباط با خدا دور میكند. دور شدن از خدا با دنبال كردن شهوت متلازم است. حتی دلبستگی به لذّتهای حلال، حال نماز و انس با خدا و مناجات را از انسان میگیرد.
گاهی لذّتهای دنیا آن چنان بر دل مسلط میشود كه راحتی را از انسان میگیرد. بعضی خیال میكنند كسانی كه از لذایذ دنیا بهرهمند هستند راحتند. اینها متوجه نیستند كه آنها برای پیدا كردن لذّتهایی آنی، ساعتها فكر كرده، غصه خورده، چه اندازه آسایش و راحتی را از دست داده و چه بسا خیانتها كردهاند تا لذّتی برایشان پیدا شده است. شما این همّ و غمها، غصّهها و ناراحتیها را به حساب نمیآورید. نتیجه برآیند غصّه و لذّت برای آنان شبیه صفر است! آیا این است خوشی زندگی دنیا؟
امروز كشورهایی كه بالاترین وسایل لذّت عالم را در اختیار دارند، حتی لذّتهایی كه ما خواب آن را هم نمیبینیم، و برای همه شهروندانشان كم و بیش همه چیز فراهم استبیشترین داروهای روانی را تولید و مصرف میكنند. بیشترین كلینیكهای روانی و بالاترین ارقام داروهای روانی همان جا است. مجهزترین بیمارستانها به بیماریهای روانی اختصاص دارد. اگر این لذّتها باعث راحتی و آسایش است پس چرا آن جا این همه افسردگی و بیماری روانی پیدا میشود. حال سری بزنید به گوشه روستاها كه از كمترین امكانات برخوردارند و ببینید پیرزنها و پیرمردهای هفتاد- هشتاد ساله، با چه شادی و خوشی در كنار بچههایشان راحت و آسوده زندگی میكنند. چندی پیش تلویزیون جمهوری اسلامی پیرمرد صد و بیست سالهای را با خانمش نشان میداد كه هشتادمین سال ازدواجشان را جشن گرفته بودند و این پیر مرد می گفت: من در عمرم دكتر ندیدهام و دوا نخوردهام! اینها همیشه شكر خدا را میكنند و از زندگیشان لذّت میبرند.
برای بندگان خوب خدا هیچ همّ و غمّی وجود ندارد جز یك همّ و غم كه مطلوب است و آن رسیدن به مقصد است. اگر انسان دغدغه رسیدن به هدف و مقصد را نداشته باشد حركت نمیكند. مسافر نمیتواند دغدغه نداشته باشد مگر این كه فراموش كند مسافر است. ما در این دنیا در حال حركتیم. «إِنَّكَ كادِحٌ إِلی؛ رَبِّكَ كَدحا»8؛ زندگی دنیا سراسر سیر و سفر است. یك سیر تكوینی به سوی خدا برای همه و یك سیر تشریعی برای كسانی كه عاقلانه و آگاهانه دنبال او باشند. مسافر نمیتواند دغدغه مقصد نداشته باشد وگرنه حركت نمیكند. آن چه باعث میشود انسان طی مسیر كند، این است كه دلش میخواهد به هدف برسد و نگران است كه مبادا به مقصد نرسد. اگر تنبلی كند، راحت طلبی كند و وسایل سفر را فراهم نكند به مقصد نمیرسد. «اجعل همّك همّاً واحدا»9؛ شما غم و غصههای دیگر را دور بریزید. اینها ارزشی ندارند كه انسان در باره آن فكر كند. آن چه باید بدان اندیشید همّ و غمّی است كه به مقصد ارتباط دارد. در این دنیا انسان باید غصه هدف را بخورد تا جای دیگر محزون نباشد. برای چنین افرادی آن جا دیگر خوف و اندوهی نیست «لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون»10؛ و به؛ آن چه میخواستند میرسند. به همین جهت ملائكه به هنگام احتضار به مؤمن بشارت میدهند كه «نحن اولیاؤكم فی الحیاة الدنیا»11؛ ما در دنیا هم دوست شما بودیم و به شما كمك می كردیم. نگران نباش. غم و غصه های عالم تمام شد. همّ و حزن مربوط به مقصد هم كه تو داشتی، تمام شد.
1.؛ زخرف، 71.
2.؛ محمد، 15.
3.؛ آلعمران، 14 - نساء، 27 - مریم، 59.
4.؛ آلعمران، 14.
5.؛ آلعمران، 15.
6.؛ مریم، 59.
7.؛ حدید، 20.
8.؛ انشقاق، 6.
9.؛ بحار، ج74، ص؛ 28.
10.؛ بقره، 277.
11.؛ بحار، ج56، ص؛ 116.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدى(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1385/10/13 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«قَدْ خَلَعَ سَرَابِیلَ الشَّهَوَاتِ وَ تَخَلَّى مِنَ الْهُمُومِ إِلَّا هَمّاً وَاحِداً انْفَرَدَ بِهِ فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَى وَ مُشَارَكَةِ أَهْلِ الْهَوَى وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِیحِ أَبْوَابِ الْهُدَى وَ مَغَالِیقِ أَبْوَابِ الرَّدَى».
در جلسات گذشته در باره خطبه هشتاد و هفتم نهج البلاغه، به بخشى از اوصاف بندگان شایسته خدا اشاره كردیم و گفتیم؛ اینها پیراهن شهوات را از تن خود میكنند و از همه همّ و غمها جز یك همّ و غم رهایى پیدا میكنند. چنین بندگانى از ظلمت و گمراهى نجات پیدا میكنند.
انسان ممكن است محور افكار و انگیزههایش شهوات باشد. براى پول در آوردن فعالیت كند تا آن را در راه ارضاى شهوات به كار گیرد، درس بخواند براى این كه مدركى بگیرد تا خواستههاى نفسانى خود را ارضا كند، مقامى به دست آورد تا به هوسهایش برسد. این هوسها و شهوتها مثل یك لباسى او را احاطه كرده است. حال بندهاى كه پیش خدا عزیز است، چنین لباسى را از تن بیرون میآورد، یعنى فعالیتهایش را در راستاى ارضاى هوسها و شهوتها قرار نمیدهد، البته ممكن است از خواستهها و لذتهاى دنیا استفاده كند، اما محور فكرش اینها نیست تا بر او احاطه و حاكمیت داشته باشد و زندگى او را پوشش دهد.
به عنوان مثال، داروى تلخى را در نظر بگیرید كه انسان میخواهد آن را تناول كند. معمولاً براى آن كه تلخى دارو معلوم نشود، پوششى روى آن میكشند. گاهى هم به خصوص براى بچهها پوشش شیرینى روى آن میكشند تا مزه اولیه آن شیرین باشد. كسى كه این كار را میكند، هدفش دادن شیرینى به بچه نیست، بلكه هدف او بهبودى بچه از بیمارى است و به اندازه ضرورت از شیرین كردن آن براى تسهیل در خوردن دارو استفاده كرده است. این همانند مؤمن است. مؤمن در این عالم از لذتهاى دنیا استفاده میكند، ولى هیچ یك از لذتها براى او هدف نیست. او پس از یك روز روزه;دارى، افطار میكند. خوردن افطارى همچون خوردن سحرى هم مستحب است و هم میتوان از آن لذت برد. مؤمن نیز از خوردن آن لذت میبرد، اما او روزه نگرفته است براى این كه لذت افطار یا سحرى را بچشد، بلكه افطار میكند براى این كه خدا دستور داده و مستحب است. انبیا عموما ازدواج كردهاند و از لذت آمیزش نیز بهره بردهاند، ولى اسیر لذتها و شهوتها نبودهاند. این لذتها آنها را از هدف باز نداشته است. چنین كسانى محبوب خدا هستند، چون اسیر شهوات نیستند.
كسانى كه اسیر شهوتند، هزار جور غم و غصّه و زحمت دارند. براى سیر كردن شكم، رسیدن به مقام و... چه زحمتهاى فراوانى میكشند، چرا كه هدف آنها همین دنیا است، اما بندگان خوب خدا به دنیا نگاه ابزارى دارند و به همین جهت، فكرشان احاطه نمیشود و شب و روز را با این همّ و غمها و زحمتها نمیگذرانند. آنها یك فكر بیشتر ندارند و آن این كه میخواهند خدا راضى باشد، فقط به دنبال این هستند كه خدا را خشنود سازند. اینان شب كه میخوابند، آخرین چیزى كه به ذهنشان میآید، این است كه خدایا تو راضى باش.
انسان به طور طبیعى وقتى غذا میخورد، هدفش یا سیر شدن یا سلامتى یا كسب انرژى است. همین آدم چنان;چه بخواهد انرژى كسب كند تا خدا را عبادت كند و خدا از او راضى باشد، باز همّ و غمّ او فقط رضاى خدا است. محبوب و هدف یكى است گرچه ممكن است جلوههاى مختلف داشته باشد. چنین كسى از گمراهى و كورى، آن هم كورى دل نجات پیدا میكند. «وَ مَنْ كانَ فِی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمی وَ أَضَلُّ سَبِیلا»1. بعضى از كسانى كه از چشم ظاهرى محرومند، دلشان خیلى بینا است. در مدرسه مروى خادمى بود نابینا كه بارها دیده بودند نیمه هاى شب قرآن را به دست گرفته است و از رو میخواند و دو شعله نور از چشمش بر قرآن میتابد!
قرآن میگوید آدمیزاد یك كورى و كرى دارد كه بر اساس آن عقلش درست كار نمیكند و آن از نابینایى ظاهرى كاملا متفاوت است. خداوند در اوصاف منافقین میفرماید اینها كر و كور و لال هستند و در اثر آن چیزى نمیفهمند و تعقل درستى ندارند. «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لایَعْقِلُون»2؛ وقتى فهمصحیح نداشتند، نمیتوانند راه را پیدا كنند. اگر میخواهید این گونه نشوید راهش این است كه از هواى نفس پیروى نكنید. «وَ لاتَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّكَ عَنْ سَبِیلِ اللَّه»3؛ ملاك پیروى از هواى نفس نیز این است كه انسان هر كارى كه دلش خواست، انجام دهد. این یك نوع شرك است و موجب گمراهى و كورى است كه انسان دیگر حقیقت را نمیبیند و فكرش هم درست كار نمیكند. «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلی عِلْم وَ خَتَمَ عَلی سمعه و قَلْبِهِ و جعل على بصره غشاوة و من یهدیه من بعد الله افلا تذكرون»4؛ اما اگر محرك دستور خدا شد، به دلیل این كه میان تقوا و درك حقیقت رابطهاى است، انسان خوب میفهمد و بینا میشود. «و مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا»5؛ .
ما معمولاً این بیانات را تعبداً میپذیریم و خیلى هم خوب است كه انسان متعبد باشد، ولى بهتر آن است كه رازش را هم بفهمد كه چه طور میشود آدمى كه باتقوا است، حقیقت را درك میكند و آدمى كه تقوا ندارد حقیقت را درك نمیكند؟ همچنین وقتى میگوییم؛ كسى كه دنبال هواى نفس است، خدا گمراهش میكند یا مهر بر قلبش میزند، چرا این گونه میشود؟
پاسخ این است كه انسان وقتى عقلش سالم باشد، چنان چه بخواهد كارى را انجام دهد، نفع و ضررش را تصور و آنها را با یكدیگر مقایسه میكند. اگر نفع آن بر زحمت و ضررش غالب بود آن را انتخاب میكند. پس عقل ما میگوید ابتدا باید آثار كارى را درست بسنجیم. حال چنین چیزى در چه صورت ممكن است؟ این در صورتى امكان دارد كه ما ذهن خالى داشته باشیم و از ابتدا گرایشى به طرف خلاف نداشته باشیم. اگر از ابتدا دل ما قضاوت خودش را كرده و دوست داشته باشد كارى را انجام دهد، دیگر منتظر نمیماند كه عقل بگوید بكن یا نكن. او تابع هواى نفس است و هر چه دلش خواست انجام میدهد. اگر فكرى هم داشته باشد به ضررهاى كار معطوف نیست و فقط لذتهاى آن را مدّ نظر قرار میدهد. اساسا هواى نفس نمیگذارد عقل درست قضاوت كند. آن چشمى كه باید ضررها را ببیند تا كار را ترك كند، آن چشم نمیبیند. وقتى انسان میتواند از عقلش درست استفاده كند كه پیش داورى نداشته باشد، یعنى تابع هواى نفس نباشد و آزاد باشد. آدمى كه تابع هواى نفس است یا اصلاً فكر نمیكند یا فكر میكند، اما ضررهایش را نمیبیند یا در مقام مقایسه منافع را ترجیح میدهد، چون وسوسههاى شیطان یك لذت كم را بزرگ نشان میدهد. «زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِم»6؛ ما گاهى خیال میكنیم؛ چیزى خیلى لذت دارد، اما وقتى دنبالش رفتیم، میبینیم خیلى هم چنگى به دل نمیزند. این همان تزیین شیطان است كه لذت را براى ما بزرگ جلوه میدهد و باعث میشود عقل انسان درست حاكم نباشد، چشم دل حقیقت را نبیند و گوش دل هم به كلام حقگویان توجه نكند. در چنین صورتى، چنان چه خیرخواهان به انسان بگویند فلانى، ضرر این كار زیاد است، اصلاً توجه نمیكند.
دنبال هوا و هوس رفتن آدم را گمراه میكند و راه را عوضى به انسان نشان میدهد. حتى وقتى كه دلش بخواهد راه خدا را هم برود باز نفس و حیلههاى شیطان او را فریب میدهد. او به خیالش میرسد كه در حال انجام كار خوب است، سنّتى را احیا میكند و...، در صورتى كه محرّك او هواى نفس است.
اگر كسى از اسارت شهوتها خارج شد براى هر كارى كه میخواهد انجام دهد، فكر میكند و عاقلانه میاندیشد تا ببیند ضررش بیشتر است یا منفعتش تا ارزش آن را بسنجد. كسانى كه از اسارت شهوت خلاص شدند و انگیزه اصلى آنان خدا بود، گرفتار كورى نمیشوند و چشمشان حقیقت را میبینند و فریب نفس و شیطان را نمیخورد: «فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَى». این بیان گویا این نكته را القا میكند كه معمولاً آدمیزادها در كورى گرفتارند و طبیعت مادى انسانها این هوسها را اقتضا میكند. «وَ مُشَارَكَةِ أَهْلِ الْهَوَى»؛ از لوازم این كورى مشاركت با هوا پرستان است.
اگر جایى امر بر انسان مشتبه شد كه آیا واقعاً این كارى كه میخواهم انجام دهم درست است یا درست نیست، خدا راضى است یا راضى نیست، مصلحتش بیشتر است یا ضررش و خلاصه مردّد ماند، نشانه هایى به كمك انسان میآید تا از تردید خارج شود. در چنین مواقعى، انسان ابتدا باید درست فكر كند كه اگر این كار لذت و خوشى هم نمیداشت، آیا من آن را انجام میدادم یا نه؟ این یك اماره و دلیل براى تشخیص هواى نفس است.
راه دیگر این است كه ببیند آیا هوا پرستان و دنیا پرستان این كار را انتخاب میكنند یا نه؟ آیا آدمهاى بیبند و بار از این كار خوششان میآید یا نه؟ كورى با مشاركت اهل هوا توأم است. اگر جایى انسان دید كه كارش مشاركت با هوا پرستان است بداند كه شیطان او را فریبش داده است.
اگر این مراحل را انسان گذراند و از اسارت شهوت خارج شد و انگیزه اصلى او اطاعت خدا و كسب رضایت او شد از این كوریها و تیرگیها نجات پیدا میكند. چنین كسى علاوه بر این كه خودش دیگر در ظلمت گرفتار نیست، چشمش كور نیست و در عالم نور وارد شده است، میتواند دیگران را نیز هدایت كند.
«و صار من مفاتیح ابواب الهدى»؛ این شخص كلیدى میشود براى باز كردن درهاى هدایت و دیگران اگر بخواهند از در هدایت وارد شوند، از این كلید بهره میگیرند. چنین افرادى با نورانیت خود كلیدى براى دیگران هستند.
«وَ مَغَالِیقِ أَبْوَابِ الرَّدَى»؛ همان طور كه هدایت درهایى دارد، گمراهى، ضلالت، پستى و هلاكت نیز درهایى دارد كه این شخص قفلى براى درهاى ضلالت است. خودش كه اهل ضلالت نیست، درِ ضلالت را هم به روى دیگران میبندد و نمیگذارد آنان وارد شوند. پس كسى كه محبوب خدا است، علاوه بر این كه راه خدا را پیش گرفته است و خود را از ظلمتها نجات میدهد، وسیلهاى میشود كه دیگران هم بتوانند نجات پیداكنند.
1.؛ اسراء، 72.
2.؛ بقره، 171.
3.؛ ص، 26.
4.؛ جاثیه، 23.
5.؛ طلاق، 2.
6.؛ توبه، 37.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1385/10/20 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«قَدْ أَبْصَرَ طَرِیقَهُ وَ سَلَكَ سَبِیلَهُ وَ عَرَفَ مَنَارَهُ وَ قَطَعَ غِمَارَهُ وَ اسْتَمْسَكَ مِنَ الْعُرَی بِأَوْثَقِهَا وَ مِنَ الْحِبَالِ بِأَمْتَنِهَا فَهُوَ مِنَ الْیَقِینِ عَلَی مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ فِی أَرْفَعِ الْأُمُورِ مِنْ إِصْدَارِ كُلِّ وَارِدٍ عَلَیْهِ وَ تَصْیِیرِ كُلِّ فَرْعٍ إِلَی أَصْلِهِ مِصْبَاحُ ظُلُمَاتٍ كَشَّافُ عَشَوَاتٍ مِفْتَاحُ مُبْهَمَاتٍ دَفَّاعُ مُعْضِلَاتٍ دَلِیلُ فَلَوَاتٍ یَقُولُ فَیُفْهِمُ وَ یَسْكُتُ فَیَسْلَم»1
در جلسات گذشته، بخشهایی از خطبه هشتاد و هفتم نهجالبلاغه را توضیح دادیم و ویژگیهایی از محبوبترین بندگان خدا را كه یا وجود شریف حضرت امیرعلیهالسلام یا عنوانی كلّی است كه مراتبی دارد و مرتبه عالیه آن حضرت امیرعلیهالسلام است و مراتب نازلهاش برای دیگران است، ذكر كردیم. (چه بسا احتمال دوم ارجح باشد، چون در مقابل نیز عنوانی ذكر شده است كه به شخص خاصی اختصاص ندارد. در ادامه این خطبه حضرت میفرماید: كسی كه از محبوبترین بندگان خداست، راهی را پیموده تا به این مقام رسیده است. در مرحله اوّل این راه را درست دیده و كوركورانه و چشم بسته وارد راه نشده است. در مرحله دوّم این راه شناخته شده را آگاهانه پیموده است. این راه پستی و بلندیها، پیچ و خمها و نشیب و فرازهایی دارد؛ محبوبترین بنده همه اینها را با قوّت و قدرت طی كرده و از این سختیها، گردنهها و پیچ و خمها عبور كرده است.
جایی كه راه دچار تیرگیها و ابهامهایی است، خدای متعال برای آن علایمی نصب كرده و نوری قرار داده است. این شخص آن علایم را شناخته و در پرتو نوری كه خدا برای او قرار داده، ظلمتها را شكافته و راه صحیح را پیموده است تا جایی كه خود را وقف راه خدا كرده و درصدد راهنمایی دیگران برآمده است. چنین كسی وقتی سؤالی از او میشود، میتواند در پرتو حقیقتی كه كشف كرده و به یقین رسیده است، آن سؤال را پاسخ دهد. به حدّی برایش راه روشن است و ابهامی ندارد كه گویا مثل نور خورشید كه همه جا را روشن میكند، هیچ ابهامی برایش وجود ندارد. چنین كسی میتواند ابهامهای دیگران و مشكلات آنها را رفع كند، اما اگر آدم خودش دچار ابهام و اشكال باشد چگونه میتواند اشكال دیگران را حل كند؟! مجموعاً از این بخش خطبه شریف حضرت، نكاتی استفاده میشود:
اولاً باید توجه كرد كه پیمودن راه خدا مثل یك راه ساده و همواری نیست كه هر كسی بخواهد، خیلی راحت آن را بشناسد و به راحتی بتواند آن را طی كند بدون این كه با مشكلاتی رو به رو باشد! البته حكمتی وجود دارد كه باید این راه پیچ و خمها و فراز و نشیبهایی داشته باشد. انسانها باید در مسیر كمال میل به بینهایت پیدا كنند. آن قدر این راه باید وسعت داشته باشد و آن قدر باید درجات متفاوت باشد كه در این مسیر كسی مثل علیعلیهالسلام راه پیما باشد و به مقامی برسد كه دیگران از فهم آن عاجزند. باید این راه طولانی باشد تا معلوم شود علی كجاست و افراد ضعیفی مثل ما كجا! راه باید طولانی باشد تا هر كسی بتواند مقداری از راه را بپیماید و معلوم شود چه اندازه ظرفیت دارد و همّت افراد معلوم شود. اگر راه این پیچ و خمها را نداشته باشد، ارزش كار و عبادتهای انبیا و اولیا معلوم نمیشود. پیامبر اكرمصلی الله علیه وآله آن قدر به نماز میایستاد كه پاهایش ورم كرده بود! ما درست نمیفهمیم این یعنی چه؟! یكی از همسران پیامبرصلی الله علیه وآله میگوید: پیامبر اكرمصلی الله علیه وآله بعد از نماز عشا كه خوابید، مقداری از شب كه گذشت و فكر كرد من خوابم برده است، دیدم از جایش بلند شد و مشغول نماز شد. نماز خواند و مناجات كرد و آرام آرام به سجده رفت. در سجده گریه میكرد و ذكری میگفت. من خودم را نزدیك پیامبرصلی الله علیه وآله رساندم تا ببینیم در حال سجده چه میگوید، دیدم زار زار گریه میكند و میگوید: «الهی لاتكلنی الی نفسی»؛ خدایا مرا به خودم وامگذار. حضرت آن قدر گریه كرد كه بیحال شد. من دیگر وانمود كردم كه بیدار شدهام، حضرت فرمود: بیداری؟ گفتم: بله، عرض كردم: یا رسول الله، چه قدر شما خودتان را زحمت میدهید؟ قرآن میفرماید: «ما أَنْزَلْنا عَلَیْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی»2؛ هم چنین میفرماید: «لِیَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّر»3؛ چرا شما این قدر گریه؛ میكنید؟ حضرت فرمود: «أفلا اكون عبداً شكورا»4؛ آیا من بنده؛ شكرگزاری نباشم؟ در نظر بگیرید كه مثل پیامبری آن جور گریهها دارد! او این خطر را احساس میكند كه اگر كسی به خودش رها شود، هلاك شده است! كسی هم چون علیعلیهالسلام درك میكند كه این راه چه راهی است و چه قدر سخت و طولانی است! ما چه میفهمیم؟! خیال میكنیم دو ركعت نماز كه خواندیم، دیگر كلاه خود را باید به عرش بیندازیم و ملائكه باید برای خدمت كردن به ما بیایند!! اوایلی كه من به قم آمده بودم، دوستی داشتیم كه بعدها در حادثه هفت تیر به شهادت رسید. ایشان در تهران خدمت مرحوم آیت الله شیخ محمدتقی آملی رضوان الله علیه رفته و از ایشان دستور العملی خواسته بود. ایشان فرموده بود: راهی را كه تو میخواهی، پیمودنش خیلی سخت است! آیا خودت را آماده كردهای؟ دوست ما در پاسخ گفته بود: به اندازهای كه عقلم میرسد! خود را آماده كردهام. ایشان فرموده بود: راهی را كه تو میخواهی بروی، مثل كندن كوه با مژه چشم است. آیا خودت را برای چنین كاری آماده كردهای؟!
این نكته را باید بفهمیم تا نه مغرور و نه ناامید شویم. وقتی انسان ندانسته وارد راهی شد، انتظار دارد زود به مقصد برسد. اگر نرسد خسته و سرخورده میشود، البته كار را نباید آن قدر سخت گرفت كه بدان اقدام نكرد. اگر كسی قصد جدّی كرد و با خدا عهد بست، خدا كمكش میكند.
ثانیا طولانی بودن، سخت و ناهموار بودن، و پیچ و خم داشتن راه یك مسأله است، و زیاد بودن راههای فرعی و انحرافی مسألهای دیگر است. ممكن است آدم راه اصلی را از فرعی نشناسد و در همین راهها گم شود! امیر المؤمنینعلیهالسلام در همین خطبه از این وادیهای انحرافی به «فَلَوَات»؛ یاد میكند. «فلوات»؛ راههای كویری است كه تشخیص آن از راه اصلی خیلی مشكل است. خیلی شخص باید ماهر و راه آشنا باشد كه بتواند تشخیص دهد راه كجاست! گاهی باید به كمك قطب نما و امثال آن راه را تشخیص دهد. به خاطر همین است كه بسیاری از مردم در تشخیص راه به شكّ و شبهه مبتلا میشوند. این كه امروز میبینید تقریباً اكثریّت قریب به اتّفاق مكاتب فلسفی دنیا شكگرا و نسبیگرا شدهاند، به دلیل آن است كه باور نمیكنند آدم بتواند یك راه صحیح و درستی را تشخیص دهد و هم چون آفتاب برایش روشن باشد كه حقیقت چیست. اینان به شكّاك بودن خود افتخار میكنند و میگویند: آن هایی كه ادّعای یقین میكنند، احمق هستند و چیزی نمیفهمند!! امّا امیرالمؤمنینعلیهالسلام میفرماید: آن كسی كه خدا دوستش دارد و راهنماییش كرده تا مراحلی را گذرانده است، همان طور كه خورشید را میبیند و هیچ شكّی در آن ندارد، راه حق و سعادتش را میشناسد. چنین كسی عهدهدار راهنمایی دیگران است. مردم نیز باید بدانند كه به چنین كسانی احتیاج دارند، باید آنان را بشناسند و از راهنماییهایشان استفاده كنند وگرنه به شیطنت شیاطین و حیله فریبكاران و حقّه بازان دچار میشوند، از راه به در میروند و بالاخره دچار هلاكت میشوند!
شناختن چنین افرادی و اطمینان كردن به این كه اینها راهشان درست است، نیز خود مشكلی است! باید معیارهای صحیحی در دست داشته باشیم تا اشخاص را ابتدا با این معیارها بشناسیم و پس از شناخت، كاملاً نصیحتهای آنها را بشنویم و از راهنماییهایشان استفاده كنیم تا بتوانیم در این كورهراهها و كج راههها، راه صحیح را پیدا كنیم و به مقصد برسیم. اینها نكتههایی است كه از این قسمت كلام امیر المؤمنینعلیهالسلام استفاده میشود.
شخصی كه از محبوبترین بندگان خداست، راه را دیده است. حضرت نمیفرماید: «نظر»؛ یا «رَﺃٰی»، بلكه میفرماید: «ابصر»؛ یعنی دید كامل و شناخت برنامه ریزی شده داشته است، نه این كه نگاهش به چیزی افتاده باشد! چنین كسی پس از شناخت، راه را با كمال جدّیّت میپیماید. معمولاً برای رهایی از بیراهههای گمراه كننده، برجهایی میساختند تا كاروانها از دور راه را بشناسند. شبها هم گاهی روی آن برجها چراغی روشن میكردند و به همین جهت، آنها را منار - جای نور - میگفتند. حضرت میفرماید: كسی كه نزد خدا محبوب است، این راه پرپیچ و خم و طولانی و این علامتها و چراغهای راهنما و گودالهای خطرناك و لغزشگاههای زیادی را كه سر راه وجود دارد، كاملاً میشناسد. به همین جهت، در راه نمیماند و در لغزشگاهها نمیافتد. «فَمَنْ یَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی؛ لاَ انْفِصامَ لَها»5؛ كسی كه به طاغوت كفر بورزد و به خدا ایمان بیاورد، به مطمئنترین دستگیره چنگ زده است! عروه به معنای دستگیره است. وقتی آدم به خدا ایمان آورد و به طاغوت كفر ورزید، به دستگیره محكمی چسبیده است. گاهی آدم احساس نمیكند كه به دستگیرهای نیاز دارد. وقتی من این جا نشستهام، چه احتیاجی دارم كه به دستگیرهای بچسبم یا به ریسمانی چنگ بزنم؟! این تعبیرات نكتهای دارد؛ یعنی باید بدانید كه آدمیزاد در مسیر زندگیش گاهی در شرایطی قرار میگیرد كه گویا میان زمین و آسمان قرار گرفته است و زیر پایش یك دریا یا گودال پر از آتشی است! در چنین شرایطی احتیاج دارد كه دستگیرهای داشته باشد تا به آن بچسبد و پرت نشود. پس انسان دایماً در معرض پرت شدن است و اگر كسی دستگیرهای نداشته باشد، حتماً سقوط میكند. این بیان، این تشبیه را در ضمن خود دارد كه شما در مسیرتان به جاهایی میرسید كه خودتان را هم چون كسی میبینید كه از آسمان پرت شده و در حال سقوط به یك گودال آتش است! در حال سقوط باید طبیعتا به دنبال چیزی بگردید كه دست خود را به آن بگیرد تا در آتش نیفتید. ما هم به چنین چیزی احتیاج داریم؛ چون واقعاً زیر پای ما جهنم است و دایماً با گناه در معرض سقوط در آن هستیم.
ممكن است فكر كنیم دستگیره وجود دارد، ولی تا بدان چنگ زنیم، كنده میشود. ریسمانی كه پاره شود، فایدهای ندارد. پس باید «حبل المتین»؛ داشته باشیم، یعنی طناب باید محكم باشد. به همین جهت است كه حضرت میفرماید: كسی كه از بندگان محبوب خداست، محكمترین دستگیرهها را پیدا كرده و بدان چنگ زده است. ما خیال میكنیم به خدا احتیاجی نداریم. هر زمانی كه كمبودی یا حاجتی داشته باشیم، آن وقت میفهمیم كه به خدا نیاز داریم! ما غافلیم كه در هر نفس كشیدنی ما هزاران نیاز به خدا داریم! مؤمنی كه خدا دوستش دارد، چشمش باز شده است و دایماً نیاز خود را به خدا میبیند و به همین جهت، دایما به او متوسل میشود و میگوید: خدایا، خودت مرا حفظ كن و خدا هم او را حفظ میكند. «وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلی؛ صِراطٍ مُسْتَقِیم»6؛ چنین پیوندی دیگر گسستنی نیست! اگر آدم این راه را پیدا كند و بداند در هر حال فقط باید از خدا بخواهد تا او را حفظ كند، هیچ وقت دستش كوتاه نمیشود. اگر یقین و اطمینان قلبی میخواهید راهش این است. اگر میخواهید از تحیّر و شكّ و شبهه نجات پیدا كنید، این مهم از كتاب و بحث به دست نمیآید. این مهم جز از راه عبادت، توسّل، توكّل بر خدا و اعتصام بالله پیدا نمیشود.
در میان كسانی كه زیارت كردهام، این خصیصه در مرحوم آیت الله بهاء الدینیقدس سره كاملاً روشن بود. هیچ وقت ندیدم ایشان دست پاچه باشد.
وقتی امام قدس سره؛ را در پانزده خرداد 42 دستگیر كردند، ایشان مثل كوه، با وقار، ایمان و اطمینان بودند و هیچ نگرانی نداشتند! خود امامقدس سره؛ نیز وقتی دستگیر شده بود، فرمودند: آن سرلشگری كه مرا به تهران میبرد، میلرزید، ولی من هیچ نترسیدم! كسی كه محبوب خدا باشد، خدا این چنین با او رفتار میكند. چنین كسی میتواند خودش را در مقام رهبری قرار دهد و خود را برای هدایت مردم وقف كند. هر كه به او وارد میشود و هر سؤالی كه از او میكنند، او میتواند پاسخ دهد. وقتی از او سؤال میكنند، او با ارجاع فروع به قواعد كلّی كه در دست دارد، مسأله را حل میكند.
راههای باریك را روشن میكند و در كویرها راهنمای دیگران است. در پایان حضرت میفرماید: بهترین بنده خدا وقتی سخن میگوید، برای این است كه دیگران را تفهیم كند، راه را برایشان روشن كند و مشكلشان را حل كند. او میداند كجا باید سخن بگوید و كجا باید سكوت كند؛ جایی كه سخن میگوید، دیگران را راهنمایی میكند و از ابهام بیرون میآورد و جایی كه سكوت میكند، برای این است كه سلامت و آرامش حفظ شود و وظیفهای كه خدا برایش معین فرموده است، انجام دهد. اگر مطلبی خطر دارد و مصلحت نیست یا سخنی است كه شبهه دارد، سكوت میكند.
1.؛ نهجالبلاغه، خطبه 87.
2.؛ طه، 2.
3.؛ فتح، 2.
4.؛ كافی، ج2، ص؛ 95.
5.؛ بقره، 256.
6.؛ آلعمران، 101.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1385/12/09 ایراد فرمودهاند. باشد تا این معارف چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات قبل بخشی از خطبه هشتاد و هفتم نهج البلاغه را مطرح كردیم كه حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام؛ مجموعه اوصافی را برای بهترین بندگان خدا بیان فرمود. چنین كسانی به تعبیر ایشان، «مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَیْه»؛ (از محبوبترین بندگان خدا) هستند. قاعدتاً در مقابل اینان كسانی هستند كه از مبغوضترین بندگان هستند. در خطبه هفدهم و صد و سوم تعبیر حضرت برای چنین كسانی «من ابغض الرجال»؛ و «من ابغض الخلایق»؛ به كار رفته است. در خطبه هشتاد و هفت این تعبیر به كار نرفته است، بلكه گفته شده است: «وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّی عَالِماً وَ لَیْسَ بِه». در مقابل كسانی كه محبوب خدا هستند، بندگانی هستند كه خودشان را عالم وانمود میكنند و اسم عالم را یدك میكشند در حالی كه عالم نیستند. «فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَ أَضَالِیلَ مِنْ ضُلَّال»؛ اینها آن;چه در چنته دارند علم حقیقی نیست، بلكه جهالتهایی است كه از جهّال اقتباس كرده، و گمراهیهایی است كه از گمراهان و كج روان گرفته و مونتاژ كردهاند. اینها علم نیست، بلكه جهل است، یعنی مطالب خلاف واقعی است كه حقیقت ندارد. اینها میخواهند در میان مردم جایگاهی پیدا كنند و خود را عالم وانمود میكنند تا توجه مردم را به خود جلب كنند. بالاخره باید با قیافهای، اسمی، عنوانی ظهور كنند، ژست علمایی بگیرند و حرفهای قلمبه و پیچ در پیچ بزنند تا در میان مردم جایگاهی پیدا كنند و اهداف هواپرستانه خود را در میان آنان گسترش دهند و سر راه مردم دامهایی بگسترانند تا یك مشت مرید را به تور اندازند. این در حالی است كه چنین شخصی اگر عالم حقیقی بود درصدد بر میآمد تا دیگران را هدایت كند و اهتمامی نداشت كه كسی تابع او شود و برایش شعار بدهد، بلكه هدفش این بود كه بندگان خدا هدایت شوند.
«وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ أَشْرَاكاً مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ وَ قَوْلِ زُور»؛ اشراك جمع «شَرَك»؛ به معنای دام است. اینان دامهایی سر راه مردم درست میكنند، البته نه دامهایی با طناب یا با ابزارهای دیگر، بلكه دامهایی از مطالب نادرست و سخنان زیبا و فریبنده كه مردم را به دام اندازند. آنها فكر می كنند اینها حقایق و مطالب بسیار مهم و جدیدی است كه تا به حال كسی بدان دسترسی پیدا نكرده است!
«قَدْ حَمَلَ الْكِتَابَ عَلَی آرَائِه»؛ اینان قرآن را تفسیر به رأی میكنند و برخلاف بهترین بندگان خدا كه قرآن را پیشوای خود قرار میدادند و پشت سر آن راه میافتادند، اینها قرآن را بر طبق آرا و هوسهای خود تفسیر میكنند. «وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَی أَهْوَائِه»؛ حق را با هوای نفس خود سازگار میكنند.
«یُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِم»؛ اینها خطرهای عظیمی كه سر راه انسانها است و دین، انبیا و اولیا با روش صحیح مردم را به آن خطرها توجه میدهند، آنها را خیلی سبك میگیرند و بدان اهمیتی نمیدهند. «وَ یُهَوِّنُ كَبِیرَ الْجَرَائِم»؛ گناهان بزرگ را خیلی سبك میگیرند؛ یعنی چیزی را كه باید بزرگ بشمارند و مردم را از آن بترسانند و انذار كنند ــ همان گونه كه انبیا اساسا برای همین آمدند: «وَ یُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ یَوْمِكُمْ هذا»1ــ و روزی را كه قرآن شرایط آن را با عظمت نقل؛ میكند و می فرماید: «إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌیَوْمَ ترونها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَت»2، اینها یك دستی میگیرند.
پیش از انقلاب اسلامی ایران، گروههایی بودند كه مردم را به قرآن و نهج البلاغه دعوت میكردند، اما آن را هر جور دلشان میخواست تفسیر میكردند. به عنوان مثال، در تفسیر «الْیَوْم الْآخِر»3؛ میگفتند: منظور روز انقلاب است، روزی كه مردم میشورند و علیه حكومت قیام میكنند. یا در باره آیه «إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَكادُ أُخْفِیها»4؛ میگفتند: منظور آیه این است كه باید وقت حمله و یورش به قوای رژیم ستمشاهی را مخفی كرد! متأسفانه بعضیها لباس روحانیت به تن دارند و این جور حرف میزدند! اینها گناهان بزرگ را خیلی ساده میگیرند و چون آنها را در راه هدف خویش میبینند، میگویند: هدف وسیله را توجیه میكند و گناه چون در جهت پیروزی ما بر رژیم است، تجویز میشود! آنها میگفتند: احكام اسلامی تاریخمند است؛ این رسالهها را كنار بگذارید؛ این احكام مال هزار و چهار صد سال پیش است؛ البته اسلام راست است، اما نه برای حالا! متأسفانه امروز هم رگ و ریشه هایی از این تفكرات وجود دارد. بعضی از این روشنفكرمآبها، از این حرفها میزنند، اما ما معتقدیم قرآن، نهج البلاغه و كلمات حضرات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین هر روز زنده است و ما باید از آنها استفاده كنیم.
این نكته قابل توجه است كه حضرت در وصف این افراد می فرمایند: بعضی میگویند ما آدم محتاطی هستیم و نه تنها گناهان را ترك میكنیم، بلكه از شبهات هم اجتناب میكنیم: «یَقُولُ أَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ وَ فِیهَا وَقَع»؛ اما این در حالی است كه غرق در شبهات هستند و فقط ادعایشان این است كه ما آدم محتاط و مواظبی هستیم. «وَ یَقُولُ أَعْتَزِلُ الْبِدَعَ وَ بَیْنَهَا اضْطَجَع»؛ آنها میگویند: ما از بدعتها دوریم، در حالی كه اصلاً جایگاه و آرام;گاهشان میان بدعتها است.
در ادامه خطبه، حضرت میفرماید: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ، لَایَعْرِفُ بَابَ الْهُدَی فَیَتَّبِعَه»؛ چنین كسانی در ظاهر و به صورت انسان هستند، ولی باطنشان حیوان است. این تعبیر را من هیچ جای دیگر در باره هیچ كس ندیدهام و جز از امیرالمؤمنینعلیهالسلام نیز این تعبیر را ندیدهام. تعبیر بسیار كوبندهای است! چنین آدمهایی اصلاً ورودگاه هدایت را نمیشناسند تا دنبال آن بروند. اصلاً نمیدانند دروازه هدایت كجاست و از كجا باید وارد شوند: «لَا یَعْرِفُ بَابَ الْهُدَی فَیَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَی فَیَصُدَّ عَنْه»؛ اینها گمراهی را هم نمیدانند چیست تا از آن جلوگیری كنند و بگویند این جا منطقه ممنوعه است و نباید وارد شد. پس نه هدایت را میشناسند و نه ضلالت را، و فقط مشتی مشتبهات را با ظاهری خوش و فریبنده برای فریب دادن مردم جمع میكنند تا آدمهای بیخبر را گول بزنند و به دام بیندازند. «وَ ذَلِكَ مَیِّتُ الْأَحْیَاء»؛ چنین كسانی مردهای در میان زندگانند.
در ادبیات قرآن و سنت، قلب، جایگاهِ هدایت، فهم، محبت، بغض، اراده، تصمیم گیری و ایمان است. حضرت میفرماید: قلب اینها قلب حیوان است، یعنی خواستههایشان، فكرشان و انتخابشان حیوانی است، اما ظاهرشان شكل انسان است. چنین افرادی كه اصلاً نمیفهمند هدایت را باید از كجا اخذ كنند، پس از این كه آرایی برای خود اتخاذ كردند و پیشاپیش قضاوت كردند كه باید مسأله به;نحو دلخواهشان باشد، به سراغ قرآن میروند تا آیهای را پیدا كنند و آن را با خواستههای خود تطبیق دهند. آنها با ذهن خالی از هوس به دنبال قرآن نمیروند و با شبهاتی كه به ذهنشان القا شده و با پیش داوری میخواهند ببینند قرآن چه میگوید. به همین جهت، به سراغ آیهای میروند كه آن را به صورتی با آرای خود تطبیق دهند. اینها مصادیق این جمله حضرت هستند كه فرمود: «و آخَرُ قَدْ تَسَمَّی عَالِما»؛ منظور از این «عالم»؛ دانشمند فیزیك، شیمی و... نیست. كسی كه خودش را فیزیكدان معرفی میكند، ولی فیزیكدان نیست، ضلالت و جهالت برای كسی ایجاد نمیكند، قرآن را عجیب و غریب تفسیر نمیكند و مردم را فریب نمیدهد. در این قسمت، سخن از عالمی است كه میخواهد مردم را فریب دهد و چیزهایی را به عنوان دین به مردم معرفی كند و بگوید: اینها حق است، در حالی كه حق نیست. این من و شماییم كه بیشتر باید در این فرازها دقت كنیم و ببینیم آیا ما خود را برای خدا خالص كردهایم یا آن چه میگوییم خواستههای خودمان است و خواه با حكم شرعی سازگار باشد یا نباشد، آن را بیان میكنیم؟ اگر ما حكم شرعی را طوری بگوییم كه مردم خوششان بیاید، بپسندند و مرید ما شوند متأسفانه از همین دسته هستیم و به ظاهر انسان و در باطن حیوانیم!
چنین افرادی ای كاش فقط مردهای در میان زندگان بودند و ضرری به دیگران نمیرساندند. اینان مردهای هستند كه گندشان جامعه را متعفن میكند و دیگران را مریض میكند. اگر كسی گمراه باشد، در گوشهای خزیده باشد، راه كجی برود، ولی كاری به كار دیگران نداشته باشد، آتش او دامنگیر خودش میشود، اما اگر یك روحانی و عالم منحرف شود، گاهی به خاطر او میلیونها انسان دیگر فریب میخورند و گمراه میشوند. «وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهَم وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِم»5.
از طرفی وقتی یك عالم كسی را هدایت كند و راه هدایت را در میان مردم؛ رواج دهد، هر كس هدایت شود سهمی برای این عالم هدایت كننده هم در نظر گرفته میشود. وقتی كسی كتاب یا مقالهای مینویسد، یا یك سخنرانی میكند كه موجب گمراهی دیگران میشود، همانند یك گنهكاری نیست كه گناهی فردی مرتكب شود. تا روز قیامت هر كس به;واسطة او به گمراهی كشیده شود، این نویسنده و سخنران در عذاب با آنها شریك است. ما خیلی باید حواسمان جمع باشد كه اولاً سعی كنیم خودمان حق را بشناسیم، خودمان گمراه نشویم، خودمان را گول نزنیم و وقتی چیزی را نمیدانیم دنبال كنیم تا آن را از سرچشمه اهل;بیتعلیهمالسلام و كتاب الله یاد بگیریم. ثانیاً وقتی راه حق را شناختیم، در عمل مسامحه نكنیم و مو به مو به آن;چه شناختهایم، عمل كنیم. دین خدا را سبك نگیریم، با آن بازی نكنیم، آیات قرآن را تفسیر به رأی نكنیم و هر جور دلمان میخواهد فتوا ندهیم تا مردم خوششان بیاید.
آقایی با افتخار میگفت: من در آلمان طوری اسلام را معرفی كردم كه كمونیستها گفتند: اگر اسلام این است كه شما بیان كردی ما هم مسلمانیم! این آقا خیلی هنر كرده بود و ماركسیسم یا ماتریالیسم را در لسان اسلام بیان كرده و اسمش را اسلام گذاشته بود! طبیعی است اسلامی كه بگوید: هر چه دلت میخواهد عمل كن، انسان در زندگی قید و بندی ندارد و آزاد است، همه طالب او هستند، اما اسلامی كه برای ریز و درشت حركات و اعضا و جوارح انسان دستوری دارد، «ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِید»6؛ پذیرفتنش مشكل؛ است.
آن چه به عنوان محبوبترین و مبغوضترین بندگان مطرح است، دو قطب است و افرادی كه در دو قطب جای می گیرند بسیار كم;اند. اكثریت مردم در میان این دو قطب هستند و گاهی به این سمت یا آن سمت تمایل بیشتری پیدا میكنند. اینجاست كه باید حواس ما جمع باشد كه به كدام سمت میرویم. آدمی كه اهل علم باشد و حقایق را بفهمد نجات یافته و نجات دهنده است، اما اگر به زندگی دنیا بچسبد و لذّت دنیا در كامش مزه؛ كند، «لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواه»7، نتیجهاش این میشود كه صورتی انسانی و درونی حیوانی دارد.
1. انعام، 130 و زمر، 71.
2. حج، قسمتی از آیات 1 و 2.
3. نساء، 59.
4. طه، 15.
5. عنكبوت، 13.
6. ق، 18.
7. اعراف، 176.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1385/12/09 ایراد فرمودهاند. باشد تا این معارف چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات قبل بخشی از خطبه هشتاد و هفتم نهج البلاغه را مطرح كردیم كه حضرت امیرالمؤمنینعلیه;السلام؛ مجموعه اوصافی را برای بهترین بندگان خدا بیان فرمود. چنین كسانی به تعبیر ایشان، «مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَیْه»؛ (از محبوبترین بندگان خدا) هستند. قاعدتاً در مقابل اینان كسانی هستند كه از مبغوضترین بندگان هستند. در خطبه هفدهم و صد و سوم تعبیر حضرت برای چنین كسانی «من ابغض الرجال»؛ و «من ابغض الخلایق»؛ به كار رفته است. در خطبه هشتاد و هفت این تعبیر به كار نرفته است، بلكه گفته شده است: «وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّی عَالِماً وَ لَیْسَ بِه». در مقابل كسانی كه محبوب خدا هستند، بندگانی هستند كه خودشان را عالم وانمود میكنند و اسم عالم را یدك میكشند در حالی كه عالم نیستند. «فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَ أَضَالِیلَ مِنْ ضُلَّال»؛ اینها آن;چه در چنته دارند علم حقیقی نیست، بلكه جهالتهایی است كه از جهّال اقتباس كرده، و گمراهیهایی است كه از گمراهان و كج روان گرفته و مونتاژ كردهاند. اینها علم نیست، بلكه جهل است، یعنی مطالب خلاف واقعی است كه حقیقت ندارد. اینها میخواهند در میان مردم جایگاهی پیدا كنند و خود را عالم وانمود میكنند تا توجه مردم را به خود جلب كنند. بالاخره باید با قیافهای، اسمی، عنوانی ظهور كنند، ژست علمایی بگیرند و حرفهای قلمبه و پیچ در پیچ بزنند تا در میان مردم جایگاهی پیدا كنند و اهداف هواپرستانه خود را در میان آنان گسترش دهند و سر راه مردم دامهایی بگسترانند تا یك مشت مرید را به تور اندازند. این در حالی است كه چنین شخصی اگر عالم حقیقی بود درصدد بر میآمد تا دیگران را هدایت كند و اهتمامی نداشت كه كسی تابع او شود و برایش شعار بدهد، بلكه هدفش این بود كه بندگان خدا هدایت شوند.
«وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ أَشْرَاكاً مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ وَ قَوْلِ زُور»؛ اشراك جمع «شَرَك»؛ به معنای دام است. اینان دامهایی سر راه مردم درست میكنند، البته نه دامهایی با طناب یا با ابزارهای دیگر، بلكه دامهایی از مطالب نادرست و سخنان زیبا و فریبنده كه مردم را به دام اندازند. آنها فكر می كنند اینها حقایق و مطالب بسیار مهم و جدیدی است كه تا به حال كسی بدان دسترسی پیدا نكرده است!
«قَدْ حَمَلَ الْكِتَابَ عَلَی آرَائِه»؛ اینان قرآن را تفسیر به رأی میكنند و برخلاف بهترین بندگان خدا كه قرآن را پیشوای خود قرار میدادند و پشت سر آن راه میافتادند، اینها قرآن را بر طبق آرا و هوسهای خود تفسیر میكنند. «وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَی أَهْوَائِه»؛ حق را با هوای نفس خود سازگار میكنند.
«یُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِم»؛ اینها خطرهای عظیمی كه سر راه انسانها است و دین، انبیا و اولیا با روش صحیح مردم را به آن خطرها توجه میدهند، آنها را خیلی سبك میگیرند و بدان اهمیتی نمیدهند. «وَ یُهَوِّنُ كَبِیرَ الْجَرَائِم»؛ گناهان بزرگ را خیلی سبك میگیرند؛ یعنی چیزی را كه باید بزرگ بشمارند و مردم را از آن بترسانند و انذار كنند ــ همان گونه كه انبیا اساسا برای همین آمدند: «وَ یُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ یَوْمِكُمْ هذا»1ــ و روزی را كه قرآن شرایط آن را با عظمت نقل؛ میكند و می فرماید: «إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌیَوْمَ ترونها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَت»2، اینها یك دستی میگیرند.
پیش از انقلاب اسلامی ایران، گروههایی بودند كه مردم را به قرآن و نهج البلاغه دعوت میكردند، اما آن را هر جور دلشان میخواست تفسیر میكردند. به عنوان مثال، در تفسیر «الْیَوْم الْآخِر»3؛ میگفتند: منظور روز انقلاب است، روزی كه مردم میشورند و علیه حكومت قیام میكنند. یا در باره آیه «إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَكادُ أُخْفِیها»4؛ میگفتند: منظور آیه این است كه باید وقت حمله و یورش به قوای رژیم ستمشاهی را مخفی كرد! متأسفانه بعضیها لباس روحانیت به تن دارند و این جور حرف میزدند! اینها گناهان بزرگ را خیلی ساده میگیرند و چون آنها را در راه هدف خویش میبینند، میگویند: هدف وسیله را توجیه میكند و گناه چون در جهت پیروزی ما بر رژیم است، تجویز میشود! آنها میگفتند: احكام اسلامی تاریخمند است؛ این رسالهها را كنار بگذارید؛ این احكام مال هزار و چهار صد سال پیش است؛ البته اسلام راست است، اما نه برای حالا! متأسفانه امروز هم رگ و ریشه هایی از این تفكرات وجود دارد. بعضی از این روشنفكرمآبها، از این حرفها میزنند، اما ما معتقدیم قرآن، نهج البلاغه و كلمات حضرات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین هر روز زنده است و ما باید از آنها استفاده كنیم.
این نكته قابل توجه است كه حضرت در وصف این افراد می فرمایند: بعضی میگویند ما آدم محتاطی هستیم و نه تنها گناهان را ترك میكنیم، بلكه از شبهات هم اجتناب میكنیم: «یَقُولُ أَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ وَ فِیهَا وَقَع»؛ اما این در حالی است كه غرق در شبهات هستند و فقط ادعایشان این است كه ما آدم محتاط و مواظبی هستیم. «وَ یَقُولُ أَعْتَزِلُ الْبِدَعَ وَ بَیْنَهَا اضْطَجَع»؛ آنها میگویند: ما از بدعتها دوریم، در حالی كه اصلاً جایگاه و آرام;گاهشان میان بدعتها است.
در ادامه خطبه، حضرت میفرماید: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ، لَایَعْرِفُ بَابَ الْهُدَی فَیَتَّبِعَه»؛ چنین كسانی در ظاهر و به صورت انسان هستند، ولی باطنشان حیوان است. این تعبیر را من هیچ جای دیگر در باره هیچ كس ندیدهام و جز از امیرالمؤمنینعلیهالسلام نیز این تعبیر را ندیدهام. تعبیر بسیار كوبندهای است! چنین آدمهایی اصلاً ورودگاه هدایت را نمیشناسند تا دنبال آن بروند. اصلاً نمیدانند دروازه هدایت كجاست و از كجا باید وارد شوند: «لَا یَعْرِفُ بَابَ الْهُدَی فَیَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَی فَیَصُدَّ عَنْه»؛ اینها گمراهی را هم نمیدانند چیست تا از آن جلوگیری كنند و بگویند این جا منطقه ممنوعه است و نباید وارد شد. پس نه هدایت را میشناسند و نه ضلالت را، و فقط مشتی مشتبهات را با ظاهری خوش و فریبنده برای فریب دادن مردم جمع میكنند تا آدمهای بیخبر را گول بزنند و به دام بیندازند. «وَ ذَلِكَ مَیِّتُ الْأَحْیَاء»؛ چنین كسانی مردهای در میان زندگانند.
در ادبیات قرآن و سنت، قلب، جایگاهِ هدایت، فهم، محبت، بغض، اراده، تصمیم گیری و ایمان است. حضرت میفرماید: قلب اینها قلب حیوان است، یعنی خواستههایشان، فكرشان و انتخابشان حیوانی است، اما ظاهرشان شكل انسان است. چنین افرادی كه اصلاً نمیفهمند هدایت را باید از كجا اخذ كنند، پس از این كه آرایی برای خود اتخاذ كردند و پیشاپیش قضاوت كردند كه باید مسأله به;نحو دلخواهشان باشد، به سراغ قرآن میروند تا آیهای را پیدا كنند و آن را با خواستههای خود تطبیق دهند. آنها با ذهن خالی از هوس به دنبال قرآن نمیروند و با شبهاتی كه به ذهنشان القا شده و با پیش داوری میخواهند ببینند قرآن چه میگوید. به همین جهت، به سراغ آیهای میروند كه آن را به صورتی با آرای خود تطبیق دهند. اینها مصادیق این جمله حضرت هستند كه فرمود: «و آخَرُ قَدْ تَسَمَّی عَالِما»؛ منظور از این «عالم»؛ دانشمند فیزیك، شیمی و... نیست. كسی كه خودش را فیزیكدان معرفی میكند، ولی فیزیكدان نیست، ضلالت و جهالت برای كسی ایجاد نمیكند، قرآن را عجیب و غریب تفسیر نمیكند و مردم را فریب نمیدهد. در این قسمت، سخن از عالمی است كه میخواهد مردم را فریب دهد و چیزهایی را به عنوان دین به مردم معرفی كند و بگوید: اینها حق است، در حالی كه حق نیست. این من و شماییم كه بیشتر باید در این فرازها دقت كنیم و ببینیم آیا ما خود را برای خدا خالص كردهایم یا آن چه میگوییم خواستههای خودمان است و خواه با حكم شرعی سازگار باشد یا نباشد، آن را بیان میكنیم؟ اگر ما حكم شرعی را طوری بگوییم كه مردم خوششان بیاید، بپسندند و مرید ما شوند متأسفانه از همین دسته هستیم و به ظاهر انسان و در باطن حیوانیم!
چنین افرادی ای كاش فقط مردهای در میان زندگان بودند و ضرری به دیگران نمیرساندند. اینان مردهای هستند كه گندشان جامعه را متعفن میكند و دیگران را مریض میكند. اگر كسی گمراه باشد، در گوشهای خزیده باشد، راه كجی برود، ولی كاری به كار دیگران نداشته باشد، آتش او دامنگیر خودش میشود، اما اگر یك روحانی و عالم منحرف شود، گاهی به خاطر او میلیونها انسان دیگر فریب میخورند و گمراه میشوند. «وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهَم وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِم»5.
از طرفی وقتی یك عالم كسی را هدایت كند و راه هدایت را در میان مردم؛ رواج دهد، هر كس هدایت شود سهمی برای این عالم هدایت كننده هم در نظر گرفته میشود. وقتی كسی كتاب یا مقالهای مینویسد، یا یك سخنرانی میكند كه موجب گمراهی دیگران میشود، همانند یك گنهكاری نیست كه گناهی فردی مرتكب شود. تا روز قیامت هر كس به;واسطة او به گمراهی كشیده شود، این نویسنده و سخنران در عذاب با آنها شریك است. ما خیلی باید حواسمان جمع باشد كه اولاً سعی كنیم خودمان حق را بشناسیم، خودمان گمراه نشویم، خودمان را گول نزنیم و وقتی چیزی را نمیدانیم دنبال كنیم تا آن را از سرچشمه اهل;بیتعلیهمالسلام و كتاب الله یاد بگیریم. ثانیاً وقتی راه حق را شناختیم، در عمل مسامحه نكنیم و مو به مو به آن;چه شناختهایم، عمل كنیم. دین خدا را سبك نگیریم، با آن بازی نكنیم، آیات قرآن را تفسیر به رأی نكنیم و هر جور دلمان میخواهد فتوا ندهیم تا مردم خوششان بیاید.
آقایی با افتخار میگفت: من در آلمان طوری اسلام را معرفی كردم كه كمونیستها گفتند: اگر اسلام این است كه شما بیان كردی ما هم مسلمانیم! این آقا خیلی هنر كرده بود و ماركسیسم یا ماتریالیسم را در لسان اسلام بیان كرده و اسمش را اسلام گذاشته بود! طبیعی است اسلامی كه بگوید: هر چه دلت میخواهد عمل كن، انسان در زندگی قید و بندی ندارد و آزاد است، همه طالب او هستند، اما اسلامی كه برای ریز و درشت حركات و اعضا و جوارح انسان دستوری دارد، «ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِید»6؛ پذیرفتنش مشكل؛ است.
آن چه به عنوان محبوبترین و مبغوضترین بندگان مطرح است، دو قطب است و افرادی كه در دو قطب جای می گیرند بسیار كم;اند. اكثریت مردم در میان این دو قطب هستند و گاهی به این سمت یا آن سمت تمایل بیشتری پیدا میكنند. اینجاست كه باید حواس ما جمع باشد كه به كدام سمت میرویم. آدمی كه اهل علم باشد و حقایق را بفهمد نجات یافته و نجات دهنده است، اما اگر به زندگی دنیا بچسبد و لذّت دنیا در كامش مزه؛ كند، «لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواه»7، نتیجهاش این میشود كه صورتی انسانی و درونی حیوانی دارد.
1. انعام، 130 و زمر، 71.
2. حج، قسمتی از آیات 1 و 2.
3. نساء، 59.
4. طه، 15.
5. عنكبوت، 13.
6. ق، 18.
7. اعراف، 176.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1385/12/16 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«وَ إِنَّ مِنْ أَبْغَضِ الرِّجَالِ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی لَعَبْداً وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَی نَفْسِهِ، جَائِراً عَنْ قَصْدِ السَّبِیلِ، سَائِراً بِغَیْرِ دَلِیلٍ. إِنْ دُعِیَ إِلَی حَرْثِ الدُّنْیَا عَمِلَ، وَ إِنْ دُعِیَ إِلَی حَرْثِ الْآخِرَةِ كَسِلَ، كَأَنَّ مَا عَمِلَ لَهُ واجِبٌ عَلَیْهِ وَ كَأَنَّ مَا وَنَی فِیهِ سَاقِطٌ عَنْه»
در جلسات گذشته قسمتی از خطبه هشتاد و هفتم نهج البلاغه كه محبوبترین بندگان خدا را معرفی كرده بود، توضیح دادیم و نقطه مقابل آن را حضرت با این عنوان كه «وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّی عَالِماً وَ لَیْسَ بِه»؛ مطرح فرموده بود. در خطبه شماره 103 نهج البلاغه صبحی صالح در باره این نقطه مقابل فرموده است: «وَ إِنَّ مِنْ أَبْغَضِ الرِّجَالِ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی لَعَبْداً وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَی نَفْسِه». مبغوضترین بندگان نزد خدا كسانی هستند كه خداوند آنان را رها میكند و به خودشان وامیگذارد، در حالی كه محبوبترین بندگان مورد توجه و كمك خدا بودند و خدا آنان را به حال خودشان وانگذاشته بود، اما اینان كسانی هستند كه گویا خدا با آنان قهر و رهایشان كرده است. چنین كسانی علایمی دارند كه از جمله این علامت است كه «جَائِراً عَنْ قَصْدِ السَّبِیلِ، سَائِراً بِغَیْرِ دَلِیل»؛ از راه راست منحرف میشوند، چون خدا آنها را رها كرده است. ما در تمام شؤون زندگی به اعانت خدا احتیاج داریم. «إِیَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاكَ نَسْتَعِین»1: در همه چیز باید از خدا كمك بخواهیم. هر چه داریم به؛ بركت عنایت الهی است. وقتی خدا كسی را به حال خود واگذارد و رهایش كند قطعاً منحرف میشود و هدایت الهی شاملش نمیشود و او را راهنمایی نمیكند. هیچ كس ـ حتی پیامبرصلی الله وعلیه وآله ـ از ذات خود هدایت ندارد و هدایتش از طرف خداست. اگر خدا هدایت نكند همه گمراه مىشویم. خداوند انبیا را خودش به وسیله وحی هدایت میفرماید و دیگران را به وسیله انبیا هدایت میكند. هر كس از خودش سخنی بدون استناد به كلام خدای متعال، انبیا و اولیا بگوید كلامش حجیتی ندارد و اوهامی بیش نیست، گرچه ظاهری فریبنده داشته باشد. البته استناد به كلام خدا و پیامبرصلی الله وعلیه وآله مراتبی دارد. گاهی سند قطعی و دلالت هم قطعی است. آن جا دیگر خاطر همه جمع است، اما اگر یكی از مراحل ظنی باشد طبعاً استناد محكم نخواهد بود. در چنین جایی باید كسی را پیدا كنیم كه بیشترین انس را با كلمات خدا و اولیای خدا دارد، عمرش را در شناختن آن گذرانده و آفتهای علم به او نرسیده و در امان مانده باشد.
كسی كه خدا او را به حال خودش واگذاشته است، طبعاً راهنمای مطمئنی نخواهد داشت. چنین كسی یا دنبال كسی میرود كه گمراه است یا به فكر و رأی خود اعتماد میكند كه اعتباری ندارد. طبعاً چنین كسی گمراه میشود.
علامت دیگری كه میتوان فهمید فردی مبغوضترین بندگان است، این است كه «إِنْ دُعِیَ إِلَی حَرْثِ الدُّنْیَا»، اگر كسانی او را به چیزی كه نفع دنیوی دارد، با وساوس شیطانی و راههای دیگر دعوت كنند این دعوت را میپذیرد. به همین جهت، در قرآن خداوند متعال میفرماید: «مَنْ كانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَ مَنْ كانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیب»2: كسانی هستند كه كشت و كارشان دنیاست و محصولشان هم محصول دنیوی است؛ كسانی هم هستند كه كشت و كارشان اخروی است و محصولی هم كه به دست میآورند، یك محصول اخروی است و ما كشت آنان را زیاد میكنیم. اگر یك هكتار میكارد هفتاد هكتار و اگر یك دانه میكارد هفتاد دانه برداشت میكند. كسانی كه طالب كشت دنیا باشند از این كشت چیزی به آنها خواهیم داد، آن هم به اندازهای كه مصلحت بدانیم، ولی چنین كسی بداند كه «وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیب»؛ بهرهای در آخرت نخواهد داشت، چون برای دنیا كار كرده و مزدش را هم همین جا گرفته است.
علامت كسی كه خدا او را به حال خود واگذاشته، این است كه وقتی كسانی او را دعوت میكنند تا كاری كند كه برای دنیایش خوب باشد و پول حلال در آن باشد، به سرعت پاسخ مثبت میدهد و در این راه تلاش میكند، اما اگر به او بگویند: بیا كاری كن كه ثوابش در آخرت به تو میرسد برای او خیلی اهمیت ندارد و با سستی و كسالت برخورد میكند. «وَ إِنْ دُعِیَ إِلَی حَرْثِ الْآخِرَةِ كَسِل».
سپس امیرالمؤمنین سلام الله علیه میفرماید: چنین كسی كارهایی انجام میدهد كه هیچ تكلیفی نسبت به آنها ندارد و آنها را با جدّیّت انجام میدهد و در صحنههای مختلف دنبال درس و رشتهای است كه فایده دنیوی داشته باشد، اما اگر دعوت شود به چیزی كه تكلیف واجبی است، هم باید خودش اعتقاد داشته باشد و هم دیگران را هدایت كند، حال ندارد.
آن گاه حضرت در ادامه میفرماید: «أَیُّهَا النَّاسُ سَیَأْتِی عَلَیْكُمْ زَمَانٌ یُكْفَأُ فِیهِ الْإِسْلَامُ كَمَا یُكْفَأُ الْإِنَاءُ بِمَا فِیه»: آگاه باشید روزی خواهد آمد كه اسلام همانند ظرف پرآبی خواهد بود كه واژگون و تمام محتوای آن خالی شود و به صورت ظرف خالی فقط پوستهای، اسمی و ظاهری از آن باقی بماند. «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَعَاذَكُمْ مِنْ أَنْ یَجُورَ عَلَیْكُمْ وَ لَمْ یُعِذْكُمْ مِنْ أَنْ یَبْتَلِیَكُم»؛ خداوند این قول را داده است كه به شما ظلم نكند. در قرآن هم میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئا»3؛ یا «أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ؛ لِلْعَبِید»4. اما قول نداده است كه شما را امتحان نكند، بلكه برعكس، تأكید كرده است كه ما شما را امتحان خواهیم كرد. سپس حضرت یكی از آیات قرآن را در باره امتحان ذكر میكند و میفرماید: «إِنَّ فِی ذلِكَ لَآیاتٍ وَ إِنْ كُنَّا لَمُبْتَلِین»5؛ ما شما را مبتلا میكنیم، یعنی امتحان میكنیم. خدا نعمت اسلام را به ما داده و هدایتش را از ما سلب نمیكند و بیجهت نعمتی را كه به كسی میدهد، نمیگیرد. «ذلك بأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَكُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلی؛ قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم»6؛ خدا نعمتی را كه میدهد، بیجهت از كسی نمیگیرد تا این كه زمینه گرفتن نعمت با كفران، ناشكری و ناسپاسی فراهم شود. «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِید»7. پس سنت ابتلا و امتحان سنت ثابتی است. «وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَة»8: اصل امتحان این است كه یك وضع مبهمی پیش آورند تا هر كس آن چه را مخفی دارد، ظاهر كند. در امتحان شرایطی پیش میآورند و سؤالاتی مطرح میكنند تا معلوم شود كه فرد چیزی یاد گرفته است تا اظهار كند یا خیر.
اگر میخواهید ایمانتان محكم باشد، باید معلومات، شناخت و عقایدتان را از كسی اخذ كنید و به قول كسی اعتماد كنید كه برای شما حجیت داشته و اطمینانبخش باشد. اگر به هوس و رأی خودتان یا رأی كسی كه اعتمادی به او نیست و سخن او حجیت ندارد، استناد كردید، طبعاً در معرض گمراهی قرار خواهید گرفت و روزی خواهد آمد كه اسلام شما هم فقط یك اسلام اسمی خواهد بود و محتوایی نخواهد داشت. فقهای بزرگ ما اسوههایی بوده كه در عالم كم نظیرند و آن قدر به كار خود و راهی كه به آنها آموخته بودند، ایمان و اعتماد داشتند كه داستانهای عجیبی دارند: مرحوم صاحب جواهر _اعلی الله مقامه الشریف_ كه ذخیره بزرگی برای همه فقیهان از خود باقی گذاشت و تقریباً باید گفت: همه فقیهان پس از او سر خوان نعمت او نشستهاند، در جایی از جواهر نوشته است كه امشب فرزند من جوانمرگ شد و از دنیا رفت. بنا شد جنازهاش را تا صبح در منزل بگذاریم تا مراسم تغسیل، تكفین، و تشییع انجام شود. چون اولین شب وفاتش بود، من خواستم آن شب خدمتی برایش انجام داده باشم كه نافعترین كار برای او باشد. با خود گفتم: چه كنم كه بهترین كار باشد؟ آیا برایش قرآن بخوانم، نماز بخوانم یا دعا كنم؟ هر چه فكر كردم دیدم كاری ارزشمندتر از نوشتن جواهر سراغ ندارم. یقین داشتم كه نوشتن این كتاب از خواندن نماز مستحبی و از خواندن قرآن ثوابش بیشتر است. ثواب نوشتن آن شب جواهر را به روح پسرم اهدا كردم! یك انسان چه قدر باید به راه خودش اطمینان داشته باشد كه بهترین خدمت را نوشتن جواهر خود بداند.
اهتمامی كه بزرگان دین در رفتار و عملشان داشتند و احتیاطها را در فتوا دادن خود رعایت میكردند و دقّتهایی را به كار میبردند، باعث شده است كه آنها در تاریخ اسوه بینظیر باشند. از چنین كسانی جا دارد انسان تقلید كند، اما از كسانی كه مشكوك است تحصیل درستی یا تقوای درستی داشتهاند یا نه، چگونه میتوان به فتوایشان اعتماد كرد؟ «وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّی عَالِماً وَ لَیْسَ بِه»؛ اینان اسم خود را عالم گذاشتهاند، اما علم حقیقی ندارند.
ما باید وقتی این طور كلمات را میخوانیم، فرض كنیم امیر المؤمنینعلیهالسلام دارد با ما سخن میگوید، كه آقا تو عالم حقیقی هستی یا نام آن را یدك میكشی؟ واقعاً تلاش كافی كردهای برای این كه علم خود را درست به دست آوری؟ از مأخذ صحیحی به دست آوری؟ آیا در فهم كلمات خدا و پیامبرصلی الله وعلیه وآله دقت كافی كردهای تا ببینی مقصود چیست؟ از بزرگان علما، آنها كه راه صحیح رفتهاند، استفاده كردهای؟ با آنها مشورت یا از آنها سؤال كردهای؟ در مقام عمل آن چه دانستی واقعاً عمل كردی یا این كه شیطان تو را فریب داد و به دنبال هوس رفتی؟ آیا از جایی اخذ كردی كه به مال، شهرت و ریاست میرسیدی، اما آن چه اینها را نداشت و احیاناً مردم هم با بدبینی و اخم نگاه میكردند و از فتوا و صحبتها خوششان نمیآمد، رها كردی؟!
با توجه به این خطبه باید بررسی كنیم و ببینیم عضو كدام گروه هستیم. نكند خدای ناكرده خودمان راه كج رویم و دیگران را نیز به گمراهی بكشانیم. اعاذنا الله و ایاكم و وفّقنا الله و ایاكم لما یحب و یرضی
1. حمد، 5.
2. شوری، 20
3. یونس، 44.
4. حج، 10.
5. مؤمنون، 30.
6. انفال، 53.
7. ابراهیم، 7.
8. انبیا، 35.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1385/12/23 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در خطبه 103 نهجالبلاغه صبحی صالح، حضرت امیر(ع) میفرماید «إِنَّ مِنْ أَبْغَضِ الرِّجَالِ إِلَی اللَّه»؛ و در خطبه هفدهم نهجالبلاغه میفرماید: «إِنَّ مِنْ أَبْغَضِ الخَلائِقِ إِلَی اللَّهِ رَجُلَانِ رَجُلٌ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَی نَفْسِهِ فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبِیلِ مَشْغُوفٌ بِكَلَامِ بِدْعَةٍ وَ دُعَاءِ ضَلَالَةٍ فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ ضَالٌّ عَنْ هَدْیِ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ، مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدَی بِهِ فِی حَیَاتِهِ وَ بَعْدَ وَفَاتِهِ حَمَّالٌ خَطَایَا غَیْرِهِ رَهْنٌ بِخَطِیئَتِهِ، وَ رَجُلٌ قَمَشَ جَهْلًا مُوضِعٌ فِی جُهَّالِ الْأُمَّةِ عَادٍ فِی أَغْبَاشِ الْفِتْنَةِ عَمٍ بِمَا فِی عَقْدِ الْهُدْنَةِ قَدْ سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاسِ عَالِماً وَ لَیْسَ بِهِ.»
(مبغوضترین بندگان نزد خدا دو گروهند: یكی آن كه خدا او را به خودش وا گذاشته باشد، رهایش كرده باشد و او از راه منحرف شده باش. چنین كسی خصوصیاتی دارد: یكی این كه شیفته سخنان بدعت آمیز است و به تعبیر ما نوآوریها در دین را دنبال میكند، شیفته حرفهای نو و چیزهایی است كه در دین نیست و به عنوان دین آن را مطرح میكند. (شَغَف نهایت شیفتگی است) چنین كسانی عاشق حرف نو و دعوت به گمراهی هستند. اینها فتنه و آزمایش هستند برای كسانی كه فریب میخورند و در دام اینها میافتند. روش عملی و سیره آنها این است كه معاصرین خود و آیندگان را گمراه میكنند. سخنان بدعت آمیزشان باقی میماند و به نسلهای آینده نیز میرسد. اینان بار دیگران را بر دوش میكشند و خطای آنان را حمل میكنند. «لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما یَزِرُون»1؛ اگر كسی دیگری را گمراه كند و راه كجی پیش پای او بگذارد، افزون بر گناه خود، گناه كسی را هم كه بدان مبتلا شده و گمراه شده است، بدوش میكشد. «ایُّما داعٍ دَعا إِلَی الْهُدی؛ فَاتُّبِعَ كانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ تَبِعَهُ لایَنْقُصُ مِنْ أَجْرِهِمْ شَیْیء»؛ هر كس به هدایت دعوت كند و مورد پیروی قرار گیرد برای اوست مثل اجر كسانی كه بدان عمل میكنند، یعنی كار خوبی كه میلیونها نفر در طول تاریخ یاد بگیرند و از آن استفاده كنند و بدان عمل كنند، به جای یك ثواب، میلیونها ثواب به خاطر عمل دیگران در نامه عمل او نوشته میشود و چیزی از ثواب عاملان هم كم نمیشود. هر كس كه به گمراهی دعوت كند و مورد پیروی قرار گیرد تا روز قیامت، همه گناهانی كه دیگران مرتكب شوند، در نامه عمل او مینویسند. كسی كه با یك سخن غلط میلیونها انسان را منحرف كرده است، برای او میلیونها گناه نوشته میشود و كارش به جایی میرسد كه علاوه بر گناه خودش باید پاسخگوی اعمال دیگران نیز باشد.
گروه دوم از مبغوضترین خلایق كسانی هستند كه «قَمَشَ جَهْلًا»؛ جهالتهایی را میبافند و در میان جاهلان خودنمایی میكنند و با سرعت و شتاب در میان آنان راه میروند، یعنی مریدهای نادانی پیدا میكنند كه از او استقبال میكنند در حالی كه آنها جاهل و نابینا هستند و نمیدانند راه سلامت و آرامش چیست. «قَدْ سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاسِ عَالِما»؛ اینان را مردمنمایان، عالم مینامند. این جمله نهایت تحقیر نسبت به كسانی است كه این شخص را عالم میدانند: اینها آدم نیستند، بلكه آدمنما هستند. در نسخه دیگری هست كه «قد سمّاه اشباهه من رعاء الناس عالما»؛ آدمهای بیمغز، سبك مغز و اوباش چنین كسی را عالم میگویند.
از تعبیر «مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّه»؛ در خطبه پیشین میتوان فهمید كه محبت خدا نسبت به بندگان مقول به تشكیك است، یعنی خداوند از میان كسانی كه دوستشان دارد، بعضی را بیشتر دوست دارد. در مقابل نیز از میان كسانی كه خداوند آنان را دشمن میدارد، بعضی مبغوضترین هستند. به گمان بنده اینهایی كه مبغوضترین هستند، بدان جهت است كه بدی آنان منحصر به خودشان نیست و به دیگران نیز سرایت میكند. گاهی انسان گناه صغیرهای مرتكب میشود، گاهی گناه كبیرهای مرتكب میشود، گاهی گناه برای او ملكه میشود تا میرسد به جایی كه اصلاً در دین خود شك میكند و ایمانش از بین میرود. اگر كسی ایمان نداشت قطعاً مبغوض خداست. حال چنین كسی گاهی پستی خود را برای خود نگه میدارد و با دیگران كاری ندارد. در این حالت مبغوض خدا است، اما مبغوضترین نیست. «مبغوضترین»؛ كسی است كه علاوه بر این كه خود گمراه است و مبغوض خدا است، دیگران را هم در زمینه عقاید، رفتارهای فردی و رفتارهای اجتماعی به گمراهی میكشاند. اینها آدمهای عادی نیستند. یك كاسب، كارگر یا كشاورزِ گنهكار نیستند. حتی كافر و دشمن اهل بیتعلیهمالسلام گرچه مبغوض خدا است، اما مبغوضترین نیست. مبغوضتر كسی است كه دیگران را گمراه میكند و گناهان آنان را به دوش میكشد. به همین دلیل افراد عادی جامعه اگر به دین هم اهمیت ندهند، عقایدشان هم خیلی محكم نیست و افكارشان هم خیلی پسندیده نیست، حدّاقل با دیگران كاری ندارند و دنبال زندگی خودشان هستند، اما كسانی كه در جامعه به عالم بودن شناخته میشوند و مردم میخواهند از آنها چیزی یاد بگیرند و آنها را الگوی رفتاری خود قرار دهند، همان گونه كه در بخشهای دیگر زندگی نیز مردم به متخصص مراجعه میكنند، كسانی كه در چنین موقعیتی قرار میگیرند و به عنوان كارشناس دین شناخته میشوند، خیلی بارشان سنگین است. اگر جوری رفتار كنند كه موجب هدایت دیگران شوند، هر كس هدایت شود و عمل خیری انجام دهد یك ثواب هم برای او مینویسند. آثار شیخ كلینی، شیخ مفید یا دیگران رضوان الله علیهم كه اگر در اختیار ما نبود ما در دین خود بسیار مشكل داشتیم، زمینه بركات فراوانی برای آنها است. آنها عمری زحمت كشیدند و این كتابها را نوشتند و هزاران سال، میلیونها انسان از آنها استفاده میكنند. هر بار كه مردم به این كتابها مراجعه و استفاده كنند ثوابی برای آنان نوشته میشود.
همچنین كسانی كه شبههای القا میكنند و مردم را به شك و گناه میاندازند،به خاطر گناهی كه دیگران مرتكب میشوند، گناهی هم برای آن نویسنده یا گوینده مینویسند. كسانی كه بدعتی را رواج میدهند و از بیت المال مسلمین بودجه خرج میكنند تا بدعتی جایگاه خود را پیدا كند، گناه دیگران نیز به حساب آنان نوشته میشود.
باید بدانیم بذر این حالت در دل ما است و آن این است كه میخواهیم از دیگران جلو بیفتیم و شهرتی پیدا كنیم. به همین جهت دنبال خلق یك بدعت میرویم. «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَسادا»2؛ در روایت است كه اگر كسی دوست بدارد بند كفشش قشنگتر از دیگران باشد این «اراده علو»؛ است، یعنی مرتبهای از برتری خواهی است. وقتی خدا فرعون را میخواهد معرفی كند، میگوید: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْض»3؛ فرعون؛ دنبال علوّ بود.
اگر از ابتدا مواظب باشیم كه بذر فساد در دل ما پیدا نشود و این گیاه تلخ در دل ما نروید موفق خواهیم شد. عمده مفاسدی كه آدمیزاد را منحرف میكند، سه چیز (پول، مقام و شهوت) است. بزرگی میگفت: در دلهای همه انسانها غیر از معصومینعلیهمالسلام این ندا هست كه «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلی»4، منتها جرأت نمیكنند آن را اظهار كنند. هر وقت مشتری پیدا كنند، اظهار خواهند كرد. ریشه مفاسد یكی از همین سه چیز است. خداوند ما را از شر نفس خودمان و شر وسوسههای شیطان درامان بدارد، انشاءالله.
1. نحل، 25.
2. قصص، 83.
3. قصص، 4.
4. نازعات، 24.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1386/01/22 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته بحثی را از نهج البلاغه مطرح كردیم كه امیرالمؤمنینعلیهالسلام گروهی از مسلمانها و مؤمنین را محبوبترین بندگان و در مقابل گروه دیگری را مبغوضترین آنان نزد خدا معرفی كردند.حضرت در ذیل خطبه هفدهم نهج البلاغه (صبحی صالح)، در زمانی كه هنوز سه دهه از وفات پیامبرصلی الله وعلیه وآله نگذشته بود، دو دسته را مبغوضترین برمیشمارند و میفرمایند: «إِلَی اللَّهِ أَشْكُو مَعْشَراً یَعِیشُونَ جُهَّالًا وَ یَمُوتُونَ ضُلَّالًا لَیْسَ عِنْدَهُمْ شِیئٌ أَبْوَرُ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِیَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ وَ لَا شِیئٌ أَنْفَقُ بَیْعاً وَ أَغْلَی ثَمَناً مِنَ الْكِتَابِ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لَیْسَ عِنْدَهُمْ شِیئٌ أَنْكَرُ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لَا أَعْرَفُ مِنَ الْمُنْكَر»؛ به خدا شكایت میكنم از گروهی از مردم كه زندگیشان را با جهل سپری میكنند و در حال گمراهی از دنیا میروند. تا این جا خیلی عجیب نیست؛ كسانی پیدا میشوند كه یا تنبلی میكنند و یا در شرایطی واقع میشوند كه دسترسی به عالم ندارند و زندگیشان با نادانی میگذرد، كسی كه عمری را با جهالت میگذراند، امیدی به او نیست كه هدایت شود و راه حق را درست بشناسد، و به طور طبیعی گمراه از دنیا میرود، ولی تعبیرات بعدی خیلی جای تأمل دارد و ظاهر سخن حضرت این است كه چنین كسانی وجود دارند. حضرت میفرمایند: مردمی كه من پیش خدا از آنها شكایت میكنم، كسانی هستند كه هیچ چیز نزد آنها بازارش كسادتر از قرآن نیست، در صورتی كه قرآن درست تلاوت و تفسیر شود و همان طور كه هست و نازل شده است بیان شود، اینها خریدارش نیستند. كالایی در بازار نزد اینان كسادتر، بایرتر و بیارزشتر از قرآنِ درست خوانده شده و تفسیر شده نیست. همین افراد اگر قرآن تحریف شود، آیهای جابه جا شود و تحریف معنوی در قرآن صورت گیرد هیچ كالایی گرانبهاتر و پرمشتریتر از قرآن نزد آنان نیست. این نكته خیلی عجیب است كه در هر دو مورد كسادی و رونق، صحبت از قرآن است. این قرآن اگر به دلخواه تفسیر شود، آن طور كه هواهای مردم میپسندد، بسیار گرانبهاست و در بازار نزد آنان هیچ چیز گرانبهاتر از چنین قرآنی نیست كه تحریف شود و نابهجا تفسیر شود. اینان كسانی هستند كه هیچ چیز نزدشان شایعتر، رایجتر از منكرات و هیچ چیز ناشناخته تر از معروف و كار خوب نیست.
خوب است انسان درست تصور كند كه امیرالمؤمنینعلیهالسلام از چه مینالد؟ چه جامعهای را میبیند؟ چه چیزی وجود دارد كه این تعبیرات عجیب را به كار میبرد؟ صحبت در این خطبه از كفار و مشركین نیست. مسلمانهایی هستند مؤمن به خدا، پیامبرصلی الله وعلیه وآله و قرآن كه حضرت از آنها مینالد. نزد اینها هیچ چیز شناخته شدهتر از منكر و مجهولتر و ناشناختهتر از معروف نیست، یعنی خوبها را بد و بدها را خوب میدانند. در جامعه اسلامی، به بركت تربیت انبیا و تعالیم الهی مردم حقایق و خوبهای واقعی را میشناسند و كار بد برایشان ناشناخته است و مردم با آن آشنا نیستند، اما جامعهای كه علیعلیهالسلام از آن مینالد، درست برعكس است. البته این جامعه خیالی و فرضی هم نیست، چون چنین جامعهای مورد شكایت قرار نمیگیرد. از چیزی شكایت میكنند كه وجود دارد. آن هم در ذیل بیانی كه مبغوضترین بندگان را معرفی میكند و در مقام نتیجهگیری از بحث مبغوضترین خلایق و عالِم نمایانی كه از حقیقت علم بهرهای ندارند،این تعبیرات را آوردهاند. این صحیح نیست كه بگوییم: حضرت یك وضع خیالی را تصور كرده و فرمودهاند: خدایا از این جامعهای كه وجود خارجی ندارد من پیش تو شكایت میكنم. حداقل باید بگوییم: این یك نوع پیش بینی است كه در آینده نزدیك چنین كسانی پیدا میشوند. آن چه كه مهم است این است كه ما مواظب باشیم خودمان جزء كسانی نباشیم كه علیعلیهالسلام از آنها نزد خداوند شكایت میكند. طبعاً هیچ كس حاضر نیست احتمال دهد مورد شكایت حضرت قرار گیرد. خوددوستی و حبّ ذات نمیگذارد انسان درباره خودش حتی احتمال این؛ را بدهد كه به عنوان بدكردار مورد شكایت قرار گیرد. هر وقت انسان از بدیها و زشتیها صحبت میكند میگوید: مردم این جورند، گویا خود را از مردم جدا میداند و میگوید: ما هیچ عیبی نداریم، این مردم هستند كه بد عمل میكنند. اما انصاف این است كه انسان حدّاقل به احتمال خیلی ضعیف بگوید: نكند من هم جزء همینها باشم یا نكند در آینده چنین وضعی برای من پیش آید.
خیلیها بودند كه ابتدا انسان خوبی بودند، لااقل آن چه از ظاهر آنان دیده میشد،خوب بود. سالها در نماز پیامبرصلی الله وعلیه وآله در صف اول شركت میكردند، در جنگها شركت میكردند، از اموالشان در راه خدا انفاق میكردند و...، اما عاقبت آنان طور دیگری شد. بسیاری از منحرفین و منافقین كسانی بودند كه ابتدا آدمهای خوبی بودند، در یك شرایطی خیلی مقبولیت داشتند و مردم به آنها اعتماد داشتند، ولی آخر عمر یك جور دیگر شدند. درباره خودمان این احتمال را بدهیم كه نكند روزی بیاید كه ما هم منحرف شویم، فكرمان تابع افكار عمومی شود و خوب و بد را بخواهیم از طریق مردم بشناسیم! اگر این طور احتمالی كسی درباره خودش بدهد كمی احتیاط میكند. چه طور میشود كسی كه در یك محیط دینی سابقه خوبی داشته، محیط خانوادگی و تربیتی خوبی داشته، در محیط انقلاب اسلامی و نظام اسلامی پرورش پیدا كرده است، ولی طوری شود كه علیعلیهالسلام از او شكایت كند؟ این نكته را باید بررسی كنیم كه چه طور میشود انسان تدریجاً به گناه و انحراف گرایش پیدا میكند؟ پیش از این به تفصیل در همین موضوع مباحثی بیان شد، اما اجمالاً آدمیزاد وقتی از چیزی خوشش میآید، دلش میخواهد آن را داشته باشد و در صورتی كه با عقاید، دین و ارزشهای اجتماعی سازگار نباشد در مقام توجیه برمیآید، چون نه میتواند از آن بگذرد و نه میتواند به خودش بقبولاند كه من میخواهم گناه كنم. اگر پیش خودش هم قبول كند حداقل میخواهد به مردم اظهار كند كه من تخلف نمیكنم. سیر این توجیهات انسان را به گناه میكشاند.
از كفار كه توقعی نیست قرآن در بازارشان رواج داشته باشد تا حضرت پیش خدا از آنان شكایت كند. اگر خواسته باشد پیش خدا شكایت كند میگوید: خدایا چرا آنها كافرند؟ چرا ایمان نمیآورند؟ اما اینهایی كه این جا مورد شكایت قرار میگیرند، مدعی دین و اسلامند، در عین حال در میانشان قرآن واقعی ارزشی ندارد و كسادترین جنس است و همین قرآن اگر به غلط تفسیر شود و قرائت مردم پسند پیدا كند پربها میشود! ما باید از این مسیر ترس داشته باشیم. در فهم قرآن، احكام دین و فهم روایات، متد صحیح تحقیق را یاد بگیریم و بدان عمل كنیم. اگر میخواهیم معنای قرآن را بفهمیم راه صحیح و عقلایی فهمیدن معنا از لفظ را رعایت كنیم. با توجه به این كه در هر كلامی و به خصوص در قرآن، عام و خاص و به قول امیرالمؤمنینعلیهالسلام ناسخ و منسوخ و به قول فقها تخصیص و تخصص، و حاكم و واردی هست، تا كسی اینها را نشناسد و نداند ورود و حكومت چیست، اوّلی و ثانوی به چه معنا است، نمیتواند از آیات و روایات استفاده كند.
بعضاً شنیده میشود كسی گفته است كه از نظر قرآن ارث زن و مرد مساوی است! و دلیل خود را آیه «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی»؛ بیان میكند و عدالت را به معنای رعایت مساوات میداند!(امیدوارم این نقل صحیح نباشد). باید سؤال شود: پس آیه «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن»؛ یعنی چه؟ و آیا عام و مطلق بر خاص و مقید حاكم است یا برعكس؟ آیا واقعاً مفهوم عدالت مساوات است؟ یا عدالت به معنای واگذاری حق به صاحب حق است؟ چه كسی حق فرد را معین میكند؟ خدا باید حق را معین كند. اگر به مفاد «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن»؛ عمل كردید عدالت است، برای این كه حق او همین است. اگر جور دیگر عمل كردید حق دیگری را رعایت نكردهاید و این خلاف عدل است. اگر كسی قرآن را این جور معنا كند و از آن این گونه برداشت كند آیا احتمال نمیدهد جزء همینهایی باشد كه علیعلیهالسلام میفرماید: «إِلَی اللَّهِ أَشْكُو مَعْشَراً یَعِیشُونَ جُهَّالًا وَ یَمُوتُونَ ضُلَّالًا، سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاسِ عَالِماً وَ لَیْسَ بِه»؛ عوام او را عالم حساب میكنند، او كه عالم نیست.
اولین شرط فهم دین این است كه ما سعی كنیم متد تحقیق و راه صحیح فهم آیات قرآن و روایات را یاد بگیریم و در مقام استنباط مواظب باشیم هوای نفس بر تشخیص و فتوای ما دخالت نكند. همه ما شنیدهایم كه بزرگان وقتی میخواستند یك حكم فقهی را استنباط كنند، اگر به منافع آنان مربوط میشد بسیار مواظب بودند منفعت آنان در تشخیص حكم اثر نگذارد. وقتی میخواستند احكام طهارت بئر(چاه) را بررسی كنند، اول چاه منزل خود را پُر میكردند تا مبادا برای این كه چاه منزل آنان زودتر تطهیر شود، این خواسته در فهم آنان از روایات اثر بگذارد. هوای نفس در این كه انسان فهمش عوض شود خیلی مؤثر است. اگر كسی دلش بخواهد جوری باشد كه توده مردم دوستش بدارند، او را روشنفكر حساب كنند و... طبیعی است كه نمیتواند صحیح تحقیق كند. این وسوسه شیطانی است كه كسی خیال كند آیه «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی»1؛ بر آیه «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن»2؛ حاكم است. اگر چنین باشد دیگر جایی برای آیه دوم باقی نمیماند. این از منسوخ شدن آیه نیز بدتر است. باز اگر میگفت آیه نسخ شده است بهتر بود. آیا كسی هست كه كمترین بهرهای از فقاهت داشته باشد و چنین حرفی بزند؟ خیر، مگر این كه تحت تأثیر وسوسههای شیطان واقع شده و نوكر شیطان باشد.
1. مائده، 8.
2. نساء، 176.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1386/01/29 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات قبل ضمن توضيح فرازهايي از خطبه هفدهم نهجالبلاغه گفتيم كه از جمله مبغوضترين بندگان خدا از ديدگاه امير مؤمنان(ع) كساني هستند كه كار خوب برايشان ناشناخته است و با آن ارتباطي ندارند، اما كار بد را دوست دارند بشناسند و آن را تحسين ميكنند. بخش ديگري از اوصاف اين گروه در خطبه هفتم ذكر شده كه به گفته بعضي از شارحين نهجالبلاغه ادامه همان فرمايشات است. حضرت امير(ع) در اين فراز ميفرمايد:«؛ اتَّخَذُوا الشَّيْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِي صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِي حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِكَهُ الشَّيْطَانُ فِي سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَي لِسَانِه»1 [1]؛ اين گروه كساني هستند كه «اتَّخَذُوا الشَّيْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكا»؛ تكيه گاه خود را شيطان قرار دادهاند. «فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِي صُدُورِهِم»؛ اين تعبير يك تعبير كنايي است. وقتي ميخواهند بگويند: كسي در جايي ثابت مانده، بيرون نميرود ميگويند همانند پرنده است كه جايي لانه كرده و تخم گذاشته است تا جوجههايش درآيد، و از تعبير «بَاضَ وَ فَرَّخ»؛ استفاده ميكنند. اين جمله كنايه از اين است كه شيطان در سينههاي اينها لانه و جا خوش كرده است.
«وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِي حُجُورِهِم»: وقتي بچه در دامن پدر و مادرش كم كم بزرگ ميشود و جنب و جوش پيدا ميكند، ميگويند: «دَبَّ وَ دَرَج»، حضرت ميفرمايد: اينها كساني هستند كه بچههاي شيطان در دامن اينها پرورش پيدا ميكنند. اجمالاً شيطان دار و دستهاي دارد، اما اين كه زاد و ولدش به چه صورت است، آيا نظامي كه در تناسل و توالد جنّيها حاكم است چگونه است، و آيا همان درباره ابليس نيز حاكم است يا نه، بحثي است كه ما در اين جا در صدد پرداختن به آن نيستم.
«فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِم»؛ شيطان با چشم اينها نگاه ميكند و به زبان اينها سخن ميگويد. وقتي اينها حرف ميزنند، شما خيال ميكنيد كه خودشان حرف ميزنند. اين طور نيست و در واقع شيطان است كه از زبان اينها سخن ميگويد. «فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَل»؛ آن قدر شيطان در آنها نفوذ ميكند كه دست و زبانشان را تسخير ميكند و آنها را به لغزش وامي دارد. «وَ زَيَّنَ لَهُمُ الْخَطَل»؛ گناهان بزرگ و زشت را براي آنها جلوه ميدهد و زينت ميكند تا بدان علاقهمند شوند و سراغش بروند. اين كار كسي است كه شيطان او را در قلمرو قدرت خود شريك كرده است و آن نقشي را كه بايد خودش ايفا كند به عهده اينها ميگذارد. شايد تعبير «شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِن»2 [2]؛ در روايات بر همين معنا منطبق شود. «شَياطِينَ الْإِنْس»؛ آنهايي هستند كه كار شيطان را انجام ميدهند گر چه آدميزاد هستند. «وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَي لِسَانِه»؛ شيطان اينها را شريك خود قرار داده است و به زبان آنها سخنان باطل را جاري ميسازد.
دو مطلب در اينجا قابل بررسي است: يكي اين كه شيطان چگونه با انسان ارتباط برقرار ميكند و چطور بر او تأثير ميگذارد؟ رابطه شيطان با آدميزاد چه طور است؟ شيطان ناگهان سوار كسي نميشود و افسارش را در دست نميگيرد. اين كار نظام و سير خاصي دارد. ما درست نميدانيم كه شيطان چگونه با انسان رابطه برقرار ميكند و چه اندازه ميتواند بر او تسلط پيدا كند. براي شناخت اين معنا بايد گفت: انسانها چند دسته هستند: يك دسته معصومينعليهمالسلام كه «عِبادَ اللَّهِ الُْمخْلَصِين»3 [3]؛ هستند و شيطان از اول هم طمعي در گمراه كردن آنها نداشته است. وجود آنان دربست مال خدا است و شيطان هيچ طمعي در آنها ندارد،با آنها هم نميتواند كاري داشته باشد و به همين جهت، معصوم هستند. همان طور كه بعضي چيزها براي ما آن قدر زشتياش روشن است كه هيچ وقت فكر هم نميكنيم كه آن را انجام دهيم. حضرات معصومينعليهمالسلام هم آن قدر زشتي گناه برايشان روشن است كه اصلاً فكر گناه را هم نميكنند.
پيروان ائمهعليهمالسلام داراي مراتبي هستند. در يك مرتبه كساني هستند كه در دستگاه انبيا تربيت شدهاند، دستورات آنها را درست عمل ميكنند و ميخواهند زندگيشان شبيه معصومينعليهمالسلام باشد. اينها در لسان قرآن «متقين»؛ نام دارند. شيطان در اينها طمع دارد، ولي اين طور نيست كه شيطان بر آنها مسلط باشد و همه كارهايشان را تحت نظر داشته باشد و بتواند در آنها دخالت كند. تعبير قرآن درباره اينان اين است كه شيطانهاي دورهگردي هر از گاهي با آنها تماس پيدا ميكنند. «إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تذكّروا»4 [4]؛ اينها شيطان؛ ثابت ندارند و شياطيني كه دورهگرد هستند و اين طرف و آن طرف ميگردند تا طعمهاي پيدا كنند، گاهي ممكن است به «متقين»؛ هم برخورد پيدا كنند و بخواهند آنها را گمراه كنند. ولي «متقين»؛ فوراً متوجه آنها ميشوند، به خدا پناه ميبرند و خدا آنان را نجات ميدهد. البته تقوا هم مراتبي دارد. اين طور نيست با تقوايان همه مثل سلمان و ابوذر باشند.
دسته ديگر كساني هستند كه لغزشهاي كوچكي پيدا ميكنند و اينها كم كم ادامه پيدا ميكند و حالت نسبتاً ثابتي در آنها پيدا ميكند كه باعث ميشود تمايل به گناه پيدا كنند و كما بيش مبتلا ميشوند. اينها شيطان ثابت دارند. «وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِين»5 [5]؛ در جاي ديگر قرآن ميفرمايد «وَ قَيَّضْنا لَهُمْ؛ قُرَناء»6 [6]؛ واژه قُرَناءَ جمع قرين است، يعني كسي كه از ياد خدا رو بگرداند ما يك شيطاني را قرين او قرار ميدهيم. اين طور نيست كه شيطان گترهاي و تصادفي يقه كسي را بگيرد و بگويد: تو نوكر من هستي. آن چه باعث ميشود شيطان بتواند ارتباط پيدا كند و با انسان رفيق شود، فراموشي خدا است. خدا اين دستگاه را قرار داده كه شيطان بتواند با اهل فسق و فجور رفيق شود. اينها ذكر و فكرشان همان تمايلات شيطاني است. اين حالت وقتي شدّت پيدا ميكند، نه تنها شيطان رفيق و قرين انسان ميشود، بلكه كم كم بر او مسلط ميشود و گويا شخص مطيع شيطان ميشود. شدت گناه به جايي ميرسد كه خداي متعال انسان را به اين صورت مجازات ميكند كه ديگر اصلاً ميلي به شنيدن حرف خوب و عمل كردن به آن پيدا نميكند: «خَتَمَ اللَّهُ عَلي؛ قُلُوبِهِم»7 [7]. چيزي كه مانع ميشود شيطان بر انسان تسلط پيدا كند، ايمان و توكل است: «إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَي الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلي؛ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَي الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُون»8 [8]. اگر انسان ايمانش را حفظ كند و بر خدا توكل داشته باشد،شيطان بر او تسلط پيدا نميكند. ممكن است شيطان گاهي با او تماس بگيرد برخوردي كند و هجومي داشته باشد، اما بر او تسلط پيدا نميكند. بعضي از اين گروههاي سياسي منحرف در ولايتپذيري از شيطان به جايي رسيدند كه ميگفتند: اگر ما نخواهيم بهشت برويم بايد چه كسي را ببينيم؟! ما ميگوييم: هيچ كس را نميخواهد ببينيد. شما همان ولايت شيطان را كه پذيرفتيد، كافي است. با اين پذيرش كارتان به جايي ميرسد كه گاهي شنيدن اسم خدا برايتان سخت است: «وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَبِالْآخِرَة»؛ اگر انسان با اختيار خودش سراغ شيطان رفت و ولايت شيطان را پذيرفت، به حكم قانون الهي شيطان بر او مسلط ميشود و نجات پيدا كردن از دست شيطان برايش خيلي مشكل ميشود. اين يك جريان تكاملي دارد. از يك نقطهاي شروع ميشود و به يك نقطهاي ختم ميشود. در نقطه اول هيچ تسلطي براي شيطان نيست. انسان به فطرت خود خدا، سعادت، راست گويي، درست كرداري را دوست دارد و اهل خيانت، دروغ و كلك نيست، اما كم كم، بر اثر معاشرت با رفيق بد، به بعضي از خلافها تمايل پيدا ميكند تا آنجايي كه شيطان همنشين دائمي انسان ميشود و كارش به جايي ميرسد كه شيطان بر او تسلط پيدا ميكند.
نه تنها شيطان با آنها رفيق ميشود، بلكه به زبان آنها حرف ميزند! روايتي است كه شيخ بهايي در كتاب اربعين خود شرح داده است كه خداوند ميفرمايد: «لايزال العبد يتقرّب الي بالنوافل و العبادات حتي احبّه فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش بها و رجله التي يمشي بها»9 [9]: بنده وقتي در مقام بندگي؛ بر ميآيد، به واجبات اكتفا نميكند و سعي ميكند هر چه ميتواند مستحبات را نيز انجام دهد، و آن قدر به من نزديك ميشود كه من چشم، گوش، و دست و پاي او ميشوم. در مقابل نيز انسان خطاكار به جايي ميرسد كه شيطان گوش، چشم و دست انسان ميشود. «فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِم»؛ «وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِم»؛ شيطان ميبيند و سخن ميگويد، اما به زبان و چشم اينها! اين هم يك دسته از انسانها هستند كه دربست در خدمت شيطان هستند.
1 [10]. نهج البلاغه(صبحي صالح)، خطبه 7، ص 53.
2 [11]. كافي، ج4، ص 402.
3 [12]. اشاره به آيات 39 و 40 از سوره فجر.
4 [13]. اعراف، 201.
5 [14]. زخرف، 36.
6 [15]. فصلت، 25.
7 [16]. بقره، 7.
8 [17]. نحل 99 –؛ 100.
9 [18]. عوالي اللآلي، ج4، ص؛ 103.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1386/02/05 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات اخير درباره مبغوضترين خلايق از كتاب شريف نهج البلاغه مطالبى را بيان كرديم. حضرت اميرالمؤمنين؛ عليهالسلام در ادامه اوصاف مبغوضترين انسانها مىفرمايد: «تَرِدُ عَلَى أَحَدِهِمُ الْقَضِيَّةُ فِي حُكْمٍ مِنَ الْأَحْكَامِ فَيَحْكُمُ فِيهَا بِرَأْيِهِ ثُمَّ تَرِدُ تِلْكَ الْقَضِيَّةُ بِعَيْنِهَا عَلَى غَيْرِهِ فَيَحْكُمُ فِيهَا بِخِلَافِ قَوْلِهِ ثُمَّ يَجْتَمِعُ الْقُضَاةُ بِذَلِكَ عِنْدَ الْإِمَامِ الَّذِي اسْتَقْضَاهُمْ فَيُصَوِّبُ آرَاءَهُمْ جَمِيعاً وَ إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ وَ نَبِيُّهُمْ وَاحِدٌ وَ كِتَابُهُمْ وَاحِد»؛ مبغوضترين خلايق عالِم نمايانى هستند كه باعث گمراهى مردم مىشوند. بعضى از آنها بر مسند قضاوت تكيه مىزنند. وقتى كسانى براى قضاوت نزد آنها مىروند و قضيهاى را مطرح مىكنند هر يك حكمى را طبق رأى خودش صادر مىكند. يك قضيه را پيش دو تن از آنها مىبرند و هر يك حكمى بر خلاف ديگرى مىدهد. چند قاضى در يك مورد چند جور قضاوت مىكنند. وقتى مردم پيش رئيسى كه آنها را به قضاوت گمارده بوده حاضر مىشدند و گزارش قضاوت آنها را مىدادند، با اين كه قضاوتهاى مختلفى كرده بودند، رئيسشان مىگفت: همه درست قضاوت كردهاند!
حضرت اين قضيه را به صورت يك جريان تعجبآورى نقل مىكند و سپس سخت نكوهش مىكند. در زمانى كه دسترسى به امام معصوم وجود داشت و اميرالمؤمنينعليهالسلام در جامعه حضور داشت اينها اين گونه قضاوت مىكردند. در چنين شرايطى وقتى هر كس به راى خودش حكم كند مورد نكوهش است. چگونه ممكن است كه همه قضاوتها درست باشد و با اين كه خدايشان يكى، پيامبرشان يكى و كتابشان يكى است، ولى احكامشان با هم فرق مىكند. اگر واقعاً اينها مدعى هستند كه هر كدام حكم خدا را بيان مىكنند، وقتى خدا يكى، پيامبر يكى و قرآن هم يكى است چه طور ممكن است چند قاضى چند حكم صادر كنند و همه قضاوتها نيز درست باشد. آيا خدا به آنها فرموده است فتواى مختلف دهيد؟ احكام مختلف صادر كنيد؟ آيا اينها به خاطر اطاعت خدا اين كار را مىكنند يا برعكس، خدا به آنها فرموده است اختلاف نكنيد «أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيه»1 [19]؛ و اينها از روى؛ عصيان اختلاف مىكنند؟ آيا خدا اساساً دينش را ناقص نازل كرده است؟ آيا ما هزار تا حكم قضايى داريم كه پانصد تا از آنها را خدا نازل كرده و پانصد حكم ديگر را به قضات سپرده و از آنها كمك خواسته است كه بقيهاش را كامل كنند؟! آيا پيامبر كوتاهى كرده است و بعضى احكام را براى مردم بيان نكرده است؟ آيا خدا دين را كامل نازل كرده است، ولى «العياذ بالله»؛ پيامبر عصيان و كوتاهى كرده است و بعضى را براى مردم نگفته است؟ آيا قضات مجبور شدهاند خودشان دين را كامل كنند يا نه اساساً مطلب از اين بالاتر است و خدا با اينها شركت سهامى دارد، در ربوبيّت شركت سهامى قرار داده و بخشى را براى خود و بخش ديگر را براى قضات قرار داده است؟ آيا همان طور كه خدا حق داشته است بعضى احكام را بيان كند، اينها نيز حق دارند حكمى را بگويند و خدا مجبور است آن را بپذيرد، چون اينها شريك خدا هستند؟!
خداوند سبحان مىفرمايد: «ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْء»2 [20]؛ ما كوتاهى نكردهايم و همه چيز را در قرآن بيان كردهايم و پيامبران را براى تبيين آن فرستادهايم. اين همه مذمتى كه از اختلاف در قرآن مطرح است، براى آن است كه اختلاف به خاطر تقصير افراد است. «وَ مَا اخْتَلَفَوا فِيهِ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ العلم بَغْياً بَيْنَهُم»3 [21]؛ جايى كه اختلاف از روى؛ تقصير يا از روى جهل و برخاسته از تنبلى باشد چگونه مىتواند مورد تأييد باشد؟ كسى كه اين قضات را به كار گماشته، اشتباه كرده است و حق ندارد بگويد: همه درست مىگويند. خليفه مسلمين اگر نداند حكم صحيح در قضاوت چيست پس چرا خليفه شده و بر مسند امامت تكيه زده است؟ قاضىها پيش رئيس خود گزارش مىدهند كه ما اين گونه مختلف حكم كرديم و او به همه مىگويد: قضاوتتان درست است!
آن چه مهمتر است نكتههايى است كه ما بايد در زمان خودمان بيشتر از آن استفاده كنيم. معنا ندارد در يك مورد چند جور قضاوت شود و همه قضاوتها درست باشد.اين روزهاكه كتابها نوشته مىشود و گفته مىشود: هيچ دينى بر دين ديگر ترجيح ندارد، همه راههاى مختلف مسيرى به سوى يك حقيقت هستند و از هر راه كه برويد، به حقيقت مىرسيد! مگر خدا، پيامبر و دين دوتاست؟ چه طور ممكن است هم توحيد و هم تثليث درست باشد؟ اين يكى از بزرگترين حيلههاى شيطانى است كه در زمان ما رواج پيدا كرده است.
بنده سفرى داشتم به هندوستان و از دوستان شنيدم آن جا مركزى هست كه يك مذهب جديدى را ترويج مىكند و تشكيلات مفصلى دارد و گاهى با بيانات فلسفى براى بعضىها شبهه ايجاد مىكند. آنها پيشنهاد دادند كه خوب است ملاقاتى با اينها داشته باشيم و ببينيم حرفشان چيست؟ مراحلى را طى كرديم تا با معاونين مركز ملاقات كرديم و بعد آنها گزارشى دادند و آداب و رسومى را بيان كردند. پس از گذراندن مقدماتى ما را به اتاق مخصوصى بردند كه رئيسشان آن جا بود. ايشان را ملاقات كرديم و ديديم يك قيافه و ظاهر خيلى زيبا، موهاى بلند و براق، لباسى سفيد و چهرهاى خندان داشت. از ما استقبال كرد و ما را در بغل گرفت. ايشان گفت: در كشورهاى اسلامى براى سخنرانى از من دعوت مىكنند و مىپذيرم و درباره مسائل روانى و اخلاقى صحبت مىكنم. در تركيه پنجاه هزار نفر پاى سخنرانى من حاضر شدند تا دستوراتى را از من بگيرند! بعضى آمده بودند تا براى حضور قلب در نماز دستوراتى بگيرند. من به آنها دستوراتى دادم تا بتوانند فكر خود را متمركز كنند. من سؤال كردم بالاخره ادعاى شما چيست؟ ايشان گفت: آقا، من حرفم اين است كه اين دينهايى كه موجود است همه درست است. اسلام هم دين خوبى است، هندوئيسم، بوديسم و مسيحيت هم دينهاى خوبى هستند. همه اينها به يك نقطه مىرسد، به شرطى كه پيروان آن بدان درست عمل كنند و با هم دعوا نكنند. من توصيهام به مسلمانها اين است كه دين خودتان را عمل كنيد و به ديگران كارى نداشته باشيد. به مسيحيان هم مىگويم كه دين خودتان را عمل كنيد و به ديگران كارى نداشته باشيد. به هندوها هم مىگويم شما بت پرستى خودتان را داشته باشيد و به ديگران هم كارى نداشته باشيد. اگر همه اينها به دين خود عمل كنند نهايتاً به حقيقت مىرسند. حقيقت اين است كه اينها راههاى مختلفى است. آن وقت مسلمانان ايشان را براى سخنرانى دعوت مىكردند تا مسائل روانى، آرامش نفس، تمركز و حضور قلب در نماز را تعليم دهد! ما آن جا بحثى كرديم كه وقتى رئيسشان ديد جواب منطقى ندارد، گفت: آن چه من بلد هستم، همين است. شما اگر راه بهترى سراغ داريد بفرماييد. او گفت: من مىگويم: همه با هم مهربان باشيد، همه دين خود را عمل كنيد و به ديگران هم كارى نداشته باشيد.
اين يك حيله شيطانى است و كسانى پشت پرده، مقاصد خودشان را پيگيرى مىكنند. آنها مىخواهند ديگران را آرام كنند تا روح اعتراض در مردم پيدا نشود. اين سياست استعمار است تا هيچ كس در دين خود از خود غيرتى نشان ندهد. بايد با تدبير آن را شناخت و در برابر آن موضعگيرى كرد.
1 [22].شورى، 13.
2 [23]. انعام، 31.
3 [24]. جاثيه، 17.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1386/02/12 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته بیان شد كه مبغوضترین مخلوقات نزد خدا كسانی هستند كه عالم حقیقی نیستند و به علم تظاهر میكنند و گاهی علاوه بر این تظاهر، بر مسند قضاوت تكیه میزنند و بدون آگاهی از احكام قضایی یا جزایی اسلام به قضاوت در میان مردم میپردازند: «تَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضَائِهِ الدِّمَاءُ1»؛ خونهای؛ ناحقی كه در اثر قضاوت نادرست آنها ریخته شده از ستم این قضاوتها فریاد میزند. «وَ تَعَجُّ مِنْهُ الْمَوَارِیث»؛ در اثر این نوع قضاوت حق ورثه درست ادا نمیشود و ناله آنها هم بلند میشود. نزد چنین اشخاصی قرآن اگر درست معنا و تفسیر شود بی ارزشترین كالاست و اگر تحریف شود، معنایش تغییر داده شود و قرائتی جدید برای آن ارائه شود خیلی گرانبها است. حضرت در یكی از خطبهها میفرمایند: «إِنَّهُ سَیَأْتِی عَلَیْكُمْ مِنْ بَعْدِی زَمَانٌ لَیْسَ فِیهِ شَیْءٌ أَخْفَی مِنَ الْحَقِّ وَ لَا أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ2»؛ زمانی خواهد آمد كه در آن زمان چیزی مخفیتر از حق و آشكارتر از باطل نیست. «وَ لَا أَكْثَرَ مِنَ الْكَذِبِ عَلَی اللَّهِ وَ رَسُولِه»؛ هیچ چیزی بیشتر از دروغ بستن بر خدا و پیامبر او نیست. آن قدر دروغ بر خدا و پیغمبر میبندند كه از خبرهای راست شایعتر میشود. «وَ لَیْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِكَ الزَّمَانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِیَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ3»؛ نزد اهل آن زمان؛ هیچ چیز كسادتر از قرآن نیست در صورتی كه درست تلاوت و تفسیر شود، «وَ لَا أَنْفَقَ مِنْهُ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِه»؛ اما اگر تحریف شود خیلی پرمشتری و پر قیمت است. «وَ لَا فِی الْبِلَادِ شَیْءٌ أَنْكَرَ مِنَ الْمَعْرُوف»؛ در میان مردم هیچ چیز ناشناختهتر از معروف و كار خوب نیست، «وَ لَا أَعْرَفَ مِنَ الْمُنْكَر»؛ و با هیچ چیز چون منكرات آشنا نیستند. «فَقَدْ نَبَذَ الْكِتَابَ حَمَلَتُه»؛ حاملین قرآن كه باید قرآن را حفظ و نگهداری كنند، قرآن را رها میكنند و آن را به فراموشی میسپارند. «فَالْكِتَابُ یَوْمَئِذٍ وَ أَهْلُهُ طَرِیدَانِ مَنْفِیَّان»؛ در چنین جامعهای قرآن و اهل قرآن دو چیز تبعید شده هستند، یعنی از جامعه رخت بربستهاند و در میان جامعه جایی ندارند. هیچ كس به اینها پناه نمیدهد. «لَا یُؤْوِیهِمَا مُؤْوٍ فَالْكِتَابُ وَ أَهْلُهُ فِی ذَلِكَ الزَّمَانِ فِی النَّاسِ وَ لَیْسَا فِیهِم»؛ قرآن همراه مردم است اما مردم همراه آن نیستند. آنها قرآن را در جیب و خانه خود نگه میدارند، اما از نظر اعتقادی و عملی همراه قرآن نیستند. «فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَی الْفُرْقَة»؛ چنین جامعهای بر اختلاف اجماع كردهاند، یعنی گویا توافق كردهاند كه با هم اختلاف داشته باشند. «وَ افْتَرَقُوا عَلَی الْجَمَاعَة»؛ اینها از جماعتی كه حق هستند، و اندكند، پراكنده شده و جدا افتادهاند. «كَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ الْكِتَابِ وَ لَیْسَ الْكِتَابُ إِمَامَهُم»؛ رفتار اینها با قرآن طوری است كه گویا اینها امام و پیشوای قرآن هستند و كتاب دنبالهرو آنهاست. هر چه آنها میگویند، قرآن باید آن را تصدیق كند نه این كه قرآن هر چه میگوید، آنها باید تأیید كنند! «فَلَمْ یَبْقَ عِنْدَهُمْ مِنْهُ إِلَّا اسْمُه»؛ از قرآن جز نامی نزد آنها باقی نمانده است. «وَ لَا یَعْرِفُونَ إِلَّا خَطَّهُ وَ زَبْرَهُ4»؛ آنها قرآن را خوب خطاطی و تزیین میكنند، اما از محتوای قرآن خبری نیست.
«وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّی تَعْرِفُوا الَّذِی تَرَكَه»؛ بدانید هرگز راه درست را نخواهید شناخت مگر این كه ترك كنندگان آن و كجراهان را بشناسید. اگر میخواهید بدانید راه صحیح و حق كدام است باید اهل باطل را بشناسید. این تعبیر خیلی عجیب است كه تنها راه شناخت رشد، شناخت كجروان است. «وَ لَنْ تَأْخُذُوا بِمِیثَاقِ الْكِتَابِ حَتَّی تَعْرِفُوا الَّذِی نَقَضَه»؛ هرگز شما به پیمانی كه با قرآن دارید وفا نمیكنید مگر كسانی را كه پیمانشان را با قرآن شكستند، بشناسید. اگر شناختید كه چه كسانی نسبت به قرآن پیمانشكنی كردند آن وقت میتوانید پیمان خود را با قرآن حفظ كنید و نسبت به آن وفادار باشید. «فَالْتَمِسُوا ذَلِكَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِه»؛ اگر میخواهید حق را بشناسید به سراغ اهل آن بروید و از آنها جویا شوید «فَإِنَّهُمْ عَیْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُ الْجَهْل»؛ كسانی كه اهل رشد و هدایت هستند زندگی علم هستند، یعنی علم با آنها زنده است. اگر آنها نباشند علم مرده است و با وجود آنها جهل میمیرد. «هُمُ الَّذِینَ یُخْبِرُكُمْ حُكْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِم»؛ آنها وقتی قضاوت میكنند و حكمی صادر میكنند گویای آن است كه سرمایه هنگفتی از علم و معنویت دارند. سكوت آنها دلیل منطق آنهاست. ظاهرشان از باطنشان حكایت میكند. «لَا یُخَالِفُونَ الدِّینَ وَ لَا یَخْتَلِفُونَ فِیه»؛ نه رفتارشان مخالفتی با دین دارد و نه خودشان با هم اختلافی دارند.
یكی از نكاتی كه در كلام حضرت روی آن تكیه شده، این است كه عالم نمایان خودشان با هم اختلاف پیدا میكنند و وجه اشتراكشان این است كه همه اهل اختلاف هستند. آنها معیار صحیحی برای شناختن حق ندارند تا همه دور آن جمع شوند. هر كس تمایلات خاصی دارد. وقتی اختلاف پدید آمد حق گم میشود. «فَماذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلال». در كلمات قصار حضرت امیرعلیهالسلام آمده است كه هیچ جا دو سخن با هم اختلاف ندارند مگر این كه یا یكی یا هر دو سخن باطل باشد. وقتی آرای مختلف پدید آمد نشانه این است كه همه دیدگاهها بر حق نیستند.
توجه به این نكته نیز حایز اهمیت است كه مسائل نقلی متد خاصی دارد. اصول فقه كه به معنای روششناسی تفقه است، نحوه استفاده از متون دینی را به ما یاد میدهد. تجربه نشان میدهد كه رسیدن به جواب قطعی در همه مسائل دینی میسر نیست، البته این نكته به مسائل دینی اختصاصی ندارد. امروزه علومی كه با روشهای تجربی اثبات میشود و بعضی به آن میبالند و مدعی هستند علم حقیقی آن است كه با تجربه اثبات شود. در حالی كه یك نظریه تجربی اثبات میشود و پس از چندی همان نظریه ابطال میشود. اگر ما در علوم تعبّدی با یك منبع موثقی كه معصوم است حضوراً ارتباط پیدا كنیم و از او حكمی را بشنویم و یقین داشته باشیم كه آن معنایی كه او اراده كرده است فهمیدهایم، میتوانیم یقین پیدا كنیم كه حكم خدا همان است كه از معصوم شنیدهایم. همچنین اگر حكمی به تواتر ثابت شد در آن شكّی نداریم، اما اگر در سند احتمال ضعفی وجود داشت یا دلالت كاملاً روشن نبود فقها باید زحمت بكشند و تشخیص دهند كه كدام یك از روایتها معتبرتر است و كدام یك دلالتش عقلاییتر است. در چنین جایی ممكن است فقیهی دیگر نظرش متفاوت باشد و خواه ناخواه اختلاف فتوا پیدا شود. از چنین اختلافی گریزی نیست. تا دسترسی به امام معصوم؛ علیهمالسلام نداشته باشیم چارهای جز پیمودن این راه نیست. فقهاباید دهها سال زحمت بكشند تا فتوای قویتر را انتخاب كنند و این تلاش ثواب جهاد فی سبیل الله دارد. این جا دیگر توقع نیست كه همه فقها فتوایشان یكی شود. امیرالمؤمنینعلیهالسلام نیز قطعاً از چنین اختلافی شكایت نمیكند آنجا كه میفرماید: ای مردم چرا اختلاف دارید، بلكه جایی است كه به خاطر حضور معصوم میتوان رفع اختلاف كرد. در چنین جایی اختلاف مورد نكوهش قرار میگیرد.
نكته دیگری كه در سخنان حضرت قابل تأمل بیشتر است این است كه میفرماید هرگز حق را نمیشناسید تا تاركان حق را بشناسید. البته جایی كه مطلبی برهان عقلی دارد لزومی ندارد انسان نظریات باطل را بشناسد و ببیند چه كسانی حرفهای باطل میزنند تا به درستی برهان عقلی پی ببرد. به عنوان مثال دانش آموزی كه راه حلّ یك مسأله ریاضی ساده را میخواهد به درستی بشناسد لزومی ندارد ببیند كسانی كه مسأله را غلط حل كردهاند چه كار كردهاند. اما در مسائلی كه باطل به زبان و لباس حق تجسم مییابد و افرادی حق و باطل را مخلوط میكنند و باطل را با لباس زیبا حق جلوه میدهند. این جاها باید دقت كرد تا فریب ظاهر را نخورد. كسانی كه اهل فن نیستند درست نمیتوانند حقیقت را تشخیص دهند. برای مقابله با لغزش باید كسانی را كه راه باطل میروند، شناسایی كرد آن وقت است كه میتوان فهمید دیدگاه صحیح كدام است. حضرت امام (رضوان الله علیه) میفرمودند وقتی سیاستمداران و رادیوهای خارجی روی مسئلهای اصرار میكنند، درست باید عكس آن را عمل كرد چون آنها دلسوز ما نیستند. اگر راهی را به ما ارائه میدهند پیداست كه میخواهند ما را فریب دهند. وقتی اهل باطل چیزی را تأیید میكنند، انسان باید بفهمد حق بر خلاف آنست؛ اگر استدلالی میكنند باید در صحت استدلالشان شك كرد. اگر اینها اهل استدلال صحیح بودند خودشان این همه انحرافات نداشتند و این همه به فساد مبتلا نمیشدند. به همین جهت حضرت میفرمایند: ما باید اهل باطل را بشناسیم، چون اگر تاركان حق شناخته نشوند امور برای كسانی كه متخصص نیستند، مشتبه میشود. باید بدانیم كسانی كه تابع علی نیستند، دروغ میگویند تا بتوانیم راه حق، راهی را كه علی پسند است پیدا كنیم.
1. نهج البلاغه، ص 59.
2. نهج البلاغه، ص؛ 204.
3. همان.
4. نهج البلاغه، ص 205.
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1386/02/19ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته گفتیم: مبغوضترین بندگان كسی است كه خدا او را به خودش واگذارد و دیگر كمكش نكند. اینها كسانی هستند كه از سخنان بدعتآمیز خوششان میآید، از معانی صحیح آیات قرآن فرار میكنند و نه تنها خودشان گمراه هستند كه دیگران را نیز گمراه میكنند. مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدَی بِهِ فِی حَیَاتِهِ وَبَعْدَ وَفَاتِهِ؛[1] نه تنها مردم زمان خود را گمراه میكنند، بلكه پس از مرگ نیز كسانی با سخنان آنها گمراه میشوند و اینها حمّال گناهان دیگران هستند. حَمَّالٌ خَطَایَا غَیْرِهِ؛[2] دستهای دیگر از مبغوضترین خلایق كسانی هستند كه جهلهایی را با هم میبافند و در ظاهر به عنوان علم مطرح میكنند. قَدْ سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاسِ عَالِماً وَلَیْسَ بِه؛ مردم اینها را عالم مینامند در صورتی كه عالم نیستند. حَتَّی إِذَا ارْتَوَی مِنْ مَاءٍ آجِنٍ وَاكْتَثَرَ مِنْ غَیْرِ طَائِل؛ از این طرف و آن طرف جهلهایی را به هم میبافند تا آنجا كه از یك آب گندیدهای سیراب میشوند. جَلَسَ بَیْنَ النَّاسِ قَاضِیا؛ بر همین اساس، بر مسند قضاوت تكیه میكنند از قضاوتهای غلط آنها خونها ناله میكند و میراثها فریاد میكنند. آن قدر حق و ناحق میكنند كه خونها به ناحق ریخته میشود و اموالی به ناحق جابهجا میشود كه صدای این خونها و مالهای به ناحق جابهجا شده، بلند است. آن گاه حضرت میفرماید: إِلَی اللَّهِ أَشْكُو مِنْ مَعْشَرٍ یَعِیشُونَ جُهَّالًا وَیَمُوتُونَ ضُلَّالًا؛ من از مردمی كه با جهالت و ضلالت زندگی میكنند و میمیرند، پیش خدا شكایت میكنم. اینها كسانی هستند كه لَیْسَ عِنْدَهُمْ شِیئٌ أَبْوَرُ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِیَ حَقَّ تِلَاوَتِه؛ هیچ كالایی در بازار آنها كسادتر از قرآن نیست در صورتی كه درست تفسیر شود و هیچ كالایی گرانبهاتر از قرآن نیست در صورتی كه تحریف شود.
در اینجا چند سؤال مطرح است: یكی اینكه خدا به چه ملاكی یك بندهای را دوست یا دشمن میدارد؟ به طور كلی آنچه منشأ محبوبیت انسانی پیش خدا میشود، ایمان اوست كه لازمهاش عمل صالح است. اگر انسانی با ایمان زندگی كند و با ایمان از دنیا برود خدا او را دوست دارد. طبعاً كسانی كه هیچ گناهی نداشته باشند و حتی خیال گناه هم نداشته باشند پیش خدا محبوبترند، كسانی كه مجرای فیض الهی و محبوب خدا هستند. ولی گاهی ممكن است كسی با این كه محبوب خدا است، گناهانی را مرتكب شود و لغزشهایی داشته باشد. اینها اگر توبه كنند توبه آنها پذیرفته میشود و اگر توبه هم نكرده باشند و از دنیا بروند، بعد از عذابهایی كه در عالم برزخ میبینند تزكیه میشوند و نهایتاً به واسطه شفاعت نجات پیدا میكنند. اما كسانی كه در اثر گناه، ایمانشان را از دست بدهند و به شك مبتلا شوند دیگر مؤمن نیستند. پس ملاك محبوب بودن پیش خدا ایمان است، ایمانی كه متزلزل نباشد. محبوبتر بودن نیز به قوت ایمان بستگی دارد. هر چه مراتب ایمان بالاتر باشد مؤمن پیش خدا محبوبتر است. در مقابل، مبغوض بودن نزد خدا به كفر است. اگر كسی با كفر از دنیا برود گرچه هفتاد سال در ظاهر مؤمن باشد، مبغوض خداست؛ إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَكَ بِه.[3] البته همه كافرها یكسان نیستند. بعضی از آنها كاری به دیگران ندارند و درصدد گمراه كردن دیگران نیستند؛ چه بسا كارهای خوبی هم انجام دهند كه خداوند در دنیا به آنها پاداش میدهد؛ أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِكُمْ فِی حَیاتِكُمُ الدُّنْیا؛[4] و در آخرت مشمول رحمت خدا قرار نمیگیرند. اما اینها مبغوضترین بندگان نیستند. مبغوضترین بندگان كسانی هستند كه نه تنها خودشان خرابند، بلكه دیگران را هم به هلاكت میاندازند. اینها از هر حیوانی پستترند. نجسترین حیوانات هم گناهی مرتكب نشده است. اگر حیوانی در این عالم نجس است، ما باید به خاطر مصالحی كه به ما برمیگردد از آن پرهیز كنیم، اما حیوانات كه مبغوض خدا نیستند.
سؤال دیگر این است كه جهت مشترك و مختصّ بندگانی كه مبغوضترین به شمار آمدهاند، چیست؟ جهت مشتركی كه میان همه وجود دارد، این است كه شر هیچ كدام از آنها مختص به خودشان نیست بلكه به دیگران نیز سرایت میكند. آنها نه تنها خودشان فاسدند بلكه فسادشان به دیگران نیز سرایت میكند، اما دو گروه هستند كه فسادشان منحصر به خودشان نیست. دسته اول كسانی هستند كه رسماً موجب گمراهی دیگران میشوند و عقیده آنها را فاسد میكنند. دسته دوم كسانی هستند كه به حقوق دیگران تجاوز میكنند و فسادشان موجب میشود كه حقوق مردم پایمال شود. طبعاً دسته اول وضعشان خرابتر است. و درباره آنها حضرت فرمود: وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَی نَفْسِه؛ خداوند آنها را به خود وامیگذارد، ولی درباره دسته دوم چنین چیزی نمیفرماید. خداوند به كسانی كه مرتكب كبائر میشوند میفرماید: اگر توبه كردید خداوند توبه شما را قبول میكند؛ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَیِّئاتِكُمْ.[5] حتی اگر مؤمنی بیتوبه از دنیا برود باز هم خدا او را رها نمیكند و در عالم برزخ او را تصفیه میكند تا بتواند در روز قیامت مشمول شفاعت پیامبرصلیاللهوعلیهوآله قرار گیرد. ولی درباره كسانی كه در زمره دسته اولند میفرماید در همین دنیا آنها را رها میكند و میگوید با تو كاری ندارم! چنین انسانی باید خیلی پست شده باشد كه به این حكم دچار شود. در این انسان هیچ امید خیری نیست و اگر یك روزنه امیدی در وجود او بود و یك راهی برای نفوذ نور در قلبش وجود داشت خدا او را به خودش وا نمیگذاشت.
همچنین بندهای كه این قدر نسبت به حقوق مردم بیاعتناست كه اصول قضاوت را یاد نمیگیرد و شرایط قضاوت را ندارد، خون دیگران را به ناحق میریزد و اموال و اعراضشان را به خطر میاندازد، خدا دیگر آنها را هدایت نمیكند.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیده اى از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدى(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1386/02/26 ایراد فرموده اند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
از مطالبى كه به وضوح از قرآن كریم و روایات شریف استفاده مىشود، این است كه انسان در این عالم در حال حركت و سفر است و مقصدى دارد كه باید به آن برسد. اگر راه را بشناسد و همت كند كه راه را بپیماید، به مقصد مىرسد، اما اگر در شناخت راه كوتاهى كند یا در پیمودن آن تنبلى كند ضمانتى وجود ندارد كه به آن برسد.
خداى متعال بر اساس لطف و عنایت خویش، براى انسان علاماتى قرار داده است كه راه را گم نكند. اگر ما در یك كویرى بخواهیم حركت كنیم كه هیچ اثرى در راه وجود ندارد، اگر یك قله كوهى از دور پیدا باشد و انسان بداند كه باید به طرف آن قله برود، هدایت انسان به مقصد آسان مىشود. خداوند منّان درباره حكمتهاى آفرینش مىفرماید: ما یكى ازصدها آثار و بركات ستارگان را این قرار دادیم كه شما بتوانید در شب راه خود را در بیابانها پیدا كنید: «وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ1»؛ در روایات در توضیح بطن قرآن بیان شده است كه این «علامات»؛ ائمه اطهارعلیهمالسلام هستند و منظور از «نجم»؛ پیامبر اكرمصلى الله وعلیه وآله است. همان طور كه انسان در بیابان به ستارهاى نیاز دارد تا راه را پیدا كند، در سیر معنویش نیز احتیاج دارد به این كه ستاره و علامتى ببیند كه راه را گم نكند. خداى متعال در قرآن كریم قلههایى را معرفى كرده است كه اگر ما این قلهها را بشناسیم گرچه به رأس قله نرسیم، اما جهت حركت را پیدا مىكنیم. ما شاید هیچگاه از قله دماوند بالا نرویم، ولى همین كه از مسیر دویست كیلومتر پیدا است، انسان مىتواند بفهمد كه جهت حركت كجاست و كدام طرف باید برود.
انسانهاى برجسته به عنوان قلههایى در قرآن معرفى شدهاند، كه خداى متعال آنان را با عنایت خاصى تربیت و به دیگران معرفى كرده است. «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ2»؛ ما گرچه به؛ مراتب كمال آنها نرسیم، اما توجه به این قلهها خوب است تا انسان بداند جهت حركت كجاست. اوصاف انسانهاى برجسته را بشناسیم تا اگر نمىتوانیم همه آنها را به طور كامل كسب كنیم حداقل سعى كنیم به آنها شباهتى پیدا كنیم و در آن مسیر حركت كنیم. «عبادالرحمن»؛ همان انسانهاى برجستهاى هستند كه شناخت اوصافشان باعث مىشود انسان سمت و سوى حركت را پیدا كند. شناختن این اوصاف به انسان همت مىدهد كه مقدارى به سمت آنان سیر كند و ببیند چه كارى را باید انجام دهد تا نزد خدا محبوب شود. این قلهها و انسانهاى برجسته علاماتى هستند كه توجه به آنها نمىگذارد انسان در كویر زندگى گم شود و به هلاكت بیافتد. توجه به نقطههاى مقابل كمال نیز براى انسان مفید است تا انسان مواظب باشد به درهها سقوط نكند.گاهى انسان با خود مىگوید: ما كه اهل گناه نیستیم، درحالی كه در لبه پرتگاه است. پس باید «أَبْغَضَ الْخَلَائِق»؛ را نیز شناخت. انسان همان گونه كه سرش بالاست و ستاره یا قله دماوند را نگاه مىكند باید پیش پایش را نیز ببیند، چون اگر مواظب نباشد ممكن است درون چاه بیافتد.
یكى از مبغوضترین بندگان پیش خدا كسى است كه شیفته سخنان بدعتآمیز باشد. شاید بیش از بیست مورد را در نهجالبلاغه بتوان پیدا كرد كه حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام درباره نكوهش بدعت و اوصاف بدعت گذاران سخنانى فرموده است. «عَطَفَ الْحَقَّ عَلَی أَهْوائِه»حق را به هوسهاى خودشان متمایل مىكنند. گویا حق شناور است و هر طرفى بخواهند مىتوان آن را متمایل كرد. حضرت خطاب به این گروه مىفرمایند: به جهالت خودتان اعتماد نكنید. «لَا تَنْقَادُوا لِأَهْوَائِكُمْ3»؛ تسلیم هوسهایتان؛ نشوید. اینها كسانى هستند كه مىخواهند چیزهایى را كه به دین نمىچسبد به دین بچسبانند. در خطبه 176 حضرت مىفرماید: «وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ الْمُؤْمِنَ یَسْتَحِلُّ الْعَامَ مَا اسْتَحَلَّ عَاماً أَوَّلَ وَ یُحَرِّمُ الْعَامَ مَا حَرَّمَ عَاماً أَوَّل»؛ مؤمن كسى است كه امسال همان حرفى را مىزند كه سال گذشته مىگفت. آن چه را امسال حلال مىداند همان چیزى است كه سال قبل حلال مىدانست و اگر مىگوید حرام است همان است كه سال قبل هم حرام بود. «وَ أَنَّ مَا أَحْدَثَ النَّاسُ لَا یُحِلُّ لَكُمْ شَیْئاً مِمَّا حُرِّمَ عَلَیْكُمْ4»؛ این توجیهاتى كه؛ مردم درست مىكنند، حرامى را حلال نمىكند، با این پدیدههاى جدید، مسائل مستحدثه، و ابزارهاى جدید، حرام خدا حلال نمىشود «وَ إِنَّمَا النَّاسُ رَجُلَان»؛ مردم دو دسته هستند. «مُتَّبِعٌ شِرْعَة»؛ یا تابع شریعت هستند و هر چه را خدا حلال كرده است، آنان حلال مىدانند و بدان عمل مىكنند «وَ مُبْتَدِعٌ بِدْعَة»؛ یا بدعت گزار هستند. اگر كسى احكام دین را نپذیرفت حتماً اهل بدعت است و هر بدعتى در آتش است.
1. نحل، 16.
2. نور، 37.
3. نهج البلاغه، ص؛ 152.
4. همان، ص؛ 254.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیده ای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1386/03/02 ایراد فرموده اند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
یكی از اوصافی كه حضرت علی علیهالسلام در نهج البلاغه برای مبغوضترین خلایق بیان فرموده، این است كه آنها اهل بدعت هستند و شاید بازگشت بسیاری از اوصاف دیگر آنان نیز به همین صفت باشد.
واژه «بدعت»؛ در فرهنگ اسلام به نوآوری در دین اطلاق میشود كه بسیار مذموم است، اما نوآوریهای دیگر نه تنها ممكن است مذموم نباشد، بلكه در مواردی مطلوب و شاید شبهه وجوب نیز داشته باشد. آن چه محل بحث است نوآوری در دین است، به این معنا كه كسی بخواهد چیزی را كه در دین نیست، به نام دین مطرح كند، یا آن چه در دین است، آن را حذف كند و بگوید جزء دین نیست. این همان بدعتی است كه در روایات و لسان متشرّعین به عنوان یكی از بزرگترین گناهان مطرح است و مسئلهای سابقه دار است. قبل از اسلام نیز چنین بدعت هایی مطرح بوده است. مسئله تثلیث از بدعتهایی است كه در مسیحیت پدید آمده است. حضرت عیسیعلیهالسلام قطعاً مردم را به توحید دعوت میكردند و به خاطر این كه محیطشان آكنده از شرك بود، مردم را به خصوص به توحید در عبادت دعوت میكردند. عدّهای مسیحیت را به صورتی تبیین كردند كه در عقایدش مسئله تثلیث قرار گیرد، چرا كه این برای مشركین پذیرفته شده بود. در قرآن میفرماید: «ذلِكَ قُولُهم بِافواههم یُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ قَبْل»1؛ اینهایی كه سه خدا قائل شدند، حرفشان مشابه حرف كفّار قبلی بود.
زمانی كه مسئله تثلیث مطرح شد، مشركان با مسیحیان، حرفها و عقاید مشتركی پیدا كردند و همین مسئله باعث شد بسیاری از مشركین اروپا به مسیحیت گرایش پیدا كنند. در میان اهل كتاب كسانی بودند كه چیزهایی را حلال یا حرام میكردند. قرآن اشاره میكند كه این كارها نوعی شرك در تشریع است و خطاب به آنان میفرماید: «قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَی اللَّهِ تَفْتَرُون»2؛ این كه میگویید این حلال و آن حرام است و این جایز است و آن جایز نیست، آیا خدا به شما اجازه داده است كه این گونه بگویید یا بر خدا افترا میبندید؟ مسلم است كه خدا اجازه این گونه سخنان را نداده است. پس این سخن مصداق «افتراء علی اللّه»؛ است. «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری؛ عَلَی اللَّهِ كَذِبا»3؛ چه ظلمی بالاتر از این كه؛ كسی بر خدا افترا ببندد و چیزی را كه خدا حلال كرده حرام، یا چیزی را كه حرام كرده حلال كند.
در مجامع حدیثی بابی داریم با عنوان «باب البدع و الرأی و المقاییس»؛ كه این نشان از اهمیت مسئله دارد. معروف است كه پس از رحلت رسول اكرمصلی الله وعلیه وآله بدعتهایی گذاشته شد. به عقیده ما نماز تراویح كه در میان اهل سنّت معروف است و در ماه رمضان صد ركعت نماز مستحبی را به جماعت میخوانند و از بزرگترین عبادتهای خود در شب قدر میدانند، بدعت است. تحریم متعه حج و متعه نكاح، از بدعتهاست. به هر حال، موضوع بدعتگذاری آن قدر اهمیت دارد كه حضرت علیعلیهالسلام به شدّت با آن برخورد میكند و میفرماید: مگر شما شریك خدا هستید كه قانون وضع میكنید؟ این مسئله به قدری جدی است كه قرآن و روایات هم به شدّت با آن برخورد میكنند.
برای توضیح مسئله به این مثال توجه كنید: وجود پزشك در همه جوامع مغتنم است. كسانی كه چه بسا مشرف به مرگ هستند، در اثر عمل به دستور پزشكی بهبودی پیدا میكنند و زندگی خود را مرهون پزشك هستند. حال اگر كسی مردم را اغفال كند و مدعی شود من متخصص فلان بیماری هستم و دارویی را تجویز كند كه زهرآلود و كشنده است، چنین شخصی نه تنها ارزش پزشك را در جامعه ندارد، بلكه از افراد عادی و بیسواد كه هیچ خدمتی به جامعه نمیكنند، به مراتب بدتر است.
همه موحدان میدانند در قرآن كریم شرك مورد مذمت است و در اكثر موارد آن، منظور از شرك، شرك در ربوبیت است، وگرنه شرك در خالقیت بسیار كم بوده است. حتی بت پرستهای مكه كه عقب افتادهترین مشركین بودند، قائل نبودند ما دو تا خالق داریم: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّه»4؛ آنها همه شرك در ربوبیت؛ داشتند و میگفتند: خدا اجازه داده است كه بعضیها بعضی امور مردم را تدبیر كنند و اختیار بعضی كارها را به دست گیرند. عمده شركهایی كه در عالم مطرح بوده است و انبیا با آن مبارزه میكردند، شرك در ربوبیت است. شقیترین موجودی كه میشناسیم ابلیس است كه خداوند درباره او فرمود: «إِنَّ عَلَیْكَ لَعْنَتِی إِلی؛ یَوْمِ الدِّین»5؛ و شیطان؛ شرك در خالقیت و شرك در ربوبیت تكوینی نداشت، بلكه شرك در ربوبیت تشریعی داشت و به خدا میگفت: «لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُون»6؛ - «أَنَا خَیْرٌ مِنْه»7؛ قانونی كه تو میگذاری درست و عادلانه نیست. تو میگویی كه من به آدم سجده كنم. این درست نیست، چرا كه من از آدم بهتر هستم. آدم از خاك است و من از آتش و آتش بر خاك برتری دارد. اگر بنا باشد كسی سجده كند این آدم است كه باید به من سجده كند. مشكل شیطان شرك در ربوبیت تشریعی بود. او به ربوبیت تكوینی و به قیامت معتقد بود. به همین جهت به خداوند گفت: «فَأَنْظِرْنِی إِلی؛ یَوْمِ یُبْعَثُون»8؛ یعنی مرا تا روز قیامت مهلت بده. بنابراین بیشترین چیزی كه میتواند ما را به شیطان شبیه كند، همان شرك در ربوبیت تشریعی است و بدعتگذاری در دین و احكام الهی،؛ و بدعتگذاران ازجمله مبغوضترین انسانها نزد خدایند.
1. توبه، 30.
2. یونس، 59.
3. انعام، 21.
4. لقمان، 25.
5. ص، 78.
6. حجر، 33.
7. ص، 76.
8. حجر، 36.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیده ای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1386/03/09 ایراد فرموده اند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته روشن شد كه یكی از ویژگیهای مبغوضترین خلایق پیش خدا، این است كه آنها اهل بدعت هستند، یعنی برای خودشان حق تشریع قائل هستند و این نوعی شرك است.
انبیای الهی علیهمالسلام پیام خداوند را بدون كم و كاست به مردم میرساندند تا بدین وسیله هدایت شوند، اما بدعت گذار مردم را گمراه میكند و موجب پیدایش فتنههایی در جامعه اسلامی میشود. عدهای پیرو بدعت گذار و كسانی مخالف او میشوند و درگیریهایی میان آنان به وجود میآید. وقایع صدر اسلام برآمده از نوعی بدعت بوده كه آتش فتنه را در جامعه اسلامی شعلهور كرده و باعث شده است مردم مسلمان «قربة الی الله»؛ فرزند پیامبر اكرمصلی الله وعلیه وآله با طفل شیرخوارهاش را به شهادت برسانند.
این فتنه ها به صدر اسلام اختصاص ندارد و در طول چهارده قرن در گوشه و كنار تكرار شده است و چه بسا در جامعه ما تكرار شده باشد یا در آینده تكرار شود.
در خطبه پنجاهم نهج البلاغه، امیر المؤمنینعلیهالسلام در باره آغاز فتنهها میفرماید:
«إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ یُخَالَفُ فِیهَا كِتَابُ اللَّهِ وَ یَتَوَلَّی عَلَیْهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَی غَیْرِ دِینِ اللَّهِ فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ یَخْفَ عَلَی الْمُرْتَادِینَ وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِینَ وَ لَكِنْ یُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَیُمْزَجَانِ فَهُنَالِكَ یَسْتَوْلِی الشَّیْطَانُ عَلَی أَوْلِیَائِهِ وَ یَنْجُو الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنی»1: آغاز فتنهها هوای نفس گروهی است كه میخواهند به دلخواه خود عمل كنند. پیروی از هوای نفس باعث بدعت گذاری میشود و به دنبال آن احكامی صادر میشود كه با قرآن مخالف است. وقتی این احكام جعل شد یك رابطه دوستی میان افراد پدید میآید كه مبتنی بر اساس دین نیست. عدهای كسانی را حمایت میكنند و به آنها رأی میدهند كه حامی دین نیستند. آن گاه حضرت میفرماید: اگر در یك جامعه حق خالص و باطل نیز كاملاً روشن و عریان بود و با حق مخلوط نمیشد كه برای طالب حق چیزی مخفی نمیماند و از باطل بیزاری میجست و دیگر كسی فریب نمیخورد. آنهایی كه میخواهند فتنه كنند و احكام جدید ابداع كنند، حق و باطل را با هم میآمیزند و برای افكار باطلشان پوششی از حق به كار میگیرند. اینها همانند كسانی هستند كه چند شاخه گل از بوستان میچینند و چند شاخه زهرآگین و مضر نیز با آن مخلوط میكنند. این جاست كه شیطان بر یاران خود تسلط پیدا میكند و زمینهای فراهم میشود تا شیطان مردم زیادی را گمراه كند و باطلهایی را در لباس حق جلوهگر سازد و به خورد مردم دهد. این جا مردم خیال میكنند دنبال حق رفتهاند و غافلند از این كه زیر پوشش حق، باطلهایی آنان را اسیر كرده است.
پس آغاز فتنه از این جا شروع میشود كه چند نفر كه طبعاً در جامعه برجستگی دارند، هوش بیشتری دارند و موقعیت اجتماعی بهتری دارند، به دنبال هواهای نفسانی خود، احكام جدیدی را به اسم دین جعل میكنند، چیزهایی را كه حرام است، حلال نشان میدهند و كارهایی كه واجب است، چون به ضرر آنها تمام میشود، غیر لازم معرفی میكنند. اینها حق و باطل را ممزوج میكنند و پوششی از حق روی سخنان خود میگذارند تا مردم را گول بزنند، معجون زهرآگینی را با لایهای از شیرینی لعاب میدهند تا وقتی به دهان دیگران میگذارند، آنها طعم خوشی احساس كنند. آن وقت است كه مردم فریب میخورند.
خداوند متعال میفرماید: «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلی؛ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرورا»2؛ ما مقدر كردیم كه همیشه در مقابل انبیا و داعیان حقیقت شیاطینی وجود داشته باشند كه در مقابل انبیا سخنان زیبا و فریبنده را مطرح كنند تا دیگران را بفریبند. این سنّت الهی است و فكر نكنید كه این روال پایان خواهد پذیرفت و شیاطین دست از شیطنتشان برخواهند داشت. ابزار كار اینها نیز حرفهای قشنگ با محتوای باطل و كُشنده است. اگر كار اینها بگیرد بسیاری از مردم فریب میخورند، چون تشخیص حق و باطل كار آسانی نیست. اگر شما بخواهید طلای ناب را از طلای قلابی بازشناسید باید به زرشناس مراجعه كنید تا آن را محك بزند و بگوید عیار آن چه قدر است و آیا طلا خالص هست یا خالص نیست. زرشناس ابزاری دارد كه طلا را محك میزند. پس باید به متخصص و خبره رجوع كرد. این جا خبره با كتاب خدا سخن را محك میزند. حضرت میفرماید: «إِذا الْتَبَسَتْ عَلَیْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعَ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَیْكُم بِالْقُرآن»3؛ اگر فتنهها شما را فرا گرفت و شما احساس كردید كه در یك شب ظلمانی قرار گرفتهاید و نمیتوانید حق و باطل را تشخیص دهید به قرآن مراجعه كنید. در این تاریكیها، نوری كه میدرخشد و شما را نجات میدهد، قرآن است، البته در سایه قرآن، موقعیت عترت و اهل بیت پیامبرصلی الله وعلیه وآله هم ثابت میشود: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوه»؛ «وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُون»4؛ پس؛ اصل در این جا قرآن است و در سایه آن باید سنت اهل بیت را بشناسیم تا محك خوبی برای حق و باطل داشته باشیم.
آن چه مایه تأسف است این است كه كسانی با افتخار به ما میگویند: شماها فقط به همان احكام قدیمی چسبیدهاید و كهنه پرست هستید. زمان ما احكام نو میخواهد و حرفهای قدیمی دیگر به درد ما نمیخورد.
یادم هست در تركیه كنفرانسی برگزار شد و یكی از این نواندیشان و نوپردازهای مصری سخنرانی كرد و خیلی با آب و تاب گفت: فرهنگ اسلامی ما به كهنه پرستی مبتلا شده است. ما حدیث نو میخواهیم، فقه نو میخواهیم و.... همین طور سخن خود را ادامه داد به گونهای كه من دیگر نتوانستم تحمل كنم و بلند شدم و گفتم: آقا، یك باره بگو ما دین نو و پیامبر نو میخواهیم!
قرآن بدعت گذاری میان مسلمانان را پیش بینی كرده و فرموده است: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَة»5؛ فتنه جویان دنبال آیات؛ متشابه میروند تا بتوانند باطل را با پوشش حق ارایه كنند. آیات محكم برای مقصد و مقصود آنان مفید نیست. آنها میخواهند آیات را آن جور كه دلشان میخواهد تفسیر كنند تا مردم گمراه شوند. نه تنها قرآن این نكته را پیش بینی كرده كه پیامبر اكرمصلی الله وعلیه وآله نیز به امیر المؤمنین علیعلیهالسلام همین نكته را گوشزد كرده و فرموده است: «یَا عَلِیُّ إِنَّ الْقَوْمَ سَیُفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ یَمُنُّونَ بِدِینِهِمْ عَلَی رَبِّهِمْ وَ یَتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ وَ یَأْمَنُونَ سَطْوَتَه»6؛ مردم بعد از وفات من مورد فتنه واقع؛ میشوند. بعضی از آنها حرفشان این است كه ما به رحمت خدا امیدوار هستیم و آرزو داریم خدا ما را مشمول رحمتش قرار دهد. اینها به رجاء كاذب دل بسته و از عذاب و عقوبت خدا خود را ایمن میبینند. «یَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْكَاذِبَة»7؛ اینان حرامهای خدا را با یك شبهه دروغین حلال؛ میشمارند و برای آن راه حلال درست میكنند. «یَسْتَحِلُّونَ السُّحْتَ بِالْهَدِیَّةِ وَ الرِّبَا بِالْبَیْع»8؛ رشوه را با عنوان هدیه و ربا را با عنوان بیع حلال میشمارند. پس مصداق فتنه انحراف در عقاید و احكام است كه آغازش از بدعت گذاری است و عامل بدعت گذاری هوای نفس است.
1. نهجالبلاغه، خطبه 50.
2. انعام، 112.
3. وسائل، ج6، ص 171.
4. حشر، 7.
5. آل عمران، 7.
6. بحار، ج 32، ص 241.
7. وسائل، ج 18، ص163.
8. همان.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیده ای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 03/16/ 1386 ایراد فرموده اند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته دیدیم مطابق فرمایش امیرالمؤمنین؛ _علیهالسلام_ كسانی كه اهل بدعت باشند، از مبغوضترین خلایق نزد خدا هستند. در این جا سؤالی مطرح میشود كه آیا همه كسانی كه اهل بدعت هستند، در یك پایهاند؟ مسلماً همه گناهان حتی شرك مراتبی دارد همان گونه ایمان و توحید مراتبی دارد. گاهی ممكن است مشرك یا كافر قاصر یا مقصر باشد. اگر كسی حتی مبتلا به كفر هم باشد، اما قاصر باشد معذور است.
قرآن كریم از كسانی نام میبرد كه شهادتین میگفتند، مسلمان بودند، مسجد میساختند، نماز میخواندند و عبادت میكردند، اما همین كارهایشان را نیز ناشی از كفر میداند: «وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْرِیقاً بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَه»1؛ ساختن مسجد ضرار نیز كفر بود. همچنین كسانی را كه طبق احكام خدا و قوانین خدا قضاوت نمیكنند كافر میداند: «وَ مَنْ لَمْ یَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُون»2؛ همچنین آنهایی را كه احكام تازیانه و حد را نمیپذیرند، بیایمان میخواند: «فَلا وَ رَبِّكَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَكِّمُوكَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیما»3. گاهی بعضی افراد از قضاوت پیامبرصلی الله وعلیه وآله نیز از ته دلشان راضی؛ نبودند و میخواستند نزد علمای اهل كتاب بروند تا به نفعشان حكم صادر كنند! قرآن میفرماید: به خدا قسم اینها ایمان ندارند مگر این كه در اختلافاتشان پیش پیامبرصلی الله وعلیه وآله بیایند و او را قاضی قرار دهند و از ته دل قضاوت حضرت را بپذیرند و هیچ نگرانی نداشته باشند! گرچه ما در زمان پیامبرصلی الله وعلیه وآله نیستیم كه ببینیم اگر پیامبرصلی الله وعلیه وآله قضاوتی درباره ما میكرد آیا ما از ته دل راضی بودیم یا نه، اما میتوانیم فرض كنیم اگر قضاوت حضرت به ظاهر به ضرر ما بود آیا ته دل ناراحت میشدیم یا نه؟ بنده كه جرأت ندارم بگویم ناراحت نمیشدم.
حقیقت این است كه این مسئله از صدر اسلام میان مردم وجود داشته كه ملاك ایمان و كفر چیست؟ بعضی آن قدر سخت گرفتند كه گفتند: اگر كسی مرتكب گناهی شود كافر است، چون در عمل حكم خدا را قبول نكرده است. خوارج حكمیت را خلاف قرآن دانستند و گفتند: «لا حكم الا لله»، چون علیعلیهالسلام حكمیت را پذیرفته، با قرآن مخالفت كرده، پس كافر است. گروه دیگری كه مرجئه نام داشتند، میگفتند: همین كه كسی ایمان آورد و گفت: خدا و پیامبرصلی الله وعلیه وآله را قبول دارم، دیگر خیالش راحت باشد هر گناهی كه كرد بالاخره آمرزیده میشود: «إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعا»4. میان این دو مسلك هم نظرهای مختلفی وجود دارد.
حقیقت این است كه گاهی كفر در مقابل اسلام و گاهی در مقابل ایمان به كار میرود. اسلام نیز گاهی همین اسلام ظاهری منظور است و گاهی آن مراتب بالای تسلیم كه حضرت ابراهیمعلیهالسلام نمونه كامل آن بود. در آیه شریفه «وَ وَصَّی بِها إِبْراهِیمُ بَنِیهِ وَ یَعْقُوبُ یا بُنَی اِنَّ الله اصطَفی لَكُم الدّینِ فلا تَموتُنَّ اِلاّ وَ اَنتُم مُسلِمون»5، ابراهیم و یعقوب به فرزندانشان؛ وصیت كردند كه سعی كنید مسلمان از دنیا بروید، این معنای اخیر از اسلام منظور است. باید بدانیم اسلام ظاهری آن ایمانی نیست كه ملاك سعادت دنیا و آخرت باشد و باعث شود كه انسان از عذاب جهنم نجات پیدا كند: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فی قلوبكم»6؛ ایمان چیزی غیر از گفتن شهادتین و در جرگه؛ مسلمانان بودن است. همچنین ایمان غیر از علم است. قرآن از زبان حضرت موسی علیهالسلام خطاب به فرعون میفرماید: «لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»7: حتماً تو میدانی؛ كه معجزاتی كه به دست من ظاهر میشود، توسط خدای آسمان و زمین ظاهر شده است، پس میدانی خدایی هست كه همه كاره عالم است و میدانی كه من پیامبر او هستم. با این حال فرعون كافر بود.
اما اگر ته دل حكم را باور داشته باشد ولی درعمل دچار لغزش شود، مؤمنی گناهكار است. اگر با كمال شرمندگی بگوید: خدایا من حكم تو را قبول دارم ولی ضعیف هستم و از اراده پایینی برخوردارم، ایمانش از دست نمیرود، گرچه ضعیف میشود، و این خطر وجود دارد كه با تكرار آن، شخص دچار نفاق و نهایتاً بیایمانی شود. خداوند از كسانی یاد میكند كه با خدا عهد میبندند و میگویند ما وضع زندگیمان خوب نیست. اگر خدا اوضاع ما را خوب كند، ما صدقه میدهیم و در راه خدا كمك میكنیم: «فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُون»8؛ پس؛ آن گاه كه خداوند از فضلش به آنها عطا میكند رومیگردانند. گویا با خدا عهدی نداشتهاند و دنبال كار خودشان میروند. این جا قرآن میفرماید: «فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلی؛ یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا یَكْذِبُون»9: به كیفر مخالفتی؛ كه اینها با خدا كردند، خداوند نفاقی در دلهایشان میاندازد كه تا روز قیامت در دلهایشان باقی میماند. به هر اندازه كه نفاق میآید، ایمان از دست میرود.
آقایان و خانمها باید توجه داشته باشند كه احكام اسلام را باید از ته دل پذیرفت و باور كرد كه حكم خدا همین است. كسانی كه در ابتدا ایمان اجمالی دارند، ولی وقتی احكام سختی نازل میشود دیگر نمیتوانند زیربار بروند، و نه تنها عملاً زیر بار نمیروند، بلكه اصلاً در مشروعیت و صحت حكم شك میكنند، ایمانشان را از دست میدهند: «إِنَّ الَّذِینَ یَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِكَ سَبِیلاً. اولئِكَ هُمُ الْكافِرونَ حَقّاً وَ أعْتَدنا لِلْكافِریِنَ عَذاباً مُهینا»10: كسانی كه همه گفتههای خداوند را قبول نمیكنند، گر چه؛ همه را غلط نمیدانند، بلكه به دنبال اعتدال میگردند، اینها حقیقتاً كافرند. قبل از انقلاب در یك سفری به مشهد مقدس خانم بیحجابی با ما همسفر بود. وقتی به قهوه خانهای رسیدیم، پیاده شد از كیفش چادر نماز در آورد و به سر كرد و نماز خواند. بعد هم چادرش را تا كرد و دوباره در كیفش گذاشت. بعضی خانمها با او صحبت كردند كه چرا این جور هستید، او گفت من اینها را قبول دارم، ولی توی فامیل ما كسانی هستند كه مرا مسخره میكنند و من نمیتوانم آن را تحمل كنم، ولی همه احكام خدا را قبول دارم. حجاب را نمیتوانم رعایت كنم، اما قبول دارم. چنین فردی از ایمان خارج نشده است، ولی مؤمن عاصی است. البته این خطر هست كه اگر عصیان تكرار شود ایمانش هم به خطر افتد. ولی به هر حال عصیان به تنهایی موجب خروج از ایمان نمیشود، اما اگر اصل حكم خدا را زیر سؤال برد یا آن را قبول نكرد از ایمان خارج میشود.
1. توبه، 107.
2. مائده، 44.
3. نساء، 65.
4. زمر، 53.
5. بقره، 32.
6. حجرات، 64.
7. اسراء، 102.
8. توبه، 76.
9. توبه، 77.
10. نساء، 150-151.
پیوندها
[1] https://www.mesbahyazdi.org/node/32#_ftn1
[2] https://www.mesbahyazdi.org/node/32#_ftn2
[3] https://www.mesbahyazdi.org/node/32#_ftn3
[4] https://www.mesbahyazdi.org/node/32#_ftn4
[5] https://www.mesbahyazdi.org/node/32#_ftn5
[6] https://www.mesbahyazdi.org/node/32#_ftn6
[7] https://www.mesbahyazdi.org/node/32#_ftn7
[8] https://www.mesbahyazdi.org/node/32#_ftn8
[9] https://www.mesbahyazdi.org/node/32#_ftn9
[10] https://www.mesbahyazdi.org/node/32#_ftnref1
[11] https://www.mesbahyazdi.org/node/32#_ftnref2
[12] https://www.mesbahyazdi.org/node/32#_ftnref3
[13] https://www.mesbahyazdi.org/node/32#_ftnref4
[14] https://www.mesbahyazdi.org/node/32#_ftnref5
[15] https://www.mesbahyazdi.org/node/32#_ftnref6
[16] https://www.mesbahyazdi.org/node/32#_ftnref7
[17] https://www.mesbahyazdi.org/node/32#_ftnref8
[18] https://www.mesbahyazdi.org/node/32#_ftnref9
[19] https://www.mesbahyazdi.org/node/33#_ftn1
[20] https://www.mesbahyazdi.org/node/33#_ftn2
[21] https://www.mesbahyazdi.org/node/33#_ftn3
[22] https://www.mesbahyazdi.org/node/33#_ftnref1
[23] https://www.mesbahyazdi.org/node/33#_ftnref2
[24] https://www.mesbahyazdi.org/node/33#_ftnref3