آیین پرواز
ویژه جوانان و نوجوانان
آیتالله محمدتقی مصباح یزدی
تلخیص:
جواد محدثی
مصباح یزدی، محمدتقی، 1313 ـ
آیین پرواز ویژه جوانان و نوجوانان / محمدتقی مصباح یزدی. ـ تلخیص؛ جواد محدثی. – قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
248 ص.( انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)؛ 338؛ اخلاق؛ 36).
2 - 153 - 411 - 964 :ISBN
کتابنامه به صورت زیرنویس.
1.اخلاق اسلامی ـ نسل جوان و نوجوان. 2. خودسازی. 3. ذکر. 4. نماز. الف. محدثی، جواد، 1332 ، ب. عنوان.
9ب6م /8/ 247 BP
آیین پرواز
مؤلف: آیتالله محمدتقى مصباح یزدى
تلخیص: جواد محدثی
ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)
نوبت و تاریخ چاپ: يازدهم، زمستان 1401
چاپ: اشراق
شمارگان : 500 قیمت: 86000 تومان
دفتر مركزی پخش: قم، خیابان شهدا، کوی ممتاز، پلاك 38، تلفن و نمابر: 37742326 ـ 025
شعبه مؤسسه امام خمینی(ره): قم، بلوار امین، بلوار جمهوری اسلامی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، تلفن: 32113629ـ 025
كلیه حقوق براى ناشر محفوظ است
شابک: 2ـ153ـ411ـ964
از انبوه حكایات موجودات، شاید شگفتانگیزتر و غریبتر از همه، داستان «انسان» باشد. از یك سو، انسان موجودى است كه خداى متعال چنان استعدادى در او نهاده است كه مىتواند خلعت «خلافت اللّهى» بر تن نموده و مسجود و مخدوم ملایكه شود.(1)
در قوس صعود و تكامل، انسان مىتواند تا مقام «مقعد صدق عند ملیك مقتدر»(2) اوج بگیرد؛ جایى كه از بالاترین درجات كمال و قرب به حضرت احدیت محسوب مىگردد و حضرتش او را با خطاب «یا ایتها النفس المطمئنه» مخاطب مىسازد و در ضیافتى خاص، به عطاى «فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى» مىنوازد.
از سوى دیگر، همین انسانى كه مدال «احسن تقویم» را از خالقهستى دریافت كرده، گاه آنچنان سقوط مىكند كه به پستترین مراتب هستى فرو مىغلطد.(3) در این هنگام تا بدان حد فرومایه و بىمقدار مىگردد كه همسنگ چهارپایان و بلكه فروتر از آنها قرار مىگیرد و به چنان فلاكتى گرفتار مىآید كه رتبهاى بالاتر از «شر الدواب(4): بدترین جنبندگان» نمىتوان برایش در نظر گرفت.
1. ر. ك: بقره (2)، 30 ـ 34.
2. قمر (54)، 55.
3. تین (95)، 5.
4. انفال (8)، 22 و 55.
به راستى سرّ این همه صعود و سقوط چیست؟ چگونه است كه وجودى واحد، اقتضاى دو سیر اینچنین متضاد را دارد؟ چه چیز نهال وجود انسان را شكوفا و بارور مىسازد و چگونه است كه این نهال مىسوزد و خاكستر مىشود و از بین مىرود؟
كتاب حاضر تلاشى است براى پاسخ به پرسشهاى فوق و پرسشهایى دیگر نظیر آنها كه ذهنهاى بسیارى را به خود مشغول مىدارد. آنچه پیش رو دارید خلاصه درسهاى اخلاق استاد فرزانه و فقیه و فیلسوف گرانمایه، حضرت آیتالله محمدتقى مصباح یزدى است كه توسط حجتالاسلام والمسلمین آقاى جواد محدثى جهت استفاده نسل جوان و نوجوان به تلخیص درآمده است. این درسها در سالهاى تحصیلى 1379 و 1380 در قم و در جمع طلاّب و سایر علاقهمندان برگزار گردیده است. خداى را شاكریم كه بار دیگر توفیق داد كتابى از مجموعه آثار استاد مصباح ـ دام ظلّه ـ را به پویندگان راه حقیقت و تشنگان زلال هدایت تقدیم داریم. امید آن داریم كه با نشر این اثر، سهمى هرچند كوچك، در گسترش فرهنگ اسلام و اهل بیت(علیهم السلام) داشته باشیم.
انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(رحمه الله)
در قرآن كریم هدف از بعثت انبیا، به خصوص پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) تعلیم و تزكیه بیان شده است.(1) این دو واژه را در زبان فارسى مىتوان به «آموزش و پرورش» ترجمه كرد؛ كه «تعلیم» را معادل «آموزش» و «تزكیه» را معادل «پرورش» قرار دهیم. البته در مورد تعلیم و آموزش باید توجه داشت كه در این بخش آنچه هدف و وظیفه اصلى پیامبران و جانشینان ایشان است، تعلیم مطالبى است كه در سعادت انسان نقش اساسى دارند و بشر خود به تنهایى به آنها دسترسى ندارد، یا به طور معمول، با وجود اهمیت فوقالعادهشان، از آنها غفلت مىورزد. به عبارت دیگر، آنچه وظیفه انبیا است «آموزش معارف دینى» است. سایر علوم و فنون نیز اگرچه ممكن است اهمیت فراوانى در زندگى بشر داشته باشند، اما از چیزهایى هستند كه اولا، دسترسى به آنها با عقل و تجربه بشرى ممكن است و ثانیاً، نقش چندانى در سعادت واقعى انسان ندارند و بشر با ندانستن آنها چندان ضرر نمىكند.
با توجه به آیات قرآن، هدف بعثت انبیا را مىتوان در دو بعد اساسى
1. بقره (2)، آیه 129 و آل عمران (3)، آیه 164.
خلاصه كرد: 1. آموزش معارف دین؛ 2. پرورش و تربیت انسان. این دو وظیفه در وهله اول بر عهده انبیا و بعد از ایشان بر دوش اوصیاى آنان مىباشد؛ از جمله، ائمه اطهار(علیهم السلام) كه اوصیاى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) هستند به انجام این وظیفه قیام كردهاند. پس از ائمه(علیهم السلام) نیز علما و تربیت یافتگان مكتب اهل بیت(علیهم السلام) این وظیفه را بر عهده دارند.
وظیفه اصلى انبیا، تربیت انسان براى ترقى و تكامل معنوى و روحى، و رسیدن به هدف نهایى است كه از خلقت انسان در نظر بوده است؛ یعنى نزدیكى و قرب به خداى متعال.
نیاز به «تعلیم و تربیت»، این دو هدف اساسى بعثت انبیا نه تنها امروزه مرتفع نشده است، كه با پیچیدهتر شدن زندگى و تمدن بشرى افزونتر نیز گردیده است. پیش از این اگر كسى مىخواست آنچه را كه در زمینه معارف دینى براى او لازم است و او را از انحراف فكرى و عقیدتى مصون مىدارد فرا بگیرد، كافى بود چند صباحى به مكتبخانهاى برود و قرآن و اصول و فروع دین را در سطحى ساده بیاموزد. اما امروزه نیاز ما به آموزش مسایل دینى تا بدان حد وسعت یافته، كه اگر تمام عمر خود را صرف آموختن این مسایل كنیم، باز هم به فراگیرى تمام آنچه براى سعادت لازم است، قادر نخواهیم بود.
امروزه همانگونه كه علوم مادى گسترش یافته و به رشتههاى گوناگون تخصصى تقسیم گردیده، علوم و معارف دینى نیز رشد و گسترشى چشمگیر داشته و به رشتههاى مختلفى تقسیم گردیده است. امروزه شاخههاى علوم اسلامى آن قدر متنوع و گسترده است كه براى متخصص شدن در هر یك از
رشتههاى علوم اسلامى و حوزوى باید سالها زحمت كشید.
آنچه گفتیم، در حوزه «تعلیم» و «آموزش» قابل فهم و تصدیق است، اما آیا در زمینه «تزكیه» و «پرورش» نیز مسأله به همین صورت است؟ وضعیتى كه در حال حاضر در جامعه بشرى شاهدیم، افت اخلاقیات و معنویت آنچنان بارز و چشمگیر است كه بسیارى از اندیشمندان در شرق و غرب عالم معتقدند بشر امروز از «بحران معنویت» رنج مىبرد. از این رو مىتوان گفت در این عصر، نیاز بشر به تزكیه و پرورش، به مراتب بیش از نیاز او به تعلیم و آموزش است.
خداوند انبیا را با هدف «تعلیم» و «تزكیه» بشر به رسالت مبعوث كرد: هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَة؛(1) او است آن كس كه در میان بىسوادان فرستادهاى از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بدیشان بیاموزد. انبیا و اوصیاى آنان نیز با تحمل رنجها و مصایب، این رسالت را انجام دادند و رفتند. آخرین آنان نیز پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) بودند.
اما امروزه كه مردم از حضور انبیا و اوصیاى آنان بىبهرهاند، چه كسى باید این بار سنگین را به دوش بكشد؟ آیا خدا و پیامبر براى این مسأله تدبیرى اندیشیدهاند؟ این وظیفه بر دوش علماى دین است. پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) فرمودند: رَحِمَ اللّهُ خُلَفائى. فَقیلَ: یا رسولَ اللّهِ و مَنْ خُلَفاؤكَ؟ قالَ الَّذینَ یُحْیُوْنَ سُنَّتى وَ یُعَلِّمونَها عِبادَ اللّه؛(2) خدا رحمت كند جانشینان مرا. عرض شد: یا رسول اللّه، جانشینان شما چه كسانى هستند؟ فرمودند: كسانى كه
1. جمعه (62)، 2.
2. بحار الانوار، ج 2، باب 8، روایت 83.
سنّت مرا زنده مىكنند و آن را به بندگان خدا مىآموزند. گرچه در این روایت صریحاً به مسأله «تزكیه» اشاره نشده و فقط «تعلیم» ذكر گردیده، اما با توجه به اینكه تزكیه باید براساس تعالیم دینى و وحیانى باشد، این علماى دین هستند كه باید متكفّل این امر گردند. به علاوه، «سنّت پیامبر» فقط تعلیم نبوده، بلكه به تصریح آیه، تعلیم و تزكیه در سنّت پیامبر دوشادوش یكدیگرند. بنابراین احیاى سنّت پیامبر در قیام به امر تعلیم و تزكیه، هردو، است. عملا نیز در طول تاریخ اسلام نهاد یا گروه دیگرى غیر از «روحانیت» و «حوزه»ها متصدّى امر تزكیه نبودهاند.
همان گونه كه در مورد خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) مرزى بین «تعلیم» و «تزكیه» وجود ندارد، طبیعى است كه در مورد «خلفا»ى آن حضرت نیز همینگونه باشد.
در كار علما و حوزههاى علمیه تعلیم و تزكیه باید همواره در كنار هم باشند و اهمیت لازم و كافى به هر دو داده شود. یكى از امورى كه آفت غفلت به آن سرایت كرده، مسایل مربوط به تزكیه و مسایل اخلاقى و معنوى است. آنچه بیشتر مایه تأسف است جاى خالى تزكیه و برنامههاى تربیت اخلاقى و معنوى در حوزه است. غفلت نسبت به این مسأله، تا حدود زیادى همچنان استمرار یافته و تا كنون تلاشى قانونمند و منظم در این زمینه در حوزه انجام نشده است.
شاید یكى از عواملى كه به این مسأله دامن زده و باعث مهجوریت اخلاق و مباحث مربوط به تزكیه و تربیت معنوى در حوزهها گردیده، استنكاف بزرگان و علما و تواضع بیش از حد آنان در این زمینه است. آنان نگرانند كه مبادا به خودستایى یا مطرح كردن خویش و شهرت مبتلا شوند، و به همین روى، از
انجام این وظیفه مهم پرهیز مىكنند. به تعبیر دیگر، تصور مىشود كسى كه در صدد تربیت اخلاقى دیگران برمىآید، خود را تزكیه شده و بىنیاز از تربیت مىداند و بر همین اساس این شایستگى را براى خود قایل است كه براى دیگران درس اخلاق بگوید و آنان را تربیت كند. كسانى كه در صدد تهذیب نفس هستند از چنین خودستایىهایى گریزانند و تا حد ممكن سعى مىكنند خود را در معرض شهرت و تعریف و تمجید دیگران قرار ندهند.
به نظر مىرسد یك مسأله در اینجا از نظر دور مىماند. اگر همه بخواهند با این توجیهات از وظیفهاى كه در مورد تزكیه جامعه دارند طفره بروند، این مسؤولیت مهم اجتماعى بر زمین خواهد ماند. چه كسى باید این وظیفه را عهدهدار شود؟ اگر كسانى كه مهذبتر از دیگران هستند از انجام این وظیفه پرهیز كنند، آنگاه كسانى كه صلاحیت ندارند وارد این عرصه خواهند شد؛ كه اگر زیان نداشته باشند، نتیجه مثبتى از كار آنان انتظار نمىرود.
اگر همه علما براى پرهیز از شهرت و ریا و... از تدریس و اظهار علم خوددارى كنند، پس چه كسى باید عهدهدار امر تدریس و تعلیم گردد؟! مسأله تزكیه نیز به همین صورت است. اگر همه افراد وارسته، به منظور پرهیز از خودنمایى و خودستایى، از نصیحت و راهنمایى دیگران و گفتن درس اخلاق خوددارى كنند، این تكلیف خطیر بر زمین خواهد ماند؛ همچنان كه متأسفانه تا كنون بر زمین مانده و اقداماتى كه انجام شده و مىشود به هیچ وجه كافى نبوده و نیست. حتماً كسانى باید از باب واجب كفایى به این مهم اقدام كنند تا جایى كه احساس شود به قدر كفایت رسیده است.
بنده نیز صلاحیت انجام این كار را براى خود قایل نیستم و خود را به تربیت محتاجتر از دیگران مىبینم؛ اما از خود مىپرسم، اگر براى انجام این
تكلیف اقدامى نكنم آیا فرداى قیامت مؤاخذه نخواهم شد؟ گرچه بزرگانى در حوزه درس اخلاق دارند، ولى به نظر مىرسد نیاز حوزهاى با این عظمت، با این تعداد جلسات برطرف نمىشود. از این رو امثال بنده، با همه ضعفها و نقصهایى كه در خود سراغ داریم، به ناچار و از سر انجام تكلیف وارد این عرصه مىشویم و در حد وسع و توان خود به انجام این وظیفه اقدام مىكنیم.
«تزكیه» واژهاى عربى است و در زبان فارسى، لفظ واحدى كه دقیقاً معناى آن را برساند و معادل آن باشد، سراغ نداریم. مفاهیمى از قبیل: شكوفایى استعدادها، بالندگى، و رشد و كمال یافتن، در معناى «تزكیه» مندرج است. قرآن این مفهوم را در مقابل «تدسیه» به كار برده است؛ آنجا كه مىفرماید: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها. وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها.(1)
مورد اصلى استعمال این كلمه در پرورش درخت است؛ زمانى كه باغبانى به درخت رسیدگى مىكند، آن را هرس نموده، آب و خاك و نور مناسب آن را تأمین مىكند تا درخت رشد كرده و به ثمر برسد. در این كارِ باغبان، هم جهت اثباتى هست و هم جهت سلبى. براى رشد درخت، از یك سو دادن آب و كود و فراهم كردن نور و حرارت كافى لازم است و از سوى دیگر، قطع شاخههاى اضافه و هرس كردن آن نیز ضرورى است.
تزكیه در مورد انسان نیز همین دو بعد را دارد؛ هم لازم است چیزهایى را در نفسْ ایجاد كنیم و هم لازم است چیزهایى را بزداییم و از بین ببریم. این، جهت تشابه تزكیه درخت و تزكیه انسان است؛ اما این دو، تفاوتهایى نیز دارند.
1. شمس (91)، 9ـ10.
1. ارادى و اختیارى بودن: یكى از تفاوتهاى اساسى تزكیه درخت و تزكیه انسان در مورد اراده و اختیار است. درختى كه باغبان تربیت مىكند از خود ارادهاى ندارد. این باغبان است كه مطابق خواست و اراده خود به درخت رسیدگى مىكند؛ به آن آب و كود مىدهد و شاخ و برگ زاید آن را قطع مىكند.
اما تزكیه انسان این گونه نیست، بلكه با اراده و اختیار خودِ او انجام مىگیرد. كسى نمىتواند انسان را با اجبار و تحمیل به سوى رشد و خوبىها رهنمون شود و بى آنكه خود بخواهد او را بهشتى كند. قرآن كریم در مورد هدایت، خطاب به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)مىفرماید: إِنَّكَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاء؛(1) در حقیقت، تو هركس را دوست دارى نمىتوانى راهنمایى كنى، لیكن خدا است كه هر كه را بخواهد راهنمایى مىكند. آرى، حتى پیامبر(صلى الله علیه وآله) با آن مقام عظیم و ولایت معنوى خود بر انسانها، نمىتواند هركس را كه خود خواست هدایت كند. هدایت كار خدا است و هركه را او بخواهد، هدایت مىكند. در مورد تزكیه نیز قرآن اینچنین مىفرماید: بَلِ اللّهُ یُزَكِّی مَنْ یَشاء؛(2) بلكه خدا است كه هركه را بخواهد پاك مىگرداند. براساس این آیه، تزكیه نیز مانند هدایت كار خدا است.
مؤمن باید متوجه باشد كه اختیار همه امور در دست خدا است و هیچكارى، فعلى و حركت و سكونى بدون اذن او انجام نمىگیرد.
در مورد تزكیه انسان هم گرچه مىگوییم به اراده خود او است، اما نباید تصور كنیم كه ما مستقل از تأثیر و اراده خداوند مىتوانیم این كار را انجام دهیم.
1. قصص (28)، 56.
2. نساء (4)، 49.
قرآن كریم گاهى تزكیه را به خدا، گاهى به پیامبر و گاهى به خود انسان نسبت مىدهد. در جایى مىفرماید: بَلِ اللّهُ یُزَكِّی مَنْ یَشاء؛(1) بلكه خدا هر كه را بخواهد پاك مىگرداند. در این آیه تزكیه به خدا نسبت داده شده است. در جایى دیگر مىفرماید: یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَة؛(2)[ پیامبر] آنان را پاك مىگرداند و كتاب و حكمت بدیشان مىآموزد. در این آیه تزكیه را كار پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىداند. در جاى دیگر نیز تزكیه را به خود انسان نسبت داده، مىفرماید: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها؛(3) به تحقیق رستگار شد كسى كه آن [نفس] را پاك گرداند. فاعل مستقل خدا است و فاعلیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و انسان با اجازه خداوند و در طول فاعلیت خداى متعال است؛ و این همان معناى توحید افعالى است.
یكى از تفاوتهاى اساسى تزكیه انسان و تزكیه درخت، در داشتن و نداشتن اختیار است. درخت از خود اختیارى ندارد و نمىتواند در مقابل عمل باغبان كه در صدد تزكیه آن برمىآید، مقاومتى نشان دهد و یا انتخابى داشته باشد. اما تزكیه انسان امرى ارادى و اختیارى است. كسى نمىتواند بر انسان تأثیر قهرى و جبرى داشته باشد و انسان بخواهد و نخواهد او را به سمت و سویى خاص ببرد. كمال انسان در آن است كه با «اراده و اختیار خود» راه صحیح را انتخاب كند و در مسیر خوبى و صلاح طى طریق نماید.
از همین رو كسى كه به امر تزكیه انسانها مبادرت مىورزد، باید زمینهاى فراهم آورد كه آنان با اراده و اختیار خود در جهتِ نیل به كمالات انسانى
1. نساء (4)، 49.
2. آل عمران (3)، 164.
3. شمس (91)، 9.
تلاش كنند. «اراده» فعل خود انسان است و كسى نمىتواند آن را در انسان ایجاد كند، اما مربى مىتواند مقدماتى را فراهم كند كه توجه متربّى به خوبىها و كمالات معطوف گردد و به اراده كردن آنها تشویق شود.
بنابراین معناى تزكیه انسان این است كه كسانى در صدد برآیند و براى دیگران زمینهاى فراهم كنند كه آنان با اراده خود به سوى خوبىها و كمال سوق داده شوند؛ برخلاف تزكیه درخت، كه امرى قهرى است و بى هیچگونه دخالتى از ناحیه خود درخت، اتفاق مىافتد.
2. امكان «خودتزكیهگى»: تفاوت مهم دیگر بین تزكیه انسان و تزكیه درخت این است كه انسان برخلاف درخت مىتواند «خودتزكیه» باشد. درخت خود نمىتواند زمینه رشد و نمو و تكامل خود را فراهم كند، اما چنین امكانى براى انسان وجود دارد. براى تزكیه، درخت راهى ندارد جز اینكه چشم به راه باغبانى باشد، اما انسان همانگونه كه مىتواند «خودآموز» و «خودتعلیم» باشد، مىتواند «خودپرور» و «خودتزكیه» نیز باشد. البته تأثیر و كمك «معلم» و «مربى» در امر «تعلیم» و «تربیت» غیرقابل انكار است؛ اما انسان همیشه و ضرورتاً نباید در هر مرحله و هر زمینهاى منتظر معلم و مربى باشد. در بسیارى از موارد و مراحل، امكان «خودآموزى» و «خودپرورى» براى انسان وجود دارد و در بسیارى از مراحل و مراتب تزكیه و تكامل، نمىتوان نایل نشدن به آنها را به گردن نبود استاد و مربى انداخت. اگر شنیدهایم، بىاستاد و مراد نباید راه طریقت و سیر و سلوك را در پیش گرفت.
بى پیر مرو تو در خرابات *** هر چند سكندر زمانى
باید بدانیم كه این امر مربوط به مراتب عالى خودسازى و تزكیه نفس است. بسیارى از مراحل و مراتب سیر و سلوك و تزكیه نفس، بىاستاد و مربى
نیز قابل دسترسى است. كمبودها، نقصها و ضعفها در این مراتب و مراحل را نباید ناشى از نبود استاد و مربى دانست؛ كه این، نوعى فرافكنى و عذرى غیرموجه است. در این مراحل؛ آیات قرآن، احادیث و معارف اهل بیت(علیهم السلام) و كتابهاى علما و بزرگان اخلاق و سیر و سلوك مىتوانند جاى خالى استاد را پر كرده و سالك را كفایت كنند.
آیا «نفس» با «عقل» تفاوت دارد؟ آیا در ما دو وجود مستقل، یكى به نام «نفس» و دیگرى به نام «عقل» وجود دارد؟ جنگ بین «نفس» و «عقل» به چه معنا است؟
آیا ما یك نفس داریم یا چند نفس؟ «نفس امّاره به سوء» یعنى چه؟ «نفس لوّامه» چیست؟ «نفس مطمئنّه» كدام است؟ آیا اینها سه وجود مستقل و هر سه نیز غیر از «عقل» هستند؟ جنگ «عقل» با كدام یك از این سه «نفس» است؟
اصولا خود «نفس» چیست؟ آیا «نفس» غیر از «خود» است؟ آیا «ما» وجودى داریم و «نفس»مان وجودى دیگر؟ آیا ما یك «خودِ» الهى داریم و یك «خودِ» شیطانى؟ «خودِ» الهى با «خودِ» طبیعى چه تفاوتى دارد؟
اینها و برخى مباحث دیگر در همین زمینه، مسایلى هستند كه به آنها مىپردازیم.
كلمه «نفس» نیز مانند «تزكیه» واژهاى عربى است كه معادل آن در فارسى، «خود» و گاهى «من» به كار مىرود. این واژه در قرآن به صورتهاى
مختلفى استعمال شده است. چیزى كه به آن «نفس» گفته مىشود همان «هویت» انسان است و چیزى جداى از آن نیست. ما چند موجود نیستیم، بلكه «یك» انسان هستیم و «یك هویت» بیشتر نداریم. آنچه كه هست «ابعاد مختلف» همین «یك» نفس و خود واحد است. نفس انسان قوهاى دارد به نام «عقل» كه ادراكات انسان و تشخیص خوب و بد به آن مربوط مىشود. همین نفس خواستهها و گرایشهایى نیز دارد. اینها «دو بُعد» از «هویت» و «منِ واحد» هر انسانى هستند.
بُعد «خواستهها و گرایشها»ى انسان همانطور كه از نامش نیز پیدا است، فقط خواستن و میل داشتن است و حد و مرز «نمىشناسد»؛ امّا «شناخت» و «ادراك» مربوط به بعد دیگر وجود انسان، یعنى «عقل» است. بنابراین «تعارض عقل و نفس» چیزى جز رویارویى «دو بعد» از «هویت واحد» انسان نیست.
مسأله در مورد «نفس امّاره به سوء»، «نفس لوّامه» و «نفس مطمئنّه» نیز از همین قبیل است. ما بیش از «یك نفس» نداریم. آنچه تغییر مىكند، زاویه دید و لحاظى است كه براى نفس در نظر مىگیریم؛ حالات مختلف همین نفس واحد است. نفس انسان فطرتاً طالب كمال است و گرایش به كمال دارد.
اما كمال انسان مسیر مشخصى دارد كه اگر انسان از آن مسیر تخلف و تخطّى كند به كمال نمىرسد. انسان اگر در طىّ مسیر تكامل اشتباه كرد و به اشتباه خود نیز واقف شد، پشیمان مىگردد و خود را ملامت مىكند كه چرا چنین كرده است. این ملامت گرى، وصف و حالت جدیدى است كه براى نفس انسان حاصل مىشود، نه آن كه نفس دیگرى غیر از آن نفسى كه طالب كمال بود در او پیدا شود. نفس لوّامه كه در قرآن كریم آمده است،(1) چیزى بیش از این نیست.
1. قیامه (75)، 2.
«نفس امّاره» چیزى غیر از این نیست كه انسان خواستههایى دارد كه اگر تعدیل و كنترل نشود به طغیان و فساد مىانجامد. اصل آن خواسته ممكن است چیز بدى نباشد، اما اگر جلوى آن باز گذاشته شود موجب تباهى انسان مىشود.
براى مثال، میل به غذا خوردن به خودى خود چیز بدى نیست، اما اگر كنترل نشود سر از افراط و طغیان در مىآورد. اگر چنین شد، مىگوییم نفس، امّاره به سوء شده است. همه افعال انسان همین طور است. غذا خوردن، آمیزش كردن، سخن گفتن، تفریح كردن و... وقتى از مرز معقول خود تجاوز كند، با خواستههاى الهى و معنوى و كمال نهایى انسان تضاد پیدا مىكند.
نفس آنگاه امّاره به سوء مىشود كه حد و مرز را رعایت نكند. تعیین حد و مرز نیز با تشخیص و حكم عقل و شرع انجام مىشود.
اینكه انسان گاهى بر خلاف حكم و تشخیص عقل خود رفتار مىكند نشانه آن است كه «اراده» و «اختیار» دارد و مىفهمد خوب و بد كدام است، انتخاب هر یك از آن دو، بسته به اراده و اختیار خود او است. صرف تشخیص خوب، انسان را مجبور به اقدام نمىكند، چنانكه صرف تشخیص بد او را به دورى و اجتناب وا نمىدارد.
كمال انسان در گرو آن است كه خواهشها و میلهاى آن تحت رهبرى و راهنمایى نور عقل در آید. اگر بتواند حالت توجه به تشخیص عقل و تمكین در برابر آن و مهار خواسته نفس را در خود تقویت كند، آنگاه مىتواند به كمال مطلوب خود، كه همان قرب به خداى متعال است، دست پیدا كند. اگر این حالت در اثر تكرار و استمرار در انسان به صورت «ملكه» در آید و ثبات پیدا كند، آنگاه نفس به اطمینان و آرامش مىرسد و انسان بدون هیچ اضطرابى، با قلبى مطمئن آماده سفر آخرت مىگردد. این همان «نفس مطمئنّه» است.
نفس مطمئنّه چیزى غیر از همان من و روح انسانى نیست كه این مراتب را گذرانده، خطرها را پشت سر گذارده و با رسیدن به درجات عالى تكامل، ملكات فاضله در آن راسخ گردیده و حالت ثبات و اطمینان پیدا كرده و پیوسته ملازم و تابع عقل است.
مطلب دیگر این است كه مىگویند، دو نوع نفس وجود دارد: نفس طبیعى و حیوانى، و نفس قدسى و الهى. نفس طبیعى و حیوانىِ انسان گرایش به مادیات، گناه و چیزهاى پست و منفى دارد. در مقابل، نفس قدسى و الهى همان است كه گرایشهاى متعالى، نظیر میل تقرب به خدا، حس نوع دوستى، ایثار و فداكارى و... به آن نسبت داده مىشود. این نفس همان روح پاك الهى است كه در كالبد انسان دمیده شده است؛ آنجا كه فرمود: وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی.(1) این دو نفس پیوسته در درون انسان در تضاد و ستیزند.
استعمال نفس در «نفس حیوانى» و «نفس الهى» ضرورتاً به این معنا نیست كه ما در وجود خود دو نفس داریم كه مدام با یكدیگر در ستیزند و هركدام گاهى بر دیگرى غلبه مىیابد. همان طور كه گفتیم، ما یك موجود بیشتر نیستیم و یك روح، یك نفس و یك «من» بیشتر نداریم. آنچه كه هست این است كه این «من واحد» تمایلات، گرایشها، ابعاد و نیازهاى مختلفى دارد. از آنجا كه انسان مركّب از جسم و روح است، این تمایلات و نیازها نیز برخى مربوط به جسم و برخى مربوط به روح هستند. آنگاه خود این نیازها گاه با هم تزاحم پیدا مىكنند. انسانى را فرض كنید كه هم گرسنه
1. حجر (15)، 29.
است و غذا مىخواهد، و هم پولى براى تهیه غذا ندارد، در عین حال مىخواهد شخصیتش هم محفوظ بماند و پیش كسى دست نیاز دراز نكند. اگر بخواهد شكمش را سیر كند، چون پول ندارد مجبور است اظهار حاجت كند و شخصیت خود را بشكند. اگر بخواهد شخصیتش را حفظ كند، باید گرسنگى را متحمل شود. این تعارضِ میان یك نیاز جسمى و یك خواسته روحى است.
اما این تعارضها دالّ بر وجود دو «من» و دو «روحِ» حیوانى و الهى در انسان نیست؛ بلكه یك «من» و یك «روح» است كه دو نوع گرایش، خواسته و نیاز دارد.
منظور از دشمنى نفس و عقل تضادى است كه بین تشخیص عقل و گرایشهاى كنترل نشده و كاملا رها گردیده انسان وجود دارد. تمایلات انسان حد و مرز نمىشناسد و فقط به دنبال این است كه هرچه بیشتر و سریعتر اشباع و ارضا شود؛ اما اقتضاى تشخیص و راهنمایى عقل، رعایت برخى محدودیتها و نگاه داشتن جانب احتیاط و سرعت نگرفتن است. اینجا است كه مىگوییم عقل و نفس با هم مىستیزند.
تزكیه نفس یعنى مراقب آفتهاى نفس بودن. نفس به مانند نهالى است كه باغبان آن را مىكارد. او وقتى نهالى را غرس كرد، شب و روز از آن مراقبت مىكند. نفس نیز همینگونه است. انسان باید از نفس خویش آفتزدایى كند. علماى اخلاق به این كار «تخلیه» مىگویند؛ یعنى انسان باید خود را از آفات تخلیه كند و آنها را از صفحه ضمیر و نفس خود بیرون بریزد.
در مرحله بعد و پس از تخلیه، باید مراقب باشد آنچه را كه براى سلامت نفس و رشد آن مفید است جذب كند.
مَركب روح، جسم است. روح تا در این دنیا است، باید با كمك این جسم به سوى مقصد حركت كند. از این رو، از باب مقدمه، بحث آفتزدایى و همچنین جذب نیرو و انرژى در مورد جسم هم مطرح است. باید مراقب جسم هم بود تا سالم بماند. مركب بیمار و بىحال نمىتواند راكب را به مقصد برساند. در اینجا روح راكب است و جسم مركب. براى به مقصد رسیدن راكب باید مراقب بهداشت و سلامت و انرژى جسم هم باشیم. اگر سوار بر ماشین به سوى مقصدى حركت مىكنید، باید مراقب سلامت ماشین هم باشید، و گرنه از رفتن باز خواهید ماند. اگر نیاز به تعمیر پیدا كرد باید آن را تعمیر كنید. اگر بنزین مىخواهد باید در باك آن بنزین بریزید. اگر چرخ آن پنچر شده، باید آن را تعویض كنید. اگر این كارها را انجام ندهید خود نیز نمىتوانید به مقصد برسید.
اما آفت نفس چیست و غذا و انرژى لازم براى حركت آن كدام است؟
آفت نفس «گناه» و مایه حیات و رشد و تغذیه آن «یاد خدا» و توجه به معنویات است. قرآن مىفرماید خدا و پیامبر شما را به چیزى مىخوانند كه حیات شما در آن است: اِسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما یُحْیِیكُم؛(1) اجابت كنید خدا و رسول را آن هنگام كه شما را به چیزى مىخوانند كه شما را زنده مىگرداند. انذار پیامبر براى كسى مفید است كه قلب و دلش حیات داشته باشد؛ چرا كه فرمود: لِیُنْذِرَ مَنْ كانَ حَیًّا؛(2) تا بیم دهد آن را كه زنده است. انذار براى كسى است كه زنده باشد؛ نه زنده جسم، كه زنده روح و جان.
1. انفال (8)، 24.
2. یس (36)، 70.
تزكیه نفس كه موجب حیات نفس و صفاى باطن مىگردد به اندازهاى اهمیت دارد كه خداوند قبل از بیان آن، یازده قسم یاد مىكند. در هیچ كجاى قرآن نداریم كه براى بیان مطلبى یازده قسم خورده باشد. جز در همین یك مورد و این نشان از اهمیت بالاى این مسأله دارد: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها. وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها. وَ النَّهارِ إِذا جَلاّها. وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها. وَ السَّماءِ وَ ما بَناها. وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها. وَ نَفْس وَ ما سَوّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها؛(1) قسم به خورشید و روشنى آن؛ و قسم به ماه آنگاه كه به دنبال آن آید؛ و قسم به روز آنگاه كه زمین را روشن سازد؛ و قسم به شب وقتى كه عالم را در پرده سیاهى كشد؛ و قسم به آسمان و آن كه آن را بنا كرد؛ و قسم به زمین و آن كه آن را گستراند؛ و قسم به نفس و آن كه آن را نیكو ساخت؛ پس خیر و شرّش را به آن الهام كرد؛ [كه ]هر كس آن [نفس ]را پاكیزه ساخت قطعاً رستگار شد.
اگر طالب رستگارى و نجات هستى، راه آن «تزكیه نفس» است. تزكیه نفس به چه حاصل مىشود؟ به اینكه آفتها را از آن جدا كنى، وسایل تغذیهاش را فراهم سازى و با تمرین و تكرار، آن را قوى و توانا نمایى. تمرین نفس چیست؟ ذكر خدا؛ كه فرمود: اُذْكُرُوا اللّهَ ذِكْراً كَثِیراً. وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ عَشِیّا؛(2) خدا را یاد كنید، یادى بسیار؛ و صبح و شام او را به پاكى بستایید.
چرا در یك شبانه روز به یك نماز بسنده نكرد و فرمود پنج نماز بخوانید؟ چون مىخواست ذكر خدا تمرین و تكرار شود؛ و نماز ذكر خدا است.
هركس در هر كار و زمینهاى بخواهد به جایى برسد و مهارت و مقامى
1. شمس (91)، 1ـ9.
2. احزاب (33)، 41ـ42.
كسب كند، باید تمرین و تكرار داشته باشد. اگر كسى بخواهد در یك رشته ورزشى قهرمان شود، باید به تمرینهاى سخت و فشرده بپردازد. هر قدر آرزوى مقامى بالاتر را داشته باشد به همان میزان باید بر تلاش و تمرین خود بیفزاید. تزكیه نفس و نیل به كمالات انسانى نیز از این قاعده كلى مستثنا نیست.
جان آدمى به تزكیه زنده مىگردد؛ و تزكیه نیز با یاد خدا و دورى از گناه حاصل مىشود؛ و آن نیز نیاز به تمرین و تكرار دارد؛ و مسیر خاص تزكیه نفس و تكامل روح انسانى را خداى متعال به فضل خودش از طریق انبیا در اختیار ما قرار داده است.
اینكه نفس چگونه رشد مىكند، یا چگونه آفتزده و فاسد مىگردد، امرى حسّى نیست كه ما مثلا آن را با چشم ببینیم. رشد و لاغرى جسم و صحت و مرض آن براى ما محسوس است، اما صحت و مرض روح و نفس، و صلاح و فساد آن را با حس ظاهر نمىتوان ادراك كرد. آنان كه به درجاتى از
تكامل نفس دست یافتهاند، درمىیابند كه رشد نفس و كامل شدن آن به چه معنا است. قرآن مىفرماید نفس شما نیز ـ همانند جسم ـ پاكیزگى و آلودگى دارد. هر كس آن را پاكیزه گرداند، نفس او رشد مىكند، تكامل مىیابد و به فلاح مىرسد؛ همانند دانهاى كه ابتدا جوانهاى كوچك مىزند و مىتواند با مراقبت و رسیدگى تبدیل به درختى تناور شود كه هر سال صدها و هزاران میوه به بار آورد. هركس نیز نفس را آلوده سازد، نفس او فاسد و ضایع مىگردد؛ مانند نهالى كه در اثر عدم رسیدگى، گرفتار آفت گردیده، خشك مىشود و از بین مىرود.
گاهى نفس به مرحلهاى مىرسد كه نه تنها میوه و ثمرى ندارد، كه از درون آن آتش زبانه مىكشد. قرآن كریم مىفرماید: فَاتَّقُوا النّارَ الَّتِی وَقُودُهَا
النّاس؛(1) از آتشى بترسید كه آتشزنه آن، انسانها هستند. این آتشى است كه براى افروختن آن لازم نیست هیزم و آتشى از بیرون بیاورند، هیزم و آتش آن خود انسانها هستند!
تا انسان خود به مراحلى از تكامل نفس دست نیابد، نمىتواند حقیقت معناى رشد و تكامل نفس را درك كند. شبیه این مسأله در امور حسى، افرادى هستند كه برخى از حواس را از اصل خلقت ندارند. كسى كه كور مادرزاد به دنیا آمده، مفهوم رنگ را درك نمىكند.
اگر بخواهیم از راه توصیف، چیزى را براى كسى معلوم داریم، باید دست كم نمونه و مشابهى هرچند ضعیف از آن را قبلا خودش درك كرده باشد، وگرنه از توصیف ما چیزى دستگیرش نخواهد شد. مسأله تكامل نفس نیز همین گونه است. اگر كسى هیچ مرتبه و نمونهاى از كمال نفس را درك و لمس نكرده باشد، اگر هزاران بار نیز از پرواز روح و سیر آن در ملكوت و تقرب آن به خداوند برایش بگویند، چیزى نخواهد فهمید. ممكن است این الفاظ برایش زیبا باشد، ولى قطعاً از حقیقت آنها چیزى سر در نخواهد آورد.
براى بسیارى ممكن است «لذت انس با خدا» هیچ معنایى نداشته باشد. كسى هم ممكن است آنچنان شیرینى این لذت را چشیده باشد كه بگوید: وَ اَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّة بِغَیْرِ ذِكْرِك؛(2) خدایا از هر لذتى غیر از لذت ذكر تو استغفار مىكنم!
1. بقره (2)، 24.
2. مفاتیح الجنان، مناجات خمس عشرة، مناجات الذاكرین.
قرآن سعى مىكند با مطرح كردن یك سلسله مفاهیم و لذتهایى كه براى انسانها آشنا است، آنان را به سوى بهشت و تحصیل سعادت اخروى و قرب الى اللّه سوق دهد.
مفهوم «قرب الى اللّه» كه در این قبیل بحثها بسیار به كار مىرود نیز چنین مفهومى است. براى تبیین و تفهیم یك حقیقت معنوى، از مفاهیم و الفاظى كه دالّ بر امور مادى و حسى است استفاده شده است. «قرب» و «بُعد» و دورى و نزدیكى، در امور حسى و مادى معنا دارد. اما از باب توسعه در معنا، همین مفهوم را در قرب و بعد معنوى نیز به كار مىبرند؛ مثلا وقتى مىگوییم، فلانى به رییس جمهور نزدیك است، منظورمان این نیست كه از نظر مكانى نزدیك رییس جمهور ایستاده یا نشسته است؛ مقصود این است كه با رییس جمهور دوست و صمیمى است.
در مورد این قرب اعتبارى و معنوى، انسان از نزدیك بودن به بزرگان و تقرب نزد آنان احساس غرور، افتخار و شادمانى مىكند؛ حال ممكن است آن فرد از نظر مقامهاى معنوى فرد بزرگى باشد یا از نظر مقامهاى مادى و دنیایى. انسان نزدیك بودن به بزرگان را مایه افتخار مىداند؛ مثلا اگر كسى از نزدیك به مقام معظّم رهبرى سلام كند و با ایشان مصافحه و معانقه نماید، از این امر به خود مىبالد؛ كه من به رهبر معظّم انقلاب سلام كردم و ایشان جواب سلام مرا دادند و من ایشان را در آغوش گرفتم.
كسانى هم هستند كه عنایت خدا براى آنان مهم است و اگر خداى متعال به آنان گوشه چشمى كند، از فرط ابتهاج در پوست خود نمىگنجند. راستى آیا
تقرب به چنین كسى مایه افتخار و مباهات نیست؟! كسى كه همه هستى در دست او و متعلّق به او است. كسى كه خالق همه زیبایىها و خوبىها است. به واقع باید گفت كه افتخار حقیقى، تقرب به چنین موجودى است.
«تقرب الى اللّه» مفهوم محورى معارف توحیدى است و در تعالیم همه انبیا بسیار بر آن تأكید مىشود. انبیا و اوصیاى ایشان آن قدر بر این مفهوم تأكید و اصرار ورزیده بودند كه حتى در ادبیات كفار و مشركان هم وارد شده بود. قرآن از قول مشركان مكه مىفرماید: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى؛(1) ما آنها [بتها] را جز براى آن كه ما را هرچه بیشتر به خدا نزدیك گردانند، نمىپرستیم. حتى مشركان و بتپرستان به دنبال تقرب الى اللّه بودند؛ البته راه را اشتباه گرفته بودند. آنان تصور كردند، حال كه خدا را نمىبینند و نمىتوانند سر به آستان خود او بسایند و با او مرتبط شوند، باید با بتها كه محسوس و در معرض دید آنها هستند ارتباط برقرار كنند!
قرآن براى ایجاد انگیزه در انسانها جهت حركت بسوى قرب الى اللّه، گاهى زبان تشویق را انتخاب مىكند و از باغ و درخت و حورالعین و نهر شیر و عسل و مانند آنها صحبت مىكند اما همیشه زبان تشویق نیست، بلكه گاهى نیز از انذار استفاده مىكند و هشدار مىدهد كه اگر از نفست مواظبت نكنى، به انواع آفتها مبتلا مىگردد و مىپوسد و از بین مىرود.
یكى از ابزارهاى قرآن براى ایجاد انگیزه «تزكیه نفس» در انسان، همین هشدارها و بیم دادنها است. آیات فراوانى با بیانها و مطالب مختلف و متعدد در این زمینه وارد شده است. بیان عذابهاى جهنم یكى از همین هشدارها است:
1. زمر (39)، 3.
گاهى مىپرسند، اگر خدا جهنم را خلق نمىكرد چه مىشد؟
این پرسش از سر ناآگاهى و توجه نداشتن به لوازم «اختیار» انسان است. بهشت و جهنم در واقع دو سر یك رشتهاند. اگر جهنم نباشد بهشتى هم در كار نخواهد بود. بهشت پاداشى است براى «انسان مختار»ى كه «اختیار» خود را در مسیر خیر و صلاح به كار انداخته است. اختیار وقتى معنا پیدا مىكند كه حداقل دو راه پیش پاى انسان باشد و انسان نیز میل و امكانات انتخاب هر یك از آن دو راه را داشته باشد.
اراده خدا این چنین تعلق گرفته كه انسان موجودى «مختار» باشد. مختار بودن انسان در درجه اول به این است كه هم گرایش به خیر و خوبى و هم گرایش به شرّ و بدى در او وجود داشته باشد؛ هم چنان كه فرمود: فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها؛(1) پرهیزكارى و پلیدكارىاش را به او الهام كرد. در مرحله بعد نیز باید كسانى كه اختیار خود را در مسیر خوبى و صلاح به كار مىبندند پاداش عملشان را ببینند و كسانى هم كه از آن در مسیر بدى و فساد بهره مىجویند به مكافات اعمال خود برسند. اگر صالح و طالح هر دو سرانجامى واحد داشته باشند پس عدل خدا چه مىشود؟! از این رو علاوه بر بهشت، وجود جهنم نیز لازم است.
انسان دو راه در پیش دارد؛ یك راه او را به مقام «خلیفة اللهى» مىرساند و پایان یك راه این است كه او را «شرّ الدواب: بدترین جنبندگان» مىگرداند. ما عمرمان را در هریك از این دو راه مىتوانیم صرف كنیم؛ این بسته به «اختیار» ما است.
1. شمس (91)، 8.
كار انسان میان این دو راه كارى بس سخت و دشوار است. یك طرف، كمال و سعادت بىنهایت است و یك طرف، سقوط و شقاوت بىنهایت. از این رو انسان باید با نهایت دقت و احتیاط گام بر دارد؛ حالتى كه به آن «تقوا» گفته مىشود.
در هر حال، خداوند ما را آفرید و راه را از چاه به ما نشان داد: وَ نَفْس وَ ما سَوّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها.(1) راه، «تزكیه» است: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها.(2)چاه نیز «تدسیه» است: وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها.(3)
1. شمس (91)، 7ـ8.
2. همان، 9.
3. همان، 10.
سخن در باب تزكیه نفس بود. گفتیم از آیات شریفه استفاده مىشود كه نفس انسان، هم استعداد ترقّى و تكامل، و هم استعداد سقوط و تنزل دارد. اگر آن را «تزكیه» كردیم، رشد مىكند و بارور مىشود، و اگر آن را «تدسیه» كردیم، رو به ضعف و سستى رفته فاسد مىگردد. هر انسانى به طور غریزى و فطرى به دنبال آن است كه روز به روز كاملتر شود. این علاقه و میل فطرى به كمال، موهبتى است كه خداى متعال در وجود انسان قرار داده و یكى از نعمتهاى بزرگ الهى است. اگر چنین گرایشى در نهاد ما نبود، همیشه خمود و بىحال گوشهاى نشسته بودیم و چندان حركتى نمىكردیم. این، گرایش به كمال موتور محرك ما براى سعى و تلاش بیشتر است. هدف خداوند از آفرینش انسان این بوده كه به اراده خود مسیر تكامل را بپیماید؛ از همین رو چنین گرایشى را در فطرت او قرار داده است.
همه تلاشهاى هر انسانى براى پیشرفت كردن، بهتر شدن و تكامل است. اما احیاناً در تعیین مصداق و تشخیص راه از چاه دچار اشتباه مىشود. براى مصون ماندن از چنین اشتباهاتى خداوند به انسان عقل داده است؛ البته
عقل تا حدودى در این زمینه روشنگر است، اما بىمدد وحى قطعاً راه به جایى نمىبرد. از همین رو خداى متعال انبیا را فرستاد تا راه صحیح زندگى را به مردم نشان دهند.
برخى از مصادیق كمال، كاملا روشن و واضحند و هیچ انسانى در كمال بودن آنها تردید ندارد؛ «علم» از جمله این موارد است. همه مىدانند و هیچ كس تردیدى ندارد كه «علم» خوب است و كمال، و «جهل» بد است و نقص.
«قدرت» نیز مانند «علم» است. «قدرت» یك كمال است و «ضعف» و «عجز» نقص محسوب مىشود. هیچ كس دوست ندارد عاجز و ناتوان باشد و كارى از دستش نیاید. همه انسانها فطرتاً طالب «توانایى» و «قدرت»اند.
از دیگر چیزهایى كه انسان به طور فطرى طالب آن است «سعادت»
است. همه انسانها بالفطره طالب خوشى هستند. هیچ كس نیست كه ناخوشى و بدبختى را دوست بدارد. هیچ كس مایل نیست به درد و رنج و گرفتارى مبتلا باشد.
خداى متعال از یك طرف اصلِ میل به «كمال» را در انسان قرار داده و از طرف دیگر نیز میل به «مصادیق كمال» را نیر در او به ودیعت نهاده است.
اما آن كمال اصلى و نهایى انسان چیست؟ آنچه از تعالیم انبیا بر مىآید این است كه تكامل انسان در «قرب به خدا» است. این مفهومى است كه همه انبیا آن را به پیروان خود تعلیم دادهاند و مىتوان آن را امرى فطرى دانست.
ما معمولا مفهوم قرب را در امور مادى به كار مىبریم و مرادمان از آن، قرب مكانى یا قرب زمانى است. اما آیا وقتى مىگوییم، به خدا
نزدیك مىشویم، آیا منظور این است كه فاصله مكانى یا زمانى ما با خداوند كمتر مىشود؟!
مسلّماً قرب و بعد مكانى و زمانى در مورد خدا بىمعنى است. خداوند هیچ نسبتى با زمان و مكان ندارد كه بخواهد به زمان و مكانى نزدیكتر و از زمان و مكانى دورتر باشد. برخى مىپندارند خدا در آسمان است و در نتیجه هرچه در آسمان بالاتر برویم به خدا نزدیكتر مىشویم! این پندار ناشى از ضعف معرفت این افراد در مورد خداى متعال است.
تأمل در روایات و آثارى كه در آنها براى قرب الى اللّه ذكر شده، مىتواند ما را در درك معناى حقیقى قرب به خداوند كمك كند. روایتى است معروف در اصول كافى كه سندهاى متعدد دارد. این روایت مشتمل بر معارف بلندى است و بزرگان علماى اخلاق بسیار به این روایت، اعتنا كردهاند. متن روایت، كه امام صادق(علیه السلام) آن را از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل مىكند، چنین است: قالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ اَهانَ لِىَ وَلِیّاً فَقَدْ اَرْصَدَ لِمُحارَبَتى وَ ما تَقَرَّبَ اِلَىَّ عَبْدٌ بِشَیْئ اَحَبَّ اِلَىَّ مِمّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ اِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ اِلَىَّ بِالنّافِلَةِ حَتّى اُحِبُّهُ فَاِذا اَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذى یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذى یُبْصِرُ بِهِ وَلِسانَهُ الَّذى یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتی یَبْطِشُ بِها اِنْ دَعانى اَجَبْتُهُ وَ اِنْ سَأَلَنى اَعْطَیْتُهُ...؛(1)
خداى متعال مىفرماید: هر كس به یكى از دوستان من بىحرمتى كند به من اعلان جنگ كرده است؛ و نزدیك نشد بندهاى به من به چیزى كه محبوبتر از انجام اَعمالى باشد كه بر او واجب كردهام؛ و او با انجام مستحبات تا آنجا نزد من مقرب مىشود كه او را دوست مىدارم. پس وقتى او را دوست داشتم گوش او مىشوم كه با آن مىشنود، و چشم او مىشوم كه با آن مىبیند، و زبان او
1. اصول كافى، ج 2، ص 252، روایت 7.
مىشوم كه با آن سخن مىگوید، و دست او مىشوم كه با آن كار انجام مىدهد. اگر مرا بخواند او را اجابت مىكنم؛ و اگر از من چیزى بخواهد به او عطا مىكنم. تعابیرى بسیار عجیب و بلند است؛ اینكه خدا گوش و چشم و زبان و دست بندهاى شود! به راستى خداوند چگونه گوش و چشم انسان مىشود؟ چگونه ممكن است وقتى انسانى سخن مىگوید، بگوییم این او نیست كه حرف مىزند، خدا است كه زبان به سخن باز كرده است؟! بزرگان در شرح و تفسیر این حدیث بیانهاى مختلفى ذكر كردهاند.
یكى از معانى معقول براى این روایت این است كه بگوییم این تعبیرها كنایه از شدت نزدیكى خدا به بنده است. این بنده به مقامى رسیده كه گویى خداوند در همه جا و همه حال كنار او و همراه او است. چنین كسى در هر آن، مورد عنایت خاص خدا قرار دارد و خداوند در تكتك افعالش عنایت ویژه دارد و گویى خود متكفل انجام آن مىشود.
هركدام از ما در زندگى خود معمولا كم و بیش تجربههایى از عنایات خاصه پروردگار داریم و آن را احساس كردهایم. مواردى كه انسان خودش برنامه و حساب و كتاب خاصى نداشته، اما كارها درست همان طور كه او مىخواسته درست شده و انجام گردیده است. مناسب است یكى، دو مورد را كه الآن در ذهن دارم اشاره كنم:
طلبهاى كه سالها در نجف اقامت داشت و در سفرى به ایران آمده بود، مىگفت: مدتها بود كه از مادرم خبرى نداشتم. پدر و مادرم سالها بود كه با هم اختلاف داشتند و من نمىدانستم كه مادرم كجا است و چه مىكند. از نجف آمدم و به مشهد مقدس مشرف شده، به امام رضا(علیه السلام) عرض كردم، آقا من مىخواهم مادرم را ببینم! مىگفت، بعد از زیارت از حرم بیرون آمدم و بر حسب اتفاق مادرم را در یكى از رواقهاى حرم مطهر پیدا كردم!
شخص دیگرى كه از سفر عمره و زیارت خانه خدا مراجعت كرده بود، نقل مىكرد: سفر ما طورى بود كه براى انجام كارهایمان مىبایست ماه رجب را در مدینه باشیم و نمىتوانستیم براى عمره رجبیه ـ كه بسیار فضیلت دارد ـ مشرّف شویم. به علت تعهدى كه كرده بودم، اصولا رفتن براى عمره رجبیه براى من مشكل شرعى داشت. از طرفى هیچ دلم نمىخواست حال كه در این سرزمین مقدس هستم، عمره رجبیه را از دست بدهم. دو سه روز بیشتر به آخر ماه رجب باقى نمانده بود. یكى از شبها كه به حرم مطهر نبوى مشرف شدم عرضه داشتم، یا رسول اللّه! از شما مىخواهم كه وسیلهاى براى تشرف به عمره فراهم كنید؛ به دیگران هم نمىگویم و دیگر هم چنین تقاضایى از شما نخواهم كرد! مىگفت، انتظار داشتم كه فردا كارم درست شود. البته مقدماتى فراهم شد، ولى به جایى نرسید. شب بعد كه به حرم مشرف شدم، عرض كردم آقا خبرى نشد! از حرم برگشتم و به هتل آمدم. در آنجا دیدم مرا صدا مىزنند، كه فلانى ماشین آماده حركت به مكه است. من براى اینكه بفهمم این عنایت آقا رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) است یا خیر، گفتم: من در مدینه كار دارم! اما دیدم با یك ماشین سوارى لوكس آمدهاند كه به زور مرا به مكه ببرند!
در این روایت شریف شاید مراد همین باشد كه بنده به مقامى رسیده كه حقیقتاً مىبیند هر تأثیر و تأثرى و هر حركت و سكونى به اراده خداى متعال است. چنین كسى هنگامى كه سخن مىگوید، مىبیند كه او نیست كه حرف مىزند بلكه خدا است كه این امر وجودى را ایجاد مىكند. وقتى نگاه مىكند، با همه وجود مىیابد كه در حصول این فعل خدا حضور دارد.
در آخر این روایت مىفرماید هنگامى كه بندهاى به این مرتبه رسید: اِنْ دَعانى اَجَبْتُهُ وَ اِنْ سَأَلَنى اَعْطَیْتُه؛ اگر مرا بخواند او را اجابت مىكنم و اگر
از من چیزى درخواست كند به او مىدهم. چنین بندهاى به مقام «مستجاب الدعوه» بودن مىرسد.
اینها همه نه خودِ قرب، كه آثار قرب است! اگر اثر این است پس خود مؤثر چه اكسیرى است؟! مؤثر چیزى است كه اصلا به وصف در نمىآید؛ و اتفاقاً چون به وصف در نمىآمد تنها به ذكر آثار آن بسنده كردند! خودِ قرب آن بود كه همسر فرعون، جناب آسیه از خدا درخواست كرد. آسیه زنى ساده و مؤمنى عادى نبود، او انسانى با معرفت بود؛ چنان معرفتى كه حتى وقتى با میخهاى بزرگ او را به چهار میخ كشیدند باز هم دست از خدا بر نداشت! چنین كسى از خدا چنین تقاضا مىكند: رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَكَ بَیْتاً فِی الْجَنَّة؛(1) خدایا در بهشت، نزد خودت خانهاى برایم بساز! صحبت خانه و بهشت نیست، صحبت مقام است؛ مقامى كه انسان بیشترین نزدیكى را به خدا داشته باشد.
آن مقامها، عظمتها و حقایقى كه با این الفاظ به آنها اشاره مىشود، تعابیر غالباً كنایى هستند و چیزى بسیار فراتر از ظاهر خود را مد نظر دارند.
روح انسان مىتواند آنچنان ترقى كند و كمال یابد كه آنگونه كه در مناجات شعبانیه آمده است. مانند شعاعى به معدن نور وجود متصل گردد و همچون رشتهاى در بارگاه قدس و عزت الهى آویخته شود. چنین انسانى دیگر استقلالى ندارد و خودى نمىبیند، تنها معدنى از نور مىبیند كه شعاعهاى آن به هر سو پراكنده شده است. در اصطلاح عرفا به چنین مرتبهاى «مقام فنا»
1. تحریم (66)، 11.
گفته مىشود. مرتبهاى كه عبد كاملا در خدا محو و فانى است و گویى «خود» از میان برداشته شده است.
عاشقى را تصور كنید كه سالها در طلب معشوقش از این جا به آن جا سفر كرده است. سالها آرزو داشته لااقل یك بار، هرچند از دور، او را ببیند، یا صدایش را بشنود؛ ناگهان شبى چشم باز كند و خود را آرمیده در آغوش معشوقش ببیند! آیا لذتى بالاتر از این براى او تصور دارد؟! امیرالمؤمنین و ائمه هدى(علیهم السلام) در مناجات شعبانیه چنین مقامى را از خدا طلب مىكنند؛ مقامى كه عبد گویا در آغوش خدا آرمیده و آرام گرفته است! فَتَصِیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِك. این است آن فلاح و سعادتى كه فرمود هر كس نفسش را پاكیزه گرداند به آن دست مىیابد: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها.(1) این همان مقام قرب الهى است.
1. شمس (91)، 9.
چگونه انسان مىتواند به عالىترین مراتب «تقرب الى اللّه» دست یابد؟
براساس آنچه از آیات و روایات استفاده مىشود، یگانه راه رسیدن به چنین كمالى «عبودیت» است: ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُون؛(1) جن و انس را نیافریدم جز براى آن كه مرا عبادت كنند. اگر خدا را عبادت كنیم به هدف نهایى خلقت انسان، كه مد نظر خداوند بوده است، دست یافتهایم. جز این هم راهى وجود ندارد؛ كلمه «عبادت» در اینجا غیر از آن اصطلاحى است كه در فقه به كار مىرود. عبادت یعنى انسان همه كارها و رفتارهاى اختیارى خود را به انگیزه اطاعت خداوند، براى رضاى او و «قربةً الى اللّه» انجام دهد. تنها راه این است و هر راهى جز آن، راه شیطان است.
آیا عبادت «یك» هدف است و اهداف نهایى دیگرى هم در كار است و مثلا، تكامل هم هدفى دیگر است؟ تعبیر «ما» و «الا» در آیه مىگوید، یك هدف بیشتر نیست و آن هم «عبودیت» است. اگر مىخواهید براى دریافت بالاترین
1. ذاریات (51)، 56.
فیض وجود، شایستگى پیدا كنید تنها راهش این است كه فقط گوش به فرمان خدا باشید و براساس میل و اراده او حركت كنید.
خدا انسان را خلق كرد تا به عبادت و بندگى خدا بپردازد. آیا خدا به عبادت نیاز داشته و تشنه آن بوده كه كسى در مقابلش خضوع و خشوع كند و انسان را آفریده كه این كار را براى او انجام دهد؟! آیا اگر ما خدا را عبادت نكنیم خداوند عصبانى مىشود كه چرا به هدف او از خلقت خود بىاعتنایى كردهایم؟! همانگونه كه انسان دوست دارد دیگران به او احترام بگذارند، آیا در مورد خدا هم این «نیاز احترام» بود كه سبب شد انسان را خلق كند و خدا نیز دوست دارد كسانى در مقابل او به خاك بیفتند و به این طریق حسّ احترامخواهى خدا را ارضا كند؟!
چنین تصوراتى در مورد خداى متعال بسیار خام و جاهلانه است. خداوند كامل مطلق است. او «نیاز»ى ندارد كه بخواهد با خلقت انسان آن را رفع كند! در اثر فعل خداوند، نه چیزى از او كم مىشود، نه چیزى به او اضافه مىشود و نه لذت و بهجتى به او دست مىدهد! خدا از تنهایى و نبود مونس و همدم رنج نمىبرد كه انسان را خلق كند تا انیس تنهایى او باشد! اِبْتَدَعْتَهُ... لا لِوَحْشَة دَخَلَتْ عَلَیْكَ... وَ لا حاجَة بَدَتْ لَكَ فى تَكْوینِه؛(1) انسان را آفریدى،... نه بدان سبب كه وحشتى بر تو مستولى شده بود... و نه در پیدایش انسان نیازى از تو رفع مىشد. خدا به عبادت ما نیازى نداشت و از عبادت نكردن ما آسیبى به او
1. بحار الانوار، ج 102، باب 8، روایت 6.
نمىرسد: فَاِنَّ اللّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ غَنِیّاً عَنْ طاعَتِهِمْ امِناً مِنْ مَعْصِیَتِهِمْ؛(1) خداوند مخلوقات را آفرید در حالى كه از اطاعتشان بىنیاز و از نافرمانى آنها در امـان بود.
خداوند نه آنگاه كه ما او را عبادت كنیم، لذتى برایش حاصل مىشود و نه آنگاه كه به جنگ با خدا برویم و علیه او تظاهرات كنیم (!) بر دامن كبریاش نشیند گردى! نباید تصور كنیم كه علم و قدرت خدا هم مثل علم و قدرت ما انسانها است. علم ما حصولى و زاید بر ذات است، اما علم خدا حضورى و عین ذات است. «قدرت» در ما به معناى داشتن زور بازو و اعصاب حسّى و حركتى و... است، اما آیا خدا هم دست و بازو و رشتههاى عصبى دارد؟! البته نه، از این رو مىگوییم، علم خدا مثل علم ما نیست (عالِمٌ لا كَعِلْمِنا)، و همین طور در مورد سایر مفاهیمى كه به خداى متعال نسبت مىدهیم.
هم چنین است تعبیر «رضایت»، «غضب» و نظایر آنها كه در مورد خداوند به كار مىبریم. خدا اصلا حالت ندارد كه بخواهد تغییر كند. انسان و هر موجود دیگرى عاجزتر از این است كه بخواهد چیزى را براى خدا ایجاد كند و تأثیرى بر ذات او داشته باشد! بسیارى از نسبتهایى هم كه ما به خدا مىدهیم و تصوراتى كه از خدا داریم، از باب قیاس به نفس است.
پس كمال نهایى انسان قرب هرچه بیشتر به خداى متعال است و راه تقرب به خدا نیز عبادت و عبودیت است. حقیقت عبودیت، «عبد» بودن است. عبد به
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیضالاسلام، خطبه 184.
همان معنا كه خدا در قرآن مىفرماید: عَبْداً مَمْلُوكاً لا یَقْدِرُ عَلى شَیْء؛(1) بندهاى زر خرید كه هیچ كارى از او بر نمىآید. حقیقت وجود ما همین است كه ما چنان موجودى هستیم كه واقعاً از ما هیچ نمىآید. كمال ما هم به این است كه به این حقیقت برسیم و آن را با علم حضورى و شهودى كامل و آگاهانه درك كنیم. این همان «عبودیت محض» و حقیقت عبودیت است. جایى كه بنده تعلّق و ربط بودن خود به خدا را نه با چشم سر و دلیل عقل، كه با چشم دل و نور باطن مىبیند و مىیابد. در این حال مشاهده مىكند كه حقیقتاً هیچ اراده و تأثیرى و هیچ حركت و سكونى جز به وجود خداوند موجود نیست.
براى رسیدن به چنین مقامى اولین گام این است كه ما سعى كنیم هرچه بیشتر اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهیم. انسانهاى عادى براى خود اراده مستقل قایلند. كسى كه مىگوید، خدا این را خواسته و من هم آن چیز دیگر را مىخواهم، خود را مستقل از خدا مىبیند. اصلا همین كه ما اراده خود را در مقابل اراده خدا مىبینیم دالّ بر این است كه استقلال وجودى براى خود قایلیم.
استقلال یعنى اینكه من به خواست خدا كار ندارم؛ خدا خواستى دارد و من نیز خواستى؛ و این دقیقاً مقابل «عبودیت» است. عبودیت این است كه من از خودم اراده و خواستى ندارم، فقط یك اراده جارى است و باید جارى باشد، آن هم اراده خداى متعال است.
اگر بخواهیم در مسیر بنده شدن گام برداریم اولین كار این است كه باید دل و خواستههاى آن را كنار بگذاریم و خواسته خدا را محور اعمال و رفتارمان قرار
1. نحل (16)، 75.
دهیم. تشریع واجبات و محرمات در شریعت به همین منظور است. انجام واجبات و ترك محرمات تمرینى است براى اینكه ما كمكم بتوانیم همه كارهایمان را براساس خواست خدا انجام دهیم و جز به خواست او توجهى نداشته باشیم.
از نظر تعالیم اسلامى امر «عبودیت» دایر مدار صفر یا صد نیست؛ یعنى این طور نیست كه خداوند فقط وقتى ما را به بندگى مىپذیرد كه ما در اعمال و رفتارمان هیچ نظرى جز به خود ذات اقدس الهى نداشته باشیم؛ و در غیر این صورت هیچ حظّى از «عبودیت» براى ما قایل نباشد. عبودیت داراى مراتب بىشمارى است و همه مراتب آن مطلوب است. یكى از مشهورترین تقسیماتى كه براى اقسام و مراتب عبودیت وجود دارد، همان فرمایش معروف امیرالمؤمنین(علیه السلام) است كه عبادت بندگان را به «عبادت بردگان»، «عبادت تاجران» و «عبادت آزادگان» تقسیم فرموده است: اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ التُّجّارِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبیدِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبادَةُ الاَْحرار؛(1) گروهى خدا را به رغبت و طمع بهشت عبادت مىكنند؛ عبادت اینان عبادت تجارت پیشگان است. گروهى خدا را از ترس جهنم و عذابش عبادت مىكنند؛ این عبادت بردگان است. گروهى نیز خدا را از سر سپاس عبادت مىكنند؛ این عبادت آزادگان است.
اسلام هیچ یك از این سه نوع عبادت را رد نمىكند؛ چون به هرحال مرتبهاى از مقصود حاصل است، زیرا مقصود این است كه عبد اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهد؛ این تبعیت گاهى به طمع بهشت درست مىشود،
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیضالاسلام، كلمات قصار، ش 229.
گاهى از ترس جهنم و زمانى نیز عبد چون خدا را سزاوار پرستش یافته، تن به عبادت او مىدهد. البته تا به «عبادت احرار» نرسد هنوز بنده خالص نشده است. البته هر زمان كه یك قدم به سوى خدا مىرود، خداوند ده گام به طرف او برمىدارد.
تنها راهى كه ما را به هدف از خلقت انسان مىرساند بندگى است. آن مقامى كه همه ائمه معصومین(علیهم السلام) در مناجات شعبانیه درخواست مىكردند جز عبودیت راهى ندارد؛
مرتبه دیگرى از عبودیت این است كه ما خدا را عبادت كنیم و اراده خود را تابع اراده او قرار دهیم چون معتقدیم او مصلحت واقعى ما را بهتر از خودمان و بهتر از هر كسى مىداند. اگر به چنین انگیزهاى هم خدا را عبادت كنیم، قابل قبول است. اما چنین عبادتى نیز آن عبادت احرار كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود، نیست. این عبادت با آن عبادتى كه «وجدتك اهلا للعبادة» فرق مىكند. اینجا من دنبال مصلحت خودم هستم، منتها تشخیص دادهام براى آن كه به آن مصلحت دست یابم بهترین راه این است كه اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهم و دنبال امر و نهى او حركت كنم. این گونه عبادت كردن مثل عمل كردن به نسخه پزشك است. بیمار اگر به دستورات پزشك و نسخه او عمل مىكند، نه از روى علاقه به پزشك، بلكه به دلیل علاقه به خود و سلامتى خویش است كه این كار را مىكند. در این نوع عبادت یك نوع «خودپرستى» نهفته است؛ و خودپرستى غیر از خداپرستى است. این چنین عبادتى شبیه همان «عبادت تجّار» است.
عبادت احرار آن است كه به مصلحت خودش كار ندارد؛ بلكه مىگوید: وَجَدْتُكَ اَهلا لِلْعِبادَة. برایش مهم نیست كه مصلحت خودش چه مىشود، مهم این است كه سر به آستان معشوق بساید. در دعاهاى امام زینالعابدین(علیه السلام) هست كه: خدایا اگر بارها مرا به جهنم ببرى و بسوزانى دست از محبت تو بر نمىدارم. شبیه همین مضمون در دعاهاى دیگر نیز وجود دارد. این معرفت را مقایسه كنید با معرفت امثال ما كه اگر روزگار كمى بر وفق مرادمان نچرخد و خدا آن طور كه ما مىخواهیم پیش نیاورد، از خدا دلخور مىشویم و سر ناسازگارى بر مىداریم! بین آن بنده و این بنده چقدر تفاوت است؟!
اگر ما هم همت كنیم، رسیدن به چنین مقامهایى غیرممكن نیست. باید از مراتب پایین شروع كنیم و قدم به قدم به پیش رویم. اگر مىبینیم در جایى نهى الهى وجود دارد از آن اجتناب كنیم و آنجا كه مرضىّ خدا است حاضر باشیم. سپس به تدریج رضایت خود را تابع رضایت خدا كنیم. در مقابل خدا میل و اراده و هوسى نداشته باشیم. آنگاه خدا نیز تدبیر امور چنین بندهاى را به عهده مىگیرد، با او مناجات مىكند و ذكر خود را دمادم بر قلب و جان او جارى مىكند و به مقام «تُلْهِمَنى ذِكْرَك و توزِعَنى شُكْرَك»(1) مىرساند؛ مقامى كه خدا خود یاد خویش را بر دل بنده الهام مىكند. این جا است كه سراسر زندگى انسان عبادت مىشود؛ چرا كه تمام حركات و سكناتش تابع اراده الهى است، و حقیقت بندگى و عبودیت چیزى جز این نیست. عبادت فقط نماز و روزه نیست. آنها هم اگر عبادتند به این لحاظ است كه اراده خدا به آنها تعلق گرفته است. آرى، بنده مىتواند به آنجا برسد كه نه فقط نماز و روزهاش، كه تمام افعالش، تمام هستى و وجودش تابع اراده خدا گردد.
1. مفاتیح الجنان، دعاى كمیل.
در مقابل آن نقطه اوج كه انسان همه چیز را از خدا مىداند و مىبیند، نقطه حضیض و نهایت سقوط این است كه انسان بخواهد همه چیز و همه كس تحت اراده او در آیند و خود تابع هیچ چیز و هیچ كس نباشد. انسان گاه به مرتبهاى مىرسد كه با وجود آن كه خود مىداند و درك مىكند كه «بنده» و «مملوك» است، اما از روى علم و عمد این امر را انكار مىكند. حقانیت انبیا كاملا برایش به اثبات مىرسد، اما زیر بار نمىرود و مىگوید وحى و معجزات انبیا تخیّل و سحر و جادو است! او فقط خود را مىبیند و حاضر نیست غیر خود را ببیند. این همان «خودپرستى» است. البته خودپرستى مراتبى دارد، كه بالاترین مرتبهاش این است كه انسان كاملا و در همه شؤون، خود را جاى خدا بگذارد و با سر دادن نداى «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى»(1) بگوید اصلا آن «خدا»یى كه شنیدهاید من هستم!
از نمونههاى بارزى كه تا نهایت درجه سقوط به پیش رفت و همه شؤون خدا را براى خود قایل شد و ادعاى خدایى كرد فرعون است. حضرت
1. نازعات (79)، 24.
موسى(علیه السلام) نزد فرعون رفت و او را به خدا و ایمان به او دعوت كرد. فرعون گفت: این خدایى كه تو مىگویى كیست و در كجا است؟ حضرت موسى(علیه السلام) فرمود: او خالق آسمان و زمین و كسى است كه همه هستى از او است. فرعون گفت: چه دلیلى دارى بر اینكه چنین خدایى وجود دارد و تو نیز فرستاده او هستى؟ موسى(علیه السلام) فرمود: خداوند به من معجزاتى داده است؛ عصایش را به زمین انداخت و تبدیل به اژدهایى بزرگ گردید كه به این طرف و آن طرف حركت مىكرد. فرعون با دیدن این صحنه دچار وحشت شد و چون جرأت نكرد در آن جلسه حرفها و ادعاى موسى را انكار كند، از این رو مهلتى براى فكر كردن خواست. سپس براى آن كه در ظاهر و در چشم مردم چنین وانمود كند كه من به دنبال كشف حقیقت هستم، به وزیرش هامان دستور داد برجى بلند برایش بسازد تا از فراز آن به جستجوى خدا در آسمان بپردازد: بعد هم به قول خودش، در آسمانها در پى خداى موسى تحقیق كرد، اما خبرى از خدا نبود! از این رو به مردم گفت: من جز خودم هیچ خدایى سراغ ندارم: ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِله غَیْرِی.(1) فرعون هم یقین داشت كه خدایى كه موسى مىگوید، هست، و هم یقین داشت كه موسى فرستاده آن خدا است؛ اما با این همه انكار كرد و گفت: إِنِّی لَأَظُنُّهُ كاذِبا، موسى دروغ مىگوید و ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِله غَیْرِی، غیر از خودم، خدایى براى شما سراغ ندارم!
داستان فرعون و نظایر آن نشان مىدهد كه انسان تا چه حد ممكن است سقوط كند، و تا چه حد مىتواند خودپرست و فریبكار باشد. البته تعداد چنین افرادى كه تا این حد بتوانند در مقابل نداى وجدان خود و آفتاب حقیقتى كه بر
1. قصص (28)، 38.
وجودشان تابیده مقاومت كنند، زیاد نیست، اما چنین انسانهایى كه به اسفل سافلین فرو افتادهاند وجود داشتهاند. این راه هنوز هم بسته نیست و ممكن است هنوز هم باشند یا بیایند كسانى كه حتى گستاخانهتر از فرعون هم سخن بگویند!
به هر حال اینها دو قطب مخالف مسیرى است كه پیش پاى انسان قرار دارد. یك طرف قطبى است كه انسان براى خودش هیچ نمىبیند، امورش را كاملا به خدا تفویض كرده و حتى امر اختیار خود را نیز به خدا سپرده است و مىبیند كه ذره ذره وجود به هستى خدا بسته است و همگى شعاع نور وجود اویند. همه عالم به اراده او در چرخش و گردش است و اگر لحظهاى و آنى نظرش را بردارد همه نیست و نابود مىشوند. در چنین مقامى بنده به عیان مىبیند كه اراده خدا همان و بود یا نبود شیئى نیز همان.
در آن سو، در منتهى الیه قطب مخالف نیز جایى است كه انسان چیزى غیر خود را نمىبیند! جایى است كه خود را دقیقاً به جاى خدا مىنشاند و ادعاى خدایى مىكند! و همه چیز و همه كس را براى خود و در خدمت خود خاضع و خاشع مىخواهد، و اراده و خواستى جز اراده و خواست خود نمىپسندد.
بین این دو قطب، مراتب بىشمارى وجود دارد كه از نظر تعداد به بىنهایت میل مىكند. اگر انسان موحدى در مقام «عبد خالص» نبود كه همان مقام توحید خالص است، در هر مرتبه دیگرى كه باشد طبیعتاً آمیزهاى از شرك خواهد داشت . بسیارى از انسانهاى موحد كه به خدا و پیامبران و حساب و كتاب ایمان آوردهاند همین گونهاند؛ یعنى رگههایى از شرك در ایمانشان
دیده مىشود. البته این مراتب شرك، مراتبى نیست كه به اصل ایمان و سعادت انسان لطمه بزند اما قطعاً در تنزّل درجات كمال او اثر مىگذارد.
اینها شركهاى خفى و ضعیفى است كه جز اولیاى خاص الهى كسى از آنها مصون نیست. ما اگر در خودمان دقت كنیم، خواهیم دید كه حتى عبادتهاى بسیار خوب و عالى ما نیز توأم با نه یك شرك، كه شركهاى فراوان است! شاید براى ما بسیار كم اتفاق بیفتد كه بتوانیم نمازى با حضور قلب كامل بخوانیم؛ نمازى كه از ابتدا تا انتها تمام حواسمان به خدا و اشكمان جارى باشد و خضوع و خشوع كامل داشته باشیم.
ریشه همه كفرها «خودپرستى» است. فرد در هر مرتبهاى از مراتب شرك و كفر خفى و جلى كه باشد، به همان نسبت دچار خودپرستى است. اگر بخواهیم ملاكى داشته باشیم كه مشخص كند هریك از رفتارهاى ما روى قوس صعود و تكامل است یا روى قوس سقوط و تنازل، باید ببینیم این كار را واقعاً چون «خدا» خواسته انجام مىدهم یا چون «خود»م مىخواهم. ممكن است آن خودپرستى آنچنان مخفى و ناپیدا باشد كه حتى بر خودمان نیز پوشیده بماند.
از تسویلات نفس نباید غافل بود. یكى از تسویلات نفس این است كه براى خودپرستى گاهى از در منطق و استدلال وارد مىشود و سعى دارد به انسان بقبولاند كه اصلا این كارى كه تو مىكنى عین عقل و منطق است؛ نظیر آنچه ابلیس براى توجیه خودپرستى خود انجام داد و به اصطلاح خودش با خدا بحث علمى كرد و برهان منطقى آورد كه سجده او بر آدم كارى خطا است! باید از این گونه تسویلات نفس به خدا پناه ببریم.
در همین زمانِ خودمان كسانى را مىشناسیم كه در اثر رشد انانیت در نفسشان، ایمان خود را از دست دادهاند، سخنان كفرآمیز خود را در قالب استدلال علمى و برهانى ـ البته از دید خودشان ـ بیان مىكنند. برخى از اینها كسانى هستند كه چند سال در حوزه علمیه تحصیل كردهاند و با قرآن و حدیث و فلسفه و كلام آشنا هستند. افرادى كه وقتى به آخرت مىرسند ظرفیت علمشان به آخر مىرسد و كشكول علمشان تهى مىگردد! نه فقط علمشان تمام مىشود بلكه در حال شك و تردید به سر مىبرند، و بلكه بالاتر، اصلا نسبت به این حقیقت كورند و توان دیدن آن را ندارند.
مشكل در هوا پرستى است. اگر كسى خود را به جاى خدا گذاشت و خواستِ دل را به جاى خواست خدا نشاند و تابع هوا و هوس خود شد، خداوند با وجود علمْ او را گمراه مىكند. البته خدا با كسى دشمنى ندارد؛ منظور این است كه خداوند اثر طبیعى و ذاتى پیروى از هوا و هوس را چنین قرار داده است: خدا و پیامبران به انسان هشدار لازم را دادهاند و او را از طغیان و سركشى بر حذر داشتهاند. آنان او را آگاه كردهاند كه در این سراشیبىها اگر جانب احتیاط را رعایت نكند و سرعت بگیرد كنترل نفس از دستش خارج شده و اسب چموش نفس او را بر زمین خواهد زد. اگر كسى به این هشدارها توجه نمىكند و بىمحابا در سراشیبى اشكال به خدا و پیامبر و قرآن و تظاهرات بر علیه خدا به پیش مىتازد، عوارض طبیعى آن نیز دامنگیرش خواهد شد و به مرحلهاى مىرسد كه با وجود علم راه انكار را در پیش مىگیرد؛ اَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْم.
البته پیامبر، پیامبر رأفت و رحمت است و حریص بر هدایت ما، اما وقتى
كسى خودش نخواهد، پیامبر كارى از پیش نمىبرد؛ چرا كه بنا بر این است كه هدایت انسان اختیارى باشد. كسانى در اثر پیروى از هوا و هوس خویش و خودپرستى، همه راهها را از هر طرف بر خود بستهاند و خود بر چشم و گوش خویش پرده افكندهاند تا حقیقت را نبینند و نشنوند. بیم دادن و ندادن خدا و پیامبر براى اینان مساوى است. سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُون؛(1) آنان را چه بیم دهى [و] چه بیم ندهى [به حالشان تفاوت نمىكند] ایمان نخواهند آورد.
كسى كه كارش به جایى رسیده كه صریحاً مىگوید من حرف «تونى بلر» را از سخن امام سجاد(علیه السلام) بیشتر قبول دارم و بهتر مىپسندم، دیگر از او چه انتظارى مىتوان داشت؟! خداوند چگونه چنین كسى را هدایت كند و انذار پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى او چه اثرى دارد؟! انذار پیامبر در كسى اثر دارد كه خشیت الهى را در دل داشته باشد، نه كسى كه از تظاهرات علیه خدا هم بیم ندارد!
خلاصه اینكه، نقطه اوج ترقّى و تكامل انسان قرب به خدا است و آن هم یك راه بیشتر ندارد: خداپرستى؛ نقطه مقابل آن نیز سقوطى است كه تا اسفل سافلین فرود مىآید، و آن هم یك راه دارد: خودپرستى.
1. یس (36)، 9ـ10.
اشاره كردیم كه یكى از تفاوتهاى اساسى تزكیه انسان با تزكیه درخت این است كه تزكیه در انسان امرى اختیارى است به خلاف درخت كه براى تزكیه باید منتظر باغبانى باشد تا او بیاید و مقدّمات این كار را براى آن فراهم كند. همچنین درخت در تزكیه خود كاملا تسلیم شرایطى است كه باغبان و محیط و به طور كلى دیگران براى آن به وجود مىآورند و خود هیچ اختیارى در گزینش این عوامل و شرایط و تن دادن یا ندادن به آنها را ندارد؛ اما انسان چگونگى سیر تزكیه را با اختیار خود رقم مىزند.
از سوى دیگر در فلسفه ثابت شده كه یكى از مبادى صدور فعل اختیارى، شناخت و علم است. فاعل مختار تا نسبت به چیزى تصور و تصدیقى نداشته باشد فعلى انجام نمىدهد. از این رو تزكیه نیز كه یك فعل اختیارى است به آگاهى و شناخت بستگى دارد و اولین گام براى شروع این فعل اختیارى این است كه انسان نسبت به مبدأ، منتها و مسیر تزكیه آگاهى پیدا كند. اولین شرط براى اینكه انسان حركت تكاملى خودش را در جهت قرب الى اللّه آغاز كند، این است كه به این مسأله توجه پیدا كند و از «غفلت» و بىخبرى نسبت به آن
بیرون بیاید. مادامى كه انسان پرده غفلت را كنار نزده باشد نه تنها تزكیهاى رخ نخواهد داد، كه اساساً انسان جایگاه خود در جغرافیاى هستى را نیز در نخواهد یافت. در برخى از آیات قرآن علت محرومیت انسان از سعادت و گرفتار شدنش به شقاوت، همین عامل «غفلت» دانسته شده است: وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُون؛(1) و در حقیقت، بسیارى از جنیان و آدمیان را براى دوزخ آفریدهایم. [چرا كه ]دلهایى دارند كه با آنها [حقایق را ]دریافت نمىكنند، و چشمانى دارند كه با آنها نمىبینند، و گوشهایى دارند كه با آنها نمىشنوند. آنان همانند چهارپایان بلكه گمراهترند.
در این آیه مىفرماید، سرانجام بسیارى از جنیان و انسانها عذاب جهنم خواهد بود. در توجیه و چرایى این مسأله، سه عامل را برمىشمرد: 1. قلب دارند، ولى از آن براى درك حقایق استفاده نمىكنند؛ 2. چشم دارند، ولى آن را در مسیر بصیرت به كار نمىگیرند؛ 3. گوش دارند، ولى شنوایى ندارند. یكى از مهمترین علل و اسباب شقاوت، استفاده درست نكردن از ابزارهاى شناخت و معرفت است. كسانى كه از این ابزارها در جهت رسیدن به حقیقت استفاده نمىكنند، مثل چهارپایان هستند. چرا؟ چون حیوانات هم گوش و چشم و این قلب صنوبرى را دارند اما با استفاده از آنها به «معرفت انسانى» دست پیدا نمىكنند. اگر انسان از آن ابزار شناختى كه مایه اصلى اختلاف بین او و حیوانات است استفاده نكرد، در حد یك حیوان تنزّل پیدا مىكند.
1. اعراف (7)، 179.
اگر بخواهیم با صرف نظر از آیات و روایات، و صرفاً با اتكاى به عقل تحلیل كنیم كه چه چیز باعث مىشود انسان همپاى حیوانات و بلكه بدتر از آنها بشود، ممكن است گفته شود، غفلت از «خود انسانىاش». اگر انسان «خودِ انسانى» خویش را فراموش كند به چنین ورطهاى از سقوط گرفتار مىآید.
«خود انسانى» چیست؟ ما در بسیارى از چیزها با سایر حیوانات مشتركیم. حیوانات غذا مىخورند، ما هم مىخوریم. حیوانات تشنه و گرسنه مىشوند، ما هم مىشویم. حیوانات خستگى دارند و نیاز به استراحت پیدا مىكنند، ما نیز همین گونه هستیم. حیوانات غریزه و نیاز جنسى دارند، ما نیز داریم. این قبیل چیزها را مىتوانیم «خود حیوانى» «خود طبیعى»، «خود مادى» (یا تعبیراتى از این قبیل) بنامیم. قطعاً مراد از توجه پیدا كردن، توجه به این قبیل امور نیست؛ باید چیزهایى را پیدا كنیم كه «انسانیت انسان» بسته به آنها است. غفلت از آن امور است كه انسان را از انسانیت تنزل مىدهد و به جرگه حیوانات و بلكه بدتر از آنها وارد مىكند. آن «هویت انسانى» انسان چیست؟ از این هویت گاهى با تعابیرى مانند: «هویت الهى»، «هویت ملكوتى» (در مقابل هویت ناسوتى) و نظایر آن نیز یاد مىكنند.
قرآن كریم در این زمینه سرنخى را به دست داده است؛ مىفرماید: اَلَّذِینَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُم؛(1) كسانى كه خدا را از یاد بردند، پس خدا خودشان را از یاد ایشان برد! از این آیه معلوم مىشود آن «خود انسانى» انسان
1. حشر (59)، 19.
هرچه هست، با «خدا» ارتباط دارد؛ چرا كه از یاد بردن خدا با از یاد بردن خودْ ملازم دانسته شده است. اگر كسى خدا را فراموش كرد خود را نیز فراموش خواهد كرد. از همین جا مىتوان رابطه و ملازمه دیگرى را نیز كشف كرد و آن اینكه، اگر كسى به خود حقیقى و انسانى خود توجه داشته باشد و آن را فراموش نكند، به خدا نیز توجه خواهد داشت و خدا را نیز از یاد نخواهد برد.
كىیِر كگارد(1)، مؤسس فلسفه «اگزیستانسیالیسم» كه یك كشیش مسیحى بود، شبیه همین سخن را دارد. او مىگوید: «اگر انسان خدا را فراموش كند، انسانیتش را فراموش كرده است». البته با توجه به اینكه او یك روحانى مسیحى است، به احتمال قوى این سخن را از تعالیم دینى گرفته است؛ ولى به هرحال این همان سخنى است كه قرآن به آن اشاره كرده است: نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُم.
كم نیستند انسانهایى كه تحلیلشان از خودشان این است: «من موجودى هستم كه گرسنه و تشنه مىشوم، نیاز به آب و غذا دارم، هیجانات جنسى در من وجود دارد كه از راههاى به خصوصى ارضا مىشود، نیاز به خواب و استراحت و تفریح دارم، آرزو دارم خانه و ماشینى شیك داشته باشم، مىخواهم خوش باشم و لذت ببرم.»
اگر كسى چنین تصورى از خودش داشته باشد، حیوانى بیش نیست؛ حتى اگر درجه دكترا داشته باشد و علم صدها و هزاران كتاب را در سینه خود حمل كند! حیوان هم هر وقت گرسنه مىشود دنبال غذا مىرود، اگر احساس خستگى كرد استراحت مىكند، اگر تشنه شود آب مىخورد و اگر هیجان جنسى پیدا كند به دنبال جنس مخالفش مىگردد.
1. Kierkegaard
انسانى كه در سرتاسر زندگىاش چیزى غیر از خور و خواب و لذت و شهوت و احیاناً كشتن و دریدن انسانهاى بىگناه دیده نمىشود، آیا مىتوان گفت چنین انسانى بهتر از سگ است؟! فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ یَلْهَث؛(1) مَثَل او مَثَل سگ است [كه] اگر بر آن حملهور شوى زبان از كام بر آوَرَد، و اگر آن را رها كنى [باز هم] زبان از كام بر آوَرَد. امیر المؤمنین(علیه السلام) هم كه شاگرد قرآن است در مورد این گونه افراد نظیر این تعبیر را دارد: كَالْبَهیمةِ الْمَرْبوطةِ هَمُّها عَلَفُها.(2) انسانى كه به مانند حیوان، تمام همّش علف و غذایش باشد چه برترى نسبت به حیوان دارد؟!
از امیرالمؤمنین على(علیه السلام) چنین نقل شده است: رَحِمَ اللّهُ امْرَأً عَرَفَ مِنْ اَیْنَ وَ فى اَیْنَ وَ اِلى اَیْن؛ خدا رحمت كند آن كس را كه بداند از كجا است، و در كجا است و به سوى كجا مىرود.(3)
اگر كسى سه شناخت را تحصیل كند و بتواند پاسخ سه پرسش اساسى را بدهد «خود» را شناخته است:
1. از كجا آمدهام؟ مبدأم كجا است؟
2. در حال حاضر در كجا و در چه وضعیتى قرار دارم؟
3. به كجا مىروم و مقصدم كجا است؟
پاسخ این سه سؤال، در واقع همان سه مطلبى است كه اصول دین را
1. اعراف (7)، 176.
2. بحار الانوار، ج 33، باب 29، روایت 686.
3. ر. ك: اسفار: ج 8، ص 355.
تشكیل مىدهند: توحید، نبوت و معاد. شناخت اینكه ما كجا بودهایم و اصل و ریشه وجود ما از كجا است، همان بحث «توحید» و خداشناسى است. شناخت اینكه روى در كجا داریم و به سوى چه مقصدى در حركتیم، همان شناخت «معاد» است. این مسأله هم كه بین این مبدأ و مقصد در این دنیا چه باید بكنیم تا به سلامت به آن مقصد برسیم، مربوط به بعثت انبیا و «نبوت» است.
«دین» براى تأمین «سعادت» انسان آمده است و انسان اگر بخواهد به سعادت واقعى خود دست یابد، باید پاسخ صحیح این سه پرسش را براى خود روشن كند.
اگر انسان ارتباط خود با خدا را درك نكند امكان ندارد بتواند خود را بشناسد: «انسان» چیزى نیست جز «تعلّق به خدا». «انسان» چیزى نیست جز «ارتباط با مبدأ افاضه كننده وجودش». اگر خدا را نشناسد، طبیعتاً «فعل خدا»، «تعلق به خدا» و «ربط وجودى به خدا» برایش معلوم و مفهوم نخواهد بود؛ یعنى «خود»ش براى خودش معلوم و مفهوم نخواهد بود؛ چون «خود»ش چیزى غیر از اینها نیست.
پس از آن كه خدا را شناختیم، پرسشى كه مطرح مىشود این است كه خداوند چرا این مخلوق را خلق كرده است؟ هدفش از هستى دادن به من و به وجود آوردنم چه بوده است؟ تحقیق براى یافتن پاسخ این پرسش ما را به بحث معاد مىرساند؛ یعنى به طور منطقى و طبیعى، این دو سؤال و این دوبحث به هم گره خوردهاند. سؤال اول این است كه مبدأ من كجا است؟ پاسخ صحیح این است كه من فعل خدا و مخلوق اویم. بلافاصله سؤال دوم پیش مىآید كه چرا خدا این فعل را انجام داد و مرا خلق كرد؟
دقیقاً به علت همین ارتباط منطقى است كه در قرآن كریم مىبینیم «ایمان بالله و بالیوم الاخر»، مبدأ و معاد با هم و در كنار هم ذكر مىشود.
«اللّه» مبدأ ما است و «یوم الاخر» و روز قیامت انتهاى مسیر و مقصد ما. قیامت كجا است؟ جایى است كه هم بهشت دارد و هم جهنم؛ هم «لقاءاللّه» و همصحبتى با ابرار دارد و هم سخطاللّه و همنشینى با مار و عقرب. باز به طور طبیعى و منطقى پرسشى كه پس از یافتن پاسخ پرسش دوم مطرح مىشود این است كه چه باید بكنیم تا به بهشت و لقاءاللّه برسیم و از جهنم و سخطاللّه در امان باشیم؟ بین این مبدأ و معاد، چه برنامه و دستورالعملى ما را در مسیر مستقیم بین مبدأ و معاد نگاه خواهد داشت و از انحراف ما از مسیر جلوگیرى خواهد كرد؟
این پرسشها ما را به بحث نبوت و بعثت انبیا و نزول ادیان آسمانى رهنمون مىشود. انبیا و اوصیا كسانى هستند كه آمدهاند تا ما را در این مرحله بین مبدأ و معاد راهبرى كنند. «دین» همان برنامه و دستورالعملى است كه خداوند به وسیله انبیا آن را براى انسان فرستاده تا وى را به بهشت رهنمون و از جهنم دور سازد و او را به سلامت به مقصد برساند.
اكنون كه روشن شد شناخت «خود» ملازم با شناخت سه اصل «توحید»، «نبوت» و «معاد» است، نتیجه منطقى این امر آن است كه «غفلت» از خود نیز ملازم با غفلت از همه یا برخى از این سه امر است. آن غفلتى كه علت و عامل اتصاف برخى انسانها به «كالانعام بل هم اضل» مىگردد، غفلت از توحید و نبوت و معاد است. به همین دلیل هم هست كه در آیات دیگر، قرآن انحراف اشقیا و كافران را به یكى از این سه غفلت ربط داده است:
اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِی غَفْلَة مُعْرِضُون؛(1) براى مردم [وقت ]حسابشان نزدیك شده است، و آنان در بىخبرى روى گردانند.
وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ. أُولئِكَ مَأْواهُمُ النّار؛(2) و كسانى كه از آیات ما غافلند، آنان جایگاهشان در آتش است.
لَقَدْ كُنْتَ فِی غَفْلَة مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْیَوْمَ حَدِید؛(3)واقعاً كه از این [حال] سخت در غفلت بودى. و[لى] ما پردهات را [از جلوى چشمانت] برداشتیم و دیدهات امروز تیز است.
بنابراین انسان براى آن كه حركت انسانى خود را در قوس صعود قرب الى اللّه شروع كند نیاز به آگاهى دارد. آگاهى از حقیقت «خود» كه متقوم به سه آگاهى است: آگاهى از خدا، از روز بازپسین، و از راهى ایمن كه به آن مقصد منتهى مىشود.
1. انبیاء (21)، 1.
2. یونس (10)، 7ـ8.
3. ق (50)، 22.
براى درآمدن از غفلت نسبت به هر چیزى، اولین مرحله این است كه انسان نسبت به خودِ «صورت مسأله» توجه پیدا كند. تا ما نسبت به اصل یك موضوعْ تصورى نداشته باشیم، سؤالى هم پیرامون آن نخواهیم داشت.
اقتضاى وجود ما انسانهاى عادى این است كه از بدو وجودمان در دوران جنینى و پس از آن از تولد تا دورانى از سنین طفولیت و كودكى، نسبت به بسیارى از مسایل غافلیم. در برخى از این مراحل، حتى اگر هم بخواهیم صورت بعضى از مسایل را تصور كنیم، نمىتوانیم؛ چون هنوز به آن درجه از رشد و بلوغ عقلى نرسیدهایم. بسیارى از مفاهیم عقلى و انتزاعى از این سنخ هستند.
اصول سه گانه اعتقادى، یعنى توحید، معاد و نبوت از آن سنخ مسایلى هستند كه تا سنینى تصور آنها هم براى ما حاصل نمىشود و از این رو نسبت به آنها غفلت محض داریم. در سنین خاصى است كه تازه تصور این مطالب و مفاهیم براى ما میسّر مىشود؛ این جا است كه مىتوان اولین كلید را براى در آمدن انسان از غفلت نسبت به این مسایل، به كار برد و پس از آن است كه
مىتوان به طرح پرسشهایى پیرامون این مفاهیم و تحقیق براى یافتن پاسخ آنها پرداخت.
گاهى براى برخى از افراد، این سؤال كه از كجا آمدهام و روى در كجا دارم، در مرحلهاى از رشد ذهنى به صورت فطرى مطرح مىشود. براى برخى نیز در شرایط عادى این پرسش مطرح نمىشود، اما حوادث و مسایلى در زندگى آنان پیش مىآید كه این مسأله را به ذهن آنها مىآورد. برخى نیز با تلقین معلم و مربى و توجهى كه وى به آنها مىدهد ذهنشان معطوف این مسأله مىگردد. در قرآن كریم براى هر سه مورد نمونههایى وجود دارد.
حضرت ابراهیم(علیه السلام) از نمونههایى است كه به صورت فطرى، این پرسش برایش مطرح شد. هنگامى كه به آسمان نگاه مىكرد این سؤال در ذهنش تداعى شد كه آیا خداى این جهان و آسمان كیست؟ آیا خورشید است؟ آیا ماه است؟ آیا ستاره است؟ برخى كودكان نیز در سنین كودكى، بدون اینكه كسى به آنها یاد داده باشد، نظیر این سؤالات را مىپرسند؛ ما كجا بودیم؟ چه طور به این دنیا آمدیم و سؤالاتى از این قبیل.
نمونه مواردى كه در اثر گرفتارى و پیش آمدن شرایط بحرانى، توجه كسى به این مسأله جلب شود این آیه شریفه است: فَإِذا رَكِبُوا فِی الْفُلْكِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِكُون؛(1) و هنگامى كه بر كشتى سوار مىشوند، خدا را پاكدلانه مىخوانند، و [لى] چون به خشكى رساند و نجاتشان داد، به ناگاه شرك مىورزند. در گذشته، سفرهاى طولانى معمولا با كشتى انجام مىشد؛ آن هم كشتىهایى ساده كه امكانات و تجهیزاتى
1. عنكبوت (29)، 65.
نداشتند. از این رو خطرات زیادى در سفرهاى دریایى وجود داشت. قرآن مىفرماید، آنان وقتى در میان دریا و اقیانوس، به محاصره طوفان و امواج سهمگین در مىآمدند توجهشان به خدا جلب مىشد با تضرع و زارى دست به دعا بر مىداشتند كه: «خدایا ما را نجات ده».
هم چنین قرآن در دو جا اشاره دارد كه ما وقتى پیامبران را به سوى مردم فرستادیم، مردم را در فشار و سختى قرار دادیم تا شاید در اثر آن به خدا توجه پیدا كنند. وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَم مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُون؛(1) و به یقین، ما به سوى امتهایى كه پیش از تو بودند [پیامبرانى ]فرستادیم، و آنان را به تنگى معیشت و بیمارى دچار ساختیم، تا به زارى و خاكسارى [در پیشگاه ما] در آیند. و نیز مىفرماید: وَ ما أَرْسَلْنا فِی
قَرْیَة مِنْ نَبِیّ إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُون؛(2) و در هیچ شهرى، پیامبرى نفرستادیم مگر آن كه مردمش را به سختى و رنج دچار كردیم تا مگر به زارى [به درگاه ما] در آیند.
قرار گرفتن انسان در فشار و سختى موجب مىشود تا فطرت خفتهاش بیدار گردد و توجه به قدرتى پیدا كند كه مىتواند مشكل او را چاره سازد. انسان تا وقتى به اسباب ظاهرى امید دارد از غیب عالَمْ غافل است؛ اما وقتى از اسباب ظاهرى و مادى ناامید گشت فطرتش بیدار شده و به نیروى غیبى توجه پیدا مىكند.
اگر براى كسى نه به صورت فطرى و نه در اثر مشكلات و گرفتارىها،
1. انعام (6)، 42.
2. اعراف (7)، 94.
توجه به خدا پیدا نشد، معلمان و در صدر آنها انبیاى الهى هستند كه انسان را نسبت به این مسأله توجه مىدهند. در نهجالبلاغه، یكى از اسرار یا حكمتهاى ارسال رسل، همین بیدار كردن فطرت خداجوى بشر دانسته شده است: فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ واتَرَ اِلَیْهِمْ اَنْبِیاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ میثاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَكِّروهُمْ مَنْسِىَّ نِعْمَتِه؛ پس پیامبران خود را در میان آنان برانگیخت و انبیایش را پى در پى به سوى ایشان فرستاد تا عهد و پیمان فطرى خدا را از آنان طلب كنند و به نعمت فراموش شده (توحید فطرى) یادآوریشان كنند. انبیا كارشان «یادآورى» و «تذكر» است. تذكر در جایى به كار مىرود كه فرد از قبل در جریان مسألهاى قرار گرفته است اما به آن توجه نمىكند و غفلت مىورزد.
در هر حال، اطلاق «مذكِّر» و «ذكر» به انبیا و كتابهاى آسمانى از این باب است كه كارشان غفلتزدایى و ایجاد توجه است.
اولین كار براى آغاز حركت تكاملى انسان این است كه او را از «غفلت» بیرون بیاورند. براى بیرون آوردن او از غفلت نیز اولین مرحله این است كه در ذهنش ایجاد سؤال كنند: آیا تو خدا و آفریدگارى ندارى؟! آیا قیامتى در كار نیست؟! آیا حساب و كتابى وجود ندارد؟! از این رو قرآن و پیامبر(صلى الله علیه وآله) كه براى غفلتزدایى آمدهاند همین كار را انجام مىدهند و براى ما طرح سؤال مىكنند: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُون؛(1) آیا پنداشتید كه شما را بیهوده آفریدهایم و اینكه شما به سوى ما بازگردانیده نمىشوید؟
انبیا مىآیند تا در درجه اول سؤال را در ذهن بشر ایجاد كنند و سپس در صدد پاسخ آن بر مىآیند.
1. مؤمنون (23)، 115.
پس از ایجاد سؤال دو حالت متصور است. حالت اول این است كه كسانى این سؤال را جدّى و مهم تلقى مىكنند و این آمادگى در آنها به وجود مىآید كه در پى یافتن پاسخى براى آن برآیند. صورت دوم این است كه به آن بىتوجهى كنند و با چشمپوشى از آن بگویند، ما فعلا كار و زندگى و بسیارى مسایل مهمتر داریم!
اگر كسانى این سؤال را جدى گرفته و در صدد یافتن پاسخ آن به تكاپو و تلاش افتادند، این خود زمینهاى است كه مشمول رحمت خداوند شوند و در مرحله بعد بیشتر هدایت گردند. فرستادن انبیا و طرح این سؤال از جانب آنها براى ما، یك نعمت الهى است. اگر ما این نعمت را جدى گرفتیم و به دنبال پاسخ رفتیم، خداوند رحمت و هدایت خود را نسبت به ما بیشتر مىكند.
و اما اگر كسانى به این طرح سؤال از جانب انبیا بىتوجهى و اعراض نمودند، در این صورت مستحق عقوبت مىشوند. در اینجا كسانى ممكن است گناهشان فقط در این حد باشد كه متذكر مىشوند ولى مسأله را جدّى نمىگیرند. برخى گناهشان از این حد بالاتر است؛ آنها متذكر و متوجه هم مىشوند كه مسأله بسیار جدّى و حیاتى است، اما با این حال اعراض مىكنند. گناه برخى حتى از این هم بالاتر است؛ آنها هم متذكر مىشوند، هم اهمیت مسأله برایشان روشن مىشود، و هم به پاسخ صحیح مسأله مىرسند، اما در عین حال خود را به بىخبرى مىزنند و طورى زندگى مىكنند كه گویى نمىدانند خدایى و قیامتى در كار است: وَ إِذا ذُكِّرُوا لا یَذْكُرُون؛(1) و چون تذكر
1. صافات (37)، 13.
داده شوند متذكر نمىگردند. چنین مرحلهاى بالاترین مرتبه كفران نعمت الهى است و عذاب ابدى الهى را در پى دارد.
در مسأله مورد بحث، یعنى توجه به خدا و قیامت و نبوت، این خطرها بر سر راه ما وجود دارد. ممكن است نسبت به اصل موضوع غافل باشیم یا آن را جدى نگیریم، یا حتى خداى ناكرده، پس از آن كه پاسخ صحیح برایمان روشن شده، عناد بورزیم و دانسته، انكار كنیم. امروزه هم در جامعه خودمان كسانى را مىبینیم كه خود را روشنفكر مسلمان و ملى مذهبى و گاه مجاهد اسلام(!) مىنامند، اما ابا دارند كه سخنرانى خود را با نام خدا شروع كنند! كتاب چاپ مىكنند، ولى دریغ دارند در ابتداى آن نام خدا و «بسم اللّه الرحمن الرحیم» بیاورند! این درجه از سقوط، به علت آن انكارهایى است كه در مراحل قبل، از روى علم و عمد داشتهاند و دانسته، حق را انكار كردهاند. كسانى كه این چنین انحراف پیدا كنند خدا هم انحرافشان را بیشتر مىكند: فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُم؛(1) پس چون [از حق] برگشتند، خدا دلهاشان را برگردانید. وقتى با وجود دلایل روشن، باز هم عناد مىورزند، خداوند بر قلب و دلشان مُهر مىزند: خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَة؛(2) خداوند بر دلهاى آنان و بر شنوایى ایشان مُهر نهاده؛ و بر دیدگانشان پردهاى است. چنین كسانى كه در اثر خودپرستى و دنیا پرستى خداوند بر قلبهاشان
1. صف (61)، 5.
2. بقره (2)، 7.
مُهر مىزند، كارشان به جایى مىرسد كه به جهل و شك خود افتخار مىكنند و دیگران را نیز به شك در همه چیز دعوت مىكنند! در نزد اینان شكاكیت نه یك منقصت، كه یك هنر است!
به راستى چه خطرى از این بالاتر كه انسان نه تنها از راه و رسم خدا، كه حتى از اسم خدا هم نفرت پیدا كند در حدى كه حتى تحمل شنیدن نام خدا را نیز نداشته باشد؟! همه ما در معرضیم و باید كاملا مراقب باشیم و از خدا بخواهیم تا در چنین ورطههاى سقوطى نیفتیم.
چگونه خود را از این خطرها مصون بداریم. ما كه بحمداللّه به صورت مسأله توجه كردهایم و پس از طرح مسأله، آن را حل كرده و به پاسخ صحیح نیز رسیدهایم و قلباً هم آن را پذیرفته و به آن ایمان آوردهایم، چه غفلتهاى دیگرى ممكن است در مسیرمان باشد؟ باید با یك بحث آسیبشناسانه، عواملى را كه ممكن است موجب غفلت ما شوند، بشناسیم تا مراقب آنها باشیم و از آنها اجتناب كنیم. همچنین شناسایى عواملى كه مانع ایجاد غفلت مىشوند یا غفلت را رفع مىكنند، مىتواند در این راه براى ما بسیار مفید و مؤثر باشد.
در زمینه عوامل ایجاد كننده و نیز از بین برنده غفلت، هم مىتوانیم به تحلیلهاى «عقلى» روى بیاوریم و هم مىتوانیم با استفاده از «نقل» و آیات و روایات به شناسایى این عوامل بپردازیم.
به طور كلى، عامل غفلت ما از یك مسأله، توجه به مسایل دیگر است. بارها اتفاق افتاده كه مىخواستهایم كارى را انجام دهیم اما در اثر مشغول شدن به كارها و مسایل دیگر، به كلى فراموشمان شده و از آن غافل شدهایم.
مثلا اگر در یك جلسه سخنرانى یا كلاس درس، تمام حواسمان به سخنران و معلم باشد، از اینكه كنار دستمان یا پشت سرمان چه كسى نشسته و یا اینكه در بیرون چه مىگذرد به كلى غافل مىشویم. اگر به عكس، تمام حواسمان به دور و برمان یا بیرون از كلاس باشد، چیزى از درس استاد نمىفهمیم. آنچه كه موجب مىشود ما از خدا، قیامت و وظایف خودمان نسبت به خدا و قیامت غافل شویم توجه به مسایل دیگر است. ما به طور طبیعى، گرایشها، خواستها و نیازهایى داریم و در اثر پرداختن به آنها از این مسایل اصلى غافل مىشویم. مثلا انسان نیاز به غذا، مسكن و پوشاك دارد.
براى تهیه اینها باید تلاش كند و دنبال كسب و كارى برود. گاهى انسان به خود مىآید و مىبیند عمرى است شب و روز، فكر و ذكرش همین چیزها بوده و اصلا فرصتى نیافته تا درباره مبدأ و معاد و مسیرى كه بین مبدأ و معاد پیش رو دارد، بیندیشد!
چیزهایى كه در اطراف ما هستند و به طور طبیعى توجه ما را به خود جلب مىكنند، گاهى به گونهاى هستند كه توجه به آنها انسان را از آن مسایل اصلى چنان دور مىكند كه بازگشتش بسیار مشكل است. اینگونه امور را خداوند بر ما حرام كرده است. مثلا خداوند نوشیدن مُسكرات را حرام كرده؛ چون باعث مىشود عقل انسان زایل گردد و دیگر نتواند به خدا توجه كند! یا مثلا غنا و موسیقىهاى لهوى هم همینطور هستند. اگر انسان به اینگونه چیزها عادت كند به كلى از خدا و قیامت و این طور مسایل غافل مىشود: وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللّه؛(1) و برخى از مردم كسانىاند كه سخن بیهوده را خریدارند تا [مردم را] بى [هیچ ]دانشى از راه خدا گمراه كنند.
گاهى برخى سرگرمىها نظیر تماشاى بعضى از برنامههاى تلویزیون یا گپ زدن با دوستان باعث گردد كه انسان از نمازش هم غافل شود! این گونه چیزها دو حیثیتى هستند؛ از یك سو مىتوانند موجب غفلت انسان از یاد خدا گردند و از سوى دیگر، انسان اگر از قبل مقدماتى را در خود فراهم كرده باشد، بتواند از آنها در جهت كمال و توجه به خداوند نیز استفاده كند!
چنان نیست كه همه چیزهایى كه جنبه حیوانى و مادى دارند، لزوماً و صد در صد غفلتآور باشند؛ بلكه بستگى به خود ما و شرایط روحى و نفسانى ما دارد. ما مىتوانیم زمینه روحى و نفسانى را در خود چنان آماده كنیم كه همین
1. لقمان (31)، 6.
امورى كه براى بسیارى از مردم موجب غفلت مىشوند، براى ما حتى نردبان صعود به قلل كمالات انسانى باشند!
یكى از مواردى كه موجب غفلت دانسته شده و نسبت به آن هشدار داده شده توجه به مظاهر زندگى مادى نظیر مال، ثروت و زن و فرزند است. قرآن مىفرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّه؛(1) اى كسانى كه ایمان آوردهاید، [زنهار] اموال شما و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل نگرداند.
نفسِ مال و ثروت و زن و فرزند بد نیست؛ به همین دلیل هم قرآن و اسلام اصل توجه به آنها را حرام نكرده است؛ اما هشدار داده كه مراقب باشید زمینه غفلت در آنها هست. قرآن از كسانى یاد مىكند كه كسب و تجارت و تحصیل درآمد موجب بازداشتن آنها از یاد خدا نمىگردد: رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّه؛(2) مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستد آنان را از یاد خدا غافل نمىكند. مىتوان به كسب و كار و زندگى عادى مشغول بود و در عین حال از خدا غافل نگشت؛ اما سؤال مهم این است كه چگونه؟!
راز این مسأله در «وسیله انگارى» یا «هدف انگارى» مظاهر مادى و دنیوى است. آنگاه كه كسب و كار و مال و ثروت و فرزند به صورت هدف در آیند و قبله آمال انسان قرار گیرند، مانع از «ذكر خدا» و موجب غفلت انسان مىگردند. اما اگر كسى آنها را وسیلهاى براى كسب رضایت خداوند و رسیدن
1. منافقون (63)، 9.
2. نور (24)، 37.
به آخرت قرار داد، موجب غفلت او نخواهد شد. براى انسانهاى عادى، پرداختن به امور خانواده و همسر و فرزند غفلتآور است، اما كسانى هستند كه همین امور را تبدیل به عبادت مىكنند و با استفاده از آنها به خدا تقرب مىجویند!
بسیارى از مظاهر مادى و دنیوى، امورى دو حیثیتى هستند؛ هم مىتوان طورى به آنها نگاه كرد كه موجب غفلت از یاد خدا گردند و هم مىتوان به گونهاى نگریست كه چنین آفتى را به همراه نداشته باشند. از همین رو قرآن كریم گاهى در مورد آنها تعبیر «فتنه» را به كار برده است. «فتنه» به معناى امتحان است و ویژگى امتحان این است كه دو احتمال و دو امكان در مورد آن وجود دارد: قبولى و مردودى. قرآن مىفرماید: وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَة؛(1) و بدانید كه اموال و فرزندان شما [وسیله] آزمایش [شما] هستند. اگر وظیفه خود را نسبت به آنها درست انجام دادید، موجب تقرب و رشد شما مىشوند؛ اما اگر دلبستگى به آنها موجب تخطّى از احكام خدا شد و آنها به صورت قبله آمال شما درآمدند، موجب سقوط شما خواهند شد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) تعبیرى بسیار عالى دارند؛ تعبیرى بسیار كوتاه و در عین حال بسیار پرمعنا و بلند. حضرت مىفرمایند: مَنْ تَبَصَّرَ بِالدُّنْیا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ اَبْصَرَ اِلَیْها اَعْمَتْه؛(2) كسى كه به دیده عبرت به دنیا نگریست، دنیا او را بینا كرد و كسى كه به زینتهاى آن خیره شد، او را كور كرد.
دنیا هم مىتواند به ما بصیرت و بینایى بدهد و هم مىتواند موجب كورى
1. انفال (8)، 28.
2. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیضالاسلام، خ 81.
و گمراهى ما گردد. اگر نگاهتان نگاه ابزارى باشد، به شما بصیرت خواهد داد، و اگر نگاهتان نگاه هدفى و استقلالى باشد شما را نابینا خواهد كرد. نظیر عینكى است كه انسان به چشم مىزند؛ گاهى شما از پشت شیشههاى عینك، افراد و اشیا را مىبینید؛ اینجا عینك كمك مىكند بهتر ببینید. اما اگر كسى به خود شیشههاى عینك نگاه كند، نه تنها به دید بهتر او كمك نخواهد كرد، بلكه چشم او را ضعیفتر مىكند و از دیدن اشیاء مطلوبش بازمىدارد.
اگر انسان از قبلْ زمینههایى را در خود به وجود آورده باشد، با هر مظهرى از مظاهر دنیایى كه روبرو مىشود آن را نعمت خدا مىبیند؛ از این رو با دیدن آن نه تنها غافل نمىشود، كه به یاد خدا مىافتد. اگر انسان در برخورد با مظاهر دنیا مراقب حلال و حرام خدا باشد و وظیفهاى را كه خدا در قبال آن برایش معیّن فرموده انجام دهد، این دنیا اغفال كننده و فریب دهنده نخواهد بود.
براى تقویت توجه و دورى از غفلت باید روزانه به طور مرتب برنامهاى داشته باشیم كه طبیعت آن به گونهاى باشد كه ما را به یاد خدا بیندازد. این برنامه مىتواند، دعا، قران، ذكر، نماز شب و چیزهایى از این قبیل باشد. به هرحال باید چنین برنامه منظمى در زندگى روزانه انسان وجود داشته باشد. خداى متعال نیز كه در شبانهروز پنج نماز واجب براى ما مقرر فرموده از همین رو است كه مىداند اگر چنین برنامه منظم و روزانهاى نباشد انسان غافل مىشود. اما علاوه بر نمازهاى واجب، انسان باید یك برنامه عبادت مستحبى منظم هم داشته باشد. اگر انسان خود را مقیّد به نماز اول وقت كرد، كمكم این كار برایش ملكه مىشود و اولِ وقت نماز، خود به خود به یاد خدا مىافتد. در حالى
كه اگر در اوقات متفاوتى از روز نمازش را بخواند چنین حالتى برایش ایجاد نخواهد شد.
در كتاب شریف اصول كافى، درباره عبادتْ دو باب مهم دارد: یكى «باب المداومة على العبادة» و یكى هم «باب الاقتصاد فى العبادة» كه مربوط به این مسأله است كه زیادهروى در عبادت هم ضرر دارد. برخى از افراد مثلا یك روز از صبح تا شب ده جزء قرآن مىخوانند، بعد خسته مىشوند و مثلا دیگر تا یك ماه اصلا قرآن نمىخوانند. این تلاوت قرآن اثرش بسیار كمتر است از تلاوت قرآنى كه ده آیه باشد ولى هر روز در ساعتى مشخص مثلا براى یك سال ادامه یابد. «میانهروى» و «مداومت» در عبادت اگر به یكدیگر ضمیمه شوند آثارى بسیار مطلوب و مؤثر بر جاى خواهند گذاشت.
آیات متعددى از قرآن بر این مطلبْ تأكید دارد كه زیاد یاد خدا كنید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْراً كَثِیراً. وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِیلا؛(1) اى كسانى كه ایمان آوردهاید، خدا را یاد كنید، یادى بسیار؛ و صبح و شام او را به پاكى بستایید.
ذكر هم فقط ذكر لفظى نیست؛ بلكه اصلا حقیقت ذكر، ذكر قلبى است. ذكر لفظى هم راهى است براى اینكه قلب به یاد خدا باشد، وگرنه ذكر لفظى كه انسان به هنگام گفتن آن، حواسش در جایى دیگر باشد ثمرى ندارد. حتى خود نماز براى این است كه انسان به یاد خدا بیفتد: أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِی؛(2) براى یاد من نماز بپا دار. از این رو خودِ «فكر كردن» درباره خدا و قیامت و حساب و كتاب، ذكر است و از بالاترین ذكرها هم هست و انسان باید برنامهاى هم براى «تفكر» داشته باشد.
1. احزاب (33) 41ـ42.
2. طه (20)، 14.
یكى از آیاتى كه در قرآن كریم وجود دارد و مىتوان آن را با بحث ما مرتبط دانست این آیه شریفه است: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا یَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُم؛(1) اى كسانى كه ایمان آوردهاید، به خودتان بپردازید. هرگاه شما هدایت یافتید، آن كس كه گمراه شده است به شما زیانى نمىرساند.
مرحوم علامه طباطبایى در جلد ششم تفسیر المیزان در ذیل این آیه شریفه، بحثى بسیار مفصل و پرمایه را درباره معرفت نفس، مراتب آن و اینكه نتیجه این معرفت به معرفت اللّه و معرفت حقیقى الهى مىانجامد، مطرح فرمودهاند كه شایان توجه و استفاده است. «عَلَیْكُمْ اَنْفُسَكُم»، مىتواند چند معنا یا چند مرتبه از توجه را متضمن باشد. البته برخى از این معانى، «ظاهر» آیه محسوب مىشود و برخى دیگر را مىتوان از «بطون» آیه تلقى كرد.
یكى از معانىاى كه مىتوان به ظاهر آیه نسبت داد این است كه بگوییم مقصود آیه این است كه: به عیبها و اشكالات خودتان بپردازید و به دنبال عیوب و اشكالات دیگران نباشید؛ اگر شما خودتان را اصلاح كنید، گمراهىها
1. مائده (5)، 105.
و ناهنجاریهاى دیگران به شما ضررى نمىزند. گاهى انسان تمام توجه و حواسش به محیط اطراف، جامعه و افراد دیگر است به طورى كه كاملا از خودش غافل مىشود. گاهى در خانه، مدرسه، محل كار، اداره، جاهایى كه با دیگران معاشرت داریم، با انگیزههاى مختلفى توجهمان به عیوب افراد جلب مىشود. در این حالت، انسان معمولا از حُسنها و خوبىهاى افراد غافل مىشود، به طورى كه اگر درباره افرادى كه با آنها معاشرت داریم از ما سؤال كنند اول چیزى كه در مورد آنها به ذهنمان مىآید نواقص و عیبهاى آنها است! این حالت اگر ادامه پیدا كند «ملكه عیبجویى» در انسان شكل مىگیرد و چون تمام حواسش به دیگران، آن هم عیبهاى آنان است از خود و اشكالات خود كاملا غافل است.
مىتوان گفت كه این آیه شریفه ناظر به این مسأله است. مىفرماید، به جاى پرداختن به دیگران، به خودتان بپردازید و در صدد رفع اشكالات و عیبها و نواقص خود باشید. اگر انسان این حالت را پیدا كند، دیگر اصلا فرصت فكر كردن به اشكالات دیگران و پیدا كردن عیوب آنان را پیدا نمىكند.
اما معناى آیه فقط این نیست، بلكه مطالب و معارف بسیار عمیقترى را نیز مىتوان با تأمل و دقت در آیه شریفه به دست آورد. مرحوم علامه در تفسیر المیزان به برخى از این معانى و نكتهها توجه دادهاند.
از جمله نكاتى كه در آیه قابل توجه است این جمله است كه مىفرماید: لا یَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُم؛ هنگامى كه شما هدایت شوید گمراهى دیگران به شما ضررى نمىزند. یعنى بین پرداختن به خود و هدایت و ضلالت رابطه وجود دارد. عَلَیْكُمْ اَنْفُسَكُم؛ به خودتان توجه كنید؛ لا یَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُم؛ هنگامى كه شما هدایت شوید گمراهى دیگران ضررى به شما نمىزند؛
یعنى به خود پرداختن، راهى براى هدایت شدن است. مرحوم علامه از همینجا این مطلب را استفاده مىكنند كه «معرفت نفس» طریق «معرفت اللّه» است.
گاهى آنچنان غرق محیط اطراف و جستجوى لذتهاى حاصل از مسایل و اشیاى دور و برمان مىشویم كه به كلى از خود و اینكه كیستیم و كجاییم و به دنبال چه هستیم، غافل مىشویم. هنگامى كه انسان این گونه غرق در محیط و دنیاى اطراف خود مىشود، حالت «از خود بیگانگى» و خود فراموشى به انسان دست مىدهد. گاهى كه تنها مىشود و فرصتى دارد كه بیندیشد كیست، از كجا آمده، چه باید بكند و روى در كجا دارد؛ مضطرب و نگران مىشود و دوست دارد خود را در جایى قرار دهد كه دیگران هم در كنارش باشند؛ گویى از خود مىترسد! انسانى كه خودش براى خود از همه كس عزیزتر است و باید خود را به خویش نزدیكتر از همه احساس كند، كارش به جایى مىرسد كه از بودن با خود وحشت مىكند! این حالت در اثر عادتى است كه فرد به پرداختن به بیرون از خود و محیط اطراف و دیگران پیدا كرده است. همین حالت، زمینه بسیارى از انحرافها و سقوطهاى انسان است.
از دیدگاه معارف اسلامى، اگر توجه به «خود» به شكلى صحیح انجام گیرد و تقویت شود، سرانجام به «معرفتاللّه» مىانجامد: مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه؛(1) آن كه «خود» را شناخت، محققاً خداى خویش را شناخته است. معانى و مطالب دیگرى نیز در مورد این آیه مطرح است كه چون ما فعلا در صدد تفسیر این آیه نیستیم از ذكر آنها خوددارى مىورزیم.
1. بحار الانوار، ج 2، باب 9، روایت 22.
غفلت از خودِ انسانى خویش، غفلت از هویت انسانى و حقیقت انسانیت خود است كه همه این مفاسد را به بار مىآورد. آنگاه كه انسان به «خود» توجه مىكند، ارتباط وجودى خویش را با آن كس كه دم به دم به او هستى مىبخشد، مىشناسد و مىیابد. آنجا است كه مىیابد، بىخدا هیچ است و خود او و هرچه كه دارد، نمىتواند كه مستقل و از اراده حضرت حق وجود داشته باشد.
براى آن كه به عارضه «غفلت» و «خودفراموشى» و «از خود بیگانگى» گرفتار نیاییم، لازم است دقایقى از شبانهروز را براى توجه به خود اختصاص دهیم. لحظاتى با خود خلوت كنیم و از خود بپرسیم كه: من كیستم، چیستم، كجایم، به دنبال چه مىگردم و چه سرنوشتى در انتظار من است؟ اگر این توجه تمرین و تكرار شود آثارى بسیار مثبت و ارزنده به همراه خواهد داشت.
یكى از مطالبى كه در قرآن و روایات و سیره عملى اهل بیت و ائمه اطهار(علیهم السلام) بسیار مورد تأكید و عنایت واقع شده مسأله «یاد خدا» است. صِرف به یاد خدا بودن چه نقشى مىتواند در تكامل انسان داشته باشد؟
اگر انسان به یاد خدا باشد گناه نمىكند و وظایفش را بهتر انجام مىدهد. اگر انسان توجه كند به فرمایش رهبر كبیر انقلاب، امام راحل(رحمه الله)، كه انسان همواره در محضر خدا است طبیعتاً به گناه روى نمىآورد. همچنین اگر مثلا هنگامى كه نماز مىخواند به حضور خدا توجه داشته باشد طبیعتاً وظیفهاش را بهتر انجام خواهد داد و نماز بهترى خواهد خواند.
این فایده براى یاد خدا نظیر فایدهاى است كه از غذا خوردن براى فكّ انسان حاصل مىشود. البته غذا خوردن ورزشى براى فكها هم هست و
موجب تقویت ماهیچههاى فك مىشود؛ اما آیا هدف غذا خوردن و فایده اصلى آن همین است؟!
در بحث ما هم اگر گفتهاند به یاد خدا باشید كه موجب دورى از گناه و انجام بهتر وظایف مىگردد، براى آن است كه ما هرچه بیشتر به این عمل ترغیب شویم؛ وگرنه فایده و اثر یاد خدا بسیار بیشتر و بالاتر از اینها است. البته براى كسانى كه مبتلا به گناه هستند و در انجام وظایف الهى خود اهمال مىورزند، یكى از بهترین راهها، تمرین یاد خدا است؛ اما این فقط یكى از آثار یاد خدا است و فواید بسیار مهمتر و ارزشمندترى نیز دارد. اولا، انسان براى «تكامل» آفریده شده است؛ و ثانیاً، تكامل او ارتباط كامل با خدا دارد و راه ارتباط با خدا هم دل و قلب انسان است؛ پس ابزار تكامل انسان چیزى جز یاد خدا نیست. روح انسان اگر بخواهد بزرگ بشود و تكامل یابد راهش این است كه با یاد خدا، تجلّى نور ذات اقدس حق را بر وجود خویش بیشتر و بیشتر نماید.
شعاع نور اگر بخواهد حقیقت وجود خودش را درك كند راهى ندارد جز آن كه نور و منبع خود را درك كند و به آن توجه نماید. ما پرتوى از خورشید ذات اقدس الهى هستیم، حقیقت ما كه همان روح ما است شعاعى است از آن خورشید لایزال و اگر لحظهاى و آنى و كمتر از آنى خورشید نباشد كجا نورى خواهد بود؟!
از این رو تكامل روح ما در پرتو توجه به خدا است؛ هم او كه روح و نفس ما چیزى نیست جز رشحهاى از انوار وجودش.
در قرآن كریم، هم از «ذكر كثیر» یاد شده و هم از «ذكر شدید»، گاهى مىفرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْراً كَثِیراً. وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ
أَصِیلا؛(1) اى كسانى كه ایمان آوردهاید، خدا را یاد كنید، یادى بسیار؛ و صبح و شام او را به پاكى بستایید. اما گاه نیز مثلا مىفرماید: فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرا؛(2) و چون اعمال حج خود را به جا آوردید، همانگونه كه پدران خود را به یاد مىآورید، یا با یاد كردنى شدیدتر، خدا را به یاد آورید. در این آیه توصیه به «شدت» ذكر است. قطعاً مراد از شدت ذكر این نیست كه مثلا «سبحان اللّه» یا «اللّه اكبر» را محكمتر یا با صدایى بلندتر بگوییم! بلكه منظور «كیفیت» ذكر است. مىفرماید پس از اتمام اعمال حج، همانگونه كه پدرانتان را یاد مىكنید و یا حتى «بهتر» از آن، خدا را یاد كنید. مگر قبل و بعد از اعمال حج چه تفاوتى در حال انسان پیدا مىشود؟
توضیح این مطلب این است كه: یكى از جاهایى كه زمینه خوبى فراهم است كه شیطان بتواند انسان را فریب دهد، زمانى است كه انسان وظیفه و تكلیفى را انجام داده باشد، به خصوص اگر آن تكلیف، نیرو و توان ویژهاى را هم از انسان گرفته باشد. در چنین حالى انسان مایل است دمى بیاساید و به اصطلاح، نفسى بكشد. این زمانِ فترت، فرصت خوبى است براى شیطان كه
به وسوسه انسان بپردازد. تصور كنید كسى را كه طىّ چند روز، اعمال نسبتاً سنگین حج را انجام داده و كارهاى خاصى نیز بر او حرام بوده و از انجام آنها منع داشته است؛ اكنون كه اعمال حج تمام مىشود و از احرام بیرون مىآید، عجله دارد كه به سرعت سراغ كارهایى برود كه در حال احرام بر او حرام بوده است؛ آمادگى روحى در انسان هست و شیطان هم فرصت را مغتنم مىشمرد و به سراغ انسان مىآید. از این رو آیه شریفه به حاجیان توصیه مىكند كه پس
1. احزاب (33) 41ـ42.
2. بقره (2)، 201.
از اتمام اعمال حج یاد خدا را فراموش نكنند بلكه با قوّت و شدت بیشتر به آن اهتمام ورزند.
هم كثرت یاد خدا مطلوب و مورد تأكید است و هم به این مطلب عنایت هست كه این یاد، عمیق و تأثیرگذار باشد نه سطحى و زودگذر. البته همان یادهاى سطحى هم تأثیرگذار است. توصیه این نیست كه آنها را كنار بگذارید، بلكه تأكید بر این است كه به آنها اكتفا نكنید و سعى كنید ذكرهایى داشته باشید كه تمام وجود و قلب و روحتان عمیقاً از آن تأثیر بپذیرد.
به هر حال مراتب توجه و ذكر خدا بسیار متفاوت است و ما باید سعى كنیم از این مراتب پایینِ ذكرْ كمى خود را تعالى بخشیم.
برخى از ما مرتبه توجه و ذكرمان به حدى پایین است كه مثلا در نماز از اول اللّه اكبر تا آخر السلام علیكم و رحمةاللّه و بركاته اصلا حواسمان نیست كه نماز مىخوانیم و تازه وقتى السلام علیكم را مىگوییم یادمان مىآید كه نماز مىخواندیم! آنهایى كه كمى بهترند از اول تا آخر نماز توجهشان به الفاظ است، و دقت در قرائت و مسایل تجوید و این امور دارند. كمى بالاتر آنهایى هستند كه افزون بر لفظ به معانى الفاظ هم توجه دارند. بالاتر از آن، كسانى هستند كه ابتدا معنا را در قلبشان حاضر مىكنند و بعد لفظ را مىگویند. به هر حال اینها نمونههاى مراتب مختلف ذكر است كه انسان باید با تمرین، خود را در این مراتب بالا بكشد.
یكى از سؤالاتى كه درباره «ذكر» مطرح است این است كه آیا «الفاظ» در ایجاد توجه به خدا نقش اصلى را بازى مىكنند یا حقیقت ذكر همان توجه و «ذكر قلبى» است؟
شاید در ابتدا به نظر بیاید كه حقیقت ذكر، «ذكر قلبى» است وگرنه صرف لقلقه زبان و چرخاندن تسبیح در دست مشكلى را حل نمىكند.
اما جاى این هست كه در این باره بحث و بررسى بیشترى انجام دهیم. اگر بپذیریم كه حقیقت ذكر همان ذكر قلبى است، اولین سؤالى كه به ذهن مىآید این است كه پس بیان این همه اذكار لفظى خاص و تأكید بر گفتن آنها در معارف اهل بیت(علیهم السلام) چیست؟ آیا اگر ما سعى كنیم همیشه دلمان را متوجه خدا كنیم، دیگر نیازى به ذكر لفظى نیست؟
با مراجعه به قرآن و روایات، مىبینیم اذكار خاصى تعیین و بر گفتن آنها تأكید شده است. حتى در برخى روایات تأكید شده كه عین همان لفظى كه حضرت فرموده، بى هیچ كم و زیادى باید گفته شود.
همچنین «قرائت» در نماز واجب است و حتماً باید حمد و سوره را بر
«زبان» جارى ساخت. یا تشهد و سلام و سایر اذكار نماز حتماً باید با زبان ادا گردد و صرف توجه قلبى كافى نیست و تكلیف واجب را از گردن انسان ساقط نمىكند.
بنابراین سخنانى نظیر اینكه «هدف اصلى توجه قلبى است و این اذكار مقدمه آن هستند و اگر كسى بتواند بدون ذكر لفظى، ذكر قلبى داشته باشد همان كافى است» مطالبى باطل است كه گوینده آن یا غافل و جاهل است یا اغراض و اهدافى سوء در سر دارد. این حرف نظیر همان سخن است كه بعضى مىگویند: «دل باید پاك باشد، تقیّد به دستورات شرع و حلال و حرام مهم نیست!!» در نظر اینان اگر دل انسان پاك باشد هرچه هم گناه و معصیت بكند چندان اهمیتى ندارد! در خصوص بحث ما شواهد متعددى از كلمات و سیره عملى اهل بیت(علیهم السلام) در دست داریم كه آنان ذكر لفظى را لازم مىدانستند. روایتى از امام صادق(علیه السلام) نقل شده كه آن حضرت در مورد پدر بزرگوارشان امام باقر(علیه السلام) مىفرمایند: پدرم زیاد ذكر مىگفت. هنگامى كه در راهى، پیاده همراه او بودم ذكر خدا مىگفت... حتى هنگامى كه مردم با او سخن مىگفتند این امر مانع از ذكرش نمىشد و من پیوسته مىدیدم كه زبانش به سقف دهانش چسبیده و «لا اله الا اللّه» مىگوید.(1)
آیا كسى مىتواند پیرو ائمه اطهار(علیهم السلام) باشد و این قبیل روایات را نادیده بگیرد؟ توجه و ذكر قلبى ما هر چقدر هم كه قوى باشد از امام باقر و امام صادق(علیه السلام) قوىتر نیست. وقتى آن بزرگواران ذكر لفظى داشتهاند، آیا ما مىتوانیم بگوییم ذكر لفظى لازم نیست و فقط ذكر قلبى كافى است؟!
1. همان، ج 93، باب 1، روایت 42.
اولین نكته در مورد ذكر لفظى كه تا حدودى جنبه عرفانى نیز دارد مربوط به این مسأله است كه هر عضوى از اعضاى بدن باید بهرهاى از عبادت و بندگى خداوند داشته باشد. عبادت چشم این است كه به آیات الهى نگاه كند. از این رو نگاه كردن به آیات قرآن، یا در مكه مكرّمه، نگاه كردن به خانه كعبه عبادت است. عبادت گوش این است كه مثلا آیات قرآن را بشنود. از این رو گوش دادن به آیات قرآن عبادت است. بهره دل و قلب از عبادت این است كه باید ظرف محبت خدا باشد. در این میان زبان نیز باید بهره خاص خود را از عبادت داشته باشد. حظّ زبان از عبادت این است كه ذكر خدا را بگوید.
نكته دیگر بُعد تربیتى مسأله است. اگر ما بخواهیم به خدا توجه پیدا كنیم و به مرور این توجه را بیشتر و قوىتر نماییم، بایستى تمرین داشته باشیم. براى تمرین، ذكر زبانى و لفظى بسیار آسانتر از ذكر قلبى است. براى انسان بسیار مشكل است كه توجهش را از تمامى مظاهر دنیا و زندگى باز دارد و فقط متوجه خدا شود. انجام این كار براى انسانهاى عادى، حداكثر چند دقیقه یا یكى دو ساعت در شبانهروز ممكن است. بسیارى از ما حتى در نمازمان كه وقت اختصاصى توجهمان است، فقط همان چند لحظه اول نماز و هنگام گفتن اللّه اكبر و بسم اللّه الرحمن الرحیم حضور قلب داریم و بعد از آن حواسمان پرت مىشود و تا آخر نماز از یاد خدا و نماز غافل مىشویم! اگر انسان خودش را به ذكر لفظى عادت دهد، كمكم زمینهاى مىشود كه در هنگام گفتن ذكر لفظى به معناى آن هم توجه كند و خلاصه به تدریج این ذكر لفظى وسیله و راه خوبى براى توجه و ذكر قلبى مىشود.
اولین نكته درباه ذكر قلبى این است كه به هر حال اساس حركت معنوى و تكاملى ما همان توجه قلبى و حضور خدا در دل و روح ما است. در حج و طواف خانه كعبه نیز نكته مهم، توجه دل به خدا و طواف دل به دور تجلّیات معشوق است. اگر انسان این همه راه را طى كند و در مكه و كنار خانه كعبه، دل به صاحبخانه ندهد و آنجا هم تمام توجه و حواسش به چك و سفته و طلبكارىها و بدهىهایش باشد از این زیارت نصیبى نخواهد برد. در مورد بسیارى از عبادات، روایت خاص داریم كه اگر روح خاص آن عبادت همراه آن عمل نباشد فایدهاى براى صاحبش نخواهد داشت.
از این رو اولین نكته در مورد ذكر قلبى این است كه این توجه و یاد قلبى است كه اصالت دارد و اگر تمام عمر ما هم به ذكر لفظى صرف شود در حالى كه توجه و حضور قلب در آن نباشد، اثرى در تكامل روح ما نخواهد داشت.
اساس ذكر، ذكر قلبى است، یكى از امتیازات بزرگ ذكر قلبى نسبت به ذكر لفظى این است كه ریا در آن راه ندارد. ما در ظاهر مثلا به درخت یا گل یا آسمان نگاه مىكنیم، اما در باطن، تحت تأثیر زیبایى گل و گیاه یا بزرگى آسمان، تسبیح خدا را مىگوییم و در اندیشه عظمت و بزرگى خدا هستیم. كسى كه از بیرون نگاه مىكند، مىپندارد ما مشغول تماشاى گل هستیم، اما از غوغاى درون ما بىخبر است. ذكر لفظى را اگر بلند بگویید دیگران مىشنوند و اگر آهسته هم بگویید دیگران از به هم خوردن لبهایتان مىفهمند كه مشغول ذكر گفتن هستید.
نكته دیگر ذكر قلبى اولیاى خدا است. حساب دلهاى اولیا حساب دیگرى است. در زیارت جامعه ائمةالمؤمنین مىخوانیم: وَ لَكُمُ الْقُلُوبُ الَّتى تَولَّى
اللّهُ رِیاضَتَها؛(1) شما صاحب قلبهایى هستید كه خداوند خود متولى تربیت آن است! در آن مقام، خداوند خود قلبها را به سوى خود مىكشاند و دلها را به خود متوجه مىكند. چنین مسألهاى اختصاصى به معصومین(علیهم السلام) ندارد، بلكه اگر هر كس صادقانه در مسیر عبادت و بندگى خداوند گام بردارد، خداوند بیش از تلاشى كه خود او انجام داده به او مدد خواهد رساند. این مقامى است كه اگر گاهى هم محب در معرض این است كه از محبوبش غافل شود، محبوب به سراغ او مىآید و در پیش چشمش جلوهگرى و دلربایى مىكند تا نظر او را از غیر خود باز دارد!
در زمینه ذكر قلبى بعضى از متصوفه كیفیتهاى خاصّى اختراع كردهاند كه در شریعت وارد نشده است. از این اصطلاحات كه بگذریم، از مجموع آیات و روایاتى كه در این زمینه وارد شده استفاده مىشود كه ذكر سه مرتبه دارد.
اولین مرتبه ذكر قلبى، ذكرى است كه ملازم با انجام واجبات و ترك محرمات است. در حدیثى وارد شده كه : منظور از اینكه همیشه به یاد خدا باشى این نیست كه مرتب «سبحاناللّه» و «الحمداللّه» بگویى، بلكه منظور این است كه واجبات و محرماتى كه خدا برایت تعیین كرده رعایت كنى و مراقب باشى در این مورد كوتاهى و تقصیرى نورزى.(2) در همین مرتبه ذكر، یك مرحله بالاتر این است كه انسان از مشتبهات و مكروهات نیز اجتناب نماید.
این مرتبه از ذكر در واقع همان تقواى الهى است. تقوا همین است كه
1. مفاتیح الجنان، زیارت جامعه ائمةالمؤمنین.
2. ر. ك: اصول كافى، ج 2، باب اجتناب المحارم، روایت 4.
انسان پیوسته مراقب باشد این كارى كه انجام مىدهد مورد رضایت خداوند هست یا نه. این حالت مستلزم یاد خدا است؛ نمىشود انسان پیوسته واجب و حرامش را رعایت كند و در عین حال از خدا غافل باشد!
دومین و سومین مرتبه از مراتب ذكر قلبى در حدیثى كه جناب ابوذر از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل كرده، آمده است. بر اساس این روایت، ابوذر از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) درباره احسان سؤال مىكند. در ذهن ابوذر آمده كه «احسان» مورد نظر قرآن چیست و چگونه مىشود به مقام «محسنین» كه بالاتر از مقام «متقیان» است رسید. به هر حال پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در پاسخ این سؤال ابوذر كه احسان چیست، فرمودند: اَلاِْحْسانُ اَنْ تَعْمَلَ لِلّهِ كَاَنَّكَ تَراهُ فَاِنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَاِنَّهُ یَراك؛(1) احسان این است كه آن چنان براى خدا كار كنى كه گویا خدا را مىبینى، و اگر تو او را نمىبینى [بدانى كه] او تو را مىبیند.
بر اساس این حدیث، یك مرتبه از ذكر قلبى این است كه انسان پیوسته متذكر این معنا باشد كه در حضور خداى متعال است و خدا او را مىبیند و شاهد و ناظر اعمال و رفتار او است. براى تقریب به ذهن، این حالت شبیه این است كه انسان در پشت شیشهاى رفلكسى باشد كه خودش آن طرف را نمىبیند اما مىداند كه كسانى كه آن طرف شیشه هستند او را مىبینند. اینجا گرچه انسان هیچگاه به ظاهر كسى را نمىبیند اما چون مىداند و یقین دارد كه كسانى از آن سوى شیشه او را مىبینند، حواسش را جمع مىكند كه خطایى از او سر نزند و كار زشتى انجام ندهد. پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز مىفرمایند یك مرتبه ذكر قلبى این است كه همیشه متوجه باشى كه خدا تو را مىبیند و در خلوت و
1. بحار الانوار، ج 59، باب 24، روایت 35.
جلوت در حضور او هستى و كوچكترین عمل تو، حتى نفس كشیدن و چشم بر هم زدنت از خدا مخفى نیست.
مرتبه سوم و بالاتر این است كه انسان چنان باشد كه: كَاَنَّكَ تَراهُ؛ گویا او خدا را مىبیند. این حالت مشكلتر از مرحله قبلى است. اینجا، هم «مىداند» كه خدا شاهد و ناظر بر اعمال او است، و هم «مىبیند» كه خدا حاضر است. اگر این حالت براى انسان تكرار شود و ثَبات یابد، شبیه آن حالتى است كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در پاسخ ذِعلِب یمانى مىفرماید. او سؤال كرد: یا امیرالمؤمنین آیا پروردگارت را دیدهاى؟ حضرت فرمودند: اَ فَاَعْبُدُ ما لا اَرى؛(1)آیا چیزى را مىپرستم كه نمىبینم؟! امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرماید، من خداى غایب را عبادت نمىكنم، بلكه او را مىبینم و عبادتش مىكنم! البته واضح است كه این دیدن با چشم سر نیست بلكه رؤیتى است كه در اثر نور ایمان، براى قلب حاصل مىشود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز در پاسخ ذِعلب یمانى كه سؤال كرد، چگونه خدا را مىبینى، فرمود: لا تُدْرِكُهُ الْعُیُونُ بِمُشاهَدَةِ الْعِیانِ و لكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلوبُ بحقائِقِ الایمان؛(2) چشمها او را آشكارا درك نمىكند، لكن دلها با حقایق ایمان او را درك مىكند. این مرتبه سوم، از ذكر و یاد معمولى فراتر مىرود و نزدیك به «رؤیت» مىشود.
خداى متعال زمینههاى بسیارى را براى رشد و تكامل انسان فراهم كرده كه اگر انسان راه را گم نكند و در دام شیاطین و اغواگران نیفتد، مىتواند راه خدا را
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خ 178.
2. همان.
آنچنان بپیماید كه هم آرامش و شیرینى زندگى دنیا را داشته باشد و هم از سعادت و لذتهاى آخرت بهرهمند گردد. زمینههاى تكامل انسان و پرواز در عالم معنویت حد و حصر ندارد و نمىتوان نقطه مشخصى را تعیین كرد و گفت انسان مىتواند تا آنجا برسد.
خداوند بندگانى دارد كه از یاد خدا و توجه به ذات اقدس حق آنچنان سرمست و غرق لذت مىشوند كه تمامى لذتهاى دیگر دنیا، در مقابل آن، صفر و هیچ است! نزد آنها كارها و حركات ما مثل بازىها و حركات و لذتهاى كودكان است. كسانى هم كه به مقامات عالى معنویت رسیدهاند دعواها و قهر و آشتىهاى ما بر سر امور دنیا را دقیقاً به همین صورت بىارزش و بىمفهوم مىبینند و در دل به ما مىخندند كه عمر خود را صرف چه چیزهاى پوچ و بىارزشى مىكنیم. ائمه اطهار و امام سجاد(علیهم السلام) كه این لذت را چشیدهاند در مناجاتهایشان این گونه عرضه مىدارند كه: یا مَوْلاىَ بِذِكْرِكَ عاشَ قَلْبى؛ مولاى من! دل من با یاد تو زنده است و حیات دارد. از این رو خواندن مناجاتهاى ائمه(علیهم السلام) و تأمل در مضامین آنها راهى است براى اینكه انسان متوجه شود لذتهاى دیگرى نیز در این دنیا وجود دارد كه سرخوشى و حیات دلهاى دوستان خاص خدا بستگى به آنها دارد.
گرچه هدف نهایى در ذكر، ذكر قلبى و توجه به ذات اقدس الهى است، اما سیر طبیعى در این راه، براى ما انسانهاى عادى این است كه ابتدا باید از ذكر لفظى و توجه به اسماء و صفات الهى شروع كنیم و به تدریج به مرتبه ذكر قلبى و توجه به خود ذات دست پیدا كنیم.
یكى از راههایى كه براى نیل به ذكر قلبى وجود دارد این است كه انسان سعى كند به هرچه و هر كس نگاه و توجه مىكند ارتباط آن را با خدا مد نظر داشته باشد. انسان باید تمرین كند كه وقتى به موجودات عالم نگاه مىكند، گل و گیاه و آسمان و زمین و ماه و ستاره و دریا نبیند، بلكه «مخلوق خدا» و «فعل خدا» ببیند. اگر تمرین كنیم و خود را عادت دهیم به هر چیز از آن جهت كه فعل و مخلوق خداى متعال است نگاه كنیم، كمتر به غفلت مبتلا خواهیم شد.
توجه به جهان و موجودات آن، نظیر توجه به یك اثر هنرى، یك نقاشى یا یك ساختمان است. گاهى توجه ما فقط به خود آن اثر، نقاشى و ساختمان است و هیچ توجهى به پدید آورنده و خالق آن اثر نداریم. گاهى نیز اثر و مؤثر را با هم مىبینیم و در همان حال كه چشم به اثر دوختهایم در دل و به زبان
نیز به پدیدآورنده و خالق اثر آفرین مىگوییم و او را تحسین مىكنیم. نگاه ما به عالم هستى نیز مىتواند همین دو حالت را داشته باشد. بسیارى از مردم در رویارویى با موجودات و پدیدههاى عالم، تمام توجه و حواسشان فقط به خود آن موجود و پدیده است و به كلى از خالق و پدیدآورنده آن غافلند. این همان نگاه و توجهى است كه غفلت از خدا را در پى دارد. هر آنچه در عالم وجود مىبینیم جلوههاى عظمت، قدرت، علم، حكمت، جلال و جمال الهى است. مىتوان در عین توجه به موجودات؛ قدرت، علم، حكمت و عظمت خداى متعال را نیز دید و به آن توجه داشت و ثناگوى او بود؛ همانگونه كه مىتوان ضمن تماشاى یك تابلوى زیباى نقاشى، به زبان و دل، نقشآفرین آن را تحسین كرد و هنرنمایى او را ستود.
البته اولیاى خاص الهى به مقامى مىرسند كه فقط خود مؤثر را مىبینند. آنان به هیچیك از مظاهر عالم ماده، با نظر استقلالى نگاه نمىكنند و در همه حال فقط خدا را مىبینند.
اصطلاح «آیات» و تفكر و تدبر در آیات هم كه در قرآن و روایات بر آن بسیار تأكید شده در واقع، اشاره به همین مطلب است كه انسان با توجه به آثار، توجه به مؤثر پیدا كند. در قرآن كریم به كلمات «آیه»، «آیات اللّه»، «آیاتنا» و شبیه آنها زیاد برخورد مىكنیم. «آیه» در لغت به معناى «نشانه» است؛ گرچه ما در اصطلاح و عرف جارى خودمان این كلمه را بیشتر به معناى «آیه قرآن» به كار مىبریم. قرآن كریم در آیات متعددى ما را به تفكر و تأمل در آیات تكوینى و نشانههاى الهى دعوت مىكند، از جمله این آیه:
ـ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِیهِ تُسِیمُونَ. یُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّیْتُونَ وَ النَّخِیلَ وَ الْأَعْنابَ وَ مِنْ كُلِّ الَّثمَراتِ إِنَّ فِی ذلِكَ لَآیَةً لِقَوْم یَتَفَكَّرُون؛(1) او است كسى كه از آسمان، آبى فرود آورد كه [آب] آشامیدنى شما از آن است، و روییدنى [هایى] كه [رمههاى خود را] در آن مىچرانید [نیز] از آن است. به وسیله آن، كشت و زیتون و درختان خرما و انگور و از هر گونه محصولات [دیگر] براى شما مىرویاند. قطعاً در اینها براى مردمى كه اندیشه مىكنند نشانهاى است.
آیا به راستى ما تا به حال درباره این نشانهها و آثار با عظمت الهى، آنگونه كه شایسته است تدبر كردهایم؟ راستى چگونه است كه دانهاى كوچك تبدیل به نهالى بارور و تنومند مىشود؟ آیا تا به حال به كیفیت نزول باران و فواید پرشمار آن درست توجه كردهایم؟ آیا هیچ فكر كردهایم كه اگر همیشه شب یا روز بود چه وضعى پیش مىآمد؟ آیا گهگاه كه دچار بىخوابى مىشویم، اندیشیدهایم كه خواب چه نعمت خوب و بزرگى است؟! آیا درباره آسمان بىانتها و رازهاى بىشمار سر به مهر آن چقدر مطالعه كردهایم؟ قرآن مىفرماید، زمین، آسمان، گیاه، كوه، دریا، ماه، خورشید، ستارگان و... همه و همه، آیات الهى و نشانههایى از وجود خداى متعال هستند. آسمان و زمین و ماه و خورشید و گیاهان و درختان، شب و روز پیش چشم ما هستند و ما شب و روز از خدا غافلیم! این حكایت به آن مىماند كه انسان عكس كسى را در دست داشته باشد و شب و روز به آن نگاه كند، اما در اثر توجه به خود عكس و خصوصیاتى از قبیل كیفیت كاغذ، اندازه، رنگآمیزى و زمینه آن، از خود
1. نحل (16)، 10ـ11.
صاحب عكس كاملا غافل باشد! ما باید تمرین كنیم كه به عالَم و پدیدههاى آن به عنوان جلوههایى از جمال یار بنگریم و زبان حالمان این باشد كه:
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از او است *** عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از او است
اگر چنین نگرشى برایمان به صورت ملكه در آید، دیگر هیچوقت از یاد خدا غافل نخواهیم شد.
از جمله چیزهایى كه مىتواند «مذكِّر» و یاد آورنده خدا براى ما باشد «زمان» و «مكان» است. درست است كه همه زمانها و مكانها مخلوق خداوند هستند، اما برخى از زمانها و مكانها به دلیل نسبت ویژهاى كه با خدا دارند، بر سایر زمانها و مكانها شرافت پیدا كردهاند. همه زمینها را خدا خلق كرده و انتساب به خدا دارد، اما كعبه و خانه خدا انتسابى خاص و شرافتى ویژه دارد/ همه زمانها به خدا انتساب دارند، اما شرافت «ایام اللّه» فقط اختصاص به برخى از زمانها دارد: وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَیّامِ اللّه؛(1) و روزهاى خدا را به آنان یادآورى كن. شب قدر آنچنان شرافتى دارد كه از هزار ماه بهتر است: لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر.(2) شرافت روز «غدیر خم» به حدى است كه آن را بزرگترین عید اسلام قرار داده است. دین در این روز تكمیل و نعمت خدا به حد تمام خود رسیده است: الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی؛(3) امروز
1. ابراهیم (14)، 5.
2. قدر (97)، 3.
3. مائده (5)، 3.
دین شما را برایتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم. روز 22 بهمن روزى بود كه خداى متعال پیروزى بر كفار و دست نشاندگان آنها را نصیب ملت مسلمان ایران كرد. از این رو، این روز را از «ایام اللّه» مىدانیم.
در هر حال همانطور كه زمین و آسمان و ماه و خورشید و كوه و دریا مىتوانند به عنوان آیات الهى توجه ما را به خدا جلب كنند، زمانها و مكانهاى خاصى نیز وجود دارند كه از چنین زمینه و استعدادى برخوردارند. سرّ این هم كه بر بزرگداشت شعایر مذهبى تأكید گردیده همین است كه مردم با دیدن آنها به یاد خدا مىافتند: وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوب؛(1) و هر كس شعایر خدا را بزرگ دارد در حقیقت، آن [حاكى] از پاكى دلها است. در ایام محرّم، مردم با دیدن پرچمها و بیرقها و سایر شعایرى كه نشانه فرارسیدن محرم و عاشورا است، به یاد امام حسین(علیه السلام)و خدا و دین مىافتند و این مسایل در ذهنشان زنده مىشود. از این رو كسانى كه به بزرگداشت شعایر در جامعه كمك مىكنند در حقیقت به زنده نگاهداشتن یاد خدا كمك مىكنند.
یكى از علایم زنده بودن دل نیز این است كه انسان با دیدن شعایر دینى روح معنویتش تقویت شود و توجهش به خدا بیشتر گردد. اگر خداى ناكرده دیدیم كه با مشاهده شعایر دینى و مواجهه با آنها هیچ تغییرى در قلب و روحمان ایجاد نمىشود، باید بدانیم كه شدیداً در معرض سقوط قرار گرفتهایم. از آن سو
1. حج (22)، 32.
نیز اگر با دیدن شعایر مذهبى، یاد خدا در دلمان زنده مىشود و مرغ معنویت در آسمان دلمان به پرواز در مىآید، باید خدا را شكر كنیم كه همچنان در مسیر تكامل هستیم و چراغ ایمان هنوز در قلبمان روشن است.
قرآن كریم به كسانى اشاره مىكند كه نه تنها مواجهه با شعایر الهى را خوش نمىدارند، بلكه به هنگام رو به رو شدن با آنها حالت تنفر و انزجار نیز به آنها دست مىدهد! وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَة؛(1) و چون خدا به تنهایى یاد شود، دلهاى كسانى كه به آخرت ایمان ندارند، منزجر مىگردد! آرى، برخى افراد كارشان به جایى مىرسد كه با شنیدن نام خدا نه تنها توجهشان به خدا بیشتر نمىشود، كه آتش نفرت در دلشان زبانه مىكشد! آنان از اینكه نام خدا برده شود ناراحت مىشوند. نه تنها خودشان نام خدا را بر زبان جارى نمىكنند، كه اگر دیگران نیز نام خدا را ببرند خوشایند آنها نیست.
این روزها در گوشه و كنار كشور اسلامى خودمان گاهى به اینگونه افراد برخورد مىكنیم؛ كسانى كه در نوشتهها و گفتههایشان مرتب از ملّیت و رسوم ملّى و نیاكان دم مىزنند و جشن چهارشنبه سورى مىگیرند و براى چنین كارهایى از پول بیتالمال مسلمانها هزینه مىكنند، اما هنگامى كه صحبت از خدا و شعایر دینى بشود ناراحت مىشوند! اینان براى زنده كردن آداب و رسوم ملّى، هرچند نشانههایى از كفر و شرك در آن باشد، بودجه اختصاص مىدهند،
1. زمر (39)، 45.
اما به مسجد و خدا كه مىرسند، مىگویند بودجه نداریم و مساجد باید مردمى باشد و از بودجه خود مردم اداره شود! آنان نه تنها خود براى تبلیغ اسلام، قرآن، ارزشهاى دینى و شهدا قدمى برنمىدارند، كه اگر كسى هم اسمى از شهدا و ارزشها ببرد ناراحت مىشوند و مىگویند این حرفها مربوط به سالهاى اوایل انقلاب و جبهه و جنگ بود و امروزه دیگر نباید مطرح شود. اینان همانهایى هستند كه قرآن مىفرماید: وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَة. اینان نه تنها حاضر نیستند نسبت به كسانى كه احیاگر یاد خدا و ارزشهاى دینى در جامعه هستند تشكرى داشته باشند، كه از چنین مطالبى روىگردان نیز هستند.
بهترین دارو براى چنین كسى ذكر و یاد خدا است، اما افسوس كه آنچنان به ورطه سقوط افتاده كه این آب حیات را كنار مىزند و از آن روى مىگرداند. به راستى چه كس مىتواند ستمكارتر از چنین انسانى باشد: وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها. اینان نه تنها از سخن گفتن درباره خدا و حساب و كتاب و قبر و قیامت استقبال نمىكنند، بلكه مىگویند: امروزه دوران مدرنیته است و عصر تكلیف و بندگى و حساب و كتاب به سر آمده است! تكلیف براى انسانها معیّن كردن و آنها را به بندگى و خاكسارى در برابر موجودى برتر دعوت كردن، مربوط به دوران بردهدارى بود! در این عصر، بشر مدرن و متمدن طالب حقوق خویش است و مىخواهد حقوقى را كه هزاران سال از او دریغ داشتهاند استیفا كند! «بنده» نامى زیبنده انسان نیست و انسان را به «بندگى» طلبیدن بزرگترین اهانتى است كه مىتوان در حق او روا داشت!
اینان در باطن هیچ اعتقادى به خدا و اسلام ندارند و از طرح صحبتهایى نظیر خدا و اسلام و شهدا و ارزشها واقعاً ناراحت مىشوند و تا آنجا كه
بتوانند، آشكار و پنهان سعى مىكنند مانع طرح آنها شوند. اگر هم جایى نتوانند جلوى اصل آن را بگیرند، سعى مىكنند ظاهرى بىمحتوا بیش نباشد. تا آنجا كه بتوانند، تلاش مىكنند به جاى ترویج فرهنگ قرآن و ارزشهاى دینى، موسیقى و رقص و ترانهخوانى را به انحاى مختلف رواج دهند!
اگر كسانى مىخواهند مردم را متوجه خدا كنند خود نباید غافل باشند. اگر یك روحانى بخواهد مردم را به خدا دعوت كند و درس توجه و به یاد خدا بودن به مردم بدهد، باید بگونهاى باشد كه مردم اول این توجه و ذكر را در رفتار و زندگى خود او ببینند. انسان نباید به این كار به عنوان یك شغل نگاه كند و صرفاً به عرضه این متاع به دیگران بسنده كند در حالى كه خود از آن بىبهره است.
خلاصه و نتیجه آنچه گفتیم این شد كه نگاه ما به عالم هستى باید به گونهاى باشد كه اثر و مؤثر را با هم ببینیم و از دیدن آنها به یاد پدید آورنده و خالق آنها بیفتیم. اگر باران را مىبینیم و از آن لذت مىبریم، به كسى هم كه این باران را نازل كرده است بیندیشیم و این آب را با غفلت ننوشیم؛ آبى گوارا كه همه اسباب به وجود آمدن آن را دست خالقى توانا فراهم كرده است.
اگر انسان خود را عادت دهد كه به همه چیز از آن جهت كه فعل و مخلوق خدا است توجه كند آنگاه از دام غفلت رهایى مىیابد و روز به روز در نردبان تكامل انسانى كه همان قرب الى اللّه است بالاتر مىرود و به مقصد اعلا و قصواى خلقت نزدیكتر مىگردد.
در مسیر توجه به خود، انسان باید به سه چیز توجه كند كه یكى از آنها توجه به «معاد» و عالم آخرت است. عالم آخرت غایت حركت تكاملى انسان و نقطه پایانى است كه خداى متعال براى او در نظر گرفته است. در آیات زیادى از قرآن بر این مطلب تأكید گردیده كه شقاوت انسان و مبتلا شدن وى به عذاب ابدى، در اثر فراموش كردن معاد و روز قیامت است. إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِساب(1)؛ در حقیقت كسانى كه از راه خدا به در مىروند، به [سزاى] آن كه روز حساب را فراموش كردهاند عذابى سخت خواهند داشت. اینان اگر توجه داشتند كه روز حسابى در كار است و اعمال صالح انجام مىدادند، به عذاب ابدى جهنم گرفتار نمىشدند. اگر انسان تصور كند عالمْ عبث و بیهوده است، نتیجهاش این مىشود كه حساب و كتابى در كار نیست. اما اگر عالم را عبث نداند و حكمتى در پى آفرینش آن ببیند، طبعاً آن حكمت او را به معاد و وجود حساب راهنمایى خواهد كرد و در نتیجه در این دنیا مراقب اعمال خود خواهد بود تا در قیامت به عذابى سخت دچار نشود. فراموشى آن روز، سقوط از حقیقت انسانى را در پى خواهد داشت.
1. ص (38)، 26.
یكى از آیاتى كه خسران برخى از انسانها را به سبب فراموشى معاد و روز قیامت متذكر گردیده این آیه شریفه است: اَلْیَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسِیتُمْ لِقاءَ یَوْمِكُمْ هذا؛(1) همانگونه كه دیدار امروزتان را فراموش كردید، ما هم امروز شما را فراموش خواهیم كرد. روشن است كه مراد از اینكه «ننساكم: شما را فراموش مىكنیم» این نیست كه این افراد از دایره علم و آگاهى خدا بیرون مىروند! خداى متعال مبرّا از نسیان و فراموشى و هرگونه عیب و نقصى است؛ بلكه منظور این است كه نعمتها و الطاف خود را از ایشان دریغ مىكنیم.
در آیهاى دیگر مىفرماید:وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصِیراً قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آیاتُنا فَنَسِیتَها وَ كَذلِكَ الْیَوْمَ تُنْسى؛(2) و هر كس از یاد من دل بگرداند، در حقیقت، زندگى تنگ [و سختى] خواهد داشت، و روز رستاخیز او را نابینا محشور مىكنیم. مىگوید: «پروردگارا، چرا مرا نابینا محشور كردى با آن كه بینا بودم؟» [خدا] مىفرماید: همان طور كه نشانههاى ما بر تو آمد و آن را به فراموشى سپردى، امروز همانگونه فراموش مىشوى. «اعراض» یعنى غفلت عمدى. اعراض از ذكر، یعنى اگر زمینه یاد خدا هم برایش فراهم شود روى بر مىگرداند. چنین كسى زندگانى سختى خواهد داشت. این زندگى سخت اختصاص به آخرت ندارد بلكه در همین دنیا نیز زندگىاش با نگرانى و اضطراب همراه است. همین اضطراب و ناآرامى مایه
1. جاثیه (45)، 34.
2. طه (20)، 124 ـ 126.
سختى زندگى دنیایشان مىباشد. در آخرت نیز از همان ابتداى شروع محشر و قیامتْ مشكلاتشان شروع مىشود. اولین مشكل آنها این است كه كور وارد صف محشر مىشوند: وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى. این جا است كه به خدا اعتراض مىكند كه، خدایا من در دنیا چشم داشتم و بینا بودم، چرا مرا كور محشور كردى؟ پاسخ مىآید: كَذلِكَ أَتَتْكَ آیاتُنا فَنَسِیتَها وَ كَذلِكَ الْیَوْمَ تُنْسى؛ تو در دنیا با این كه چشم داشتى، آیات ما را نادیده انگاشتى و آیاتى كه برایت فرستادیم، چشم بر هم گذاشتى و ندیدى و ما را به فراموشى سپردى. اكنون به جزاى آن بىاعتنایى، نابینا محشور شدهاى و ما نیز در این جا به تو اعتنایى نخواهیم كرد و الطاف و نعمتهایمان را از تو دریغ خواهیم نمود.
كلید نجات این است كه این غفلتها و فراموشىها را از وجود خود بزداییم و به هوش بیاییم. درجه انسانیت انسان بستگى به میزان آگاهى و توجه وى نسبت به نفس خویش و فاصلهاى دارد كه از فراموشى و نسیان «خویش» گرفته است.
سه آگاهى و توجه، محور انسانیت ما است: آگاهى از مبدأ كه همان «خدا» است، آگاهى از مقصد كه همان «معاد» و«روز قیامت» است، و آگاهى از راهى كه پیش رو داریم و راهنمایى كه ما را از مبدأ به مقصد مىرساند، كه همان مسأله «نبوت» است.
براى نیل به كمال انسانى كه در سایه توجه و آگاهى نسبت به مسایل مذكور صورت مىپذیرد، یكى از مهمترین كارهاى انسان، شناخت عواملى
است كه ممكن است او را به ورطه غفلت بكشانند. در تبیین و شناسایى عوامل غفلت، قرآن كریم در آیهاى مىفرماید: وَ إِمّا یُنْسِیَنَّكَ الشَّیْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِین؛(1) و اگر شیطان تو را به فراموشى انداخت، پس از توجه، [دیگر] با قوم ستمكار منشین. پس یكى از عوامل غفلت و نسیان انسانْ شیطان است. قرآن اعّم از «ابلیس» است. «ابلیس» همان شیطانى است كه در داستان حضرت آدم(علیه السلام) از او نام برده مىشود و از فرمان خدا مبنى بر سجده بر حضرت آدم(علیه السلام) سرپیچى كرد. اما « شیطان» در اصطلاح قرآن اعم از شیاطین جن و انس است(2) و به هر موجودى گفته مىشود كه منشأ شر است و با شیطنت، مانع تكامل انسان مىگردد و از خدا و اطاعت خدا باز مىدارد.
یكى از عوامل توجه «قرآن» است. از نامهاى قرآن «ذكر» و «تذكره» مىباشد: إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ؛(3) این، جز «ذكر» و قرآنى روشن نیست. «ذكر» و «تذكره» بودن قرآن بدین معنا است كه قرآن، مایه یادآورى است و اگر كسى با آن سر و كار داشته باشد از غفلت خارج مىشود. از این گونه آیات كه از قرآن با وصف «ذكر بودن» یاد كرده، استفاده مىشود كه یكى از راههاى جلوگیرى از غفلت این است كه در زندگى خود برنامهاى براى انس با قرآن داشته باشیم.
1. انعام (6)، 68.
2. قرآن به وجود شیاطین انسى و جنى تصریح مىكند: وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِیّ عَدُوًّا شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ؛ انعام (6)، 112.
3. یس (36)، 69.
انس با قرآن، گوش دادن به قرآن و توجه به مفاد و مفاهیم آیات آن، غفلتزدا و مایه توجه است؛ هم چنانكه همصحبتى با برخى افراد و گوش دادن و توجه به حرفها و سخنان آنان غفلت آور و مایه فراموشى یاد خدا است. نشستن با«ستمكاران» غفلتآوراست. «ظالم» در اصطلاح قرآن غیر از آن معناى خاصى استكه در عرف ما رایج است. «ظلم» در اصطلاحقرآن منحصر نیست به برخى از مصادیق ظلم كه معمولا در ذهن ما وجود دارد. قرآن «شرك» را بالاترین ستم مىداند: إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِیم؛(1) به راستى شرك ستمى بزرگ است.
قرآن مىفرماید نشستن با افراد شیطان صفت و گوش دادن به سخنانى كه در مورد قرآن و آیات الهى و دین خدا شبهه افكنى مىكند، غفلتآور است و ظلم محسوب مىشود. اگر دیدید كسانى جلسه و سخنرانى ترتیب دادهاند و در آیات ما مناقشه مىكنند و نسبت به آنها تردید ایجاد مىكنند، در جلسه آنها شركت نكنید و با آنها همنشین مشوید مگر آن كه در باب دیگرى مشغول بحث و گفتگو شوند: وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُم؛(2) اگر دیدى كسانى قصد توطئه و شبهه افكنى نسبت به آیات ما را دارند از آنها دورى كن. ما در این زمان چنین كسانى را سراغ داریم. كسانى كه بحث مىكنند و مىگویند: آیا قرآن قابل نقد است یا خیر؟! آیا قرآن كلام خدا است یا كلام پیامبر؟! آیا اشتباه هم در قرآن وجود دارد؟! و پاسخ مىدهند كه بلى قرآن هم مانند هر كتاب دیگرى قابل نقد است! نقد آن نیز با محك تجربه است؛ ما
1. لقمان (31)، 13.
2. انعام (6)، 68.
باید دستورات خدا را در عمل به كار بگیریم، اگر تجربه آن موفق بود از آنها استفاده كنیم، وگرنه باید آن را كنار بگذاریم!
در همین زمان خودمان كسانى را سراغ داریم كه صریحاً آیات قرآن و احكام الهى را كه در قرآن به آنها تصریح شده است مسخره مىكنند. آنان بریدن دست دزد یا شلاق زدن برخى مجرمان را كه حكم آنها صریحاً در قرآن آمده، به باد انتقاد مىگیرند و مىگویند: امروزه دیگر دوران مدرن و فرا مدرن است؛ مگر در چنین عصرى هم مىشود دست كسى را برید یا كسى را شلاق زد؟! این احكام خشونتآمیز مربوط به دوران بربریت بشر و عصر و جامعهاى است كه فرهنگ و تمدنى نداشتند و كارشان قتل و غارت بود. امروزه دیگر زمان این خشونتها به سر آمده و با بشر متمدن نمىشود مثل حیوان رفتار كرد و او را شلاق زد! قرآن مىفرماید، از این گونه افراد دورى كنید و با آنها نشست و برخاست مكنید، كه بیم آن وجود دارد افكار و سخنان باطل آنها در شما اثر بگذارد و شما نیز چون یكى از آنان شوید.
بنابراین هنگامى حق داریم حرفهاى انحرافى دیگران را بشنویم و خود را مصداق آیه «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه»(1) بدانیم كه ابتدا ایمانمان را كاملا تقویت كرده و در مقابل این گونه شبهات و سخنان باطل واكسینه شده باشیم. گوش دادن به سخنان این گونه افراد نیز براى پاسخ دادن به مطالب آنها است، وگرنه وقتى براى ما ثابت شده كه خدا و
1. زمر (39)، 18-17.
پیامبر و اسلام حق است، دلیلى ندارد وقت خود را با شنیدن این گونه حرفها تلف كنیم. اگر هم هنوز در مورد خدا و اسلام و قرآن شك داریم راهش این است كه بیشتر تحقیق كنیم و به دنبال برهان یقینى و قاطع در این مسایل باشیم، نه آن كه دنبال حرفهاى باطل و فاسد كننده عقیده و ایمان برویم.
بنابراین یكى از مهمترین عواملى كه ممكن است انسان را ابتدا به غفلت و نسیان و بعد هم به كفر و نفاق مبتلا كند مجالست با نااهلان فكرى و اعتقادى است. همنشین بد در انسان اثر مىگذارد، خواه در جنبههاى رفتارى باشد و خواه در جنبههاى اعتقادى و فكرى. دوست ناباب انسان را به اعتیاد، هرزگى، بى بند و بارى و فساد مىكشاند. دوستان و همنشینان ناباب فكرى و اعتقادى به مراتب از دوستان ناباب اخلاقى خطرناكترند.
اساس همه انحرافها و سقوطهاى انسان، غفلت از هویت الهى و انسانى خویش است. انسان به عنوان یك موجود مختار، خود باید تعیین كند كه راه سعادت را بپیماید یا مسیر سقوط و انحطاط را در پیش گیرد. اگر به خودآگاهى رسید و به مقتضاى آنچه هدف خلقت او است عمل كرد، به سعادت مىرسد.
انسان براى آن كه در معرض غفلت قرار نگیرد، باید عوامل غفلت و توجه را شناسایى كند و با دورى از عوامل غفلت، برنامههایى را براى به كارگیرى عوامل توجه در زندگى خود تنظیم كند و بر اساس آنها عمل نماید.
مقدمه توجه «شناخت» است. ما تا چیزى را نشناسیم و از وجود آن خبر نداشته باشیم طبیعتاً توجهى هم به آن نخواهیم كرد. از این رو توجه به خدا و معاد و مسیر بین مبدأ و معاد، متوقف بر شناخت آنها است. راه نیل به معرفت خدا و صفات و افعال او ـ كه منتهى به شناخت معاد و نبوت مىشود ـ چیست؟
غیر از معارف بدیهى، هیچ معرفت دیگرى خود به خود براى انسان حاصل
نمىشود. اعتقاد به خدا و آخرت و صفات و افعال خدا نیز از جمله معارف بدیهى نیستند كه با صِرف تصور موضوع، تصور محمول، و تصور رابطه موضوع و محمول، تصدیق به حكم و نسبت پیدا شود. این معارف جزو معارف نظرى هستند كه براى حصول آنها نیاز به فكر و تحقیق داریم. براى رسیدن به شناخت خدا و سایر معارف ضرورى براى نیل به كمال انسانى، بایستى به «تفكر» روى بیاوریم؛ امرى كه در قرآن كریم نیز بسیار بر آن تأكید شده است.
سرّ تأكید فراوان قرآن و معارف اهل بیت(علیهم السلام) بر «تفكر» آشكار مىشود. «تفكر» كلید انسان شدن و انسان زیستن است. اگر انسان «تفكر» نكند هویت واقعى خود را نخواهد شناخت و در نتیجه به كمال مطلوب انسانى نیز دست نخواهد یافت. به دلیل همین تأثیر مهم و سرنوشتساز تفكر در زندگى انسان است كه در روایات اسلامى یك ساعت فكر كردن از یك سال عبادت(1)و حتى طبق برخى نقلها از شصت سال(2) عبادت برتر دانسته شده است. اما سؤال این است كه متعلَّق فكر چه باید باشد؟ فكر درباره چیزهایى منظور است كه در سعادت انسان نقش اساسى دارد؛ فكرى كه به نحوى با خدا ارتباط پیدا مىكند. فكر درباره خدا، صفات خدا، افعال و نعمتها و آیات الهى است كه هم مىتواند مانع غفلت انسان گردد و هم براى افزایش معرفت و به دنبال آن افزایش توجه و انگیزه نسبت به عبادت خداى متعال كارساز است.
آیاتى از قرآن كه به تفكر امر كرده، بخشى از آنها به تفكر درباره صفات و
1. بحار الانوار، ج 71، باب 80، روایت 22: تَفَكُّرُ ساعة خَیْرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَة.
2. همان، ج 69، باب 37، روایت 23.
افعال الهى ترغیب مىكند. این تفكر موجب مىشود انسان خدا را با موجودات دیگر اشتباه نگیرد و اوصاف و شؤونى را كه اختصاص به خداوند دارد به سایر موجودات نسبت ندهد. قرآن مىفرماید مشركین مكه و جزیرة العرب كه بت مىپرستیدند، منكر خدا نبودند؛ اشكالشان در تشخیص اوصاف و افعال مختص به خداوند بود. بسیارى از آنان مىگفتند ما باید این بتها را بپرستیم تا به خدا نزدیك شویم: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى؛(1) ما آنها (بتها) را جز براى این كه ما را بیشتر به خدا نزدیك كنند، نمىپرستیم.
اشتباه آنها در این بود كه نمىدانستند بتها با چنین اوصافى نمىتوانند معبود واقع شوند و مایه تقرب انسان به خدا گردند. اگر صفات خدا را به درستى مىشناختند، مىدانستند كه هرگز خداوند امر به عبادت بت و سجده در برابر آن نمىكند.
بخشى دیگر از آیاتى كه در قرآن امر به تفكر و تدبر كرده، مربوط به تفكر در «نعمت»هاى الهى است. تفكر در نعمتهاى خداوند باعث مىشود كه ما براى عبادت خدا و شكرگزارى در مقابل نعمتهایى كه به ما ارزانى داشته، انگیزه بیشترى پیدا كنیم. آیات فراوانى در این زمینه در قرآن كریم وجود دارد كه در اینجا به نمونههایى از آنها اشاره مىكنیم:
ـ وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِی ذلِكَ لَآیات لِقَوْم یَتَفَكَّرُون؛(2) و از نشانههاى او
1. زمر (39)، 3.
2. روم (30)، 21.
این است كه از [نوع] خودتان همسرانى براى شما آفرید تا بدانها آرام گیرید، و میانتان دوستى و رحمت نهاد. آرى در این [نعمت] براى مردمى كه مىاندیشند قطعاً نشانههایى است. بیندیشید كه خداوند چگونه بین شما و همسرانتان رابطه عاطفى و محبت و مودت برقرار كرد. قبل از ازدواج همیشه حالت اضطراب و نگرانى داشتید و شاید خود نیز متوجه نمىشدید كه این حالت براى چیست؛ اما پس از آن كه خداوند همسرى نیكو نصیبتان كرد و روابط عاطفى بین شما پدید آمد به یكباره احساس آرامش كردید، گویا گمشده بزرگى در زندگى داشتید كه آن را یافتید.
وَ مِنْ آیاتِهِ یُرِیكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَیُحْیِی بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِی ذلِكَ لَآیات لِقَوْم یَعْقِلُون؛(1) و از نشانههاى او [این كه] برق را براى شما بیمآور و امید بخش مىنمایاند و از آسمان به تدریج آبى فرو مىفرستد، كه به وسیله آن، زمین را پس از مرگش زنده مىگرداند. در این [امر] براى مردمى كه تعقل مىكنند قطعاً نشانههایى است. اگر این زمین براى همیشه مرده مىماند و خداوند آب و بارانى نمىفرستاد تا درختان و گیاهان بر روى آن رشد كنند چه وضعى پیش مىآمد؟ آیا تا به حال واقعاً به پىآمدهاى نبود همین یك نعمت به ظاهر ساده (نزول باران) به خوبى اندیشیدهایم؟
ـ أَ فَرَأَیْتُمُ الْماءَ الَّذِی تَشْرَبُونَ أَ أَنْتُمْ أَنْزَلُْتمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً فَلَوْ لا تَشْكُرُون؛(2) آیا آبى را كه مىنوشید، دیدهاید؟ آیا شما آن را از [دل] ابر سپید فرود آوردهاید، یا ما فرود آورندهایم؟
1. همان، 24.
2. واقعه (56)، 68ـ70.
اگر بخواهیم آن را تلخ مىگردانیم، پس چرا سپاس نمىدارید؟ به راستى اگر همه آبهاى روى كره زمین تلخ و شور مىبودند انسان چه مىتوانست بكند؟!
نعمتهاى خداوند سراسر زندگى انسان را پر كرده است. كافى است انسان كمى چشم خود را باز كند تا صدها و هزاران نعمت را كه در اطرافش هستند و از آنها بهره مىبرد، مشاهده كند. تفكر در این نعمتها به انسان گوشزد مىكند كه كدام دست هنرمندى است كه این همه زیبایى و نعمت را آفریده است؟ و آیا چنین موجودى به راستى شایسته دوست داشتن و پرستش نیست؟!
گروه دیگرى از آیاتى كه انسان را به تفكر فرامىخواند، موضوع آنها خود انسان است؛ این كه انسان چگونه به وجود مىآید، چگونه رشد مىكند و پرورش مىیابد، چگونه خداوند او را از سختىها و گرفتارىها نجات مىدهد و به آسایش و آرامش مىرساند و مسایلى از این قبیل. نمونههایى از این آیات را با هم مرور مىكنیم:
ـ أَ لَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ ماء مَهِین. فَجَعَلْناهُ فِی قَرار مَكِین. إِلى قَدَر مَعْلُوم. فَقَدَرْنا فَنِعْمَ الْقادِرُونَ. وَیْلٌ یَوْمَئِذ لِلْمُكَذِّبِین؛(1) مگر شما را از آبى بىمقدار نیافریدیم؟ پس آن را در جایگاهى استوار نهادیم، تا مدتى معیّن. و توانا آمدیم [یا: سنجیدیم] و چه نیك تواناییم. آن روز واى بر تكذیبكنندگان. در این آیات ضمن یادآورى این كه خداوند موجودى پیچیده مثل انسان را از كمى آب بىمقدار چگونه به دست قدرت خود خلق مىكند، غیرمستقیم از مردم مىخواهد كه در این مسأله بیندیشند.
1. مرسلات (77)، 20ـ24.
ـ وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الْأَرْضِ تَخافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَكُمُ النّاسُ فَآواكُمْ وَ أَیَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون؛(1) و به یاد آورید هنگامى را كه شما در زمین گروهى اندك و مستضعف بودید. مىترسیدید مردم شما را بربایند، پس [خدا] به شما پناه داد و شما را به یارى خود نیرومند گردانید و از چیزهاى پاك به شما روزى داد، باشد كه سپاسگزارى كنید. در این آیه خداوند به مسلمانان یادآورى مىكند كه در روزهاى اول صدر اسلام چگونه اندك و بىپناه بودند و هیچ دفاعى نداشتند. خداوند آن كمى و بىپناهى و ترس را به كثرت و پناه و اعتماد به نفس و قوت و قدرت تبدیل كرد. در پایان متذكر مىشود كه اگر انسانهایى حقشناس باشید در مقابل این نعمتهاى بزرگ خداوند به شكرگزارى و سپاس به درگاه او روى خواهید آورد.
بخش دیگرى از این آیات، در صدد القاى این مطلباند كه انسان باید با تدبر و تفكر در آیات و نعمتهاى الهى، به «هدفدارىِ» آنها و كل خلقت پى ببرد. نمونههایى از این آیات را نیز با هم مرور مىكنیم:
إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیات لِأُولِی الْأَلْبابِ. الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّار؛(2) مسلّماً در آفرینش آسمانها و زمین، و در پى یكدیگر آمدن شب و روز، براى خردمندان نشانههایى [فانعكننده] است. همانان كه خدا را [در همه
1. انفال (8)، 26.
2. آل عمران (3)، 190ـ191.
احوال] ایستاده و نشسته، و به پهلو آرمیده یاد مىكنند، و در آفرینش آسمانها و زمین مىاندیشند [كه:] پروردگارا، اینها را بیهوده نیافریدهاى.
ـ وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ. لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنّا إِنْ كُنّا فاعِلِین؛(1) و آسمان و زمین و آنچه را كه میان آن دو است به بازیچه نیافریدیم. اگر مىخواستیم بازیچهاى بگیریم، قطعاً آن را از پیش خود اختیار مىكردیم.
ـ أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُون؛(2) آیا پنداشتید كه شما را بیهوده آفریدهایم و این كه شما به سوى ما بازگردانده نمىشوید؟ اگر شما را بیهوده آفریده بودیم، آنگاه معاد و حساب و كتاب و پاداش و كیفرى در كار نبود؛ اما بدانید كه خلقت جهان از روى لهو و لعب و به عبث نبوده و حساب و كتاب دارد.
انسانى كه درباره این مسایل نیندیشد و به آنها توجه نكند، طبیعتاً عالم را بى سر و ته و پوچ خواهد یافت. اگر ارتباط جهان هستى را با خدا قطع كنیم و در محاسبات و تحلیلهایمان نسبت به عالم خلقت، خدا را به حساب نیاوریم، نتیجهاى جز پوچى عالم نخواهیم گرفت. تنها چیزى كه وجود هستى را معنادار و توجیهپذیر مىكند تعلّق و ارتباط آن با خداى متعال است. بدون خدا، جهان نه مبدئى دارد، نه مقصدى، نه اولى، نه آخرى، نه معنایى، نه توجیهى و نه هیچ چیز دیگر. رسیدن به اصل «هدفدارىِ» عالم و همچنین این كه آن هدف به طور مشخص چیست، چیزى است كه در سایه «تفكر» به دست مىآید.
1. انبیا (21)، 16ـ17.
2. مؤمنون (23)، 115.
به دلیل اهمیت حیاتى «تفكر» قرآن این همه اصرار دارد كه انسان بیندیشد و از گروه «اولوا الالباب» گردد. اولوا الالباب یعنى انسانهایى كه پوك و بىمغز نیستند بلكه وجود آنها مغز و هسته نیز دارد. كسانى كه اولوا الالباب نیستند فقط به ظاهر و به صورتْ انسانند اما در باطن و در حقیقت حیوانند: أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل.(1) اولوا الالباببدان جهت وجودشان و انسانیتشان علاوه بر ظاهر، مغز و هسته نیز دارد كه در همه حال مایه اصلى انسانیت را به همراه دارند. پیوسته درباره مُنعم خود و خالق آسمان و زمین و چرخش و گردش شب و روز تفكر مىكنند؛ آنگاه چگونه ممكن است ولىنعمت و پروردگار و ربّ خویش را از یاد ببرند؟
انسان براى آن كه مبتلا به غفلت نشود و همیشه به یاد خدا باشد و براى تقرب به خدا انگیزه داشته باشد باید به تفكر روى بیاورد. این همان تفكرى است كه ارزش ساعتى از آن از عبادت یك سال یا شصت سال بیشتر است. البته چون كمال انسان اختیارى است از این رو ممكن است انسانهایى نیز از اختیار خود سوء استفاده كرده و به جاى طىّ مسیر تكامل، به انحراف و سقوط بیفتند. این جا است كه مرحله بعدى تفكر، ما را به این جا مىرساند كه پس باید حساب و كتابى در كار باشد تا معلوم شود چه كسى از اختیار خود حسن استفاده كرده و مستحق دریافت پاداش و رحمت الهى گردیده و چه كسى با سوء استفاده از اختیار خویش نقمت و عذاب الهى را براى خود خریده است.
تفكر مرحله به مرحله دست ما را مىگیرد و از هیچى و پوچى به
1. اعراف (6)، 179.
هدفدارى و حساب و كتاب مىرساند؛ حساب و كتابى كه عدهاى در اثر آن مستحق عذاب و آتش خواهند شد و تا ابد در آن گرفتار خواهند بود.
راه یقین پیدا كردن به آخرت نیز تفكر است؛ همان یقینى كه قرآن مىفرماید: وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُون؛(1) و به آخرت یقین دارند. باید با تفكر، هر گونه شك و تردیدى را نسبت به آخرت از خود دور كنیم.
1. بقره (2)، 4.
روشن شد كه بر اساس آنچه از قرآن كریم استفاده مىشود، عامل اصلى سقوط انسان غفلت است و متقابلا كلید ترقى و تعالى انسان، خودآگاهى و توجه به خدا است.
نكته دیگرى كه باید به آن اشاره كنیم، مسأله «مداومت تفكر» است. حل مسایلى از قبیل خدا، صفات و افعال الهى، غایت خلقت، هدف آفرینش انسان و معاد و قیامت، چیزى نیست كه به یك باره و با یك ساعت فكر كردن تمام شود. از سوى دیگر، امواج عوامل غفلتزا و تردیدآفرین در سطح جامعه و محیط زندگى انسان وجود دارد كه به نوبه خود لزوم مداومت بر تفكر را تأكید مىكند. حالات و روحیات و افكار انسان دائماً در حال تغییر است و اگر تفكر در این اصول اساسى استمرار و تداوم نداشته باشد ممكن است انسان به ناگاه متوجه شود كه ایمان محكمى به این اصول ندارد.
وسوسههاى شیاطین جن و انس شب و روز در كمین انسان نشسته تا در صورت لحظهاى غفلت، به سراغش بیاید و او را منحرف كند. انسان تا آخر
عمر در معرض وسوسه شدن و انحراف قرار دارد و هر لحظه ممكن است شبههاى عقاید او را تهدید كند. از این رو لازم است پیوسته در تمامى طول عمر، تفكر را در دستور كار، آن هم از كارهاى اساسى خود قرار دهیم.
یكى از موضوعات مهمّى كه باید درباره آنها فكر كرد «مقایسه دنیا و آخرت» است. پس از آن كه به این نتیجه رسیدیم كه زندگى انسان محدود به این دنیا نیست و پس از مرگ نیز در آخرت ادامه خواهد یافت، مقایسه بین این دو زندگى، و تفكر در باره آنها مىتواند كمكى مؤثر براى پیمودن مسیر تكامل باشد. قرآن كریم نیز مىفرماید: كَذلِكَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَكُمُ الْآیاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَة؛(1) این گونه خداوند آیات [خود را] براى شما روشن مىگرداند، باشد كه در باره دنیا و آخرت بیندیشید. پس از آن كه توجه پیدا كردید كه علاوه بر زندگى دنیا، آخرتى نیز در كار است، اكنون دنیا و آخرت را در كنار هم بگذارید و آن دو را با هم مقایسه كنید.
در اینجا به مهمترین وجوه تمایز بین زندگى دنیا و زندگى آخرت، اشاره مىكنیم:
1. محدود بودن دنیا و بىنهایت بودن آخرت: در آیات متعددى اشاره شده كه انسان به حسب طبع مادى خود به زندگى دنیاى مادى گرایش دارد و آن را بر آخرت ترجیح مىدهد. بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى؛(2) لیكن [شما] زندگى دنیا را بر مىگزینید، با آن كه [جهان] آخرت نیكوتر و
1. بقره (2)، 219ـ220.
2. اعلى (87)، 16ـ17.
پایداتر است. این مطلب یكى از تفاوتهاى مهم و اساسى زندگى دنیا و زندگى آخرت است. براى تشریح این مطلب ذكر مثالى مناسب است:
اگر انسانى را فرض كنیم كه در طول یك صدسال از ابتدا تا انتهاى عمرش مشغول نوشتن عددى باشد. براى این كه آن عدد، بزرگترین عدد ممكن هم باشد، فرض مىكنیم تمامى رقمهایى كه كنار هم مىنویسد، 9 باشد: ...9999999999. طبیعى است چنین عددى بسیار بزرگ خواهد بود، به حدى كه خواندن آن و حتى تصور ذهنى آن عدد براى ما ناممكن است. اما این عدد با همه بزرگىاش، باز هم براى بیان طول زندگى آخرت، كافى نیست؛ چرا كه طول زندگى آخرت «بىنهایت» است و این عدد هر چه هم بزرگ باشد عددى محدود است و نشانه محدودیتش هم این است كه مىتوان نُههاى فراوان دیگرى به آن اضافه كرد.
آیا به راستى اگر انسان را بین زندگى صدساله دنیا و این زندگى بىنهایت مخیّر كنند عقل حكم مىكند كه كدام را برگزیند؟! اگر ما را مخیّر كنند كه یك سال با تمام وسایل و امكانات رفاهى در محلى زندگى كنیم یا این كه دو سال در جایى دیگر كاملا مساوى و با همان امكانات زندگى كنیم، ما قطعاً دو سال را انتخاب مىكنیم. آن گاه چگونه است كه ما را بین زندگى صدساله پر مرارت دنیا و زندگى بىنهایت و در كمال آسایش و آرامش و ناز و نعمت آخرت مخیّر مىكنند و ما زندگى دنیا را انتخاب مىكنیم؟!
2. توأم بودن لذتهاى دنیا با مرارت و سختى: زندگى آخرت از جهات دیگرى نیز نسبت به زندگى دنیا برتر است. یكى از این برترىها آن است كه: لذتها، خوشىها و كامیابىهاى آخرت، ذرهاى سختى، تلخى، ناراحتى و مرارت به همراه ندارد و لذت محض است؛ در حالى كه هر لذتى از لذتهاى
دنیا را كه در نظر بگیریم حتماً در كنار آن سختىها و ناراحتىهایى وجود دارد. براى رسیدن به یك غذاى خوشمزه و لذت خوردن آن، ابتدا چقدر باید تلاش كنید تا پول لازم را براى خرید آن تحصیل كنید. سپس باید مواد لازم آن را تهیه كنید. پس از آن نیز باید زحمت بكشید تا آن غذا را بپزید و آماده كنید. زحمت شستن ظرفها یا انواع بیمارىها و افزایش چربى، و دردسرهاى پس از غذا خوردن نیز براى خود عالَمى دارد! هر لذت دنیایى را كه در نظر بگیریم همین داستان تكرار مىشود. اگر كسى بخواهد به لذت داشتن مدرك دكترا و شخصیت اجتماعى یا درآمد حاصل از آن برسد چقدر باید تلاش كند؟! سالها و روزها و شبهاى متمادى باید با جدیت و كوشش تمام درس بخواند، تا پس از سالها انتظار و تلاش به آن لذت دست یابد!
اما لذتهاى آخرت این گونه نیستند؛ آنها لذت خالص و محض هستند. نه قبل و نه بعد از آن، زحمتى براى انسان ندارند و براى رسیدن به آنها طىّ مراحل مقدّماتى لازم نیست، تبعات بعدى هم ندارند.
آنچه گفتیم فقط در محدوده آیات قرآن بود. اگر روایاتى را كه در این زمینه وجود دارد مرور كنیم حقیقتاً انسان مات و مبهوت مىماند كه خداى متعال چه بهشتى و چه نعمتها و لذتهایى براى انسان فراهم كرده است! آنگاه انسان به این مردار گندیده دنیا دل خوش كرده و به هیچ قیمتى هم حاضر به جدا شدن و دست برداشتن از آن نیست. در روایات آمده است كه حتى این مقدار زحمت هم در بهشت نیست كه اگر شما میوهاى از میوههاى درختان بهشت را خواستید، لازم باشد حركتى كنید، بلند شوید و آن میوه را بچینید، بلكه آن
شاخه و آن میوه خود خم مىشود، آن چنان كه كاملا در دسترس شما قرار گیرد و بتوانید به راحتى از آن استفاده كنید!
دقیقاً به همین دلیل كه زندگى دنیا در مقایسه با آخرت كارى كودكانه و نابخردانه است، قرآن كریم در آیات متعددى آن را بازیچه، و زندگى آن را شبه واقعى دانسته و زندگى واقعى را زندگى آخرت معرفى كرده است. وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ كانُوا یَعْلَمُون؛(1) این زندگى دنیا جز سرگرمى و بازیچه نیست، و زندگى حقیقى همانا سراى آخرت است؛ اى كاش مىدانستند. اگر واقعاً در پى «زندگى» هستید، باید آن را در آخرت جستجو كنید؛ جایى كه زندگى نه از نظر طول مدت و نه از نظر نوع و نه از نظر شمار برخوردارى از لذایذ و نعمتها حد و حصرى ندارد، جایى كه هیچ غم و غصه و درد و رنجى در آن راه ندارد. آیا در مقابل چنان زندگى، مىتوان این زندگى دنیا را جز سرگرمى و بازیچهاى بیش دانست؟! انسانهاى معمولى آن گاه كه به آخرت مىرسند تازه معناى این سخن را مىفهمند كه زندگى این دنیا «حیات» نبوده و حیات واقعى در آخرت است. فقط اولیاى خاص الهى هستند كه در همین دنیا مىتوانند این مسأله را بهخوبى درك كنند.
قرآن كریم سعى مىكند با بیانهاى مختلف فناپذیر بودن زندگى دنیا و این را كه ارزش دل بستن ندارد، به انسان تفهیم كند: إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا كَماء أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمّا یَأْكُلُ النّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها
1. عنكبوت (29)، 64.
أَتاها أَمْرُنا لَیْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِیداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْم یَتَفَكَّرُون؛(1) در حقیقت، مَثَلِ زندگى دنیا بهسان آبى است كه آن را از آسمان فرو فرستادیم، پس گیاه زمین ـ از آنچه مردم و دامها مىخورند ـ با آن درآمیخت، تا آن گاه كه زمین پیرایه خود را برگرفت و آراسته گردید و اهل آن پنداشتند كه آنان بر آن قدرت دارند، شبى یا روزى فرمان ما آمد و آنرا چنان درویده كردیم كه گویى دیروز وجود نداشته است. این گونه نشانهها را براى مردمى كه اندیشه مىكنند به روشنى بیان مىكنیم. مَثَل زندگى دنیا مَثَل گیاهى است كه چند روزى شادابى و طراوت و سبزى دارد؛ اما نباید فریب این زیبایى و سرسبزى را خورد، چرا كه چیزى نمىگذرد كه خشك و پژمرده خواهد شد.
این مَثَلها و نظایر آنها براى این است كه توجه انسان را از لذتهاى زودگذر و فناپذیر دنیا به آخرت و زندگى و نعمتها و لذتهاى آن جلب كند.
سؤالى كه در این جا پیش مىآید این است كه وقتى به این نتیجه رسیدیم كه دنیا «متاع غرور و فریب» است و ارزش دل بستن ندارد و زندگى واقعى ما در آخرت است، آیا باید دنیا را رها كنیم و رو به قبله، منتظر مرگ و ورود به آخرت باشیم؟! یا از همه لذتهاى دنیا صرفنظر كرده، به غارى پناه بریم و در آن جا در خلوت و تنهایى مشغول عبادت خدا باشیم تا زمان مرگ و رسیدن به زندگى آخرت فرا رسد؟!
در گذشته و حال، در بین مسلمانان و پیروان سایر ادیان چنین نگرشى دیده مىشود كه براى بهرهمندى از زندگى آخرت باید زندگى دنیا و لذایذ آن را به
1. یونس (10)، 24.
كلى كنار گذاشت و ترك كرد. تاریخ افراد متعددى را سراغ دارد كه گوشه عزلت گزیدهاند و زندگى خود را به دور از مردم و جامعه، در غارى یا صومعه و دیرى با كمترین بهره از مواهب و لذایذ دنیا سپرى كردهاند. گرایشهاى صوفیانه نیز از جمله موارد همین طرز تفكر هستند. خدا و قرآن هیچ گاه نگفتهاند، دنیا را رها كنید، بلكه گفتهاند دل به آن مبندید و فریفته آن نشوید. مىخواهند به انسان بیاموزند كه دنیا را مقصد تو قرار ندادهایم، بلكه دنیا براى این است كه با استفاده از آن، راه تقرب الى الله و تكامل و نیل به حیات واقعى آخرت را بپیمایى.
اگر معناى بهتر بودن آخرت از دنیا این است كه به طور كلى دنیا را رها كنیم، پس خداى متعال این همه نعمتها را براى چه كسى آفریده است؟! خداوند خود مىفرماید این نعمتها را براى استفاده شما آفریدهام، آن گاه ما از قرآنِ خدا استفاده كنیم كه باید تارك دنیا شد، گوشه عزلت گزید و نعمتهاى دنیا را بر خود حرام كرد؟! بحث حرام كردنِ نعمتهاى دنیا بر خود نیست، صحبت از درست استفاده كردن است: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللّهُ لَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ. وَ كُلُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلالاً طَیِّبا؛(1) اى كسانى كه ایمان آوردهاید، چیزهاى پاكیزهاى را كه خدا براى [استفاده ]شما حلال كرده، حرام مشمارید و از حد مگذرید، كه خدا از حد گذرندگان را دوست نمىدارد و از آنچه خداوند روزى شما گردانیده، حلال و پاكیزه بخورید. از دنیا استفاده كنید، اما با تجاوز از حدود الهى، آخرت خود را به دنیا و لذتهاى آن مفروشید. دنیایى بد و نكوهیده و متاع غرور و فریب است كه مانع سیر معنوى انسان گردد؛ اما دنیایى كه مزرعه آخرت و پلى براى رسیدن به حیات جاودانى باشد هیچ اشكالى ندارد، بلكه لازم است.
1. مائده (5)، 87ـ88.
جایى كه باید از دنیا و لذت آن اعراض كرد، آن جا است كه التذاذ دنیا و آخرت با هم تزاحم پیدا مىكنند. اما جایى كه تعارض و تزاحمى در كار نیست، توصیهاى هم به ترك آن لذت نشده است. خود استفاده از نعمتها و لذایذ دنیا یكى از راههاى توجه به خدا و روى آودن به شكرگزارى به درگاه او است. انسان وقتى تشنه مىشود و لیوان آب گوارایى مىنوشد، آن گاه مىفهمد كه خداوند چه نعمت خوب و با بركتى در اختیار او نهاده؛ و از این رو انگیزه شكر در او پدید مىآید و زبان به سپاس خداوند باز كرده و مىگوید: الحمد لله.
قرآن كریم در مورد رهبانیت پیروان حضرت عیسى مىفرماید این امرى بود كه آنان خود ابداع كردند و دستور ما نبود. ما از آنها رهبانیت نخواستیم؛ چیزى كه آنان باید به دست مىآوردند «رضایت خداوند» بود.(1)
در اسلام نیز تصریح شده كه «رهبانیت» وجود ندارد. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىفرماید: لَیْسَ فى اُمَّتى رَهْبانِیَّةً؛(2) در امت من رهبانیت نیست. در روایت آمده است كه عثمان بن مظعون از ناراحتى مرگ پسرش خانه را ترك كرد و به مسجد پناه آورد و در آنجا مشغول عبادت شد. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به سراغ او رفتند و فرمودند: یا عُثْمانَ اِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى لَمْ یَكْتُبْ عَلَیْنَا الرَّهْبانِیَّةَ اِنَّما رَهْبانِیَّةُ اُمَّتى الْجِهادُ فى سَبیلِ اللّهِ؛(3) اى عثمان! خداى تبارك و تعالى رهبانیت را بر ما ننوشته است؛ هر آینه رهبانیت امت من جهاد در راه خدا است.
1. حدید (57)، 27.
2. بحار الانوار، ج 70، باب 51، روایت2.
3. همان، ج 8، باب 23، روایت 112.
كسانى مىپرسند: ما هر چه بیشتر با مظاهر دنیا سر و كار داشته باشیم و خود را از دنیا دور نگاه نداریم، خواه ناخواه توجه ما بیشتر به دنیا جلب مىشود و توجه به دنیا غفلت از خدا و آخرت را در پى دارد. با چنین اوصافى بالاخره وظیفه چیست؟ از یك طرف مىگویید كنارهگیرى از دنیا مذموم است، از آن طرف هم مىگویید دنیا پرستى و اهل دنیا شدن صحیح نیست؛ این دو آموزه ظاهراً با هم سازگار نیست.
خلاصه پاسخ این است كه آن دنیایى بد و مذموم است كه هدف و غایت انسان قرار گیرد و انسان به آن «نگاه استقلالى» داشته باشد؛ اما دنیایى كه در جهت كسب آخرت و مقامات معنوى مورد استفاده واقع شود و با«نگاه ابزارى» به آن، وسیلهاى براى رسیدن به قرب الى الله قرار گیرد نه تنها مذموم نیست كه توصیه هم مىشود.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیانات بسیار زیاد و عجیبى در مذمت دنیا دارند. شاید كمتر خطبهاى را بتوان یافت كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره مذمت دنیا چیزى در آن نفرموده باشند: مىفرمایند: عِبادَ اللّهِ اوُصیكُمْ بِالرَّفْضِ لِهذِهِ الدُّنْیا التّارِكَةِ لَكُم؛(1) بندگان خدا شما را سفارش مىكنم به ترك این دنیایى كه شما را رها مىكند. در ادامه همین خطبه اینگونه فرمودهاند: اَ وَ لَسْتُمْ تَرَوْنَ اَهْلَ الدُّنْیا یُمْسُونَ و یُصْبِحونَ على اَحْوال شَتّى فَمَیِّتٌ یُبْكى وَ آخَرُ یُعَزّى وَ صَریعٌ مُبْتَلى وَ عائِدٌ یَعودُ وَ آخَرُ بِنَفْسِهِ یَجودُ و طالِبٌ لِلدُّنْیا وَ الْمَوْتُ یَطْلُبُهُ وَ غافِلٌ وَ لَیْسَ بِمَغْفول عَنْه؛(2) آیا اهل دنیا را نمىبینید كه در حالات گوناگون
1. همان، خطبه 98.
2. همان.
روز را شب و شب را صبح مىكنند؟ پس یكى مرده است كه بر او مىگریند، و دیگرى را تسلیت مىدهند، و دیگرى بیمارى است كه گرفتار بر زمین افتاده، و دیگرى به عیادت بیمار مىرود، و دیگرى در حال جان دادن است، و یكى خواهان دنیا است و مرگ در پى او است، و دیگرى غافل و بى خبر است در حالى كه خدا از او غافل نیست.
شاید یكى از عجیبترین كلمات امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مذمت دنیا، این جمله باشد كه مىفرمایند: وَ اللّهِ لَدُنْیاكُمْ هذِهِ اَهْوَنُ فى عَیْنى مِنْ عِراقِ خِنْزیر فى یَدِ مَجْذوم؛(1) به خدا سوگند این دنیاى شما در چشم من خوارتر و پستتر است از استخوان خوكى كه در دست انسانى مبتلا به جذام باشد! امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرمایند بىرغبتى و بىمیلى من نسبت به این دنیایى كه شما با حرص و ولع تمام براى رسیدن به آن خیز برداشتهاید، از بىرغبتى شما نسبت به استخوان خوك مرده در دست انسان جذامى كمتر است! این نهایت نفرت و انزجارى است كه مىتوان نسبت به دنیا ابراز كرد.
با چنین تعبیرها و سخنانى واقعاً تكلیف ما در برابر دنیا چیست و چگونه باید رفتار كنیم كه رفتار علوى و مورد قبول و رضایت خدا و پیامبر و ائمه(علیهم السلام) باشد؟
پاسخ این مطلب در خود نهجالبلاغه و در كلمات خود امیرالمؤمنین(علیه السلام) وجود دارد. در نهجالبلاغه نقل شده كه مردى در حضور امیرالمؤمنین(علیه السلام) از دنیا بدگویى كرد. البته گویا آن شخص خود اهل دنیا بوده و نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام)
1. همان، كلمات قصار، كلمه228.
و كسانى كه در حضور آن حضرت بودند، به بىزارى از دنیا تظاهر مىكرده است. صرف نظر از این مطلب، حضرت در پاسخ او مطالبى را در محاسن و نقاط مثبت دنیا بیان فرمودهاند كه قابل توجه است: اِنَّ الدُّنْیا دارُ صِدْق لِمَنْ صَدَقَها و دارُ عافِیَة لِمَنْ فَهِمَ عَنْها و دارُ غِنىً لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْها و دارُ مَوْعِظَة لِمَنِ اتَّعَظَ بِها مَسْجِدُ اَحِبّاءِ اللّهِ و مُصَلىّ مَلائكَةِ اللّهِ وَ مَهْبِطُ وَحْىِ اللّهِ و مَتْجَرُ اَوْلیاءِ اللّهِ اِكْتَسَبوا فیهَا الرَّحْمَةَ وَ رَبِحوا فیهَا الْجَنَّةَ فَمَنْ ذا یَذُمُّها وَ قَدْ ءاذَنَتْ بِبَینْهِا وَ نادَتْ بِفرِاقِها وَ نَعَتْ نَفْسَها وَ اَهْلَها...؛(1) محققاً دنیا سراى راستى است براى كسى كه با آن راست بگوید، و سراى ایمنى (از عذاب الهى) است براى كسى كه آن را درست فهم كند، و سراى توانگرى است براى كسى كه از آن توشه بردارد و سراى پند است براى كسى كه از آن پند گیرد. جاى عبادت و بندگى دوستان خدا، و جاى نمازگزاردن فرشتگان خدا، و جاى فرود آمدن وحى خدا، و جاى بازرگانى دوستان خدا است كه در آن، رحمت و فضل الهى را به دست آورده و سودشان بهشت خواهد بود. پس كیست كه دنیا را نكوهش مىكند؟ در حالىكه دنیا مردم را به دورى خود آگاه ساخت و به جدایى خویش ندا در داد و خبر فناپذیرى و مرگ خود و اهلش را به آنان داد...
در جایى دیگر در مورد نحوه معامله و برخورد با دنیا كلامى دارند كه در عین كوتاهى، بسیار پر معنا و روشنگر است. آن حضرت مىفرمایند: مَنْ اَبْصَرَ بِها بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ اَبْصَرَ اِلَیْها اَعْمَتْه؛(2) كسى كه (به دیده عبرت) به آن نگریست دنیا او را آگاه كرد، و كسى كه به سوى (زینتهاى آن) خیره شد دنیا او را نابینا گردانید. اگر با دیده عبرت بین به دنیا نگاه كردیم، دنیا پندها و
1. همان، كلمه126.
2. همان، خطبه 81.
درسهاى فراوانى به ما خواهد داد، اما اگر در خود آن خیره شدیم و غرق در لذتها و شهوات آن گشتیم ما را كور خواهد كرد.
ما اگر بخواهیم به لذتها و نعمتها و بهشت آخرت برسیم راهى جز زندگى در این دنیا و استفاده از آن نداریم. درخت بهشت را «لاالهالاالله» ما در این دنیا غرس مىكند. اگر كارهاى خیر ما در این دنیا نباشد نصیبى از نعمتهاى بهشت نخواهیم داشت. ما براى خریدن بهشت، سرمایهاى جز این دنیا نداریم. اگر بخواهیم در آخرت، محصول سعادت و نیل به لذتها و نعمتهاى بهشت را درو كنیم، كشتزارى كه باید در آن بذر بكاریم همین دنیا است. اگر زمین دنیا نباشد ما مزرعه دیگرى نداریم تا بخواهیم با كشت و زرع در آن، نعیم الهى را در آخرت درو كنیم.
دنیا وسیلهاى است كه خداى متعال در اختیار ما قرار داده تا با استفاده از آن، شایستگى دریافت هر چه بیشتر رحمتها و نعمتهاى الهى را پیدا كنیم و به مقصد برسیم. این همان دنیاى ابزارى است. اما اگر ما تمام توجهمان معطوف به خود دنیا و لذتهاى آن شد و اصلا فراموش كردیم كه آخرتى هم در كار است، این جا است كه دنیا مایه فریب و «متاع الغرور» است. چنین دنیایى مذموم است؛ دنیایى كه به جاى تسریع در رساندن ما به هدف، مانع رسیدنمان به هدف مىگردد. باز هم بهترین و گویاترین سخن در اینباره سخن امیر كلام است: وَ اِنَّما الدُّنْیا مُنْتهى بَصَرِ الْاَعْمى لا یُبْصِرُ مِمّا وَراءَها شَیْئاً وَ الْبَصیرُ یَنْفَذُها بَصَرُهُ وَ یَعْلَمُ اَنَّ الدّارَ وَراءَها فَالْبَصیرُ مِنْها شاخِصٌ وَ الْاَعْمى اِلَیْها شاخِصٌ وَ الْبَصیرُ مِنْها مُتَزَوِّدٌ وَ الْاَعْمى لَها
مُتَزَوِّد؛(1) جز این نیست كه دنیا منتهاى دید كوردل است، چیزى ماوراى آن را نمىبیند، و بینا نگاهش را از آن عبور مىدهد و مىداند در پى آن، سراى اصلى قرار دارد. پس بینا از آن، نگاه برمىگیرد و كوردل به آن خیره مىشود؛ و بینا از آن توشه بر مىدارد و كوردل براى آن توشه بر مىدارد. دنیا به مثابه عینكى است كه انسان بر چشم مىزند. عینك براى آن است كه انسان بهتر ببیند. راه بهتر دیدن با عینك هم آن است كه از پشت شیشههاى آن به اشیا و دنیاى اطرافمان نگاه كنیم. اگر كسى به جاى نگاه از پشت عینك، به خود عینك و شیشههاى آن خیره شود چه خواهد شد؟ آیا چیزى و كسى و جایى را خواهد دید؟ هرگز.
دنیا به خودى خود بد نیست، آنچه دنیا را بد مىكند استفاده ناصحیح ما از آن است.
یكى دیگر از سؤالات نسبت به تعالیم اسلام این است كه این تعالیم با حركت «رشد و توسعه اقتصادى» منافات دارد. این مسأله به خصوص در سالهاى اخیر، از جانب برخى روشنفكران داخلى به عنوان یك اشكال بر اسلام و تعالیم آن مطرح مىشود. این گونه تبلیغ مىكنند كه دینى كه مرتب به پیروانش تلقین مىكند زندگى دنیا گذرا و فانى است، دنیا «متاع الغرور» است، و...، چنین دینى ذاتاً با رشد و توسعه اقتصادى سر ناسازگارى دارد. اگر مردمى را آنچنان به دنیا بىرغبت كردیم كه آن را استخوان خوكى در دست یك انسان جذامى دیدند، آیا مىتوان از این مردم انتظار داشت كه با كار و تولید بیشتر بر درآمد و ثروت ملى بیفزایند و موجب حركت رشد و توسعه در كشور
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 133.
شوند؟! یكى از مهمترین عوامل عقب افتادگى كشورهاى مسلمان، به ویژه كشور ما ریشه در همین نوع تعالیم دارد. از این رو باید از میان «دین» و «رشد و توسعه اقتصادى» یكى را برگزید!
آنچه منشأ این سؤال و اشكال مىشود درك نادرست و ناقص از تعالیم اسلامى است. اسلام دنیازدگى و دلبستگى به دنیا و روحیه مصرفگرایى را مذموم شمرده و در هیچ كجاى اسلام، مسلمانان به تولید كمتر توصیه نشدهاند. مطالعه در روایات اسلامى و سیره عملى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) این مطلب را ثابت مىكند.
امیرالمؤمین على(علیه السلام) یكى از عالىترین و برجستهترین الگوها براى مسلمانان و پیروان اسلام به شمار مىرود. شما كسى را پیدا نمىكنید كه در عرصههاى مختلف سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و نظامى بیش از امیرالمؤمنین(علیه السلام) فعالیت كرده باشد. كسى كه از امر اداره حكومتى پهناور گرفته تا شركت در جنگ و جهاد و تا فعالیت در عرصه زراعت و كشاورزى را به حد كمال رسانده است. آن حضرت چه بسیار درختان خرمایى كه به دست مبارك خویش به ثمر رساند و چه بسیار چاهها و نهرهایى كه براى آبیارى زمینهاى كشاورزى و باغها ایجاد كرد. آنچه على(علیه السلام) مدام توصیه مىكند دل نبستن به دنیا، و كمتر استفاده كردن از لذایذ دنیا به جهت دلبسته نشدن به آن است.
اسلام نگفته دنبال علم و صنعت، پیشرفت و تولید نروید، سخن اسلام این است كه تلاش كنید اینها را براى رسیدن به هدفى ارزشمندتر مورد استفاده قرار دهید. همچنین دستور اسلام این است كه براى پرهیز از وابستگى و علاقه به دنیا، كمتر مصرف كنید؛ اما هیچگاه به كم تولید كردن توصیه نكرده است.
مهم همین است كه ما دل بسته دنیا نشویم و به صورت ابزار به آن نگاه كنیم، نه این كه آن را هدف ذاتى و اصیل خود قرار دهیم. اگر ما به دنیا نگاه ابزارى داشتیم، آنگاه در همان حدى كه براى هدف نهایى ما كاربرد داشته باشد به آن علاقه پیدا مىكنیم و اگر جایى مانع پیشرفت و نیل ما به آن هدف نهایى باشد، به راحتى از آن صرف نظر مىكنیم ؛ چرا كه فقط وسیله است و مطلوبیت ذاتى و بالاصاله براى ما ندارد.
كسانى كه تمام توجهشان به دنیا است و روحیه مصرفگرایى و تلذذ هر چه بیشتر دارند، در اثر افراط در این امر مشكلاتى را براى خود و جامعه به وجود مىآورند. بسیارى از این افراد براى رسیدن به پول و لذت بیشتر دست به دزدى، خیانت، اختلاس، ارتشا و كارهایى از این قبیل مىزنند.
اگر ما دین و دستورات دینى را درست بفهمیم و عمل كنیم، خواهیم دید كه هم دنیا و هم آخرت ما آباد خواهد شد. متأسفانه ما «زهد» را به «تنبلى» و توكل را به «بىعارى و بىكارى» معنا مىكنیم، و آنگاه نتایج سوء تنبلى و بىكارى رابه دین نسبت مىدهیم. آیا با تنبلى و بىعارى و بىكارى مىتوان انتظار داشت كه مؤمنان و مسلمانان عزیز باشند؟ باید مسلمانان و جوامع اسلامى شب و روز در عرصه علم و تولید و صنعت و فنآورى تلاش كنند تا مجبور نباشند براى كوچكترین نیازمندىهاى خود دست نیاز به سوى كفار و دشمنان خدا دراز كنند و ضمن هموار كردن راه تسلط آنان بر خود، عزت خویش را نیز زیر پا بگذارند.
اسلام كار در مزرعه و كارخانه و اداره را كه براى كسب درآمد به منظور اداره زندگى و توسعه بر زن و فرزند انجام شود، عبادت مىداند نه طلب دنیا و فریفته دنیا شدن!
آنچه كه انسان را در مسیر «قرب الى الله» به پیش مىبرد و روح او را به خدا نزدیك مىگرداند «عمل صالح» است. عمل صالح عملى است كه «رضایت خداوند» در آن است. «عمل صالح» در اصطلاح قرآن به عملى گفته مىشود كه هم نفسِ عملْ خوب و شایسته است و هم این كه فرد آن را به قصد تقرب به خدا و جلب رضایت الهى انجام مىدهد. این عمل در فرهنگ اسلامى و قرآنى «عبادت» نام دارد. در این اصطلاح، عبادت فقط به نماز و روزه و حج و نظایر آنها گفته نمىشود، بلكه هر عملى كه ذاتاً كارى نیك و شایسته باشد و علاوه بر آن، به قصد جلب رضایت الهى انجام گیرد، عبادت خواهد بود.
براى پیمودن مسیر تكامل، اولین گام این است كه انسان از غفلت بیرون بیاید و بفهمد در كجا است، چه كسى و براى چه او را آفریده و چه باید بكند. تا انسان غرق در التذاذات مادى است و تمام توجه و حواسش به شهوت و شكم است راه به جایى نخواهد برد.
حالت مقابل غفلت، «توجه» است، كه در اصطلاح قرآن، «ذكر» نامیده مىشود. «ذكر» یعنى توجه دل به خدا. در این زمینه به «ذكر قلبى» و «ذكر لفظى» اشاره كردیم و گفتیم كه حقیقت ذكر همان ذكر قلبى است و ذكر لفظى
نیز در حقیقت، راهى براى رسیدن به ذكر قلبى است. ذكر لفظى هم مفید است و كسانى كه ذكر لفظى را كلا كنار مىگذارند و تنها به ذكر قلبى اكتفا مىكنند قطعاً كارى بر خلاف رویّه و رضایت خدا و اهلبیت(علیهم السلام) انجام مىدهند.
در باره این كه «ذكر» و حالت توجه چگونه پیدا مىشود و این كه متعلَّق ذكر چیست، به آیاتى از قرآن اشاره كردیم.
پس از آن كه انسان از غفلت بیرون آمد و راه را شناخت، براى رسیدن به مقصد باید كارها و اعمالى را انجام دهد. سؤال این است كه این كارها كدامند و انسان براى نیل به «قرب الهى» كه همان مقصد انسان است، چه اعمالى را باید انجام دهد. براى پاسخ به این سؤال، كلیه رفتارها و اعمالى را كه انسان انجام مىدهد به سه گونه تقسیم مىكنیم:
1. رفتارهایى كه محور آنها خود انسان است و ربطى به دیگران ندارد؛ مثلا غذا خوردن، آب نوشیدن و كارهایى از این قبیل.
2. رفتارهایى كه محور آنها خداى متعال است. بارزترین نمونه این نوع رفتار، «نماز خواندن» است كه ما آن را به عنوان كرنش در برابر خداوند و عبادت او انجام مىدهیم.
3. رفتارهایى كه محور آنها مخلوقات خداى متعال و دیگران هستند: این رفتارها خود مىتوانند به اقسامى تقسیم شوند؛ نظیر رفتار با خانواده و بستگان، رفتار با دوستان، رفتار با اقشار مختلف مردم در اجتماع، رفتار با دشمنان، رفتار با مؤمنان و حتى رفتار با حیوانات، زمین، طبیعت و مانند آنها.
براى هر چه روشنتر شدن بحث، هر یك از این سه نوع رفتار و ارتباط آن
با «تزكیه نفس» و نیل به مقام «قرب الهى» را باید به طور جداگانه مورد بررسى قرار داد.
«ایمان» و «عمل صالح» از جمله چیزهایى هستند كه خداى متعال آنها را از ما مطالبه كرده و شرط رسیدن به كمال و سعادت بشر دانسته است. این دو مفهوم در قرآن كریم در بسیارى از موارد در كنار هم ذكر شدهاند و بر تلازم آنها با یكدیگر تأكید گردیده است. نمونهاى از این آیات را با هم مرور مىكنیم:
ـ وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّات تَجْرِی
مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار؛(1) و كسانى را كه ایمان آوردهاند و كارهاى شایسته انجام دادهاند، مژده ده كه ایشان را باغهایى خواهد بود كه از زیر[درختان] آنها جوىها روان است.
ـ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآب؛(2) كسانى كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كردهاند، خوشا به حالشان، و خوش سرانجامى دارند.
ـ فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كُفْرانَ لِسَعْیِه؛(3) پس هر
كه كارهاى شایسته انجام دهد و مؤمن [هم ]باشد، براى تلاش او نا سپاسى نخواهد شد.
از این آیات معلوم مىشود وظیفه ما در قبال خداى متعال، «ایمان» و «عملصالح» است. ابتدا درباره «ایمان» و سپس عمل صالح و رابطه آن دو با هم بحث مىكنیم.
1. بقره (2)، 25.
2. رعد (13)، 29.
3. انبیاء(21)، 94.
حقیقت ایمان چیست و مراد از اینكه باید به خداوند ایمان بیاوریم كدام است؟ در ابتدا به ذهن مىرسد كه ایمان به معناى «تصدیق كردن»، «باور كردن» و خلاصه از مقوله «علم» و «دانستن» است.
اما قرآن كریم «علم» و «ایمان» را مساوى هم نمىداند، بلكه از نظر قرآن علم اعمّ از ایمان است. چنین نیست كه هر كس به چیزى علم دارد ایمان به آن نیز داشته باشد. حتى به عكس، قرآن كریم به مواردى اشاره مىكند كه كسانى علم داشتهاند اما ایمان نداشتهاند. در مورد فرعونیان مىفرماید: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا؛(1) و با آنكه دلهایشان بدان یقین داشت، از روى ظلم و تكبر آن را انكار كردند. آنان كاملا مىدانستند كه خدا وجود دارد و حضرت موسى(علیه السلام) نیز پیامبرِ آن خدا است، ولى به لحاظ روحیه برترى جویى و ستمكارى كه داشتند این مسأله را انكار مىكردند.
بنابراین هر جا علم باشد اینگونه نیست كه ضرورتاً ایمان هم وجود داشته باشد. البته از آن طرف، براى این كه ایمان به وجود بیاید حتماً باید نوعى آگاهى و علم وجود داشته باشد. انسان نمىتواند به چیزى كه نسبت به آن كاملا جاهل است ایمان بیاورد.
ایمان امرى اختیارى است و باید به اختیار خود انسان حاصل شود. این در حالى است كه علم بسیارى از اوقات بدون اختیار انسان حاصل مىشود. ممكن است ما به صورت كاملا اتفاقى و تصادفى، چیزى را ببینیم یا بشنویم و
1. نمل (27)، 14.
به آن علم پیدا كنیم؛ در حالى كه هیچ قصدى براى تحصیل آن علم نداشتهایم. پس به خدا و پیامبر او و آن نورى كه ما فرو فرستادیم ایمان بیاورید.(1) اگر ایمان امرى جبرى و خارج از اختیار ما بود امر كردن ما به آن بىمعنا بود.
اما این عنصر اختیارى كه در ایمان دخالت دارد، چیست؟ پاسخ این است كه این عمل اختیارى مربوط به قلب و دل است و در درون انسان اتفاق مىافتد، و تعریف آن مشكل است. مثل محبت و عشق كه یك حالت درونى و امرى مربوط به قلب و دل است. اگر از ما بخواهند عشق و دوست داشتن را تعریف كنیم، نمىتوانیم حقیقت آن را تعریف كنیم، ولى مىتوانیم علایم، نشانهها و لوازم آن را بیان كنیم.
ایمان به یك چیز هنگامى در قلب ما پیدا مىشود كه ما پس از پى بردن به حقیقتى، بنا بگذاریم و ملتزم شویم كه به لوازم آن پاىبند باشیم و عمل كنیم. اینجا است كه مىگوییم به آن چیز ایمان آوردهایم. اگر چیزى را مىدانیم اما بنا نداریم به لوازم آن ملتزم باشیم، اینجا فقط علم وجود دارد و ایمان نیست.
بالاترین كفر در جایى است كه كسى مىداند و فهمیده كه خدا هست، اما چون نمىخواهد به لوازم آن ملتزم باشد، آن را انكار مىكند. «كفر» در لغت به معناى پوشاندن است و به «كافر» هم از آن جهت كافر گفته شده كه روى حقیقت را مىپوشاند. علت آن هم این است كه مىبیند اگر بخواهد به خدا ایمان بیاورد، باید محدودیتهایى را بپذیرد، به دستوراتى عمل كند، خدا را عبادت نماید و... . انسان طالب بىبند و بارى و آزادى مطلق است، و این با ایمان به معاد سازگار نیست. اگر حساب و كتابى در كار باشد، دیگر نمىتوان هر
1. تغابن (64)، 8.
كارى را انجام داد و باید از بسیارى از خواستهها و تمایلات نفس صرفنظر كرد. چون چنین است، از این رو اصل آن را انكار مىكند.
خلاصه كلام این است كه ایمان دو عنصر دارد: دانستن، و التزام عملى به لوازم آن دانسته. اما اگر پس از دانستن، بنا دارد كه هیچ یك از لوازم آن را رعایت نكند، این حالت «كفر» و «جحود» نامیده مىشود: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُم؛(1) و با آنكه دلهایشان بدان یقین داشت آن را انكار كردند.
1. نحل (27)، 14.
یكى از سؤالات مهمى كه درباره ایمانْ قابل طرح است مسأله «متعلَّق ایمان» است. به چه چیز باید ایمان بیاوریم؟ این سؤال از آن جهت مهم است كه براى متعلَّق ایمان هر چیزى را مىتوان فرض كرد. مشركان هم به الهههاى خود ایمان دارند. كسانى هم كه طبیعتگرا و قایل به اصالت ماده هستند به ماده و نظریات مادىگرایانه خود ایمان دارند.
كسانى گفتهاند منظور از «ایمان»، ایمان به هدف است؛ تفاوتى هم نمىكند كه چه هدفى باشد! این سخن به خصوص قبل از انقلاب و از جانب كسانى مطرح مىشد كه گرایشهاى ماركسیستى و ماتریالیستى داشتند. آن روزها هنوز اصطلاح «قرائتها» مطرح نشده بود و به جاى آن، اصطلاح «برداشتهاى خاص» را به كار مىبردند. این افراد به قول خودشان برداشتهایى خاص و نو از قرآن ارایه مىدادند. از جمله این كه مىگفتند منظور از «آمنوا» در قرآن، ایمان به هدف است؛ و هدف ما عبارت است از «برقرارى جامعه تراز نوین توحیدى». منظور آنها از «جامعه تراز نوین توحیدى» همان «جامعه بى طبقه» بود كه در ادبیات ماركسیستى وجود داشت، منتها اینها براى آنكه حرفشان رنگ و لعاب
اسلامى داشته باشد این اصطلاح را به كار مىبردند. خلاصه، توحید اسلام را مىگفتند همان وحدت طبقاتى است كه ماركس و انگلس گفتهاند. «ایمان» را هم مىگفتند «ایمان به هدف» است. هدف چیست؟ تشكیل جامعه توحیدى. توحید یعنى چه؟ یعنى بى طبقه بودن و طبقه واحد داشتن و برچیده شدن اختلاف طبقاتى؛ یعنى همان چیزى كه ماركسیسم در پى آن است.
در مورد «عمل صالح» هم تفسیر آنها این بود كه یعنى مبارزه براى تحقق جامعه تراز نوین توحیدى. بنابراین «آمنوا و عملوا الصالحات» یعنى به هدف، كه تشكیل جامعه تراز نوین توحیدى است، ایمان بیاورید و بعد هم براى تحقق چنین جامعهاى مبارزه كنید.
امروزه نیز كسانى دیگر شبیه همین حرفها را در قالبهایى دیگر مطرح مىكنند. اصطلاح «قرائتهاى جدید» را آوردهاند و مىگویند ما از قرآن قرائتى جدید داریم. البته قرائتهاى جدید سابقهاش به زمان خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) باز مىگردد، ولى آن زمان نامش «تفسیر به رأى» بوده است. قرآن مىگوید دنبال خواسته نفس رفتن و نفس پرستى، گمراهى است؛(1) اما قرائت جدید از دین و قرآن مىگوید باید ببینیم انسان چه مىخواهد، هر چه او مىخواهد، باید به خواستهاش احترام گذاشت و آن را برایش فراهم كرد!
مىبینیم كه بحث از متعلَّق ایمان، امرى است لازم، و اگر این مسأله كاملا برایمان روشن نشود هیچ بعید نیست كه ما نیز روزى به این افكار باطل و انحرفى گرفتار شویم.
1. جاثیه (45)، 23.
با تحقیق در قرآن مىبینیم كه متعلَّقهاى مختلفى براى ایمان ذكر شده است؛ مثل این آیه كه مىفرماید: لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الاْخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِیِّینَ...؛(1) نیكوكارى آن نیست كه روى خود را به سوى مشرق و [یا] مغرب بگردانید، بلكه نیكى آن است كه كسى به خدا و روز بازپسین و فرشتگان و كتاب [آسمانى] و پیامبران ایمان آورد. در این آیه، ایمان به «خدا»، «روز قیامت»، «فرشتگان»، «كتاب آسمانى» و «پیامبران» مطرح شده است.
اما با وجود ذكر متعلَّقهاى مختلف، مىتوان همه آنها را به یك متعَّلق باز گرداند و گفت متعلَّق ایمان، «خدا با جمیع صفات و لوازمش» مىباشد. روح همه ایمانها به ایمان به خدا باز مىگردد و ایمان به سایر چیزهایى هم كه ذكر شده در واقع از لوازم و آثار و پىآمدهاى ایمان به خدا است. اقتضاى حكمت خدا بعثت انبیا است. بنابراین ایمان به خدا ایمان به انبیا را نیز در پى مىآورد. ایمان به انبیا نیز ایمان به كتابهاى آسمانى را كه انبیا از جانب خداى متعال مىآورند در پى خواهد داشت. همچنین لازمه ایمان بهانبیا پذیرش فرشتگان وایمان بهوجود آنها است؛ چرا كه آنان وحى الهى را بر پیامبران نازل مىكنند. همانگونه كه از لوازم ایمان بهخدا وپیامبران وكتابهاى آسمانى، ایمان بهمعاد و روز قیامت نیز هست.
به هر حال هر انسان منصفى كه قرآن را بررسى كند به روشنى مىیابد كه متعلَّق ایمان از نظر قرآن، «الله» و صفات و لوازم مربوط به او است؛ از قبیل: انبیا، فرشتگان، آخرت، كتابهاى آسمانى و... .قرآن به اقتضاى مقام، گاهى دو، گاهى سه و گاهى تا پنج یا شش متعلَّق را به تفصیل براى ایمان ذكر مىكند. در اینجا مواردى را از باب نمونه ذكر مىكنیم:
1. بقره (2)، 177.
ـ آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِه؛(1) پیامبر بدانچه از جانب پروردگارش بر او نازل شده است ایمان آورده است، و مؤمنان همگى به خدا و فرشتگان و كتابها و فرستادگانش ایمان آوردهاند.
ـ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِم؛(2) هر كس به خدا و روز باز پسین ایمان آوَرَد و كار نیكو كند، پس بیمى بر ایشان نیست.
ـ وَ إِذا جاءَكَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِایاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْكُم؛(3) و چون كسانى كه به آیات ما ایمان دارند نزد تو آیند، بگو: «درود بر شما».
ـ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنا؛(4) پس به خدا و پیامبرش و نورى كه فرستادهایم ایمان بیاورید.
ایمان مراتب و درجات مختلفى دارد و این طور نیست كه همه كسانى كه «مؤمن» نامیده مىشوند درجه ایمانشان یكسان باشد. آیاتى از قرآن كریم دلالت دارند كه ایمان قابل افزایش و زیاد شدن است، و همین مسأله مىرساند كه ایمان یك درجه ندارد. برخى از این آیات را با هم مرور مىكینم:
ـ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیمانا؛(5) مؤمنان، همان كسانىاند كه چون خدا یاد شود دلهایشان بلرزد، و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید.
1. بقره (2)، 285.
2. مائده (5)، 69.
3. انعام (6)، 54.
4. تغابن (64)، 8.
5. انفال (8)، 2.
ـ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّكِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِم؛(1) او است آن كس كه در دلهاى مؤمنان آرامش را فرو فرستاد تا ایمانى بر ایمان خود بیفزایند.
ـ وَ لَمّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاّ إِیماناً وَ تَسْلِیماً؛(2) و چون مؤمنان دستههاى دشمن را دیدند، گفتند: «این همان است كه خدا و فرستادهاش به ما وعده دادند و خدا و فرستادهاش راست گفتند»، و جز بر ایمان و فرمانبردارى آنان نیفزود.
امام صادق(علیه السلام) مىفرمایند ایمان ده درجه دارد و حضرت سلمان در درجه دهم ایمان، جناب ابوذر در درجه نهم و جناب مقداد در درجه هشتم ایمان هستند.(3)
این گونه روایات در مقام بیان تقسیمات و مراتب كلى ایمان هستند و متعرّض همه مراتب و تقسیمات جزئى نیستند.
براى سنجش مراتب ایمان مىتوان به میزان التزام عملى افراد توجه كرد. بالاترین مرتبه ایمان لازمهاش این است كه صاحب آن به تمام لوازم عملى بى كم و كاست و صد در صد ملتزم باشد؛ تا برسد به مراتب بعدى كه به تدریج از این التزام عملى كاسته مىشود. انسانهاى معمولى اینگونه هستند كه با آن كه بنا مىگذارند صد در صد ملتزم باشند اما در عمل سستى مىكنند و مرتكب معصیت مىشوند. چنین كسى «مؤمن گناهكار» است و با «كافر باطنى» فرق
1. فتح (48)، 4.
2. احزاب (33)، 22.
3. ر. ك: بحار الانوار، ج 69، باب 32، روایت 9.
دارد. كافر باطنى در اصل بنا گذارى مشكل دارد، ولى مؤمن گناهكار در میزان پاىبندى به بناگذارى.
كسانى كه صد در صد و در همه موارد به بنایى كه گذاشتهاند متعهد مىمانند و ذرّهاى از آن تخطى نمىكنند «معصوم» نامیده مىشوند. از نظر اعتقادات و تعالیم اسلامى، در اسلام كسانى كه معصوم بودن آنها تضمین شده باشد بیش از چهارده نفر نیستند. كسانى هم مثل حضرت زینب(علیها السلام) یا حضرت على اكبر و ابوالفضل العباس(علیهما السلام) یا حضرت معصومه(علیها السلام) دختر گرامى امام هفتم(علیه السلام) نیز مرتكب گناه نمىشدهاند، ولى تفاوتشان با چهارده معصوم در این جهت این است كه عصمت آن چهارده بزرگوار تضمین گردیده، اما عصمت این بزرگواران به این صورت نبوده است. اعتقاد به عصمت آن چهارده نفر شرط تشیع است و اگر كسى چنین اعتقادى را نداشته باشد به تشیع او خلل وارد مىشود، ولى اعتقاد به عصمت دیگران، شرط تشیع نیست.
از نظر عقلى و فلسفى كاملا ممكن است كه یك انسان عادى هم به جایى برسد كه در همه حال كاملا ملتزم به لوازم ایمانش باشد و هیچگاه گناه نكند. اما افراد عادى اینگونه هستند كه ایمانشان ضعیف است و در طول عمرشان دائماً در افت و خیز هستند؛ گاهى مطیعند و گاهى عاصى. مراتب ایمان از همین جا پیدا مىشود؛ بستگى به این دارد كه انسان چقدر گناه مىكند و آن تعهد عملى به باور قلبى را مىشكند.
گفتیم اولین مرتبه ایمان براى خروج از كفر باطنى و یافتن استعداد حضور در بارگاه الهى، یا به تعبیر دیگر، نجات از جهنم و كسب اجازه ورود به بهشت، این است كه به «الله» و «جمیع ما انزل الله» ایمان بیاوریم. یعنى هم در مورد پیامبران الهى باید به «جمیع انبیا» ایمان داشته باشیم و هم در مورد خصوص دین اسلام، باید «جمیع احكام و معارف آن» را بپذیریم. نمىتوان ادعاى ایمان كرد، اما گفت كه من فقط پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را قبول دارم و نبوت سایر انبیا و آنچه آنان از جانب خدا آوردهاند مورد قبول من نیست!
اولین مرتبه ایمان این است كه جمیع محتویات وحى الهى را كه بر همه پیامبران نازل شده و نیز جمیع محتویات شریعت اسلام و آنچه را بر پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نازل شده، بدون كم و كاست و بدون هیچ قید و شرطى بپذیریم.
در مورد تعداد مراتب ایمان نیز گفتیم كه این مراتب بسیار زیادند. ما حتى نمىدانیم كه بین ایمان ما و ایمان اولیاى خدا چقدر فاصله وجود دارد، تا چه رسد به ایمان كسى مثل امیرالمؤمنین(علیه السلام) كه مىفرماید: لَوْ كُشِفَ الغِطاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقیناً؛(1) اگر همه پردهها كنار رود ذرهاى بر ایمان من افزوده نخواهد شد!
1. ، ص 119.
اثر این تفاوت ایمانها در اطاعت و عبادت خدا ظاهر مىشود؛ از ترك معصیت و انجام واجبات و ترك محرمات گرفته تا عمل به مستحبات و ترك مكروهات و دورى از امور مشتبه و این كه چقدر حاضریم داوطلبانه و با میل و رغبت تمام در راه خدا و دین خدا اقدام كنیم.
طىّ مراتب ایمان، به صِرف درس خواندن و تعلیم و تعلّم حاصل نمىشود. در سالهاى دفاع مقدس ما كسانى را دیدیم كه سواد ظاهرى چندانى نداشتند، اما چگونه در مقام اطاعت خدا و پاسدارى از دین او صبورانه، داوطلبانه و با اشتیاق تمام اقدام مىكردند. چه بسیار پدران و مادرانى را دیدهایم كه در مقابل شهادت فرزندانشان و این داغ جان سوز چگونه با گشادهرویى و تسلیم كامل در برابر خداوند برخورد كردهاند.
انسان در ارضاى میلها و خواستههایش هیچ حد و مرزى را نمىشناسد؛ به عبارت دیگر، انسان «بىنهایتطلب» است. حضرت امام در این باره گاهى این مَثَل را بیان مىفرمودند كه: انسان ابتدا آرزو مىكند تا درآمدى به اندازهاى كه لقمه نانى در بیاورد داشته باشد و به قول معروف، به همین مقدار كه سقفى بالاى سرش باشد و آبرویش محفوظ بماند قانع است. اما اگر به این مقدار رسید، كم كم دلش مىخواهد خانه بزرگترى داشته باشد. پس از این كه به آن خانه رسید در صدد بر مىآید وسایل زندگى و رفاهى بیشتر و بهترى تهیه كند. و خلاصه، همینطور آنقدر ادامه مىدهد كه آرزو مىكند همه كره زمین متعلّق به او باشد. خلاصه، خواستههاى انسان «حدّ یَقِف» ندارد و این ویژگى در همه انسانها وجود دارد. حضرت امام(رحمهم الله) از همین جا استدلال مىكردند كه
بنابراین انسان طالب كمال بىنهایت است و چون كمال بىنهایت جز در ذات اقدس الهى یافت نمىشود، پس انسان فطرتاً خداطلب است.
على رغم این كه انسان بىنهایتطلب است، اما بسیارى از انسانها به خدا و دین و تقرب الى الله و مقامات معنوى كه مىرسند اینجا كُمیتشان لنگ مىشود! در زمینه مسایل مادى حتى به كره ماه و سایر كرات در دیگر كهكشانها قانع نیستیم، اما در معنویات به اندازه نان و پنیر و بخور و نمیرى و حتى پایینتر از آن بسنده مىكنیم؟! قانعیم به همین كه در بهشت شیر و عسلى به ما بدهند! یا اجازه دهند قدمى در بهشت بزنیم ما را بس است! و یا حتى گاه از آن هم پایینتر، همین كه ما را جهنم نبرند راضى هستیم! قطعاً چنین چیزى بر اساس فطرت ما نیست. این ناشى از ضعف و بیمارى و مرضى در روح ما است. نظیر این كه انسان به طور طبیعى غذاى لذیذ را دوست دارد، اما گاهى به علت بیمارى چنان مىشود كه گرچه ساعتها است غذا نخورده، هیچ اشتها و میلى به غذا ندارد و اگر هم لقمهاى بخورد حالت تهوع به او دست مىدهد. چنین حالتى طبیعى نیست بلكه فقط به هنگامى كه جسم ما بیمار است و دچار اشكال و اختلالى شده، این مسأله پیش مىآید. در بُعد روحى نیز همینگونه است. اگر در زمینه كمالات روحى و معنوى اینگونه نیستیم نشان از نوعى بیمارى در روح ما است و باید در صدد اصلاح آن برآییم. باید از خدا بخواهیم كه این حالت را از ما برطرف كند تا در زمینه مسایل و كمالات معنوى نیز نظیر مسایل مادى «حدّ یَقِف» نشناسیم و به هیچ حد و مرزى قانع نباشیم. خداوند از اعطاى آنها به بندگان دریغى ندارد و اشكال از ضعف همّت ما است. «گر گدا كاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست»؟!
اگر بخواهیم ایمان ما ترقى كند و در مراتب قرب و تكامل پیوسته بالاتر رویم و به خدا نزدیكتر شویم و ثوابها و درجات اخروى بالاترى نصیب ما گردد، چه باید بكنیم؟
براى پاسخ به این سؤال باید ببینیم چه چیزى موجب پیدایش ایمان مىشود، تا همان را هر چه بیشتر تقویت كنیم.
براى تقویت ایمان باید سرشاخههاى آن را بشناسیم و با مرتب كردن آنها از ساده به مشكل، از عوامل سادهتر شروع كنیم و پس از تقویت آنها به تدریج به عوامل مشكل و مشكلتر برسیم و آنها را نیز تقویت نماییم.
براى دستیابى به معرفت و شناخت كاملتر، كه از مقدمات ایمان است، فعالیتهاى مختلفى مىتوان انجام داد، اما شاید دو فعالیت اساسىتر از سایر برنامهها باشد:
الف) تلاش كنیم براى چیزهایى كه به آنها ایمان داریم دلایل و مستنداتى روشنتر و متقنتر پیدا كنیم و آنها را فرا بگیریم.
تحصیل علم در زمینه متعلّقات ایمان، یعنى علم به خدا، علم به قیامت و علم به بد و خوب، یكى از ابزارها و راههاى تكامل و تقویت ایمان است. از همینجا است كه تحصیل علم، ارزشى فوق العاده مىیابد و در معارف اسلامى نیز براى علم و عالم و تحصیل علم جایگاه و اهمیتى ویژه در نظر گرفته شده است.
ب) نسبت به مواردى كه به آنها شناخت پیدا مىكنیم، توجه بیشترى مبذول داریم و پیوسته آنها را مد نظر قرار دهیم تا از خاطرمان نرود. معرفت اگر بخواهد در زندگى و رفتار و كردار ما تأثیر داشته باشد، باید معرفتى زنده و
آگاهانه باشد. علمى كه در گنجینه معارف ما هست اما در سطح توجه ذهن ما نیست و فقط هر از چند گاهى و در مواقع لزوم به آن توجه مىكنیم، منشأ اثر زیادى نخواهد بود. معرفتى منشأ اثر است كه همواره مورد توجه و التفات و آگاهى ما باشد. یكى از اسرار این كه در عبادات شرعى بر تكرار الفاظ و مفاهیم تأكید گردیده، همین است كه این دانستهها همیشه در سطح توجه ذهن ما وجود داشته باشند. مثلا در نماز، ما در ابتداى آن «الله اكبر» مىگوییم. به هنگام رفتن ركوع نیز مستحب است آن را تكرار كنیم. پس از سر برداشتن از ركوع نیز همین طور. پس از سجده و براى سجده دوم نیز همین طور. در تسبیحات اربعه، و خلاصه، موارد متعددى، در یك نماز این ذكر تكرار مىشود.
این فلسفه، در تشریع نماز، كه هر روز و آن هم روزى چند نوبت واجب شده، به خوبى قابل درك است. این تكرارها باعث مىشود كمكم آن دانسته در ذهن ما رسوخ یابد و همواره مورد توجّه و التفات باشد.
سؤال این است كه چرا گاهى با آن كه حقیقت بر ما معلوم است زیر بار آن نمىرویم و آن را نمىپذیریم؟ در پاسخ باید بگوییم، چون ما خواستههاى دیگرى هم داریم كه با پذیرش حقیقت و عمل به لوازم آن، تزاحم دارند؛ از این رو ما باید از میان رسیدن به آن خواستهها یا تن دادن به حقیقت و لوازم آن، یكى را انتخاب كنیم.
بنابراین براى آنكه دل را تسلیم حقیقت كنیم، باید خواستهها و میلهاى مزاحم را در قلب خود تضعیف نماییم و بهطور كلّى باید مواردى را كه با آن اعتقاد سازگار نیست كمرنگ كنیم.
ما برخى از گناهان را شرم داریم كه حتى در حضور كودك و نوجوانى نابالغ اما ممیز، انجام دهیم. اگر مىدانیم كه خداوند در همهجا و در همه حال شاهد و ناظر اعمال ما است، باید شرممان بیاید كه گناه كنیم؛ اما چرا اینگونه نیست؟ چون به آن گناه و لذت آن، چنان دلبستگى پیدا كردهایم كه خدا را فراموش مىكنیم. اگر واقعاً ایمان داشته باشیم كه خدایى هست و حساب و كتابى از اعمال ما خواهد كشید، گناه نمىكنیم. در آن لحظهاى كه گناه مىكنیم این باور و این حقیقت از وجود ما جدا مىشود. اگر بىباكانه گناه مىكنیم دلیل بر ضعف عنصر دوم ایمان در ما است. چه كنیم تا آن عنصر قوى شود؟
در مورد عنصر اول، یعنى معرفت، گفتیم كه راه تقویت آن، درس خواندن، تحقیق كردن، استاد دیدن و مطالعه كردن است. پس از آن نیز تمرین و تكرار آموختهها است تا فراموش نشوند. این فقط شرط لازم و مقدمه است براى آمدن جزء بعدى و اصلى كه همان پذیرش قلبى و بناگذارى به التزام عملى است. در بسیارى از موارد ما حقیقت را مىدانیم و در بُعد شناخت و معرفتْ مشكلى نداریم، اما در التزام عملى به آن شناختْ مشكل داریم. مىدانیم نماز واجب است و مطلوب خداى متعال است، اما رغبتى براى خواندن آن نداریم.
براى تقویت عنصر دوم باید سعى كنیم اسب چموش دل و نفس را مهار كنیم و با رام كردن آن، اجازه ندهیم ما را به هر جا كه خاطرخواه او است بكشد.
البته مهار كردن نفس هم نیاز به ایجاد مقدمات دارد. براى این كه كسى بتواند خواستههاى نفس را تعدیل نماید باید از برنامههاى ساده شروع كند و به تدریج به پیش برود تا مرحله به مرحله اشتیاق و رغبت نفس را به تمكین و تسلیم در برابر خدا و حقیقت بیشتر كند.
آنچه ما نوعاً به آن مبتلا هستیم این است كه پس از شناخت حق و بناگذارى به پذیرش لوازم عملى آن، در عمل نمىتوانیم به این تعهد پاىبند بمانیم و گاهى با احكام و دستورات خداوند مخالفت مىكنیم. البته این مخالفتهاى ما به دلیل ضعف ایمان ما است، نه آن كه از سر انكار باشد. بحث ما هم در این است كه چه كنیم تا از این ضعف و زبونى به درآییم و ایمانمان را چنان تقویت كنیم كه در همه حال تسلیم امر الهى و مطیع محض دستورات حضرتش باشیم.
آیاتى از قرآن را كه در این زمینه وارد شده مورد بحث و بررسى قرار خواهیم داد و به دنبال آن، بحثى تحلیلى و عقلى را در این باره عرضه خواهیم كرد.
مورد اول
اَلَّذِینَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِیل؛(1) كسانى كه مردم به ایشان گفتند: «مردمان براى [جنگ با] شما گرد آمدهاند؛ پس از آنان بترسید.» و[لى این سخن] بر ایمانشان افزود و گفتند: «خدا ما را بس است و نیكو حمایتگرى است.» شبیه این آیه، آیه دیگرى است كه مىفرماید: و چون مؤمنان دستههاى دشمن را دیدند، گفتند: «این همان است كه خدا و فرستادهاش به ما وعده دادند، و خدا و فرستادهاش راست گفتند»، و جز بر ایمان و فرمانبُردارى آنان نیفزود.(2)
این آیه در مورد جنگ «احزاب» است. پس از ظهور اسلام، مشركان و دشمنان اسلام توطئههاى مختلفى را تدارك دیدند تا این دین جدید و نوپا را
1. آل عمران (3)، 173.
2. احزاب (33)، 22.
از بین ببرند. یكى از مهمترین توطئهها و برنامههاى آنان، به راه انداختن جنگ احزاب بود. در این جنگ تمامى دشمنان اسلام از مشركان و بتپرستان گرفته تا یهودیان و مسیحیان و منافقان با هم متحد شدند تا بساط اسلام و مسلمانها را برچینند. آنان در این جنگ تمامى امكانات و نیروهاى خود را بسیج كردند. علاوه بر آن از تكنیك جنگ روانى نیز استفاده كردند. این تكنیك امروزه در دنیا بسیار شایع است. در این سالهاى اخیر بر ضد این ملت و مملكت و در راستاى منافع امریكا و استعمار، جنگ روانى به راه مىاندازند. در جنگ احزاب آنان بر اساس همین تكنیك، براى خالى كردن دل مسلمانان و مرعوب ساختن آنان، شایع كردند كه این بار سپاه و تجهیزات دشمن بسیار قوى و فراوان است و شكست اسلام و مسلمانان قطعى است. این شایعه پخش مىشد كه، این روزها روزهاى آخر عمر پیامبر(صلى الله علیه وآله) است و پیغمبر به زودى به دست لشكر دشمن كشته خواهد شد و اسلام و مسلمانان از بین خواهند رفت. این شایعه براى افراد سست ایمان جوّ سنگینى درست كرده بود و آنان كاملا مرعوب شده بودند. اما مؤمنانى نیز بودند كه همچون كوه ایستاده بودند و این شایعات نه تنها سستى و ضعفى در آنان ایجاد نكرد، كه موجب تقویت روحیه آنان نیز گردید و با انرژى و اشتیاق بسیار بیشترى نسبت به قبل، آماده نبرد و رویارویى با دشمن شدند. مردم به آنان مىگفتند همه دشمنان با هم جمع شده و بر علیه شما متحد گردیدهاند و شما نخواهید توانست در برابر آنان مقاومت كنید و شكست شما قطعى است. عكسالعمل آنان در برابر این سخن آن بود كه نه تنها نترسیدند و روحیه آنان كم نشد، كه بر ایمانشان افزوده شد. نتیجه نهایى این جنگ نیز با پایدارى این گونه مسلمانانان و امدادهاى غیبى الهى این شد كه: فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَة مِنَ اللّهِ وَ
فَضْل لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللّهِ وَ اللّهُ ذُو فَضْل عَظِیم؛(1)پس با نعمت و بخششى از جانب خدا، [از میدان نبرد] بازگشتند، در حالى كه هیچ آسیبى به آنان نرسیده بود، و همچنان خشنودى خدا را پیروى كردند، و خداوند داراى بخششى عظیم است.
این مسأله در زمان ما نیز مصداق دارد. با پیروزى انقلاب اسلامى ایران در سال 57، دشمنان توطئههاى متعددى را تدارك دیدند تا این انقلاب را شكست دهند و آن را از بین ببرند. امروزه امریكا و استعمارگران غربى، پس از حذف كمونیسم و به زانو درآوردن شوروى سابق، تنها خطر مهم و جدّى براى خود را اسلام مىدانند. از این رو تمام نیرو و توان خود را براى شكست دادن و محو اسلام بهكار مىگیرند. آنان طى هشت سال همه تجهیزات و امكانات لازم را در اختیار صدام قرار دادند تا به خیال خودشان فاتحه اسلام و انقلاب را در این كشور بخوانند. اما ملت مسلمان و انقلابى ما از این تهدید و ارعابها نه تنها بیمى به دل راه نداد كه با اتكا به مدد الهى عزم خود را جزم كرد كه مردانه و یك تنه در مقابل همه دنیا بایستد، و ایستاد.
مورد دوم
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّكِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِم؛(2)او است آن كس كه در دلهاى مؤمنان آرامش را فرو فرستاد تا ایمانى بر ایمان خود بیفزایند.
مطابق این آیه، كسانى كه ایمان راستین داشته باشند، خداى متعال حالت
1. آل عمران (3)، 174.
2. فتح (48)، 4.
طمأنینه و آرامشى خاص بر قلب و روح آنان حاكم مىفرماید كه موجب تقویت و ازیاد ایمان آنان مىشود. قرآن كریم نام این حالت را «سكینه» گذاشته است. «سكینه» حالت آرامش و سكونى است كه در موقعیتهاى مختلف و از جمله در شرایط اضطرار و بحرانى بر انسان حاكم مىشود. یكى از الطاف خداى متعال به برخى از بندگان خود و مؤمنان راستین، اعطاى همین حالت به آنها است. همان گونه كه خداوند نعمتهاى مادى نظیر باران را از آسمان بر ما نازل مىكند، نعمتهایى معنوى نیز دارد كه آنها را نه بر سطح زمین، كه بر قلب مؤمنان راستین نازل مىكند. البته این نعمتْ بىحساب به هر كسى داده نمىشود و قطعاً كسانى مشمول آن مىگردند كه لیاقت و استعدادى خاص را در خود ایجاد كرده باشند. خدا هم خود وعده داده است كه اگر كسى در مسیر تقرب الى الله حركت كرد، به او مدد مىرساند و اگر او یك قدم به طرف خدا بردارد خداوند ده قدم به سوى او برخواهد داشت.
این سنّت خدا است كه اگر كسى در مسیر هدایت گام بردارد خدا او را مدد مىرساند و هدایتش را بیشتر مىكند و هر كس هم در مسیر گمراهى و انحراف گام نهد، خداوند ضلالتش را بیشتر مىكند. خدا به هر دو دسته كمك مىكند و كمك خود را از هیچ كدام دریغ نمىكند. البته طبعاً آن كس كه خود در مسیر هدایت و بهشت گام برمىدارد، مدد الهى سریعتر او را به مقصد مىرساند، و آن كس نیز كه خود مسیر ضلالت و جهنم را مىپیماید، كمك الهى سبب مىشود زودتر به جهنم و عذاب الهى برسد!
در صحنههایى كه مردم عادى دچار اضطراب، تشویش، نگرانى و دودلى مىشوند، افرادى هم با آرامش خاطرى مثالزدنى، بدون كوچكترین ترس و واهمه و تردیدى مىایستند و تا پاى جان و آخرین قطره خونشان در راه خدا و
دینش از خود پایدارى و استوارى نشان مىدهند. داشتن چنین روحیههایى بدون مدد الهى امكانپذیر نیست.
مورد سوم
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیمانا؛(1) مؤمنان همان كسانىاند كه چون خدا یاد شود دلهایشان بترسد، و چون آیات خدا بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید. آنها كه احیاناً گناهانى از آنان سرزده، با آمدن نام خدا، به یاد نافرمانىهایى كه نسبت به خدا روا داشتهاند مىافتند و اضطراب وجودشان را مىگیرد؛ اما كسانى كه مقام و معرفت بالاترى دارند، با آمدن نام خدا از توجّه به عظمت الهى این حالت به آنها دست مىدهد. مؤمن واقعى در حد معرفت خود عظمت الهى را درك مىكند، و به همین دلیل هنگامى كه نام خدا را مىشنود و متذكر خداى متعال مىگردد، نوعى اضطراب بر قلب و دل او مستولى مىشود.
در ادامه، نشانههاى بیشترى از ایمان و مؤمن واقعى به دست مىدهد؛ از جمله این كه: و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید. شنیدن آیات الهى موجب تقویت و ازدیاد ایمان آنان مىشود. نشانه سومى را نیز ذكر مىكند: و بر پروردگار خود توكل مىكنند.
پس یكى از چیزهایى كه موجب ازدیاد ایمان و تقویت آن مىشود گوش دادن به آیات الهى و قرآن است. كسانى كه روحشان آمادگى پذیرش حقیقت و تسلیم در برابر خداوند را دارد و ایمانشان قشرى و سطحى نیست با شنیدن آیات قرآن ایمانشان زیاد مىشود.
1. انفال (8)، 2.
این مواردى كه برشمردیم چه ربطى با یكدیگر دارند؟ تهدید و ارعاب دشمنان، پیش آمدن شرایط بحرانى و سخت و نزول سكینه الهى، و شنیدن آیات قرآن چه وجه مشتركى دارند كه همه آنها باعث تقویت ایمان مىگردند؟ اگر حقیقت ایمان معلوم شود، آنگاه مىتوانیم كیفیت رشد و ازدیاد آن را در اثر این عوامل بفهمیم.
فطرت كلى انسان این است كه وقتى واقعیت را بفهمد به مقتضاى آن عمل مىكند. انسان وقتى در محیط تاریك قرار مىگیرد چراغ و لامپ روشن مىكند، وقتى هوا سرد مىشود لباس گرم مىپوشد. اینكه انسان در مواجهه با واقعیتى به مقتضاى آن عمل مىكند امرى كاملا طبیعى و مطابق فطرت او است. غیر طبیعى آن است كه انسان به واقعیتى پى ببرد و به مقتضاى آن عمل نكند. غیرطبیعى این است كه انسان مىداند خدا همه جا هست، اما با این حال حیا نمىكند و مرتكب گناه مىشود؛ پى مىبرد كه همه قدرتها و اسباب به دست خدا است، اما باز هم براى حل مشكلات و انجام كارهایش تملق این و آن را مىگوید.
براى حل این مشكل و اینكه انسان به مقتضاى ایمانش رفتار كند، راه این است كه بیشتر به مورد ایمان خود توجه كند. توجه بیشتر به ایمان، باعث مىشود آثار آن بیشتر نمود پیدا كند.
در مورد ایمان نیز پس از آن كه دانستیم خدا هست و نسبت به صفات او از قبیل ربوبیت، رحمت، رازقیت، علم، حكمت، قدرت و نظایر آنها علم پیدا كردیم، هر چه بیشتر به این دانستهها و معارفمان توجه كنیم ایمانمان بیشتر خواهد شد. از این رو هر چیزى كه باعث توجه ما به این دانستهها شود از
عوامل تقویتكننده ایمان محسوب مىشود. آیات قرآن كلام خدا است و از این رو انسان با شنیدن آنها به یاد خدا مىافتد. به طور طبیعى، توجه به كلام هر گویندهاى سبب توجه به خود آن گوینده مىشود. توجه به كلام خدا نیز موجب توجه به خود خداوند مىگردد.
همه این مواردى كه در قرآن كریم سبب افزایش ایمان دانسته شده، جامع و وجه مشتركشان این است كه همه آنها اسبابى هستند كه توجه انسان را به خدا بیشتر مىكنند و هنگامى كه توجه انسان به خدا بیشتر شد، وجود او را بهتر و بیشتر درك خواهد كرد و در نتیجه بر ایمانش افزوده خواهد شد.
پرسشى كه مطرح كردیم این بود كه، چگونه مىتوان ایمان را تقویت كرد؟ اكتفا كردن به مراتب پایین و پایینترین مرتبه ایمانْ این خطر را دارد كه انسان پیوسته در معرض افتادن در دامان كفر واقع مىشود؛ چرا كه به مرز ایمان و كفر بسیار نزدیك است و با كوچكترین خطا و لغزشى به پرتگاه كفر سقوط خواهد كرد. اگر راهى را كه انبیا نشان دادهاند در پیش بگیریم مسیر حركتمان به سوى قله كمال و معرفت خواهد بود. امّا این كه تا چه حد به این قله نزدیك شویم، امرى است كه بستگى به اراده و همت خودمان و میزان توفیق الهى دارد.
براى پیمودن این مسیر و نزدیك شدن هر چه بیشتر به آن قله چه باید كرد؟ حاصل بحثهایى كه پیش از این داشتیم این شد كه ایمان، برآیندِ مجموع دو عامل است: یكى شناخت و علم، و دیگرى اراده ترقى و تكامل و تقرب به سوى خدا. از این رو تقویت ایمان و بالا رفتن در مراتب و درجات آن، بسته به تقویت این دو عامل است. هر چه شناختمان نسبت به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمهاطهار(علیهم السلام)
بیشتر شود ایمانمان بیشتر خواهد شد. گاهى تجربه كردهایم كه اگر كرامتى از یكى از اولیاى خدا ببینیم یا آن را از طریقى موثق و یقینآور بشنویم، مىبینیم گویا نورانیتمان بیشتر مىشود و گرایشمان به انجام كارهاى خیر و پیمودن مسیر كمال بیشتر مىشود. این همان ازدیاد ایمان در اثر افزایش شناخت است.
عامل دوم براى تقویت ایمان، تقویت اراده نسبت به انجام اعمال صالح و كارهاى خیر است. اراده، تنها با معرفت و شناخت حاصل نمىشود، بلكه نیاز به تمرین و ممارست دارد؛ چیزى كه عرب به آن «ریاضت» مىگوید. ریاضت شرعى كشیدن نیز از همین جا است؛ یعنى انسان براى تقویت جنبههاى معنوى در خویش، به یك سرى تمرینها روى بیاورد. یكى از آثار مهم روزه، تقویت اراده است. سایر عبادات و دستورات شرعى و تمامى اعمال خیر، تمرینهایى براى تقویت اراده حركت به سوى كمال و تقرب الى الله است. اراده تقرب به خدا، در واقع نوعى حركت درونى است. این اراده امرى اختیارى است و موجب به پیش رفتن روح انسان به سوى مقصد مىشود؛ زیرا تغییرى تدریجى در باطن انسان پدید مىآید و «تغییر تدریجى» همان «حركت» است.
به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) دستور داده شد: قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُكِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ؛(1) بگو: «در حقیقت، نماز من و [سایر ]عبادات من و زندگى و مرگم، براى خدا، پروردگار جهانیان است. وقتى انسان رو به سوى او بود، نه تنها نماز و عبادتش، كه همه چیزش، تمام حركات و سكناتش و زندگى و مرگش براى خداى متعال خواهد بود.
اما خداى متعال قدرتى به انسان داده كه مىتواند در همان حال كه رو به سویى كرده و به پیش مىرود، بلافاصله رویش را از آن سو برگرفته و به سوى
1. همان، 162.
دیگر كند. همان انسانى كه تا یك لحظه پیش رویش به سوى خدا بود و به سمت خدا و تكامل انسانى حركت مىكرد، به یك باره رویش را برمىگرداند و به طرف شیطان متوجه مىشود! انسان باید موقعیت خود را در عالم هستى بشناسد و بداند حركتش چگونه است؛ چطور حركتش تكاملى و رو به رشد مىشود و چگونه سیر نزولى پیدا مىكند.
در مسیر زندگى و براى تكامل، اولین كارى كه انسان باید انجام دهد این است كه جهت حركت خود را مشخص كند.
چگونه انجام اعمال صالح موجب تقویت ایمان انسان مىشود؟ مثلا اگر صدقه بدهیم، یا نماز بخوانیم، یا براى خدا به كسى كمك كنیم و...، موجب مىشود كه ایمان ما زیاد گردد؟ بیانى كه تا حدّى بتواند انسان را قانع كند این است كه:
ارزش همه كارهایى كه نام آنها را «عمل صالح» مىگذاریم به این است كه داراى روح خاصّى هستند، و آن روح، توجه به خداى متعال است.
از آنجا كه ما با عالم محسوسات و مفاهیم مادى سروكار داریم، از این رو چارهاى نداریم كه براى بیان مطالب معنوى و غیر مادى نیز از همین الفاظ مادى استفاده كنیم. مثلا لفظ «علىّ» یا «عظیم» براى علوّ و بالایى و بزرگى مادى وضع شده است. اما همین مفاهیم را عیناً براى خداى متعال نیز به كار مىبریم و مىگوییم: «خداوند علىّ و عظیم است». در این جا این دو مفهوم را از آن خصایص مادى خود جدا مىكنیم و سپس آن را به خدا نسبت مىدهیم؛ گرچه كه در هر صورت چون ذهن ما مشوب به معانى مادى است، باز هم نمىتواند حقیقت بالایى و بزرگى معنوى را درك كند.
در مورد بیان سیر تكاملى یا تنازلى انسان نیز از چنین تمثیلها و توسعههایى استفاده مىشود. یكى از مفاهیمى كه قرآن در این باره به كار مىگیرد مفهوم نور و ظلمت است: اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِینَ كَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ؛(1) خداوند ولىّ كسانى است كه ایمان آوردهاند. آنان را از تاریكىها به سوى روشنایى به در مىبرد. و[لى] كسانى كه كفر ورزیدهاند، سرورانشان طاغوت[ها] هستند، كه آنان را از روشنایى به سوى تاریكىها به در مىبرند. خداى متعال، عالَمى از نور را براى انسانها به تصویر مىكشد و در مقابل آن، عالَمى ظلمانى و تاریك؛ كه برخى از افراد از عالَم ظلمت به عالم نور راه مىیابند و برخى دیگر به به عكس از عالم نور به عالم ظلمت وارد مىشوند.
فردى كه از عالم ظلمت وارد عالم نور مىشود ابتدا یك نقطه نورانى را مىبیند و هر چه جلوتر مىرود شعاعهاى نور بیشتر و قوىتر مىشود، تا وقتى كه به خود منبع مولّد نور مىرسد، كه در آن جا قوىترین و شدیدترین نور را مشاهده مىكند. ما در نوك آن مخروط نورانى هستیم كه از ذات اقدس الهى تا وجود ما كشیده شده است. حركت تكاملى ما بدین معنا است كه ما از انتها و رأس این مخروط شروع به حركت به سمت قاعده آن كنیم. هر چه به قاعده مخروط نزدیك شویم نور بیشتر و شدیدتر مىشود و وجود ما را بیشتر روشن مىكند. پشت سر ما نیز دریایى از ظلمت قرار دارد؛ دریایى كه به تعبیر قرآن، ظلمتى فوق ظلمتى دیگر در آن موج مىزند. كافران و كسانى كه وارد این دریاى ظلمت مىشوند هر چه دست و پا مىزنند راه به جایى نمىبرند و
1. بقره (2)، 257.
چیزى غیر از ظلمت عایدشان نمىشود. هر موجى از ظلمت را كه پشت سر مىگذارند موجى عظیمتر از آن از راه مىرسد و آنان را در خود فرو مىبلعد.
اما فرد مؤمن كه خدا او را از دریاى ظلمت رهانیده و به عالم نور وارد كرده، اكنون مىتواند در نور به پیش برود. این به پیش رفتن حد و مرز ندارد. هر چه به پیش رویم باز هم جاى این هست كه جلوتر برویم. اما باید توجه داشته باشیم كه این نور، نور حسّى نیست؛ گرچه قرآن با تعبیر «نور» از آن یاد مىكند. حركت تكاملى ما این است كه دنبال این جرقه نور را، كه همان مرتبه اولیه ایمان است، بگیریم و قدم به قدم به سمت منبع مولد نور، یعنى خداى متعال، جلو برویم. خداى متعال نیز در این مسیر انسان را مدد مىكند.
در مقابل عالم نور، عالم ظلمت است. هر چه انسان به طرف هواهاى نفسانى و شیطان برود از آن منبع و عالم نور فاصله مىگیرد و در عالم ظلمت به پیش مىرود. اگر بخواهیم خدا دست ما را بگیرد و از عالم ظلمت به عالم نور وارد كند شرط آن «ایمان» است؛ چرا كه فرمود: اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور؛(1) یعنى ملاك این كه خداوند ولایت و هدایت برخى را به عهده مىگیرد این است كه «آمنوا» هستند و «ایمان» آوردهاند.
براى پیش رفتن در عالم نور، «عمل صالح» لازم است. «عمل صالح» عملى است كه روح ایمان در آن دمیده شده و برخاسته از ایمان است. هر چقدر این روح قوىتر باشد ، عمل صالحتر و قدرت پیشبرندگى آن بیشتر است و نورانیت بیشترى به انسان مىدهد. ایمان به توحیدْ انسان را به سوى خدا به پیش مىبرد؛ و آنچه باعث رفعت این ایمان مىشود عمل صالح است؛
1. بقره (2)، 157.
چرا؟ چون عمل صالح چیزى است كه جوهرش با ایمان سنخیت دارد؛ جوهر عمل صالح توجه به خدا است. نمازهایى كه ائمه اطهار(علیهم السلام)مىخواندند از این قبیل بود. آنان در آن حال از همه چیز غافل مىشدند و فقط به خداى متعال توجه مىكردند. چنین عمل صالحى، مىتواند در یك لحظه انسان را فرسنگها به پیش ببرد. نماز بهترین عمل صالحى است كه مىتواند این تأثیر را داشته باشد؛ كه فرمود: حَىَّ عَلى خَیْرِ الْعَمَل؛ بشتابید به سوى بهترین كار.
همانگونه كه عمل صالح با جوهر ایمان سازگار است و موجب رشد ایمان مىشود، در مقابل، عكس آن نیز همینگونه است. روح گناه، تبعیت از شیطان و دور شدن و روى گرداندن از خدا است. با اولین گناه و روىگردانى از خدا، انسان یك قدم افت مىكند. گناه دوم، قدم دوم، و همینطور هر چه گناه ادامه پیدا كند سقوط بیشتر مىشود. اگر گناه به صورت ملكه درآید، دائماً در حال سقوط و تنزل به سوى جهنم و اسفل سافلین خواهد بود، مگر آنكه جرقهاى زده شود و توفیقى نصیبش گردد كه بازگردد و جبران كند.
در آیهاى دیگر قرآن مىفرماید: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُن؛(1) سرانجام كار آنان كه بسیار به اعمال زشت و كردار بد پرداختند این شد كه آیات خدا را تكذیب و تمسخر كردند. آرى، سرانجام گناه و زشت كردارى، تكذیب و تمسخر آیات الهى است. كسانى كه گناه روى گناه انجام مىدهند و توبه نمىكنند، كمكم كارشان به جایى مىرسد كه نه تنها میل و رغبتى به حركت به سوى خدا ندارند، بلكه به
1. روم (30)، 10.
مقابله با خدا برخاسته، آیات او را تكذیب كرده و به سخریه مىگیرند! دل انسان فطرتاً خدا آشنا است؛ آنچه باعث رمیدن آن از خدا مىشود تاریكى گناه است. بسیار بودهاند كسانى كه ابتدا مؤمن بودهاند، اما گناه آنان را به خاك سیاه نشانده است. استمرار گناه موجب مىشود روز به روز دل انسان تاریكتر شود، تا به جایى مىرسد كه نور ایمان به كلى از آن سلب مىگردد. در این حال، دیگر حقیقت را با آنكه از آفتاب روشنتر است، نمىبیند و آن را انكار مىكند!
از بحثهاى انجام گرفته نتیجه گرفتیم كه عمل هرچه هم زیاد اما بدون ایمان باشد سودى نخواهد بخشید و طوفان كفر تمامى اعمال فرد را بر باد خواهد داد. قرآن كریم در همین زمینه مىفرماید: مَثَلُ الَّذِینَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ كَرَماد اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْم عاصِف لا یَقْدِرُونَ مِمّا كَسَبُوا عَلى شَیْء ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِید؛(1) مَثَل كسانى كه به پروردگار خود كافر شدند، كردارهایشان به خاكسترى مىماند كه بادى تند در روزى طوفانى بر آن بوزد؛ از آنچه به دست آوردهاند هیچ [بهرهاى] نمىتوانند برد. این است همان گمراهى دور و دراز. كسانى كه از ایمان محرومند و در ژرفاى وجودشان بنا ندارند از خدا تبعیت كنند، هر عملى و هرچه هم به ظاهر خوب و شایسته انجام دهند و مردم از آنها تعریف كنند، سودى به حالشان نخواهد بخشید. اعمال آنان همچون خاكسترى است كه طوفان آن را در هوا پراكنده مىسازد و كوچكترین اثرى از آن باقى نمىماند. كسانى كه كافرند و به اعمال خود دل
1. ابراهیم (14)، 18.
خوش داشتهاند كه روزى به كارشان خواهد آمد، در روز طوفانى محشر و قیامت خواهند دید كه ذرهاى از آن بر جاى نخواهد ماند.
در آیهاى دیگر، تشبیه زیباى دیگرى در همین باره آمده است: وَ الَّذِینَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَراب بِقِیعَة یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتّى إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللّهَ عِنْدَهُ فَوَفّاهُ حِسابَهُ وَ اللّهُ سَرِیعُ الْحِساب؛(1) و كسانى كه كفر ورزیدند، كارهایشان چون سرابى در زمینى هموار است كه تشنه، آن را آبى مىپندارد، تا چون بدان رسد آن را چیزى نیابد و خدا را نزد آن بیابد و حسابش را بهطور كامل بپردازد و خدا زود شمار است. حكایت اعمال كسانى كه كفر مىورزند، حكایت انسانى تشنه است كه در بیابان از فرط تشنگى به ستوه آمده و ناگهان از دور آبى مىبیند و شتابان به سوى آن مىرود تا خود را از تشنگى و هلاكت برهاند. اما هنگامى كه خود را به آن مىرساند، مىبیند كه سرابى بیش نبوده و از آب خبرى نیست! شخص كافر دلش را خوش كرده كه از اعمالش طرْفى خواهد بست. اما به ناگهان در روز قیامت، همان كسى را كه سالها به او كفر مىورزید نزد اعمال خود حاضر مىبیند. خدا در آن روز به اعمال او رسیدگى خواهد كرد و به او نشان خواهد داد كه آنچه را آب مىپنداشته، سرابى بیش نبوده است. آنان تصور نمىكردند كه روزى سر و كارشان با خدا بیفتد و خدا را ملاقات كنند!
در آیهاى دیگر مىفرماید: وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَل فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُورا؛(2) و به هرگونه كارى كه كردهاند، مىپردازیم و آن را [چون] گردى پراكنده مىسازیم. این آیه شبیه همان آیهاى است كه فرمود مَثَل اعمال
1. نور (24)، 39.
2. فرقان (25)، 23.
كافران مَثَل خاكسترى است كه در روزى طوفانى، بادى بر آن بوزد و تمام ذرات آن را در هوا و به اطرف بپراكَند. البته در این حسابرسى، خداى متعال به آنان ستمى روا نمىدارد، بلكه این نتیجه اعمال خودشان است كه به آنان بازمىگردد و در واقع، ظلمى است كه خود به خویش كردهاند.
از دیدگاه قرآن، سعادت آخرت فقط در سایه ایمان و عمل برخاسته از ایمان حاصل مىشود و عذاب و شقاوت ابدى نیز در اثر كفر به بار مىآید. گاهى انسان مىداند كه كارى بد است، ولى در اثر وسوسه نفس و شیطان آن را انجام مىدهد، و بعد هم با شرمندگى به بدى خود و زشتى كارش اعتراف مىكند. اما گاه آنچنان امر بر انسان مشتبه مىشود كه مىپندارد انسانى خوب و بلكه از برجستگان و ممتازان است كه در دنیا توفیق چنین نیكوكارىهایى نصیبش شده، ولى ناگهان چشم باز مىكند و جهنم را پیش روى خود مىبیند! زیانكارترین افراد چنین كسانىاند: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً أُولئِكَ الَّذِینَ كَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً ذلِكَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ رُسُلِی هُزُوا؛(1) بگو: «آیا شما را از زیانكارترین مردم آگاه گردانیم؟» [آنان] كسانىاند كه كوشش آنها در زندگى دنیا به هدر رفته و خود مىپندارند كه كار خوب انجام مىدهند. [آرى،] آنان كسانىاند كه آیات پروردگارشان و لقاى او را انكار كردند، در نتیجه اعمالشان تباه گردید، و روز قیامت براى آنها [قدر و] ارزشى نخواهیم
1. كهف (18)، 103ـ106.
نهاد. این جهنم سزاى آنان است، چرا كه كافر شدند و آیات من و پیامبرانم را به ریشخند گرفتند. زیانكارترین افراد چه كسانى هستند؟ آنان كه اعمالشان در زندگى دنیا تباه شده، ولى آنان به خیال خوش خود مىپندارند كه اعمالشان بسیار خوب است: یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعا.
به راستى چرا اینان «زیانكارترین» افراد هستند؟ پاسخ، به سنّتى كوبنده و دردناك از سنّتهاى الهى مربوط مىشود. از جمله سنّتهاى خداوند این است كه انسان گاهى در اثر زشتكارى و گناه به جایى مىرسد كه قدرت تشخیص خوب و بد را از دست مىدهد. با اینكه اهل دانش و علم و فهم است، اما به گمراهى مىافتد. در نتیجه هواپرستى به جایى مىرسد كه با آن كه «علم» دارد اما نمىبیند. خداوند بر گوش و قلبش مُهر مىنهد و بر چشمانش پرده مىافكند. گوش و قلب و چشم، كنایه از ابزارهاى فهم و شناخت هستند؛ یعنى خداوند ابزارهاى شناخت او را كور مىكند. از این قبیل تعابیر در آیات متعددى از قرآن كریم آمده است: أُولئِكَ الَّذِینَ طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُون؛(1) آنان (كافران) كسانىاند كه خدا بر دلها و گوش و دیدگانشان مُهر نهاده و آنان خود، غافلانند. آنچنان دل آنان بسته و قفل مىشود كه دیگر نور حق در آن وارد نمىشود. این امر در واقع عقوبت كجروىها و كجاندیشىهاى عمدى است، و یكى از بدترین عذابهاى الهى نیز محسوب مىشود؛ عذابى كه در همین دنیا بر برخى انسانها نازل مىگردد و البته دامنه آن تا قیامت كشیده مىشود.
1. نحل (16)، 108.
این سنّتى بسیار هشدار دهنده و قابل تأمل است براى كسانى كه سر و كارشان با كتاب و فهم و علم و استدلال است. اگر به لوازم علم خود عمل نكنیم و از روى علم و عمد راه كج را انتخاب كنیم، خداى متعال در همین دنیا ما را چنان عقوبت مىكند كه دیگر نتوانیم حق و باطل را از یكدیگر بازشناسیم. نمونههاى فراوانى در این مورد وجود دارد. از جمله نمونههایى كه در خود قرآن به آن اشاره شده «بلعم باعورا» است. بلعم باعورا عالِم بود و خداوند مىفرماید ما از «آیات» خود بدو داده بودیم، اما او به دنبال هواى نفسش رفت و بدبخت گردید.(1)
دو راه پیش روى ما است: راه كفر و راه ایمان؛ راه خدا و راه شیطان؛ راه راست و راه كج. راه راست و «صراط مستقیم»، راه خداپرستى و ایمان به خدا و اطاعت از او است. راه سقوط و انحراف نیز روى گرداندن از خدا، نادیده گرفتن دین و حقایق آن، و اطاعت از شیطان است. چه باید بكنیم تا اولا از بین این دو راه، در مسیر ایمان قرار بگیریم و ثانیاً، پس از قرار گرفتن در مسیر ایمان، بتوانیم سریعتر در مراتب آن بالا برویم و هرچه بیشتر از كجاندیشى و كفر و گمراهى فاصله بگیریم.
علماى اخلاق معمولا ابتلاى انسان به گناه را در اثر غلبه «شهوت» یا «غضب» مىدانند. هنگامى كه انسان تحت تأثیر یكى از این دو عامل یا چیزى از این قبیل، براى اولین بار مرتكب گناه مىشود، پس از لحظهاى آن حالت غلبه شهوت یا غضب از بین مىرود و به حال عادى باز مىگردد. هنگامى كه به حال
1. اعراف (7)، 175ـ176.
عادى بازگشت طبعاً پشیمان مىشود و با خود مىگوید: «این چه كارى بود كه انجام دادم؟ یك لحظه لذتى بردم یا خشمم را خالى كردم، اما براى خودم عذاب ابدى جهنم را خریدم!». این حالت براى بسیارى از افراد پیش مىآید و از كرده خود نادم مىگردند و استغفار مىكنند و خداى متعال نیز آنها را مىآمرزد.
اما اگر پس از ارتكاب گناه اول، از آن توبه نكرد و شیطان بر او مسلط شد و گناه دوم و سوم و... را نیز انجام داد، به تدریج آن روحیه پشیمانى در او ضعیف مىشود و به گناه عادت مىكند. اینجا است كه قبح و زشتى گناه برایش از بین مىرود. اما در این میان، تضادى در نفس او پیش مىآید: از یك سو به خدا ایمان دارد و مىداند این كار حرام و گناه است و عذابهاى آنچنانى براى آن در نظر گرفته شده است؛ از سوى دیگر نیز به گناه عادت كرده و نمىتواند آن را ترك كند. از یك سو لوازم ایمان اقتضا مىكند كه بگوید: «من آدم بدى هستم»، از سوى دیگر نیز حب ذات مىگوید: «نه، من آدم بدى نیستم». انسان براى خلاصى از این تعارض و ستیز كه روح او را آزار مىدهد و آرامش او را برهم مىزند، سعى مىكند به هر نحو كه شده آن را حل كند. اینجا شیطان وارد عمل مىشود و ابتدا شبهه و تشكیكى در ذهن او ایجاد مىكند كه: «از كجا معلوم كه اینها واقعاً گناه باشد؟! معلوم نیست آن قدرها هم كه تو فكر مىكنى این كار بد باشد». اما باز فطرت پاك انسانى او پاسخ مىدهد: «این كارى است كه همه علما به اتفاق به حرمت آن فتوا دادهاند». این بار این گونه خود را قانع مىكند كه: «علما در موارد متعددى با هم اختلاف فتوا دارند و همین نشان مىدهد كه آنها نیز ممكن است اشتباه كنند؛ شاید در اینجا هم اشتباه كرده باشند و این عمل گناه نباشد».
بعد مىگوید: «شاید سند روایت درست نباشد»، سپس مىگوید: «شاید
پیغمبر اشتباه كرده»، پس از آن مىگوید: «شاید خدا اشتباه كرده» و سرانجام نیز خیال خودش و همه را راحت مىكند و مىگوید: «خدا دروغ گفته است»!!
چه چیز انسان را به چنین گردابى از سقوط و انحراف مىاندازد؟ گناه مكرر و بىحساب: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُن؛(1) آخر، سرانجام كار آنان كه بسیار به اعمال زشت و كردار بد پرداختند این شد كه به حق كافر شده و آیات خدا را تكذیب و تمسخر كردند. آرى، سرانجام گناه، كفر است.
چه كنیم تا به گناه مبتلا نشویم؟ چه كنیم تا ایمانمان تقویت گردد و به دام گناه نیفتیم و به ورطه كفر سقوط نكنیم؟
مىتوان برخى دستورالعملهاى كلى را كه در همه موارد كاربرد دارد پیشنهاد كرد. این موارد نكتههایى كلیدى هستند كه اگر انسان این را رعایت كند كم كم توفیق این را خواهد یافت كه كارهاى سخت را نیز انجام دهد و عادتهاى گناه را كنار بگذارد.
در اینجا به چند مورد از این دستورالعملها اشاره مىكنیم.
1. دورى از محیط و شرایط تحریك كننده به سوى گناه
براى آن كه انسان به گناه تهییج نشود و شیطان او را تحریك نكند یكى از دستورات كلى این است كه سعى كند به شرایط گناه، محل گناه و حالتهایى كه انسان را وادار به گناه مىكند نزدیك نشود و تا مىتواند از آنها فاصله بگیرد.
1. روم (30)، 10.
اگر انسان احتمال بدهد كه در راهى درهاى هولناك یا چاهى خطرناك وجود دارد كه اگر در آن بیفتد، نمىتواند خود را نجات دهد، سعى مىكند از آن موضع فاصله بگیرد. در مورد گناه نیز انسان باید از موضعى كه احتمال قوى مىدهد به گناه مبتلا شود دورى گزیند. در حالت عادى این فاصله گرفتن چندان مشكل نیست، اما اگر نزدیك شد و غضب و شهوت بر او غلبه كرد آنگاه كنترل مشكل مىشود. اگر مىبیند برخى نگاهها موجب مىشود پایش به گناه كشیده شود از آن نگاه دورى كند. اگر مىبیند برخى موسیقىها او را تحریك مىكنند و به ابتذال و گناه سوق مىدهند، براى موسیقى حریمى قرار دهد و از برخى موسیقىهاى مشكوك نیز اجتناب كند تا در دام آن موسیقىهاى تحریك كننده و حرام نیفتد.
2. دورى از شكمپرورى (پرخورى)
غالباً چیزها و حالتهایى كه انسان را به گناه وامىدارد نتیجه غلبه خواستههاى حیوانى انسان است. یكى از مایههاى قوى حیوانى در ما پرخورى و شكمپرورى است. كسانى كه مىخواهند به گناه مبتلا نشوند، باید مقدارى شكم خود را كنترل كنند. تشریع یك ماه روزه در هر سال از جانب خداى متعال بىحكمت نبوده است. در طول سال كه كاملا آزاد هستیم كمكم مهار شكم از دست ما خارج مىشود. از این رو باید برنامهاى جدّى و حساب شده وجود داشته باشد تا انسان مدتى تمرین كند و مهار شكم را در دست بگیرد. غیر از روزه، كمخورى نیز براى نیل به این امر مفید است، البته كمخورى نباید به حدى باشد كه موجب ضعف یا بیمارى شود و انسان را از عمل به تكالیف و كارهاى عادى و روزمره زندگى باز دارد.
3. دورى از دوستان ناصالح
یكى از اساسىترین و كلیدىترین كارها در مسیر حفظ و تقویت ایمان، دورى از دوستان ناباب و ناصالح است. به ویژه جوانان و نوجوانان بسیار تحت تأثیر دوستانشان هستند و به راحتى از دوست، هم بازى، همكلاسى و همسایه خود رنگ مىپذیرند. از این رو وظیفه والدین و مربیان است كه به نوجوانها توصیه كنند تا رفیق و دوست خوب انتخاب كنند. دوست در بهشتى یا جهنمى كردن انسان بسیار مؤثر است. شاید اكثریت كسانى كه به مواد مخدر و دیگر ناهنجارىهاى اجتماعى مبتلا مىشوند در اثر دوست ناباب باشد.
اینكه انسان در ابتدا سعى كند دوستى و رفاقتش را كنترل كند كار چندان مشكلى نیست. انسان تا معتاد نشده، دورى كردن از انسانهاى معتاد و دوستى با آنها كارى نسبتاً آسان است. اما اگر با رفیق بد آشنا شد و او را دوست خود گرفت، آنگاه دیگر قطع كردن این دوستى، آسان نیست. وقتى دنبال دوست بد را گرفت كمكم از او تأثیر مىپذیرد و آن دوست در تمام زوایاى شخصیتش: در طرز صحبت كردن، راه رفتن، لباس پوشیدن، لطیفه و طنز گفتن و همه رفتارهایش تأثیر مىگذارد. از این رو باید در انتخاب دوست، بسیار حساس و دقیق باشیم و از دوستى با افراد ناصالح و ناباب بپرهیزیم.
اشاره كردیم كه آنچه موجب تكامل انسان و رشد معنوى او مىشود، در سه بخش قابل دستهبندى است: دسته اول، امورى است كه مستقیماً به خداى متعال ارتباط دارد. دسته دوم، كارها و وظایفى است كه به خود انسان بازمىگردد. بخش سوم نیز مسایلى است كه مربوط به دیگر انسانها و حتى گاه حیوانات و چیزهاى دیگر است.
در بخش افعالى كه مستقیماً مخاطب و متعلَّق آنها خود خداى متعال است، مشخصتر، مؤثرتر و مفیدتر از همه، «نماز» است. بعضى مىپندارند براى این منظور، پیمودن راه كمال، نسخههایى سرّى و رمزآلود وجود دارد كه فقط برخى افراد از آن اطلاع دارند و بقیه از آن محرومند! شاید این تصور از فریبندهترین دامهایى باشد كه شیطان بر سر راه طالبان كمال انسانى و معنویت مىگستراند. چنین گمانى نابخردانه و ناصحیح است. به عكس، آنچه در تكامل انسان بیشتر از سایر امور تأثیر دارد، در كتابهاى آسمانى و معارف وحیانى نیز بیشتر بر آن تأكید شده است. براین اساس ما باید در معارف وحیانى دقت كنیم و ببینیم بر كدام امور تأكید بیشترى شده، تا همت و توجه بیشترى به آنها معطوف داریم.
براساس تحلیل مذكور، اگر ما قرآن كریم را مرور كنیم، خواهیم دید كه در آن به هیچ چیز به اندازه نماز اهمیت داده نشده است. این فریضه بر همه پیروان شرایع پیشین نیز واجب بوده و تمامى انبیا بر آن تأكید كردهاند. در اینجا مناسب است برخى از این آیات را با هم مرور كنیم:
ـ دعاى حضرت ابراهیم(علیه السلام) به پیشگاه خداى متعال این است كه: رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی؛(1) پروردگارا، مرا برپادارنده نماز قرار ده و از فرزندان من نیز.
ـ در آیهاى دیگر از قول حضرت ابراهیم(علیه السلام) چنین مىفرماید: رَبَّنا إِنِّی أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِواد غَیْرِ ذِی زَرْع عِنْدَ بَیْتِكَ الُْمحَرَّمِ رَبَّنا لِیُقِیمُوا الصَّلاة؛(2) پروردگارا، من [یكى] از فرزندانم را در درّهاى بىكِشت، نزد خانه محترم تو سكونت دادم؛ پروردگارا، تا نماز را به پا دارند.
ـ در اولین وحیى كه به حضرت موسى(علیه السلام) مىشود، نماز مورد تأكید قرار مىگیرد: إِنَّنِی أَنَا اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنِی وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِی؛(3) منم، من، خدایى كه جز من خدایى نیست، پس مرا پرستش كن و به یاد من نماز برپا دار.
ـ حضرت عیسى(علیه السلام) در حالى كه هنوز چیزى از تولدش نگذشته، در گهواره سخن از نماز مىگوید: إِنِّی عَبْدُ اللّهِ آتانِیَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا. وَ جَعَلَنِی مُبارَكاً أَیْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَیًّا؛(4) منم بنده
1. ابراهیم (14)، 40.
2. همان، 37.
3. طه (20)، 13ـ14.
4. مریم (19)، 30ـ31.
خدا، به من كتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است؛ و هرجا كه باشم مرا با بركت ساخته، و تا زندهام به نماز و زكات سفارش كرده است.
ـ از جمله سفارشهاى حضرت لقمان به پسرش، «نماز» است: یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاة؛(1) اى پسرم! نماز را بر پا دار.
ـ به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نیز این گونه خطاب مىشود: اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْكَ مِنَ الْكِتابِ وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللّهِ أَكْبَر؛(2) آنچه از كتاب به سوى تو وحى شده است بخوان، و نماز را بر پا دار، كه نماز از كار زشت و ناپسند باز مىدارد، و قطعاً یاد خدا بالاتر است.
در روایات اسلامى نیز بر این فریضه بزرگ بسیار تأكید گردیده و آثار و ثمراتى بسیار مهمّى براى آن برشمرده شده است. از باب تذكر و براى تیمّن و تبرك، برخى از این روایات را مرور مىكنیم:
ـ روایت مشهورى است كه حضرت مىفرمایند: اَلصَّلوةُ عَمُودُ الدّین؛(3)نماز ستون دین است. عمود در عربى به آن چوب یا آهنى گفته مىشود كه هنگام برپا كردن خیمه و چادر، در وسط آن قرار داده مىشود. بدیهى است كه اگر عمود خیمه را بردارند تمامى خیمه بر روى زمین خواهد افتاد. در این روایت نیز حضرت از باب تشبیه مىفرماید، نسبت دین و نماز نیز به همین صورت است كه اگر نماز را از دین بردارند دیگر دینى باقى نخواهد ماند!
1. لقمان (31)، 17.
2. عنكبوت (29)، 45.
3. بحار الانوار، ج 82، باب 1، روایت 36.
ـ امام صادق(علیه السلام) مىفرمایند: اَوَّلُ ما یُحاسَبُ عَلَیْهِ الْعَبْدُ الصَّلوةُ فَاِذا قُبِلَتْ قُبِلَ سائِرُ عَمَلِهِ وَ اِذا رُدَّتْ عَلَیْهِ رُدَّ عَلَیْهِ سائِرُ عَمَلِه.(1) مىفرماید، اولین چیزى كه روز قیامت از پرونده بندگان مورد محاسبه قرار مىگیرد نماز است؛ اگر مورد قبول واقع شود سایر اعمالش نیز قبول مىشود، و اگر نمازش قبول نشود سایر اعمال او نیز پذیرفته نخواهد شد.
ـ روایت مشهور دیگرى است كه امام صادق(علیه السلام)به هنگام وفاتشان فرمودند خویشان و آشنایان را خبر كنند. هنگامى كه آنان جمع شدند، حضرت فرمودند: اِنَّ شَفاعَتَنا لَنْ تَنالَ مُسْتَخِفّاً بِالصَّلوة؛(2) به راستى، شفاعت ما هرگز شامل نخواهد شد آن كسى را كه نماز را سبك بشمارد.
آیات و روایات بسیار فراوانى در این زمینه وجود دارد كه همگى آنها بیانگر اهمیت فوقالعاده و ممتاز و بىبدیل نماز هستند. مهمترین عملى كه مىتواند انسان را به خداى متعال نزدیك كند نماز است.
چگونه است كه از بین همه اعمال، نماز «خیرالعمل» و بهترین وسیله براى تقرب و تكامل و فلاح است؟ با آنكه نماز در مقایسه با آنها بسیار سادهتر و آسانتر است؛ پس چرا اهمیتش از همه آنها بیشتر است؟ «نماز» را در مقایسه با «جهاد» در نظر بگیرید. جهاد كارى است بسیار مشكل كه با رنجها و خطرهاى فراوان از قبیل: تشنگى، گرسنگى، خستگى، مجروحیت، قطع عضو و كشته شدن همراه است. در مقابل، نماز كارى ساده است كه حداكثر چند لفظ
1. همان، روایت 64.
2. همان، روایت 63.
را بر زبان جارى مىكنیم و خم و راست مىشویم! با این حال، نماز «خیرالعمل» دانسته شده است!
در توضیح این امر باید به این مسأله توجه كرد كه «حقیقت عبادت این است كه انسان در مقابل معبود حقیقى، همه چیز خود را تسلیم كند». اشكال بزرگ و مانع اساسى تكامل بسیارى از ما این است كه ما در مقابل خدا، براى خودمان نوعى «ربوبیت» و «صاحباختیارى» قایل هستیم. فكر مىكنیم خودمان كسى هستیم، قدرت و هوش و استعدادى داریم و صاحب مال و ثروتى هستیم. به خصوص اگر مقام و موقعیت اجتماعى نیز داشته باشیم، احساس «انانیت» و «استقلال» به اوج خود مىرسد. بسیارى از ما به جاى «خداپرستى» به «خودپرستى» مشغولیم و به جاى آن كه «تسلیم خدا» باشیم، «تسلیم خود» و هواى نفس خویش هستیم!
اكنون مىگوییم، فلسفه اساسى نماز این است كه ما این «خودپرستى»ها را كنار بگذاریم و همه وجودمان را تسلیم خدا كنیم و از «خود» و هر چیز دیگرى، رویمان را تنها به سوى «خدا» بگردانیم: وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِین؛(1) من از روى اخلاص، پاك دلانه روى خود را به سوى كسى گردانیدم كه آسمانها و زمین را پدید آورده است؛ و من از مشركان نیستم. نماز وسیلهاى است براى آن كه انسان متواضعانه در برابر خداى متعال بایستد و بر آستان او سر بر خاك بگذارد و تسلیم محض خدا شدن را تمرین كند. نماز میدان تمرین و سكّوى پرشى است براى آن كه انسان همه چیز خود و زندگى و مرگ خویش را براى خدا قرار دهد و تسلیم او كند. نماز تمرین تسلیم است. نماز براى آن است كه حقیقت عبودیت كه همان
1. انعام (6)، 79.
تسلیم است در انسان پرورش یابد و به آنجا برسد كه نه به زبان، بلكه به دل و با تمام وجود بگوید: أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّه؛(1) من خود را تسلیم خدا نمودهام.
این كه انسان همه هستى خود و متعلّقات خویش را به خدا بازگرداند و اعتراف كند كه هیچیك از اینها از آنِ من نیست و همه متعلّق به تو است و باید در اختیار تو باشد و در راه تو صرف شود، حقیقتى است كه در نماز تمثّل و تجسّم پیدا مىكند. نماز این حالت را در انسان تقویت كرده و پرورش مىدهد. بسیارى از حركات ظاهرى كه رنگ و بوى بندگى در آنها كاملا مشهود است، در نماز پیشبینى شده است؛ ایستادن با احترام عبد در برابر مولا، خم شدن و تعظیم كردن، بر خاك افتادن و سجده كردن، دستها را براى عرض حاجت بلند كردن (قنوت) و همه چیز را پشت سر انداختن به هنگام گفتن تكبیرةالاحرام. اذكار و قرائتهاى نماز نیز یا عرض حاجت و نیاز بنده به مولا است یا شكر و سپاس بنده در برابر مولا و یا مدح و ثناى بنده از مولا. از این رو ظواهر نماز، از افعال و اذكار، طورى طراحى شده كه اظهار عبودیت محض و تسلیم كامل در برابر خدا باشد.
سرّ آن كه تا این حد به نماز اهمیت داده شده، این است كه نماز بهترین وسیلهاى است كه مىتواند هدف آفرینش، یعنى رفع انانیت و ایجاد روحیه بندگى را به منصه ظهور برساند. هیچ یك از اعمال عبادى دیگر، ظرفیتهایى را كه نماز در این زمینه دارد، دارا نیستند. نماز عبادتى جامع است كه مىتواند تمام وجود انسان، از جهات بدنى و ظاهرى گرفته تا جهات ذهنى و قلبى و باطنى، همه و همه را در خدمت عبودیت قرار دهد؛ و این است سرّ اینكه در بین همه اعمال، نماز است كه «خیر العمل» نام گرفته است.
1. آل عمران (3)، 20.
اما اگر حقیقتاً نماز بهترینِ اعمال است و این همه در رشد و تعالى معنوى انسان تأثیر دارد، پس چرا ما با وجود اینكه نماز مىخوانیم، آثار آن را در وجود خود مشاهده نمىكنیم؟! در روایات ما آمده است كه: اَلصَّلوةُ معراج المؤمن؛(1) نماز معراج مؤمن است؛ پس چرا ما سالها نماز مىخوانیم و حتى یك بار نیز احساس نمىكنیم به معراج رفته باشیم؟! قرآن مىفرماید: إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر؛(2) همانا نماز از كار زشت و ناپسند باز مىدارد؛ پس چرا ما نماز مىخوانیم، ولى این همه مرتكب گناه و اعمال زشت مىشویم؟!
پاسخ این است كه ما «نماز» نمىخوانیم. آنچه ما به جا مىآوریم صورت ظاهرش شبیه نماز است و ما تنها اداى نماز را در مىآوریم! بسیارى از ما مسایلى را كه در فرصتهاى دیگر نمىتوانیم به آنها فكر كنیم به وقت نماز موكول مىكنیم تا در حین نماز به تحلیل و بررسى آنها بپردازیم! كسانى كه اهل معامله و كسب و كار هستند، در حین نماز به حساب طلبكارىها و بدهكارىها و چك و سفتههایشان رسیدگى مىكنند! آیا به راستى اینها نماز است كه ما مىخوانیم؟!!
نمازهایى كه ما مىخوانیم نه تنها موجب تكامل ما نمىشود، كه ما باید از آنها توبه كنیم! گناهانمان كه جاى خود دارد، ما باید از عبادتها و نمازهاى خودمان به درگاه خداى متعال توبه و استغفار كنیم!
اگر انسان در حالى كه در نماز به زبان «اللّه اكبر» مىگوید و به بزرگتر بودن خداوند از هر چیز دیگرى گواهى مىدهد، در ذهن و قلبش به كسى و
1. بحار الانوار، ج 82، باب 2، روایت 1.
2. عنكبوت (29)، 45.
چیزى دیگر امید دوخته؛ این بدان معنى است كه آن كس یا چیز را مهمتر و بزرگتر از خدا مىداند. آنگاه آیا این ـ نعوذ بالله ـ به بازى گرفتن و مسخره كردن خدا نیست؟!! آیا ـ نعوذ بالله ـ خداى متعال به اندازه یك انسان معمولى ارزش ندارد كه ما به هنگام نماز و در حالى كه با او سخن مىگوییم، روى دلمان به هر سمت و سویى هست جز خدا؟!!
اینكه ما از نمازهایمان بهرهاى نمىبریم و رشد و تكاملى از ناحیه آن در خود احساس نمىكنیم علتش این است كه نمازهاى ما واقعاً نماز نیست. آنچه كه حقیقتاً انسان را به خدا نزدیك مىكند این است كه دل و قلبش با خدا مرتبط شود. این ظواهر بایستى در واقع نمودى از آن توجه و ارتباط قلبى باشد. حقیقت و روح نماز همان توجهات قلبى است و بدون آن، نماز كالبدى مرده است. آیا از كالبد مرده امید حركت و تأثیرى هست؟!
ما به ارزش و اهمیت نماز پى نبردهایم، وگرنه چیزى و عملى بهتر از نماز نمىتواند انسان را به خدا نزدیك كند. اشكال نمازهاى ما این است كه «نماز» نیست؛ اگر «نماز» حقیقى شد آنگاه خواهیم دید كه چه آثار و بركاتى هم براى زندگى دنیایمان و هم براى ترقى و تكامل معنوى و روحیمان دارد.
بخشى از بحثها و مسایل مربوط به نماز، مباحث و مسایل فقهى نماز است. این عمل به ظاهر ساده كه چند دقیقه كوتاه بیشتر طول نمىكشد صدها حكم و مسأله فقهى دارد. در اولین گام، جدى گرفتن این احكام، آموختن آنها و رعایت دقیق و كاملشان اهمیت دارد.
دو دسته دیگر از مباحث پیرامون نماز وجود دارد كه آنچه مناسب است از آنها بحث كنیم همین دو دسته است. یك دسته، بحثهایى است كه در مورد عبادات به طور كلى وجود دارد و نماز نیز چون عبادت است مشمول آن بحثها مىگردد. دسته دیگر، بحثهایى است كه در خصوص این عبادت، یعنى نماز و اجزاى آن مطرح است.
یكى از مسایل بسیار مهم در عبادات، مسأله «نیت» است. «نیت» روح هر عبادتى محسوب مىشود و ارزش عبادت، ارتباط تام و تمام به نیت انسان دارد. ما در كارهاى عادى و روزمره زندگى خودمان نیز براى نیت ارزش زیادى
قایلیم و به كارهایى ارزش و بها مىدهیم كه نیت صحیحى پشت آنها باشد. فرض كنید دوستى به هنگام احوالپرسى با شما، الفاظى از قبیل: «فدایت شوم، دوستت دارم، قربانت شوم، دل تنگت بودم و...» را به كار ببرد. اگر شما بدانید این حرفها واقعاً از روى محبت و صمیمیت اظهار مىشود، براى شما بسیار ارزشمند است و متقابلا محبت و ارادت شما به او زیاد مىشود. اما اگر بدانید این حرفها را به منظور فریب دادن شما مىزند و هیچ ارزشى براى این اظهار ارادت ظاهرى او قایل نمىشوید، بلكه انزجار شما از او بیشتر مىشود. عقلا براى ارزشیابى برخى از كارها به ظاهر آن نگاه نمىكنند، بلكه دقت مىكنند كه با چه نیتى انجام شده است.
نماز مىتواند منشأ ترقى انسان به مدارج و مراتبى شود كه حتى تصور آن براى ما مشكل است. بسیارى از اولیاى الهى در اثر نماز به مقاماتى رسیدهاند كه ما حتى از درك و تصور آن عاجزیم.
از سوى دیگر، همین نمازى كه معراج است، مىتواند انسان را به قعر جهنّم بفرستد! این دو اثر متناقض از یك عمل واحد، مربوط به دو نیت مختلف مىشود. یك نیت باعث مىشود نماز، انسان را در ملكوت بالا ببرد، اما همین نماز با نیتى دیگر، انسان را در جهنم سقوط مىدهد.
اینچنین است كه نیت تا این حد مىتواند ارزش عمل را تحت تأثیر قرار دهد. از این رو معیار ارزشگذارى كارهاى عبادى و روح عبادت، «نیت» است.مهم این است كه عبادت را به چه «انگیزهاى» انجام مىدهیم.
برخى انگیزهها و نیتها همچون ریا و عجب، عبادت را به طور كلى فاسد و
باطل مىكنند و نه تنها باعث مىشوند آن عبادت هیچ اثر مثبتى نداشته باشد، كه موجب سقوط انسان نیز مىشوند. «ریا» یكى از مهمترین و رایجترین موانع تأثیر اعمال عبادى است. «ریا» یعنى خودنمایى و خود را به دیگران نشان دادن؛ یعنى انسان عمل را به این انگیزه انجام دهد كه دیگران ببینند و تعریف و تمجید كنند و او از تعریف و تمجید دیگران لذت ببرد و خوشحال شود.
قرآن كریم در خصوص ریاى در نماز دو آیه دارد. در یك جا مىفرماید: فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ. الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ. الَّذِینَ هُمْ یُراؤُن؛(1) پس واى بر نمازگزارانى كه از نمازشان غافلند؛ آنان كه ریا مىكنند. در آیهاى دیگر، ریاى در نماز را علامت «نفاق» معرفى مىكند: إِنَّ الْمُنافِقِینَ یُخادِعُونَ اللّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى یُراؤُنَ النّاسَ وَ لا یَذْكُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلا؛(2) منافقان با خدا نیرنگ مىكنند، و حال آنكه او با آنان نیرنگ خواهد كرد؛ و چون به نماز ایستند با كسالت برخیزند. با مردم ریا مىكنند و خدا را جز اندكى یاد نمىكنند.
منافق كسى است كه به ظاهر، دین را انكار نمىكند، بلكه تظاهر به اسلام مىكند و مىگوید دین را قبول دارم، ولى در دل هیچ اعتقادى به آن ندارد. منافقان در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى جلب نظر مردم به مسجد مىآمدند و نماز هم مىخواندند. قرآن مىفرماید نماز اینان به واسطه نفاقشان و اینكه در دل اعتقادى به آن ندارند، با نشاط نیست، بلكه با كسالت و بىحالى است: آنان اگر نماز مىخوانند تنها براى این است كه به مردم نشان دهند ما نمازخوان هستیم. این نماز نه تنها براى آنان فایدهاى ندارد كه عذابشان را بیشتر مىكند.
1. ماعون (107)، 4 ـ 6.
2. نساء (4)، 142.
قرآن كریم به ریاى در انفاق و زكات و ریاى در جهاد نیز اشاره كرده است. در مورد ریا در پرداخت زكات مىفرماید: الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النّاسِ وَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ...؛(1) كسانى كه اموالشان را براى نشان دادن به مردم انفاق مىكنند، و به خدا و روز بازپسین ایمان ندارند... .در مورد ریاى در جهاد نیز مىفرماید: وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النّاس؛(2) و مانند كسانى مباشید كه از خانههایشان با حالت سرمستى و براى نشان دادن به مردم خارج شدند.
هر عبادتى را كه انسان به قصد خودنمایى و نشان دادن به مردم انجام دهد، آن عبادت، ریایى است.
نقطه مقابل ریا «اخلاص» است. اخلاص این است كه انسان عمل را فقط به قصد انجام فرمان الهى و جلب رضایت خداوند انجام دهد و غیر از این هیچ قصد و نیت دیگرى همراه عملش نباشد. البته ممكن است عملش در حضور دیگران باشد، اما قصدش این نیست كه آنها ببینند. اگر انسان قصد خود را خالص كند و عمل را فقط براى خدا انجام دهد، در برخى موارد حتى انجام دادن آن در حضور دیگران، امرى مستحب و خود عبادتى دیگر است.
در روایتى آمده كه، خدا دوست دارد وقتى كسى انفاق مىكند به گونهاى باشد كه اگر با دست راستش انفاق مىكند دست چپش از این امر با خبر نشود! اینگونه روایات براى تأكید بر نهایت استتار و پنهان كارى در انفاق است. اما با اینحال، گاهى هست كه انفاق علنى مطلوب است. از اینرو قرآن و روایات، هم به انفاق مخفیانه و سرّى و هم به انفاق علنى و آشكار دستور دادهاند.
1. نساء (4)، 38.
2. انفال (8)، 47.
انفاق علنى به جهت تبلیغ و ترویج این كار نیك انجام مىگیرد؛ یعنى ما براى آن كه دیگران هم از ما الگو بگیرند و به این كار خیر تشویق شوند، انفاق را در پیش چشم دیگران انجام مىدهیم. البته در چنین مواردى انسان باید بسیار مراقب باشد كه ریا و خودنمایى در عملش راه پیدا نكند.
مسأله «نیت» در عبادت بسیار مهم است، به طورى كه گاهى یك نماز پنج دقیقهاى فردى را بهشتى مىكند و دیگرى را جهنمى.
از این رو ما در این مسأله باید بسیار حساس باشیم و كاملا دقت كنیم. نكند عمرى بر این تصور باشیم و دلمان خوش باشد كه نمازهاى خوبى خواندهایم، اما حساب را مىرسند، بگویند، این نمازها را براى مردم و فلان كس و فلان كس خواندهاید، مزدش را از همانها بگیرید! اعمالى كه ما انجام مىدهیم باید از چند پست بازرسى رد شود تا به درجه قبولى نایل گردد. موضوع نیت صحیح در عبادت بسیار مهم است و امرى است كه از مو باریكتر است و اگر انسان دقت و وسواس كافى به خرج ندهد بیم آن مىرود كه گرفتار «ریا» گردد.
اهمیت و نقش نیت در اعمال ما تا بدان حد است كه ما مىتوانیم به جز عبادات اصطلاحى، از طریق نیت، كارى كنیم كه تمام اعمالمان عبادت باشد! حتى كارهایى از قبیل: خوردن، آشامیدن، خوابیدن، استراحت كردن و لذت حلال بردن نیز مىتواند طورى واقع شود كه عبادت به حساب آید! این در صورتى است كه انسان در همه افعال خود «رضایت خداوند» را مد نظر داشته باشد.
نیت شرط صحت عمل است و از اینرو در صورت صحیح نبودن نیت، آن عمل باطل مىشود. عبادات دیگرى غیر از نماز هم وجود دارند كه آنها نیز متقّوم به نیت هستند و اگر به نیت «ریا» انجام گیرند باطل مىشوند.
كارهایى را كه به صورت عبادت انجام مىشود و قصد قربت در آنها لحاظ گردیده، مىتوان به دو دسته كلى تقسیم كرد: یك دسته آنها كه ماهیت و عنوان اصلى آنها چیزى غیر از عرض بندگى به پیشگاه خداوند نیست و هیچ وجه دیگرى در آنها لحاظ نشده است؛ مثل نماز، روزه و حج. دسته دوم اعمالى كه قصد و غرض اصلى در آنها عرض بندگى به پیشگاه خداوند نیست، اما در عین حال قصد قربت در آنها شرط شده است؛ مثلا غرض اصلى در دادن و تشریع زكات، كمك به فقرا و سایر مصارفى است كه براى زكات تعیین گردیده، اما قصد قربت هم در انجام آن لحاظ شده است.
در مواردى كه خود ماهیت كار، عرض بندگى به پیشگاه خدا است، عمل باید خالص به قصد قربت انجام گیرد و هیچ قصد و نیت دیگرى در آن دخیل نباشد. اگر كسى كه نماز مىخواند، هم براى امتثال امر الهى باشد و هم براى
«ریا» و اینكه مردم از او تعریف كنند، نه تنها نماز باطل است و ثوابى ندارد، بلكه گناه هم كرده است. اما مواردى مثل انفاق كه ماهیت عمل، عرض بندگى نیست، اگر به قصد قربت انجام ندهد ظاهراً اثرش فقط در این حد است كه آن عمل نفعى برایش نخواهد داشت، ولى عذاب و عقابى در پى ندارد.
به هر حال اگر بخواهیم كارى به صورت «عبادت» واقع شود حتماً باید با نیت خالص و به قصد قربت انجام گیرد.
در حدیثى قدسى اینگونه آمده است: اَنَا خَیْرُ شَریك فَمَنْ عَمِلَ لى وَلِغَیْرى فَهُوَ لِمَنْ عَمِلَ لَهُ غَیْرى.(1) كسانى كه در كارى مشاركت مىكنند هر كدام سهمى معیّن از سود و درآمد حاصل از آن مىبرند. خداى متعال مىفرماید، من بهترین شریك هستم؛ چرا كه از تمامى سهم خودم هرچه هم زیاد باشد صرف نظر مىكنم و آن را به شریكم مىدهم. اگر شما نمازى خواندید كه 99 درصد آن براى من و فقط یك درصدش براى مردم بود، من از 99 درصد سهم خودم صرف نظر مىكنم و آن را به مردم مىدهم؛ همه نماز شما از آنِ مردم باشد! هر عبادتى كه اندك سهمى براى غیر خدا در آن باشد به همین سرنوشت دچار مىشود و خداوند همه آن را رد خواهد كرد.
براى تشخیص اینكه در انجام عملى، نیت انسان خالص بوده است یا نه، نشانههایى هست كه اگر انسان در آنها دقت كند كاملا براى خودش معلوم مىشود كه آیا نیتش خالص بوده یا خیر. اگر كسى مثلا بیمارستانى ساخته، باید ببیند اگر به جاى اسم او، اسم دیگرى را بر سر در بیمارستان بنویسند
1. اصول كافى، ج 2، ص 259.
برایش اهمیت دارد و ناراحت مىشود یا نه؟ اگر كار براى خدا باشد، نباید براى او هیچ تفاوتى داشته باشد كه اسم او را بنویسند یا ننویسند؛ اگر مىبیند تفاوت دارد، نشانه آن است كه عملش خالص نبوده است، گاهى ریایى بودن عمل حتى بر خود انسان مخفى است و خودش هم خیال مىكند عملش خالص است، در حالى كه در واقع اینگونه نیست. اگر نمازى را در مسجد و در حضور دیگران خواندید، ببینید اگر دیگران هم نبودند و خودتان تنها در مسجد بودید همینطور نماز مىخواندید؟ اگر پاسخ منفى است، بدانید ریا در نمازتان راه پیدا كرده است. اگر تاریك بود و دیگران نمىتوانستند حالت ایستادن و چهره و سایر حركات شما را در حین نماز ببینند آیا همینگونه كه الآن چراغ روشن است و دیگران حركات شما را مىبینند رفتار مىكردید؟ اگر پاسخ منفى است نشانه ریایى بودن عمل است. اگر همیشه در جایى معیّن از مسجد نماز مىخواندهاید، آیا چنانچه روزى نتوانید در آن مكان مشخص نماز بخوانید ناراحت نمىشوید؟ اگر ناراحت مىشوید، نشانه این است كه عمل خالص نیست، بلكه «كجا» بودن عمل هم در كار شما تأثیر دارد!
عبادت اگر خالص باشد آنچنان ارزشمند مىشود كه حتى گاهى فرشتگان نیز نمىتوانند قیمت آن را تعیین كنند و فقط خود خداى متعال مىتواند آن را ارزش گذارى كند. اما اگر نیت عمل خالص نباشد، مانند جنس بدلى خواهد بود كه ارزشى ندارد، یا مانند غذاى مسموم مىشود كه نه تنها ارزشى ندارد، كه كشنده و مضر نیز هست.
از این رو باید علاوه بر اینكه به ظاهر عبادت توجه مىكنیم كه به درستى
انجام گیرد، باید به «نیت» خود نیز توجه داشته باشیم تا نكند خداى ناكرده پس از سالها عبادت بفهمیم قصدمان خالص نبوده و یك عمر عبادتمان هیچ ثمرى برایمان ندارد.
روایتى، نقل شده كه پس از آنكه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) «ریا» را نوعى «شرك» مىدانند، مىفرمایند: اِنَّ الشِّرْكَ اَخْفى مِنْ دَبیبِ النَّمْلِ عَلى صَفاة سَوْداء فِى لَیْلَة ظَلْماء؛(1) همانا شرك مخفىتر است از حركت مورچهاى بر سنگى صاف و سیاه در دل شبى تاریك. ریا هم كه نوعى شرك است، مىتواند اینچنین ناپیدا و نامحسوس باشد. البته شرك، مصادیق و مراتب مختلفى دارد و انسان باید از خداى متعال بخواهد و خود نیز سعى كند، عباداتش به دور از هرگونه شرك و ریا و داخل كردن غیر خدا انجام شود.
آنچه در پیشگاه خدا اهمیت دارد، خلوص و پاكى است. خدا دوست دارد بندگانش با او رو راست باشند و وقتى با خدا معامله مىكنند بىغل و غش باشد. خدا فقط كارى را قبول مىكند كه صد در صد براى او باشد. خدا به حجم كار و بزرگى و كوچكى ظاهر آن نگاه نمىكند، آنچه براى خدا مهم است نیتى است كه در پشت آن عمل وجود دارد. روح عمل نیت است. ما باید معرفت و محبت خود را به خدا به حدى برسانیم كه خود به خود از آن، پاكى و خلوص برخیزد.
1. وسایل الشیعه، ج 16، ص 254.
دانستیم كه روح عبادت، نیت است و ارزش هر فعلى بستگى به نیت آن دارد. در برخى اعمال عبادى مثل نماز، اگر نیتى فاسد كننده، مثل نیت «ریا» و «سُمعه» باشد، آن عمل نه تنها سودى ندارد و باطل است، كه موجب عقاب هم مىشود. در باره نشانههاى ریا و نیز راههاى علاج آن مطالبى را بیان كردیم.
گاهى در مقابل ریا، تعبیر «خلوص» به كار برده مىشود. اما منظور از خالص بودن عمل براى خدا چیست؟ مگر خدا نیازى دارد، كه ما كارى را «براى او»، آن هم خالص براى او، انجام دهیم؟!
رضایت در ما یك حالت نفسانى است كه به علم حضورى آن را درك مىكنیم. وقتى از كار كسى رضایت پیدا مىكنیم، یك حالت خوشحالى در ما پیدا مىشود. آیا معناى رضایت خدا هم این است كه در اثر كار ما حالتى در خدا پیدا مىشود و خداوند شاد و خرسند مىگردد؟!
تعبیر دیگرى كه بیشتر فقها آن را به كار مىبرند این است كه مىگویند، عبادت را باید به «قصد امتثال» انجام داد. امتثال به معناى «فرمان بُردارى»
است. قصد امتثال، یعنى اینكه كارى را به سبب آن كه خداوند به آن امر كرده است و براى اطاعت امر او انجام دهیم.
تعبیر دیگرى كه براى ما بسیار هم آشنا است «قربة الى الله» است. بسیارى از افراد هنگامى كه مىخواهند نماز بخوانند، مثلا مىگویند: دو ركعت نماز صبح به جا مىآورم «قربة الى الله». آن را براى نزدیكى به خدا انجام مىدهیم. اما نزدیكى به خدا یعنى چه؟ مگر خدا در مكانى قرار دارد كه ما خود را به او نزدیك كنیم؟!
یك معناى نیت در عبادت این است كه به هنگام عمل، انسان توجه داشته باشد كه چه مىكند تا زمینه براى چنین سؤالى فراهم شود كه آیا این همان كارى است كه شرع دستور داده است؟ آیا خدا از این كار راضى است؟ مقابل این حالت، جایى است كه انسان عمل را بىنیت انجام دهد. اگر كسى در چنین حالتى عبادتى انجام دهد، مثلا نماز بخواند، گرچه همه واجبات آنرا انجام دهد و تمام شرایط آن را رعایت كند، اما چون نیت ندارد عملش باطل است. این نماز مثل كارهایى است كه برخى افراد در خواب انجام مىدهند، كه اگر بعداً از آنها سؤال شود، هیچ چیز را به خاطر نمىآورند.
فرض دیگر براى نیت در عبادت این است كه انسان آن را صرفاً براى رسیدن به برخى مقاصد و آثار دنیوى انجام دهد؛ نظیر نمازهایى كه منافقان در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىخواندند. كارهایى كه ما انجام مىدهیم یا براى این است كه به پولى برسیم، یا احترام و شخصیتى در جامعه كسب كنیم، یا پست و مقامى به دست آوریم، یا تنبیه و جریمه نشویم و از این قبیل. این امر در مورد
عبادات و خصوص نماز نیز صادق است. اكثر قریب به اتفاق كسانى كه خدا را عبادت مىكنند و نماز مىخوانند، گرچه واقعاً به قصد پرستش و اطاعت امر خدا اینكار را انجام مىدهند، اما اینگونه نیست كه منافع انجام عبادت یا ضررهایى كه از ترك عبادت عاید آنان مىشود، در انگیزه آنان تأثیر نداشته باشد. اكثر افراد نمازخوان در عین حال كه براى اطاعت امر خدا نماز مىخوانند، اما اینكار را یا به طمع بهشت و یا براى ترس از عذاب و جهنم انجام مىدهند. باورشان آمده خدایى هست و آن خدا جهنمى دارد و بىنمازها را به آن جهنم مىبرد! اگر روزى خدا به این افراد بگوید دیگر جهنمى در كار نیست، یا بىنمازها را به جهنم نمىبرم، آنان دیگر نماز نخواهند خواند و هیچ عبادتى را انجام نخواهند داد!
نماز خواندن برخى افراد نیز براى رسیدن به بهشت است. این گروه براى محروم نماندن از آن پاداشها است كه نماز مىخوانند! به طورى كه اگر بهشتى و پاداشى در كار نباشد آنان نیز هیچگاه عبادتى نخواهند كرد و نمازى نخواهند خواند!
البته بندگان مقرب و اولیاى خدا نماز و عبادتشان با افراد معمولى قابل مقایسه نیست. آنان در نماز و عبادت خود چشمداشتى به بهشت و ترسى از عذاب و جهنم ندارند. اگر خدا بهشت و جهنم هم نداشت آنان باز هم خدا را عبادت مىكردند.
برخى روایات عبادتكنندگان را به سه قسم تقسیم كردهاند. بر اساس این روایات، عبادت برخى، عبادت بردگان است. برده چون از ارباب و صاحبش
مىترسد و حساب مىبرد، فرمان او را اطاعت مىكند. گروهى از مردم نیز چون از خدا و عذاب و جهنم او مىترسند خدا را عبادت و اطاعت مىكنند. عبادت گروهى دیگر، حسابگرانه و كاسبكارانه است. تاجر و كاسب اگر بخواهد معاملهاى انجام دهد، نگاه مىكند كه در این معامله چه سودى عایدش مىشود و چه به دست مىآورد. آنان حساب مىكنند كه در قبال این عبادت چه چیزى عایدشان مىشود و این عبادت چه نفع و سودى براى آنان دارد. چنین عبادتى را «عبادة التجار» نامیده است. اینها سوداگرند. روزه مىگیرند و ساعتها گرسنگى و تشنگى مىكشند، نماز مىخوانند، جهاد مىكنند و جانشان را در راه خدا به خطر مىاندازند؛ همه اینها براى آن است كه مىدانند در مقابل، صدها و هزارها برابر پاداش دریافت مىكنند. اتفاقاً قرآن كریم نیز براى تشویق مردم به كار خیر و اطاعت از خدا از همین ادبیات استفاده مىكند. اى كسانى كه ایمان آوردهاید، آیا شما را بر تجارتى راه نمایم كه شما را از عذابى دردناك مىرهاند؟ به خدا و فرستاده او بگروید و در راه خدا با مال و جانتان جهاد كنید. این، اگر بدانید، براى شما بهتر است.(1)
از قرآن و روایات استفاده مىشود كه این گونه عبادت و اطاعت مقبول است و طمع بهشت یا ترس از جهنم، خللى به خلوص نیت (كه موجب ارزش عبادت مىشود) نمىزند. البته باید وجهه نظر و همتش را آن مرتبهاى قرار دهد كه در عباداتش فقط خدا را مد نظر داشته باشد و حتى اگر بهشت و جهنمى نیز در كار نباشد دست از اطاعت و عبادت خدا برندارد.
اگر مىگوییم بالاترین مرتبه عبادت این است كه انسان خدا را به طمع بهشت یا ترس از جهنم عبادت نكند، منظورمان صورتى است كه به وجود خدا
1. صف (61)، 10ـ11.
و بهشت و جهنم معتقد است. هنر این است كه انسان آن عذابهاى هولناك جهنم را باور داشته باشد و با این وجود، حقیقتاً عبادت و اطاعتش براى ترس از آنها نباشد، بلكه به اوجى بالاتر از این بیندیشد.
كسانى كه از قید بهشت و جهنم و ترس از عذاب و طمع در نعمتهاى بهشتى آزاد هستند! حتى حاضرند اگر خدا راضى باشد، سختىها و عذابهاى آخرت را نیز تحمل كنند! امام سجاد(علیه السلام) در یكى از مناجاتهایش مىگوید: وَ عِزَّتِكَ وَ جَلالِكَ اِنْ كانَ رِضاكَ فى اَنْ اُقْطَعَ اِرْباً اِرْباً وَ اُقْتَلَ سَبْعینَ قَتْلَةً بِاَشَدِّ ما یُقْتَلُ بِهِ النّاسُ لَكانَ رِضاكَ اَحَبَّ اِلَى؛(1) به عزت و جلالت سوگند، اگر رضایت تو در این باشد كه مرا تكه تكه كنند و هفتاد بار به بدترین و دشوارترین وضع كشته شوم، قطعاً رضایت تو براى من محبوبتر خواهد بود! اگر رضایت تو در این است كه هفتاد بار با سختترین شكنجهها مرا بكشند، من آن را دوست دارم! گفتن این سخن آسان است ولى عمل كردن به آن كار هر كسى نیست. اگر انسان فقط یك ساعت شكنجه شده باشد، آن گاه كمى از عظمت این فرمایش امام سجاد(علیه السلام) را درك مىكند.
كسانى كه در محبتهاى دنیایى به عشقها و محبتهاى شدید دچار شدهاند، مىدانند رضایت محبوب چه اثرى بر انسان و زندگى او دارد و با انسان چه مىكند! چه بسا محب و عاشق حاضر است در سرماى یخبندان زمستان از سر شب تا به صبح سر پا بایستد تا بلكه فقط لبخندى و گوشه چشمى از محبوب و معشوقش ببیند! براى اولیاى خدا «رضوان الهى» چنین حكمى را دارد. آنان همین كه بدانند محبوبشان از آنان راضى است، تحمل همه سختىها بر آنان آسان مىشود حتى اگر آن سختى آتش جهنم باشد!
1. بحار الانوار، ج 77، باب 2، روایت 6.
این كه انسان به جایى برسد كه عبادتش به طمع بهشت یا ترس از جهنم نباشد، مراتب مختلفى دارد و همه كسانى كه به چنین مقامى مىرسند در یك حد و مرتبه نیستند. در روایات هم مىبینیم تعابیر مختلفى در این مقام به كار رفته است. در روایتى امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرماید، گروهى خدا را براى «سپاسگزارى» عبادت مىكنند. طمع بهشت یا ترس از جهنم نیست كه آنان را به ركوع و سجود وا مىدارد، بلكه براى شكر نعمتهاى او عبادتش مىكنند. این، روحیه «حقشناسى» است كه محرك اینان براى عبادت و اطاعت مىشود.
در قرآن كریم نیز به این مسأله اشاره شده است: وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْن وَ فِصالُهُ فِی عامَیْنِ أَنِ اشْكُرْ لِی وَ لِوالِدَیْكَ إِلَیَّ الْمَصِیر؛(1) و به انسان در مورد پدر و مادرش سفارش كردیم؛ مادرش به او باردار شد، سستى بر روى سستى. و از شیر باز گرفتنش در دو سال است. [آرى به او سفارش كردیم] كه شكرگزار من و پدر و مادرت باش كه بازگشت [همه] به سوى من است.
تعبیر دیگرى كه براى بیان این مقام آمده «حُبّاً» است. امام صادق(علیه السلام) در روایتى مىفرماید: ... و لكِنّى اَعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ.(2) اگر بین دو نفر رابطه «محبت» به معناى واقعى آن شكل بگیرد و رابطهاى قوى و شدید باشد، دیگر محب در اندیشه آن نیست كه از محبوبش نفعى ببرد، بلكه به عكس، مىخواهد هر كار و خدمتى كه از دستش برمىآید براى محبوبش انجام دهد.
1. لقمان (31)، 14.
2. بحار الانوار، ج 70، باب 43، روایت 9.
تعبیر دیگر از امیرالمؤمنین على(علیه السلام) نقل شده است: ما عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نارِكَ و لا طَمَعاً فى جَنَّتِكَ لكِنْ وَجَدْتُكَ اَهْلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتك؛(1) خدایا! من تو را به شوق و رغبت بهشتت یا از ترس آتشت پرستش نكردم، بلكه تو را شایسته پرستش یافتم پس تو را پرستیدم. اصلا غیر از تو را شایسته پرستش نیافتم؛ اگر تو را نپرستم چه كس را بپرستم؟ و اگر به تو دل نبندم به كه دل ببندم؟!
اینها مراتب و مفاهیم مختلفى است كه متناسب با سطح فهم مخاطبان مختلف بیان شده است. ما باید از مراتب پایین شروع كنیم و به تدریج به مراتب بالاتر نایل شویم. اولین مرحله، همان خوف از آتش و عذاب است. بسیارى از مناجاتهاى منقول از ائمه(علیهم السلام) در همین حال و هوا است.
اگر انسان واقعاً قبر و قیامت و خطرات، مهالك، عذابها و ترسهاى آن را به دل باور كند، كافى است براى آن كه پیوسته به یاد خدا باشد و گِرد گناه نگردد!
ما باید اینها را جدى بگیریم و در باره آنها تأمل كنیم. در باره غذاها و نوشیدنىهاى جهنم در روایات هست كه اگر یك قطره از آن در دنیا بیفتد تمام موجودات زنده از بوى تعفن آن هلاك خواهند شد.(2) از آن سو نیز اگر یك قطره از شربتهاى بهشتى در آبهاى دنیا مخلوط شود تمام آبهاى دنیا را معطر و خوشبو خواهد كرد. ما باید همت كنیم و وجهه نظر خود را از عذابها و نعمتهاى دنیایى به عذابها و نعمتهاى آخرت و قیامت مصروف گردانیم.
1. همان، باب 53، روایت 1.
2. ر.ك: بحارالانوار، ج 8، باب 24، روایت 1.
براى بالا بردن همت خویش، براى مثال، یكى از كارهایى كه مىتوانیم انجام دهیم این است كه هر روز دو ركعت نماز را به این نیت بخوانیم كه چون خدا خدا است، دوستداشتنى و شایسته پرستش و عبادت است! با خود بگوییم، این دو ركعت را مىخوانم هر چند خداوند هیچ پاداشى به من ندهد یا حتى بالاتر، هر چند مرا به آتش جهنم خود بسوزاند!
آنچه از مجموع معارف اسلام استفاده مىشود این است كه مهمترین و بهترین كارها نزد خداى متعال و براى نیل به مراتب قرب الهى «نماز» است. در قرآن و روایات اسلامى ویژگىها و آثارى براى نماز بیان گردیده كه آن را در مرتبه عالىترین كارها قرار مىدهد و «خیرالعمل» بودن نماز چیزى است كه در شریعت مقدس بدان تصریح شده و ما خود هر روز در اذان و اقامه نمازهاى پنجگانه به این مطلب اعتراف مىكنیم.
با این همه، متأسفانه ما از نمازهاى خود چندان بهرهاى نمىبریم. بسیارى از ما نه از نمازهاى خود لذت مىبریم و نه آثار و نتایج آن را در وجود خود احساس مىكنیم. به عكس، نماز غالباً براى ما سنگین است و با كراهت به سراغ آن مىرویم. وقتى هم نمازمان تمام مىشود، حالمان به گونهاى است كه گویا بارى سنگین را كه موجب زحمت و رنج ما بوده از دوش افكندهایم! البته همین نمازهاى ما هرقدر هم كمرنگ و كمخاصیت باشد نسبت به بىنمازى بسیار بسیار ارزشمند است. همین كه انسان براى انجام وظیفه، دقایقى را در پیشگاه الهى بایستد و سر به خاك بساید، بسیار قیمت دارد. اما
بحث این است كه قدر و ارزش نماز و بهرهاى كه ما مىتوانیم از آن ببریم بسیار فراتر از اینها است.
ما با آن افق اعلاى نماز و ملكوتى آن بسیار فاصله داریم و متأسفانه از آثار فوقالعاده آن محروم هستیم. سرّ این محرومیت نیز این است كه ما نماز را در همین ظواهر الفاظ و اذكار و حركات و سكناتش خلاصه كردهایم و از روح و حقیقت آن غافلیم. از نمازى كه حاصلش لقلقه زبان و خم و راست شدنى بیش نیست، نمىتوان انتظار داشت كه انسان را به معراج ببرد! نمازهاى بسیارى از ما شبیه نماز است و ما فقط اداى نماز را در مىآوریم!
لازم نیست حتماً نماز طولانى باشد؛ نماز اگر كوتاه و مختصر هم باشد اما روح داشته باشد، مىتواند معجزه بیافریند و انسان را از پستترین مراحل به اوج شرف و عظمت برساند. اگر نماز روح داشته باشد، قرآن كریم مىفرماید اثرش این است: از كار زشت و ناپسند باز مىدارد. با این حال ما بسیارى از نمازخوانها را دیدهایم كه به محض خارج شدن از مسجد به دنبال گناه مىروند و نماز تأثیرى در بازداشتن آنان از گناه و زشتكارى نداشته است.
در روایتى، امیرالمؤمنین على(علیه السلام) از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل مىكنندكه آن حضرت مىفرمایند، كسى كه پنج نوبت نماز مىخواند، مثل آن است كه نهرى جلوى خانهاش باشد و روزى پنج بار بدنش را در آن بشوید؛ آیا چرك و كثافتى در بدنش باقى خواهد ماند(1)؟! با این همه، ما پنج نوبت نماز مىخوانیم، اما هنوز هم آلوده به چرك و كثافت انواع گناهان هستیم! همه
1. بحار الانوار، ج 82، باب 1، روایت 41. انما منزلة الصلوات الخمس لامتى كنهر جار على باب احدكم فما ظن احدكم لو كان فى جسده درن ثم اغتسل فى ذلك النهر خمس مرات فى الیوم ا كان یبقى فى جسده درن فكذلك و اللّه الصلوات الخمس لامتى.
اینها به سبب آن است كه نمازهاى ما «نماز» نیست، بلكه شبیه نماز و اداى نماز را در آوردن است.
براى نزدیك شدن به روح نماز و بهرهمند شدن از حقیقت آن، اولین گام این است كه در حین نماز «توجه» به نماز داشته باشیم. البته در انجام فعل اختیارى و ارادى، حتماً نوعى توجه وجود دارد و محال است بدون توجه، فعل اختیارى از او صادر شود؛ اما براى حصول این شرط، وجود مرتبهاى ضعیف از توجه نیز كافى است. در مورد نماز هم گاه توجه آنچنان ضعیف است كه اگر انسان، مثلا، در ركعت سوم باز گردد و بخواهد به یاد بیاورد كه تشهد ركعت دومش را چگونه خوانده، به خاطر نمىآورد! این همان نمازى است كه روح ندارد و براى انسان تعالى ایجاد نمىكند.
اولین گام براى نایل شدن به حقیقت و روح نماز این است كه توجه كنیم براى چه اینجا ایستادهایم و مىخواهیم چه بكنیم. حتى جلوتر از آن، از همان اولین كلمه و جملهاى كه شروع به اذان و اقامه مىكنیم، توجه داشته باشیم كه این جملات براى چیست. لااقل در این حد باشد كه گویى متنى را حفظ كرده و مىخواهیم براى كسى بخوانیم؛ در این حال مراقبیم كه حروف و كلمات را درست ادا كنیم و جملهها و عبارتها را پس و پیش نخوانیم.
گام دوم این است كه هر جمله و ذكرى را كه مىگوییم به معنا و مفاد آن توجه داشته باشیم. اگر در یك نماز، موفق به این كار نشدیم، در نماز بعدى حتماً
سعى كنیم كه این كار را انجام دهیم. اگر در نماز بعدى هم موفق نبودیم، در نماز پس از آن سعى كنیم، قبل از اداى هر جملهاى، ابتدا معناى آن را در ذهن حاضر كنیم و سپس آن جمله را ادا كنیم؛ مثلا اگر مىخواهیم «اللّه اكبر» بگوییم، ابتدا این مفهوم را كه خدا از همه چیز و همه كس بزرگتر است در ذهن حاضر كنیم و سپس «اللّه اكبر» بگوییم. این مسألهاى بسیار مهم و اساسى است و اگر كسى بدان موفق شود گامى بلند در راستاى نیل به مقصود برداشته است.
اما با این دو گام، هنوز نماز ما «عبادت» نشده است. حتى اگر موفق شویم از ابتدا تا انتهاى نماز حضور قلب و توجهى كامل داشته باشیم و در اداى آگاهانه تك تك كلمات و نیز توجه به معانى آنها توفیق صد در صد داشته باشیم، براى نیل به حقیقت نماز، دست كم یك گام دیگر لازم است.
مرحله سوم در این مسیر آن است كه سعى كنیم حال و باور قلبى ما نیز متناسب با همان چیزى باشد كه به زبان مىآوریم. اگر در نماز مىگوییم: «إِیّاكَ نَعْبُدُ وَ إِیّاكَ نَسْتَعِین»، باید حالمان نیز به گونهاى باشد كه واقعاً جز خدا از هیچكس دیگرى یارى نخواهیم و امید و اعتمادمان به كسى جز او نباشد. وقتى تكبیرة الاحرام و «اللّه اكبر» مىگوییم، باید باور قلبىمان نیز این باشد كه خدا را «بزرگترین» بدانیم.
اینكه انسان در حین نماز، حالش نیز با آنچه بر زبان مىآورد متناسب باشد مراتب مختلفى دارد. مرتبه یا مراتبى از آن، كم و بیش، از راه تمرین براى همه قابل دسترسى است. مراتبى از آن ویژه اولیاءاللّه و كسانى است كه
به درجات بسیار عالى معرفت و كمال دست یافتهاند. ائمه معصومین(علیهم السلام) حالاتى بسیار عجیب در نمازشان داشتهاند. آنان در حین نماز به هیچ چیز جز خدا توجه نداشتند. این داستان در مورد حضرت امیرالمؤمنین على(علیه السلام) معروف است كه تیرى به پاى آن حضرت فرورفته بود و نمىتوانستند آن را از پاى ایشان بیرون بیاورند. صبر كردند تا زمانى كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) به نماز ایستادند و در آن حال تیر را از پاى ایشان بیرون كشیدند بدون آن كه آن حضرت متوجه این امر شوند و دردى را احساس كنند.(1)
قضیهاى را خود من از افراد موثق درباره مرحوم آیت اللّه العظمى حاج سید احمد خوانسارى شنیدهام. نقل مىكنند كه ایشان كسالتى داشتند و باید معده ایشان را عمل جراحى مىكردند. طبیعتاً باید بیهوشى انجام مىگرفت تا بتوانند عمل جراحى را انجام دهند. مرحوم آیت اللّه خوانسارى بر اساس احتیاطى ابا داشتند كه بیهوش شوند. از این رو گفته بودند كه بدون بیهوشى عمل جراحى را انجام دهند! هرچه گفته بودند، نمىشود، مىخواهند شكم را پاره كنند و بعد هم دوباره بدوزند، حتماً باید بیهوش شوید؛ ایشان فرموده بودند، شما كارى نداشته باشید و بدون بیهوشى عمل را انجام دهید! سرانجام پزشكان بدون بیهوشى ایشان را عمل مىكنند، شكم را پاره مىكنند و قسمتى از معده را بیرون مىآورند و دوباره شكم را بخیه مىكنند! در طول این مدت، حضرت آیت اللّه خوانسارى هیچ عكسالعملى كه كوچكترین نشانى از درد و ناراحتى باشد از خود نشان نمىدهند! پزشكان باور نمىكردهاند كه چنین چیزى واقعاً ممكن باشد.
1. ر. ك: ارشاد القلوب، ج 2، ص 217.
نقل مىكنند كه آن بزرگوار در تمام طول عمل جراحى، توجهش را به ساحت مقدس پروردگار معطوف مىكند، به گونهاى كه كاملا از خودش و دنیاى پیرامونش غافل مىشود!
اگر مراحلى را كه ذكر شد دنبال كنیم، به تدریج مىتوانیم به مراتبى از روح و واقعیت نماز دست یابیم. ابتدا باید به خودِ الفاظى كه مىگوییم و حركاتى كه انجام مىدهیم توجه كنیم. سپس به معنا و مفهوم آنچه مىگوییم توجه نماییم. در نهایت نیز باید سعى كنیم حالت درونى و قلبى خود را با آنچه به ظاهر انجام مىدهیم و بر زبان جارى مىكنیم متناسب سازیم.
حضرت امام(رحمه الله) و سایر علماى اخلاق این توصیه را دارند كه مىفرمایند «سعى كنید این مطالب را وارد قلب كنید». باید سعى كنیم به مرور، حقایق مطالبى را كه در نماز مىگوییم یا به صورت عملى در ظاهر نشان مىدهیم، به قلبمان وارد كنیم. اگر «اللّهاكبر» مىگوییم حقیقتاً به این مطلب برسیم كه خداوند از هركس و هر چیز بزرگتر است. اگر به ظاهر در مقابل خدا خاكسارى نشان مىدهیم و به سجده مىافتیم، به قلب و باطن نیز منیتها و انانیتهاى خود را به دور بریزیم و واقعاً بنده و تسلیم محض خداى متعال باشیم.
متأسفانه ما از بس نسبت به این مطالب فاصله داریم، گاهى حتى فكر مىكنیم این حرفها افسانه و رؤیایى بیش نیست! قرآن كریم در وصف مؤمنان مىفرماید: إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً. وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا
إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً. وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْكُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعا؛(1) چون [قرآن] بر آنان خوانده شود سجدهكنان به روى، در مىافتند؛ و مىگویند: «منزه است پروردگار ما، كه وعده پروردگار ما قطعاً انجام شدنى است.» و بر روى زمین مىافتند و مىگریند و بر فروتنى آنها مىافزاید. مؤمنان حقیقى و آنانى كه ایمان در قلبشان راه یافته، وقتى كه قرآن بر ایشان تلاوت مىشود با صورت بر روى زمین مىافتند و مىگریند. كسى به آنان یاد نداده كه این كار را بكنند، بلكه این واكنش طبیعى آنها نسبت به تأثیر قرآن است! و هرچه بیشتر قرآن براى آنان خوانده شود بر خشوعشان افزوده مىشود. بنده در تمام عمر شصت و چند سالهام حتى یك نفر را ندیدهام كه به هنگام شنیدن قرآن چنین حالتى برایش ایجاد شود. البته كسانى را دیدهام كه به هنگام شنیدن قرآن اشك از چشمانشان جارى شده، ولى اینكه بر روى زمین بیفتند و صورت بر خاك بگذارند و بگریند؛ من تا به حال مشاهده نكردهام.
در سابق افراد متعددى بودهاند كه چنین حالى داشتهاند؛ اما در این زمانها كه زرق و برق دنیا بیشتر شده و مسابقه در هجوم به سوى مادیات تشدید گردیده است، این حالات كمتر دیده مىشود. امروزه حتى اگر كسى در حال نماز گریه كند یا با شنیدن آیات قرآن اشك بریزد آن را بدعت در دین تلقى كرده و كارى بىوجه و بىمعنا مىدانند! آیا چیزى كه صریحاً در خود قرآن آمده است بدعت در دین است؟! دلهاى برخى (و بلكه بسیارى) از انسانها به قدرى سخت است كه آیات قرآن هیچ حركت و تحولى در آن ایجاد نمىكند و سر سوزنى بر آن تأثیر ندارد! به راستى ما را چه مىشود كه در مقابل آیات
1. اسراء (17)، 107ـ109.
الهى اینگونه سرد و بىروح بر جاى مىمانیم؟ آیا وقت آن نرسیده كه در وضع دل و روح خود تجدید نظرى كنیم و كمى هم با خدا و آیات الهى انس پیدا كنیم؟ آیاوقت آن نشده كه مؤمنان حالت خشوع پیدا كنند و مانند كسانى نباشند كه به مرور زمان آنچنان سنگدل شدهاند كه حتى قطرهاى اشك در چشمانشان ظاهر نمىشود؟ چه بسیار كسانى كه در اثر حرارت آیات قرآن، یخهاى قلب و روحشان آب شده و به دامان خدا بازگشتهاند. چرا ما یكى از آنان نباشیم؟ داستان فضیل بن عیاض معروف است. فضیل راهزن بود. شبى در حین دزدى و بالا رفتن از دیوار خانه مردم، شنید كه صاحبخانه آیه (اَلَمْ یَأْنِ...) را تلاوت مىكند. این آیه به یكباره فضیل را تكان داد و انقلابى در او پدید آورد. همانجا توبه كرد و گفت: «چرا، وقتش رسیده است»! او با همین یك آیه آنچنان عوض شد كه از اولیاء اللّه گردید. آیا وقت آن نرسیده كه در نماز حضور قلبى بیشتر داشته باشیم و تا این حد نماز را سرسرى نگیریم؟!
یكى از راههایى كه براى درمان این مشكل وجود دارد تفكر و تأمل درباره فواید توجه و حضور قلب در نماز، و ضررهاى ناشى از غفلت و بىتوجهى در نماز است؛ ما به فواید اهتمام به نماز و ضررهاى ناشى از عدم توجه به آن «باور» و «ایمان» نداریم. «علم» داریم اما «ایمان» نداریم. منكر این فواید و ضررها نیستیم و اگر از ما در باره آنها سؤال كنند، به آنها معترفیم، اما مراتب ایمان و باورمان نسبت به آنها بسیار ضعیف و كمرنگ است. به همین سبب است كه از علممان نتیجه عملى نمىگیریم. از این رو مناسب است در فرصتهایى، چند دقیقه قبل از نماز در باره اهمیت نماز و این كه توجه و
حضور قلب در نماز تا چه حد مىتواند ارزش عمل ما را بالا ببرد تأمل كنیم. تفاوت نمازِ باتوجه با نمازِ بىتوجه از زمین تا آسمان است. حتّى فاصله نماز كم توجه با نمازى كه توجه آن بیشتر است از تصور بیرون است.
با توجّه به محدودیت ذهن، با تشبیه به معاملههاى دنیایى، این مطلب تا حدّى براى ما روشن مىشود. فرض كنید شخص تاجرى با سرمایه معیّنى مىتواند یكى از دو معامله را انجام دهد. در یك معامله، مثلا، سودش یك میلیون تومان خواهد بود و در معامله دیگر یك میلیارد تومان سود خواهد برد. اگر این تاجر، معامله بایك میلیون تومان سود را انتخاب كند، چه ضرر بزرگى به خود زده و بعداً چقدر حسرت خواهد خورد؟ اگر فرضاً بخواهیم با عدد و رقم بیان كنیم، مثل ایناست كه ما مىتوانیم در مقابل 5 دقیقه نماز صد میلیارد تومان سود به دست آوریم، اما به صد تومان قانع مىشویم! آیا خسارت بالاتر از این مىشود؟ یا مثل ایناست كه مىتوانیم در مقابل یك نماز 5 دقیقهاى، مروارید یا برلیانى با صدها میلیون تومان قیمت را به كف آوریم، اما دلمان را به یك تكه شیشه كاملا بىارزش خوش مىكنیم! الآن كه مىخواهیم «الله اكبر» بگوییم هر دو راه براى ما باز است و ما هر روز و روزى چند بار با اختیار خود، نمازمان را با شیشه و پول سیاه بىارزش عوض مىكنیم!
الان ما متوجه نیستیم كه هر روز چه ضرر هنگفتى از ناحیه نمازهاى بى توجه خود متحمل مىشویم، اما روزى قطعاً به این مسأله پى خواهیم برد. آن روز انگشت تأسف به دندان خواهیم گزید و آه «حسرت» سر خواهیم داد.
از دیگر چیزهایى كه مىتواند به حضور قلبِ بیشترِ ما در نماز كمك كند و در
روایات هم به آن اشاره شده است، توجه به این نكته است كه احتمال دارد این نماز آخرین نمازى باشد كه مىخوانیم! پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در ضمن نصایحى به یكى از اصحاب به نام «ابوایوب خالد بن زید»، فرمودند: فَصَلِّها صَلاةَ مَوَدِّع؛(1) یعنى به هنگام نماز طورى نماز بخوان كه گویا این آخرین نمازى است كه مىخوانى؛ نماز خداحافظى تو است.
به راستى از كجا معلوم كه پس از این نماز آنقدر زنده بمانیم كه به نماز دیگرى هم برسیم؟! ما وقتى وارد نماز مىشویم حتى نمىتوانیم یقین داشته باشیم كه همین نماز را به پایان خواهیم برد! تا چه رسد به این كه بخواهیم به نمازهاى دیگر امید داشته باشیم. اگر بداند واقعاً این آخرین نماز او است، آن نماز را با حالت توبه و انابه و تضرع به درگاه خداوند بهجا خواهد آورد. در هر نمازى چنین احتمالى هست كه واقعاً آخرین نماز ما باشد، پس شایسته است در آن نماز رو به خدا كنیم و آن نماز را نماز توبه و استغفار و استغاثه قرار دهیم.
اگر انسان این احساس را داشته باشد كه این آخرین بارى است كه در پیشگاه الهى سر به سجده مىگذارد، قطعاً طورى دیگر نماز خواهد خواند؛ نمازى وداعگونه با چشمانى اشكبار و صفایى ملكوتى، همچون وداع رزمندگان در شبهاى عملیات. اگر اینگونه شود انسان تلاش خواهد كرد بیشترین و بهترین بهره را از این نمازش بگیرد.
از دیگر جهاتى كه مىتواند كمك كند به این كه انسان توجهش در نماز بیشتر
1. بحارالانوار، ج 73، باب 129، روایت 4.
باشد این است كه فكر كند در نماز مىخواهد به درگاه چه كسى برود و با كدام بزرگ مىخواهد روبرو شود. هر قدر انسان این معنا را بیشتر مورد توجّه قرار دهد خشوع و خضوع و توجهش در نماز بیشتر خواهد شد. انسان باید توجه كند كه در نماز با كسى سخن مىگوید كه از باطن او آگاه است و كوچكترین خطورات ذهنى و قلبىاش از او مخفى نیست.
براى آنكه این باور در ما پیدا شود، مىتوانیم در اتاقى كه پردهاى بر در آن آویخته و كسى غیر از ما در آنجا نیست، بنشینیم و تصور كنیم كه كسى از پشت آن پرده مراقب اعمال و رفتار ما است؛ بهطورى كه ما او را نمىبینیم ولى او ما را كاملا مىبیند و مراقب ما است. آیا اعمال و رفتار شما در این حالت با آن حالتى كه چنین تصورى ندارید یكسان است؟ قطعاً یكسان نیست. یقین كه جاى خود دارد، انسان اگر احتمال هم بدهد كه كسى از پشت آن پرده، مراقب او است دست و پایش را جمع مىكند و دست به هر كار و حركتى نخواهد زد.
در نماز نیز باید این حالت را تمرین كنیم. اگر ما به هنگام نماز حضور خدا را دستكم در حد یك انسان معمولى هم احساس كنیم، نمازمان با آنچه كه فعلا هست بسیار متفاوت خواهد شد؛ چه رسد به اینكه حضور خدا را با مقام خدایىاش احساس كنیم!
حضور خدا را با همه وجود درك كنیم و ببینیم كه خدا حاضر است. وقتى «ایاك نعبد و ایاك نستعین» مىگوییم، بدین معنا است كه گویى خداوند مقابل ما ایستاده و ما در حضور او هستیم و رو به حضرتش كرده، عرضه مىداریم: ما فقط تو را مىپرستیم و فقط از تو یارى مىطلبیم. پیامبراكرم(صلى الله علیه وآله) به ابوذر مىفرمایند، اگر خودت را در این حد نمىیابى كه با خدایى كه مىبینى حرف
بزنى، دستكم این حال را داشته باش كه باور دارى در حین عبادت، خداوند تو را مىبیند و شاهد و ناظر تو است: فَاِنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَاِنَّهُ یَراك.(1) البته خود رسول الله(صلى الله علیه وآله) و حضرات ائمه معصومین(علیهم السلام) از این كه «گویا» خدا را مىبینند فراتر رفتهاند و «حقیقتاً» خدا را مىبینند و عبادت مىكنند.
آنچه كه بیشتر و در درجه اول براى ما ممكن است همین است كه در حین عبادت و نماز این حال را براى خود مجسّم كنیم كه خداوند ما را مىبیند و صداى ما را مىشنود و كاملا شاهد و ناظر ما است. نماز خواندن به معناى مواجهه رو در رو و سخن گفتن از نزدیك با خداى متعال است. باید یقین داشته باشیم خداوند سخن ما را مىشنود و به آن توجه دارد و بالاتر از آن، از قلب و دل ما نیز آگاه است. مهم این است كه ما دلمان را رو به سوى خدا كنیم. اگر در نماز دلمان جاى دیگرى باشد، مثل آن است كه در حال صحبت كردن با كسى، پشت خود را به او بكنیم! اینكارى بسیار زشت و كمال بىادبى است! در نماز نیز ما در حال صحبت با خدا هستیم و اگر دلمان رو به سویى دیگر باشد دقیقاً مثل آن است كه پشتمان را به خدا كرده باشیم و حرف بزنیم! كسى كه ادب مصاحبت با خدا را نگاه نمىدارد و هنگام سخن گفتن با خدا پشتش را به خدا مىكند، این نشان از خوى و خصلت حیوانى او است؛ چرا كه این حیوان است كه ادب حضور و مصاحبت را نمىفهمد و هنگامى كه با او سخن مىگویند همچنان در عالم خویش است و سر در آخور خود دارد!
1. بحارالانوار، ج 70، باب 54، روایت 7.
براى آنكه نماز ما روح پیدا كند و نمازى تأثیرگذار باشد، از جمله چیزهایى كه باید به آن توجه و در باره آن تأمل كنیم مسأله «خشوع» است. قرآن كریم بر خشوع در نماز تأكید كرده است: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُون؛(1) به راستى كه مؤمنان رستگار شدند، همانان كه در نمازشان خاشعاند. در جایى دیگر مىفرماید: وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبِیرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخاشِعِین؛(2) از شكیبایى و نماز یارى جویید؛ و بهراستى آن [نماز] گران است مگر بر خاشعان. نماز بارى گران است مگر براى كسانى كه اهل خشوع باشند. ابتدا باید ببینیم اصولا خشوع چیست و سپس به این مسأله بپردازیم كه چه باید بكنیم تا در نمازمان خشوع داشته باشیم.
در زبان فارسى، معادلى كه ترجمهاى رسا براى واژه «خشوع» باشد كمتر یافت
1. مؤمنون (23)، 1 ـ 2.
2. بقره (2)، 45.
مىشود. شاید بهترین معادلى كه براى این كلمه بتوانیم پیشنهاد كنیم، تعبیر «فرو شكستن» باشد.
از جمله مواردى كه قرآن این مفهوم را در باره آن به كار برده است، در مورد «صدا» مىباشد. قرآن كریم در بیان اوصاف و احوال روز قیامت مىفرماید: وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلاّ هَمْسا؛(1) روز قیامت، هیبت و عظمت خداى متعال آنچنان ظهور مىكند كه صداها فرو مىشكند و از این رو سخنى جز به آهستگى و آرامى شنیده نمىشود. در آن روز هر كس چیزى مىگوید، ولى چون حضور خداوند بر فضا سایه افكنده است، از فرط عظمت وجود پروردگار، كسى توانایى بلند صحبت كردن ندارد.
از دیگر مواردى كه قرآن كریم تعبیر خشوع را در مورد آن بهكار برده، «خشوع وجوه» است؛ مىفرماید: وُجُوهٌ یَوْمَئِذ خاشِعَة؛(2) در روز قیامت، برخى چهرهها در حالت خشوع است. كافران و گناهكاران در روز قیامت چهرههایشان در هم فرو شكسته است.
خشوع، حالتى تصنّعى و ساختگى نیست. ممكن است انسان بتواند در ظاهر، چهره و حالت بدن خود یا صدایش را به صورتى در بیاورد كه فرو شكستگى در آن ظاهر باشد، ولى این خشوع واقعى نیست، بلكه اداى خشوع را در آوردن است! خشوع حقیقى از دل سرچشمه مىگیرد. ابتدا باید دل بشكند و سپس آن شكستگى به اعضاى ظاهرى و حركات ما سرایت كند.
اما «شكستن دل» چگونه و به چه معنا است؟ در عربى، از شكستن دل، با «انكسار القلب» تعبیر مىشود. این حالت زمانى اتفاق مىافتد كه انسان
1. طه (20)، 108.
2. غاشیه (88)، 2.
گرفتارى و نیازى حادّ و سخت داشته باشد و دستش از همهجا كوتاه و امیدش از همه كس قطع شده باشد. اینجا است كه دل انسان مىشكند. اما این حالت، خشوع نیست و خشوع، امرى فراتر از این است. خشوع در جایى است كه «انانیّت» و «منیّت» انسان در هم فرو بشكند.
همه ما براى خود شخصیت و هویت مستقل، و به تعبیرى، «انانیت» و «منیت» قایل هستیم. بزرگترین اشكال و نقص ما نیز همین مسأله است! این اشكال آنجا به اوج خود مىرسد كه ما در مقابل خداى متعال احساس «انانیت» كنیم. «انانیت» در مقابل خداوند یعنى این حالت كه: «خدایا تو یكى، من هم یكى!» این حالت، زمینه و سرمنشأ گمراهىها، انحرافها و فسادهاى انسان مىشود.
هنگامى كه انسان انگیزه و محرك كارهایش را خواهش نفس قرار داد دیگر خدا را نمىبیند؛ هر چه مىبیند «خود» و «هوس خود» است. وقتى به كسى مىگویند: «چرا اینكار را مىكنى؟» و او پاسخ مىدهد: «چون دلم مىخواهد»، این همان «مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَواهُ»(1) و «انانیت» است. مگر ما در مقابل خدا از خود چیزى و وجودى داریم؟! همه هستى از آنِ او است و ما از خود هیچ نداریم و «بنده»اى بیش نیستیم. «بنده» مالك هیچ چیز نیست و از او جز «بندگى» نشاید! اگر كسى حقیقتاً «خدا» را شناخته باشد و به «خدا» ایمان آورده باشد، در هر كارى به دنبال این است كه خدا از او چه خواسته؛ همان را انجام مىدهد. هرگاه احساس كردیم كه انگیزه حركات و رفتارهاى ما دلمان است، بدانیم كه به سوى «هوا پرستى» مىرویم. هرگاه دیدیم اراده
1. جاثیه (45)، 23.
تسلط بر دیگران را داریم و مىخواهیم همه تابع ما باشند و ما دستور دهیم و آنها اطاعت كنند، بدانیم كه به سوى «فرعونیت» پیش مىرویم.
اگر در نمازمان متوجه باشیم كه چه مىكنیم و نماز خواندن به چه معنا است، دچار هوىپرستى نخواهیم شد. نماز اظهار عبودیت و تسلیم در برابر خدا و فرمان او است. نماز تن دادن به خواست خدا و گذشتن از خواست خود است.
جوانها باید زیاد كار كنند و خود را عادت دهند كه براى حركات و اعمال و رفتار خودشان انگیزه الهى جستجو كنند.
انسان قبل از آن كه بر اساس تربیت انبیا و مربّیان الهى ساخته شود و پرورش یابد، این حالت «منیّت» و «انانیّت» در او هست و باید به فكر باشد و به تدریج آن را اصلاح و درمان كند. اگر مراقب نباشیم، سدّ «انانیّت» در وجود ما بهسان دیوارى ضخیم و بتونى خواهد شد كه به این آسانىها قابل شكستن و «فرو شكستن» نخواهد بود. برخى انسانها به جایى مىرسند كه به تعبیر قرآن دلهایشان حتى از سنگ هم سختتر مىشود! قرآن در وصف قساوت قلب بنىاسرائیل مىفرماید: ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِیَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّه؛(1) سپس دلهاى شما بعد از این، سخت گردید، همانند سنگ، یا سختتر از آن؛ چرا كه از برخى سنگها جوىهایى بیرون مىزند، و پارهاى از آنها مىشكافد و آب از آن خارج
1. بقره (2)، 74.
مىشود، و برخى از آنها از بیم خدا فرو مىریزد. بعضى از انسانها آنقدر دلشان سخت است كه حتى یك قطره اشك هم از چشم آنها نمىآید. اینان از سنگ هم سختترند. در مقابل نیز كسانى هستند كه دلهایشان زود مىشكند؛ به مانند دیوارى كه زود ترك برمىدارد. یك مرحله و مرتبه از دلشكستگى این است كه دیوار دل انسان تركى ضعیف و كوچك برمىدارد. گاهى دلشكستن شدیدتر است به طورىكه دیوار دل شكافى عمیق بر مىدارد. گاهى نیز این شكستن بسیار شدید است؛ آنچنان كه خانهاى با تمام سقف و دیوارهایش به یكباره فرو بریزد! در این حالت، دیوار «انانیت» انسان ناگهان فرو مىریزد و از آن هیچ اثرى باقى نمىماند؛ گویى كه اصلا خانهاى و دیوارى نبوده است. خشوع كامل همین حالت اخیر است؛ حالتى كه اصلا دیوار دل انسان پودر مىشود و ذرات آنهم در هوا گم مىشوند! اگر چنین حالتى براى انسان پیش بیاید و دل انسان اینچنین فرو بشكند، خواه نا خواه و بدون اختیار، اثر آن در چهره و ظاهر انسان نیز ظاهر مىشود؛ صدایش گرفتگى و شكستگى پیدا مىكند. اگر انسان در اینحال نماز بخواند، آنگاه مصداق این آیه شریفه است كه: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُون؛(1) به راستى كه مؤمنان رستگار شدند، همانان كه در نمازشان فروتناند. خشوع این نیست كه انسان در نماز لحنش را بهصورت تصنعى تغییر دهد، یا سرش را كج كند یا گردنش را فرو اندازد. اینها تصنّع است، خشوع حقیقى نیست. اگر واقعاً دل بشكند، آن دیوار منیت مىشكند و سقف بتخانه خودپرستى فرو مىریزد و آثار آن بهصورت غیرارادى در چهره و ظاهر و رفتار هم ظاهر مىشود.
1. مؤمنون (23)، 1 ـ 2.
از باب تشبیه و تقریب به ذهن بیشتر، فرض كنید سربازى با این تصور كه كسى حضور ندارد در ساعت غیر موظف خود به استراحت مىپردازد. ناگهان چشم باز مىكند و فرماندهاش را بالاى سرش مىبیند؛ در اینجا چه حالى به او دست مىدهد؟ دچار حالت انفعال مىشود و خجالت مىكشد، خجالتى كه توأم با ترس است. هیبت و عظمت مقام مافوق باعث مىشود دست و پایش را گم كند، در عین حال كه خجالت مىكشد كه جلوى فرماندهاش خوابیده و پایش را دراز كرده است. هر چه شخصیت آن فردى كه انسان در چنین صحنهاى با او روبرو مىشود بزرگتر و عظمتش بیشتر باشد، این حالت خودباختگى و ترس توأم با شرمندگى و خجالت نیز شدیدتر و بیشتر خواهد بود. بین درك عظمت آن شخص و شدت انفعال، رابطه مستقیم وجود دارد؛ هر چه احساس كند كه او مقام و درجه عظمتش بیشتر است، انفعال سرباز هم بیشتر مىشود. نظیر این احساس را مؤمنان در برابر خدا دارند. درجه فرو شكستن و فرو ریختن آنها بستگى به میزان درك و معرفتى دارد كه از عظمت و بزرگى خداى متعال دارند.
بین فرو شكستن در مقابل خدا و فرو شكستن در پیش مردم یك تفاوت وجود دارد. فرو شكستن در مقابل مردم رنج آور است و انسان از آن عذاب مىكشد، اما وقتى این حالت در برابر خداوند به انسان دست مىدهد، انسان لذت مىبرد! برخى از بزرگان مىفرمودند، لذتى كه انسان از این حالت در مقابل خدا پیدا مىكند و اشكش به جهت خشوع در برابر خداوند جارى مىشود، از همه لذتهایى كه در دنیا وجود دارد بیشتر است.
هستند كسانى كه حاضرند بهترین لذتهاى دنیا را بدهند براى آنكه یك لحظه این حال برایشان پیدا شود!
به هر حال، براى رسیدن به مقصد و نمازى كه انسان را به معراج ببرد، راهى جز فرو شكستن وجود ندارد: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُون؛(1) به راستى كه مؤمنان رستگار شدند؛ همانان كه در نمازشان فروشكستهاند. انسان هر چه دارد، از علم و قدرت و جمال و كمال، همه پرتوى از كمال و جمال و علم و قدرت بىنهایت حضرت حق است. اگر انسان این حقیقت را درك كند و به علم حضورى آن را بیابد، قطعاً خواهد شكست و هر چه بیشتر بشكند درجه و مرتبهاش بالاتر مىرود.
یكى از بهترین راههاى ایجاد خشوع و شكستگى، تأمل در آیات قرآن كریم است. اگر زمینه مساعد باشد و روح قابلیت داشته باشد تأثیر قرآن این است كه: إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِیًّا؛(2) هرگاه آیات [خداى] رحمان بر ایشان خوانده مىشد، سجدهكنان و گریهكنان به خاك مىافتادند. در آیهاى دیگر مىفرماید: إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْكُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعا؛(3) چون [قرآن] بر آنان خوانده شود سجدهكنان به روى در مىافتند و مىگویند: «منزه است پروردگار ما، كه وعده پروردگار ما قطعاً انجام شدنى است.» و بر روى زمین مىافتند و مىگریند و بر فروشكستگى آنها مىافزاید.
1. مؤمنون (23)، 1 ـ 2.
2. مریم (19)، 58.
3. اسراء (17)، 107 ـ 109.
شرط معراج شدن نماز این است كه با خشوع و شكستگى همراه باشد. براى پیدا شدن این حالت نیز باید مقدماتى را فراهم كرد. یكى از این مقدمات این است كه در باره عظمت خدا بیندیشیم؛ چرا كه انسان وقتى وجود خود را با عظمت بىنهایت وجود خداوند مقایسه كرد، آنگاه پى به حقارت خود مىبرد و خود به خود در برابر آن عظمت آب مىشود و فرو مىریزد.
هنگامى كه انسان با عظمتى فوقالعاده مواجه مىشود و خود را در مقابل آن، حقیر و ناچیز احساس مىكند، حالتى از خودباختگى و فروشكستگى برایش پیدا مىشود. البته این حالت قابل توصیف نیست و انسان خود باید آن را درك كند. شاید براى ما پیش آمده باشد كه گاهى در مقابل شخصیت بزرگى واقع شده باشیم و دست و پایمان را گم كرده و لكنت زبان پیدا كرده باشیم. این همان حالتى است كه براى بیان آن مىگوییم: «از هیبت فلانى زبانم بند آمد و نتوانستم حرف بزنم».
حالت «هیبت»، گاهى با شناختها و توجهات دیگرى نیز توأم است. انسان گاهى پس از درك عظمت آن فرد و معرفت نسبت به شخصیت او، به این امر توجه مىكند كه با چه شخصیت عظیمى مخالفت كرده و نسبت به او نافرمانى و بىحیایى روا داشته است. این جا است كه علاوه بر حالت «خشیت» حالت «خشوع» نیز در انسان پیدا مىشود. گاهى علاوه بر اینها به این امر توجه مىكند كه در قبال نافرمانىها و گناهانى كه در مورد آن شخصیت بزرگ انجام داده، مستحق عقوبت شده و آن شخصیت، براى
گناهكاران عذابها و عقوبتهایى را مهیا كرده است. در این جا علاوه بر حالت «خشیت» و «خشوع»، انسان دچار ترس و «خوف» نیز مىگردد.
«خشیت» و «خشوع» لزوماً همیشه با «خوف» همراه نیستند و به سبب ترس از عذاب الهى پدید نمىآیند، بلكه ممكن است صرفاً تحت تأثیر درك عظمت الهى پدیدار شوند.
پدید آمدن حالت خشیت و خودباختگى و ترس در انسان، نسبت به خداى متعال، اعم است از این كه خاستگاه آن، احساس گناه و ترس از عذاب باشد یا این كه صرفاً به سبب درك عظمت خداى متعال پدید آید. در روایات نقل شده كه وقتى امام حسن مجتبى(علیه السلام) مشغول وضو گرفتن مىشدند، بدنشان به لرزه مىافتاد و رنگ مباركشان مىپرید.(1) درباره حضرت زهرا(علیها السلام) نیز آمده است كه آن حضرت وقتى در محراب عبادت مىایستادند بندبند بدنشان مىلرزید! و خداى متعال در این حال، خطاب به ملایكه مىفرمود، اى فرشتگان مقرب من! بنگرید كه این بنده و كنیز من چگونه از خشیت من به خود مىلرزد! شاهد باشید كه دوستان او را (به سبب همین خشیت وى) مورد شفاعت قرار خواهم داد.(2)
براى آن كه به هنگام نماز در ما خشوع پیدا شود، باید سعى كنیم عظمت خدا را درك كنیم و كوچكى و حقارت خویش را در مقابل عظمت الهى، در حد توان و فهم خود بسنجیم. نماز هم با اشاره به همین مسأله شروع مىشود. ابتداى نماز باید «الله اكبر» بگوییم؛ یعنى باید به بزرگى و عظمت خداوند توجه و
1. ر. ك: مناقب، ج 4، ص 14.
2. ر. ك: بحار الانوار، ج 28، باب 2، روایت 1.
اعتراف كنیم. این ذكر بارها در طول نماز و حتى پس از پایان نماز و در تعقیبات آن تكرار مىشود.
بنابراین درك عظمت الهى خشوعآور است. اگر ما در نماز به دنبال خشوع هستیم، یكى از راههاى بسیار مؤثر آن این است كه به درك عظمت الهى نایل آییم.
براى نیل به درك عظمت خداوند ابتدا باید ببینیم اصولا چه مفهومى از این امر در ذهن داریم. ابتدا، بزرگى را با مصادیق جسمانى آن درك مىكنیم، كه از مقوله «كمّیّت» است. در ابتدا وقتى مىگوییم چیزى بزرگ است، منظورمان این است كه حجمش زیاد است. هر چه طول و عرض و ارتفاع چیزى بیشتر باشد، مىگوییم آن چیز بزرگتر است. موجوداتى هستند كه حجم ندارند و جسمانى نیستند، اما ما مفهوم «بزرگى» را در مورد آنها هم به كار مىبریم؛ مثلا مىگوییم فلانى «روحش» بزرگ است؛ در حالى كه روح، ماهیتى مادى و جسمانى نیست. به همین منوال وقتى بخواهیم خدا را به این وصف متصف كنیم، باز هم از همین الفاظ استفاده مىكنیم؛ در حالى كه مصداق بزرگى در اینجا كاملا متفاوت از بزرگى جسمانى و حتى روحانى است. هر اندازه كه معرفت ما بالاتر رود، مفاهیمى را هم كه درباره خداوند به كار مىبریم از آلودگىهاى مادى و پیرایههاى جسمانى تنزیه مىشود. در مراتب ابتدایى معرفت، ما از «علىِّ اعلى» بودن خداوند، مفهوم بالایى و پایینى به ذهنمان مىآید؛ در حالى كه خداوند بالا و پایین ندارد.
خدا به چشم سر كه دیده نمىشود؛ رؤیت قلبى و دیدن به چشم دل هم كه
امثال امیرالمؤمنین(علیه السلام) دارند براى ما میّسر نیست؛ پس ما چگونه عظمت خداوند را بفهمیم؟! «خشوع» پس از درك عظمت الهى حاصل مىشود.
براى آن كه گوشهاى از عظمت الهى را درك كنیم، باید ذهن خود را حركت دهیم و در وسعت بىكران هستى به پرواز درآوریم. باید به هنگامى كه مىخواهیم «الله اكبر» بگوییم و وارد نماز شویم، كوچكى و حقیرى خود در برابر عالم وجود را در نظر آوریم و بسنجیم كه در برابر این عظمت واقعاً هیچ هستیم! اگر انسان این حقیقت را درك كند، آنگاه بدون هیچ تصنّعى، ظاهر و باطن او حالت خشوع پیدا خواهد كرد.
اما اصولا «خوف از خدا» به چه معنا است؟ آیا امكان دارد در عین حال كه انسان از چیزى و كسى مىترسد، رابطه محبت و مودت نیز با او داشته باشد و به عبارتى از ترس خود لذت ببرد و برایش امرى مطلوب باشد؟! این سؤال به ویژه در این زمانه كه همه به دنبال شادى و هستند تا گریه و زارى و ترس، جدىتر مىشود.
وجود این مطلب (خوف از خدا) در فرهنگ اسلامى و در قرآن و روایات، وترغیب و تشویق به آن، و ممدوح بودنش، امرى انكارناپذیر و مسلّم است. با این همه، برخى خواستهاند با طرح برخى شبهات بىمایه و ضعیف، در این مسأله تردید روا دارند. مثلا گاهى گفته مىشود انسان از موجودات وحشتناك مىترسد؛ مگر خداى متعال موجودى ترسناك است كه از آن بترسیم؟! پاسخ همه این قبیل شبهات این است كه خوف از خدا در واقع به سبب اعمال خود ما، و نظامى است كه خداوند براى اعمال زشت مقرر فرموده است. خداى
متعال نظام هستى را طورى قرار داده كه در آن، ارتكاب گناه آثارى سوء در پى دارد. خداوند در روز قیامت انسان را زنده مىكند و اگر فرد با ارتكاب گناه مستحق عقاب گردیده باشد او را به جهنم مىبرد و عذاب مىكند. ما از آن مىترسیم كه در اثر اعمال زشت و گناهان خویش به آتش قهر الهى گرفتار آییم. بنابراین خدا موجودى وحشتناك و ترسناك نیست، بلكه آنچه ترسناك است اعمال و رفتارهاى سوء خود ما است كه ممكن است بر اساس نظامى كه خداوند مقرر فرموده، ما را به سوى جهنم و عذاب الهى سوق دهد.
خوف افراد از خداوند، بر حسب مراتب ایمان و معرفت آنان بسیار متفاوت است. خوفى كه اولیاى خاص الهى از خدا دارند با خوفى كه امثال ما داریم بسیار فرق مىكند. ما حقیقت خوف آنها را نمىتوانیم درك كنیم، اما از برخى قراین مىتوانیم به اندازه معرفت خود، دورنمایى مبهم از آن را تصویر نماییم.
براى نمونه، این تعبیر حضرت امیرالمؤمنین على(علیه السلام) در دعاى كمیل است كه خطاب به خداى متعال عرضه مىدارد: فَهبْنى صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَیْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِك؛(1) گیرم كه توانستم بر عذاب تو صبر كنم، اما چگونه دورىات را تحمل نمایم؟!! از این كلام انسان مىفهمد كه بزرگان دین ترسشان در مورد خدا از چیزهایى دیگر و از ترسهاى ما بسیار قوىتر بوده است. با این كه آنان عظمت عذاب الهى را به مراتب بیش از ما درك مىكردند، اما مناجاتشان اینگونه است. آنان بسیار بهتر از ما مىدانستند و مىفهمیدند
1. مفاتیح الجنان، دعاى كمیل.
كه عذابهاى آخرت تا چه حد سخت و دردناك است، ولى با این حال چنین عرضه مىداشتند كه خدایا! تحمل آن عذابها آسانتر از تحمل درد فراق و دورى از تو است!
اجمالا، اگر بخواهیم كمى به فضاى اینگونه مطالب نزدیك شویم، باید به رابطه محبتى كه بین محب و محبوب وجود دارد توجه كنیم. كسانى كه كمابیش با عوالم محبت آشنایى دارند، مىدانند كه بزرگترین نیاز یك محب و عاشق این است كه مورد توجه محبوب و معشوق خود قرار گیرد و به وصال محبوب خود برسد. «وصال» در مقابل «فراق» است، و اگر كسى از فراق خدا مىنالد، حتماً معناى وصال خدا را نیز درك كرده است. از این رو وقتى امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرماید: «گیرم كه بر عذابت صبر كردم، با غم فراقت چه كنم» معلوم مىشود آن حضرت، لذت وصال الهى را چشیده كه براى از دست دادن آن و تبدیلش به فراق اینگونه ناله مىزند! براى درك معناى وصال نیز باید اهل عالم محبت بود. كسانى كه با این عالم سر و كار دارند، مىدانند كه گاهى چنان رابطهاى بین محب و محبوب برقرار مىشود كه احساس مىكنند هیچ چیز بین آنان حایل نیست. این همان حالت «وصال» است. در اینحال، هر كس به اندازه مرتبه محبت خود و به اندازه كمال وجودى محبوبش، آنچنان لذتى مىبرد كه با هیچ كلمهاى قابل وصف نیست.
كسانى كه مرتبهاى از محبت الهى را داشته باشند و مزه محبت او را چشیده باشند، هیچ چیز دیگرى براى آنها ارزش ندارد! چنانكه در همین مناجات المحبین، امام سجاد(علیه السلام) مىفرماید: اِلهى مَنْ ذَا الَّذى ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرامَ مِنْكَ بَدَلا؛(1) خدایا كیست كه شیرینى محبت تو را چشیده باشد و
1. ر. ك: مفاتیح الجنان، مناجات خمس عشره.
از تو روى گرداند و به سراغ دیگرى رود؟! كسانى كه از این معانى چیزى فهمیدهاند و چشیدهاند، نهایت آرزویشان ایناست كه به وصال محبوبشان برسند، و در مقابل، بالاترین ترسشان نیز این است كه از وصال او محروم گردند و به فراقش مبتلا شوند.
نوعى دیگر و مرتبهاى دیگر از خوف این است كه فرد مىترسد از نعمتهاى الهى و آخرت محروم شود. كسانى كه معرفت كاملى نسبت به خدا داشته باشند بزرگترین نعمت معنوى خداوند را توجه و اعتناى الهى به خود مىدانند. از این رو آنان بیشترین ترسشان از ایناست كه خداوند در عالم آخرت، این نعمت خود را از آنان دریغ بدارد و به آنها اعتنا ننماید. خداى متعال نیز هنگامى كه مىخواهد بالاترین عذابش را نسبت به برخى از انسانها كه بسیار پست هستند بیان كند، مىفرماید: وَ لا یُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَة؛(1) و خدا روز قیامت با آنان سخن نمىگوید، و به ایشان نمىنگرد. براى یك محب هیچ چیز دردناكتر از این نیست كه محبوبش به او بى اعتنایى نماید، قهر كند و حرف نزند. حتى كودكان نیز در عالم خودشان این معنا را مىفهمند. بزرگترین ناراحتى و غصه یك كودك این است كه مادرش با او قهر كند، به او نگاه نكند و هر چه او خودش را براى مادر لوس مىكند، مادر به او اعتنایى نداشته باشد. یكى از عذابهاى خداوند در روز قیامت نسبت به كافران و گناهكاران همین است كه به آنها بىاعتنایى مىكند.
در هر حال یك نوع «خوف از خدا» این است كه كسانى از این بیم دارند كه
1. آل عمران (3)، 77.
مبادا مورد بىاعتنایى خداوند قرار گیرند و خدا با آنها حرف نزند و صدایشان را نشنود. این بىاعتنایى براى آنها از عذاب جهنم دردناكتر است. كودكى كه مادرش با او قهر كرده، التماس مىكند كه: «مادر مرا بزن و هر بلایى كه مىخواهى بر سرم بیاور اما با من قهر مكن»! كسانى هم هستند كه به خداى متعال عرض مىكنند! «خدایا ما را به آتش جهنمت بسوزان اما نگاه و عنایتت را از ما دریغ مدار!»
ما كه بهرهاى از اینگونه معرفتها نداریم، خوفمان باید به سبب گناهانمان و آثار سوئى باشد كه از آنها دامنگیرمان مىشود. ما باید بترسیم از عواقب و تبعاتى كه ممكن است گناهان و اعمال زشتمان به همراه داشته باشد. متأسفانه ما به سبب ضعف معرفت و ایمان، همین مرتبه نازل از خوف را نیز جدّى نمىگیریم. در حالى كه در خود قرآن كریم دهها و صدها آیه درباره جهنم و توصیف عذابهاى آن وجود دارد. اگر ما به همان توصیفاتى كه از جهنم در ضمن آیات قرآن آمده به درستى توجه كنیم جا دارد حالتى شبیه جنون به ما دست دهد! این درحالى است كه تفصیلات و توصیفاتى كه در روایات در این باره آمده بسیار بیشتر و دهشتناكتر است؛ و ما از كنار همه اینها عبور مىكنیم و آنها را جدّى نمىگیریم.
علاوه بر عقوبت گناه، باید به زشتى خود گناه و نفس مخالفت با خداى متعال نیز توجه كنیم. انسان حتى اگر فقط یك مرتبه در عمرش خدا را معصیت كند بسیار زشت است و جا دارد كه از خجالت آن آب شود! خدایى كه همه هستى ما و نعمتهایى كه داریم از او است و حتى اگر امر و نهیى هم
كرده به سبب منافعى است كه به سبب رعایت آنها عاید ما مىگردد؛ آنگاه ما به جاى تشكر، عَلَم مخالفت با او را بلند مىكنیم!
خدا مىفرماید، اگر از امر و نهى من تخطى كنى دشمن خودت و دشمن من را شاد خواهى كرد؛ با این حال ما با گناه، دشمن خود و خدا را شاد مىكنیم!
هر گناهى كه از ما سر بزند در واقع اطاعت دشمن خود و خدا را كردهایم. خداوند از روى مهربانى، براى آنكه ما در چاه نیفتیم و دچار گرفتارى و مصیبت نشویم دستوراتى به ما داده است، آنگاه ما این محبت خدا را رد مىكنیم و با دشمن خود و خدا همدست مىشویم!
امام سجاد(علیه السلام) در یكى از دعاهاى خود مىفرماید: خدایا! اگر آنقدر گریه كنم تا مژههاى چشمانم بریزد: لَوْ بَكَیْتُ اِلَیْكَ حَتّى تَسْقُطَ اَشْفارُ عَیْنى؛(1) اگر آنقدر گریه كنم تا صدایم خاموش شود و دیگر از حنجرهام بیرون نیاید! خدایا! اگر از خجالت سرم را به آسمان بلند نكنم و همیشه از شرمسارى سرم به زیر باشد!... و اگر همه این كارها را بكنم باز هم استحقاق محو حتى یك گناه را پیدا نمىكنم.
فكر كردن درباره گناهان و عقوبات آنها و توجه به اینكه هر چه طرف مقابل كه در برابر او عصیان مىكنیم شخصیتش بزرگتر باشد گناه نیز زشتى و جرمش بیشتر خواهد بود، در ایجاد حالت خشوع بسیار مؤثر است. یكى از گناهان كبیره، سبك شمردن گناه است. حتى كوچكترین گناه را اگر انسان با این حالت و اعتقاد انجام دهد كه «زیاد مهم نیست» آن گناه، گناه كبیره محسوب مىشود؛ استخفاف گناه، بىاعتنایى به عظمت خداوند و كوچك
1. صحیفه سجادیه، دعاى 16.
شمردن فرمان و امر و نهى او است؛ و این بالاترین گناه است. ما باید مراقب باشیم خداى ناكرده به استخفاف گناه دچار نشویم.
اگر این مطالب را درست تصور كنیم، پىآمد آن بروز حالت شكستگى در ما است كه مىتواند در نماز هم تأثیر بگذارد و آن را با خشوع همراه نماید. از سوى دیگر نیز، به یقین، نمازى كه تؤام با خشوع باشد بسیارى از زشتىها و پلیدىها و حق ناشناسىهاى ما نسبت به خداوند را جبران خواهد كرد.
براى خشوع در نماز، یكى از راههاى مؤثر این است كه قبل از نماز درباره زشتى گناهانمان و عواقب بد آن بیندیشیم. كسانى كه با دعاها و مناجاتهاى ائمه(علیهم السلام) سروكار داشته باشند و مرتب آنها را تكرار كنند، به تدریج این حالت برایشان به صورت «ملكه» در مىآید و دیگر نیازى ندارند هر روز یك ساعت بنشینند و به این مسایل فكر كنند. آنان همینكه وقت نماز نزدیك مىشود یا قدم در مسجد مىگذارند حالشان تغییر مىكند. آنان وقتى نداى «قد قامت الصلوة» را مىشنوند و توجه مىكنند كه بایستى به ملاقات با چه كسى بشتابند، وضعشان منقلب مىگردد و حالت خشوع به آنان دست مىدهد.
به هرحال، براى ایجاد حالت خشوع در نماز، اشاره كردیم كه عواملى مىتواند در نرم شدن قلب انسان و پیدا شدن خشوع در آن مؤثر باشد. عامل اول، توجه به عظمت الهى و حقارت و ناچیزى خویش است؛ و عامل دوم، توجه به دنائت و پستى و زشتكارى خود در برابر ذات اقدس و جلالت پروردگار. گرچه ممكن است این دو عامل شبیه هم به نظر آیند، ولى تفاوت آنها از قبیل تفاوت «كمّ» و «كیف» است. همانطور كه در جلسات پیشین توضیح دادیم، ما افراد معمولى، براى درك عظمت الهى، بیشتر ناچاریم از مفاهیم و معیارهاى كمّى استفاده كنیم. از این رو توجه به عظمت پروردگار را
مىتوانیم مقولهاى كمّى به حساب آوریم. اما توجه به زشتى و زشتكارى و پلیدى خود در مقابل قداست، جلالت و طهارت ذات پروردگار، مقولهاى كیفى است. در اثر توجه به امر اول، حالت خُردى و حقارت در مقابل پروردگار به انسان دست مىدهد و در مقابل عظمت الهى خود را ناچیز و كوچك یافته، كرنش مىكند. در اثر توجه به امر دوم نیز انسان با در نظر گرفتن اینكه در مقابل چه شخصیت مهربان و بزرگوارى بىحرمتى كرده و دست به زشتكارى و پلیدى زده است، احساس شرمندگى نموده حیایى فوقالعاده مىكند و در مقابل خداوند سرافكنده و فروشكسته مىگردد.
عامل سوم براى ایجاد حالت خشوع در قلب، توجه به این مطلب است كه گذشته از قداست و جلالت خداوند، ما نسبت به كسى گناه مىكنیم و جفا روا مىداریم كه ولىنعمت ما است و نعمتهاى فراوان و بزرگى به ما داده است. ما در عوض قدردانى و سپاس نسبت به این ولىنعمت و الطاف و نعمتهاى بىشمار او، حقش را نادیده گرفته، نمك مىخوریم و نمكدان مىشكنیم. ما به جاى سپاسگزارى در مقابل نعمتهاى خداوند، با نافرمانى و عصیان در مقابل او، دل دشمن خدا را شاد مىكنیم. توجه و تأمل در این مطلب نیز مىتواند حالت شكستگى و خشوع را در ورح و قلب انسان پدید آورد.
عامل چهارم در این راه، توجه به «صفات جمال» الهى است. این راه در واقع راه عشق و محبت است. هنگامى كه انسان به صفات جمالیه خداوند توجه مىكند او را موجودى دوستداشتنى و قابل ستایش و پرستش مىیابد و از این رو در مقابل او خضوع و خشوع مىكند. هر چقدر محبت خدا در دل انسان
بیشتر باشد، شوق نزدیكى و ارتباط و اتصال با او نیز در انسان بیشتر خواهد بود. و محبت خدا، در نتیجه معرفت نسبت به صفات جمالیه الهى و توجه به آنها پیدا مىشود. شوق لقاى الهى در دل كسانى بیشتر است كه صفات جمالیه الهى را بیشتر و بهتر شناختهاند و محبت خدا در دلشان بیشتر است. پیدایش اصل این حالت و نیز درجه شدت و ضعف آن، بستگى دارد به اینكه انسان تا چه حد شوق لقاى الهى را داشته باشد. شوق لقاى الهى نیز تابع میزان محبت انسان نسبت به خداى متعال است. محبت نیز تابعى از میزان معرفت انسان نسبت به صفات جمالیه الهى است. بر این اساس، گرچه انسان در حین نماز محبوبش را به چشم سر نمىبیند، اما آتش شوق وصال و گرمى لحظه دیدار معنوى تمام وجودش را فرا مىگیرد.
انسان وقتى كه محبوبى دارد، اما دستش از دامان او كوتاه است و نمىتواند او را ببیند، همیشه نگران و دلواپس او است. این حالت وقتى به اوج خود مىرسد كه انسان بداند گرچه او محبوبش را نمىبیند و از او بىخبر است، اما محبوبش او را مىبیند و از حال و روز او خبر دارد. شبیه این مضمون در دعاى شریف ندبه است؛ كه خطاب به امام زمان(علیه السلام) عرضه مىداریم: عَزیزٌ عَلَىَّ اَنْ اَرَى الْخَلْقَ وَلاتُرى وَ لا اَسْمَعُ لَكَ حَسیساً وَ لا نَجْوى؛(1) سخت است بر من كه همه را ببینم اما تو را نبینم و نه صدا و نجوایى از تو بر گوشم رسد. امام زمان(علیه السلام)محبوبى است كه قابل دیدن است و كسانى او را مىبینند و در
1. مفاتیح الجنان، دعاى ندبه.
خدمتش هستند. محبوبى كه گرچه ما او را نمىبینیم و صدایش را نمىشنویم، اما او ما را مىبیند و صداى ما را مىشنود.
این حالتى است كه انسان مىتواند در نماز، نسبت به خداى متعال، به آن توجه كند و این معنا را در نظر بیاورد كه در مقابل خداى متعال ایستاده است؛ خدایى كه از هر محبوبى دوست داشتنىتر و زیباتر است.
ما چرا امام زمان(علیه السلام) را دوست داریم؟ چون بنده «خدا» است. كدام خدا؟ خدایى كه امام زمان(علیه السلام) را با یك اراده خلق كرده است. امام زمان(علیه السلام) با همه عظمت و جذابیت و صفایش و همه انبیا و اولیاى الهى، تنها جلوهاى از جمال ذات اقدس متعالاند. هریك از این انبیا و اولیا آنقدر دوست داشتنى و دلربا هستند كه انسان مىخواهد جانش و همه چیزش را فداى یك لحظه دیدار و وصال آنها نماید. اگر آنها كه جلوهاى از جلوات جمال خداوند هستند تا بدین حد دوست داشتنىاند، پس خداى خالق آنان چه جمالى دارد و محبت او با دل انسان چه مىكند؟! وقتى محبت خدا در دل، استقرار پیدا كرد، آنگاه آتش شوق لقاى او در دل شعله مىكشد و انسان براى دیدار محبوبش بىتابى مىكند. اینجا است كه وقتى به نماز مىایستد، در اثر شوق دیدار، قلبش خاشع مىگردد و حالت خشوع به او دست مىدهد. چه كنیم تا این مراتب را طى كنیم و این حالات براى ما پیدا شود.
آنچه در این مختصر در پاسخ مىتوان گفت این است كه بهترین راه، راهى است كه خداى متعال آموزش داده است. در حدیثى قدسى، خداى متعال خطاب به حضرت موسى(علیه السلام)اینچنین مىفرماید: حَبِّبْنى اِلى خَلْقى و حَبِّب
خَلْقى اِلَىَّ قال یا رَبِّ كَیْفَ اَفْعَلُ قالَ ذَكِّرْهُمْ آلائى وَ نَعْمائى لِیُحِبُّونى؛(1) اى موسى! مرا پیش خلقم محبوب ساز، و خلقم را نزد من محبوب ساز. موسى(علیه السلام) عرض كرد، خدایا! چگونه این كار را انجام دهم؟ خداوند فرمود: مواهب و نعمتهاى مرا به یادشان بیاور تا مرا دوست بدارند.
فطرت انسان به گونهاى است كه وقتى كسى به او خوبى كند، محبت او در دلش جاى مىگیرد. خداوند نیز بر همین فطرت تأكید كرده و مىفرماید:اى موسى! نعمتهایى را كه به بندگانم دادهام و خوبىها و الطافى را كه در حق آنان كردهام به یادشان بیاور؛ اگر به این امر توجه كنند فطرتشان به گونهاى است كه خود به خود به من علاقهمند خواهند شد و مرا دوست خواهند داشت.
راهى كه در این روایت بدان اشاره شده، یكى از بهترین راهها براى نیل به محبت الهى است. راهى است بسیار ساده و آسان كه براى همه كس قابل توصیه و عمل است. اگر انسان سعى كند نعمتهاى خدا را درست بشناسد و درك كند و تأثیر آنها را در زندگى خود مورد مداقّه قرار دهد، به طور طبیعى خدا را دوست مىدارد و محبت او در دلش جاى مىگیرد.
نعمتهاى خداوند و الطاف او نسبت به ما بىشمار و بىحد و حصر است. ما غرق در دریاى نعمتهاى الهى هستیم. گاهى لطف الهى شامل حالمان گردیده و مشكلمان به نحوى غیرمنتظره حل شده است. در این مواقع حالتى خاص به انسان دست مىدهد و احساسى از شرمندگى و انكسار در مقابل خداى متعال در انسان پیدا مىشود و حتى گاهى بىاختیار اشك شوق مىریزد؛ شوق از اینكه چگونه خداى متعال لطف خود را شامل حال بنده ناچیزش كرده است.
1. بحار الانوار، ج 2، باب 8، روایت 6.
دلشكستگى فقط به هنگام گرفتارى و توجه به عذاب الهى، براى انسان پیش نمىآید. گاهى گریه و دلشكستگى از سر شوق است، و یا گاهى از سر شرمسارى است.
اگر ما آن حالتى را كه خداوند به یك باره نعمتى غیرمنتظره را به ما ارزانى داشته به یاد بیاوریم، برایمان تجدید خاطره مىشود و همان حالت شوق و رقت قلبى كه آن زمان به ما دست داده بود دوباره دست مىدهد.
نعمتهاى خدا هم فقط این نعمتهایى كه ما معمولا به آنها توجه مىكنیم، نیست. سر تا پاى عالم و هستى براى هر انسانى نعمت است. در شمردن نعمتها و توجه به آنها امام حسین(علیه السلام) چه دقایق و ظرایفى را برمىشمارد. آن حضرت در روز عرفه، در گرماى سوزان و آفتاب ایستاده و آنچنان مىگرید كه گویى از چشمان مباركش باران مىبارد! با این سوز و حال چه مىگوید؟! نعمتهاى خدا را بر مىشمارد؛ از مژه چشم گرفته تا پیچیدگى لاله گوش و دندانها و تا قلب و كبد و تمام اعضا و اندامها را یك به یك ذكر مىكند. پس كدامین نعمتهایت را اى معبودم بشمارم و یاد آورم؟ یا كدامین عطایت را سپاس گویم؟ و حال آن كه اى خداى من بیش از آن است كه شمارندگان توانند بشمارند و یا به یاد دارندگان بتوانند آنها را به خاطر بسپارند. و من گواهى مىدهم اى معبود من، با حقیقت ایمانم... و آویزههاى راههاى جریان نور دیدهام، و چینهاى صفحه پیشانىام، و درزهاى حفرههاى گردش نَفْسم (خونم)، و پرّههاى نرمه تیغه بینىام، و حفرهها (تارها)ى پرده شنوایى گوشم، و آنچه ضمیمه شد و بر هم نهاد دو لبم، و گردشهاى سخنسازانه زبانم، و جاى فرورفتگى كام دهانم، و آروارههایم، و رستنگاههاى دندانهایم، و دستگاه گوارش خوردنى و آشامیدنىام، و تكیهگاه پوسته مغز سرم، و رسائى
كامل طنابهاى گردنم، و آنچه مشتمل بر آن است قفسه سینهام، و كمربندهاى پىِ حیاتىِ متصل به دل و جگرم، و پیوندهاى درآویخته پوشش دلم، و قطعات كنارههاى جگرم، و آنچه در بر گنجانده غضروفهاى دندههایم، و گیرههاى بندهاى مَفْصَلهایم، و انقباض عضلاتم، و گوشههاى سرانگشتانم، و گوشتم، و خونم، و مویم، و رویه پوستم، و عصبم، و نایم، و استخوانهایم، و مغزم، و رگهایم، و همه اعضایم... .(1) ائمه ما و اهل بیت(علیهم السلام) در دعاها و مناجاتهاى خود به نعمتهاى معنوى خداوند نیز توجه داشتهاند. در مناجاتى از امام سجاد(علیه السلام) این چنین مىخوانیم: وَ مِنْ اَعْظَمِ النِّعَمِ عَلَینا جَریانُ ذِكْرِكَ عَلى اَلْسِنَتِنا وَ اِذْنُكَ لَنا بِدُعائِك؛(2) خدایا! از بزرگترین نعمتهایت بر ما ذكر و یاد تو بر زبان ما، و اجازهات به ما در خواندن تو است. خدایا، همین كه مىتوانم تو را یاد كنم و به من اجازه دادى كه با تو سخن بگویم، از بزرگترین نعمتهایى است كه به من ارزانى داشتهاى.
هركسى حق سخن گفتن در برابر خداى متعال را ندارد. تا او خود اجازه ندهد ما چه لیاقتى داریم كه با حضرتش حرف بزنیم؟! مجلسى بزرگ را تصور كنید كه شخصیتى بزرگ، در آن حضور داشته باشند. در این مجلس هركسى حق ندارد سخن بگوید، و باید قبلا اجازه بگیرد. در مقابل خدایى كه عظمتش بىنهایت است، ما بندگان ناچیز و حقیر كه هر چه داریم از عطاى او است، بىاجازت او نمىتوانیم و نباید زبان به سخن بگشاییم. البته خداى متعال از سر لطف و رحمت بىانتهایش، با بزرگوارى تمام، به همه بندگانش اجازه داده تا هرگاه كه اراده كنند رو به درگاهش آورند و با او سخن بگویند؛ از این رو یكى
1. مفاتیح الجنان، دعاى عرفه.
2. بحار الانوار، ج 91، باب 32، روایت 21.
از بزرگترین نعمتهاى خداوند به بندگانش همین است كه به آنان اجازه سخن گفتن با خود را داده است. نه تنها اجازه داده، كه اصلا خود از ما دعوت كرده و امر فرموده تا در شبانهروز چندین بار به حضورش شتافته و در قالب «نماز» از فیض همصحبتىاش بهرهمند گردیم!
خداى متعال با دعوت ما به نماز، بزرگترین لطفها را در حق ما كرده و بیشترین بزرگوارى را به خرج داده است. او نه تنها در مقابل نافرمانىها و گناههاى مكرر، ما را از خود نرانده، كه خواستار حضور ما در بارگاه قدسش نیز شده است! به جاى آن كه ما التماس و تضرع كنیم كه خدایا به ما راه بده كه به آستانت درآییم و لحظهاى با تو سخن بگوییم، او خود از ما خواسته كه از عطاى لقایش بهره گیریم!
انسان براى اینكه محبتش به خدا زیاد شود، باید ابتدا از نعمتها و الطاف خاصى كه خدا به او عنایت فرموده شروع كند و آنها را به خاطر بیاورد. سپس باید این تذكر و یادآورى را به سایر نعمتها تعمیم دهد؛ چرا كه همه نعمتهاى خداوند در جاى خود مهم است و همه مثل همان نعمتى هستند كه به صورت غیرمنتظره شامل حال ما شده است. مرحله سوم این است كه علاوه بر نعمتهاى مادى به نعمتهاى معنوى كه خدا به او عنایت كرده نیز توجه كند. ارزش بسیارى از نعمتهاى معنوى بسیار بیشتر از نعمتهاى مادى است. گاهى كه جایى میهمان هستیم، یك احترام صاحبخانه به ما همین است كه زحمتى كشیده و سفرهاى انداخته و غذایى تهیه كرده است؛ اما احترام بیشتر او به خود را وقتى احساس مىكنیم كه با استقبال و احترام و لبخند به
استقبال ما بیاید و با گرمى و محبت و عنایتى خاص، به ما خوشآمد بگوید. این به مراتب بیش از آن دعوت و غذا براى ما ارزش دارد. این نعمتى معنوى است كه در مقایسه با آن غذاها و نعمتهاى مادى، ارزشى بسیار والاتر دارد. نعمتهاى معنوى خداى متعال نیز به همین صورت است. كسانى كه مقربترند لذت این نعمتها را بهتر درك مىكنند.
گاهى لطف و عنایت تا بدان حد است كه در هنگام سخن گفتن با او در حالى كه ما غافلیم و توجهمان به چیزهایى دیگر است، خداى متعال خود دست ما را مىگیرد و قلب ما را متوجه خود كرده و مىفرماید: «بنده من كجایى؟! من با تو و به یاد تو هستم، تو در كجا سیر مىكنى؟! بیا و روى دلت را به من بنما و با من نجوا كن!»
در پایان از الطاف بىپایان الهى مدد مىجوییم و از حضرتش مسألت داریم ما را از خواب غفلت بیدار كرده، به سوى خود متوجه نماید، و قلب و دل ما را نسبت به خود خاشع گرداند و نمازهاى ما را «نماز خاشعان» قرار دهد؛ آمین.