سیرى در ساحل
بینش و منش حضرت امام خمینى(ره)
آیتاللّه محمدتقى مصباح یزدى
تدوین و نگارش:
على احمدىخواه
مصباح یزدی، محمدتقی، 1313 -
سیری در ساحل؛ بینش و منش حضرت امام خمینى(ره) / محمدتقی مصباح یزدی؛ نگارش: علی احمدیخواه. - قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1389.
216 ص. (انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)؛ 340؛ اخلاق؛ 47.)
9-169-411-964:ISBN
کتابنامه به صورت زینویس.
1. خمینی، روحالله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1280 - 1368 - دیدگاهها. 2. خمینی، روحالله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1280 - 1368 - دیدگاهها. نقد و تفسیر. الف. احمدیخواه، علی. ب. عنوان.
9س6م/5/1576 DSR
سیری در ساحل؛ بینش و منش حضرت امام خمینى(ره)
مؤلف: آیتالله محمدتقی مصباح یزدی
تدوین و نگارش: علی احمدیخواه
ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)
نوبت و تاریخ چاپ: پنجم، بهار 1392
چاپ: نگارش
شمارگان: 1000 قیمت: 5500 تومان
مرکز پخش: قم، خیابان شهداء، کوی ممتاز، پلاک 38
تلفن و نمابر: 37742326 - 0251
9-169-411-964 :شابک
آنچه به حضور امت عزیز تقدیم مىشود، رهآورد چهل سالهاى از كوى دوست است. نسیمِ این معانى را از بیان اندیشمندى فرزانه، اسلامشناسى محقق، غرب و شرقشناسى مدقق و حكیمى هستىشناس گرفتیم. آن شاگرد شاكر امام كه چهل سال بر آستان جانان، خوشهچینِ خرمن معرفتِ ایشان بود؛ یعنى كوكب درّى، حضرت آیتالله علامه مصباح یزدى ـ حفظه الحفیظ ـ كه سیرى تقریباً چهل ساله در ساحل این اقیانوس آرام و بىكرانه داشته است.
محصولى كه به بازار معرفت عرضه مىشود، حاصل «یازده» جلسه از سخنان آیتالله مصباح، این باریافته به بارگاه امام است. این گفتارها در فاصله پنج سال (68، 69، 72، 74 و 78) افاضه شده و مكان و مخاطب این سخنان، مختلف بوده است؛ یعنى از دانشگاه مشهد مقدس تا دانشگاه هامبورگ و لبنان، از مصاحبه با رادیو تا سخنرانى براى مردم، از پیشخطبه نماز جمعه سنقر همدان تا سمینار تخصصى بزرگداشت امام و آراى تربیتى او در یاسوج و... تكیه و تأكید اصلى بر همان یازده جلسه است؛ ولى برحسب نیاز، به تألیفات دیگر ایشان مراجعه كردهایم كه در پاورقى به آنها اشاره شده است.
این گفتار را در پنج فصل و یك چكیده سخن گرد آوردیم كه در ذیل مىبینید:
فصل اوّل: كلیّات؛
فصل دوم: ابعاد شخصیتى حضرت امام خمینى(رحمه الله)؛
فصل سوم: آراى تربیتى حضرت امام خمینى(رحمه الله)؛
فصل چهارم: راهبرد امام در دفاع از ارزشها؛
فصل پنجم: اهداف و آرمانهاى حضرت امام خمینى(رحمه الله).
پنهان مباد كه باید از این نوشتار، به قدر وسع این یازده جلسه انتظار داشته باشیم و نه به مقدار حضرت امام(رحمه الله) و نه به اندازه معرفت حضرت استاد ـ زید عزّه العزیز. وانگهى به فرموده خود حضرت استاد، اولا بناى ایشان بر بیان نكردن مطالب واضح و تكرارى است و ثانیاً حضرت استاد، از مقدار اطلاعات مخاطب با خبر نبوده است تا مطالب جدید و غیر تكرارى بگوید. با این وصف، باز هم تلاش استاد بر این بوده است كه از تكرار مكررات بپرهیزد؛ حتى ذكر نام استادان، شاگردان امام و تألیفات ایشان را نیز سربسته گذاشته یا به اجمال اشاره فرموده است. منظور اینكه افزون بر محدود بودن این یازده جلسه (منبع اصلى نوشتار) دأب حضرت استاد نیز بر گزیدهگویى است. با اجازه ایشان، برخى اشارات این بزرگوار را اندكى تفصیل دادیم و در پاورقى آوردیم؛ مانند «تألیفات، اساتید و...». به این لحاظ، اگر اسمى از گردآورنده در پاورقى آوردهایم، براى آن بوده است كه اگر خواننده با اشتباهى مواجه شد، بداند ما خطا كردهایم، نه حضرت استاد.
در اول و آخر و ظاهر و باطن، مملوِّ دشت و آسمان و بهاندازه شكرِ تمام شاكران، خداى یكتا را سپاس مىگزاریم؛ حمدى بىابتدا و سپاسى بىانتها، به سبب این توفیقى كه رفیق ما شد. امید آن داریم كه سعى ما در این وادى مقدس، باصفا بوده باشد و مورد رضاى استاد و شاگرد كه خشنودى خدا در خرسندى ایشان است.
در پایان، ضمن تشكر از تمام مسؤولان مدیریت تدوین متون، براى حضرت امام راحل(رحمه الله) رحمت رحمان و براى شاگرد شاكرش، این كوكب درّى، جناب استاد مصباح یزدى، سلامت و طول عمر باعزّت خواهانیم.
خوشا مصباح و وضع كممثالش *** «خداوندا نگهدار از زوالش»
«بگذرد بر دوستانت، هر خزانى چون بهارى *** رو كند بر دشمنانت، هر بهارى چون خزانى»
والحمد لله رب العالمین
1384/07/14= یكم رمضان المبارك 1426
على احمدى خواه
دگرگونىهایى كه در زندگى اجتماعى انسانها و جوامع مختلف پدید آمده است، علل و عوامل گوناگونى داشته و شاخهاى از جامعهشناسى به بررسى این موضوع اختصاص داده شده است. این دانشمندان «علمالاجتماع» و كسانى كه در فلسفه تاریخ بحث و تحقیق كردهاند، گرایشهاى مختلفى را پدید آورده و نظریههاى متفاوتى را ابراز كردهاند. آنان در این مسأله، یك اختلاف اساسى با هم دارند و آن اینكه آیا جامعه و تاریخ، ساخته دست قهرمانان هستند یا قهرمانان، ساخته دست جوامع هستند و افراد، نقشى اساسى در جامعه ندارند؟ به عبارت دیگر، قهرمانان فكر و عمل، جامعه و تاریخ را مىسازند یا تاریخ و جامعه ـ در بستر و دامن خود ـ نوابغ را مىپرورانند؟
به طور عمده، نظریهها را مىتوان به دو بخش تقسیم كرد؛ یك دسته معتقدند، دگرگونىهاى اجتماعى بیشتر بر اثر عوامل سیاسى، اقتصادى و گاهى عوامل فرهنگى پدید مىآید. به هر حال، پدید آمدن پدیدههاى اجتماعى را باید در محیط اجتماعى بررسى كرد.
صاحبان این نظریه، نقش افراد را ناچیز مىشمارند و بر این باورند كه خود
جامعه، قانونمند است و با قوانین خاصِّ خودش، دگرگونىهایى پیدا مىكند. در این دیدگاه، افراد، نقش رهبران (نوابغ و قهرمانان)، كمرنگ جلوه داده مىشود. در مقابل، گروه دیگرى این تغییرها را بیشتر معلول تأثیر شخصیتهاى بزرگ تلقّى مىكنند و تا آنجا پیش مىروند كه گاهى اظهار مىكنند: «تاریخ، ساخته دست قهرمانان است».
اینان، معتقدند كه «قهرمانان»، نقش اساسى را در تغییرهاى اجتماعى بازى مىكنند (منظور از «قهرمانان» نیز، اشخاصىاند كه داراى مزایاى ویژهاى باشند و فعالیتهاى برجستهاى انجام بدهند و تحولى در جامعه به وجود بیاورند).
نظریهپردازان اخیر، بیشتر به بررسى ویژگىهاى روانشناختى رهبران و قهرمانانِ جامعه مىپردازند. آنان بررسى مىكنند در حركتى كه به دست رهبر معیّنى به وجود آمده چه عاملى جنبه اصلى داشته است و كدام یك از ابعاد شخصیت وى در پیشرفت كار و موفقیت او مؤثر بوده است و حتى گاهى بعضى از ویژگىهاى منفىشخصیت رهبران، مانند خودبزرگبینى، داشتن روحیه پرخاشگرى، عواطف تند و امورى از این قبیل را عوامل پیروزى رهبران معرفى مىكنند!
ما درصدد قضاوت بین این دو نظریه نیستیم؛ ولى آنچه از منابع اسلامى استفاده مىشود، با هیچ یك از این دو نظریه مطابقت كامل ندارد؛ یعنى چنین نیست كه تنها «قهرمانان» در ساختن جامعه و تاریخ مؤثر باشند و جامعه هیچ نقشى نداشته باشد و نیز چنان نیست كه خود جامعه، داراى یك قانونمندى جبرى باشد و افراد نتوانند نقشى اساسى را در جامعه ایفا كنند؛ بلكه این عوامل، به طور مشترك تأثیر
مىگذارند؛ یعنى گاهى این عامل، قوىتر است و گاهى عامل دیگر. به هر حال، هر دو عامل با هم در دگرگونىهاى جامعه مؤثرند.
از جمله مواردى كه نظریه جامعهگرایان را ـ كه منكر نقش افراد هستندـ رد مىكند، ظهور پیامبران صلوات الله علیهم اجمعین ـ، پیشوایان دینى و مصلحان اجتماعى است؛ و روشن است كه این نظریه براى تبیین حركتهایى مثل حركتهاى انبیا ـ سلام الله علیهم اجمعین ـ و پیروان راستین آنها كافى نیست. در میان اینگونه دگرگونىهاى تاریخى كه به رهبرى رجال الاهى تحقق یافته است، به تغییرهایى برمىخوریم كه نقطههاى عطفى را در تاریخ رسم كردهاند.
اینگونه حركتها، ابتدا پدیدههایى ساده و محلى تلقى مىشدهاند، به طور مثال، فردى حركت كوچكى را در منطقهاى گاهى دور افتاده و گمنامـ شروع كرده است؛ ولى پس از مدتى همین حركت، آنچنان گسترش یافتهاست كه پهنه جامعه انسانى و گستره تاریخ را فرا گرفته است و نهتنها بر شؤون اقتصادى، اجتماعى، حقوقى و سیاسى جامعه اثر گذاشته، بلكه همه ابعاد انسانى را دگرگون كرده است.
گویا جامعهگرایان خواستهاند این حركتها را هم به گونهاى بر نظریه خودشان تطبیقكنند؛ یعنى بگویندكه اصلا پدید آمدن آن افراد هم، به دلیل زمینههاى اجتماعى ویژهاى بوده است؛ ولى این توجیهها، بىمایه و براى هر نظریهاى قابل ارائه است.
اینكه هزار و چهارصد سال پیش، در «جزیرة العرب» فردى با ویژگىهاى معینى ظهور كرد و تحولى عظیم در عالم پدید آورد، از سوى پیروان دین او یا افراد دیگر، انكارناپذیر است. هیچ فردى نمىتواند تأثیر او را در ایجاد این تحول جهانى انكار كند. براى ظهور چنین فردى توجیههایى مىكردند ـ و هنوز هم برخى افراد،
همانها را تكرار مىكنند ـ كه هیچ یك از آنها قابل قبول نیست؛ مانند زمینه فقر اجتماعى، عقبافتادگى جامعه و مسائل دیگرى از این قبیل؛ و یا تضاد طبقاتى و مطالبى كه ماركسیستها مىگفتند و هنوز هم عدهاى در گوشه و كنار، همان مطالب را تكرار مىكنند!
حقیقت این است كه ظهور پیغمبران، یك پدیده الاهى است و از قوانین اجتماعى و این جهانى پیروى نمىكند. خداى متعال اراده فرموده است به افرادى كه داراى ویژگىهاى خاصى هستند، در زمانى وحى بشود و ایشان مبعوث شوند و مردم را دعوت كنند تا دگرگونىهاى مطلوب ـ در حدى كه با اختیار مردم سازگار باشد ـ به وقوع بپیوندد. از سوى دیگر، تأثیر پیامبران بر تغییرهاى اجتماعى، به معناى قهرمانپرستى در تاریخ نیست؛ یعنى وقتى یك پیامبر یا امام و یا یك مصلح اجتماعى در جامعهاى ظهور مىكرد ـ هرچند داراى ویژگىهاى خاص، فوقالعادگىها، نبوغها، علم غیب، قدرت اعجاز، چیزهاى دیگر و سرانجام داراى وحى بود ـ چنان نبود كه به تنهایى بتواند جامعه را یكسره عوض كند؛ بلكه پیشرفت دعوت انبیا، مرهون شرایط اجتماعى ـ فرهنگى ویژهاى است؛ البته خود پیامبران در ایجاد این شرایط ـ كم و بیش ـ مؤثر بودند؛ ولى پیشرفت ایشان، مرهون پذیرش مردم بود؛ یعنى اینكه مردم، چقدر انبیا را بپذیرند. هیچ عامل جبرى براى اینكه مردم دعوت انبیا را بپذیرند وجود نداشت، همانگونه كه براى پدید آمدن ایشان هم، عامل جبرىاى مؤثر نبود.
پس آنچه مىتوان از دیدگاه اسلامى در این زمینه ارائه كرد، نظرى معتدل است. در این نظریه باید دو مطلب را با هم ملاحظه كرد: اول، نقش افراد برجسته ـ بهویژه نقش انبیا ـ در جامعه؛ دوم، شرایطِ اجتماعى، تودههاى مردم و تأثیرى كه آنان مىتوانند بر حركت اجتماعى و پذیرفتن دعوت انبیا و مصلحان داشته باشند.
همه مسلمانان مىدانند و معتقدند كه از بدو خلقت تا كنون و بلكه تا پایان روزگار، یعنى از ازل تا ابدـ شخصیتى به فضیلت پیامبر اسلام، حضرت محمد بن عبدالله(صلى الله علیه وآله) نیامده و نخواهد آمد.(1) مكتب او، بهترین مكتبها، رهبرى او، كاملترین رهبرىها و ویژگىهاى شخصى او ممتاز بود. با این وصف، به تنهایى نتوانست تأثیرات كافى و دگرگونىهایى را كه در نظر داشت، در مدت كوتاهى به وجود بیاورد. در زمان حیات خویش، تحولى بسیار مهم را بنیاد نهاد؛ ولى به اتمام نرسید و پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به جاى اینكه آن خط در مسیر تكاملى خودش پیش برود، عقبگردهایى كرد و متأسفانه انحرافها، انعطافها و كجروىهایى پدید آمد. حدود چهارده قرن، به این منوال گذشت. كسانى كه به نام رهبرى مسلمانان و به اسم جانشین پیامبر در گوشه و كنار دنیا چه در زادگاه اسلام و چه در كشورهایى كه مردمانش بعدها مسلمان شدند و حتى در اندلس(2)ـ حكومت كردند؛ ولى در حقیقت، نهتنها جانشین پیامبر نبودند، بلكه بسیارى از كارها و رفتارهایشان در جهت عكس برنامهاى بود كه پیغمبر اسلام ترسیم كرده بود. آنان به نام خلافت اسلامى، مانند پادشاهانى كه مذهبى ندارند؛ به عیاشى، خوشگذرانى، ظلم بر مردم و بىاعتنایى به تودههاى مردم گذراندند. نتیجه
1. فصل نهم كتاب قهرمان در تاریخ درباره «مرد حادثهجو و مرد حادثه آفرین» است. در آن فصل، از تحقیق مشهور «ماك كین كاتل»، شخصیتهاى برجسته در تاریخ عرب را نام برده است. ده نفر، نامشان در ابتداى هزار تن از نام بُردهشدگان است كه نام مبارك «محمد(صلى الله علیه وآله)» در صدر همه نوابغ و قهرمانان قرار دارد. ر.ك: سیدنى هوگ، قهرمان در تاریخ، ترجمه خلیل ملكى، فصل 9، ص 139.
2. اندلس سرزمینى است در جنوب غربى اروپا كه در سال 92 هجرى مسلمانان آن را فتح و حدود هشتصد سال بر این ناحیه فرمانروایى كردند.
بىاعتنایى به دین هم، سقوطها، عقبگردها و انحطاطى بود كه براى خود و جامعه خویش به بار آوردند.
در طول این تاریخ ـ بعد از ائمه(علیهم السلام) ـ افراد اندكشمارى یافت مىشوند كه اسلام را با همه جوانب و در همه ابعاد آن (عقاید، اخلاق، احكام، مسائل فردى، اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى، مسائل درون مرزى و بینالمللى)، شناخته باشند، و افزون بر مسائل پیشگفته، بینش اجتماعى و شناخت وى از جامعه، بینشى وسیع و جامع باشد و با وضع جهان، سیاستمداران، سیاستبازان و دسیسهها آنان آشنایى كافى داشته باشند، دست سیاستبازان و توطئهگران را از پیش بخوانند و بدانند كه آنان در چه كارند و چه نقشههایى مىكشند، حتى گاهى، پیش از آنكه آنان طرحى را ارائه كنند، او پیشاپیش نقشه آنان را بخواند كه چه خواهند كرد؛ یعنى از نظر بینش جهانى و شناخت سردمداران استكبار و زورمندان جهانى، پیشتر و بیشتر از همه بدانند كه آن سیاستبازان، چه نقشهاى در بر و چه خیالى در سر دارند. در زندگى فردى؛ زاهد، پارسا، نمونهاى از زندگى پیشوایان معصوم و یاران والامقام آنان و در مهربانى؛ از مادر براى امت، مهربانتر باشند. در دوراندیشى و دورنگرى ـ نسبت به دشمنان و بیگانگان ـ بافراست و تیزبین بوده و بتوانند اسلام را آنچنان كه هست، بشناسند و آنگونه كه بنیانگذار آن خواسته است، در خودشان اجرا كنند و بعد در اجراى آن (اسلام ناب) در جامعه و جهان همت گمارند و تمام نیروهاى خویش را براى این هدف به كار ببرند.
در این چهارده قرن ـ پس از ائمه(علیهم السلام) ـ كمتر كسى را با ویژگىهاى پیشگفته، مانند یك قهرمان، یعنى حضرت امام خمینى(رحمه الله)سراغ داریم. اگر دوست و دشمن، شخصى را با این ویژگىها سراغ دارند، معرفى كنند؛ این گوى و این میدان. البته
ممكن است فردى فقیهتر یا در بعضى از جنبههاى علوم اسلامى برتر از او وجود داشته باشد؛ ولى در مجموع، آن كه چنین بینش جامع و ژرفى از اسلام در تمام ابعاد داشته باشد؛ در طول عمر پر بركت خود، لحظهاى از اصول اسلامى رویگردان نشده باشد؛ هرگز در راهى كه تشخیص داده، سستى نورزد و هیچ عاملى نتواند او را از عمل به وظیفهاش باز دارد بسیار كمیاب است.
سخن، در بیان نارسایى آن دو نظریه جامعهشناختى بود. از تاریخ انبیا كه بگذریم، در نهضت امام خمینى نیز قصّه همان است؛ یعنى دو نظریهاى كه در ابتداى نوشتار به آنها اشاره شد، با انقلاب اسلامى ما انطباق ندارند. نهضت امام خمینى، پدیدهاى بود كه در عصر ما اتفاق افتاد. بیشتر ما شاهدش بودیم و بسیارى هم، در آن مشاركت مستقیم و جدى داشتیم. بدون شك، این پدیده تاریخى ـ با وجود تحلیلهاى فراوانى كه در این دو دهه، دوست و دشمن، در تمام جهان درباره آن انجام دادند ـ هنوز زوایاى ناشناخته بسیارى دارد.
این نهضت، بدون تردید زمینههاى اجتماعى ـ تاریخى بسیارى داشته است. عواملى مانند عقاید شیعه، دگرگونىهاى زندگى شیعه در طول تاریخ، زحمتهایى كه عالمان و بزرگان در تبیین سیره اهلبیت(علیهم السلام) كشیدهاند، اعتقاداتى كه مردم ـ بهویژه مردم شیعه ایران ـ نسبت به حركت ائمه اطهار و بهویژه قیام حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) داشتهاند، آداب و رسومى كه در طول تاریخ شكل گرفته بود و عوامل دیگرى كه در قرن اخیر در كشور ما پدید آمد. به طور قطع، مجموعه عوامل پیش گفته، زمینههایى را براى این تغییر فراهم آورده بود؛ چنان كه شخصیت عظیم رهبر این نهضت نیز، تأثیر فوقالعادهاى داشت؛ به گونهاى كه دشمن و دوست نتوانستند آن را انكار كنند.
بحث را با این پرسش آغاز مىكنم كه نخستین فردى كه «بزرگداشت» یاد دیگران را به عنوان یك «سنّت» ایجاد كرد، كه بود؟
این، یك پرسش تاریخى است. هر حركت اجتماعى، سنّت یا رسمى، از نقطهاى شروع شده است. آنگاه، دیگران هم یاد گرفته و به آن عمل كردهاند تا این كه اندكاندك به یك «سنّت» تبدیل شده است؛ مانند سنّت روز «چهلم» یا «سالگرد» عزیزى كه از دنیا رفته باشد. این امر، یك «سنّت الاهى» است؛ شاید سنّت حسنهاى نیز باشد. پرسش این بود: بنیانگذار این «سنّت»، چه كسى بوده است؟
درست است كه درباره حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) نخستین فردى كه یاد آن حضرت را گرامى داشت و به زیارتش مشرف شد، جناب «جابر بن عبدالله انصارى(رحمه الله)» بود؛ ولى پرسش، عامتر است. تنها درباره «عزادارى» نمىپرسیم؛ بلكه به طور كلى، سخن از «بزرگداشت» مىباشد. چه شخصى به ما آموخته است كه «بزرگداشت» و «نكوداشت» برگزار كنیم؟
به نظر مىرسد كه خداوند متعال بزرگداشت را تعلیم داده است؛ یعنى اوست كه به ما یاد داده از نیكان به نیكى یاد كنیم. آیاتى كه در اوایل مطلب بیان كردم، به همین مناسبت بود. شاید شما هم تعجب كنید كه چرا در روز و شب اربعین یا سالگرد امام، این آیات را خواندم:(1)(سَلامٌ عَلى نُوح فِی الْعالَمِینَ * إِنّا كَذلِكَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ * إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ * ثُمَّ أَغْرَقْنَا الآْخَرِینَ * وَإِنَّ مِن
1. حضرتاستاد مدظلّهـ درسخنرانى پیشاز خطبههاى نمازجمعه همدان درتاریخ 1378/03/14، این مطالب را بیان فرموده است. ایشان در آغاز سخن، آیات مزبور را قرائت فرمودند.
شِیعَتِهِ لاَِبْراهِیمَ * إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْب سَلِیم.(1) مناسبتش همین بود تا بگویم خدا این «سنّت» را به ما آموخته است كه از بندگان شایسته و رهبران برجسته به نیكى یاد كنیم و خاطره ایشان را زنده نگاه داریم.
در قرآن كریم، مكرر از انبیا با اوصاف و القاب تحسینآمیزى یاد شده است. گاهى با بیانِ قطعهاى از تاریخ و گاهى به صورت داستان تاریخى كه به حیات فكرى و سیاسى آنان اشاره دارد (براى الگو گرفتن).
یكى از سورههایى كه بیشترین نام را از انبیا برده است، سوره «صافات» مىباشد. در این سوره از پیامبران به نیكى یاد كرده و پس از ذكر هر كدام از ایشان، به داستان زندگى وى اشارهاى كرده و نكتههاى برجسته زندگىاش را بیان فرموده است. آنگاه مىفرماید: سلام خدا بر او باد!
چند آیه پیشین، پس از داستان حضرت نوح(علیه السلام) آمده است. حضرت، قومش را به حق دعوت كرد؛ ولى مردم، نپذیرفتند.(2) ماجراى آن جناب با قومش و غرق شدن منكران حق، به اینجا مىرسد كه كشتى حضرت نوح(علیه السلام) به ساحل رسید؛ مؤمنان نجات یافتند و منكران غرق شدند. پس از آن، خداوند مىفرماید:سَلامٌ عَلى نُوح فِی الْعالَمِین؛ سلام خدا ـ در همه جهانها ـ بر نوح باد!
1. صافات، 79 - 84؛ یعنى سلام بر نوح(علیه السلام)، از همه زمانها و تمام مكانها (در میان جهانیان)؛ ما اینگونه نیكوكاران را پاداش مىدهیم؛ زیرا او از بندگان «با ایمان» ما بود؛ سپس دیگران دشمنان او را غرق كردیم؛ و یكى از پیروان او، ابراهیم(علیه السلام) بود؛ (به خاطر بیاور) هنگامى كه با قلب سلیم به پیشگاه پروردگارش آمد.
2. قالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلاً وَنَهاراً * فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلاّ فِراراً * وَإِنِّی كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فی آذانِهِمْ و...(نوح، 5 ـ 7).
بسیار باارزش است كه خدا به بندهاى این چنین سلام بگوید. وقتى حضرت نوح(علیه السلام) پیام سلام را شنید، چه حالى داشت! عبارتى به نظر نمىرسد كه بتواند آن حال نوح(علیه السلام) را بیان كند و به تصویر بكشد.(1) تعبیر شاعرانهاى بهتر از این نیست كه خدا به بندهاش بفرماید: «سلام من بر تو باد!» آن هم، نه فقط در این جهان؛ بلكه در همه حال و همهجا!
خداى سبحان در ادامه «بزرگداشت» حضرت نوح، مىفرماید كه إِنّا كَذلِكَ نَجْزِی الْمُحْسِنِین؛ یعنى ما نیكوكاران را اینگونه پاداش مىدهیم. هر كه كار نیكویى انجام دهد، از چشم ما مخفى نمىماند؛ پاداش او را مىدهیم و یادش را زنده مىداریم. آنچه سبب شد كه ما بر حضرت نوح «سلام» بفرستیم و یاد او را زنده بداریم، این بود: إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِین؛ او، از بندگان با ایمان ما بود؛ یعنى بندهاى نیكوكار با ایمانى كامل.
بنگرید كه نزد خدا، چه چیزى ارزش دارد؟ وقتى خدا مىخواهد از بندهاى تعریف كند، از چه چیز او تعریف مىكند؟ از قیافهاش یا از دیگر ارزشهاى مادى و معنوى او؟ هیچیك از اینها، ملاك ارزش نیست؛ بلكه آنچه شایسته تمجید است و ارزش دارد، «ایمان» است: إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِین. ایمان كه در همه مؤمنان، كم و بیش وجود دارد؛ ولى اینكه خدا درباره نوحِ پیغمبر مىفرماید: «او با ایمان و از بندگان مؤمن ما است»، نشانه این است كه «ایمان» حضرت، آن قدر
1. حافظ:
مژده وصل تو كو كز سر جان بر خیزم *** طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
به ولاى تو اگر بنده خویشم خوانى *** از سر خواجگى كون و مكان برخیزم
كمال داشته كه خدا از او به عنوان «مؤمن نمونه» یاد مىكند. در ادامه مىفرماید: دیگران را كه به او ایمان نیاوردند، نابود كردیم؛ ثُمَّ أَغْرَقْنَا الآْخَرِین.
در ادامه آیه پیشگفته آمده است: وَإِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لاَِبْراهِیمَ * إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْب سَلِیم. قصّه حضرت نوح(علیه السلام) گذشت. افرادى كه به ایشان ایمان آوردند، باقى ماندند؛ ولى دشمنان و مخالفانش نابود شدند. این خط، جریان داشت تا آنكه میان پیروان حضرت نوح(علیه السلام)شخصیتهاى برجستهاى پیدا شدند و راه او را ادامه دادند. قرآن مجید میان پیروان نوح، از جناب «ابراهیم(علیه السلام)» یاد مىكند: وَإِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لاَِبْراهِیم؛ از شیعیان او، ابراهیم(علیه السلام) بود؛ البته فاصله زمانى میان جناب نوح و حضرت ابراهیم(علیهما السلام) خیلى زیاد ـ شاید چند هزار سال ـ بود. با این وصف، خدا مىفرماید: ابراهیمى كه شیعه نوح بود، همان راه او را ادامه داد. فاصله زمانى مهم نیست؛ بلكه اشتراك در هدف، راه و برنامه مهم است. آنچه حضرت ابراهیم را به جناب نوح پیوند داد و یك خطّ نورانى را در تاریخ ترسیم و سلسلهاى را پىریزى كرد ـ كه حلقههایش نوح و ابراهیم و انبیاى دیگر بودند ـ هدف توحیدى ایشان بود؛ یعنى بندگان خدا را به سوى «او» بخوانند و ایمان را در دلهاى مردم زنده كنند؛ با زشتىها و پلیدىها به مبارزه برخیزند و با جهالتها، گمراهىها و كجروىها بستیزند.
انسانها براى به كار انداختن جریان گذشته، روشهاى مختلفى را در وقایعنگارى
و تاریخنویسى ابداع كردند. قرآن نیز، براى زنده نگاه داشتن جریانهاى گذشته روش ویژهاى دارد. قرآن مجید براى بیان وقایع، انبیا را محور قرار مىدهد. براى مثال، وقتى مىخواهد شرح حال مردمى كه در زمان حضرت نوح زندگى مىكردند ـ با ویژگىهاى مختلفى كه داشتند ـ بیان كند، نه سلطان آنان را مطرح مىكند و نه سرزمینى كه در آن زندگى مىكردند. قرآن، بر چنان امورى تكیه نمىكند؛ زیرا اینها مهم نیستند؛ بلكه مهم این است كه در آن جامعه چه كسى «محور» بود و انسانها را به سوى «سعادت» دعوت مىكرد.
قدرتهاى مادّى ـ در آن دیار ـ آمدند و رفتند؛ ثُمَّ أَغْرَقْنَا الآْخَرِین؛ دیگران را غرق كردیم. آنان نابود شدند. بعد از ایشان هم، اقوام فرعون و دیگران آمدند؛ آنان نیز به همان سرنوشت مبتلا شدند. زندگى ایشان اهمیتى ندارد؛ زیرا چند صباحى در این عالم، جولانى دارند، زرق و برقى از خود نشان مىدهند و سرانجام، راه نیستى را در پیش مىگیرند و نابود مىشوند. آنچه پایدار مىماند، حق و پیروان آن است.
شیوه قرآن این است كه بر «حقّ» تكیه دارد و بر آنان كه «حقّ» را در جامعه زنده كردند و مردم را به سوى «حقّ» دعوت كردند؛ یعنى دقیقاً مقابلِ آنها كه پیرو باطل بودند. باطل، دوامى ندارد و رفتنى است؛ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقا(1). آنچه تا ابد پایدار مىماند، حق است؛ هرچند ممكن است كه پیروان حق در این عالم، فرازها، فرودها و گرفتارىهایى داشته باشند. ممكن است به زندان بیفتند و شكنجه ببینند؛ ولى این مشكلات مانع از حقگویى و حقجویى نمىشود؛ زیرا حق
1. وَقُلْ جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً؛ و بگو «حق آمد و باطل نابود شد؛ به یقین، باطل، نابود شدنى است». (اسراء، 81).
نه تنها در این جهان، بلكه براى همیشه پایدار خواهد ماند. به هر حال، شیوه قرآن این است كه ستارههاى برجسته حقجویى یعنى انبیا و پیروان راستین آنانـ را معرفى مىكند. دیگران ـ خواه پیروان راستین انبیا باشند یا مخالفان آنهاـ به سبب آنان طرح مىشوند؛ اصل، این ستارههاى درخشندهاند. ایشان، انسانهاى نمونهاى هستند كه خدا آنان را پسندیده است و به ایشان درود مىفرستد. خداوند به صورت غیر مستقیم، به ما نیز مىآموزد كه «یاد بزرگان و رهبران» را این چنین زنده بداریم.
حضرت نوح، چند هزار سال ـ به طور دقیق نمىدانیم ـ زندگى مىكرد. تاریخنویسان در اینباره سخنانى گفتهاند كه اطمینانبخش نیست. حضرت نوح، هزاران سال قبل زندگى مىكرد؛ ولى این كه قرآن براى مردم عرب ـ در زمان ظهور پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) ـ یاد نوح را گرامى مىدارد و بر او سلام مىفرستد: سَلامٌ عَلى نُوح فِی الْعالَمِین. این سلام، ویژه زمان خودش نبود؛ بلكه در تمام عالمها، سلام خدا بر نوح باد و پس از او بر ابراهیم و انبیاى دیگرى كه یكى پس از دیگرى ظهور مىكردند؛ پس «خدا» به ما مىآموزد كه «یاد گذشتگان عزیز» و «یاد رهبران شایسته» را گرامى بداریم و بر آنان درود بفرستیم.
نكته دیگرى كه از این داستان حضرت نوح به دست مىآید، همین خطى است كه قرآن ترسیم مىكند. نقطه شروعى را كه ـ در این سوره ـ بیشتر به آن بها داده است، از حضرت نوح شروع مىشود و پس از آن جناب، این خط ادامه یافت تا زمانى كه حضرت ابراهیم بار دیگر در احیاى آن كوشید؛ در حالى كه گرد و غبار مرور زمان بر این خطِ راست الاهى مىنشست و آثار هدایت را در زیر غبارهاى تاریخْ پنهان مىكرد، مردم تعالیم حضرت نوح و راه خداپرستى را فراموش
مىكردند؛ آنان به دنبال بتپرستىها و خودپرستىها رفته بودند. در چنان اوضاعى، حضرت ابراهیم كه پیرو جناب نوح بود، آمد و همان راه، یعنى راه خداپرستى را زنده كرد.
از آیه پیشگفته برمىآید كه خداى متعال مىخواهد بفهماند، این «سنّت الاهى» است كه راه صحیح انسان زیستن و به خدا نزدیك شدن را همواره میان انسانها ـ در طول تاریخ ـ روشن بدارد و آنگاه كه به تاریكى مىگراید، مردانى چون نوح و ابراهیم را برمىانگیزد. آنها بار دیگر این راه را روشن مىكنند تا مردم دچار حیرت و جهالت نشوند؛ این، سنّت خداست. دهها و صدها آیه، به صراحت یا به اشاره این مطلب را در قرآن مطرح كردهاند كه كار ما هدایت انسانهاست. به بندگان شایسته مىگوید كه آنان، الگو باشند؛ راه را به دیگران نشان بدهند و رفتارشان براى دیگران، سرمشق باشد؛ در عین حال، قرآن به آن نكتههایى كه باید از آنها الگو گرفت، اشاره مىفرماید؛ مانند: فداكارىهایى كه حضرت ابراهیم(علیه السلام) كرد؛ مقاومت آن جناب، مقابلِ نمرودیان كه وقتى او را در آتش هم افكندند، از كارش دست نكشید و از راه خود منصرف نشد.
افزون بر این، آن «ابتلائاتى» بود كه خدا براى حضرت ابراهیم پیش آورد؛ امتحانهاى عجیبى كه ما سراغ نداریم ـ حتى براى پیغمبران دیگر ـ به این صورت طرح شده باشد. خدا به حضرت ابراهیم در سنّ پیرى در حالى كه تازه به او فرزندى داده و آن فرزند جوانى برومند، زیبا و با كمال شده بود، دستور داد كه فرزندت را براى من قربانى كن! حضرت ابراهیم نیز حاضر شد تا اسماعیل عزیزش را كه نور چشمش بود و میوه دلى كه نزدیك صدسالگى به دست آورده بود، براى خدا قربانى كند؛ البته خدا نگذاشت كه اسماعیل قربانى شود و براى
ابراهیم، قربانى فرستاد. آنچه مهم بود، آمادگى پدر براى انجام چنین مسؤولیتى بود كه ما براى هیچ پیامبرى ـ غیر از ایشان ـ چنین امتحانى را سراغ نداریم.
خدا ـ به طور عملى ـ به ما یاد مىدهد، كسانى شایستگى رهبرى جامعه اسلامى را دارند كه حاضر شوند حتّى فرزندان خود را هم ـ براى سعادت و هدایت انسانها ـ قربانى كنند. نمونه تام و تمام چنین رهبرانى، حضرت ابراهیم بود؛ همان ابراهیمى كه حاضر شد تا با دست خودش، اسماعیل را در راه خدا قربانى كند. آن رهبرى، مراتب نازلترى هم دارد؛ یعنى پدر و مادرانى كه آماده بشوند تا فرزندان خویش را به قربانگاه و میدانهاى جهاد بفرستند!
اى پدران و اى مادران شهدا! آفرین بر شما باد! سزاوار است كه بگوییم: اِنَّ مِنْ شیعَةِ ابراهیم لَهؤلاءِ الْمُؤمنینَ وَالْمُؤمِنات؛ یعنى به یقین، این خانوادههاى شهدا، از پیروان راستین ابراهیم هستند؛ همان ابراهیمى كه اسماعیل عزیزش را براى قربانى به كوى دوست برد. همینطور، آن مادرى كه چهار فرزند خود را به دست خویش، به قربانگاه فرستاد. این فداكارىها نزد خدا گم نخواهد شد. در ملكوت الاهى بر فرشتگان وحى نازل مىشود كه خداى متعال به این پدران و مادرانى كه این چنین فرزندانشان را در راه من و براى احیاى دین من روانه قربانگاه كردند، افتخار مىكند.
مضمون مطلب پیشگفته، در روایات هست؛ یعنى خدا به وسیله انسانهاى نمونه، بر فرشتگان مباهات مىكند؛ مباهات مبنى بر اینكه فرشتگان ببینید كه چگونه انسانهاى شایسته فداكارى مىكنند و در راه من از همه چیز مىگذرند.
پاداشى كه خدا در دنیا به اینگونه انسانها مىدهد، عبارت است از: عزت، افتخار، سربلندى، عشق و محبت در دلهاى مردم. خیال نكنیم كه فقط ما عاشق
امام خمینى(رحمه الله) بودیم؛ امامى كه حاضر شد تا فرزند برومندش را در راه خدا بدهد، آنگاه بفرماید: «اینطور قضایا(1) مهم نیست، خیلى پیش مىآید... و خداوند تبارك و تعالى الطافى دارد ظاهر، و الطافى دارد خفیه؛ یك الطاف خفیهاى خداى تبارك و تعالى دارد كه ماها علم به آن نداریم و... چون از هر جهتى ناقص هستیم، از این جهت در این امورى كه پیش مىآید جزع و فزع مىكنیم، صبر نمىكنیم. این براى نقصان معرفت ما است به مقام بارىتعالى. اگر اطلاع داشتیم از آن الطاف خفیهاى كه خداى تبارك و تعالى نسبت به عبادش دارد و اِنَّهُ لَطیفٌ عَلى عِبادِه(2) و اطلاع بر آن مسائل داشتیم...؛ مىفهمیدیم كه یك مصالحى در كار است، یك الطافى در كار است».(3)
افزون بر اینكه مصیبتِ فقدانِ فرزند را از الطاف خدا شمرد، در عزاى او نیز گریه نكرد! آیا شایسته نیست كه خدا در ملكوت به فرشتگان بفرماید: «اِنَّ مِنْ شیعَتِهِ لَلْخُمینى»؟
خدا، رهبران شایسته را براى هدایت بشر فرستاده است. اوست كه در قرآن دائماً یاد انبیا را زنده مىدارد و بر ایشان درود مىفرستد. دو نمونه (حضرت نوح و ابراهیم) را ذكر كردیم. نمونه دیگر، «بزرگداشت» یاد پیامبر اسلام به وسیله خود
1. اشاره به شهادت مرحوم آیة الله سید مصطفى خمینى، فرزند امام.
2. اقتباس از شورى، 19.
3. ر.ك: صحیفه امام، چ اوّل 1378، ج 3، ص 234 و 235، سخنرانى 10 آبان 1356؛ صحیفه نور (22 جلدى)، ج 1، ص 255؛ و دوره جدید، ج 1، ص 427؛ و 10 دى 1356. مكان سخنرانى: نجف اشرف، مسجد شیخ انصارى.
خداست. در چندین جاى قرآن، از وى یاد و تجلیل شده است. یكى از آیههایى كه در «نكوداشت» پیامبر اسلام «سنگ تمام گذاشته»، در سوره احزاب است: إِنَّ اللهَ وَمَلائِكَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیما؛(1) یعنى خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود مىفرستند؛ اى كسانى كه ایمان آوردهاید، بر او درود بفرستید و سلام گویید ـ آن هم چه سلامى ـ و به طور كامل، تسلیم فرمان او باشید.
خدا و ملائكهاش بر پیامبر اسلام درود مىفرستند؛ بلكه به مردم نیز دستور مىدهد كه شما هم بر او درود بفرستید؛ صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیما! پس «سنّت بزرگداشت» را خدا خود، بنا نهاده است.
ما بر نام امام، «صلوات» مىفرستیم؛ زیرا خدا فرموده است كه من بر بندگان شایسته «سلام» مىفرستم، شما هم «صلوات» بفرستید! هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْكُمْ وَمَلائِكَتُهُ لِیُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَكانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیما؛(2)یعنى او كسى است كه بر شما درود و رحمت مىفرستد و فرشتگان او نیز براى شما تقاضاى رحمت مىكنند تا شما را از ظلمتها به سوى نور رهنمون شود؛ او با مؤمنان، همواره مهربان بوده است.
خدا، فقط بر شخص پیامبر و اهلبیت او «سلام» نمىفرستد؛ بلكه بر پیروان راستین پیامبر هم «صلوات» مىفرستد. ما نیز براى امتثال امر الاهى، از خداى متعال درخواست مىكنیم كه پروردگارا! به عزت و جلالت، صلوات و سلامهاى
1. احزاب، 56.
2. احزاب، 43.
بىپایانت را بر ارواح طیبه شهداى ما و روح ملكوتى امام خمینى بفرست! به ما نیز توفیق بده تا به گونهاى مشى كنیم كه مستحق درود و سلام بشویم!
آیا براى «بزرگداشت» یاد رهبران شایستهاى (مثل امام خمینى) تنها همین مراسم عزادارى كافى است یا بیش از این هم، چیز دیگرى لازم است؟
پاسخ این پرسش واضح است؛ به دلیل آنكه اساساً، علت عقلایى برگزارى چنین مراسمى این است كه اهداف و روشهاى امام زنده شود، اگر تنها نامى بر زبان جارى شود، چندان ارزشى ندارد. زنده نگاه داشتن یاد او، براى زنده نگاه داشتن شخصیت، آرمانها، اهداف، سنّتها و سیره اوست. این مراسم، ابزارى است كه جنبه نمادین دارد. اصل این است ما كه شایستگى رهبرى وى را پذیرفتهایم، راهبرى او را زنده بداریم و او را فراموش نكنیم؛ یعنى از هدف و راه او غفلت نورزیم؛ وصیتهایش را به دست فراموشى نسپاریم و پشت سر نیندازیم.
امام خمینى چندین سال پیش از وفاتش، این «وصیتنامه» را نوشت و مهر و موم كرد تا پس از وفاتش گشوده شود و مردم از محتوا و مضمون آن آگاه شوند؛ یعنى امام، نهتنها در زمان حیات خودش و براى مردم معاصرش راهنما بود و احساس مسؤولیت مىكرد، براى نسلهاى آینده هم احساس مسؤولیت مىكرد. براى آیندگان نیز، دل مىسوزاند و به فكر آنان بود. نیمه شبها، در پیشگاه خدا اشك مىریخت و دعا مىكرد. براى عمل به اسباب ظاهرى هم، این «وصیتنامه» عجیب را نگاشت و به یادگار گذاشت.
اى مردمِ وفادار و حقشناس كه براى «بزرگداشت» یاد امام، هر سال این
مراسم عظیم را بر پا مىكنید، یكى از وجوه حقشناسى شما این باشد كه «وصیتنامه» امام را نگاه بدارید و هر روز یك صفحه از آن را بخوانید! امام سالها پیش از وفاتش، به یاد من و شما بود؛ بهویژه به یاد جوانهایى كه بعد از درگذشت امام، در صحنه اجتماع حاضر مىشوند و او را نمىبینند؛ طنین سخنان دلنوازش را نمىشنوند و آن چهره نورانى را تماشا نمىكنند، تا حداقل نوشتههاى او باقى بماند و از آنها استفاده كنند. حكمتِ «وصیتنامهاى» كه امام نوشت، این بود كه پیشرفت جوانان نسل حاضر و نسلهاى آینده را در نظر داشت. امام، براى افرادى كه او را درك كرده بودند با رهنمودهایشـ به وظیفه خویش در برابر آنان عمل كرده بود؛ ولى براى نسلهاى بعد كه آنان نیز باید از رهبرىهاى او استفاده كنند، توجّه خاصّى داشت؛ از این رو وصیتى دلسوزانه در اختیارشان قرار داد.
وصیتنامه امام خمینى(رحمه الله) عصاره قرآن كریم، روایات پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)و اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) است تا مرهم و درمانى براى زخمهاى زمان ما و دردهاى بىدرمان اجتماعى ما فراهم كرده باشد. آیا شایسته نیست كه هر روز با این «وصیتنامه» انس داشته باشیم و آن را دستورالعمل روزانه خود قرار دهیم؟ آیا عشق به امام، چنین اقتضایى ندارد؟ آیا حقشناسى نعمت امام و شكر راهبرى او، چنین اقتضا نمىكند؟ آیا فراموش كردن وصیتهاى امام، یك نوع «جفا» نیست؟
متأسفانه! عدهاى این «وصایا» را به سبب مرور زمان، غفلت یا وسوسههاى شیاطین انس و جن، به فراموشى سپردهاند!
امروز، كسانى هستند كه نمىخواهند «وصیتنامه» امام خمینى(رحمه الله) در جامعه زنده باشد. دوست ندارند كه سخنان امام، آویزه گوش یاران و یاوران او شود. مىخواهند كه همه چیز وصیت كننده، وصیت و وصیتنامهـ فراموش شود. به
صراحت مىگویند كه ما آن زمان هم به «ولایت فقیه» ایمان نداشتیم! این افراد، شاید در بعضى از پستهاى مهم كشور هم حضور یافته و بر جاى بزرگان تكیه زدهاند! اینان نمىخواهند كه «وصیتنامه» امام، پیش چشم یاران او باشد و مردم با آن مأنوس شوند؛ زیرا مادامى كه این سخنان در دست باشد و مردم با آنها انس داشته باشند، فریب دشمنان اسلام و عُمّال و مزدوران آنان را نخواهند خورد؛ اما وقتى كه مردم از كلام امام، وصیتها و رهنمودهاى او فاصله بگیرند، كمكم جاى وسوسههاى شیطان باز مىشود.
من از جوانان عزیز درخواست مىكنم كه چند صفحه از «وصیتنامه» امام را بخوانند! آن گاه چند صفحه از «روزنامهها و نشریههاى دگراندیش»(1) را نیز بخوانند. سپس این دو را با هم مقایسه كنند تا بدانند كه امام چه مىگفت و اینها چه مىگویند و ببینند كه تفاوت ره از كجاست تا به كجا! آیا اینان مىتوانند پیرو امام باشند؟
آیا این قوم، به انقلاب و اسلام و ولایت معتقدند؟ آیا انكار صریح مُفاد آیات قرآن، با اسلام سازگار است؟ آیا مرسوم كردنِ هتك احكام قطعى و ضرورى اسلام با لحن تمسخرآمیزـ با «ایمان» مىسازد؟ كجاى این اندیشه با اعتقاد به خدا،
1. آن نشریههایى كه در یك زمان ظهور كردند و زنجیروار بر جامعه پیچیده بودند، در همان ایام (1378ش) حملههاى گستردهاى را به مقدسات شروع كردند. هرگاه یكى از آنها توقیف مىشد، قلم به دستان آن، به یارى همكار دیگر خود مىرفتند و از آنجا حمله مىكردند و یا با نام جدیدى كار را شروع مىكردند. خیلى از آنها، توقیف شد. مقام معظم رهبرى این نشریهها را «روزنامههاى زنجیرهاى» و «پایگاه دشمن» لقب دادند.
قرآن، ایمان و اسلام سازگار است كه اختلاف ارث زن و مرد و یا اختلاف دیه آنان را به صورت مسخرهآمیز، در «روزنامهها» بنویسند؛ آن هم افرادى كه خودشان را به مقامات كشورى نیز منسوب مىدانند!(1)
آیا این دگراندیشان كه احكام اسلام را مسخره مىكنند، نظر امام را نشنیدهاند كه به این نوع مسخرهكنندگان فرمود: «...تا گفته مىشود مكتبى، آقایان مسخره مىكنند! مكتبى یعنى اسلامى. آن كه مكتبى را مسخره مىكند، اسلام را مسخره مىكند. اگر متعمّد باشد، مرتد فطرى(2) است و زنش برایش حرام است، مالش هم باید به ورثه داده بشود، خودش هم باید مقتول باشد...».(3)
در اوایل انقلاب، «لایحه قصاص» در شوارى عالى قضایى مطرح شد تا احكام قصاص اسلام براى جمهورى اسلامى، به صورت قانون درآید. گروهى از حقوقدانان جبهه ملى، اعلامیهاى صادر كردند مبنى بر این كه حكم قصاص اسلامى، غیر انسانى است. آنها مردم را دعوت كرده بودند تا برضدّ لایحه تظاهرات كنند! امام در پاسخ آنان در نطق غرّایى چنین فرمود:
«من مىخواهم ببینم كه اساس این راهپیمایى كه امروز اعلام شده است، چیست؟ من دو اعلامیه از «جبهه ملى» دیدم كه دعوت به راهپیمایى كرده است. یكى از این دو اعلامیه كه جزء انگیزهاى كه براى راهپیمایى قرار دادهاند، درباره لایحه «قصاص» است؛ یعنى مردم را دعوت كردند كه مقابل لایحه قصاص بایستند. در اعلامیه دیگرى كه منتشر كرده بودند، تعبیر «لایحه غیر انسانى!»
1. سخنرانى مزبور به تاریخ 1378/03/14 در نماز جمعه همدان ایراد شده است.
2. مرتد فطرى: مسلمانى كه كافر شده است.
3. سخنرانى امام در 6 خرداد 1360، در دیدار با نمایندگان مجلس (ر.ك: صحیفه امام، ج 14، ص 376).
آمده بود. ملت مسلمان را دعوت مىكردند كه در مقابل لایحه قصاص راهپیمایى كنند. مىدانید یعنى چه؟ یعنى در مقابل نص قرآن راهپیمایى كنند! شما را به قیام، استقامت و راهپیمایى در مقابل نص قرآن كریم! دعوت مىكنند...
لایحه قصاص، از مسائل قرآن است. مردم در مقابل احكام ضرورى اسلام قیام كنند! افرادى كه از بعضى جبههها بودند، تكلیفشان معلوم است. از ابتدا هم مسأله اسلام، نزد آنها مطرح نبوده است. آنچه مطرح بوده است اگر راست بگویندـ ملىگرایى بوده است و من در این هم شك دارم؛ زیرا افرادى كه سردسته اینها بودند و به ملىگرایى معروف بودند(1)، دیدیم كه بر ضد ملت قیام كردند. اكنون هم در خارج هستند و دعوت مىكنند كه قدرتها بر ضد این ملت فعالیت كنند. این قدرتهاى بزرگ نیز، همه نوع نیرویى دارند. ملى، مذهبى و حتى معمم هم دارند!
من باید متأسف باشم! من باید بسیار متأسف باشم كه در یك كشور اسلامى، اینگونه در برابر دیدگان مسلمانان، بر قرآن و اسلام سبّ(2) شود و فلان مقام هم تأیید و دعوت به شورش كند؛ در مقابل چه؟ در مقابل نص قرآن؟!
افرادى كه در این راهپیمایى مىخواهند شركت كنند یا اظهار كردند كه شركت كنند یا این شركت را تأیید كردند یا مردم را به این شركت دعوت كردند، نمىدانند كه محتواى این معنا چیست. واى به حال ملتى كه ملىهایش این باشند، و متدینینش هم كه اظهار تدین مىكنند، آن باشند، و سرانشان هم این!
«جبهه ملى» تكلیفشان معلوم است؛ زیرا به صراحت بر ضد اسلام قیام كرد. اینكه مىگویند، حكم خدا و اسلام «غیر انسانى» است، چنین افرادى كافرند؛ اینها مرتدند. «جبهه ملى» از امروز به ارتداد محكوم است.
1. منظور، «شاپور بختیار» آخرین نخست وزیر رژیم پهلوى است.
2. سبّ: دشنام، بدگویى.
امام فرمود: من متأثرم از اینكه با دست خودشان اینها گور خودشان را كندند. من نمىخواستم اینطور بشود. من حالا هم توبه را قبول مىكنم؛ اسلام قبول مىكند.(1)
با این برخورد امام، آنان دست و پایشان را از همان زمان جمع كردند. كشورى كه امام، رهبرى آن را دارد و اسلام بر آن حكومت مىكند، جاى اینها نیست؛ به این دلیل، فرار را بر قرار ترجیح دادند؛ ولى باید اظهار تأسف كرد كه امروز، عدهاى از فضاى باز سیاسى و آزادى مطبوعات سوءاستفاده مىكنند و همان سخنان را به صورت زشتتر و زنندهترى در روزنامهها و مجلّهها مىنویسند! آنچه بر زشتى كار مىافزاید، این است كه همین روزنامهها با كمك بودجه دولت و بیتالمال مردم تأمین مىشوند؛ یعنى بودجه بیتالمال مسلمانان، براى تخریب اسلام مصرف مىشود!(2)
ما اگر یاد امام خمینى را زنده مىداریم، براى این است كه مردم حسّاس باشند؛ بدانند او كه بود و چه كرد؛ هدف و روش او چه بود. باید آن هدف و روش را زنده بداریم و او را فراموش نكنیم؛ زیرا سیره و سنّت امام را فراموش كرده و غافل نشستهایم؟ چرا سستى ما به جایى رسیده است كه برخى چنان جرأتى پیدا بكنند كه به طور عمد، احكام ضرورىِ اسلام را زیر سؤال ببرند یا مسخره كنند؟ اگر غیرت دینى مردم آشكارتر بود، اینها چنین جسارتى پیدا نمىكردند.
كار تخریب اسلام به دست روزنامههاى دگراندیش به جایى رسید كه مقام
1. 25 خرداد 1360؛ متن كامل سخنان و اخطار شدید امام، به مخالفان لایحه قصاص و حكم ارتداد مخالفان احكام ضرور اسلام را، در صحیفه امام، ج 14 ص 448 تا 465 ببینید.
2. سخنرانى مزبور به تاریخ 1378/03/14 در نماز جمعه همدان ایراد گردیده است.
معظم رهبرى (حضرت آیتالله خامنهاى مد ظلّهـ) چارهاى جز این ندید كه از خود مایه بگذارد. ایشان جوانان غیور را مخاطب قرار داد كه اى جوانان غیرتمند! اى مؤمنان با غیرت! باید آماده باشید تا با این موج هجوم فرهنگى مقابله كنید!
یاد و بزرگداشت امام خمینى، «گرامىداشت» و یاد امام حسین(علیه السلام) است؛(1) زیرا امام خمینى براى احیاى مكتب حسینى قیام و عمر خویش را در این راه صرف كرد. او در این راه، توفیق ویژه و بىنظیرى به دست آورده بود. به تعبیرى شاعرانه باید گفت كه امام، روح حسین(علیه السلام) بود كه پس از هزار و سیصد و چند سال، باز بار دیگر در این كشور تجلى كرد؛ منتها در پیكره فرزندش روحالله. آن هدفى كه حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) دنبال مىكرد، به دست این فرزند برومندش تا حدود زیادىـ تحقق پیدا كرد؛ البته مرتبه جامع و كامل آن مقاصد، به دست نهمین فرزندش، حضرت صاحبالامر ـ انشاءاللهـ تحقق خواهد یافت.
این حركت عظیمى كه در كشور ما و بسیارى از كشورهاى دیگر وجود دارد و این اظهار حقشناسى و ابراز عواطف مذهبى به رهبر روحانىـ اثر عشق مردم به امام است. عشق، هنرها دارد و اعجازها مىكند. نمونههاى كوچكى از عشق و محبت
1. از كلام حضرت استاد مد ظلهـ دو نكته دیگر روشن مىشود: 1، نكوداشت یاد امام با یك واسطهـ نكوداشت یاد پیامبر اسلام نیز است؛ 2. آن كه امام خمینى را دوست بدارد، خدا نیز او را دوست دارد؛ به دلیل «حُسَیْن مِنّی وَأنَا مِن حُسَیْن، اَحَبَّ اللهُ مَنْ اَحَبَّ حُسَیْنا».
این است كه مردم، چنین مراسمى برپا مىكنند؛ شبها را بیدار مىمانند؛ دست از كار و زندگى مىكشند؛ كاروانهاى عزادارى تشكیل مىدهند؛ دهها و صدها فرسخ راه را پیاده یا با وسایل سادهاى طى مىكنند تا به عشق امام، در كنار مرقد مطهرش حضور یابند؛ زیارتى كرده، یاد او را گرامى بدارند.
براى این حركت برخاسته از عواطف، دلایل عقلایى هم وجود دارد؛ یعنى تنها، اظهار عاطفه خشك نیست كه مردم ما و سایر عشاق و شیفتگان مكتب اهلبیت را به اینگونه كارها وا مىدارد؛ بلكه افزون بر اظهار عواطف، مزایاى بىشمارى بر این حركتها مترتب است كه مردم آزمودهاند. بزرگان ما نیز آزمودهاند كه این حركتها، چه مصالحى براى جامعه اسلامى دارد. و همین دلایل عقلایى است كه مردم را به برگزارى مراسم «بزرگداشت» رهبرانى همچون «امام خمینى» تشویق مىكند.
دامان سخن را با دو بند جمع مىبندیم: نخست اینكه خدا به ما آموخته است كه از رهبران شایسته تجلیل كرده، «بزرگداشت» و «نكوداشت» آنان را فراموش نكنیم؛ همانگونه كه خود خدا از انبیا و پیروان راستین ایشان بعد از هزاران سالـ به نیكى یاد مىكند؛ دوم اینكه، «بزرگداشت» یاد امام و نیز نامیدن انسانى به نام «امام» كه بسیار پرمعناست ـ براى این است كه مردم بار دیگر، فرمایشها و رهنمودهاى «او» را در دلها و ذهنهاى خود زنده كنند و راه و رسمى را كه امام ترسیم كرده بود، به خاطر بیاورند؛ نگذارند كه بر دامان آن بینش و منش، گرد فراموشى بنشیند و آن سیره و سنّت كهنه شود؛ نگذارند با شعارهاى «تساهل و
تسامح» آن غیرت دینى از بین برود. اگر تسامح و تساهل در هر جا مطلوب باشد، در مبانى دین و ارزشهاى انقلاب به هیچ وجه مطلوب نیست؛ بلكه با بىغیرتى و بىتفاوتى مساوى است؛ در این امور، تسامح و تساهل نیست. مدارا كردن با دیگران، در مورد احكام ظنى و مشكوك جا دارد، نه در امور قطعى اسلام. احكام ضرورى اسلام، جاى مدارا كردن ندارد. سستى كردن در حمایت از احكام قطعى و ضرورى اسلام؛ یعنى بىتفاوت بودن نسبت به هتك اسلام؛ و از دست دادن غیرت دینى. همان چیزى كه این انقلاب را به وجود آورد و بقایش هم در گرو بقاى همان غیرت جوانان غیور مسلمان است. دشمن چون این مطلب را مىداندـ به بهانههاى مختلف مىكوشد این غیرت را از جوانان ما بگیرد تا بىتفاوت و سهلانگار شوند. گاهى به بهانه «مبارزه با خشونت» و گاهى با ترویج شعار «تسامح و تساهل» مىكوشند روح شهامت، حماسه و غیرت دینى را از جوانان ما بگیرند تا بر «خر مراد خویش سوار شوند» و به هر سو كه مىخواهند بتازند. آنچه كه از تاخت و تاز این دشمنان و توطئههاى آنان جلوگیرى مىكند، غیرت دینى جوانهاست. به هوش باشید كه این سرمایه خدادادى را كه با عواطف دینى تغذیه مىشود، از دست ندهید؛ سرمایهاى كه مىتواند سعادت شما و نسلهاى آینده را تا قیامت تضمین كند.
الگوى «غیرت دینى» بعد از ائمه اطهار(علیهم السلام)، امام خمینى(قدس سره) است. و ما در ساحل آن اقیانوس غیرت و ایمان سیر مىكنیم. به امید آنكه نسیم نَفَسش، دل آشنایان را بنوازد و نور كلامش روشنایىبخش شبهاى تار تهاجم باشد.
شرح و بیان ابعاد شخصیتى مانند حضرت امام خمینى(قدس سره)، مصداق بارز «سهل ممتنع»(1) است؛ زیرا از سویى كمالات، امتیازات، فضایل و مناقب ایشان چنان واضح و چشمگیر بود كه حتى دشمنان هم، به مدح وى زبان گشودند. سرسختترین دشمنان نیز با اینكه تمام وسایل ارتباط جمعى و تبلیغاتى را در اختیار داشتندـ نتوانستند كمالات و فضایل ایشان را كتمان كنند. با وجود تمام تلاشهایى كه براى تخریب و تحریف شخصیت او كردند؛ دلهاى تودههاى مردم در سراسر جهان، شیفته و شیداى وى شدند. در حقیقت، شخصیت ایشان در دل اهل جهان جا داشت.
با این وصف، از یك سو بر سمند سخن تاختن درباره چنین شخصیتى، امر «سهلى» است؛ زیرا همه مىتوانند آن را بفهمند؛ ولى از سوى دیگر این كار، امرى «ممتنع» است؛ زیرا ابعاد شخصیت امام به اندازهاى وسیع و گسترده است كه افراد عادى از احاطه به همه كمالات ایشان عاجزند و هیچ سخنورى توان بیان آن
1. عبارت «سهل ممتنع» در اینجا تناقض ندارد به گونهاى كه اهل ادب ایراد بگیرند؛ زیرا دو جنبه است: از یك جنبه، آسان است و از جنبه دیگر، دشوار؛ نه اینكه از یك جنبه هم «سهل» باشد و هم «دشوار» تا تناقض پیش آید. پس با تعدد «جنبهها»، دیگر تناقضى در بین نیست. (احمدىخواه).
معانى را ندارد. نمىتوان حق سخن و قلم را در اینباره ادا كرد. هر اندازه كه مقام امام را درك كنیم، مانند قطرهاى از دریاى عظمت او خواهد بود. از بس كه دیدیم، شنیدیم و از آثار و بركتهاى وجود او برخوردار شدیم، در نظر ما وصف او عادى شده است؛(1) حداكثر مىگوییم او یك شخصیت استثنایى، نابغه و رهبر فوقالعاده بود؛ اما غیر از این چند كلمه، چیز دیگرى در انبان نداریم.
اگر بخواهیم كه حق امام را ادا كنیم، به واقع «ممتنع» است. بنده، چیزى در توان خود نمىبینم؛ با آنكه نزدیك به «یك اربعین» سال، در محضر آن بزرگ دوران بودم و به اندازه گنجایش خویش بهرهها بردم؛ ولى با این وصف، سیر خویش را بر ساحل اندیشه بىكران او مىدیدم.(2) حقیقت این است كه آن مرد، به قدرى عظیمالشأن بود و ابعاد گوناگون و جهات ژرف و افقهاى وسیع در روح او وجود داشت كه هیچ بیان و بنانى و هیچ قلم و زبانى، توان روشن كردن همه آن ابعاد را ندارد. به راستى، حق او را با امثال این لوح و قلم، نتوان ادا كرد.
آنچه گفته شد، سخنى گزاف و نسنجیده نیست؛ بلكه بیان حقیقت است؛ زیرا آنچه كه سبب شهرت همه خوبان در جهان شده است، تمام آن در وجود امام، بود. در عالم اسلام نوابغى داشتهایم؛ نوابغى كه هر كدام در یك بُعد، ویژگى برجسته و درخور توجّهى داشتند و همان ویژگى تكبعدى، باعث شد كه شهره شهر شوند؛ در حالى كه همه آن ویژگىها به صورت منسجمترىـ در وجود امام تجلى كرده
1. تو بركنار فراتى وندانى قدر این معنى *** به راه بادیه داند قدر آب زلال را
2. در دیده من اندر آ، وز چشم من بنگر مرا *** زیرا برون از دیدهها، منزلگهى بگزیدهام
بود. باید دید كه تفاوت راه از كجاست تا به كجا؛ آنگاه زبان حقیقتگو مىگوید هر آنچه خوبان دارند، امام یكجا دارد.
بنده خودم را در مقابل شخصیت ایشان، مانند حبابى مىدیدم كه روى یك دریاى آرام و بىكناره ایستاده است. گنجایش ذهن خویش را در مقایسه با عظمت شخصیت او، مثل یك «فنجان» آب در برابر یك «دریا» مىدیدم كه اگر آن را از هر گوشه دریا وارد كنید، بخشى از آن را در خودش جاى مىدهد و از بخشهاى دیگرش باز مىماند؛ البته این مثال نیز، نارسا است؛ زیرا این طرف و آن طرف (ابعاد) آب دریا، كم و بیش یكسان است؛ ولى ابعاد شخصیت امام، گوناگون بود. گویا نمونهاى از شخصیت امیر مؤمنان(علیه السلام)بود؛ یعنى جامع اضداد و مانع اغیار بود. فردى كه یك جنبه از شخصیت او را مىدید، گمان نمىكرد چه جنبههاى دیگرى نیز با این جنبه، جمع مىشود.
حقیقت این بود كه او همه این ابعاد را به طور كامل داشت؛ البته كامل نسبى وگرنه كامل مطلق كه به یك معنا خداى متعال است و در مرتبه مخلوقات هم ائمه معصوم(علیهم السلام)، به همین دلیل بود كه او در مقایسه با امام عصر(علیه السلام) آنقدر، خود را كوچك مىدید كه دربارهاش مىفرمود: «اَرواحنا لِتراب مَقْدمه الفداء»؛ یعنى جان خمینىها، فداى خاك پایش باد! او این دعا را از سر اغراق و مبالغه نمىگفت؛ بلكه بر مبناى معرفت مىفرمود. وى، امام زمان را مىشناخت و مىدانست كه او چه مقامى دارد كه هزاران شخصیت مثل «خمینى» باید فداى خاك پاى او بشوند و بر این فدا شدن فخر بورزند؛ فخرى الاهى.
پس از مقام معصوم، روح الله خمینى بر تارك علما و دست پروردگان ائمه معصوم(علیهم السلام) مىدرخشید. تا آنجایى كه عقل مىرسد، او فردى بود كه اسلام را به
طور صحیح درك و آن را در زندگى خود اجرا كرده بود و به دیگران نیز راه به اجرا در آوردنش را مىآموخت.
به هر گوشهاى از شخصیت او بپردازیم، تنها به اندازه فهم خویش كه ظرفى محدود است، نور آن خورشید را منعكس كردهایم و به اندازه همین روزنه كوچك، این آفتاب بر درون ما مىتابد؛ وگرنه روشنى او به اندازهاى است كه در ظرف فهم من و شما نمىگنجد. او، آفتاب عالمتاب عظیمى بود. ذهنهاى ما، مانند روزنههاى كوچكى به سمت این خورشید باز مىشود و به اندازه وسع خویش، از نور او اقتباس مىكند و مُنوّر مىشود. اگر این روزنهها را بگشاییم، از جمال منیرش بهرهمند مىشویم. جمال وجودى كه خود، پرتوى از انوار ائمه بود و خود آن حضرات(علیهم السلام)پرتوى از نور عظمت الاهى و جمال جمیل بودند. ما به این طریق، یعنى وسعت بخشیدن به روزنه معرفت امام، خداشناستر و عارفتر مىشویم.
اگر امام خمینى(قدس سره) با این عظمتـ شاگرد كوچكى از آستان ولایت كبراى امام عصر(علیه السلام) بود و خود را خاك پاى ایشان مىدانست، ائمّه(علیهم السلام) چه مقامى داشتند و دارند! اگر آنان ـ با آن عظمتى كه براى ما قابل فهم نیست ـ بندهاى از بندگان خدا بودند كه خودشان را در مقابل عظمت الاهى هیچ مىدانستند، عظمت خداى متعال چگونه است و چگونه به وصف مىآید!
پس در حقیقت، شناختن امام خمینى(قدس سره)، راهى براى شناختن خداست. با گذر از این راه، عظمت ائمه معصوم دین و رسول خدا را بهتر مىشناسیم. با شناخت ایشان نیز، به عظمت الاهى پى مىبریم و بر آستان كبریائیش سر مىساییم. اكنون در پى آن شناخت متعالى، غرق تماشاى گوشههایى از شخصیت ایشان از چند بُعد مىشویم.
یكى از ابعاد شخصیت امام خمینى(قدس سره) در كنار بعد اخلاقى، عرفانى، سیاسى، اجتماعى، مدیریت و رهبرى ـ بُعد علمى است كه از ابعاد برجسته و ممتاز ایشان بهشمار مىآید. وى، از نظر علمى و معنوى، در افقى قرار داشت كه دست همنوعان و همگنانش به آنجا نمىرسید. امام در چهار رشته از علوم، سرآمد اقران خویش بود و از زبدهترین صاحبنظران این علوم (علم فقه، اصول فقه، فلسفه اسلامى و عرفان اسلامى) بود.
ما كسى را نمىشناسیم كه مثل ایشان در این چهار رشته، به حد كمال رسیده باشد. ممكن است افرادى باشند كه در بعضى از ابعاد این علوم، همطراز یا مقدم بر امام باشند؛ چه اینكه كسانى وجود داشتند كه در عرفان، به مراتب بالایى رسیده بودند؛ ولى در فلسفه، رتبه پایینترى داشتند یا حرفى نداشتند. فقیهان بسیار برجستهاى داشتهایم كه در فقه، تیزبین و موشكاف بودند؛ ولى با مباحث عقلى، آشنایىِ قابل توجّهى نداشتند. جامع بودن امام، در حد بسیار بالایى بود. او، از نادر افرادى بود كه در زمینههاى اصلى علوم اسلامى، به قلّه رسیده بود؛ هم در علوم عقلى و هم در علوم نقلى و هم در سیر و سلوك معنوى. در فقه، فلسفه، عرفان، ادبیات فارسى، عربى و در معارف اسلامى دیگر چنان عمیق فكر مىكرد و آن قدر جامع و همهسو نگر بود كه بنده مانند او را سراغ ندارم. ما استادانى مثل علاّمه طباطبایى(قدس سره)را در تفسیر و فلسفه دیدیم؛ اما مانند امام جامع نبودند. آن بینشى كه امام در فقه و اصول، كلام و فلسفه، عرفان و علوم اسلامى دیگر داشت، جامعیتى ویژه بود. این جامعیّت ویژه او بود و غیر از او، فردى را با چنین وصفى نیافتهام.
وانگهى، در یك علم فرض كنید در علم فقهـ چنان ممتاز بود كه آراى
مستقل و نظریههاى عمیقى داشت. افزون بر تسلّط بر فقه، آن را چنان درك و اجرا كرد كه توانست درد جامعه را درمان كند و به نیازهاى اجتماعى پاسخ گوید، بدون آنكه ذرهاى از اصالت فقه كاسته شود. در سخنان ایشان، سخن از فقه سنتى و فقه جواهرى، فراوان است؛ افزون بر این، پویایى فقه و پاسخگویى به نیازهاى جامعه را متناسب با مقتضیات زمان و مكان ـ و با در نظر گرفتن شرایط متغیر اجتماع هم مشاهده مىكنیم. جمع كردن بین این دو مقوله، كار بسیار دشوارى است؛ یعنى از یك سو، حفظ اصالت فقه بر اساس همان شیوههایى كه بزرگان قدما و معاصران داشتهاند و دارند، و از سویى دیگر، استنباطهایى كه پاسخگوى نیازهاى متغیر جامعه باشد. افرادى كه عمرى در این وادى مقدس گام نهادهاند و دستى در این مسائل دارند، متوجّه هستند كه امام چگونه این دو ویژگى را با فراست و ظرافت فنى و هنرمندانه خویش جمع كرده بود. ورود در چنین موضوعاتى بهویژه آن جایى كه جنبه تخصصى داردـ كار مشكلى است؛ چه رسد به جمع كردن این دو موضوع كه فوق تخصصى هستند؛ این، فقط كار امام بود.
خدمات علمى عالمان و اندیشمندان گذشته، تعلیم، تعلّم و نگارش بود؛ یعنى علوم را از نسل گذشته بیاموزند و به نسل جدید و آینده بیاموزانند و از راه تربیت شاگردان، علوم گذشتگان را براى آیندگان حفظ كنند. عدهاى نیز، علوم را به بند كتابت كشیده، با نوشتن كتابها، رسالهها و...، حلقه اتصال سلسله یك جامعه در طول تاریخ مىشدند. آنان با این زحمتهاى «طاقت طاقكن»، پایههاى علمى نسل حاضر را بر دوش نسل گذشته مىگذاشتند. آنها تجربههاى گذشتگان را حفظ و تكمیل مىكردند تا اسباب بزرگى جامعه علمى و فرهنگى را فراهم و دَیْن خود را به اصل و نسل خویش ادا كنند؛ ولى گاهى میان دانشمندان، نوادر و نوابغى
یافت مىشوند كه افزون بر حفظ میراث علمى و فرهنگى پیشینیان، نوآورىهایى هم داشتهاند كه بر غناى علمى جامعه افزودهاند. حضرت امام خمینى(قدس سره)یكى از این نوابغ و نوادر دوران بود. ایشان علوم اسلامى را به خوبى فرا گرفته بود و با تدریس، تعلّم و تألیف،(1) آن علوم را هم ثبت و ضبط كرد و هم به شاگردانش تعلیم
1. با توجّه به مقتضاى حال، جلساتى كه حضرت استاد حفظه الحفیظـ در آنها افاضه سخن فرموده است و نیز با عنایت به اینكه دأب ایشان بر گزیدهگویى است، درباره تألیفات حضرت امام هم، به مقتضاى مخاطبان و این دأب سخنانى بیان فرموده است؛ یعنى به نوشتههاى ایشان، اشارههایى كوتاهتر از اجمال كرده است.
ما با اجازه این بزرگوار، اسامى تألیفات حضرت امام را در ذیل، تقدیم خوانندگان مىكنیم؛ البته پنهان نمىكنیم كه بیشتر این اسامى را از نوشتههاى حضرت آیتالله رضا استادى مد ظلهـ اقتباس و برخى را هم از مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام دریافت كردهایم. مختصر كلام را در اینجا مىآوریم و تفصیل آن را در «چهل مقاله» و «سى مقاله» مىتوان دید؛ چه اینكه در آنجا با برخى از استادان حضرت امام، نظیر مرحوم میرزا جوادآقا ملكى تبریزى، مرحوم آیت الله میرزا محمدعلى شاهآبادى، مرحوم حاج میرزا ابوالحسن رفیعى قزوینى، مرحوم حاج شیخ عبدالكریم حائرى یزدى، بنیانگذار حوزه علمیه قم و...، نیز عدهاى از شاگردان ایشان، مانند آیتالله استاد شهید مطهرى، آیتالله فاضل لنكرانى، آیتالله جوادى آملى، آیتالله مصباح یزدى، آیتالله جعفر سبحانى و... آشنا مىشویم.
بر اساس منابع پیشگفته، تألیفات حضرت امام، در موضوعات دهگانه عرفان، اخلاق، فلسفه، فقه استدلالى (بیست و هفت كتاب و رساله)، اصول فقه (هفت تألیف)، رجال، حكومت، امامت و روحانیت، رساله عملیه (فقه عملى) و شعر نگاشته شده است؛ البته یكى از بزرگان گفته است: حضرت امام، «هیئت» را نزد آقاى رفیعى قزوینى خواندهاند.
امام، تألیفات فقهى و اصولى را پس از تحقیق و بیش از سى دوره تدریس نوشته است. آن تألیفات عبارتند از:
1. شرح دعاى سحر (عربى)؛ 2. مصباح الهدایة الى الخلافة والولایه؛ 3. رساله لقاء الله (این اثر در پایان كتاب «لقاءالله» استادش، مرحوم ملكى تبریزى چاپ شده است)؛ 4. سرّ الصلاة (صلاة العارفین و معراج السالكین)؛ 5. تعلیقه بر شرح فصوص الحكم (عربى)؛ 6. تعلیقه بر مصباح الأُنس (عربى)؛ 7. تعلیقه بر شرح «حدیث رأس الجالوت» قاضى سعید قمى؛ 8. حدیث رأس الجالوت (عربى)؛ 9. شرح حدیث رأس الجالوت (عربى)؛ 10. الحاشیة على الاسفار (عربى)؛ 11. تفسیر سوره حمد (فارسى)؛ 12. آداب الصلاه (فارسى)؛ 13. مبارزه با نفس: جهاد اكبر (فارسى)؛ 14. شرح حدیث «جنود عقل و جهل: اخلاق اسلامى (یك جلد و نیم!) 15. اربعین: شرح اربعین (فارسى)؛ 16. كتاب الطهاره (چهار جلد)؛ 17. المكاسب المحرمه (دو جلد)؛ 18. كتاب البیع (پنج جلد)؛ 19. كتاب الخلل، الخلل فى الصلوة؛ 20. رسالة فى التقیه؛ 21. رسالة فی قاعدة من ملك؛ 22. رسالةٌ فى تعیین الفجر فى اللیالى المقمره؛ 23. رسالة لا ضرر؛ 24. رسالة الاستصحاب؛ 25. رسالة فى التعادل و التراجیح؛ 26. رسالة الاجتهاد والتقلید؛ 27. رسالة فى الطلب والاراده؛ 28. تعلیقة على الكفایة الاصول: انوار الهدایه (دو جلدى)؛ 29. رسالهاى در موضوع علم اصول؛ 30. تعلیقة على العروة الوثقى؛ 31. تعلیقة على وسیلة النجاه؛ 32. حاشیه توضیح المسائل (حاشیه بر توضیح المسائل مرحوم بروجردى)؛ 33. رساله نجاة العباد (سه جلد)؛ 34. حاشیه بر «ارث» مرحوم ملاهاشم خراسانى؛ 35. مناسك یا دستور حج؛ 36. تحریر الوسیله (دو جلد عربى)؛ 37. زبدة الكلام؛ 38. توضیح المسائل؛ 39. ملحقات توضیح المسائل؛ 40. استفتائات (دو جلد)؛ 41. حكومت اسلامى: ولایت فقیه؛ 42. كشف الاسرار؛ 43. حجیّت خبر اصحاب الاصول و الكتب (رسالهاى در رجال)؛ 44. دیوان شعر؛ 45. تصحیح جلد «غدیر» عبقات الانوار؛ 46. نیل الاوطار (تقریر درس امام)؛ 47. رسالهاى در بعضى مسائل مشكله؛ 48. تهذیب الاصول (یك دوره اصول، تقریر درس او به قلم آیتالله سبحانى)؛ 49. لُب الاثر: رسالة فى الطلب والارادة والجبر والتفویض (به همان قلم)؛ 50. سبوى عشق (شعر)؛ 51. باده عشق (اشعار عرفانى)؛ 52. ره عشق (نامه عرفانى)؛ 53. كتاب البیع (تقریر درس ایشان به قلم آقاى قدیرى)؛ 54. وصیتنامه سیاسى ـ الاهى؛ 55. صحیفه امام: صحیفه نور (بیست و دو جلد؛ اعلامیهها، گفتار، حكمها، سخنرانىها و...)؛ 56. تقریرات فلسفه امام (سه جلدى)؛ 57. آواى توحید؛ 58. منشور روحانیت؛ 59. محرم راز(شعر)؛ 60. نقطه عطف (شعر)؛ 61. بدایع الدرر فى قاعدة نفى الضرر؛ 62. لمحات الاصول؛ 63. مناهج الوصول الى علم الاصول (دو جلدى).
مخفى نماند كه، حضرت امام(قدس سره) چون سبك استنباط و بحث و تحقیق مرحوم بروجردى(رحمه الله)را پسندیده بود، بر همان سبك و سیاق و پایه و اساس، عمل مىكرد؛ مرحوم بروجردى بر نقل قولها، تكیه نمىكرد؛ بلكه خود به كتابها و منابع و روایات و سند آنها مراجعه كرده و تتبع و تحقیق مىكرد؛ امام نیز، این سبك را پسندید و به كار بست.
داد. افزون بر اینها، اهل ابتكار و نوآورى بود. او افزون بر انجام وظیفه پیشگفته،
در چهار رشته از علوم اسلامى، تبحرى ویژه و تخصص و امتیازى چشمگیر داشت.
امام، در چهار علم از علوم اسلامى (علم فقه، اصول فقه، فلسفه اسلامى و عرفان اسلام) ابتكارهاى ویژهاى داشتند.
او، در ضمن توضیح مطالب با بیان روان و دلنشین خویشـ آراى عالمان برجسته آن علم را نقد مىكرد و با دقت نظر زیاد، نقاط ضعف آن نظریهها را آشكار مىساخت. سپس با ارائه نظریهاى كاملتر، بر غناى آن علم مىافزود.
در زمینه عرفان نظرى كه متأسفانه مجال چندانى براى بررسى آراى همه عرفاى پیشین نیافت، تنها درباره بعضى از آراى آنان، نقد و نظر دارد؛ مانند تعلیقاتى كه بر شرح فصوص الحكم و مصباح الأُنس مرقوم فرمود. این تألیف را كه بالغ بر سیصد صفحه است، «مؤسسه پاسدار اسلام» در سال 1406 هجرى چاپ كرد. در آنجا نیز، بعضى آراى فیلسوفان و عارفان را در ترازوى نقد قرار داد؛ حتى بر آراى بزرگانى چون ابنعربى و ملاصدرا انتقادهایى وارد كرد. امام در فقه و اصول، كارهاى بسیارى كرد؛ زیرا عمده فعالیتهاى علمى ایشان، در زمینه این دو علم بود. ایشان بیش از «سى» سال بر كرسى تدریس و تحقیق تكیه زده و لوح و قلم به دست گرفت و این علوم را غنى ساخت.
در اصول فقه، نوآورىهاى گوناگونى داشت. مبانى بزرگان و متخصصان این فن (مانند مرحوم شیخ اعظم مرتضى انصارى، مرحوم آخوند ملامحمدكاظم خراسانى و مرحوم شیخ عبدالكریم حائرى یزدى) را با بیانى محكم، تبیین و گاهى
تهذیب و تكمیل مىكرد و در نتیجه، مبنا و طرحى نو درمىانداخت. براى نمونه، بحث «انسداد» را تهذیب كرد و در قاعده «لا ضرر»، سخنى تازه ارائه داد.
ایشان در «فقه» نیز ابتكارهایى داشتند. بهویژه در بخش مسائل اجتماعى اسلام كه عملاً درباره این مسائل بحث و تحقیقى صورت نمىگرفت. امام در آن زمان، در این خصوص تحقیقاتى را شروع كرد و درس و بحثهایى را درباره مسائل اجتماعى فقه ارائه داد. همان تحقیقات، امروز چون چراغى فراروى مسؤولان كشور و راهگشاى آنان در قوانین اجتماعى و امور سیاسى است. یك نمونه دیگر از ابتكارهاى امام، در «تحریم حِیَل شرعیه ربا» است كه استدلالهاى ایشان، روشن و كارساز بود. همچنین نظریه ایشان در مورد تقیّه و خروج «مهامّ امور» از حوزه آن، بسیار مهم است.
در تاریخ فقه «شیعه» ـ مانند سایر علوم ـ باید زمانها بگذرد تا زمینه ظهور شخصیتى بزرگ و اندیشمندى سترگ و برجسته فراهم آید؛ شخصیتى كه افكارش مثل خورشید كه ستارگان را تحتالشعاع قرار مىدهد، بر اندیشههاى دیگران برترى یابد. براى مثال، در عصر غیبت امام زمان(علیه السلام)بزرگانى مانند شیخ طوسى، محقق حلى، علاّمه حلى، شهید اوّل، شهید ثانى، وحید بهبهانى، شیخ جعفر كاشف الغطا، از جمله كسانى بودند كه در «فقه شیعه» نقاط عطفى را به وجود آوردند و در «فقه» جهشى ایجاد كردند.
در عصر حاضر نیز، حضرت امام با تحقیق در «فقه» و ارائه فتواهاى جدید با حفظ مبانى و اصولـ نقطه عطف جدیدى در تاریخ «فقه شیعه» ترسیم كرد؛ به گونهاى كه «فقه» را از دنبالهروىِ تقلیدگونه صاحبنظران پیشین برگردانده و سبب شكوفایى و پویایى آن شد؛ بهویژه توجّه فقیهان را به مقایسه مصالح مهم و اهم در صورت تعارض مسائلـ و تشخیص اولویتها جلب كردند.
این ابتكار امام، براى فقیهانى كه مىخواهند فتوایى بدهند تا تكلیفشان را در مقام عمل روشن كنند، نكته بسیار مهمى است؛ بهویژه براى فردى كه در مقام رهبرى قرار مىگیرد و مىخواهد احكام «ولایى» صادر كند، داراى اهمیت فوقالعادهاى است. به هر حال، باید حضرت امام خمینى(قدس سره) را از بزرگترین عالمانى به شمار آورد كه به «فقه شیعه» و غناى آن خدمت بزرگى كرد. راههاى نویى را به روى پژوهشگران «فقه» و صاحبنظران این علم گشود.
نحلههاى فلسفى معروف، میان فیلسوفان اسلامى به سه دسته تقسیم مىشوند: یكى، مكتب «مشّایى» است كه بزرگانى مانند فارابى و ابنسینا از آن پیروى و آن را ترویج مىكردند. یكى هم، مكتب «اشراقى» است كه از زمان شیخ شهابالدین سهروردى (شیخ اشراق)، میان فیلسوفان اسلامى رواج یافت. و دیگرى، مكتب «صدرالمتألهین» است كه جامع بین آراى «مشّایین» و «اشراقیین» و عارفان است. مرحوم ملاصدرا در هر باب آنچه را كه به حق نزدیكتر مىدانسته، برگزیده است؛ در نتیجه یك نظام فلسفى ارائه داد كه گرایشهاى اشراقى، افكار مشّایى و نیز گرایشهاى عرفانى در آن وجود دارد. این مكتب، گاه «مكتب صدرایى» و گاهى «حكمت متعالیه» نامیده مىشود.
حضرت امام نیز، همین «حكمت متعالى» را پسندید و بر اساس كتاب اسفار ملاصدرا، تدریس مىكرد كه استاد مطهرى و بزرگان دیگرى، از آن محفل بهرهها بردند؛ البته امام در فلسفه نیز ـ مانند علوم دیگر ـ اهل نظر بود. چنین نبود كه مثل برخىـ تمام افكار ملاصدرا را بىچون و چرا بپذیرد و هیچ نقدى بر آنها
نداشته باشد. امام با وجود نقد و نظر بر مرحوم ملاصدرا، از میان آن سه نحله، مكتب او را تأیید مىكرد؛ از این رو باید بگوییم كه از پیروان فلسفه ملاصدرا بود، هرچند بر آن نیز، خردهها مىگرفت.(1)
از سال 1331 هـ.ش. كه براى ادامه تحصیل(2) به قم آمدم، در درس حضرت امام كه آن هنگام در سهراه موزه، یعنى مسجد محمدیه(3) برگزار مىشد، شركت كردم و درس ایشان را از تمام درسهاى خارج دیگر كه در حوزه گفته مىشد، بهتر یافتم؛ هم از لحاظ بیان كه بیانى بسیار رسا و شیوا داشت؛ هم از جهت تنظیم مطالب كه مطالب چگونه برداشت و از كجا شروع و به چه صورت ختم شود؛ و هم از نظر احاطه بر افكار دیگران و بررسى و نقادى آنان(4) درس ایشان، درس ایدهآلى در نظرم آمد. بر آن شدم كه درسهاى آینده خود را در محضر ایشان ادامه دهم و ظرف علمى خویش را از این بحر گهربار و چشمه فیاض پر كنم. خدا را سپاس كه اینگونه هم شد.
1. حضرت امام، بیش از بیست سال، فلسفه تدریس كرده و حاشیهاى نیز بر اسفار نوشته است. براى اطلاع بیشتر، ر.ك: كیهان اندیشه، ش 11 و 18.
2. پیشتر، پنج سال در «یزد» و نزدیك به یك سال هم در «نجف اشرف» تحصیل كردم و مشغول تحصیل در سطوح عالى بودم كه به قم آمدم.
3. هم اكنون مسجد مذكور جزو بیوت حرم حضرت معصومه(علیها السلام) شده است.
4. یكى از بزرگان كه شاگرد امام بوده است، مىگفت: «بارها، امام از اینكه درس، حالت یكنواخت داشته باشد و فقط استاد، سخن بگوید، اظهار نگرانى مىكرد؛ حتى یك بار در درس فرمود: اینجا كه مجلس روضهخوانى نیست كه همه سكوت كردهاید و گوش مىدهید؛ اینجا كلاس درس است و خاصیت درس این است كه یكى اشكال كند، یكى ایراد بگیرد و اظهار نظر كند».
در آن ایام، امام بزرگترین و یا دستكم یكى از بزرگترینـ و بهترین استادهاى حوزه به شمار مىآمد.
بر هیچ كس مخفى نمانده است كه تحلیلگران در تحلیل شخصیت امام خمینى، چه تفسیرها كردهاند. آنها در بزرگى ایشان، زبان به مدحت گشودهاند تا جایى كه مقابل شخصیت وى، خاضعانه به احترام برخاسته، سر تعظیم فرود آورده و دست ادب بر سینه نهادهاند. تحلیلگران غیر مغرض، در این بخش از شناخت امام شریكند؛ ولى معتقدیم آنچه آنان فهمیدهاند، به تحقیق یك صدم ابعاد حقیقى این شخصیت نیست؛ چون آنان امام را از نزدیك ندیدهاند؛ به درستى كه «شنیدن، كى بُود مانند دیدن». مَثل آنان، مَثلِ كسى است كه بر بام رفته است تا خورشید و ستارگان را با دست لمس كند! آنچه بر این تحلیلگران پوشیده مانده، «بُعد الاهى» این بزرگ مرد است؛ بُعدى كه بر ابعاد دیگرش، سایه افكنده است.
همین شخصیت الاهى بود كه همه ابعاد وجود خود را، در راه این هدف به كار گرفته بود. او مصداق بارز رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَیْعٌ عَنْ ذِكْرِ الله(1) بود. وى نمونه كامل دستپروردگان مكتب انبیا، بهویژه جد مصطفایش، رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) بود.
دامان سخن را چنین كوتاه مىكنیم كه شخصیت امام از آغاز نوجوانى، بر اساس بندگى خدا شكل گرفت. وى باور كرد كه عالم هستى، پرتو ناچیزى از
1. یعنى بزرگمردانى كه هیچ چیز (نه تجارتى و نه معاملهاى) آنان را از یاد خدا، بازنمىدارد. (نور، 37).
عظمت وجود اقدس الاهى است كه به امر او تحقق یافته و باقى است. او معتقد بود كه همه چیز مقابل اراده خدا، خاضع و خاشع است: كُلٌّ لَهُ قانِتُون و اراده حق جل جلالهـ به این تعلق گرفته است كه انسان با حركت آزادانه و آگاهانهاش، راه تقرب به سوى «او» را طى كند و در این راه، وظایفى همچون دستگیرى از دیگران و مسؤولیت در برابر انسانهاى دیگر را بر دوش دارد.
چه بسیار انسانهاى برجستهاى كه به این راز (كمال حقیقى انسان، در تقرب به خداست) پى برده بودند؛ ولى آن را به صورت حركتى فردى و رابطهاى شخصى میان خود و خدا، تلقى مىكردند؛ مانند بسیارى از عارفان كه شخصیت آنان كم و بیشـ شناخته شده است؛ اما امام، عرفان را در این چهارچوب تنگ نمىدید. او معرفت ربّ را در این مىدید كه تمام وجود انسان، مظهر بندگى خدا شود؛ نه تنها در دلش با خدا ارتباط داشته باشد؛ بلكه باید در گفتار و پندار، رفتار و كردار فردى، خانوادگى، اجتماعى و حتى بین المللى او «عبودیت» تجسم یابد. امام مىكوشید كه این اعتقاد را با ادله عقلى و نقلى و نیز با سیر و سلوك عرفانى بیابد و ایمان خویش را در این جهت به طور كامل تقویت كند. دوران نوجوانى او، به تقویت این ایمان در ابعاد مختلف فلسفى و عرفانى و استفاده از كتاب و سنت گذشت.
امام، از افراد كمنظیرى بود كه در زمینههاى اصلى علوم اسلامى (علوم عقلى و نقلى و سیر و سلوك معنوى) قلّهپو بود. او با این بینش كامل باور كرده بود كه زندگىاش، باید وقف بندگى خدا شود.
اگر در سخنان مختلفش بارها بر این نكته تكیه و تأكید مىكرد كه «ما، تابع تكلیف هستیم و دنبال انجام وظیفه»، این شعار شوخى نبود؛ بلكه واقعیتى بود كه در عمق دلش جاى گرفته بود و آن را باور داشت.
بنده، باید «بندگى» كند. براى نیل به «قرب الاهى» راهى جز «بندگى» وجود ندارد؛ بندگى هم، باید سراسر هستى آدمى را در بر گیرد؛ یعنى هم در ذهن او، هم عواطفش، هم رفتار فردى و كردار اجتماعىاش. در زندگى انسان، نباید جایى وجود داشته باشد كه در آن، بندگى خدا ظهور نداشته باشد؛ چه آنگاه كه سخن مىگوید یا سكوت مىكند، چه آن وقت كه قیام یا قعود مىكند؛ در حال تعلیم یا تعلّم است؛ چه در حال عبادت یا معاشرت باشد. اگر در حال آموزش فرزند یا پرورش او است، اگر مبارزه و جهاد مىكند یا روانه زندان و تبعید است، تا آخرین نفس باید در همهجا و همه چیز، بندگى خدا را به ظهور برساند؛ به عبارتى دیرین و شیرین «نُسك و صلات و حیات و مماتش، لله ربّ العالمین» باشد. امام، اینگونه بود و از این رو مىفرمود: «عالم، محضر خداست؛ در محضر خدا معصیت نكنید!»
اگر كسى بخواهد شخصیت امام را بررسى كند، در خواهد یافت كه جوهر شخصیت ایشان، «عبودیت» بود. همه چیزهاى دیگر در شعاع عبودیت خدا جلوه مىكرد؛ یعنى جلوههایى از بندگى و شرایطى براى ظهور این نور بود. پس از آنكه امام این حقایق را به طور كامل در حدى كه براى یك انسان عادى و غیر معصوم میسّر استـ به دست آورد، به تربیت دیگران پرداخت؛ البته باز هم عبودیت خدا بود كه در اینجا جلوهگر مىشد. بیان این معانى را در تفسیر سوره «حمد» و «علق» او ببینید تا دریابید كه «اِقرأ» او هم، به اسم ربّ بود. شاگردان فراوانى را در طول تدریسش پرورش داد كه توانستند پیام او را كه همان پیغام پیغمبران و روح اسلام است، در جامعه منتشر كنند.
شرایط اجتماعى ایجاب مىكرد كه بر ضد كفر و الحاد و استكبار حركتى بشود.
در آغاز، توجّه امام به كفرى بود كه جامعهاش را تهدید و تسخیر مىكرد. عوامل كفرستان، در حالِ اسلامزدایى از این كشور امام زمان(علیه السلام)بودند. امام، به همین انگیزه كه باید بندگى خدا را در این جامعه رواج داد، قیام كرد؛ نه فقط با یك انگیزه سیاسى یا اجتماعى یا اقتصادى. در این قیام، اذان بندگى (ایمان به خدا)، اعلان برائت از الحاد و كفر به طاغوت سر داده شد.
اگر فردى سخنرانىهاى امام را از آغاز تا انجام نهضتـ واژهشمارى كند، درمىیابد كه در كلام امام، هیچ كلمهاى به اندازه واژگان مقدس اسلام، قرآن، خداوند تبارك و تعالى و... تكرار نشده است. این واژگان تكیه كلام ایشان بود. ذكر این الفاظ تصنّعى نبود؛ بلكه از عمق جان و دل برمىآمد. او هدفى جز اسلام و رضاى خدا نداشت. او، مىكوشید تا جامعه خویش را خدایى، اسلامى و معنوى به بار بیاورد. وى در این راه، طرحها و برنامههایى را با الهامالاهى و فراست خدادادى اجرا كرد. هنگامى كه همه مردم حتى خوشباورترین افراد ناامید شده بودند، خدا او را به پیروزى رساند؛ با اینكه كشورهاى دنیا، به او اجازه اقامت یا حتى ورود نمىدادند!
پس از رحلت حضرت آیتالله بروجردى(قدس سره) امام در اوج شهرت علمى بود و در حوزه، بزرگترین استاد شناخته شده بود. كسانى كه در حدّ ایشان یا نزدیك به موقعیت علمى وى بودند چون در مظانّ مرجعیت بعدى بودند، به طور طبیعى باید خود را براى پذیرفتن مسؤولیت «مرجعیت» آماده مىكردند. طبق رسم حوزهها، رساله چنین افرادى چاپ مىشود تا آراى آنان از سوى دیگر علما بررسى شود یا مقدمات لازم را براى مسؤولیتى كه در پیش دارند، فراهم كنند؛ ولى حضرت امام(قدس سره) هرگز به انجام چنین رسمى حاضر نشد و به هیچ روى، به قبول
این كار ارادتى نشان نداد.(1) او، از هرگونه اقدامى براى مرجع شدن گریزان بود. ایشان پس از فوت آیتالله بروجردى هم حاضر نشد رسالهاى چاپ كند یا قدمى در راه پذیرش مسؤولیت مرجعیت بردارد؛ حتى از گرفتن مجلس ختم و فاتحه براى مرحوم آیتالله بروجردى نیز امتناع مىورزید؛ زیرا ممكن بود برخى چنین بپندارند كه مراسم ختم، مقدّمه «مرجعیت» است.
حاصل آنكه: به هیچ وجه در پى «مرجع شدن» و آماده كردن مقدمات براى آن نبود و هیچ اقدامى براى چاپ رساله نمىكرد. گویا، تدریس را بزرگترین وظیفه خود مىدانست؛ حتى پس از آنكه كسانى ایشان را «اعلم» تشخیص دادند و به وى رجوع كردند، باز حاضر نشد «رساله» چاپ كند؛ بلكه شاگردانش عهدهدار این كار شدند. آنان، حاشیه امام بر عروة الوثقى را ترجمه و با توضیحالمسائل تطبیق كردند. آنگاه، با هزینه مردم چاپ شد؛ حتى یك رساله توضیح المسائل هم از ایشان با پول بیتالمال و سهم امام به چاپ نرسید.
كتابهاى درسى او را كه تدریس فرموده و نگاشته بود (مانند چند جلد كتاب طهارت و...) نیز یك فرد خیّر با هزینه خود به چاپ رساند؛ البته براى چاپ آنها، توفیق رفیق ما شد و خدمتى براى تصحیح مطالب و آماده كردن آنها براى چاپ، از ما ساخته بود كه انجام دادیم.
1. پس از فوت مرحوم آیتالله حكیم(رحمه الله) یكى از وكلاى او در شهرى از عراق، به امام نامه نوشته، وكالت یك استان را طلب مىكند؛ ولى امام مىفرماید: «همان مقدار وكالت قبلى كافى است». او دوباره نامه مىنویسد و امام را تهدید مىكند كه اگر چنان وكالت نامهاى را به من ندهید، به مردم مىگویم كه از تقلید شما برگردند. امام در جواب نامه او مىنویسد: «اگر یك همچو خدمتى به من بكنید، من از شما تا روز قیامت ممنون مىشوم؛ چون كه اگر مردم از تقلید من برگردند، بار مسؤولیت من، سبك مىشود».
سیره امام پیش از فوت مرحوم آقاى بروجردىـ گریز از مسیر شهرت بود؛ به همین دلیل امامت جماعت هیچ مسجدى را، نمىپذیرفت و خودش در مدرسه فیضیه، به مرحوم آقاى خوانسارى(رحمه الله) اقتدا مىكرد.
در مسائل گوناگون، آنقدر ظرافت و اشارت در سخنان، رفتار، كردار، نشست و برخاست امامـ بود كه از شمار بیرون است؛ من چه بنگارم و شما چه بخوانید! كدام نكته را بگویم و از كدام نكته در گذرم؟ از درس، كوچه و كلاس ایشان بشنوید. وقتى كه براى تدریس مىرفتند، تنها مىرفتند و در مسیر برگشت چون پیاده مىآمد و مىرفتـ اگر طلبهاى پرسشى داشت، امام مىایستاد و به پرسش او، پاسخ مىداد، پس از آن حركت مىكرد. براى آنكه در كوچه، فردى دنبال او و پشت سرش راه نرود، توقف مىكرد و پرسش را جواب مىداد و مىگفت: «بفرمایید!» یعنى پرسش كننده را پس از جواب راه مىانداخت، آنگاه خودش حركت مىكرد. آنقدر در اخلاق، رفتار و منش این بزرگمرد نكته وجود دارد كه اگر بخواهیم بنویسیم، زبان قلم در كام مىخشكد.
امام خمینى(قدس سره) انسانى بیش نبود؛ ولى خود را به جایى پیوند داده بود كه آنجا، كانون بىنهایت عظمت است.(1) او از خود، چیزى نداشت؛ همانگونه پیامبران هم از خود چیزى نداشتند؛ جز اینكه رابطه ایشان با خدا، بیش از دیگران بود. خدا به پیامبرش دستور داد بگوید: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُم؛(2) یعنى بگو: من هم آدمى
1. خود ایشان، این معانى را خوش بیان كرده است؛ آنجا كه مىسراید:
دلدرویش بهدست آر كه از سرّ «اَلست» *** پرده برداشته، آگاه ز تقدیرم كرد
و نیز مىگوید:
گر تو آدمزاده هستى، علّم الاسما چه شد *** قابَ قوسینت كجا رفته است اَوْ ادنى چه شد
2. سوره كهف، 110: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَلا یُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً؛ بگو: «من فقط بشرى مثل شما هستم؛ (امتیازم این است كه) به من وحى مىشود كه تنها معبودتان، معبود یگانه است. پس هر كه آرزوى لقاى مالكش را دارد، باید كارى شایسته انجام دهد و هیچكس را در عبادت پروردگارش شریك نكند».
مثل شما هستم؛ البته با یك فرق كه یُوحى اِلَىَّ؛ من، فقط ارتباطى از راه وحىـ با خدا دارم كه همین ارتباط، سرچشمه عظمت و منشأ فرق بین من و شماست؛ وگرنه خود من هم، در ذات خویش فقیرم و چیزى از خود ندارم.
امام خمینى(رحمه الله) هم، انسانى همچون دیگر انسانها بود. از پدر و مادرى از جنس همین بشر متولد شده و در محیط كوچكى تربیت یافته بود، تفاوت او با دیگر انسانها در این بود كه رابطه او با خدا، قوىتر بود. این كه چه مقدار قوىتر بود، عقل ما اندازه آن را درنمىیابد. به قول معروف: «دست ما كوتاه و خرما بر نخیل»؛ ولى مىدانم كه رابطه این مخلوق عابد با خالق معبودش، قوىتر از آن بود كه در وهم ما آید. سرّ عظمت او، داشتن پیوند قوى با خداوند بود.(1)
اگر بنا بر این باشد كه امام خمینى(قدس سره) را به عنوان «الگو» بشناسیم و به او اقتدا كنیم، باید بدانیم كه چرا او به این «عظمت» رسید و سرّش چه بود؟ اگر سرّ این سرورى را به دست آوریم، مىتوانیم در حد توانـ راه او را در پیش بگیریم تا از آن نور خدایى بهرهمند و اندكى از آن عظمت برخوردار شویم؛ هرچند مىدانیم كه خمینى نمىشویم؛ همانگونه كه به طریق اولىـ مىدانیم امام معصوم نمىشویم؛ زیرا امیر مؤمنان(علیه السلام) فرمود: «شما مثل من نمىشوید». اَلا وَاِنَّ لِكُل
1. ایشان در یك «غزل»، به این ارتباط قوى و خالى كردن حرم دل از غیر خدا و آراستن این عرش رحمان، عاشقانه سرودهاند:
تا از دیار هستى در نیستى خزیدیم *** از هر چه غیر دلبر، از جان و دل بریدیم
با كاروان بگویید از راه كعبه برگرد *** ما یار را به مستى بیرونِ خانه دیدیم
مأمُوم اِماماً یَقْتَدی بِهِ وَیَستَضِیءُ بِنُورِ عِلْمِهِ؛ اَلا وَاِنَّ اِمامَكُم قَدِ اكْتَفى مِنْ دُنیاهُ بِطِمْرَیْهِ وَمِنْ طَعْمِهِ بِقُرْصَیْهِ. اَلا وَاِنَّكُم لا تَقْدِرُونَ عَلى ذلِكَ وَلكِنْ اَعِینُونی بِوَرَع وَاجْتِهاد وَ عِفَّة و سَداد...؛ بدانید كه هر پیروى را، پیشوایى است كه به وى اقتدا كند و راه او را پوید و از نور دانش او روشنى جوید. آگاه باشید كه پیشواى شما به دو جامه فرسوده و دو قرص نان اكتفا كرده است. بدانید كه شما، چنین نتوانید كرد؛ ولى مرا به پارسایى و در پارسایىـ كوشیدن و پاكدامنى و درستى ورزیدن و درستكارى، یارى كنید.(1)
این سخن حضرت، خودستایى نبود؛ بلكه بیان یك حقیقت بود براى آنكه دیگران، واقع بینانه به خود بنگرند توقع بىاندازه از خود نداشته باشند و نیز مأیوس نشوندـ و در راه تكامل، به مقدار خویش گام بردارند؛ به اصطلاح، پاى از گلیم خویش فراتر ننهند؛ از این رو فرمود: «اِنَّكُم لا تَقدِرُونَ عَلى ذلِكَ؛» نه تنها معرفت مرا پیدا نمىكنید و علم مرا به دست نمىآورید، بلكه رفتار و كردار مرا هم نمىتوانید داشته باشید؛ قادر بر این امور نیستید و قدرتش را ندارید.
چهفردى، توان انجام اعمال على(علیه السلام) را دارد؟ كارهایى كه مىكرد، مگر از انسانهاى عادى ساخته است؟ یكى از اعمال آن جناب را كه هر روز انجام مىداد، در نظر بیاورید و ببینید كه آیا چنان عملى از شما برمىآید؟! كیفیت عمل بماند؛ كمّیت افعال چگونه؟ آن عبادتها، آن انفاقها، آن جهادها و... .
امام هم، چنین حكایتى دارد. او اعمالى با كمّیت و كیفیت بالا انجام مىداد كه نهتنها من و شما نمىتوانیم آنها را انجام دهیم؛ حتى نمایندگان و شاگردان سطح بالاى ایشان هم نمىتوانند و مانند او نخواهند شد.
1. نهجالبلاغه، نامه 45 (به عثمان بن حنیف انصارى، استاندار بصره).
او، گل رعناى گلزار هستى بود. باید او را بیشتر بشناسیم و سعى ما بر این باشد كه شباهت بیشترى به او پیدا كنیم. آیاتى كه درباره الگو قرار دادن انبیا و اولیاى الاهى است، همین معنا را افاضه مىكند: قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْراهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَه...(1) و یا لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ یَرْجُوا اللهَ وَالْیَوْمَ الآْخِرَ وَذَكَرَ اللهَ كَثِیرا....(2) معرفى كردن این الگوها، براى آن است كه ما شخصیت این بزرگواران را بیش از پیش بشناسیم؛ بكوشیم كه شباهت بیشترى به ایشان پیدا كنیم و به آنان نزدیكتر شویم. آنچه مهم است، حركت در این مسیر است. براى فتح قلّههاى مادى نیز، قصّه چنین است؛ یعنى براى صعود از بلندترین قلّه و نیل به ستیغ آن، هر فرد به قدر وُسع خویش پیش مىرود و به ستیغ كوه نزدیك مىشود. ممكن است شخصى ده قدم و دیگرى صد گام صعود كند. هر كس به اندازه همتش در قوس صعودى بالا مىرود؛ ولى نكته اساسى این است كه قلّه، جاده و جهت آن را گم نكنیم و مسیر را درست بپیماییم.
درباره امام نیز ـ هرچند مىدانیم كه به آن قلّه بلند نتوانیم رسید و مانند او
1. بخش اوّل آیه چهارم، از سوره «ممتحنه» است. ترجمه كل آیه: ابراهیم(علیه السلام) و كسانى كه با او بودند، الگو (سرمشق) خوبى براى شمایند؛ هنگامى كه به قوم مشركـ خود گفتند: «ما از شما و آنچه غیر از خدا مىپرستید، بیزاریم؛ ما به شما كافریم و میان ما و شما دشمنى همیشگى آشكار شده است تا آن زمان كه به خداى یگانه ایمان بیاورید»؛ جز آن سخن ابراهیم(علیه السلام) كه به پدرش پدر زن یا عمویش آزر گفت (و وعده داد) كه براى تو آمرزش طلب مىكنم؛ و در عین حال، در برابر خداوند براى تو مالك چیزى نیستم (و اختیارى ندارم). پروردگارا! ما بر تو توكل كردیم و به سوى تو بازگشتیم و همه فرجامها به سوى تو است.
2. احزاب، 21؛ مسلماً زندگى رسولالله، الگوى خوبى براى شماست؛ براى هرفردى كه امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارد و خدا را بسیار یاد مىكند.
نخواهیم شد ـ باید بكوشیم كه جهت، به سوى او باشد. باید راه حركت، به سوى امام باشد. راهنما و جهتنما، «شناخت» اوست. آنگاه در جهت «قرب» به ایشان، حركت ما صحیح است كه شناخت بهتر و بیشترى از او داشته باشیم؛ وگرنه راهى كه مىرویم، سر به شورستان است. راهرو بىمعرفت، نابیناى بىعصا و بىعصاكش است كه جز افتادن و برخاستن، راه به جایى نمىبرد؛ منتهاى حركتش، دور خود چرخیدن یا به در و دیوار كوفتن و به چاه و چاله افتادن است. پس براى دریافتن حال او، شناخت لازم است.
یكى از ابعاد شخصیتى امام كه شناختش ضرورى است، بعد «اخلاقى و معنوى» ایشان بود كه تمام ابعاد دیگر، تحتالشعاع این بخش بود؛ به یك معنا این بعد، رأس هرمى بود كه خطوط جنبى، همه از آنجا سرچشمه مىگرفت و سطوح جانبى، از آنجا ترسیم مىشد. خلاصه اینكه نقطه اصلى، همان «معنویت» او بود.
با اینكه بسیار كوشیدم تا به عمق و اوج معنویت امام پى ببرم، نتوانستم به این مطلب دست یابم؛ عمق معنوىاش ناپیدا بود و اوج ربّانیتش ناآشكار. نه تنها من، بلكه بزرگان نیز اعتراف كردند كه بر صدر و منتهاى آن بیت معمور دست نیافتند. وانگهى، او خودش مىفرمود: «به آن جایى كه باید برسم، نرسیدم!»
او برتر از این بود كه ما گفتیم و بالاتر از آنكه در «گفت» آید. با این وصف، هرچند كه نمىتوان «او» شد و بدان مقصد اعلا كه ایشان رسیده بودـ رسید؛(1)
1. در یك جلسه خصوصى درپاسخ مرحوم آیتالله حاج سیدمحمدرضا بهاءالدینى، فرموده بود: «من در اختیار خودم نیستم و همه چیز در اختیار من است». مرحوم بهاءالدینى(قدس سره)مىفرمود: «من از این جمله، ولایت امام را فهمیدم؛ یعنى من ولایت دارم».
ولى در كلمات و سخنان او، چیزهایى را مىتوان یافت كه جهت حركت را نشان دهد؛ یعنى جهتنماى مكانتى كه او داشت و جایى كه رسیده بود.
یكى از كلمههایى كه امام بر آن تأكید مىكرد، این بود كه همواره مىفرمود: «تمام فسادهایى كه در عالم پیدا مىشود، از خودخواهى پیدا مىشود؛ از حبّ جاه، حبّ قدرت، حبّ مال، و از امثال اینهاست و همهاش به حبّ نفس برمىگردد؛ و این بت، از همه بزرگتر است و شكستنش از همه مشكلتر است... مشغول باشید به شكستن دست و پاى همچو بتى. اگر رهایش كنید، شما را به هلاكت مىكشاند».(1)مانند این یك جمله را، امام صدها، بلكه هزاران بار، بیان فرموده است(2) كه
1. ر ك: صحیفه امام، ج 19، ص 250.
2. براى نمونه، به این جملهها توجه كنید: «...رأس همه خطاهایى كه انسان مىكند، حبّ نفس است؛ هر بلایى سر انسان خودش مىآید یا جامعه از دست قدرتمندان مىبیند، این در اثر هواى نفس و خودخواهى است. در روایات ائمه ما فرمودهاند: رأس كلِّ خطیئة، حبّ النّفس (اصول كافى، ج 2، ص 135)؛ یعنى همه خطاهایى كه از انسان صادر مىشود، در اثر همین خودخواهى و غفلت از خداست. انسان باید كوشش كند كه این حبّ نفس را اگر نمىتواند تمام كند، كم كند؛ البته مسأله بسیار مشكلى است و محتاج به ریاضت است؛ لكن نشدنى نیست» (همان، ج 13، ص 194). «مراقبت و محاسبه نفس در تشخیص راه خودخواهى و خداخواهى، از جمله منازل سالكان است» (همان، ج 16، ص 221).
امام در این باره، یك سینه سخن دارد. براى نمونه، در جاى دیگرى مىفرمود: «از اینجا (قصّه سجده نكردن شیطان) مىفهمیم كه قضیّه «خودبینى»، ارث شیطان است.... تمام فسادهایى كه در عالم واقع مىشود چه فسادها از افراد، چه فسادها از حكومتها و چه در اجتماعـ تمام فسادها زیر سر همین ارث شیطان است. تمام مفسدههایى كه در عالم پیدا مىشود، از این «بیمارى خودبینى» است؛ چه در كنج خانه، فردى نشسته باشد و مشغول عبادت باشد اگر خودبینى بكند، ارث شیطان را داردـ و چه در جامعه باشد و با مردم تماس داشته باشد، این هم اگر فسادى از او حاصل بشود، از خودخواهى و خودبینى خودش است. و چه در حكومتهایى كه در عالم حكومت مىكنند؛ از اوّلى كه حكومت در دنیا تأسیس شده است تا حالا، هر فسادى واقع شده از همین خصیصه است» (همان، ج 19، ص 133).
«"مادر بتها، بت نفس شماست". تا این بت بزرگ و این شیطان از میان برداشته نشود، راهى به سوى او جلّ و علاـ نیست؛ و هیهات كه این بت، شكسته و این شیطان رام گردد» (همان، ج 18، ص 454).
درباره هر كدام از آنها مىتوان یك كتاب نگاشت. این جمله، براى امثال ما پرسش برانگیز است كه مباره آدم با خودش چگونه است؟ بر فرض كه «با خود مبارزه كردن را» تصور كردیم و فهمیدیم، این پرسش پیش مىآید كه چرا با خودش مبارزه كند؟
در پاسخ امثال این مسائل گفته مىشود كه راه تكامل در گرو مبارزه با نفس است؛ یعنى اگر خواهان كمال و تكامل هستید، این گوى و این میدان؛ اگر دنبال معشوق حقیقى نه مجازىـ مىروید، باید از كوچه مبارزه با نفس بگذرید؛ هرچند كه سر بشكند دیوارش.
ممكن است كه این جواب را از روى «تعبد» و از سر تسلیم بپذیریم؛ به این دلیل كه نخست، امام چنین مىفرمود و او هم، سنجیده سخن مىگفت و بدون دلیل، كلامى بر زبان نمىآورد. دوم، همه ما، آیات و روایاتى كه مطلب پیش گفته را تأكید مىكند، دیدهایم و شنیدهایم. از جمله آن روایات، فرمایش حضرت رسولخداست كه فرمود: «اَعْدى عَدُوِّكْ، نَفْسُكَ الّتی بَیْنَ جَنْبَیْك»؛(1) یعنى بزرگترین دشمن تو، همان نفس تو است كه در باطنت هست و در صندوق سینهات، سنگر گرفته است.
امام این مطلب را با عبارتها و در مناسبتهاى گوناگون مىفرمود. هر فردى
1. بحار الانوار، ج 67، ص 36.
كه با نوشتهها و سخنان ایشان آشنا باشد، مطلب پیش گفته را مكرر از زبان و بنان او شنیده و خوانده است؛ در عین حال كه بارها گفته مىشد، باز نامكرر مىنمود؛ زیرا سخن عشق بود.
پرسش دیگرى كه از این جمله امام براى انسانهاى عادى پیش مىآید، این است كه چرا باید با «خود»، مبارزه كنیم؟ مگر ما چه عیبى داریم كه باید علیه نفس خودمان به قیام برخیزیم؟ مگر ما مخلوق خداوند نیستیم و مگر او نیز هر مخلوقى را به نیكوترین وجه، نیافریده است: الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْء خَلَقَه؛(1)خدایى كه هر چه آفریده، به بهترین صورت به تصویر كشیده است؛ با این بیان، ما كه یكى از همین مخلوقات نیكو آفریده شده آن أَحْسَنُ الْخالِقِین هستیم، پس چرا با خود مبارزه كنیم؟ و چگونه است كه وقتى با خود مبارزه مىكنیم، تكامل یافته، به خدا نزدیكتر مىشویم؟ چه ملازمهاى بین این دو مطلب است؟
به طور طبیعى، چنین پرسشهایى درباره آن سخن امام، به ذهن انسان مىآید؛ بهویژه اگر این افراد با روایات و اخبار، بیشتر آشنا باشند، ممكن است تضادّى بین مطالب وارد شده درباره نفس ببینند؛ زیرا در برخى احادیث، بر اهمیّت نفس و روح انسانى، كرامت نفس، و حفظ عزّت نفس، تأكید شده؛ سفارشى به این مضمون كه كرامت خود را حفظ كنید! آبروى خویش را مریزید! عزّت نفس داشته باشید! شرافت خود را پاس بدارید! و... .
اگر باید بر ضد «خود» قیام كرد؛ پس حكایت این «خود» چیست كه باید او را عزیز بداریم و كرامتش را حفظ كنیم. اگر باید با این «خود» و «نفس» مبارزه كنیم،
1. سجده، 7: الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْء خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الإِْنْسانِ مِنْ طِین؛ خدایى كه هرچه آفرید، به نیكوترین صورت آفرید؛ و آفرینش انسان را از گِل آغاز كرد.
پس چگونه دستور مىدهند كه كرامت و شرافت آن را حفظ كرده و عزیزش بدارید! چگونه بین این هر دو ضد امر و نهىـ باید جمع كرد؟ این پرسشها، از قدیم بوده است و تا كنون هم هست.
حقیقت مطلب این است كه انسان، شاهكار خلقت و معجونى عجیب است. خدا در آفرینش این انسان، قدرتنمایى عجیبى كرده است.(1)
تا جایى كه ما مىشناسیم و به ما شناساندهاند، میان مخلوقات خدا موجودى برتر از انسان آفریده نشده است. انسان موجودى است كه تمام استعدادها و كمالات بالقوّه را دارد؛ در عین حال، در معرض پستترین منازل، پرتگاههاى سقوط و دَرَكات نزول هم قرار دارد. اگر شما خطى را رسم كنید و نقطهاى را در نظر بگیرید و دو طرف این نقطه را به سمت راست و چپ یا به طرف بالا و پایین به شكل محور مختصاتـ فرض كنید؛ نقطه مركزى آن، «آفرینش انسان» هنگام انعقاد نطفه یا زمان تولد است. در این نقطه، آن قدر امكانات ذخیره شده و پتانسیل وجود دارد كه مىتواند این موجود را به سوى بالا در محور ایگرگها (y) به سمت بىنهایتـ سوق دهد؛ یعنى سیرى كه حد و حصر ندارد. هرچه بالا برود، باز هم مىتواند كه بالاتر رود (البته در واقع، حد و مرزى دارد امّا میل به بىنهایت دارد). این، همان استعدادهاى نخستین است كه خدا در نهاد این موجود نهاده است.
این بخش «مثبت» ایگرگها (y) است. این خطّ خلقت، قسمت «منفى» هم
1. قدرتى كه در ساخت و ساز این آدم به كار رفته، آنچنان بزرگ و عجیب است كه تنها خود خدا به سبب این خلقت فوقالعادهـ مىتوانست به خودش تبریك بگوید: فَتَبارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ.
دارد؛ یعنى همان پتانسیل مىتواند حركتى معكوس داشته باشد و در جهت «منفى» ایگرگها (y) سیر كند و به سمت پایین و پرتگاه سقوط بكند؛ اما چه اندازه سقوط كند و تا كجا بیفتد، آن هم، میل به «بىنهایت» دارد، و یعنى سقوط بشر، حد و حصر ندارد.
براى آنكه مطلب بالا بهتر تصور شود، یك سخن تاریخى را براى مثال مىآوریم؛ راویان حدیث و گزارشگران حوادث صدر اسلام نوشتهاند كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)درباره امیر مؤمنان على(علیه السلام) فرمود: «ضَربَةُ عَلىٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ، اَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَین»؛(1) یك ضربه على در روز خندق، از عبادت انس و جن برتر است.
این حدیث را هم شیعه و هم سنى از رسولخدا(صلى الله علیه وآله) نقل كردهاند؛ یعنى ثواب یك ضربه شمشیر على(علیه السلام) به عمروبن عبدود، از عبادت تمام انسانهااز ابتداى تا پایان خلقتـ و نیز از عبادت تمام جنّیان(2) بیشتر و بالاتر است.
همه كارهاى نیكى را كه تمام انس و جنّ از آغاز تا پایان خلقتـ انجام مىدهند، با رایانه حساب كنید، سپس محاسبه كنید كه یك انسان در طول عمرش، چه مقدار مىتواند كار خوب انجام دهد. مىتواند در هر لحظه، یك یا
چندین كار شایسته انجام بدهد؛ با چشم و گوشش، با دست و پایش، با دل و
1. مجمع الزوائد، ص 216. در خصال صدوق، ص 580 به جاى «عبادة»، «اعمال الثقلین» آمده و در شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 19، ص 61، «اعمال امتى الى یوم القیامة» ثبت شده است.
2. موجوداتى كه نمىدانیم چگونه هستند و چه مقدار و چه عبادتهایى دارند. همین اندازه مىدانیم كه قرآن كریم درباره آنان در برخى سورهها سخن گفته است؛ از جمله: یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالإِْنْسِ و فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ.
زبانش؛ یعنى یك انسان مىتواند چندین كار خوب را در یك لحظه براى خود ثبت كند. آنگاه، همچو آدمى در طول عمرش، چه اندازه كار نیك مىتواند انجام بدهد؟ یك میلیارد انسان، در طول عمر خودشان چه اندازه كار نیك مىتوانند انجام بدهند؟ آنگاه، تمام انسانهایى كه در یك عصر زندگى مىكنند مثل زمان ما كه بیش از شش میلیارد نفر هستندـ چه مقدار كار خوب مىتوانند انجام بدهند؟ وانگهى، از ابتداى خلقت انسان تا روز قیامت، جمعیت انسانها چه اندازه است و چه مقدار كار نیك مىكنند؟ این را بر جمعیت جنها از آغاز خلقت آنان تا روز قیامت اضافه كنید. پس از آن، با محاسبههاى رایانهاى حاصل را به دست آورید تا ببینیم كه چقدر مىشود و پیامبر(صلى الله علیه وآله)درباره حاصل آن، چه فرموده است!
پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: یك ضربه على(علیه السلام)، از همه اینها (حاصل جمع اعمال ثقلین، از ابتدا تا پایان خلقت) بالاتر و بیشتر است.
آیا حضرت، تعارف یا مبالغه مىكرد؟ حضرت امام خمینى(قدس سره) بر همین مطلب، چندین مرتبه تأكید فرمود كه آن یك ضربه، در یك لحظه بود؛ باقى عمر مبارك على(علیه السلام) چه مىشود؟ آیا باقى عمر ایشان بىارزش بود؟! فقط همان یك لحظه ارزش داشت؟!
على، همان على بود و در حال انجام هر كار و وظیفهاى، خدا را عبادت مىكرد. امروز و دیروزش، این لحظه و آن لحظهاش، صبح و شامش فرقى نداشت. او تمام عمرش در حال عبادت خدا بود. امیر مؤمنان، چه مقامى داشت!
یك ضربه او را حساب كنید؛ ضربهاى كه از عبادت ثقلین (تمام انسانها و
جنها، از آغاز تا انجام خلقت) برتر بود، كل عمرش چهقدر مىشود؟(1)
1. مولوى در مثنوى، به مناسبت این نبرد مولا، حدود ده صفحه در مدح مولا سروده است. در آن مثنوى گفته است كه «جمله على لله» است؛ یعنى جنگ و صلح او، امساك و عطاى او، حب و بغض او و... . هرچند كه بحث اندكى به درازا مىكشد، ارزش دارد كه سروده مولوى، در اینجا بیاید؛ از این رو ما گزیدهاى از آن را مىآوریم:
از على آموز اخلاص عمل *** شیر حق را دان مطهَّر از دغل
در غزا بر پهلوانى دست یافت *** زود شمشیرى درآورد و شتافت
او خدو انداخت بر روى على *** افتخار هر نبى و هر ولى
آن خدو زد بر رخى كه روى ماه *** سجده آرد پیش او در سجدهگاه
در زمان انداخت شمشیر آن على *** كرد او اندر غزایش كاهلى
در شجاعت شیر ربّانیستى *** در مروّت خود كه داند كیستى
در مروّت ابر موسیّى به تیه *** كآمد از وى خوان و نان بىشبیه
اى على كه جمله عقل و دیدهاى *** شمهاى واگو از آنچه دیدهاى
تیغ حلمت جان ما را چاك كرد *** آب عِلمَت خاكِ ما را پاك كرد
باز گو! دانم كه این اسرار هُوست *** ز آنكه بىشمشیر كشتن كار اوست
باز گو! اى باز عرشِ خوش شكار *** تا چه دیدى این زمان از كردگار
چشم تو اِدراكِ غیب آموخته *** چشمهاى حاضران بر دوخته
راز بگشا اى علىّ مرتضى *** اى پس از سوء القضا، حسن القضا
یا تو واگو آنچه عقلت یافتست *** یا بگویم آنچه بر من تافتست
از تو بر من تافت پنهان چون كنى *** بى زبان چون ماه پرتو مىزنى
چون تو «بابى» آن «مدینه علم» را *** چون شعاعى آفتاب حلم را
با زبانش اى باب رحمت تا ابد *** بارگاه ما «له كفواً احد»
در محل قهر، این رحمت ز چیست *** اژدها را دست دادن، راه كیست
گفت من تیغ از پى حق مىزنم *** بنده حقّم، نه مأمور تنم
شیر حقم، نیستم شیر هوا *** فعل من بر دین من باشد گواه
غرق نورم گرچه سقفم شد خراب *** روضه گشتم گرچه هستم بوتراب
چون درآمد در میان غیر خدا *** تیغ را اندر میان كردن سزا
تا اَحبّ لله آید نام من *** تا كه ابغض لله آید كام من
تا كه اعطا لله آید جود من *** تا كه اَمسَك لله آید بود من
بخل من لله، عطا لله و بس *** جمله للهام نِیَم من آنِ كس
و آنچه لله مىكنم، تقلید نیست *** نیست تخییل و گمان، جز دید نیست
بیش از این گفتن با خلق روى نیست *** بحر را گنجایش اندر جوى نیست
پَست مىگویم به اندازه عقول *** عیب نبود این بود كار رسول
این، یك نمونه بود تا انسان قدر خویش را بداند. نمونهاى بود كه انسان دریابد تا چه اندازه مىتواند با ارزش باشد؛ به گونهاى كه هم خودش از «مَلَك» پَرّان(1) و هم یك عملش از عبادت ثقلین، بالاتر شود. یك نفر اگر بخواهد كه راه قرب الاهى را پى بگیرد تا از بندگان ویژه خدا شود، راهى جز «بندگى خدا» وجود ندارد؛ «گفتا تو بندگى كن، كو بندهپرور آید».
تمام هنر على(علیه السلام)، بندگى خدا و اطاعت از او بود؛ همین و بس. مگر خود آن سرور، نمىفرمود كه إلهى! كَفى بی فَخْراً، اَنْ اَكُونَ لَكَ عَبْداً وَكَفى بِی عِزَّاً، اَنْ تَكُونَ لِی رَبَّا؛(2) یعنى معبودا! نهایت افتخار من این است كه بنده تو باشم و منتهاى عزّتم اینكه «ربّى» (مالكى) چون تو دارم.
همه مقامها، محصول بندگى خداست و نیل به آن مقامها، براى هر انسانى
1.
قدر تو بود افزون از ملائك *** تو قدر خود نمىدانى چه حاصل
2. این روایت در كتابهاى شیعه و سنى نقل شده است؛ البته هر دو گروه، با تفاوتهاى اندك آن را نقل كردهاند؛ از جمله این كه به جاى عبارت مانند: «كفانى»، «كفى بی» و «كَفى لی» آوردهاند. بحارالانوار، ج 74، ص 400:إلهى كفى بی عزاً ان اكون لك عبداً وكفى بی فخراً اَن تكون لی ربّا؛ انت كما احبّ، فاجعلنی كما تحبّ. خصال، صدوق، ص 420؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 20، ص 255 و....
شاید كه حافظ از این مناجات حضرت امیر(علیه السلام) الهام گرفته است؛ آنجا كه سروده است:
كس در جهان ندارد، یك بنده همچو حافظ *** زیرا كه چون تو شاهى كس در جهان ندارد
مُیسّر است. ظرفیتها و استعدادها (تفاوتهاى فردى) یكسان نیست و همه نمىتوانند «على» بشوند؛ ولى به خودى خود چنان استعدادهایى در نهاد انسان نهفته است. هر فردى در این مسیر مىتواند كم یا زیادـ حركت كند. عكس آن هم، همینگونه است. اگر فردى، مؤمنى را بكشد، گویا همه مردم را كشته است؛ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِیعا؛(1) با این وصف، اگر دو نفر را بكشد، چگونه؟ به یقین، جرمش دو برابر شده است. اگر صد نفر را بكشد، چگونه مىشود؟ دردناكتر آنكه، هزاران نفر بىگناه اعمّ از كودك، پیرزن، پیرمرد و جوانـ را با بمبهاى آتشزا یا بمبهاى شیمیایى و میكروبى در یك لحظه به شهادت برساند. در این صورت، چه گناه بزرگى مرتكب شده است! تا كجا سقوط مىكند؟!
وقتى حقیقت این است كه وَمَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها(2)؛ اگر كسى پنج هزار نفر را در یك لحظه با بمب شیمیایى بكشد، چه مجازاتى دارد؟ مجازات یك نفر، عذاب ابدى جهنم بود؛ اكنون آیا مجازات
1. مائده، 32:مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِی إِسْرائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْس أَوْ فَساد فِی الأَْرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِیعاً وَمَنْ أَحْیاها فَكَأَنَّما أَحْیَا النّاسَ جَمِیعاً وَلَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَیِّناتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِیراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِی الأَْرْضِ لَمُسْرِفُونَ؛ به همین دلیل، بر بنىاسرائیل مقرر كردیم كه هر كس، انسانى را كه مرتكب قتل یا فسادى بر روى زمین نشدهـ بكشد، چنان است كه گویا همه انسانها را كشته است؛ و هرفردى انسانى را از مرگ رهایى بخشد، گویا همه مردم را زنده كرده است. و رسولان ما براى بنىاسرائیل، دلایل روشن آوردند؛ اما بسیارى از آنان، پس از آن بر روى زمین، تجاوز و اسراف كردند.
2. اقتباس از آیه 93 سوره نساء است: وَمَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَغَضِبَ اللهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً؛ و هر كس، فرد باایمانى را از روى عمد به قتل برساند، مجازات او دوزخ است؛ در حالى كه تا ابد در آن مىماند؛ و خدا بر او غضب مىكند و او را از رحمتش دور ساخته و عذاب عظیمى براى او آماده كرده است.
مجرمانى كه، هزاران و صدهزاران نفر را قتل عام كردهاند، قابل محاسبه است؟! از همه اینها بالاتر آنكه اگر فردى هشت سال بر سر مردم بىگناه آتش بریزد و با انواع سلاحهاى شیمیایى و میكروبى، هر نوع گرفتارى، زجر و بیمارى را براى آنان به بار آورد، چه مجازاتى دارد؟ گمان مىكنید كه پستتر از كسى كه این همه جرم و جنایت انجام داده باشد، هم وجود دارد؟ آرى، هست؛ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِین؛(1) پستتر از همه، منافقانند؛ إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْكِ الأَْسْفَلِ مِنَ النّار؛(2) از صدام پستتر، منافقانند. قرآن كریم مىفرماید خود دوزخیان هم در یك سطح نیستند؛ بلكه دركات و درجاتى دارند. پایینترین و بدترین جاى دوزخ، ویژه «منافقان» است.
پس بنا بر آنچه گفته شد، انسان مىتواند در قوس صعود تا «بىنهایت» عروج كند؛ همانگونه كه در مسیر نزول هم مىتواند به سمت «بىنهایت» سقوط كند. اسباب آن صعود و این سقوط، مجموعه امكانات و انرژىهایى است كه خدا در روح او ذخیره كرده و در ذات او قرار داده است؛ البته منظور از انرژى، نیرو و مانند آن، نیرو و انرژى فیزیكى (مفاهیم فیزیكى) نیست؛ بلكه این تعبیرها براى تشبیه معقول به محسوس است.
روح بشر، مىتواند آنچنان اوج بگیرد و صعود كند یا اینچنین سقوط كند و فرو افتد. با این وصف، اگرفردى بخواهد كه اوج بگیرد و بالا برود، پس چرا به او مىگویند كه «با نفس خود مبارزه كن»؟ پاسخ این است كه انرژىهایى (قوا و
1. تین، 5: پس او را به پایینترین مرحله، رساندیم.
2. نساء، 145: إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْكِ الأَْسْفَلِ مِنَ النّارِ وَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِیراً؛ به یقین، منافقان در پایینترین دركات جهنمند؛ در حالى كه هرگز فردى (هیچ كس) آنان را از آنجا نجات نمىدهد.
استعدادهاى روحى) كه خدا در وجود انسان ذخیره كرده، دو سویه است. اگر جهتش به سوى بالا بود، صعود مىكند؛ ولى اگر جهتش به سوى پایین باشد، سقوط مىكند.
براى بیان معانى پیش گفته، یك مثال مادّى مىزنیم: اهل نظر مىدانند «انرژى»، جهت ندارد؛ ولى «نیرو» جهت دارد. نیرو وقتى كه فعالیت مىكند، منشأ اثر شده و كار از آن تولید مىشود و حركتى پدید مىآید كه «جهتدار» است. «انرژى» و «پتانسیل»، ممكن است وجود داشته باشد؛ اما بدون «جهت» و بىحركت است تا وقتى كه به كار تبدیل شود و با یك نیرویى به فعالیت بیفتد. در این صورت است كه «انرژى» نیز نمىتواند بدون «جهت» باشد.
نیروهاى روانى كه در باطن روح انسان نهاده شدهاند، وقتى كه در عالم دنیا و جهان تكلیفـ زمینه اختیارى پیدا مىكنند، مىتوانند آزادانه و با اختیار ـ نه ناآگاهانه و بىاختیار ـ حركت كنند و عملى را از سر فهم و شعور و با اراده خود انجام بدهند؛ این انرژىها را به كار و خدمت بگیرد و آنها را «جهتدار» كنند؛ در این صورت است كه انسان یا رو به خدا مىرود و عروج مىكند و یا به سمت دركات «اسفلالسافلین» سقوط مىكند.
راهبر در این صعود و سقوط نیز، خود انسان است؛ یعنى خودش در پرتو شناختى كه خداى متعال از راه عقل و وحىـ به او یاد مىدهد، جهتها را مىشناسد. عقل انسان تا حدودىـ مىتواند تشخیص دهد كه كدام جهت، سر برفراز دارد و كدام، رو در فرود؛ چه سمتى صعود و چه سویى سقوط است. آنجایى هم كه پاى عقل، لنگ است و دست اندیشه كوتاه، «وحى» تعیین جهت مىكند. مجموع «عقل و وحى»، چنان «شناختى» را در اختیار انسان مىگذارد كه بداند كدامجهت، سمت ترقى، تكامل و صعود است و كدام جهت، سوى تنزل و سقوط.
با این شرح و بیان، وقت آن است كه به اصل بحث برگردیم؛ یعنى پاسخ آن پرسش كه «با خود مبارزه كردن، یعنى چه؟»
وقتى مىگویند «با خود مبارزه كنید»؛ یعنى مبارزه با آن نیروهایى كه سر در آخور دارند؛ جهت آنها، به سوى پایین است. نیروهایى كه انسان را در پرتگاههایى مخوف رها كردهاند؛ به گونهاى كه تا «اسفلالسافلین» سقوط كند؛ وگرنه این «خود»، چیز دیگرى نیست كه انسان بر ضد او قیام كند.
از سوى دیگر، آن «نفسى» كه كرامتش مطلوب است و شرافتش شریف و عزتش را باید عزیز داشت، آن «خودى» است كه رو به بالا دارد و دل به قوس صعود بسته و سر بر آستان جانان نهاده است؛ به تعبیر برخى از بزرگان، یعنى «خود الاهى»؛ خودى كه خدایى شده است. آن «خودى» كه باید با آن مبارزه كرد، خودى مىباشد كه سر به پایین شده است و نگاهش فقط به آخور طبیعت است. باز به تعبیر بعضى از بزرگان، یعنى «خود حیوانى» یا «خود طبیعى»؛ باید این «خود» را رام و مسخر كرد.
توضیح بالا، به معناى وجود دو «خود» نیست؛ چون ما، دو «خود» نداریم؛ بلكه مجموعهاى انرژى در روح آدمى است. از سویى، بشر هم بیش از یك روح ندارد؛ ولى این مطلب به این وابسته است كه همین مجموعه انرژىِ نهفته در روح آدمى، سر به كجا داشته و رو به كجا نهاده باشد؛ نظر به بالا یا به پایین داشته باشد، رو به خدا برود و با خدا باشد یا رو به شیطان نهد و قرین او شود. اگر رو به خدا گردید، این «خود» شرافت مىیابد و این شرافت را باید حفظ كرد. كسى را نمىرسد و حق نداردـ كه به چنان «خودى» بىاحترامى كند. بىاحترامى كردن به چنین خودى، بىحرمتى كردن و مبارزه با خدا خواهد بود. در این باره
روایتهایى هست كه در آنها خداى متعال مىفرماید: «مَنِ اسْتَذَلَّ عَبدِیَ الْمُؤمِنَ، فَقَدْ بارَزَنی بِالْمُحارَبَة»؛ یعنى «كسى كه به مؤمنى بىاحترامى كند، به طور رسمى و علنى با من به مبارزه برخاسته است».(1) این حدیث را رسولخدا(صلى الله علیه وآله)از خداى عزّ و جلّ نقل فرموده است. و در برخى از روایتها ادامهاى دارد كه خداى متعال مىفرماید: «من زودتر از هر چیز و هر كار دیگر، به یارى دوستانم مىشتابم».(2)
این «عزّت» از كجا آمده است كه اهانت به او، در حكم اعلان جنگ با خداى یكتاست؟ از جانب همان «عزیز مقتدر» و از انتساب به خدا؛ یعنى همانفردى كه روى روح انسان به سوى اوست؛ یعنى از بندگى خدا؛ «لا عِزَّ كالطاعة» و «لا عِزَّ الاّ بالطّاعة»(3) (گفتا تو بندگى كن، كو بندهپرور آید).
بنده، باید بفهمد كه تمام هستى و نیرویش از اوست و باید براى «او» صرف شود. این همه نیرو و توانایى كه به او دادهاند، گزاف و بیهوده نیست؛ بلكه به او عطا شده تا در راه تكامل خویش به كار ببندد و صرف «تقرب به خدا» كند.
1. ر.ك: محمد بن یعقوب كلینى، كافى، ج 2، 354.
2. خداوند در شب معراج خطاب به رسول خاتم(صلى الله علیه وآله) فرمود: یا محمدُ! مَنْ اَهانَ لی وَلیّاً، فَقَدْ بارَزَنی بِالْمُحارَبَةِ وَاَنَا اَسْرَعُ شَیء اِلى نُصْرَةِ اَوْلِیائی (همان، ج 2، ص 352). در روایت دیگر چنین آمده است: «مَنْ اَهانَ لِی وَلیّاً، فَقَدْ بارَزَنی بِالْمُحارَبَةِ وَ دَعانِی اِلَیْها» (همان، ج 1، ص 144، حدیث 6).
3. آمدى، غرر و درر، ج 6، ص 349 و 393. و نیز عن النبىّ(صلى الله علیه وآله) قال: یقول الله: «اَنا الْعَزیزُ، فَمَنْ اَرادَ اَنْ یُعَزَّ، فَلْیُطِعِ الْعَزیزَ» كند؛ عزیز به تمام معنا، منم؛ پس هر كس مىخواهد كه صاحب عزّت شود، باید از عزیز اطاعت كند. وعن امیرالمؤمنین(علیه السلام) انّه قال: لَیس على الأَرْضِ اَكْرَمُ عَلى اللهِ سُبْحانَه، مِنَ النَّفْسِ الْمُطیعَةِ لاَِمْرِهِ؛ نزد خدا بر روى زمین، با شرافتتر از نفسى كه فرمانبردار او باشد، نیست. (همان)؛ همچنین فرمود: «مَنْ كَثُرَتْ طاعَتُهُ، كَثُرَتْ كَرامَتُهُ» (آمدى، غرر و درر، ج 5، ص 431).
سرمایهاى است كه خدا در اختیار انسان گذاشته تا با آن، تجارت كند و از عذاب الیم جان سالم به در ببَرد: هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَة تُنْجِیكُمْ مِنْ عَذاب أَلِیم؛(1)خداوند به زبان ما سخن گفته است كه ما بفهمیم.
إِنَّ الإِْنْسانَ لَفِی خُسْر؛(2) انسانى كه دائم در حال زیان است؛ یعنى آنكه سر به پایین دارد. إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحات؛(3) مگر آنان كه نظر به بالا دارند؛ به خدا ایمان آوردهاند و براى او كار مىكنند. چنین انسانهایى، هیچ گاه ضرر نمىكنند. آنان كه هیچگاه توجّهشان به خدا نیست و در مقام بندگى او نیستند و نیروهاى خویش را صَرف بندگى خدا نمىكنند، ضرر مىبینند.
همه كسانى كه اهل ایمان و عمل صالح نباشند، در خسرانند و سرمایه خویش را به بهاى ناچیزى (ثمن بخس) باختهاند؛ یعنى به جاى نیروهایى كه صرف كردهاند، چیزى (سودى) نصیبشان نمىشود (شادى جهانگیرى، غم لشكر نمىارزد). البته ضررها نیز با هم فرق دارد: بعضى خیلى ضرر مىكنند؛ بعضى، خاسرند و عدهاى «اخسرین» هستند.
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالاَْخْسَرِینَ أَعْمالا(4)؛ یعنى مىخواهید به شما بگویم كه ورشكستهترینها و زیانبارترینها كیانند؟ كسانى بیشتر از همه ضرر مىبینند كه توان خود را صرف لذتهاى دنیا مىكنند؛ در حالى كه مىپندارند كارشان درست است و هر چه آنان مىكنند، شیرین بُوَد!
گاهى یك شخص اشتباهى مىكند و سپس مىفهمد كه خطا كرده است؛ ولى
1. صف، 10 ـ 11: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَة تُنْجِیكُمْ مِنْ عَذاب أَلِیم * تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَتُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ بِأَمْوالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَیْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.
2. عصر، 2.
3. عصر، 3.
4. كهف، 103.
گاهى، در یك راه نادرست گام مىنهد و تمام نیروهاى خود را در آن راه صرف مىكند؛ با این حال، خیلى هم به خود مىنازد و مىگوید كه كار من نظیر ندارد؛ عمل من، نیكوست. اینگونه افراد، «اخسرین» هستند؛ زیرا ورم كرده را چاق پنداشتهاند.
نكته قابل تأمل اینكه طرفداران پندار یاد شده، چرا چنین شدهاند؟ پاسخ این پرسش را خالق این مخلوق بیان فرموده است: وَمَنْ یَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ * وَإِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَیَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُون؛(1) شیطان، آنان را فریب داده و از راه حق، منحرفشان كرده است. اینان، هدف را گم كردهاند؛ ولى خیال مىكنند كه در صراط مستقیم گام برمىدارند. به پندار خویش، بهترین كارها را انجام مىدهند و گمان مىكنند كه رهیافتگان حقیقى، هم ایشانند: یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعا؛(2) وَیَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُون.(3)
افراد یاد شده، بیچاره و سیهروزند. اگر كسى اشتباه كند و بفهمد كه به خطا مىرود و سرانجام پشیمان شود، امید آن مىرود كه یك روز برگردد و گذشته را
1. زخرف، 36 و 37: و هر كس از یاد خدا روى گرداند، شیطان را به سراغ او مىفرستیم؛ پس از این شیطانـ همیشه همراه و همدم او خواهد بود. و آنان (شیاطین) این گروه را از راه خداـ باز مىدارند؛ در حالى كه خودشان گمان مىكنند كه رهیافتگان و هدایتشدگان حقیقى، اینانند.
2. به آیه «104» از سوره كهف اشاره دارد كه درپاسخ آیه قبل آمده است. در این دو آیه مىفرماید: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالاَْخْسَرِینَ أَعْمالاً * الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً، یعنى آیا به شما خبر دهیم كه زیانكارترین مردم در كارها و خسارت دیدهترینشانـ چه كسانى هستند؟ آنان كه در دنیا، هدف را گم كردهاند و بیهوده سعى مىكنند؛ ولى خیال مىكنند كه عملى نیكو انجام مىدهند!
3. به آیه 37 زخرف اشاره دارد.
جبران كند؛ ولى اگر فردى راه خطا بپیماید و خیال كند كه راه راست و درست همین است، خیرخواهى هیچ راهبرى را باور نمىكند و خیال برگشتن در قاموس او نمىگنجد؛ بلكه با شتابى كه روزبهروز بیشتر و سریعتر مىشود، به سوى «خسران» و زیانبارى مىرود. اینان، «اَخسرین» هستند. این افراد افزون بر اینكه از نفسشان پیروى مىكنند، چنان از آن فریب خوردهاند كه جهت بالا و پایین را با هم اشتباه كردهاند؛ در حالى كه رو به پایین مىروند، گمان مىكنند كه رو به بالا مىروند؛ مانند آدمى كه به دور خودش مىچرخد و سرش گیج مىرود، نمىفهمد كه به كدام سمت حركت مىكند، نمىداند كه او چرخ مىخورد یا اتاق دور سر او مىگردد!
«اَخسرین» هم، گیج شدهاند كه فریب شیطان را مىخورند. نخست نمىفهمند كه به كدامین جهت مىروند؛ بعد كارشان به جایى مىرسد كه هنگام سقوط تصور مىكنند رو به بالا مىروند!(1) خیلى هم به خود مىبالند و به راه خویش ادامه مىدهند و مىگویند كه تنها ما از راهیافتگانیم: یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُون؛ ولى در حقیقت، اینان از همه گمراهترند. تمام این بدبختىها و كجروىها، به سبب طغیان و تقصیر آدمى است.
همین انسان مىتواند راه حق را بشناسد؛ البته به شرط آنكه در پى انبیا راه بیفتد(2) و طوق بندگى خدا را به گردن بیندازد. اگر بر هواى نفس خود ـ یعنى نفس شیطانى كه سر به پایین دارد ـ پا بنهد، آنچنان اوج مىگیرد كه تمام عالم (ملك و
1. مانند معتادانى كه مواد توهمزا استعمال مىكنند.
2.
قطع این مرحله بىهمرهى خضر مكن *** ظلمات است بترس از خطر گمراهى
ملكوت) مسخّر او مىشوند و به تسخیرش درمىآیند. «یك قدم بر خویش نِهْ، به افلاك رو»؛ آن گاه، مىتواند خود را مفتخر به این خطاب ببیند كه «یَابْنَ آدمَ! اَنا حَىٌّ لا یَمُوتُ، اَطِعْنی فیما اَمَرتُكَ حَتّى اَجْعَلكَ حَیّاً لا تَمُوتُ. یَا ابنَ آدَمَ! اَنَا اَقُولُ لِلشَّیءِ كُنْ، فَیَكُونُ؛ اَطِعْنی فیما اَمَرْتُكَ، اَجْعَلْكَ تَقُولُ لِلشَّیْءِ كُنْ فَیَكُون؛(1)یعنى هرچه اراده بكند و بخواهد، به اذن اللهـ همان خواهد شد و البتّه خداى حكیم و رحیم، به كار قبیح اذن نمىدهد.
این ترقى و صعود انسان، آن هم نزول و سقوطش؛ این راه و آنهم چاه. اى آدمزاده! این گوى و این میدان، بیا و تو نیز قهرمان این میدان باش. انتخاب كن و بالا برو.(2)
انبیا آمدند كه به ما شناخت بدهند و راه را به ما بنمایند؛ جهت صعود را از سمت نزول و سقوط مشخص كنند تا هر كه هدایت مىشود یا ضلالت مىیابد، از روى برهان و عرفان باشد. در این میسر انتخاب با ما است؛ اما تنها با انتخاب ما كار تمام نمىشود و كمك خدا نیز لازم است.
اگر تنها به انتخاب ما بود رشد و صعود امكانپذیر نبود؛ مگر با این پاى لنگ مىتوان عرصه ملك و ملكوت را طى كرد. هرگز بدون لطف لطیف، راه به جایى نخواهیم برد؛ از این رو به دنبال انتخاب ما، عنایات خداوندى است؛ یعنى ما به
1. میرزا حسین نورى مستدرك الوسائل، ج 11، ص 258 ـ 259. در كتابهاى دیگرى نیز این حدیث قدسى آمده است؛ از جمله با اندكى اختلاف در بحارالانوار، ج 102، ص 165 و شجرةالطوبى، ج 1، ص 33، چنین آمده است: «عَبدی! اَطِعْنی حَتّى اَجْعَلكَ مِثْلِی به اَقْوُلُ لِلشَّیءِ كُنْ فَیَكُونْ؛ تَقُولُ لِلشَّیءِ كُنْ، فَیَكُونُ».
2.
طیران مرغ دیدى تو ز پایبند شهوت *** به در آى تا ببینى طیران آدمیت
رسد آدمى به جایى كه بجز خدا نبیند *** بنگر كه تا چه حد است مقام آدمیت
سوى خدا رو كنیم تا او براى ما آغوش بگشاید. خداى متعال مىفرماید: «مَنْ تَقَرَّبَ اِلَىَّ شِبراً، تَقَرَّبْتُ اِلَیهِ ذِراعاً؛ وَمَنْ تَقَرَّبَ اِلَىَّ ذِراعاً، تَقَرَّبْتُ اِلَیْهِ باعاً؛ وَمَنْ اَتانی مَشیاً، أتَیْتُهُ هَرْوَلَة»؛(1) «كسى كه یك وجب به سوى من بیاید، یك زراع (=نیم متر) به استقبالش مىروم؛ و كسى كه یك ذراع به من نزدیك شود، یك باع (= یك متر) به سوى او مىآیم؛ و فردى كه قدمزنان به سوى من آید، هرولهكنان به استقبالش مىآیم».
اندكى به سوى خدا بیا تا ببینى كه خدا چه اندازه تو را یارى مىكند؛ ببین كه چه نورانیّت و صفاى دلى در تو پدید مىآید و چه آرامش خاطرى به دست مىآورى. برعكس، هرچه تعلق خاطر انسان به دنیا، زر، زیور و مقام آن بیشتر شود، به همان اندازه اضطراب و ناآرامىهاى او هم افزونتر مىشود. وانگهى این فقدان آرامش، در دنیاست؛ ولى لَعَذابُ الآْخِرَةِ أَشَد؛(2) وَلَعَذابُ الآْخِرَةِ أَخْزى.(3) عذاب آخرت؛ شدیدتر، رسوا كنندهتر، سختتر، طولانىتر و خواركنندهتر است.
كوتاه سخن این كه منظور از مبارزه با نفس، این نیست كه انسان، موجود بدى است و باید با آن به مبارزه برخاست؛ آنگونه كه برخى فیلسوفان بدبین بهویژه در این زمینههاـ سخنها گفتهاند یا آنچنان كه بعضى از فرقههاى مسیحیت
1. میرزا حسین نورى، مستدرك الوسائل، ج 5، ص 298؛ عوالى الئالى، ج 1، ص 56 و ج 4، ص 116؛ صحیح بخارى، جزء 8، ص 171؛ امام خمینى، مصباح الهدایه، ص 51 (با اندكى اختلاف).
2. اشاره به آیه 127 طه: وَكَذلِكَ نَجزی مَنْ اَسرَفَ وَلَمْ یُومِنْ بِایاتِ رَبِّهِ، وَلَعَذابُ الاْخِرَةِ اَشَدُّ وَاَبْقى.
3. اشاره به آیه 16 فصلت: فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً فِی أَیّام نَحِسات لِنُذِیقَهُمْ عَذابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَلَعَذابُ الآْخِرَةِ أَخْزى وَهُمْ لا یُنْصَرُونَ.
تعلیم مىدهند كه انسان، ذاتاً گناهكار است. بر خلاف این پندارها، اسلام این اتهام به انسان را نمىپذیرد و مىفرماید: كُلُّ مَولُود یُولَدَ عَلَى الفِطرَةِ وَاِنَّما اَبَواهُ یُهَوِّدانه اَوْ یُنَصِّرانه.(1) هر نوزادى بر فطرت پاك خدایى متولد مىشود؛ و پس از تولد است كه پدر و مادرش آن نوزاد را به چپ و راست مىبرند.
انسان، ذاتاً داراى استعدادهایى است كه مىتواند او را به بسیارى از كمالات برساند. او در ذات خود هیچ عیبى ندارد. ممكن است كه تمایلاتى در او باشد؛ ولى این تمایلات، ابزار كار است. تا تمایل از هر دو جهت نباشد، انتخاب معنا ندارد. باید تمایل به بالا و پایین، به فراز و فرود، به صعود و سقوط باشد تا انسان بتواند برگزیند و با این گزینش، ارزش خویش را جلوه دهد. اگر انسان تنها به یك طرف میل داشت، «انتخاب» ارزشى نداشت.(2) به همین دلیل وجود دو گرایش و گزینش است كه انسان آنقدر صعود مىكند و بر اوج مىنشیند كه فرشتگان خدا باید خادم او بشوند و مىشوند.
1. محمد بن یعقوب كلینى، كافى، ج 6، ص 13 و شیخ صدوق، توحید، ص 330.
حضرت آیتالله العظمى بهجت حفظه الحفیظـ مىفرمودند: معناى این حدیث نبوى، این است كه هر مولودى، بر دین «اسلام» زاده مىشود؛ به دلیل قسمت دوم جمله كه یهودى و نصرانى را مقابل «فطرت» قرار داده است. وقتى از آن سه دین معروف، دوتا كنار رفت، تنها دینى كه مولود بر طبق آن متولد مىشود، اسلام است؛ ولى برخى پدر و مادرها، فرزندان را از اسلام منحرف مىكنند.
2. اختیار آمد عبادت را نمك *** ورنه مىگردد به ناخواه این فلك
گردش او آن را نه اجر و نه عقاب *** كه اختیار آمد هنر وقت حساب
جمله عالم، خود مُسبّح آمدند *** نیست آن تسبیح جبرى، مزدمند
زانكه «كَرَّمنا» شد آدم ز اختیار *** نیم زنبور عسل شد نیم مار
مؤمنان كان عسل زنبوروار *** كافران خود كان زهرى همچو مار
خدا همین فرشتگان را كه عِبادٌ مُكْرَمُونَ * لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُون(1) هستند، در دنیا به خدمت بندگانش مىفرستد؛ در حالى كه مىگویند: نَحْنُ أَوْلِیاؤُكُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا.(2) در آخرت هم فرشتگان نگهبان بهشت به استقبالشان مىآیند و خیر مقدمگویان به آنان سلام و خوشآمد مىگویند: وَقالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَیْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِین؛(3) فرشتگان در آخرت نیز، اینگونه در خدمت انسان هستند تا هر كارى دارد، با افتخار انجام دهند.
اگر در انسان هم ـ مانند ملائكه ـ تنها میل به عبادت وجود داشت، هرگز به این مقام با ارزش نمىرسید. آن ارزش، به این دلیل است كه تمایل دو طرفه در وجود او تحقق دارد و انتخاب، با خود انسان است. در چنین جایى هم تمایل به صعود و هم میل به سقوط وجود دارد؛ یعنى در یك میدان، با دو جاذبه متضاد قرار گرفته است كه این به سوى خود و آن به سمت خویش مىكشد. اولیاى خدا و فرشتگان، او را به سوى خدا مىكشند و شیاطین هم او را به سوى خود فرو مىآورند.
قرآن كریم مىفرماید: مَثَل كسى كه به سوى شیطان مىرود، مانند فردى
1. انبیاء، 26 و 27: فرشتگان، بندگان شایسته اویند. هرگز در سخن بر او پیشى نمىگیرند و پیوسته به فرمان او عمل مىكنند.
2. فصلت، 31: نَحْنُ أَوْلِیاؤُكُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَفِی الآْخِرَةِ وَلَكُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُكُمْ وَلَكُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ؛ ما، یاران و مددكاران شما در دنیا و آخرت هستیم؛ و هرچه دلتان بخواهد، براى شما در بهشت فراهم است و هرچه طلب كنید، برآید.
3. زمر، 73: وَسِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً حَتّى إِذا جاؤُوها وَفُتِحَتْ أَبْوابُها وَقالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَیْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ؛ و كسانى كه تقواى الاهى پیشه كردند، گروه گروه به سوى بهشت راهنمایى مىشوند؛ هنگامى كه به آنجا مىرسند، درهاى بهشت را بر رویشان گشوده و نگهبانان به آنان مىگویند: «سلام بر شما! بفرمایید داخل بهشت و تا ابد بمانید؛ این نعمتهاى بهشتى، گوارایتان باد»!
است كه در بیابان راه را گم كرده باشد: فِی الأَْرْضِ حَیْرانَ لَهُ أَصْحابٌ یَدْعُونَه،(1) از یك سو، عدهاى او را به سمت خود مىخوانند، كه بیا! از سوى دیگر، شیطانها و دیوها، جرسجنبان بانگ برمىدارند كه پیش ما بیا؛ راه تو و كمال تو این است و بس. سرانجام، انسان یكى از این دو راه را برمىگزیند؛ یا دست به درجات صعود زده و بالا مىرود الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرفَعُهـ یا پاى در دركات سقوط برده و فرو مىافتد و تا «اسفل سافلین» فرو مىغلطد.
بنابراین، «مبارزه با نفس» هرگز به این معنا نیست كه خداوند موجود بدذاتى را آفریده است و باید شب و روز با او جنگید و وى را كشت؛ بلكه مبارزه با نفس، یعنى مبارزه با خودخواهى و خودپرستى كه جانشین خداپرستى شده است. مبارزه با آن «خود حیوانى» كه انسان را از اوج صعود تا قعر سقوط فرو مىكشد؛ یعنى قیام بر ضد این سرسختترین دشمن داخلى نفس. امام خمینى(قدس سره)، مراقبه و محاسبه در این زمینه و تشخیص خودخواهى از خداخواهى را یكى از منازل سالكان مىدانست.
بعضى از بستگان حضرت امام، خاطرات واپسین روز حیات ایشان را اینگونه
1. انعام، 71: قُلْ أَنَدْعُوا مِنْ دُونِ اللهِ ما لا یَنْفَعُنا وَلا یَضُرُّنا وَنُرَدُّ عَلى أَعْقابِنا بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللهُ كَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطِینُ فِی الأَْرْضِ حَیْرانَ لَهُ أَصْحابٌ یَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنا قُلْ إِنَّ هُدَى اللهِ هُوَ الْهُدى وَأُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ؛ بگو: «آیا غیر از خدا، چیزى را بخواهیم و عبادت كنیمـ كه سود و زیانى به حال ما ندارد؛ و به این ترتیبـ به عقب برگردیم، بعد از آنكه خدا ما را هدایت كرده است؟! همانندفردى كه به دلیل وسوسههاى شیطان، در روى زمین راه را گم كرده و سرگردان مانده است؛ در حالى كه یارانى دارد كه او را به هدایت دعوت مىكنند و مىگویند:ـ به سوى ما بیا!» بگو: «تنها هدایت خدا، هدایت واقعى است و ما دستور داریم كه تسلیم پروردگار (مالك) جهانیان باشیم».
گفتند: عصر همان روز (ارتحال) امام فرمود: به تمام اهل خانواده بگویید كه جمع شوند! همسر ایشان، فرزندان و نوهها كه آنجا حضور داشتند، اطراف تخت وى حلقه زدند و اطراف او جمع شدند. امام به زحمت چشم خود را باز كرد. سخن گفتن برایش خیلى دشوار بود. اهلبیت خود را مخاطب قرار داد و فرمود: «یك جمله وصیت براى شما دارم». همه چشمها خیره و گوشها تیز شده بودند كه امام در لحظههاى واپسین عمر و با این روز و حال، چه وصیتى دارد؟! امام گفت: «وصیت من به شما این است كه بكوشید نافرمانى خدا نكنید!» بعد فرمود: «بروید؛ من خستهام و مىخواهم بخوابم».
پارچه را روى صورتش كشید؛ خوابید و دیگر چیزى نگفت. هنگام نماز مغرب و عشا ایشان را صدا زدند. او به نماز اوّل وقت مقیّد بود. احساس كردم كه فقط، انگشتان و لبهایش اندكى حركت مىكنند؛ با اشاره انگشتانش، ركوع و سجود مىكرد و با حركت لبانش، نماز پایانى را خواند.
این چه شخصیتى دارد و چه روحى است كه در واپسین لحظههاى عمر، توجّهش فقط به خدا و انجام وظیفه است و بس. بهترین سرمایه و هدیهاى كه براى فرزندان خویش بر جا مىگذارد، این است كه «نافرمانى خدا و گناه نكنید».
تأكید و تكیه كلامش در تمام عمر، این بود كه خدا از او چه خواسته است؛ مىكوشید آن را انجام دهد تا به تكلیف عمل كرده باشد.
در اوایل جوانى، امام را ندیده بودیم؛ ولى در حدود سى و پنج سال از نزدیك ایشان را درك كردیم. از همان روز اوّل در سال 1331شـ كه به قم آمدم، در درس ایشان شركت كردم. پس از تبعید او، كم و بیش با وى در ارتباط بودم. پس از مراجعت ایشان، بارها به خدمتش مشرف مىشدم. از نزدیك، غرق تماشاى
حركات، درسها و بحثها، معاشرتها و منشهاى او بودم. با این وصف، هرگز در زندگى او، لحظهاى را به یاد ندارم كه ایشان به فكر منافع دنیوى خود باشد؛ درباره چیزى فكر بكند یا مطلبى بگوید یا نكتهاى بنویسد كه انگیزهاش از این گفتن و شنیدن و نوشتنـ جلب منفعت دنیوى براى خویش باشد. گویا كه در مغز این مرد، جز اطاعت خدا و خدمت به بندگان خدا، چیز دیگرى نمىگذشت. من جز اطاعت حق و خدمت به خلق، چیز دیگرى از این مرد سراغ ندارم. او دریاى متلاطمى بود؛ ولى آرام و بىكرانه!(1)
1. شاگردان شاهد او مىدانند؛ اما براى اطلاع دیگران و نیز در ادامه سخن حضرت استاد مد ظلّه العالىـ مطلب ذیل را به نقل از مؤلف محترم، چهل مقاله، آیت الله رضا استادى كه یكى از شاگردان قدیمى امام است، مىآوریم. او مىگوید: «صبحگاهى كه در آغاز نهضت، دشمن بىدین، امام را با یك دنیا شتاب و وحشت با ماشین به تهران مىبرد، با ساعاتى كه پس از پانزده سال تبعید با هواپیما به ایران برگشت، در حالش هیچ تفاوتى نداشت. فرمود: «آنجا آنها ترسیدند و من نترسیدم» و اینجا هم، شب، نافله خود را خواند و قدرى استراحت نمود».
وضویى كه در بیابانهاى بین كویت و عراق گرفت و تصویرش موجود است كه همراه چند نفر از شیفتگانش نماز خواند، با نمازى كه در جماران خواند و چند نفر از رؤساى جمهور و سران كشورها مأموم او بودند و یا نماز آخرش در بیمارستان، یكسان بود؛ مانند سایر نمازها اینجا، این نكته را مخفى نگذاریم كه بهتازگى، یك سىدى به نام «مستر...» ایران، به عنوان «طنز» به بازار آمده است كه گذشته از دیگر سخنانش، به امام هم تعریضى زده است و ـ به این بهانه، دانسته یا ندانسته، به مراجع بزرگ نیز تعریض زده ـ یك نماز بىوضو را در مسیر تبعید به امام مىچسباند و مىگوید: «اینگونه نیست كه اینها مىگویند. آن یك نماز بىوضو، به درد امام خورد!» این تهمت است. امام نماز بىوضو نخواند؛ تصویرش هست كه وضو گرفته است.
قیافه او، روزى كه در فیضیه بر ضد شاه صحبت مىكرد، با قیافهاش در بهشت زهرا در میان آن همه جمعیتـ با قیافهاش در كلاس درس مسجد سلماسى قم و مسجد شیخ انصارى نجف، یكى بود.
امام، از همان ایامى كه به تحصیل مشغول بود، به مطالعه كتابهاى سیاسى هم علاقه داشت و از تجربههاى سیاستمداران اسلاممدار نیز كه در رأس آنان مرحوم شهید آیت الله سید حسن مدرس(رحمه الله) بود، استفاده مىكرد. او با آیتالله مدرس ارتباط داشت. ایشان، از قم به تهران مىرفت و به عنوان تماشاگرـ در مجلس شوراى ملى شركت مىكرد و به نطقهاى شهید مدرس گوش مىداد. امام به شیوههاى برخورد سیاسى شهید مدرس توجّهى خاص مىكرد و از او سرمشق مىگرفت. این منش، تجربهها و مطالعات سیاسى در كنار آن بینش اسلامى و فراست خدادادى، بینش و بصیرت فوقالعاده ویژهاى به امام خمینى بخشیده بود. شخص مورد اعتمادى از قول امام نقل مىكرد كه ایشان مىفرمود: «هرفردى بیاید و یك جمله با من حرف بزند، نیّتش را تا آخر مىخوانم».
بعضى افراد وقتى كه مىخواهند سخن بگویند، ساعتها مقدمه مىچینند و با تكیه بر تجارب روانشناسى مطالب خود را دستهبندى مىكنند تا مخاطب را براى پذیرش پیشنهاد خود آماده سازند. اینان شیوههاى علمى را به كار مىگیرند و گاهى ده دقیقه هم صحبت مىكنند؛ با این حال، مخاطب متوجّه نمىشود كه در پى چه چیزى هستند و منظورشان از این همه ساخت و ساز جملهها، الفاظ، و مقدمهچینى، چیست؛ ولى همین اشخاص به اصطلاح متخصص با تمام مهارتشانـ یك جمله كه مىگفتند، امام فورى متوجّه مىشد كه دنبال چه هستند. امام در این موارد آنقدر زیرك و هوشمند بود كه قابل وصف نیست و نیازى هم به ذكر نمونه و مصداق ندارد؛ البته بنده نیز در تمام اوقات در محضر ایشان حضور نداشتم تا همه موارد را بگویم؛ ولى با توفیق بیش از سه دهه شرفیابى خدمت
ایشان دریافتم كه وى، بصیرت و نورانیّت و فراستى داشت كه به آسانى فریب نمىخورد.
امام از چهره و سخن گفتن اشخاص، به اسرارشان پى مىبرد؛ یعنى همین كه لب به سخن باز مىكردند، او همه چیز را مىفهمید. وى مىدانست كه اینان در چه عالمى سیر مىكنند، تصورشان چیست و دنبال چه چیزى به اینجا آمدهاند. به همین دلیل، پاسخ مناسب را براى آنها بیان مىكرد. گاهى پس از حرفزدن فردى، امام مجلس را با سكوت اداره مىكرد؛ به گونهاى كه شخص مقابل، درمانده و حیران مىشد و با تمام مهارتهایى كه داشت و به كار مىگرفت، آخر نمىفهمید كه امام موافق است یا مخالف و چه عكسالعملى نشان خواهد داد؟!
امام در برخورد با این افراد، آنچنان ماهرانه عمل مىكرد كه دهان متخصصان باز مىماند و فكرشان حیران مىشد. افزون بر اینكه فریب نمىخورد؛ در پاسخ به افراد هم، تنها در پى رضاى خدا بود و انجام وظیفه؛ چه طرف مقابل، خوشحال بشود و لبخند بزند یا بد حال گردد، چهره درهم كشد و برنجد.
پس از فوت آیتالله بروجردى(رحمه الله) مسأله انجمنهاى ایالتى و ولایتى،(1) در سال 1341 ه.ش پیش آمد. حضرت امام(قدس سره) كه از زمان جوانى غیر از درسهاى
1. این لایحه در 16 مهر 1341 در هیأت دولت وقت به تصویب رسید كه به موجب آن واژه «اسلام» از شرایط انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان حذف گردید. همچنین انتخاب شوندگان به جاى آن كه مراسم تحلیف را با قرآن به جاى آورند، این كار را با كتاب آسمانى انجام مىدادند كه این طرح خشم امام خمینى(قدس سره) و سایر علما را برانگیخت.
معمول و رسمى حوزه و كارهاى علمىـ به مسائل سیاسى علاقه داشت، حضور در فعالیت سیاسى و آگاهى از سیاست را وظیفه خود مىدانست. در آن ایام، ایشان یك «فقیه بزرگ» و یك «سیاستمدار» مشهور و بزرگ به شمار مىآمد. ایشان چون چهل سال یا بیشتر بر جریانهاى روز نظارت داشت، از زیر و بم آنها آگاه بود.
در این موقعیت (ارتحال آیتالله بروجردى)، دولت قصد داشت كه لشكر انگیزد و خون اسلام را بریزد؛ اما غافل از این بود كه امام و امت، بر او مىتازند و بنیانش را برمىاندازند. كارگزاران رژیم، كارهایى را آغاز كردند كه در زمان آیت الله بروجردى نمىتوانستند انجام دهند. آنان خیال مىكردند كه پس از آن مرحوم، قدرتى وجود ندارد كه مانع اجراى مقاصد شوم دولت شود؛ به همین دلیل دولتیان از گوشهاى دیگر، سعى بىصفایى را آغاز كردند تا «مرجعیت» را از «قم» به «نجف» منتقل كنند.
آنان ترویج و ترسیم خط انتقال «مرجعیت» را آغاز كردند. رسانههاى گروهى و وسایل ارتباط جمعى كه تحت كنترل و در مواردى ریزهخوار دستگاه حاكم بودند، مراجع نجف را معرفى مىكردند. همه این تیر در تاریكى زدنها، به این دلیل بود كه دولت بر مدار پندار و موج خیال، سیرى را آغاز كرده بود؛ زیرا گمان كرده بودند كه پس از مرحوم بروجردى، فردى در قم نیست تا بتواند در برابر دستگاه سلطنت قد برافرازد. به همین سبب، براى آزمایش این اندیشه خطا، نخست مسأله انجمنهاى ایالتى و ولایتى را طرح كرد. در سایه، بطن و متن این طرح، مسائلى را گنجانیدند كه اشخاص معمولى و ساده متوجّه آن نمىشدند. افراد عادى نمىدانستند كه مسأله و مقصود چیست و مقصد كجاست؛ ولى حضرت امام با كیاست، فراست و هوشمندى ویژه خود دریافت كه این، آغاز یك فرجامِ بسیار خطرناك بر ضد اسلام است.
یكى از مسائلى كه در طرح گنجانیده بودند، افزودن تغییرات ناروا در قانون انتخابات بود؛ براى مثال قید «مسلمان بودن» را از شرایط نماینده شدن حذف كرده بودند. تغییر دیگرشان این بود كه به جاى سوگند به كلامالله مجید، باید به كتاب آسمانى قسم خورده شود.
هدف آن تغییرها این بود كه «اسلام» را از «رسمیّت» بیندازند و آن را در ردیف دیگر ادیان قرار دهند. سوگند یاد كردن به «قرآن» را با سوگند یاد كردن به هر كتاب آسمانى دیگر مساوى مىكردند. این شیطنتها، نظر امامِ نظارهگر و نكتهدان را جلب كه این «لایحه»، نطفه و نقطه آغاز یك توطئه عظیم و خبیث بر ضد اسلام است. وقتى كه آغازش این باشد، به یقین خطرهاى بزرگترى به دنبال دارد؛ به همین دلیل، امام از همان وقت با كمال قاطعیت و بدون وحشت از قلیل بودن همراهان، پا به عرصه مبارزه گذاشت؛ مبارزاتى در جهت عقب راندن دولت و لغو آن «لایحه» كه مدتها طول كشید تا ثمر بخشید.
دولت كه از راه تصویب نامه یاد شده، طرفى نبسته و راه به جایى نبرده بود و با بیدارىِ دیدهبانى چون امام، مجبور به عقبنشینى شده بود؛ اینبار نغمهاى دیگر ساز كرد؛ دولت در پى این عقبنشینى (لغو لایحه قبلى)، موضوع «لوایح ششگانه و رفراندم»(1) و به اصطلاحـ انقلاب سفید را مطرح كرد. در این مرحله، شخص شاه «غضباناً» به میدان مبارزه با اسلام و روحانیت آمد. اینبار، خود شاه
1. دو ماه پس از توطئه مذكور در دى ماه 1341 این موضوع مطرح شد و انقلاب سفید با شش اصل اعلام گردید كه اصولى به آن افزوده شد تا به نوزده اصل رسید. این مسأله مخالفت امام و علما را برانگیخت و در پى آن رژیم شاه در فیضیه قم جنایات وحشیانهاى مرتكب شد و امام در سیزدهم خرداد 1342 سخنرانى معروف خود را در این مدرسه ایراد فرمود.
به طور رسمى «انقلاب سفید» را مطرح كرد و خودش آن مواد ششگانه را كه بعد هم، موادش از شش گذشت، به رفراندم گذاشت.
حضرت امام خمینى(قدس سره) از ابتدا مىدانست و آن روز هم دیده بود كه ریشه هر فتنه و فسادى كه برخاسته است، خود شاه بوده و خواهد بود. وقتى كه درونمایه شاه، از او بیرون تراوید؛ یعنى شاه بر ضد مقدسات به پا خاست، ایستاد و لشكر هم آراست؛ حضرت امام نیز، قد برافراشت. ایشان، شخص شاه را هدف قرار داد و آن اعلامیه تاریخى و معروف (شاه دوستى یعنى چه؟) را صادر كرد. وى، شاه را «اُمُّ الخَبائث» و منشأ مفاسد مىدانست. براى آگاهى از اوضاع آن زمانه و این زمینه، بخشى از آن اعلامیه امام را در ذیل مىآوریم:
«... اینان با شعار «شاهدوستى» به مقدسات مذهبى اهانت مىكنند. «شاهدوستى» یعنى غارتگرى، هتك اسلام، تجاوز به حقوق مسلمانان و تجاوز به مراكز علم و دانش. «شاهدوستى» یعنى ضربهزدن به پیكر قرآن و اسلام، سوزاندن نشانههاى اسلام و محو آثار «اسلامیّت»؛ «شاهدوستى» یعنى كوبیدن روحانیت و اضمحلال آثار رسالت.
حضرات آقایان توجّه دارند، اصول اسلام در خطر است. قرآن و مذهب در مخاطره است؛ با این احتمال، تقیه حرام است؛ و اظهار حقایق، واجب؛ «ولو بَلَغَ ما بَلَغَ».
اكنون كه مرجع [دادگاه] صلاحیتدارى براى شكایت در ایران نیست و اداره این مملكت، به طور جنونآمیزى در جریان است؛ من به نام «ملت» آقاى [اسدالله] علم (نخستوزیر) را استیضاح
مىكنم با چه مجوز قانونى در دو ماه قبلـ به بازار تهران حمله كردید؟ با چه مجوزى جمع كثیرى را به حبس مىبرند؟ با چه مجوزى، بودجه مملكت را خرج رفراندم معلومالحال كردید؟ در صورتى كه رفراندم از شخص شاه بود، با چه مجوز مأمورین دولت را كه از بودجه ملت حقوق مىگیرند، براى رفراندم شخصى التزاماًـ به خدمت وارد داشتند؟ با چه مجوزى در دو ماه قبلـ بازار قم را غارت كردید و به مدرسه فیضیه تجاوز نمودید؟ با چه مجوز...؟ با چه مجوز...؟ و... .
من اكنون قلب خود را براى سرنیزههاى مأمورین شما حاضر كردم؛ ولى براى قبول زورگویىها و خضوع در مقابل جبارىهاى شما حاضر نخواهم كرد. من به خواست خدا، احكام خدا را در هر موقع مناسبى بیان خواهم كرد و تا قلم در دست دارم، كارهاى مخالف مصالح مملكت شما را بر ملا مىكنم...».(1)
امام با صادر كردن این اعلامیه، به طور رسمى در برابر دستگاه استبدادى سلطنت ایستاد و مبارزه سختى را آغاز كرد. این كار امام در آن زمان، امر بسیار خطرناكى تلقى مىشد. تا جایى كه ما آگاهى داشتیم، هیچ فرد دیگرى را یاراى چنین كارى و نه جرأت چنین اقدامى نبود.(2) اگر شخصى مىخواست كه
1. صحیفه امام، ج 1، ص 177 ـ 179.
2. حضرت آیتالله جوادى آملى مد ظله العالىـ به این مضمون مىفرمود: «در همان ایام یك جلسهاى كه خیلى از بزرگان حضور داشتند و از این حركت امام خبردار بودند؛ یكى از آنان، در حالى كه دهانه چپقش را بر كف دستش مىكوبید، به امام عرض كرد: آقاى فلانى! این كار محال است؛ چون با شاه طرف هستید؛ و طرف شدن با شاه كه شوخى نیست؛ یعنى با دُم شیر بازى مكن!» (احمدى خواه).
اعلامیهاى صادر یا اعتراضى كند در تمام مواردـ طرف اعتراض و مخاطب معترض، دولت بود نه شخص شاه. اگر گاهى هم تلگرافهایى به خود شاه مخابره مىشد، با تشریفات و القاب خاص و ادبیات ویژه و الحان خوش با او سخن گفته مىشد. به طور مثال مىگفتند كه ذات همایونى دستورى بفرمایند كه از این كار جلوگیرى كنند؛ البته تا زمانى كه شاه تخریب مقدسات را آشكارا آغاز نكرده بود، امام هم با او طبق عرف صحبت مىكرد؛ ولى پس از اینكه مبناى شاه بر تخریب بناى اسلام قرار گرفت، امام نیز سدّ القاب و احترام ویژه به شاه را شكست و آن ادبیات را بر هم زد و به طور رسمى شاه را طرف خطاب، عتاب و تخطئه خود قرار داد. او تصمیم گرفت كه مبارزه را اینگونه ادامه دهد؛ یعنى مبارزهاى مستقیم برضد شاه و دستگاه سلطنت.
از این پس كه مبارزه با نوه داداشبیگ قزاق(1) تن به تن شد، قیام امام مرحله جدیدى را به خود دید. دستگاه استبداد، درس ایشان را كه در مسجد مرحوم بروجردى برگزار مىشد، تعطیل كرد؛ درِ مسجد را بستند و نگذاشتند كه امام در آن مكان مقدس تدریس داشته باشد. یك یا دو روز، درس در صحن كهنه برقرار بود كه باز مأموران دربار از در و دیوار آمدند و جلوگیرى كردند. با این وصف، امام تدریس را در خانه آغاز كرد. خانه او، مركز رفت و آمد و نشست و برخاست شد. از قم، تهران و شهرستانهاى دیگر به این منزل مىآمدند؛ «بیرونى» آن در عمل، مركز مبارزه شد و امام نیز نماز جماعت را در همین خانه اقامه مىكرد. این بدان معنا بود كه ایشان به این امر (تجمع آنچنانى) راضى است؛ همینگونه هم بود؛
1. منظور، محمدرضا پهلوى است.
بهویژه، در ایّام عزادارى كه مجالس مرثیهخوانى و عزادارى تشكیل مىشد. سخنرانان در آنجا سخن گفته و بسى حرفهاى ناگفته را بیان مىكردند؛ حتى دانشجویان و آنان كه مىخواستند بر ضد دستگاه شاه اعتراضى كنند، این خانه را مركزى براى بیان سخنهاى آتشین خویش قرار مىدادند. در آن خانه سخنرانان سخنها مىگفتند و اعلامیهها صادر مىشد. خلاصه اینكه خانه امام، منزل و مأمنى براى مخالفان دستگاه شاه و مركزى براى فعالیت و مبارزه شده بود؛ در عین حال حضرت امام در همان خانه تدریس مىفرمود.
در آن مطلع تاریخى تا جایى كه مىشناختیم، بیشتر طلبههاى جوان كه همسطح ما بودند، به طور كامل از رفتار و اهداف امام پیروى مىكردند؛ حتى آنها كه مقلد ایشان نبودند، در خط و سیر سیاسى دقیقاً از امام پیروى و ایشان را تأیید مىكردند. علماى قم نیز، با پیشنهاد خود امام جلساتى هفتگى داشتند و اعلامیههاى مشتركى صادر مىكردند.
چنان ارتباطها و هماهنگىهایى وجود داشت؛ ولى محور مختص مبارزه، شخص امام بود. طلاب و فضلاى جوان هم آنچه توان و بضاعت داشتند، براى مبارزه با رژیم و حمایت از ایشان به كار مىگرفتند. ما هم به سهم خویش فعالیتهایى داشتیم و كارهایى مىكردیم؛ از جمله اینكه گاهى اعلامیههاى حضرت ایشان را مىگرفتیم و به چاپخانه مىبردیم، تكثیر و توزیع مىكردیم. این كار (چاپ اعلامیهها) ممنوع و تحت كنترل بود؛ به همین دلیل گاهى نیمه شب اعلامیهاى را به خانه ما مىفرستادند؛ ما نیز آن را همان نیمهشب به خانه مدیر چاپخانه برده، تحویل او مىدادیم؛ به گونهاى كه هیچكس متوجّه نشود. مدیر چاپخانه هم، همان شب یا شب بعد با دو كارگر حروفچین به چاپخانه رفته، اعلامیه را حروفچینى و تكثیر مىكرد. صبح روز بعد مىرفتیم و آنها را در قالب
یك بسته كتاب تحویل مىگرفتیم و براى توزیع آنها روانه مىشدیم. همكار ما در این كارها در بیشتر مواردـ آقاى هاشمى رفسنجانى بود. امورى كه با كمك ایشان انجام مىگرفت، یكى همین اعلامیههایى بود كه امام مىنوشت و ما در تكثیر، توزیع و ارسال آنها به شهرستانها با هم همكارى مىكردیم. همكارى دیگر ما، تهیه «اعلامیه» بود؛ زیرا پس از دستگیرى حضرت امام و تبعید به «قیطریه»،(1) به «تهیه اعلامیههایى» اقدام كردیم. آن اعلامیهها، گاه به فارسى و گاهى به عربى بود و در داخل و خارج كشور توزیع مىشد. این كار، منحصر به ما نبود؛ بلكه افراد بسیارى در این راه گام مىزدند. هر كس، هر خدمتى كه از او ساخته بود، بىمزد و بىمنّت انجام مىداد.
در این نوع كارها بودیم تا اینكه قیام «پانزده خرداد 1342 ه.ش» رخ داد و در جریان آن، حضرت امام را دستگیر كردند و به تهران بردند. بعد هم، مدتى در «قیطریه» بود. پس از مدتى كه در آنجا به سر مىبرد، فقط به تعداد معدودى اجازه ملاقات دادند. تنها چند نفر از اصحاب خاص امام كه خود ایشان تعیین فرموده بود، با او ارتباط داشتند؛ از جمله مرحوم سید محمدصادق لواسانى كه خدمت ایشان مىرسید. از نزدیكان و افراد بیت ایشان هم، افرادى مانند آقاى حاج شیخ حسن صانعى كه مسؤول كارهاى بیت ایشان بود. اگر كس با امام كارى داشت یا مىخواست نامه و استفتایى براى ایشان بفرستد، به طور معمول، این افراد با ایشان تماس مىگرفتند و پاسخ مىآوردند.
1. «قیطریه»، از توابع شهرستان شمیرانات است كه امام پس از سه روز اقامت در منزل نجاتى واقع در داوودیه، به آنجا انتقال یافت و در منزل مرحوم روغنى كه از بازاریان تهران بود، اقامت كرد.
بنده و آقاى هاشمى رفسنجانى قرار گذاشتیم كه گزارش مبسوطى از ماجراهاى «پانزده خرداد» را با یك تحلیل از اوضاع براى امام بنویسیم. آقاى هاشمى نامهاى مفصل نوشت. بنده هم نامه جداگانهاى نگاشتم. در آن نامهها چكیدهاى از فعالیتهایى كه در غیاب امام انجام شده بود، تنظیم كرده، توضیح دادیم كه كارها به كجا رسیده است؛ چه افرادى، همفكر ایشان هستند و چه اشخاصى اختلافنظرهایى دارند و طلاّب، چه فعالیتهایى داشتند؛ موضوع سخن سخنوران و واعظان چه بود؛ علما چه تصمیماتى گرفتند؛ دانشجویان و دیگران ـ حتى ارتشىها ـ در چه كارند؛ دولت در مقابل هر یك از این طبقات، چه موضعى گرفته و براى آنان چه خط و نشانهایى كشیده است.
بنده در پایان نامه نوشته بودم كه ان شاء اللهـ شما به زودى آزاد خواهید شد و به قم تشریف خواهید آورد؛ زمانى كه تشریف آوردید، به این نكتهها توجّه خواهید فرمود؛ از مردم، طلاب و علما چگونه قدردانى بشود؛ از جمله درباره ارتشىها مطالبى را یادآور شدیم؛ البته ما به اصطلاحـ فضولى یا بهتر بگویم، كمطاقتى كرده بودیم؛ زیرا فكر مىكردیم كه امام، در جریان همه آن مسائل نیستند؛ از این رو بنده و آقاى هاشمى، این دو نامه را به طور مبسوط نوشتیم و براى ایشان فرستادیم.
نامهها به دست امام رسیده بود. آقاى حاج شیخ حسن صانعى پس از چند روز پیغام آورد كه امام فرمود: «از فلانى (یعنى بنده) براى این نامهاش تشكر كنید»!
امام از كار ما خرسندبود؛ البته آن جمله هم، تشویقى پدرانهبود. كار پدر، این است كه فرزندش را تشویق كند. از اظهار محبت امام معلوم شد كه از آن كار، راضى است.
خدا چنین خواسته بود كه امام آزاد شود و چنین هم شد. یك شب در منزل
آقاى هاشمى رفسنجانى با جمعى از دوستانـ مشغول آماده كردن یك اعلامیه مفصل، با عنوان «أَجِیبُوا داعِیَ الله» براى ایّام حج بودیم، خبر آزادى امام را آوردند. همان اوایل شب خواستیم از خانه آقاى هاشمى به دیدار امام برویم؛ ولى فكر كردیم كه ایشان خسته است و زمان مناسبى براى دیدار نیست. قرار را بر این مدار گذاشتیم كه فرداى آن شب خدمت ایشان برویم.
فردا صبح اوّل وقت كه رفتم، امام در «بیرونى» نشسته بود. خواستم بر دستانش بوسهاى بزنم؛ نگاهش به من افتاد و لبخندزنان فرمود: «حدس شما صائب بود» منظور ایشان پیشبینى آزاد شدن و تشریففرمایى ایشان به قم، در آن نامه بود.
پس از این هم، در اعلامیههایى كه ایشان مىنگاشت یا در كارهایش كه مىخواست انجام بدهد یا زمانى كه لازم بود سخنرانى مهمّى ایراد بكند، به طور معمول به دوستان مىفرمود كه اگر مطلبى به نظر شما مىرسد، یادداشت كنید و به من بدهید؛ البته این را هم مىفرمود كه انتظار نداشته باشید، هر چه مىگویید، انجام بدهم؛ در عین حال، اگر نكتهاى به نظرتان مىرسد، بگویید.
هنگامى كه سخنرانى مهمى داشت، اگر مطلب و یا نكتهاى به نظر مىرسید كه گفتنش لازم بودـ به طور كتبى خدمت ایشان تقدیم مىكردیم. ایّام اینچنین مىگذشت تا اینكه جریان «كاپیتولاسیون»(1) پیش آمد و در پى اعتراض امام به آن، دستگیرى مجدد و تبعید ایشان به تركیه رخ داد.
1. كاپیتولاسیون در لغت به معناى سازش و تسلیم است و بر قراردادهایى اطلاق مىشود كه به موجب آن اتباع یك دولت در قلمرو دولت دیگر مشمول قوانین ویژهاى مىشوند. این قوانین را كنسول آن دولت اجرا مىكند؛ به همین دلیل آن را در فارسى حق قضاوت كنسولى هم مىگویند. امام در آبان 1343 علیه كاپیتولاسیون سخنرانى كرد كه به دستگیرى ایشان انجامید.
افزون بر این، حوادث بسیارى اتفاق افتاد كه همه مىدانند، و چون بناى بیان مطالب تكرارى را نداریم، به بیان مطالبى مىپردازیم كه كمتر مورد توجّه قرار گرفته یا از آنها غفلت شده است.
پس از تبعید امام به تركیه، دوستان گرد آمدند. آنان، پریشانخاطر بودند و مىگفتند كه اینبار، مسأله جدى است و امیدى به برگشت امام نیست. صد قافله دل دوستان، همراه آن تبعیدى شده بود و امید نداشتند كه یوسف گمگشته، به زودى به ایران باز آید. دولت نیز تصمیم گرفته بود به هر طریق، از فعالیت امام جلوگیرى كند. پس از آزادى امام، از «قیطریه» براى فریب ایشان فعالیتهایى كردند؛ براى مثال كوشیدند ظاهرسازى كنند و بگویند كه امام با دولت صلح كرده است. براى دستیابى به این امر، راههاى مختلفى را امتحان كردند؛ ولى دریافتند كه امام، انعطافناپذیر است و به هیچوجه تسلیم فرمان، تزویر و تدلیسـ آنان نمىشود. آنان وقتى كه امام را اینگونه دیدند، براى خارج كردن امام از ایران تصمیمى قاطعانه گرفتند تا در دسترس مردم نباشد.
پس از این دورى، مهجورى و غم هجران، دوستان به مشورت نشستند كه چه باید كرد؟ در این مرحله از مبارزه، وظیفه ما چیست؟ با این وصف كه به امام دسترسى نداریم تا به طور مستقیم كسب تكلیف كنیم و دستورهاى ایشان را انجام دهیم، چاره این بیچارگى چیست؟
حضرت امام پیشترـ به برخى از بازارىهاى تهران دستور داده بود كه جلسههایى تشكیل بدهند و در آنها، با هم ارتباط داشته باشند تا طیفى از
مسلمانان متدین به وجود بیاید كه با هم، همعقیده هستند؛ ولى جلسهها، گوناگون باشد تا اگر یكى از آنها كشف شد، جلسات دیگر محفوظ بماند.
براى اجابت دستور امام، هیئتهایى در تهران تشكیل شده بود.(1) در هر منطقه، عدهاى از افراد متدین بازار به صورت نشستهاى مذهبى، گاهى به عنوان تفسیر قرآن، گاهى به نام درس اخلاق و امثال این مسائل جلساتى تشكیل مىشد. در واقع، این جلسهها رابطى بودند تا اندیشههاى امام در جامعه منتشر شود.
در كنار تشكیل هیئتهاى مؤتلفه، گروهى از دوستان كه همكار و با حضرت امام و افكار ایشان آشنا بودیم، تصمیم گرفتیم جلسه مشتركى در قم تشكیل بدهیم و كارى تشكیلاتى را آغاز كنیم؛ یعنى همانگونه كه مردم بازار با هم تشكیلاتى را به وجود آوردند و با یكدیگر ارتباط برقرار كردند، ما نیز میان روحانیان چنین كارى را بكنیم. سرانجام، موفق شدیم این تصمیم را به اجرا درآوریم و هیئتى به نام «هیئت مدرسین» با یازده نفر عضو تشكیل شد. اعضایى كه هسته مركزى «هیئت» را تشكیل مىدادند، عبارت بودند از آقایان: آیتالله خامنهاى (مقام معظم رهبرى) و برادر ایشان: سید محمّد خامنهاى، على مشكینى، ابراهیم امینى
1. مدتى پس از فروردین 1342، امام گروههاى فعال مذهبى را خواست و از آنها تقاضا كرد بیایید با هم كار كنید و مؤتلف شوید. شهید مهدى عراقى با استفاده از تأكید امام، پیشنهاد نام هیئتهاى مؤتلفه را مىدهد كه قبول مىشود و به دلیل خطر زندانى شدن امام و نیز عدم دسترسى به ایشان؛ شهید مطهرى، شهید بهشتى، انوارى و... مسؤولیت تطبیق تصمیمهاى این هیأت را با شرع عهدهدار مىشوند.
اصفهانى، اكبر هاشمى رفسنجانى، حسینعلى منتظرى، مرحوم شهید على قدوسى، مرحوم حائرى تهرانى، مرحوم احمد آذرى قمى، مرحوم عبدالرحیم ربّانى شیرازى و بنده.
فعالترین افراد در این گروه، مرحوم ربّانى(رحمه الله) بود. وى در آن جمع، تقریباً از همه سالخوردهتر بود و سوابق زیادى در این نوع مبارزات داشت؛ یعنى پیشكسوت مبارزه بود. او به طور معمول به عنوان مدیر، جلسات را اداره مىكرد.
براى «هیئت مدرسین»، اساسنامهاى تنظیم شد كه در آن، كارها و وظایف این هیئت پیشبینى و مشخص شده بود. یكى از آن امور، تبلیغات بود و یك كار دیگر، پژوهش و تحقیق. قسمتهاى مختلفى داشت؛ تا ببینیم كه از دست و زبان اعضا چه برآید. من، مُنشى جلسه بودم و در «كمیسیون تبلیغات» نیز كار مىكردم. این مسأله را پیش نهادم كه باید در كنار فعالیتهاى سیاسى، یك كار عمیق و دقیق تحقیقاتى نیز انجام دهیم؛ زیرا به هر حال، هدف این است كه این مبارزه را به سر منزل مقصود و پیروزى برسانیم؛ در نتیجه باید «حكومت اسلامى» تشكیل بشود؛ و حكومت اسلامى نیز جنبههاى مختلفى دارد و براى آنها برنامه لازم است.
بعضى از دوستان مىگفتند كه برنامه ما، قرآن و سنّت پیغمبر (ثقلین) است. بنده و برخى دوستان، بر این اصرار داشتیم كه در این زمینهها، باید كار كرد. نباید به این سادگى با مسأله برخورد شود. باید براى تشكیل حكومت اسلامى، «طرحى» داشته باشیم. باید كیفیت انتخاب مسؤولان از دیدگاه اسلامـ مشخص شود. باید سیاست بینالمللى و خارجى ما معلوم شود. همچنین باید آشكار شود كه اصول این سیاست كدامند و از كجا تبیین مىشوند؟ (بیان پشتوانه نظرى آن).
لازم است در زمینه اقتصاد و اصول اقتصاد اسلامى، برنامهها مشخص بشوند. این موضوعات را نباید سهل انگاشت. نباید سطحى برخورد كرد. درست نیست كه فقط بگوییم، «قانون اساسى ما، قرآن است»؛ زیرا برداشتها از قرآن و حدیث، متفاوت است باید درباره این موضوعات كار كرد. البته از یك سو، گرفتارىهاى آن زمان امان نمىداد كه وقت ما براى این كارها صرف شود. از سوى دیگر، نه امكانات كافى وجود داشت و نه بودجه وافى. بودجه و تسهیلات، بسیار محدود بود؛ و وقتها براى كارهاى روزمرّه، نوشتن اعلامیه، توزیع آن و كارهایى از این قبیل صرف مىشد.
پنهان نماند كه در آن ایّام، دو «نشریه» هم منتشر مىكردیم. یكى از آنها، مخصوص و حاصل زحمت همین یاران، ارادتمند و طرفدار امام بود كه نام آن را انتقام نهادیم. نشریه دوم هم، با همكارى برخى دوستان دیگر كه با مراجع تقلید دیگرى همكارى داشتند منتشر مىشد؛ نام آن، بعثت(1) بود.
خلاصه آنكه بیشتر وقت ما، در اینگونه امور صرف مىشد و براى تحقیقات، وقت چندانى گذاشته نمىشد؛ ولى ما به صورت فوق برنامهـ هر اندازه كه مىتوانستیم، به تحقیق درباره حكومت اسلامى و اصول اقتصاد مىپرداختیم. تمام جدّ و جهد ما این بود كه اصول و مبانى این دو بخش از مسائل اسلامى را تبیین كنیم. مطالعات، بحثها و گفتوگوهایى درباره این موضوع، به صورت گروهى انجام گرفت. براى این كار، مرحوم شهید آیت الله دكتر بهشتى یك
1. این نشریه در سالهاى 1343 ـ 1342 هـ.ش در دوران حاكمیت اختناق و سانسور مطبوعات در شرایطى بسیار دشوار و كاملاً مخفى به عنوان نشریه داخلى دانشجویان حوزه علمیه قم انتشار مىیافت كه به سهم خود توانست در آن ایام رسالت مبارزاتى و انقلابى خویش را براساس فرهنگ ناب اسلامى ایفا كند.
«گروه» تشكیل داد. ابتدا براى آنكه دستگاه حاكم نسبت به این كار حساس نشود، موضوع را تحت عنوان «بحث درباره ولایت» مطرح كردیم؛ در صورتى كه مقصود از «ولایت»، همان «حكومت» بود. علت این پنهانكارى هم، این بود كه رژیم را منصرف كنیم تا متوجّه ما نشود؛ زیرا اگر مىفهمیدند كه چه طرحى داریم، فورى بنیانش را برمىانداختند و جلسات را بر هم مىزدند؛ به همین دلیل ما قرار را بر این مدار گذاشتیم كه بگوییم درباره «ولایت اهلبیت» تحقیق و گفتوگو مىكنیم. مبتكر این كار نیز، مرحوم دكتر بهشتى(رحمه الله) بود؛ البته ایشان از دوستان زیادى دعوت كرد؛ از جمله مرحوم شهید دكتر محمد مفتح و بعضى از دیگر دوستان كه بیشتر آنان شهید شدند.
برخى از اعضاى هسته مركزى كه نام بردم، در قم بودند؛ مانند حجج اسلام و آیات كرام علىاكبر هاشمى رفسنجانى، ابراهیم امینى و على قدوسى. این عده نیز در بحث «حكومت اسلامى» مشاركت داشتند و بنده هم در خدمت این آقایان بودم.(1)
مدتى تحقیق و كار كردیم تا بتوانیم طرح «حكومت اسلامى» را تبیین كنیم. در این زمینه، چند سال تحقیق پیگیر و كار نفسگیر صورت گرفت؛ حتى آن زمان كه مرحوم دكتر بهشتى به آلمان رفت و چهار ـ پنج سال در آنجا بود، ما كار را پى گرفتیم و دوستان دیگرى را جذب كردیم. مدتى تمام گروه از جمله آیات كرام محمد یزدى، حسین مظاهرى و محمدى گیلانى در این كار تحقیقى مشاركت
1. حضرت استاد زید عزّه العزیزـ این مطالب را در جواب مصاحبهگرى بیان فرمود كه از ایشان پرسید: «حضرتعالى، در آن ایام، نوشتهاى درباره «حكومت اسلامى» داشتید؛ لطفاً در آن باره توضیح بفرمایید!»
كردند. ایشان از منابع اسلامى فیشبردارى مىكردند تا این بحثها تنظیم شود. در نتیجه حجم عظیمى از فیشها فراهم آمده بود.
وقتى مرحوم دكتر بهشتى از آلمان برگشت، تصمیم گرفت كه در تهران بماند و براى همان كارهاى تحقیقى «مركزى» تشكیل بدهد. او پس از تشكیل آن «مركز تحقیقاتى» همه فیشها را تحویل گرفت و به تهران برد؛ ولى متأسفانه طولى نكشید كه ساواك آن مركز را اشغال كرد و تمام فیشها و یادداشتها را ضبط كردند. از این ماجرا، غمناك و متأثر شدیم؛ براى آنكه زحمتهاى چندین ساله ما تباه شد و محصول آن تحقیقات بر باد رفت؛ البته مفاهیم علمى آن تحقیقات به یغما رفته، در ذهن ما بود. قرار بود كه فیشها براى یك سلسله تحقیقات مكتوب و مدوّن، مبنا قرار بگیرد.
خلاصه اینكه تلاش آن هیئت یازده نفره (هیئت مدرسین) ادامه داشت تا اینكه اساسنامه هیئت كشف شد. در جریانى كه یكى از اعضا به دلیل دیگرى تحت تعقیب بود، خانهاش را بازرسى و در لابهلاى كتابهایش، نسخه «اساسنامه» را پیدا كرده بودند. سپس در جریان بازجویى معلوم شده بود كه آن نسخه، به خط بنده است. به این جهت تحت تعقیب قرار گرفتم.
بنده همانگونه كه در هیئت «مدرسین» مشاركت داشتم، به كارهاى دیگرى هم مشغول بودم؛ براى مثال تهیه و توزیع نشریه انتقام، مشاركت در نشریه بعثت، همكارى با هیئتهاى مؤتلفه و نیز مسؤولیت یكى از جلسههاى هیئتهاى مؤتلفه؛ یك جلسه آن را آیتالله خامنهاى (مقام معظم رهبرى)، جلسه
دیگر را جناب آقاى هاشمى رفسنجانى و جلسهاى را هم شهید دكتر محمدجواد باهنر اداره مىكرد. این، همكارىهایى بود كه در تهران داشتیم. در طول هفته، یكى دو شب به تهران مىرفتیم.
این فعالیتها همچنان ادامه داشت تا زمانى كه حسنعلى منصور نخست وزیر ترور شد و به قتل رسید. با هلاكت او بهانهاى به دست دشمن افتاد و هیئتهاى مؤتلفه تحت تعقیب قرار گرفتند. افرادى كه در جریان ترور منصور دخالت داشتند، گرفتار شدند؛ چند نفر از آنان، اعدام و تعدادى نیز در حدود دوازده سال (تا اواخر حكومت رژیم شاه معدوم) به حبس محكوم شدند.
پس از این حادثه از یك سو، هیئتهاى مؤتلفه دیگر نتوانستند كه فعالیتهاى چشمگیرى داشته باشند؛ زیرا تقریباً تمام اعضاى آنها شناسایى شده و زیر نظر بودند. از سوى دیگر، هیئت مدرسین قم نیز كشف شد و در پى آن، بیشتر افراد هیئت گاهى در رابطه با هیئت و گاهى هم به لحاظ مسائل دیگرىـ دستگیر شدند.
در همین گیر و دار بنده و مرحوم شهید دكتر باهنر در مسجد جلیلى تهران كه در آن زمان، آقاى مهدوىكنى نماز جماعت را در آنجا اقامه مىكردـ سخنرانى داشتیم. موضوع سخن بنده هم در آن جا «حكومت اسلامى» بود.
در آن ایّام، آقاى منتظرى در زندان بود. یكى از افرادى كه به زندان رفت و آمد داشت، پس از سخنرانى آمد و گفت: «یك پیغام خصوصى براى شما دارم. من، زندان بودم و آزاد شدم. آقاى منتظرى براى شما پیغام فرستاد كه به دوستان بگویید آنان كه بیرون هستند و در زندان نیستند، متوارى شوند؛ زیرا مسأله «هیئت» كشف شده و «اساسنامهاش» به چنگ مأموران رژیم افتاده است. همه
اعضاى آن هم شناسایى شدهاند و مشخص شده كه اعضاى اصلى، چه كسانى هستند».
پس از دریافت این پیغام، بنده و آقاى مشكینى و آقاى هاشمى رفسنجانى كه آزاد بودیم و در روزهاى آخر بهار و تعطیلى درسى قرار داشتیم، تصمیم گرفتیم از قم و تهران خارج شویم. آقاى هاشمى به رفسنجان رفت؛ چون رفسنجان در آن زمان، حكم جزیره امنى را داشت. مسؤولان آن شهر با تجار و معتمدان آن دیار، ارتباط نزدیك داشتند و در اختیار آنان بودند. آنان هم به مسؤولان كمك مىكردند. به این صورت، محیط رفسنجان به منطقهاى تقریباً امن تبدیل شده بود. بنده نیز بدون آگاهى از مقصد آقاى هاشمى، به منطقهاى بین یزد و رفسنجان رفتم. آنجا با خبر شدم كه ایشان در رفسنجان منبر مىرود. من ابتدا باور نكردم؛ زیرا بنا بود كه او متوارى شود، با این حال، به رفسنجان رفتم و قضیّه را چنان دیدم كه شنیده بودم. آقاى هاشمى در آنجا مستقر بود و منبر مىرفت. بنده نیز در یك سخنرانى ایشان شركت كردم؛ در حالى كه رئیس شهربانى را دیدم كه نزدیك در روى صندلى نشسته و آقاى هاشمى هم بر سمند سخن سوار است. كتاب سرگذشت فلسطین(1) او، در همانجا به فروش مىرسید.
چند روز تا پایان ماه صفرـ در رفسنجان بودم. پس از ماه صفر كه ایشان را دستگیر كردند، بنده نیز به شهرستان یزد برگشتم و تابستان را در اطراف یزد به سر بردم. اوایل پاییز به سمت تهران آمدم و مدتى هم در اطراف تهران بودم تا اینكه وضع، عادى شد و در پایان آن گذار و گریز به قم برگشتم. مدتى هم در قم
1. كتاب سرگذشت فلسطین یا كارنامه سیاه استعمار را استاد اكرم زعیتر، محقق فلسطینى (متولد 1909 م در شهر نابلس) نوشته و آقاى هاشمى رفسنجانى آن را ترجمه كرده است.
بودم. در قم هم، خیلى بیرون نمىآمدم تا اینكه مأموران ساواك به دو دلیل مرا تعقیب كردند: نخست، كشف همان اساسنامه «هیئت مدرسین» و دیگرى، نامهاى كه براى حضرت امام در قیطریه نوشته بودم.
قضیّه از این قرار بود كه مدتها پس از تبعید امام به تركیه، چندان كسى به خانه ایشان رفت و آمد نمىكرد؛ مأموران هم، متعرض آن جا نمىشدند. نمىدانم كه چه چیزى حساسیت دولت را برانگیخته بود كه ناگهان مأموران ساواك به خانه امام، حمله كردند و همه كتابها، اسناد و مداركى را كه در آنجا بود، با خود بردند.
از جمله اسنادى كه برده بودند، همان نامهاى بود كه براى امام نوشته بودم و پیشتر اشاره شد. این «نامه» را با «اساسنامه» تطبیق داده بودند. هر دو آنها به خط بنده بود؛ البته «اساسنامه» امضا نداشت؛ ولى خطش، خط بنده و در پایان نامه هم امضاى بنده نمایان بود.
مأموران ساواك براى غافلگیر كردن ما، از چیزهاى گوناگونى مىپرسیدند. ما هم دقت مىكردیم تا رمز بازجویى را به دست آوریم. بنده هم دنبال این بودم كه ببینم آنان روى چه مطلبى حساسیت دارند و چه مدركى از ما به دست آوردهاند.
بنده از ابتدا، به فكر این روز بودم و احتیاط مىكردم؛ و بهمین جهت پاسخ بازجوییها را به دستخط رسمى و معمول ننوشتم؛ بلكه مانند خط دانش آموزان ابتدایى نوشته بودم تا خط را نشناسند و امضا را هم به گونهاى دیگر غیر از امضاى رسمىـ كرده بودم. آنها اصرار مىكردند تا از بنده اقرار بگیرند كه این خط را من نوشتهام؛ اما من اعتراف نمىكردم. ساعتها، از خط بنده نمونهبردارى كردند. چند بار، قلم را عوض كردند. بهانههاى گوناگون مىگرفتند؛ مثلا مىگفتند بلند شو و ایستاده بنویس! بنشین و نشسته بنگار! با این قلم بنویس و... .
اندك اندك متوجّه شدم كه اینان به خط من حساسیت دارند؛ و بنده هم خیلى ساده با آنان برخورد مىكردم؛ به گونهاى كه گویا هیچ اتفاقى نیفتاده است! براى مثال مىگفتند: «نزد چه كسانى درس خواندى؟» مىگفتم: نزد حضرت آیتالله بروجردى و حضرت آیتالله خمینى». مىپرسیدند: «نزد هر كدام چند سال؟» پاسخ مىشنیدند كه براى مثال نزد آیتالله بروجردى چهار سال و نزد آیتالله خمینى هم هشت سال درس خواندم. با احترام اسم ایشان را بر زبان مىآوردم؛ منتها نه به صورتى كه جنبه سیاسى داشته باشد؛ بلكه مانند طلبهاى كه به استادش احترام مىگذارد.
مىپرسیدند كه ارتباط شما با ایشان چگونه بود؟ جواب مىدادم: «معلوم است كه شاگرد چگونه با استادش ارتباط دارد. شاگرد، پرسش دارد و رفت و آمد و پرسش مىكند و پاسخ مىخواهد». ارتباط را انكار نمىكردم؛ ولى به صورت یك ارتباط ساده استاد و شاگردى. پرسش دیگرشان این بود كه: «آیا با ایشان مكاتبهاى هم كردهاید؟» گفتم: «نه! یادم نمىآید كه با ایشان مكاتبهاى كرده باشم؛ چون اگر پرسشى داشتم، از خودشان مىپرسیدم و دیگر احتیاجى به مكاتبه و نامهنگارى نبود!»
پس از این بازجویى طولانى كه مختصرش بیان شد، فردى آن «نامه» را آورد. یك سطرش را نشان داد و گفت: «این خط را مىشناسى؟» نخست، متوجّه نشدم كه این كدام نوشته است و این خط از كجاست كه ایشان از من دارند. هرچه دقت كردم نتوانستم به دست بیاورم كه این چه سندى است كه یك قسمت آن را آورده بودند تا من نتوانم تشخیص بدهم كه مضمونش چیست. گفتم: «نه! نمىدانم كه این چیست و خط كیست؟» بازپرس پرسید: «اگر كارشناس ما بگوید كه این خط
شماست، چه مىگویید؟» گفتم: «اگر كارشناس باشد، نمىگوید خط من است و چنین چیزى را نخواهد گفت؛ زیرا خودم مىدانم كه خطم چگونه است». گفت: «اگر ثابت شد كه این خط تو است؟» گفتم: «اگر چنین چیزى ثابت شد، به لوازمش ملتزم و تبعاتش را پذیرا هستم؛ ولى مطمئن هستم كه چنین چیزى ثابت نخواهد شد. نمونه خط من كه از صبح تا به حال، كه چقدر خط نوشتمـ نزد شما هست، هیچ شباهتى به نوشته آن كاغذ ندارد».
دستاویز دیگرشان در بازجویى، امضاى پاى نامه بود. آنان با اصرار مىگفتند كه مىدانیم این امضاى تو است؛ همانگونه كه آن خط را هم تو نوشتهاى. آن خط و این امضا هر دو مال تو است و چون اعتراف نمىكنى، قلم بردار و تعهدنامه بنویس كه اگر ثابت شود این خط، خط من است، به لوازم قانونى آن هم ملتزم هستم و هر مجازاتى داشته باشد، قبول دارم».
وقتى چنین تعهدى از من خواستند، گفتم: «بنویسم كه كدام نوشته، خط من است؟ آنچه من مىنویسم، صفحه جداگانهاى است؛ مشار الیه «این نوشته» چیست؟» بازجو گفت: «این نامهاى كه نزد من است». گفتم: «نامهاى كه نزد شماست؟! هزاران نامه، نزد شماست؛ با این وصف، معلوم نمىشود كه ضمیمه چه چیزى و كدام نامه است . شما مشخصات نامه را توضیح دهید تا بگویم كه نامهاى با چنان مشخصاتى كه مىگویید، خط من است یا نیست». گفت: «نامهاى كه با این عنوان آغاز شده است: «محضر مبارك حضرت آیتالله العظمى خمینى...». با این وصف، دانستم كه این، كدام نامه است.
تعهدنامه را اینگونه نوشتم: «نامه چند صفحهاى كه با این عنوان «محضر مبارك...» آغاز شده است و این خصوصیات را دارد، خط من نیست و اگر ثابت شد كه این نوشته خط من است، لوازم (مجازات) قانونى آن را نیز مىپذیرم».
با كشف این اسناد به دست مأموران ساواك، «هیئت مدرسین» نتوانست به كارش ادامه بدهد؛ براى اینكه هر كدام از اعضاى آن، مدتى گرفتار زندان شده بودند. بیشتر اعضا اعتراف نكردند و كسانى كه ناچار به اقرار شده بودند گفته بودند كه یك «طرح ابتدایى» براى انجام چنین كارى در ذهن داشتیم؛ ولى هنوز براى اجراى آن تصمیم نگرفته بودیم. اعتراف دوستان و همراهان، در این حد بود.
مرحوم شهید آیت الله قدوسى(رحمه الله) مىگفت: «مرا براى بازجویى درباره طرح یاد شدهـ به اتاقى بردند و آن «طرح» را برداشتند تا در حضور بنده بر روى میز بزرگى پیاده كنند. تشكیلات، شبكهها و واحدهایش را مشخص ساختند و كیفیت ارتباط بین آنها را به صورت «مجموعهاى» درآوردند. یك میز بسیار بزرگ، با طرحى مفصل كه همه چیز آن معین شده بود». در چنین زمانى گفتند: «اینها را چه افرادى طرّاحى كردهاند؟ این، فكر چه كسى است؟»
با وجود همه فشارهایى كه از هر سو وارد مىكردند از زندان و حبس تا تعقیب، تهدید، بازجویى و بازرسىـ، چیزى به چنگ نیاوردند و نفهمیدند كه بر اساس آن «اساسنامه» چه كارهایى انجام شده بود؛ ولى به هر حال با فاش شدن اساسنامه، هیئت ما نیز تشكّل نخستین خود را از دست داد؛ هرچند اعضاى آن با هم ارتباط غیر تشكیلاتى داشتند و در حد امكان، كارهایى هم انجام مىشد تا به مسائل نزدیك انقلاب منجر شد.
موضوعى كه باید درباره آن، لختى خامه را بر نامه راند، دغدغه امام درباره مسائل حوزه و دانشگاه است. پس از پیروزى انقلاب اسلامى، كارهاى فراوانى چه از
ناحیه حوزه و چه از سوى مردم، مسؤولان و انقلابىهاـ انجام شده است. كارى كه براى بنده اهمیت داشت امور فرهنگى و مسائل حوزوى بود. چندان علاقهاى به كارهاى اجرایى، ادارى و نظیر آن نداشتم؛ نه این كارها از دست و زبان ما برمىآمد و نه ما را ارادتى بدان امور بود؛ به همین دلیل پس از پیروزى انقلاب اسلامى كوشیدم كه از این موقعیت براى جبران كمبودهاى فرهنگى و ضعفهاى حوزه به مقدارى كه برایم میسّر استـ بهره ببرم. به طور طبیعى سال اوّل انقلاب، جاى طرح این مسائل نبود. پس از آنكه امواج انقلاب آرام گرفت، آشوبها فرو نشست، زد و خوردهاى داخلى كم شد، گروهها تا حدى كنترل شدند و نهادهاى نظام منظم شده و شكل گرفت، امام به تهران عزیمت كرد.
پس از عزیمت امام به تهران، با گروهى از دوستان كه پیشتر با هم، هم مباحثه بودیم، جلسهاى برگزار كردیم. در آن جلسه، گفتوگو درباره این مسأله بود كه ما اعضاى حوزه، عمرى را در این راه صرف كردهایم. اكنون در این انقلاب چه تكلیف و رسالتى بر دوش داریم و براى حوزه چه خدمتى مىتوانیم بكنیم تا حوزه در آینده براى انقلاب و اسلام مفید باشد.
با حُسن ظنّى كه حضرت امام به بنده داشتند، دوستان گفتند كه تو خود، پیشنهادهایت را خدمت ایشان (امام) عرضه دار! در پى این درخواست دوستان؛ یعنى آقایان محمد یزدى، محمدى گیلانى، حسین مظاهرى، سید محسن خرازى، از حضرت امام وقت ملاقات گرفتیم و خدمت ایشان شرفیاب شدیم. بنده درباره مسائل حوزه، مطالبى را بیان كردم كه اجمالش این بود:
«حوزهاى كه ما داریم، حوزهاى است كه از رژیم گذشته باقى مانده و با وجود آن ضربهها و فشارهاى كذایى كه به آن وارد مىآمد به حیات خود ادامه داده است. نهایت كارى كه این حوزه مىتواند انجام دهد، این است كه افرادى را در رشته فقه و اصول تربیت نماید تا «فقیه» شوند. و نیز مبلغانى را براى وعظ و خطابه پرورش دهد. بیش از این، از این حوزه در چنان شرایطىـ ساخته نیست؛ اما آنچه در حكومت اسلامى به آن نیاز داریم، بیش از این است؛ براى اینكه از نظر كمّیت، مسؤولیتهاى حوزه در زمان حال، حداقلّ پنجاه برابر مسؤولیتها در زمان گذشته است. از هر ارگانى، از ارتش گرفته تا وزارتخانهها، دانشگاهها و دیگر ارگانها، كارشناس امور دینى مىخواهیم. اگر بخواهیم همه این سازمانها و ارگانها اسلامى بشوند، باید همهجا كارشناس اسلامى (روحانى) حاضر و ناظر باشد. حوزهاى كه ما اكنون داریم، پاسخگوى چنین نیازهایى نیست؛ از این رو باید تدبیرى اندیشید كه حوزه هم از نظر كمّیت و هم از نظر كیفیّت، وسعت یابد تا پاسخگوى آن مسائل و نیازهاى جامعه باشد. باید وضع تحصیل، تدریس و تحقیق به گونهاى باشد كه نیازهاى جامعه اسلامى را تأمین كند؛ بنابراین باید تحولاتى بنیادین در حوزه به وجود بیاید».
در ادامه جلسه، به كمبودهاى حوزه اشاره كردم كه با وجود كمبودهایى كه خود حضرت عالى هم استحضار دارید، چنین حوزهاى نمىتواند از پس كارها برآید و نخواهد توانست كه مطالبات جامعه را تأمین كند. ما در حد امكانات خود از زمان تبعید حضرت عالىـ كارى را در «مؤسسه در راه حق» انجام دادیم. بخشى را به نام بخش آموزش تأسیس كردیم تا دروسى كه در حوزه نیست و مورد نیاز است در آنجا تدریس بشود.
حدود یك ربع یا بیست دقیقه صحبت كردم و حضرت امام با دقت تمام، به عرایض بنده گوش مىدادند. مطلب كه به اینجا (قصّه آموزشهاى جدید) رسید، احساس كردم ایشان مىخواهند صحبتى بكنند؛ از این رو بنده دیگر سكوت كردم و براى شنیدن سخنان امام منتظر ماندم.
حضرت ایشان فرمود: «شما اینجا را توسعه بدهید، بودجه اینجا را خودم تا زنده هستم، مىپردازم و شما اقدام كنید!» وقتى كه امام چنین فرمود، ادامه صحبت را لازم ندیدم و اجازه مرخصى خواستم.
با خود مىگفتم: همین كه امام در حق ما لطف كرد و این كار را مورد عنایت قرار داد، بزرگترین سرمایه و دلگرمى براى ما خواهد بود؛ ولى فكر نمىكردم كه ایشان با آن همه گرفتارىهایى كه در آن زمان داشت، این مسأله را دنبال كند. تصور مىكردم كه این مطلب را به فراموشى بسپارد؛ ولى دو ـ سه روز بعد آقاى شیخ حسن صانعى تماس گرفت و گفت: «امام فرمودند كه آیا براى توسعه آن كار (مؤسسه) اقدام كردید یا نه؟» گفتم: «اكنون كه وسط سال است، و ما باید براى اوّل سال، برنامهریزى كنیم». او گفت: «نه، نظر امام این است كه از همین ایّام براى توسعه مؤسسه اقدام كنید و بودجهاش هم هرچه شد، اطّلاع دهید كه بفرستیم.»
با این پیام امام، بودجه را پیشبینى و محاسبه كردیم و ایشان نیز از ماه بعد آن را پرداختند. ما همان وسط سال كار را آغاز كردیم و یك كلاس جدید تشكیل دادیم. منظور اینكه حضرت امام به این كار فرهنگى، اهتمام ویژهاى داشت و براى پیگیرى، نماینده خویش را به قم فرستاد. بدون مراجعه ما، ایشان مسأله را پیگیرى كرد. این كار امام حكایت از آن مىكرد كه ایشان با دگرگونىهاى حوزه و با سبكِ كار ما موافق است.
مطلب دیگرى كه امام پس از انقلاب بر آن تأكید كرد، دانشگاه بود. ایشان تأكید داشت كه دانشگاه ـ بهویژه درباره علوم انسانى ـ باید با حوزه همكارى كند. پس از دستورالعملى كه ایشان صادر كرد، ما وظیفه خود دانستیم ـ در حد امكان ـ به امر ایشان پاسخ مثبت دهیم و دعوتشان را لبیك گوییم و طرحى نو در اندازیم؛ بنابراین طرح «دفتر همكارى حوزه و دانشگاه» را تهیه كردیم. از سوى دیگر، طرحى فراهم آوردیم تا حوزه با «ستاد انقلاب فرهنگى»، در تهیه كتابهاى درسى براى دانشگاهها همكارى داشته باشد؛ زیرا آنچه از كتابهاى درسى دانشگاهها با مسائل اسلامى ارتباط داشت، مختص رشتههاى علوم انسانى بود؛ آن هم نه تمام رشتههاى این علوم؛ چون رشتههاى علوم انسانى، شامل كتابدارى، حسابدارى و... مىشود.
ما، پنج رشته را كه در علوم انسانى رشتههاى مادر بود، انتخاب كردیم و عقیده داشتیم كه اگر در این پنج رشته كار صورت بگیرد و به صورت كتاب درآید و دیدگاههاى اسلامى در آنها منعكس شود؛ براى اصلاح كتابهاى درسى دیگر، مبنا و معیار مىشود. و بدین ترتیب در مرحله نخست، این كار انجام بگیرد تا به تدریج فرصت بیشترى پیش بیاید و تمام كتابهاى دانشگاهى بازبینى و بررسى شود. پیشبینىهایى صورت بگیرد كه در كنار درسهاى دانشگاهى، دروس دیگرى نیز تدریس شود تا علوم اسلامى را مشخص كند.
«دفتر همكارى» تشكیل شد؛ ولى این كار، با طبع دستاندركاران دانشگاهها سازگار نبود و از همان روز نخست، آنگونه كه باید، همكارى نكردند. بعضى بر زخم نمك پاشیدند، كارشكنىها كردند و سنگها انداختند. بگذارم و بگذرم و ذائقهها را تلخ نكنم.
عهد كرده بودم كه «پانزده ماه» براى راهاندازى «دفتر همكارى» كار كنم و كارهاى مقدماتى آن را انجام بدهم. در طول آن پانزده ماه كه استادان رشتههاى مختلف انتخاب شدند، یك دوره درس معارف اسلامى در دانشگاه «الزهرا» براى آنان گفته شد. بعدها آن درسها از رادیو پخش شد و به صورت كتاب هم چاپ گردید. افزون بر اینها از هر گروهىـ هفتهاى یك روز به قم مىآمدند و محصول تحقیق خود را عرضه مىكردند؛ یعنى یك سمینار نقادى برگزار مىشد كه متن و نیز نوارهاى ویدئویى آن بحثها موجود است.
در طول پانزده ماهى كه عهد كرده بودم از هر یك از آن پنج رشتهـ سى مسأله مادر و اساسى انتخاب و درباره آنها تحقیق و بحث شد. پس از این طبق قرارـ باید گروههاى مربوط، حاصل تحقیق و تدریس این مسائل را تنظیم مىكردند تا به صورت كتاب درآید. پس از این مرحله، بر اثر ضعف مزاج و نیز مسؤولیتهایى كه در حوزه داشتم، دیگر ادامه كار را قبول نكردم؛ ولى «دفتر» همچنان باقى است و حوزویانى كه در آن مشاركت كرده بودند، همچنان كار خویش را افتان و خیزان ادامه مىدهند. دفتر در این اواخر، اندكى فعالتر شده و چند كتاب از همان مباحث نخستین را چاپ كرده است؛ البته در طول این چند سالى كه از عمر آن مىگذرد، همكاران دفتر كتابهاى دیگرى را نیز نوشتند و چاپ كردند. امیدوارم كه با فعالیتهاى بیشتر و یك سعى باصفا، بتوانند كتابهاى بهترى ارائه كنند و كارهاى تحقیقى بیشترى انجام دهند.(1)
این، گوشهاى از عنایات امام به مسائل اجتماعى، سیاسى و فرهنگى جامعه بود. نكته درخور توجّه این است كه باید درسهایى را كه امام به ما آموخت و
1. دفتر همكارى حوزه و دانشگاه اخیراً پژوهشكده حوزه و دانشگاه تبدیل شده است.
شناختهایى را كه او به ما داد، همیشه در نظر داشته باشیم و فراموش نكنیم. باید اصول سیاستى را كه در مبارزه با استكبار جهانى براى ما ترسیم كرد، به خاطر داشته باشیم و به دست غفلت نسپریم. لازم است خطوطى را كه او براى حركت جامعه اسلامى ترسیم كرد، درست بشناسیم و هم خود به این اصول و خطوط عمل كنیم و هم به دیگر مسلمانان آموزش دهیم؛ نه تنها به مسلمانان، بلكه دامنه فرهنگ اسلامى را از مرزهاى كشورهاى اسلامى فراتر ببریم؛ زیرا اسلام و معارف آن را خدا به امانت به دست ما سپرده است تا به جهانیان برسانیم.
هر مسلمانى موظف است در هر جایى كه باشدـ به اندازهاى كه امكان دارد، در راهنمایى دیگران همت بگمارد؛ یعنى ما هم راه را چنان برویم كه «راهبرمان» رفت.
امام ـ افزون بر جامعیت در ابعادى كه گفته آمد ـ همچنین از نظر قدرت مدیریت(1)و رهبرى جامعه، شجاعت، شهامت و مبارزه با بزرگترین قدرتهاى جهان، از لحاظ فراست، تیزهوشى و دوراندیشى، جمعبندى مصالح و تشخیص اولویتها، كمالاتش منحصر به فرد و فوقالعاده بود.
امروز، آنچه براى ما از هر چیز دیگر مهمتر است، درك موقعیت سیاسى و
1. ناگفته نماند كه در میان چند سخنرانى حضرت استاد دامت بركاتهـ (یازده جلسه) كه در اختیار گردآورنده قرار گرفت، درباره این بعد از شخصیت امام (رهبرى و مدیریت)، با اشاره و مختصر سخن گفته شده است. مفصل آن را باید از دیگر سخنرانىهاى حضرت استاد، به دست آورد؛ آنها هم، در اختیار بنده نیست؛ بنابراین كوتاهى این بخش، به دلیل محدود بودن این جلسهها است.
اجتماعى امام مىباشد. به گواهى مطالعات و مسموعات تاریخى، او رهبرى بود كه از آغاز اسلام تا كنون ـ غیر از ائمه اطهار(علیهم السلام) كه حساب جداگانهاى دارند ـ نمونهاش را سراغ نداریم؛ ولى آنچه درباره رهبران عالم اسلام ـ غیر از معصومان(علیهم السلام) ـ خواندیم و شنیدیم، كسى را مثل ایشان نیافتیم. این مرد، پس از آنكه اسلام را آنچنان كه باید، شناخت و در این زمینه در حد ممكنـ كوتاهى و سستى نداشت، از نظر مطالعه و تفكر، كارهاى فراتر از امور مادّى، مسائلى كه مربوط به سیر و سلوك عرفانى و ریاضتهاى شرعى، خلوتها، مناجاتها، سحرخیزىها، نالههاى نیمهشب انجام داد. او اسلام را در تمام ابعادش، به صورت یك مكتب جامع و همهسونگر شناخت؛ آنگاه آن را در جامعه به كار بست؛ البته در كنار این امور، از تجارب سیاستمداران بزرگ اسلام و مكتوبات اهل سیاست كه تفصیلش گذشت، استفاده كرد و راهروان را راهبرى كرد.
افزون بر این مسائل، بُعد دیگرى كه امام را از دیگر رهبران اجتماعى ممتاز مىكرد؛ «اعتقاد» ایشان به حقایق و معارف دینى بود. او اقیانوس آرامى بود؛ وقتى بر ساحلش نشسته بودى، متوجّه موج نگاههاى عمیقش مىشدى. یك دنیا وقار، سنگینى، اُبهت و عظمت همراه با سكوت، سكون و آرامش بود. او، جهانى بود بنشسته در گوشهاى.
حركت و سكون، سخن و سكوت و قیام و قعودش، براى رضاى خدا و اداى تكلیف بود و بس. یكى از كارهاى او، همین حركت معجزهآسایى بود كه در ایران به وجود آورد و كشورى را كه در دام استعمارگران افتاده بود و در حال سقوط به اعماق جهنم بود با توكل به خدا و از نیروى خدادادىـ از منجلاب فساد، بیرون كشید و نجات داد؛ كشورى اسلامى ساخت كه با وجود همه كاستىهایى كه
هستـ نظیر آن را در عالم نمىتوان یافت؛ زیرا كه رهبرى چون راهبر این جامعه، كس در جهان ندارد.
پنهان نماند آن چیزى كه امام ساخت، مردم استعداد آن را داشتند. امام آن استعداد، شور و شعور را شكوفا ساخت. او، قوم خویش (مردم) و خوبىهایشان را درك كرد. زبان حالش و لسان قالش، همان بود كه حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) در شب عاشورا فرمود كه اصحابى باوفاتر و بهتر از شما سراغ ندارم: «فَاِنّی لا اَعْلَمُ لی اَصحاباً اَوْفى وَلا خَیراً مِنْ اَصحابی...».(1)
نگاه و نظر امام به مردم، یاران و هم پیمانانش، همان نگاه سالار شهیدان بود. او مىگفت: هیچ ملتى را بهتر از ملت ایران سراغ ندارم؛ حتّى مىفرمود:
«من، با جرأت مدعى هستم كه ملت ایران و توده میلیونى آن در عصر حاضر، بهتر از ملت حجاز(2) در عهد رسولالله(صلى الله علیه وآله) و كوفه و عراق در عهد امیرالمؤمنین و حسین بن على(علیهما السلام)مىباشند. آن حجاز كه...با بهانههایى به جبهه نمىرفتند كه خداوند تعالى در سوره توبه، با آیاتى آنها را توبیخ فرموده و وعده عذاب داده».(3)
با این اعتقادى كه امام به مجموعه ملت داشت، ملت نیز برایش سر مىافشاند و جان و مال فدایش مىكرد. با یك اشاره او، امت شور مىآفرید و میلیونها نفر روانه جبهه و جهاد مىشدند. پس از رحلتش و در ایّام سالگردش نیز، از سراسر كشور كاروانها، عاشقانه ـ همچو پروانه برگرد شمع ـ بر مزارش حاضر مىشوند.
1. مثیر الاحزان، ص 38.
2. حجاز در شمال غربى عربستان واقع شده و غالب اراضى آن را نواحى كوهستانى تشكیل مىدهد. مكه و مدینه، در این بخش از شبه جزیره عربستان واقعاند.
3. وصیتنامه امام، ص 12.
از خارج و داخل مىآیند و بر مزار یار مىگریند؛ حتى كاروانهایى از دور و نزدیك از سراسر كشورـ گاه پیاده و با پاى برهنه رو به كوى دوست مىنهند و به سبب عشق و اداى حق او، متوجّه تن خسته و پاى زخمى خویش نمىشوند؛ «چون عشق حرم باشد، سهل است بیابانها».
امام، این یاران دیرینش را خوب شناخت. استعدادشان را چنان شكوفا كرد كه راستقامتان جامعه و تاریخ شدند؛ به گونهاى كه روى تمام جوامع عصر حاضر، به سوى این ملت برگردانده شد. امام با همین ملت، جامعهاى باور نكردنى و اعجاببرانگیز ساخت. یاد آن ایّام را فراموش نكردهایم؛ ایّام پیش از پیروزى انقلاب را كه آن رژیم كذایى ـ در این كشور ـ به چه صورتى و چه بلایى بر سر اسلام آورده بود. اگر دانشجوى متدین در دانشگاه پیدا مىشد، جرأت نمىكرد كه در برابر دیگر دانشجویان نماز بخواند. اگر چنین دانشجویى مىخواست كه نماز بخواند، باید جایى دور از چشم اساتید و دانشجویان پیدا مىكرد تا نمازش را بخواند؛ زیرا نماز خواندن پیش چشم دیگران، عار بود و ارتجاع.
دخترى كه مىخواست در دانشگاه حجاب داشته باشد، در دید دیگران خوار و خفیف بود. امثال این مسائل، بسیار بود. كسانى بودند، دیدند و آنان كه نبودند، بشنوند كه این جامعه در چه سراشیبى سقوطى قرار گرفته بود؛ حتى تاریخش در اواخر رژیم پهلوىـ تاریخ زرتشتى شده بود؛ تاریخ هجرى شمسى، به دو هزار و پانصد و سى و پنج شاهنشاهى تبدیل شده بود.(1) به طور رسمى، تاریخ اسلام را هم حذف كرده بودند. آنچه منسوب به اسلام بود، یكى پس از دیگرى محو
1. به ظاهر، ریشه این تحریف تاریخى، به دوره كورش برمىگردد و كار صهیونیستها بوده است؛ وگرنه تاریخ كشور ما بیش از دو هزار و پانصد سال است.
مىشد و از بین مىرفت؛ حتى اظهار به اسلام هم، میان مسلمانان عار شده بود. چنین حكایتى در كشورهاى دیگر جهان هم وجود داشت.
شگفتا! ابراز هر عقیده و اظهار هر دینى دیگر غیر از اسلامـ عیب نبود؛ ولى آنچنان در تبلیغات، مطبوعات، فیلمهاى سینمایى و دیگر وسائل ارتباط جمعى، مسلمانان را با تخریب و تحریفـ بد نام كرده بودند كه اظهار مسلمانى در خارج از كشورهاى اسلامى نیز، مایه بدنامى بود و بسى خجلت به بار مىآورد. من با چشم خود در مسافرتهایى كه به خارج از كشور داشتمـ دیدم كه «عزّت» جامعه ما مىرود. عزّتى براى ایرانى نگذاشته بودند تا به آن افتخار كنیم؛ از این رو خجالت مىكشیدم، بگویم كه من ایرانى هستم! ولى به بركت انقلاب اسلامى در یكى از سفرهاى چند سال پیشـ در برابر كاخ سفید، در واشنگتن ایستاده بودم كه دو پلیس به من مراجعه كردند؛ پاسپورتم را خواستند و پرسشهایى كردند. با كمال سرافرازى گفتم: «من، ایرانىام؛ عالم دینى هستم و استاد الاهیات. آن پلیس امریكایى هم كه گویا مىخواست خود را آشنا با ارزشهاى ایران معرفى كند، برگشت و گفت: «اتفاقاً من هم، فوقلیسانس الاهیات دارم. اى كاش فرصت داشتم اندكى بیشتر با هم صحبت مىكردیم». پس از آن، با احترام مرا تا كنار ماشینى كه سوار شدم، بدرقه كرد.(1)
این عزّت را، چه كس به ما داد و از كجا به دست آوردیم؟ به اصطلاح، «كلاه خویش را قاضى كنیم» كه اگر رهبرى امام نبود، جامعه ما به چنین عزّتى مىرسید؟ به خدا قسم! هرگز نمىرسید. پس چه نیكوست كه قدر امام را بدانیم.
1. این مطلبى كه گفته شد، پشت پنجرههاى كاخ سفید در واشنگتن بوده است؛ برخى از كسانى كه در آن سفر همراه ما بودند، اكنون معاون وزیرند كه اگر بخواهم مىتوانم نام ببرم.
مردم، این حقیقت را هرچند به اجمالـ مىدانند؛ به همین دلیل است كه پروانهوار و عاشقانه در فراق او اشك مىریزند و لباس عزا بر تن، حركت كرده اظهار مودّت و محبت مىكنند. لبریز دشت و آسمان، خدا را سپاس مىگذاریم كه چنین مردم حقشناسى داریم؛ آفرینِ خالق بر شما باد، اى مردم ایران!
آنچه براى ما مهم است كه بیشتر درباره آن بیندیشیمـ این است كه امام خمینى ثابت كرد كه اگر كسى اسلام را درست درك كند و راستقامت بایستد و كمر همت ببندد، مىتواند با تمام نیروهاى بشرى مبارزه كند، پیروز شود و پیروز هم خواهد شد. به عبارت دیگر، به دو شرط مىتوان با تمام نیروهاى بشرى مبارزه كرد و پیروز شد؛ یكى، شناخت صحیح از اسلام و دیگرى، اراده راسخ بر عمل كردن به اسلام.
كسانى كه نمىتوانند چنین كارى را انجام دهند یا شناخت ناقصى از اسلام دارند و یا اراده آنان مثل اراده امام نیست؛ وگرنه او ثابت كرد كه چنین چیزى شدنى است و خودش هم چنین بود كه نمود.
با ذكر نمونهاى از بركت نهضت امام، بر این فصل نقطه پایان مىنهیم. قصد بیان همه بركات نهضت او و تأثیرش بر عالم اسلام و بر كل جهان را ندارم؛ ولى به اشارهاى كوتاهتر از اجمال در این زمینه اكتفا مىكنم.
یكى از هزاران بركات وجود او و رهبرىاش این بود كه در جوامع اسلامى، افراد و گروههاى زیادى پیدا شدند كه از عمق جان به اسلام دل بسته و عاشق آن شدند و نقد جان را بر كف گرفته، در راه خدا بذل كردند. این مسأله سادهاى نیست. در جامعه بشرى كه ما نمونهاش را در ایران دیده بودیم و امروز در كشورهاى دیگر نیز مىبینید، معلوم است كه قشر جوان به چه مىاندیشند و در چه منجلابى تا
چانه فرو رفتهاند؛ امام كارى كرد كه این قشر جوان را نجات داد. او به این قشر سرگردان بىمقصد، هدف و مقصودى روشن داد؛ هدفى كه این قشر به آن ایمان آوردند و در راه رسیدن به آن، از هیچ چیز مضایقه نكردند و نمىكنند. پرورش چنین نسلى در چنان شرایطى، یكى از معجزات تاریخ به شمار مىآید. در این زمینه، یك سینه سخن دارم؛ ولى بگذارم و بگذرم.
امام اعتماد به نفس از دست رفته را به كشورهاى اسلامى برگرداند؛ حتى از دورافتادهترین جوامع اسلامى كه در سختترین شرایط زندگى مىكردند بعد از انقلاب اسلامى ایرانـ مسلمانان به اصل خویش برگشتند و اعتماد به نفس پیدا كردند. جوامع اسلامى كه زیر فشار دیكتاتورى «پرولتاریا»(1) جانشان به لب رسیده بود؛ هویت خویش را فراموش كرده بودند و جز اسمى از اسلام نمىدانستند. آنها با پیروزى انقلاب اسلامى ایران به رهبرى امام خمینى، آنچنان اعتماد به نفسى یافتند كه با یكى از مقتدرترین نیروهاى مادّى جهان به مبارزه برخاستند. اخبار آن مبارزات را منتشر نمىكنند؛ اما خدا مىداند كه در پشت آن دیوارهاى آهنین چه گذشت! امروز كار به اینجا رسیده است كه با وجود تمام تبلیغاتى كه براى «شعار» دموكراسى مىكنند ـ هزاران مسلمان را در برابر تانك با مسلسل مىكشند و اخبارش هم كم و بیش در دنیا منتشر مىشود. بر اثر بیدارى عدهاى معدود و یك مشت مسلمان، چنان ترس و لرزى بر اندام متجاوزان استعمارگر افتاده كه در وصف نمىآید؛ یعنى وحشت از ابهت و قدرت همان مسلمانانى كه هفتاد سال جرأت نداشتند نام مذهبشان را بر زبان بیاورند!
1. پرولتاریا (Proletaria) بر اقشار كارگران صنعتى اطلاق مىشود كه ماركس و لنین آن را رواج دادند. با حاكمیت این طبقه از دیدگاه ماركسیزم دیكتاتورى پرولتاریا وجود مىآید.
دوستان ما مىگفتند، پیرمردى در جمهورى آذربایجان مىگفت: «این پسر من كه چهل سال عمر كرده، تا به حال نماز خواندن مرا در خانه خویش ندیده است! من نماز مىخواندم؛ اما چهل سال است كه پسرم از نماز خواندن من خبر ندارد!»
پدر، تكلیفش را از پسر مخفى كند! اما اكنون هویت خویش را باز یافتهاند. حركت اسلامى را آغاز كردهاند كه نمونههایش به صورتهاى مختلفـ در كشورهاى اروپایى و امریكایى هست.
اگر امروز دیدهاید یا شنیدهاید یك دولت(1) كه خودش را پایهگذار دموكراسى در جهان مىپندارد، مقابلِ چهار دختر روسرىدار به مبارزه برخاسته، به دلیل آن است كه از قدرت اسلام مىترسند. در این كشورها هر روز پدیدههاى اجتماعى گوناگونى رخ مىدهد كه دولتهایشان، آن پدیدهها را خوش نمىدارند؛ ولى با این حال به آنها چندان توجّهى نمىكنند و خیلى آسان و راحت از كنار آن مسائل مىگذرند؛ اما چه شد كه تا همین چهار دختر مسلمان كه تصمیم گرفتند با حجاب به مدرسه بروند آن دولتهاـ چنان مبارزهاى را به راه انداختند كه گویا مىخواهند با نیرومندترین دشمنان بجنگند؛ همینگونه هم بود. اینان مىدانند كه بزرگترین دشمن استكبار و بیدادگرى آنان، اسلام و قدرت آن است كه همچو سیل بنیان كن، بنیادشان را مىكند و بر باد مىدهد.
همه این قول و غزلها كه در دل و بر لب طرفداران عزّت و آزادگى، معنویت و بندگى در عالم اسلام و كل جهانـ است، از بركت نهضت امام خمینى(قدس سره) و تأثیر رهبرىهاى الاهى او و وجود مباركش است. آفرینِ خالق و رحمتِ رحمان بر او باد!
1. منظور كشور فرانسه است كه قانون منع حجاب در مدارس را تصویب كرده و حتى رئیس جمهورش وارد مبارزه با چند بچه مدرسهاى شد!
بررسى تمام اندیشههاى حضرت امام خمینى(رحمه الله) در زمینه «مسائل تربیتى» كار آسانى نیست. اقرار مىكنم كه توانایى بیان تمام اندیشههاى حضرت ایشان را در این زمینه ندارم. از سویى دیگر، شاید بیان بعضى از مطالبى كه مىدانم ـ و مىتوانم بگویم ـ تكرار مكررات باشد؛ چون به طور دقیق، از اطلاعات ذهنى مخاطب اطلاع ندارم كه با كدام بخش از اندیشههاى آن حضرت آشناست تا اگر مطلب تازهاى مىدانم، بر آن بیفزایم؛ از این رو از زاویه دیگرى به این مسأله مىنگریم؛ زیرا احتمال مىدهم كه به این زاویه، كمتر توجّه شده باشد.
ما امام را به آن دلیل از سایر مصلحان و شخصیتهاى جهان برتر مىدانیم و به ایشان عشق مىورزیم، كه او براى خودش چیزى قائل نبود. او هیچگاه نگفت كه من چنین فكر مىكنم و اینگونه نظر مىدهم؛ همانگونه كه هرگز نگفت كه من طرحى براى حكومت دارم یا طرحى براى تربیت درانداختهام. بنده حدود چهل سال كه خدمت امام بودم، همچو عباراتى را از زبان ایشان نشنیدم؛ بلكه برعكس آن را مىشنیدم؛ یعنى دائم ورد زبان و كلامش این بود كه خداوند تبارك و تعالى
چه فرموده است، اسلام چه مىگوید، قرآن چه مىفرماید، ما هر چه داریم از بركت اسلام داریم.
اگر كلمات امام از سخنان، بیانیهها و وصیتهایشـ را واژهشمارى كنیم، بیشترین كلماتى كه به كار برده «اسلام» است و «خدا»، «قرآن»، «اهل بیت» و مانند آنها. سخنان ایشان را ـ چه آن وقتى كه به عنوان استاد حوزه، تدریس مىكرد و چه در ایّام نهضت و مبارزات سیاسى (از سال 42 ش. به بعد) و چه در دوران پیروزى انقلاب (از سال 57 ش. به بعد) ـ بررسى كنید، مىبینید كه بیشترین تأكید وى، بر «اسلام» است. سرّ آن اصرار و ابرام، این بود كه ایشان از عمق جان باور داشت كه سعادت انسان جز در سایه اسلام، میسر نیست. وى معتقد بود كه اگر راهى براى سعادت (خوشبختى و لذت دائمى) بشر، غیراز راه اسلام ـ و آنچه در اسلام هست ـ وجود داشت، خداى كریم بخل نمىورزید؛ هرگز!
خدا، پیامبر اسلام را براى چه و به كدام منظور فرستاد؟ قرآن را براى چه مقصودى نازل فرمود؟ مگر غیر از این بود كه انسانها را به راه سعادت هدایت كند؟ اگر براى سعادت آدمى چیزى بهتر از معارف كتاب و سنّت، وجود داشت، خدا مضایقه نمىكرد. صفات الاهى، شاهد این مقصود است و همین را ایجاب مىكند. اقتضاى حكمت حكیم، رحمتِ رحیم، كرمِ كریم، ولاى ولىّ و هدایت هادى این است كه بهترین چیزى را كه در زندگى انسانها مفید باشد، به آنان افاضه فرماید؛ در كتابهاى آسمانى، نازل و به وسیله پیامبران، ابلاغ كند و به مردم برساند. بنابراین، نتیجه طبیعى و قطعىاش این مىشود كه آنچه، به وسیله پیامبر اسلام (خاتم انبیا)(صلى الله علیه وآله) ـ بهویژه در متن قرآن به صورت اجمال و در سنّت به طور تفصیل ـ آمده است، كاملترین برنامه و بهترین راهى است كه مىتواند انسانها را به سعادت و سرمنزل مقصود برساند.
آیا مصلح جامعه، دلسوز مردم و عاشق انسانها براى هدایت آنان و رساندنشان به كمال مىتواند توصیهاى بهتر از «عمل به قرآن» داشته باشد؟
امام به انسانها عشق مىورزید و براى آنها دل مىسوزاند. او براى آنكه هر آدمى به سعادت لایق خویش برسد، دنبال راهى مىگشت كه از طریق آن، وى را به سعادت برساند و رهنمون شود. با این وصف، راهى بهتر از راه خدا، قرآن و اسلام سراغ نداشت و ارائه نمىكرد؛ یعنى راه كمال، این است و بس؛ بنابراین، كاملا منطقى است كه محور تمام سفارشهایش، اسلام باشد؛ با این وصف، آیا معقول بود این شخصیت با آن بینش بلند بگوید كه اسلام، قرآن، پیغمبر و اهلبیتش آنگونه فرمودهاند و من هم اینگونه مىگویم؟! مگر اظهار چنین نظرى ممكن بود! او اگر چیزى مىدانست، از كتاب و سنّت آموخته بود و با راهنمایى اهل بیت(علیهم السلام)به آن نائل شده بود و خود را در كنار ایشان، صاحب نظر نمىدانست تا بگوید من آنم و نظر من، این است. او محو در اسلام و غرق تماشاى حقیقت بود.
مرحوم شهید آیتالله سید محمدباقر صدر(رحمه الله)، تعبیر شیرینى از این حال و قال امام كرده بود. او، به شاگردانش فرموده بود: «ذُوبُوا فِی الْخُمَینِی، كَمَا ذَابَ هُوَ فِی الاِْسْلاَم». مرحوم صدر(قدس سره) خودش از مراجع تقلید بود، رساله عملیه داشت و شاگردان بزرگى تربیت كرده بود كه بعضى از آنان، از مراجع تقلید فعلى هستند. چنان كسى، به شاگردانش توصیه كرده است: «در امام ذوب بشوید؛ آنگونه كه او در اسلام ذوب شده بود».
ویژگى امام این بود كه در اسلام ذوب شده بود و چیزى از خود نداشت. او، آینهدار طلعت یار بود؛ آینهاى براى نشان دادن حقایق اسلام در گفتار، رفتار،
موضعگیرىها و تمام زندگىاش. آینهاى بود كه نقش حق را راست بنمود. این تجلى اسلام در وجود وى بود كه او را محبوب آدمیان ـ اعم از مسلمان و غیر مسلمان و دوست و دشمن ـ كرد. همه شهادت دادند كه در این قرن، شخصیتى به محبوبیت امام خمینى در عالم ـ میان مسلمانان و غیر مسلمانان ـ مشاهده نشده است. رمز و راز این بىنظیرى را شاهد مشهودان بیان كرده است: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا.(1) خدا این محبت را در دلها مىاندازد.
ویژگى امام این نبود كه اندیشه و آراى تربیتى ویژهاى را به نام خویش ارائه كند. برجستگى وى این بود كه «دیدگاههاى تربیتى اسلام» را ارائه مىكرد. هنر امام این بود كه نكتههاى متروك، مغفول و فراموش شده اسلام را به یاد اندازد؛ آنها را در نظر جامعه آورد و توجّه انسانها را به سوى آنها جلب و جذب كند؛ ولى آنچه مىخواست مردم را به آن جذب كند، اسلام بود نه خودش؛ زیرا كه او، خودى نمىدید. در این زمینه، سخنها مىتوان گفت كه از حوصله این مقال و مقام بیرون است.(2)
پیش از امام، در جامعه ما نكتههایى از اسلام ـ در همه جنبهها ـ از دیدهها دور
1. مریم، 96: به یقین، كسانى كه ایمان آورده و كارهاى شایسته انجام مىدهند، خداى رحمان، براى آنها، محبتى در دلها قرار مىدهد.
2. حضرت استاد دام بركاتهـ به دلیل ضیق وقت، در این باره وارد بحث نشده است؛ چون ایشان این سخنان را در سمینار «بررسى اندیشههاى تربیتى امام» در یاسوج افاضه فرمودهاست و در چنین همایشهایى، وقت، محدود و مشخص است.
مانده و از آنها غفلت شده بود. مهمترین آنها، بعد سیاسى، حكومت، كشوردارى و اقتصاد بود. در زمینه «مسائل تربیتى» نیز، ابعادى از اسلام مورد غفلت واقع شده بود. امام این ابعاد را زنده كرد. پس در واقع، بهتر است بگوییم كه امام، آراى تربیتى اسلام را زنده كرد، نه آراى تربیتى خود را؛ چون او، براى خودش چیزى و عرشى قائل نبود تا بر آن نقشى ببندد.
اگر دقایق آنچه را كه امام در این دوران زنده كرده بیان كنیم، رشته سخن به درازا مىكشد. براى آنكه دور نرویم، با یك نگاه كلى و نظر تحلیلى به این مسأله مىنگریم. آن نگاه كلّى را با این پرسش آغاز مىكنیم كه چرا «مسائل تربیتى اسلام»، متروك و مورد غفلت واقع شده بود؟ مگر «اسلام» در كشور ما، چهارده قرن زنده نبود؟ جایى كه بهترین خدمت را به اسلام و نشر افكار و معارف اسلام كردهاند، مردم همین سرزمین بودهاند. خدماتى كه ایرانیان براى نشر اسلام انجام دادند، شاید هیچ كشورى در دنیا انجام نداده باشد.
اگر حكایت چنان بود، چرا اوضاع چنین شد؟ یعنى اگر جامعه ما آن خدمات را سرانجام ارائه داد، پس چرا «مسائل تربیتى اسلام» مورد غفلت واقع شد و محتاج احیاگرى مانند امام بود تا آنها را زنده كند؟ پاسخ این مسائل را به اجمال مىدانید؛ اما اكنون، اندكى از آن را تحت عنوان «علت آن غفلت و تغافل» بررسى مىكنیم.
در دورانهاى گذشته و در زمان سلاطینى كه بر این سرزمین حكومت كردند ـ چه پیش از اسلام و چه پس از آن ـ در عمل آنچه ترویج مىشد، بر محور دربار و
درباریان بود. درست است كه علاقه مردم مسلمان به اسلام، حاكمان را مجبور مىكرد كه ـ براى جلب و جذب مردم هم كه شده ـ از اسلام دم بزنند؛ به این لحاظ، برخى از سلاطین كه هوشمندتر بودند یا شرایط خاص اجتماعى ایجاب مىكرد تظاهر بیشترى به دیندارى و طرفدارى از دین بنمایند؛ ولى «اصل كلّى» این بود كه محور، شخص سلطان و درباریان بودند. هر چه در جهت تأمین آمال آنان بود، پیش مىرفت و هر چه را نمىپسندیدند، تغییر مىدادند.
اوضاع چنین بود تا دوران مشروطیت كه حركت سیاسى جدیدى در كشور ما و برخى كشورهاى اسلامى دیگر پدید آمد. برخلاف آنچه برخى از نویسندگان بىانصاف یا ناآگاه مطرح مىكنند، در قیام مشروطیت و مبارزه با استبداد و حمایت از «عدالتخانه»، بالاترین نقش را علما داشتند و در این راه شهدایى نیز دادند؛ حتى آن كسى را كه به عنوان ضد مشروطه معرفى مىكنند،(1) بزرگترین حامى
1. منظور، شهید آیتالله شیخ فضل الله نورى(قدس سره) است كه در سیزده رجب هزار و سیصد و بیست و هفت، به دست و دستور انگلیس، ارمنىها و ماسونىهاى سكولار، در تهران به دار آویخته شد. پس از آنكه جنبش اصیل «عدالتخانهخواهى» علما و مردم در «دو سفارت» به حذف و تبدیل و جایگشت دچار شد و از مسیر اصلى و ایده آغازینش جدا و منحرف گشت؛ در این زمان، شیخ چون سیل خروشید و بسان كوه استوار ایستاد و گفت كه ما كتاب و شریعت داریم و نسخه ترجمه شده قانون اساسى بلژیك و انگلیس را بدون تصرف و تعدیل نمىپذیریم. مشروطه، باید مشروعه باشد؛ مشروطهاى كه از دیگ پلو سفارت انگلیس بیرون بیاید و امثال یپرمخان ارمنى، براى آن سینه بزنند، به درد ما نمىخورد. آخر، مقبول كدام احمق است كه انگلیس، مدافع اسلام شود؟ آرى او، براى دفاع از عقیده احمدى(صلى الله علیه وآله) و مذهب جعفرى(علیه السلام)، سر بر كف نهاد رو به كوى دوست. زبان حال و قالش این بود كه از ماسونى و غربزده، امثال این مسائل را نپرسند. و آنچه بر سر و پاى دار سرود، مهر بطلانى است بر تمام تهمتها و یاوهسرایى هزل گویانِ گرد شیرینى:
آن یار كزو گشت سَرِ دار بلند *** جرمش این بود كه اسرار هویدا مىكرد
مشروطه و ضد استبداد بود؛ منتها، او مىگفت: «بناى مشروطه، باید بر مبناى مبانى اسلام ساخته شود». به اصطلاح یعنى مشروطه، باید مشروعه باشد. غربزدگان مىگفتند كه مشروطه، منهاى مشروعه؛ یعنى همین چیزى كه امروز هم، نویسندگان دگراندیش و گویندگان غربزده با سوء استفاده از فضاى آزاد كشور تكرار مىكنند و به تجدید آن تخریب، تحریف و سمپاشىها اقدام كردهاند.
امروز هم در روزنامهها، مقاله و سخنرانىها ـ كسانى كه كم و بیش مىشناسید ـ تلاش مىكنند كه دین را از سیاست و حكومت جدا كنند. آنها مىكوشند كه بگویند اگر آزادى هست و اگر دموكراسى بخواهد سر بگیرد ـ و باشد ـ باید دین كنار زده بشود؛ با وجود دین، آزادى و دموكراسى مفهومى ندارد. آن روز هم در مشروطه، چنین مسألهاى بود؛ تقىزاده و همفكران او مىگفتند: «اگر ایران بخواهد سعادتمند بشود، باید از فرق سر تا ناخن پا فرنگى بشود».
آنان مىگفتند كه مشروطه را منهاى دین مىخواهیم. مرحوم شیخ فضلالله نورى مىگفت: مشروطه را با شرط رعایت دین (مشروطه مشروعه) مىپذیریم. به همین دلیل او را اعدام كردند؛ وگرنه او مخالف مشروطه نبود. او از پیشگامان و بنیانگذاران نهضت مشروطه بود. آنان كه تاریخ را تحریف و تخریب مىكنند، مىكوشند شیخ شهید را طرفدار استبداد معرفى كنند؛ در حالى كه او مخالف بىدینى بود، نه مدافع استبداد؛ و در همین مسیر (پاسدارى از دین و مبارزه با كجروان جامعه) به شهادت رسید.
بگذریم از آن زمان كه نهضت با رهبرى، مشاركت و همدلى جدى مراجع تقلید ـ نه یك روحانى مانند من ـ بزرگانى مثل مرحوم آخوند خراسانى، مرحوم شیخ عبدالله مازندرانى، مرحوم حاج میرزا حسین نجل، حاج میرزا خلیل تهرانى،
مرحوم میرزا محمدحسین نائینى، مرحوم آقا نجفى اصفهانى، مرحوم آقا نورالله اصفهانى و... شكل گرفت. كسانى كه بیشتر آنها از مراجع تقلید بودند، این قیام را رهبرى كردند. هدف آنان این بود كه زورگویىهاى پادشاهان را محكوم، محدود و مشروط به این كنند كه موافق با ارزشهاى اسلامى باشد؛ ولى دزدانى كه مترصد آشفتهبازار بودند و فرصتطلبان ـ و شاید در بین آنان ایادى دشمنان و ایادى استعمار ـ كوشیدند از آن فضاى ضد استبدادى كه به وجود آمده بود، به نفع اهداف و نیات ناپاك خودشان سوء استفاده كنند و چنین نیز كردند. نظام مشروطهاى كه براى رعایت احكام اسلام، رفع ظلم و نشر عدل برقرار شده بود و طبق «اصل دوم متمم قانون اساسى»(1) شرط شده بود كه باید مصوبات مجلس شوراى ملى، به تأیید پنج نفر از علماى طراز اوّل (هیئت نظّار) برسد تا احكام اسلامى رعایت و تأمین بشود؛ یعنى چیزى شبیه «شوراى نگهبان» كنونى ـ نتیجه عكس داد؛(2)یعنى سركوبگر اسلام و مروج كفر شد.
1. پیشنویس این اصل را شیخ شهید تهیه كرده بود و پس از آنكه آن را به همراه میرزا على اكبر ـ كاتب مخصوص خود ـ به مجلس برد، به كاتبش گفت: «میرزا علىاكبر بخوان و شمرده بخوان!» تا سه مرتبه، او مىخواند و شیخ دوباره مىفرمود باز هم بخوان. سپس فرمود: «الآنَ طابَ لِیَ الْمَوت»؛ یعنى اكنون كه مهار را زدم، مرگ بر من گواراست. (گردآورنده)
2. مشروطهطلبان تندرو و مشروعهسوز و پهلوىدوز، از این خرابكارىها، تحریف و تخریبها، حذف، تبدیل و جایگشتها فراوان داشتند؛ ابتدا، سر «عدالتخانه» را در سفارتخانه زیر آب كردند. دوم، كلمه «اسلامى» را كه در دستخط مظفرالدین شاه آمده بود (مجلس شوراى اسلامى)، حذف كردند و «شوراى ملى» ساختند. سوم، روز افتتاح مجلس اوّل را ـ كه به دستور مظفرالدین شاه باید در نیمه شعبان یعنى روز میلاد امام زمان (عج) صورت مىگرفت ـ به طور عمده به چند روز بعد موكول كردند؛ اما بعدها مجتهد اعلم تهران را در روز سیزدهم رجب (روز میلاد مولا)، اعدام كردند! (گردآورنده)
آن روز، هنوز این نظر (هیئت نظار)، خام بود. «شوراى نگهبان» امروز، شكل تكامل یافتهاى از صورت پنج نفر علماى طراز اوّل مىباشد. آن ایام، هیئت نظار در داخل مجلس بود ـ و سرانجام ـ ممكن بود كه این پنج نفر در مجلس، تحت تأثیر فضاى مجلس قرار بگیرند(1) و جوّ جنجالى مجلس، فرصت تأمل و دقت نظر را از آنان بگیرد. امروز، قوانین پس از آن كه به تصویب نمایندگان رسید، به شوراى نگهبان فرستاده مىشود. در شورا، شش نفر از فقیهان مصوبات مجلس را بررسى مىكنند تا ببینند كه مخالف شرع هست یا نیست. پوشیده نیست كه «شوراى نگهبان»، مىتواند اعتبار بیشترى از آن «هیئت پنج نفره» داشته باشد؛ به هر حال آن روز، چنین اصل و شرطى بود كه باید گفت «حبذا آن شرط»؛ هرچند كه جزایش شاد نبود؛ نمىدانم آیا موردى در تاریخ مشروطیت مىیابید كه این «علماى طراز اوّل» توانسته باشند نقش كارسازى ایفا كنند؟ حكومت اسلامى كه بر اساس و به نام دفاع از احكام اسلام و مبارزه با استبداد و دیكتاتورى سلاطین پىریزى شده بود، در عمل به حكومتى شبیه «لائیك» تبدیل شد. قوانین غیر اسلامى تصویب مىشد و كسى هم جرأت نداشت سر به مخالفت بردارد؛ حتى كار سكولارهاى تندرو به جایى رسید كه در این اواخر،(2) تاریخ اسلام را هم عوض كردند. آنان به جاى تاریخ هجرى شمسى (مثلا 1353)، تاریخ
1. گویا مرحوم شیخ شهید نیز، همین مسأله را یك مشكل مىدید و به این لحاظ، با سیدین و همفكران آنها، اختلاف نظر داشت؛ حضرت ایشان معتقد بود كه «هیئت نُظّار» بیرون از مجلس به وظیفه عمل كند، بهتر است؛ هرچند آنان در داخل مجلس هم وظیفهاى براى علما نگذاشته بودند. (احمدىخواه)
2. یعنى دوره پهلوى كه یكى از عمده حاصل و محصول، مشروطه بود و منتخب رجال سكولارِ مشروطهساز و مشروعهسوز. (گردآورنده)
زرتشتى (2532) مىنوشتند و دمادم، از تاریخ دوهزار و پانصد ساله دم مىزدند؛(1)یعنى ترویج و احیاى زرتشتىگرى و ملىگرایى منهاى اسلام؛ همین چیزى كه امروز ـ به یمن وجود آزادى بیان ـ در بعضى از روزنامههاى مدّعى تسامح و تساهل دیده مىشود؛ به گونهاى كه اگر مقالهاى را از یكى از روزنامهها و نشریههاى امروز بردارید و بخوانید، خیال مىكنید كه یك زرتشتى آن را نوشته یا اصلا محفل زرتشتىها این نشریه را منتشر مىكند. آن قدر اصطلاحات اهورامزدا و گشتاسب و مانند آن را مىبینید، خیال مىكنید كه لوح و قلم این جریده در دست محفل زرتشتیان و نوشتار این روزنامه به بیان و بنان آنان است و از آنجا بیرون تراویده.(2)
پس آنچه سبب شد آراى تربیتى اسلام به فراموشى سپرده شود، خیانت غربزدگان بود؛ وقتى مدارس جدید تأسیس شد ـ غیر از آن اوایل كه چند تن از علما، دانشمندان و حتى فقها را براى تأسیس ارگانهاى كشور اسلامى به كار
1. اینكه تاریخ ما را این اندازه محدود به دو هزار و پانصد سال مىكنند، شیطنتى صهیونیستى است كه به دوره «كورش» برمىگردد؛ وگرنه اگر پاى صهیون را از این ورطه قطع كنیم، تاریخ ما بیش از این است. بدبخت اینان كه بر اثر جهل، تاریخ كهن كشور خویش را فداى حماقت خود و شیطنت دشمن كردهاند. (احمدىخواه).
2.بهدوستان گروه تاریخمشروطه، یكسخن جدىِ مزاحآلود را، چنینمىگفتم كه عجیب است، این ایام چندم خرداد به بعد، همانند دوره مشروطه است؛ حتى نام برخى از سران دو جناح. نام روزنامهها (مثل بیان، نوروز)، تخریب و تحریف مقدسات، هتك حرمتها، شعارها (مثل اصلاحات و...)، توقیف روزنامهها به علت تخریب و حمله به فرهنگ و اعتقادات مردم، اخلالگرى، اباحهگرى و...! فكر مىكنم كه در این شوخى، مراعات نظیر و تناسب هست. تعجب آن گاه بیشتر مىشود كه روزنامهاى كه با نام و ننگ خاصى در آن دوره توقیف شده، در این زمان نیز نام همان است و جرم همان. بیش از این، «مصلحت نیست كه از پرده برون افتد راز». (احمدى خواه).
گرفتند و بعد ایشان كنار زده شدند و تحصیلكردههاى فرانسه و انگلیس را جایگزین این اندیشمندان اسلامى كردند. كسانى كه با فرهنگ اسلامى آشنایى نداشتند؛ حتى اگر خیّر و خیرخواه هم بودند، باز نمىدانستند كه باید چه كنند؛ زیرا بهرهاى از علوم اسلامى نداشتند. بهره آنان از علم، چیزى بود كه استادان دانشگاه سوربن یا هاروارد و یا امثال اینها به آنان داده بودند. آنان مىآمدند و بدون نقد و نظر یا جرح و تعدیلى هر چه داشتند، مىآوردند و عرضه مىكردند. اگر كتاب هم مىنوشتند، از همان مایههاى سوربن، هاروارد و آكسفوردى بود كه یادشان داده بودند؛ چه اینكه بسیارى از آنها، تنها ترجمه بود؛ یعنى تبلیغ و ترویج همان نظریههاى آنها.
اكنون هم پس از گذشت دورانها و این همه پیشرفت علمى، بسیارى از كتابهاى دانشگاهى ما از حد ترجمه فراتر نرفته است؛ در عین حال، بسیارى از آنها ـ پس از آنكه چند بار چاپ و در دانشگاهها تدریس شده بودند؛ ولى ـ هنوز با اصلش مطابقت ندارد؛ در نتیجه ما ترویج ترجمه نادرست و تبلیغ افكار نادرست مىكنیم!
اینكه فرهنگ كشور و تعلیم و تربیت جامعه برگرفته از نظام غربى و آموزش و پرورش اروپایى باشد، نهال نامباركى بود كه در جامعه ما كاشته شد و بعد هم با آبیارىهایى كه از سیاستهاى مختلف مىشد، به بار نشست و این میوههاى تلخ را به بار آورد و به كام كشور ریخت. فرزندان ما را از اسلام، فرهنگ ناب اسلامى و تعالیم تعالىبخش الاهى دور ساختند؛ در عوض آنان را با گرایشهاى مادّى، بىبند و بارى، هوسبازى و بىاعتنایى به ارزشها بار مىآورند؛ به گونهاى كه وقتى تحصیلات عمومى آنها تمام مىشود، آرزوى فرنگ و تحصیل در آنجا را
بكنند، مدركى از دانشگاههاى خارجى بگیرند و به آن افتخار كنند. هنگام برگشت نیز، با تكبر، غبار از خود بیفشانند كه ما مدرك از دانشگاه سوربن و كجا و ناكجا آباد گرفتهایم! به نام آن چند دانشگاه و مقدار اصطلاحات نادرست و درست به هم آمیخته فخر مىفروشند و به جلوه مىآیند؛ افتخارات ملّى خویش را در گوشهاى رها مىكنند و به معارف دین، قرآن مبین و به علما و اندیشمندان دلسوز اعتنایى نمىكنند!
كوتاه سخن اینكه اسلام توانایى داشت، نسل برومند و نیرومندى را تربیت كند تا مایه سرفرازى كشور باشد؛ اما غربزدگان نخواستند كه از این منبع غنى استفاده كنند. آنان دل در گرو فرهنگ بیگانه نهادند و معتقَدات غرب را ترویج كردند و آنها را ابزار زندگى خویش ساختند! در نتیجه، به جاى آنكه «مؤمن خویش و كافر فرنگ» شوند، كافر خویش و مؤمن فرنگ شدند!
ناگفته نگذریم كه در همان زمان ـ و بعدها هم حتى تا این زمان ـ افرادى كه مقابل این حركت خائنانه قد برافراشتند و ایستادند، كم نبودند؛ بهویژه در میان مسؤولان آموزش و پرورش، آموزگاران، دبیران و مدیران مؤمن و متعهد چنان آدمیانى به دست مىآمد؛ كسانى كه با چنگ و دندان، فرهنگ اسلامى را حفظ كردند. آنها كوشیدند معارف اسلامى را به دانشآموزان منتقل كنند. براى این منظور مدارس ملى را ساختند و در مدارس دولتى هم در حد توان تلاش كردند كه مسائل اسلامى را تبلیغ و ترویج كنند. خدمات این عزیزان ـ در طول تاریخ ـ در پیشگاه خدا محفوظ است؛ خدا به گذشتگان آنها اجر و جزاى كامل مرحمت فرماید و به زندگان آنها؛ سلامت، سعادت، طول عمر و توفیق بیشتر عنایت كند! مدارس جامعه تعلیمات اسلامى و رفاه و علوى، از آن جمله است كه در تهران بنیان نهاده شد.
به هر حال، كارى كه امام كرد، این بود كه تنها، مقابل غربزدگان قد بر افراشت(1). سپاهى كه با ساز و برگ كافى و پشتیبانى بینالمللى و تبلیغاتى همه كشورها براى دستنشاندگان آنها، در ایران مىكوشیدند تا در آستانه قرن بیستم، كشور آزادمردان و آزادزنان بسازند. آنها تمدن بزرگ را به مردم نوید مىدادند و طرفداران و اربابان آنان نیز حمایت و تشویق مىكردند. كار به جایى رسید كه كمكم ارزشهاى اسلامى به فراموشى سپرده شد و مورد استهزا قرار گرفت. دیگر دیندارى، مایه خجلت شده بود؛ به گونهاى كه اگر دانشجوى دختر مىخواست روسرى بپوشد و به دانشگاه برود، خجالت مىكشید! یك جوان مسلمان دانشگاهى كه مىخواست نماز بخواند، مىبایست جایى دور از دید و چشم دیگران براى نماز پیدا مىكرد تا مسخرهاش نكنند!
اینها افسانه نیست. از كسانى كه مقدارى سن و سالشان بیشتر است، بپرسید تا گوشهاى از آنچه دیدهاند، برایتان بازگویند؛ تا بگویند كه كار دستگاه آموزش و پرورش ما ـ بهویژه در سطح آموزش عالى و دانشگاهها ـ به كجا كشیده بود.
امام جلوى این سیل خروشان و مُخرّب را گرفت؛ آن را به كلّى برگرداند و از بستر ناپاك و مسیر منحرفش به «صراط مستقیم» هدایت كرد؛ تعلیم و تعلم را ـ به شرط «خواندن به اسم ربّ» ـ در آن جاده مستقیم، عبادت اعلان كرد. او این سیل سرگردان، موجفشان و مخرب را در جهت صحیح به جریان انداخت.
1. مرحوم آیتالله العظمى اراكى(قدس سره) در ضمن یك مصاحبه با روزنامه رسالت گفت كه امام، در سال چهل و دو فرمود: «اگر كسى هم نباشد، خمینى به تنهایى مىایستد و مبارزه مىكند». ایشان در ادامه افزود: «من در آن زمان قسم یاد كردم كه اگر این ابرمرد در صحراى كربلا مىبود، جزء مستشهدین بین یدى امام حسین(علیه السلام) مىشد». (احمدىخواه).
كار امام، دقیقاً مانند مهار كردن سیل بنیانكن و استفاده درست از آب آن پس از مهار كردن بود. اندكى در تشبیه پیش گفته تأمل كنید! آیا در فصل بهار، سیل خروشان را دیدهاید كه سر در كوى و برزن مىنهد و همه چیز را با خود مىبرد. امدادگران در چنین اوضاعى، در نهایت، سیلبند درست مىكنند كه آن را متوقف سازد تا خانهها را خراب نكند؛ ولى اگر سیلى عظیم با امواجى سركش طغیان كند و راه بیفتد، دیگر نه بند دوام مىآورد و نه بنّا؛ زیرا نمىشود كه مسیرش را تغییر داد؛ امان نمىدهد كه سیلبند بزنند. اینجا كسى مىخواهد كه سدّى ذوالقرنینگونه بزند. امام آمد و به خوبى از عهده این كار برآمد. او، مسیر یك سیل بنیانكن را تغییر داد و آن را در اختیار گرفت و برگرداند؛ یعنى كارى شبیه اعجاز انجام داد.
فراموش نكردهایم بعد از پیروزى انقلاب كه «تجملگرایى» در جامعه ما عیب شده بود، حتى بعضى از خانمها حاضر نبودند براى شب عروسى هم آرایش بكنند؛ چون آن را كارى طاغوتى مىدانستند. از یاد نبردهایم خانمهایى را كه قبول نمىكردند مهر سنگینى را در ازدواج بپذیرند. این قضایا، اسطوره و افسانه نیست؛ بلكه واقعیتهایى است كه در همین كشور اتفاق افتاد. تفریطهایى هم وجود داشت كه اشتباه بود. باید در تمام امور، اعتدال را رعایت كرد كه «خَیرُالامور» است؛ وگرنه اگر آدم بخواهد كه از افراط به تفریط پناه ببرد ـ آن هم ـ مشكلاتى دیگر به بار مىآورد. افراط و تفریط، كار عاقلان نیست و هیچكدام درست نمىباشد.
با حركت امام، فرهنگ جامعه عوض شد؛ ساده زیستن به جاى تجملگرایى نشست و ایثار، جایگزین خودخواهى و خودپرستى شد و در اندك زمانى، مردم ایثارگر شدند.
آن زمانى كه ـ در اوایل انقلاب ـ نفت كم بود، این جوانها به راه مىافتادند و براى خانههاى پیرمردها و پیرزنهایى كه دستشان به جایى نمىرسید، نفت مىبردند؛ حتّى سهمیه خویش را براى آنان مىبردند. حاضر مىشدند كه خودشان سرما بخورند تا مردم محروم نفت داشته باشند و راحت به سر ببرند؛ وَیُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَة(1).
این مسائل، به دست چه كسى در این كشور رواج یافت؟ چه كسى چنین قدرتى داشت و سرچشمه قدرتش از كجا بود؟ امام، محرك این حركت بود. فقط او، چنان قدرتى داشت؛ قدرتش را هم از اسلام گرفته بود؛ ولى هیچگاه نگفت كه من چنین نیرویى دارم؛ مگر آن وقت كه باید مقابل دشمن، عظمت اسلام را به رخ آنها بكشد. به این دلیل فرمود: «من دولت تعیین مىكنم. من تو دهن این دولت مىزنم».(2) آنجا مىخواست كه اسلام را مقابل طاغوت جلوه دهد؛ وگرنه مقصود، شخص خودش نبود. او كه هیچ وقت به فكر شخص خود و زندگى شخصى خویش نبود. خانه و كاشانهاش، گواه صدقى بر این مدعایند؛ آن خانهاش بود و این اثاثیهاش؛ آن اموالش بود و آن زندگى سادهاش كه نمونههایش را گاهى در تلویزیون دیدهاید و گاهى هم برایتان نقل كردهاند؛ هرچند كه صدها برابر گفتهها، ناگفته مانده است.
پس كار امام این بود كه «تربیت اسلامى» را زنده كرد. كلید سعادت ما، این است و بس. اگر به راستى، به امام و اندیشههاى او احترام مىگذاریم، باید اسلام را بهتر بشناسیم.
1. حشر، 9: آنان را بر خویش مقدم مىدارند؛ هرچند خودشان، بسیار به آن احتیاج دارند.
2. فرازى از بیانات امام در بهشت زهراى تهران، در 12 بهمن 1357.
امام نهتنها فرهنگ ناب محمدى(صلى الله علیه وآله) و مذهب جعفرى(علیه السلام) را به جلوه آورد، بلكه پیروان دیگر ادیان را به اصل فراموش شده خویش برگرداند و متوجّه خود كرد. اكنون، اندكى به این دو مطلب مىپردازیم.
پیامهایى كه امام مىداد و دوستان ایشان آنها را به كشورهاى اسلامى دیگر ـ بهویژه كشورهاى شیعهنشین ـ مىرساندند، حامل رسالت نابى بودند. امام، عنایت داشت كه عقاید شیعه حاكم بشود و از اشتباهها و خرافهها و پیرایهها، تصفیه شود.
علماى شیعه در كشور ایران چهارده قرن، حقایق اسلام و شیعه را بیش از هر جاى دیگر از خرافهها حفظ كردهاند. خرافه در گوشه و كنار، بسیار اندك است؛ اما در بسیارى از كشورهاى اسلامى دیگر كه میلیونها شیعه حضور دارند، افكار و رفتارشان با خرافهها و اشتباهها درآمیخته است. امام در این جهت، سعى باصفایى كرد تا اندیشه و رفتار شیعیان را خالص كند. امام مىكوشید آنان را با معارف «اهلبیت» آشنا و به وظایفشان آگاه سازد. گوشه دیگرى از آن سعى و پیغام، این بود كه بر اساس معارف ناب اهل بیتـ بین شیعیان یك نوع همبستگى به وجود بیاورد.
نقطه ضعف دیگرى كه شیعیان در كنار آن نقطه مثبت (حفظ عقاید شیعه و احكام و فقه شیعه)ـ به آن مبتلا شده بودند، این بود كه به حفظ رابطه با سایر مسلمانها بىتوجه یا كم توجّه بودند. ما وارثان علوم اهل بیت، وظیفه داریم كه این معارف را به طور كامل حفظ كنیم. در عین حال، موظفیم ـ به عنوان عضوى در پیكر جامعه مسلمانان جهان ـ روابط خویش را با دیگر مسلمانها تقویت كنیم.
این، كارى بس مشكل است؛ یعنى هم حفظ اصالتهاى تشیع و هم ـ در عین حال ـ حفظ اتحاد و روابط دوستانه با سایر مسلمانان؛ همان كارى كه امام كرد.
وصیتنامه او را كه مىخوانید، اوّل با چه ابتهاج شورانگیزى، خامه بر نامه رانده و به تشیع خویش افتخار كرده و از آن، دلبرانه و دلیرانه نام برده است؛ ولى در عین حال، در وصیتنامهاش فرموده و در طول حیاتش هم كوشیده است كه وحدت مسلمانها و ارتباط عمیق شیعیان با سایر فرقههاى اسلامى حفظ شود؛ زیرا مصالح اسلامى، در گرو حفظ این روابط است. آنان هم بهرههایى از مكتب اسلام دارند، گرچه از بعضى حقایق «مكتب اهل بیت» محرومند. باید به همین اندازه كه آنان از حقایق اسلام بهرهمند هستند، به ایشان احترام بگذاریم. آنان از دیگران (بیگانگان) به ما نزدیكترند و باید تلاش كنیم تا نقصها را رفع و كمبودها را برطرف كنیم .
افتخار و تكیه بر مذهب خویش و تأكید بر اتحاد و ارتباط با غیر را در وصیتنامه امام بنگرید! ایشان در ابتداى وصیتنامه، پس از ذكر حدیث «ثقلین» و توضیحى درباره تواتر آن بین فرق اسلامى، آن اتحاد را با حفظ پایبندى به اصول افتخارآمیز خویش، اینچنین به بند كتابت كشیده است:
ما مفتخریم و ملت عزیز سر تا پا متعهد به اسلام و قرآن، مفتخر است كه پیرو مذهبى است كه مىخواهد حقایق قرآنى كه سراسر آن از وحدت بین مسلمین، بلكه بشریت دم مىزند، از مقبرهها و گورستانها نجات داده و به عنوان بزرگترین نسخه نجات دهنده بشر از جمیع قیودى كه بر پاى و دست و قلب و عقل او پیچیده است و او را به سوى فنا و نیستى و بردگى و بندگى طاغوتیان مىكشاند،
نجات دهد. و ما مفتخریم كه پیرو مذهبى هستیم كه رسول خدا، مؤسس آن، به امر خداوند تعالى بوده و امیرالمؤمنین على بن ابىطالب، این بنده رها شده از تمام قیود، مأمور رها كردن بشر از تمام اغلال و بردگىهاست.
ما مفتخریم كه ائمه معصومین از على بن ابىطالب گرفته تا منجى بشر، حضرت مهدى، صاحب زمان ـ علیهم آلاف التحیات و السلام ـ كه به قدرت خداوند قادر، زنده و ناظر امور است، از ما هستند.
ما مفتخریم كه ادعیه حیاتبخش كه او را قرآن صاعد مىخوانند، از ائمه معصومین ما است. ما [مفتخریم] به [اینكه ]مناجات شعبانیه امامان و دعاى عرفات حسین بن على(علیهما السلام) و صحیفه سجادیه، این زبور آل محمد و صحیفه فاطمیه كه الهام شده از جانب خداوند تعالى به زهراى مرضیه است، از ما است.
ما مفتخریم كه باقرالعلوم، بالاترین شخصیت تاریخ است و كسى جز خداى تعالى و رسول(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام) مقام او را درك نكرده و نتواند درك كرد، از ما است.
و ما مفتخریم كه مذهب ما جعفرى است كه فقه ما كه دریاى بىپایان است، یكى از آثار اوست. و ما مفتخریم به همه ائمه معصومین ـ علیهم صلوات الله ـ و متعهد به پیروى از آنانیم.
ما مفتخریم كه ائمه معصومین ما ـ صلوات الله و سلامه علیهم ـ در راه تعالى دین اسلام و در راه پیاده كردن قرآن كریم كه تشكیل
حكومت عدل یكى از ابعاد آن است، در حبس و تبعید به سر برده و عاقبت در راه براندازى حكومتهاى جائرانه و طاغوتیان زمان خود شهید شدند. و ما امروز مفتخریم كه مىخواهیم مقاصد قرآن و سنّت را پیاده كنیم و اقشار مختلفه ملت ما، در این راه بزرگ سرنوشتساز سر از پا نشناخته، جان و مال و عزیزان خود را نثار راه خدا مىكنند.
ما مفتخریم كه بانوان و زنان، پیر و جوان و خُرد و كلان در صحنههاى فرهنگى و اقتصادى و نظامى حاضر و همدوش مردان یا بهتر از آنان در راه تعالى اسلام و مقاصد قرآن كریم فعالیت دارند. و آنان كه توان جنگ دارند، در آموزش نظامى كه براى دفاع از اسلام و كشور اسلامى از واجبات مهم است، شركت و از محرومیتهایى كه توطئه دشمنان و ناآشنایى دوستان از احكام اسلام و قرآن بر آنها، بلكه بر اسلام و مسلمانان تحمیل نمودند، شجاعانه و متعهدانه خود را رهانده و از قید خرافاتى كه دشمنان براى منافع خود به دست نادانان و بعضى آخوندهاى بىاطلاع از مصالح مسلمین به وجود آورده بودند، خارج نمودهاند.
به هر حال، حفظ كردن پیكر اسلامى ـ به صورت یك پیكر واحد ـ در جهان، با تأكید بر ویژگىهاى عقاید و معارف شیعه، كار سختى بود؛ ولى امام این كار را هم انجام داد. بنده در گوشه و كنار دنیا، اشخاصى را دیدهام كه اعتراف كردند: در ابتدا «وهّابى» و دشمن سرسخت شیعه بودیم؛ اما به دلیل علاقهاى كه دورادور به امام پیدا كردیم، گرایشى به شیعه در ما به وجود آمد و اكنون هم شیعه شدهایم و مدافع
تشیع هستیم. بنده خودم با اشخاصى از كشورهاى سنگاپور، مالزى،(1) و... برخورد داشتهام كه خود آنان چنین اعترافى كردند.
بعد از نهضت حضرت امام، در بسیارى از كشورها وقتى از مردم پرسیده مىشد كه شما چه مذهبى دارید، مىگفتند: «مذهب امام خمینى(رحمه الله)».
این، دایره دوم بود كه اطراف امام رسم شده بود. دایره نخست، كشور خودش بود و دایره دوم، شیعیان بودند كه دایره وسیعترى داشتند. دایره سوم، تمام مسلمانان بودند كه از دایره تشیع هم وسیعتر بود. امام در همین باره (حفظ وحدت اسلامى و تقویت روابط بین شیعیان و سایر مسلمانان) رسالت خودش را به درستى انجام داد. جمله مرحوم آیتالله العظمى گلپایگانى را درباره ایشان فراموش نمىكنم.
در اوایل انقلاب با اشاره حضرت امام، خدمت مرحوم آیتالله العظمى سیدمحمدرضا گلپایگانى(رحمه الله) مشرف شدم. این حضور، پس از آن اتفاق افتاد كه درباره «مسائل حوزه» مطالبى را خدمت امام گفته بودم. ایشان فرمود: «با آقاى گلپایگانى صحبت كنید». وقتى خدمت آیتالله گلپایگانى(رحمه الله) رسیدم، ایشان فرمود كه این حركت امام ـ یا «آقاى خمینى»؛ به طور دقیق، تعبیر ایشان یادم نیست؛ شاید تعبیر امام، از بنده باشد ـ باعث شد كه سایر مسلمانان، به شیعه گرایش پیدا كنند. كسانى كه مسلمان بودند، ولى شیعه را نمىشناختند، شیعه را شناختند و به تشیع علاقهمند شدند. به علاوه، كفارى كه دور از دایره اسلام بودند، به اسلام علاقهمند شدند.
1. سنگاپور كشورى است در آسیاى جنوب شرقى كه اقلیتى مسلمان دارد، ولى مالزى سرزمینى اسلامى است؛ زیرا بیشتر مردمش مسلمان هستند.
این حركت امام، سایر مسلمانان را به تشیع و سایر انسانها را به اسلام، نزدیك كرد و این حقیقتى بود كه مرحوم آیتالله گلپایگانى(رحمه الله)، همان اوایل به خوبى درك كرده بود و آن معانى را براى ما نیز بیان كرد.
پس، دایره سومى كه امام كوشید، وظیفه خودش (بندگى خدا) را در آنجا تحقق بخشد، دایره مسلمانان در تمام جهان بود. امام به این هم اكتفا نكرد. همت او، همتى خدایى است و به هیچ حد محدودى قناعت نكرد؛ همانگونه كه رحمت رحمان، بىپایان است. او نیز مىخواهد كه این رحمت، در گستره جهان، ظهور پیدا كند.
امام نهتنها ابعاد فراموش شده اسلام را زنده (تجدید) و در جهان منتشر كرد، بلكه ابعاد هویت گمشده متدینان جهان را نیز كشف كرد. اعتراف معترفان را در ذیل بنگرید كه شاهد این مقصودند.
بنده به چشم خویش اشخاصى را دیدم و افرادى را از شخصیتهاى بزرگ عالم غرب سراغ دارم كه گفتهاند: «پس از حركت امام خمینى در ایران، ما به هویت دینى خود پى بردهایم».
همانگونه كه شیعیان پس از حركت امام به هویت شیعى خویش پى بردند و جرأت كردند مقابل سایر فرقههاى اسلامى، سر افرازند و با سرفرازى، به پیروى از اهل بیت (یعنى به شیعه بودن) افتخار كنند؛ مسلمانها نیز این شخصیت و شهامت را یافتند كه در برابر سایر ادیان، به مسلمان بودن افتخار كنند. مگر پیش از انقلاب را از یاد بردهاید كه انجام مناسك و مراسم دینى براى متدینان،
سرزنشآور و براى دانشگاهیان، نشانه ارتجاع و مایه خجلت و انزوا بود؛ چه رسد به اینكه كسى، بر بام جهان و در قلب اروپا، گلبانگ افتخار بر آسمان بزند و بگوید كه من مسلمانم و نمازخوانم یا بانویى در آن دیار، به عقاید خویش افتخار كند و بگوید كه من باید حجاب داشته باشم؛ چون دستور خداست.
همه مسلمانان، چنین حال و وصفى و چنان هویت و شخصیتى پیدا كردند. بعد از حركت امام، بسیارى از عالمان سایر فِرَق اسلامى به ترویج اسلام پرداختند؛ به طور صریح، از مواضع و مبانى اسلام دفاع كردند و به شبههها پاسخ دادند؛ در حالى كه پیشتر، جرأت چنین چیزى را نداشتند. شاید بعضى از جوانان و نوجوانان، این حكایات را باور نكنند و بگویند كه آخر چگونه مسلمان جرأت نكند، از اسلام خودش دفاع كند؟!
به این فرزندان عزیز عرضه مىدارم كه شاید در گوشه و كنار كشور خودمان، جاهایى را دیده باشید كه بعضى جرأت نمىكنند كه بگویند در اسلام، احكامى از قبیل اعدام ـ آن هم با آن شرایطى كه در اسلام براى برخى از گناهان كبیره، بیان شده است ـ وجود دارد؛ زیرا آنان را به اتهام خشونت، به تیر خشونتطلبى مىبندند. بعضى از مسلمانان امروزى، شهامت ندارند كه ابراز كنند اسلام، چنین حكمى دارد. دلیلش این است كه جوّ فرهنگى جامعه، آن چنان ساخته شده كه اینها (احكام حیاتبخش)، جزء مصادیق خشونت است و اگر اظهار كنند، اسلام خشونتطلب مىشود! در نتیجه آن را مخفى مىكنند.
با اینكه بیست سال از انقلاب اسلامى ایران گذشته، در همین كشور اسلامى و در همین مركز تشیع، هنوز كسانى هستند كه جرأت نمىكنند همه احكام اسلام را آشكارا بیان كنند؛ زیرا با فحش، ناسزا و تهمت، بمباران مىشوند كه چرا چنین
گفتید و چرا چنان پیغام دادید؛ و چرا این خشونتها را به اسلام نسبت دادید؟! مسلمانان بىجرأت براى آن كه در تیررس این تهمتها قرار نگیرند، احكام دین را بیان نمىكنند، مىگویند: «جوّ فرهنگى مساعد نیست». این بىشهامتى بعضى آن هم در جمهورى اسلامىـ در بیان یك حكم بود؛ اما در آن روز (رژیم گذشته) تمام احكام اسلام چنین بود. كسى جرأت نمىكرد بگوید كه من باید نماز بخوانم یا باید فلان غسل شرعى را بكنم و یا بگوید كه محرم و نامحرمى داریم. این امور، مایه تمسخر و برچسب تحجر بود!
مبادا فراموش كنید كه انقلاب، چه بركاتى براى جامعه اسلامى به همراه داشته است. بىانصافند آنان كه این حقایق را نمىبینند. در همین شهر،(1) چه میزان مشروبفروشى، مى و میكده بود؟ چه اندازه قمارخانه و چقدر عشرتكده وجود داشت؟
به بركت حركت چه كسى، لانهها و منازل جرم و جنایت تعطیل شد. اكنون در گوشه و كنار فسادهایى پنهانى و قاچاقى انجام مىگیرد؛ ولى آن روز این مسائل و فواحش علنى بود. آشكارا چه فسادهایى در كنار بارگاه ملكوتى امام رضا(علیه السلام)، مرتكب مىشدند؛ به گونهاى كه برخى از خیابانهاى مشهد، با خیابانهاى پاریس چندان فرقى نداشت!
سرانجام به بركت این حركت امام بود كه مسلمانان به اصل خویش باز گشتند؛ هویت و شخصیت خود را یافتند و توانستند بگویند كه ما مسلمانیم و بر این مسلمانى هم افتخار مىكنیم. به بركت امام، شخصیتهاى بزرگى مانند بعضى از
1. اسم این شهر مقدس را به این جهت آوردهاند كه محل برگزارى مراسم بزرگداشت امام و سخنرانى حضرت ایشان، در آن دیار مقدس «طُوى» بوده است.
رؤساى جمهور كشورهاى اروپایى، شوروى سابق و دیگر بزرگان آن مناطق نیز، منقلب شدند و اعتراف كردند كه مدیون امامند و از این پس هم، تَرك دیوانگى از طعنه مردم نكنند. چند نمونه از اعتراف معترفان را در ذیل بنگرید:
آقاى توماس كلیستون، رئیس جمهور اسبق اتریش گفته بود كه پس از حركت امام خمینى در ایران، ما به «مسیحى بودن» خودمان افتخار كردیم. جرأت پیدا كردیم كه بگوییم «مسیحى» هستیم و به مسیحیت و دین اعتقاد داریم.
این حركت امام باعث شد مسیحیان هم جرأت پیدا كنند و بگویند كه دین داشتن خوب است؛ اگر چه آنان، مصداق دین را «مسیحیت» مىدانستند.
من خودم با اسقفهایى(1) برخورد كردم كه بىپرده گفتند: «حركت امام در ایران، به ما جرأت داد كه به صراحت مسیحیّت، اصل دین و اعتقاد به خدا را ترویج كنیم و قاطعانه طرفدارى كنیم. با ترس و لرز بسیار و به صورت كمرنگ، از دین سخن مىگفتیم. تنها افراد عقبافتاده، دهاتىها از این تعبیر ایشان عذر مىخواهم. تعبیر او بود وگرنه این تعبیر، جسارت مىشودـ و كسانى كه دور از مراكز بزرگ شهرها بودند، مىتوانستند مسیحیت خود را حفظ كنند. ما به هیچ وجه نمىتوانستیم مسیحیت را به تحصیلكردهها و دانشگاهىها، عرضه كنیم؛ زیرا در دانشگاهها، جایى براى «دین» وجود نداشت؛ اما امروز بعد از نهضت اسلامى ایران، دانشگاههاى دینى در سراسر جهان رواج پیدا كرده است.
1. اسقف، پس از پاپ، بالاترین شخصیت مسیحیان است.
بركت امام، به موارد پیش گفته تمام نمىشود. همه خبر دارند كه در سالهاى اخیر، امام همت خود را متوجّه كشورهاى «ماركسیستى» كرده بود. او براى ابرقدرتى مثل «شوروى»، نامه و نماینده فرستاد؛ ابرقدرتى كه هفتاد سال دینزدایى كرده بود و تمام مظاهر دینى اعم از اسلام و مسیحیتـ را از بین برده بود. مساجد را انبار علوفه یا اصطبل كرده بود!
امام براى رئیس جمهور چنین كشورى، نامه آنچنانى را نگاشت و به سوى آن دیارِ دینكُش روانه كرد. آنان از اینكه رهبر یك كشور كوچك، چنین كارى كرده بود، بسیار متعجب شدند كه اصلا چه معنا دارد كه او براى ما نامه بنویسد و بگوید: «صداى شكستن استخوانهاى ماركسیسم مىآید!»(1) این چه دخالتى است كه در
1. امام این نامه را در تاریخ 1367/10/11 ه.ش مصادف با 22 جمادى الاوّل 1409 ه.ق به آقاى «میخائیل گورباچف» رئیس جمهور شوروى سابق نوشت. متن نامه سرّى بود كه آن را آیتالله جوادى آملى ـ مد ظله ـ و یك هیئت همراه، به كاخ «كرملین» رساندند. بخشى از نامه را در ذیل بنگرید كه اشارت غیبى داشت و پیغام سروش:
«آقاى گورباچف!... اوّلین مسألهاى كه مطمئناً باعث موفقیت شما خواهد شد، این است كه در سیاست اسلاف خود دایر بر «خدازدایى» و «دینزدایى» از جامعه ـ كه تحقیقاً بزرگترین و بالاترین ضربه را بر پیكر مردم كشور شوروى وارد كرده است ـ تجدید نظر نمایید و بدانیدكه برخورد واقعى با قضایاى جهان، جز از اینطریق میسر نیست....
آقاى گورباچف! باید به حقیقت رو آورد. مشكل اصلى كشور شما، مسأله مالكیت، اقتصاد و آزادى نیست. مشكل شما، عدم اعتقاد واقعى به خداست؛ همان مشكلى كه غرب را هم به ابتذال و بنبست كشیده [است] یا خواهد كشید. مشكل اصلى شما، مبارزه طولانى و بیهوده با خدا و مبدأ هستى و آفرینش است... .
آقاى گورباچف! امروز دیگر دولتهاى همسوى شما كه دلشان براى وطن و مردمشان مىتپد، هرگز حاضر نخواهند شد كه بیش از این، منابع زیرزمینى و روزمینى كشورشان را براى اثبات كمونیست كه صداى شكستن استخوانهایش هم به گوش فرزندانشان رسیده است، مصرف كنند...». (صحیفه امام، ج 21، ص 220 ـ 226).
امور داخلى ما مىكند؟ براى ما مبلغ مىفرستد و ما را به دست برداشتن از «ماركسیسم» و پذیرش «اسلام» دعوت مىكند؟! این چنین حكایتى در عرف دیپلماتیك، معنا ندارد و باور كردنى نیست.
رهبران شوروى به هر طریق ممكن، خود را جمع و جور كردند و با زحمت، اعصاب خویش را كنترل كردند و براى آنكه روابط دیپلماتیك آنها با ایران حفظ شود، پاسخ مؤدبانهاى به نامه امام دادند؛ در حالى كه از عمق جان ناراضى بودند و لبهاى خویش را از ناراحتى مىگزیدند. همان شخص،(1) امروز اعتراف كرده است و با آه و افسوس مىگوید كه اى كاش! پیام امام را شنیده بودیم؛ امام آن روز به ما هشدار داد كه مبادا در دام آمریكا بیفتید و...!
امام مىدید كه سرانجام شوروى چیست؛ بعد هم قرار است كه اینان در دام آمریكا گرفتار شوند. به همین لحاظ، پیشاپیش به آنان هشدار داد كه شب تاریك در پیش است و بیم موج و گردابى سهمگین. آن روز باور نمىكردند تا اینكه به اصلاح «تشت آنها، از بام افتاد» و دهانشان باز ماند! اما امام، آن روز این فتنهها را ـ كه برخواهد خواست ـ دیده بود. او با فراست الاهى مىدید و درك مىكرد: «الْمُؤمِنُ یَنْظُرُ بِنُورِ الله».(2) او چنین همتى داشت كه باید قدرتى مثل شوروى را به اسلام دعوت كند.(3)
1. یعنى آقاى «میخائیل گورباچف» كه رئیس جمهور (صدر هیئت رئیسه) شوروى و گیرنده نامه امام بود.
2. اشاره به حدیث نبوى(صلى الله علیه وآله) است كه فرمودند: «اتَّقُوا فِراسَةَ الْمُؤمِنِ فَإنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللهِ» (محمد بن یعقوب كلینى، كافى، ج 1، ص 218).
3. آیتالله جوادى گفت: هنگامى كه نماینده مخصوص گورباچف به خدمت امام آمد، ایشان خطاب به نماینده فرمود: «من مىخواستم درى از غیب به روى آقاى گورباچف باز كنم؛ نه اینكه از جهان مادّه با او سخن بگویم».
ما نباید به اسلامى شدن رژیم خودمان اكتفا كنیم؛ بلكه باید دنیا را به این رحمت الاهى دعوت كنیم. این ملك شخصى ما نیست، یك رحمت عام از ناحیه رحمان است؛ هرچند اكنون در دست ما امانت است كه باید آن را به صاحبانش برسانیم و صاحبانش، همه انسانها هستند.
امام این كار را براى خودش یك رسالت مىدانست و در این راه هم تلاش مىكرد؛ ولى تقدیر خدایى نبود كه عمرش وفا كند تا بتواند این حركت را در دنیا بیشتر منتشر سازد. اگر اراده الاهى بر افزایش طول عمر امام تعلق گرفته بود، او چنان همتى داشت كه جز به گسترش اسلام ـ در سراسر جهان ـ قانع نشود. او عاشق اسلام بود؛ چون اسلام، رحمت خداست و او هم عاشق خدا بود. عشق الاهى در وى اقتضا مىكرد هستى خودش را ـ سر تا پا و آنچه در اختیار داشت و مىتوانست در اختیار داشته باشد ـ در راه نزدیك شدن خلق خدا، به «خدا» صرف كند. جوهره شخصیت امام، این بود و همین سبب شده بود تا افزون بر جلوه دادن ابعاد فراموش شده اسلام، دیگر متدینان دنیا و حتى ملحدان را نیز به هوش آورد. آفرینِ آفریدگارِ یكتا بر او باد!
تاریخ تكرار مىشود. اگر جریانهاى تاریخى را مرور كنید، خواهید دید كه هر دوره از تاریخ، مسائلش كم و بیش تكرار شده است. من نمىگویم ـ طبق نظریه بعضى از فیلسوفان تاریخ ـ كه دورانهاى تاریخ، عیناً تكرار مىشود یا كه حركتش، حركت مارپیچى است؛ اما قرآن به ما مىآموزد كه بسیارى از حوادث تاریخى، از نظر روح و محتوا تكرار مىشود؛ به این لحاظ مىفرماید: حوادث گذشته را ببینید و سرگذشت گذشتگان را بنگرید و از آنها عبرت بگیرید!
اگر بنا نبود كه جریانهاى تاریخى تكرار شود و هر حادثهاى، فقط یك واقعه منحصر به فرد بود ـ یعنى همانگونه كه بعضى از فیلسوفان جامعهشناسى و تاریخ مىگویند ـ و دیگر جاى عبرت گرفتن نبود؛ نباید اینجا، به پند و عبرتگیرى امر مىشد. چه رسد به این همه تأكید، تكیه بر درسگیرى از سرگذشت ملل پیشین. اینكه قرآن كریم مىفرماید: قُلْ سِیرُوا فِی الأَْرْضِ فَانْظُرُوا كَیْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلُ...(1) به این دلیل است كه «حوادث تكرار مىشوند».
اندكى در این آیه شریفه(2) تأمل كنید: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمّا یَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَالضَّرّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللهِ قَرِیب.(3) خدا خطاب به مؤمنان ـ آنان كه جامعه اسلامى را تشكیل دادند ـ مىفرماید: «مگر چنین مىپندارید كه به سعادت ابدى مىرسید؛ در حالى كه جریان گذشتگان، درباره شما تكرار نشده است؟!» استفهام انكارى است؛ یعنى چنین چیزى نمىشود. سرگذشت گذشتگان، درباره شما هم تكرار خواهدشد. امتحانهایى كه براى پیشینیانبود، براى شما نیز رخ خواهدنمود.
علماى شیعه و سنى ـ به نقل متظافر(4) ـ حدیثى را در ذیل این آیه نقل
1. اشاره به آیههاى فراوانى است كه با اندكى تفاوت، فرمودهاند: «اى پیغمبر! بگو به سرزمینهاى مختلف سیر و سفر كنید؛ سرگذشت گذشتگان (مجرم و مكذّب) را بنگرید، باشد كه از آن حوادث گذشته پند و عبرت بگیرید!» ر.ك: آل عمران، 137؛ نساء، 26؛ انعام، 11؛ یونس، 13؛ توبه، 69؛ نمل، 69؛ روم، 42؛ نور، 34؛ عنكبوت، 18 و 20.
2. حافظ نیز براى موصوف مذكر (زبان)، وصف مؤنث (ناطقه) آورده است:
زبان ناطقه در وصف شوق نالان است *** چه جاى كلك زبان بریده بیهوده گوست
3. بقره، 214.
4. یعنى چیزى شبیه تواتر معنوى؛ یعنى بیان یك معانى با بیانهاى مختلف. سید بن طاووس در طرائف، ص 38، به نقل از ابوسعید خدرى این حدیث را نوشته و افزوده است كه خدرى، ادعاى «اجماع» بر این حدیث دارد.
كردهاند(1) كه پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)فرمود: حوادثى كه براى بنىاسرائیل اتفاق افتاد، براى شما نیز همانند آنها اتفاق مىافتد. در ادامه افزود: «حَتّى لَوْ دَخَلُوا جُحْرَضَب لاَتَّبَعْتُمُوهُم»؛ یعنى اگر بنىاسرائیل وارد یك لانه و سوراخ سوسمارى شده باشد، شما نیز وارد مىشوید. حوادث تاریخ، قابل تكرار است. در حوادث گذشته بیندیشید تا از شكستها، پند پیروزى آموزید. لغزشگاهها را بشناسید تا در آنها سقوط نكنید و در دامى كه دیگران ـ پیش از شما در آن افتادهاند ـ نیفتید. آن دامها در راه شما هم وجود دارد.
اندكى پس از رحلت پیامبر خاتم(صلى الله علیه وآله) آن حوادث اتفاق افتاد! حضرت، هفتاد روز پیش از وفاتش، مردم را ـ در بازگشت از حجةالوداع و ـ در «غدیر خم» جمع كرد و دست على(علیه السلام) را بلند كرد و فرمود: «این، جانشین من است»؛ «...مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَوْلاهُ...»(2).
1. براى نمونه رجوع كنید به: محمد بن یعقوب كلینى، بحارالانوار، ج 28، ص 14، 30 و ...، خاتمه مستدرك، ج 1، ص 158؛ طرائف سید بن طاووس، ص 38؛ شیخ مفید، الافصاح، ص 50؛ كتاب سلیم بن قیس، ص 163؛ و... .
این حدیث در كتابهاى روایى فراوانى و با اندكى تفاوت آمده است كه به برخى از كتابها اشاره شد. متن حدیث را از دو كتاب نقل مىكنیم كه الفاظ به طور كامل، گویاى «تكرار حوادث تاریخى» است:
«لَتَتَّبِعَنَّ سُنَنَ مَنْ كانَ مِنْ قَبْلِكُمْ شِبْراً بِشِبر وَ ذرعاً بِذراع حَتّى لَوْ دَخَلُوا جُحْرَ ضَبٍّ لاَتَّبَعْتُمُوهُمْ...؛ یعنى جامعه شما، وجب به وجب و گام به گام، از سنتهاى گذشتگان تبعیت مىكند؛ حتى اگر آنان در لانه سوسمارى رفته باشند، شما نیز هم داخل آن خواهید شد (شیخ مفید، همان؛ سلیم بن قیس، همان).
خاتمه مستدرك، حدیث را با چنین عبارتى شروع كرده است: «لَتسْلُكنَّ سَبیلَ مَنْ كانَ قَبْلكُمْ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ...»؛ شما، راه گذشتگان را نعل به نعل مىپیمایید؛ به اصطلاح یعنى پا را جاى پاى آنان مىگذارید.
2. ر. ك: فرائدالسمطین، ج 1، ص 64؛ كافى، ج 1، ص 420؛ الهدایة شیخ صدوق، ص 149؛ و...؛ یعنى هر كسى كه مرا ولى و سرپرست خود قبول دارد، اینكه مىبینید، ولى و سرپرست اوست. حضرت رسول در ادامه چنین دست به دعا برداشت: «اللّهمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ؛ خدایا! دوست بدار هر كه على(علیه السلام)را دوست مىدارد و دشمن بدار هر كه با على دشمنى مىكند؛ خدایا، یارى فرما هر كه على را یارى مىكند و خوار و ذلیل كن آنكه او را خوار مىخواهد.
زین سبب پیغمبر با اجتهاد *** نام خود و آن على مولا نهاد
گفت هر كه را منم مولا(جانشین) و دوست *** ابن عم من على مولاى اوست
كیست مولا آنكه آزادت كند *** بند رِقیَّت ز پایت بر كَنَد
مثنوى مولوى، دفتر ششم، ص 1115.
هفتاد روز پس از این ماجرا ـ یعنى دو ماه و چند روز پس از نزول آیه یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّك ـ رسول خاتم(صلى الله علیه وآله) رحلت كرد. مسلمانان جمع شدند تا جانشینى براى پیغمبر تعیین كنند. یكى گفت: «جانشین پیامبر، از مهاجران باشد!» دیگرى گفت: «از انصار باشد!» یكى از آن گوشه، «فریادزنان مىگفت: از هر دو طایفه، یكى از مهاجران و یكى از انصار، باشد! این یكى با بانگ بلند مىگفت: «باید از قریش باشد!»
تا جایى كه بنده مطالعه كردم، یك نفر نگفت كه پیامبر چه فرموده است. هیچ كس از قضیّه دو ماه پیش (نزول آیه تبلیغ(1) و نصب جانشین در غدیر خم) چیزى نگفت. یكى از آنان نگفت كه در آن روز، پیغمبر چه كسى را به جانشینى منصوب كرد! همه لب فرو بستند و حقیقتى بزرگ را كتمان كردند! راستى آنان كه مىخواستند جانشین تعیین كنند، چه كسانى بودند؟ اینان، همانهایى بودند كه بسیارى از آنان در ركاب پیغمبر جنگیده بودند. بسیارى از آنان، هنوز زخم جهاد بر
1. مائده، 67.
پیكر داشتند؛ اما با این وصف، سرانجام با شخص دیگرى بیعت كردند كه نباید مىكردند؛ یعنى با كسى غیر از آنكه حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) ـ از سوى خداـ تعیین فرموده بود!
قصّه این قضیّه و رمز و رازش چیست؟ قصّه، قصّه تكرار حوادث تاریخ است؛ سرگذشت گذشتگان، قابل تكرار است.
گَرَت باور بُوَد ور نه *** حكایت این بود و ما گفتیم
اگر در زمان مشروطیت غربزدگان آمدند و دستاورد علما و مجاهدان را به یغما بردند و فرهنگ غربى را جانشین فرهنگ اسلامى كردند، همان مسائل و مطالب قابل تكرار است. به هوش باشید! دگر بار اگر پایمان در چاله و چاه برود؛ جز خود خویش، شخص دیگرى را ملامت نكنیم.(1) مگر چقدر باید آزمایش و تجربه كنیم؟! آن نهضت ملى شدن نفت بود كه علما هزینه كردند. نذرها و عبادتها كردند.
بنده خود به چشم خویشتن دیدم ـ شب عاشورا بود یا تاسوعا ـ كه آیتالله كاشانى به مسجد سید عزیزالله تهران آمد و از مردم درخواست توسل كرد و گفت: «فردا نماز جعفر طیّار بخوانید! مسأله «ملى شدن» صنعت نفت است. ـ خدا ما را بر انگلیسىها، پیروز كند !»
واقعه «سى تیر» به وقوع پیوست؛ چقدر از مردم كشته شدند! اما همین كه امر به دست ملىگراها افتاد، سرمست شدند و تمام زحمتهاى مردم را فراموش كردند و تاریخ، تخریب و تحریف شد! علما را طرفدار دربار معرفى كردند،
1. زیرا مؤمن عاقل، دو بار از یك سوراخ گزیده نمىشود؛ به اقتباس از آن ضربالمثل كه مىگوید: «مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید مىترسد».
زحمتهاى ایشان را نادیده گرفتند و اسلام را به فراموشى سپردند! فكر مىكنید كه آن واقعهها، دیگر واقع و تكرار نخواهد شد؟! قرآن مىفرماید، آن حوادث باز مىآیند. این كتاب همیشه زنده، امروز هم به من و شما مىگوید: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمّا یَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُم.(1) آیا قصّه «ملى شدن» صنعت نفت، قضیّه «نهضت مشروطه»، حادثه «سى تیر» و دیگر امتحانها، براى شما پیش نمىآید و برگزار نمىشود؟!
روزنامهها را بردارید و شعارهاى ملىگراها را بنگرید تا ببینید كه چگونه با سرمایه مردم، به جان مردم و عقایدشان افتادهاند. روزنامههایى كه از بیت المال مسلمانان و از سرمایه خانوادههاى شهدا ـ و به طفیلى ایشان ـ روزى مىخورند؛ بت جبهه ملى را تبلیغ مىكنند. آیا تاریخ، تكرار نمىشود؟! آرى، تكرار مىشود؛ بلكه به صورت بدتر!
من و شما، باید هوشیار باشیم؛ وگرنه همانگونه كه داستان بنىاسرائیل در اسلام به شكل دیگرىـ پس از رحلت نبى اكرم(صلى الله علیه وآله) ـ تكرار شد، در این دوران هم به شكل دیگرى بروز خواهد كرد؛ به شكل غربپرستى، دموكراسىپرستى و مانند آنها، به جاى خداپرستى! سرانجام، فرهنگ سامرى غرب مىتواند فرهنگ (گوسالهپرستى مدرن) خود را به جاى فرهنگ اسلام جاى بدهد؛ فرهنگ پرستش گوسالهاى كه جسدى بىروح است و فقط سر و صدا مىكند جَسَداً لَهُ خُوار.
این جانشینى به بهانه تعامل فرهنگى، در سایه تساهل و تسامح، براى مبارزه
1. بقره، 214.
با خشونت و چیزهایى از این قبیل، باز هم تكرار مىشود. اینها، ابزارهایى است كه استعمارگران در جعبه و چنته دارند و بارها آزمایش كرده و نتیجه موفقى هم گرفتهاند. هرگاه خواستند كه مردمى را خاموش كنند و در خواب غفلت فرو ببرند، همین مطالب را برایشان ترویج كردند؛ مانند همین جریانهایى كه دگراندیشان در ایران جارى مىكنند، چندى قبل در تركیه جارى شد. امروز كار آن كشور اسلامى را به جایى رساندهاند كه براى «پنجاه و یك» نفر از طرفداران حجاب، تقاضاى اعدام شده است؛ كشورى كه روزى در دنیا، پایگاه اسلام شمرده مىشد. دولت عثمانى بر همه قدرتهاى دنیا غالب بود؛ ولى اكنون چنان انحراف معیار پیدا كرده است كه هزار نفر از دوستداران حجاب را كه تظاهرات مىكنند، دستگیر مىكند! دادستان هم دادشان را كه نمىستاند، هیچ؛ بلكه براى «پنجاه و یك» نفرشان تقاضاى اعدام مىكند. این در حالى است كه در همین جامعه به اصطلاحـ «دموكراسى» برقرار است و در قانون اساسى لائیك آنها، چندین بار بر كلمه «آزادى مذهب» تكیه و تأكید شده است. حكومت بر اساس دین نیست؛ ولى مردم در انجام آداب و دستورهاى مذهبى آزادند. آنجا به بهانه مذهبى نبودن حكومت، به مردم اجازه نمىدهند كه طبق مذهب خود عمل كنند؛ به گونهاى كه باید براى طرفداران حجاب كه یك حكم ضرورى اسلام است، تقاضاى «اعدام» بشود! با چه وسیلهاى، اینان را به این ناحیه رساندهاند؟ جز با ترویج دموكراسى، مبارزه با خشونت، نداشتن تعصب دینى (آرام باشید و با هم بسازید!)؛ این چنین آنها را به اینجا رساندند.
وقتى كه مردم را خلع سلاح كردند تا مقابل آنان قیام نكنند، اسلحه به دست مىآیند و بر مردم مسلط مىشوند! مگر حكومت تركیه، دست چه كسى است و چه كسى جز ارتش بر اریكه قدرت تكیه زده است.
ارتش، حزب «رفاه»(1) را منحل كرد و براى رئیس آن نیز تقاضاى جریمه و مجازات كرد و او را از فعالیتهاى سیاسى محروم ساخت. حزب بعدى، حزب «فضیلت»، تازه به جاى آن آمده بود كه براى «فضیلت» نیز همان نقشه را كشیدند و ـ به نام آزادى ـ تكرار مىكردند. آزادى احزاب، تثبیت و تأیید شده است و حزب «فضیلت» بیش از احزاب دیگر طرفدار دارد؛ اما ارتش انحلال آن را مىخواهد و دیگران نیز باید این تصمیم ارتش را بدون چون و چرا بپذیرند و تشكیلات آنها، باید متلاشى شود. آیا این، خشونت نیست؛ اما حفظ حجاب، خشونت است؟
افزون بر این، نمىگذاشتند هیچ دختر باحجابى وارد دانشگاه شود و نیز هر خانم كارمندى كه روسرى داشته باشد، از كار بركنار مىشد. طرفدارن آزادى مذهب، به حمایت از «حجاب» تظاهرات به راه انداختند؛ اما همان حاكمانى كه با زور سرنیزه و «منطق لوله تفنگ» حزب «رفاه» را منحل كردند براى این طرفداران حجاب، تقاضاى اعدام كردند! اى دو صد ننگ و نفرین بر آن فرهنگ!
براى كشور ما نیز، نقشه تركیه را كشیدند و نقطه و ایده آغازش، از اینجا بود كه عصبیت و خشونت را كنار بگذارید. سر خویش را زیر بیندازید، سر در جیب خود فرو ببرید و هر چه كار خلاف مىبینید، نفس نكشید. امر به معروف و نهى از منكر را ترك كنید تا قدرت در یك جا متمركز شود؛ وقتى هم كه قدرت متمركز شد و بر روى شما اسلحه كشیدند، شما خشونت نكنید؛ آنان وظیفه دارند كه چنین خشن باشند؛ اما شما چنان نباشید. شما باید بر تلخند آنان لبخند بزنید!
این، نقشههایى است كه براى من و شما كشیدهاند؛ باید هوشیار باشیم و از فرصتهاى قانونى كه داریم، استفاده كنیم.
1. حزب رفاه، اسلام گراست و آن را نجم الدین اربكان در سال 1983 به وجود آورد.
بنا بر آنچه ذكر شد، اگر حق اظهار نظر براى دشمنان دین هست و اگر اجازه داده مىشود ـ در روزنامههایى كه با بودجه بیت المال مسلمانها اداره مىشود ـ بر ضد سیدالشهدا(علیه السلام) مقاله بنویسند؛ چرا من و شما استفاده نكنیم و به نفع دینمان حرفى نزنیم؟
شب عاشورا، یكى از گروههاى سرشناس دانشگاه ـ اسم نبرم؛ چون دوست ندارم كه درباره اشخاص یا گروههاى خاص صحبت كنم ـ جلسهاى تشكیل دادند تا درباره امام حسین(علیه السلام) صحبت كنند. گوینده آن بزم، سخنانى گفت و حرفهایى از درون او بیرون تراوید. حاصل آن سخنان، این است:
اگر پیغمبر در جنگ بدر و حنین، كفار را نكشته بود، فرزندش (حسین) را در كربلا نمىكشتند. او، خشونت به خرج داد؛ در نتیجه با فرزندش همان كارى را كردند كه او كرده بود [؟!].
آیا شما هم درباره بهترین پیغمبران معصوم و امام معصوم، همینگونه مىاندیشید؟! آیا باید آرام بنشینیم؛ چون نباید خشونت بكنیم؟! حرف هم نزنیم و اظهار مخالفتى هم نكنیم؛ زیرا اظهار مخالفت با فلان گروه و فلان خط و مشى سیاسى مىشود!
بنگرید كه دشمن، چگونه گام به گام دست به تخریب مىزند. تلاش مىكند قداست امام، نام، نشان و ولایتش را هم بشكند و از بین ببرد! این روزنامهها را بخوانید تا ببینید كه چگونه پرده حیا را دریده و به كنارى انداختهاند. بنگرید كه چگونه به امام، انتقاد ناجوانمردانه و نابخردانه مىكنند. سعى بىصفا مىكنند تا افكار امام، به فراموشى سپرده شود!
این، مسأله خطرناكى است و محتاج به هشدار و بیدارباش؛ چندین سال است كه مقام معظم رهبرى، حضرت آیتالله خامنهاى ـ حفظه الحفیظ ـ به صورتهاى گوناگون به همه ما ـ بهویژه به فرهنگیان ـ هشدار دادند كه به فرهنگ شما شبیخون زدند! غارت كردند! اینها، تعبیرات حضرت ایشان است.
چند سال است كه جامعه ما مورد حمله چپاولگران و غارتگران فرهنگى قرار گرفته است؛ به آن شبیخون زدند و آن را غارت فرهنگى كردند. دیدهبان فرهنگ ما (رهبر بزرگوار) بارها این مسائل را هشدار دادند. من و شما، چه پاسخى به نداى «هل مِن ناصر» این نگهبان و پاسدار دین و دنیایمان دادهایم؟ چه خدمتى كردهایم؟ نكند كه منتظر نشستهایم تا دولت این كارها را بكند؛ همان دولتى كه خود مىگوید: «در جامعه مدنى، همه مردم باید مشاركت داشته باشند».
مقام معظم رهبرى، از مردم مىخواهند كه با این هجوم فرهنگى مبارزه كنند و جلو این غارت را بگیرند؛ با این وصف ما بگوییم كه این، وظیفه دولت است! دولت هم مىگوید كه من، طرفدار مشاركت همه ایرانیان هستیم (ایران از آنِ همه ایرانیان است) و جامعه مدنى مىخواهم.
چرا آنجا كه جاى زحمت كشیدن و قیام است، پاى تلاش ما مىلنگد و مىگوییم وظیفه دولت است؛ در حالى كه وظیفه من و شما نیز هست: «كُلُّكُم مَسؤول».(1) مسؤولیت در اسلام، تنها مختص به دولت نیست؛ بلكه هر فرد
1. اشاره به حدیث شریف نبوى است كه فرمودند: «كُلُّكُم راع وَ كُلُّكُم مَسؤولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ» (بحارالانوار، ج72، ص36، ح36؛ صحیحبخارى، ج1، ص215؛ مسنداحمد، ج2، ص121).
مسلمانى مسؤول است. همانگونه كه زنان رشید جامعه ما در دوران نهضت ـ در مبارزه با استبداد و استعمار ـ پیشگام بودند، در این عصر هم باید در مبارزه با تهاجم فرهنگى پیشگام باشند؛ جلسه تشكیل بدهند و بحث كنند؛ سطح معلوماتشان را بالا ببرند و شبهات را پاسخ بدهند. در جهات فرهنگى ضعیف هستیم و بُعد فرهنگى انقلاب ما، بسیار كمتر از آن چیزى است كه باید باشد. شاید یك علتش این است كه بیشتر نیروها، صرف مسائل نظامى، اقتصادى و ویرانىهاى جنگ شده است و هنوز مسائل فرهنگى خود را بررسى نكردهایم. شاید هم كوتاهى یا اشتباه كرده باشیم؛ به هر حال در بُعد فرهنگى، ضعیف عمل كردهایم؛ اما به اندازهاى كه مىتوانیم باید از دستاورد متخصصان فرهنگ اسلامى ناب استفاده كنیم.
یكى از آن منابع فرهنگ ناب، آثار مرحوم شهید مطهرى است. مگر كتابهاى آن استاد شهید، در دسترس همه نیست؟ چه مانعى دارد كه خواهران و برادران، جلسههایى داشته باشند و براى خود سیر مطالعاتى تعیین كنند؛ این كتابها را كنفرانس بدهند و به گفتوگو بگذارند. بیشتر مسائلى كه امروز در جامعه ما مطرح است ـ و دگراندیشان شبهه انداخته و جوانان ما را مىفریبند ـ در كتابهاى شهید مطهرى پاسخ داده شده است. یكى از بهترین راههاى دفع و رفعِ ضعف و غارت فرهنگى، مطالعه نوشتههاى شهید مطهرى است؛ چرا ما این كتابها و آثار ارزشمند را كنار بگذاریم و فراموش كنیم و دائم در پى یك چیز نو بگردیم! مگر بهترین كتاب هستى (قرآن)، هزار و چهارصد سال قبل نازل نشده است؛ اما از هر مطلب جدیدى، جدیدتر است. معارفش، بسان آب دریا موج مىزند و تمام شدنى و كهنه شدنى نیست؛ البته شناگر قابل و صیاد عاقل مىخواهد.
اتفاقاً دگراندیشان ـ به علتى قلبى یا ظاهرى ـ به همین قدمت نزول قرآن كریم(1) ایراد مىگیرند. امروز آنان شمشیرها را از رو بستهاند و مىگویند: «كتابى كه هزار و چهارصد سال پیشتر آمده است، به درد امروز نمىخورد!؟».
مقالهاى را ـ مورخ 1378/04/03ـ در تهران به من نشان دادند كه از یك روزنامه كثیرالانتشار بود. در آن چنین نوشته بود:
«امروز، دیگر روزى نیست كه صحبت از واجب و حرام بشود. امروز، دیگر روزى نیست كه دین بتواند بر جامعه حكومت كند»؛ یعنى دقیقاً نقطه مقابل آنچه كه امام مطرح و آغاز كرد و تا آخرین لحظه عمرش نیز، بر آن تأكید كرد.
یكى دیگر از آن منابع فرهنگ ناب كه مردان و زنان جامعه ما مىتوانند براى مقابله با دزدان و غارتگران فرهنگى از آن استفاده كنند، آثار امام، بهویژه وصیتنامه حضرت ایشان است. وظیفه من و شما، این است كه نقطه مقابل آنان را زنده كنیم؛ یعنى مقابل غارتگران فرهنگى و شبیخون زنندگان، اندیشه امام را زنده بداریم؛ البته امام زنده است و ما باید از این «زندگى» امام استفاده كنیم. امام هرگز نمىمیرد. او تجسم دین است. اگر دین مىمیرد، امام نیز مىمیرد؛ در حالى كه خدا ضمانت كرده است كه این دین (اسلام) همیشه پایدار و برقرار مىماند: إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنّا لَهُ لَحافِظُون.(2)
ما به دین نیاز داریم و باید بكوشیم از آن بهره ببریم وگرنه دین به ما احتیاجى ندارد و خدا آن را زنده نگاه خواهد داشت و حفظ خواهد كرد.
1. شاید این بندگان از این لحاظ تقصیرى ندارند؛ به جهت آنكه فهم «محكمات» قرآن، استقامت بر ربوبیّت مىخواهد؛ چه رسد به مسائل «متشابه» و نو كه «خرد راسخى» مىطلبد؛ آن هم متشابه از كتابى كه خودش به لسان عربى مبین فرمود: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِیمٌ...لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ» (واقعه، 77 ـ 79). (احمدى خواه).
2. حجر، 9: ما قرآن را نازل كردیم و به طور قطع، نگهدار آن هستیم.
امام، خورشید عالمتابى است كه خاموش شدنى نیست. باید بكوشیم كه روزنهاى به سوى این خورشید باز و از انوارش استفاده كنیم. راهكارش هم این است كه وصیتنامه امام و همین طور سایر بیانات و آثار ایشان را بخوانیم، به بحث بگذاریم و درباره آنها، گفتوگو كنیم.
بارها به دلیل پخش متناوب سخنانى از امام در برنامههاى صدا و سیما (مانند راه امام و كلام امام از رادیو و نیز در سیما به عناوین گوناگون)، از آنها تشكر كردهام و اكنون نیز بار دیگر تشكر مىكنم؛ هرچند كه این تشكر، به معناى امضاى تمام برنامههاى آنها نیست.
نعمت وجود امام و اندیشههاى او شكر مىخواهد؛ شكر این نعمت، این است كه كمر همت ببندیم و تصمیم بگیریم كه افكار ایشان را بهتر بشناسیم و در زندگى خویش اجرا كنیم؛ نگذاریم كه این گوهر گرانبها را به ثمن بخس (قیمت ناچیزى) از ما بخرند یا دزدانه بربایند.
بارها گفتهام و بار دگر مىگویم كه اگر هیچ چیز دیگر براى مقابله با این قوم در اختیار نیست، «عصاره قرآن و سنّت»؛ یعنى وصیت نامه امام كه هست. این وصیتنامه ـ به لطف خدا ـ چند بار چاپ شده است. باز هم آن را چاپ و تكثیر كنید! هر شخصى باید یك نسخه از این «وصیتنامه» را داشته باشد و هر روز، صفحهاى از آن را بخواند.
به خدا قسم! اگر روزى «یك صفحه» از این وصیتنامه را بخوانیم، دشمنان نخواهند توانست كه ما را فریب بدهند. امام، این «وصیتنامه» را چند سال پس از پیروزى انقلاب نوشته است، یعنى زمانى كه حدود یك دهه از حیات وى باقى مانده بود این مرد نكتهدان، آن قدر با ظرافت و درایت و عمیق و دقیق آن را
نگاشته است كه گویا سطر سطرش براى امروز ما نوشته شده است. بخوانید تا بدانید و دریابید كه این مرد، چه گفته است.
برگزارى همایش براى بررسى «افكار تربیتى امام» كار شایستهاى است؛ ولى این امر به تنهایى مشكل ما را حل نمىكند. تنها حُسن این كنگره، آن است كه فردى بیاید و مطالبى را براى شما یادآورى كند كه افكار امام را فراموش نكنید؛ وصیتنامه او را بخوانید. با این وصف، نقطه آغاز وظیفه شما روشن مىشود و آن، این است كه به مطالعه افكار، آثار، وصیت و صحبتهاى امام بپردازید. موظف مىشوید هر روز «یك صفحه» از وصایا، كتابها و اندیشههاى ایشان را مطالعه كنید. با چنین وصف و حالى، اندیشههاى امام زنده مىماند؛ وگرنه با برگزارى یك كنگره چند ساعته و سخنرانى افرادى معدود، تنها هزینهاى تحمیل و سپس نتایجش هم فراموش مىشود. بااین فرض كه مقالهها و سخنرانىهاى آن همایش چاپ بشود و هم آن مطالب را مرور كند و آن را به گوشهاى بیندازد؛ فایدهاى حاصل نمىشود. اگر بنا بر بهرهگیرى نباشد، این كار فایدهاى نخواهد داشت؟ آیا غفلت از نتایج چنان همایشهایى، خلاف مقصود برگزارى و برگزاركنندگان نیست؟
چكیده سخن این است كه براى پاینده ماندن افكار امام در جامعه كه برگرفته از فرهنگ ناب اسلام است، باید «وصیتنامه» ایشان را از كف ننهیم. وصیتنامه، آثار و سخنان امام ـ بلا تشبیه و باز هم بلا تشبیه ـ مثل قرآن مىماند كه باید هر روز خواند. وصیتنامه ایشان، «عصاره قرآن و سنّت» است. در این نسخه، درمان دردهاى اجتماعى ما وجود دارد.
در دفاع از ارزشها
نگرش به شخصیت، رفتار، شؤون زندگى امام و تحلیل این زندگى و رفتارها، تابع پیشفرضهایى است كه اشخاص و گروههاى گوناگون، نسبت به شخص امام دارند. برخى، امام را رهبرى سیاسى مىشناسند كه در شرایطى ویژه كه نارضایتىها و مشكلات اقتصادى در جامعه پدید آمده بود، در مقام یك رهبر سیاسى، راهى را در پیش گرفت. به فعالیتها و مبارزهها سر و سامان بخشید و كشتى انقلاب را به ساحل مطلوب هدایت كرد. نظیر سیاستمداران دیگر كه در جوامع خود، خدمات خوبى انجام دادهاند. این نگرش كسانى است كه با عینك سیاسى به مسائل مىنگرند. از این افراد، توقعى جز این نیست.
نقطه مقابلِ دیدگاه پیشین، نگرش دیگرى است كه با عینكى دیگر، (عینك حقیقتنگر، واقع بین و فراگیر) به مسائل نگاه مىكند. در این نگرش، تنها بُعد سیاسى ـ اجتماعى و به طور كلى بُعد دنیوى رهبرىهاى امام خمینى(رحمه الله) مد نظر نیست؛ بلكه باید خیلى عمیقتر نگریست تا بتوان دید كه امام چه تحولى در جامعه بشرى از نظر انسانیتـ به وجود آورده است؛ البته هر كسى از ظن خود، یارِ «انسانیت» شده است و برایش تفسیرى دارد. براى مثال، «اومانیستها»(1)یك جور و دیگران به گونههاى دیگر «انسانیت» را تفسیر مىكنند.
1. «اومانیست»؛ یعنى «انسانمدارى و انسانگرایى» و پیروان این مكتب را اومانیست مىگویند.
وقتى مىگوییم امام خمینى(رحمه الله) به جامعه انسانیت چه خدمتى كرد؟ ذهن صاحبان تفكر و نگرش اوّل، به سراغ همان معناى نخست رهبرى سیاسى ـ اجتماعى در محدوده انسان دنیوى مىرود؛ در حالى كه حضرت امام، «انسان» را فراتر از این موجودِ دوپاى جسمانى مىدید؛ زیرا در این جهت (امور دنیایى)، انسان با دیگر حیوانها شریك است. انسانیت انسان هم، به این نیست كه یك زندگى اجتماعىِ منظمى داشته باشد. ممكن است، هزاران نوع تلاش انجام دهیم تا زندگى را منظم كنیم، تقسیم كار كرده، اصول مدنیت را رعایت كنیم؛ اما با این همه، نتوانیم به اندازه یك كندوى زنبور عسل، نظم را در جامعه ایجاد كنیم و یا نتوانیم به اندازه یك موریانه، نظم و مقررات اجرایى دقیق برقرار سازیم.
انسانیت انسان، تنها به نظم اجتماعىاش نیست؛ به رفاه و تنعمات زندگىاش نیز نیست.(1) ما چه مىدانیم كه لذت حیوانات، چگونه است. از كجا بدانیم كه لذتهاى زندگىشان، از ما بهتر نباشد؛ از حیوانهاى كوچك مثل گنجشكها، بلبلها و... ـ گرفته تا حیوانات بزرگ؛ مانند فیل، شیر و حیوانهاى دیگرى كه ما از باطن آنها خبر نداریم. ما خبر نداریم این موجودات، چه اندازه از زندگىشان لذت مىبرند. شاید آن بلبلى كه بر روى شاخه گلى نشسته و نغمهسرایى مىكند، خیلى لذتش از ما بیشتر باشد؛ بنابراین صرف لذت، ملاك «انسانیت» نیست.
انبیا، انسان را بهگونهاى دیگر مىدیدند؛ ایشان، این بدن محسوس را یك پوشش جسمانى براى یك جوهر معنوى و الاهى مىدانستند.
1. نهتنها صرف نظم اجتماعى؛ بلكه اصل زندگى اجتماعى، اهمیت ذاتى ندارد؛ البته ضرورتش از این لحاظ است كه زمینه بیشترى را براى نیل اعضا به سعادت ابدى فراهم مىآورد؛ آن هم با انجام افعال اختیارى؛ زیرا اساساً این تقسیم افعال اختیارى به خوب و بد است كه «نظام ارزشى» را به وجود مىآورد. تفصیل مطلب را در كتاب حقوق و سیاست مؤلف ببینید.
این دو نوع بینش درباره انسان، تازگى ندارد و تا آن جایى كه تاریخ تمدن بشر ـ در آثار كتبى و باستانى و... ـ نشان مىدهد، از قدیم الایام نگرش به انسان، تنها به عنوان یك موجود جسمانى و مادى محض نبوده است؛ بلكه به چیز دیگرى هم معتقد بودهاند. روابط روحى و مسائل ماوراى طبیعى، در بعضى انسانها مانند برخى از مُرتاضان هند بوده و هست.
فرق این دو دیدگاه، مسأله كوچكى نیست تا آدم بگوید كه هرگونه دلم خواست عمل مىكنم؛ پس اگر دلش بخواهد، قبول كند و اگر دل نخواهد، رد كند؛ به عبارتى دیگر، بگوید كه این یك صراط است و آنهم یك صراط، و همه صراطها هم مستقیم هستند و فرقى نمىكنند. پس هر چه دل تنگت مىخواهد، بگوى. مىخواهید انسان را مثل برّه، گاو، بلبل و یا... ببینید، نه اینكه او را یك حقیقت ماورایى ببینید. بگویید كه عالَمى دگر هست و ملكوتى نیز؛ آنگونه كه خیالبافان مىگویند!!
صاحبان این نگرش مىگویند آنچه پیامبران و عارفان مىگفتند، خیالبافى بوده است و واقعیت همین خوردن و خوابیدن است. مسائلى مانند «روح»، «خلیفه الاهى»، «ملكوت آسمان و زمین»، اسطوره است. اینها را براى لالایى گفتهاند تا شما را خواب ببرد. مسأله این است كه خوب بخورید و بپوشید! و زندگى منظمى داشته باشید؛ خشونت نكنید و همدیگر را آزار ندهید! اگر گفتند جهنم و عذابى هست، براى این است كه بترسید و خشونت نكنید، وگرنه اینها واقعیتى ندارند؛ چه اینكه اگر گفتند خدایى هست و زندگىِ بىنهایت (جاویدان) و مانند آن وجود دارد، اینها نیز افسانه و اسطوره است. انسان خیالپرداز، این مطالب را مىسازد تا كمبودهاى خود را با خیال در بهشتِ مرصع جبران كند! این مسأله، یعنى معرفت نفس را جدى نگیرید.
اساس فكر ما این است كه خود را چه مىدانیم. اگر ندانیم كه چه هستیم و باید چه اعتقاد و معرفتى براى خود داشته باشیم، چگونه مىخواهیم راه درستى را براى زندگى كردن ترسیم كنیم. اگر ماشین یا یك دستگاه الكترونیكى را به شما بدهند و شما ندانید كه آن دستگاه چیست و براى چه ساخته شده است، چگونه مىتوانید از آن درست استفاده بكنید؟ اگر ندانیم آدمیزاد یعنى چه و انسانیت چیست، چگونه مىتوانیم راه بهتر زیستن را بشناسیم؟ اگر این مسأله را این جا حل نكنیم، براى همیشه لنگ خواهیم بود؛ و درست در همین جا است كه اومانیسم، سكولاریسم(1)، پلورالیسم(2) و لیبرالیسم(3) مطرح مىشود.
اگر گفتیم كه انسان همین موجود دوپاست، همه این مسائل به دنبالش خواهد آمد و چیزهاى دیگرى كه هنوز به فكر من و شما نرسیده است؛ تا شیاطین بعدها چه بیافرینند! اما اگر به یقین قرار شد كه انسان حقیقتى ماورایى باشد و این جسم مثل یك لباس تا مدتى در برِ اوست و بعد در زیر خاك دفن مىشود تا نپوسد؛ با این وصف، حقیقت انسان چیز دیگرى و از عالم دیگرى است؛ یعنى موجودى با یك حقیقت فناناپذیر، در عالَمى جاوید و ابدى است.
اكنون بنگر كه تفاوت این دو بینش، از كجاست تا به كجا؟ به ناچار باید یكى از آنها را بپذیریم و آن را اساس اندیشه و زندگى قرار دهیم. اكنون دامان سخن را به سوى پرسش آغازین جمع كنیم؛ یعنى اگر بگوییم كه امام براى حفظ ارزشها
1. سكولاریسم (Secularism) یعنى دنیاگرایى و دنیایى شدن و زندگى منهاى مذهب.
2. پلورالیزم (Pluralism) یعنى كثرتگرایى و اعقتاد به تكثر در مسائل ارزشى، فرهنگى و مانند آن.
3. لیبرالیسم (Liberalism) یعنى طرفدارى از آزادى بدون حد و مرز به هر قیمتى كه باشد.
چه كرد؟ باید ببینیم ارزشها چیست تا بعد بگوییم امام براى حفظ آنها چه كرد و راهبرد وى چه بود؟ آیا ارزشها، همین چیزى است كه مردم، امروز مىپسندند و فردا عوض مىشود و آیندگان چیز دیگرى مىپسندند؟ اینكه حفظ كردن ندارد و راهبردى نمىخواهد. آیا ارزش، یعنى آنچه عقل جمعىِ مردم یا به قول دوركیم(1)ـ روحِ جمعىشان مىپسندد كه رفتارشان با خانوادههایشان، بچههایشان و...، چنین یا چنان باشد. عقل و روحِ جمعى، یك روز مىپسندد كه جامعه مردسالار باشد و روز دیگر، زنسالارى را مىپسندد. زمانى دوست دارد كه بچّهها به پدر و مادر احترام كنند و اكنون مىپسندد كه بچّهها با والدین پرخاشگر باشند. عقل جمعى، یك وقت جامعه را اهل حیا، عفت و پاكدامنى مىپسندید؛ اما اكنون دوست ندارد و مىگوید كه اینها شوخى بود. پاكدامنى یعنى چه؟ هرچه دلت مىخواهد و آنچه دوست دارى، انجام بده؛ هیچ آداب و ترتیبى هم مجوى!
در یكى از سفرهایى كه به آمریكا داشتم، یكى از استادان ایرانى را كه پیرمردى هفتاد ساله و عضو دوازده انجمن علمى برجسته دنیا، و در اصل اصفهانى بود، در «فیلادلفیا» دیدم. او مىگفت: «خدا لعنت كند كسى كه مرا به آمریكا فرستاد!» گفتم: «چرا؟» گفت: «چه بگویم! چند شب پیش وقتى به خانه رفتم، دیدم چراغ اتاق دخترم روشن است؛ چون دیروقت بود، با خودم گفتم كه نكند مریض شده است. رفتم تا احوالش را بپرسم. در زدم و آن را باز كردم. دیدم دخترم، پهلوى یك مرد آمریكایى است. عذرخواهى كردم و در را بسته، بیرون آمدم. دخترم بیرون آمد و با پرخاشگرى تمام، هرچه از دهانش بیرون آمد نثار من
1. امیل دوركیم (Emil Durkheim) [1858 ـ 1917 م] از جامعه شناسان بزرگ اروپایى است كه به وجود واقعیت اجتماعى اعتقاد داشت.
كرد و گفت: «تو چه حقى داشتى كه به اتاق من بیایى؟» گفتم: «خیال كردم كه مریض هستى، آمدم تا احوالت را بپرسم و در عین حال عذرخواهى كردم؛ اما او قانع نشد». و اضافه كرد كه اگر دفعه دیگر بیایى پلیس را خبر مىكنم و مىگویم پدرم قصد تجاوز به من دارد!!
این دختر من است كه او را با شیره جانم پرورش دادهام؛ ولى اكنون حق ندارم به اتاقش بروم و احوالش را بپرسم! این فرهنگ آمریكاست. این آزادى است!»
به او گفتم: «چرا به ایران برنمىگردى؟» گفت: «در ایران، كسى را ندارم؛ زیرا تمام فامیل، زن و بچهها را یكىیكى به آمریكا آوردهام. همینجا دخترانم را شوهر دادهام و براى پسرانم زن گرفتهام و این یكى مجرد است كه او هم، چنین است؛ با این حال، به ایران برگردم كه چه كنم».
این آدم كه از دردِ لگدمال شدن ارزشهایش در امریكا، به خود مىپیچد، پروفسورى است كه عضو برجسته دوازده انجمن علمى دنیاست. اگر انسان، یعنى همین موجود مادى، لازمهاش همان مىشود كه از زبان آن اندیشمند شنیدیم! عفت یعنى چه؟ ارزش كدام است؟ مگر یك روز، زشتترین چیزها این نبود كه به كسى گفته شود «با همجنس روابط دارد»؛ ولى امروز پنجاههزار نفر براى طرفدارى از «هموسكسوئل»(1) (هم جنس بازى) تظاهرات مىكنند.! چه ارزشى؟! عقل جمعى عوض شده است و در نتیجه ارزشها تغییر كرده است!!
یك شخص لهستانىالاصل مىگفت: «در سال اول كه به كانادا آمده بودم، در
1. هموسكسوئل (HomoSexual behavior) یا رفتار همجنسخواهانه، عبارت است از فعالیتهاى شهوانى یا رابطه جنسى بین دو مرد یا دو زن كه در روانشناسى به عنوان رفتار مرضى شناخته شده و مجازات آن در شرع و حقوق اسلامى، بسیار سنگین است.
خیابان گردش مىكردم. هوا گرم بود؛ كُتم را درآوردم و به دست گرفتم. پلیس اسبسوار رسید و گفت: «كتت را بپوش!» گفتم: «براى گرمى هوا آن را درآوردهام». گفت: «این كار (درآوردن كت)، خلاف عفت عمومى است!»
آن روز آدم از شدت گرما حق نداشت كتش را در بیاورد؛ چون این كار، ضد ارزش بود؛ اما امروز خانمها با مینىشورت، به خیابان مىآیند و خلاف عفّت عمومى نیست!
آیا امام آمد كه از این ارزشها حمایت كند؟ چه ارزشى؟ ارزشى كه با سلیقهها عوض شود و با قرائتها تغییر كند، چه حمایتى باید از آن كند؟ یكى از آن سوى جامعه سر برآورده است و مىگوید كه قرائت من، این است. دیگرى از آن گوشه جامعه برمىخیزد و فریاد برمىآورد كه قرائت من چیز دیگرى است. ارزش را هم، چنین تعریف كردند: ارزش؛ یعنى احترام به همه قرائتها؛ با این وصف، چه دفاعى بكنیم و از چه دفاع باید كرد؟
نمونه دیگرى را ذكر مىكنم. آن هم «بَرى» است كه از این «باغِ» قرائتها و صراطها رسیده است. در یك جلسه،(1) فردى نامهاى را به من داد كه در آن «ابن ملجم» را تبرئه كرده و نوشته بود: «ابن ملجم، وقتى امیر مؤمنان را مىكشت، این كشتن را وظیفه خود مىدانست؛ اكنون ما از كجا بفهمیم كه او درست مىگفت یا على؟»
پلورالیسم یعنى همین؛ یعنى ما ملاك و معیارى نداریم. ابنملجم تشخیص و قرائتش این بود، و برداشت و تشخیص على، چیز دیگرى بود. وانگهى، ابنملجم كه تا زمان قتل امیر مؤمنانـ قرآن و نماز شب هم مىخواند.
1. جلسه، در مشهد مقدس و در تاریخ 1378/07/01 ش بوده است.
نمونه دیگر، روز عاشوراست. وقتى كه عبیدالله ابنزیاد مىخواست دستور حمله به سیدالشهدا(علیه السلام) را صادر كند، به سپاهش گفت: «یا خیلَ اللهِ ارْكَبی وَ بِالْجَنّةِ أَبْشِری»؛ یعنى اى اسبسوارانِ خدایى! سوار شوید، بروید حسین را بكشید و روانه بهشت شوید!
مىگویند: ابنزیاد هم قرائتش از اسلام، این بود. ما حق نداریم قرائت او را غلط بدانیم. آن یك قرائت است و این هم قرائتى دیگر است. سیدالشهدا(علیه السلام)، براى خودش یك قرائت داشت و ابنزیاد نیز براى خودش یك برداشت؛ به عبارتى دیگر، امیرمؤمنان و سیدالشهدا(علیهما السلام)، ارزشها را یكطور دیدهاند و ابنملجم و ابنزیاد به گونهاى دیگر. پس حق نداریم كه بین آنان داورى كنیم و بگوییم، این یكى حق و آن دگر باطل است!
بر پایه همین نگرش، كار آن گروهك تروریست خوارج نهروان نیز، اینگونه بود؛ همان سه نفرى كه همقسم شدند و گفتند: «فتنه عالَم زیر سر سه نفر است؛ یعنى على، عمروعاص و معاویه؛ آنان را بكشیم تا جهان اسلام آزاد شود! قرائت اینان هم از اسلام، این بود؛ از این رو بىاحترامى به هیچكدام آنان روا نیست!
اگر براى شناختن ارزشهاى مثبت از منفى و تمییز حق از باطل معیارى نباشد، از كدام ارزش و چگونه دفاع كنیم؟ در حالى كه طبق این نگرشـ ارزشها متغیر است و در زمانها و مكانهاى مختلف فرق دارند. ناگفته نماند كه در اسلام نیز، احكامى داریم كه در زمانها و مكانهاى مختلف فرق مىكنند. امام در اینباره فرمودند: «احكامى داریم كه تابع شرایط زمانى و مكانى است و مجتهد باید اینها را بداند و رعایت كند؛ لكن بر اساس همان فقه جواهرى». البته وجود برخى مقررات متغیر كه تابع شرایط مكان و زمان باشد، مطلب تازهاى نیست؛ بلكه همان فقه جواهرى است كه امام مىفرمود؛ یعنى باید بنا بر همان فقه
جواهرى باشد و در عین حال، شناختن عنصر زمان و مكان، براى اجتهاد و تشخیص احكام اولیه و ثانویه و رعایت مصالح اقوى و اهم، نیز لازم است. متأسفانه امروز، این سخن امام بهانهاى شده است براى اینكه بگویند: «همه احكام اسلام، قابل تغییر است و تابع شرایط زمان و مكان!» چرا؟ در پاسخ مىگویند: «چون امام فرمود كه مجتهد باید شرایط زمان و مكان را بداند».
امسال كه سال امام است،(1) همین سخنان را به نام احیاى افكار امام خمینى(قدس سره) خواهند گفت؛ یعنى آنچه را كه آن بزرگوار حیات خودش را صرف مبارزه با آن كرد، به عنوان یك افتخار براى آن حضرت ثبت خواهند كرد كه امام آمد و گفت: «احكام، تابع شرایط زمان و مكان است!»
اگر قرار بر این مدار بود كه ارزشها با قرائتهاى مختلف تغییر كند و كسى هم حقِ مخالفت عملى با هیچ قرائتى نداشته باشد؛ پس چرا امام قیام كرد؟ چون شاه هم یك قرائت داشت؛ او نیز مىگفت: «این مطالبى كه من (محمدرضا شاه) مىگویم، با روح اسلام موافقتر است از آن چیزهایى كه آخوندها مىگویند!» پس امام چه حقى داشت كه با قرائت شاه مخالفت كند؟
وَالله! قرائت بعضى از روشنفكرهاى به اصطلاح مسلمان امروز، صدها بار دورتر از اسلام است! اینها، چیزى براى اسلام باقى نگذاشتهاند. مگر از اینان نیست كسى كه مىگوید: «اعتقاد به خدا هم، جزء ذاتیات دین نیست؛ بلكه جزء عرضیات دین است؛ یعنى مىتوانى دین داشته باشى، ولى اعتقادى به خدا نداشته باشى! آنگاه، این مىشود «اسلام مدرن»!»
1. یعنى سال 1378 هـ.ش. كه در پیام نوروزى مقام معظم رهبرى، حضرت آیتالله خامنهاى مدظلهالعالىـ این سال به نام «سال امام خمینى» نامگذارى شد.
اینان، به اصطلاح، روشنفكر مسلمان هم هستند! مىگوید: «اینكه امام حسین(علیه السلام) كشته شد، علتش آن بود كه جدّش در جنگ «بَدر» خشونت به خرج داد؛ یعنى عكسالعمل آن خشونت، این شد كه فرزندش را كشتند. ما باید از آن عمل پیامبر و عكسالعمل قاتلان حسینـ درس عبرت بگیریم و خشونت به خرج ندهیم!
این روشنفكر به اصطلاحـ مسلمان با این سخنش، خدا و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را تخطئه كرد؛ دین را محكوم و یزیدیان را حاكم وـ تبرئه ساخت!
این كسانى هم كه به اصطلاح قانونمدار هستند و مدافع اسلام و قسم خوردهاند كه از اسلام و جمهورى اسلامى دفاع كنندـ نفسشان در نیامد و لبى به اعتراض نگشودند؛ حتّى موعظهاى هم نكردند! چرا؟ چون آزادى است؟!
پس شما كه سوگند خوردهاید از اسلام و جمهورى اسلامى دفاع كنید، از چه اسلامى مىخواهید دفاع كنید؟ هر كسى هرچه مىگوید، مىگویید این هم یك قرائت است! پس قسم خوردهاید كه از قرائتهاى مختلف دفاع كنید؟ شاید اقتضاى جامعه چندصدایى، همین باشد!
به یكى از مسؤولان گفتند: «چرا ارزشهاى اسلامى را رعایت نمىكنى؟» گفت: «چه ارزشى بالاتر از آزادى! ما طرفدار ارزشها هستیم؛ زیرا ما در حالِ ترویج آزادى هستیم؛ و این، بالاترین ارزش است!»
اگر این اباحىگرى و رهایى از عبودیت خدا، آزادى و دفاع از ارزشهاست؛ پس ابلیس خیلى مدافعتر از این ارزشهاست؛ شاه، بسیار مدافعتر از چنین ارزشهایى بود.
اگر جمهورى اسلامى براى اینگونه ارزشها آمده است؛ پس چرا انقلاب شد
و جمهورى اسلامى تأسیس شد. چون در نتیجه و بر اساس نگرش چنان مسؤولانى، بالاترین ارزشها همان بود كه مردم آزاد بودند تا با دین مبارزه كنند. آزاد بودند كه در كنار بارگاه مقدس امام رضا(علیه السلام) مشروبفروشى باز كنند! اگر این روند ادامه یابد، شاید به همان اوضاع عقبگرد كنیم؛ البته خواهند گفت: مشروبفروشىها و... براى توسعه اقتصادى است! دولت مجبور است براى توسعه اقتصادى، كسب را آزاد بگذارد. قانون اساسى هم گفته است: مردم، باید در كسب خویش آزاد باشند؛ همانگونه كه همین قانون اساسىـ آزادى بیان را تضمین كرده، آزادى شغل را هم تضمین كرده است! به راستى، ضرر مشروبات الكلى بیشتر است یا ضرر افكار الحادى و گمراهكننده هرچند به نام قرائتى از اسلام باشدـ؟
اكنون ما بحث كنیم كه راهبرد امام در دفاع از ارزشها چه بود؟ چه ارزشهایى؟! اصلا، ارزش یعنى چه؟! اگر این طرز تفكرهاى لیبرالیستى، سكولاریستى و پلورالیستى رواج یابد، براى اسلام چه مىماند كه از آن دفاع كنید؟ مگر آنان نگفتند كه اعتقاد به خدا، جزء جوهر دین نیست. پیغمبر هم اشتباه مىكرد و وحى را درست نمىفهمید! احكام هم كه تابع عقلِ جمعى است و آن احكام اسلام، به درد هزار و چهارصد سال پیش مىخورد و تاریخ مصرف آن گذشته است!(1)
1. تاریخمند كردن احكام اسلام؛ یعنى انكار جاودانگى آنها، و انكار جاودانگى احكام اسلام، با انكار اصل اسلام و كفر صریح مساوى است. اگر قرار بود كه اسلام مانند سایر ادیان منسوخ شود، پس چه فرقى میان دین خاتم (اسلام) و سایر ادیان است. احكام اسلام، قید زمانى ندارد و از ضروریات است كه انكار آن مساوى با انكار اصل اسلام و موجب ارتداد خواهد بود. توضیح بیشتر را در كتاب «تعدد قرائتها» از مؤلف ببینید.
این چه اسلامى است و كدام ارزش؟ ما مسأله اصلى را حل نكردهایم كه از مسأله دوم سخن بگوییم؛ یعنى نگفتهایم كه آدمیزاد یعنى چه تا بگوییم ارزش انسانى كدام است؟ اگر انسان یعنى حیوان دوپا، دیگر چه ارزشى را مىخواهیم مطرح كنیم. با این وصف، انسان فقط خوردن، خوابیدن و سایر لوازمش است؛ در نتیجه بالاترین ارزشها هم، آزادى و یله بودن خواهد بود!
اما اگر آدم، چیز دیگرى است و براى رسیدن به مقام انسانى، راه و برنامه مشخصى دارد؛ در این صورت مىتوانیم بگوییم: ارزشها كدام است و كدام راه، انسان را به آن كمال نهایى و آن مقام عالى انسانى مىرساند؟ اما اگر اینها شوخى، شعر، اسطوره و نمادین شد، دیگر چه ارزشى و چه انسانیتى؟!
امروز، تلاش مىكنند قرآن را مثل یك كتاب شعر، مانند دیوان حافظ و... معرفى كنند. همانگونه كه هر كس وقتى دیوان شعر حافظ را باز مىكندـ طبق دلخواه خودش یك برداشت خاصى از غزل حافظ مىكند. یكى براى مریضش فال مىگیرد تا ببیند بهتر مىشود یا نه؟ مىگوید: «این شعر، مىفرماید كه انشاءالله خوب مىشود». زن و شوهر دعوا كردهاند؛ آن یكى فال مىگیرد و یك برداشت و این یكى، برداشت دیگرى دارد. كسى كه مسافر دارد، از شعر حافظ گونه دیگرى برداشت مىكند.
امروز، قرآن را اینگونه معرفى مىكنند؛ مىگویند: یك كتاب شعر و سخنى نمادین است ! چیزى سروده است؛ اما واقعیتى ندارد؛ تا هر كسى طبق فهم خودش برداشتى بكند! روح همه اینها، این است كه خوش باشید! بقیهاش دكوراسیون است. اینكه مىگویند خدایى هست و قیامتى، وحیى و پیغمبرى و جبرئیلى، اینها اسطوره است و شعرى سرودهاند. یك قرائت از اسلام این است.
كسى حق ندارد به قرائتهاى مخالف، جسارت و سلیقه خودش را بر دیگران تحمیل بكند. آدمى باید «تولرانس»(1) داشته باشد. حق و باطل معنا ندارد؛ بلكه برداشتها مختلف است. همانگونه كه سلیقهها در انتخاب رنگ لباس فرق مىكند. شما رنگ كرمى را مىپسندید و دیگرى رنگ قهوهاى را مىپسندد. اینكه دعوا ندارد. تو، كرمى خود را بپوش و او قهوهاى خویش را بپوشد؛ نه من بگویم، این رنگى كه من مىپسندم، به حتم بهتر است و نه برعكس؛ زیرا بهتر و بدترى، وجود ندارد. تو دوست دارى كه بگویى: «اسلام» و آن دیگرى خوشش مىآید و مىگوید: «بودیسم» یا «یهودیت» یا «بهائیت» یا...؛(2) در حالى كه اینگونه نیست؛ بلكه حق و باطل وجود دارد و ملاك صدق و كذب و خطا و صواب هم وجود دارد.
مختصر كلام را مىآوریم، مُطولش را در جاى دیگرى بحث كردهایم.(3) اجمال مطلب درباره قضایاى ارزشى این است كه قضایاى حقوقى و اخلاقى، به دو صورت بیان مىشوند:
1. تولرانس (Tolerance) یعنى روامدارى و تحمل هر عقیده و فكرى گرچه باطل و ضد ارزشهاى راستین و حقیقى باشد. روى خوش نشان دادن به همه تفكرات اعم از منفى و مثبت.
2. اكنون به طور جدىـ مىكوشند كه بهائیت را رسمیّت ببخشند. عواملى كه در دستگاه نفوذ كردهاند، در پى آنند كه «بهائیت» را به رسمیّت بشناسند؛ در حالى كه در زمان شاه، چنین نشد؛ با این وصف، چه اسلامى و چه انقلابى؟
3. تفصیل مطلب را، در كتاب آموزش فلسفه، درس «بیستم» ببینید. و نیز براى آگاهى از «نسبى یا مطلق بودن» ارزشها و نظرى بر قبض و بسط دیگران، ر. ك: محمد تقى مصباح یزدى، نظریه سیاسى اسلام، ج 2، جلسه 39، ص 247.
صورت اوّل، براى حكایت از ثبوت قاعده خاصى، در نظام ویژهاى است؛ براى مثال این قضیه كه «بریدن دست دزد، در اسلام واجب است»؛ فقیه یا حقوقدان آن زمانى كه بخواهد چنین احكامى را بیان كند، به ذكر نام نظام اخلاقى و نظام حقوقى اسلام، نیاز ندارد و از این نظر به طور معمول، قید «در اسلام» را نمىآورد. ملاك صدق و كذب در چنین قضایایى، مطابقت و مطابقت نداشتن آنها با مدارك و منابع آن نظام است.
صورت دوم، براى حكایت از ثبوت واقعى و نفسالامرى است. در این صورت است كه اختلاف نظرهایى وجود دارد؛ نظرهاى گوناگونى ارائه شده است كه هیچكدام مورد تأیید نیست. براى روشن شدن مسأله، چند مقدمه كوتاه را یادآورى مىكنیم:
1. قضایاى اخلاقى و حقوقى، به رفتار اختیارى انسان مربوط و مقدمه نیل به اهداف مطلوب است؛ مطلوب بودن آنها، به لحاظ همین مطلوب بودن وسیلهاى و مقدِّمى آنها است؛
2. اهدافى كه انسان آن را دنبال مىكند، یا تأمین نیازهاى طبیعى و دنیوى و ارضاى غرایز حیوانى است یا تأمین منافع و مصالح اجتماعى و جلوگیرى از فساد و هرج و مرج و یا رسیدن به سعادت ابدى و كمال معنوى و روحى (قرب الاهى در اسلام) است. ارزش در همه موارد غیر از مورد اوّلـ از صرفنظر كردن از خواستهاى براى رسیدن به خواسته بالاترى برمىخیزد؛
3. كلىترین و جامعترین هدف حقوقى و اخلاق، تأمین مصالح اجتماعى و كمال نهایى در سایه قرب به خداى متعال است. هرگاه این هدف، انگیزه رفتار فردى یا اجتماعى انسان باشد، داراى ارزش اخلاقى خواهد شد؛ بنابراین رفتارهاى
متعلق به حقوق هم مىتواند در زیر چتر اخلاق قرار بگیرد؛ البته به شرط آنكه به انگیزه اخلاقى انجام گیرد؛
4. هدفهاى نامبرده، داراى دو حیثیت هستند: یكى، مطلوب بودن آنها براى انسان؛ به گونهاى كه سبب صرفنظر كردن از خواستهاى پستتر مىشود. از این نظر با خواست فطرى انسان براى رسیدن به سعادت و كمال ارتباط پیدا مىكند و حیثیتى روانى و تابع شناخت و مبادى علمى و ادراكى است. دیگرى، حیثیت تكوینى آنها كه به طور كامل، عینى و مستقل از میل، رغبت، تشخیص و شناخت افراد است. و هرگاه فعل را در ارتباط با هدف مطلوب از نظر مطلوب بودنش در نظر بگیریم، مفهوم «ارزش» از آن انتزاع مىشود؛ و هرگاه آن را از نظر رابطه وجودى با نتیجه مترتّب بر آن لحاظ كنیم، مفهوم «وجوب» یا «شایستگى» یا «بایستگى» از آن گرفته مىشود كه در زبان فلسفى از آن به «ضرورت بالقیاس» تعبیر مىشود.
با توجّه به این مقدمات، مىتوانیم نتیجه بگیریم كه ملاك صدق و كذب و صحت و خطا در قضایاى اخلاقى و حقوقى، تأثیر آنها در رسیدن به اهداف مطلوب است؛ تأثیرى كه تابع میل، رغبت، سلیقه و رأى كسى نیست و مانند سایر روابط علّى و معلولى، از واقعیتهاى نفسالامرى است؛ البته ممكن است در تشخیص هدف نهایى و هدفهاى متوسط اشتباه رخ دهد؛ چنان كه برخى بر اساس بینش مادّه گرایانه خودشان، هدف انسان را در بهزیستى دنیوى خلاصه كردهاند؛ از این رو تنها همین اهداف مادّى را ملاك ارزش مىدانند. همچنین ممكن است در تشخیص راههایى كه انسان را به هدفهاى واقعى مىرساند، اشتباهاتى رخ بدهد؛ ولى همه این اشتباهها، ضررى به واقعى بودن رابطه سببى و
مسببى، بین افعال اختیارى و نتایج مترتب بر آنها نمىزند؛ همانگونه كه اختلافات دانشمندان، در قوانین علوم تجربى، به معناى نفى آنها نیست.
نتیجه آنكه اصول اخلاقى و حقوقى، از قضایاى فلسفى و قابل استدلال و برهانهاى عقلى است؛ هرچند عقل انسان عادى، در فروع و جزئیات بر اثر پیچیدگى فرمولها و كثرت عوامل و متغیرات و احاطه نداشتن به آنهاـ نارسا باشد و نتواند حكم هر قضیّه جزئى را از اصول كلى استنتاج كند. در این موارد است كه چارهاى جز استناد به وحى نیست.
بنابراین، نه قول گروهى صحیح است كه قضایاى اخلاقى و حقوقى را تابع میلها، رغبتها، سلیقهها و بینشهاى فردى و گروهى مىپندارند و از این رو، اصول كلى و ثابتى را براى آنها نمىپذیرند؛ و نه قول افرادى حق است كه آن را تابع نیازها و شرایط متغیر زمانى و مكانى مىدانند و استدلال برهانى را كه ویژه قضایاى كلى و دائمى و ضرورى است، درباره آنها جارى نمىدانند؛ و نه قول كسانى صحیح است كه این قضایا را مربوط به عقل دیگرى غیر از عقل نظرىـ مىانگارند؛ و از این روى استدلال براى آن را با مقدمات فلسفى كه مربوط به عقل نظرى است، نادرست مىشمارند.
پس حق و باطلى در عالم داریم. ملاك تشخیص حق از باطل نیز، وجود دارد. در حقیقت یك كمال انسانى، وراى این شكمپرستىها، شهوترانىها، مقامپرستىها و پیروزى در انتخابات وجود دارد.
آیا درست است كه همهچیز را به بازى بگیریم كه چند صباحى ریاست داشته باشیم؟! با اسلام و خدا هم بازى كنیم! به خدا قسم! بعضى از مدّعیان اصلاحات، از اینكه روشنترین افكار امام خمینى(رحمه الله) را هم تحریف كنند، هیچ ابایى ندارند! و
اكنون دارند تحریف مىكنند؛ منتظر باشید! مقدارى به هوش بیاییم و از این خواب گران برخیزیم تا بفهمیم كه با ما چه مىكنند؛ به نام اسلام و به اسم طرفدارى از خط امام، هدف امام را از بین مىبرند؛ همانگونه كه امام حسین(علیه السلام)را به نام طرفدارى از اسلام كشتند!
الحمد لله مردم ماهرگاه بفهمند كه چه بلایى بر سرشان مىآید؛ آن وقتـ از هیچ چیزى فروگذار نمىكنند. نمونهاش بیست و سوم تیرماه بود.(1) با اینكه در برخى مناطق كشور اجازه راهپیمایى به مردم ندادند، دیدیم كه مردم چه كردند!
امام خمینى(رحمه الله) مردم را خوب شناخت. از ویژگىهاى امام، یكى همین شناخت خوب مردم و دیگرى شناخت راه انبیا بود. بعضى معرفتشان نسبت به اسلام و انبیا، خوب بود؛ اما مردم را نمىشناختند و آنان را باور نداشتند و مىگفتند كه مردم، همكارى نمىكنند؛ ولى امام، مردم را باور داشت. او مىدانست كه عشق به امام حسین(علیه السلام) و دین، در خون این مردم وجود دارد. او مىدانست هرگاه مردم بفهمند كه با ارزشهاى اسلامى و راه امام حسین(علیه السلام)مخالفت مىشود، ساكت و آرام نمىنشینند.
بعد از گذشت بیست سال از پیروزى انقلابـ عدهاى فكر مىكردند كه مردم از انقلابشان، اسلامشان، از فداكارىهایشان و از شهادتطلبىهایشان پشیمان شدهاند؛ ولى مردم یك بار دیگر در بیست و سوم تیرماه سال 1378 ه.شـ به
1. در 18 تیر 1378 عدهاى غوغاطلب، در بین دانشجویان افتادند، به دانشگاه و خوابگاه دانشجویان حمله كردند و اموال عمومى را به آتش كشیدند. در پى آنكه بسیجیان و نیروى انتظامى به فرماندهى سردار فرهاد نظرى آنان را سر جایشان نشاندند، مردم در 23 تیرماه به حمایت از ارزشها و ولایت در سراسر كشور راهپیمایى عظیمى به راه انداختند و وحدت و قدرت خود را به رخ دشمنان كشیدند.
همه دنیا ثابت كردند كه ما چنین هستیم كه نمودیم؛ نه آنگونه كه ایشان پنداشتند.
اگر این مردم، عكسالعمل حادّى از خود نشان نمىدهند، به جهت نجابت آنان است و حسنظنى كه به بعضى از اشخاص دارند؛ و اگر متوجّه بشوند كه آنان چه مارهایى در آستین و چه بلاهایى در انبان دارند، آرام نمىنشینند و مىكنند آنچه كه باید بكنند.
براى هشدار بارها گفتهام و بار دگرـ مىگویم كه خوابهاى آشفتهاى، براى این مردم دیدهاند. اگر بیدار شوید به فضل خداـ نخواهید گذاشت كه این خوابها، تعبیر شود و به تحقق برسد؛ ولى اگر خوابمان برد و با هشدارهایى كه مقام معظم رهبرى (آیتالله خامنهاى مد ظلهـ) و سایر دلسوزان انقلاب مىدهند، از این خواب گران برنخیزیم؛ در نتیجه كم و بیش امكان خطرهایى وجود خواهد داشت. آینده اسلام، انقلاب و سرنوشت كشور، در دست من و شماست؛ تا چه اندازه به دینمان پایبند و علاقهمند و حاضر به فداكارى در راه حفظ ارزشها باشیم.
شبهه، یك مشكلى است كه براى صاحب آن پیش آمده است. ابتدا، آن شبهه (مشكل) را به پرسش و مسأله تبدیل و آنگاه جوابش را تقدیم مىكنیم. شبهه را به صورت این پرسش درمىآوریم و مىگوییم: آیا ارزشها، متغیر و تابع قرائتها است؟ به عبارت دیگر، آیا دین تابع سلیقههاست؟ اگر تابع سلیقهها نیست، پس چرا فقها اختلاف نظر دارند؟(1)
1. برخى، این تعدد فتاوا و اختلافهاى مذهبى از قبیل اشعرى، معتزلى و... اختلافهاى فقهى، مانند مذاهب چهارگانه معروف سنى و فقه شیعهـ را، مؤیدى براى تعدّد قرائتها ذكر مىكنند. باید بگوییم كه این دلیل، رسواترین و سخیفترین دلایلى است كه براى اثبات صحت تعدد قرائتها بدان چنگ زدهاند؛ درست مانند چنگ زدن به لانه عنكبوت براى بالا رفتن از پرتگاه!
نظریه قرائتها، تمام قرائتها را درست مىداند؛ در حالى كه در اختلافات مذهبى چنین نیست. هر مذهبى، دیگران را بر خطا مىداند و حتى گاهى مسأله به حد تكفیر و ارتداد یكدیگر مىرسد. بنابراین اختلاف مذاهب و دیدگاههاى فقهى و كلامى، نهتنها دلیل بر صحت تعدد قرائتها نیست؛ بلكه بر عكس تعدد قرائتها را باطل مىكند؛ زیرا بر خلاف نظریه قرائتهاى مختلف، در این مسائل، هر كسى فقط دیدگاه و قرائت خود را صحیح مىداند و قرائت دیگران را قبول ندارد. وانگهى اختلاف فتاوا، در «ظنیات» است، نه «محكمات». آن هم براى دستگیرى از مكلفان كه از حیرت به در آیند و از آن دو حكم، یكى را عمل كنند و این به معناى وجود دو «واقعیت» نیست؛ از این رو، خود را در این مسائل «مخطّئه» مىدانیم نه «مصوّبه». (توضیح بیشتر را در كتاب تعدد قرائتها از مؤلف بخوانید).
اگر گفتیم كه ارزشها، متغیر و تابع قرائتهاست؛ با این بیان، از چه معنایى و چه چیزى مىشود دفاع كرد؟ زیرا در این صورتـ دفاع از ارزشها، معناى معقولى نخواهد داشت.
اصول ارزشها، متغیر نیست؛ از این رو قرائت صحیح، همان قرائت امیر مؤمنان و امام حسین(علیهما السلام) است؛ همان برداشت علماى بزرگ از صدر اسلام تا به امروز است.
وانگهى، مگر در مسائل قطعى اسلام، جاى اختلاف یا اعمال سلیقه است؟ برخى امروز مىگویند: «سلیقه خودتان را بر مردم تحمیل نكنید». در جواب این مغالطه، باید گفت: «دین، چه ربطى به سلیقه دارد؟ اگر قرار بود كه دین تابع سلیقه من و شما باشد، پس براى چه آمده است؟ چون ما سلیقههایمان را داشتیم».
اما اینكه اختلافنظر فقها را مؤیدى براى نگرش خودشان مىآورند، این هم درست نیست؛ زیرا مسائل اختلافى، ظنى و متشابهاتى كه در دین وجود دارند نیز،
سلیقهاى نیست؛ بلكه صاحبنظران بر اساس روش صحیح استنباط اظهار نظر مىكنند. در علوم دیگر هم، اوضاع چنین است. اگر اختلافنظر متخصصان فقیه را سلیقهاى پنداشتیم، باید اظهار نظر تمام متخصصان در همه علوم را نیز سلیقهاى بدانیم؛ در حالى كه هیچ باشعورى این حرف را نمىزند. شاید بىمناسبت نباشد كه فرق قرائتهاى مختلف از دین، با اختلاف فتواها را با توضیح بیشترى تقدیم كنیم؛ باشد كه نقاب از رخ اندیشه قرائتها بگشاییم.
پرسش: قرائتهاى گوناگون از دین، یعنى چه و با فتاواى مراجع در بعضى مسائلـ چه فرقى دارد؟
پاسخ: قرائتهاى مختلف از دین، از تفكر پلورالیسم دینى در بُعد نظرىـ بیرون تراویده است؛ و بهترین شكل آن، این است كه مىكوشد دین را حقیقتى تلقى كند كه تنها نزد خداست و هرگز بشر و حتى پیامبران را بدان راهى نیست. این تفكر، دست و پا مىزند تا چنین وانماید كه ادیان الاهى، چهرههاى متفاوتى از آن حقیقت واحدند.
این گرایش چنین مىپندارد كه اختلاف ادیان، ناشى از اختلاف فهمها از دین است. مسلمان، یهودى و مسیحى، هر كدام برداشت خاصى از دین و وحى الاهى دارند. در عین حال، دین یك حقیقت واحد، ثابت و مختص خداست و هیچ انسانى حتى پیامبران را بدان راهى نیست. آنچه در حوزه معرفت انسان قرار مىگیرد، تنها برداشت ذهنى و فهم بشرى اوست؛ براى مثال پیامبر(صلى الله علیه وآله) العیاذ باللهـ برداشتى مطابق با شرایط ذهنى و اجتماعى و ارزشهاى زمان خود از وحى
الاهى و دین داشته است و هرگز دین را آنچنان كه نزد خداست، درك نكرده است؛ در مقام تبلیغ نیز، معجونى از دریافت ناخالص و پیشینههاى فكرى خود را به دیگران القا كرده است.
طرفداران این نوع تفكر مىگویند كه چه بسا امروزه به لحاظ پیشرفت علمـ ما خود بهتر از پیامبر(صلى الله علیه وآله) از دین برداشت كنیم؛ از این رو آنچه در دسترس بشر قرار مىگیرد، هیچ تضمینى بر صحت آن وجود ندارد. بنابراین هیچ فردى، حق ندارد ادعا كند كه فهم من، از دیگرى برتر است. بر این اساس، به جاى «صراط مستقیم» صراطهاى مستقیم خواهیم داشت و همه برداشتها و پندارها در عین چندگانگىـ جلوههایى از حقند كه همگى، ما را به یك مقصد مىرسانند.
بدیهى است كه بر اساس این نگرش، راست و دروغ، خوب و بد، حق و باطل واژههاى بىمعنایى هستند؛ زیرا طبق این دیدگاهـ هر فرد، دسته و گروه، هرچه درباره دین و خدا بگویند اگرچه گفتارشان متناقض با یكدیگر باشدـ همه بر حقند و صادق؛ یعنى تمام راهها مستقیم هستند!
درباره ملاك صدق و كذب قضایاى ارزشى سخن گفتیم. درباره این حرف پایانى، باید این نكته را بیفزاییم كه بطلان نظریه صراطهاى مستقیم، بر حسب تفسیر پیش گفته، با اندكى تأمل روشن مىشود؛ زیرا ادعاهاى ادیان، در بسیارى از مسائل، متفاوت و متناقض است. بر حق بودن همه آنها، به معناى بر حق بودنِ طرفین نقیض است كه عقل سلیم، بالبداهه آن را مردود مىداند. براى نمونه، هیچ عاقلى تثلیث مسیحى را با توحید مسلمانان، به عنوان دو قرائت از یك موجود (خدا) نمىتواند به رسمیت بشناسد. بهویژه با تأكیدى كه قرآن كریم، بر نفى و ابطال تثلیث دارد.
آنچه باید بدان توجّه داشت، فرق اساسى این نوع نگرش در زمینه معرفتشناسى است كه همه معرفتهاى بشرى و از جمله معرفت دینى را نسبى و تابع ذهنیتها و پیشفرضهایى مىداند كه از زمینههاى اجتماعى و دیگر علوم گرفته شده است. مسأله اختلاف برداشت فقیهان از مدارك فقهى، در برخى مسائل جزئى و فرعى دین است. این دو، دو حوزه جداى از یكدیگر است؛ پس هرگز نمىتوان اختلاف فتواها را شاهدى بر صحت پلورالیسم دینى گرفت: «هرگز نتوان كرد، این با آن قیاس».
آنچه به عنوان پلورالیسم دینى و در بُعد نظرىـ به نام قرائتهاى مختلف، از آن سخن گفته مىشود، نظریهاى است كه از نظر منطقى، توجیهى ندارد؛ در حالى كه نهتنها فهم فقها از برخى مدارك فقهى در بعضى فروع دینى، امرى طبیعى است؛ بلكه تغییر برداشت یك فقیه، از مدارك فقهى واحد در دو زمان و در نتیجه تغییر فتواى او، واقعهاى طبیعى است. براى توضیح بیشتر، به لزوم تفكیك بین دو نوع علوم و معارف انسانى اشاره مىكنیم.
بخشى از معارف بشر، علومى هستند كه هرگز درباره آنها شك و احتمال تغییر جا ندارد. نمونه این بخش از علوم، هم در معارف عقلىِ غیر دینى و هم در معارف دینى یافت مىشود. براى مثال، انسان یقین دارد كه یك «سر» دارد و آن هم در بالاى بدن خود. هرگز انسان عاقلى پیدا نمىشود كه بگوید، تا كنون اشتباه مىكردم كه خود را داراى یك «سر» مىدانستم؛ من دو سر دارم؛ آن هم در زیر پاهایم! یا اینكه معتقد به این باشد كه 4=2+2 قرائتى قدیمى است و اكنون باید حاصل این جمع را عدد پنج بدانیم.
در اصول و ضروریات دین نیز از زمان پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) تا اكنونـ هرگز مسلمانى پیدا نمىشود كه معتقد باشد خدا، دوتاست یا نماز صبح، یك ركعت است یا بگوید كه به جاى ماه مبارك رمضان، باید ماه رجب را روزه گرفت؛ یا به جاى روز نُهم ذىالحجه كه حجاج باید در عرفات باشندـ روز نهم محرم را وقوف در عرفات قرار بدهد؛ آیا میان مسلمانان اختلافى در این مسأله گزارش شده است؟ در این مسائل كه اعمال حج، طواف دارد، رمى جمرات دارد، داراى قربانى و احرام است، اختلافى وجود ندارد. آیا در این موارد، مىتوان قرائتهاى مختلف داشت؟! هرگز! البته روشنفكران جدید مىگویند كه همه اعمال حج، نمادین است. فردا شما هم مىتوانید به فلان جا بروید و به جاى این طواف، مقدارى ورزش كنید؛ و به جاى نماز خواندن رو به كعبه، در مقابل كاخ سفید كرنش كنید! این، قرائت جدیدى است. ما اینگونه مىفهمیم و شما حق اعتراض ندارید. این یك سلیقه است و شما هم باید آن را تحمل كنید!
عزیز من! احكام اسلام سلیقهاى نیست و اساساً قطعیات و ضروریات دین، فتوا نمىخواهد و تقلیدبردار نیست. دوست و دشمن، كافر و مسلمان مىدانند كه قصاص، و حدود الاهى مانند بریدن دست دزد، براى اسلام است. كتابهاى فقهى، سرشار از احكام قطعى و تغییرناپذیرى است كه هیچ تغییر یا اختلاف فتوایى، در آنها وجود ندارد.
دسته دیگر، دیدگاههاى ظنى است كه مىتواند متأثر از زمینهها و ساختارهاى فرهنگى ـ اجتماعى باشد و گاهى ممكن است علوم دیگر، در شكلگیرى آنها
نقش داشته باشند. در اینگونه معارف، چه بسا با تغییر پیشفرضها و ساختارهاى خاص فرهنگى ـ اجتماعى، تغییراتى به وجود آید؛ چنان كه در معرفتهاى عادى، وضع به همین منوال است.
در علوم و معارف غیر دینى، كم نیستند آرایى كه بطلان آنها ثابت شده است و یا احتمال تغییر در آنها وجود دارد؛ مانند نظریه زمین مركزى و.... مگر در پزشكى در برخى مسائل، اختلاف نظر وجود ندارد؟ هنوز در طب در معالجه بسیارى از امراض، اختلاف آرا هست. در مواردى یك پزشك چیزى و پزشك دیگر چیز دیگرى تشخیص مىدهد؛ و یكى داروى خاصى و دیگرى داروى دیگر را تجویز مىكند؛ اما هیچ وقت براى این اختلافها، درِ دانشگاهها، درمانگاهها، مطبهاى پزشكان و داروخانهها بسته نمىشود؛ براى اینكه نتایج قطعى فراوانى هست؛ هرچند ممكن است گاهى یك پزشك، اشتباه بكند؛ چنانكه ممكن است یك نظریه خطا درآید.
در احكام جزئىِ فرعى دینى نیز، نمونههایى از تبدل رأى و اختلاف در فتوا مشاهده مىشود؛ براى نمونه فقیهان سابق از ظاهر مدارك فقهىـ چنین استنباط مىكردند كه آب چاه، در اثر ملاقات با نجاست نجس مىشود و تطهیر آن با كشیدن مقدار معینى از آب آن چاه حاصل مىشود. نمونه دیگر، اختلاف برداشت فقیهان است در اینكه در ركعت سوم و چهارم نماز، گفتن یك مرتبه «تسبیحات اربعه» كافى است یا سه مرتبه گفتن واجب است.
اینگونه اختلافهاى جزئى در برداشت از برخى مدارك فقهى، امرى ممكن است؛ ولى در مسلّمات اسلام، اختلافى وجود ندارد. آنجایى كه در جزئیاتـ اختلاف فتوا هست، هر فقیهى فتوایش براى خودش حجت است و مقلدانش بر
اساس فتواى او عمل مىكنند. این مطلب، چیز تازه و جدیدى نیست. تولرانس، بیش از همه در بین فقهاى شیعه وجود داشته است. در زمان ما، مرحوم آیتالله العظمى بروجردى(رحمه الله) در صحن مطهر حرم حضرت معصومه(علیها السلام)بحث نماز جمعه را تدریس مىكرد و فتوایشان این بود كه نماز جمعه واجب نیست و جاى نماز ظهر را نمىگیرد. در همان زمان، مرحوم آیةالله سیدمحمدتقى خوانسارى(رحمه الله)در مدرسه فیضیه، همین موضوع را تدریس مىكرد و فتوایشان این بود كه نماز جمعه واجب عینى است و به جاى نماز ظهر كافى است.
در یك زمان، دو مرجع تقلید به فاصله صد متر براى صدها مجتهد فاضلى كه در پاى كرسى درسشان حاضر بودندـ درس خارج مىگفتند؛ مشكلى هم نبود، این فتوایش چنین و آن یكى فتوایش چنان است. چنین مسألهاى از قطعیات اسلام نیست و چون امام معصوم حاضر نیست، از یك سوى و منابع ما در طول تاریخ دستخوش مشكلات شده است، از سوى دیگر؛ در بسیارى از مسائل نمىشود فتواى قطعى داد و همینجاست كه بین صاحبنظران اختلاف نظر هست در این مورد باید تحمل داشته باشیم و به آراى صاحبنظران احترام بگذاریم؛ امّا نه به آراى از راه رسیدهها و مغالطه غیر متخصصان. كسانى كه بر اساس متد صحیح علمى، در محدوده تخصصشان اظهار نظر كنند اگرچه خطا هم باشدـ نظرشان محترم است؛ البته این هم در جایى كه جاى اجتهاد است؛ نه در قطعیات و ضروریات دین.
در مطلب پیشگفته، بحثى نیست. همه مردم هم با این چنین مسائلى آشنایند؛ حتى افرادى كه در مناطق دورافتاده زندگى مىكنند، مىدانند كه فتاواى مراجع در موارد جزئى با هم فرق مىكنند و هیچ مشكلى هم نیست. آنچه از نظر
عقل و منطق نمىتوان پذیرفت، این است كه این تغییرات جزئى و روبنایى را بهانه قرار دهیم و بگوییم كه چون در این موارد جزئى تبدّل رأى و اختلاف فتوا پیدا شده است، پس بشر نمىتواند هیچگونه معرفت ثابت و یقینى داشته باشد و تمام علومش، تغییر خواهد كرد!
اینگونه سخن گفتن كه از آن به «مغالطه خاص و عام» نیز تعبیر مىشود، به خیالپردازى و سرودههاى شعرى شبیهتر است تا استدلال عقلى و منطقى. بنابراین، مسأله اختلاف فتاواى فقها، با مسأله قرائتهاى مختلف از دین، تفاوت جوهرى دارد و نمىتوان اختلاف فتاوا را از مصادیق قرائتهاى مختلف از دین دانست. اساساً تفكر قرائتهاى مختلف از دین به آن معنایى كه ذكر شدـ تفكرى آمیخته با تناقض است كه منطقاً قابل توجیهِ عقلانى نیست.
قبل از پاسخ این پرسش، بهتر است كه به پرسش دیگرى پاسخ داده شود، و آن، اینكه آیا راهبرد امام، چیز جدیدى است و منحصر به فرد یا در راهبرد خود، الگویى هم دارد؟
در پاسخ، باید بدانیم كه راهبرد حضرت امام خمینى(رحمه الله)، همان راهبرد قرآن، پیامبر خاتم(صلى الله علیه وآله)، امامان معصوم(علیهم السلام) و ابراهیم خلیل(علیه السلام) است. مگر امام آمده بود كه چیز جدیدى بیاورد؟ براى توضیح بیشتر، به راهبرد چند نمونه از الگوهاى یاد شده، اشاره مىكنیم.
در صدر اسلام، مسلمانان با مشكلات فراوانى مواجه بودند. یك زمان پیغمبر
اكرم(صلى الله علیه وآله) با مسلمانان در شِعب ابىطالب، چنان در محاصره بودند كه نان و آب به آنان نمىرسید؛ ابوطالب باید شبها مخفیانه برایشان آب مىبرد. در مثل چنین شرایطى، اهل طائف آمدند و گفتند كه اگر این سجده كردن را از ما بردارید، قرارداد مىبندیم كه از شما حمایت كنیم. در جنگها از شما حمایت و دین شما را قبول مىكنیم؛ فقط این به خاك افتادن، بر ما سنگین است. آیه نازل شد كه اى پیامبر!ـ اگر انعطافى پیدا مىكردى، در دنیا و آخرت معذب مىشدى. قرآن مىفرماید كه كفار، خیلى دلشان مىخواست كه تو یك مقدار، نرمش به خرج مىدادى تا آنان هم با تو نرمش و سازش كنند: وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُون؛(1) اما اگر این كار را مىكردى، اسم تو از طومار انبیا محو مىشد؛ مگر تو آمدهاى كه سازش كنى؟
اگر پیامبر به بتها بد نمىگفت همانگونه كه قبل از بعثت مىآمد، نماز مىخواند و به هیچ بتى هم سجده نمىكردـ كفار، با او كارى نداشتند. دشمنى با آن حضرت، زمانى آغاز شد كه به بتها بد گفت و در مقام مقابله و مخاصمه با بتپرستان برآمد؛ مگر پیغمبر نمىتوانست، با آنان سازش كند؟
كفار، دوست داشتند كه تو چیزى بر ضد بتها نگویى و آرام، كار خودت را بكنى و آنان هم كار خودشان را بكنند؛ یعنى در كنار هم، زندگى مسالمتآمیزى داشته باشید و به روى هم لبخند بزنید؛ ولى پیامبر اجازه نداشت. قرآن مىگوید كه برو، فریاد بزن و از اینان نترس! تو مبعوث شدهاى تا مردم را راهنمایى كنى، نه این كه با كفار سازش كنى. سازش كردن كه كار مشكلى نیست؛ نه جنگى از آن برمىآید، نه خونریزى، نه زندانى و نه محاصرهاى.
1. قلم، 9.
نمونه دیگر، حضرت ابراهیم(علیه السلام) است. ابراهیم را چه زمانى در آتش انداختند؟ آن وقتى كه گفت: أُفّ لَكُمْ وَلِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ الله؛(1) از آن وقت كه بتها را شكست، محاكمهاش كردند و او را به كیفر اهانتش به بتها در آتش انداختند؛ وگرنه تا چندى پیش از آن، در میان مردم و كنار آزر زندگى مىكرد. آزر عمو یا پدر زن حضرت ابراهیم(علیه السلام)ـ هم بتپرست بود و هم بتتراش؛ تا این زمان مسألهاى نبود. ابراهیم(علیه السلام) با آنان بحث مىكرد كه چرا این بتها را مىپرستید؟ چه فایدهاى دارند؟ آنان هم مىگفتند كه برو دنبال كار خودت و به این چیزها، كارى نداشته باش» (تو و سجاده خویش، ما و بتخانه خویش)؛ اما آن وقتى كه ابراهیم(علیه السلام)رفت و بتها را شكست، مخالفتها آغاز شد و او را محاكمه كردند؛ این راهبرد انبیا(علیهم السلام)است.
قرآن مىفرماید شما باید از ابراهیم پیروى كنید. وقتى با صراحت به مشركان گفت كه ما دشمن شماییم؛ ما با شما آشتىپذیر نیستیم؛ آب ما از یك جوى نمىرود. شما هم باید از ابراهیم تبعیت كنید؛ فقط ابراهیم یك كلمه گفت كه شما نباید آن را بگویید و آن، اینكه وقتى حضرت ابراهیم(علیه السلام) با آزر بحث مىكرد (عمویش بود یا پدرزنش، معلوم نیست. در قرآن به نام «أب» یاد شده است)، بنا بر همان دلسوزى كه داشت، گفت: لأََسْتَغْفِرَنَّ لَك؛ یعنى من براى تو استغفار خواهم كرد. خدا مىفرماید: همه چیز را از ابراهیم یاد بگیرید؛ جز همین یك كلمه را (برایت طلب آمرزش خواهم كرد). یعنى به مشرك، حتّى وعده استغفار هم ندهید.
قرآن چقدر دقیق است؛ مىگوید كه الگوى شما باید ابراهیم باشد و به او در
1. انبیاء، 67.
اینكه آشكارا، به مشركان و اسلام و دشمنان خدا گفت كه ما دشمن شما هستیمـ تأسى كنید! شما هم صریح بگویید: «مرگ بر آمریكا».
ما مسلمان هستیم و تابع ابراهیم(علیه السلام)؛ یعنى راهبرد ما باید ابراهیمى باشد؛ همانگونه كه امام خمینى(رحمه الله) چنین بود. این همان چیزى است كه اسلام به ما دستور داده است.
امام را باید مثل جدش امیر مؤمنان(علیه السلام) با قاطعیت و صلابتش بشناسیم. پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) براى تقسیم غنایم جنگى، به امیر مؤمنان(علیه السلام) مأموریتى داد. حضرت امیر(علیه السلام) در تقسیم غنایم، سختگیرى كرد و به اصطلاحـ مته را بر خشخاش گذاشت. برخى از این كار برآشفتند و شكایت آن جناب را نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) بردند و گفتند: «على، خیلى سختگیرى مىكند. خوب است كه اندكى انعطاف داشته باشد». پیامبر فرمود: على(علیه السلام) در مقام اداى وظایف خدائیش «خشن» و انعطافناپذیر است: «اِرفَعوا ألسنتَكم عن على بن ابىطالب؛ فاِنَّهُ خشنٌ فى ذات الله عزّ و جلّ، غیرُ مُداهن فى دینه»؛(1) یعنى در دینش، نرمى به خرج نمىدهد. از حق شخصى خودش مىگذرد؛ از صبح تا به شب زحمت مىكشد و با هزار خون دل، چشمه آب حفر مىكند؛ ولى به محض آنكه آب جارى شد، آن را وقف فقراى جامعه مىكند. این چشمهها در آن صحراى سوزان حجاز چقدر قیمت داشت، خدا مىداند؛ ولى آن جناب، خودش نان جو مىخورد و چشمه آب زلال را براى نیازمندان وقف مىكرد، چون آنجا، جاى انعطاف است.
1. شیخ مفید، ارشاد، ج 1، ص 173.
همین امیر مؤمنان و پیشكسوت سلحشوران است كه مقابلِ یتیمان اشك مىریزد. وقتى باخبر مىشود كه یك «خلخال» را از پاى یك دخترِ كافرى در آوردهاند، به خشم مىآید و مىفرماید كه اگر مؤمنى از درد این ظلم، جان بدهد، جا دارد: «فَلَوْ أَنَّ إمرأً مسلماً ماتَ مِنْ بَعدِ هذا أسفاً، ما كانَ بِهِ مَلُوماً؛ بَلْ كانَ عندی جَدیراً»؛(1) یعنى اگر از این پس، مسلمانى از غم چنین حادثه و ظلمى بمیرد؛ سزاوار ملامت نیست؛ بلكه در دیده من، شایسته كرامت است. خلاصه، یعنى جا دارد كه یك مؤمن، براى این حادثه، از غصه بمیرد.
اما همین على، پاى حكم خدا كه میان مىآید، دیگر انعطاف نمىشناسد و نرمش ندارد. آیا ما با این سستى و بىحالى مىتوانیم پیرو على باشیم! آیا مىتوانیم پیرو خط امام خمینى باشیم؟! امام با آن قاطعیتش و ما با این وضع!
پس از این توضیح درباره راهبرد قرآنى، ابراهیمى و علوى كه الگوى امام خمینى(رحمه الله) هستندـ به پرسش اوّل پاسخ مىدهیم و با ذكر چند نمونه از قاطعیتهاى امام خمینى(رحمه الله) براى حفظ ارزشها، این بحث را ختم به خیر مىكنیم. پرسش این بود كه «راهبرد امام خمینى(رحمه الله) در دفاع از ارزشها چه بود؟»
پاسخ این پرسش را مىتوان در چند جمله ذیل خلاصه كرد كه راهبرد امام:
اوّل: شناخت خود ارزشها بود؛
دوم: معرفى ارزشها به مردم؛
سوم: اعتماد به مردم و باور داشتن آنان، در اینكه به دینشان علاقه دارند؛
چهارم: وى در مقام حفظ ارزشها، در مسلّمات اسلام قاطع بود (چند نمونه از آن صلابتها را خواهیم آورد).
1. ر.ك: نهجالبلاغه، خطبه 27.
گفته شد كه در مسائل جزئى دین، اختلاف نظر از سوى مجتهدان، امرى ممكن است. آنگونه كه در سایر علوم، بین متخصصان آن فن، اختلاف در جزئیات امرى طبیعى است؛ اما در قطعیات اسلام، محل اختلاف و اِعمال سلیقه نیست. این مغالطه است كه كسى درباره مسلّمات اسلام بگوید، سلیقه خود را بر دیگران تحمیل نكنید.
حضرت امام خمینى(رحمه الله) هم ارزشها و هم مردم را شناخته بود و به مردم اعتماد داشت. وى در مقام حفظ ارزشها، در مسلّمات اسلام قاطع بود و هیچگونه تسامح و تساهلى را درباره آنها روا نمىداشت. زندگى این بزرگمرد، سرشار از دفاعهاى صریح و روشنى در این زمینه است. به چند نمونه از قاطعیت وى، مقابلِ كسانى كه مىخواستند به ضروریات اسلام تعرض كنند، اشاره مىكنیم.
به محض اینكه جبهه ملى به حكم قصاص اعتراض و در این باره اعلامیه صادر كرد مبنى بر این كه لایحه قصاص غیر انسانى است، امام در این باره فرمود:
اینكه كسى بگوید حكم خدا «غیر انسانى» است، اسلام غیر انسانى است، این كافر است(1)... جدا كنید حساب [خودتان ]را از مرتدها. اینها مرتدند. «جبهه ملى» از امروز محكوم به ارتداد است.(2)
1. ر.ك: صحیفه امام (22 جلدى)، ج 14، ص 458.
2. ر.ك: همان، ص 462.
این راهبرد امام، در زمینه پاسدارى از احكام اسلام بود. مگر با دین هم مىشود شوخى كرد؟ یا حق است یا باطل؛ اگر حق است، چرا در آن تشكیك مىكنید و اگر باطل است، چرا اسم اسلام را مىبرید؟ چرا قسم مىخورید كه از اسلام حمایت مىكنید؟
هنوز از یادمان نرفته است زمانى كه در رادیو با خانمى مصاحبهاى كردند و از او پرسیدند: «امروز، الگوى شما كیست؟» گفت: «اوشین». به محض پخش این مصاحبه، امام تلفنى به مسؤولان صدا و سیما فرمود كه این، توهین به حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) است.
دستاندركاران صدا و سیما، آنقدر به دست و پا افتادند و التماس كردند تا ثابت كنند كه سوءنظرى در كار نبوده است. اگر ثابت مىشد كه این مصاحبه، قصد توهین به الگوى مسلمانان را داشته است، امام خمینى(رحمه الله) به این آسانى و سادگىها صرفنظر نمىكرد.
در حفظ ارزشهاى قطعى اسلام ـ چه باورها و چه ارزشها؛ چه احكام اجتماعى و چه فردى ـ آنچه معلوم است كه ویژه اسلام است؛ باید با تمام وجود از آن دفاع و براى نگهدارى آن مقاومت كرد؛ یعنى هیچ جاى انعطاف نیست.
چه كسى است كه این موضع حضرت امام خمینى(رحمه الله) را در مقام حفظ ارزشها و قاطعیت و صلابت او را نشناخته باشد؟
قرائتهاى مختلف تا كى و چند؟ تا كجا؟ تا بدانجا كه در اصل وجود خدا هم تشكیك شود؟! تا جایى كه ضروریات اسلام را انكار كنند؟! تا آنجا كه قرآن را هم قابل نقد و مشتمل بر مطالب نادرست بدانند؟! پس براى چه انقلاب كردیم؟ پس چرا اسمش را انقلاب اسلامى گذاشتیم؟ چرا حضرت امام اجازه نداد كه در كنار «انقلاب اسلامى» بگوییم انقلاب دموكراتیك اسلامى، جمهورى دموكراتیك اسلامى؟(1) چرا اجازه نداد؟ چون صبغه اصلى این انقلاب، اسلامیت است؛ مردم براى آن، جان و مال دادند، زندان رفتند، شكنجهها دیدند و شهید شدند. براى اینكه اسلام تحقق پیدا كند، نه هوسهاى این و آن. امام براى حفظ این ارزشها، از هیچ چیز نمىگذشت. این، راهبرد امام بود.
گفته شد كه اختلاف نظر و وجود قرائتهاى مختلف، تنها در حوزه مسائل ظنى و متشابهات دین پذیرفته است. در مسائل قطعى اسلام، محكمات، ضروریات و بیّنات اسلام، تنها یك قرائت وجود دارد و آن هم قرائت خدا و پیامبر اوست. در این عرصه، مجالى براى اختلاف نظر، تشكیك و ارائه قرائتهاى مختلف نیست. همانگونه كه در طى هزار و چهارصد سال كه از عمر اسلام مىگذرد، اختلافى در آنها رخ نداده است.
1. امام، در زمان نامگذارى «اسم حكومت» به همهپرسى فرمود: «لازم است تذكر دهم، آنچه این جانب به آن رأى مىدهم «جمهورى اسلامى» است و آنچه ملت شریف ایران در سرتاسر كشور با فریاد از آن پشتیبانى نموده است، همین «جمهورى اسلامى» بوده است، نه یك كلمه زیاد و نه یك كلمه كم. من از ملت شریف انتظار دارم كه به «جمهورى اسلامى» رأى دهند كه تنها این، مسیر انقلاب است». ر.ك: صحیفه امام، ج 6، ص 265.
ما شاهد بودیم، وقتى حضرت امام خمینى(رحمه الله) حكم اعدام سلمان رشدى مرتد را صادر كردند،(1) همه علماى اسلام، آن را تأیید نمودند. بدون هیچ مخالفتى، همه گفتند كه آنچه امام فرموده، حكم اسلام است. برخى از غربزدههاى از راه رسیده
1. وقتى كه سلمان رشدى، كتاب آیات شیطانى را در هتك و جسارت به مقدسات دینى بهویژه مقدسات اسلامـ نوشت، امام خطاب به مسلمانان جهان پیام تاریخى ذیل را صادر فرمود. متن حكم امام درباره «سلمان رشدى» بدین شرح است:
25 بهمن 1367
باسمه تعالى
اِنّا لله واِنّا اِلیه راجعون
«به اطلاع مسلمانان غیور سراسر جهان مىرسانم: مؤلف كتاب آیات شیطانى كه علیه اسلام و پیامبر و قرآن، تنظیم و چاپ و منتشر شده است، همچنین «ناشرین» مطلع از محتواى آن، محكوم به «اعدام» مىباشند. از مسلمانان غیور مىخواهم تا در هر نقطه كه آنان را یافتند، سریعاً آنها را «اعدام» كنند تا دیگر كسى جرأت نكند به مقدسات مسلمین توهین نماید و هر كسى در این راه كشته شود، «شهید» است انشاءالله. ضمناً اگر كسى دسترسى به مؤلف كتاب دارد؛ ولى خود قدرت «اعدام» او را ندارد، او را به مردم معرفى نماید تا به جزاى اعمالش برسد.
والسلام علیكم ورحمة الله وبركاته
روح الله الموسوى الخمینى
«ر.ك: صحیفه امام، ج 21، ص 263».
چند روز بعد 29 بهمن همان سالـ رسانههاى گروهى خارجى به دروغ به مسؤولان نظام جمهورى اسلامى نسبت مىدهند كه اگر نویسنده كتاب آیات شیطانى توبه كند، حكم «اعدام» درباره او لغو مىشود. امام خمینى(قدس سره) فرمود:
«این موضوع صد در صد تكذیب مىگردد. سلمان رشدى اگر توبه كند و زاهد زمان هم گردد، بر هر مسلمان «واجب» است با جان و مال، تمام همّ خود را به كار گیرد تا او را به «درك» واصل گرداند. اگر غیر مسلمانى از مكان او مطلع گردد و قدرت این را داشته باشد تا سریعتر از مسلمانان او را اعدام كند، بر مسلمانان «واجب» است آنچه را كه در قبال این عمل مىخواهد به عنوان جایزه یا مزد عمل به او بپردازند».
ر.ك: صحیفه امام، ج 21، ص 268.
كه بهرهاى از اسلام نداشتند، با آن حكم مخالفت كردند و گفتند كه قرائت ما از اسلام، چنین نیست؛ اما روشن است كه عقلاى عالَم، تنها براى كسانى ارزش و اعتبار قائلند كه در حوزه معرفتى مربوط، صاحبنظر باشند و با روش صحیح تحقیقِ متناسب با آن علم اظهار نظر بكنند؛ بهویژه در مسائل ظنى دین، رأى صاحبنظران و متخصصان دینى معتبر است. نظر كسانى معتبر است كه بیش از پنجاه سال نزد اساتیدى چون مرحوم آیتالله العظمى بروجردى، امام خمینى، علاّمه طباطبایى(قدس سرهم) و مانند ایشان، درس خوانده و شاگردى كرده باشند و از تقواى در رفتار، فهم صحیح، تحقیق و استنباط برخوردار باشند و تحت تأثیر هوسها و جوسازىها قرار نگیرند. در حوزه دین، نظر هر هوسباز غربزده تازه از راه رسیدهاى كه چند صباحى درسى خوانده و خود را كارشناس دین، معرفى مىكند، معتبر نیست.
در قضیّه حكم ارتداد سلمان رشدى، دو نكته ثابت شد: یكى، قاطعیت حضرت امام خمینى(رحمه الله) در حفظ ارزشها، و دیگرى، اختلافى نبودن محكمات اسلام؛ به گونهاى كه همه علما، یك صدا حكم امام را تأیید كردند كه حكم اسلام این است و بس.
این، گوشهاى از راهبرد حضرت امام خمینى(رحمه الله) در دفاع از ارزشها بود. او چون كوه استوار و بسان سیل، خروشان بود. از «لَومِ لائم» [سرزنش ملامت كنندگان] واهمهاى نداشت و در قطعیات اسلام، تسامح و تساهلى روا نمىداشت. قرائتش، همان قرائت رسول خدا، امیر مؤمنان و ائمه اطهار(علیهم السلام) بود. به قرائت ائمه اطهار و علماى دین بىچون و چرا معتقد بود و پاى مىفشرد.
?
(قدس سره)
اهداف و آرمانهاى حضرت امام خمینى(رضی الله عنه) چیزى جز اهداف و آرمانهاى اسلام نبود؛ منتها اگر بخواهیم آنها را به طور مشخص و جزئىترى فهرستبندى كنیم، مىتوانیم به این صورت بیان كنیم:
پس از اینكه ایشان موقعیت كشورهاى اسلامى و به طور كلّى موقعیت اسلام را در جهان بررسى كرد، نخستین هدفى كه در نظر گرفت، این بود كه یك «حكومت اسلامى» تشكیل دهد؛ چون بدون تشكیل حكومت اسلامى، امیدى براى «اسلامى شدن قوانین» یك كشور وجود نداشت؛ زیرا براى آنكه كشور، چهره اسلامى پیدا كند و اهداف اسلام در آن عملى شود، نیازمند تشكیل یك نظام اسلامى بود. به این جهت، امام از همان دوران جوانى و میانسالى ـ آنگونه كه از برخى نوشتههاى ایشان به دست مىآید ـ در همین اندیشه بود كه «حكومت اسلامى» را در ایران برقرار كند؛ بهویژه از حدود شهریور 1320 كه ایشان توجّه بیشترى به این مسأله پیدا كرد و این آرمان، در ذهن شریف وى به صورت جدىترى مطرح شد.
پس مىتوانیم بگوییم كه نخستین و مهمترین هدف امام، «برقرارى نظام اسلامى» بود كه تقریباً یك «ربع قرن» براى تشكیل این حكومت و تحكیم مواضع آن ـ قبل و بعد از پیروزى انقلاب ـ كوشید. او بارها بر این مطلب تأكید كرد كه مهمترین واجبات براى هر مسلمانى، حفظ نظام اسلامى است؛ هرچند كه ممكن است در این نظام، كمبودها و نارسایىهایى [از نظر نظام یا كارگزاران ]هم وجود داشته باشد؛ با این وصف نیز حفظ اساس این نظام، واجبترین وظیفه یك مسلمان است كه بر عهده او گذاشته شده است. او با عبارتهاى مختلف و در مواقع گوناگون، بر این امر تأكید فرمود. به بیان یك نمونه آن سخنان فصلالخطاب اكتفا مىكنیم. ایشان در این زمینه فرمود:
مسأله حفظ نظام جمهورى اسلامى در این عصر و با این وضعى كه در دنیا مشاهده مىشود...از اهم واجبات عقلى و شرعى است كه هیچ چیز با آن مزاحمت نمىكند.(1)
این هدف را از رفتارهاى امام، بهویژه از رفتارهاى اجتماعى و از مبارزات ایشان مىتوان به دست آورد و مىتوان آن را نخستین هدف وى به تلقّى كرد.
یكى دیگرى از اهداف امام، «حمایت از محرومان و مظلومان»؛ و به تعبیر خود امام، حمایت از «پابرهنگان» بود. این معنا و مبنا، چیزى بود كه از متن اسلام و از سیره پیشوایان معصوم اسلامى؛ بهویژه از رفتار امیر مؤمنان(علیه السلام) در زمان حكومتشان الهام گرفته بود. در هر فرصتى كه پیش مىآمد ـ در سخنرانىها،
1. ر. ك: صحیفه امام، ج 19، ص 154.
پیامها، وصیتنامه و... ـ بر این مسأله تأكید داشت كه ما در دوران حاكمیت نظام اسلامى، باید حافظ و حامى منافع محرومان و قشرهاى آسیبپذیر باشیم.
یكى دیگر از اهداف امام كه همه با آن آشنا هستیم، «حفظ وحدت» بین قشرهاى مختلف جامعه بود. شاید كمتر صحبت و پیامى از امام باشد كه بر مسأله وحدت و اتحاد مردم تأكید نكرده باشد.
امام از یك سو، وحدت مردم را به عنوان «رمز پیروزى انقلاب اسلامى» معرفى مىكرد و از سوى دیگر، حفظ این وحدت را یك وظیفه بزرگ ـ بعد از پیروزى انقلاب ـ براى مسلمانها مىدانست و عقیده داشت كه باید در مقابل تلاشهایى كه سران كفر و استكبار جهانى ـ براى نابودى اسلام مىكنند ـ ایستاد و با آنان مبارزه كرد. دشمنان جمهورى اسلامى ایران، تنها راه براى از بین بردن و محو كردن این نظام را ایجاد اختلاف بین مردم مىدانند؛ بهویژه اختلاف میان مسؤولان. امام، این را راه ورود و نفوذ دشمن براى رخنه در اركان نظام اسلامى ایران مىدید. این بود كه سعى باصفا و كوشش بسیارى مىكرد، براى اینكه مردم ـ باید ـ وحدتشان را حفظ كنند. خود ایشان در مسیر اتحاد، از هیچ تلاشى مضایقه نمىكردند.
چهارمین هدف و آرمان امام خمینى(قدس سره)، «ایجاد اتحاد و هماهنگى بین مسلمانان جهان» بود. محور مختص هدف قبلى، وحدت بین قشرهاى مختلف بود. این را
مىتوان به عنوان هدفى دیگر یا متمم همان هدف قبلى ذكر كرد؛ امام افزون بر آنكه روى «وحدت قشرهاى جامعه ایرانى» تكیه و تأكید داشت؛ براى «اتحاد همه مسلمانان جهان» نیز، تلاش مىكرد. ایشان آن را یك «آرمان مقدس» براى خود تلقى و به دیگران نیز تفهیم مىكرد.
از آرمان دیگر حضرت امام كه به طور كامل در رفتارها و سخنرانىهاى ایشان مشهود و روشن بود، «تضعیف و تحقیر استعمارگران» و ایجاد اعتماد به نفس در بین مسلمانها در برابر آنان بود. همه مىدانیم و مىدانند كه تمام استعمارگران و مستكبران شرق و غرب اعتراف مىكردند كه حضرت امام خمینى(قدس سره)، بزرگترین كسى است كه در این عصر با آنان به مبارزه برخاسته و در این جهت موفق هم شده است.
امام نهتنها براى ملت مسلمان ایران این آرزو را داشت، بلكه تلاش او این بود كه همه ملتهاى جهان بیدار شوند و مقابل استعمارگران و ستمگران زورگو قیام كنند و حق خود را از حلقوم آنان بیرون بكشند.
از اهداف مشخص و روشن امام، «مبارزه جدى و بىامان با مزدور استعمار»، یعنى اسرائیل غاصب بود. معتقد بود كه اسرائیل، یك «غده سرطانى» است كه در قلب عالم اسلام، به دست استعمارگران ـ بهویژه امریكا ـ به وجود آمده است و تا این غده سرطانى ریشهكن نشود، كشورهاى اسلامى روى صلاح و پیشرفت و تكامل
را نخواهند دید. بنابراین، ریشهكن كردن این دولت غاصب صهیونیستى، یكى از آرمانها و اهداف مُهمّ امام بود.
هدف دیگر امام خمینى(رحمه الله)، «مبارزه با طاغوتها» بود؛ طاغوتهایى كه به نام اسلام و با عنوان رهبر اسلامى بر مسلمانان حكومت مىكنند. آنها كه براى منافع شخصى خود و خانواده خویش، مصالح كلّى اسلام و مسلمانان را فدا مىكنند و منابع و ثروت مسلمانها را در اختیار استعمارگران و استثمارگران قرار مىدهند. اینان همان حاكمانى هستند كه با حمایت ابرقدرتها روى كار آمدهاند و با تكیه بر آنان به حیات خود ادامه مىدهند.
آرمان امام این بود كه براى برقرارى نظام اسلامى، جهان اسلام باید بر ضد چنین حكّامى به مبارزه و قیام برخاست.
امام، هویت خود را در بندگى خدا مىدانست. وظیفه خودش را در این مىدید كه فرمانهاى خدا را در زندگى شخصى، خانوادگى و سپس در جامعه تحقق ببخشد.
خواست خدا از انسان، در عرصههاى گوناگون فردى و اجتماعى، جز كمال و سعادت آدمیان نیست و ابعاد فردى، اجتماعى، مادى، معنوى، دنیوى، اخروى، دینى، سیاسى، اقتصادى و مانند اینها، از هم قابل تفكیك نیست. همه اینها، ابعاد یك موجود هستند و آن موجودى است كه به سوى خدا در حركت است و باید در تمام مراحل زندگى، خواست خدا را كه همان كمال و سعادت حقیقى انسان است، تحقق ببخشد.
در اینجا، بحث بر سر ابعاد فردى و شخصى امام(قدس سره) نیست. ما زندگى امام و شخصیت ایشان را از تأثیرش در اجتماع بررسى مىكنیم. ابعاد اجتماعى زندگى امام، مانند دایرههاى متداخل است؛ زندگى خانوادگى، زندگى شهرى، زندگى در كشور، زندگى شیعیان، زندگى مسلمانان و بعد، زندگى كلّ انسانها، مثل دایرههاى متداخلى هستند كه شخصیت امام را احاطه كردهاند.
به این ترتیب، امام ابتدا به ساختن خانواده و شاگردانش پرداخت. در ضمن تربیت شاگردان، توانست یارانى براى توسعه حركت خود در جهان بیابد. پس از اینكه یارانى به اندازه ضرورت و قدر نیاز فراهم كرد، به اصلاح جامعه و كشور خود روى آورد تا آن را به سمت اهداف الاهى نزدیك كند.
ایشان به اقتضاى اتصال به رحمت عامه و بىانتهاى حضرت رحمان، پا را از كشور خویش فراتر گذاشت؛ به گونهاى كه متدینان را به سوى دین برگرداند. در این باره، نمونههایى از اعتراف معترفان را بیان كردیم؛ بهویژه دعوت از رئیس اتحاد جماهیر شوروى سابق براى پذیرش اسلام و ترك در كمون ماندن.(1) تمام اینها، براى هدایت انسانها، به طریق شریعت و حقیقت بود كه كمال و سعادت آدمیان، در گرو طى همین طریق است و بس.
نخستین هدف امام براى تحول در جامعه ایران، همان بود كه گفتیم؛ ولى ایشان هیچگاه از رسالت جهانى خود، غافل نبود. نخستین هدف فراكشورى و فرامیهنى
1. بهویژه آن جمله امام به فرستاده میخائیل گورباچف كه فرمود: «من مىخواستم درى از غیب به روى آقاى گورباچف باز كنم؛ نه اینكه از جهان مادّه با او سخن بگویم».
او، این بود كه تمام كشورهاى جهان را با معارف اصلى شیعه آشنا كند. از یك سو، خرافات را از دایره اعتقادات و رفتارهاى آنان بزداید و از طرف دیگر، توجّه آنان را به جوهر اسلام و بشریت جلب كند. امام در این زمینه نیز، توفیقهاى چشمگیرى به دست آورد و خواه ناخواه اشتباهات و كژاندیشىهایى كه در رفتار بعضى از شیعیان در نقاط جهان وجود داشت، به بركت تعابیر و تدابیر ایشان رو به اصلاح نهاد.
شیعیان دنیا هم، با استفاده از تعلیمات امام(رحمه الله) با حقیقت مكتب اهل بیت(علیهم السلام)بیشتر آشنا شدند و همین، عاملى شد تا كشورهاى اسلامى، رابطه عمیقترى با مردم خودشان و امام(رحمه الله) ایجاد كنند. همانگونه كه پیشتر گفتیم، امام حتى از راه دور طرفداران وهّابیت را هم مشتاق شیعه كرد و شیعه ساخت. دنیا نیز، شیعه را به عنوان یك مذهب رسمى اسلامى، به رسمیت پذیرفت.(1)
امام، مردى بزرگ و نابغهاى بىنظیر، میان غیر معصومان بود. دانشمندى بود كه جامع اضداد مىنمود. سیاست را عجین دیانت مىدید. استادان بزرگى و شاگردان بزرگى داشت. امام، افزون بر آنكه در تمام علوم اسلامى تبحر داشت، در چهار رشته فقه، اصول، فلسفه و عرفان در عین پایبندى به مبانى و اصول اصیل اسلامى، داراى نوآورى بود. تألیفات فراوانى در زمینههاى علوم اسلامى نگاشت.
1. دو هدف اخیر، در مجله معرفت، 31، سال هشتم، ش سوم، آذر و دى 1378 در مصاحبه حضرت استاد ـ مد ظله ـ با آقاى محمد لَنسِل (رئیس جامعه شیعیان اتریش) نیز آمده است.
عصاره قرآن و سنّت را در قالب وصیتنامه الاهى ـ سیاسى خود نوشت كه هر ورقش، دفترى است از معرفت امام خمینى و خمینىآفرین. آفرین آفریدگار، بر او باد!
میان غیر معصومان، مانندى براى امام نمىبینم تا ایشان را به او تشبیه كنم. او، قهرمان تاریخ بود و نابغهاى نادر، مجتهد بود و مجاهد، هم اصولى بود و هم فقیه جامع الشرایط، حكیم بود و فیلسوف، ادیب بود و شاعر، عارف بود و سالك، عابد بود و زاهد، شجاعت داشت و شهامت، صلابت داشت و ابهت؛ به عبارت بهتر و موجز، مىتوان گفت كه روح و جوهره شخصیت او، «ذوب شدن در اسلام»، یعنى بندگى خدا بود.
البته آن روح، گاهى در قالب شناخت «اصول اسلام» و حكمت نظرى تجلى مىكرد؛ یعنى در معرفت مبادى و مبانى اسلام و اصول و عقاید آن. با این وصف، از او حكیم و فیلسوفى الاهى مىساخت كه عمیقترین نظریهها را در حكمت الاهى داشت. گاهى هم آن روح، در شكل «فروع اسلام» ظهور مىكرد؛ یعنى در شناخت فروع (احكام فردى، اجتماعى، اقتصادى و سیاسىِ اسلام)، در نتیجه از این لحاظ هم، ایشان «فقیهى جامع الشرایط، باورع و باتقوا» بود كه دقیقترین آرا و فتواها را در عبادات، معاملات، حقوق و سیاست داشت.
گاهى نیز، آن روح در «حكمت عملى» و عمل به دقایق احكام شرعى رخ مىنمود؛ یعنى در قالب تهذیب اخلاق و خودسازى. با این وصف، در شكل انسانى ملكوتى، عارفى شیدا، عابدى پارسا، زاهدى خود نگهدار، باتقوایى مخلص، متواضعى باوقار، اهل اشك و آه و ناله شب، اهل ذكر و فكر و وردِ سحرى، داراى اشكى روان و رخى زرد، خاضع و خاشع، آرام و بىاضطراب جلوه مىكرد.
گاهى هم، آن جوهره شخصیت امام، در عمل به «مسائل اجتماعى اسلام»، یعنى در شكل تطبیق اسلام بر مسائل اجتماعى تجلى مىكرد؛ یعنى عمل به واجبات اجتماعى و تطبیق آنان با موازین شرعى. با این وصف، از او چنین شخصى ساخته بود؛ رهبرى بزرگ، مدیرى مدبر، پدرى مهربان براى دوستان، شمشیرى عریان و آخته براى دشمنان، ضد طاغوتیان، طاغوتستیز، پهلوانى نترس و شجاع و مجاهدى فى سبیلالله.
امام ـ همه آنچه را كه گفتیم ـ به سبب دو چیز به دست آورده بود: یكى، اطاعت پروردگار و حبّ او؛ و دیگرى، دوست داشتن خلق خداى تعالى.
به هر حال نمىتوانم آن دریا را در این ظرف كوچك ذهن بگنجانم؛ ولى تصور مىكنم، دستكم «دو قرن» لازم است تا تأثیرى كه امام(رحمه الله) در جامعه جهانى گذاشته است، دقیقاً ارزشیابى شود. شاید این جمله، حمل بر نوعى تعصب یا یك عاطفه افراطى بشود؛ اما شاید تاریخ اثبات كند كه این سخن، دور از واقعیت نیست.(1)
او اقیانوس آرام و بىكرانهاى بود كه قریب چهل سال در ساحلش به سیر پرداختیم و جسم و جان خود را در مسیرِ نسیم نَفَسِ جانفزا و دلنوازش قرار دادیم و بهرهها جستیم. رحمت خاص رحمان، نثار جان پاكش باد!
1. و به قول یادگارش، مرحوم احمد آقا(رحمه الله)، خمینى روح خدا بود در كالبد زمان؛ و روح خدا، جاودانه است. (احمدى خواه).