نظریه حقوقى اسلام
جلد دوم
آیتالله محمدتقى مصباح یزدى
تحقیق و نگارش:
محمدمهدى كریمىنیا
مصباح یزدى، محمدتقى، 1313 ـ
نظریه حقوقى اسلام / محمدتقى مصباح یزدى؛ تحقیق و نگارش: محمد مهدى كریمىنیا. ـ
قم: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)، 1391.
ج. (انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره) ؛ 270؛ حقوق؛ 14) ///مجموعه آثار؛ 4/6؛ حقوق؛ 1)
كتابنامه به صورت زیرنویس.
1. اسلام و حقوق 2. اسلام و دولت. 3. اسلام و سیاست. الف. كریمىنیا، محمدمهدى، 1344 ، گردآورنده. ب. عنوان
641 ن 6 / م / 1 / 230 BP
نظریه حقوقى اسلام جلد دوم
مؤلف: آیتالله محمدتقى مصباح یزدى
تحقیق و نگارش: محمدمهدى كریمىنیا
ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)
نوبت و تاریخ چاپ : ششم، تابستان 1396
چاپ: نگارش
شمارگان : 1000
قیمت: 24000 تومان قیمت دوره: 48000 تومان
مركز پخش : قم، خیابان شهدا، کوی ممتاز، پلاک 38.
تلفن و نمابر: 37742326-025
4-099-411-964-978 :شابک
كلیه حقوق براى ناشر محفوظ است
شاید به جرأت بتوان «نظام حقوقى» را مهمترین سنگ بناى «زندگى اجتماعى» بشر دانست. با تدوین نظام حقوقى است كه نظام روابط اجتماعى سامان مىیابد و هر كس محدوده رفتار خویش را در جامعه مىشناسد. بدون نظام حقوقى، حد و مرز افراد و گروهها در جامعه و كمّ و كیف روابط آنان با دیگران مشخص نیست. این وضع، به طور طبیعى، زمینه بروز «هرج و مرج» و انواع كشمكشها و اختلافها را فراهم مىآورد. «نظام حقوقى» است كه سهم هر كس را از «حقوق» و برخوردارىهاى اجتماعى معیّن مىسازد و «تكالیف» او را در قبال دیگران مشخص مىكند. آنجا كه نظام حقوقى وجود ندارد، بربریّت و نظام جنگل حاكم است؛ جایى كه «هر كه زورش بیش، سهمش بیشتر». بنابراین براى آن كه هدف زندگى اجتماعى كه تأمین هر چه بیشتر و بهتر مصالح و منافع انسانها است تحقق یابد، بایستى با تدوین نظام حقوقى، «حقوق» و «تكالیف» هر یك از افراد و گروههاى جامعه معیّن گردد.
اما چنین نظامى چگونه و بر چه اساسى باید تدوین گردد؟ چه شخص یا نهادى باید این كار را انجام دهد؟ آیا همه مردم باید در تكتك حقوق و قوانین حقوقى نظر بدهند؟ اصولا «حق» چیست و چگونه شكل مىگیرد؟ آیا حقوق ثابتى براى انسان وجود دارد كه هیچ قانون گذارى حق ندارد آنها را نادیده بینگارد؟ آیا حقوقى مانند «حق حیات»، «حق آزادى»، «حق كرامت» و نظایر آنها «حقوق طبیعى و فطرى» بشرند كه نبایستى به هیچ وجه نقض گردند و پیوسته باید محترم شمرده شوند؟ نسبت بین «خدا» و «حقوق» چیست؟ آیا اصولا خدا نقشى در حقوق دارد؟ آیا «حكومت» نیز حقوقى برگردن «مردم» دارد یا حكومتها و «حاكمان» در قبال مردم فقط تكالیفى بر عهده دارند كه باید از عهده انجام آنها برآیند؟ به عبارت دیگر، آیا بین «حكومت» و «مردم» حقوق و تكالیف متقابل وجود دارد یا یك طرف فقط حق دارد و طرف دیگر فقط تكلیف؟ اساساً حقوق و تكالیف هر یك از «دولت» و «مردم» طبق چه معیارى مشخص مىگردد؟
پرسشهاى مذكور و مسایلى دیگر از قبیل آنها، مباحثى هستند كه در كتاب حاضر بررسى
شدهاند. به لحاظ اهمیت و گستردگى بحث «حقوق و تكالیف متقابل مردم و حكومت» تمامى جلد دوم كتاب به این بحث اختصاص یافته و سایر مسایل در جلد اول مورد بحث واقع شده است. خصوصیت مهم مباحث این كتاب آن است كه مطالب با توجه به قرآن و روایات اسلامى و «دیدگاه اسلام در حقوق» بررسى شدهاند. استاد فرزانه و اسلام شناس معاصر، حضرت آیة الله مصباح یزدى، دام ظله، این مباحث را با نگاهى دقیق و بدیع، و با نظر به شبهات مطرح در جامعه مورد بررسى قرار دادهاند.
لازم به توضیح است كه این كتاب در ادامه انتشار مجموعه سخنرانىهایى است كه جناب استاد در دانشگاه تهران و قبل از خطبههاى نماز جمعه ایراد داشتهاند. از همین مجموعه، قبلا كتاب «نظریه سیاسى اسلام» در دو جلد تنظیم گردیده و در اختیار علاقهمندان قرار گرفته است. كتاب حاضر علاوه بر اساتید، دانشجویان و محققان «علم حقوق» براى سایر اقشار جامعه نیز قابل استفاده است و به ویژه، گامى مهم در راستاى مطالعات و تحقیقات «حقوق اسلامى» به شمار مىرود.
در پایان لازم است از تلاش حجتالاسلام آقاى محمدمهدى كریمىنیا كه تدوین و نگارش این مجموعه را انجام دادهاند و حجتالاسلام محمدمهدى نادرى قمى كه نظارت و ویرایش این مجموعه را عهدهدار بودهاند تقدیر و تشكر نماییم.
موضوع سخن «حقوق از دیدگاه اسلام» بود كه داراى دو بخش كلى است: بخش اول مربوط به مباحث فلسفه حقوق است كه شامل مباحث كلّى و مقدماتى مىباشد؛ بخش دوم شامل مباحث خاص حقوقى است كه از جمله مهمترین آنها «حق حكومت بر مردم و حق مردم بر حكومت» است. از دیدگاه اسلام نیز این حق، بعد از حق خداوند داراى اهمیت فوقالعادهاى است و فیلسوفان و اندیشمندان تلاش كردهاند آن را از منظر فلسفى، سیاسى و كلامى مورد تحلیل و بررسى قرار دهند.
امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره این حق مىفرماید: ثُمَّ جَعَلَ سُبحانَهُ مِن حُقوقِهِ حُقوقاً افْتَرَضَها لِبَعضِ النّاسِ عَلى بعض، فَجَعَلَها تَتَكافَأُ فى وُجوهِها و یوجِبُ بَعضُها بَعضاً، وَ لایُستَوْجَبُ بَعضُها إلّا بِبَعض، وَ اَعظَمُ مَاافْتَرَضَ سُبحانَهُ مِن تِلكَ الحُقوقِ حَقُّ الوالى عَلَى الرَّعِیّةِ، وَ حَقُّ الرَّعِیَّةِ عَلَى الوالى(1)= پس خداوند سبحان از جمله حقوق خود حقوقى براى بعض مردم بر بعض دیگر، واجب فرموده، و حقوق را در حالات مختلف برابر گردانیده، و بعضى از آنها را در مقابل بعض دیگر واجب نموده، و بعضى از آن حقوق ثابت نمىشود مگر به ازاى بعض دیگر، و بزرگترین حقهایى كه خداوند سبحان واجب گردانیده، حق والى بر رعیّت و حق رعیّت بر والى است.
از دیدگاه اسلام، اصل و ریشه تمام حقوق «حق خدا» است و حقوق دیگر، فرع حق خدا بوده و از آن ناشى مىشود. به عبارت دیگر، خداى متعال از حق خویش، حقوقى را براى بندگان قرار داده است و اگر این حق براى خدا ثابت نمىبود، براى هیچ فردى، هیچگونه حقى ثابت نمىگشت. «حقوق حكومت بر مردم»، «حقوق مردم بر حكومت» و نیز حقوقى كه مردم در موقعیتهاى اجتماعى گوناگون نسبت به یكدیگر دارند، هیچ كدام حق ذاتى و خود به
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 207.
خودى نمىباشد. جعل و تشریع سایر حقوق، بدون جعل الهى ممكن نیست. بارها تأكید نمودیم كه فیلسوفان حقوق و سیاست از ارایه یك مبناى عقلانى و قابل دفاع براى اثبات اصیلترین حقوق ناتوانند؛ امّا از دیدگاه اسلامى، اولین حق در عالَم «حق خدا بر بندگان» است و آن گاه بر این اساس، حقوقى براى بندگان و سایر موجودات قرار داده شده است.
بین «حق و تكلیف» دو نوع رابطه وجود دارد. یكى از آنها این است كه بین حق و تكلیف رابطه «تضایف»(1) وجود دارد. وقتى مىگوییم: حكومت بر مردم حق دارد؛ بدین معنا است كه مردم در مقابل حكومت داراى «تكلیف» و وظیفه مىباشند. نیز وقتى گفته مىشود: مردم بر حكومت داراى «حق» هستند؛ بدین معنا است كه حكومت در مقابل مردم داراى «تكلیف» مىباشد. در این حالت «حق حكومت بر مردم» ملازم با وظیفه مردم نسبت به حكومت است و نیز «حق مردم بر حكومت» ضرورتاً به معناى وظیفه حكومت نسبت به مردم مىباشد. به چنین رابطهاى كه بین «حق و تكلیف» وجود دارد، رابطه تضایف مىگویند.
امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) در عبارتى كه از نهج البلاغه نقل شد به نوع دیگرى از تلازم بین حق و تكلیفْ اشاره مىفرمایند: خداوند از حق خود، براى بندگان حقوقى را قرار داده است و در عین حال، این حقوق یكطرفه نیست بلكه رابطه حقوقى بین انسانها، دوجانبه و به صورت متضایف است. یكى از انواع تضایف این است كه لزوم «حق» براى یك طرف، ملازم با «تكلیف» دیگران در مقابل او است. نوع دیگر آن، این است كه وقتى براى یك طرف حقى ثابت گردد، براى طرف مقابل هم حقى منظور مىشود. همچنین تكلیف متقابل نیز قابل طرح است. در این حالت، وقتى مىگوییم: حكومت در مقابل مردم داراى تكلیف است، متقابلا مردم هم نسبت به حكومت داراى تكلیف هستند. بنابراین بین «حق و تكلیف» حداقل از دو جهتْ رابطه تضایف یا تلازم وجود دارد: از یك طرف، حق یك فرد یا یك گروه، با تكلیف
1. «تضایف» در لغت به معناى تنگ شدن رودبار است و در اصطلاح فلسفه، بودن دو چیز چنان كه تعقل یكى از آن دو، جز به قیاس با دیگران ممكن نباشد؛ و گفتهاند: بودن دو چیز چنان كه تعلق یكى از آن دو سبب تعلق دیگرى بدو باشد، مانند: اُبوّت و بُنوّت. ر.ك: على اكبر دهخدا، لغتنامه دهخدا، چ دانشگاه تهران، ج 5، ص 6779، و نیز: محمدعلى التهانَوى، كشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، (بیروت: مكتبة لبنان ناشرون، 1996 م.)، ج 1، ص 468.
طرف مقابل همراه است و از طرف دیگر «حق حكومت» با «حق مردم»، و «حق مردم» با «حق حكومت» متلازم است. همچنین «تكلیف حكومت و مردم» نیز متلازم و همراه یكدیگر است.
از نظر حضرت امیر(علیه السلام) بالاترین و بزرگترین حقى كه خداوند براى بندگان خویش قرار داده است، «حق حاكم نسبت به مردم» و نیز «حق مردم بر حاكم» است. در این حالت، «حق خدا» به عنوان «اولین حق» مفروض و مسلّم است؛ آنگاه خداوند متعال بر اساس چنین حقى و از روى تفضّل و رحمت خویش، حقوقى را براى انسانها در مقابل یكدیگر قرار داده است: وَ أَعظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبحانَهُ مِنْ تِلْكَ الحُقوقِ حَقُّ الوالى عَلىَ الرَّعِیَّةِ، و حَقُّ الرَّعِیَّةِ عَلىَ الوالى.(1)
بنابراین با جعل خداوند یك سرى «حقوق و تكالیف» بین مردم شكل گرفته است. عدهاى داراى حق هستند و عدهاى در مقابل آنان داراى تكلیف مىباشند. اكنون این پرسش مطرح است كه این تكالیف و وظایف چیست و چه آثار و نتایجى بر این حقوق و تكالیف مترتب است؟ امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) در ادامه كلام خویش مطالب بسیار ارزشمندى در باره اهداف تشكیل حكومت و وظایف مهم «حكومت و مردم» بیان مىدارد:
فَریضةٌ فَرَضَهَا اللّهُ ـ سبحانه ـ لِكلٍّ على كلٍّ، فَجَعَلَها نظاماً لِأُلفَتِهِم، و عِزًا لِدینِهِم(2)= حق واجبى كه خداى سبحان بر هر دو گروه لازم شمرد، و آن را عامل پایدارى پیوند ملّت و رهبر، و عزّت دین قرار داد.
همانگونه كه خداوند متعال از حق خویش حقوقى را براى بندگانش قرار داد، این حقوق را با تكلیف (فریضه) نیز همراه ساخت. از نظر امیرالمؤمنین(علیه السلام) بالاترین حقى كه مردم بر یكدیگر دارند، «حق حكومت بر مردم، و حق مردم برحكومت» است و نیز، بالاترین وظیفهاى كه در میان مردم وجود دارد، «وظیفه حكومت نسبت به مردم، و وظیفه مردم نسبت به حكومت» مىباشد.
در این میان، حق ولىّ یا حكومت از اهمیت بیشترى برخوردار است: عن أبى جعفر(علیه السلام)قال: بُنِىَ الاسلامُ عَلى خَمس: عَلىَ الصَّلاةِ و الزَّكاةِ و الصّومِ و الحَجِّ و الوِلایَةِ و لَمْیُنادَ بِشَىْء كَما نودِى
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 207؛ ترجمه آن گذشت.
2. همان.
بِالوِلایَة(1)= از امام محمدباقر(علیه السلام)نقل شده است كه آن حضرت فرمود: اسلام بر پنج ركن بنا گشته است: نماز، زكات، روزه، حج، و ولایت. و به هیچ چیزى همانند ولایت فراخوانده نشده است.
بعد از آن كه نماز، زكات، روزه و حج را به عنوان اركان مهم اسلام بیان مىدارد «ولایت» را به عنوان ركن پنجم مطرح مىسازد، با این تفاوت كه هیچ چیز همانند «ولایت» داراى ارزش و اهمیت نیست. تكلیفى كه مردم نسبت به حكومت اسلامى دارند، از همه تكالیف دیگر ـ مانند نماز، روزه، زكات و حج ـ بالاتر است. امام خمینى(رحمه الله) نیز به صورتهاى گوناگون تأكید مىفرمودند كه: حفظ نظام اسلامى از همه تكالیف شرعى واجبتر است.(2) این كلام امام راحل(رحمه الله) نیز بیانگر تكلیف مردم نسبت به حكومت اسلامى است.
امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) در ادامه خطبه مىفرماید: «فَلَیسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِیَّةُ اِلاّ بِصَلاحِ الْوُلاةِ و لا تَصْلُحُ الْوُلاةُ إلاّ بِاسْتِقامَةِ الرَّعِیَّةِ. فَاِذا اَدَّتِ الرَّعِیَّةُ إلى الوالى حَقَّهُ و اَدَّى الوالى اِلَیْها حَقَّها عَزَّ الحقُّ بَیْنَهُم و قامَتْ مَناهِجُ الدِّینِ، و اعْتَدَلَتْ مَعالِمُ العَدلِ، وَ جَرَتْ عَلى اَذلالِها السُّنَنُ، فصَلَحَ بِذلِكَ الزَّمانُ، و طُمِعَ فى بقاء الدَّولةِ، وَ یَئِسَتْ مَطامِعُ الاعداء(3)= پس رعیت اصلاح نمىشود جز آن كه زمامداران اصلاح گردند، و زمامداران اصلاح نمىشوند جز با استقامت رعیّت. و آنگاه كه مردم حق رهبرى را ادا كنند، و زمامدار حق مردم را بپردازد، حق در آن جامعه عزّت یابد، و راههاى دین پدیدار، و
1. بحارالانوار، ج 68، باب 27، حدیث 1؛ احادیث دیگرى نیز به همین مضمون وارد شده است كه به آدرس دو نمونه اشاره مىشود: اصول كافى، ج 2، ص 18 و بحارالانوار، ج 27، باب 4، حدیث 69. ضمناً مرحوم شیخ صدوق در بیان یكى از اعتقادات شیعه امامیه مىفرماید: و أنّ الدَّعائِمَ الّتى بُنىَ الاسلامُ علیها خمسٌ: الصلاة و الزكاة و الصوم و الحج و ولایةُ النبى و الائمةِ بعده صلوات اللّه علیهم، و هم إثنا عَشرَ اماماً= اركانى كه اسلام بر آن بنا نهاده شده است: نماز، زكات، روزه، حج و ولایت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ولایت امامان(علیهم السلام) بعد از پیامبر اسلام و ایشان دوازده امام هستند. (بحارالانوار، ج 10، ص 393، چ بیروت).
2. «جمهورى اسلامى ایران» و «حفظ نظام اسلامى» از امورى است كه پیوسته مورد سفارش امام خمینى(رحمه الله)بود. به عنوان نمونه تنها به سه فراز از كلام بنیانگذار جمهورى اسلامى ایران اشاره مىشود: الف ـ «مسأله حفظ نظام جمهورى اسلامى در این عصر و با وصفى كه در دنیا مشاهده مىشود و با این نشانهگیرىهایى كه از چپ و راست و دور و نزدیك نسبت به این مولود شریف مىشود از اهم واجبات عقلى و شرعى است كه هیچ چیز به آن مزاحمت نمىكند و از امورى است كه احتمال خلل در آن عقلا منجَّز است»، (صحیفه نور، ج 19، ص 106، 1363/11/22)؛ ب ـ «صحبت سر دولت و ریاست جمهور و اینها نیست. صحبت سر نظام است، نظام اسلام است... مطرح نظام جمهورى اسلامى است»، (صحیفه نور، ج 20، ص 37، 1365/06/08)؛ «اگر حفظ اسلام جزء فریضههاى بزرگ است،... حفظ این جمهورى اسلامى از اعظم فرایض است»، (صحیفه نور، ج 15، ص 203).
3. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خ 207.
نشانههاى عدالت برقرار، و سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله)پایدار گردد، پس روزگار اصلاح شود و تداوم حكومت امید رود و دشمن در آرزوهایش نومید گردد.
اگر مردم به وظیفه خویش نسبت به حكومت اسلامى عمل كنند و حكومت اسلامى نیز به وظیفه خود عمل نماید، آنگاه جامعه ایدهآل اسلامى تحقق خواهد یافت، بركات و خیراتش فراگیر گشته، شامل حال همه مردم مىشود. اولین نتیجه تحقق چنین جامعه ایدهآلى این است كه «حق» عزت یافته، مردم در مقابل آن احترام و خضوع خواهند داشت و براى تحقق هر چه بیشتر حق و اصول آن در جامعه اسلامى تلاش و فداكارى خواهند نمود و در نهایت، جامعه به سعادت دنیا و آخرت نزدیكتر مىگردد. در مقابل، چنانچه وظایف متقابل مردم و حكومت به گونه صحیح انجام نگیرد، اولین نتیجه آن، منزوى گشتن حق و پایمال شدن حقوق افراد در جامعه است و در نهایت، عدالت و سعادت دنیا و آخرت انسانها تأمین نخواهد شد.
منظور ما از «حق» در اینجا همان چیزى است كه همه مردم عاقل با «عقل» خویش آن را درك مىكنند؛ مانند: گرفتن حق مظلوم از ظالم یا دادن اجرت كارگر. در این میان، حقوق دیگرى نیز وجود دارد كه «دین» آنها را بیان مىدارد. براى مثال، از طریق وحى الهى مىفهمیم كه خدا بر مردم حقوقى دارد كه باید در جامعه مورد احترام و پذیرش باشد. همچنین، حقوق دیگرى وجود دارد كه مربوط به روابط انسانها با یكدیگر است و عقل از درك جزئیات و تفاصیل آن به طور كامل، عاجز است. بنابراین، علاوه بر «عقل»، «دین» هم حقوقى را براى ما بیان مىكند كه با رعایت جمیع آنها، دین، عزت پیدا مىكند و احكام اسلامى در جامعه رواج پیدا مىنماید.
فَصَلَحَ بِذلِكَ الزّمان؛ در این شرایط، روزگار، روزگارى شایسته خواهد شد و عصر طلایى شكل مىگیرد كه در میان اعصار تاریخ بشرى، مانند ستاره فروزان در آسمان مىدرخشد.
از آنچه گذشت به خوبى این نكته به دست آمد كه وظیفه دینى مردم تنها نماز، روزه، حج و زكات نیست، بلكه یكى از وظایف دینى مردم و حتى از واجبترین وظایف آنها، وفادارى به نظام اسلامى است. براى انجام این واجب مهم، لازم است در صدد شناسایى حقوق متقابل مردم و حاكم اسلامى باشیم تا بتوانیم به خوبى وظیفه خویش را انجام دهیم. بحمداللّه مردم مسلمان ما در چند دهه اخیر، و مخصوصاً بعد از پیروزى انقلاب اسلامى، آگاهىهاى بسیارى نسبت به این موضوع پیدا كردند. امام خمینى(رحمه الله) در ترویج این اندیشه سهم بزرگى داشتند.
ایشان با سخنرانىها، اعلامیهها(1) و كتابهاى(2) خویش تدریجاً این امر را به صورت یك فرهنگ در آوردند. مردم در این مدت بر اساس انجام وظیفه خویش و در راستاى حمایت از حكومت اسلامى، همیشه در صحنه حاضر بودهاند كه مهمترین شاهد آن هشت سال دفاع مقدس است.
در مباحث گذشته و در سلسله جلسات «فلسفه سیاسى اسلام» ضرورت حكومت به تفصیل بیان شد(3) كه در اینجا از تكرار آن خوددارى مىكنیم و تنها به صورت اجمال به بعضى از آن مطالب اشارهمىشود.
اولین پرسش در مورد دولت و حكومت این است كه موقعیت و جایگاه حكومت در جامعه چیست؟ چه نیازى به وجود آن هست و اگر حكومت وجود نداشته باشد چه زیانهایى به دنبال دارد؟
عدهاى كه داراى گرایش آنارشیستى(4) هستند ضرورت وجود حكومت را نفى مىكنند. آنان
1. مهمترین منبع براى مطالعه اعلامیهها و سخنرانىهاى امام خمینى(رحمه الله) كتاب «صحیفه نور» است كه در 22 جلد تدوین شده است. در پاورقى صفحات قبل به سه فراز از گفتههاى ایشان در مورد اهمیت حفظ نظام اسلامى اشاره شد.
2. از امام خمینى(رحمه الله) كتابهاى متعدد فقهى، اصولى، اخلاقى، عرفانى، فلسفى و شعر به یادگار مانده است. آنچه منظور استاد مصباح یزدى است كتابهاى فقهى امام خمینى(رحمه الله) است كه درباره «ولایت فقیه یا حكومت اسلامى» به رشته تحریر درآمده است. در اینجا فقط به چند كتاب فارسى اشاره مىشود:
1) ولایت فقیه، حكومت اسلامى (قم: مؤسسه نشر آثار امام خمینى، 1373).
2) شؤون و اختیارات ولىفقیه، ترجمه بحث ولایة الفقیه از «كتاب البیع» امام خمینى (تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1371).
هم چنین، در مورد طرح نظریه «ولایت مطلقه فقیه» از سوى امام خمینى(رحمه الله) نگاه كنید به: محمدتقى مصباح یزدى، نظریه سیاسى اسلام، ج2، ص109 به بعد.
3. نگاه كنید به: محمدتقى مصباح یزدى، نظریه سیاسى اسلام، ج2، ص15 و 28؛ ضمناً دلایل مورد اشاره براى نیاز جامعه به حكومت از این قرار است: ضرورت نظم و امنیت جامعه؛ لزوم تصدى كارهاى بىمتصدى؛ لزوم تعلیم و تربیت همگانى؛ لزوم ایجاد تعادل بین فعالیتهاى اقتصادى؛ لزوم دفاع و آمادگى در برابر دشمنان؛ لزوم رفع اختلافها و كشمكشها و لزوم وضع احكام و مقررات جزایى؛ در این باره ر.ك: محمدتقى مصباح یزدى، حقوق و سیاست در قرآن، نگارش شهید محمد شهرابى (قم: مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمینى، 1377)، ص181ـ187.
4. آنارشیسم (Anarchism): نظریهاى در فلسفه سیاسى است كه عقیده دارد مرجعیت سیاسى در هر شكل و لباسى، غیرلازم و ناپسند است. هرچند تأكید اصلى این نظریه بر دشمنى با دولت است، اما غالباً با طرز فكرهایى پیوند دارد كه نه تنها مرجعیت سیاسى، بلكه مرجعیت دینى و اجتماعىِ سازمان یافته را نیز نفى مىكنند. آنارشیسم بر امكانات همكارى داوطلبانه و یارى متقابل در زندگانى انسانى تكیه مىكند و به همكارى ناشى از فشار و تهدید و اجبار خارجى حمله مىكند.
آنارشیسم از لحاظ نفى بنیادى دولت، از وحدتى یكپارچه برخوردار است؛ اما از جنبه مالكیت، شاخهشاخه مىشود: آنارشیسم فردگرا معتقد است كه اشیاى مادى باید در مالكیت افراد باشد؛ در صورتى كه آنارشیسم كمونیستى عقیده دارد كه مالكیت در اصل باید از طریق گروههاى داوطلب اداره شود. ر.ك: جولیوس گولد و ویلیام ال. كولب، فرهنگ علوم اجتماعى، ترجمه عدهاى از مترجمان (تهران: مازیار، 1376)، ص 17.
این شعار فریبنده را مطرح مىسازند كه اگر اخلاق در جامعه حاكم شود، نیازى به ایجاد حكومت نخواهد بود. نظیر این سخن را ماركسیستها نیز بیان داشتهاند. از نظر آنان وقتى جامعه نوین كمونیسم یا «كمون نهایى» تحقق پیدا كند، احتیاجى به حكومت و قانون نخواهد بود.(1)
بدیهى است كه این مطالب چیزى جز خواب و خیال نیست. تجربه زندگى بشرى در طول تاریخ نشان مىدهد كه هیچگاه انسانها از حكومت بىنیاز نبودهاند و بر اساس این تجربه باید گفت كه در آینده نیز بىنیاز از حكومت نخواهند بود. انبیا و اولیاى الهى نیز بر این مطلب تأكید نمودهاند.
دلایلى كه ضرورت حكومت را بیان مىكند، متعدد است. از جمله این دلایل این است كه در زندگى اجتماعى باید یك قدرت برتر وجود داشته باشد تا متكفل انجام برخى از امور كه مربوط به عموم مردم است، باشد. این گونه اعمال مربوط به كل جامعه است و هیچگاه افراد به تنهایى نمىتوانند از عهده انجام آن برآیند و از توان آنان خارج است. چنانچه این نیازهاى عمومى جامعه توسط یك قدرت برتر تأمین نگردد، تدریجاً جامعه انسانى رو به زوال خواهد
1. استاد مصباح یزدى مدّ ظله در بیان یكى از خصایص جامعه كمونیستى از نظر كمونیستها، مىگوید: «جامعه كمونیستى بدون دولت است در حالى كه ویژگى دوره سوسیالیسم از لحاظ نظام سیاسى، استبداد دولت ـ البته دولت كارگرى ـ است. خصیصه دوره كمونیسم درست در حدّ مفرطِ جهتِ مخالفِ آن، یعنى ناپدیدى دولت خواهد بود، زیرا مگر نه این كه دولت بیانگر و روبناىِ سلطه اقتصادى است؟ سلطه اقتصادى و طبقه سلطهگر را از میان ببرید تا قدرتِ سركوب كننده حكومتِ متمركز پلیس، ارتش، دیوانسالارى را از بین برده باشید.
با برقرارى جامعه كمونیستى دولت خود به خود منحلّ مىگردد و از بین مىرود. به تدریج، در قلمرویى پس از قلمرو دیگر، قدرت دولتى زایل مىشود و خود به خود فرو مىخوابد. دولت برچیده نمىشود، بلكه مىپژمرد و مىمیرد. در نتیجه، اجبار از میان بر خواهد خاست و انسانها به تدریج عادت خواهند كرد كه قواعد زندگى اجتماعى را بدون نیاز به خشونت، اجبار، فرمانبردارى و بدون این كه دستگاهى مخصوصِ قهر و جبر قانونى، به نام «دولت» وجود داشته باشد رعایت كنند؛ یعنى هماهنگى اجتماعى به خودى خود و به نحو طبیعى برقرار خواهد شد.» ر.ك: محمدتقى مصباح یزدى، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن (تهران: سازمان تبلیغات اسلامى، 1372) ص285ـ286.
رفت. از مهمترین این نیازها «امنیت» است. اگر هرج و مرج در جامعه حاكم باشد، هیچ انسانى نمىتواند زندگى سعادتمندانهاى داشته باشد. خیر دنیا و سعادت اخروى به تأمین امنیت وابسته است. چه كسى مىتواند امنیت را حكمفرما كند؟ تنها وجود یك قدرت مافوق قدرتِ افراد و گروهها مىتواند این نیاز را تأمین نماید.
هر جامعهاى دشمنانى دارد كه ممكن است منافع و ارزشهایش مورد هجوم آنان قرار گیرد. بنابراین جامعه باید توان و قدرت دفاع از خود را داشته باشد. انجام فعالیتهاى دفاعى از هیچ فرد یا گروهى میسّر نیست، بلكه باید قدرت و سازمان متشكلى وجود داشته باشد تا به نفع همگان، دشمنان خارجى را دفع نماید. از این روى، یكى از دلایل وجود حكومت، مسأله دفاع است.
همچنین جامعه علاوه بر امنیت داخلى و خارجى، نیازمند فعالیتهاى اقتصادى عمومى است. برخى دارایىها از نوع «اموال عمومى» است كه به فرد خاصى تعلق ندارد و چنانچه به آنها رسیدگى نشود، منافع آن نابود شده و همه مردم از آن محروم مىگردند؛ مانند: جنگلها و منابع زیرزمینى. از این رو اولا، هیچ فردى به تنهایى حق تكفل و اداره آنها را دارا نیست و ثانیاً، توان انجام چنین كارى را ندارد. از فعالیتهاى اقتصادى دیگر، جذب مالیات و صرف آن در موارد مقتضى است. انجام این كار نیز نیازمند وجود قدرتى مافوق قدرت افراد و گروهها است. تأمین «بهداشت عمومى» نیز نیازمند وجود حكومت است. همه مردم دنیا از هر نژاد یا ملیتى ضرورت این گونه امور را با عقل خویش درك مىكنند. آیا حفظ اموال عمومى و تأمین بهداشت براى همه، به یك قدرت، وراى قدرت افراد و گروههاى خاص وابسته نیست؟ آیا تأمین امنیت داخلى و انجام دفاع در مقابل دشمنان خارجى نیازمند یك سازمان متشكل و قدرتمند نیست؟
اهدافى كه بیان شد مربوط به زندگى مادى و دنیوى انسانها است. از نظر اسلام، این گونه امور مقدمه براى هدفى بالاتر و ارزشمندتر است كه حكومت در نهایت باید تأمینكننده آنها باشد. این كه هدف دیگرى وراى این نیازهاى مادى وجود داشته باشد كه حكومت موظف به تأمین آن باشد از دیدگاه تمام مكاتب فلسفى و سیاسى منفى است؛ امّا از نظر دین، هدفى مافوق
اهداف مادى مدّنظر است كه زندگى انسان در بُعد فردى یا اجتماعى مقدمهاى براى رسیدن به آن مقصد عالى است و اساساً آفرینش انسان براى رسیدن به آن هدف متعالى مىباشد. خداوند انسان را آفرید تا به اوج كمال و ترقى خویش نایل شده و خلیفه خدا در روى زمین گردد و چنین انسانى شایسته رسیدن به قرب الهى و بهرهمندى از رحمت بىكران او است: إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنّات وَ نَهَر فِی مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِیك مُقْتَدِر(1)= در حقیقت، مردم پرهیزگار در میان باغها و نهرها، در قرارگاه صدق، نزد پادشاهى توانایند.
تأمین نیازهاى مادى مانند: امنیت، بهداشت، اقتصاد و رفع فقر و فساد، همه مقدمه رسیدن به یك جامعه ایدهآل است: وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِكُونَ بِی شَیْئاً وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون(2)= خدا به كسانى از شما كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كردهاند، وعده داده است كه حتماً آنان را در زمین جانشین [خود] قرار دهد؛ همانگونه كه كسانى را كه پیش از آنان بودند جانشین [خود] قرار داد و آن دینى را كه برایشان پسندیده است استقرار بخشد، و بیم ایشان را به ایمنى مبدل گرداند، [تا] مرا عبادت كنند و چیزى را با من شریك نگردانند، و هر كس پس از آن به كفر گراید آنانند كه نافرمانند.
خداوند به مؤمنان و كسانى كه كار شایسته انجام مىدهند وعده داده كه چنین حكومتى را نصیب آنان گرداند. حكومتى كه در آن، رفاه مادى و امنیت وجود دارد و ترسها و نگرانىها به امنیت و آسایش تبدیل مىگردد. در عین حال، این گونه امور به عنوان هدف نهایى نمىباشند بلكه زمینهساز عبادت خدا و نفى هر گونه شرك هستند. هدف نهایى از تشكیل حكومت این است كه انسانها هر چه بیشتر ـ از نظر كمیّت و كیفیت ـ به خدا نزدیك شوند. به عبارت دیگر، هدف اصلى همان «عبادة اللّه» است: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُون(3)= و جن و انس را نیافریدم جز براى آن كه مرا بپرستند.
بنابراین از دیدگاه اسلام هدف از تشكیل حكومت، تنها تأمین اهداف مادى نیست، بلكه علاوه بر اینها باید جامعه به سوى خدا سوق داده شود و شرایطى فراهم گردد تا انسانها
1. قمر (54)، 54ـ55.
2. نور (24)، 55.
3. ذاریات (51)، 56.
بتوانند در سایه آن به كمالات معنوى و قرب الهى برسند. پس، از دیدگاه اسلامى، در رأس وظایف حكومت اجراى دستورات خداوند و تربیت و هدایت مردم به سوى او قرار دارد. خدا دین، انبیا و اولیا را فرستاد تا زمینه تكامل معنوى مردم فراهم گردد. سیدالشهدا(علیه السلام) موظف بود به منظور احیاى دین خدا تا پاى جان پیش رود هر چند فرزند شیرخوار او نیز در این راه به شهادت برسد.
آیا دین اسلام با این بینش مىتواند نسبت به اهداف معنوى بىتفاوت باشد؟ هدف اصلى دین و بالاترین وظیفه حكومت ترویج دین، احیاى سنّتهاى نیك و مبارزه با بدعتها و خرافات است.
امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) در فرازى از كلام خویش در باب ضرورت حكومت مىفرماید:
و إنّه لابُدَّ لِلنّاسِ مِن أمیر بَرٍّ أو فاجِر یَعمَلُ فى إمرَتِهِ المؤمِنُ، وَ یَستَمتِعُ فیهَا الكافرُ، و یُبَلِّغُ اللّهُ فیها الأجَلَ، و یُجْمَعُ بِهِ الفَىْءُ، و یُقاتَلُ بِهِ العَدُوُّ، و تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ، و یُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعیفِ مِنَ القَوىّ حتّى یَستَریحَ بَرٌّ و یُستَراحَ مِن فاجِر(1)= و همانا مردم به زمامدار نیك یا بد نیازمندند، تا مؤمنان در سایه حكومت، به كار خود مشغول و كافران هم بهرهمند شوند، و مردم در استقرار حكومت زندگى كنند. به وسیله حكومت بیتالمال جمعآورى مىگردد و به كمك آن با دشمنان مىتوان مبارزه كرد. جادهها امن و امان، و حق ضعیفان از نیرومندان گرفته مىشود، نیكوكاران در رفاه و از دست بد كاران در امان مىباشند.
جامعه بدون حكومت اداره نمىشود. حتى اگر حكومت صالحى وجود نداشت، حكومت شخص فاجر بهتر از نبود حكومت است. چون بىحكومتى منجرّ به هرج و مرج و ناامنى مىگردد و زمینه رشد و تكامل مادى و معنوى را نابود مىنماید. حكومتى كه توسط اهل فسق و فجور اداره گردد، چنانچه امنیت جامعه را تأمین نماید، از نبود حكومت بهتر است. جامعه بدون حكومت به جایى نمىرسد (لابدّ للناس من امیر بَرٍّ او فاجر). در سایه حكومت و تأمین امنیت، مؤمنْ كار و وظیفه خویش را انجام داده مسیر تكاملى خویش را طى مىنماید (یَعْمَلُ فِى إِمْرَتِهِ المؤمن)، ضمناً كفار هم از زندگى بهره مىبرند. حكمت الهى اقتضا مىكند كه در دنیا هم مؤمنان و هم كفار از نعمتهاى خدا استفاده نمایند. در این میان، كفار چون كفران نعمت مىنمایند و از نعمتهاى او سوء استفاده مىكنند، در دنیا یا آخرت یا هر دو، به نتایج اعمال
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 40.
خویش خواهند رسید. در باره این حكمت الهى آیات و روایاتى(1) وجود دارد كه فعلا در مقام بحث از آنها نیستیم.
حضرت ابراهیم(علیه السلام) به درگاه خداى متعال دعا نمود كه سرزمین مكه را امن و امان قرار ده، و از میوههاى آن به كسانى كه به خداوند و روز واپسین ایمان دارند روزى ده. خداى متعال فرمود كسانى كه فاسق باشند نیز بهرهاى از نعمتهاى خداوند خواهند برد.(2)
به هر حال از فواید حكومت، حتى حكومت فاسق این است كه مالیاتهایى براى اداره جامعه جمعآورى مىشود (یُجمَعُ بِهِ الفَىءُ)، شرّ دشمنان جامعه دفع مىشود و از حقوق مردم، و ارزشهاى آن جامعه دفاع مىگردد (و یُقاتَلُ بهِ العَدُوُّ). علاوه بر تأمین امنیت در برابر دشمنان خارجى، امنیت داخلى نیز فراهم شده و راهها امن مىگردد (تَأمَنُ بهِ السُبُل). اگر حكومت نباشد اقویا همیشه بر مردم مسلط شده آنان را به بند مىكشند. حق ضعفا را پایمال نموده در صدد استثمار هر چه بیشتر آنان برمىآیند (یُؤْخَذُ بِهِ لِلِضَّعیف مِنَ القَوِىّ؛ حتّى یَستریحَ بَرٌّ، و یُستراحَ مِنْ فاجِر).
امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) در فراز دیگرى از نهجالبلاغه مىفرماید: فَاعْلَمْ أَنَّ أفْضَلَ عِبادِ اللّهِ عِندَ اللّهِ امامٌ عادلٌ هُدِىَ و هَدى، فأَقامَ سُنَّةً، معلومةً، وَ أماتَ بِدْعَةً مَجهولَةً. و إنَّ السُّنَنَ لَنَیِّرَةٌ لها أعلامٌ وَ إنَّ البِدَعَ لَظاهِرَةٌ لها أعلام(3)= پس بدان كه برترین بندگان خدا در پیشگاه او رهبر عادل است كه خود
1. استاد مصباح یزدى در ادامه گفتار به یك آیه قرآن (قضیه حضرت ابراهیم(علیه السلام)) اشاره مىنمایند كه از آن استفاده مىشود كه خداى متعال در دنیا نعمتهایش را شامل مؤمن و كافر هر دو مىنماید. در این فراز براى تكمیل بحث به دو روایت در همین رابطه اشاره مىشود: 1. قال الامام الباقر(علیه السلام): إنّ هذِهِ الدُّنیا تُعْطاها البَرُّ و الفاجِرُ، و إنّ هذا الدِّینَ لا یُعطیه اللّهُ إلّا أهل خاصّته= به راستى هم انسان نیك و هم انسان فاجر این دنیا را به دست مىآورند، ولى همانا این دین را خدا جز به خاصانش ندهد. 2.قال الامام الباقر(علیه السلام): إنّ اللّهَ یُعطى الدّنیا مَنْ یُحِبُّ و یُبْغِضُ و لا یُعطى دینَه إلاّ مَنْ یُحِبُّ= همانا خدا دنیا را به دوست و دشمن خود بدهد، ولى دینش را جز به دوست خود ندهد. حسن بن على حرانى، تحف العقول عن آل الرسول، (تهران: كتاب فروشى اسلامیّه، 1352)، ص 307 و 310.
2. وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الَّثمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الاْخِرِ قالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ (بقره، 126)= و چون ابراهیم گفت: «پروردگارا، این [سرزمین ]را شهرى امن گردان، و مردمش را ـ هر كس از آنان كه به خدا و روز بازپسین ایمان بیاورد ـ از فرآوردهها روزى بخش»، فرمود: «و[لى] هر كس كفر بورزد، اندكى برخوردارش مىكنم، سپس او را با خوارى به سوى عذاب آتش [دوزخ ]مىكشانم، و چه بد سرانجامى است».
3. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 163.
هدایت شده و دیگران را هدایت مىكند، سنّت شناخته شده را بر پا دارد، و بدعت ناشناخته را بمیراند. سنّتها روشن و نشانههایش آشكار است، بدعتها آشكار و نشانههاى آن بر پا است.
دانستیم كه از دیدگاه اسلام حكومت فاسق بهتر از نبود حكومت است؛ ولى این بدان معنا نیست كه حكومت خوب و بد از نظر ارزش یكسان است. نیز، منظور ما این نیست كه مردم موظف به اطاعت از هر حكومتى مىباشند. خیر، بلكه مردم موظف به ایجاد حكومت حق و عدل مىباشند و باید با حكومت ظلم و جور مبارزه نمایند، تا حكومت باطل به حكومت حق تبدیل گردد. طبیعى است كه حكومت حق و امام و رهبر عادل، با حكومت باطل و امام جایر بسیار تفاوت دارد. از نظر حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)بهترین بنده نزد خداوند، امام و رهبر شایسته است كه داراى این سه شرط باشد: 1. عادل باشد تا با ظلم مبارزه نماید؛ 2. خودش هدایت شده باشد و راه حق را بشناسد؛ 3. تلاش نماید تا دیگران را هدایت نماید.
آن گاه حضرت، بدترین انسان را این گونه معرفى مىنماید: و إنَّ شرَّ النّاسِ عِندَاللّهِ امامٌ جائِرٌ ضَلَّ و ضُلَّ بهِ، فَأَماتَ سُنَّةً مأخوذَةً (معلومةً)، وَ أَحْیا بِدعَةً مَتروكَة(1)= و بدترین مردم نزد خدا، رهبر ستمگرى است كه خود گمراه بوده و مایه گمراهى دیگران است، سنّت پذیرفته را بمیراند، و بدعت ترك شده را زنده گرداند.
معیار سنجش حكومت حق از حكومت باطل، در میزان وفادارى به سنّتهاى نیك و ترویج فضایل معنوى و اخلاقى است و مشخصه حكومت باطل این است كه در راه نابودى سنّتهاى حسنه و ترویج بدعتها، خرافات و امور باطل گام بر مىدارد. باید دید آیا حكومت، مردم را به شركت در نماز جمعه تشویق مىكند یا چهارشنبه سورى را ترویج مىكند. ما باید ببینیم آیا دولت مردان ما براى مراسم دینى بودجه صرف مىكنند یا براى احیاى چهارشنبه سورى ستاد تشكیل داده و صدها میلیون تومان هزینه مىنمایند؟! حكومت باطل است كه احكام الهى را تعطیل، و بدعتهاى متروكه را زندهمىنماید.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) حدیثى را كه از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) شنیده است این گونه بیان مىدارد: وَ إنّى سَمِعْتُ رَسولَ اللّه(صلى الله علیه وآله)یقولُ: یُؤتى یومَ القیامةِ بالامامِ الجائرِ و لَیْسَ مَعَهُ نصیرٌ و لا عاذِرٌ فَیُلْقى فى نارِ جهَنَّمَ فَیَدورُ فیها كَما تَدورُ الرَّحى ثمَّ یَرتَبِطُ فى قَعرِها(2)= همانا من از پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله)شنیدم كه گفت:
1. همان.
2. همان.
«روز قیامت رهبر ستمگر را بیاورند كه نه یاورى دارد و نه كسى عذر او را مىپذیرد، پس او را در آتش جهنم افكنند، و در آن چنان مىچرخد كه سنگ آسیاب، تا به قعر دوزخ رسیده در آنجا بسته شود.
در زمان قدیم آسیاهاى آبى وجود داشت كه امروزه جوانان كمتر آن را به یاد مىآورند. آب نهرى درون چاه مانندى ریخته مىشد و از برخورد آب به چرخ آسیا، آسیا به گردش در مىآمد. اگر چیزى از بالا ریخته مىشد در قعر این چاه آسیا قرار مىگرفت.(1) روز قیامت، امام جایر را در چاه جهنم مىاندازند به گونهاى كه دور خودش مىگردد و در نهایت به قعر جهنم سقوط مىنماید. آن گاه در آنجا به غل و زنجیر كشیده مىشود (یَرْتَبِطُ فى قعرها).
بنابراین از نظر معارف و تعالیم اسلامى كاملا روشن است كه هر چند وجود حكومت و حاكم براى مردم ضرورى است (لابدّ للناس من امیر بَرٍّ او فاجر)، ولى هیچگاه «برّ» و «فاجر» در پیشگاه خدا مساوى نیستند. نمىتوان به این بهانه كه: «حكومت فاجر از نبود حكومت بهتر است»، از خودْ سلب مسؤولیت نمود. در منطق اسلام و از دیدگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) حاكمى كه در صدد احیاى سنّتهاى الهى برنیاید «امام جایر» است و همان گونه كه گذشت سرنوشت او سقوط در چاه جهنم و آن گاه غل و زنجیر شدن مىباشد. در مقابل، «امام عادل» سنتهاى الهى را زنده مىكند و او از برترین انسانها و عزیزترین بندگان در پیشگاه خداوند است.
بنابراین از دیدگاه اسلام وظیفه حكومت تنها تأمین امنیت جامعه و بهداشت و اقتصاد آن نیست؛ بلكه فراتر از آن، رسالت بزرگترى نیز بر عهده دارد و آن هدایتِ انسانها به سوى كمال و سعادت اخروى است.
امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) در فراز دیگرى از نهجالبلاغه «حقوق متقابل مردم و رهبرى» را این گونه بیان مىفرمایند:
أیّها النّاسُ إنَّ لى عَلَیكُم حقّاً، و لكُم علَىَّ حَقٌّ. فَأَمّا حَقُّكُم عَلَىَّ فَالنَّصیحَةُ لَكُم، و تَوفیرُ فَیْئِكُم عَلَیْكُم، و
1. رَحى، طاحونه، آسیا؛ دستگاهى براى خردكردن و آرد كردن گندم، گچ، آهك و مانند آن است كه داراى انواعى است: دستى؛ بادى؛ ستورى و آبى. مهمترین آن، آسیا آبى است كه در كلام شعرا و نویسندگان مورد تشبیه واقع مىشود. آسیا داراى چرخى است كه با حركت دورانى خود سنگ آسیا را به حركت در مىآورد.
«آسیا» یا «چرخ آسیا» دست مایهاى براى بیان شعر، مَثَل و تشبیه واقع شده است به گونهاى كه در زبان عربى و فارسى شواهد بسیارى را مىتوان براى آن بیان داشت. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) سقوط امام جایر در جهنم و چرخش او را به چرخش آسیا تشبیه فرموده است.
تَعلیمُكُم كَیلا تَجْهَلوا، و تأْدیبُكُم كَیما تَعْلَموا. و أمّا حَقّى عَلَیكُم فَالوَفاءُ بالبَیعَةِ، و النَّصیحَةُ فِى المَشهَدِ وَ المَغیبِ، وَ الاجابَةُ حینَ أدعوكُم، وَ الطّاعَةُ حینَ آمُرُكُم(1)= اى مردم! مرا بر شما و شما را بر من حقوقى است، حق شما بر من، آن است كه از خیرخواهى شما دریغ نورزم و بیتالمال را میان شما عادلانه تقسیم كنم، و شما را آموزش دهم تا بىسواد و نادان نباشید، و شما را تربیت كنم تا راه و رسم زندگى را بدانید. و اما حق من بر شما این است كه به بیعت با من وفادار باشید، و در آشكار و نهان برایم خیرخواهى كنید. هر گاه شما را فرا خواندم اجابت نمایید، و هرگاه فرمان دادم اطاعت كنید.
امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) در كلام خود هم حق خویش و هم حق مردم را بیان مىدارد. برخى حقوق مردم بر حاكم، «حقوق مادى» و برخى دیگر «حقوق معنوى» است. حقوق مادى همان مسأله بیتالمال است كه مربوط به كل جامعه بوده و نتایج آن عاید همه مردم مىگردد. این اموال در اختیار افراد یا گروههاى خاصّى نیست، بلكه در اختیار دولت است و دولت در راه حفظ و ازدیاد اموال بیتالمال تلاش مىكند. وظایف معنوى حاكم نیز عبارت است از: خیرخواهى مردم، تعلیم و آموزش و رفع جهل و بىسوادى، و تأدیب و تربیت.
بنابراین وظیفه حاكم اسلامى تأمین وسایل رشد معنوى جامعه و هدایت مردم در راه خیر و صلاح است و نه ترویج فساد و بىبند و بارى. گاهى به عنوان «فرهنگ تساهل و تسامح» شرایط بىتفاوتى و حالت بىدینى مردم را فراهم مىسازند! آیا وظیفه حكومت اسلامى آشنا ساختن مردم با دین و ترویج محافل دینى است یا گسترش فساد، بىبند و بارى، مواد مخدر و اختلاط نامشروع پسر و دختر؟!! به عنوان «فرهنگسرا» و «خانه جوان» فیلمهاى مبتذل و مواد مخدر توزیع مىگردد! حكومتى كه بتواند فساد اخلاقى، اعتقادى و دینى را كاهش دهد در مسیر اسلامى گام برداشته است. حال چنانچه به هدف نهایى، یعنى محو كامل فساد و بىبندوبارى نرسد، لااقل مسیر انتخاب شده صحیح است؛ اما اگر مسیر یك حكومت ـ به بهانه بهادادن به جوانان ـ تضعیف هر چه بیشتر اعتقاد و ایمان نسل جوان باشد، در حقیقت این حكومت، حكومت ضداسلامى است و همان است كه حضرت امیرالمؤمنین على(علیه السلام) فرمود كه روز قیامت امام جایر را در آتش جهنم افكنند و در آن همانند چرخ آسیا مىچرخد تا به قعر دوزخ رسد.
امیدواریم پروردگار متعال ـ به حق خون سیدالشهدا(علیه السلام) ـ مسؤولان ما را در راه احیاى دین و ترویج سنّتهاى الهى و نابودى بدعتها و منكرات موفق نماید.
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 34.
موضوع بحث «حقوق حكومت و مردم» نسبت به یكدیگر بود. از مطالب گذشته این نتیجه به دستآمد كه در آیین مقدس اسلام تعیین «حقوق و تكالیف» بىمبنا و از روى گزافه نبوده و تابع خواست مردم یا سلیقه حقوقدانان نیز نمىباشد. مكاتب گوناگونِ حقوقى در بحث از «منبع اصلى حق» مطلب روشن و معقولى ارائه نمىدهند و در نهایت «حقوق اساسى» را بر اساس خواست و درك مردم تبیین مىكنند. از نظر آنان، آنچه مورد قبول اكثریت مردم یا عرف جامعه باشد، منبعى براى «حقوق موضوعه» محسوب خواهد شد. گاهى ادعا مىكنند كه عمده «حقوق اساسى» مقتضاى طبیعت و فطرت انسان مىباشد، كه از آن به «حقوق طبیعى یا فطرى» یاد مىكنند. اما از دیدگاه اسلام، مصالح تكوینى و امور واقعى پشتوانه قوانین تشریعى است. خداى متعال بر اساس حكمت خود این جهان را آفرید، تا انسانها با حركتِ اختیارى خویش به سعادت ابدى دست یابند. بنابراین آنچه لازمه این حركت تكاملىِ انسان است باید مجاز باشد، وگرنه نقضِ غرض یا خلافِ حكمت الهى پیش مىآید؛ براى مثال: «حق حیات» امرى لازم و ضرورى است. اگر حیات وجود نداشته باشد، انسان توان رسیدن به تكامل خویش را نخواهد داشت. نیز، «آزادى فكر و اندیشه» براى انسان ضرورى است؛ چون انسان با نفى آزادىِ اندیشه و انكار حقِ انتخاب نمىتواند راه حق را انتخاب نماید. سایر حقوق نیز بر همین اساس قرار داده شده است، تا زمینهساز تكامل انسان باشد. در مقابل، هر آنچه به حركت تكاملى انسان آسیب رساند و مانع رشد اكثریت مردم گردد، ممنوع بوده و دایره حقوق را محدود مىسازد؛ براى مثال: «حق حیات» یا «امنیت» براى انسانها ضرورى و لازم است تا زمینهساز تكامل آدمى باشد، اما هیچگاه حق حیاتْ كلیت و دوام ندارد. این حق تا زمانى معتبر است كه حق حیاتِ دیگر انسانها به خطر نیفتد. آیا به بهانه «حق مطلق حیات» یا «امنیت
بىحد و حصر» مىتوان جنایتكاران و آدمكُشان را آزاد گذاشت و همچنان از امنیت و حیات آنان دفاع نمود؟! چنین چیزى نقض غرض الهى است و با حكمت الهى سازگار نیست.
همین طور «حقوق فطرى» یا «حقوق طبیعى» به صورت «قضیه مهمله»(1) قابل قبول است؛ یعنى هیچگاه اینگونه حقوق به گونه كلى و دوام مدّنظر نیست بلكه براى آن محدودیت یا قیودى وجود دارد و این قیود را مىتوان از سایر حقوق و تكالیف به دست آورد. آزادىهاى سیاسى، اجتماعى و اقتصادى به عنوان یك «اصل كلّى» براى زندگى آزادانه انسان لازم است، ولى باید قیود یا حدودى داشته باشد تا مصالح جامعه و سایر افراد اجتماع تأمین گردد.
بر این اساس، خداى متعال طبق مصالح واقعى و تكوینى، احكام تشریعى را وضع نمود ولى احكام تشریعى مبتنى بر مصالح واقعى و امور تكوینى است. از این رو، گفته مىشود كه احكام و قوانین، تابع «مصالح و مفاسد نفسالامرى»(2) است؛ براى مثال: بین «قصاص» و «امنیت جامعه» یك رابطه تكوینى و مصلحت واقعى وجود دارد. «دین» این مصلحتِ واقعى را كشف نموده، و بر اساس آن «قانون قصاص» را وضع مىنماید.
آنچه گذشت بیانى عام در باب فلسفه حقوق است كه تمام تشریعیات اسلام بر این اساسْ قابل تبیین است. این تبیین مخصوص نظام حقوقى اسلام است و در هیچ نظام حقوقى دیگر این تبیینِ منطقى و عقلانى صورت نگرفته است.
«حق حكومت بر مردم» نیز فرعى از همین اصل كلى در باب فلسفه جعل حقوق و تكالیف است و تابع مصالح و مفاسد واقعى است. مصالح زندگى اجتماعى ایجاب مىكند كه حقوق خاصى براى دولت قرار داده شود و با نفى این حقوق، مصالح واقعىِ اجتماعى انسانها تفویت مىگردد. متقابلا، حقوقى كه مردم بر دولت دارند نیز این گونه است. اگر این حقوق
1. «قضیه مهمله» در اصطلاح منطق قضیهاى است كه مراد از موضوع در آن، افرادند اما كمیّتِ افراد در آن تصریح نشده است؛ یعنى تصریح نشده است كه آیا بر تمام افراد حكم شده است یا بر برخى از آنها؛ مانند «الإنسانُ فى خُسر»، «ستارگان چشمك مىزنند». البته در این مثالها مصادیق انسانها و ستارگان مراد است اما معلوم نشده است آیا تمام افرادِ آدمى بدون استثنا در زیانند، یا برخى از آنها. همین طور، در مثال دوم مشخص نشده است كه آیا تمام ستارگان یا تنها بعضى از آنها چشمك مىزنند. ر.ك: محمد خوانسارى، منطق صورى (تهران: آگاه، 1362)، ج2، ص 30ـ31.
2. منظور از نفسالامر، همان محكىّ قضایا است و موارد آن به حسب اختلاف انواع قضایا تفاوت مىكند؛ مثلا مصداق نفسالامر در قضایاى علوم تجربى، واقعیات مادى؛ و در وجدانیات، واقعیات نفسانى؛ و در قضایاى منطقى مرتبه خاصّى از ذهن؛ و در پارهاى از موارد، واقعیت مفروض است. ر.ك: محمدتقى مصباح یزدى، آموزش فلسفه، (تهران: سازمان تبلیغات اسلامى، 1364)، ج 1، ص 225.
براى مردم تشریع نگردد، مصالح اجتماعى كه برخاسته از حكمت خلقت جهان و آفرینش انسان است تأمین نمىگردد.
بنابراین هر گونه رابطهاى كه بین حقوق و تكالیف دولت و مردم در نظر بگیریم، مبتنى بر همان اصل كلى است. «حقوق دولت و مردم» بر یكدیگر، و تكالیف آنان نسبت به یكدیگر هم بر اساس مصالح واقعى و نفسالامرى استوار است. به عبارت دیگر، لازمه زندگى شایسته اجتماعى این است كه این «حقوق و تكالیف» بین دولت و مردم برقرار باشد. در ترسیم و كمّ و كیف حقوق و تكالیف متقابل حكومت و مردم نیز بحث فلسفه پیدایش حكومت بسیار تعیین كننده است. حكومت براى هدف و مصلحتى تشكیل مىگردد كه بر اساس آن مىگوییم «دولت بر مردم» یا «مردم بر دولت» داراى حق هستند. این حقوق متقابل، تأمینكننده مصالح آنان است. البته از دیدگاه اسلام، قشر خاص و ممتازى به نام «طبقه و افراد حاكم» نداریم. افرادى كه در حكومت اسلامى شركت مىكنند مانندِ سایر افراد جامعه، بنده خدا بوده و ذاتاً و اصالتاً حق حكومت بر دیگران ندارند. تمام عالَم ملك طِلق خداى متعال بوده و همه انسانها از مرد و زن، كوچك و بزرگ، عالِم و جاهل، فاضل و دنى همه بنده او هستند و حق الهى بر همه آنان حاكم است. به عبارت دیگر، وقتى مىگوییم: مصالح زندگى انسان ایجاب مىكند كه یك سلسله حقوق و وظایف در نظر گرفته شود؛ اولین مصلحت، همان رابطه «عبودیت و ربوبیت» بین «انسان و خدا» است. به تعبیر فیلسوفان بزرگ، مخصوصاً ملاّصدرا، وجود انسان «عین ربط و وابستگى» به «آفریننده» است. موجودات عالَم از انسان و غیر انسان، هیچ چیز از خود ندارند. انبیا، اولیا و حتى شریفترین موجود در عالَمِ خلقت، یعنى حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)به آفریدگار جهان وابستهاند. تمام افتخار پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) در این است كه معترفند از خود چیزى ندارند و عبد خداى متعال هستند.(1)
اولین حق تشریعى، حق خدا است كه بر اساسِ مالكیت مطلق او نسبت به جهان و انسان به وجود مىآید. همان طور كه قبلا گذشت از نظر حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) خداى متعال، اولین حق را حق خویش قرار داده است و سایر حقوق، از این حق اساسى نشأت مىگیرند.(2)
1. در اینجا تنها به فرازى از كلام حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) اشاره مىشود:الهى كَفى بِى عِزّاً أَنْ أَكونَ لَكَ عبداً و كَفى بِى فَخْراً أَنْ تَكونَ لى رَبّاً أنتَ كَمَا اُحِبُّ فَاجْعَلنى كَما تُحِبُّ= خدایا! این عزّت مرا بس كه من بنده توام، و این فخر و شرف مرا بس كه تو پروردگار منى، تو همان گونه هستى كه من دوست دارم، پس مرا به گونهاى قرار ده كه تو دوست دارى. (بحارالانوار، ج 77، باب15، ح 23؛ خصال، ص420، كنزالفوائد، ج1، ص 386).
2. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیضالاسلام، خطبه 207.
در اینجا لازم به ذكر است كه در بحث ما چند مطلب به عنوان «اصل موضوع» مورد نظر است كه مىتوانیم از آن براى مباحث بعدى استفاده نماییم: اول آن كه تمام حقوق در اسلام مبتنى بر مصالح و مفاسدِ واقعى یا نفسالامرى است؛ دوم آن كه اولین حق تشریعى و قانونى، حق خداى متعال است؛ سوم آن كه حق و تكلیف دو امر متلازم هستند.
از مباحث مهم حقوق «مسأله تلازم حق و تكلیف» است. گر چه در جلسه قبل توضیحاتى در این باره بیان شد، اما لازم مىدانم بار دیگر در باره رابطه حق و تكلیف توضیح دهم. در ذهن بسیارى از افراد، حتى نزد بسیارى از حقوقدانان و متخصصان فلسفه حقوق هم این گونه مباحث درست از هم تفكیك نشده است. به دلیل وجود ابهامها، توضیح این «اصل موضوع» ضرورى است.
در ابتدا یك مثال ساده بیان مىكنم: «مفهوم پدر» در چه موردى به كار مىرود؟ در جایى كه حداقل یك «فرزند» براى او در نظر بگیریم. پدر منشأ پیدایش فرزند است؛ بنابراین نمىتوان مفهوم «پدر» را بدون لحاظ مفهوم «فرزند» در نظر گرفت. به عبارت دیگر، مفهوم «فرزند» در مفهوم پدر مندرج و نهفته است؛ در حالى كه اگر اسامى چند نفر را مجرد از نسبت در نظر بگیریم، هیچ گاه به این معنا نیست كه این افراد داراى فرزند هستند؛ مانند: مفهوم على، حسن و حسین. امّا اگر بگوییم: «على پدر است» این بدان معنا است كه على داراى فرزند است. بنابراین «مفهوم پدر» با «مفهوم فرزند» تلازم و ارتباط تنگاتنگ داشته و هیچگاه از یكدیگر قابل انفكاك نیستند.
اكنون با توجه به این مثال مىگوییم، بین «حق و تكلیف» دو گونه رابطه تلازم یا تضایف وجوددارد:
وقتى فردى بر دیگرى داراى حق است، در مفهوم آن، این مطلب مندرج است كه طرف مقابل نسبت به فرد اول داراى تكلیف است و باید حق او را ادا كند؛ وگرنه حقْ داشتن یك فرد نسبت به فرد دیگر، امرى لغو و بیهوده خواهد بود؛ چون در این حالت، داشتن «حق» به این معنا است كه طرف مقابل نسبت به اداى حق آن طرف هیچ «تكلیف» و وظیفهاى ندارد! همچنین در همین رابطه، اگر مىگوییم: خدا بر بندگان حق دارد، بدان معنا است كه بندگان موظف به اداى حق او هستند. عكس آن نیز، قابل بیان است.
این رابطه، یك رابطه قراردادى بین حق و تكلیف است. در این حالت، مقام جعل و تشریع ـ و نه مقام مفهوم ـ مد نظر است. مصالح زندگى انسانها اقتضا دارد اگر براى كسى حقى جعل و تشریع مىگردد، بایستى براى او تكلیفى نیز قرار داده شود. لازمه استفاده از منافع جامعه و داشتن سهم از بیتالمال این است كه در مقابل آن خدمتى به جامعه ارائه دهد. هر كس در اجتماع از دستآوردهاى دیگران بهره مىبرد موظف به بهرهرسانى به دیگران نیز هست. نمىتوان براى فردى حق استفاده از منافع مردمْ قایل شد، اما هیچ تكلیفى در خدمت به مردم، براى او در نظر نگرفت.
تفاوت این دو نوع تلازم در آن است كه در حالت اول، تلازم حق و تكلیف نسبت به دو نفر مدنظر است؛ یعنى حق یك فرد در مقابلِ تكلیف دیگرى نسبت به فرد اول است؛ اما در حالت دوم، تلازم حق و تكلیف نسبت به یك فرد ملاحظه مىگردد و گفته مىشود اگر فردى داراى «حق» است خود او نیز داراى «تكلیف» است.
در اینجا به بخشى از كلام حضرت امیر(علیه السلام) اشاره مىكنیم كه مىتوان از آن نكاتى مهم و درخور توجه را استنتاج نمود. این خطبه را آن حضرت در «صفّین»(1) و در هنگام جنگ با معاویه ایراد فرمودند. انگیزه اصلى ایراد خطبه، آماده ساختن مردم براى اطاعت كامل از ولىّ امرشان، یعنى خود آن حضرت است: أَمَّا بَعدُ فَقَدْ جَعَلَ اللّهُ سُبحانهُ لى علَیْكُمْ حَقّاً بوِلایةِ أَمرِكُم، وَ لَكُم عَلَىَّ مِنَ الحَقِّ مِثلُ الَّذى لى عَلَیْكُم. فَالْحَقُّ أوسَعُ الأَشیاءِ فى التَّواصُفِ، وَ أَضیَقُهَا فى التَّناصُفِ، لایَجْرى لاَِحَد إلّا جَرى عَلَیْهِ، وَ لا یَجْرِى عَلَیْهِ إلاّ جَرَى لَهُ. وَ لَوْ كانَ لاَِحد أَنْ یَجْرِىَ لَهُ و لایَجْرِىَ عَلَیْهِ لَكانَ ذلِكَ خالِصاً لِلّهِ سُبحانهُ دونَ خَلْقِهِ، لِقُدْرَتِهِ عَلى عِبادِهِ وَ لِعَدْلِهِ فى كُلِّ ما جَرَت عَلیهِ صُروفُ قَضائِهِ. وَ لكِنَّهُ سُبحانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَى العِبادِ أنْ یُطیعوهُ و جَعَلَ جَزاءَهُم عَلَیْهِ مُضاعَفَةَ الثَّوابِ تَفَضُّلا
1. صفّین مكانى نزدیك شاطىءالفرات است. در این مكان جنگ صفین میان حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و معاویه در صفر سال 37 هـق واقع شد. در شمار اصحاب هر یك اختلاف است؛ گفتهاند: معاویه با یكصد و بیست هزار نفر بود و امام على(علیه السلام) با نود هزار نفر، و این درستتر است. در این نبرد از دو لشكر هفتاد هزار نفر كشته شد بیست و پنج هزار نفر از لشكر امام على(علیه السلام) و چهل و پنج هزار كس از لشكر معاویه، و از لشكر امام على(علیه السلام)، بیست و پنج صحابه بدرى به قتل رسید و مدت توقف آنان به صفین صد و ده روز بود. ر.ك: على اكبر دهخدا، لغتنامه دهخدا، (تهران: دانشگاه تهران، 1377) ج10، ص 14993، واژه صفین.
مِنهُ و تَوَسُّعاً بِما هُوَ مِنَ الْمَزیدِ أَهلُه(1)= پس همانا خداوند سبحان براى من بر شما جهت سرپرستى حكومت، حقى قرار داده، و براى شما همانند حق من، حقى تعیین فرموده است. پس حق در مقام گفتگو و سخن، گستردهترین چیزها است، ولى به هنگام عمل، تنگنایى بىمانند دارد! حق اگر به سود كسى جریان یابد، ناگزیر علیه او نیز ثابت شود، و چون به زیان كسى وضع شود به سود او نیز جریان خواهد داشت. اگر بنا بود حق فقط به سود كسى باشد و دیگران بر او حقى نداشته باشند، این مخصوص خداى سبحان مىبود نه دیگر آفریدهها؛ به خاطر قدرت الهى بر بندگان و عدالت او بر تمامى موجوداتى كه فرمانش بر آنها جارى است و لكن خداوند حق خود را بر بندگان، اطاعت خویش قرار داده، و از روى فضل و كرم پاداش آن را دو چندان كرده است.
فَقَدْ جَعَلَ اللّهُ سُبحانهُ لى علَیْكُمْ حَقّاً بوِلایةِ أَمرِكُم...؛ در ابتداى خطبه، و قبل از هر چیز حق خود بر مردم را بیان مىكند و در ادامه، حق مردم بر والى و رهبر را بیان مىنماید. آن حضرت تصریح مىفرماید كه حق رهبر و مردم بر یكدیگر از سوى خدا عطا شده است. سخن آن بزرگوار بسیار عالمانه، حكیمانه و محققانه است. سزاوار است بزرگان فلسفه حقوق در باره همین جملات كوتاه حضرت، كتابها بنویسند. آن حضرت مىفرماید، خداى متعال به واسطه «ولایت امر» و از آن جهت كه من ولىّ امر و فرمانرواى شما هستم، براى من حقى قرار داده است. متقابلا نیز براى شما حقى بر عهده من قرار داده است. اگر كسى به دیگران بگوید: من بر شما حق دارم، و در مقابل، حق آنان بر خود را بیان نكند، هیچگاه مردم آمادگى اداى حق را پیدا نمىكنند؛ چه این كه حق در این حالت، یك سویه و به نفع یك طرف است. از این رو آن حضرت به ماهیت حق به عنوان یك «امر طرفینى» اشارهدارد.
فَالْحَقُّ أوسَعُ الأَشیاءِ فى التَّواصُفِ وَ أَضیَقُهَا فى التَّناصُف؛ چرا باید این دو حق ـ حق رهبرى و حق مردم ـ با یكدیگر متلازم باشند؟ اساساً فلسفه آن و علت تشریع حقوق به صورت متقابل چیست؟ گاهى مردم حقوق خود را طلب مىكنند و براى استیفاى آن تلاش بسیارى مىنمایند و از هر درى سخن مىگویند. گاهى ادعا مىكنند كه حقوقشان پایمال شده است؛ اما آنجا كه باید حقى را ادا كنند، كوتاه مىآیند! وقتى باید نسبت به دیگران انصاف بورزند و حقوق آنان را رعایت نمایند، قافیه به تنگ مىآید!! حال آن كه طرف مقابل، مشابه آنها داراى حق است.
لایَجْرى لاَِحَد إلّا جَرى عَلَیْهِ وَ لا یَجْرِى عَلَیْهِ إلاّ جَرَى لَهُ...؛ علیه هیچ فردى حقى ثابت
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 207.
نمىشود، مگر این كه به نفع او حقى ثابت مىشود. آن گاه حضرت به یك مطلب اعتقادى اشاره مىفرمایند: اگر بنا باشد فردى نسبت به دیگران حق داشته باشد، ولى دیگران نسبت به او حق نداشته باشند، چنین كسى فقط خداى متعال است. تنها او سزاوارترین كس به داشتنِ حق یكجانبه است و دیگران نسبت به او هیچ حقى ندارند؛ چه این كه عالَم و آدم و هر آنچه از موجودات تصور شود، همه متعلق به او است. اما خداى متعال حتى در این مورد نیز «حق طرفینى» یا تناسب حق و تكلیف را رعایت فرموده است. وقتى براى خودش حقى قرار داده است، متقابلا براى مردم نیز علیه خودش حقى را قرار داده است.
اهل تحقیق و كسانى كه در مباحث اعتقادى كار مىكنند با این پرسش آشنا هستند كه: آیا ممكن است مخلوق بر خدا داراى حق باشد؟ پاسخهاى مفصل و گستردهاى براى این پرسش ارایه شده كه خلاصه آنها این است كه هیچ كس خود به خود بر خدا حقى ندارد، ولى خداى متعال از روى فضل و احسان براى بندگان حقوقى را نسبت به خودش قرار داده است؛ مثلا خداى متعال بر خود واجب گردانیده كه مؤمنان را یارى كند: وَ كانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ (1)= و یارى كردن مؤمنان بر ما فرضاست.
در جاى دیگر مىفرماید، خداى متعال بر خویش واجب گردانیده كه بندگانش را مشمول رحمت قرار دهد: وَ إِذا جاءَكَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَة(2)= و چون كسانى كه به آیات ما ایمان دارند نزد تو آیند، بگو: درود بر شما، پروردگارتان رحمت را بر خویش واجب گردانیده است.
همان طور كه گذشت، «حقوق» به عنوان یك سلسه مفاهیم اعتبارى، قابل جعل و قرارداد است. اولین قرارداد یا قانون، قانونى است كه خداى متعال براى خویش «حق» را قرار داد و آن این است كه: من بر بندگانم حق دارم، مىتوانم به آنها امر و نهى و تكلیف نمایم و آنان مكلّف به اطاعت هستند. منشأ این حقِ قانونى یا تشریعى، همان مالكیت حقیقى خدا نسبت به همه موجودات است. نعمتهاى بىشمار را در اختیار انسان قرار داد و شرایط عمل را براى آدمیان فراهم ساخت. در مقابل حق خویش، حقى نیز براى بندگان قرار داد و آن پاداش مضاعف
1. روم (30)، 47.
2. انعام (6)، 54؛ برخى آیات مشابه دیگرى كه در آنها خداى متعال علیه خویش حقوق یا نعمتهایى را براى بندگان واجب گردانیده است از این قرار است: انعام (6)، 12؛ بقره (2)، 187 و مائده (5)، 21.
اعمال نیك و جزاى اطاعت است: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزى إِلاّ مِثْلَها وَ هُمْ لا یُظْلَمُون(1)= هر كس كار نیكى را بیاورد، ده برابر آن را پاداش خواهد داشت، و هر كس كار بدى را بیاورد، جز مانند آن جزا نیابد و بر آنان ستم نرود.
وَ لَوْ كانَ لاِحد أَنْ یَجْرِىَ لَهُ و لایَجْرِىَ عَلَیْهِ لَكانَ ذلِكَ خالِصاً لِلّهِ سُبحانهُ دونَ خَلْقِه؛ اگر بنا بود حق تنها یكطرفه باشد، این مسأله فقط در مورد خداى متعال امكان داشت. او مىتوانست در مقابل اطاعت و بندگى بندگان براى آنان حقى قرار ندهد، اما از سر لطف و امتنان براى انسانهاى مطیع پاداشهاى مضاعف و فراوان قرار داد. این پاداش نه از جهت استحقاق، بلكه به جهت تفضل و رحمت خداوند بر بندگان است.
بنابراین وقتى حكومت بر مردم حقى دارد، متقابلا مردم نیز نسبت به حكومتْ داراى حق هستند. اكنون این پرسش مطرح است كه حكومت و مردم چه حقوق و وظایفى نسبت به یكدیگر دارند. براى پاسخ به این پرسش ابتدا باید پاسخ پرسش دیگرى روشن شود و آن مسأله فلسفه وجود حكومت است. قبل از بیان حقوق مردم و حكومت، این پرسش مطرح است كه: اساساً حكومت براى چه به وجود مىآید؟ چرا مردم تشكیل حكومت مىدهند و از آن حمایت مىكنند؟
پاسخ این پرسش، در بحث حقوق و تكالیف متقابل مردم و حكومت بسیار تعیینكننده است. اینجا است كه هیچ مبناى برهانى و عقلانى روشنى از سوى فلسفههاى سیاسى موجود دنیا ارائه نشده است. گاهى بر اساس «روش استقرا»(2) امورى را به عنوان حقوق مردم یا حقوق حكومت بیان نمودهاند؛ اما پرسش اساسى این است كه از كجا حكومت این حقوق را بر مردم دارد؟ و متقابلا چرا مردم بر حكومت داراى چنین حقوقى هستند؟ به نظر ما اگر بخواهیم این رابطه به گونه منطقى و صحیح بیان گردد، باید ابتدا روشن سازیم كه فلسفه وجود حكومت چیست.
1. انعام (6)، 160.
2. استقرا (Induction) حجّتى است كه در آن، ذهن از قضایاى جزیى به نتیجهاى كلى مىرسد؛ یعنى از «جزیى» به «كلى» مىرود و به تعبیر دیگر از محسوس (Sensible) به معقول (Intelligible) یا از واقعه (Fait) به قانون (Low) مىرسد. استقرا بر دو قسم است: 1. استقراى تامّ، و آن وقتى است كه افراد مورد نظرْ محصور و معدود باشند و هر یك جدا جدا مورد بررسى قرار گرفته باشند، و پس از آن، حكم كلى صادر شود؛ 2. استقراى ناقص، و آن در صورتى است كه افراد مورد نظرْ نامعدود باشند و ما تعدادى از آنها را متّصف به صفتى بیابیم و آنگاه حكم را تعمیم دهیم. ر.ك: محمد خوانسارى، منطق صورى، (تهران: آگاه، 1362)، ج2، ص133.
براى رسیدن به پاسخ صحیح در مورد فلسفه حكومت ابتدا باید توجه داشته باشیم كه حاكمان و كارگزاران حكومت تافته جدابافته نیستند. برخى نظریهپردازان و فلسفههاى سیاسى براى طبقه و قشر خاصى حقوق ویژه و ممتازى را قایل بودند و نژاد آنان را برتر از دیگران مىدانستند و از آغاز تولد براى آنان امتیازى نسبت به سایرین لحاظ مىكردند. البته این گرایش در نظامهاى فكرى و فلسفى قدیم وجود داشت و این گونه افكار در فلسفههاى سیاسى رایج فعلى جایگاه چندانى ندارد. امروزه (لااقل در مقام شعار و نظریه) گفته مىشود همه انسانها در برابر قانون برابرند و حقوق اجتماعى آنان مساوى است.
كلام در این است كه چگونه از میانِ انبوه انسانهاى یك جامعه (مثلا یك جامعه 60 میلیونى) گروه خاصى به عنوان اعضاى حكومت مشخص مىشوند. این عده خاص چگونه این امتیاز ویژه را به دست آوردهاند و چه حقوقى پیدا مىكنند؟
بر اساس فلسفه سیاسى رایج در سدههاى اخیر، این حق از خود مردم ناشى مىشود و حكومت نوعى نمایندگى از سوى مردم است و مردم این حق را به صاحب منصبان تفویض مىكنند. در این حالت، حق اصالتاً از مردم است و بر اساس انتخابات، فرد یا افرادى وكالت پیدا نموده و به عنوان رئیس جمهور یا نمایندگان مجلس یا شوراها كار مىكنند.
اما بر اساس بینش اسلامى این نظریه درست نیست و داراى چندین اشكال است كه در اینجا مجال بررسى آنها نیست.(1) این اشكالات تنها سخن ما نیست بلكه خود فیلسوفان و نظریهپردازان غربى نیز بحثها و اشكالات فراوانى را بیان نمودهاند.
بر اساس تفكر اسلامى، همه هستى از خدا است و همه «حقوق» نیز از او ناشى مىشود. امتیازِ حاكمان بر مردم نیز باید به اذن او باشد؛ چه این كه همه انسانها در برابر او مساوىاند و او تنها كسى است كه اصالتاً بر همه انسانها حق دارد. بنابراین فقط اگر خدا بخواهد، مىتواند به یك فرد یا گروه امتیازى خاص مثل امتیاز «حكومت» را عطا نماید. اگر اطاعت كسى واجب باشد، باید خداوند آن را واجب كرده باشد. یك فرد یا یك گروه خود به خود نمىتواند به دیگران امر و نهى كند و آنان ملزم به اطاعت از او باشند.
در بسیارى از حكومتهاى فعلى دنیا گفته مىشود اگر «نصف به علاوه یك مردم» به یك
1. نگاه كنید به: محمدتقى مصباح یزدى، حقوق و سیاست در قرآن، نگارش شهید محمد شهرابى، ج 1، ص 204ـ221.
نفر تفویض اختیار نمودند، بقیه مردم، یعنى حدود پنجاه درصد دیگر نیز ملزم به اطاعت از او هستند. از نظر آنان فرد انتخاب شده حق حكومت بر همه افراد جامعه را دارا است. نكته اساسى این است كه فرضاً فرد انتخاب شده حق حكومت بر موكلان خود را داشته باشد به چه دلیل افرادى كه به او رأى ندادهاند و تفویض اختیار ننمودهاند، ملزم به اطاعت از او باشند؟
بر اساس بینش اسلامى، وجوب اطاعت از ناحیه مردم نمىآید تا عدهاى به بهانه رأى ندادن، خود را از اطاعت معاف دارند. وقتى خداوند امرى را واجب گرداند، این تكلیف نسبت به همگان است و همه موظف به انجام آن مىباشند؛ چه رأى داده باشند یا نه. دلیل آن، همان طور كه گذشت این است كه خداى متعال انسانها را آفریده و تمامى هستى آنها و نعمتهایى كه در اختیار دارند از آنِ خدا است و از همین رو او حق دارد كه به انسانها تكلیف نماید كه از انسانى شایسته كه او برمىگزیند اطاعت كنند. این تكلیف همانند تكلیف به خواندن نماز یا دیگر واجبات است. خداوند حق دارد نماز را واجب نماید؛ به همان دلیل مىتواند دستور به اطاعت از پیامبر(صلى الله علیه وآله) یا اولىالامر بدهد. اگر این اصل را بپذیریم كه: «خدا مالك مطلقِ انسان و جهان هستى است و حق دارد به بندگانش تكلیف نماید و انسانها موظف به اطاعت از اوامر الهى هستند» بنابراین فرقى بین تكالیف نیست. اطاعت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به عنوان «حاكم و ولىّ امر» همانند اطاعت خدا در مسأله نماز است. همان طور كه اطاعت امر «اقیموا الصلوة» واجب است اطاعت این امر نیز واجب است:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُم(1)= اى كسانى كه ایمان آوردهاید، خدا را اطاعت كنید و پیامبر و اولیاى امر خود را [نیز] اطاعت كنید.
خداوند همان گونه كه حق دارد اطاعت شود (اطیعوا اللّه)، همان گونه نیز حق دارد دستور به اطاعت از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) دهد (و اطیعوا الرّسول). نیز این حق را دارا است كه دستور به اطاعت از «اولىالامر» و جانشینان وى دهد. این سخن بر اساس اصلى كه بدان اشاره كردیم مبنایى منطقى و روشن دارد؛ مگر این كه كسى آن اصل كلى را نپذیرد و العیاذ باللّه خدا را به عنوان: «مالك هستى» قبول نداشته باشد و یا مالكیت خدا را مقتضى حق نداند.
1. نساء (4)، 59؛ آیات متعددى از قرآن كریم به لزوم اطاعت از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) توصیه نموده است و آن را در كنار اطاعت خدا قرارداده است. براى نمونه به برخى از آنها اشاره مىشود: آل عمران (3)، 32 و 132؛ مائده (5)، 92؛ انفال (8)، 1، 20 و 46؛ نور (24)، 54؛ محمد (47)، 33؛ مجادله (58)، 13 و تغابن (64)، 12.
البته دستورات خداوند گزافى نیست. تكلیف او به اطاعت از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و جانشینان او به جهت تأمین «مصلحت مردم» است و این مصلحت در اطاعت از دستور خداى متعال نهفته است. او براى خود سود و منفعتى نمىخواهد و از عبادت بندگان نفعى عاید او نمىگردد؛(1)بلكه مصلحت آن به خود جامعه و كسانى كه از او اطاعت كنند، بازمىگردد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در كلام خویش فرمود: اولین حق، حقى است كه خداوند براى خویش قرار داده است. آیا هر كس به تنهایى مىتواند از عهده اداى حق الهى در باره خود برآید؟ طبیعى است كه چنین امرى امكان ندارد. خداى متعال نعمتهاى بىشمارى به انسانها داده و حق او بر انسان از اندازه بیرون است:
از دست و زبان كه برآید *** كز عهده شكرش به در آید.
با این همه نعمتهاى بىحد و حصر خداوند، چگونه انسان مىتواند به طور كامل اداى حق نماید؟ به همین دلیل خداى متعال از لطف و كرم خویش حقوقى را واجب نموده كه براى انسانها امكان عمل به آن وجود داشته باشد و آنچه از عهده انسان خارج است واجب نگشته است: لا یُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها(2)= خداوند هیچ كس را جز به قدر توانایىاش تكلیف نمىكند.
با این حال، بندگان براى اداى حقوق الهى نباید تنها به نیروى شخصى خویش اكتفا كنند، بلكه وظیفه آن است كه در اداى حقوق الهى همكارى و تعاون داشته باشند و هر كس به اندازه توان خویش در انجام وظیفه شركت نماید. گاهى براى انجام یك واجب و اداى حق الهى لازم است كه نیروهاى افراد با یكدیگر ضمیمه شود؛ خواه در امور دنیوى و مصالح مادى باشد یا مصالح معنوى، و خواه مصالح اجتماعى باشد و یا غیر آن. براى مثال، اگر خداوند به فرد ثروتمند دستور ساختن مسجد مىداد و او مىبایست به تنهایى هم زمین، هم نقشه و هم مصالح ساختمان را تأمین كند و هم خود مشغول بنّایى و ساخت و ساز شود، كارى بسیار سخت و خارج از تكلیف بود. اما اگر تكلیف را متوجه جامعه نماید، در این حالت، یك نفر پول، دیگرى نقشه و سومى نیروى كارش را خواهد داد؛ یعنى هر كس باید به اندازه توانش انجام وظیفه نماید. بنابراین اگر كسى به تنهایى نمىتواند حق الهى را ادا كند، باید نیروى
1. گر جمله كاینات كافر گردندبر دامن كبریاش ننشیند گرد
2. بقره (2)، 286.
خویش را به نیروى دیگران ضمیمه نماید تا با تعاون و مساعدت اجتماعى، هیچ واجبى از واجبات الهى روى زمین نماند. اقتضاى مولویت و مالكیت خدا این است كه به بندگان خویش امر و نهى نماید و بندگان موظف به انجام تكالیف مىباشند. تعاون و همكارى انسانها با یكدیگر باعث انجام بیشترِ تكالیف خدا و اداى حق او به گونه كاملتر خواهد بود. در این مسیر گاهى حتى همكارى در قالب گروههاى اجتماعى مثل تشكیل اتحادیهها، انجمنها و گروههاى صنفى باعث تأمین بعضى از حقوق نمىگردد؛ در چنین مواردى، تنها یك راه مىماند و آن تشكیل «حكومت» است. طبیعى است كه در این حالتْ فرد و گروه مشخصى بر همه افراد و گروهها حاكمیت خواهند داشت. بنابراین یكى از فلسفههاى پیدایش حكومت از دیدگاه اسلام تأمین مصالح و انجام كارهایى است كه از عهده افراد و گروهها به تنهایى خارج است و حكومت به عنوان یك «نهاد»(1) این وظایف را انجام داده و مصالح جامعه را تأمین مىنماید. چه كسى این تكلیف را بر حكومت واجب نموده است؟ همان كسى كه تكالیف را بر همه انسانها واجب نموده بود.
در اینجا مناسب است براى تبیین بیشتر ضرورت حكومت به چند مثال عینى اشاره كنیم:
دشمن ما با تجهیزات كامل و تا دندان مسلح به كشور اسلامى ایران حملهور شد و تمام دنیا به طور مستقیم یا غیرمستقیم از او حمایت مىكردند. در این قضیه افراد و گروهها به تنهایى نمىتوانستند در دفاع از مملكت كارى انجام دهند. اگر یك سازمان كلى به نام حكومت با یك «فرمانده كل قوا» وجود نمىداشت، نمىتوانستیم جنگ را اداره كنیم و به پیروزى دست یابیم. یك ارتش كه جاى خود دارد، حتى یك لشكر هم اگر
1. در مبحث «نهادهاى اجتماعى» جامعهشناسان اختلافنظرهاى فراوان دارند كه یكى از آنها در زمینه تعریف «نهاد اجتماعى» است. یكى از آن تعاریف این است: «نهاد اجتماعى مجموعهاى است از هنجارها كه در یك دستگاه اجتماعى به كار بسته مىشوند و قانونى بودن یا نبودن هر چیز را در آن دستگاه تعیین مىكنند». در این معنا، ازدواج، خانواده، مدرسه، دانشگاه و مانند اینها از نهادهاى اجتماعىاند؛ ولى مىتوان گفت كه نهادهاى اجتماعى مفاهیمى انتزاعى هستند كه از امور و شؤون مهم و اجتنابناپذیر زندگىِ اجتماعى بشر حكایت مىكنند. از نظر ما «نهادهاى اجتماعى اصلى» منحصر در نهادهاى خانواده، اقتصاد، آموزش و پرورش، حقوق و حكومت است. البته هر جامعهاى، به جز این پنج نهاد، نهادهاى دیگرى نیز دارد. مثلا، هر جامعهاى نیازمند به دفاع از كیان و موجودیت خود است در برابر هر دشمنى كه آن را تهدید كند؛ بنابراین، همه افرادِ هر جامعه باید به گونهاى ارتباط و تعاون در این زمینه داشته باشند كه نهاد «دفاع» را پدید مىآورد. ر.ك: محمدتقى مصباح یزدى، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص309ـ311.
داراى فرمانده، سازماندهى و تاكتیك عملیاتى واحد نباشد تار و مار شده و از بین مىرود. افراد هر چند با اخلاص و فداكار باشند، داراى سلیقهها و گرایشهاى گوناگونند. در این حالت، پیروزى دستنایافتنى است.
این دستگاه یكى از اركان حكومت است كه وظیفهاش شناسایى قوانین، حل و فصل دعاوى و اجراى حدود است تا از هرج و مرج و اختلال نظام جلوگیرى شود. اگر این دستگاه وجود نداشته باشد حدود الهى اجرا نمىشود، یا بعضى افراد بدون واهمه هر جنایتى را مرتكب شده و یا عدهاى بىجهت متهم مىگردند. اطاعت از اوامر الهى ایجاب مىكند تا دستگاه قضایى به عنوان ركنى از اركان حكومت، حدود الهى را اجرا نماید تا در نهایتْ مصالح جامعه تأمین گردد.
اگر دستگاهى مستقل وجود نداشته باشد، خدمات شهرى مثل سیستمهاى گازرسانى، برق رسانى و آب و فاضلاب مختل مىشود. در این حالت، هیچگاه مصالح جامعه تأمیننمىگردد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز در خطبهاى كه قسمتهایى از آن را مرور كردیم به همین نكته توجه مىدهند: فَلَیْسَ أَحَدٌ ـ وَ إِنِ اشْتَدَّ عَلى رِضَى اللّهِ حِرْصُهُ و طالَ فِى العَمَلِ اجْتِهادُهُ ـ بِبالِغ حقیقَةَ مَا اللّهُ سُبحانَهُ أهْلُهُ مِنَ الطّاعةِ لَهُ، و لكن مِن واجبِ حقوقِ اللّهِ على عبادِهِ النَّصیحَةُ بِمَبلَغِ جُهْدِهِم وَ التَّعاونُ عَلى إقامَةِ الحَقِّ بَیْنَهُم(1)= هیچ كس نمىتواند حق اطاعت خداوندى را چنان كه باید بگزارد، هر چند در به دست آوردن رضاى خدا حریص باشد، و در كار بندگى تلاش فراوان نماید، ولى از جمله حقوق خداى تعالى بربندگان این است كه به اندازه توانشان خیرخواه یكدیگر باشند و با یكدیگر در بر پا داشتن حق همكارى كنند.
هر كس به تنهایى نمىتواند حقوق الهى را ادا نماید، هر چند كه به این كار حریص باشد و نهایت تلاش خویش را به كار برد. اجراى برخى حقوق خدا منوط به تشكیل حكومت است. اطاعت اوامر الهى و اداى حقوق الهى بر جامعه واجب است و هنگامى كه انجام این تكالیف از عهده افراد خارج است، همكارىهاى جمعى و تشكیل حكومت در نظام اسلامى ضرورت پیدا مىكند. در این میان، مردم نیز وظیفه دارند حكومت را در انجام تكالیف و اداى حقوق الهى یارى رسانند.
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 270.
امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جایى دیگر از نهجالبلاغه چنین مىفرماید: إنَّهُ لَیْسَ عَلَى الامامِ إلاّ ما حُمِّلَ مِن أمْرِ رَبِّهِ: الاْبلاغُ فى المَوْعِظَةِ، وَ الاجتِهادُ فِى النَّصیحَةِ، وَ الإحیاءُ لِلسُّنَّةِ، وَ إقامَةُ الحُدودِ عَلى مُستَحِقّیها، و إصدارُ السُّهْمانِ عَلى أهلِها(1)= همانا بر امام واجب نیست جز آنچه را كه خدا امر فرموده است، و آن، كوتاهى نكردن در پند و نصیحت، و تلاش در خیرخواهى، و زنده نگهداشتن سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، و جارى ساختن حدود الهى بر مجرمان، و رساندن سهمهاى بیتالمال به طبقات مردماست.
اشاره كردیم كه از دیدگاه اسلام تمام حقوق و تكالیف از «حق خدا» ناشى مىشود. خداوند این حق را در ابتدا براى خویش قرار داد و آن این كه مردم باید از او اطاعت نمایند. آن گاه بر اساس این حق، حقوقى را براى دیگران قرار داد. از جمله این حقوق، «حقوق امام بر مردم» و «حقوق مردم بر امام» است. اما آن حقوقى كه مردم بر رهبر و پیشواى خویش دارند، چیست؟ و به عبارت دیگر، چه وظیفهاى بر دوش امام و بر عهده حكومت اسلامى است و خداى متعال آن را از حاكم اسلامى مىخواهد؟ این امور از نظر امام امیرالمؤمنین(علیه السلام)از این قرار است: كوتاهى نكردن در پند و نصیحت، تلاش در خیرخواهى، احیاى سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، جارى ساختن حدود الهى بر مجرمان و رساندن سهمهاى بیتالمال به طبقات مردم. فلسفه وجود حكومت این است كه با ایجاد این نهاد مهم، تكالیف الهى به گونه بهتر انجام شده و حقوق الهى ادا گردد. متصدى نهاد حكومت، یعنى امام و رهبر جامعه، باید كار فرهنگى را سرلوحه كار خویش قرار دهد و خیرخواهانه و دل سوزانه مردم را موعظه نموده(2) آنان را متوجه تكالیف و وظایفشان نماید، منافع آنان در دنیا و آخرت را برشمارد، و ضرر و زیانهاى دنیوى و اخروى را كه از اعمال ناروا ناشى مىشود بیان نماید. وقتى فعالیتهاى فرهنگى، تبلیغى و ارشادى انجام شد، این آمادگى براى مردم به وجود مىآید كه تكالیف الهى را انجام دهند و حقوق خداوند را ادا نمایند.
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 104.
2. خداى متعال در وصف پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) مىفرماید: لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْكُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ= شما را پیامبرى از خودتان آمد كه رنج بردنتان بر او گران است، به شما مِهر مىورزد، و نسبت به مؤمنان مهربان و دلسوز است (توبه / 128)؛ خیرخواهى و دلسوزى نسبت به دیگران از اوصاف رهبر شایسته است. نگاه كنید به: محمدتقى مصباح یزدى، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص 400.
در ادبیات دینى ما از مفهومى به نام: «سنّت» یاد مىشود. این مفهوم در اصطلاح علم جامعهشناسى «هنجار» نام دارد. منظور از هنجار، رفتارهایى است كه مورد قبول مردم بوده و در جامعه رواج دارد. اما سنّت حداقل داراى دو اصطلاح خاص است: اول، معناى خاصى كه در كنار كتاب (قرآن) به كار مىرود و منظور از آن، روایات و سیره معصومان(علیهم السلام) است؛ دوم، معنایى كه در مقابل «بدعت» به كار مىرود و منظور از آن، همان هنجارها یا نُرمهایى است كه خداى متعال مقرّر و تعیین فرموده است. وظیفه دوم حكومت بعد از آمادهسازى و موعظه، زنده كردن این هنجارها و احیاى سنّتهاى الهى در جامعه اسلامى است. در ادبیات فعلى ما، تعبیر مناسب براى «احیاى سنّتها» همان «زنده كردن ارزشها» است. وقتى سنّتها زنده شد اگر عدهاى بر خلاف این سنّتها عمل كنند، عملكرد آنان بر خلاف نُرمهاىِ مورد قبولِ جامعه اسلامى و در تضاد با هنجارها است. در این حالت، گاهى رفتار آنان «جرم» بوده و مشمول قوانین كیفرى و جزایى مىشود. قوانین جزایى، پشتوانهاى براى جلوگیرى از تخلفها و رفتارهاى مخالفِ هنجارها و سنّتهاى الهى است. بعد از این كه در جامعه «قوانین مدنى» ثابت گشت، لازم است قوانین دیگرى كه ناظر به تخلفات نسبت به قوانین مدنى است وضع و اجرا گردد. به عبارت دیگر، وقتى قوانین مدنى وضع شد این پرسش مطرح است كه اگر كسانى نسبت به این قوانین تعدى و عصیان نمودند چه باید كرد؟ اینجا است كه قوانین مدنى مستلزم قوانین دیگرى براى متخلفان و مجرمان است كه معمولا از آن به «قوانین كیفرى» یا «قوانین جزایى» تعبیر مىشود. این قوانین در اصطلاح اسلام «اقامه یا اجراى حدود» نامیده مىشود و در فرمایش اخیر امیرالمؤمنین(علیه السلام)به آن اشاره شده است (إقامةُ الحدودِ عَلى مُستَحِقّیها). و سرانجام، وظیفه سوم حكومت اسلامى، توزیع عادلانه ثروت ملّى و فراهم كردن زمینه زندگى آبرومندانه براى عموم مردم است (وإصدارُ السُّهمانِ على أهلها).
موضوع سخن «حقوق از دیدگاه اسلام» بود كه گفتیم داراى دو بخش كلى است: یكى فلسفه حقوق و دیگرى قوانین حقوقى. مهمترین حق، بر اساس كلام حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهجالبلاغه و دیگر روایات، «حق امام بر مردم» و «حق مردم بر امام» و یا به تعبیر دیگر، «حق حكومت اسلامى بر مردم» و «حق مردم بر حكومت اسلامى» است. در جلسات گذشته به این نتیجه رسیدیم كه اساساً جوامع انسانى با هر خصوصیت و ویژگى، به «حكومت» به عنوان یك «نهاد» نیازمندند و این نهاد داراى اختیارات و وظایف تعریف شدهاى است. این وظایف و اختیارات در حیطه تأمین نیازهایى است كه از عهده افراد یا گروههاى خاص، خارج است و نقش حكومت در برآوده كردن آنها بسیار برجسته است. همچنین، كشور نیازمند مقامى براى صدور اوامر و دستورات است، به گونهاى كه همه مردم آن را محترم شمارند و اطاعت كنند. افراد و گروهها به تنهایى، از چنین امتیاز ویژهاى برخوردار نیستند و از عهده این وظیفه بر نمىآیند. تنها نهاد حكومت است كه به عنوان یك «مقام صالح» شایستگى صدور امر و نهى را دارا است. امور دیگرى نیز ضرورت حكومت را توجیه مىكند كه مهمترین آنها اِعمال «مدیریت» در جامعه است به گونهاى كه در مسایل اجتماعى حرف آخر را بزند و دستوراتش مورد پذیرش همگان واقع شود.
وقتى نهاد حكومت بر اساس هر مكتب و دیدگاهى شكل گرفت، این پرسش مطرح است كه اختیارات و وظایف حكومت چیست؟ و مردم چه انتظاراتى مىتوانند از حكومت داشته باشند؟ در اصل تشكیل حكومت و ضرورت آن اختلاف چندانى نیست؛ اختلاف در كیفیت تعیین حاكم و وظایف و اختیارات او است. آیا این نهاد، قدرتِ قانونىِ خویش را از كجا به دست مىآورد؟ و اعضاى حكومت چگونه تعیین مىشوند؟
در سایر نظامهاى مردمى، خلقى و یا عرفى، هدف عمده از تشكیل حكومت برقرار ساختن نظم و امنیت در جامعه و جلوگیرى از هرج و مرج است؛ ولى در نظام اسلامى كه مبتنى بر باورها و ارزشهاى دینى و الهى است، اختیارات و وظایف حكومت داراى ویژگىهایى خاص است. در نظام اسلامى بیش از آن كه به نیازهاى مادى و دنیوى اهمیت داده شود، به نیازهاى روحى، معنوى و اخروى اهمیت داده مىشود. این گونه نیازها نیز، نیازمند «نهاد حكومت» است تا متكفلِ تأمینِ آن باشد. همان گونه كه براى تأمین برخى از نیازهاى مادى نیازمند حكومت هستیم، برخى از نیازهاى معنوىِ جامعه نیز باید توسط «نهاد حكومت» تأمین گردد. ما بر اساس مبانىِ دینى خویش معتقدیم كه نیازهاى روحى، معنوى و اخروى تنها در سایه اطاعت از دستورات الهى حاصل مىشود. اولین وظیفه حاكم اسلامى اجراى احكام اسلامى است؛ زیرا در سایه دستورات اسلام، هم نیازهاى مادى جامعه و هم نیازهاى معنوى آن تأمین مىگردد. اگر احیاناً در موارد و در مقاطعى خاص، بین نیازهاى مادى و معنوى تضادى پیش آید، باید اولویتهایى را ملاك قرار داد كه از نظر اسلام معتبر است. شاید بتوان وظایفِ حكومت اسلامى را در ده وظیفه یا بیشتر یا كمتر، به تفصیل تعیین نمود؛ ولى چون همه نیازهاى انسان در عمل به اسلام خلاصه مىشود، مىتوان وظیفه حاكم اسلامى را در «اجراى احكام اسلامى» خلاصه كرد. با اجراى احكام اسلام مىتوان جامعهاى صالح و خداپسند به وجود آورد كه تأمینكننده سعادت دنیا و آخرتِ انسان است. این مهم، زمانى تحقق مىپذیرد كه دستورات اسلام آن چنان كه اولیاى دین به ما معرفى نمودهاند، اجرا گردد و احكام جزیى و مقررات فصلى و موسمى بر اساس ارزشهاى ثابت و كلى استخراج گردد. بنابراین متخصصان مسایل اسلامى هستند كه در مجلس معتبر قانون گذارى مىتوانند قوانین لازم را تدوین نمایند.
به هنگام تشكیل اولین حكومت اسلامى در مدینه، مردم بر اساس «اجراى احكام اسلامى» با پیغمبر(صلى الله علیه وآله) «بیعت» نمودند؛ حتى آیهاى از قرآن كریم مربوط به «بیعت زنان» است كه موادِ آن بیعت به اجراى احكام اسلام باز مىگردد.(1) بعد از رحلت پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نیز مردم بر اساس
1. آیاتى از كلام اللّه مجید در باب «بیعت» است؛ مانند: فتح (48)، 10 و 18؛ ممتحنه (60)، 12. آیه اخیر در مورد بیعت زنان با پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) است: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَكَ عَلى أَنْ لا یُشْرِكْنَ بِاللّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنِینَ وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتان یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا یَعْصِینَكَ فِی مَعْرُوف فَبایِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ = اى پیامبر! چون زنانِ با ایمان نزد تو آیند كه (با این شرط) با تو بیعت كنند كه چیزى را با خدا شریك نسازند، و دزدى نكنند، و فرزندان خود را نكشند، و فرزند نامشروعى به دنیا نیاورند كه آن را با بُهتان (و حیله) به شوهرشان ببندند، و در (كار) نیك از تو نافرمانى نكنند، با آنان بیعت كن و از خدا براى آنان آمرزش بخواه، زیرا خداوند آمرزنده مهربان است.
«بیعت» از ماده «بیع» در اصل به معناى دست دادن به هنگام قرارداد معامله است، و سپس به دست دادن براى «پیمان اطاعت و فرمانبردارى» اطلاق شده است. در تاریخ اسلام چنین مرسوم بود كه آن كس كه پیمان اطاعت مىبست، دست خود را در دست پیغمبر یا خلیفه یا امیر مىگذاشت و از این طریق خلافت یا امارتِ او را به رسمیت مىشناخت و از فرمانش اطاعت مىكرد، و بیعتپذیر نیز حمایت و دفاع او را به عهده مىگرفت. هنگام فتح مكه همین كه پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) از بیعت با مردان فراغت حاصل كرد به سوى زنان متوجه شد و دست خود را در قدح آب فرو برد، و زنان نیز دستهاى خود را در آن قدح فرو بردند و بدین وسیله پیمان یا بیعتِ زنانِ مكه نیز انجام گرفت.
كتاب و سنّت با «خلیفه رسول اللّه» و «امام و امیر مسلمین» بیعت نمودند. اما در دوران بیست و پنج ساله پس از آن حضرت، تدریجاً در عرصه سیاست و مدیریت اسلامى امورى پیش آمد كه نه تنها با مبانى ارزشى اسلام سازگارى نداشت، بلكه در مخالفت آشكار با احكام اسلام بود. در این دوران، یك منحنى نزولى به طرف ارزشهاى غیراسلامى ترسیم شد و در عرصه حكومت، ارزشهاى اسلامى كم رنگتر گشت و به تدریج شرایط اجتماعى و فرهنگى در جامعه به گونهاى شد كه مسلمانان بعضى احكامِ خلاف اسلام را پذیرفتند، و حتى این گونه امور، اعتبار قانونى نیز پیدا كرد!! براى مثال، در زمان خلیفه سوم سوء استفادههاى فراوانى از بیتالمال مسلمین صورت پذیرفت. اقوام و بستگان خلیفه، به عنوان حاكمان اسلامى در مناطق مختلف گماشته شدند. این عده، بیتالمال را مورد حیف و میل قرار دادند.(1) مسلمانان
1. عثمان پسر عفان، از خاندان بنىامیه و مردى تاجر پیشه بود و بزازى مىكرد. در مكه مسلمان شد و با مهاجران به مدینه مهاجرت كرد. به تصریح دانشمندان و مورخان، عثمان از نظر اطلاعات دینى، حتى از دو خلیفه قبل، «ابوبكر» و «عمر» هم پایینتر بود! در اینجا به گوشهاى از عملكرد ناصواب او كه حتى علماى سنّى بدان معترفند اشاره مىشود:
هنگامى كه مردم با او بیعت كردند آنقدر ذوقزده شده بود كه هنوز بر منبر نرفته و خطبهاى نخوانده، یك راست به خانه خود رفت. تمام افراد بنىامیه كه در مدینه سكونت داشتند، در خانه او به عنوان تبریك حضور یافتند. ابوسفیان بن حرب، یعنى همان مرد پلیدى كه در بسیارى از جنگها علیه اسلام و مسلمین، فرمانده سپاه كفر بوده و خون صدها شهید مسلمان را به گردن داشت، فریاد زد: اى فرزندان امیه! همان طورى كه بچههاى كوچه با توپ، بازى مىكنند، شما هم با خلافت بازى كنید و دست به دست بگردانید. قسم به آن كه ابوسفیان به او قسم مىخورد(!!) نه عذابى، نه حسابى، نه بهشتى، نه دوزخى، نه رستاخیزى و نه قیامتى در كار است و همه این حرفها دروغ و بىاساس است!
با این كه، این سخنان، كفر محض بود و بر عثمان كه اینك خود را خلیفه پیغمبر مىدانست واجب بود او را به جرم ارتداد گردن بزند، ولى چون ابوسفیان، شیخ بنىامیه و مورد احترام عثمان بود از او درگذشت و هیچ اقدامى نكرد. او «عبیداللّه بن عمر» را كه قاتل سه نفر بىگناه بود ـ یعنى: هرمزان والى خوزستان، یك دختر كوچك و غلام سعد بن ابى وقاص ـ مورد عفو قرار داد. بدین ترتیب، قاتلى كه دو مرد مسلمان و یك كودك را بدون هیچ مجوزى كشته بود، از قصاص نجات یافت. علماى سنّى اعتراف دارند كه این قضاوت، اولین قضاوت ظالمانه و نامشروع عثمان در ایام خلافتش شمرده مىشود. او ولید بن عُقبه را كه برادر ناتنىاش بود، فرماندار كوفه كرد. ولید مردى فاسق، فاجر و دایم الخمر بود و در كوفه، كار هرزگى و رسوایى او به جایى رسید كه یك روز صبح، در حال مستى به مسجد اعظم رفت و در محراب، به عنوان امام جماعت، بر مردم نماز خواند، ولى آن چنان مست بود كه نماز صبح را چهار ركعت خواند! دو نفر از حاضران جلو رفتند و از مستى او استفاده كرده، انگشترى او را از دستش درآوردند و به عنوان مدرك جرم، به مدینه نزد عثمان بردند و شكایت كردند. عثمان نه تنها ولید را حدّ نزد، بلكه شكایتكنندگان را به عنوان این كه بر امیر خود تهمت زدهاند، شلاق زد!!
او فدك را كه ابىبكر و عمر از تصرف دختر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) خارج ساختند، به مروان بن حكم بخشید و تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز دست به دست، میان فرزندان مروان مىگشت. همچنین، یك پنجم از بیتالمال را به مروان بن حكم هدیه كرد و آن رانده شده رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را وزیر خود گردانید!
او حكومت شام را به صورت یك حكومت خودمختار، به معاویة بن ابى سفیان واگذار كرد و به وى اجازه داد كه در آن سرزمین وسیع به دلخواه خود عمل كند.
او حكومت كوفه را ابتدا به برادرش ولید بن عُقبه و بعد به سعید بن عاص واگذار كرد. حكومت مصر را به عبداللّه بن ابى سرح كه در زمان رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) مرتد شده و آن حضرت خونش را هدر كرده بود، چون برادر رضاعیش بود، هدیه كرد.
او عبداللّه بن عامر اموى، پسر عموى خود را، فرماندار بصره و كشور پهناور ایران نمود. همچنین، یعلى بن امیه را ـ چون از بنى امیه بود ـ بر سر مردم یمن مسلط ساخت و حاكم آن كشور كرد.
او سیصد هزار درهم صدقات طایفه قضاعه را یكجا به حَكَم بن ابى العاص ـ رانده شده پیغمبر ـ بخشید و خمس غنیمتهاى آفریقا را كه بالغ بر پانصد هزار دینار بود، به مروان به حكم ـ پسر عمو و داماد خودش ـ اهدا كرد. ابوموسى اموال بىشمارى از درآمدهاى كشور عراق، به مدینه آورد. عثمان تمام آن اموال را میان بنىامیه تقسیم كرد.
او سیصد هزار درهم به حارث بن حَكَم ـ برادر مروان ـ و یكصد هزار درهم به سعید بن عاص اموى بخشید و حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)و جمعى از بزرگان صحابه با او صحبت كردند و صداى اعتراض را به گوش او رساندند. عثمان در جواب گفت: او با من قرابت و خویشاوندى دارد!!
او به عبداللّه بن خالد اموى سیصد هزار درهم و به سایر مردان طایفه وى، هر یك صد هزار درهم عطا كرد و دویست هزار دینار نیز به ابوسفیان بن حرب بخشید. در اثر خلافت عثمان، جمعى از سرشناسان و كسانى كه اهل زد و بندهاى سیاسى و قادر بر اخلالگرى و خرابكارى بودند، توانستند ثروتهاى بىحسابى بیندوزند.
زبیر بن عوام از بركت بخششهاى عثمان داراى ثروتى افسانهاى شده بود. یازده خانه در مدینه، دو خانه در بصره، یك خانه در كوفه و یك خانه در مصر داشت. داراى چهار زن بود كه پس از مرگ او ـ پس از اخراج ثلث ـ به هر یك، یك میلیون و دویست هزار درهم ارث رسید!! طلحة بن عبیداللّه نیز از بذل و بخششهاى عثمان بىبهره نماند و مورخان املاك و اموال او را ـ در روز مرگش ـ سى میلیون درهم نوشتهاند.
عبدالرحمن بن عوف هم، بهره كاملى از عثمان برگرفت. او هنگام مرگ داراى هزار شتر، سه هزار گوسفند، صد اسب و یك مزرعه بزرگ و قابل ملاحظه بود. سعد بن ابى وقاص از مراحم خلیفه، كاخى مجلل براى خود ساخته بود. وقتى چشم از جهان پوشید، دویست و پنجاه هزار درهم از او میراث باقى ماند. یعلى بن امیه نیز كه مشمول مراحم عثمان بود، در هنگام مرگ داراى پانصد هزار دینار نقد بود و قیمت املاك و مطالبات او هم به یكصد هزار دینار بالغ مىشد.
زید بن ثابت كه از فداییان و محافظان عثمان بود، وقتى از دنیا رفت ـ بنا به نقل مسعودى ـ به قدرى طلا و نقره از او باقى مانده بود كه آنها را با تبر مىشكستند! و سایر اموال و املاك او، جداگانه به حساب آمد كه بالغ بر صد هزار دیناربود.
عثمان بر خلاف روش رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) و حتى بر خلاف رفتار دو خلیفه قبل ـ ابىبكر و عمر ـ لباسى مانند سلاطین مىپوشید و بر روى لباسهایش جُبهاى از خَز در بر مىكرد كه قیمت آن، به تنهایى یكصد دینار طلا بود. قسمت مهمى از زیورها و جواهرات بیتالمال را كه از غنایم جنگى بود، به خانواده خود بخشیده بود. مقدار زیادى از اموال بیتالمال را صرف ساختن یك خانه مجلل و كاخ باشكوه براى خودش كرده بود.
روزى كه عثمان كشته شد، مبلغ سى میلیون و پانصد هزار درهم و یكصد و پنجاههزار دینار پول نقد نزد خزانهدارش موجود بود. هزار شتر در ربذه و املاكى در نقاط مختلف داشت كه دویست هزار دینار قیمت آنها بود.
ابوذر غفارى كه از اصحاب بزرگوار رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بود، او را اندرز داد؛ ولى عثمان او را به شام و سپس به ربذه تبعید كرد و این تبعید منجر به مرگ ابوذر شد. عمار یاسر به خانه او رفت و با او درباره اشتباهاتش سخن گفت؛ ولى عثمان به اتفاق غلامانش او را مضروب نمودند كه در نتیجه، مدتى بىهوش بود و مبتلا به فتق شد.
آنچه ذكر كردیم ارقام و آمارى است كه مورد تأیید مورخان شیعه و سنّى است و بهتر است سخن را به بخشى از كلام حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) خاتمه دهیم: نفر سوم ـ عثمان ـ برخاست ـ و خلافت را اشغال كرد ـ در حالى كه هر دو جانب خود را پر از باد كرده بود و فرزندان پدرش ـ بنى امیه ـ با او همدست شدند. مال خدا ـ بیتالمال ـ را مىخوردند، مانند شترى كه گیاه بهارى را با میل و رغبت مىخورد.(نهج البلاغه، خطبه سوم، معروف به خطبهشقشقیه).
از سرزمینهاى مختلف اسلامى كه تاب تحمل این وضعیت را نداشتند به عنوان اعتراض به مدینه هجوم آوردند و صداى اعتراض خود را به گوش خلیفه سوم رساندند. خواسته آنان لزوم عمل به دستورات اسلام توسط خلیفه، و عزل صاحب منصبان بىكفایت و فاسد بود. آنان در ادامه اعتراض خویش خانه خلیفه را محاصره نمودند و در صدد قتل او برآمدند.
امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) در موقعیتى قرار داشت كه حق وى در خلافت و زمامدارىِ مسلمانان غصب گشته و اهانتهایى نیز نسبت به وى و همسرش حضرت فاطمه(علیها السلام) روا داشته شده بود. با این حال، آن حضرت نمىخواست مصالح اسلام و مسلمین به خطر افتد. هر
گاه در مسایل حكومت با او مشورت مىشد با دوراندیشى و دلسوزى هرچه تمامتر، مصلحت خلفا و جامعه مسلمین را گوشزد مىنمود. در این باره، داستانهاى فراوانى وجود دارد؛ براى مثال، خلیفه دوم با امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مورد جنگ با امپراتورى ایران مشورت نمود و حضرت راهنمایىهاى بسیار سازندهاى را ارائه فرمودند.(1) آن بزرگوار در مدت 25 سال بعد از رحلت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)، از نصیحت، خیرخواهى و دلسوزى براى مسلمین و در راستاى اجراى احكام اسلامى كوتاهى نمىكردند؛ هر چند نصایح آن حضرت غالباً مورد قبول واقع نمىشد. از جمله آن موارد قضیه اعتراض مسلمین نسبت به خلیفه سوم بود. مسلمانان از سرزمین مصر، عراق و سایر بلاد اسلامى خواهان عزل خلیفه و در صورت استنكاف، خواهان قتل او بودند. حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)وساطت نمود و به عنوان نماینده شورشیان با عثمان به گفتگو نشست. ایشان به خاطر حفظ مصالح اسلامى این نمایندگى را پذیرفتند و به خانه عثمان تشریف بردند. (اگر چه عدهاى از همان افرادى كه به خانه عثمان هجوم آوردند بعداً «پیراهن عثمان» را بهانه قرار دادند و آن حضرت را از طرفداران قتل عثمان معرفى نمودند!!) در اینجا به قسمتى از گفتگوى حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) با عثمان اشاره مىكنیم:
إنَّ النّاسَ وَرائى و قدِ اسْتَسْفَرونى بَیْنَكَ و بَیْنَهُم، وَ وَ اللّهِ ما أَدْرى ما أَقولُ لكَ! ما أَعرِفُ شَیْئاً تَجهَلُهُ، و لا أدُلُّكَ عَلى أمر لا تَعْرِفُهُ،... فَاللّهَ اللّهَ فى نَفسِكَ! فإنَّكَ ـ و اللّهِ ـ ما تُبَصَّرُ مِنْ عَمًى، و لا تُعَلَّمُ مِنْ
1. در این باره به یكى از معتبرترین سندها یعنى نهجالبلاغه اشاره مىكنیم: خطبه 134 مربوط به مشاوره عمر با امیرالمؤمنین(علیه السلام) در باره جنگ با امپراتور روم است.
این جنگ در سال 15 هجرى واقع شد. حضرت به عمر فرمود كه خود در میدان جنگ حاضر نشو، بلكه مرد دلیرى را روانه میدان نما. خطبه 146 نهجالبلاغه نیز درباره مشاوره عمر با امیرالمؤمنین(علیه السلام)در جنگ با امپراتور ایران است. ترجمه بخشى از این خطبه چنین است: «پیروزى و شكست اسلام به فراوانى و كمى طرفداران آن نبود، اسلام دین خدا است كه آن را پیروز ساخت... جایگاه رهبر، چونان ریسمانى محكم است كه مهرهها را متحد ساخته به هم پیوند مىدهد. اگر این رشته از هم بگسلد، مهرهها پراكنده و هر كدام به سویى خواهند افتاد و سپس هرگز جمعآورى نخواهند شد...همانا، عجم اگر تو را در نبرد بنگرند، گویند این ریشه عرب است اگر آن را بریدید آسوده مىگردید، و همین فكر، سبب فشار و تهاجمات پى در پى آنان مىشود و طمع ایشان در تو بیشتر مىگردد. این كه گفتى آنان به راه افتادهاند تا با مسلمانان پیكار كنند، پس خداوند سبحان از آمدن ایشان بیش از تو كراهت دارد، و خدا بر دگرگون ساختن آنچه كه دوست ندارد تواناتر است. امّا آنچه از فراوانى دشمن گفتى، ما در جنگهاى گذشته با فراوانى سرباز نمىجنگیدیم، بلكه با یارى و كمك خدا مبارزه مىكردیم».
جَهل، وَ إنَّ الطُّرُقَ لَواضِحَةٌ، وَ إنَّ أعلامَ الدّینِ لَقائمَةٌ. فاعلم أنَّ أَفضَلَ عِبادِ اللّهِ عندَ اللّهِ إمامٌ عادِلٌ، هُدِىَ و هَدَى، فَأقامَ سُنَّةً مَعلومَةً، وَ إنَّ السُّنَنَ لَنَیِّرَةٌ، لَها أَعْلامٌ، وَ إنَّ البِدَعَ لَظاهِرَةٌ، لَها أعلامٌ. و إنَّ شَرَّ النّاسِ عِندَ اللّهِ إمامٌ جائرٌ ضَلَّ و ضُلَّ بِهِ، فَأَماتَ سُنَّةً مَأخوذَةً (معلومةً)، و أَحْیا بِدْعَةً متروكة(1)= همانا مردم پشت سر من هستند و مرا میان تو و خودشان میانجى قرار دادهاند، به خدا نمىدانم با تو چه بگویم! چیزى را نمىدانم كه تو ندانى، تو را به چیزى راهنمایى نمىكنم كه نشناسى،... پروا كن! سوگند به خدا، تو كور نیستى تا بینایت كنند، نادان نیستى تا تو را تعلیم دهند، راهها روشن است، و نشانههاى دین برپا است. پس بدان كه برترین بندگان خدا در پیشگاه او رهبر عادل است كه خود هدایت شده و دیگران را هدایت مىكند، سنّتِ شناخته شده را برپا دارد، و بدعت ناشناخته را بمیراند. سنّتها روشن، و نشانههایش آشكار است، بدعتها آشكار و نشانههاى آن برپا است، و بدترین مردم نزد خدا، رهبر ستمگرى است كه خود گمراه و مایه گمراهى دیگران است، كه سنّت پذیرفته را بمیراند، و بدعت ترك شده را زنده گرداند.
إنَّ النّاسَ وَرائى و قَدِ اسْتَسْفَرونى بَیْنَكَ و بَیْنَهُم؛ یعنى مردم پشت سر من هستند و عدّه زیادى اطراف خانهات اجتماع كردهاند. آنان مرا سفیر و نماینده خویش قرار دادهاند تا با تو سخن بگویم.
و وَ اللّهِ ما أَدْرى ما أَقولُ لَكَ!...؛ به خدا قسم! نمىدانم با تو چه بگویم. رفتار نادرستى كه انجام مىگیرد چیزى نیست كه بر تو مجهول باشد یا تو از آن غفلت داشته باشى. این گونه نیست كه تو احكامش را ندانى، تا من به تو یاد دهم. خودت جریانات سیاسى و سوء استفادههاى كارگزارانت نسبت به بیتالمال را بهتر مىدانى. آنان به طور علنى احكام و قوانین اسلامى را زیر پا گذاشتهاند و نیازى به یادآورى و تذكر من نیست. تو سالها در حضور پیامبر بودى، فرمایشات پیغمبر را شنیده، و سیره آن حضرت را مشاهده نمودهاى. رفتار تو خطا است و لازم است عملكرد خویش را تغییر دهى. خلیفه اول و دوم ـ ابوبكر و عمر ـ نسبت به تو در رعایت احكام اسلامى سزاوارتر نبودند؛ بلكه تو به این امر سزاوارترى؛ براى این كه تو، هم از نظر «نَسَبى» و هم از نظر «سَبَبى» با پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) ارتباط دارى (نَسَب از آن جهت كه عثمان، از بنى اُمیّه بود و «بنى امیه» و «بنى هاشم» به یك ریشه مىرسند، و سَبَب از آن جهت كه عثمان داماد پیامبر بود).
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 163.
وَ إنَّ أَعْلامَ الدّینِ لَقائِمَة؛ نشانههاى دین آشكار است. كسى كه بخواهد بر طبق دین عمل نماید، چیزى بر او مخفى نیست. او مىداند چه كارى را انجام دهد و چه كارى را ترك نماید.
حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)در گفتگو با عثمان از یك نكته روان شناختى استفاده كرد. براى این كه غرورِ طرفِ خطاب، مانع پذیرش سخنان امیرالمؤمنین(علیه السلام) نگردد، فرمود تو همان چیزهایى را كه من مىدانم، مىدانى. یعنى در مقام تعلیم یا صدور امر و نهى نیستم تا تو رنجشخاطر پیدا نمایى و سخنان حق را نپذیرى. من و تو هر دو دستورات اسلام را از پیغمبر(صلى الله علیه وآله)شنیدهایم؛ ولى از آنجا كه من نماینده این جمعیت هستم، آمدهام تا خواسته آنان را بازگو نمایم. در واقع، فرمایشات اصلىِ امیرالمؤمنین(علیه السلام) از اینجا شروع مىشود:
فَاعْلَم أَنَّ أَفْضَلَ عِبادِ اللّهِ عِنْدَ اللّهِ إمامٌ عادِلٌ، هُدِىَ و هَدَى؛ اى عثمان! بدان كه برترین و عزیزترین بندگان نزد خدا، امامِ عدالت پیشه است، كه خودْ هدایت شده و راه را از چاه باز شناسد، و دیگران را نیز هدایت نماید. علامت امامِ عدالت پیشه، هدایت شده و هادى، این است:
فَاَقامَ سُنَّةً مَعْلومَةً، و أَماتَ بِدْعةً مَجْهولة؛ امام عادل كسى است كه سنّت معلوم و روشن را كه از آنِ اسلام است، زنده داشته بر پا دارد؛ و بدعتِ مجهول و امور بىاعتبار در اسلام را بمیراند. ارزش و اعتبار بعضى از امور از نظر اسلام معلوم نیست، و بلكه بدعت بودنش آشكار است. در این حالت، وظیفه امامِ عادل در نابود ساختن این بدعتها است.
در اینجا به قول ما طلبهها، سؤال مُقدَّرى وجود دارد و آن این كه: آیا سنّتهایى كه باید احیا شوند، و بدعتهایى كه باید نابود گردند كدام است؟ پاسخ این پرسش معلوم است. در واقع، چون مخاطَبِ حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، یعنى عثمان، از سنّتها و بدعتها آگاهى كامل دارد، از همین روى این پرسش جا ندارد.
وَ إنّ السُنَنَ لَنَیِّرَةٌ، لَها أَعْلامٌ، و إنَّ الْبِدَعَ لَظاهِرَةٌ، لَها أَعْلام؛ سنّتها روشن و آشكار است و نشانههاى خودش را دارد، بدعتها نیز روشن بوده و نشانههاى خودش را دارد. هر كس بخواهد مىتواند تشخیص دهد كه فلان كارْ سنّت و شایسته یا بدعت و ناشایسته است. در این حالت، وظیفه بندگان برتر، اِحیا و ترویج سنّتهاى معلوم، در جامعه و میراندن بدعتها مىباشد.
«وَ إنَّ شَرَّ النّاسِ عِنْدَ اللّهِ امامٌ جائرٌ ضَلَّ و ضُلَّ بِه؛ در مقابلِ برترین بندگان، بدترین و
پلیدترین انسانها قرار دارند. از نظر حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، بدترین انسان، پیشواى غیرعادل و ستمپیشهاى است كه خودش گمراه است و دیگران نیز به وسیله او گمراه مىگردند. علامت چنین شخصى هم ایناست:
فَاَماتَ سُنّةً معلومةٌ، و أحْیا بِدْعَةً متروكة؛ در مقابل بهترین بندگان كه سنّتها را احیا مىكنند، بدترین انسانها قرار دارند و آنان كسانى هستند كه سنّتهاى دینى را ترك، و بدعتها را زندهمىكنند!
وَ إنّى سَمِعْتُ رَسولَ اللّه(صلى الله علیه وآله) یقولُ: یُؤتى یَومَ القیامَةِ بالامامِ الجائِرِ و لَیْسَ مَعَهُ نَصیرٌ و لا عاذِرٌ فَیُلْقى فى نارِ جهنَّمَ فَیَدُورُ فیها كما تدورُ الرَّحى ثمَّ یَرتَبِطُ فى قَعرِها. وَ إنّى أُنْشِدُكَ اللّهَ أَلاّ تكونَ إمامَ هذِهِ الأمَّةِ المَقتولَ فَاِنَّهُ كانَ یُقالُ: یُقتَلُ فى هذِهِ الأمَّةِ إمامٌ یَفتَحُ علیها القَتلَ و القِتالَ الى یومِ القیامَةِ و یلبِسُ أُمورَها عَلَیها و یَبُثُّ الفِتَنَ فیها فَلا یُبصِرونَ الحَقَّ مِنَ الباطِلِ، یَموجونَ فیها مَوجاً وَ یَمرُجونَ فیها مَرْجاً. فلا تكونَنَّ لِمَروانَ سَیِّقَةً یَسوقُكَ حَیثُ شاءَ بَعدَ جلالِ السِّنِّ و تَقَضِّى العُمْرِ. فقالَ لَهُ عثمانُ: كَلِّمِ النّاسَ فى أنْ یؤَجِّلونى حَتّى أَخرُجَ الیهِم مِن مَظالمهم. فَقال(علیه السلام)ما كانَ بِالْمدینةِ فَلا أَجَلَ فیه، وَ ما غابَ فَأَجَلُهُ وُصولُ أمرِكَ إِلَیْه(1)= من از پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله)شنیدم كه فرمود: «روز قیامت رهبر ستمگر را بیاورند كه نه یاورى دارد و نه كسى عذر او را مىپذیرد، پس او را در آتش جهنم افكنند، و در آن چنان مىچرخد كه سنگ آسیاب، تا به قعر دوزخ رسیده به زنجیر كشیده شود». من تو را به خدا سوگند مىدهم كه امام كشته شده این امّت مباشى، چرا كه پیش از این گفته مىشد: «در میان این امت، امامى به قتل خواهد رسید كه دَرِ كشتار تا روز قیامت گشوده خواهد شد و كارهاى امت اسلامى با آن مشتبه شود، و فتنه و فساد در میانشان گسترش یابد، تا آنجا كه حق را از باطل نمىشناسند، و به سختى در آن فتنهها غوطهور مىگردند». براى مروان(2) چونان حیوان به غارت گرفته مباش كه تو را هر جا خواست براند، آن هم پس از سالیانى كه از عمر تو گذشته(3) و تجربهاى كه به دست آوردهاى. عثمان گفت: «با مردم صحبت كن كه مرا مهلت دهند تا از عهده ستمى كه به آنان رفته برآیم»، امام(علیه السلام)فرمود: آنچه در مدینه است به مهلت نیاز ندارد، و آنچه مربوط به بیرون مدینه باشد تا رسیدن فرمانت مهلتدارد.
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 163.
2. مروان داماد عثمان و منشى او بود و در او نفوذ بسیار داشت. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) او و پدرش را تبعید كرده بود، در زمان عثمان آزاد و داماد عثمان و سپس همه كاره او گردید و او را عامل اصلى كشته شدن عثمان مىدانند.
3. عثمان هشتاد سال عمر كرد.
و إنّى سَمِعْتُ رسولَ اللّه(صلى الله علیه وآله)...؛ این صحنه را مجسم كنید كه مردم در اطراف مركز حكومت، اجتماع كردهاند و امیرالمؤمنین(علیه السلام) خلیفه سوم را در خانهاش نصیحت مىكند. در این حالت، آن حضرت حدیث پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) را براى او مىخواند. از قول پیامبر خدا مىگوید: روز قیامت، پیشواى منحرف، غیرعادل و حاكمى را كه اسلام او را نمىپسندد به صحنه محشر مىآورند در حالى كه هیچ یار و یاورى ندارد و هیچ كس هم عذرش را نمىپذیرد. غریب، سرشكسته، زبون و فرومایه. او را به آتش جهنم مىافكنند، همانند سنگ آسیاب دور خود مىگردد تا تدریجاً به قعر جهنم مىرسد. در آنجا با غُل و زنجیر بسته مىشود.
و إنّى اُنْشِدُكَ اللّهَ، ألاّ تَكونَ امامَ هذِهِ الأمَّةِ المقتولَ...؛ اى عثمان! تو را به خدا قسم مى دهم كه پیشوایى نباشى كه به دست مردم كشته شوى. كارى نكن كه به دست مردم به قتل برسى، كه این امر آثار بدى براى جامعه اسلامى خواهد داشت. اگر چنین چیزى واقع شود، امامكُشى و حاكمكُشى باب مىشود و این جریان تا روز قیامت ادامه خواهد یافت. تا به حال، احترام حاكم اسلامى محفوظ بوده است. اگر خلفاى پیشین تخلفاتى داشتند، مردم از آنها اغماض كردهاند؛ ولى تخلفات تو به گونهاى است كه مردم تاب تحمل آن را ندارند و نزدیك است كه تو را به قتل برسانند و این، بدعتى خواهد شد كه مدام ادامه مىیابد.
و یَلْبِسُ امورَها عَلَیْها، و یَبُثُّ الْفِتَنَ فیها...؛ در این حالت، حق و باطل به هم آمیخته شده و تشخیص حق از باطل مشكل خواهد بود. هر كسى به بهانهاى شورش كرده و نظم جامعه اسلامى به هم خواهد خورد.
عثمان در جواب گفت: فرصتى از شورشیان طلبنما تا من براى اصلاح امور، چارهاى بیندیشم و كارها را به مسیر صحیحش بازگردانم. حضرت در جواب فرمود: پیشنهاد شورشیان احتیاج به زمان ندارد. كسانى كه در مدینه مرتكب تخلفاتى شدهاند، همین الان عزلشان نما و دستور عزل آنان را صادر كن. عثمان قبول نكرد و در نهایت، كار به كُشتنش انجامید و در عالَم اسلام فتنههایى را به دنبالآورد.
منظور از بیان این خطبه و داستان گفتگوى حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) با عثمان این بود كه از نظر آن حضرت، نشانه حاكم عادل احیاى سنّتهاى دینى و میراندن بدعتهاى كفرآمیز است
و نشانه حاكم جایر، ترك سنّتهاى دینى و احیاى بدعتها و كارهاى كفرآمیز است. از نظر آن حضرت، اولین نشانه حقانیتِ حكومت اسلامى این است كه حكومت اسلامى در اجراى احكام اسلامى تلاش نماید و احكام ضد اسلام و خلاف آداب و رسوم اسلامى را محو نماید. آیا اگر حكومتى سر كار بیاید و نسبت به احكام اسلامى بىمهرى نماید، این حكومت، حكومت اسلامى است؟! آیا پیشواى این حكومت، امام عادل است یا پیرو خلیفه سوم است كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) او را پند و اندرز داد؟! گاهى نسبت به مسایل اسلامى اهمالكارى و مسامحه مىشود و با «اما» و «اگر» از كنار آن مىگذرند و یا عنوان مىكنند كه فعلا «مصلحت نیست»! و حتى در مواردى آداب و رسوم كفرآمیز را ترویج مىنمایند؛ مثلا به عنوان «سنّت نیاكان زرتشتى»! و با صرف بودجههاى كلان، چهارشنبهسورى یا آتشپرستى را ترویج مىنمایند! آیا این همان چیزى است كه اسلام آن را مىپسندد؟!! مسأله احیاى سنّتها یا عمل به دستورات دینى آن قدر در نزد پیشوایان شیعه اهمیت دارد كه اصلا مكتب اهل بیت(علیهم السلام) به عنوان «مكتب ضد بدعت» شناخته مىشده است، در حالى كه سایر مكاتب فقهى و فِرَق اسلامى به نوعى، بدعتها را تجویز مىنمایند؛ مثلا خلفاى سهگانه هر یك به گونهاى بدعتهایى را جعل نمودهاند. فقهاى اهل سنّت كه خود را پیرو آنان مىدانند، نمىتوانند بدعتها را به طور كلى انكار نمایند، بلكه تلاش دارند كارهاى خلاف آنان را به گونهاى توجیه یا تفسیر كنند. البته رویّه فقهاى غیرشیعه یكسان نیست و با یكدیگر اختلافهایى دارند، ولى به هر حال كم و بیش این بدعتها را پذیرا گشتهاند. در منابع روایى ما، روایات فراوانى در نفى بدعتها و امور خلاف اسلام وارد شده است كه مجموع آنها، خود كتاب بزرگى خواهد شد. تنها سید رضى رضواناللّه علیه در كتاب نهجالبلاغه، حدود بیست نمونه از این موارد را آورده است؛ با این كه او تمام كلمات حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را گردآورى نكرده و بیشتر به آن بخش از كلمات آن حضرت نظر داشته كه از نظر ادبى و فصاحت و بلاغت ممتاز بودهاند.
براى آشنایى بیشتر با دیدگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در باره كسانى كه به مسندى تكیه مىزنند كه شایستگى آن را ندارند، در این جا به یكى دیگر از خطبههاى آن حضرت اشاره مىكنیم: عنوانى كه مرحوم سید رضى براى این خطبه انتخاب كرده است عبارت است از: «فى صِفةِ مَن
یَتَصَدّى لِلحُكمِ بَین الأمّةِ و لَیسَ لِذلِكَ بِأهل»(1). از این خطبه و عنوان آن معلوم مىشود مسأله مدّعیان دروغین حكومت و قضاوت، پدیده جدیدى محسوب نمىشود، بلكه از زمانهاى بسیار دور سابقه دارد. آن حضرت مىفرمایند:
إنَّ أبْغَضَ الخَلائقِ إلَى اللّهِ رَجُلانِ: رَجُلٌ وَ كَلَهُ اللّهُ إلى نَفْسِهِ؛ فَهُوَ جائرٌ عَن قَصدِ السَّبیلِ، مَشْغوفٌ بِكلامِ بِدْعَة و دُعاءِ ضَلالة، فَهُوَ فِتنةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ، ضالٌّ عَن هَدىِ مَنْ كانَ قَبلَهُ، مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدى بِهِ فى حَیاتِهِ وَ بَعدَ وَفاتِهِ، حَمّالٌ خطایا غیرِهِ، رَهنٌ بِخَطیئَتِهِ؛ و رجُلٌ قَمَشَ جَهْلا، مُوضِعٌ فى جُهّالِ الأُمَّةِ، غارٌّ فى أغْباشِ الفِتنَةِ، عَم بِما فى عقدِ الهُدْنَةِ. قَد سمَّاهُ أشباهُ النّاسِ عالماً و لیسَ بهِ، بَكَّرَ فَاسْتَكْثَرَ مِنْ جَمْع، ما قَلَّ مِنهُ خَیرٌ مِمّا كَثُرَ، حَتّى إذَا ارْتَوى مِن ماء آجِن و اكْتَنَزَ مِن غیرِ طائل(2)= دشمنترین آفریدهها نزد خدا دو نفرند: [صنف اول] مردى كه خدا او را به حال خود گذاشته، و از راه راست دور افتاده است؛ دل او شیفته بدعت است و مردم را گمراه كرده، به فتنهانگیزى مىكشاند و راه رستگارى گذشتگان را گم كرده و طرفداران خود و آیندگان را گمراه ساخته است. بار گناه دیگران را بر دوش كشیده و گرفتار زشتىهاى خود نیز مىباشد. و [صنف دوم] مردى كه مجهولاتى به هم بافته، و در میان انسانهاى نادانِ امّت، جایگاهى پیدا كرده است؛ در تاریكىهاى فتنه فرو رفته، و نسبت به پیمان صلح، كوردل است. آدمنماها او را عالِم نامیدهاند كه نیست، چیزى را بسیار جمعآورى مىكند كه اندك آن به از بسیار است، تا آن كه از آب گندیده سیراب شود، و اطلاعات بیهوده فراهم آورد.
إنَّ أبْغَضَ الخلائقِ إِلَى اللّهِ رَجُلانِ: رَجُلٌ وَكَلَهُ اللّهُ إِلـى نَفْسِهِ...؛ خداوند دو دسته یا دو شخص را دشمنترینِ مخلوقات خویش مىداند؛ یعنى این دو طایفه را بیش از سایر مجرمان و تبهكاران دشمن مىدارد. آرى، اگر چه خداوند «أَرحم الراحمین» است، ولى اگر كسى ضد خدا باشد خدا با او دوستى نمىكند بلكه خدا هم در این حالت «أشد المُعاقبین» خواهد بود. از این دو طایفه یكى كسى است كه خدا كارش را به خودش واگذار كرده است. در فرهنگ دینى، بدترین عقوبت در دنیا، واگذار شدن شخص به خویش است. چنین كسى از درگاه خداوند رانده شده و خدا عنایتى به اصلاحش ندارد. از این رو این امید وجود ندارد كه از راه انحراف بازگردد و روى سعادت را ببیند. اقتضاى «ارحم الراحمین» بودنِ خداوند پذیرش توبه هر شخص گناهكار است تا بدین وسیله روى سعادت و نیكبختى را ببیند، اما كار این عدّه به
1. یعنى این خطبه در باره اوصاف افرادى است كه در میان امت متصدى حكم و قضاوت هستند، و حال آن كه اهلیت و شایستگى آن را ندارند.
2. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 17.
جایى رسیده كه خداوند به پیامبرش مىگوید از اینها اعراض كند: فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیا(1)= پس، از هر كس كه از یاد ما روى برتافته و جز زندگى دنیا را خواستار نبوده است، روى برتاب. در دعاها مىخوانیم: أللّهمّ لا تَكِلْنى إلى نَفْسى طَرفَةَ عَین أبدا(2)= خدایا، مرا هرگز به اندازه یك چشم به هم زدن به خودم وا مگذار.
چنین شخصى كه مبغوضترین فرد نزد خدا است، به حال خود رها شده و از راه راست دور گشته است. این فرد، آگاهانه از مسیر صحیح منحرف شده و دل خویش را به سخنان بدعتآمیز خوش نموده است. او «مشغوف» و عاشقِ حرفهاى نو و سخنانى است كه در دین و كلام خدا و پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)سابقه ندارد. تعبیر «مشغوفٌ بكلامِ بدعة» بسیار لطیف و ادیبانه است. در زبان عربى هر گاه كسى به چیزى نهایتِ عشق و علاقه را داشته باشد، از واژه «شغف» و «مشغوف» استفاده مىشود. شبیه همین تعبیر در قرآن درباره عشقِ فوق العاده «زلیخا» نسبت به حضرت یوسف(علیه السلام) به كار برده شده است: وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنّا لَنَراها فِی ضَلال مُبِین(3)= و دستهاى از زنان شهر گفتند: زن عزیز از غلام خود، كام خواسته و سخت شیفته و دلداده او شده است. به راستى ما او را در گمراهى آشكارى مىبینیم.
او شیفته سخنان نو و بدعتآمیز است تا از این طریق، دیگران را گمراه سازد. با فتنه او دیگران نیز فریب خورده و از راه صحیح و سنّت نیكِ پیشینیان گمراه و منحرف مىگردند. عدهاى دنبالهرو او شده و به او ارادت مىورزند. در نتیجه، این انحراف و گمراهى به طور مداوم ادامه پیدا مىكند و منحصر به زمان حیاتِ شخص فریبكار و بدعتگذار نمىشود بلكه بعد از مرگ او نیز، بدعت و انحراف ادامه پیدا مىكند؛ چون پیروانش بعد از مرگ او باقى مىمانند و
1. نجم (53)، 29.
2. بحارالانوار، ج 18، باب 1، ح 3؛ این مضمون با تعابیر گوناگون در كتب روایى و ادعیه وارد گشته است. در این جا به یك روایت دیگر اشاره مىكنیم:
عن أبى عبداللّه(علیه السلام) قال: سَمِعتْ امّ سلمة النبىَّ(صلى الله علیه وآله) یقولُ فى دُعائِهِ: «أللّهُمَّ و لا تَكِلْنى الى نَفْسى طَرْفَةَ عَیْن أبداً، فسَأَلْتُهُ فى ذلك، فقال(صلى الله علیه وآله): یا امَّ سلمة و ما یؤمنُنى و إنّما وَكل اللّهُ یونسَ بنِ مَتى إلى نفسهِ طرفة عین فكان منهُ ما كانَ= از امام صادق(علیه السلام) نقل شده كه امّ سلمه از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) شنید كه آن حضرت در دعاى خویش چنین مىگوید: «خدایا مرا به اندازه یك چشم به هم زدن به خودم وامگذار». امّ سلمه علت این دعا را از حضرت پرسید، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)فرمود: اى امّ سلمه! چه چیزى مرا ایمن مىسازد؟ همانا خداوند یونس بن متى را به اندازه یك چشم به هم زدن به خودش واگذاشت، پس شد آنچه شد. (بحارالانوار، ج 14، باب26، حدیث2).
3. یوسف (12)، 30.
روش او را ترویج مىنمایند. شخصِ بدعتگذار علاوه بر این كه خودش مرتكب گناه شده است، بار گناه دیگران نیز بر دوش او است و بخشى از مسؤولیت آنان را به عهده دارد. یك شخص ممكن است در عمر پنجاه ساله خویش گناهانى را مرتكب شده باشد. در این حالت او تنها مسؤول اعمال خویش است؛ ولى اگر صدها یا هزاران و یا حتى میلیونها نفر سخن او را بشنوند و از بدعت یا گناه او پیروى نمایند، بار گناه و مسؤولیت او بسیار افزونتر خواهد شد. گاه یك بدعت یا گناه تا روز قیامت استمرار پیدا مىنماید. در این حالت، گناه این انحرافها و زشتكردارىها به گردن بدعتگذار خواهد بود، اگر چه دیگران هم به سهم خود، مسؤول و معاقَب خواهند بود. مبغوضترین خلایق در نزد پروردگار كسى است كه عمر خویش را به بطالت گذرانده و به حرفهاى غیر دینى دل خوش داشته است و باعث گمراهى میلیونها نفر در زمان خودش و یا حتى پس از مرگش مىشود. این شخص در گناه همه آنها شریك است. چنین شخصى چگونه مىخواهد خدا او را دوست داشته باشد؟! آیا در زمان ما چنین اشخاص بدعتگذارى وجود ندارند؟ به لحاظ همین آثار تخریبى وسیع و غیرقابل جبران، ائمه اطهار(علیهم السلام) در برابر مسأله بدعتگذارى در دین شدیداً عكسالعمل نشان مىدادند.
و رَجُلٌ قَمَشَ جَهْلا، مُوضِعٌ فى جُهّالِ الأمّة...؛ صنف دوم از مبغوضترین خلایق در نزد خداوند، شخص «آدمنما» است. او خود را به عنوان فردى عالِم و فرهیخته معرّفى مىكند و انسانهاى غافل و فریبخوردهاى (و به تعبیر امیرالمؤمنین(علیه السلام)، آدمنمایى) نیز او را به عنوان آیت اللّه، استاد و پروفسور مىشناسند؛ در حالى كه، انسانهاى آگاه و با بصیرت همچون حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) او را آدمنما و جاهل مىدانند. تعبیر «اشباه الناس» در سخنان ائمه اطهار(علیهم السلام)ظاهراً فقط در اینجا به كار رفته است. شبیه این تعبیر را در جاى دیگر نیافتم. البته تعبیر «اشباه الرجال» به صورتهاى گوناگون در سخنان آن بزرگواران آمده است.(1) چنین فردى، از نظر امیرالمؤمنین(علیه السلام)، اگر چه روى دو پا راه مىرود، اما آدم نیست. عدهاى نیز دور او جمع مىشوند و او را «عالِم» معرّفى مىكنند، در حالى كه بهره كافى از علم نداشته و صلاحیتِ احراز چنین مقام ارزش مندى را دارا نیست. آن گاه حضرت در ادامه كلام خویش، اوصاف
1. مانند این كلام امیرالمؤمنین(علیه السلام): یا أشباهَ الرِّجالِ و لا رِجالَ! حُلومُ الأطفالِ، و عقولُ رَبّاتِ الحِجالِ، لَوَدِدْتُ أَنّى لَمْ أرَكُمْ و لَم أعْرِفْكُمْ مَعرِفَةً= اىمرد نمایان نامرد! اى كودك صفتان بىخرد كه عقل شما به عروسان پردهنشین شباهت دارد! چقدر دوست داشتم كه شما را هرگز نمىدیدم و هرگز نمىشناختم! (نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 27).
این شخص را بیان مىفرماید كه به منظور پرهیز از اطاله كلام از توضیح بیشتر خوددارى مىكنم. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در فراز پایانى این خطبه چنین مىفرماید:
إِلَى اللّهِ أَشْكُو مِنْ مَعشَر یَعیشونَ جُهّالا و یَموتونَ ضُلاّلا، لَیْسَ فیهِمْ سِلْعَةٌ أبوَرُ مِنَ الكتابِ إِذا تُلِىَ حقَّ تلاوَتهِ، و لا سِلْعَةٌ أنفَقُ بَیْعاً و لا أَغْلى ثَمَناً مِنَ الكتابِ اذا حُرِّفَ عَنْ مَواضعِهِ، و لا عِنْدَهُمْ أنكَرُ مِنَ المعروفِ و لا أعرَفُ منَ المُنكر(1)= به خدا شكایت مىكنم از مردمى كه در جهالت زندگى مىكنند و با گمراهى مىمیرند. در میان آنان كالایى خوارتر از قرآن نیست اگر آن را آن گونه كه باید بخوانند؛ و متاعى سودآورتر و گران بهاتر از قرآن نیست اگر آن را تحریف كنند؛ و در نزد آنان چیزى زشتتر از معروف، و نیكوتر از مُنكر نیست!
إِلَى اللّهِ أَشْكو مِنْ مَعْشَر یَعیشونَ جُهّالا...؛ خطبه حضرت در شرایطى است كه حدود 25 سال از رحلت پیامبراكرم(صلى الله علیه وآله) گذشته است. عدهاى در پوشش «عالِم» سنّتهاى دینى را ترك گفتهاند. امیرالمؤمنین(علیه السلام)از مشاهده این همه اَعمال خلاف سنّت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) دلش به درد مىآید و از دست مردم به درگاه خداوند شكایت مىكند (الى اللّهِ أشكو). شكایت به درگاه ایزد منان از دست آدمنماهایى كه دور افرادى گرد آمدهاند كه داراى عنوان كاذبِ «عالم» هستند؛ در حالى كه این عده سنّتهاى دین را ترك گفته و بدعتها را ترویج مىنمایند. امیرالمؤمنین(علیه السلام)در چنین جامعهاى كسى را نمىیابد كه با او درد دل نماید، بلكه از دست مردمى كه با جهل زندگى مىكنند و با گمراهى مىمیرند به پیشگاه خداوند متعال شكایت مىكند. اگر قرآن به گونه صحیح معنا و تفسیر شود نزد این مردم ارزشى ندارد و در واقع، هیچ كالایى كسادتر از تفسیر صحیح قرآن كریم نیست. در مقابل، اگر كتاب خدا تحریف گردد و قرائتهاى نو از آن عرضه گردد، هیچ كالایى گران بهاتر و با ارزشتر از آن پیدا نخواهد شد. حضرت امیر(علیه السلام)در آن زمان هم از «قرائتهاى گوناگون» سخن مىگوید كه طبق یك قرائت، كسادترین كالا، قرآن است! در این حالت، هیچ كس سراغ كتاب خدا نمىرود؛ و طبق قرائت دیگر، گرانبهاترین كالا قرآن است كه مشترى فراوان براى آن پیدا مىشود!
نیز، نزد این «آدمنماها» هیچ معروفى بهتر از فحشا و منكرات نیست. آنان اعمالِ خلاف دین و بدعتها را از بهترین كارها و هنرهاى خویش مىدانند و بدان افتخار مىنمایند! و در مقابل، معروف و احكام و دستورات دین كه موجب سعادت دنیا و آخرت است در نزد آنان
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 17.
زشت و بىمقدار مىگردد! در چنین وضعیتى امیرالمؤمنین(علیه السلام) از دست این عده به درگاه خداوند شكایت مىكند.
بنابراین بر اساس تعلیمات معصومان(علیهم السلام)، مخصوصاً طبق فرمایشات امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ملاك حكومت اسلامى، پاىبندى آن به احكام دین و احیاى سنّت است و ملاك حكومت غیراسلامى، ترویج منكرات و احیاى بدعتها و اعمال خلاف اسلام است.
موضوع بحث «حقوق از دیدگاه اسلام» بود كه گفتیم شامل دو بخش است: 1. فلسفه حقوق از دیدگاه اسلام 2. قوانین و قواعد حقوقى. در بخش دوم در باره فلسفه وجود دولت و حكومت و نیز، وظایف و اختیاراتِ حكومت از نظر اسلام مطالبى ارائه شد. حاصل بحث این كه: انسانها در زندگى اجتماعى خویش نیازمند یك سلسله فعالیتهایى هستند كه از عهده افراد و گروهها به تنهایى بر نمىآید و براى تأمین آنها به نهادى به نام «دولت» و «حكومت» نیازمندند. وظایف و اختیارات دولت نیز بر همین اساس قابل تبیین و تحلیل است كه چون برخى امور از عهده اشخاص خارج است، یا داوطلبِ كافى براى آن یافت نمىشود و یا مورد كشمكش و نزاع واقع مىگردد، در این حالت، دولت این وظایف را به عهده مىگیرد.
در پاسخ به این سؤال كه از دیدگاه اسلام «دولت اسلامى» چه ویژگى خاصى دارد و اساساً وجه تمایز «دولت اسلامى» از «دولت غیر اسلامى» چیست، گفتیم كه مهمترین ویژگى دولت اسلامى، ترویج باورها و ارزشهاى دینى و اجراى قوانین اسلامى است. اگر دولتى فاقد این رویّه و عملكرد باشد به هیچ وجه نمىتوان آن را «دولت اسلامى» نامید. لزوم تأمین نیازها در سایر دكترینها، مكاتب و نظامهاى سیاسىِ دنیا كم و بیش مشترك است. اگر به تركیب كابینه در نظامهاى متمركز سوسیالیستى، نظامهاى آزاد لیبرالى و سایر نظامهاى سیاسى نگاه كنیم، مىبینیم تا حدود زیادى مشابه یكدیگر هستند؛ مثلا همه آنها داراى وزرات خارجه، كشور، آموزش و پرورش، دارایى، بهداشت و درمان و مانند آنها هستند. این نشان مىدهد كه تقریباً نیازهاىمادى در تمام كشورها، با وجود آن كه با نظامهاى سیاسى متفاوت اداره مىشوند، یكسان است. اختلاف تنها در شكل ارضا و نحوه پاسخ به این نیازها است. آنچه نظام اسلامى را از سایر نظامهاى سیاسى متمایز مىسازد، لزوم رعایت ارزشها و باورهاى دینى در تمام
شؤون حكومت اسلامى است. اگر دولتى نسبت به دستورات و احكام اسلامى بىتفاوت باشد با یك «دولت لاییك» تفاوتى نخواهد داشت. بعضى كشورهاى اسلامى مانند تركیه، با بیش از 90 درصد جمیعت مسلمان، داراى نظام سیاسى لاییك و غیرمذهبىاند. دولتِ این گونه كشورها از اجراى احكام اسلامى در سطح جامعه جلوگیرى مىنماید. جالب است توجه كنیم كه در گذشته، كشور تركیه مركز قدرتِ جهان اسلام محسوب مىشد و دهها كشور آسیایى و اروپایى كه امروزه به طور مستقل اداره مىشوند، زیر نظرِ «امپراطورى عثمانى» و بهنام «خلافت اسلامى» زندگى مىكردند. امروزه متأسفانه این مركزِ مهمِ اسلامى به صورت یك «كشور لاییك» درآمده است به گونهاى كه خانمها در ادارات، مدارس و دانشگاهها حتى از پوشیدن روسرى منع مىشوند. اگر كارمندى در اداره یا وزارتخانهاى تظاهر به اسلام نماید، اخراج مىشود. این در حالى است كه به قول معروف، مردم این كشور فقط مسلمان شناسنامهاى نیستند، بلكه عملا بیش از نیمى از مردم، ملتزم به احكام اسلام مىباشند. با این حال، ارتش تركیه كه مورد حمایت آمریكا است آنچنان نظام پلیسى و دیكتاتورى بر كشور حاكم نموده است كه مردم مسلمانِ تركیه در زندگى اجتماعى خویش از بدیهىترین حقوق اسلامى محرومند. اگر چه كشور تركیه یك كشور اسلامى، و اكثریت مردم آن مسلمان هستند، ولى این بدان معنا نیست كه الزاماً حكومتِ آنان نیز یك حكومت اسلامى است. دولت این كشور افتخار مىكند كه حكومتش به گونه لاییك و غیردینى اداره مىشود! البته در میان كشورهاى اسلامى دولتهاى دیگرى نیز وجود دارند كه نسبت به احكام اسلامى بىتفاوت هستند و خود را متعهد به دفاع از اسلام و ارزشهاى دینى نمىدانند. حكومت و دولت این كشورها اسلامى نیست، اگر چه كشورشان داراى پیشوند و پسوند «اسلامى»، «انقلابى» و مانند آن باشد. ملاك در ارزشگذارى، عملكرد این دولتها است. چنانچه تلاش و كوشش آنان در اِعمال ارزشهاى اسلامى در زندگى اجتماعى باشد دولتشان اسلامى است.
از بیانات ائمه اطهار(علیهم السلام)، به خصوص فرمایشات مولا امیرالمؤمنین(علیه السلام)استفاده كردیم كه مهمترین وظیفه حكومت اسلامى احیاى سنّتهاى دینى و مبارزه با بدعتها است. دولت اسلامى باید دغدغه اجراى قوانین اسلامى را داشته باشد و تلاش نماید احكام و قوانینِ اسلامى را كه متروك مانده احیا نماید و قوانین غیراسلامى را لغو كند. بدون شك دولتها مىتوانند در تغییر فرهنگ و آداب و رسوم جامعه، تأثیرگذار باشند. از این رو، یكى از وظایف
دولت اسلامى، تبدیل «آداب و رسوم غیراسلامى» به «آداب و رسوم اسلامى» است. پیروزى انقلاب اسلامى، در این زمینه نقش مهمى را ایفا نمود. دولتمردانى همچون رئیس جمهور مسلمان و متعهد، مرحوم شهید رجایى، در اجراى احكام اسلامى تلاشهاى خالصانهاى انجام دادند. او افتخار مىكرد كه مقلِّد امام خمینى(رحمه الله) و در پى انجام وظایف شرعى است. در این میان آنچه مایه تأسف است این است كه امروزه برخى از كارگزاران حكومت ما خود را به اسلام متعهد نمىدانند و تحت تأثیر القائات دیگران، از ترویج بعضى از ارزشهاى اسلامى جلوگیرى كرده، و برخى آداب و رسوم كفرآمیز را رواج مىدهند.
به هر حال، دولت اسلامى نمىتواند نسبت به سنّتها و بدعتها بىتفاوت باشد و وظیفه آن این است كه سنّتهاى الهى و دینى را احیا، و با بدعتها مبارزه نماید. در این باره روایات زیادى داریم كه بخشى از آن گذشت و اكنون ادامه آن را پى مىگیریم.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرماید: وَ ما اُحدِثَتْ بِدْعَةٌ إِلاّ تُرِكَ بِها سُنَّةٌ، فَاتَّقوا البِدَعَ، و الْزَموا الْمَهْیَعَ. إنَّ عَوازِمَ الأُمورِ أفْضَلُها، و إنَّ مُحدَثاتِها شِرارُها(1)= هیچ بدعتى در دین ایجاد نمىشود مگر آن كه سنّتى ترك گردد؛ پس، از بدعتها بپرهیزید، و با راه راست و جادّه آشكارِ حق باشید، نیكوترین كارها سنّتى است كه سالیانى بر آن گذشته و درستى آن ثابت شده باشد، و بدترین كارها، چیزهایى است كه تازه پیدا شده و پیشینهاى ندارد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهجالبلاغه برخى رفتارها را مورد نقد و نكوهش قرار مىدهد كه پس از رحلت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) باعث ترویج بدعتها و ترك سنّتها در جامعه اسلامى شده است. حضرت مىفرماید، هیچ بدعتى بنیان گذاشته نشد مگر این كه به واسطه آن، یك سنّت نیك ترك شد. وقتى حكم و قانون و آداب و رسومى رسمیت پیدا كند، جایگزین احكام و آداب و رسوم مغایر خود مىگردد؛ همانند دو كفه ترازو، كه تقویت یكى، موجب تضعیف دیگرى است. بنابراین، هر گاه بدعتها و آداب و رسوم غیر اسلامى رواج پیدا كند، به طور طبیعى سنّتها و آداب و رسوم اسلامى ضعیف یا ترك مىشود. از این رو، امیرالمؤمنین(علیه السلام)مىفرمایند، از بدعتها بپرهیزید و همواره ملازم راه واضح باشید. بهترین روش زندگى،
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 145.
بهرهگیرى از سنّتهاى اسلامى ریشهدار است كه داراى پیشینه تاریخى و اصل و ریشه صحیح مىباشند.
وَ لَكُم عَلَیْنا العَمَلُ بِكتابِ اللّه تعالى و سیرةِ رسولِ اللّه(صلى الله علیه وآله)، و القیامُ بِحَقِّهِ و النَّعْشُ لِسُنَّتِه(1)= حقى كه شما بر گردن ما دارید، عمل كردن به كتاب خدا (قرآن)، و سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و قیام به حق و بر پا داشتن سنّت او است.
مردم حق دارند از دولت اسلامى یا امام المسلمین، امورى را طلب نمایند. از نظر مولا امیرالمؤمنین(علیه السلام) این امور عبارتند از: عمل به كتاب خدا، عمل به سیره پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)، انجام و اداى حق پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ترویج سنّت آن حضرت.
قد خاضوا بِحارَ الفِتَنِ، وَ أخَذوا بِالْبِدَعِ دونَ السُّنَنِ، وَ أرَزَ المؤْمنونَ، و نَطَقَ الضّالّونَ المُكَذِّبونَ، نحنُ الشِّعارُ و الأصحابُ، و الخَزَنَةُ و الأبوابُ، و لا تُؤْتَى الْبُیوتُ إِلاّ مِنْ أبوابها، فَمَنْ أَتاها مِنْ غیرِ أبوابِها سُمِّىَ سارِقا(2)= گروهى در دریاى فتنهها فرو رفته، بدعت را پذیرفته، سنّتهاى پسندیده را ترك كردند؛ مؤمنان كنارهگیرى كرده و گمراهان و دروغگویان به سخن آمدند. اى مردم! ما اهلبیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) محرم اسرار، و یاران راستین او، و خزانهداران علوم و معارف وحى، و دَرهاى ورود به آن معارف مىباشیم، كه جز از دَر(3) به خانهها وارد نمىشوند، و هر كس از غیر دَر وارد شود، دزد نامیدهمىشود.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) رفتارهایى را مورد نكوهش قرار مىدهد كه در طول 25 سال پس از رحلت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در جامعه اسلامى رواج یافت. در این مدت، انحرافاتى از مسیر قرآن كریم و سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) پدید آمد به گونهاى كه مردم در «دریاهاى فتنه» فرو رفته بودند. این تعبیر حضرت بسیار كوبنده و رسواكننده است. مگر چقدر فتنه بر پا شد كه حضرت این گونه مىفرمایند؟ اساساً فتنههایى كه مردم در آن غوطهور بودند چه بود؟
وَ أخَذوا بِالبِدَعِ دونَ السُّنَنِ، و أَرَزَ المؤمنون و نَطَقَ الضّالّون المُكَذِّبون؛ مردم به جاى عمل به سنّتها، به بدعتها روى آوردند. گرایش به بدعتها و قانونهاى من درآوردى و بىپایه
1. همان، خطبه 168.
2. همان، خطبه 153.
3. اشاره است به حدیث معروفِ نَبَوى كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: أنا مدینةُ العلمِ و عَلىٌّ بابُها فَمَن أرادَ المدینةَ فَلْیأتِ البابَ (اَو فلْیأتِها مِن بابها)= من شهر عِلم، و على دَرِ آن است؛ پس هر كس آهنگ شهر دارد باید از دَرِ آن وارد شود. (ر.ك: نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، پاورقى ص285، از ینابیع المودّه، ج 1، ص 62؛ ارشاد مفید، ص 32؛ تذكرة الخواص، ص 48 و صواعق ابن حجر، ص 122).
باعث ترك سنّتها و احكام اسلامى شد. مؤمنانْ منزوى و گمراهانِ دروغپرداز به سخن درآمدند. مردم مؤمن، متعهد و حزب اللهى از میدان رانده شده و تریبونها و رسانههاى جمعى در اختیار گمراهان قرارگرفت.
نَحْنُ الشِّعارُ و الاصحاب، و الخَزَنَةُ و الابوابُ...؛ ما محرم راز و یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) و خزانهدار علوم الهى مىباشیم. مردم براى ورود به شهر باید از دروازه شهر وارد شوند. نیز، در جامعه اسلامى اهلبیت(علیهم السلام)دروازه ورود به معارف و حقایق اسلام مىباشند. قرآن كریم مىفرماید: وَ لَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها؛(1)= و نیكى آن نیست كه از پشت خانهها در آیید، بلكه نیكى آن است كه كسى تقوا پیشه كند، و به خانهها از درِ (ورودىِ) آنهادرآیید.
اگر كسى بدون اذن از دیوار یا پشت بام وارد خانه شود، او را دزد و متجاوز خطاب مىكنند؛ همین طور، اگر كسى از مسیر اهل بیت(علیهم السلام) وارد معارف اسلام نشود سارق است. تعبیر حضرت به «سارق» تعبیر عجیبى است. با این ملاك مىتوان دریافت كه چه كسانى در جامعه اسلامى دزد هستند، و چه كسانى اهل خانواده یا مهمان شایستهاند. عدهاى مشروعیت نظام را به امر الهى و اذن پیامبر و امام مىدانند و تلاش مىكنند كه احكام اسلامى را رعایت كنند. در مقابل، عدهاى به دنبال هوسهاىِ باطل و پیروى از انسانهاى گمراه هستند. شعار این عده، احیاى سنتهاى باستانى است كه بر خلاف دستورات اسلام است. اكنون، كدام یك از این دو طایفه، اهل این خانه اسلامى هستند و كدام یك بیگانه و دزد مىباشند؟ اگر در جامعه اسلامى دزد، شناخته شود، باید رانده شود و بلكه باید دستش را قطع نمود. امام صادق(علیه السلام)مىفرمایند: مَن مَشى إلى صاحِبِ بِدْعَة فَوَقَّرَهُ فَقَدْ مَشى فى هَدْمِ الاسلام(2) = كسى كه با صاحب بدعت همراهى كند، و او را احترام نماید همانا در راه نابودى اسلام قدم برداشتهاست.
1. بقره (2)، 189.
2. بحار الانوار، ج 2، باب 34، ح 45؛ احادیث متعددى در پرهیز از همراهى و یارى رساندن به صاحب بدعت وارد شده است كه تنها به دو روایت دیگر اكتفا مىشود:
1. قال النبى(صلى الله علیه وآله): مَن أتى ذا بدعة فَوَقَّرَهُ فقد سَعى فى هَدْمِ الاسلام= هر كس با صاحب بدعتى همراهى نموده و او را تكریم نماید، همانا در نابودى اسلام تلاش نموده است (بحارالانوار، ج 72، باب115، ح1؛ مَن لا یحضره الفقیه، ج3، ص 375)؛ 2. مَن أتى ذا بدعة فعظّمهُ فانّما سعى فى هدم الاسلام = هر كس پیش صاحب بدعتى آمده و او را تعظیم نماید، همانا در نابودى اسلام تلاش نموده است. (بحار الانوار، ج2، باب34، ح 46).
همراهى با صاحب بدعت داراى اقسامى است: گاهى حضوراً به او تبریك مىگویند، گاهى از طریق روزنامه به او تبریك مىگویند و گاهى نیز در مجامع عمومى به نفعش سخن مىگویند و به او جایزه مىدهند. به هر حال، در تمام این موارد، صاحب بدعت تأیید شده است و تأیید او، به منزله ویران كردن اسلام است.
یكى از جنگهاى معروف صدر اسلام كه بین امیرالمؤمنین على(علیه السلام) و سپاه كوفه از یك سو، و معاویه و لشكریان شام از سوى دیگر اتفاق افتاده جنگ صفّین است. این جنگ داراى سرگذشتى غمبار است و خسارات فراوانى را براى اسلام و مسلمین به همراه داشت. حدود 75 هزار نفر از طرفین، كه شعار لا اله الّا اللّه بر زبان داشتند، كشته شدند. این عده در مدّت 18 ماه و در یك جنگِ تن به تن، و نه با بمب و موشك! به قتل رسیدند. برخى از لشكریان امیرالمؤمنین(علیه السلام) از ادامه جنگ با لشكریان معاویه سرپیچى نمودند و كار به «حَكمیّت» انجامید و ابو موسى اشعرى، در مقابل عمرو عاص فریب خورد و در نهایت، جنگ به نفع معاویه خاتمه یافت. پس از آن، جمعیت زیادى از مردم متزلزل شدند و البته به طور طبیعى، اشخاص ضعیفالایمان در مواقع سخت و بحرانى در ادامه همكارى تجدید نظر مىكنند. آنها مىگفتند: خوب بود جنگ را كوتاه مىكردیم، و یا اصلا اقدام به جنگ نمىنمودیم و یا به صورتى با دشمن صلح مىكردیم؛ همان گونه كه امروزه طرفداران آمریكا در بین نوجوانان و جوانان ما این شبهه را ایجاد مىكنند كه حق آن بود كه پس از آزادسازى خرمشهر، با صدامِ متجاوز صلح مىكردیم!
جنگ صفّین در حالى به پایان رسید كه افرادى مانند: عمار یاسر(1)، ذوالشهادتین(2) و ابن
1. «عمار» فرزند یاسر و نام مادرش «سُمیّه» است. سمیّه نخستین كسى است كه در راه اسلام به شهادت رسید و «ابوجهل» او را با نیزهاى شهید كرد. «یاسر» پدرش نیز در مكه به شهادت رسید. عبداللّه بن یاسر، برادر وى نیز در مكه زیر شكنجه قریش از دنیا رفت. عمار و پدرش از نخستین كسانى بودند كه به اسلام گرویدند و در راه نشر دین خداوند رنج و عذاب فراوانى متحمل شدند و بارها پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)بدانها فرمود: صبراً آل یاسر، مَوْعِدُكُم الجنّةُ= خاندان آل یاسر، صبر پیشه كنید، جایگاه شما بهشت است. تولد عمار در سال 57 پیش از هجرت بود، و با پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به مدینه مهاجرت كرد. او در تمام غزوات شركت داشت؛ از جمله در «غزوه یمامه» كه گوشهایش قطع شد. پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) عمار را لقب: «الطیِّبُ المُطیِّب» داده بود و در حدیثى است كه «عمار را در انتخاب دو امر مختار نكردند مگر این كه ارجح و اصحِّ آن را برگزیده باشد». وى راجزو هفت تن مسلمانى آوردهاند كه نخستین بار اسلام خویش را آشكار و علنى كردند. عمار نخستین كس در اسلام بود كه مسجد بنا كرد و آن «مسجد قُبا» در مدینه بود. در سال 21 هـق. معین و دستیار سعد بن ابى وقاص والى كوفه بود و در سال 22 هـق. خلیفه دوم ولایت شهر را به وى واگذار كرد، ولى پس از چندى او را معزول ساخت.
در واقعه جمل و صفّین با حضرت على(علیه السلام) شركت داشت و سرانجام در سال 37 هـق. در جنگ صفّین در سن 93 سالگى به شهادت رسید.
2. ابو عُماره خُزَیمة بن ثابت انصارى كه پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) گواهى او را به جاى گواهى دو مرد قبول فرمود. هنگامى كه آن حضرت اسبى از یك مرد اَعرابى خریدارى نموده بود ولى اَعرابى انكار مىنمود، حضرت فرمود: اى خُزَیمَه آیا گواهى مىدهى؟ گفت: یا رسولاللّه آیا تو را به آنچه از جانب خدا آوردهاى تصدیق مىنمایم و بر این معامله با اَعرابى تصدیق نمىكنم. پس آن بزرگوار فرمود: گواهى تو چون گواهى دو مرد مىباشد. ذو الشهادتین در غزوه بدر و غزوات بعد از آن شركت داشت. از تاریخ استفاده مىشود كه وى در ابتدا امیرالمؤمنین(علیه السلام) را یارى نكرد ولى بعد، توبه كرده و از یاران نزدیك حضرت گشت. نقل است در جنگ صفین وى و ابوالهیثم انصارى در یارى على(علیه السلام)نهایت جدّیت را به كار بردند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: اگر چه در اول امر مرا خذلان كردند اما در آخر توبه كردند و دانستند كه آنچه كردند بد بود. ذوالشهادتین در جنگ صفین ملازم حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود و چون عمار یاسر شمشیر كشیده با دشمنان كارزار مىكرد تا شربت شهادت چشید.
تیّهان(1) به شهادت رسیدند. این عده از سرداران پر افتخار لشكر امام على(علیه السلام) بودند. عمار كسى بود كه به وسیله او، حق از باطل تمیز داده مىشد؛ چون پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در شأن او فرمود: تَقْتُلُه الْفئةُ الباغیة= گروهى كه اهل ستم و تجاوز هستند او را مىكشند.
از این رو اصحاب امیرالمؤمنین(علیه السلام)، شامیان را به عنوان: «فئه باغیه»، محكوم مىكردند. در مقابل، لشكر معاویه هم جوابى درست كردند؛ شبیه جوابهایى كه شیاطین امروزى مطرح مىسازند. عمروعاص گفت: على بود كه عمار را به جنگ آورد و او را به كشتن داد!!
به هر حال، به دلیل طولانى شدن جنگ صفّین و خسارات فراوان آن، اعتراضات زیادى نسبت به امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) صورت گرفت؛ حتى عدهاى جنگ صفّین را از جهت «قضا و قدر» مورد تردید و پرسش قرار دادند. در فرازى دیگر از نهجالبلاغه این داستان آمده است: شخصى پس از جنگ صفّین، خدمت حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)آمد و عرض كرد: آیا حركت ما به سوى شام و جنگ با معاویه، طبق قضا و قدر الهى واقع گشت یا بر اساسِ اراده و تدبیر خودمان صورت پذیرفت؟ او تصور مىكرد اگر این جنگ بر اساس «قضا و قدر» است پس
1. ابوالهیثم مالك بن تیهان انصارى، از صحابه پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بود و در جنگ بدر شركت داشت. همان طور كه گذشت وى نیز از ابتدا از یاران امیرالمؤمنین(علیه السلام) نبود، ولى توبه كرد و از یاران خاص حضرت گشت و در صفّین به شهادت رسید. در مقامِ معنوى او همین بس كه امام(علیه السلام) در رثاى او و دیگر یاران عزیزش گریست.
جاى چون و چرا وجود ندارد؛ چون به هر حال، وقوع جنگ مقدَّر شده بوده و طرح و نقشه ما تأثیرگذار نبوده است و در این حالت، اراده و اختیارِ انسان منتفى است و وقوع همه امور جبرى خواهد بود.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در پاسخ آن مرد فرمود: همه چیز طبق قضا و قدر خداوند است. او پرسید: اگر همه چیز بر اساس قضا و قدر است، پس وقوع این جنگ و حوادث تلخ آن نیز طبق خواست قطعىِ خداوند بوده است. حال آیا رنجها، گرسنگىها، تشنگىها و مشكلاتِ فراوان دیگر در پیشگاه خداوند حساب مىشود؟ آیا ما داراى اجر و پاداش اخروى هستیم؟ (عنداللّه أَحْتَسِبُ عنائى یا امیرالمؤمنین؟) حضرت در پاسخ، ضمن توضیح قضا و قدر الهى، جبر را نفى كردند.(1) از آنجا كه موضوع بحث ما قضا و قدر نیست، از توضیح بیشتر در این باره خوددارى مىكنیم.(2)
1. ر.ك: بحارالانوار، ج 5، ص 13ـ14، 75 و 95.
2. واژه «قضا» به معناى گذراندن و به پایان رساندن و یكسره كردن، و نیز به معناى داورى كردن (كه نوعى یكسره كردن اعتبارى است) به كار مىرود. و واژه «قدر» و «تقدیر» به معناى اندازه و اندازهگیرى و چیزى را با اندازه معیّنى ساختن، استعمال مىشود. و گاهى قضا و قدر به صورت مترادفین، به معناى «سرنوشت» به كار مىرود. گویا نكته استفاده از واژه «نوشتن» در ترجمه آنها این است كه بر حسب تعالیم دینى، قضا و قدرِ موجودات، در كتاب و لوحى نوشته شده است.
با توجه به اختلاف معناى لغوى قضا و قدر، مىتوان مرتبه قَدَر را قبل از مرتبه قضا دانست؛ زیرا تا اندازه چیزى تعیین نشود نوبت به اتمام آن نمىرسد. و این نكتهاى است كه در بسیارى از روایات شریفه به آن، اشاره شده است.
نقطه اصلىِ اشكال این است كه اگر كار انسان، واقعاً اختیارى و مستند به اراده خود او است چگونه مىتوان آن را مستند به اراده و قضاى الهى دانست؟ و اگر مستند به قضاى الهى است چگونه مىتوان آن را تابع اختیار و انتخاب انسان به شمار آورد؟ در پاسخ باید گفت: استناد افعال اختیارى انسان به خداى متعال، منافاتى با استناد آنها به خود وى ندارد؛ زیرا این استنادها در طول یكدیگر هستند و تزاحمى با هم ندارند. به دیگر سخن، استناد فعل به فاعلِ انسانى در یك سطح است، و استناد وجود آن به خداى متعال در سطح بالاترى است كه در آن سطح، وجود خود انسان و وجود چیزى كه فعل انسان روى آن انجام مىشود و وجود ابزارهایى كه كار را به وسیله آنها انجام مىدهد همگى مستند به او است. پس تأثیر اراده انسان به عنوان «جزء اخیر علت تامه» در كار خودش، منافاتى با استناد وجود همه اجزاى علت تامه، به خداى متعال ندارد. این، خداى متعال است كه وجود جهان و انسان و همه شؤون وجودِ او را در یَدِ قدرت خود دارد و همواره به آنها وجود مىبخشد و نو به نو آنها را مىآفریند و هیچ موجودى در هیچ حالى و در هیچ زمانى بىنیاز از او نیست و استقلالى از او ندارد. بنابراین، كارهاى اختیارى انسان هم بىنیاز از خداى متعال، و خارج از قلمرو اراده او نخواهد بود و همه صفات و ویژگىها و حدود و مشخصات آنها نیز وابسته به تقدیر و قضاى الهى مىباشد و چنان نیست كه یا باید مستند به اراده انسان باشند و یا مستند به اراده خدا؛ زیرا این دو اراده در عرض یكدیگر و مانعة الجمع نیستند و تأثیر آنها در تحقق كارها علىالبدل انجام نمىگیرد، بلكه اراده انسان مانند اصل وجودش وابسته به اراده الهى است و اراده خداى متعال براى تحقق آن، ضرورت دارد «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ یَشاءَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ» (سوره تكویر:29).
ر.ك: محمدتقى مصباح یزدى، آموزش فلسفه (تهران: سازمان تبلیغات اسلامى، 1365)، ج 2، ص 408ـ416؛ و محمدتقى مصباح یزدى، آموزش عقاید (تهران: سازمان تبلیغات اسلامى، 1375)، ج 2ـ1، ص 180ـ187.
ما ضرَّ إخوانَنا الَّذینَ سُفِكَتْ دِماؤُهُمْ ـ و هم بِصِفّین ـ أَلاّ یَكونوا الْیَوْمَ أحیاءً یُسیغونَ الغُصَصَ و یَشرَبونَ الرَّنْقَ. قَدْ ـ و اللّهِ ـ لَقُوا اللّهَ فَوَفّاهُمْ أُجُورَهُمْ و أحَلَّهُمْ دارَ الأمْنِ بَعْدَ خَوْفِهِمْ. أَیْنَ إخْوانِىَ الَّذینَ رَكِبُوا الطَّریقَ و مَضَوْا عَلَى الْحَقِّ؟ أَیْنَ عَمّارٌ؟ و أَیْنَ ابنُ التّیّهانِ؟ و أَیْنَ ذوالشَّهادَتَیْن؟ وَ أَینَ نُظَراءُهُمْ مِنْ إِخْوانِهِمُ الَّذینَ تَعاقَدوا عَلَى الْمَنِیَّةِ و أُبْرِدَ بِرُؤُوسِهِم إلى الْفَجَرَةِ؟
قال: ثمُّ ضَرَبَ بِیَدِهِ عَلى لِحْیَتِهِ الشَّریفَةِ الْكَریمَةِ فَأَطالَ البُكاءَ ثمّ قال(علیه السلام): أوَّهْ عَلى إِخْوانِىَ الَّذینَ تَلَوُا الْقرآنَ فَأَحْكَموهُ، و تدَبَّروا الفَرْضَ فَأَقاموهُ، أحْیَوُا السُّنَّةَ وَ أماتُوا الْبِدْعَةَ. دُعُوا لِلْجِهادِ فَأَجابوا. و وَثِقُوا بِالْقائِدِ فَاتَّبَعوه(1)=آرى! آن دسته از برادرانى كه در جنگ صفین خونشان ریخته شد، هیچ زیانى نكردهاند از این كه امروز نیستند تا خوراكشان غم و غصّه، و نوشیدنى آنها خونابه دل باشد. به خدا سوگند، آنها خدا را ملاقات كردند و پاداش آنها را داد، و پس از دوران ترس، آنها را در سراى امن خود جایگزین فرمود. كجا هستند برادران من كه بر راه حق رفتند، و با حق درگذشتند؟ كجا است عمّار؟ و كجا است پسر تیّهان؟ و كجا است ذوالشهادتین؟ و كجایند همانندان آنان از برادرانشان كه پیمان جانبازى بستند، و سرهایشان براى ستمگران فرستاده شد؟
پس دست به ریش مبارك گرفت و زمانى طولانى گریست و فرمود: دریغا! از برادرانم كه قرآن را خواندند، و بر اساس آن قضاوت كردند، در واجبات الهى اندیشه كرده و آنها را برپا داشتند، سنّت هاى الهى را زنده و بدعت ها را نابود كردند، دعوت جهاد را پذیرفتند و به رهبر خود اعتماد و از او پیروى كردند.
امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آخرین خطبه خویش از یارانش یاد مىنماید كه در جنگ صفّین به شهادت رسیدند. یارانى كه به شهادت رسیدهاند و اینك حضور ندارند، ولى ضرر نكردهاند. اگر آنان زنده بودند، مىبایستى همانند ما رنج بكشند و خون دل بخورند. به خدا قسم! آنان به
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 181.
ملاقات خدا شتافتند و پروردگار متعال پاداشهاىِ ایشان را به طور كامل عنایت فرمود و آنان را پس از آن كه در این جهان در خوف و ناامنى به سر مىبردند، در سَراىِ امن و امنیت وارد نمود.
أَیْنَ اِخْوانِىَ الَّذینَ رَكِبُوا الطَّریقَ و مَضَوْا عَلَى الْحَق؛ در این جا احساسات حضرت تحریك شده، مىفرماید: كجایند برادران من كه «سوار راه» شدند. تعبیر: «رَكِبُوا الطَّریقَ» تعبیرى زیبا و ادیبانه است. این افراد به دنبال مَركب براى پیمودن راه نبودند، بلكه «طریق» را مركب خویش قرار دادند. این سخنِ حضرت كنایه از این است كه یاران باوفا كاملا در مسیر هدایت قرار داشتند و بر مسیر حق پایدارى نشان دادند تا جان سپردند.
أَیْنَ عمّار؟ أَیْنَ ابنُ التّیّهان؟ أَیْنَ ذُو الشَّهادَتَیْن؟...؛ بار دیگر احساسات حضرت شدیدتر مىگردد. گویا آن بزرگوار احساس غربت مىنماید و در فراق دوستانش آه مىكشد: عمار كجا است؟ ابن تیّهان كجا است؟ ذوالشهادتین كجا است؟ نه تنها این افراد، بلكه برادران زیادى بودند كه با یكدیگر «پیمان مرگ» بستند كه تا آخرین نفس دست از یارى امام على(علیه السلام)برندارند. آنان كجایند؟ همان كسانى كه به دست دشمن به شهادت رسیدند و سرهایشان به عنوان سوغات! براى فاسقان و فاجران فرستاده شد! افراد دیگرى نیز بر این پیمان استوار ماندند و بعد از آن حضرت و به وسیله توطئه و دسیسه معاویه به شهادت رسیدند؛ مانند: كمیلها، میثم تمارها، حجر بن عدىها و....
آن گاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) با دست خویش محاسن مباركش را گرفت و مدتى طولانى گریست و سپس فرمود: دریغا! كه برادرانم را از دست دادم.
اكنون این پرسش مطرح است كه ویژگى یاران امام چه بود كه آن بزرگوار در فقدان آنان افسوسِ فراوان مىخورد و در غم دورى ایشان، اشك مىریزد؟
أوَّهْ عَلَى اِخوانى الذین تَلَوا الْقرآنَ فَاَحْكَموهُ، و تَدَبَّروُا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ...؛ اولین وصف یارانِ امیرالمؤمنین(علیه السلام)، علاقه ایشان به تلاوت قرآن بود. تلاوتى كه در عمق جانشان ریشه دوانده و معانى آن را درك نمایند. ویژگى دیگر یاران حضرت، شناخت واجبات خدا و تلاش براى اقامه واجبات الهى است. كسانى كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در فراقشان گریه مىكند افرادى هستند كه سنّتها را زنده و با بدعتها مبارزه مىنمایند. امیرالمؤمنین(علیه السلام)، دنبال چنین یارانى مىگردد؛ همانهایى كه وقتى نداى جهاد بلند مىشود فوراً اجابت مىكنند.
در ایام «دفاع مقدس» هر گاه امام خمینى(رحمه الله) دستور مىفرمود كه جبههها را پر كنید، بسیجیان به جبهه هجوم مىآوردند، و تعدادشان آن قدر زیاد بود كه گاهى قدرت سازماندهى را از مسؤولان و فرماندهان سلب مىكرد. امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز به دنبال چنین یارانى بود. آن حضرت نفرمود من مىگریم براى كسانى كه به روى دوست و دشمن لبخند مىزدند و مىخواستند با همه سازش كنند! چنین افرادى تنها به دنبال زندگى مادى، رفاه و آرامش جامعه هستند. مدت خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام)4 سال و 9 ماه بود. 4 سال از عمر خلافتِ حضرت در جنگ سپرى گشت. با این حال آن بزرگوار به حال كسانى افسوس مىخورد كه وقتى نداى جهاد بلند مىشد، لبیك مىگفتند! این یاران باوفا، به رهبر خویش اعتماد كرده و از او پیروى نمودند. آنچه جامعه اسلامى به دنبال آن است مردمى است كه در پى احیاى سنّتها و اجراى احكام خداوند باشند، نه به دنبال آنچه كه لیبرالهاى غربى آن را ترویج مىكنند. امیرالمؤمنین(علیه السلام)مىخواست «نماز جمعه» احیا شود نه «چهارشنبه سورى»، «سیزده بدر» و جشنهاى بىپایه و اساسى كه زمینه اختلاط دختر و پسر و رقصهاى مشترك را فراهم مىكند. متأسفانه ما این روزها شاهدیم عدهاى به بهانههاى مختلف در بعضى از فرهنگسراها كلاس رقص تشكیل مىدهند! آیا اگر على(علیه السلام)در جامعه ما مىزیست این اَعمال را تأیید مىكرد؟!
آیا مىدانید امیرالمؤمنین(علیه السلام) در چه حالى این خطبه را مىخواند؟ رُوِىَ عَنْ نوفِ الْبَكّالى قال: خَطَبَنا بِهـذِهِ الْخُطْبَةِ أَمیرُالْمُؤمنینَ عَلِى(علیه السلام) بِالْكوفَةِ و هو قائِمٌ عَلى حِجارَة، نَصَبَها لَهْ جَعْدَةُ بْنِ هُبَیْرَةِ المخزومى، و عَلَیْهِ مِدْرَعَةٌ مِنْ صُوف، و حَمایِلُ سَیْفِه لیفٌ، و فى رِجْلَیْهِ نَعْلان مِنْ لیف، و كَأَنَّ جَبینَهُ ثَفِنَةُ بَعیر(1)= یكى از یاران امام، به نام «نوف بكالى»(2) نقل كرده كه امام در سال 40 هجرى در اواخر زندگى خود در شهر كوفه بر روى سنگى كه «جعدة بن هبیرة مخزومى»(3) آماده كرد، ایستاد، در
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خ 181.
2. ابو یزید نوف بن فضاله از قبیله بنى بِكال و از تابعین است. وى از خواصِ اصحاب امام على(علیه السلام) و ظاهراً دربانِ آن حضرت نیز بوده است. در یمن شهرى به نام صنعا است، در سمت غربى آن موضعى به نام حِمْیَر است و بِكال نام قبیلهاى بوده كه در آن جا سكونت داشتهاند.
3. جَعدة بن هبیرة أبى وهب القرشى المخزومى. وى پسر اُمّ هانى دختر ابوطالب و خواهر امام على(علیه السلام) است. بنابراین جَعده خواهرزاده امام على(علیه السلام) مىباشد. از طرف دیگر، جَعده دامادِ على بن ابىطالب(علیه السلام) نیز هست؛ چه آن كه آن حضرت، یكى از دخترانش به نام ام الحسن را به وى تزویج نمود. جَعده در سال 37 هـ ق. از جانب على(علیه السلام) به ولایت نیشابور فرستاده شد، اما مردم آنجا او را نپذیرفتند و او ناچار شد بازگردد.
حالى كه لباسى خشن از پشم بر تن، و شمشیرى با دستگیرهاى از لیف خرما بر گردن، و كفشى از لیف خرما در پا داشت، و از كثرت سجود پیشانى او مانند زانوى شتر پینه بسته بود.
سیماى على(علیه السلام) را در ذهن خویش مجسم نمایید. آیا من و شما حاضریم در پاى سخنرانى شخصى با آن قیافه و پوشاك بنشینیم؟ او به جاى لباسِ اطو زده و ادكلن زده، لباس پشمینه خشن پوشیده و پیشانىاش از كثرت عبادت و سجده پینه بسته بود و با چشم گریان فریاد بر مىآورد: أَیْنَ عمّار، أَیْنَ ابنُ التّیّهان، أَیْنَ ذوالشّهادَتین. سخنرانى امیرالمؤمنین(علیه السلام) و دعوت مردم به جهاد در حالى بود كه آن حضرت روزه داشت و حدود یك هفته پس از ایراد این خطبه در نوزدهم ماه رمضان با شمشیر ابن ملجم به شهادت رسید.
امسال (سال 1380 شمسى) سال «رفتار علوى» است. اگر ما دنبالهرو امام امیرالمؤمنین(علیه السلام)بوده و در پى احیاى سیره آن حضرت در جامعه هستیم، باید ببینیم آن بزرگوار از چه چیزى خشنود بوده و در پى تحقق چه امورى است. بنابراین، لازم است حكومت على، سخنان على، عقاید على و ارزشهاىِ مورد قبول على(علیه السلام) را مورد مطالعه قرار دهیم. آیا ما كه از على(علیه السلام) و تشیّع علوى دَم مىزنیم، به دنبال همان چیزهایى هستیم كه حضرت مىگفت؟ آیا به دنبال احیاى سنّتها و مبارزه با بدعتها هستیم و یا هر روز «بدعتى جدید» به نام «قانون» بنیان مىگذاریم! و آن گاه افتخار مىكنیم كه در صدد اجراى همین قوانینِ بدعتآمیز هستیم! و چنین چیزى را «قانونمدارى» مىنامیم! كدام قانون؟ قانون خدا و اسلام یا بدعتهایى در دین به نام قانون؟ آیا ما حق داریم خود را تابع على(علیه السلام)بدانیم؟ على(علیه السلام) كسى است كه پیشانىاش از كثرت سجده پینه بسته بود؛ حال ما چقدر در انجام عبادات خویش تلاش مىكنیم؟ على(علیه السلام)كسى است كه در شبانه روز هزار ركعت نماز مىخواند، آیا ما نماز واجب خویش را درست مىخوانیم؟ آیا قرائت نماز و سایر احكام نماز را به درستى مىدانیم؟ على(علیه السلام)كسى است كه وقتى بیل مىزد و یا آب از چاه مىكشید لبهایش به قرائت قرآن مشغول بود، آیا من و شما چقدر با قرآن آشنا هستیم؟ روى سخن من با بسیجیان و مردم مسلمان است. عزیزان من! به جاى قرآن، ترانههاى غربى را به خورد شما ندهند و شما را نفریبند. مُهر رسمى وزارت ارشاد به معناى جوازِ گوش دادن به هر نوارى نیست.
شما را به عنوان «هنرهاى اسلامى»! در «فرهنگسراها» فریب ندهند. و اللّه! دروغ مىگویند. برخى از هنرهایى كه به عنوان «هنرهاى اسلامى» اجرا مىشود در راه احیاى بدعتها و میراندن سنّتها است! با این هنرهاى مبتذل، جوانان متدیّن ما را از راه صحیح باز داشته و به فساد كشاندهاند. آنان را از جلسات قرآن و معارف اسلامى باز داشتهاند و به جلسات رقص و آواز و... دعوت مىكنند. به اسم «احیاى هنر»! دختر و پسر روابط نامشروع برقرار مىكنند. فرهنگسراها محلى براى پخش مواد مخدر، نوارها و فیلمهاى مبتذل در میان جوانان و نوجوانانِ عزیز ما شده است؛ فیلمهایى كه نمونه آن را حتى در كشورهاى اروپایى كمتر مىتوان یافت! آن هم با قیمتى ارزانتر از نوار خام! آیا فكر مىكنید اینان این كارها را براى خدمت به اسلام انجام مىدهند؟! این پرسش زیاد مطرح مىشود كه چرا در ظرف چند سال، ارزشهاى اسلامى فراموش شده است؟ امّا آیا توقعى بهتر از این مىتوان داشت در حالى كه بیتالمال مسلمین در راه احیاى بدعتهاىِ كفرآمیز، هنرهاى فاسد و مُفسد، فیلمهاى مبتذل و تشویق از افراد فاسد دورانِ شاه صرف مىگردد؟!
یكى از حقوق مردم بر حكومت یا دولت اسلامى، احیاى سنّتهاى اسلامى در جامعه و مبارزه با بدعتها است. در این زمینه سؤالات و شبهاتى مطرح شده است كه با توجه به ظرفیت محدود بحث، توضیحاتى ارائه مىشود. برخى پرسشها به سبب سوء تفاهمهایى است كه به وجود آمده و در مواردى نیز این گونه پرسشها، ناشى از عمد و غرض است. به هر حال ما در اینجا سعى مىكنیم پاسخ هایى مناسب براى این سؤالها و اشكالها بیان كنیم.
امام خمینى(رحمه الله) در باره وسعت اختیارات ولىّ فقیه یا حاكم اسلامى، تعبیرات خاصى مطرح فرمودهاند. همین امر منشأ برخى سؤالات و یا حتى سوء استفادههایى شده است. از نظر آن بزرگوار، قدرت ولىّفقیه و حوزه اختیارات حاكم اسلامى به گونهاى است كه فقیه مىتواند در صورت وجود مصلحت براى جامعه اسلامى، دستور ترك بعضى واجبات را صادر نماید. براى مثال، حج یكى از واجبات مهم اسلام است. در هر سال صدها هزار نفر از مسلمانان عازم مكه مىشوند. حاكم اسلامى مىتواند در صورت وجود مصلحت، براى مدت یك یا چند سال حج را تعطیل نماید.(1)
نیز از نظر امام خمینى(رحمه الله) مجتهد باید در فتاواى خویش شرایط زمان و مكان را مدّنظر قرار داده و از عنصر زمان و مكان غافل نباشد. از سخنان ایشان این گونه برداشت شده كه:
1. حجتالاسلام آقاى قرائتى مىگوید: «در كربلا خدمت حضرت امام خمینى(رحمه الله) بودم كه فردى به ایشان گفت: مكه بودهام و ایام حج و طواف جمعیت زیاد بود به طورى كه نزدیك بود شانههایم بشكند! اگر همه مسلمان شوند و جمعیت طوافكننده زیاد شود، چه باید كرد؟ معظم له فرمودند: ما آن زمان طواف مستحب را حرام خواهیم كرد. او گفت: مگر مىشود مستحب خدا را حرام كرد؟ امام فرمودند: بله معناى ولایت فقیه همین است، زمانى كه طواف مستحبى ضرر بزند و مزاحمت براى واجب ایجاد كند، همین كار را باید كرد و وظیفه هم همین خواهد بود»؛ سید جواد بهشتى، خاطرات از زبان حجةالاسلام محسن قرائتى، (تهران، مركز فرهنگى درسهایى از قرآن، 1380)، ج1، ص138ـ139.
مجتهد مىتواند بر اساس مصحلتسنجى و در زمان و مكان خاص، فتوایى بر خلاف حكم خدا صادر نماید! و یا طبق مصلحت، دستور اجراى امورى را صادر نماید كه صد در صد خلاف اسلام است! متأسفانه بارها این گونه مطالب را از شخصیتهاى رسمى كشور شنیدهایم.
عدهاى معتقدند كه ولایت بر سه قسم است: ولایت مطلقه، ولایت عامه و ولایت خاصه (مقیّده). اگر حكومت اسلامى وجود نداشته باشد و ولىّ فقیه نتواند در امر حكومت كارى را انجام دهد، در این حالت، حوزه اختیارات و عملكرد مجتهد جامع الشرایط محدود بوده و نمىتواند در امور مختلف جامعه اِعمال ولایت نماید. براى مثال، در حكومت طاغوت در قبل از انقلاب اسلامى، فقیه تنها مىتوانست در «امور حِسبیه» و موارد ضرورى دخالت نماید. فقها دور از چشم حكومتْ اِعمال ولایت نموده و به كارهاى مردم در امور شرعى و دینى رسیدگى مىنمودند. متدینان در زمان طاغوت با این مسایل آشنا بودند. افرادى مانند آموزگاران و سایر كارمندان براى حلال شدن حقوق خویش، نزد فقها و مراجع تقلید رفته و اجازه اخذ حقوق از حكومت طاغوت را دریافت مىكردند. نیز، براى تعیین «قیّم» جهت اطفال یتیم یا در شرایط خاص دیگر، از ولىّفقیه یا مجتهد جامع الشرایط اخذ اجازه مىنمودند. این همان «ولایت مقیَّد» است كه در واقع نوعى حكومت در حكومت یا دولت در دولت مىباشد. در این حالت، دولت حاكم، دولت غاصب بوده، حق اِعمال ولایت در كارهاى مردم را ندارد. فقیه دور از چشم حكومت طاغوت، دستوراتى را صادر و یا حتى تصرفاتى را انجام مىدهد.
اگر فقیه قدرت و حكومت را در اختیار داشته باشد «مبسوط الید» است. در این حالت حوزه فعالیت او تنها «امور حِسبیه» و موارد اضطرارى نیست و حتى در جایى كه اضطرار و نیاز شدید هم نباشد مىتواند اِعمال ولایت نماید كه از آن به «ولایت عامه» یا «ولایت مطلقه» تعبیر مىشود. تعبیر اول، یعنى «ولایت عامه»، رایجتر از «ولایت مطلقه»(1) است. تعبیر امام
1. «در طول تاریخ تشیّع هیچ فقیهى یافت نمىشود كه بگوید فقیه هیچ ولایتى ندارد. آنچه تا حدودى مورد اختلاف فقها است، مراتب و درجات این ولایت است. امام خمینى(رحمه الله) معتقد بودند تمام اختیاراتى كه ولىّ معصوم در حوزه حكومت دارا است، ولىّفقیه نیز همان اختیارات را دارد، مگر این كه چیزى استثنا شده باشد. امام خمینى فرمودهاند: «اصل این است كه فقیهِ داراى شرایط حاكمیت ـ در عصر غیبت ـ همان اختیارات وسیع معصوم را داشته باشد، مگر آن كه دلیل خاصى داشته باشیم كه فلان امر از اختصاصات ولىّ معصوم است.» (حكومت اسلامى، نوشته امام خمینى، ص 56ـ57).
از چنین ولایتى، در باب اختیارات ولىّفقیه به «ولایت مطلقه» تعبیر مىكنند. معناى ولایت مطلقه این نیست كه فقیه مجاز است هر كارى خواست، بكند تا موجب شود برخى ـ براى خدشه به این نظریه ـ بگویند: طبق «ولایت مطلقه» فقیه مىتواند توحید یا یكى از اصول و ضروریات دین را انكار یا متوقف نماید! تشریع ولایت فقیه براى حفظ اسلام است. اگر فقیه مجاز به انكار اصول دین باشد، چه چیز براى دین باقى مىماند، تا او وظیفه حفظ و نگهبانى آن را داشته باشد؟! قید «مطلقه» در مقابل نظر كسانى است كه معتقدند فقیه فقط در موارد ضرورى حق تصرف و دخالت دارد. پس اگر براى زیباسازى شهر نیاز به تخریب خانهاى باشد ـ چون چنین چیزى ضرورى نیست ـ فقیه نمىتواند دستور تخریب آن را صادر كند. این فقها به «ولایت مقیَّد» ـ نه مطلق ـ معتقدند، بر خلاف معتقدان به ولایت مطلقه فقیه، كه تمامى موارد نیاز جامعه اسلامى را ـ چه اضطرارى و چه غیراضطرارى ـ در قلمرو تصرفات شرعى فقیه مىدانند.» محمد تقى مصباح یزدى، پرسشها و پاسخها (قم: مؤسسه امام خمینى، 1377)، ج 1، ص 60.
خمینى(رحمه الله) از «ولایت مطلقه» منشأ ایجاد یك شبهه یا تفسیر ناصحیح از سخن ایشان در ذهن برخى شده است. از نظر این عده، ولایت مطلقه نظریهاى است كه مختصّ امام خمینى(رحمه الله)است و هیچ فقیهى از آن سخنى به میان نیاورده است و آنچه فقهاى دیگر از گذشته تا به حال از آن یاد نمودهاند بحث «ولایت عامه» است كه در مقابلِ ولایت خاصه (مقیده) قرار مىگیرد. آنان مىگویند: «ولایت عامه» كه از سوى فقهاى دیگر مطرح گشته، سرپرستى امور مختلف جامعه، مثل نصب قاضى و حاكم در محدوده احكام اسلامى است و حوزه ولایت او هر چند وسیع و گسترده است اما نمىتواند بر خلاف دستورات اسلامى عمل كند؛ در حالى كه «ولایت مطلقه»، مقیَّد به احكام اسلام نیست بلكه فقیه مىتواند هر آنچه به صلاح جامعه است اِعمال نماید، اگر چه صد در صد ضد اسلام باشد!!
به اعتقاد اینجانب، این گونه برداشتِ ناصحیح از سخنان امام خمینى(رحمه الله) یك نعل وارونه است؛ چه این كه اولا، دیدگاه امام خمینى(رحمه الله) را در مقابل نظر سایر فقها قرار مىدهد؛ به این معنا كه سخن ایشان را خلاف اجماع و فاقد ارزش و اعتبار علمى لازم جلوه مىدهد. اگر فقیهى بخواهد حرفى بر خلاف اتفاق و اجماع فقهاى دیگر بزند، فتواى او «شاذ» و بسیار آسیبپذیر خواهد بود. البته گاهى این مطلب را به عنوان طرفدارى از نظریه امام خمینى(رحمه الله) مطرح مىسازند، اما این كار در حقیقت سخن ایشان را در مقابل همه فقها قرار مىدهد.
و ثانیاً اینان با چنین تفسیرى «حكومت اسلامى» یا «ولایت مطلقه فقیه» را به گونهاى مطرح مىسازند كه با اساس دین در تضاد قرار مىگیرد؛ چه این كه از نظر آنان «حكومت اسلامى» در صورت وجود مصلحت، مىتواند امورى را هر چند صد در صد مخالف اسلام، به عنوان «قانون» وضع نماید و اطاعت از این گونه قوانین بر مردم واجب خواهد بود!
بنابراین، سخن این عده، یك سخن شیطانى دو منظوره است: از یك طرف نظریه امام خمینى(رحمه الله) به عنوان نظریهاى غیر مطرح و نادر، و در مقابل دیدگاه سایر فقها قرار داده شده است؛ و از طرف دیگر، بابى براى بدعتگذارى باز شده است. از همین جا است كه برخى به عنوان اصلاحطلب، در مقام حذف «ولایت فقیه» و «شوراى نگهبان» از قانون اساسى هستند و در روزنامهها و مجلات خویش بر آن تأكید مىورزند (امرى كه بیگانگان نیز روى آن مانور زیادى مىدهند). به اعتقاد ایشان، با حذف این امور از قانون اساسى، نظریه امام خمینى(رحمه الله) هم چنان جایگاه خویش را خواهد داشت! چون حكومت اسلامى حق وضع و تدوین هر قانون، هر چند ضد اسلام را دارد و مردم باید به عنوان وظیفه شرعى بدان عمل كنند! به عبارت دیگر، مسلمانان موظف هستند به نام تبعیت از اسلام، خلاف شرع و احكام اسلام عمل نمایند!!
طرح این گونه سخنان از سوى افراد جاهل كه با اصطلاحات علمى و فقهى آشنایى كافى ندارند دور از انتظار نیست، ولى طرح این مباحث از سوى برخى مقامهاى رسمى در مجامع خصوصى و عمومى مایه تأسف است. به ناچار در اینجا بنابر وظیفه شرعى، توضیحات مختصرى را در این باره بیان مىكنیم.
آیا «حكومت اسلامى» یا «ولىّ فقیه»، به سبب رعایت برخى مصالح، حق وضع قانونِ خلاف اسلام را دارد؟! اگر پاسخ مثبت باشد، در این حالت «حكومت اسلامى» با «حكومت طاغوت» چه تفاوتى خواهد داشت؟ چه این كه «حكومت طاغوت» نیز بر اساس وجود مصالح دستوراتى را صادر مىكند؛ مانند مواد ششگانهاى كه اعلىحضرت همایونى(!) در انقلاب سفید پیشنهاد آن را داده بود كه شامل اصلاحات ارضى، سپاه دانش، انجمنهاى ایالتى و ولایتى، شركت زنان در انتخابات و غیر آنها بود. شاه مىگفت: من روح اسلام را بهتر از فقها درك مىكنم و اساس اسلام با این مواد ششگانه موافق است! البته این مواد ششگانه مخالفت صریح با دستورات اسلام نداشت و حتى بعد از انقلاب به صورتهاى گوناگون به مورد اجرا
درآمد. با این حال، مرحوم آیت اللّه العظمى خوانسارى آن زمان فرمودند: شركت در این رفراندوم در حكم محاربه با امام زمان(علیه السلام)است. از نظر ایشان هر كس در رفراندوم شاه شركت مىكرد همانند كسى بود كه تیر به قلب امام زمان(علیه السلام)شلیك نماید. امام خمینى(رحمه الله) نیز نهضت خویش را در مخالفت با انجمنهاى ایالتى و ولایتى و كاپیتولاسیون شروع كردند. علت این همه مخالفت با لوایح شش گانه شاه چه بود؟ چون كار شاه توطئهاى براى رسمیت بخشیدن به چند مذهب دیگر و حذف اسلام به عنوان مذهب رسمى بود. بر اساس مصوبه دولت درباره مجالس ایالتى و ولایتى، لازم نبود افرادِ منتخب، مسلمان باشند؛ یعنى افراد مسیحى، زرتشتى یا یهودى نیز مىتوانستند نماینده مردم مسلمان باشند! به دنبال آن، پیشنهاد شد وقتى نماینده، غیرمسلمان باشد، بنابراین لازم نیست به قرآن كریم قَسَم یاد نماید، چه این كه قَسَم یاد كردنِ فرد یهودى به قرآن كریم بىمعنا است.
البته این سخن، بر اساس مبانى فرهنگ جهانى، توجیهِ روشن و معقولى داشت. آنان مىگفتند هیچ گاه نمىتوان فرد یهودى یا مسیحى را ملزم به سوگند به قرآن كریم نمود. همچنین هیچ فرقى بین شهروند مسلمان و غیرمسلمان نیست و همه مساوى هستند و «ایران براى همه ایرانیان» است.
اما حقیقت این بود كه كاسهاى زیر نیمكاسه قرار داشت و لوایح ششگانه شاه پوششى براى حذف اسلام بود. ظاهر لوایح ششگانه نه تنها در نظر توده جامعه و مردم كوچه و بازار مشكل و مسألهاى نداشت، بلكه بسیارى از خواص هم خطر آن را احساس نمىكردند. اما امام خمینى(رحمه الله) متوجه توطئه خطرناك شاه شده بودند و سخنرانى معروف و آتشین خود را ایراد فرمودند. آن بزرگوار خطاب به حوزههاى علمیه فرمودند: اى قم! اى مشهد! اى نجف! چرا ساكت نشستهاید؟ و اللّه مرتكب گناه كبیره است كسى كه فریاد نزند، من احساس خطر مىكنم.
در آن زمان هیچ گاه شاه با صراحت خواهان حذف اسلام به عنوان دین رسمى نبود، و یا در سخنان خویش خواهان ترك ضروریات، حدود و احكام جزایى اسلام نشده بود و اساساً جرأت نمىكرد سخنانى از این قبیل اظهار كند، كه «تاریخ مصرف احكام اسلام گذشته است!» شاه فقط گفته بود كه لازم نیست نماینده انجمنهاى ایالتى و ولایتى مسلمان باشد یا به قرآن كریم قَسَم یاد نماید. با این حال، امام خمینى(رحمه الله) احساس خطر نمود و سخنرانىهاى ایشان مبنایى براى آغاز نهضت اسلامى گشت. تظاهرات و اعتصابهاى مردم به اوج خود رسید و در نهایت دولت «عَلَم» مجبور به پس گرفتن این مصوبه شد.
امامِ بزرگوارى كه از ناحیه لوایح ششگانه احساس خطر نمود و نهضت اسلامى را بر پا نمود آیا پس از پیروزى انقلاب اسلامى حاضر به لغو احكام اسلام مىشود؟! تمام تلاش امام خمینى(رحمه الله) در راستاى تقویت تشیّع، قرآن و احكام نورانى اسلام بود. آیا دستور تعطیل كردن احكام دین از سوى چنین كسى باور كردنى است؟! آیا این سخن پذیرفتنى است كه نظریه امام خمینى(رحمه الله) در مورد «ولایت مطلقه فقیه» خارج از محدوده اسلام است؟! آیا «حكومت اسلامى» حق وضع قانون بر خلاف اسلام را دارد؟! آیا دستگاه قانونگذارى كشور مىتواند قوانین غیر اسلامى را به تصویب برساند؟!
در مباحث گذشته گفتیم، اعتبار قوانینِ مصوبِ مجلس شوراى اسلامى به اذن ولىّفقیه است. اگر اذن ولىّفقیه نباشد، مصوبه مجلس پشیزى ارزش ندارد. امام خمینى(رحمه الله) تصریح فرمودند كه اگر رئیس جمهور منتخب مردم، به وسیله ولىّفقیه منصوب نگردد، او طاغوت است. این اعتقاد امام بزرگوار است. آن گاه آیا به اعتقاد ایشان، حكومت اسلامى یا مجلس قانونگذارى مىتواند قوانینى وضع كند كه صد در صد ضد اسلام باشد؟! و آیا معقول است كه مردم مسلمان به عنوان وظیفه، موظف به اطاعت از قوانینِ خلاف شرع باشند؟! این بدان معنا است كه ما موظفیم به عنوان تكلیف شرعى، اسلام و احكام شرعى را بكوبیم!!(1)
براى روشن شدن بحث و رفع سوء تفاهمهاى احتمالى، توضیحات بیشترى بیان مىشود:
اراده تشریعى چیست؟ اراده تشریعى یعنى قانون خدا یا قانون اسلام كه اراده خداوند به آن تعلق گرفته است. به عبارت دیگر، اراده تشریعى یعنى آنچه كه خداوند آن را از مردم
1. امام خمینى(رحمه الله) مىفرمایند: «به حرف آنهایى كه بر خلاف مسیر اسلام هستند و خودشان را روشنفكر حساب مىكنند و مىخواهند ولایت فقیه را قبول نكنند، گوش ندهید. اگر چنانچه فقیه در كار نباشد، ولایت فقیه در كار نباشد، طاغوت است. یا خدا یا طاغوت. یا خدا است یا طاغوت. اگر به امر خدا نباشد، رئیس جمهور با نصب فقیه نباشد، غیر مشروع است. وقتى غیرمشروع شد طاغوت است. اطاعت او اطاعت طاغوت است. وارد شدن در حوزه او وارد شدن در حوزه طاغوت است. طاغوت وقتى از بین مىرود كه به امر خداى تبارك و تعالى یك كسى نصب بشود. شما نترسید از این چهار نفر آدمى كه نمىفهمند اسلام چه است، نمىفهمند فقیه چه است، نمىفهمند كه ولایت فقیه یعنى چه. آنها خیال مىكنند كه یك فاجعه به جامعه است. آنها اسلام را فاجعه مىدانند نه ولایت فقیه را. آنها اسلام را فاجعه مىدانند، ولایت فقیه فاجعه نیست، ولایت فقیه تبع اسلام است.» صحیفه نور، ج 9، ص 251.
مىخواهد و مردم مكلَّف به انجام آن هستند. بنابراین، احكام اسلامى یعنى آنچه اراده تشریعى الهى به آن تعلق گرفته است.
اكنون این پرسش مطرح است كه چگونه مىتوان به اراده تشریعى و خواست خداوند پى برد؟ چند راه براى كشفِ اراده تشریعىِ خداوند وجود دارد: گاهى حكم اسلام به وسیله آیات قرآن كشف مىشود؛ مثلا چگونگى «مجازات سارق» را مىتوان از این آیه قرآن كشف كرد: وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ عَزِیزٌ حَكِیمٌ (1)= و مرد و زن دزد را به سزاى آنچه كردهاند، دستشان را به عنوان كیفرى از جانب خدا بِبُرید، و خداوند توانا و حكیم است.
نیز از این آیه شریفه مىتوان به قانون «مجازات مرد و زن زناكار» پى برد: الزّانِیَةُ وَ الزّانِی فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِد مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَة وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِین(2)= به هر زن زناكار و مرد زناكارى صد تازیانه بزنید، و اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، در (كار) دین خدا، نسبت به آن دو دلسوزى نكنید، و باید گروهى از مؤمنان در كیفر آن دو حضور یابند.
این آیات و امثال آن راهى براى كشف «اراده تشریعىِ خداوند متعال» یا «قانون اسلام» است. به عبارت دیگر، دلیل اثباتِ قانون مجازاتِ قطع دست دزد یا صد تازیانه براى زناكار، آیات قرآن كریماست.
اما وحى آسمانى منحصر به آیات قرآن كریم نیست، بلكه وحى غیرقرآنى نیز داریم. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به عنوان مبیِّن و مفسِّر قرآن، مطالب غیرقرآنى را كه از خداوند متعال دریافت كرده بود، براى مردم بیان مىداشت، كه از آنها به «سنّت» پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) یا سیره و بناى عملى آن حضرت یاد مىشود. این مطلب در مورد ائمه معصومین و اهلبیت(علیهم السلام) نیز صادق است. بنابراین، راه دوم براى كشفِ احكام اسلام همان سنّت و سیره پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) است. مثلا حكم رجم در قرآن كریم نیامده است، ولى از كلمات پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام) قانون رجم(3) به دست مىآید.
1. مائده (5)، 38.
2. نور (24)، 2؛ آیات دیگر قرآن كریم در حرمت فعل زنا از این قرار است: فرقان (25)، 68؛ ممتحنه (60)، 12؛ اسراء (17)، 32؛ نور (24)، 3.
3. «رجم» در لغت به معناى سنگ زدن، سنگسار كردن، دشنام دادن و نفرین كردن است و در اصطلاح فقه، حدّ زناى مُحصِنه است و عبارت از آن است كه به مرد یا زن زناكار آنقدر سنگ پرتاب كنند تا بمیرد. و مراد از «مُحصن» مرد زندار است و مراد از «مُحصنه» زنى است كه شوهر دارد. پس هر گاه مرد زندار با زن اجنبى زنا نماید، یا زن شوهردار با مرد اجنبى زنا نماید، مجازات او از نظر اسلام «رَجْم» و سنگسار است. در این باره یه یك روایت اشاره مىشود: عن ابى بصیر، عن ابى عبداللّه(علیه السلام) قال: الرّجمُ حدُّ اللّه الاكبر، و الجَلدُ حدُّ اللّه الاصغرُ، فاذا زنى الرَّجُلُ المُحصِنُ رُجِمَ وَ لَم یُجَلَّدُ= ابى بصیر از امام صادق(علیه السلام) نقل مىكند كه آن حضرت فرمود: رجم، حدّ بزرگ خدا است، و شلاق حدّ كوچك خدا است، پس هرگاه مرد زندار زنا نماید، سنگسار مىشود و شلاق زده نمىشود. (وسائل الشیعه، ج82،ص 346).
سومین راه براى كشف اراده خداوند «مستقلات عقلیه» یا «احكام قطعى عقل» است. گاهى براى یك مسأله، آیه قرآن یا روایتى وجود ندارد، ولى از طریق «حكم قطعى عقل» مىتوان به خواست و اراده خداوند پى برد. به عبارت دیگر، آن مسأله به گونهاى است كه هر عاقلى مىفهمد كه خداوند چنین چیزى را از مردم خواسته است. كتاب «مكاسب» نوشته شیخ مرتضى انصارى(رحمه الله) یكى از مهمترین كتبِ فقهى حوزه علمیه محسوب مىشود. مرحوم شیخ در این كتاب گاهى براى حكم یك مسأله، ادلّه چهارگانه (كتاب، سنّت، اجماع و عقل) را مطرح مىسازد و معمولا قبل از بیان دلیلهاى دیگر، به دلیل عقل تمسك مىجوید و آن گاه دلیلهاى دیگر را مطرح مىكند و هر گاه براى مسألهاى دلیل قرآنى یا روایى وجود نداشته باشد، وى به دلیل عقل روى مىآورد. مثلا «اختلال نظام» یكى از اصطلاحات رایج در فقه است. فقها مىگویند، باید از كارهایى كه موجب اختلال نظام مىشود پرهیز كرد. اگر در مملكت ما پزشك یا قاضى وجود نداشته باشد، این امر موجب اختلال نظام زندگى اجتماعى و بىنظمى عمومى مىشود. این كه اختلال نظام جایز نیست، دلیل قرآنى و روایى ندارد، بلكه صرفاً یك حكم عقل است كه از آن، حكم شرع كشف مىشود، و از آن پس به عنوان قانون اسلام تثبیت مىگردد.
پس هر گاه از «حكم اسلام» سخن مىگوییم تنها «آیه قرآن» مراد نیست، بلكه براى كشف احكام اسلام چهار راه وجود دارد: آیات قرآن كریم، سنّت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام)، اجماع و حكم عقل.
گفتنى است كه مراد از حكم عقل، حكم عقل قطعى است؛ یعنى چیزى كه قطعاً عقل به آن حكم مىكند. اگر چیزى به عنوان حكم قطعى عقل باشد، همه عقلا بر آن متفق خواهند بود. بنابراین، كسى نمىتواند بگوید فلان چیز مورد قضاوت عقل من است پس حكم اسلام هم خواهد بود! بلكه همه عقلا باید آن را قبول داشته باشند. براى مثال، آیا هیچ عاقلى هرج و مرج
را براى جامعه تجویز مىنماید؟! بدیهى است كه پاسخ منفى است، مگر این كه خودش اهل هرج و مرج باشد و یا از نظر عقلى كمبود داشته باشد.
پس، از حكم قطعى عقل مىتوان اراده تشریعى الهى و رضایت اسلام را به دست آورد. البته راه كشف و رسیدن به حكم اسلام، دلخواه و از روى هوا و هوس نیست بلكه راه صحیح و به اصطلاح، متدلوژى فقاهت همان چیزى است كه فقها مطرح ساختهاند. امام خمینى(رحمه الله)بارها روى فقه جواهرى تأكید مىفرمودند. بنابراین اگر گفته مىشود فلان امر مخالف شرع یا ضد اسلام است، الزاماً به معناى مخالفت با آیه یا روایتى نیست، بلكه ممكن است مخالف حكم عقل قطعى باشد؛ چون از حكم عقل قطعى نیز مىتوان به حكم شرع دست یافت. بنابراین چیزى كه در ضدیت با حكم قطعى عقل باشد خلاف شرع نیز خواهد بود.
بعد از انقلاب اسلامى اصطلاح «احكام اولیه و احكام ثانویه» و مباحث مربوط به آن بسیار رایج گشت. براى مثال نماز و روزه از احكام اولیه اسلام است. وضو و غسل در شرایط عادى از احكام اولیه اسلام است. اما ممكن است شرایط استثنایى نیز رخ دهد كه شارع مقدس یا قانونگذار اسلام آن را نادیده نگرفته است، بلكه براى آن، قواعد كلى وضع نموده كه در شرایط خاص و استثنایى، حكم دیگرى جایگزین «حكم اوّلى» مىشود. در اصطلاح فقها احكامى كه در شرایط خاص جایگزینِ احكام اولیه اسلام مىگردند «احكام ثانویه» نامیده مىشوند.
احكام ثانویه در یك تقسیم، خود به دو دسته تقسیم مىشوند. قسم اول احكام ثانویهاى هستند كه دلیل آن در قرآن یا روایات به طور صریح بیان شده است. مثلا اصل این است كه همه مردم براى نماز وضو بگیرند یا همه مردم در مواردى واجب است كه غُسل كنند؛ امّا اگر آب فراهم نبود یا آبِ حلال پیدا نشد، وظیفه چیست؟ آیا در فقدان آب، نماز ساقط است؟ شارع مقدس یا قانونگذار اسلام صریحاً حكم ثانوى «تیمّم» را جایگزین حكم اولى «وضو» نموده است: وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَر أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَیْدِیكُمْ إِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُورا(1)= و اگر بیمارید یا در سفرید یا یكى از شما از قضاى حاجت آمد یا با زنان آمیزش كردهاید و آب نیافتهاید، پس بر خاكى پاك تیمم كنید، و صورت و دستهایتان را مسح نمایید، كه خدا بخشنده و آمرزنده است.
1. نساء (4)، 43.
قسم دوم، احكام ثانویهاى هستند كه به طور مشخص در قرآن یا روایات نیامده است، بلكه قاعده كلى آن در قرآن كریم آمده است و هر گاه مصداقى براى آن قاعده كلى یافت شود، حكم اولى برداشته مىشود؛ مثلا در قرآن كریم آمده است: وَ ما جَعَلَ عَلَیْكُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَج(1)= و [خداوند] در دین بر شما سختى قرار نداده است. اگر تكلیفى براى مردم موجب عسر و حرج باشد، خداوند آن را واجب نمىكند: یُرِیدُ اللّهُ بِكُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِكُمُ الْعُسْر(2)= خدا براى شما آسانى مىخواهد و براى شما دشوارى نمىخواهد. جایگزینىِ ـ حكم ثانوىِ ـ تیمم به جاى حكم اولى وضو، یك حكم خاص و مشخص است، اما حكم «نفى عسر و حرج» یك حكم كلى است كه مىتواند مصادیق بسیار مختلفى داشته باشد. در روایت زیر به موردى از موارد تطبیق این كلمه اشاره شده است:
عن عبدالأعلى مولى آل سام قال: قلت لأبى عبداللّه(علیه السلام): عَثَرْتُ فَانْقَطَعَ ظُفْرى فَجَعَلْتُ على إِصْبَعى مَرارَةً فَكَیْفَ أَصْنَعُ بالوضوء؟ قال: یُعرَفُ هذا و أشباهُهُ مِن كتابِ اللّهِ عزّوجلَّ «ما جَعَلَ عَلَیْكُم فى الدِّینِ مِن حَرَج» اِمْسَحْ عَلَیْه(3)= عبدالاَعلى مىگوید: به امام صادق(علیه السلام) عرض كردم، به زمین خوردم، ناخنم زخمى شده است. بر روى انگشتم مرهمى گذاشتهام، چگونه وضو بگیرم؟ حضرت فرمود: این مورد و مانند آن از كتاب خدا شناخته مىشود: «در دین بر شما سختى قرار نداده است»؛ بر همان مرهم مسح بكش.
یكى دیگر از اصطلاحاتى كه بعد از انقلاب در ادبیات سیاسى و فرهنگى ما رایج شده واژه «حُكم ولایى» یا «حُكم سلطانى» است. گفته مىشود: ولىّفقیه حق صدور حكم حكومتى دارد؛ این مطلب به چه معنا است؟ در نتیجه این امر ممكن است مثلا امورى كه به خودى خود و در شرایط عادى مباح و جایز است، با دستور و فتواى فقیه، به حكم واجب تبدیل شود، كه از آن به «حكم ولایى» یا «حكم سلطانى» تعبیر مىشود. مباحثى تحت عنوان: «احكام سلطانى» در كتب فقهى قدیم ما مطرح شده است. حداقل دو كتاب تحت عنوان: «الاحكام
1. حج (22)، 78؛ برخى آیات دیگر درباره نفى حرج از این قرار است: مائده (5)، 6، توبه (9) ،91؛ نور (24) 61؛ احزاب (33)، 37، 38 و 50؛ فتح (48)، 17.
2. بقره (2)، 185.
3. كافى، ج 2، ص 33، ح 4.
السلطانیه» وجود دارد كه از قوانین حكومتى اسلام بحث مىكند.(1)
گاهى ما براى بعضى مسایل هیچ «حكم اولى» نداریم. به عبارت دیگر، هیچ آیه یا روایتى براى واجب یا حرام بودنِ آن امر در اختیار نداریم. عقل نیز در آن مورد حكم قطعى ندارد تا همه مردم بتوانند به عقل خویش استناد نمایند. همچنین «اِجماع» یا «اتفاق علما» نیز در كار نیست. مثلا مقررات مربوط به راهنمایى و رانندگى از جمله این موارد است. تا زمانى كه اتومبیل اختراع نشده بود، مقررات راهنمایى و رانندگى بىمعنا بود. امروزه این مقررات در سلامت عبور و مرور، نقش مهمى را ایفا مىكند. نبود این مقررات باعث به خطر افتادن جان هزاران نفر مىشود. گاهى در اثر كوتاهى و غفلت فرد یا افرادى در امر رانندگى، خسارات غیرقابل جبرانى پدید مىآید. چنانچه این مقررات وجود نمىداشت، وضعیت بسیار آشفتهاى پدید مىآمد. البته در مورد قوانین رانندگى رویّه واحدى بین كشورها وجود ندارد. در سابق كشورهاى مشترك المنافع و ژاپن از سمت چپ رانندگى مىكردند و اكنون نیز در كشور انگلستان اتومبیلها از سمت چپ حركت مىكنند؛ در حالى كه در اكثر كشورها و از جمله ایران، اتومبیلها از سمت راست حركت مىكنند. اما به هر حال در یك كشور واحد باید عملكرد یكسان وجود داشته باشد و یا همه از سمت چپ، یا از سمت راست حركت كنند. براى این مسأله آیه، روایت و یا حكم عقلى وجود ندارد. به عبارت دیگر، براى ایجاد نظم و انضباط در امر رانندگى و ترافیك، هم مىتوان گفت همه از سمت راست حركت كنند و هم مىتوان گفت همه از سمت چپ حركت كنند. در اینجا ما نیازمند مرجع صلاحیتدارى هستیم تا یكى از این دو را تعیین سازد. حكمِ مرجع صلاحیتدار در این مورد (كه مثلا حكم مىكند همه باید از سمت راست حركت كنند) حكم حكومتى یا حكم سلطانى و یا حكم ولایى خواهد بود. ناگفته نماند كه حكم سلطانى داراى مصادیق دیگرى نیز هست كه براى جلوگیرى از اطاله كلام از توضیح آن خوددارى مىكنیم.
حاصل بحث تا اینجا این است كه: اولا، حكم اسلامى تنها حكم مبتنى بر قرآن و حدیث نیست، بلكه آنچه بر اساس حكم عقل قطعى نیز كشف شود، حكم اسلام خواهد بود. ثانیاً، احكام اسلامى تنها شامل احكام اولیه اسلام نیست، بلكه شامل احكام ثانویه و نیز احكامى كه
1. این دو كتاب عبارتند از: الاحكام السلطانیه و الولایات الدینیه، نوشته ابى الحسن على بن محمد بن حبیب الماوردى (450 هـ.) و الاحكام السلطانیه، نوشته قاضى ابى یعلى محمد بن الحسین القرا (متوفى 458 هـ.). این دو كتاب در یك مجلد، توسط انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى قم در سال 1406 ق. به چاپ رسیده است.
ولىّامر مسلمین صادر مىكند، مىشود. به عبارت دیگر، احكام اسلام سه قِسم است: حكم اولى، حكم ثانوى و حكم حكومتى.
در اینجا، پرسش قبلى را تكرار مىكنیم: آیا «ولىّامر مسلمین» مىتواند به عنوان مصلحت، بر خلاف اسلام عمل نماید؟! آیا مىتواند به كارى دستور دهد كه نه بر اساس حكم اولى اسلام و نه بر اساس حكم ثانوى اسلام باشد؟
غالب احكام حكومتى به عنوان احكام ثانوى است؛ آن هم احكام ثانوى كه داراى ابهام است و راه كشف آن براى مردم پوشیده است. «ولىّفقیه» نمىتواند آن را به مردم واگذار نماید، بلكه خود، مصداق آن را معیّن مىسازد. توضیح بیشتر آن كه: گاهى «فقیه» در كتاب فقهى خویش مثلا مىنویسد: حیوانى كه داراى خون جهنده(1) است، خونش نجس است؛ بنابراین، خون ماهى و پشه، چون جهنده نیست نجس نیست. در اینجا فقیه مشخص نمىكند كه كدام حیوان داراى خون جهنده است، بلكه تعیین مصداق آن را به مردم وامىگذارد. به عبارت دیگر، شأن فقیه تعیین موضوع نیست، بلكه او حكم كلى را صادر مىكند و كشف موضوع و تعیین مصداق به عهده مكلَّف است. یا براى مثال، فقیه مىگوید: مُسكرِ (مست كننده) بالاصاله نجس است. اكنون این پرسش مطرح است كه: آیا الكلهایى كه امروزه در موارد مختلف استفاده مىشود، مُسكر است؟ در این حالت نیز، وظیفه و شأن فقیه، بیان حكم كلّىِ مسأله است و تعیین مصادیق به عهده مكلفین است.
علت این امر آن است كه براى تعیین مصادیق و بیان موضوعات، افراد متخصص وجود دارند. براى مثال مىتوان از قصابها پرسید كه آیا فلان حیوان داراى خون جهنده است یا نه. بنابراین، بیان موضوعات و تعیین مصادیق در رسالههاى عملیه ضرورت ندارد.
گرچه به صورت كلى، قاعده همین است كه «تشخیص مصداق» بر عهده فقیه نیست و كار او فقط «بیان حكم كلى» است، اما مواردى وجود دارد كه اگر تشخیص به عهده مردم گذاشته شود، تفویت مصلحت شده و موجب اختلاف بین مردم و هرج و مرج مىشود. در این گونه موارد، فقیه براى رفع اختلاف و تأمین مصلحتى كه در سایه وفاق حاصل مىگردد، خود عهدهدار تشخیص موضوع و بیان آن مىگردد. در این حالت، ممكن است این حكم فقیه، حكم ثانوى باشد.
1. خون جهنده یعنى حیوانى كه وقتى رگ آن را ببُرند، خون از آن جستن مىكند.
طبعاً تصمیمات و دستورهاى ولىّفقیه در عرصه مسایل اجتماعى است و حفظ یكپارچگى و انسجام جامعه و مصالح اسلام و مسلمانان را مد نظر دارد. در بسیارى از این موارد او با كمك و مشورت متخصصان، حكم اسلام را كشف كرده و عمل به آن را براى همگان الزامى مىسازد.
پس مىبینیم كه مبناى حكم حكومتى، حكم اولى و یا حكم ثانوى اسلام است، نه آن كه چیزى خارج از اسلام و بر خلاف آن باشد. موارد حكم حكومتى، جایى است كه مردم نمىتوانند حكم اولى یا ثانوى را تشخیص دهند، و یا وجود مراجعِ متعددِ تشخیص، منجر به تشتت و هرج و مرج در امور جامعه مىشود. در این موارد فقیه خود عهدهدار تشخیص و تعیین مصادیق شده و بر اساس تشخیص خود حكمى را صادر مىكند. او در حكم حكومتى، به چیزى علم پیدا مىكند كه موجب رضایت الهى و متعلَّق اراده تشریعى خداوند است و خداى متعال راضى به ترك آن نیست. از آنجا كه این حكم براى همگان لازمالاتباع است، برطرف كننده اختلافها است و باعث تأمین وفاق مىگردد.
با این حساب، آیا معناى حكم حكومتى این است كه فقیه حكمى بر خلاف دستور و قانون اسلام مىدهد؟! هرگز اینچنین نیست. فقیه با حكم خویش در پى همان مصلحتى است كه مبناى یك حكم اولى یا حكم ثانوى اسلام است و اسلام در آنجا حكمى دارد، هرچند در كتاب و سنّت، بدان تصریح نشده است. اگر در جایى دیده مىشود كه فقیه، حكمى از احكام اسلامى را موقتاً تعطیل مىكند و تغییر مىدهد، به دلیل رعایت اهمّ و مهم است؛ یعنى به جهت حفظ و رعایت مصلحت حكمى كه در آن شرایط مصلحتش بیشتر است، حكمى را كه مصلحت كمترى نسبت به آن دارد كنار مىگذارد. البته اهمّ و مهم كردن اختصاص به احكام اجتماعى و حكم حكومتى ولىّفقیه ندارد، بلكه در بسیارى موارد در احكام و تكالیف فردى نیز خود ما، همین كار را انجام مىدهیم؛ مثلا اگر خانه همسایه شما حوض یا استخرى دارد و كودكى در آن افتاده و در حال غرق شدن است؛ اگر شما ناظر این صحنه هستید و مىبینید كه آن كودك به كمك شما نیاز دارد، آیا مىتوانید بگویید، چون من اجازه ورود به خانه همسایه را ندارم، پس بگذار بچه غرق شود؟!! اگر هیچ آیه، روایت یا فتواى فقیهى هم وجود نداشته باشد، آیا شما در اینجا تكلیف خود را نمىدانید؟ شكى نیست كه در این مورد، رعایت جان یك انسان، بسیار مهمتر از رعایت این مسأله است كه نباید بدون اجازه دیگران در ملك آنها تصرف كنیم.
یا مثلا اگر تصادفى رخ داده و خانمى غرق در خون و با بدن نمایان روى زمین افتاده است، كه اگر شما او را برداشته و به بیمارستان برسانید، زنده مىماند، وگرنه تلف مىگردد؛ آیا در این
حالت، در تكلیف خود تردید دارید؟ آیا در اینجا حكم اسلام حفظ جان مسلمان است، یا به دلیل حرمت تماس با بدن نامحرم، او را رها مىسازید تا بمیرد؟! همه مىدانند كه در اینجا مصلحت اهمّى در كار است كه خداوند راضى به ترك آن نیست. هرچند آیه یا روایتى در این باره وجود نداشته باشد، ولى از طریق عقل و با اُنسى كه با دستورات اسلام دارید، حكم خدا را كشف مىكنید. آن حكم این است كه اسلام راضى به هلاكت مسلمان نیست. اگرچه تماس با نامحرم حرام است، ولى در حالت اضطرارى، و به دلیل وجود مصلحت اهمّ، حرمت آن برداشته شده است. این حكم، یك حكم ثانوى است، ولى از آن قبیل احكام ثانویه است كه در كتاب و رساله به آن تصریح نشده است؛ چون حكم آن براى همگان روشن بوده و همه عقلا به این مصلحت، یعنى ضرورت حفظ جان، در مقایسه با ضرورت رعایت حرمت غصب، پى مىبرند.
بنابراین فقیه نه از روى میل و هوس نفسانى، بلكه به جهت اُنسى كه با كتاب و سنت دارد، براى رعایت مصلحت جامعه اسلامى حكم ولایتى صادر مىكند. این مصالح نیاز به كارشناسى و آشنایى با احكام اسلامى دارد و از طریق رأى مردم یا رفراندوم قابل دستیابى نیست. به عبارت دیگر، فقیه با احاطهاى كه بر احكام و معارف اسلام دارد حكم خدا را كشف مىكند هرچند صریحاً در باره آن، آیه یا روایتى وجود نداشته باشد؛ مثلا چون عزت اسلامى در خطر است یا جان مسلمانان به خاطر امراض شایع در معرض تهدید است، حكم به تعطیلى حج براى یك یا چند سال مىكند. فقیه هیچگاه در حكم خویش، خلاف اسلام سخن نمىگوید، بلكه در پى تأمین مصلحت و كشف حكم خدا است. در این مثال نیز حكم فقیه یك حكم اسلامى و در چارچوب دستورات شرع است نه خارج از تعالیم دینى. به عبارت دیگر، حفظ جان مسلمین و تأمین عزت اسلام نیز یك حكم خدا است، و این حكم در مقایسه با وجوب حج از اهمیت بیشترى برخوردار است. در چنین وضعیتى فقیه با اُنسى كه با دستورات شرع و كتاب و سنّت دارد، حكم حكومتىِ تعطیل موقت حج را صادر مىكند. اگر فقیه بداند چنین فتوایى خواست خدا نیست و با این حال آن حكم را صادر كند، كافر شده است: وَ مَن لَم یَحْكُمْ بِما أَنزَلَ اللّهُ فَأُولئِك هُمُ الكافِرون(1)= و كسانى كه به موجب آنچه خدا نازل كرده حكم نكردهاند، آنان خود كافرانند.
از آنچه كه گذشت، روشن شد كه نظریه امام خمینى(رحمه الله) در باب حكومت مطلقه فقیه، به معناى مطلق بودن آن از اسلام و احكام و مقررات اسلامى نیست.
1) مائده (5)، 44.
موضوع بحث حقوق از دیدگاه اسلام بود كه در دو بخش مورد بحث قرار دادیم: 1. فلسفه حقوق از دیدگاه اسلام 2. قواعد و قوانین حقوقى اسلام. مهمترین حق در بخش دوم «حقوق حكومت بر مردم» و «حقوق مردم بر حكومت» است. نظام حكومتى اسلام از آن جهت كه داراى ویژگى «اسلامى» است، علاوه بر وظایفى كه سایر حكومتها در اداره جامعه دارند، وظیفه مهمترى نیز بر عهده دارد. این وظیفه عبارت است از: ترویج ارزشهاى اسلامى در جامعه، و جلوگیرى از بدعتها و امورى كه با روح اسلام و ارزشهاى دینى در تضاد است. پس به بهانه این كه اسلام به مردم آزادى داده است، نمىتوان نسبت به این تكلیف شانه خالى كرد. حكومت اسلامى باید نسبت به جریانات موجود در جامعه نظارت داشته باشد تا از مسیر اسلام خارج نگردد. بر اساس روایات، یكى از حقوق مردم بر حكومت، مطالبه احیاى سنّتها و اِماته بدعتها است. به عبارت دیگر، وظیفه حكومت اسلامى احیاى سنّتها و مبارزه با بدعتها است؛ متقابلا حقى براى مردم ثابت مىشود و آنان مىتوانند این حق را از حكومت مطالبه كنند تا سنّتهاى دینى احیا و بدعتها نابود گردند.(1)
حق مردم در مطالبه ترویج و تحقق ارزشهاى دینى و مبارزه با خرافات و بدعتها، یك حق مسلّم و غیر قابل گذشت است. این حق همانند حقوق مالى یا بسیارى از حقوق غیر مالى نیست كه صاحب حق بتواند از آن صرفنظر كند؛ بلكه این حق توأم با تكلیف است نظیر حق شركت در انتخابات. همه مردم حق شركت در انتخابات عمومى را دارا هستند، اما همان طور
1. در اصل هشتم قانون اساسى مىخوانیم: «در جمهورى اسلامى ایران دعوت به خیر، امر به معروف و نهى از منكر وظیفهاى است همگانى و متقابل بر عهده مردم نسبت به یكدیگر، دولت نسبت به مردم و مردم نسبت به دولت. شرایط و حدود و كیفیت آن را قانون معیّن مىكند. «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْض یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ » (توبه، قسمتى از آیه 71).
كه بارها حضرت امام خمینى(رحمه الله)، مراجع تقلید و نیز مقام معظم رهبرى فرمودند، علاوه بر این كه مردم حق شركت در انتخابات را دارند، وظیفه و تكلیف آنان نیز هست. همچنین مردم حق دارند كه از حكومت، اجراى احكام و سنّتهاى اسلامى و مبارزه با بدعتها را مطالبه نمایند، و در عین حال بر آنان واجب است كه چنین كارى را انجام دهند و با كمال جدّیت خواهان این حق باشند.
در این زمینه گاهى گفته مىشود، درست است كه مردم مىتوانند خواهان اجراى احكام اسلامى باشند، اما از سوى دیگر نیز حاكم و دولت اسلامى بر اساس ولایتى كه دارد، حق وضع هر قانونى را دارا است، هر چند بر خلاف اسلام باشد!
این سخن از مغالطات شیطانى است كه امروزه در جامعه ما مطرح مىگردد. دولت اسلامى هیچ گاه حق وضع قوانینِ خلاف اسلام را ندارد؛ حتى پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام)هم حق وضع قانون بر خلاف حكم اسلام را نداشتند.
اختیارات ویژه حاكم اسلامى در دو زمینه است: یكى در زمینه تعیین احكام ثانوى كه مورد غفلت مردم قرار مىگیرد، و دیگرى اجراى احكام ولایى یا حكومتى. این دو نوع حكم، هر دو، حكم خدا است نه چیزى خارج از محدوده شریعت و احكام اسلام. مثلا حاكم اسلامى در هنگام تجاوز دشمن، دستور مقابله و حمله را صادر مىكند. این دستور واجب الاطاعه است. هر چند اصل این دستور در قرآن یا روایت نیامده است، ولى به حاكم این حق داده شده كه در موارد خاص، فرمانهاى حكومتى صادر نماید.
این سخن كه دولت اسلامى حق دارد سنّتى را بمیراند(!) و بدعتى را بنیان نهد(!) بسیار مضحك است. بدعت گذارى از نظر روایات ما در حكم كفر است. اگر دولت و حكومتى به از بین بردن سنّتها و احیا و پىریزى بدعتها اهتمام ورزد، دیگر «دولت و حكومت اسلامى» نخواهد بود.
اصولا فلسفه ایجاد و تشكیل حكومت اسلامى، پیاده كردن احكام اسلام است. حال اگر بنا باشد احكام اسلامى پیاده نشود و هر بار به بهانهاى یكى از احكام اسلام را كنار بگذاریم و از اجراى آن صرفنظر كنیم، پس دیگر حكومت «اسلامى» چه معنایى خواهد داشت؟ برخى
مىگویند: اجراى احكام جزایى اسلام در جامعه كنونى، موجب شرمندگى ما در مقابل كشورهاى پیشرفته است! شرمندگى در مقابل چه كسانى؟ در مقابل كسانى كه دستشان به خون هزاران انسان بىگناه در ایران، ژاپن، ویتنام، افغانستان و... آغشته است؟ در مقابل كسانى كه به اسم طرفدارى از حقوق بشر، دائماً از جانىترین كشورها در تاریخ جهان و بشریت، یعنى اسراییل، حمایت مىكنند نه تنها از او شكایت و گلهاى مطرح نمىكنند، بلكه هر سال بر كمكهاى بلاعوض خویش به اسراییل مىافزایند. اگر ما مطابق حكم خدا شلاق بزنیم، عدهاى مىگویند: ما در مقابل آمریكا شرمنده شدهایم!! آیا آمریكا باید در مقابل مردم مسلمان و انقلابى ما شرمنده باشد، كه هست، یا ما به سبب اجراى احكام اسلام در مقابل آمریكا شرمنده باشیم؟ واللّه! امروزه كم نیستند آمریكایىهایى كه از رفتار دولتشان شرمنده هستند. من نامهاى از گروههایى از مسیحیان آمریكا در اختیار دارم كه این عده به دولت جرج بوش سفارش كردهاند كه از رفتار خشن و عملكرد یك بام و دو هوا دست بر دارد. رونوشت این نامه را براى من فرستادهاند. خود مردم آمریكا از رفتار دولتشان شرمنده هستند. اكنون آیا سزاوار است كه ما از اجراى مجازات الهى شلاق نسبت به چند نفر متخلفِ بىشرم یا آشوبگر شرمنده باشیم؟!
برخى نویسندگان جاهل یا غافل یا مزدور شبهه دیگرى را مطرح ساختهاند (تعبیر ما به جاهل یا غافل یا مزدور از آن جهت است كه عالِم به غیب نیستیم و از نیّت واقعى این اشخاص بىاطلاعیم؛ ولى به هر حال، از این سه فرض خارج نیست. ولى شكى نیست كه بعضى از آنان در جهت براندازى نظام جمهورى اسلامى و مقاصد شوم دشمنان اسلام گام بر مىدارند.) از نظر آنان اصولا احكام اسلامى كه بر گرفته از آیات و روایات است، احكام ثابت و دائمى نیست؛ بلكه این دستورات، موقّتى و مربوط به زمان پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) است! بنابراین، ما همیشه ملزم به اطاعت یا اجراى این احكام نیستیم! اگر سنّت یا ارزشهایى نیز وجود دارد مربوط به همان زمان بوده، و تنها در آن زمان نمىبایستى بدعتى نهاده شود! از نظر این عده، احكام اسلام همانند داروها و مواد غذایى داراى تاریخ مصرف است! همان گونه كه پس از سپرى شدن تاریخ مصرف داروها، آنها را دور مىریزند، تاریخ مصرف احكام اسلام نیز فقط مربوط به قرن اول و دوم هجرى بوده و سپرى گشته و باید آنها را كنار گذاشت! این احكام مربوط به دوران
قبل از مدرنیته است! ما اكنون در دوران مدرنیته و بلكه در دوران پُست مدرنیته زندگى مىكنیم و اجراى احكام اسلامى به معناى عقب گرد به هزار سال قبل است!
كسانى كه با روزنامهها، مجلات و كتابهایى كه این روزها منتشر مىشود سر و كار دارند، با اصطلاحاتى مانند: «نوگرایى دینى» یا «اسلام مدرن» آشنا هستند. این عده معتقدند كه قوانین كیفرى اسلام مربوط به دورانى بود كه مردم نیمه وحشى بودند!(1) در آن زمان مردم دائماً در نزاع و جنگ بودند. اسلام طبق فرهنگ آن زمان، حكم شلاق زدن، حدّ زدن و اعدام را تجویز كرد! مطابق فرهنگ آن زمان، این قوانین مناسب بود. اما امروزه مردم متمدن شدهاند و اصلا هیچ كس دیگرى را نمىكُشد! خیانت و تجاوز به اموال و دارایىهاى مردم وجود ندارد! نوامیس مردم مورد تجاوز قرار نمىگیرند! اكنون زمان امن و امان فرا رسیده و مردم با كمال صفا و صمیمیت زندگى مىكنند و هیچ گونه تعرضى نسبت به اموال و ناموس مردم صورت نمىگیرد!
از نظر این عده، فقط در گذشته بود كه برخى شراب مىخوردند و در خیابانها مست كرده و عربده مىكشیدند، و با چاقو و وسایل دیگر به مردم حملهور شده و امنیت و آسایش دیگران را سلب مىنمودند. در آن زمان جا داشت عدهاى براى تأدیبِ شرابخوار، او را شلاق بزنند؛ اما اكنون مردم مؤدب شده و همه افراد رعایت نزاكت و اصول اخلاقى را مىنمایند و جایى براى تنبیه و كتك وجود ندارد! اگر كسى مرتكب اشتباهى شود، از سر جوانى بوده، تنها باید او
1. در اینجا به برخى از مطالبى كه در مطبوعات جمهورى اسلامى در تهاجم به فقه و دین صورت گرفته اشاره مىشود:
ـ دوران مدرن، دوران حكومت و رهبرى عقل است و دین باید به عرصه زندگى خصوصى باز گردد! (راه نو، 1379/04/22).
ـ حكومت اسلامى حق تبلیغ دین را ندارد! (اخبار، 1379/04/22).
ـ تفكر شیعىگرى موجب انحطاط مملكتما و مانعى براى دموكراسى است! (صبح امروز، 1378/08/22).
ـ حكم سنگسار زناكار هیچ مستند شرعى ندارد! (زن، آذر 78).
ـ حكم «سابُّ النبى و الائمة» قتل نیست، بلكه باید آن را تحمل كرده، مقابله به مثل هم نكرد! (آبان، ش 95، 1378/01/10).
ـ احكام كیفرى اسلام، كارآیى ندارد و موجب رواج خشونت مىگردد. مجازاتهاى سنگین بدنى چون سنگسار، سیاستهاى كیفرى در حق زنان و غیرمسلمانان، از آن جملهاند. (كیان، ش 45، بهمن 77)
ـ خشونت در هر شكل آن باید از ایران محو شود و اعدام برجستهترین نوع خشونت قانونى است. (نشاط، 1378/06/02).
ـ حكم سنگسار بر خلاف عقل و فطرت انسانى است و زنا صرفاً یك لغزش نفسانى دو نفر نسبت به هم است. (زن، 1377/09/09).
را با احترام، نصیحت نمود! اگر در زندگى كمبود دارد، زندگىاش را تأمین كرد. پول، مسكن، هزینه ازدواج و... را در اختیار او قرار دهند تا به این وسیله جامعه اصلاح گردد. در زمانى مثل زمانه ما، دیگر شلاق یا اعدام مجرم ـ طبق قول آنان ـ نوعى خشونتطلبى و واپسگرایى و مربوط به دوران كهن است.
به هر حال، از نظر این گروه، احكام الهى مخصوصاً احكام جزایى اسلام تاریخمند بوده و داراى تاریخ مصرف است. مردم این عصر باید طبق فرهنگ خویش، احكام و قوانین جزایى را وضع نمایند! ملاك هم رأى مردم است، آنچه مردم دوست دارند به عنوان قانون، لازمالاجرا خواهد بود هر چند بر خلاف قانون خدا باشد!!
یكى از ضرورىترین مطالب بین تمام فِرَق اسلامى از شیعه و سنّى این است كه احكام اسلامى مخصوصاً آنچه در متن قرآن كریم آمده، احكامى ثابت و ابدى است و تاریخ آن تا روز قیامت است. بر اساس فتواى فقهاى بزرگ، چنانچه كسى منكر این مطلب شود، منكر ضرورى دین شده و مرتد است و احكام ارتداد بر او جارى مىشود. در اوایل پیروزى انقلاب اسلامى، شوراى عالى قضایى، لایحه قصاص و احكام جزایى اسلام را تدوین و جهت تصویب به مجلس ارائه داد. گروهى از لیبرالها و ملى ـ مذهبىها كه خودشان را مسلمان مىدانند، علیه لایحه قصاص موضع گرفتند و در اعلامیهاى، لایحه قصاص را به عنوان یك لایحه غیر انسانى(!) معرفى كردند. امام خمینى(رحمه الله) صریحاً در مقابل این عده فرمودند: كسانى كه این اعلامیه را امضا كردهاند، اگر توجه داشته باشند كه این مطلب در مخالفت با احكام ضرورى اسلام است مرتد هستند و احكام ارتداد بر آنها جارى مىگردد: همسرشان بر آنها حرام، خونشان هدر و اموالشان به ورثه مسلمانشان منتقل مىگردد.
امروزه عدهاى صریحاً و با پوشش اسلامى همین حرف را تكرار مىكنند و حتى به دستگاه قضایى كشور اعتراض مىكنند و كسى هم نفس نمىكشد! گویا این بخشِ دین در كشور مرده است! آیا احكام جزایى اسلام جزو اسلام و طبق نص قرآن كریم نیست؟!
آیا آیات قرآن كریم، اطلاق زمانى ندارد؟ آیا آیه وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما جَزاءً بِما
كَسَبا نَكالاً مِنَ اللّهِ...(1) اطلاق زمانى ندارد؟! آیا این نكته طبق نص قانون اساسى(2) نیست كه هر قانون یا حكمى كه بر خلاف آیات قرآن كریم یا مبانى دینى باشد، فاقد ارزش است؟! اى قانونمداران! این قانون اساسى است. اى كسانى كه مدعى اجراى قانون در كشور هستید، چرا نسبت به این اصل مهم قانون اساسى بىتوجهى مىشود؟! چگونه به خودتان اجازه مىدهید نسبت به احكام جزایى اسلام توهین یا اعتراض كنید؟!
علاوه بر این، یكى از اصول پذیرفته شده در قانون اساسى «مسأله تفكیك قوا» است. وقتى دستگاه قضایى بر اساس قانون، حكمى را صادر و اجرا مىنماید، چرا افرادى از قواى دیگر در این امر دخالت مىكنند؟! امیدوارم كسانى كه این مطالب را مطرح ساختهاند، به لوازم آن توجه نداشته باشند؛ چون اگر با توجه این گونه مطالب را اظهار دارند، نتیجه آن، همان فتواى امام خمینى(رحمه الله) و سایر مراجع عظام است كه: همسرش بر او حرام، خونش هدر و اموالش به ورثهاشمى رسد. این حكم نسبت به هر مرتدى جارى است، در هر پست، لباس یا مقام رسمى و غیررسمى باشد. هیچ گاه لباس یا مقام یك شخص، مجوز پذیرش سخنان او نیست؛ بلكه باید در اظهار نظرهاى افراد نسبت به احكام اسلامى حسّاس باشیم.
گاهى یك سخن شیطانى با نام «قرائت جدید از دین» به مردم عرضه مىشود. هر سخن شیطانى براى پذیرش اجتماعى و تأثیر آن، نیازمند توجیهاتى است. گاهى براى متقاعد كردن معتقدان به دین، انقلاب و رهبرى این گونه مطرح مىشود كه: امام خمینى(رحمه الله) فرمودند مجتهد باید شرایط زمانى و مكانى را رعایت نماید. بر اساس توجیه این عده، معناى سخن امام خمینى(رحمه الله) این است كه باید در فتاوا و وضع قوانین، سازمانهاى حقوق بشر یا مجامع
1. مائده (5)، 38: «و مرد و زن دزد را به سزاى آنچه كردهاند، دستشان را به عنوان كیفرى از جانب خدا ببُرید...».
2. اصل چهارم قانون اساسى: «كلیه قوانین و مقررات مدنى، جزایى، مالى، اقتصادى، ادارى، فرهنگى، نظامى، سیاسى و غیر اینها باید بر اساس موازین اسلامى باشد. این اصل بر اطلاق یا عموم همه اصول قانون اساسى و قوانین و مقررات دیگر حاكم است و تشخیص این امر بر عهده فقهاى شوراى نگهبان است.» ضمناً در اصل هفتاد و دوم آمده است: «مجلس شوراى اسلامى نمىتواند قوانینى وضع كند كه با اصول و احكام مذهب رسمى كشور یا قانون اساسى مغایرت داشته باشد. تشخیص این امر به ترتیبى كه در اصل نود و ششم آمده بر عهده شوراى نگهبان است.»
بینالمللى دیگر را در نظر داشته باشیم! به گفته آنان، دنیاى كنونى احكام خشونتآمیز را نمىپذیرد و اجراى احكام جزایى اسلام در داخل كشور، اعتراض سازمانهاى حقوق بشر را در پى دارد. بر اساس اعلامیه جهانى حقوق بشر(1)، باید تمام مجازاتهاى خشونتآمیز حذف گردد. چه خشونتى از این بالاتر كه فردى را به خاطر شراب یا زنا در میدان شهر خوابانده، و به او شلاق بزنند! از نظر این عده، لزوم رعایت شرایط زمانى و مكانى كه در كلام امام خمینى(رحمه الله)آمده، ایجاب مىكند كه قوانین جزایى اسلام حذف و قوانین دیگرى جایگزین آنشود!!
چنین برداشتى از كلام امام(رحمه الله) كاملا بىاساس و نادرست است. البته اگر در صدد توجیه و تفسیر باشیم، حتى صریحترین و روشنترین جملهها و عبارتها نیز قابل تفسیرهاى مختلف است. حتى در مورد آیات قرآن نیز مىتوان معانى و تفسیرهایى ناروا و نامربوط ارائه داد:
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ...(2)= او است كسى كه این كتاب را بر تو فرو فرستاد. پارهاى از آن، آیات محكم (صریح و روشن) است. آنها اساس كتابند؛ و (پارهاى) دیگر متشابهاتند (كه تأویل پذیرند). اما كسانى كه در دلهایشان انحراف است براى فتنهجویى و طلب تأویل آن (به دلخواه خود) از متشابه آن پیروى مىكنند...
وقتى آیات قرآن كریم قابل چنین تفسیرهایى باشد، به طریق اوْلى كسانى كه ریگى در كفش دارند، كلام دیگران، مثل سخنان امام خمینى(رحمه الله) را، بر اساس تفسیرهاى ناصواب خویش توجیه خواهند نمود. هدف امام خمینى(رحمه الله) چه بود؟ آیا حركت سیاسى و فرهنگى ایشان جز در راستاى اجراى احكام اسلام بود؟ اگر احكام اسلام، طبق شرایط زمان و مكان قابل تعطیل شدن باشد، چه چیزى براى اسلام باقى مىماند؟ اگر امروز به بهانهاى یك دسته از احكام اسلامى را قابل اجرا ندانیم، و فردا به بهانهاى دیگر برخى دیگر را تعطیل كنیم، آیا از احكام و دستورات خداوند چه چیزى باقى مىماند؟ منظور امام خمینى(رحمه الله) از لزوم رعایت
1. در ماده 5 اعلامیه حقوق بشر آمده است: «احدى را نمىتوان تحت شكنجه یا مجازات یا رفتارى قرار داد كه ظالمانه و یا بر خلاف انسانیت و شؤون بشرى یا موهن باشد.»؛ نیز در ماده 14 این اعلامیه چنین آمده است: «1. هر كس حق دارد در برابر تعقیب، شكنجه و آزار، پناهگاهى جستجو كند و در كشور دیگر پناه اختیار كند. 2. در موردى كه تعقیب واقعاً مبتنى بر جرم عمومى و غیرسیاسى یا رفتارهایى مخالف با اصول و مقاصد ملل متحد باشد، نمىتوان از این حق استفاده نمود». ر.ك: محمدتقى جعفرى، تحقیق در دو نظام حقوق جهانى بشر از دیدگاه اسلام و غرب، (تهران: دفتر خدمات حقوقى، 1370)، ص 225ـ229.
2. آل عمران (3)، 7.
شرایط زمانى، آن شرایط زمانى است كه موجب تقدم حكم ثانوى بر حكم اوّلى است. در صدور احكام سلطانى یا ولایى، مصلحت اقوا و اهمّ رعایت مىشود كه مورد غفلت مردم است و فقیه با حكم خویش در پى تأمین آن مصالح است، و اصولا جاى حكم ولایى در چنین مواردى است. شرایط متغیر اجتماعى ایجاب مىكند كه قوانین و مقررات خاصى وضع شود. براى مثال، حاكم اسلامى حق دارد براى تعریض جادهها و خیابانها و تأمین امنیت مردم، برخى خانهها را كه در مسیر جاده قرار گرفته، خراب نماید. اما هیچ گاه شرایط زمانى موجب نمىشود كه حدود و تعزیرات به كلى تعطیل گردد.
اگر ما بخواهیم به میل و پسند دنیا كار كنیم، فاتحه احكام جزایى اسلام خوانده مىشود! اگر بنا بود آمریكا كار ما را بپسندد، پس اصلا انقلاب ما اشتباه بوده است؛ چون آمریكا با اصل انقلاب ما مخالف بوده و هست. اگر بنا بود ما كارى كنیم كه دنیاى غرب و فرهنگ لیبرال حاكم بر دنیا آن را بپذیرد، پس اصلا شعار اسلامخواهى ما اشتباه بوده است. دنیاى غرب، نه تنها احكام جزایى اسلام، بلكه اساساً فرهنگ اسلام را نمىپذیرد. پس خوب است براى رضایت آنان از اسلام خویش دست بكشیم و توبه كنیم، تا از این پس در مقابل دنیاى غرب شرمنده نباشیم! انقلاب ما مورد پسند دنیا نیست و موجب شرمندگى است؛ چون از نظر آنان این انقلاب داراى خشونت است! دنیاى امروز، حدّ اكثر، طرفدار اصلاحات و رفرم است نه انقلاب، پس خوب بود اصلا انقلاب نمىكردیم!
بر اساس چه منطق و برهانى رفتار ما باید مورد پذیرش جهان غرب باشد؟ هر كشورى براى خود، فرهنگ خاص و ارزشهاى مخصوص به خود را دارد، و انقلاب اسلامى ایران براى احیاى ارزشهاى اسلامى تحقّق یافت. فرمایشات امام خمینى(رحمه الله)(1) و وصیتنامههاى
1. در این جا به فرازى از وصیتنامه سیاسى ـ الهى امام خمینى(قدس سره) اشاره مىشود: «یك مرتبه دیگر در خاتمه این وصیتنامه به ملت شریف ایران وصیت مىكنم كه در جهان حجم تحمل زحمتها و رنجها و فداكارىها و جان نثارىها و محرومیتها مناسب حجم بزرگى مقصود و ارزشمندى و علو رتبه آن است. آنچه را كه شما ملت شریف و مجاهد براى آن بپا خاستید و دنبال مىكنید و براى آن جان و مال نثار كرده و مىكنید، والاترین و بالاترین و ارزشمندترین مقصدى است و مقصودى است كه از صدر عالَم در ازل و از پس این جهان تا ابد عرضه شده است و خواهد شد و آن مكتب الوهیت به معنى وسیع آن و ایده توحید با ابعاد رفیع آن است كه اساس خلقت و غایت آن در پهناور وجود و در درجات و مراتب غیب و شهود است و آن در مكتب محمدى(صلى الله علیه وآله) به تمام معنى و درجات و ابعاد متجلى شده و كوشش تمام انبیاء عظام علیهم سلام اللّه و اولیاء معظم سلام اللّه علیهم براى تحقق آن بوده و راهیابى به كمال مطلق و جلال و جمال بىنهایت جز با آن میسر نگردد، آن است كه خاكیان را بر ملكوتیان و برتر از آنان شرافت داده و آنچه براى خاكیان از سیر در آن حاصل مىشود، براى هیچ موجودى در سراسر خلقت در سِرّ و عَلَن حاصل نشود. شما اى ملت مجاهد در زیر پرچمى مىروید كه در سراسر جهان مادى و معنوى در اهتزاز است، بیابید آن را یا نیابید، شما راهى را مىروید كه تنها راه تمام انبیا(علیهم السلام) و یكتا راه سعادت مطلق است. در این انگیزه است كه همه اولیاء شهادت را در راه آن به آغوش مىكشند و مرگ سرخ را اَحلى مِنَ العَسَل مىدانند و جوانان شما در جبههها جرعهاى از آن را نوشیده و به وجد آمدهاند و در مادران و خواهران و پدران و برادران آنان جلوه نموده و ما باید به حق بگوییم: یا لیتنا كنا معكم فنفوز فوزا عظیما، گوارا باد بر آنان.
شهداى عزیز ما، نشان دهنده این ارزشها است. تظاهرات، راهپیمایىها، انقلاب و هشت سال دفاع مقدس در راستاى تحقق این ارزشها بوده است. متأسفانه برخى مایل نیستند «جمهورى اسلامى» را حتى به عنوان شعار مطرح كنند و به جاى آن، شعار «توسعه و پیشرفت» را مطرح مىسازند!(1) مردم ما براى اسلام قیام كردهاند و حیات و مرگشان براى اسلام خواهد بود. ما افتخار مىكنیم كه آخرین قطره خون خود را براى دفاع از ارزشهاى اسلام و احیاى سنّتهاى اسلامى بدهیم. این نهایت افتخار ما است. تا زندهایم هرگز اجازه نخواهیم داد، احكام اسلام تعطیل گردد؛ مورد پسند دنیاى غرب باشد یا نباشد. مگر ما غربىها را پرستش مىكنیم؟! این سخن كه «اجراى احكام اسلامى موجب شرمندگى است»، خود مایه شرمندگى یك مسلمان است. همه حركات و زحمات امام خمینى(رحمه الله) براى بقاى اسلام بود. آیا معقول است كه او اجازه نسخ احكام اسلام را بدهد؟! متأسفانه این شبهه به گونهاى شیطنتآمیز مطرح شده كه مورد پذیرش افراد مسلمان و انقلابى نیز واقع شده است به گونهاى كه خیال مىكنند حكومت اسلامى مىتواند طبق مقتضیات زمان، احكام اسلام را تغییر دهد!
در اینجا شبهه دیگرى مطرح مىشود كه گستردهتر است و مخاطب آن تنها مسلمانان نیستند. به عبارت دیگر، این شبهه تنها بر اساس تفكر اسلامى اِلقا نمىشود، بلكه در سطح وسیعترى مطرح مىگردد. آن شبهه این است كه اساساً وضع و تدوین قوانینِ ثابت در نظامهاى حقوقى دنیا، به گونهاى كه براى همیشه قابل اجرا باشد، كار درستى نیست. تاریخ نشان مىدهد كه جوامع انسانى پیوسته در حال تغییر بوده است و اساساً تغییر و تحول، یك اصل تغییرناپذیر
1. در جریان مبارزات انتخاباتى هشتمین دوره ریاست جمهورى در خرداد 1380 یكى از كاندیدهاى ریاست جمهورى در جریان مبارزات انتخاباتى این شعار را مطرح ساخت:استقلال، آزادى، توسعه و پیشرفت!!
در زندگى انسانها است. بنابراین تدوین احكام ثابت و لایتغیر براى جامعه انسانى تناسب ندارد و احكام و قوانین نیز باید تغییر نماید!
از نظر این عده، امر اسلام از دو حال خارج نیست: یا اسلام احكام و قوانین ثابت ندارد؛ در این صورت دین اسلام قابل قبول بوده و با حركت تاریخ، حركت جامعه و با حركت كلى نظام هستى هماهنگ خواهد بود؛ و یا اسلام طبق نظر آخوندهاى مرتجع(!) داراى احكام ثابت است، كه در این صورت، این دین در مخالفت با نظام هستى بوده و قابل قبول نیست و بلكه اصل آن دروغ است! به گفته این گروه، امر شما مسلمانان دایر مدار این است كه یا اسلام را آن گونه تفسیر كنید كه با ناموس هستى، یعنى تغییر، سازگار باشد، یا اگر اسلام داراى احكام تغییرناپذیر است، به ناچار باید بپذیرید كه این دین خلاف نظام هستى بوده و محكوم به بطلان است؛ و از آنجا كه قِسم اخیر را نمىپذیرید پس به ناچار باید بپذیرید كه احكام اسلام، احكامى تغییرپذیر است! و تقیّد به احكام ثابت و دائمى، خلاف نظام هستى است!
این شبهه از دیرباز مطرح بوده و اختصاص به زمان ما و این فیلسوفنماهاى تازه به دوران رسیده ندارد. منشأ آن در مغرب زمین بود، و به تدریج به كشورهاى اسلامى سرایت كرد. علماى بزرگ به این شبهه پاسخ دادهاند. براى مثال، علامه طباطبایى رضوان اللّه علیه در جلد چهارم تفسیر شریف «المیزان» بحثى اجتماعى را مطرح كرده و به طور مفصل در این باره سخن گفتهاند. همچنین علامه شهید مطهرى رضوان اللّه علیه در سخنرانىها و كتابهاى خودشان، متعرض این مطلب شدهاند. علاقهمندان مىتوانند براى مطالعه و بررسى مفصّل، به سخنان این بزرگان مراجعه فرمایند. در اینجا پاسخ مختصرى به این شبهه مىدهیم:
تردیدى نیست كه تغییراتى در زندگى انسانها پدید مىآید و شرایط فعلى جامعه با شرایط قبلى تفاوتهایى دارد. در زندگى كوتاه پنجاه شصت ساله خود به خوبى شاهد این گونه تحولات و دگرگونىها هستیم. شرایط متغیر نمىتواند در مقررات اجتماعى تأثیرگذار نباشد؛ مثلا مقررات راهنمایى و رانندگى، قوانین بین الملل، حقوق دریاها، فلات قاره و احكام فضا و ماوراى جوّ و... در دورانهاى اخیر مطرح شده و قوانین خاص خود را مىطلبد.
اكنون این پرسش مطرح است كه آیا وجود این تغییرات به معناى تغییر همه چیز در زندگى انسان است؟ براى مثال انسانها باید از هواى پاك استفاده كنند؛ آیا در این مطلب تغییرى پدید آمده است؟ آیا مىتوان گفت انسانها به دلیل تغییر زندگى اجتماعى باید از هواى
مسموم استفاده كنند؟! آیا در این كه الكل و مواد مخدر براى مغز و روح آدمى ضرر و زیان دارد، تغییر حاصل شده است؟! آیا مىتوان ادعا كرد كه امروزه استفاده از مواد سمّى براى ارگانیسم بدن فاقد ضرر و زیان است؟! یا این حقیقت كه، انسانها براى بقاى نسل و تأمین آرامش روحى و روانى نیازمند ازدواج هستند؛ آیا در این مطلب تغییرى حاصل شده است؟!
بنابراین، شاهد صدها و هزاران مطلب ثابت و لایتغیر در زندگى اجتماعى هستیم كه از گذشته تا كنون در زندگى انسانها وجود داشته و خواهد داشت. تا انسانْ انسان است این اصول ثابت بر زندگى بشرى حاكم است؛ مگر این كه انسانْ از انسان بودن خویش خارج گردد! از این رو، با وجود شرایط متغیّر جامعه، یك سلسله اصول و عناصر همیشگى و ثابت در زندگى انسان وجود دارد.
گمان نمىكنم هیچ انسان عاقلى، تمام شؤون زندگى انسان را دستخوش تغییر بداند. بنابراین، در كنار شرایط متغیر، بشر نیازها و شرایط ثابت نیز دارد. از همین رو ما باید دو نوع مقررات داشته باشیم: نوع اول مقررات ثابت و دائمى است كه بر اساس مقتضیات و عناصر ثابت زندگى تعیین مىگردد؛ و نوع دوم مقررات متغیر است كه بر اساس شرایط متغیر زندگى تدوین مىشود.
اكنون این پرسش فراروى ما است كه چه كسى صلاحیت تعیین قوانین ثابت یا متغیر را دارد؟ براى مثال، چه كسى باید مشخص سازد كه استفاده از مشروبات الكلى تا چه اندازه جایز، و تا چه اندازه جایز نیست؟ در چه زمانى مفید و در چه زمانى مضر است؟ البته مقدارى از آن، مورد قبول همه است. كسى نمىپذیرد كه فردى مقدار زیادى شراب بنوشد، مست گردد و با عربدهكشى به قتل و آدمكُشى بپردازد. نوشیدن این مقدار قطعاً مورد پذیرش نیست؛ اما آیا یك استكان شراب جایز است یا نه؟ چه كسى باید تعیین كند؟ آیا نوشیدن آب جو جایز است یا نه؟ مرجع تشخیص آن كیست و حد و مرز آن چیست؟ زمانى مواد مخدر را به طور كلى مضر مىدانستند، اما اكنون عدهاى مقدار كم آن را براى رفع نگرانىها و ایجاد حالت فراموشى نسبت به شرایط سخت زندگى مفید مىدانند؛ چه كسى باید حد و مرز آن را تعیین كند؟
به اعتقاد ما این جهان خدایى عالِم و حكیم دارد كه شرایط متغیر و ثابت را بهتر از دیگران
مىداند. به همین سبب نیز هم او است كه باید احكام ثابت و متغیر را تعیین كند و حوزه احكام ثانویه یا احكام حكومتى را مشخص سازد. در مقابل، فرهنگ لیبرال یا به كلى منكر خدا است، یا او را محصور به محدودهاى خاص مىكند. گاهى مىگویند: خداوند كارى به این مسایل ندارد! او تنها دنیا را آفریده و از آن پس، این جهان خود به خود حركت كرده و به پیش مىرود! از نظر آنان جایى براى ربوبیت تكوینى و ربوبیت تشریعى خداوند وجود ندارد.
در هر حال ما مسلمانیم و به خالقیت خدا، ربوبیت تكوینى و ربوبیت تشریعى او اعتقاد داریم. او باید تعیین كند كه كدام قانون، ثابت و كدام قانون، متغیر است: قال رسول اللّه(صلى الله علیه وآله): حَلالى حلالٌ الى یوم القیامةِ و حَرامى حرامٌ الى یومِ القیامة(1)= پیامبر گرامى اسلام فرمود: حلال من حلال است تا روز قیامت، و حرام من حرام است تا روز قیامت.
اطلاق آیات قرآن كریم و روایات معصومین(علیهم السلام) و ضرورت مذهب تشیع و بلكه ضرورت فقه اسلام تصریح دارد كه احكام ثابت كه در كتاب و سنّت آمده، قید زمانى ندارد و تا روز قیامت حاكم است. احكام جزایى اسلام مثل حدود و قصاص هیچ گاه تعطیل نمىشود. كسى كه باعث تعطیلى حدى از حدود اسلام گردد، بدعتگذار و در حكم كافر است.
این دین و مذهب ما است. اگر كسانى از اسلام دم مىزنند، این اسلام است. این صریح آیات قرآن كریم است. این حدیث پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) است. اگر عدهاى در پى فریب مردم هستند، راه دیگرى را برگزینند. اینجا كشور امام زمان(علیه السلام) است. ما شاگردان و سربازان امام عصر(علیه السلام) با مدد الهى نخواهیم گذاشت حقایق اسلام محو گردد و سنّتها ترك گردد.
1. سفینة البحار، ج 1، ص 299.
موضوع بحث نظریه حقوقى اسلام بود كه در جلسات پیش، حقوق و تكالیفِ متقابل مردم و حكومت را مورد توجه قرار دادیم. از آن جا كه امروزه یك حركت همگانى در كشور ما در حمایت از انتفاضه مردم فلسطین و همدردى با مردم شریف و محروم آن دیار در جریان است، مناسب است بحثى حقوقى ناظر به مسایل جهان اسلام و مخصوصاً فلسطین مطرح سازیم.
بحمداللّه مردم ایران از پیش از انقلاب اسلامى نسبت به مسأله فلسطین و ظلمى كه از طرف جهانخواران و اسلامستیزان بر مردم نجیب و شریف آن دیار مىرود، حساس بودهاند. افرادى همچون امام خمینى(رحمه الله) و استاد شهید علامه مطهرى رضواناللّهعلیه مردم را متوجه اهمیت این موضوع مىنمودند. حتى قبل از انقلاب، اقداماتى در جهت كمك به مردم فلسطین صورت پذیرفت. در این میان، این رویّه از سوى برخى مورد انتقاد قرار گرفت. به اعتقاد این عده، حساسیت نسبت به مسأله فلسطین كه دور از مرزهاى كشور ما است اهمیتى ندارد!
در سال اول پیروزى انقلاب اسلامى، از سوى امام خمینى(رحمه الله) روز جمعه آخر ماه مبارك رمضان به عنوان «روز جهانى قدس» اعلام گردید.(1) ملت ایران در مدت بیست و چند سال
1. امام خمینى(رحمه الله): «جمعه آخر ماه مبارك رمضان روز قدس است. روز قدس كه همجوار شب قدر است لازم است كه در بین مسلمانان احیا شود و مبدأ بیدارى و هوشیارى آنان باشد... هان اى مسلمانان جهان و مستضعفان گیتى به پا خیزید... تا كى باید قدس شما در زیر چكمه تفالههاى آمریكا، اسراییل غاصب پاى كوب شود. تا كى سرزمین قدس، فلسطین، لبنان و مسلمانان مظلوم آن دیار در زیر سلطه جنایت كاران به سر برند و شما تماشاچى باشید.» (صحیفهنور، ج 15، ص 75)؛ نیز فرمودهاند: «اگر یك هیاهویى از تمام ملتهاى مسلمین بلند شود... حالا همان تظاهرات، همان راهپیمایىها را بكنند، این مقدمه مىشود از براى اینكه انشاءاللّه جلوى این مفسدین را ما بگیریم و كلك اینها از بلاد اسلام كنده بشود.» (صحیفه نور، ج 12، ص 282).
اخیر و به صورتهاى گوناگون احساسات مذهبى و هم دردى خویش را با مردم مظلوم فلسطین ابراز نموده است. دولتمردان ما نیز هر كدام به سهم خویش نسبت به این مسأله مهم حساس بودهاند.
اما حركتهایى كه تا كنون در این زمینه صورت پذیرفته، بیشتر جنبه احساسى و عاطفى داشته است. این جنبه نمىتواند چندان ریشهدار و عمیق باقى بماند، مگر اینكه پشتوانه نظرى و فكرى داشته باشد. حركتهایى كه تنها بر اساس هیجانات و عواطف مردم شكل مىگیرد، از سوى دشمنان آسیبپذیر خواهد بود. بنابراین، لازم است در كنار حركتهاى احساسى و عاطفى، حركتهاى علمى و فكرى در راستاى تقویت مبانى نظرى آن حركت صورت پذیرد. به عبارت دیگر، اگر تنها به انزجار و تنفر از اسراییل و حامیانش بسنده كنیم، ممكن است برخى با تبلیغات شوم خویش این حركت مقدس را تضعیف یا نابود سازند. اكنون ما شاهدیم كه عدهاى به نام طرفدارى از ناسیونالیسم و ملىگرایى این مطلب را بین دانشآموزان و دانشجویان القا مىكنند كه كشور ما هنوز گرفتار مشكلات فراوان مانند: فقر، فساد و كمبودها است و در مبارزه با این مصایب موفقیت چندانى نداشتهایم. بنابراین نوبت به حمایت از انسانهایى كه فرسنگها از ما دور هستند، نمىرسد!
از نظر برخى، هیچ ملتى نباید با دیگر ملل كارى داشته باشد؛ چون این امرْ نوعى دخالت محسوب مىشود و اصولا ما نسبت به دیگر ملل تكلیفى نداریم. گاهى آنان به سخنان خویش رنگ و لعاب حقوقى نیز مىدهند. به گفته آنان، یكى از اصول پذیرفته شده در حقوق و روابط بینالملل، عدم دخالت در امور دیگران است. اسراییل كشورى است كه از سوى سازمان ملل و اكثر كشورهاى جهان به رسمیت شناخته شده است. بنابراین از نظر حقوق بینالملل این كشور داراى حیثیت و اعتبار است.
لازم است این مسأله از نظر فكرى و اعتقادى مورد تحلیل قرار گیرد. این بررسى از دو جهت خواهد بود: اول از نظر مكاتب حقوقى دنیا، و دوم در قالب نظریه حقوقى اسلام. آیا اسلام براى گروهها، جمعیتهاى مسلمان و یا كشورهاى اسلامى دیگر حقى قایل است؟ آیا مردم مسلمان فلسطین نسبت به ما داراى حق هستند؟ آیا ما نسبت به آنان داراى تكلیف
هستیم؟ اگر رابطه تكلیف و حق بین ما و سایر مظلومان و محرومان دنیا وجود دارد، اساس حقوقى آن چیست؟ بر چه مبنایى باید به آنان كمك كنیم و همواره حمایت خویش را از آنان دریغ نداریم؟
همانطور كه پیشتر گذشت، در میان مكاتب حقوقى دنیا، مكتبى كه بتواند اصلىترین مسایل حقوقى را تبیین عقلانى نماید، وجود ندارد. مكاتب حقوقى دنیا عمدتاً به آرا و نظرات مردم اتكا مىكنند. بهترین نظریهاى كه در زمینه حقوق مورد توجه حقوقدانان و فیلسوفانِ حقوق واقع گشته، رأىگیرى و «قرارداد اجتماعى» است. از نظر آنان مردم ناچار به داشتن روابط اجتماعى با یكدیگر هستند و قراردادها و پیمانهایى كه بین آنان منعقد مىگردد، روابط اجتماعى آنان را تنظیم و ساماندهىمىكند.
«قراردادها» در یك تقسیمبندى كلى دو گونه هستند: گاهى قراردادها در داخل یك نظام سیاسى به نام كشور، ملت یا دولت انجام مىگیرد، و گاهى قراردادها بین دو یا چند كشور منعقد مىگردد. ناگفته نماند كه قراردادها همیشه از روى رضایت و میل باطنى نیستند، بلكه برخى قراردادها از روى جبر یا كراهت منعقد مىگردند. به عبارت دیگر، در زندگى اجتماعى چارهاى جز پذیرش اینگونه قراردادها نیست. به هر حال، از نظر حقوق متداول امروزى، قرارداد چه از روى رضایت باشد، و چه از روى اكراه و اجبار باشد، منشأ حقوق و تكالیف است.
همچنین در حقوق بینالملل ، نمایندگان دولتها با یكدیگر به عقد قراردادهاى بینالمللى مبادرت مىنمایند. از همین رو اگرچه ممكن است اكثریت مردم كشورى با رفتار دولتمردان خویش موافق نباشند، ولى به هر حال، پیمانها و قراردادهاى بینالمللى بر اساس اراده و خواست دولتها به وجود آمده و از نظر حقوق بینالملل داراى ارزش و رسمیت است. سازمانهاى بینالمللى، كنوانسیونهاى بینالمللى، منشور سازمان ملل متحد، اعلامیه جهانى حقوق بشر و... بر همین اساس به وجود آمدهاند.
در هر حال از نظر آنان، وراى این قراردادهاى دو یا چند جانبه، هیچ اساس عقلانى براى اثبات حق و تكلیف براى افراد، گروهها، سازمانها و كشورها وجود ندارد. البته در گذشته، حقوق و تكالیف را بر اساس برخى نظریات دیگر نظیر حقوق طبیعى تبیین مىكردند، ولى امروزه این نظریهها در مجامع حقوقى جهان اعتبار خویش را از دست داده و عملا گرایشهاى پوزیتیویستى بر محافل حقوقى دنیا حاكم گشته است.
از دیدگاه اسلام، مسأله حق و تكلیف به گونه دیگرى است. به اعتقاد ما، تنها نظام حقوقى كه بر اساس برهان عقلى قابل تبیین است، نظام حقوقى اسلام است. از بیانات ائمه اطهار(علیهم السلام)استفاده مىشود كه فلسفه حقوق اسلام بر جهانبینى توحیدى استوار است. جهان هستى به طُفیل اراده الهى به وجود آمده و هستىِ مطلق و ازلى مخصوص خداى متعال است. هستىِ هركس از او است و هیچكس، از خود چیزى ندارد. بر این اساس، خداى متعال كه آفریدگار همه عالم و از جمله انسانها است، بر همه موجودات، داراى حق خالقیت است. از آنجا كه او وجود و هستى را به همه موجودات دیگر افاضه كرده است، حق دارد در موجودات دیگر، بر اساس مصلحت و حكمت خویش تصرف نماید. از این رو، اولین حقى كه در عالَم ثابت مىشود حق خالقیت خدا بر مخلوقات است.
موجودات دیگر و از جمله انسان، براى ادامه حیات و تكامل خویش نیازمند نعمتهایى هستند كه آنها هم از سوى خداوند در اختیار انسان قرار گرفته است، كه این امر به معناى حق ربوبیت است. ربوبیت الهى از آن جهت كه شامل افعال اختیارى انسان هم مىشود، به دو شاخه ربوبیت تكوینى و ربوبیت تشریعى تقسیم مىگردد. ربوبیت تشریعى به معناى حق مولویت و فرمان دادن است. بنابراین اولین حق، حق خداوند است كه شامل: حق خالقیت، حق پرورش، رشد و تربیت انسانها و حق مولویت و فرمان دادن است.
متقابلا به اقتضاى این حق، «تكلیف» ثابت مىشود، همانطور كه قبلا گذشت، «حق و تكلیف» رابطه «تضایف» دارند و اثبات «حق» براى یك طرف، بدون اثبات «تكلیف» براى طرف مقابل معنا ندارد. اگر خدا بر بندگانش داراى حق باشد، اما در مقابل، بندگان تكلیفى در اداى حق خدا نداشته باشند، وجود این حق لغو است. از این رو، اولین چیزى كه در عالَمِ اعتبار و ارزشها براى انسان اثبات مىشود «تكلیف» است.
حق خداوند بر بندگان در مرحله اول اطاعت و پرستش او است و در مرحله دوم، شامل اطاعت، احترام و تقدیس نسبت به آنچه كه منسوب به دستگاه الهى است، مىشود. در عالم اسلام چند مسجد و معبد داریم كه بیشترین تقدیس و احترام را براى آنها قایلیم؛ مانند: مسجدالحرام و مسجدالاقصى. قبله اول مسلمین، مسجدالاقصى است. مدتى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)و مسلمانان، با وجودى كه در مكه بودند به طرف مسجدالاقصى نماز مىگزاردند.(1)امروزه شاهد غصب این مكان مقدس توسط غاصبان هستیم. مكانى كه قرآن كریم از آن این گونه یاد مىكند: سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیر(2)= منزه است آن خدایى كه بندهاش را شبانگاهى از مسجدالحرام به سوى مسجدالاقصى ـ كه پیرامون آن را بركت دادهایم ـ سیر داد، تا از نشانههاى خود به او بنمایانیم، كه او همان شنواى بینا است.
پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در معراج مشهور خود ابتدا از مسجدالحرام به سوى مسجدالاقصى، و از آنجا به عوالم بالا سیر كردند.(3) این امر گویاى این مطلب است كه تا احترام این دو مكان
1. پیامبر گرامى، 13 سال تمام در مكه به سوى بیتالمقدس نماز مىگزارد. پس از مهاجرت به مدینه، دستور الهى این بود كه به وضع سابق از نظر قبله ادامه دهد، و قبلهاى كه یهودیان به آن نماز مىگزارند، مسلمانان نیز به آن طرف نماز بگزارند. این كار، عملا یك نوع همكارى و نزدیك كردن دو آیین قدیم و جدید به هم بود، ولى رشد و ترقى مسلمانان باعث شد كه خوف و ترس، محافل یهود را فرا گیرد؛ زیرا پیشرفتهاى روزافزون آنان نشان مىداد كه آیین اسلام در اندك مدتى سراسر شبه جزیره را خواهد گرفت و قدرت و آیین یهود را از بین خواهد برد. از این نظر، كارشكنى از جانب یهود آغاز گردید. آنان از راههاى گوناگون مسلمانان و پیامبر را آزار مىدادند. از آن جمله، مسأله نماز گزاردن به بیتالمقدس را پیش كشیدند و گفتند: محمد مدعى است كه داراى آیین مستقلى است و آیین و شریعت او ناسخ آیینهاى گذشته مىباشد، در صورتى كه او هنوز قبله مستقلى ندارد و به قبله جامعه یهود نماز مىگزارد. این خبر براى پیامبر گران آمد. حضرت نیمه شبها از خانه بیرون مىآمد و به آسمان نگاه مىكرد. در انتظار نزول وحى بود؛ كه دستورى در این باره نازل گردد. با در نظر گرفتن این جهات، روزى در حالى كه پیامبر دو ركعت از نماز ظهر را خوانده بود امین وحى فرود آمد و پیامبر را مأمور كرد كه به سوى مسجدالحرام متوجه گردد. در برخى از روایات چنین آمده است: جبرئیل دست پیامبر را گرفته متوجه مسجدالحرام نمود. زنان و مردانى كه در مسجد بودند، از او پیروى كرده و از آن روز كعبه، قبله مستقلِ مسلمانان اعلام گردید. ر.ك: جعفر سبحانى، فرازهایى از تاریخ پیامبر اسلام (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1371)، ص 217 ـ 219.
2. اسراء (17)، 1.
3. ... پیامبر مىخواست پس از اداء فریضه، به استراحت بپردازد ولى یك مرتبه صداى آشنایى به گوش او رسید، آن صدا از جبرئیل، امین وحى بود كه به او گفت: امشب سفر دور و درازى در پیش دارید و من نیز همراه تو هستم تا نقاط مختلف گیتى را با مركب فضاپیمایى به نام «بُراق» بپیمائید. پیامبر گرامى سفر با شكوه خود را از خانه خواهرش، امّهانى آغاز كرد، و با همان مَركب به سوى بیتالمقدس، كه آن را «مسجدالاقصى» نیز مىنامند روانه شد، و در مدت بسیار كوتاهى در آن نقطه پایین آمد، و از نقاط مختلف مسجد، و «بیتاللحم» كه زادگاه حضرت مسیح است و منازل انبیاء و آثار و جایگاه آنها دیدن به عمل آورد؛ و در برخى از منازل دو ركعت نماز گزارد. سپس قسمت دوم از برنامه خود را آغاز فرمود. از همان نقطه به سوى آسمانها پرواز نمود؛ ستارگان و نظام جهان بالا را مشاهده كرد؛ و با ارواح پیامبران و فرشتگان آسمانى سخن گفت، و از مراكز رحمت و عذاب (بهشت و دوزخ) بازدیدى به عمل آورد و درجات بهشتیان و اشباح دوزخیان را از نزدیك مشاهده فرمود. سپس به سیر خود ادامه، و به سِدرة المنتهى رسید، و آن را سراپا پوشیده از شكوه و جلال و عظمت دید. در این هنگام برنامه وى پایان یافت، سپس مأمور شد از همان راهى كه پرواز نموده بود بازگشت نماید. در مراجعت نیز در بیتالمقدس فرود آمد، و راه مكه و وطن را در پیش گرفت. ر.ك: جعفر سبحانى، فرازهایى از تاریخ پیامبر اسلام، ص 169 ـ 170.
مقدس در عالَم ارضى رعایت نشود، نوبت به شعایر فوقانى نمىرسد. حق الهى بر همه انسانها و از جمله ما مسلمانان این است كه اگر كوچكترین بىاحترامى نسبت به پایگاه معراج و قبله اول مسلمین صورت پذیرد، با تمام وجود از خانه خدا حمایت كنیم و از بىاحترامى نسبت به آن مكان مقدس جلوگیرى نماییم. در مدت حدود پنجاه سال اخیر، غاصبان بیتالمقدس تلاش كردهاند تا از اهمیت اسلامى این مكان مهم بكاهند و آن را به صورت یك معبد یهودى درآورند. شرح توطئههاى رژیم اشغالگر قدس، مثنوى هفتاد من است. آنان در تلاش اخیر خود كوشیدند معبدى را در مسجدالاقصى بنا نمایند و مىخواستند سنگى را در آن مكان نصب نمایند كه با مخالفت مسلمانان، موفق به این كار نشدند. اگر آنان قدرت پیدا كنند دیر یا زود این مسجد را از حالت مسجد بودن خارج خواهند ساخت و به قول خودشان هیكل سلیمان را در آنجا بازسازى خواهند كرد. بنابراین یكى از وجوه مهم حساسیت ما نسبت به مسأله فلسطین به سبب پایمال شدن حق خداوند است. شعایر اسلامى مورد اهانت واقع شده است و ما هرگز نمىتوانیم نسبت به این مسأله بىتفاوت باشیم.
گفته شد اولین حق در عالَمِ حقوق، حق خداوند است و خداى متعال از حق اصیل خویش، حقوقى را براى بندگان قرار داده است. از جمله حقوقى كه خداوند براى انسانها نسبت به یكدیگر قرار داده است، حقوق گروههاى اسلامى نسبت به یكدیگر است. همین جا بین پرانتز
عرض مىكنم كه سزاوار است صاحبنظران، متفكران و اهل قلم و تحقیق، به فرهنگ اصیل اسلامى اعتماد كنند و استقلال فكرى و فرهنگى خویش را بازیابند و نظریه حقوقى اسلام را كه اصیلترین، برترین و متقنترین نظام حقوقى است مورد بررسى و تجزیه و تحلیل قرار دهند.
حقوق انسانها بر یكدیگر به چند گونه متصور است: حقوق فرد بر فرد، حقوق گروهها بر یكدیگر، حقوق فرد بر گروه و حقوق گروه بر فرد. تفصیل هر یك از این موارد نیازمند بحثهاى طلبگى و آكادمیك است؛ ولى به هرحال، آنچه در حال حاضر مورد بررسى ما قرار دارد این است كه از دیدگاه اسلام، مسلمانان نسبت به یكدیگر داراى حقوق ویژه هستند. تبیین این مسأله، بیان منشأ آن و علت اهمیت آن از نظر اسلام، محتاج فرصت مناسبى است. ما باید تلاش كنیم رسوبات فرهنگ الحادى از دلها و فكرها زدوده شود تا زمینه درك بهتر و بیشترِ نظریه حقوقى اسلام فراهم گردد. متأسفانه در قرن بیستم و مخصوصاً در هفتاد سال اخیر، فرهنگ الحادى چنان در فرهنگ ما نفوذ كرده است كه خلاص شدن از آثار و رسوبات آن كارى بس مشكل است. كار به جایى رسیده كه عدهاى تصور مىكنند فرهنگ الحادى همان چیزى است كه مورد قبول اسلام است! تبیین عناصر فرهنگى اسلام و فرهنگ الحادى غرب و توضیح تفاوتهاى آنها نیازمند یك جهاد علمى است. امیدواریم خداى متعال افرادى همچون شهید مطهرى را برانگیزاند تا این جهاد علمى را انجام دهند.
غیر از رابطه اخوّت و برادرى كه بین افراد وجود دارد، گروههاى اسلامى نیز نسبت به یكدیگر داراى رابطه اخوّت هستند. تحقق اخوّت بین تمام مسلمانان و گروههاى اسلامى در صورتى است كه ما كشورهاى اسلامى را یك «ملت واحد» در نظر بگیریم؛ در حالى كه آنچه در ادبیات سیاسى غرب مورد قبول واقع شده است «ملیتهاى مختلف» است. در این حالت، گرایشهاى ملىگرایى شكل مىگیرد كه این امر اساساً با تفكر اسلامى سازگار نیست. اگر كشورهاى اسلامى را نه بر اساس ملیتهاى جدا از یكدیگر، بلكه بر اساس ارزشهاى مورد قبول اسلام مورد توجه قرار دهیم، این پرسش فراروى ما خواهد بود كه این واحدهاى مستقل یا كشورهاى اسلامى نسبت به یكدیگر چه حقوقى دارند؟
امروزه در عالَم اسلام ما با این واقعیت مواجهیم كه یكى از سرزمینهاى مقدس مسلمانان مورد طمع و تجاوز دشمنان خدا و دینستیزان قرار گرفته است. آنان خودشان را دیندار و
یهودى معرفى مىكنند؛ ولى كیست كه نداند كه امروز، كشور اسراییل نه به دست یهودیانِ واقعى، بلكه به دست صهیونیستها(1) اداره مىشود. صهیونیستها در واقع یك گروه مذهبى و یهودى نیستند، بلكه یك حزب سیاسى، یك گروه متجاوز، برترىطلب و نژادپرست مىباشند. این سرزمین مقدس اسلامى بیش از پنجاه سال است كه در حیطه نفوذ غاصبان و شیاطین قرار گرفته است. سرزمینى كه از نظر قرآن كریم «بلد مبارك» است: الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بارَكْنا حَوْلَه(2)= مسجدالاقصایى كه پیرامون آن را بركت دادهایم.
1. در اینجا به صورت مختصر به نحوه تشكیل دولت اسراییل اشاره مىشود: «خاور میانه براى چندین قرن، تحت استعمار استعمارگران مخصوصاً انگلیس قرار داشت. این نفوذ و تسلط، به تدریج به ضعف گرایید. آنان مىخواستند كه جاى خالى خود را با نیرویى مطمئن و همیشگى پر كنند تا منافع استعمارى آنان استمرار داشته باشد. از طرف دیگر، در سال 1897، «جنبش صهیونیستى یهود» كنفرانسى را تشكیل داد و در آن، اساس دولت یهود پایهگذارى شد. صهیونیسم در آن كنفرانس، علاوه بر تعیین هدف نهایى، ابزار لازم را نیز مشخص كرد كه از جمله آن، تأسیس «سازمان صهیونى جهان» و دیگر تشكیلات اقتصادى و سیاسى لازم جهت تسهیل امر و رفع موانع مهاجرت یهودیان به فلسطین بود. آنان تا سال 1942 میلادى، به علت ترس از اعتراض جهانیان، به جاى لفظ «كشور»، كلمه «كانون» را به كار مىبردند. در نهایت، مهاجرت یهودیان به فلسطین، با خرید زمینهاى فلسطینى و اسكان یهودیان آغاز شد. این كار تا قبل از جنگ جهانى اول به دلیل مخالفت امپراتورى عثمانى، از گستره و رونق كمترى برخوردار بود. با پایان یافتن جنگ اول و فروپاشى امپراتورى عثمانى، دولت انگلیس از آزادى عمل بیشترى برخوردار شد و فلسطین به طور رسمى تحت قیمومیت انگلیس درآمد. مهاجرت یهودیان به فلسطین به صورت گستردهترى ادامه پیدا كرد و وقتى فلسطینیان از فروش زمینهاى خود امتناع ورزیدند با قتل، غارت، تجاوز و انواع ظلمها مواجه شدند.
با افزایش جمعیت مهاجر یهودى، صهیونیستها موجودیت دولت اسراییل را اعلام كردند و كشورهایى همچون انگلیس و آمریكا، فوراً آن را به رسمیت شناختند. كشورهاى عرب و مسلمان، به مقابله با این امر پرداختند كه نمونه آن «جنگ ششروزه اعراب و اسراییل» در سال 1967 میلادى است. این جنگ به دلیل تهدیدهاى ابرقدرتها علیه مسلمانان و دعوت به آتشبس، ارسال تجهیزات فراوان براى رژیم اشغالگر و حمله ناگهانى هواپیماهاى اسراییل به فرودگاههاى كشورهاى عربى، منجر به شكست مسلمانان شد و اراضى اشغالى را از 5/3 میلیون كیلومتر، به بیش از 27 میلیون كیلومتر مربع رساندند و غیر از چند شهر مهم، 205 روستاى فلسطین را تصاحب كردند و علاوه بر كشتار و ظلمهاى فراوان 1200000 انسان بىگناه را آواره ساختند. در آمریكا و كشورهاى اروپایى، براى شكست مسلمانان جشن گرفته شد. از آن تاریخ به بعد، اسراییل و حامیانش با ایجاد اختلاف در میان كشورهاى اسلامى، به دنبال ایجاد مشروعیت و تحكیم موقعیت اقتصادى و سیاسى خود مىباشند و با شعار صلحطلبى و همزیستى مسالمتآمیز، به رابطه خود با كشورهاى اسلامى ادامه مىدهند. در این میان، بعضى از كشورهاى منطقه مانند مصر، با انعقاد قرارداد صلح، آب به آسیاب دشمن ریختند. هم اكنون با حذف شوروى از صحنه رقابتهاى سیاسى خاورمیانه، اسراییل به دنبال تحكیم موقعیت و موجودیت خود از راههاى اقتصادى و تكنولوژیك مىباشد تا در درازمدت، مركز ثقل تولید، ابداع، تكنولوژى و تحقیق در خاورمیانه شود. ر.ك: محمدمهدى كریمىنیا، رهتوشه راهیان نور، ویژه ماه مبارك رمضان (1421 ق، 1379 ش)، «یهود ملت برگزیده!»، ص 375 ـ 377.
2. اسراء (17)، 1.
مسلمانان از ابتدا موظف بودند در مقام حفظ و حراست از قبله اول مسلمین و این بلد مبارك، مانع از تشكیل این حكومت شوند؛ ولى متأسفانه در انجام وظیفه كوتاهى كردند. علىرغم مصوَّباتى كه به تصویب كشورهاى اسلامى رسیده است، برخى از این كشورها رسماً با دولت اسراییل داراى روابط سیاسى هستند و اكنون نیز به سبب منافع اندكى كه به جیب سردمداران این كشورها مىرود، حاضر به قطع رابطه با كشور غاصب و دینستیز اسراییل نیستند. اسراییل مولود نامشروع استعمار پیر، انگلستان است و اكنون خیانتكارى دیگر، حضانت آن را به عهده گرفته است و اسراییل با اتكا به همین دایه، یعنى شیطان بزرگ آمریكا، به حیات ننگین خویش ادامه مىدهد.
از دیدگاه اسلام، مسلمانان جهان و همه سرزمینهاى اسلامى حكم ملت واحد و كشور واحد را دارند. بنابراین مسلمانان در هر جاى عالَم كه زیست مىكنند، نسبت به یكدیگر حق دارند. اگر گوشهاى از جهان اسلام مورد تجاوز و ستم واقع شود، تمام مسلمانان موظف به رفع ظلم هستند. در اسلام؛ ملیت ایرانى، ملیت فلسطینى و... مورد توجّه نیست، بلكه در اسلام، اخوت اسلامى و ایمانى مطرح است. از این رو مسلمانان نسبت به یكدیگر حقوق متقابل و متساوى دارند. هر فرد مسلمان موظف است از راه معقول و به اندازه توان خویش در رفع ظلمْ گام بردارد. بر این اساس، این نحوه عملكرد و پشتیبانى از مظلوم به معناى دخالت در امور كشور دیگر نیست. ادبیات سیاسى یا حقوق بینالملل جهان امروز نمىتواند براى ما تكلیفساز یا رافع تكلیف باشد. ملاك ما در این زمینه تعالیم اسلام است و بر اساس تعالیم اسلام، مسلمان باید نسبت به مسلمان دیگر در هر نقطه از جهانْ حساس باشد. جان آنها مانند جان برادران ایرانى عزیز است و ناموس آنان همانند نوامیس ما محترم است. آیا مىتوان نسبت به تعرض یا تجاوزى كه به همسایه صورت مىگیرد بىتفاوت بود؟! آیا مىتوانیم چشم فرو بندیم و بگوییم: این مسأله به ما مربوط نیست؟! همسایه بر همسایه حق دارد و حفظ ناموس همسایه بر همسایه واجب است. كشورهاى اسلامى با یكدیگر همسایه و بلكه بالاتر از همسایه هستند و حفظ حقوق آنان واجب است: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَة(1)= همانا مؤمنان با یكدیگر برادرند.
اما ملىگراها و مزدوران آمریكا در گوشه و كنار مملكت، این مطلب را ترویج مىنمایند كه:
1. حجرات (49)، 10.
ما در مملكت خویش داراى مشكلات فراوان هستیم، بنابراین نوبت به حمایت از سایر كشورها نمىرسد! مبناى سخن این عده چیزى جز عقاید كفرآمیز و ضد اسلامى نیست و ریشه در بىاعتقادى به مبانى فكرى و نظرى اسلام دارد. اینان به عنوان گروههاى سیاسى یا فرهنگى، تفكرات سكولاریسم، لیبرالیسم و فرهنگ الحادى را در مملكت اسلامى ما ترویج مىكنند. لازم است ما به همه عزیزان، مخصوصاً نوجوانانى كه در معرض هجوم این افكار الحادى و شیطانى هستند هشدار دهیم. عزیزان! مسلمان با مسلمان برادر، و حفظ حقوق آنان بر یكدیگر لازم است، خواه در یك چارچوب جغرافیایى قرار گیرند و یا خارج از آن باشند. در مرحله اول حفظ دین آنان و آنگاه حفظ جان، مال و ناموس آنان بر ما واجب است. پس چنان نیست كه بتوانیم، بگوییم: «چراغى كه به خانه روا است به مسجد حرام است». هرجا مسلمان زیست مىكند، آنجا در حكم خانه ما است، مخصوصاً مسجدالاقصى كه قبله اول مسلمین و به تعبیر قرآن، بلد مبارك است. در این سرزمین هزاران پیامبر و مردان نیك زیادى زیست كردهاند و به عبادت خدا و ارشاد دیگر انسانها مشغول بودهاند. وجود آنان همچون شمع روشنى بخش انسانها بوده و بسیارى از آنان در نهایت نیز جان خویش را فدا نمودهاند. این سرزمین پایگاه توحید در جهان بوده و قرنها از این مكان مقدس، خداپرستى نیز به جهان بشریت عرضه شده و ترویج گردیده است. این مكان باید براى همیشه به عنوان نماد توحید و خداپرستى باقى بماند و حرمت و قداست آن حفظ گردد. از دیدگاه قرآن كریم دو مكان به عنوان نماد توحید هستند. یكى از آن دو، مكه است: إِنَّ أَوَّلَ بَیْت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِی بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِین(1)= در حقیقت، نخستین خانهاى كه براى عبادت مردم نهاده شده، همان است كه در مكه است كه مبارك و براى جهانیان مایه هدایت است. مكان دوم، مسجدالاقصى است: سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى....(2) این دو مسجد همانند دو چشم در جهان اسلام هستند. ما نمىتوانیم از اهمیت یكى از این دو بكاهیم و شاهد طمع دشمنان اسلام و جدایى هر یك از این دو مسجد عظیم از پیكر اسلام باشیم. اسلام به ما اجازه نمىدهد كه مسجدالاقصى به یك پرستشگاه كفر تبدیل شود.
هیچ قلمى نمىتواند جنایات اسراییل را به نگارش درآورد و هیچ هنرمندى نمىتواند مظلومیت مردم فلسطین را ترسیم نماید. نمونه اینگونه ظلمها و ستمها در عالَم یافت
1. آلعمران (3)، 96.
2. اسراء (17)، 1، ترجمه آن گذشت.
نمىشود. آیا مىتوانیم در مقابل این جنایات و رخدادهاى ناگوار چشم فرو بندیم و به خواب آرام رویم؟! غیرت دینى كجا است؟ احساس مسؤولیت نسبت به سایر مسلمانان كجا رفت؟! آیا جاى این سخن «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» كجا است؟ چگونه باید شعایر اسلامى را حفظ كرد و حمایت نمود؟
متأسفانه هنوز احساسات و عواطف مردمِ مسلمان ما در حمایت از مردم فلسطین و مسجدالاقصى به اوج لازم خویش نرسیده و ظرفیتهاى فراوانى براى تلاش رسانهها و هنرمندان وجود دارد تا هرچه بیشتر حقایق روشن گردد. با این حال، باید مبانى فكرى و نظرى حمایت از مسلمانان را تشریح كنیم و باور نماییم كه این مسأله از اصول فكر اسلامى است. مبادا راهزنان دین، اعتقاد به این اصل اسلامىِ «اخوّت ایمانى» را از دل نوجوانان ما بربایند و افكار ناسیونالیستى و ملىگرایانه را جایگزین آن نمایند؛ آنچنان كه متأسفانه در بعضى صحنهها این پدیده روى داده است.
بعد از ایمان به وظیفه حمایت از برادران مسلمان، باید در پى عمل به این تكلیف الهى باشیم. كمترین و ابتدایىترین وظیفه، انجام تظاهرات و راهپیمایى به مناسبت روز جهانى قدس است. البته این حركت الهى و خداپسندانه در دلگرم نمودن مسلمانانِ فلسطین و حركت انتفاضه بسیار مؤثر است. این كار كمى نیست؛ اما در مقابل وظایف سنگینتر ما، كار كمى محسوب مىشود. به عبارت دیگر، ما باید در پى حمایتهاى عملى از مردم شریف، مظلوم و مستضعف فلسطین باشیم. اندیشمندان، نخبگان و سیاستمداران كشور نحوه كمك به این عزیزان را بررسى كنند؛ آن هم راهكارهایى كه اولا در پیشرفت حركت آنان مؤثر و مفید باشد، و ثانیاً كمترین اشكال و دشوارى را براى نظام و دولت اسلامى در پى داشته باشد. طبیعى است كه مسایل سیاسى و بینالمللى پیچیدگىهاى خاص خود را دارد و همه نمىتوانند تصویر درست و سنجش حساب شدهاى از نفع و ضررهاى آن داشته باشند. گاهى توقعاتى در بین مردم مخلص ما به وجود مىآید كه بیش از ظرفیت عملى است. من مطمئنم كه عدهاى از جوانان مخلص و پاكنیت ما آمادگى حضور در جبهههاى جنگ با اسراییل را دارند، مخصوصاً بسیجیان عزیزى كه هشت سال دفاع مقدس را در فرهنگ اسلامى تجربه كردهاند و
این فرهنگ در اعماق وجودشان نفوذ پیدا كرده است. اینان باور دارند كه مسلمانان با یكدیگر برادرند و از نظر آنان حضور در جبهه شلمچه و جبهه فلسطین یكسان است؛ چون هدف، تحصیل رضایت خداوند و اطاعت از امر امام زمان(علیه السلام) و ولىّامر مسلمین است. در این موقعیت خاص، تشخیص راهكار مناسب كه بهترین سود براى مردم فلسطین، و كمترین ضرر را براى دیگران داشته باشد، نیازمند برنامهریزى متخصصان است. نباید این مسایل را ساده انگاشت و نیز نمىتوان توقعات و انتظارات جوانهاى مخلص را نادیده گرفت. مسؤولان نیز باید بیشتر به اهمیت وظیفه خویش پى ببرند. البته نباید بعضى نارسایىها را حمل بر تقصیر مسؤولان و متصدیان نمود. اگرچه در برخى مسایل سیاسى و اقتصادى اختلاف نظرهایى مشاهده مىشود؛ ولى بحمداللّه در بین سیاستمداران و گروهها، در حمایت از مردم فلسطین هیچ اختلاف نظرى وجود ندارد. خدا را بر این اتفاق نظر شاكریم و صادقانه و مخلصانه در این راه از همه مسؤولان حمایت مىكنیم. امید است كه آنان نیز راهكارهاى مؤثرِ حمایت از مردم فلسطین را بیابند و به مردم اعلام كنند.
موضوع بحث، حقوق متقابل حكومت و مردم از دیدگاه اسلام بود. به این مناسبت وظایف و اختیارات حكومت از دیدگاه اسلام مورد توجه قرار گرفت. گفتیم كه بر اساس بیانات اهل بیت(علیهم السلام)مهمترین ویژگى «حكومت اسلامى» احیاى سنّتهاى اسلامى و مبارزه با بدعتها است. با این حال همه مىدانیم در طول تاریخ اسلام ـ به جز زمان پیامبر گرامى اسلام و زمان كوتاه خلافت امیرالمؤمنین و امام حسن(علیهم السلام) ـ خلفا و حاكمانى، قبل و بعد از خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، به نام «اسلام و قرآن» حكومت كردهاند؛ اما كما بیش طرفدار بعضى از بدعتها و ترك سنّتهاى نیك بودهاند. این امر از نظر تاریخى ثابت و غیر قابل انكار است، ولى عدهاى آن را باور نمىكنند. اكثریت مسلمانان كه برادران اهل تسنن هستند، معتقدند كه عقیده شیعیان در مورد «خلفاى راشدین» صحت ندارد. به اعتقاد آنان این امر باوركردنى نیست كه جانشین پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و پدرزن یا داماد آن حضرت خلاف اسلام عمل كرده و بدعتها را ترویج كرده باشند. ولى معتبرترین كتب تاریخى و حتى مدارك و متونِ برادران اهل سنت، مدّعاى ما را به اثبات مىرساند. ما مىخواهیم از جریان تاریخ گذشته براى زمان خویش بهره گیریم، تا آن حوادثتلخ تكرار نگردد و افرادى به نام «حكومت اسلامى» همان عملكرد ناصواب را پى نگیرند: فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الاَْبْصار(1)= پس اى دیدهوران، عبرتگیرید.
حكومت فعلى ما نیز به نام «حكومت اسلامى» شناخته مىشود و قوانین آن بر اساس قرآن و شریعت اسلام است. در این میان، برخى كسان كه داراى مسؤولیتهاى سیاسى و اجتماعى
1. حشر (59)، 2.
هستند و خود را معتقد به اسلام و قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران مىدانند، نه تنها در صدد احیاى سنّتهاى اسلامى نیستند، بلكه بدعتها را نیز ترویج مىنمایند! آنان در سوگندنامه خویش قَسَم یاد نمودهاند كه حامى احكام و دستورات شرع باشند،(1) اما عملكرد آنان خلاف آن است. اكنون این پرسش مطرح است كه این گونه عملكردهاى متناقض چگونه قابل تبیین و تحلیل است؟ تحلیل روانشناسانه و جامعهشناسانه آن چگونه است؟ چگونه فردى كه مدّعى است اسلام و دستورات شرع را قبول دارد و در وفادارى به آن قسم نیز یاد كرده است، در عمل خلاف آن رفتار مىكند؟!
در پاسخ باید گفت: گاهى این افراد در باطن به اسلام یا حكومت اسلامى اعتقادى ندارند. چنین كسى نه تنها در صدد احیاى ارزشهاى اسلامى نیست، بلكه در پى براندازى نظام جمهورى اسلامى است. رویّه این افراد، منافقانه بوده و در ظاهر اظهار اسلام مىكنند. اینان نه تنها در زندگى شخصى خویش، بلكه در زندگى اجتماعى هم به اسلام تعهدى ندارند و چه بسا به متخلفان و بزهكاران چراغ سبز نشان مىدهند. حال اگر چنین اشخاصى داراى مسند حكومتى باشند، طبیعى است كه عملكردِ خلافِ آنان، داراى گستره بسیار وسیعترى خواهد بود.
1. اصل شصت و هفتم قانون اساسى: «نمایندگان باید در نخستین جلسه مجلس به ترتیب زیر سوگند یاد كنند و متن قَسَمنامه را امضا نمایند: بسم اللّه الرحمن الرحیم من در برابر قرآن مجید، به خداى قادر متعال سوگند یاد مىكنم و با تكیه بر شرف انسانى خویش تعهد مىنمایم كه پاسدار حریم اسلام و نگاهبان دستاوردهاى انقلاب اسلامى ملت ایران و مبانى جمهورى اسلامى باشم. و ودیعهاى را كه ملت به ما سپرده به عنوان امینى عادل پاسدارى كنم و در انجام وظایف وكالت، امانت و تقوا را رعایت نمایم و همواره به استقلال و اعتلاى كشور و حفظ حقوق ملت و خدمت به مردم پاىبند باشم. از قانون اساسى دفاع كنم و در گفتهها و نوشتهها و اظهار نظرها، استقلال كشور و آزادى مردم و تأمین مصالح آنها را مد نظر داشته باشم».
نیز در اصل یكصد و بیست و یكم مىخوانیم: «رئیس جمهور در مجلس شوراى اسلامى در جلسهاى كه با حضور رئیس قوه قضائیه و اعضاى شوراى نگهبان تشكیل مىشود به ترتیب زیر سوگند یاد مىكند و سوگندنامه را امضا مىنماید: بسم اللّه الرحمن الرحیم من به عنوان رئیس جمهور در پیشگاه قرآن كریم و در برابر ملت ایران به خداوند قادر متعال سوگند یاد مىكنم كه پاسدار مذهب رسمى و نظام جمهورى اسلامى و قانون اساسى كشور باشم و همه استعداد و صلاحیت خویش را در راه ایفاى مسؤولیتهایى كه بر عهده گرفتهام به كار گیرم و خود را وقف خدمت به مردم و اعتلاى كشور، ترویج دین و اخلاق، پشتیبانى از حق و گسترش عدالت سازم و از هر گونه خودكامگى بپرهیزم و از آزادى و حرمت اشخاص و حقوقى كه قانون اساسى براى ملت شناخته است حمایت كنم. در حراست از مرزها و استقلال سیاسى و اقتصادى و فرهنگى كشور از هیچ اقدامى دریغ نورزم و با استعانت از خداوند و پیروى از پیامبر اسلام و ائمهاطهار(علیهم السلام) قدرتى را كه ملت به عنوان امانتى مقدس به من سپرده است همچون امینى پارسا و فداكار نگاهدار باشم و آن را به منتخب ملت پس از خود بسپارم».
اصولا مسایلى كه با روحیات انسان سر و كار دارد، جز در مقایسه با حالات درونى قابل فهم نبوده و نیازمند یك نوع «تفهّم» است. به اصطلاح انسان باید «دروننگر» باشد و در بررسى حالات خویش، علل تخلف و قانونشكنى را به دست آورد. بررسى این مسأله روانشناختى، داراى نتایج اخلاقى، هم براى گوینده و هم براى مخاطبان است.
اكثریت قریب به اتفاق مردم، به جز معصومان(علیهم السلام)، كم و بیش مرتكب گناه و معصیت شدهاند. افرادى كه در زندگى هیچ گناهى نداشته باشند، بسیار نادر هستند. طبیعى است گناهانى كه ما بدان مبتلا مىشویم، به معناى انكار حكم اسلام و دستورات شرع نیست. به عبارت دیگر، ارتكاب گناه به این معنا نیست كه ابتدا آن عملِ ناصواب را حلال دانسته، و سپس مرتكب آن مىشویم. براى مثال، فردى به نامحرم نگاه مىكند. او در نفس خویش به گناه بودن این عمل اعتراف دارد، ولى به هر حال، این لغزش از او سر مىزند ولى از آنجا كه این عمل با اساس ایمان و عقایدش ناسازگار است، پشیمان شده و توبه مىكند. یا مثلا فردى تحت تأثیر خشم و غضب قرار گرفته و حركت ناهنجار یا سخن تندى از او سر مىزند. او به محض بر طرف شدن غضب، از كرده خویش اظهار ندامت مىكند، كه البته در روایات نیز آمده توبه نیز در واقع همین حالت پشیمانى است: كَفى بِالنَّدَمِ تَوبة(1)= پشیمان شدن از گناه، براى توبه كردن كافى است.
این گونه حالتها از پیروان هر نظام، دین یا قانونى، كم و بیش مشاهده مىشود. مادامى كه این حالت زودگذر بوده و در پى آن پشیمانى باشد، چندان جاى ملامت نیست؛ اما این حالت در نزد عدهاى زودگذر نیست، بلكه دائماً در پى گناه هستند و بر انجام گناهان و ترك واجبات اصرار مىورزند؛ مثلا نه تنها به طور اتفاقى به نامحرم چشم مىدوزند، بلكه چشمچرانى را پیشه خود ساخته و به عنوان افرادى ولگرد به دنبال زنان و ناموس مردم هستند.
اگر گناه و عملكردِ خلافِ قانون، حالت استمرار پیدا كند، یك تضاد درونى در روح شخص به وجود مىآید. از یك طرف، او ایمان و اعتقاد به حقانیت دین دارد و بنابراین، این عمل را گناه دانسته و از عذاب آخرت هراسان است؛ و از طرف دیگر، به این گناه عادت كرده و عوامل مختلف او را به سوى معصیت سوق مىدهد. در این حالت، او با یك جنگ درونى در وجدان خویش روبهرو است و این تضاد ذهن و روح او را آزار مىدهد. از این رو در پى توجیه
1. كافى، ج 2، ص 426 و خصال، ص 16.
آن بر مىآید، تا خود را همچنان مؤمن و معتقد به دستورات شرع نشان دهد؛ مثلا به این قاعده كه «گناه مطلقاً حرام است» یك تبصره مىزند! مىگوید: آرى، این گونه كارها گناه است، ولى براى بعضى افراد مثل جوانان كه در اوج شهوت هستند، چندان مهم نیست! گاهى مىگویند: «اندكى گناه هم خوب است!»، یا مىگویند: «اندكى كجى هم راست است!». چنین شخصى مثلا در غصب اموال عمومى و یا اختلاس این توجیه را مطرح مىسازد كه: حقوق ما كم است، دستمان به دهانمان نمىرسد و همیشه هشتمان گرو نُه است! بنابراین ـ به نظر او ـ تنها براى كسانى كه داراى حقوق زیاد و صاحب آلاف و الوف هستند، رشوه، اختلاس و تصرف در اموال بیت المال گناه است و براى دیگران عیب چندانى ندارد!! خلاصه آن كه با توجیه و تفسیرهاى خویش در صدد «تبصره»، «استثنا» و «ماده واحده» بر مىآید تا كلّیّت یك حكم را نقضكند.
وقتى درآمد او از رشوه، اختلاس و غصب اموال عمومى چند برابرِ نیاز زندگىاش باشد، توجیه دیگرى را مطرح مىسازد؛ چون با توجیه سابق نمىتواند نفس خویش را قانع سازد. در این حالت، او در اصل قانون ـ گناه بودن این كار ـ تشكیك مىكند. مىگوید: از كجا كه این عمل حرام باشد؟! چه كسى گفته این عمل حرمت دارد؟! اگر بگوییم، این فتواى مرجع تقلید تو است، مىگوید: از كجا معلوم كه مراجع تقلید درست فتوا داده باشند؟! شاید آنان در فتوایشان مرتكب اشتباه شده باشند!
برخى حتى پا را از این فراتر مىگذارند. به آنان گفته مىشود: فتواى مرجع تقلید یك امر شخصى نیست. این مسأله اجماعى و قطعى است و آیات قرآن و روایات معصومان(علیهم السلام) بر آن دلالت دارد و فقیه بر اساس آیات و روایات، چنین حكمى را صادر نموده است. در پاسخ مىگویند: شاید پیغمبر و امام مرتكب اشتباه شدهاند!! مىگوییم: امام و پیغمبر، معصوم هستند. بحث كه به اینجا مىرسد در صدد تشكیك در ادله عصمتِ معصومان برمىآیند و عصمت پیامبر و امامان(علیهم السلام) را زیر سؤال مىبرند. چیزى كه در دهه اخیر در روزنامهها و كتب رایج گشته است.
سرّ مطلب این است كه این افراد در پى حل تناقضهاى روحى و وجدانى خویش هستند. وقتى مسأله «عصمت» ثابت گردد، آنان دیگر نمىتوانند در ضدیت با احكام اسلام سخنى بگویند. از این رو تیشه به ریشه مىزنند و در صحت گفتار پیغمبر و امام تردید روا مىدارند.
كار به جایى رسیده است كه یك استاد در كلاس درس دانشكده الهیات در مركز جمهورى اسلامى ایران خطاب به دانشجویان مىگوید: از كجا خدا راست مىگوید؟!! ما دلیل نداریم كه هر آنچه خدا گفته، راست است!! شاید او عمداً دروغ گفته است!!
این گونه سخنان و عملكردها به سبب تضاد درونى «ایمان و گناه» است. وقتى كه فرد دائماً چكشى را بر روى اعصاب خویش احساس مىكند كه او را مورد خطاب قرار مىدهد كه: تو معتقد به حرمتِ این عمل هستى، چرا مرتكب آن شدى؟ او مىخواهد این چكش را از روى مغز خویش بردارد و خاطر خویش را آسوده سازد. بنابراین، به راههاى گوناگون متوسل مىشود تا خود را از بنبست درونى نجات دهد. انسان به طور ذاتى و فطرى خود را دوست دارد و از این رو نمىخواهد خود را گناهپیشه و معصیتكار بداند.
در اینجا به طور فشرده عوامل گناه را مورد بررسى قرار مىدهیم. به طور كلى عواملى كه انسان را به سوى گناه سوق مىدهند به دو دسته قابل تقسیم هستند: 1. عوامل درونى، مانند: غلبه شهوت و غضب 2. عوامل بیرونى یا اجتماعى. عامل بیرونى یا اجتماعى از عامل درونى بسیار مهمتر است؛ مانند كسى كه میان هم كلاسىها یا عدهاى از افراد محل قرار گرفته است كه آنان اهل گناه و معصیت هستند، یا رفقاى او اهل تماشاى فیلمهاى مبتذل و... هستند. او مىخواهد راه راست را برگزیند و به كار خویش (مثلا درس خواندن) بپردازد، اما دوستان ناباب مىخواهند او را از راه راست منحرف سازند. اگر در مقابل آنان مقاومت نماید، او را مسخره كرده برچسبهایى از قبیل: خشكه مقدس، مرتجع و اُمّل به او مىزنند. در نهایت، فرد صالح به یك فرد گناهكار و منفعل تبدیل مىشود. در چنین جامعهاى به تدریج عوامل اجتماعىِ مخرّب ایمان فزونى مىیابد؛ «ویدئو كلوپها» فراوان مىگردد و نوارهاى متبذل حتى با مُهر وزارت ارشاد یا مُهر انجمنهاى اسلامى دانشگاه پخش مىگردد. كار به جایى مىرسد كه این گونه مسایل به درون خانه افراد متدیّنِ دو آتشه نیز سرایت مىكند.
براى جلوگیرى از افتادن در دام گناه اولا انسان باید خواستههاى شخصى را تعدیل كند و عوامل درونى، مانند: خشم و غضب را كنترل كند، و ثانیاً باید در مقابل عوامل بیرونى شخصیت داشته باشد و با اراده قوى در مقابل آنها بایستد؛ نه تنها خود گناه نكند، بلكه دیگران را نیز با نهى از منكر از ارتكاب گناه باز دارد.
كسى كه داراى پست و موقعیت اجتماعى یا سیاسى است، نه تنها خود موظف به رعایت احكام شرعى است، بلكه باید دستورات شرع و سنّتهاى نیك را در جامعه نیز رواج دهد و از گسترش گناهان جلوگیرى كند. بنابراین چنین كسى داراى وظیفه مضاعف است و در این زمینه، هم نسبت به خودش و هم نسبت به دیگران مسؤولیت دارد.
در اینجا نیز دو دسته عوامل شخصى و اجتماعى ممكن است به لغزش فرد در انجام وظیفه و مسؤولیتش بینجامد؛ خواه فرد داراى مسؤولیتى كوچك مثلا در سطح یك روستا باشد، یا داراى بالاترین مقام رسمى، مانند ریاست جمهورى یك كشور باشد. ممكن است مسؤولى در ظاهر و به زبان، خود را تابع و حامى قانون و اسلام و قانون اساسى معرفى كند، اما عملكردش بر خلاف اسلام و قانون باشد. چنین كسى كه خود را مسلمان مىداند و به «جمهورى اسلامى ایران» نیز رأى مثبت داده است، از آنجا كه گرفتار تضادِ میان «ایمان و گناه» گردیده، به توجیهات ناروا متوسل مىشود. او براى خود این «تبصره»! را مطرح مىسازد كه: اكنون تخلف از قانون چندان مهم نیست!
بنابراین، كسى كه داراى پست و مقام است، گاهى تحت تأثیر عوامل شخصى قرار مىگیرد و نه تنها از گناه جلوگیرى نمىكند كه خود، توجیهگر و اشاعهدهنده آن مىشود. به امر به معروف و نهى از منكر چندان بها نداده و بودجه اختصاص یافته به این فریضه مهم را نیز كاهش مىدهد و اگر بتواند حتى به طور كل آن را حذف خواهد كرد! و در نهایت زمینه ارتكاب گناه در سطح جامعه را فراهم مىسازد. گاهى نیز افراد فاسق، گناهكار و بىبند و بار را مورد تشویق قرار داده و به اسم «هنرمند»، «هنرپیشه» و عناوینى از این قبیل به آنها جایزه مىدهد! در قاموس او اصلا این اعمالْ زشت، و مرتكب آنْ گناهكار نیست!
بنابراین همان گونه كه فرد عادى به دلیل تضاد درونى به توجیهات گوناگون متوسل مىشود، كسى كه داراى پست و مقام است نیز ممكن است به دلیل ضعف شناخت و تضاد درونى، گرفتار توجیهات و تفسیرها و تسویلات شیطانى شود.
گاهى نیز عوامل اجتماعى، یك مسؤول را به ارتكاب جُرم و كوچك شمردن گناهان سوق مىدهد و باعث مىشود با وجود آن كه مسؤولیت یا مدیریت بخشى از كارها را به عهده دارد، نه تنها در حفظ سنّتها تلاش نكند، بلكه مشكلاتى نیز سر راه آنها فراهم آورد!
همان طور كه گذشت تأثیر عوامل اجتماعى بسیار زیادتر از تأثیر عوامل درونى یا شخصى است. از همین روى نیز گاهى مسؤولى كه به اسلام ایمان دارد و در نزد او عمل به دستورات شرع ضرورى است، با این حال به دلیل مشكلات اجتماعى، احكام شرعى را نادیده مىگیرد. مثال روشن آن، اجراى «حدّ زناكار» است. از نظر قانون شرع و قانون كشور، مرتكب این عمل زشت، مستحق مجازات حد است. طبق صریح آیه قرآن كریم باید او را در حضور مردم تازیانه بزنند: الزّانِیَةُ وَ الزّانِی فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِد مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَة وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِین(1)= زن و مرد زناكار را به هریك از آنان یكصد تازیانه بزنید، و اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، در دین الهى، در حق آنان دچار ترحم نشوید؛ و گروهى از مؤمنان، در صحنه عذاب كشیدن آنان حاضر باشند.
قرآن مىفرماید براى مجازات این دو، حتماً باید گروهى از مؤمنان حضور داشته باشند. به عبارت دیگر، اجراى این مجازات باید در ملأ عام باشد. گاهى وضعیت جامعه به گونهاى است كه این مجازات به صورت اتفاقى و به ندرت اجرا مىشود. در این حالت مشكل چندانى بروز نمىكند. اما اگر گناه فراگیر و شایع باشد مبارزه با آن سختتر خواهد بود و چنانچه مسؤول قضایى یا اجرایى بخواهد مرتكبان را مجازات كند با موجى از مخالفتها روبهرو مىگردد. اجراى مجازات نسبت به همه متخلفان، ضررهاى فردى و اجتماعى را براى فرد مسؤول به دنبال خواهد داشت. براى مثال اگر «نماینده» است، دیگر به او رأى نخواهند داد و اگر «رئیس جمهور» است، براى بار دوم رأى لازم را به دست نخواهد آورد؛ چون اجراى مجازات مستلزم دشمنى عده زیادى از افراد با آن مسؤول خواهد بود. به قول پروین اعتصامى:
گر حكم شود كه مست گیرند *** در شهر هر آن كه هست گیرند
گاهى گناه در هر كوى و برزن رواج پیدا مىكند و عدهاى اصلا براى خودفروشى و فحشا مىآیند؛ در این حالت، مجازات همه متخلفان كار سختى خواهد بود. این همه دشمن تراشى براى یك فرد مسؤول كار آسانى نخواهد بود و براى او دردسرهاى فراوانى در پى خواهد داشت. این جا است كه عامل روانى، ذهنیت او را تغییر مىدهد و از اجراى حكم شرعى شانه خالى مىكند. او هر چند مسلمان است و قانون اساسى را نیز قبول دارد و در وفادارى به احكام اسلام نیز قسم یاد كرده است، اما در عین حال، جلوى ارتكاب گناه را باز مىگذارد و در صدد تضعیف و سست نمودن قانون بر مىآید.
1. نور (24)، 2.
مثال دیگر از عامل درونى و روانى، «فرهنگ بین الملل و اعتراضات جهانى» است كه فرد مسؤول را تحت تأثیر خویش قرار مىدهد. همان گونه كه گاهى شاگرد مدرسه، تحت تأثیر همشاگردىهاى خویش، به ارتكاب گناه سوق داده مىشود، یك مسؤول كشور نیز تحت تأثیر هم شاگردىهاى خود، كه همكاران او و مسؤولان سایر كشورها هستند، قرار مىگیرد. مثلا در «اعلامیه جهانى حقوق بشر» به شدت از مجازات خشونتآمیز نكوهش شده و كشورهایى كه این اعلامیه را امضا كردهاند متعهد به حذف مجازات خشونتآمیز هستند كه در رأس آن «مجازات اعدام» است. «كمیسیون حقوق بشر سازمان ملل»، «مجمع جهانى سازمان ملل» و دیگر سازمانهاى بین المللى، كشورها را در این زمینه تحت فشار قرار مىدهند. بعضى كشورها مجازات اعدام را حذف كردهاند و بعضى دیگر هنوز آن را اجرا مىكنند و معتقدند «حق حیات» براى همه مجرمان و خطاكاران محفوظ نیست. حتى كشور آمریكا از كشورهایى است كه هنوز مجازات اعدام را اِعمال مىكند. در این میان، یكى از مصادیق عام مجازات خشونتآمیز، «قوانین كیفرى اسلام» است. از نظر اعلامیه جهانى حقوق بشر، بسیارى از مجازاتهاى كیفرى اسلام باید حذف گردد. شلاق زدن، دست بریدن و... مورد قبول آنان نیست و آن را بر خلاف «كرامت انسان» مىدانند! به اعتقاد آنان انسان هر قدر كه گناهكار و متخلف باشد، نباید تازیانه بخورد، بلكه باید به جریمه و اخذ پول از او بسنده كرد! اگر هم قادر به پرداخت جریمه نیست تنها باید او را زندانى كرد و نه چیز دیگر! این مقتضاى فرهنگ عمومى جهان معاصر است. اگر من عرض كنم كه بسیارى از تحصیلكردههاى ما، به خصوص تحصیلكردههاى دانشگاههاى خارجى، همین نظر را دارند، سخنى به گزاف نگفتهام و براى این ادعاى خود شواهد فراوانى نیز دارم. آنهایى كه فلسفه غرب را خواندهاند و براى اعلامیه جهانى حقوق بشر احترام قایلند، ته دلشان به اجراى احكام اسلام راضى نیستند؛ حتى اگر معتقد باشند كه واقعاً احكام اسلام، احكام صحیحى بوده و از طرف خدا آمده و بنابراین لازم الاجرا است. آنان تحت تأثیر فرهنگ حاكم جهانى، اجراى این احكام را كارى زشت مىدانند و حاضر به موضعگیرى در مقابل فرهنگ جهانى نیستند. آنان نمىتوانند به جهانیان اعلام دارند كه: آنچه را كه شما زشت مىدانید به نظر ما بسیار زیبا است. از نظر شما، «مجازات اعدام» خشونتآمیز است، ولى از نظر ما این قانون بسیار پیشرفته است: وَ لَكُمْ فِی الْقِصاصِ
حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون(1)= اى خردمندان شما را در قصاص زندگانى نهفته است، باشد كه تقوا پیشه كنید.
چون تحصیلات آنان در همان دانشگاهها و زیر نظر اساتید كافر، لامذهب، بىدین و اومانیست بوده است، تحت تأثیر افكار آنان هستند. آنان نمىتوانند «مجازات اعدام» را به عنوان «قصاص» باور داشته باشند. مىدانیم كه در اسلام كسى كه عمداً كسى را به قتل رسانده باشد، مجازات او اعدام است، مگر این كه اولیاى دم از قصاص صرف نظر كنند. طبیعى است كسى كه افراد زیادى را به قتل رسانده باشد، مجازات او اعدام خواهد بود، در حالى كه در محاكم دنیا براى جانیان جنگى كه صدها و گاه هزاران نفر را به قتل رساندهاند، مثلا ده یا بیست سال زندان تعیین مىكنند! نهایت ممكن است او را مادامالعمر زندانى كنند. اما از نظر اسلام اگر كسى حتى یك نفر را به عمد به قتل برساند مجازاتش اعدام است، مگر این كه صاحبان خون به خونبها (دیه) رضایت دهند. البته برخى احكام كیفرى، شاكى خصوصى ندارد بلكه «مدعى العموم» شاكى آن است؛ مانند «حدود» كه رضایت اولیاى دم نیز كارساز نیست و در برخى موارد به عنوان حدّ اسلام به اعدام محكوم مىشود.
پس یك عامل انحراف از احكام اسلام در بعضى مسؤولان كشور این است كه آنان در مقابل همقطارهاى خویش از سایر كشورها به ضعف شخصیت مبتلا هستند. اینان نمىتوانند با صراحت به دیگران اعلام كنند كه قانون اسلام این است، حق با ما است و شما در قضاوت خود اشتباه مىكنید. چنین كسانى در نهایت نیز علناً از اجراى حدود الهى جلوگیرى مىكنند.
البته ممكن است عوامل دیگرى غیر از ضعف شخصیت نیز مانع اجراى احكام اسلام گردد. و مىتواند یكى از علّتها این باشد كه این حكم شامل خود آن مجرى هم مىشود! شاید خود او درگذشته مرتكب كارى شده است كه مجازاتش اعدام است، بنابراین وقتى صاحبِ منصب و مقام شود، نمىتواند به این قانون تن دهد. او از آینده خویش و كشف حقیقت بیمناك است. او مسلمان است و نسبت به اجراى احكام قرآن قَسَم یاد كرده است، ولى نه تنها احكام قرآن را تعطیل مىكند، بلكه نسبت به اجراى حدود الهى اظهار شرمندگى مىكند! از اجراى حكمى كه خدا و پیامبر به آن دستور دادهاند عذرخواهى مىكند! از این كه خلاف فرهنگ حاكم جهان عمل شده است، در پیشگاه كافران دنیا شرمنده است و چنین اظهار مىدارد كه اجراى
1. بقره (2)، 179.
حدود توسط دستگاه قضایى، با اجازه من نبوده، بلكه به صورت خودسرانه انجام شده است! وا اسفا از حاكم و مسؤولى كه در حكومت اسلامى نه فقط از شیوع گناه و بىبند و بارى جلوگیرى نمىكند، كه اگر دیگران هم حكم اسلام را عمل كنند او مراتب شرمسارى و عذرخواهى خود را به جهانیان اعلام مىدارد!
البته سخن فوق بدان معنا نیست كه چنین شخصى كافر شده یا اسلام را قبول ندارد، بلكه او به تعدد شخصیت مبتلا است و عملكرد او براى رفع این تضاد شخصیت است. چنین كسى گاهى در راستاى جبران این ضعف و حل تضاد روحى، به توجیه دیگرى روى مىآورد؛ بدین صورت كه مىگوید، احكام اسلام تاریخمند است! مانند دارویى كه تاریخ مصرفش روى آن ثبت شده است. داروهایى را كه تاریخ مصرف دارد، پس از سپرى شدن تاریخ آن، از بین مىبرند. او مىگوید: ما اسلام، پیغمبر و قرآن را قبول داریم و به طور قطع اعمال خلاف، مانند: شراب، زنا و رشوه از گناهان كبیره بوده و حرمت آن از نظر همه مسلمانان اعم از شیعه و سنّى قطعى و ضرورى است. همچنین سارق به دلیل این آیه: «وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ اللّهِ» مستحق حدّ الهىِ قطع دست است. این امر نیز از نظر او غیر قابل انكار است؛ اما سخن او این است كه تاریخ مصرف این احكام گذشته است! به اعتقاد او تنها در زمان گذشته ـ مثلا تا قرن دوم و سوم هجرى ـ مىبایستى دست دزد را قطع كرد! مهمتر این كه او نمىگوید كه این مطلب مدّعاى من است، بلكه آن را به اسلام نسبت داده و مىگوید: اصلا اسلام تلاش در این امور را از ما نخواسته است!
بعضى افراد، روش دیگرى را كه پیشرفتهتر است دنبال مىكنند. در توجیههاى قبلى، فرد به گناه بودن عملِ خلاف اعتقاد داشت، ولى به دلایلى از آن جلوگیرى نمىكرد، یا خود را از آن مستثنا مىدانست؛ در این توجیه، شخص اصلا گناه را گناه نمىداند! به اعتقاد او فهم كسانى كه این عمل را گناه مىدانند اشتباه بوده است! در وهله اول مراجع تقلید را تخطئه مىكند و فهم آنها را نادرست مىانگارد. در مراحل بعدى حتى در فهم امام یا پیغمبر تردید مىكند و مىگوید: از كجا كه امام، معصوم است! و در نهایت، در صحت كلام خداوند نیز تردید روا مىدارد! تا جایى كه استاد دانشكده الهیات دانشگاه تهران مىگوید: از كجا كه خود خدا راست مىگوید!!
شبیه همین فرایند در مسایل اجتماعى وجود دارد. مسؤول كشور نمىتواند جلوى گناه را بگیرد، چون ممكن است فرزندان، نزدیكان و یا همكارانش مشمول مجازات شوند و در این
حالت، زندگى او مختل خواهد شد. اگر بنا شود جلوى رشوهگیرها را بگیرد، در وهله اول باید همان كسانى كه پول دادهاند و او را سر كار آوردهاند مجازات كند. یا احیاناً خودش مرتكب گناهى شده است كه مستوجب مجازات اعدام است! به همین دلیل از اجراى كلیت قانون هراسان است. بنابراین، اصلا منكر این مجازات به عنوان مجازات اسلامى مىشود. از نظر او این مجازات درست نیست. ممكن است مسؤولى نیز ملاحظات بین المللى را مد نظر داشته باشد. او نمىخواهد به عنوان رئیس حكومتى باشد كه در آن مملكت، برخى متخلفان شلاق مىخورند یا دستشان بریده مىشود؛ چون خواهند گفت: ایران «طالبان» شده است و در پى اجراى احكام متحجرانه و خشونتآمیز است! اینها مایه شرمندگى او در مقابل مسؤولان سایر كشورها یا مجامع بینالمللى مىشود!
آنچه گفته شد، به طور فشرده، تحلیل روانشناسانهاى براى این مطلب بود كه چگونه مسؤول كشور اسلامى در اجراى احكام اسلام سستى مىورزد. البته همیشه به طور صاف و شفاف منكر اسلام و تعالیم قرآن نمىشوند؛ اول از اینجا شروع مىكنند كه من به اسلام فلان شخص كافرم. لابد شنیدهاید كه آن آقا ـ كه متأسفانه هنوز عمامه به سر دارد ـ گفته است: من به اسلامى كه مصباح در نماز جمعه معرفى مىكند كافرم! خدا پدرش را بیامرزد كه زحمت ما را كاست، چون اسلامى كه بنده مىگویم چیزى جز قرآن و حدیث نیست. مگر من در اینجا چیزى از جیب خودم مایه گذاشتهام؟ كدام مطلبى را گفتهام كه در مورد آن به آیات صریح قرآن یا روایات متواتر استدلال نكرده باشم؟ كاش كسانى كه مخالف اجراى احكام اسلام هستند شهامت اظهار این نكته را داشتند؛ ولى آنان هیچ گاه این كار را نمىكنند، چون مىدانند كه مردم ما مسلمان هستند و فردا به آنها رأى نخواهند داد. از این رو آنان راه دیگرى را در پیش مىگیرند. آن راه این است كه مىگویند: «قرائتهاى مختلف» از دین وجود دارد. آرى، فلسفه طرح پلورالیسم دینى و تعدد قرائتها چیزى جز فریبكارى و انكار اسلام در این پوششنیست.
موضوع كلى بحث، حقوق از دیدگاه اسلام بود كه یك بخش آن «حقوق متقابل مردم و حكومت» است. با استفاده از براهین عقلى و روایات اهل بیت(علیهم السلام) وظایف و اختیارات حاكم اسلامى را بیان داشتیم. هر حكومتى به مقتضاى فلسفه وجودیش، عهدهدار وظایفى است. حكومت اسلامى علاوه بر وظایف معمول حكومتها، داراى تكلیفى مهمتر است و آن عبارت است از حفظ احكام و ارزشهاى اسلامى و مبارزه با بدعتها و انحرافها. حاكم اسلامى خود را متعهد به حفظ و ترویج ارزشها، باورهاى دینى و اسلامى در جامعه مىداند. در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران به این مهم توجه شده و برخى مسؤولان در وفادارى به آن سوگند یاد مىكنند.
اما چرا برخى افراد خلاف تعهد خویش عمل كرده و زمینه تضعیف باورها و ارزشها را فراهم مىسازند و در پارهاى موارد، اجراى احكام و حدود اسلامى را زیر سؤال مىبرند؟! در پاسخ این سؤال، وجوهى بیان گردیده كه از جمله آنها مىتوان به مسأله «قرائتهاى مختلف از دین» اشاره كرد كه در چند سال اخیر مطرح شده است. عدهاى با استناد به این مطلب، نسبت به اجراى احكام اسلامى كوتاهى مىورزند. از نظر آنان مثلا اجراى حدود، طبق یك قرائت از دین لازم است و بر اساس قرائتى دیگر، اجراى حدود و احكام كیفرى اسلام لازم نیست!
همچنان كه پیشتر نیز اشاره كردیم، احكام در اسلام بر سه قسم است: احكام اولیه، احكام ثانویه و احكام حكومتى (ولایى). احكام اولیه معیار سنجش مصوبات مجلس شوراى اسلامى با «مبانى اسلام» است. این مهم بر عهده «شوراى نگهبان» است كه چنانچه مصوبات
مجلس مطابق با احكام اسلام باشد آن را تأیید، وگرنه آن را رد مىكند. در این حالت، شوراى نگهبان حكم حكومتى صادر نمىكند. نیز، مجلس شوراى اسلامى اختیار صدور احكام حكومتى را ندارد؛ بلكه مجلس موظف به تدوین و تصویب قوانینى است كه بر خلاف شریعت اسلام و دستورات دینى نباشد. فقها و حقوقدانان شوراى نگهبان انطباق یا عدم انطباق مصوبات مجلس با اسلام و قانون اساسى را بیان مىدارند. گاهى به نظر شوراى نگهبان، یك مصوبه بر خلاف احكام اولیه اسلام است، ولى ادعا مىشود كه مصلحت نظام، ضرورت وجود آن را ایجاب مىكند. در این حالت، بررسى آن مصوبه به «مجمع تشخیص مصلحت» واگذار مىشود كه از متخصصان مسایل اجتماعى و سیاسى تشكیل شده است. این عده پس از مشورت و رعایت مصالح جامعه، یا عمل به «احكام اولیه» را بر مىگزینند و یا خواهان «حكم حكومتى» خواهند شد؛ آن گاه ولىّامر مسلمین نظر مشورتى مجمع تشخیص مصلحت را تنفیذ و به عبارت دیگر، حكم حكومتى صادر مىنماید. این سخن بدان معنا است كه یك مصلحتِ اقوا در شرایط خاص زمانى و مكانى، مقتضى ترك یك دستور اسلام، به صورت موقت است. این مصلحت اقوا مورد قبول شرع بوده و سبب مىشود كه یك حكم اسلامى به طور موقت تعطیل شود. براى مثال، حج یكى از بزرگترین دستورات اسلام است و آنچنان اهمیت دارد كه اگر مردم قادر به رفتن حج نباشند و یا عدهاى از روى معصیت و گناه آن را ترك كنند، بر حاكم اسلامى واجب است كه با هزینه بیت المال عدهاى را براى انجام فریضه حج گسیل كند. با این حال، گاهى ولىّامر مسلمین به دلیل شرایط خاص، دستور تعطیلى آن را براى مدت یك یا چند سال صادر مىكند. این همان چیزى است كه ما به عنوان «ولایت فقیه» بر آن پاى مىفشاریم. «ولىّ فقیه» صلاحیت صدور چنین احكامى را دارااست.
این مسأله امرى شناخته شده است و به خصوص از زمان پیروزى انقلاب اسلامى و با فرمایشات حضرت امام خمینى(رحمه الله) بسیار برجسته گشته است و در باره آن كتابهاى فراوان و حتى رسالهها و تزهاى دكترى متعددى به نگارش درآمده است. حكم ولایى یا حكومتى از مسلّمات تئورى ولایت فقیه است. كسانى كه در ولایت فقیه تشكیك مىكنند، در واقع زمینه صدور چنین احكامى را نفىمىكنند.
باید توجه داشت كه حكم حكومتى و تشخیص مصلحت بدان معنا نیست كه هر فرد فاقد صلاحیت و غیر متخصصى امرى را به عنوان «مصلحت» مطرح سازد؛ چه این كه این حق
مخصوص «ولىّ فقیه» است. این مطلب مطابق با مبانى فقهى ما است و مكانیسم آن در قانون اساسى نیز معیّن شده است. بنابراین به جز ولىّفقیه، تشخیص دیگران در تعیین «مصلحت» اعتبار قانونى ندارد؛ اگر چه تمام نمایندگان مجلس شوراى اسلامى وجود آن را به عنوان «مصلحت» تشخیص دهند. به عبارت دیگر، اگر در موردى تمام نمایندگان مجلس رأى بدهند كه مصلحتِ اقوا ایجاب مىكند كه بر خلاف «حكم اوّلى اسلام» رفتار گردد؛ تا «ولىّفقیه» حكمى صادر نكند، این تشخیص آنان هیچ گونه اعتبارى ندارد. در این گونه موارد «شوراى نگهبان» مصوبه مجلس را رد كرده و براى اصلاح به مجلس شوراى اسلامى باز مىگرداند. حال چنانچه نمایندگان مجلس، بر نظر سابق خویش پافشارى كنند، موضوع به «مجمع تشخیص مصلحت» ارجاع مىگردد. اگر مصلحت اقوا مورد تأیید اعضاى «مجمع تشخیص مصلحت» قرار گرفت، آن گاه رهبر مىتواند بر اساس «ولایت مطلقه فقیه» چنین حكمى را صادر كند. حكم صادر شده از سوى رهبر، همان قسم سوم از احكام اسلام، یعنى «احكام حكومتى» است كه اطاعت از آن بر ما و حتى بر فقهاى دیگر واجب است. «حكم ولایتى» داراى موقعیت ویژهاى است كه مراجع و فقهاى دیگر نیز باید از آن اطاعت كنند.
بنابراین، این گفته كه «امروز مصلحت در عدم اجراى حدود اسلامى است»، از سوى هر كس كه بیان گردد، هیچ گونه اعتبار قانونى ندارد، مگر آن كه از سوى «ولىّامر مسلمین» حكمى صادر گردد. اهمیت این مطلب از آن جهت است كه عدهاى با استناد به فرمایش امام خمینى(رحمه الله) مبنى بر رعایت عنصر زمان و مكان در فتوا، خواهان تغییر احكام اسلام مىشوند! در حالى كه سخن آنان چیزى جز هوسگرایى فردى، گروهى و مشى بر طبق خواسته غربىها نیست. آنان مدّعى هستند كه اینگونه عملكرد همان روش امام خمینى(رحمه الله) است؛ در حالى كه هرگز آن بزرگوار چنین اجازهاى به ما نداده است. آنچه امام فرموده است حق «ولىّامر» است كه با تشخیص عنصر زمان و مكان و رعایت مصلحت اقوا حكم ولایتى صادر مىكند. این حكم موقتى بوده و در زمان و مكان و شرایط خاص اعتبار دارد.
متأسفانه گاهى دیده مىشود افرادى صاحب پست و مقام، این مطلب را عنوان مىكنند كه به فرموده امام خمینى(رحمه الله) احكام و دستورات اسلام تابع شرایط زمان و مكان است. البته هیچ گاه منكر مصلحت اقوا و تقدم آن بر احكام اولیه نمىشویم؛ ولى سخن این است كه تشخیص این مصالح به عهده كارشناسان است و تا حكم «ولىّ فقیه» ضمیمه آن نگردد، آن مصلحت سنجى هیچ گونه اعتبارى نخواهد داشت.
گاهى گفته مىشود كه آنچه فقها در رسالهها نوشتهاند یا كسانى مانند مصباح در نماز جمعه آن را مطرح مىسازند، قرائتى كهنه از اسلام و مربوط به دوران ما قبل مدرنیته است و در زمان كنونى این قرائتها اعتبار ندارد! از نظر آنان باید قرائت جدیدى از اسلام مطرح شود كه لازمه آن تعطیل احكام اسلام است. امروزه این مسأله به طور جدّى در جامعه ما مطرح است و مقالات متعددى در روزنامهها و مجلات از سوى موافقان و مخالفان این نظریه منتشر مىشود؛ امّا به هر حال، بُرد این مقالات و كتبْ محدود است و كارهاى روزمره اكثریت افراد جامعه، فرصت استفاده از آن مطالب را نمىدهد. بنابراین لازم است در این باره بحثى داشته باشیم و در حدّ توانْ وظیفه خود را انجام دهیم.
«قرائتهاى متعدد» چه صیغهاى است؟! یكى از معانى «قرائتهاى مختلف» كه از سابق در فرهنگ دینى ما وجود داشته و ذهن متدینان ما با آن آشنا است «قرائتهاى مختلف در نماز» یا به طور كلى «قرائتهاى مختلف از قرآن» است. برخى آیات قرآن كریم داراى قرائتهاى متعدد است و حتى در رسالههاى عملیه نیز بدان اشاره شده است. براى مثال، در شبانه روز حداقل ده مرتبه سوره حمد را در نمازمان مىخوانیم. در این سوره طبق یك قرائت، «مالِكِ یَوْمِ الدِّینِ» و در قرائت دیگر «مَلِكِ یَوْمِ الدِّینِ» گفته مىشود. مفسرین قرآن نیز در باره هر یك از این دو قرائت از جهت معنا و سیاق آن بحث كردهاند و هر یك، یكى از آن دو را برگزیدهاند. در این آیه هر یك از دو قرائت را كه انتخاب كنیم تفاوت چندانى از نظر معنا پیش نمىآید. اما گاهى تفاوت قرائت، در معنا تأثیر گذاشته و دو معناى متفاوت از آن به دست مىآید. براى مثال در آیه «وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتّى یَطْهُرْنَ»(1)= به زنان نزدیك نشوید تا پاك شوند، دو قرائت وجود دارد: 1. یَطْهُرْنَ 2. یَطَّهَّرنَ؛ كه هر دو قرائت صحیح است، ولى دو نتیجه فقهى متفاوت را در پى دارد.
تعدد قرائات به معناى دیگرى نیز داریم و آن این كه: یك آیه در عین حال كه فقط با یك قرائت خوانده مىشود داراى دو معنا است. آن گاه در علم «اصول فقه» این سؤال مطرح شده است كه آیا استعمال لفظ واحد در دو معنا جایز است یا نه؟ از نظر كسانى كه این استعمال جایز است، لفظ واحد داراى دو معنا خواهد گشت و هر دو را مىتوان اراده كرد. از این رو، ممكن است یك آیه داراى دو معناى صحیح باشد.
1. بقره (2)، 222.
در هر حال، مردم مسلمان ما كم و بیش با مسأله تعدد و اختلاف قرائت آشنا هستند. امروزه عدهاى از این بستر فرهنگى و دینى سوء استفاده كرده و از آن پلى ساختهاند تا به مقاصد شوم خویش دست یابند. كار شیطان نیز همین گونه است. او در بسیارى موارد براى گمراه ساختن دیگران از مقدمات مورد قبول و مشتركهاى لفظى استفاده مىكند. الفاظ مشترك داراى معانى متغایر با یكدیگر هستند و كاربُرد آنها مىتواند زمینه سوء استفاده را فراهم كند.
طرفداران نظریه «قرائتهاى مختلف» گاهى براى تثبیت آن، پا را فراتر نهاده و به فتواهاى مختلفِ مراجع تقلید استناد مىكنند. مردم ما از مرد و زن، با سواد و بىسواد، با تفاوتِ نظرات مراجع تقلید آشنا هستند. اگر یك مرجع تقلید از دنیا برود، از مرجع دیگر تقلید مىكنند كه ممكن است برخى فتاواى مجتهد جدید با نظرات مرجع سابق متفاوت باشد. این امر در فرهنگ ما مورد قبول است. طرفداران نظریه «قرائتهاى مختلف» در مقام بهرهبردارى از تفاوت آراى مجتهدان مىگویند: فتواى كدام مجتهد درست و فتواى كدام مجتهد خطا است؟ اگر مىدانستیم كدام فتوا نادرست است، بدان عمل نمىكردیم. به عبارت دیگر، نمىتوان گفت فتواى مجتهد سابق نادرست است و فتواى مجتهد جدید صحیح است. نیز اگر فتواى مجتهدى تغییر یابد، نمىتوان گفت: فتواى سابق نادرست و فتواى جدید صحیح است. به عبارت دیگر، براى یك شخص مسلمان فتواى سابق در زمان خودش معتبر است، و اكنون فتواى جدید داراى اعتبار است. همچنین، در زمان واحد، دو نفر از دو مجتهد تقلید مىكنند كه اختلاف در فتوا دارند، ولى هم عمل این شخص و هم عمل آن شخص صحیح است و كسى بدان اشكال نمىگیرد. بنابراین، نمىتوان گفت: فلان مجتهد اسلام را بهتر شناخته است و دیگرى شناخت كمترى نسبت به اسلام دارد. گاهى فتواى مجتهدى مخالف با فتاواى همه مراجع تقلید فعلى و موافق با فتواى مجتهدى است كه صد سال پیش مىزیسته است؛ این بدان معنا نیست كه فتواى جدید صحیحتر است؛ بلكه همه آنها معتبر هستند.
از آنچه گفته شد این نكته به دست مىآید كه اختلاف و تعدد قرائتها شامل: اختلاف الفاظ، اختلاف معنا، اختلاف قرائت آیات و اختلاف در فتاواى مجتهدان است.
گاهى این اختلاف نظر یا تعدد قرائت در مسایل كلامى و اعتقادى مربوط به اصول دین نیز وجود دارد. یك فرد به «معاد جسمانى» معتقد است و دیگرى به «معاد روحانى» اعتقاد دارد. اینْ یك قرائت، و آن نیز قرائت دیگر از مسأله است.
مثال دیگر از اختلاف در مسایل اصولى دین، وجود دو برداشت در باره جانشین پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و مسأله «امامت» است. مسلمانان از صدر اسلام و از زمان رحلت پیامبر اسلام این دو برداشت گوناگون را داشتهاند. بر اساس یك برداشت، جانشین پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) باید از ناحیه خداى متعال تعیین گردد. این برداشت از سوى حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، حضرت فاطمه(علیها السلام)، حسنین(علیهما السلام)، سلمان، ابوذر، مقداد و بعد هم از سوى عمار یاسر اظهار شد. در مقابل، اكثریت مسلمانان بر این اعتقادند كه مردم باید جانشین پیامبر اسلام را تعیین كنند! از نظر آنان «حكومت» یك امر مردمى و ناظر به امور دنیوى است و كارى به «دین» ندارد! بنابراین ـ به اعتقاد آنان ـ تعیین خلیفه و حاكم به مردم واگذار شده است. این اختلاف یك اختلاف اعتقادى و مربوط به اصول دین است كه بر اساس آن، اقلیتى به نام «شیعه»، و اكثریتى به نام «اهل سنّت» پیدا شدهاند.
به اعتقاد مدعیان قرائتهاى جدید از دین، همان طور كه، مثلا، نمىتوان گفت: فتواى مرحوم آیت اللّه بروجردى(رحمه الله) به واقع نزدیكتر است یا فتواى مرحوم آیت اللّه خوانسارى(قدس سره)، نیز نمىتوان گفت: آنهایى كه معتقد به نصب حاكم از سوى خدا هستند (شیعه) درست فهمیدهاند یا آنهایى كه معتقد به نصب حاكم از سوى مردم هستند (اهل سنّت)، بلكه به اعتقاد آنان، اگر بناى ترجیحگذارى و ارزشسنجى باشد حق با گروه اخیر است! چون آنان اكثریت قاطع مسلمانان را تشكیل مىدهند و جمعیت شیعیان شاید به اندازه یك پنجم جمعیت كل مسلمانان هم نباشد. مبناى «اكثریت» از سوى نظامهاى دموكراتیك به عنوان یك اصل مسلّم پذیرفته شده است. به اعتقاد مدعیان قرائتهاى جدید، اگر ترجیح با اهل سنّت نباشد، لااقل ارزش هر دو عقیده مساوى است. در نتیجه از نظر آنان، نظر هر كدام از «شیعه» و «اهل سنّت» قرائتى مستقل و هر دو نیز قابل قبول است!
بنابراین، یك بُعد دیگر از مسأله قرائتهاى مختلف از دین، اختلاف نظر در مسایل اعتقادى و كلامى است.
مسأله «قرائتها» حدود چهارصد سال پیش در اروپا مطرح شد و در دهههاى اخیر، تحولاتى نیز پیدا كرده است. از قرن شانزدهم میلادى به بعد و به علت شرایط خاص اجتماعى، سیاسى،
دینى و فرهنگى؛ حوادثى در اروپا پدیدار گشت و تحوّلاتى در افكار و اندیشهها پدید آمد. ریشه نظریه «قرائتها» به آن دوران باز مىگردد. در آن زمان در اروپا عوامل زیادى براى تقویت این نظریه وجود داشت كه با شرایط كنونى ما متفاوت است.
اخیراً نظریه جدیدى به عنوان یك نظریه فلسفى در بین فلاسفه معاصر اروپایى، و سپس در كل جهان غرب پیدا شده است كه از آن به «هرمنوتیك فلسفى» تعبیر مىكنند. بر اساس آن، مسأله تعدد قرائتها اختصاص به «متون» یعنى نوشتهها و خواندنىها ندارد، بلكه این امر شامل «كلام اشخاص» نیز مىشود و علاوه بر متون دینى و كلام خداوند، كلام اشخاص و متون عادى نیز ممكن است معانى متعددى داشته باشد. آنان حتى پا را از این فراتر نهاده و معتقدند كه هر گزاره قابل تصور، كه در ذهن انسان منعكس گردد، مىتواند معانى متعدد داشته باشد. نظریه «هرمنوتیك فلسفى» بیش از همه از سوى «مارتین هایدگر» فیلسوف اگزیستانسیالیست آلمانى مطرح گشت و از آن پس سایر فیلسوفان غربى بدان گرایش پیدا كردند و بدینسان شاخهاى از فلسفه غرب به عنوان «فلسفه هرمنوتیك» شناختهشد.
بنابراین از نظر آنان نه تنها متون و الفاظ داراى قرائتها و معانى متفاوت هستند، بلكه كلّیه مفاهیم نیز این گونه هستند. در نتیجه هیچ گونه تفاهمى بین دو انسان واقع نمىشود مگر آن كه عامل مشتركى بین آن دو وجود داشته باشد.
از جمله مباحثى كه در این زمینه مطرح گشته این پرسش است كه آیا دقیقاً مىتوان مقصود یك گوینده را درك كرد یا این كه باید معانى متعدد آن را در نظر گرفت و افراد مىتوانند از كلام واحد، برداشتهاى متفاوت داشته باشند، حتى گوینده نیز یكى از كسانى است كه مىتواند از كلام خویش، قرائت و برداشت خاصى داشته باشد؟ به عبارت دیگر، مسأله فهمیدن معنا، انتقال معنا و برداشت معنا از یك لفظ یا یك گزاره، تابع نظر گوینده نیست، بلكه تابع امر مشتركى است كه بین گوینده و شنونده شكل گرفته و محور آن خود «كلام» است.
به هر حال در این جا از تفصیل این بحث فلسفى خوددارى مىكنم. منظور از طرح این مبحث، اشاره به جایگاه و منشأ «قرائتها» بود و این كه چگونه سعى شده این امر وارد فرهنگ ایرانى شده و با آن آشتى داده شود. اگر به كتابهایى كه حدود پنجاه سال پیش نوشته شده است مراجعه كنید، سخنى از «قرائتهاى متعدد»، آن هم به این معنایى كه امروزه مورد استعمال است، نمىیابید. البته مباحثى مانند «تفسیر به رأى» از قدیم وجود داشته است، اما
مقصود از آن چیزى غیر از مسأله «قرائتهاى جدید» است كه امروزه شایع گشته است. به هر حال، خاستگاه این مسأله، مغرب زمین است و تاریخچه آن به حدود چهارصد سال پیش بازمىگردد و تحولاتى نیز پیدا كرده است كه در حال حاضر صورت جدید آن، مسأله «هرمنوتیك فلسفى» است.
اشاره به خاستگاه و تاریخچه مسأله «قرائتها» براى درك و قضاوت صحیح در مورد مسأله ضرورت دارد. لازم است دانشجویان و حتى دانشآموزان با این مسایل آشنا گردند تا در دام مغالطات شیطانى گرفتار نیایند.
آیا مىتوان مسأله «قرائتهاى متعدد» را پذیرفت؟ البته در مواردى، قرائتهاى متعدد از لفظ مورد پذیرش است؛ مانند آنجا كه از طریق تواتر، دو یا چند قرائت در مورد یك آیه به ما رسیده باشد. همه آن قرائتها، و در نتیجه معانى متفاوتى كه از آنها استفاده مىشود مورد پذیرش است. البته شناخت معانى متفاوت، نیازمند پیشینه لازم، مثل آشنایى با ادبیات عرب است و بر اساس ضابطه و متدلوژى آن مىتوان معنایى را استظهار كرد، وگرنه اظهار نظرى بىضابطه و بىاساس خواهد بود كه در هیچ محفل علمى و عقلایى اعتبارى ندارد. بنابراین، فى الجمله و به عنوان قضیه «موجبه جزئیه» دو قرائت از یك لفظ امرى است ممكن و بلكه وقوع خارجى هم دارد.
اكنون این پرسش فراروى ما است كه آیا در «احكام فقهى» مىتوانیم «قرائت متعدد» داشته باشیم و آیا همه آنها صحیح خواهد بود؟ پاسخ با توجه به توضیحات سابق روشن است. در برخى مسایل فقهى میان فتاواى صاحب نظران اختلاف اساسى وجود دارد. حتى گاهى 180 درجه میان دو فتوا اختلاف دیده مىشود. گاهى در یك مسأله، یك فقیه به «حرمت» فتوا مىدهد و فقیه دیگر به «وجوب عینى» فتوا مىدهد. این امر چیز تازهاى نیست كه آن را به «مكتب هرمنوتیك» نسبت دهند. ما از آن وحشت نداریم، این چیزى است كه مردم كوچه و بازار ما از هزار سال پیش آن را مىدانستهاند. اما سؤال اساسى این است كه آیا در همه مسایل فقهى قرائتهاى متعدد راه دارد؟ و اگر تنها بعضى مسایل فقهى، داراى قرائتهاى متفاوت است، ویژگى آن مسایل چیست؟ و متقابلا ویژگى مسایلى كه در آنها قرائتهاى مختلف راه ندارد چیست؟
اگر پرسش این باشد كه «حال كه تعدد قرائتها وجود دارد، آیا هر كسى حق فتوا و اظهار نظر را دارا است و آیا كسانى كه با متد تحقیق آن علم آشنا نیستند یا نمىخواهند از آن روش استفاده كنند حق فتوا و اظهار نظر را دارند؟» پاسخ منفى است. به عبارت دیگر، پذیرش قرائتهاى متعدد در احكام فقهى، بدان معنا نیست كه همه احكام فقهى داراى قرائتهاى مختلف است، بلكه این مسأله به صورت «قضیه جزئیه» است. برخى احكام فقهى به صورت ظنى و اجتهادى است كه در آن فتواهاى مختلف و اظهارنظرهاى گوناگون وجود دارد، اما در فقه هزاران حكم قطعى، یقینى و غیرقابل تشكیك نیز وجود دارد كه تمام مذاهب فقه اسلامى، اعم از شیعه و سنّى در آنها اتفاق نظر دارند. اختلاف رأى در مسایل فقهى هیچ اشكالى ندارد، اما این بدان معنا نیست كه همه احكام فقهى قابل تعدد قرائت است تا كسى مثلا براى «نماز» هم قرائت جدیدى ارائه دهد و براى مثال، بگوید: به جاى نماز عربى نماز فارسى بخوانید!! یا بگوید: قرائت من این است كه اصلا «نماز» لازم نیست، بلكه به جاى آن دعاى «نادِ عَلیّاً...» بخوانید! كسى گفته بود: ناد على بخوان كه پدر جدّ نماز است!! ممكن است فرد دیگرى هم تحت عنوان قرائت جدید، ذكر یا وِرد دیگرى به جاى نماز ارائه دهد!! دیگرى نیز ممكن است ادعا كند كه فلسفه نماز صبح، برخاستن از خواب و ورزش بوده است، بنابراین، قرائت من از نماز این است كه به جاى «نماز صبح» چند دقیقه ورزش و نرمش كنید!! و ممكن است فردى دیگر هم به عنوان قرائت جدید اظهار كند كه به جاى «كعبه» نماز را به سوى «بیت المقدس» بخوانید، آن هم با این توجیه كه دشمنان اسلام و بشریت در حال از بین بردن قبلهگاه اولِ مسلمین هستند و ما باید با این كار خویش، آن را دوباره احیا كنیم تا اهمیت این مكان مقدس بیش از پیش براى جهانیان روشن گردد!! به عبارت دیگر، بر اساس قرائت جدید، در صدر اسلام مسلمانان به سوى بیت المقدس نماز مىخواندند، آن گاه كه قبله تغییر كرد همگان به سوى كعبه نماز گزاردند؛ و اكنون مصلحت در این است كه دگر باره به سنّت قدیمى زمان خود پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) باز گردیم؛ چه این كه با این عمل خویش، از مردم شریف و غیور فلسطین حمایت خواهیم كرد!!
یا مثلا یكى از احكام جزایى اسلام كه مورد اتفاق فقهاى شیعه و سنّى است، مجازات قطع انگشتان دست دزد است: وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ اللّه(1)= و مرد و زن دزد را به سزاى آنچه كردهاند، دستشان را به عنوان كیفرى از جانب خدا ببُرید.
1. مائده (5)، 38.
بر اساس قرائت جدیدى كه از سوى عدهاى اظهار مىگردد، قطع انگشتان دزد لازم نیست! چه این كه این امر ـ از نظر آنان ـ تحویل دادن فرد ناقص و بىكار به جامعه است. این فرد بىكار شده و فردى به بىكاران جامعه افزوده مىشود. از نظر آنان این حكمْ مربوط به زمان قدیم است و اكنون تاریخ مصرف آن سپرى گشته است و اصولا باید احكام جزایى اسلام را به موزه تاریخ سپرد!! به جاى این حكم باید دید كه مشكل و بیمارى دزد چیست. او به بیمارى فقر و فلاكت دچار گشته است، بنابراین باید از دزد پذیرایى كرد و به او غذاهاى خوب و مقوّى داد تا سیر شود و نیروى كار پیدا كند!
آیا به استناد اختلاف نظر فقها در مسایل فقهى، مىتوان این گونه قرائتها و توجیهات را مطرح ساخت؟! آیا اختلاف فتوا و تعدد قرائتها یك مسأله عام و فراگیر است یا خاص و محدود؟ با توجه به مطالبى كه ارائه گردید پاسخ این پرسش روشن شد. ما در اسلام احكام فراوانى داریم كه یقینى است و بلكه بعضى احكام اسلام از «ضروریات دین» بوده انكار آن، موجب انكار اسلام است. ایمان حقیقى، ایمان مطلق و بدون قید و شرط به همه عقاید و احكام اسلام است. اسلام تجزیه در ایمان و تفرقه در احكام را نمىپذیرد. مؤمن واقعى كسى است كه به همه احكام اسلام ایمان داشته باشد، نه آن كه بعضى از احكام را قبول داشته باشد و بعضى دیگر را انكار نماید: وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَكْفُرُ بِبَعْض...أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا(1)= و مىگویند: ما به بعضى ایمان داریم و بعضى را انكار مىكنیم ... آنان در حقیقت كافرند.
بنابراین در اسلام یك سلسله احكام ضرورى و یقینى داریم كه مورد اجماع و اتفاق فقهاى اسلام است. در چنین مواردى تعدد قرائت وجود ندارد و كسى نمىتواند به دلخواه فتوایى بر خلاف فتاواى تمام فقها صادر كند. اگر چه در بعضى احكام فقهى اختلاف نظر یا تعدد قرائت وجود دارد، ولى وجود «بعضى احكام اختلافى» دلیل آن نمىشود كه ما همه احكام و دستورات اسلام را اختلافى و قابل تعدد قرائت بدانیم. هر عاقلى كه با ذهن صاف و با متدلوژى فقه به منابع فقه مراجعه كند، همین مطلب را خواهد فهمید؛ اما برخى فتنهگران كه با هوسهاى غربگرایانه خویش در مورد احكام اسلامْ قضاوت مىكنند، با طرح بحث «قرائتهاى مختلف» در واقع به دنبال سست كردن پایههاى اعتقادى مردم هستند: فَأَمَّا الَّذِینَ
1. نساء (4)، 150 - 151.
فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِه(1)= اما كسانى كه در دلهایشان انحراف است براى فتنهجویى و طلب تأویل آن (به دلخواه خود) از متشابه آن پیروى مىكنند.
كسانى كه بخواهند حقیقت را دریابند، باید از متدلوژى خاص آن علم و نیز از قواعدى كه براى آن علم تدوین گشته استفاده كنند. این قواعد متقن بوده و نزد عقلا داراى ارزش و اعتبار است. بر این اساس، مسایل فقهى نیز داراى قواعد و متدلوژى خاص خود هستند كه نمىتوان پا را از آن فراتر نهاد. برخى مسایل فقهى داراى دلایل بسیار واضح است كه در آنها هیچ تشكیكى راه ندارد. این مسایل به عنوان «قطعیات و ضروریات اسلام» شناخته شده و شیعه و سنى، و بلكه تمام فِرَق اسلامى بر آنها اتفاق دارند. در این گونه امور، اختلاف قرائت معنا ندارد.
اكنون این پرسش مطرح است كه در چه مواردى، قرائتهاى مختلف راه دارد؟ در پاسخ باید گفت: در مواردى كه دلیل یقینى بر مطلب وجود نداشته باشد؛ مانند آن جایى كه سند روایتْ معتبر و قطعى نباشد، یا اگر سندش قطعى است، دلالت آن قطعى نباشد. همچنین برخى آیات قرآن، دلالت قطعى و واضحى ندارد و تحمل چند معناى متفاوت را دارد. البته این كه چگونه ممكن است دلالت یك آیه قرآن قطعى نباشد، بحث مفصلى مىطلبد كه در اینجا مجال آن نیست. روایاتى كه در زمان گذشته بر روى كاغذ یا چوب نوشته مىشده، با خط كوفى و حروف بىنقطه نگاشته مىشده است. در بعضى موارد نسخهها به دلیل پوسیدگى كاغذ یا چوب اشكالاتى پیدا مىكرد كه به ضبط الفاظ، یقین حاصل نمىشد، به گونهاى كه برخى كلمات به دلیل اشتراك لفظى و مواردى از این دست، دچار ابهام مىگشت و قرینهاى براى روشن ساختن دقیق كلمه وجود نداشت. به هر حال، مسایلى از این قبیل منشأ اختلافات در فتوا مىشود. صاحبنظران و مجتهدان بر اساس متدلوژى فقه عمل مىكنند كه در نتیجه، نظرشان هم براى خود ایشان و هم براى مقلدان آنها معتبر خواهد بود.
عدهاى با استناد به وجود برخى مسایل اختلافى در فقه همه احكام فقهى را قابل تعدد قرائت مىدانند! این گفته از مغالطاتى است كه هر طلبه مبتدى هم سرّ مغالطه آن را در مىیابد؛ چه این كه از «موارد جزیى» نمىتوان یك «قاعده كلى» استنباط كرد. حتى اگر در نیمى از احكام فقهى اختلاف نظر وجود داشته باشد، نمىتوان اختلاف نظر و تعدد قرائت در كل
1. آل عمران (3)، 7.
احكام فقهى را نتیجهگیرى كرد. بدیهى است كه این «نتیجه» غلط بوده و در احكام قطعى و ضرورى اسلام جاى اظهارنظر مخالف وجود ندارد. انكار «ضروریات دین» به معناى انكار «اسلام» بوده و از نظر فقها، انكار امر ضرورى دین، موجب «ارتداد» است؛ قدر متیقَّن در صورتى كه انكار آن به انكار رسالت باز گردد.
تا اینجا سخن در این بود كه آیا «احكام فقهى» داراى قرائتهاى مختلف است یا نه؛ اما پرسش دیگر این است كه آیا این امر به «اصول دین» نیز سرایت مىكند؟ اگر تعدد قرائت در اصول دین راه دارد، آیا همه مسایل اصول دین این گونه است، یا تنها در بعضى مسایل آن، تعدد قرائت وجود دارد؟ اگر در بعضى هست، مصداقش كجا است؟ اینها پرسشهایى است كه ان شاء اللّه در جلسات آینده بدان پاسخ خواهیم داد.
موضوع بحث «حقوق و تكالیف حكومت و مردم» بود. مهمترین وظیفه حكومت اسلامى از آن جهت كه «اسلامى» است، احیاى احكام اسلام، قوانین شرع و سنّتهاى دینى و نیز مبارزه با امور ضد دین و بدعتها است. در این راستا شبهاتى وجود دارد كه موجب عدم اهتمام كافى به احیاى ارزشهاى دینى شده است. یكى از این شبهات مسأله «قرائتهاى مختلف از دین» است كه ممكن است برخى انحرافات را پدیدار سازد. وقتى ضرورت ترویج سنّتهاى اسلامى بیان مىگردد، مدعیان «قرائتها» مىگویند: كدام اسلام؟! كدام قرائت از دین؟! و هرگاه مطلبى از دین و اسلام بیان گردد، آنان مدعى هستند كه: قرائت دیگرى هم وجود دارد، بنابراین نمىتوان قرائت مشخصى از دین را پذیرفت! در عمل نیز معتقدند كه چون قرائتهاى مختلف از دین وجود دارد، نباید قرائت مشخصى را به دین نسبت داد. در این زمینه، كتابها و مقالات متعددى به نگارش در آمده است؛ ولى از آن جا كه زبان بیان مطالب در اكثر قریب به اتفاق آنها مناسب سطح عموم نیست، سزاوار است در چند جلسه مسأله «قرائتها» را بررسى كنیم. البته این سخن بدان معنا نیست كه ما همه جوانب مسأله را با خصوصیات آكادمیك آن مورد توجه قرار دهیم؛ بلكه سعى بر آن است كه مطالب به گونهاى ارائه گردد كه براى اكثریت مخاطبان مفید باشد.
در جلسه قبل اشاره شد كه آنچه در ادبیات اجتماعى، سیاسى و فرهنگى ما به عنوان «قرائتهاى مختلف» مطرح مىشود، دستآورد فرهنگ غرب است. این مسأله سالیان دراز در اروپا مطرح شده و تحولاتى نیز پیدا كرده است. امروزه عوامل مختلفى، مانند اختلاط فرهنگى، باعث شده این اندیشهها به جوامع اسلامى راه یابد و به عنوان «افكار نو»! به مردم عرضه گردد. در هر حال، چنانچه زمینه مناسبى از نظر فرهنگى، اجتماعى و دینى در جامعه
وجود داشته باشد، مطلب وارداتى از فرهنگ غرب مقبولیت مىیابد و به زودى رواج پیدا مىكند.
در جلسه قبل اشاره كردیم كه آنچه «قرائتهاى مختلف از دین» نامیده مىشود، لفظ نامأنوسى نیست. همه مردم مسلمان كم و بیش با واژه «قرائتهاى مختلف» آشنایى ذهنى دارند. از صدر اسلام این مطلب وجود داشته است كه تعدادى از آیات قرآن كریم داراى دو گونه قرائت است، مانند: «مالِكِ یَوْمِ الدِّین» كه برخى آن را «مَلِكِ یَوْمِ الدِّین» قرائت كردهاند.
در برخى موارد، تفاوت قرائت لفظى، به معنا نیز سرایت مىكند. وقتى یك آیه داراى دو گونه قرائت باشد، به طور طبیعى دو معناى متفاوت از آن به دست مىآید. لازمه این مطلب آن است كه معانى متعدد براى یك آیه، قابل قبول باشد.
در پارهاى موارد، مسأله قرائتها فراتر از «تعدد لفظ» و «تعدد معنا» است. به عبارت دیگر، در این حالت به دلایل لفظى یا «متون» بسنده نمىشود، بلكه به دلایل غیر لفظى یا دلایل عقلى نیز توجه مىشود. براى مثال گفته مىشود: در یك مسأله دو نظر مختلف یا دو رأى متفاوت وجود دارد كه هر دوى آنها قابل قبول است و هیچكدام بر دیگرى ترجیحى ندارد.
بنابراین مسأله قرائتها به گونهاى تعمیم داده شده است كه شامل «تعدد لفظ»، «تعدد معنا» و «تعدد رأى»، هر سه مىشود. از آنجا كه در ادبیات دینى ما واژه «قرائتها» امر نامأنوسى نبوده است، زمینه فرهنگى مناسبى براى تسرّى این واژه به زبان فارسى و تعمیم آن، فراهم گشته است.
در یك تقسیمبندى كلى، محتواى دین دو قسم است: اصول دین و فروع دین. آنچه ما بیشتر با آن آشنا هستیم اختلاف در فروع و احكام شرعى است. یكى از مصادیق اختلاف قرائت، تفاوت در فتواى دو مجتهد است. این مجتهد یك قرائت دارد و مجتهد دیگر داراى قرائت دیگر است. با این حال، این مسأله به اصول دین یا مسایل اعتقادى نیز سرایت داده مىشود. همانطور كه در پارهاى از احكام فرعى میان صاحب نظران اختلاف وجود دارد، در برخى مسایل اعتقادى نیز اختلافاتى به چشم مىخورد. براى مثال، انسان پس از مرگ وارد «عالم برزخ» مىشود كه یك «عالَم متوسط» میان دنیا و قیامت است. از ویژگىهاى عالم برزخ، سؤال
نكیر و منكر در شب اول قبر است. این امر مطلب حقى است كه در وصیتنامهها درج شده و هنگام تلقین میت، این گونه یادآورى مىشود: شهادت مىدهم كه توحید حق است، پیغمبر حق است، دین حق است، قرآن حق است و نیز شهادت مىدهم كه سؤال نكیر و منكر در شب اول قبر حق است. بنابراین، اصل مسأله سؤالِ شب اول قبر، تقریباً مسألهاى ضرورى است و هیچ جاى بحث ندارد؛ اما كیفیت شب اول قبر و چگونگى سؤال نكیر و منكر مورد اختلاف است: آیا روح به بدن باز مىگردد و بدن بار دیگر زنده مىگردد و آنگاه از این بدن سؤال مىشود؛ یا سؤال فقط از روح است و بدن مادى در سؤال و جواب هیچ نقشى ندارد؛ یا فرض سومى است كه در عالم برزخ، داراى «بدن برزخى» یا «بدن مثالى» هستیم و در آن عالم، روح به بدن برزخى تعلق مىگیرد؟ پس سه احتمال وجود دارد و هر كدام نیز در میان صاحب نظران داراى طرفدارانى است. به عبارت دیگر، در این مسأله اعتقادى، «تعدد قرائت» وجود دارد.
مطلب فوق تنها یك مثال بود و در مقام ارزیابى نظرهاى مذكور نیستیم. اكنون این پرسش اساسى وجود دارد كه آیا مسأله قرائتها به صورت «موجبه جزئیه» قابل قبول است یا به صورت «موجبهكلیه»؟
همانگونه كه در جلسه پیش گذشت، همه اینها به صورت «موجبه جزئیه» قابل قبول است. قرآن كریم بیش از شش هزار آیه دارد. در تعداد محدودى از الفاظ قرآن قرائات مختلف مقبولى وجود دارد و این مقدار درصد بسیار كمى از الفاظ قرآن كریم را تشكیل مىدهد. در هر آیهاى از قرآن، تعدد قرائت وجود ندارد. گاهى ممكن است یك كلمه قرآن از سوى قُرّاء به چند صورت قرائت گردد. نیز ممكن است یك كلمه داراى دو معناى متعدد باشد كه همه آنها صحیح است. بنابراین اختلاف قرائات در قرآن بدان معنا نیست كه بتوانیم براى هر آیهاى از قرآن، معناى دلخواه بیان كنیم!
تعدد قرائت در مسایل اعتقادى نیز همین گونه است. گاهى در یك مسأله اعتقادى چندین رأى و نظر بیان شده است، اما لازمه این مطلب آن نیست كه ما همه مسایل اعتقادى را قابل تعدد آراء بدانیم و هیچ اجماع و اتفاقى در مسایل اعتقادى وجود نداشته باشد. این تصور، تصور باطلى است. در بین صدها مسأله اعتقادى، در یك یا چند مورد معدود، اختلاف نظر و تعدد قرائت وجود دارد.
بنابراین همه اینها، به اصطلاح منطقى، به گونه «موجبه جزئیه» مورد قبول است. اما عدهاى
با توجه به سابقه ذهنى كه مردم ما با مسأله قرائتها داشتهاند، از این مسأله سوء استفاده كرده، و معناى جدیدى از آن اراده مىكنند؛ حتى كسانى كه خودشان را صاحب نظر مىدانند، در این دام گرفتار آمده و متوجه خلط مبحث نشدهاند.
از واژههایى كه زمینه مغالطات امروزى را فراهم ساخته است، واژه «تفسیر» و «تأویل» است كه در مورد آیات قرآن، مخصوصاً «آیات متشابه» به كار مىرود. كم و بیش شنیدهاید كه گفته مىشود: فلان آیه دو گونه تفسیر مىشود. این تعدد تفسیر مربوط به اختلاف مفسرین است. ممكن است هر دو تفسیر صحیح باشد و ترجیحى براى آن ذكر نشود. این امر زمینه پذیرش «تعدد قرائات» و در نهایت «پلورالیسم دینى» را فراهم مىسازد.
تذكر این امر ضرورى است كه تعدد تفسیر در آیات قرآن زمینه محدودى دارد. هر آیهاى از قرآن قابل تفسیرهاى متعدد، آن هم تفسیر دلخواه نیست. در كنار واژه مقبولِ «تفسیرهاى متعدد»، واژه «تفسیر به رأى» وجود دارد كه نامقبول بوده و داراى بار ارزشى منفى است. مردم ما با واژه «تفسیر به رأى» آشنا هستند، كه منظور از آن استفاده از روشهاى مذموم، نكوهیده و غیر مقبول در تفسیر قرآن یا تفسیر روایات است. هرگاه كسى بدون استفاده از قواعد و ضوابط عقلایى و اصول محاوره، معناى خاصى را به آیه نسبت دهد تفسیر او «تفسیر به رأى» است و به صورتهاى مختلفى تعبیر مىشود مثل این كه این آیه قابل این تفسیر هم هست! یا من فقط این تفسیر را مىپذیرم! یا قرائت من از آیه، همین معناى خاص است!
نهى و مذمتى كه در روایات اسلامى از «تفسیر به رأى» شده است، نشان مىدهد كه هر تفسیرى قابل قبول نیست؛ بلكه تنها تفسیر یا معنایى از آیه قابل قبول است كه با ضوابط عرفى و اصول محاوره عقلایى تطابق داشته باشد.
بنابراین وجود تفسیرهاى متعدد براى آیهاى از آیات قرآن اولا بدان معنا نیست كه همه آیات قرآن داراى تفاسیر متعدد است و ثانیاً، به فرض كه هر آیه داراى تفسیرهاى متعدد باشد؛ اما این گونه نیست كه آیات قرآن را بتوان از روى میل و دلخواه خویش معنا و تفسیر نمود.
از دیگر واژههایى كه زمینه پذیرش بحث «قرائتها» را فراهم ساخته است، اصطلاح «تأویل» براى آیات قرآن كریم است. وارد شدن به این بحث، ما را از موضوع اصلى بسیار دور
مىسازد؛ لذا تنها در حد اشاره به آن مىپردازیم:
گاهى «تأویل» و «تفسیر» را به یك معنا به كار مىبرند؛ ولى گاهى مراد از «تأویل» معناى خاصى است. در قرآن كریم نیز كلمه «تأویل» آمده و ویژگىهاى خاصى براى آن بیان شده است: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّكَّرُ إِلاّ أُولُوا الْأَلْباب(1)= او است كسى كه این قرآن را بر تو فرو فرستاد و پارهاى از آن، آیات محكم است. آنها اساس كتابند؛ و پارهاى دیگر متشابهاتند (كه تأویل پذیرند). اما كسانى كه در دلهایشان انحرافى هست براى فتنهجویى و طلب تأویل آن، متشابهات را پى مىگیرند با آن كه تأویلش را جز خدا و ریشهداران در دانش كسى نمىداند. ایشان مىگویند: ما بدان ایمان آوردیم، همه از جانب پروردگار ما است، و جز خردمندان كسى متذكر نمىشود.
كلمه «تأویل» دو بار در این آیه ذكر شده است. قرآن داراى «تأویل» است؛ اما كسانى كه فتنهجو، كجاندیش و از نظر قلبى منحرف هستند، در پى آیات متشابه و تأویلهاى قرآن مىروند. وجود «تأویل» براى آنان زمینهاى فراهم ساخته تا مدعى شوند كه هرچند فلان آیه داراى معناى خاص است، ولى این آیه داراى تأویلى است كه ما بدان تأویل معتقدیم! مخصوصاً اینكه كلمه «تأویل» با شاخهاى از فلسفه یا معرفتشناسى به نام «هرمنوتیك» مناسبت دارد. به عبارت دیگر، هرمنوتیك، در معناى اصلىاش، با واژه «تأویل» مشابهت و قرابت دارد. عدهاى با سوء استفاده از واژه «تأویل» مدعى هستند كه آنچه در جهان غرب به نام «هرمنوتیك فلسفى» از سوى «هایدگر» و «گادامر» و سایر طرفدارانشان مطرح گشته، در قرآن هم وجود دارد و ما باید آن را در مفاهیم دینى خویش به كار بریم! در نهایت نیز این عده نتایج خاصى از این مطلب مىگیرند.
از دیگر واژههایى كه در ادبیات دینى ما وجود دارد، واژه «متشابه» است، كه از آن نیز سوء استفاده نمودهاند. در آیه فوق، آیات قرآن به دو دسته تقسیم شدهاند: 1 ـ آیات محكم كه آنها را اصل و مادر آیات مىداند (اُمّ الكتاب)؛ 2 ـ آیات متشابه. در باره تعریف آیات محكم و متشابه و فرق هریك با دیگرى مباحث زیادى مطرح شده كه در اینجا مجال طرح آن نیست. براى
1. آل عمران (3)، 7.
این منظور مىتوان به تفسیر «المیزان» مرحوم علامه طباطبایى و دیگر تفاسیر در ذیل این آیه شریفه مراجعه كرد. «متشابه» از ریشه «شَبَه» به معناى شباهت است. منظور از آن، آیاتى است كه داراى چند معناى مشابه است. لفظ متشابه در «آیات متشابه» صفت آیات است و به قول اُدباى عرب، وصف به حال متعلَّق است؛ یعنى «آیات متشابهة المعانى»؛ و مراد از آن آیاتى است كه داراى معناهاى مشابه است و این معناها با یكدیگر خلط و اشتباه مىشود.
پس قرآن تصدیق مىكند كه یك سلسله آیات «محكمات» است كه در آنها تشابه و اشتباه راه ندارد؛ چون معناى آن متقن، نفوذناپذیر و غیرقابل تشكیك است؛ ولى برخى آیات قرآن، «متشابه» هستند و چند معنا براى آن تصور مىشود و این معانى با یكدیگر شباهت دارند. قرآن مىفرماید، كسانى كه حقیقتطلب نیستند و در قلوب ایشان كجى، انحراف و بد اندیشى راه دارد، در پى آیات متشابه هستند تا از این طریق، معانى دلخواه و خودساخته خویش را به جامعه تحمیل نمایند. آنان براى انكار حقیقت و ایجاد شُبهه، برداشت خاص خودشان را با نام «قرائت جدید»! مطرح مىسازند. اینان در دین فتنهگرى مىكنند و مردم را از مسیر صحیحْ منحرف مىسازند.
قرآن كریم داراى «ظاهر» و «باطن» است. در برخى روایات آمده كه آیات قرآن كریم داراى هفت بطن است. عدهاى این مطلب را بر «تعدد قرائتها» و «پلورالیسم دینى» تطبیق دادهاند. باید توجه داشت كه بطون قرآن، هرچه باشد، هیچ تضادى با یكدیگر ندارند. نیز كل معانى بطنى با ظاهر آیه تضاد و تعارضى ندارند و همه آنها قابل جمع هستند. معانى بطنى، گرچه داراى لطافت و ظرافت خاصى هستند، اما با معناى ظاهرى قرآن هماهنگ هستند.
اما عدهاى در مقام سوءاستفاده مىگویند: ما چند معناى متضاد را قابل قبول مىدانیم و همه را به عنوان «بطون قرآن» مىپذیریم! در حالى كه این سخن چیزى جز مغالطه نیست. اصولا بطون قرآن از بیانات معصومین(علیهم السلام) به دست مىآید. به عبارت دیگر، «بطون قرآن»، یك امر تعبدى است و هیچكس نمىتواند به طور قطعى و یقینى بگوید این بطن براى این آیه از قرآنْ ثابت است.
در اینجا بار دیگر این اصل كلى را یادآور مىشوم كه همه این قرائتها به صورت «موجبه
جزئیه» قابل قبول است. گاهى یك لفظ داراى دو معناى قابل قبول است، گاهى یك مسأله داراى دو پاسخ مورد قبول است؛ ولى باید توجه داشت كه از هیچ كدام اینها «قاعده كلى» استنباط نمىشود. نمىتوان گفت: چون یك آیه چند معناى قابل قبول دارد، پس همه آیات قرآن داراى معانى متعدد است. این نتیجهگیرى از رسواترین «مغالطات منطقى» است؛ چه اینكه هیچگاه از «قضیه جزئیه»، «قاعده كلیه» به دست نمىآید.
«تعدد قرائتها» داستان مفصلى دارد كه در مغرب زمین روى داده است. در غرب بستر مناسبى براى ایجاد و رشد این مسأله وجود داشت و به علل مختلفى به جامعه كنونى ما نیز سرایت كرده است. در دورانى كه هنوز آمریكا كشف نشده بود و یا سرزمین قابل توجهى نبود، مغرب زمین همین اروپا بود كه عمدتاً شامل بخش مركزى و غربى مىشد. در این دوران كه دوران «حاكمیت مسیحیت» بود، پاپهاى كاتولیك یا مستقلا حكومت مىكردند و یا به كمك سلاطین دست نشانده و هم پیمانهاى خویش داراى سیطره فراگیر بودند. در این سالها مشكلات اقتصادى، سیاسى و اجتماعى فراوانى براى جامعه اروپایى به وجود آمد و اروپا سالهاى متمادى درگیر جنگهاى داخلى بود. این دوران كه به «قرون وسطا» یا «قرون تاریك» معروف است تا حدود قرن شانزدهم میلادى ادامه داشت. از قرن شانزدهم به بعد، اروپا شاهد تحولى گشت كه ابعاد مختلفى داشت و همه مناطق اروپا را در برگرفت. این حركت جدید به «رنسانس» یا «زایش نو» معروف شد كه تمام عرصههاى اجتماعى، اقتصادى، سیاسى، حقوقى، فلسفى و دینى را تحت تأثیر شدید خود قرار داد. از این تاریخ به بعد، حاكمیت كلیسا و مسیحیت بر جوامع مختلف اروپایى از بین رفت. به قول خودشان، تا قبل از این تاریخ، خدا حاكم بود، ولى از این تاریخ به بعد انسان به جاى خدا نشست! و از این طریق زایش نو و تولد جدیدى براى جامعه اروپایى پدید آمد كه در ادبیات فلسفى از آن به «اومانیسم» یا «انسان مدارى» تعبیر مىكنند. منظور از این سخن این است كه تا به حال، خدا محور اندیشهها و افكار و زندگى بود، و از آن پس «انسان» محور همه چیز گشت.
در این میان، از جمله تحولاتى كه در زمینه «حقوق انسان» مطرح شد این بود كه گفتند: تا به حال ما در پى «تكلیف» خویش در مقابل خدا بودیم؛ ولى اكنون انسان دغدغه تكلیف و وظیفه ندارد و تنها در پى احقاق «حقوق» خویش است.
اكتشافات علمى و اختراعاتْ نهضت رنسانس را رونق بخشید. این پیشرفتها با محتواى تورات و انجیل چندان سازگارى نداشت. براى مثال، تا آن زمان زمین را مركز عالَم مىدانستند و مىگفتند خورشید به دور زمین مىگردد؛ اما كشفیات علمى كه حاصل تلاش كپلر، كپرنیك، گالیله و دیگران بود، عكس این مطلب را ثابت كرد و معلوم شد كه زمین و دیگر ستارگان به دور خورشید مىچرخند. این امر را نوعى تضاد بین «علم و دین» تلقى كردند. البته عدهاى تلاش كردند این تضاد را حل كرده و از مطالب دینى دفاع كنند؛ ولى مسأله به اینجا ختم نمىشد، چه اینكه مطالب فراوان دیگرى نیز در تورات و انجیل وجود داشت كه با كشفیات علمى هماهنگى نداشت، خصوصاً مطالب تحریف شده تورات و انجیل، تضاد آشكارى با علم و مطالب عقلى داشت. بالاخره آنان به این نتیجه رسیدند كه انسان یا باید عقل و علم را بپذیرد و دین را كنار بگذارد، و یا دین را بپذیرد و از عقل و علمْ صرف نظر كند. به تدریج این فكر، گرایش مسلط در جامعه غربى شد. جداسازى «دین» از «عقل و علم» حتى از سوى كسانى مطرح مىشد كه كم و بیش داراى اعتقادات دینى بودند و نمىخواستند به هیچ وجه دست از تعالیم دینى بردارند؛ چون مىدانستند كه دین در زندگى اجتماعى انسان داراى كاركردها و آثار بسیار مهم و مفیدى است. از همه مهمتر، نقش دین و مسایل اخلاقى در كنترل انسانها از زیادهروىها و طغیان و ظلم، آشكاراست. از این رو، درصدد آشتى بین «علم و دین» برآمدند، كه البته مراد آنان از «دین» همان چیزى بود كه مورد پذیرش پاپها و كلیساى كاتولیك بود، و بالاخره مىخواستند «دین» را با دستآوردهاى رو به رشد «علم» آشتى دهند. این امر، منشأ تحولات زیادى در معرفت دینى، فلسفه، كلام و سایر شاخههاى علوم انسانى گشت كه این تحولات تا زمان ما ادامه پیدا كرده است و اكنون شاهد شاخهاى از علم به نام «فلسفه دین» هستیم. در این شاخه، از مسایل بسیارى مربوط به دین و از جمله مسأله «وحدت و كثرت دین» سخن مىگویند. این پرسش یكى از مسایل اساسى «فلسفه دین» است كه: آیا دینِ مقبول فقط یك «دین واحد» است یا «ادیان متعدد» نیز قابل قبول است؟ آیا دین حق، یكى است و سایر ادیان باطلاند، یا همه ادیان در كنار یكدیگر حقاند؟ آنچه امروزه به نام «پلورالیسم دینى» نامیده مىشود، چیزى جز همان قبول «كثرتگرایى در دین» نیست كه بر اساس آن، همه دینها در كنار یكدیگر قابل قبول هستند!
یكى دیگر از مسایل فلسفه دین و نیز كلام جدید، مسأله «زبان دین» است. آیا زبان دین،
همانند زبان عرفى، واقعنما است؟ زبانى كه ما در گفتگوها و محاورات خویش از آن سخن مىگوییم، براى نمایش یك واقعیت است و متكلم مىخواهد همان محتواى حقیقى كلام خویش را كه به صورت متعارف بیان شده، به مخاطب القا كند و متقابلا مخاطب نیز معتقد است كه واقعیتى وجود دارد كه با این كلامْ كشف مىگردد. از این امر به «زبان واقعنما» تعبیر مىشود. در مقابل این زبان، «زبان سمبلیك» قرار دارد. براى مثال، زبان شعر به دلیل داشتن تعابیر و اصطلاحات خاص، «زبان واقعنما» نیست، بلكه زبان سمبلیك است كه از واژههاى آن معانى خاصّى اراده شده است. در شعر حافظ الفاظى مانند: مى و ساقى و شراب وجود دارد كه بسیارى از اندیشمندان به خصوص عرفا و اُدبا معتقدند كه مراد شاعر معناى ظاهرى این الفاظ نیست. به عبارت دیگر، زبان شعر معمولا زبان واقعنما نیست بلكه در آن مطالبى با زبان استعاره و كنایه و مجاز بیان مىشود. در همه جوامع نیز زبان شعر وجود دارد و امرى پذیرفته شده است.
حال آیا زبان كتب مقدس و آسمانى، مانند: تورات و انجیل، زبان واقعنما و نشان دهنده واقعیتهاى خارجى است یا نوعى زبان رمزى و سمبلیك است؟ كتابهاى دینى دیگر چه زبانى دارند؟ عدهاى با طرح نظریه زبان سمبلیك در صدد آشتى بین «دین و علم» هستند. از نظر آنان، زبان دین زبان دیگرى است. اگر مطلبى در تورات با كشفیات كپرنیك ناسازگار است، از آن جهت است كه شما خیال كردهاید كه زبان تورات، زبان واقعنما است؛ حال آن كه، از نظر آنانْ مطلب به عكس است. همانگونه كه در زبان شعر معمولا معناى ظاهرىِ كلماتى مانند: مى، شراب و ساغر مدّ نظر نیست، نیز از الفاظى كه مثلا در تورات آمده، معانى ظاهرى آنها اراده نشده است. از این روى، معناى آنها غیر از چیزى است كه عموم مردم از این الفاظ برداشت مىكنند. در این حالت هیچ مشكلى پیش نمىآید و هیچگاه دین با علم مخالفت نخواهد داشت. آنان مىگویند: اما اینكه معناى واقعى كلمات در تورات چیست، به نظر صاحب نظران بستگى دارد و آنان باید زبان دین را كشف كنند.
یكى از مسایلى كه آثار مخرب بسیارى براى اروپا در بر داشت جنگها و اختلافات مذهبى بود. این مسأله به خصوص پس از پیدایش آیین پروتستان بسیار بالا گرفت. مارتین لوتر
آلمانى و كالوین فرانسوى مذهب جدیدى به نام «پروتستان» بنیان نهادند كه بر اساس آن تفسیر خاصى براى كتاب مقدس ارائه كردند كه با تفسیر كلیساى كاتولیك مخالف بود. فرقه پروتستان به تدریج طرفدارانى، مخصوصاً در شمال اروپا پیدا كرد و جنگهاى عظیم و متمادى بین پروتستانها و كاتولیكها به وقوع پیوست كه هنوز هم در بعضى از كشورهاى اروپایى این كشمكشها و نزاعها وجود دارد. هنوز هم گاهى آنان به جان یكدیگر مىافتند و كشتار مىكنند. اخبار اختلافات و درگیرىهاى پروتستانها و كاتولیكها در كشور ایرلند را هر از چندگاهى مىشنویم. مصلحان جامعه اروپایى براى رفع اختلافات و پایان این خونریزىها گفتند: هم پروتستانها درست مىگویند و هم كاتولیكها! به اعتقاد آنان نباید گفت: پروتستانها ضد دین، منحرف و بدعتگذار هستند و نیز نباید گفت: كاتولیكها اینگونهاند. در حال حاضر نیز هریك از این فرقهها، به دهها فرقه فرعى منشعب شدهاند، به طورى كه امروزه حدود هزار فرقه مسیحى در دنیا شناخته شده است كه بیش از پانصد فرقه آن مربوط به پروتستانها است.
از جمله نزاعهاى كاتولیكها و پروتستانها اختلاف بر سر مسأله «تثلیث» است. آیا تثلیث حقیقى است یا مجازى؟ و اساساً باید چه تفسیرى براى تثلیث ارائه داد؟ عدهاى از مسیحیان معتقدند كه تثلیث مربوط به دین مسیحیت نیست بلكه بعداً وارد این دین شده است، كه به نظر ما حق هم همین است. مصلحان جامعه اروپایى سعى كردند رفتار پروتستانها و كاتولیكها را به گونهاى تنظیم كنند كه هیچگاه این دو فرقه بر سر مسایل مختلف از جمله مسأله تثلیث اختلاف نداشته باشند.
بنابراین طرح نظریه «پلورالیسم دینى» و «قرائتهاى متعدد» علاوه بر انگیزه اصلاح و آشتى بین «علم» با «دین، فلسفه و عقل»، داراى انگیزه سیاسى و اجتماعى نیز بود.
وقتى همه مذاهب درست باشند، پس هم «تثلیث» درست است و هم «توحید»! نیز هم اعتقاد به خدا صحیح است و هم بتپرستى! همچنین «انسانپرستى» هم كه در یكى دو قرن اخیر رایج شده و اگوست كنت پایهگذار آن بود، درست و بر حق است!
حقیقت این است كه بازگشت این سخنان به عدم واقعیت همه ادیان و مذاهب است؛ چه اینكه اگر هریك از این دینها درست و بر حق باشند، جمع بین نقیضین پیش مىآید. نمىتوان گفت: همه ادیان صحیح هستند؛ چون این ادیان در مواردى با یكدیگر متعارض و متناقضند. پذیرش صحت همه ادیان به معناى اجتماع نقیضین است.
از نظر طرفداران پلورالیسم دینى، اعتقاد به دین، مانند دوست داشتن رنگها است كه به سلیقه افراد وابسته است. عدهاى رنگ سبز را دوست دارند و برخى دیگر رنگ زرد یا صورتى یا رنگهاى دیگر را مىپسندند. اینگونه نیست كه در خوب بودن یا بد بودن رنگها واقعیتى نفسالامرى وجود داشته باشد و مثلا بگوییم: رنگ سبز خوب است و رنگ صورتى بد؛ چه اینكه هركسى رنگ خاصى را مىپسندد. در مورد ادیان هم یك سلیقه به خداى واحد اعتقاد دارد و سلیقه دیگر چند خدایى و تثلیث را مىپسندد. براى گروه اول اعتقاد به خداى یگانه حق است و براى گروه دیگر تثلیث حق است! بنابراین ما ملاك و معیار واحدى براى سنجش حق از باطل نداریم؛ چون اساساً هیچ كدام واقعیت ندارند!
این مطالب حاصل تلاش كسانى است كه به منظور آشتى دادن فرقههاى مختلف و نیز به منظور جمع بین علم و دین مسأله «پلورالیسم دینى» را مطرح ساختند. در جلسه بعد در این باره بیشتر سخن خواهیم گفت.
موضوع بحث «وظایف حكومت اسلامى» بود. گفتیم كه حكومت اسلامى علاوه بر وظایفى كه هر حكومت مدنى و صالح به عهده دارد، وظیفه سنگینتر دیگرى نیز دارد كه عبارت از احیاى باورها و ارزشهاى اسلام در جامعه و ترویج احكام و قوانین اسلامى است. این وظیفه از جهان بینى اسلامى و اعتقادات مسلمانان سرچشمه مىگیرد. بنابراین وظیفه حكومت اسلامى تنها حفظ امنیت و تأمین نیازمندىهاى مادّىِ جامعه، مانند بهداشت، نیست.
با وجودى كه حكومت اسلامىِ ما خود را متعهد به اسلام مىداند و در قانون اساسى ما نیز بدان تأكید شده است، اما مشاهده مىكنیم كه مسؤولان حكومتى، در احیاى ارزشها و باورهاى دینى آن چنان كه انتظار مىرود موفق نیستند. گاهى شرایط خاص اجتماعى، مانع آنان در اجراى احكام اسلامى است؛ اما شواهدى وجود دارد كه گاهى با وجود توان اجرایى، خود را موظف به رعایت دستورات دینى نمىدانند. این امر ناشى از شبهههایى است كه براى این عده مطرح است و نتیجه آن، تشكیك در ضرورت اجراى احكام اسلامى است. یكى از آن شبههها، مسأله «تعدد قرائتها» است كه در چند سال اخیر در ادبیات علمى و سیاسى ما مطرح شده و موج آن به ادبیات دینى نیز سرایت كرده است. وقتى گفته مىشود: در اسلام فلان چیز واجب است، یا فلان چیز حرام است، مدعیان «قرائتها» مىگویند: این مطلب بر حسب قرائت شما است و در این باره قرائت دیگرى هم وجود دارد! از آنجا كه تعابیرى مانند: اختلاف قرائتها و اختلاف فهمها، در این چند سال اخیر زیاد مطرح شده است، تبیین مسأله براى مردم متدین و خصوصاً جوانان عزیز ایجاب مىنماید كه ما نیز بحث نسبتاً مبسوطى در این باره مطرح سازیم تا شبهات موجود برطرف گردد. در این راستا و در چند جلسه قبل این پرسش را طرح كردیم كه آیا در ادبیات دینى ما و در جامعه اسلامى چیزى به نام تعدد
قرائتها یافت مىشود؟ گفتیم، در مواردى عین همین تعبیر به كار رفته است. براى مثال در مورد برخى آیات قرآن تعدد قرائت وجود دارد. گاهى نیز مىبینیم كه قاریان مصرى یا قاریان ایرانى یك آیه را به صورتهاى گوناگون قرائت مىكنند. مسلمانان با این امر اُنس ذهنى دارند. گاهى نیز یك لفظ واحد داراى چند معنا است. به عبارت دیگر، یكى از مصادیق مسأله «تعدد قرائتها»، وجود معانى متعدد براى یك لفظ است. اطلاق «تعدد قرائتها» به تعدد معانى، از باب علاقه مجاورت یا علاقه سبب و مسبب است. در واقع در این حالت، تعدد معنا است نه تعدد قرائت. همچنین بین فقها و مجتهدان اختلاف فتوا وجود دارد. فقهاى اسلامى در بسیارى از مسایل فقهى با یكدیگر اختلافنظر دارند، كه عدهاى از این امر به «تعدد قرائت» تعبیر مىكنند. ما حتى در فرهنگ و ادبیات دینى شاهد اختلافنظر در مسایل اعتقادى بین صاحبنظران هستیم؛ البته این موارد بسیار نادر است. همچنین اگرچه در آیاتى از قرآن كریم قرائتهاى گوناگون وجود دارد، نیز ممكن است یك آیه داراى چند معنا در عرض یكدیگر باشد، اما این موارد نیز نادر هستند. پذیرش تعدد قرائتها بدین معنا نیست كه هر آیهاى از آیات قرآن داراى چند معناى گوناگون است. نیز پذیرش این امر، بدین معنا نیست كه هر كس مىتواند معنایى دلخواه و به میل خویش براى آیهاى از قرآن ارائه دهد. براى مثال، بسم اللّه الرحمن الرحیم تنها داراى یك قرائت است. بنابراین نمىتوان آن را به گونه دیگر خواند. ما بیش از شش هزار آیه در قرآن داریم كه یك قرائت بیشتر ندارد. همین امر در مورد احكام فقهى نیز صادق است. بسیارى از مسایل فقهى، ضرورى و قطعى و مسلّم هستند و در مورد آنها اختلافى بین فقها وجود ندارد. اگر كسى در آن مسایل ابداع خلاف نماید، به حكم این كه خلاف اتفاق و خلاف اجماع است، مردود شمرده مىشود. برخى مسایل فقهى، از ضروریات دین محسوب مىگردد، اگر كسى آنها را قبول نداشته باشد، اصلا مسلمان محسوب نمىشود. بنابراین همه چیز قابل قرائت نیست، بلكه موارد خاصى این ویژگى را دارند، كه البته آن هم دلیل خاص خود را دارد.
منشأ اصطلاح «قرائتهاى مختلف» كه امروزه برخى نویسندگان و گویندگان ما آن را تكرار مىكنند، از كجا است؟ همان طور كه قبلا بیان شد، زادگاه این اصطلاح اروپا بود و پس از آن به آمریكا سرایت نمود و به تدریج به كشورهاى شرقى و كشورهاى اسلامى راه پیدا كرد. عامل اجتماعى پیدایش این امر در مغرب زمین، وجود مذاهب گوناگون در مسیحیت بود كه
عمده آنها سه مذهب كاتولیك، پروتستان و ارتدكس هستند. پس از پیدایش فرقه «پروتستان» اختلاف شدیدى میان طرفداران مسیحیت در اروپا پدید آمد و جنگهاى خانمان سوزى در پى داشت كه هنوز برخى آثار و تركشهاى آن حوادث در اروپاى امروزى به چشم مىخورد.
به دنبال بالا گرفتن اختلافات مذهبى در اروپا عدهاى از سر اصلاحطلبى و خیراندیشى گفتند: تمام این مذاهب درست است! آنان مىخواستند از این طریق اختلافها و نزاعها برطرف گردد. وقتى «كاتولیكها» دیدگاه خاص خویش را مطرح مىساختند، آنها مىگفتند: دیدگاه شما درست است؛ این قرائت شما است. نیز وقتى «پروتستانها» و «ارتدكسها» دیدگاهى مخالف كاتولیكها را بیان مىكردند، مىگفتند: دیدگاه شما نیز درست است و اینها هم قرائت دوم و سوم از انجیل است. بنابراین «قرائتهاى مختلف» و «پلورالیسم» تدبیرى براى تبدیل جنگ و خونریزى به صلح و آشتى بود، كه البته تا حدودى كارساز بود و اختلاف مسیحیان در اروپا را كاهش داد. به عبارت دیگر، طرح فرمول «قرائتها» به ضمیمه مسأله «زبان دین» و «هرمنوتیك» باعث فروكش نمودن جنگهاى مذهبى شد.
كسانى كه خواستهاند فرمول «قرائتها» را در كشور ما پیاده كنند، براى این كار دلایل متعددى داشتهاند؛ اما باید توجه داشت كه حتّى یكى از آن دلایل هم پایان بخشیدن به نزاعها و درگیرىها نبوده است! دلیل این ادعاى ما این است كه جنگهاى خونین عقیدتى و مذهبى كه در مغرب زمین رخ داده است، هیچ گاه در كشور ما وجود نداشته است. هیچ گاه بین شیعه و سنّى در ایران جنگ نبوده است. البته ممكن است یك شیعه در گوشه و كنارى سخنى توهینآمیز نسبت به اهل تسنن گفته باشد، یا ممكن است رفتارى ناشایست از جانب یك سنّى نسبت به شیعهاى صورت گرفته باشد؛ اما این موارد نادر است. این تاریخ ما است؛ چه آن زمان كه اكثریت ایران را اهل تسنن تشكیل مىدادهاند و چه اكنون كه اكثریت مردم ایران را شیعیان تشكیل مىدهند، یاد نداریم كه جنگ جدّى میان شیعه و سنّى اتفاق افتاده باشد. هم اینك در كشور ما شهرها و روستاهاى متعددى وجود دارند كه جمیعت آنها تركیبى از شیعه و سنّى است و آنان با یكدیگر در كمال صفا، صمیمیت و احترام زندگى مىكنند. البته اختلافات سلیقهاى كم و بیش وجود دارد؛ ولى این مسأله امر تازهاى نیست و در جاهاى دیگر دنیا نیز
مشاهده مىشود. به عبارت دیگر، ما در این مملكت شاهد جنگهاى مذهبى و قومى حادّ نبودهایم تا براى رفع اختلاف و ارائه راه حل از نظریه «قرائتها» استفاده شود.
واقعیت این است كه در طرح این مسأله در كشورما، عوامل مختلف دیگرى وجود دارد كه یكى از آنها عامل روانىِ «خودباختگى» است. در برخى از اقشار جامعه ما یك حالت خودباختگى نسبت به غربىها وجود دارد و یكى از اثرها و جلوههاى خودباختگى، تقلیدهاى كوركورانه و بىمنطقى است كه تحت عنوان «مُد» صورت مىگیرد؛ مدهایى از قبیل: مد لباس، مد آرایش مو، مد ساختمانسازى و.... البته مسأله «مد» در قبل از انقلاب بازار داغى داشت و بحمداللّه بعد از انقلاب اسلامى مردم ما با بازیابى هویت و شخصیت خویش از تقلیدهاى كوركورانه فاصله گرفتند؛ اما در عین حال، گوشه و كنار افرادى هستند كه از خویشتن خویش شخصیت مستقلى ندارند و به آسانى تحت تأثیر غربىها و مدهاى آنان قرار مىگیرند. حتى در میان برخى روشنفكران ما به دلیل عدمثبات شخصیت، تقلیدهاى كوركورانه مشاهده مىشود و وقتى یك گرایش فكرى در مغرب زمین رواج پیدا كند، آنان دوست دارند به تقلید از آنان همان گرایش فكرى را مطرح سازند.
گرچه بحث «قرائتهاى مختلف» احیاناً از سوى برخى افراد با مقاصد خاص و فتنهانگیز طرح شده است، اما عدهاى نیز از روى حسن ظن و حسن نیت نظریه «تعدد قرائتها» را مطرح ساختند. بسیارى از تحصیل كردهها در مقام جمع بین «نظریههاى علمى» و «افكار مذهبى» خود را موفق نمىیابند. برخى مسایل در كیهانشناسى و زیستشناسى، مانند «نظریه داروین»، با آموختههاى دینى وفق نمىدهد. گاهى اعتقادات دینى ما یا برداشتهایى كه از قرآن و روایات وجود دارد، با آنچه در كتابهاى درسى در دانشگاهها تدریس مىشود در تضاد است. در این گونه موارد آیا ما باید نظر دین را بپذیریم یا دستآوردهاى علوم مختلف را قبول نماییم؟ یكى از راهحلهایى كه این افراد دلسوز و متدین مطرح مىسازند، همان راه حلى است كه قبلا اروپایىها در عهد رنسانس به كار گرفتند. آنان براى این منظور بحث «زبان دین» را مطرح كردند. همان طور كه قبلا بیان شد، مجموعهاى از تئورىها، مانند: «زبان دین»، «تعدد قرائتها» و «نسبیت معرفت» اختلافات و تضادهاى اروپایىها را كاهش داد. حالت
«جزمگرایى» از متدینان سلب شد و شك و تردید در اعتقادات دینى را پذیرا شدند. وقتى دو یا چند «شك» وجود داشته باشد، دیگر اختلافى بین افراد پیش نمىآید و علیه یكدیگر ادعایى را مطرح نمىسازند. یكى مىگوید: من شك دارم؛ دیگرى هم مىگوید: من نیز شك دارم؛ در این حالت طبعاً اختلاف و نزاع جدّى و آنچنانى پیش نخواهد آمد. اختلاف از آنجا ناشى مىشود كه یكى با قاطعیت بگوید: مطلب از این قرار است، و دیگرى هم با قاطعیت بگوید: مطلب از این قرار نیست. در این حالت هر كس مىخواهد اعتقادات خویش را در زندگى منشأ اثر قرار دهد، كه در نتیجه علاوه بر تضاد اعتقادى، تضاد عملى و رفتارى نیز به وجود خواهد آمد.
یكى از راه حلهایى كه براى رفع این اختلافها مطرح شد بحث «تعدد معنا» یا «تعدد قرائتها» در مورد متون دینى بود. كسانى كه بحث قرائتها را مطرح كردند، در صدد برآمدند تا با استفاده از آن، مسأله تعارض «علم و دین» را نیز حل كنند. هر گاه یك مطلب دینى یا آیه و روایتى با «علم» ناسازگار باشد، یا «علم» آن را ابطال كند، مىگویند: این آیه یا روایت داراى معناى دیگرى است كه متفاوت با معناى سابق است.
ما نیز مىپذیریم كه عدهاى از سر دلسوزى و حسن نیت بحث «تعدد قرائتها» را مطرح كردند تا از این طریق خدمتى به دین كرده باشند. این مسأله مخصوصاً در قشر تحصیل كرده، آموزگاران، دبیران و اساتید دانشگاه بیشتر مشاهده مىشود. هر گاه به آنان اعتراض شود كه این مطلب با فلان آیه یا روایت سازگار نیست، در پاسخ مىگویند: این آیه معناى دیگرى دارد. هر چند آنان در نیت خویش صداقت دارند، اما این كار ایشان اشتباهى بزرگ و ویرانگر است.
حقیقت این است كه در جامعه ما، هستند كسانى كه اصلا دین را باور ندارند و اگر آیات و روایات طبق نظر دینشناسان و صاحبنظران معنا شود با اهداف سیاسى و اعتقادات كفرآمیز آنان هماهنگى ندارد. این افراد كه خود را با جامعهاى مسلمان كه اكثریت آن را دینداران تشكیل مىدهند، مواجه مىبینند، براى حفظ موقعیت اجتماعى و سیاسى خویش تظاهر به دیندارى مىكنند. آنان تلاش دارند ضمن تظاهر به دیندارى، به تدریج جامعه را به بىدینى سوق دهند. یكى از ابزارهایى كه آنان در این راه از آن استفاده مىكنند فرمول «تعدد قرائتها»
است. آنان مىگویند: شما تا به حال آیات را به گونهاى خاص معنا مىكردید، ولى آن یك قرائت است؛ در این میان، قرائت دیگرى نیز وجود دارد.
در یكى دو دهه قبل از انقلاب، گروههایى در جامعه بودند كه به نام «گروههاى التقاطى» موسوم گشتند. یكى از این گروهها، منافقینِ «گروه فرقان» بودند كه در سال 1358 افرادى همچون علامه شهید استاد مطهرى را به شهادت رساندند. این عده تفسیر قرآن مىگفتند و در مسایل دینى و مذهبى، خودشان را مسلمان دو آتشه معرفى مىكردند و حتى برخى از آنان در لباس روحانیت بودند! یكى از شیوههاى گروه فرقان این بود كه خود را «مبارز» و «مجاهد» مىدانستند و مىگفتند: قرائتى كه متدینان تا به حال از دین داشتهاند درست نیست. آنان مدعى بودند كه آیات قرآن داراى معناى دیگرى است كه آن معنا را باید در «ظرف مبارزه» فهمید! جوانان ما در آن زمان نبودند، ولى مىتوانند تحقیق كنند و این مسایل را از افراد مسنترى كه با این مسایل آشنایى دارند سؤال كنند. آنان معتقد بودند هیچ گاه نمىتوان معناى آیات قرآن را در مدرسه و كلاس درس آموخت، بلكه تنها یك راه دارد و آن «میدان مبارزه» است! از این رو، آیات قرآن را به اصطلاح خودشان بر اساس دركى كه از میدان مبارزه داشتند به دلخواه خویش معنا و تفسیر مىكردند. یكى از این افراد كه لباس روحانى به تن داشت، و البته بعد از انقلاب به جرم «ارتداد» اعدام شد، كتابى به نام «توحید» نوشت. او در این كتاب، در باره شعار اسلام، یعنى لا اله الا اللّه، اظهار داشت: تا به حال مسلمانان خیال مىكردند كه اللّه یك موجود واقعى و عینى است كه باید او را پرستش و اطاعت كرد، در صورتى كه «اللّه» یعنى «ایدهآل اخلاقى!» برخى جوانان ما وقتى كه این كتاب را خواندند، منظور او را از ایدهآل اخلاقى درك نكردند، آنان گفتند: شاید این هم معناى دیگرى براى اللّه است! عدهاى از روى حسن ظن، مخصوصاً از آن جهت كه نویسنده كتاب، لباس روحانیت به تن داشت، گفتند: شاید منظور از ایدهآل اخلاقى این است كه خدا همه صفات اخلاقى خوب را دارد. چیز دیگرى از این واژه به ذهن افراد نمىرسید؛ ولى با توجه به قراین دیگرى كه در همین كتاب وجود داشت، نویسنده كتاب اصلا به وجود خدا اعتقاد نداشت. او معتقد بود كه انسان باید یك ایدهآل اخلاقى و موجودى را كه همه خوبىها را دارا است در ذهن خویش تصور نماید و به سمت او حركت كند! لا اله الا اللّه بر طبق این قرائت جدید با ماتریالیسم فلسفى سازگار بود! نویسنده كتاب حتى تصریح كرده بود كه شعار لا اله الا اللّه با ماتریالیسم فلسفى منافاتى ندارد! ماتریالیسم
فلسفى به چه معنا است؟ از نظر طرفداران ماتریالیسم فلسفى، غیر از «ماده» و «محسوسات» چیز دیگرى وجود ندارد و هستى مساوى با ماده و مادیات است و خدا، فرشتگان، وحى و عالَم غیب وجود ندارند. بنابراین وقتى این آقاى روحانى نما در كتاب توحید خویش، اسلام را با ماتریالیسم فلسفى مخالف نمىداند نتیجه این است كه اگر كسى معتقد شود كه خدا وجود ندارد، با اسلام منافات ندارد! پس اسلام با چه چیز مخالف است؟ از نظر آنان، اسلام با «پول»، «سرمایه» و «سرمایهدارى» مخالف است. این شخص كه نامش حبیب اللّه آشورى بود، كمونیست و ماركسیست بود.
از نظر او ایدهآل اخلاقى، معناى دیگرى براى لا اله الا اللّه بود! او هیچ گاه به طور صریح شعار لا اله الا اللّه را انكار نمىكرد، بلكه مىگفت معنایش این است كه شما پولپرست و در پى مادیات نباشید. او در كتاب خویش آیات قرآن، نماز، تسبیح، ركوع و سجود را معنا كرده بود؛ از نظر او «تسبیح» یعنى دانههاى فشنگ!
اینها نمونههایى از قرائت جدید از دین بود. قبل از انقلاب ماركسیستها و گروههاى التقاطى این مطالب را ترویج مىكردند. منافقین گروه فرقان چندین جلد تفسیر قرآن نوشتند و آیات را طبق عقاید باطل و كفرآمیز خویش تفسیر مىكردند. اكنون نیز برخى شخصیتهاى روحانى وجود دارند كه در آن موقع، همین گرایشهاى كفرآمیز را داشتند و جلسه درس تفسیر قرآن برقرار كرده و قرآن را بر اساس افكار مادى و ماركسیستى تفسیر مىكردند! شاید هنوز نوارهاى جلسات و تفسیر آنها وجود داشته باشد. در قرآن مىخوانیم: یَسْئَلُونَكَ عَنِ السّاعَةِ أَیّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلاّ هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِیكُمْ إِلاّ بَغْتَةً یَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِیٌّ عَنْها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُون(1)= از تو در باره قیامت مىپرسند كه وقوع آنچه وقت است؟ بگو: علم آن تنها نزد پرودگار من است. جز او هیچ كس آن را به موقع خود آشكار نمىگرداند. این حادثه بر آسمانها و زمین گران است، جز ناگهان به شما نمىرسد. باز از تو مىپرسند گویا تو از زمان وقوع آن آگاهى. بگو: علم آن تنها نزد خدا است، ولى بیشتر مردم نمىدانند.
به اعتقاد نامبرده، مراد از «ساعة» كه در قرآن آمده، قیامت نیست. این كه قرآن مىفرماید: ما «ساعة» و زمان قیامت را مخفى مىكنیم، به معناى مخفى شدن وقت قیام است و این آیه،
1. اعراف (7)، 187.
درسى است براى مبارزه و آن درس این است كه: هیچ كس نباید بداند چه موقع حمله صورت مىپذیرد. او مىگفت: در مبارزه و جنگ باید زمان حمله را مخفى كرد تا هیچ كس از آن اطلاعى پیدا نكند. به اعتقاد او مراد از «یوم الاخر» روزى است كه ملت پیروز مىشود، نه روز قیامت!
ایمان به روز قیامت جزو دین ما است و قرآن مىفرماید: به خدا قسم روز قیامت وجود دارد و در آن روز دوباره زنده خواهید شد و به حسابتان رسیدگى خواهد شد. چگونه مىتوان این اعتقاد را در كنار ماتریالیسم و مادّهگرایى قرار داد؟! آیا اگر كسى موفق به مبارزه نشود، ایمان ندارد و از اسلام بهرهاى نبرده است؟! آیا ایمان به «روز آخر» یا «قیامت» به معناى ایمان به پیروزى نهایى است؟! آیا مىتوان این عقاید باطل را به اسلام و قرآن نسبت داد؟!
اما چرا آنان این نظریه را مطرح مىساختند؟ به این دلیل كه آن دینى كه قرائت خدا و پیغمبر است به درد اینها نمىخورْد و با ایدههاى آنان سازگارى نداشت. آنان مىخواستند نظام ماركسیستى را حاكم سازند. از این رو با طرح قرائت جدید از اسلام و قرآن، مىخواستند عقاید ماركسیستى را به مردم دیندار و مسلمان ما تزریق كنند!
امروزه نیز بعد از انقلاب همان ایده به شكل دیگرى مطرح مىشود. ما شاهدیم كه دیگر ماركسیسم در عالم جایگاهى ندارد و در عوض «لیبرالیسم» براى خود جاى پایى پیدا كرده و براى سیطره همه جانبه تلاش مىكند. امروزه دوران لیبرالیسم است. لیبرالیسم یعنى چه؟ البته در صدد بیان معناى لغوى و اصطلاحى واژه «لیبرالیسم» نیستم و بیشتر مىخواهم آثار و نتایج عملى حاكمیت این تفكر را بیان كنم. به یاد دارم یك مسلمان آمریكایى كه استاد دانشگاه نیز هست، بعد از قضایاى بیستم شهریور 80 (11 سپتامبر 2001) به ایران آمده بود. من از او در باره عكس العمل مردم آمریكا در مقابل حمله به برجهاى اقتصادى آمریكا پرسیدم. او گفت: اغلب مردم آمریكا تحت تأثیر تبلیغات رادیو و تلویزیون قرار دارند و هر آنچه این رسانهها بگویند، به سادگى مورد قبول آنان واقع مىشود و آن را باور مىكنند. البته در مقابل، عده كمى نیز تصوّرات دیگرى دارند؛ از جمله دو تن از كشیشان پروتستان در نطق مذهبى و موعظههاى خویش اعلام داشتند، جریانى كه در آمریكا به وقوع پیوست، عقوبت الهى است كه نازل شده
است؛ دلیل این عقوبت هم این است كه آمریكایىها، لیبرالِ افراطى شده و دین را به كنارى گذاشته و در پى هوسها و میلهاى نفسانى و حیوانى خود هستند. این دو كشیش پروتستان كه جرأت كردند چنین مطالبى را علیه لیبرالیسم مطرح سازند بلافاصله مورد هجوم دولتىها و تبلیغات صهیونیستى واقع شدند. آنان در رد سخنان این كشیشان گفتند: این چه سخنانى است مىگویید؟ شما باید پس از این حادثه مردم را دلدارى دهید. شما در عوض دلدارى دادن، ناراحتى مردم را افزون مىسازید.
من كارى به درستى یا نادرستى سخنان آن دو كشیش ندارم. منظورم از نقل این داستان، بیان این جمله آنان بود كه: «چون مردم آمریكا، لیبرالِ افراطى گشتهاند، خداوند آنان را عقوبت نموده است». منظور كشیشان از لیبرال، همان اخلاق لیبرالىِ بىبند و بارى و ترویج مفاسد است. ایده لیبرالى در ابتدا در مباحث اقتصادى مطرح گشت، آن گاه به مسایل تربیتى، اخلاقى و سایر حوزهها نیز سرایت داده شد. این تفكر اگر هم در ابتدا با انگیزههاى صحیحى مطرح شده باشد، ولى امروزه «لیبرالیسم» كه در دنیا گفته مىشود چیزى جز هوسمدارى و پیروى از هوا و هوس نیست، همان كه قرآن مىفرماید: أفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَیْهِ وَكِیلا(1)= آیا آن كس كه هواىِ نفس خود را معبود خویش گرفته است دیدى؟ آیا مىتوانى ضامنِ او باشى؟!
در فرهنگ لیبرالیسم، انسان تقیدى به دین و اخلاق و حكم عقل ندارد. او كاملا آزاد است و هرچه دلش خواست، به شرط معارض نبودن با آزادى دیگران، مىتواند انجام دهد. این فرهنگ، امروزه از سوى آمریكا ترویج مىشود. حتى لیبرالیسم موجود در كشورهاى اروپایى به اندازه لیبرالیسم آمریكایى افراطى نیست. كاش در اینجا مجالى بود تا آنچه را كه من به چشم خود از لیبرالیسم آمریكایى دیدهام، بیان نمایم.
به هر حال، موج لیبرالیسم كه به وسیله آمریكا و دیگر كشورهاى غربى در دنیا ترویج مىشود، به كشور ما هم رسیده است. بزرگترین و محكمترین سدّى كه در مقابل امواج لیبرالى قد عَلَم كرده و مانع از گسترش افكار شیطانى آنان شده است، اسلام است؛ اسلامى كه امام خمینى(رحمه الله) آن را زنده كرد و نظام اسلامى ایران ثمره آن محسوب مىشود. براى آمریكا و همه كشورهاى لیبرالى، هیچ دشمنى خطرناكتر از اسلام و جمهورى اسلامى نیست. اگر خودشان را سرگرم چیزهاى دیگرى مىكنند، این امر براى راه گم كردن است. هدف اصلى، نابودى
1. فرقان (25)، 43.
اسلام و جمهورى اسلامى ایران است؛ ولى آنان نمىتوانند به طور مستقیم وارد شوند، بلكه ابتدا گوشه و كنار این نظام را مورد هدف قرار مىدهند تا در نهایت آن را نابود سازند. یكى از زمینهها و ابزارهاى ترویج فرهنگ لیبرالى، بحث قرائتهاى مختلف و قرائت جدید از اسلام است. پیش از انقلاب، ماركسیستها با طرح مسأله «ایدهآل اخلاقى» و دشمنى با سرمایهدارى، تفسیرهاى خاص خویش از اسلام و قرآن را مطرح مىساختند و امروزه لیبرالها تحت عنوان «قرائتها» مطالب باطل را به جامعه اسلامى تزریق مىكنند. ماركسیستها، لا اله إلا اللّه را به ایدهآل اخلاقى معنا مىكردند و امروزه، لیبرالها در همان راستا و به گونهاى دیگر معنامىكنند.
آیا كسانى كه دَم از قرائتهاى جدید از دین مىزنند منظورشان این است كه «مالِكِ یَوْمِ الدِّینِ» را مىتوان «مَلِكِ یوم الدین» خواند؟! آیا منظورشان این است كه مىتوان كلمه «یَطْهُرْنَ» در آیه: «وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتّى یَطْهُرْنَ» را به صورت «یَطَّهَّرْنَ» خواند؟! آنها اساساً كارى به این مطالب ندارند. آنان نه اعتقاد به خدا دارند و نه دین و نه احكام دین. امروزه بحث قرائتهاى مختلف این نیست كه ما الفاظ قرآن را چگونه بخوانیم. شاید الفاظى كه در قرآن داراى دو یا چند معنا است و همه آن معانى قابل التزام است، به اندازه انگشتان دست و پا نباشد. منظور آنان از قرائتهاى مختلف این است كه اصلا خود دین را هر كس مىتواند طبق رأى و نظر خود معنا و تفسیر كند!
گاهى نیز در توجیه و دفاع از نظریه قرائتها مىگویند: «فتاواى مراجع با یكدیگر متفاوت است و همه نظرات مورد احترام است». آرى، این امر جزو فرهنگ ما است و هر بىسوادِ پشت كوه نشین هم مىداند كه فتاواى مراجع با یكدیگر متفاوت است؛ ولى در عین حال، همه مىدانند كه ضروریات دین اختلاف بردار نیست.
كسانى كه در باره «تعدد قرائتها» سخن مىگویند، كتاب و مقاله مىنویسند و میزگرد تشكیل مىدهند، در پى چه هستند؟ لازم است یكى دو عبارت از كتابى را براى شما بیان كنم تا شما خود قضاوت نمایید. نویسنده این كتاب، مانند بنده عمامه بر سر دارد. او مىگوید: تفسیر دیگرى از اسلام وجود دارد و آن این است كه خداوندى كه مَبدء و مُبدع جهان و انسان است،
انسان و «تمدنسازى او» را قبول دارد؛ زیرا فرموده است: فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ.(1) او را به گونهاى آفریده است كه با احساسات و عقل و منطق و تفكر و علم است. اینها را قرائت سنّتى ندیده بود.
این كه خداوند «احسن الخالقین» است تفسیر جدیدى نیست؛ آنچه او به عنوان تفسیر جدید مطرح مىسازد همان «تمدنسازى» است و این كه خداوند تكویناً تمدنسازى انسان را قبول كرده است! خداوند خودش این قدرت را به انسان داده كه تمدن بسازد. این تمدنهایى كه بشر ساخته است، با نیرو، فكر، هوش و استعدادى است كه خداوند به انسان داده است، پس هر تمدنى كه انسان بسازد مورد قبول و امضاى خداوند است!
فرق آن اسلام قدیم با اسلام جدیدى كه این آقا مىگوید چیست؟ فرقش در این است كه اسلام سنّتى مىگوید: احساسات صحیح است و عقل و منطق صحیح؛ امّا در بعضى موارد هیچ كدام از اینها كارآیى ندارد، بلكه باید «وحى» كمبود آنها را جبران كند؛ وگرنه چه كسى احساس، عقل و منطق را در انسان منكر شده است؟ خداوند كسانى را كه عقل خویش را به كار نمىگیرند به عنوان: كر، كور و لال معرفى مىفرماید: صُمٌّ بُكْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُون(2)= كرند، لالند، كورند و تعقل نمىكنند.
بنابراین پسندیده و مفید بودن عقل و منطق چیز جدیدى نیست و علما و مفسران سابق هم این مطلب را گفتهاند. پس تازگى و جدید بودن این قرائت جدید از اسلام به چه امرى است؟ تازگىاش به این است كه تنها «عقل و احساس» ملاك است و از «وحى» خبرى نیست. به عبارت دیگر، اسلام بىاسلام! اسلام منهاى وحى! مگر ما اسلام بدون وحى هم داریم؟! آیا اسلام بدون وحى چیزى غیر از انكار اصل اسلام است. به اعتقاد این نویسنده، انسان به گونهاى آفریده شده است كه خودش بدون تكیه بر وحى و تعالیم آسمانى، و تنها بر اساس احساسات، عقل و منطق، مشكلات زندگىاش را حل نماید! به عبارت دیگر، خدا هیچ نقشى در تدبیر خانواده، احكام زن و مرد و قوانین جامعه مدرن ندارد، بلكه همه نقش از آنِ انسان است! چون به قول او انسان با این ویژگى تمدنىاش خلق شده است!
بنابراین صحبت از این نیست كه آیا «قرائتهاى سبعه» در تلاوت قرآن كریم درست
1. مؤمنون (23)، 14.
2. بقره (2)، 171.
است یا نه. موضوع تعدد قرائتها این نیست كه آیا فتاواى فقها درست است یا نه؛ بلكه سخن این است كه آیا اصل اسلام درست است یا نه!! قرائت جدید از اسلام این است كه اسلام بىاسلام! خدا هیچ كاره! دین هیچ كاره! وحى هیچ كاره! پیغمبر و امام نیز هیچ نقشى ندارند! فقط تمام نقش از آنِ انسان و عقل اوست، و دیگر احتیاج به هیچ چیز دیگر ندارد!
این نویسنده در جاى دیگر كتاب خود مىگوید: مسأله این است كه در حال حاضر واقعاً اثبات قطعى حقانیت یا بطلان یك دین غیرممكن گشته است!
تفسیر جدید از اسلام این است كه ما نمىتوانیم حقانیت یا بطلان اسلام و سایر ادیان را ثابت كنیم! آیا شما باور مىكنید كه نویسنده این كتاب به خدا، اسلام، دین و وحى اعتقاد دارد؟! اگر دم از اسلام و دین مىزند و به آیات قرآن استدلال مىكند براى فریب من و شما است. شواهدى وجود دارد كه او از جاى دیگر مأموریت دارد تا این مباحث مشكوك و باطل را در جامعه اسلامى مطرح كند.
در حال حاضر در صدد بیان نام كتاب و نام نویسنده نیستم، تنها خواستم نمونهاى از تفكر افراد به اصطلاح روشنفكر، مدعى اسلام و مدافع دین را معرفى كنم؛ كسانى كه افكار الحادى خویش را به نام دین و قرائت جدید از اسلام مطرح مىكنند. آنان مىگویند: فهم خودتان را مطلق نكنید. وقتى یك متخصص، اسلامشناس و مرجع دینى فلان چیز را حرام مىداند، اینان در جواب مىگویند: فهم خودتان را مطلق نكنید، قرائت دیگرى هم از دین وجود دارد.
البته گاهى قرائت جدید در باره یك آیه، یك حكم یا موضوع خاص مطرح مىشود، كه اگر فقط این بود مشكل چندانى به وجود نمىآمد. اما قرائت آنان نسبت به كل دین و تفسیر جدیدى از تمامیت اسلام است. به نظر این نویسنده و امثال او، انسان اساساً احتیاج به اسلام ندارد، احتیاج به دین ندارد. خدا او را به گونهاى آفریده است كه با عقل خویش همه چیز را درست مىكند. این تفسیر جدید او از اسلام است. در برابر چنین فردى هر گاه به آیه یا روایتى استناد كنید، او هرگز نخواهد پذیرفت؛ چرا كه تنها مرجع و مستند قابل قبول براى او عقل است آن هم عقل ناقص و آفت زده خود او و سایر هوسپرستان!
كسانى كه مىخواستند دین را از مردم بگیرند آیا راهى بهتر از مسأله «قرائتها» پیدا مىكردند؟
آیا آمریكا نوكرهایى بهتر از این افراد پیدا مىكند كه با لباس روحانیت و با سمَت استادى دانشگاه و ورود در بعضى از نهادها چنین افكارى را بین جوانهاى ما تزریق كنند و هیچ كس هم حرفى نزند؟! اگر هم كسى حرفى بزند، خشونت طلب، متعصب و ضد تساهل و تسامح معرفى مىشود. حكومت اسلامى براى چه هدفى روى كار آمده است؟ آیا براى این منظور كه زمینه افكار التقاطى و انحرافى را باز كند؟! آیا ما باید افتخار كنیم به این كه به مردم آزادى دادهایم تا عدهاى با سوء استفاده از آزادى، ریشه دین را بِكَنند؟ آیا وظیفه حاكم اسلامى این است؟ همان گونه كه در مقدمه قانون اساسى آمده و در اصول متعددى از آن تصریح شده، یكى از وظایف مهم حكومت اسلامى ترویج اخلاق، رشد معنویات و اجراى احكام اسلامى است. آیا دولتمردان ما تحت تأثیر این گونه افكار باطل قرار گرفتهاند؟ مگر همه مسؤولان كشور، متخصص در امور اسلامى هستند تا بتوانند خودشان را در برابر امواج شبههها حفظ كنند؟! وقتى دولتمردان ما به طور دایم با همین اشخاص منحرف سر و كار داشته باشند و اینگونه كتابها را نیز مطالعه كنند، تدریجاً تحت تأثیر قرار مىگیرند؛ و این مسأله براى انقلاب اسلامى یك فاجعه است.
یكى از بزرگترین وظایف ما مسلمانان این است كه مبانى فكرى و اعتقادى خودمان را تقویت كنیم و زمینه را براى ترویج عقاید صحیح، آن هم به قرائت خدا، قرائت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و قرائت امامان معصوم(علیهم السلام) فراهم سازیم. باید جوانها را تشویق كنیم كه در جلسات بحث از معارف اسلام شركت كنند تا مبانى دینى را فرا بگیرند؛ البته جلساتى بدون رنگ سیاسى، تا آنان را به راستگرایى یا چپگرایى متهم نكنند. متأسفانه وضعیت به گونهاى شده است كه تا انسان از عقاید دینى سخن مىگوید او را راستگرا و محافظهكار معرفى مىكنند! مرا با راستگرا و محافظهكار چه كار؟! من یك طلبه هستم و كار تبیین و تبلیغ دین را انجام مىدهم. واللّه عضو هیچ حزب، گروه یا جناحى نیستم. نامههاى زیادى مىنویسند كه در آن مىپرسند: شما عضو كدام گروه هستید؟! آیا یك جا اسم مرا از دفترى درآوردهاید كه عضو گروه یا حزبى باشم؟ من یك طلبهام و كارم ترویج دین است. وقتى مىبینم عقاید دینى از جامعه رخت بر مىبندد و نسل آینده بىدین و كافر مىشوند، نگران و ناراحت مىشوم و فریاد مىزنم. اگر شما هم دلتان به حال دین مىسوزد و نگران ایمان مردم و جوانها هستید، كمك كنید تا به حول و قوه الهى جلوى این انحرافات را بگیریم.
موضوع بحث «نظریه حقوقى اسلام» بود. بخشى از آن، مربوط به «حقوق حكومت بر مردم» و «حقوق مردم بر حكومت» است. غیر از وظایف مشتركى كه براى هر حكومتى شمرده مىشود، از دیدگاه اسلام مهمترین وظیفه حكومت اسلامى از آن جهت كه «اسلامى» است، احیاى سنّتهاى اسلام و مبارزه با بدعتها است. اجراى این وظیفه مهم امروزه با مشكلاتى مواجه است كه بهطور عمده به وسیله القاى شبهات فراهم مىشود. یكى از این شبههها، شبهه اختلاف قرائتها است كه در چند دهه گذشته، مخصوصاً در این دهه اخیر رواج پیدا كرده است. این روزها این مسأله در ادبیات سیاسى و دینى ما وارد گشته و حتى برخى از مسؤولان كشور این واژه را به كار برده بدان استناد مىجویند. بنابراین، براى روشن شدن زوایاى این مطلب، لازم است بحثى تفصیلى در این زمینه انجام گیرد.
قرائتهاى مختلف براى مردم ما اصطلاحى آشنا است. این آشنایى به بحث قرائتهاى مختلف در برخى آیات قرآن كریم بازمىگردد. با توجه به قواعد علم تجوید، بعضى از قاریان قرآن كریم یك آیه را چند گونه قرائت مىكنند؛ قواعدى مانند: اشمام، اماله، تخفیف همزه و غیره. هر یك از اینها، نوعى قرائت از قرآن كریم محسوب مىشود. علاوه بر این، برخى كلمات قرآن از نظر حروف یا اِعراب داراى اختلاف قرائت است؛ مانند: «یَطْهُرْنَ» كه «یَطَّهَّرْن» نیز قرائت شده، و نیز «مالِكِ یَوْمِ الدِّینِ» كه «مَلِكِ یَوْمِ الدِّینِ» نیز قرائت شده است. عدهاى با سوء استفاده از این مفهوم آشنا در ادبیات دینى ما، مفهوم غربى آن را وارد ادبیات ما كردهاند، در حالى كه این مفهوم یك اصطلاح خاص بوده و جایگاه ویژه آن، همان مغرب زمین است. غرب بعد از رنسانس با پارهاى مشكلات دینى مواجه گشت و اختلافاتى، به خصوص میان «كاتولیكها» و «پروتستانها» در نحوه تفسیر متون مقدس به وجود آمد. این اختلافات به
جنگهاى متمادى و نزاعهاى خانمانسوز تبدیل گشت، كه هنوز هم اینگونه نزاعها كمابیش در اروپا وجود دارد. عدهاى براى رفع این اختلافات به مسأله تعدد قرائتها متوسل شدند. گفته شد، دو قرائت گوناگون از دین مسیحیت وجود دارد؛ یكى قرائت كاتولیكى و دیگرى قرائت پروتستانى؛ هر دو قرائت، معتبر و درست است. البته این قرائت مربوط به «الفاظ» نیست (نظیر آنچه در مورد قرآن اشاره كردیم) بلكه به «مفهوم كتاب مقدس» بازمىگردد. عدهاى از دشمنان اسلام و غربزدهها این مطلب را از فرهنگ غرب گرفته و به قرآن نیز سرایت دادند. به اعتقاد آنان، ما نیز در قرآن قرائتهاى مختلف داریم و یك آیه ممكن است چند گونه معنا شود و هر یك از آن معانى نیز صحیح است! قرائتهاى مختلف، زمینه را براى گرایش پلورالیسم دینى فراهم ساخت؛ یعنى این كه چند مذهب در كنار یكدیگر صحیح بوده و هیچ یك بر دیگرى ترجیحى ندارند. از نظر آنان شیعه بر سنّى و سنّى هم بر شیعه ترجیحى ندارد و حتى اسلام بر بتپرستى ترجیح ندارد! بتپرستى نیز بر اسلام ترجیحى ندارد!
عدهاى از مدتها پیش، حتى پیش از انقلاب، این نغمه را ساز كردهاند كه احكام اسلام تاریخمند است؛ از جمله آنها گروه «منافقین» هستند كه آن روزها «مجاهدین خلق» نامیده مىشدند. به اعتقاد این عده امروزه دیگر نمىتوان به احكام اسلام عمل كرد و تاریخ مصرف آن گذشته است! متأسفانه بعد از انقلاب این فكر انحرافى در میان بسیارى از گروهها شایع شد و حتى بعضى از خواص نیز تحت تأثیر قرار گرفتند.
به هر حال، براى برخى افراد این پرسش مطرح است كه به چه دلیل احكام اسلام همیشگى و جاودانه است. اهمیت این پرسش هنگامى روشن مىشود كه توجه كنیم كه انكار جاودانگى احكام اسلام در واقع به معناى انكار اسلام و كفر صریح است. این مثل آن است كه ما بپذیریم كه احكام تورات زمانى حق و از طرف خدا بوده است و باید اجرا شود، ولى براى این زمان نفعى ندارد؛ چون تاریخ آن گذشته است. اگر بنا باشد كه احكام اسلام همانند احكام تورات باشد، پس اسلام نیز همانند دین یهود منسوخ بوده و با سایر ادیان منسوخ تفاوتى نخواهد داشت. منسوخ نبودن دین اسلام در صورتى است كه بپذیریم در زمان كنونى نیز احكام و تعالیم اسلام باید اجرا شود. اگر تاریخ مصرف احكام اسلام همانند احكام تورات و
انجیل گذشته باشد، پس اسلام با یهودیت و مسیحیت چه فرقى دارد؟! چه اینكه در این حالت، احكام اسلام قابل اجرا نیست. پذیرش اسلام به معناى پذیرش تمام احكام آن و لزوم اجراى دستورات آن است. در اسلام فقط موارد بسیار محدودى، از جمله در مورد مسأله قبله، نسخ حكم واقع شده است. سایر احكام اسلام محدود به زمان خاصى نبوده و قابل نسخ نیست. جاودانگى تعالیم اسلام، امرى قطعى و از ضروریات اسلام است. بنابراین، انكار جاودانگى احكام اسلام مساوى با انكار اسلام، انكار ضروریات و ارتداد است.
غیر از مسأله قرائتهاى متعدد لفظى، كه مفهوم آشنایى در ادبیات ما است، زمینههاى فرهنگى دیگرى نیز براى پذیرش این شبهه وجود دارد. قرآن مشتمل بر «آیات محكم» و «آیات متشابه» مىباشد و آیات متشابه قابل تفاسیر گوناگون است: مِنْهُ آیاتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهات(1)= پارهاى از قرآن، آیات محكم (صریح و روشن) است. آنها اساس كتابند؛ و پارهاى دیگر متشابهاتند.
همچنین مسأله «تأویل» آیات قرآن نیز مورد توجه این عده بوده است. برخى آیات قرآن و بلكه همه آیات قرآن داراى تأویل است.
موضوع «ظاهر و باطن قرآن» نیز در این زمینه مورد توجه بوده است و از آن براى تعدد قرائتها سود مىجویند. در روایات مىخوانیم كه قرآن كریم غیر از «ظاهر» داراى «بطن» یا «بطون» است و حتى تا هفت بطن براى آیات قرآن ذكر شده است.
كسانى كه با فرهنگ قرآنى آشنا هستند، مىدانند اینگونه امور، یعنى تعدد تفسیر، تأویل، و ظاهر و باطن داشتن قرآن پذیرفته شده است، ولى عدهاى مغرض از این واژهها براى ترویج عقاید باطل و اغراض شیطانى خویش سوءاستفاده مىكنند. آنان مىگویند: ظاهر و باطن هر دو پسندیده و صحیح است. آیات قرآن مىتواند معانى متعدد و متضاد داشته باشد و همه آنها صحیح است. یك معناى آن را «جبرىها» مىپذیرند، و معناى دیگر را«تفویضىها» ، یك معنا را «سنّىها» مىپذیرند و معناى دیگر را «شیعیان» قبول دارند. از نظر آنان همه این معانى متعدد درست است و دلیل آن هم وجود فرقههایى است كه همیشه وجود داشتهاند!
1. آل عمران (3)، 7.
آیا این امر عجیب نیست كه عدهاى كه خود را اهل فضل دانسته و گاهى نیز لقب «حجةالاسلام» و «آیة الله» را یدك مىكشند، دلیل پذیرش قرائتهاى مختلف را وجود نحلههایى مىدانند كه از صدر اسلام وجود داشته است؟ آیا اینكه یك عده «جبرى» مسلك و عدهاى دیگر «تفویضى» بودهاند، نشان مىدهد كه مسأله قرائتهاى مختلف مورد پذیرش بوده است؟! عجیب است! آیا وجود چند فرقه كه همه آنان باطل بودهاند، یا یكى از آنان حق بوده و بقیه باطل بودهاند، دلیل آن است كه همه اینها صحیح هستند؟! مثلا آیا هم قرائت امیرالمؤمنین(علیه السلام) از اسلام و هم قرائت «خوارج» كه مقابل آن حضرت ایستادند، هر دو مقبول است؟! امام امیرالمؤمنین(علیه السلام)فرمودند: مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتان إلاّ كانَتْ إحْدیهُما ضَلالَةٌ؛(1)= دو دعوت اختلاف ندارند، مگر اینكه یكى از آن دو گمراهى است.
یعنى دو دعوت مختلف، هر دو حق نمىشود. البته ممكن هم هست كه هر دو گمراهى باشند، اما حداقل آن این است كه اگر بین دو فرقه اختلافنظر باشد، یكى از آن دو گمراهى است. قرآن كریم مىفرماید: فَذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنّى تُصْرَفُون(2)= این است خدا، پروردگار حقیقى شما، و بعد از حقیقت جز گمراهى چیست؟ پس چگونه از حق بازگردانیدهمىشوید؟
اگر یكى حق بود، بعد از حق، جز گمراهى چه خواهد بود؟! چگونه ممكن است دو فكر متضاد هر دو صحیح و قابل قبول باشد؟!
به هر حال عدهاى، از «تعدد معانى» و «تعدد بطون» سوء استفاده كردهاند. به اعتقاد آنان این امر نشان مىدهد قرائتهاى مختلف به همین اصطلاحى كه امروزه در غرب رایج است صحیح و مورد قبولمىباشد.
یك پاسخ كلى كه در اینجا مىتوان بیان كرد این است كه چگونه ممكن است دو فكر متضاد هر دو صحیح و قابل قبول باشد؟! همانگونه كه در گذشته اشاره كردیم، وقتى مىگوییم قرآن داراى ظاهر، باطن، تفسیر و تأویل است، در صورتى بطون متعدد و تفسیرها و
1. بحارالانوار، ج 2، باب 32، ح 14.
2. یونس (10)، 32.
تأویلهاى گوناگون مىتواند مورد قبول باشد كه با یكدیگر در تضاد نباشد. اگر قرآن داراى ظاهر و بطن است، و آن بطن داراى بطن دیگر است، تا هفت بطن ( إنَّ لِلْقرآنِ ظَهْراً و بَطْناً و لِبَطْنِهِ بَطْنٌ إلى سَبْعَةِ أَبْطُن(1)= همانا براى قرآن ظاهر و باطن است و براى بطن آن هم بطن است تا هفت بطن) این بطون در طول هم هستند و با هم تضادى ندارند. امّا این كه یك لفظ چگونه ممكن است چند معناى طولى داشته و همه آنها صحیح بوده و با یكدیگر تضادى نداشته باشد، بحثى است كه در فرصت مناسب باید بدان پرداخت.
به هر حال، آنچه مورد قبول است آن تعدد معانى است كه با هم تضاد نداشته باشند؛ اما اگر با یكدیگر متضاد باشند هیچ عاقلى نمىتواند هر دوى آنها را بپذیرد، مگر اینكه ریگى در كفش داشته باشد و بخواهد دیگران را فریب دهد. ماست نمىتواند هم سفید باشد هم سیاه! زغال نمىتواند هم سیاه باشد هم سفید! حقیقت یكى است و هر آنچه غیر از آن است باطل است. سوغاتى كه از مغرب زمین با نام «تعدد قرائتها» وارد فرهنگ ما گشته است چیزى است كه نه به تعدد قرائتهاى لفظى ربط دارد و نه به تعدد مفاهیم طولى مربوط مىشود. قرائتهاى مختلف غرب به این معنا است كه یك كلام مىتواند چند معناى متضاد داشته باشد به گونهاى كه همه آن معانى قابل قبول بوده، هیچ كدام ترجیحى بر دیگرى نداشته باشد!! این سخن را نه عقل مىپذیرد و نه هیچ دینى آن را قبول دارد.
این شگرد شیطانى چیز تازهاى نیست و از زمان صدر اسلام سابقه دارد. همان شیطنتهاى سابق روز به روز تكامل پیدا كرده و به صورت شبهههاى جدید درمىآید. در صدر اسلام هم چنین چیزى وجود داشته، ولى نامش «قرائتهاى متعدد» نبوده است، بلكه «تفسیر به رأى» نامیده مىشده است. عدهاى در آن زمان آیات قرآن را به دلخواه خویش معنا مىكردند و تلاش داشتند براى آیات معناى جدیدى عرضه كنند. ناگفته نماند كه «تفسیر به رأى» با آنچه امروزه به نام «تعدد قرائتها» نامیده مىشود یك تفاوت دارد. كسانى كه آیات قرآن را «تفسیر به رأى» مىكردند هر كدام مدعى بودند كه تفسیر ما درست، و تفاسیر دیگر نادرست است؛ اما داعیهداران جدیدِ تفسیر به رأى، درسشان روانتر شده است؛ اینان مىگویند: همه تفاسیر
1. عوالى اللئالى، ج 4، ص 107، ح 159.
درست است! هر چه ما مىگوییم درست است، هر آنچه هم دیگران بیان مىكنند درست است! آنان این سخن را به منظور پرهیز از برخوردها، تنشهاى اجتماعى و در نهایت جلوگیرى از جنگها و خونریزىها و موضعگیریهاى حادّ بر ضدّ خودشان اظهار مىكنند! در واقع این امر، یكى از عوامل پذیرش قرائتهاى مختلف است.
به هر حال، اگر بخواهیم بهطور ریشهاى این مسأله را در فرهنگ اسلام بررسى كنیم، باید به مسأله «تفسیر به رأى» نظرى بیفكنیم و ببینیم تعدد قرائتها یا تفسیر به رأى در فرهنگ اهل بیت(علیهم السلام) چه جایگاهى دارد. در اینباره به سه حدیث اشاره مىكنیم:
1. قال رسول اللّه(صلى الله علیه وآله): قالَ اللّهُ جَلَّ جَلالُه ما آمَنَ بى مَنْ فَسَّرَ بِرَأْیِهِ كَلامى(1)= رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) نقل مىكند كه خداى متعال مىفرماید: كسى كه بر اساس رأى خویش كلام من را تفسیر نماید، به من ایمان نیاورده است.
ایمان به قرآن متوقف است بر این كه انسان همان معنایى را كه عرف محاوره از كلام مىفهمد و مورد تأیید خود پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) و علماى اسلام است، بپذیرد. اگر معنایى غیر از آن را بیاورد، علامت آن است كه حقیقتاً ایمان نیاورده است و با الفاظ بازى مىكند. مىگوید: آیه را قبول دارم، اما معناى آن چیز دیگرى است! معنایى كه نه خدا گفته، نه پیغمبر، نه امام و نه هیچ عالمى آن را بیان داشته است! معنایى است كه تنها من آن را مىفهمم! معناى معقولى را كه خود خدا و پیامبر براى كلام خویش بیان داشتهاند، نمىپذیرد و با ادعاى ایمان به قرآن و قبول آن، معنایى را كه از پیش خود ساخته به آن نسبت مىدهد. او دلخواه خویش را پذیرا گشته و هوسهاى نفسانى خود را حاكم گردانیده است. ایمان به پیامبر متوقف بر این است كه قرآن را همانگونه كه پیغمبر(صلى الله علیه وآله)، ائمه اطهار(علیه السلام)و علماى وارسته و بىغرض معنا كردهاند، بپذیرد. جعل معنایى بىاساس و ادعاى اینكه این معنا برداشتى نو و قرائتى جدید است، ایمان به خدا و پیغمبر نیست، بلكه ایمان به هوسهاى خویش است!
2. مَن فَسَّرَ القرآنَ بِرَأْیِهِ فَقَدِ افْتَرى عَلَى اللّهِ الْكَذِب(2)= هر كس قرآن را به رأى خویش تفسیر كند، در واقع به خدا دروغ بسته است.
از آنجا كه او معنایى را كه خدا و پیغمبر فرمودهاند قبول ندارد و معنایى دیگر را آورده كه
1. توحید صدوق، ص 68.
2. بحارالانوار، ج 36، باب 41، ح 3.
مورد نظر خدا و پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نیست، پس بر خدا دروغ بسته است. تفسیر قرآن بر اساس رأى خویش، برداشتهاى سلیقهاى و قرائتهاى خودساخته، دروغ بستن به خدا است.
3. مَنْ قالَ فِى الْقرآنِ بِغَیْرِ عِلْم فَلْیَتَبَوَّأْ مَقعَدَهُ مِنَ النّار(1)= هر كس در مورد (تفسیر) قرآن بدون علم و آگاهى سخن بگوید (و آن را بر اساس رأى خویش تفسیر كند) جایگاهش آتش است.
شخصى پیش از انقلاب این روایت را اینگونه معنا مىكرد كه مقعدش پر از آتش مىشود! البته از او بیش از این نمىتوان توقع داشت. معلومات این اسلامشناس(!) بیش از این نبود. «فلیتبوّأ مقعده من النّار» یعنى باید جایى از آتش اتّخاذ و انتخاب كند؛ چون او قرآن كریم را بر خلاف مقصود خداوند و به رأى خویش تفسیر نموده است.
به هر حال، این سه روایت، نمونهاى از برخورد پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) با كسانى است كه قرآن را بر اساس رأى خویش تفسیر مىنمایند. این همان چیزى است كه امروزه با نام «قرائتهاى جدید» یا «برداشتهاى نو» از قرآن مطرح مىشود! كسانى كه در پى این مسایل هستند و آیات را از مسیر خود منحرف ساخته و معنایى جدید براى آن بیان مىكنند واقعاً چه انگیزهاى دارند؟!
همانطور كه پیشتر گذشت غرب براى طرح قرائتهاى جدید دو انگیزه نسبتاً معقول داشت، اگر چه رفتارشان نامعقول بود. یكى از آن عوامل، كشفیات جدید در علوم و فنون بود كه بعد از دوران رنسانس بهوجود آمد. این اكتشافات علمى مخصوصاً در علوم طبیعى و فلكى با ظواهر تورات و انجیل سازگار نبود و به قول خودشان یك نوع تضاد بین «علم و دین» پدید آمد. رشد و ترقى علوم تجربى، تئورىهاى گذشته، مثل «هیأت بطلمیوسى» را ابطال نمود، در حالى كه این گونه تئورىها مورد قبول ارباب كلیسا بود. كسانى در صدد برآمدند تا راهى براى آشتى بین به اصطلاح «كتاب مقدس» و «اكتشافات علمى» بیابند. راهى كه آنها پیشنهاد كردند این بود كه گفتند آیات كتاب مقدس داراى چند گونه معنا است. آنچه تصور مىشود كه با اكتشافات علمى ناسازگار است، تنها یك قرائت از آیات است و قرائت یا قرائتهاى دیگرى نیز وجود دارد.
بنابراین یكى از انگیزههاى ابداع قرائتهاى متعدد این بود كه تنافى متون مقدس با
1. بحارالانوار، ج 3، باب 6، ح 14.
اكتشافات علمى را از بین ببرند. به عبارت دیگر، از نظر آنان آیات متون مقدس داراى معناى دیگرى است كه آن معنا با پیشرفتهاى علمى تنافى ندارد. این انگیزه، یعنى «آشتى بین علم و دین» انگیزه معقولى بود، گرچه راهى كه براى ایجاد این آشتى انتخاب كردند اشتباه بود، چون این كار شدنى نبود.
انگیزه دیگر براى طرح نظریه قرائتهاى مختلف در غرب، یك انگیزه سیاسى ـ اجتماعى بود. یكى از مشكلات اجتماعى كه در غرب وجود داشت این بود كه طرفداران مذاهب مختلف با یكدیگر درگیرى و جنگ داشتند به گونهاى كه هنوز هم این نوع نزاعها كمابیش ادامه دارد. هر گروه ادعا داشتند كه كتاب مقدس نظر آنان را تأیید مىكند. تنش بین گروههاى مذهبى به اوج خود رسید و خیراندیشان و مصلحان به دنبال راهى براى آشتى بین مذاهب برآمدند. این عده، طرفداران مذاهب را به ترك نزاع و دعوا دعوت كرده و گفتند، كتاب مقدس نظر هر دو گروه را تأیید مىكند! چه اینكه كتاب مقدّسْ قرائتهاى متعدّدى را برمىتابد.
بنابراین انگیزه دوم نیز انگیزهاى معقول بود. اصلاحطلبان به منظور جلوگیرى از جنگ و خونریزى مسأله قرائتها را مطرح ساختند، گو اینكه عملكرد آنان، نامعقول بود؛ چون جمع بین قرائتهاى متضاد عملى نیست. چگونه مىتوان براى یك كلام دو معناى متضاد را پذیرفت؟!
آیا انگیزه طرح این مسأله در كشور ما نیز همان انگیزههایى است كه در غرب وجود داشته یا انگیزه دیگرى در كار است؟ همانطور كه پیشتر گفتیم با توجه به آشنایى كه با تاریخ خویش داریم، در كشور ما هیچ گاه بین شیعه و سنّى و یا سایر فرقههاى اسلامى جنگ آن چنانى وجود نداشته است. حتى ما با اقلیتهاى دینى، مانند: یهودىها، مسیحىها و زرتشتىها جنگ نداشتهایم و آنان در كمال امنیت و آرامش مىزیستهاند و زندگى و روابط آنان با مسلمانان دوستانه بوده است. هم در سابق و هم در حال حاضر، تعدادى از كسبه یهودى و زرتشتى در بازار تهران به كسب و تجارت مشغولند و روابط آنان با مسلمانان دوستانه و صمیمى است. بنابراین هیچ گاه جنگ دینى و مذهبى در میان نبوده تا براى آشتى آنان به تئورى «تعدد قرائتها» متوسل شویم. ما محتاج این سخن نبودهایم كه بگوییم: هم قرائت مسیحیان درست
است و هم قرائت یهودیان و هم قرائت مسلمانان، تا با این فرضیه نامعقول بخواهیم رفع مشكل نماییم. لااقل اطلاعات تاریخى بنده چنین جنگ مذهبى را در دو قرن اخیر نشان نمىدهد. كشور ایران دستكم در دو سده اخیر داراى تاریخ مدون و مشخص است كه بر اساس آن، بین اقلیتها یا گروههاى مذهبى چنین جنگى را سراغ نداریم. از این رو، این انگیزه كه براى طرح مسأله قرائتها در غرب بوده، در كشور ما منتفى است.
انگیزه دوم مسأله «تضاد علم و دین» است. ما در قرآن و منابع اصیل اسلامى حتى یك امر قطعى كه با مطالب علمى قطعى تنافى داشته باشد سراغ نداریم. برخى مطالب دینى قطعى نیست (یا از آن جهت كه سندش غیر قطعى است یا از آن جهت كه دلالتش قطعى نیست) در این حالت ممكن است ظاهر یك مطلب دینى با یك قانون و نظریه علمى سازگارى نداشته باشد.
در مورد اختلاف فتاواى فقها نیز همانطور كه پیشتر گذشت این مسأله امر قابل انكارى نیست و البته مسأله جدیدى هم نیست؛ اما این امر بدان معنا نیست كه دو قرائت قطعى یا دو معناى قطعى هر دو معتبر باشد؛ بلكه چون ما به امام معصوم(علیه السلام) دسترسى نداریم حكم قطعى مسأله را نمىدانیم. به عبارت دیگر، اختلاف دو فقیه در واقع اختلاف دو معناى مشكوك یا مظنون است. مثل نسخه دو پزشك كه با یكدیگر اختلاف نظر دارند؛ هر كس كه پزشكى را حاذقتر بداند به نسخه او عمل مىكند؛ اما این بدان معنا نیست كه بگوییم در این مسأله دو قرائت وجود داشته و هر دو هم درستاست!
پس انگیزه طرح مسأله «قرائتها» در كشور ما چیست؟ برخى بر اساس حسن نیت و از روى خیرخواهى این مسأله را مطرح ساختهاند. پیشبینى این عده آن است كه در آینده ممكن است برداشتهاى متضادى از منابع دینى صورت گرفته و بین مسلمانان و انقلابیون اختلاف نظر و تفرقه ایجاد شود. از نظر آنان راه چاره در مطرح ساختن تئورى قرائتها است، تا بر اساس آن گفته شود هر دو گروه مسلمان و انقلابى درست مىاندیشند و اعتقاد هر دو گروه درست است! این از همان حسن نیتهایى است كه غربىها در كار خویش داشتند، كه گرچه نیت و انگیزه خیر است اما راه قطعاً اشتباهاست.
در این میان، انگیزه دیگرى نیز وجود دارد. جهانخواران در صدد جهانى ساختن فرهنگ خویش هستند. از این رو، به ایادى خویش در كشورهاى مختلف توصیه مىكنند تا زمینه
فرهنگى چنین امرى را فراهم ساخته مردم جهان را آماده پذیرش افكار متضاد كنند. چه «توحید» باشد چه «تثلیث» خیلى مهم نیست! یقه چاك نكنید، هم این درست است و هم آن!
چرا این اندیشه را ترویج مىكنند؟ چون مادامى كه اعتقادهاى متضاد رویاروى یكدیگر قرار گیرند و هر كدام بر اثبات حقانیت دین و مذهب خویش اصرار داشته باشند، زمینه جهانى شدن فرهنگ آمریكایى فراهم نخواهد شد. از این رو به تدریج مردم را به تولرانس، پذیرش افكار دیگران و بىتفاوتى نسبت به عقاید دینى خویش عادت مىدهند. چه فرق مىكند كه بگوییم، حضرت على(علیه السلام)جانشین پیغمبر بوده است یا ابوبكر؟! چه فرق مىكند كه بگوییم، پیغمبرِ خاتم حضرت موسى(علیه السلام) یا حضرت عیسى(علیه السلام) یا حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) است؟! مخصوصاً اگر ما نمىخواهیم به هیچ دینى عمل كنیم، دیگر فرقى نمىكند كه دین موسى حق باشد یا دین عیسى یا دین اسلام! آقایان مىگویند، تاریخ مصرفش گذشته است، پس چه انگیزهاى وجود دارد كه ما با دیگران بر سر حقانیت اسلام دعوا كنیم؟! اگر هم اسلام حق باشد احكامش براى این زمان قابل عمل نیست! این تعالیم مربوط به 1400 سال پیش بوده كه افراد مجرم را در آن زمان چوب یا تازیانه مىزدند؛ اما در این دوران كه دوران مدرن یا پُست مدرن است دیگر نباید كسى كتك بخورد! این عمل خلاف اعلامیه جهانى حقوق بشر است! ما كه نمىخواهیم به احكام دین عمل كنیم؛ پس چه اسلام باشد چه یهودیت و چه مسیحیت تفاوتى نمىكند! اگر بنا بود به احكام اسلام عمل كنیم، سزاوار بود تعصب به خرج دهیم و بگوییم احكام اسلام درست است و برنامههاى دیگر نادرست.
این عده وقتى با تمسك به این سخنان، تعالیم و احكام نورانى اسلام را تعطیل كردند طبعاً ملاك و مبنا خواست و رأى مردم خواهد بود. هر چه مردم بدان رأى دهند قانون همان است و خواسته و حكم خدا هم همین است !
بنابراین، پشتوانه مسأله تساهل و تسامح یك سیاست جهانى است و آن، عبارت است از جهانى شدن فرهنگ آمریكایى. هر قدمى كه ما به طرف فرهنگ آمریكایى نزدیك شویم به نفع ارباب است و هر چه به دستور او بیشتر عمل كنیم نزد او محبوبتر خواهیم شد و از جوایز و بخششهاى او بیشتر استفاده خواهیم كرد!
ناگفته نماند كه عدهاى فریب اینگونه شعارها را خوردهاند كه البته حساب آنها از مغرضان و دشمنان آگاه جدا است؛ گرچه نتیجه كار هردو دسته محو اسلام است. افرادى كه به معارف
اسلامى آشنا نیستند، تحت تأثیر تبلیغات واقع مىشوند، به گونهاى كه در جاودانى و ابدى بودن احكام قطعى و مسلّم اسلام هم شك مىكنند و آن را قابل نسخ مىدانند! حتى برخى خواص نیز در مسایل بدیهى اسلام تردید مىكنند. همه اینها آثار سوء عملكرد ایادى شیطان و غربزدهها است. این عده براى محو اسلام، به خصوص پس از پیروزى انقلاب اسلامى، دست به كار شدهاند و متأسفانه در نهادهاى حكومتى نیز نفوذ پیدا كردهاند.
این سخن كه یك كلام داراى چند معناى متضادِ قابل پذیرش باشد نه معقول است، نه مقبول و نه مشروع. بار دیگر تأكید مىكنم كه متون دینى براى كسانى كه بدان ایمان دارند از میان معانى متضاد و غیر قابل جمع، تنها یك معنا بیشتر ندارد. البته معانى طولى متعدد كه با یكدیگر تضادى نداشته باشند قابل قبول است؛ از قبیل ظاهر و باطن و تفسیر و تأویل، اما دو معناى غیر قابل جمع، دو معناى متقابل، دو معناى متضاد و متعارض براى یك متن معقول نیست؛ مگر بر اساس تئورى جدیدى به نام هرمنوتیك كه از مغرب زمین به ارمغان آورده شده است. بر اساس این تئورى، متون مقدس خود به خود هیچ معنایى ندارد! تعجب نكنید، این حرفهایى است كه آنان در كتابهاى خویش نوشتهاند. چه بسا اگر در سابق این حرفها را مىشنیدیم، آن را فكاهى تلقى كرده و مىخندیدیم، اما این نظریهها را كسانى ابراز كردهاند كه در غرب به نام فیلسوف شناخته مىشوند و در مجامع علمى روى حرف آنها حساب مىكنند! امروزه گرایشهایى در زمینه فلسفه در دانشگاههاى مهم دنیا براى این تئورى وجود دارد و صدها تز در این باره نوشته شده است؛ تئوریى كه بر اساس آن متون دینى خود به خود هیچ معنایى ندارد! از نظر آنان لفظ آبستن معنا نیست بلكه لفظ فقط زمینهاى است كه معنا در آن مىروید و این خود اشخاص هستند كه روح معانى را در كالبد الفاظ مىدمند!
این سخن آنقدر ضعیف و سخیف است كه اصلا براى اذهان كسانى كه با نور دین و ایمان آشنا هستند قابل توجّه نیست. براى آن كه اصل نظریه هرمنوتیك تا حدودى روشن شود ابتدا یكى دو مثال ذكر مىكنیم:
شاید از موزه هنرهاى مدرن و مراكز هنرى بازدید كرده باشید. براى بعضى از این كارهاى هنرى هزاران ساعت وقت صرف شده است. وقتى دو نفر از یك اثر هنرى بازدید مىكنند چه
بسا قضاوت یكسانى نداشته باشند و دو معناى گوناگون به ذهن آنان بیاید. یكى از آن دو مىگوید: این اثر هنرى شبیه سلاح جنگى است، و آن دیگرى مىگوید: شبیه یك آلت موسیقى است. این دو دیدگاه بسیار با هم متفاوتند. كسى كه ذهنش با مسایل موسیقى و آلات موسیقى آشنا بوده، فكر مىكند این اثر هنرى شبیه آلات موسیقى است، و دیگرى چون ذهنش با ابزار و وسایل نظامى و جنگى آشنا است آن اثر هنرى را شبیه یك ابزار نظامى مىبیند. در این میان ممكن است فرد سومى كه نه موسیقىدان است و نه با مسایل نظامى آشنا است، در برخورد با این اثر هنرى دیدگاه سومى را مطرح سازد.
یا در تستهاى روانشناسى وقتى بخواهند یك نفر را مورد آزمایش قرار دهند، گاهى لكههاى مركّب را روى كاغذ ریخته و نشان او مىدهند و از او مىخواهند كه بگوید این شكل شبیه چیست. پزشك روانشناس از این طریق روحیات فرد و مشكلات روانى او را تشخیص مىدهد. در این حالت، پزشك روانشناس كه لكههاى جوهر را روى كاغذ ریخته است هیچ قصد خاصى نداشته و شكل معیّنى را در نظر نگرفته است، بلكه لكهها را به طور تصادفى روى كاغذ پخش كرده تا ببیند قضاوت افراد چیست و چه تصورى را از آن نزد خود مجسّم مىكنند. بنابراین، لكههاى جوهر به خودى خود مبیِّن هیچ معنایى نیست.
مدعیان افراطى هرمنوتیك دینى مىگویند: متون دینى همانند این لكههاى جوهر، خود به خود هیچ معنایى ندارد! گفت: شعر مىگویم و معنا ز خدا مىطلبم! برخى از شاعران خودشان هم نمىدانند چه مىگویند! بعد كسانى كه این شعرها را مىخوانند معانى متعددى براى آن بیان مىدارند. یا گاهى به كتاب حافظ فال مىزنند و معناهایى براى آن بیان مىشود، در حالى كه منظور حافظ نبوده است. در فال غزل حافظ، افراد مختلف یك غزل را مىخوانند و چند معناى گوناگون از آن استفاده مىكنند و حال آن كه حافظ هیچ كدام از این معانى را اراده نكرده است. یكى مىگوید: مسافرى از سفر مىآید، یكى مىگوید: مریضى بهبود پیدا مىكند و دیگرى مىگوید: عاشقى به معشوقش مىرسد.
اكنون عدهاى مىگویند: ـ العیاذ بالله ـ قرآن كریم هم اینگونه است و هر كسى طبق ذهنیت خودش چیزى از آن درك مىكند!
هر كسى از ظن خود شد یار من *** وز درون من نجست اسرار من
بلكه آنها مىگویند، اصلا اسرارى وجود ندارد، تنها الفاظى است كه به گونهاى تنظیم شده
تا هر كس از آن معنایى را بفهمد! آیا فكر مىكنید براى محو دین از دلهاى مؤمنان هیچ راهى بهتر از این وجود دارد كه بگویند كه قرآن خودش هیچ معنایى ندارد و براى هر كس همان معنایى كه از آن به دست مىآورد درست است؟!! براساس این نظریه، حلال و حرام معنایى بوده كه در قرائت سنّتى به قرآن و اسلام نسبت داده مىشده و در قرائت مدرن، دیگر اصلا تكلیف و حلال و حرام وجود ندارد! اگر بگوییم، اسلام دستور به جهاد با كفار داده و فرموده: فَقاتِلُوا أَئمَّةَ الكُفر؛ مىگویند: این حرفها مربوط به 1400 سال پیش است و امروزه باید از صلح سخن گفت، لبخند زد و اهل گفتگو بود. مىگویند: جنگ مربوط به دوران وحشىگرى است كه دوران آن گذشته است! آیات جنگ و جهاد قرآن امروزه دیگر بىمعنا است و تاریخ مصرف آن سپرى شده است! این زمان، زمانِ تولرانس، تساهل، تسامح، صلحطلبى، لبخند، گفتگو، مهربانى، صفا و صمیمیت، و پرهیز از جدال و ستیزهجویى است! دشمنان هر بلایى هم كه به سر شما آوردند شما با آنها مهربانى كنید و مبادا دست به سلاح ببرید! شما خلع سلاح شوید تا دشمن هر چه مىخواهد، انجام دهد!
آیا براى محو دین و اسلام و قرآن ابزارى بهتر از این وجود دارد؟! آیا سادهلوحى بیشتر از این مىشود؟! بحمدالله به بركت خون شهدا هنوز اكثریت قریب به اتفاق مردم ما فریب این افسونها را نخوردهاند و انشاءاللّه نخواهند خورد؛ اما با كمال تأسف مىبینیم كه برخى از خواص در دامن این افسونها گرفتار آمدهاند.
موضوع بحث «حقوق متقابل حكومت و مردم» از دیدگاه اسلام است. مهمترین وظیفه حكومت اسلامى نسبت به مردم، و متقابلا مهمترین حق مردم بر حكومت اسلامى، احیا و اجراى ارزشهاى اسلامى و سنّتهاى الهى در جامعه است. نیز حكومت اسلامى مىبایستى با انحرافات و بدعتها مبارزه كرده زمینه رشد اخلاقى و معنوى را براى همه مردم فراهم سازد. در این میان، برخى امور مانع دولت اسلامى در اجراى صحیح احكام اسلامى است و در بعضى موارد موجب توقف و تعطیلى حدود الهى و احكام جزایى اسلام مىشود. یكى از عوامل مهم در این زمینه كه در یكى دو دهه اخیر مطرح گشته است مسأله «قرائتهاى مختلف از دین» است. وقتى گفته مىشود: باید تعالیم اسلام احیا گردد، یا دانشگاه باید اسلامى باشد و یا مواردى از این قبیل؛ در جواب مىگویند: كدام اسلام؟! اسلام به كدام قرائت؟! ما نمىدانیم كدام قرائت معتبر است تا بدان عمل كنیم؟! این سخن در واقع عذرى است براى كسانى كه در اجراى احكام اسلامى در كشور سهلانگارى مىكنند. به این مناسبت بحثى نسبتاً مفصل را در باره قرائتهاى مختلف از دین مطرح كردیم. در این زمینه، معناى این اصطلاح و خاستگاه و ریشه این اندیشه مورد توجه قرار گرفت. در نهایت متذكر شدیم كه اندیشه «تعدد قرائتها» و اصطلاحات مشابه آن، مانند: «نظریه پلورالیسم و كثرتگرایى دینى» و اعتبار چند دین در كنار یكدیگر بدون ترجیح یكى بر دیگرى، از سوغاتهاى فرهنگ غربى است كه از طرف غربزدگان مخصوصاً در دوران پس از انقلاب ترویج گشته است. البته قبل از انقلاب، زمینههاى چنین افكارى وجود داشت. حتى از اوایل صدر اسلام اینگونه انحرافها وجود داشته است و عدهاى، از متون دینى و حتى از قرآن كریم سوء استفاده كرده و تفسیرهایى غلط از آن ارائه دادهاند كه اصطلاحاً از آن به «تفسیر به رأى» یاد مىشود.
از صدر اسلام از طرف شیطانهاى انس و جن افكارى در جامعه اسلامى مطرح گشته است كه موجب گمراهى مردم و تعطیل احكام و سنّتهاى اسلامى شده است. در بسیارى از روایات در باره این پدیده شوم هشدار داده شده است. روایاتى از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در مذمت «تفسیر به رأى» و بزرگى گناه و تبعات آن وارد شده است كه در جلسه پیش به بعضى از آن موارد اشاره كردیم. امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) در یكى از خطبههاى شریف نهج البلاغه در این باره چنین مىفرمایند:
وَ آخَرُ قَد تَسَمّى عالِماً وَ لَیْسَ بِهِ، فَاقْتَبَسَ جَهائِلَ مِنْ جُهّال، و أَضالیلَ مِنْ ضُلاّل، وَ نَصَبَ لِلنّاسِ أشراكاً مِن حَبائِلِ غُرُور وَ قَوْلِ زُور. قَد حَمَلَ الكِتابَ عَلى آرائِهِ، وَ عَطَفَ الحَقَّ عَلى أهوائِهِ، یُؤَمِّنُ النّاسَ مِن العَظائِمِ، وَ یُهوِّنُ كَبیرَ الجرائِمِ. یَقولُ أقِفُ عِندَ الشُّبُهاتِ وَ فیها وَقَعَ، وَ یَقُولُ أَعْتَزِلُ البِدَعَ وَ بَیْنَها اضْطَجَعَ، فَالصُّورةُ صُورَةُ إنسان وَالقَلبُ قَلبُ حَیَوان، لا یَعْرِفُ بابَ الهُدى فَیَتَّبِعَهُ، وَ لا بابَ العَمى فَیَصُدَّ عَنهُ، وَ ذلِكَ مَیِّتُ الأَحیاء(1)= و دیگرى كه او را دانشمند نامند اما از دانش بىبهره است. یك دسته از نادانىها را از جمعى نادان گرفته، و مطالب گمراهكننده را از گمراهان آموخته، و به هم بافته، و دامهایى از طنابهاى غرور و گفتههاى دروغین بر سر راه مردم گسترده است. قرآن را بر امیال و خواستههاى خود تطبیق مىدهد، و حق را بر وفق هوسهاى خود تفسیر مىكند. مردم را از گناهان بزرگ ایمن مىسازد، و جرایم بزرگ را سبك جلوه مىدهد. ادعا مىكند از ارتكاب شبهات پرهیز دارد، اما در آنها غوطه مىخورد. مىگوید: از بدعتها دورم، ولى در آنها غرق شده است. چهره ظاهر او چهره انسان، و قلبش قلب حیوان است، راه هدایت را نمىشناسد كه از آن سو برود، و راه خطا و باطل را نمىداند كه از آن بپرهیزد، پس مردهاى است در میان زندگان.
در این خطبه حضرت مىفرمایند: عدهاى از مردم راه حق را شناخته و بدان عمل مىكنند. در مقابل، برخى دیگر از راه راست منحرف گشته و در صدد گمراه ساختن دیگران برآمدهاند. فرد یا دستهاى خود را عالم مىنامند؛ ولى واقعاً عالم نیستند. این «عالمنما» مطالبى را از نادانىها، شبهات و امور گمراهكننده گردآورده است. در مثل آمده: «آنچه خوبان همه دارند تو تنها دارى»؛ ولى وضعیت این شخص بر عكس است. در مورد او باید گفت: آنچه بدها همه دارند تو تنها دارى! بعد از جمعآورى مطالب پراكنده از گمراهان، دامهایى را سر راه مردم قرار
1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیضالاسلام، خطبه 86.
داده تا آنان را در این دامها گرفتار سازد و فریب دهد. این دامها از نوع آن دامهایى كه حیوان یا پرندهاى را اسیر كند نیست، بلكه از نوع دامهاى فكرى است كه ذهن و دل انسانها را به دام انداخته و آنان را گمراه مىكند.
قَدْ حَمَلَ الْكِتابَ عَلـى آرائِهِ وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلـى اَهْوائِهِ؛ ویژگى این عالمنماها كه مطالب جاهلانه را از دیگران جمع كرده و احیاناً به نام خودشان عرضه مىكنند این است كه قرآن را بر طبق آراى خویش تفسیر مىكنند و آنگاه مىگویند: منظور آیه همین مطلبى است كه من مىگویم! چنین كسى آن جا كه باید حق را از باطل تمیز دهد، حق را به هوسهاى خویش منعطف مىكند و به جاى آنكه حق را كاملا آشكار و شفاف سازد تا با باطل آمیخته نشود، حق را به گونهاى بیان مىكند كه بتواند از آن براى هوسهاى خویش سود جوید. فَالصّورَةُ صورَةُ انسان، وَالْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوان...؛ این شخص در ظاهر انسان است، صورتش صورت انسان است، اما قلبش قلب جانور است. نه راه هدایت را مىشناسد تا از آن پیروى كند و نه از راه كورى و گمراهى آگاهى دارد تا مردم را از گرفتارى در گمراهى باز دارد. این مردهاى است در میان زندگان.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) به كسانى كه قرآن را تفسیر به رأى نموده و مطالب آن را به گونهاى بیان مىكنند كه با هوسهایشان سازگار باشد دو لقب داده است: 1. اینان آدمنماهاى حیوانصفت هستند. صورتشان صورت انسان، ولى قلبشان قلب حیوان است؛ 2. اینان مردهاى در میان زندگان هستند و قدرت تشخیص حق را ندارند و حتى خود نیز بدان معترفند. یكى از افتخارات برخى از روشنفكران ما این است كه مىگویند، اصولا به یقین و معرفت واقعى نمىتوان رسید و از دستیابى به واقعیت بىبهرهایم! نه تنها ما واقعیت را نمىدانیم بلكه هیچ كس دیگر هم نمىداند و هیچ فردى نمىتواند به علم و یقین دست یابد! آنان مىگویند: ادعاى یقین و معرفت واقعى یك ادعاى پوچ و گزاف است كه نادانان مدعى آن هستند و ما تحصیلكردههاى آمریكا و اروپا به این مطلب پى بردهایم كه اصلا علم و معرفت واقعى وجود ندارد! ادعاى دستیابى به علم و حقیقت چیزى جز وهم و خیال نیست! از نظر آنان تنها چیزى كه وجود دارد این است كه فردى از یك امر خوشش مىآید و فرد دیگر از چیز دیگر، و حقیقت چیزى جز این نیست! بشر نباید به دستیابى به معرفت واقعى طمع ورزد، چه اینكه راه براى كسب علم واقعى و معرفت یقینى مسدود است! بنابراین، اینان به جهل و نادانى
خویش اعتراف دارند. از این رو، امام امیرالمؤمنین(علیه السلام)مىفرماید: لاَ یَعْرِفُ بابَ الهُدى فَیَتَّبِعَهُ؛ واقعاً حقیقت را نمىشناسد و نیز متقابلا ضلالت و گمراهى را تشخیص نمىدهد. نتیجه این فرآیند آن است كه مىگوید: فرقى نمىكند چه این دین و چه آن دین! نمىدانیم دین حق كدام است و باطل چیست؟!
خداى متعال در آیاتى از قرآن كریم مىفرماید: بر دل بعضى از گمراهان مُهر مىزند و اینان قدرت فهم و درك ندارند. این كیفر، نتیجه اعمال بد ایشان و سزاى گمراه ساختن مردم است: خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أبصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیم(1)= خدا بر دل و گوشهاى آنان مُهر نهاده، و بر چشمهایشان پردهاى افكنده شده، و عذابى بزرگ در انتظار آنها است.
در بعضى موارد به جاى تعبیر «ختم الله» تعبیر «طبع اللّه» آمده است: أُولئِكَ الَّذِینَ طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُون(2)= آنان كسانىاند كه خدا بر دلها و گوش و دیدگانشان مُهر نهاده و آنان خود غافلانند.
در قرآن كریم تصریح شده كه اگر پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نیز سالهاى طولانى تلاش كند تا این افراد را هدایت كند، نخواهد توانست: إِنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُون(3)= كسانى كه كافر شدند، براى آنان تفاوت نمىكند كه آنان را از عذاب الهى بترسانى یا نترسانى؛ ایمان نخواهندآورد.
به دلیل كجروىهایشان به حالى مبتلا شدهاند كه دیگر قدرت شناخت ندارند. آرى، وقتى تلاش ایشان در جهت گمراه ساختن مردم و باز داشتن آنان از راه حق باشد، خدا نیز این مجازات را در حق آنها روا خواهد داشت. به هر حال، علامت این عدّه آن است كه قرآن را بر اساس رأى خویش تفسیر مىكنند و آیات خدا را به گونهاى بیان مىكنند كه با هوسهاى خویش و نیز با هوسهاى مردم سازگار باشد. این عدّه به تعبیر امیرالمؤمنین(علیه السلام) مردهاى در میان زندگان هستند.
در موارد متعدد در نهج البلاغه راجع به این اشخاص بحث شده است. سخن حضرت راجع به كسانى است كه در همان زمان امیرالمؤمنین(علیه السلام)زندگى مىكردند. در آن زمان، هنوز
1. بقره (2)، 7.
2. نحل (16)، 108؛ آیات دیگر به این مضمون از این قرار است: نساء (4)، 155؛ توبه (9)، 87 و 93؛ محمد (47)، 16؛ اعراف (7)، 100 و 101؛ یونس (10)، 74؛ روم (30)، 59؛ غافر (40)، 35؛ منافقون (63)، 3.
3. بقره (2)، 6.
بسیارى از اصحاب پیامبر اكرم(علیه السلام) حیات داشتند و بیش از دو سه دهه از وفات رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) نگذشته بود. امیرالمؤمنین(علیه السلام)از كسانى مىنالد كه در پى تفسیر به رأى هستند و در واقع، قرآن را تحریف معنوى مىكنند و مردم را از شناختن حقایق بازمىدارند. آرى، وقتى تفاسیر مختلف عرضه گشت و راه صحیح معلوم نشد، مردم گمراه شده و مىگویند: كدام اسلام؟ كدام قرائت؟ بنابراین، در صدر اسلام نیز چنین امورى وجود داشته، ولى در آن زمان «تفسیر به رأى» نامیده مىشد و امروزه نام جدید پیدا كرده و با نام «قرائتهاى متعدد» و «پلورالیسم دینى» معرفى مىشود.
امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرماید: وَ إنَّهُ سَیَأْتى عَلَیْكُم مِنْ بَعدى زمانٌ لَیْسَ فیه شَىءٌ أَخفى مِنَ الحَقِّ وَ لا أظْهَرَ مِنَ الْباطِلِ... وَ لَیْسَ عِنْدَ أَهلِ ذلِكَ الزَّمانِ سِلعَةٌ أَبوَرَ مِنَ الكِتابِ إِذا تُلِىَ حَقَّ تِلاوَتِهِ وَ لا أَنفَقَ مِنْهُ إذا حُرِّفَ عَن مَواضِعِهِ؛(1)= همانا پس از من روزگارى بر شما فرا خواهد رسید كه چیزى پنهانتر از حق، و آشكارتر از باطل نباشد... و نزد مردم آن زمان كالایى زیانمندتر از قرآن نیست اگر آن را درست بخوانند و تفسیر كنند، و متاعى پرسودتر از قرآن یافت نمىشود آنگاه كه آن را تحریف كنند و معانى دلخواه خود را رواج دهند.
امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرماید: در آینده زمانى خواهد آمد كه افرادى كه قرآن را به صورت صحیح بفهمند و براى دیگران بیان كنند، قدر و قیمتى در جامعه نخواهند داشت. هرگاه قرآن به صورت صحیح خوانده شده و تفسیر گردد ارجى نخواهد داشت. اما برعكس، همین قرآن چنانچه به گونه تحریف شده بیان گردد و معانى غلط بر آن تحمیل گردد ارزش زیادى خواهد داشت! سَیَأْتى عَلَیْكُمْ مِنْ بَعْدى زمانٌ لَیْسَ فیهِ شَىءٌ أَخْفى مِنَ الْحَقِّ...؛ این سخن حضرت از روى مبالغه نیست. آن حضرت مىفرماید، زمانى خواهد آمد كه هیچ كالایى كسادتر و بىمشترىتر از حقیقت قرآن نخواهد بود. وقتى قرآن درست قرائت گردد و بهطور صحیح معنا گردد بسیار كساد و بىرونق است؛ اما آن گاه كه قرآن به صورت غلط معنا و تفسیر گردد بسیار گرانبها و پرمشترى خواهد بود! براى اینچنین قرآن و تفسیر قرآنى هورا مىكشند و كف مىزنند! اگر قرآن به همان معنایى كه خداى متعال، پیغمبر و ائمه اطهار(علیهم السلام)اراده كردهاند بیان گردد، كالایى بىمشترى خواهد بود.
1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیضالاسلام، خطبه 147.
این تعبیر حضرت با تعبیرى كه امروزه در مورد «قرائتها» به كار مىرود خیلى شبیه است. «تلاوت» از نظر معنا خیلى نزدیك یا مترادف با «قرائت» است و منظور از «حق تلاوت» همان قرائت صحیح است. مراد از تحریف قرآن نیز تحمیل معانى غلط، تفسیر به رأى، ارایه معناى مدرن(!) و قرائتهاى جدید است كه در این حالت مشترى فراوان براى آن یافت مىشود!
البته تتبع و بررسى بنده كامل نیست، اما در حدى كه توان داشتهام در این باره تحقیق و بررسى نمودهام و بارها تأكید داشتهام كه از آن روزى كه خدا آدم را روى زمین آفرید و شیطان براى وسوسه و گمراه كردن بنىآدم كمر بست تا به امروز، هیچ خطرى براى دین مهمتر از «خطر تعدد قرائتها» به بازار نیامده است. این خطر آنقدر عظیم است كه تمام اهداف پیامبران و كتابهاى آسمانى را دود كرده و به هوا مىبرد! با پذیرش این نظریه، وضعیت به گونهاى درمىآید كه نه فقط ما مسلمانها، بلكه حتى یهودىها و مسیحىها نیز نمىتوانند به كتاب تورات و انجیل استناد جویند. ما معتقدیم كه در تورات و انجیل مطالب حقى وجود دارد؛ نظیر بشارتهایى كه نسبت به ظهور پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در این كتابها آمده است. هرگاه یهودى بخواهد به آیهاى از تورات استناد كند، به او خواهند گفت: این قرائت شما است و در این میان، قرائت دیگرى نیز در كار است! همچنین هر گاه یك مسیحى بخواهد از انجیل استفاده كند و معنایى براى آن بیان دارد، به او خواهند گفت: این قرائت تو است و قرائت دیگرى نیز در كار است! بنابراین، نه تنها قرآن كریم، بلكه كتاب تورات و انجیل و سایر متون دینى نیز قابل استناد نخواهند بود. در این زمینه، اظهارات یك كشیش كانادایى در مورد همجنس بازى قابل توجه است. این كشیش در كانادا یك فرقه جدید مسیحى را ایجاد نموده است. هدف اصلى او از تأسیس این فرقه مذهبى حمایت از انجیل(!) و استفاده از مطالب آن است. تلویزیون كانادا با او مصاحبهاى ترتیب داد. یكى از پرسشهایى كه از او شد این بود كه بر اساس مذهب جدید شما همجنسبازى چه حكمى دارد؟ او در جواب گفت: در حال حاضر نمىتوانم اظهار نظر قطعى كنم، ولى اجمالا به شما بگویم كه باید انجیل را از نو قرائت كرد!!
همانطور كه مىدانید كتابهاى آسمانى دیگر مانند: تورات و انجیل نیز همانند قرآن این عمل زشت و ضد انسانى را تقبیح مىكنند؛ همان عملى كه موجب نزول عذاب بر قوم لوط
گشت. اما این آقاى كشیش مىگوید: باید انجیل را از نو قرائت كرد! به عبارت دیگر، از نظر او مىتوان انجیل را به گونهاى معنا كرد كه با همجنس بازى سازگارى داشته باشد! یكى از چیزهایى كه امروزه در بسیارى از كشورهاى غربى رایج است همین عمل زشت است. برخى از آنان ازدواج را براى رجال دینى جایز نمىدانند و اساساً ازدواج را یك عمل حیوانى تلقى مىنمایند!! در عوض به عادت زشت همجنس بازى مبتلا گشتهاند.
به هر حال، بر اساس شبهه تعدد قرائتها یك آیه چند معنا خواهد داشت و این معناها بدون ضابطه و ملاك است و هیچ كدام از معناها بر معناى دیگر ترجیح و برترى نخواهد داشت، چون هر كدام یك قرائت است! بنابراین، هیچ امر ارزشى، هیچ كتاب آسمانى، هیچ دین و حتى هیچ كتاب اخلاقى جایگاه و منزلت نخواهد داشت؛ چون هر معنایى كه ذكر شود، خواهند گفت: این معنایى است كه شما مىگویید، معناى دیگر و قرائت دیگرى نیز در كار است كه ممكن است آن معنا ضد معناى اول باشد! اگر بگویید: این عمل حرام است، با معنایى كه او در مقابل شما ارائه مىدهد حلال خواهد شد! اگر بگویید: فلان امر واجب است، او با معنایى كه ذكر مىكند، معلوم مىشود نه تنها واجب نیست بلكه حرام است! ما امروزه شاهد مصادیق و نمونههاى روشن این موارد در جامعه اسلامى خودمان هستیم. اگر این چیزها را در كشور خودمان نمىدیدیم واقعاً باور نمىكردیم.
چگونه یك انسان عاقل چنین فرضیهاى را مىپذیرد كه یك كلام، دو معناى متضاد داشته باشد و هر دو هم صحیح بوده و هیچ یك بر دیگرى ترجیحى نداشته باشد. یك معنا حلّیت است و معناى دیگر حرمت است و هر دو هم درست است! امروزه كار مدعیان قرائتها به جایى رسیده است كه وقتى یك آیه را تفسیر به رأى مىكنند خود را ملتزم نمىبینند براى آن مستند ادبى ذكر كنند؛ مثلا بگویند، بر اساس فلان كتاب لغت، فلان شعر شاعر و یا فلان مطلب علمى مىتوان این معنا را براى این آیه ذكر كرد. در گذشته هرگاه كسى مىخواست تفسیر به رأى كند، آسان نبود و نمىتوانست دست در آستین كرده و معنایى را به عنوان قرائت جدید ارائه دهد. هرگاه مىخواست تفسیر به رأى كند و دیدگاهى خاص را بر قرآن تحمیل كند، سعى مىكرد توجیه و دلیلى براى آن ارائه دهد؛ مثلا مىگفت: این معنا در فلان شعر شاعر عرب به كار رفته است؛ ولى امروزه مدعیان قرائتها حتى اینگونه ضوابط و ملاكها را معتبر نمىدانند! كسى كه «مسلك بابیت» را اختراع كرد، در ابتدا ادّعاى ارتباط با امام زمان را مىكرد، بعد گفت
خودِ امام زمانم و در آخر هم ادعاى پیامبرى و سپس ادّعاى خدایى كرد! این شخص كه فارسى زبان بود كتابش را به زبان عربى نوشته بود كه پر از غلطهاى فاحش ادبى بود! او خطبهاى به زبان عربى خواند و در بخشى از آن گفت: «خَلَقَ السّمواتَ وَالارضَ» و حرف «تا» در كلمه سماوات را به فتحه خواند، در حالى كه صحیح آن: «خلق السّمواتِ والارضَ» به كسر «تا» است؛ چون كلمه «السموات» با «ات» جمع بسته شده است و بنا بر قواعد ادبیات عرب به هنگام نصب، باید به «تا» كسره داد. به قول ابن مالك:
و ما بتاء وَ الف قد جُمِعا *** یُكسَرُ فِى الجَرِّ وَ فى النَّصبِ معا
یعنى: آنچه با الف و تا جمع بسته شده است، هنگام جر و نصب، كسره داده مىشود.
به هر حال، آن شخص خطبه را غلط خواند و آنگاه كه به او اعتراض شد، در پاسخ گفت: ما آمدهایم الفاظ عربى را از قید این قواعد آزاد سازیم!
آرى، آن شخص آمده است تا ادبیات عرب را از قواعد عربى آزاد سازد؛ در حالى كه این مفسران نواندیش پا را از این فراتر نهاده مىگویند: ما نه تنها قواعد ادبى، لغت، نحو و صرف را در قرائت رعایت نمىكنیم، بلكه از نظر آنان عرف محاوره و زبانى كه مردم كوچه و بازار با آن صحبت مىكنند نیز در فهم متون دینى هیچ اعتبارى ندارد! آنان به سادگى معنایى را براى آیه و روایتى ذكر مىكنند كه به روشنى برخلاف ضوابط و قواعد ادبى و فهم عرفى یا برهان عقلى است. این افراد در توجیه كار خود مىگویند: اسلام دو قرائت دارد؛ یك قرائت سنّتى و یك قرائت مدرن. قرائت سنّتى اسلام این است كه از طرف خدا كتابى نازل شده و موجودى به نام جبرئیل این كتاب را كه حاوى دستوراتى است بر پیغمبر نازل كرده است و بر مردم واجب است این دستورات را مو به مو در زندگى فردى، اجتماعى، خانوادگى و روابط بینالملل اجرا كنند. به عبارت دیگر، اگر كسى بگوید، باید این كار را انجام دهیم چون خدا گفته، این قرائت سنّتى است! این كجاندیشان، قرائت جدید خود را به یك یا چند آیه و روایت خاص محدود نمىكنند، بلكه «كل اسلام» از نظر آنان قرائت خاص دارد. آن قرائت هم از این قرار است كه خدا هیچ تكلیفى براى انسان ندارد! به هر حال، این هم قرائتى از اسلام است!
بنابراین از نظر آنان، این قرائت كه خدا دستوراتى به آدمیزاد داده و انسان موظف به رعایت آن در زندگى فردى اجتماعى و خانوادگى است، قرائت سنّتى است و باید كنار گذاشته شود! این عده در قرائت مدرن(!) كارى به آیه یا حدیث ندارند. كدام آیه؟! كدام حدیث؟! بلكه
طبق قرائت جدید، خدا به انسان گفته هر كارى دلت مىخواهد انجام بده!! این هم یك اسلام است!!
شاید شما باور نكنید كه این حرفها را یك عمامه به سر در كتابش نوشته باشد! او مىگوید: قرائت سنّتى همین است كه علما مىگویند و در ذهن توده مردم متدین است؛ باید نماز خواند، روزه گرفت، جهاد رفت، حج رفت، احكام ازدواج و طلاق و غیره؛ اما قرائت دیگرى از دین وجود دارد و آن اینكه، خدا كه مبدأ و مُبدع جهان و انسان است انسان و تمدنسازى او را قبول دارد! از نظر او، خدا كه با آفرینش انسان به خود «احسن الخالقین» مىگوید،بدین معنا است كه اى انسان تو را آفریدم و تلاش تو را براى تمدنسازى قبول دارم! یعنى او را به گونهاى آفریده است كه با احساسات، عقل و منطق خویش مشكلات زندگىاش را حل كند و بىنیاز از وحى و تعالیم آسمانى است! این خود انسان است كه باید روابط زن و مرد، مسایل خانواده، روابط ملت و دولت، تدبیر جامعه، احكام حقوقى، روابط بینالملل، مسایل اعتقادى و ارزشهاى اخلاقى را حل كند و اصلا خدا كارى به انسان ندارد! هر آنچه تحت مقوله «فرهنگ و تمدن» قرار مىگیرد، از جمله: احكام حقوقى، احكام جزایى، روابط بینالملل، مسایل اعتقادى و ارزشهاى اخلاقى و هر آنچه باید در راه تدبیر زندگى انسان به كار گرفته شود، همه اینها بر عهده خود انسان است و خدا خود اینگونه خواسته است! یعنى هیچ حكمى براى زن و مرد و مسایل ازدواج و طلاق و... تشریع نكرده است و خدا فرموده اى انسان هرگونه كه خودت مىخواهى همان باش! مرد حق دارد چند زن بگیرد و زن نیز مىتواند چند شوهر داشته باشد!! خدا هیچ چیز را براى انسان تعیین نكرده است، بلكه گفته آنچه تو در تمدن خویش به كار مىگیرى مورد قبولمناست!!
اما انسانها از جهات مختلف با یكدیگر تفاوت دارند و تمدن، فرهنگ و آداب و رسوم مردم در گوشه و كنار جهان با یكدیگر متفاوت است و بنابراین احكام و قوانین آنان با یكدیگر متضاد است؛ از این رو این پرسش مطرح مىشود كه كدام یك از اینها، ملاك و مبنا بوده و درست است؟ مدعیان قرائت مدرن مىگویند: همه اینها درست است؛ چه این كه خدا انسان را به گونهاى آفرید كه با احساسات، عقل و منطق خویش به نتایج مورد قبول خویش برسد و از این رو تمامى این آثار و نتایج مورد قبول خدا است!
نویسنده مذكور در جایى دیگر از كتابش مىگوید، مسأله این است كه در حال حاضر واقعاً
اثبات قطعىِ حقانیت یا بطلان یك دین غیر ممكن گشته است! هیچ راهى وجود ندارد كه بگوییم اسلام حق است یا باطل! و بین اسلام و مسیحیت و یهودیت و مذاهب دیگر كه اختراع شده است، نمىتوان تفاوتى گذاشت! در این میان عدهاى نیز در صدد رسمى كردن این مذاهب اختراعى در ایران هستند!
اما به راستى در این فرض كه اثبات حقانیت خود اسلام ممكن نیست، پس این قرآنچه اعتبارى دارد؟! اگر مطالب قرآن از نظر این گروه نقدپذیر است و همه مطالبش قابل تجدید نظر است، پس نزول قرآن و ارسال پیامبران براى چیست؟! اگر هر سخنى كه گفته شود، قرائتهاى مختلف و معانى متعدد دارد و معلوم نیست كه كدام یك درست است و اساساً درست و غلط ندارد، پس چه نیازى به پیامبران بوده است؟! چون بالأخره خود مردم قانونى مىگذراندند و آن را ملاك عمل قرار مىدادند.
آیا باید دست دزد را بُرید یا نه؟ قرائت سنّتى مىگوید: آرى. قرائت مدرن كه مورد نظر این عده است، مىگوید: ابداً این كار درست نیست. این كار، زشت و شرمآور است و در دنیاى مدرن موجب شرمسارى ما مىشود. این هم یك قرائت جدید از اسلام است! حال كدام قرائت درست است؟ طبعاً آنان قرائت مدرن را مىپسندند.
با این حساب و اینطور كه آقایان مىگویند، پس قرآن فقط براى خواندن در مجالس فاتحه و سر قبر مردگان كاربرد دارد! آیا واقعاً اینگونه است؟ پس آیه «وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما»(1) براى چه نازل شده است؟! این آیه اگر نازل هم نشده بود شما همان كارى را انجام مىدادید كه هماكنون انجام مىدهید. پس نزول این قرآن به چه كار مىآید؟!
قرآن مىفرماید: الزّانِیَةُ وَ الزّانِی فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِد مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَة وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِین(2)= به هر زن زناكار و مرد زناكارى صد تازیانه بزنید، و اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، در كار دین خدا، نسبت به آن دو دلسوزى نكنید، و باید گروهى از مؤمنان در كیفر آن دو حضور یابند. اگر ایمان به خدا دارید و قیامت را قبول دارید باید در حضور مردم، زن و مرد زناكار را صد تازیانه بزنید و نباید تحت تأثیر عواطف قرار گیرید (إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الاخِرِ)؛ نباید بگویید: حفظ آبروى این
1. مائده (5)، 38.
2. نور (24)، 2.
جوان لازم است. زیرا یك بار كه حدّ خدا اجرا شود جلوى هزاران گناه گرفته مىشود. این حكم خدا است. امّا عدهاى مىگویند: ما از اجراى حدّى كه خدا تعیین فرموده است خجالت مىكشیم و نزد كشورهاى پیشرفته شرمنده مىشویم! عجبا! اینان در واقع از اسلام خودشان خجالت مىكشند! از این كه تابع این دین و پیرو احكام قرآن باشند عار دارند! آیا چنین كسانى واقعاً ایمان دارند؟! قرآن مىفرماید: «إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الاخِرِ». چرا در احكام دیگر مثل نماز، زكات و غیره نفرمود: «إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الاخِرِ»؟ چون مىخواهد در اجراى احكام جزایى اسلام تحت تأثیر عواطف و احساسات قرار نگیریم. در این موارد ممكن است عواطف بر انسان غلبه پیدا كند و مانع اجراى حدود الهى شود. بنابراین اگر با این عواطف مبارزه كند و بر احساسات خویش چیره گردد، روشن مىشود كه به خدا ایمان دارد.
اگر قرائتهاى متعدد معتبر است و هر كس بدون ضابطه و رعایت قواعد ادبى و عرفى مىتواند معنایى را بر قرآن تحمیل كند، پس اصلا دین چه فایده و ثمرى دارد؟! آیا انقلاب اسلامى براى چه هدفى ایجاد شد؟ آیا به این منظور كه بگوییم: روزى و روزگارى در شبه جزیره عربستانِ دور از تمدن و فرهنگ، این احكام مىبایستى اجرا شود، اما امروزه نیازى به احكام و تعالیم اسلام نیست؟! آیا براى ملتهاى پیشرفته و متمدن نباید احكام اسلام را اجرا كرد؟ آیا انقلاب ما براى همین امر بود؟! خدا پیامبر را فرستاد و قرآن را بر او نازل كرد و فرمود ما این قرآن را تا قیامت حفظ مىكنیم؛ آیا حاكمیت قرآن با سخن این گروه سازگارى دارد كه مىگویند: تاریخ مصرف احكام اسلام گذشته و دیگر به درد نمىخورد؟! در این صورت، ایمان به قرآن كریم با ایمان به تورات چه فرقى مىكند؟ مگر ما قبول نداریم كه تورات كتابى است كه از طرف خدا نازل گشت و مىبایستى احكام آن تا مدتى در میان بنىاسراییل اجرا گردد؟ آیا معناى قبول داشتن قرآن این است كه بگوییم، تعالیم و دستورات قرآن فقط براى عربها، آن هم فقط براى 1400 سال پیش بوده و عمل به آن براى ما لازم نیست؟!
پذیرش اسلام و قرآن به این معنا است كه احكام و دستوراتش امروز نیز باید اجرا گردد. این از ضرورىترین مسایل دین است و تشكیك در آن به معناى تشكیك در اصل اسلام است. اگر كسى بگوید كه احكام اسلام تاریخمند بوده و تاریخ مصرف آن سپرى گشته است؛ این سخن به معناى نسخ اسلام است و در واقع یعنى: اسلام بىاسلام! اسلام به عنوان دین منسوخ، دینى كه نباید دستوراتش اجرا گردد و دینى كه تاریخ مصرفش تمام گشته، با دین
یهود چه فرقى مىكند؟! در این صورت، دین اسلام چه ارزشى خواهد داشت كه برایش سینه چاك كرده و جان فدا كنیم؟! فرزندان ما شهید گشتند تا احكام و تعالیم نورانى و نجاتبخش اسلام اجرا گردد.
البته در برخى احكام به دلیل ظنى بودن، اختلاف فتوا وجود دارد. در این موارد، وظیفه هر مسلمان این است كه طبق فتواى مرجع تقلید خویش عمل كند. اما این كج اندیشان در ضروریات و قطعیات دین تردید و شبههافكنى مىكنند! اگر تاریخ مصرف قطعیات و ضروریات اسلام گذشته است، براى اسلام چه باقى مىماند؟! پس ما طرفدار چه چیزِ اسلام هستیم؟! آیا حقیقت و محتواى اسلام را طالبیم یا تنها در پى نام آن هستیم؟!
حقیقت این است كه عدهاى جز نام اسلام چیز دیگرى نمىخواهند. البته آن نام را هم براى فریب من و شما مىخواهند. ما باید از دادگاه ویژه روحانیت گله كنیم كه در نظام جمهورى اسلامى كه براى آن صدها هزار شهید براى دین اسلام فدا گشتهاند، به افرادى اجازه داده شده است كه از لباس روحانیت سوء استفاده كنند و این سخنان كفرآمیز را مطرح سازند كه امروزه تشخیص حقانیت و بطلان این دین یا آن دین غیر ممكن است!! گوینده این سخن كسى است كه به جاى رفتن به حج و عمره براى تصفیه روح خویش به دیر مسیحیان اتریش مىرود. آنگاه شخصیتهاى مسؤول كشور به چنین كسى احترام گذاشته و وى را تأیید مىكنند!! چه بگوییم غیر از إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ؟!
امروز روز میلاد فرخنده امام زمان(علیه السلام) است. ضرورى بود كه ما در این باب سخن بگوییم، اما چگونه سخن بگوییم؟! آرزوى ما این است كه خداى متعال در ظهور آن حضرت تعجیل كند تا آن بزرگوار این مشكلات را حل كند. مسأله تعدد قرائتها براى امام زمان(علیه السلام)هم مشكل و بلاى بزرگى خواهد بود. به این مناسبت یك روایت از كتابى به نام «الغیبه» بیان مىكنم. نویسنده این كتاب نعمانى یكى از علماى بزرگ شیعه است كه در زمان قدیم مىزیسته است. این كتاب حكم كتاب مرجع را دارد و كتابها و مجموعههاى روایى دیگر كه در احوالات امام زمان(علیه السلام) نوشته شده است، از این كتاب نقل روایت مىكنند.
عن فضیلِ بن یَسار سمعتُ أباعبداللّه(علیه السلام) یَقولُ: إنَّ قائِمَنا إِذا قام استَقبلَ مِن جَهَلَةِ النّاسِ أشَدَّ مِمَّا
اسْتَقبَلَهُ رَسولُ اللّه(صلى الله علیه وآله) مِن جُهّالِ الجاهلیة، قلتُ: وَ كَیف ذاك؟ قال: إنّ رسولَ اللّهِ أَتَى النّاسَ وَ هم یَعْبُدونَ الْحِجارةَ والصُّخورَ والعیدانَ و الْخُشُبَ المنحوتة، و إنّ قائِمَنا إذا قامَ أَتَى النّاسَ وَ كُلُّهُم یَتَأوَّلُ عَلیه كتابَ اللّهِ و یَحْتَجُّ عَلَیْهِ بِه(1)= فضیل بن یسار از امام صادق(علیه السلام) نقل مىكند كه آن حضرت فرمود: زمانى كه قائم ما حضرت مهدى(علیه السلام) قیام مىكند با مشكلاتى از طرف مردم جاهلْ مواجه مىشود كه به مراتب سختتر و شدیدتر از مشكلاتى است كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) با آنها روبهرو گشت. فضیل با تعجّب از امام صادق(علیه السلام)پرسید: چگونه این قضیه اتفاق مىافتد؟ حضرت فرمود: پیامبر اكرم(علیه السلام) به سوى مردم آمد در حالى كه مردم سنگها و صخرهها و چوبهاى تراشیده شده را پرستش مىكردند، ولى زمانى كه قائم ما قیام كند به سوى مردمى مىآید كه همه آنان علیه آن حضرت كتاب خدا را تأویل كرده و با تمسك به آیات آن بر علیه آن حضرت احتجاج و استدلال مىكنند!!
فضیل بن یسار از اصحاب امام صادق(علیه السلام) است كه این روایت را از آن بزرگوار نقل مىكند. حضرت مىفرماید: زمانى كه قائم ما قیام مىكند از جهل، نادانى و نابخردى مردم آنچنان با سختىها مواجه مىگردد كه حتى پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) با این مشكلات روبهرو نگشت. حدیث معروفى وجود دارد كه شیعه و سنّى آن را نقل كردهاند كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: ما اُوذِىَ نبىٌّ مثلَ ما اُوذیت(2)= هیچ پیامبرى همانند من اذیت نشد. امام صادق(علیه السلام) مىفرماید آزار و اذیتى كه امام زمان(علیه السلام) از دست مردم زمان خویش خواهد كشید، بیش از آزارى است كه پیغمبر از كفار تحمّل كرد! این مطلب براى فضیل عجیب مىنماید و تصور آن برایش سخت است؛ از این رو با تعجب از امام صادق(علیه السلام)مىپرسد: چگونه چنین امرى واقع مىشود؟! آن حضرت در پاسخ مىفرماید: آنگاه كه پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)مبعوث گشت، مردم سنگ و چوبهاى تراشیده را مىپرستیدند. سخن گفتن با مردم زمان جاهلیت مبنى بر غیر قابل پرستش بودن سنگ، چوب و بتهاى دیگر مشكل نبود؛ چون هر عاقلى با اندكى تأمل درمىیابد سنگ و چوبى كه به دست خویش تراشیده است، نمىتواند خدا باشد. در عمل هم ممكن است بت را امتحان كند و از او درخواست كمك و یارى كند تا عجز و ناتوانى بتها روشن گردد. بنابراین براى نبى مكرّم اسلام، اثبات حقانیت خویش و بطلان بتپرستى و مذاهب خرافى چندان مشكل نبود؛ اما آنگاه كه امام زمان(علیه السلام)ظهور فرماید با مردمى روبهرو خواهد شد كه بسیارى از
1. نعمانى، كتاب الغیبه، ص 296؛ بحارالانوار، ج 52، باب 27، ح 131.
2. بحارالانوار، ج 39، باب 73، ح 15.
آنان خود را عالِم به قرآن مىدانند و آن را به رأى و دیدگاه خویش تفسیر مىكنند و مىگویند: قرائت ما از قرآن این است نه آنچه تو مىگویى!! اگر آن حضرت براى ایشان از قرآن استدلال كند در پاسخ مىگویند: این قرائت شما است و قرائت ما غیر از این است! بسیارى از مردم قرآن را تأویل كرده و قرائت جدیدى براى آن عرضه مىكنند. آنان به این امر اكتفا نمىكنند، بلكه با امام زمان(علیه السلام)به بحث و مجادله مىپردازند و مىگویند: سخن تو و قرائت تو درست نیست، بلكه تنها قرائت ما صحیح است! ممكن است امام زمان(علیه السلام) براى ایشان هزار دلیل اقامه كند و طبق ضوابط، ملاكها و قواعد لغت و عرف، معانى الفاظ قرآن را به آنان گوشزد نماید؛ اما آنان در مقابل خواهند گفت: تو مىگویى قرآن ما را به نماز، روزه، حج، جهاد، اجراى احكام جزایى، قطع دست دزد و مجازات محارب امر كرده است؟ اینها قرائت تو از قرآن است امّا قرائت ما این است كه خدا بشر را آفرید و كار انسان را به خودش واگذاشت و به او گفت: تمدن و فرهنگ تو را قبول دارم، هر تمدنى مىخواهى ایجاد كن و هر فرهنگى مىخواهى بپذیر! امام زمان(علیه السلام) با اینان چگونه استدلال كند؟! هرگاه به آیهاى استدلال و استناد جوید در پاسخ خواهند گفت: این قرائت شما است و قرائت ما غیر از این است! بنابراین، راه بحث و استدلال مسدود مىگردد. این خون دلى است كه امام زمان(علیه السلام) از دست عالِم نماهاى زمان خویش خواهد خورد، و این مصیبت از خون دلى كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)از مشركان زمان خویش خورد بالاتر است.
موضوع بحث «حقوق متقابل حكومت و مردم» بود. اشاره كردیم كه حكومت اسلامى بر اساس احكام و تعالیم اسلام تشكیل مىشود و رسالت اصلى آن برقرارى یك نظام اسلامى و تحقق بخشیدن به ارزشهاى دینى است. احیاى سنّتها و ارزشهاى اسلام و مبارزه با بدعتها و انحرافات اخلاقى و رفتارى، وظیفه خاص حكومت اسلامى است كه سایر حكومتها خود را بدان متعهد نمىدانند. در این میان، موانعى در راه تحقق بخشیدن به ارزشهاى اسلامى وجود دارد كه در جلسات گذشته بدان اشاره شد. همچنین گفتیم، حكومتها اعم از اسلامى و غیراسلامى داراى یك سرى وظایف مشترك هستند، اما هر كدام بر اساس نظام ارزشى خویش، شكل خاصى به آن وظایف مىدهند. در تعداد این وظایف و تعیین مصادیق آن، كم و بیش اختلافاتى مشاهده مىشود. براى تعیین «حقوق متقابل مردم و حكومت» در نظام اسلامى، حداقل دو راه در پیش روى داریم: یك راه آن مراجعه به منابع اسلامى است، و راه دیگر، شناخت وظایف حكومت با استفاده از تحلیلهاى عقلى است. براى نمونه، یكى از بهترین منابع اسلامى براى تعیین «حقوق متقابل مردم و حكومت» كتاب شریف «نهجالبلاغه» است. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خطبههاى خود و نیز نامههایى كه براى والیان و استانداران خویش مىنگاشت، به «وظایف حكومت و مردم» اشاره كرده است. آن حضرت حتى در نامههاى خویش به معاویه و سایر مخالفان، به این مطلب اشاراتى دارد.
یكى از صریحترین كلمات حضرت امیرالمؤمنین على(علیه السلام) در باره حقوق متقابل حكومت و مردم، این خطبه آن بزرگوار است: أیُّهَا النّاسُ، إِنَّ لى عَلَیْكُم حَقّاً، وَ لَكُمْ عَلَىَّ حَقٌّ. فَأَمّا حَقُّكُمْ عَلَىَّ
فَالنَّصیحَةُ لَكُمْ، و تَوفیرُ فَیْئِكُم عَلَیْكُمْ، و تَعلیمُكُمْ كَیْلا تَجْهَلوا، وَ تَأْدیبُكُمْ كَیْما تَعلموا. وَ أَمَّا حَقّى عَلَیْكُمْ فَالوَفاءُ بِالبَیعَةِ، و النَّصیحَةُ فى المَشْهَدِ و المَغیبِ، وَ الإِجابَةُ حِینَ أَدْعوكُمْ، وَ الطّاعَةُ حینَ آمُرُكُم(1)= اى مردم! مرا بر شما و شما را بر من حقى واجب شده است: حق شما بر من آن كه، از خیرخواهى شما دریغ نورزم و بیتالمال را میان شما عادلانه تقسیم كنم، و شما را آموزش دهم تا نادان نباشید و شما را تربیت كنم تا راه و رسم زندگى را بدانید. و امّا حق من بر شما این است كه به بیعت با من وفادار باشید و در آشكار و نهان برایم خیرخواهى كنید، هرگاه شما را فراخواندم اجابت نمایید و هرگاه فرمان دادم اطاعت كنید.
وقتى حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)«حقوق خویش بر مردم» را بیان مىكند، یك مسأله شخصى را مدّ نظر ندارد. شهروندان نسبت به یكدیگر حقوق مساوى دارند و امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز به عنوان یك «شهروند» حق بیشترى بر مردم ندارد؛ امّا آن حضرت داراى شخصیت دیگرى به عنوان «شخصیت حقوقى» است كه عنوان «حاكم اسلامى» است. بنابراین حقوقى كه در این خطبه بیان شده است نه به عنوان «شخصیت حقیقى» بلكه به عنوان «شخصیت حقوقى» آن بزرگوار است و مردم نیز متقابلا نسبت به حاكم اسلامى داراى حقوقى هستند.
أیّها الناس، إنَّ لى علیكم حقا، و لكم عَلىَّ حقّ...؛ حضرت در این قسمت از خطبه خویش چهار مطلب را به عنوان «حقوق مردم بر حاكم اسلامى» برمىشمارند. البته این مطلب بدان معنا نیست كه حقوق مردم منحصر در همین تعداد است، بلكه حقوق دیگرى در سایر خطبهها و نامههاى نهجالبلاغه و نیز در روایات اسلامى ذكر شده است.
اولین حق مردم بر حاكم اسلامى «نصیحت» است كه در زبان فارسى از آن به «پند و اندرز» یاد مىشود؛ ولى نصیحت دقیقاً به معناى پند و اندرز و موعظه نیست، بلكه هرگاه این واژه به كار برده مىشود مفاهیمى مانند: صفا، صمیمیت، خیرخواهى و دلسوزى نیز از آن فهمیده مىشود. بنابراین لازم است حاكم اسلامى خیرخواه مردم و با زبان و عمل، در صدد تأمین خیر و صلاح آنان باشد.
حق دوم مردم بر حاكم اسلامى كمك به افزایش درآمدهاى عمومى و پیشرفت اقتصادى است. در اینجا درصدد بیان جزئیات این مسأله نیستم، ولى به هر حال، برخى اموال در نظام اسلامى به گونهاى است كه همه مردم باید یكسان از آن استفاده كنند و حتى این اموال تنها
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیضالاسلام، خطبه 34.
متعلق به نسل موجود نیست بلكه مسلمانان آینده نیز در آن شریك هستند. حاكم اسلامى باید این اموال را به گونهاى حفظ و بهرهبردارى كند كه علاوه بر بهرهبردارى مردم زمان حاضر، نسلهاى آینده نیز از آن بهرهمند گردند. این اموال كه از آن به «اموال جامعه اسلامى» یا «اموال امت اسلامى» یاد مىشود، نه تنها براى شخصى خاص یا گروهى معیّن نیست، بلكه براى دولت هم نیست. حاكم اسلامى باید در صدد حفظ و بهرهبردارى صحیح این اموال باشد تا هرچه بیشتر رفاه اقتصادى مردم تأمین گردد و آنان از فقر و بىكارى نجات یابند. در هر حال یكى از وظایف مهم حاكم اسلامى مربوط به امور مالى و اقتصادىمىشود.
آموزش و پرورش یكى دیگر از وظایف حاكم اسلامى است. این كه حد و كیفیت این آموزش چه مقدار است پرسشى است كه شاید در جلسات آینده به پاسخ آن بپردازیم.
در نهایت حضرت «تأدیب» را یكى دیگر از وظایف حاكم اسلامى برمىشمارند. در این جا «تأدیب» جداى از «تعلیم» بیان شده است. منظور از «تأدیب» همان «تزكیه» است كه با مفهوم آن آشنا هستیم: لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلال مُبِین(1)= به یقین، خدا بر مؤمنان منّت نهاد كه پیامبرى از خودشان در میان آنان برانگیخت، تا آیات خود را بر ایشان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت به آنان بیاموزد، و قطعاً پیش از آن در گمراهى آشكارى بودند.
ممكن است منظور حضرت از «تأدیب» معناى دیگرى باشد كه به بحث «حكومت» بیشتر ارتباط پیدا مىكند و آن عبارت است از: «نظارت بر رفتار مردم». این امر بدان معنا است كه رفتار مردم تصحیح گردد و ارزشها رعایت شود و از وقوع ناهنجارىها جلوگیرى گردد.
«وَ أَمَّا حَقّى عَلَیْكُمْ فَالوَفاءُ بِالبَیعَةِ، و النَّصیحَةُ فى المَشْهَدِ و المَغیبِ...»؛ در مقام بیان «حقوق حاكم اسلامى بر مردم» حضرت مىفرماید: شما با من به عنوان حاكم مسلمانان بیعت كردهاید و حكومت مرا پذیرا شدهاید. بنابراین من نیز بر شما حقى دارم و شما باید آن را رعایت نمایید:
اوّل حق آن است كه به عهد و پیمانى كه با من بستهاید وفادار بمانید. شما بر اساس كتاب خدا و سنّت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)با من بیعت كردید، پس وقتى من بر اساس كتاب و سنّت رفتار مىكنم، شما نیز فرمانبرى كنید و بیعت خود را نشكنید. شما نباید سراغ دیگرى رفته و او را به جاى من برگزینید.
1. آل عمران (3)، 164.
وظیفه دوم آن است كه مردم خیرخواه حاكم اسلامى باشند. نصیحت و خیرخواهى وظیفه متقابلى است كه بین مردم و حاكم اسلامى برقرار است. حاكم باید خیرخواه مردم باشد و مردم نیز باید در دل و زبان یكرو باشند. نباید در مقابل حاكم چیزى را بر زبان جارى سازند و در دل خویش چیز دیگرى داشته باشند. در حضور و غیاب حاكم خیرخواه باشند، نه آن كه در حضور حاكم اسلامى از سر خیرخواهى سخن گویند و در پشت سر او زبان به بدگویى و عیبجویى بگشایند! آنان نباید علیه وظایفى كه حاكم اسلام عهدهدار است، نقشه بكشند و عملكرد او را خنثى سازند.
و در نهایت، وظیفه مردم پیروى و اطاعت از دستورات حاكم اسلام است. منظور از «دعوت» كه در این خطبه آمده است «جهاد» است؛ ولى پیروى از حاكم اسلامى به «جهاد» محدود نمىشود، بلكه شامل هر نوع فعالیتى است كه به نفع جامعه اسلامى بوده و حاكم اسلامى مردم را بدان دعوت كرده است. مردم باید تمام دعوتهاى حاكم اسلامى اعم از بسیج براى جهاد یا غیر آن را اجابت كنند و آن را با دل و جان پذیرا باشند.
آنچه بیان شد تنها بخشى از «وظایف متقابل حاكم و مردم» است و از بیانات دیگر اهل بیت(علیهم السلام)مىتوان «حقوق و وظایف» دیگرى را نیز استفاده كرد. این نوع بررسى، شیوهاى براى شناختن و احصاى «وظایف متقابل مردم و حاكم» از طریق سیر و تفحص در منابع اسلامى است. این روش براى كسانى مفید است كه به مسایل شرع و احكام دینى پاىبند هستند. روش دیگرِ شناخت وظایف حكومت، از طریق تحلیلهاى عقلى است.
در مقایسه با بررسىهایى كه بر اساس متون دینى انجام مىگیرد، تحلیلهاى عقلى عامتر هستند؛ چه اینكه براى كسانى كه به مسایل تعبدى چندان علاقهاى ندارند و مایلند تا حد امكان مسایل را از طریق «عقل» درك و اثبات كنند مطلوبترند. بر اساس این روش، نخست باید دید كه هدف از تشكیل حكومت چیست و اساساً حكومت در پى تأمین چه نیازى است؟ هرگاه «هدف» از تأسیس حكومت روشن گردد، به دنبال آن «وظایف دولت» نیز مشخص مىشود. زیرا «وظایف دولت» عبارت از كارهایى است كه دولت به منظور رسیدن به اهداف حكومت انجام مىدهد. و چون دولت در راستاى انجام وظایف خویش نیازمند «اختیارات»
است با توجّه به وظایف دولت، اختیارات حكومت نیز تعیین مىشود. و هرگاه دولت وظایف خویش را به درستى انجام دهد نتیجه عملش عاید مردم مىشود و این نتایج همان حقوقى است كه مردم بر دولت دارند و باید آن را مطالبه كنند. و همانطور كه پیشتر گذشت، «حق و تكلیف» رابطه «تضایف» دارند. وقتى فردى نسبت به دیگرى تكلیف و وظیفهاى داشت، فرد مقابل داراى «حق مطالبه» است. براى مثال، فرزند نسبت به پدر «تكلیف» دارد. بنابراین، پدر در برابر فرزند نسبت به همان چیزى كه وظیفه فرزند است داراى «حق» مىباشد؛ متقابلا پدر نسبت به فرزند خویش «تكلیف» دارد، كه مربوط به امور مادى یا معنوى، روحى و تربیتى است. از این رو فرزند نیز بر پدر «حق» پیدا مىكند و مىتواند آن را مطالبه كند. بدین ترتیب «حق و تكلیف» با یكدیگر نسبت متقابل دارند و در مقابل یكدیگر قرار مىگیرند كه از آن به «رابطه تضایف» یاد مىشود.
در مقیاس وسیعتر، شبیه همان رابطهاى كه بین «پدر و فرزند» برقرار است، میان «مردم و حكومت» نیز وجود دارد. حكومت در راستاى تكالیف خویش كارهایى را انجام مىدهد كه نفع آن عاید مردم مىگردد، مردم نیز در مقابل، حق مطالبه این امور را دارا هستند. «تكلیف دولت» با «حق مردم» دو امر متضایف هستند. همچنین، مردم موظف به انجام كارهایى در مقابل دولت هستند كه دولت نیز حق مطالبه این امور را از مردم دارد. از این رو، وقتى «وظیفه دولت» معلوم گردد «حق مردم» نیز روشن مىشود و هرگاه «حق دولت» ثابت گردد «وظیفه مردم» نیز معلوم مىشود.
با توجه به آنچه كه گذشت معلوم شد یك راه منطقى براى شناخت «حقوق متقابل حكومت و مردم» بررسى و تحلیل «هدف از تشكیل حكومت» است. بنابراین، نخست باید به این پرسش پاسخ دهیم كه چه ضرورت یا نیازى ما را به سوى تشكیل حكومت سوق داده است؟
برخى معتقدند جامعه ذاتاً نیازمند «حكومت» نیست. از نظر آنان تنها زمانى نیازمند حكومت یا دولت هستیم كه تعداد زیادى از مردم، متخلف بوده و جامعه دچار هرجومرج و بىنظمى شده باشد. در این حالت، وجود «دولت» براى برقرارى نظم لازم است؛ امّا چنانچه مردم از
نظر اخلاقى به رشد و تكامل رسیده باشند و به وظایف خویش عمل كنند نیازى به دولت نخواهد بود. این ایده و تئورى به «گرایش آنارشیستى» موسوم است. این گرایش در قدیم طرفدارانى داشت و اكنون نیز عدهاى از آن جانبدارى مىكنند. عدهاى دیگر، ضرورت حكومت را در جوامع فعلى قبول دارند ولى معتقدند افراد جامعه در آینده به حدى از تكامل و آگاهى خواهند رسید كه نیازى به «دولت» نخواهند داشت. در هر صورت اكثر صاحبنظران «فلسفه سیاست» و «فلسفه حقوق» این دیدگاه را رد مىكنند. به اعتقاد آنان جامعه انسانى هیچگاه بىنیاز از «دولت» نبوده و در آینده نیز بشر بىنیاز از «دولت» یا «حكومت» نخواهد بود. گروه اخیر هرچند در اصل نیاز به حكومت، نظر یكسانى دارند، ولى در بیان علل نیاز به دولت، نظرهاى گوناگونى ابراز داشتهاند. براى آنكه بتوانیم دیدگاه قابل قبولى در این زمینه ارائه دهیم نیازمند بحثهاى منطقى و استدلالهاى عقلى هستیم.
دلیل اول: برخى كارهاى ما در زندگى روزمره به صورت «شخصى» یا «فردى» است. این گونه فعالیتها هیچ ارتباطى با دیگر افراد جامعه ندارد، و چنانچه ارتباطى هم داشته باشد ساده و بسیط است و به راحتى قابل حل و فصل است. در این میان، فعالیتهاى دیگرى نیز وجود دارد كه به دلایل گوناگون از عهده افراد به تنهایى برنمىآید. انجام این گونه فعالیتها كه پیچیدگىها و مسایل و مشكلات خاص خود را دارد، نیازمند تصدى از سوى افراد ویژهاى است تا با برنامهریزى و مدیریت متمركز انجام این وظایف را به عهده گیرند. و اگر براى این كارها نهاد یا ارگان خاصى در نظر گرفته نشود، زندگى روزمره و فعالیتهاى اجتماعى جامعه به سامان نمىرسد، مصالح جامعه از بین مىرود و هرجومرج حاكم مىگردد. دستگاهى كه عهدهدار سامان بخشیدن به فعالیتهاى اجتماعى است، باید داراى قدرتى برتر از قدرت افراد باشد تا بتواند از عهده وظایفش برآید. یكى از دلایل تشكیل حكومت، تأمین زندگى سعادتمندانه براى افراد جامعه است. البته این سخن بدان معنا نیست كه هرجا «حكومت» یا «دولت» وجود داشته باشد، ضرورتاً سعادت و رفاه اجتماعى تأمین شده، هرجومرج، ناامنى و ظلم ریشهكن مىگردد؛ بلكه وجود حكومت به منزله «شرط لازم» براى تحقق این امر است نه «شرط كافى». به عبارت دیگر، به منظور سعادت افراد جامعه و رفع ناامنى باید حكومت ایجاد
شود؛ امّا آیا هر حكومتى این كارآیى را دارد؟ و آیا هر حكومت كارآمدى به تنهایى از عهده این اهداف برمىآید؟ این پرسش، سخن دیگرى است كه اكنون در پى بیان پاسخ آن نیستیم؛ بلكه آنچه در صدد بیان آن هستیم طرف دیگر قضیه است و آن اینكه: جامعه بدون حكومت به سامان نمىرسد و حكومت «شرط لازم» است. این بدان معنا است كه براى تأمین هدف اصلى كه همان تأمین سعادت جامعه است، نیازمند شرایط و امور دیگرى نیز هستیم.
دلیل دوم: برخى كارها و فعالیتهاى اجتماعى به گونهاى است كه عملا داوطلب كافى براى انجام آن وجود ندارد؛ اگرچه ممكن است در پارهاى اوقات مردم خود تصمیم گرفته اقدامات لازم را به عمل آورند. براى مثال، جامعه نیازمند دستگاه یا مجموعهاى به نام «آموزش و پرورش» است. اگر مردم بخواهند، مىتوانند با اختصاص بودجه و صرف وقت و امكانات دیگر، مدرسه یا دانشگاه ساخته و بار مسؤولیت دولت را سبك كنند، ولى عملاً در اكثر جوامع، و بلكه در همه جوامع، داوطلب كافى براى تصدى «آموزش و پرورش» وجود ندارد. به عبارت دیگر، این كار ذاتاً از عهده مردم برمىآید، ولى در عمل، اقبال لازم و كافى براى انجام آن وجود ندارد.
دلیل سوم: تاریخ گذشته و تجربه زندگى بشر نشان دهنده وجود افراد متخلّف در هر جامعهاى است. این عده قوانین اجتماعى را زیر پا گذاشته و به موازین اخلاقى احترام نمىگذارند. انتظار یك جامعه اخلاقى و آرمانى كه همه مردم بدون استثنا موازین قانونى و اخلاقى را رعایت كنند، آرزویى دست نیافتنى است. به هر حال، قانونشكنى، تخلفات و تجاوز به حقوق دیگران كم و بیش در جوامع مختلف مشاهده مىشود. آنارشیستها معتقدند هرگاه تربیت اخلاقى در میان مردم رواج یابد، آنان به تجربه در مىیابند كه ضرر قانونشكنى و تخلف به خودشان باز مىگردد. در این حالت، مردم كمكم به قانون و مقررات اجتماعى تن مىدهند؛ بنابراین نیازى به حكومت نخواهد بود. اما واقعبینى و نگرش صحیح، مقتضى قضاوت دیگرى است. در هیچ جامعهاى در گذشته و حال، رعایت كامل موازین اخلاقى و مقررات اجتماعى تحقق پیدا نكرده و با اطمینان مىتوان گفت كه بعداً نیز تحقّق پیدا نخواهد كرد. البته این مطلب برهان عقلى ندارد، بلكه چنین پیشبینى و استنباطى براساس تجربههایى است كه وجود دارد. در ادیان و شرایع الهى و به خصوص در دین مقدس اسلام نیز این امر پذیرفته شده كه جوامع بشرى نیازمند دستگاهى است كه از ظلم و تخلفات و
بىعدالتىها جلوگیرى نماید و افراد متخلف را به مجازات برساند. حال اگر این مسؤولیت مهم به عهده خود مردم گذاشته شود و یا به پند و نصیحت بسنده شود، حقوق افراد اجتماع رعایت نمىشود و ظلم و تعدى گسترش مىیابد. بنابراین، دلیل سوم براى ضرورت حكومت، جلوگیرى از نقض قوانین عادلانه است، و همانگونه كه گذشت، جوامع گذشته بىنیاز از «حكومت» نبوده و به احتمال قریب به یقین، جوامع آینده نیز ـ هرچند رشد و تكامل داشته باشند ـ به نهاد «حكومت» نیازمند هستند. امروزه حتى در پیشرفتهترین كشورها كه گاهى «سمبل نظم و رعایت قانون» شناخته مىشوند، نیاز به «حكومت» كاملا محسوس است. هرگاه شرایط خاص پدید آید، بىنظمى، غارت و تجاوز به حقوق دیگران رخ مىدهد. در كشورهاى غربى معمولا قطع برق و خاموشى رخ نمىدهد. یكى از دوستانم كه در یكى از این كشورها تحصیل كرده، مىگفت: در یكى از شبها برف و تگرگ شدیدى بارید و طوفان نیز همه چیز را به هم ریخت. در این هنگام برق قطع شد و شهر حدود یك ساعت در خاموشى فرو رفت. در زمان خاموشى فروشگاههاى بسیارى غارت شد! و بىنظمى و هرجومرج عجیبى سرتاسر شهر را فرا گرفت! آرى! مردمى كه سمبل نظم و قانون بودند، آنگاه كه خود را فارغ از نظارت و كنترل دیدند، به حقوق دیگران تجاوز كرده، اموال آنان را غارت كردند! البته نظیر این قضایا فراوان است كه نشاندهنده اهمیت وجود دستگاه ناظر بر مردم است. هیچگاه نصیحت و سفارشهاى اخلاقى به تنهایى، نظم و قانون را براى جامعه به ارمغان نمىآورد و موجب سامان یافتن فعالیتهاى اجتماعى نمىگردد. باید دستگاه ناظرْ از قدرت كافى برخوردار باشد تا بتواند همگان را به تبعیت از قوانین عادلانه وادار كند.
آنچه گذشت، بیان ضرورت حكومت بود براى جلوگیرى از تخلفات و رفتارهاى خلاف قانونى كه از روى عمد و آگاهى صورت مىپذیرد. اما تعدى به حقوق دیگران همیشه ناشى از عمد نیست. در مواردى نیز، اشتباه، غفلت و یا جهل مركّب منشأ ایجاد اختلافها و تعدىها است. برخى اختلافات مالى مربوط به شركتها یا تقسیم ارث ناشى از عمد و قصد سوء نیست، بلكه هریك واقعاً خود را صاحب حق مىداند. در این حالت، نمىتوان به پند و اندرز بسنده نمود و از آنان خواست كه گذشت و بردبارى داشته باشند. همیشه توصیههاى اخلاقى، اختلافات و مشاجرات را پایان نمىدهد، چون گاهى هر یك خود را صاحب حق دانسته و دیگرى را ناحق مىداند. بنابراین، بخش قضایى حكومت، عامل تعیین كننده در رفع
اختلافها و خصومتها است. ناگفته نماند كه «دولت» حداقل داراى دو معنا است: گاهى منظور از «دولت» همان «حكومت» است كه تمام قوا اعم از مقننه، قضاییه و مجریه را شامل مىشود؛ و گاهى مراد از «دولت» تنها «قوه مجریه» است.
دلیل چهارم: گاهى براى یك مسأله خاص اجتماعى، دو یا چند دیدگاه مساوى وجود دارد كه هیچیك بر دیگرى ترجیحى ندارد و هریك از آن دو به تنهایى مىتواند راه صحیحى باشد. در این گونه موارد چنانچه عامل تعیین كننده، یعنى «حكومت» یا «دولت»، در مسأله مورد نظر دخالت نكند، مصالح اجتماعى از بین رفته، نقض غرض حاصل مىشود. مثال روشن آن «مقررات راهنمایى و رانندگى» است. براى سهولت رفتوآمد و كاهش مشكلات ترافیك مثلا لازم است وسایل نقلیه از یك طرف (سمت راست یا چپ) حركت كنند. در این میان، دلیل خاصى بر حركت وسایل نقلیه از سمت راست یا سمت چپ وجود ندارد. در عمل نیز كشورهاى گوناگون رویّه یكسانى ندارند. در برخى كشورها مانند: انگلستان و ژاپن، حركت وسایل نقلیه از سمت چپ و در بیشتر كشورها از سمت راست است. آنچه مهم است این است كه براى برقرارى نظم و سهولت رفتوآمد، همه وسایل نقلیه یك كشور باید از یك طرف حركت كنند؛ اما تعیین این مسأله بر عهده كیست؟ اگر تعیین مسیر بر عهده خود افراد و مردم گذاشته شود اختلاف نظر بروز مىكند: برخى سمت راست را برمىگزینند و عدهاى دیگر سمت چپ را اختیار مىكنند. چون سمت راست بر سمت چپ و یا بالعكس، هیچ ترجیح و مزیتى ندارد. دستگاه حكومت داراى «قدرت فرمان» و عامل تعیینكننده است و با تعیین یك مسیر خاص همگان را به رعایت آن ملزم مىكند.
به همین ترتیب اگر اهداف حكومت و چرایى تشكیل آن روشن شد، «وظایف كلى حكومت» نیز مشخص مىشود. بر این اساس، بر مبناى آنچه كه گذشت مشخص مىگردد كه از جمله اهداف حكومت، تأمین امنیت، نظم، عدالت و رفع خصومتها بر اساس مقررات عادلانه است. از این رو این وظایف به عهده دولت خواهد آمد و نفع آن عاید مردم خواهد شد و مردم نیز نسبت به این موارد «حق مطالبه» پیدا مىكنند. از آنجا كه «تكلیف» و «حق» متضایف هستند، هرگاه «دولت» موظف به ارائه اینگونه خدمات به مردم باشد، «مردم» نیز نسبت به دولت «حق مطالبه» پیدا مىكنند؛ چون اساساً دولت به منظور ارائه اینگونه خدمات به مردم و جامعه به وجود آمده است.
بنابراین از «اهداف تشكیل حكومت» مىتوان به «وظایف دولت» پى برد، كه البته این وظایف متناسب با اهداف است. به عبارت دیگر، دولت راهكارهاى تحقق اهداف را تأمین مىكند و هنگامى كه وظایف دولت روشن گردد، حقوق مردم ثابت مىشود؛ چون دولت ملزم به انجام این وظایف در مقابل مردم است تا نفع آن عاید مردم گردد.
«قدرت دولت» یك قدرت مافوق طبیعى و مافوق انسانى نیست. دولت كه عهدهدار ارائه خدمات به جامعه است، قدرت خویش را از عالم دیگر كسب نمىكند. در اینجا منظورم از قدرت، «قدرت فیزیكى» است نه «قدرت قانونى». قدرت فیزیكى داراى مصادیق گوناگونى است: گاهى دولت اهداف خود را از راه پول و تخصیص اعتبار محقق مىكند؛ گاهى از «زور» و قوه قهریه در راستاى اهداف خویش بهره مىبرد و در مواردى نیز از قدرت تدبیر و فكر بهره مىجوید. اكنون این پرسش مطرح است كه دولت، قدرت خویش را كه در ابعاد گوناگون جلوه مىكند، از چه منبعى به دست مىآورد؟
تذكر این نكته ضرورى است كه در اینجا گاهى مباحث خلط مىشود و در برخى مقالات، كتب و سخنرانىها بین «قدرت فیزیكى» و «قدرت قانونى» تفكیك لازم صورت نمىپذیرد. منظور از «قدرت قانونى» یا «مشروعیت» آن است كه آیا این شخص حق قرار گرفتن در این پُست و مقام را دارا است یا نه؛ و منظور از «قدرت فیزیكى» یا «مقبولیت» آن است كه آیا شخص مسؤول از طرف مردم پذیرفته مىشود یا نه؟
قبلا اشاره كردیم كه «دیدگاه اسلام» با «دیدگاه عرفى» در مورد «مشروعیت» یا «قدرت قانونى دولت» متفاوت است. به اعتقاد ما و بر اساس دیدگاه اسلامى، خداوند این حق را به شایستگان مىدهد و وظایف حكومت را به عهده ایشان مىگذارد؛ در حالى كه بر اساس نظامهاى عرفى و سكولار، «مردم» این نقش را ایفا مىكنند. در جلسات گذشته در این باره سخن گفتیم، از این رو، از تكرار و تفصیل بیشتر خوددارى مىكنیم. آنچه در اینجا در صدد بیان آن هستیم این است كه منشأ قدرت دولت چیست و دولت از كجا باید قدرت كسب كند؟ همانطور كه گذشت، صحبت از یك «قدرت ماورایى» نیست؛ چون مسؤول دولت، انسانى همانند انسانهاى دیگر است.
در هر حال در پاسخ پرسش فوق باید گفت: مردم باید این «قدرت عینى و اجرایى» را به دولت بدهند. به عبارت دیگر، اگر «مردم» یار و كمك كار «حكومت» یا «دولت» نباشند، هیچگاه دولت نمىتواند وظایف خویش را انجام دهد و اهداف حكومت مانند: ایجاد نظم، عدالت و تقویت ارزشها تحقق نمىیابد.
با توضیحاتى كه بیان شد فرق این دو نوع حكومت روشن مىشود. حكومتهاى دیكتاتورى با استفاده از انواع ابزار نظامى و غیرنظامى و سایر نیرنگها و شگردها، پایههاى حكومت خود را مستحكم مىكنند. در گذشته، اینگونه حكومتها عمدتاً با استفاده از نیروى نظامى و با اتكا به زور بازوى عدهاى معدود بر گُرده مردم سوار مىشدند؛ اما در زمان كنونى، حكومتهاى دیكتاتورى براى تحمیل اراده خود بر مردم از امكانات بیشترى مانند: قدرت علمى، قدرت مالى و اقتصادى، قدرت تبلیغاتى و نظایر آنها بهره مىبرند. حاكم دیكتاتور هیچگاه به تنهایى قدرت حكومت ندارد، بلكه نیازمند افراد یا گروههاى خاص است. اما حكومتهاى مردمى قدرت خویش را از توده مردم اخذ مىكنند و اتكایشان به زور بازو و قدرت و ثروت افراد و گروههاى خاص نیست. اتكاى حكومت مردمى به عموم مردم است، خواه حكومت اسلامى باشد یا حكومت عرفى و سكولار. در چنین حكومتى نیازمندىهاى دولت و اداره حكومت از طریق مالیاتى است كه خود مردم مىپردازند. چنانچه مردم از دادن مالیات سرپیچى كنند، دولت نمىتواند خدمات خویش را به مردم ارائه دهد. دولت صاحب ثروت یا گنج نیست! حتى اگر گنج هم در كار باشد، بالأخره روزى به اتمام مىرسد. همچنین دولت براى حفظ امنیت، برقرارى عدالت؛ و در حكومت اسلامى براى اقامه حدود و احكام الهى و تحقق بخشیدن به ارزشهاى معنوى و اسلامى، به كمك مردم احتیاج دارد. صلاح و سعادت جامعه منوط به عزم عمومى در حمایت از این دستگاه است؛ وگرنه وضع و تدوین هزاران قانون شدید و غلیظ، به تنهایى به جایى نمىرسد. نیز، اگر تنها گروههایى خاص یا عدهاى سرمایهدار با دولت همكارى داشته باشند و بقیه مردم از صحنه خارج باشند، رفاه و سعادت نصیب آن جامعه نمىشود. از این رو «دولت سالم»، خواه «اسلامى» یا «سكولار»، باید اتكایش به قدرت مردم باشد. البته در این میان، عدهاى نه تنها قصد همكارى با دولت و پشتیبانى از آن را ندارند،
بلكه راه تخلف و قانونشكنى را در پیش مىگیرند. چنین امرى در همه حكومتهاى مردمى كموبیش مشاهده مىشود؛ لذا یكى از وظایف دولت، مجازات متخلفان است. طبیعى است كه این عده، چون دولت با آنان برخورد مىكند، ناراضى خواهند بود، ولى به هرحال، «قدرت دولت» متكى به «عموم مردم» است. بنابراین مردم باید به دولت كمك كنند و در این زمینه «تكلیف» دارند. وقتى «تكلیف» مردم ثابت شد، دولت «حق مطالبه» این امر را از مردم خواهد داشت. از این رو حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)مىفرماید: وَ أمّا حَقّى عَلَیكُم فَالوَفاءُ بِالبَیعَةِ، و النَّصحیةُ فى المَشهَدِ و المَغیبِ، وَ الإِجابَةُ حینَ أَدعوكُم، والطّاعَةُ حینَ آمُرُكُم(1)= و امّا حق من بر شما این است كه به بیعت با من وفادار باشید و در آشكار و نهان برایم خیرخواهى كنید، هرگاه شما را فراخواندم اجابت نمایید و چون فرمان دادم اطاعت كنید. امام(علیه السلام) به مردم مىفرماید: واقعاً دلتان با من صاف باشد، خیرخواه من و در صدد یارىام باشید. در صدد توطئه و براندازى نباشید. به بیعت خود و عهد و پیمانى كه با من بستهاید وفادار باشید.
وفاى به بیعت، امرى است كه مربوط به عمل و در ارتباط با وظایف دولت است. به عبارت دیگر، بیعت و همكارى مردم، زمینه عملى را براى انجام وظایف حاكم اسلامى فراهم مىسازد. این همان چیزى است كه از آن به «مقبولیت» تعبیر مىشود؛ وگرنه مثلا «مشروعیت» حكومت على(علیه السلام) با بیعت مردم حاصل نشده است، بلكه مشروعیت حكومت آن حضرت را خداى متعال از سالها قبل تعیین كرده بود، منتها آن بزرگوار در مقام عمل نمىتوانست به تنهایى انجام وظیفه نماید. وقتى مردم اعلام آمادگى و وفادارى كردند، زمینه لازم فراهم شد و حضرت على(علیه السلام)عهدهدار پست حكومت گردید. پس بیعت و وفادارى مردم، شرط لازم براى حاكم اسلامى در انجام وظایف است و هیچگاه با بیعت، مشروعیت به دست نمىآید، بلكه مشروعیت نظام اسلامى از خدا است. امّا مشروعیت یك حق قانونى است كه اِعمال آن بدون كمك مردم امكان ندارد. البته اشاره كردیم كه مشروعیت در «نظام دینى» و «نظام سكولار» متفاوت است. طرفداران نظام سكولار معتقدند كه مشروعیت حكومت با رأى مردم حاصل مىشود.
ما نیز هیچگاه نقش مردم را نفى نمىكنیم، بلكه بر اهمیت آن تأكید داریم. تا كمك مردم نباشد، فعالیتهاى اجتماعى، و به طریق اولى كار حكومت به سامان نمىرسد؛ امّا در عین حال نباید آن را با مشروعیت خلط كرد.
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیضالاسلام، خطبه 34.
امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرماید، وقتى شما را براى جنگ و جبهه دعوت مىكنم، شما موظف به اطاعت هستید و باید براى جهاد بسیج شوید. امام(علیه السلام)اطاعت مردم را براى دل خویش نمىخواهد. او مصلحت جامعه و مردم را در نظر مىگیرد و بر اساس وظیفه، چنین امرى را صادر مىكند و بنابراین، اطاعت از فرمان او بر مردم لازم است.
به طور كلى، آنچه نظامهاى اسلامى را از نظام غیراسلامى متمایز مىسازد، مسأله ارزشهاى اسلامى و دینى است. رسالت حكومت اسلامى از آن جهت كه اسلامى است احیاى ارزشهاى اسلامى و مبارزه با بدعتها است.
در مورد این پرسش كه وظایف اصلى حكومت چیست، دو راه براى پاسخ وجود دارد: روش استقرایى و روش تحلیلى. در روش اول، جوامع امروز دنیا مورد بررسى قرار گرفته و نیازهاى آنها را مورد توجه قرار مىدهند. بدین وسیله، شمارى از نیازها شناخته مىشود و دولت در فعالیتهاى خویش موظف به تأمین آنها مىگردد. در روش دوم «زندگى اجتماعى انسان» مورد تحلیل قرار مىگیرد. هر چند این روش به نوعى متوقف بر استقرا است، ولى این استقرا با تحلیلهاى عقلى همراه است. براى مثال، ما در وجود خویش و از طریق وجدان، نیازهاى شخصى خویش را درك مىكنیم و هر فردى در زندگى خود در پى تأمین این نیازها است. شناخت این گونه نیازها، محتاج دلیل و برهان نیست؛ چون امرى است وجدانى و براى همه كس قابل درك است؛ مانند: نیاز به غذا، لباس، مسكن، همسر و امنیت. هر چند نیاز انسان به غذا، آب، پوشاك و مانند آنها با وضوح، قابل درك است، ولى در باره چگونگى تأمین این نیازها، اعم از فردى یا اجتماعى، دیدگاههاى گوناگونى وجود دارد. برخى معتقدند بشر اولیه در جنگلها و غارها به صورت «فردى» زیست مىكرده است. در آن هنگام، هنوز «زندگى اجتماعى» شكل نگرفته بود و طبیعتاً براى رفع گرسنگى خویش از آنچه در طبیعت مانند: گیاه و میوه وجود داشت، استفاده مىكرد. او براى فرار از سرما و گرما به جنگل و كوه پناه مىبرد و هرگاه باران یا برف مىبارید، غارها جایگاه امنى براى او محسوب مىشد. آنگاه كه زندگى اجتماعى شكل گرفت نوع تأمین نیازمندىها متفاوت گشت؛ براى مثال، تهیه خوراك و لباس از حالت بسیط آن خارج شد، تا این كه امروزه فعالیتهاى پیچیده و متعددى براى تهیه غذا و لباس صورت مىگیرد. كشاورزان براى كاشت و برداشت، زحمات زیادى متحمل مىشوند. محصول زحمات آنان، پس از طى چند واسطه و انجام عملیات گوناگون به دست ما مىرسد.
به عبارت دیگر، كشاورزى چندین نوع فعالیت علمى و صنعتى را به خودش اختصاص داده و وضعیت آن از حالت ساده خارج شده است و این نشاندهنده توسعه كشاورزى و در عین حال پیچیدگى آن است. براى حفظ و نگهدارى محصولات كشاورزى نیازمند صنایعى مانند: صنایع تبدیلى، بستهبندى، سردخانه و غیره، و نیز خدمات فرعى دیگر مانند: بازاریابى و صادرات هستیم. در مناطقى از زمین، محصولات كشاورزى خاصى به عمل مىآید كه چون بیش از مقدار نیاز و مصرف داخلى است، محصولات به خارج آن منطقه صادر مىشود و بدین صورت، مسأله تجارت مطرح مىشود.
از آنچه كه گفته شد روشن مىگردد، براى تأمین خوراك و تغذیه انسانها لااقل سه نوع فعالیت در جامعه به صورت گسترده وجود دارد: كشاورزى، صنعت و تجارت؛ در حالى كه زندگى انسانهاى نخستین، به صورت فردى بود. آنان از گیاه روى زمین، میوه جنگل و آب رودخانهها استفاده مىكردند و براى استراحت به غارها و مناطق دیگر پناه مىبردند. روابط پیچیده و گوناگون انسانها با یكدیگر در زندگى اجتماعى شكل گرفته و به تدریج گستردهتر و عمیقتر گشته است و در نهایت روابط بینالملل به وجود آمد. امروزه شاهدیم كه در دنیا حتى براى «رستورانها» شركتهاى بین المللى و چندملیتى(1) تأسیس مىشود. این شركتها براى عرضه مواد غذایى در بیشتر كشورها داراى شعبه هستند و از این طریق مواد غذایى خویش را به بازار مصرف مىرسانند. البته این مثال، تنها بیان یك نمونه بسیار كوچك از پیچیدگى و گستردگى زندگى انسانها در حالت اجتماعى آن است. امروزه مشاغل گوناگونى ایجاد شده كه فعالیتهاى علمى، صنعتى، تجارى و مدیریتى خاصّى را مىطلبد. وجود همه این فعالیتها، براى برطرف ساختن نیاز انسانها ضرورى است. حتى گروههاى كوچك انسان و جوامع محدودتر نیز نیازمند برنامهریزى، مدیریت، و نظارت هستند. در این ارتباطات گسترده و پیچیده اجتماعى، عدهاى سلطهطلب و سودجو هیچگاه به منافع و حق خویش بسنده نمىكنند و همیشه در صدد تجاوز به حقوق دیگران هستند.
1. شركتهاى چند ملیتى (Multinational Corporations) یا شركتهاى فرا ملى ( TransnationalCorporations) مؤسسهها یا واحدهاى اقتصادى خصوصى هستند كه مركز تصمیمگیرى اصلى و محل ثبت اولیه آنها در یك كشور معیّن مىباشد، اما دامنه فعالیت آنها در زمینههاى مختلف تجارى، صنعتى، مالى و به طور كلى اقتصادى، به گونهاى گسترده است كه از حدود مرزهاى ملى و قوانین و مقررات داخلى مركز اصلى فراتر مىرود و جنبه بینالمللى مىیابد. فعالیت چنین واحدهایى همواره با زندگى اقتصادى، اجتماعى و سیاسى كشورهاى محل فعالیت، در برخورد و اصطكاك مىباشد.
بر این اساس، جامعه انسانى نیازمند دستگاهى مافوق به نام «حكومت» یا «دولت» است تا بر فعالیتهاى اجتماعى نظارت داشته باشد. این نظارت از آن جهت مهم و ضرورى است كه نتیجه دستآوردهاى جامعه و فرآوردههاى علمى، صنعتى و كشاورزى در مسیر صحیح خویش قرار گیرد. به عبارت دیگر، لازم است این فرآوردهها به گونه درست تحصیل و در دسترس انسانها قرار گیرد و در این فرایند پیچیده و گسترده حقوق افراد از بین نرود. هدایت این فعالیتها و تأمین امنیت لازم براى آن، تنها با كار افراد یا گروههایى كه هر كدام براى خودشان كار مىكنند فراهم نمىگردد، بلكه در داخل هر جامعهاى نیازمند دستگاه ناظر هستیم تا هر گاه كمبود و كاستى از نظر مواد غذایى و سایر خدمات پدیدار گشت، فعالیتهاى اجتماعى را به گونهاى هدایت نماید كه نیاز افراد و جامعه برطرف شود. در این میان، گاه لازم است مثلا به كشاورزى توسعه داده شود یا مواد غذایى از خارج وارد گردد، و در واردات مواد غذایى، مثلا، لازم است تدبیرى اندیشیده شود تا بیشترین سود و كمترین هزینه لازم را در پى داشته باشد.
در مرحله بعد، جامعه انسانى نیازمند توزیع مناسب و عادلانه است، و در نهایت لازم است بر عملكرد متصدیان نظارت شود تا از سوء استفادهها و اجحافها جلوگیرى گردد. مثلا كشاورز براى كشاورزى نیازمند زمین، آب، كود و مواد و ابزار دیگر است. اكنون این سؤال مطرح است كه «زمین» به عنوان یكى از اساسىترین نیازهاى یك كشاورز، چگونه و بر اساس چه معیارى در اختیار كشاورزان قرار گیرد؟ اگر ملاك و مبنا در توزیع زمین و سایر منابع اولیه، قدرت و تبلیغات باشد، تنها عدهاى خاص از این منبع اولیه بهره خواهند برد و اكثریت مردم در تنگنا قرار مىگیرند. ما امروزه شاهد گسترش ظلم و ستم تحت عنوان: عدالت، صلح و حقوق بشر هستیم. فاصله فقیر و غنى بیشتر شده و روز به روز بر تعداد كسانى كه از گرسنگى و بیمارى مىمیرند افزوده مىشود؛ در حالى كه میلیونها تُن گندم و مواد غذایى دیگر توسط كشورهاى ثروتمند به دریا ریخته مىشود! آنان به آزادى مطلق در امر اقتصاد معتقد بوده و حق خود مىدانند قیمت مواد غذایى را در سطح بالا نگه دارند، گرچه در این راستا هزاران انسان از گرسنگى تلف گردند!
با توجه به آنچه گذشت یكى از دلایل ضرورت حكومت براى جامعه، جلوگیرى از ظلم و ستم، احقاق حق افراد و تأمین نیازهاى عمومى است. براى شناخت این نیازها و تعداد آنها،
مىتوان در ابتدا نیازهایى را مد نظر قرار داد كه در زندگى فردى قابل درك است. سپس این نیازها را در سطحى وسیعتر، یعنى زندگى اجتماعى، در نظر گرفت، و در نهایت این مسأله را مورد تحلیل قرار داد كه اساساً چه نوع فعالیتهاى اجتماعى بایستى در راستاى تأمین این نیازمندىها شكل گیرد، و در چه مواردى به «حكومت» و «دولت» احتیاج داریم.
از جمله نیازهایى كه به طور طبیعى براى همگان قابل تشخیص است «گرسنگى» است. نوزاد انسان به محض تولد و در ساعات اولیه زندگى نیاز به غذا را درمىیابد. انسان با رشد تدریجى خویش نیازهاى دیگرى را نیز درك مىكند؛ مانند: پوشاك، مسكن و همسر. عموم نیازهاى مادى از این قبیل هستند؛ یعنى یا از ابتداى زندگى قابل احساس و دركاند و یا با رشد تدریجى بشر شناخته مىشوند. علم هم تاكنون بسیارى از راههاى لازم براى پاسخگویى به این نیازها را شناخته و آنها را در اختیار بشر قرار داده است. در این كه دولتها باید براى تأمین نیازهاى مادى مردم و جامعه تلاش كنند تقریباً هیچ اختلافى نیست. از این رو تمام دولتها تأمین نیازهاى مادى مردم را وظیفه خود مىدانند. هر دولت و هر سیستم حكومتى در دنیا وزارتخانههایى همچون: كشاورزى، صنعت، مسكن، نیرو، راه، تجارت، بهداشت و غیره دارد. نیاز به این گونه امور كاملا براى مردم ملموس و محسوس است.
اما آیا نیازهاى انسان در «نیازهاى مادى» خلاصه مىشود یا نیازهاى دیگرى نیز در میان است؟ این جا است كه اختلافى اساسى بین حكومتهاى دینى و حكومتهاى مادى و لاییك پیدا مىشود. حكومتهاى دینى در پى اجراى احكام دینى و ارزشهاى الهى در جامعه هستند؛ در حالى كه این امر در حكومتهاى مادى و لاییك هیچ جایگاهى ندارد. این اختلاف به اختلاف در شناخت انسان بازمىگردد.
به طور كلى دو نوع نگرش در باره «انسان» وجود دارد كه تنها مربوط به دورههاى اخیر هم نیست، بلكه از گذشته بسیار دور نیز این دو نگرش كلى وجود داشته است. یك گرایش این است كه انسان تنها همین بدن مادى است و حیات انسان با تولد از مادر آغاز و با مردنش پایان مىپذیرد! زندگى جز همین زندگى در دنیا نیست و وجود ما در همین چند سال بین تولد و مرگ خلاصه مىشود.
كسانى كه این گونه مىاندیشند، طبعاً نیازمندىهاى انسان را در امور مادى خلاصه مىكنند و همّ آنان نیز تأمین نیازها و منافع فردى است. صبح كه از خواب برمىخیزند در اندیشه سیر كردن شكم گرسنه خویش هستند، ظهر نیز در فكر سیر كردن خودند و تا شب نیز همین اندیشه را در سر مىپرورانند. در مورد سایر احتیاجات، مانند: پوشاك، مسكن، تفریح، بهداشت و همسر نیز همینگونه است. انسان مادى تنها امور مادى را مدنظر قرار مىدهد و به جز آن نمىاندیشد: وَ قالُوا إِنْ هِیَ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِین(1)= و گفتند: جز زندگى دنیاى ما (زندگى دیگرى) نیست و برانگیخته نخواهیم شد.
در چنین تفكرى هر مسأله دیگرى نیز مطرح شود در راستاى تأمین نیازهاى بدن است؛ چیزهایى از قبیل: امنیت، رفاه، كار و نظایر آنها. به تصور این عده، این گونه امور و حتى «احترام اجتماعى» از توابع و لواحق بدن مادى است. انسان احتیاج به «احترام» دارد، به موقعیت اجتماعى در جامعه علاقه داشته و مایل است كسى او را تحقیر نكند. به گمان این گروه، «احترام» نیز از «شؤونات بدن مادى»است.
گرایش دیگر در مورد «حیات انسان» گرایش الهى و دینى است كه انبیاى عظام آن را براى ما به ارمغان آوردهاند. پیامبران سخن دیگرى را مطرح ساختند كه درست مقابل اعتقاد مادیون است. پیامبران گفتند: انسان تنها این بدن نیست، زندگىاش با مرگ خاتمه نمىیابد و نیازهایش نیز تنها نیازهاى مادى نیست. این سخن پیامبران همیشه در ابتدا براى مردم عجیب بود و عكسالعملهاى شدیدى را در پى داشت. اگر چه در صدد توضیح مفصل این مطلب نیستیم، ولى باید تأكید كنیم كه مشكلترین امرى كه انبیا در مقام ابلاغ رسالت خویش با آن روبهرو بودهاند و سرسختانهترین مقاومتها را به دنبال داشته، مسأله «حیات پس از مرگ» است. آیا به راستى پس از مرگ خبرى است؟! آیا زندگى دیگرى در پى زندگى دنیا وجود دارد؟! آیا ما دوباره زنده مىشویم؟! مردم زمان پیامبران دور یكدیگر مىنشستند و خبرهایى را كه به نظرشان داغ، عجیب و خندهدار بود بازگو مىكردند. یكى از خبرهاى عجیب و خندهدار نزد آنان این بود كه مىگفتند یك نفر آمده و مىگوید انسان پس از مرگ، در حالى كه استخوانهایش خاك شده است، دوباره زنده مىشود. با گفتن این سخن، همه حضّار با صداى بلند مىخندیدند!! وَ قالَ الَّذِینَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُل یُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّق إِنَّكُمْ لَفِی خَلْق
1. انعام (6)، 29.
جَدِید. أَفْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ...(1)= و كسانى كه كفر ورزیدند، گفتند: آیا مردى را به شما نشان دهیم كه شما را خبر مىدهد كه چون كاملا متلاشى شدید (باز) قطعاً در آفرینشى جدید خواهید بود؟ آیا (این مرد) بر خدا دروغ بسته یا جنونى در او است؟ به اعتقاد آنان این كه خدا چنین سخنى را گفته باشد كذب بوده و افترا بر خدا است و احتمالاً گوینده سخن دیوانه شده است! «جِنّة» به معناى دیوانگى است. از نظر آنان هرگز انسان عاقل چنین مطلبى را اظهار نمىكند!
آرى! رسالت پیامبران در ابلاغ مسأله «حیات پس از مرگ» بسیار دشوار بود. آنان زحمات فراوانى براى ایجاد این باور در ذهن مردم متحمل مىشدند. در تعالیم پیامبران، زندگى هفتاد هشتاد ساله یك انسان در این دنیا حكم یك «زندگى جنینى» را داشته و مقدمهاى براى یك زندگى اصلى و جاودانه است.
آنچه بیان شد، یعنى ایجاد باورِ «حیات پس از مرگ»، تنها یك بُعد رسالت پیامبران بوده است، كه معمولا هم عده بسیار كمى به آنان ایمان مىآوردند و در اكثر موارد با انكار، تمسخر، نسبت جنون، كذب و نظایر آن روبهرو مىشدند. بُعد دیگر سخن پیامبران مربوط به همین دنیا است؛ این كه زندگى دنیا منحصر به این «بدن» نیست، بلكه شما داراى «روح» نیز هستید كه آن قابل دیدن نیست و ارزش و شرف شما نیز به همان روح شما است. همچنین روح نیز همانند بدن داراى نیازمندىهایى است و نیازهایش با بدن متفاوت است.
بنابراین تلاش پیامبران براى ایجاد دو نوع شناخت براى انسان بود: یكى حیات پس از مرگ؛ و دیگرى مربوط به «حقیقت انسان». انبیا مىفرمودند غیر از این بدن، چیز دیگرى در وجود شما هست و آن عبارت از «روح الهى» است: فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِین(2)= پس وقتى آن را درست كردم و از روح خود در آن دمیدم، پیش او به سجده در افتید.
تعالیم دینى مىگوید شرف و انسانیت انسان وابسته به «روح» است و اهمیت آن به مراتب بیش از «بدن» است. نسبت «بدن» به «حقیقت انسان» همانند «لباس» است. انسان لباس خویش را در مىآورد ولى انسانیتش همچنان محفوظ است. «بدن» نیز ابزارى براى فعالیتهاى «روح» و جامهاى براى روح به شمار مىرود، و مردن در واقع كندن این جامه است. «انسان» با مرگ از بین نمىرود، بلكه باقى است تا بار دیگر در عالمى دیگر كه ابدى است برانگیخته شود.
1. سبأ (34)، 7ـ8.
2. حجر (15)، 29؛ ص (38)، 72.
انسان غیر از بدن، داراى عنصرى دیگر به نام «روح» است و بلكه عنصر اصلى وجود انسان همان روح او است. روح الهى در انسان دمیده شده و او را اشرف مخلوقات كرده است. آن گاه كه خداوند روح خویش را در انسان دمید، فرمود: ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِین(1)= آنگاه آفرینشى دیگر پدید آوردیم، فرخنده است خدا كه بهترین آفرینندگان است.
اكنون این پرسش مطرح مىشود كه روح چه نیازهایى دارد؟ آیا احتیاجات روح همان نیازهاى بدن است؟ آیا هدف، تنها سیر كردن شكم است یا هدفى فراتر وجود دارد؟ پاسخ این است كه گرچه هدف اصلى خلقت انسان تكامل روح او است، اما خلقت انسان به گونهاى است كه این تكامل در سایه تعامل روح با بدن حاصل مىشود. فطرت الهى اقتضا كرده كه روح به بدن تعلق گیرد تا بتواند با اراده و اختیار خویش، وجود خود را به كمال برساند. شرف انسان بر تمام موجودات حتى بر فرشتگان، در این جهت است كه با اراده خویش خود را بسازد و سرنوشتش را تعیین سازد. این سخن انبیا است و پس از آن بسیارى از حكما و بزرگان نیز این سخن را قبول كردهاند.
همانگونه كه گذشت، نیازهاى مادى و فیزیكى انسان در زندگى اولیه بسیار ساده بود و آنگاه كه این نیازها در ظرف «جامعه» و «زندگى اجتماعى» قرار گرفت، گسترده و پیچیده گردید. از این رو نهادهاى اجتماعى پدید آمد. یكى از این نهادها نهاد دولت و حكومت بود. اولین دولتها و حكومتها نسبتاً ساده و بسیط بودند و پیچیدگى چندانى نداشتند. اما به مرور با پیشرفتها و تغییراتى كه در عرصه جامعه و زندگى اجتماعى بشر به وجود آمد، لازم بود تا دولت در شكل سازمانها و وزارتخانهها با تشكیلاتى گسترده و پیچیده ایجاد گردد تا بتواند تمام نیازهاى انسان را در ظرف زندگى اجتماعى تأمین كند. اكنون با توجه به این كه روشن شد انسان داراى روح است و نیازهایى دارد كه تأمین آنها ضرورى است، این سؤال مطرح مىشود كه آیا دولت و حكومت در این راستا وظیفهاى به عهده ندارد؟! آیا وظیفه دولت تنها تأمین رفاه و امنیت است؟!
اگر تعالیم دینى را مد نظر قرار دهیم، باید بگوییم، دولتى كه تنها نیازمندىهاى حیوانى و مادى انسان را برطرف مىسازد «دولت حیوانات» است. دولت آنگاه «دولت انسانى» است كه
1. مؤمنون (23)، 14.
نیازهاى ویژه «انسان» را مدّ نظر داشته، در صدد تأمین آن برآید. تأمین نیازهاى مادى در قالب كار جمعى و گروهى و بر اساس تشكیلات و نظم و قانون، مایه فخر و مباهات براى انسان نیست. در میان حیوانات موجوداتى وجود دارند كه بسیار بهتر از جوامع انسانى نیازهاى مادى خویش را تأمین مىكنند، با این تفاوت كه ظلم و ستم در میان آنان وجود ندارد و یا بسیار نادر است. تحقیقاتى كه درباره زندگى «موریانه» و «زنبور عسل» شده نشان مىدهد كه این حیوانات بسیار كوچك داراى زندگى اجتماعى بسیار پیشرفته و متكاملى هستند. حشره كوچكى همانند «زنبور عسل» از گُل، یعنى از لذیذترین، لطیفترین و زیباترین اشیا ارتزاق كرده و آن را به صورت بهترین غذاى طبیعى در اختیار انسان قرار مىدهد. این حشره كوچك در زندگى خویش كه یك زندگى اجتماعى است، داراى تشكیلاتى بسیار منظم است. در این زندگى جمعى، نیازهاى همه زنبورها تأمین مىشود و چنانچه عدهاى از وظایف خود تخلف كنند، بلافاصله مجازات مىشوند. زندگى «موریانه» حتى از زندگى «زنبور عسل» نیز پیچیدهتر است.
پس، این كه انسان تنها نیازهاى مادى و امنیت خویش را تأمین كند افتخار نیست؛ چه این كه در نهایت یك «زندگى حیوانى منظم» خواهد داشت. زندگى انسان آن گاه شایسته نام انسانیت است كه بُعد معنوى و روحىاش رشد كند، وگرنه تأمین نیازهاى مادى بین همه حیوانات مشترك است. اگر حقیقت انسان همان روح است و شرف او به روح الهى است، بنابراین مهمترین نیازمندىهایش نیز نیازهاى روحى است. بهترین خدمت به انسان، پاسخگویى به این نیازها است. دولتى شایسته نام یك «دولت انسانى» است كه همّ خویش را در راه نیازهاى معنوى انسان مصروف دارد؛ وگرنه خادم شكم و شهوت انسانها خواهد بود.
بسیارى از اختلافنظرها بین «مكتب انبیا» و «مكتبهاى مادى» به اختلاف دیدگاه آنها در انسانشناسى بازمىگردد؛ اختلافى كه در تمام مسایل علوم انسانى و از جمله حقوق و سیاست تأثیرگذار است. اگر كسى باور داشته باشد كه انسان فقط این بدن مادى نیست، بلكه حقیقت انسان روح او است و نیازهاى روحى و معنوى او است كه اصالت دارد؛ چنین كسى اگر به یك منصب اجتماعى برسد، براى تأمین نیازهاى معنوى جامعه تلاش مىكند. اما كسانى كه باور ندارند كه انسان داراى چنین حقیقتى است، یا اگر باور دارند، فكر مىكنند رشد آن فقط در سایه فعالیتهاى فردى است و ربطى به مسایل اجتماعى ندارد؛ در آن صورت، وظیفه حكومتى خویش را مربوط به امور معنوى نمىدانند.
یك دولت آنگاه «دولت انسانى» و به طریق أولى «دولت اسلامى» خواهد شد كه دو مطلب را قبول داشته باشد: یكى این كه انسان تنها این بدن مادى نیست، بلكه جزء اصلى و جزء اشرف انسان، روح او است و بالاترین نیازمندىهاى انسان، نیازهاى روحى و معنوى است؛ دوم این كه رشد معنوى انسان و تأمین نیازهاى روحى او در سایه زندگى اجتماعى بهتر و بیشتر تأمین مىگردد و اصلا یكى از افتخارات زندگى اجتماعى این است كه بتواند كمكى به رشد انسانها كند. اگر دولت و حكومتى این دو امر را باور داشته باشد، طبیعتاً اهتمامش به امور معنوى و روحى بیش از امور مادى خواهد بود و شاخصه «دولت انسانى و اسلامى» را خواهد داشت.
اخیراً این مطلب زیاد تكرار مىشود كه مسایل معنوى امرى شخصى و مربوط به حوزه خصوصى افراد است! سكولاریسم معتقد است كه مسایل معنوى كاملا جنبه شخصى و فردى داشته و به مسایل اجتماعى كه حوزه كار دولت و حكومت است ربطى ندارد! به اعتقاد پیروان سكولاریسم، اگر انسان داراى بُعد معنوى و روح الهى است، این امر ربطى به زندگى اجتماعى ندارد، بلكه هر كس تنها در زندگى شخصى خود مىتواند در پى آن باشد! اما به نظر ما این اعتقاد بىاساس است و تكامل انسان در مسایل معنوى كاملا با حوزه مسایل اجتماعى در ارتباط است. توضیح این مسأله مجالى دیگر را مىطلبد و ما در این جا فقط اشارهاى كوتاه به این بحث مىكنیم.
یكى از برجستهترین امتیازات انسان، بُعد علمى او است و در همه ادیان مخصوصاً در دین اسلام به آموختن دانش و كسب معلومات، بسیار سفارش شده است. اما اگر «زندگى اجتماعى» وجود نداشت و كسى مىخواست علم بیاموزد، چه مقدار مىتوانست در راه كسب دانش موفق باشد؟ در این صورت، مدرسه، دبیرستان، دانشگاه و حوزه علمیه وجود نداشت و كسب پیشرفت علمى تقریباً نزدیك به صفر بود. این همه بركاتى كه با كمك علم براى بشر پیدا شده، در سایه «اجتماع» فراهم آمده است. اگر اجتماع نباشد مدرسه، دانشگاه و استاد نخواهد بود. در این حالت، چگونه رشد علمى حاصل مىشود و چگونه ممكن است افراد به تنهایى به مراتب علمى نایل آیند؟!
شبیه همین مسأله در تكاملهاى معنوى وجود دارد. همان گونه كه معلم در انتقال مفاهیم نقشى مهم دارد، یك مربى اخلاق نیز در رشد روحى و معنوى اثرگذار است، تا آنجا كه گفتهاند: بدون مربى و استاد اخلاق، تكامل معنوى میسّر نیست.
پس همانگونه كه زندگى اجتماعى براى تأمین ابعاد مادى انسان مؤثر است و هر مقدار روابط پیچیده اجتماع به گونه صحیح اداره شود، نیازهاى مادى انسان بهتر و بیشتر تأمین مىگردد، در بُعد معنوى نیز همین طور است. هر قدر جامعه سالمتر باشد و مدیریتى صالحتر بر آن حاكم باشد، زمینه پیشرفتهاى معنوى و اخلاقى در جامعه فراهمتر خواهد بود. اینها از بركات زندگى اجتماعى است.
بنابراین ما براى رفع نیازهاى مادى خویش به دستگاه «حكومت» نیازمندیم تا از طریق وزارتخانههاى كشاورزى، صنعت، تجارت و سایر نهادها، با مدیریت، برنامهریزى و نظارت این مسایل را سامان دهد. علاوه بر آن، وظیفه مهمتر حكومت این است كه وزارتخانههایى با تشكیلات متناسب براى رشد معنوى و اخلاقى افراد در نظر بگیرد. در حكومتهاى لاییك به این گونه امور توجهى نمىشود و البته از آنان توقعى نیست. آنان نه به روح معنوى و انسانى معتقدند و نه به زندگى ابدى ایمان دارند: وَ قالُوا إِنْ هِیَ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِین(1)= و گفتند: جز زندگى دنیاى ما (زندگى دیگرى) نیست و برانگیخته نخواهیم شد.
قرآن كریم در مقابل این دنیاپرستان مىفرماید: فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیا ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ ...(2)= پس، از هر كس كه از یاد ما روى برتافته و جز زندگى دنیا را خواستار نبوده است، روى برتاب. این منتهاى دانش آنان است.
انبیا آمدهاند تا آدمیان را متوجه بُعد حقیقى انسان، و زندگى پس از مرگ نمایند. انسان باید به این بینش برسد كه زندگى چند روزه در مقایسه با زندگى آخرت در حكم صفر است. زندگى دنیا گرچه هزار سال طول بكشد در مقایسه با زندگىِ بىنهایتِ پس از مرگ نسبتى بسیار ناچیز
1. انعام (6)، 29.
2. نجم (53)، 29ـ30؛ برخى آیات دیگر در زمینه روىگردانى از كفار و مشركین از این قرار است: نساء (4)، 63 و 81؛ انعام (6)، 68 و 106؛ حجر (15)، 94؛ سجده (32)، 30 و توبه (9)، 95.
دارد. حتى به فرض اگر انسان داراى زندگى یك میلیارد ساله در دنیا باشد، در مقابل زندگى آخرت شبیه صفر است؛ چون بین متناهى و نامتناهى نسبتى وجود ندارد.
اما آنچه سرنوشت انسان را در آن سراى ابدى و بىنهایت تعیین مىكند همین زندگى پنجاه، شصت ساله دنیا است. به همین دلیل نیز انبیا تلاش كردند، زجر كشیدند و خونها دادند تا زندگى انسانها در این دنیا سر و سامان و نظمى پیدا كند و عدالت در جامعه حاكم گردد. بدین ترتیب انبیا در راستاى تأمین سعادت ابدى و آخرتى انسان، لازم بود براى زندگى این جهانىِ بشر، چه در بعد فردى و چه در بعد اجتماعى برنامه ارائه بدهند و این كار را هم كردهاند.
همان گونه كه اشاره كردیم، اختلاف اساسى بین دولتهاى لاییك و دولتهاى دینى در این است كه دو گونه شناخت در مورد انسان وجود دارد. طبیعى است كه این «اختلاف در شناخت انسان» در تمام مسایل اثر مىگذارد. گاهى از یك مسؤول دولت اسلامى پرسیده مىشود: چرا نسبت به امور معنوى و اخلاقى مردم بىتوجه هستید؟ و اساساً چرا این همه برنامههاى ضد اخلاقى در جامعه اسلامى وجود دارد؟! در پاسخ مىگوید: ما نسبت به امور دینى و اخلاقى وظیفهاى نداریم!! وقتى گفته مىشود: «وزارتخانه» شما پسوند «اسلامى» دارد، در جواب مىگوید: كار وزارتخانه ما تنها ترویج «هنر» و «زبان فارسى» و «موسیقى» است و نام «اسلامى» مانند همه اسمهایى است كه اول انقلاب روى «شوراها» و «انجمنها» گذاشتند: شوراى اسلامى كارخانه، انجمن اسلامى فلان و...؛ همانطور كه هیچ كدام از آنها مسؤولیتى در قبال اسلام و اخلاق و معنویات نداشتند، وزارتخانه ما هم كارى به اینهاندارد!!
اگر این دولت، دولت اسلامى است پس در كجا باید به مسایل دینى و اسلامى بپردازد؟! كدام دستگاه یا نهاد دولتى باید به بُعد روحى، معنوى و اخلاقى انسان توجه كند؟! تفكر آن مسؤول و وزیر از اینجا ناشى مىشود كه الگو را از دولتهاى لاییك گرفتهاند كه اصلا انسان را غیر از همین بدن مادى، چیز دیگرى نمىدانند. اگر الگو را از آنان بگیریم عملكرد ما و نتیجه كار ما هم شبیه آنان خواهد شد.
قانونگذار و مجرى قانون در دولت اسلامى با قانونگذار و مجرى در دولت غیر اسلامى تفاوت بنیادین دارد. روح قانون و هدف قانونگذار در دولت اسلامى تأمین مسایل معنوى است. او وقتى قلم روى كاغذ مىبرد خدا، قیامت و دین را مدّ نظر دارد. او مىخواهد احكام و
تعالیم اسلام اجرا گردد. مجرى قانون نیز روح قانون و هدف قانونگذار را مدّ نظر قرار مىدهد، تا دستورات دین به خوبى اجرا گردد.
بار دیگر بر این نكته تأكید مىورزیم كه تفاوت اساسى دولت اسلامى با دولت غیراسلامى مربوط به اصل «انسانشناسى» است. ما باید بار دیگر به خویشتن خویش بازگردیم و خودمان را بشناسیم. باید به این پرسش كه «انسان چیست؟» پاسخ دهیم. از این رو، گفته شده كه اولین قدم براى اصلاح نفس و تكامل، «خودشناسى» است. آیا انسان پس از مرگ تمام مىشود یا نه؟ آیا غیر از این بدن كه مىپوسد و از بین مىرود چیز دیگرى به نام «عنصر انسانى و روحى» وجود دارد؟ اگر به این سؤالهاى اساسى پاسخ مناسب ندهیم راه به جایى نخواهیم برد و در شناخت وظایف خویش با اشتباهاتى غیرقابل جبران روبهرو خواهیم شد. پاسخهاى اشتباه به این پرسشها مىتواند موجب گردد كه ما در مقابل تأمین نیازهاى روحى خود و دیگر افراد جامعه احساس وظیفه نكنیم. حداكثر این است كه براى مردم در امور دینى آزادى قایل شویم و بگوییم، مردم براى نماز خواندن در مسجد و روضهخوانى در حسینیه آزادى دارند؛ تازه آن هم به دلیل رعایت احترام به آزادى! البته در كنار آن نیز مردم آزادند كه در مراسم دیگر، نظیر جشنهاى ملى آن كار دیگر كنند!
بدین ترتیب اگر باور كردیم كه «حقیقت انسان» چیزى دیگر غیر از بدن است؛ همان گونه كه در مجموعه دولت و حكومت داراى طب پیشگیرى، بهداشت و درمان هستیم، باید براى مسایل اخلاقى نیز برنامه داشته باشیم و نباید نسبت به مفاسد اخلاقى در جامعه بىتفاوت باشیم.
اگر انسان به تنهایى و به دور از دیگران زندگى كند، فقط مسایل شخصى و نیازهاى فردى خودش برایش اهمیت دارد. براى چنین كسى مسایلى از قبیل: ترافیك، نظافت و بهداشت عمومى، روابط اجتماعى، مالكیت اشیا و نظایر آن مطرح نیست. او خودش هست و خودش و هر كار كه بخواهد مىتواند انجام دهد. اما آن گاه كه افراد در كنار یكدیگر قرار گرفته زندگى اجتماعى را به وجود آورند، علاوه بر مسایل و نیازهاى فردى، نیازها و مسایلى از قبیل آنچه ذكر كردیم مطرح مىشود. به عبارت دیگر ، غیر از نیازهاى فردى مانند: غذا، پوشاك و سرپناه؛ سلسله فعالیتهایى نیز به منظور تأمین نیازمندىهاى جامعه ضرورى مىشود.
براى یك فرد كه به تنهایى زندگى مىكند این پرسشها مطرح نیست كه: این زمین متعلق به كیست؟ آیا از این جنگل مىتوان استفاده كرد؟ آیا مىتوان از این نهر ماهى گرفت؟ چون او یك «فرد» است و معارضى ندارد ؛ ولى وقتى «زندگى اجتماعى» شكل گرفت، اگر مثلا تنها یك چشمه آب وجود داشته باشد ، باید آب آن بین افرادى كه در اطراف چشمه زندگى مى كنند تقسیم گردد و هر كس ساعتى معیّن یا روزى معیّن بتواند از آب چشمه براى مزرعه خویش استفاده كند. منابع دیگر نیز باید تقسیم شود تا همه افراد اجتماع بتوانند از آن استفاده كنند. در این حالت «مالكیت اجتماعى» پدید مىآید و این اموال به شخص خاصى تعلق نخواهد داشت. پارك ها ، خیابانها ، مكانهاى عمومى، برق ، آب ، فاضلاب و... براى تأمین نیازهاى یك فرد نیست. نمى توان گفت: این بخش از این اموال عمومى متعلق به این فرد ، و آن بخش متعلق به فرد دیگر است . به دیگر سخن ، غیر از این كه هر فرد داراى اموال خصوصى، مانند: زمین ، خانه، مزرعه، كارخانه، وسیله نقلیه و غیره است ، باید اجازه استفاده از خیابان ، پارك و دیگر مراكز عمومى را دارا باشد . در این حالت ، مالكیت شخص مطرح نیست ، بلكه عموم افرادى كه در این منطقه زندگى مىكنند باید حق استفاده از این مراكز و امكانات را دارا باشند.
نیازهاى اجتماعى به صورتهاى گوناگون ظاهر مىشود. برخى نیازهاى اجتماعى، نیازهایى است كه هر دولت موظف به تأمین آن است ؛ چه دولت اسلامى باشد ، چه دولتى كه اعتقاد به دین و مذهب ندارد و یا اگر معتقد به دین است، دخالت دین در عرصه مسایل اجتماعى را قبول ندارد.
به طور كلى نیازهاى اجتماعى بشر را مىتوان همچون نیازهاى فردى بشر به دو دسته: نیازهاى مادى و نیازهاى معنوى تقسیم كرد. همچنان كه قبلا اشاره كردیم از دیدگاه اسلام، دولت و حكومت مسؤول تأمین هر دو دسته نیازهاى مادى و معنوى جامعه است. در گذشته كه زندگى اجتماعى ساده بود، نیازهاى مادى و اقتصادى جامعه نیز ساده بود و با برنامهریزى محدود تأمین مىگردید؛ ولى امروزه زندگى اجتماعى پیچیده شده و ابعاد و شؤون آن گوناگون گشته و روابط اجتماعى انسانها از گستردگى فوقالعادهاى برخوردار شده است. بنابراین نیازهاى چنین جامعهاى بیشتر خواهد بود. همچنین نیازهاى معنوى جامعه نیز گسترش پیدا كرده، و بنابراین متصدیان امر باید با تعیین ضوابط و قوانین دقیق و مناسب، نیازهاى معنوى جامعه را تأمین كنند. اكنون بحث ما در باب «نیازهاى مادى» است و در جلسات آینده به «نیازهاى معنوى» خواهیم پرداخت.
از گذشته بسیار دور این پرسش براى دانشمندان مطرح بوده است كه اساساً غیر از «مالكیت شخصى» چه نوع مالكیت دیگرى را مىتوان در نظر گرفت و اعتبار كرد؟ آیا در مورد برخى چیزها مىتوان همه را مالك دانست و مثلا بگوییم، همه حق دارند از مراكز عمومى، مانند: پاركها و جنگلها استفاده كنند؟ در این صورت، حق استفاده از مراكز و امكانات عمومى براى همگان چگونه قابل اعتبار و فرض است؟ در این باره بحثهاى گستردهاى مطرح شده و تاریخچه این مباحث بسیار طولانى است. آنچه بیانش در اینجا مهم است، بیان «دیدگاه اسلام درباره مالكیت عمومى» است.
غیر از مالكیت فردى، نوع دیگرى از مالكیت به نام: «مالكیت جامعه اسلامى» وجود دارد. در این نوع مالكیت حتى كسانى كه هنوز به دنیا نیامدهاند، در ملك شریك هستند و حق استفاده
از آن را دارند. به عبارت دیگر، تمام مسلمانان، نسل اندر نسل و تمام نسلهاى آینده تا روز قیامت، هر كس كه در جامعه اسلامى به دنیا آید، در این ملك شریك هستند. این یك نوع «مالكیت عمومى» است كه در اسلام براى جامعه در نظر گرفته شده است. این نوع مالكیت داراى مصادیق متعدد است. یك مصداق آن كه همه فقها برآن اتفاق نظر دارند «اراضى مفتوح العنوة»(1) است. توضیح آن كه: هر گاه جنگى به رهبرى یا اذن پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) یا امام معصوم(علیه السلام) یا شخص مأذون از ناحیه امام(علیه السلام)صورت پذیرد و مسلمانان پیروز شده و دشمنان تار و مار گردند؛ در این حالت، سرزمینهاى دشمن كه به تصرف نیروهاى اسلام درآمده و با قهر و غلبه فتح شده است، «زمینهاى مفتوح عنوة» محسوب مىگردد.
اما مالك این زمینها كه به دست مسلمانان افتاده كیست؟ در حال حاضر مالك آن كفار نیستند، چون آنها یا كشته شدند، یا فرار كردند و یا به دست مسلمانان اسیر گشتند. در مورد مالكیت این گونه سرزمینها، در تمدنهاى گوناگون، قوانین متفاوتى وجود دارد: برخى، مالك این زمینها را «دولت موقت» مىدانند. برخى در زمانهاى گذشته كه بیشتر جنگهاى قبیلهاى در میان بود، «جنگجویان» را مالك مىدانستند. به اعتقاد این عده، هر كس در جنگ شركت داشت، مالك این زمینها مىشد و در پایان جنگ زمینها را بین جنگجویان و سربازان تقسیم مىكردند. در این حالت، مالكیت از نوع «مالكیت شخصى» بود و سربازان مىتوانستند مثل اموال دیگر خویش در آن تصرف كنند؛ براى مثال، در آن زراعت كنند، بفروشند و یا به طرقى به دیگران واگذار كنند.
اما از نظر قوانین اسلام نه «دولت» و نه «جنگجویان» هیچ كدام مالك این زمینها نیستند.
1. مفتوح عنوة، مفتوح العنوة، مفتوحة عنوة: در لغت به معناى: گشوده شده به قهر و زور، و در اصطلاح فقه عبارت است از زمینهاى آباد كه مسلمانان از دیگران از راه قهر و غلبه، از طریق به كار بردن قواى نظامى به اذن امام گرفته باشند؛ خواه در این بین عقد صلحى هم واقع شده باشد، و به موجب آن زمینهایى به مسلمانان واگذارده باشند، خواه نه. ولى اگر قبل از به كار بردن قواى نظامى صلحى واقع شود و زمینهایى به مسلمانان واگذار شده باشد، این زمینها مشمول عنوان مفتوح عنوة نیست و جزو «اراضى انفال» محسوب است. هم چنین است اگر اراضى مذكور با اعمال قواى نظامى بدون اذن امام(علیه السلام)گرفته شده باشد كه در این صورت هم جزء اراضى انفال است. اراضى مفتوح عنوة ملك غیر مشاع همه مسلمین است و قابل افراز، تملیك و تملك نیست. به عبارت دیگر، داخل در قلمرو حقوق عمومى است و از قواعد مدنى و حقوق خصوصى تبعیت نمىكند؛ و عواید آن جزو درآمد عمومى و بیت المال بوده است. عدهاى عراق، خراسان، شام و رى را جزو اراضى مذكور شمردهاند. ر.ك: على اكبر دهخدا، فرهنگ دهخدا، (تهران: دانشگاه تهران، 77)، ج14، ص 21257، واژه «مفتوح».
از نظر اسلام، سرزمینهایى كه به دست مسلمانان فتح مىشود، متعلق به «جامعه اسلامى» تا روز قیامت است. به همین دلیل لازم است به گونهاى با این زمینها رفتار گردد كه هم نسل موجود از آن استفاده كند و هم براى آیندگان محفوظ بماند. همه این افراد مصداق «جامعه اسلامى» هستند. دراین میان، لازم است افرادى این اموال را سرپرستى كنند. متصدیان امر در رابطه با این زمینها سه وظیفه اساسى دارند: اول، حفظ و نگهدارى زمینها تا از بین نرود؛ دوم، بهرهبردارى از این زمینها مانند: كشاورزى، باغدارى و معادن، اجاره و غیر آنها؛ سوم، تقسیم منافع بین مسلمانان. البته منافع آن بین مسلمانان موجود تقسیم مىشود وبراى آیندگان چیزى ذخیره نمىشود؛ آنچه براى مسلمانان نسل آینده باقى مىماند، عین ملك است. این زمینها قابل فروش نبوده و منافع آن بین مسلمانان على السویه تقسیم مىگردد. در برخى فرمایشات حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)آمده است كه من بیت المال را بین مردم علىالسویه تقسیم كردم. سخن حضرت ناظر به منافع حاصل از این زمینها است، وگرنه سایر چیزهایى كه در بیت المال است مانند: زكات، خمس و غیره به صورت مساوى بین مردم تقسیم نمىشود؛ چون زكات متعلق به فقرا است و به اغنیا داده نمىشود و خمس نیز مصرف خاصى دارد. امام امیرالمؤمنین(علیه السلام)اصرار داشتند كه باید این اموال بین مسلمانان به طور مساوى تقسیم گردد و فرقى بین عجم، عرب، مهاجر، انصار و سایر طبقات و قشرهاى دیگر نیست.
منافع حاصل از «اراضى خراجیه» یا «اراضى مفتوحة العنوة» بسیار زیاد بود و درآمد كلانى از طریق اجاره آن به دست مىآمد. برخى شهرها با تمام اموال و توابع و لواحق شرعیه و عرفیهاش جزو زمینهاى خراجى است. حتى شاید در كشور ایران چنین شهرهایى به عنوان «زمینهاى خراجى» وجود داشته باشد كه طبعاً بهرهبردارى از آنها باید طبق مقررات خاص خود باشد؛ اما از یك طرف احكام اسلام فراموش شده، و از طرف دیگر محدوده این زمینها در طول زمان مجهول مانده است. بنابراین خرید و فروش این زمینها چیزى شبیه «سرقفلى»(1) است.
1. «سرقفلى» واژهاى است فارسى، كه در زبان عربى تقریباً به همین صورت به كار مىرود (السرقفلیة). بنابراین، این واژه بین زبان فارسى و عربى مشترك است. این واژه در نزد تجّار و كسبه زیاد به كار برده مىشود و در «فقه اسلامى» نیز جایگاه خاص خویش را دارد. منظور از «سرقفلى» مالى است كه مالك یا مستأجر از یكدیگر، و یا از شخص دیگر اخذ مىكنند تا به او اجازه تسلط بر مورد اجاره مانند: دكان و خانه داده شود. سرقفلى از اصطلاحات جدید و از مسایل «مستحدثه» محسوب مىشود؛ چون در غرب قانونى تصویب شد كه موجر پس از تمام شدن مدت اجاره حق بازپس گرفتن محل اجاره را ندارد، بلكه مستأجر مىتواند از مورد اجاره استفاده كند و یا آن را به دیگرى به عنوان اجاره واگذار نماید. در حالت اخیر كه مال را به شخص ثالث واگذار مىكند، مالى را به عنوان سرقفلى دریافت مىدارد. بنابراین مىتوان گفت: «سرقفلى» حقى است كه بازرگان و كاسب نسبت به محلى پیدا مىكند به جهت تقدم در اجاره، شهرت، جمعآورى مشترى و غیره؛ و برخى از آن به «حق آب و گِل» تعبیر مىكنند. ر.ك: على مشكینى، مصطلحات فقه، ص 302؛ لغتنامه دهخدا، ج9، ص 13608 و عبدالله عیسى ابراهیم الغدیرى، القاموس الجامع للمصطلحات الفقهیه(بیروت: دارالمحجة البیضاء، 1418)، ص 248 - 249.
به هر حال، «زمینهاى مفتوحة العنوة» ملك همه مسلمانان است و كسى حق خرید و فروش آنها را ندارد. نام دیگر این املاك، «اراضى خراجیه» یا «خراجات» است. در صدر اسلام درآمد این گونه سرزمینها را به مدینه یا مراكز اسلامى جهت تقسیم بین مسلمانان مىآوردند. عنوان «جامعه اسلامى» عنوانى است گسترده و زیر مجموعههاى آن بسیار زیاد و متعدد است. همه مسلمانان از نسل فعلى، نسل بعدى و همه نسلهاى آینده تا روز قیامت در این زمینها داراى حق هستند. از وظایف دولت اسلامى حفظ، بهرهبردارى و توزیع منافع این سرمایههاى عظیم است.
نوع دیگر مالكیت، مالكیت دولت اسلامى است. هیأت حاكمهاى كه قانوناً و شرعاً حكومتش معتبر و مورد امضاى شارع مقدس است، مالك این اموال محسوب مىشود. البته این مالكیت مربوط به «شخصیت حقوقى دولت» است و «اشخاص حقیقى دولت» مالك آنها نیستند و افراد دیگر نیز نمىتوانند این اموال را خرید و فروش كنند و باید هرگونه تصرف با اجازه دولت باشد.
از جمله مواردى كه مشمول این مالكیت است سهم دولت اسلامى در غنایم، خمس و انفال(1) است. این كه وسعت وشمول این اموال چه قدر است و مصادیق آن چیست، كمابیش
1. انفال: جمع نفل به معناى غنیمت، بهره، هبه. این واژه در فقه كاربرد زیادى دارد و آن عبارت است از اعیان و اموال منقول و غیر منقول كه خداى متعال آن را براى شخص اول اسلام مانند: پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و یا امام معصوم(علیه السلام)، به عنوان ولایت و حكومت بر مردم قرار داده است و او این اموال را در راه تقویت اسلام و مصالح مسلمین بر اساس صلاحدید خویش مصرف مىكند. انفال مصادیق متعدد و گوناگونى دارد كه تنها به بخشى از آن اشاره مىشود:
1. آنچه از كفار حربى از طریق غیر جنگ، مانند مصالحه یا واگذارى اخذ شده باشد؛ 2. اراضى موات، كه جز از طریق احیا قابل انتفاع نیست؛ خواه احراز شود كه ملك كسى است یا نه؛ 3. سواحل دریاها و نهرهاى بزرگ كه عادتاً ملك كسى نیست؛ 4. تمام زمینهایى كه مالك نداشته باشد، ولو موات نباشد؛ 5. سر كوهها و آنچه كه از سنگها و درختها در آن یافت شود؛ 6. بطون اودیه(درهها)؛ 7. جنگلها و جاهایى كه درختان خودرو رشد كردهاند؛ 8. غنایمى كه از طریق جنگ و بدون اذن امام(علیه السلام) اخذ شده است؛ 9. معادن؛ 10. ارث كسى كه وارث ندارد؛ 11. هوا و فضاى اطراف كره زمین به آن مقدارى كه تصرف آن براى بشر میسر است. ر.ك: على مشكینى، مصطلحات الفقه، (قم: الهادى، 1377)، ص 93- 97؛ و نیز: حسین مروج، اصطلاحات فقهى، (قم: بخشایش، 79) ص 76 - 77.
در فقه مورد گفتگو واقع شده است و اختلافاتى جزیى هم میان فقها وجود دارد. قرآن كریم مىفرماید: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساكِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّه...(1)= و بدانید كه هر چیزى را به غنیمت گرفتید، یك پنجم آن براى خدا و پیامبر و از آن خویشاوندان او و یتیمان و بینوایان و در راه ماندگان است اگر به خدا ایمان دارید...
به طور كلى مواردى كه قرآن مىفرماید «لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى» این گونه اموال، اموال دولت اسلامى است. این اموال همانند دسته اول (اموال جامعه اسلامى) نیست كه متعلق به مسلمانان تا روز قیامت باشد؛ همان گونه كه ملك شخصى افراد هم نیست تا بتوانند در آن تصرف یا آن را خرید و فروش كنند. این اموال باید در اختیار دولت اسلامى باشد تا صرف مصالح جامعه اسلامى گردد. دولت اسلامى براى تأمین نیازهاى جامعه به بودجه احتیاج دارد و یكى از بهترین راههاى تأمین بودجه و درآمدهاى دولت، از طریق همین «اموال دولتى» است كه «اموال حكومتى» یا «اموال ولایى» نیز نامیده مىشود و قرآن كریم از آن با تعبیر «اموال خدا، رسول و ذىالقربى» یاد نموده است (فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى). همان گونه كه مىدانید خمس شش بخش شده كه سه بخش آن سهم خدا، پیغمبر و ذوىالقربى است. در روایات اسلامى آمده است كه این اموال باید در اختیار خاندان پیغمبر باشد. بسیارى از بزرگان و فقها معتقدند كه مقصود از «اللّه، رسول و ذىالقربى» كه در آیه شریفه آمده، همان حكومت اسلامى است؛ چون از دیدگاه شیعه حكومت پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله) حق اهلبیت(علیهم السلام)است. در ابتدا حكومت متعلق به پیامبر(صلى الله علیه وآله)، سپس امام امیر المؤمنین(علیه السلام)و آن گاه ائمه معصومین(علیهم السلام)است، و «ذى القربى» اشاره به خاندان پیغمبر است از آن جهتى كه متصدى حكومت مىشوند.
1. انفال (8)، 41.
این یك تدبیر الهى است كه شارع مقدس خواسته این اموال در اختیار آنان باشد تا صرف مصالح اسلامى گردد.
به هر حال، «جنگلها» ، «معادن» و «اودیه» از نظر روایات جزو انفال است كه متعلق به دولت اسلامى است و تصرف و بهرهبردارى از این منابع باید با اجازه دولت باشد. دولت نیز موظف است این اموال را كه خدا به دولت اسلامى اختصاص داده، بهرهبردارى كرده و منافع حاصل از آن را براى جامعه اسلامى مصرف كند. گفتنى است كه دولت در این مورد نقش «امین جامعه اسلامى» و «متولى امر» را دارد، نه «فاعل مایشاء».
در گذشته بسیارى خیال مىكردند اموالى كه در اختیار دولت است ملك طلق اشخاص دولت است و به همین دلیل سلاطین و حاكمان و خانواده آنها از این اموال استفاده شخصى مىكردند! از این رو قبل از انقلاب چیزى به نام «خالصهجات»(1) وجود داشت كه در حقیقت از اموال عمومى بود، ولى در اختیار شاهان و بستگان آنان قرار مىگرفت و واقعاً آن را ملك شخصى خود مىدانستند. امروزه نیز متأسفانه این میراث براى بعضى مسؤولان باقى مانده و وقتى چند صباحى به حكومت مىرسند و اموال دولتى در اختیار آنان قرار مىگیرد، تصور مىكنند آزاد بوده و مىتوانند هر گونه كه بخواهند در اموال دولتى تصرف كنند! غافل از آن كه روزى باید حساب هر ریال این اموال را پس دهند. این اموال در اختیار دولت است تا صرف مصالح جامعه اسلامى شود، نه صرف اشخاص، احزاب، گروهها و مبارزات انتخاباتى! اگر مسؤولى یك ریال از اموال دولتى را در راهى غیر از مصالح عمومى جامعه مصرف كند، باید روز قیامت پاسخگو باشد: یَوْمَ یُحْمى عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُون(2)= روزى كه آن (گنجینه) را در آتش دوزخ بگدازند، و پیشانى و پهلو و پشت آنان را داغ كنند (و مىگویند:) این است آنچه براى خود اندوختید، پس كیفر آنچه را مىاندوختید بچشید.
1. «خالصهجات» عبارت است از دهات یا مراتع و اراضى كه از زمان سلطنت نادرشاه به دولت تعلق یافته و به وسیله مأمورین دولتى اداره مىشوند. قسمتى از خالصهجات سابقاً به اشخاص متفرقه منتقل و فروخته شده و امروز این قبیل دهها به اسم خالصهجات انتقالى در دفاتر مالیه نامبرده مىشود. تا این اواخر وضعیت این قبیل دهات غیر معلوم و مالكین به واسطه سنگینى منال دیوانى در صدد آبادى برنیامده بودند. از خالصه جات به «زمین و ملك پادشاهى» نیز تعبیر مىشود. ر.ك: لغت نامه دهخدا، ج 6، ص 9373.
2. توبه (9)، 35.
تصرف غیر مجاز در این اموال همانند تصرف در اموال مسروقه است و با دزدى هیچ فرقى ندارد. اما متأسفانه آثار فرهنگ استبدادى و فرهنگ ظلم و زورمدارى در بسیارى جاها باقى مانده و برخى هنگامى كه در بخشى از تشكیلات دولتى متصدى مىشوند خیال مىكنند در صرف اموال دولتى آزادى كامل دارند؛ از این رو مىبینیم كه هر روز بذل و بخشش مىكنند و مبالغ هنگفتى را به این حزب و آن حزب، یا این روزنامه و آن روزنامه اختصاص مىدهند!!
این قسم از اموال نیز از جمله «اموال عمومى» است، ولى ملك «جامعه اسلامى» یا «دولت اسلامى» نمىباشد، بلكه خداوند مقرّر فرموده است مادامى كه در استفاده از این اموال تزاحمى در میان نباشد هر كس مىتواند از آنها بهرهبردارى كند؛ مانند: آب رودخانهها، ماهى دریا، پرندگان آسمان و .... گاهى آب یك رودخانه به قدرى زیاد است كه استفاده از آن براى شرب، آبیارى و شستشوى لباس، صید ماهى و نظایر آنها، با دیگرى مزاحمت ندارد. در این حالت همه مىتوانند همه این بهرهها را از آن رودخانه ببرند. اینها مباحاتى است كه فراوان بوده و همه انسانها مىتوانند به سادگى از آن استفاده كنند و در این حالت نیازى به تدوین قوانین و اجراى مقررات نیست. اما چنانچه جمعیت زیاد شود در استفاده از همین مباحات اختلاف و نزاع پیش مىآید. در آن صورت، استفاده مناسب و عادلانه از این منابع و دورى از ظلم و ستم، مستلزم تدوین مقرراتى است. و متصدى تدوین و اجراى آن مقررات، دولت اسلامى است.
وظیفه دولت در رسیدگى و نظارت به این اموال، سنگین است و در برخى موارد نقش مدیریتى و نظارتى دولت اسلامى حیاتى است. «دولت» از آن جهت كه داراى عنوان «دولت» است، از این اموال سودى نمىبرد. مسؤولان دولتى و حكومتى فقط به عنوان اشخاص حقیقى و یك مسلمان در جامعه اسلامى، به همان اندازهاى كه همه مردم از درآمد اموال عمومى استفاده مىكنند، داراى سهم هستند. به دیگر سخن، در تقسیم «اراضى خراجیه» بین رهبر، رئیس جمهور و افرادى كه از نظر موقعیت اجتماعى در سطح پایین قرار دارند، هیچ فرقى نیست. سهم رئیس جمهور با یك فرد بىكار یا زمینگیر یكسان است و حق ندارد به اندازه سرسوزن بهره و استفاده بیشترى داشته باشد. او به عنوان «حكومت» وظیفه دارد به این اموال رسیدگى كرده و در حفظ، بهرهبردارى و توزیع آن نهایت كوشش خویش را به عمل آورد، ولى آنچه كه به عنوان «شخص حقیقى» عاید او مىشود، مانند سایر اشخاص حقیقى جامعه است.
آنچه بیان شد دیدگاه نظام اسلامى در باره اموال عمومى است كه دستگاه دولتى باید به نحوى نسبت به آنها رسیدگى و نظارت داشته باشد. البته نظامهاى دیگر، مقررات خاص خویش را دارند. شاید برخى از مواردى كه برشمردیم در جوامع دیگر اصلاً وجود نداشته باشد؛ براى مثال، «مالكیت جامعه» به صورتى كه ما در اسلام داریم، نمونهاش در سایر نظامها یافت نمىشود. البته در آن نظامها توصیه مىشود از منابعى مانند: نفت و جنگل باید به گونهاى بهرهبردارى كرد كه آیندگان نیز بتوانند از آن استفاده كنند، اما به هر حال بنده سراغ ندارم قانون معیّنى براى نظارت و بهرهبردارى از این منابع، منع خرید و فروش و یا تقسیم بالسویه منافع آن بین افراد جامعه وجود داشته باشد. البته ممكن است اطلاعات بنده ناقص باشد، از این رو اگر كسانى در یك نظام حقوقى موردى را سراغ دارند كه درآمد یك ملك را متعلق به همه مردم بداند و تقسیم آن را بالسویه بین مردم لازم بداند، به ما نیز اطلاع دهند. تا آنجا كه بنده مىدانم، این نوع درآمد مخصوص «نظام اسلامى» است. البته دو مورد دیگر از اقسام اموال عمومى، كم و بیش در سایر نظامهاى حقوقى هم وجود دارد.
در انواع مالكیت عمومى در اسلام كه برشمردیم، در قسم دوم (مالكیت دولت) دولت نسبت به این اموال هم حق دارد و هم تكلیف. از یك سو سرپرستى این اموال «حق» دولت اسلامى است، از سوى دیگر نیز دولت اسلامى «وظیفه» دارد این اموال را حفظ، و براى تأمین بودجه خود و صرف آنها در مصالح عمومى جامعه از آنها بهرهبردارى كند. بدین سان در اینجا حق و تكلیف توأمان هستند؛ در حالى كه بالنسبه به قسم اول اموال عمومى (اراضى مفتوحة العنوة) دولت فقط مكلف به حفظ، ایجاد درآمد و توزیع عادلانه آن بین مسلمانان است.
در اراضى خراجیه، دولت از آن جهت كه «دولت» است حقى ندارد، اگر چه كارگزاران دولت از آن جهت كه «اشخاص حقیقى» هستند مانند همه مردم حقى مىبرند؛ اما در قسم دوم از اقسام سه گانه مالكیت عمومى، حق و تكلیف توأمند: دولت هم وظیفه دارد اموال دولتى را كه متعلق به حكومت اسلامى است حفظ كند و هم حق دارد از آنها استفاده كند. دولت براى كارمندان، كارپردازان، مسؤولان و تهیه تجهیزات و امكانات نیازمند بودجه است و حق دارد بودجه آنها را از این اموال دولتى تأمین كند.
بخش دیگر از وظایف مالى و اقتصادى دولت مربوط به اموال خصوصى و املاك شخصى است. اموالى كه در اختیار مردم است، ملك شخصى آنان است و بر اساس مالكیت خویش ، حق تصرف در اموالشان را دارند. اما از نظر اسلام تصرف مردم در اموال شخصى مطلق نیست، بلكه باید حدود و مقررات شرعى رعایت شود. مسلمان در مقام تولید، حق تولید هر نوع كالایى را ندارد. تولید برخى كالاها مانند: مشروبات الكلى، آلات قمار و چیزهایى از این قبیل در جامعه اسلامى حرام است و افراد حق ندارند حتى اموال شخصى خودشان را در این امور صرف كنند. مثلا شما حق ندارید از انگورى كه محصول زحمات خودتان است، در راه مشروبات الكلى استفاده كنید.
بنابراین مقررات اسلامى حد و مرز تصرفات شخصى افراد را محدود مىسازد. در جامعه اسلامى، افراد در كیفیت تولید، كیفیت مصرف و چگونگى مبادله، آزادى بى حد و حصر ندارند. در فقه اسلامى بابى به نام «مكاسب محرمه» وجود دارد كه در باره همین حد و حصرها است و فقها در این باره بحثهاى زیادى را مطرح ساختهاند. كتابى نیز از امام خمینى(رحمه الله) در باره مكاسب محرمه در چند جلد به چاپ رسیده است. مكاسب محرمه به معناى «كسبهاى حرام» است و منظور از آن این است كه مردم حق ندارند هر نوع كالا یا خدمتى را تولید یا ارائه دهند، هرچند سرمایه آن متعلق به خود اشخاص باشد. این قوانین و مقررات، فعالیتهاى اقتصادى اشخاص را در چارچوب خاص قرار داده و كار، تولید و عرضه كالا با رعایت این مقررات امكان دارد.
با توجه به این مطالب، یكى از نكات اساسى اختلاف میان نظام اسلامى و نظام لیبرال روشن مىگردد. ركن اصلى نظام لیبرال، اقتصاد لیبرالى است. در اقتصاد لیبرال هر كسى كه مالك شیئى است مالك هر گونه تصرفى در آن نیز هست و مىتواند كالاى دلخواه خویش را تولید كند؛ در حالى كه همان طور كه گفتیم، بر اساس نظام اسلامى این گونه نیست و شخص باید در تولید كالا مقررات اسلامى را رعایت كند.
حال چنانچه فردى این مقررات را رعایت نكند چه عكس العملى نشان داده مىشود؟ یكى از وظایف دولت اسلامى نظارت بر این گونه امور است. دولت اسلامى با كسى كه تخلف كرده و مثلا كارخانه مشروب سازى ایجاد كرده است برخورد مىكند. نمىتوان گفت: این
ملك، شخصى است، آزادى است، به شما ربطى ندارد! اسلام چنین آزادى را به افراد نمىدهد. دولت موظف است براى حفظ ارزشهاى اسلامى در مسایل مالى و اقتصادى جامعه دخالت كند. البته نظیر این مطلب در همه نظامهاى اقتصادى دنیا پذیرفته شده است و از نظر آنان نیز دولت باید در برخى موارد نسبت به اموال شخصى افراد نظارت داشته باشد. براى مثال، چنانچه فردى خلاف بهداشت عمومى رفتار كرده و مواد غذایى فاسد، سمّى و سرطانزا تولید كند كدام نظام حكومتى آن را تجویز مىكند؟! چنانچه تأمین آب شهرى در اختیار یك شركت خصوصى باشد آیا حق دارد آب آلوده به مردم تحویل دهد؟! آیا مسؤول شركت مىتواند بگوید: چشمه یا چاه آب متعلق به خودم است ، زمین، شركت و امكانات دیگر متعلق به خودم است ، به شما چه مربوط است؟! در جواب به او خواهند گفت: این كار تو بهداشت و سلامتى مردم را به خطر مىاندازد و تو حق ندارى به مردم ضرر و زیان وارد سازى.
بنابراین در همه جاى دنیا و در همه نظامهاى اقتصادى، براى حفظ مصالح عمومى، نظیر بهداشت عمومى یا حفظ محیط زیست، كنترلها و محدودیتهایى نسبت به فعالیتهاى اقتصادى اِعمال مىشود و این مسأله اختصاصى به اسلام ندارد. آنچه بیشتر در آن اختلاف وجود دارد تعیین مصداق «مصلحت» و «مفسده» است. آن جا كه مفسده و ضررى در امور حسى، مادى و مربوط به جسم باشد همگان اهمیت آن را درك مىكنند؛ اما در ضررهاى معنوى و روحى این طور نیست و در بسیارى از موارد فقط خداى متعال كه خالق و سازنده انسان است آن را مىداند.
بسیارى از افراد غیر از مسایل مربوط به شكم و مادیات، ضرر دیگرى را درك نمىكنند، اگر هم درك كنند، بدان اهمیتى نمىدهند. توجه و نظر آنها بیشتر به منافع و لذتهاى مادى است. و قتى گفته مىشود : الكل تولید نكنید، مخفیانه آن را تولید مىكنند یا از خارج به صورت قاچاق وارد مىسازند. ضرر الكل همانند ضرر مواد سمى نیست كه انسان را بلافاصله هلاك كند یا روانه بیمارستان سازد، اما شارع مقدس با چشم تیزبین خویش امورى را كه براى روح و عقل انسان ضرر دارد، دیده و آن را حرام كرده است. ضرر این گونه امور، از ضررهاى مادى بیشتر است و خداوند نه تنها شراب را حرام كرده، بلكه براى استفاده كنندگان آن مجازات حد قرار داده است. هرچند شارب خمر به خودش ضرر رسانده، ولى باید در حضور مردم حد بخورد تا براى دیگران درس عبرت باشد. او نمىتواند ادعا كند كه انگور خودم بوده
و به دلیل وجود آزادى، آن را تبدیل به شراب كرده، و در نهایت تنها خودم مست شدهام! شارع مقدس این گونه آزادىها را قبول ندارد. خداى متعال مىفرماید، خودت را من آفریدم، باغ و انگور باغ را هم من آفریدم: أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ. أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُون(1)= آیا آنچه را كشت مىكنید، ملاحظه كردهاید؟ آیا شما آن را (بى یارى ما) زراعت مىكنید، یا ماییم كه زراعت مىكنیم؟ خداوند مىفرماید: اختیار وجود تو و هر آنچه در عالم هستى است، به دست من است. من به مصلحت و خیر تو نمىبینم كه شراب مصرف كنى. در تحریم شراب مصلحت تو، و نه نفع خودم، در میان است. بنابراین اگر مصرف كنى هم مجازات دنیوى در كار است و هم عذاب روز قیامت در پى خواهد بود.
لذا مسأله شرابخوارى تنها به فرد مربوط نمىشود، بلكه حكومت اسلامى هم دخالت مىكند. چنانچه فردى به طور علنى شرابخوارى كند، حكومت او را جلب و محكوم مىنماید. مجازات او در میدان عمومى(2) و در حضور مردم خواهدبود: ...وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِین(3)= و باید گروهى از مؤمنان در كیفر آن دو حضور یابند. البته گرچه این آیه مربوط به مجازات فحشا است، اما مجازات علنى تنها مربوط به اعمال منافى عفت نیست و اجراى سایر حدود نیز باید در حضور مردمباشد.
بنابراین یكى از وظایف دولت اسلامى در حوزه امور مالى و اقتصادى، مربوط به اموال شخصى افراد است و دولت در این زمینه حق نظارت و در صورت لزوم، دخالت دارد. نظارت و دخالت دولت از آن جهت است كه تولید، توزیع و مصرف در چارچوب تعالیم اسلام انجام گیرد.
1. واقعه (56)، 63 - 64.
2. «قانون مجازات اسلامى» در ماده 101 در باره كیفیت اجراى حد چنین دارد: مناسب است كه حاكم شرع مردم را از زمان اجراى حد آگاه سازد و لازم است عدهاى از مؤمنین كه از سه نفر كمتر نباشند در حال اجراى حد حضور یابند. همچنین در ماده 100 در مورد كیفیت شلاق زدن به زانى مىگوید: حد جلد مرد زانى باید ایستاده و در حالى اجرا گردد كه پوشاكى جز ساتر عورت نداشته باشد. تازیانه به شدت به تمام بدن وى غیر از سرو صورت و عورت زده مىشود. تازیانه را به زن زانى در حالى مىزنند كه نشسته و لباسهاى او به بدنش بسته باشد. در باره رجم نیز در ماده 102 مىگوید: مرد را هنگام رجم تا نزدیكى كمر و زن را تا نزدیكى سینه در گودال دفن مىكنند آنگاه رجم مىنمایند.
3. نور (24)، 2.
یكى از مواردى كه اسلام در حریم ملك شخصى و خصوصى افراد وارد مىشود روابط اقتصادى ربوى است. معامله یا قرض ربوى از نظر اسلام حرام است و این حرمت، هم رباگیرنده و هم ربا دهنده را شامل مىشود. بر این اساس افراد نمىتوانند با این استدلال كه «مىخواهند در اموال شخصى خودشان تصرف كنند»، معامله ربوى انجام دهند. مطابق قوانین اسلامى كسى نمىتواند بگوید، من خودم رضایت دارم كه این پول را قرض بگیرم و با 30 درصد سود بازگردانم. اینجا رضایت فرد مطرح نیست، بلكه خداوند اساساً چنین كارى را باطل و مردود دانسته و ممنوع كرده است: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ. فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْب مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ...(1)= اى كسانى كه ایمان آوردهاید، از خدا پروا كنید؛ و اگر مؤمنید، آنچه را از ربا باقى مانده است واگذارید. و اگر چنین نكردید، بدانید به جنگ با خدا و فرستاده وى، برخاستهاید...
این كه چه مصلحتى در حكم حرمت ربا وجود دارد و اساساً چه اسرارى در میان است فعلا موضوع بحث ما نیست و اگر هم در صدد آن برآییم شاید نتوانیم به اسرارى كه خداوند در این رابطه مدّ نظر داشته احاطه پیدا كنیم.(2) امروزه اقتصاددانان دنیا ثابت كردهاند كه رباخوارى
1. بقره (2)، 278 - 279.
2. در برخى از روایات اسلامى به فلسفه حرام بودن ربا اشاره شده است؛ از آن جمله، امام صادق(علیه السلام)فرمود: إنّما حَرَّمَ اللّهُ عَزَّوجَلَّ الرّبا لِكَیلا یَمتَنِعَ النّاسُ مِن اصطِناعِ المعروف= خداوند ربا را حرام كرده تا مردم از كار نیك امتناع نورزند (وسائلالشیعه، ج12، ص 423، باب 1 از ابواب ربا، ح 4).
در روایت دیگرى آمده است: أنّه سُئِلَ اباعبدالله(علیه السلام) عَن عِلةِ تَحریم الرِّبا، فَقالَ: إنَّهُ لَوكانَ الرِّبا حَلالاً لَتَرَكَ الناسُ الِتجاراتَ و ما یَحتاجونَ إلَیهِ فَحَرَّمَ اللّهُ الرِّبا لِتَنفِرَ مِنَ الحرامِ إلىَ الحَلالِ وِ إلى التِّجاراتِ مِنَ البَیعِ و الشِّراء، فَیَبقى ذلِكَ بَینَهُم فِى القَرضِ= از امام صادق(علیه السلام) در باره علت تحریم ربا پرسش شد، آن حضرت فرمود: همانا اگر ربا حلال مىبود، مردم تجارتها و چیزهایى را كه بدان احتیاج دارند ترك مىكردند؛ بنابراین خداوند ربا را حرام كرد تا مردم از «حرام» به سوى «حلال» و تجارت و خرید و فروش سوق داده شوند. پس بین مردم قرض دادن (نه ربا) باقى خواهد ماند (وسائل الشیعه، ج12، ص 424، باب 1 از ابواب ربا، ح 8).
عدهاى گمان مىكنند «ربا» همانند تجارت است؛ در حالى كه تفاوتهاى آشكارى میان آن دو مشاهده مىشود: اولاً، در خرید و فروش معمولى هر دو طرف به طور یكسان در معرض سود و زیان هستند، گاهى هر دو سود مىكنند، گاهى هر دو زیان و گاهى یكى سود و دیگرى زیان مىكند؛ در حالى كه در «معاملات ربوى» رباخوار هیچ گاه زیان نمىبیند و تمام زیانهاى احتمالى بر دوش طرف مقابل سنگینى خواهد كرد و به همین دلیل است كه مؤسسات ربوى روز به روز وسیعتر و سرمایهدارتر مىشوند و در برابرِ تحلیل رفتن طبقات ضعیف، بر حجم ثروت آنها دائماً افزوده مىشود. ثانیاً، در تجارت و خرید و فروش معمولى، طرفین در مسیر «تولید و مصرف» گام برمىدارند، در صورتى كه رباخوار هیچ عمل مثبتى در این زمینه ندارد. ثالثاً، با شیوع رباخوارى، سرمایهها در مسیر ناسالم مىافتد و پایههاى اقتصاد كه اساس اجتماع است متزلزل مىگردد، در حالى كه تجارت صحیح موجب گردش سالم ثروت است. رابعاً، رباخوارى منشأ دشمنىها و جنگهاى طبقاتى است، در حالى كه تجارت صحیح چنین نیست و هرگز جامعه را به زندگى طبقاتى و جنگ هاى ناشى از آن سوق نمىدهد.
بنابراین رباخوارى یك نوع تبادل اقتصادى ناسالم است كه عواطف و پیوندها را سست مىكند و بذر كینه و دشمنى را در دلها مىپاشد. در واقع رباخوارى بر این اصل استوار است كه رباخوار فقط سود پول خود را مىبیند و هیچ توجهى به ضرر و زیان بدهكار ندارد. اینجا است كه بدهكار مىبیند رباخوار پول را وسیله بیچاره ساختن او و دیگران قرار داده است. درست است كه ربا دهنده در اثر احتیاج تن به ربا مىدهد، اما هرگز این بىعدالتى را فراموش نخواهد كرد و حتى كار به جایى مىرسد كه فشار پنجه رباخوار را هر چه تمامتر بر گلوى خود احساس مىكند. در این موقع سراسر وجود بدهكار بیچاره، به رباخوار لعنت و نفرین مىفرستد و تشنه خون او مىشود. او با چشم خود مىبیند كه هستى و درآمدى كه به قیمت جانش تمام شده به جیب رباخوار ریخته مىشود. در این شرایط بحرانى دهها جنایت وحشتناك رخ مىدهد. بدهكار گاهى دست به خودكشى مىزند، گاه در اثر شدت ناراحتى طلبكار را با وضع فجیعى مىكشد، گاهى در اثر فشار روانى ناشى از این مسأله، دوستان و اطرافیان خود را مىآزارد و گاه این مسأله به صورت یك بحران اجتماعى و انفجار عمومى و انقلاب همگانى درمىآید، همانند چیزى كه در آرژانتین، تركیه و كشورهاى دیگر به وقوع پیوست.
موجب بزرگترین ظلمهاى اجتماعى مىگردد و مفاسد اقتصادى و اجتماعى فراوانى را در پى دارد. بحرانهاى اجتماعى و اقتصادى كشورهاى مختلف ناشى از این امر است. ناآرامىهاى اخیر كشور آرژانتین و برخى كشورهاى دیگر، به رباخوارى و روابط اقتصادى ربوى باز مىگردد. صندوق بین المللى پول، بانك جهانى(1) و سایر مؤسسات پولى و بانكى بر سر دولت و ملتى منّت گذاشته و وامهایى با بهرههاى نسبتاً سنگین به آنها مىدهند. این وامهاى بهرهدار كه همان قرضهاى ربوى است بسیارى از ملتها را به خاك سیاه نشانده و به جاى آن كه مشكلات آنها را حل كند روز به روز آنها را بدهكارتر و فقیرتر كرده است. آرژانتین كه اخیراً در ظرف یك ماه چند رئیس جمهور عوض كرده و هر روز در آن ناآرامى، زد و خورد، غارت اموال و دستبرد به بازارها صورت مىگیرد، از جمله همین كشورها است.
1. صندوق بین المللى پول (International Monetary Fund-IMF-): هدف صندوق بین المللى پول، در ظاهر كمك به ثبات ارزى كشورهاى عضو و حفظ مبادلات پولى بینالمللى است. در مقابل، كشورهاى عضو باید ارزش پولهاى خود را در برابر یكدیگر تنظیم و حفظ نمایند. تعداد اعضاى صندوق بینالمللى پول حدود 180 كشور و مقر آن واشنگتن است.
بانك جهانى: مقر این بانك در واشنگتن و بالغ بر 180 كشور عضو آن هستند. هدف بانك جهانى كمك به توسعه اقتصادى، كشاورزى، صنعتى، فنى و آموزش و پرورش كشورهاى عضو است. براى نیل به این هدف، بانك به كشورهاى عضو، مؤسسات دولتى و نیز شركتهاى خصوصى وام یا خدمات فنى اعطا مىنماید و آنها را تشویق به سرمایه گذارى خارجى مىكند.
در جامعه اسلامى گرچه مردم اموال خصوصى خویش را با كدّ یمین و عرق جبین به دست آوردهاند، ولى نمىتوانند هر طور كه مىخواهند در آنها تصرف كنند، بلكه باید داد و ستد در چارچوب قوانین اسلام باشد. همچنین با تغییر اسم هم نمىشود احكام اسلام را تغییر داد. اگر اسم «ربا» را به «كارمزد» تغییر دهند ، آیا اشكال آن برطرف شده و حلال مىگردد؟! آیا با تغییر نام ، مصالح یك حكم تغییر مىكند؟! باید گفت : این كار در واقع، بازى با دین خدا است كه قرآن كریم شدیداً نسبت به آن هشدار مىدهد. قرآن كریم داستان «اصحاب سبت» مربوط به قوم بنىاسراییل را بیان مىكند كه به صورت میمون مسخ شده و در نهایت از بین رفتند. در میان حیوانات، میمون سمبل بازى است و در فرهنگ اسلامى «اصحاب سبت» به عنوان «بازىگران» معرفى شدهاند. شاید به همین دلیل آنان به صورت میمون در آمدند.
در شریعت حضرت موسى(علیه السلام) صید ماهى در روز شنبه حرام بود. مردم باید در این روز دست از كار كشیده و در معابد مشغول عبادت و نیایش مىشدند. گویا ماهىها هم این مطلب را متوجه شده بودند. روزهاى شنبه ماهیان زیادى به ساحل مىآمدند، در حالى كه روزهاى دیگر كنار ساحل تردد نمىكردند و از این رو صید آنها در غیر روز شنبه بسیار سخت بود. قرآن كریم در این باره مىفرماید: وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ الَّتِی كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیهِمْ كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا یَفْسُقُون(1)= و از اهالى آن شهرى كه كنار دریا بود، از ایشان جویا شو: آنگاه كه به حكم روز شنبه تجاوز مىكردند؛ آنگاه كه روز شنبه آنان، ماهىهایشان روى آب مىآمدند، و روزهاى غیر شنبه به سوى آنان نمىآمدند. این گونه ما آنان را به سبب آن كه نافرمانى مىكردند، مىآزمودیم.
از این رو بنى اسراییل بر سر دوراهى مانده بودند؛ از یك سو، صید در روز شنبه حرام بود، ولى اگر در این روز صید نمىكردند منافع مادى آنان بسیار كم مىشد و چشمپوشى از این همه منفعت كار مشكلى بود؛ از سوى دیگر، صید كردن در روزهاى دیگر بسیار سخت بود. از این رو عدهاى از آنان به فكر یك حیله شرعى افتادند! این عده در كنار دریاچه، حوضچههایى ایجاد كردند و از طریق آبراههایى آن را به دریا متصل ساختند. هنگام تردد ماهیان در روز شنبه راهها را باز مىكردند و ماهیان زیادى وارد این حوضچهها مىشدند. هنگامى كه ماهىها مىخواستند به دریا بازگردند، راهها را مسدود مىساختند.
1. اعراف (7)، 163.
مردم بنىاسراییل، ماهیان را روز شنبه حبس كرده و در روز یكشنبه به راحتى همه آنها را صید مىنمودند. اگر به آنها گفته مىشد: چرا روز شنبه صید مىكنید؟! مىگفتند ما روز شنبه صید نكردیم! صید آن است كه ماهى را از آب خارج كرده و از گوشت آن استفاده كنیم. این حیله باعث شد عذاب خداوند بر آنها نازل گردد و همه گناهكاران به صورت میمون مسخ شدند:فَلَمّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِین(1)= و چون از آنچه از آن نهى شده بودند سرپیچى كردند، به آنان گفتیم: بوزینگانى باشید رانده شده.
اصل داستان «اصحاب سبت» در قرآن كریم آمده و در روایات اسلامى توضیحات بیشترى در این باره وارد شده است. اصحاب سبت سه گروه بودند: گروه اول، كسانى كه قانون الهى را نقض كرده و به صید ماهى پرداختند؛ گروه دوم، كسانى كه ماهى نمىگرفتند، ولى ساكت بودند و به گروه اول اعتراض نمىكردند؛ گروه سوم، كسانى كه نه تنها صید نمىكردند بلكه به گناهكاران اعتراض كرده و از آنان مىخواستند با دین خدا بازى نكنند. البته نصیحت آنان تأثیرى نداشت و گناهكاران دست از صید بر نداشتند. در این میان، عدهاى به گروه اخیر اعتراض كرده و مىگفتند: خودتان را خسته نكنید، موعظه و نهى از منكر بىتأثیر است: وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیدا(2)= و آن گاه كه گروهى از ایشان گفتند: براى چه قومى را كه خدا هلاك كننده ایشان است، یا آنان را به عذابى سخت عذاب خواهد كرد، پند مىدهید؟
پاسخ گروه سوم این بود كه: قالُوا مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُون(3)= گفتند: تا معذرتى پیش پروردگارتان باشد، و شاید كه آنان پرهیزگارى كنند.
این عده گفتند: ما علاوه بر این كه وظیفه داریم خودمان احكام الهى را رعایت كنیم و از صید در روز شنبه بپرهیزیم، موظف به امر به معروف و نهى از منكر هستیم. این كار دو فایده دارد: اولا، حجت الهى بر گروه گناهكاران تمام شده و ما در پیشگاه خداوند عذر داریم؛ ثانیا، احتمال ضعیفى در میان است كه گناهكاران دست از گناه برداشته و تحت تأثیر امر به معروف و نهىاز منكر متنبّه گردند. درصد هر یك از این سه گروه، در روایات اسلامى تعیین نشده است؛
1. اعراف (7)، 166.
2. همان.
3. همان.
ولى به هر حال، گروه اخیر اندك بودند. آنگاه كه عذاب الهى نازل گشت، هم صیادان گرفتار عذاب شدند و هم كسانى كه نهى از منكر را ترك كردند.
این داستان براى عبرت ما است كه بیاموزیم: اولا، با دین خدا بازى نكنیم و بدانیم تغییر اسم، ماهیت حرام را تغییر نمىدهد. اگر نام «ربا» را به «بهره» یا «كارمزد» تغییر دهیم، مشكل حل نمىشود. این كلاه شرعى و همان بازى «اصحاب سبت» است. كسانى كه «بازىگرى» كنند، مستحق مسخ هستند، همان عذابى كه بنىاسراییل گرفتار آن شدند؛ و ثانیا، نهى از منكر را جدّى بگیریم. صرف این كه خود را از گناهان و منكرات دور نگه داریم تكلیف ساقط نمىشود، بلكه تا آنجا كه احتمال ضعیفى هم در تأثیرگذارى وجود دارد، باید نهى از منكر كرد؛ در غیر این صورت، ترك كنندگانِ نهى از منكر با مرتكبان گناه شریك هستند.
همانطور كه گذشت، یكى از وظایف دولت اسلامى، نظارت بر رعایت احكام و ارزشهاى اسلامى در زمینه فعالیتهاى اقتصادى افراد، حتى در اموال خصوصى خودشان است؛ مثلا نظام اسلامى اجازه مصرف مسرفانه، حتى در اموال شخصى را نمىدهد، همچنین افراد مجاز نیستند اموال خویش را آتش بزنند. این در حالى است كه در كشورهاى دیگر، گاهى براى حفظ قیمت، هزاران تن گندم و سایر محصولات كشاورزى را به دریا مىریزند یا مىسوزانند! اسلام شدیداً با این تصرفهاى مسرفانه و احمقانه مخالف است و دولت اسلامى موظف به جلوگیرى از اسرافها است؛ اگر چه افراد در ملك شخصى خویش تصرف كنند.
همچنین دولت اسلامى مانع فعالیتهاى اقتصادى و تصرفاتى مىشود كه مستلزم و موجب ظلم بر دیگر افراد است؛ مثلا در سابق هر كس در صورت توانایى مىتوانست خانهاى وسیع و با كیفیت دلخواه خویش داشته باشد و مقررات خاصى در میان نبود؛ ولى امروزه به دلیل زندگى اجتماعى و مجاورت خانهها با یكدیگر، مقررات و دستورالعملهاى خاصى وجود دارد. خانه نباید آنقدر بلند باشد كه مانع نور و هواى خانه همسایه گردد و دولت اسلامى موظف است در مواردى كه ساختمان سازى باعث اِشراف و مزاحمت براى همسایگان گردد دخالت كرده و جلوى آن را بگیرد.
وقتى در مورد تصرف در اموال شخصى افراد، با آنان اینگونه برخورد مىشود، تكلیف
سوء استفاده از اموال عمومى و تضییع بیتالمال روشن است. از بزرگترین وظایف دولت اسلامى این است كه جلوى رانتخوارىها، مفاسد اقتصادى و تخلفات مالى را بگیرد. گفتنى است وظیفه دولت اسلامى در مورد این گونه تخلفات «بالاصاله» است؛ چون در حیطه اموال دولتى یا اموال عمومى تخلف شده است. در حال حاضر، متأسفانه ما شاهد تخلفات و سوء استفادههاى متعدد اقتصادى در كشورمان هستیم، كه بحمدالله مسؤولان امر درصدد مبارزه جدّى با این پدیده شوم و خطرناك برآمدهاند. البته كسانى نیز در این راه مانعتراشى مىكنند كه امیدواریم با عنایت خداوند، مسؤولان نظام اسلامى آنان را ناامید كنند و متخلفان اقتصادى و خائنان به اموال عمومى و دولتى را به سزاى اعمال خویش برسانند.
به طور كلى مىتوان وظایف اقتصادى دولت را به سه بخش تقسیم كرد:
الف) فعالیت اقتصادى دولت براى جبران فقر و محرومیت: برخى فعالیتهاى اقتصادى دولت مربوط به كسانى است كه به دلایلى از تأمین نیازهاى مادى و اقتصادى خویش عاجزند؛ مانند كسانى كه پیر و از كار افتادهاند یا دچار معلولیتهاى جسمانى هستند. در این میان، عدهاى به صورت داوطلبانه به افراد محروم كمك مىكنند؛ ولى جامعه نیازمند دستگاهى است كه به صورت دایمى و مؤثر، از افراد مستضعف، محروم، فقیر، تهیدست، معلول و عاجز دستگیرى كند. براى این كار، حكومت نیازمند منابع مالى است. یكى از این منابع، مالیاتهایى است كه افراد توانمند پرداخت مىكنند. این مالیاتها سرمایهاى مهم براى كمك به فقرا و نیازمندان است.
مالیاتها در اسلام عناوین خاصّى دارد كه عمدتاً تحت عنوان عامّ «زكات» و صدقات مندرج است: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِینِ وَ الْعامِلِینَ عَلَیْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِی الرِّقابِ وَ الْغارِمِینَ وَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ فَرِیضَةً مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ عَلِیمٌ حَكِیم(1)= صدقات (زكات)، تنها به تهیدستان و بینوایان و متصدیان (گردآورى و پخش) آن، و كسانى كه دلشان به دست آورده مىشود، و در (راه آزادى) بردگان، و وامداران، و در راه خدا، و به در راه مانده اختصاص دارد. این به عنوان فریضه از جانب خدا است، و خدا دانا و حكیم است. البته منابع دیگرى نیز وجود دارد كه دولت با استفاده از آنها مىتواند نیازهاى جامعه را برطرف سازد.
در هر حال، بخشى از وظایف اقتصادى دولت اسلامى به تأمین نیازهاى فقرا و مستمندان جامعه باز مىگردد. وقتى این كار «وظیفه» دولت شد، بدان معنا است كه جامعه «حق» دارد از دولت اسلامى رفع نیاز افراد تهیدست و عاجز را مطالبه كند.
1. توبه (9)، 6.
ب) فعالیت اقتصادى در زمینه اداره «اموال جامعه اسلامى»: بخش دیگرى از وظایف دولت اسلامى در زمینه مسایل اقتصادى، امورى است كه به «جامعه اسلامى» مربوط مىشود. همان طور كه در جلسه قبل اشاره كردیم، در نظام اسلامى، نوعى مالكیت وجود دارد كه شاید بتوان گفت مشابه آن در سایر نظامهاى اقتصادى وجود ندارد. منابع ثروت بسیارى وجود دارد كه در مالكیت «جامعه اسلامى» است و بر اساس آن نه تنها مسلمانان موجود، بلكه تمام مسلمانانى كه تا روز قیامت به وجود مىآیند در مالكیت آن شریك هستند. از این رو، این اموال به گروه خاص یا نسل خاص تعلق ندارد، بلكه این حق متعلق به كل جامعه اسلامى است؛ مانند اراضى مفتوح العنوة كه از آن به «اراضى خراجیه» نیز یاد مىشود و زمینهایى است كه از طریق جهاد و كارزار نظامى از كفار گرفته شده و اكنون در اختیار مسلمانان است. دولت باید نسبت به این اموال، نظارت و مدیریت داشته باشد و این زمینها را به فایده و ثمر رسانده منافع آن را بین همه مردم بالسویه تقسیم كند. این بهرهبردارى و تولید باید به گونهاى باشد كه این سرمایه عظیم براى آیندگان باقى بماند. آنچه در كلمات اهلبیت(علیهم السلام) و مخصوصاً در فرمایشات حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مورد تقسیم عادلانه بیتالمال آمده است، عمدتاً مربوط به همین درآمدهاى خراجى است. متأسفانه امروزه به این نوع فعالیت اقتصادى در كشورهاى اسلامى چندان بها داده نمىشود و آن گونه كه شایسته است، از این منبع عظیم بهرهبردارى و استفاده نمىگردد. البته اكنون محل بسیارى از «اراضى خراجیه» به درستى معلوم نیست و فراموش شده است. در هرحال، اگر این زمینها به حال خود رها شود و مسلمانان بخواهند به صورت انفرادى از آن استفاده كنند، هیچ گاه چنین امرى به سامان نمىرسد و بنابراین، نظارت و مدیریت دستگاه حكومت بر آنها امرى حیاتى است.
ج) سیاست گذارى و مدیریت اقتصادى دولت: بخش دیگرى از وظایف دولت اسلامى مربوط به «مدیریت و سیاست گذارى» است. دولت باید به وسیله متخصصان مسایل اقتصادى، نیازهاى كلى جامعه و فعالیت كلان اقتصادى را مورد بررسى قرار دهد و براى آن برنامهریزى نماید. لازم است نسبت به آنچه كه در ارتباط با نیاز كل جامعه است، یا امر لازمى است كه كمتر بدان توجه شده و یا مورد سوء استفاده قرار مىگیرد، سیاست گذارى كرده و براى آن قوانین لازم را تدوین نماید. بدین ترتیب برنامهریزى فعالیتهاى اقتصادى در سطح كلان، از نظر كیفیت استفاده از منابع، نحوه تولید، چگونگى توزیع، معاملات مربوط و... از وظایف دولت اسلامى است.
با توجه به آنچه گذشت، در زمینه فعالیتهاى اقتصادى دولت، بین حكومت اسلامى و سایر حكومتها تفاوتهاى كلى پدیدار مىگردد. موارد فوق الذكر كم و بیش در همه نظامهاى مترقى عالَم وجود دارد؛ اگرچه مورد دوم آن به نظام اسلامى اختصاص دارد و به زحمت مىتوان در سایر نظامها براى آن مشابه و مانندى پیدا كرد. به هر حال، همان طور كه اشاره كردیم، یك بخش از فعالیت اقتصادى دولت در ارتباط با فقرا است و هر نظام مترقى باید به فقرا رسیدگى نماید. در باره این مسأله، در نظریات اقتصادى و مكتبهاى سیاسى اختلافهایى وجود دارد كه در واقع به اختلاف مبانى آنها باز مىگردد. برخى نظامها به یك معنا، جامعهگرا بوده به اصالت جامعه معتقدند. این نظامها براى محرومان و مستضعفان «حق اصیل» یا «حق بالاصالة» قایلند و رفع نیاز محرومان را وظیفه خویش مىدانند. این گروه، یعنى قایلان به «اصالت جامعه»، در زمان ما با نام «سوسیالیست»ها شناخته مىشوند. در مقابل آنان، فردگرایان و لیبرالها قرار دارند كه اصالتاً براى جامعه و محرومان حقى قایل نیستند؛ اما در عین حال خود را ناگزیر از رسیدگى به فقرا مىدانند و از ترس طغیان محرومان و فروپاشى نظام اجتماعى، حمایت از آنان را در دستور كار خود قرار مىدهند.
به اعتقاد سوسیالیستها و طرفداران اصالت جامعه، اگر یك عضو جامعه مریض گردد، نباید آن را قطع كرد، بلكه باید بدان رسیدگى شود تا سلامت خویش را باز یابد. صرف بیمارى یك عضو و مزاحمت آن با سایر اعضا، دلیلى براى نابود ساختن آن عضو نمىشود و اساساً هیچ عاقلى این كار را نمىپسندد. امروزه حتى كم و بیش در كشورهاى لیبرال و اروپاى غربى، گرایشهاى سوسیالیستى وجود دارد. البته امروزه احزاب سوسیالیستى حاكم معمولا به عنوان سوسیال دمكرات حكومت مىكنند و در موارد نادر «حزب سوسیالیست» حزب حاكم مىباشد. در مقابل، دغدغه اصلى لیبرالهاى اقتصادى، سرمایهداران و ثروتمندان هستند و اگر به فقرا و محرومان توجهى مىكنند براى جلوگیرى از شورش آنان و حفظ سرمایه و ثروت سرمایهداران است.
در این میان اسلام به رفع نیاز محرومان جامعه، توجهى خاص مبذول داشته است. بر این اساس كه همه افراد جامعه بندگان خدا هستند، لطف، كَرَم و فیاضیت الهى اقتضا دارد كه به همه بندگانش روزى داده نیاز آنان را برطرف سازد. همانطور كه خداى متعال در مقام تكوین
روزىرسان موجودات است، در مقام تشریع نیز حقوقى را براى همه روزىخواران جعل فرموده است. به عبارت دیگر، وقتى فقرا نمىتوانند نیازهاى خویش را برطرف سازند، دیگر افراد جامعه نسبت به تأمین نیاز آنان مسؤولیت دارند: أَلخَلْقُ كُلُّهُمْ عِیالُ اللّه(1)= همه مخلوقات نانخور خدا هستند. همه مردم نان خور خدا هستند و خداوند افراد متمكن و داراى توان اقتصادى را موظف به رسیدگى به حال مستمندان نموده است. بنابراین در اسلام «گرایش اصالة الاجتماع» وجود دارد و این دیدگاه گر چه در ظاهر با گرایش سوسیالیستى یكسان است، ولى از نظر مبنا با آن تفاوت دارد. اسلام براى همه مردم اعم از ضعیف و قوى، ناتوان و توانا، اصالتاً حقوقى را قایل است و دولت اسلامى، به حكم خداوند موظف به رعایت و تأمین آنها است. به عبارت دیگر، در اسلام از آن جهت كه حكم خدا و قانون الهى اصالت دارد، دولت موظف به رسیدگى به همه افراد جامعه مخصوصاً فقرا مىگردد.
در هر حال اگرچه به لحاظ نظرى اختلاف نظرهایى وجود دارد، ولى در مقام عمل چندان تفاوت نمىكند و همه مكاتب اعم از سوسیالیسم، لیبرالیسم و اسلام، در سیاست عملى خویش رسیدگى به حال مستمندان را مورد توجه قرار مىدهند.
بهرهبردارى از اموال عمومى و سیاستگذارى نسبت به فعالیتهاى كلان اقتصادى جامعه، یكى دیگر از وظایفى است كه تقریباً همه دولتهاى مترقى بدان مىپردازند. همه دولتها سیاستهاى خاصى را نسبت به امور اقتصادى اِعمال، و در مواردى محدودیتهایى را در نظر مىگیرند. نسبت به برخى كالاها تعرفه، عوارض و چیزهایى از این قبیل قرار مىدهند. در مقابل، برخى فعالیتهاى دیگر را تشویق مىكنند و براى مثال، تسهیلات بانكى در اختیار مىگذارند. همه این امور به منظور جهت بخشیدن به فعالیتهاى كلان اقتصادى است. سیاستهاى تعدیل و تشویق تقریباً در همه دولتها مشاهده مىشود. البته ما بحث اقتصادى نمىكنیم و بنده هم متخصص اقتصاد نیستم؛ ولى این مطلب روشن است كه همه دولتها كم و
1. قرب الاسناد، ص 120؛ نیز در روایات دیگر از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده كه فرمود: أَلْخَلْقُ عِیالُ اللّهِ فَأَحَبُّ الْخَلْقِ إلَى اللّهِ مَنْ نَفَعَ عِیالَ اللّهِ... = بندگان، نان خور خدا هستند، پس محبوبترین بنده نزد خدا كسى است كه نفعش به عیال خدا برسد. (بحارالانوار، ج 74، باب 20، روایت 121).
بیش خود را موظف به رشد اقتصادى، توسعه اقتصادى و رفاه افراد جامعه خویش مىدانند. در این میان، دیدگاه اسلام با سایر دیدگاهها تفاوتهاى آشكارى دارد.
براى نظامهاى غیراسلامى؛ رفاه، رشد و توسعه اصالت و موضوعیت دارد. آنها مایلند به هر صورت ممكن، شكوفایى پدید آید. چنانچه هر ساله درآمد سرانه ملى بالا رود، این امر براى آنان یك پیشرفت و نكته مثبت تلقى شده و همواره بدان مىبالند كه ما توانستیم به گونهاى سیاستگذارى كنیم كه درآمد سرانه ملى بالارود و رشد و شكوفایى اقتصادى پدید آید.
در مورد تعریف توسعه، كیفیت، شاخص و بسیارى دیگر از مسایل دیگر مربوط به آن، دیدگاه یكسانى وجود ندارد. در سایر نظامها هر نوع سیاستگذارى كه موجب رشد و توسعه شود و در نهایت رفاه مردم، هر چند قشر خاصى از مردم را در پى داشته باشد مطلوبیت دارد، ولى در اسلام دو اصل بر سیاستگذارىهاى اقتصادى حاكم است:
اصل اول؛ عدالت اقتصادى: هر چند فراهم ساختن زمینه جهت افزایش فعالیت اقتصادى و كسب درآمد بیشتر اهمیت دارد، ولى این امر به هر صورت ممكن، مطلوب نیست؛ بلكه باید سیاستگذارى عادلانه بوده و به گونهاى اجرا شود كه همه مردم به طور یكسان از این مقررات و فعالیتها بهره ببرند. در بسیارى از موارد گرچه ظاهر یك مصوبه و قانون اقتصادى به گروه خاصى اختصاص ندارد، اما به گونهاى است كه در عمل فقط گروه خاصى از آن بهره مىبرند و دیگران از آن محروم مىمانند، و در نتیجه روز به روز بر محرومیت محرومان افزوده مىشود.
یكى از شاخصهایى كه براى نشان دادن رشد اقتصادى وجود دارد، بالا رفتن درآمد سرانه است. در این مورد باید توجه داشت كه مقدار اعلام شده، درآمد همه افراد نیست، بلكه متوسط درآمدهاى همه افراد جامعه است و به همین دلیل چه بسا برخى افراد با استفاده از برخى رانتها هزار برابر این مقدار متوسط درآمد داشتهاند و عدهاى دیگر یك هزارم این مقدار هم درآمد كسب نكرده باشند. از همین رو، صِرف رشد اقتصادى از نظر اسلام مطلوب نیست. رشد اقتصادىِ مطلوب اسلام آن است كه با عدالت اجتماعى همراه باشد. به دیگر سخن، هركس كه طالب فعالیت اقتصادى است، باید این امكان برایش فراهم باشد كه در حد توان و تخصص خویش از این مقررات استفاده كرده وضع مالى و اقتصادى خویش را بهبود بخشد. گاهى قوانین مربوطه با كاستىهایى روبهرو است و فقط زمینه استفاده افرادى خاص را فراهم مىكند. در مواردى قانون به گونهاى است كه موجبات رانتخوارى را براى افراد خاص فراهم مىسازد.
در هر صورت، توجه به این نكته لازم است كه گاهى آمار وزارت اقتصاد و دارایى رشد اقتصادى را نشان مىدهد، ولى با توضیحى كه دادیم، معلوم شد این مسأله هیچ منافاتى ندارد با این كه گروههاى زیادى از مردم فقیرتر شده باشند. چنین رشدى از نظر اسلام مطلوب نیست؛ چرا كه با عدالت توأم نیست و در واقع مقررات ظالمانه و تبعیض آمیز به نفع گروهى خاص وضع شده است. البته تذكر این نكته ضرورى است كه لحاظ عدالت و رعایت تساوى بدان معنا نیست كه افراد كوشا با افراد تنبل و تنپرور سهمى برابر داشته باشند، بلكه بحث در این است كه هر كس یكسان بتواند به اندازه توان، ظرفیت، صلاحیت، مدیریت و تخصص خویش از امكانات بهره ببرد و راه براى كسانى كه خواهان فعالیت اقتصادى هستند مسدود نباشد.
اصل دوم؛ حفظ عزت اسلامى: اسلام براى حفظ عزت، اهمیت زیادى قایل است. رفتار و عملكرد دولت و جامعه اسلامى در مقابل كفار باید به گونهاى باشد كه براى مردم مسلمان، احساس حقارت پیش نیاید و كفار نتوانند به گونهاى بر آنان تسلط پیدا كنند. این اصل بسیار مهم است و به صورتهاى گوناگون در قرآن كریم و روایات بیان شده است: وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَعْلَمُون(1)= و عزت از آن خدا و از آنِ پیامبر او و از آنِ مؤمنان است؛ ولى این دورویان نمىدانند. مَنْ كانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعا(2)= هر كس سربلندى مىخواهد، سربلندى یكسره از آنِ خدا است. وَ لَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلا(3)= و خداوند هرگز بر زیان مؤمنان، براى كافران راه تسلطى قرار نداده است. الإسلامُ یَعلُو وَ لا یُعلى [علیه](4)= اسلام بلند مرتبه است و چیزى بر آن برترى ندارد.
اراده خداوند این است كه باید اسلام بر سایر مذاهب، و مسلمانان بر دیگران برترى داشته باشند و آنان بر مسلمانان چیره نشوند. در سالهاى اخیر مقام معظم رهبرى حضرت آیتالله خامنهاى بارها تأكید كردهاند كه باید عزت اسلامى در سیاستگذارىها حفظ شود و مسؤولان
1. منافقون (63)، 8. آیات دیگر به همین مضمون از این قرار است: نساء(4)، 139؛ یونس(10)، 65؛ صافات(37)، 180؛ بقره (2)، 209، 220، 228، 240، 260؛ آلعمران(3)، 6، 18، 126؛ مائده(5)، 38؛ انفال(8)، 10، 49، 63، 67؛ توبه(9)، 40، 71؛ هود(11)، 66؛ ابراهیم(14)، 4؛ نحل(16)، 60.
2. فاطر (35)، 10.
3. نساء (4)، 141.
4. بحارالانوار، ج 39، باب 73، روایت 15.
كشور نیز آن را تكرار نمودهاند. یكى از نمودهاى بارز این عزت در مسایل اقتصادى است. ارتباط جامعه اسلامى با جوامع دیگر از نظر اقتصادى، نباید به گونهاى باشد كه موجبات برترى كفار بر مسلمانان را تثبیت كند، بلكه باید یا مسلمانان غالب بوده و تسلط داشته باشند، یا لااقل در حد تساوى و با رعایت حقوق متوازن طرفین باشد. بنابراین چنانچه ایجاد رابطه موجب ذلت مسلمانان، تسلط اقتصادى كفار و ضرر اقتصادى مسلمانان گردد، حتماً باید از آن جلوگیرى كرد.
از نظر قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران بازرگانى خارجى در اختیار دولت است. این نشاندهنده آن است كه چنین امرى از ابتداى تدوین قانون اساسى مدّ نظر بوده است؛ چرا كه هدف از این اصل، جلوگیرى از نفوذ بیگانگان در امور اقتصادى كشور است.(1) برخى
1. در اینجا مناسب است به فرازهایى برجسته از مسایل اقتصادى و مالى كه در «قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران» مورد توجه قرارگرفته است، اشاره شود:
الف) مالكیت خارجى در اختیار دولت؛ در اصل چهل و چهارم قانون اساسى مىخوانیم: «نظام اقتصادى جمهورى اسلامى ایران بر پایه سه بخش دولتى، تعاونى و خصوصى با برنامهریزى منظم و صحیح استوار است. بخش دولتى شامل كلیه صنایع بزرگ، صنایع مادر، بازرگانى خارجى، معادن بزرگ، بانكدارى، بیمه، تأمین نیرو، سدها و شبكههاى بزرگ آبرسانى، رادیو و تلویزیون، پست و تلگراف و تلفن، هواپیمایى، كشتیرانى، راه و راهآهن و مانند اینها است كه به صورت مالكیت عمومى و در اختیار دولت است».
ب) اقتصاد وسیله است نه هدف؛ در مقدمه قانون اساسى آمده است: «در تحكیم بنیادهاى اقتصادى، اصل، رفع نیازهاى انسان در جریان رشد و تكامل او است نه همچون دیگر نظامهاى اقتصادى تمركز و تكاثر ثروت و سودجویى، زیرا كه در مكاتب مادى، اقتصاد خود هدف است و بدین جهت در مراحل رشد، اقتصاد عامل تخریب و فساد و تباهى مىشود، ولى در اسلام اقتصاد وسیله است و از وسیله، انتظارى جز كارآیى بهتر در راه وصول به هدف نمىتوان داشت.
با این دیدگاه برنامه اقتصاد اسلامى فراهم كردن زمینه مناسب براى بروز خلاقیتهاى متفاوت انسانى است و بدین جهت تأمین امكانات مساوى و متناسب و ایجاد كار براى همه افراد و رفع نیازهاى ضرورى جهت استمرار حركت تكاملى آنها بر عهده حكومت اسلامى است.»
ج) اقتصاد بر اساس موازین اسلامى؛ در اصل چهارم آمده است: «كلیه قوانین و مقررات مدنى، جزایى، مالى، اقتصادى، ادارى، فرهنگى، نظامى، سیاسى، و غیر اینها باید بر اساس موازین اسلامى باشد. این اصل بر اطلاق یا عموم همه اصول قانون اساسى و قوانین و مقررات دیگر حاكم است و تشخیص این امر بر عهده فقهاى شوراى نگهبان است».
د) تساوى و مشاركت همگان در حقوق اقتصادى؛ در اصل بیستم آمده است: «همه افراد ملت اعم از زن و مرد یكسان در حمایت قانون قرار دارند و از همه حقوق انسانى، سیاسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى با رعایت موازین اسلام برخوردارند»؛ نیز در بخشى از اصل سوم قانون اساسى آمده است: «دولت جمهورى اسلامى ایران موظف است براى نیل به اهداف مذكور در اصل دوم، همه امكانات خود را براى امور زیر به كار برد: (بند 8) مشاركت عامه مردم در تعیین سرنوشت سیاسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى خویش.
هـ) انفال در قانون اساسى؛ در اصل چهل و پنجم آمده است: انفال و ثروتهاى عمومى از قبیل زمینهاى موات یا رها شده، معادن ، دریاها، دریاچهها، رودخانهها و سایر آبهاى عمومى، كوهها، درهها، جنگلها، نیزارها، بیشههاى طبیعى، مراتعى كه حریم نیست، ارث بدون وارث و اموال مجهول المالك و اموال عمومى كه از غاصبین مسترد مىشود در اختیار حكومت اسلامى است تا برطبق مصالح عامه نسبت به آنها عمل نماید. تفصیل و ترتیب استفاده از هر یك را قانون معیّن مىكند».
و) لزوم جلوگیرى از سوء استفادههاى مالى و اقتصادى؛ اصل چهل و نهم قانون اساسى چنین مىگوید: «دولت موظف است ثروتهاى ناشى از ربا، غصب، رشوه، اختلاس، سرقت، قمار، سوء استفاده از مقاطعه كارىها و معاملات دولتى، فروش زمینهاى موات و مباحات اصلى، دایر كردن اماكن فساد و سایر موارد مشروع را گرفته و به صاحب حق رد كند و در صورت معلوم نبودن او به بیت المال بدهد. این حكم باید با رسیدگى و تحقیق و ثبوت شرعى به وسیله دولت اجرا شود».
سرمایهداران داخلى و خارجى ممكن است از موقعیت ایجاد شده در روابط اقتصادى خویش با دیگر كشورها سوء استفاده كرده و زمینه اِعمال نفوذ اجانب را فراهم سازند. بدیهى است از این طریق آهنگ اقتصاد كشورها تغییر خواهد كرد.
چنین مسألهاى در بسیارى از كشورها اتفاق افتاده است؛ از جمله، چند كشور اسلامى(1) از نظر اقتصادى پیشرفت چشمگیرى كردند و توانستند ارتباطات گسترده اقتصادى با دیگر كشورها برقرار سازند و كشورهاى غربى نیز در این كشورها سرمایهگذارى زیادى كردند؛ اما به یك باره با بحران اقتصادى مواجه گشتند. دلیل این بحران، كارشكنى شركتها و سرمایهگذاران خارجى بود. این عده، سرمایههاى خود را به یك باره خارج كردند و لذا شركتهاى داخلى كه با سرمایهگذارى خارجىها ایجاد شده بودند منحل شدند. ورشكستگى شركتها در مواردى كه سهم خارجىها زیاد بود، بیشتر اتفاق افتاد. طبیعى است شركتهاى داخلى با خروج سرمایه خارجىها نتوانستند به فعالیت اقتصادى خویش ادامه دهند. این واقعه، هشدارى براى دیگر كشورها است كه مایل هستند از صندوق بین المللى پول یا بانك جهانى وام دریافت كنند. در بسیارى از موارد شرایطى كه آنها تحمیل مىكنند به نفع وام گیرندگان نیست . نمونهاش را قبلاً در بعضى از كشورهاى شرق آسیا شاهد بودیم و امروزه كشور آرژانتین با این بحران روبهرو شده است. این كشور كه وامهاى كلانى دریافت كرده، در
1. منظور، كشورهاى اندونزى و مالزى است. اندونزى بزرگترین كشور اسلامى از نظر تعداد جمعیت، و داراى حدود 280 میلیون نفر مسلمان است.
موعد مقرر از پرداخت اصل پول و بهره آن عاجز ماند. بنابراین هر سال بهره آن افزایش یافت و در نهایت بدهىهاى كلان آن باعث شد از نظر سیاسى نیز با بحرانهاى زیادى روبهرو گردد، به طورى كه در مدت كوتاهى چند رئیس جمهور عوض كرد! این كشور در حال حاضر با مشكلات عدیدهاى دست به گریبان است. لذا ما باید هوشیارى خود را حفظ كنیم تا دشمنان آرام آرام، به عنوان وام دادن و خدمت كردن، شرایطى ذلتبار را به ما تحمیل نكنند و نبض اقتصاد كشور ما را به دست نگیرند. مبادا روزى چشم باز كنیم و ببینیم ایران هم آرژانتین دیگرى شده است!
از دیدگاه اسلامى اهمیت این مسأله افزونتر است؛ چرا كه بحث تنها بر سر ركود اقتصادى و بحران مالى نیست، بلكه مسأله معنوى هم در میان است، و آن عبارت از لزوم برترى اسلام در تمام عرصهها است. از نظر اسلام چنانچه امر دایر بین رسیدن به رفاه و رشد اقتصادى از یك سو و حفظ عزت اسلامى از سوى دیگر باشد، باید عزت اسلامى را مقدّم داشت. در برخى موارد ما باید یا دست گدایى پیش كفار دراز كنیم و از آنان وام، كمك فنى و كمك اقتصادى بگیریم و یا باید گدایى نكنیم و از نظر اقتصادى در سطح پایینتر باشیم، و در عوض عزت خویش را محفوظ داریم.
عزت نفس در مسایل فردى نیز جایگاه خاصى دارد. برخى افراد حاضرند براى رسیدن به منفعت مادى به هزار گونه تملق و چاپلوسى دست بزنند و در مقابل دیگران خم و راست شوند و در پارهاى موارد به انواع فریبها و نیرنگها روى مىآورند. این عده عزت خویش را فروخته و پذیراى ذلت گشتهاند و در عوض تنها به نان و آب بهترى دست یافتهاند! در مقابل نیز عدهاى براى آن كه كسى به فقر آنان پى نبرد با سیلى صورت خویش را سرخ نگاه مىدارند و در عوض عزت خویش را حفظ مىكنند. قرآن كریم در اشاره به این عده مىفرماید: لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ لا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الْأَرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ لا یَسْئَلُونَ النّاسَ إِلْحافاً وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْر فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِیم(1)= این صدقات براى آن دسته از نیازمندانى است كه در راه خدا فروماندهاند، و نمىتوانند (براى تأمین هزینه زندگى) در زمین سفر كنند. از شدت خویشتن دارى، فرد بى اطلاع، آنان را توانگر مىپندارد. آنها را از سیمایشان مىشناسى. با اصرار چیزى از مردم نمىخواهند، و هر مالى (به آنان) انفاق كنید، قطعاً خدا از آن آگاه است.
1. بقره(2)، 274.
اسلام همان طور كه تملق و چاپلوسى یك فرد در مقابل فرد دیگر براى دست یافتن به نان و آب بیشتر را مذموم مىداند، خم شدن جامعه اسلامى در مقابل جامعه كفر را نیز دوست ندارد. باید جامعه اسلامى سربلند باشد، حتى اگر فقیر است، لازم است ظاهر خویش را حفظ كرده در مقابل كفار اظهار عجز، فقر و تهیدستى نكند. اهمیت این مسأله معنوى و لزوم رعایت عزت نفس بسیار فراتر از مسأله ركود اقتصادى است؛ اگر چه پرهیز از ایجاد ركود اقتصادى نیز اهمیت خاص خود را دارد. در هر حال، لازم است مسلمانان در فكر، در تصمیم گیرى و در عمل، استقلال داشته باشند و از نظر علم، مدیریت و تكنولوژى از قوت و برترى برخوردار باشند؛ به گونهاى كه دیگران به آنها احتیاج داشته باشند. باید حكومت اسلامى اصل عزت را مدّ نظر خویش قرار دهد و به محض بروز كمبودها و تورّم و مشكلات اقتصادى، خواهان رشد اقتصادى ذلیلانه نباشد.
رشد اقتصادى مطلوب است؛ ولى به چه قیمتى؟! آیا همین اندازه كه نان و آبى به دست مردم آید كافى است؟! یكى از حقوق مسلمانان بر حكومت اسلامى این است كه باید بین منافع مادى و عزت نفس مسلمانان تعادل برقرار سازد و هیچگاه عزت مسلمانان را به منافع مادى ایشان نفروشد. اگر این اصل رعایت گردد، باید در بسیارى از سیاستهاى اقتصادى تجدید نظر كرد.
از آنجا كه بحث ما در باره حقوق از دیدگاه اسلام است، مناسب است در اینجا به مناسبت ایام دهه فجر و 22 بهمن كه پشت سر گذاشتیم، به یكى از حقوق حاكم و حكومت اسلامى بر مردم اشاره كنم. یكى از مهمترین حقوقى كه دولت بر مردم دارد حضور مردم در صحنههایى است كه مصالح جامعه اسلامى اقتضاى آن را دارد. حق حاكم اسلامى بر مردم است كه هر گاه آنان را فراخواند اجابتش كنند. حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)مىفرماید: حق من بر شما این است كه هرگاه شما را دعوت كردم اجابت كنید. ما باید از داشتن چنین مردمى به خود ببالیم كه در 22 بهمن امسال با اشاره رهبر معظم انقلاب چنین حماسه عظیمى را خلق كرده چشم جهانیان را خیره ساختند. براى حركتى كه مردم شریف، مؤمن و متعهد ما انجام دادند، نمىتوان نظیرى ارائه داد، جز استقبال مردم از حضرت امامخمینى رضوان الله علیه كه در 12 بهمن 1357
واقع گشت. حتماً بسیارى از شما آن استقبال گسترده را به یاد دارید. این حضور، دل تمام دوستان را در سراسر عالَم شاد كرد و دشمنان را ناامید ساخت. از جمله آثار و بركات این حركت عظیم آن بود كه مزدوران استعمار در داخل كشور لب فرو بسته وستایش از اربابان خویش را متوقف ساختند و كشور ما براى مدتى دیگر از تبلیغات مسموم مزدوران آمریكا مصونیت پیدا كرد. كسانى كه تا دیروز بىشرمانه از برقرارى روابط با آمریكا دم مىزدند، با این حركت ملت ایران تا مدتى سر جاى خود خواهند نشست. حركت مردم چیزى جز یك لطف بزرگ الهى نسبت به جامعه ما و نسبت به اسلام نبود. در درجه اول وجود چنین ملتى را به پیشگاه حضرت بقیةالله الاعظم ـ ارواحنافداهـ و در درجه دوم به مقام معظم رهبرى حضرت آیتالله خامنهاى تبریك مىگوییم. مردم ما مصداقى از این آیه شریفه را پس از 1400 سال تحقق بخشیدند؛ آیهاى كه خطاب به پیغمبر اكرم مىفرماید: هُوَ الَّذِی أَیَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِین(1)= خدا بود كه تو را با یارى خود و مؤمنان نیرومند گردانید. خداى متعال خطاب به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىفرماید: خداى بزرگ، هم با نصرت و عنایت خاص خود تو را تأیید كرد و هم به وسیله مردم مؤمنى كه دلشان به طرف تو متوجه گشت و محبت تو در دل آنان قرار گرفت، تو را یارى رساند. به هر حال، هر چند كم و بیش بین گروههاى سیاسى اختلاف نظر و گاه كدورتهایى وجود دارد؛ ولى در 22 بهمن مانند برادر و خواهر اختلاف سلیقهها و كدورتها را فراموش كردند و در كنار یكدیگر صحنهاى فراموش نشدنى به وجود آوردند كه اشك شوق بر دیدگان بسیارى از مردم جارى ساخت. این واقعه همانند صحنه تاریخى 12 بهمن 1357 بود كه در آن روز بدون هیچ برنامهریزى قبلى و بدون آن كه پیشنهادى در میان باشد دفعتاً فریاد «خمینىاى امام» را سر دادند. آن فریاد، سرود فرشتگان خدا بود كه در صحنه جامعه ما طنین انداز شد و بار دیگر آن حالت معنوى و عشق بىپایان مردم به خداى متعال، به دین، به نظام اسلامى و به امام راحل(رحمه الله) متجلى گشت. شاید بهترین گفتار در وصف این حركت به یاد ماندنى، همان تعبیر مقام معظمرهبرى، پس از راهپیمایى 22 بهمن 80 باشد كه فرمودند: این نمودى از قدرت لایزال الهى است. آرى! حركت مردم نمودى از قدرت خداوند است كه در صحنه جامعه ما ظاهر گشت. خداوند اینچنین، دلها را به حركت در مىآورد. خداوند در قرآن خطاب به پیامبر(صلى الله علیه وآله)مىفرماید: وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الاَْرْضِ جَمِیعاً
1. انفال (8)، 62.
ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لكِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَكِیم(1)= و میان دلهایشان الفت انداخت، كه اگر آنچه در روى زمین است همه را خرج مىكردى نمىتوانستى میان دلهایشان الفت برقرار كنى، ولى خدا بود كه میان آنان الفت انداخت، چرا كه او تواناى حكیم است.
اگر تمام ثروت عالم به پیامبر داده مىشد تا میان دلهاى مردم مهربانى ایجاد كند، امكان نداشت بین آنان چنین الفت و مهربانى ایجاد گردد. این سخن شوخى نیست، گوینده سخن خدا است و شنونده آن پیامبر است. بحمدالله نمونه آنچه در آن روز از جانب خداى متعال براى پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) ظهور كرد در زمان ما نیز ظاهر گشت. مردم پاك، مؤمن و متعهد، محبت خویش را به مقام معظم رهبرى كه جانشین پیغمبر(صلى الله علیه وآله)و امام زمان(علیه السلام)است نشان دادند.
پروردگارا! عزت مسلمین را افزون و دلهاى مسلمانان را به یكدیگر مهربانتر و همه ما را از یاوران حضرت ولىعصر(علیه السلام) قرار ده.
1. همان.
موضوع سخن «حقوق متقابل مردم و دولت» بود. با توجه به حقوقى كه مردم بر دولت اسلامى دارند، براى دولت تكالیفى ایجاد مىشود و دولت موظف به تأمین این حقوق است. از یك دیدگاه «حقوق مردم» با «وظایف دولت» متضایف است؛ چه بگوییم: حقوق مردم بر دولت، و چه بگوییم: وظایف دولت نسبت به مردم، چندان تفاوتى نمىكند؛ چه این كه، وظایفى كه دولت به عهده دارد، نفعش به مردم باز مىگردد و در این حالت، «حقوق مردم» تأمین مىشود. البته این حق مردم است كه حقوق خویش را از دولت مطالبه كنند. بنابراین، براى این كه بتوان مجموعه «حقوق مردم بر دولت» را در یك بیان منطقى بررسى و احصا نمود، باید «وظایف دولت» را مورد توجه قرار داد. نیز، براى این كه بتوان از «وظایف دولت» تحلیل درست و بیان منطقى ارائه داد، باید به «فلسفه وجودى دولت» بازگردیم. در این حالت به «روش استقرایى» یا شمارش تكتكِ وظایف دولت بسنده نمىشود، بلكه باید به این پرسش پاسخ داده شود كه: اساساً به چه دلیل در جامعه به وجود دولت نیازمندیم؟
علل و حكمتهایى كه موجب پیدایش دولت در جامعه است، بیانگر و تعیینكننده وظایف دولت است و اصلىترین آنها تأمین نیازمندىهاى جامعه است. جامعه داراى نیازهایى است كه تأمین آن از عهده افراد خارج است. بنابراین جامعه نیازمند دستگاهى قوىتر به نام «دولت» است. براى برخى كارهاى جامعه، داوطلب كافى وجود دارد. در مقابل، كارهاى زیادى نیز هست كه افراد براى آن به طور داوطلبانه اقدام نمىكنند؛ چون از نظر آنان هیچ الزام یا ضرورتى براى انجام آن كار توسط ایشان وجود ندارد. پس معیار تعیین وظایف دولت، تأمین نیازمندىهاى جامعه است.
نیازهاى جامعه نیز به چند دسته تقسیم مىشود. طبیعىترین این نیازها، نیازهاى مادى
است كه افراد در زندگى اجتماعى و براى رشد، پیشرفت و تكامل خود بدان احتیاج دارند. هر گاه جامعه بشرى كوچك و ساده باشد این نیازها كمتر و تأمین آنها سادهتر است. براى مثال، زندگى چند نفر در یك دهكده از طریق كشاورزى و با استفاده از جنگل، مراتع و آب چشمه و رودخانه تأمین مىشود؛ ولى وقتى جامعه به صورت متشكل درآید و روابط پیچیدهاى بین افراد برقرار گردد، نیازها به صورت تصاعدى افزایش مىیابد. هیچگاه نیازهاى مردم در یك اجتماع چند میلیونى كه داراى روابط بسیار گسترده هستند، خود به خود تأمین نمىگردد. براى مثال، آب یكى از نیازهاى اولیه انسان است، اما بهرهبردارى و نگهدارى از این ماده حیاتى جز با برنامهریزى، هماهنگى و استفاده از علوم و تكنولوژى میسّر نیست. یا مثلا منابع و كالاها پس از استخراج و تولید، لازم است به صورت عادلانه میان مردم توزیع گردد. بنابراین نقش دولت در امر «توزیع» یك نقش اساسى است. البته بسیارى از نیازهاى اجتماعى اعم از استحصال، نگهدارى و تولید به وسیله خود مردم تأمین مىگردد، ولى به دلیل وجود زیادهخواهىهاى برخى افراد، تنشها و اختلافهایى در جامعه پدید مىآید. در این حالت، جامعه نیازمند دستگاه مافوق جهت اعمال قدرت و نظارت بر امور است.
«وظایف دولت» از نظر نظامهاى سوسیالیستى و لیبرالى متفاوت است. دولت در نظامهاى سوسیالیستى تمام فعالیتهاى اقتصادى را در اختیار گرفته و در تولید و توزیع كالا و خدمات دخالت یا اشراف كامل دارد. در مقابل، نظامهاى لیبرال تلاش دارند به افراد آزادى بیشترى بدهند و دخالت دولت را به حداقل ممكن كاهش دهند. در هر حال، هر جامعهاى در امر برنامهریزى، نظارت و اجراى مقررات ناگزیر از دولت است. لیبرالترین نظام عالم نیز نیازمند دستگاهى به نام دولت است، هر چند فعالیت اقتصادى و اجتماعى در این گونه كشورها در مقایسه با كشورهاى سوسیالیستى آزادانهتر انجام مىگیرد. براى مثال، جوامع لیبرالى لااقل براى جمعآورى مالیاتها و هزینه كردن آن نیازمند دولت هستند. نیز، براى اجراى مقررات پذیرفته شده نیاز به دولت دارند.
وظایف دولت در كشورهاى اسلامى و كشورهاى غیر اسلامى در بخش تأمین نیازمندىهاى مادى شبیه یكدیگر است؛ مانند: حفظ و نگهدارى مراتع و منابع طبیعى، جنگلبانى و
كشاورزى، كه گاهى یك یا چند وزارتخانه بدان اختصاص داده مىشود. همچنین بهرهبردارى و حفظ منابع زیرزمینى و روزمینى نیازمند برنامهریزى و نظارت است. بازرگانى و تجارت و صنایع سبك و سنگین نیز با نیازهاى مادى مردم جامعه در ارتباط است كه البته بر حسب شرایط و موقعیت جغرافیایى هر كشور ممكن است یك یا چند مورد از این موارد از اهمیت بیشترى برخوردار باشد. براى مثال، اگر بازرگانى و تجارت یك كشور بسیار توسعه یافته باشد، ممكن است دو یا چند وزارتخانه بدان اختصاص یابد و در برخى كشورها كه بازرگانى اهمیت كمترى دارد، ممكن است چند امر از امور فوق در یك وزارتخانه رسیدگى شود. به هر حال، همه اینها تحت عنوان تأمین نیازهاى مادى جامعه قرار دارد و همگى در این ویژگى شریك هستند كه انجام این امور از ناحیه افراد به تنهایى امكانپذیر نیست و یا داوطلب كافى براى آن وجود ندارد.
آنچه گذشت نقش دولت در تأمین نیازمندىهاى مادّى و تولید كالا و خدمات با استفاده از منابع طبیعى را نشان مىدهد، ولى نیازهاى مادى انسان تنها تولید و توزیع كالاها و خدمات نیست. در برخى موارد، جامعه نیازمند دفع ضررها، آسیبها و آفاتى است كه زندگى افراد جامعه را مورد خطر قرار مىدهد. به عبارت دیگر، ما در راستاى نیازهاى مادى خویش، هم به «جذب» و هم به «دفع» احتیاج داریم. جوامع بشرى معمولا در معرض آفات و گرفتارىهایى هستند كه برخى از این آفات، آفات طبیعى و برخى دیگر آفاتى است كه به دست بشر تولید مىشود. اگر این آفات در جامعه بروز پیدا كند و یا شایع گردد، آسیبهاى جدّى به مردم وارد مىشود. بنابراین، ما نیازمند دستگاهى هستیم كه در پیشگیرى آفات یا برطرف ساختن آنها، نقش سازندهاى داشته باشد. البته ممكن است این آفات نسبت به منابع طبیعى و یا نسبت به خود انسان باشد. از این رو، «وزارتخانه بهداشت و درمان» ایجاد مىشود چون جوامع انسانى در معرض شیوع امراض گوناگون است. اگر افراد به تنهایى بخواهند با امراض مقابله كنند و بهداشت و درمان خویش را عهدهدار گردند، از توان آنان خارج است؛ مخصوصاً در جوامع گسترده، كه معالجه و پیشگیرى از امراض و بیمارىها، داراى پیچیدگىهاى خاصّى است. از این رو، تقریباً در تمام كشورهاى دنیا وزارتخانهاى به نام «وزارت بهداشت و درمان» یا مشابه آن وجود دارد. وظیفه این وزارتخانه جلوگیرى از شیوع بیمارىها است، و چنانچه امراض شایع گشت وظیفه آنان معالجه و درمان است. هر گاه یك بیمارى شایع
مىگردد، مسؤولان بهداشت و درمان اقدام به واكسیناسیون كرده وسایل و ابزارهاى لازم را در اختیار مردم قرار مىدهند. فعالیتهاى بهداشت و درمان در جامعه از سوى آحاد مردم به تنهایى و بدون نظارت دولت امكانپذیر نیست. در گذشته بسیارى از جوامع با امراضى چون «وبا» و «طاعون» روبهرو بودند و از این طریق، تلفات سنگینى بر مردم وارد مىشد. این گونه امور در میان كشورهاى اسلامى و غیر اسلامى تفاوتى نمىكند. در این زمینه آنچه مىتوان به عنوان فرق بین كشورهاى اسلامى و غیر اسلامى بیان داشت آن است كه احكام اسلامى، و رعایت مسایل شرعى خود به خود از بسیارى از امراض و آفات جلوگیرى مىكند. در دهههاى اخیر پس از جنگ جهانى امراض مقاربتى زیادى در كشورهاى غربى شایع گشت. عده زیادى از مردم از این بیمارىها رنج مىبردند و مسؤولین این كشورها سالها درگیر مبارزه با این امراض مسرى بودند. كسانى كه جنگ جهانى دوم را به یاد مىآورند مىدانند كه عدهاى از اسراى جنگى كه متعلق به بعضى از كشورهاى اروپایى بودند به ایران آورده شدند. این اسرا به امراض شدیدى مبتلا بودند كه متأسفانه كم و بیش به مردم ما نیز سرایت كرد و وقت و بودجه زیادى صرف معالجه و درمان آنها شد. امروزه شاهد بیمارىهاى صعب العلاج و مهلك در دنیا هستیم كه در اثر فساد اخلاقى و معاشرتهاى ناسالم به وجود آمده است و متأسفانه موج آن كشورهاى اسلامى را نیز تهدید مىكند. اگر احكام اسلامى در باره روابط مرد و زن و سایر مسایل جنسى رعایت گردد، این گونه امراض شیوع پیدا نمىكند و یا اساساً به وجود نمىآید. دولت اسلامى موظف به اجراى مقررات اسلامى مربوط به بهداشت جامعه است، تا این آفات دامنگیر جامعه اسلامى نگردد.
در مواردى متخصصان و اهل فن، مسایل كلى مربوط به بهداشت و درمان را سیاستگذارى كرده و یك سرى قوانین و مقررات را تدوین مىكنند. براى مثال، افراد پس از ورود به كشور قرنطینه مىشوند و یا محدودیتهایى در رفت و آمد آنان اِعمال مىگردد. چنین امرى در همه جاى دنیا مرسوم است و هیچ گاه انسانهاى عاقل این گونه عملكرد را خلاف آزادى جامعه تلقى نمىكنند. اگر براى مبارزه با سل یا ایدز مقرراتى وضع و اجرا گردد، عملكرد دولت تخطئه نمىشود و یا آن را خلاف حقوق بشر نمىدانند. دولت موظف به محدود ساختن بعضى از آزادى انسانها است تا امراض شایع نگردد. با این حال، عدهاى گرفتار هوسها و امیال نفسانى شدهاند، به گونهاى كه هر گاه مقررات مصلحتآمیز در جامعه اجرا
گردد، ماتم حقوق بشر مىگیرند! وقتى از ممنوعیت مواد مخدر و یا مسكرات سخن مىگوییم، از نظر آنان آزادىهاى انسان سلب شده است! همان طور كه مىدانید در برخى كشورها استعمال این چیزها ممنوع نیست. حتى در مجالس رسمى خویش از مسكرات استفاده مىكنند. همه عالم مىدانند كه مسكرات براى بدن مضرّ است. با وجود ضرر قطعى مسكرات، هر گاه از تولید، فروش و استفاده از شراب جلوگیرى شود، عدهاى به آن اشكال گرفته، آن را ضد حقوق بشر دانسته و ایجاد محدودیت اقتصادى را دخالت در مسایل شخصى مردم معرفى مىكنند!
مطلب مهمتر این است كه آدمیزاد تنها از بدن تشكیل نشده است. «روح» نیز جزیى از انسان است و بلكه قوام و ارزش انسان به روح است. روح نیز داراى ابعاد مختلف است. بخشى از نیازمندىهاى روحى مربوط به «اعصاب و روان» است. برخى ناراحتىهاى روانى ناشى از ناهنجارىهاى اخلاقى و رفتار ضد اسلامى است. عدهاى به مصالح خویش آگاه نیستند، یا اگر آگاه هستند تحت تأثیر هوسها و امیال نفسانى قرار گرفتهاند. از این رو، محدودیتهاى موجود را نمىپذیرند و مبارزه دولت با مظاهر فساد را نوعى دیكتاتورى، یا دخالت در حقوق افراد و یا منافى با حقوق بشر مىدانند! به این گونه افراد باید گفت همان اندازه كه «سلامت بدن» براى انسان اهمیت دارد، دست كم به همان اندازه «سلامت روح و روان» نیز داراى اهمیت است و بلكه سلامت روح و روان نسبت به سلامت جسم به مراتب اهمیت بیشترى دارد. بنابراین همان طور كه «روح» بیش از «بدن» ارزش دارد، «بهداشت روح و روان» نیز بیش از «بهداشت بدن» اهمیت دارد. از این رو در احكام و معارف اسلامى به این مسایل توجه بیشترى شده است. به همین دلیل است كه بین دولت اسلامى با دولتهاى لاییك در وظایف و نحوه اجراى مقررات، تفاوتهایى مشاهده مىشود. متقابلا در كمیّت و كیفیتِ «حقوق مردم بر دولت» نیز اختلافاتى وجود دارد. بخش مهمى از وظایف دولت اسلامى به سلامت، حیات، شرف و عزت یك جامعه مربوط مىشود.
پرداختن به مسایل بهداشت و درمان در واقع از «وظایف دفاعى» دولت و حكومت است. خداوند در بدن انسان سالم اندامهایى را با استعدادها و ساز و كارهاى خاصّى قرار داده است
و هر گاه آفات و میكروبها به بدن حمله كنند، بدن به طور طبیعى توان مقابله و دفع بسیارى از آنها را دارد. گاهى انسان مبتلا به تب یا سرماخوردگى ساده مىشود و پزشك متخصص مىگوید: نیازى به دارو نیست، بعد از دو سه روز استراحتْ بهبودى حاصل مىشود. دلیل این امر آن است كه خود بدن متكفل مبارزه با میكروبها و علاج خویش مىشود. بدن انسان قدرت مقاومت و دفاع در مقابل بسیارى از بیمارىها را دارا است. یكى از حكمتهاى الهى در آفرینش انسان، وجود «پادزهر» در بدن است. هرگاه مواد سمّى یا میكروب وارد بدن گردد، بدن خود به خود از طریق غدد درونى و سایر اندامها، پادزهر آن را تولید و میكروبها را از بین مىبرد. این «سیستم دفاعى» به طور طبیعى در موجودات زنده، حتى گیاهان نهفته است. اما هر گاه میكروبها قوى، و سیستم دفاعى بدن ضعیف باشد، بدن نیازمند درمان خارجى است. یك نكته اساسى در این باره آن است كه سیستم دفاعى موجود در حیوانات بسیار قوىتر از انسان است. به عبارت دیگر، انسان به درمانهاى خارجى بیشتر احتیاج پیدا مىكند. دلیل یا سرّ آن مطلبى است كه هم به فلسفه و هم علوم انسانى دیگر و هم به علوم تجربى باز مىگردد. حیوانات نیز مبتلا به بیمارى مىشوند، ولى بدون این كه به پزشك یا درمان خارجى احتیاج داشته باشند خود را معالجه مىكنند. آنها هنگام بیمارى به طور غریزى نوع تعذیه خویش را عوض مىكنند تا بهبودى پیدا كنند. در اینجا داستانى از یكى از بزرگان كه من به ایشان ارادت دارم نقل مىكنم. ایشان امام جمعه یكى از شهرهاى استان مركزى است. توجه به این داستان در بحث «خداشناسى» و در ارتباط با «حكمت الهى» جالب توجه است. ایشان مىگفتند: روزى براى تفریح و ورزش به یكى از كوهستانهاى اراك رفته بودم. ناگهان سوسمار بزرگى را مشاهده كردم كه لا به لاى سنگها حركت مىكرد. در این هنگام ناگهان مارى از راه رسیده و روى سوسمار حلقه زد و نیش خود را در بدن آن فرو كرد. تا به حال چنین چیزى را ندیده بودم كه یك مار، سوسمار را نیش بزند. به هر حال، در نتیجه نیش مار سوسمار دچار آسیب جدّى شد و از حركت بازماند. من همین طور وضعیت به وجود آمده را مشاهده مىكردم تا ببینم چه اتفاقى مىافتد. بعد از لحظاتى، جفت سوسمار به دنبالش آمد و متوجه مسمومیت آن شد. بلافاصله برگشت، طولى نكشید كه دیدم علفى را كنده و آورد و آن را به جفتش خورانید. بعد از مدتى مسمومیت از سوسمار بیمار برطرف شد و به راه خود ادامه داد.
انسان در درمان بیمارىها از این شناخت غریزى كه حیوانات از آن بهره مىگیرند محروم است. این نادانى یا ناتوانى انسان داراى حكمت است. خداوند خواسته است حداكثر فعالیت آدمى، آگاهانه و با انتخاب و اختیار باشد. انسان خلیفه خدا و مظهر صفات الهى است. بنابراین باید مظهر اتمّ صفات خداوند باشد. امتیاز و ویژگى خاص انسان نسبت به سایر موجودات «قدرت انتخاب و گزینش» است و طبیعتاً باید زمینه آن در انسان بیشتر باشد. از این رو، هم نیازش به علوم و معارف بیشتر است، هم راههاى استفاده او از طبیعت بیش از همه حیوانات است و هم آفات و امراضى كه سلامتى انسان را تهدید مىكند بسیار متنوعتر است. احتیاج انسان، بیشتر به «علوم آگاهانه» و نه «علوم غریزى» است. انسان نمىتواند خود به خود مسایل را بفهمد، بلكه باید در پى شناخت بیمارىها، داروها و در یك كلام «علم پزشكى» باشد. انسان مجبور به زحمت، تلاش و تجربه است تا بتواند نسبت به جهان اطراف خویش شناخت پیدا كند. بعد از «شناخت» نوبت به «عمل» مىرسد. انسان در «عمل» نیز آزاد است. یكى از عوامل مهم در عملكرد صحیح، داشتن تعهد و مبارزه با هوسها و میلهاى درونى است. انسان باید براى حفظ سلامتى خویش متعهد و بر خویشتن مسلط باشد. هر گاه فهمید مواد مخدر و مسكرات برایش ضرر دارد، باید لذتهاى زودگذر را زیر پا بگذارد تا بتواند سلامتى بدن، عقل و روان خود را حفظ كند.
به هر حال، انسان از همه موجودات روى زمین آسیبپذیرتر است. انواع آفات جسمانى متوجه انسان است. اكنون سخن ما در باره «آفات جسمانى» است. آفات جسمانى مربوط به انسانها بسیار بیشتر از آفات جسمانى مربوط به حیوانات است. برخى از این آفات و امراض جسمانى، «آفات درونى» هستند؛ بدین معنا كه یا اساساً این بیمارى در درون بدن انسان تولید مىشود، و یا اگر از خارج آمده است، بعداً در بدن ثابت مىماند. در این میان، برخى آفات و امراض جسمانى، «آفات خارجى» است كه از خارجْ بدن انسان را مورد حمله قرار مىدهد. البته این گونه آسیبها اختصاص به انسان ندارد، بلكه در مورد حیوانات هم وجود دارد. براى مثال، یك فرد از غذاى نامناسب یا مسموم استفاده مىكند. در نتیجه، در داخل بدن او فعل و انفعالاتى صورت مىپذیرد و او را مریض مىكند و به او آسیب مىرساند. گاه نیز یك موجود بیرونى مانند گرگ به انسان حملهور مىشود و به او آسیب مىرساند. پس ما به دو نوع دفاع نیازمندیم: یك نوع دفاع با آفات درونى كه سلامتى درونى ما را تأمین مىكند و یك نوع دفاع بیرونى در مقابل خطرهایى كه از بیرون متوجه ما مىشود.
آنچه گذشت آفات و بیمارىهایى بود كه به سلامتى یك «فرد» آسیب مىرساند. شبیه همین مسأله در مورد «جامعه» قابل طرح است. جامعه نیز با یك سلسله بیمارىها و ناهنجارىها روبهرو است. برخى از این آفات در درون جامعه بوده و مشكلاتى را پدیدار ساخته و سلامتى جامعه را از درون تهدید مىكند. گاه نیز «عامل خارجى» سلامتى جامعه را با خطر مواجه مىسازد. از این رو، جامعه نیز نیازمند دو نوع دفاع است. به عبارت دیگر، حفظ امنیت یك جامعه به دو بخش تقسیم مىشود: امنیت داخلى، و امنیت خارجى. و معمولا در همه جوامع پیشرفته براى دولت دو نوع فعالیت دفاعى پیشبینى مىكنند كه یكى از آن دو را پلیس و نیروى انتظامى به عهده مىگیرد و دیگرى را به ارتش و نیروهاى مسلح واگذار مىكنند. وظیفه پلیس مقابله با عوامل داخلى مخلّ امنیت و نظم است و وظیفه ارتش مقابله با دشمنان خارجى است. نوع فعالیتها، ابزارها و روشها نیز در بسیارى از كشورها شبیه یكدیگر است.
در گذشته، جوامعْ ساده و زندگى انسانها به صورت ابتدایى بود. از این رو مسایل امنیتى همانند مسایل دیگر به سادگى حل مىشد. اگر دشمنى به آنان حملهور مىشد راههاى طبیعى و ابزارهاى سادهاى براى دفاع داشتند كه عمدتاً شمشیر و سپر و اسب بود و گاه، مثلا، در اطراف روستا یا شهر خود خندق حفر مىكردند.
با پیشرفت تمدّن و گسترش روابط اجتماعى، همه ابعاد زندگى انسانها و از جمله مسایل دفاعى، پیچیده و گسترده شد و به تبع آن وظایف دفاعى دولت، متناسب با شرایط جدید تغییر یافت. امروزه دیگر نمىتوان گفت، وظیفه دولت براى حفظ امنیت داخلى و خارجى، همانند گذشته تهیه تعدادى اسب، شمشیر و سپر است! علاوه بر ابزارها و وسایل نظامى جدید و پیشرفته، معمولا مسایل جانبى متعددى نیز وجود دارد كه جداى از مسایل دفاعى نیست و شناخت و مطالعه آنها نیز لازم است. در حمله به یك كشور انگیزههاى مختلفى، مانند: مسایل اقتصادى، سیاسى و... مىتواند وجود داشته باشد. دشمنان براى پیروزى در كار خویش تنها به نیروى نظامى و تجهیزات پیشرفتهاى كه در اختیار دارند بسنده نمىكنند، بلكه به انواع ترفندها و مسایل جنبى دیگر نیز متوسل مىشوند. امروزه حتى حمله نظامى به یك كشور ضعیف، به سادگى صورت نمىگیرد. افغانستان در حال حاضر از نظر قدرت نظامى بسیار ضعیف است و در بین كشورهاى بزرگ نیز هیچ كشورى مقتدرتر از آمریكا نداریم. این روزها
ما شاهد حمله آمریكا به افغانستان هستیم. آمریكا براى این كار از مدتها پیش زمینهچینى كرده و مقدمات آن را فراهم ساخته است تا بتواند به موفقیت برسد. پس از مدتها كه از این حمله نظامى مىگذرد، ما هنوز نتوانستهایم به عمق این قضیه و زمینهسازىهایى كه براى آن انجام گرفت پى ببریم. این حمله از چه زمانى طراحى شد؟ آیا هدف آنان تنها حمله به افغانستان بود، یا این حمله نظامى مقدمهاى براى عملیات بعدى است؟ آیا واقعاً هدف این عملیات سركوب و نابودى نیروهاى طالبان بود یا مسایل دیگر در كار است؟ پاسخ به این پرسشها، در حیطه كار من نیست و بنده هیچ تخصصى در این مسایل ندارم، ولى به هر حال روشن است كه آمریكا براى حمله به كشور افغانستان از زمینههاى فرهنگى و تبلیغاتى فراوانى بهره برد. براى این كار هماهنگىهاى لازم را با كشورهاى دوست خویش به عمل آورد و نظر موافق آنان را جلب كرد و از این طریق توانست كمكهاى فراوانى به دست آورد. با این كه قدرت نظامى آمریكا دهها و صدها برابر افغانستان است، آمریكا نمىتوانست به تنهایى و بدون انجام این هماهنگىها به افغانستان حمله كند. او مجبور بود منت انگلستان را بكشد و كشورهاى دیگر را با خود همراه سازد. اینها مربوط به پیچیدگىهاى امور و مسایل روزگار ما است كه حمله به یك كشور ضعیف از طرف یك كشور قوى به سادگى امكانپذیر نیست. در آخر نیز با وجود همه امكانات، نتوانستند به همه اهداف خود دست پیدا كنند و به ناكامى خویش اعتراف كردند.(1)
به هر حال، دولت اسلامى در مقابل دشمنانى قرار دارد كه داراى انواع نقشهها و توطئههاى شیطانى هستند. براى حفظ كیان، حیثیت و منافع كشور، تنها نمىتوان به تعداد سربازها، افزایش مدت سربازى، تهیه اسلحه بیشتر و چیزهایى از این قبیل بسنده كرد. در مقایسه با سایر عوامل، اینها مسایلى ساده و ابتدایى به شمار مىروند. در این زمینه باید به مسایل مهم جنبى و حاشیهاى، مانند: مسایل سیاسى، فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى نیز توجه كرد. دولت اسلامى باید به روابط خویش با دیگر كشورها، و نیز به رویدادهایى كه در داخل جامعه مىگذرد توجه نشان دهد. دولت اسلامى در مقابله با دشمنان، تنها به ارتش و سلاح نیاز ندارد،
1. از جمله اهداف اساسى حمله آمریكا به افغانستان، دستگیرى «اُسامه بن لادن» رهبر گروه «القاعده» و «ملاّ محمد عمر» رهبر «طالبان» بود. مدتها پس از استقرار حكومت دلخواه آنان در افغانستان و پیروزى آنان در این جنگ، هنوز نتوانستهاند رد پایى از رهبران القاعده و طالبان بیابند.
بلكه مسأله دفاع با مباحث فراوان دیگرى مانند: مسایل اقتصادى، فرهنگى، سیاسى و بین المللى گره خورده است. البته این امور، چیزى نیست كه تنها در زمان ما ایجاد شده باشد، بلكه در صدر اسلام نیز وجود داشته، با این تفاوت كه امروزه بسیار پیچیدهتر و متنوعتر گشته است.
دولت اسلامى در مدینه با تشكیلات ساده و با نفرات و ساز و برگ كم تشكیل شد. مسلمانان عمدتاً به دامدارى و كشاورزى مشغول بودند. البته تمام شهر مدینه در اختیار مسلمانان نبود، بلكه اقلیتهاى غیرمسلمان مانند یهودىها و كسانى كه هنوز به اسلام گرایش پیدا نكرده بودند نیز در مدینه زندگى مىكردند كه در مجموع جمعیت قابل توجهى بودند. پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)براى حفظ كیان اسلام و دفاع در مقابل دشمنانى كه جامعه نوپاى الهى را تهدید مىكردند، سیاستهاى الهى بسیارى را به كار برد و از طرف خداى متعال دستورات متعددى صادر شد. برخى روشها و سیاستهاى آن حضرت در آیات قرآن كریم منعكس است. قبایلى كه در شهرهاى حجاز زندگى مىكردند عمدتاً مشرك بودند. عدهاى از یهودیان نیز در مدینه و اطراف آن مىزیستند. این عده در برخى نقاط براى خود قلعههایى محكم ایجاد كرده بودند. پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) با دشمنان دوردست كه بعضى از آنها بسیار قوى هم بودند «پیمان عدم تعرض» و حتى «پیمان دوستى» منعقد كرد. هدف از این پیمانها، عدم تجاوز و جنگ با یكدیگر بود. با این سیاستِ پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)مسلمانان مجبور نبودند كه در دو جبهه داخلى و خارجى بجنگند. به دلیل نوپا بودن حكومت اسلامى، مسلمانان نمىتوانستند به یك باره با همه دشمنان و همه قبایل جنگ كنند. اگر پیغمبر(صلى الله علیه وآله)امنیت داخلى را تأمین نمىكرد و شرّ دشمنان داخلى را دفع نمىنمود، نمىتوانست با دشمنان دوردست مبارزه نماید. قرآن در این باره مىفرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفّار(1)= اى كسانى كه ایمان آوردهاید، با كافرانى كه مجاور شما هستند كارزار كنید.
كسانى كه بخواهند در باره «سیاستهاى دفاعى اسلام» تحقیق كنند، زمینههاى متعددى براى این موضوع وجود دارد. براى این منظور باید جنگهاى پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) را مورد بررسى و ارزیابى دقیق قرار دهند.
1. توبه (9)، 123.
منظور از بیان این مطالب آن است كه اگر دفاع از كیان اسلام یكى از وظایف دولت اسلامى است، این امر تنها یك مسأله نظامى نیست. دفاع ابعاد و لوازم دیگرى هم دارد و با امور اقتصادى، سیاسى و فرهنگى ارتباط دارد. اولین كار براى تقویت بنیه دفاعى، تقویت بنیه داخلى جامعه است. انسان براى مقابله با امراض، لازم است ابتدا سیستم دفاعى بدن را تقویت كند. اگر سیستم دفاعى بدن ضعیف باشد، با كوچكترین آسیب از پاى درمىآید. بیمارىهاى خطرناكى همچون ایدز، سرطان و غیره به سیستم دفاعى بدن آسیب رسانده و آن را از پاى در مىآورند. در این حالت، بدن نمىتواند در مقابل امراض مقاومت كند.
لذا بهترین راه براى دفاع در مقابل دشمنان، تقویت بنیه فرد و جامعه است. از بزرگترین نعمتهاى خداوند در عصر حاضر، وجود «حكومت اسلامى» است؛ و اولین شرط موفقیت در حراست از آن، تقویت بنیه داخلى است. البته توان یا بنیه داخلى داراى ابعاد گوناگونى است كه كم و بیش همه مردم آن را مىدانند و دولتمردان روى آن تأكید دارند. در این میان یكى از بنیههاى مهم، بنیه فرهنگى جامعه است كه با وجود اهمیت فوق العاده آن، متأسفانه برخى به اشتباه، چندان توجهى به آن ندارند.
بزرگترین عامل در پیروزى نظامى، «روحیه رزمندگان اسلام» است. این روحیه یك عامل روانى و فرهنگى است. اگر هزاران ابزار پیشرفته در اختیار افراد بىروحیه قرار داشته باشد، سرانجامِ آنان چیزى جز شكست و اضمحلال نخواهد بود. به عكس اگر كسانى روحیه بالا داشته باشند، با عدّه و عُدّه كم مىتوانند بر لشكر كثیرى با تجهیزات فراوان غلبه كنند. این مطلب بارها در طول 8 سال دفاع مقدس ما به اثبات رسید.
از جمله مسایل بسیار مهم در بُعد فرهنگى، مسأله «ایمان به خدا» است. سزاوار است در این زمینه تحقیقات گستردهاى صورت پذیرد. مرورى بر وضع مسلمانان صدر اسلام و دولت نوپاى اسلامى در مقابل قدرت مشركان، مىتواند نمونه بسیار خوبى براى این مطالعه باشد. در این محاسبه، كافى است كه تنها به قدرت فراوان مشركان مكه (بدون ضمیمه به قدرت مشركان سایر نقاط) توجه كنیم.
اولین برخورد مسلمانان و مشركان مكه در «جنگ بدر» اتفاق افتاد. مسلمانان هیچ گونه
آمادگى جنگى نداشتند و تعداد نفرات آنان بسیار كم (313 نفر) و از نظر توان نظامى بسیار ضعیف بودند. شرایط جغرافیایى جبهه جنگ نیز به نفع دشمنان اسلام بود؛ چه این كه مشركان مكه در نقطه بالاترى قرار داشتند و با بارش باران، زمین نیز لغزنده گشت. به هر حال، شرایط آب و هوایى و موقعیت جغرافیایى منطقه، مسلمانان را در وضعیتى بسیار نامطلوب قرار داده بود. به طور طبیعى در این حالت روحیه افراد از بین مىرود؛ اما مسلمانان با برخوردارى از یك عامل مهم بر دشمنان پیروز شدند: إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّی مُمِدُّكُمْ بِأَلْف مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِینَ. وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَكِیم(1)= به یاد آورید زمانى را كه پروردگار خود را به فریاد مىطلبیدید، پس دعاى شما را اجابت كرد كه: من شما را با هزار فرشته پیاپى یاورى خواهم كرد. و این وعده را خداوند جز نویدى براى شما قرار نداد، و تا آن كه دلهاى شما بدان اطمینان یابد؛ و پیروزى جز از نزد خدا نیست، كه خدا شكستناپذیر و حكیم است.
مسلمانان دست به دعا برداشتند: خدایا ما مىخواهیم بر اساس دستور تو انجام وظیفه كنیم، سلاح و نفرات ما كم و توان ما ضعیف است، ولى توان تو فوق همه قدرتها است. خدا دعاى آنان را اجابت كرد و هزار فرشته را به كمك آنان فرستاد. قرآن كریم با ذكر این قضیه، به دیگر مسلمانان نیز از همین راه روحیه مىدهد و تأكید مىكند كه توان شما تنها توان مادى نیست و پشتیبانان شما تنها نیروهاى انسانى نیستند، بلكه شما مىتوانید از پشتیبانى فرشتگان بهره بگیرید. مىفرماید: ما فرشتگان را فرستادیم كه دلتان آرام گیرد (وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ)؛ اما پیروزى از خدا است (وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَكِیمٌ)؛ یعنى حتى آن گاه كه فرشتگان به كمك شما آمدند، شما به فرشتگان دل مبندید، بلكه اعتمادتان به خدا باشد. اگر این نیروى معنوى در مسلمانان تقویت شد، هیچ قدرتى بر آنان پیروز نخواهد شد. بنابراین باید از ابزارهاى فرهنگى و معنوى نهایت استفاده را كرد.
حال چنانچه عملكرد ما درست برعكس باشد و تبلیغات و سخنرانىهاى ما بر ابزارهاى مادى متمركز گردد، براى مردم چیزى جز یأس و ناامیدى به بار نخواهد آورد. اگر پاى «تعداد» در میان باشد، آنها دهها برابر هستند، و اگر مسأله پیشرفت و تكنولوژى را در نظر بگیریم، ما در این زمینه هر چه داریم از آنان و امثال آنها دریافت كردهایم. البته به بركت انقلاب اسلامى
1. انفال (8)، 9ـ10.
پیشرفتهایى حاصل شده است و خودمان بعضى ابزارها را ساخته یا اختراع كردهایم، ولى در مقابل سلاحهاى بسیار پیشرفته آنان قابل مقایسه نیست. تنها نقطه برترى ما ایمان ما به خدا و ارتباطمان با او است. اگر این عامل مهم تقویت گردد، همه ضعفهاى ما را پوشش مىدهد، و اگر از این عامل غفلت كنیم و تنها به اسباب مادى اعتماد كنیم، خداوند ما را به همین اسباب واگذار خواهد كرد. خداوند آنگاه به كمك مؤمنان خواهد آمد كه امید و توكل مؤمنان به خداوند باشد. در این حالت، نصرت الهى نازل شده و فرشتگان براى اطمینان قلوب مؤمنان فرود مىآیند:
الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِیل(1)= همان كسانى كه برخى از مردم به ایشان گفتند: مردمان براى جنگ با شما گرد آمدهاند؛ پس، از آنان بترسید. ولى این سخن بر ایمانشان افزود و گفتند: خداوند ما را بس است و نیكو حمایتگرىاست.
در صدر اسلام، مشركان و دشمنان اسلام با یكدیگر متحد شده بر ضد اسلام توطئه كردند. هدف آنان نابود ساختن نظام اسلامى بود؛ اما چه نتیجهاى به بار آمد؟! وقتى به مسلمانان گفتند: چنین توطئهاى در كار است؛ آنان بر خدا اعتماد كردند و ایمان آنان راسختر گشت (قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِیلُ).
آن گاه كه مسلمانان بر خدا اعتماد كردند هیچ آسیبى به آنها نرسید: فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَة مِنَ اللّهِ وَ فَضْل لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللّهِ وَ اللّهُ ذُو فَضْل عَظِیم. إِنَّما ذلِكُمُ الشَّیْطانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیاءَهُ فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِین(2)= پس با نعمت و بخششى از جانب خدا، (از میدان نبرد) بازگشتند، در حالى كه هیچ آسیبى به آنان نرسیده بود، و همچنان خشنودى خدا را پیروى كردند، و خداوند داراى بخششى عظیم است. در واقع، این شیطان است كه دوستانش را مىترساند؛ پس اگر مؤمنید از آنان مترسید و از من بترسید.
امروزه عدهاى دل ملت ما را خالى مىكنند و مىگویند: آمریكا چنین و چنان است، باید با او بسازیم! قرآن مىفرماید اینها شیاطین هستند كه شما را مىترسانند (إِنَّما ذلِكُمُ الشَّیْطان). كدام قدرت در مقابل اراده الهى توان عرض اندام دارد؟! شما توكلتان بر خدا باشد و از آنان ترسى به
1. آل عمران (3)، 173.
2. همان، 174 - 175.
خود راه ندهید (فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِین). اگر ایمان دارید از من بترسید. این سخن خداوند كه مىفرماید: «از من بترسید»، به چه معنا است؟ بدین معنا است كه با احكام من مخالفت نكنید. از عصیان خدا و ترك امر به معروف و نهى از منكر ترسناك باشید. از دشمنان خدا نترسید، آنان در مقابل خدا چیزى نیستند، بلكه از آلوده شدن به گناهان بترسید.
بنابراین بزرگترین عامل در پیروزى ما بر دشمنان، تقویت ایمان و اعتماد و توكلمان بر خدا است و آنچه وظیفه دولت اسلامى است، فراهم ساختن این بستر است.
موضوع سخن «حقوق از دیدگاه اسلام» بود. بخشى از آن تحت عنوان: «حقوق متقابل مردم و حكومت» مورد بحث قرار گرفت. هر گاه از «حقوق مردم» سخن مىگوییم، در واقع تكالیفى بر عهده حكومت و دولت اسلامى گذاشته مىشود. متصدى حكومت، این تكالیف را بر عهده داشته و نیازهاى جامعه را برطرف مىكند. یكى از نیازهاى اساسى جامعه، مسأله «دفاع» است كه به عنوان یكى از «حقوق مردم» براى دولت تكالیفى ایجاد مىكند. به این مناسبت در جلسه گذشته بحثى در باره اصل دفاع مطرح كردیم. «دفاع» یك اصل كلى در آفرینش و ناموس الهى مىباشد؛ چه این كه این عالَم، «عالَم تزاحم» است. موجودات گیتى از یكدیگر بهره و سود مىبرند، در عین حال براى یكدیگر مزاحمتهایى را نیز ایجاد مىكنند. از این رو موجودات زنده براى حفظ حیات خویش نیازمند یك «سیستم دفاعى» هستند، تا بتوانند در مقابل موجودات دیگر كه در صدد ضرر زدن به آنها بر مىآیند از خود دفاع كنند. این سیستم دفاعى در شكلهاى ساده آن از موجودات گیاهى و نباتى شروع مىشود تا به اشكال پیچیدهتر آن در انواع حیوانات، و در نهایت به انسان مىرسد. همه موجودات به نوعى از سیستم دفاعى بهرهمند هستند. البته خداى متعال در هر كدام از انواع موجودات بر اساس شرایط و نیازهایى كه دارند، وسیله دفاعى خاصى را قرار داده است. در این میان، برخى حیوانات زندگى اجتماعى و پیشرفته داشته و دفاع آنان به صورت شخصى و فردى نیست، بلكه در مقابل دشمنان به طور دستهجمعى دفاع مىكنند حتى عدهاى از حیوانات وحشى به صورت «گله» زندگى مىكنند و هنگام استراحت دایرهوار گرد هم مىخوابند و تعدادى از آنها كشیك مىدهند. آنها كه خوابیدهاند نیز سرهایشان به طرف محیط دایره و دمهایشان به طرف مركز دایره است. این امر بدان منظور است تا آمادگى بیشترى براى دفاع داشته باشند. پرندگان براى
دفاع از خویش به منقار و چنگال مجهز هستند و حیوانات دیگر، هر یك به نوعى از خویش دفاع مىكنند. آنچه مهم است این است كه حیواناتى كه زندگىشان پیچیدهتر بوده و از درك و هوش بیشترى برخوردار هستند، دفاع آنان با سایر حیوانات تفاوت دارد. دفاع آنان همیشه به یك صورت نیست، بلكه با استفاده از هوش خویش، در دفاعْ تنوع به وجود مىآورند. آنها در هر جا به شكل و شیوه خاصى به دفاع مىپردازند.
انسان كاملترین موجود زنده روى زمین است كه ما مىشناسیم و موجودى كاملتر از انسان شناخته نشده است. سیستم دفاعى انسان به دلیل بهرهمندى وى از درك و كمال بیشتر، با سایر موجودات تفاوتهایى دارد. اولا، انسان تنها «دفاع شخصى» نمىكند، بلكه به صورت «دسته جمعى» نیز دفاع مىكند؛ چه این كه دشمنانى كه وجود انسان را تهدید مىكنند، تنها به صورت حمله به یك شخص اقدام نمىكنند، بلكه گاه به یك جمعیت یا یك جامعه حمله مىكنند. بنابراین لازم است در مقابل آنها دفاع دستهجمعى داشته باشند. ثانیا، دفاع انسان از نوع «دفاع غریزى» نیست، در حالى كه حیوانات به طور غریزى از خویش دفاع مىكنند حتى برخى حیوانات هنگام وجود دشمن، از نوع خطر و نیز دفاعى كه انجام مىدهند اطلاع درستى ندارند، بلكه به طور طبیعى براى ایشان حالتى پیش مىآید كه از دشمن مصون مىمانند. هوش و شعورى كه خدا به انسان داده بیش از همه حیوانات است. از این رو فعالیت دفاعىاش آگاهانهتر است. او باید دشمن را بشناسد و نوع خطر او را درك كند و متناسب با ابزار دشمن، ابزارى مناسب براى دفاع از خویش بسازد؛ آن هم نه از یك نوع دفاع مشخص و با یك ابزار از پیش تعیین شده، بلكه در هر زمان و متناسب با شرایط محیط، دفاع خاصى را سامان مىدهد. ثالثا، حركت دفاعى انسان در «فعالیت نظامى» خلاصه نمىشود، بلكه مسایل جنبى دیگرى نیز در میان است كه مىتواند در پیروزى و پیشرفت كار، حتى از فعالیتهاى نظامى مؤثرتر باشد. رابعا، «دفاع از ارزشها» ویژه انسان است. همه حیوانات از جان خودشان دفاع مىكنند. حیواناتى كه پیشرفتهتر باشند از بچهها و جفت خویش نیز دفاع مىكنند. و چنانچه از پیشرفت بیشترى برخوردار باشند، مانند زنبور عسل، به صورت جمعى از جامعه خودشان دفاع مىكنند. هرگاه دشمن به لانه آنها حمله كند، آنها به صورت دسته جمعى به طرف او حمله
و او را دور مىكنند. به هر حال، دفاع حیوانات به «زندگى مادى» باز مىگردد، خواه دفاع از جان خودشان باشد یا دفاع از فرزندان، خانواده و یا افراد همنوعشان. این نهایت دفاعى است كه در حیوانات وجود دارد. این نوع دفاع در واقع «دفاع حیوانى» است: دفاع از جان، دفاع از مال، دفاع از آب و خاك، وطن و سایر مسایل مادى. این گونه امور كم و بیش در حیوانات دیگر هم وجود دارد. اما دفاع در انسان به این موارد منحصر نیست. آنچه دفاع انسان را ممتاز مىسازد دفاع از انسانیت انسان و دفاع از ارزشها است. این امر، ویژه انسان است. این مسأله دفاع انسان را از دفاعى كه در حیوانات وجود دارد مشخص و ممتاز مىسازد و از همه مسایل دیگر مهمتر است.
پرسشهاى متعددى در باره دفاع انسانى مطرح است؛ پرسشهایى نظیر این كه: انسان باید از چه امورى دفاع كند؟ آیا تنها باید از جان، فرزندان، فامیل، جامعه و ملت خویش دفاع كند، و كار به انسانهاى دیگر نداشته باشد، یا باید از همه انسانها دفاع كند؟ آیا تنها باید در مقابل دشمنى كه منافع مادى انسانها را به خطر انداخته است دفاع كرد؟ به عبارت دیگر، آیا دفاع مخصوص امور مادى است، یا امور دیگرى نیز در میان است كه دفاع از آنها ضرورت دارد؟ اگر دشمن به جان ما، فرزندان، خانه، آب و خاك ما ضررى نزند، ولى در صدد آسیب رساندن به انسانیت، ارزشها و دین ما برآید، آیا ما هیچ وظیفهاى نداریم؟ پرسش دیگر آن كه، باید با چه ابزار و وسایلى دفاع كرد و حدّ و مقدار دفاع چه مقدار است؟ و در نهایت این كه، ابعاد دفاع كدام است؟ فرضاً اگر دشمن در صدد آسیب رساندن به جان ما است، آیا تنها دفاع فیزیكى، مانند فعالیت بدنى و استفاده از تكنولوژى كافى است، یا راههاى دیگرى براى دفاع وجود دارد؟ اینها پرسشهایى است كه باید به عنوان مقدمه مباحث آینده بدانها پاسخ داده شود، تا آن كه وظایف و چگونگى فعالیت دولت در دفاع از مردم روشنگردد.
گاهى دشمن انسان، یك دشمن فردى است؛ خواه مسلمان باشد یا غیرمسلمان، هموطن باشد یا غیر هموطن. اگر دشمن بخواهد خطرى را به جان یا مال انسان وارد سازد، باید در مقابلش
دفاع كند. این دفاع كه حق هر انسان است یك «حق فردى» است. هر كس حق دارد در مقابل خطرى كه جان او را تهدید مىكند، از خویش دفاع كند. دفاع به چه وسیله و تا كجا؟ با هر وسیله لازم و تا آنجا كه خطر از او رفع گردد.
آیا در چه شرایطى انسان مىتواند دشمنى را كه قصد جان او را كرده، از پاى درآورد؟ آیا تسلیم شدن در مقابل دشمن صحیح است؟ گاه شخص به طور قطع مىبیند كه دشمن در صدد حمله به او است، در عین حال از خود عكس العملى نشان نمىدهد؛ آیا از نظر اسلام چنین عملكردى صحیح است؟ اینها پرسشهایى است كه به دفاع شخصى مربوط مىشود و باید در محافل علمى و حقوقى مورد بحث و تحقیق قرار گیرد. اما در اینجا موضوع سخن ما در باره «حقوق متقابل مردم و حكومت» و «دفاع حكومت از جامعه» است؛ از این رو به دفاع شخصى نمىپردازیم.
از نظر اسلام «دفاع اجتماعى» اهمیت خاصى دارد؛ اما نكته مهم این است كه دولت اسلامى نباید تنها از جان، مال، آب و خاك مردم دفاع كند. این دفاعى است كه در بین همه انسانها و بلكه در میان حیوانات نیز وجود دارد. این نوع دفاع چیز چندان مهمى نیست. به عبارت دیگر، این عملكرد چیزى نیست كه اسلام بر آن تأكید داشته باشد؛ چرا كه به طور طبیعى و خود به خود انجام مىشود. هر گاه لانه و آشیانه حیوانات به خطر افتد، حیوانات نیز به طور غریزى از خویش دفاع مىكنند. اگر كسى متوجه قصد دشمن در تعرض به مال، جان، ناموس و آب و خاك خود گردد و در عین حال از خود هیچ عكسالعملى نشان ندهد، از حیوان پستتر است. این نوع دفاع، امرى طبیعى بوده و انسان باید به صورت فردى یا جمعى از خویش دفاع كند. تفاوتى هم بین «فرد» و «جامعه» نیست. جامعه نیز هر گاه احساس خطر كرده و متوجه قصد دشمن در آسیب رساندن به جان، مال و آب و خاك خود گردد، باید از خویش دفاع كند؛ و گرنه از جامعه حیوانات نیز زبونتر و فرومایهتر خواهد بود. در لزوم دفاع از كیان جامعه شك و تردیدى وجود ندارد و همه دولتها در همه جوامع این وظیفه را براى خودشان قایل هستند كه باید از جان، مال، ناموس و آب و خاك مردم خویش دفاع كنند.
اسلام نكتهاى بسیار مهمتر را در باب دفاع مطرح ساخته است. در اینجا به دو آیه از قرآن در
باره مسأله «دفاع» اشاره مىكنیم:
وَ لَوْلا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْل عَلَى الْعالَمِین(1)= و اگر خداوند برخى از مردم را به وسیله برخى دیگر دفع نمىكرد، قطعاً زمین تباه مىگردید؛ ولى خداوند نسبت به جهانیان تفضّل دارد.
اگر خداى متعال، مسأله دفاع را مقرر نفرموده بود، زمین فاسد مىگشت. پس دفاع براى جلوگیرى از فساد در جامعه است. اما سخن خداوند در این آیه اجمال دارد، یعنى نمىفرماید این فساد چیست؟ و اگر دفاع نمىشد، چه فسادهایى در زمین پدید مىآمد؟ اما آیه دیگرى از قرآن كریم، مىتواند مفسِّر آیه فوق باشد، و یا لااقل مصداق روشنى از فساد را بیان مىدارد:
الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقّ إِلاّ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْكَرُ فِیهَا اسْمُ اللّهِ كَثِیراً وَ لَیَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیز(2)= همان كسانى كه به ناحق از خانههایشان بیرون رانده شدند. (آنها گناهى نداشتند) جز این كه مىگفتند: پروردگار ما اللّه است و اگر خدا بعضى مردم را با بعض دیگر دفع نمىكرد، صومعهها و كلیساها و مساجدى كه نام خدا در آنها بسیار برده مىشود، سخت ویران مىشد، و قطعاً خدا به كسى كه (دین) او را یارى مىكند، یارى مىدهد، چرا كه خدا نیرومند شكستناپذیر است.
اگر «قانون دفاع» نمىبود، پرستشگاههاى خدا ویران مىگشت. در گذشته و در زمان انبیاى گذشته و از جمله پیامبران صاحب شریعت، پرستشگاههایى با نامهاى خاصّى وجود داشته است و مردمى در آنجا به عبادت خدا مىپرداختند. قوم یهود معابدى به نام «كنشت» و مسیحىها نیز معابدى به نام «كلیسا» دارند. علاوه بر این معابد، مكانهاى دیگرى به نام «صومعه» یا «دیر» وجود داشت كه برخى افراد مؤمن بیشتر وقت خود را در آنجا به عبادت و بندگى خدا مشغول بودند. از نظر قرآن كریم، اگر «قانون دفاع» نبود، بیش از همه، صومعهها و معابد ویران مىگشت. دفاعى كه اسلام بر آن تأكید دارد، تنها به منظور حفظ جان، مال و آب و خاك نیست. ارزش آب و خاك و جان در مقابل شرف و عزت و انسانیت انسان قابل مقایسه نیست. آنچه براى انسان بیش از همه مهم بوده و داراى ارزش است، چیزى است كه به انسانیت انسان مربوط مىشود و انسان را با خدا ارتباط داده و ارزش او را بالا مىبرد و به او
1. بقره (2)، 251.
2. حج (22)، 40.
این قابلیت را عطا مىكند كه همه موجودات، حتى فرشتگان در مقابل او خضوع كرده و به خاك افتند. به دلیل اهمیت «ارتباط انسان با خدا» باید مراكزى در جامعه وجود داشته باشد كه نمادى از آن «ارتباط» باشد و در آنها خدا عبادت شود و با او ارتباط برقرار گردد. این مراكز نمادین همان معابد، صومعهها، دیرها، كلیساها، كنشتها و مساجد هستند. این مراكز عبادى باید به صورت آباد روى زمین باقى بماند تا انسانیت انسان و هدف از آفرینش آدمى تحقق یابد. اگر این مكانها برقرار نباشد، جامعه انسانى با حیوانات فرقى نخواهد داشت. آنچه از جان و مال افراد مهمتر است، دین و ایمان است. بنابراین مهمترین دفاع در اسلام به منظور حفظ ارزشهاى دینى است.
در احادیث آمده است: هرگاه خطرى به جان و مال تو متوجه گشت و تو بتوانى با فدا كردن مال، جان خویش را حفظ كنى، از مال بگذر تا جان تو محفوظ بماند؛ ولى چنانچه خطرى متوجه جان و دین تو شده باشد و امر دایر است بین این كه یا جانت را بدهى و در عوض با ایمان از دنیا بروى، یا آن كه زنده بمانى، ولى بىدین و بىایمان باشى؛ در این حالت، جان خویش را فداى دینت كن.(1) ارزش دین از جان و از زندگى دنیا به مراتب بیشتر است.
1. در این جا به چند نمونه از این احادیث اشاره مىكنیم:
حدیث 1: فَإن عَرَضَ لَكَ بَلاءٌ فَاجْعَلْ مالَكَ دونَ دَمِكَ فَإنْ تَجاوَزَكَ البَلاءُ فَاجْعَلْ مالَكَ دونَ دینِكَ فَإنَّ المَسْلوبَ مَنْ سُلِبَ دینُهُ و المَخروبَ مَن خَرِبَ دینُهُ، (كنز العمال، ج 15، ص 533، حدیث شماره 43601)= اگر بلایى به تو رسید، مالت را در راه خونت فدا كن، پس اگر بلا از حد گذشت، پس مالت را در راه دین خود فدا كن، پس همانا بىچیز كسى است كه از دینش محروم گردد و خراب و فاسد شده كسى است كه دینش سلب و خراب گردد.
حدیث 2: الامام على(علیه السلام): إذا حَضَرَتْ بَلیَّةٌ فَاجْعَلوا أموالَكُم دونَ أنفْسِكُم، وَ إذا نَزَلَتْ نازلةٌ فَاجْعَلوا أنفُسَكُمْ دونَ دینِكُم، وَ اعْلَموا أنَّ الهالِكَ مَنْ هَلَكَ دینُهُ، و الحریبَ مَن حُرِبَ دینُهُ، (میزان الحكمه با ترجمه فارسى، ج 4، ص 1804، از كافى، ج 2، ص 216)= امام على(علیه السلام): چون بلایى فرا رسد مالهاى خود را سپر جانهایتان كنید و چون حادثهاى پیش آید جانهایتان را فداى دینتان كنید و بدانید كه هلاك گشته كسى است كه دینش هلاك شده باشد و غارت شده كسى است كه دینش به غارت رفته باشد.
حدیث 3: رسولالله(صلى الله علیه وآله) ـ مما اوصى بهِ علیّاً(علیه السلام) ـ: و الخامِسةُ بَذْلُكَ مالَكَ و دَمَكَ دونَ دینِكَ، (میزان الحكمه، با ترجمه فارسى، ج 4، ص 1804، از وسائل الشیعه، ج 11، ص 452، ح 5)= پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) (از سفارشهاى آن حضرت به على(علیه السلام)): سفارش پنجم آن كه جان و مال خود را فداى دینت كنى.
حدیث 4: الامام الصادق(علیه السلام) ـ فى قولِ اللّهِ عَزّوجَلّ: «فَوَقاهُ اللّهُ سَیِّئاتِ ما مَكَروا»: یَعنى مؤمِنَ آلِ فرعونَ، و اللّهِ لقد قَطَّعُوهُ إرباً إرباً، و لكنْ وَقاهُ اللّهُ أن یَفتِنوهُ فى دینِهِ، (میزان الحكمه با ترجمه فارسى، ج 4، ص 1806، از بحارالانوار، ج 13، ص 162، ح 5 و ج 78، ص 268، ح 183) = امام صادق(علیه السلام) د رباره آیه «پس خداوند او را از گزند نیرنگهاى آنان حفظ كرد» ـ مىفرماید: منظور مؤمن آل فرعون است. به خدا سوگند او را قطعه قطعه كردند اما خداوند نگذاشت كه به دینش آسیب برسانند.
بنابراین دفاع در اسلام تنها براى حفظ جان، فرزندان، ناموس، و آب و خاك نیست؛ البته براى این موارد هم هست، ولى بالاتر از آن، دفاع براى حفظ دین و ایمان انسانها است. با مقایسه و تطبیق آیه اول و دوم روشن مىشود كه دست كم یكى از مهمترین مصادیق «فساد ارض» همانا ویران گشتن پرستشگاهها است. این امر نشاندهنده آن است كه همیشه در میان انسانها، خطرهایى براى دین و ایمان مردم وجود داشته است و عدهاى به دلایل و انگیزههاى مختلف، مانع انتخاب راه صحیح و یكتاپرستى مردم بودهاند.
چرا در طول تاریخ عدهاى با ایمان مردم دشمنى مىورزیدهاند؟ آیا دین و ایمان دیگران چه ضررى براى آنان داشته است؟ پاسخ به این سؤال، نیازمند تحلیل جامعه شناختى گستردهاى است. داستانهایى كه قرآن كریم از پیامبران نقل مىكند حاكى است كه دشمنىها و مخالفتهاى این عده با انبیا بر سر دین و ایمان مردم بوده است. جنگ آنها با انبیا دعواى شخصى نبوده و با پیامبران پدركشتگى و نزاع خصوصى نداشتند. اگر چنین بود، اساساً موضوع نبوّت و دین مطرح نمىشد: سَنَكْتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ الاَْنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَق(1)= به زودى آنچه را گفتند، و به ناحق كشتن آنها پیغمبران را، خواهیم نوشت.
در طول تاریخ همیشه عدهاى با پیغمبران دشمنى مىورزیدند و آنان را به ناحق مىكشتند. بلاهاى زیادى بر سر پیامبران آوردند: برخى از پیغمبران را مدتها در ته چاه زندانى كردند. بعضى از آنان را با ارّه سر بریدند. بعضى از پیامبران را در آتش یا آب جوش سوزاندند. اینها واقعیات تاریخى هستند. براى دشمنىِ این نامردمان با انبیا و اولیاى خدا، چه تحلیلى مىتوان ارائه داد؟ این امر، بحث گستردهاى مىطلبد كه اكنون موضوع بحث ما نیست. اگر هیچ مدركى در اختیار نداشتیم، بیان قرآن كریم در اثبات جریان همیشگى مبارزه كفار با خداپرستان در طول تاریخ، كافى بود. دستور اكید خداوند به انبیا مبنى بر جهاد و دفاع، همانا براى محفوظ ماندن دین مردم، آباد گشتن معابد و پرستشگاهها و برقرارى خداپرستى بوده است. روزگارى مساجد وجود نداشت و كنشتها و كلیساها مكانهاى مقدسى براى عبادت به شمار مىرفت.
1. آل عمران (3)، 181.
این مكانها محترم و داراى ارزش بود و مىبایست آباد باشد. از این رو قرآن كریم در آیاتى كه اشاره كردیم، در ابتدا بر صومعهها تأكید مىورزد (وَ لَوْلا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِد). سپس به «صومعهها» و «بِیَع» اشاره مىكند كه منظور از آنها عبادتگاههاى یهودیان و مسیحیان است. در نهایت نیز به مساجد، یعنى عبادتگاههاى مسلمانان اشاره مىكند. تأخیر در ذكر «مساجد» به دلیل تأكید بر یك نكته تاریخى است و آن این كه دین اسلام متأخر از سایر ادیان است.
به هر حال این امر كه مهمترین دفاع، دفاع از دین و ارزشها است، نكته مهمى است كه نه تنها كفار بدان توجه ندارند، بلكه متأسفانه مسلمانان نیز به آن توجه كمترى دارند. حتى افراد متخصص و كسانى كه مسؤولیت تبیین این مسایل را براى مردم دارند بر این امر تأكید نمىكنند. قرآن كریم نمىفرماید: اگر قانون دفاع نمىبود، جانها به خطر مىافتاد، خونهاى ناحقى بر زمین جارى مىگشت و یا خانهها و شهرها ویران مىشد (اگر چه عبارت «لفسدت الارض» شامل این موارد هم مىشود) بلكه تأكید بر این است كه اگر قانون دفاع نمىبود، پرستشگاهها نابود مىگشت. بنابراین دفاع اصلى و مهم، براى بقاى خداپرستى در جامعه است. این امر، فوق همه امور و بالاترین ارزشها است. در سایه باقى ماندن معابد و پرستشگاهها، سایر ارزشهاى انسانى و حقوق افراد و جوامع باقى مىماند و بالطبع هر گاه مراكز پرستش از بین برود، ارتباط انسان با خدا و انسانیت انسان از بین مىرود. آنچه موجب امتیاز واقعى انسان بر سایر حیوانات است همان ارتباط آگاهانه او با پروردگار متعال است.
قرآن كریم بر این نكته تأكید مىورزد كه همه عالم پرستشگاه خدا است: تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الاَْرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْء إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُم(1)= آسمانهاى هفتگانه و زمین و هر كس كه در آنهااست او را تسبیح مىگویند، و هیچ چیز نیست مگر این كه در حال ستایش، تسبیح او مىگوید، ولى شما تسبیح آنها را در نمىیابید.
همه چیز، خدا را تسبیح مىكنند. قرآن كریم در باره «پرندگان» مىفرماید: أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّیْرُ صَافّات كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ وَ اللّهُ عَلِیمٌ بِما
1. اسراء (17)، 44.
یَفْعَلُونَ؛(1)= آیا ندانستهاى كه هر كه (و هر چه) در آسمانها و زمین است براى خدا تسبیح مىگویند، و پرندگان نیز در حالى كه در آسمان پرگشودهاند (تسبیح او مىگویند)؟ همه ستایش و نیایش خود را مىدانند، و خدا به آنچه مىكنند دانا است.
پرندگان در آسمان نماز مىخوانند. آنها نماز خویش را یاد دارند. «عبادت» و «عبودیت» اساس خلقت و فوق همه ارزشها است: ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ.(2) انسانى كه مسجود ملایكه واقع مىشود انسانى است كه در مراتب عبودیت به درجاتى عالى نایل شده است.
از این رو باید در جامعه، زمینه توجه هر چه بیشتر به خدا و پرستشها و عبادتهاى آگاهانه فراهم شود. بدترین خطرى كه جامعه انسانى را تهدید مىكند آن است كه انسان بنده بودن خویش را فراموش كند و پرستش خدا در جامعه مورد تحقیر و تضعیف قرار گیرد و به جاى «عبادت سرا»، «فرهنگسرا» درست كنند و مردم را به اسم هنر و موسیقى و حركات موزون و سرگرمى، از پرستش خدا باز دارند! و در وقت نماز و عبادت خدا در فرهنگسراها به تماشاى فیلم مشغول كنند و یا در مراكز دیگر به سرگرمى بپردازند! این بدترین خطرى است كه یك جامعه اسلامى را تهدید مىكند. باید جامعه اسلامى به گونهاى باشد كه انسان از دیدن در و دیوار آن به یاد خدا بیفتد: رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِیتاءِ الزَّكاةِ یَخافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصار(3)= مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستدى، آنان را از یاد خدا و برپاداشتن نماز و دادن زكات، به خود مشغول نمىدارد، و نگران روزى هستند كه دلها و دیدهها در آن زیر و رو مىشود.
یكى از اسرارِ سفارش به بلند ساختن معابد، گنبدها و گلدستهها آن است كه این مراكز در دید مردم باشد و هرگاه گناهى از آنان سر مىزند، به وسیله این پرستشگاهها به یاد خدا بیفتند. حتى در كشورهاى اروپایى كه ساختمانهاى بلندى مىسازند، اجازه داده نمىشود كه در كنار یا نزدیك كلیسا ساختمانى بلندتر از كلیسا ساخته شود. از نظر آنان، این عمل نماد خداپرستى در جامعه است و باید مردم دائماً از طریق این مراكز عبادى به یاد خدا باشند. بدترین خطر براى جامعه آن است كه به تدریج مساجد و معابد ویران شود و به جاى آن، ساختمانهاى
1. نور (24)، 41.
2. ذاریات (51)، 56.
3. نور (24)، 36.
مرتفع و بزرگ ساخته شود و حداكثر محلى كوچك به مسجد اختصاص داده شود به گونهاى كه كسى بدان رغبت نشان ندهد. این عمل به تدریج یاد خدا را به فراموشى مىكشاند.
پس بر اساس آیه شریفه (22 حج) مهمترین هدف از تشریع دفاع و جهاد، باقى ماندن یاد خدا و رواج خداپرستى در جامعه است. باید با كسانى كه بیشترین دشمنى را با دین دارند، بیشترین مبارزه را كرد. آنان نه تنها با منافع اقتصادى ما دشمنى دارند، بلكه از اساس، با دین و مذهب ما مخالفند. دفاع از منافع مادى مانند جان، مال و آب و خاك، امرى غریزى است و در همه حیوانات وجود دارد. اگر ما از منافع مادى خویش دفاع نكنیم، از حیوانات فرومایهتر، تنبلتر و پستتریم. كلام اساسى آن است كه انسانیت انسان بیش از آن است كه انسان تنها به منافع مادى خویش بیندیشد. آنچه مسلمانان باید در درجه اول به فكر آن باشند، مسأله دین و خطراتى است كه دین را تهدید مىكند.
از نظر اسلام آیا تنها باید از جان و مال خویش دفاع كنیم؟ آیا تنها موظف به حفظ ملت و میهن خودمان هستیم یا فراتر از آن نیز وظیفه داریم؟
بر اساس آموزههاى اسلامى، وجود كشورها و ملتهاى مختلف مورد پذیرش نیست. اسلام همه مسلمانان را یك «امت» و یك «ملت» مىداند و مرزهاى جغرافیایى بین كشورها و جوامع اسلامى اصالتاً اعتبارى ندارد. البته این مرزها مىتواند به عنوان «مصالح ثانوى» معتبر باشد و اگر این گونه شد، رعایت و حفظ آن لازم است، اما به هر حال در هیچ آیه یا روایتى، كلامى كه دالّ بر پذیرش مرزهاى گوناگون و جدایى مسلمانان از یكدیگر باشد، وجود ندارد. مسلمانان تنها داراى «دار الاسلام»، «دار الحرب» و «دار الهدنه» هستند. آنچه در اسلام به عنوان «وطن» داریم همان «میهن اسلامى» است و نه «میهن جغرافیایى». همان گونه كه گذشت، مرزهاى جغرافیایى تنها به جهت مصالح و شرایط خاص ممكن است اهمیت پیدا كند، چنان كه در زمان ما این گونه است. ان شاء اللّه، پس از ظهور حضرت ولىّ عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف، این مرزها برداشته شده همه مسلمانان به صورت یك ملت خواهند شد. در حال حاضر مصالحى اقتضا مىكند كه این مرزها كم و بیش اعتبار داشته باشند، اما این امر جنبه ثانوى و فرعى دارد. آنچه مهم است دفاع از «جامعه اسلامى» است. هرجا مسلمان زندگى
مىكند، آنجا میهنِ همه مسلمانان است و همه مسلمانان موظف به دفاع از آن مىباشند. از دیدگاه اسلام، همان گونه كه دفاع از مرزهاى ایران واجب است، دفاع از سرزمین فلسطین نیز واجب است. براى یك مسلمان فرقى بین ایران، افغانستان یا فلسطین نیست. وظیفهاى به عهده مسلمان است و آن عبارت از دفاع از میهن اسلامى و سرزمینى است كه مسلمانان در آن زندگى مىكنند. به عبارت دیگر، مسلمان از «دار الاسلام» دفاع مىكند و تفاوت نامها در این امر، تغییرى ایجاد نمىكند. مرزهاى جغرافیایى امرى اعتبارى، قراردادى و ثانوى است. مسلمانان همان گونه كه به حفظ جان و مالِ خود و بستگان و كسانى كه به اصطلاح امروزه ـ و نه به اصطلاح اسلام ـ در یك شهر یا كشور زندگى مىكنند، موظفند، در دفاع از همه مسلمانان نیز وظیفه دارند: وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصِیرا(1)= و چرا شما در راه خدا (و در راه نجات) مردان و زنان و كودكان مستضعف نمىجنگید؟ همانان كه مىگویند: پروردگارا، ما را از این شهرى كه مردمش ستمپیشهاند بیرون ببر، و از جانب خود براى ما سرپرستى قرار ده، و از نزد خویش یاورى براى ما تعیین فرما.
قرآن مىفرماید، عدهاى تحت فشار و تسلط دشمن قرار گرفتهاند. آنان به استضعاف كشیده شدهاند و جان و مال آنها از ناحیه دشمن به خطر افتاده است. هر روز عدهاى از این بىگناهان به فجیعترین وضع كشته مىشوند؛ آیا نمىخواهید براى نجات آنان بجنگید؟! آیا نسبت به آنان احساس مسؤولیت نمىكنید؟!
دفاع در اسلام اختصاص به آب و خاك ایران ندارد، بلكه دفاع از «دار الاسلام» واجب است. بنابراین یكى از وظایف دولتهاى اسلامى، حمایت از مسلمانهایى است كه در این مناطق زندگى مىكنند و گرفتار بدترین فجایع و مشكلات مىباشند. در باره نحوه و كیفیت این كار، باید مسؤولان كشورهاى اسلامى با مشورت، همفكرى و همكارى یكدیگر، راهى براى این مسؤولیت خطیر پیداكنند.
به هر حال منظور از بیان این مطالب آن است كه جوانان ما به دلیل نفوذ فرهنگ غرب نپندارند كه ما تنها باید از كشور خودمان دفاع كنیم و كارى به دیگر ملل مظلوم از جمله فلسطین نداشته باشیم. براى یك مسلمان، تفاوتى بین ایران و فلسطین نیست؛ بلكه از یك
1. نساء (4)، 75.
دیدگاه مىتوان گفت براى ما فلسطین مهمتر از ایران است؛ چه این كه «مسجدالاقصى» قبله اول مسلمین در آنجا واقع شده است، همان جایى كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) از آن به معراج رفت: سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیر(1)= منزه است آن خدایى كه بندهاش را شبانگاهى از مسجد الحرام به سوى مسجد الاقصى ـ كه پیرامون آن را بركت دادیم ـ سیر داد، تا از نشانههاى خود به او بنمایانیم، كه او همان شنواى بینا است.
«مسجدالاقصى» یكى از بزرگترین مساجد و معابد الهى در روى زمین است. اگر بر طبق آیه 22 از سوره حج، دفاع اساساً براى حفظ پرستشگاههاى خدا است، پس در درجه اول حفظ «كعبه» و در درجه دوم حفظ «مسجدالاقصى» لازم است. بر مسلمانان واجب است به پا خیزند و به هر صورت ممكن در مقابل متجاوزانِ به قبله اول مسلمین، دفاع كنند. اینها شعار نیست بلكه استناد به آیات قرآن و بیان یك مسأله شرعى و حكم الهى است و بر اساس آن، این دفاع، دفاعى واجب است.
وظیفه دفاعى دولت اسلامى با دیگر دولتها تفاوتهایى دارد. اولین تفاوت آن است كه دولت اسلامى نباید تنها از مال و جان افرادى كه در مرز جغرافیایى خاص قرار گرفتهاند دفاع كند، بلكه جان و مال همه مسلمانان در روى زمین محترم است و دفاع از آنها بر همه مسلمانان واجب است و نحوه و كیفیت آن به شرایط زمان و مكان و نیز به نظر مسؤولان و صاحبنظران بستگى دارد. باید دید آنان با روشنبینى و دوراندیشى چه راهكارى را مناسب تشخیص مىدهند.
تفاوت دوم آن است كه در جامعه اسلامى تنها دفاع از جان، مال و آب و خاك مطرح نیست، بلكه از همه مهمتر دفاع از دین و ایمان است. حتى اگر حمله نظامى هم در كار نباشد و دشمنان بخواهند از راههاى گوناگون دین و ایمان مردم را هدف قرار دهند، بر دولت اسلامى واجب است به هر صورت ممكن، گرچه با حمله نظامى، دفاع كند. این نكته دقیقى است و باید بیشتر به آن توجه كرد. برخى تصور مىكنند وقتى دفاع لازم است كه دشمن به روى ما
1. اسراء (17)، 1.
اسلحه بكشد و بخواهد جان و مال ما را به خطر اندازد؛ در حالى كه، اگر دشمن نه از راه نظامى، بلكه با حمله اقتصادى، سیاسى، تبلیغاتى و فرهنگى موجبات به خطر افتادن دین و ایمان مردم را فراهم سازد، دفاع هر چند به شكل نظامىِ آن واجب است. در این حالت، دشمن حمله نظامى نكرده است، بلكه با حمله فرهنگى وارد كارزار و مبارزه شده است؛ اما با این وجود در صورت ضرورت، دفاع نظامى واجب خواهد بود تا دین و ایمان مردم محفوظ بماند. به عبارت دیگر، اگر راه مبارزه با دشمن و جلوگیرى از خطر فرهنگى او به عملیات نظامى منحصر باشد، باید حمله نظامى كرد، چون زندگى این عالَم و اساس خلقت براى «خداپرستى» است.
ارزش زندگى انسان در روى زمین به «عبادت و بندگى خدا» است. اگر این هدف به خطر افتد خداى متعال در مقام انتقام از مردم برمىآید. چرا اقوام گذشته با انواع عذابها از بین رفتند؟ آیا آنها «حق حیات» نداشتند؟ از طرفداران حقوق بشر این پرسش را مىپرسیم: آیا قوم نوح «حق حیات» نداشتند؟! چرا خداوند طوفان فرستاد و همه آنها جز كسانى كه بر كشتى سوار بودند غرق شدند؟ پاسخ این است كه وجود آنها دیگر هیچ فایدهاى نداشت و آنان ارزش انسانى خویش را از دست داده بودند، به گونهاى كه حتى فرزندان و نسل آنها هم ایمان نمىآوردند. حضرت نوح(علیه السلام) در نفرینش گفت: خدایا اگر اینها را رها سازى، حتى بچههایشان نیز سالم نخواهند ماند: وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِینَ دَیّاراً. إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا یَلِدُوا إِلاّ فاجِراً كَفّاراً؛(1)= و نوح گفت: پروردگارا، هیچ كس از كافران را بر روى زمین مگذار؛ چرا كه اگر تو آنان را باقى گذارى، بندگانت را گمراه مىكنند و جز پلیدكار ناسپاس نزایند.
نسل ایشان فاسد گشته و آنان نیازمند «اصلاح نسل» هستند. اگر زنده بمانند جز افراد فاسد نمىزایند و نمىپرورانند. از این رو عذاب خدا نازل شد و آنان را از بین برد. چرا عذاب نازل شد؟ آیا چون بیمار بودند و به مرض ایدز مبتلا شده بودند؟! خیر، بسیار سالم و سر حال بودند. از مواد مخدر هم استفاده نمىكردند. به این دلیل گرفتار عذاب خدا شدند كه ایمان نداشتند. آنان ارزش انسانى خویش را از دست داده و بلكه براى دیگران هم مضر بودند.
1. نوح (71)، 26ـ27.
غیر از قوم نوح، اقوام دیگرى نیز به همین سرنوشت دچار شدهاند. خداوند برخى را با طوفان عذاب كرد، عدهاى را با زلزله از بین برد و بعضى را با بارش سنگ از آسمان عذاب كرد. در مورد امت پیامبر آخر الزمان هم به مؤمنان فرمود: قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیكُمْ وَ یُخْزِهِمْ وَ یَنْصُرْكُمْ عَلَیْهِمْ وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْم مُؤْمِنِین(1)= با آنان بجنگید؛ خدا آنان را به دست شما عذاب و رسوایشان مىكند و شما را بر ایشان پیروزى مىبخشد و دلهاى گروه مؤمنان را خنك مىگرداند. دیگر از این زمان به بعد، خدا بر اقوام عذاب آسمانى نازل نمىكند. عذاب باید به وسیله مؤمنان بر سر كفار معاند نازل شود.
البته با بیان این مطالب شاید فردا دوباره برخى روزنامهها بنویسند: باز فلانى خشونتطلبى راه انداخته! و روحیه خشونتطلبى را ترویج مىكند! ولى این آیه قرآن است. اگر قرآن داراى «رحمان و رحیم» است، این آیات را نیز دارد. چرا به این همه آیاتى كه در باره عذاب اقوام گذشته است توجه نمىكنید؟! در كجا فرموده است فلان قوم تا آخر زندگى كردند و همه آنان مؤمن و اهل سعادت بودند و مشمول رحمتهاى همیشگى خدا گردیدند؟! معمولا داستانهایى كه خداوند نقل مىكند مربوط به كسانى است كه در نهایت به عذاب الهى گرفتار آمدند. در آخرالزمان این عذابها به وسیله اسباب طبیعى نازل نمىشود، بلكه به دست مؤمنان جارى مىگردد. اگرچه همه چیز براى خدا یكسان است: وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الاَْرْض(2)= و سپاهیان آسمان و زمین از آنِ خدا است. همه چیز لشكر خدا است؛ باد، باران، دریا و آتش؛ ولى اراده الهى آن است كه در این زمان عذابها به دست مؤمنان بر سر كفار بریزد. مىفرماید با آنها بجنگید تا خدا به دست شما آنها را عذاب كند: قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیكُم. خدا مىخواهد آنها را رسوا و خوار سازد و شما را بر آنان پیروز گرداند و از این طریق دلهاى مؤمنان رنجدیده كسانى مانند فلسطینىها را خنك سازد: وَ یُخْزِهِمْ وَ یَنْصُرْكُمْ عَلَیْهِمْ وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْم مُؤْمِنِین.
پس جهاد و دفاعى كه در اسلام واجب شده فقط براى حفظ آب و خاك نیست. آنچه مهمتر از آن است حفظ ایمان و ارزشهاى دینى است. هر گاه، هر جا و به وسیله هر كس، دین، ایمان و ارزشهاى دینى به خطر افتد، در مقابل آنان دفاع به شیوه مناسب واجب است و چنانچه هیچ راه دیگرى جز دفاع نظامى وجود نداشته باشد، دفاع به صورت نظامى آن واجب
1. توبه (9)، 14.
2. فتح (48)، 4 و 7.
است. بالاترین هدف تشریع جهاد و دفاع، حفظ پرستشگاههاى خدا و نیز حراست از ارزشهاى اسلامى و دینى است: وَ لَوْلا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْكَرُ فِیهَا اسْمُ اللّهِ كَثِیرا.(1)
باید جامعه به گونهاى باشد كه مردم به خدا توجه پیدا كنند و براى آنان انجام مراسم عبادى، پرستش خدا، احیا و اقامه ارزشهاى الهى آسان باشد. گاه پرستشگاهها در معرض خطر یا ویرانى هستند، اما نه با بمب و موشك، بلكه با توطئههاى فرهنگى. براى مثال، دستور مىدهند باید برنامههاى دینى از مدارس حذف شوند! و یا با شیوههاى شیطانى دیگر كارى مىكنند كه جوانان و نوجوانان از مساجد، معابد و حسینیهها دور شده و سرگرم شهوات گردند! در این حالت، دفاع به شیوه مناسب واجب است. قرآن كریم از كسانى ستایش مىكند كه وقتى آیات خدا نازل مىشود براى آنان حالت خشوع پیدا شده و اشك از دیدگانشان جارى مىشود: إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِیًّا(2)= هر گاه آیات خداى رحمان برایشان خوانده مىشد، سجدهكنان و گریان به خاك مىافتادند.
خداى متعال این گونه بندگانى را مىخواهد كه هر گاه آیات الهى را مىشنوند، از چشم ایشان اشك جارى شده و دلشان مىلرزد: إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَكَّلُون(3)= مؤمنان، همان كسانىاند كه چون خدا یاد شود دلهایشان بترسد، و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید، و بر پروردگار خود توكل مىكنند.
پیامبران آمدند و چنین مردمى را تربیت كردند، ولى گذشتِ زمان باعث كاهش تدریجى توجه به ارزشها شد: فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا(4)= آنگاه، پس از آنان جانشینانى به جاى ماندند كه نماز را تباه ساخته و از هوسها پیروى كردند، و به زودى سزاى گمراهى خود را خواهند دید.
روزگارى در اثر تربیت انبیا دلهاى مردم متوجه خدا بود به گونهاى كه هر گاه نام خدا برده مىشد اشك شوق از چشم آنان جارى مىشد؛ اما به تدریج این ارزشها كمرنگتر شد و دلها متوجه لذتهاى مادى گردید. بازار نماز كساد گشت و به جاى آن مراكز شهوترانى رواج پیدا
1. حج (22)، 40.
2. مریم (29)، 58.
3. انفال (8)، 2.
4. مریم (19)، 59.
كرد (أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوات). چنین مردمى دچار گمراهى و بیچارگى خواهند شد.
خداوند با كسى خویشاوندى ندارد و «پیمان اخوت» هم نبسته است. هرگاه مردمى عبادت و توجه به خدا و ارزشهاى دینى را فراموش كنند، خواه ناخواه به بدبختى دچار خواهند شد، دشمن بر آنها مسلط مىگردد و در مقابل دشمنان، شخصیت و هویت خویش را خواهند باخت.
موضوع سخن «وظایف متقابل حكومت اسلامى و مردم» است. یكى از بزرگترین وظایف حكومت اسلامى و حقوق مردم، مسأله دفاع از جامعه اسلامى است. در جلسه پیش درباره «ضرورت دفاع» و «ویژگى دفاع اسلامى» مطالبى بیان شد. اشاره كردیم كه دفاع گاه «دفاع شخصى» است و گاه «دفاع اجتماعى». در دفاع شخصى هر فرد وظیفه دارد در مقابل متجاوز، از جان، مال، آبرو و ناموس خویش دفاع كند. این نوع دفاع از بحث فعلى ما خارج است. در اینجا بحث ما در باره «حقوق مردم بر حكومت» یا «وظایف حكومت اسلامى» است؛ از این رو از «دفاع اجتماعى» كه یكى از حقوق مردم و وظایف حكومت است بحث مىكنیم. در این زمینه از آیه 22 سوره حج مطالبى را استفادهكردیم:
أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ. الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقّ إِلاّ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْكَرُ فِیهَا اسْمُ اللّهِ كَثِیراً وَ لَیَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ. الَّذِینَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَةُ الاُْمُور(1)= به كسانى كه جنگ بر آنان تحمیل شده، رخصت (جهاد) داده شده است، چرا كه مورد ظلم قرار گرفتهاند، و البته خدا بر پیروزى آنان توانا است. همان كسانى كه به ناحق از خانه هایشان بیرون رانده شدند. (آنها گناهى نداشتند) جز این كه مىگفتند: «پروردگار ما اللّه است» و اگر خدا بعضى از مردم را با بعض دیگر دفع نمىكرد، صومعهها و كلیساها و كنیسهها و مساجدى كه نام خدا در آنها بسیار برده مىشود، سخت ویران مىشد. قطعاً خدا به كسى كه (دین) او را یارى كند، یارى مىدهد، چرا كه خدا نیرومند و شكستناپذیر است. همان كسانى كه چون در زمین به آنها توانایى دهیم، نماز بر پا مىدارند و
1. حج (22)، 39ـ41.
زكات مىدهند و به كارهاى پسندیده وا مىدارند و از كارهاى ناپسند باز مىدارند، و فرجام همه كارها از آن خدا است.
در زمانهاى گذشته جنگها فقط جنگ نظامى بود و گستردگى و پیچیدگىهاى امروزه را نداشت. براى مقابله با آنها نیز تنها مىبایست دفاع فیزیكى و نظامى صورت گیرد. اما مسأله دفاع در روزگار ما كاملا متفاوت است. تجاوزهایى كه امروزه به كشورهاى دیگر مخصوصاً كشورهاى اسلامى صورت مىگیرد، از مكانیسمهایى بسیار پیچیده برخوردار است كه جز افرادى كه در این گونه مسایل تخصص و تعمق كافى دارند، افراد دیگر متوجه توطئههاى دشمن و راهكارهاى دفاعى مناسب با آن نمىشوند. از این رو ضرورى است مراحل مبارزه با دشمن را بررسى كنیم:
براى تدارك یك دفاع مناسب، گام اول شناخت دشمنى است كه در پى تجاوز به یك كشور اسلامى و یا گروهى از مسلمانان است. در گذشته شناخت دشمن آسان بود و تنها كسانى كه شمشیر و سلاح به دست گرفته و به مرزهاى یك كشور هجوم مىآوردند، به عنوان «دشمن» شناخته مىشدند. اما امروزه دشمنى با یك كشور یا یك جامعه یا گروهى از مردم منحصر به این صورت نیست، بلكه دشمنى و كارزار بین كشورها داراى انواع و اقسام گوناگون است. دشمنان در بسیارى از موارد، دشمنى خویش را به صورت آشكار، ظاهر نمىسازند. كم اتفاق مىافتد كه كسانى نابخردانه به طور علنى بگویند: ما با فلان مردم دشمن بوده و در پى نابودى آنان هستیم؛ یا بگویند: ما خواهان نابودى فلان نظام سیاسى هستیم؛ و یا به طور رسمى در مجلس كشورشان براى براندازى یك نظام حكومتى، بودجهاى تصویب كنند. این گونه اعمال بسیار احمقانه و نابخردانه است و در میان سیاستمداران دنیا كمنظیر است. دشمنان در اغلب موارد بسیار پیچیده عمل مىكنند و هیچ گاه دشمنى خویش را ظاهر نمىسازند. حتى در مواردى خود را طرفدار و حامى آن ملت جلوه مىدهند! در روزگار ما، كسانى كه با كشورهاى اسلامى به خصوص با امُّ القراى اسلام، یعنى جمهورى مقدس اسلامى ایران دشمنى مىورزند،
داراى چهرههاى گوناگون هستند و شناسایى آنها ساده نیست و نیازمند مهارت و دقت فراوان است. براى مثال، حضرت امام خمینى رضوان اللّه علیه فرمودند: هر چه فریاد دارید بر سر آمریكا بكشید. بسیارى از سیاستمداران كاركُشته و حتى انقلابى كشور از این سخن امام خمینى(رحمه الله) تعجب كردند. آنها فكر مىكردند كه تعبیر آن بزرگوار مبالغهآمیز است؛ چه این كه در آن زمان، هنوز ابرقدرت شرق یعنى اتحاد جماهیر شوروى وجود داشت و گروهكهایى كه وابسته به این ابرقدرت بودند، در داخل كشور ما داراى فعالیتهاى سیاسى بودند. امام خمینى(رحمه الله) داراى بصیرت الهى و فراست خدایى بود. ایشان در چنین شرایطى بهتر از دیگران دشمن اصلى را شناختند. این مثال، نمونه بسیار مهمى از دشمنشناسى است. دشمنشناسى نیازمند تجربههاى سیاسى متعدد و در عین حال محتاج فراست الهى و خدادادى است و نباید تصور كرد كسانى كه در رشته علوم سیاسى دروس فراوانى در دانشگاه خواندهاند، بهتر از دیگران دشمن را مىشناسند. به هر حال، قدم اول براى دفاع و پیشگیرى از خطرهاى دشمنان، شناسایى دشمن است.
بعد از آن كه دشمن خود را شناختیم ـ خواه دشمن از روى جهالت و غرور، خصومت خویش را ظاهر ساخت، یا ما با قراین و شواهد دشمنى او را تشخیص دادیم ـ باید بدانیم كه «دشمن خارجى» بدون ارتباط با «عوامل داخلى» موفقیتى نخواهد داشت. هم تجربه تاریخ گواه بر مطلب فوق است و هم تجربههاى دوران اخیر ایران و یا سایر كشورها، شاهد بر آن است. حتى در صدر اسلام نیز اینچنینبود:
لَوْ خَرَجُوا فِیكُمْ ما زادُوكُمْ إِلاّ خَبالاً وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ یَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَ فِیكُمْ سَمّاعُونَ لَهُمْ وَ اللّهُ عَلِیمٌ بِالظّالِمِین(1)= اگر با شما (براى جهاد) بیرون آمده بودند جز فساد براى شما نمىافزودند، و به سرعت خود را میان شما مىانداختند و در حق شما فتنهجویى مىكردند، و در میان شما جاسوسانى دارند كه به نفع آنان اقدام مىكنند، و خدا به حال ستمكاراندانا است.
قرآن مىفرماید در میان شما خبرچینهایى وجود دارند كه اسرار شما را به دشمنان خارجى و بیگانگان اطلاع مىدهند. این عده كه دورو یا چندچهره هستند، در ظاهر اظهار
1. توبه (9)، 47.
ایمان، همراهى و همگامى مىكنند، اما در دل، دشمن سرسخت شما هستند. یكى از بزرگترین بلاهایى كه رسول اللّه(صلى الله علیه وآله)و امیرالمؤمنین(علیه السلام)بدان مبتلا بودند، وجود منافقینى بود كه مردم سادهدل آنان را «خودى» تلقى مىكردند، ولى آنهایى كه بافراست بودند، آنان را دشمنان بسیار خطرناكى مىدانستند كه خطرشان از دشمنان خارجى هم بیشتر بود. نگاهى به تاریخ اسلام، آیات قرآن كریم و كلمات معصومان(علیهم السلام) نشان مىدهد كه خطر عُمال داخلى و نیروهاى چندچهره بسیار بیشتر از دشمنان بىنقاب بوده است. امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرمایند: وَ لَقَد قالَ رسولُ اللّه(صلى الله علیه وآله) إنّى لا أَخافُ عَلى اُمّتى مُؤْمِناً و لا مُشْرِكاً امّا المُؤْمِنُ فَیَمْنَعُهُ اللّهُ بِایمانِهِ و أَمَّا الْمُشْرِكُ فَیَقْمَعُهُ اللّهُ بِشركِهِ و لـكِنّى أَخافُ عَلَیْكُم كُلَّ منافِقِ الجَنانِ عالِمِ اللِّسانِ یَقولُ ما تَعْرِفونَ و یَفْعَلُ ما تُنكِرون(1)= پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)به من فرمود: بر امّت اسلام، از مؤمن و مشرك هراسى ندارم، زیرا مؤمن را ایمانش باز مىدارد، و مشرك را خداوند به جهت شرك او نابود مىسازد، من بر شما از منافقى مىترسم كه درونى دوچهره، و زبانى عالمانه دارد، گفتارش دلپسند و رفتارش زشت و ناپسند است.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مقام شكایت و بیان درد دل است؛ در عین حال، مطلب خود را از رسول اللّه(صلى الله علیه وآله)نقل مىكند. مىفرماید: من براى امّت اسلام از مؤمن و مشرك بیم ندارم. مؤمنان به لحاظ خداترسى و ایمانشان، براى جامعه اسلامى خطرى ایجاد نمىكنند. مشركان را نیز خدا به واسطه داشتن شركْ قلع و قمع مىكند. این تعبیر حضرت یك «تعبیر توحیدى» است؛ یعنى آن حضرت قلع و قمع دشمنان اسلام را به خدا نسبت مىدهد، اگر چه در ظاهر مؤمنان با جهاد و كارزار نظامى این كار را انجام مىدهند: قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیكُمْ وَ یُخْزِهِمْ وَ یَنْصُرْكُمْ عَلَیْهِمْ وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْم مُؤْمِنِین(2)= با آنان بجنگید، تا خدا آنان را به دست شما عذاب و رسوایشان كند و شما را بر ایشان پیروزى بخشد و دلهاى گروه مؤمنان را خنك گرداند. به هر حال، معرفت و تربیت توحیدى اقتضا دارد كه رفع بلا به خدا نسبت داده شود. آن حضرت در ادامه مىفرماید: آنچه من نسبت به آینده جامعه اسلامى از آن بیمناك هستم همانا وجود كسانى است كه در دل خویش نفاق دارند. سخنان منافق، همانند سخن شما است. او در ظاهر و با سخنان فریبنده خویش، از اسلام، تشیع و انقلاب حمایت مىكند، ولى عملش مخالف گفتارش مىباشد. او
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، نامه 27.
2. توبه (9)، 14.
همان چیزى را كه شما «خوب» یا «معروف» مىدانید به زبان جارى مىسازد، ولى در عمل، در پى منكرات و كارهاى ناپسند و ناحق است.
آرى، ترسى كه پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نسبت به آینده دارد از این عناصر چندچهره و منافق است. امام خمینى رضوان اللّه علیه نیز در مورد برخى گروهكها (نهضت آزادى) فرمودند: آنان از تروریستهاى منافق بدترند. سخن آن بزرگوار به این دلیل است كه این عده داراى ظاهر اسلامى هستند. اهل عبادت، نماز و روزه بوده و با رفتار فریبنده خویش از اسلام و انقلاب حمایت مىكنند، ولى در باطن، دلشان با كفار و دشمنان اسلام است. از این رو است كه مرحله دوم، یعنى شناسایى عناصر داخلى و ستون پنجم دشمن، از مرحله اول سختتر است. بسیارى از مردم، اهل صداقت، پاكى و درستى هستند، ولى در میان آنان عناصرى چندچهره و خطرناك نیز یافت مىشود. مردم باور نمىكنند این عده كه چهرههایى ظاهر الصلاح دارند، در دل خویش نیتهایى پلید و شوم داشته باشند؛ از این رو فریب آنها را مىخورند. البته بحمداللّه جامعه اسلامى ما بعد از انقلاب به بركت رهنمودهاى امام خمینى(رحمه الله)از نظر شناخت سیاسى آنچنان ارتقا پیدا كرده است كه اكثریت قریب به اتفاق جامعه ما، این دشمنان را در هر لباس و تحت هر ماسك و نقابى كه باشند مىشناسند، ولى هنوز عدهاى سادهدل، فریب برخى چهرهها و قیافههاى ظاهر الصلاح را مىخورند.
انگیزههاى مختلفى را مىتوان در دشمنى با اسلام و جامعه اسلامى جستجو كرد. یكى از مهمترین انگیزههاى هر دشمنى در جنگها و مبارزات نظامى، به دست آوردن منابع مادى و اقتصادى است؛ مثلا گاه یك كشور به كشور همسایه تجاوز مىكند تا منابع نفتى آن كشور را در اختیار بگیرد. شناخت این انگیزه واضح و روشن است و اغلب مردم از آن آگاهى پیدا مىكنند. برخى منافع مادى درجه دوم نیز وجود دارد كه تعدادى از جنگها بر اساس آن اتفاق مىافتد؛ مثلا در گذشته هر گاه دشمن به پیروزى دست مىیافت، زنان آن جامعه و برخى مردان را به اسارت مىبرد و به عنوان برده اسیر مىكرد. این انگیزه نیز از نوع «منافع مادى» است.
اما از دیرباز انگیزههاى دیگرى نیز در جنگها و مبارزههاى دشمنان وجود داشته است كه افراد ساده و سطحىنگر از وجود این انگیزهها غفلت مىورزند. براى روشن شدن این مطلب مناسب است ابتدا مثال سادهاى از رفتارهاى فردى بیان كنیم: گاه دو همكار، دو برادر یا دو نفر
فامیل با یكدیگر رقابت یا دشمنى مىكنند و در مواردى اختلاف آنان به جنایت یا قتل مىانجامد. گرچه معمولا این گونه اختلافها و نزاعها بر سر منافع مادى مانند ارث است، اما نباید از این نكته غفلت كرد كه در نزد برخى از مردم، ارزش پُست، مقام و شهرت از منافع مادى بیشتر است. كسانى هستند كه حاضرند ثروت خود را میان مردم تقسیم كنند و یا اموال زیادى در انتخابات صرف كنند تا به یك ریاست، پُست و عنوان دست یابند، چند سال به عنوان نماینده یا مقام دیگر منصوب شوند، عكسشان را به دیوارها بچسبانند و در روزنامهها مطرح گردند. چنین امرى براى آنان فوقالعاده اهمیت و جاذبه دارد. این گونه مسایل در همه جوامع و حتى در صدر اسلام وجود داشته است. در این جا صلاح نیست كه برخى مصادیق و افراد را نام ببرم، ولى اجمالا اشاره مىكنم كه بودهاند افرادى كه رفتارهاى زاهدانه داشتهاند و حتى در خلوت نانِ جو با نمك یا سركه مىخوردند تا از این طریق، قلوب دیگران را جذب كرده و محبوبیت اجتماعى به دست آورند! آنچه در نزد چنین افرادى مطلوب بالذات و مقصد اصلى است، داشتن پُست، مقام و عنوان است و منافع مادى دیگر مانند: پول، زمین و خانه نزد آنان در درجه دوم اهمیت قرار دارد و چنانچه ضرورت داشته باشد از منافع مادى خویش در راستاى حفظ ریاست خواهند گذشت. در نزاعهاى اجتماعى و ملّى نیز عنوان «ابرقدرت» از این قبیل است. ابرقدرتها مىخواهند سخن آنان در همه جوامع مبناى عمل باشد و در مسایل بین المللى آخرین تصمیمها را بگیرند. از این رو در سیاستهاى كشورهاى دیگر نفوذ مىكنند و همیشه در صدد سلطهجویى و برترى طلبى هستند.
برخى دشمنىها در مسایل و روابط فردى، به انگیزه «حسادت» است. شخص حسود مایل است به دیگرى ضرر و زیان وارد شود. در این حالت، او نمىخواهد منافع مادى دیگران را به خود اختصاص دهد، بلكه اساساً نمىتواند وجود نعمت را براى دیگران ببیند. چنین كسى وقتى آرامش خاطر پیدا مىكند كه منافع مادى و نعمت دیگران سلب گردد، گرچه چیزى نصیب او نشود. شبیه همین مطلب، در مسایل اجتماعى نیز وجود دارد. گاهى یك جامعه نسبت به جامعه دیگر یا یك ملت نسبت به ملت دیگر حسادت مىورزد. شاید باور كردن این مطلب كمى دشوار باشد، ولى این مسأله واقعیت دارد. قرآن كریم مىفرماید: وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواء(1)= همانگونه كه خودشان كافر شدهاند، آرزو دارند (كه شما نیز) كافر شوید، تا با هم برابر باشید.
1. نساء (4)، 89.
عدهاى در كشور خودشان با معضلات و مشكلات فراوانى مواجه هستند و علىرغم آن كه در علوم، صنعت و تكنولوژى پیشرفت فراوانى دارند و همه گونه وسایل ظاهرى براى آنان فراهم است، همیشه حالت استرس و اضطراب دارند و بیشترین مصرف دارو در آن كشورها، داروى اعصاب است و اكثر بیماران آنان كسانى هستند كه از ناراحتىهاى روانى و روحى رنج مىبرند. قشر وسیعى از مردم این جوامع تا قرص خوابآور نخورند به خواب نمىروند! در این كشورها علىرغم تلاشى كه براى تساوى حقوق مرد و زن صورت مىگیرد، آمار زنانى كه از دست شوهرانشان كتك مىخورند و از خانه رانده مىشوند، از بسیارى كشورهاى دیگر بیشتر است. در این كشورها، كه در پشت صحنه سیاستشان دست صهیونیستها در كار است، سالها است كه از «زنان» طرفدارى كرده و آنان را بر مردها مقدّم مىدارند و قوانین فراوانى براى تساوى مرد و زن تدوین كردهاند، ولى آمار و ارقام واقعیّتها چیزى دیگر را نشان مىدهد. به خانوادهها اعلام شده است كه اگر زنى به وسیله شوهر كتك خورد و یا مورد تجاوز، تهدید و توهین قرار گرفت، با فلان شماره تماس گرفته پلیس را در جریان امر قرار دهد. در صورت تماس، فوراً پلیس به منزل مورد نظر آمده زن را از دست شوهرش نجات مىدهد. با وجود همه این پیشبینىها، آمار تجاوز به زنان در این كشورها از همه جاى دنیا بیشتر است. این جا است كه آنان نمىتوانند شاهد باشند كه در كشورهاى به اصطلاح عقبافتاده، اكثر مردم چنین مشكلاتى ندارند و آرام و با محبت و صمیمیت زندگى مىكنند، در حالى كه از ثروت زیاد، تكنولوژى پیشرفته و قدرت مدیریت قوى نیز محروم هستند.
تلاش یكى از پیشرفتهترین و متمدنترین كشورهاى دنیا براى مبارزه با مواد مخدر به جایى نرسیده است. من خود شاهد بودم كه در میادین عمومى شهر، سرنگهاى مجانى گذاشته بودند تا جوانان معتاد، براى تزریق مواد مخدر از سرنگهاى یك بار مصرف استفاده كنند و دیگران از گسترش بیمارى ایدز در امان باشند! فعالیتهاى فرهنگى، آموزشى و تبلیغاتى آنان از طریق روزنامهها، رادیو و تلویزیون در عدم استفاده از سرنگ مشترك فایدهاى نداشت، در نهایت سرنگ مجانى در اختیار معتادان به هرویین و مواد مخدر دیگر قرار داده مىشود. با این حال، مبتلایان به بیمارى ایدز، از طرق مختلف این بیمارى را به دیگران منتقل مىسازند. مردم این جوامع علىرغم قدرت مادى فراوان، آرامش و آسایش ندارند. از این رو نسبت به دولتشان خوشبین نبوده و به صورت گسترده در انتخابات شركت نمىكنند و در صحنههاى
اجتماعى و سیاسى حضور ندارند و بیمارىهاى روحى و روانى آنان نسبت به دیگر كشورها بیشتر است. به این سبب، دولتها و سیاست مداران این كشورها نسبت به جوامع اسلامى و ملتهاى مسلمان حسادت مىورزند و مىخواهند كه آنها را هم مثل خودشان ببینند: وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواء. انگیزه دشمنى آنان، حسادت به دیگر ملتها است. از نظر آنان ما مسلمانان «ارتجاعى» و «واپسگرا» تلقى مىشویم؛ چرا كه به چیزها و مسایلى فوق اسباب مادى معتقدیم و قایل به خدایى هستیم كه دیدنى نیست و نمىتوان با او تماس جسمانى گرفت. ما به وحى، قیامت، فرشته و شیطان معتقد هستیم. از نظر ما در كنار بنى آدم موجودات وسوسهگرى وجود دارند كه رئیس آنان قسم خورده كه همه انسانها را گمراه سازد: قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ. إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصِینَ؛(1)=[ شیطان] گفت: پس به عزت تو سوگند كه همگى را جداً از راه به در مىبرم مگر آن بندگان خالص شده تو را.
شیطان صریحاً در مقابل خداوند قَسَم یاد كرد و گفت: به عزّت تو سوگند كه تمام آدمیان را گمراه خواهم ساخت مگر یك گروه كه دسترسى وى به آنان ممكن نیست و آنها حضرات معصومین(علیهم السلام)هستند. خداوند نیز به دلیل وجود حكمتهایى كه اكنون در صدد بیان آن نیستیم، تا حدودى دست فریبكارى و اغواى شیطان را باز گذاشته است: قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ. قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِین(2)= [شیطان] گفت: پروردگارا، پس مرا تا روزى كه بر انگیخته مىشوند مهلت ده، فرمود: در حقیقت تو (تا سرآمد معیّنى) از مهلت یافتگانى.
به هر حال، به اعتقاد ما یك نیروى غیرعادى در میان انسانها وجود دارد كه انگیزه اصلىاش گمراه ساختن انسانها است. او در كار گمراهسازى غالباً از دوستان و یارانش كمك مىگیرد كه همان «شیاطین الانس» هستند. به عبارت دیگر، شیطان برخى انسانها را به عنوان «شیاطین انسانى» انتخاب كرده و از طریق آنان، دیگر انسانها را گمراه مىسازد: إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَكَّلُونَ. إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُون(3)= چرا كه او (شیطان)، بر كسانى كه ایمان دارند و بر پروردگارشان توكل مىكنند، تسلّطى ندارد. تسلط او تنها بر كسانى است كه او را به سرپرستى خود برگزیدهاند، و آنها كه نسبت به خدا شرك مىورزند (و فرمان شیطان را به جاى فرمان خدا، گردن مىنهند).
1. ص (38)، 82ـ83.
2. ص (38)، 79ـ80.
3. نحل (16)، 99ـ100.
هستند كسانى كه تمام اختیار خویش را به دست ابلیس مىدهند. تعبیر قرآن در باره آنها «یَتَولَّونه» است. شیطان آنها را شناسایى كرده و روى آنها كار مىكند و در نهایت اینان به عنوان «شیاطین انس» ابزار بسیار خوبى براى گمراهى دیگران مىشوند. این شیاطین تنها در صدد جلب منافع مادى خویش نیستند، بلكه هدف اصلى آنان «اغواى دیگران» است. از این رو، با راه حق، دعوت انبیا و برقرارى عدالت مخالفت مىورزند.
باور این سخن بسیار مشكل است كه هدف عدهاى تنها گمراه ساختن دیگران، و نه جلب منافع مادى و اقتصادى است. من برخى از این افراد را مىشناسم و با آنان سوابق دهها ساله دارم. این امر، واقعیتى غیرقابل انكار و یك مسأله بغرنج روان شناختى است. متأسفانه نه بنده روانشناس هستم و نه الان موقعیتى براى بیان آن است، ولى به هر حال، این مطلب هم تجربه شده و هم قرآن به آن شهادتمىدهد.
بنابراین جامعه اسلامى تنها با افراد شمشیر به دست و دشمنان اقتصادى مواجه نیست، بلكه دشمنى دشمنان داراى انواع و اقسام مختلف است. علاوه بر آن، عدهاى در پى تسلط اجتماعى و آقایى بر ملت ما هستند. همان طور كه گذشت، دلیل این امر، حسادت آنان نسبت به آسایش و آرامش روحى و معنوى است كه مردم مؤمن ما از آن برخوردارند. آنان در پى سلب این آرامش روحى هستند: وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواء. آنان در پى ایجاد فرهنگ یكسان جهانىاند و مىخواهند همه یك جور باشند؛ اگر ناامنى است همه ناامن باشند؛ اگر بیمارى است همه بیمار باشند و اگر مرض ایدز وجود دارد همه بدان مبتلا باشند! آنان مىگویند، چرا مردم عقبافتادهاى كه از ثروت، قدرت و تكنولوژى پیشرفته چندان بهرهاى ندارند، زندگى آرام و خوشى داشته باشند؟
و سرانجام، آنچه در رأس همه این اسباب ظاهرى قرار دارد غرور فوقالعاده برخى جوامع است. آنان در پى كسب قدرت هر چه بیشتر و تحمیل سلطه و قدرت خود بر سایر جوامع هستند. در این حالت، حتى اگر شما منافع مادى آنان را تأمین كنید و تمام منابع نفتى ایران در اختیار آمریكا قرار گیرد، دست از سر شما نخواهند كشید؛ چرا كه آنان در صدد تحمیل قدرت اجتماعى و سیاسى خویش هستند. باید نوكر شویم! تا نوكر نشویم دست از سر ما نخواهند كشید به چه دلیل آنان براى از بین بردن اسلام به خصوص اسلام فعال و زنده در جمهورى اسلامى ایران تلاش مىكنند؟ انگیزه آنان تسلط بر منابع طبیعى و اقتصاد كشور است و در
صددند سرورى و فرهنگ خویش را بر دیگران تحمیل كنند. آنان مىخواهند همه جهانیان داراى یك روش یا یك فرهنگ به صورتى كه آنان مىپسندند، باشند.
بعد از شناخت دشمن، شناخت عُمال و ایادى او و انگیزههایش باید شیوههاى دشمنى آنان را بشناسیم. این مسأله نیز از اهمیت خاصى برخوردار است كه عدهاى سادهنگر بدان توجه نمىكنند. برخى افراد ساده اندیش مىپندارند دشمنى آنان تنها از طریق پرتاب بمب و موشك است و دشمن با بمباران و موشكباران یك شهر یا حتى یك كشور به مقاصد خویش دست مىیابد! اما آنان هرگز از این راه به هدف خود نخواهند رسید. این چیزى است كه آن را در موارد مختلف، مانند قضیه جنگ ویتنام تجربه كردهاند و بعد از آن همه تلاش، سرافكنده و خوار و ذلیل از یك كشور ضعیف و دورافتاده بیرون رانده شدند. انشاء اللّه در افغانستان نیز چنین خواهد شد. در هر حال در میان آنان سیاستمداران پختهترى یافت مىشوند كه دشمنى خویش را از راههاى بسیار پیچیده اِعمال مىكنند. استعمار پیر، بسیار بهتر از آنان، از مكانیسمهاى پیچیده استفاده كرده و دشمنى خود را بر دیگران اِعمال مىكند. شناخت راهها و شیوههاى اعمال دشمنى، خود بابى وسیع است و حتى مىتوان گفت یك علم را به خود اختصاص مىدهد. آنان براى این كار از علوم مختلفى استفاده كرده و دانشكدههاى عریض و طویلى را براى آموزش این علوم درست كردهاند كه از طریق آنها روشهاى نفوذ و تسلط بر دیگران را آموزش مىدهند. از جمله روشهاى آنان اعطاى وام و كمكهاى مالى به كشورهاى دیگر است كه از طریق آن به كلى اقتصاد یك كشور را نابود مىسازند. در مواردى به بهانه دادن تكنولوژى و چیزهایى از این قبیل وارد یك كشور مىشوند و مردم نیز شادمان مىگردند كه دولتى حاضر شده به آنها وامهاى سنگین و تكنولوژى اعطا كند! غافل از آن كه این دامى بیش نیست و خوابهاى آشفتهاى در پس آن برایشان دیدهاند. اگر نمونه روشن آن در آرژانتین واقع نشده بود ما باور نمىكردیم كه یك كشور به بهانه كمك اقتصادى، كشور دیگرى را كه داراى وسعت و ثروتهاى طبیعى فراوان است ورشكسته سازد. آنان مىخواستند شبیه همین برنامه را در كشورهاى شرق آسیا نیز اِعمال كنند. بحمداللّه برخى كشورهاى مسلمان زود متوجه توطئه دشمنان شدند و تا حدودى دسیسههاى دشمنان را خنثى كردند، ولى توطئهگران دست برنداشته و براى ما نیز خوابهایى دیدهاند.
یكى از روشهایى كه امروزه بسیار متداول است و استعمارگران براى ایجاد سلطه از آن به وفور بهره مىبرند «روشهاى فرهنگى» است، كه در این راه از تكنیكها و شیوههاى بسیار پیچیدهاى استفاده مىكنند. گاه با سوء استفاده از مفاهیم خودى و تحریف آنها، در پى اِعمال مقاصد خویش هستند. براى مثال، در فرهنگ ما «حرّیّت» واژهاى مقدس است. برخى بزرگان اخلاق و فلاسفه ما گفتهاند: اساس همه فضایل اخلاقى «حرّیّت» است. فخر رازى در كتاب «المباحث المشرقیه» در بحث فلسفه اخلاق مىگوید: حرّیّت، اساس همه فضایل اخلاقى است. نیز «حرّیّت» در كلمات امیرالمؤمنین(علیه السلام) و سخنان حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) و در كلمات سایر بزرگان دین، واژه بسیار مقدسى است. اما امروزه این واژه آنچنان تحریف و مسخ شده كه حرّیّت به بىبند و بارى، عدم مسؤولیت، هواپرستى و روش حیوانیت معنا مىشود! لفظ همان لفظ است و حتى به آیات و روایات آن نیز استدلال مىكنند، ولى معنایى كه به این لفظ مىدهند درست مقابل آن چیزى است كه در فرهنگ اسلامى ما به عنوان ملاك ارزش مطرح است! شبیه این واژه، اصطلاحات و واژههاى فراوانى وجود دارد كه در این جا مجال بیان آنها نیست.
ما نیز آرزو داریم كه همه مردم در راه حق یكسان شوند و در دولتى كه وجود مقدس حضرت ولىعصر عجل اللّه فرجه الشریف در آن حكومت مىكند وحدت پیدا كنند. منظور از یكسان شدن آن است كه همه عدالت را رعایت كنند، به حقوق یكدیگر احترام بگذارند و ارزشهاى الهى و اسلامى در همه جهان حاكم شود. اما آنچه كه دشمنان اسلام با نام «فرهنگ واحد جهانى» و یكسانسازى ملتها تبلیغ مىكنند و در پى ایجاد آن هستند این است كه ارزشهاى اسلامى و الهى از بین رفته، همه تحت سلطه و تجاوز قرار گیرند و مفاسد جوامع غربى در همه دنیا گسترش پیدا كند. از این رو بین «وحدت» یا «جامعه واحد»ى كه اسلام و به خصوص تشیّع به دنبال آن است و با «فرهنگ واحد جهانى» كه دشمنان اسلام در صدد آن هستند تفاوت اساسى وجود دارد. همین امر بر برخى نادانها و كجاندیشان مشتبه شده است. آنان وقتى مىخواهند رفتارهاى تجاوزگرانه آمریكا را توجیه كنند، مىگویند: آیا مگر شما نیز معتقد نیستید كه سرانجام دنیا، به یك «جامعه واحد» تبدیل مىشود؟!
در پاسخ باید گفت: كدام وحدت؟ آیا وحدت بر كفر؟! وحدت بر ظلم؟! وحدت بر حیوانیت؟! یا وحدت بر اساس حق، عدالت، ایمان، انسانیت، تقرب به خدا و بالاخره وحدت بر اساس حاكمیت ارزشهاى الهى؟ این دو نوع وحدت كاملا در مقابل یكدیگر قرار دارند و وحدت به هر صورت ممكن مطلوب ما نیست. آیا وحدت بر شرك و ایجاد جامعه مشرك جهانى مطلوب است؟! «جامعه واحد»ى كه ما به دنبال ایجاد آن هستیم ایدهاى مقدس است كه عبارت است از وحدت بر محور حق، نه وحدت بر اساس فرهنگ الحادى غرب.
ما با هر وسیلهاى كه مردم را از فرهنگ اسلامى خویش دور سازد و به اصطلاح به فرهنگ جهانى غرب نزدیك سازد مخالفیم. چرا؟ چون مردم را از حق و از سعادت دنیا و آخرت دور مىكند. آیا براى ما متحد شدن بر اساس هر محورى اصالت دارد؟! ما خواهان فرهنگ واحد حق و الهى هستیم كه ارزشهاى الهى، و نه ارزشهاى شیطانى بر آن حاكم باشد، وگرنه ما همان «اختلاف» و تعدد ملتها را به مراتب بر چنین وحدت كفرآمیزى ترجیح مىدهیم، چون لااقل ما مىتوانیم دین و فرهنگ والاى خودمان را حفظ كنیم.
این سخن كه «در ایده تشیع نیز مسأله جامعه واحد جهانى نیز مطرح است، پس چرا با فرهنگ جهانى غرب مبارزه مىكنید؟» چیزى بیش از یك مغالطه نیست. در اینجا دو امر متضاد، یعنى نور و ظلمت وجود دارد. شما چگونه نور را با ظلمت مقایسه مىكنید؟ ما خواهان وحدتى هستیم كه انسانها بر اساس نور گرد یكدیگر مىآیند، در حالى كه آنان خواهان وحدت بر اساس ظلمت و نابود ساختن انوار هستند. چگونه این دو با یكدیگر قابل مقایسه است؟!
پس از كسب چهار نوع معرفت: شناخت دشمن، شناخت عُمال داخلى، شناخت انگیزهها و شناخت ابزارها و شیوههاى رفتارى دشمن، نوبت به طراحى روش مبارزه با دشمن مىرسد. كسانى كه در زمینه مبانى فكرى و ارزشى اسلامى تسلط كافى دارند، باید «مدیریت دفاع» را تدوین كنند. این كار باید بر اساس ارزشها و جهانبینى توحیدى و اسلامى باشد. مبانى فكرى و ارزشى اسلام مهمترین مسألهاى است كه باید به خوبى آن را شناخت و از آن به صورت كامل دفاع كرد. متأسفانه بسیارى از كشورهاى اسلامى در تمامى این مراحلْ ضعف
دارند. طبیعى است وقتى شناخت صحیحى از دشمن و ایادى داخلى او و انگیزهها و ابزارها و روشهایش نداشته باشیم، نمىتوانیم نقشه سنجیده و صحیحى براى مبارزه و دفاع طراحى كنیم.
بحمداللّه مردم جامعه ما به بركت رهنمودهاى امام راحل(رحمه الله) در این زمینه نسبت به جوامع دیگر پیشرفت بسیارى داشتهاند. از خداى متعال درخواست داریم كه ساعت به ساعت بر علوّ درجات آن بزرگوار بیفزاید. امروز مردم بىسواد و كمسواد روستاها، پیرزنها و پیرمردهاى ما نیز بسیارى از مسایل سیاسى را درك مىكنند كه افراد تحصیلكرده كشورهاى اروپایى و آمریكایى از درك آن عاجزند. شاید باور كردن این ادّعا مشكل باشد، ولى حقیقتى است كه وجود دارد. پیرزنهاى روستایى و نقاط دورافتاده كشور ما چیزهایى را درك مىكنند كه دانشجویان دانشگاههاى اروپا و آمریكا آن را درك نمىكنند. این رشد فكرى، روشنبینى و دشمنشناسى، به بركت انقلاب و در سایه ارزشهاى اسلامى حاصل شده است. اما نباید مغرور شویم، چون آگاهىها به حد نصاب نرسیده است و متأسفانه هنوز در بعضى قسمتها كمبود داریم.
یكى از اقداماتى كه حكومت اسلامى از باب مقدمه براى دفاع مذكور، موظف به انجام آن است افزایش دادن آگاهى و شناخت مردم و جامعه در این زمینه است. در یك جامعه اسلامى نمىتوان بخش «دفاع» را از بخش «فرهنگ» جدا ساخت. چنانكه «دفاع» از «اقتصاد» جدا نیست. این بخشها در هم تنیده است. بنابراین نمىتوان گفت گروهى در زمینه مسایل اقتصادى برنامهریزى كنند و گروهى دیگر برنامهریزى در زمینه امور دفاعى را به عهده گیرند. این دو به یكدیگر ارتباط دارد. كسانى كه براى جامعه اسلامى سیاستگذارى كلان مىكنند باید حد نصابى از اطلاعات در همه این زمینهها را دارا باشند و متخصصان بتوانند در بخشهاى مختلف و در مجالس مشورتى خویش از این سیاستهاى كلان بهره گیرند.
به دلیل اهمیت دشمنشناسى، حكومت اسلامى باید در سیاستگذارىهاى خود، نسبت به توسعه اطلاعات مردم در زمینه شناخت دشمنان، عُمال داخلى،انگیزهها و نیز شیوههاى آنان توجه ویژه مبذول دارد و با استفاده از ابزارها و روشهاى مختلف، آموزشهاى لازم را در
این زمینه به مردم بدهد. بدین منظور رسانهها، دانشگاهها و مجامع علمى دیگر وظیفه خطیرى بر عهده دارند. باید با تشكیل كنفرانسها، سمینارها و همایشها، اطلاعاتْ تجزیه و تحلیل شده و در سطوح مختلف در اختیار جامعه قرار گیرد. جامعه اسلامى نمىتواند بدون طى این مراحل از خویش دفاع كند. در این زمینه باید حتى مسایل علمى را به زبان ساده و به صورت اطلاعات عمومى در اختیار همگان قرار داد. امام خمینى(رحمه الله)ثابت كرد كه مسایل سیاسى مهم را مىتوان به بهترین روش و سادهترین بیان براى عموم مردم روشن كرد. الحمدلله هنوز طنین سخنان امام در گوشمان است و جوانان ما گهگاهى از طریق رادیو و تلویزیون با سخنان آن بزرگوار آشنا مىشوند. امام با چه سادگى، و بدون استفاده از اصطلاحات پیچیده علمى، و بدون بهرهگیرى از واژههاى بیگانه و گیجكننده كه شنوندگان را دچار حیرت سازد، با مردم سخن مىگفت، مشت دشمنان را باز و نقشههاى آنان را افشا مىكرد. امام با زبان ساده مردم را در جریان توطئههاى دشمن قرار مىداد و با سخنرانىهاى خویش آنچنان مردم را ارشاد و تربیت مىكرد كه خود مردم دشمنشناس مىشدند. آن بزرگوار، قراین توطئههاى دشمن را از لحن كلام و از رفتارشان تشخیص مىداد و عُمال داخلى دشمن را نیز با همان شواهد شناسایى مىكرد. افسوس! كه آن روش آنچنان كه لازم و شایسته است ادامه و گسترش پیدا نكرد و بعد از رحلت امامْ عمق لازم پیدا ننمود. امیدواریم مسؤولان دلسوز كشور بیشتر به این نكتهها توجه كنند و یكى از وظایف خویش را دادن آگاهى و شناخت به مردم در زمینه عملكرد و اهداف دشمن بدانند؛ چه این كه این آگاهىها در حفظ حیات ملت و كیان اسلامى ضرورت دارد. ممكن است برخى از مسؤولان كشور به لحاظ مسایل دیپلماتیك نتوانند بىپرده سخن گویند و در برخوردهاى سیاسى ملاحظاتى را در نظر داشته باشند. آنان مجبورند برخى امور را به عنوان «عرف سیاسى و دیپلماسى» رعایت كنند؛ اما باید به كسانى كه این محذورات را ندارند و توان افشاى توطئههاى دشمن را دارند اجازه فعالیت دهند و حتى آنان را تشویق كنند. اگر عدهاى توطئههاى دشمن را افشا كردند آنها را به عنوان مخالف حكومت یا دشمن شخصى تلقى نكنند. آنان اگر خود از صراحت بیان و گفتار در این زمینه معذورند، باید به صورتهاى گوناگون به دیگران اجازه فعالیت بدهند تا آنان مردم را «دشمنشناس» كنند، نه این كه آنان را به عنوان «مرتجع» و «واپسگرا» و «خشونت طلب» متهم سازند.
اینها حقایقى است كه نمىتوان از كنار آن گذشت. قرآن كریم مىفرماید دشمنان در صدد
گرفتن دین شما هستند: وَ لا یَزالُونَ یُقاتِلُونَكُمْ حَتّى یَرُدُّوكُمْ عَنْ دِینِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا(1)= و آنان پیوسته با شما مىجنگند تا اگر بتوانند شما را از دینتان برگردانند. همچنین مىفرماید: وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصارى حَتّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم(2)= و هرگز یهودیان و ترسایان از تو راضى نمىشوند، مگر آن كه از كیش آنان پیروى كنى.
اینها سخنان صریح قرآن كریم است، البته به شرطى كه نگویید این مطالب مربوط به 1400 سال پیش بوده و امروزه دیگر به كار نمىآید! تعبیر قرآن در این باره «لا یزالون» است كه در فارسى به واژههایى مانند «همواره»، «پیوسته» و «همیشه» ترجمه مىشود؛ یعنى دشمنان همواره با شما جنگ خواهند كرد و حتى یك روز هم از شما دست نخواهند كشید. در ظاهر، شعار صلح مىدهند كه شما را بفریبند، ولى همیشه در صدد كارزار نظامى با شما خواهند بود. جنگ آنان تا چه وقت است؟ حَتّى یَرُدُّوكُمْ عَنْ دِینِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا؛ تا زمانى كه شما را از دینتان برگردانند. تا وقتى كه شما از دینتان دست برندارید آنها نیز از شما دست نخواهند كشید. آنان تنها در صدد تسلط بر اموال و اشغال اراضى شما نیستند.
قرآن كریم 1400 سال پیش انگیزه اصلى دشمنان را افشا مىكند، ولى متأسفانه ما باور نمىكنیم. حماقت دشمنان اسلام موجب شده كه آنان سرّشان را از پرده برون اندازند و بگویند: دشمن اصلى ما اسلام است. افسوس! كه كلام جاودانه قرآن كریم را باور نكردیم و خیال كردیم مىتوان با آنان سازش نمود و با لبخند و روى خوش رفتار كرد! غافل از آن كه اگر توان داشته باشند یك لحظه از جنگ دست بر نخواهند داشت. آنان دوست دارند شما نیز مثل آنان كافر باشید تا یكسان شوید: وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواء.(3) ما باید هوشیار باشیم. فكر نكنیم با دادن آوانس به آمریكا و در اختیار گذاشتن نفت، دست از سر ما مىكشند. هرگز آنها از ما راضى و خشنود نخواهند شد مگر این كه از راه و روش آنان پیروى كنیم و به رنگ آنها درآییم: وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصارى حَتّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم. باید طوق بندگى آنان را به گردن بیندازیم، در غیر این صورت، و اگر بخواهیم دین خودمان را نگه داریم، از ما خشنود نخواهند شد. این سخن اغراق نیست، بلكه عین حقیقت است كه قرآن آن را فرموده است. ما باید از
1. بقره (2)، 217.
2. بقره (2)، 120.
3. نساء (4)، 89.
این كلام نورانى هدایتگر استفاده كنیم؛ اما متأسفانه با تغافل یا غفلت از آن عبور مىكنیم. امید است خداى متعال دل هوشیار، چشم بینا و گوش شنوا به همه ما عنایت كند تا بیشتر و بهتر از دستورات قرآن پیروى كرده و از اوامر ولىّامر مسلمین كه در جهت سعادت و هدایت جامعه اسلامى است، اطاعت كنیم.
شهید مطهرى از شخصیتهاى ممتاز كشور ما است و خدمات بسیار ارزشمندى به مردم و جامعه ما ارائه كرده است. بسیار به جا است كه مردم حق شناس و قدردان ما، مخصوصاً اقشار تحصیل كرده و فرهیخته، مراتب ارادت و حق شناسى خویش را نسبت به این شخصیت والا مقام ابراز كنند و حق ایشان را با احیاى آثار و افكار و نیز با پیروى از رهنمودهاى آن بزرگوار ادا نمایند. این عالم بزرگ، حق بسیار عظیمى بر امّت اسلامى و انقلاب ما دارد. او در طول عمر نسبتاً كوتاه خویش، خدمات فرهنگى و سیاسى بسیار ارزندهاى را ارائه داد. متأسفانه علىرغم سفارشهاى حضرت امام خمینى رضوان الله علیه در باره آن شهید بزرگوار و نیز با وجود عدم جانشین مناسب براى ایشان در عرصههاى فرهنگى و علمى، آنگونه كه شایسته و لازم است از آثار علمى ایشان استفاده نشده است. كتابهاى استاد شهید مطهرى به صورتهاى گوناگون چاپ شده و سخنرانىهاى ایشان نیز به صورت كتاب تدوین گشته است. سزاوار است اقشار تحصیل كرده و فرهنگى به خصوص جوانان دانشگاهى ما نسبت به مطالعه و تحقیق آثار ایشان اهتمام داشته باشند.
سلسله مباحث گذشته ما در باره «حقوق مردم بر دولت اسلامى» یا «وظایف دولت اسلامى در برابر امت اسلامى» بود. به این مناسبت «دفاع از دیدگاه اسلام» مورد بحث و بررسى قرار گرفت. در اینجا به برخى مباحث استاد شهید مطهرى رضوان الله تعالى علیه در باره جهاد و دفاع اشاره مىكنیم تا هم اندكى از حق ایشان ادا شود و هم از آثار علمى و تحقیقاتى ایشان استفاده كرده باشیم.
در باره موضوع جهاد و دفاع، مطالبى در آثار مختلف استاد مطهرى دیده مىشود. برخى از این آثار عبارتند از: جهاد، نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخیر، قیام و انقلاب مهدى(علیه السلام)، آشنایى با قرآن، و تعلیم و تربیت در اسلام.
كتاب «جهاد» ایشان، مجموعه سخنرانىهاى آن بزرگوار در باره «جهاد و دفاع» است. در كتاب «آشنایى با قرآن» با طرح آیاتى از كلام الله مجید در باره این موضوع، به شرح و تفسیر آنها پرداختهاند. همچنین در پایان كتاب «تعلیم و تربیت در اسلام» با این كه عنوانش چندان با مباحث جهاد و دفاع ارتباط ندارد، بخشى را به این مطالب اختصاص دادهاند و مطالب آموزندهاى در باره تأیید روحیه جهاد و شهادت در تربیت اسلامى مطرح فرمودهاند.
هر یك از سخنرانىها و كتابهاى مرحوم شهید مطهرى برگى زرین در تاریخ فرهنگ اسلامى كشور ما است. ایشان در هر بخش از آثار خویش نكتههایى ناب را مطرح ساختهاند. آن گاه كه انسان آثار این بزرگوار را مطالعه مىكند متوجه شخصیت بىنظیر آن عزیز مىشود. از این رو، دشمن كه نقشآفرینى مهم شهید مطهرى را در عرصههاى فكرى و فرهنگى پیشبینى مىكرد، این مغز نیرومند را در بهار انقلاب اسلامى نشانه گرفت. در واقع، دشمن با هدف قرار دادن مغز استاد مطهرى، مغز اسلام را هدف قرار داد. دشمن به خوبى پى برده بود كه با وجود زبان و بیان گویاى اسلام و نیز با وجود قلم توانا و راهگشاى امثال ایشان در میدان فكر و اندیشه اسلامى، شبپرهها نمىتوانند در عرصه فرهنگ اسلامى عرض اندام كنند. تا وقتى خورشیدى همچون مطهرى در آسمان مىدرخشد، جایى براى ظهور این شبپرهها نیست. آنها باید در فضاى تاریك و غبارآلود جولان دهند. از این رو، مغز ایشان را هدف قرار داده، امتّ اسلامى را از وجود این رادمرد بزرگ و اندیشمند والامقام محروم ساختند. آنها پس از ترور ناجوانمردانه امثال مطهرىها است كه مىتوانند نقشههاى شیطانى خویش را عملى سازند و دستارهایى بر سر نااهلان گذاشته، آنان را با القاب «حجت الاسلام» و «آیت الله» مطرح كنند و قاضىالقضاتها و دادستانهاى مطرود را بر كرسى قضاوت و مسند فتوا نشانده، فتواى اعدام نظیر شهید آیتالله شیخ فضل الله نورىها را صادر كرده، بدعتهایى در میان امت اسلامى بنیان نهند.
اگرچه همه علما، دانشمندان و گویندگان دینى خدماتى ارزنده و قابل تقدیر ارائه داده و مىدهند، ولى مقام این شخصیت بىنظیر در میان علما بسیار ممتاز بود. بسیار فرق است بین كسانى كه مطالب كلیشهاى و تكرارى را بازگو یا بازنویسى مىكنند و كسانى كه نكتههاى پنهانى
و مخفى را آشكار مىسازند. مطهرى حقایق مستور، مكتوم و فراموش شده را به عرصه فكر و اندیشه مىآورد، توطئههاى دشمنان و بدعتهاى آنان را آشكار مىساخت و سنّتها و حقایق دینى را تبیین مىكرد. او هر بار قلم مىزد و صفحهاى را مىنگاشت، نورى در آسمان فكر و جهان اندیشه مىآفرید. از همین رو است كه در آغاز انقلاب، كسى مانند مطهرى از ما گرفته مىشود، با وجود آن كه شخصیتهاى متعدد سیاسى مشهورتر و مبارزتر از ایشان نیز وجود داشتند. آرى، باید مردى از عرصه فرهنگ و اندیشه برداشته شود تا شیاطین بتوانند افكار انحرافى خویش را به جاى اسلام و حقیقت معرفى كنند؛ همان نقشههایى كه شیاطین در طول تاریخ براى وارونه نشان دادن حقایق دین به كار مىگیرند. آنان همچنان به این عملكرد انحرافى خویش ادامه مىدهند تا به گمان خویش مسیر انقلاب اسلامى را مانند جریان مشروطیت منحرف كنند.
استاد مطهرى دوراندیشى خاصى داشت و از مسایل دوران مشروطیت مطّلع بود. با وجود آن كه انقلاب اسلامى در آغاز پیروزى خویش بود و ما نمىتوانستیم خیلى از مسایل را پیشبینى كنیم، او در كتاب نهضتهاى اسلامى صد ساله اخیر بر یك نكته تأكید مىورزد و آن این كه، انقلاب را اصلاحطلبان به وجود مىآورند، اما فرصتطلبان آن را منحرف مىسازند. از این رو، او به انقلابیون راستین در باره نفوذ غربزدهها و انحراف حقایق اسلام و انقلاب هشدار مىداد.
شهید مطهرى در چند كتاب خویش در باره «اهمیت دفاع و جهاد از دیدگاه اسلامى» سخن گفته است. مبشّرین مسیحى در تبلیغات خویش بر این نكته تأكید فراوان دارند كه: دین مسیحیت دین صلح و آشتى بوده، با جنگ و نزاع مخالف است. البته این سخن آنان ابزارى در دست قدرتمندان و شیاطین عالم واقع شده است كه دنیا را بازیچه سیاست خویش قرار دادهاند. آنان از این طریق ملتها را خام كرده و روحیه مقاومت و سلحشورى را از بین مىبرند، تا در نهایت بر آنان تاخته، آنها را برده خویش سازند. استاد شهید مطهرى رضوان الله علیه به این مسأله توجه خاصى نشان داد و در مقابل مسیحیان كه به نبود جنگ در دین مسیح افتخار مىكنند، مىگوید: این افتخار اسلام است كه قانونى در باره «جهاد و دفاع» آورده است.
اگر آنان افتخار مىكنند كه در باره جنگ، قانونى ندارند، ما در مقابل، افتخار مىكنیم كه اسلام در باب جهاد قوانینى وضع نموده است. اگر ما روحیه سلحشورى، دفاع و مقاومت را از دست دهیم، مردمى زبون، پَست و فرومایه شده، طعمهاى براى گرگان استعمار و استبداد خواهیم شد. این روحیه جهاد است كه انسانها را از یوغ بردگى نجات داده، به آقایى و عزت مىرساند. اگر دینى در باره جهاد و دفاع قانونى نداشته باشد، این امر براى آن دین، افتخار نخواهد بود. این سخن كه در مسیحیت، جنگ، دفاع و مبارزه وجود ندارد، چیزى جز مسیحیت تحریف شده نیست. مسیحیت حقیقى همان است كه حضرت عیسى بن مریم(علیه السلام) آن را این گونه تبیین فرمود: شریعت من همان شریعت حضرت موسى(علیه السلام)است و احكامى كه حضرت موسى(علیه السلام)آورده است در شریعت من نیز وجود دارد و فقط در برخى موارد تغییر كرده است. قرآن كریم در این باره مىفرماید: وَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْكُمْ وَ جِئْتُكُمْ بِآیَة مِنْ رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِیعُون(1)= (عیسى گفت: آمدهام تا) تورات را كه پیش از من نازل شده است تصدیق كننده باشم، و تا پارهاى از آنچه را كه بر شما حرام گردیده، براى شما حلال كنم، و از جانب پرودگارتان براى شما نشانهاى آوردهام. پس، از خدا پروا دارید و مرا اطاعت كنید.
بنابراین همان قانون جهاد و دفاع كه در شریعت حضرت موسى وجود داشت، در شریعت حضرت عیسى نیز هست، ولى دشمنان عیسى بن مریم مانند همه كینهتوزان امروز، در بیان حقایق كارشكنى كردند و مانع تشكیل دولت به دست حضرت عیسى شدند. از این رو اكثر عمر آن بزرگوار در هجرت از شهرى به شهر دیگر و از آبادیى به آبادى دیگر سپرى گشت؛ و گرنه این سخن كه در شریعت این پیامبر آسمانى جهاد و دفاع وجود ندارد، نادرست است. چه بسیار پیامبرانى كه از طرف خدا مبعوث شده و با حمایت مؤمنان و خداپرستان با دشمنان خدا و دشمنان بشریت جنگ كردند. آنان در این راه از خود ضعف و سستى نشان ندادند و دشمنان را از سر راه برداشته و به پیروزى نهایى رسیدند: وَ كَأَیِّنْ مِنْ نَبِیّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ كَثِیرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللّهُ یُحِبُّ الصّابِرِین(2)= و چه بسیار پیامبرانى كه همراه او تودههاى انبوه، كارزار كردند؛ و در برابر آنچه در راه خدا بدیشان رسید، سستى نورزیدند و ناتوان نشدند؛ و تسلیم دشمن نگردیدند، و خداوند شكیبایان را دوست دارد.
1. آل عمران (3)، 50.
2. همان، 146.
در همه شرایع آسمانى قانون جهاد و دفاع وجود داشته است. ادعاى عدم وجود این قانون در مسیحیت، نه تنها مایه افتخار نیست بلكه اساساً یك تحریف و تهمت ناروا به مسیحیت است. به فرض كه در یك آیین، قانون جهاد و دفاع وجود نداشته باشد، آیا این امر نشانه افتخار است یا نشانه نقص و كمبود؟! ما باید افتخار كنیم كه در شریعت اسلام صدها آیه و روایت در باره جهاد و دفاع وارد شده است و ما را به پیروى از این شیوه ترغیب نموده است. سیره پیامبر اكرم و ائمه اطهار(علیهم السلام) و بزرگان دین بر این اصل مهم استوار بوده است. مرحوم استاد شهید مطهرى این روایت را در كتابها و سخنرانىهاى خویش آوردهاند كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: مَنْ مـاتَ و لَمْ یَغْزُ أَوْ لَمْ یُحَدِّثْ بِهِ نَفْسَهُ مـاتَ عَلى شُعْبَة مِنْ النِّفاقِ.(1) در این روایت، تعبیر «جهاد» نیست بلكه از «غزوه» یعنى «جنگیدن» سخن به میان آمده است. حضرت مىفرمایند، اگر كسى در جنگى شركت نكند و نیت جنگیدن نیز نداشته باشد در واقع شعبهاى از نفاق را دارد. مؤمن واقعى اگر هم توفیق رزم و جنگ نداشته باشد در آرزوى ظهور حضرت ولىّ عصر(علیه السلام) است تا در ركاب آن حضرت جنگ كرده، خون خود را در راه ترویج اسلام و نجات محرومان و مستضعفان نثار كند. مؤمنان واقعى كه همان پیروان راستین اهل بیت(علیهم السلام)هستند، هر روز صبح با امام زمان خویش پیمان مىبندند و از خدا مىخواهند تا به آنها توفیق جنگیدن در ركاب آن حضرت را عنایت فرماید. در «دعاى عهد» كه مستحب است هر روز صبح خوانده شود، آمده است: أللّهُمَّ اِن حالَ بَیْنى و بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ على عِْبادِك حتماً مَقْضِیّاً فَاَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً كَفَنى شاهِراً سَیْفى مُجَرِّداً قَناتى مُلَبِّیاً دَعوَةَ الدّاعى فِى الحاضِرِ و البادى(2)= خدایا! اگر میان من و او (حضرت مهدى(علیه السلام)) مرگ فاصله انداخت، آن چنان كه مرگ را بر بندگانت به عنوان یك امر حتمى مقرر داشتى، پس مرا از قبر بیرون آور، در حالى كه كفن خود را به كمر بسته باشم و با شمشیرِ كشیده و نیزه افراشته، دعوتِ دعوت كننده (حضرت مهدى(علیه السلام)) را در شهر و بادیه اجابت كنم.
اگر مؤمنْ موفق به شهادت نشد، آرزو مىكند كه هنگام ظهور امام زمان(علیه السلام) و در زمان رجعت زنده شود و در ركاب دولت مهدى(علیه السلام) به رزم و جنگ بپردازد. اگر كسى در اندیشه جنگ و جهاد در راه خدا نباشد مبتلا به نوعى نفاق است (مـاتَ عَلى شُعْبَة مِنْ النِّفاقِ). ترك
1. صحیح مسلم، روایت 2669.
2. مفاتیح الجنان، دعاى عهد.
دفاع و جهاد به معناى تن دادن به پستى، زبونى، فرومایگى و در نهایت نیستى است، و این امر نه با قانون فطرت، نه با قانون عقل و نه با قانون شرع سازگار نیست.
از دیگر مطالبى كه مرحوم شهید مطهرى در كتابهاى خویش بر آن تأكید دارند این است كه در اسلام، صلح و آشتى به عنوان یك آرمان مقدس و انسانى مطرح است. آیات متعددى از قرآن كریم بر این امر دلالت دارد:
ـ وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیم(1)= و اگر به صلح گراییدند، تو نیز بدان گراى و بر خدا توكل نما كه او شنواى دانا است.
ـ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْكُم(2)= پس میان برادرانتان را سازش دهید.
یكى از آرمانهاى اصیل اسلامى، اصل اصلاح، آشتى و صلح است.(3) با این وجود مرحوم
1. انفال (8)، 61.
2. حجرات (49)، 9.
3. اصالت صلح، اصلاح و آشتى مسلمانان با غیر مسلمانانى كه خواهان روابط دوستانه و به دور از جنگ با مسلمانان هستند، از آیات و روایات و سیره معصومان(علیهم السلام) به دست مىآید.
برخى گمان مىكنند كه در اسلام «حقوق و روابط بینالملل» بر اساس «جنگ و ستیز» بنیان گذاشته شده است و احیاناً براى ادعاى خود به اعمال بعضى از حكام و زمامداران در جوامع اسلامى استناد مىكنند. در حالى كه نصوص اصیل اسلامى كه باید به آن اتكا داشت، عكس این مطلب را ثابت مىنماید و آن این كه: اسلام، صلح و همزیستى با ادیان و ملل را به عنوان یك «اصل» و «قاعده اساسى» در نظام تشریعى خود ملاحظه نموده است و احكام جنگ فقط در حال ضرورت است، كه در این حالت، جنگ یك «جنگ مشروع» خواهد بود. بنابراین رفتار و عملكرد ناصواب بعضى از زمامداران مسلمان در طول تاریخ اسلامى، نمىتواند این نصوص را باطل سازد.
صلح در صمیم اسلام نهفته است. كلمه «اسلام» از ماده «سِلم» است كه كلمات «سلامت»، «سلام» و «مسالمت» نیز از همان مشتق است. كلمه «سلام» كه از مستحبات مورد تأكید اسلام است و به هنگام ملاقات به دیگران گفته مىشود، به معناى اظهار دوستى و بیان روابط سالم با طرف مقابل است. در این جا به چند اصل قرآنى و اسلامى در این رابطه اشاره مىكنیم:
1. قرآن كریم و توجه به اصول مشترك
قُلْ یا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَة سَواء بَیْنَنا وَ بَیْنَكُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ (آل عمران، 64)= بگو اى اهل كتاب! بیایید تا بر سخنى كه بین ما و شما یكسان است، بایستیم كه جز خداوند را نپرستیم و براى او هیچگونه شریكى نیاوریم و هیچ كس از ما دیگرى را به جاى خداوند، به خدایى برنگیرد؛ و اگر روىگردان شدند، بگویید: شاهد باشید كه ما فرمانبرداریم.
2. قرآن كریم و نفى نژادپرستى
یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَر وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ (حجرات، 13)= هان اى مردم! همانا شما را از یك مرد و زن آفریدیم و شما را به هیأت اقوام و قبایلى درآوردیم تا با یكدیگر انس و آشنایى یابید، بىگمان گرامىترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شما است.
3. قرآن كریم و گفت و گوى مسالمت آمیز
وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْكِتابِ إِلاّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ (عنكبوت، 46)= و با اهل كتاب جز با شیوهاى كه نیكوتر است، مجادله نكنید.
4. قرآن كریم و استقبال از پیشنهاد صلح
...فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ یُقاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَیْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلاً (نساء، 90)= پس اگر از شما كنارهگیرى كردند و با شما پیكار ننمودند ـ بلكه ـ پیشنهاد صلح دادند، خداوند به شما اجازه نمىدهد كه متعرض آنان شوید.
5. قرآن كریم و احترام به حقوق اقلیتها
لا یَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوكُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِیارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ (ممتحنه، 8)= خداوند شما را از كسانى كه با شما در كار دین كارزار نكردهاند و شما را از خانه و كاشانهتان آواره نكردهاند، نهى نمىكند از این كه در حقشان نیكى كنید و با آنان دادگرانه رفتار كنید. بىگمان خداوند دادگران را دوست دارد.
6. امام على(علیه السلام) و استقبال از پیشنهاد صلح
و لا تَدفَعَنَّ صُلحاً دَعاكَ إلیه عَدُوُّكَ و لِلّهِ فیه رِضىً، فَإنَّ فى الصُّلحِ دَعَةً لِجُنودِكَ و راحةً مِن هُمومِكَ و أمناً لِبلادِكَ (نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، نامه 53، ص 338)؛ ـ امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) در فرازى از نامه خود به مالك اشتر چنین مىفرماید: ـ و از صلحى كه دشمن تو را بدان خواند، و رضاى خدا در آن بُوَد، روى متاب كه آشتى، سربازان تو را آسایش رساند، و از اندوههایت برهاند و شهرهایت ایمن ماند.
شهید مطهرى تأكید مىكند كه، مبادا این آموزه اسلامى دستآوردى براى شیاطین شود و صلح و آشتى را با ذلتپذیرى مساوى بدانند. بدیهى است بین صلحطلبى و ذلتپذیرى تفاوت اساسى وجود دارد. امسال (سال 1381 شمسى) سال عزت و افتخار حسینى نام گرفته است. حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) با شعار «هیهات منّا الذّلّة» ذلتپذیرى را رد كرد. از میان ویژگىهاى گوناگون حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) واژه «عزت و افتخار» انتخاب شد. دلیل این انتخاب آن است كه حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) با شعار «هیهات منّا الذّلّة» به همه عالم اعلام كرد كه اسلام با ذلتپذیرى سازگار نیست. مؤمن باید سربلند باشد و با افتخار زیست كند:وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِین(1)= و اگر مؤمنید، سستى مكنید و غمگین مشوید كه شما برترید.
1. آل عمران (3)، 139؛ همچنین ر.ك: محمد (47)، 35.
شما برترینها هستید. خداى متعال اجازه نداده كه غیرمؤمن بر مؤمن تسلط پیدا كند:وَ لَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلا(1)= و خداوند هرگز بر زیان مؤمنان، براى كافران راه تسلطى قرار نداده است.
همچنان كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فرموده است، اسلام برترى مىجوید و هیچ آیینى نباید بر پیروان اسلام برترى داشته باشد: اَلاِْسْلامُ یَعْلُوا وَ لا یُعلى [عَلَیه].(2)
بنابراین یكى از اهداف مقدس حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) كه همان هدف والاى اسلام است، وجود عزت و افتخار و برترى براى اهل حق و حقیقت، یعنى مسلمانان واقعى، مىباشد. البته هر كس به اندازهاى كه از حق شناخت داشته باشد، از عزت، افتخار و برترى برخوردار است، ولى برترى مطلق از آنِ پیروان حق مطلق است.
بار دیگر به جوانان عزیز سفارش مىكنم كتابهاى استاد شهید مطهرى مخصوصاً كتابهاى: «نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخیر»، «قیام و انقلاب حضرت مهدى(علیه السلام)» و «جهاد» را حتماً مطالعه كنند. مرحوم مطهرى تأكید مىفرمایند كه دفاع تنها آن نیست كه ما منتظر حمله دشمن به سرزمین خویش باشیم و آن گاه از خود دفاع كرده، حمله آنان را پاسخ دهیم. البته یكى از مصادیق دفاع آن است كه ما همیشه آمادگى لازم را داشته باشیم تا چنانچه دشمن با شیوهها و تاكتیكهاى مختلف به مرزهاى جغرافیایى ما حمله كرد، قدرت مقابله به مثل داشته باشیم و برترى خویش را بر دشمن متجاوز اثبات كنیم؛ اما مصداق دیگر دفاع، هنگامى است كه دشمن در سرزمین خویش مؤمنان و اهل حق را مورد آزار و شكنجه قرار داده است. در این حالت بر ما واجب است از آنان نیز دفاع كنیم. دفاع تنها محدود به كسانى كه در یك محدوده جغرافیایى خاص زندگى مىكنند، نیست.
مرحوم استاد مطهرى درباره توسعه مفهوم دفاع نكتههاى بسیار جالبى را بیان كردهاند. سادهترین شكل دفاع آن است كه در مقابل كسى كه دست به شمشیر و اسلحه برده، بایستیم و به دفع تجاوز و دفاع، اعم از دفاع شخصى یا دفاع اجتماعى بپردازیم. استاد مطهرى در بیان
1. نساء (4)، 141.
2. بحارالانوار، ج 39، باب 73، روایت 15.
این مطلب تلاش بسیارى داشتند كه، دفاع تنها در مورد «حفظ جان» نیست، بلكه شامل دفاع از «اموال مسلمین» نیز مىشود. برخى دشمنان به منابع مسلمین و معادن زیرزمینى آنان چشم طمع دوختهاند تا آنها را به تاراج ببرند. اینان نیز متجاوز بوده و ایستادگى و دفاع در مقابل آنان و حراست از اموال مسلمین نیز یكى از مصادیق جهاد واجب است. تنها «جهاد ابتدایى» است كه اكثر فقها آن را مشروط به اذن امام(علیه السلام) مىدانند، ولى آنچه مربوط به «دفاع» است نه مشروط به اذن امام(علیه السلام) است و نه مختص به مردان مىباشد. مرد و زن در امر دفاع، مساوى هستند. بنابراین زنان نیز باید در مقام دفاع از حقوق مسلمانان و انسانهاى مظلوم به پا خیزند و اگر نیروى مردها براى دفاع كافى نیست زنان نیز باید سلاح به دستگیرند.
از دیدگاه استاد شهید مطهرى، دفاع از «ارزشهاى اسلامى» جایگاهى ویژه دارد. به اعتقاد آن بزرگوار، دفاع تنها شامل دفاع از جان و مال نیست، بلكه شامل نوامیس و مقدسات یك كشور نیز مىشود. دفاع از مقدسات، حتى از دفاع و حراست از جان و مال نیز واجبتر است؛ چه این كه در مواردى لازم است انسان جان خویش را به خطر اندازد تا مقدساتش محفوظ بماند. آن گاه شهید مطهرى عبارت صریحى در این باره از بزرگان نقل مىكند. به اعتقاد برخى بزرگان هر گاه كسى مال انسان را مورد تعرض قرار دهد، انسان مىتواند دفاع كند و هر گاه احتمال پیروزى و غلبه در میان باشد، در این حالت، احتمال وجوب چنین دفاعى نیز هست. در روایات اسلامى آمده، چنانچه كسى در راه دفاع از مال خویش كشته شود حكم شهید را دارد: مَنْ قُتِلَ دُونَ مَظْلَمَتِهِ فَهُوَ شَهید(1)= هر گاه به ظلم و ستم از كسى چیزى گرفته شود و او در مبارزه با ظالم كشته شود، شهید است.
همان طور كه گذشت، دفاع از مال تا جایى است كه احتمال پیروزى در میان باشد، اما چنانچه به غلبه و پیروزى اطمینان نداشته باشد و بداند كه اگر بخواهد به دفاع از مال خویش بپردازد كشته مىشود، در این حالت نباید دفاع كند؛ چه این كه اهمیت جان بیش از مال بوده و باید مال را فداى جان سازد. اما اگر پاى ناموس و مقدسات در میان باشد، باید جان را فدا كند. مؤمن نباید اجازه تجاوز به ناموس، دین و مقدساتش را بدهد.
1. میزان الحكمه، ج 5، ص 197؛ وسائل الشیعه، ج 11، ص 92؛ كنز العمال، روایت 11205.
یكى از ابتكارات مرحوم شهید مطهرى، طرح بحث «دفاع از حقوق انسانیت» است. این مسأله نیز از فروعات جهاد و دفاع بوده و معمولا در كتابهاى فقهى به این صورت مطرح نشده است. ما نه تنها موظف به دفاع از حقوق مسلمانان كشور خویش هستیم، بلكه باید از مسلمانان دیگر كشورها نیز حمایت كنیم. آنان نیز مسلمان، پیرو حقیقت و خداپرست هستند و اهانت و تجاوز به آنان به منزله تجاوز به ما است. آنگاه مرحوم آیتالله مطهرى عبارتى از كتاب «مسالك الافهام» نقل مىكند. این كتاب كه نوشته شهید ثانى است، شرح كتاب «شرایع الاسلام» نوشته مرحوم محقق حِلّى مىباشد. شهید ثانى مىفرماید: و لا یختص بمن قصدوه مِن المسلمین بل یجب على مَن عَلِمَ بالحال النهوضُ اذا لم یعلم قدرة المقصودین على المقاومة(1)= دفاع و دفع تجاوز تنها مخصوص كسانى كه مورد حمله دشمن قرار گرفتهاند، نیست، بلكه بر مسلمانان دیگر كه از وضعیتِ آنان اطلاع پیدا كردهاند نیز واجب است كه قیام كنند؛ البته این حكم در زمانى است كه شخص نمىداند افرادى كه مورد حمله قرار گرفتهاند قدرت مقاومت دارند یا نه.
اگر ما مسلمانان كه در كشور ایران زندگى مىكنیم، شنیدیم كه عدهاى از كفار و دشمنان در منطقهاى دیگر از كره زمین به مسلمانان حملهور شدهاند، بر ما واجب است كه از آن مسلمانان دفاع كنیم. البته چنانچه خود آنان قدرت مقاومت و دفع تجاوز را دارند، دفاع و قیام به دفع تجاوز، بر مسلمانان دیگر واجب نیست؛ اما اگر ندانیم كه آیا آنان مىتوانند از خود دفاع كنند یا نه، یا بدانیم كه آنان قدرت دفاع ندارند، در این حالت بر همه مسلمانان واجب است به كمك آنان شتافته، هجوم دشمنان اسلام را دفع نمایند.
حدود سى سال پیش مرحوم مطهرى فریاد مىزد كه بر همگان دفاع از حقوق فلسطینىها واجب است؛ چرا كه این مظلومان و ستم كشیدگان از قدرت دفاعى برخوردار نیستند. البته مقاومت جوانان و نوجوانان فلسطین اعجاب تاریخ را برانگیخت. آنان با همتى مردانه و با تمام توان خویش و با سنگ، به جنگ تانكها و سلاحهاى پیشرفته مىروند. این سخن افسانه نیست. فیلمهاى متعددى از این وقایع در تلویزیون به نمایش گذاشته شده است. آنان با دست خالى و مشتى سنگ اسراییلىها را وادار به فرار مىكنند. آنان با همه وجود از هستى، دین و شرف خویش دفاع مىكنند، ولى به هر حال، توانایى مبارزه با شیطان بزرگ و سایر شیاطین را
1. زین الدین على العاملى (شهید ثانى)، مسالك الأفهام فى شرح شرایع الاسلام، (قم: بصیرتى، بىتا)، ج 1، ص 148.
ندارند. در این وضعیت كه مظلومان فلسطین قدرت دفاع از خویش را ندارند، بر همه مسلمانان واجب است به كمك آنان شتافته، آنان را در دفاع از سرزمین و حیثیت خویش یارى رسانند.
در این حال، عدهاى نادان و مغرض این سخن عوامفریب را در روزنامهها و مجامع عمومى مطرح مىسازند كه: ما دچار مشكلات داخلى هستیم و حمله اسراییل به فلسطینىها به ما مربوط نیست و چرا براى آنان پول بفرستیم؟! درباره اینان باید گفت، این عده، از تعالیم اسلام آگاهى ندارند و نمىدانند كه حمایت از مسلمانان مظلوم در هر نقطه از دنیا یك واجب تخلفناپذیر است. این امر نه تنها بر مردان واجب است بلكه زنان نیز داراى وظیفه هستند. مرحوم مطهرى هم در آن زمان با چنین افرادى مواجه بود و سرانجام نیز به دست همین نااهلان به شهادت رسید. او در طرح مباحث خویش كمتر عبارت فقها و علما را نقل مىكرد، ولى در اینجا، عبارتى عربى را به عنوان مصداق و شاهد بیان مىكند، و این امر نشاندهنده مظلومیت و غربت آن بزرگوار است. به عبارت دیگر، او در موقعیتى بود كه لازم مىدانست براى تأیید سخن خود از سخنان علماى دیگر شاهد بیاورد. از این رو عبارتى را از مسالك الافهام بیان مىكند.
به نظر بنده شهید مطهرى با طرح بحث «دفاع از حقوق انسانیت» نوآورى خاصى را در باب جهاد و دفاع مطرح ساخت. تأكید مىكنم كه نوآورى به معناى بدعتگذارى نیست، بلكه به معناى كشف حقایقى از دین است كه قبلا مورد توجه قرار نگرفته است. شهید مطهرى مىگوید، جنگهاى اسلامى به انگیزه دفاع است، ولى دفاع داراى مفهومى وسیع و پردامنه است و یكى از مصادیق آن دفاع از حقوق انسانیت است.
ممكن است عدهاى تصور كنند كه منظور از «حقوق انسانیت» همان «حقوق بشر» است كه در «اعلامیه جهانى حقوق بشر» آمده است؛ اعلامیهاى كه برخى مواد آن با اسلام سازگار نیست. باید تأكید كنیم كه چنین تصورى نادرست است و منظور شهید مطهرى از «حقوق انسانیت»، خداپرستى و توحید است. یكى از بزرگترین حقوق انسانها یگانهپرستى است. آنان در هر گوشهاى از این دنیا كه باشند حق دارند خدا را شناخته و او را پرستش كنند. اگر كسى مانع این كار شود، به حقوق بشریت تجاوز كرده و «صدّ عن سبیل الله»(1) نموده و مانع
1. یَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتال فِیهِ قُلْ قِتالٌ فِیهِ كَبِیرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ... (بقره، 217)= از تو در باره كارزار در ماه حرام مىپرسند. بگو: كارزار در آن، گناهى بزرگ و بازداشتن از راه خدا و كفر ورزیدن به او و بازداشتن از مسجد الحرام، و بیرون راندن اهل آن از آنجا، نزد خدا گناهى بزرگتر، و فتنه (شرك) از كشتار بزرگتر است... .
برخى آیات دیگر در باره «صدّ عن سبیل الله» (بازداشتن از راه خدا) از این قرار است: نساء (4)، 167؛ توبه (9)، 9 و 34؛ نحل (16)، 88؛ محمد (47)، 1 و 34؛ مجادله (58)، 16؛ منافقون (63)، 2؛ آل عمران (3)، 99؛ انفال (8) 34 و 47؛ هود (11)، 19 و ابراهیم (14)، 3.
شناخت حقیقت شده است. او مانع گرایش مردم به دین اسلام شده و آنان را از رسیدن به یكى از مهمترین حقوق اجتماعىشان محروم ساخته است. كسانى كه با راههاى مرموز حقیقت را بر مردم مشتبه ساخته، آنان را به انحراف مىكشانند، «صدّ عن سبیل الله» كرده و بزرگترین خیانت را به بشریت روا مىدارند. همانگونه كه قرآن مىفرماید، این گونه خیانتها از آدمكشى بدتر است؛ چه این كه آدمكشى باعث محروم ساختن فردى از زندگى چند روزه دنیا است، ولى آنان كه مردم را از پیروى دین حق باز مىدارند باعث ابتلاى انسانها به عذاب ابدى مىشوند. آیا ابتلا به عذاب ابدى و محروم ساختن از نعمتهاى ابدى بهشت بدتر است یا محروم كردن فردى از زندگى چند روزه در این دنیا و ناكامى از خوردن چند كیلو نان و برنج؟!
از این رو یكى از بزرگترین حقوقى كه باید از آن دفاع كرد «حقوق انسانیت» و تلاش براى شناساندن راه حق است. به فرمایش شهید مطهرى، یكى از حقوق بشریت، حق توحید است. این سخن ایشان، در كتب فقهى ما بدین صورت مطرح نشده است. البته روح این مطلب در كلام فقها یافت مىشود، اما طرح این بحث همراه با بیان منطقى، قوى و شیوا از ابتكارات استاد شهید مطهرى(رحمه الله) است.
به اعتقاد شهید مطهرى، یكى از حقوق انسانى كه دفاع از آن لازم است، امر به معروف و نهى از منكر مىباشد. امر به معروف به معناى دفاع از حق انسانیت است. همه انسانها حق دارند در یك جامعه سالم و شایسته زندگى كنند و ترك امر به معروف و نهى از منكر موجب تباهى تدریجى جامعه مىگردد. بنابراین، براى آن كه انسانها از داشتن یك جامعه سالم و شایسته محروم نگردند، باید امر به معروف و نهى از منكر كرد و با كسانى كه مانع امر به معروف و نهى از منكر مىشوند جهاد نمود. جهاد حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) بر همین اساس تبیین مىشود؛(1)
1. امام حسین(علیه السلام) در وصیتنامه خویش به برادرش محمد حنفیه مىفرماید: وَ إنّى لَمْ أَخرُجْ أشِراً وَ لا بَطِراً و لا مُفسِداً و لا ظالماً وَ إنّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصلاحِ فى اُمَّةِ جَدّى(صلى الله علیه وآله) اُریدُ أنْ آمُرَ بِالمَعروفِ و أَنهى عَنِ المُنكَرِ و أَسیرَ بِسیرَةِ جدّى وَ أبى عَلىِّ بنِ أبىطالِب (محمد صادق نجمى، سخنان حسین بن على(علیهما السلام)، ص 36، از مقتل خوارزمى، ج 1، ص 188 و مقتل عوالم، ص 54)؛ = و من نه از روى خودخواهى و یا براى خوشگذرانى و نه براى فساد و ستمگرى از مدینه خارج نشدهام، بلكه هدف من اصلاح مفاسد امت جدّم رسول خدا(صلى الله علیه وآله) است و اراده امر به معروف و نهى از منكر دارم و مىخواهم به روش جدم رسول خدا(صلى الله علیه وآله)و پدرم على بن ابىطالب(علیه السلام) عمل كنم.
چه این كه در آن زمان زمینه امر به معروف و نهى از منكر فراهم نبود و بدتر از آن، وضعیت به گونهاى بود كه منكر، معروف بود و معروف منكر تلقى مىشد! سبحان الله! حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) چنین روزگارى را پیشبینى كرده بود: وَ إنَّهُ سَیَأْتى عَلَیكُمْ مِنْ بَعدى زمانٌ لَیْسَ فیهِ شَىءٌ أخْفى مِنَ الحَقِّ وَ لا أَظهَرَ مِنَ الباطِلِ... وَ لا فى البِلادِ شَىءٌ أَنكَرَ مِنَ المَعروفِ وَ لا أَعرَفَ مِنَ المُنكَر(1)= همانا پس از من روزگارى بر شما فرا خواهد رسید كه چیزى پنهانتر از حق، و آشكارتر از باطل نیست.... در شهرها چیزى ناشناختهتر از معروف، و رایجتر از منكر نیست!
امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرماید، روزگارى خواهد آمد كه هیچ چیز زشتتر از معروف و كار خوب نیست! كار خوب و معروف، كارى ناپسند و زشت تلقى مىشود و انجام منكرات و گناهان مایه افتخار است! در آن زمان، امر به معروف فضولى در كار مردم شمرده مىشود! در آن روزگار، اقامه دین و اجراى احكام اسلامى از زشتترین كارها و به عنوان واپسگرایى و ارتجاع معرفى مىشود!!
استاد شهید مطهرى مبارزه با این گرایشها را دفاع از حق انسانیت مىداند. «معروف» یك اصطلاح قرآنى و به معناى «كار نیك» است. انسانها حق دارند در جامعهاى زندگى كنند كه معروف را معروف ببینند و كار نیك و آنچه خدا مىپسندد در جامعه رواج داشته باشد. نیز انسانها حق دارند در جامعهاى زندگى كنند كه منكرات، یعنى آنچه شیطان مىپسندد، در آن جامعه متروك، منفور و مطرود باشد، نه آن كه از بودجه و بیتالمال مسلمین براى ترویج منكرات صرف شود و عدهاى از اهل منكر مورد تشویق قرار گیرند و به آنان جایزه داده شود!! اگر عدهاى معروف را ترك كنند و یا مانع از امر به معروف و نهى از منكر شوند حق انسانیت را تضییع كردهاند و جهاد با اینان یكى از موارد جهاد واجب در قانون اسلام است. این سخن یكى از نكاتى است كه شهید مطهرى در همان آغاز انقلاب فرمود و زمینه شهادت خویش را فراهم ساخت.
1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 147.
نكته دیگرى كه مىتوان بر مطلب فوق افزود و ما پیشتر، از آن یاد كردیم مسأله «دفاع از حق الله» است. بر اساس فرمایشات حضرت امام سجاد(علیه السلام) در «رساله حقوق» و نیز فرمایشات حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)در «نهجالبلاغه» تمام حقوق مشروع انسانها فرع حق خدا است. اولین حقى كه رعایت آن بر هر انسانى واجب است حق الله است و آن حق این است كه خدا بر بندگانش حق دارد كه او را پرستش و اطاعت كنند. اگر حق خدا در جامعهاى متروك و یا مورد آسیب قرار گرفت دفاع از آن بر همه انسانهاى حقجو، حقشناس و حقپرست واجب است.
امید است كه خداى متعال توفیق شناخت بیشتر حقایق و عمل به آن را به همه ما عنایت فرماید و بتوانیم راه شهداى عزیزمان همچون شهید مطهرى را ادامه دهیم. همچنین از خداوند مسألت داریم كه افتخار شهادت در راه حق و حقیقت را به ما عنایت فرماید.
موضوع بحث «حقوق متقابل مردم و دولت اسلامى» بود. یكى از وظایف دولت اسلامى دفاع از اسلام و مسلمین است. همانطور كه پیشتر گذشت، اصل مسأله دفاع امرى فطرى بوده و همه عقلاى عالَم آن را قبول دارند. دولتى را سراغ نداریم كه وظیفه خویش را دفاع از مردم و كشورش نداند؛ ولى مسأله دفاع در اسلام نسبت به سایر نظامها تفاوتهایى دارد؛ تفاوتهایى از نظر وسعت وضیق مصادیق آن، روشها و كیفیت عملكرد.
به طور كلى «دفاع» در مقابل متجاوز صورت مىپذیرد و «متجاوز» كسى است كه حق دیگرى را رعایت نكرده و نسبت به دیگران ستم روا دارد. البته اینكه «حقوق انسانها» چیست، مسألهاى است كه نظامهاى ارزشى مختلف در آن اختلاف نظر دارند، اما همه آنها در لزوم دفاع از جان و مال افراد جامعه خویش و دفع تعرض دشمنان متفق القول هستند.
به طور طبیعى، امر دفاع به تنهایى از عهده یكایك افراد جامعه بر نمىآید، بلكه نیازمند سازماندهى و مدیریت دولت، اعم از دولت اسلامى و یا دولت غیراسلامى است.
در برخى نظامهاى ارزشى، مانند نظام لیبرال دمكراسى و كلیه نظامهایى كه مبتنى بر گرایشهاى اومانیستى است، مسایل عقیدتى، دینى و مذهبى، مسایلى فردى و شخصى تلقى مىشود و در نزد آنان «تجاوز» به این گونه امور، معنا و مفهوم روشنى ندارد. هر گاه مسأله «تجاوز به دین» مطرح شود، حداكثر چیزى كه آنان تصور مىكنند، خراب شدن كلیسا است و بیش از این، تجاوز به دین تلقى نمىشود و اساساً مسأله دین جنبه تعارف و تشریفات دارد! ولى بر عكس در اسلام، دفاع از مقدسات دینى، از دفاع از جان و مال نیز واجبتر است. خطر حمله و تجاوز دشمن به دین مردم، از خطر تجاوز به مال، جان، عِرض و ناموسْ بالاتر است. باید براى حفظ مقدسات و ارزشهاى دینى جانها فدا شود.
هر گاه از تجاوز دشمن به دین و مقدسات و ارزشهاى معنوى سخن مىگوییم، عدهاى آن را با تجاوز نظامى و حمله با بمب و موشك یكسان مىدانند، ولى در اسلام، هم «مفهوم تجاوز» وسیعتر از تجاوز نظامى است و هم «مفهوم دفاع» داراى گستره بیشترى است. هر نوع نقشه و توطئهاى كه از ناحیه دشمنان اسلام به منظور تضعیف دین مردم و از بین بردن ارزشها و مقدسات انجام گیرد و یا امورى كه باعث رواج بدعتها گردد، مصداق تجاوز است و بنابراین، در مقابل آن دفاع واجب خواهد بود. با نگاهى به فرهنگ اسلامى و نظام ارزشى اسلام این امر به روشنى قابل فهم است. از این رو، لازم است مسؤولین دولتهاى اسلامى مرعوب نظامهاى ارزشى الحادى كه حاكم بر جهان است نشوند. آنچه در «اعلامیه جهانى حقوق بشر» و مانند آن آمده است، وحى مُنزَل نیست. این سند كه به وسیله چند نفر و بر اساس اغراض سیاسى به نگارش درآمده، نمىتواند ناسخ ادیان الهى، قرآن كریم و سایر كتابهاى آسمانى گردد. ما باید «حقوق انسانها» را بر اساس مبانى دینى خودمان، و نه بر اساس اعلامیه جهانى حقوق بشر یا منشور سازمان ملل، تبیین و تحلیل كنیم. اصولا وضعیت كنونى جهان حاضر به گونهاى است كه هیچ كدام از مواد اعلامیه جهانى حقوق بشر یا منشور سازمان ملل اجرا نمىشود. متولیان این مراكز بینالمللى به دروغ ادعاى حمایت از حقوق بشر دارند و هر روز بىشرمانه ادعاهاى خویش را تكرار مىكنند. آنان خود، حتى بر اساس تعریف خودشان از حقوق بشر، بزرگترین متجاوزان به حقوق انسانها مىباشند. بر مردم دنیا مخفى نیست كه سران قدرتهاى جهانى بزرگترین دشمنان انسانیت و بزرگترین متجاوزان به حقوق بشر هستند.
توجه به این نكته ضرورى است كه «حقوق انسانها» تنها آن چیزى نیست كه در چند دهه پیش به وسیله عدّهاى و در ضمن یك متن به نام «اعلامیه جهانى حقوق بشر» به نگارش درآمده است. خیال نكنیم آنچه آنان گفتهاند وحى منزَل است! ما باید در پى آیات قرآن كریم كه از طرف خداوند نازل شده و نیز سخنان پیامبر اسلام و ائمه اطهار(علیهم السلام)در باره «حقوق انسان» باشیم و از آن حمایت كرده، در راه احیاى آن تلاش كنیم. در مباحث گذشته به بیان قرآن كریم و سنّت متواتر پیغمبر اكرم و ائمه اطهار(علیهم السلام) در این زمینه اشاره شد. علاوه بر آن، رفتار عملى پیشوایان اسلام بهترین مرجع براى تعیین مصادیق حقوق انسانها است. مسلمانان و
متصدیان امور اجتماعى و دولتهاى اسلامى باید در دفاع از این حقوق تلاش كنند. امروزه توطئهها و شبههافكنىهاى گوناگونى از سوى دشمنان خارجى و نیز از سوى ایادى داخلى آنان از طریق روزنامهها، مجلات، كتابها و سایر رسانهها براى تضعیف شعایر اسلامى انجام مىگیرد. با این وجود، مردم ما نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) وفادارتر شده و در احیاى شعایر اسلامى مصممتر مىشوند؛ براى مثال، دو ماه محرم و صفر را به نام حضرت سیدالشهدا و اهلبیت(علیهم السلام) عزادارى مىكنند و در ایام سال نو (1381) كه با ماه محرم مصادف شده بود، به احترام سیدالشهدا از شادىهاى خویش صرفنظر كرده مراسم عزادارى را به صورت باشكوه برگزار كردند. شاید این عملكرد مردم مسلمان و پرافتخار ایران در تاریخ ما كمنظیر باشد. از خدا مىخواهیم كه پاداشهاى مادى و معنوى را به این ملت شریف و عاشق اهلبیت(علیهم السلام) ارزانى دارد.
یكى از نمونههاى عالى دفاع، قیام امام حسین(علیه السلام) و حادثه عاشورا است. همیشه این سؤال مطرح بوده كه چرا امام حسین(علیه السلام) قیام كرد؟ چرا خاندان اهل بیت(علیهم السلام) تا آخرین فردشان به شهادت رسیدند و حتى طفل شیرخوار نیز شربت شهادت نوشید؟ این گونه پرسشها همواره مورد بحث و گفتگو بوده است. سخنرانان و نویسندگان بسیارى در این باره سخنرانى و قلمفرسایى كردهاند. با این وجود، آن گونه كه شایسته است هنوز حق مسأله ادا نشده است و به خصوص براى نسل جوان و نوجوان ما با ابهاماتى همراه است. این عزیزان دقیقاً نمىدانند چرا حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) قیام كرد و چرا مىبایست تا این اندازه فداكارى كند. در این میان عدّهاى نیز كه از نظر معارف دینى ضعیف هستند شبههافكنى مىكنند و عدّهاى دیگر نیز كه از بیرون مرزهاى كشور دستور مىگیرند در پى تضعیف باورهاى دینى مردم هستند. بر اساس برخى از این شبههها، در برخى محافل شیعه، كه البته در ایران بسیار نادر است، به سخنرانى اكتفا كرده از عزادارى و ذكر مصیبت خوددارى مىكنند! عدهاى از گویندگان ایرانى ـ كه من از ذكر نام آنان عار دارم ـ به كشورهاى خارجى مثل انگلستان رفته و در این زمینه تبلیغات سویى به راه انداختهاند. بر اساس توصیه و تحلیلهاى آنان بعضى از شیعیان، مجالس عزادارى خویش را سیاهپوش نمىكنند!
برخى براى جوانان شیعه اینگونه وانمود كردهاند كه این عزادارىها موهوم، دروغ و بى معنا است! برخى جراید داخلى نیز از روى جهالت و نادانى، بازگوكننده همان مطالب هستند. البته بعید است گفته این گروه، از روى نادانى و جهل باشد، بلكه سخن آنان از روى غرضورزى و دشمنى است؛ آیا مىتوان گفت فلسفه قیام امام حسین(علیه السلام) براى آنان مجهول مانده است، در حالى كه حیات و بقاى این سرزمین به نام حضرت سیدالشهدا است؟!
در این عصر ما با نسلى نوخاسته روبهرو هستیم كه معارف دینى خویش را از رسانههاى عمومى به دست مىآورد. از این رو رسانههاى جمعى در بیان حقایق اسلام نقش مهمى دارند. از این طریق، معارف دینى و عاشورایى باید در عمق جان جوانان ما نفوذ كند و آنان با تمام وجود دریابند علت قیام سیدالشهدا(علیه السلام) و فلسفه عزادارى چیست و چرا باید راه حسین(علیه السلام) را ادامه داد و در زمان كنونى چگونه راه آن حضرت ادامه مىیابد. قیام سیدالشهدا(علیه السلام) مسألهاى ساده نیست. این امر با اساس حیات ما و انقلابمان سر و كار دارد. به هر حال، همیشه دست شیاطین در كار بوده تا حقایق اسلام را تحریف كنند و آن را وارونه جلوه دهند. آنان در پى تضعیف باورها و ارزشهاى دینى هستند. اینگونه عملكردها در طول تاریخ وجود داشته و تا شیطان زنده است این مسایل وجود خواهد داشت: قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ. إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصِین(1)= شیطان گفت: پس به عزّت تو سوگند! كه همگى را جدّاً از راه به در مىبرم، مگر آن بندگان پاكدل تو را.
شیطان قسم یاد كرده تا آنجا كه توان دارد تمام بنى آدم را گمراه سازد و روز به روز نیز راههاى بیشترى را پیدا مىكند و بر تجربههایش افزوده مىشود. ما نمىتوانیم روزى را توقع داشته باشیم كه شیاطین از جامعه ما محو شود و انحرافات فكرى وجود نداشته باشد؛ ولى از انسانهاى متدین و عاشق حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)انتظار داریم براى روشن شدن حقایق اسلام اهتمام بیشترى داشته باشند و با نگارش مقالات، كتب و برپایى مجالس سخنرانى، جوانان ما را از تأثیرات سوء شیاطین حفظ كنند.
در تبیین قیام حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) باید بگوییم كه قیام آن حضرت در واقع، نوعى دفاع و جهاد دفاعى شمرده مىشود. همانطور كه پیشتر گذشت آنچه از واژه «تجاوز» به ذهن متبادر مىشود «تجاوز نظامى» و حمله با سلاحهاى متعارف است و متقابلا منظور از «دفاع»،
1. ص (38)، 82ـ83.
عملكرد متقابل و مناسب در برابر یك تجاوز نظامى است. اما چنانكه اشاره كردیم، باید توجه داشت كه مفهوم «تجاوز» و «دفاع» داراى گستره و وسعت بیشترى است.
در زمان آن حضرت، كسانى در مصدر حكومت بودند كه گرچه در ظاهر نام اسلام و حكومت اسلامى را یدك مىكشیدند، اما حكومت آنها در واقع «دولت كفر» و «دولت نفاق» بود كه قلباً تمایلى به اجراى احكام اسلامى نداشت. بنىامیه كه به نام اسلام حكومت مىكردند و خود را خلیفه مسلمین و جانشین پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىدانستند، در باطن نه اعتقادى به باورهاى اسلامى و نه دغدغهاى براى اجراى احكام اسلامى داشتند. بنابراین چنین دولتى تنها اسمى از اسلام داشت، ولى واقع آن، چیزى جز كفر و نفاق نبود. با این وجود، عموم مردمِ آن زمان از این امر بىاطلاع بوده و فریب تبلیغات دولتِ به ظاهر اسلامىِ دستگاه بنى امیه را خورده بودند. در چنین وضعیتى قیام علیه دستگاه بنى امیه در نزد مردم به عنوان قیام علیه دولت اسلامى و عملى غیرجایز و حرام تلقى مىشد! امام حسین(علیه السلام) كه حدود بیست سال در شهر مدینه مىزیست، نتوانست مردم شهر خویش را كه پاى منبر پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)بزرگ شده بودند قانع سازد تا آنان در مقابل دولت غیر اسلامى بنى امیه قیام و از دین و ارزشهاى اسلامى دفاع كنند! آن حضرت بیست سال زحمت كشید كه ده سال آن در زمان حیات امام حسن(علیه السلام) و ده سال دیگر پس از شهادت آن حضرت بود. این فعالیتها كه به صورت تدریجى و آرام آرام صورت پذیرفت تنها تعداد كمى از مردم مسلمان كشورهاى اسلامى را آگاه ساخت. سخن امام حسین(علیه السلام) این بود كه مسلمانان نباید در مقابل قدرت شیطانى كه در شام به وجود آمده آرام بنشینند؛ چه این كه این دولت، اسلام را به بازى گرفته و در صدد احیاى احكام اسلامى نیست. به هر حال مردم به تدریج متوجه رفتار سوء و عملكرد غیراسلامى دستگاه بنىامیه شده و دریافتند آنان اساساً با اسلام بیگانه هستند.
پس از مرگ معاویه، فرزندش یزید، شخصیت رسوایى كه مردم از وضعیت او اطلاع داشتند، روى كار آمد. در این زمان زمینه تبلیغات علنى امام حسین(علیه السلام) فراهم گشت و آن حضرت سخنان خویش را صاف و صریح با مردم در میان گذاشت و مردم را از بیعت با این فرد فاسد بر حذر داشت. تا آن زمان، حتى افرادى كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) را با چشم خود دیده بودند و از تربیتشدگان آن حضرت محسوب مىشدند، باور نمىكردند كه این دستگاه، حكومتى ضداسلامى است. آنان تصور مىكردند همانگونه كه در گذشته عدهاى به نام «خلفاى
راشدین» جاى پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نشسته و حكومت كردند، امروزه نیز معاویه و یزید بر آن مسند تكیه زده و به عنوان خلیفه مسلمین حكومت مىكنند! غافل از آن كه در پس پرده چه نقشههایى براى نابودى اسلام كشیده شده است. در این حال بود كه امام حسین(علیه السلام) قیام كرد و از این رو، قیام آن بزرگوار قیامى دفاعى محسوب مىشود.
در دو سه سال اخیر، عدّهاى از افراد نادان مسألهاى را مطرح ساختهاند كه سرآغاز آن به حدود سه دهه پیش بازمىگردد. به اعتقاد این عدّه، امام حسین(علیه السلام) قصد مبارزه با دستگاه بنىامیه و قیام بر ضدّ آنها را نداشت، اما سیر طبیعى حوادث طورى رقم خورد كه سرانجام توسط دشمن محاصره گردید و به شهادت رسید. بنابراین مبارزه و دفاع حضرت در راستاى حفظ جان خویش بود! و چون توانایى نداشت مغلوب دشمن گردید!
امروزه كسانى حركت امام حسین(علیه السلام) و مخالفتش با دستگاه بنى امیه را مخالفتى قومى، نژادى و قبیلهاى وانمود مىكنند! به اعتقاد ایشان، بنى امیه از ابتدا با بنى هاشم بر سر ریاست بر عرب، ریاست بر خانه خدا و كسب ارزشهاى قومى عرب اختلاف داشتند! وقتى پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به رسالت مبعوث گشت، از سوى بنى امیه و سایر طوایف قریش تحت فشار قرار گرفت و حتى محاصره اقتصادى مسلمانان در «شِعب ابى طالب» به دلیل اختلافات قومى بود! بر اثر آزار و اذیت مشركین قریش، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به همراه عدهاى از مسلمانان به مدینه مهاجرت كردند. در آنجا كار اسلام رونق گرفت و جمعیت مسلمانان رو به فزونى گذاشت. در نهایتْ مسلمانان به دلیل آزار و اذیتهاى قریش در صدد انتقام برآمدند و پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در جنگ بدر درصدد انتقام از قریش بود! در آن جنگ با این كه عِدّه و عُدّه مسلمانان بسیار كمتر از مشركین قریش بود، كفار شكست خورده و سران قریش به قتل رسیدند.
به اعتقاد این افراد، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) پس از قدرت گرفتن در مدینه، از خود رفتار خشونتآمیزى نشان داد!! در واقع، اینان مىخواهند تلویحاً رفتار پیامبر اسلام را تخطئه كنند و بگویند اساساً هیچ نوع خشونتى صحیح نیست! آنان مىگویند رفتار خشونتآمیز پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و قتل سران قریش در جنگ بدر، خشونت متقابل دیگرى را در پى داشت!! خشونت بنىامیه در كربلا نتیجه طبیعى و عكس العملِ خشونت اول در جنگ بدر است! بنى امیه در
كربلا زهر خویش را ریخته و فرزندان پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) را در مقابل خشونت او در جنگ بدر، به قتل رساندند! اگر پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)در جنگ بدر اعمال خشونت نكرده بود بنى امیه نیز در كربلا دست به اعمال خشونت نمىزدند!! به اعتقاد این عدّه حادثه كربلا واكنشى خشونتآمیز در مقابل خشونتى بود كه قبلا از جانب پیامبر(صلى الله علیه وآله) اِعمال شده بود! درسى كه آنان از این سرگذشت تاریخى مىگیرند این است كه هیچ گاه نباید اِعمال خشونت نمود و باید از این اشتباه تاریخى پرهیز كرد! البته آنان به طور صریح از «اشتباه» سخن نمىگویند، ولى تلویحاً همین معنا را بیان مىكنند. به اعتقاد آنان ما نباید مرتكب اشتباه(!!) پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)شویم، چه این كه در نتیجه آن با فرزندانمان رفتار خشونتآمیز خواهد شد! تنها باید از صلح، صفا، لبخند و گفتگو سخن گفت و مشكلات را از همین طرقْ حل و فصل كرد؛ و گرنه هر گاه پاى خشونت ونظیر رفتار پیامبر در میان باشد، عكسالعمل آن رفتارى خشونتآمیز خواهد بود!
عدهاى از شیاطین در روزنامهها، مجلات و سایر رسانهها ـ كه بسیارى از آنها با سوبسید بیتالمال مسلمین و خونبهاى شهدا اداره مىشود ـ این مطلب را عنوان مىسازند كه، خون با خون شسته نمىشود؛ و هرگاه مورد اعتراض قرار مىگیرند فریاد برمىآورند كه آزادى نیست! و جامعه مدنى به خطر افتاده است!
این سخنان نشان مىدهد كه این افراد اصلا امام حسین(علیه السلام) و فلسفه قیام و شهادت آن حضرت را نشناختهاند. آنان در صدد تحریف حقایق هستند تا انگیزه قیام آن بزرگوار روشن نشود. از نظر آنان، تنها ارزشى كه امام حسین(علیه السلام) آن را آفرید عدم تسلیم در مقابل زور و در نهایت كشته شدن آن حضرت است، و گرنه كارش نادرست بود! او مىبایست با یزید گفتگو مىكرد و به او لبخند مىزد! آنها مىبایست به گونهاى كشور اسلامى را بین خود تقسیم و تا آخر با یكدیگر دوستانه رفتار مىكردند!! براى مثال، یكى رئیس جمهور و دیگرى نخستوزیر مىشد! و همانند احزاب در این عصر، با یكدیگر ائتلاف كرده و كشور اسلامى را اداره مىكردند! اختلافات آنها هرچه هم زیاد بود، نباید جنگ مىكردند! چه این كه جنگ و ستیز نشانه عقبافتادگى، بىفرهنگى و عدم تمدن است. اگر حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)با جناب(!) یزید نشست و گفتگو(!) داشت و به روى یكدیگر لبخند مىزدند این همه خونریزى نمىشد!
آنان از این سخنان نتیجه مىگیرند كه فرهنگ آن روز فرهنگ خشونت بود، ولى امروزه فرهنگ تولرانس و تساهل و تسامح بر بشریت حاكم است! ما باید متمدن شویم و دوستانه با
یكدیگر مذاكره كرده، مسایل خویش را حل كنیم همان گونه كه برخى رهبران فلسطینى با اسراییل مذاكره كرده و با گفتگو مسایلشان را حل كردند! و دیگر نه خونریزى در میان است و نه تجاوز به زنها و بچهها! نه كلیساها محاصره مىشود و نه مسجدالاقصى خراب مىگردد!! چرا؟! چون این زمانه، دوران تساهل و تسامح است! بشر متمدن آموخته كه چگونه از راه گفتگو مسایل خود را حل و فصل كند و از تجاوز و خونریزى پرهیز نماید!! بنابراین، ما نیز باید همانند فلسطینیان كه با اسراییل مذاكره كردند، با آمریكا وارد مذاكره و گفتگو شویم تا تمام مسایلمان حل گردد!! این كجاندیشان مىگویند، از این كه خون امام حسین(علیه السلام)را به ناحق بر زمین ریختند دلمان مىسوزد، ولى این همه گریهها، سینه زدنها و زنجیر زدنها براى چیست؟!!
طبیعى است كسانى كه چنین تفسیرى از قیام امام حسین(علیه السلام) ارائه مىدهند، نتیجه كارشان چیزى جز مسخ حقایق دین نخواهد بود. اینان همان شیاطین انسى و منافقینى هستند كه قرآن كریم در باره آنان هشدار داده است و خطر آنان براى جامعه اسلامى از كفار و مشركان بیشتر است.
ما باید اسلام را نه بر اساس دلخواه و ذوق و سلیقه خود، بلكه آن گونه كه پیامبر اكرم و ائمه اطهار(علیهم السلام) تفسیر كردهاند، بشناسیم. مسأله اساسى در قیام حضرت سیدالشهدا آن است كه در روزگار آن حضرت، عدهاى با انگیزه دنیاپرستى، شهوترانى، توسعهطلبى، كشورگشایى و قدرتطلبى در پى سوء استفاده از مفاهیم اسلامى بودند. در پس نام خلافت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، آنان به واقع، فقط به دنبال حكومت كردن و تسلط بر جان و مال و عِرض مردم بودند. بنىامیه هیچ دغدغهاى نسبت به اجراى احكام اسلامى نداشتند، بلكه به عكس، اساساً ناراحتى آنان از اجراى دستورات و تعالیم اسلام بود. آنان كه در فریبكارى بسیار سرآمد بودند، خوب مىدانستند چگونه با مردم سخن بگویند و آنان را فریب دهند. با همین روش، سالهاى متمادى به نام «خلافت اسلامى» بر مردم حكومت كردند و بخش مهمّى از سرزمین پهناور كشور اسلامى را در اختیار داشتند. پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، عدهاى به دلیل دنیاپرستى و حقد و حسد نسبت به پیامبر اسلام و خاندان رسالت، در صدد نابودى ارزشهاى دینى برآمدند: أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْكاً عَظِیما(1)= بلكه به مردم، براى آنچه خدا از فضل خویش به آنان عطا كرده رشك مىورزند؛ در حقیقت، ما به خاندان ابراهیم كتاب و حكمت دادیم، و به آنان مُلكى بزرگ بخشیدیم.
1. نساء (4)، 54.
در تاریخ آمده است كه در مجلسى مغیره و معاویه با یكدیگر گفتگو مىكردند. در این هنگام صداى اذان بلند شد. وقتى مؤذن به نام پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) رسید و گفت: اشهد اَنّ محمداً رسول الله؛ آثار خشم و غضب در چهره معاویه ظاهر شد به گونهاى كه رگهاى گردنش از خون پر شد. او در حالى كه بسیار عصبانى بود خطاب به مغیره گفت: ببین اینان (پیامبر و خاندان رسالت) كار خود را به جایى رساندهاند كه نام خویش را در كنار اسم خدا قرار دادهاند؛ من باید این وضعیت را از بین ببرم!(1)
آرى! فردى كه به عنوان خلیفه رسول خدا حكومت مىكند، هرگاه در اذان نام رسول الله(صلى الله علیه وآله) را مىشنود ناراحت مىشود و در صدد نابودى آن است!
در تاریخ آمده كه جناب(!) یزید در حضور عدهاى سخن كفرآمیزى بر زبان جارى ساخت (عدهاى مىگویند خشونت بد است و نباید بگوییم: یزید ملعون! باید گفت: جناب یزید در مجلسى فرمودند!!) و چنین گفت: لَعِبَتْ هاشِمُ بِالمُلْكِ فَلاخَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحىٌ نَزَل= بنىهاشم با سلطنت بازى كردند (و اكنون سلطنت در اختیار ما است) و هیچ گونه خبر یا وحى آسمانى نازل نشده است!
آرى، این یزید است كه بر مسند جانشینى پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نشسته و در حال مستى این سخن كفرآمیز را بر زبان جارى مىسازد.(2) او در زمان حكومت خویش آشكارا به فسق و كفر و فساد
1. مسعودى در كتاب مروج الذهب و ابن ابىالحدید در شرح نهجالبلاغه نقل كردهاند كه: «مُطرف بن مغیره گفت: من با پدرم در شام مهمان معاویه بودیم و پدرم در دربار معاویه، زیاد تردّد مىكرد و او را ثنا مىگفت! شبى از شبها پدرم از نزد معاویه برگشت، ولى زیاد اندوهگین و ناراحت بود. من سبب آن را پرسیدم. گفت: این مرد، یعنى معاویه، مردى بسیار بد بلكه پلیدترین مردم روزگار است. گفتم مگر چه شده؟! گفت: من به معاویه پیشنهاد كردم كه خوب بود در آخر عمر با مردم به عدالت رفتار مىنمودى و با بنى هاشم این قدر بدرفتارى نمىكردى، چون آنان ارحام تواند و اكنون چیزى دیگر براى آنها باقى نمانده كه بیم آن داشته باشى كه بر تو خروج كنند. معاویه گفت: هیهات ههیات! ابوبكر خلافت كرد و عدالتگسترى نمود و بیش از این نشد كه بُمرد و نامش هم از بین رفت و نیز عمر و عثمان همچنین مردند، با این كه با مردم نیكو رفتار كردند، اما جز نامى باقى نگذاشتند و هلاك شدند؛ ولى برادر هاشم (یعنى رسول خدا) هر روزه پنج نوبت به نام او در دنیاى اسلام فریاد مىكنند: أشهد أنّ محمداً رسول اللّه. (آن گاه معاویه اضافه كرد:) فأى عمل یبقى مع هذا لا اُمَّ لك، لا و الله إلا دفنا دفنا! پس از آن كه نام خلفاى ثلاث بمیرد و نام محمد زنده باشد، دیگر چه عملى باقى خواهد ماند جز آن كه نام محمد دفن شود! و اسم او هم از بین برود!» ر.ك: محمد ابراهیم آیتى، بررسى تاریخ عاشورا، ص 17ـ18، به نقل از مروج الذهب و شرح نهج البلاغه ابن ابىالحدید.
2. یزید در میگسارى، سگ بازى، میمون بازى، توهین علنى به دین و اشعار كفرآمیز شهره خاص و عام بود. بىباكىها، بىتقوایىها و بى دینىهاى یزید به مردم نیز سرایت كرد و مردم نیز به همان كارهاى او خو گرفتند. در روزگار خلافت او آوازهخوانى و غنا در مكه و مدینه شیوع یافت و وسایل لهو و لعب به كار برده مىشد و مردم آشكارا میگسارى مىكردند. عجیبتر آن كه در دستگاه خلافت اسلامى و جانشین پیغمبر و براى مردى كه مقام خلافت را اشغال كرده بود میمونى بود كه او را ابوقیس مىگفتند! این میمون را در مجلس میگسارى خود حاضر مىكرد و براى او تشكى مىانداخت و او را مىنشانید و گاه او را بر گُرده خر مادهاى كه براى مسابقه و اسب دوانى تربیت شده بود سوار مىكرد. زین و لجام بر گرده آن خر ماده مىبستند و این میمون را بر او سوار مىكردند و با اسبها به اسب دوانى و مسابقه مىبردند. در یكى از روزها ابوقیس (میمون یزید) مسابقه را برد. بر این میمون جامهاى و قبایى از حریر سرخ و زرد پوشانده و دامنها را به كمرش زده بودند و بر سر او هم كلاهى نهاده بودند كه نقشهاى درشت و طرازها داشت و به رنگهاى مختلف آراسته و پیراسته گشته بود. (محمد ابراهیم آیتى،بررسى تاریخ عاشورا، ص 77).
در كتب تاریخ اشعار كفرآمیز و لهو و لعب فروانى از یزید نقل شده كه هر بیت آن سند آشكار بر كفر و فسق یزید و معاویه است. در اینجا از باب مشت نمونه خروار به چند بیت از اشعار یزید اشاره مىشود:
شمیسة كرم برجها قصر دنّها *** و مَشرِقها الساقى و مغربها فمى
اذا نزلت مِن دنّها فى زجاجة *** حَكَت نفراً بین الحطیم و زمزم
فان حرّمتْ یوماً على دین احمد *** فخذها على دین المسیح بن مریم
یزید شراب را به خورشید تشبیه نموده مىگوید: خورشید من كه از انگور است برج آن خمره شراب است و از مشرق دست ساقى طلوع مىكند و به مغرب دهان من غروب مىنماید. و چون از سبو در جام ریخته شود غلغل كردن و زیر و رو شدن و حباب ساختنش حكایت از حُجاجى مىكند كه بین دیوار كعبه و چاه زمزم مشغول هروله هستند. اگر بر دین احمد حرام است تو آن را بر دین عیسى مسیح بگیر و سر كش!
و نیز این شعر از او است:
معشر الندمان قوموا و اسمعوا صوت الأغانى *** و اشربوا كأس مدام و اتركوا ذكر المعانى
شغلتنى نغمة العیدان عن صوت الاذان *** و تعوَّضت عن الحور عجوزاً فى الدِّنان
اى یاران هم پیاله من! برخیزید و به نواى دلنواز مطرب گوش دهید و پیالههاى پى در پى را سر كشید و گفتار و مذاكرات علمى و ادبى را كنار گذارید. نغمه دلپذیر چنگ، مرا از نداى الله اكبر باز مىدارد و من خودم حاضرم كه حوران بهشت را كه نسیه است با دُرّ ته خمّ شراب كه نقد است تعویض نمایم! (بررسى تاریخ عاشورا، ص 15 ـ 16).
روى آورد و تنها در این هنگام بود كه حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) توانست بىلیاقتى بنى امیه را در جانشینى پیامبر ثابتنماید.
تا زمانى كه معاویه زنده بود، به دلیل تبلیغات شدید و وسیع و فریبكارىهاى او، امام حسین(علیه السلام)نمىتوانست بىكفایتى بنىامیه را براى مردم و حتى شاگردان پیامبر(صلى الله علیه وآله) اثبات كند! آن حضرت بیست سال خون دل خورد و در این باره تنها به ملاقاتهاى بسیار محرمانه و
خصوصى و نوعى كادر سازى اكتفا كرد. براى مثال، گاهى در ایام حج عدهاى از افراد مخصوص را جمع مىكرد و با آنان سخن مىگفت و آنان را نسبت به خطرات بنى امیه براى اسلام آگاه مىساخت؛ اما براى عموم مردم و حتى كسانى كه پاى منبر پیامبر(صلى الله علیه وآله) بزرگ شده بودند، یا در جهاد به همراه آن حضرت شركت داشتند و برخى از آنان حتى معلول جنگى بودند، نمىتوانست با صراحت سخن بگوید. توجه به این نكته ما را به حساسیت شرایط آن زمان و دلیل قیام حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) آگاه مىكند. در این برهه حساس تاریخ كه اساس و موجودیت اسلام در خطر قرار گرفته بود امام حسین(علیه السلام) قیام كرد تا از اسلام دفاعكند.
ممكن است سؤال شود به این جنگ كه حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) و همه یارانش و حتى فرزند شیرخوارش كشته شدند و زنان نیز اسیر گشتند، آیا عنوان دفاع صدق مىكند؟ این پرسش در واقع به این جهت است كه مفهوم «دفاع» به درستى مورد توجه قرار نگرفته است. دفاعى كه در اسلام واجب است تنها به كارزار نظامى و در برابر دشمن مسلّح نیست. قیام حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)دفاع از ارزشهاى اسلامى، و نه دفاع از جان مسلمانان و سرزمین و آب و خاك اسلامى، بود. همچنین قیام آن حضرت براى دفاع از مال و املاك شخصىاش نبود، بلكه به عكس، آن حضرت اموال فراوانى كه در مدینه و اطراف آن داشت همه آنها را رها كرد و ابداً دلش براى آنها نمىسوخت. نیز قیام آن حضرت براى دفاع از جان خویش نبود، بلكه به عكس، ما شواهد قطعى در اختیار داریم كه حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) از شهادت خویش در این حركت خبر داشت. همچنین آن بزرگوار در مقابل كفار و مشركان و در مرز كشور اسلامى با كشور غیر اسلامى به جنگ و دفاع نپرداخت، بلكه به جنگ كسى رفت كه خود را به عنوان خلیفه پیغمبر(صلى الله علیه وآله)قلمداد كرده بود!
بنابراین حركت سیدالشهدا(علیه السلام) دفاع بود، آن هم در زمانى كه تمامى امكانات تبلیغى، كارشناسان تبلیغى، رسانهها و قدرت فیزیكى در اختیار دستگاه بنىامیه بود. معاویه در حكومت خویش از ابزارها و شگردهاى تبلیغى گوناگونى استفاده مىكرد؛ براى مثال، شاعرانى را استخدام كرد تا علیه خاندان پیامبر شعر بسرایند و آنان را هجو كنند. طى سالیان متمادى در نمازهاى جمعه و سایر مجامع، امیرالمؤمنین على(علیه السلام) و خاندان پیغمبر را، آن هم به عنوان وظیفه و امرى واجب، لعن مىكردند! در این باره داستان معروفى وجود دارد، كه مىگویند، خطیبى لعن بر امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نماز را فراموش كرد. پس از اتمام نماز به راه افتاد و در
میان راه به یاد آورد كه لعن بر على(علیه السلام) را فراموش كرده است. در همان مكان ایستاد و قضاى لعن را به جا آورد! آن گاه به شكرانه و افتخار آن كه در این مكان خاص، مسأله فوق را به یاد آورده، مسجدى را بنا كرد!
امام حسین(علیه السلام) در مقابل این تبلیغات وسیع دستگاه بنى امیه چگونه مىتوانست كار كند؟ آن هم در وضعیتى كه حتى یاران پدرش با او و برادرش امام حسن(علیه السلام) آنگونه معامله كردند كه امام حسن(علیه السلام) مجبور به پذیرش صلح با معاویه شد. برخى پسرعموهاى آن حضرت از بنى هاشم، با پول معاویه خریده شده و به حكومت او ملحق گشتند و یا از گرد آن حضرت پراكنده شدند. در چنین شرایطى امام حسین(علیه السلام)چگونه مىتوانست بار دیگر عقاید اسلامى و ارزشهاى دینى را زنده سازد؟ آن حضرت خوب اندیشید و در نهایت به این نتیجه رسید كه جز با شهادت مظلومانهاش این كار عملى نمىگردد. امام حسین(علیه السلام) از سیاست به دور نبود و این تصمیم را كاملا آگاهانه و با توجه به شرایط و اوضاع حاكم بر جامعه اسلامىِ آن روز اتخاذ كرد. اگر جز این بود، لااقل بعد از شهادت مسلم در كوفه، مىتوانست در روش خویش تجدید نظر كند. آن حضرت قبل از آن كه به كربلا برسد از شهادت مسلم بن عقیل اطلاع پیدا كرد، اما با این حال به راه خویش ادامه داد. دست كم آن حضرت احتمال جدّى مىداد كه هرگاه به كوفه برسد رفتار مردم كوفه بهتر از رفتار آنان با پسر عمو و فرستادهاش نباشد. با وجود این احتمال، چرا به راه خویش ادامه داد؟
این عملكرد حضرت نشانگر آن است كه دفاع تنها به مغلوب ساختن دشمن نیست. گاهى در یك صحنه انسانْ مغلوب دشمن مىگردد، با این حال دفاع به نحو كامل تحقق پیدا مىكند. حدود هزار و چهار صد سال از شهادت امام حسین(علیه السلام) سپرى شده و میلیونها انسان به بركت نام حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) مسلمان شده و از معارف اهل بیت(علیهم السلام) بهره بردهاند. آیا این امر نشان دهنده پیروزى آن بزرگوار نیست؟! والله! اگر شهادت حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) نبود امروزه ما از اسلام خبرى نداشتیم. نه تنها ما شیعیان از حقیقت اسلام محروم مىماندیم بلكه به خدا قسم! اگر دستگاه بنىامیه ادامه مىیافت براى اهل تسنن نیز از اسلام ـ به همان اندازه كه امروزه از اسلام دارند ـ باقى نمانده بود. دلیل این امر آن است كه منطق یزید «لَعِبَت هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْىٌ نَزَلَ» بود و این سخن، شیعه و سنّى نمىشناسد و اصل اسلام را مورد هدف قرار مىدهد. این همان منطقى است كه امروزه منافقان جدید به نام تجربه دینى
مطرح مىسازند. بر اساس دیدگاه آنان پیامبر تخیّل نزول وحى داشت! او خیال كرد فرشتهاى با او سخن مىگوید! و الاّ نه خدایى در كار است و نه جبرئیل نازل شده است!! امروزه عدهاى از شیاطین در دانشگاهها این سخنان را مطرح مىسازند و مطالب آنان از طریق روزنامهها، مجلات و كتابها با تیراژ وسیع و با سوبسید وزارت ارشاد ترویج مىگردد! منطق اینان جز منطق یزید (لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ...) و انكار همه حقایق دینى نیست. بر اساس سخنان آنان، انبیا نظیر برخى دراویش هستند كه دچار اوهام و خیالاتى مىشوند و چیزهایى به نظرشان مىآید. تخیلاتى به نام «وحى» براى آنان پیدا مىشود، اما هیچ دلیلى بر وجود خدا و نزول وحى ندارند!! تنها، احساسى درونى براى شخص نبى پیدا شده، ولى دلیلى بر صدق گفتار او وجود ندارد!
این در حالى است كه گوینده این سخنان، خود را مدافع اسلام مىداند!! آیا خیانتى بزرگتر از این به اسلام وجود دارد؟! آیا در مقابل این افراد و سمپاشىهاى آنان دفاع واجب نیست؟! گاهى خطر تجاوزفرهنگى از تجاوز نظامى و فیزیكى بیشتر است. از این رو وجوب دفاع بر مردم و نیز مسؤولیت دولت اسلامى در مدیریت، برنامه ریزى و هزینههاى دفاع، تنها در مقابل حملات نظامى دشمنان نیست، بلكه به طریق اوْلى باید در مقابل حملات فرهنگى دشمنان به دفاع پرداخت؛ چه این كه دین از جان، مال، و آب و خاك عزیزتر است.
كار معاویه و یزید جز تعطیل احكام و تعالیم اسلام و ترویج بدعتها نبود و متقابلا قیام حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) و دفاع آن بزرگوار هدفى جز احیاى اسلام و نفى بدعتها نداشت. اگر این سخن را باور ندارید سخنان آن حضرت را مطالعه كنید. آن حضرت عدهاى از یاران خویش را در مكه، در منطقه منا گرد آورد و براى آنان به صورت مخفیانه سخنرانى كرد و از جمله فرمود:إنّى أَخافُ أنْ یَنْدَرِسَ هذَا الْحَقُّ و یَذْهَبَ وَ اللّهُ مُتِمُّ نورِهِ و لَوْ كَرِهَ الكافِرون(1)= همانا من ترس آن دارم كه این (دین) حق محو شود و از بین برود امّا خداوند نور خویش را تمام مىكند گرچه كافران از آن كراهت داشتهباشند.
برخى دوستان نادان كه ضررشان از دشمنان بیشتر است، مىگویند براى حضرت
1. بحار الانوار، باب 21، روایت 16 و احتجاج طبرسى، ج 2، ص 19.
سیدالشهدا(علیه السلام) تكلیفى شخصى وجود داشت كه آن تكلیف از ازل براى او نوشته شده بود و آن حضرت موظف بود این وظیفه را انجام دهد. در پاسخ اینان باید گفت كه در اسلام «احكام شخصى» وجود ندارد، جز چند حكم شخصى كه مختص پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بود؛ مانند: جواز تعدد زوجات بیش از چهار، و وجوب تهجد و نماز شب. سایر تكالیف شرعى مربوط به همه مسلمانان است و هرگاه شرایط آن براى هركس فراهم شود، عین همان تكلیف وجود خواهد داشت. از این رو اگر خداى ناكرده در روزگارى، عدهاى به نام حاكم اسلامى، احكام اسلامى را تعطیل كرده و به جاى آن، بدعتها را رواج دهند، ما مكلفیم كه عكسالعمل نشان دهیم. در این وضعیت، اگر در مرحله اول بتوان از راه مسالمتآمیز مسأله را حل كرد نوبت به مرحله بعد نمىرسد؛ اما اگر راهى جز كار سیدالشهدا(علیه السلام)وجود نداشته باشد همان كار سیدالشهدا(علیه السلام)واجب مىگردد تا از این طریق دین احیا شود. اگر احیاى دین و نفى بدعتها جز با شهادت حاصل نشود، این امر به سیدالشهدا(علیه السلام) اختصاص ندارد، بلكه وجوب آن براى دیگران هم ثابت خواهد بود. امیدواریم چنین روزى پیش نیاید، ولى در روزگارى واقع شدهایم كه بسیارى از امور ناممكن، ممكن شده است. ما باید از چنین پیشآمدهایى كه گاه طلیعهاش در گوشه و كنار دیده یا شنیده مىشود، بیمناك باشیم. گاه از برخى افرادى كه هیچ انتظارش نمىرود سخنان عجیب و غریبى شنیده مىشود كه انسان باور نمىكند. ما باید اسلام را بهتر شناخته و بهتر از آن دفاع كنیم. اگر راه سیدالشهدا براى ما عزیز است باید از عمق جان بگوییم: یا لَیْتَنا كُنّا مَعَكُمْ فَنَفوزَ فوزاً عظیما= اى كاش با شما بودیم و به رستگارى بزرگ نایل مىشدیم. ما باید خودمان را براى ظهور امام زمان(علیه السلام) آماده سازیم؛ چه این كه آن حضرت به یاران وفادارى همانند یاران جدّش نیازمند است؛ یارانى كه جان خویش را به كف گرفته و آماده فداكارى براى اسلام باشند. فلسفه خواندن زیارتهایى مانند: زیارت عاشورا و زیارت وارث، احیاى اسلام از طریق فرهنگ شهادتطلبى است. با گفتن جمله: یا لَیْتَنا كُنّا مَعَكُمْ فَنَفوزَ فوزاً عظیما، اعلام مىكنیم كه من به راه شما ایمان دارم و از این كه در كربلا براى كمك و یارى شما نبودم حسرت مىخورم و منتظرم چنانچه شرایطى پیش آید همان راه شما را انتخاب كنم. این همان فرهنگ شهادتطلبى است كه امام حسین(علیه السلام)به جامعه اسلامى و به جامعه بشرى اهدا فرمود. آن حضرت ثابت كرد كه گاه براى جامعه اسلامى شرایطى پیش مىآید كه مسلمان باید خویشتن، بستگان و حتى طفل شیرخوارش را فدا كند. این فداكارى براى آن است كه اسلام
زنده بماند، تعالیم دینى تغییر نكند و عدهاى به نام دین، دین را تغییر ندهند. هرگاه به «دفاع از ارزشها» اشاره مىكنیم همین معنا را در نظر داریم.
پس «دفاع» تنها مقابله با مهاجم به آب و خاك نیست. آب و خاك كمقیمتترین چیزى است كه مسلمان باید از آن دفاع كند. دفاع از آب و خاك همانند دفاع حیوانات است كه از لانه خویش حفاظت مىكنند.البته این سخن به معناى عدم لزوم دفاع در مقابل تهاجم به آب و خاك نیست، ولى از دیدگاه اسلام دفاعى كه مقدس است دفاع از ارزشها است. آب و خاك یك «جماد» است كه امروز در اختیار این فرد، و فردا در اختیار دیگرى است، اما ارزش واقعىِ یك فرد در گرو داشتن نور ایمان، صفاى باطن، اعتقاد به عقاید حق و پاىبندى به ارزشهاى اسلامى است.
یزید در پى ایجاد جامعهاى بود كه در آن، افراد آزاد باشند و هر كس در انجام گناه و كارهاى نادرست مانعى نداشته باشد. حال اگر روزى شاهد چنین جامعهاى باشیم آیا دفاع از ارزشها واجب نیست؟! آیا مبارزه با مفاسد، تنها مخصوص حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) بود؟! یزید در صدد ایجاد جامعهاى بود كه در آن آزادى به معناى بىبند و بارى، بر دین مقدّم باشد؛ حال اگر روزى این كار غلطْ مطرح گشت آیا دفاع واجب نیست؟! بى بند و بارى و ترجیح حاكمیت حیوانى بر مقدسات عالم، به معناى پایمال كردن خون شهدا و نادیده گرفتن زحمات همه انبیا و صالحان عالَم است. آیا در چنین وضعیتى مىتوان ساكت نشست؟! آیا این امر با مكتب حسین(علیه السلام)سازگارى دارد؟! حادثه كربلا تنها محاصره سیدالشهدا(علیه السلام)، جنگ و نزاع میان دو گروه و بالاخره كشته شدن آن امام نبود. آن حضرت با شعار «هیهات منّا الذلة» كارزار كرد و منظور از «ذلّت»، ذلّتِ پذیرشِ آیین غیر اسلامى و ذلت قبول ارزشهاى غیر خدایى است. حسین(علیه السلام)فدا شد تا ذلتها نفى و ارزشها زنده بماند. آنانى كه حسینى هستند و به مكتب حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)عشق مىورزند باید ایده و فكر آن حضرت را داشته باشند و خود و فرزندان خویش را اینچنین تربیت كنند. انتظار ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) نیز به معناى عشق به ارزشهاى اسلامى و نفى ارزشهاى غیر خدایى است.
پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)براى مردم عالَم رحمت بود؛ چه این كه آن حضرت «وحى» را از خدا دریافت مىداشت و براى تأمین سعادت انسانها در اختیارشان قرار مىداد. آنگاه كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) رحلت كرد، بزرگترین مصیبت براى عالَم به وجود آمد؛ چرا كه براى همیشه وحى
منقطع گشت. از همین رو، وقتى پیامبر(صلى الله علیه وآله) از دنیا رفت، امیرالمؤمنین(علیه السلام) در فراق او مىگریست و مىفرمود، با وفات او وحى قطع شد و ما با خداوند از طریق وحى ارتباط نداریم. آنگاه امروزه عدهاى مىگویند، اصلا وحى خیال بود و آنچه ما آن را به عنوان وحى مىدانیم یك تجربه شخصى و یك احساس درونى بود كه براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) اتفاق افتاد!! جبرئیل و خدایى در كار نیست! و قرآن نیز كلام خدا نیست! از نظر آنان، حالِ پیامبر مانند حال دراویش و صوفیه در چلهنشینىها است!! مىگویند پیامبر در غار حرا نشسته بود و در تنهایى حال خاصى برایش پیدا شد و كلماتى بر زبانش جارى گشت و بدین ترتیبْ قرآن به وجود آمد!! آیا با گویندگان این سخن و ترویج دهندگان این عقاید چگونه باید برخورد كرد؟ آیا اجازه دهیم دسته دسته جوانان ما صید آنان شده و به كفر كشانده شوند؟! آیا مىتوان به نام فرهنگ تساهل و تسامح، به مروّجان عقاید انحرافى و باطل لبخند زد! اگر براى پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) احترام قایل هستیم، باید براى دین آن حضرت نیز ارزش قایل باشیم؛ دینى كه براى حفظ آن، پیامبر و اهل بیتش(علیهم السلام) آن همه فداكارى كردند، جان دادند و عزیزانشان، حتى طفل شیرخوار را نیز فدا كردند. به هوش باشیم تا شیاطین ما را فریب ندهند و با یك سرى الفاظ پوچ و الحادى، آن هم به نام اسلام و ارزشهاى انسانى (!) و ارزشهاى (!) لیبرال دمكراسى گمراه نسازند. روح این مطالب چیزى جز كفر و انكار ارزشهاى الهى نیست. واللّه! خطر این عده براى اسلام از خطر یزید و شمر افزونتر است. آیا یزید و شمر توانستند ایمان مردم را بگیرند؟! اما این منحرفان و كجاندیشان به راحتى جوانان ما را بىدین مىسازند. تا كى مىتوانیم شاهد تلاشهاى عدهاى براى به انحراف كشاندن جوانان عزیز این مرز و بوم باشیم؟! آیا مىتوانیم فقط «ناظر» باشیم و تنها لبخند بزنیم؟!
به هر حال، من آنچه را در این راه تكلیف خود بدانم، خواهم گفت و خدا را شاهد مىگیرم كه تنها براى انجام وظیفه و مسؤولیتى كه تشخیص مىدهم این مطالب را براى شما ملت شریف و مسلمان بیان مىدارم. به سهم خود حاضرم در این راه جانم را فدا نمایم و بدان نیز افتخار مىكنم. امام و رهبر ما، حسین(علیه السلام)، هدفى مهم داشت، كه آن، احیاى دین و برپایى ارزشهاى اسلامى بود و از همین رو شهادت را برگزید. چنانچه در زمانهاى دیگر نیز احیاى ارزشهاى دینى جز با شهادت تحقق پیدا نكند، این امر بر دیگران نیز واجب خواهد شد.
از دیدگاه امام خمینى(رحمه الله) انقلاب اسلامى ایران حركتى است كه از آغاز به منظور دفاع از اسلام صورت پذیرفته است. از دید ایشان حتى دفاع مقدسِ هشت ساله و مبارزه با تهاجم صدام در جنگ تحمیلى تنها به منظور دفاع از میهن و محافظت از آب، خاك، مال و عرضِ مسلمانان نبود، بلكه امام این امر را دفاع از اسلام مىدانست. اكنون بیش از چهل سال از آغاز نهضت روحانیت به رهبرى امام خمینى(رحمه الله) در سال 1342 مىگذرد. در تمام دوران نهضت، چه قبل از پیروزى انقلاب و چه بعد از آن، امام بر اسلامى بودن نهضت و دفاع از اسلام تأكید داشتند. حكومت شاه در دهه سوم، یعنى بین سالهاى 1330 تا 1340 شمسى در پى تغییر احكام اسلامى تحت عنوان «اصلاحات» بود، ولى قدرت مردمى آیتالله بروجردى و فشار ایشان بر دستگاه مانع از آن شد كه شاه به طور صریح به چنین كارهایى دست بزند. یك بار در تهران در حركتى نمادین، مراسم جشن و آتشافروزى صورت گرفت. مرحوم آیتالله بروجردى(قدس سره)، مرحوم آقاى حاج احمد خادمى را پیش شاه فرستادند. در این ملاقات، شاه از حال آیةالله بروجردى سؤال كرده بود و آقاى خادمى جواب داده بود كه ایشان نگران هستند كه آتشى كه هزار و چهارصد سال پیش به دست پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) خاموش شد امروز به دست شما روشن شود! و هنگامى كه شاه قصد انجام بعضى از اقدامات خلاف شرع را داشت بار دیگر مرحوم آیةالله بروجردى به او هشدار داده بودند كه احساسات دینى مردم را جریحهدار نكند. شاه در پاسخ گفته بود: چنین حركتهایى در تمام كشورهاى اسلامى صورت گرفته است و اختصاص به كشور ما ندارد. فرستاده آیتالله بروجردى به شاه گفته بود: در كشورهاى اسلامىِ دیگر ابتدا «جمهورى» ایجاد شده و آنگاه این قبیل كارها صورت گرفته است. او با این سخن به شاه خاطر نشان ساخت كه این قبیل كارها سلطنت تو را به مخاطره خواهد انداخت. از این رو تا
زمانى كه آیتالله بروجردى حیات داشتند شاه رسماً در صدد تغییر احكام اسلامى برنیامد. بعد از وفات ایشان شاه مایل بود «مرجعیت» از قم به نجف اشرف منتقل گردد تا به گمان خودش چنین قدرت مزاحمى در كنار او نباشد. لذا فوت آیت الله بروجردى را به علماى قم تسلیت نگفت، بلكه براى یكى از علماى نجف پیام تسلیت فرستاد. اسدالله عَلَم، نخست وزیر شاه، در هیأت دولت مصوبهاى تحت عنوان «احیاى حقوق زنان» گذراند و در ظاهر چنین وانمود كرد كه ما مىخواهیم به زنان «حق انتخاب كردن و انتخاب شدن» اعطا كنیم. در لابهلاى این مصوبه امور دیگرى نیز بى سر و صدا به تصویب رسیده بود كه توجه مردم به آن جلب نمىشد. دولت عَلَم مىخواست از این طریق مردم را تست كرده، حسّاسیت آنان را نسبت به دین و ارزشهاى دینى ارزیابى كند. متأسفانه نظیر این كار در هیأت دولت كنونى جمهورى اسلامى ایران نیز مطرح شده است. یعنى كنوانسیونى 30 مادهاى درباره رفع تبعیض از حقوق زنان و برقرارى تساوى كامل بین حقوق مرد و زن حتى در انتخاب چند همسر مطرح شد كه خوشبختانه مراجع تقلید وارد صحنه شدند و با صدور فتاوایى هشدار دادند كه ملت مسلمان ایران اینگونه قانونشكنىها و اسلامستیزىها را تحمل نخواهد كرد.(1) نظیر این حركتهاى
1. اشاره آیت الله مصباح یزدى دام ظِلّه به كنوانسیون رفع هر نوع تبعیض نژادى علیه زنان (Convention on the Elimination of all forms Discrimination Against Women)است. این كنوانسیون مجموعهاى از مواد مربوط به حقوق زنان است كه در سوم سپتامبر 1979 (27 آذر 1358) طى قطعنامه 180 / 34 مجمع عمومى سازمان ملل متحد تصویب و براى امضا، تصویب و الحاق كشورها مفتوح گردید. این كنوانسیون مشتمل بر یك مقدمه نسبتاً مشروح و 30 مادهاى است كه در شش بخش تنظیم گردیده است. (دولت آقاى سید محمد خاتمى) بامحفوظ داشتن حق تحفّظ (حق شرط) نسبت به موادى كه ضد اسلام است، الحاق جمهورى اسلامى ایران به این كنوانسیون را پذیرفت و براى تصویب نهایى، آن را به مجلس شوراى اسلامى (مجلس ششم) فرستاد. در هنگامى كه این كنوانسیون در دستور مجلس شوراى اسلامى قرار داشت (سال 1381) اعتراضات فراوانى از سوى مراجع، علما، مردم مسلمان و مجامع علمى نسبت به آن صورت گرفت.
پیشنهاد ارائه شده جهت الحاق جمهورى اسلامى ایران به كنوانسیون رفع تبعیض از زنان، الحاق با شرط كلى است؛ بدین صورت كه ضمن تصویب گفته شود هر موردى كه با قوانین داخلى یا مقررات شرعى مغایر باشد، دولت ایران تعهدى به اجراى آن ندارد.
اما باید توجه داشت كه اولا، ابهام و كلى بودن این نوع شرط و حق تحفظ، مورد اعتراض بسیارى از دولتها خصوصاً كشورهاى غربى واقع خواهد شد كه در این مورد مىتوان به اعتراض مكرر كشورهاى غربى از جمله كانادا، دانمارك، نروژ، فنلاند، استرالیا و... به حق شرط كشورهاى لیبى و مالدیو اشاره كرد. از نظر آنان اینگونه شرط با هدف و منظور كنوانسیون مغایر بوده و طبق بند 2 ماده 28 كنوانسیون قابل پذیرش نیست.
ثانیاً، برخورد انفعالى ایران با این كنوانسیون، راه را براى الحاق 24 كشور باز مىكند كه تا كنون به جهت پاىبندى به اصول و مسلّمات اسلام و یا به دلیل ترس از واكنشهاى مردمى به آن نپیوستهاند.
ثالثاً، الحاق جمهورى اسلامى ایران به این كنوانسیون، به نوعى، مشروعیت بخشیدن و مهر تأییدى بر الحاق 28 كشور مسلمانى مىباشد كه سالها قبل به این كنوانسیون پیوسته و همواره تحت فشار افكار عمومى مردم مسلمان كشورشان قرار داشتهاند.
رابعاً، طبق ماده 28 این كنوانسیون، تحفظاتى كه با روح كنوانسیون ـ تساوى همه جانبه بین زن و مرد ـ سازگار نباشد، پذیرفته نخواهد شد و كمیته ناظر بر اجراى كنوانسیون، درخواست لغو حق شرطهاى دول عضو را خواهد نمود. بنابراین پیوستن جمهورى اسلامى ایران با شرط كلىِ «عدم مغایرت با شریعت اسلام»، به جهت مغایرت بسیارى از قوانین اسلامى با روح كلى كنوانسیون، كه همانا تساوى مطلق و همه جانبه بین زن و مرد مىباشد، با مخالفت كشورهاى غربى روبهرو خواهد شد و یا به فرض موافقت آنها با این الحاق، جمهورى اسلامى ایران همچون كشورهاى لیبى و مالدیو، همواره مورد اعتراض مداوم كشورها به منظور پس گرفتن حق شرطش خواهد بود.
به هر حال، از لوازم این تساوى مطلق، كه روح كلى حاكم بر این كنوانسیون است، مىتوان به این موارد اشاره كرد: حذف حجاب به عنوان عاملى در جهت محدودیت زنان، حذف نقشهاى مادى، شامل باردارى، شیردهى و تربیت و پرورش كودكان، حذف نقش همسرى و تبدیل آن به «همسفرهاى»، تأكید بر اختلاط زن و مرد در میادین ورزشى، آموزشى، اقتصادى، اجتماعى، تفریحى و... به جهت رسیدن به تشابه و همانندى! و بالاخره لزوم تجدید نظر و تغییر در بسیارى از مسلّمات فقهى چون: وجوب حجاب و پوشش شرعى، ازدواج مبتنى بر قوانین اسلامى، احكام طلاق، سن بلوغ دختران و پسران، حرمت لمس، مصافحه، معانقه و نظر به ریبه و تلذذ به نامحرم، احكام مربوط به حضانت فرزندان، ولایت پدر و جد، قیمومت، ارث، دیه، شهادت و بالاخره لغو بسیارى از احكام و قوانین كیفرى و مدنى مبتنى بر شریعت اسلام، جهت رسیدن به جامعه مدنى و مدینه فاضلهاى كه نسخه آن به آدرس تمام كشورهاى مسلمان، با پست سفارشىِ دو قبضه ارسال شده است!
استعمارى در صد سال اخیر در كشورهاى اسلامى، مخصوصاً در كشور تركیه، با نام طرفدارى از حقوق زنان و بها دادن به جوانان انجام شده است.
در هر حال، امام خمینى(رحمه الله) با فراست خداداى خویش خطر دشمنان اسلام و نقشه شوم آنان در حمله به تعالیم اسلام را دریافت. در مصوبه دولت شاه آمده بود كه نمایندگان مجلس و از جمله اقلیتهاى مذهبى مىتوانند به كتاب مقدس خویش سوگند یاد كنند؛ یعنى مسلمانان به قرآن، یهودىها به تورات، مسیحىها به انجیل، زرتشتىها به اوستا و بهایىها به كتاب خویش. از نظر امام، این مصوبه اولا تلاشى آرام و بدون سر و صدا براى حذف رسمیت اسلام و شیعه در ایران بود و ثانیاً مىخواستند از طریق آن، فرقهاى كه اساساً یك حزب سیاسى و دست نشانده استعمار بود (بهائیت)، تدریجاً به عنوان یك فرقه مذهبى رسمیت یابد. امام خمینى(رحمه الله) در راستاى مقابله با اسلام ستیزى شاه و به مناسبتهاى مختلف، در مسجد اعظم و مدرسه فیضیه قم و جاهاى دیگر به سخنرانى و بیدار ساختن مردم پرداخته اعلامیهها و بیانیههاى متعددى منتشر كردند، و بدین ترتیب، نهضت روحانیت آغاز شد.
عدهاى تلاش مىكنند كه حركت مردم را تنها یك حركت سیاسى همانند گرایشهاى سیاسى دیگر معرفى كنند و مبارزه امام را نیز صرفاً یك حركت سیاسى جلوه دهند كه به همراه گروههاى سیاسى دیگر و در مخالفت با شاه صورت پذیرفت. از نظر آنان، اساساً مسأله دین و اسلام در كار نبود! حال آنكه تردیدى وجود ندارد كه حركت امام با مبارزه آشكار با تصویب نامه دولت عَلَم آغاز شد، بدان سبب كه این تصویبنامه با احكام اسلام منافات داشت. كافى است كه مرورى بر كتاب صحیفه نور انجامگیرد تا روشن گردد كه حركت امام حركتى اسلام خواهانه و به منظور مبارزه با تجاوز به احكام اسلام بود و نه یك حركت سیاسى و ملىگرایانه. در اینجا، براى نمونه، به فرازهایى از سخنرانىها و اعلامیههاى امام خمینى(رحمه الله) توجه مىكنیم:
امام خمینى(رحمه الله) در اولین اعلامیه خویش مىفرمایند: بسم الله الرحمن الرحیم. مسلمین آگاه باشند كه اسلام در خطر است. به خداى متعال من این زندگى را نمىخواهم.انى لا أرى الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما. كاش مأمورین بیایند و مرا بگیرند تا تكلیف نداشته باشم.(1) و در مورد انتخابات ایالتى و ولایتى مىفرمایند: اینجانب حسب وظیفه شرعیه به ملت ایران و مسلمین جهان اعلام خطر مىكنم، قرآن كریم و اسلام در معرض خطر است.
در تلگراف به مرحوم آیت الله حكیم در نجف اشرف مىنویسند: نگذاریم دست خیانت به احكام مسلّمه دراز شود.
در نامه به علماى اصفهان نوشتند: این تبعیدها و حبسها و زجرها، براى دفاع از احكام مترقیه اسلام و دفع تسلط اجانب بر بلاد مسلمین است.
در نامه به علماى همدان مرقوم داشتند: اگر مسلمین غفلت كنند و مراقبت شدید نكنند و كوشش در دفاع از حریم قرآن كریم و اسلام نكنند، زمانى نگذرد كه خداى نخواسته دستگاه ناپاك و عمال اجنبى از احكام ضرورى اسلام تجاوز كرده و به اساس اسلام مقدس ضربه وارد خواهند كرد. من كراراً اعلام خطر كردهام. خطر براى دیانت مقدسه.
امام خطاب به علماى مشهد مىنویسند: علماى اسلام وظیفه دارند از احكام مسلّمه اسلام دفاع كنند. ما همین جا از مراجع بزرگ تقلیدى كه با اعلام فتوایشان، با مصوبه به اصطلاح حقوق زنان مخالفت كردند تشكر مىكنیم و امیدواریم كه این حركت را شجاعانه ادامه بدهند تا دشمنان
1. صحیفه نور، ج 1، ص 25.
اسلام طمع نكنند كه احكام ضرورى اسلام را به بهانه تساوى حقوق زن و مرد از بین ببرند و زیر سؤالببرند.(1)
در جاى دیگر مىفرمایند: ما براى دفاع از اسلام و ممالك اسلامى و استقلال ممالك اسلامى در هر حال مهیّا هستیم. برنامه ما برنامه اسلام است.
و در مصاحبهاى فرمودند: پس از گردن نهادن به احكام مقدس اسلام هیچ امرى را براى مسلمانان واجبتر از این نمىدانم كه با جان و مال خویش در راه گرامى داشتن اسلام به دفاع پردازند.
در جاى دیگر مىفرمایند: اكنون بر نسل تحصیلكرده مسلمان و مردان روشن ضمیر آگاه است كه با كوششهاى همه جانبه و از هر راه ممكن، اسلام و پیشوایان اسلامى و مسؤولیتهاى خطیر و سنگین علماى اسلام را به ملتهاى مسلمان برسانند تا مردم آگاه شوند.
امام پس از شهادت فرزند بزرگشان مرحوم حاج آقا مصطفى خمینى در پیامى مىفرمایند: اكنون وظیفه تمام مسلمانان به خصوص علماى اعلام و روشنفكران و دانشگاهىهاى علوم قدیمه و جدیده است كه براى دفاع از اسلام عزیز و حفظ احكام حیاتبخش آن از فرصت استفاده كنند.(2)
اما در سالهاى اخیر عدهاى بىشرم و كجاندیش كه به بركت خون پاك شهدا بر سر كار آمدهاند، به طور صریح در برخى محافل رسمى مىگویند: با احكام اسلام نمىتوان مملكت را اداره كرد! یعنى باید احكام اسلام را نسخ كرد! كارى كه شاه جرأت انجام آن را نداشت، اینك برخى آقایان در جمهورى اسلامى و به نام اسلام در پى انجام آن هستند!!
امام در پیامى به مناسبت چهلم شهداى تبریز فرمودند: قیام تبریز چون نهضت همه ایران اسلامى است؛ براى دفاع از حق و احكام اسلام است.
در جاى دیگر مىفرمایند: دفاع از حق و اسلام از بزرگترین عبادت است.
و در پیامى خطاب به مردم اینگونه سفارش مىفرمایند: براى هر حادثه، اجتماعات خود را هر چه بیشتر در مساجد و محافل و فضاهاى باز عمومى برپا نمایید و از قرآن كریم و عدالت اسلامى دفاع كنید و نغمهاى كه مخالف آن است از هر حلقومى بیرون آید شیطانى است و به نفع ستمكاران حاكم و به ضرر اسلام و میهن است.
1. صحیفه نور، ج 1، ص 62.
2. صحیفه نور، ج 1، ص 250.
این در حالى است كه عدهاى به نام اسلام مدعىاند كه اصلا قرآن قابل فهم نیست! قرائتهاى مختلف وجود دارد و هیچ كدام از آنها اعتبار ندارد. باید آنها را كنار گذاشت و به سراغ اعلامیه جهانى حقوق بشر، كنوانسیونهاى بینالمللى و هر آنچه كه مردم با رأى خویش انتخاب كردهاند،رفت.
امام در پیام خویش آنگاه كه به ناچار از عراق خارج شدند، چنین نوشتند: پیش من مكان معیّنى مطرح نیست. عمل به تكلیف الهى مطرح است. مصالح عالیه اسلام و مسلمین مطرح است.
و در جاى دیگر مىفرمایند: امید است تا مقدار امكان به ملتى كه براى دفاع از اسلام به فداكارى برخاسته است خدمت كنم.
كاش مؤسسه نشر آثار امام خمینى(رحمه الله) فرمایشات امام را واژهشناسى مىكرد. آنگاه روشن مىشد كه امام در هر بیانیه و سخنرانى دهها بار واژه «اسلام»، «قرآن كریم» و «خداوند تبارك و تعالى» به كار برده است. زبانشناسان هر گاه در پى شناخت سطح تفكرات و انگیزههاى اصلى كسى باشند، واژههاى كلیدى سخنان و مطالب او را شناسایى مىكنند. شناخت این واژهها در كلام امام خمینى(رحمه الله) پاسخ قاطعى است به كسانى كه بىشرمانه حركت انقلاب را تنها یك حركت سیاسى و ملى مىدانند.
امام به مناسبت كشتار مردم كردستان به دست حكومت شاه فرمودند: ما و شما در خط واحد در مقابل طاغوت به پا خاسته و از كیان اسلام و كشور بزرگ اسلامى دفاع مىكنیم و با ایثار خون جوانان عزیز كشور رشد ملت را آبیارى مىنماییم.(1)
نیز به مناسبت فرا رسیدن محرم پیامى صادر كردند و در آن فرمودند: اگر كیان اسلام را در خطر دیدید فداكارى كنید و خون نثار نمایید. همه، همصدا و پشت بر پشت هم، به سوى هدف مقدس اسلام و برقرارى جمهورى اسلامى مبتنى بر احكام مترقى اسلام به پیش كه پیروزى از آنِ ملت به پا خاستهاست.
در جاى دیگر مىفرمایند: تمسك به اسلام و حبل متین اسلام و قرآن كریم و امام اعظم امام عصر سلام الله علیه بكنند و با همت والاى خود تمام مشكلات را رفع كنند.(2)
1. صحیفه نور، ج 3، ص 225.
2. صحیفه نور، ج 5، ص 75؛ 1357/11/23.
آنچه بیان شد چند نمونه از فرمایشات امام راحل در سالهاى قبل از پیروزى انقلاب اسلامى است. عدهاى سخنان ایشان را از نوع تاكتیك سیاسى سیاستمداران مىدانند كه براى پیروزى در انتخابات سعى مىكنند طورى سخن بگویند و شعارهایى بدهند كه از افكار عمومى به نفع خود استفاده كنند. این عده از سیاستمداران دربند شعارهاى خویش نیستند و تنها به دنبال پیروزى در انتخابات و جلب افكار عمومى هستند. كسانى معتقدند كه فعالیتهاى امام قبل از انقلاب نیز از این قبیل بوده است! در پاسخ به این افراد لازم است فرمایشات امام را پس از پیروزى انقلاب اسلامى نیز مورد مطالعه و بررسى قرار دهیم. در اینجا ما به چند مورد اشاره مىكنیم:
هوشیار باشید كه از كشور خودتان از اسلام عزیز دفاع كنید. اگر بعضى اشخاص منحرف در بین شما پیدا شدند و تبلیغات سوئى كردند، بدانید كه اینها منحرف هستند. اینها با اسلام مخالف هستند. اینها ایادى اشخاصى هستند كه تاكنون ما را به اسارت كشیدند.(1)
نیز مىفرمایند: به واسطه اسلام است كه ما مىتوانیم عدالت را در همه جامعه خودمان پخش كنیم. اگر در راه اسلام باشد غم نیست. ما همه باید در راه اسلام شهید بشویم. اسلام عزیزتر از هر چیزاست.(2)
در باره نخستین انتخابات مجلس خبرگان فرمودند: براى انتخاب مجلس خبرگان همه مجتمعند در انتخابات كاندیدا؛ كاندیداهاى مشترك تعیین كنید. هر یك یا هر محل كاندیداى جداگانه نداشته باشند؛ بر این تفرق خوف شكست و مخاطره عقب راندن اسلام و احكام مترقى آن است. اختلاف نكنید چون نتیجه اختلاف این مىشود كه احكام اسلام تعطیل بشود. پس اتحاد و همگرایى در جهت اسلام و براى حفظ احكام اسلام است نه اتحاد برخلاف اسلام و منهاى اسلام.
امام در مصاحبهاى با هفته نامه آمریكایى تایمز در تاریخ 1358/09/09 فرمودند: ما ایالات متحده را از ایران بیرون انداختیم تا حكومت اسلام را برقرار نماییم.
در حالى كه سخن امام و اساس حركت ایشان بسیار روشن است، عدهاى با كمال وقاحت و بىشرمى اصرار دارند كه بگویند امام قیام كرد تا تنها جمهورى باشد، اسلام منظور نبوده! همین اندازه كه مردم مسلمان هستند كافى است و نیازى به جمهورى اسلامى نداریم!
1. صحیفه نور، ج 5، ص 196؛ 1357/12/28.
2. همان.
امام(رحمه الله) در پیامى فرمودند: مىخواهیم كه در تمام قشرها و در تمام آن طرف از ممالك اسلامى این حقیقت، این نور، این اسلام عزیز با محتوایى بسیار عزیز پیاده شود، بلكه آرزو این است كه از سرحدات ممالك اسلامى به جاهاى دیگر ان شاء الله كشانده شود.(1)
نیز مىفرمایند: ما ملت را در سایه تعالیم اسلام قبول داریم و ملت، ملت ایران، و ما براى ملت همه جور فداكارى مىكنیم اما در سایه اسلام است، نه این كه همهاش ملیت و همهاش گبریت است. ملیت حدودش حدود اسلام، و اسلام هم تأیید مىكند او را، ملیت اسلام را باید حفظ كرد. دفاع از ممالك اسلامى جزء واجبات است نه این كه ما اسلامش را كنار بگذاریم و بنشینیم فریاد ملیت بزنیم و پان ایرانیسم!(2)
در جاى دیگر مىفرمایند: همه براى اسلام و به سوى اسلام و براى مصالح مسلمین و گریز از تفرقه و جدایى و گروهگرایى كه اساس همه بدبختىها و عقبافتادگىها است.(3) امام با این سخن، بر محوریت اسلام تأكید مىورزد. هر كس از این محور و اساس دور گردد، گرفتار اختلاف و تفرقهمىشود.
در بیانى دیگر مىفرمایند: آنهایى كه با شما و با ما و با اسلام غرض دارند، اینها مىخواهند كه یك افرادى باشد كه این افراد هر چه مىتوانند كار را از اسلام جدا كنند، مطالب را از اسلام جدا كنند.(4)
امروزه برخى افرادى كه گاه تئوریسین نیز لقب مىگیرند و برخى روشنفكران ما، سخنان و حركتهایشان دقیقاً در همین راستا است. متأسفانه عدهاى از سیاستمداران ما نیز این افراد را مغز متفكر جامعه و اصلاحات معرفى مىكنند! در حالى كه اینان همان افرادى هستند كه با تمام توان تلاش مىكنند انقلاب را از اسلام جدا كنند و اساساً مخالف دخالت اسلام در كارهاى اجتماعى هستند.
امام در فراز دیگرى از كلام خویش مىفرمایند: اگر اسلام نباشد كه دیگر جمهورى اسلامى معنا ندارد. ما همه فریادمان، و همه ملت ما فریادمان این بود كه ما اسلام را مىخواهیم. ما هم الان تمام كوششمان این است كه احكام اسلام را پیاده كنیم.(5)
1. همان، ج 8، ص 276؛ 1358/06/03.
2. همان، ج 9، ص 203؛ 1358/07/04.
3. همان، ج 9، ص 226.
4. همان، ج 9، ص 273؛ 1358/07/17.
5. همان، ج 10، ص 19؛ 1358/07/29.
نیز خطاب به ملت مىفرمایند: شما جوانها كه ایستادید و با مشت محكم جمهورى اسلام را خواستید. شما خواستید كه اسلام رژیم این كشور باشد. شما كوشش كردید كه اسلام باشد. اینها كوشش مىكنند كه نباشد. اینها جنود شیطانند. باید آنها را بشناسید تا بتوانید دفاع كنید.(1)
و در باره اهمیت دفاع از اسلام و نظام اسلامى مىفرمایند: و اى مسلمانان غیرتمند اقطار عالم! از خواب غفلت برخیزید و اسلام و كشورهاى اسلامى را از دست استعمارگران و وابستگان به آنان رهایى بخشید. اى ملت شریف ایران! به نهضت اسلامى خود ادامه دهید.(2)
نیز خطاب به گروهى از زنان مىفرمایند: مرد و زن این كشور خواستار اسلام هستند. مسأله، مسأله عقیده است نه مسأله، مسأله مادیت و به دست آوردن یك چیزى... دفاع از اسلام است. تا آن آخر فردى كه زنده است باید دفاع بكند یا سى و پنج میلیون جمعیت باید از بین بروند.(3)
و در جاى دیگر مىفرمایند: بر فرهنگ اسلام تكیه زنید و با غرب و غربزدگى مبارزه نمایید و روى پاى خودتان بایستید و بر روشنفكران غربزده و شرقزده بتازید و هویت خویش را دریابید.(4)
امام راحل در مسأله دفاع مقدس و بسیج مردم براى جبههها بر این مسأله تأكید داشتند كه مسأله اسلام در میان است. این در حالى بود كه عدهاى دولت عراق را دولت اسلامى مىدانستند و از نظر آنان جنگ با كشور اسلامى عراق كه عده زیادى از سربازان آن شیعه بودند، نادرست بود! اما امام در مقابل، جنگ ایران و عراق را جنگ بین اسلام و كفر مىدانستند. آرى در ظاهر، رژیم عراق براى كشورگشایى به ایران حملهور شده بود، ولى در واقع این جنگ از آن جهت بود كه دنیاى استكبارى، انقلاب اسلامى ایران را براى خود بالاترین خطر مىدانست. از این رو جنگ را بر این كشور تحمیل كردند تا به خیال خودشان دولت اسلامى را در نطفه خفه كنند. آنان نمىخواستند كارى براى صدام انجام دهند، بلكه حركت عظیم مردم ایران را كه بر اساس باورهاى دینى و ارزشهاى اسلامى شكل گرفته بود، به زیان خود
1. همان، ج 11، ص 84؛ 1358/10/02.
2. همان، ج 11، ص 275؛ 1358/11/01.
3. همان، ج 12، ص 237؛ 1359/04/21.
4. همان، ج 13، ص 83؛ 1359/06/21.
مىدیدند و در اصل در صدد مبارزه با اسلام بودند. از همین رو امام خمینى(رحمه الله) نیز جنگ ایران و عراق را جنگ اسلام و كفر مىدانستند.(1)
1. امام خمینى(قدس سره) در اعلامیهاى در باره جنگ ایران و عراق فرمودند: سربازهاى ارتش عراق و صاحب منصبهاى ارتش عراق باید بدانند كه جنگ با ایران جنگ با اسلام است. جنگ با قرآن است. جنگ با رسول الله(صلى الله علیه وآله)است و این از اعظم محرماتى است كه خداى تبارك و تعالى از آن نمىگذرد... شما مىدانید كه این جنگ بین ایران و بعثىهاى عراق، جنگ بین اسلام و كفر و قرآن كریم و الحاد است. از این جهت، بر همه شما و ما و مسلمانان جهان است از اسلام عزیز و قرآن كریم دفاع كنیم.(صحیفه نور، ج 13، ص 93؛ 1359/06/31).
موضوع بحث «نظریه حقوقى اسلام» بود كه در دو بخش فلسفه حقوق اسلام، و حقوق متقابل حكومت و مردم از دیدگاه اسلام، به بررسى آن پرداختیم. اشاره كردیم كه براى تعیین وظایف دولت اسلامى و حقوق دولت بر مردم و حقوق مردم بر دولت باید به فلسفه وجود دولت اسلامى توجه كنیم. از این رو این پرسش مطرح شد كه اصولا از دیدگاه اسلام وجود حكومت چه ضرورتى دارد؟ بر این اساس چند وظیفه از وظایف دولت اسلامى را برشمردیم. بیان شد كه یكى از وظایف مهم دولت اسلامى تأمین امنیت داخلى و دفاع در برابر دشمنان خارجى است. این وظیفه داراى گستره زیادى است كه مىتوان آن را به چند وظیفه دیگر تحلیل كرد؛ مانند: حفظ تمامیت ارضى و حفظ استقلال سیاسى. همه كتابهایى كه در باره فلسفه سیاست به نگارش در آمده، یكى از وظایف دولت را حفظ امنیت داخلى و دفاع در مقابل دشمنان خارجى مىداند. به دیگر سخن، در همه حكومتها این وظیفه از مهمترین وظایف دولت شمرده شده است. در این زمینه اشاره كردیم كه دیدگاه دولت اسلامى با سایر دولتها در باره چگونگى و مصادیق دفاع، متفاوت است. آنچه در فلسفه سیاسى مطرح است دفاع از آب و خاك، مال و جان در مقابل دشمنان داخلى و خارجى است، ولى در اسلام علاوه بر این موارد، دفاع دیگرى ضرورت دارد و آن، دفاع از ارزشهاى اسلامى و به طریق اوْلى دفاع از كیان اسلام است. بنابراین، وظیفه دولت اسلامى به دفاع از آب و خاك و جان و مال محدود نمىشود و باید بیش از هر چیز و پیش از هر امرى دغدغه حفظ اسلام و حراست از احكام، قوانین و ارزشهاى اسلامى را داشته باشد. اصولا مشخصه حكومت دینى و دولت اسلامى آن است كه قانون اصلىاش قانون اسلام بوده، مجرى قانون نسبت به پیاده كردن احكام اسلام اهتمام داشته باشد. اگر قانون رسمى یك نظام حكومتى، قانون اسلامى نباشد، به هیچ وجه
نمىتوان آن را «حكومت اسلامى» نامید؛ چه این كه با صِرف نامگذارى حقایق عوض نمىشود، بلكه باید محتوا را مورد توجه قرار داد. چنانچه در قانون اساسى كشورى، لزوم تطبیق تمام مقررات و قوانین با احكام اسلام و منابع اصیل اسلامى قید شده باشد، چنین قانونى، اسلامى است و چنانچه مسؤولان و مجریان حكومت به طور جدى ملتزم و متعهد به اجراى احكام اسلامى باشند، به عنوان «حاكم اسلامى» شناخته مىشوند، در غیر این صورت نه قانون، «قانون اسلام» و نه حكومت، «حكومت اسلامى» خواهد بود، هر چند نام اسلام بر آن گذاشته شود. همان گونه كه بنى امیه و بنى عباس به نام اسلام حكومت مىكردند، ولى هرگز حكومت آنان اسلامى نبود.
همان طور كه گذشت یكى از حقوق مردم بر حكومت اسلامى، حفظ ارزشها و شعایر دینى و اجراى احكام اسلامى در جامعه است. اكنون این پرسش مطرح است كه آیا مردم مىتوانند از این حق خویش صرف نظر كنند و آن را از دولت مطالبه نكنند؟ اهمیت این پرسش آنگاه روشن مىشود كه بدانیم كاربرد حق در اصطلاح حقوق، معمولا در مواردى است كه صاحب حق مىتواند آن را اسقاط كند. براى مثال، ممكن است فردى در یك معامله داراى حق فسخ باشد. در این حالت، او مىتواند با اختیار خویش از اِعمال حق قانونى خود صرف نظر كند. پیشتر در بحث «تفسیر حق» و «انواع حق» گذشت كه برخى حقوق با تكلیف توأم است كه در اصطلاح «حقوق لازم الاستیفا» نامیده مىشود؛ از این گونه حقوق هیچگاه نمىتوان صرف نظر كرد. این گونه حقوق همانند یك سكه دو رو، داراى دو حیثیت است: از یك طرف، «حق» است، یعنى هیچ كس نمىتواند مانع اجراى آن شود، و از طرف دیگر «تكلیف» است كه خداوند آن را بر انسان الزام نموده و او باید حتماً در پى مطالبه و اجراى آن باشد.
در همین ارتباط، یكى از حقوق مردم بر حكومت، حفظ اساس اسلام و لزوم حراست از ارزشهاى اسلامى است. بنابراین مىتوانند آن را از دولت مطالبه كنند و هرگاه ارزشهاى اسلامى در جامعه كمرنگ شود حق اعتراض به حكومت را دارند. در عین حال، این حق به دلیل اهمیت آن، غیر قابل اسقاط بوده و نمىتوان دولت اسلامى را از اجراى آن معاف داشت. این مطلب، تكلیفى الزامى از طرف خداى متعال است و كلیه مسلمین باید در حراست از
اساس اسلام كوشا باشند. این ادعا كه در مجموعه تكالیف اسلامى، هیچ تكلیفى واجبتر از این مسأله نیست، سخن گزافى نیست و امام خمینى(رحمه الله)بارها بر آن تأكید مىورزیدند. منظور از حفظ اساس اسلام آن است كه قانون رسمى جامعه بر اساس دین بوده و مجریان قانون متعهد به اجراى آن باشند. از این رو چنانچه جامعهاى تنها نام «اسلامى» داشته باشد، ولى قانونش بر اساس اسلام نباشد و مجریان آن نیز در عمل به قانون اسلام متعهد نباشند، در این حالت، اساس اسلام در جامعه به خطر افتاده است. اساس اسلام سدّى شكستناپذیر نیست و هرگاه لطمههایى جدّى بدان وارد شود، خواهد شكست. اگر در جامعهاى ارزش و اعتبار قوانین اسلام از دست رفته باشد و مسؤولان آن به طور رسمى اظهار كنند كه ما ملزم به اجراى احكام اسلام نیستیم، آیا در این صورت، اساس اسلام حفظ شده است؟!
آیا اساس اسلام جز «اعتقاد» مردم به عقاید، تعالیم و احكام اسلام و «عمل» بر اساس آن است؟! این در حالى است كه عدهاى بحث آزادى افكار و اندیشه را مطرح مىسازند؛ بدین معنا كه هر كس مىتواند به هر عقیدهاى معتقد و پاىبند باشد و مثلا امروز مسلمان و فردا كافر گردد! در مواردى نیز منظور آنان از آزادى افكار و اندیشه، آزادى در التزام و عمل به احكام اسلامى است. بر این اساس، مردم در اخذ تصمیم آزاد هستند و ملاك تنها رأى مردم است، موافق اسلام باشد یا نباشد! قانون آن است كه موافق رأى مردم باشد، هر چند مخالف صریح تعالیم اسلام باشد! به عبارت دیگر، اصلا قانون اسلام اعتبار و رسمیت نداشته باشد! آیا در چنین صورتى اساس اسلام محفوظ مانده است؟! بدیهى است كه هرگاه در جامعهاى اصالت و اعتبار اعتقادات و احكام اسلامى نادیده گرفته شود و دستگاه مجریه خود را موظف به اجراى احكام اسلامى نداند، اساس اسلام در كشور دچار خطر جدّى مىشود.
هرگاه اساس اسلام به خطر افتد، وظیفه مردم چیست؟ پاسخ به این پرسش داراى شقوق مختلفى است كه اكنون در صدد توضیح مفصّل آن نیستیم. گاه در میان مردم، حاكمِ بر حقى وجود دارد كه احكام اسلام را درست مىشناسد، ولى به دلیل نداشتن حمایت مردمى، فاقد توان اجرایى براى تحقق احكام اسلامى در جامعه است. به عبارت دیگر، اگر چه او قانوناً و شرعاً داراى حق حكومت است، ولى در عمل، حكومت و قدرت در اختیار دیگران بوده و او توان اجرایى ندارد. آیا چنین چیزى ممكن است؟
به اعتقاد شیعه، بعد از رحلت پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) حكومت، حق حضرت امیرالمؤمنین على(علیه السلام) بود. این منصب از ناحیه خدا به آن حضرت اِعطا شده بود، ولى مردم با ایشان موافقت نكردند و تلاش آن حضرت براى كسب قدرت قانونى خویش بىثمر ماند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در همان اوایلى كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) رحلت فرموده بود، شبها فاطمه زهرا(علیها السلام) و حسنین(علیهما السلام) را به درب خانه مهاجر و انصار مىبرد و با آنان به احتجاج و گفتگو مىپرداخت. از آنان مىخواست حادثه غدیرخم و نصب ایشان از جانب پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) را به یادآورند و بر پیمان و بیعت خویش استوار باشند. پاسخهاى مردم به حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) متفاوت بود؛ براى مثال، اظهار مىداشتند: فراموش كردیم! یا مىگفتند: تو دیر اقدام كردى، اگر زودتر مىآمدى با تو بیعت مىكردیم! اكنون ما با فلانى بیعت كردهایم و وقت آن گذشته است! و... . به هر حال، آن حضرت تا 25 سال نتوانست حكومت را به دست گیرد و از آنجا كه فاقد قدرت بود، تكلیفى هم نداشت؛ چه این كه تكلیف دایرمدار قدرت است. بعد از خلیفه سوم، مردم به سوى آن حضرت هجوم آوردند و با ایشان بیعت كردند. در این هنگام امیرالمؤمنین(علیه السلام)قدرت خلافت را به دست آورد و از این رو تكلیف بر آن حضرت منجَّز شد. به عبارت دیگر، علاوه بر حكومت شرعى و قانونى، در عمل نیز صاحب قدرت گشت. از این رو چارهاى جز پذیرش این مسؤولیت و اجراى تكلیف محوّله نداشت. آن حضرت در این باره مىفرماید: أَما وَ الَّذى فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَولا حُضورُ الْحاضِرِ و قیامُ الْحُجَّةِ بِوُجودِ النّاصِرِ وَ ما أَخَذَ اللّهُ عَلَى العُلَماءِ اَنْ لا یُقارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظالم وَ لا سَغَبِ مَظلوم لاََلْقَیْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها وَ لَسَقَیْتُ آخِرَها بِكَأْسِ أوَّلِها وَ لَأَلْفَیْتُم دُنْیاكُم هذِهِ أزْهَدَ عِندى مِن عَفْطَةِ عَنْز(1)= سوگند به خدایى كه دانه را شكافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعت كنندگان نبود، و یاران حجت را بر من تمام نمىكردند، و اگر خداوند از علما عهد و پیمان نگرفته بود كه برابر شكمبارگىِ ستمگران، و گرسنگى مظلومان سكوت نكنند، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته، رهایش مىساختم، و آخر خلافت را با جام نخستین آن، سیراب مىكردم. آنگاه مىدیدید كه دنیاى شما نزد من از آب بینى بزغالهاى بىارزشتر است!
عدهاى در فهم این عبارت امیرالمؤمنین(علیه السلام) به خطا رفتهاند. به تصور آنان اگر مردم نیامده بودند، حكومت على(علیه السلام) مشروعیت نداشت! واضح است كه چنین برداشتى كاملا اشتباه است. جا دارد اینان یك بار دیگر الفباى مكتب تشیع را مرور كنند! به اعتقاد شیعه، حكومت
1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 3.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در زمان پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) تعیین شد و این نصب به فرمان خدا بود. بنابراین مشروعیت حكومت بر بیعت مردم متوقف نبود، ولى قیام آن حضرت به وظایف حكومت، منوط به داشتن قدرت اجتماعى بود و این قدرت زمانى براى امیرالمؤمنین(علیه السلام)حاصل شد كه مردم دور ایشان را گرفته و با آن بزرگوار بیعت كردند. به اعتقاد من حتى كسانى كه عربى نخواندهاند مىتوانند معناى درست این كلام را بفهمند. «قیام الحجه» یعنى حجت بر من قائم شد. به دیگر سخن، با حضور یار و یاور و بیعت آنان حجت بر من تمام گشت؛ نه آن كه حكومت من مشروعیت پیدا كرد. حكومت حق من بود و من مىبایست حكومت كنم، ولى تا به حال كمك نكردید و برایم ناصر و یاورى وجود نداشت. اكنون كه حاضر شدید و مرا یارى رساندید، حجت بر من تمام است؛ بنابراین چارهاى جز پذیرش آن ندارم و سختى تكلیف را تحمل مىكنم. اگر حمایت مردم نبود امروز نیز مانند دیروز رفتار مىكردم (لَسَقَیْتُ آخِرَها بِكَأْسِ اَوَّلِها)؛ چرا كه من در پى ریاست و به دنبال هوس نیستم بلكه در صدد انجام وظیفه هستم.
نظیر آنچه در باره «اماممعصوم(علیه السلام)» بیان شد در باره «نایب امام» نیز وجود دارد. براى مثال، در زمان حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) عدهاى به عنوان «والى» یا «عامل» تعیین و از ناحیه آن حضرت به شهرها، استانها و كشورها اعزام گشتند. از جمله، محمد بن ابىبكر از سوى امام(علیه السلام) راهى مصر شد و بعد از آن مالك اشتر به عنوان استاندار مصر انتخاب گشت. عدهاى دیگر نیز به ایران، یمن و غیره اعزام شدند. «والى» یا «استاندار»ى كه از سوى امیرالمؤمنین(علیه السلام)تعیین شده، حق حاكمیت دارد و حكومتش مشروع است. حال، چنانچه مردم از پذیرش استاندارِ منصوب امیرالمؤمنین(علیه السلام)سر باز زنند یا او به اندازه كافى یاور نداشته باشد، فاقد قدرت لازم براى اجراى تكالیف خویش است؛ چه این كه تكلیف، مشروط به داشتن قدرت است.
شبیه سخن فوق در زمان غیبت وجود دارد. به اعتقاد ما شیعیان، فقها در زمان غیبت همانند كسانى هستند كه در زمان حضور امام معصوم(علیه السلام) منصوب مىشدند. همان گونه كه، مثلا، مالك اشتر در زمان حضور امیرالمؤمنین(علیه السلام) براى حكومت مصر منصوب شد، در زمان غیبت نیز فقها از طرف امام معصوم(علیه السلام)منصوب شدهاند. گویا امیرالمؤمنین(علیه السلام) آنها را تعیین
كرده است، ولى نه به «اسم» بلكه به «عنوان». آن عنوانى كه براى زمان غیبت تعیین شده، «فقیه جامع الشرایط» است.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) مالك اشتر را براى حكومت مصر فرستاد، ولى مالك در بین راه با توطئه معاویه و عمروعاص به شهادت رسید و هرگز به مصر نرسید. در مناطقى نیز گاه والى منصوب، از سوى مردم كمك نمىشد. در این حالت، كارى از والى و حاكم ساخته نبود و در واقع، تكلیف از او ساقط مىگشت. در زمان غیبت نیز گاه شرایط لازم حكومت براى یك فقیه، در یك شهر، استان یا كشور وجود دارد و او مىتواند با یارى مردم به وظایف و تكالیف خویش جامه عمل بپوشاند. در گذشته، گاه این اختیارات براى یك فقیه به صورت محدود، و نه به صورت كامل، وجود داشت. برخى از فقها در زمان حكومت قاجار، در مناطق خویش همانند یك والى یا حاكم عمل مىكردند. حكومت در ظاهر به قاجاریه تعلق داشت، ولى در عمل فقها در شهر یا روستاى خویش اِعمال قدرت و ولایت مىكردند و مردم نیز به دستورات آنان عمل مىكردند. آنان مىتوانستند به شكایات مردم رسیدگى و قضاوت كنند و در مواردى حدود را جارى سازند. این كه در این موارد چگونه فقها مىتوانستند به صورت محدود اِعمال ولایت كنند به شرایط آن زمان باز مىگردد. گاه حكومت مركزى ضعیف بود و در مواردى، پادشاه به دلیل گرایش مردم به یك عالم، اختیارات محدودى را به او واگذار مىكرد. در هر حال، انجام وظایف و تكالیف از سوى یك فقیه در زمان غیبت، همانند والى منصوب از ناحیه امام معصوم(علیه السلام) در زمان حضور، به همراهى و یارى مردم وابسته است.
در گذشته هیچ گاه براى یك فقیه امكان اِعمال ولایت به صورت مطلق وجود نداشت. تنها برخى از آنان به صورت محدود و مقید توان اِعمال قدرت داشتند. به دیگر سخن، ولایت آنان از نوع «ولایت مقید و محدود فقیه» و نه «ولایت مطلق فقیه» بود. خداى متعال پس از 14 قرن به مردم ایران موهبتى بزرگ مرحمت كرد،و آن، ولایت مطلق براى فقیه شایستهاى است كه به حق بتواند از امام معصوم(علیه السلام)نیابت كند.
شرح اینكه چگونه در ایران براى یك فقیه جامعالشرایط ولایت مطلق فراهم گشت، مجالى جدا مىطلبد. به طور مختصر باید گفت آغاز این مسأله به پانزده خرداد 1342 و حركت
اعتراضى امام خمینى(رحمه الله) به دستگاه حكومت شاه باز مىگردد كه حمایتهاى مردمى را در پى داشت. از سال 42 به بعد، فترتى نسبتاً طولانى در این حركت پیش مىآید تا اینكه در سال 56 نهضت دوباره اوج مىگیرد و در بهمن سال 57 شاهد پیروزى انقلاب اسلامى هستیم.
در دهههاى اخیر در بسیارى از كشورهاى اسلامى شاهد ظهور نهضت بیدارى مردم مسلمان بودهایم. آنان متوجه خطر دشمنان اسلام و تلاش آنها براى نابودى اسلام شدهاند. در گذشته تمام كشورهاى اسلامى در یك مجموعه بزرگتر به نام امپراتورى عثمانى قرار داشتند و امپراتور نیز به عنوان خلیفه پیغمبر حكومت مىكرد. بر اساس برنامهها و توطئههایى كه از سالها پیش، از سوى دشمنان اسلام طراحى شده بود، امپراتورى عثمانى تضعیف شد و به دهها كشور كوچكتر تقسیم گشت. پس از چندى مسلمانانِ با غیرت متوجه تهاجم علیه اسلام شدند. آنان مىدیدند كه اگر این وضعیت ادامه پیدا كند، در هیچ كشورى حكومت اسلامى باقى نخواهد ماند. از این رو شخصیتهایى ممتاز، دوراندیش و غیور از كشورهاى اسلامى به فكر چاره افتادند. در این كه چگونه ممكن بود حیثیت از دست رفته جهان اسلام را احیا كرد، اختلاف نظر وجود داشت و طرح و برنامه مشخصى وجود نداشت. مرحوم سید جمالالدین اسدآبادى در این راه فعالیتهاى گستردهاى انجام داد. او تلاش كرد سلاطین كشورهاى اسلامى را به یكدیگر نزدیك سازد و از این طریق نوعى اتحاد یا ارتباط نزدیك بین كشورهاى اسلامى فراهم آورَد. از این رو او در ایران با ناصرالدین شاه و در تركیه با سلطان عبدالحمید و در مصر با فرمانرواى آن كشور بحث و گفتگو كرد؛ ولى تلاش این مصلح بزرگ و دیگر مصلحان به جایى نرسید. دلیل این امر آن بود كه سلاطین كشورهاى اسلامى آنچنان در دنیادارى غرق بودند كه هرگز در فكر مصالح اسلام نبودند، بلكه هر یك در پى تأمین منافع و مصالح خویش بودند.
در همین راستا در ایران نیز عدهاى از بزرگان، علما و مراجع تقلید در پى محدود ساختن قدرت «شاه» بودند. آنان مىخواستند سلطنت مطلقه شاه را مقید، محدود و مشروط سازند. از این رو در پى تأسیس عدالتخانه برآمدند تا از این طریق، قدرت شاه محدود شود و از ظلمها و ستمهاى سلاطین ستمگر جلوگیرى گردد.(1) عدهاى از آنان فتوا به وجوب این كار دادند و در
1. به دنبال نخستین پیروزى ملت ایران در جنبش اسلامى تنباكو به رهبرى میرزاى شیرازى بزرگ، لطمه جبرانناپذیرى به قدرت مطلق حكومت استبدادى وارد آمد. ناصرالدین شاه در آستانه جشن پنجاهمین سال سلطنت خود در سال 1313 هـق به دست یكى از عناصر نهضت به قتل رسید و مظفرالدین شاه كه توان ادامه استبداد را نداشت، وارث تاج و تخت سلطنت گردید. در زمان وى اوضاع مملكت رو به وخامت بیشتر گذاشت و دامنه نهضت و مبارزات ملت گستردهتر و زمینه براى آگاه كردن عامه مردم فراهمتر گردید. وعاظ و سخنرانان در گوشه و كنار، مردم را به حقوق خود آشنا و مظالم و فساد حكومت را بازگو كردند و آنها را به مبارزه و پیوستن به نهضت دعوت نمودند. مردم دست به شورش زدند، ولى در چندین شهر قیام مردم به خاك و خون كشیده شد. سرانجام در سال 1323 هـق مردم تهران به رهبرى جمعى از روحانیون برجسته شهر به طرف حرم حضرت عبدالعظیم روانه شدند و در آنجا تحصن اختیار نموده و خواستار اجراى قوانین اسلام و تأسیس عدالتخانه جهت رسیدگى به درخواستها و شكایات مردم شدند. این تحصن بزرگ علىرغم توطئههایى كه براى شكستن آن انجام گرفت مظفرالدین شاه را مجبور كرد كه در ذیقعده 1323 به درخواست مردم تن در دهد و دستخطى خطاب به صدر اعظم (عینالدوله) براى تأسیس عدالتخانه دولتى صادر كند. این دستخط یكى از اسناد نهضت مشروطیت است كه ماهیت اسلامى نهضت مشروطیت را در آغاز ثابت مىكند.
نهایت حركت «مشروطه» با فتواى مراجع بزرگ انجام شد، ولى غافل از این كه عدهاى از شیاطین داخلى و خارجى از موقعیت پدید آمده سوء استفاده كرده، این حركت مقدس را استحاله مىكنند. این شیاطین اسم مشروطه را حفظ كردند، ولى محتواى آن را تغییر دادند. مرحوم شیخ فضل الله نورى كه از بنیانگذاران مشروطه بود، به دست غربزدگان به چوبه دار سپرده شد و مشروطه خواهان در پاى دار او كف زدند و جشن و پاىكوبى به راه انداختند!(1)
پس از آن، خداى متعال بر جامعه ما منت نهاد و فقیهى با فراست، دوراندیش، آگاه به تجربه تاریخ و آشنا به مبانى اسلامى را به ما عنایت فرمود. او با دوراندیشى خویش آینده تاریخ را حدس مىزد و در عمل نیز توانست جمهورى اسلامى را تأسیس كند. تلاش و تجربه
1. امام خمینى(رحمه الله) در این باره در وصیتنامه خویش مىفرماید: «به جامعه محترم روحانیت خصوصاً مراجع معظم وصیت مىكنم كه خود را از مسایل جامعه، خصوصاً مثل انتخاب رئیس جمهور و وكلاء مجلس كنار نكشند و بىتفاوت نباشند. همه دیدید و نسل آتیه خواهد شنید كه دست سیاستبازان پیروِ شرق و غرب، روحانیون را كه اساس مشروطیت را با زحمات و رنجها بنیان گذاشتند، از صحنه خارج كردند و روحانیون نیز بازى سیاستبازان را خورده و دخالت در امور كشور و مسلمین را خارج از مقام خود انگاشتند و صحنه را به دست غربزدگان سپردند و به سر مشروطیت و قانون اساسى و كشور و اسلام آن آوردند كه جبرانش احتیاج به زمان طولانى دارد. اكنون كه بحمدالله تعالى موانع رفع گردیده و فضاى آزاد براى دخالت همه طبقات پیش آمده است، هیچ عذرى باقى نمانده و از گناهان بزرگ نابخشودنى، مسامحه در امر مسلمین است. هر كس به مقدار توانش و حیطه نفوذش لازم است در خدمت اسلام و میهن باشد و با جدیت از نفوذ وابستگان به دو قطب استعمارگر و غرب یا شرقزدگان و منحرفان از مكتب بزرگ اسلام جلوگیرى نمایند و بدانند كه مخالفین اسلام و كشورهاى اسلامى كه همان ابرقدرتان چپاولگر بینالمللى هستند، به تدریج و ظرافت در كشورها و كشورهاى اسلامى دیگر رخنه و با دست افراد خود ملتها، و كشورها را به دام استثمار مىكشانند».
این انسان بزرگ بسیار موفق بود و نه مانند تجربه مرحوم سید جمال الدین اسدآبادى به شكست انجامید و نه مانند تجربه پیشگامان مشروطیت در دام غربزدگان افتاد. او با هوشیارى كامل و از آغاز نهضت اسلامى بر محوریت اسلام تأكید مىورزید و حقیقت این حركت مقدس را از نفوذ عوامل انحرافى و تحریف حقایق آن مصون داشت.
در گذشته، دشمنان توانسته بودند در طول دهها سال بینش مردم ما را نسبت به اسلام عوض كنند و اندیشه جدایى دین از سیاست (سكولاریزم) را در ذهنها جا بیندازند. متأسفانه بسیارى از نخبگان و برجستگان مسلمان نیز این فكر را پذیرفتند و كار بدانجا رسید كه ـ به فرمایش امام خمینى(رحمه الله) ـ هر گاه قصد توهین یا تحقیر یك عالم را داشتند مىگفتند: او سیاسى است! طورى شده بود كه پوشیدن لباس جُندى (نظامى) براى یك روحانى، امرى خلاف مروّت و یا حتى خلاف عدالت شمرده مىشد. من خود از آغاز جوانى شاهد این رفتار و عملكرد بودم. فرهنگ عمومى مردم این بود كه روحانیت نباید در امر سیاست دخالت كند؛ و اگر دخالت مىكرد منزوى و مطرود مىشد و جامعه دینى او را نمىپذیرفت! وقتى مىگفتند فلان روحانى سیاسى است به زودى مردم از دور او متفرق مىشدند!
امام خمینى(رحمه الله) در صدد تغییر این فرهنگ برآمد. او بینش اسلامى را عمق بخشید و مردم را به حقایق مسایل سیاسى و اجتماعى اسلام آشنا ساخت. اكنون این پرسش مطرح است كه امام(رحمه الله) چگونه توانست این نهضت بزرگ را به پیش ببرد، در حالى كه رادیو، تلویزیون و روزنامهها در اختیار او نبود و حتى یك دستگاه ضبط صوت به سختى پیدا مىشد؟!
امام(رحمه الله) براى این كار، ابتدا سطح علمى حوزه علمیه را ارتقا بخشید و شاگردان بسیارى را تربیت كرد كه اسلامشناس، همفكر و با احساس مسؤولیت بودند. شاگردان نیز این اندیشه را میان تودههاى مردم منتشر ساختند و آنان را متوجه مسؤولیت سیاسى و اجتماعى خویش كردند. سخن امام این بود كه حفظ اساس اسلام از نماز واجبتر است. این امر مطلب سادهاى نبود كه مردم به راحتى آن را بپذیرند، بلكه امام خمینى(رحمه الله)سالها براى آن زحمت كشید و خوندل خورد. ابتدا این مسأله را در حوزه علمیه مطرح ساخت و سپس میان مردم تثبیت شد. مبلّغان مذهبى و شاگردان آن بزرگوار مردم را متوجه اهمیت حفظ اساس اسلام و اهتمام به اجراى احكام اسلامى كردند. از آنجا كه امام خمینى(رحمه الله) فردى مخلص بود خدا هم او را یارى كرد و توانست این قدم اول و مهم را به درستى و با استحكام بردارد. از این پس امام(رحمه الله)مترصد فرصت مناسب براى بهرهبردارى از این موقعیت فرهنگى بود.
پس از آن، قضایاى 12 محرم یا 15 خرداد 1342 به وجود آمد. امام خمینى(رحمه الله) در سخنرانى 12 محرم خویش فرمودند برخى خیال مىكنند بنى امیه با امام حسین(علیه السلام) و فرزندانش دشمنى داشتند. حال آن كه این گونه نیست. آنان با اساس اسلام دشمنى داشتند. شاهد این قضیه گفتگوى مُغیره و معاویه است. مُغیره به معاویه گفت حال كه حكومت تو مستقر شده قدرى با پسرعموهایت (بنى هاشم) مدارا كن. معاویه در پاسخ گفت مگر نمىبینى محمد نام خویش را در كنار نام خدا آورده است. تا آن را از بین نبرم آرام نمىگیرم!
معاویه نه تنها نسبت به اجراى احكام اسلامى بىاهمیت بود، بلكه در عقاید دینى تشكیك مىكرد و در مواردى آن را به مسخره مىگرفت. براى مثال، روز چهارشنبه نماز جمعه خواند!! او اعلام كرد كه چون نمىتواند روز جمعه نماز بخواند، بنابراین دو روز زودتر نماز را اقامه مىكند! این كار معاویه بىاعتنایى كامل به حدود و دستورات شرع و بازى با دین بود. در واقع، او اسم اسلام را حفظ كرد ولى محتوا را تغییر داد.
دولت عَلَم در زمان شاه لایحهاى را به تصویب رساند كه بر اساس آن، شرط مسلمان بودن انتخابكننده یا انتخاب شونده حذف شد. نیز، نمایندگان مجلس به هنگام اداى سوگند، لازم نبود به قرآن كریم سوگند یاد كنند، بلكه سوگند به كتاب آسمانى كافى بود. امام خمینى(رحمه الله) با تیزبینى خویش تشخیص داد كه این لایحه روزنه و آغازى براى محو اسلام است. تشخیص امام این بود كه آنها به این لایحه غیراسلامى بسنده نمىكنند بلكه در پى آن قدمهاى دیگرى براى بىاعتبار ساختن اسلام برخواهند داشت. از این رو امام خمینى(رحمه الله) سخنرانى تاریخى و عجیب خویش را در عصر عاشورا در مدرسه فیضیه ایراد كردند و زلزلهاى در اركان نظام شاهنشاهى به وجود آوردند. آنان فكر نمىكردند كه چنین قدرت بزرگى در میان مدرّسان حوزه علمیه قم وجود داشته باشد. پس از این سخنرانى، نیمه شبِ همان روز امام(رحمه الله) را دستگیر و سپس در زندان انفرادى حبس كردند. به محض اطلاع مردم از دستگیرى امام، مردم قم، تهران و ورامین سراسیمه به خیابانها ریختند. آنان با شعارهاى خود خواستار آزادى امام خمینى بودند. حادثه 15 خرداد پس از حادثه محرم بود و مردم از كشتار رژیم شاه در قم و حوادث مدرسه فیضیه اطلاع داشتند. از این رو آنان عكسالعمل سخت دولت پهلوى را احتمال مىدادند. با این حال در حركت اعتراضى گستردهاى شركت كرده و حتى زنان با چادرهاى مشكى و كارد به دست به خیابانها آمدند. عدهاى از خانمها به مردها گفتند اگر شما براى نجات امام اقدام نمىكنید، پس در خانه بنشینید و ما خود اقدام مىكنیم!
چه عاملى باعث حضور گسترده مردم از مرد و زن شده بود؟ آیا مردم احساس نیاز به فتواى علما مىكردند؟ اساساً در این حالت نیاز به فتوا نبود؛ چه این كه دین در خطر بود. این مسأله از قطعىترین مسایل دین است و قطعیات دین نیازمند تقلید نیست. اگر دین در خطر باشد همه چیز باید فدا شود.
در هر حال، حكومت وقت با كمال بىرحمى و قساوت مردم را درو كرد و در كمتر از 24 ساعت پانزده هزار نفر از مردم را همانند برگ خزان به زمین ریخت. آنگاه جنازهها را تا پاسى از شب و با كامیونهاى متعدد به بیرون شهر حمل كردند، در حالى كه در میان اجساد، عدهاى از مجروحان و زخمىها نیز وجود داشتند كه پیوسته ناله مىزدند. با این حال مردم از خواسته خویش دستبرنداشتند.
جریان پانزده خرداد یك حركت مردمى، و بدون برنامهریزى قبلى و بدون دخالت حزب یا گروه خاصى بود و در آن تمام اقشار مختلف مردم و طبق احساس دینى خویش شركت داشتند. امام خمینى(رحمه الله)فرمود آنجا كه پاى دین در خطر باشد تقیه حرام است. نیز فرمود هرگاه اساس اسلام در خطر باشد باید به پا خاست «ولو بَلَغَ ما بلغ»؛ تا به هر جا برسد، گرچه هزاران نفر كشته شوند. در اینجا مسأله دستگیرىِ یك عالِم مطرح نیست، مسأله دین است.
امام خمینى(رحمه الله) به خوبى توطئههاى دشمن را تشخیص داد و براى مبارزه با آن كمر بست. آفرین به فهم پیرزنانى كه از خانههاى پایین شهر و با همان كاردهاى آشپزخانه براى دفاع از اسلام وارد میدان شدند. افتخار به شیرزنانى كه در مكتب حسینى پرورش یافتند. آنان پیشگامان انقلاب اسلامى بودند.
امروز پیام ما به دشمنان اسلام آن است كه آن پیرزنان امروز جاى خود را به نسل بعد دادهاند. امروز شیرزنان ایران با قدرت و تجربه بیشتر، شناخت افزونتر و با تصمیم قطعىتر، براى حفظ اسلام آمادهاند. نه تنها زنان، بلكه خیل مردان و جوانان مسلمان با یك اشاره مقام معظم رهبرى تا پاى جان خواهند ایستاد و بارها این امر را اثبات كردهاند.
امام خمینى(رحمه الله) تنها از یك چیز نگرانى داشت و آن این كه مبادا آنچه بر سر انقلاب مشروطیت آمد بر سر انقلاب اسلامى نیز بیاید. این مسأله بزرگترین دغدغه امام بود. با ملاحظه
سخنرانىها و بیانیههاى امام مىتوان به خوبى به این نكته پى برد. امام مىفرمود: مبادا ما را به وضع سابق برگردانند و دشمنان بر مملكت مسلط شوند. امروز تمام صفحات وصیتنامه امام خمینى(رحمه الله) براى ما درس بیدارى، راهگشاى مشكلات و درمان دردها است. این سند مهم تنها یك وصیتنامه كم اهمیت نیست و نباید به سادگى از كنار آن گذشت. جمله جمله آن، درمان دردهاى اجتماعى ما است. وصیتنامهاى كه قریب بیست سال پیش به نگارش درآمده، برخى جملات آن گویا براى امروز ما نوشته شده و امام(رحمه الله) وضع كنونى ما را پیشبینى مىكرده است. وصیتنامه اول ایشان خیلى پیشتر از وفاتشان نوشته شد و آنگاه امام خمینى(رحمه الله) پس از مدتى تغییرات كمى در متن به وجود آوردند و مقدمهاى هم بر آن افزودند. بنابراین متن وصیتنامه همان است كه پیشتر نوشته شده بود.
امام تا آخرین لحظات حیات خویش نگران نفوذ نااهلان، نامحرمان و غربزدگان در دستگاههاى حكومتى بود. متأسفانه به این وصیتنامه به طور كامل عمل نشده و آن دغدغه به جاى خود باقى است؛ هر چند هنوز هم دیر نشده است. امام خمینى(رحمه الله) این نامحرمان را «انسانهاى بىمحتوا» و مقام معظم رهبرى آنان را «انسانهاى بىغیرت» خواندند؛ یعنى همان كسانى كه حاضرند شرافت ملى خویش را با دلار معامله كنند! امام در وصیتنامه خویش مىگوید: هرگاه نماینده مجلس بر خلاف رفتار اسلامى و مصالح كشور قدم برداشت اعتبارنامه او را لغو و از مجلس بیرونش كنید.(1) آرى، این چشم دوربین و فكر دوراندیش امام خمینى(رحمه الله)بود كه احتمال بروز چنین وضعیتى رامىداد.
1. امام خمینى(رحمه الله) در بخشى از وصیتنامه خویش مىفرمایند: «از نمایندگان مجلس شوراى اسلامى در این عصر و عصرهاى آینده مىخواهم كه اگر خداى نخواسته عناصر منحرفى با دسیسه و بازى سیاسى وكالت خود را به مردم تحمیل نمودند، مجلس اعتبارنامه آنان را رد كنند و نگذارند حتى یك عنصر خرابكار وابسته، به مجلس راه یابد؛ و به اقلیتهاى مذهبى رسمى وصیت مىكنم كه از دورههاى رژیم پهلوى عبرت بگیرند و وكلاى خود را از اشخاص متعهد به مذهب خود و جمهورى اسلامى و غیر وابسته به قدرتهاى جهان خوار و بدون گرایش به مكتبهاى الحادى و انحرافى و التقاطى انتخاب نمایند و از همه نمایندگان خواستارم كه با كمال حُسن نیت و برادرى با هممجلسان خود رفتار و همه كوشا باشند كه قوانین، خداى نخواسته از اسلام منحرف نباشند.»
ایشان همچنین در باره انتخاب نمایندگان مجلس، خطاب به ملت مىفرمایند: «وصیت اینجانب به ملت، در حال و آتیه آن است كه با اراده مصمم خود و تعهد خود به احكام اسلام و مصالح كشور، در هر دوره از انتخابات، وكلاى داراى تعهد به اسلام و جمهورى اسلامى كه غالباً بین متوسطین جامعه و محرومین مىباشند و غیرمنحرف از صراط مستقیم به سوى غرب یا شرق و بدون گرایش به مكتبهاى انحرافى و اشخاص تحصیل كرده و مطلع بر مسایل روز و سیاستهاى اسلامى به مجلس بفرستند».
اكنون ما به نامحرمان، فریبخوردگان، خودباختگان و غربزدگان كه در برخى دستگاهها نفوذ كردهاند با صد زبان پیام مىدهیم كه همان كسانى كه حماسه پانزده خرداد را به وجود آوردند امروز حاضرند به صورت بسیار قوىتر، آن را بیافرینند. امام(رحمه الله) خطاب به این عده فرمود: اگر به خدا و قیامت اعتقاد ندارید، بدانید اسلام براى دنیاى شما بهتر از دیگران است؛ فكر نكنید اگر آمریكا به این مملكت بیاید آن گاه شما آقایى خواهید كرد! در آن روز بدترین روزگار را خواهید داشت؛ چرا كه مىدانند شما خائن هستید، از این رو آنان نیز به شما اعتماد نخواهند كرد.
خداى متعال در قرآن كریم به مؤمنان وعدهاى كلى داده است كه مىتواند مصادیق متعددى داشته باشد. آن وعده این است كه هر گاه مردمى حقیقتاً به خدا ایمان داشته باشند و اعمال صالح و شایسته انجام دهند، خداوند در این دنیا به آنان عزت عطا مىكند:وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَُیمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِكُونَ بِی شَیْئاً وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون(1)= خداوند به كسانى از شما كه ایمان آورده و كارهاى شایسته انجام دادهاند وعده مىدهد كه قطعاً آنان را حكمران روى زمین خواهد كرد، همان گونه كه به پیشینیان آنها خلافت روى زمین را بخشید؛ و دین و آیینى را كه براى آنان پسندیده، پابرجا و ریشهدار خواهد ساخت؛ و ترسشان را به امنیت و آرامش مبدّل مىكند، آنچنان كه تنها مرا مىپرستند و چیزى را شریك من نخواهند ساخت. و كسانى كه پس از آن كافر شوند، آنها فاسقانند.
بر اساس این وعده، مؤمنان صالحْ حكمران زمین مىشوند و خداوند آن دینى را كه براى آنان پسندیده است استقرار مىبخشد و پس از سالها و شاید قرنها خوف و هراس و ناامنى، به آن جامعه امنیت و آرامش عطا مىكند؛ چه این كه آنان مؤمن، خداپرست و داراى عمل صالح بوده و به خوبى از آزمایش الهى بیرون آمدهاند و در یك كلام، زندگى ایشان بر «محور خداپرستى» بوده است. مصداق تام این وعده الهى ظهور مولایمان حضرت امام زمان عجّل الله تعالى فرجه الشریف است كه امیدواریم چندان دور نباشد. اما این وعده الهى مىتواند مصادیق و نمونههاى كوچكترى نیز داشته باشد و در مكانى خاص و جامعهاى محدود نیز تحقق پیدا كند.
1. نور (24)، 55.
به باور ما، یكى از بهترین مصادیق این وعده الهى، پیروزى انقلاب اسلامى ایران به رهبرى امام خمینى(رحمه الله) است. این واقعه كه به یارى انسانهاى مخلص و خداپرست تحقق پیدا كرد، در طول تاریخ بشرى كمنظیر و شاید بىنظیر است. به راستى این پدیده عجیب و عظیم تاریخى، دنیا را شگفت زده كرده و قدرتهاى استكبارى را گیج ساخته است. آنان از انقلاب اسلامى سیلى خورده و در تحلیل آن مات و مبهوت مانده و به بنبست رسیدهاند. گاه از روى حیرت و سرگردانى نعرهاى مستانه سر داده و تهدید به جنگ مىكنند و گاه از روى عجز و ناتوانى تقاضاى مذاكره و سازش دارند. حوادثى از این قبیل به خوبى نشاندهنده عظمت این انقلاب است. گذشت سالها و بلكه قرنها لازم است تا ابعاد این حادثه تاریخى براى آیندگان تبیین گردد.
ما فعلا مانند ماهى درون آب كه از نعمت آب غافل است، عظمت و اهمیت این نعمت الهى را آنچنان كه باید و شاید درك نمىكنیم؛ چه این كه نمونه آن را در طول تاریخ انسانى كمتر مىتوان یافت. دهها هزار پیامبر از طرف خدا براى تحقق چنین جامعهاى آمدند، ولى براى آنان توفیقى حاصل نشد. بر اساس آیات قرآن كریم تنها حضرت سلیمان(علیه السلام) توانست چنین جامعهاى را تشكیل دهد. از این رو هیچگاه نمىتوانیم حكومتهاى اقوام مختلف را با این پدیده عظیم و الهى، یعنى پیروزى انقلاب اسلامى مقایسه كنیم. شاید برخى این گفته را مبالغهآمیز بدانند، ولى بدون اغراق، من به سهم خود، به دلیل عجز از بیان عظمت این رخداد الهى، در مقابل این انقلاب شرمندهام.
انقلاب اسلامى ایران را از ابعاد مختلفى مىتوان مورد بررسى قرار داد؛ مانند: پیشینه، عوامل تحقق، شرایط بقا، و آسیبها و خطرهاى تهدید كننده. ضرورى است كسانى كه اطلاعات عمیق و گسترده در این زمینه دارند، در حد توان این نعمت الهى را براى معاصران و آیندگان تبیین نمایند:وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّث(1)= و نعمتهاى پروردگارت را بازگو كن.
همه دنیا از دوست و دشمن، به عظمت این انقلاب اعتراف دارند و شواهد فراوانى از
1. ضحى (93)، 11.
گفتارها و رفتارهاى دولتمردان، سیاستمداران، جامعهشناسان و صاحبنظران مختلف در این باره وجود دارد. اما به راستى عظمت این انقلاب از چه جهت است؟ آیا عظمت انقلاب ما در دنیا از آن جهت است كه عدهاى از حكومت خلع شده و عدهاى دیگر جانشین آنان شدند؟! واضح است كه این پاسخ بسیار نارسا است. همواره در طول تاریخ عدهاى از حاكمان یكى پس از دیگرى بر این كشور حكومت كردهاند و جایگزین شدن یك قدرت به جاى قدرت دیگر و یا یك فرد به جاى فرد دیگر در عرصه حكومت پدیده تازهاى نیست. این مسأله همیشه و در همه جاى دنیا بوده و هست و خواهد بود: وَ تِلْكَ الْأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاس(1)= و ما این روزها (ىِ پیروزى و شكست) را در میان مردم مىگردانیم.
این گونه تحولات و جابهجایى قدرتها پیوسته در طول تاریخ بشرى وجود داشته و حوادث فراوانى از این دست در كتب تاریخ یافت مىشود. در تاریخ اسلام نیز شاهد این گونه وقایع هستیم. بعد از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) عدهاى حكومت كردند و آن گاه بنى امیه حكومت را به دست گرفتند و در پى آنان بنى عباس به مدت چند صد سال جایگزین آنان شدند. جابهجایى قدرتها ادامه پیدا كرد تا نوبت به صفویه، افشاریه و قاجاریه در ایران رسید. قاجاریه نیز جاى خویش را به حكومت پهلوى دادند و با پیروزى انقلاب اسلامى، حكومت پهلوى منقرض گشت. بنابراین صرف انقراض طبیعى حكومتها و جایگزینى یكى پس از دیگرى، امر عجیب و مهمى به شمار نمىآید و اجمالا مىدانیم كه اعتراف دنیا به عظمت انقلاب اسلامى، صرفاً به دلیل جایگزینى حكومت اسلامى به جاى حكومت پهلوى نیست.
حدود 2500 سال در ایران رژیم سلطنتى حاكم بود. آیا عظمت انقلاب اسلامى در تبدیل رژیم «سلطنتى» به رژیم «جمهورى» است؟! در این باره نیز باید بگوییم كه صرف تبدیل رژیم سلطنتى به رژیم جمهورى دلیل عظمت انقلاب اسلامى ایران محسوب نمىشود؛ چه این كه حوادث مشابه آن در دنیا فراوان است. براى مثال، با انقلاب كبیر فرانسه و یا انقلاب اكتبر شوروى، رژیم این كشورها به جمهورى تبدیل شد و در برخى كشورهاى دیگر با بروز كودتا رژیم سلطنتى منقرض مىشود. البته تبدیل این رژیمها به «جمهورى» با یكدیگر یكسان نیست و تفاوتهاى آنها از جهات مختلف با یكدیگر مقایسه مىشود؛ مثلا گاه انقلابها را از نظر مقدار خسارتها و تعداد تلفات مورد مقایسه و تحلیل قرار مىدهند. تعویض برخى
1. آل عمران (2)، 140.
رژیمها با خسارتها و تلفات فراوانى همراه بوده است كه انقلاب اسلامى در مقایسه با آن انقلابها خسارات و تلفات كمترى داشته است. اما این نوع تفاوت و اختلاف، مسألهاى جزیى است و كم بودن قربانیان انقلاب در ایران، انقلاب اسلامى ایران را به عنوان یك پدیده منحصر به فرد مطرح نساخته است.
پس سرّ عظمت این انقلاب چیست؟ براى پاسخ به این سؤال دو گونه مىتوان پاسخ داد:
پاسخ اول بیانگر دیدگاه خود ما ایرانیان است كه مشمول این نعمت شدهایم. بسیارى از ما، كم و بیش در تحقق این پدیده عظیم سهم داشتهایم. برخى زندان رفتند، یا تبعید گردیدند، یا شكنجه شدند، یا اموال خویش را در این راه صرف كردند و یا به طرق دیگر به انقلابیون و پیروزى انقلاب كمككردند.
پاسخ دوم مربوط به كسانى است كه نگرش الهى و اسلامى نداشته و بعضاً حتى از دشمنان این انقلاب محسوب مىشوند. این گروه انقلاب اسلامى ایران را پدیدهاى برخلاف معادلات بینالمللى و برخلاف شرایط مكانى و زمانى و اسباب و علل مؤثّر در تحولات اجتماعى، مىدانند. تحلیلگران سیاسى، متخصصان و صاحبنظرانى كه توان پیشبینى حوادث سیاسى و اجتماعى آینده را دارند این انقلاب را محتمل نمىدانستند. البته این صاحبنظران غالباً از اظهار نظر قطعى خوددارى كرده، و معمولا حوادث آینده را به صورت احتمال و با مقدار درصد آن بیان مىكنند. براى مثال، در مورد این كه آیا آمریكا به عراق حمله مىكند یا نه، عدهاى وقوع جنگ را پنجاه درصد و عدهاى دیگر، آن را شصت یا هفتاد درصد مىدانند. در مورد انقلاب ما، كهنه كارترین سیاستمداران دنیا حتى به اندازه یك درصد نیز وقوع این انقلاب را در ایران پیشبینى نمىكردند. آنان ناگهان با زلزلهاى عظیم در منطقهاى از جهان روبهرو گشتند كه در تمام معادلات بینالمللى اثر گذاشت. بنابراین از نظر آنان راز بزرگى و عظمت این انقلاب آن است كه این انقلاب غیرقابل پیشبینى و غیر محتمل بوده است.
اما از نظر ما عظمت انقلاب تنها از جهت فوق نیست. آنچه براى ما ارزش دارد این است كه به وسیله این انقلاب، هدف 124 هزار پیامبر و نیز اوصیاى آنان و تمامى مجاهدان در راه خدا تحقق پیدا كرد. آنان صدها سال براى تحقق چنین هدفى زحمت كشیده و معارف الهى را تبلیغ و ترویج نمودند. عدهاى از آنان در این راه تبعید یا زندانى شدند و عدهاى دیگر به فجیعترین صورت به شهادت رسیدند. بدن برخى از آنان قطعه قطعه شد و سر عدهاى از آنان
را با ارّه بریدند. نمونه مهم این حوادث داستان كربلا است. همه این زحمات و تلاشها براى حاكمیت حكومت الهى و اداره جامعه بر اساس عدل و قانون الهى، و محو خودمحورىها، قدرتطلبىها و دیكتاتورىها بوده است. در این میان، تنها عده بسیار كمى از بندگان صالح و انسانهاى برگزیده توانستند قانون خدا را در جامعه خویش پیاده كنند؛ مانند حكومت پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در جزیرة العرب و حكومت پنج ساله حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، كه البته اكثر مدت حكومت آن حضرت در جنگ سپرى شد و فرصت چندانى براى بازسازى جامعه و اداره آن بر اساس احكام و قوانین اسلامى به صورت گسترده فراهم نگشت. پس از آن، كشورهاى اسلامى پیوسته به دست ستمگران، نابخردان و دنیاپرستان اداره شده، كه البته همه آنان در دنیاطلبى و زورگویى در یك ردیف قرار نمىگیرند، ولى به هر حال، هیچ كدام از آنها حكومت عدل الهى نبودهاند. انقلاب اسلامى پس از هزاران سال تلاش انبیا و اولیاى خدا و بعد از چهارده قرن تلاش مسلمانان، در این نقطه از كره زمین به نام اهلبیت(علیهم السلام) و به دست شخصى از تبار اهلبیت(علیهم السلام)تحقق پیدا كرد.
این كه سیاستمداران دنیا نتوانستهاند چنین تحولى را پیشبینى كنند به بینش مادى و كمبود معلومات آنان باز مىگردد. به طور طبیعى، هر پدیدهاى داراى اسباب و مسبّباتى است. چنانچه شخصْ اطلاعات لازم و احاطه كافى به آن علت و معلولها را داشته باشد قدرت پیشىبینى آن را خواهد داشت و در غیر این صورت، از درك آن پدیده و پیشبینى آن عاجز خواهد بود.
در هر صورت، از آن جا كه انقلاب اسلامى ایران براى غربىها غیر محتمل و غیرقابل پیشبینى بوده، این پدیده را عجیب و غیرمنتظره مىدانند، اما در هر حال باید دانست كه پیشبینى كردن یا پیشبینى نكردن یك حادثه نمىتواند بر ارزش آن اثرگذار باشد.
اكنون كه اهمیت و عظمت انقلاب اسلامى روشن گشت، لازم است در مقابل این نعمت عظیم الهى شكرگزار باشیم. خداى متعال آن گاه كه داود را بر جالوت پیروز گردانید و در پى آن فرزندش حضرت سلیمان(علیه السلام) توانست در سرزمین فلسطین حكومت الهى را مستقر سازد، فرمود: اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّكُور(1)= اى آل داود! شكر این همه نعمتها را به
1. سبا (34)، 13.
جا آورید؛ ولى عده كمى از بندگان من شكرگزارند. حال كه پیامبرِ وقتْ در رأس حكومت قرار گرفته، در مقابل این نعمت موظف به شكرگزارى، حفظ آن و انجام وظایف محوله هستید. چنانچه از شكر نعمت سر باز زنید، آن قاعده كلى و الهى كه بر تمام پدیدههاى انسانى حاكم است در مورد شما نیز جارى خواهد شد: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِید(1)= اگر شكرگزارى كنید، نعمت خود را به شما خواهم افزود؛ و اگر ناسپاسى كنید مجازاتم شدید است.
این آیه شریفه ما را به سنّتى تخلفناپذیر و غیرقابل استثنا توجه مىدهد. اگر مردم قدر نعمت خدا را ندانسته و شكر آن را به جا نیاورند، گرفتار عذاب خواهند شد. اگر چه این خطاب به «آل داود» است، ولى این امر به آنها محدود نمىشود، بلكه شامل همه انسانها است. اگر بنا به فرض محال، پس از پیروزى انقلاب اسلامى ایران آیهاى نازل مىشد، مىفرمود: اعملوا اهلَ ایران شكراً و قلیل من عبادى الشكور.
هر گاه ما اهمیت این نعمت را درك كنیم، قدرت شناخت وظیفه خویش در مقابل آن را پیدا خواهیم كرد. براى مثال، اگر سنگى پیدا كنید كه به تصور شما یك شیشه كریستال یا چیزى زینتى است كه از شما به هزار تومان مىخرند، به همین اندازه در حفظ و نگهدارى آن كوشا هستید؛ اما اگر فرضاً شىء پیدا شده، یك قطعه برلیان باشد كه تمام ثروتمندان جهان توان پرداخت قیمت آن را ندارند، در این حالت، چگونه آن را حفظ مىكنید؟ آیا اهتمام شما در نگهدارى آن همانند یك شىء هزار تومانى است؟!
اكنون همین پرسش در مورد نعمت انقلاب اسلامى مطرح است. حكومتى كه ما داریم با همه نقایص و كمبودهایى كه دارد، در مقایسه با حكومت پهلوى ارزشها و امتیازات فراوانى دارد. اینكه ما چه مقدار در حفظ و نگهدارى آن كوشا هستیم، به مقدار ارزشگذارى ما نسبت به انقلاب بستگى دارد. آیا همانند یك شیشه زینتى و به اندازه هزار تومان براى آن ارزش قایل هستیم، یا آن را مانند یك گوهر گرانبها مىدانیم كه تمام ثروتمندان دنیا توان پرداخت بهاى آن را ندارند؟ به هر حال، بین این دو نوع ارزشگذارى، تفاوت از زمین تا آسمان است. اگر بر لزوم شناخت انقلاب اسلامى اصرار مىورزیم، از آن رو است كه بدانیم در پى آن، تكلیفى بزرگ بر دوش ما آمده است. اگر قدر آن را نشناسیم، نعمتى بزرگ را از كف خواهیم داد و به دنبال آن بلاهاى فراوانى بر سر ما خواهد آمد: لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابی لَشَدیدٌ.
1. ابراهیم (14)، 7.
متأسفانه باید اعتراف كنیم كه برخى از ما قدر این انقلاب را ندانستیم و از این رو، در حفظ و نگهدارى دستآوردهاى آن تلاش شایسته نكردیم. متأسفانه به تدریج مىرود شرایطى فراهم گردد كه ممكن است خداى ناكرده مصداق آیه شریفه «وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِید» قرار گیریم.
در برخى موارد، رفتارها، سیاستها و گفتههاى برخى مسؤولان، شایسته این نظام و انقلاب نیست. اعمال و رفتار افراد و تناسب آنها با انقلاب و نظام اسلامى حتماً باید مورد ارزیابى و ارزشگذارى قرار گیرد. عدهاى خیال مىكنند آنچه انجام مىدهند نه تنها ضررى براى انقلاب ندارد، بلكه بسیار هم خوب و مناسب، و علامت قدردانى از انقلاب است! متأسفانه برخى از مسؤولان در طول دوره مسؤولیتشان حتى یك كار براى اسلام انجام ندادهاند و برخى اعمال ایشان صد در صد ضد اسلام بوده است! وقتى به این مسؤول گفته شد در دوران مسؤولیت شما ارزشهاى اسلامى كمرنگ شده است، در پاسخ گفت: چه ارزشى بالاتر از آزادى، ما بزرگترین ارزش را براى جامعه تأمین كردیم! آرى، ارزشى كه او داد و بدان افتخار مىكند، آن است كه برخى افراد لاابالى مىتوانند آزادانه در مجالس شبنشینى آنچنانى و عشرتكدهها شركت كنند! ارزشى كه این شخص آورده این است كه همانند زمان شاه مراسم دختر برگزیده برگزار شود و به عنوان جشنواره دختر و پسر را به صورت مختلط دور هم جمع كرده در واقع، مسابقه سوت برگزار كنند! دستآورد انقلاب اسلامى و حاصل خون صدها هزار شهید آن است كه براى دختران مسابقه گذاشته و آنان سوت بكشند! آیا ارزشى بالاتر از این براى مردم و جوانان ما وجود ندارد؟! غیر از اینها، كارهاى دیگرى صورت مىدهند كه از بدترین گناهان است، به گونهاى كه قابل ذكر نیست.
مىگویند یكى از شعارهاى انقلاب اسلامى، آزادى بود، و اكنون آزادى برقرار شده است؛ بنابراین مانعى ندارد كه اهداف اسلام پایمال شده، دین اسلام مورد نقد قرار گیرد و از قانونیت بیفتد!! متأسفانه در این چند سال اخیر دهها و صدها مقاله علیه ضروریات اسلام نوشته شده و سخنرانىها انجام گرفته و مىگیرد و در مقدسترین جایگاه و در محافل رسمى كشور، علیه اسلام و نظام جمهورى اسلامى ایران سخنرانى مىكنند! اینان ثمره خون صدها هزار شهید را بر باد داده و به شرف انسانى، ملى و اسلامى این كشور آسیب مىرسانند و با این همه اعمال خلاف، خود را خدمتگزار مردم معرفى مىكنند! هرگاه نیز كسى علیه آنان سخنى بگوید او را
به خشونتطلبى و بىمنطقى متهم مىسازند؛ اما خودْ آزادانه اسلام، احكام دینى و مقدسات را آماج حمله و انتقاد قرار مىدهند و این عمل خویش را كارى مقدس و نشانه آزادى مىدانند! وزارت ارشاد از بودجه این ملت و از صدقه سر خانوادههاى شهدا كتابى را كه سراسر كفر و تضعیف مبانى فكرى و اعتقادى جوانان است به چاپ مىرساند! اما به كتابى كه عالمان حوزه علمیه قم مىنویسند اجازه چاپ نمىدهند! اینان حتى اگر كسى به اشتباه اسم آمریكا را بر زبان آورد، او را شدیداً محكوم و بدترین ناسزاها و تهمتها را نثارش مىكنند! این عده همان داعیهداران سازش با آمریكا و تسلیم در برابر شیطان بزرگ هستند كه به این عملكرد خویش افتخار كرده و آن را خدمت به جامعه اسلامى مىدانند!
در گذشته كشور ایران كشورى گمنام بود و به عنوان یكى از نوكران آمریكا شناخته مىشد. اكنون خدا به این ملت عزت بخشیده است، به گونهاى كه وقتى امام خمینى(رحمه الله) سخن مىگفت، رئیس جمهور آمریكا برنامههاى خویش را قطع مىكرد تا سخنان تازه امام را بشنود. آیا این عزت نیست؟! خداى متعال این عزت و افتخار را به بركت خون شهدا به این ملت بخشیده است. تا انسان در خارج از كشور شواهد و مصادیق آن را نبیند به سختى باور مىكند. بنده قبل از انقلاب براى كار فرهنگى به چند كشور اسلامى سفر كردم. مردم آن كشورها از مسؤولان و غیرمسؤولان، با نگاهى تحقیرآمیز به من مىنگریستند و گاه صریحاً مىگفتند: ایرانى اخُ الیهود (ایرانى برادر یهود ـ اسراییل ـ است)! قبل از انقلاب، كشور ایران در مقابل كشورهاى غربى و اروپایى همانند یك نوكر بود و آنان هیچگاه براى ما ارزش قایل نبودند! اما بعد از انقلاب این وضعیت عوض شد. براى مثال، یك بار بنده به اتفاق بعضى از دوستان در نزدیكى كاخ سفید واشنگتن قدم مىزدیم. یكى از كسانى كه بعد از پیروزى انقلاب از كشور فرار كرده و به آمریكا رفته بود در آنجا بود. او بلافاصله نزد دو افسر پلیس رفت و از ما شكایت كرد و گفت اینها تروریستهاى ایرانى هستند! افسر ارشد پلیس آمریكا نزد ما آمد و از ما خواست تا پاسپورت خود را به او نشان دهیم و پرسید براى چه به اینجا آمدهاید؟ گفتم: در دانشگاه فیلادلفیا سخنرانى داشتم و اكنون براى گردش به اینجا آمدهایم. گفت: رشته شما چیست؟ گفتم: الهیات. یكى از آنها گفت: من نیز الهیات خواندهام؛ و از این طریق فرصتى پیش آمد تا مقدارى با یكدیگر در این باره گفتگو كنیم. در پایان گفت این شخص چه مىگوید و چرا علیه شما شكایت مىكند؟! گفتم این شخص حرف معقولى ندارد و اصلا ما او را نمىشناسیم. بالاخره
دو افسر عالى رتبه آمریكایى به احترام عمامه، كه نشانه عمامه امام خمینى(رحمه الله) بود، ما را با احترام تا كنار ماشین مشایعت كردند. این در حالى بود كه آنان به خوبى مىدانستند كه ما بیشترین اختلاف را با دولتمردان آمریكا و نظام زورگو و ستمگر آنان داریم. به هر حال، وضعیت ذلتبار گذشته به عزت روز افزون تبدیل شده است و عزت از آنِ مؤمنین است: وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَعْلَمُون(1)= عزت براى خدا و براى رسولش و براى مؤمنان است ولى منافقان نمىدانند.
متأسفانه اكنون عدهاى در كشور ما، به عنوان شخصیتهاى سیاستمدار و طراح و تئوریسین، پیشنهاد بالا بردن دستها در مقابل آمریكا و به خاك افتادن و تسلیم در مقابل آن كشور را دارند و این را براى خویش افتخار مىدانند! اینان حاضرند عزت خدایى را با ریاست یا هوسهاى پوچ دیگر عوض كنند! البته ملت مسلمان، غیور و آزاده ما از این افراد بىزار است و ان شاء الله همچنان محكم و استوار راه رهبر حكیم و فرزانه خویش را ادامه خواهد داد.
1. منافقون (43)، 8.