عبرتهای خرداد
آیتالله محمدتقی مصباح یزدی
تدوین و نگارش:
علیرضا تاجیک
سید حسین شفیعی
مصباح یزدی، محمدتقی، 1313 -
عبرتهای خرداد / محمدتقی مصباح یزدی؛ تدوین و نگارش: علیرضا تاجیک، سیدحسین شفیعی، . - قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1392.
216 ص. (انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)؛ 219؛ تاریخ؛ 33.)
کتابنامه: [212-209]؛ همچنین به صورت زیرنویس.
1. قیام پانزده خرداد 1342. 2. ایران - تاریخ - پهلوی، 1320-1357 - جنبشها و قیامها. 3. روحانیت. الف. تاجیک، علیرضا، 1354 - گردآورنده، ب. شفیعی، سیدحسین، 1338 - ، گردآورنده. ج.عنوان.
2ع6م/1533 DSR
عبرتهای خرداد
مؤلف: آیتالله محمدتقی مصباح یزدی
تدوین و نگارش: علیرضا تاجیک و سیدحسین شفیعی
ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)
نوبت و تاریخ چاپ: پنجم، زمستان 1402
چاپ: اندیشه برتر
شمارگان: 500 قیمت: 150000 تومان
مرکز پخش: قم، خیابان شهداء، کوی ممتاز، پلاک 38
تلفن و نمابر: 7742326 - 0251
964-411-047-X :شابک
تاریخ سیاسی ایران، تا به امروز، نهضتها و قیامهای پرشماری به خود دیده است. نهضت سربداران خراسان، قیام و حكومت علویان (سادات مرعشی) در مازندران، نهضت مشروطیت، حماسة سردار جنگل در گیلان، قیام تنگستانیها در بوشهر، قیام شیخ محمّد خیابانی در تبریز و نهضت ملّی شدن صنعت نفت، تنها، نمونههایی از این جملهاند.
اما حماسة بزرگ پانزدهم خرداد، كه با تدبیر و رهبری خردمندانه امام خمینی(رحمه الله) و پشتیبانیِ مرجعیت، روحانیت و مردم صورت پذیرفت، سرآمدِ همة این نهضتها و قیامها و ـ بیشك ـ نقطة عطفی در تاریخ ایران است.
قیام پانزدهم، گام بلندی بود در راهی كه به انقلاب بزرگ بهمن رسید، و زمینهای شد برای تحقق حكومت شیعی ایران. این حركت خودجوشِ دینی، با ابعاد گونهگون خود، تأثیری شگرف بر اندیشه و عملِ مسلمانان و بلكه تمام مستضعفان جهان گذاشت، و سرآغاز شكوفایی اسلام و استقلال و آزادی ملّت شد.(1) به این ترتیب، نهضت خرداد، خطری جدّی برای موجودیت نظامها و حكومتهای دینستیز به شمار آمد، و مبارزه میانِ دو قطب مخالف آن، عمیقتر و وسیعتر شد. اما سرانجام به یاری خداوند، پیروزی از آن امام خمینی(رحمه الله) و پیروان راستینِ او گشت و جمهوری اسلامی ایران بنیان گرفت.
اینك سالهاست كه از تأسیس جمهوری اسلامی میگذرد، و این نظام با وجود تمام مخاطرات و مشكلات درونی و بیرونیاش ـ در عصر مدرنیته و پسامدرنیته ـ به پیش میرود و میبالد، و هر یك از ما به منزلة فردی از
1. صحیفة نور، ج 14، ص 264.
اعضای این نظام میباید به قدر بضاعت و طاقت خویش در پاسداری و تقویت آن بكوشیم.
بیتردید، بازنگری گذشته، و تحلیل خاستگاهها، آرمانها، سیر رویدادها و دستاوردها یكی از بهترین راهكارهای ارزیابی و نقد و آسیبشناسی تمام پدیدههای اجتماعی است. از این طریق میتوان به نقاط قوت وضعف گذشتهها پیبرد و در تقویت یا رفع آنها اندیشید و كوشید، و نیز از این راه میتوان دوستان و دشمنان را شناخت و در نحوه سلوك با آنان باز اندیشید.
اما در ارزیابیهایی اینچنین، باید مهمترین و اساسیترین رویدادها را جُست و آنها را كانون تأمل و كاوش قرار داد، و به این شیوه است كه مقصود، سریعتر و دقیقتر به دست خواهد آمد. بر این اساس قیام پانزده خرداد 42، به منزله طلیعة جمهوری اسلامی، بهترین نمونهای است كه با توجه به آن و تأمل در آن میتوان وضع امروز و راه آینده را دریافت.
كتاب حاضر، اثری است كه این مهمترین رویداد را از چندین زاویه كانون مداقّه و بازكاوی قرار داده است.
در فصل نخست، خاستگاههای نهضت از منظری معرفتی و نیز سیاسی ـ اجتماعی بررسی شده است. فصل دوم به شخصیتشناسی و نقش حیاتی رهبر قیام، حضرت امام خمینی(رحمه الله)، در شكلگیری و تداوم و پیروزی آن پرداخته است. در فصل سوم، دشمنان دین و قیامهای دینی ـ از جمله نهضت خرداد ـ بازشناسی شدهاند، و فصل آخر نیز به پارهای از مهمترین آسیبهایی كه متوجه نهضت است و راهكارهای مقابله با آنها اختصاص یافته است.
محور اصلی كتاب، شماری از سخنرانیهای حضرت آیت الله استاد مصباح ـ دام ظله العالی ـ است كه به مناسبتهای مختلف دربارة نهضت پانزدهم خرداد ایراد شده است. امّا نگارندگان برای غنیسازی و تكمیل و تفصیل بسیاری موضوعات از دیگر آثار ایشان فراوان بهره گرفتهاند. همچنین به منظور مستندسازی برخی مباحث، از
منابع تفسیری و روایی و نیز برای مستندسازی وقایع، از منابع معتبر تاریخی (تاریخ اسلام و تاریخ سیاسی معاصر ایران) سود جستهاند.
در پایان از دستاندركاران مدیریت تدوین متون و مركز انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله) تشكر و قدردانی به عمل میآید.
علیرضا تاجیك و سیدحسین شفیعی
برای یافتن ریشههای اصلی قیام خرداد، بهتر آن است كه پیش از پرداختن به زمینههای اجتماعی و سیاسی، و آنچه بین امّت اسلامی و سلطنت پهلوی گذشت، قدری به عقب بازگردیم و اصل ماجرا را با نگاهی معرفتی بنگریم. مقصودْ همان زمانی است كه خداوند در كار آفرینش آدم بود!
آنگاه كه خداوند به فرشتگان گفت «من در زمین جانشینی قرار خواهم داد» ایشان پرسیدند «آیا كسی را در آن قرار میدهی كه فساد و خونریزی كند؟!»(1)
آنان در آن مقام دریافته بودند كه در آدمی ویژگیهایی هست كه او را بر تباهكاری توانا میسازد.
در بینش اسلامی، افزون بر موجودات محسوس و مادی، موجودات بسیار پرشماری نیز هستند كه از دسترس حواس و ابزار ادراكیِ ما به دورند. ملائك یا فرشتگان آسمانی از این جملهاند.(2) این موجوداتِ مجرد، همگی در یك مرتبه نیستند بلكه مراتب و مقاماتِ گوناگونی دارند: وَ مَا مِنَّا إِلاّ لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُوم؛(3) «هیچ یك از ما نیست مگر آنكه مقامی معلوم دارد». از بعضی آیات
1. بقره (2)، 30.
2. و لیس فی اطباق السّماء موضع اهاب الاّ و علیه ملك ساجد، اوساع حافد ...؛ «در تمام آسمانها جای پوستینی نمیتوان خالی یافت مگر آنكه فرشتهای به سجده افتاده یا در كار و تلاش است ...» نهجالبلاغه، خطبه 91؛ محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 59، ص 174، و ج 77، ص 324؛ ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 6، ص 345.
3. صافات (37)،164.
قرآن نیز برمیآید كه برخی ملائك بر گروهی دیگر فرمانروایی دارند؛ برای مثال جبرئیل ملكی است كه فرمانروای گروهی از فرشتگان است، و آنان جملگی به فرمان او گردن مینهند: مُطَاعٍ ثـَمَّ أَمِین؛(1) همچنین گروهی حامل عرش خداوندیاند یا گرد آن قرار دارند؛ گروهی دیگر مأمور رساندن وحی به پیامبراناند؛ برخی تدبیر امور عالم را بر عهده دارند؛ شماری مسئول ثبت و ضبط اعمال بندگاناند؛ پارهای هنگام موت و در عالم برزخ به مؤمنان بشارت میدهند؛ عدّهای در قیامت و در جایگاهی خاص بر مؤمنان درود میفرستند؛ جمعی كارگزاران بهشت و نوزده نفری نیز موكلان و گماشتگان دوزخاند و...؛(2) اما به هر روی در میان آنان هیچ درگیری و تزاحمی نیست.
چرا در عالم ملائك هیچ ستیزهای در نمیگیرد ولی در جهان مادی و میان انسانها همواره جنگ و خونریزی و نزاع برقرار بوده است؟
باید دانست آنچه موجب ارزش انسان میشود این است كه كارهای او برگزیدة یك راه از میان چند راه است. درونِ انسان گرایشهای مختلفی وجود دارد كه معمولاً در مقام عمل با هم تزاحم مییابند؛ شبیه نیروهای مختلفی كه از جهات مختلف بر یك جسم اثر میكنند؛ جاذبهای آن را به این سوی میكشاند و جاذبهای دیگر به سویی دیگر. در طبیعت وقتی نیروها، بدینگونه، جهاتی مختلف داشته باشند، آنچه تحقق مییابد برآیند نیروهاست. اما دربارة انسان وضع به گونهای دیگر است؛ یعنی چنان نیست كه هر جاذبهای قویتر باشد، خود بهخود انسان را مقهور خویش سازد. آدمی نیرویی دارد كه میتواند در برابر جاذبههای قوی نیز مقاومت كند. او نیرویی دارد كه با آن میتواند از
1. «(در آسمانها) مورد اطاعت (فرشتگان) و امین است» تكویر (86)، 31.
2. محمّدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن (جهانشناسی)، ص 284.
حالت انفعال خارج شود و بر غرایز و جاذبههای گوناگون حاكم گردد و خواستهای را فدای خواستهای دیگر سازد. اینجاست كه با ترجیح كاری بر دیگری، عمل او ارزش مییابد.
این ارزش تنها دربارة موجودی صدق میكند كه گرایشهای متضاد داشته باشد، و اگر موجودی همچون فرشتگان، تنها یك نوع «میل» داشته باشد، انتخاب نیز برای او مطرح نخواهد بود. لذت فرشتگان تنها در عبادت خداست و اساساً لذات شیطانی در آنان راه ندارد. به این ترتیب، ملائك مختارند یعنی مانند موجودات طبیعی بیاراده نیستند و نیز تحت تأثیر عامل جبری برخلاف میل و خواستشان حركت نمیكنند ولی انتخابگر نیستند؛ اما انسان دارای خواستههایی متضاد است و افزون بر اختیار خویش باید دست به انتخاب بزند.(1)
این انسانِ انتخابگر، به اقتضای حكمت پروردگار و بنا بر شرایطِ تكوینی عالم خاك، قوا و امكاناتی در اختیار دارد. از سویی چراغ عقل به دستش داده شده تا از درون راهنمای او باشد، و چون این نور درونی برای هدایت یافتن او بسنده نیست، پیامبران بزرگواری نیز فرستاده شدهاند تا با تعالیم خود او را یاری كنند.(2)
لطف خداوند همچنان ادامه دارد. پروردگار متعال، فرشتگانی را نیز آفریده است كه در حق مؤمنان دعا كنند و در پیمودن راه حق مددكارشان باشند.(3)
همچنین از سوی دیگر، در سرشت آدمی غرایزی حیوانی نهاده شده است. این غرایز برای ادامة حیات و نسل او ضروریاند. هواهای نفسانی و وسوسههای شیطان نیز انسان را به سوی خود فرا میخوانند.
1. ر.ك: محمّدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن (انسان شناسی)، ص 378 379.
2. محمّد محمّدی ریشهری، میزان الحكمة، ج 6، ص 401 402.
3. احزاب (33)، 43.
به این ترتیب استعدادها و امكانات متنوع و متوازنی در اختیار آدمی گذاشته شده و او راهها و گزینههای خیر و شری نیز پیش روی دارد و اینك هموست كه میباید گزینش كند و در عرصة امتحان الهی گام بگذارد.
سرشت انسان به گونهای است كه تنها بر اثر اعمال و انتخابهای ارادی خود رشد میكند و كمال مییابد؛ و تمام كارگاه هستی و تعالیم وحی نیز از همین واقعیت خبر میدهند. مقصود از آزمون یا امتحان انسانها نیز همین است كه خداوند آنان را میان دو دسته از عوامل و زمینههای متضاد و متزاحم قرار داده است كه هر یك از آنها آدمی را به سوی خود جذب میكنند و او میباید با گزینش صحیح خود در امتحان الهی سربلند شود و در نتیجه كمال یابد و سعادتمند گردد، یا بر عكس، تن به غرایز حیوانی و جان به وسوسههای شیطانی میسپارد و با انتخابهای نادرست خویش به خیل گمراهان و مردود شدگان میپیوندد.
پروردگار كریم، نعمتهای بیشماری به بندگان ارزانی داشته است و همگان غرق در احسانهای ظاهری و باطنی اویند.(1) اما با آنكه شمارش این نعمتها از طاقت و بضاعت آدمی خارج است میتوان با مدد جستن از تعالیم وحی به ارزیابی نعمتهای مشهود و غیر مشهود الهی پرداخت و برترینِ آنها را شناخت.
پارهای از آیات و روایات گویای آناند كه «هدایت» برترین نعمتهای خداوند است؛(2) زیرا اگر انسان از این نعمت بیبهره ماند، به مرتبة حیوانات و حتی پایینتر از آن فرو میافتد.(3)
1. لقمان (31)، 20.
2. محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 21، ص 361؛ ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ص 337.
3. محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 21، ص 361.
بر این اساس، ارزندهترین خدمتها نیز تلاش در ارتقای انسانها به مقام شامخ «انسان حقیقی» است. هنگامی كه رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) أمیر مؤمنان را برای ادارة جنگ به یمن میفرستاد به ایشان فرمود:
یا علی لا تقاتلنّ احداً حتی تدعوهُ، و أیم الله لأن یهدی الله علی یدیك رَجُلاً خَیرٌ لكَ مما طلعت علیه الشمس و غربت ...؛(1) «ای علی، با هیچ كس وارد جنگ مشو مگر آنكه [ابتدا به حق] دعوتش كنی؛ زیرا هدایت یك نفر به دست تو، برای تو بهتر از هر آنچه تا كنون خورشید بر آن طلوع و غروب كرده میباشد...».
خداوند در قرآن كریم فرموده است: وَمَنْ أحْیَاهَا فَكَأنَّمَا أحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا(2)؛ «و هر كس انسانی را از مرگ رهایی بخشد چنان است كه گویی همة مردم را زنده كرده است». امام صادق(علیه السلام) در تفسیر این بیان پروردگار فرمود: «تأویل اعظم این آیه آن است كه وی را دعوت كند، و او بپذیرد».(3) علامه طباطبایی(رحمه الله) با توجه به همین روایت میفرماید: «كسی كه دیگری را به سوی ایمان هدایت كند، در واقع او را زنده كرده است».(4) البته خداوند، خود در بالاترین مرتبه، هدایت انسانها را بر عهده دارد، و پس از او، انبیای الهی و امامان معصوم(علیهم السلام) و فرشتگان و عقل انسانی قرار دارند.
در مقابل نیز بزرگترین خیانتها، گمراه كردن بندگان از راه هدایت است. ابلیس كه پس از سركشی در برابر فرمان خداوند از آسمانها و صفوف ملائكه بیرون رانده و تا قیامت مشمول لعنت خداوند شد، به منزلة مظهر باطل، تا روز برانگیخته شدن انسانها، از خداوند مهلت خواست، و تا روز و زمانی معین
1. محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 19، ص 167، (با اندكی تفاوت)؛ ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 14، ص 13 14.
2. مائده، (5) 32.
3. عبدالعلی بن جمعة العروسی الحویزی، تفسیر نورالثقلین، ج 1، ص 620.
4. محمّدحسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ج 5، ص 317.
مهلت یافت. شیطان سپس به عزّت خداوند سوگند خورد كه همة انسانها را ـ جز بندگان خالص خدا ـ گمراه خواهد كرد.(1)
آیا هیچ برههای از تاریخ میتوان سراغ داد كه بشر در صلح و آرامش كامل زیسته باشد؟ آرامشی نسبی چطور؟ چه عواملی موجب تنش و درگیریها میشوند و ثبات و صلح را بر هم میزنند؟ آیا میتوان قاعده یا عاملی كلّی یافت كه تمام دلایل فرعی و جزئی و موردی را در بر گیرد، و همة عاملهای دیگر، نمود یا جلوهای از آن علتِ اصلی به شمار آیند؟
اینها سؤالاتی است كه از دیرباز ذهن بشر را به خود مشغول داشته و بهخصوص در حوزههای جامعهشناسی و انسانشناسی به آنها پرداخته شده است، و هر مكتبی بر اساس مبانی خود كوشیده تا برای این پرسشها، پاسخهایی متقن و درخور بیابد.
برای مثال ماركسیستها در قالب ماتریالیسم تاریخی، بسیار به این موضوع پرداختهاند و نزدیك به نیم قرن جهان را در تسخیر نظریة خود گرفتند. آنان بر این باور بودند كه تضاد طبقاتی میان مردم موجب پدید آمدن نزاعها و كشمكشهاست و این درگیریها، در ادامه، به جنگها وخونریزیها میانجامد؛ اما در نهایت با حذف اختلاف طبقاتی وتشكیل «كمون نهایی» است كه حكومتها از میان برداشته میشوند و جنگ و خونریزی پایان میگیرد.
1. قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِیمٌ * وَإِنَّ عَلَیْكَ لَعْنَتِی إِلَی یَوْمِ الدِّینِ * قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِی إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ * قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِینَ * إِلَی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ * قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ».
به این ترتیب ماركسیستها جنگهای جهانی، منطقهای، و درگیریهای محلی و قبیلهای را بر اساس نزاع بر سر منافع مادی و در اختیار گرفتن ابزار تولید تفسیر كردند.
این دیدگاه ـ همان طور كه امام خمینی(رحمه الله) سالها قبل پیشبینی كرده بود (1) بهخصوص پس از فروپاشی نظام سوسیالیستی در شوروی و برخی كشورهای مهم بلوك شرق محكوم به شكست شده و رو به اضمحلال است.
اما مكتب اسلام بدون آنكه نقش قدرتطلبی و منفعتجویی و... را در بروز تعارضات و جنگها انكار كند، تبیینی عمیقتر و بنیادیتر ارائه میدهد و به جنگها و ستیزهجوییها از زاویهای دیگر مینگرد.
بنا بر آنچه گذشت، انسان در منظر اسلام، موجودی است انتخابگر، كه از درون و بیرون خود تحت تأثیر جاذبههای مختلفی قرار دارد. از یك سوی، عقل و وحی و فرشتگان وی را به سوی حق میخوانند و او را به هدایت خداوندی رهنمون میشوند، و از سویی دیگر، غرایز حیوانی و هواهای نفسانی و وسوسههای شیطان او را به جانب خود و طریق ضلالت میكشند.
به این ترتیب، درون آدمی نزاعی شدید بین این قوا در میگیرد، و او به ارادة خود، سرانجام پای در مسیر حق و نور میگذارد و در مسیر كمال خویش به راه میافتد، یا به عكس، تسلیم خواستههای نفس و فریبهای شیطان شده، باطل را برمیگزیند. حاصل این نزاع، هرچه باشد، انسان را عضو حزب حق یا باطل میسازد. اما هرچند كه این نزاعهای درونی اغلب ادامه مییابند و آدمی را، هر دَم، از جانب حق به سوی باطل یا به عكس میكشانند، به هر روی انسان در هر زمان یا عضو جرگه حق است یا در گروه باطل. به همین ترتیب شبیه این نزاع درونی، در بیرون نیز درمیگیرد و كشمكشهای بین انسانها نیز در حقیقت جلوهای از همان تعارض حق و باطلی است كه در اندرون انسانها غالب آمده و
1. صحیفة نور، ج 21،ص 67.
آنان را به این صورت درآورده است، و این وضع تا زمانی كه انسانها به اراده خود تابع حق گردند ادامه خواهد یافت.
بنابر این نگره، جنگها، درگیریها و تعارضهای بسیار گونهگون میان ابنای بشر، همگی جلوههایی از نبرد میان حق و باطلاند، و با تأملی دقیق و ژرف در آنها، میتوان ریشههای حق و باطل را از میان آنها بازشناخت. ماجرای هابیل و قابیل، ابراهیم(علیه السلام) و نمرود، طالوت و جالوت، موسی(علیه السلام) و فرعون، مبارزات پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) با مشركان و حماسة عاشورا نمونههایی آشكار از این ستیز همیشگیاند، و همچنین تمام جنگها و قیامها و نزاعهای بشری جلوههایی از ضدیت حق و باطلاند.
بر این اساس اگر تاریخ و پیشینة مبارزاتی را كه به قیام پانزده خرداد انجامید ژرفكاوی كنیم، صفآرایی عناصر حق و باطل را خواهیم یافت. در یك سوی قیام، امامخمینی(رحمه الله) به پشتیبانی مرجعیت، روحانیت و مردم، خواستار برقراری و استیلای اسلام بودند، و در جبهة مقابل، رژیم پهلوی با پشتیبانی امریكا و انگلیس و برخی قدرتهای دیگر به گونههای مختلفی در پی زدودن دین و مظاهر آن از جامعه بودند، و به این ترتیب قیام خرداد نیز، ستیزی بود میان حق و باطل.
آیین اسلام بر اساس جهانبینی توحیدی خود، راه و رسم درست زیستن را به كاملترین وجه در اختیار انسانها نهاده است و برای كمال یافتن و رستگار شدن پیروان خود، در حوزههای فردی و اجتماعی، احكام و اعمالی را وضع كرده است.
معرفت به «حق» و مصادیق آن، از جمله وظایف حق پرستان است.(1) پس
1. محمّد محمّدی ریشهری، میزان الحكمة، ج 2، ص464 476.
از آنكه حق و مصادیق آن از همان راههای پیشنهادی اسلام شناخته شد «پایبندی به حق و عمل كردن به آن» در تمام حوزههای فردی و اجتماعی واجب است.(1) اما همانگونه كه پایبندی و عمل به حق بر مؤمنان لازم شمرده شده، بر آنان فرض است كه در دفاع از «حق» و «حقپرستان» نیز پایمردی كنند،(2) و در مبارزه با اهل كفر و جهاد با باطل از پای ننشینند.(3)
همین جاست كه فریضة «امر به معروف و نهی از منكر»(4) با تمام مراحل و مراتب آن و همچنین وظیفة سترگ «جهاد دفاعی» مطرح میشود و هر فرد مسلمان در قبال دیگر مسلمانان و جامعه و دین، مسئول به شمار میآید؛(5)چراكه در غیر این صورت جان و مال و ناموس آنان به خطر میافتد و زمین به فساد كشیده میشود و در نهایت هدف آفرینش عالم، كه كمال یافتن در پرتو پرستش و عبودیت خداوند است، نقض خواهد شد:
وَلَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْكَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِیرًا....؛(6) «و اگر خداوند برخی از مردم را به دست برخی دیگر دفع نكند، دیرها و صومعهها، و معابد یهود و نصارا، و مساجدی كه نام خدا در آن بسیار برده میشود ویران میگردد...».
بنابراین حقیقت هدف مبارزات اهل باطل، به براندازی حق و شریعت الهی باز میگردد، و پیروان حق نیز برای برپایی دین خدا به مبارزه و دفاع در برابر طاغوت میپردازند و با آنان جهاد میكنند، و این دفاع جزو وظایف دینی مسلمانان به شمار میآید.
1. همان
2. همان
3. همان، ج1، ص 426 427.
4. همان، ج 6، ص 252 283.
5. همان، ج 2،ص 124 135؛ ج 4، ص 326 328.
6. حج (22)، 40.
چنین بود كه مردم شیعة ایران وقتی فریاد امام خمینی(رحمه الله) را شنیدند و دین خدا را در خطر دیدند به گونهای خودجوش بر ضد نظام باطل پهلوی قیام كردند.
با ظهور اسلام در جزیرة العرب و نفوذ آن در كشورهای دور و نزدیك، ایرانیان از جمله مردمانی بودند كه با آیین توحیدی پیامبر گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) آشنا شدند و به تدریج بدان تمایل یافتند و رفته رفته اسلام آوردند. پس ازمدتی فرهنگِ این دین آسمانی با فرهنگهای باستانیِ ایران درآمیخت و آرام آرام بر آنها غلبه یافت و سرانجام آیین اسلام به منزله مذهب رسمیِ ایران پذیرفته شد.
در این دوران از تاریخ ایران، همانند دورههای پیش از اسلام، سلسلههای گوناگون پادشاهی بر این سرزمین حكومت كردند. برخی از این سلاطین میكوشیدند تا خود را علاقهمند به دین و هواخواه اسلام جلوه دهند، و به این منظور، گاه دست به اقداماتی میزدند. اما به رَغم این تلاشها، مردمِ مسلمان، اغلب، آنان را حكّام جور میدانستند و طبق باورهای دینیشان حكومت آنان را غصبی میشمردند. این تلقی در قبال حكومتها و سلاطین، در رفتار مردم و پیشوایان و مراجعِ دینیشان ظهور و بروز میكرد، و اساساً برخورد علمای دین با پادشاهان و گماشتگان آنان، خود، این تلقی را دامن میزد! برای نمونه موضع میرزای قمی(رحمه الله) در قبال پادشاهانِ معروف قاجار، یعنی آغا محمّد خان قاجار و فتحعلیشاه تا حدی گویای این باورِ نهادینه در قبال سلسلههای پادشاهی است.
در كتاب نخستین رویاروییهای اندیشهگران ایران آمده است فتحعلیشاه قاجار با ارسال نامهای برای عالمِ برجستة آن روزگار، مرحوم میرزای قمی،
ضمن ابراز علاقه و ارادتِ ویژه به ایشان مینویسد: «من امیدوارم در فردای قیامت با شما محشور گردم».(1) اما میرزای قمی(رحمه الله) در پاسخ این نامة شاه قاجار مینویسد: «من شما را دوست ندارم؛ زیرا میترسم در قیامت با شما محشور گردم؛ چون در حدیثی از پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) چنین نقل شده: لو أنّ رجلاً أحبّ حجراً لَحَشَرَهُ اللّه معهُ.(2) هر كس، كسی را دوست داشته باشد در قیامت با او محشور میشود. اگر كسی سنگی را هم دوست داشته باشد در قیامت با همان سنگ محشور میشود. من به خدا پناه میبرم از اینكه با تو محشور شوم؛ برای آنكه تو ظالم هستی، و من تو را دوست ندارم».(3)
این ابراز برائت، تنها، نمونهای از رویاروییهای بزرگان مذهبی و مردم ایران در برابر حكومتهای غیردینی و پادشاهی است، و از آبشخور فرهنگ اصیل شیعه سرچشمه میگیرد كه حكومت و ولایت را، حقیقتاً از آنِ امامان معصوم(علیهم السلام) یا جانشینان آنان میداند.
این موضعِ ریشهدار مردم و رهبران مذهبیِ آنان در قبال دستگاههای حكومتی، هرچند خود واكنشی در برابر حقستیزیِ حاكمان جور بود، تلاش بیشترِ این دستگاهها را برای دینستیزی و دینزدایی در جامعة اسلامی دامن میزد.
به این ترتیب، حكومتها با شگردهای مختلفی میكوشیدند تا موقعیت و قدرت خود را حفظ كنند؛ گاه با تظاهر به جانبداری از دین و پایبندی به
1. عبدالهادی حائری، نخستین رویاروییهای اندیشهگران ایران، ص 348. گفتنی است نامههای دیگری نیز ار جانب فتحعلیشاه برای مرحوم میرزای قمی ارسال شده است. برای اطلاع در این زمینه مراجعه كنید به: حسین مدرسی طباطبایی، پنج نامه از فتحعلی شاه قاجار به میرزای قمی، ج 10، ش 4.
2. محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 14، ص 502.
3. در نامههای دیگری نیز كه میرزای قمی برای فتحعلی شاه ارسال كردهاند چنین برخوردهایی به چشم میخورد. مراجعه كنید به: عبدالهادی حائری، نخستین رویاروییهای اندیشهگران ایران، ص 327 ـ 328.
احكام شریعت، و گاه با طرح و اجرای نقشههای مخفی علیه آن، و در نهایت مبارزة مستقیم بر ضد دین و دینداران.
با روی كار آمدن رضاخانِ میرپنج و تأسیس سلطنت دستنشاندة پهلوی در آذرماه 1304 ه . ش، مبارزه با اسلام، صورتی آشكارا یافت. رضاشاه از یك سوی، با اقدامات عنادآمیزی همچون صدور فرمان كشف حجاب و ممنوعیت برگزاری مجالس عزاداری برای سیدالشهداء(علیه السلام) با اصلِ اسلام مبارزه میكرد، و از سوی دیگر با سركوبیِ مخالفان و ایجاد اختناق شدید در فضای كشور، مانع هرگونه انتقاد و اعتراضی میشد. پس از شانزده سال و بركنار شدن او، محمّدرضا پهلوی نیز راه پدرش را در پیش گرفت. اما وضعیت سیاسی و اجتماعی دورة او تا حدودی با دورة اختناق رضاخان تفاوت داشت و حضور مرجع دینیِ بزرگی همچون آیتالله العظمی بروجردی و نفوذ و قدرت معنوی او در میان ملّت شیعه ایران، مانع بسیاری از اقدامات دینستیزانه دستگاه پهلوی بود.
ولی به هر روی این پسر نیز با شیوههای خود، راه پدر را ادامه داد.
رژیم پهلوی با افتخارآمیز خواندن پیشینة سلسلههای پادشاهی در ایران باستان، به نام احیای فرهنگ اصیلِ ایران، تاریخِ رسمی كشور را كه بر مبنای هجرت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) از مكه به مدینه، و نماد رسمیت دین اسلام در ایران بود، تغییر داد. بر این اساس، تاریخ 2500 سالة شاهنشاهی به نشانة پیوند سلطنت پهلوی با سلسلههای پادشاهی پیش از اسلام، با افزودن عدد 35 (سالهای حكومت رژیم پهلوی)، به تاریخ رسمی ایران تبدیل شد. برای تثبیت این وضع نیز تلاشهای فراوانی صورت گرفت؛ از جمله اینكه كتابهای درسی و
غیر درسی، همگی با تاریخ شاهنشاهی به چاپ رسید؛ رسانههای جمعی اخبار و برنامههایشان را بر این اساس پخش میكردند و تمام اسناد رسمی و دولتی با تاریخ جدید به ثبت میرسید.
دستگاه پهلوی برای تثبیت پایههای خود و همچنین تضعیف باورها و اعتقادات مردم سعی میكرد با برگزاری جشنوارههای عظیم فرهنگی و هنری، ایرانِ پیش از اسلام را دارای تمدنی مترقی و پیشرفته قلمداد كند و خود را نیز خلفِ شایستة آن فرهنگِ پیروز بخواند. نیز از سویی ورود فرهنگ اسلام به ایران را مایه تباهی و سقوط این تمدن باستانی معرفی كند و به این ترتیب ضربهای دیگر به پیكرة فرهنگ شیعیِ ایران وارد آورَد.
چنین بود كه همهساله جشنهای عظیم شاهنشاهی 2500 ساله و مراسم تاجگذاری، با هزینههای هنگفت بر پا میشد.
تقویت مظاهر فساد و فحشا نیز از جمله راهكارهایی بود كه حكومت پهلوی برای بقای خود به كار میبرد. از سویی روی آوردن مردم ـ و بهخصوص جوانان ـ به فساد و فحشا، تضعیف باورها و غیرت دینی را به همراه میآورد، و این امر موجب میشد كه مردم به دین و مرجعیت شیعه ـ به منزله بزرگترین مخالف رژیم ـ بیاعتنا شوند، و از سوی دیگر نیز چنین جامعهای با فرهنگ غرب و محصولاتِ آن بسیار سازگار میشد.
موقعیت استراتژیك ایران در منطقة خاورمیانه، و همچنین منابع سرشار طبیعی
و نیز بازار مصرف گستردة آن از دیرباز این كشور را به كانون توجه و طمع قدرتهای بیگانه بدل ساخته بود. لشكركشیها و مداخلهجوییهای روسها، پرتغالیها، انگلیسیها و امریكاییها در ایران گواه این مدعاست.
به هر روی كوتاهترین و كمهزینهترین راه برای رسیدن به این هدفها، رویِ كار آوردن حكومتی دست نشانده در ایران بود، و بر همین اساس با تلاش قدرتهای بیگانه ـ و بهخصوص انگلستان ـ رژیم پهلوی به قدرت رسید.
پس از كودتای 28 مرداد نیز، كه عملاً امریكاییها جایگزین انگلیسیها شدند و عنان رژیم پهلوی را در دست گرفتند، این وضع ادامه یافت و حكومت ایران همچنان آلت دست ابرقدرت جدید و برخی قدرتهای دیگر بود.
با توجه به آنچه گذشت، اگر قدرتهای بیگانه میتوانستند امنیت داخلیِ ایران را به نفع رژیم حفظ كنند و نیز قدرت نظامی و سیاسی دستگاه پهلوی را تا حد لازم ارتقا بخشند، اهداف سهگانة آنها تحقق مییافت؛ یعنی از سویی بر منابع و معادن سرشار ایران سلطه مییافتند، و بازار مصرف بزرگی برای محصولاتشان میگشودند، و از دیگر سوی میتوانستند از طریق نیروی نظامی ایران، تمام حركتهای اسلام خواهانه و استقلالطلبانه را سركوب و متوقف سازند.
چنین بود كه ایران به منزلة ژاندارم منطقه انتخاب شد و پس از خروج نیروهای انگلستان از خلیج فارس (در سال 1350)، مسئولیت امنیت منطقه بر عهده آن قرار گرفت.(1) سركوب شورش فراگیری كه در منطقة «ظفار» كشور عمان، كه تا دو سال (1352ـ1354) طول كشید، از جمله اقدامات حكومت پهلوی در این زمینه بود.(2)
1. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 559 ـ 560.
2. همان، ص 56.
در حوزه سیاست داخلیِ ایران نیز، جان اف. كندی ـ رئیس جمهور وقت امریكا ـ معتقد بود برای حفظ موقعیت رژیم پهلوی باید اقداماتی صورت گیرد كه مانع قیامهای مردمی شود. به این منظور دولتهای امریكا و انگلستان طرحهای چندگانهای با عنوان «دكترین امنیت ملّی» به دولت ایران ارائه كردند كه ضمن تأمین هدف فوق، منافع چندجانبة استعماری آنان را نیز برآورده میساخت.(1)
طرح اصلاحات ارضی، و لایحة انجمنهای ایالتی و ولایتی، از مفاد این دكترین است كه به آنها اشاره خواهد شد.
پس از رحلت زعیم بزرگ، حضرت آیتالله العظمی بروجردی(رحمه الله) در فروردین ماه 1340 ه . ش. حكومت پهلوی با استفاده از خلأ بزرگی كه در مرجعیت متمركز و پر قدرت شیعه ایجاد شده بود، بهره جست و دست به كار تصویب و اجرای طرحهای دكترین امنیت ملّی شد.
طرح اصلاحات ارضی، كه محمّدرضا پهلوی از آن با عنوان یكی از بزرگترین افتخارات خود در راه نجات ملّت ایران یاد میكرد، از جمله سیاستهای دولتمردان امریكا، و بهخصوص جان اف. كندی بود.(2) مدافعان این طرح، هدف آن را برقراری مساوات و بازگرداندن زمینهای كشاورزی به صاحبان اصلی آنها، یعنی كشاورزانِ زحمتكش، میخواندند، و نوید میدادند كه با اجرای آن كشاورزی و اقتصاد ایران رونقی فراوان میگیرد.
سرانجام طرح اصلاحات ارضی در تاریخ 20 دیماه 1340 ـ ده ماه پس از
1. حسین فردوست در كتاب خاطرات خود شانزده فقره از دكترین امنیت ملّی را كه به دست محمّدرضا پهلوی در ایران اجرا شد نام برده است (ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 282ـ287).
2. همان، ص 273 ـ 274.
رحلت آیتالله العظمی بروجردی(رحمه الله) ـ با تلاش دكتر علی امینی به تصویب هیئت دولت رسید.
اما چندی پس از اجرای این طرح، درست بر خلافِ شعارهای طرفدارانِ آن، كشاورزان روزبهروز فقیرتر شدند و رفتهرفته به ناچار زمینها و روستاهایشان را رها كردند و برای یافتن كار و كسب درآمد به شهرها پناه بردند. به این ترتیب كشاورزی ایران در مدتی كوتاه نابود گشت و گندم و گوشت، جزو واردات اصلی كشور شد.(1)
شش ماه بعد، در تیرماه 1341 ه . ش. رژیم گام دیگری برداشت. پس از دكتر امینی، امیراسدالله علم به نخستوزیری رسید. علم، لایحة انجمنهای ایالتی و ولایتی را به كابینه برد و به تصویب رساند. در متن تصویبنامة این طرح، قید «اسلام» از جمله شرایطِ انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان حذف شده بود.(2)
همچنین سوگندنامة منتخبانِ مردم در مجلس شورای ملّی نیز تغییر یافته بود. به این ترتیب نمایندگان موظف شده بودند به جای سوگند به قرآن، به «كتاب آسمانی» قسم یاد كنند.(3) البته توجیه طراحان و مدافعان لایحه این بود كه چون برخی نمایندگان منتخب مردم از اقلیتهای مذهبیِ مسیحی، كلیمی یا زرتشتی خواهند بود، موظف ساختن آنان به سوگند با قرآن بیمعناست. بنابراین برای متن سوگندنامه باید عنوان عامی مانند «كتاب آسمانی» انتخاب شود كه شامل كتاب مقدس هر دینی باشد،(4) و به این ترتیب
1. همان، 273 ـ 275.
2. حمید روحانی، بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ج 1، ص 143.
3. همان.
4. صحیفة نور، ج 1، ص 33.
زمینة رسمیت یافتن مسلكهایی مانند بهائیت و سوگند خوردن به كتابهایی همچون «ایقان» و «بیان» نیز پدید میآمد.
پس از تصویب لایحة مزبور، رسانههای جمعی متن آن را قرائت كردند و تبلیغات گستردهای در این باره به راه افتاد.
اما در این میان امام خمینی(رحمه الله) اولین كسی بود كه به رغم ظاهر موجّه و فریبندة این مصوبه، توطئه خطرناكِ نهفته در آن را دریافت. ایشان با شناختی كه از بانیان و طراحانِ اصلی این گونه مصوبات داشت میدانست تصویب و اجرای این طرحها در ایران و دیگر كشورهای اسلامی مقدمهای است برای از میان برداشتن نام اسلام و استقرار حكومتهای لائیك و دینستیز در این كشورها. به این دلیل، امام خمینی(رحمه الله) با اجرای این طرح مخالفت كرد. با تدبیر و روشنگری ایشان، در تاریخ اول مهرماه 1341 اولین جلسة مشورت و تصمیمگیری مراجع تقلید و برخی دیگر علما در منزل مرحوم آیتالله حائری، مؤسس حوزة علمیة قم تشكیل و تصمیمات ویژهای برای مقابله با این اقدام دولت و رژیم پهلوی اتخاذ شد.(1)
امام خمینی(رحمه الله) همچنین با ارسال تلگراف برای محمّدرضا پهلوی(2) و نیز اسدالله علم(3) تصویب و اجرای این طرح را خلاف شرع و قانون اساسی خواند و با آن مخالفت كرد.
ایشان همچنین با تلاشی خستگیناپذیر شبها تا هنگام سحر برای علمای شهرستانهای دیگر نامهنگاری میكرد و آنان را از جنبههای دینستیزانه و استعماری این ماجرا آگاه میساخت.
1. حمید روحانی، بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ج 1، ص 149؛ جلالالدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج 1، ص 376.
2. صحیفة نور، ج 1، ص 15.
3. جلالالدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج 1، ص 377.
امام خمینی(رحمه الله) از سوی دیگر با ایراد سخنرانی و صدور اعلامیه، از توطئه رژیم بر ضد اسلام و مملكت پرده برمیداشت و به مردم ایران و مسلمانان در این باره هشدار میداد.(1)
با تلاشهای بیوقفة امام و موضعگیریها و مخالفتهای صریح علمای دینی، موج انتقادها از مصوبة انجمنهای ایالتی و ولایتی بالا گرفت. دولت عَلَم نیز در مقابل، با صدور اعلامیهای تهدیدآمیز، به مخالفان دربارة عواقب اقداماتشان هشدار داد.(2) اما بیاعتنایی امام، مراجع و مردم به این تهدید و گسترش دامنة اعتراضات علیه دولت، سرانجام عَلَم را وادار به عقبنشینی كرد. هیئت دولت در تاریخ هفتم آذرماه 1341 جلسه تشكیل داد و مصوبة خود را رسماً لغو كرد، و با ارسال تلگرافهایی برخی مراجع را از این تصمیم خود مطلع ساخت.(3)
عقبنشینی دولت علم، با آنكه اقدامی تاكتیكی به شمار میآمد، پیروزی بزرگی برای مرجعیت، روحانیت و مردم بود. زیرا آنان توانسته بودند به رغم تهدید رژیم، مصوبة رسمیِ دولت را بیاعتبار و ملغا سازند.(4)
42 روز بعد از لغو تصویبنامة انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی از جانب
1. حمید روحانی، بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ج 1، ص 162ـ 163.
2. جلالالدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج 1، ص 380ـ 387.
3. همان، ص 385.
4. اسدالله علم، روز شنبه 1341/07/10 در مصاحبه با خبرنگارانگفت: «هیئت دولت تصویب نمود كه مقررات تصویبنامه شانزدهم مهر 1341 مربوط به انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی قابل اجرا نخواهد بود. دولت از آقایان علما، كه در حفظ امنیت كوشیدهاند و...تشكرمیكند» (روزنامههای كیهان و اطلاعات، 1341/07/10).
نخستوزیر و هیئت دولت، شخص شاه وارد میدان شد. محمّدرضا پهلوی در نطق رسمی خود، روز 19 دیماه 1341، از طرح جدیدی با عنوان «انقلاب سفید» سخن گفت. او تصمیم گرفته بود طرح خود را در قالب شش لایحه به رأی عمومی مردم بگذارد، و به این ترتیب، مانع از آن شود كه طرح جدید دچار سرنوشتِ مصوبة شكستخوردة قبل گردد.(1)
محمدرضا پهلوی، طرح امریكاییاش را(2) در شش لایحه به شرح ذیل پیشنهاد كرد:
1. الغای رژیم ارباب ـ رعیتی با تصویب اصلاحات ارضی ایران بر اساس لایحة اصلاحی قانون اصلاحات ارضی مصوب 19 دیماه 1340 و ملحقات آن؛
2. تصویب لایحة قانونی ملّی كردن جنگلها در سراسر ایران؛
3. تصویب لایحة قانونی سهام كارخانجات دولتی به منزله پشتوانة اصلاحات ارضی؛
4. تصویب لایحه قانونی سهیم كردن كارگران در منافع كارگاههای تولیدی و صنعتی؛
5. لایحة اصلاحی قانون انتخابات؛
6 . لایحة ایجاد سپاه دانش به منظور اجرای تعلیمات عمومی و اجباری.
گفتنی است بعدها نیز، شاه رفتهرفته بر مفاد این طرح بندهایی افزود و اصول آن را به 21 اصل رسانید، و با افزوده شدن هر اصل رسانههای جمعی و روزنامهها و جراید، هفتهها به تحسین و تمجید نبوغ پادشاه ایران میپرداختند. برای نمونه یكی از این اصلها «تأسیس سپاه دین» بود. بنا بر این بند، سازمان
1. جلالالدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج 1، ص 10.
2. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 510.
اوقاف، آقایان نصیر عصار و منوچهر آزمون(1) ـ از سران معروف ساواك ـ را مأمور كرد كه به تقویت مبانی دینی مردم در سراسر كشور بپردازند!(2)
انقلاب سفید شاه، كه با ادعاها و شعارهای جذاب و فریبندهای آراسته شده بود، از سویی پارهای از احكام شریعت اسلام را مخدوش میساخت، و از سوی دیگر زمینة تسلط بیشترِ دولتهای بیگانه و بهخصوص طراح اصلی انقلاب سفید، یعنی امریكا را بر كشور فراهم میساخت.
این بار نیز امام خمینی(رحمه الله)، به مطامع طراحان انقلاب سفید شاه پی برد،(3) و به افشاگریِ دربارة حقیقت تاریك آن، كمر بست. ایشان از طریق ارسال نامه و فرستادن شاگردان خود، نزد شخصیتهای مذهبی و رایزنیهای فراوان با آنان، توانست مراجع و علمای برجستة داخل و خارج كشور را متوجه خطرهای بزرگ این طرحِ رژیم كند. به این ترتیب امام و دیگر مراجع موضع مخالف خویش را به طور صریح و مشروح، در قالب اعلامیه، پاسخ به سؤالات و استفتائات و... به اطلاع مردم میرساندند. از جمله مراجع بزرگواری كه با انقلاب سفید شاه مخالفت كردند میتوان از مرحوم آیتالله العظمی حاج سید احمد خوانساری نام برد. ایشان در اعلامیة مشتركی كه با مرحوم آقای بهبهانی صادر كردند، شركت در رفراندوم شاه را در حكم مبارزه با امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف قلمداد كردند.(4)
افزون بر این، مراجع و علمای نجف، نظیر آیتالله العظمی خویی و آیتالله حكیم نیز اعلامیه دادند و شركت در این همهپرسی را در حكم محاربه با امام زمان(عج) دانستند.(5)
1. منوچهر آزمون از اعضای ساواك بود كه در دولت هویدا به معاونت نخستوزیر و ریاست اوقاف دست یافت (حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 275).
2. جلالالدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج 2، ص 10 ـ 11.
3. حمید روحانی، بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ج 1، ص 225 ـ 227.
4. همان، ج 2، ص 234؛ جلالالدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج 2، ص 14.
5. همان، ج 2، ص 14 ـ 19.
اما به رغم تحریمهای صریح مراجع بزرگی چون امام خمینی،(1) و مخالفتها و اعتراضات مردم و پارهای از احزاب سیاسی، رژیم در ششم بهمنماه 1341 ه . ش. رفراندومی فرمایشی ترتیب داد و پس از آن، «انقلاب سفید شاه و مردم» را قانونی و قابل اجرا خواند.
پس از برگزاری رفراندومِ شاه، موضعگیریها و مخالفتهای رهبران مذهبی و اعتراضات فراگیر مردم در برابر اقدامات دینستیزانه رژیم بالا گرفت؛ به گونهای كه رفتهرفته موجودیت حكومت پهلوی ـ مسئول اجرای دكترین امنیتِ ملیِ جان اف. كندی و نیز مأمور تأمین امنیت و مطامع امریكا و انگلیس در منطقه ـ به خطر میافتاد. بنابراین رژیم بر آن شد تا ضرب شستی به روحانیون و مردم نشان دهد و اعتراضات آنان را سركوب كند. این كار روز دوم فروردین 1342، و با هجوم وحشیانة مزدورانِ حكومت، به مدرسة فیضیه انجام گرفت.
عصر روز دوم فروردین 1342 (25شوال 1382 ه .ق.) به مناسبت شهادت امام صادق(علیه السلام) از سوی مرحوم آیتالله العظمی گلپایگانی در مدرسة فیضیه مراسم عزاداری بر پا شده بود. با آغاز مراسم، گروهی از مأموران، با لباسهای مبدّل و یكرنگ وارد مدرسه شدند و به طور پراكنده بین جمعیت نشستند. بعد از مدتی مأموران با صلوات فرستادنهای پیدرپی نظم جلسه را بر هم زدند. سخنرانِ مجلس از مردم خواست كه صلوات بیجا نفرستند اما آنان همچنان به كار خود ادامه دادند. این كار باعث اعتراض برخی طلاّب شد، و پس از این اعتراض، مأموران به ایشان هجوم بردند و ضرب و شتم مردم آغاز شد.
1. حمید روحانی، بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ج 2، ص 269؛ جلالالدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج 2، ص 17ـ 18.
مردمِ حیرتزده كه دلیلِ این حملهها را نمیدانستند با ترس و وحشت به سوی درهای خروجی به راه افتادند. مزدوران رژیم نیز با فریادهای «جاوید شاه» همچنان به طلاّب و مردم هجوم میبردند. پس از مدتی كوتاه، نیروهای شهربانی با اونیفورم و مسلح وارد مدرسه شدند و مردم را به گلوله بستند.
سپس مأموران به طبقههای بالا هجوم بردند و طلبههای بیگناه را از حجرههایشان بیرون كشیده، با ضرب و شتم به حیاط مدرسه پرتاب كردند. سپس وسایل و لباسها و كتابهای طلاّب را از حجرههایشان در حیاط مدرسه جمع كردند و همه را به آتش كشیدند.
از سویی، همزمان با این جنایات، هزاران نفر از مردمی كه در میدان آستانه، تجمع كرده بودند به ضرب باتوم و به كمك گاز اشكآور و سرنیزه متفرق شدند.
روز بعد نیز مزدوران ساواك به مدرسة فیضیه حمله كردند و با ضرب و شتم طلاّب، گروه دیگری را مجروح ساختند.
در همین روزها طلاّب مدرسة طالبیة تبریز هم به بهانه نصب اعلامیة امام خمینی بر دیوار مدرسهشان آماج یورش مأموران رژیم قرار گرفتند.(1)
به این ترتیب محمّدرضا پهلوی، با اقدام خشونتبار خود روحانیت و مردم را از مخالفت با حكومت بر حذر داشت.
دستگاه پهلوی قصد داشت با این هجومها و قتل عامها مردم و رهبران دینیشان، و بهخصوص امام خمینی(رحمه الله) را از ادامة مبارزات باز دارد؛ اما این اقدامات، آتشِ دینخواهی و ظلم ستیزی مردم و رهبرانشان را تیزتر كرد:
1. حمید روحانی، بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ج 1، 334 ـ 338.
مراجع تقلید و بزرگان حوزة علمیه، اقدامات وحشیانة رژیم را محكوم كردند و با صدور اعلامیه و ایراد سخنرانی، از چهرة واقعی حكومت پهلوی و نقشههای آنان بر ضد اسلام و مسلمانان پرده برداشتند. مردم نیز به صحنه آمدند، و احزاب و جمعیتهای سیاسی ـ مذهبی، وعّاظ نویسندگان و شاعران مسلمان نیز با آنان همصدا شدند.
امام خمینی(رحمه الله) نیز ضمن سخنرانی و صدور اعلامیه و محكوم كردن اقدامات رژیم، تلگراف تسلیت مراجع و دیگران را پاسخ گفت و با شركت در مراسم سوگواری شهدای فیضیه از همه مردم قدردانی كرد.(1) حضرت امام در پاسخ به تلگراف تسلیت علمای تهران چنین نوشت:
«حملة كماندوها و مأمورین انتظامی دولت با لباس مبدّل و به معیّت و پشتیبانی پاسبانها به مركز روحانیت، خاطراتِ مغول را تجدید كرد؛ با این تفاوت كه آنها به مملكت اجنبی حمله كردند و اینها به ملّت مسلمان خود و روحانیین و طلاّب بیپناه. در روز وفات امام صادق(علیه السلام) با شعار جاوید شاه به مركز امام صادق(علیه السلام) و به اولاد جسمانی و روحانی آن بزرگوار حملة ناگهانی كردند و در ظرف یك دو ساعت، تمام مدرسه فیضیه، دانشگاه امام زمان(علیه السلام) را با وضع عجیبی در محضر قریب بیست هزار مسلمان غارت نمودند و درهای تمام حجرات و شیشهها را شكستند. طلاّب از ترس جان، خود را از پشتبامها به زمین افكندند، دستها و سرها شكسته شد؛ عمامة طلاّب و سادات ذریة پیغمبر را جمع نموده، آتش زدند؛ بچههای شانزده ـ هفده ساله را از پشتبام پرت كردند؛ كتابها و قرآنها را، چنانكه گفته شد، پاره پاره كردند...».(2)
این وضعیت حدود هفتاد روز ادامه یافت، تا اینكه عاشورای 1383 ه . ق. فرا رسید. عصر آن روز، یعنی 13 خرداد 1342، امام خمینی(رحمه الله) به فیضیه آمد و
1. صحیفة نور، ج 1، ص 38 ـ 53.
2. صحیفة نور، ج 1، ص 39.
در جمع هزاران نفر از مردمی كه از تهران و دیگر شهرستانها و روستاها به قم آمده بودند زبان به سخن گشود. ایشان در سخنرانی بسیار پرشوری وضعیت زمانة خود را با روزگار امام حسین(علیه السلام) و حكومت بنیامیه مقایسه كرد و هدف رژیم پهلوی را همان هدف دستگاه بنیامیه، یعنی نابود ساختن اصل اسلام، دانست. سپس خطاب به محمّدرضا پهلوی فرمود: «... ای آقای شاه، ای جناب شاه، من به تو نصیحت میكنم، دست بردار از این كارها. آقا اغفال دارند میكنند تو را. من میل ندارم كه یك روز بخواهند تو بروی همه شكر كنند... این قدر با ملّت بازی نكن، این قدر با روحانیت مخالفت نكن. نصیحت مرا بشنو. آقا چهل و پنج سالت است. شما چهل و سه سال داری، بس كن! نشنو حرفِ این و آن را. یك قدری تفكر كن. یك قدری تأمل كن. یك قدری عواقب امور را ملاحظه كن. یك قدری عبرت ببر. عبرت از پدر ببر. آقا نكن این طور. بشنو از من. بشنو از روحانیت. بشنو از علمای مذهب. اینها صلاح ملّت را میخواهند. اینها صلاح مملكت را میخواهند...».(1)
امام خمینی، همچنین در ادامة سخنان خود، به شاه هشدار داد كه در صورت ادامة این روند، او را از كشور بیرون خواهد راند.(2)
این موضعگیریِ بیباكانه و صریح امام بر ضد محمّدرضا پهلوی، اصل حكومت او را به خطر میانداخت و ضربة كاری و خطرناكی بر منافع و مطامع دولتهای امریكا و انگلیس و دیگر هوادارانِ رژیم وارد میآورد.
پس از سخنرانی شورانگیز و افشاگرانة امام در روز عاشورای 1383 ه . ق. و افشای اهداف نهانی و نهایی رژیم و نیز بر ملا شدن رابطه شاه و صهیونیستها و ...،
1. همان، ص 55 ـ 56.
2. همان.
دامنة مخالفتها گسترش یافت، و ساواك در سراسر كشور بسیاری از روحانیان مبارز و دیگر فعالانِ پیرو خط امام را دستگیر و زندانی كرد.
همچنین، شب پانزدهم خرداد 1342، نیروهای گارد ویژه از تهران به قم اعزام شدند و نیمههای شب به منزل امام یورش بردند و ایشان را ربودند.(1)
با آنكه هجوم به منزل امام(رحمه الله) شبهنگام صورت گرفت، خبر دستگیری ایشان به سرعت منتشر شد و تا قبل از طلوع آفتاب، مردمِ تهران، ورامین و بسیاری شهرستانهای دیگر از ماجرا اطلاع یافتند.(2) صبح روز پانزدهم، ابتدا مردم قم و بعد تهران و برخی دیگر شهرها، به طور خودجوش به خیابانها ریختند. مغازهها و بازارها تعطیل میشد و مردم دستهدسته گرد هم میآمدند، و رفته رفته فریادهای اعتراضآمیزِ «یا مرگ یا خمینی» بر میخاست و دستههای مردم خشمگین به سمت خیابانهای اصلی حركت میكردند.
با به هم پیوستن جمعیتهای خودجوشی كه به خیابانها ریخته بودند، شهر
1. گفتنی است امام همان شب به تهران منتقل و تا غروب روز بعد در باشگاه افسران نگهداری شد. سپس ایشان را به زندان قصر بردند، و پس از 19 روز، در چهارم تیرماه، به سلولی در پادگان عشرتآباد انتقال دادند.
23 روز بعد (11 مرداد 42) سرلشكر حسن پاكروان، رئیس ساواك، در پادگان عشرتآباد به دیدار امام رفت و خبر آزادیِ ایشان را ابلاغ كرد. سپس ایشان را به خانهای متعلق به ساواك در داوودیه انتقال دادند، و به این ترتیب ایشان را در حصر نگاه داشتند تا مانع ارتباط مردم با ایشان شوند. اما هنوز ساعتی نگذشته بود كه سیل جمعیت، روانة داوودیه شد و دستگاه مجبور شد امام را به منزلی دیگر در قیطریه انتقال دهد.
این ماجرا حدود ده ماه ادامه یافت تا آنكه سرانجام در روز 17 فروردین 1343، دولت حسنعلی منصور دستور آزادی ایشان را صادر كرد و شب همان روز حضرت امام به قم بازگردانده شد (جلالالدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج 2، ص 42 ـ 43).
2. مركز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، قیام 15 خرداد به روایت اسناد، ج 2، ص 18ـ30.
به یك پارچه قیام تبدیل میشد؛ خیزشِ خودجوشِ مردمی كه بین مرگ یا رهبرشان، یكی را به فریاد میطلبیدند.
از سوی دیگر، سازمان امنیت رژیم كه این وضعیت را پیشبینی میكرد، نیروهای نظامی و انتظامیِ خود را به همراه تجهیزات كامل برای سركوب مردم در خیابانها و میدانهای مهم مستقر كرده بود.
سرانجام به دستور شخص شاه تیراندازی مستقیم به مردم آغاز شد،(1) و شمار بسیار زیادی از زنان و مردان و حتی كودكان به خاك و خون غلطیدند. شدت درگیری چنان زیاد بود كه اجساد شهدا و زخمیها سراسر خیابانها و كوچهها را پوشانده بودند. در تهران، تا سحرگاهِ صبح روز بعد اجساد شهدا و حتی زخمیهایی را كه هنوز ناله میكردند، در كامیون میانداختند و میبردند و به گور میسپردند.(2)
طبق نقل مشهور، تنها در روز پانزدهم خرداد بیش از پانزده هزار نفر از مردم قم، تهران و شیراز و ... به شهادت رسیدند.(3)
یكی از فجیعترین كشتارهای این روزها در باقرآباد ورامین رخ داد. انبوهی از مردم ورامین كه كفن بر تن كرده، پیاده به طرف تهران میرفتند در راه به نیروهای مسلحِ امنیتی برخورد كردند و پس از پایمردی در برابر آنان قتل عامّ شدند. بر اساس اسناد موجود، بسیاری از این كفنپوشان، زیر چرخهای سنگین تانكها جان دادهاند و جسدهای پاك آنان چنان در هم كوبیده شده بود كه شناسایی آنها حتی برای خانوادههایشان دشوار بود.(4)
به هر روی «كشتار 15 خرداد، از اعمال یك قشون با ملّت بیگانه بدتر بود. تا ملّت عمر دارد غمگین در مصیبت 15 خرداد است».(5)
1. صحیفة نور، ج 1، ص 247؛ ج 2، ص 66 و 194 و 271.
2. حمید روحانی، بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ج 1، ص 484.
3. صحیفة نور، ج 7، ص 167؛ ج 9، ص 92؛ ج 12، ص 137 و 179.
4. حمید روحانی، بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ج 1، ص 487.
5. صحیفة نور، ج 1، ص 66.
نهضتها و قیامها، از هر نوع كه باشند، پیوند و بستگیِ وثیقی با رهبران و اندیشمندان خود دارند. اما این پیوند و بستگی، در قیامهای مردمیِ دینی، كه اساساً ریشههایی عمیق و سترگ دارند، محكمتر و مهمتر است، و نقش رهبران این قیامها، بسیار برجستهتر و نظرگیرتر.
نهضت پانزدهم خرداد نیز از این دست قیامهاست، و برای شناخت بهترِ آن، آشناییِ بیشتر با رهبرِ آن بسیار ضروری و كارساز است.
پژوهش و تأمل در خاستگاهها و وقایع قیام خرداد، و نیز واكاوی و تعمّق در جنبههای مختلف وجودی امام خمینی(رحمه الله) ما را به اتحاد حقیقی و قلبی میان مردم و مقتدایشان رهنمون میگردد. به این ترتیب، افزون بر آنكه آشناییِ بیشتر با امام خمینی(رحمه الله)، در مقام رهبر این نهضت، ضرورت دارد، این آشنایی، خود، میانبُری است برای شناخت بهتر حماسة خرداد؛ چه قیام ملّت در پانزدهم خرداد در حقیقت انعكاسِ خروشِ روحالله خمینی در برابر شیطان بود.
شیعه، در هر دوره از حیات خویش بزرگانِ بسیاری پرورش داده است، و از میان بزرگان و اندیشمندانِ هر زمانهای، شمار اندكی سرآمدِ دیگراناند. اما هر یك از این نخبگان نیز، با نظر به استعداد و ذوق و همت و اقتضای زمانهشان، در یك یا چند زمینه میدرخشیدهاند. برای نمونه شیخ محمّد حسن ـ معروف به صاحب جواهر (1) یا شیخ مرتضی انصاری،(2) عمر خود را بر سر تحقیق و
1. برای آشنایی بیشتر با ایشان مراجعه كنید به: شیخ عباس قمی، فوائد الرضویة فی احوال علماء المذهب الجعفریة، ص 452 ـ 454.
2. برای آشنایی بیشتر با ایشان مراجعه كنید به: عبدالرحیم عقیقی بخشایشی، فقهای نامدار شیعه، 321 ـ 341.
ژرفكاوی در ظرایف و دقایقِ فقه و اصول نهادند؛ كسان دیگری همچون محمّد بن یعقوب(1) ـ معروف به كلینی ـ ، محمّد بن علی بن بابویه ـ معروف به شیخ صدوق (2)، شیخ ابوجعفر محمّد بن حسن ـ معروف به شیخ طوسی (3) و محمّدباقر بن محمّدتقی ـ مشهور به علامه مجلسی (4) با تحمل زحمات توانفرسا و تلاشهای خستگی ناپذیر توفیق یافتند در حوزة «علم الحدیث»، احادیث رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمة اطهار(علیهم السلام) را گرد آورند و با ذوق سرشار خود، آنها را در كتابهایی سودمند تبویب و دسته بندی كنند.
بزرگان دیگری همچون فارابی،(5) ابن سینا،(6) شیخ بهایی،(7) میرداماد،(8) و صدرالدین محمّد شیرازی،(9) نیز در زمینة علوم فلسفی و عقلی زبانزد تاریخ اسلام شدند. همچنین كسان دیگری بودند كه در وادی سیر و سلوك معنوی و معارف شهودی و عملی، ممارستهای فراوان كردند و به درجات والایی رسیدند.
1. برای آشنایی بیشتر با ایشان مراجعه كنید به: محسن الامین، اعیان الشیعة، ج 10، ص 99.
2. برای آشنایی بیشتر با ایشان مراجعه كنید به: شیخ عباس قمی، فوائد الرضویة فی احوال علماء المذهب الجعفریة، ص 560 ـ 564.
3. برای آشنایی بیشتر با ایشان مراجعه كنید به: شیخ عباس قمی، سفینة البحار و مدینة الحكم و الاثار، ج 2، ص 97.
4. برای آشنایی بیشتر با ایشان مراجعه كنید به: شیخ عباس قمی، فوائد الرضویة فی احوال علماء المذهب الجعفریة، ص 410 ـ 418.
5. برای آشنایی بیشتر با احوال و آثار این فیلسوف رجوع كنید به: محمّد معین، فرهنگ معین، ج 6، ص 1288 ـ 1289.
6. برای آشنایی بیشتر با احوال و آثار این فیلسوف رجوع كنید به: شیخ عباس قمی، سفینة البحار و مدینة الحكم و الاثار، ج 1، ص 679.
7. برای آشنایی بیشتر با احوال و آثار این فیلسوف رجوع كنید به: مرتضی مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، ج 3، ص 76 ـ 77.
8. برای آشنایی بیشتر با احوال و آثار این فیلسوف رجوع كنید به: شیخ عباس قمی، فوائد الرضویة فی احوال علماء المذهب الجعفریة، ص 418 ـ 425.
9. برای آشنایی بیشتر با احوال و آثار این فیلسوف رجوع كنید به: محسن الامین، اعیان الشیعة، ج 9، ص 321 ـ 330.
گروهی از اندیشمندان مسلمان نیز در حوزة سیاسی اسلام فعالیتهای نظری و عملیِ فراوان كردند و در راه احیای معارف الهی و برقراری نظام اسلامی در جامعهشان، از جان خود مایه گذاشتند و بسیاری از آنان نیز در این راه به شهادت رسیدند.
اما در این میان كمتر كسی یافت میشود كه جامع تمام این فضایل علمی و عملی باشد، و امام خمینی(رحمه الله) از این جمله است: در زمینة فقه و اصول و علوم مرتبط با آنها بدان پایه است كه از بزرگترین مراجع تقلید زمانه به شمار میآید، و در حوزة علوم عقلی و فلسفی نیز عالیترین تحقیقات زمانهاش را صورت داده، و در عرصة عرفان نظری و عملی تأملات و مجاهدتهای بسیار داشته و به مقاماتی رفیع نایل آمده است.
ایشان همچنین در بُعد اجتماعی و سیاسی اسلام اهل تحقیق و نظر بود و با فراست و شجاعت خدادادی و استقامت و پشتكار خستگیناپذیر و تدبیر و مدیریت حكیمانه توانست بزرگترین انقلاب و حكومت شیعی را در تاریخ اسلام رقم زند(1)... .
آشنایی با ابعاد معرفتیِ انسان بزرگی همچون امام خمینی، همچون طمعِ شناختن ژرفای یك اقیانوس، آرزویی است دیریاب و دوردست، كه خود، سالها عمر و خرمنها معرفت و كاوش و تحقیق میطلبد.
اما توجه و تعمّق در رفتار و گفتار و كردار امام میتواند برخی ابعاد معرفتی شخصیت ایشان را تا حدودی روشن سازد. اگر سخنان و نوشتههای ایشان را بنگریم،
1. برای آشنایی با مقام و شخصیتِ امام خمینی از زبان بزرگانی همچون آیتالله سیدابوالقاسم كاشانی، آیتالله العظمی بروجردی، علامه امینی و شهید مطهری، مراجعه كنید به: حمید روحانی، بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ج 1، ص 96 به بعد.
چهار واژه «خداوند تبارك و تعالی»، «اسلام»، «قرآن» و «اهلبیت(علیهم السلام)» را در آنها پُربسامدتر مییابیم. از همین جا میتوان بنیادهای شخصیت ایشان را دریافت.
توجه دادن افراد و احزاب به اوصاف جلالی و جمالی خداوند و توصیه به روی آوردن به درگاه ربوبی برای رفع همة نیازها و كاستیها، نشان از تعلق و پیوند قلبی ایشان به بارگاه پروردگار دارد: «و به خداوند تبارك و تعالی روی نیاز آورید كه شما را در این راه هدایت فرماید و با جنود فوق طبیعت كمك كند...».(1)
«اسلام» نیز موضوع اصلیِ دیگری است كه امام خمینی(رحمه الله) از جنبههای بسیار متنوعی به آن میپردازد؛ جنبههایی نظیر عظمت اسلام و مسلمین، حقانیت اسلام، جامعیت اسلام، جاودانگی مكتب اسلام، غربت اسلام، بازدهی و كارآمدی احكام اسلام، ضرورت پاسداری از اسلام، رسالت ما در برابر اسلام، و درخشندهترینِ این جنبهها یعنی پایبندی به احكام جاودانة اسلام و نثار جان در راه آن.
انسِ مدام امام خمینی(رحمه الله) با كتاب وحی نیز به تلاوت و ختم مكرّر قرآن، یا نگارش و تفسیر و تدریس آن محدود نمیشد؛ بلكه نشان آیات نورانی وحی در تمام ابعاد علمی و عملی ایشان بارز و نمایان است. پایبندیِ كامل به اوامر و نواهی و قوانین قرآن و پافشاری بر اجرای موبهموی احكام كتاب خداوندی، روش عملیِ ایشان در زندگی فردی و شیوة حكومتداریِ ایشان به شمار میآمد.(2)
اقتدای عملیِ امام خمینی(رحمه الله) در تمام زمینهها به اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) و توصیههای مكرر به مردم در این باره، حكایت از عشق و تعلق صادقانة ایشان به ساحت نورانی امامان معصوم دارد. در مقدمة وصیتنامة امام خمینی(رحمه الله) چنین میخوانیم:
اِنّی تارِكٌ فیكمُ الثَّقَلَینِ كتابَ اللهِ و عِترتی أهلَ بَیتی فَاِنّهُما لا یَفْتَرِقا
1. صحیفة نور، ج 1، ص 131.
2. در این باره مراجعه كنید به: صحیفة نور، ج 1، ص 17؛ ج 13، ص 110.
حتّی یَرِدا علیَّ الحَوض؛(1) من از میان شما میروم و دو امر گرانمایه برای شما به یادگار میگذارم: كتاب خدا و اهلبیتم را. پس این دو هرگز از یكدیگر جدا نمیشوند تا آنكه (در قیامت) بر من وارد شوند.(2)
ایشان سپس میافزایند:
... و ما مفتخریم كه پیرو مذهبی هستیم كه رسول خدا مؤسس آن به امر خداوند تعالی بوده، و امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب، این بندة رها شده از تمام قیود، مأمور رها كردنِ بشر از تمام اغلال و بردگیهاست... . ما مفتخریم كه ائمة معصومین، از علی بن ابیطالب گرفته تا منجی بشر، حضرت مهدی صاحب الزمان ـ علیهم آلاف التّحیّة و السّلامـ كه به قدرت خداوند قادر، زنده و ناظر امور است، ائمّة ما هستند... و ما مفتخریم كه مذهب ما جعفری است ... .(3)
توصیه و تأكید امام خمینی(رحمه الله) دربارة بزرگداشتِ روزهای تولد و شهادت اهلبیت(علیهم السلام)، از جمله نمودهای عشق به این خاندان است. ایشان به برگزاری مراسم جشن و سرور در روزهای ولادت امامان معصوم(علیهم السلام) و برپایی مجالس سوگواری در ایام شهادت اهلبیت اهتمام میورزید و خود، غالباً در این مجالس شركت میجست و در فرصتهای مناسب در باب عظمت و ابعاد وجودی آنان سخن میگفت.
امام خمینی(رحمه الله) همچنین در خصوص عید غدیر خم و بزرگداشت امر عظیم ولایت اهتمام ویژهای داشت:
... عید غدیر، روزی است كه پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) وظیفة حكومت را معین فرمود، و الگوی حكومت اسلامی را تا آخر تعیین فرمود... . البته پیغمبر اكرم
1. عبدالحسین امینی، الغدیر، ج 3، ص 65.
2. صحیفة نور، ج 21، ص 171.
3. همان.
این را میدانستند كه به تمام معنا كسی مثل حضرت امیر(علیه السلام) نمیتواند باشد؛ لكن نمونه را كه باید نزدیك به یك همچو وضعی باشد از حكومتها تا آخر تعیین فرمودند.(1)
هوشمندی و تیزبینی امام خمینی در زمینه سیاست داخلی و نیز معادلات سیاسی بینالمللی، و درك آبشخور حركتها یا توطئههای سیاسی و كشف راههای مقابله با آنها، از ویژگیهای خدادادی ایشان است: إتَّقُوا فَراسة المؤمن، فَاِنَّهُ یَنظر بنور الله عَزَّ و جَل؛(2) «از فراست مؤمن بپرهیزید؛ چراكه او به وسیله نور خداوند میبیند».
سیرة فردی و منش اجتماعی و سیاسیِ بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، حكایت از آن دارد كه ایشان بر نفس خویش غلبه یافته و اسلامخواهی و ادای تكلیف الهی را تنها هدف زندگی خود دانسته است.
بخشی از نامة امام خمینی(رحمه الله) به یكی از علمای یزد (مرحوم وزیری یزدی) كه از ایشان تقاضای موعظه كرده بود، شاهد این مدعاست:
قال الله تعالی: قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَى.(3)
خدای تعالی در این كلام شریف، از سرمنزل تاریك طبیعت تا منتهای سیر انسانیت را بیان كرده، و بهترین موعظههایی است كه خداوند از میان
1. صحیفه نور، ج 3، ص 197. گفتنی است در طول تاریخ شیعه بزرگانی همچون میرحامد حسین هندی، و علامه امینی دربارة حدیث غدیر و مسئله جانشینی امیرالمؤمنین(علیه السلام) تلاشهای گرانباری داشتهاند. كتاب نفیسِ عبقات الانوار فی امامة الائمة الاطهار و كتاب ارزشمند الغدیر حاصل كاوشهای این دو دانشمند بزرگوار است.
2. عبد علی بن جمعة الحویزی، تفسیر نورالثقلین، ج 2، ص 385.
3. سبأ (34)، 46.
تمام مواعظ انتخاب فرموده و این یك كلمه را پیشنهاد بشر فرمود. این كلمه تنها راه اصلاح در جهان است. قیام برای خداست كه ابراهیم خلیلالرحمن را به منزل خُلّت رسانده و از جلوههای عالم طبیعت رهانده... . خودخواهی و ترك قیام برای خدا ما را به این روزگار سیاه رسانده و همة جهانیان را بر ما چیره كرده و كشورهای اسلامی را زیر نفوذ دیگران درآورده. قیام برای منافع شخصی است كه روح وحدت و برادری را در ملّت اسلامی خفه كرده. قیام برای نفس است كه بیش از دهها میلیون جمعیت شیعه را به طوری از هم متفرق و جدا كرده كه طعمة مشتی شهوتپرستِ پشت میز نشین شدند. قیام برای شخص است كه یك نفر مازندرانیِ بیسواد را بر یك گروه چندین میلیونی چیره میكند كه حَرث و نسل آنها را دستخوش شهوات خود كند. قیام برای نفع شخصی است كه الآن هم چند نفر كودك خیابانگرد را در تمام كشور بر اموال و نفوس و اعراض مسلمانان حكومت داده. قیام برای نفس اماره است كه مدارس علم و دانش را تسلیم مشتی كودك ساده كرده و مراكز علم و قرآن را مركز فحشا كرده. قیام برای خود است كه موقوفات مدارس و محافل دینی را به رایگان تسلیم مشتی هرزهگردِ بیشرف كرده و نَفَس از هیچ كس در نمیآید. قیام برای نفس است كه چادر عفت را از سرِ زنهای عفیف مسلمان برداشت و الآن هم این امر خلاف دین و قانون در مملكت جاری است و كسی علیه آن سخن نمیگوید. قیام برای نفعهای شخصی است كه روزنامه كه كالای پخش فساد اخلاق است، امروز همان نقشهها را كه از مغز خشك رضاخانِ بیشرف تراوش كرده تعقیب میكنند و در میان توده پخش میكنند... .
هان ای روحانیین اسلامی، ای علمای ربّانی، ای دانشمندانِ دیندار، ای گویندگانِ آیین دوست، ای دیندارانِ خداخواه، ای خداخواهان حقپرست،
ای حقپرستان شرافتمند، ای شرافتمندان وطنخواه، ای وطنخواهانِ باناموس، موعظة خدای جهان را بخوانید و یگانه راه اصلاحی را كه پیشنهاد فرموده بپذیرید، و ترك نفعهای شخصی كرده تا به همة سعادتهای دو جهان نایل شوید و با زندگانی شرافتمندانة دو عالم در آغوش شوید... .(1)
سالهای نوجوانی و جوانی امام، همزمان بود با تحولات اجتماعی و سیاسی بزرگی كه در داخل و خارج ایران رخ داد. این وقایع و دگرگونیهای تاریخی، بر ذهن پرسشگر و خلاّقِ سید روحالله تأثیرهایی شگرف و عمیق داشت، و هر یك به گونهای سبب تكامل شخصیتی میشد كه سالها بعد، رهبری حكیمانة انقلاب بزرگ اسلامی در ایران را بر عهده گرفت.
مشروطیت از جمله حركتهای سیاسی ملّت ایران است كه با رهبری روحانیت آغاز گشت. این نهضت از تحولات چندگانهای كه سالها پیش شروع شده بود سرچشمه میگرفت: قیام تحریم تنباكو و اِعلای كلمة روحانیت و ملّت، مقاومت در برابر امتیازات و قراردادهای استعماری، نارساییهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و... . عواملی از این دست به ضمیمة فزون طلبیها و ستمكاریهای دولتمردان قاجار موجب قیام روحانیت و ملّت، و درخواست تأسیس عدالتخانه برای جلوگیری از بیدادگریهای حكومت علیه مردم شده بود، و شاه قاجار تسلیم خواستة عدالتخواهان شده بود.
مبارزات مردم و روحانیت ادامه یافت و سرانجام نهضت مشروطیت به سال 1324 ه . ق. در دوران سلطنت مظفرالدین شاه قاجار و با تأسیس مجلس
1. صحیفه نور، ج 11، ص 63 ـ 64.
شورای اسلامی به بار نشست. این قیام نیز در اصل برای اقامة احكام اسلام و جلوگیری از ظلم و بیدادِ ارباب قدرت و قطع سلطهجوییِ بیگانگان صورت پذیرفته بود. امام خمینی(رحمه الله) در این اوضاع رشد میكرد و به درستی دریافته بود كه ملّت مسلمان ایران با اتكا به فرمان و فتوای مراجع تقلید و رهبران دینی توانستهاند بر قدرتهای بزرگی چون سلطنت قاجار یا دولتهای خارجی غلبه كنند. او دیده بود كه با مقاومت روحانیان و مردم، و تحصن آنان در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی و حرم حضرت معصومه(علیها السلام) چگونه مظفرالدین شاه مجبور شده بود صدر اعظم مقتدری همچون عین الدوله را عزل كند و به برگزاری انتخابات و تأسیس مجلس شورای اسلامی و تدوین قانون اساسی تن دهد.(1)
او همچنین سیر اوجگیری و سقوط مشروطه را به خوبی مشاهده كرده و دریافته بود نهضتی كه با انگیزة دینی و با قیامی انقلابی و جهادی بر پا شده بود، چگونه با نفوذ عوامل بیگانه و تلاش عناصر خودفروخته از هدف اصیل و اولیِ خویش دور افتاده بود و خودْ تیشه بر ریشة دین میزد؛ به گونهای كه سرانجام آیتالله شیخ فضلالله نوری كه از بنیانگذاران این نهضت به شمار میآمد، به دست همین مشروطه خواهانِ غربزده بر دار شد و به شهادت رسید.(2)
1. در متن دستخط مظفرالدین شاه (16 جمادی الثانی 1324 ه . ق.) چنین میخوانیم: «مقرر میداریم كه مجلس مزبور را به شرح دستخط سابق صحیحاً دایر نموده، و بعد از انتخاب اعضای مجلس، فصول و شرایط نظامنامة مجلس شورای اسلامی را موافق تصویب و امضای منتخبین، به طوری كه موجب اصلاح عموم مملكت و اجرای قوانین شرع مقدس گردد، مرتب نمایند» (ناظم الاسلام كرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، ج 3، ص 558).
2. «تاریخ درس عبرتی است برای ما. شما وقتی تاریخ مشروطیت را بخوانید میبینید كه در مشروطه بعد از اینكه ابتدا پیش رفت، دستهایی آمد و تمام مردم ایران را به دو طبقه تقسیمبندی كرد... . به آنجا رساندند كه آنهایی كه مشروطهخواه بودند به دست یك عدّه كوبیده شدند؛ تا آنجا كه مثل مرحوم حاج شیخ فضلالله نوری را در ایران برای خاطر اینكه میگفت باید مشروطه مشروعه باشد و آن مشروطهای كه از غرب و شرق به ما برسد قبول نداریم، در همین تهران بر دار زدند و مردم هم پای دار او رقصیدند یا كف زدند» (صحیفة نور، ج 18، ص 135 ـ 136).
شخصیت معنوی و منشِ سیاسیِ مرحوم مدرس در نظر امام خمینی بسیار ستودنی بود. ویژگیهای برجستهای همچون اخلاص، روشن بینی، آینده نگری، شجاعت، صلابت، دشمن شناسی و دشمن ستیزی و پایمردی در برابر دشمنان، او را شیفتة این پیر بزرگ ساخته بود، و از همین روی، او از همان ابتدا به منزل ایشان در تهران رفت و آمد داشت.(1)
امام، همچنین با فعالیتها و مبارزات آیتالله مدرس طیّ پنج دوره نمایندگی ایشان در مجلسهای دوم تا ششم به خوبی آشنا بود، و تلاشهای خستگی ناپذیر ایشان را در تَثبیت مشروطه، در برابر استبداد رضاخانی و استعمار غربی، از نزدیك درك میكرد؛ مبارزاتی كه سرانجام به تبعید و شهادت ایشان انجامید.(2)
پس از كودتای سوم اسفند 1299 ه . ش. رضاخان، فرماندهی كلّ قوا را به دست گرفت و سردارِ سپه شد. او چند سال بعد، در آذر ماه 1304 ه . ش. بر تخت سلطنت نشست و تا 16 سال بعد بر مردم ایران ستم كرد و با دین اسلام جنگید.
منعِ برپایی مجالس عزاداری سیدالشهدا(علیه السلام)، قانون منعِ حجاب، سركوب حركتهای دینی، ایجاد فشار و خفقان سیاسی و اجتماعی و دیگر اعمالِ ضد دینی، از جمله ویژگیهای این دورة تاریك است.
امام خمینی(رحمه الله) در این دوران نیز حضور و فعالیت داشت و با مظاهر دین ستیزی پهلوی مبارزه میكرد. نگارش كتاب كشف الاسرار نمونهای از افشاگریها و اعتراضهای ایشان به وضع آن روزگار است:
دستوری كه دولت دیكتاتوری رضاخان داده، یك پول سیاه ارزش
1. صحیفة نور، ج 15، ص 261.
2. حسن مدرس، نطقها و مكتوبات و یادداشتهایی پیرامون زندگی (مجاهد شهید) سیدحسن مدرس، ص 7.
ندارد... . آن حرفهای بیخردانه كه از مغز یك سرباز بیسواد (رضاخان) تراوش كرده بود، پوسید و كهنه شد، و فقط قانون خداست كه خواهد ماند، و دست تصرف روزگار آن را كهنه نمیكند.(1)
امپراتوری عثمانی، به منزلة حكومتی اسلامی، در روزگار خود شوكتی فراوان داشت و از قدرتهای برتر دنیا به شمار میرفت. قلمرو این حكومت از یك سوی به مرزهای ایران و عراق و حجاز میرسید و بخشهای بزرگی از خاورمیانة عربی و خاور نزدیك و قسمتهایی از شمال افریقا را در بر میگرفت و از سوی دیگر شامل قسمتهای عمدهای از شبه جزیرة بالكان در اروپا میشد و تا مرزهای «وین»، پایتخت اتریش، امتداد داشت.(2) «دولت عثمانی یكی از دوَلی بود كه اگر با شوروی طرف میشد، گاهی او را [بر] زمین میزد، [و] سایر دوَل حریف میدان او نبودند. دولت عثمانی یك دولت اسلامی بود كه سیطرهاش تقریباً از شرق تا غرب را گرفته بود».(3) اما قدرتهای استعماری و استكباری كه حضور چنان حكومتی را مانع چپاول منابع و سرمایههای مسلمانان میدیدند، كوشیدند تا با شگردهای مرئی و نامرئی خود، امپراتوری بزرگ عثمانی را از هم بپاشند و آن را به دولتهای كوچك و وابسته به خود تجزیه كنند و سرانجام نیز به این هدف خود نایل آمدند.
این واقعة دردناك با ابعاد بزرگش، تأثیر شگرفی بر حیات فكری و اجتماعی و سیاسی امام گذاشت. ایشان در این باره میگوید:
«دولتهای استعمارطلب، دولتهایی كه میخواهند ذخایر مسلمین را ببرند، با وسیلههای مختلف، با نیرنگهای متعدد، دوَل اسلامی را، سران
1. روحالله خمینی، رهبر و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، كشف الاسرار، ص 271.
2. حبیبالله شاملویی، جغرافیای كامل جهان، ص 184.
3. صحیفة نور، ج 1، ص 87 .
دوَل اسلامی را اغفال میكنند. گاهی به اسم شیعه و سنّی اختلاف ایجاد میكنند ... . آنها دیدند كه با این دولت اسلامی (دولت عثمانی) به این قویای، نمیشود ذخایر را برد؛ [پس بایست] چارهای كرد، [و آنها چاره در این دیدند كه] دولت عثمانی را به دولتهای بسیار كوچك، كوچك تجزیه كنند...»(1) و «برای هر یك از آنها هم، یا امیری قرار دادند یا سلطانی قرار دادند یا رئیس جمهوری قرار دادند: آنها در قبضة مستعمرهچیها، و ملّت بیچاره [هم] در قبضة آنها!»(2)
به این ترتیب امام خمینی به خوبی در مییافت كه قدرتهای بیگانه با بهرهگیری از الگوی جایگزینی دولتهای لائیك سعی در تلاشیِ نیروهای مذهبی دارند و همان طور كه در تركیه، به مثابة بازماندة امپراتوری عظیم عثمانی «آتاتورك» را به قدرت رساندند، نهضتها و حركتهای اجتماعی سیاسیِ دینی ایران را نیز به سوی الگوهای لیبرالی و ملّیگرایانه سوق میدهند و در نهایت نیز میكوشند تا دولتی لائیك را بر سر كار آورند.
بنا بر آنچه گذشت، آیتالله خمینی(رحمه الله)، فقیهی بود بافراست و خودساخته و آگاه به مسائل سیاسی و اجتماعی زمانه كه بر خود فرض میدانست در هر حال برای خدا و اعلای كلمه حق قیام كند، و از آنجا كه سلطنت پهلوی را مصداق طاغوت و حكومت باطل میشمرد از همان ابتدا به مبارزه با آن پرداخته بود و فرصتی میجُست تا آن را بر اندازد. سالهای نخستِ پس از شهریور 1320، یكی از این فرصتهای مناسب بود. با اشغال ایران به دست متفقین و وضعیت نابسامان ارتش ایران، و نیز فقدان سازمانهای قوی امنیتیِ داخلی، حضرت امام
1. صحیفة نور، ج 1، ص 86 ـ 87 .
2. همان، ص 87 .
به فكر قیام علیه حكومت افتاد؛ اما از آنجا كه این مهم، نیازمند دو بازوی قدرتمند «حوزه» و «مردم» بود، ایشان میبایست ابتدا به تقویت این دو بازو میپرداخت. بر این اساس كوشید تا از یك سوی حوزة علمیه و نهاد روحانیت را انسجام و وحدت بخشد و آنان را به مسئولیت سنگینشان توجه دهد، و از سوی دیگر سطح آگاهی مردم را در زمینة معارف دین و مسائل زمانه ارتقا بخشد، تا بدین طریق آنان خود تكلیف خویش را در قبال دینِ خدا و حكومتِ زمانه درك كنند.
یكی از ویژگیهایِ مؤمنان حقیقی و بهخصوص رهبران دینی، تیزبینی و ژرفنگری است. یك رهبر دینی باید به كمك اطلاعات بسیار گسترده دربارة آنچه در گذشته رخ داده، و نیز آنچه در روزگار او میگذرد، دوستان و دشمنان دین را شناسایی كند، و همچنین همة اقدامات دشمنان را زیر نظر داشته باشد و از هر حركتِ آنان مقصود نهایی و نهانی ایشان را بازخوانَد و برای مقابله با نقشهها و پیشگیری از توطئههایشان تدبیر كند.
امام خمینی(رحمه الله) به منزلة مؤمنی واقعی و رهبری هوشیار، از این ویژگیها به طور كامل برخوردار بود. او افزون بر آگاهی و اشراف بر حقایق و اصول و فروع و آرمانهای اسلام، و آشنایی با تاریخ گذشته مسلمین و درك مصالح و مفاسد جامعه اسلامی، به مدد فراست خدادادیاش از تحولات و اوضاع روزِ جهان و ایران با خبر بود، و با شناسایی دشمنان دین و نقشههایشان و شناساندن آنان به امّت مسلمان، توطئههای ایشان را بر ملا و بیاثر میساخت. شگردهای گونهگون دشمنان را از منظر امام خمینی میتوان در دو رویكرد كلان بررسی كرد.
قدرتهای استعمارگر به تجربه دریافته بودند كه لشكركشی و اشغال نظامی،
برای استثمار ملّتها و غارت منابع سرزمینهایشان، شیوة مقرون به صرفهای نیست؛ چراكه این شیوه هزینهها و مشكلات فراوانی پیش روی آنان مینهاد. از این روی، آنان با مطالعات فراوان و با استفاده از تجربیات گذشته به این نتیجه رسیدند كه با نفوذ در دستگاه حكومتی كشورها و اِعمال فشارهای داخلی و خارجی، افرادی خودفروخته، قدرتطلب، مال دوست و ضعیف النفس را بر سر كار آورند، و به این ترتیب، خود، زمام قدرت را در این كشورها به دست گیرند و آنگاه از طریق اهرمهای حكومتی، مطامع خود را بر ملّتها تحمیل كنند و نیروها و ثروتهای آنان را به تاراج برند.
بر این اساس، قدرتهای سلطهطلبِ بیگانه، فردی قدرتطلب، بیسواد و گمنام، همچون رضاخانِ میرپنج را از محیطی غیر فرهنگی انتخاب كردند و به قدرت رساندند،(1) تا از سویی خواستهها و دستورات آنان را بیچون و چرا به اجرا درآورد، و از سوی دیگر با قهر و قساوت، حركتها و قیامهای ضد استعماری را سركوب كند. اینچنین بود كه رضاشاه، پس از به قدرت رسیدن، آیینها و مراسم مذهبی را ممنوع كرد و كوشید تا احكام نورانی قرآن و آثار رسالت را محو و نابود گرداند.(2) اما امام خمینی با آگاهی كامل از این توطئة استعماری، به شیوههای گوناگون، پرده از چهرة سلطنت و صاحبان آن بر میداشت.(3)
در جوامع دینی و كشورهای اسلامی، سلطه بر ملّتها بسی دشوارتر از سلطه بر زمامدارانِ حكومتهاست، و تنها به ضرب و زور اسلحه و قدرت نظامی نمیتوان امّتهای مسلمان را به بند كشید؛(4) بلكه برای نفوذ در این جوامع و غلبه بر آنها
1. صحیفه نور، ج 1، ص 2، 243، 247، 268.
2. همان، ص 200، 247، 249، 250، 261، 269.
3. مفتاح صحیفه، ص 168.
4. صحیفه نور، ج 1، ص 200.
ـ بهخصوص دربارة جامعهای شیعی همچون ایران ـ میباید با شگردهای فرهنگی، بر باورهای معنوی مردم تاخت و با كممایه و بیپشتوانه جلوه دادن آنها، این اعتقادات را تضعیف كرد و باعث عقب ماندگی جوامع خواند، و تنها به این ترتیب میتوان زمینة پذیرش فرهنگ بیگانه و سپس وابستگی به آن را پدید آورد. اما حضرت امام(رحمه الله) با شناخت عمیقی كه از قدرتهای سلطهطلب و شگردهای آنان داشت به خوبی میدانست كه تضعیف باورهای دینی مردم، از رویكردهای بنیادین و كلان دشمنان اسلام است. او از سرنوشت حكومت عثمانی با خبر بود و همچنین میدانست كه چگونه آتاتورك بر بازماندة كوچكِ آن امپراتوریِ عظیم گماشته شد، و تركیه چگونه به كشوری لائیك مبدّل گشت، و بنابراین، برخود فرض میدانست تا برای حفظ اسلام در برابر تمامیِ این دشمنان قیام كند.
اكنون با نظر به نگرة اصلی امام، در باب تكلیف هر انسان ـ یعنی قیام برای خدا و مبارزه با دشمنان دین ـ و نیز با توجه به انگیزة ایشان در تقویت عقبه فرهنگی و فكری امّت اسلام، رویكردهای كلان مبارزاتی امام خمینی روشن میگردد.
مرزبانی از ایمان و باورهای دینی مردم و دفع شبهات عقیدتیِ آنان مهمترین رسالت عالمان دین است.(1) این وظیفهای است كه امام خمینی(رحمه الله) از آغاز جوانی به آن اهتمامی ویژه داشته است. نگارش كتابهایی همچون كشفالاسرار در ردّ اندیشة وهابیت (در دوران جوانی)، ردّ كتاب اسرار هزار ساله، مصباح الهدایه در
1. محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 2،ص 5 ـ 6.
حوزة عرفان (27 سالگی)، شرح دعای سحر در 29 سالگی، نمونههایی از این دست فعالیتها به شمار میآیند.
تخصص ویژة امام خمینی در علوم عقلیه موجب شد كه ایشان در همان عنفوان جوانی، تنها پاسخگوی اشكالات و شبهات عقلی نسبت به اسلام، در حوزة علمیة قم باشد، و در آن روز اگر كسی نسبت به مسائل دینی اشكالی داشت و برای حل آن به قم مراجعه میكرد (با اینكه علمای زبردست و تراز اول در قم میزیستند) او را برای برطرف كردن ابهام و اشكالش به حضور امام خمینی راهنمایی میكردند. گویا در سال 1363 ه . ق. بود كه شخصی به علت شبهاتی كه معاندانِ دین به او تلقین كرده بودند، در ایمان و عقاید دینی خود دچار لغزش شده، برای به دست آوردن حقیقت به قم مراجعه كرده بود. او را به امام خمینی معرفی كردند، و ایشان با پشتكار و اهتمام فراوان، در مقام رفع شبهات و ابهاماتی كه در ذهن او جای گرفته بود بر آمد و تا آنجا به آن [امر] اهتمام ورزید كه 3 روز، حوزة درس خویش را تعطیل كرد، و سرانجام موفق شد كه شبهات را از ذهن او بیرون كرده، از انحطاط فكری و سقوط او در منجلاب تباهی و گمراهی جلوگیری نماید و او را به راه حق و حقیقت راهبری كند.
نیز آن روز كه كتاب سفسطهآمیز اسرار هزار ساله منتشر شد، نظر به اینكه مطالب آن به مسایل عقلی مربوط بود، از طرف علما و مراجعِ قم برای ردّ آن به امام خمینی مراجعه شد و ایشان با آنكه مدتی بود به چشمدرد مبتلا بود و توان مطالعه و نوشتن نداشت، دست به كار ردّ آن كتاب شد. شگفت آنكه وقتی در مقام نگارش ردّ این كتاب برآمد ـ و [در همان زمان] كتاب كشف الاسرار را [نیز] تألیف میكرد ـ به طور معجزهآسایی درد چشم ایشان برطرف شد؛ به طوری كه گویا عارضهای متوجه ایشان نبوده است.(1)
1. حمید روحانی، بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ج 1، ص 37.
پارهای از اندیشهوران مسلمان، نظیر سیدجمالالدین اسدآبادی و برخی شاگردان ایشان، بر آناند كه راه اصلاح وضعیت نابسامان جوامع اسلامی، نفوذ در دستگاههای حكومتها و سعی در اصلاح آنهاست. بدین روی، با سلاطین و زمامداران حكومتها به گفتوگو مینشستند و میكوشیدند تا از این راه آنان را به ارزشهای دینی علاقهمند سازند و به اجرای احكام شرعی ترغیب كنند، و در نهایت راه را برای تشكیل دولت اسلامی هموار گردانند. ولی امام خمینی(رحمه الله) با الهام از آموزههای وحی و با نظر به تجربههای تلخ تاریخی ایران و جهان، برای اصلاح وضع جوامع، گفتوگو با سلاطین و ارشاد ارباب قدرت را كافی نمیدانست، و معتقد بود كه اگر تعالیم وحی به درستی در اختیار جانهای پاك مردم قرار گیرد آنان به طور طبیعی و خودجوش، خواهان حكومت اسلام و اجرای احكام آسمانی آن خواهند شد، و به این ترتیب، نیروهای فراوان، ولی پراكندة امّت اسلامی، یكسو شده، به قدرتی بیكران مبدّل میگردد كه هیچ سلطنت یا دولتی توان رویارویی با آن را نخواهد داشت.
اما نیل به این آرمان بلند در گرو تحقق شرایط مهمی بود، و امام خمینی برای رسیدن به آن، میبایست راههای ناهموار و سختی را میپیمود. برای این امر، تشكیلات اطلاعرسانیِ عظیمی لازم بود كه بتواند بنیة دینی و اعتقادی، و پشتوانة فكری و فرهنگی مردم مسلمان ایران را قوت بخشد، و امّت بزرگ مسلمان را متوجه وظیفة سنگین الهیاش گرداند.
امام خمینی(رحمه الله) به خوبی میدانست كه هماوردی با رژیم دین ستیز پهلوی و پیروزی بر آن، نیازمند ایجاد حركت سیاسی و دینیِ فراگیری در كلّ جامعه
است، و این مهم، در گرو آن بود كه حوزة علمیه ـ كه پس از رحلت حضرت آیتالله العظمی حاج شیخ عبدالكریم حائری و نیز روی كار آمدن رضاخان ـ روی به ویرانی نهاده بود، باید دوباره احیا و تقویت گردد، و معارف اسلام در اختیار همة مردم قرار گیرد. برای این منظور وجود و حضور شخصیت جامعی لازم بود كه بتواند رهبری روحانیت را در دست گیرد و حوزة علمیه را به یك نهاد واحد و متمركز و قدرتمند مبدّل سازد.
تنها كسی كه در آن روزگار، چنان مقبولیت و صلاحیتی داشت حضرت آیتالله العظمی بروجردی بود. از این روی، امام خمینی با همكاری جمعی از دوستان، فعالیتهای گستردهای انجام دادند تا موافقت ایشان را در این زمینه جلب كنند و مقدمات هجرت معظم له به قم و زعامت ایشان را فراهم آورند.(1)
1. امام خمینی(رحمه الله) در تعقیب هدف اساسی خود دربارة واداشتن مراجع زمان به نهضت اصیل اسلامی، پس از درگذشت آیتالله حائری (حاج شیخ عبدالكریم) كوشش همهجانبهای را مبذول داشت كه مقام زعامت و مرجعیت را به دست فقیه و عالمی بدهد كه به روح و حقیقت اسلام آگاه باشد و دین حنیف اسلام را از زاویة تنگ مسائل عبادی ننگرد، و كسی كه در آن روز بیش از دیگران دارای اندیشة روشن و مترقی بود و در قبال ضربات توان فرسایی كه بر پیكر اسلام وارد میشد احساس درد میكرد، همانا مرحوم آیتالله العظمی بروجردی بود كه سابقة مبارزات او علیه رضاخان میرپنج و حركت او از بروجرد به منظور اسقاط حكومت پلیسی و سیاه پهلوی در خور توجه بود، و اظهارات خود آن مرحوم، از قبیل اینكه «من هرگز در قبال خلافكاریها و قانونشكنیهای دستگاه حاكمه ساكت نمینشینم» برای امام خمینی(رحمه الله) مایة دلگرمی و امیدواری بود و میپنداشت كه اگر آن مرحوم بر مسند قیادت (رهبری) و مرجعیت قرار گیرد، میتواند انقلاب و دگرگونی اساسی در جامعة اسلامی پدید آورد، و ملّت اسلام را از خواب غفلت و ناآگاهی و تاریك اندیشی برهاند و به جنبش و مبارزه وا دارد. از این روی، در مرجعیت عامة ایشان كوشش بسزایی مبذول داشت و موانع و دشواریهایی را كه در سر راه رسیدن آن مرحوم به مقام قیادت و مرجعیت عامه وجود داشت برطرف ساخت و حتی برای همراه كردن علمای بزرگ همدان ـ كه با مرجعیت مرحوم بروجردی موافق نبودند ـ به آن سامان مسافرت كرد و از نزدیك با آنان گفتوگو و مشاوره كرد و سرانجام موفق شد نظر آنان را به زعامت عامة مرحوم بروجردی جلب نماید» (حمید روحانی، بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ج 1، ص 98 ـ 99).
سرانجام به یاری خداوند و با رایزنیها و تلاشهای فراوان ایشان، آیتالله العظمی بروجردی به قم هجرت كردند و قیادت حوزة علمیه را بر عهده گرفتند.
به این ترتیب با ورود آن زعیم عالیقدر به قم، حوزة علمیه روح تازهای گرفت و فعالیتهای جدیدی را آغاز كرد.
جامعیت علمی و عملی مرحوم بروجردی و نیز زعامت ایشان، و همچنین محبوبیت و مقبولیت اجتماعی آن فقیه وارسته، موجب شده بود كه رژیم پهلوی نتواند به طور آشكار بر خلاف احكام اسلام رفتار كند.(1) هرچند، گاهی برای آزمودنِ مردم و روحانیت، اقداماتی بر خلاف موازین شرع انجام میدادند یا شایعهای ضد دینی منتشر میكردند، ولی همیشه با عكس العمل بموقع آیتالله العظمی بروجردی و موضعگیری مناسب ایشان، نقشههای آنان نقش بر آب میشد.(2) برای مثال، در پی اقدام خلاف شرعی كه رژیم پهلوی مرتكب شده بود، فرستادة مرحوم آیتالله العظمی بروجردی به ملاقات شاه رفت و از وی خواست كه از آن عملِ خلاف احكام اسلام جلوگیری كند. شاه نیز در پاسخ گفته بود كه این كار در همة كشورهای اسلامی صورت پذیرفته است و ما نیز نمیتوانیم جدای از آن كشورها عمل كنیم و چارهای جز انجام عمل مزبور نداریم! فرستادة مرحوم بروجردی نیز به او گفته بود: «در سایر كشورها، ابتدا رژیم سلطنتی تبدیل به جمهوری شد و بعد این گونه اقدامات صورت پذیرفت!»(3)
1. صحیفة نور، ج 1، ص 9.
2. امام خمینی(رحمه الله) در سخنرانی فروردین 1341 میفرماید: «اینها از آن وقت نقشه كشیدند برای نابودی روحانیت و دنبالش نابودی اسلام، و دنبالش نفع رساندن به اسرائیل و عمال اسرائیل...؛ منتهی در پرده بود؛ اعلام نكرده بودند مطالبشان را. گاهی اعلام میكردند، لكن مضمضه میكردند مطالب كفر خودشان را ...» (صحیفة نور، ج 1، ص 9).
3. حمید روحانی، بررسی و تحلیل از نهضت امام خمینی، ج 1، ص 152، پاورقی.
استقرار و ثبات برنامههای حوزوی، و رشد كمّی و كیفی آن، در سایة مرجعیت و رهبری آیتالله العظمی بروجردی نیازمند زمان بود، و به این ترتیب هر یك از بزرگان و اساتید حوزه فعالیتهای خود را آغاز كردند و كوشیدند در این راه گامهای تازه و سازندهای بردارند.
امام خمینی نیز در این زمینه فعالیتهای خود را گسترش داد و با تشكیل حلقات درس و بحث به تقویت بنیة علمی طالبان علوم دین پرداخت و دست به كار پرورش علمی و اخلاقی شاگردانی همچون استاد شهید مطهری شد؛ كسانی كه در آیندهای نه چندان دور، با روشنبینی علمی، سیاسی و اجتماعیشان عقبة فكری و اخلاقی نسل جوان و اسلامخواهِ ایران را تشكیل میدادند.
اسلام، به منزلة كاملترین آیین زندگانی، تمامی احكام و دستورالعملهایِ مورد نیاز انسان را برای خوشبختی در دنیا و سعادتمندی در آخرت در بر دارد. از جزئیترین دستورالعملهایِ فردی گرفته تا كلّیترین احكام اجتماعی، همگی در كتاب خدا و سیرة امامان معصوم(علیهم السلام) به اجمال یا تفصیل تبیین گشته و با شیوهها و راهكارهایی پویا، این راه تا انتهای دنیا گشوده شده است.
اما یكی از آفتهایی كه از دیرباز دامنگیر امّت مسلمان شده، غفلت از احكام سیاسی و اجتماعی اسلام است. برخی قشریمذهبان، تنها به جنبههای فردیِ دین توجه دارند و تحت تأثیر تعالیم خاصِ برخی كژاندیشان، در صدد فرو كاستن كلّ دین به حوزة اعمال و عباداتِ فردیاند. غافل از آنكه اسلام افزون بر رابطه فرد با فرد، و رابطه فرد با خدا، به رابطه فرد با جامعه و نیز به رابطه جامعه با جامعههای دیگر و ... نیز میپردازد. به این ترتیب، دین، مجموعهای از احكام و عبادات فردی نظیر احكام طهارت و نماز و روزه
نیست؛ بلكه بخش عظیمی از آن را فقه سیاسی و احكام ناظر بر روابط اجتماعی تشكیل میدهد.
به هر روی، وضعیت مزبور از جانب برخی جریانهای مذهبیِ انحرافی یا جریانهایِ دینستیز دامن زده شد، و طیّ سالیانِ درازی جدایی حوزههای دین و سیاست از سوی حكومتهای غاصب توجیه و ترویج گشت؛ به گونهای كه تا چندی پیش پرداختن به امور سیاسی مصداق «فسق» به شمار میرفت و روحانیِ سیاسی، «آخوند فاسق» خوانده میشد. اما حضرت امام خمینی(رحمه الله)، به منزلة فقیهی ژرف اندیش و جامعنگر، هم به ابعاد سیاسی و اجتماعی اسلام واقف بود، و هم از دلایل ترویج شعار شیطانیِ جداییِ دین از سیاست خبر داشت. از این روی، راهی را كه بزرگانی همچون آیتالله مدرس، آیتالله شیخ فضلالله نوری و آیتالله كاشانی پیش گرفته بودند ادامه داد و به سامان رساند. ایشان همواره با رفتار و گفتارش سعی در طرح و تقویت فقه سیاسی اسلام داشت و مباحث حكومتی دین را تبیین میكرد و تعلیم میداد. برای مثال، امام خمینی(رحمه الله) در حلقههای درس و بحث از مثالهایی بهره میگرفت كه ناظر به بعد اجتماعی و حكومتی اسلام نیز باشد و به این ترتیب، رفتهرفته ذهن طلاّب و دین پژوهان و مردم را با ابعاد و حدود اختیارات ولی فقیه یا همان حاكم اسلامی آشنا میساخت، و به این صورت، بذر حكومت ولی فقیه را در دلِ جامعة اسلامی ایران میكاشت و پرورش میداد؛ بذری كه سالها بعد جوانه زد و شكوفا شد.
مبارزات سیاسی امام خمینی(رحمه الله) بر ضد اقدامات ضد دینی رژیم پهلوی، نظیر طرح اصلاحات ارضی، لایحة انجمنهای ایالتی و ولایتی، و انقلاب سفید شاه ـ كه در فصل نخست به آنها پرداخته شد ـ و نیز موضعگیریهای صریح ایشان در برابر
برخی شعارها و فعالیتهای احزاب و گروههای داخلی و خارجی، و تبیین حقیقتِ پنهان این اقدامها، جنبة دیگری از فعالیتهای امام خمینی به شمار میآید.
آیات و روایاتی كه به چیستی حقیقت اسلام میپردازند، حكایت از آن دارند كه حقیقت و لبّ دین، اطاعت و تسلیم محض در برابر فرمانهای خداوند است:
الاسلام هو التسلیم و التسلیم هو الیقین، و الیقین هو التصدیق، و التصدیق هو الاقرار، و الاقرار هو الاداء، و الاداء هوَ العمل؛(1) اسلام همان تسلیم در برابر خدا، و تسلیم همان یقین داشتن، و یقین اعتقاد راستین، و باور راستین همان اقرار درست، و اقرار درست انجام وظیفه، و انجام وظیفه همان عمل كردن به احكام دین است.
بر این اساس، دین، امری است تجزیه ناپذیر كه نمیتوان بخشی از آن را پذیرفت و بخشی دیگر را وانهاد: أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاء مَن یَفْعَلُ ذَلِكَ مِنكُمْ إِلاَّ خِزْیٌ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُون؛(2) آیا به بخشی از كتاب ایمان میآورید و به بخشی دیگر از آن كفر میورزید؟ پس پاداش كسانی از شما كه چنین كنند، جز خواری در زندگی دنیا نیست، و در روز بازپسین به سختترین عذاب باز میگردند، و خداوند از آنچه انجام میدهید غافل نیست.
این آموزة حیاتیِ اسلام، یكی از محورهای اصلی تفكر امام خمینی(رحمه الله) در تمامی زمینههای مبارزاتیِ ایشان به شمار میآید، و با توجه به این نگره، حقیقت بسیاری از تلاشهای روشنگرانة ایشان آشكار میگردد؛ یعنی هرگاه فرد یا گروهی حكمی از احكام اسلام را به هر نحو زیر سؤال میبرد، امام خمینی
1. نهجالبلاغه، حكمت 125.
2. بقره (2)، 85 .
به دور از هر گونه سازشی، برای دفاع از حریم دین به پا میخاست. برای مثال پس از موضعگیری «جبهة ملّی» بر ضد «لایحة قصاص» و غیر انسانی خواندن آن، امام خمینی ایشان را مرتد خواندند:
«شما ... از ریشهها خراب بودید ... . اینكه كسی بگوید حكم خدا غیرانسانی است، اسلام غیر انسانی است، این كافر است... . اینها مرتدند، جبهة ملّی از امروز محكوم به ارتداد است ... . جبهة ملّی سبّ اسلام كرده است ...».(1)
پیروزی شگفتانگیز نهضت امام خمینی، تا كنون موضوع مطالعات و تحقیقات پرشماری بوده است، و تحلیلگران سیاسی و اندیشمندان علوم اجتماعی داخل و خارج كشور، این پدیدة شگرف را از منظرهای گوناگونی بررسی كردهاند.(2) اما همچنین میتوان عوامل پیروزی این نهضت را با نگاهی معرفتشناسانه كاوید.
یكی از وعدههای خداوند به مؤمنانِ راستین آن است كه اگر به یاری دین خدا بشتابند، خداوند نیز یاریشان میكند:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْكُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَكُم؛(3) «ای كسانی كه ایمان آوردهاید، اگر (آیین) خدا را یاری كنید، شما را یاری میكند و گامهاتان را استوار میدارد».
اگرچه تحقق چنین وعدهای ممكن است سالها به طول انجامد، اما وعدة الهی حتمی است. رهبر و مردم ایران، مبارزة خود را با هدف برپایی احكام
1. صحیفة نور، ج 15، ص 16، 19، 21.
2. در این زمینه مراجعه كنید به: عباسعلی عمید زنجانی، انقلاب اسلامی و ریشههای آن؛ حمید پارسانیا، حدیث پیمانه.
3. محمّد(صلى الله علیه وآله)، (47)، 7؛ همچنین حج (22)، 40؛ غافر (40)، 51 نیز در این بارهاند.
دین خدا و گسترش فرهنگ دین آغاز كردند، و در این راهِ مقدس، با بذل جان و مال و آبروی خویش، پایمردی خود را در «اسلام خواهی»شان ثابت كردند، و پس از گذشتن از خوانهای سخت امتحان الهی شایسته دریافت نعمت بزرگ پیروزی شدند.
اما افزون بر آنچه گذشت عوامل فراوانی دست به دست هم دادند تا نهضت خرداد به سامان برسد. گذشته از امدادهای غیبی كه از ابتدای نهضت جریان داشت، میتوان از وحدت كلمه و اتكال به خدای تبارك و تعالی،(1) و همچنین از عشق بیدریغ مردم به رهبر مذهبیشان نام برد؛ محبتی الهی كه خداوند در دل مردم میاندازد.
ولی امام خمینی(رحمه الله) دلیل اصلیِ پیروزی انقلاب اسلامی را چنین توصیف میكند: «وقتی خداوند تبارك و تعالی مشاهده فرمود كه مردم كشور، از كوچك و بزرگ، اسلام را میخواهند، آنها را مورد عنایت قرار داد و پیروزشان كرد».(2)
1. صحیفة نور، ج 5، ص 186.
2. صحیفة نور، ج 7، ص 19، 48، 66، 230؛ ج 5، ص 141، 169، 205، ج 11،ص 166؛ ... .
سیری در تاریخ و تأملی در جدالهای ابنای بشر، از هابیل و قابیل گرفته تا طالوت و جالوت، و از حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) و ابوسفیان گرفته تا امام خمینی(رحمه الله) و پهلوی، گویای آن است كه همگیِ این ستیزهها از یك حقیقت سرچشمه میگیرند.
ولایت و سروریْ به نحو تكوینی از آنِ حق و پیروانِ اوست. خداوند همچنین تشریع فرموده است كه پیامبران و بندگان راستینش، جانشینان حقیقیِ او در زمین باشند و نیز همانطور كه آنان را آزاد آفریده، خواسته است كه زیر یوغ بندگی غیر او نروند و جان و تن خویش را به سلطه و سلطنت غیر او نسپارند. راه و منشِ اهل حق نیز جز پیروی از دستور خداوند و طریق تسلیم و بندگی او ـ یعنی دین ـ نیست. در سویِ مقابل، آنان كه تسلیم امر پروردگار عالم نمیشوند و همچون شیطان، از صفِ بندگان مطیع فرمانِ الهی بیرون میروند، سر عصیان بر میدارند و در زمین برتری میجویند و فساد میكنند. این تضادها از زمان هابیل و قابیل آغاز شده و تا امروز ادامه داشته است، و همچنان نیز ادامه خواهد یافت؛ یعنی همواره اهل باطل، برتری و سروریِ اهل حق را تاب نیاوردهاند، و به پیروی از خواستِ نفسشان و نیز وسوسة شیطان، با تعدّی و دستاندازی، دیگران را به استضعاف كشاندهاند، و در مقابل، پیامبران و پیروان حق نیز به اقتضای حقِ خویش و فرمان خداوند، با برتری طلبیِ اهل باطل مبارزه كردهاند. بنابراین، دین خدا، كه همیشه با قدرتطلبی و منفعتجوییِ اهل باطل مغایرت و ضدیت دارد، همواره مورد تنفّر و خصومت اهل طاغوت بوده است، و به تبعِ آن، پیروان حق نیز همیشه مغضوب و منفور ایشان بودهاند. پس هدف
دشمنیهای اهل كفر با اهل ایمان، از میان برداشتن بزرگترین و اصیلترین مانعی است كه آنان را از برتریجوییهایشان در زمین باز میدارد، و این مانعِ سترگ، همان «دینِ» خداست. بنابراین اگر مخاصمات میانِ انسانها را درست واكاوی كنیم، سرانجام تمام آنها به نبرد میان حق و باطل باز میگردند و «دین ستیزیِ» اهل باطل آشكار میشود.
مبارزات مردم مسلمان ایران به رهبری روحالله موسویِ خمینی(رحمه الله)، با حكومت پهلوی و هوادارانِ آن نیز مصداقی از همین اصلِ كلّی است: در این سویِ میدان، مردم مسلمان و رهبر دینیشان خواستار اجرای حدود و احكام اسلام بودند، و در آن سویْ رژیم پهلوی و قدرتهای هوادارِ آن، كه قوانین و آموزههای دینِ خدا را با موجودیت و منافع خویش در تضاد میدیدند با تمام قوایشان به سركوب دین و دینداران كمر بستند. بنابراین هدف دشمنیهای آنان با نهضت امام خمینی، «ستیز با دین» و از میان برداشتنِ اسلام بوده است.
پس از پیروزی نهضت و تحقق نظام جمهوری اسلامی نیز این جدال همچنان ادامه یافته است و دشمنان خارجی و داخلی با شیوههای گوناگونی برای نابودی نظام كوشیدهاند؛ ولی هدف آنان نیز خارج از قاعدة كلّی فوق نیست و تنها برخی شگردها و جلوههای ستیزهجوییهایشان تغییر یافته است. بنابراین برای شناسایی دشمنان قیام خرداد میباید جلوهها و شگردهای دشمنی با دین خدا را باز كاوید و آنها را با دشمنان نهضت دینطلبانة امام خمینی(رحمه الله) در سال 42 و نیز همامروز مقایسه كرد.
ستیز میان حق و باطل تا پایان دنیا پایان نمیپذیرد. اولبار شیطان بود كه با نافرمانی از حق، بر آدم(علیه السلام) ـ نخستین پیامبر خدا ـ حسد ورزید و با او دشمنی كرد، و توانست با وسوسة آدم و حوّا، آنان را از باغ بهشت به عالم خاك فرو
كَشَد. پس از آن نیز، یاران او همواره با فرستادگان خداوند و پیروان آنان در كشمكش و ستیزه بودهاند. پس از پیامبران نیز نوبت به امامان و اولیای دین رسید. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به فرمان خداوند، اهلبیت خویش را «ولی» و جانشین خود معرفی كرد و زمام امر دین و مسلمین را به ایشان سپرد. در این باره نیز دشمنیها ادامه یافت و جلوهای دیگر به خود گرفت. این خصومت همچنان باقی ماند تا سلسلة امامت با غیبت كبرای دوازدهمین معصوم(علیه السلام) وارد مرحلهای دیگر شد. فقیهان دین، با ویژگیهایی كه معصومان(علیهم السلام) بر شمردهاند، پس از ایشان، امر ولایت را ادامه میدهند، و بر مردم فرض شده است كه از ایشان اطاعت كنند. در این مرحله نیز عداوتِ اهل باطل با اصحاب حق ادامه دارد و در قالبی و جلوهای جدید رخ نموده است. به این ترتیب دشمنی یاران باطل با پیروان حق هر بار در جلوهای جدید آشكار شده است، كه ما آنها را ذیل سه عنوان «نبی ستیزی»، «ولی ستیزی»، «روحانی ستیزی» بر میرسیم.
نخستین جلوة عداوت شیطان با اهل حق، «نبی ستیزی» است. او پس از سرپیچی و عصیان در برابر امر خداوند، و بیرون شدن از صف ملائك و مقربان، قسم یاد كرد كه یك دَم از دشمنی با انسان باز ننشیند و از پیش و پس و چپ و راست،(1) برای آنان دام بگشاید و ایشان را در سركشی از امر حق، با خود همراه سازد.
1. قَالَ فَبِمَا أَغْوَیْتَنِی لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِیمَ * ثُمَّ لآتِیَنَّهُم مِّن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَن شَمَآئِلِهِمْ وَلاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِین؛ «[(شیطان)] گفت: پس به سبب آنكه مرا به بیراهه افكندی، من هم برای [فریفتن] آنان، حتماً بر سر راه راست تو خواهم نشست. آنگاه از پیش روی و از پشت سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان بر آنها میتازم و بیشترشان را شكرگذار نخواهی یافت» (اعراف، 16 ـ 17).
او قَسَمی راست یاد كرده بود، و از همان دَم به وسوسة آدم و حوّا پرداخت، و باعث هبوط آنان شد. سپس نوبت به فرزندان آدم رسید. او توانست با فریبكاریهایش فرزندانِ غیر مُخلَصِ او را فریب دهد و از میان آنان پیروانی برای خود پرورش دهد كه همواره با دین خدا و اهل حق بستیزند و در زمین فساد كنند و خون بریزند.
خداوند نیز همواره پیامبرانی معصوم میفرستاد تا راه درستِ زیستن را به آدمیان نشان دهند. به این ترتیب «نبیستیزی» از نخستین جلوههای «دینستیزیِ» اهل باطل به شمار میآید. آشنایی بیشتر با هدف بعثت پیامبران، راه را برای شناختن بهتر این جلوه از دین ستیزی هموارتر میسازد.
قرآن كریم، و همینطور معصومان(علیهم السلام) اهداف گوناگونی برای بعثت پیامبران بر شمردهاند كه همة آنها را میتوان ذیل عنوان جامع «هدایت انسان» گرد آورد. انبیای الهی آمدند تا مردم را با هدف خلقتشان یعنی پرستش خدا و دوری از طاغوت آشنا سازند: وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوت؛(1) «ما در هر امّتی رسولی برانگیختیم كه خدای یكتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب كنید».
همچنین پیامبران مأمور شدند تا فرزندان آدم را از ظلمات بیرون آورند و به نور الهی رهنمون شوند: الر كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَی صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِید؛(2) «الر، این كتابی است كه بر تو نازل كردیم تا مردم را از تاریكیها به سوی روشنایی، به فرمان پروردگار در آوری؛ به سوی راه [خدای] عزیز و حمید».
1. نحل (16)، 36.
2. ابراهیم (14)، 1.
رفع اختلاف از میان امّتها نیز از جمله رسالتهای پیغمبران است: لِیُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی یَخْتَلِفُونَ فِیهِ وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ كَفَرُواْ أَنَّهُمْ كَانُواْ كَاذِبِین؛(1) «هدف این است كه آنچه را در آن اختلاف داشتند برای آنان روشن سازد، و كسانی كه منكر شدند، بدانند كه دروغ میگفتند».
رسولان همچنین آمدند تا مردم را پاك وپاكیزه كنند و به آنان كتاب و حكمت بیاموزند و آنچه نمیدانستند به ایشان یاد دهند: كَمَا أَرْسَلْنَا فِیكُمْ رَسُولاً مِّنكُمْ یَتْلُو عَلَیْكُمْ آیَاتِنَا وَیُزَكِّیكُمْ وَیُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَیُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُون؛(2) «همانطور كه در میان شما، فرستادهای از خودتان روانه كردیم، [كه] آیات ما را بر شما میخواند، و شما را پاك میگرداند، و به شما كتاب و حكمت میآموزد، و آنچه نمیدانستید به شما یاد میدهد».
یكی دیگر از منافع وجود انبیا این بود كه غیر از ابلاغِ اصل حكم به مردم، در زمینة مشاجرات میان آنان به قضاوت مینشستند و آن احكام را بر مصادیقش تطبیق میدادند: إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَیْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّه؛(3) «ما این كتاب را به حق بر تو نازل كردیم تا به آنچه خداوند بر تو آموخته، در میان مردم داوری كنی».
«برخی انبیا مقامی بالاتر از قضاوت نیز داشتهاند؛ یعنی رسماً رئیس حكومت و جامعه بودهاند و مردم میبایست از آنان اطاعت كنند. آیة 64 سورة نساء میفرماید: وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّه؛ «هیچ پیامبری را نفرستادیم جز آنكه دیگران به امر خدا مطیع فرمان او شوند».
بنابراین هر پیامبری، هر چه ادعا كند كه از جانب خداست و لازم است انجام شود، مردم باید بپذیرند ... . اگر فرمود من به عنوان حاكم جمعیت تعیین
1. نحل(16)، 39.
2. بقره (2)، 151.
3. نساء (4)، 105.
شدهام تا در شئون سیاسی و تدبیر امور اجتماعی از من اطاعت كنید، مردم باید اطاعت كنند».(1)
به این ترتیب رسولان الهی همواره كوشیدهاند زمینهای فراهم كنند كه بیشترین افراد، در بهترین حالت هدایت یابند و در پرتو آموزههای وحی به سوی خداوند حركت كنند و زندگی دینی را در عرصة حیات بشری تحقق بخشند.(2) اینچنین است كه غل و زنجیر از پای انسانها گشوده میگردد و آنان رستگار میشوند: الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِندَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِیلِ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِی كَانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُواْ بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِیَ أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون؛(3) «همانان كه از این فرستاده، پیامبر درس نخوانده ـ كه [نام] او را نزد خود در تورات و انجیل نوشته مییابند ـ پیروی میكنند، ... و [همان پیامبری كه از دوش آنان] قید و بندهایی را كه برایشان بوده است بر میدارد. پس كسانی كه به او ایمان آوردند و بزرگش داشتند و یاریاش كردند و نوری را كه با او نازل شده است پیروی كردند، آنان همان رستگاراناند».
تأمل در رسالتهای مزبور و دیگر وظایف انبیا، و نیز بررسی مجاهدتهای آنان در انجام مأموریتهای الهیشان گواه آن است كه ایشان همگی كوشیدند تا اصلاحات و شایستهسازیهایی واقعی در جوامع صورت دهند: إِنْ أُرِیدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلاَّ بِاللّه؛(4) «من قصدی جز اصلاح [جامعه]، تا آنجا كه بتوانم، ندارم، و توفیق من جز به [یاری] خدا نیست». مهمترین گام اصلاحی آنان نیز در هم شكستن ارزشهای دروغین و بتهای فرهنگیِ تراشیده
1. محمّدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن: راه و راهنماشناسی، ص 36 (با اندكی تلخیص).
2. شوری (42)، 13.
3. اعراف (7)، 157.
4. هود(11)، 88 .
شده در فكر و دلِ انسانها، و پدید آوردن انقلابی فرهنگی در تمدنهاست. پیامبران میكوشیدند تا ارزشهایی نظیر مال و ثروت و فرزند و جاه و قدرت و شهرت را از میان بردارند و ارزشهایی حقیقی همچون تقوا، ایمان و عمل صالح را جایگزین آنها سازند،(1) و آدمی را از پرستش غیر خداوند آزاد كنند.(2)
همانطور كه پیامبران برای انجام رسالتشان و رسیدن به اهداف الهیشان، بسیار كوشا و مصمّم بودند، در مقابل آنان دشمنان و مخالفانِ سر سختی نیز بودند كه مانع فعالیت ایشان میشدند.
اما آیا همة مخالفان در این ستیزهجوییها نقش یكسانی داشتهاند، یا آنكه ابتدا گروه خاصی به مخالفت برخاسته، دیگران را نیز به تكذیب انبیا فرا میخواندند و آنان را با خود همراه میساختند؟
قرآن فرض دوم را درست میشمارد، و گروهی را سردمداران مبارزه با انبیا، و از پیشگامانِ انكار و تكذیب معرفی میكند. بنابراین ابتدا گروه خاصی به مخالفت بر میخواستند و سپس با بهرهگیری از شگردهای مختلف اسباب انحراف افكار عمومی را فراهم میآوردند.
قرآن كریم برای سردمدارانِ مخالفت با انبیا اوصافی چند بر شمرده كه یكی از مهمترینِ آنها «اِتراف» است. اتراف یعنی دچار سركشی و طغیان شدن بر اثر زیادیِ نعمت. آیات پُر شماری مُترفان را پیشروانِ مخالفانِ انبیا دانستهاند:
وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِّن نَّذِیرٍ إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ * وَقَالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالًا وَأَوْلاَدًا وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِین؛(3) و ما
1. حجرات (49)، 13؛ كهف (18)، 28؛ سبأ(34)، 428.
2. بقره (2)، 21؛ آل عمران(3)، 51؛ نحل (16)، 36.
3. سبأ(34)، 34 ـ 35.
در هیچ شهری هشدار دهندهای نفرستادیم جز آنكه خوشگذرانانِ آنها گفتند: ما بر آنچه شما بدان فرستاده شدهاید كافریم، و گفتند: ما دارایی و فرزندانمان از همه بیشتر است و ما عذاب نخواهیم شد.
اینان به صراحت كفر خود را اعلان میكردهاند و سرمایة مادی و كسانِ خویش را ملاك هر گونه برتری و عامل نجات از هر خطر و مصیبتی میشمردهاند.
همچنین، پیش از دیگران، «مهتران» و سران قوم بودند كه عَلَم سركشی و كفر برمیداشتند: قَالَ الْمَلأُ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِی ضَلاَلٍ مُّبِین؛(1) «مهترانِ قومش (قوم نوح) گفتند: واقعاً ما تو را در گمراهی آشكاری میبینیم».
از این آیه و نیز آیات چندی در این باره آشكار میشود سران قوم، كه اهل استكبار و گردنكشی نیز بودهاند، پیشروان مبارزه با دعوت انبیای الهی بودهاند.(2)
بازكاویِ كتاب وحی در زمینة خاستگاههای درونیِ مخالفت با دعوت انبیا، نكات فراوانی به دست میدهد. شاید بتوان اموری را كه قرآن، انگیزههای ستیزهجویی با پیامبران میخواند، به چند عامل كلّی تحویل برد.
1. استكبار: دلیل كفر ورزیِ بسیاری معاندانِ رسالت، حالت تكبری است كه در جانِ بسیاری سركشان از دعوت انبیا ریشه دارد. آنگاه كه موسی(علیه السلام) فرعونیان را به توحید دعوت كرد، آنان در مقابل دعوت او استكبار ورزیدند و مقام بلندی برای خود میپنداشتند و همین امر مانع قبول دعوت موسی(علیه السلام) شد:
1. اعراف(7)، 60. همچنین در این زمینه مراجعه كنید به: اعراف(7)، 66؛ اعراف(7)، 75 ـ 76؛ اعراف (7)، 88 .
2. ر.ك: محمّدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن، ج 5، ص 63 ـ 65.
ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُّوسَی وَهَارُونَ إِلَی فِرْعوْنَ وَمَلَئِهِ بِآیَاتِنَا فَاسْتَكْبَرُواْ وَكَانُواْ قَوْمًا مُّجْرِمِین؛(1) «پس بعد از آنان موسی و هارون را با آیات خود به سوی فرعون و سرانِ [قوم] وی فرستادیم، [ولی آنان] گردنكشی كردند و گروهی تبهكار بودند».
2. برتری جویی: عامل دیگری كه موجب تكذیب انبیا میشود و تا حدی شبیه كبر است برتری جویی بر دیگران است: ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَی وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآیَاتِنَا وَ سُلْطَانٍ مُّبِین * إِلَی فِرْعوْنَ وَمَلَئِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كَانُوا قَوْمًا عَالِین؛(2) «سپس موسی و برادرش هارون را با آیات خود و حجتی آشكار فرستادیم به سوی فرعون و سرانِ [قوم] او، ولی تكبر كردند و مردمی گردنكش (برتریجو) بودند».
3. ظلم: یكی دیگر از عوامل مخالفت با فرستادگان پروردگار، ظلم است:
وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا...؛(3) «و با آنكه دلهایشان بدان یقین داشت، از روی ظلم و برتری جویی آن را انكار كردند...».
4. هوای نفس: پیامبران مبعوث میشدند ومردم را به توحید و نفی طاغوت میخواندند اما دعوت آنان با خواهشهای نفسانی مخالفان سازگاری نداشت:
أَفَكُلَّمَا جَاءكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَی أَنفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُم؛(4) «پس چرا هرگاه پیامبری چیزی را كه خوشایند شما نبود برایتان آورد، كبر ورزیدید؟»
5. آلودگی به گناه: اعمال انسان رابطهای تكوینی با ملكات نفسانیِ او دارند، و بر همین اساس آلودگی انسان به گناه، سبب میشود كه در نفس او ملكاتی پدید آید كه او را از پذیرش حق باز میدارد:
1. یونس(10)، 75.
2. مؤمنون(23)، 45 ـ 46.
3. نمل(27)، 14.
4. بقره(2)، 87 .
الَّذِینَ یُكَذِّبُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ *وَمَا یُكَذِّبُ بِهِ إِلاَّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثِیم؛(1) «آنان كه روز جزا را دروغ میپندارند، و جز هر تجاوزپیشة گنهكاری آن را دروغ نمیگیرد...».
6. احساس بینیازی: آدمی آنگاه كه خود را بینیاز احساس میكند طغیان میكند:
كَلاَّ إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَی *أَن رَّآهُ اسْتَغْنَی؛(2) «حقا كه انسان سركشی میكند، همین كه خود را بینیاز پندارد».
همان طور كه وظایف و فعالیتهای پیامبران دامنهای وسیع و ابعادی مختلف دارد، دشمنان ایشان نیز گونهگوناند و جنبههای مخالفتهای آنان با رسولان صورتهایی پر شمار دارد. مقصود آن است كه هر پیامبری كه در جامعهای مبعوث میشد، بسته به گسترة حوزة مأموریت خود، میبایست با فسادهای خاص و شایعِ آن جامعه نیز مبارزه میكرد و ارزشهای از میان رفته یا تحریف شدة آن جامعه را احیا میساخت.
البته روشن است كه مبارزات رسولانی همچون نوح، ابراهیم، موسی، عیسی(علیهم السلام) و حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) گسترهای بسیار وسیعتر از دیگران دارد، و در نتیجه دامنة مخالفتها با آنان نیز بزرگتر است. ولی به هر روی، همانطور كه قرآن میفرماید هیچ پیامبری مبعوث نشده، مگر آنكه دشمنی از جنیان و آدمیان داشته است.(3)
بنابراین مبارزه با انبیای الهی، كه خود جلوهای از دین ستیزی اهل باطل است، انواع و تقسیماتی دارد، و میتوان آنها را به دو عنوان كلّی ذیل تقسیم كرد.
گونهای از دشمنان انبیا كسانی هستند كه به طور آشكار و مستقیم با اصل
1. مطففین(83)، 12.
2. علق(96)، 6 ـ 7.
3. فرقان(25)، 31؛ انعام(6)، 112.
توحید و مدعای دعوت، و نیز با اصل نبوّتِ فرستادگان خدا مخالفت میكنند و با شیوههای متنوعی مانع ابلاغ رسالت و دعوت آنان میشوند. همچنین در فعالیتهای اصلاحی و دیگر اموری كه جزو وظایف پیامبران بر شمرده شد كار شكنی میكنند و به صراحت با آنان عناد میورزند. به این ترتیب، این دسته دشمنان اعمّ از كسانی هستند كه از درون جامعة حوزة دعوتِ آنان برمیخیزند یا از بیرون مرزها به مبارزه و فعالیت میپردازند.
پس از آنكه پیامبران با تحمل مرارتهای دعوتِ ابتداییشان موفق میشدند در امّت خود، حركتی اجتماعی پدید آورند، و به نوعی قدرت را به دست میگرفتند یا موفق میشدند حكومتی دینی بر پا سازند، كسانی پیدا میشدند كه در ظاهر خود را پیرو و طرفدار آنان قلمداد میكردند ولی در باطن و به طور پنهانی با انبیا و تعالیم و فعالیتهایشان دشمنی میورزیدند. اینان نیز به شیوههایی مخصوصِ خود بر ضد دین خدا و فرستادگان او میجنگیدند. فتنة سامری بر ضد دعوت موسی(علیه السلام) از این دست دشمنیهاست.(1)
اگر چه با نگاهی دقیق، دشمنان اسلام در زمان حیات پیامبر(صلى الله علیه وآله) را نیز میتوان به دو دستة مزبور تقسیم كرد؛ ولی در آن روزگار، فعالیت منافقان در
1. پس از آنكه موسی به شوق مناجات پروردگار و دریافت احكام تورات، پیش از بزرگان قوم بنیاسرائیل به میعادگاهِ طور شتافت، سامری كه به ظاهر از قوم بنیاسرائیل و پیروان موسی(علیه السلام) ولی در باطن فردی منحرف و منافق بود، بنیاسرائیل را چنان فریب داد كه به گوساله پرستی روی آوردند. او مجسمهای زرّین ساخت كه شكل و صدایی شبیه گوساله داشت. سپس با استفاده از ضعف اعتقادی بنیاسرائیل و فقدان حضرت موسی(علیه السلام)، آن مجسمه را خدای آنان و خدای موسی خواند (طه،88) و به این ترتیب آنان را به شرك واداشت (برگرفته از: ناصر مكارم شیرازی، ، ج 13، ص 267ـ292).
قیاس با دورههای بعد چندان نظرگیر نبود. در این دوره معاندانِ اصلیِ اسلام، همان دشمنان خارجی بودند.
1. كفار و مشركان: این گروه از دشمنان، كسانی بودند كه آشكارا با اصل دعوت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به توحید و یگانه پرستی مخالفت میورزیدند و نبوّت حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) را انكار میكردند و سخن ایشان این بود: مَا أَنتَ إِلاّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا؛(1) «تو جز بشری همچون ما نیستی».
این دشمنان پس از نخستین دعوت آشكار پیامبر(صلى الله علیه وآله) لب به استهزای او گشودند، و وی را دیوانه و جِن زده خواندند.(2) سپس وی را تطمیع كردند، و وقتی پاسخ منفی شنیدند دست به آزار و شكنجة پیروان او گشودند. آنان همچنین مانع گرایش اشخاص و قبایل به اسلام می شدند و میكوشیدند تا از رسیدن آیات وحی به گوش تشنگان آن جلوگیری كنند.
كفار و مشركان عرصه را چنان بر مسلمانان تنگ كرده بودند كه گروهی به دستور پیامبر به حبشه هجرت كردند. پس از مدتی نیز پیامبر و بنیهاشم و دیگر یاران او از جانب كفار قریش تحریم و طرد شدند و به ناچار در شِعب ابوطالب منزل گزیدند.
این دشمنیها پس از هجرت به مدینه نیز ادامه یافت و جنگها و خونریزیهای فراوانی به بار آورد. جنگهای بدر و احد و خندق و حنین و ... همگی رهاورد این ستیزهجوییها بود.
2. اهل كتاب: این عنوان دربارة كسانی به كار میرود كه خود را پیرو انبیای الهیِ پیش از رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) میدانند و به ادیان آسمانیِ قبل از اسلام معتقدند. پیروان موسی(علیه السلام) و عیسی(علیه السلام) (یهود و نصارا) عمدهترین گروههای اهل كتاب را تشكیل میدهند.
1. شعراء(26)،154.
2. فَاسْتَهْزَؤا مِنهُ و قالوا جُنَّ محمّد بن عبداللّه… ... (محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 18، ص 180).
دومین دسته از دشمنان اسلام در زمان پیامبر ـ و نیز پس از ایشان ـ همین اهل كتاباند. اهل كتاب و بهخصوص یهودیانِ آن زمان، از ابتدا با نبوّت حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) و حقانیت كتاب آسمانی او مخالفت ورزیدند. پس از هجرت مسلمانان به مدینه، و تأسیس حكومت اسلامی، پیامبر(صلى الله علیه وآله) با یهودیان از درِ مسالمت وارد شد و با آنان پیمانهای صلحآمیزی بست؛ اما آنان كه حسد و كینة فراوانی از اسلام و پیامبر آن در دل داشتند پس از مدتی كوتاه با كفار مكه همدست شدند و جنگ مشتركی علیه مسلمانان سامان دادند. نمونة بارز این جنگافروزیها، همگامی و توطئة «بنیقریظة» مدینه و نیز همدستی یهودیان با كفار مكه، در برافروختن آتشِ جنگی به نام احزاب (خندق) در سال پنجم هجرت بود.(1)
ذكر این نكته ضروری است كه در میان اهل كتاب اقلیتی بودند كه به دعوت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) پاسخ مثبت دادند و خداوند در قرآن از آنان به نیكی یاد كرده است:
وَإِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَمَن یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَمَا أُنزِلَ إِلَیْكُمْ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیْهِمْ خَاشِعِینَ لِلّهِ لاَ یَشْتَرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ ثَمَنًا قَلِیلاً أُولَـئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللّهَ سَرِیعُ الْحِسَاب؛(2) و البته از میان اهل كتاب كسانی هستند كه به خدا و بدانچه به سوی شما نازل شده و به آنچه به سوی خودشان فرود آمده ایمان دارند در حالی كه در برابر خدا خاشعاند و آیات خدا را به بهای ناچیزی نمیفروشند. ایناناند كه نزد پروردگارشان پاداش خود را خواهند داشت. آری، خداوند زودشمار است.
به هر روی، با وجود آنكه ضربههای دشمنان خارجی بر پیكر اسلام نوپای عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) بسیار سنگین و سهمگین بود، امدادهای غیبی خداوند، تدبیر و تیزبینی و دوراندیشی رسول اكرم(صلى الله علیه وآله)، و رشادت و پایمردی و شهادتطلبی
1. محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 20، ص 196.
2. آلعمران(3)، 199.
مؤمنان راستین، موجب پیروزی مسلمین و اعتلای اسلام میشد، و رفتهرفته زمینهای فراهم میآمد كه فرهنگ اسلام از حجاز به روم، ایران، افریقا و دیگر سرزمینها راه یابد. ولی این نه بدان معناست كه ستیز با دین خدا پایان یافته بود و اسلام و حكومت آن، قدرت بیرقیب عالم گشته و حقِ حكومت به دست صاحب و اهلِ آن سپرده شده بود. بلكه در این میان، اهل باطل جلوهای دیگر مییافتند و دشمنان دین در قالب و صورتی دیگر، به ترفندهایی كاریتر بر ضد اسلام میاندیشیدند.
سالهای پر بركت عمر پیامبر(صلى الله علیه وآله) سپری میشد و منافقان و دشمنانِ داخلی قوت میگرفتند و به نوعی همسو با دشمنان خارجی، در انتظار فرصتی بودند تا بر ضد دین محمّد(صلى الله علیه وآله) بشورند و نام و ریشة آن را از زمینِ دلها بركنند.
سال دهم هجری فرا رسید، و پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در راه بازگشت از آخرین حج خود، مأمور شد تا امر ولایت را ابلاغ كند. كاروان صدهزار نفریِ حجاج،(1) روز هجدهم ذیحجه به منطقة غدیر رسید و پیامبر فرمان توقف داد و فرمود رفتگان باز گردند و صبر كرد تا ماندگان برسند. پس از جمع شدن مسلمانان، حضرت هنگام ظهر بر فراز منبری از جهاز شتران رفت و در حضورِ نزدیك به صدهزار نفر، علی(علیه السلام) را ـ با فرمان خداوند ـ به عنوان امام و جانشینِ پس از خود معرفی كرد و فرمود: مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلیٌ مَولاه...؛(2) «هركس من
1. دربارة شمار حجاج كاروان پیامبر روایتهای مختلفی بر جای مانده است. برخی دیگر از این روایات، شمار حاضران را 90 هزار بعضی دیگر 114 هزار یا 120 هزار یا 124 هزار نفر ذكر كردهاند. ر.ك: ناصر مكارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 5، ص 8 .
2. محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 37، ص 209.
مولا و فرمانروای او هستم، این علی مولای اوست...». ایشان این سخن را سه یا چهار بار تكرار كرد و پس از آن چنین دعا فرمود: اللّهم والِ مَن والاه وَ عادِ مَن عاداه...؛ «بار الها، دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن دار...». سپس فرمود: اَلا فَلْیبلغِ الشّاهدُ الغائب؛ «آگاه باشید، حاضران این خبر را به غایبان برسانند».(1)
به این ترتیب امام علی(علیه السلام) از جانب خداوند به جانشینی پیامبر منسوب شد و آتش كینه و حسد دشمنان دین افروختهتر گشت، و از همان روز دسیسهها و توطئههای دشمنان ولایت، كه همان معاندان دین خدا و رسول او بودند، شدت گرفت. بیشترِ مخالفان امام علی(علیه السلام) را همین دشمنان داخلی و منافقان تشكیل میدادند؛ همانان كه خداوند در شرح حالشان میفرماید:
وَمِنَ النَّاسِ مَن یَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِینَ * یُخَادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَ مَا یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُم وَمَا یَشْعُرُون؛(2) و پارهای از مردم میگویند ما به خدا و روز بازپسین ایمان آوردهایم؛ حال آنكه ایمان نیاوردهاند. اینان خدا و مؤمنان را فریب میدهند ولی جز خویشتن را نمیفریبند، و خود نمیفهمند.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) هفتاد روز بعد از ابلاغ جانشینی امام علی(علیه السلام) درگذشت. همان هنگام، جمعی از سران مهاجرین و انصار، بر خلاف آنچه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در جمع صدهزار نفریِ روز غدیر امر فرموده بود، در سقیفه گرد هم آمدند و برای جانشینی پیامبر تصمیم گرفتند. سرانجام ابوبكر انتخاب شد و زمام امر جامعة مسلمین را به دست گرفت. پس از او نیز عمر و عثمان خلافت كردند. زمامداری سه خلیفه تا 25 سال طول كشید.
1. تفصیل این خبر از منابع و متون اهل سنّت، در جلد اول كتاب معالم المدرستین، اثر علامه سید مرتضی عسگری، ص 493 ـ 496 آمده است.
2. بقره(2)، 8 ـ 9.
ابوسفیان كه از بزرگترین دشمنان اسلام به شمار میآمد در زمان خلافت عمر، خلیفه را وادار كرد تا حكومت شام را به فرزندش معاویه بسپارد، و چنین شد، و به این ترتیب بخشی از نقشههای درازمدت او بر ضد اسلام تحقق یافت. یعنی بنیامیه پایگاه قدرت بزرگی در ممالك اسلام ایجاد كردند تا در زمان مناسب انتقام خود را از خاندان رسول و بنیهاشم باز گیرند و به آرزوی دیرین خود یعنی سلطنت بر همه قلمرو اسلام دست یابند.
پس از قتل عثمان مهاجران و انصار و بقیة مردم به منزل امام هجوم آوردند و از ایشان خواستند كه زمام حكومت را به دست گیرد. علی(علیه السلام) به درخواست آنان را پاسخ مثبت نداد، اما پافشاری ایشان بیشتر شد و سرانجام امام(علیه السلام) خواهش ایشان را پذیرفت و در ذیحجةالحرام سال 35 ابتدا طلحه و زبیر و پس از آنان همه مردم، جز شمار اندكی از مهاجرین و انصار با او بیعت كردند.
«ولیّ ستیزی»، كه از جملة بزرگترین جلوههای دشمنی اهل باطل بر ضد دین است، در دوران حكومت امام علی(علیه السلام) چنان شدت گرفت كه حدود چهار سال از حكومتِ كوتاه حضرت به جنگ و فتنه و آشوب سپری شد؛ حكومتی كه همه عمرش چهار سال و نُه ماه بود.
اولین بیعت كنندگان با امام علی(علیه السلام)، یعنی طلحه و زبیر، نخستین عهدشكنان (ناكثین) او بودند. این دو نفر كه عمری در ركاب پیامبر خدا و به نام دفاع از اسلام شمشیر زده بودند، سرانجام از روی جاهطلبی و قدرتدوستی و زیادهخواهی، پس از آنكه با درخواست آنان در زمینة حكومت بر بصره و كوفه مخالفت شد، بیعت خود را با امام شكستند و با همدستی عایشه، اولین جنگ خونین را در زمان حكومت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و بر ضد ایشان بر پا كردند.
پس از شكست سنگین و سریع این گروه، معاویه به بهانة خونخواهی عثمان پرچم سركشی برافراشت، و جنگ صفین درگرفت.
زد و خوردهای فراوانی میان دو لشكر پیش آمد و سپاه امام علی(علیه السلام) تا آستانة پیروزی بر قاسطین پیش رفت. اما با خدعة عمروبن عاص، و ماجرای معروف قرآنهایِ بر نیزه و پیشنهاد حَكَمیت، در سپاه امام علی(علیه السلام) اختلاف افتاد. جمع كثیری از مقدس مآبانِ ساده اندیش، با تحریك منافقان فریب خوردند و امام را كه مصمم به ادامة نبرد بود و قصد داشت ریشة فتنه را بخشكاند، تهدید به مرگ كردند. سپس به كوشش برخی منافقان سپاه عراق، ماجرای حكمیت شكل گرفت و ابوموسی اشعری فریب عمروعاص را خورد، و جنگ، به نتیجة مطلوب نرسید.
جنگ نهروان نیز درست پس از نبرد صفین رخ داد. همانان كه با تهدید و اجبار، امام را به قبول حكمیت واداشته بودند (مارقین) بر امام خروج كردند كه چرا تن به حكمیت داده است و با معاویه نمیجنگد! احتجاجهای محكمِ امام و فرستادگان وی، بسیاری خوارج را از جنگ با امیر مؤمنان منصرف ساخت اما چهار هزار نفر آنان پس از جنایتهای وحشتناكی كه مرتكب شدند، سرانجام برای نبرد، در برابر سپاه امام صف كشیدند. در این جنگ خونبار نیز جز نُه تَن، بقیة چهار هزار نفرِ سپاه خوارج كشته شدند، و پیامدهای دردناك آن تا مدتها گریبان امّت اسلام را رها نكرد.
پس از این جنگ نیز عالَم اسلامْ روی آسایش ندید. امام علی(علیه السلام) بعد از فرونشاندن فتنة خوارج دستور آمادهباش برای جنگ با معاویه داد، ولی بسیاری از لشكریانِ كمتقوا و بیوفا، به بهانههای مختلف از اطاعت امر ولیّ خدا سر پیچیدند و حاضر به ادامة جهاد نشدند. معاویه نیز كه از این ضعفِ مردم عراق با خبر شده بود، به تعدّی به شهرها و حدودِ حكومت امام علی(علیه السلام) و آشوبگری و اختلاف انگیزی بیشتر دست گشود. برای مثال، بسربن ، فرمانده
خشن و سنگدل خود را برای قتل عامّ مردم یَمَن به آن دیار گسیل داشت و به او فرمان داد كه «تمام كسانی كه در اطاعت علی هستند به قتل برساند».(1)
ابن ابی الحدید میگوید: «معاویه پرچم عداوتِ علی(علیه السلام) را بر پا داشت، لعن او را انتشار داد، خودش در همه جا بر حضرت لعنت میفرستاد،(2) و در پایان خطبة نماز جمعه نیز میگفت: «خدایا، ابوتراب از دین تو برگشت، و مانع [پیمودن] راه تو شد؛ پس به لعنتی مصیبتبار، لعنتش كن و به عذابی دردناك گرفتار».(3)
همچنین معاویه به این منظور بخشنامهای صادر كرد و به سراسر بلاد تحت سلطهاش فرستاد تا آنان نیز حضرت را لعن كنند. این فرمان اجرا شد و لعنِ ولیّ خدا به صورت یك سنّت در آمد،(4) و تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز ادامه یافت.(5)
ابن ابی الحدید از قول جاحظ ـ دانشمند معروف اهلسنّت ـ میگوید جمعی از مردم به معاویه گفتند: تو كه به آرزویت (دربارة علی(علیه السلام)) رسیدی پس چرا از لعن علی بن ابیطالب دست بر نمیداری؟ او در پاسخ گفت: «به خدا سوگند، از این كار دست نمیكشم مگر آنكه كودكان و خردسالان بر چنین سنّتی تربیت شوند، و بزرگان در عمل به آن به كهنسالی برسند، و این روش تا زمانی كه دیگر كسی فضیلتی از او را به یاد نداشته باشد و منقبتی از وی را بازگو نكند ادامه خواهد یافت».(6)
1. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 340.
2. محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 33، ص 176 177 (پاورقی).
3. اللّهمّ إنّ اباتراب الحد فی دینك و صدّ عن سبیلك، فّالعَنْهُ لَعْناً وبیلاً و عَذِّبْهُ عذاباً الیما: (ابنابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 4، ص 56 ـ 57).
4. ابن ابی الحدید به نقل از كتاب ربیع الابرار، نوشتة زَمَخْشری، از قول جاحظ میگوید در دورة بنیامیه بیش از 70 هزار منبر وجود داشت كه بر آنها، طبق سنّت معاویه، لعنت علی(علیه السلام) صورت میپذیرفت (محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 33، ص 178، پاورقی).
5. ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 4، ص 57.
6. محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 33، ص 214.
به این ترتیب مهمترین تفاوت ستیزهجوییهای زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) و دشمنیهای دوران امام علی و دیگر امامان معصوم(علیهم السلام) با دین خدا در آن بود كه دشمنان پیامبر، به صراحت، اصل توحید و وحی و نبوّت را انكار میكردند، اما دشمنان امیر مؤمنان، اغلب از درون جامعه اسلامی بر میخاستند و ادعای مسلمانی داشتند و به نام خدا و اسلام، بر ضد ولیِّ خدا توطئه میكردند یا با او میجنگیدند: اینان ابتدا حكومت حضرت را تا 25 سال به تأخیر انداختند و در این زمان طولانی، امّت اسلام و نیز جامعة بشری را از بركات بیشمار حكومت علوی محروم ساختند.(1) در دوران حكومت امام(علیه السلام) نیز با پیمانشكنیها و فتنهانگیزیهای بسیار، جنگها و آشوبهای داخلیِ خانمان سوزی بر پا كردند، و به این صورت، جلوهای دیگر از دین ستیزی را در تاریخ اسلام بنیان نهادند.
پس از شهادت حضرت علی(علیه السلام) امانتِ الهیِ ولایت به امام حسن(علیه السلام) سپرده شد و سلسله ولایت و امامت، طبق امر الهی، تا آخرین امام معصوم، یعنی حضرت حجة بن الحسن(عج) ادامه یافت. هر یك از این امامان معصوم(علیهم السلام) بسته به وضعیت زمانه و وظایف خاصی كه بر عهدة آنان نهاده شده بود به اصلاح جامعه میپرداختند و با مظاهر طاغوتِ زمانة خویش مبارزه میكردند. مخالفان آنان نیز با شگردهای متنوعی با آن امامان و اصلاحگریها و مبارزات ایشان مقابله میكردند و با ایشان دشمنی میورزیدند.
ذكر این نكته مهم است كه «نبیستیزی» یا «ولیّ ستیزی» صرفاً محدود به دورة حیات و حضور آنان نمیشود؛ بلكه عداوت با معصومان و دعاوی آنان پس از زمان حیات ایشان نیز با ترفندهایی كه در آینده به آنها اشاره خواهیم كرد، ادامه یافته است.
1. نهجالبلاغه، خطبة 3.
دو گونة اصلی از جلوههای دشمنی اهل باطل با دین خدا گذشت. پیروان طاغوت از آن روی با انبیای الهی مبارزه كردند كه ایشان را بزرگترین و اصیلترینِ موانعِ سلطهجویی، قدرت پرستی و ثروت طلبی و به طور خلاصه مانع همة مطامع خود مییافتند.
خاتم انبیا، محمّد مصطفی(صلى الله علیه وآله) نیز سلسلة باطل ستیزیِ پیامبران را با معرفی و برگزینیِ امامان معصوم(علیهم السلام) ادامه داد، و به این ترتیب «ولیّ ستیزیِ» اهل باطل آغاز گرفت و آن نیز ادامه یافت. اما خاتَمِ سلسله امامت، مهدی موعود(عج)، به خواست خداوند، پای در سراپردة غیبت نهاد، و زعامت امر دین در این دوران به فقیهان و عالمان دین سپرده شد؛ عالمانی كه خودْ عاملانِ دین باشند.
مكتب اسلام برای عالمان و حاملان معارف دین منزلت ویژهای در نظر گرفته است، و خدا و رسول(صلى الله علیه وآله) بر حفظ این جایگاه و احترام به صاحبان آن تأكید كردهاند؛(1) آنچنان كه، تجلیل و تكریمِ علما همچون تجلیل و تكریم پیامبر و خداوند قلمداد شده است.(2) اما دلیل این تكریم و تأكیدها چیست؟
اسلام، دینِ خاتَمِ انبیا، كاملترین مكتب، و جامعِ تمام دستورالعملهایی است كه انسان برای قرب خداوند به آنها نیاز دارد، و سعادتِ دنیا وآخرتِ او، تنها با پایبندی به این شریعتِ جاوید و آسمانی میسر میشود. از سوی دیگر، برای شناسایی درست و دقیقِ اسلام و احكام و معارف آن، میباید به كتاب خدا و سنّت معصومان(علیهم السلام) مراجعه كرد. این امرِ عظیم و ظریف از عهدة هر كسی بر نمیآید، و شاهدِ این مدعا، تمام بدعتها و افراطها و تفریطها و انحرافاتی است
1. محمّد محمّدی ریشهری، میزان الحكمه، ج 6، ص 456 ـ 468.
2. همان، ص 489، ش 13602.
كه از صدر اسلام تا كنون، و به نام قرآن و اسلام صورت پذیرفته است. از این سوی برای آنكه اسلام بتواند نقش خویش را در سعادت انسان به نحو كامل ایفا كند باید كسانی باشند كه راه شناخت واقعی آن را بدانند.
اما تنها راهِ شناخت اسلامِ واقعی در زمان فقدان ائمّه اطهار(علیهم السلام) و غیبت امام عصر(عج) عبارت است از تحقیق درست در كتاب و سنّت و استفاده از اَدلّة قطعیِ عقلی؛ چراكه در این دوران، دسترسی به امام معصوم(علیه السلام) نوعاً میسور نیست.(1) بر این اساس برای یافتن حقیقتِ تعالیم و معارف وحی میباید به كمك شیوهها و براهین قطعیِ عقلی به كتاب و عترت مراجعه كرد و علوم و مواریث اهلبیت(علیهم السلام) را به دست آورد، و این كار، تنها به دست طالبانِ سختكوش و با تقوای علوم دین صورت میگیرد، و در اختیار همة مردم نهاده و تبلیغ میشود؛ یعنی در واقع فقیهان و عالمانِ راستین دیناند كه با بهرهگیری از علوم عقلی و نقلی، روات و احادیثِ معتبر را شناسایی میكنند و با استفاده از شیوههای معتبر و یقینآور، معارف و احكام دین را از منابع و معادن آن بر میآورند، و به تعلیم و تبیین و نشر آنها میپردازند؛ چهرههای تابناكی همچون شیخ مفید، شیخ طوسی، شهید اول (محمّد بن مكّی)، و شهید ثانی (شیخ زینالدین)، علامه حلّی و شیخ مرتضی انصاری نمونههایی از این مجموعهاند.
نتیجه آنكه بقا و پویایی اسلام، در گرو وجود فقیهان پرهیزگار و روحانیانِ تقوا پیشهای است كه جسم و جان خود را وقف دین خدا ساخته و ادامة راه پیامبران و امامان معصوم(علیهم السلام) را بر عهده گرفتهاند.
افزون بر شناخت آموزهها و احكام دین، شناخت نیازهای جامعه، از رسالتهای مهم روحانیان است. آنان میباید با كیاست و تیزبینی نیازها و مشكلاتِ فرهنگی و عقیدتیِ زمانهشان را باز شناسند و در پی رفع آنها كوشش كنند. همچنین میباید توطئهها و دینستیزیهای بدخواهانِ دین و جامعه را
1. ر.ك: محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 52، ص 151 ـ 172؛ ج 53، ص 318.
دریابند و با فعالیتهای علمی و فرهنگی و اجتماعی خود به دفع شبهات و انحرافات بپردازند.
نظر به جایگاه علم و عالمان دینی در مكتب اسلام و نیز وظایف و مسئولیتهایی كه دین برای ایشان تعیین كرده است، وجود زمینة نفوذ و قدرتِ معنوی فقیهان و علمای وارسته را در میان تمام تودههای مردم و طبقات مختلف اجتماعی ـ بهخصوص در جوامع دینی ـ آشكار میسازد. به عبارت دیگر یك روحانی حقیقیِ دینشناس، هم باید در میان مردم و در خدمت خلق خدا باشد و در تعلیم و نشر معارف دین و مسائل روزآمد جامعه و تطبیق آنها با یكدیگر بكوشد و برای رفع شبهات فكری و عقیدتی، و تبیین و حل مشكلات و مسائل شرعی مردم بكوشد، و هم باید در پی ارشاد ارباب قدرت و امر به معروف و نهی از منكر آنان و دفاع از ساحت دین در مقابل كجرویهای حكومتها باشد. به این ترتیب میان روحانیت و تمام طبقات اجتماع تعامل و ارتباطی بسیار نزدیك برقرار میشود و زمینة نفوذ و قدرت معنوی و اجتماعی عالمان و اندیشمندان دینی فراهم میآید.
از سویی اگر در خاستگاه نبیستیزیها و ولیّ ستیزیهای اهل باطل، نظری دیگر افكنیم، در مییابیم علت آن همه دشمنیها، اینجا نیز وجود دارد. به عبارت دیگر، «دین» كه عامل اصلیِ نبرد میان اهل حق و اهل باطل بود، در این مقام نیز رخ مینماید و مانع زیادهخواهی و بیدادگریهای طاغوت میشود، و در این میان فطرتهای پاك مردم و انسانهای آزاده، همانطور كه خداوند آنان را آفریده است، در پی یاری دین خدا و نیز یاری پیروان و مدافعان دین خدا بر میآیند، و به این ترتیب روحانیت به یكی از دشمنان خطرناكِ طاغوت تبدیل میشود؛ دشمنی كه هستی و موقعیت اهل باطل را تهدید میكند.
با آنكه نفوذ معنوی روحانیت در میان مردم، چیزی نیست كه از نگاه دولتها و حكومتها پنهان بماند، برخی وقایع موجب میشود كه گستره و عمق این اقتدار معنوی، بر صاحبان قدرتهای سیاسی و حكومتها روشنتر گردد. بعضی حوادث تاریخی و اجتماعیِ تاریخ معاصر ایران نیز از این جملهاند، و وقوع آنها، هشداری برای دولتهای فاسق و حكومتهای دینستیز بوده و هست. برای مثال ماجرای تحریم تنباكو یكی از نمودهای اقتدار معنویِ عالمان دینی به شمار میآید.
ماجرای قرار داد رِژی(تنباكو): امتیاز انحصار كامل تولید، فروش و صدور توتون و تنباكو به مدت 50 سال به تالبوت انگلیسی واگذار شد. او نیز در برابر متعهد شد كه سالانه پانزدههزارلیره، و پس از پرداخت كلیه مخارج و سود سهام به میزان پنج درصد، یك ربع از منافع سالیانه را به ناصرالدین شاه قاجار بپردازد.
برای كسب این امتیاز، ظاهراً هیچ پولی به طور رسمی پرداخت نشده بود؛ اما با این حال، هم در اسناد ایرانی و هم در اسناد انگلیسی یاد شده است كه ناصرالدین شاه و مقامات عالی رتبه، رشوههای گزافی گرفته بودند.
این امتیاز هر عملی را در زمینة توتون و تنباكو مطلقاً به كسب اجازه از صاحب امتیاز، مشروط میساخت. در عوض، صاحب امتیاز، به توتونكاران وعده میداد كه در مقابل محصولشان، پول نقد به آنها بپردازد یا احیاناً محصول آنها را با نرخ بهرة ناچیزی پیشخرید كند.(1)
قرارداد مزبور از سویی برای اقتصاد ایران ـ به طور كلّی ـ و برای صنعت دخانیاتِ كشور، كه در آن زمان رونق داشت بسیار زیانبار بود و از سوی دیگر با مبانی فقهی شریعت اسلام مغایرت داشت.(2) به همین روی، مخالفتهای داخلی مردم و علمای دینی را در پی داشت. اما ناصرالدین شاه به این اعتراضات توجهی نكرد، و فعالیتهای انگلیسیها روزبهروز موجب وخامت اقتصاد داخلی و نارضایتیِ بیشتر مردم شد.
1. ر.ك: نیكی، ر.كِ، تحریم تنباكو در ایران، ترجمة شاهرخ قائممقامی، ص 40.
2. ابراهیم تیموری، تحریم تنباكو، اولین مقاومت منفی در ایران، ص 87 ـ 88.
سرانجام پس از آنكه فعالیتهای مردمی و مكاتبات برخی علما با ناصرالدین شاه به نتیجه نرسید، مرجع تقلید زمان، مرحوم آیتالله العظمی میرزا محمّدحسن شیرازی حكم تحریم تنباكو را صادر كرد:
«بسم الله الرحمن الرحیم. الیوم استعمال تنباكو و توتون ـ بأیّ نحو كان ـ در حكم محاربه با امام زمان(عج) است. حرّره الاحقر محمّدحسن الحسینی».(1)
پس از صدور این فتوا، در زمانی كمتر از یك نیمروز حدود صدهزار نسخه از آن به دست مردم نگاشته شد و این خبر به سرعت به تمام نقاط ایران رسید:
این فتوا با انضباط تمام رعایت شده، تمام توتونفروشها دكانهای خود را بسته و تمام قلیانها را برچیدند، و اَحدی نه در شهر و نه در میان نوكرهای شاه در اندرون او لب به استعمال دخانیات نمیزنند.
مردم ایران هر وقت فتوایی از طرف ملایی متنفذ یا مجتهدی معتبر برسد، با انضباط تمام اطاعت آن را گردن مینهند... .(2)
1. همان، ص 103؛ حسن اصفهانی كربلائی، تاریخ دخانیه یا تاریخ وقایع تحریم تنباكو، ص 118.
2. بخشی از یادداشتهای دكتر فووریه ـ پزشك مخصوص ناصرالدین شاه ـ دربارة فتوای میرزای شیرازی (همان، ص 104 ـ 105).
شیخ حسن كربلائی در این باره مینویسد: «از بركات توجّه مخصوص حضرت امام عصر ـ عجل الله تعالی فرجه و ظهوره و صلی الله علیه و علی آبائه الطاهرین ـ همة این اصناف مختلف مردم دارالخلافه، از مرد و زن، عالم و عامی، عالی و دانی، بزرگ و كوچك با همة آن طبایع مختلفه و آرای متخالفه، چنان در كمال تمكین و انقیاد، همگی بر سر این یك نقطه متفق و مجتمع شدند كه تا عصر جمعه [یك روز پس از رسیدن خبر فتوای میرزای شیرازی] در تمامیِ این چنین شهر عظیم، از هیچ نقطه و محلّی دودِ دخان و چپق و قلیان بلند نمیشد؛ حتی از حرمهای پادشاهی و مجالس ادارات دولتی و سرای دیوانیان و قهوهخانهها و سربازخانهها نیز بالمرّه دود دخانیه برداشته شد؛ به حدی كه قلیانها را تماماً شكسته و میانة قلیانها سوخته گردید... . مردمِ اوباشِ بَلَد، و به اصطلاحِ وقت، مَشتیها كه از هیچ روی، هیچ باكی از هیچگونه مناهی و معاصی ندارند، به غیرت اسلامیّت، چپقها را یكسره شكستند، و شكستة چپقها را بر تختگاه ادارة كمپانیِ امتیاز انداختند. از این جماعتِ مَشتیها این كلمه به فزونی شنیده میشد: من عرق را علانیةً و بر ملا میخورم و از هیچ كس هم باكی ندارم ولی چپق را تا آقای میرزا حلال نكند، لب نخواهم زد، و نیز این كلمه كه میگفتند: عرق را به امید شفاعت صاحب زمان میخورم ولی چپق را به چه امید بكشم؟» حسن اصفهانی كربلائی، تاریخ دخانیه یا تاریخ وقایع تحریم تنباكو، ص 119.
به این ترتیب، حكم شرعیِ میرزای شیرازی در تمام شهرها و روستاهای ایران به اجرا در آمد و خرید و فروش و استعمال دخانیات به كلّی متوقف شد؛ به طوری كه در دربار نیز بساط تدخین و تمام قلیانها را جمعآوری كردند.(1) با این حال ناصرالدین شاه و صدر اعظم او به شدت بر قرارداد خود با تالبوت اصرار میورزیدند و با تطمیع و تهدید و سركوبهای بسیار كوشیدند تا حرف خود را بر كرسی بنشانند؛ ولی با پافشاری میرزای شیرازی و پایمردی و پشتیبانی مردم، سرانجام پادشاه ایران مجبور شد قرارداد ذلّتبار خود را با كمپانی انگلیسی لغو كند.
گریه تلخ میرزای شیرازی: تحریم تنباكو به فتوای آیتالله العظمی میرزای شیرازی بازتاب اجتماعی و سیاسیِ شگرفی داشت. این واقعه قدرتهای داخلی و خارجی را شگفتزده كرد و عمق و گسترة حقیقی اقتدار روحانیت را در جامعة دینی ایران آشكار ساخت.
پس از شكست ناصرالدین شاه در این ماجرا و لغو قرارداد انحصار توتون و تنباكو، همة مردم شادمان شدند، اما وقتی این خبر به مرحوم میرزای شیرازی(رحمه الله) رسید، ایشان به سختی گریه كرد. از ایشان دربارة علت ناراحتیشان سؤال كردند. ایشان پاسخ داد: «برای اینكه دشمنان فهمیدند كه مركز قدرت، اسلام است.(2) آنها از این پس در صدد از بین بردن این قدرت مركزی بر میآیند و با او ستیز خواهند كرد».
در حقیقت از همان روزِ نخستِ پس از صدور فتوا نیز دشمنان و بدخواهان متوجه اقتدار دین و روحانیت در جامعه مذهبی ایران شدند و دستبه كار ترفندها و دسیسهچینی بر ضد اسلام و روحانیت گردیدند، و كوشیدند تا با «تهدید به حبس و تبعید»، «تطمیع»، «تفرقهافكنی میان عالمان دین»،
1. ر.ك: ابراهیم تیموری، تحریم تنباكو، اولین مقاومت منفی در ایران، ص 112 ـ 230.
2: الاسلام یعلو و لا یُعْلی علیه (محمد بن حسن حرّ عاملی، وسائل الشیعة، ج 17، ص 376).
«ابراز مودت به برخی روحانیان»، «تحریف شخصیت» و ... این نقش و قدرت بیبدیل را تضعیف و نابود سازند.(1)
همان طور كه از گفتة مرحوم میرزای شیرازی بر میآید، آنچه موجب دشمنی با روحانیت شده است، همان امری است كه مایه عداوت با ائمّه اطهار و پیامبران(علیهم السلام) بوده است، و آن، ستیز با دین خداست. بنابراین، روحانیستیزی نیز جلوهای دیگر از ستیزهجوییهای اهل باطل با پیروان حق است:
قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُكَ الَّذِی یَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لاَ یُكَذِّبُونَكَ وَلَكِنَّ الظَّالِمِینَ بِآیَاتِ اللّهِ یَجْحَدُون؛(2) [ای پیامبر] به یقین، میدانیم كه آنچه میگویند تو را سخت غمگین میكند. در واقع آنان تو را تكذیب نمیكنند، لكن ستمكاران آیات خدا را انكار میكنند.
جلوههای اصلی دشمنیها بر ضد دین تبیین شد، و روشن گشت كه دشمنانِ حق، عداوت خویش را با دین خدا، اغلب در مبارزه با انبیای الهی، امامان معصوم(علیهم السلام) یا جانشینان آنان در دوران غیبت، یعنی فقیهان دین و روحانیانِ راستین، بروز میدهند. این هر سه جلوه، در واقع به یك حقیقت باز میگردند، و تمام این تباهكاریها از یك چاه متعفن میجوشند.
اما شیطان و همكارانش ـ چه از جنیان و چه از آدمیان ـ همچون شجرهای بزرگ و نفرین شدهاند با شاخ و برگهای بسیار، كه هرگاه شاخهای از آن
1. در این زمینه مراجعه كنید به: حامد الگار، نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت، ص 297، 298، 304، 305، 306؛ نیكی رِ.كدی، تحریم تنباكو در ایران، ص 146ـ153.
2. انعام (6)، 32.
شكسته و كَنده شود، دوباره شاخهای دیگر میروید و میوهای تند و تلخ و زهرآگین میرویاند. به دیگر سخن، در زمان انبیا(علیهم السلام) هر پیامبری كه مبعوث میشد، كفار و مشركان با وی به مخالفت بر میخاستند و بسته به ویژگیهای اجتماعی و باورهای غالب آن روزگار و نیز با توجه به دعاوی پیامبرشان از ترفندهای گوناگونی بر ضد آنان مدد میجستند و با او از راههای مختلفی دشمنی میورزیدند.
پس از پیامبر خاتم(صلى الله علیه وآله) و در دوران امامت نیز این دشمنیها پایان نگرفت؛ بلكه در جلوهای دیگر و با شگردهایی نوین و گاه قدیمی ادامه یافت. با آغاز غیبت امام عصر(عج) و شروع مرحلة جدید حیات مسلمین، كه فقهای پاكسرشت و پرهیزگار ـ با ویژگیهایی كه اهلبیت(علیهم السلام) تعیین كردهاند ـ زعامت دین را بر عهده دارند، ستیزهجوییهای پیروان باطل با شگردهایی پیچیده و نوپدید ـ افزون بر ترفندهای پیشینیان ـ آغاز شد و تا امروز همچنان ادامه دارد.
در این مقام بر آنیم تا برخی گونههای اصلی این شگردها را بازكاوی كنیم.
آیات پرشماری در قرآن كریم، از اصلِ مخالفتِ اقوام پیشین با پیامبران حكایت میكنند. برخی از این آیات، پارهای اقوام را، برای نمونه، نام میبرند و سپس عكسالعمل مشترك آنان را در مقابل دعوت انبیا بیان میكنند:
أَلَمْ یَأْتِكُمْ نَبَأ الَّذِینَ مِن قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِینَ مِن بَعْدِهِمْ لاَ یَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللّهُ جَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَرَدُّواْ أیْدِیَهُمْ فِی أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُواْ إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ وَإِنَّا لَفِی شَكٍّ مِّمَّا تَدْعُونَنَا إِلَیْهِ مُرِیب؛(1) آیا خبر كسانی كه پیش از شما بودند، قوم نوح و عاد و ثمود، و آنانكه بعد از ایشان بودند [و] كسی جز خدا از آنان آگاهی
1. ابراهیم(14)، 9.
ندارد، به شما نرسیده است؟ فرستادگانشان دلایل آشكار برایشان آوردند، ولی آنان دستهایشان را [به نشانة اعتراض] بر دهانهایشان نهادند و گفتند: ما به آنچه شما بدان مأموریت دارید كافریم، و از آنچه ما را بدان میخوانید سخت در شكّیم.
از سیاق این آیه بر میآید كه این امر به چند قوم خاص باز نمیگردد؛ بلكه در میان اقوام فراوانی جاری بوده است، و تمام این اقوام داستان مشتركی دارند: پیامبران الهی برای آنان مبعوث شدند، ولی همگی به شدت و صراحتْ آماج تكذیبها و دشمنیها قرار گرفتند.(1)
اما این ستیزهجوییها با ترفندها و شیوههای مختلفی صورت میپذیرفت كه اینك به اصلیترین گونههای آنها میپردازیم.
نخستین مرحله ضدیت با دعوت انبیای الهی این بود كه شخصیت آنان را در میان مردم تضعیف میكردند و میكوشیدند تا از این طریق مانع اقبال دیگران به ایشان گردند. این كار با شگردهای مختلفی صورت میگرفت.
استهزا و تمسخر: تمام پیامبران، بیهیچ استثنایی آماج تمسخر و استهزا قرار گرفتهاند:
یَا حَسْرَةً عَلَی الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِم مِّن رَّسُولٍ إِلاَّ كَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُون؛(2) «دریغا بر این بندگان، هیچ فرستادهای برای آنان نیامد مگر آنكه او را ریشخند میكردند».
برای مثال، كفار و مشركانِ مكه، با دیدن حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) به مسخره میگفتند: «آیا این همان كسی است كه خدایان شما را [به بدی] یاد میكند؟»(3) و به این ترفند میخواستند او را در نظر دیگران خوار و كوچك جلوه دهند.
1. ر.ك: محمّدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن، ج 5، ص 59 ـ 61.
2. یس(36)30. در این باره همچنین مراجعه كنید به: هود(11)، 38؛ حجر(15)، 11؛ زخرف(43)، 7؛ رعد(13)، 12 و 14.
3. انبیاء (21)، 36.
تهمت: آنگاه كه مسخرگیها نتیجهای نمیبخشید و پایمردی رسولان ادامه مییافت، تهمتها و نسبتهای ناروا بر ایشان آغاز میشد؛ تهمت جادوگری، دیوانگی، شاعری،(1) سفاهت،(2) سحر زدگی(3) و كهانت از جملة این نسبتهای نارواست.(4)
برای نمونه قرآن میفرماید: كَذَلِكَ مَا أَتَی الَّذِینَ مِن قَبْلِهِم مِّن رَّسُولٍ إِلاَّ قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُون؛(5) «بدینسان بر كسانی كه پیش از آنان بودند هیچ پیامبری نیامد جز اینكه گفتند: ساحر یا دیوانهای است».
بهانهجویی و جدال: پس از استهزاها و تحقیر و تهمتها بر ضد انبیا و بینتیجه ماندن تمام این نیرنگها، بهانهجوییهای دشمنان آغاز میگرفت. آنان میكوشیدند به بهانههای مختلف از قبول دعوت حق سر باز زنند و دیگران را نیز در این راه با خود همراه سازند: روزی میخواستند خدا به طور مستقیم با آنان سخن بگوید؛(6) روز دیگر ایمان آوردن خود را منوط به آن میكردند كه معجزاتی همچون معجزات پیامبرانشان در اختیارشان نهاده شود؛(7) گاه میخواستند فرشتگان بر آنان نازل شوند(8) یا خدا را به چشم خود و آشكارا ببینند،(9) و گاه به پیامبر میگفتند كه باید قرآن دیگری بیاورد،(10)... .
1. صافات (37)، 36؛ انبیاء(21)، 5؛ طور(52)، 30.
2. اعراف (7)، 66.
3. اسراء (17)، 47.
4. تهمتهای دیگری نیز به انبیا(علیهم السلام) نسبت داده شده است؛ از جمله:
دینفروشی(غافر، 26)؛ دروغگویی(غافر، 37)؛ افساد در زمین (اعراف، 127؛ غافر، 26)؛ وطنفروشی (اعراف، 110؛ طه، 57 و 63؛ شعراء، 35)؛ زورگویی و قتل (قصص،19).
5. ذاریات(51)، 52.
6. بقره(2)، 118.
7. انعام(6)، 123ـ124.
8. فرقان(25)، 21.
9. نساء(4)، 153؛ فرقان(25)، 21.
10. یونس(10)، 15.
سپس ـ وقتی بهانهجوییهایشان راه به جایی نمیبرد ـ نیرنگهای جدیدی ساز میكردند.
تطمیع: یكی دیگر از شگردهایی كه مخالفان انبیا به كار میبرند تطمیع آنان یا پیروان ایشان است، تا بدین طریق، با صَرف اموال هنگفتی ایشان را از ادامة دعویشان باز دارند و نیز مردم را از پیروی راه حق منصرف سازند.(1)
پیشنهادهای سران قریش به حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) برای رها كردن دعوت خویش از جمله این تطمیعهاست. وَلید بن مغیره و بن ربیعه، در مكه، نزد پیامبر آمدند و با پیشنهاد پول و مقام و واگذاشتنِ دخترانشان، از حضرت خواستند كه دست از ادامة رسالت خود بردارد.(2)
تهدید: گام دیگر ستیزهجویان با دعوت حق، تهدید اهلِ آن، به شكنجه و اخراج از شهر و دیار و سنگسار و قتل است. برای نمونه، آیه 13 سورة ابراهیم میفرماید: وَقَالَ الَّذِینَ كَفَرُواْ لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّـكُم مِّنْ أَرْضِنَآ أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا...؛ «و كسانی كه كافر شدند، به پیامبرانشان گفتند شما را از سرزمین خودمان بیرون خواهیم كرد، مگر اینكه به كیش ما باز گردید...».
خشونت و قتل: سرانجام پس از پایمردی و صبر و صلابت انبیا و جدّیت و استقامت پیروان راستینشان، و ناامیدی مخالفان از شگردهای گذشته، دشمنان میكوشند تا تهدیداتشان را عملی سازند، و با اقدامات خشونتبار، پیامبران و مؤمنان را مجبور به ترك دیار كنند یا آنان آزار و شكنجه دهند و در نهایت به شهادت برسانند.(3)
1. انفال(8)، 36. در این زمینه مراجعه كنید به: محمّدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، ج 2، ص 116ـ117.
2. ر.ك: هاشم رسولی محلاتی، تاریخ اسلام، ج 1، ص 83 .
3. نساء(4)، 155؛ بقره(2)، 91. شهادت حضرت یحیی به دست سركشان، خروج حضرت موسی(علیه السلام) و قوم بنیاسرائیل بر اثر تهدیدات فرعونیان، هجرت تازهمسلمانان صدر اسلام به حبشه ، و نیز هجرت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و یارانش به مدینه، نمونههایی از این اقداماتاند.
خصومت با انبیا و جانشینان آنان حتی پس از شهادت یا وفات ایشان پایان نمیگیرد، و با شگردهایی دیگر ادامه مییابد. یكی از گونههای اصلی این شگردها تحریف(1) معارف و آموزههایی است كه پیامبران به منزله ارمغانی آسمانی برای بشر آوردهاند و با تلاشی خستگی ناپذیر به تعلیم آنها پرداختهاند. هدف تحریفگران این است كه تعالیم وحی را به صورتی درآورند كه موقعیت و مطامعشان را به خطر نیندازد و بلكه چنان باشد كه از آنها به سود خویش و هواهای نفسانیشان بهره گیرند. به هر روی، آنان با این كار میكوشند تا مردم را از راه مستقیم دین و رسیدن به سعادت فردی و اجتماعی محروم سازند.(2)
تحریف، گونههای مختلفی دارد كه به اجمال دو صورتِ اصلی آن را بررسی میكنیم.
تحریف: این نوع تحریف، خود به دو گونة «تحریف به زیاده» و «تحریف به نقیصه» تقسیم میشود، و مراد از آن، افزودن یا كاستن كلماتی بر گفتار معصوم است؛ به گونهای كه با این كار مفهومِ گفتارِ اصلی تغییر كند. مخالفان از این طریق ناگفتههای فراوانی را، به دروغ، به معصومان نسبت میدهند. چنانكه میدانیم، كتابهای آسمانی بعد از آنكه در اختیار مردم قرار گرفت، كمابیش دستخوش تحریف و تغییر گردید و امروزه، تورات و انجیل و نیز
1. أَفَتَطْمَعُونَ أَن یُؤْمِنُواْ لَكُمْ وَقَدْ كَانَ فَرِیقٌ مِّنْهُمْ یَسْمَعُونَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ یَعْلَمُونَ؛ «آیا طمع دارید كه [اینان] به شما ایمان بیاورند؟ با آنكه گروهی از آنان سخنان خدا را میشنیدند، سپس آن را بعد از فهمیدنش تحریف میكردند، و خودشان هم میدانستند» (بقره، 75).
2. آیات 75 سورة بقره، 46 سورة نساء، 13و 41 سورة مائده از رواج این شگرد در میان یهودیان خبر دادهاند.
دیگر كتابهای آسمانیِ اصلی در اختیار ما نیست.(1) اما به رغم تمام تلاشهای دشمنان اسلام، این نوع تحریف هرگز به قرآن راه نیافته است و این كتاب آسمانی بر اساس وعدة خداوند،(2) از هرگونه تحریف لفظی مصون و محفوظ مانده است.
علمای اسلام جملگی بر مصونیت قرآن از تحریف لفظی اتفاق نظر دارند. محقق معروف، مرحوم كاشفالغطاء میگوید: «شك نیست كه قرآن از هرگونه كمبود (و تحریف) در پرتو حفظ خداوند محفوظ مانده است؛ همانگونه است كه صریح قرآن و اجماع علما در هر عصر و زمان به این امر گواهی میدهند، و مخالفت افراد نادر، اصلاً قابل اعتنا نیست».(3)
در احادیث و روایات بر جای مانده از پیامبران و امامان معصوم(علیهم السلام) نیز تحریف لفظی راه یافته است، و این امر، خود از جمله شگردهای نبیستیزان و ولیّستیزان به شمار میآید.
اهل فن،گاه از این سلسله اخبار با عنوان اسرائیلیات یاد میكنند.
گفتنی است برای بازشناسی روایات و احادیث معتبر از میان كلّ اخبار بر
1. علامه طباطبایی میگوید: «رویدادهایی كه بر تورات و كتابهای عهد عتیق گذشته است جای هیچ شكی را باقی نمیگذارد كه اسناد آن مقطوع و بریده است و سندش تنها به یك شخص ـ یعنی «عزرا» ـ میرسد؛ بدون اینكه مستند وی در نقل مطالب و منابع اطلاعاتش در گردآوری و تحقیق معلوم باشد. لذا این از همگسیختگیِ آشكار، محققان غربی را وادار ساخته كه این كتابها را از نظر تاریخی ضعیف دانسته، آن را مجموعهای از افسانههای ملّی بنیاسرائیل بدانند» (تفسیر المیزان، ج 3، ص 34). همچنین علامه شعرانی میگوید: از شواهد زندة تحریف انجیل این است كه در قرآن كریم هر جا از كتاب عیسی(علیه السلام) نام برده، انجیل را به صورت مفرد به جمع، و نزول آن را از جانب خداوند تعالی معرفی میكند، و این دو صفت میرساند كه اناجیل بسیاری كه در بین نصارا متداول بوده است، حتی معروفترین آنها یعنی اناجیل چهارگانه را انجیل واقعی ندانسته آنها را به رسمیت نمیشناسد بلكه در آنها اسقاط و تحریفی روی داده و مدتها بعد از عیسی(علیه السلام) نوشته شده است. (نثر طوبی، ج 2، ص 44).
2. نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُون؛ «بی تردید، ما این قرآن را به تدریج نازل كردهایم و قطعاً نگهبان آن خواهیم بود» (حجر،9).
3. ر.ك: محمّدجواد البلاغی النجفی، آلاء الرحمن فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 25.
جای مانده، دانشی با نام «علم الحدیث» تأسیس شده است، و حدیث شناسان، به مدد شیوههایِ گوناگونِ این علم، اسرائیلیات و اخبار ناسره را كشف میكنند و این ترفند دیرینِ دینستیزان را خنثی میسازند.
تحریف معنوی: گاه تحریف در آموزههای دین به گونهای است كه نص قرآن یا متن كلام معصوم را تغییر نمیدهند؛ بلكه آنها را بر خلاف مفهوم و مراد حقیقیشان تفسیر و تأویل میكنند. بیشترین تحریفها در زمینة آموزههای قرآنی و آرمانهای انبیا و امامان(علیهم السلام) از همین قسماند. تحریفگران با اهداف سیاسی یا روانیِ مختلف و نیز با دستاویزهای گوناگون، خواستههای نفسانی خویش را بر دین تحمیل میكنند و مطالبی را به قرآن و پیامبران و امامان(علیهم السلام) نسبت میدهند كه با روح آموزههای دین ضدیت دارد.
متون تفسیری و روایی نیز وقوع چنین تحریفهایی را خبر دادهاند. ابوذر(رحمه الله) میگوید هنگامی كه آیة یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ...(1) نازل شد، پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: روز قیامت از مردم سؤال میكنند كه با ثقلین (قرآن و عترت) چه كردید؟ آنان میگویند: اما الاكبر فَحَرَّفناهُ و نَبَذْناه وراء ظهورنا، و اما الاصْغَرُ فعادیناه و ابغضناه و ظلمناه ...؛(2) «ما ثقل اكبر (قرآن) را تحریف كردیم و پشت سر انداختیم، و با ثقل اصغر(عترت پیامبر) دشمنی كرده، كینه ورزیده، [بر آن] ستم روا داشتیم...».
این شگرد، پیشینهای بس كهن دارد، و سابقه تحریف معنوی در آموزههای اسلامی به دوران صدر اسلام باز میگردد. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نیز در اینباره میفرماید: قال الله جل جلاله: ما آمَنَ بِی مَنْ فَسَّرَ بِرَأیِهِ كلامی؛(3) «خداوند متعال فرموده است: كسی كه سخن مرا بر اساس رأی خود تفسیر كند به من ایمان نیاورده است».
1. آل عمران (3)، 106.
2. سید هاشم حسینی بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج1، ص 308، حدیث 1.
3. محمّد بن علی ابن بابویه (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج 2، ص 107.
نبی گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) بارها از دشمنیها و دسیسههای مسلماننمایانِ زمانه با امیر مؤمنان(علیه السلام) خبر دادهاند و «تأویل آیات قرآن» را از مهمترین شگردهای حقستیزی آنان پس از خود خواندهاند.(1) پارهای از روایات نبوی، باطن دشمنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) را همانند باطن دشمنان امام علی(علیه السلام) میدانند و تصریح میكنند كه نبرد آنان با پیامبر اسلام بر سر تنزیل قرآن بوده و پس از آن نیز در زمان امیر مؤمنان(علیه السلام) بر سر تأویل قرآن خواهد بود.(2)
امیر مؤمنان(علیه السلام) همانطور كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیشبینی كرده بود، پس از رحلت ایشان همواره با این دشمنانِ دین در ستیز بود و سرانجام نیز به دست همانان به شهادت رسید. ایشان همچنین ادامه یافتن ترفند تأویل و تحریف در دین و آموزههای قرآن را پس از خود، پیشبینی میكنند و میفرمایند:(3)
زمانی بعد از من خواهد آمد كه در آن، چیزی مخفیتر از حق، و آشكارتر از باطل، و فراوانتر از دروغ و افترا بر خدا و پیامبرش نخواهد بود. نزد مردم آن زمان كالایی كسادتر از قرآن یافت نمیشود، اگر درست تلاوت و تفسیر شود؛ و كالایی پرخریدارتر از آن نخواهد بود، هرگاه از معنای اصلی تحریف شود و به دلخواه تفسیر گردد. در شهرها چیزی ناشناختهتر از معروف و آشناتر از منكر نخواهد بود. حاملانِ قرآن، آن را به كناری نهاده، حافظان قرآن آن را فراموش خواهند كرد. در آن روزگار قرآن و اهل قرآن از میان مردم رانده و تبعید میشوند و همگام و همسفر یكدیگر در یك راهاند و هیچ پناهدهندهای آنان را پناه نمیدهد.
1. ر.ك: محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 32، ص 293، 296، 298، 300، 303، 307، 309.
2. ر.ك: همان؛ محمّدباقر محمودی، نهج السعادة فی مستدرك نهجالبلاغة، ج 1، ص 397.
3. دربارة پیشگویی امام علی(علیه السلام) دربارة فتنههای فرهنگیِ پس از خود تا به امروز، و جایگاه بدعت در دین، مراجعه كنید به: محمّدتقی مصباح یزدی، تعدّد قرائتها، تحقیق و نگارش غلامعلی عزیزیكیا، ص 88 ـ102.
قرآن و اهلش در آن زمان (به ظاهر) در میان مردماند ولی (در واقع) در میان آنان نیستند، و با آنها هستند اما با آنان نیستند! زیرا گمراهی با هدایت همراه نمیشود گرچه در كنار هم باشند. مردم در آن روز، بر تفرقه و جدایی از یكدیگر اتفاق دارند، و از جماعت به پراكندگی میگرایند. گویا آنان پیشوای قرآناند و قرآن پیشوای آنان نیست. جز نامی از قرآن نزدشان باقی نمیماند و جز خطوط آن چیزی از آن نمیشناسند.(1)
همانطور كه برخی از دشمنان انبیای الهی پس از آزمودن ترفندهای گونهگون خویش، به حربة شیطانیِ تحریف معنوی آموزههای وحی و فرمودههای فرستادگان معصومِ خداوند روی میآوردند، بسیاری از معاندان ولایت نیز پس از آنكه تلاشهای خود را در ضدیت با اهلبیت(علیهم السلام) و انكار خلافت امام علی(علیه السلام) و فرزندان معصومش(علیهم السلام) شكستخورده یافتند، دست به كار تحریف معنوی اخبار و روایاتی شدند كه به ولایت و جانشینی امیر مؤمنان و دیگر امامان شیعه(علیهم السلام) دلالت یا تصریح دارند. یكی از بزرگترین موانعی كه بر سر راه این گروه قرار دارد، واقعه و حدیث غدیر است. كثرت ناقلان واقعة غدیر و نیز ثبت حدیث شریف غدیر در منابع و متون مختلف تاریخی، روایی و تفسیری مانع از انكار و
1. (نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خ 147).
تكذیب و تحریف لفظیِ آن شده است.(1) از این روی، تلاشهای فراوانی صورت گرفته است تا مفاد اصلی حدیث تحریف شود، و از این طریق، خلافت امام علی(علیه السلام) پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نفی گردد. رایجترین شیوه برای این كار، تحریف در معنای كلمه كلیدی «مولی» در حدیث مزبور است.
مخالفانی همچون فخرالدین رازی (متوفای 606 ه . ق) در كتاب تفسیر كبیر و شاه ولیالله صاحب الهندی در كتاب التحفة الاِثنی عشریّه و برخی دیگر ـ از قرنها پیش تا به امروز ـ با روشها و انگیزههایی گوناگون كوشیدهاند ثابت كنند كه «مولی» در این حدیث شریف به معنای «محب» و «دوست» و نه به معنای «اولی بالتصرف» به كار رفته است و در نتیجه واقعه و حدیث غدیر، ارتباطی با جانشینی پیامبر و موضوع ولایت و امامت ندارد.
این تحریف و تأویلها در حالی صورت میگیرد كه تمام شواهد و قراین متصل و منفصل،(2) گواه آناند كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در روز غدیر، علی(علیه السلام) را به جانشینی خویش برگزیده است. در آن روز پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) كاروانی نزدیك به صدهزار نفر(3) را در صحرای غدیر و زیر آفتاب سوزان متوقف كرد و دستور داد كسانی كه پیشتر رفتهاند بازگردند و صبر كرد تا آنان كه عقب ماندهاند به توقفگاه برسند.
شدت گرما به حدی بود كه مردم و حتی خودِ حضرت گوشهای از لباس خود را به سر انداخته، گوشهای دیگر را زیر پای خود نهاده بودند و گروهی از شدت گرما عبای خود را به پایشان پیچیده بودند.
1.…، و نیز از 84 نفر از تابعین و 360 دانشمند و 26 كتاب نقل كرده است (الغدیر، ج 1، ص 14 ـ 158).
2. قرینة متصل آن قرینهای را گویند كه در خود عبارت وجود دارد؛ نظیر سیاق متن، و مراد از قرینة منفصل، شواهد و شرایط خارج از متن است. برای مثال در حدیث غدیر زمان، مكان، شرایط خاص حاكم، آیات و روایات دیگر در این زمینه، جزو قراین منفصل به شمارند.
3. درباره شمار افراد كاروان پیامبر(صلى الله علیه وآله) اعداد دیگری (90، 114، 120، 124 هزار نفر) نیز نقل شده است (ناصر مكارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج1، ص 8).
پیامبر(صلى الله علیه وآله) عدّهای را مأمور كرد كه جایگاهی را برای سخنرانیِ بزرگی آماده سازند و پس از ساعتی، هنگام ظهر نماز جماعت برقرار شد و پس از آن حضرت برخاست و بر فراز منبری كه برپا ساخته بودند ایستاد و سخنرانی كرد. حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) در این سخنرانی تاریخی(1) ابتدا خداوند را حمد و ثنا گفت، و بعد به بندگی وخضوع خود در مقابل پروردگار شهادت داد. سپس فرمود فرمان قاطعی از جانب خداوند دربارة علی(علیه السلام) رسیده كه اگر آن را به انجام نرساند رسالت خود را به جای نیاورده است. ایشان در ادامه به صراحت مسئله امامت و ولایت علی(علیه السلام) را گرفت و او را از زمین بلند كرد و به روشنی فرمود: من كنت مولاه فهذا علیٌ مولاه. سپس او و پیروانش را دعا فرمود و دشمنانش را نفرین كرد و پس از پایان سخنرانی، مردم نزد پیامبر و علی(علیه السلام) روی آوردند و به آنان تبریك و تهنیت گفتند و با ایشان بیعت كردند.
با این وصف، و با نظر به آنچه در منابع معتبر روایی و تاریخی دربارة واقعة غدیر آمده است، معقول نیست كه پیام غدیر، تنها دعوت مردم به دوستی علی(علیه السلام) باشد، و این نوع ستیزهجویی با حق، فتنهای است كه خودِ پیامبر(صلى الله علیه وآله) در همان روز از آن خبر داد و مردم را از گرفتار شدن در دام آن بر حذر داشت.
اهمیت واقعة غدیر و موضوع جانشینی امیر مؤمنان علی(علیه السلام) پس از رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) چنان والاست كه بسیاری از اندیشمندان شیعه تمام عمر خویش را صرف پرداختن به جنبههای گوناگون آن كردهاند.
میرحامد حسین(متوفای 1306 ه . ق.) از جمله بزرگانِ فرهیختهای است كه
1. محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 37، ص 201ـ217؛ ابومنصور طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص 46؛ ابن فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج1، ص 89 .
در شرایطی بسیار سخت و استثنایی، همه عمر خویش را صرف اثبات امامت و ولایت امیر مؤمنان(علیه السلام) و دیگر امامان شیعه كرده و حاصل این تلاشها را در كتاب نفیس عبقات الانوار فی امامة الائمة الاطهارگرد آورده است.(1)
از جمله دستاوردهای میرحامد حسین میتوان از اثبات تواتر حدیث غدیر نام برد. او همچنین كوشیده است تا مفاد صحیح این حدیث را استخراج و تبیین كند. این دانشمند گرانارجِ هندی ثابت میكند كه مفاد كلمة «مولی» در این حدیث شریف، همان مفاد عبارت قرآنی النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِم(2) است، و سرانجام نتیجه میگیرد كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بر همة مردم ولایت دارد و پس از او علی(علیه السلام) عهدهدار این ولایت است.
یكی دیگر از شخصیتهای برجستة عالم تشیع كه به طور گسترده دربارة حدیث غدیر تفحص و تدقیق كرده، مجاهد بزرگوار، علامه امینی(رحمه الله) است. در میان معاصران كسی همچون ایشان نمیتوان یافت كه اینچنین عمیق و دقیق به واقعه و حدیث غدیر پرداخته باشد.
كتاب ارزشمند و بینظیر الغدیر (در 12جلد) اثر ماندگار این عالم فرزانه، حاصل سالها تلاش خستگی ناپذیر در این عرصه است.
علامه امینی در جلد نخست این كتاب، پس از اثبات حتمی بودن و تواتر حدیث،
1. مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانی در جلد 15 الذریعة، ص 214ـ215 مینویسد: مرحوم میرحامد حسین، كتاب عبقات الانوار فی امامة الائمة الطهار را كه نقد باب هفتم كتاب التُّحفةُ الاثنی عشریّة است، در دو بخش تنظیم كرده است. بخش اول آن در تبیین مضمون آیات شریفة قرآنی است كه در باب امامت به آنها استدلال شده است. متأسفانه این بخش از كتاب كه جلد بزرگی است چاپ نشده است؛ ولی نسخة خطی آن در كتابخانه خود میرحامد حسین در «لكنهو» و نیز در كتابخانه شاگردش سید رجبعلیخان سبحانالزّمان در «جكروان» موجود است. بخش دوم این كتاب كه در جهت تشریح روایات دوازدهگانه مربوط به امامت معصومین و پاسخ به شبههها و اشكالات صاحب التُّحفة الاثنی عشریّة، اثر شاه ولیالله صاحب الهندی است، در دوازده جلد تنظیم شده كه در سال 1381 ه .ق. برای نخستین بار در ایران به چاپ رسید. سید محسن امین همچنین دوازده تألیف دیگر از ایشان نام برده است (اعیان الشیعة، ج4، ص 381).
2. «پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» (احزاب، 6).
به بحث مهمی با عنوان «مفاد حدیث» میپردازد. او در این بحث، معنای واژة «مولی» را در عبارت من كُنتُ مَولاه فهذا علیٌ مولاه بررسی میكند. وی با شیوهای بسیار دقیق ثابت میكند با آنكه 27 معنا برای این واژه بر شمردهاند، تنها «اولویت در تصرف» است كه میتواند مراد حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) در این حدیث باشد.
علامه در تأیید این نظریه، پس از ذكر آیة 15 سورة حدید،(1) گفتار 42 تن از مفسران بزرگ و اندیشمندان نامدار اهل سنّت را دربارة مفهوم واژه مولی در این آیه مطرح میكند. 27 تن از این مجموعه معتقدند تنها معنای مورد نظر آیه از این كلمه، همان «اولویت» است و 15 نفر دیگر نیز بر این باورند كه «اولویت» میتواند یكی از معانیِ مورد نظر باشد. ایشان پس از آنكه با شیوة خاص خود دیگر معانی یاد شده برای این واژه در حدیث مزبور ـ بهخصوص معنای محبت و دوستی ـ را ردّ میكند،(2) شبهههای فخر رازی و دیگران را در این زمینه پاسخ میگوید، و پس از آن قراین بیستگانهای بر میشمارد كه معنای مورد نظر را تأیید و اثبات میكنند. وی آنگاه به نقل احادیثی میپردازد كه مفهوم «مولی» را درحدیث غدیر، اولویت در تصرف دانستهاند،(3)
1. فَالْیَوْمَ لاَ یُؤْخَذُ مِنكُمْ فِدْیَةٌ وَلا مِنَ الَّذِینَ كَفَرُوا مَأْوَاكُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلاكُمْ وَبِئْسَ الْمَصِیر؛ «پس امروز نه از شما و نه از كسانی كه كافر شدهاند، عوضی پذیرفته نمیشود: جایگاهتان آتش است؛ آن سزاوار شماست و چه بد سرانجامی است» (ترجمه محمّدمهدی فولادوند).
2. عبدالحسین امینی، الغدیر، ج1، ص 365 ـ 370.
3. برای نمونه در جلد نخست الغدیر به نقل از كتاب شمس الاخبار (ص 38) آمده است: لما سئل النبی… عن معنی قوله من كنت مولاه فعلیّ مولاه» قال: الله مولای اولی بی مِن نفسی لا أمر لی معه، و أنا مولی المؤمنین اولی بهم من انفسهم لا أمر لهم معی، و من كنتُ مولاه اولی به من نفسه لا أمر له معی فعلی مولاه اولی به من نفسه لا أمر له معه؛ آنگاه كه از پیامبر… دربارة این گفتار ایشان سؤال شد كه فرمود: «هركس من مولای او هستم، علی مولای اوست» [ایشان] فرمود: خداوند مولای من است [یعنی] از من نسبت به خودم سزاوارتر است [و] من در پیشگاه او از خود چیزی (سخنی) ندارم، و من مولای مؤمنین هستم [یعنی] از ایشان نسبت به آنان سزاوارترم [و] آنان در برابر من از خود چیزی(سخنی) ندارند، و هر كسی كه من مولای او هستم سزاوارتر از او نسبت به خودش هستم [و] او را در برابر من امری (سخنی) نیست؛ پس [دربارة چنین كسی] علی مولای اوست و از او نسبت به خودش سزاوارتر است [و] او را در برابر وی (علی(علیه السلام)) امری (سخنی) نیست. «عبدالحسین امینی، الغدیر، ج1، ص 386» (ترجمة عبارت عربی از نگارنده است).
و سرانجام این بحث را با ذكر گفتار 12 نفر از شخصیتهای سرشناس اهل سنّت در تأیید همین مضمون به پایان میبرد، و نتیجه میگیرد كه حدیث غدیر اثبات میكند كه امیر مؤمنان علی(علیه السلام) خلیفة بلافصل پیامبر(صلى الله علیه وآله) بوده، پس از رحلت نبی اكرم(صلى الله علیه وآله) امامت و ولایت امّت اسلام به او و فرزندان پاكنهادش سپرده شده است.
اما به رغم تمام این تلاشها و مجاهدتهای اندیشمندان شیعه در دفاع از حریم امامت و ولایت، امروزه نیز از درون و بیرون جامعة اسلامی آرمانِ بلندِ غدیر به چالش و تحریف كشیده میشود.
همچنین این تحریفها به واقعة غدیر و امامت امیر مؤمنان(علیه السلام) محدود نبوده، رفته رفته تمام آموزههای بنیادینِ اسلام را در بر میگیرد، كه در مباحث آینده به برخی از آنها خواهیم پرداخت.
آنچنان كه در فصلهای پیشین گذشت، همة مخاصمات بشری، به جدال میان حق و باطل باز میگردد، و در این خصومتها، اهل باطل جلوههای گوناگونی به خود میگیرند. نبیستیزی، ولیّستیزی و روحانیستیزی از عمدهترینِ این جلوهها به شمار میآیند. همچنین در خلال گفتارهای قبل، پارهای از مهمترین شگردهایی كه پیروانِ طاغوت بر ضد انبیا و امامان معصوم(علیهم السلام) به كار میبردند بررسی شد. دستة نخستِ این شگردها مشتمل بود بر استهزا و تمسخر، تهمت، بهانهجویی، تطمیع، تهدید، خشونت و قتل و... و به طور كلّی آنچه میتوان ترور شخصیت و شخص نامید. دستة دیگر نیز عبارت بود از تحریف تعالیم و آموزههای ایشان؛ از تأویل و تفسیرِ به رأیِ آموزههای قرآن و دیگر كتب آسمانی گرفته تا تحریف احادیثِ بر جای مانده از معصومان(علیهم السلام).
اینها پارهای از مهمترین شگردهایی بود كه درباره انبیا و اولیای معصوم الهی(علیهم السلام) به كار گرفته شدهاند. اما در عصر حاضر، كه دشمنیهای اهل باطل با دین ـ افزون بر جلوههای گذشته ـ در چهرة روحانیستیزی جلوه نموده است، ترفندهای جدیدی نیز به وجود آمده كه با افزوده شدن و آمیختن با شگردهای پیشین، وضعیت پیچیدهتر و نوپدیدی فراهم آورده است. پارهای از این پیچیدگیها معلول ظهور مدرنیسم و پست مدرنیسم در غرب و ورود آموزههای آنها به قلمروهای تمدنی و فرهنگی جوامع مسلمان، و بروز تضادها و تعارضهای بنیادین میان تعالیم وحی و باورهای خودساختة غرب و غربزدگان است.
حاصل این تضادها و نیز خودباختگی و شیفتگیِ برخی روشنفكران در برابر فرهنگ غرب موجب آن شده كه فضای فكری و فرهنگی جامعه آلوده گردد و هجمهها علیه دین و دینداران روز به روز فزونی گیرد؛ به طوری كه امروزه بیشترِ اصول و فروع اسلام مورد انكار واقع شده یا مخدوش گشته است كه نمونة آن در سخنان یكی از دگراندیشان معاصر آمده است: «روزگاری چون اسرار طبیعت كشف نشده بود و كسی از آنها آگاهی نداشت، معتقد بودند كه این عالَم از غیب الغیوب آمده است و به قول مولانا به غیب الغیوب باز میگردد. ولی اینگونه عقاید به دوران ما قبل مدرنیته باز میگردد؛ اما امروزه همه میدانند كه نه از پیش طرح و نقشهای برای این جهان كشیده شده، نه از ناحیه غیب آمده است و نه به سوی غیب الغیوب باز میگردد».
بنابراین مقابله با شگردهای امروزینِ دین ستیزان، افزون بر ضرورت آشنایی با آموزههای اسلام و شگردهای دیرینِ نبیستیزان و ولیّستیزان، نیازمند آگاهی از پیشینه و وضع امروز غرب و نیز تعامل كشورها و جوامع مسلمان با فرهنگ غرب و آموزههای مدرنیته و فرا مدرنیته است، و در این میان بازكاوی شخصیت و آراء و مبارزات امام خمینی و تحقیق در ترفندهایی
كه مخالفانِ او طیِّ مبارزات قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به كار بردهاند، مدخلِ بسیار خوبی برای ورود به این بحث خواهد بود. همچنین بررسی دگرگونیهایی كه پس از رحلت ایشان در جامعه اسلامی ایران ـ چه در عرصة سیاستگذاریهای مختلف دستگاههای حكومتی، چه در عرصههای غیر حكومتی ـ رخ داده است و مقایسة وضعیت كنونی، با اوضاع دوران حیات امام خمینی(رحمه الله)، راهگشای كشف و دفع بسیاری از شگردهای دینستیزانِ امروز است.
گفتهها و عملكردهای امام خمینی(رحمه الله) در تمام دوران مبارزه با رژیم پهلوی ـ و نیز پس از آن ـ به روشنی گواهی میدهد كه «احیای دین و مبارزه با دینستیزان»، بزرگترین هدف او از تشكیل و ادامه نهضت 15 خرداد 42 بوده است. سخنرانیها، بیانیهها، اعلامیهها و نیز وصیتنامة تاریخیِ ایشان، شاهدان صدقِ این مدعایند. این آرمان بلند، امام را به منزلة مظهر حق و بزرگترین نمودِ روحانیت، آماج كینهتوزیها و دشمنیهایِ بزرگترین جلوههای طاغوت قرار میداد. از این روی، شگردهای معمولِ دشمنان ایشان ـ همانطور كه انتظار میرفت ـ برضدّ ایشان و پیروان و آرمانهایشان به كار افتاد، و به این ترتیب از میان بردن شخصیت و شخص ایشان در دستور كار دشمنان قرار گرفت. از سال 40 و 41 به بعد، رژیم پهلوی به طور مستقیم و غیر مستقیم و با انواع افتراها و تهمتها سعی كرد شخصیت این فقیه آزاده و دانشمندِ شجاع را وارونه و مخدوش جلوه دهد. برای مثال محمّدرضا پهلوی و دیگر سرانِ رژیم در سخنرانیها و مصاحبههایشان با خبرنگاران داخلی و خارجی، همچنین بسیاری مطبوعات وابسته به دستگاه حكومت و نیز برخی گردانندگان مجلات خارجیِ كشورهای اسلامی از امام با عنوان «عامل
بیگانه» و «وابسته به اجانب» یاد میكردند،(1) تا از این راه، اقتدار معنوی او را زایل، و مردم را از گِرد وی پراكنده سازند.
همان طور كه آشكار است این شگردها، بسیار شبیه ترفندهایی است كه دشمنانِ پیامبران ابتدا دربارة ایشان به كار میبردند و با سعی در تخریب شخصیت آنان میكوشیدند تا ایشان را در نظر مردم خوار و سخیف و مجنون و... بنمایانند و مانع پیروی از آنان شوند. این شیوه همچنین درباره دیگر رهبران و مبارزان نهضت اِعمال میشد و آنان نیز به شیوههای گوناگونی آماج تهمت و افترا و استهزا و... واقع میشدند. اما پس از آنكه كار مبارزه با رژیم پهلوی بالا گرفت، شدت مخالفت امام خمینی(رحمه الله) با دستگاه طاغوت به جایی رسید كه موجودیت آن را به خطر انداخت. رژیم در تحلیلهای خود به این نتیجه رسید كه جز برخورد قهرآمیز با رهبر نهضت، راهی باقی نمانده است، و به این ترتیب پس از سخنرانیِ عصر عاشورای (13 خرداد) سال 42، شبانه به منزل
1. در كتاب انقلاب سفید، منسوب به محمّدرضا پهلوی، دربارة ماجرای 15 خرداد چنین میخوانیم:
«این غائله به تحریك عوامل ارتجاع توسط شخصی صورت گرفت كه مدعی روحانیت بود... در عوض مسلّم بود كه این شخص ارتباط مرموزی با عوامل بیگانه دارد؛ به طوری كه دیدیم رادیوهای آوارگانِ بیوطنِ حزب سابقِ توده، یعنی حزبی كه اصولاً با خداشناسی مخالف بود از این شخص به كرّات با عنوان آیتالله تجلیل كردند و مقام او را، به اصطلاح، به عرش رسانیدند. ولو اینكه احیاناً تحریكات این شخص از جای دیگر آب میخورد» (انقلاب سفید، ص 454؛ جلالالدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج 2، ص 51، پاورقی).
همچنین حسن پاكروان (رئیس وقتِ سازمان مخوف امنیت رژیم پهلوی) در مصاحبهای كه عصر روز 15 خرداد 42 ترتیب داده بود گفت: «... اخیراً روش برخی از روحانیون طوری بوده است كه اشكالات قابل ملاحظهای ایجاد كرده است و اولیای امور را وادار نموده است برای حفظ مصالح عالیه مملكت اقدام نمایند... . این اشخاص بدون در نظر گرفتن مصالح عالیة كشور با تمام عناصر مرتجع همدست شدند و متوالیاً تحریك كردند، از هیچ كار كوتاهی نكردند، از هیچ تهمتی خودداری نكردند، و كار به جایی رسید كه با عوامل خارجی تماس گرفتند و ...» (جلال الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج 2، ص 48).
ایشان هجوم بردند و او را ربودند و به محل نامعلومی انتقال دادند؛ به گونهای كه تا مدتها كسی از وی هیچ اطلاعی نداشت، و سرانجام با تلاش برخی علما و چهرههای سرشناس مذهبی، محل نگهداری ایشان معلوم شد و امكان ملاقات با امام فراهم آمد.(1)
علاوه بر دستگیری و زندان، رژیم پهلوی در جریان مبارزات حضرت امام، سالها ایشان را از ایران تبعید كرد، تا به خیال خود با دور ساختنِ او از میان مردم، یاد و اقتدار وی را رفته رفته از دلها بركَنَد.
به این ترتیب حذف فیزیكی و برخوردهای قهرآمیز علیه امام و روحانیت و مردم، شگرد دیگری است كه دینستیزان بر ضد دشمنان خود به كار میگیرند و به این صورت ترفند دیرین نبیستیزان و دشمنان اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) به نوعی در این مقام نیز تكرار میشود.
نهضت امام خمینی(رحمه الله) با هدف صیانت و احیای دین و به پشتیبانی روحانیت و مردم آغاز شد و با پایمردی و جانفشانی آنان تداوم یافت و به رغمِ تمامِ ضدیتهای دشمنان داخلی و خارجیِ آن سرانجام در 22 بهمن سال 1357 به بار نشست.
آرمانهای بلند این نهضت بر همة دوستان و دشمنان آن روشن است و نقش والای رهبری امام خمینی(رحمه الله) نیز بیش از دوستان، بر دشمنانِ انقلاب آشكار و پذیرفته است. اما با این حال پس از رحلت رهبر كبیر انقلاب و گشوده شدن عرصهای جدید برای ستیزهجوییهایِ دینستیزانِ زمان ـ همانطور كه پس از رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آموزهها و كلمات ایشان
1. در این باره مراجعه كنید به: حمید روحانی، بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ج 1 ص 581.
دستخوش بیتوجهی و تحریف شد ـ خاستگاهها و آرمانهای امام نیز مورد بیاعتنایی و تحریف واقع میشوند.
یكی از این شگردها، تلاش برای نادیده گرفتن یا فروكاستن نقش امام خمینی(رحمه الله) در نهضت و پیروزی انقلاب اسلامی، یا اساساً ملّی خواندنِ این حركت دینی و شیعی است. این دسته از دشمنان چنین وانمود میكنند كه «نهضت پانزده خرداد، حركتی ملّی بوده، ریشه در نهضت ملّی شدن صنعت نفت و حركت «جبهة ملّی» به رهبری دكتر محمّد مصدق دارد؛ زیرا اگرچه این حركت با كودتای 28 مرداد 32 سركوب شد، با تلاشها و فعالیتهای نیروهای ملّی ادامه یافت. در این میان، آخوندی هم در قم پیدا شد و اعلامیهای صادر كرد، و آخوندهای دیگر هم با او همراه شدند و صحبتی از دین به میان آوردند؛ همانگونه كه تعدادی از ماركسیستهایی كه به صف نهضت پیوسته بودند، از ماركسیسم و كمونیسم سخن میگفتند و از این نوع گرایشات فكری خاص دَم میزدند و از آنها حمایت میكردند. اما روند اصلی نهضت نه ربطی به دین و متدینان داشته و نه با ماركسیستها و كمونیستها مرتبط بوده است. حركتِ آغاز شده از سوی مردم، برای رشد اقتصاد و ثروت و سرمایه، و بهبود وضع معیشتی افراد جامعه صورت گرفته است. پس هدف عمدة مردم، ملّی كردن و رفاهِ زندگی و پیشرفت بوده، و به هیچ وجه انگیزهای به نام حمایت از دین و مذهب مطرح نبوده است».
این ترفندی است كه برخی گروههای شناخته شده و معاند با دین و روحانیت به كار بردهاند و همچنین برخی احزاب و گروههایی كه خود را مذهبی میخوانند و بعضی چهرههای انقلابی كه خود را معتقد به امام و مدافع آرمانهای او قلمداد میكنند در دام آن گرفتار آمدهاند.(1) اما باید توجه داشت كه هدف از
1. امام خمینی(رحمه الله) در زمان حیاتشان به این افراد و احزاب هشدار دادهاند. در این باره مراجعه كنید به: صحیفة نور، ج 15، ص 15.
این ترفند كمرنگ كردن صبغة اسلامی نهضت، از بین بردن وجدان دینی مردم و پراكنده ساختنِ آنان از گِردِ محورِ ولایت است. نظری به رویدادهای قیام و نهضت خرداد این حقیقت را آشكار میسازد كه مردم دینپرور ایران با در خطر دیدن كیانِ اسلام به نحو خودجوش بر ضد رژیمِ پهلوی شوریدند و در این راه از نثار جان و مال خویش دریغ نورزیدند. اگر این وضع ادامه یابد، هر زمان دیگر نیز كه ملّت مسلمان، شریعت مقدس اسلام را در خطر ببینند به پا میخیزند و خود برای كندنِ بنیانِ دشمنان دینشان قیام میكنند. بنابراین برای دفع خطر این نیروی عظیم، میباید وجدان دینیِ مردم مسلمان را از میان بُرد و یكی از شیوههای رسیدن به این مقصود، ملّی جلوه دادن نهضت و انقلاب مردم ایران است.
تحریف دیگری كه در زمینه آرمانهای اساسی نهضت صورت گرفته، پیشنهاد تغییر در بنیادیترین شعار انقلاب، یعنی «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» است. آرمان اصلی امام و امّت شیعة ایران، كسب استقلال و آزادی در سایة تعالیمِ جامع و جاودانة اسلام بوده است، و در دیدگاه اسلام، حفظ مصالح معنوی انسان، كه تنها در پرتو دین تحقق مییابد، از اهداف نخستین و اساسی به شمار میآید. این امر، مهمترین نقطة اختلاف میان دین اسلام و سایر مكاتب فلسفیِ رایج در دنیاست. بر این اساس، حذف «جمهوری اسلامی» و جایگزینیِ «پیشرفت» در شعار و پس از آن در عمل، به چه معناست، و چه پیامدهایی خواهد داشت؟ آیا پیشنهاد «استقلال، آزادی، پیشرفت» به جای «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» در جامعهای كه امروزه آماج سهمگینترین بدعتها و تحریفهاست، و ارزشهای اومانیستی و سكولاریستیِ غرب بیش از هر زمانی، فرهنگ دینیِ آن را تهدید میكند، پیشنهادی خیرخواهانه است؟
یكی از نخستین خاستگاههای نهضت 15 خرداد، ماجرای لایحة انجمنهای ایالتی و ولایتی بود.(1) در یكی از بندهای این لایحه، شرطِ «اسلام» از جمله شرایط انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان حذف، و سوگند به كتاب مقدس، جایگزین سوگند به قرآن شده بود.
امام خمینی(رحمه الله) به رغم ظاهر موجّه و منطقیِ این لایحه، باطنِ باطل آن را دریافت و مقصود طراحانِ اصلیِ آن را زمینهچینی برای رسمیت بخشیدن به مسلكهای ضالّهای همچون بهائیت و در نهایت، از میان برداشتن نام اسلام و استقرار حكومتهای لائیك و دینستیز در كشورهای مسلمان دانست و با تمام قوا و امكانات خود به مخالفت با آن برخاست.
بر خلافِ هشدار و بیدار باش بزرگی كه رهبر حكیم و دوراندیش نهضت به تمام آیندگان خویش داد، امروزه به دلایل گوناگون و در درون نظام اسلامی شعارهای مشابهی طرح و با صرف هزینههایی هنگفت ترویج و تبلیغ میشود؛ شعار زیبا و ظاهرفریبی همچون «ایران برای ایرانیان» از این جمله است. مقصود اصلی از طرح چنین شعارهایی، نادیده گرفتن مرزبندی میان مسلمان و غیرمسلمان است، و طراحان آن برای تثبیت نظر خود، مسئله درجهبندی شهروندان را به همراه استدلالهایی مغالطه آمیز طرح و ردّ میكنند: چون انسانِ درجة یك و درجة دو نداریم، پس در جامعه تمام مردم باید از حقوق یكسان برخوردار باشند، و به این ترتیب اقدام برای تشكیل احزاب و دستیابی به مقامات كشوری و لشكری نیز از جمله حقوق آنان است.
باید توجه داشت با آنكه در اسلام اصل وحدت در انسانیت پذیرفته است، منشأ تمام حقوق و تكالیف، همین اصلِ مشترك میان تمام انسانها نیست؛ بلكه ملاك بعضی از حقوق و تكالیف، ویژگیهای خاصی غیر از اصل انسان بودن است. توضیحی كوتاه در این باره به روشن ساختن مدعا كمك میكند.
1. ر.ك: همین كتاب، فصل 1، ص 11.
بر اساس بینش توحیدی اسلام، هستی متعلق به خداست و هر كسی هرچه دارد از آنِ اوست. این اصل، امور تكوینی و تشریعی را در بر میگیرد. به این ترتیب منشأ همة حقوق خداست و هموست كه میتواند دیگران را از حقوقی برخوردار یا محروم سازد. اما آیا خداوند همگان را به یكسان از تمام حقوق بهرهمند ساخته است؟
ملاكِ حقوقی كه خداوند به بندگان اعطا میكند جایگاه و موقعیتی است كه آنان در نظام هستی دارند، و در مقابلِ تكالیف خاصی كه بر عهده دارند از حقوق خاصی نیز بهرهمند شدهاند.
تكلیفِ عمومی و كلّی انسانها در مكتب اسلام حركت در مسیر كمال و قرب الهی است و لازمة آن، داشتن امكانات و ظرفیتهای لازم و نیز وجود راهكارها و قوانینی است كه او را در این راه مدد رساند و راهنمایی كند. بر این اساس حق حیات، حق آزادی در انتخاب، و حق برخورداری از مواهب مادی و غریزی برای انسان پدید میآید و متناسب با این حقوق تكالیفی نیز بر عهدة او نهاده میشود. از سویی بر حكومت اسلامی و نیز بر هر فردی واجب است تا عوامل رهزن و مزاحمی را كه مانع حركت جامعه اسلامی یا فرد به سوی كمال میشوند، كنار زَنَد. در نتیجه، ملاك برخورداری از حقوق، قابلیتهای افراد و شرایط و ظرفیتهای رشد و تكامل آنهاست كه با توجه به آنها تكالیفی نیز بر عهدة آنان نهاده میشود و در پرتو آنها حقوق اعطا میگردد.
همچنین در زمینة حقوق و تكالیف، نباید تأثیر اختلافات طبیعی و اكتسابی را از نظر دور داشت. برای مثال با توجه به اینكه مرد هرگز نمیتواند نقش طبیعی زن را در وضع حمل و شیردهی و تربیت كودك بر عهده گیرد، نمیتواند از حقوق خاصی كه در این زمینه برای زن در نظر گرفته شده بهرهمند باشد و اسلام در اینباره وظایفی را نیز برای او معین كرده است. همچنین یك فرد بیسواد و بیاطلاع از علوم سیاسی كه شرایط لازم برای احراز پُستهای مهمی
همچون ریاست جمهوری را ندارد، نمیتواند با استناد به اصل وحدت در انسانیت، مدعی چنین حقی شود.
با توجه به این نكات و با نظر به دیگر مبانی و اصول شریعت مقدس در این زمینه میتوان گفت كه در حكومت اسلامی حقوق و وظایف غیر مسلمان با مسلمان متفاوت است. غیر مسلمان نه همة وظایف یك مسلمان را بر عهده دارد و نه از همة حقوق او برخوردار است.(1)
اما به هر روی طرح و ترویج شعارهایی از این دست ـ كه از سالهای پایانی دهة دوم انقلاب روی به گسترش نهاده است ـ جز میدان یافتن فرقهها و مسلكهای ضالّه و احزاب و گروههای دینستیز و سكولار و سوء استفادة دشمنان داخلی و خارجی انقلاب نتیجهای نخواهد داشت.
شكلگیریِ قیامها و نهضتهای سیاسی در ایران، مرهون عوامل گوناگونی است. اما اگر نمونههایی همچون جنبش تحریم تنباكو، نهضت مشروطیت، قیام سردار جنگل، نهضت ملّی شدن صنعت نفت و بسیاری حركتها و قیامهای دیگر در تاریخ سیاسی ایران به درستی و دقت بازكاوی شوند، آشكار میگردد كه «اسلامخواهی و دینپروری مردم» و «رهبری و اقتدار معنوی روحانیان و علمای دین» عوامل اصلیِ شكلگیری و پیروزی آنها بوده است، و رژیمهای حاكم نیز رفتهرفته به این امر بیشتر پی میبردند و میكوشیدند تا این موانع بزرگ را از پیش روی بردارند. عظمت نهضت پانزدهم خرداد اما، چنان نظرگیر و رعبانگیز بود كه نقش دو عامل فوق را برجستهتر، و خطر آنها را برای بقای حكومت پهلوی و در حقیقت ادامه استعمار ایران به دست
1. برای آگاهی بیشتر در این زمینه مراجعه كنید به: محمّدتقی مصباح یزدی، نظریه سیاسی اسلام، ج1، ص 311ـ320.
قدرتهای جهانی، آشكارتر ساخت. از این روی آنان سعی كردند با برخوردهای قهرآمیز و سركوب مردم، دستگیری و زندان و كشتار مبارزان، دستگیری و زندان و تبعید امام خمینی(رحمه الله) و یارانشان، و... با آنان مقابله كنند.
وارونه جلوه دادنِ حقیقت نهضت، و تحریف شخصیت امام و فعالان و مبارزان برجستة نهضت نیز از جمله ترفندهایی بود كه رژیم برای حفظ و بقای خود به كار میبُرد. اما با وجود این، حركت مردم ایران با همة مشكلات و فشارها و فراز و نشیبهای پیشرویش با قدرتِ تمام ادامه یافت و سرانجام پس از پانزده سال، در 22 بهمنماه 1357 به پیروزی رسید. به این ترتیب همة شگردهای رژیم پهلوی و راهكارهایی كه قدرتهای خارجی حمایتكنندة آن به كار بسته بودند شكست خورد و با تولد جمهوری اسلامی ایران، تمام محاسبات و معادلات سیاسیِ آنان در هم ریخت.
پس از آن، قدرتهای سلطهطلب دنیا، و بهخصوص امریكا، كوشیدند تا با طراحی و اجرای كودتای نوژة همدان، حملة نظامی طبس، زمینهسازی برای به قدرت رساندن مهرههایی خود فروخته همچون بنیصدر، محاصرة اقتصادی، اِعمال فشارهای سیاسی بینالمللی، ایجاد فتنهها و آشوبهای داخلی، بر افروختن آتش جنگ تحمیلی و پشتیبانی تمام عیار از آن و... حكومت تازهتأسیس اسلامی را از میان بردارند؛ اما رهبر و ملّت ایران به یاری خداوند و با قدرت و صلابت در برابر این ستیزهجوییها مقاومت كردند و تمام تلاشهای بدخواهانشان را نقش بر آب ساختند.
اِعمال این شگردها ـ هرچند همگیشان به شكست انجامید ـ و مشاهدة واكنش ملّت ایران در مقابل آنها، قدرتهای سلطهجوی دنیا را به شناساییِ دقیقتر نقاط قوت و ضعف، و راهكارهای نفوذ كردن و ضربهزدن به نظام جمهوری اسلامی رهنمون شد. بر این اساس، آنان دریافتند كه با وضع موجود، مقابلة مستقیم با ملّت مسلمانِ ایران بیثمر است و همچنین مبارزة رو در رو با اصل اسلام و آموزههای دینی و ولایت فقیه ـ كه بزرگترین نقطة قوت این
نظام به شمار میرود ـ نتیجهای معكوس خواهد داشت، و به این نتیجه رسیدند كه باید با استفاده از شگردهای پیچیده و نامحسوس، در فرهنگ مردم نفوذ كنند و با ایجاد استحاله در عناصر اصلیِ آن ـ یعنی باورها، ارزشها و رفتارها ـ پایههای قدرت و مایههای پیروزی نظام جمهوریِ اسلامی را متزلزل سازند. به این ترتیب، شگرد پیچیده و دراز مدتِ «هجوم فرهنگی» در دستور كار مخالفان اسلام و انقلاب قرار گرفت. امام خمینی(رحمه الله) در این باره میفرماید:
آن كارشناسها فهمیده بودند كه این پیروزی از اسلام است. مردم كه نمیآیند برای امور دنیوی به شهادت برسند. مردم میگویند ما میخواهیم برای اسلام شهید بشویم ... . این جهت، جهتی اصیل است؛ اصل مطلب است. [دشمنان گفتند] این را باید شكست. با قلمها، با گفتارها شروع كردند به حملهكردن به این سنگر؛ [به بهانههای مختلف از این قبیل كه] اسلام امروزه دیگر به درد نمیخورد؛ اسلام مال هزار و چهارصد سال پیش است؛ اسلام حالا دیگر بیخود است... .(1)
دگرگون ساختن باورها و ارزشها، امری مشكل و در عین حال بسیار ظریف و پیچیده است، و بیتردید صعوبت این كار زمانی بیشتر میشود كه اعتقاداتْ نهادینه شده و در جان آدمی رسوخ كرده باشند. از سوی دیگر، سرمایهگذاریِ فرهنگی دربارة نسلهایی كه اثر پذیری آنها بسیار زمان و توان میطلبد و همچنین از عمر آنها، در قیاس با نوجوانان و جوانان، مدت زیادی باقی نمانده است برای دشمنان چندان ثمرهای نخواهد داشت. بنابراین، آنان در عین حال كه برای استحالة فرهنگی تمام جامعة مسلمان برنامههای بسیار فراگیری دارند، بیشترِ توان و سرمایة خود را در این زمینه، برای هجوم به نسل جوان و نوجوان
1. صحیفه نور، ج 11، ص110.
به كار میبرند؛ نسلهایی كه در كورههای پر حرارت مبارزات پیش از پیروزی انقلاب آبدیده نشدهاند و نفْسهایی كه در بوتة تجربة طولانی جنگْ ساخته و پرداخته نگشتهاند، و پس از مدتی زمام امور كشور را به دست خواهند گرفت.
هجوم نظامی به كشورها و سرزمینهای دیگران، از جمله روشهایی است كه برای قدرتهای استعماری بسیار هزینهبردار بوده، تبعات و تلفات زیادی در پی دارد، و امروزه كمتر از این شیوهها استفاده میكنند. قدرتهای سلطهجو ـ همان گونه كه پیشتر گذشت ـ برای رسیدن به اهداف استعماریشان راههای بسیار كوتاهتر و كمهزینهتری یافتهاند. یكی از این راهها شناسایی و جذب افراد جاهطلب و ناراضی از دستگاه حاكم است. تجربههای تاریخیِ بسیار، این واقعیت را تأیید میكنند كه احزاب و افراد جاهطلب، همواره مهرههای كارآمدی برای اهداف استعماری قدرتهای بیگانه بودهاند، و استعمارگران پس از شناسایی و جذب آنها، سالها به تربیت ایشان میپردازند و با تقویت روحیه غربگرایی در آنان، ایشان را مقهور تمدن و صنعت و تكنولوژی خویش میسازند. این مهرههای بیهویت و خودباخته، به این ترتیب، شخصیتهای دستآموزی میشوند كه در اختیار بیگانگان قرار میگیرند، و طبق خواستههای ایشان عمل میكنند. این افراد از راههای مختلفی شناسایی و جذب میشوند: گاه از میان دانشجویان مستعدی كه برای تحصیل به كشورهای خارجی سفر میكنند و گاه از بین كسانی كه داخل كشورند و در دستگاههای حكومتی نفوذ كرده و صاحب مقام و منصباند. (1)
1. در این باره اسناد منتشر شدهای در دست است كه تصریح میكنند امریكاییها در فلان سال تصمیم گرفتهاند از میان طرفداران امام كسانی را شناسایی كنند كه روزی برای اجرای سیاستهایشان مفید باشند، و در این اسناد از افرادِ خاصی نام بردهاند كه امروزه پستهای حساسی را در دستگاههای حكومتی در اختیار دارند.
یكی از بزرگترین كاراییهای این مهرهها برای دشمنان، ترویج آموزههای فرهنگی غرب در جامعه و بهخصوص در میان نسل جوان، و مقابله با باورها و ارزشهای خودی و دینی، و تأویل و تحریف آنها به نفع تعالیم اومانیستی غرب است.
برجسته ساختن چهرههای ملیگرا در حد قهرمانان ملّی و سعی در مطرح كردن آنان به جای چهرههای بزرگ دینی نظیر امام خمینی(رحمه الله) از جمله تلاشهایی است كه برای به انحراف كشیدن جامعه و بهخصوص نسل جوان صورت میگیرد. برای مثال پیوند زدن میان نهضت دینی پانزدهم خرداد و نهضت ملّی شدن صنعت نفت كه به همت نخستوزیر وقت، دكتر محمّد مصدق صورت گرفت، یكی از این نمونههاست؛ به این ترتیب كه حركت مذهبی پانزده خرداد را كه در نهایت به پیروزی انقلاب و برپایی نظام جمهوری اسلامی انجامید، ادامة نهضت ملّی شدن صنعت نفت جلوه میدهند؛ و در مرحلة دوم این تحریف تاریخی نیز، نهضت خرداد را صرفاً ملّیگرایانه میخوانند، و چنین نتیجه میگیرند كه جمهوری اسلامی، انقلابی است كه در حقیقت به رهبری دكتر مصدق و با انگیزهای ملّیگرایانه پیروز شده است و ملّت ایران به خاطر گرایشات میهن پرستانهشان از جان خویش گذشتهاند و رژیم وطنفروش پهلوی را سرنگون ساختهاند!(1) به این ترتیب سعی میشود ذهن و جانِ نسل جوانِ جامعه سمت و سویی غیرمذهبی و صرفاً ملّیگرایانه به خود گیرد، و در این بستر و به دور از آموزههای غربستیزِ اسلام، نسل جدیدِ انقلاب به سمت غرب و فرهنگ آن سوق یابد.
1. این تحریف در حالی صورت میگیرد كه نادیده گرفتن نقش اساسی آیتالله كاشانی در این مبارزات، از نظر تاریخی امكان ناپذیر است.
پس از دو مرحلة قبل، گام بعد برای انحراف جامعة اسلامی و بهخصوص نسل جوان، روی كار آوردن دولتهای غربزده است؛ چراكه وجود و حضورِ دولتی اسلامی و مدافع ارزشهای اصیل امام و انقلاب، یكی از بزرگترین موانعِ استحالة فرهنگی جوامع مسلمان به شمار میآید.
با توجه به رویكرد كلان دشمنان در زمینة تهاجم فرهنگی، میتوان دریافت كه «تربیت و بهكارگیری قدرتطلبان داخلی»، «ترویج ملّیگرایی به جای ارزشهای اسلامی» و «روی كار آورد دولتهای متمایل به غرب» به منزلة زمینهسازی برای پیاده كردن شگردهای اصلیِ استحالة فرهنگی جامعه اسلامی و بهخصوص نسل جواناند و نقش مقدّمی دارند. با فراهم شدن این مقدمات، دشمان میتوانند هجمههای خطرناك و مرگبار خود را در حوزههای باورها و ارزشها و رفتارها سامان دهند و بر جان و ایمان مردم مسلمان بتازند.
اما پیش از پرداختن به برخی مظاهر این هجمهها، پرداختن به پیامدهای استحالة فرهنگی، ما را در فهم بهتر جهتگیریهای دشمنان در این زمینه یاری میدهد.
بیتردید آنچه موجب قیام و مقاومت ملّت مسلمان در برابر رژیم پهلوی و نیز حكومتها و قدرتهای استعماریِ پشتیبان آنها شد روحیة دینمداری و اسلامخواهی آنان بود. مردم مسلمان و با ایمانِ ایران، یقین داشتند كه تنها راه دستیابی به سعادتِ آخرت و خوشبختی دنیا، عمل به تعالیم جاویدانِ این دین است. از این روی برای برپاییِ آن قیام كردند و با یاری خداوند و به رهبری امام خمینی(رحمه الله) توانستند رژیم قدرتمندِ پهلوی را ساقط كنند. آنان میدانستند اگر در این راه پیروز شوند گامی بلند در راه رسیدن حكومت
اسلامی برداشتهاند و به این ترتیب زمینة رسیدن به سعادت دنیا و آخرت را فراهم ساختهاند، و اگر هم در این میدان به شهادت میرسیدند، باز هم به فوز عظیمی دست یافته بودند. این نگره عمیق دینی، رهاورد ایمانِ وثیقی بود كه مردم شیعة ایران در دل داشتند، و این همه، حاصل یقین به آیات نورانی قرآن و گفتار و كردارِ بینقصِ معصومان(علیهم السلام) بود. به عبارت دیگر این قدرت بیكرانِ ملّت، برخاسته از یقین قلبی و سترگی بود كه آنان از آموزههای دینیشان به دست آورده بودند، و بر اساس همان ایمان و یقین، به رهبریِ ولیّ فقیه زمانهشان گردن مینهادند و برای حفظ ارزشهای دینیشان از بزرگترین داراییشان به راحتی میگذشتند و در راه آرمانهای خود جان میدادند. اینچنین بود كه سركوبهای خونین رژیم پهلوی نتیجهای عكس میبخشید و قیامهایی به بزرگیِ نهضت پانزدهم خرداد رخ میداد و پیروز میگشت. همچنین مقاومت شگفتانگیز مردم در مقابل قدرتهای بزرگ جهان پس از پیروزی انقلاب، در نهایت به همین یقین و ایمان وثیق آنان باز میگشت.
بر این اساس، اگر به طریقی این یقین به تردید و شك بدل شود، ایمان به غیب و وعدهها و وعیدهای دین از میان میرود، و دستگاه ارزشی، و در حقیقت «غیرت دینی» و نیروی مقاوم و محركِ بینهایتِ ملّت شیعة ایران ـ و نیز تمام ملّتهایی كه انقلاب اسلامی را الگوی عملی خویش قرار دادهاند ـ روی به ضعف و افول مینهد، و اگر چنین شد، مركز و بنیاد اصلی نظام و حكومت اسلامی، یعنی ولایت فقیه، تضعیف میشود و رفتهرفته فرو میریزد.
این همان هدفی است كه دینستیزانِ جدید در پیِ آناند و با كسب آن در حقیقت بلندترین گام برای رسیدن به مطامع استعماریشان را برداشتهاند.
امروزه، تشكیك در مبانی فكری و اعتقادی جامعه و بهخصوص نسل جوان، با سرعت و قوتِ بسیار صورت میگیرد، و وابستگان و فریبخوردگان، در تمام عرصههای اجتماع ـ از جمله مطبوعات، نشریات، دیگر رسانهها،
دبیرستانها و دانشگاهها ـ در این زمینه فعالیت میكنند، و به این تشكیك و تضعیفها دامن میزنند.
پیش از پرداختن به شگردهای دین ستیزانِ جدید در عرصة فرهنگ، ضروری است تا قدری عناصر اساسی فرهنگ، یا به عبارت دیگر، عرصههای اصلی تهاجم فرهنگی را واكاوی كنیم.
فرهنگ، مقوله دامنگستر است كه تعاریف پرشماری از آن ارائه كردهاند. یكی از این تعریفها، فرهنگ را مجموعه مایههایی میداند كه رفتار انسان را از رفتار حیوانات مشخص و ممتاز میسازد.
به طور كلّی، سه عنصر یا سه بخش اساسی میتوان برای فرهنگها برشمرد:
اول، شناختها و باورها؛
دوم، ارزشها و گرایشها؛
سوم، رفتارها و كردارها.
برای تغییر دادن فرهنگ یك جامعه نیز، مهمترین عرصههایی كه میباید دیگرگون شوند، همین سه بخش اساسیاند:
الف. شناختها و باورها: در این حوزه، بینش افراد دربارة خداوند، جهان و انسان باید تغییر كند.
ب. ارزشها و گرایشها: گذشته از شناختهایی كه انسانها دربارة هر چیز دارند، ضروری است در زندگی آنان ارزشهایی نیز مطرح باشد؛ زیرا زندگی بدون اعتقاد به یك سلسله ارزشها، شكل انسانی پیدا نمیكند. زندگیِ آدمی، زمانی از زندگی سایر حیوانات متمایز خواهد بود كه خوب و بد در آن مطرح باشد. كسانی كه اعمالی را به دلیل خوب بودن آنها انجام میدهند و كارهایی را به
سبب ناپسند بودنشان وا مینهند و به ارزشهایی انسانی پایبندند. اما جوامع، از نظر شناخت خوب و بدها، و ارزش و ضد ارزشها با هم اختلاف دارند، و این اختلافها به نوبة خود موجب تفاوت در فرهنگهای آنهاست.
ج. رفتارها و كردارها: وقتی باورها و ارزشها دستخوش دگرگونی شوند، رفتارها نیز خودبهخود تغییر میكنند. از این روی، كسانی كه میخواهند به فرهنگ جامعهای هجوم برند، میكوشند تا در ساحَتهای فوق دگرگونیهایی متناسب با اهداف خود ایجاد كنند تا به این ترتیب الگوهای رفتاریِ افراد آن جامعه را تغییر دهند.
شگردهایی كه دشمنانِ فرهنگِ دینی به كار میبرند بسیار متنوعاند؛ ولی همان طور كه پیش از این اشاره شد تمامی آنها در سه حوزة باورها و ارزشها و رفتارها قابل اندراجاند. آنان در حوزة باورها میكوشند تا نگرش جامعه را دربارة خدا، هستی و انسان تغییر دهند؛ به این ترتیب كه روح، فرشته، وحی، مبدأ، معاد، آفریدگار، و... را افسانه و خرافه قلمداد كنند و آنها را حاصل خیالبافیهای تاریخیِ انسان بشمارند. چنین فعالیتهایی اگر با بسترسازیهای مناسب صورت گیرد بسیار مخرب است و بهخصوص میتواند در ذهن نسل جوان و نیز كسانی كه ارتباط قلبی و معنوی وثیقی با عالم ماورای ماده برقرار نساختهاند تأثیر بگذارد.
امروزه در دنیای غرب اعتقاد به آنچه غیرمحسوس و تجربهناپذیر است ردّ میشود و معتقدان به ماورای طبیعت، خرافاتی و ایدئالیست قلمداد میگردند. گذشته از این، اگر كسی هم به چنین اموری اعتقاد داشته باشد نباید بر آنها تعصب ورزد. آدمی نمیتواند به چیزی یقین پیدا كند؛ چراكه اصلاً امر باور
كردنی در عالم وجود ندارد. همچنین به فرضِ اعتقاد یافتن به چیزی، هیچ كس حق ندارد دیگران را به پذیرفتن عقیدة خود فراخواند.
دین، سلسله پندارهایی است در حیطة زندگی شخصیِ افراد و هر كس آزاد است هر اعتقادی داشته باشد، و هرگز نباید در اعتقادات دیگران دخالت كرد؛ چراكه اولاً، استدلالهای فلسفی و تعقلی بیاعتبارند و فقط دلایل حسی و تجربی قابل اعتنایند؛ ثانیاً، اگر مقصود از دلیلآوریها و جستوجوها نیل به یقین و كشف واقعیت است، این امر هرگز تحقق نخواهد یافت. حقیقت و یقین، اموری كشفناپذیر و دستنیافتنیاند و انسان هرگز نمیتواند از چنگ تردید رهایی یابد!
در فرهنگ غرب «دگماتیست» به كسی میگویند كه اعتقاداتی جزمی دارد و حاضر نیست از آنها دست بردارد. این اصطلاح امروزه در غرب بار ارزشی منفی دارد. همچنین از سویی، اساساً اعتقاد به مسائل ماورای طبیعی، موهوم و خرافی تلقی میشود. اینك، با توجه به تبلیغات فراگیرِ ارزشها و مبانی فرهنگی غرب در جوامعی مانند ایران، ترویج اینگونه گزارهها، به كمك شیوههای جذاب و در صورتهایی آراسته، میتواند ذهن جوانان پرسشگرِ ما را به خود معطوف و مجذوب سازد. این در حالی است كه قرآن در توصیف پرهیزكاران میفرماید: والَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُون؛(1) «و آنان كه به آنچه پیش از تو فرو فرستاده شده، ایمان میآورند و به جهان واپسین بیگمان باور دارند»، و به این ترتیب اعتقاد جازم به وحی و عالم غیب و ملكوت را از نشانههای متقین میشمارد، و همچنین در نكوهش برخی مردمان میفرماید: بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِی الآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِی شَكٍّ مِّنْهَا بَلْ هُم مِنْهَا عَمُون؛(2) «بلكه دانش آنان دربارة جهان پسین به پایان رسیده است بلكه از آن در شكاند، بلكه از [دانش و دریافتِ] آن كورند».
1. بقره (2)، 4.
2. نمل (27)، 66.
این نگرشِ غرب در حوزه باورها، سابقهای دیرین دارد و از حدود قرن پنجم پیش از میلاد آغاز شده است. 25قرن پیش از این، گروهی از متفكرانِ یونانِ باستان كه خود را «سوفیست» (حكیم) میخواندند، به حقایق ثابت باور نداشتند و هیچ چیزی را قابل شناختِ یقینی نمیشمردند. اینان معتقد بودند كه حقیقتی ورای اندیشه انسان وجود ندارد، و حقیقت برای هر كس امری فردی و شخصی است. در برابر این گروه، همواره اندیشمندانی بودند كه شناخت حقیقی را برای انسان امری ممكن میدانستند. از این میان، گروهی راه رسیدن به این شناخت را تجربة حسی میشمردند و گروهی دیگر در این زمینه از نیروی عقل مدد میجستند.
این نزاع تا به امروز ادامه یافته و سرانجام شكگرایان بر دیگران غالب آمدهاند. شكگراییِ امروز به این صورت بروز كرده است كه بیشتر دانشمندان علوم انسانی معتقدند «شناخت» امری نسبی است، یا «واقعیت» همان چیزی است كه گرایش علمیِ رایج آن را افاده میكند. در این زمانه، تنها عدة بسیار اندكشماری معتقدند شناختِ حقیقیِ مطابق با واقع علمی یا مطابق با نفس الامر برای آدمی، میسور است.
افزون بر تشكیكهای فراگیری كه تاكنون در زمینة اصلِ شناخت و امكان معرفت حقیقیِ مطابق با واقع صورت گرفته است، امروزه شبهة خطرناك دیگری به نام «قرائتهای مختلف از دین» پدید آمده است. این شبهه، مبتنی بر نظریهای فلسفی است كه تفاهم واقعی میان انسانها را ناممكن میداند. یعنی وقتی كسی سخنی میگوید یا نظریهای را بیان میكند، خودِ او، یكی از كسانی است كه برداشتی از سخنِ خودش دارد، و دیگران نیز برداشت یا برداشتهایی دیگر از سخن او خواهند داشت.
به عبارت دیگر مسئله فهمیدن و انتقال معنا از الفاظ یا گزارهها، فقط به مقصود گوینده بستگی ندارد، بلكه امر مشتركی میان گوینده و شنونده است، و الفاظ به تنهایی نمیتوانند مرادِ گوینده را به مخاطب منتقل سازند.(1)
با این مبنا، هر كسی بر اساس پیشدانستههای خود، از یك گزاره معنایی را برداشت میكند، و بشر از آنجا كه ذهنیاتی پیشینی دارد و این ذهنیات نیز در افراد مختلفْ متفاوت است، هرگاه به قصد فهم سخن یا متنی تلاش كند، ذهنیات او نیز در این فهم اثر میگذارد.
در نتیجه هر كلامی فهمهای متعددی، برابر با تعداد فهمكنندگانِ آن خواهد داشت، و همگیِ آنها نیز درست خواهند بود. بر این اساس، نمیتوان كلامی سراغ داد كه همه مردم ـ هر چند هیچ غرض سوئی هم نداشته باشند ـ معنای واحدی از آن بفهمند، و فرض فهمِ معنای واحد ناممكن است.(2)
این مبنا را همچنین برای ضربه زدن به فرهنگ دینی و اساس شریعت، در حوزة آموزههای وحیانی نیز سرایت دادهاند. بر این اساس، آدمی از وحی الهی حقیقت واحد و ثابتی درك نمیكند و حتی خودِ پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز به این دلیل كه یك انسان است، در حقیقت، فهم و برداشت خود را به نام قرآن برای مردم بیان كرده است. به این ترتیب، فهم رسول(صلى الله علیه وآله) نیز فهمی شخصی و
1. در این زمینه باید توجه داشت كه اولاً، گرچه نمیتوان احساسات درونی خود را عیناً به دیگری منتقل كرد، از راه ذكر قراین و آثار و لوزام، این احساسات قابل شناساندن است؛ ثانیاً، آیا میتوان پذیرفت كه در زمینة مباحث ریاضی، منطقی، فلسفی و دیگر علوم، از طریق الفاظ و گزارهها نمیتوان معانی را به دیگران منتقل ساخت؟
برای آشنایی بیشتر با این نظریه و نقد آن مراجعه كنید به: محمّدتقی مصباح یزدی، تعدّد قرائتها، نگارش غلامعلی عزیزیكیا، ص 53 ـ 59.
2. برای آشنایی بهتر با این نظریه مراجعه كنید به: عبدالكریم سروش، قبض و بسط تئوریك شریعت، ص 301، 302، 348، 487.
متناسب با ذهنیت و شرایط خاص زمانی و مكانیِ وی بوده، كه به صورت این الفاظ وآیات بیان گردیده است.(1)
بنابراین نمیتوان قرآن را وحیِ ناب الهی دانست؛ بلكه قرآن كلام پیامبر است.(2) پس نتیجه آنكه، دین قرائتهای مختلف و صحیحی دارد و هر فرد میتواند قرائتی خاصِ خود از آن داشته باشد. قرائت و برداشت هر كسی محترم است و از این جهت هیچ كس مؤاخذه نخواهد شد.
به این ترتیب دشمنان فرهنگ دین با این ترفند خطرناك راه هرگونه تحریف و بدعت در آموزههای وحیانی را باز میكنند و با طرح نسبیت معرفت باب هجوم فرهنگی به تمام باورها و ارزشهای دینی را میگشایند.
گام دیگری كه در میدانِ هجمه به باورهای دینی برداشته شده، طرح نظریة سَیَلان یا عدم ثبات معرفت دینی است. بنا بر این نگره، یك فرد ممكن است از یك نصّ دینی برداشتی داشته باشد، اما با گذشت زمان و بروز برخی عوامل ـ نظیر افزوده شدن بر اطلاعات علمیِ وی ـ معرفت او دربارة همان نصّ دینی تغییر كند و آن شخص از آن متن چیز دیگری دریابد. به همین ترتیب، این وضع میتواند دربارة امّتها و ملّتهای مختلف، در زمانهای گوناگون صادق باشد.
1. ن.ك: نصر حامد ابوزید، مجله كیان، شماره 54، ص 13ـ 14؛ عبدالكریم سروش، مجلة كیان، شمارة 52، ص 58.
2. در مقابل این نظریه، قرآن كریم میفرماید: وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی*إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَی؛ «و [پیامبر] هرگز از سَرِ هوس سخن نمیگوید، این سخن، جز وحیی كه وحی میشود نیست» (نجم،3ـ4)؛ تَنزِیلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِینَ *وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیٌنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیل لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِین * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِین؛ «[پیام] فرود آمدهای است از جانب پروردگار جهانیان، و اگر او پارهای گفتهها به ما بسته بود، دست راستش را سخت میگرفتیم، سپس رگ قلبش را پاره میكردیم» (حاقه،43ـ46). برای آشنایی بیشتر این نظریه و نقد آن، مراجعه كنید به: محمّدتقی مصباح یزدی، تعدّد قرائتها، نگارش غلامعلی عزیزیكیا، ص 61ـ85.
هواداران نظریه مزبور برای اثبات این مدعا از یافتهها و استنباطهای فلسفی، روانشناختی، جامعهشناختی و روانشناسیِ اجتماعی مدد میگیرند و از این طریق میكوشند تا دین را طبق آرا و خواستههای خود تفسیر كنند.
بر این اساس، نظر به اینكه فهم دینی تابع مجموعهای از علوم دیگر است و هر تغییری در این علوم بر معرفت دینی اثر میگذارد، و نیز با توجه به اینكه علوم تجربی در معرض خطا و اشتباهاند، نتیجه گرفته میشود كه در فهم دینی نیز خطا و اشتباه راه دارد؛ و حتی انبیای الهی نیز ـ با توجه به اینكه از ابنای بشرند ـ فهم بشری دارند و معرفتشان درباره دین تابع ذهنیات و پیشداوریهای آنان است، و فهم آنان از وحی الهی تفسیری بشری و حصولی از امر نازل شدة خداوندی است. به این ترتیب با افزوده شدن بر اندوختههای علمیِ بشر طیِّ قرون و اعصارِ گذشته و آینده، پیشداوریها و ذهنیتهای او دقیقتر و به واقعیت نزدیكتر میشود و در نتیجه فهم او از نصوص دینی ـ كه صامت، نیازمند تفسیر و از جنس علوم حضوریاند ـ تصحیح میگردد. نتیجة این نگره آن خواهد بود كه حتی پیامبر(صلى الله علیه وآله) در تلقی و ابلاغ و تفسیر وحی اشتباه میكرده، و چه بسا پس از كشفیات روزآمد و فراگیر معاصر، دانشمندانِ امروز وحی الهی را بهتر از برگزیدة خدا بفهمند و تفسیر كنند! بنابراین، تعالیم پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)، همگی از مرتبة اعتبارِ یقینیشان فرو میافتند، و ایمان و یقینِ مسلمین به متن وحی و سیره و سنّت رسول(صلى الله علیه وآله) و جانشینان معصومش به شك و تردید و ابهام تبدیل میشود.
هواخواهان این نظریه میگویند با وجود اینكه حقیقت و گوهر دین امری ثابت و تغییر ناپذیر، و نزد خداوند است، علمِ ما آدمیان هرگز بدان احاطه نمییابد و پیامبر نیز آنچه بدو القا شده با فهم بشریِ خود دریافته است و امكان خطا در آن راه دارد. بر این اساس درك اندیشمندان دینی، به طریق اولی در معرض اشتباه و كجفهمی قرار دارد و هیچ ضمانتی برای صحت این
معرفت وجود نخواهد داشت. نتیجه آنكه هر كسی دین را با فهم شخصی خود درك كرده و هیچ كس حق ندارد در این زمینه با دیگری مناقشه و سختگیری كند؛ حتّی موحدان هم بر مشركان برتری ندارند و هر كسی تابع ذهنیاتی است كه عرف و عادات و رسوم و علوم برای وی به ارمغان آوردهاند.(1)
دومین میدانِ ستیز با فرهنگ دین، عرصة ارزشهاست. پس از هجومهایِ ویرانگری كه در عرصة باورها صورت میگیرد و حاصل آن سست شدن ایمان و یقین امّت مسلمان و بهخصوص نسلهای نوجوان و جوان است، نوبتِ تاختن به ارزشها و گرایشهای آنان فرا میرسد.
دربارة هویت واقعی انسان و استعدادها و تواناییهای او دیدگاههای متفاوت و بلكه متضادی مطرح شده است. در یك دیدگاه، انسان موجودی كاملاً آزاد و مستقل انگاشته میشود كه برای شناخت سعادتِ خویش و راه رسیدن به آنْ خودكفاست؛ او موجودی است دارای قدرت مطلق، و رها از قید و بند هر گونه تكلیف و الزام خارجی. در دیدگاه دوم، انسان از قدرت شناخت لازم، و نه كافی، برای رسیدن به سعادت واقعی برخوردار، و نیازمند راهنماییِ الهی است. او تحت تدبیر و هدایت قدرتی ماورایی قرار دارد و برای نیل به مقصود نهایی خویش از جانب خدا و به وسیلة پیامبران تكالیف و الزامهایی بر عهده دارد.
نگرة نخست از این دو دیدگاه را «انسانمداری» یا «اومانیسم» نام نهادهاند. این دیدگاه در پایان قرن سیزدهم میلادی در جنوب ایتالیا شكل
1. برای آگاهی بیشتر در این زمینه مراجعه كنید به: محمّدتقی مصباح یزدی، چكیدهای از اندیشههای بنیادین اسلامی، ترجمه و تدوین حسینعلی عربی و محمّدمهدی نادری قمی، ص 31 ـ 43.
گرفت و پس از آن به سراسر غرب سرایت كرد؛ و میتوان گفت یكی ازعناصر اصلی فرهنگ جدید غرب به شمار میآید.
عقلگرایی و اعتقاد به خودكفایی عقلِ انسانی در شناختِ خود، هستی، سعادت واقعی و راه رسیدن به آن از جمله مؤلفههای اساسیِ اومانیسم است. انسانمداران بر آناند كه هرچه از طریق عقل بشری قابل كشف نباشد، وجود ندارد، و به همین دلیل، هر امرِ ماورای طبیعی نظیر خدا، وحی، معاد، و فرشتگان را ـ آنچنان كه در بینش دینی مطرح است ـ ادّعاهایی اثبات ناپذیر میدانند. آنان در بُعد ارزشها نیز معتقدند كه همه چیز از جمله قواعد اخلاقی، ساخته و پرداختة ذهن بشر است.
اومانیستها انسان را موجودی میدانند كه آزاد به دنیا آمده و باید از هر قید و بندی جز آنچه خود میخواهد رها باشد. او باید آزادی خود را در جامعه و طبیعت تجربه كند و خود به تنهایی بر سرنوشت خویش حاكم باشد. بر این اساس آدمی فقط حق دارد، نه تكلیف، و نتیجة چنین نگرشی آن میشود كه ارزشهای اخلاقی نیز میباید با خواست او تطبیق یابند و تغییرپذیر و نسبی باشند.(1)
یكی از مكاتب انسان محور، كه امروزه در غرب رواج بسیار دارد «پوزیتویسم» است. آموزههای این مكتب، به گونهای فراگیر، در زمینة هر یك از رشتههای علوم انسانی آثار و نتایجی خاص دارد. پوزیتویستها معتقدند تنها اموری ارزش علمی دارند كه قابل حس و تجربه باشند. آنان حتی پای از این فراتر نهاده، گزارههای غیر تجربی را اساساً بیمعنا میشمارند.
«پوزیتویسم» در زمینة اخلاق مدعی است «خوب» آن است كه مردم آن را «خوب» میدانند و «بد» نیز همان است كه مردم «بد» میشمارند، و هیچ معیار و ملاكی برای آنچه در میان مردم وجود دارد و آنان میپسندند و اعتبار میكنند وجود ندارد، و در ورای پسند و اعتبار مردم هیچ چیز دیگری قابل
1. برای آگاهی بیشتر در این زمینه مراجعه كنید به: محمود رجبی، انسان شناسی، ص 37 ـ 47.
اثبات نیست. آنچه در این باره میتوان به مثابة واقعیتِ قابل دفاع پذیرفت، تنها همین است كه ارزشها، چیزهایی هستند كه انسانها اعتبار میكنند.
اگر به جوامع گوناگون نظر كنیم، و دورههای مختلف تاریخ را در نظر بگیریم به این واقعیت پی میبریم كه در هر یك از آنها، سلسله اموری خوب تلقی میشدهاند كه «باید» انجام میشدند، و نیز مجموعه كارهایی بد قلمداد میشده كه میبایست همگان از آنها پرهیز میكردند. اما این بد یا خوب شمردنها، همگی از عواملی اجتماعی، روانی، ... و در شرایط زمانی و مكانی خاصی برمیخاستند، و در حقیقت، این عوامل و شرایط بودند كه چنین گرایشهایی را بر میانگیختند. این گرایشها خود، ملاك قطعی و ثابتی ندارند و بدین روی ممكن است امروز جامعهای كاری را خوب بداند ولی روزی دیگر در آن جامعه همان عمل زشت تلقی شود، یا در دو جامعة مختلف یك عملِ خاص دوگونه ارزش متضاد داشته باشد. بنابراین خوبی و بدی، ملاكی واقعی و ثابت ندارند، و عوامل و شرایطاند كه گرایشهای روانیِ خاصی را در مردم ایجاد میكنند. این فراگردها قابل فرموله كردن نیستند و رابطهای منطقی نیز میان آنها نمیتوان برقرار ساخت. اجمالاً میتوان دید كه احساسی در اجتماعی پدید میآید و مردم چیزی را میپسندند و آن را محترم شمرده، زیبا تلقی میكنند. به همین ترتیب روزی نیز ممكن است در همین زمینه، نظر آنان تغییر كند و آن چیز را ناپسند بشمارند.
گاه نیز در جامعهای بین برخی گروهها اختلاف نظرهایی پدید میآید و میان خواستههای آنان تعارضاتی پیدا میشود، و در نهایت، بسته به اینكه شرایط اجتماعی بیشتر با كدام یك از این گروهها همراه باشد ممكن است گرایشهای آن گروه غالب آید و «خوب» تلقی شود، و دیگر گرایشها كنار روند. بنابراین از نظر پوزیتویستها، هیچ عملی ذاتاً قبیح نیست و خوبی و بدی، ملاك و معیار ثابت و تغییر ناپذیری نزد عقل ندارند.
از همین روست كه در كشوری همچون كانادا، حدود 40 سال قبل ـ به دلیل رعایت عفت ـ پوشیدن لباسهایی با آستین كوتاه در معابر عمومی، حتی برای مردان جرم محسوب میشد؛ اما امروزه در پایتختِ همان كشور، بزرگترینِ راهپیماییها در جانبداری از همجنسبازی و قانونی كردنِ آن برگزار میشود.
به این ترتیب پوزیتویسم اخلاقی، با نسبیگرایی مطلق در حوزة ارزشها، تنها معیار خوبی یا بدی را خواست و سلیقة انسانها میشمارد. اما باید دید فرهنگ اسلام در این زمینه چه میگوید.(1)
خداوند در قرآن كریم میفرماید:
وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا *فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا؛(2) سوگند به نفْس و آن كسی كه آن را درست كرد؛ سپس پلیدكاری و پرهیزكاری را به آن الهام كرد، كه هر كس آن را پاك گردانید، قطعاً رستگار شد، و هر كه آلودهاش ساخت قطعاً بازنده شد.
از آیاتی نظیر آنچه ذكر شد، بر میآید كه دیدگاه اسلام در باب خاستگاه اخلاق دقیقاً بر خلاف پوزیتویسم اخلاقی است. اسلام معتقد است خوبیهای اخلاقی، آثاری واقعی در نفس دارند و موجب رشد و تكامل نفس میشوند و استعدادهای نهفته در آن را شكوفا میسازند و آدمی را به هدف آفرینش او نزدیك میكنند. این یك واقعیت است و برخاسته از قراردادهای میان انسانها و تابع سلیقة آنان نیست. یعنی همانطور كه بعضی چیزها واقعاً بدن را بیمار و مسموم میكنند، برخی رفتارها حقیقتاً موجب آسیب دیدگی و هلاكت روح میشوند و آن را به عذاب و شقاوت و بدبختی و دوری از خدا گرفتار میسازند؛
1. برای آشنایی بیشتر با پوزیتویسم و نقد آن مراجعه كنید به: محمّدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج 1، درس 16.
2. شمس (91)، 7ـ10.
و همان گونه كه بعضی غذاها جسم آدمی را توانمند و شاداب میكنند، برخی اعمال موجب رشد و تعالی و سُرورِ جان او میشوند؛ برای مثال یاد خدا، صداقت، بردباری، سخاوت، و علوم نافع، برای روح انسان همچون غذا هستند و جان آدم بر اثر تغذیه از آنها رشد و نمو میكند، و گرایشهای پلید و پست حیوانی، مانند شهوتپرستیها، خودخواهیها و حسدورزیها، آفتهایی خطرناك و كشنده برای روح انسان به شمار میآیند. بنابراین از منظر اسلام ـ درست در مقابل پوزیتویسم اخلاقی ـ ملاك خوبی و بدی، یك سلسه امور واقعی هستند كه به سعادت و شقاوت انسان باز میگردند و در نهایت با روحِ خودِ او ارتباط مییابند.
ارزشها و گرایشها، بنا بر آنچه انسانمداران و از جمله پوزیتویستها پذیرفتهاند، تابع عوامل روانی و اجتماعی و در نهایت پیرو خواست و میل انساناند، و در نتیجه از حقیقت ثابت و تغییر ناپذیری ورای ما آدمیان حكایت نمیكنند. تمام گزارههای ارزشی، و احكامی كه ناظر به وجوب و حرمت یا سزاواری و ناسزاواری یا حسن و قبحاند تنها نمودهایی از رغبتها، علاقهها و احساسات درونیِ ما هستند. بنابراین احكام و بایدها و نبایدهای دینی نیز از جمله اعتبارهایی هستند كه حقیقت و واقعیتی ندارند. این نگرش به احكام ارزشی و دینی، چالشهای فراوانی را در زمینههای گوناگونی همچون اخلاق، احكام اجتماعی، مسائل عبادی و شرعی فراروی مینهند.
یكی از نتایج چنین دیدگاهی، تساهل و تسامح در ارزشها و گرایشهاست. اگر ارزشها حاصل میل و سلیقة انسان، و تابع قرارداد و اعتبار افراد یا جامعه بوده، هیچ پشتوانه حقیقی و خارجیای نداشته باشند، هرگز نمیتوان بر درستیِ یك ارزش در برابر ارزشی دیگر دلیلی اقامه كرد و از حُسن و قبح
اعمال سخنی به میان آورد. بنابراین ممكن است پیروان یك دین چیزی را خوب بدانند و پیروان دینی دیگر همان را زشت و ناپسند بشمارند و آن را تخطئه كنند، و از این جهت، هیچ یك از آن دو نمیتوانند بر دیگری سختگیری كنند. بر این اساس جنگ و خشونت و مبارزه به خاطر امور ارزشی بیمعنا و خطا خواهد بود و كسی نباید بر سر مسائلی كه اساساً بر هیچ واقعیت عینی و خارجیای استوار نیستند با دیگران محاجّه یا ستیز كند. بدیهی است تنها راهی كه برای دفاع از باورها و ارزشها باقی میماند ایجاد تفاهم از طریق گفتوگو، و مماشات با تمام مخالفان و حتی دشمنان است، و نیز آشكار است كه با پذیرش این دیدگاه، بسیاری از باورها و ارزشهای كلیدیِ اسلام، نظیر جنگ با دشمنانِ دین و شهادت و جانبازی برای حفظ ارزشها از این فرهنگ الهی رخت برمیبندند.
اما قرآن كریم در این زمینه میفرماید:
وَكَأَیِّن مِّن نَّبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ كَثِیرٌ فَمَا وَهَنُواْ لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا اسْتَكَانُواْ وَاللّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِین؛(1) و چه بسیار پیامبرانی كه همراه او تودههای انبوه، كارزار كردند؛ و در برابر آنچه در راه خدا بدیشان رسید، سستی نورزیدند و ناتوان نشدند، و تسلیم [دشمن] نگردیدند، و خداوند شكیبایان را دوست دارد.
كلمات نخستینِ این آیه، از فراوانیِ شمار پیامبرانی حكایت میكند كه برای خدا و به خاطر بر پا داشتن ارزشهای دین قیام كردهاند، و بسیاری از دینداران نیز در ركاب آنان جنگیدهاند.
همچنین پارهای از آیات قرآنی، مؤمنان را به ستیز با دشمنان دین تحریص و تشویق میكنند. برای مثال:
قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیكُمْ وَیُخْزِهِمْ وَیَنصُرْكُمْ عَلَیْهِمْ وَیَشْفِ
1. آل عمران (3)، 146.
صُدُورَ قَوْمٍ مُّؤْمِنِین؛(1) با آنان بجنگید؛ خدا آنان را به دست شما عذاب میكند و رسوا میسازد، و شما را بر ایشان پیروزی میبخشد و دلهای گروه مؤمنان را خنك میگرداند.
در آیهای دیگر آمده است:
إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنجِیلِ وَالْقُرْآن...؛(2) در حقیقت خدا از مؤمنان، جان و مالشان را به [بهای] اینكه بهشت برای آنان باشد، خریده است؛ همان كسانی كه در راه خدا میجنگند و میكشند و كشته میشوند. [این] به منزلة وعدة حقی در تورات و انجیل و قرآن بر عهدة اوست... .
و باز در آیهای برای معرفی یاران پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فرموده است:
مُحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُم؛(3) محمّد(صلى الله علیه وآله) پیامبر خداست و كسانی كه با اویند، بر كافران سختگیر [و] با هم دیگر مهرباناند... .
آیهای دیگر مؤمنان را به جهاد و جنگ در راه خدا و برای نجات مستضعفان از دست ستمگران فرا میخواند:
وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَـذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِیًّا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِیراً؛(4) و چرا شما در راه خدا [و در راه نجات] مردان و زنان و كودكانِ مستضعف نمیجنگید؟
1. توبه (9)،14.
2. همان، 111.
3. فتح (48)، 29.
4. نساء (4)، 75.
همانان كه میگویند: «پروردگارا، ما را از این شهری كه مردمش ستمپیشهاند بیرون ببر، و از جانب خود برای ما سرپرستی قرار بده، و از نزد خویش یاوری برای ما تعیین فرما».
این آیه و آیات فراوان دیگری گواهِ آناند كه جنگ و جانبازی در راه خدا و كارزار با دشمنانِ دین، در تاریخِ دیرینِ انبیای الهی ریشه دارد، و خداوند دوستدار كسانی است كه در این میدان پای مینهند و در این امر سستی نمیورزند و از خود ضعف نشان نمیدهند.
ایثار جان برای حفظ و بقای ارزشها، در سیره امامان معصوم(علیهم السلام) نیز سابقهای بس درخشان دارد، و قیام عاشورا و شهادت امام حسین(علیه السلام) و فرزندان و برادران و یارانش در راه دین، یكی از بزرگترین الگوهای عملی در فرهنگ شیعه است؛ چنانكه فرمودهاند: فَلَكُمْ فِیَّ اُسوة؛(1) «من الگویی برای شما هستم».
بنابراین ستیز با دشمن و دفاع از كیان مسلمین و ارزشهای دین، امری معقول و مشروع است و در كنار بسط رحمت و رأفت، یك اصل اساسی در فرهنگ قرآنی به شمار میآید. بدیهی است عمل به این دستورات دینی، هرگز به معنای نفی دیگر شیوههای صلحآمیز و معقول در فرهنگ اسلامی نیست، و هر یك از احكام و تعالیمِ دین شرایط و اقتضائاتی دارند و هر كدام در موقعیت و جایگاه خود به كار میروند.
سهلگیری و سازش در حوزة ارزشهای دینی از جمله هجمههایی است كه اگر كارگر شود، بسیاری از آموزههای كلیدی اسلام و فرهنگ دینی را كه مایة قوت و قدرت جامعههای مسلمان در برابر دشمنان داخلی و خارجیشان میشود تضعیف میكند و از میان برمیدارد؛ آموزههایی كه به مثابة سدّی
1. تاریخ طبری، ج 4، ص 304.
پولادین از مرزهای عقیدتی و جغرافیاییِ مسلمین محافظت میكنند و آنها را نفوذناپذیر و شكستناپذیر میسازند.
جایگزینی فرهنگ تساهل و تسامح در حوزة ارزشها موجب از میان رفتن غیرت دینیِ مسلمانان خواهد شد و حقیقت و آرمان بسیاری از وقایع و حماسههای مهم تاریخ اسلام ـ و در نگاهی وسیعتر، تاریخ تمام ادیان الهی ـ را از درون منقلب و ضایع میكند. تحریف آرمانهای الهیِ امام حسین(علیه السلام) در قیام بزرگ عاشورا، نمونهای از پیامدهای ترویج تساهل و تسامح در حوزة ارزشهاست.
بر اساس تعالیم قرآن و شریعت اسلام، همة انبیای الهی(علیهم السلام) و بهخصوص نبی اكرم(صلى الله علیه وآله) معصوماند و در گفتار و رفتارشان هرگز مرتكب خطا و اشتباه نمیشوند،(1) و مسلمانان نیز به دلیل همین مصونیت از هر خطایی، آنان را بهترینِ الگوها میدانند و در گفتار و كردار خود به ایشان اقتدا میكنند، و در برابر تصمیمات و دستورات ایشان تسلیم و فرمانبردارند.(2) اما با وجود این، طرفدارانِ تساهل و تسامح، با تمسك به آموزههای اومانیسم و پوزیتویسم و دستاوردهای عصر پستمدرنیسم، هرگونه رفتار خشونتآمیز را تخطئه میكنند و مماشات و گفتوگوی صِرف را راه مقابله با هر تهاجمی، از جمله هجوم به ارزشها و باورها میدانند.
بر این اساس، برخوردهای قهرآمیز انبیای الهی با دشمنان دین را نیز نادرست خوانده، عصمت آنان از خطا و اشتباه را به چالش میكشند. برای مثال، هواداران تساهل، رفتار پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را با كفار در جنگ بدر، خشونتبار و اشتباه قلمداد كرده، میگویند ایشان نمیبایست در آن روز با كفار قریش و بنیامیه میجنگید، و اگر محمّد(صلى الله علیه وآله) به جای جنگ و خونریزی، با تساهل و تسامح و گفتوگو، با آنان از درِ صلح و صفا وارد میشد و با بنیامیه
1. نساء (4)، 65 و 113؛ احزاب (33)، 21؛ ص (38)، 47؛ جنّ (72)، 27؛ نجم (53)، 2 ـ 4.
2. احزاب (33)، 21 و 36؛ ممتحنه (60)، 4 و 6.
سازش میكرد، فرزندان امیه در كربلا از بنیهاشم چنین انتقام خونین و خشونتباری نمیگرفتند و فرزندان رسول خداوند را با آن وضع فجیع به خاك و خون و بندِ اسارت نمیكشیدند: «خون به خون شستن محال آمد، محال!» (1) این بدان معناست كه جنگ میان امام حسین(علیه السلام) و یارانش با لشكر یزید و حكومت اموی، تنها یك خونخواهی قومی و قبیلهای بوده و به دلیل برخورد ناصواب و خشنِ یكی از بزرگانِ قبیلة بنیهاشم با قبیلة بنیامیه و همپیمانانش رخ داده است. در ماجرای جنگ بدر، قبیلة بنیهاشم بر قبیله بنیامیه چیره شد و شماری از اعضای آن را به قتل رساند، و در عوض مدتها بعد، به سال 61 هجری، امویان نیز در كربلا مجالی یافتند و بر گروهی از بنیهاشم و حامیانشان تاختند و آنان را به تلافیِ كشتگان بدر كشتند. بنابراین آنچه در كربلا رخ داده امری كاملاً طبیعی و عكسالعمل خشونتی نابجا بوده است.
این همه در حالی است كه نگاهی به سخنان امام حسین(علیه السلام) یا دیگر ائمه معصوم(علیهم السلام) هدف قیام حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) ـ و نیز تمام مخاصمات پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و دیگر انبیا و اولیای الهی با دشمنانشان ـ را روشن میسازد، و خاستگاه این جنگ و جدالها را نزاع دیرینِ میان حق و باطل، یا كفر و ایمان ـ و نه خصومت شخصی و خانوادگی و قبیلهای ـ میشمارد.
امام حسین(علیه السلام) در اینباره میفرمایند:
نَحنُ و بنو امیه اِخْتَصَمْنا فی اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛ قُلنا صَدَقَ اللهُ و قالوا كذبَ الله؛(2) ما و بنیامیه بر سر خداوند با هم دشمنی ورزیدیم: ما گفتیم خداوند راست گفته، و آنان گفتند خداوند دروغ گفته است.
امام صادق(علیه السلام) نیز میفرمایند:
إنا و آل ابی سفیان اهل بیتین تعادینا فی الله. قلنا صدق الله و قالوا
1. اكبر گنجی، صبح امروز، 1378/01/23.
2. ابی جعفر محمّد بن علی بن الحسین، الخصال، ص 42 ـ 43.
كذب الله. قاتل ابوسفیان رسولالله(صلى الله علیه وآله)، و قاتَل معاویة علی بن ابی طالب و قاتل یزید بن معاویة الحسین بن علی(علیه السلام)، و السفیانی یقاتل القائم(علیه السلام)؛(1) ما و دودمان ابوسفیان اهل دو خاندانیم كه بر سر خداوند با هم پیكار كردیم. ما گفتیم خداوند راست گفت، و ایشان گفتند خداوند دروغ گفت. ابوسفیان با پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) جنگید، معاویه با علی بن ابیطالب(علیه السلام) ستیز كرد، و یزید فرزند معاویه با حسین پسر علی(علیهم السلام) پیكار كرد، و سفیانی با قائم [آل محمّد] (عج) به جنگ برمیخیزد.
اما به هر روی، هواخواهان نگرة تساهل و تسامح، از تحلیلهای خود نتیجه میگیرند كه خشونت ورزیدن بر سر باورها و ارزشها، كاری ناصواب و بینتیجه است و در این زمینه هیچ راهی جز گفتوگو و مدارا با مخالفان و دشمنان وجود ندارد، و بر این اساس، قیامها و نهضتهای دینخواهانه نظیر نهضت پانزدهم خرداد و خونهایی كه در راه پاسداری از اعتقادات و ارزشهای اسلامی ریخته شده، یكسر به خطا و هدر رفتهاند.
لیكن به رغم تمام این تبلیغات و تلاشها، همچنان كه از گفتار و سیرة معصومان(علیهم السلام) بر میآید، اگر برای حفظ مبانی و ارزشهای دین، مبارزه و بذل جان و مال و آبروی انسانها ضرورت یابد، مجاهدت در راه خدا یك تكلیف، و شهادت در راه حفظ دین، بهترینِ ارزشهاست، و آنگاه كه جانِ پاك و بلندمرتبه سیدالشهداء(علیه السلام) و فرزندان و یارانش، اینچنین فدای اسلام میگردد، ارزشِ جانهایِ دیگران در قبال دین و پاسداری از ارزشها چقدر خواهند بود؟!
گفتنی است، شگردهایی كه در این بخش بر شمرده شد، تنها بخشی از هجمههای فرهنگی دشمنان بر ضد باورها و ارزشهای اسلامی را در بر میگیرند، و پرداختن به تمام ترفندهای خُرد و كلانِ دین ستیزان، مقام و مجال وسیعی میطلبد.
1. محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 33، ص 165؛ ابی جعفر محمّد بن علی بن الحسین، معانی الاخبار،ج 2، ص 328.
نهضت الهی امام خمینی(رحمه الله)، پدیده اجتماعی شگرفی است كه ـ به قولی ـ در پانزدهم خرداد سال 1342 تولد یافت، و همچون موجودی زنده و پویا، بالیدن گرفت و رشد كرد، و با تمام فرازها و نشیبها و سختیها و سركوبها و دوستیها و دشمنیها و... در بیست و دوم بهمن ماه سال 1357، در كالبد انقلابی دینی و عظیم و با نام جمهوری اسلامی ایران، توانست نظام شاهنشاهی قدرتمندی را واژگون سازد و بر آن پیروز آید.
از آن پس نیز، این پدیدة زنده و پویا، به حیات با بركت خود ادامه داده و همچون موجودات زندة دیگر دچار فزونیها و كاستیها و فرازها و نشیبهای پرشماری شده است، و باز همچون هر موجود ذی حیاتی دشمنان و آفاتی او را تهدید كردهاند و بر او تاختهاند. این نهضت نیز در برابر هجمهها و آسیبها و آفات از خود واكنش نشان داده و در حفظ و بقای خویش كوشیده است. اما برای ارزیابی موقعیت كنونی این موجود و برآورد توفیقها و ناكامیهای آن، و نیز به منظور رفع موانع بالندگی و پیشرفت بیشتر آن، ابتدا باید چیستیِ این نهضت را بازشناسی كنیم. به عبارت دیگر، میباید ویژگیهای خاص و فصلهای ممیز و اهداف و آرمانهای آن را مشخص كنیم و سپس با بررسی این شاخصها و آرمانها به پیشرفتها یا ناكامیها و آسیبدیدگیهای آن پی ببریم.
اما وجه تمایز اساسیِ نهضت و انقلاب امام خمینی(رحمه الله) با دیگر نهضتها و انقلابهای بزرگ، نظیر انقلاب اكتبر و انقلاب كبیر فرانسه، همان طور كه از نامش پیداست «اسلامی» بودن آن است.
بر این اساس باید بررسی كرد كه آیا جنبة اسلامی بودن نهضت در این
سالها، و در همه ابعاد گوناگونِ آن، تقویت شده یا كاستی گرفته است. در صورت نخست میتوان نتیجه گرفت كه انقلاب در مسیر هدف حقیقی و اصیل خود حركت كرده است، و در غیر این صورت روشن میشود كه از غایت خویش دور افتاده و درجازده یا خدا ناكرده راه به قهقرا پیموده است.
از دیگر سوی، و به هر روی، فایدة دیگر این بازكاوی آن است كه در مسیر این كاوش، و با شناسایی آسیبها و آفتهایی كه دامنگیر نهضت بوده ـ یا شده ـ است، میتوان راهكارهایی یافت و تدبیرهایی اندیشید، و با كاربست آنها در اصلاح و تعالی وضع موجود در همة ابعاد كوشید.
بی شك چنین كاوشی، مجالی بس وسیع و امكاناتی فراوان میطلبد، و ما در این مقام، به برخی از مهمترین شاخصها و زمینهها اشارهای خواهیم كرد.
ناهماهنگی و تفرقه میان مسلمانان، مُردهریگ شومِ نخستین بدعتی بود كه در اسلام بنیان نهاده شد. این میراثِ شوم، نسل به نسل میان مسلمانانْ دست به دست گشت و همواره از سوی دشمنان و معاندانِ دین و بهخصوص حاكمان و سلاطین دامن زده شد؛ چراكه هرگاه همدلی و وحدتی میان مسلمانان برقرار میشد، اولین چیزی كه به خطر میافتاد، موجودیتِ حكومتهای غاصب و جائر بود. این امر حتی پیش از تاریخ اسلام نیز جریان داشته، و همواره در تاریخ، به رغم توصیههای انبیای الهی و امامان معصوم(علیهم السلام)، پراكندگی امتها مایة ضعف و زبونی آنها در برابر پادشاهان و حكّام ستمگر بوده است.
این همه در حالی است كه آیات و روایات، یكی از مهمترین عوامل پیروزی و رستگاری مؤمنان را وحدت و هماهنگی میان آنان میدانند: وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللهِ عَلَیْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاء
فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِكُمْ فأصْبَحْتمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانَا...ن [یكدیگر] بودید، پس میان دلهای شما الفت انداخت، تا به لطف او برادران هم شدید ...».
همچنین در جای دیگر میفرماید:
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُم بُنیَانٌ مَّرْصُوص؛(2) «در حقیقت خدا دوست دارد كسانی را كه در راه او، صف در صف، چنانكه گویی بنایی ریخته شده از سرباند، جهاد میكنند».
آیاتی كه به این مهم میپردازند چنان پرشمار و صریحاند،(3) و نیز توصیههای حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) در زمینة هماهنگی مسلمانان و كنار گذاشتن اختلافات و سلیقههای شخصی و گروهی به قدری گسترده و گوناگوناند،(4) كه میتوان «وحدت و همدلی میان مؤمنان» را «راهبرد كلّی همة پیامبران و جانشینان ایشان» دانست. اما با این حال بیتوجهی به این امرِ اساسی باعث بروز انحرافات جبران ناپذیر و اختلافات نظرگیری در امّت اسلام، پس از رحلت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) گشت. این انحرافات، چنان دامنگیر بود كه موجب شد امام علی(علیه السلام)، به ناچار، تمام دوران حكومتش را درگیرِ جنگ با دشمنان و مخالفانِ درون امّت مسلمان باشد.
1. آل عمران (3)، 103.
2. صف (61)، 4.
3. برای مشاهده مثالهای بیشتر مراجعه كنید به: آل عمران (3)، 105؛ توبه (9)،71؛ حجرات (49)، 10؛ فتح (48)، 29.
4. در این باره مراجعه كنید به: محمّد بن یعقوب كلینی، اصول كافی، ج2، ص133 (باب اخوة المؤمنین بعضم لبعض)؛ محمّد فیض كاشانی، محجّة البیضاء، ج3، ص290، 319، 322، 388؛ حسین بن علی بن محمّد بن احمد خزاعی نیشابوری، تفسیر ابوالفتح رازی، ج2، ص 450؛ محمّد بن اسماعیل البخاری، صحیح بخاری، ج8، ص43؛ احمد بن محمّد بن حنبل، المسند، ج4، ص 286.
امیر مؤمنان(علیه السلام) در دوران كوتاه ولی بسیار با بركتِ حكومتِ خود، با مشكلات فراوان اقتصادی، نظامی، اجرایی، اخلاقی و... رو به رو بود،(1) اما آنچه بیش از تمام اینها مانع پیشبرد اهداف الهیِ حضرت میشد فقدان اتحاد و هماهنگی و فرمانبرداری نیروهای امام علی(علیه السلام) بود: كسانی كه با حضرت بیعت كرده بودند و تحت امر ایشان قرار داشتند و میبایست برای اجرای دستورات امام و شركت در جنگ بر ضد یاغیان و باغیان زمان، زیر پرچم امیرالمؤمنین(علیه السلام) میماندند و فرمانهای ایشان را بیچون و چرا گردن مینهادند، سستی میورزیدند و راه تفرقه و اِعمال برداشتها و سلیقههای شخصی را پیش میگرفتند.
امام علی(علیه السلام) بارها از وجود چنین نقیصة بزرگی در میان افراد خود، شكوه كرده است.
در سال چهلم هجرت آنگاه كه گزارشهای پی در پیِ شكست یاران امام به كوفه رسید، و «عبیدالله بن عباس« و «سعید بن نمران»، فرمانداران حضرت در یمن، از «بسر بن ارطاة» ـ فرماندة سنگدل و خونریز معاویه ـ شكست خوردند و به كوفه بازگشتند، حضرت در سرزنش یاران خود به دلیل سستی و كندی در امر نبرد، و نافرمانی از دستورات فرماندهانشان خطبهای ایراد فرمود كه در گزیدهای از آن چنین میخوانیم:
أنبئتُ بُسراً قد اطَّلع الیمن، و انّی و الله لَأظُنّ أنّ هؤلاء القوم سیدالون منكم باجتماعهم علی باطلهم، وتفرُّقكم عن حَقِّكُمْ، و بمعصیَتِكُمْ امامكم فی الحقّ و طاعتهم امامهم فی الباطل، وبأدائِهم الامانةَ الی صاحبهم و خیانتكم، و بصلاحهم فی بلادهم و فسادكم فَلوِائْتَمنت احدكم علی قَعبٍ لَخَشیت أن یذهبَ بِعلاقتهِ...؛(2)
1. حضرت در خطبههای پرشماری به این مشكلات پرداختهاند. برای مثال مراجعه كنید به: نهجالبلاغه، خطبههای 3، 33، 41، 47، 54، 70، 174، 192.
2. نهجالبلاغه، خطبة 25، همچنین شبیه همین مطالب را در خطبة 27 میتوان دید.
به من خبر رسیده كه «بُسر» بر یمن تسلط یافته است. به خدا سوگند، میدانستم كه مردم شام به زودی بر شما غلبه خواهند یافت؛ چراكه آنان در یاری كردن باطل خود، وحدت دارند، و شما در دفاع از حقِ خود پراكندهاید؛ شما امام خود را در حق، نافرمانی میكنید و آنان امام خود را در باطل، فرمانبردارند؛ ایشان در برابر رهبر خود امانتدارند و شما خیانتكارید؛ آنان در شهرهای خود به اصلاح و آبادانی مشغولاند و شما به فساد و خرابی؛ [آنقدر فرومایهاید كه] اگر من كاسة چوبیِ آب را به یكی از شما امانت دهم، میترسم كه بند آن را بدزدید ... .
به این ترتیب حضرت بیعت كنندگان و افراطل خود با هم اتحاد دارند و با هماهنگی و برنامهریزی، طبق دستور فرمانده خود عمل میكنند، اما ایشان با اعتراف به اینكه با ولیّخدا و جانشینِ برحق پیامبر(صلى الله علیه وآله) بیعت كردهاند، و پیمان بستهاند كه تا آخرین نَفَس از او حمایت كنند، در راهِ حق سستی میورزند و هنگام عمل، هماهنگی و همدلی ندارند و از فرمان او سر میپیچند.
امام علی(علیه السلام) همچنین پس از جنگ نهروان در سال 38 هجری، در نكوهش سربازان خود كه برای نبرد نهایی با معاویه بهانه میآوردند و سستی میورزیدند، میفرماید:
صارفنی بكم صرف الدّینار بالدّرهم، فأخذ منّی عشرة منكم و أعطانی رجلاً منهم؛(1)
آگاه باشید، به آنكه جانم در دست اوست سوگند، شامیان بر شما پیروز خواهند شد؛ نه از آن روی كه به حق از شما سزاوارترند؛ بلكه [بدین
1. نهجالبلاغه، خطبة 97.
دلیل كه] در راه باطلی كه زمامدار باطلشان میرود، شتابان فرمانبردارند، و شما در گرفتن حقِ من سستی میورزید... . به خدا سوگند دوست دارم معاویه شما را با افراد خود همچون مبادلة درهم و دینار با من سودا كند: ده نفرتان را از من بگیرد و یك مرد از آنان را به من ببخشد.
شگفت آنكه، رویِ سخن علی بن ابیطالب(علیه السلام) با كسانی نیست كه بیعت شكستند و از صف افراد وی كناره گرفتند و به جنگ با ایشان پرداختند، بلكه این سرزنشها خطاب به یاران وفاداری است كه همچنان در جبهه امام(علیه السلام) مانده بودند و درجنگهای جمل، صفین و نهروان در ركاب حضرت با مخالفان ایشان كارزار كرده بودند.
باید توجه داشت، اصحاب معاویه به لحاظ شعور و آگاهی در مرتبهای بسیار پایین بودند، به گونهای كه درباره ایشان گفتهاند «مردمانی بودند كه شتر نر و ماده را از یكدیگر تشخیص نمیدادند».(1) آنان «جمعیتی بودند كه معاویه، روز چهارشنبــه برایشان نماز جمعه میخواند»(2) و همچون پیشوایشان، مردمانی منحرف و خارج از حلقة حقیقی اسلام، و سزاوار لعن و نفرین خدا و رسول(صلى الله علیه وآله) بودند. اما با این همه چرا حضرت سوگند میخورَد كه دوست میداشت معاویه هر مرد از سپاهیان خود را با ده نفر از یاران ایشان(علیه السلام) مبادله كند؟
پاسخ این سؤال در گزیدة ذیل از همان خطبه مندرج است:
استنفرتكم للجهاد فلم تنفروا، و اسمعتكم فلم تسمعوا، و دعوتكم سراً و جهراً فلم تستجیبوا، و نَصَحْتُ لكم فلم تقبلوا،... اتلو علیكم الحكم فتنفرون منها، و اعظكم بالموعظة البالغة فَتَتَفَرّقون عنها، و
1. عبدالحسین امینی، الغدیر، ج10، ص195 ـ 196؛ علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج2، ص 72.
2. همان.
اهل البغی فما آتی علی آخر قولی حتّی اراكم متفرقین ایادی سبأ... . ایها القوم الشاهدة ابدانهم، الغائبة عنهم عقولهم، المختلفة اهوائهم، المبتلی بهم أمرائهم، صاحبكم یطیع الله و انتم تعصونه، و صاحب اهل الشام یعصی الله و هم یطیعونه... ؛(1)
شما را برای جنگ با دشمن برانگیختم اما كوچ نكردید؛ حق را به گوش شما خواندم ولی نشنیدید؛ و در آشكار و نهان شما را دعوت كردم، اجابت نكردید؛ پند و اندرزتان دادم، نپذیرفتید؛ ... فرمان خدا را بر شما میخوانم، از آن فرار میكنید؛ و با اندرزهای رسا و گویا شما را پند میدهم، از آن پراكنده میشوید؛ شما را به مبارزه باسركشان ترغیب میكنم، هنوز سخنانم به پایان نرسیده، همچون مردم سبأ،(2) پراكنده میشوید... . ای مردمی كه جسمهایتان حاضر است و عقلهایتان پنهان شده و افكار و آرایتان گونهگون است، و زمامدارانتان دچار مشكلات شمایند؛ رهبرتان از خدا اطاعت میكند [ولی] شما با او مخالفت میورزید؛ اما رهبر اهل شام خدای را نافرمانی میكند [و ایشان] از او فرمانبردارند... .
تأملی كوتاه در گفتار بلند امام علی(علیه السلام) روشن میسازد كه یاران معاویه با وجود گمراهی و فسادشان دو مزیّت بزرگ بر پیروان امام داشتهاند: نخست، هماهنگی و همدلی با یكدیگر و برنامهریزی دركارها؛ دوم، اطاعت محض و بیچون و چرا از فرمان حاكم.
این در حالی بود كه یاران امام علی(علیه السلام)، با آنكه بر طریق مستقیم بودند و
1. نهجالبلاغه، خطبة 97.
2. «متفرقین ایادی سبأ» ضرب المثلی عربی است. سبأ پدر اعراب یمن بود، كه ده پسر داشت. قبل از جنگ، آنها را در طرف راست و چپ خود قرار داد تا با نظم خاصی بجنگند؛ اما وقتی جنگ شروع شد، همه فرار كردند و پدر را تنها گذاشتند.
رهبرشان، مولایِ مؤمنان عالم بود، نه با یكدیگر هماهنگی و همدلی داشتند و نه به درستی از فرمان حضرت اطاعت میكردند. با این همه باید اعتراف كرد كه وضعیت مزبور، پس از شهادت امام علی(علیه السلام) نیز ادامه یافت و این میراث شیطانی میان نسلهای بعد امّت اسلام باقی ماند.
نگاهی به تاریخ اسلام و تأمل در عملكرد امّت مسلمان در قبال راهبرد عمومی همة انبیا و معصومان(علیهم السلام)، یعنی وحدت و همدلی در سایة اطاعت از رهبران الهی، این پرسش بنیادین را پاسخ میگوید كه چرا همواره زمام امور مسلمانان در دست سلاطین و حكّام غاصب و جائر بوده است. پاسخ این سؤال همچنین دلیل پیروزی نهضت پانزده خرداد را آشكار میسازد. آری، قرنها گذشت تا سرانجام مردمی شیعه، از پیروان صالح امام علی(علیه السلام) به آن مرتبه از بلوغ دینی و عقلی رسیدند كه صادقانه برای دین بر پا خیزند و در این راه از جان خویش بگذرند و با وحدت كلمه واطاعت محض از رهبر مذهبیشان، خود را شایستة نصرت و امداد الاهی سازند.
با آغاز حركت امام خمینی و شروع مبارزات علیه طاغوت و رژیم پهلوی، تمامی مردم ایران به خوبی دریافته بودند كه میبایست همة نیروهای انقلابی همدل و همزبان باشند و با یكدیگر همكاری كنند، و نیز تحت لوای رهبری واحد قرار گیرند و فرمان او را بیچون و چرا و از جان و دل بپذیرند و در اجرای آن بكوشند.
مسئله قابل تأمل دیگری نیز در این زمینه به چشم میخورد كه پرداختن به آن، كارگشاست.
پس از رحلت آیتالله العظمی بروجردی(رحمه الله) و هم زمان با شروع حركتِ اجتماعی، سیاسی و دینیِ امام خمینی، مراجع دینی بزرگی همچون آیات عظام حكیم، شاهرودی، سید عبدالهادی شیرازی، خویی، خوانساری، گلپایگانی،
میلانی، و نیز بزرگان دیگری در نجف، قم، تهران، مشهد و... مطرح بودند و هر یك مقلدانی در سراسر ایران داشتند، و ناشناختهترینِ این مراجع دینی، سید روحالله خمینی بود. وی تا آن زمان، نه رسالهای چاپ كرده بود و نه هیچ اقدام دیگری كه او را در مقامِ یك مرجع تقلید مطرح سازد، صورت داده بود.
به این ترتیب در آن زمان اكثر مردم ایران، از مراجع دینیِ دیگری غیر از امام خمینی(رحمه الله) متابعت میكردند. اما با آغاز نهضت اجتماعی و دینی امام، همة مردم، به مدد فراستی كه خداوند به ایشان اعطا فرموده بود دریافتند در این حركت الهی میباید تابع فرمان او باشند و از هر گونه پراكندگی و تكروی و اِعمال سلیقههای شخصی و گروهی و جناحی بپرهیزند. از این روی، شمار بسیار زیادی از مردم، با آنكه مقلّد مراجع دینیِ دیگری بودند و در بسیاری مسائل و زمینهها از آنان پیروی میكردند، در حركت مبارزاتی و اجتماعی خود، هماهنگ و یكپارچه، مطیع فرمانهای امام خمینی(رحمه الله) بودند، و همین اتحاد و انسجام و همدلیِ میان مردم مسلمان ایران و اطاعت محض آنان از امام خمینی(رحمه الله) سبب شد تا پس از پانزده سال مبارزه و تلاش، پیروز شوند، و معجزة قرن، در قالب نظام جمهوری اسلامی ایران تحقّق یابد.
پس از آنكه رمز پیروزی نهضت آشكار شد، نوبت به یافتن راه و رمز حفظ و تداوم و پیشرفت آن فرا میرسد. همان طور كه پیشتر گذشت، اعتصام به ریسمان الهی و دوری از تفرقه، مایة عنایت خداوند به بندگان و ایجاد الفت میان قلبهای آنان است.(1) اگر دلهای بندگان با هم نزدیك و مهربان باشند و
1. وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللهِ عَلَیْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا...؛ «و همگی به ریسمان خداوند چنگ زنید و پراكنده نشوید، و نعمت خدا را برخود یاد كنید: آنگاه كه دشمنانِ [یكدیگر] بودید، پس میان دلهای شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم باشید» (آل عمران، 103).
آنان اختلافات جزئی و سلیقهای شخصی و گروهی را كنار بگذارند، و اگر به راستی در مسیر دین الهی و پیرو فرمان پیشوایان دینی باشند، خداوند نیز به ایشان لطف میكند و امدادهای غیبی خود را گسیل خواهد داشت؛ همانطور كه پیش از این برای آنان كه راست گفتند و پایمردی ورزیدند، چنین كرد.
بر این اساس، طبق همین سنّت الهی، وحدت كلمه گرداگردِ ریسمان خداوند عاملِ حفظ و بقا، و تداوم و پیشرفت نهضت خواهد بود. بنابراین امروز نیز مسئلة وحدت برای نظام جمهوری اسلامی، حیاتی است، و حفظ آن برای تمام مسلمانان امری واجب به شمار میآید. اما اینك این سؤال مطرح میشود كه چگونه میتوان وحدتِ درونی مسلمانان را حفظ كرد، و مردمِ دینباور در این زمینه چگونه باید عمل كنند.
بدیهی است كه اگر هر كسی برای حفظ وحدت، دیگران را به خود فرا بخواند نتیجهای جز ناكامی و تفرقه در پی نخواهد داشت. برای دست یافتن به وحدت، باید محور حقیقی و ریسمانِ واحد و الهیِ آن را شناخت و گرد آن حلقه زد. همة ما رهبری و قیادت امام خمینی(رحمه الله) را و نیز دستورات ایشان را میپذیریم. اما برای تحقق امر خطیر وحدت باید بكوشیم تا حقیقتاً و به طور كامل به فرمانها و رهنمودهای ایشان عمل كنیم: درست به همان دقت و ظرافتی كه ایشان فرموده است.
برای رسیدن به این مرتبه، البته باید هواهای نفسانی و اغراض شخصی و سلیقههای فردی و گروهی و حزبی را كنار گذاشت. خداوند در قرآن كریم میفرماید:
شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّینِ مَا وَصَّی بِهِ نُوحًا وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْكَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَی وَعِیسَی أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلاَ تَتَفَرَّقُوا فِیهِ ...؛(1) از
دین، آنچه را به نوح دربارة آن سفارش كرد، برای شما تشریع كرد، و
1. شوری (42)، 13.
آنچه را به تو وحی كردیم و آنچه را دربارة آن به موسی و عیسی سفارش نمودیم كه: دین را بر پا دارید و در آن تفرقهاندازی مكنید ...».
به این ترتیب خداوند به پیامبر(صلى الله علیه وآله) دستور میدهد كه وحدت دینی را حفظ كند و مانع تفرقه و پریشانی در آن شود، و بارها و بارها اهل كتاب ـ از یهود و نصارا ـ را به این دلیل نكوهش میكند كه عالماً عامداً در امر دین اختلاف افكندند: وَمَا تَفَرَّقُوا إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ...؛(1) «و فقط بعد از آنكه دارای علم [و آگاهی] شدند، راه تفرقه پیمودند [آن هم] از روی حسد [و برتریجویی] میان همدیگر...».
عامل تمام این پراكندگیها و اختلافها، هواهای نفسانی بود. امیر مؤمنان(علیه السلام) در نهجالبلاغه و حضرت فاطمة زهرا(علیها السلام) در خطبة تاریخیای كه انشا كردند، فرمودند امامت و محبت ما خاندانِ ولایت، عامل وحدت امّت و نظام جامعه است.
پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)، علی(علیه السلام) را محور وحدت جامعه قرار داد، و او و همسر و فرزندانش نیز برای حفظ همین وحدت، مصالح اسلام را بر منافع خویش مقدم داشتند. بنابراین امروز نیز برای آنكه وحدتِ نظام اسلامی محفوظ بماند میباید به حبل متین ولایت پیوست و مصلحت امّت و نظام اسلامی را بر منافع فردی و گروهی ترجیح داد و از هر گفتار و رفتاری كه بوی تفرقه و اختلاف دهد پرهیز كرد؛ چراكه بزرگترین دشمن اسلام و جامعة مسلمانان، همان اختلافی است كه از میان خودِ آنان برخیزد:
الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ كَفَرُواْ مِن دِینِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ...؛(2) «امروز كسانی كه كافر شدهاند، از [كارشكنی در] دین شما نومید گردیدهاند. پس، از ایشان مترسید و از من بترسید...».
1. همان، 14.
2. مائده (5)، 3.
علامه طباطبایی(رحمه الله) دربارة این گزیدة آیه، كه پس از آن بشارت اِكمال دین به واسطة ابلاغ امر ولایت آمده است، مینویسند:
كفار، تنها از جهتِ دین مسلمانان، منتظر مصیبت و ناراحتی برای ایشان بودند: سینههاشان تنگ و قلبهاشان پاره میشد؛ از آن جهت كه دین، آن آقایی و شرف و لجام گسیختگی را از بین میبرد... . آخرین چیزی كه كفار امید بدان داشتند و امیدوار بودند كه با آن، دین از بین برود و دعوتِ مقرون به حقِ پیامبر بمیرد این بود كه عنقریب دین با وفات این شخصی كه امر دین را بر پا داشته و فرزند ذكوری در پی ندارد، میمیرد... .
از تمام مطالب گذشته واضح میشود كه تمام ناامیدیِ كفار هنگامی محقق میشود كه خدا برای این دین، كسی را منصوب كند كه در پاسداری و تدبیر امر دین و ارشاد و هدایت امتی كه بر اثر همین دین بر پا ایستادهاند، قائممقام پیغمبر(صلى الله علیه وآله) باشد. دنبالة این كار، ناامیدی كفار از دین مسلمانان است.
پس دینی كه خدا امروز كاملش كرده و نعمتی كه امروز تمامش نموده ـ كه در حقیقت این دو یك چیزند ـ همان بود كه كفار در آن طمع داشتند و مؤمنین دربارة آن ترس داشتند و بالأخره خداوند كفار را ناامید، و دین و نعمتش را كامل و تمام كرد و مؤمنین را هم از ترس دربارة دین نهی فرمود، و بنابراین، آن چیزی هم كه خدا دستور داده دربارة آن از خودش بترسند، عین همان است؛ یعنی اینكه خدا دینش را از دست مسلمانان بگیرد و این نعمتی را كه به ایشان بخشیده از آنان سلب كند!
... این آیه اعلام میدارد كه دین مسلمین از جهت كفار در امن، و از خطری كه از ناحیة كافران متوجه آن بود مصون است، و عوامل و
موجبات فساد و هلاكت، جز از ناحیة خود مسلمانان در دین رخنه نمیكند... .(1)
به این ترتیب خداوند به مسلمانان هشدار میدهد كه اگرچه دشمنان خارجی و كفار سركوب شدند و دیگر نمیتوانند نعمتِ عزّت و استقلال شما و جامعهتان را زایل سازند، شما باید از خدا بترسید؛ از او بترسید كه مبادا شما را به سبب پراكندگیها و اختلافهایتان مؤاخذه كند، و نعمت از كف بدهید و به دست خودتان از میان بروید:
قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَی أَن یَبْعَثَ عَلَیْكُمْ عَذَابًا مِّن فَوْقِكُمْ أَوْ مِن تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ یَلْبِسَكُمْ شِیَعاً وَیُذِیقَ بَعْضَكُم بَأْسَ بَعْضٍ... ؛(2) بگو او تواناست كه از بالای سرتان یا از زیر پاهایتان عذابی بر شما بفرستد یا شما را گروه گروه به هم اندازد [و دچار تفرقه سازد] وعذاب بعضی از شما را به بعضی دیگر بچشاند... .
امروزه اگر دست دشمنان و ابرقدرتهای خارجی، به بركت مجاهدتهای مؤمنان و خونهای شهیدانِ این مرز و بوم، از كشور و امّت شیعة ایران كوتاه است، باید از خدا ترسید كه مبادا ما را به دلیل تفرقه و بیلیاقتی، از فضل و امداد خویش محروم سازد . كسانی سزاوار امدادهای غیبی خداوندند كه در راه اسلام گام بر میدارند و هواها و خواستههای خویش را فدای مصالح دین میكنند:
وَاذْكُرُواْ إِذْ أَنتُمْ قَلِیلٌ مُّسْتَضْعَفُونَ فِی الأَرْضِ تَخَافُونَ أَن یَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآوَاكُمْ وَأَیَّدَكُم بِنَصْرِهِ وَرَزَقَكُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ؛(3) و به یاد آورید هنگامی را كه شما در زمین، مردمی اندك و مستضعف
1. محمّدحسین طباطبایی، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمة محمّدجواد حجتی كرمانی، ج5، ص271 ـ 277.
2. انعام (6)، 65.
3. انفال (8)، 26.
بودید، میترسیدید مردم شما را بربایند، پس [خدا] به شما پناه داد و شما را به یاری خود نیرومند گردانید و از چیزهای پاك به شما روزی داد. باشد كه سپاسگزاری كنید.
یكی از شیوههای تربیتی قرآن كریم آن است كه از یك سوی، همواره مردم را به یاد نعمتها و برطرف ساختن بلایا میاندازد، و از سویی دیگر، عذابها و نقمتهای خداوند را یادآوری میكند، و به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و همه پیامبران پیش از او دستور داده است كه مردم را به این امور یادآوری كنند. در آیة مزبور نیز خداوند زمانی را به یاد امّت مسلمان میآورد كه اگر آن را فراموش كنند، قدر نعمت را نخواهند شناخت و از جملة ناسپاسان خواهند بود، و در این صورت روی به سقوط و هلاكت خواهند نهاد. زمانی كه خداوند به یاد میآورد، همان دورهای است كه در مكه مسلمانان عدّهای قلیل و اندك شمار، و گرفتار چنگال كفار بودند؛ هر روز به بهانهای آزار و اذیت میشدند؛ و چندین سال در شِعب ابیطالب ـ درهای خشك و بیآب و علف ـ در محاصره بودند، ... و وضع آنان همچون وضعیت پرندهای ضعیف بود كه عقابی تیزتك را بالای سَرِ خود دیده باشد و هر لحظه در انتظار است تا به چنگ او ربوده و صید گردد. خداوند میفرماید با یادآوری آن زمان و آن وضعیت، قدر نعمت عزّت و اقتدار امروز را بدانید، كه خداوند شما را به یاری خود نصرت كرد؛ باشد كه شكرگزار باشید.
بنابراین شكر نعمتهایی كه خداوند به جامعه و نظام اسلامی ایران عطا فرموده موجب حفظ و تداوم امدادهای غیبی او و باعث پیشرفت نهضت است، و شكر این نعمت، گذشتن از خواستههای شخصی و گروهی و هواهای نفسانی و گرد آمدن حول محور و ریسمان ولایت و حفظ وحدت كلمه است.
قیامها، نهضتها و انقلابها، یا به طور كلّی همه كارهای گروهی به نسبت
دامنهشان نیازمند برنامهریزی و سازماندهیاند، و هر چه وسعت دامنه بیشتر باشد پیچیدگیها و مشكلاتِ فراروی، فزونتر خواهد بود. بر این اساس، نهضت اسلامی و فرهنگیِ امام خمینی(رحمه الله) كه در نوع خود از بزرگترین نهضتها و انقلابها به شمار میآید مشكلات و مخاطرات بیشماری پیش روی داشته و دارد؛ از مسائل كلان فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، نظامی و اقتصادی گرفته تا مشكلات فرعی و جزئیِ دیگر. قدری تأمل در این باره آشكار میسازد كه پارهای از این مسائل منشأ خارجی و بیرونی دارند و پارهای دیگر، از درون كشور سرچشمه میگیرند؛ برخی معلولِ عملكردهایِ نادرست بعضی دست اندركاران حكومت و مسئولان دولت و دیگر قوای سهگانه بوده و برخی حاصل حركتهایی نادرست از جانب قشرهایی از جامعه و مردم؛ و سرانجام دستهای از این مشكلات زیر بنایی و اساسیاند، و دستهای دیگر جزئی و روبنایی و سطحی.
نگاهی آسیبشناسانه به مجموعه معضلاتِ پیشِ رویِ نهضت، از آغاز تا به امروز، ما را به این حقیقت راه مینماید كه فقدان الگویی جامع و وحدتبخش برای برنامهریزی و سازماندهیِ همة نیروهای مؤمن به انقلاب، یكی از اساسیترین مشكلات نهضت به شمار میآید. فقدان الگو و برنامهای جامع موجب آن میشود كه بسیاری كارها مكرر انجام شود و بسیاری دیگر ناقص صورت پذیرد، و به طور كلّی، نیروها و سرمایههای زیادی هدر رود. بنابراین یكی از نخستین اولویتهای زمانة ما اصلاح وضع كنونی و تلاش برای تدوین طرحی جامع، وحدتبخش و منسجم، و بر مبنای اصول و فرهنگ اسلامی است؛ چرا كه اسلام در واقع یك فرهنگ است و اگر فرهنگ اسلام در جامعهای به اجرا درآید، همه چیز را با خود به همراه خواهد آورد.
از سویی دیگر میتوان گفت بزرگترین نقص نیروهای مؤمن به نهضت و امام، فقدان وحدت و همدلی در عمل، و نقص در برنامهریزی و سازماندهی
است، و در مقابل، همین نقطه ضعف، برجستهترین ویژگی مخالفان و دشمنان نهضت و نظام به شمار میآید. به عبارت دیگر، مؤمنان به اسلام و نهضت امام، سرمایههای هنگفت و سرشاری دارند كه اگر آنها را به درستی به كار میگرفتند، بیشك دشمنان خود را از میان برمیداشتند؛ ولی در مقابل، مخالفانِ نهضت بدون دسترسی به چنین نیروها و منابعی، با تزویر و نیرنگ منابعی عاریتی برای خود فراهم میكنند و با استفاده از برنامهریزی، بهرهوری و سازماندهی دقیق و مناسب به جنگ حق میآیند، وبه قدر همت و تلاش خویش، به موفقیتها و پیروزیهایی نیز دست مییابند.
به این ترتیب، نقصهای اساسی طرفداران نهضت و انقلاب فقدان برنامهریزی و سازماندهی صحیح و جامع است. كارهایی پراكنده، به دست گروههایی مختلف انجام میشود، به طوری كه بسیاری از این گروهها از یكدیگر و از فعالیتهای هم بیخبرند، و هیچ اطلاعرسانی و تبادل اطلاعاتی میان آنها صورت نمیگیرد.
این كمبود، از همان آغاز نهضت وجود داشت؛ ولی در آن زمان ـ به قدر ضرورت ـ و برای برنامهریزی و سازماندهیِ حركتی كه میبایست علیه رژیم پهلوی صورت گیرد، با تدابیر و رهنمودهای امام خمینی برطرف شد. اما با پیروزی انقلاب اسلامی ـ به رغم آنكه محور نظری وحدت و انسجام در میان مردم و رهبران نهضت ثابت و برقرار بود ـ فقدان الگویی عملی برای وحدتبخشی و برنامهریزی و سازماندهی نیروها و امكانات، كاملاً محسوس بود؛ چراكه پس از بهمن 57، نهضت امام خمینی(رحمه الله) به شكل یك حكومت بزرگ و مستقل درآمد كه با وجود مشكلات بزرگی كه مخالفان و دشمنان فرا روی آن نهاده بودند، میراثدارِ تمامِ مسائل و امورِ كشوری بزرگ نیز بود. به این ترتیب پس از پیروزی انقلاب، گروههای مختلفی كه از فرهنگها و نیز مكتبهای گوناگونی اثر پذیرفته بودند، در عرصههای سیاسی و اجتماعی و
اقتصادی... حضور یافتند، و در نهادها و سازمانها و تشكیلات حكومتی و غیر حكومتی دست به كار شدند. از این میان، بسیاری از نیروهایی كه در موقعیتهای حكومتی و اجرایی كشور منصوب شده و اغلب از تحصیلات غربی برخوردار بودند، ساختار و تشكیلات حزبی را به منزلة یگانه الگوی وحدت بخشی و برنامهریزی و سازماندهی در جامعه مطرح كردند.
اما پرسش این است كه آیا این الگوی جدید تنها شیوهای است كه برای نیل به اهداف مزبور میتواند وجود داشته باشد، و در هر صورت، تا چه حد با اهداف نهضت اسلامی امام خمینی(رحمه الله) سازگاری دارد.
امروزه تمام عقلا بر این باورند كه برای انجام كارهای گروهی و نیل به اهداف اجتماعی، ایجاد تشكّل و همبستگی گروهی، امری ضروری است؛ اما اینكه چگونه باید ارتباط گروهی و همبستگی جمعی در جامعه پدید آید، از جمله مسائلی است كه كانون تأملات و بحثهای فراوان بوده و هست. باید توجه داشت امروزه در جوامع اسلامی، و نیز در جامعة ما، به دلیل فرهنگ حاكم بر فضای اجتماعی و سیاسی دنیا، تشكّلهای مؤثر در سرنوشت ملتها در قالبهای غربیای نظیر حزب بررسی میشوند. این فضایِ غالب، خواه ناخواه بر بسیاری از اندیشهها سایه میافكند و كمابیش آنها را تحت تأثیر خویش میگیرد. در عصر حاضر، همان طور كه مفاهیمی نظیر آزادی، حقوق طبیعی، و اعلامیة حقوق بشر، در ذهنهای اندیشهوران جهان و بهخصوص متفكران جهان سوم، و از جمله مسلمانان، همپهلویِ بدیهیات و همعرضِ وحی تلقی میشود، و كسی به سادگی نمیتواند با هیچ یك از آنها مخالفت ورزد، مفهوم حزب نیز از جمله راهكارهای اجتناب ناپذیر وحدتبخشی و برنامهریزی و سازماندهی در جوامع تلقی میشود.
همان طور كه پیشتر گذشت، ضرورت تشكّل امری مسلم و آشكار است، و هر صاحب خِردی میپذیرد كه در تمام فعالیتهای جمعی، وجود فرمانده و فرمانبر ضروری است. دربارة حدود و شرایط این فرماندهی و فرمانبری در برخی منابع روایی غیر شیعه ـ نظیر منابع اخوان المسلمین ـ آمده است كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فرمودهاند اگر سه نفر با هم سفر میكنید یكی را از میان خود امیر قرار دهید و از او اطاعت كنید.
نمونههای دیگرِ فرماندهی و ایجاد تشكّل و برنامهریزی و سازماندهی را میتوان در نهادهای نظامی یافت: فرمانده منصوب میشود و تمام زیردستان میباید طبق فرمان او عمل كنند، و به این ترتیب، سپاه نظم و نسق میگیرد و سازمان مییابد. در مراتب بالاتر نیز مقام ولایت و رهبری، به منزلة عالیترین مقام، عامل وحدت و انسجام در نظام حكومتی مورد نظر شیعه به شمار میآید، و تمام فرماندهانِ دیگر و نیز زیردستان آنان تحت فرمان و نظر ایشان انجام وظیفه و ایفای خدمت میكنند.
اما آیا در فعالیتهایی كه با عنوان حزب صورت میگیرد نیز باید چنین باشد و دستوری ازمافوق صادر شود و همگان بیچون و چرا بدان عمل كنند؟ این بحثی است كه باید در حوزة علوم سیاسی صورت گیرد و پاسخ داده شود.
نكته دیگر اینكه امروزه در ادبیات سیاسی جهان دو الگوی حزبی غربی و شرقی مرسوم است و بنابر فضای سیاسی حاكم بر جهان معمولاً هر كشوری باید یكی از این دو الگو را بپذیرد.
در یك سوی، كشورهای بلوك شرق نظیر شوروی سابق، چین، و كرة شمالی قرار دارند كه با نظامی تك حزبی و حكومتی كاملاً متمركز اداره میشوند. در این كشورها یك حزب، حاكم است و تمام قدرت و امكانات در دست آن قرار دارد.
در سوی دیگر، كشورهای بلوك غرب و حامیان نظام سرمایهداری قرار دارند كه مدعیاند جامعه را با شیوههای دموكراتیك اداره میكنند و برای
آزادی تمام شهروندان احترام قائلاند و در پی بیشترین آزادی برای بیشترین افرادند. در این كشورها اغلب الگوی پلورالیسم یا كثرتگرایی سیاسی حاكم است، و تعدّد احزاب یكی از راهكارهای بنیادینِ رسیدن به آزادی و پیشرفت تلقی میگردد. طرفداران این نگره معتقدند باید گروههای مختلفی تشكیل شوند و هر یك اهداف و برنامههای خود را ـ كه غیر از اهداف و برنامههای دیگران است ـ ارائه كنند و با یكدیگر رقابت كنند. به این ترتیب هر گروه باید سعی كند طرفداران بیشتری برای خود فراهم آورد و در انتخابات مشاركت كند. بدیهی است هر گروهی كه امكانات بیشتری در اختیار داشته باشد و تبلیغات گستردهتری انجام دهد، به نحو بهتری یارگیری میكند و طرفداران بیشتری برای خود فراهم میآورد و درنتیجه شانس بیشتری برای پیروزی در انتخابات خواهد داشت.
بر این اساس معنای حزب در فرهنگ سیاسی غرب نیز روشن میشود. تعدّد احزاب در غرب، عملاً به معنای رقابت برای بیرون راندن رقیب از میدان است؛ آن هم به كمك پول، تبلیغات، هنر و... . سرانجام نیز حزبی قدرت برتر را به دست میآورد كه امكانات بیشتری در اختیار داشته و تبلیغات جذابتری ترتیب داده است.
بنابراین پرسش دیگری كه در زمینه پیروی از الگوهای حزبی شرق و غرب پدید میآید آن است كه آیا این الگوها با آرمانها و راهكارهای اسلام برای به سعادت رساندن انسان سازگارند و آیا این شیوههای شرقی و غربی میتوانند در پیشبرد اهداف نهضت «اسلامی» و «فرهنگی» امام خمینی(رحمه الله) و در پیشرفت همه جانبة كشور اسلامیِ ایران كارگر افتند؟
الگوی تك حزبی، كه برگرفته از نظامهای سوسیالیستی و ماركسیستی است،
نمیتواند الگویی مقبول و مشروع به شمار آید؛ چه در این شیوه، یك حزبِ زورمند، تمام قدرت را قبضه میكند و همة مخالفان را سركوب كرده، از دور خارج میسازد. برای نمونه، حزب بعث عراق یكی از روگرفتهای نظام تك حزبی به شمار میآید.
بی شك این الگوهای دیكتاتوری و زورمدار، با روح و تعالیم اسلام سازگاری ندارند و جامعة اسلامی را بر مبنای آن نمیتوان اداره كرد.
در الگوی كثرتگرایی غربی هر یك از احزاب مرامنامهای ارائه میدهند و اهداف و شعارهایی مطرح میكنند. مردم نیز در هواخواهی و انتخاب هر حزب و گروهی آزادند. كشمكشهای سیاسی هم، حتی اگر به خشونتهای فیزیكی بینجامند، مقبول شمرده میشوند.
این شیوه نیز نمیتواند الگویی سازگار با آموزههای دینیِ اسلام باشد؛ چراكه هر حزبی كه قدرت تبلیغات و توان مالی بیشتری داشته، از شگردهای بهتری برای مطرح ساختن خود در جامعه بهره گیرد، از احزاب دیگر پیشی میگیرد و تمام یا بیشتر قدرت را به دست میآورد. به عبارت دیگر لازمة چنین الگویی آن است كه هر حزبی اهداف خاص خود را ترویج كند و حزب رقیب نیز باید بكوشد تا ضمن طرح شعارها و اهداف خود، به هر وسیلهای حزب دیگر را از میدان به در كند، و این امر، نمیتواند با آموزهها و اهداف شریعت مقدس هماهنگ باشد، و نمیتواند جامعه اسلامی را به وحدت و انسجام و سازماندهیِ مطلوب خود برساند.
یكی از دغدغههای بنیادینی كه از آغاز شكلگیری نهضت الهیِ امام خمینی(رحمه الله)
توجه یارانِ امام را به خود معطوف كرده بود، مسئلة وحدتبخشی به گروهها و گرایشها و نیروهای پراكندة انقلاب و برنامهریزی و سازماندهی قوای موجود بود. با وجود اختلاف سلیقهها و تفاوت دیدگاههای میان نیروها و مبارزان، چه راهكارهای عملیای برای حفظ و تداوم و پیشرفت نهضت باید به كار گرفته میشد؟ و در صورت پیروزی نهضت و تأسیس حكومت و تشكیل جامعة اسلامی كدام یك از دو الگویِ رایج دنیا، به تأیید رهبر نظام میرسید؟
همان طور كه از رهبر مدبّر و دینمداری همچون امام خمینی(رحمه الله) انتظار میرفت ایشان هیچ یك از شیوههای رایج در غرب و شرق را كارآمد نیافتند و برای رسیدن به مقصود الهی خویش از شیوهای سازگار با هدف نهضت دینیشان بهره بردند. در همان روزهای آغازین نهضت، جمعی از مردم و اعضای هیئتهای مذهبیِ تهران، كه در حقیقت هستة اولیه نهضت را تشكیل میدادند، برای اعلام وفاداری و بیعت با امام خمینی(رحمه الله) نزد ایشان آمدند. در این جلسات از امام راهكاری خواستند كه به مدد آن، با وجود اختلاف عقیدهها و روشهای میان نیروهای طرفدار نهضت، وحدت میان آنان حفظ شود و همكاری و برنامهریزی و سازماندهیِ درستی بین آنان صورت گیرد.
طرح ابتكاری امام خمینی(رحمه الله) در این باره آن بود كه هرگروهی هویّت شخصی خویش را حفظ كند و فعالیتهای خود را ادامه بدهد؛ اما هر یك از گروهها نمایندهای از میان خود انتخاب كنند و مجمع نمایندگان تشكیل گردد. به این ترتیب نمایندگان مزبور با هم ارتباط داشته، میان آنان وحدت، همدلی و همكاری برقرار میشد، و همگی میتوانستند با برنامهریزی صحیح و همدلانه، نیروهای خود را هماهنگ سازند، و با سازماندهی مناسبِ آنان برای رسیدن به اهداف مشتركشان تلاش كنند.
همان طور كه از رهبری خلّاق و تیزبین انتظار میرود، امام خمینی(رحمه الله) تلفیق هیئتها و گروههای مذهبی را پیشنهاد نكرد؛ چراكه این امر دو مشكل
بزرگ فراروی نهضت مینهاد: نخست آنكه چنین كاری عملاً ناممكن بود؛ زیرا این گروهها منشهایی متفاوت و فعالیتهایی گوناگون داشتند و به این ترتیب تمام آنها نمیتوانستند زیر یك چتر جمع شوند.
دوم آنكه چنین راهكاری با روح تربیت اسلامی سازگاری نداشت؛ چراكه تفاوتها و اختلاف سلیقههای میان افراد و گروهها، خود، میتواند موجب پیشرفت و خلاقیت و شكوفایی گردد، و از سویی هر گروهی در كنار نقاط قوت خود، اشتباهات و نقاط ضعفی نیز دارد و نمیتوان گروهی را یافت كه از هرجهت بیعیب و نقص باشد و تمام گروههای دیگر را در سایة آن جای داد، و به این صورت، یك حزب یا گروه واحد و جامع تأسیس كرد.
به دنبال پیشنهاد ابتكاری امام خمینی(رحمه الله) اندیشة «ائتلاف هیئتها» و گروههای انقلابیِ مذهبی شكل گرفت و اقداماتی عملی در زمینة ایجاد وحدت وهمكاری و برنامهریزی و سازماندهی نیروها صورت پذیرفت، و بسیاری از طرفداران نهضت برای دستیابی به اهدافی مشترك، از قبیل تداوم حركت انقلاب اسلامی، مبارزه با رژیم پهلوی، و پیروی از رهبری واحد با یكدیگر همدل و همگام شدند و با كنار گذاشتن برخی سلیقههای شخصی و گروهی، به نوعی وحدت و همكاری و سازماندهیِ عملی دست یافتند.
اجرای راهكار امام به پیروزی نهضت،(1) و سرنگونی رژیم پهلوی و سرانجام برپایی نظام مقدس جمهوری اسلامی انجامید.(2)
بررسی شكستها و ناكامیهایی كه در جریان مبارزات نهضت خرداد و نیز پس از
1. در این باره مراجعه كنید به: صحیفة نور، ج 6، ص 43؛ ج 22، ص 183.
2. گفتنی است این راهكار به گونهای بسیار ضعیف در برخی جوامع دیگر نیز به كار میرفته است؛ اما با نظر به ویژگیهای طرح امام خمینی(رحمه الله) باید آن را ابتكار بینظیر ایشان دانست.
پیروزی آن تا به امروز رخ داده است حقیقتی تلخ را نمایان میسازد: علت همه ـ یا دست كم بیشترِ ـ این ناكامیها بیاعتنایی یا كمتوجهی به اندیشههای نورانی امام خمینی(رحمه الله) و كوتاهی در كاربست دقیق و مو به موی راهكارها و تدبیرهای حكیمانه ایشان در زمینههای مختلف فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و... بوده است. اگر ـ دانسته یا نادانسته ـ در زمینه فهم و به كار بستن اندیشهها و رهنموهای رهبر انقلاب، انحرافی صورت نمیگرفت، بیتردید، كشور دچار بسیاری از ناكامیها و ناملایمات وانحرافهایی كه تاكنون رخ داده است، نمیشد.
پس از پیروزی انقلاب و اوجگیری فعالیت گروههای مختلفی كه برخی، از الگوهای غربی یا شرقی اثرپذیر بودند و افرادی با فرهنگها و مكتبهای فكری متعددی نیز در میان آنها حضور داشتند، رفته رفته این اندیشه در فضای سیاسی كشور شكل گرفت كه كشور اسلامی ایران نیز باید از الگوهای حزبی معمول در دنیا پیروی كند. بر این اساس، برای وحدتبخشی بین گروهها و طراحی وبرنامهریزی برای امكانات و سازماندهی قوی و منسجم نیروهای متعهد نهضت و به منظور جلوگیری از پراكندهكاریها و هدر رفتن امكانات و نیروها، پارهای از یاران امام و نیروهای فكری نهضت، طرح تأسیس تشكیلاتی حزبی را ارائه كردند.
به این ترتیب آنان اصرار میورزیدند كه اگر یك حزب قویِ اسلامی تشكیل شود، میتوان نیروهای مؤمن و متعهد به نهضت و نظام را زیر سایة آن جمع كرد و همگی آنان را به یك یَدِ واحد در خدمت اسلام و انقلاب تبدیل ساخت.
به هر روی، با آنكه امام خمینی(رحمه الله) چندان موافق تأسیس چنین تشكیلاتی نبود، سرانجام با اصرار برخی از فعالترین یارانشان توصیه فرموده بود كه اگر در حزبی شركت میكنید، درحزب اسلامی شركت كنید،(1) و به این ترتیب بودكه حزب جمهوری اسلامی تأسیس شد. اما آنچه خودِ امام قبل از انقلاب
1. صحیفة نور، ج 11، ص 130.
طراحی كردند ساختار و شكلی دیگر داشت، كه با مفهوم حزب و ویژگیهای غربی آن متفاوت بود. حزب با مفهوم و تعریف و اركان امروزینش، سازوكاری غربی است و یك اندیشة اصیل اسلامی به شمار نمیآید، و چه بسا در تطبیق با آموزهها و ارزشهای دینی و اسلامی ضعفها و تعارضاتی داشته باشد.
اینچنین بود كه در آن زمان امر دایر شد بین اینكه كارها پراكنده و بدون سازماندهی انجام پذیرد ـ كه البته در این صورت آفات و پیامدهای فراوانی در پی داشت ـ یا برای آنكه چنین وضعی رخ ندهد و امور نظام در چارچوبی اصولی و منسجم و هدفمند، و با برنامهریزی و سازماندهی صورت پذیرد، حزبی اسلامی تشكیل شود و فعالیت كند. اما به هر روی، با تمام حسن نیتی كه در تأسیس این حزب در كار بود، و با تمام تلاشهایی كه در راه شكلگیری، فعالیتها و اصلاح معضلات پیش رویِ آن صورت گرفت، حزب پس از سیری صعودی، دچار مشكلاتی شد و رفته رفته روی به افول نهاد و سرانجام در زمان حیات امام خمینی(رحمه الله) منحل و تعطیل شد.
تأمل در ریشهها و رویههای این واقعه در بستر تاریخ نهضت بزرگ اسلامی و نگاهی آسیبشناسانه به فعالیتهای حزب جمهوری اسلامی ـ و نیز دیگر فعالیتهای مشابهی كه تا كنون صورت گرفته است ـ روشن میسازد كه هر گونه كمتوجهی یا بیاعتنایی به توصیههای امام موجب بروز بحرانها و ضعفهای زیانباری برای مردم و نظام شده است. برای نمونه، همین امر سبب شد تا دشمنان داخلی و خارجی، سوء استفادههای فراوانی از این فرصت كنند و با دامن زدن به سیاست تعدّد احزاب ـ كه منطبق بر الگوها و ضد ارزشهای غربی است ـ میان نیروهای انقلاب و نیز میان قشرهای مختلف مردم شكاف و اختلاف ایجاد كنند. امروزه نیز روند مزبور ادامه دارد و درگیریهای حزبی و كشمكشهای سیاسیِ حاصل از رقابتهای حزبی و گروهی موجب تفرقه میان نیروهای انقلاب و از دست رفتن امكانات و سرمایهها و فرصتهاست.
كشمكشهای سیاسیِ میان احزاب و گروههای كشور، از آغاز پیروزی نهضت، و تداوم آنها تا به امروز زیانهای پرشماری بر جامعه و نظام اسلامی تحمیل كرده است. یكی از پیامدهای این اختلافات، به بنبست رسیدنِ فعالیتهای پارهای از تشكّلها و احزاب بوده است.
سرخوردگی و بدبینی مردم دربارة تلاشهای حزبی یكی دیگر از این پیامدهاست.
بروز بحرانهای زیانباری همچون تورّم، بیكاری، گسترش فسادهای اداری و اخلاقی محصول دیگر الگوی غربی پلورالیسم سیاسی است. كاهش كمّی و كیفی فعالیتهای سازندة عمرانی واقتصادی و آموزشی و... نتیجة دیگر فعالیتهای احزاب و رقابتهای گروهی آنها برای یارگیری بیشتر و كسب قدرت افزونتر است.
حیف و میل بیتالمال وسرمایههای كشور نیز از جمله پیامدهای تبلیغات بسیار فراگیر حزبی و رقابتهای میان آنهاست. هدر رفتن نیروهای كارآمد نظام در این گونه مبارزات و در نهایت فراهم آمدن زمینه برای نفوذ بیگانگان و دشمنان رهاورد این سیاستهای غلط و خطرناك حزبیاند.
اینك با نظر به ناكارآمدی كثرتگرایی سیاسی و الگوی غربیِ تعدّد احزاب و نیز ناسازگاری آن با روح تعالیم اسلام، این سؤال مطرح میشود كه با توجه به نامعقول و نامشروع نبودن «فعالیتهای حزبی»(1) بهتر نیست به تأسیس حزبی
1. برخی مفسران و پارهای پژوهشگران سیاسی ـ مذهبی آیة 46 سورة سبأ را دلیل بر مشروعیت و معقولیت فعالیتهای حزبی دانستهاند. در این باره مراجعه كنید به: ناصر مكارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 18، ص136.
همچنین اصل 26 قانون اساسی جمهوری اسلامی، قانونی بودن فعالیتهای حزبیِ منطبق با شرع و مصالح كشور را تأیید میكند.
واحد تن دهیم، تا از سویی از مخاطرات تعدّد احزاب بپرهیزیم، و از دیگر سوی به نتایج مثبت فعالیتهای گروهی دست یابیم؟
پاسخ این پرسش را میتوان در كارنامة حزب جمهوری اسلامی تا حدودی یافت. باید اعتراف كرد كه تأسیس و فعالیت حزب جمهوری، تجربهای ناموفق بوده است. گرچه تشكیلات مزبور با نیّتی خیرخواهانه و با تدبیر و هدایت اندیشهوران و مبارزانِ دینمداری همچون شهید دكتر بهشتی، شهید دكتر باهنر، مقام معظم رهبری، جناب آقای هاشمی رفسنجانی و جمعی دیگر از شخصیتهای مهم كشور و چهرههای دلسوز نظام تأسیس شد، پس از چندی آثار نقص و ضعف در آن آشكار شد؛ به گونهای كه امام خمینی(رحمه الله) نیز مایل نبود فعالیتهای این تشكیلات ادامه یابد و به این ترتیب، حزب جمهوری اسلامی تعطیل شد. حال سؤال این است كه دلایل اصلی عدم موفقیت این تشكیلات، با آن اهداف پاك و مقدس چه بوده است؟
یكی از مهمترین دلایلی كه فعالیتهای حزب جمهوری اسلامی را به بنبست كشانید، به كارگیری و اجرای نظامنامة غربی در آن بود. تردیدی نیست كه مؤسسان و مسئولان اصلی این حزب، به دنبال ایجاد تشكیلاتی اسلامی و كاملاً منطبق با آرمانهای شریعت و نظام جمهوری اسلامی بودند، ولی در برخی جنبهها، به طور ناخواسته الگوها و شیوههای اجرایی غرب را به كار بسته بودند، و همین امر باعث بروز ناهنجاریها و اشكالات فراوانی در این فعالیتها شد و حزب جمهوری اسلامی را از اهداف مقدس آن منحرف كرد و دور ساخت. برای مثال، عضوگیری و ثبت نام از داوطلبان شركت در حزب به همان شیوهای صورت گرفت كه در نظامنامههای غربی توصیه میشد. همچنین دستورات از سوی كادر مركزی حزب صادر میشد، و دیگر اعضا، بهناچار میبایست به این دستورها عمل میكردند.
بدیهی است اگر كسب موقعیت و قدرت بیشتر در گرو یارگیری بیشتر
باشد، سیستمهای حزبی برای كسب قدرت بیشتر میباید به دنبال جلب افكار عمومی و افزودن بر اعضا باشند. در چنین وضعیتی اگر مسئولان و دستاندركاران حزب خود را ملزم به رعایت اصول و موازین شرعی ندانند، به راحتی میتوانند با اِعمال شگردهای گوناگون و با بهرهگیری از پول و تبلیغات، آرای بیشتری به خود اختصاص دهند و با جذب اعضای بیشتر قدرت خود را فزونتر سازند.
البته چنین شیوة نادرستی هرگز در دستور كار مسئولان اصلی حزب نبود و اعضای تشكیل دهندة بدنة حزب نیز در پی اجرای چنین برنامهها و شگردهایی برای كسب قدرت و موقعیت نبودند و همگی آنان موازین شرع را پاس میداشتند و ملتزم به رعایت اصول اخلاقی بودند، اما به هر روی، با توجه به ماهیت تشكیلات و سازوكارهای حزبی، و باز عمل كردنِ حزب در عضوگیری و نحوة ثبت نام از داوطلبان، رفته رفته این تشكیلات گرفتار كاستیها و نقایصی شد، و آرام آرام از اهداف مقدسی كه برای آن در نظر گرفته بودند فاصله گرفت.
به طور قطع اگر یك تشكیلات حزبی ـ حتی با اهدافی مقدس و دینی ـ در عضو گیریِ خود دقت كافی به خرج ندهد و در پذیرش اعضا ویژگیها و صلاحیت آنان را به درستی ارزیابی نكند، معاندان و نیز افراد فرصتطلب به آسانی خواهند توانست پس از ورود به تشكیلات و تثبیت موقعیت خویش، خرابكاری كنند و با سوء استفاده از امكانات و موقعیت خود، ضربات جبران ناپذیری بر سازمان وارد سازند. متأسفانه، اِعمال شیوة نادرست عضوگیری در حزب و فقدان دقت كافی در جذب افراد، موجب شد تا برخی فرصتطلبان برای سودجوییها و سوءاستفادههای مادی، و نیز به منظور تصاحب پست و مقام به عضویت حزب درآیند، و همین امر سبب بروز انحرافات و مفاسدی دراین تشكیلات شد و پس از چندی موقعیت و وجهة سیاسی و اجتماعی حزب را مخدوش ساخت.
اما اگر از ابتدا در عضوگیری این حزب دقتنظر كافی صورت میگرفت، و فقط داوطلبان متعهد و كارآمد به عضویت این تشكیلات سیاسی پذیرفته میشدند، حیات سیاسی حزب جمهوری اسلامی دچار چنین آفات و آسیبهایی نمیشد؛ یعنی تنها به كسانی اجازة عضویت در حزب داده میشد كه بهدور از هواهای نفسانی و تنها بر اساس وظیفة دینی و احساس مسئولیت در قبال نهضت و انقلاب و فقط با قصد خدمت و فداكاری برای دین و امّت مسلمان قدم پیش نهاده بودند.
البته باز باید به یاد آورد كه تمامی كادر مركزی حزب جمهوری اسلامی و بسیاری از اعضای بدنة حزب از یاران صدیق و وفادار امام(رحمه الله) و از جمله نیروهای متعهد و فعالِ نهضت بودند و در خلوص نیّت آنان تردید نمیتوان داشت. اما به هر روی، سابقة اِعمال سیاستهای حزبی با تكیه بر شیوه و نظامنامة غربیِ آن، در كشور ما تاكنون موفق نبوده است، و فعالیتهای تشكیلاتی حزب جمهوری اسلامی یكی از همین نمونهها به شمار میآید. همچنین تحلیلهای منطقی و دور از احساسات، گویای آن است كه از این پس نیز شیوههای تشكیلاتی تكحزبی با تكیه بر الگوهای غربی در كشوری اسلامی همچون ایران موفق از كار در نمیآیند و فرجامی جز شكست در پی نخواهند داشت.
بررسی تاریخ سیاسی نهضت در زمینه كارآمدی الگوهای غربی حزب ـ اعمّ از تك حزبی و چند حزبی آن است كه این شیوهها در كشور ما قرین توفیق نبودهاند. همچنین تأمل در مبانیِ نظری و خاستگاههای فكری الگوهای تشكیلاتیِ برخاسته از فرهنگ و اندیشة غرب، و ناسازگاری آنها با آرمانهای دین و اهداف فردی و اجتماعی اسلام، چشمانداز روشن و امیدبخشی از چنین سازوكارهایی فرا روی نمینهد.
الگوی دیگر، همان سیاست تكحزبی با شیوة شرقیِ آن است. این نظامهای تكحزبی دركشورهای بلوك شرق نظیر آلمان و شوروی سابق و چین رواج داشتهاند. در چنین جوامعی در حقیقت رقابتی وجود ندارد و قدرت تنها در قبضه یك حزب است. در این نظامها نیز عملاً تنها سران حزباند كه تصمیم میگیرند و دیگران صرفاً به دستورات صادر شده از رئیس یا شورای مركزی حزب عمل میكنند. در چنین جامعههایی اختلاف سلیقهها وتفاوت اندیشهها، همگی سركوب میشوند، و بیشك هر جا حزبی یا گروهی مدتی طولانی حاكم بیرقیب باشد، عملاً به فساد كشیده میشود. در این نظامها اگر كسی خواهان مشاركت در قدرت سیاسی باشد، راهی جز این ندارد كه عضو حزب حاكم شود و رفته رفته مدارج قدرت را به دست آورد. تمركزگرایی و انضباط حاكم بر این نظامها اساساً فضای سیاسی بستهای میطلبد و با توجه به فضای باز سیاسی كشور ایران، تحقق چنین الگویی ناممكن مینماید. مردم ایران در سایة نظام جمهوری اسلامی از آزادیهای سیاسی بسیاری بهرهمندند و در چارچوب قانون اساسی، میتوانند به فعالیتهای سیاسی بپردازند و در احزاب و گروهها مشاركت كنند یا حتی به تأسیس حزب یا گروه اقدام كنند. از همین روی، در سالهای نخست پیروزی انقلاب احزاب، گروهها و جمعیتهای پرشماری تشكیل شدند. حزب جمهوری خلق مسلمان، جمعیت خلق عرب، و جمعیت خلق تركمن و دهها تشكیلات سیاسی دیگر اعلان موجودیت كردند و دست به كار انواع فعالیتهای سیاسی شدند. در سالهای اخیر نیز فعالیت كمیسیون احزاب در مجلس شورای اسلامی و وزارت كشور گسترش یافته است و احزاب پرشماری در قالب گروههای مذهبی و پایبند به ارزشهای اسلامی و آموزههای وحیانی، و نیز گروههایی با اهداف و سازوكارهای غربی یا با مشخصة ملّی ـ مذهبی اجازة فعالیت یافتهاند و به طور رسمی و در دامنهای بسیار فراگیر فعالیت میكنند. به این ترتیب جوّ سیاسی حاكم بر
كشور، اساساً اِعمال سیاست تكحزبی طبق الگوی بلوك شرق را ناممكن و منتفی میسازد.
اینك كه ـ به اجمال ـ بعضی از مهمترین نظامهای تشكیلاتی احزاب در جهانِ امروز بررسی شد، و بعضی نقصها وخطرهای مترتّب بر هر یك از آنها در جامعهها ـ وبه طور خاص در جامعة اسلامی ایران ـ گفته آمد، نوبت به این پرسش میرسد: آیا یافتن راه حلی نوین برای این مسئله ممكن است؟ آیا میتوان راه جدیدی یافت كه نه مفاسد دیكتاتوریِ نظام تكحزبی شرق را داشته باشد، و نه هدف در آنها كسب قدرت از طریق تبلیغات و یارگیری و در گرو امكانات مالی و نفوذهای سیاسی و... باشد، و از سویی راه را برای طرح افكار متزاحم و تضارب آرا، و انتقاد و پیشرفت و تعالی باز بگذارد؟
نخست باید به یاد داشت كه اگر تاكنون پاسخی در خور، برای این پرسش پیدا نشده، بدین معنا نیست كه هیچ راهی برای یافتن آن وجودندارد. نیز نباید پنداشت كه چون امروزه تمام كشورهای دنیا یكی از این چند راهِ موجود را برگزیدهاند ما نیز موظف یا مجبوریم چنین كنیم و راهِ همانان را در پیش بگیریم. چه، اگر چنین باشد و همواره پیروی از رأی اكثریت ملاكِ عمل ما فرض شود، نخست باید دین اسلام را رها كنیم؛ چون امروزه اكثریت مردم جهان، اسلام را قبول ندارند. همچنین در این صورت ما همواره باید منفعل، ضعیف و محتاج دیگران باشیم. بر این اساس، باید با اتكا به فكر خودمان و به نیروهای خدادادیمان و با توكل بر خداوند دانا و توانا ابتكار عمل را به دست بگیریم و در همة موارد و از جمله برای فعالیتهای سیاسی ـ اجتماعی روش یا روشهایی جدید بیابیم، یا به جرح و تعدیل و اصلاحِ شیوههای موجود بپردازیم. این امر، مسلماً میسور است؛ چراكه در جامعة ما نیروهای بسیار قویِ فكری
حضور دارند كه قادرند با ابتكار و خلاقیت و با كنار گذاشتن روحیة تقلید از غرب و شرق، و انفعال در برابر فكر و صنعت و تبلیغات آنها به فعالیتهای فكری در زمینههای اجتماعی و سیاسی و... دست زنند و با ارائه افكار و طرحهای نوین و مطابق با تعالیم و آرمانهای دین، جامعه و فرد را به سوی هدف والایی كه اسلام برای آنان ترسیم كرده سوق دهند.
البته باید توجه داشت برخی الگوهایی كه تا كنون از نظامهای غربی برگرفته شده، بنا به ضرورتها و مصالح زمانی و موقعیتهای خاصی صورت پذیرفته است. مجلس شورا، و نحوة برگزاری انتخابات ونیز انتخابات ریاست جمهوری، نمونههایی از این جملهاند.
اما آیا به راستی، هیچ راه بهتری برای شناسایی و انتخاب كارگزاران و مسئولان كشور، بر اساس بینش اسلامی نمیتوانیم یافت؟
در روزهای آغاز پیروزی نهضت و در بحبوحة درگیریهای داخلی میان گروهها و ترورهای پرشمار و خونبارِ آن زمان، تدوین سریع قانون اساسی ضرورتی انكار ناپذیر بود، ولی این امر، هرگز بدان معنا نیست كه قانون مزبور بهترین و آخرینِ راهها را پیش روی نهاده است و هیچ شیوة بهتری برای ادارة نظام وجود نخواهد داشت.
بنابراین باید اندیشهورانی متعهد و متخصص، به دنبال طرح تئوریهای جدید علمیای باشند كه بر مبانی و آموزههای دینی منطبق بوده، سعادت و پیشرفت فرد و جامعه را تأمین كند.
برای نمونه میتوان اندیشید كه آیا برای انتخاب مسئول اجراییِ كشور، غیر از همین شیوة مرسوم، راه دیگری وجود ندارد؟ آیا اگر این انتخاب به شیوهای شبیه انتخابات خبرگان صورت میگرفت، فرد شایستهتر و كارآمدتری برگزیده نمیشد؟ این شیوة جدید چه محاسن و چه معایبی در قیاس با انتخابات ریاست جمهوری طبق روشهای قبل دارد؟...
امام خمینی(رحمه الله)، بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی، خود از پیشگامان ارائه طرحهای ابتكاری سیاسی و اجتماعی، برای هدایت و ادارة صحیح جامعة دینی به شمار میرود. یك نمونه از این طرحها، همان راهكار ایشان در زمینه وحدتبخشی میان گروههای مذهبی و انقلابی و سازماندهیِ كلانِ نیروهایی است كه در زمینههای مختلفی با یكدیگر اختلاف عقیده و اختلاف سلیقه دارند.
در همان روزهای آغازین نهضت، گروهی از سران هیئتهای مذهبیِ فعال و پرجمعیت تهران، كه همگی پشتیبان مبارزات امام بر ضد رژیم بودند و نقش انكارناپذیری در تشكیل و تداوم و پیروزی نهضت داشتند نزد امام خمینی آمدند تا از ایشان دربارة نحوة ادامه مبارزات و همكاری با یكدیگر راهنمایی بخواهند.
فعالیتهای این هیئتها در پارهای اصول با یكدیگر همسو بود و همگی آنان در اصل مبارزات و رهبری امام و برخی مبانی كلّی با هم اتحاد نظر داشتند؛ اما همان طور كه انتظار میرفت این گروهها در بسیاری نظرها و عملكردها نیز با هم تفاوت سلیقه داشتند.
سران این هیئتها كه اهمیت انسجام وسازماندهیِ نیروها در كارهای مبارزاتی و فعالیتهای اجتماعی را به خوبی در مییافتند، از امام خمینی در این زمینه راهنمایی خواستند. سؤال آنان این بود كه آیا باید تمام این گروهها و هیئتهای مذهبی در هم ادغام شوند و تحت مدیریت یك نفر و با برنامهریزی واحد فعالیت كنند؟ در غیر این صورت ـ یعنی با حفظ هویّت تك تك گروهها ـ چگونه میان آنها وحدت و سازماندهی ایجاد میشود؟
امام(رحمه الله) در این زمینه راه حلی ابتكاری پیشنهاد كردند. به این ترتیب كه هیئتهای مذهبی میباید تشكّلهای پیشین خود را حفظ كنند و به فعالیتها و
برنامههای گذشتهشان ادامه دهند؛ چراكه در غیر این صورت دو مشكل بزرگ بر سر راه نهضت پدید میآمد: نخست آنكه ادغام گروهها عملاً ناممكن بود؛ زیرا این گروهها منشهایی متفاوت و فعالیتهایی گوناگون داشتند و به این ترتیب تمام آنها نمیتوانستند زیر یك خیمه گِردِ هم آیند؛
دوم آنكه چنین راهكاری اساساً با روح تربیت اسلامی سازگاری نداشت؛ چراكه تفاوتها و اختلاف سلیقههای میان افراد وگروهها، خود، میتوانست موجب خلاّقیت و شكوفایی و پیشرفت گردد، و از سویی هرگروهی در كنار نقاط قوت خویش، اشتباهات و نقاط ضعفی داشت و نمیشد گروهی را یافت كه از هر جهت بیعیب و نقص باشد و تمام گروههای دیگر زیر سایة آن جمع شوند.
بنابراین، گروههای مزبور میباید تشكّلهای سابق خویش را حفظ كنند. اما در عین حال كه هر یك از آنها برنامههای مخصوص خود را ادامه میدهند، لازم است با یكدیگر ارتباط برقرار سازند. یعنی هر هیأتی، یكی دو نماینده تعیین كند و از طریق این نمایندهها شورای مركزی هیأتها تشكیل گردد.
بدین ترتیب این افراد میباید به منزله نمایندة هیأتهایشان در شورای مركزی با یكدیگر به شور و مشورت و همفكری بپردازند و برای نزدیكی افكار و سازماندهی منسجم و هدفمند نیروها و امكانات و... تلاش كنند. بر این اساس بود كه رفته رفته اختلافات كم میشد و افكار و سلیقههای گروهها نیز به هم نزدیك میگشت و سازماندهی نیروها نظم و نسق بیشتری میگرفت.
همچنین امام نیز نمایندگانِ خود، مرحوم مطهری و مرحوم دكتر بهشتی، را برای شركت درجلسات شورای مركزی مأمور كردند تا به این ترتیب ارتباط هیئتها با رهبری نیز برقرار باشد.
بر این اساس، در عین آنكه استقلال فكر، استقلال سلیقه، تضارب آرا و
نوعی رقابت سالم میان گروهها برقرار میشد، وحدت نسبی و برنامهریزی و سازماندهی مناسبی نیز در فعالیتهای اجتماعی و سیاسی، در سطح كلان بین آنها ایجاد میگشت.
این رهنمود امام خمینی(رحمه الله) در آن دوران تا حدی به اجرا در آمد و موفقیتهای چشمگیری نیز در پی داشت. بیتردید اگر پس از پیروزی نهضت و تأسیس نظام جمهوری اسلامی همة نیروهای متعهد انقلاب در تمام زمینههای سیاسی و اجتماعی به این رهنمود ـ و راهكارهای دیگر امام ـ توجه میكردند و درمقام عمل نیز به آنها پایبند میبودند، بسیاری از آفتها و آسیبها مانع پیشرفت و تكامل نهضت و نظام نمیشد. امروزه نیز كه از بسیاری جهات، اوضاع سیاسی و اجتماعی كشور شبیه روزهای نخستین نهضت است، بهترین راه برای رفع پراكندگیها و اختلافات میان احزاب و سازمانها و گروهها روی آوردن به رهنمودهای حكیمانة امام خمینی(رحمه الله) است.
روحانیت، از جمله اصلیترین نهادهایی است كه در شكلدهی، رهبری و تداوم مبارزات قبل از انقلاب نقش داشته است، و در حقیقت نقش عالمان دینی، در تمام مبارزاتی كه بر ضد حكومتهای غاصب و غیر دینی صورت گرفته، همواره سرنوشتساز و انكارناپذیر بوده است. بسیاری از خیزشهای مردمی، در تاریخ جوامع مسلمان ـ و حتی درجوامع دینیِ غیر مسلمان ـ به رهبریِ پیشوایان مذهبی صورت میگرفته است، و از همین روی این نهاد، همواره كانون توجه مردم و نیز اربابان قدرت و سیاست بوده است.
مردم همواره روحانیان را به چشم پیشوایان مذهبیِ خود و راهنمایان امور مختلف زندگیشان مینگریستهاند و در بسیاری مسائل و مصائب خویش به آنان مراجعه میكردهاند، و این مراجعات و وابستگیها جنبهها و صورتهای
بسیار متنوعی داشته و دارد:
یكی از زمینههایی كه روحانیت و مردم را به هم پیوند میزند احكام اقتصادی است. بر اساس دستورات اسلام، مسلمانان مسائل و امور اقتصادیِ خود را نزد پیشوایان و عالمانِ دینی میبرند و همواره برای انجام تكالیف اقتصادیِ دینی خویش، نظیر خمس و زكات، از مراجع و عالمانِ دینیِ خویش مدد جستهاند. همچنین انواع معاملات و مسائلی كه از رهگذر كسب و تجارت و امر معاش برای مردم پیش میآمده نیز آنان را با روحانیون مرتبط میساخته است.
مسائل عبادی، یكی دیگر از زمینههای پیوند مردم مسلمان با اهل علم بوده است و مردم همواره برای آگاهی از وظایف عبادی خود، نظیر احكام نماز و روزه و حج، از مراجع تقلید خود فتوا خواستهاند و برای سؤال در اینباره به فارغ التحصیلان علومِ دینی مراجعه كردهاند.
همچنین از قدیمالایام روحانیت مرجع حل و فصل بسیاری از اختلافات خانوادگی و شخصیِ افراد بوده و عالمانِ خودساخته و جامعنگر همواره مرجع حل اختلافات اخلاقی و خانوادگی مردم بودهاند.
پیوستگیِ قلبی و دینیِ میان مردم و عالمان دین چنان وثیق بوده است كه بسیاری افراد ترجیح میدادند مشكلات حقوقی و دعاوی قضایی خویش را هم نزد روحانیان پرهیزگار و مورد اعتماد خویش حل و فصل كنند تا اینكه به دستگاههای قضاییِ حكومتهای غاصب شكایت برند. به این ترتیب روحانیت به نوعی، مرجع قضاییِ امّت مسلمان نیز به شمار میرفته و از این جهت رقیبی برای دستگاههای حكومتی محسوب میشده است.
گذشته از این امور، اعتماد همهجانبة مردم به عالمان وارسته و پیشوایان بزرگ دینیشان، با توجه به جامعیت شخصیت و بینش عمیق آنان در حوزة امور سیاسی، رهبران دینی را به رهبران سیاسیِ جوامع مسلمان نیز بدل
میساخت و معمولاً مردم مسلمان در امور حكومتی و سیاسی نیز پیرو فرهیختگانِ مذهبی جوامعِ خویش بودند.
به این ترتیب مردم مسلمان از جنبههای بسیاری پیرو رهبران مذهبی خود بودهاند و همین امر موجب آن بود كه روحانیت همواره به منزلة نهادی مقتدر و ذینفوذ در معادلات سیاسی كشورهای مسلمان نقش داشته باشد، و صاحبان قدرت و حاكمانِ وقت همواره افكار و سخنان و اعمال آنان را زیر نظر بگیرند و برای حفظ موجودیت و قدرت خویش به شیوههای مختلفی با ایشان تعامل داشته باشند. بر این اساس گاه با آنان از در مصالحه وارد میشدند و میكوشیدند خود را هواخواه و دوستدار دین و روحانیت جلوه دهند و با شگردهای گوناگون نظر ایشان را جلب كنند، و گاه نیز در برابر آنان موضع میگرفتند میكوشیدند تا با تهدید و ارعاب و سركوب مردم و پیشوایان دینیِ آنان بقای خود را تضمین كنند.
بنابراین، نهاد روحانیت در جوامع دینی و بهخصوص شیعی و به طور خاص در تاریخ كشور ایران نقشی بسیار مهم و حساس بر عهده داشته و دارد. اما این نقش پس از پیروزی انقلاب و برپایی حكومت جمهوری اسلامی بسیار برجستهتر شده، و به همین نسبت وظایف و مسئولیتهای این قشر را سنگینتر و ظریفتر ساخته است.
پس از پیروزی انقلاب و تأسیس جمهوری اسلامی، حیات نهاد روحانیت وارد مرحله جدیدی شد و از آنجا كه حكومت، ساختاری اسلامی یافت، روحانیان خواهناخواه میبایست در ساختار و تشكیلات حكومتی وارد میشدند و به انجام وظیفه میپرداختند، و از این روی، وظایف و مسئولیتها و همچنین مخاطرات و لغزشگاههای فراروی این قشر دو چندان گشته است.
بنابراین برای آسیبشناسی نهضت امام خمینی(رحمه الله) از آغاز نهضت تا پیروزی، و نیز پس از برپایی نظام جمهوری اسلامی تا به امروز، آسیبشناسی نهاد
روحانیت و یافتن نقاط ضعف و قوت حوزة علمیه ـ به منزله پایگاه اصلیِ این نهاد ـ یكی از مهمترین مسائلی است كه باید بدان پرداخت.
آسیبشناسی نهاد روحانیت را، در نگاهی كلّی، میتوان در دو بخش بررسی كرد. بخش نخست ناظر به شگردهایی است كه دشمنان داخلی و خارجی بر ضد رهبران و عالمان دینی اندیشیده و به كار بردهاند، و بخشی دیگر ناظر به آسیبشناسی درونیِ این نهاد و یافتن نقاط قوت و ضعف آن است.
درباره بخش نخست تا حدی در فصلهای پیشین بحث كردیم، و در این مقام به بخش دوم خواهیم پرداخت.
اسلام، كاملترینِ ادیان است و تمام نیازهای آدمی را به بهترین نحو برآورده میسازد: مبانی عقیدتی و ایدئولوژیكِ این دینْ بسیار مستحكم و متقن؛ نظام ارزشیِ آن جامعِ سعادت دنیا و آخرت؛ قوانین حقوقی و راهبردهای سیاسی و بینالمللیاش قوی و غنی؛ و آموزههای فراگیر و جهانشمول آن مطابق و موافق فطرت آدمی، و برای تمام زمانها و مكانها نازل شده است. فرهنگ و قوانین جامع اسلام در عمل نیز ثابت كرده است كه توانایی ادارة جوامع را دارد و قادر است با نفوذ در تمدنها و فرهنگها، مردم را هدایت كند و ملّتها را به نحوی جامع، سعادتمند سازد. تحولات شگرفی كه اسلام در جزیرة العرب دوران جاهلی پدید آورد و طیّ مدتی كوتاه، پیروان خود را به متمدنترینِ جوامع دنیا تبدیل كرد، شاهدی بر این مدعاست. اروپا نیز بخش عظیمی از پیشرفتهای علمی و فرهنگیِ خود را مرهون فرهنگ اسلام است كه از اندلس وارد این قاره شد و به سرعت در آن گسترش یافت و موجب شكوفایی آن گشت. این واقعیت تاریخی نیز گواه دیگری بر جامعیت و كارآمدیِ نظام و فرهنگ اسلامی در عرصههای كلان اجتماعی به شمار میآید.
از سوی دیگر، معارف و تعالیم اسلام، خود به خود قابل شناسایی نیست و برای شناخت دقیق آنها میباید به كتاب و سنّت مراجعه كرد. رجوع به قرآن و سنّتِ معصومان(علیهم السلام) و استخراج احكام نیز امری است كه از عهدة هر كسی بر نمیآید، و اشتباه در آن، موجب بروز انحرافاتی خواهد بود كه از صدر اسلام تا امروز بارها دامنگیر جوامع مسلمان شده است. این انحرافات همگی به دست كسانی صورت گرفته است كه به نام اسلام و با تمسك به نصوص دینی مدّعی هدایتگری و نجات انسانها شدهاند و سرانجام موجب تأسیس مسلكهای ضالّه، و گمراهی انسانهای پرشماری گشتهاند. معاویة بن ابوسفیان، ابن ملجم مرادی، و عمر بن سعد نمونههایی از این جملهاند.
بنابراین ضروری است كه اسلامشناسانی فرهیخته و باتقوا تربیت شوند تا بتوانند آموزههای دینی را از منابع حقیقی آن برآورند و در اختیار مردم قرار دهند. این مهم نیز تا كنون بر عهدة حوزههای علمیة شیعه بوده است، و بزرگترین اسلامشناسان و جامعترین میراثدارانِ علوم قرآن و اهلبیت(علیهم السلام) فرزانگانی بودهاند كه در دامان حوزههای شیعی پرورش یافتهاند. بزرگانی همچون شیخ مفید، شیخ طوسی، شهید اول (محمّد بن مكّی)، شهید ثانی (شیخ زینالدین)، علامه حلّی، شیخ مرتضی انصاری، علامه طباطبایی و امام خمینی، از جمله دینشناسانی هستند كه تمام عمر خویش را صرف تعلّم و تعلیم و ترویج معارف اسلام كردهاند.
از همین روست كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) میفرمایند:
إذا كان یومُ القیامةِ وُزِنَ مداد العلماءِ بدماءِ الشهداءِ فَیُرْجَحُ مِدادُ العُلماءِ علی دماءِ الشهداء؛(1) «آنگاه كه روز قیامت در رسد، آثار علما را با خونهای شهدا میسنجند، پس [در آن مقام]، آثار علما بر خونهای شهیدان رجحان مییابد».
1. محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج2، ص 16 (ترجمة حدیث از نگارنده است).
همچنین بسیاری از روایات، عالمان دین را وارثان پیامبران میخوانند. روزی پیامبر اكرم چنین دعا كردند: اللّهم ارحم خلفائی؛ «خداوندا بر جانشینان من رحمت آور» و این دعا را سه بار تكرار فرمودند. از ایشان سؤال شد كه مراد شما از جانشینانتان چه كسانی هستند. ایشان پاسخ دادند: الذین یأتون بَعدی، یروونَ حدیثی و سنّتی ... ثم یعلّمونها اُمَّتی؛(1) «كسانی كه پس از من میآیند، حدیث و سنّت مرا روایت میكنند و آنها را به امّت من میآموزند».
عالمان دین سنگربانان قلبهای شیعیان در برابر شیاطیناند. امام صادق(علیه السلام) فرمودهاند: علماءُ شیعتنا مُرابطونَ بالثغر الذّی یلی ابلیس و عفاریته، یمنعونهم عن الخروج علی ضعفاء شیعتنا، و أن یتسلّط علیهم إبلیس و شیعته النواصب...؛(2) «عالمانِ شیعیانِ ما پاسداران مرزهای همجوار ابلیس و عفریتهای اویند [و] آنان را از یورش بردن بر شیعیانِ ضعیفِ ما باز میدارند، و نیز از اینكه ابلیس و یارانِ كینهتوزش بر ایشان چیره شوند ...».
بنابراین جایگاه و نقش عالمان دینی بسیار رفیع و دقیق است، و بر همة كسانی كه استعداد و توانایی فراگیری علوم دینی را دارند لازم است كه در صورت نیازِ جامعه در این عرصه قدم بگذارند و در امر یاریِ دین همت گمارند. باید توجه داشت كه میتوان تمام نیازهای جامعه را از طریق واردات و به خدمت گرفتن نیروهای خارجی و... برآورده كرد؛ اما امر شناخت دین و استخراج احكام و قوانین اسلام و تعلیم و تبلیغ آن در سراسر جهان، تنها به كوشش دانشپژوهان و عالمان دین میسور میگردد.
آفات و آسیبهای بسیاری جوامع آخرالزمان را تهدید میكنند. یكی از آفتهایی
1. شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج 27، ص 91.
2. محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 2، ص 5 (ترجمة حدیث از نگارنده است).
كه در متون روایی از آن یاد شده، بیاعتنایی و گریز از علمای دین است. در خبری از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) چنین آمده است:
سیأتی علی الناس (علی أمتی) یفرّون من العلماء كما یَفِرّ الغَنَم من الذئب، (فاذا كان كذلك) ابتلاهم الله بثلاثة اشیاء: الاول یرفع البركة من اموالهم، و الثانی سلَّط الله علیهم سلطاناً جائرا، و الثالث یخرجون من الدنیا بلا ایمان؛(1) زمانی خواهد رسید كه مردم (امّت من) از عالمان همانگونه كه گوسفند از چنگ گرگ میگریزد، فرار میكنند. (پس آنگاه كه چنین شود) خداوند آنان را به سه چیز گرفتار میكند: اول آنكه بركت را از اموال آنان بر میگیرد؛ دوم آنكه سلطان زورگویی بر ایشان مسلط میسازد؛ و سوم آنكه آنان را بیایمان از دنیا خارج میكند.
بدیهی است كه مراد این روایت، دانشمندان فاسق امّت نیستند چراكه طرد و گریز از چنین كسانی هرگز ناپسندیده نیست؛(2) بلكه مقصود، همان عالمان پرهیزگار و دینپرورند كه در راه اعتلای كلمة حق مجاهده میكنند. به هر روی، یكی از علتهای اساسیِ پیدایش چنین آفتی در میان امّت، دشمنیها و كینهتوزیهای دینستیزان بر ضد اسلام و روحانیت است، كه بهخصوص امروزه به كمك امكانات بسیار گسترده و پیشرفتهای در سطح بسیار فراگیری صورت میگیرد. پس بر عالمان و فرهیختگان واجب است كه امّت را از این خطر آگاه سازند، و بر مردم مسلمان نیز لازم است اندیشمندان فاسق و گمراه را از خود طرد كنند و پیوند قلبی خویش را با عالمان پرهیزگار و خداجوی وثیقتر سازند.
همچنین یكی دیگر از راهكارهایی كه برای رفع و دفع این آفت خطرناك میباید به دقت مورد توجه قرار گیرد آسیبشناسیِ درونیِ نهاد روحانیت و
1. محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 22، ص 453 ـ 454.
2. برای مثال مراجعه كنید به: محمّد محمّدی ریشهری، میزان الحكمة، ج 6، ص 462، ش 13438.
برطرف ساختن نقاط ضعف، و نیز تقویت نقاط قوتِ آن است. بدیهی است با تحقق این امر و رشد و تعالی همهجانبة این نهاد، راه اصلاح و پیشرفت و تعالی جامعه نیز هموارتر میشود و از سوی دیگر با تحكیم اتحاد میان مردم و عالمان دین، بسیاری از توطئهها و ترفندهای دشمنان دین و ملّت نیز رنگ میبازد.
یكی از نخستین گامهای اساسی برای بهبود وضع موجود، بازشناسی وظایف و مسئولیتهای روحانیان، بر اساس نیازهای امروز است، كه در این مقام به اجمال بدان میپردازیم.
آیات كریمة قرآن و روایات و احادیث معصومان(علیهم السلام) همان طور كه در منزلت و فضیلت عالمان ربّانی و ارزش علم بسیار سخن گفتهاند،(1) مسئولیتهای سنگین و تكالیف بسیار خطیری نیز بر عهدة آنان نهادهاند.(2) در این مقام به برخی از مهمترین وظایف طلاّب و عالمان دین میپردازیم.
رسالت روحانیت همان رسالت انبیاست، و هدفی كه روحانیت دنبال میكنند نیز همان هدفی است كه اسلام برای آن نازل شده است. اما دانستن اینكه هدف نهایی انبیای الهی در حقیقت چه بوده است ما را در شناختن نخستین وظیفة روحانیت یاری میكند.
با آنكه هدف بعثت پیامبران همچون آفتاب میدرخشد، گاه پی بردن به كُنهِ آن همچون نگریستن در آفتاب، سخت و دیده سوز گشته و از چشمها
1. برای نمونه مراجعه كنید به: محمّد محمّدی ریشهری، میزان الحكمة، ج 6، ص 456 ـ 468.
2. برای مثال مراجعه كنید به: همان، ص 471 ـ 473، 493 ـ 495، ص 500 ـ 504.
پنهان مانده است. برخی پنداشتهاند هدف انبیا مبارزه با جهل و نادانی بوده، و اینكه مردم را به فراگیری دانش تحریص و تشویق كنند و علوم نافع را در اختیارشان نهند. برخی دیگر گمان كردهاند گسترش قسط و عدل و مبارزه با ظلم و بیداد تنها مقصد ایشان بوده است، ... .
اما باید توجه داشت كه اینها همه، تنها بخشی از رسالت انبیا را تشكیل میدهند و در حقیقت مقدمهای برای مقصود اصیل و نهایی ایشان به شمار میآیند. گُلِ هدفِ انبیا(علیهم السلام) هیچیك از آنچه برشمرده شد نیست. جوهرة رسالت آنان، اصلی فراتر از اینهاست، و باید گفت غایت قصوای بعثت آنان بسی فراتر از درك انسانهایی همچون ما است. دیدگانِ كمسویِ ما توان تماشای كمال نهایی و قوة یافتن اینكه این كمال را با چه چیزهایی و از چه راههایی میتوان به دست آورد، ندارند. همچنین عقلهای بشریِ ما نمیتوانند فهمید كه حقیقتِ «معرفةالله» ـ هدف اصلی رسولان ـ چیست، و این معرفت چگونه یافت میشود.
اما به هر روی، عالمان دین، در مقام وارثانِ رسالت انبیا(علیهم السلام)، و بهخصوص جانشینیِ رسالت حضرت ختمی مرتبت(صلى الله علیه وآله) ـ كه افضل و اكمل از تمام رسالتهاست ـ و نیز در مقام میراثداریِ امیر مؤمنان و دیگر معصومان(علیهم السلام)، میباید گوهر رسالت آنان را به خوبی بفهمند و حفظ كنند و به نسلهای آینده منتقل سازند. یعنی انسانها را به سوی كمال نهاییشان سوق دهند؛ كمالی كه بالاترین مرتبة وجودیای است كه یك ممكنالوجود و یك مخلوق میتواند بدان نایل آید. این مرتبه از كمال، معرفتی خاص است؛ معرفتی حضوری و شهودی، كه از آن به «قرب» یاد میشود. پس میتوان گفت همة انبیا از سوی خداوند فرستاده شدند تا انسانها را به خدا نزدیك كنند، و نزدیك شدن به خداوند نیز مراتبی دارد كه برترینِ آنها مقام محمّدی است؛ مقامی كه در اصلْ مخصوص ذات مقدس حضرت خاتم(صلى الله علیه وآله) و اهلبیت معصومِ اوست، و
دیگران در حقیقت میهمانِ این خواناند و هر كس به قدر طاقت و لیاقتی كه كسب میكند از آن بهرهمند میگردد.
بنابراین روحانیت در مقام وارثان این سلسلة نورانی و به منزلة كارشناسانِ دین، میباید در گام نخست، این میراث را به خوبی بشناسند.
اما شیوه صحیح این شناخت كدام است؟
هر مسلمانی معرفتی اجمالی از اسلام دارد و میتواند اصول پنجگانة دین و مذهب و نیز فروع دهگانة آن را كمابیش بشناسد. همچنین با برخی احكام عبادی آن آشناست و آنها را با عنوان واجبات و محرمات و... میداند و تا حد علم و همت خود بدان عمل میكند، لیكن این شناختها به چندین دلیل كافی نیست:
نخست آنكه مجموعة آگاهیهای ما از دین، حاصل شناختهایی پراكنده است كه نام آن را «اسلام» گذاشتهایم. مفاهیمی كه به اسلام نسبت میدهیم، سلسلهای است از مسائل اعتقادی نظیر توحید، نبوّت، عدل، امامت و معاد، و همچنین مسائل اخلاقی، احكام عملی فرعی و عبادی، احكام اجتماعی، احكام حقوقی، احكام جزایی، احكام سیاسی و... كه حتی به اجمال نیز از تمام آنها با خبر نیستیم. این در حالی است كه هر سلسه از این مسائل، خود، بحری است بیكران، و میان تمام این سلسلهها و تمام این مسائل، روابط حقیقی و تكوینیِ بسیار منسجمی برقرار است. در این نظام منسجم، روابط و سلسله مراتبی بسیار دقیق وجود دارد و مسائل از نقطه مشخصی شروع میشوند و در نقطة معینی پایان میگیرند، و در این میان احكام و معارف چنان به هم پیوسته و منظم و به هم مربوطاند كه نمیتوان بعضی را از بعضی گسیخت و جداگانه شناخت و بررسی كرد. تنها كسی میتواند دین را به گونهای صحیح و دقیق دریابد كه قادر باشد مسائل آن را در نظام تكوینیِ منظم و منسجمِ آن بشناسد وگرنه حاصل تلاش او مجموعهای از اطلاعات پراكندهای خواهد بود كه ارتباط منطقی و درستی با همدیگر ندارند.
چنین كسی در حقیقت یك اسلامشناس نیست و این مجموعه نیز چیزی جز پیكرهای بیجان و مُثله شده به نام اسلام نخواهد بود. بر این اساس یكی از جنبههای مهم و دقیقی كه عالمان دین میباید در شناخت اسلام بدان دست یابند و به دیگران بیاموزند كشف رابطهای است كه بین احكام و معارف دین وجود دارد (شناخت ارتباطات تكوینیِ حوزههای دینی با یكدیگر).
جنبة دیگری كه در شناخت اسلام هرگز نباید از نظر دور مانَد این است كه اكثر پژوهشگران دینی تنها بُعدهای خاصی را مدنظر گرفتهاند و از سایر ابعاد اسلام به كلّی غفلت ورزیدهاند یا به موضوع مورد علاقة خویش بیش از حد پرداختهاند. برای رفع این نقیصه اولاً باید اسلام را در «كلّ» شناخت و تمام ابعاد آن را در نظر گرفت؛ ثانیاً جایگاه هر جزءِ آن را در این مجموعه باز یافت. بر این اساس باید توجه داشت كه مبادا به دلیل بروز شرایطی خاص، برخی ابعاد دین از آنچه هست برجستهتر جلوه داده شوند و ابعادی دیگر از آن، مغفول و ناشناخته وانهاده بمانند، یا بدتر از آن، از جایگاه واقعیشان فروكاسته شوند. بنابراین باید كوشید تا تمام ابعاد دین با همان نسبتی كه خداوند تكوین فرموده و پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) تبیین كرده است بازشناخته شوند.
نكتة بعد در آموختن معارف اسلام آن است كه هر دینپژوه باید تلاش كند تا به شناختی یقینی و قطعی از آموزههای اسلام دست یابد و در این راه به ظنّ و گمان، تَن ندهد.
برای رسیدن به این مقصود نخست باید معارف دین را چنان آموخت كه برای خود پژوهشگر، هیچ شك و شبههای باقی نماند؛ و دوم آنكه از جهت اثبات آموزههای دین نیز باید چنان قوی و عمیق بود كه هم بتوان آنها را به خوبی برای دیگران ثابت كرد و هم بتوان شبهههای مخالفان را با قاطعیت و قدرت پاسخ گفت.
این مهم امروزه یكی از كمبودهای اساسی حوزههای علمیه به شمار
میآید؛ یعنی بسیاری از طلاّب، نه میتوانند همة ابعاد و مبانی دین را اثبات كنند و نه قادرند تا در برابر هجمهها و شبهات فراوانی كه در برابر آموزههای اسلام طرح میشود دفاع كنند.
برنامهریزی و فعالیت در این زمینه امروزه بیش از هر زمان دیگری اهمیت و ضرورت یافته است؛ چراكه امروزه با گروههای پرشماری مواجهیم كه هر یك برای رسیدن به مقاصد خود، بر بُعدی از اسلام میتازند و میكوشند تا مبانی عقیدتی و ارزشیِ مسلمانان را در زمینهای سست و ویران سازند.
پس تنها در صورتی میتوانیم در برابر این هجمهها مقاومت كنیم كه اولاً خودمان به یقین رسیده باشیم؛ و ثانیاً بتوانیم دیگران را نیز به یقین برسانیم و شبهات را پاسخ گوییم. چه بسیار كسانی بودهاند كه با خلوص نیت و فداكاری و صمیمیت، پای در میدان شناخت و دفاع از اسلام نهادهاند اما بر اثر ضعف در این دو زمینه، در مقام عمل شكست خوردهاند و نهتنها در برابر شبهاتِ مخالفان نتوانستهاند دفاع كنند، بلكه رفتهرفته افكار طرف مقابل در آنان اثر گذاشته و ایشان را دچار خودباختگی ساخته است. این افراد پس از مدتی، خود، از مدافعان اندیشههای مخالفان شده، و دانسته یا نادانسته بر ضد فرهنگ و آموزههای دین گام برداشتهاند.
برای مثال بسیاری از دانشجویان بیشتر اوقات فراغت خود را صرف مسائل سیاسی و مبارزاتی میكنند و برای آنان چندان فرصتی برای تعمّق در مسائل دینی و اعتقادی باقی نمیماند و چه بسا برخی از ایشان گمان كنند ژرفكاوی در مسائل عقیدتی و ایدئولوژیكی موجب عقبماندگی در حوزههای عملی و پیشرفت كشور خواهد شد و بنابراین میباید در این زمانه از تعمّق در امور مزبور دست شست و بیشتر به امور عملی پرداخت.
به این ترتیب بسیاری از جوانان به دلیل ضعف بنیة اعتقادیشان در زمینه ایدئولوژی و جهانبینی اسلامی، سرانجام تسلیم و محكوم افكار انحرافی
شدند. از سوی دیگر برخی از آنان بر اثر فداكاریها و فعالیتهای تحسین برانگیزشان، در تودههای مردم نفوذ كردند و محبوب جامعه شدند، و وقتی كسی در جامعه مقبولیت عامّ یافت و به یك قهرمان بدل شد به طور طبیعی تمام یا اكثر آرای او نیز پذیرفته میشود، و به لحاظ روانی تفكیك میان نظرات تخصصی و غیر تخصصی او برای دیگران مشكل میآید. این امر دربارة برخی گروهها نیز صادق است؛ یعنی وقتی جامعه، گروهی را به دلیل برخی افكار و فعالیتها و شعارهایش پسندید و به او روی آورد، همه واقعیتها را از نظرگاه آنان مینگرد و میپذیرد، و این نقیصه، خود، یكی از راهكارهایی است كه دشمنان نیز بسیار از آن سوء استفاده میكنند.
به هر روی، آنچه گذشت حكایت از آن دارد كه بینش ما دربارة اسلام ضعیف است؛ چراكه اگر چنین نباشد و امر دین همچون آفتاب در دلهای ما بدرخشد، با تغییر شرایط اجتماعی و هجوم برخی امواج فكری، رنگ نمیبازیم و در اعتقادات خود دچار شك و تردید و ناامیدی نمیشویم. این از خصوصیات كسانی است كه نفس و بینش آنان ضعیف است و بر اثر كاهلی در امر تحقیق و تعمّق در مبانی اعتقادی، به فكر خود اعتماد ندارند، و شرایط اجتماعی و محیطی به سرعت بر آنان اثر میگذارد.
یكی از امامان معصوم(علیهم السلام) دربارة شناسایی حقیقت به یكی از اصحاب خاص خویش میفرماید كه میباید حق را چنان بشناسی كه اگر تمام عالم جمع شوند و عقیدة تو را تكذیب كنند، كوچكترین تردیدی در دلت راه نیابد.
البته این نكته را نیز نباید از نظر دور داشت كه یقین حقیقی، گوهری است كه تنها از راه كسب علم و تقویت بنیة علمی و فلسفی به دست نمیآید. یقین، موهبتی است كه دست یافتن به آن نیازمند تزكیه و تهذیب نفس و نیز لطف پروردگار است:
إِنَّكَ لاَ تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللهَ یَهْدِی مَن یَشَاء وَهُوَ أَعْلَم
بِالْمُهْتَدِین؛(1) در حقیقت تو هر كه را دوست داری نمیتوانی هدایت كنی؛ لیكن خداست كه هر كس را بخواهد راهنمایی میكند، و او به راهیافتگان داناتر است.
بر این اساس، برای نیل به مرتبة یقین، افزون بر تلاش و ممارست علمی باید در تهذیب نفس و پرهیزگاری كوشید و با دوری از معصیت خدا و هواهای نفسانی، خود را از لطف خداوند محروم نساخت:
أَوَلاَ یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی كُلِّ عَامٍ مَّرَّةٍ أَوْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ لاَ یَتُوبُونَ وَلاَ هُمْ یَذَّكَّرُون؛(2) آیا نمیبینید كه آنان هر سال، یك بار یا دو بار دچار فتنه میشوند، باز هم توبه نمیكنند و عبرت نمیگیرند؟
در زمینة رفتار نیز باید چنین بود. یك عالم دینی باید افزون بر یقین قلبی و استواری در مبانی معرفتی، روح خویش را چنان پرورش داده باشد كه اگر همة جامعه او را تحسین كردند، ستایش آنان در نفس او هیچ هیجانی پدید نیاورد، و نیز اگر تمام مردم او را دشنام دادند و تهدید كردند در دل او ذرّهای ترس و تأثر صورت نبندد.
امام باقر(علیه السلام) به یكی از یاران خاص خود، به نام جابر بن یزید جُعفی میفرماید:
و اعلم بأنك لا تكون لنا ولیاً حتی لو اجتمع علیك اهل مصرك و قالوا انك رجل سوء لم یحزنك ذلك، و لو قالوا انك رجل صالح لم یسرّك؛(3) «و بدان، تو اهل ولایت ما نخواهی بود مگر [چنان باشی] كه اگر تمام اهل شهر، گِردِ تو آیند و بگویند تو مردی ناشایستهای، و این كار تو را محزون نسازد، و نیز اگر همانان بگویند تو انسانی نیكوكار هستی، [تحسین آنان] تو را شادمان نگرداند».
1. قصص (28)، 56.
2. توبه (9)، 126.
3. محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 78، ص 162 (ترجمة حدیث، از نگارنده است).
این ویژگیها از خصایص بندگان حقیقی خداست؛ یعنی اگر كسی فقط بندة خدا باشد، تنها پسند و ناپسند خداوند برای او معنا دارد، و از این قرار، اگر پروردگار او از رفتار وی راضی باشد، ناخوشایندیِ هیچ كسِ دیگری در نظر او اهمیتی نخواهد داشت، و همینطور اگر ارتكاب عملی نزد مقام ربوبی نافرمانی به شمار آید، تشویق و تحسین هیچ تنابندهای موجب تحریص و تمایل وی بدان كار نخواهد شد.
امر دیگری كه در شناخت اسلام اهمیتی بنیادین دارد، دریافت معارف دین از سرچشمههای حقیقی آن است.
عقل:درك پارهای اعتقادات دینی جز به مدد عقل صورت نمیپذیرد. اثباتِ اصل وجود خدا و مسائل خداشناسی نظیر توحید و برخی اعتقادات ضروری همچون نبوّت و معاد بر عهدة عقل است. پارهای مردم دربارة خداوند تصورات نادرستی دارند: برخی خدا را عینِ طبیعت میدانند؛ كسانی او را روح جهان میشمارند؛ بعضی وی را قوانین كلّی یا ریاضی عالم میخوانند و ...؛ همچنین افرادی نیز اصلِ وجود خدا را انكار میكنند و آفرینش را حاصل اتفاق و تصادف میپندارند. یافتن پاسخ آن سؤالات و ردّ این شبهات، همگی بر عهدة عقل است و دانشی كه به این امر میپردازد فلسفه نام دارد.
بنابراین اگر كسی بخواهد این مسائل را به درستی بشناسد و از آموزههای دین در این زمینه به درستی دفاع كند، بهناچار باید فلسفة اسلامی را بیاموزد تا بعد بتواند پس از آشنایی با فلسفههای دیگر و تطبیق مسائلِ مشترك میان آنها، به اثبات آموزههای دین و ردّ ادعاها و شبهههای مخالفان بپردازد.
گفتنی است تقدم این علم بر دیگر معارف دین، تقدمی عقلی و منطقی است، و نظم و ترتیب زمانی و آموزشیِ علوم در نظر نیست.
كتاب خدا: پس از اثبات وجود خدا و آشنایی با برخی صفات و ویژگیهای او، نظیر حیات و علم و قدرت و... ، و نیز پس از اینكه روشن شد حكمت الهی اقتضا میكند كه شناخت لازم را در اختیار همة انسانها قرار دهد، و راهی معین سازد كه بر اساس آن راه، آدمی بتواند هدف و كیفیت رسیدن بدان را بشناسد، و این راه چیزی جز وحی و نبوّت نیست، نوبت به شناخت كتاب خدا میرسد. قرآن به منزلة منبع عظیمی كه وحی ناب خداوند به بزرگترینِ پیامبران(صلى الله علیه وآله)، و به مثابة كتابی مشتمل بر تمام معارفی كه آدمی برای خوشبختی دنیا و سعادت آخرت بدان نیاز دارد، دومین امری است كه باید به دقت شناخته و آموخته شود.
سنّت معصومان(علیهم السلام): مرتبهای از فهم قرآن با رعایت اصول و قواعد زبان عربی برای همگان میسر است؛ یعنی با شناخت معانی واژههای زبان قرآن و آگاهی از قواعد صرف و نحو و معانی و بیان، و قوانین عامِّ درك متن، میتوان تا حدی مقصود آیات را فهم كرد. اما شناخت كامل و دقیق دین، كه بخش بسیار بزرگی از آن وابسته به شناخت صحیح و كافی از قرآن است، باید از طریق آشنایان معصومِ آن صورت گیرد. سخنان پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و اهلبیت(علیهم السلام) از جهات مختلفی شرط ضروری فهم درست قرآن و احكام اسلام است، و خداوند وظیفة تفسیر و تأویل آیات را بر عهدة ایشان قرار داده است. برای نمونه، قرآن كریم احكام شریعت را معمولاً به گونهای مجمل یا مهمل بیان كرده، كه بر مصداقهای گونهگونی قابل انطباق است. بیان تفاصیل و جزئیات این احكام و آموزش آنها به مردم از وظایف حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) و پس از ایشان بر عهدة امامان معصوم(علیهم السلام) بوده است.
همچنین بر این اساس كه آیات قرآنی معانی متعددی دارند و پارهای از آنها معانی باطنی و درونی قرآن به شمار میآیند، و به سادگی آشكار نمیگردند، باید به امینان و آشنایان آنها عرضه شوند.
از سوی دیگر، بسیاری از آیات قرآن ـ كه كتابی جهانی و جاوید است ـ مصداقهای گوناگون و تازهای مییابند. اهلبیت(علیهم السلام) در فرمایشاتِ خود به بیان پارهای از این مصادیق ـ یا مصداق تام و برتر آنها ـ پرداختهاند.
به هر روی با توجه به وظایف پرشماری كه خداوند بر عهدة پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نهاده و نیز جایگاهی كه شریعت برای امامان معصوم(علیهم السلام) تعیین كرده است، سنّت پیامبر و عترتِ پاكنهادش، سومین و آخرین منبع سترگ و اصیل شناخت دین به شمار میآید، و بر هر دینپژوهی فرض است كه آیین اسلام را از طریق معادن و راههای درست و حقیقی آن باز شناسد.(1)
امر بسیار مهم دیگری كه هر روحانی میباید در كنار آموختن معارف دین بدان اهتمام ورزد عمل به آموختههاست. این در حقیقت وظیفة دیگری است كه بر عهدة هر عالِمی نهاده شده است. چنین كسی باید به دانستههای خود عمل كند و بدان پایبند بماند، وگرنه نور علم از او بازستانده میشود.(2)
امیر مؤمنان(علیه السلام) میفرماید: العلم مقرون بالعمل، فمن علم عمل، و العلم یهتفّ بالعمل فان أجابه و الاّ ارتحل عنه؛(3) «علم همنشین عمل است؛ پس كسی كه دانست باید عمل كند، و علم عمل را فرا خواند، اگر (عمل) پاسخش داد، میماند، وگرنه كوچ میكند».
وظیفة دیگری كه یك روحانی كارآمد بر عهده دارد، شناسایی وضعیت اجتماعی و سیاسیِ محیط پیرامون خود، و امروزه، آشنایی با شرایط سیاسی
1. برای آشنایی بیشتر با نقش معصومان(علیهم السلام) در شناخت قرآن، مراجعه كنید به: محمّدتقی مصباح یزدی، قرآن شناسی، نگارش غلامعلی عزیزیكیا، درس سوم.
2. در زمینة اهمیت عملكردن به دانستهها و بهخصوص در اینباره مراجعه كنید به: محمّد محمّدی ریشهری، میزان الحكمة، ج 6، ص 503 ـ 516.
3. نهجالبلاغه، حكمت 366؛ محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 2، ص 36.
جهان و اوضاع بینالمللی است. عالمِ دینیِ امروز میباید افزون بر شناخت دقیق و كافیِ تعالیم اسلام و احكام شریعت، تا حد نیاز جریانات مهم سیاسی و اجتماعی جهان و بهخصوص كشورِ خود را زیر نظر داشته باشد و به این ترتیب بتواند حركتهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگیِ جامعه را به درستی تحلیل كند و هدف طراحان و مجریان آنها را دریابد. در طول تاریخ، و از جمله در تاریخ اسلام، شیاطینی بودهاند كه همواره كوشیدهاند عالمان دینی را فریب دهند و با زمینهسازیهایی، شرایط را به گونهای تحریفشده و طبق مطامع خود، در نظر ایشان جلوه دهند، تا ایشان را با خود همراه ساخته، از موقعیت علمی و اجتماعیشان به نفع خویش بهرهبرداری كنند. اگر این ترفندها كارگر افتد، چه بسا عالِم دینی، ناخودآگاه و با نیت انجام تكلیفِ الهی و خدمت به مردم و دین، سخنی بگوید یا اقدامی كند كه موجب تقویت دشمنان و تضعیف دوستانِ دین گردد.
بنابراین شناخت شرایط جامعه و به طور كلّی آشنایی اوضاع جهان، موجب شناسایی دوستان و دشمنان میشود، و امروزه ضرورت این آشنایی دو چندان است. زیرا در عصر حاضر، مسلمانان و بهخصوص انقلاب اسلامی ایران دشمنان بیشماری دارند، و هر روز ترفندها و توطئههای جدیدی علیه آنان به كار میافتد. در چنین شرایطی میباید بیش از هر زمان دیگری بههوش بود و دشمنانِ دوستنما را باز شناخت، و این امر بدون آگاهی كافی از وضعیت اجتماعی و سیاسیِ زمانه میسور نخواهد بود.
عالمان بیعمل، همواره در طول تاریخ یكی از بزرگترین عوامل انحراف در دین بودهاند:
إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْد
مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ وَمَن یَكْفُرْ بِآیَاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهِ سَرِیعُ الْحِسَاب؛(1) در حقیقت، دین نزد خدا همان اسلام است، و كسانی كه كتاب آسمانی به آنان داده شده با یكدیگر به اختلاف نپرداختند مگر آنكه علم برای آنان [حاصل] آمد؛ آن هم به واسطة حسدی كه میان آنان وجود داشت، و هركس به آیات خدا كفر ورزد، پس بداند كه خداوند زودشمار است.
اغلب بدعتها و كجرویها در دین، كه تا كنون موجب گمراهی مردمان بیشماری شده و نحلهها و فرقههای ضالة بسیاری در تاریخ پدید آورده است، برخاسته از جاهطلبیها، برتریجوییها و حسدورزیهای كسانی بوده است كه جزو عالمان دینی شناخته میشدهاند؛ علمایی كه به حق خود راضی نبوده، به دیگران رشك میورزیدند و به حقوق آنان تجاوز میكردند. این سركشیها، همگی به ناپرهیزگاری باز میگردد. عِلم، برای نَفْسی كه پالایش نیافته باشد، همچون تیغ است در دست زنگیِ مست، و عالِم كمتقوا، هم خود تباه میشود و هم دیگران را گمراه میسازد. همانطور كه از آیة فوق به روشنی برمیآید، این انحرافها به دلیل نقص شناخت در زمینة معارف دین صورت نگرفتهاند؛ ضعف آگاهی دربارة اوضاع زمانه نیز موجب این بدعتها نشده است؛ بنابراین آیا هیچ امید یا تضمینی هست كه همگان گرفتار این بیراهگیها نشوند؟ آیا میتوان از این بلای بزرگ در امان ماند؟
پاسخ آن است كه لطف پروردگار شامل حال كسانی خواهد بود كه در راه او و به خاطر او توان خود را به كار گیرند و در كنار تحصیل و فعالیت خود به تهذیب نفس و تربیت آن كمر بندند. اگر كسی چنین كند و رابطه خود را با پروردگار عالم تقویت سازد و آنچه آموخته است به كار گیرد، خداوند او را از
1. آل عمران (3)، 19. همچنین برای مشاهده آیاتی در این باره مراجعه كنید به: بقره (2)، 213؛ جاثیه (45)، 17.
سقوط در پرتگاههای انحراف نگاه میدارد و راههای هدایت خویش را بر او آشكار میكند:
وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِین؛(1) و كسانی كه در راه ما كوشیدهاند به یقین راههای خود را بر آنان مینماییم، در حقیقت خدا با نیكوكاران است.
سادهزیستی و معنویت محوری، از جمله عوامل مهم موفقیت و پیروزی نهضت پانزده خرداد و تأسیس و بقای جمهوری اسلامی بوده است. حضور پر رنگ این دو ویژگی در میان مردم و طرفداران و نیز رهبران نهضت مانعِ آن بوده كه مشكلات داخلی و تحریمهای خارجیِ اقتصادی، كیانِ حكومت اسلامی را به خطر اندازد. اما نكتة مهمی كه باید بدان توجه داشت و همگان را بدان توجه داد، لزوم حفظ روحیة زهد و سادهزیستی و معنویتگرایی در میان تمام طبقات جامعه، و بهخصوص قشرهایی است كه بیشتر در معرض آفات مزبور قرار دارند. سوداگران، بازاریان و اصناف و قشرهای پردرآمد، از این جملهاند.
امر به این معروف، وظیفهای است كه به طور كلّی بر عهدة تمام اعضای جامعة اسلامی، و به طور خاص بر دوش نهاد روحانیت نهاده شده است، و طبق آنچه گذشت، كسی كه مردم را به امری توصیه میكند، خود نیز باید بدان پایبند باشد. یكی از دلایلی كه زهد و سادهزیستی را بر روحانیان واجب میكند آن است كه یك مبلغ، خود باید الگوی عملی اسلام باشد، و چنان رفتار كند كه همگان به او اعتماد ورزند و صدق توصیهها و گفتههای وی را در عمل مشاهده كنند. رهبر قیام پانزدهم خرداد و بنیانگذار جمهوری اسلامی، خود یكی از برترین الگوهای معنویتگرایی و وارستگی بود. از همان
1. عنكبوت (29)، 69.
هنگام كه امام خمینی(رحمه الله) در نجف بودند، همواره بر این موضوع تأكید میكردند كه روحانی باید ساده زندگی كند، و ایشان، خود با آنكه امكانات در اختیارشان بود با كمترین هزینه و با سادگیِ تمام روزگار میگذراندند. پس از انقلاب نیز این مسئله از توصیههای مداوم و اكید ایشان به شمار میآمد.
گذشته از این، هر كس كه در پی سعادت آخرت و به دنبال كسب مقامات روحی و معنوی است، نمیتواند و نباید زخارف دنیایی را در دل خویش راه دهد، و بهرهگیری از مزایای مادی برای مؤمن تنها باید به منزله رفع حاجت و فراهم آوردن زمینه برای كسب مدارج معنوی و ارتقا در مراتب كمال باشد. امام علی(علیه السلام) رابطة دنیا و آخرت را اینچنین ترسیم میفرماید:
الدنیا و الاخرة ضَرَّتان؛(1) «دنیا و آخرت [با یكدیگر] همچون دو هَوو (همشوی) هستند».
بنابراین باید مانع گسترش خواستههای نفسانی و مادی شد و از دلمشغولیهای دنیایی كاست؛ چراكه این امور مانع پیمودن راه كمال و موجب نقصان قدرت فكر و ظرفیت وجودی آدمی است.
همانطور كه رفاهطلبی و مالدوستی از جمله آفتهایی هستند كه اگر بر جان جامعة اسلامی بیفتند آن را بیمار كرده، رفتهرفته به فساد و تباهی میكشانند، جاهطلبی و برتریجویی نیز از جمله آسیبهایی هستند كه نهضت و انقلاب اسلامیِ امام خمینی(رحمه الله) را تهدید میكنند. در متون دینی، آیات و روایات پرشماری به آسیبشناسیِ جوامع و تمدنها پرداختهاند كه سهم قابل ملاحظهای از آنها به این خطرگاهها اختصاص یافته است. برای نمونه به یكی از این روایات اشاره میكنیم.
1. ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 19، ص 292.
امام صادق(علیه السلام) از قول پیامبر گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) میفرماید:
ما ذئبان ضاریان فی غَنَم قد فازقها راعیها، احدهما فی اولها و الاخر فی آخرها بأفسد فیها من حب المال و الشّرف فی دین المسلم.(1)
یكی از تفاوتهای گرگ با دیگر درندگان این است كه وقتی به گلّهای حملهور میشود، ابتدا با حرص عجیبی شروع به دریدن و كشتن گوسفندان میكند، و پس از آنكه شمار فراوانی از آنها را كشت، به خوردن یكی از گوسفندان بسنده میكند. اگر حمله به گلّه، از یك طرف و به دست یك گرگ صورت گیرد، ممكن است، به دلیل سررسیدن چوپان یا فرار برخی گوسفندان، شماری از آنان بتوانند فرار كنند؛ اما اگر چوپان از گله دور افتد و نیز دو گرگ گرسنه از دو جهتِ مخالفْ به گلّه حملهور شوند، هیچیك از گوسفندان جان سالم به در نخواهند برد.
پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) خطر حب مال و برتریجویی را برای دین مسلمان با خطر دو گرگ گرسنه برای گلّهای كه از چوپان خود دور افتاده است، مقایسه میكند و آن را زیانبارتر میخواند: «مالدوستی و برتریجویی در دینِ مسلمان فسادانگیزتر از آناند كه دو گرگ گرسنه ـ یكی از ابتدا، و دیگری از انتها ـ در گلهای افتند كه چوپانش از آن دور افتاده است».(2)
همانطور كه از روایت مزبور به روشنی بر میآید، این آفتها، تهدیدی برای همة دینداران به شمار میآیند، اما اگر برخی قشرهای جامعه به آنها مبتلا شوند، آسیبهای فراوانتر و جبرانناپذیرتری به جامعه وارد میآورند. یكی از این قشرها، عالمان و دانشپژوهان علوم دینیاند.
هیچ یك از اندیشهوران دینی نباید از خطر این آفات غفلت ورزد و باید در
1. محمّد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج 70، ص 144؛ همچنین شبیه همین روایت از قول پیامبر(صلى الله علیه وآله) خطاب به ابوذر(رحمه الله) آمده است. ر.ك: همان، ص 80 ـ 81.
2. (ترجمة عبارت عربی از نگارنده است) همین حدیث با اندكی تفاوت از دیگر معصومان نیز نقل شده است. ر.ك: محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 70، ص 14 ـ 15، 145.
كنار تلاشهای علمی و نظری در شناخت معارف و احكام دین و دیگر وظایف و فعالیتهای خود، به امر خطیر تزكیه و تهذیب نفس خویش اهمیت دهد، و برای ریشهكن ساختن رذایل نفس و زمینههای وسوسه و نفوذ شیطان به جِدّ كوشش كند؛ چه پس از آنكه كسی به مدارج عالی علمی و موقعیتهای اجتماعی دست یافت، به طعمهای برای مطامع شیطان بدل خواهد شد،(1) و برای رهایی از كمند او میبایست قبلاً با مجاهده و تهذیب نفس، خود را برای مقابله با وساوس و ترفندهای او و پیروانش آماده كرده باشد و در سركوب خواستههایی چون شهرتطلبی، برتریجویی و ثروتپرستی به مقاماتی رسیده باشد.
این مهم از آن روی اهمیت دو چندان مییابد كه عالمان دین، وظیفه تبلیغ و نشر معارف اسلام، و از جمله امربه معروف و نهی از منكر را نیز بر عهده دارند، و در حقیقت، طبیبان روح مردماند، و اگر طبیب خودْ بیمار باشد، اعتماد مردم از او سلب خواهد شد.
بنابراین تزكیه و تهذیب نفس از مهمترین تكالیف نهاد روحانیت به شمار میآید.
روحانی، به منزلة وارث انبیا(علیهم السلام) تكالیف سنگینی بر عهده دارد. یكی از مهمترین وظایف او آن است كه اندوختههای خود را به دیگران نیز بیاموزد. این آموزش میتواند به همان صورت مبسوط و گستردهای باشد كه خود آموخته است، یا به گونهای مختصر و مفید در اختیار عموم مردم قرار گیرد. به این ترتیب یك روحانی از سویی وظیفة اساسی خود را در برابر دین و مردم انجام داده و از سوی دیگر دانش خود را اتقان و استحكام بخشیده، بر غنای آن میافزاید.(2)
1. محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 81، ص 211؛ محمّد محمّدی ریشهری، میزان الحكمة، ج 5، ص 81 .
2. محمّد محمّدی ریشهری، میزان الحكمة، ج 6، ص 470 ـ 471.
در برابر، منابع دینی، عالمان را از رذیلة «كتمان علم» و «خودداری از نشر معارف به دیگران» بر حذر داشتهاند. بویژه هنگامی كه انحرافات فكری و تحریفها و بدعتها در جامعه پدید آید. صاحب چنین رذیلهای گرفتار لعن و نفرین خداوند و مخلوفاتِ اوست و در قیامت نیز دچار آتش و عذاب پروردگار خواهد شد.(1)
اما آموزش معارف دین، همانگونه كه اشاره شد جنبهای فراگیرتر و عمومیتر نیز دارد، كه ذیل عنوان تبلیغ دین قابل بررسی است. اگر وظایف یك روحانی را به دو حوزة شخصی و اجتماعی تقسیم كنیم، حوزة شخصیِ آن شامل وظایفی خواهد بود كه وی در قبال خود و خانوادهاش دارد. این تكلیفی است كه بر عهدة هر مؤمنی نهاده شده است:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِیكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَة؛(2) ای كسانی كه ایمان آوردهاید، خودتان و كسانتان را از آتشی كه سوخت آن مردم و سنگهاست حفظ كنید.
این تكلیف بر عهده همگان است و هر كس باید در قبال خود و نزدیكان خویش احساس وظیفه كرده، همان طور كه در فراگیری معارف دینی و خودسازی میكوشد، دیگران را نیز تا حد توان از گمراهی و تباهی بر حذر دارد.
اما روحانی به منزلة عضوی از قشری خاص وظایف اجتماعیِ بهخصوصی بر دوش دارد. این مسئولیت اجتماعی را میتوان در سه حوزة مختلف ـ و البته متداخل ـ تقسیمبندی كرد.
نخستین حیطة مسئولیت روحانی، تكلیف او در قبال جامعة خودِ اوست؛
1. محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 2، ص 67 ـ 68 و 72، محمّد محمّدی ریشهری، میزان الحكمة، ج 6، ص 272 ـ 273.
2. تحریم (66)، 6.
دومین حیطه وظیفه او دایره وسیعتری را در بر میگیرد كه شامل سایر كشورهای اسلامی است؛ و در نهایت وسیعترین قلمرو وظیفة وی ناظر به بار امانتی است كه در قبال همة مردم جهان بر دوش دارد.
برای انجام وظیفه در اولین حوزهای كه بر شمرده شد، توجه به چند نكته ضرورت دارد. نخست باید توجه داشت و به دیگران توجه داد كه برای پیروزی نهضت الهی امام خمینی(رحمه الله) چه خونهای با ارزشی بر زمین ریخته؛ چه عُمرهای گرانباری كه در زندانها و تبعیدگاهها و اردوگاهها سپری شده؛ چه بسیار خانوادههایی كه بیسرپرست و آواره شده؛ چه جسمهای پاكی كه مجروح و معلول شده؛ و چه هزینههای هنگفت و ویرانیهای عظیمی كه دامنگیر مردم این مرز و بوم گشته است. دیگر آنكه باید توجه داشت ارزش این نظام به دلیل اسلامی بودنِ آن، و اجرای آموزهها، حدود و احكام دین خداست. بر این اساس وظیفة روحانیت در قبال تبلیغ در این حوزه بیشتر شامل اطلاعرسانیِ درست و كافی در زمینه جایگاه انقلاب، اهداف و ارزشهای دین و نهضت، و شگردهای فرهنگی گوناگونی است كه بر ضد ضروریات اسلام ـ چه در زمینة باورها و چه در عرصة ارزشها، چه از جانب دشمنان خارجی و چه از جانب دشمنان داخلی ـ به كار میروند.
بدیهی است كه تبلیغ در این عرصه قبل از هر چیز نیازمند شناخت جامع و عمیقِ معارف اسلام است و در وهلة دوم عالمانی پرهیزگار را میطلبد كه با اوضاع اجتماعی و سیاسیِ زمانه به قدر نیاز آشنا باشند.
چنین عالِمی میباید خود را برای مبارزه با شیطانی مهیا كرده باشد كه از بدو آفرینشِ انسان برای فریفتن او كمر بسته بوده و هر روز با كولهباری سنگینتر از قبل و با تجربهها و ابزارهای جدیدی به جنگ ایمان و اعتقاد انسانها میآید، و هر روزه بر شمار فریفتگان و یاران خویش نیز میافزاید.
اما آنچه از اسلام و گنجینة نبوّت و امامت به دست ما رسیده، میراثی
است كه تنها به ما ایرانیان تعلق ندارد، همة ما در قبال ادایِ دینِ خود و تقدیم سهمِ دیگران وظایفی داریم. این همه در حالی است كه اغلب مسلمانانِ كشوری همچون اندونزی ـ با بیشترین جمعیت مسلمان در میان كشورهای اسلامی ـ هنوز از ضروریات دین خود اطلاع چندانی ندارند. وضع در بسیاری از دیگر كشورهای مسلمان نیز بهتر از این نیست، و مسلمانان، تحت فشارهای مختلف سیاسی، اقتصادی، نظامی، علمی و فرهنگی از حقایق و معارفِ نجاتبخش اسلام محروماند. برای مثال در كشور فلسطین، مردمی كه نسل به نسل آواره بودهاند و در اردوگاهها و زیر چادرهای ناأمن به دنیا میآیند و سراسر عمر خود را زیر چكمههای رژیمی غاصب سپری میكنند، تا چه حد با میراث و فرهنگ اسلام آشنایی خواهند داشت؟! بنابراین دومین عرصة فعالیت اجتماعی نهاد روحانیت، كشورهای اسلامی است.
اما از آنجا كه اسلام، دینی جهانشمول است و تمام زمانها و مكانها را در پرتو تعالیم جاودانة خویش میگیرد، داعیان آن، وظیفهای جهانی نیز بر عهده دارند. به عبارت دیگر، نهاد روحانیت افزون بر نقشی كه در جامعة ایران و همچنین در قبال كشورهای اسلامیِ دیگر بر عهده دارد، مسئولِ صدور و نشر اسلام به تمام دنیا و رساندن پیام نجاتبخش آن به گوش همة مردم روی زمین نیز هست. همان طور كه رسالت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) شامل همة عالمیان است، رسالت وارثان او نیز تمام اقطار زمین را باید فرا گیرد:
تَبَارَكَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَی عَبْدِهِ لِیَكُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیرا؛(1) بزرگ [و خجسته] است آن كه بر بندة خود، فرقان (كتاب جدا سازندة حق از باطل) را نازل فرمود، تا برای جهانیان هشداردهندهای باشد.
امروزه زمینة تبلیغ و شناساندن اسلام در تمام جوامع و مناطق عالم وجود دارد؛ از بستهترین جامعهها گرفته تا بازترین و آزادترین آنها، از شرق تا غرب،
1. فرقان (24)، 1.
همه جا امكان عرضة اسلام به همگان برقرار است. امروزه جاذبة اسلام در دل مردم اروپا و امریكا و بسیاری كشورها رسوخ كرده و بر نهاد روحانیت فرض است كه با برنامهریزی صحیح و دقیق در این زمینه به تربیت نیروهای كارآمد بپردازد، و با پرورش معلمان و مبلغانِ دینآشنا و دلسوز به نشر اسلام در تمام عالم بپردازد.
یكی از جنبههای آسیبشناختیِ نهضت امام خمینی(رحمه الله) كه به وظایف و عملكردهای نهاد روحانیت باز میگردد، شیوههای درست تبلیغ و نشر دین و پیام اصیل انقلاب است. همان طور كه پیشتر گذشت، پس از آنكه روحانی، معلوماتی كافی در زمینه معارف و احكام دین به دست آورد و با شبهات و مناقشاتی كه برضد آموزههای دینی مطرح شده آشنا و برای پاسخگویی به آنها مجهز گشت، باید شیوه درست عرضه به دیگران را نیز به درستی بیاموزد و به كار بَرَد. یعنی برای نوشتن، قلمی خوب، و برای خطابه، بیانی جذاب و شیوا و روزآمد، و برای گفتوگو شیوهای دلنشین و متقن را به كار گیرد، و با تمام قشرها و گروهها متناسب با موقعیت آنان و ملائم طبع ایشان ارتباط برقرار سازد.
اما باید توجه داشت كه موقعیتشناسی و ملائمت با طبعِ مردم و مخاطبان ـ به گونهای افراطی ـ موجب بدعت و تحریف در دین نشود، و آموزههای اسلام به گونهای «قرائت» نگردند كه «الزاماً» با افكار و عقاید امروزه در غرب و شرق هماهنگ و سازگار باشند. به عبارت دیگر، نباید به بهای خوشایند اكثریت و به بهانة یارگیریِ بیشتر، اسلام را چنان معرفی كرد كه از واقعیت و حقیقتِ خویش منحرف و باژگونه گردد.
خداوند متعال دربارة نحوة دعوت حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) میفرماید:
وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ *لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا
مِنْهُ الْوَتِین؛(1) و اگر [او] پارهای گفتهها بر ما بسته بود، دست راستش را سخت میگرفتیم، پس رگ قلبش را قطع میكردیم.
چنین خطاب سهمگین و قاطعی از جانب خداوند به خاتم و برگزیدة پیامبرانش(صلى الله علیه وآله)، وظیفة دیگران را در زمینة نحوة تبیین و قرائت دین روشن میسازد. به این ترتیب نمیتوان اسلام را در روزگاری كه كمونیسم بر فضای سیاسی و اجتماعی كشورها حاكم است كمونیستی تبیین كرد، و در روزگار سیطره سوسیالیسم، آن را بر وفق آموزههای این مكتب تقریر كرد یا در روزگار پستمدرنیسم با قرائتی نسبیگرایانه و ... . اگر كسی خود را در مقابل خداوند مسئول بداند و تكلیف خویش را در امر خطیرِ تبیین دین ـ كه همان ادامة رسالت انبیاست ـ به درستی بشناسد، همواره بههوش است تا مبادا كلمهای از خود بر اسلام بیفزاید، و میكوشد تا به دقت در همان مسیری كه خدا و رسول معین فرمودهاند گام بردارد.(2)
اما افزون بر مخاطبشناسی، و عرضة دقیق دین، جنبة دیگری كه در زمینه تبلیغ و نشر معارف دین باید در نظر داشت، تأثیر دو چندان ارشاد مردم با شیوههای عملی است. برای درك بهتر نقش الگودهیِ عملی در معرفی و نشر دین، نگاهی به عوامل پیشرفت مسیحیت در جهان امروز مفید است. ارزیابیِ فعالیتهای تبلیغیِ مسیحیت نشان میدهد كه موفقیتهای آنان تنها به دلیل عرضة انجیل در تیراژهای بسیار بالا نبوده است. نگارش كتابها
1. حاقه (69)، 44 ـ 46.
2. خداوند در آیات 44، 45 و 47 سورة مائده (5) كسانی را كه بر اساس آنچه او نازل فرموده حكم نمیكنند، كافر، ظالم و فاسق خوانده است: ... وَمَن لَّمْ یَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْكَافِرُون؛ «... و كسانی كه به موجب آنچه خدا نازل كرده، داوری نكردهاند، آنان خود، كافراناند»؛ ... وَمَن لَّمْ یَحْكُم بِمَا أنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الظَّالِمُون؛ «... و كسانی كه به موجب آنچه نازل كرده، حكم نكردهاند، آنان خود، ستمگراناند»؛ ... وَمَن لَّمْ یَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْفَاسِقُون؛«... و كسانی كه به آنچه خدا نازل كرده حكم نكنند، آنان خود، نافرماناند».
و انتشار مجلات و روزنامهها و ارائه سخنرانیهای كشیشان و داعیانِ مسیحی ثروتمند اروپایی، راهیِكشورهای افریقایی و مانند آنها شده و با تحمل وضعیتی بسیار رقّتبار، با بومیان فقیر و ضعیف آن سامان محشور گشتهاند، و مدتهایی طولانی در امر تربیت، بهداشت و تغذیة آنان كوشیدهاند. این مبلغان مسیحی، چه بسا هر روز در تمام امور خانه، از جمله نظافت و نگهداری و تیمار فرزندان، با اعضای خانوادهها همراهی میكنند و در میان این كمكهای بیمنّت و مهربانانة خویش، روزی یك بار به آنان میگویند از عیسی مسیح(رحمه الله) طلب آمرزش كنند، و روزهای یكشنبه نیز از آنان دعوت میكنند كه به كلیسا بروند. بسیاری از این مبلغان، گاه بهترین سالهای عمر خود را با فداكاریِ تمام در كلبههایی متعفن و كثیف میگذرانند، تا ـ بنا به اعتقاد خود ـ مردم را هدایت كنند.
به این ترتیب، علت اصلی موفقیت ایشان، فداكاری و الگودهیِ عملیِ آنان در زمینة معرفی و نشر مسیحیت است.
بنابراین حفظ و تداوم و نشر فرهنگ دین، كه اصیلترین هدف نهضت امام خمینی(رحمه الله) و جمهوری اسلامی است در گرو تلاشهای علمی و عملی روحانیت است: از نظر علمی، باید بكوشیم تا كاستیها و نیازهای فكری و فرهنگی و اعتقادی مردم را كشف كنیم و با پیشنگری و برنامهریزی صحیح ـ پس از شناخت و تجهیز كافیِ خودمان ـ به رفع این كمبودها و نیازها بپردازیم؛ از لحاظ عملی نیز باید بههوش باشیم كه با رعایت دستورات حیاتبخش اسلام، الگویی حقیقی برای همة مردم جهان باشیم.
همان طور كه پیشتر گذشت ـ بر اساس پیشبینی پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) ـ «گریز از عالمان دین» از جمله آفات خطرناكی است كه در عصر غیبت جامعهها را تهدید میكند، و هرگاه چنین شود، پیامدهای توانفرسا و بلاهای خانمانسوزی گریبان مردم را خواهد گرفت. از سوی دیگر، همانطور كه شكلگیری و پیروزی نهضت امام خمینی(رحمه الله) در گرو تلاشها و خدمات روحانیت و نیز همبستگی و اعتماد متقابل میان مردم و این قشر خدمتگزار بوده است، حفظ و تداوم و تعالی آن نیز وابسته به اتحاد و تعلق قلبی مردم به نظام ولایتفقیه و نهاد روحانیت است. بنابراین دو مقدمه، باید كوشید تا زمینههای این یكپارچگی را شناسایی و آنها را تقویت كنیم، و نیز عواملی را كه موجب نقصان و شكست آناند باز شناسیم و راهكارهای رفع آنها را بیابیم و به كار بندیم.
بر شمردن بعضی از مهمترین وظایف یك روحانی، در زمینه شناخت دین و نیازهای زمانه، تهذیب نفس و آراسته شدن به اخلاق اسلامی، تلاش در تهذیب جامعه، و معرفی و تبلیغ دین در حوزههای مختلف و...، پارهای از مشكلات و آسیبهایی را كه متوجه نهاد روحانیت و نیز جامعه و نظام اسلامی است، روشن ساخت. همچنین در خلال این بحث برخی راهكارهای رفع این مشكلات و آسیبها روشن گشت.
با توجه به آنچه گذشت، هر فردِ بادرایتی همواره میباید پندارها و گفتارها و رفتارهای خویش را به نقد بنشیند، و همچنین از انتقادات و حتی عیبجوییهای دیگران بهره ببرد: اِنَّ المؤمن لا یمسی و لا یصبح الاّ و نفسه ظنون عنده...؛(1) «همانا مؤمن شب و روز نمیكند، مگر آنكه به نفس خویش بدگمان است...». بنابراین فرموده، اگر برخی رفتارهای ما ـ در مقام یك روحانی ـ از جانب دوست یا دشمن به نقد كشیده شد، باید از این وضعیت به بهترین نحو سود جست و با تحلیل و بازكاوی آن، در راه اصلاح و بهبود وضع خود و جامعه كوشید.
1. (ترجمة عبارت عربی از نگارنده است) ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 10، ص 18.
1. قرآن كریم.
2. علی بن ابیطالبعلیه السلام، امام اول، نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتی، قم، دفتر نشر الهادی، 1379.
3. آقا بزرگ طهرانی، محمدحسن، الذریعة الی تصانیف الشیعه، بیروت، دارالاضواء، 1403ه . ق.
4. أمین، محسن، اعیان الشیعه، بیروت، دارالتعارف، 1403 ه . ق.
5. ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، تحقیق محمّد ابوالفضل ابراهیم، قم، مكتبة آیتالله العظمی المرعشی النجفی، 1404 ه . ق.
6. ابن بابویه، محمد بن علی (شیخ صدوق)، الخصال، تصحیح و تعلیق علیاكبر غفاری، قم، جماعة المدرسین بقم المشرفه، مؤسسة النشر اسلامی، 1362.
7. ــــــــــــــــــــ ، عیون اخبار الرضا، نجف، مطبعة الحیدریه، 1970 م.
8. ـــــــــــــــــــ ، معانیالاخبار، تصحیح علیاكبر غفاری، قم، جامعه مدرسین حوزة علمیه قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1361.
9. ابن حنبل، احمد بن محمّد، المسند، بیروت، دارالفكر، 1414 ه . ق.
10. اصفهانی كربلائی، حسن، تاریخ دخانیه، یا تاریخ وقایع تحریم تنباكو، به كوشش رسول جعفریان، چاپ اول، قم، دفتر نشر الهادی، مؤسسة چاپ الهادی، 1377.
11. امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الكتاب و السنة و الادب، تهران، دارالكتب الاسلامیه، 1366.
12. بحرانی، هاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن، قم، اسماعیلیان، 1374 ه . ق.
13. بخاری الجعفی، محمّد بن اسماعیل، صحیح البخاری، بیروت، احیاء التراث العربی، 1408 ه . ق.
14. بلاغی نجفی، محمدجواد، آلاء الرحمن فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، [بیتا].
15. پارسانیا، حمید، حدیث پیمانه: پژوهشی در انقلاب اسلامی، قم، معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامی، 1376.
16. تیموری، ابراهیم، رژی: تحریم تنباكو، اولین مقاومت منفی در ایران، تهران، كتابهای جیبی، 1361.
17. حائری، عبدالهادی، نخستین رویاروییهای اندیشهگران ایران با رویة تمدن بورژوازی غرب، تهران، امیركبیر، 1367.
18. حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائلالشیعة الی تحصیل مسائل الشریعه، قم، مؤسسة آلالبیت لاحیاء التراث، 1409 ه . ق.
19. حویزی، عبدعلی بن جمعه، تفسیر نورالثقلین، تصحیح و تعلیق هاشم رسولی محلاتی، قم، مجاهدی، 1382 هـ . ق.
20. خمینی، روحالله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، كشف الاسرار، تهران، محمّد، [بیتا].
21. ــــــــــــــــــــ ، صحیفة نور: مجموعه رهنمودهای امام خمینی(رحمه الله)، تهیه و جمعآوری مركز مدارك فرهنگی انقلاب اسلامی، تهران، فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان مدارك فرهنگی انقلاب اسلامی، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1370.
22. رسولی محلاتی، هاشم، تاریخ اسلام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1373.
23. روحانی، حمید، بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی(رحمه الله)، تهران، راه امام، 1359 ـ 1372.
24. زمخشری، محمود بن عمر، ربیع الابرار و نصوص الاخبار، تحقیق سلیم النعیمی، قم، الرضی، 1368.
25. سروش، عبدالكریم، قبض و بسط تئوریك شریعت: نظریه تكامل معرفت دینی، تهران، مؤسسة فرهنگی صراط، 1373.
26. شاملویی، حبیبالله، جغرافیای كامل جهان: شامل كلیاتی دربارة آسیا، آفریقا، آمریكا ... ، [تهران]، بنیاد، 1361.
27. شعرانی، ابوالحسن، نثر طوبی یا دائرة المعارف لغات قرآن مجید، گردآوریِ میرزا ابوالحسن شعرانی، تهران، كتابفروشی اسلامیه، 1398 ه . ق.
28. طباطبایی، محمّدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمة محمدباقر موسوی همدانی، قم، جامعه مدرسین حوزة علمیه قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1363.
29. ـــــــــــــــــــ ، تفسیر المیزان، ج 5، ترجمة محمدجواد حجتی كرمانی و محمّد علی كرامیِ قمی، چاپ دوم، [تهران]، بنیاد علمی و فكری علامه طباطبایی، با همكاری مركز نشر فرهنگی رجاء و مؤسسة انتشارات امیركبیر، 1364.
30. طبرسی، ابیمنصور احمد بن علی بن ابیطالب، الاحتجاج، تحقیق ابراهیم بهادری و محمدهادی به، چاپ دوم، تهران، اسوه، 1416 ه .ق.
31. عسكری، مرتضی، معالم المدرستین، تهران، المجمع العلمی الاسلامی، 1417 ق.
32. عقیقی بخشایشی، عبدالرحیم، فقهای نامدار شیعه، قم، كتابخانه آیتالله العظمی مرعشی نجفی [1405 ه . ق.]
33. عمید زنجانی، عباسعلی، انقلاب اسلامی و ریشههای آن، تهران، نشر كتاب سیاسی، 1368.
34. فتال نیشابوری، محمّد بن احمد، روضة الواعظین للفتال النیشابوری، قم، الشریف الرضی، 1368.
35. فردوست، حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی: خاطرات ارتشبد حسین فردوست، تهران، اطلاعات، 1370.
36. فیض كاشانی، محمّد بن شاه مرتضی، محجة البیضاء فی تهذیب الاحیاء، تصحیح و تعلیق علیاكبر الغفاری، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1361.
37. قمی، عباس، سفینة البحار و مدینة الحكم و الآثار، تهران، فراهانی، كتابخانة سنانی، 1363.
38. ــــــــــــــــــــ ، فوائد الرضویه فی احوال علماء المذهب الجعفریة، تهران، كتابخانه مركزی، 1327.
39. كدی، نیكی، تحریم تنباكو، ترجمة شاهرخ قائممقامی، تهران، كتابهای جیبی، 1358.
40. كلینی، محمّد بن یعقوب، الاصول من الكافی، تصحیح و تعلیق علی اكبر الغفاری، بیروت، دارالاضواء، 1405 ه . ق.
41. الگار، حامد، نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت، ترجمه ابوالقاسم سری، تهران، توس، 1359.
42. مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(رحمه الله)، مفتاح صحیفه: راهنمای صحیفة نور دورة 22 جلدی، تهران، مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی(رحمه الله)، 1372.
43. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، تهران، دارالكتب الاسلامیه، [بیتا].
44. محمدرضا پهلوی، شاه مخلوع ایران، انقلاب سفید، تهران، بانك ملّی ایران، 1345.
45. محمدی ریشهری، محمّد، میزان الحكمة: اخلاقی، عقیدتی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، ادبی، قم، مكتب الاعلام الاسلامی، 1362.
46. رجبی، محمود، انسانشناسی، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، 1378.
47. محمودی، محمدباقر، نهجالسعادة فی مستدرك نهجالبلاغه، تصحیح عزیز آلطالب، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات، 1376.
48. مدرس، حسن، نطقها و مكتوبات و یادداشتهایی پیرامون زندگی (مجاهد شهید) سید حسن مدرس، [بیجا]، ابوذر، 1355.
49. مركز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، قیام 15 خرداد به روایت اسناد، تهران، وزارت اطلاعات، مركز بررسی اسناد تاریخی، 1378.
50. مسعودی، علی بن حسین ، مروج الذهب و معادن الجوهر، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1374.
51. مصباح، محمدتقی، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، معاونت فرهنگی، 1364.
52. ــــــــــــــــــــ ، آموزش عقاید، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، معاونت فرهنگی، 1365.
53. ــــــــــــــــــ ، تعدّد قرائتها، نگارش غلامعلی عزیزیكیا، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، مركز انتشارات، 1382.
54. ــــــــــــــــــــ ، چكیدهای از اندیشههای بنیادین اسلامی، ترجمه و تدوین حسینعلی عربی و محمدمهدی نادری قمی، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، 1380.
55. ــــــــــــــــــــ ، قرآن شناسی، نگارش غلامعلی عزیزیكیا، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، [در دست چاپ].
56. ــــــــــــــــــــ ، معارف قرآن، قم، انتشارات مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، 1379.
57. ــــــــــــــــــــ ، نظریة سیاسی اسلام، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، 1378.
58. مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی، قم، صدرا، 1358.
59. معین، محمّد، فرهنگ فارسی: شامل لغات ادبی، ریاضی، نجومی، پزشكی، ...، تهران، انتشارات امیركبیر، 1371.
60. مكارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه: تفسیر و بررسی تازهای دربارة قرآن مجید...، تهران، دارالكتب الاسلامیه، 1362.
61. ناظم الاسلام كرمانی، محمد بن علی، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران، آگاه؛ نوین، 1362.
آتاتورك 54، 57
آدم 15، 70، 72، 135
آغا محمّد خان قاجار 24
ابراهیم 22، 49، 72، 78، 91، 93، 95، 98، 154، 209، 210
ابن ابی الحدید 86، 207، 209
ابن سینا 44
ابن ملجم 182
ابوبكر 83
ابوذر 101، 199، 211
ابوسفیان 69، 84، 141، 182
ابوموسی اشعری 85
امام باقر 191
امام حسن 87
امام حسین 38، 138، 139، 140
امام صادق 19، 35، 37، 140، 183، 199
بسر بن ارطاة 148
بنیامیه 38، 84، 86، 139، 140
بنیصدر 118
بنیهاشم 80، 84، 140
بهبهانی 34
تالبوتِ 91
جابر بن یزید جُعفی 191
جان اف. كندی 29، 35
جبرئیل 16
حائری 31، 60، 209
حاج سید احمد خوانساری 34
حضرت محمّد 69، 78، 80، 81، 96، 98
حكیم 34، 115، 127، 152
حوّا 70، 72
خویی 34، 152
دكتر امینی 30
زبیر 84
سعید بن نمران 148
سفیانی 141
سیدجمالالدین اسدآبادی 59
شاه ولیالله صاحب الهندی 104، 106
شهید اول 89، 182
شهید ثانی 89، 182
شیخ بهایی 44
شیخ صدوق 44، 101، 209
شیخ طوسی 44، 89، 182
شیخ فضلالله نوری 51، 63
شیخ مرتضی انصاری 43، 89، 182
شیخ مفید 89، 182
صاحب جواهر 43
صدرالدین محمّد شیرازی 44
طالوت و جالوت 22، 69
طلحه 84
عایشه 84
عبیدالله بن عباس 148
عتبة بن ربیعه 98
عثمان 83، 84، 85
علامه امینی 106
علامه حلّی 89، 182
علامه طباطبایی 19، 100، 156، 182، 210
علامه مجلسی 44
عمر 83، 84
عمر بن سعد 182
عمر بن عبدالعزیز 86
عمروبن عاص 85
عیسی 78، 80، 100، 155
فارابی 44
فتحعلیشاه 24، 25
فخرالدین رازی 104
فرعون 22، 77
كاشانی 63، 121، 147، 211
كلینی 44، 147، 211
گلپایگانی 35، 152
محمدرضا پهلوی 26، 29، 31، 33، 36، 38، 110، 111، 211
مصدق 113، 121
مطهری 62، 177، 212
معاویه 84، 85، 86، 141، 148، 149، 150، 151
منوچهر آزمون 34
موسی 22، 76، 77، 78، 79، 80، 98، 155
میرحامد حسین 105، 106
میرداماد 44
میرزای شیرازی 93، 94
میرزای قمی 24، 25
ناصرالدین شاه 91، 92، 93
نصیر عصار 34
نوح 76، 78، 95، 154
هابیل و قابیل 22، 69
وَلید بن مغیره 98
اتریش 53
اروپا 53، 181، 204
افریقا 53، 82، 210
امریكا 22، 29، 34، 35، 38، 118، 204، 210
اندلس 181
انگلستان 28، 29
ایتالیا 131
باقرآباد 40
تبریز 9، 36
تركیه 54، 57
تهران 37، 38، 39، 40، 51، 52، 153، 165، 176، 209، 210، 211، 212
جزیرة العرب 24، 181
حبشه 80، 98
حجاز 53، 82
خاور نزدیك 53
خاورمیانه 27
خلیج فارس 28
روم 82
شِعب ابوطالب 80
شوروی 21، 53، 162، 173
شیراز 40
ظفار 28
عمان 28
غدیر خم 47
، 153، 209، 210، 211، 212
كانادا 134
كربلا 140
مدینه 26، 80، 81، 98
مكه 26، 81، 96، 98، 158
ورامین 39، 40
وین 53
یمن 19، 86، 148، 149، 151
آزادی 9، 39، 114، 116، 132، 161، 163
استحالة فرهنگیِ 119، 122
انتخابات 32، 33، 51، 163، 175
11
اومانیسم 131، 132، 139
بهائیت 31، 115
پوزیتویسم 132، 134، 139
تحریم تنباكو 50، 91، 92، 93، 94، 117، 209، 211
درجهبندی شهروندان 115
ساواك 34، 36، 39
سپاه دانش 33
سپاه دین 33
سنّی 54
عاشورا 22، 138، 139
عقلگرایی 132
علم الحدیث 44، 101
غیرت دینی 27، 123، 139
كشف حجاب 26
كمونیسم 113، 205
كودتای 28 مرداد 28، 113
لائیك 31، 54، 57، 115
ماركسیسم 113
هجوم فرهنگی 119، 129
وحی 16، 18، 21، 46، 59، 74، 76، 80، 87، 89، 99، 103، 109، 125، 126، 128، 129، 130، 132، 155، 161، 193
ولایت فقیه 118، 123
ولی فقیه 63، 123