بهترینها و بدترینها
از دیدگاه نهجالبلاغه
آیتالله محمدتقی مصباح یزدی
تدوین و نگارش:
کریم سبحانی
مصباح یزدی، محمدتقی، 1313 -
بهترینها و بدترینها از دیدگاه نهجالبلاغه/ محمدتقی مصباح یزدی؛ تدوین و نگارش: کریم سبحانی . - قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1392.
304 ص. (انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)؛ 537؛ اخلاق؛ 79.)
فهرستنویسی براساس اطلاعات پیش از انتشار.
کتابنامه: [303-304]؛ همچنین به صورت زیرنویس.
1. علیبنابیطالب(ع)، امام اول، 23قبل از هجرت - 40ق. - نهجالبلاغه - نقد و تفسیر. 2. علیبنابیطالب(ع)، امام اول، 23قبل از هجرت - 40ق. - کلمات قصار. 3. علیبنابیطالب(ع)، امام اول، 23قبل از هجرت - 40ق. - خطبهها. الف. سبحانی، کریم، گردآورنده. ب.عنوان.
9ب6م/042/38 BP
بهترینها و بدترینها از دیدگاه نهجالبلاغه
مؤلف: آیتالله محمدتقی مصباح یزدی
تدوین و نگارش: کریم سبحانی
ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)
چاپ: زمزم
نوبت و تاریخ چاپ: هفتم، بهار 1401
شمارگان: 500 قیمت: 120000 تومان
مرکز پخش: قم، خیابان شهداء، کوی ممتاز، پلاک 38
تلفن و نمابر: 37742326 - 025
9-365-411-964-978:شابک
حقیقت اصیلترین، جاودانهترین و زیباترین راز هستی و نیاز آدمی است كه سلسلة مؤمنان و عالمان صادق چه جانها كه در راه آن نباخته، و جاهلان و باطلپرستان چه توطئهها و ترفندها كه برای محو و مسخ آن نساختهاند. چه تلخْواقعیتی است مظلومیت حقیقت، و چه شیرینْحقیقتی است این واقعیت كه در مصاف همیشگی حق و باطل، حق سربلند و سرفراز است و باطل از بینرفتنی و نگونسار. این والا و بالانشینیِ حقیقت، گذشته از سرشت حق، وامدار كوششهای خالصانه و پایانناپذیر حقیقتجویانیرستهاند، و در این میان، نقش و تأثیر ادیان و(صلى الله علیه وآله) و جانشینان برحق و گرامی او(علیهم السلام)، برجستهترین است.
دانشمندان نامآور شیعه رسالت خطیر و بینظیر خویش را بهرهگیری از عقل و نقل و غوص در دریای معارف قرآن و برگرفتن گوهر ناب حقیقت از سیرة آن پیشوایان و عرضة آن به عالم بشری و دفاع جانانه در برابر هجوم ظلمتپرستان حقیقتگریز دانسته و در این راه دیدهها سوده و جانها فرسودهاند. اكنون در عصر بحران معنویت كه دشمنان حقیقت و آدمیت هر لحظه با تولید و انتشارِ فزون از شمارِ آثار نوشتاری و دیداری و بهكارگیری انواع ابزارهای پیشرفتة سختافزاری و نرمافزاری در عرصههای گوناگون برای سیطره بر جهان میكوشند، رسالت
حقیقتخواهان و اندیشمندان حوزوی و دانشگاهی، بهویژه عالمان دین، بس عظیمتر و سخت دشوارتر است.
در جهان تشیع، پژوهشگران حوزوی در علوم فلسفی و كلامی، تفسیری و حدیثی، فقهی و اصولی و نظایر آن كارنامة درخشانی دارند، و تأملات ایشان بر تارك پژوهشهای اسلامی میدرخشد. در زمینة علوم طبیعی و تجربی و فناوریهای جدید نیز پژوهشگران ما تلاشهایی چشمگیر كرده، گامهایی نویدبخش برداشته و به جایگاه درخور خویش در جهان نزدیك شدهاند، و میروند تا با فعالیتهای روزافزونشان مقام شایستة خویش را در صحنة علمی بینالمللی بازیابند. ولی در قلمرو پژوهشهای علوم اجتماعی و انسانی تلاشهای دانشمندان این مرز و بوم آنگونه كه شایستة نظام اسلامی است به بار ننشسته و آنان گاه به ترجمه و اقتباس نظریات دیگران بسنده كردهاند. در این زمینه كمتر میتوان ردّ پای ابتكارات و بهویژه خلاقیتهای برخاسته از مبانی اسلامی را یافت و تا رسیدن به منزلت مطلوب راهی طولانی و پرچالش در پیش است. از این روی، افزون بر استنباط، استخراج، تفسیر و تبیین آموزههای دینی و سازماندهی معارف اسلامی، كاوش در مسائل علوم انسانی و اجتماعی از دیدگاه اسلامی و تبیین آنها از مهمترین اهداف و اولویتهای مؤسسات علمی بهویژه مراكز پژوهشی حوزههای علمیه است.
مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله) در پرتو تأییدات رهبر كبیر انقلاب اسلامی و حمایتهای بیدریغ خلف صالح وی، حضرت آیتالله خامنهای «مد ظله العالی» از آغازِ تأسیس بر اساس سیاستها و اهداف ترسیم شده از سوی حضرت آیتالله محمدتقی مصباح یزدی «دامت بركاته» به امر پژوهشهای علمی و دینی اهتمام داشته و در مسیر برآوردن نیازهای فكری و دینی جامعه، به پژوهشهای بنیادی، راهبردی و كاربردی پرداخته است. معاونت پژوهش مؤسسه برای تحقق این مهم، افزون بر
برنامهریزی و هدایت دانشپژوهان و پژوهشگران، در زمینة نشر آثار محققان نیز كوشیده و به یاری خداوند تاكنون آثار ارزندهای را در حد توان خویش به جامعة اسلامی تقدیم كرده است.
كتابِ پیش روی، بخشی از مباحث اخلاقی استاد فرزانه، حضرت آیتالله محمدتقی مصباح یزدی «دامت بركاته» است كه با تلاش پژوهشگر ارجمند جناب حجتالاسلام آقای كریم سبحانی نگارش یافته است. هدف اصلی كتاب ارائة پارهای از معارف ناب و انسانساز نهج البلاغه برای جویندگان حقیقت است. دوام عمر پربركت معظمله و توفیق روزافزون پژوهشگر محترم را از خداوند متعال خواستاریم.
معاونت پژوهش
مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)
عِبَادَ اللهِ إِنَّ من أحَبِّ عِبَادِ اللهِ عَبْداً أعَانَهُ اللهُ عَلَی نَفْسِهِ؛ بندگان خدا! بیتردید از محبوبترین بندگان خدا بندهای است که خدا او را در پیکار با نفس [و تربیت آن] کمک کند.
در مباحث پیش روی، درصدد شناسایی ویژگیهای بندگان شایستة خدا در سخنان اهلبیت(علیهم السلام) هستیم. بدین منظور، خطبة 87 نهج البلاغه را محور مباحث خویش قرار میدهیم. در بخش نخست این خطبه، امیر مؤمنان(علیه السلام) 33 ویژگی ممتاز برای محبوبترین بندگان خدا برمیشمارند. گرچه در ظاهر، آن ویژگیها به تقواپیشگان، بندگان سالک و عارف خدا نسبت داده شده است، در حقیقت حضرت در پی معرفی و شناساندن ویژگیهای خویش و فرزندان معصومشان(علیهم السلام) هستند؛ ویژگیهایی که تنها در ایشان(علیهم السلام) بهطور کامل گرد میآیند و دیگران نمیتوانند به همة آن ویژگیها، در عالیترین مراتبش، دست یابند.
نخست آن حضرت میفرمایند: محبوبترین بندگان خدا کسی است که خداوند او را یاری کرده تا بر نفس خویش چیره شود. از این عبارت برمیآید که تنها با یاری و مدد الاهی انسان میتواند بر نفس خویش پیروز گردد. پس نخست انسان باید در پی مبارزه با نفس خویش برآید و چون توان پیروزی بر نفس را در خویش نیافت، از خداوند برای این مهم یاری طلبد. آنگاه خداوند وی را یاری میکند و او در پرتو عنایات و یاری خداوند بر نفس خویش مسلط میشود. در این مقام پرسشهایی به ذهن انسان راه مییابد؛ از جمله اینکه: چرا انسان باید با نفس خود مبارزه کند؟ چرا خداوند انسان را به گونهای نیافریده که بتواند به آسانی بر نفس خود چیره شود؟
پیش از پاسخ به دو پرسش مزبور، باید منظور از «نفس» در آنها روشن شود.
آیا منظور از نفس، چیزی است که حقیقت و هویت انسانی را تشکیل میدهد و با واژة «من» به آن اشاره میکنیم؟ مسلماً این معنا نمیتواند منظور از نفس در بحث ما باشد. منظور از نفسی که در آموزههای دینی و از جمله در آغاز این خطبه مبارزه با آن ضروری قلمداد شده، آن دسته عوامل، انگیزهها و گرایشهای درونیایاند که انسان را به گناه و انحطاط سوق میدهند و مانع ترقی معنوی و تقرب به خداوند و نیل به کمالات والای انسانی میشوند.
آدمی در زندگی دو راه پیش روی دارد: یکی راه هدایت و تقرب به خداوند، و دیگری راه دوری از خداوند و گمراهی؛ و مجموعه عوامل نهفته در درون انسان، محرک و ترسیمکنندة مقاصد و جهات حرکت اویند. این مقاصد و جهات در دو سوی کلی حق، یعنی راه خدا، و باطل، یعنی راه شیطان و دوری از خدا تعریف میشوند. میتوان
حرکت گریزناپذیر انسان را در یکی از دو جهت مزبور، بر محور y تطبیق داد که در این محور نقطة o مبدأ حرکت است، و جهت حرکت با علامتهای مثبت و منفی (+ و ـ) تعیین میشود. اگر در این محور جهت حرکت از نقطة o به سمت بالا باشد، حرکت مثبت و اگر به سمت پایین باشد حرکت منفی است. پس در هر صورت انسان در حال حرکت است؛ زیرا او در جهانی دارای حرکت و جنبوجوش به سر میبرد و همانگونه که قوای طبیعی او در حرکت و تغییرند، قوای ارادی و اختیاریاش نیز دارای حرکتاند و امکان توقف و درجا زدن برای او فراهم نیست. بنابراین اصل حرکتْ جبری است و گریزی از آن نیست؛ اما گزینش جهت حرکتْ اختیاری است و انسان با اراده و اختیار خود میتواند جهت حرکتش را تعیین کند: او میتواند به سوی خداوند و حق حرکت کند، یا به سوی شیطان و باطل؛ و در هر حال، پیوسته از نقطهای به نقطة دیگر منتقل میشود. جهت حرکت انسان را نیز عوامل روحی و روانی، یعنی امیال، عواطف و گرایشها تعیین میکنند. این عوامل گاه با برانگیختن کمبود و نیازی، میل و محبت به چیزی را پدید میآورند و باعث حرکت انسان برای تأمین آن نیاز و خواسته میشوند؛ و گاه نیز نفرت از چیزی را در انسان برمیانگیزند و باعث دور شدن از آن میگردند.
برخی خواستهها، خوشایندها و بدآیندها اختیاری نیستند. برای نمونه، انسان بیاختیار از غذای لذیذ خوشش میآید و از بوی بد تنفر دارد، و ممکن نیست در وضعیت طبیعی از غذای لذید متنفر باشد و از بوی بد خوشش آید. اما حرکت و تلاش انسان برای تأمین خواستهها و رسیدن به چیزی که بدان میل دارد و دوری گزیدن از چیزی که آن را نمیپسندد اختیاری است. با توجه به اینکه انسان بالطبع از چیزهایی خوشش میآید و از چیزهایی نفرت دارد و برای تأمین خواستة خود اقدام میکند و از آنچه نمیپسندد دوری میگزیند، و به هر روی، مجموعه حرکتها و رفتارهایش در قالب خواستهها، مطلوبها و نفرتهای او میگنجند، این پرسش اساسی رخ مینماید
که چرا برخی رفتارهای انسان خوب، و برخی ناپسندند، و چرا وی با دو راه کاملاً متفاوت، یعنی راه حق و طاعت خداوند و راه باطل و عصیانِ او، روبهروست؟
پاسخ این است که انسان خواستهها و تمایلات فراوانی دارد که در نتیجة محدود بودن انتخاب انسان، در مقام عمل با یکدیگر تزاحم مییابند و وقتی انسان برخی تمایلات و خواستههای خود را ترجیح داد و برگزید و برای تأمین آنها اقدام کرد، از دیگر تمایلات خویش محروم میماند و فرصت و توان تأمین آنها برای او نمیماند. در نتیجه، باید با محاسبة دقیق دست به انتخابی زند که به سعادت او بینجامد. اگر او بر اثر عواملی، در پی بهترینها و اموری که همیشه خوشایند انساناند و لذت ماندگار دارند نرفت و ظاهر فریبنده و لذت ناپایدار رفتاری که بدبختی و سقوط در پی دارد، او را فریفت، به دست خویش فرجام بدی برای خود رقم زده و از خوشبختی ابدی و ماندگار باز مانده است. این خواستههای زودگذر و گمراهکننده باطل، و عملی ساختن آنها، عصیان خداوند به شمار میآیند، و از این روی، مشمول نواهی خداوندند.
محض نمونه، یکی از کارهای ناپسند، نگاه حرام است که بهرغم لذت موقتی آن، پیامدها و فرجام خطرناک و جبران ناپذیری دارد. کسی که با تغافل و فریب خویش، و برای رسیدن به لذتی آنی، به نامحرم نگاه میکند، ممکن است همین نگاههای حرامِ پیدرپی، وی را به ورطة خطرناک زنا بیندازد؛ كاری که فرجام آن اختلافات خانوادگی، نگرانیها و ناراحتیهای روحی، بیماریهای آمیزشی نظیر ایدز، و بدتر از همه، باز ماندن از بندگی خدا و سعادت ابدی است.
بنابر آنچه گذشت، عوامل و انگیزههای نفسانی که بخشی از وجودمان هستند، ما را به رفتاری وا میدارند که لذتی موقتی دارد و فرجام آن بدبختی، زیان و محروم گشتن از
سعادت است. این عوامل از آن روی که ما را از کمالات و مطلوبهای برین باز میدارند، در اخلاق «نفس امّاره به سوء» نام گرفتهاند. این تعبیر در قرآن نیز به کار رفته است:
وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّیَ...؛(1) و من خویشتن را بیگناه نمیشمارم؛ چراکه نفس به بدی و گناه فرمان میدهد مگر آنکه پروردگارم رحم کند.
در علم اخلاق، به آن دسته از عوامل و امیال درونی که انسان را به تباهی دنیا و آخرت میکشاند نفس میگویند، و در مقابل آن، عقل به کار میرود که در اصطلاح علم اخلاق تمییزدهندة خیر و شر، و دعوتکننده به خوبیها و بازدارنده از بدیهاست. پس این نامگذاری مربوط به اخلاق است، که در آن، با هدف ارزشگذاری رفتارها، بدیها و ضدارزشها را به نفس نسبت میدهند، و عقل را دعوتکننده به ارزشها و خوبیها میشناسند. اما در دیگر دانشها عقل و نفس معانی دیگری دارند. آنگاه جنگ بین نفس امّاره و عقل به جهت وجود خواستهها و اقتضائات متضاد نفس و عقل است. از یک سوی، عقل به سبب درخواستها و اقتضائات خود دستوراتی میدهد، و از سوی دیگر، نفس امّاره بر اساس اقتضائات و درخواستهای خود انسان را به رفتاری وا میدارد که متضاد و ناسازگار با رفتاری است که عقل فرمان میدهد، و بدین ترتیب، بین عقل و نفسْ جنگ درمیگیرد و گاه نفس بر عقل چیره میشود و در نتیجه انسان اسیر شیطان و خواستههای پلید نفسانی میگردد، و گاه نیز عقل بر نفس پیروز میآید و انسان با تکیه بر عقل خویش و توفیقات الاهی مسیر کمال و تعالی را میپیماید.
همچنین باید افزود که انسان یک هویت دارد، و اطلاقات و استعمالات گوناگون
1 . یوسف (12)، 53.
نفس، نظیر نفس امّاره و نفس لوّامه بدین معنا نیست که او چند هویت و چند خود دارد که در حال کمون و بروزند و یکی در برابر دیگری قرار میگیرد و آن را عقب میراند و خاموشش میکند. انسان یک نفس و یک روح با تمایلات و گرایشهایی گوناگون دارد، و این تمایلات و گرایشها در مقام تحقق و ارضا با یکدیگر تزاحم مییابند. انسانی را در نظر بگیرید که گرسنه و نیازمند غذاست، و در عین حال میخواهد شخصیت و آبرویش محفوظ بماند. او برای سیر کردن شکمش مجبور است که دست خود را در برابر دیگران دراز کند و در این صورت آبرویش میریزد. در نتیجه بین دو گرایش و دو خواسته تزاحم و کشمکش رخ میدهد و این کشمکش بدان معنا نیست که او دو هویت و دو «من» دارد. اینکه قرآن گاهی نفس را در حکم یک موجودِ نکوهیده مطرح کرده و آن را «نفس امّاره» نامیده است، بدان معنا نیست که در انسان موجود مستقلی به نام نفس امّاره هست و در مقابل آن نفس لوّامه قرار دارد؛ بلکه منظور آن است که در درون آدمی تمایلات و خواستههایی وجود دارند که اگر مهار و تعدیل نشوند طغیان میکنند و او را به تباهی و بیبندوباری سوق میدهند. بنابراین کارکرد نفس امّاره در بستر غریزة جنسی این نیست که نفسْ انسان را به ارضای غریزة جنسی وا میدارد، بلکه این نفس حد و مرزها را رعایت نمیکند و از حدود شرعی و حلال میگذرد. از سوی دیگر، نفس انسان به کمال و تعالی نیز تمایل دارد و این کمال از هر راهی به دست نمیآید، و اگر انسان از مسیر کمال خارج شد، پس از آنکه به زیان و خسارت خود پی برد پشیمان میشود و خود را سرزنش میکند. به عمل سرزنش و ملامتگری نفس که در پی قصور و کوتاهیهای او رُخ میدهد، «نفس لوّامه» میگویند.
اگر گفتهاند عقل و نفس با یکدیگر مبارزه میکنند، برای درک بهتر جهتدهی صحیح به تمایلات و گرایشهای نفسانی و زیان عدم کنترل تمایلات است، وگرنه آن دو در عرض هم نیستند؛ زیرا نفس چنانکه خواهشها و تمایلاتی دارد، عقل نیز دارد،
و عقل در حقیقت مرتبهای از نفس است که به انگیزة کمالجویی، با تمایلات و غرایز کور میجنگد.
برای اینکه انسان در مسیر زندگی از آفتها و لغزشها مصون بماند و با سلامت به سرمنزل مقصود برسد، باید تمایلات نفسانی خود را کنترل کند و نفس خود را زیر پای گذارد. البته وجود محرکهای داخلی و خارجی که باعث تشدید تمایلات نفسانی و میل بیشتر انسان به گناه میشوند، مبارزه با تمایلات نفسانی را دشوارتر میسازد. اما اگر انسان خواهان کمال و رسیدن به تعالی است، ناگزیر باید با نفس خویش مبارزه کند. نفسی که اگر کنترل نشود و در حصار حدود و قوانین شرعی و الاهی نماند، فرجام تاریکی برای انسان رقم خواهد زد. از این روی، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمودند:
أعْدی عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتی بَیْنَ جَنْبَیْكَ؛(1) دشمنترین دشمنان تو نفسی است که بین دو پهلوی تو قرار دارد.
عاملی که مظاهر دنیوی و مادی را در برابر انسان زیبا جلوه میدهد و هوس و میل انسان را به سوی زخارف پوچ دنیا برمیانگیزد و او را در گرداب گناه فرو میبرد، نفس امّاره است. خداوند درباره تأثیر نفس در برانگیختن شهوات و میل به مظاهر مادی، که رهاورد آن غفلت از آخرت است، میفرماید:
زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَآءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الْمَآبِ؛(2) دوستی کامها و خواهشها از زنان و پسران و مالهای بر هم انباشته از زر و سیم
1 . محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 70، باب 44، ص 36، ح 1.
2 . آلعمران (3)، 14.
و اسبان نشاندار و چهارپایان [از شتران و گاوان و گوسفندان] و کشتزار در نظر مردم آراسته شده است. اینها برخورداریِ زندگی این جهان است، و سرانجام نیک نزد خداست.
در این مقام این پرسش مطرح میشود که چرا خداوند زمینة انحراف و غفلت از خویش را در ما قرار داد و چرا ما را از تمایلات و عواملی برخوردار ساخت که ما را به سوی شیطان و سقوط سوق میدهند؟
پاسخ این است که مشیت و خواست خداوند بر آفرینش موجودی مختار و برخوردار از عقل و قدرت انتخاب قرار گرفته است؛ موجودی که دو راه خیر و شر و حق و باطل فراروی او باشد و برای رسیدن به تعالی و کمال ناگزیر از شناخت آن دو راه و طیِّ مسیر عبودیت و بندگی خداست؛ موجودی که پس از مبارزهای طاقتفرسا با نفس خویش و پیمودن راه بندگی خدا، به کمال و منزلتی دست مییابد که فرشتگان خادم او میشوند و مقام خلافت و جانشینی خداوند را نصیب خود میسازد. پس هدف خداوند آن بود که موجودی برخوردار از تمایلات و گرایشهای متضاد بیافریند؛ موجودی که با اراده و اختیار خویش مسیر حق و بندگی خداوند را برگزیند وگرنه خداوند فرشتگان بیشماری را آفریده بود که شأن و وظیفة آنها تنها عبادت و بندگی خداست و از نظر عبادت و پرستش خداوند خلأیی وجود نداشت تا با آفرینش انسان پُر شود. رسول خدا(صلى الله علیه وآله)دربارة فرشتگان بیشمار خداوند که همواره به عبادت و بندگی پروردگار خویش مشغولاند، میفرمایند:
لَیْسَ مِنْها مَوْضِعُ قَدمٍ إِلَّا عَلَیْهِ مَلَكٌ راکِعٌ أوْ ساجِدٌ؛(1) در آسمانها به قدر جای پایی نیست، مگر آنکه در آن فرشتهای در رکوع یا سجده است.
پس رشد، تعالی و کمال انسان در گرو دو عامل در اوست که یکی از آنها انسان را به خداوند سوق میدهد و دیگری به شیطان، و وقتی انسان بر نفسانیات و شهوات خود
1 . همان، ج 59، باب 23، ص 202، ح 79.
پای نهاد و با اختیار راه خداوند را برگزید و در مسیر بندگی او حرکت کرد، به تعالی و کمال میرسد. تمایلات شیطانی، از آن روی که مبارزه با آنها زمینة حرکت در راه خدا و رسیدن به مقام قرب الاهی را فراهم میآورد، نعمت به شمار میآیند. اگر عامل شهوت در انسان نمیبود و فراروی او راهی جز به سوی خدا قرار نداشت، ارزش و عظمت انسان شناخته نمیشد. ارزش و کمال انسان در این است که دارای دو جهت و دو مسیر باشد، و با انتخاب صحیح خویش راه خداوند و تعالی را برگزیند. از این روی، باید خداوند را به خاطر تمایلات و عوامل گوناگونی که در ما قرار داد و حتی برای آفرینش شیطان شکر کنیم، چون اگر شیطان و وسوسههای شیطانی نمیبود، اولیا و دوستان خدا به آن مقامات عالی و الاهی نمیرسیدند؛ چه، آنان از رهگذر مخالفت با شیطان و مبارزه با وسوسههای شیطانی به تعالی و کمال رسیدند.
خداوند در انسان انگیزهها و تمایلاتی قرار داده که اگر مهار نشوند او را به گناه و سقوط سوق میدهند، و در مقابل آنها عواملی وجود دارند که آدمی را به کمال و سعادت سوق میدهند. این عوامل فزونتر و قویتر از عوامل سوقدهنده به گناهاند. از جملة این عوامل فرشتگان و حاملان عرش الهیاند که پیوسته برای مؤمنان از خداوند درخواست بخشش و مغفرت میکنند:
الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیُؤْمِنُونَ بِهِ وَیَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَیْءٍ رَّحْمَةً وَعِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِیلَكَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ؛(1) آنان که عرش را حمل میکنند و آنان که گرداگرد آناند، پروردگارشان را همراه با سپاس و ستایش به پاکی یاد میکنند و به او ایمان
1 . غافر (40)، 7.
میآورند و برای کسانی که ایمان آوردهاند آمرزش میخواهند [و میگویند:] پروردگارا، بخشایش و دانش تو بر هرچیز احاطه دارد، پس کسانی را که توبه کردند و راه تو را پیروی کردند بیامرز و ایشان را از عذاب دوزخ نگاه دار.
از دیگر عواملی که انسان را در رسیدن به کمال و تعالی مدد میرساند، پاداش و تأثیر مضاعفی است که خداوند در کارهای نیک قرار داده است. بر اثر چنین تأثیر شگرفی، کارهای نیک باعث شتاب فوقالعادة حرکت انسان به سوی کمال میشوند. خداوند در مقایسة پاداش کار نیک با کیفر کار بد میفرماید:
مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاء بِالسَّیِّئَةِ فَلاَ یُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ؛(1) هرکه کار نیکی آورَد دَه چندانِ آن پاداش دارد و هرکه کار بدی آورَد جز همانند آن کیفر نبیند و بر آنان ستم نرود.
بنابر آنچه گذشت، منظور از نفس در جملة آغازین خطبة امیر مؤمنان(علیه السلام) خواستهها و تمایلاتی است که مهار نکردن و ارضای آنها انسان را از خدا دور میسازد، و برای آنکه آدمی به سعادت و کمال لایق خویش برسد باید با نفس خود مبارزه کند و به کنترل تمایلات نفسانی خویش پردازد. اما آیا انسان با تکیه بر تواناییهای خود میتواند بر نفس خویش پیروز شود؟ آیا عوامل و قوای دعوتکننده به خیر میتوانند بر آن بخش از عوامل و قوایی که انسان را به شر فرا میخوانند فایق آیند؟ به تعبیر دیگر، آیا بخشی از عوامل و توانمندیهای نفس انسان میتواند بخش دیگر عوامل و تواناییهای نفس را مغلوب خویش سازد؟
در زندگی، تمایلات و خواستههای برین به تنهایی نمیتوانند بر گرایش به بدی و
1 . انعام (7)، 160.
شر فایق آیند. افزون بر آنکه اوضاع، جاذبهها و جلوههای مادی و دنیایی مجال پیروزی بر نیروی شر را از نیروی خیر میستانند، رمز و راز اساسی عدم استقلال انسان در مبارزه با تمایلات فسادآفرین و نیروهای شر در این است که آدمی اساساً از خود چیزی ندارد و هرچه دارد از خداست، و او تنها با توجه به این حقیقت و با مدد گرفتن از خداوند میتواند بر نفس خود فایق آید و مسیر سعادت و کمال خویش را هموار سازد.
اگر انسان چنان قوای معنویای میداشت که به آسانی بر شیطان مسلط میشد و همواره توان مبارزه با شیطان و گریز از دام وسوسههای او را در خود میدید، گرفتار غرور میشد، و همین غرورْ خود سرآغازی بر سقوط او میگشت؛ چنانكه غرور و استکبار و خودخواهی باعث سقوط شیطان و رانده شدن او از درگاه خداوند شد. پس اگر آدمی خود را در مبارزه با شیطان توانمند، مستقل و بینیاز از یاری خداوند دید، در سراشیبی سقوط و انحطاط قرار گرفته است. خداوند بر اساس حکمت خویش انسان را به گونهای آفریده که برای غلبه بر شیطان و عوامل دعوتکننده به شر و بدی به یاری خداوند متکی باشد و بدون توسل و یاری جستن از او کار به جایی نبرد؛ همچنین، خداوند از این طریق میخواهد به انسان بفهماند که از خود چیزی ندارد و کمال او نیز در باور کردن فقر ذاتی خویش، و به قول عرفا فنای در خداوند است. البته رسیدن به مراحل عالی این مقام دشوار است و ما در آغاز راه باید بکوشیم که مرتبة نخستِ این مقام و کمال را به دست آوریم؛ یعنی در اعمال و رفتارهای خویش باور داشته باشیم که از خود چیزی نداریم و بدون کمک و یاری خداوند کاری از ما ساخته نیست.
بر این اساس، در گزارههای دینی و اخلاقی به ما آموختهاند که برای رسیدن به خواستههایمان از خداوند یاری بخواهیم و از غیر او درخواستی نکنیم. ما دستکم در شبانهروز پنج وعده نماز میگزاریم و در آن نمازها دهبار آیة إِیَّاكَ نَعْبُدُ وإِیَّاكَ نَسْتَعِین را میخوانیم که در آن پرستش و درخواست یاری تنها به خداوند اختصاص یافته
است؛ چون در آن آیه «إِیَّاك» مفعول و بر فعل خود مقدم شده است و چنانكه ادبای عرب گفتهاند، تقدیم آنچه باید مؤخر داشته شود، حصر را میرساند. خواندن مکرر سورة حمد و آیة یادشده، این باور و اعتقاد را در ما پدید میآورد که از غیر خداوند کاری ساخته نیست و ما تنها باید از او یاری بخواهیم، و بدون اجازه و مشیت او هیچ کاری صورت نمیپذیرد. بسیاری از آیات و روایات این حقیقت را به آدمی گوشزد میکنند که چه در امور مادی و چه امور معنوی کاری از او ساخته نیست و انجام همة کارها به خداوند باز میگردد. در برخی آیات آمده است مردن نیز در اختیار انسان نیست و اگر خداوند نخواهد و اجازه ندهد کسی نمیمیرد:
وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ الله كِتَابًا مُّؤَجَّلاً...؛(1) و هیچکس جز به فرمان خدا نمیرد. [مرگ] سرنوشتی است معین و مقرر [شده از سوی خداوند].
امور معنوی نیز چنین وضعی دارند. برای نمونه در برخی آیات قرآن آمده است که بیاذن و اجازة خداوند انسان نمیتواند ایمان بیاورد:
وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ...؛(2) و هیچکس را توان آن نیست که ایمان بیاورد مگر به خواست خدا.
پس ما باید به این باور برسیم که خداوند تدبیرکنندة عالم است و همة کارها با اجازة او انجام میشود و ما در طریق خودسازی و مبارزه با نفس تنها باید بر یاری و مدد الاهی تکیه کنیم. ما بدون توفیق و عنایت خداوند نمیتوانیم بر نفسمان پیروز شویم. جلب توفیق الاهی نیز بر استفادة بهینه از نعمتهای خداوند، بهویژه نعمتهای معنوی و ایجاد زمینه برای دریافت امدادهای معنوی خداوند متوقف است.
[1]. آلعمران (3)، 145.
[2]. یونس (10)، 100.
فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَتَجَلْبَبَ الْخَوْفَ؛ پس اندوه را شعار خود ساخت و لباس خداترسی درپوشید.
پس از آنکه امیر مؤمنان(علیه السلام) فرمودند: خداوند بندة محبوب خود را یاری میکند تا بر نفس خویش چیره شود، میفرمایند این بنده محبوب خدا، اندوه را «شِعار» و لباس زیرین خود میسازد؛ یعنی پیوسته بر مقامات و درجاتی که نتوانسته بدانها دست یابد و بر فرصتهایی که میتوانست از آنها بیشتر استفاده کند و نکرده، اندوهگین و ناراحت است. همچنین ترس از خداوند را لباس رویین خود ساخته، یعنی همواره بیمناک است که نکند گناه و ناسپاسی خداوند از او سر زند و باعث شود نامش از طومار بندگان مخلص و محبوب او حذف گردد.
«حزن» در موقعیتی رخ میدهد که نعمتی از انسان باز گرفته شود یا خسارتی بر او وارد آید و موجب اندوه و ناراحتی او گردد. بیتردید این حالتْ ناظر به گذشته است؛
مانند اینکه انسان کار ناشایستی کرده که آثار بدی در پی داشته است؛ حرف بدی زده که باعث رسوایی او شده و در نتیجه محزون و اندوهگین گردیده است. پس حزن و اندوه هنگامی در انسان پدید میآید که فرصتهایی را از دست بدهد، یا نعمتی از او ستانده شود و یا مصیبتی بر او وارد آید. اما «خوف» دربارة رویداد و امری است که در آینده پیش میآید. مثلاً انسان میترسد که مصیبت یا عذابی متوجه او گردد و یا نعمتی از او گرفته شود. در واقع حزن و خوف دو ویژگی نفسانی مشابهاند، لکن متعلق آندو متفاوت است: یکی ناظر به گذشته است و دیگری ناظر به آینده.
خوف و حزن، بدون در نظر گرفتن متعلقشان، نه ممدوحاند و نه مذموم؛ نه به طور کلی میتوان گفت خوباند و نه میتوان گفت بدند. پس اگر در سخن امیر مؤمنان(علیه السلام)آن دو ویژگیْ مطلوب و از صفات بندگان محبوب خدا معرفی شدهاند، از آن روست که متعلقشان امور معنوی و اخرویاند، وگرنه خوف و حزن به خاطر دنیا نامطلوب است؛ زیرا اصل گرایش و توجه استقلالی به دنیا پسندیده نیست، چه رسد به خوف و ترس دربارة آن. حزن دربارة امور اخروی و ترس از خداوند و عذاب او مطلوب است؛ چون باعث میشود انسان بیشتر در پی عبادت و اطاعت خداوند و پرهیز از گناهان برآید، و در نتیجه به انسان کمک میکند که بهتر به وظایفش عمل کند و طریق سعادت و نیکبختی پیش گیرد.
با توجه به مطلوب بودن خوف از خداوند و نقش سازندة آن، در آیات و روایات پرشماری، از این دو ویژگی سخن به میان آمده، و واژة خوف و مرادفهای آن بارها در قرآن به کار رفته است. در این مقام به پارهای از آنها اشاره میکنیم:
1. وَلَنُسْكِنَنَّـكُمُ الأَرْضَ مِن بَعْدِهِمْ ذَلِكَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِی وَخَافَ وَعِیدِ؛(1) و هر آینه
1 . ابراهیم (14)، 14.
شما را پس از [هلاکت] آنان (ظالمین) در آن سرزمین جای خواهیم داد. این [نعمت] برای کسی است که از ایستادن در برابر من [برای حسابرسی] بترسد و از بیم دادنم بهراسد؛
2. یَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ؛(1) [و فرشتگان] میترسند از پروردگارشان که فوق آنهاست و آنچه را بدان مأمورند انجام میدهند؛
3. رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِیتَاء الزَّكَاةِ یَخَافُونَ یَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ؛(2) مردانی که تجارت و خرید و فروشْ آنان را از یاد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زکات به خود مشغول نمیدارد و از روزی میترسند که دلها و دیدگان در آن روز دگرگون [و سرگشته و پریشان] شود؛
4. وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوَى؛(3) و اما هرکس که از ایستادن در پیشگاه پروردگار خود بیم داشت و نفس [خود] را از هوس باز داشت، جایگاه او همان بهشت است؛
در برخی آیات پند گرفتن و استفاده از آیات قرآن به کسانی اختصاص یافته که کانون دلشان با خشیت و خوف الاهی شعلهور گشته است. خداوند در اینباره میفرماید:
5. إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالغَیْبِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ؛(4) جز این نیست که تو کسانی را بیم میدهی (بیم دادن تو تنها بر کسانی اثر میکند) که در نهان از پروردگارشان میترسند و نماز را بر پای داشتهاند؛
1 . نحل (16)، 50.
2 . نور (24)، 37.
3 . نازعات (79)، 40،41.
4 . فاطر (35)، 18.
همچنین در برخی آیات، خوف از خداوند از نشانههای عالمان ربانی و خداباوران معرفی شده است:
6. إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء؛(1) از بندگان خدا تنها دانشوران (عالمان ربانی) از او میترسند.
همچنین روایاتی در ستایش خوف و حزن، و اهمیت آنها وارد شده است که برخی از آنها را برمیشماریم:
1. امام صادق(علیه السلام) به اسحاق بن عمار فرمودهاند:
یَا إِسْحَاقُ، خَفِ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ وَ إِنْ كُنْتَ لَا تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاكَ فَإِنْ كُنْتَ تَرَى أَنَّهُ لَا یَرَاكَ فَقَدْ كَفَرْتَ وَ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُ یَرَاكَ ثُمَّ بَرَزْتَ لَهُ بِالْمَعْصِیَةِ فَقَدْ جَعَلْتَهُ مِنْ أَهْوَنِ النَّاظِرِینَ عَلَیْكَ؛(2) ای اسحاق، آنگونه از خدا بترس که گویا تو او را میبینی و اگر تو او را نمیبینی، او تو را میبیند، و اگر معتقد گردی که او تو را نمیبیند کافر شدهای، و اگر بدانی او تو را میبیند و سپس به نافرمانی او اقدام کنی، او را پستترین نظرکنندگان به خویش دانستهای؛
2. امام صادق(علیه السلام) دربارة نقش و اهمیت ترس از خداوند فرمودهاند:
مَنْ خَافَ اللَّهَ أَخَافَ اللَّهُ مِنْهُ كُلَّ شَیْءٍ وَ مَنْ لَمْ یَخَفِ اللَّهَ أَخَافَهُ اللَّهُ مِنْ كُلِّ شَیْءٍ؛(3) هرکس از خدا ترسید، خدا همه چیز را از او بترساند و هرکس از خدا نترسید، خدا او را از همه چیز بترساند؛
3. امام صادق(علیه السلام) میفرمایند در کتاب امام علی(علیه السلام) خواندم:
إنَّ الْمُؤْمِنَ یُمْسی ویُصْبِحُ حَزِیناً؛(3) همانا مؤمن شب و صبح خود را با اندوه به سر میرساند؛
1 . فاطر (35)، 28.
2 . محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 67، ح 2.
3 . همان، ص 68، ح 3.
4 . محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 72، باب 97، ص 71، ح 3.
4. همچنین آن حضرت فرمودند خداوند به حضرت عیسی(علیه السلام) وحی فرمود:
یَا عیسی هَبْ لی مِنْ عَیْنَیْكَ الدُّمُوعَ وَمِنْ قَلْبِكَ الْخُشُوعَ وَاکْحُلْ عَیْنَكَ بِمیلِ الْحُزْنِ؛(1) ای عیسی، از چشمانت اشک و از قلبت خشوع و خضوع نثار من کن و چشمانت را با سرمة اندوه بیارای.
در روانشناسی ترس را نوعی بیماری تلقی کردهاند و پزشکان معتقدند ریشة بسیاری از بیماریهای جسمی ترس است، و امروزه این پدیده به یک معضل خطرناک و فراگیر تبدیل شده است.(2) بر این اساس در مباحث روانشناسی و تربیتی و در فرهنگ عمومی، بسیار میکوشند تا در جوامعْ نشاط و شادابی ایجاد کنند. محض نمونه، برای مبارزه با نگرانی، اضطراب و ترس، که حالاتی غیرطبیعی و بازدارنده به شمار میآیند، مراسم و برنامههای شادیبخش برپا میکنند. بر این مبنا، این پرسش اساسی رخ مینماید که چرا اسلام به ستایش حالاتی ناخوشایند چون اندوه و ترس پرداخته و پیروان خود را به داشتن چنین حالاتی ترغیب کرده است؛ و حتی شادمانی و شادکامی را نکوهیده است:
إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ؛(3) خدا شادیکنندگان را دوست نمیدارد.
شاید سفارشهای پیاپی اسلام به داشتن حالت حزن و خوف، برای کسانی که با معارف اسلامی آشنا نیستند و فضای فرهنگی اسلام را نمیشناسند، این شبهه را پدید آورد که اسلام خواهان آدمهایی ترسو، افسرده، بینشاط، منزوی و سر در گریبان است. آنان با اعتقاد به اینکه اندوه، نگرانی و ترسْ بیماریهایی روانی و غیرطبیعی و ناهماهنگ
1. همان، ح 2.
2. هلموت یونکر، روانشناسی ترس، ترجمة طوبی کیانبخت، ص 7.
3. قصص (28)، 76.
با طبیعت انساناند و زیانشان نیز در دانش روانشناسی ثابت شده است و فرهنگ عمومی نیز آنها را برنمیتابد، میپرسند: چرا اسلام که خود را دین فطرت معرفی میکند، این حالات منفی و ناخوشایند را میستاید؟ چرا برخی از آموزههای اسلامی، خنده را که بازتاب شادی و نشاط است، مینکوهند، و در مقابل، گریستن و تضرع را که بازتاب ترس و اضطراب است، میستایند؟ وقتی غیر مسلمانان، و از جمله اروپاییان، از نزدیک یا از طریق رسانههای تصویری مراسم و رفتارهای مذهبی مسلمانان و بهویژه شیعیان را میبینند و عزاداریها، سینهزنیها و گریه کردنهای آنان را مشاهده میکنند، میگویند این مردم دچار بیماری مازوخیسماند و به خودزنی و خودآزاری عادت کردهاند!
پیش از رد شبهة فوق یادآور میشویم که دربارة حالت خوف، حزن، غم و غصه، و در مقابل آنها، نشاط، شادابی و نفی ترس و حزن دو گرایش کاملاً متضاد وجود دارد: گرایش اول اندیشة صوفیانه است که بر انزوا، جمعگریزی، داشتن غصه، غم، ترس و حزن پیوسته تأکید دارد و نشاط، شادابی و شادکامی را برنمیتابد؛ گرایش دوم نیز مربوط به کسانی است که به طور مطلقْ ترس، اندوه، غم و غصه را بیماری و حالاتی غیرطبیعی و ناسازگار با بافت روحی و جسمی انسان دانسته، توصیه میکنند با این حالات مبارزه شود. چنانكه در روانشناسی میگویند، حالتهای ترس و غم در زندگی انسان وجود دارند، اما باید این حالات، زمینهها و عوامل پیدایش آنها را از بین برد، و در مقابل، کوشید تا نشاط، شادابی و خوشحالی و زمینهها و عوامل آنها پدید آیند تا زندگی همواره با شادی و سرور همراه باشد.
اما پاسخ شبهة فوق این است که اسلام در مقام دینی کامل و جامع، همة ابعاد وجودی و جوانب حیات ما را در نظر گرفته است و بنابر آموزههای آن، هیچیک از قوای جسمی، ذهنی، روانی، معرفتی و تمایلات و حالات انسان لغو و بیهوده یا زیانبار نیستند، و همة این امور فطری و غریزی، در صورتی که بهدرستی از آنها استفاده شود،
وسیلهای برای تکامل انساناند. برای مثال، غریزه و شهوت جنسی برای انسان لازم است و زمینة تداوم نسل را فراهم میآورد، یا غضب، گرچه آثار بد اخلاقی و روانی و خسارتها و زیانهایی برای فرد و جامعه دارد، اما بیهوده نیست و اِعمال آن در مواردی لازم است. پس همة قوا و حالات برای انسان لازماند و اگر در جای خود به کار گرفته شوند سودمند و مفیدند، و زیانها و آفتها ناشی از آن است که قوا، حالات و تمایلات در جای خود به کار نروند.
حالاتی چون شادی، غم، ترس و حتی اضطراب، هم میتوانند برای زندگی دنیوی انسان مفید باشند و هم میتوانند در راه رسیدن به کمال و سعادت اخروی مؤثر افتند. مهم این است که انسان بداند کجا باید شاد گردد و کجا غمگین؛ از چه چیزی شاد شود و از چه چیزی غمگین.
بنابر آنچه گذشت، خداوند متعال قوا، حالات، تمایلات و غرایزی را در انسان قرار داده است که نه فقط اِعمال و ارضای بههنگامِ آنها مفید است، بلکه در مواردی این امر واجب نیز هست و هیچیک از آنها را نمیتوان لغو و بیفایده یا مضر دانست؛ زیرا کار لغو و گزاف با حکمت خداوند ناسازگار است. مهم آن است که انسان بداند خداوند این قوا، تمایلات و غرایز را برای چه منظوری قرار داده و در چه مواردی باید از آنها استفاده کرد. پس نه لغو و زیانبار دانستن حالاتی چون اندوه و ترس از سوی برخی مکاتب روانشناسی و دیگران صحیح است و نه توصیه و تأکید بر سرکوبی غریزة جنسی و پلید شمردن آن از سوی برخی گرایشها و نحلههای مسیحی و برخی فرقههای انحرافی مسلمان.
با توجه به اصل کلی حاکم بر آموزههای اسلامی و بهرغم نگرش مکاتب روانشناسی
مادی، روایات و آیاتْ آثار و فوایدی برای خوف از خدا برشمردهاند که به دو نمونه از آنها میپردازیم:
یکی از آثار ترس از خدا و بیم از طغیان و سرکشی در برابر او بهرهمندی از بهشت، همراه با امنیت و آرامش در آن است؛ زیرا فرجام کسی که در دنیا حریم احکام و دستورهای خداوند را پاس داشته و راه اطاعت و پیروی او را پیش گرفته، سعادت ابدی و بهرهمندی از بهشت و احساس آرامش و آسایش در آن است:
وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوَى؛(1) و هرکس از حضور در پیشگاه خداوند ترسید و خداپرست شد و از هوای نفس دوری جست، همانا بهشت منزلگاه اوست.
همچنین رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در وصایای خود به ابوذر فرمودند:
یَقُولُ اللهُ تَبَارَكَ وَتَعالى: لا أجْمَعُ عَلى عَبْدٍ خَوْفَیْنِ وَلا أجْمَعُ لَهُ أمْنَیْنِْ فَإِذَا أمِنَنِی فِی الدُّنْیَا أخَفْتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، وَإِذَا خَافَنِی فِی الدُّنْیَا آمَنْتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛(2) خداوند میفرماید: من برای بندهام دو ترس و نیز دو امنیت را فراهم نمیآورم: اگر او در این جهان از من ایمن بود، در جهان دیگر او را خواهم ترساند؛ و اگر در این جهان از من ترسان بود، روز قیامت او را ایمن خواهم ساخت.
انسان در برابر گناه دو حالت میتواند داشته باشد: 1. هنگام گناه، ترسی از عاقبت
1 . نازعات (79)، 40،41.
2 . محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 77، باب 4، ص 81، ح 3.
آن نداشته، با امنیت و آرامش روحی در پی بهرهمندی از لذتهای آن برآید. چنین حالتی موجب پافشاری و اصرار بر گناه میشود و به سقوط انسان و کیفر الاهی میانجامد؛
2. هنگام گناه انسان از خداوند ترسان و از عاقبت و سرانجام خویش بیمناک باشد، و از آن بترسد که پیش از مرگ موفق به توبه نشود. این ترس و بیم، در هنگام ارتکاب گناه، موجب کاهش لذت آن میشود و در نهایت، به توبه و بخشودگی گناهان میانجامد. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در اینباره به ابوذر میفرمایند:
إِنَّ الْعَبْدَ لَیُعْرَضُ عَلَیْهِ ذُنُوبُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَیَقُولُ أمَّا إِنِّی كُنْتُ مُشْفِقاً فَیُغْفَرُ لَهُ؛(1) در قیامت گناهان بندة مؤمن بر او عرضه میشود و او میگوید که من (در دنیا) از فرجام کار بیمناک بودم؛ در نتیجه گناهانش آمرزیده میشود.
همانگونه که قرآن و روایات حزن و خوف سازنده را ستودهاند، سرور و شادی را نیز نیکو دانستهاند. در سخنان معصومان، بهویژه دربارة شاد کردن دیگران سفارش شده است. البته چنانكه خوف و حزن به طور مطلق پسندیده نیست و مطلوب بودن آنها منوط به آن است که سازنده و همسو با تعالی و کمال انسان باشند و باعث اخلال در زندگی و روان انسان نشوند، شادی و نشاط نیز در صورتی مطلوب است که به غفلت و سرمستی انسان نینجامد و او را از انجام وظایف اجتماعی و الهیاش باز ندارد.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمودهاند:
مَنْ سَرَّ مُؤْمِناً فَقَدْ سَرَّنِی وَ مَنْ سَرَّنِی فَقَدْ سَرَّ اللَّهَ؛(2) هر کس مؤمنی را شاد و
1 . همان.
2 . محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 188، ح 1.
خوشحال سازد مرا خوشحال ساخته و هرکس مرا خوشحال سازد خدا را خوشحال کرده است.
در روایتی دیگر امام باقر(علیه السلام) میفرمایند:
تَبَسُّمُ الرَّجُلِ فِی وَجْهِ أَخِیهِ حَسَنَةٌ وَ صَرْفُ الْقَذَى عَنْهُ حَسَنَةٌ وَ مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنْ إِدْخَالِ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِ؛(1) لبخند شخص به روی برادر مؤمنش حسنه است، و برطرف کردن اندوهی از او نیز حسنه است، و خداوند به چیزی که نزد او محبوبتر از مسرور ساختن مؤمن باشد، پرستش نشده است.
همچنین دربارة مطلوب بودن نشاط، بهویژه در هنگام عبادت، روایت شده است که امیر مؤمنان(علیه السلام) در شبهای سرد برای به دست آوردن نشاط در خواندن نماز شب، بدن خود را شستوشو میدادند.(2)
اسلام به هیچ روی با شادی و نشاط مخالفت نمیورزد و نیاز به شادی و نشاط امری غریزی است. بدون نشاط نه امور دنیوی انسان به سامان میرسد و نه امور اخروی. انسانِ سست و تنبل نه انگیزه و حال فعالیتهای دنیوی، نظیر کار و تلاش، درس خواندن، معاشرت با خانواده و دوستان را دارد و نه حال عبادت خداوند و فعالیت برای تأمین آخرت خویش. آنچه اسلام با آن مخالف است بدمستیها و لذتجوییها و شادیهایی است که آخرت و لذتهای معنوی را به کلی از یاد انسان میبرند.
شادی ناپسند، شادی افراطی و بدمستی است، که انسان را از خود و موقعیت خویش و نیز از آخرتْ غافل میسازد؛ شادیای که ارزش وجودی انسان را پایمال میسازد و او را در حد حیوانی هوسران و سرمست از لذتهای پوچ حیوانی تنزل
1 . همان، ح 2.
2 . محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 81، باب 38، ص 23، ح 30.
میدهد. کسانی که در مجالس لهو و لعب به عیاشی و خوشگذرانی، و در اوج شادی و بدمستی، به رقص و پایکوبی میپردازند، اغلب به اطراف و حتی حالات خود توجه ندارند و گاه نیز مهار حرکات و رفتار خویش را به کلی از دست میدهند. بیشک چنین شادیهایی نکوهیده است؛ وگرنه شادی معقول و نشاطی که از درک نعمتهای خدا و بهرهمندی از آنها دست میدهد یا شادیای که از کسب رضایت خداوند پدید میآید، پسندیده و سازنده است.
وقتی از شادی و لذت سخن به میان میآید، ذهن ما به سرعت متوجه شادمانی دنیوی و لذتهایی میشود که از خوردن، آشامیدن و دیگر بهرهمندیهای دنیوی به دست میآیند؛ یا وقتی از غم و اندوه سخن به میان میآید، ذهن ما به سرعت متوجه غم و اندوه ناشی از زیان دنیوی و از دست دادن نعمت مادی میشود؛ در حالی که آدمی باید برای کوتاهی در بندگی خداوند و از دست دادن نعمتهای اخروی نیز غصهدار و غمناک گردد.
در بینش اسلامی باید این اصل همواره مورد توجه باشد که نسبت دنیا با آخرت، نسبت محدود با نامحدود و متناهی با نامتناهی است؛ از نظر کمیت، دنیا با آخرت قابل مقایسه نیست؛ زیرا عمر و زندگی دنیوی محدود، و زندگی آخرت نامحدود و نامتناهی است؛ و از نظر کیفیت نیز نمیتوان دنیا را با آخرت قیاس کرد؛ پس پسندیده نیست که انسان دلبستة لذتهای محدود دنیوی، حیوانی و طبیعی گردد و این دلبستگی او را از لذتهای اخروی باز دارد. اسلام برای اینکه انسان اهمیت و جایگاه رفیع آخرت و نعمتهای ابدی و بینهایت آن را از یاد نبرد و دلبستة دنیا، نعمتها و لذتهای زودگذر آن نشود، دنیا و نعمتهای آن را حقیر و کوچک خوانده است:
لِكَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ؛(1) تا بر آنچه از دست شما رفت اندوه مخورید و بدانچه به شما داد شادمان نشوید و خدا هیچ گردنکش خودستا را دوست ندارد.
قرآن به ما میآموزد که نعمتهای مادی امانتهای خداوندند و انسان در کنار بهرهمندی و لذت بردن از آنها باید بکوشد که دلبستهشان نشود؛ چون آنها ارزش دل بستن ندارند. داشتن خانه، ثروت و همسرِ خوبْ مطلوب است، اما باید در نظر داشت که همة اینها وسیلة آزمایشاند و انسان نباید سرسپرده و دلبستهشان شود؛ که وقتی از دست میروند، چنان افسرده و ناراحت شود که گویا دنیا به پایان رسیده است؛ یا وقتی به این نعمتها و لذتها دست مییابد، از خوشحالی در پوست خود نگنجد و از لذتهای برتر اخروی غافل شود. پس نعمتها و لذتهای دنیا بد نیستند، بلکه نعمتها، چه دنیوی و چه اخروی، از آن جهت که مواهب الاهیاند مطلوب و ارزشمندند؛ بهویژه لذتها و نعمتهای اخروی که خداوند برای تشویق و ترغیب انسان به اطاعت خویش، به وصف نعمتهای اخروی میپردازد: باغهای بهشتی، خوردنیها، آشامیدنیها، و همسران بهشتی که لذت آنها بینهایت است. قرآن دربارة بخشی از نعمتهای بهشتی که بهشتیان از آنها بهرهمند میشوند میفرماید:
یُطَافُ عَلَیْهِم بِصِحَافٍ مِّن ذَهَبٍ وَأَكْوَابٍ وَفِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْیُنُ وَأَنتُمْ فِیهَا خَالِدُونَ * وَتِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِی أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ* لَكُمْ فِیهَا فَاكِهَةٌ كَثِیرَةٌ مِنْهَا تَأْكُلُونَ؛(2) ظرفهای زرین [پر از طعام] و قدحهایی [از شراب] بر آنان بگردانند، و در آن [بهشت] است هرچه دلها خواهش و آرزو کند و چشمها از دیدن آن لذت برد و شما در آنجا جاویدانید؛ و این است بهشتی که به پاداش آنچه
1 . حدید (57)، 23.
2 . زخرف (43)، 71ـ73.
میکردید به میراث میبرید. برای شما در آنجا میوههای بسیار هست که از آنها میخورید.
همچنین خداوند در آیة دیگری میفرماید:
مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیهَا أَنْهَارٌ مِّن مَّاء غَیْرِ آسِنٍ وَأَنْهَارٌ مِن لَّبَنٍ لَّمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَأَنْهَارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِینَ وَأَنْهَارٌ مِّنْ عَسَلٍ مُّصَفًّى؛(1) وصف آن بهشتی که تقواپیشگان را وعده دادهاند این است که در آن جویهایی است از آبی دگرگوننشدنی [که نگندد و بوی و مزة آن برنگردد] و جویهایی از شیری که مزهاش برنگردد و جویهایی از بادهای که لذتبخش آشامندگان است و جویهایی از عسل ناب.
لذت، خود، مطلوب و متناسب با فطرت انسان است و اگر در مواردی نکوهش شده، منظور لذت محدود و حرامی است که مانع از رسیدن به لذتهای ابدی آخرت میشود؛ مانند لذت گذرایی که از استعمال مواد مخدر به انسان دست میدهد، اما ناراحتیها، رنجها و محروم ماندن از لذتهای طولانی زندگی را در پی دارد. آنچه مذموم و نکوهیده است ترجیح دادن لذتهای محدود دنیا بر لذتهای نامحدود آخرت است. آنچه مذمت شده محاسبات نابهجایی است که انسان در زندگی دارد و در پی آنها به لذتهای محدود تعلق و دلبستگی پیدا میکند و خود را از لذتهای بینهایت محروم میسازد. بهراستی کسی که حاضر میشود برای چند لحظه لذتجویی و ارضای شهوت خود، زندگی خویش را تباه سازد، یا کسی که برای رسیدن به لذت گذرای نگاه حرام و یا شنیدن موسیقی حرام، آتش جهنم و عذابهای طولانی جهنم را برای خود فراهم کند، دیوانه نیست؟
1 . محمد (47)، 15.
خداوند درباره کسانی که دلبستة دنیا شدهاند و با سرمست شدن از لذتهای آن، از لذتهای نامحدود آخرت صرفنظر کردهاند میفرماید:
بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا * وَالْآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَى؛(1) لیکن [شما] زندگی دنیا را برمیگزینید، با آنكه [جهان] آخرت نیکوتر و پایدارتر است.
پیامبران کوشیدند تا انسانها را به شأن و منزلت والایشان آگاه سازند و این باور را در آنها پدید آورند که لذتهای انسان در لذتهای محدود دنیوی و حیوانی منحصر نیست و آدمی میتواند از لذتهای نامحدود و نامتناهی معنوی و اخروی نیز برخوردار شود. پس در شأن او نیست که دلبستة لذتهای کودکانه و حیوانی شود و این دلبستگی مانع دستیابی به لذتهای نامحدود گردد. انسان در برخورداری از لذتهای حیوانی، نظیر خوردن و آشامیدن و شهوت جنسی، با حیوانات مشترک است و حتی برخی از این لذتها در حیوانات شدیدتر است. پس اگر همت و تلاش انسان تنها مصروف این لذتها شود، در حد یک حیوان تنزل کرده و از منزلت و شأن انسانی خویش بیبهره مانده است. پس چنین انسانی سزاوار مذمت و نکوهش است.
بدین ترتیب، آیات و روایاتی که خوف و حزن را مطلوب شمردهاند، با فطرت انسان هیچ ناسازگاریای ندارند؛ زیرا حزن و خوف حالاتی فطریاند، لکن انسان باید به درستی از آنها بهره برد، که در این صورت آثار ارزشمند و سازندهای در پی خواهند داشت. مثلاً خوف و خشیت از عظمت الاهی موجب میشود که انسان به وظایف خود عمل کند؛ با دیگران مهربان باشد؛ به خلق خدا خدمت کند؛ بیشتر در برابر خداوند خضوع کند؛ و برای تقرب به او اعمال صالح انجام دهد. در مقابل، وقتی شادی و سرمستی باعث غفلت انسان از وظایف فردی و اجتماعی میشود، نکوهیده و مخالف فطرت انسانی است.
1 . اعلی (87)، 16، 17.
دربارة حالاتی چون خوف، حزن و شادی به سه نکته باید توجه داشت: اول آنکه خاستگاه و سبب پیدایش آنها چیست؛ دوم اینکه متعلق آنها چیست؛ و نکتة سوم نیز آنکه در اظهار و ابرازِ این حالات، انسان حد اعتدال را رعایت کند و از افراط و تفریط بپرهیزد. گاهی افرادی به سبب ناراحتیهای زودگذر دنیایی طاقت و تحمل خویش را از دست میدهند. برخی وقتی پولی را گم میکنند تا مدتها تمرکز فکر ندارند و حواسشان جمع نیست و به فکر پول گمشدة خود هستند و از دیگر امور خویش باز میمانند؛ یا آنگاه که در معاملهای زیان میکنند تا مدتها ناراحتاند و ذهنشان پریشان است. طبیعی است که افراط در حالاتی چون حزن، انسان را هم از امور مادی باز میدارد و هم از امور معنوی. کسی که ذهنش به امر ناگواری مشغول گشته، دیگر به درس خواندن و عبادت توجه ندارد. چنین شخصی وقتی به نماز هم میایستد، توجهش به مشکلات و ناراحتیهایی معطوف است که برایش پیش آمده و از نماز و عبادت خداوند غافل میماند.
انسان باید بر رفتار و حالات روانی خود مسلط بوده، توجه داشته باشد که نعمتهای دنیا وسیلهای برای آزمایش انساناند و در برابر از دست دادن بخشی از آنها نباید چنان محزون و ناراحت شود که از نعمتهای بالاتر و ارزشمندتر، یعنی نعمتهای اخروی محروم ماند. پس هنگامی که آدمی به سبب مصیبت و گرفتاری ناراحت و محزون میشود، باید به مقایسة آنچه از دست داده با آنچه بر اثر این ناراحتی از دست میدهد بپردازد. آنگاه وقتی دریافت که آنچه بر اثر ناراحتی و اندوه از دست میدهد ـ نظیر نشاط برای عبادت، تمرکز در مطالعه و فکر، آرامش در زندگی و در خانواده باارزشتر از چیزی است که از دست داده، میکوشد تا خود را از غصه و اندوه برهاند؛ زیرا اندوهی که انسان را از نشاط در زندگی و عبادت و نعمتهای برتر باز میدارد نکوهیده و مذموم است.
آنکه عمر باارزش خود، و بهویژه دوران جوانیاش را تلف کرده و از عمری که از هر سرمایه و ثروتی گرانبهاتر است، بهخصوص در جنبههای معنوی و اخروی بهره نبرده است، اندوهگین خواهد شد. اما نباید این غم و اندوه حوصلة کار و تلاش را از او بگیرد و زندگیاش را مختل سازد و حتی باعث بیماری او شود. ترس و اندوهی سازنده است که موجب جبران خسارتها و توجه بیشتر به خداوند و استمداد از او گردد. از همین روی، مردان خودساخته و مؤمنان راستین هیچگاه در کشاکش زندگی، خودباخته نمیشوند، و در همه حال، حتی در حال حزن و خوف به یاد خداوندند:
رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِیتَاء الزَّكَاةِ یَخَافُونَ یَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ؛(1) مردانی که تجارت و دادوستدی آنان را از یاد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زکات مشغول نکند، و از روزی میترسند که دلها و دیدگان در آن روز دگرگون [و سرگشته و پریشان] شود.
چنین ترسی که باعث میشود انسان همواره به یاد خدا باشد و با امید به رحمت و بخشایش او به انجام اعمال خیر و جبران کوتاهیها بپردازد، بسیار ارزشمند است. اما اگر اندوه و ترس در زندگی نقش منفی داشته باشد و موجب افسردگی، بیحوصلگی، گوشهگیری، بیتحرکی و فرسایش جسم و روان شود، نامطلوب است. حزن و ترسی سازنده است که آدمی را به تحرک و جبران کوتاهیها و دفع عواملی وادارد که باعث حزن و ترس شدهاند. کسی که فرصت ارزشمند جوانی را بیهوده از دست داده است، باید ناراحت باشد؛ اما باید این ناراحتی و حزن او را به توبه و جبران گذشته و استفاده از فرصتهای باقی مانده وادار سازد. این حزن و اندوه باید منشأ اثر مثبت و باعث ترقی و کمال روحی و معنوی او شود.
بنابراین از نظر اسلام شادی، حزن و ترس مطلوباند، اما نه به طور مطلق. شادی و
1 . نور (24)، 37.
سرور در برابر نعمتی که خداوند به انسان داده و او میتواند به وسیلة آن راههای تکامل را بپیماید، پسندیده است. شادی بهخاطر سلامتی، موقعیت اجتماعی یا محبوبیتی که انسان در خانواده و بین دوستان و در جامعه به دست آورده است و آثار سازنده و ارزشمندی دارد، مطلوب است، و این مطلوب بودن از آن روست که انسان میکوشد تا از نعمتهای الاهی در مسیر صحیح بهره بَرد و از یاد خداوند نیز غافل نمیشود. در مقام استفاده از نعمتهای الاهی و ابراز شادمانی، انسان باید لذتهای دنیوی را با لذتهای بینهایت آخرت بسنجد و شادی در برابر نعمتهای مادی را با شادی حاصل از نعمتهای اخروی مقایسه کند؛ آنگاه به گونهای رفتار کند که لذتهای دنیوی مانع دستیابی به لذتهای اخروی نشوند، و این امر در صورتی تحقق مییابد که لذتها و نعمتهای دنیوی در راه حرام صرف نگردند.
از سوی دیگر، ترس و اندوهی مطلوب است که اولاً، سازنده باشد و انسان را به توبه و جبران کوتاهیهای گذشته و همت بیشتر بر انجام وظایفش وادارد؛ ثانیاً، ترس و اندوه در بیبهرگی از دنیا و نعمتهای آن منحصر نیست و انسان باید بیشتر در برابر محروم گشتن از نعمتهای ابدی آخرت و گرفتار شدن به عذاب الاهی ترسناک و اندوهگین باشد؛ ترس و اندوه او بیشتر باید ناظر به آثار بد و نامطلوب گناهانش که در آخرت نمایان میشوند، باشد.
فرهنگ الحادی غرب بر آن است که انسان باید در پی شادی مطلق باشد، و ترس و اندوهْ بیماری، و برای جسم و روان او زیانبار است. بر این اساس، انسان باید خود را از هر ترس و اندوهی برهاند. اما از نظر اسلام هم شادی و آرامش مفید است و هم ترس و اندوه؛ زیرا اگر آدمی از بیماری و زیانهای دنیوی ترسی نداشته باشد، بهداشت غذا و بدن را رعایت نمیکند و آنچه باعث میشود که او غذای فاسد مصرف نکند و از پرخوری بپرهیزد، ترس از بیماری است. همچنین ترس از زیانهای دنیوی او را
وامیدارد که با اطلاعات و آمادگی لازم و استفاده از فرصتها و امکانات، به اهداف خود برسد و از خطرها و زیانهای احتمالی مصون بماند. همچنین حزن و اندوه برای زندگی انسان مفید و سودمند است؛ زیرا وقتی انسان کار زشتی انجام میدهد، توجه به آن کار زشت اندوه و سپس پشیمانی در پی دارد، و این اندوه و پشیمانی باعث میگردد که انسان دیگر آن کار ناشایست را انجام ندهد و به کار نیک روی آورد. پس اگر در برابر کارهای زشت خود اندوهگین نمیشد به کارهای ناپسند میپرداخت و دنیای خود را نیز آشفته و تباه میساخت.
فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ، فَزَهَر مِصْبَاحُ الْهُدَى فِی قَلْبِهِ وَ أَعَدَّ الْقِرَى لِیَوْمِهِ النَّازِلِ بِهِ، فَقَرَّبَ عَلَى نَفْسِهِ الْبَعِیدَ، وَ هَوَّنَ الشَّدِیدَ؛ پس اندوه را شعار خود سازد و لباس خداترسی در پوشد. پس دلش در پرتو چراغ هدایت روشن شود و سازوبرگ روزی که بر او دررسد آماده سازد. پس مرگی را که دور انگارند نزدیک بیند و سختیهای زندگی را آسان گیرد.
چنانكه گذشت، خداوند حکیم حالاتی را در وجود انسان قرار داده که همة آنها برای او سودمندند؛ چه، اگر فایده و تأثیر مثبتی نداشتند، خداوند آنها را در نهاد ما قرار نمیداد. لیکن میباید موارد کاربردشان را بدانیم و آنها را در جای خود به کار گیریم و در استفاده از آنها نیز افراط و تفریط پیشه نسازیم. معمولاً حالاتی چون غم، غصه،
ترس و اندوه خوشایند انسان نیست، ولی این حالات آثار مفیدی دارند، و اگر بجا از آنها استفاده شود، میتوانند سازنده باشند. مشکل اساسی ما این است که از حالات و غرایز خود به درستی بهره نمیگیریم و در استفاده از آنها دچار افراط و تفریط میشویم. ما معمولاً از شهوات و امور غریزی مانند خوردن، آشامیدن و شهوت جنسی که خواستنی و باب طبعمان هستند، خوشمان میآید، اما در اینکه آنها را از کجا برآوریم و در چه راهی به کار بریم و نیز در چه حدی از آنها استفاده کنیم، دچار اشتباه میشویم. اما از حالات ناملایم با طبع، نظیر غضب که مقابل شهوتاند، خوشمان نمیآید. در صورتی که حالت غضب نیز در نهاد انسان زاید نیست بلکه خود نعمتی است که باید جای کاربرد آن را شناخت و حد استفاده از آن را رعایت کرد. آیا پسندیده است کسی که دشمن به او حمله برده و به او هتاکی و فحاشی کرده است، خونسرد و بیاعتنا باشد و هیچ واکنشی نشان ندهد؟ آیا میتوان کسی را که به مال یا ناموسش تجاوز میکنند و او ناراحت و خشمگین نمیشود، انسان نامید؟ انسان در مقام دفاع و در برابر خطرات باید از قوة غضب خود استفاده کند و واکنش نشان دهد؛ اما افزون بر آنکه باید بداند در کجا از این قوه استفاده کند، باید از افراط نیز بپرهیزد.
از جمله مواردی که باید غضبناک و ناراحت شد و واکنش نشان داد، جایی است که به ناموس انسان جسارت کنند یا شرف او را پایمال سازند، و مهمتر از اینها، جایی است که به دین بیحرمتی کنند. در این موارد نباید بیاعتنا بود.
شادی و سرور، که در برابر امور خوشایند و مطبوع به انسان دست میدهد، خود نعمتی الاهی و منشأ تحول، امید و تحرک انسان است. اگر نعمت شادی و نشاط از انسان گرفته شود، دل او پیوسته افسرده میماند و دیگر نه انگیزة تلاش برای دنیا خواهد داشت و نه آخرت؛ و کسی نیز رغبت نمیکند با او معاشرت داشته باشد. در
مقابل شادی، غم و اندوه نیز لازم و نعمت است؛ زیرا اگر انسان در برابر سرمایههایی که از دست داده اندوهگین نشود، درصدد جبران برنمیآید. افزون بر این، اگر در برابر آنچه به سبب کوتاهی از دست داده غمگین و ناراحت نشود، برای حفظ و استفاده از نعمتها و سرمایههایی که دارد نمیکوشد و قدر آنها را نمیداند.
انسان در حد معرفت و شناخت خود، از آنچه منفعت یا ضرر تشخیص میدهد، شاد یا اندوهگین میشود. بر این اساس، کسانی که معرفتشان به امور دنیایی معطوف است و با این امور اُنس یافتهاند و از دین بهرة چندانی ندارند، منفعت و نعمت را منحصر در امور دنیایی میدانند و اگر بهرهای از دنیا به آنها برسد یا آنان را بستایند و احترام کنند، خوشحال میشوند. در برابر، اگر سرمایه و مالی را از دست بدهند یا به آنها توهین کنند ناراحت میشوند. ما باید بیندیشیم که در برابر از دست دادن چه منفعتهایی و تا چه حد باید اندوهگین شویم، و در برابر چه کوتاهیهایی و تا چه حد باید ناراحت شویم. انبیا و فرستادگان خداوند کوشیدند تا به انسانها بفهمانند که از تمایلات و حالات خود در چه زمینههایی بهره گیرند. مثلاً در چه مواردی از غریزة شهوت، و در چه مواردی از غریزة غضب استفاده کنند؛ در چه مواردی شاد شوند و در چه مواردی غمگین. ما مسلمانان، با توجه به کتاب آسمانیمان، باید بنگریم که آیا شادیها، ناراحتیها و اِعمال غرایزمان با منطق قرآن سازگار است؟ به تعبیر دیگر، باید از منظر آموزههای قرآنی منافع و زیانهای خود را تعریف کنیم و شادی و ناراحتی و اِعمال غرایزمان با آموزهها و دستورات قرآن هماهنگ باشد. قرآن به ما میگوید که بیش از هرچیز باید از زیانهای اخروی ترسید؛ زیرا چه بسا قابل جبران نباشند و برای همیشه انسان را بدبخت و بیچاره سازند، و همة زیانهای دنیوی در برابر ضرر اخروی چیزی به شمار نمیآید.
انسان بیشتر باید در برابر نعمتهای اخروی که از کف داده اندوهگین باشد و از ضررهای دنیوی که بر او وارد آمده چندان ناراحت نباشد.
بسیار شایسته است که انسان حساب کند در یک روز چه منفعتهای ابدیای را میتوانسته کسب کند و نکرده و چه کارهای خیری را میتوانسته انجام دهد و نداده و چه فرصتهای ارزشمندی را میتوانسته به کار گیرد و به کار نگرفته است. یا در یک روز چه کارهای زشتی را انجام داده که کیفر آنها آتش جهنم است و اگر مشمول عفو و آمرزش خداوند نشود، تیرهبخت میگردد. گاه آدمی از اینکه فرصت به دست آوردن منفعت مادی چشمگیری را از دست داده یا میتوانست معاملة سودآوری انجام دهد و از فرصت استفاده نکرده، مدتها غمگین و ناراحت است و افسوس میخورد؛ اما در برابر گناهی که مرتکب شده و کیفری که در انتظار اوست، اندوهگین نمیشود. بهراستی آیا پشیمان نشدن از معصیت خدا، ناشی از ضعف باور به عذابها و کیفرها و انذارهای الاهی که در قرآن و روایات آمده، نیست؟ و ناراحت نشدن از گناه به معنای تغافل از سخنان خداوند و پیشوایان معصوم(علیهم السلام) نیست؟
چه بسا انسان این حقایق را باور دارد و منکر آنها نیست، اما غفلت و وسوسههای شیطانی باعث میشود که به آنها پایبند نباشد و از زیر بار اطاعت دستورات الاهی شانه خالی کند. در این صورت، انسان باید به خود آید و نفس سرکش خود را ملامت و سرزنش کند که چرا به اعتقادات و باورهای دینی خود پایبند نیست.
ما با آنکه آیات نازل شده دربارة گناهان و آثار آنها را باور داریم و میدانیم پارهای گناهان عذابهای دهشتناک و خوارکننده در پی دارند که اگر انسان یکی از آنها را مجسم کند، چه بسا شب از ترس خوابش نبرد، باز گناه میکنیم. تصور کنید کسی را که
در جمعی نشسته است و ناگهان فردی وارد میشود و ریش یا موی سر او را میگیرد و از جا بلند میکند و با درشتی و عصبانیتِ بسیار او را سرزنش میکند که تو چرا فلان کار را انجام دادی؛ یا فیلمی را که از کارهای زشت او تهیه کردهاند، نشان دیگران میدهد و او را رسوا میسازد. چه بسا او در چنین وضعیتی آرزوی مرگ کند و از اینکه آبرویش نزد دیگران ریخته، دیگر نتواند سر بلند کند. چنین صحنههایی، در قیامت، برای گناهکاران و در برابر میلیاردها انسان رخ میدهد و مأموران عذاب، به دستور خداوند، گنهکاران را غل و زنجیر میکنند و با تحقیر فراوان آنان را به جهنم میافکنند و عذاب میکنند و آنان افزون بر شکنجههای جهنم، در برابر بهشتیان و جهنمیان رسوا میشوند، که البته این عذاب سختتر از هر عذاب دیگری است:
خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ * ثُمَّ فِی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُكُوهُ؛(1) بگیرید او را و در غُل کنید. آنگاه میان آتشش اندازید. پس در زنجیری که درازی آن هفتاد گز است وی را در بند کشید.
از بعضی از نیکان نقل شده که از سن تکلیف تا پایان عمر از سر عمد و علم هیچ گناهی نکردهاند؛ اما اغلب افراد مرتکب گناه میشوند. اگر کسی گناه میکند و آیات ناظر به بهشت و جهنم و کیفر گنهکاران را انکار میکند، کافر، و تکلیفش نیز مشخص است؛ اما کسی که قرآن، قیامت و کیفر گنهکاران را باور دارد چرا گناه میکند و زمینة عذاب خود را فراهم میسازد؟! پاسخ این است که دلبستگی به دنیا و توجه تام به لذت گناه و غلبة شهوت، به هنگام گناه، همچون پردهای در برابر گنهکار قرار میگیرد و باعث میشود که او زشتی و پلیدی گناه را احساس نکند و از کیفر و زیانی که برای او در پی دارد غافل بماند. پس او در حال گناه فقط به فکر لذت گناه است و به پیامدهای آن نمیاندیشد. کسی که در هشیاری و توجه به سر میبرد و شهوت یا غضب بر او
1 . حاقه (69)، 30 32.
غلبه نکرده است، وقتی اندیشه گناه به ذهنش راه مییابد، به خوبی پیامدهای بد آن فرارویش نمایان میشود. اما کسی که شهوت و غضب بر او غلبه کرده، به عواقب کردار زشت خود نمیاندیشد. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمودند:
رُبَّ شَهْوَةِ سَاعَةٍ أَوْرَثَتْ حُزْناً طَوِیلاً یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛(1) چه بسا چند لحظه شهوترانی که در روز قیامت اندوهی طولانی در پی دارد.
پس آنچه سبب انجام گناه و مانع توجه به آثار و پیامدهای آن میشود علاقه به دنیا و انس با لذتهای مادی است که همچون پردهای روی چشم و دل انسان قرار میگیرد تا حقایق را درک نکند و خود را به ننگ گناه بیالاید. در برابر، آنچه مانع آلوده شدن به گناه و دلبستگی به دنیا میشود، ترس و اندوه اخروی است: اگر انسان بیندیشد که گناه چه فرصتها و توفیقاتی را از او میگیرد و چه عذابهایی به بار میآورد و سبب میشود انسان از چشم خداوند و امام زمان(عجل الله تعالی فرجه شریف) و اولیای خدا بیفتد، چه بسا مقهور هوسها و لذتهای دنیا نشود و خود را در دام گناه گرفتار نسازد. ترس و هراس از عذابها و گرفتاریهایی که گناهان درپی دارند و اندوه از فرصتها و توفیقات معنوی که انسان از دست داده، دلبستگی به دنیا و پردهها را از میان برمیدارد و توجه او را به آخرت و معنویات افزونتر میکند و موجب انس با خداوند میشود. چنین ترس و اندوهی جلوی سرمست گشتن از لذتهای دنیوی و غفلت را میگیرد. به دلیل همین آثار ارزشمند «ترس» از خداوند و عذابهای اخروی، و «اندوه» بر فرصتهای معنوی از دست رفته است که امیر مؤمنان(علیه السلام) آنها را میستاید وگرنه در شأن آن حضرت نیست که به ستایش ترس و اندوه بر دنیا بپردازند. دنیا با همة نعمتهایش، در برابر آخرت چه ارزشی دارد که انسان خود را به ترس و اندوه دربارة آن مبتلا کند؟ و از همین روی، آموزههای دینی نیز سفارش کردهاند که سمت و سوی ترس و اندوه انسان، خدا و آخرت باشد و نباید از غیر خداوند ترسید.
1 . محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 70، باب 58، ص 321، ح 38.
برای روشنتر شدن آثار خوف و اندوه اخروی و نقشی که توجه به آنها میتواند در خودداری از گناه داشته باشد، کسی را در نظر بگیرید که عزیزی را از دست داده، و مثلاً به داغ فرزند مبتلا شده است. در چنین موقعیتی او چنان اندوهگین، محزون و سر در گریبان است که هیچ خوشی و لذتی برایش مفهوم ندارد. او در اوج گرسنگی نیز به غذا میل ندارد و لذت آن را درک نمیکند و با اکراه غذای اندکی میخورد؛ چه رسد که به لذتهای دیگر توجه داشته باشد. یا کسی را در نظر بگیرید که دشمنْ او را تعقیب میکند و جانش در خطر است، و تنها دغدغهاش این است که از مهلکه بگریزد. چنین کسی در آن حال به خوردن و آشامیدن و دیگر لذتها هیچ تمایلی ندارد. او سردی و گرمی هوا یا گرسنگی و تشنگی را اصلاً احساس نمیکند.
باری، اندوه و خوف دربارة آخرت را باید چنان در خودمان زنده و برجسته نگاه داریم که لذتها و امور دنیایی نتوانند ما را مجذوب خویش سازند. طبیعی است وقتی توجه به لذتهای دنیا کاسته شد، میل و علاقه به آنها نیز کاهش مییابد و زمینة سرمست شدن از لذتهای دنیا از بین میرود. از این روی، برخلاف کسانی که وقتی میخواهند شادی و خوشحالی خود را نشان دهند، قهقهه سرمیدهند، اولیای خدا در اوج شادی، تبسم میکنند. برای مثال، ابراهیم بن عباس در شمار ویژگیهای متعالی اخلاقی و رفتاری امام رضا(علیه السلام) میگوید:
وَلَا رَأَیْتُهُ یُقَهْقِهُ فِی ضِحْكِهِ بَلْ كَانَ ضِحْكُهُ التَّبَسُّمَ؛(1) هرگز ندیدم که آن حضرت در خندهاش قهقهه زند؛ بلکه خندة ایشان تبسم بود.
بنابراین باید بکوشیم که فریفته و سرمست لذتهای دنیا نشویم و آنها را اصیل ندانیم؛ زیرا در این صورت لذتجوییهای دنیوی حجاب دل ما میشوند و باعث کورگشتن
1 . همان، ج 49، باب 7، ص 91، ح 4.
چشم دل انسان و قطع ارتباط باطن انسان با حقایق برین میشوند. طبیعی است که فرجام کوری دل، غفلت از سرنوشت و افتادن در ورطة هلاکت و نابودی است. وقتی انسان با خوف و حزن از تعلقات دنیوی خود کاست و از دام دلبستگیهای مادی رهید، چشم دلش باز میشود و فضای پیش روی خویش و آستان سرنوشت خود را شفاف و روشن مینگرد، و در نتیجه، با هشیاری و توجه کامل در مسیر رسیدن به کمال و سعادت گام برمیدارد و موانع راه نمیتوانند او را از رسیدن به هدف متعالیاش باز دارند. مَثل حجاب گشتن تعلقات و دلبستگیهای دنیوی فراروی دل انسان و جلوگیری آنها از مشاهدههای باطنی و درک حقایق معنوی، مَثل ابرهای تیره و متراکمی است که آسمان را فرا گرفته و حتی مانع مشاهدة خورشید تابان و فروزان گشته است. یا مَثل طوفانی است که بهویژه در مناطق خشک و کویری ذرات گرد و غبار و شن را در هوا میپراکند و روز را چون شب تاریک میگرداند و مانع میشود که انسان حتی پیش پای خود را ببیند، چه رسد که فضای دورتر را مشاهده کند. در چنین وضعیتی که گرد و غبار مانع دیدن انسان گشته، اگر پیش پای انسان چاهی باشد و او گامی به سوی آن بردارد، در آن فرو میافتد.
برای آنکه دریچة نور و روشنایی در دل انسان گشوده شود و او بتواند فضای پیش روی خود را ببیند و موقعیت خویش را دریابد و راه درست را تشخیص دهد جز این چارهای ندارد که محیط پیش روی خود را تلطیف سازد و حجابها و پردهها را از برابر چشمان خود بردارد. مؤثرترین عوامل برای رسیدن به این منظور خوف و حزناند که خداوند با آنها نور و چراغ هدایت را در دل مؤمن رهیده از دام غفلت روشن میسازد. از این روی، حضرت بازتاب خوف و حزن را اینگونه معرفی میکنند: فَزَهَرَ مِِصْبَاحُ الْهُدَی فِی قَلْبِهِ.
کسی که چراغ هدایت در قلبش فروزان گردد و آلودگیها و تیرگیها از دلش زدوده شوند، محیط زندگی خویش را به روشنی میبیند و راه را میشناسد و میداند مقصد کجاست و با چه توشهای و از چه راهی باید بدان رسید. او سرمایههای حقیقی و پایدار را میشناسد و برای کسب آنها میکوشد و از گذران عمر و فرصتهای طلایی خویش برای امور پوچ و بیهوده میپرهیزد. او چون کسی نیست که در فضای مهآلود و غبار گرفته قدم میزند که به زحمت پیشپای خویش را میبیند و نمیتواند فاصلههای دورتر را مشاهده کند. کسی که چشم دلش بیفروغ گشته، نمیتواند مقصد اصلی حیات را بنگرد تا به سوی آن گام بردارد. نگاه و توجه وی تنها معطوف پدیدهها و لذتهای زودگذر است. او فقط به چرب و شیرین دنیا میاندیشد و در این فکر است که چه بخورد و با چه چیزی و چگونه شهوت خویش را ارضا کند و لذت ببرد. او از گرفتاریها و پیامدهای بدِ سرمستیها و کامجوییهای بدفرجام غافل است.
وَأعَدَّ القُریَ لِیَوْمِهِ النَّازِلِ بِهِ فَقَرَّبَ عَلَی نَفْسِهِ البَعیِد وَهَوَّنَ الشَّدِید.
وقتی خداوند چشم دل انسان را گشود، او باور میکند که دنیا ماندنی و جای دل بستن نیست. نیز باور میکند که آخرت سرای ابدی اوست. پس تمام سرمایه و نیروی خود را برای تهیة توشه و سازوبرگ زندگی ابدی خویش در عالم آخرت به کار میبندد. وی چون غافلان نیست که مرگ را دور میبینند و در پی آناند که تا میتوانند از لذتها و شهوتهای مادی بهره بردارند؛ بَل او مرگ و گاهِ رفتن از دنیا و قیامت را نزدیک میبیند و هر لحظه منتظر آن است و کاملاً خود را آماده سفر به دیار باقی ساخته است:
إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدًا * وَنَرَاهُ قَرِیباً؛(1) آنها آن (روز قیامت) را دور میپندارند، و ما آن را نزدیک میبینیم.
1 . معارج (70)، 6، 7.
بدیهی است وقتی آدمی خود را در آستانة مرگ دید و توجه داشت که برای ورود سعادتمندانه به دیار آخرت میباید توشة کافی فراهم ساخته باشد و از انجام آنچه باعث هلاکت ابدی و محروم گشتن از سعادت میشود، بپرهیزد، ترک گناهان بر وی آسان، و بلکه لذتبخش میگردد. او چون طالبان دنیا و دلباختگان لذتهای مادی نیست که لحظهای از امور دنیایی فارغ نمیشوند و اندیشة آخرت و کار برای آن، برایشان بسیار دشوار است و حتی نماز را که عالیترین سرمایة اخروی است، با اکراه و به سختی میخوانند؛ و از این روی، خداوند میفرماید:
وَاسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَكَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِینَ؛(1) و از شکیبایی و نماز یاری جویید، و این [کار] هر آینه گران و دشوار است، مگر بر فروتنان خداترس.
کسی که خداوند دلش را به نور ایمان روشن کرده، ارزشمندترین و شورانگیزترین اوقاتش، همان ساعتهایی است که به نماز مشغول است. او نماز را فرصت انس با معشوق میداند و بدان عشق میورزد و از آن خسته نمیشود. میگویند شیخ انصاری در یکی از روزهای گرم نجف، پس از درس، هنگام ظهر به خانه آمدند و چون تشنه بودند آب خنکی خواستند. پیش از اینکه آب آماده شود، ایشان فرصت را غنیمت شمردند و مشغول نماز شدند. آب خنک را آوردند و کنار ایشان نهادند؛ اما ایشان چون سورهای طولانی را آغاز کرده بودند، نمازشان بسیار طول کشید و در این فاصله آب خنک کاملاً گرم شده بود. پس از نماز قدری از آن آب گرم را نوشیدند و باز مشغول نماز شدند.
1. بقره (2)، 45.
نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ ذَكَرَ فَاسْتَكْثَرَ وَ ارْتَوَى مِنْ عَذْبٍ فُرَاتٍ سُهِّلَتْ لَهُ مَوَارِدُهُ فَشَرِبَ نَهَلاَ وَ سَلَكَ سَبِیلاً جَدَداً؛ با دیدة بصیرت بنگرد؛ پس بینش و بینایی یابد. به یاد خدا باشد و همواره بر آن بیفزاید؛ و از آب شیرین وگوارای دانش و حق نوشد که راه آبشخورهای آن چونان اویی را هموار است و از آن آب سیراب میشود و گام در راهی روشن مینهد.
در گفتارهای پیشین به برخی از ویژگیهایی که امیر مؤمنان(علیه السلام) برای دوستان برگزیدة خداوند برشمردهاند، پرداختیم. در ادامة آن ویژگیها، حضرت با عبارت نَظَرَ فَأَبْصَرَ، نگاه و تفکر در ملک و ملکوت و یافتن بصیرت دربارة باطن و حقیقت اشیا را از جملة ویژگیهای دوستان خدا برمیشمارند. شاید با نگاهی سطحی و ابتدایی، این گمان به
ذهن آید که چون واژة «نظر» به معنای دیدن و نگاه کردن است، واژة «فأبصر» پس از آن زاید است. اما باید توجه داشت که «فَأبصر» به نگاه فیزیکی و ظاهری که در آن نمودهای اجزای هستی مشاهده میشوند معطوف نیست، بلکه منظور از آن، نگاه بصیرتی است که پس از برافروخته شدن نور هدایت در دل سالک پدید میآید؛ نوری که همة حواس را در اختیار میگیرد و همة حواس از مسیر آن نور به جریان میافتند؛ نوری که گوش را از شنیدن هر سخنی جز سخن حق باز میدارد و چشم را از مشاهدة حرام، بلکه نگاه سطحی به جلوههای هستی که همچون لمس کوران بر سطح جسم است منع میکند و نگاه انسان را به درک حقیقت و باطن اشیا و مشاهده شکوه و جلال هستی معطوف میدارد.
از آموزههای قرآن و روایات چنین برمیآید که انسان جز چشم ظاهری، چشم دیگری نیز دارد. همچنانکه غیر از گوش ظاهری گوش دیگری نیز دارد که بِدان حقایق را میشنود و به آنها هدایت میشود. انسان در برخورداری از چشم و گوش ظاهری با دیگر حیوانات مشترک است؛ به گونهای که حتی این دو عضو در برخی حیوانات از انسان قویتر است. مثلاً چشم عقاب از چشم انسان بسیار تیزبینتر است و آن حیوان از فاصلههای دور شکار را به وضوح میبیند، که اینگونه دیدن برای ما ممکن نیست. یا برخی از حیوانات صداهای با فرکانسهای بسیار پایین یا بالا را که شنیدنش برای ما ممکن نیست میشنوند. انسان همچنین حیات حیوانی دارد که منشأ رشد، رفتار و حرکات و گسترش نسل است و از این جهت نیز با دیگر حیوانات مشترک است. پس داشتن حیات حیوانی و اعضا و جوارح و آثاری که بر آنها مترتب میشود، امتیازی برای انسان به شمار نمیآید؛ زیرا برخی حیوانات در این جهات از انسان برترند. ملاک امتیاز انسان برخورداری از حیات انسانی است که خداوند بندگان لایق و مؤمن خویش را از آن برخوردار ساخته و آنان با داشتن این حیات مبارک و الاهی، همة استعدادها و
توانمندیهای خود را در مسیر هدایت، انجام وظایف و عمل به خواست خداوند به کار میگیرند. با برخورداری از این حیات، که نُمود حیات برین، شرافت انسان، و بلکه مقام خلافت انسان از سوی خداست، انسان از چشم و گوش باطن، که با آنها درک حقایق و معارف الاهی ممکن میشود، بهرهمند میگردد.
با توجه به اینکه ملاک انسانیت، برخورداری از حیات انسانی و رهیافتهای این حیات نورانی است، در آموزههای دینی کسانی که عَلَم طغیان و سرکشی برافراشته و در حیلهگری گوی سبقت از روباه ربودهاند و در ددمنشی و تجاوز به حریم دیگران و آزار آنان از هر درندهای، درندهخوتر شدهاند و به شیطنت، فتنهانگیزی و وسوسهگری بین بندگان خدا مشغولاند، مُرده به شمار میآیند؛ گرچه از حیات ظاهری و حیوانی برخوردارند. از منظر قرآن، این افراد، که از آنچه پیرامونشان میگذرد عبرت نمیگیرند و حقایق را نمیبینند و نمیشنوند و در غفلت به سر میبرند، کور و کرند:
وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِیراً مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَّا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَّا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَّا یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ؛(1) و هر آینه بسیاری از پریان و آدمیان را برای دوزخ بیافریدیم [زیرا] دلهایی دارند که با آن [حق را] در نمییابند و چشمهایی دارند که با آن [حق را] نمیبینند و گوشهایی دارند که با آن [حق را] نمیشنوند. اینان بسان چارپایاناند، بلکه گمراهترند، آنان همان غافلاناند.
پس انسان افزون بر حیات حیوانی، دارای حیات انسانی است که مقوماتی خاص خود دارد، و این حیات، مرگی متناسب با خویش دارد. قرآن در برخی آیات به این
1 . اعراف (7)، 179.
مرگ اشاره میکند و کسانی را که حیات حیوانی دارند، اما از فضائل انسانی، تفکر و تعقل در حقایق و دیگر مقومات حیات انسانی بیبهرهاند، مرده میخواند. برای نمونه، در آیهای میفرماید:
فَإِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاء إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ؛(1) تو مردگان (کافران مردهدل) را شنوا نمیگردانی و این دعوت را به کران نتوانی شنواند، آنگاه که پشت کرده برگردند.
در آیة دیگر دربارة تفاوت اساسی انسانِ بیبهره از حیات انسانی و انسان برخوردار از آن، و ثمرة حیات انسانی در زندگی میفرماید:
أَوَ مَن كَانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا كَذَلِكَ زُیِّنَ لِلْكَافِرِینَ مَا كَانُواْ یَعْمَلُونَ؛(2) آیا کسی که مرده[دل و گمراه] بود و [به نور ایمان] زندهاش گردانیدیم و به او نوری (بینش و معرفت) دادیم که بدان در میان مردم راه برود، چون کسی است که گویی گرفتار در تاریکیهاست و از آن بیرونشدنی نیست. اینگونه برای کافران آنچه انجام میدادند آرایش یافته است.
از دیدگاه قرآن کسانی که حیات انسانی دارند از هدایت الاهی انبیا بهرهمند میشوند، و کسانی که از این حیات بیبهره، و به تعبیر دیگر دلمردهاند، نمیتوانند از هدایت الاهی و نورانیت قرآن، به مثابة تجلی تام این هدایت، بهره برند. خداوند دربارة نقش هدایت قرآن و کسی که سزاوار بهرهمندی از این هدایت است میفرماید:
إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِینٌ * لِیُنذِرَ مَن كَانَ حَیّاً وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِینَ؛(3) این
1. روم (30)، 52.
2. انعام (6)، 122.
3. یس (36)، 69 70.
[کتاب] نیست مگر پندی و قرآنی روشن و روشنگر، تا هرکه را [دلی] زنده است بیم دهد و گفتار [خدا] دربارة کافران محقق شود.
از منظر قرآن، دلمردگان و بیبهرهگان از حیات انسانی کسانیاند که روزنههای فهم و تعقل حقیقت و شناخت مسیر کمال و سعادت به رویشان بسته شده است؛ زیرا آنان به جای خالق و پروردگار عالم، هوای خود را معبود خویش ساختهاند و تنها درصدد تأمین خواستههای دل برآمدهاند:
أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَیْهِ وَكِیلاً * أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً؛(1) آیا کسی که هوای [نفس] خود را معبود خویش گرفت دیدی؟ پس آیا تو بر او گماشته و کارگذاری؟ یا میپنداری که بیشترشان [حق را] میشنوند یا درمییابند؟ آنها جز مانند چهارپایان نیستند بلکه گمراهترند.
خداوند از آن روی گمراهان را از حیوانات پستتر میخواند که حیوان هیچگاه به خود زیان نمیرساند، و از خوردن غذا یا علفی که برای او ضرر دارد خودداری میکند. حتی برخی از حیوانات وقتی بیمار میشوند، به حکم غریزه با خوردن بعضی از گیاهان خود را مداوا میکنند. اما انسانِ گمراه با انحراف از مسیر حق و آلوده و بیمار ساختن قلب خویش، به خود زیان میرساند. همچنین حیوان در چارچوب غرایز خدادادیاش گام برمیدارد و از آن تخطی نمیکند. اما انسان از عقل و نیروهایی برخوردار است که او را به سوی مطلوب و کمال خاصش هدایت میکنند، و چون از حکم عقل و فطرت که او را به سوی کمال فرا میخوانند سر پیچد و از امکاناتی که سعادت ابدی او را تأمین
1 . فرقان (25)، 43 44.
میسازند بهره نگیرد، از حیوان پستتر میشود. از مرحوم شیخ غلامرضا یزدی که یکی از روحانیان پارسا و روشنضمیر یزد بود، نکتههای جالب و آموزندهای نقل میکنند؛ از جمله اینکه روزی برای شرکت در مجلسی سوار الاغ میشود. در بین راه الاغ در گل فرو میرود و زمین میخورد و در نتیجه مرحوم شیخ غلامرضا نیز بر زمین میافتد و لباس و بدنش کثیف میشود و مردم ایشان را به خانه میبرند و شیخ بدن خود را میشوید و لباسش را عوض میکند. ایشان میگوید: یک سال بعد وقتی با همان الاغ از آن مسیر میگذشتم، حیوان در بین راه ایستاد، و هرچه کوشیدم حرکت نکرد. من متحیر ماندم که چرا الاغ حرکت نمیکند. یادم آمد که سال قبل در همین محل الاغ در گل فرو رفت و حال به حکم غریزه از اینكه دوباره در گل فرو رود از حرکت خودداری میکند. پس آن مرحوم به مخاطبان خویش میگوید آیا هدایت الاغ بیشتر است که حاضر نمیشود برای بار دوم در گل فرو رود یا ما که مرتب در زندگی خود فریب میخوریم و زیان میبینیم، اما باز همان راه انحرافی را طی میکنیم؟
اگر خداوند از حیات انسانی سخن میگوید و برخی افرادی را که از حیات حیوانی برخوردارند، اما چون گمراه و از حیات انسانی بیبهرهاند، مرده و در مواردی کور و کر معرفی میکند، نباید این سخنان را تخیلی و شعرگونه پنداشت؛ بلکه اینها واقعیتهایی انکارناپذیر، و برای افراد خودساخته و دارای معرفت، قابل فهم و درکاند. مگر جز این است که حقایق و واقعیتهایی وجود دارند که برخی درک نمیکنند و نمیبینند؟ این از آن روست که آنان خود را در حصار محسوسات گرفتار ساختهاند و آنچه با چشم و گوش سر قابل شنیدن و دیدن است درمییابند، ولی بر چشم و گوش دلشان حجاب افکنده شده و از شنیدن و دیدن واقعیتها و حقایقِ ورای حجابهای ظلمانی و ظاهری عاجزند. برای تقریب به ذهن میتوان از یک مثال مادّی بهره برد. شعاع دید انسانها محدود است و آنان از فاصلهای مشخص، ظاهر اشیا و اشخاص را مشاهده
میکنند. اما بر اساس آنچه گفتهاند و در برخی کتابها آمده است، افراد بسیار نادری هستند که قدرت مشاهدة درون اشیا و درون بدن دیگران را نیز دارند. حتی برخی افراد که برای عکسبرداری از اندامهای درونی خود به رادیولوژی مراجعه میکنند، برای حصول اطمینان به آنان مراجعه میکنند تا آن عکسها را تأیید یا رد کنند. تصور کنید خداوند چه نور مادیای در چشمان این افراد قرار داده که میتوانند درون دیگران را ببینند، و از ظاهر بدن به درون آن نفوذ کنند.
خداوند به انسان گوش و چشم باطن داده است، اما این اعضا در سایة هدایت انبیا و پیروی از دستورات الهی فعال میشوند و میتوانند آنچه ورای حجاب مادیات است ببینند و بشنوند، و در غیر این صورت کور و کر میشوند. چنانكه ما چشم داریم، اما در صورتی که این عضو سالم و آفتزده نباشد میتوانیم با آن ببینیم. همچنین چشم ما در تاریکی محض چیزی را نمیبیند؛ زیرا برای دیدن، افزون بر آنکه چشم باید سالم باشد، باید نوری به شیء مرئی و مورد مشاهده بتابد تا امکان دیدن فراهم آید. در مشاهدههای باطنی و معنوی نیز نخست انسان باید چشم دل داشته باشد، که خداوند استعداد برخورداری از آن را در همة انسانها نهاده است، و چون برخی از این استعداد استفاده نمیکنند، چشم دلشان کور میشود. سپس، باید نور هدایت بیرونی از جانب خداوند و توسط فرستادگان او بر محیط حقایق و معارف باطنی و معنوی بتابد تا در پرتو آن، امکان مشاهدة معنوی برای چشم دل فراهم آید. از این روی، در جملات آغازین این خطبه، حضرت دربارة خداباوران و خداترسان میفرمایند چراغ هدایت در دلشان روشن میشود و در پرتو آن، پردهها و حجابهای ظلمانی کنار میروند و چشم دل آنان به حقایقی که برای کوردلان ناپیداست روشن میگردد و آنان چیزهایی را میبینند که خیل بیشمار گمراهان نمیبینند.
ما را به مقام انبیا و اولیای خاص خدا که به تمام اسرار و حقایق عالم آگاهاند، راهی نیست، و توقع رسیدن به مراتب آنان را نیز نباید داشته باشیم؛ اما دستکم بکوشیم فروتر از چهارپایان نشویم و از مرتبة حیوانی فراتر رویم و به مقام انسان گام نهیم و نگذاریم نور فطرتمان خاموش گردد. بکوشیم تا عنایت الاهی را به خویش جلب کنیم و در سایة محبت او، از فریفتگی به جنبههای مادی حیات بپرهیزیم و نگاهمان را به عمق و باطن آنچه پیرامونمان است معطوف سازیم. نگاهمان انسانی، الاهی و منشأ فهم و درک هدفی باشد که برای آن آفریده شدهایم و نیز در پی فهم ارتباط با خویش و ارتباطمان با خدا و ارتباطمان با آنچه گرداگرد ما وجود دارد باشیم. با چنین تصویری از زندگی و چنین برنامهای برای آن، به کمال مقصود، سعادت و رضوان الاهی نایل میآییم، و در غیر این صورت مشمول این فرمودة خداوند میشویم که فرمود:
فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّى عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا * ذَلِكَ مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَى؛(1) پس از هرکس که از یاد ما روی میگرداند و جز زندگی این جهان را نمیخواهد روی بگردان. این است منتهای دستیابی آنان به دانش. همانا پروردگار تو داناتر است به آنکس که از راه او گمراه شده و هم او داناتر است به آنکه راهیافته است.
آنچه فطرت انسان را پایمال خویش میسازد و چون پردهای بر چشم و گوش دل قرار میگیرد و مانع هدایت آدمی و در نتیجه رسیدن او به کمال میشود، پیروی از هوای نفس و رفتن در پی امیال و خواهش دل است. خداوند در اینباره میفرماید:
1 . نجم (53)، 29، 30.
أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن یَهْدِیهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ؛(1) آیا دیدی کسی را که هوای نفس خویش را معبود خود قرار داد و خدا از روی دانش گمراهش کرد و بر گوش و دلش مُهر نهاد و بر چشمش پرده افکند؟ پس کیست که او را پس از [فرو گذاشتنِ] خدا راه نماید؟ آیا پند نمیگیرید؟
مرحوم علامه طباطبایی(رحمه الله) در تفسیر این آیه میفرمایند:
تقدیم داشتن واژة «الهه» بر واژة «هواه»، در جملة مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاه گویای این است که آن شخص میدانسته اله و خدایی دارد که باید او را بپرستد. اما او به جای خداوند سبحان، هوای خود را میپرستد... . پس چنین کسی دانسته به خدای سبحان کافر گشته است. از این روی، به دنبال آن جمله، خداوند فرمود: «و خدا از روی دانش گمراهش کرد... .
ایشان دربارة جمله دوم میفرمایند: این شخص با اضلال خداوند متعال گمراه شده و گمراه ساختن او به عنوان مجازات صورت گرفته است. برای اینکه او از هوای خود پیروی کرد و خدا او را گمراه کرد، با اینکه او عالم بود و میدانست که راه را عوضی میرود».(2)
در آیة دیگری خداوند دربارة دنیاپرستان و کسانی که قلب خود را از یاد و توجه به خدا و آخرت برکنده و به لذتهای دنیا و زندگی حیوانی سپردهاند، میفرماید:
ذَرْهُمْ یَأْكُلُواْ وَیَتَمَتَّعُواْ وَیُلْهِهِمُ الأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ؛(3) واگذارشان تا بخورند و برخوردار شوند و آرزو سرگرمشان سازد؛ پس به زودی خواهند دانست.
1. جاثیه (45)، 23.
2. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج 18، ترجمة سیدمحمدباقر موسوی همدانی، ص 279، 280.
3. حجر (15)، 3.
همچنین خداوند دربارة دلمشغولیها و مرتبه و فرجام کافران و دنیاپرستان میفرماید:
وَالّذین کفروا یَتَمَتَّعُونَ وَیَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ وَالنَّارُ مَثْوًى لَّهُمْ؛(1) و کسانی که کافر شدند [از دنیا] کام و بهره میگیرند و همانند چارپایان میخورند و آتش دوزخ جایگاهشان است.
برای گذر از مرز حیوانیت و رسیدن به مقام انسانی، باید فطرت خویش را زنده نگهداریم و نگذاریم هوسهای حیوانی دلمان را فرا گیرد تا هم فطرتمان را پایمال خویش سازد و هم عقلمان را سرکوب کند و قدرت تفکر و اندیشه را از ما بستاند و در حد یک حیوان بلکه پستتر از آن تنزلمان دهد. کسانی که فطرتشان زنده و پویا و اندیشه و عقلشان بالنده و شکوفاست، و به تعبیر دیگر، کسانی که چشم و گوش دلشان فعال است و حجابها و پردهها از آن برداشته شده، آنچه دیگران را برنمیانگیزاند، آنان را به اندیشه و تفکر فرو میبرد و سبب عبرتآموزی آنان میشود. آنان به آنچه میشنوند و میبینند توجه کامل دارند و از رخدادها عبرت میگیرند و پیوسته دربارة اسرار آفرینش تفکر میکنند. آنان چون در مراحل تکامل انسانی گام برداشتهاند و رفتار خویش را هشیارانه زیر نظر دارند، از سرنوشت دیگران عبرت میگیرند، و اگر لغزشی از آنان سر زد، میکوشند که تکرار نشود و درصدد جبران آن برمیآیند. آنان با باور به ساختار حکیمانة نظام تکوین و تشریع و اهدافی که خالق حکیم برای آنان در نظر گرفته، میکوشند از یاد خدا و تفکر در صنع او غافل نمانند و همواره این نجوا را در دل و این زمزمه را بر زبان دارند که:
إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لَآیَاتٍ لِّأُوْلِی الألْبَابِ * الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللّهَ قِیَاماً وَقُعُوداً وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ؛(2) همانا در آفرینش
1. محمد (47)، 12.
2. آلعمران (3)، 190، 191.
آسمانها و زمین و آمدوشُدِ شب و روز خردمندان را نشانههاست. آنان که ایستاده و نشسته و بر پهلوها خفته خدای را یاد میکنند و در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند [و میگویند:] پروردگارا، این را به گزاف و بیهوده نیافریدی، تو پاکی [از اینکه کاری به گزاف و بیهوده انجام دهی] پس ما را از عذاب آتش دوزخ نگاهدار.
آنان که به زندگی حیوانی خو گرفتهاند و فقط به فکر خوردن و کامجویی و لذت بردن هستند و حتی برای ارضای هوای نفس و رسیدن به خواستههای خود به حقوق دیگران دستاندازی میکنند، وقتی با مشکلات و تنگناها روبهرو شوند و حوادثی چون سیل و زلزله رخ دهد، از خداوند شکایت میکنند؛ اما کسانی که بر مدار انسانیت میاندیشند، این حوادث بیشتر توجهشان را برمیانگیزد و با نگاهی عمیقتر به این حوادث و آنچه در عالم رخ میدهد به حکیمانه بودن نظام آفرینش و هدفمندی آن و تدبیر الاهی بیشتر پی میبرند.
حضرت پس از بیان بصیرت و بینش، به منزلة یکی از ویژگیهای دوستان برگزیدة خدا، به ویژگی برجستة دیگری اشاره میکنند و میفرمایند: وَذَکَرَ فَاسْتَکْثَر. در این جمله هم اصل ذکر و یاد خدا، و هم تکرار و تداوم آن، کانون نظر قرار گرفته است. در این مقام دو دلیل برای اهمیت و نقش ذکر خداوند و تداوم آن برمیشماریم:
1. یکی از عواملی که موجب آشفتگی، دگرگونی و نابسامانی زندگی و روان انسان میشود، احساس پوچی، بیپناهی و نداشتن تکیهگاه است. ذکر و یاد خدا، باور به وجود خالق و تکیهگاه مستحکم و مطمئنی را در انسان پدید میآورد که میتوان در پناه آن به آرامش و اطمینان رسید و بر همة خطرات و مشکلات فایق آمد. بر این اساس خداوند میفرماید:
الَّذِینَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛(1) همان کسانی که ایمان آوردهاند و دلهایشان به یاد خدا آرام میگیرد. آگاه باش که با یاد خدا دلها آرامش مییابد؛
2. از دیگر دلیلهای سفارش به یاد و ذکر خدا و تداوم بر آن، زدودن غفلت و دور داشتن انسان از رذایل و کاستیهای اخلاقی، و در نتیجه، رسیدن به سعادت و خوشبختی است؛ زیرا اگر آدمی اهل ذکر نباشد یا به ذکر اندک بسنده کند، دچار غفلت میشود و در غیاب توجه به خداوند، وسوسههای شیطانی بر او هجوم میبرند. پس اگر انسان همواره به یاد خدا باشد و خود را در پیشگاه حضرت حق حاضر بیند، از غفلت و رفتاری که خلاف رضای اوست دوری میگزیند و نفسش از سرکشی باز میایستد.
بر این اساس، خداوند نیز دربارة اهمیت تکرار ذکر میفرماید:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِیراً؛(2) ای کسانی که ایمان آوردهاید، خدای را بسیار یاد کنید.
حضرت در ادامه میفرمایند:
وَارْتَوی مِنْ عَذْبٍ فُرَاتٍ سُهِّلَتْ لَهُ مَوَارِدُهُ فَشَرِبَ نَهَلاً وَسَلَکَ سَبِیلاً جَدَداً؛ و از آب شیرین و گوارای دانش و حق نوشد که راه آبشخورهای آن چونان اویی را هموار است و از آن آب سیراب میشود و گام در راهی روشن مینهد.
فطرت هر انسانی تشنة حقیقت، معرفت، شهود الاهی و محبت به معشوق است، و این عطش تا رسیدن به مقصود و جوار معبود و آرامش ابدی در پناه او فرو نمینشیند. عدم درک این عطش به جهت سرکوب و تخدیر شدن فطرت و روح بلند انسانی و فرو غلطیدن در مرتبة حیوانی است؛ مقامی که در آن فقط عطش شهوت قابل فهم و درک
1. رعد (13)، 28.
2. احزاب (33)، 41.
است. اما در درون انسان الاهی و ازخودرسته و به کمال پیوسته، عطش فطری معرفت و محبت الاهی زبانه میکشد. چنین کسی وقتی گمشدهاش را باز یافت و جام طهور محبت او را به دست گرفت، با نوشیدن هر جرعه، بخشی از حجابهای ظلمانی و جسمانی از پیش چشمانش برداشته میشود و در نتیجه، عشقی پایدار و وصفناپذیر روحش را به اوج میبرد و حالتی روحانی بدو دست میدهد که سکون و پایان نمیپذیرد. اینجاست که پیدرپی و با عطش سیریناپذیر خود به نوش مدام از زمزم زلال و نامتناهی محبت محبوب میپردازد و بر مراتب کمال و تقرب خویش به معشوق میافزاید. البته رسیدن به این مرحله و درک عطش عشق به معبود، بیتحملِ سختیها و ناگواریها و دست شستن از دلبستگیهای دنیوی و لذتهای حیوانی، تحقق نمییابد؛ اما رسیدن به کمال نهایی، مقصد ابدی، همة سختیها و تلاشهای مسیر را برای سالکی که در آستان رضوان معبود قرار گرفته است، آسان و قابل تحمل میسازد.
قَدْ خَلَعَ سَرَاییلَ الشَّهَوَاتِ وَ تَخَلَّی مِنَ الْهُمُومِ اِلَّا هَمّاً وَاحداً انْفَرَدَ بِهِ؛ پیراهن شهوت را از تن بیرون کرده و جز یک غم که تنها غم اوست، از هر اندوهی خویشتن را تهی ساخته است.
امام علی(علیه السلام) در این عبارت نورانی، شهوت را به پیراهن تشبیه کردهاند و پرداختن به شهوات را بسان پوشیدن آن دانستهاند؛ و سپس در وصف دوستان برگزیدة خداوند فرمودهاند: « پیراهن شهوت را از تن به در آوردهاند». اما آیا چنانكه پیروان برخی ادیان تحریفشدة پیشین و پارهای از فرقههای اسلامی معتقدند، لذتها و شهوات دنیا به کلی پلید و منفورند؟ و کسی که میخواهد در راه خدا گام بردارد باید همة آنها را کنار نهد؟ یا آنکه حضرت از پوشیدن لباس شهوت منظور دیگری دارند؟ نظیر این پرسش را در آغاز خطبه، دربارة استوار شدن لباس ترس و اندوه بر قامت دوستان خدا مطرح
کردیم. اکنون نیز با بررسی معنای لغوی و اصطلاحی شهوت و کاربردهای آن، منظور حضرت و پاسخ پرسش فوق روشن خواهد گشت.
«شهوت» در لغت هم به عنوان «اسم» و به معنای «درخواست نفس آنچه را موافق میل است» آمده، که جمع آن «شهوات» است، و هم به عنوان «مصدر» و به معنای تمایل و میل داشتن.(1) «اشتهاء» نیز که مصدر باب افتعال است و از شهوت اشتقاق یافته، به معنای تمایل، میل داشتن است.
اصل تمایل و میل، که در معنای لغوی شهوت نهفته است، امری طبیعی و تکوینی است که خداوند در نهاد انسان قرار داده است. بر این اساس، وقتی نیاز گرسنگی در ما پدید میآید، میل و اشتهای به غذا رخ مینمایاند. با این وصفْ تمایل و میل داشتن، خودبهخود، در قلمرو اخلاق قرار نمیگیرد و به «خوب» یا «بد» اخلاقی متصف نمیشود و ارزش یا ضدارزش به شمار نمیآید. همانگونه که میل و تمایل داشتن، در دنیا، امری تکوینی برای انسان به شمار میآید، در بهشت نیز میل به لذتها و نعمتهای بهشتی مطرح است. خداوند در اینباره میفرماید:
وَفِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْیُنُ وَأَنتُمْ فِیهَا خَالِدُونَ؛(2) و در آنجا آنچه دلها بخواهند و دیدگان را خوش آید هست و شما در آن جاودانید.
آیهای دیگر دربارة بخشی از نعمتهای بهشت و تمایل بهشتیان بدانها و لذتجویی ایشان از آن نعمتها میفرماید:
مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیهَا أَنْهَارٌ مِّن مَّاء غَیْرِ آسِنٍ وَأَنْهَارٌ مِن لَّبَنٍ لَّمْ یَتَغَیَّر
1 . حسین راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص 468.
2 . زخرف (43)، 71.
طَعْمُهُ وَأَنْهَارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِینَ وَأَنْهَارٌ مِّنْ عَسَلٍ مُّصَفًّى...؛(1) وصف آن بهشتی که پرهیزگاران را وعده دادهاند این است که در آن رودهایی است از آبی دگرگون نشدنی (نگندد و بوی و مزه آن برنگردد) و رودهایی از شیری که مزهاش برنگردد و رودهایی از بادهای که لذتبخش آشامندگان است و رودهایی از عسل ناب.
شهوت در استعمالات رایج دربارة غرایز و امیال جسمانی، نظیر غریزة جنسی و میل به غذا، به کار میرود، و از این واژه برای تعبیر از امیال معنوی، نظیر میل به مناجات با خدا، استفاده نمیشود، و مثلاً نمیگوید «شهوت مناجات». در این کاربرد، شهوت و میل در قلمرو اخلاق قرار میگیرد و برحسب متعلق و انگیزه و محرک آن، میتواند ارزش یا ضدارزش به شمار آید. در پنج آیة قرآن، واژة «شهوت» و جمع آن «شهوات» در موارد نکوهیده به کار رفته و ضدارزش است:
1. إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَاء؛(2) هر آینه شما از روی شهوت به جای زنان با مردان درمیآمیزید؛
2. همین عبارت تنها با اضافة همزة استفهام در آغاز آن و در قالب جملهای استفهامی در آیة 55 سورة نمل تکرار شده است؛
3. زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَآءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الْمَآبِ؛(3) دوستی خواستنیها[ی گوناگون] از: زنان و پسران و اموال فراوان از زر و
1. محمد (47)، 15.
2. اعراف (7)، 81.
3. آلعمران (3)، 14.
سیم و اسبهای نشاندار و دامها و کشتزار[ها] برای مردم آراسته شده است، [لیکن] اینها برخورداریِ زندگی این جهان است، و سرانجام نیک نزد خداست.
در این آیه، دلبستگی به لذتها و خواستههای دنیوی و آراستنِ خود بدآنها نکوهش شده است؛ زیرا دلبستگی به دنیا و لذتهای آن موجب میشود که انسان تمام همت و تلاش خود را صرف متاع ناچیز دنیا سازد و به جای پرداختن به آخرت که مقصد اصلی است، متاع دنیا را که تنها مقدمه و وسیلهای برای رسیدن به رضوان و قرب الاهی است، مقصد و تأمین کنندة نیازهای برین و کمال خویش بپندارد و در نتیجه از رسیدن به مقصد اصلی و سعادت ابدی خویش باز ماند. پس آنچه خداوند نکوهیده است، دلبستگی و اصالت دادن به لذتها و خواستنیهای دنیا و غفلت از مقصد ابدی و نهایی است؛ وگرنه گرایش و میل به لذتهای دنیا، کششی طبیعی و غریزی است که از بستر آن انسان به تأمین نیازهای ضروری خود میپردازد.
وقتی انسان گرسنه شود و نیاز به غذا در او پدید آید، به صورت طبیعی و غریزی میل به غذا برای رفع گرسنگی در او پدید میآید. همچنین وقتی نیاز جنسی یا دیگر نیازها در انسان احساس و برانگیخته میشود، غریزة خاصی وی را به سوی آن نیازها میکشاند. به دیگر سخن، تمایل به لذتهای دنیا، خود، نهتنها نکوهیده نیست، بلکه چون زمینة تأمین نیازهای ضروری دنیوی را فراهم میآورد و موجب فراهم آمدن امکان تداوم حیات، سلامتی، آمادگی برای انجام تکالیف الاهی و دستیابی به مقصد اصلی میشود، پسندیده و ارزشمند است. آنچه مهم و مورد نظر خداوند است، ترجیح ندادن لذتهای زوالپذیر دنیا بر لذتهای پایدار آخرت است. از این روی، خداوند برای بیان تقدم و برتری نعمتها و لذتهای آخرت بر دنیا، در آیة بعد، لذتهای آخرت را وصف میکند تا انسانهای مؤمن، حسابگر و هوشمند به مقایسة آنها با لذتهای فانی دنیا بپردازند و وقتی دریافتند که نسبت دنیا و لذتهای آن با آخرت و
لذتهای آن، نسبت محدود با نامحدود و متناهی با نامتناهی است، دل از دنیا و لذتهای آن برکنند و تنها دلبستة خداوند و رضوان او شوند:
قُلْ أَؤُنَبِّئُكُم بِخَیْرٍ مِّن ذَلِكُمْ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَأَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللّهِ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ؛ بگو: «آیا شما را به بهتر از اینها خبر دهم؟» برای تقواپیشگان نزد خداوند باغهایی است که از زیر [درختان] آنها نهرها روان است. در آن جاودانه بمانند و همسرانی پاکیزه و [نیز] خشنودی خدا [را دارند] و خداوند به [امور] بندگان [خود] بیناست.
بنابراین روشن شد آنچه خداوند نکوهش کرده، صرف بهرهبرداری از شهوات نیست، بلکه دوستی شهوات و خواستنیهای دنیا و دلبستن به آنهاست. این دلبستگی در نتیجة وسوسههای شیطانی پدید میآید. شیطان برای اینکه مردم را از خداوند و نعمتهای پایدار آخرت غافل سازد، نعمتها و لذتهای حقیر دنیا را در نظر آنان بزرگ جلوه میدهد و میآراید. در نتیجه انسان برای رسیدن به برخی لذتهای دنیوی، وقت و سرمایة زیادی صرف میکند، اما وقتی به آنها رسید درمییابد که ارزش سرمایهای را که برای آن صرف کرده نداشته، و در دام فریب شیطان گرفتار آمده است. وسوسههای شیطانی قدرت محاسبة صحیح و تعقل را از انسان میستانند و باعث میشوند انسان به ارزش و اهمیت لذتی که در پی آن است نیندیشد، و در نتیجه سرمایة بسیاری را برای رسیدن به لذتی اندک از دست بدهد؛ و وقتی به آن لذت رسید، درمییابد که فریب خورده است. اما شگفت آنکه پند نمیگیرد و باز در روز و فرصتی دیگر همان رفتار از او سر میزند و هربار داغ فریب شیطان و پشیمانی بر پیشانی او مینشیند؛
4. خداوند پس از بیان ویژگیهای متعالی انبیا و اولیای خویش میفرماید:
فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا؛(1) آنگاه
1 . مریم (19)، 59.
از پی ایشان جانشینان بد و ناشایستهای آمدند که نماز را فرو گذاشتند (در آن سهلانگاری کردند) و از خواستنیها [و خواهشهای دل] پیروی کردند، پس به زودی [سزای] گمراهی خود را ببینند.
بر اساس سخن خداوند، دو نسل از پی هم و با ویژگیهای کاملاً متفاوت در زمین زندگی کردهاند: نسل اول، انبیا و اولیای خاص خداوند بودند که به مناجات با خدا و عبادت او عشق میورزیدند و چنان جذبة انس با معبود و شنیدن کلام او آنان را به وجد میآورد که با شنیدن سخنان خداوند، اشک از چشمانشان جاری میشد و به سجده میافتادند. اما نسل دوم از معنویات و کمالات والای انسانی بیبهره، و به زشتیها و پلشتیها آلوده بودند. خداوند از شمار ویژگیهای ناپسند این نسل، بر دو ویژگی تأکید میورزد: یکی بیاعتنایی به نماز و مناجات با خداوند، و دیگری پیروی از خواهشهای دل. بین این دو حالت و دو ویژگی تلازم و ارتباطی تنگاتنگ وجود دارد، و هرقدر توجه انسان به شهوات و خواهشهای دل بیشتر شود، بیاعتنایی او به نماز و مناجات با خدا افزون میگردد و از نشاط او برای عبادت کاسته میشود. در برابر، هرقدر از شهوات و خواهشهای دل دور شود، آمادگی او برای درک لذت مناجات با خدا و پرداختن به عبادت بیشتر میگردد. فرجام آن دو ویژگی ناپسند، گمراهی و بیبهره گشتن از هدایت خداوند است. شخص گمراه و اسیر وسوسههای شیطان، دیوانهوار به رفتاری دست میزند که با منطق عقلْ قابل توجیه نیست. وی سرمایه، عمر و بالاتر از همه آخرتش را در ازای رسیدن به خواهشهای پوچ و بیمقدار دل از کف میدهد، که اگر به درستی در رفتار خویش اندیشه کند، درمییابد که چه زیان بزرگ و جبرانناپذیری بر او وارد شده است. این غفلت و بیتوجهی به رفتار ناشایست و فرجام خسارتبارش ناشی از آن است که شخص گمراه، دل در گرو پیروی از شیطان نهاده است و شیطان بر اندیشه و رفتار او تسلط یافته و فرصت اندیشیدن را از او گرفته
است. به تعبیر دیگر، شخص گمراه چون مرکبی است که عقل، شعور و اختیار خویش را به سوار خود یعنی شیطان سپرده است و از پی فرمان او به حرکت در میآید و با خیالی موهوم مشغول کامجویی و لذت بردن از دنیا و جلوههای آن میشود؛ اما دیری نمیپاید که پردهها کنار میروند و حقایق آشکار میشوند و او میفهمد که در ازای محروم شدن از رضوان خدا و نعمتهای ابدی او دستاوردی جز جلب رضایت شیطان و پشیمانی ابدی نداشته است. خداوند دربارة ویژگی و فرجام کسانی که عنان اختیار خویش را به شیطان میسپرند، میفرماید:
إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَكَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِینَ * وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ؛(1) همانا تو را بر بندگان من تسلطی نیست، مگر گمراهان که تو را پیروی کنند. همانا دوزخ وعدهگاه همه آنهاست؛
5. وَاللّهُ یُرِیدُ أَن یَتُوبَ عَلَیْكُمْ وَیُرِیدُ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَن تَمِیلُواْ مَیْلاً عَظِیماً؛(2) و خدا میخواهد که [به مهر و بخشایش خویش] بر شما باز گردد [و شما را از کارهای ناپسند توبه دهد] و کسانی که از خواستنیها [و آرزوهای دل] پیروی میکنند میخواهند که به کجروی و لغزش بزرگ افتید.
بنابر آنچه گذشت، مراد حضرت از اینکه بندگان محبوب و شایستة خدا پیراهن شهوات را از تن در آوردهاند، این است که دلبستگی و تعلق خاطر به لذتهای دنیا به مثابة پیراهنی است که شیطان بر تن انسان میپوشاند و مادام که انسان تحت تأثیر وسوسههای شیطانی است، این پیراهن از تن او بیرون نمیآید و توجه به دنیا و
1 . حجر (15)، 42، 43.
2 . نساء (4)، 27.
لذتهای آن پیوسته فکر و ذهن وی را به خود مشغول میدارد. پس آنچه نکوهیده است، دلبستگی به لذتهای دنیاست و اولیای خدا چون از حقیقت دنیا و لذتهای آن آگاهاند، بدان دل نمیسپارند. البته این نه بدان معناست که لذت و بهره بردن از نعمتهای دنیا به کلی مذموم و ممنوع است و انسان باید از جامعه و لذتهای دنیا دوری گزیند. باید توجه داشت که برخی با سوء استفاده یا سوء برداشت از این سخنان، باعث انحراف دیگران میشوند.
بهره بردن از لذتها و نعمتهای دنیا نه فقط ممنوع و نکوهیده نیست، بلکه در مواردی واجب نیز هست. اساساً خداوند از سَرِ حکمت خویش نعمتهای دنیا را آفریده تا انسان برای تأمین نیازها و رسیدن به مقاصد خویش از آنها استفاده کند. همچنین خداوند در استفاده از آن نعمتها لذتهایی را قرار داده است؛ زیرا اگر انسان از آنها لذتی نمیبرد، سراغشان نمیرفت، و در نتیجه، زندگی فردی و اجتماعیاش مختل میگشت. انسان باید در این دنیا زندگی کند و باید به درستی از ابزارهایی که تداوم حیات او را تسهیل میکنند بهره برد: او باید غذا بخورد؛ زیرا در غیر این صورت مریض میشود و سلامتی خود را از دست میدهد؛ او باید از غریزة جنسی استفاده کند؛ چه در غیر این صورتْ نسل او منقرض میشود. خداوند انسان را آفریده که در این دنیا رشد و ترقی کند و از جمله تولید مثل داشته باشد تا نسل انسانها افزایش و تداوم یابد. اما باید توجه داشت که انسان باید از دنیا و نعمتهای آن به منزلة ابزار و وسیله برای رسیدن به مقاصد و اهداف متعالی خویش استفاده کند و آنها را اصیل نپندارد. آنچه نکوهیده است و مصداق دنیای نکوهیده و به اصطلاح قرآن «متاع الغرور» به شمار میآید، نگاه استقلالی به دنیا و لذتهای آن و هدف دانستن آنها و دلبستگی و تعلق خاطر داشتن به آنهاست که در برخی از آیات قرآن مذمت شده است. برای نمونه خداوند میفرماید:
اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَاد
كَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَكُونُ حُطَامًا وَفِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ؛(1) بدانید که زندگی دنیا بازی و سرگرمی و آرایش و فخر کردن با یکدیگر و نازیدن [یا افزونطلبی] در مالها و فرزندان است همچون بارانی که گیاه رویانیدنش کشاورزان را خوش آید و به شگفت آرد، پس پژمرده شود و آن را زرد بینی و آنگاه خشک و شکسته و خرد گردد و در آن جهان [کافران را] عذابی سخت و [مؤمنان را] آمرزشی از جانب خدا و خشنودی اوست؛ و زندگی این جهان جز کالای فریبندگی نیست.
همچنین خداوند میفرماید:
وَمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ لَوْ كَانُوا یَعْلَمُونَ؛(2) این زندگی دنیا جز سرگرمی و بازیچه نیست و زندگی حقیقی همانا [در] سرای آخرت است. ای کاش میدانستند.
کسی که به شهوات و لذتهای دنیا دلبستگی ندارد و خود را اسیر آنها قرار نداده است، در حدی که عقل لازم میداند و شرع برای او تجویز کرده است، از نعمتها و لذتهای دنیا بهره میبرد در حالی که خود را فارغ از غم و اهتمام به دنیا ساخته است. به جرئت میتوان گفت که ریشه و خاستگاه همة ناراحتیها، غصهها و افسردگیها در اغلب افراد، بیبهرگی یا محروم گشتن از لذتها و نعمتهای دنیوی است. تحقیقات روانشناسان و معاینات روانکاوان دربارة اغلب مردم نشان نمیدهد که علاقه به خدا و
1 . حدید (57)، 20.
2 . عنکبوت (29)، 64.
آخرت در شمار عوامل ناراحتیها و افسردگیها باشد، بلکه در آن تحقیقات روشن شده که همة آن ناراحتیها، غصهها و افسردگیها با امور دنیا ارتباط دارند. چه کسانی که از لذتها و نعمتهای دنیا بهرهمندند و چه کسانی که از آنها بیبهرهاند، توجه به دنیا و لذتهای آن، چنان بر دلشان سایه افکنده و فکرشان را به خود مشغول ساخته که نمیتوانند لحظهای به خود آیند و خویشتن را از دام دنیا و ناراحتیهای آن برهانند.
کسانی که از نعمتها و لذتهای دنیا برخوردار شدهاند و گمان میکنند چیزی به دست آوردهاند، توجه ندارند که در برابر آنچه به دست آوردهاند آسایش و آرامش خویش را از دست داده و مشکلات و ناراحتیهای فراوانی را متحمل گشتهاند، و چه بسا برای رسیدن به آنها دست به خیانت نیز زده باشند. حال اگر ناراحتیها و سختیهایی را که برای رسیدن به لذتی دنیوی کشیدهاند، با لذتی که دستاورد آنان است بسنجند، درمییابند بهای گزافی برای رسیدن به آن لذت پرداختهاند که ارزش آن لذت در برابر آنها ناچیز است. پس برخورداری از لذتهای بیشتر بر خوشیها و آرامش انسان نمیافزاید، بلکه از آنها میکاهد. اوضاعی که امروزه در کشورهای پیشرفته حاکم است، این ادعا را تأیید میکند. امروزه در کشوری که بیشترین امکانات زندگی فراهم است و مردم آن از نعمتها و لذتهایی برخوردارند که دیگران از آنها بیخبرند، بیشترین داروهای روانی تولید و مصرف میشود و بیشتر داروهای تولیدی، داروهای روانی است. همچنین از بیشترین روانپزشکان، روانكاوان و کلینیکهای روانی برخوردارند و مجهزترین بیمارستانها به بیماران روانی اختصاص دارد. حال اگر لذتهای دنیا باعث راحتی و آسایش انسان است، چرا در کشوری که چنین امکانات گستردهای برای زندگی و لذتجویی دارد، آمار افسردگیها و بیماریهای روانی تا این پایه بالاست؟ اما در برابر، در گوشه و کنار کشور خودمان افرادی هستند که از امکانات محدودی برخوردارند، ولی چون به دنیا تعلق خاطر ندارند، سرزنده و
بانشاطاند و از زندگی سادة خود لذت میبرند و محبت خداوند کانون دلشان را گرم و باطراوت نگاه داشته است و خداوند را به پاس نعمتهایی که به آنها داده پیدرپی شکر میگویند.
چنانكه گذشت انسان نمیباید فریفتة دنیا شود و تمام همّ و غمّ خویش را صرف رسیدن به لذتهای آن کند. بیشک دلبستگی به دنیا و توجه افراطی به شهوات و لذتهای آن انسان را حقیر و خوار میسازد، و بالاتر از آن، انسان را از خدا دور میسازد؛ زیرا هرقدر لذتجویی و توجه به شهوات بیشتر شود، از ارتباط انسان با خدا و توجه و اهتمام او به آخرت کاسته میگردد. بر اساس تجربهای که ما از زندگی خود داریم، حتی هرقدر میل به شهوات و لذتهای حلال بیشتر شود، از حال و نشاط برای نماز، انس با خدا و مناجات با او کاسته میشود. از این روی، حضرت فارغ بودن از غم دنیا و لذتهای آن و اهتمام به ارتباط با خدا و آخرت را از زمرة ویژگیهای دوستان خدا میدانند:
وَ تَخَلَّی مِنَ الْهُمُومِ اِلَّا هَمّاً واحداً انْفَرَدَ بِهِ؛ و جز یک غم که تنها غم اوست، از هر اندوهی خویشتن را تهی ساخته است.
بر اساس آموزههای قرآن، هدف و مقصد نهایی انسان الله است، که انسان به سوی او ره میپوید، و سراسر زندگیاش، در حوزه رفتار اختیاری و تشریعی، سیر تکوینی و سیر تشریعی به سوی خداست و اگر کسانی به این حرکت و مقصد خویش آگاهی داشته باشند، ممکن نیست اهتمام و دغدغة رسیدن به مقصد در آنان نباشد؛ زیرا بدون اهتمام و دغدغة رسیدن به مقصد و هدف، انسان از حرکت باز ماند و گمراه میشود. تنبلی و راحتطلبی و عدم تکاپو برای تأمین توشه و وسایل سفر، انسان را از حرکت
به سوی مقصد نهایی، که همان لقای الاهی است، باز میدارد. بر این اساس، بندگان محبوب خدا که هوای رسیدن به محبوب را در سر دارند، دغدغه و اهتمامشان تنها مصروف مقصد نهایی و رسیدن به لقای معبود است و باور دارند که سراسر زندگیشان تکاپو در مسیر رسیدن به اوست:
یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِیهِ؛(1) ای انسان، همانا که تو به سوی پروردگار خود به سختی در تلاشی و او را ملاقات خواهی کرد.
خداوند متعال در شب معراج به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) میفرماید:
یَا أَحْمَدُ، اِجْعَلْ هَمَّکَ هَمّاً وَاحِداً فَاجْعَلْ لِسَانَکَ لِسَاناً وَاحِداً وَاجْعَلْ بَدَنَکَ حَیّاً لَا تَغْفُلْ أَبَداً. مَنْ یَغْفُلُ لا أُبِاَلیِ بِأَیِّ وَادٍ هَلَکَ؛(2) ای احمد، همّ و غمّت را متوجه یک چیز ساز و زبانت را یکسان قرار بده؛ بدنت را زنده بدار و هرگز غافل مباش. کسی که از من غافل گردد، برایم مهم نیست که به کدام وادیِ هلاکت در افتد.
کسی که فقط به مقصد نهایی میاندیشد، به غیر خداوند توجهی ندارد و همّ و غمّ دنیا برای او بیارزش است. او دل را از این امور تهی ساخته است؛ چون آنها را مانع رسیدن به مقصد نهایی خود میداند. او نگران است که کوتاهیهایش وی را از مقصد باز دارد یا دستکم وقفهای در رسیدن به مقصود ایجاد کند. اما وقتی به سلامت به مقصد نهایی رسید و خود را در آستانة رضوان حق دید، یکباره همة نگرانیها از دلش خارج میشود و سبکبار و سرشار از سرور و شادمانی قدم در بهشت خدا مینهد و به پاداش استقامت و پایداری در مسیر خداوند دست مییابد:
إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی كُنتُمْ تُوعَدُونَ * نَحْنُ أَوْلِیَاؤُكُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِی الْآخِرَة
1 . انشقاق (84)، 6.
2 . محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 77، باب 2، ص 29، ح 6.
وَلَكُمْ فِیهَا مَا تَشْتَهِی أَنفُسُكُمْ وَلَكُمْ فِیهَا مَا تَدَّعُونَ؛(1)»،هماناکسانی راکه گفتند:پروردگارماخدای یکتاست و آنگاه [بر آن] پایداری کردند، فرشتگان بر آنان فرود آیند [و گویند] که مترسید و اندوه مخورید و شما را مژده باد به آن بهشتی که نوید داده میشدید. ما در زندگانی این جهان و در آن جهان دوستان شماییم و شما راست در آن جهان آنچه جانهای شما خواهش کند و شما راست در آن هرچه درخواست کنید.
1. فصلت (4)، 30 31.
فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمی وَمُشَارِکَةِ أَهْلِ الْهَوی وَصَارَ مِنْ مَفَاِتیحِ أْبْوَابِ الْهُدی وَمَغَالِیقِ أَبْوَابِ الرَّدی؛ از کوردلی و از انبازی اهل هوا و هوس بیرون آمده است و خود کلیدی شده است گشایندة درهای هدایت و هم قفلی بر درهای هلاکت و سقوط.
در گفتار پیشین گذشت که ممکن است محور افکار و انگیزههای اصلی انسان در رفتار و حرکاتش شهوات و خواستههای نفسانی باشند: او با تلاش خود پول به دست میآورد و آن را در راه ارضای شهواتش صرف میکند؛ درس میخواند تا مدرک بگیرد و از آن در جهتی بهره برد که به ارضای خواستههای نفسانیاش بینجامد؛ اگر پست و مقامی داشته باشد، از آن برای ارضای هوسها و خواستههای نفسانیاش بهرهبرداری میکند؛ و به هر روی، شهوات و هوسها چون حجاب و لباس او را احاطه کردهاند. اما
بندهای که عزیز و محبوب خداست، لباس شهوات را از تن بیرون کرده است و حرکات و رفتارش برای ارضای شهوات و هوسهایش نیست: او از خواستنیها و لذتهای دنیا استفاده میکند، اما آنها بر دل او احاطه ندارند و محور افکارش را تشکیل نمیدهند و دغدغه اصلی و هدف زندگیاش به شمار نمیآیند. خواستنیها و لذتهای دنیا برای او مانند رویه و پوشش شیرینی است که گرداگرد دارویی تلخ قرار میدهند تا تلخی آن را بپوشاند، یا شیرینیای است که پیش از خوراندن داروی تلخ در دهان کودک میگذارند تا تلخی آن را احساس نکند، و منظور اصلی، مصرف داروست که به بهبود کودک میانجامد.
هدف مؤمن عبادت و بندگی خداست، و اگر در پی عبادت خدا لذتی مادی نیز ببرد، نظیر لذتی که از خوردن افطاری و سحری روزه میبرد، به هیچ وجه غرض و هدف او نیست. وی حتی اگر ازدواج میکند، غرضش درک لذت آمیزش نیست. همة انبیا و اولیای خدا، جز حضرت عیسی و حضرت یحیی(علیهما السلام) که به دلیل وضعیت خاص و استثناییشان موفق به ازدواج نشدندـ ازدواج کردند و از آمیزش با همسر خود لذت میبردند؛ اما این التذاذ هدف آنان نبود. هدف آنان رسیدن به رضوان الاهی و محبت پروردگار بوده است و چون توجه به لذتها و شهوات انسان را از رضوان الاهی و محبت پروردگار باز میدارد، آنان خود را از بند شهوات و لذتها رهانده بودند.
نکتة دیگری که در گفتار پیشین بدان پرداختیم این است که وقتی انسان اسیر هوسها و شهوات شد، غمها و دغدغههای فراوانی او را احاطه میکنند. چنین کسی برای سیر کردن شکمش هزار فکر و خیال در سر میپرورد و لحظهای از غم تأمین معاش خود آسوده نیست. تاجر برای رونق بخشیدن به تجارتش غمها و دغدغههای فراوانی دارد. او پیوسته در این اندیشه است که چه جنسی تهیه کند تا مورد اقبال مردم قرار گیرد؛ چگونه با رقبای خود کار کند؛ و کالایش را با چه قیمتی بفروشد که سود
بیشتری ببرد. کسی که میخواهد ازدواج کند، یکسر در این اندیشه است که چگونه مقدمات ازدواج را فراهم کند، و... .
گاهی کسی برای رسیدن به پست و مقامی دهها سال زحمت میکشد و مقدماتی را فراهم میآورد، و وقتی به آن رسید، همواره در این فکر است که چگونه با رقبا کنار بیاید. به هر روی، هر امری از امور دنیا، دغدغهها و غم و غصههای فراوانی در پی دارد و کسی که به دنیا تعلق خاطر دارد، نمیتواند از آنها رهایی یابد. اگر کسی رفتار و افکار این افراد را رصد کند، میبیند که چگونه در گرداب غم و غصهها دست و پا میزنند. اما اگر انسان در پی هدفی برتر بود و به دنیا نگاه ابزاری داشت، خود را از دغدغههای آن میرهاند و همّ و غمّش را مصروف هدف اصلی خود میسازد. او گرچه برای تأمین معاش و تأمین نیازهای خود میکوشد و به فعالیتهای روزمرة دنیوی میپردازد، چنان نیست که فکر آنها ذهنش را احاطه کند و شب و روزش را صرف دنیا کند؛ بلکه فکر او متوجه رسیدن به هدف اصلی است و لذت اصلیاش نیل به کمال و قرب خداوند است، و در مسیر انجام وظیفه و فراهم ساختن مقدمات آن هدف برتر، به فعالیتهای دنیوی نیز میپردازد. نظیر کسی که میخواهد به حج مشرف شود و همّ و غمّ او حضور در جوار خانة خدا و انجام مناسک حج است؛ وی گرچه در پی تهیة ویزا و تأمین مقدمات سفر میرود، اما توجه اصلی و همّ خویش را مصروف آنها نمیکند.
بدین ترتیب کسی که خود را از بند شهوات و دام دنیا رهانید، تنها یک دغدغه دارد و آن اینکه خداوند از او راضی شود، و جلب رضای خدا محور اصلی فکر و حرکت و تلاش اوست، و دیگر امور، جلوههایی از همین هدف اصلی و مقدمات و راههای طبیعی نیل به آن به شمار میآیند. او اگر نماز میخواند، روزه میگیرد، زکات میدهد، درس میخواند و به مناجات میپردازد، هدفش تنها جلب رضای خداست و فکر و
توجه خود را محصور در مقدمات آن هدف نمیسازد. او صبح که از خواب برمیخیزد، تنها در این فکر است که چه کند تا خداوند از او خشنود گردد. شبهنگام نیز وقتی به بستر میرود و سر بر بالین مینهد، در این اندیشه است که آیا توانسته است رضایت خداوند را جلب کند یا نه. بنابراین روح خداخواهی در درون چنین کسی دمیده شده و در تمام افکار و رفتارش تجلی و ظهور یافته است و به هیچ وجه دغدغه و همّ و غمّ دنیا بر قلب او مستولی نگشته است. نظیر کسی که سر سفرة مهمانی نشسته و میخواهد از غذاهای لذیذ و رنگارنگ آن تناول کند. طبیعی است که چنین فردی هنگام غذا خوردن فعالیتهایی انجام میدهد. مثلاً قاشق را داخل غذا میبرد؛ در دهان مینهد؛ غذا را میجود و...؛ اما اصلاً ذهن او به این رفتارها و حرکات توجهی ندارد. او اصلاً به این نمیاندیشد که چند لقمه در دهان گذاشته است، و گرچه این کارها را با اختیار و اراده انجام میدهد، توجه چندانی به آنها ندارد. فکر او تنها معطوف آن است که از غذا لذت ببرد و خود را سیر کند، و اگر انسان عاقبتاندیشی نیز باشد، فکرش متوجه آن است که از آن غذا برای عبادت خدا و انجام وظایف و تکالیفی که برای او تعیین کرده است انرژی بگیرد.
مؤمن پاکنهاد فقط دل در گرو معبود دارد و هدفش تنها جلب رضای اوست. وی گرچه بنابر اقتضای زندگی، به کسب و کار، و حشر و نشر با دیگران میپردازد، توجه و دغدغة اصلیاش مصروف این امور نمیشود و از پراکندگی خواستههایش میپرهیزد؛ زیرا این پراکندگیها و چندگانهنگریها نمودهای شرکاند. ثمرة کنار نهادن این دلبستگیها و رهیدن از دام شهوات و خالی ساختن فکر و دل از دغدغههای غیر خدایی و توجه کامل به قرب حق و کسب رضوان الاهی، نجات از گمراهی و کوری
چشم درون است. از این روی، حضرت دربارة دوستان محبوب و برگزیده خدا میفرمایند:
فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمی وَمُشَارِکَةِ أَهْلِ الْهَوی؛ از کوردلی و از انبازی اهل هوا و هوس بیرون آمده است.
در آموزههای دینی، کسانی که بر اثر مخالفت با خداوند از نور هدایت محروم گشته و در ظلمت گناهان و تاریکی حجابهای نفسانی گرفتار آمدهاند، کور معرفی شدهاند. خداوند در وصف آنان میفرماید:
وَمَن كَانَ فِی هَـذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِیلاً؛(1) و هرکه در این [دنیا] کور[دل] باشد در آخرت [هم] کور[دل] و گمراهتر خواهد بود.
روشن است که منظور از کوری در این آیه کوری چشم ظاهر نیست؛ بلکه منظور کوری دل و قرار گرفتن حجاب هوسها و گناهان در برابر دل و محروم ماندن از هدایت الاهی و درک حقایق متعالی است.
أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ؛(2) آیا در زمین گردش نکردهاند تا دلهایی داشته باشند که با آن [به هوشیاری پند را] دریابند یا گوشهایی که با آن [اندرز را] بشنوند؟ آری، چشمها[ی سر] نابینا نیست بلکه [چشم] دلهایی که در سینههاست کور و نابیناست.
در این آیه با تعبیری ادبی آمده است که چشمهای سر کور نمیشوند و تنها چشم
1 . اسراء (17)، 72.
2 . حج (22)، 46.
دل کور میگردد. این بدان دلیل است که نابینا عصایی دارد یا کسی هست که دست وی را بگیرد و او بدین وسیله میتواند راه را بجوید و سالم به مقصد برسد. اما کسی که کوردل و محروم از نور هدایت باشد، جایگزینی برای چشم دل ندارد تا با آن مقصد را تشخیص دهد، و در نتیجه دچار انحراف و لغزش میشود و در ورطة هلاکت میافتد. چه بسا کسانی نابینایند، اما دلشان روشن است و بِدان حقایقی را میبینند که دیگران از مشاهدة آنها محروماند. نقل کردهاند مدرسة مروی تهران خادمی نابینا داشته که نیمهشب قرآن را در دست میگرفته و تلاوت میکرده است. در آغاز کسی از این ماجرا خبر نداشته است، اما در نیمهشبی برخی از طلبهها که برای وضو گرفتن به حیاط مدرسه رفتهاند، دیدهاند آن خادم نابینا نیمة شب قرآن را بر روی دست گشوده و با نوری که از چشمان او بر صفحات قرآن تابیده، قرآن تلاوت میکند!
آری، از دیدگاه قرآن بینا کسی است که پیرامون خود و آثاری را که از گذشتگان و انسانهای صالح و نیز گنهکاران بر جای مانده بنگرد و عبرت بگیرد، و شنوا کسی است که نصایح و پند و اندرزها را بشنود و به آنها عمل کند. در برابر، کور واقعی کسی است که حقایق را نمیبیند و از نور هدایت محروم شده، و لال و کر واقعی کسی است که شنوندة نصایح و پند و اندرز نیست و در نتیجه به تعقل و تفکر نمیپردازد. خداوند در وصف مشرکان و کافرانی که دل در گرو آیین باطل و شرکآلود پیشینیان خویش دارند، میفرماید:
وَمَثَلُ الَّذِینَ كَفَرُواْ كَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لَا یَسْمَعُ إِلَّا دُعَاء وَنِدَاء صُمٌّ بُكْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ؛(1) و مَثَل [دعوتکنندة] کسانی که کافر شدند چون مَثَل کسی است که به چیزی بانگ میزند که نمیشنود مگر خواندنی و آوایی. کرند، لالاند و کورند؛ پس هیچ درنمییابند.
1 . بقره (2)، 171.
از دیدگاه قرآن ریشة کوردلی، و ناشنوایی نصایح و سخنان حق، و نیز عدم تعقل و تفکر دربارة حقایق و امور عبرتآموز و فراموشی آخرت، پیروی از هوای نفس و خواست دل است. بر این اساس، راه سالم ماندن قوای ادراکیِ دل و عقل، و نجات از تیرگیها و ظلمتها، و دستیابی به سعادت، پرهیز از هوای نفس است؛ چنانكه خداوند به حضرت داوود(علیه السلام) میفرماید:
یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْكُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّكَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ؛(1) ای داوود، همانا تو را در زمین خلیفه (نمایندة خود) ساختیم. پس میان مردم به راستی و درستی حکم کن و از خواهش نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا گمراه میگرداند. همانا کسانی که از راه خدا گمراه شوند به سزای آنکه روز حساب را فراموش کردند عذابی سخت دارند.
منظور از پیروی هوای نفس این است که معیار و محرک انسان در رفتارهایش خواست دل باشد. پارهای از تکالیفی که خداوند بر انسان واجب کرده است خوشایند دل او نیز هستند. مثلاً خداوند روزه را واجب کرده و انسان پس از انجام این فریضه، از نشستن سر سفرة افطار و خوردن غذا لذت میبرد؛ یا وقتی میخواهد به تکالیف الاهی دربارة معاشرت و ارتباط با همسر عمل کند، ارتباط با همسر لذتبخش و خواستة دلش نیز هست. بیشک در این موارد که محرک اصلی دستور و خواست خداوند است، ضمیمه گشتن خواسته و درخواست دل نکوهیده و نامطلوب نیست. جایی پیروی از خواست دل نکوهیده و ناپسند است که محرک اصلی و معیار رفتار، خواست دل باشد و فرد آنچه را دلش بخواهد انجام دهد؛ هرچند خداوند او را از آن کار باز
1 . ص (38)، 26.
داشته باشد. او در این صورت به دنبال خواست دل است و حلال و حرام خدا برایش یکسان است. او چون خواست خود را در عرض خواست خدا، و بلکه مقدم بر آن قرار داده، به نوعی، شرک ورزیده است. خداوند در اینباره میفرماید:
أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن یَهْدِیهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ؛(1) آیا دیدی کسی را که هوای نفس خویش را خدای خود گرفته است و خدا از روی دانش گمراهش کرد و بر گوش و دلش مُهر نهاد و بر چشمش پرده افکند؟ پس کیست که او را پس از [فرو گذاشتن] خدا راه نماید؟ آیا پند نمیگیرید؟
وقتی چندینبار انسان از هوای نفسش پیروی کرد و رفتارش با خواهش و خواست دلش هماهنگ شد و پیروی از هوای نفسْ ملکه و محرک اصلی رفتار و حرکاتش گردید، از درک حقایق عاجز میماند و عقل و فکرش مغلوب هوای نفس شده، از فهم و درک صحیح باز میماند. در برابر، اگر بر هوای نفس خود پای نهاد و پرهیزکاری پیشه کرد، دریچههای فهم و درک حقایق و راههای رهایی از تنگناها به رویش گشوده میشود:
وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا؛(2) و هر کس از خدا پروا کند، برای او راه بیرون شدن [از هر دشواری و اندوهی] پدید آرد.
سرّ آنکه تقوا موجب درک حقایق، مصالح و منافع واقعی میشود و در نتیجه انسان را از اشتباه در گزینش باز میدارد، و در برابر، هوای نفسْ مانع درک حقایق و مصالح
1. جاثیه (45)، 23.
2. طلاق (65)، 2.
واقعی و انحراف از مسیر حق میشود این است که هرکس تقوا دارد، عقلش سالم است و با تفکر و تعقل کارهایش را انجام میدهد. او وقتی میخواهد کاری را انجام دهد، بدون گرایشی خاص و بدون پیشداوری، نفع آن را با زیانش و مصلحت آن را با مفسدهاش میسنجد و اگر نفع و مصلحت آن بیش از زیان و مفسدهاش بود انجامش میدهد، وگرنه دست نگه میدارد و از لذتهای زودگذر آن چشم میپوشد. اما اگر آدمی تقوا نداشت و تابع هوای نفس بود، هرچه دلش خواست و لذتی در آن دید انجام میدهد و منتظر تشخیص عقل نمیماند. او حتی اگر دربارة رفتار خود بیندیشد، چون اندیشهاش با پیشداوری، قضاوت و پذیرش هوای نفس همراه است، معطوف لذتها و منافع احتمالی میشود و زیانهای آن رفتار را درنمییابد. حتی اگر کسی او را متوجه سازد که زیان رفتاری بیش از فایدهاش است و از وی بخواهد که به سنجش سود و زیان آن رفتار بپردازد، باز در مقام سنجش، نفع آن رفتار را بر زیانش ترجیح میدهد. به تعبیر دیگر، او عقل خویش را بر رفتارش حاکم نساخته و هرچه را دلش پسندید و ترجیح داد مقدم میدارد.
وقتی انسان به درستی از عقل خویش استفاده میکند و بدون پیشداوری به سنجش سود و زیان رفتارش میپردازد که تابع هوای نفس نباشد؛ زیرا در غیر این صورت، پیش از آنکه به عقل میدان دهد تصمیم میگیرد و بدون در نظر گرفتن تشخیص عقل و مقایسة مصالح با مفاسد رفتار، و تنها به دلیل خواست دل و رسیدن به لذتهای موقتی، عمل میکند. چنین شخصی اگر به بررسی رفتار خود بپردازد و مصالح آن را با مفاسدش مقایسه کند، یا آن کار را کاملاً مفید و به سود خود مییابد یا زیانهایش را کمتر از منافعش میبیند، و افزون بر این، چنین کسی به دلیل پیروی از هوای نفس، اسیر وسوسههای شیطانی است و شیطان لذت اندک را برای او بزرگ جلوه میدهد و او را به انجام آن رفتار ترغیب میکند:
وَلَـكِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ مَا كَانُواْ یَعْمَلُونَ؛(1) ولی دلهایشان سخت شد و شیطان کارهایشان را در نظرشان بیاراست.
تزیین و آراستگی رفتار به دست شیطان، موجب میشود که قدرت تشخیص از عقل گرفته و چشم انسان به روی حقیقت بسته شود و گوش او پند و اندرزهای اولیای خدا را نشنود. بر این اساس، به تجربه دریافتهایم که گاه انسان میپندارد که رفتاری لذت فراوانی دارد و به همین دلیل انجامش میدهد، اما پس از پایان آن و ارضای خواست دل، درمییابد که لذت آن کار اندک و حقیر بوده، و در قبال لذتی حقیر، مصالح و منافع بیشتری را از دست داده است.
آری، پیروی از هوای نفس موجب گمراهی انسان و انحراف او از مسیر حق میشود. کسی که نمیتواند بر هوای نفس خود تسلط یابد، حتی اگر بخواهد کار خدایی کند و در راه او قدم بردارد، چون محرک اصلی او هوای نفس و شیطان است، تحت تأثیر حیلهها و وسوسههای شیطانی، عیب رفتار خود را نمیبیند و میپندارد که کار خوب و صالح انجام میدهد و خدا را عبادت میکند. اما بندة محبوب خدا و رسته از دام شهوات و اسارت شیطان، انگیزهای جز کسب رضایت خداوند ندارد و پیش از هر کاری به تعقل و تفکر میپردازد و مصلحت آن را با مفسدهاش، و منافع دنیوی و اخرویاش را با زیانهای دنیایی و آخرتیاش میسنجد و اگر منافع و مصالحش را بیشتر دید بدان اقدام میکند.
ممکن است از جملة «فخرج من العمی» استفاده شود که انسانها نوعاً کوردلاند؛ چون کوردلی برآیند و لازمة هوای نفس به شمار میآید که مقتضای طبیعت و بُعد مادی وجود انسان است، و هرکس خود را از هوا و هوس رهانید، از کوردلی خارج شده است و چشم دلش روشن میشود و در نتیجه از مشارکت با هواپرستان دوری میگزیند.
1 . انعام (6)، 43.
اگر امر بر انسان مشتبه شد و نتوانست درستی یا نادرستی رفتاری را تشخیص دهد، یا نتوانست تشخیص دهد که مصلحت و منفعت آن رفتار بیش از زیانش بوده، مورد رضایت خداوند است، دو نشانه و علامت میتواند وی را از تردید خارج ساخته، حقیقت را بنمایاند. نشانة اول اینکه بنگرد آیا اگر لذت و شادکامی در آن رفتار نمیبود انجامش میداد؟ اگر او نزد خود لذت را ملاک ترجیح رفتار قرار نداد و به نظر خودش حس وظیفهگرایی وی را به انجام دادن آن رفتار واداشته و اگر لذتی نیز در آن نمیبود وظیفة خود میدانست که بدان اقدام کند، اما با این حال تردیدش برطرف نشد، نوبت به نشانة دوم میرسد، و آن اینکه بنگرد چه کسانی از رفتار او خشنود میشوند. آیا دنیاپرستان، هوسآلودگان و بیبندوباران و کسانی که به رعایت احکام شرع مقید نیستند از رفتار او خوششان میآید، یا بندگان مؤمن و خودساختة خدا؟
وَصَارَ مِنْ مَفَاتیِحِ أبْوابِ الهُدی وَمَغالِیقِ أبْوَابِ الرّدی؛ و خود کلیدی شده است گشایندة درهای هدایت و هم قفلی بر درهای هلاکت و سقوط.
روشن شد مؤمن دلباخته معبود که محرکش اطاعت خدا و هدفش کسب رضایت و خشنودی پروردگار است، نفس خویش را از کمند شهوات میرهاند و از انبازی با هواپرستان و دنیاخواهان میپرهیزد و در پرتو نور هدایت الاهی، تاریکیها را از قلب خویش میزداید و دریچههای فهم و درک انوار حق را به روی آن میگشاید. او افزون بر آنکه خود نورانی میشود و به مسیر هدایت و نیل به تعالی و کمال رهنمون میگردد، وسیلة هدایت دیگران و کلید گشایندة درهای هدایت و رستگاری میشود. او چون از گمراهی، هلاکت و تاریکی رسته است، خود قفلی میشود بر درهای گمراهی، و راه انحطاط را به روی دیگران میبندد و آنان را به رهایی و سعادت راهنمایی میکند.
قَدْ أَبْصَرَ طَریقَهُ وَسَلَکَ سَبِیلَهُ وَعَرَفَ مَنَارَهُ وَقَطَعَ غِمَارَهُ، وَاسْتَمْسَکَ مِنَ الْعُرَی بِأَوْثَقِها وَمِنَ اِلْحبَالِ بِأَمْتَنِهَا، فَهُوَ مِنَ الْیَقِیِن عَلیَ مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ. قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلّهِ سُبْحَانَهُ فیِ أَرْفَعِ الأُمُورِ مِنْ إِصْدَارِ کُلِّ وَارِدٍ عَلَیْهِ وَتَصْیِیرکُلِّ فَرْعٍ إِلَی أَصْلِهِ. مِصْبَاحُ ظُلُمَاتٍ کَشَّافُ عَشَوَاتٍ مِفْتَاحُ مُبْهَمَاتٍ دَفَّاعُ مُعْضِلاَتٍ دَلیِلُ فَلَواتٍ، یَقُولُ فَیُفْهِمُ وَیَسْکُتُ فَیَسْلَمُ؛ راه هدایت را با روشندلی دید و از همان راه رفت و نشانههای آن را شناخت و از امواج سرکش لغزشها و سختیها گذشت. او از میان همة دستاویزها به مطمئنترین آنها، و از میان همة ریسمانها به محکمترینشان دست یافته و آن را فراچنگ آورده است. پس او از یقینی به روشنی آفتاب بهرهمند است. نفس خود را در خطیرترین و بزرگترین امور فقط برای خداوند گماشته است: از صادر کردن هرچه بر او وارد شود و در بازگرداندن هر فرعی به اصل خود. او چراغ
تاریکیها، روشنیبخش تیرگیها، کلید درهای بسته، برطرفکنندة دشورایها و راهنمای گمراهان در بیابانهای سرگردانی است. سخن که گوید، آگاهی افزاید، و سکوت او سلامت و امنیت آرد.
در گفتارهای پیشین پارهای از ویژگیهای بندگان برگزیدة خدا را در کلام امیر مؤمنان(علیه السلام) از نظر گذراندیم و به تبیین و بررسی آنها پرداختیم. اکنون به بررسی و تفسیر بخش دیگری از خطبة آن حضرت که شماری از ویژگیهای متعالی بندگان برگزیدة خداوند در آن گرد آمده است، میپردازیم. حضرت در ادامة خطبه میفرمایند:
قَدْ أَبْصَرَ طَریقَهُ وَسَلَکَ سَبِیلَهُ وَعَرَفَ مَنَارَهُ وَقَطَعَ غِمَارَهُ وَاسْتَمْسَکَ مِنَ الْعُرَیْ بِأَوْثَقِها وَمِنَ اِلْحبَالِ بِأَمْتَنِهَا.
از جمله ویژگیهای بندة سالکْ زینت یافتن به نور بصیرت است، که به مدد آن، آگاهانه و هشیارانه تمام مسیر سعادت خویش را میپیماید. حضرت در این عبارت از واژة «أبصر» استفاده میکنند که بیانگر نگاهی ژرف و عمیق به همة ابعاد و زوایای مسیر کمال و سعادت است.
پیشتر در راهها و مسیر کاروانها بُرجهایی میساختند و شبها بر بالای آن چراغی مینهادند یا آتش میافروختند تا کاروانها راه را گم نکنند. در زبان عرب به این بُرجها که بر بلندای آن آتش روشن میکردند و نیز به فانوس دریایی که علامت و نشانه و وسیلة تشخیص راه در مسیر کشتیهاست، و به طور کلی به هر نوع نشانهای که برای راهنمایی رهگذران در راهها نصب میشود، «مَنار» میگویند. حضرت در کلام بلند خود میفرمایند بندة محبوب خدا برای گذر از مسیر پر پیچ و خم زندگی و نشیب و فرازهای راه و درهها و لغزشگاههای خطرناکی که پیش روی دارد و برای رسیدن به
مقصد نهایی، باید به سلامت از آنها بگذرد، از نشانههایی استفاده میکند که با آنها مسیر گمراهی از مسیر سعادت باز شناخته میشود. این نشانهها پیشوایان معصوماند که اگر سالک الیالله آنها را بشناسد و پیروی از آنان را سرلوحة افکار و رفتار خود سازد از گمراهی مصون میماند و به سعادت و قرب الاهی نایل میآید.
آویختن به مطمئنترین دستاویز هدایت و محکمترین ریسمان نجات، ویژگی دیگر بندة برگزیدة خداست. قرآن نیز دربارة این ویژگی میفرماید:
فَمَنْ یَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لَا انفِصَامَ لَهَا...؛(1) پس هرکس به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد، به یقین به دستاویزی استوار که آن را گسستن نیست چنگ زده است.
یکی از معانی «عروة» دسته و دستگیرهای است که بر روی ظروف تعبیه میشود تا آن ظروف به راحتی حمل شوند و به آسانی از دست انسان جدا نگردند. اما در این آیه منظور از «عروة الوثقی» ظاهراً ایمان به خداوند و کفر به طاغوت است و در باطن به ولایت امیر مؤمنان و فرزندان معصوم ایشان(علیهم السلام) تفسیر شده است. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در اینباره فرمودهاند:
مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَسْتَمْسِكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى الَّتیِ لاَ انْفِصَامَ لها فَلْیَسْتَمْسِكْ بِوِلَایَةِ أَخِی وَ وَصِیّی عَلیِّ بْنِ أَبِیطَالِبٍ فَإِنَّهُ لاَ یَهْلِكَ مَنْ أَحَبَّهُ وَ تَوَلاَّهُ وَ لا یَنْجُو مَنْ أَبْغَضَهُ وَ عَادَاهُ؛(2) به ولایت برادر و جانشین من، علی بن ابیطالب(علیه السلام)
1 . بقره (2)، 256.
2 . محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 67، باب 4، ص 132، ح 1.
را دوست بدارد و ولایتش را بپذیرد هلاک نمیگردد، و کسی که به او کینه ورزد و با او دشمنی کند نجات نمییابد.
گرچه ممکن است انسان در موقعیتهای آرام زندگی، به خود و رفتارهای خوبش اطمینان داشته، خود را بهدور از انحرافات و لغزشها بیابد، و در نتیجه، خویش را نیازمند وسیلة نجات نبیند، اما واقعیت این است که انسان همواره در معرض سقوط و لغزش است. او گاهی در مسیر تندبادهای زندگی و در موقعیتهای بحرانی همچون کسی است که بین زمین و آسمان رها شده است، یا چون کسی که در میان امواج سهمگین گرفتار آمده و یا بر لب گودالی از آتش یا درهای عمیق قرار گرفته است که اگر دستاویزی نیابد، سقوط میکند و نابود میشود. پس حتماً باید دستگیرهای استوار و ریسمانی محکم و ناگسستنی در اختیارش قرار گیرد تا خود را از سقوط و هلاکت برهاند. این دستگیره و ریسمان همان ایمان به خداست که انسان را در حصن مستحکم خویش نگاه میدارد و مانع سقوط او در گرداب انحراف و گناه میشود.
ما بر لب پرتگاه جهنم قرار داریم، و گناه، آستانة سقوط به جهنم است. گناهانی که با زبان، چشم و دیگر اعضا انجام میشوند، موجب سقوط ما به آتش جهنم میگردند و برای رهیدن از دام گناهان و نجات از سقوط باید دل خویش را به نور ایمان روشن کنیم و با آویختن به این دستگیرة مستحکم الاهی، زمینة سعادت و نیل به رضوان حقتعالی را فراهم آوریم. چنانكه کوهپیمایان و صخرهنوردان به وسیلة طنابهایی که به کوه و صخره نصب میكنند، مانع سقوط و نابودی خویش میشوند، ما نیز باید به حبلالمتین الاهی، یعنی قرآن، چنگ زنیم و رفتار و باورهای خویش را به زیور آموزهها و دستورات قرآن بیاراییم تا ما را از خطر سقوط در جهنم باز داشته، به ساحل امن و آرامشبخش سعادت و صراط مستقیم الاهی رهنمون شود. عمل به قرآن و اعتصام به خداوند پیوسته انسان را از سقوط و تباهی باز میدارد و وی را به راه مستقیم سعادت و نیکبختی هدایت میکند:
وَ منْ یَعْتَصِم بِاللّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ؛(1) و هرکس به خدا تمسک جوید، قطعاً به راه راست هدایت شده است.
ما اغلب از نیاز و تمسک به خداوند و عوامل هدایتی که برایمان در نظر گرفته است غافلیم؛ اما حقیقت آن است که نیاز به خداوند، نیازی واقعی، دایمی و حتی حیاتیتر از نفس کشیدن است، و از این روی، مؤمنان وارسته و بهویژه اولیای خداوند که چشم دلشان روشن و به سوی حقایق گشوده است، لحظهای از خداوند غافل نمیشوند و پیوسته به او توسل مییابند و از او میخواهند که آنان را در حریم حمایت خویش قرار دهد و به خودشان وانگذارد.
بنابراین روشن شد که مسیر سعادت و کمال انسانی هموار، و پیمودن آن آسان نیست؛ بلکه راهی است دشوار و پرپیچ و خم. حکمت سختیها و فراز و نشیبهای این راه طولانی نیز وجود مراتب و درجات بینهایت برای انسانهایی است که در مسیر کمال و قرب الیالله حرکت میکنند. باید راه خداوند بیکرانه و دارای مراتب بینهایت باشد تا در یک سوی آن افراد معمولی و با ظرفیت محدود قرار گیرند و در حد استعداد و ظرفیت محدود وجود خویش بخشی از آن را بپیمایند و از مواهب معنوی و مراتب خویش بهرهمند شوند، و در سوی دیگرِ آن شخصیتی چون امیر مؤمنان(علیه السلام) قرار گیرد تا متناسب با استعداد و ظرفیت نامحدود وجودی خویش به مراحل نهایی مسیر تقرب به خداوند راه یابد. همچنین این راه باید پرپیچ و خم و پرفراز و نشیب باشد تا راحتطلبان و عافیتجویان از حرکت در آن باز مانند و انسانهای بلندهمت و مقاوم در آن گام بردارند و بتوانند از گردنهها و سراشیبیهای این راه پرخطر بگذرند و سالم به مقصد سعادت برسند. همچنین وجود سختیهای این راه ارزش عبادتهای انبیا و اولیای خدا را آشکار میسازد.
1 . آلعمران (3)، 101.
در مسیر قرب الهی، شخصیت عظیمی چون امیر مؤمنان(علیه السلام) به عالیترین مقام و منزلت دست یافت؛ منزلتی که نه فقط رسیدن به آن برای دیگران ممکن نیست، بَل اگر ما صد سال عمر میداشتیم و آن را صرف شناخت و معرفت مقام و منزلت آن حضرت میکردیم، نمیتوانستیم به مقامی که ایشان در دوران کودکی و در طلیعة بعثت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بدان دست یافتند معرفت یابیم، چه رسد که به مراتب نهایی معرفت و منزلت آن حضرت شناخت پیدا کنیم. آن حضرت از دوران کودکی و شیرخوارگی در آغوش پیامبر(صلى الله علیه وآله) جای گرفت و در دامان ایشان پرورش یافت تا اینکه در بزرگسالی به چنان مقام و منزلتی رسید که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود:
ضَرْبَةُ عَلیٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَیْن؛(1) ضربة شمشیر علی(علیه السلام) در جنگ خندق (که بر فرق عمرو بن عبدود فرود آورد) از عبادت همة آدمیان و جنیان(2) برتر است.
چنین شخصیتی با آنهمه مجاهدت و جانفشانی در راه خدا و عبادتهای بیشمار، که نقل کردهاند روزی هزار رکعت نماز میخواندهاند، و نیز با آن همه احسان و دستگیری از فقرا و یتیمان، نیمهشبان از ترس عذاب الاهی به خود میلرزیدند و ناله سر میدادند. یکی از اصحاب آن حضرت به نام «ضرار» نزد معاویه بود و او از وی میخواهد که دربارة امیر مؤمنان(علیه السلام) سخن بگوید. ضرار در پاسخ میگوید: من به چشم خود وی را در موقعیتهایی دیدم که پردة سیاه شب همهجا گسترده بود و او در محراب عبادت ایستاده، در حالی که محاسن خویش را به دست گرفته بود و مانند مارگزیدهای به خود میپیچید و اندوهمندانه میگریست و میگفت:
1. حسن بن محمد، دیلمی، ارشاد القلوب، ج 2، ص 215.
2. «الثقلین» در این حدیث شریف، ناظر به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و دیگر امامان معصوم(علیهم السلام) نیست و آنان را دربر نمیگیرد، بهویژه با توجه به اینکه پیامبر(صلى الله علیه وآله) از امیر مؤمنان(علیه السلام) برتر است.
یَا دُنْیَا یَا دُنْیَا إِلَیْكِ عَنِّی! أَبِی تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَیَّ تَشَوَّقْتِ؟ لَا حَانَ حِینُكِ هَیْهَاتَ! غُرِّی غَیْرِی لَا حَاجَةَ لِی فِیكِ، قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِیهَا. فَعَیْشُكِ قَصِیرٌ وَ خَطَرُكِ یَسِیرٌ وَ أَمَلُكِ حَقِیرٌ. آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِیمِ الْمَوْرِدِ؛(1)شیفتة من شدهای؟ نه، هنوز نتوانی که علی را بفریبی، هرگز، هرگز. جز مرا بفریب. من به تو نیازی ندارم و با سه طلاق تو را از خود راندهام تا بازگشتی نباشد. روزگارت کوتاه است و ارزشت اندک و آرزویت ناچیز. آه از کمی توشه و درازی راه و دوری سفر و سختی منزل.
حبّة عرنی میگوید: شبی را با نوف بکالی در صحن دارالامارة کوفه خوابیدیم. پس از نیمهشب امیر مؤمنان(علیه السلام) آهسته از داخل قصر به طرف صحن حیاط آمد در حالی که وضعی غیرعادی و دهشتی فوقالعاده بر او مستولی بود، به طوری که نمیتوانست تعادل خود را حفظ کند. با قامتی خمیده، دست به دیوار گرفته بود و با کمک دیوار راه میرفت و این آیات را با خود زمزمه میکرد:
إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لآیَاتٍ لِّأُوْلِی الألْبَابِ * الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ؛(2) همانا در آفرینش آسمانها و زمین و آمدوشُد شب و روز خردمندان را نشانههاست. همان کسان که ایستاده و نشسته و بر پهلوها خفته خدای را یاد میکنند و در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند [و گویند:] پرودگارا، این را به گزاف و بیهوده نیافریدی، تو پاکی [از اینکه کاری به گزاف و بیهوده کنی] پس ما را از عذاب آتش دوزخ نگاه دار.
1 . نهج البلاغه، حکمت 74.
2 . آل عمران 190، 191.
آن حضرت پیوسته این آیات را تلاوت میکرد، در حالی که از خود بیخود شده بود و گویی هوش از سرش پریده بود. پس به من فرمود:
أَرَاقِدٌ أَنْتَ یَا حَبَّةَ أَمْ رَامِقٌ؟؛ حبه، خوابی یا بیداری؟
گفتم: بیدارم. تو که از هیبت و خشیت خدا چنین میکنی، پس وای به حال ما. آن حضرت چشمها را پایین انداخت و گریست و سپس فرمود:
یَا حَبَّةُ إِنَّ لِلّهِ مَوْقِفاً وَ لَنَا بَیْنَ یَدَیْهِ مَوْقِفٌ لَا یَخْفَى عَلَیْهِ شَیْءٌ مِنْ أَعْمَالِنَا. یَا حَبَّةُ إِنَّ اللّهَ أَقرَبُ إِلَیَّ وَ إِلَیْكَ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ. یَا حَبَّةُ إِنَّهُ لَا یَحْجُبُنِی وَ لَا إِیَّاكَ عَنِ اللَّهِ شَیْءٌ؛(1) ای حبه، همانا برای خداوند توقفگاهی است و ما روزی در برابر خداوند نگاه داشته خواهیم شد و هیچ عملی از اعمال ما بر او پوشیده نمیماند. ای حبه، خداوند به من و تو از رگ گردن نزدیکتر است و همانا هیچ چیز نمیتواند بین ما و خدا حایل شود.
چنانكه گذشت، امیر مؤمنان(علیه السلام) روزی هزار رکعت نماز مستحبی میخواندند. ممکن است برای کسانی که تصور میکنند هر نمازی را باید با شرایط و رعایت آداب خواند، این پرسش مطرح شود که چطور آن حضرت با آنهمه اشتغال و فعالیت، هر روز و شب در محراب عبادت میایستادند و هزار رکعت نماز به جای میآوردند؟ پاسخ این است که رعایت شرایط و آداب نماز، مانند ایستادن رو به قبله، در نمازهای واجب لازم است، و رعایت آنها در نمازهای مستحبی واجب نیست. بنابراین نمازهای مستحبی را میتوان هنگام حرکت و کار کردن خواند، و رکوع و سجدة آن نمازها را میشود با اشاره به جای آورد. پس آن حضرت اگر کار خاصی نداشتند، نمازهای مستحبی خود را با رعایت شرایط میخواندند، وگرنه همزمان با کار در مزرعه و در هنگام دستگیری از فقرا و مستمندان و... نماز مستحبی نیز میخواندند، چنانكه برخی علما هنگام حرکت و راه رفتن، نمازهای نافله یا قضای آنها را میخواندند.
1 . محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 41، باب 101، ص 22، ح 13.
در منابع روایی شیعه و اهل سنت آمده است که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آنقدر میایستادند و نماز میخواندند که پاهای ایشان ورم میکرد. در روایتی امیر مؤمنان(علیه السلام) دربارة عبادتهای بیشمار رسول خدا(صلى الله علیه وآله) میفرمایند:
وَلَقَد قام رسولالله(صلى الله علیه وآله) عَشْرَ سِنِینَ عَلَى أَطْرَافِ أَصَابِعِهِ حَتَّى تَوَرَّمَتْ قَدَمَاهُ وَ اصْفَرَّ وَجْهُهُ یَقُومُ اللَّیْلَ أَجْمَعَ حَتَّى عُوتِبَ فِی ذَلِكَ فَقَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «طه *مَا أَنزَلْنَا عَلَیْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى»(1) بَلْ لِتَسْعَدَ بِهِ؛(2) همانا رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در طی بیست سال برای عبادت و نماز آنقدر برپا ایستادند که پاهایشان تاول زد و رُخسارشان زرد گشت. آن حضرت تمام شب را به عبادت میپرداخت تا اینکه مورد عتاب قرار گرفت و خداوند به ایشان فرمود: «طه، قرآن را بر تو نازل نکردیم تا خود را به رنج و زحمت افکنی» بلکه آن را نازل کردیم تا بِدان به سعادت برسی.
خانة سادة پیامبر چندین اتاق داشت که هرکدام از آنها متعلق به یکی از همسران ایشان بود و آن حضرت هر شب را در اتاق یکی از همسران خود سپری میکردند. یکی از شبهایی که پیامبر در اتاق عایشه به سر میبردند، آنقدر به عبادت و قیام پرداختند که عایشه گفت: ای رسول خدا، با اینکه خداوند در گذشته و آینده گناهی را برای شما ثبت نکرده چرا اینقدر خود را به زحمت میافکنید؟ آن حضرت پاسخ دادند:
یَا عَایِشَةُ ألَا أَکُونُ عَبْداً شَکُوراً؛ای عایشه آیابندة سپاسگزار خدا نباشم؟
ما جز در مواردی که کمبودی در زندگی خود مشاهده کنیم، به نیاز خود به خداوند توجه نداریم و از اینکه دربارة حیات مادی و نیز حیات معنویمان و هدایت به تعالی و
1. طه (20)، 1 2.
2. محمدباقر مجلسی، همان، ج 71، باب 61، ص 26، ح 3.
3. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 95، ح 6.
کمال سراپا نیاز به خداوندیم غافلیم. اما اولیای خدا و بهویژه رسولالله(صلى الله علیه وآله)، که در عالیترین مرتبة انسانیت و قرب الاهی قرار دارد، با همة وجودْ خود را نیازمند هدایت و دستگیری خداوند میدیدند و با آنهمه مناجات و عبادت، با ناله و زاری از او میخواستند که لحظهای ایشان را به خودشان وانگذارد و از هدایت خود محروم نسازد. امام صادق(علیه السلام) میفرمایند رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شبی در خانة همسر خود، ام سلمه، به سر میبردند. نیمهشب ام سلمه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را در بستر خود نیافت. حس حسادت زنانه در درونش شعله کشید و برخاست و به جستوجوی آن حضرت پرداخت تا اینکه ایشان را در گوشهای از خانه یافت که ایستاده و دستها را به سوی آسمان بلند کردهاند و میگریند و میگویند:
أَللّهُمَّ، لا تَنْزَعُ مِنِّیِ صَالِحَ ما أَعْطَیْتنیِ أَبَداً، أَللَّهُمَّ لا تُشْمِتْ بِی عَدُوّاً وَ لا حَاسِداً أَبَداً، أَللّهُمَّ وَ لا تَرُدَّنیِ فیِ سُوءٍ اسْتَنْقَذْتَنیِ مِنْهُ أَبَداً، أَللّهُمَّ وَ لا تَكِلْنیِ إِلىَ نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً؛ خدایا، هرگز نعمتهای شایستهای که عطایم کردهای از من نستان. خدایا، هرگز مرا خار نساز تا دشمن و حسود، بر من شاد گردد. خدایا، هرگز مرا گرفتار بدی و مصیبتی که از آن نجاتم دادهای باز مگردان. خدایا، هرگز به قدر چشم برهمزدنی نیز مرا به خود وامگذار.
ام سلمه با شنیدن سخنان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) گریهکنان برگشت. رسول خدا نیز با شنیدن صدای گریة او نزد وی آمد و فرمود: ام سلمه، چه چیز تو را گریانده است؟ او گفت: پدر و مادرم فدای تو باد. ای رسول خدا چرا نگریم، با اینکه مینگرم به منزلت و مقام متعالی شما نزد خداوند و اینکه گناهان گذشته و آینده شما را خداوند بخشیده، ولی با این حال شما از خداوند میخواهید دشمنتان را بر شما شاد مگرداند و شما را به بدی و مصیبتی که از آن نجاتتان داده گرفتار نسازد و نعمتهای شایستهای که ارزانیتان ساخته از شما نستاند و شما را یک چشمبرهمزدن نیز به خود وانگذارد. آن حضرت فرمود:
یَا أَمَّ سَلَمَةِ وَمَا یُؤْمِنُنِی؟ وَإِنَّمَا وَكَّلَ اللَّهُ یُونُسَ بْنِ مَتى إِلَى نَفْسِهِ طَرْفَةَ عَیْنِ وَکَانَ مِنْهُ مَا كَانَ؛(1) ای ام سلمه، چگونه من به خود مطمئن شوم، و حال آنکه خداوند یک چشم برهمزدن یونس را به خود وانهاد و آنچه نمیبایست انجام دهد مرتکب شد.
وقتی رسول خدا(صلى الله علیه وآله) که مقامات و کمالات نامتناهی دارد و سرآمد همة ملائکه و پیامبران و انسانهاست، لحظهای نمیتواند بر خود تکیه کند و از خداوند میخواهد که در راه دشوار قرب به خویش لحظهای وی را به خود واننهد، ما چطور با عبادتهایی اندک به خود میبالیم و فراموش میکنیم که در آغاز راهیم؟ و فراموش میکنیم که مسیر سعادت و هدایت الاهی، راهی پرپیچ و خم است، و تنها با موفقیت در آزمونهای سخت الاهی و صبر و استقامت میتوانیم به مقصد دست یابیم؟
بیش از پنجاه سال پیش که ما تازه به قم آمده بودیم، یکی از دوستان که در فاجعة هفتم تیر شهید شد، در تهران خدمت مرحوم آیتالله شیخ محمدتقی آملی رسیده بود و از ایشان درخواست توصیه و دستورالعمل اخلاقی کرده بود. آن مرحوم به دوست ما فرموده بودند: آیا میدانی پیمودن راهی که در نظر داری چقدر دشوار است؟ آیا خودت را برای پیمودن این راه دشوار آماده کردهای؟ پیمودن و حرکت در این راه چون کندن کوه با مژه چشم است!
ما باید دشواریها و سختیهای راه طولانی بندگی خدا را بشناسیم تا اولاً، در آغاز راه مغرور نشویم؛ و ثانیاً، بر این باور نباشیم که در راهی کوتاه و آسان قرار داریم که وقتی برخلاف باور و انتظارمان دشواریهای راه و طولانی بودن آن را دریافتیم، سرخورده و ناامید شویم. البته سختی راه نباید ما را از حرکت باز دارد و باید با عزمی راسخ و با یاری خواستن از خداوند در مسیر بندگی معبود خویش حرکت کنیم و باور داشته باشیم که خود نمیتوانیم آن راه را بپیماییم، اما با یاری خداوند آن راه برای ما هموار و آسان میگردد.
1 . محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 16، باب 9، ص 217، 218، ح 6.
فَهُوَ مِنَ الْیَقِینِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلّهِ سُبْحَانَهُ فِی أَرْفَعِ الْأُمُورِ مِنْ إِصْدَارِ كُلِّ وَارِدٍ عَلَیْهِ وَ تَصْیِیرِ كُلِّ فَرْعٍ إِلَى أَصْلِهِ؛ پس او از یقینی به روشنی آفتاب بهرهمند است. او نفس خود را در خطیرترین و بزرگترین امور فقط برای خدا برپا داشته است، از صادر کردن هرچه که بر او وارد شود و در گرداندن هر فرعی به اصل خود.
مطالعه و کسب دانش، عقل انسان را میپرورد و بر اندوختههای او میافزاید، اما او را به ساحت یقین نمیرساند و سرگردانیها و شبهات را از دل او نمیزداید. سرگردانیها و شبهات در پرتو افاضة نور یقین و به مدد خداوند از جان و دل مؤمن زدوده میشوند. چنانكه با تابش نور خورشید همهجا روشن میشود و نقطهای تاریک در زمین باقی نمیماند، خورشیدِ یقین، دل مؤمنِ واصل به معرفت خدا را از حیرتها و ابهامها و تاریکیهایی که دیگران را از حرکت باز میدارد، میرهاند و در اعماق دل او آرامش و اطمینان به مسیری که در پیش روی دارد پدید میآورد؛ وسوسهها و تردیدها به نهانخانة نورانی دل او راه نمییابند؛ و خورشید بصیرت الاهی همة حقایق را بر او آشکار میسازد و راه حق و سعادت را به روشنی به او مینمایاند. گاهی حوادثی سهمگین رخ میدهد که آرامش را از افراد میستاند و آنان را آشفتهخاطر و پریشان میسازد؛ اما سالکان راه خدا که دلشان به نور یقین روشنی یافته است، در برابر این حوادث کاملاً آرام و خونسردند و واکنش خاصی نشان نمیدهند. شاید برخی گمان کنند که آنان از حوادث پیرامون خود اطلاعی ندارند، و از این روی، به آنها بیاعتنایند؛ اما چنین نیست، و آرامش و اطمینان خاطر آنها برخاسته از آگاهی به سیر حوادث و فرجام کارهاست. نگرانی و اضطراب در دیگران برخاسته از آن است که نمیدانند چه رخ داده و فرجام کار چه خواهد بود؛ اما برای کسی که حقایق پیرامون خود را
میشناسد و به زنجیرة حوادث و فرجام آنها آگاهی و یقین کامل دارد، دلیل منطقی برای اضطراب و نگرانی وجود ندارد.
از میان شخصیتهای بزرگی که ما با آنان برخورد داشتیم، مرحوم آیتالله بهاءالدینی، رضوان الله علیه، از این ویژگی کاملاً برخوردار بودند. ایشان در برابر حوادث و رخدادهای سخت خم به ابرو نمیآوردند و با آرامش و اطمینان خاطری ستودنی با حوادث روبهرو میشدند. همچنین حضرت امام(رحمه الله) که در سختترین حوادثی که برای مردم ایران رُخ میداد، از جمله در واقعة پانزده خرداد، چون کوه استوار بود و آن حوادث ذرهای اضطراب، ترس و نگرانی در ایشان پدید نمیآورد، و با ایمان مستحکمی که داشتند با آرامشخاطرِ بسیار با رخدادها برخورد میکردند. پس از فاجعة پانزده خرداد و کشتارهای رژیم سفاک پهلوی در قم و تهران و سایر شهرها، مأموران رژیم شبانه به خانة امام ریختند و ایشان را دستگیر کردند. پس از آن ماجرا، امام فرموده بودند: در آن وقایع، من لحظهای نترسیدم و حتی افسران و مأموران رژیم که ما را به تهران میبردند، از ترس میلرزیدند ولی من هیچ نگرانی و ترسی از فرجام کار نداشتم.
کسی که به سختیها و فراز و نشیبهای راه خدا آشناست و خداوند نور یقین را بر قلبش تابانده و او از دام وسوسههای شیطانی رهیده است، میتواند مشعل فروزانی برای هدایت دیگران شود و راهگشای دیگران در مسیر کمال و نیل به سعادت گردد و در پرتو حقایقی که برایش آشکار شده، به شبهات و پرسشها پاسخ گوید و نیازهای معرفتی و علمی دیگران را برطرف سازد. اگر مردم در گزینش راهنمای خویش دقت نکنند، چه بسا به دام شیاطین و شبههافکنان افتند، و آنان به جای راه هدایت، مسیر گمراهی و هلاکت را به ایشان معرفی کنند و کاخ اعتقادات و باورهای صحیح آنان را ویران سازند. پس باید در شناسایی کسانی کوشید که با حیات انسانی آشنایند و با معیارهای صحیح و در پرتو نور یقین، مسیر هدایت را میشناسند و نیز از کژراهههایی
که بر سر راه سعادت وجود دارند، آگاهاند؛ زیرا آنان با تکیه بر توانمندیهای معرفتی خویش و با اطمینان کامل، به پرسشهای دیگران پاسخ میگویند و آنان را از خطورات و الهامات الاهی که بر قلبشان تابیده برخوردار میسازند و با شناخت اصول و قواعد کلی دین، به استخراج فروع، احکام و مسائل جزئی میپردازند.
امیر مؤمنان(علیه السلام) در پایان این فراز از خطبه، در مقام بیان شمار دیگری از ویژگیهای بندگان برگزیدة خدا میفرمایند:
مِصْبَاحُ ظُلُمَاتٍ كَشَّافُ عَشَوَاتٍ مِفْتَاحُ مُبْهَمَاتٍ دَفَّاعُ مُعْضِلَاتٍ دَلِیلُ فَلَوَاتٍ یَقُولُ فَیُفْهِمُ وَ یَسْكُتُ فَیَسْلَمُ؛ او چراغ تاریکیها، روشنیبخش تیرگیها، کلید درهای بسته، برطرفکنندة دشواریها و راهنمای گمراهان در بیابانهای سرگردانی است. سخن که گوید، آگاهی افزاید و سکوت او سلامت و امنیت آرد.
سالک و رمیده از دام علایق مادی، که خداوند قلبش را با نور یقین روشن گردانیده است، نمیتواند به روشنایی درون خویش بسنده کند و به زدودن تاریکی از دل دیگران نپردازد. بنابراین او مشعل فروزانی است که انوار علم را بر دلهای تاریک میتاباند و تیرگیها و شبهات را از ضمیر جاهلان میزداید و راههای پنهان و پوشیدة معارف و احکام مبهم و ناشناخته را نشان میدهد و میگشاید. چنانكه سطح کویر یکنواخت و بینشانه است و تشخیص راه اصلی دشوار، و با وزش طوفانی گرد و خاک سطح جاده را میپوشاند و اثری از آن باقی نمیگذارد. همچنین در بیابان، تشخیص راههای فرعی و نیز بیراههها از راه اصلی دشوار است و رهپیمایان برای اینکه به سلامت از آن بگذرند، نیازمند راهنمایی هستند که کاملاً به مسیرها آشنا باشد و آنان را برای گذر از بیابان یاری کند. در غیر این صورت راه را گم میکنند و بر اثر گرسنگی، تشنگی و گرما از
پای درمیآیند. تشخیص مسیر سعادت و نیل به کمال نیز همچون یافتن راه کویری دشوار است و گرداگرد آن را راههای انحرافی و شبهاتی فرا گرفتهاند که انسان را به گمراهی و غفلت از حق میافکنند. با توجه به وجود همین راههای انحرافی و شبهات فرارویِ جویندة سعادت است که برخی مکاتب فلسفی، شکگرایی و نسبیتگروی را ترویج میکنند و بر این باورند که انسان نمیتواند به یقین دست یابد و راه صحیح را تشخیص دهد و همواره در شک و حیرت باقی میماند. بنابر آنچه گفتیم، انسانهای عادی و ناآگاه از دشواریها و بیراهههایی که سر راه مقصد نهایی وجود دارند، نیازمند راهنمای راهآشنایی هستند که دست آنان را بگیرد و از میان شبهات، انحرافات و وسوسههای رهزنان اندیشه، به نور هدایت و حق رهنمون سازد. نکتة آخر نیز اینکه بندة شایسته و برگزیدة خدا چنان سخن نمیگوید که مخاطبانش نفهمند. او مقصود خود را در لفاظیها، اصطلاحات و شطحیاتی که فهم آنها برای مخاطبان دشوار است نمیپوشاند. او هرگاه سکوت را وظیفه و موجب نجات از لغزشهای زبان تشخیص دهد، سکوت میکند.
قَدْ أَخْلَصَ لِلّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِینِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ، قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَكَانَ أَوَّلُ عَدْلِهِ نَفْیَ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ، یَصِفُ الْحَقَّ وَ یَعْمَلُ بِهِ لَا یَدَعُ لِلْخَیْرِ غَایَةً إِلَّا أَمَّهَا وَ لَا مَظِنَّةً إِلَّا قَصَدَهَا، قَدْ أَمْكَنَ الْكِتَابَ مِنْ زِمَامِهِ فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ یَحُلُّ حَیْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ وَ یَنْزِلُ حَیْثُ كَانَ مَنْزِلُه؛ به خداوند اخلاص ورزید و خداوند وی را به مقام مخلصین نائل ساخت. [این رشدیافته] از معادن دین خداوندی، و مانند میخهای محکم [نگهدارندة ارزشها] در زمین است. خود را به اجرای عدالت پایبند کرده و نخستین گامش در این راه، زدودنِ هوا و هوس از درون خویش است. در سخن، حق را به نیکویی تفسیر میکند و در عمل بدان پایبند است. هیچ هدف خیری نیست که آهنگ آن نکند و در راه تحقق آن گام برندارد، و گمان خیری نبرده که به سوی آن نشتافته باشد. بیتردید زمام امور خویش را به کتاب
الاهی سپرده است. پس پیشوا و امام او قرآن است. هرجا که قرآن بار اندازد، او نیز فرود آید و هرجا که قرآن جای گیرد، او را نیز جایگاهی باشد.
امیر مؤمنان(علیه السلام) برخی جملات خطبه را با «قد»، که حرف تحقیق است و از تحقق مفاد جمله حکایت دارد، آغاز کردهاند و پس از طرح یکی از ویژگیهای دوستان برگزیدة خدا در قالب آن جمله، نتیجه و بازتاب رفتاری آن ویژگی را نیز یادآور میشوند. از جمله، حضرت در بخش پایانیِ ویژگیهای دوستان برگزیدة خدا، سه جمله را با «قد» آغاز کردهاند و سپس به بیان نتیجه و بازتاب رفتاری ویژگیهای یاد شده در آن جملات میپردازند. ایشان در نخستین جمله، که بهحق میتوان مفاد آن را مهمترین ویژگی، و عصارة فضایل دوستان خدا شمرد، میفرمایند:
قَدْ أَخْلَصَ لِلّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِینِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ؛ به خداوند اخلاص ورزید و خداوند وی را به مقام مخلصین نائل ساخت. [این رشدیافته] از معادن دین خداوندی، و مانند میخهای محکم [نگهدارندة ارزشها] در زمین است.
«اخلاص» عبارت است از خارج ساختن غیر خداوند از حرم دل، و اختصاص آن به محبوب ازلی و ابدی. اخلاص به ذات اقدس الاهی، یعنی قرار گرفتن در مسیر إنّا لله و إنّا إلیه راجعون. از منابع اسلامی و از لابهلای تحقیقات محققان در انسانشناسی دینی برمیآید که اخلاص در اندیشه و گفتار و کردار، موجب لایروبی چشمهسارهای درونی است که با پاک شدن آنها، انبوه معرفت ناب و خالص از درون انسان به جریان میافتد. اخلاص در اندیشه و فکر، در گسترة تواناییها و استعدادهای انسان واقعیات و حقایق
را قابل شهود میسازد، و از درآمیختن آنها با آلودگیهای تخیلات و اوهام بیبنیاد جلوگیری میکند و مانع نفوذ خواستهها و امیال حیوانی به درون انسان میشود. همچنین اخلاص در گفتار و پرهیز از فریبکاری مردم با کلمات زیبا و فریبنده، موجب تنظیم قوای مغزی و معطوف ساختن آنها به مقصد کمال و تعالی و در نتیجه رهاندن خود و دیگران از پیامدهای شومی است که فریبکاری مردم از طریق سخنپردازی در پی دارد. اخلاص در عمل و پرهیز از خودخواهی و خودمحوری، عامل سازندة موجودیت انسان در مسیر حیات معقول و الاهی است.
کسی که خواهان گوهر اخلاص است باید همة توان و تلاش خود را برای رسیدن به آن به کار گیرد و در تفکر و عمل خویش سهمی برای خود و غیرخدا در نظر نگیرد؛ زیرا در غیر این صورت آنان را شریک خدا قرار داده است و خداوند نیز آن عمل ناخالص را نمیپذیرد و سهم خویش را به دیگران میبخشد. اما خداوند کسی را که به گوهر اخلاص دست یافت و وجودش را وقف او ساخت، مخصوص خویش قرار میدهد و مقام مخلصین را بدو عنایت میکند. چنین کسی مشمول رضوان خداوند میشود و به بارگاه قدس او بار مییابد.
به دیگر سخن، در زمینة اخلاص، بندگان برگزیده و خاص خداوند از دو مقام برخوردارند: مقام اول «مقام مخلِصین» است که با ریاضت و مجاهدت و اخلاص ورزیدن در نیت و سخن و رفتار حاصل میآید، و جملة قد أخلص لله، در این خطبه و برخی از آیات قرآن ناظر به آناند؛ مانند:
دَعَوُاْ اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ؛(1) خدای را در حالی که دین را ویژة او کنند [با اخلاص] بخوانند؛
1. یونس (10)، 22.
فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَّهُ الدِّینَ *أَلَا لِلّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ(1)؛پس خدا را بپرست در حالی که دین را ویژة او کرده باشی. آگاه باشید که آیین ویژه و پاک از آنِ خداست؛
و مقام دوم «مقام مخلَصین» است که بر مقام اول مترتب است و خداوند آن را پس از مبارزه با نفس و تحصیل اخلاص در فکر و سخن و رفتار، به بندة برگزیدة خود عنایت میکند و او را برای خود برمیگزیند و از کمالات و مراتب معنوی خاص بهرهمندش میسازد. جملة «فاستخلصه» و برخی از آیات قرآن ناظر به این مقام رفیع و متعالیاند؛ مانند آیة إِلَّا عِبَادَ اللّهِ الْمُخْلَصِینَ.(2)
مخلَصین بندگان خاص و برگزیدة خداوندند که حریم دل را تنها در اختیار معبود قرار دادهاند و غیرخدا را به دل آنان راهی نیست و از این روی شیطان نیز به دل ایشان راهی ندارد و نمیتواند دخالت و تصرفی در رفتارشان کند و از آنان ناامید گشته است:
قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ *إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ پس به عزتت سوگند که البته همة آنان را گمراه میکنم. مگر بندگان ویژه و برگزیدهات از آنان را [که مرا بر ایشان راهی نیست].
اخلاص روح همة کارهاست و اگر کاری با اخلاص صورت پذیرد، هم برای خود انسان مفید است و هم برای دیگران؛ اما اگر کاری بدون اخلاص انجام شود، هم انسان از زحمتی که کشیده سودی نمیبرد و هم آن کار برای دیگران برکتی ندارد. خداوند متعال بر اساس سنت خود، کاری در ظاهر کوچک اما همراه با اخلاص را بزرگ میسازد و برکات فراوان در آن قرار میدهد، و در برابر، کارهای در ظاهر بزرگ را به دلیل نداشتن اخلاص بیبرکت و بیفایده میگرداند.
1. زمر (39)، 2، 3.
2. صافات (37)، 40.
3. ص (38)، 82، 83.
با توجه به ضرورت تحصیل اخلاص و بیمقدار بودن عمل غیرخالص، بزرگان دین ما پیوسته سفارش کردهاند که انسان باید بکوشد کارهایش را با اخلاص و انگیزة الاهی انجام دهد. البته رسیدن به این مرتبه بسیار دشوار است و با توجه به اینکه تصحیح نیت و خالص ساختن آن برای خدا و قصد قربت طاقتفرساست، اغلب مردم تحت تأثیر وسوسههای شیطانی توجهی به نیت ندارند و کار خوب در نظر آنان کاری است که صرفنظر از نیت، مفید و نافع باشد؛ غافل از آنکه ممکن است کاری از نظر دیگران سودمند و برای جامعه مفید باشد، اما برای کنندهاش نه فقط سودی ندارد، زیانآور نیز هست؛ زیرا وی نیت الاهی و اخلاص نداشته است.
بنابراین کسی که به قصد خودنمایی و ریا و برای اینکه مردم او را بستایند ثروت کلانی را در زمینة تأمین نیازهای جامعه صرف میکند، کارش برای جامعه مفید است، اما هیچ نفعی برای خودش ندارد؛ زیرا آن عملِ فاقد اخلاص و انگیزة الاهیْ بر کمالات او نیفزوده و باعث قرب او به خداوند نشده است و او در قبال تلاشها و سرمایهای که خرج کرده حاصلی جز باد درو نکرده است. خداوند دربارة فرجام کار این افراد میفرماید:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لَا تُبْطِلُواْ صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالأذَى كَالَّذِی یُنفِقُ مَالَهُ رِئَاء النَّاسِ وَلَا یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَیْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدًا لَّا یَقْدِرُونَ عَلَى شَیْءٍ مِّمَّا كَسَبُواْ وَاللّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْكَافِرِینَ؛(1) ای کسانی که ایمان آوردهاید، صدقههای خود را با منت نهادن و رنجانیدن تباه مکنید، مانند آنکس که مال خویش را برای نمایاندن به مردم انفاق میکند و به خدا و روز واپسین ایمان ندارد [و نتیجهای از انفاق خود نمییابد]. داستان او چون داستان
1. بقره (2)، 264.
سنگ سخت صافی است که بر آن خاکی (غباری) باشد و بارانی تند به آن برسد [و آن خاک را ببرد] و سنگ را همچنان سخت و صاف [و بدون خاک] بگذارد. [ریاکاران نیز] بر هیچ چیز از آنچه کردهاند دست نمییابند و خداوند گروه کافران را راه نمینماید.
بنابراین کسانی که خواهان سعادت اخروی و پذیرش اعمالشان از سوی خداوندند، میباید به واکاوی انگیزهای خود بپردازند و بنگرند در پی چه هستند. پس هرگاه نبود مزایای مادی و دنیوی به سستی آنان در عمل انجامید، بدانند که اخلاص ندارند؛ هرگاه تقدیر و تشکر دیگران در رفتار آنان اثر گذاشت و اگر از ایشان قدردانی نشد، نشاطی برای انجام عمل نداشتند، بدانند که نیت و انگیزة آنان مخدوش و آلوده به ریاست. اگر انسان واقعاً کاری را برای خدا انجام میدهد، نباید تعریف و خوشایند یا سرزنش دیگران در اراده و تصمیم او تأثیر بگذارند. ما نباید به انگیزهها و رفتارمان مطمئن شویم، بلکه پیوسته میباید خود را در جایگاه متهم ببینیم و هیچگاه از رفتار خودمان راضی نگردیم، چنان که امیر مؤمنان(علیه السلام) فرمودند:
وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ الْمُؤْمِنَ لَا یُصْبِحُ وَ لَا یُمْسِی إِلَّا وَ نَفْسُهُ ظَنُونٌ عِنْدَهُ فَلَا یَزَالُ زَارِیاً عَلَیْهَا وَ مُسْتَزِیداً لَهَا؛(1) ای بندگان خدا، بدانید که مؤمن متعهد باید هر صبح و شام نفس خود را واپاید و بدان بدگمان باشد. همواره خود را سرزنش کند، و هرچه طاعت و عبادت کند آن را کم و ناچیز انگارد و بهتر و بیشتر را طلب کند.
برای تحصیل اخلاص، دو عاملْ نقش اساسی دارند: عامل اول شناخت اهمیت و ارزش
1. نهج البلاغه، خطبة 175.
اخلاص و نقش آن در تعالی بخشیدن به عمل و روح انسان، و در مقابل، شناخت زیان و خسارتی است که نیت و عمل غیرخالص در پی دارد. البته با توجه به دلبستگیهای مادی و موانعی که انسان را از اصلاح نفس و رفتار باز میدارند، ما در آغاز، برای کسب معرفت در این زمینه انگیزة کافی نداریم و تنها با همت و ارادة جدی تحصیل این معرفت میسور میشود. برای درک بهتر اهمیت و جایگاه اخلاص باید به یاد داشت که هیچ پدیدة روحیای نمیتواند مانند اخلاص زندگی پرفراز و نشیب و پراضطراب انسان را تنظیم و تعدیل ساخته، موجب آرامش خاطر شود. علت پیدایی آرامش خاطر از طریق اخلاص این است که روح انسان مخلص هنگامی که به حقیقت والایی اخلاص میورزد، در واقع گمشدهاش را باز مییابد و خود را در مسیر هدف و مقصد متعالی و اصلی میبیند و از آن پس تاریکیها از فراروی او کنار میروند و به هر سوی مینگرد روشناییها را میبیند؛
عامل دوم برای تحصیل اخلاص، مبارزه با عادات بد است که مزاحم خلوص و اخلاص انسان هستند. البته باید توجه داشت که بهترین زمان برای مبارزه با عادات بد دوران جوانی است، که هنوز عادات بد در انسان رسوخ نیافتهاند و خصایص منفی در وی قوی و ریشهدار نشدهاند. اما وقتی انسان دوران جوانی را پشت سر نهاد و به دوران میانسالی یا پیری رسید، آن عادات زشت در وی ریشهدار و قوی گشته، مبارزه با آنها و از بین بردنشان بسیار دشوار میشود. از این جهت امام خمینی(رحمه الله) بارها در درسهای اخلاق خود به جوانان توصیه میکردند که قدر جوانیشان را بدانند و به خودسازی و مبارزه با نفسانیات بپردازند؛ زیرا وقتی انسان پیر شد، خودسازی و مبارزه با عادات و نفسانیات بسیار دشوار میشود.
وقتی انسان دریافت که همة هستیاش از خداست، میباید هرچه را دارد تقدیم خداوند و مالک حقیقی کند و اخلاص ورزیدن او را نباید امری دور از تصور و
غیرعادی پنداشت. کسی که معتقد است هستی و همة امکاناتی که در اختیار اوست از آنِ خداست و او با مشیت و تدبیر الاهی روزگار میگذراند و در حوزة مالکیت الاهی به دخل و تصرف میپردازد، عقل و منطق به او حکم میکند که اخلاص داشته باشد و غیرخدا را در حوزة مالکیت خدا شریک نسازد. وی با اخلاص در نیت و رفتار، آنچه را از خداست و او به امانت در اختیارش نهاده، به صاحب اصلیاش تقدیم میکند و در آنچه میاندیشد و انجام میدهد، سهمی برای خود و غیرخدا در نظر نمیگیرد.
چنانكه گذشت، اخلاص گوهری دشواریاب است و تنها با یاری جستن از خداوند و توفیق او به دست میآید. اما وقتی اخلاص سراسر وجود انسان را فراگرفت و خداوند بندهاش را خالص یافت، وی را برای خود برمیگزیند و معرفت و حکمت را بر قلبش سرازیر میسازد. از آن پس او سرچشمة دین الاهی میشود، و کسانی که در پی معارف ناب دین هستند، نزد وی میروند و از سرچشمة وجودش که سرشار از معارف دین است، بهرهمند میشوند. این بندگان برگزیدة خدا، به سبب پیوستگی و وابستگیشان با دین، چنان قوام و استحکامی دارند که موجب استحکام زمین خدا و محیط زندگی انسانهای دیگر میشوند و جامعه را از اضطراب و گسستگی حفظ میکنند. به تعبیر حضرت، آنان اوتاد زمیناند، و کاربرد واژة «اوتاد» که جمع «وتد» و به معنای میخ است، گویای آن است که انسانهای مخلص با رفتارها و راهنماییهای خود باعث استحکام جامعه و پیوستگیاش میشوند و آن را از نابودی و تلاشی نجات میدهند؛ چنانكه خداوند کوهها را میخهای زمین و باعث استحکام و پیوستگی آن قرار داد:
أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهَادًا * وَالْجِبَالَ أَوْتَادًا؛(1) آیا زمین را بستر و قرارگاه [شما]، و کوهها را میخهایی نگردانیدیم [تا زمین بدانها استوار باشد و نجنبد]؟
بنابراین همانگونه که کوهها موجب ثبات و استحکام زمین گشته، مانع اضطراب و تزلزل آن میشوند، بندگان صالح خدا، بهویژه انبیا، اوصیا و امامان معصوم(علیهم السلام) سبب استحکام زمین و دفع بلاها و باعث نزول برکات الاهی میگردند. آنان با بهرهمند ساختن مردم از داناییهای خود، دینِ آنان را قوام و استحکام بخشیده، مانع انحراف و تزلزل در اعتقادات دینی و باورهای مذهبی ایشان میشوند، و در نتیجه، مردم با راهنماییهای آنان به راه حق و صواب رهنمون میشوند و از عذاب و کیفر الهی مصون میمانند.
چنانكه در طلیعة شرح این خطبة نورانی گفتیم، برخی بر آناند که حضرت در بخش اول خطبه به معرفی فضایل و ویژگیهای متعالی خود و فرزندان معصومشان(علیهم السلام) میپردازند؛ ویژگیهایی که در حد کمال و به طور یکپارچه در غیرمعصوم یافت نمیشود. برخی تعابیر حضرت، از جمله تعبیر فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِینِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ، این نظر را تقویت میکند؛ چه، تا کسی با دانشی نامتناهی، بر همة حقایق ظاهری و باطنی قرآن اشراف نداشته باشد و نیز معصوم و مصون از جهل نباشد، نمیتواند مبیّن و مفسر قرآن و حقایق دین باشد، و معارفی را که مردم نمیتوانند از ظاهر قرآن استخراج کنند در اختیار آنها گذارد. این ویژگی بیشک به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهلبیت عصمت(علیهم السلام)اختصاص دارد. همچنین، تعبیر «اوتاد»، همسو با تعابیر برخی روایات
1 . نبأ (78)، 7، 8.
درباره نقش حجت و امام معصوم(علیه السلام) در حفظ زمین از نابودی است. از جلمه امام سجاد(علیه السلام) میفرمایند:
«یُمْسِكُ السَّمَاء أََنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِه» وَبِنَا یُمْسِكُ الأرْضَ أَنْ تَمِیدَ بأَهْلِهاَ وَبِنَا یُنْزِلُ الْغَیْثُ وَلَوْ لا مَا فیِ الأَرْضِ مِنَّا لَسَاخَتْ الأَرْضُ بِأَهْلِهَا؛(1) ما پناه اهل زمین هستیم همانگونه که ستارگان پناه اهل آسماناند. ما کسانی هستیم که خداوند به وسیلة ما آسمان را نگاه میدارد تا [مبادا] بر زمین فرو افتد، مگر به اذن خودش. خداوند به وسیلة ما زمین را نگاه میدارد تا اهلش را نلرزاند و نابود نکند، و به واسطة ما باران میبارد؛ و اگر از ما کسی در زمین نباشد، همانا زمین اهلش را در خود فرو میبرد.
امام باقر(علیه السلام) نیز فرمودند:
لَوْ أَنَّ الْإِمَامَ رُفِعَ مِنَ الْأَرْضِ لَمَاجَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا كَمَا یَمُوجُ الْبَحْرُ بِأَهْلِهِ؛(2) اگر امام و حجت خدا از زمین برداشته شود، همانا زمین اهلش را در کام خود فرو میبرد، همانگونه که دریا اهلش را در کام خود فرو میبرد.
پرسشی که در این مقام رخ مینماید این است که اگر کسی تصمیم گرفت خدا را بندگی کند و وجودش را برای خداوند خالص گرداند، باید چه راهی در پیش گیرد. چه معیار و مقیاسی را میتوان معرفی کرد که بر اساس آن افراد بفهمند چه کاری برای خداست تا انجام دهند، و چه کاری برای غیرخدا و شرک است تا آن را ترک کنند؟
1 . احمد بن علی طبرسی، احتجاج، ج 2، ص 317.
2 . شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج 1، ص 203.
برای شناخت راه بندگی خدا و رسیدن به مقام اخلاص، دو معیار و به تعبیری دو عامل وجود دارد. عامل اول فطرت و عقل است که خداوند در درون آدمی نهاده است و انسان میتواند به وسیلة آنها حق و باطل، خوب و بد و خیر و شر را تا حدی تشخیص دهد. خداوند در قرآن به این عامل اشاره کرده، میفرماید:
وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا؛(1) سوگند به نفس و کسی که آن را درست کرد، پس بدکاری و پرهیزکاریاش را به وی الهام کرد.
خداوند متعال با آفرینش نفس انسان زمینة فطری شناخت خوب و بد و تقوا و فسادورزی را در وی قرار داده است، و آدمی به مدد این نیروی درونی میتواند خیر را از شر تشخیص دهد و خوبی یا بدی بسیاری از رفتارها را بشناسد. اما این عامل، با توجه به محدودیت و عدم شناخت جزئیات و احکام تفصیلی، کامل نیست و نمیتواند به طور کامل راهنمای انسان در زندگی باشد. از این روی، خداوند عامل بیرونی، یعنی وحی را نیز در اختیار انسان نهاد که به وسیلة آن میتوان حق و باطل، خوبی و بدی و احکام همة رفتارهای اختیاری انسان را به طور کامل شناخت. بنابراین انسان برای حرکت در مسیر بندگی و خالص ساختن وجود و رفتارش برای خدا، از دو عامل درونیِ فطرت و عقل، و عامل بیرونی وحی و راهنماییهای پیامبران و اولیای خدا بهرهمند است.
با توجه به اینکه برخی احکام و خوبی و بدی برخی رفتارها را عقلْ به خوبی درک میکند، معتزله و اغلب شیعیان معتقدند عقل مستقلاً احکامی دارد، و افزون بر این، آنان بر تحسین و تقبیح ذاتی عقل تأکید میورزند و بر آناند که همه افعال، خود، بدون امر و نهی شارع حَسَن و یا قبیحاند. از نظر آنان عقل دستکم در تشخیص پارهای احکام کاربرد استقلالی دارد و این کاربرد بر دو نوع است:
1. شمس (91)، 7، 8.
1. «مستقلات عقلیه»: ادلهای که تمام مقدمات آنها عقلی است؛ یعنی در این ادله، برای تشخیص و کشف صغرا و کبرای قیاس عقل حاکم است؛ مانند: «عدل عقلاً نیکوست» یا «ظلم عقلاً قبیح و بد است»؛
2. «غیرمستقلات عقلیه»: ادلهای که در آنها تنها کبرای قیاس عقلی است و صغرای آن از شرع برگرفته شده است. مثلاً قیاس ذیل از جمله غیرمستقلات عقلیه است:
«نماز واجب شرعی است و هر عملی که واجب شرعی باشد، مقدماتش نیز شرعاً واجب است، پس مقدمات نماز شرعاً واجب است». در این قیاس صغرا غیرعقلی و کبرا عقلی است، و عقل بین وجوب شرعی ذوالمقدمه و وجوب شرعی مقدمه ملازمه میبیند.
کلیترین و عمومیترین احکام عقل، حسن عدل و قبح ظلم است، که همة احکام عقل بدان بازمیگردند. مثلاً عقل راستگویی را از آن نظر که عدل است نیکو میداند یا دروغ را از آن نظر که ظلم است بد و قبیح میشمارد. دربارة عدل تعاریف گوناگونی ارائه کردهاند که متناسبترین تعریف با بحث ما، تعریف عدل به «إعطاء کلّ ذی حقّ حقّه» است. با توجه به این تعریف، عدل ایجاب میکند که انسان حق هرکس را به او بدهد، چه، در غیر این صورت به او ظلم کرده است. اکنون با توجه به اینکه همة هستیِ آدمی ملک خداست و انسان موظف است با رضایت و خواست الاهی در ملک او تصرف کند، همة انگیزهها، سخنان و رفتارهایش مربوط به خداوند است و عدلْ حکم میکند که آنها را برای خداوند خالص گرداند. به تعبیر دیگر، باید حقوقی را که خداوند در آن زمینهها بر انسان دارد به او واگذارد؛ چون اگر رفتارها، نیتها و سخنانش برای خداوند نبود، به او ظلم روا داشته، حقوقش را ادا نکرده است. پس کسی که حاکمیت و مالکیت خداوند را بر همة هستی و از جمله بر وجود خود باور دارد، جز برای خدا کاری انجام نمیدهد. او وقتی خود را مخلوق خدا دانست و هرچه در اختیارش بود از آنِ او دانست، کاملاً در برابر وی تسیلم است و سهمی برای خود
در نظر نمیگیرد و میل و هوای نفس خویش را زیر پای مینهد. چنین انسانی چون چشم، گوش، فکر، عقل، دست و پا، و دیگر اعضا و جوارحش را از خدا میداند، همة آنها را در جهت رضایت او به کار میگیرد و معتقد است عدل ایجاب میکند که حقوق الاهی را به او واگذارد که اگر جز این رفتار کرد و به خداوند شرک ورزید و کسی را شریک وی ساخت، در حق معبود خویش ظلم کرده است. همچنین معبودْ تنها خداوند است که باید عبادت و پرستش شود و عبادت غیرخداوند شرک و ظلم در حق اوست. حضرت لقمان در ضمن نصایح خود، به فرزندش فرمود:
یَا بُنَیَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ؛(1) ای پسرک من، به خداوند شرک نورز که هر آینه شرک ستمی بزرگ است.
با توجه به آنچه گذشت از لزوم اخلاصورزیدن و کنار نهادن هوای نفس و تسلیم محض بودن در برابر پروردگار، حضرت دربارة یکی از ویژگیهای برگزیدگان خداوند میفرمایند:
قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَكَانَ أَوَّلُ عَدْلِهِ نَفْیُ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ؛ خود را به اجرای عدالت پایبند کرده و نخستین گامش در این راه زدودنِ هوا و هوس از درون خویش است.
چنانکه علمای اخلاق گفتهاند، عدالت ملکهای است که منشأ انجام افعال فاضله است، و وقتی ملکة عدالت در جان آدمی رسوخ یافت، پیوسته اعمال شایسته و خیر انجام میدهد و از اعمال زشت خودداری میورزد. همچنین با توجه به آنکه عدالت در ارتباط با قوة شهویه که به معنای عفافورزی است،(2) دشوارتر از عدالت در ارتباط با
1 . لقمان (31)، 13.
2.این مفهوم در مقابل خمود و خاموش ساختن شهوت و نیز بیبندوباری و افراط در استفاده از شهوت قرار دارد.
دیگر قواست (زیرا بیشتر انحرافاتی که در شریعت از آن نهی شده ناظر به شهوات است). حضرت بارزترین مصداق عدالتورزیِ برگزیدگان خدا را کنار زدن هوای نفس برمیشمارند؛ چه، سالک برای مهار رفتار خود، بیش از هر کار، باید به اصلاح قوة شهویه بپردازد و در این باره حدود الاهی را رعایت کند، و دربارة خوردنیها، آشامیدنیها، آمیزش و کسب درآمد و اموری از این دست، از حدود الاهی خارج نشود.
امام(علیه السلام)، سپس در بیان صفت دیگری از صفات بندگان برگزیدة خدا میفرمایند:
یَصِفُ الْحَقَّ وَ یَعْمَلُ بِهِ لَا یَدَعُ لِلْخَیْرِ غَایَةً إِلَّا أَمَّهَا وَ لَا مَظِنَّةً إِلَّا قَصَدَهَا؛ در سخن، حق را به نیکویی تفسیر میکند و در عمل بدان پایبند است. هیچ هدف خیری نیست که آهنگ آن نکند و در راه تحقق آن گام نزند، و گمان خیری نبرده که به سوی آن نشتافته باشد.
سالک طریق خدا در توصیف حقْ امیال و هواهای نفسانی خویش را دخالت نمیدهد و معیار او در توصیف حق، قانون هستی است، که بر موجودیت و حیات او حاکم است؛ قانونی که بنابر آن همة عالم و تمام هستی او متعلق به خداست و او وظیفهای جز بندگی خداوند ندارد و نباید خود و غیرخدا را در برابر او مستقل ببیند و برای آنها سهمی و شأنی در نظر گیرد. آنگاه که به این درجه از معرفت رسید، باید به مقتضای آن نیز عمل کند. روح بندة سالک چون تشنة خیر و کمال است افقهای متعالی سعادت و خیر و کمال را مینگرد و همواره برای رسیدن به کمالاتی فزونتر، روح خود را تشنه و بیتاب نگاه میدارد، و زمانی از این پویایی دست میکشد که به کمال نامتناهی، یعنی قرب الاهی، نایل آید. او در مسیرِ به فعلیت رساندن استعداد کمالجوییِ خود از احتمال و گمان خیر و کمال نمیگذرد و برای اینکه یقین کند که به سرحد تعالی و کمال رسیده، آنچه را احتمال میدهد و گمان میبرد که خیر و کمال و غذای روح اوست، فراچنگ میآورد و از آنْ صرفنظر نمیکند.
حضرت آخرین ویژگی بندگان برگزیدة خدا را اینگونه وصف میکند:
قَدْ أَمْكَنَ الْكِتَابَ مِنْ زِمَامِهِ فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ یَحُلُّ حَیْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ وَ یَنْزِلُ حَیْثُ كَانَ مَنْزِلُهُ؛بیتردید زمام امور خویش را به کتاب الاهی سپرده است. پس پیشوا و امام او قرآن است: هرجا که قرآن باراندازد، او نیز فرود آید و هرجا که قرآن جای گیرد، او را نیز جایگاهی باشد.
با توجه به اینکه قلمرو شناخت عقل محدود است و نمیتواند همة وظایف، تکالیف، تفاصیل و جزئیات را تشخیص دهد، انسان برای تشخیص وظایف بندگی خود، ناگزیر باید سراغ وحی و کلام خداوند برود و زمام و اختیار خود را به قرآن بسپارد و آن را پیشوا و رهبر خویش سازد، و در تمام مراحل زندگی دستورات و مقررات الاهی را سرلوحة رفتار خویش سازد. باشد که از این رهگذار به رضوان و قرب الاهی و سعادت جاودانی که در پی آن است، دست یابد.
وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّى عَالِماً وَ لَیْسَ بِهِ، فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَ أَضَالِیلَ مِنْ ضُلَّالٍ، وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ أَشْرَاكاً مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ وَ قَوْلِ زُورٍ، قَدْ حَمَلَ الْكِتَابَ عَلَى آرَائِهِ وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَى أَهْوَائِهِ، یُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ وَ یُهَوِّنُ كَبِیرَ الْجَرَائِمِ. یَقُولُ: أَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ وَ فِیهَا وَقَعَ، وَ یَقُولُ: أَعْتَزِلُ الْبِدَعَ وَ بَیْنَهَا اضْطَجَعَ. فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ، لَا یَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَیَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَى فَیَصُدَّ عَنْهُ، وَ ذَلِكَ مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ؛
و دیگری كه خود را دانا و دانشمند نامد در حالی كه چنین نیست، بَل مجموعهای از نادانی جاهلان و گمراهی گمراهان را فراهم آورده و برای مردم دامهای نیرنگ و دروغ نهاده است؛ كتاب خدا را بر میلها و خواستههای خود تطبیق میدهد و حق را با هوسهای خویش تعبیر میكند؛ مردم را از بلایای عظیم رستاخیز ایمن انگارد و گناهان بزرگ را كوچك و حقیر جلوه میدهد؛ [او] گوید
كه از ارتكاب شبهات پرهیز دارد، اما در آنها غوطهور است؛ گوید كه از بدعتها بركنارم، ولی در آنها آرمیده است؛ صورت او صورت انسان است اما قلبش قلب حیوان است؛ نه راه رستگاری را میشناسد تا در آن گام بردارد و نه راه گمراهی را تا از آن باز گردد. پس او مردهای است در میان زندگان.
بررسی و شرح بخش اول خطبة امیر مؤمنان(علیه السلام) كه در آن برجستهترین ویژگیهای بندگان محبوب و برگزیدة خدا گرد آمده است، به انجام رسید. بدیهی است در برابر محبوبترین بندگان، بدترین و پستترین بندگان خدا قرار دارند كه حضرت در برخی خطبهها و از جمله در بخش دوم خطبهای كه محور مباحث ما را تشكیل میدهد، به بیان ویژگیهای آنها پرداختهاند. در این جلسه به بررسی این بخش از خطبه میپردازیم، و در دیگر جلسات، چند فراز از دیگر خطبهها را كه از نظر موضوع و پیام با بخش مزبور همسو است از نظر میگذرانیم.
وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّى عَالِماً وَ لَیْسَ بِهِ فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَ أَضَالِیلَ مِنْ ضُلَّالٍ وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ أَشْرَاكاً مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ وَ قَوْلِ زُورٍ.
جاهلان عالمنما كه بهرهای از علم ندارند و به دروغ خود را عالم میدانند برای اینكه در بین مردمْ صاحبنظر و عالم شمرده شوند، سخنان و آرای باطل و گمراهكنندهای را از دیگران برمیگیرند و آنها را كنار هم میچینند و در قالب نظریة علمی به مردم ارائه میدهند. آنان با ظاهرسازی و درهم آمیختن سخنان جاهلانه و پوچ در پی آناند كه موقعیت و جایگاهی در میان مردم بیابند، و مردم نیز تحت تأثیر ظاهر و
سخنان فریبنده آنان قرار میگیرند و نمیدانند كه ایشان بذر گمراهی میپراكنند و عقاید دیگران را تباه و فاسد میسازند. سخنان باطل اما فریبنده و بهظاهر علمی آنان، دامی است كه در برابر مردم بیاطلاع از حقایق و معارف راستین، گسترانده شده است.
روشن است كه منظور حضرت، عالمان و آشنایان به علوم تجربی، نظیر فیزیك، شیمی و زیستشناسی، نیست؛ بلكه منظور كسی است كه خود را دینشناس معرفی میكند و با تفسیرهای نابهجا و تحلیلهای نادرست و به بهانة هدایت و راهنمایی، مردم را میفریبد و چهرهای وارونه از دین و معارف قرآن را به آنان عرضه میکند. پس مخاطب این سخنان كسانی هستند كه خود را عالم و آشنای به دین و معارف قرآن میخوانند. آنان باید به واکاوی رفتار و اندیشههای خود بپردازند تا نكند تحت تأثیر خودپرستی، جاهطلبی و موقعیتخواهی، پندارهای پوچ و افكار باطل خود را بر قرآن تحمیل كنند و مصداق سخنان حضرت شوند. به خویش بنگرند كه آیا به زیور اخلاص و بندگی خدا آراسته شدهاند تا با تعهد و دقت و احتیاط در پی كشف حقایق و معارف دین برآیند و آنها را به دیگران عرضه كنند، یا آنكه تحت تأثیر هوسهای شیطانی، معارف قرآنی را بر خواستههای خویش تطبیق میدهند و بخشی را كه به سود خود مییابند، میپذیرند، و معارف و احكامی را كه با منافع و خواستههایشان سازگار نیست كنار مینهند یا تأویل میکنند؟ عالمِ شایسته از منظر امیر مؤمنان(علیه السلام) كسی است كه دلش به نور هدایت روشن شده و پیوسته نگران است كه نكند از مسیر حق منحرف گردد و میکوشد تا افكار و رفتارهای خود را با معیارهای قرآنی بسنجد.
قَدْ حَمَلَ الْكِتَابَ عَلَى آرَائِهِ وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَى أَهْوَائِهِ یُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ وَ یُهَوِّنُ كَبِیرَ الْجَرَائِمِ؛ كتاب خدا را بر میلها و خواستههای خود تطبیق میدهد و
حق را با هوسهای خویش تعبیر میكند؛ مردم را از بلایای عظیم رستاخیز ایمن انگارد و گناهان بزرگ را كوچك و حقیر جلوه میدهد.
در برابر كسانی كه به زیور اخلاص آراسته شده و كتاب خدا را پیشوای خود ساختهاند و با همة وجود در خدمت قرآن و اجرای دستورات آناند، عالمنمایان منحرف از این کتاب آسمانی سوء استفاده میكنند و با تفسیر به رأی و ارائة برداشتهای باطل از آموزههای آن، آیات را بر خواستههای خود تطبیق داده، آنها را همسو با هواهای نفسانی خویش معرفی میكنند. پیش از انقلاب و مدتی پس از آن، رهبران فكری گروهكهای التقاطی و منحرف، كه برخی از آنان روحانینما نیز بودند، در جلسات تفسیر، بر اساس افكار مادی و ماتریالیستی خود، از آموزههای قرآن و نهج البلاغه تفسیرهای مادی ارائه میدادند. مثلاً وَالْیَوْمِ الْآخِر(1) را به هنگامة انقلاب و شورش علیه حكومت شاه تفسیر میكردند. یا دربارة آیة إِنَّ السَّاعَةَ ءاَتِیَةٌ أَكَادُ أُخْفِیهَا...؛(2) «همانا قیامت فرارسنده است و میخواهم آن را پوشیده دارم» میگفتند منظور از «أَكَادُ أُخْفِیهَا» مخفی و پنهان داشتن طرح و ساعت حمله به نیروهای رژیم است! آنان به آیاتی كه دربارة كیفر گنهكاران در قیامت و عذابهای آخرت و احوال مرگ نازل شده اهمیت نمیدادند و میکوشیدند آنها را بر امور مادی تطبیق دهند، و در جهت مبارزه با رژیم و شكست آن، حتی ارتکاب گناهان و محرمات و مخالفت با شرع را مجاز و روا میدانستند. چنانكه امروزه دگراندیشان و روشنفكرنمایان احكام اسلام را تاریخمند میدانند و میگویند تاریخ مصرف آنها گذشته است، آن گروههای الحادی و منافق نیز احكام اسلامی را ناظر به صدر اسلام میشمردند و به رسالة عملیه و مسئلة تقلید اعتنایی نداشتند. ممكن است كسانی با چنین نگرشی، اوصافی را
1. بقره (2)، 62.
2 . طه (20)، 15.
كه امیر مؤمنان(علیه السلام) در این خطبه و دیگر خطبهها برای منافقان و انسانهای پلید برشمردهاند، مربوط به منافقان عصر آن حضرت بدانند و بر این باور باشند كه در زمانة ما مصداقی برای آن ویژگیها وجود ندارد و اساساً آموزههای قرآن و نهج البلاغه تاریخی و ناظر به گذشته است و امروزه تنها فصاحت و بلاغت و شاهكارهای ادبی نهج البلاغه برای ما قابل استفاده است. اما ما معتقدیم قرآن و نهج البلاغه جاودانهاند و پیامها، دستورات و آموزههای آنها زنده و پویاست و مؤمنان صادق و مسلمانان راستین باید آنها را در زندگی خود به كار گیرند و افكار، رفتار و گفتار خود را بر اساس آنها سامان دهند.
نباید از نظر دور داشت كه زمینة روحی و روانی تفسیر به رأی اینگونه فراهم میشود كه انسان از یك سوی به جهت ضعف روحیة بندگی نمیتواند از هوسها و خواستههای نفسانی خود بگذرد، و از سوی دیگر، شیطان از این فرصت استفاده میكند و با القائات خویش میکوشد تا ذهن و فكر چنین انسانی را در برداشت نادرست از قرآن جهت دهد و او را گمراه سازد. بهویژه اگر شخص موقعیت اجتماعی یا فرهنگیای داشته باشد، شیطان برای منحرف كردن او بیشتر طمع خواهد کرد؛ زیرا میداند كه با منحرف شدن او گروه پرشمارتری گمراه میگردند.
كسانی از هدایت قرآن بهرهمند میشوند كه بدان باور و ایمان داشته باشند و خود را پیرو آن بدانند. اما كسانی كه با سوابق ذهنی و پیشداوری درصدد برمیآیند كه برای خواستهها و هواهای نفسانی خود توجیه دینی و قرآنی فراهم آورند و به رأی خویش كلام خدا را تفسیر و توجیه كنند، به خدا ایمان ندارند. در این مقام به چند روایت در این زمینه اشاره میكنیم:
قَالَ رَسُولُاللَّهِ: قَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ مَا آمَنَ بِی مَنْ فَسَّرَ بِرَأْیِهِ كَلَامِی؛(1) پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود كه خداوند میفرماید: هرگز به من ایمان نیاورده است کسی که با رأی خویش کلام مرا تفسیر کند.
در روایت دیگری حضرت میفرماید:
مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْیِهِ فَقَدِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ؛(2) كسی كه قرآن را به رأی و نظر خویش تفسیر كند هر آینه نابهجا به خداوند دروغ بسته است.
تفسیر به رأی و تفسیر نابهجای قرآن به قدری مذموم و خطرناك و موجب گمراهی است كه مرتكبان چنین گناهی در قیامت به سختترین عذابها دچار میشوند. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در این زمینه میفرماید:
مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْیِهِ فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدُهُ مِنَ النَّارِ؛(3) كسی كه قرآن را به رأی خویش تفسیر كند جایگاهش در قیامت در آتش خواهد بود.
انسان خواستهها و ذهنیتهایی دارد كه گاه با نظر قرآن موافق نیست و برحسب طبیعت انسانی خود دوست میدارد كه قرآن را با نظر و خواست خود هماهنگ كند، و گاه حتی ممكن است ناخودآگاه آن ذهنیتها و پیشداوریها، در برداشت و فهم او از قرآن تأثیر گذارد. چون در مقام تفسیر قرآن، چنین خطری انسان را تهدید میكند و شیطان نیز پیوسته درصدد است تا با فریب دادن شخصیتهای فرهنگی، كه داعیة فهم دین دارند، جمعی را از راه حق منحرف سازد، بجاست شخصیتهای فرهنگی و كسانی كه به تفسیر و استفاده از قرآن میپردازند، برای در امان ماندن از كجفهمی و پرهیز از انحرافهای احتمالی، به این فرمایش امیر مؤمنان(علیه السلام) توجه ویژه داشته باشند:
1. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 2، باب 24، ص 297، ح 17.
2. همان، ج 36، باب 41، ص 227، ح 3.
3. ابن ابیجمهور احسائی، عوالی اللئالی، ج 4، ص 104.
وَاتَّهِمُوا عَلَیْهِ آرَاءَكُمْ؛(1) [آنگاه كه در مقام فهم و تفسیر قرآن برمیآیید]، پیشداوریها و آرای خود را متهم ساخته و تخطئه كنید.
یُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ وَ یُهَوِّنُ كَبِیرَ الْجَرَائِمِ.
عالم فاسد به جای آنكه مردم را متوجه خطرها و لغزشگاههایی سازد كه ایشان را از پیمودن راه بندگی خدا بازمیدارد، آنان را از این مخاطرات ایمن میگرداند. همچنین او گناهان بزرگ را سبك و كوچك جلوه میدهد و باعث میشود كه فساد و گناه در جامعه گسترش یابد. بیشك این رفتار با رفتار انبیای الاهی كاملاً در تعارض است؛ فرستادگانی كه به انذار مردم میپرداختند و اساساً یكی از اهداف بزرگ رسالتشان پرهیز دادن مردم از مفاسد و گناهانی بوده است كه موجب حرمان از سعادت دنیوی و اخروی میشوند. آنان برای آنکه مردم متوجه عمق زیان و خطر انحراف و طغیان در برابر خداوند شوند، پیوسته آنان را به یاد آخرت و حوادث سهمگین آن میانداختند. خداوند دربارة عظمت هنگامة قیامت میفرماید:
إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ * یَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَتَرَى النَّاسَ سُكَارَى وَمَا هُم بِسُكَارَى وَلَكِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِیدٌ همانازلزلة رستاخیز چیزی است سهمگین. روزی که آن را را ببینید [از هول آن] هر شیردهندهای آن را كه شیر میدهد از یاد ببرد و هر زن بارداری بار خویش بنهد، و مردم را مست بینی و پنداری، حال آنكه مست نیستند و لیكن عذاب خدا سخت است.
1 . نهج البلاغه، خطبه 175.
2 . حج (22)، 1، 2.
امام همچنین میفرماید:
یَقُولُ: أَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ وَ فِیهَا وَقَعَ وَ یَقُولُ أَعْتَزِلُ الْبِدَعَ وَ بَیْنَهَا اضْطَجَعَ.
او شبهات را در بین مردم ترویج میدهد و برای اینكه اقبال مردم را از دست ندهد، خود را از گروه كسانی كه به جهت ورود در شبهات مورد عتاب خداوند قرار گرفتهاند بیرون میخواند و با این ادعا ذهن مردم را از خطر و تأثیر نامیمون شبهاتی كه میپراکند منصرف میسازد. او همچنین به بدعت و پیرایه بستن به دین میپردازد و با این حال خود را از آن رفتار زشت و ناپسند تبرئه میكند.
فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ لَا یَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَیَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَى فَیَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِكَ مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ.
او ظاهر و صورت انسان دارد، اما قلب و باطنش حیوانی است. قلب مركز درك، شعور، فهم، محبت و اراده است، و در فرهنگ و ادبیات قرآن و سنت، مركز ایمان و هدایت است. كسی كه قلبش حیوانی است، به جای افكار نورانی و خواستههای والا و انسانی، قلبش جولانگاه افكار و خواستههای پست حیوانی است. حتی انتخابها و رفتارهای چنین شخصی حیوانی است. بیشك عالمان گمراه و حیوانهای انساننما، كه گاه خود را از انسانهای حقیقی وارستهتر و مهذبتر مینمایانند، همواره سدّ راه جویندگان حقیقتاند كه در مراحل آغازین حركت خویش نمیتوانند صورت را از معنا و ظاهر را از باطن بازشناسند. صورتهای آراستة دیوسیرتان اینان را فریب میدهد، و بدین ترتیب از زمزم طهور هدایت و سعادتی كه در پی آن هستند محروم میشوند و زقّوم گمراهی و انحراف در كام و قلبشان مینشیند و سعیشان فرجامی جز بدبختی و سیهروزی ندارد.
حضرت، چنین تعبیر كوبندهای را دربارة دیگران به كار نبردهاند. همچنین نظیر این تعبیر در قرآن و سخنان دیگر معصومان یافت نمیشود، و این تعبیر تا حدی شبیه تعبیر خداوند دربارة گمراهان تهی از قلب و چشم باطن است؛ آنجا كه میفرماید:
أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ؛(1) آنان همانند چارپایان و بلكه گمراهترند.
از منظر حضرت، عالمنمای فاسدی كه با فراهم آوردن شبهات و افكار جاهلانه بساط گمراهی گسترده است، چنان در غفلت غوطهور شده كه نمیتواند قوانین صلاح و رستگاری را بشناسد تا آنها را به كار بندد و به سعادت دست یابد. وی همچنین از شناخت مسیر باطل عاجز است؛ پس نمیتواند خود را از گمراهی و كوری دل نجات دهد. قرآن، منبع كامل و جامع هدایت است و كسی كه با اخلاص و تواضع سر بر آستان آن نهد و دل خویش را آمادة پذیرش معارف نورانیاش سازد، راه هدایت را یافته و زمینة سعادت خویش را فراهم آورده است. اما كسی كه هوای موقعیت و شهرت در سر دارد و در پی آن است كه با نیرنگ و نشخوار سخنان ظاهرفریب، مردم ناآگاه را گرد خود جمع كند و گمراه گرداند، نمیتواند از معارف ناب هدایتبخش قرآن بهره برد. او با ذهن خالی از هوسها و شبهاتی كه به او القا شده نزد قرآن نمیرود، بلكه با پیشداوریهایی به سراغ آن میرود و میكوشد تا آن را بر خواستهها و افكار باطل و شیطانی خود تطبیق دهد و محملی برای شبهات خود بسازد، تا آن شبهات در دل ناآگاهان بیشتر نفوذ كند و تأثیر گذارد.
این غارتگران اندیشه، چونان مردگان در میان زندگاناند؛ آن هم مردگانی موذی و خطرناك که بوی تعفن لاشة تفكراتشان مشام انسانهای در پی بوستان اندیشههای ناب را میآزارد. چهبسا جاهل گمراهی كه بر دیگران نفوذ ندارد خطری برای کسی نداشته باشد و دیگران را در گمراهی خود سهیم نگرداند، اما اگر عالمی كه بر دیگران نفوذ
1 . اعراف (7)، 179.
دارد و مردم تحت تأثیر سخنانش قرار میگیرند گمراه شود، آتش انحراف و گمراهی از درونش زبانه میكشد و جان انسانهای ناآگاه را فرامیگیرد و آنان را نیز از طریق حق گمراه میسازد. البته او با این كار بار گناه خود را سنگین میكند و در گناهان و انحرافات كسانی كه به دست او منحرف گشتهاند سهیم میگردد:
وَلَیَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالًا مَّعَ أَثْقَالِهِمْ؛(1) و البته بارهای گران خود و بارهایی را همراه بارهای خویش برمیدارند.
اگر كسی مردم را به راه درستی و سعادت هدایت كرد، در اعمال خیر كسانی كه به دست او هدایت شدهاند سهیم است. در برابر، اگر كسی با سخنرانی، مقاله و كتاب خود زمینة گمراهی و انحراف دیگران را فراهم آورد، تا زمانی كه از این طریق افكار باطل او در اختیار دیگران قرار میگیرد و آنان را گمراه میسازد، او در عذاب و كیفر آنان شریك است و پیوسته بر بار گناهان او افزوده میشود.
باید طالبان علم و اندیشه به هوش باشند و بكوشند تا از سرچشمة قرآن و اهلبیت(علیهم السلام) معارف الاهی را فرا گیرند و بدون مسامحه به آنچه از طریق صحیح از منابع اسلامی فرا گرفتهاند عمل كنند. آنان نباید دین خدا را بازیچه خود قرار دهند و آیات قرآن و آموزههای دین را آنگونه كه خود میخواهند و خوشایند مردم است تفسیر و تأویل كنند.
یكی از دگراندیشان منحرف افتخار میكرد كه در جمع كمونیستهای ایرانی در آلمان اسلام را به گونهای معرفی كرده كه خوشایند همة آنان بوده است و گفتهاند: اگر اسلام چنین است ما نیز مسلمانیم! طبیعی است اسلامی كه در آن هیچ تكلیف و قید و بند و محدودیتی نباشد و به مردم اجازه دهد كه هرچه خواستند بگویند و هر كاری خواستند انجام دهند، و فساد و بیبندوباری و حتی وطنفروشی را مجاز بداند، برای
1 . عنكبوت (29)، 13.
کافران و دشمنان اسلام اصیلْ قابل قبول خواهد بود، اما اسلامی كه آزادی بیحد و حصر را برنمیتابد و حتی برای تمام جزئیات رفتار انسان مقررات و قوانینی دارد و به انسان اجازه نمیدهد هر سخنی را بر زبان آورد یا هر سخنی را بشنود، برای منحرفان و كسانی كه از زیر بار بندگی خدا شانه خالی میكنند پذیرفتنی نیست. از همین روی، بندگان شایسته و محبوب خداوند كه كاملاً تسلیم اوامر و تكالیف الاهیاند و هدفشان تقرب به خداوند است، بسیار اندکاند. اما در برابر، كسانی كه تحت تأثیر هواهای نفسانی و شیطان قرار میگیرند و منافع پنداری خویش را بر مصالح واقعی ترجیح میدهند و در غفلت از حق به سر میبرند پرشمارند. همچنین فراواناند كسانی كه دانش خویش را در خدمت خواستهها و هوسهای خود قرار دادهاند و از علم به مثابة وسیلهای برای رسیدن به موقعیتهای اجتماعی و تأمین زندگی بهتر بهره میبرند؛ كسانی كه خداوند دربارة آنان میفرماید:
أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن یَهْدِیهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ؛(1) آیا دیدی كسی را كه هوس خود را معبود خویش ساخته و خدا او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مُهر زده و بر دیدهاش پرده افکنده است؟ پس از خدا چه كسی او را هدایت خواهد كرد؟ آیا پند نمیگیرید؟
نمونة آشكاری از این افراد بلعم باعور است كه خداوند دربارة او فرمود:
وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِیَ آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِینَ وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَـكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ یَلْهَث...؛(2) و بر آنان خبر آن كس (بلعم باعور) را برخوان كه
1. جاثیه (45)، 23.
2. اعراف (7)، 175، 176.
آیتهای خویش را به وی دادیم و او از آنها بیرون رفت، پس شیطان در پی او افتاد تا از گمراهان گشت؛ و اگر میخواستیم هر آینه او را بدانها [به جایگاهی بلند] برمیداشتیم، ولیكن او به زمین چسبید و كام و خواهش دل خود را پیروی كرد. پس داستان او چون داستان سگ است: اگر بر او بتازی زبان از دهن بیرون آرد، یا واگذاریاش باز زبان از دهان آویخته دارد.
و إِنَّ مِنْ أَبْغَضِ الرِّجَالِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى لَعَبْداً وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ جَائِراً عَنْ قَصْدِ السَّبِیلِ سَائِراً بِغَیْرِ دَلِیلٍ. إِنْ دُعِیَ إِلَى حَرْثِ الدُّنْیَا عَمِلَ وَ إِنْ دُعِیَ إِلَى حَرْثِ الْآخِرَةِ كَسِلَ. كَأَنَّ مَا عَمِلَ لَهُ وَاجِبٌ عَلَیْهِ وَ كَأَنَّ مَا وَنَى فِیهِ سَاقِطٌ عَنْهُ... أَیُّهَا النَّاسُ سَیَأْتِی عَلَیْكُمْ زَمَانٌ یُكْفَأُ فِیهِ الْإِسْلَامُ كَمَا یُكْفَأُ الْإِنَاءُ بِمَا فِیهِ. أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَعَاذَكُمْ مِنْ أَنْ یَجُورَ عَلَیْكُمْ وَ لَمْ یُعِذْكُمْ مِنْ أَنْ یَبْتَلِیَكُمْ وَ قَدْ قَالَ جَلَّ مِنْ قَائِلٍ: «إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیَاتٍ وَإِن كُنَّا لَمُبْتَلِین»(1)؛(2) بدترین مردم نزد خدا کسی است که خداوند او را به خودش واگذارد و از راه راست روی برتابد و بدون راهبر راه سپرد. اگر به کشت دنیا دعوت شود پاسخ گوید و دستبهکار شود، ولی اگر به کشت آخرت خوانده شود
1. مؤمنون (23)، 30.
2. نهج البلاغه، خطبة 102.
سستی کند. گویا آنچه برای آن کار میکند بر او واجب است و آنچه را در آن سستی و کوتاهی میکند از او نخواستهاند. ای مردم، به زودی روزگاری بر شما آید که اسلام از حقیقت خود تهی شود، همان گونه که ظرفی پر واژگون گردد. ای مردم، خداوند از ستم خویش پناهتان داده است، اما هرگز شما را از امتحان شدن پناه نداده است، و آن برترین گوینده فرمود: «بیشک در این نشانههایی است و ما قطعاً آزمایش کنندهایم.»
در گفتارهای پیشین دو بخش از خطبه 86 نهجالبلاغه را محور مباحث خود قرار دادیم که بخش اول آن خطبه به وصف بزرگان برگزیده و شایستة خداوند پرداخته است، و در برابر، در بخش دوم بدترین بندگان خداوند معرفی شدهاند. بر آن شدیم تا در این گفتار و گفتارهای پیش روی، گزیدههایی از نهجالبلاغه را که متناسب با بخش دوم خطبة 86 است از نظر بگذرانیم، و از این روی، در این گفتار بخشی از خطبة 102 را برگزیدیم. در آغاز خطبة 86 حضرت فرمودند: «محبوبترین بندگان خدا کسی است که خدا او را در پیکار با نفس یاری میکند»؛ یعنی خداوند بندة محبوب خویش را از لطف، عنایت و حمایت خود محروم نمیسازد و او را به حال خود رها نمیکند. اما در این خطبه حضرت میفرمایند:
وَإِنَّ مِنْ أَبْغَضِ الرِّجَالِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى لَعَبْداً وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ جَائِراً عَنْ قَصْدِ السَّبِیلِ سَائِراً بِغَیْرِ دَلِیلٍ.
مبغوضترین و بدترین مردم نزد خداوند کسانی هستند که وجدان و خرد خود را سرکوب کرده و دستورات الهی را زیر پا نهادهاند. در نتیجه خداوند آنان را از عنایات و
هدایت خویش محروم ساخته است، و چون به افکار و آرای پوچ خود تکیه دارند، ایشان را به خودشان وانهاده است. نشانة بیاعتنایی و بیتوجهی خداوند به چنین کسانی این است که آنان از راه راست که انسان را به قرب خداوند نایل میسازد روی برمیتابند و بدون راهنما در مسیر پرفراز و نشیب زندگی گام برمیدارند. طبیعی است کسی که از راهنمایی حاملان علوم الاهی و مفسران وحی و پیشوایان معصوم محروم ماند و آنان زوایای دین و قوانین و آموزههای شریعت را به او ننمایند، هلاک میشود.
ما در همة مراحل و شئون زندگی خود نیازمند کمک و یاری خداوندیم و اگر او ما را از عنایات، کمکها و هدایت خویش محروم سازد قطعاً شکست میخوریم. بدون هدایت الاهی نمیتوان به سرمنزل مقصود رسید و کسی که از این هدایت محروم گردد، به انحراف از حق و گمراهی گرفتار میشود. هیچکس خود نمیتواند به مسیر حق و سعادت راه یابد، و هدایت بندگان و حتی انبیا از طرف خداوند صورت میپذیرد؛ با این تفاوت که خداوند انبیا را بدون واسطه هدایت میکند، و هدایت مردم توسط وحی، پیامبران و جانشینان آنان که در مکتب ایشان پرورش یافتهاند صورت میگیرد.
سخنانی که به کلام خدا، پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) مستند نیستند، فاقد اعتبار و حجیتاند. البته استناد سخن به خداوند و امامان معصوم گاه قطعی است، و آن در صورتی است که کلام مورد استناد از نظر سند و دلالت قطعی باشد، و گاه ظنی است، و آن در صورتی است که سند یا دلالتشان و یا هردو قطعی نباشد. طالبان هدایت و نیل به حق و سعادت، باید با کسانی که با کلمات خدا و اولیای خدا انس دارند و عمر خود را برای فهم و درک آنها سپری کردهاند ارتباط داشته باشند و معلومات و معارف صحیح را از آنان فراگیرند تا از آفات علم در امان مانند و به مسیر صحیح هدایت رهنمون شوند:
إِنْ دُعِیَ إِلَى حَرْثِ الدُّنْیَا عَمِلَ وَ إِنْ دُعِیَ إِلَى حَرْثِ الْآخِرَةِ كَسِلَ. كَأَنَّ مَا عَمِلَ لَهُ وَاجِبٌ عَلَیْهِ وَ كَأَنَّ مَا وَنَى فِیهِ سَاقِطٌ عَنْهُ.
کسی که خداوند او را به خودش وانهد، راهنمای مطمئنی نخواهد داشت و در پی کسی میرود که خود گمراه است یا به فکر و رأی بیاعتبار خویش اعتماد میکند. نشانة گمراهی او این است که اگر او را به تجارت و منفعت دنیا دعوت کنند میپذیرد. او نیرو و توان خود را صرف تجارت و کسب و کار دنیا میکند تا به ثروت و امکاناتی که در پی آن است دست یابد. البته شیطان نیز او را به حال خویش رها نمیکند و با وسوسههایش وی را برمیانگیزد تا حتی از راههای نامشروع در پی برآوردن خواستههای دنیاییاش برآید. اما در برابر، این انسان گمراه و غافل وقتی به تجارت و تلاش برای آخرت دعوت میشود، تنبلی و کوتاهی میکند و از تلاش برای رسیدن به سرمایه و ثروت جاودانة آخرت سر باز میزند.
حضرت در سخن خویش از دو تعبیر قرآنی «حرث الدنیا» و «حرث الآخرة» بهره گرفته و به این ترتیب ما را متوجه این حقیقت ساختهاند که دنیا کشتزار یا محل تجارت است. اگر ما دنیا را اصیل بدانیم و هدفمان صرفاً رسیدن به آن باشد و همة تلاش خود را صرف رسیدن بدان کنیم، دستاوردی جز متاعی ناقابل و ناچیز نخواهیم داشت. اما اگر از این فرصت برای کسب کمالات و مقامات معنوی و جلب رضایت الاهی بهره بریم، به ثروت بینهایت و جاودانة آخرت و رضوان خداوند دست خواهیم یافت. خداوند در اینباره میفرماید:
مَن كَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَمَن كَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیَا نُؤتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِن نَّصِیبٍ؛(1) هرکه کشتِ آن جهان خواهد برای او در کشتش میافزاییم، و هرکه کِشت این جهان خواهد به وی از آن میدهیم و در آن جهان هیچ بهرهای ندارد.
1. شوری (42)، 20.
سپس حضرت میفرمایند او آنچه شرعاً بدان مکلف نشده و چهبسا سودی نیز برای او ندارد، بر خود واجب میداند و بهجد در پی انجام آن است. مثلاً دانشآموز و دانشجو پرسشهایی که دانستن پاسخ آنها برایش سودی ندارد میپرسد و خود را به مطالعة کتابهایی سرگرم میکند که هیچ نفع اخروی و مادیای برای او ندارد، اما برای فراگیری اصول اعتقادی، تکالیف، وظایف دینی و انجام تکالیف شرعی، مانند امر به معروف و نهی از منکر و هدایت دیگران، سستی میورزد؛ گویا این امور بر او تکلیف و واجب نشدهاند.
أَیُّهَا النَّاسُ سَیَأْتِی عَلَیْكُمْ زَمَانٌ یُكْفَأُ فِیهِ الْإِسْلَامُ كَمَا یُكْفَأُ الْإِنَاءُ بِمَا فِیهِ.
حضرت میفرمایند زمانی فرا میرسد که اسلام محتوا و حقیقت خود را در جامعه از دست میدهد و از آن تنها نام و ظاهری باقی میماند. ایشان بدین ترتیب هشدار میدهند که مواظب باشیم در پدید آمدن چنین وضع اسفباری دخیل نباشیم. بکوشیم ایمانمان را تقویت کنیم و معارف و عقاید دینی خود را از عالمان راستین و متقی فرا گیریم و در ارتباط با تکالیف و وظایف دینی به هوس و رأی خود عمل نکنیم و در اینباره به کسانی اعتماد نکنیم که سخنان و رفتارشان عقلاً و شرعاً برای ما حجیت ندارد.
همانگونه که بزرگان دین فرمودهاند، وقتی آیات الاهی تلاوت میشود، باید خود را مخاطب آنها بدانیم و انذارهای خداوند و از جمله انذار از عذاب آخرت را متوجه خود ببینیم؛ چنانكه اولیای خدا با رعایت این ادب قرآنی، وقتی آیات عذاب الاهی را میخواندند، اشکشان جاری میشد و بدنشان میلرزید، یا وقتی با آیات رحمت و بشارت به بهشت و نعمتهای آن روبهرو میشدند، شادمان میگشتند و خدا را سپاس میگفتند. همچنین وقتی ما با سخنان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) و از جمله
سخنان امیر مؤمنان(علیه السلام)، در این خطبه روبهرو میشویم، باید خود را مخاطب آنها بدانیم. چون این سخنان جز در مواردی که از طرق علمی ثابت شود تقیید و تخصیص خوردهاند و قراینی قطعی بر اختصاص آنها به شرایط خاص یا افراد خاصی وجود داشته باشد عام و مطلقاند و همة موقعیتها، زمانها و افراد را فرا میگیرند.
شناخت عام و خاص، مطلق و مقید و ناسخ و منسوخ روایات و گزارهای دینی اهمیت ویژهای دارد؛ تا آنجا که فقها و علمای بزرگ سالها از عمر خود را صرف شناسایی این امور کردهاند و با تلاشهای طاقتفرسای خود کوشیدهاند تا میراث گرانقدری از معارف و فقه اهلبیت(علیهم السلام) را در اختیار ما بگذارند. دربارة عظمت تلاش آنان و جدیتشان در فراگیری آن معارف ناب، داستانهای عجیبی نقل شده است. از جمله دربارة مرحوم صاحب جواهر(رحمه الله)، که یکی از ارکان فقه و فقاهت است و همة فقیهان عصر بر سر خوان نعمت او نشستهاند و از ذخیرة بزرگ و جاودانه علمی او بهرهها بردهاند، در جایی از کتاب سترگ خویش نوشته است: امشب فرزند من جوانمرگ شد و از دنیا رفت. قرار شده جنازة ایشان تا صبح در منزل بماند و فردا مراسم تغسیل، تکفین و تشییع و خاکسپاری انجام گیرد. خواستم خدمت بزرگی در حق او انجام دهم و بزرگترین ثواب و هدیه را نثار روحش سازم. با خود اندیشیدم و به این نتیجه رسیدم که بزرگترین و باارزشترین کار، نگارش کتاب جواهر است. از این روی از شب تا صبح بر بالین جنازة او به نگارش مباحثی از جواهر پرداختم و ثواب آن را به روحش هدیه کردم.
بنابراین شایسته است که مردم معارف و احکام دین را از علمای راستین، که با خلوص و وسواس و احتیاط بسیار و بهدور از هوا و هوس و منافع شخصی معارف و احکام دین را استخراج کردهاند، بیاموزند و سراغ کسانی نروند که از تقوا بهرهای ندارند و اسیر وسوسههای شیطاناند و بهظاهر خود را عالم نامیدهاند.
أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَعَاذَكُمْ مِنْ أَنْ یَجُورَ عَلَیْكُمْ وَ لَمْ یُعِذْكُمْ مِنْ أَنْ یَبْتَلِیَكُمْ وَ قَدْ قَالَ جَلَّ مِنْ قَائِلٍ «إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیَاتٍ وَإِن كُنَّا لَمُبْتَلِین».(1)
حضرت در سخن خویش ساحت الاهی را از ظلم به بندگان بَری میدانند. نفی ظلم از خدا بِدان روست که علت ظلم در خداوند وجود ندارد؛ زیرا ظلم یا از احتیاج برمیخیزد، و خداوند متعال غنی مطلق است و نیازی ندارد تا برای آن مرتکب ظلم شود، یا ظلم برای به دست آوردن سود و منفعت است، و خداوند منزه از آن است که در پی سودی باشد و در راه تأمین آن بر بندگان ظلمی روا دارد، همچنین ظلم میتواند از جهل برخیزد و بدیهی است که خداوند عالم مطلق است و بر همة حقایق احاطه دارد، یا اینکه ظلم ناشی از خودخواهی است، و همة کمالات در خداوند جمع است و احساس حقارت در او نیست تا با خودخواهی درصدد جبران آن برآید. بدین ترتیب، ساحت خداوند از هر عیب و نقصی منزه است، و از این روی، مرتکب ظلم نمیشود. آیات قرآن نیز بر عدل الاهی و نفی ظلم از ساحت ربوبی گواهی میدهند. برای نمونه خداوند میفرماید:
وَأَنَّ اللّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِّلْعَبِیدِ؛(2) و خدا به بندگان ستمگر نیست؛
إِنَّ اللّهَ لَا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً وَلَـكِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ؛(3) بهراستی خدا بر مردم هیچ ستم نمیکند، بلکه مردم بر خود ستم میکنند.
خداوند به بندگان خود ظلم و ستم نمیکند، اما وعده نداده که آنان را نیازماید، و آزمایش، سنت قطعی و ثابت خداوند است که در زمینة ارتکاب افعال اختیاری و
1. مؤمنون (23)، 30.
2. آلعمران (3)، 182.
3. یونس (10)، 44.
گزینش راه و روش برای انسانها مقدر فرموده و آنان را با آنچه در اختیارشان قرار داده است، میآزماید. ابزارهای آزمایش، هم چیزهایی است که مطلوب و خوشایند انسانهاست و هم چیزهایی که آدمیان نمیپسندند و خوش نمیدارند. به دیگر سخن، برای تحقق آزمایش الاهی، همواره باید خوشیها، لذات، ناخوشیها و آلامی باشند تا وسیلة آزمایش آدمی گردند. انسانها موظفاند از بعضی خوشیها چشم بپوشند و بر پارهای ناخوشیها صبر و شکیبایی ورزند و بدینترتیب آزموده میشوند. پس خوشیها و لذات، و نیز ناخوشیها و آلام در زندگی دنیوی یک اصلاند که در متن تدبیر الاهی ملحوظ گردیدهاند.
از جمله نعمتهای بزرگی که خداوند به ما عنایت فرموده و ما را بدانها میآزماید نعمت هدایت و نعمت اسلام است، و اگر ما در استفاده از این نعمت بزرگ کوتاهی کنیم، خود باعث محروم گشتن از آن شدهایم؛ چون خداوند هیچ نعمتی را از بندگانش نمیستاند، مگر آنکه آنان ناسپاسی کنند و زمینة حرمان از آن نعمت را در خود فراهم آورند:
ذَلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَكُ مُغَیِّراً نِّعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ وَأَنَّ اللّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ؛(1) این [کیفر فرعونیان و کافران پیش از آنان] از آن روست که خدا هرگز بر آن نبوده است که نعمتی را که بر مردمی ارزانی داشته دگرگون کند تا آنکه آنان آنچه در خودشان است دگرگون سازند (حال خود را به کفر و ناسپاسی و ستمگری بگردانند) و خدا شنوا و داناست.
در برابر اگر کسی به درستی از نعمتهای خداوند بهره بُرد و خداوند را به خاطر نعمتهایش سپاس گفت و ادب بندگی به جای آورد، خداوند نعمتهای بیشتری ارزانیاش میکند:
1. انفال (8)، 53.
وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لَأزِیدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ؛(1) و هنگامی که پروردگارتان به شما آگاهی داد که اگر سپاسگزارید همانا شما را [نعمت] بیفزایم و اگر ناسپاسی کنید هر آینه عذاب من سخت است.
1. ابراهیم (14)، 7.
إنَّ أَبْغَضَ الْخَلَائِقِ إِلَى اللَّهِ رَجُلَانِ: رَجُلٌ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبِیلِ مَشْغُوفٌ بِكَلَامِ بِدْعَةٍ وَ دُعَاءِ ضَلَالَةٍ، فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ ضَالٌّ عَنْ هَدْیِ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدَى بِهِ فِی حَیَاتِهِ وَ بَعْدَ وَفَاتِهِ، حَمَّالٌ خَطَایَا غَیْرِهِ رَهْنٌ بِخَطِیئَتِهِ. وَ رَجُلٌ قَمَشَ جَهْلاً مُوضِعٌ فِی جُهَّالِ الْأُمَّةِ عَادٍ فِی أَغْبَاشِ الْفِتْنَةِ عَمٍ بِمَا فِی عَقْدِ الْهُدْنَةِ قَدْ سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاسِ عَالِماً وَ لَیْسَ بِهِ؛(1) خشمانگیزترین آفریدگان نزد خداوند دو نفرند: مردی که خدا او را به خود وانهاده و در نتیجه از راه راست منحرف گشته است، [و] به سخنان بدعتآلود و دعوتهای گمراهکننده دل سپرده است؛ پس او برای شیفتگانش فتنهای است؛ از راه راست پیشینیان سر باز زند و هرکس را که بدو اقتدا کند، گمراه سازد؛ چه در زنده بودن و چه
1. نهج البلاغه، خطبة 17.
پس از مرگش. بار سنگین لغزشهای دیگران را بر دوش کشد و گروگان بزهکاری خویش است. و مردی که مجهولاتی به هم بافته و در میان انسانهای نادان امت برای فریفتن مردم به همه سوی میشتابد. در تاریکیهای فتنه میتازد و از پیمان صلح و سازگاری بیخبر است. آدمنمایان او را عالم دانند، که نه چنین است.
در گفتارهای پیشین شماری از ویژگیهای دوستان خدا را در نهج البلاغه از نظر گذراندیم، و پس از آن دربارة ویژگیهای عالمنمایان و بدترین مردم از نگاه امیر مؤمنان(علیه السلام) سخن گفتیم. در ادامة آن گفتارها و با هدف معرفی منحرفان از دین الاهی و بدعتگذاران در شریعت دو بخش از خطبة هفدهم را برگزیدهایم. در آغاز بخش نخست که در آن دو گروه از مبغوضترین و خشمانگیزترین مردم نزد خداوند معرفی شدهاند، حضرت میفرمایند:
إنَّ أَبْغَضَ الْخَلَائِقِ إِلَى اللَّهِ رَجُلَانِ: رَجُلٌ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبِیلِ مَشْغُوفٌ بِكَلَامِ بِدْعَةٍ و دُعَاءِ ضَلَالَةٍ.
محبوب بودن مؤمنان نزد خداوند امری تشکیکی و دارای مراتب است، و درجة محبت خداوند به مؤمنان یکسان نیست. در برابر، بغض و خشم خداوند از بندگان نافرمان خود نیز یکسان نیست و خشم خداوند به برخی از آنها بیشتر از دیگران است. حضرت در این خطبه مبغوضترین و بدترین بندگان را نزد خداوند معرفی میکنند و با توجه به ویژگیهایی که برای آنان برمیشمارند، به این نکته دست مییابیم که شدت بغض و خشم خداوند به آنان از آن روست که گناهان و بدیهایشان به دیگران نیز سرایت میکند. گاهی کسی مرتکب گناهی کوچک میشود، و گاه پای فراتر مینهد و
مرتکب گناه بزرگ میشود و چنان بر انجام گناه اصرار میورزد که ارتکاب گناه برای او عادت و ملکه میگردد. گاه نیز در عصیان و گناه تا آنجا پیش میرود که در دین خدا شک میکند و ایمان از کف میدهد. چنین کسی اگر در دلْ ایمان نمیداشت و تنها پیش خود به نافرمانی خدا میپرداخت و کاری با دیگران نداشت و در پی منحرف ساختن دیگران و فساد برنمیآمد، بغض و خشم خداوند به او کمتر میبود. پس یک کافر یا گناهکار معمولی مبغوضترین خلایق نزد خداوند نیست، بلکه مبغوضترین خلایق نزد خداوند انسان منحرفی است که از موقعیت، شهرت و علم برخوردار است و با استفاده از این ابزاره(علیه السلام) چهبسا موجب پیدایش مکاتب و فرقههای انحرافی میشود که طی سالیان طولانی و در مناطق گوناگون افراد سادهاندیش را تحت تأثیر خود قرار میدهد و به انحراف میکشاند.
کسی که از استعدادها و قابلیتهای مادی و معنوی برای پیمودن مراتب کمال و تعالی بهره بَرد، پیوسته از دریای فیض الاهی سیراب میشود و الطاف و عنایتها ربوبی او را دربر میگیرند؛ اما اگر به جای پیمودن مسیر تعالی و تلاش برای رسیدن به حیات معقول و انسانی، تواناییهای خود را در جهت انحطاط و سقوط به کار بست، خداوند او را به خود وامیگذارد و از هدایت و عنایات خویش محروم میسازد. در نتیجه، او به جای دلبستگی به ارزشهای والای انسانی و کمال مطلق، به امور پوچ و اعتباری مادی و دنیوی دل میبندد و در کمند وسوسهها و اندیشههای شیطانی گرفتار میآید و استعدادهایش پژمرده و نابود میگردد.
همچنین کسی که از محور و مدار هستی غافل میشود و بر محور خویش و منیتها و هوسهایش میگردد، از راه راست و اعتدال منحرف شده است و به جای تن دادن به قوانین و اصول الاهی که راستترین و معتدلترین مسیر را پیش روی انسان مینهد، محاسبات غلط و ناپایداری که هیچ تناسبی با اصول و قوانین ناظم
آفرینش ندارند، جهت و غایت رفتارش را تعیین میکنند. در نتیجه، وی به نااستواری در اندیشه و تصمیم دچار میگردد و به بدعتها و سخنان مخالف اصول و قوانین پایدار، و گمراه ساختن بندگان بیخبر از حقایق روی میآورد.
فَهُو فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ ضَالٌّ عَنْ هَدْی(1) مَنْ كَانَ قَبْلَهُ مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدَى بِهِ فِی حَیَاتِهِ وَ بَعْدَ وَفَاتِهِ حَمَّالٌ خَطَایَا غَیْرِهِ رَهْنٌ بِخَطِیئَتِهِ.
حضرت میفرمایند کسی که دیگران را در دام فریب و نیرنگ خویش گرفتار میکند، چون موجب گمراهی آنان میشود، افزون بر آنکه بار گناه خود را به دوش میکشد، بار گناهان آنان را نیز باید بر دوش کشد و همان کیفری را که آن منحرفشدگان میکشند او نیز باید بکشد. این معنا در برخی آیات قرآن و همچنین در روایات آمده است. از جمله خداوند میفرماید:
لِیَحْمِلُواْ أَوْزَارَهُمْ كَامِلَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَمِنْ أَوْزَارِ الَّذِینَ یُضِلُّونَهُم بِغَیْرِ عِلْمٍ أَلَا سَاء مَا یَزِرُونَ؛(2) تا بار گناهان خویش در روز رستاخیز به تمامی بردارند و هم از بار گناهان کسانی که ندانسته آنان را گمراه میکنند. آگاه باشید که بد باری برمیدارند.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمودهاند:
أَیُّمَا دَاعٍ دَعَا إِلَى الْهُدَى فَاتُّبِعَ فَلَهُ مِثْلُ أُجُورِهِمْ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَنْقُصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَیْءٌ، وَ أَیُّمَا دَاعٍ دَعَا إِلَى ضَلَالَةٍ فَاتُّبِعَ فَإِنَّ عَلَیْهِ مِثْلَ أَوْزَارِ مَنِ اتَّبَعَهُ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَنْقُصَ مِنْ أَوْزَارِهِمْ شَیْءٌ؛(3)
1. «هَدْی» به معنای روش عملی است و معنای «سیره» را تداعی میکند.
2. نحل (16)، 25.
3. میرزا حسین، نوری، مستدرک الوسائل، ج 12، باب 15، ص 230.
همانند پاداش پیروی کنندگان از خود را خواهد داشت، بدون آنکه از پاداش آنان کاسته شود، و هرکس دعوتگر به گمراهی باشد و از او پیروی شود، همانند گناه و کیفر پیرویکنندگان از خود را خواهد داشت بدون آنکه از کیفر و گناه آنان کاسته شود.
بر اساس این روایت، کسانی که مشعل هدایت دیگران شدهاند و با نوشتهها، سخنرانیها و مراکزی که برای ترویج آیین الاهی برپا داشتهاند، سالها جمع پرشماری را به سوی حق هدایت میکنند و چهبسا تا قیامت راه آنان پررهرو میماند، تا هنگامة قیامت همانند پاداش کسانی که از آنان پیروی میکنند و ایشان را مشعل هدایت خویش ساختهاند، به آنان میرسد و ایشان پیوسته از مواهب و عنایات الاهی بهرهمند خواهند بود. در برابر، اگر کسی عَلَم طغیان برافرازد و با پیریزی مکتبی الحادی و انحرافی یا به گونهای دیگر مردم را به گمراهی و فساد بکشد، تا هنگامی که آثار افکار و اعمال او در بین مردم باقی است، همانند کیفر و گناه کسانی را که از این طریق گمراه میشوند، خواهد داشت.
وَ رَجُلٌ قَمَشَ جَهْلاً مُوضِعٌ فِی جُهَّالِ الْأُمَّةِ عَادٍ فِی أَغْبَاشِ الْفِتْنَةِ عَمٍ بِمَا فِی عَقْدِ الْهُدْنَةِ قَدْ سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاسِ عَالِماً وَ لَیْسَ بِهِ.
دستة دوم از مبغوضترین مردمان نزد خداوند کسانیاند که سلسلهای از مجهولات و آرای پوچ و بیپایه را به هم بافتهاند. آنان چون نزد فرهیختگان و دانشوران جایگاهی ندارند، ناچار سراغ مردم نادان میروند تا در پناه جهل و نادانی ایشان برای خود موقعیت و جایگاهی فراهم سازند، و از آن موقعیت دروغین برای رسیدن به مقامها و مشاغل اجتماعی و ریاست بر مردم بهره جویند. این گروه گمراه و خودمحور، خود و پیروان خویش را از شعاع روشنگری عالمان راستین دور نگاه میدارند و در تاریکی
آشوبها و فتنهها راه خود را میجویند و در بستر جهل و نادانی مردم جولان میدهند و اندیشههای پوچ و بیمقدار خود را روانه ذهنهای گمراهان میسازند. مردم ظاهربین و نادان، این گروه را، با اینکه از علم بهرهای ندارند، اما به جهت ظاهرسازی و استفاده از اصطلاحات و سخنانی فریبنده و ادعاهای واهی، عالم مینامند.
شارحان نهج البلاغه در تفسیر «عقد الهدنة» اتفاق نظر ندارند. این اصطلاح در فقه به معنای قرارداد صلح و عدم تعرض است که پس از جنگ دو گروه مسلمان با یکدیگر یا جنگ مسلمانان با کفار و تصمیم آنان به پایان بخشیدن به جنگ، میان آنان تنظیم میشود. و معنای لغوی آن سکون و آرامش است و این معنا با سیاق جمله سازگارتر است.
نکتهای که باید بدان توجه کرد و در جلسات پیشین نیز یادآور شدیم این است که مخاطب این سخنان افراد عادی نیستند؛ زیرا آنان در پی کار خویشاند و اگر عقاید و افکارشان فاسد و رفتارشان نادرست باشد، تأثیر چندانی بر دیگران ندارند و موجب انحراف آنان نمیشوند. مخاطب این سخنان، کسانی هستند که در جامعه «عالم» قلمداد میشوند و مردم آنان را الگوی عملی و رفتاری خود میشمارند و در پی آناند تا عقاید و افکار صحیح را از آنان فرا گیرند. طبیعی است که در هر جامعهای اغلب مردم به همة آنچه بدان نیاز دارند آگاه نیستند و در بسیاری از فنون و دانشها باید سراغ متخصصان بروند و با نظر و تشخیص آنان مشکلاتشان را برطرف سازند: کسی که بیمار میشود، برای معالجه نزد پزشک میرود، و کسی که میخواهد خانه بسازد، سراغ معمار میرود، و... . در زمینة دین نیز مردم برای شناخت تکالیف و وظایف دینی سراغ کسانی میروند که در این امور تخصص دارند و رفتار و سخنان آنان را برای خود حجت میدانند.
بر این اساس، کسانی که در میان مردمْ عالم و کارشناس دینی شناخته میشوند مسئولیت سنگینی دارند. اگر با سخنان و رفتار خویش دیگران را هدایت کنند، در
اعمال خیر و پاداش کسانی که موجب هدایتشان شدهاند شریک هستند. مثلاً کسانی چون شیخ کلینی و شیخ مفیدرحمهماالله از این جملهاند که آثارشان طی قرنهای متمادی معارف ناب و ارزشمند الاهی و دینی را در اختیار علما و دانشپژوهان نهاده است، و اگر این آثار در دسترس نمیبود، شناخت معارف دینی بسیار دشوار و در برخی زمینهها ناممکن میگشت. تا زمانی که آثار و ذخایر برجایمانده از آنان نورافشانی میکند و جمع بیشمار مردم را به معارف الاهی رهنمون میشود، ثواب و پاداش نثار روح ایشان میگردد. آنان طی عمر باارزش خود با کوششی طاقتفرسا کتابهایی نوشتند، اما از آن پس تا صدها سال هرکس به این کتابها مراجعه کند برای نویسندگان آنها نیز ثواب و پاداش نوشته میشود.
کسانی که در سخنرانیها، کتابها و مقالات خود در پی ایجاد انحراف در دین و القای شبهه برمیآیند و یا با رفتارهای خود موجب انحراف و گمراهی دیگران میشوند و سنت باطلی را ایجاد و یا احیا میکنند، تا زمانی که دیگران تحت تأثیر ایشان به انحراف و گناه کشانده میشوند، در کیفر و عذاب آنان سهیماند. محض نمونه، یکی از سنتهای نادرست و خرافی، که به برکت انقلاب از میان رفت، آیین چهارشنبهسوری است. اما متأسفانه در سالهای اخیر، کسانی که به دروغ خود را پیرو خط امام میخوانند، به بهانة ترویج فرهنگ و آیینهای ملی، و البته به سفارش بیگانگان و با صرف بودجههای کلان از بیتالمال و برای جلب آرای مردم، به احیا و ترویج این آیین خرافی پرداختند. پس از آن، هر سال هزینهها و پولهای فراوانی صرف اجرای این مراسم خرافی میشود؛ مراسمی که مفاسد و خسارتهای مالی، جانی و حتی حیثیتی فراوانی در پی دارد: عدهای بر اثر انفجار مواد منفجره و آتشزا مجروح میشوند؛ برخی
افراد کهنسال بر اثر صدای وحشتناک انفجار سکته میکنند؛ و برخی زنان باردار، از ترسْ دچار سِقط میشوند و... . به هر روی، این مراسم خرافی حاصلی جز ترس و وحشت و خسارت مالی و جانی برای مردم در پی ندارد و بیشک تا زمانی که چنین آیینهایی اجرا میشود، احیاکنندگان و مروجان آن در همة گناهان و پیامدهای آن سهیماند و سرانجام روزی باید تاوان این تصمیمات و اعمال را بازپس دهند.
باید توجه داشت که انسان به تدریج منحرف میشود و بر اثر سهلانگاری و تن دادن به هوسها و خواستههای نفسانی، انحراف و طغیان در او رشد میکند. در آغاز بذر انگیزة فاسدی در دل انسان افشانده میشود، و این بذر رفتهرفته رشد میکند و به مرحلهای میرسد که انسان به خدا نیز کفر میورزد. یکی از زمینهها و عواملی که موجب انحراف انسان میشود، شهرتطلبی و موقعیتخواهی است. البته این ویژگی، خود، منفی و نامطلوب نیست، بلکه آنچه ناپسند است سوء استفاده از این ویژگی نفسانی و بهرهگیری نادرست از آن است، و اگر میل و انگیزه به درستی به کار رود، خود میتواند عامل بالندگی انسان در جنبههای ارزشمند زندگی شود.
طلبه یا دانشپژوه بر اثر انگیزة شهرتطلبی در پی آن است که در میان دوستان و همکلاسان خود موقعیت ممتازی به دست آورد و این فرد که در محل و شهر خود در پی کسب موقعیت اجتماعی است، به تدریج و با رشد این ویژگی ممکن است به جایی برسد که حتی درصدد ایجاد دین یا مذهبی فاسد برآید. ثروتاندوزی تنها عامل ایجاد مذاهب و فرقههای انحرافی نبوده است، بلکه در مواردی، شهرتطلبی در کنار مالپرستی و حتی در مواردی شهرتطلبی به تنهایی موجب پیدایی انحرافات بزرگ شده است، و گروهی در پی کسب موقعیت و شهرت و با صرف ثروت خود مذاهب
انحرافی پدید آوردهاند. یا کسانی برای رسیدن به پست و مقام، نظیر پست وزارت یا ریاست جمهوری، از ارتکاب کارهای نادرست دریغ نورزیدهاند. از این روی، باید خوی برتریطلبی و موقعیتپرستی را یکی از بزرگترین عوامل انحراف و فساد دانست. خداوند در اینباره میفرماید:
تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ؛(1) این سرای واپسین را برای کسانی ساختهایم که در زمین برتری و تباهی نخواهند، و سرانجامِ [نیک] از آنِ پرهیزگاران است.
همچنین امیر مؤمنان(علیه السلام) میفرمایند: گاه انسان از این به خود میبالد و غرق در سرور و شادمانی میشود که بند کفش او از دیگران بهتر است و با این کار مصداق آیة «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَة» میشود.(2)
قرآن برتریطلبی را عامل انحراف و کفر فرعون و رسیدن او به مرحلهای از طغیان معرفی میکند که خود را پروردگار مردم خویش میدانست و به ستمپیشگی در حق آنان میپرداخت:
إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنَاءهُمْ وَیَسْتَحْیِی نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ؛(3) همانا فرعون در سرزمین [مصر] برتری جست و مردمش را گروهگروه ساخت. گروهی از آنان (بنیاسرائیل) را زبون و ناتوان میساخت؛ پسرانشان را سر میبُرید؛ و زنانشان را [برای خدمت] زنده میگذاشت. همانا او از تباهکاران بود.
برخی افراد منحرف که با سوء استفاده از احساسات مردم عادی در پی رسیدن به
1. قصص (28)، 83.
2. عبد علی بن جمعه عروسی حویزی، نور الثقلین، ج 5، ص 350.
3. قصص (28)، 4.
شهرت و موقعیتاند، وقتی درمییابند که اندیشهها و ادعای واهی آنان خریدار دارد، ادعاهای جدیدی را مطرح میکنند و هرچه میگذرد با افکار انحرافی خود افراد بیشتری را جذب خود میسازند تا از این طریق به نام و نان برسند. ابتدا ادعا میکنند امام زمان(عجل الله تعالی فرجه شریف) را در خواب دیدهاند. روز دگر ادعا میکنند که حضرت را در بیداری ملاقات کردهاند. سپس اگر مردم این سخنان را باور کردند، ادعا میکند که نایب آن حضرتاند و وقتی دیدند مردم شیفته و فریفته شدهاند و این ادعاها را باور کردهاند، ادعا میکنند که خود، امام زماناند. چنانكه محمدعلی باب اول ادعا میکرد که باب امام زمان(عجل الله تعالی فرجه شریف) است. سپس وقتی دید مردم و اطرافیانش ادعای او را باور کردهاند، گفت که امام زمان است، و به تدریج ادعای پیغمبری کرد و کتاب آسمانی آورد! جانشین او، حسینعلی بها، نیز کارش به جایی رسید که ادعای خدایی کرد!
ما باید مراقب نفس خود باشیم و نگذاریم بذر فساد و گناه در دلمان افتد، و اگر تخم تلخ گناه، خودخواهی و هواپرستی در دلمان رشد کرد، تا ریشهدار و تنومند نشده آن را از دلمان برکنیم که در این صورت زندگیمان همراه با سلامت و سعادت خواهد بود. اما اگر چنین نکردیم و رفتهرفته نفسانیات و هوسهای شیطانی در ما تقویت شد و گسترش یافت، چهبسا به جایی برسیم که راه بازگشتی فراروی خود نیابیم. باید توجه داشت که اغلب انحرافات و مفاسد، از حب مال، مقام و شهوت برمیخیزد. از این روی، افرادی که در آغاز پاکاند و پروندة اعمال آنان به فساد آلوده نشده است، بر اثر مالپرستی به جایی میرسند که دست به سوء استفادههای میلیاردی از بیتالمال میزنند و به منزلة مفسدان دانهدرشت اقتصادی به مردم معرفی میشوند. انسان چه در مسیر کمال قرار گیرد و چه مسیر فساد، به آنچه هست و دارد قانع نمیشود. اگر در مسیر فساد قرار گرفت، باید بکوشد تا فرصت دارد خود را از این دام برهاند، و در غیر این صورت، چنان گرفتار میشود که مجالی برای نجات خود نمییابد و هلاک و نابود میشود.
إِلَى اللَّهِ أَشْكُو مِنْ مَعْشَرٍ یَعِیشُونَ جُهَّالاً وَ یَمُوتُونَ ضُلَّالاً، لَیْسَ فِیهِمْ سِلْعَةٌ أَبْوَرُ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِیَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ، وَ لَا سِلْعَةٌ أَنْفَقُ بَیْعاً وَ لَا أَغْلَى ثَمَناً مِنَ الْكِتَابِ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ، وَ لَا عِنْدَهُمْ أَنْكَرُ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لَا أَعْرَفُ مِنَ الْمُنْكَر؛ به خدا شکوه میکنم از جماعتی که نادان میزیند و گمراه میمیرند. هیچ کالایی در بازارشان خوارتر و بیرونقتر از کتاب خدا آنگاه که بهحق و شایسته تلاوت شود ـ نیست و چون با تغییر و تحریف خوانده شود، هیچ کالایی سودآورتر و ارزشمندتر از آن نباشد، و در نزد آنان چیزی زشتتر از معروف و نیکوتر از منکر نیست.
در گفتار پیشین به تفسیر و بررسی فرازهای آغازین خطبة هفدهم پرداختیم که حضرت در آن، دو گروه عالمنما را خشمانگیزترین و مبغوضترین بندگان نزد خداوند معرفی کردند. در این گفتار به بررسی فراز پایانی این خطبه میپردازیم.
هنوز چند سال از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) نگذشته و خاطرة آن حضرت از ذهنها محو نشده بود، و هنوز کسانی که فداکاریهای ایشان را در راه ترویج اسلام و دعوت به قرآن به چشم خود دیده بودند در جامعة اسلامی حضور داشتند که امیر مؤمنان(علیه السلام) از جماعتی شکوه میکند که با نادانی و غفلت زندگی میکنند و در گمراهی میمیرند؛ کسانی که ادعای مسلمانی و پیروی از قرآن و سنت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) میدارند، اما حقایق و معارف اصیل کتاب خدا را برنمیتابند، و در عوض، برای رسیدن به اغراض پلید و منافع دنیوی خویش دست به تحریف معنوی قرآن میزنند. در بازار مکارة این جماعت، برداشتهای نادرست از قرآن و قرائتهای مردمپسند اما بیگانه با حقایق ناب آن، گرانبها و پرخریدار است، و برداشتهای درست و قرائت معصومانه از کتاب خدا خریدار ندارد. در جامعة اسلامی، مؤمنان، به برکت تربیت اولیای خدا و تعالیم الاهی حقایق را میشناسند و خوبیها را پاس میدارند و بدیها را زشت میشمارند، اما این گروه خودپرست، چون ملاک خوبی را موافقت با هوسها و اهداف پلید خود میدانند و ملاک بدی نزد آنان مخالفت با ایشان است، در نظرشان چیزی ناشناختهتر و بدتر از نیکوییها و شناختهتر و بهتر از بدیها وجود ندارد.
روشن است که حضرت از کفار شکایت نمیکند؛ زیرا آنان به اسلام و قرآن اعتقادی نداشتند و انتظار نمیرفت که حقایق قرآنی در میان ایشان رواج داشته باشد. همچنین آن حضرت از یک جامعة خیالی و فرضی شکایت نمیکند، بلکه شکوه آن
حضرت از کسانی است که در زمانة ایشان میزیستند و ادعای مسلمانی و پیروی از قرآن و سنت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) میکردند، اما با این حال به قرآن واقعی توجهی نداشتند و به مخالفت با اهلبیت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، میپرداختند. آنان با برداشتهای نادرست از قرآن میکوشیدند رفتار زشت خود را تطهیر کنند و موجّه جلوه دهند.
میتوان بخش پایانی خطبه را تکملة بخش آغازین آن به شمار آورد؛ با این توضیح که حضرت در آغاز خطبه به معرفی مبغوضترین خلایق نزد خداوند و عالمنمایانی پرداختند که از حقیقت علم بیبهرهاند، اما با گردآوری مجموعهای از اصطلاحات و لفظپردازی و فضلفروشی میکوشند تا خود را عالم معرفی کنند، و جاهلان بیمایه نیز ایشان را دانشمند میشمارند و گردشان جمع میشوند. سپس حضرت در پایان خطبه از این گروه عالمنما و خودپرست شکوه میکند و آنان را متهم میسازد که قرآن واقعی و معارف ناب آن را کنار نهاده و به تحریف کتاب خدا و استفادة نابجا از آن میپردازند. بنابراین چنانكه از سیاق خطبه، بهویژه تعبیر إِلَى اللَّهِ أَشْكُو مِنْ معْشَرٍ یَعِیشُونَ برمیآید، چنین کسانی در زمان آن حضرت وجود داشتهاند، یا دستکم باید احتمال داد حضرت خبر قطعی میدهد که پس از ایشان کسانی به تحریف قرآن و انحراف در مسیر اسلام دست مییازند.
اکنون باید پرسید چه عواملی در صدر اسلام پدید آمد که طی چند دهه پس از رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) موجب چنین دگرگونیهایی شد. همچنین باید از تاریخ و آنچه در صدر اسلام رخ داد و انحرافهایی که سرنوشت جامعة اسلامی را دگرگون ساخت عبرت گیریم و بههوش باشیم تا از مسیر قرآن منحرف نشویم و در زمرة کسانی که امیر مؤمنان(علیه السلام) نزد خداوند از آنان شکایت میکنند، در نیاییم. طبیعی است غریزة حب ذات
موجب میشود که انسان خود را از انحراف و لغزش بهدور بداند، و اگر از بدی و زشتیها سخن به میان آید، آنها را به دیگران نسبت دهد و خود را از هر گناه و عیب و نقصی پاک بداند. اما شایسته است ما نیز احتمال آلوده شدن به انحراف و گناه، یا امکان آلوده شدنمان را در آینده، منتفی ندانیم. مگر برخی کسانی که سالها در رکاب رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در جنگها شرکت کردند و مدتها در صف اول نماز جماعت پیامبر حاضر شدند و اموالشان را در راه خدا انفاق کردند، پس از رحلت آن حضرت منحرف نشدند و به مخالفت با جانشین ایشان و دشمنی با قرآن و معارف راستین آن برنخاستند؟ یا در گذر تاریخ، کسان بسیاری پس از آنکه عمر خویش در راه خیر صرف کردند، با خذلان و سوء عاقبت از دنیا نرفتند؟
نمونههای فراوانی از منافقان و گروههای سیاسی منحرف را میتوان سراغ داد که ابتدا سالم بودند، اما رفتهرفته به انحراف کشیده شدند، تا آنجا که در برابر اسلام و انقلاب قد برافراشتند. هرکسی در میان دوستان و همصنفان خویش افرادی را میشناسد که موقعیتی شایسته و چهرهای مقبول داشتند و مردم به آنان اعتماد میکردند، اما در پایان عمر منحرف شدند و از چشم مردم افتادند و با ذلت و خواری از دنیا رفتند. بنده کسی را سراغ دارم که درس اخلاق میگفت و ویژگیهای ارزشمندی داشت، اما در پایان عمر همة آن فضایل را از دست داد و با فرجامی بد از دنیا رفت. با توجه به اینکه احتمال دارد آن دگرگونیها در ما نیز پدید آید، باید همواره مراقب اندیشهها و رفتارهای خود باشیم تا از مسیر اسلام راستین منحرف نشویم؛ چنان درگیر نفسانیات و خودپرستیها و منفعتخواهیها نشویم كه خواست و پسند مردم ملاک رفتارمان شود و تابع افکار آنان گردیم و خوب و بد را از دریچة خواست مردم بنگریم، و در نتیجه، در پی انجام کارهایی باشیم که مردم میپسندند و از انجام کارهای درستی که مردم نمیپسندند خودداری کنیم.
چگونه فردی که در خانوادهای سالم تربیت یافته و به آداب و اخلاق اسلامی آراسته شده است، منحرف میگردد و از اصول و ارزشهای متعالی خویش دست میکشد؟ چگونه جامعهای که با آهنگ انقلاب و در سایة نظام و حکومت اسلامی رشد یافته است، از اهداف انقلابی و اسلامی خود دور میشود و به انحطاط میگراید؟
مهمترین عاملی که به تدریج، و پنهان از نگاه افراد سطحینگر، موجب انحطاط و انحراف انسان میشود، خوددوستی و خودخواهی است. این عامل موجب میشود انسان در پی اموری برآید که خوشایند و دلخواه اوست و اگر آنچه دلخواهش است با عقاید و ارزشهای دینی و اجتماعیاش ناسازگار باشد، به توجیه و تطهیر رفتار و گزینة مورد پسند خویش میپردازد؛ زیرا از یک سوی نمیتواند از آنچه دلش میخواهد دست کشد، و از سوی دیگر، نمیتواند بپذیرد که به گناه آلوده شده است. همچنین اگر آلوده گشتن به گناه را بر خویش هموار سازد، نمیخواهد در بین مردم، گناهکار و متخلف از قانون اسلام شناخته شود. او گاه برای اینکه نشان دهد به دین و قوانین اسلام پایبند است مجبور میشود زنجیرهای از توجیهات را سر هم کند. مثلاً وقتی میبیند کاری که میخواهد انجام دهد در توضیحالمسائل حرام معرفی شده است، در موضوع آن حکم شرعی تشکیک، و چنین وانمود میکند که موضوعْ بر کار او صدق نمیکند، و در نتیجه، حکم شرعی در رساله بر کار او منطبق نمیشود. برای نمونه، رسالههای عملیه برخی آرایشها یا نگاه به نامحرم را حرام دانستهاند و او با این توجیه که آرایشهای مزبور یا نگاه حرامِ ذکرشده در رسالهها، بر آرایش مورد نظر او و نگاه وی به نامحرم تطبیق ندارد، درصدد موجّه و مشروع جلوه دادن رفتار خود برمیآید. اگر دریافت که کارش توجیهبردار نیست و مطمئن شد که کارش مصداق حکم شرعی حرام
است، در فهم و فتوای مرجع صاحب رساله تشکیک میکند و میگوید مرجع تقلید معصوم نیست و در این فتوا اشتباه کرده است.
بهویژه کسی که با منابع و مدارک فقه آشناست، بیشتر با چنین توجیههایی در پی تصحیح رفتار خود برمیآید. آنگاه اگر با تحقیق و بررسی یا بحث علمی به او ثابت کردند که منبع و سند آن فتوا روایت صحیحی است که به آن حکم تصریح دارد، چهبسا برای توجیه رفتار خود، عصمت امام(علیه السلام) را مخدوش شمارد. وی برای نفی عصمت امامان(علیهم السلام) مستنداتی همچون برخی تعابیر دعای کمیل را پیش میکشد که در ظاهر، حضرت علی(علیه السلام) خویش را به کوتاهی و قصور متهم میکنند، یا برخی تعابیر امام سجاد(علیه السلام) را در دعای ابوحمزة ثمالی برمیشمارد که در نگاه بدوی از آنها صدور گناه از ایشان استظهار میشود؛ نظیر:
فَمَنْ یكون أَسْوَء حالاً مِنّیِ إِنْ نُقِلْتُ عَلى مِثْلِ حَالیِ إِلَى قَبْرِی لَمْ أُمَهِّدْهُ لِرَقْدَتیِ وَ لَمْ أَفْرُشْهُ بِالْعَمَلِ الصَّالِحِ لِضَجْعَتیِ؛ پس از من بدحالتر و تیرهروزتر کیست آنگاه که با این حال به سوی قبری روانه شوم که آن را محل آرامش و آسایش خود نساختهام و در آن عمل صالح نگستراندهام.
او حتی با استناد به برخی آیات در عصمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) خدشه وارد میکند؛ نظیر آیة:
فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِیِّ وَالْإِبْكَارِ؛(1) پس شکیبایی ورز که وعدة خدا راست است و برای گناهت آمرزش بخواه و پروردگارت را شبانگاه و بامداد همراه با سپاس و ستایش به پاکی یاد کن.
ممکن است کسانی برای اینکه آزادانه و به گمان واهی خود بدون منع شرعی به خواستههای شیطانیشان برسند، با استناد به سخن برخی متکلمان، که تخلف از وعده
1 . غافر (4)، 55. ساحت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از هر گناه و مکروهی منزه است و منظور از «ذنب» در این آیه ترک اولاست که نه گناه به شمار میآید و نه مکروه.
را برای خداوند محال و ناپسند، و تخلف از وعید را جایز میشمرند،(1) انذارهایی را که در قرآن وارد شده تهی از واقعیت و صرفاً برای ترساندن مردم و دعوت آنان به کار خیر و خودداری از گناه قلمداد کنند. اگر این راه ادامه یابد و آدمی همواره در پی رسیدن خواستههای نفسانی خود برآید، سرانجام به انکار دین و مقدسات میرسد:
ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِؤُون؛(2) پس سرانجام کسانی که کارهای بد کردند این شد که آیات خدا را دروغ انگاشتند و آنها را مسخره میکردند.
امیر مؤمنان(علیه السلام) از گروهی خودپرست شکوه میکند که قرآن و معارف اصیل آن، نزد آنان کسادترین کالا و چون زمین بایری است که کسی به آن اعتنا و توجهی ندارد. این جماعت مشتری و مروج قرآنی هستند که در آن تحریف صورت میپذیرد و برداشتها و تفسیرهای آن هماهنگ با پسند مردم و خواستههای نفسانی آنان است. حال اگر ما نگران باشیم که در این راه بدفرجام افتیم و در پی فهم قرآن و روایات و احکام دین باشیم، باید زمینههای علمی لازم را در خود فراهم آوریم و روش صحیح تحقیق در قرآن و روایات را بیاموزیم. بر این اساس، میباید پس از شناسایی قواعدی که در فهم قرآن و روایات کارسازند، نظیر ناسخ و منسوخ، عام و خاص، حاکم و محکوم، وارد و مورود و عناوین اولی و ثانوی به فراگیری شیوة صحیح انطباق آنها بر احکام و معارف قرآن و روایات بپردازیم و بدین شیوه بر فهم صحیح و عقلایی معانی از الفاظ کتاب
1. بر اساس این قول بر خداوند جایز است که پس از تهدید بندهاش به عذاب در قبال معصیتی که مرتکب شده، از تهدید خود صرف نظر کند و او را به عذاب گرفتار نسازد.
2. روم (30)، 10.
الاهی و روایات معصومان(علیهم السلام) فایق آییم. در غیر این صورت به بیراهه میرویم و به فرجام کسانی گرفتار میشویم که به تشکیک در قانون قصاص، اختلاف ارث زن و مرد و دیگر احکام دین پرداختند.
پس شرط اول برای فهم صحیح و استفادة درست از قرآن و سنت این است که روش تحقیق در آن دو منبع را فراگیریم، و شرط دوم آن است که در مقام فهم و استنباط از آن منابع دینی، ذهنیتها و هواهای نفسانی خود را دخالت ندهیم. در زمینة اخلاصورزی و دخالت ندادن خواستههای نفسانی، داستانهای فراوانی دربارة فقهای راستین نقل کردهاند؛ از جمله دربارة یکی از فقهای بزرگ گفتهاند چون ایشان میخواستند به استنباط احکامِ آب چاه بپردازند، برای اینکه منافع شخصی باعث آسانگیری ایشان در ارائه فتوا نشود، دستور دادند چاه آب منزلشان را پر کنند و سپس به استنباط آن احکام پرداختند. هوای نفس، موقعیتخواهی و شهرتطلبی فهم انسان را از منابع دین تغییر میدهد و موجب انحراف انسان، بدعت در دین و استفادههای نابجا از قرآن و روایات میشود. از این رو، کسب مقام فقاهت و فتوا نیاز به تزکیة نفس و تهذیب اخلاق دارد.
اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكاً وَ اتَّخَذوهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً، فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ، وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ. فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ، فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ، فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِكَهُ الشَّیْطَانُ فِی سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَی لِسَانِهِ؛(1) آنان شیطان را تکیهگاه و معیار کار خود گرفتند و شیطان نیز ایشان را شرکای خود قرار داد و در سینههاشان لانه کرد و تخم گذاشت و جوجههای خود را در دامانشان پرورش داد. با چشمهای آنان نگریست و با زبانهای آنان سخن گفت. پس با یاری آنها بر مرکب گمراهی سوار شد و خطاهای زشت را برایشان آراست؛ مانند رفتار کسی که شیطان او را در سلطة خود سهمی داده است و زبان او را ابزار یاوهسرایی خود ساخته است.
1. نهج البلاغه، خطبة 7.
مرحوم سید رضی با هدف گردآوری عالیترین و برجستهترین لایههای ادبی و بلاغی کلمات امام علی(علیه السلام) بخشهایی از خطبهها، نامهها و حکمتهای ایشان را برگزیده است، و در نتیجه بسیاری از جلوههای مشعشع و نورانی کلمات امیر مؤمنان(علیه السلام) در نهج البلاغه گرد نیامده است. ایشان در مواردی خطبهای را با عنوان و شمارة مستقلی تدوین کرده است، اما پس از مراجعه به مصادر نهج البلاغه روشن میشود که گاه آنچه ایشان به منزلة خطبهای مستقل و در ظاهر کامل ارائه کرده، تنها بخشی از یک خطبه است؛ نظیر خطبة 87 نهج البلاغه که بخشی از خطبة اصلی ذکر شده در مصادر و منابع نهج البلاغه را تشکیل میدهد.
ایشان همچنین در مواردی با پراکندن اجزا و عناصر یک خطبه، به گزینش عناوین و شمارههایی مستقل برای هریک از آنها پرداخته است. با توجه به کاستیهایی که در تدوین نهج البلاغه به چشم میآید، که ناشی از عدم دسترسی سید رضی به پارهای منابع و مصادر، یا برخاسته از شیوة ایشان در تدوین و گزینش مطالب بوده، و نیز با توجه به اینکه کشف عناصر اصلی خطبهها، حکمتها و نامههای نهج البلاغه و ارتباطهای آنها با یکدیگر برای محققان و اهل تتبع ضروری است، از دیرباز برخی علما و پژوهشگران نهج البلاغه با مراجعه به مصادر آن درصدد برآمدند که ساختار اصلی خطبهها، حکمتها و نامههای این کتاب و ارتباطهای آنها را کشف کنند، و در نتیجه به تجدید نظر در ساختار فعلی آن پرداختند. فاضل گرانقدر، جناب آقای سیدصادق موسوی شیرازی از جمله کسانی است که با تتبع و تحقیق گسترده، فراگیر و ستودنی در مصادر و منابع نهج البلاغه به تدوین کتاب تمام نهج البلاغه(1) پرداخت و در آن به گردآوری اجزای حذف شدة
1. این کتاب در تاریخ 1418 ق، در تهران و به همت مؤسسة الامام صاحب الزمان چاپ شده است.
برخی خطبهها و نیز تلفیق خطبهها، حکمتها و نامههایی پرداخته که در اصل زیرمجموعة یک خطبه بودهاند، اما در نهجالبلاغة موجود با شمارهها و عناوین متفاوت و مستقل گرد آمدهاند. در این کتاب خطبة هفدهم، هفتم و هشتم به ترتیب از عناصر و اجزای خطبه مفصلی که خطبهها و چندین حکمت دیگر را نیز دربر میگیرد، به شمار میآیند، و با توجه به اینکه این چینش و نظردهی متناسب و هماهنگ با سیاق آن خطبهها و ناشی از ارتباط آنها با یکدیگر است، ما نیز آن را در بحث خود در نظر آورده، پس از خطبة هفدهم، به بررسی و شرح خطبة هفتم و پس از آن به بررسی خطبة هجدهم میپردازیم.
اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكاً وَ اتَّخَذَوهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ فِی حُجُورِهِمْ.
جملة فباض و فرّخ (لانه کرد و تخم گذارد)، و جملة دَبّ فِی حجورِهِم (در دامنشان به جنبوجوش و فعالیت پرداخت) دو ضربالمثل و تعبیر کنایی در ادبیات و زبان عرباند. تعبیر کنایی اول دربارة کسی به کار میرود که جایی را تصاحب میکند و از آن بیرون نمیرود؛ نظیر پرندهای که در جایی لانه میسازد و تخم میگذارد و تا جوجههایش از تخم در نیایند و بالغ نشوند آنجا را رها نمیکند. تعبیر کنایی دوم دربارة کسی به کار میرود که جایی را برای فعالیت، جولان و رشد و نمای خود و وابستگانش برمیگزیند، نظیر کودکی که در دامان مادر به جنبوجوش و فعالیت میپردازد و در آن پرورش مییابد.
بر اساس سخن حضرت، عالمنمایان خودپرست به جای پیروی از خداوند و دستورات حیاتبخش او، از شیطان پیروی کردند و خواستههای او را معیار و ملاک رفتار خود قرار دادند و بر اثر تمایل به ریاست، لذتها و شهوات دنیوی بر وی تکیه
کردند و در نتیجه، شیطان نیز جان و دل آنان را دامگه و آشیانة خویش قرار داد و به پرورش و شکلدهی اندیشهها و رفتار آنان پرداخت. اکنون این پرسش مطرح میشود که شیطان چگونه با انسان ارتباط برقرار میکند و او را شریک خود میسازد و از مسیر اندیشهها و رفتار او اهداف و خواستههای خود را محقق میسازد؟ آیا شیطان بدون مقدمه و وجود زمینة قبلی کسی را برای خود برمیگزیند و بر او مسلط میشود و زمام اختیارش را به دست میگیرد، و او چارهای جز اطاعت ندارد؟ یا آنکه به تدریج و از مسیر خاصی عواملی در انسان شکل میگیرند و تقویت میشوند که سرانجام به تسلط شیطان بر انسان میانجامند؟ به تعبیر دیگر، سلطة شیطان و سقوط انسان، بر اثر عاملی جبری رخ نمیدهد، بلکه کار شیطان از فریب دادن انسان و آراستن خطاها و گناهان او تجاوز نمیکند و شیطان هرگز نمیتواند قدرت اختیار و انتخاب را از انسان باز گیرد. خداوند سه عامل مهم و اثرگذار عقل، فطرت و پیامبران را فراروی انسان نهاد که راه سعادت و هدایت را به ما مینمایانند، و با وجود آنها، شیطان مجالی برای گمراه کردن انسان نمییابد. اما وقتی انسان این عوامل هدایتبخش را در درون خود خنثا و بیاثر ساخت، به اختیار خود طوق بندگی شیطان را بر گردن مینهد و آن موجود پلید و رهزن طریق سعادت و خوشبختی را بر تفکر و رفتار خویش حاکم میسازد. این همان پاسخی است که شیطان در قیامت به دوزخیانی میدهد که او را سرزنش میکنند:
وَقَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الأَمْرُ إِنَّ اللّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَمَا كَانَ لِیَ عَلَیْكُم مِّن سُلْطَانٍ إِلَّا أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلَا تَلُومُونِی وَلُومُواْ أَنفُسَكُم مَّا أَنَاْ بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی كَفَرْتُ بِمَآ أَشْرَكْتُمُونِ مِن قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ؛(1) و چون کار [حسابرسی در رستاخیز] فرا رسید، شیطان [به
1. ابراهیم (14)، 22.
دوزخیان] گوید:«در حقیقت خدا به شما وعده داد، وعدة راست، و من به شما وعده دادم و با شما خلاف کردم و مرا بر شما هیچ تسلطی نبود، جز اینکه شما را خواندم و مرا پاسخ دادید. پس مرا سرزنش نکنید و خود را سرزنش کنید، نه من فریادرس شمایم و نه شما فریادرس من؛ من به اینکه پیش از این (یعنی در دنیا) مرا (با خدا) شریک میگرفتید باور ندارم. همانا ستمکاران را عذابی است دردناک.
برای شناخت بهتر ارتباط شیطان با انسان و شرکت او در شئون زندگی او به دستهبندی سهگانة انسانها از منظر قرآن میپردازیم:
دستة اولِ انسانها از منظر قرآن، «مخلَصین» و به تعبیر دیگر «معصومان» هستند که شیطان از آنان ناامید است و در گمراه ساختن ایشان طمعی ندارد. قرآن از قول شیطان دربارة این گروه میفرماید:
قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغْوَیْتَنِی لأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأَرْضِ وَلأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ؛(1) گفت: «پروردگارا، به سبب آنکه مرا گمراه ساختی من [هم گناهانشان را] در زمین در نظرشان میآرایم و همه را گمراه خواهم ساخت؛ مگر آن بندگانت از میان آنان را که پاک و ویژه و برگزیدة تو باشند.
معصوم کسی است که اندیشه و رفتارش از نقص و عیب پاک است، و در مرتبة کاملش خطا و سهو نیز از او سر نمیزند و همة شئون زندگیاش خالص برای خداست
1. حجر (15)، 39، 40.
و شیطان هیچ طمع و امیدی در آلوده ساختن او ندارد. اگر هم در مواردی شیطان درصدد اغفال معصومان برآمده تیرش به سنگ خورده و نتیجهای نگرفته است؛ نظیر ماجرای حضرت یوسف(علیه السلام) که شیطان نتوانست ایشان را گرفتار وسوسة خود سازد و آن حضرت توانست از دام مکر شیطان و زلیخا به سلامت برهد و دامن خویش را از گناه و پلیدی پاک نگهدارد:
وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَولا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ؛(1) و در حقیقت [آن زن] آهنگ وی کرد و [یوسف نیز] اگر برهان پروردگارش را ندیده بود، آهنگ او میکرد. چنین [کردیم] تا بدی و زشتکاری را از او بازگیریم؛ چراکه او از بندگان مخلَص ما بود.
چنان نیست که معصوم مجبور به ترک گناه باشد، بلکه با اراده و اختیار خویش و به سبب آگاهی از فرجام گناه و پلیدی آن، فکر گناه را به دل راه نمیدهد؛ چه رسد که بدان دست یازد. نظیر انسان عاقل که مشاهده و بوی بد مدفوع او را میآزارد و حتی به ذهن خود خطور نمیدهد که از آن استفاده کند. زشتی گناه برای معصوم به قدری هویداست که ممکن نیست حتی اندیشه انجام آن را در سر بپرورد.
دستة دوم متقیناند که گرچه به لحاظ مرتبه از معصومان و اولیای خدا فروترند، به جهت تربیت یافتن در نزد انبیا و اولیا و تأسی به آنان و عمل به دستورات خداوند، به مقام تقوا نایل آمده و از گناهان پرهیز میکنند. شیطان به فریفتن این گروه طمع دارد، اما چون آنان اهل ذکر و تذکرند و میکوشند عوامل غفلت و دوری از خداوند را از
1. یوسف (12)، 24.
خود دور سازند، شیطان نمیتواند بر اینان تسلط پیدا کند. شیطان همواره این گروه را زیر نظر دارد تا راه نفوذی در آنان بیابد و گاهی موفق میشود تا ارتباط ضعیفی با آنان برقرار کند، اما آن گروه خداترس و پرهیزکار مکر شیطان را درمییابند و خود را از دام او میرهانند:
إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَواْ إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّیْطَانِ تَذَكَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ؛(1) کسانی که پرهیزکاری کردند چون وسوسهای از شیطان به آنان رسد [خدای را] یاد کنند، پس بهناگاه بینا شوند.
متقین نیز در یک رتبه نیستند و مراتب فراوان دارند. کسانی همچون سلمان و ابوذر در عالیترین مراتباند، اما حد مشترک آنان این است که شیطان رفیق و قرینشان نیست و نمیتواند بر آنان سلطه یابد، و اگر آنها را وسوسه کرد یا اگر به ندرت مرتکب گناهی شدند، توبه میکنند و به خدا پناه میبرند و خداوند آنان را از شر شیطان حفظ میکند.
دستة سوم از بندگان خدا کسانی هستند که گناه و انحراف از مسیر حق خصلت ثابت و پایدار آنان شده است. این دسته وقتی دچار گناه و لغزشی میشوند فوراً به یاد خدا نمیافتند و از کردار زشت خود توبه نمیکنند و در نتیجه شیطان چنان گناهان را در نظرشان میآراید که چون موجودی بیاراده و اختیار، بیشتر به گناهان روی میآورند و در نتیجه، میل به گناه خصلت ثابت و ملکة آنان میشود و هنگام انجام گناه از خداوند و عاقبت خویش غافل میگردند. ویژگی برجستة این گروه آن است که رفیق و
1. اعراف (7)، 201.
همنشین شیطاناند و او در همة شئون زندگی، افکار و رفتارشان نفوذ میکند در حالی که دلهاشان از یاد خداوند تهی است:
وَمَن یَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ * وَإِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَیَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ؛(1) و هرکه از یادکرد خدای رحمان روی برتابد، شیطانی بر او میگماریم که وی را دمساز و همنشین باشد، و هر آینه آنها (شیطانها) آنان را از راه بازدارند و برگردانند و آنان میپندارند که راهیافتگاناند.
دل انسان یا جلوهگاه نور و یاد خدا میشود و یا جولانگاه شیطان، و بر اساس نظامی که خداوند در حوزة رفتار اختیاری انسان در نظر گرفته، اگر کسی خداوند را فراموش کرد و از او غافل شد، شیطان به او نزدیک و بر وی چیره میشود. پس شیطان بیسبب طوق بندگیاش را بر گردن کسی نمیاندازد، و وقتی کسی از دستورات خدا سرپیچید و افتخار بندگی او را از دست داد، خداوند شیطانها را سوی وی میفرستد تا با او همنشین و رفیق شوند و از آن پس، سروکار او با شیطان است و در هر حال فکر او متوجه تمایلات شیطانی میگردد. او در سرسپردگی شیطان تا آنجا پیش میرود که کاملاً تحت سلطة او درمیآید و زمام اختیار خویش را به دست او میدهد، و بدین ترتیب نمیخواهد و نمیتواند خود را از دست شیطان نجات دهد و روزنههای حقیقت و نور کاملاً به روی او بسته میشود. چنین کسی نه گوش برای شنیدن سخن حق دارد و نه چشمی برای دیدن حقایق و نه دلی که به اندیشه در حقیقت بپردازد:
إِنَّ الَّذِینَ كَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ * خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِیمٌ؛(2) کسانی که کافر شدند برایشان یکسان است که آنان را بیم دهی یا ندهی؛ آنان ایمان نمیآورند.
1 . زخرف (43)، 36، 37.
2 . بقره (2)، 6، 7.
خداوند بر دلهاشان و بر گوشهاشان مُهر نهاده و بر دیدگانشان پردهای است و آنان را عذابی است بزرگ.
کسانی که بر ارتکاب گناهان پای میفشارند و از طغیان و فساد باز نمیایستند، به بدترین کیفر دنیایی خداوند گرفتار میشوند و آن گمراهی و غفلت محض از حق و بسته شدن همة راههای هدایت و رهایی از دام شیطان است. گرفتاران به این کیفر سنگین، نه میلی به شنیدن سخن حق دارند و نه حال و مجالی برای عمل به آن. آنان همچون کسی هستند که با تصمیم و اختیار خود شروع به دویدن از سرازیری درهای میکند، اما با فزونی گرفتن سرعت، مهار خویش از دست میدهد و ناخواسته سقوط میکند و از بین میرود. کسانی که در مسیر شیطان حرکت میکنند و شتابان به سوی تحقق بخشیدن به تمایلات و خواستههای شیطانی گام برمیدارند، به جایی میرسند که شیطان مُهر بندگی خویش را بر پیشانی آنان میزند و بر دل و دیگر عناصر وجودی آنان سلطه مییابد و راه برگشت و رهایی از سقوط و انحطاط را به رویشان میبندد. در نتیجه آنان در گمراهی و غفلت محض، به شقاوت و تیرهروزی ابدی گرفتار میآیند:
إِنَّهُ لَیْسىَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَكَّلُونَ * إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُم بِهِ مُشْرِكُونَ؛(1) شیطان را بر کسانی که ایمان دارند و بر پروردگارشان توکل میکنند تسلطی نیست. تسلط او تنها بر کسانی است که وی را دوست و سرپرست خود گرفتهاند و بر کسانی که به او (خدا) شرک میورزند.
شیطان نمیتواند بر کسانی سلطه داشته باشد که به خدا ایمان و توکل دارند و طوق
1. نحل (16)، 99، 100.
بندگی پروردگار را بر گردن انداختهاند و تدبیر امور زندگی خویش را به وی سپردهاند؛ بلکه بر کسانی سلطه دارد که ولایت شیطان را پذیرفته باشند، پس تولی شیطان در نتیجة غفلت پایدار و ایجاد خصلت ثابت مفسدهجویی و ارتکاب گناه حاصل میشود، نه به صرف لغزشی که از انسان سر میزند و در پی آن شخص پشیمان میگردد و توبه میکند. کسی ولایت شیطان را پذیرفته و زیر پرچم او رفته و در نتیجه شیطان بر او سلطه یافته است که با همة وجود در پی انجام گناه است و از آن صرفنظر نمیکند. چنین کسی اگر به انجام گناه بزرگی چون رباخواری مبتلا شد، به هیچ وجه از کردار زشت خود پشیمان نمیگردد و با علاقه و پشتکار بدان ادامه میدهد. او به مرتبهای از انحطاط رسیده که نه عذاب الاهی و دوزخ بیمی در او پدید میآورد و نه سخن از بهشت و سعادت ابدی برای او جاذبهای دارد. او اصلاً در پی بهشت نیست و سخن از خدا، پیامبر، قیامت، مرگ، عذاب، ثواب و بهشت الاهی او را میرنجاند و تنها کامجویی از لذتهای دنیا و سخن از آنها برایش شیرین و جذاب است:
وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِینَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ؛(1) و چون خداوند به یگانگی یاد شود دلهای کسانی که به عالم آخرت ایمان ندارند منزجر میگردد و چون کسانی جز او یاد شوند ناگاه شادمان گردند.
روشن شد که سلطة شیطان بر انسان یکباره و بیمقدمه صورت نمیگیرد؛ بلکه بر اساس آنچه از قرآن و روایات برمیآید، سلطة شیطان برآیند نظام و سلسلة اسباب و
1. زمر (39)، 45.
مسبباتی است و طی یک جریان و سیر تکاملی منفی که از نقطهای آغاز و به نقطهای ختم میشود، حاصل میآید. بر این اساس، در آغاز شیطان بر انسان سلطهای ندارد و آدمی با فطرت بیدار خویش خواهان کارهای نیک، سعادت دنیوی و اخروی و دوستی خداست و از رفتار زشت و شرک و کفر برکنار است. اما بر اثر پیروی از هوای نفس و وسوسههای شیطان و معاشرت با دوستان بد، میل به بدی در انسان پدید میآید و انجام دادن کارهای زشت و نافرمانی خدا، کار او را به جایی میرساند که شیطان رفیق و همنشین همیشگیاش میشود و بر همة شئون، اندیشهها و رفتارهای او تسلط مییابد:
فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِكَهُ الشَّیْطَانُ فِی سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَى لِسَانِهِ.
عالمنمایان خودپرست که اختیار خویش را به شیطان سپردهاند، در سرسپردگی به او بدانجا میرسند که چشمشان ابزاری میشود برای شیطان که با آن مینگرد و زبانشان نیز در اختیار شیطان قرار میگیرد تا با آن سخن گوید. گویی آنان لالاند و شیطان است که با زبان ایشان سخن میگوید؛ یعنی شیطان با زبان و چشم آنان به مقاصد و خواستههای خود میرسد و آن سرسپردگان بدبخت را به لغزشهای پیدرپی وا میدارد و گناهان بزرگ و زشت را برایشان میآراید تا با حرص و ولع بیشتری خویش را آلوده سازند. در نتیجه، این گمراهان به قهقرا رفته، سدّ راه جویندگان راستی و درستی میشوند و با هر فرد و گروهی که همراه شوند، منحرفشان میسازند.
بهجز در نهج البلاغه و در این خطبه، در دیگر روایات این تعبیر را نمییابیم که شیطان با چشم دوستان خود مینگرد و با زبان آنان سخن میگوید، و به دیگر سخن، دست و پا و گوش و چشم گنهکاران، دست و پا و گوش و چشم شیطان میگردد. اما نقطة مقابل آن، دربارة اولیا و دوستان خدا فراوان در روایات یافت میشود و در فرهنگ
دینی ما نیز کاربرد بسیاری دارد؛ از جمله در حدیث «قرب نوافل» که در کتابهای معتبر شیعی و با سندهای گوناگون از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده، آمده است:
إِنَّ اللَهَ جَلَّ جَلَالُهُ قَالَ: مَا یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِی بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ، وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ، فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا، إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ؛(1) خداوند متعال میفرماید: هیچ بندهای از بندگانم به سوی من تقرب نمیجوید به چیزی که نزد من محبوبتر باشد از آنچه بر او واجب کردهام. آنگاه او با نوافل (مستحبات) به من تقرب میجوید تا اینکه او را دوست میدارم و آنگاه که او را دوست داشتم، گوش او خواهم بود که با آن میشنود و چشمی که با آن میبیند و زبانی که با آن سخن میگوید و دستی که با آن برمیگیرد. اگر مرا بخواند اجابت کنم و اگر درخواستی کند عطا کنم.
بر اساس این حدیث شریف کسی که در مسیر تقرب به خداوند گام بردارد و افزون بر انجام واجبات، به مستحبات نیز بپردازد، به مقامی دست مییابد که چشمش خدایی میشود و خدا با آن مینگرد و زبانش خدایی میگردد و خدا با آن سخن میگوید و دستش خدایی میشود. درک این معنا برای ما بسیار دشوار است و تنها رهیافتگان به آن مقام متعالی آن را درک میکنند و فهم دیگران از آن مقام متعالی و رفیع ناچیز است. بهترین تفسیر از حدیث مزبور این است که انسان تا آنجا میتواند به خداوند تقرب جوید که هرچه را دارد در اختیار او نهد و افکار و رفتار خویش را از مسیر اراده و خواست خداوند سامان دهد. در این مرحله او چنان با قوای ارادی و فکری خویش مستغرق در معرفت و توجه به خداوند میشود که دیگر به خودش و زندگیاش توجه استقلالی ندارد.
1. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 352.
همچون درک مضمون این حدیث، درک اینکه شیطان چگونه با چشم دوستان خود مینگرد و چگونه با زبان آنان سخن میگوید نیز دشوار است. برای روشن شدن مطلب و تقریب به ذهن میتوانیم به هیپنوتیزم و تأثیرات روانیای که در نتیجة آن در فرد پدید میآید اشاره کنیم. در فرآیند هیپنوتیزم و منیتیزم، در خواب یا بیداری دستورات و افکاری به فرد القا میشود و او وادار به واکنش و رفتاری میشود که هیچ اراده و تصمیمی در انجام آنها ندارد، و بعدها از اینکه چنان رفتارها و واکنشهایی از وی سر زده متحیر و شگفتزده میشود. یکی از دوستان ما، که از مقامات کشوری است، نقل میکرد در دانشکدة حقوق در تهران استادی داشتیم که به این فن آشنا بود. روزی آن استاد سر کلاس درس گفت میخواهم تأثیر هیپنوتیزم را به شما نشان دهم. یکی از شما داوطلب شود تا او را هیپنوتیزم کنم. یکی از دانشجویان نزد استاد رفت و در برابر او نشست. استاد خیرهخیره در چشمان او نگریست تا اینکه حالت خواب و خلسه به آن فرد دست داد. در آن حالت استاد به او گفت هنگام درس هرگاه من عینکم را از چشمم برداشتم و روی میز گذاشتم، تو از جا برمیخیزی؛ به هوا میپری؛ و دستهایت را به هم میزنی و بعد سر جای خود مینشینی! پس از مدتی آن دانشجو از حالت خواب و خلسه خارج شد و به حال عادی برگشت و استاد هم مشغول تدریس شد. در وسط درس تا استاد عینکش را از چشم برداشت و روی میز گذاشت، آن دانشجو به هوا پرید و دستهایش را به هم زد و جای خود نشست. بعد از درس از او پرسیدیم چرا در وسط کلاس درس آن رفتار را از خود نشان دادی؟ او گفت من خودم متوجه نشدم و نمیدانم چرا آن رفتار را انجام دادم. اما وقتی استاد عینکش را برداشت و روی میز گذاشت، بدون اینکه کسی مرا مجبور کند، این حس و میل در من پدید آمد که به هوا بپرم و دستهایم را به هم بزنم.
بر این اساس انسان قابلیتی دارد که موجودی قویتر بر اراده و تصمیمهای او تسلط یابد و بتواند از طریق وی خواستههای خود را عملی سازد. خوشا به حال بندگان معصوم خدا و انسانهای مخلص و باتقوا که اراده و خواست آنان تابع خواست و ارادة خداست و ولایت پروردگارشان را پذیرفتهاند و مطیع فرمانها و دستورهای اویند. در برابرِ خضوع و تسلیم و بندگی آنان، خداوند نیز تدبیر همة شئون زندگی، افکار و رفتارهای آنان را به دست میگیرد. از همین روی، سخن آنان با سخن افراد عادی بسیار متفاوت است و چهبسا با نصیحت و سخنی کوتاه، زندگی انسانهای ره گمکرده و خطاکار را دگرگون میسازند. یا به اذن خداوند رفتار آنان آثار تکوینی غیرعادی و معجزهآسایی مییابد؛ چنانكه خداوند دربارة حضرت عیسی(علیه السلام) میفرماید:
وَرَسُولا إِلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُكُم بِآیَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَكُم مِّنَ الطِّینِ كَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنفُخُ فِیهِ فَیَكُونُ طَیْرًا بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِﺉُ الأكْمَهَ والأَبْرَصَ وَأُحْیِـی الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللّهِ وَأُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِكُمْ إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِینَ؛(1) و فرستادهای [گردانَد] به سوی فرزندان اسرائیل که [گوید:] برای شما نشانهای از پروردگارتان آوردهام که به خواست و فرمان خدا برایتان از گِل بسان پرندهای میسازم و در آن میدمم پس پرندهای میشود؛ و به خواست و فرمان خدا نابینای مادرزاد و پیس را بهبود میبخشم و مردگان را زنده میکنم و شما را از آنچه میخورید و در خانههایتان اندوخته میکنید خبر میدهم. هر آینه در این [کارها] برای شما اگر مؤمن باشید نشانهای است.
1. آلعمران (3)، 49.
تَرِدُ عَلَى أَحَدِهِمُ الْقَضِیَّةُ فِی حُكْمٍ مِنَ الْأَحْكَامِ فَیَحْكُمُ فِیهَا بِرَأْیِهِ ثُمَّ تَرِدُ تِلْكَ الْقَضِیَّةُ بِعَیْنِهَا عَلَى غَیْرِهِ فَیَحْكُمُ فِیهَا بِخِلَافِ قَوْلِهِ ثُمَّ یَجْتَمِعُ الْقُضَاةُ بِذَلِكَ عِنْدَ الْإِمَامِ الَّذِی اسْتَقْضَاهُمْ فَیُصَوِّبُ آرَاءَهُمْ جَمِیعاً. وَ إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ وَ نَبِیُّهُمْ وَاحِدٌ وَ كِتَابُهُمْ وَاحِدٌ، أَفَأَمَرَهُمُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِالاِخْتِلَافِ فَأَطَاعُوهُ؟ أَمْ نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ؟ أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَى إِتْمَامِهِ؟ أَمْ كَانُوا شُرَكَاءَ لَهُ فَلَهُمْ أَنْ یَقُولُوا وَ عَلَیْهِ أَنْ یَرْضَى؟ أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ(صلى الله علیه وآله) عَنْ تَبْلِیغِهِ وَ أَدَائِهِ وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ یَقُولُ: «مَّا فَرَّطْنَا فِی الكِتَابِ مِن شَیْءٍ»(1) وَ فِیهِ تِبْیَانٌ لِكُلِّ شَیْءٍ وَ ذَكَرَ أَنَّ الْكِتَابَ یُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ أَنَّهُ لَا اخْتِلَافَ فِیهِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ: «وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفًا
1. انعام (6)، 38.
كَثِیرًا»(1) وَ إِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ وَ لَا تُكْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بِهِ؛(2)
قضیهای را برای داوری نزد عالم و قاضی برند و او به نظر خود فتوا دهد و حکم صادر کند؛ آنگاه همان قضیه نزد قاضی و عالمی دیگر مطرح شود، ولی او برخلاف اولی نظر دهد؛ پس قاضیان نزد امامی که آنان را به قضاوت نشانده است گرد آیند و او همة نظرها را تأیید کند. این چه قضاوتی است؟ خدا، پیامبر و کتابشان که یکی است. آیا خداوند به اختلاف فرمانشان داده است و اینان خدا را فرمان بردهاند؟ یا خداوند از اختلاف نهیشان فرموده است و اینان نافرمانیاش کردهاند؟ یا خداوند سبحان دینی ناقص فرستاده و از آنان برای اتمام آن کمک خواسته است؟ یا آنان انبازان خدایند که هرچه بخواهند بگویند و او میباید راضی شود؟ یا دین کاملی فرو فرستاده، ولی پیامبر(صلى الله علیه وآله) در تبلیغ و بیان آن کوتاهی کرده است؟ در حالی که خداوند میفرماید: «هیچ چیزی را در کتاب فرو نگذاشتهایم» و در قرآن بیان هر چیزی هست؛ و همو یادآور شده است که آیات قرآن یکدیگر را تصدیق کنند و در آنها اختلاف و ناهماهنگی نیست و از این روی فرمود:«اگر قرآن از طرف غیرخدا نازل میشد، اختلاف زیادی در آن مییافتند». همانا ظاهر قرآن زیبا و باطن آن ژرف و ناپیداست؛ شگفتیهای آن تمام نشدنی و ناشناختههایش پایانناپذیر است؛ و تاریکیها جز بدان روشن نگردد.
1. نساء (4)، 82.
2. نهج البلاغه، خطبه 18.
در گفتارهای پیشین به بررسی ویژگیهای بندگان محبوب و برگزیدة خدا پرداختیم. سپس بررسی ویژگیهای خشمانگیزترین بندگان را که در بخش نهایی خطبة 87 و خطبة هفدهم و هفتم مطرح شده بود پی گرفتیم. اینک در ادامة آن بحثها به بررسی خطبة هجدهم میپردازیم که در آن مصادیق و نمونههای عینی عالمنمایان خودپرست مطرح شده است. ذکر این نمونههای عینی در سخنان امیر مؤمنان(علیه السلام) حاکی از آن است که حضرت از شیوهای نادرست در زمانة خویش شکوه میکنند و آنچه از آن سخن گفتهاند امری فرضی و خیالی و غیرواقعی نیست. چنانكه در آغاز گفتار پیشین گفتیم، بر اساس ساختار خطبهها و بیانات امیر مؤمنان(علیه السلام) در کتاب تمام نهج البلاغه، خطبههای هفدهم و هفتم و هجدهم، به ترتیب بخشی از خطبة 24 آن کتاب را تشکیل میدهند، و بر اساس این چینش، مجال بررسی ادامة آن خطبه و خطبة هجدهم نهجالبلاغة مرحوم سید رضی فرا رسیده است.
حضرت در نخستین بخش میفرمایند:
تَرِدُ عَلَى أَحَدِهِمُ الْقَضِیَّةُ فِی حُكْمٍ مِنَ الْأَحْكَامِ فَیَحْكُمُ فِیهَا بِرَأْیِهِ ثُمَّ تَرِدُ تِلْكَ الْقَضِیَّةُ بِعَیْنِهَا عَلَى غَیْرِهِ فَیَحْكُمُ فِیهَا بِخِلَافِ قَوْلِهِ ثُمَّ یَجْتَمِعُ الْقُضَاةُ بِذَلِكَ عِنْدَ الْإِمَامِ الَّذِی اسْتَقْضَاهُمْ فَیُصَوِّبُ آرَاءَهُمْ جَمِیعاً وَ إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ وَ نَبِیُّهُمْ وَاحِدٌ وَ كِتَابُهُمْ وَاحِدٌ.
حضرت از اوضاع زمانة خود شکوه میکنند و به نکوهش عالمنمایان و قضات جاهل و نادان میپردازند که بر اساس حدس و دریافت شخصی و رأی خود، یا غرضهای سودجویانه در موضوع و قضیة واحدی قضاوتهای متفاوتی میکنند و زحمت کشف حقیقت و قضاوت صحیح را بر خود هموار نمیسازند. آنان با اینکه از نعمت و فیض وجود امیر مؤمنان(علیه السلام) که امام معصوم و عالم به همة حقایق و علوم بود و در آشنایی به قرآن و فقه و قضاوت سرآمد زمان خویش بود و حتی خلفای معاصر
ایشان مرجعیت علمیشان را پذیرفته بودند و هرگاه در امور مملکتی و داوری به بنبست میرسیدند از آن حضرت کمک میخواستند، برای رسیدن به رأی قطعی به آن حضرت مراجعه نمیکردند. اسفبارتر اینکه آن قاضیان فاسد و نادان وقتی داوریهای متفاوت خود را که بر اساس رأی شخصی و هوای نفس و بدون حجت شرعی صورت گرفته بود، بر خلیفه و کسی که آنان را به سمت قضاوت و داوری گمارده بود عرضه میکردند، آن رهبر نادان که سمت رهبری بر جامعة اسلامی را بر اساس ضوابط صحیح به دست نیاورده و خوی خودپرستی و زدوبندهای سیاسی او را به آن مسند رسانده بود، همة آرای متفاوت و متضاد را تصدیق و تصویب میکرد. در صورتی که منابع حکم، یعنی قرآن و سنت، یکی است و مهمتر از همه، مفسر واقعی قرآن و سنتِ رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، یعنی امیر مؤمنان(علیه السلام) حضور داشت و با دسترس به این منابع ارزشمند، ممکن نبود جویندگان حقیقت به قضاوتهای متفاوتی برسند.
روشن است که این نکوهش، ناظر به زمان معصوم است؛ زمانی که افراد میتوانستند با مراجعه به امام، به احکام واقعی الاهی یقین پیدا کنند. بنابراین در آن زمان، کوتاهی در به دست آوردن حجت قطعی پذیرفته نبود. اما در زمان غیبت معصوم، که جز در موارد محدودی دستیابی به یقین در احکام واقعی ممکن نیست، اختلاف در فتواها و قضاوتها که البته در استخراج آنها ضوابط و قواعد استنباط و اجتهاد صحیح رعایت شده باشد طبیعی و موجّه است. ادلهای که در عصر غیبت در اختیار فقها قرار دارند، اغلب از ظن معتبر فراتر نمیروند. فقیهان نیز با مراجعه به ظواهر قرآن که ادلهای ظنی به شمار میآیند و نیز روایات (که پارهای از آنها به لحاظ سند اشکال دارند و در مواردی در مدلولها و مضمونهای آنها تعارض و اختلاف وجود دارد) و با به کار بستن تمام توان علمی و
اجتهادی خود میکوشند تا حکم الاهی را استخراج کنند. اما با توجه به اینکه ادلة معتبر از حیث مضمون و دلا(علیه السلام)ت یکسان نیستند، در مواردی فقها به آرا و فتاوای متفاوتی میرسند و خداوند برای تسهیل در کار مکلفان، در عصر غیبت، آنها را معتبر و حجت شرعی و ظنی برای مکلفان قرار داده است. بر این اساس، در زمان غیبت اگر کسی با استناد به فتوای خود یا فتوای مرجع تقلیدش حکمی متفاوت با حکم صادر شده از سوی قاضی دیگر صادر کرد، مشمول این نکوهش امیر مؤمنان(علیه السلام) نیست.
البته در دوران غیبت معصوم اگر حکومت اسلامی استقرار یافت، با توجه به اینکه اختلاف فقها در احکام اجتماعی و اختلاف در قضاوت موجب نابسامانی در امور مردم و اختلال و هرجومرج در نظام قضایی و ادارة جامعه میشود، همگان میباید به احکام و آرای حاکم اسلامی تن دهند و محاکم قضایی بر اساس قوانین ثابت و رسمیِ مورد پذیرش حاکم اسلامی عمل کنند. در زمینة احکام اجتماعی، یکی از ادله بر ضرورت وجود حاکم اسلامی و ولیّ امر مسلمین، رفع اختلافات و جلوگیری از نابسامانیها و هرجومرجهایی است که از ناحیه آرا و فتاوای مختلف، در زمینة مسائل اجتماعی، رخ میدهد.(1)
در برخی آیات قرآن، اختلاف در دین و کتاب الاهی نکوهش شده، و خاستگاه آن، ستمورزی و بدخواهی معرفی شده است:
وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ...؛(2) و در آن [کتاب] اختلاف نکردند مگر همان کسان که آن [کتاب] بدیشان داده شده
1. با معتبر و حجت گشتن رأی ولیّ امر مسلمین بر همة مردم و از جمله مراجع تقلید، از هرجومرج و اختلال در نظام جامعه جلوگیری میشود.
2. بقره (2)، 213.
بود، پس از حجتهای روشنی که به آنان رسید، به سبب بدخواهی و ستمی که در میانشان بود.
خداوند در آیهای دیگر میفرماید:
إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلَامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ...؛(1) همانا دین [راست و درست] نزد خدا اسلام است و کسانی که کتابشان دادهاند [جهودان و ترسایان] اختلاف نکردند، مگر پس از آنکه علم برای آنان [حاصل] آمد، از روی بدخواهی و حسد میان خویش.
حال با توجه به نکوهش قرآن در اینباره، چگونه در عصر معصوم، کسانی زحمت مراجعه به معصوم و پرسش از رأی و نظر قطعی دین را بر خود هموار نکردند و به سبب نادانی و بیخبری از احکام اسلام، خود به صدور احکام مختلف دست زدند؟ چگونه کسی که خود را خلیفه و رهبر مسلمانان میدانست بدون ضابطه چنین کسانی را برای قضاوت گمارده بود، و نیز پس از آنکه ایشان برای قضیهای واحدْ احکام متفاوت صادر میکردند، همة آنها را تأیید میکرد؟ با آنکه دین یکی است و در قرآن و سنت اختلافی نیست، چرا رهبر و حاکم آشنای به احکام و حدود الاهی به تأیید احکام متفاوت قضات میپرداخت؟ بیتردید تأیید بیضابطة آن خلیفه ناشی از عدم صلاحیت و عدم آشنایی با احکام و حدود الاهی و فقدان تشخیص رأی صحیح از رأی نادرست بود، که در این صورت این پرسش مطرح میشود که چرا کسی که صلاحیت و شایستگی حکومت بر مسلمانان را نداشت بر آن مسند مهم تکیه زده بود؟
حال در چنین اوضاعی امیر مؤمنان(علیه السلام) به نکوهش قضاتی میپردازند که قوانین و احکام الاهی را فرا نگرفتهاند تا در مقام قضاوت، آن احکام را بر مصادیقشان تطبیق
1. آلعمران (3)، 19.
دهند و ناآگاهانه و از سَرِ مسامحه رأی میدهند. اسفبارتر آنکه کسانی حکم واقعی و صحیح را میدانند و به عمد برخلاف آن فتوا میدهند و حکم صادر میکنند. آنگاه کسی که خود را رهبر و امام جامعه میداند و رئیس قضات است به جای اینکه بر قضات نظارت داشته باشد و حکم صحیح را تأیید و احکام نادرست را نقض کند و به توبیخ و مجازات کسانی بپردازد که در امر قضاوت کوتاهی کردهاند، همة احکام متضاد و متفاوت را تأیید و تصویب میکند. چنین رفتاری ناشی از بیبهرگی از علم و ناآشنایی با قضاوت است، و چنین کسی شایستگی رهبری بر مسلمانان را ندارد و بهناحق بر آن جایگاه والا تکیه زده است. او اگر عالم و آشنای به موازین قضایی بود، نمیبایست همة احکام صادر شده را تأیید میکرد. او میبایست احکام نادرست را نمیپذیرفت و قضات بیکفایت را توبیخ و سرزنش میکرد. همچنین اگر به موازین قضا آشنایی نداشت، میبایست نظارت بر قضات را به کارشناسان قضا میسپرد تا آنان بر اساس موازین قضایی و حقوقی به بررسی آرای صادر شده میپرداختند؛ نه اینکه خود بیهیچ توجیه علمی و عقلی همة قضات و احکام آنان را تأیید کند، و در نتیجه باعث پایمال شدن حقوق مردم شود. بیشک در پی قضاوتهای نادرست، حقوقی پایمال و خونهایی به ناحق ریخته میشود.
بر این اساس، امیر مؤمنان(علیه السلام) با توجه به خسارتهای جبرانناپذیر آن قضاوتهای ناصواب و تأیید آنها از سوی کسی که به ناحق خود را خلیفة مسلمین میدانست، زبان به اعتراض میگشاید و به نکوهش رفتار خلیفه و قضات ناصالح میپردازد. سپس حضرت دربارة توجیهناپذیری اختلاف احکام در موضوع و قضیة واحد میفرمایند:
وَ إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ وَ نَبِیُّهُمْ وَاحِدٌ وَ كِتَابُهُمْ وَاحِد أَفَأَمَرَهُمُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِالِاخْتِلَافِ فَأَطَاعُوهُ أَمْ نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ؟ أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَى إِتْمَامِهِ؟ أَمْ كَانُوا شُرَكَاءَ لَهُ فَلَهُمْ أَنْ یَقُولُوا وَ عَلَیْهِ أَنْ یَرْضَى؟
انسان حقیقتی غیرقابل تجزیه است و همة آدمیان از حیات معقول و اصول و نیازهای ثابت مشترکی برخوردارند. همچنین خداوند یکتا به وسیلة پیامبران احکام و تکالیفی را که نمایشگر مشیت او در مصالح و مفاسد انسانهاست، در قالب دین خود به آنان ارائه کرده است، و حیات معقول و سعادت دنیوی و اخروی انسان جز با مشیت و تدبیر خداوند واحد و دین واحدی که به وسیلة پیامبران به انسانها ابلاغ میشود تأمین نمیگردد. با این وصف، اختلاف در دین و احکام و حدود الاهی که از ناآگاهی و دخالت دادن پندارهای پوچ و بیاساس برمیخیزد، ویرانگر سعادت انسان است. بر این اساس، آیا ممکن است خداوند به کسانی امر کرده باشد که از سَرِ ناآشنایی با احکام و حدود الاهی فتواهای متفاوتی صادر کنند و موجب تزلزل دین مردم و نابسامانی زندگی آنان شوند؟ یا اینکه خداوند آنان را از اختلاف در دین بازداشته است، اما ایشان عصیان کرده، با کوتاهی در فراگیری معارف دین، به صدور آرای بیاساس پرداختهاند؟ آیا خداوند دین ناقص نازل کرده و از آنان خواسته است به تکمیل آن بپردازند و ایشان در پی آناند که با آرا و پندارهای خود نقص دین خدا را جبران کنند؟ چنانكه امروزه برخی ناآگاهان به ابعاد معارف اسلامی و آموزههای جامع کتاب و سنت، میپندارند با این همه پیشرفتهای علمی، فرهنگی و تمدنی که در زندگی بشر پدید آمده، دیگر اسلام نیازهای امروز جامعه را برنمیآورد و برای ادارة جامعه باید دین و وحی را کنار نهاد و از عقل بشری مدد خواست!
احکام و تکالیف الاهی تابع مصالح و مفاسد واقعیایاند که با عقل عادی بشر قابل درک نیستند و خداوند، در مقام خالق انسان، به آنها آگاه است. بر این اساس تنها او بر انسان سلطه و حکومت دارد و از هیمن روی، وضع قوانین در انحصار خداوند است؛ چه، وی بینیاز مطلق است و در اعمال تدبیر و مشیت خود در پی آن
نیست که سودی عاید خویش سازد. همچنین او از سویی عوامل سود و زیان و نقص و کمال انسانها را میشناسد و با وضع احکام و تکالیف درصدد است انسانها را از زیان و نقص به سود و کمال واقعی رهنمون شود و از رهگذار احکام و تکالیف خود، استعدادها و ظرفیتهای مثبت و فطری آنان را به فعلیت برساند، و بدین ترتیب، آدمی به کمال برتر و مقصد نهایی که همان قرب الاهی است نایل آید. حال آیا کسانی که با پندارهای پوچ و تشخیصهای نادرست خویش رأی و فتوا صادر میکنند، خود را در تشخیص مصالح و مفاسد انسانها شریک خداوند میدانند و معتقدند خدا آنان را در وضع احکام و قوانین شریک خود ساخته و به ایشان اجازه داده است تا بنابر تشخیص خود حکم کنند و خداوند نیز متعهد شده است همة این حکمها را بپذیرد و بدان رضایت دهد؟
أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُول(صلى الله علیه وآله) عَنْ تَبْلِیغِهِ وَ أَدَائِهِ؟
یکی از فرضهایی که حضرت برای توجیه احکام و آرای برخاسته از دریافتهای غیرمنطبق بر کتاب و سنت، و سلیقههای شخصی قضات برمیشمارند این است که خداوند دین کاملی نازل کرده، ولی و العیاذ بالله پیامبر(صلى الله علیه وآله) در تبلیغ و ادای آن کوتاهی ورزیده و همة آنچه خداوند بر او نازل کرده به مردم نرسانده باشد. بیشک این احتمال نیز باطل است؛ چه، ادای رسالت الاهی، امانت خداوند است، و پیامبر(صلى الله علیه وآله) بیش از هرکسی خود را به ادای این امانت متعهد میداند. نخستین شرط پیامبری نیز تعهد در برابر خداوند برای هدایت مردم و ابلاغ کامل فرمانهای الاهی به مردم و راهنمایی به همة آن چیزی است که سعادت دنیا و آخرت آنان را فراهم میآورد. پیامبر(صلى الله علیه وآله) متعهد شده است در زندگی خود و نیز در راهنمایی انسانهای دیگر از هوا و هوس بپرهیزد و
کلمهای برخلاف آنچه خداوند بدان فرمان داده است، بر زبان نیاورد، و او خود به فرجام کوتاهی در رساندن پیام الاهی و تصرف در آن آگاه است:
وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ؛(1)و اگر وی برخی سخنان را به ما میبست، هر آینه او را به دست راست (کنایه از قوت و توانایی یا سختی و شدت) میگرفتیم، سپس رگ قلبش را میبریدیم.
حضرت در پایان خطبه به ذکر آیاتی میپردازند که بر جامعیت قرآن و عدم افراط و نیز کوتاهی در آن دربارة بیان احکام و معارف،(2) و بیان بودن قرآن برای هر چیزی،(3) و نیز تصدیق برخی آیات با دیگر آیات و نبود اختلاف در این کتاب آسمانی دلالت دارد.(4) سپس میفرمایند:
إِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ وَ لاَ تُكْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بِهِ.
قرآن ظاهری زیبا و شگفتانگیز، و باطن و درونمایهای عمیق دارد، و منظور از عمق باطن و معانی قرآن، معماگونگی آن نیست تا هیچ کس آن را نفهمد؛ بلکه مقصودْ ژرف بودن و بیشمار بودن حقایق نهان در قرآن است. بر این اساس، همة مسائل و امور ناظر به انسان و جهان و اصیلترین قوانین عالم هستی در آیات قرآن گرد آمده است. امتیاز و ویژگی متعالی دیگری که حضرت برای قرآن برمیشمارند استمرار، جاودانگی و فناناپذیری آموزهها و معارف آن است. این کتاب در فضای تاریخ و
1. حاقه (69)، 44 46.
2. انعام (6)، 38.
3. نحل (16)، 89.
4. نساء (4)، 82.
زوایای زندگی انسانها در هر عصری همچون خورشید و ماه جریان دارد و تاریکیها بدان برطرف میشود، و گرهها و بنبستها بِدان گشوده میگردد.
تأیید احکام متفاوت و گاه متهافتِ یاد شده، از جانب خلیفه، شبیه پذیرش همة مرامها و ادیان، و حقانگاشتن آنها در زمانة ماست که پلورالیزم یا کثرتگرایی دینی مروج آن است. پلورالیزم دینی، همة ادیان و مذاهب را بر حق، و راههایی به سوی دریافت حقیقت میشمارد: هم آن دینی که توحید را تبلیغ میکند حق است و هم ادیانی که در آنها تثلیت و چندخدایی ترویج میشود.
بیشک یکی از شبهات و انحرافاتی که طی سالهای اخیر در محافل گوناگون طرح شده و دربارة آن بحثهای فراوانی صورت گرفته، پلورالیزم دینی است. بر اساس این نگرش انحرافی، راه نجات انسان منحصر به اسلام نیست و دیگر ادیان نیز میتوانند همان نقش را ایفا کنند و انسان را به سعادت برسانند، چنانكه در برخی دیگر حوزههای معرفتی و عرصههای زندگی، نظرهای مختلفی طرح و پذیرفته میشوند، ادیان مختلف نیز قابل قبولاند و اسلام تنها راه سعادت بشر و صراط مستقیم نیست؛ بلكه دیگر ادیان نیز هریك صراطی مستقیماند كه انسان را به سعادت میرسانند!
اصل این شبهه، مانند موارد مشابه آن، از مغربزمین به کشور ما و دیگر کشورهای اسلامی وارد شده است، و طرح و ترویج آن نیز عللی دارند. از جمله اینکه در عالم، ادیان گوناگون و پرشمار، با پیروان فراوان وجود دارند که هریك برای رواج آرای خود بسیار میكوشند. بسیاری از پیروان این ادیان نیز مخلصانه به آموزههای دین خود عمل میكنند. از این روی، برای یک جوان یا نوجوان سخت است باور کند كه همة آنها جهنمیاند و در بین بیش از شش میلیارد جمعیت دنیا که حدود یک پنجم آنان مسلمان
و فقط درصد کمی از ایشان شیعهاند، تنها گروه اندکشماری به دلیل آنکه پیرو دین و مذهب حقاند به بهشت میروند. برای بسیاری از مردمْ باور این مطلب که تنها یک دینِ حق و یک نظرِ درست وجود دارد و بقیه اهل باطلاند دشوار است.
عامل دیگری که این شبهه را در مغربزمین تقویت کرده، وضعیت اجتماعی است. طی قرنهای طولانی، جنگهای پرشماری میان پیروان ادیان و مذاهب گوناگون درگرفته است؛ جنگهایی که گاه سالها طول کشیده و میلیونها انسان را قربانیِ خویش ساخته است. هنوز هم، با اینکه مردمان مغربزمین خود را متمدنترین انسانها میخوانند و روحیة تساهل و تسامح در میانشان رواج دارد، در گوشهوکنار اروپا جنگهای مذهبی خونینی به راه میاندازند. از جمله در ایرلند هنوز بین پروتستانها و کاتولیکها جنگ و درگیری وجود دارد و زد و خوردهایی بین آنان پیش میآید. این عامل موجب شده است که برای پایان دادن به جنگهای مذهبی این باور در غرب ترویج شود که هر دو مذهب درستاند و اگر کسی پرسید آیا مذهب کاتولیک درست است یا پروتستان، گفته میشود هر دو مذهب بر حق و صحیحاند. پس از مذهب، نوبت به ادیان میرسد و برای اینکه به تنشها و جنگهای مسلمانان و اروپاییها پایان دهند، گفتند که هم اسلام بر حق است و هم مسیحیت.
عامل سوم این بود که پس از نفوذ مسلمانان در اروپا، مناطق زیادی از اروپا مسلمان شدند و در دیگر کشورها نیز روزبهروز اسلام گسترش یافت و گرایش بیشتری به اسلام پدید آمد. این وضعیت امروزه نیز ادامه دارد. گرچه غربیها چندان مایل نیستند که این مسئله به درستی منعکس شود، آمارها و دلیلهای پرشماری در دست است که بهویژه در امریکا، روزبهروز گرایش به اسلام فزونی میگیرد. هرسال مسجدهای فراوانی ساخته میشود و گروه پرشماری از مردمِ، بهویژه سیاهپوستان، اسلام میآورند. با شدت یافتن گرایش مردم به اسلام، کلیسا به هراس افتاد که اگر این وضع ادامه یابد،
به زودی مسیحیت از صحنة روزگار ناپدید خواهد شد. بهویژه آنكه مسلمانان به دلیل برخورداری از معارف قوی و محكم، در بحثها و مناظرهها برتری خاصی دارند و بر خصم خود فایق میآیند، در حالی که مسیحیان مطالب بسیار ضعیفی دارند و اعقتاداتشان سست و بیاساس است. مسیحیان هنگامی که دیدند با مطرح شدن معارف اسلام و مقایسة محتوای قرآن با محتوای تورات و انجیل، هرکس وجدان سالم و عقل سلیم داشته باشد اسلام را ترجیح خواهد داد به هراس افتادند. حال با وجود چنین برتریهایی در اسلام، طبیعی است که مسیحیت در مقابل اسلام رنگ ببازد و اگر بنا باشد دربارة مواضع هر دو دین بحث شود و بین آنها مقایسه صورت گیرد، اغلب مردم اسلام را برمیگزینند. همین امر موجب شد که شورای کلیسا برای حل مشکل ضعف مسیحیت در برابر اسلام به بحث و بررسی پرداخته، به گونهای اعلام کند که دین اسلام نیز یک دین بزرگ و مورد احترام است. شورای کلیسای کاتولیک این موضوع را به طور رسمی از جانب پاپ اعلام کرد و بدین ترتیب مسیحیت را نجات داد.
آنان دیدند که اگر وضع به همین صورت ادامه یابد، مسیحیت از بین میرود، و از این روی، اسلام را یک دین بزرگ و قابل قبول خواندند تا مسیحیت نیز به منزلة قرین و همتای آن باقی بماند؛ زیرا پیشبینی میكردند ادامة چنین وضعی به شکست کامل مسیحیت خواهد انجامید. بنده خود کسانی را دیدهام که با وجود آنکه مسیحی هستند، میگفتند اسلام نیز دین بسیار خوبی است. حتی برخی از آنان اعتراف میکردند که اسلام دستكم در برخی جنبهها از مسیحیت بهتر است، اما با این حال مسیحی باقی مانده بودند.
این دلیلها یا انگیزهها موجب شد که مسیحیان تعدد ادیان صحیح را بپذیرند. البته بیشترین تضاد بین اسلام و مسیحیت بود، ولی در دیگر موارد نیز کشمکش و تضاد وجود داشت. سپس این پرسش و شبهة شکننده و جدی را مطرح کردند که چرا باید
گفت دین حق تنها یک دین است، بلکه همة ادیان خوب و بر حقاند. البته طرفداران این نظریه از لحاظ افراط و تفریط مراتب گوناگونی دارند: بعضی از آنها میگویند همة ادیان مانند هماند و هیچ تفاوتی بین آنها نیست، و از این روی، نمیتوان یکی از ادیان را ترجیح داد؛ برخی میگویند همة دینها خوباند، ولی ممکن است بعضی از آنها بر دیگر ادیان ترجیح داشته باشد و اگر دینی در تمام جهات بر دیگر ادیان ترجیح نداشته باشد، میتوان گفت این دین تنها از جهت خاصی بر دین دیگر برتری دارد. اما نظر غالب این است که هیچ دینی بر ادیان دیگر ترجیح ندارد و همة ادیان صراطهایی مستقیم هستند و همة آنها به یک حقیقت میرسند.(1)
در سالهای اخیر، شخصی مذهب جدیدی در هندوستان ابداع کرده است و آن را ترویج میدهد. در سفری که چند سال پیش به هندوستان داشتیم از دوستان خواستم که برای ملاقات با او وقت بگیرند. ملاقات با او تشریفات خاصی داشت، و ابتدا میبایست با معاونان وی هماهنگ میشد تا آنان آداب ملاقات با آن صاحب دین جدید را گوشزد میکردند. در منطقهای که مربوط به آن شخص بود، با گروههای گوناگون مردم، از کوچک و بزرگ و زن و مرد و با ملیتهای گوناگون و حتی پیروان ادیان مختلف روبهرو شدیم. همة آنان برای گرفتن دستورالعملهای اخلاقی، تربیتی و روانشناختی مراجعه کرده بودند. در آنجا برای پیروان و مریدان آن شخص کلاسهای ویژهای برگزار میشد و آنان سرودهایی خاص میخواندند. در آنجا به یک مسلمان ایرانی برخوردیم که برای عرض سلام و احوالپرسی نزد ما آمد. من از او پرسیدم که چرا به
1 . برای آگاهی بیشتر دربارة دیدگاه حضرت استاد دربارة پلورالیزم دینی و ادله و نقد آنها از منظر ایشان، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، در پرتو آذرخش، ص 169، 188.
اینجا آمده است. او گفت: آمدهام تا دستورالعملی برای تمرکز و یافتن حضور قلب در نماز بگیرم!!
پس از آنکه ما مقدمات و تشریفات خاص اداری را پشت سر گذاشتیم، از پلههای تپهای بالا رفتیم که بر بالای آن، ساختمان مخصوص آن شخص قرار داشت. در آنجا آن شخص با چهرهای زیبا و خندان با موهای بلند و براق و لباس سفید و زیبا به استقبالمان آمد و ما را در آغوش گرفت و هدیهای به ما تقدیم کرد و ما را کنار خود نشاند. گرداگرد اتاق، بتهایی کوچک مربوط به بتخانههای گوناگون و نمادهای مذهبی ادیان مختلف نهاده شده بود. او به ما گفت که حتی از کشورهای اسلامی از وی برای سخنرانی دربارة مسائل روانی و اخلاقی دعوت میکنند و چند روز دیگر باید برای سخنرانی به ترکیه برود و در آنجا پنجاه هزار نفر در جلسة سخنرانیاش حاضر میشوند. (برای استفاده از دستورالعملهای علمی و برای یافتن نشاط و آرامش و استفاده از سخنان جذاب و زیبای یک هندی بتپرست، پنجاه هزار نفر مسلمان در سخنرانی او حاضر میگردند!) من با او به بحث و مناظره پرداختم و از جمله به او گفتم: ادعا و مرام شما چیست؟ او گفت: من معتقدم همة دینهای موجود درستاند. هم اسلام دین خوبی است و هم هندویسم، بودیسم، مسیحیت و دین یهود؛ و به شرطی که هرکسی درست به وظایف و تکالیف دین خود بپردازد، همة آن ادیان پیروان خود را به یک نقطه و یک حقیقت میرسانند! توصیة من به مسلمانان این است که به دین خود عمل کنند و کاری به پیروان ادیان دیگر نداشته باشند. همچنین به مسیحیان سفارش میکنم که به دین خود عمل کنند و به دیگران کاری نداشته باشند؛ و هندوها نیز به پرستش بتهای خود بپردازند و کاری با دیگران نداشته باشند. همة این ادیان راههای گوناگونی هستند که به یک حقیقت و هدف میانجامند.
وی پس از بحث و مناظره، وقتی دید برای سخنان ما پاسخ منطقی ندارد، گفت اندوخته و اطلاعاتش همین است و اگر شما راه بهتری سراغ دارید معرفی کنید. سخن
ما این است که همة مردم با یکدیگر مهربان باشند و هرکس به دین خود عمل کند و کاری با دیگران نداشته باشد.
بنگرید، آن باغ بزرگ و مصفا، و ساختمانها و تشکیلات افسانهای که بودجة کلانی صرف ادارة آن میشد، مربوط به کسی است که مروج پلورالیزم است و حتی در کشورهای اسلامی از او برای سخنرانی دربارة مسائل روانی و یافتن آرامش نفس و تمرکز و حضور قلب دعوت میكنند.
واقعیت این است که آنچه امثال چنین كسانی به ترویج آن میپردازند و نزدیك پنجاه سال است در ایران رواج یافته، یکی از بزرگترین و کارآمدترین حیلههای شیطانی است. شیطان و دوستانش پنهان و آشکارا به ترویج این باورها میپردازند تا بدین ترتیب دین خدا و مقدسات الاهی را نابود سازند. ما نیز باید فریب نخوریم و از پس آن توطئهها، هشیارانه به شناسایی این هدفهای شیطانی بپردازیم:
یَا بَنِی آدَمَ لاَ یَفْتِنَنَّكُمُ الشَّیْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَیْكُم مِّنَ الْجَنَّةِ یَنزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِیُرِیَهُمَا سَوْءَاتِهِمَا إِنَّهُ یَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لَا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاء لِلَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ؛(1) ای فرزندان آدم، مبادا شیطان فریبتان دهد [و شما را از راه راست بیرون برد] چنانكه پدر و مادرتان را از بهشت بیرون کرد در حالی که جامهشان را از آنها برمیکنْد تا شرمگاهشان را بدیشان بنماید. او و گروه او از جایی که آنها را نمیبینید شما را میبینند. ما شیطانها را دوستان و سرپرستانِ کسانی ساختهایم که ایمان نمیآورند.
1. اعراف (7)، 27.
استعمارگران برای آنكه حساسیتهای مذهبی مانع دستیابی آنها به منافعشان نشود و به راحتی بتوانند منابع ملتهای مظلوم را چپاول كنند، کوشیدند تا با طرح نقشههایی چون پلورالیزم، غیرت و تعصب دینی را از مردم بگیرند، تا آنجا که از نگاه مردم یکتاپرستی و عبادت خدای یگانه با چندخدایی و پرستش بتها یکسان تلقی شود. اما در برابر این دیدگاه، قرآن، آیینهای غیرتوحیدی را باطل میشمارد و حتی آیین بهظاهر توحیدی اما منسوخ و تحریفشدة مسیحیت را که در آن خداوند دارای فرزند است، سخت مینكوهد و این دروغ بزرگ را چنان سنگین میشمارد که نزدیك است آسمانها را از هم بشكافد و کوهها را متلاشی سازد:
تَكَادُ السَّمَاوَاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا * أَن دَعَوْا لِلرَّحْمَـٰنِ وَلَدًا * وَمَا یَنبَغِی لِلرَّحْمَـٰنِ أَن یَتَّخِذَ وَلَدًا؛(1) چیزی نمانده است که آسمانها از این [سخن] بشکافند و زمین چاک خورَد و کوهها به شدت فرو ریزند، از اینکه برای [خدای] رحمان فرزندی قایل شدند. [خدای] رحمان را نسزد که فرزندی اختیار کند.
* * * * *
اما پیام اصلی این خطبه، که در آغاز این گفتار به بررسی آن پرداختیم، متوجه مسئولان قضایی است؛ یعنی كسانی باید که به نظارت بر قضات و رسیدگی به سیر قضاوت و داوری در محاکم جمهوری اسلامی اهتمام بیشتری داشته باشند تا اگر در فهم صحیح قوانین و تشخیص حق و یا در اجرای قوانین کوتاهی صورت گرفت با آن برخورد کنند و در پی اصلاح کاستیها برآیند و اگر کسانی عمداً و برای رسیدن به
1. مریم (19)، 90 92.
منافع و با انگیزههای شخصی و جناحی برخلاف قوانین و حق حکمی صادر کردند آنان را مجازات کنند. چون مردم به دستگاه قضایی امید دارند و آن را برپا دارنده عدالت میدانند و انتظار دارند جلوی تعدی و ظلم به آنها را بگیرد.
امیر مؤمنان(علیه السلام) در خطبة هفدهم، که در گفتار یازدهم به بررسی آن پرداختیم، دو گروه از مردم را خشمانگیزترین و دشمنترین آفریدگان در پیشگاه خداوند معرفی کردند. خصلت مشترک آن دو گروه، بیبهرگی از علم و تظاهر به دانایی است. امام(علیه السلام) دربارة گروه اول فرمودند که آنان به ناحق بر مسند قضاوت تکیه زدهاند و با اینکه از احکام و قوانین قضایی و جزایی اسلام آگاهی ندارند، به قضاوت و داوری بین مردم میپردازند. طبیعی است که چنین قضاوتی آثار و پیامدهایی زیانبار در پی دارد، و حضرت در بیان ادیبانة خود دربارة پارهای از این آثار فرمودهاند:
تَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضَاِئِه الدِّماءُ وَتِعجُّ مِنْهُ الْمَوارِیثُ؛ خون بیگناه (که به ناحق ریخته شده) از بیداد قضاوتش به جوش آید و فریاد کشد و میراثهای به تاراج رفته ناله سر دهند.
سیاق و مضامین خطبه گویای آن است که سخنان حضرت ناظر به انحرافها و بدعتهای زمان خودشان بوده و ایشان از ظلم، بیعدالتی و غربت دین و قرآن در زمان خویش شکوه میکنند. همچنین امام(علیه السلام) در برخی خطبهها از بدعتها و انحرافات آینده خبر میدهند. ایشان در خطبة 147 از دوران حاکمیت بنیامیه خبر میدهند که حق از مدار خویش خارج میشود و به خاموشی میگراید؛ باطل بازیگر میدان میشود و به خودنمایی میپردازد؛ و دروغ بستن بر خدا و رسول فزونی میگیرد. دورانی که در آن هیچ کالایی کمرونقتر از کتاب الاهی نباشد، آنگاه که به درستی خوانده شود و بدان عمل گردد؛ و نیز پرسودتر از آن نباشد، آنگاه که تحریفش کنند. در آن دورانْ کار به جایی میرسد که در جایجای کشور، ناشناختهتر از معروف و کار نیک چیزی نباشد، و نیز شناختهتر از منکر و ناراستی و ناشایستگی به چشم نخورد؛ زمانی که حاملان و معتقدان قرآن آن را کنار زنند و حافظان کتاب الاهی آن را به فراموشی سپارند. در آن دوران، قرآن و پیروانش چونان تبعیدیان و آوارگاناند و پناهگاهی میان مردم ندارند.
آری، در آن زمان، قرآن و قرآنیان بهظاهر در میان مردم و با مردماند، ولی در واقع بیجایگاه و دور از آناناند؛ زیرا گمراهی با هدایت سازگار نیست گرچه با هم در یک جا گرد آیند.
در این خطبه حضرت با سخنان هشدارآمیز خود وضعیت روحی و فرهنگی مردم را در آینده ترسیم و ابتلای آنان را به انحطاط و انحراف از فرهنگ اصیل اسلام پیشگویی میكنند. روحیة حاکم بر برخی خواص جامعه، پیجویی اهداف دنیوی، حتی به بهای افترا و دروغ بستن به خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) و تفسیر به رأی قرآن و دین و گمراه ساختن مردم است. مردم نیز در صورتی مشتری قرآناند که كتاب خدا طبق هواهای نفسانیشان تفسیر شود.
از منظر روانشناسی، انسانهایی که درصدد تحریف معارف دینی برمیآیند و با
تحریف حقایق آن، اسباب گمراهی مردم را فراهم میآورند، روحیة تسلیم و بندگی در برابر خداوند متعال ندارند. روحیة تسلیم و بندگی اقتضا میکند که انسان در برابر خدا و دستورات او تسلیم، و در عمل و گفتار، پایبند شریعت و ارزشهای دینی باشد. وجود این روحیه از آن جهت لازم است که بسیاری از دستورات شریعت و دین با خواستههای نفسانی انسان موافق نیست و انسانِ گرفتار دلخواه خویش با طوع و رغبتْ حاضر به پذیرش آنها نیست و عمل بدانها را برنمیتابد. انسانها در چنین موقعیتهایی مدام بر سر دوراهیاند و ناگزیر میباید یک راه را برگزینند: خواستة خود را بر خواست خدا و ارزشهای دینی مقدم بدارند یا خواستة خدا و شریعت را برگزینند و با هوای نفس مخالفت کنند. از دستة نخست، کسانی هستند که موقعیتی اجتماعی دارند و مردم نیز از آنان پیروی میكنند. اینان خواستهها و هدفهایی دارند که دینْ آنها را برنمیتابد، و از سویی به سبب نداشتن روحیة بندگی نمیتوانند از آن خواستهها بگذرند، و از سوی دیگر تواناییهایی دارند که با بهرهگیری از آنها میتوانند حق را وارونه به مردم ارائه دهند. از همین روی شیطان میكوشد تا با نفوذ در دل و جان آنان ایشان را به انحراف از دین تشویق و ترغیب کند. شیطان برای عملی کردن نقشة خود، خواستههای نفسانی این اشخاص را پیش چشم آنان مجسم میکند و آتش شوق بهرهمندی از آنها را در جانشان شعلهور میسازد. او به این افراد چنین القا میکند که از کجا آنچه علما و بزرگان به منزلة ارزشها و وظایف دینی بیان کردهاند، همان ارزشها و تكالیفی باشد که خدا و دین تعیین كردهاند؟
اینان چون میبینند با وجود سخنان عالمان دین و علوم اهلبیت(علیهم السلام) و با وجود قرآن، به خواستههای نفسانی خود نمیرسند، درصدد برمیآیند تا راه جدیدی بیابند که هم به خواستههاشان دست یابند و هم برحسب ظاهر از رقبة اسلام خارج نشوند و از مزایا و موقعیت اجتماعی خویش برخوردار بمانند.
فَاجْتَمَع الْقَوْمُ عَلٰـی الْفُرْقَةِ وَ افْتَرَقُوا عَنِ الْجَمَاعَةِ كَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ الْكِتَابِ وَ لَیْسَ الْكِتَابُ إِمَامَهُمْ فَلَمْ یَبْقَ عِنْدَهُمْ مِنْهُ إِلَّا اسْمُهُ وَ لاَ یَعْرِفُونَ إِلَّا خَطَّهُ وَ زَبْرَهُ؛ در آن زمان مردم در جدایی و تفرقه همداستان، و بر اتفاق و همراهی با تودهها پراکندهاند. گویی آنان پیشوایان قرآناند و قرآن امام آنان نیست. پس، از کتاب الاهی نزد آنان جز نامی نمانَد و از آن جز خطی و کلماتی نشناسند.
یكی از نکاتی که حضرت در پارهای خطبهها و از جمله در این خطبه بر آن تأکید میورزند این است که معیار و عامل اتحاد، حق و قرآن است، و کسانی که از ایندو جدا گشتهاند، از یکدیگر پراکندهاند و از اختلاف و تنش گریزی ندارند؛ زیرا با از دست دادن اساسیترین عامل اتحاد و اتفاق که همان قرآن و آموزههای الاهی است، روحیة تعاون و هماهنگی و حرکت یکپارچه در صراط مستقیم و نیل به کمال مطلوب از بین میرود و هرکس خواستههایش را با نسخة هواهای نفسانی خویش اندازه میگیرد. بنابراین با توجه به اینکه تمایلات و خواستههای افراد تزاحم دارند و ملاك آنان برای رفتارهایشان یکسان نیست، پیوسته با یکدیگر اختلاف خواهند داشت.
وحدت زمانی حاصل میآید که همگان بر محور و معیار حق گرد آمده باشند و چون محوریت حق و حرکت در مسیر آن همه را به یک مقصد و هدف میرساند، افراد با یکدیگر متحد و متفق خواهند بود. اما رفتارهایی که چنین معیاری نداشته باشند، حاصلی جز شقاق و پراکندگی ندارد. مانند مسئلة ریاضی، که برای حل صحیح آن معیار و روش خاصی وجود دارد و هرکس آن را رعایت کند به پاسخ درست دست مییابد، اما اگر دانشآموزان روش حل مسئله را رعایت نکنند، به آن مسئله پاسخ غلط خواهند داد و در این جهت (که به مسئله پاسخ غلط دادهاند) اشتراک دارند، وگرنه چون معیار صحیح یکسانی را در نظر نگرفتهاند، شیوه پاسخ هریک متفاوت با دیگری است.
پس اگر انسان حق را رها کرد و معیار صحیحی برای شناخت آن نداشت، نمیتواند با دیگران اتحاد داشته باشد؛ زیرا کسی که از حق فاصله میگیرد، اسیر هوا و هوس میشود و اشتراک و وحدتی بین هوا و هوسهای افراد وجود ندارد، و با توجه به تضادی که بین تمایلات برخواسته از هواهای افراد وجود دارد، آنان نمیتوانند به نقطة مشترکی دست یابند. بر این اساس امیر مؤمنان(علیه السلام) در یکی از کلمات قصار خود میفرمایند:
مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتَانِ إِلَّا كَانَتْ إِحْدَاهُمَا ضَلاَلَةً؛(1) دو دعوت به اختلاف نرسد، جز اینکه یکی باطل باشد.
آیا هر اختلافی، حتی اختلاف در رأی و فتوا، از نگاه امیر مؤمنان(علیه السلام) نادرست و نکوهیده است؟ برای روشن شدن پاسخ این پرسش و توضیح بیشتر سخن امام، به پارهای از راهها و شیوههای کشف حقایق و کسب معلومات، نظری میافکنیم. پارهای مسائل، مانند مسائل ریاضی و اصول اعتقادات، عقلیاند و روش شناخت آنها نیز تعقلی است و با بهکارگیری صحیح این روش و با كاربست برهان عقلی میتوان به شناخت صحیح آنها دست یافت. اما بعضی از علوم نقلیْ تاریخی یا تعبدیاند که با روش نقلی و تاریخی میتوان بدانها دست یافت. مثلاً دربارة سنت و روایات که از منابع اجتهاد به شمار میروند و مجتهد برای استنباط و ارائة فتوا ناگزیر از مراجعه به آنهاست، هم باید به بررسی سند پرداخت و به روایتی تمسک جست که در سلسله رجال آن شخص دروغگو و غیر قابل اعتمادی نباشد، و هم از جهت دلالت باید تمام قواعد و اصولی را که در اصول فقه گرد آمده كانون نظر قرار داد.
1. نهج البلاغه، حکمت 183.
در علوم عقلی و علوم تجربی و نیز در علوم نقلی و تاریخی، گاهی پارهای مسائل به قدری روشن و آشکارند که میتوان به معرفت یقینی دست یافت؛ اما اغلب، معرفت یقینی حاصل نمیشود و انسان تنها میتواند به شناخت ظنی دست یابد. از این روی باید اذعان كرد که اکثر مسائل علوم ظنیاند؛ چه، برهان و راه قطعی برای شناخت مسائل برخی از دانشها وجود ندارد، و در نتیجه شناخت آنها غیریقینی و ظنی خواهد بود. در آن بخش از دانشهایی که برهانها و راههای یقینی برای شناخت مسائل وجود دارد، به دلیل آنکه افراد اندکی آن برهانها را میشناسند و به درستی اِعمال میکنند، و دیگران در شناخت و كاربست آنها به خطا میروند، بهندرت پاسخ و معرفت قطعی و یقینی به دست میآید. مثلاً ما بر این باوریم که مسائل فلسفی برهانی و قطعیاند. اگر براهین فلسفی به درستی اِعمال میشدند نمیباید میان فیلسوفان در زمینة مسائل فلسفی اختلافی وجود میداشت؛ چون كاربستِ درستِ برهان عقلی انسان را به نتیجة قطعی و یقین میرساند. در صورتی که میبینیم بین فیلسوفان بزرگ همچون ابنسینا و صدرالمتألهین در زمینة مسائل فلسفی اختلاف نظر وجود دارد. این اختلاف ناشی از آن است که آنچه را آنان یا دستكم برخی از آن بزرگان برهان میپنداشتهاند، در واقع برهان قطعی نبوده، وگرنه برهان قطعی انسان را به پاسخ و نتیجة یقینی میرساند؛ یا اینکه آن برهانِ قطعی به درستی اعمال و اجرا نشده است.
در حوزة مسائل علوم تجربی، که روش آنها تجربی و حسی است، با اینکه علم تجربی را علم حقیقی میدانند که به مدد تجربة حسی حاصل میشود، در حسیترین مسائل اختلاف به چشم میخورد و نظریهها و تئوریها پس از مدتی ابطال و نظریههای جدید جایگزین آنها میگردد. مثلاً دربارة سقوط اجسام، پیش از نیوتن نظریة میل طبیعی اجسام و جایگاه طبیعی آنها مطرح بود. بنابر این نظریه، دانشمندان علوم طبیعی بر این باور بودند که جایگاه اجسام، روی کره زمین است، و به همین سبب اگر جسمی به هوا پرتاب شود، به
زمین برمیگردد. تا اینكه نیوتن نظریة جاذبة زمین را ارائه کرد و بدین ترتیب نظریة پیشین ابطال گشت و همگان بر آن شدند که قوة جاذبة زمین اجسام را به سوی خود میکشد. این نظریه را نیز تا زمان اینشتین قطعی میشمردند، اما پس از آنكه وی نظریة نسبیت را ارائه کرد، نظریة جاذبه زمین تا حدودی تحت تأثیر آن قرار گرفت و قطعی و کلّی بودنش ابطال شد. همچنین ممکن است در آینده نظریة دیگری مطرح شود و نظریة نسبیت را باطل سازد. پس حتی در علوم تجربی، که معتقدند قطعیترین نتایج را در اختیار انسان قرار میدهد، این انتظارْ بیجاست که انسان به پاسخ یقینی و قطعی دست یابد.
در زمینة علوم انسانی و علوم نظری، اغلب دستیابی به نتیجه و پاسخ قطعی میسّر نیست، و این به دلیل وجود محدودیتهایی است که دربارة کشف مسائل آن علوم وجود دارد و باعث میشود انسان به همة جنبههای مسائل آن علوم دست نیابد و برخی جوانب از نظر او پنهان ماند. از این روی، پس از دستیابی به نتیجهای، پس از تحقیقات تفصیلیتر ابعاد جدیدی از مسئله و موارد استثنا کشف میشود. مثلاً در علوم تعبدی اگر انسان به منبعی موثق دست یابد و مستقیماً سخنی را از معصوم بشنود، میتواند به مراد او یقین پیدا كند و به حکم خدا قطع یابد. یا اگر مدلول روایتی به تواتر برای انسان ثابت شود، میتوان بدان قطع یافت و حکم قطعی و یقینی خدا را از آن برداشت کرد. در غیر این دو مورد، قطع و یقین یافتن به مراد و قول معصوم بسیار دشوار است و ما معمولاً میتوانیم بدان ظن پیدا کنیم؛ زیرا از یک سوی، ممکن است سند روایتی معتبر نباشد، که در این صورت آن روایت اعتبار و حجیت نخواهد داشت و نمیتوان حتی حکم ظنی خدا را از آن استخراج کرد. اما اگر سند روایتی معتبر بود و در سلسله رجال آن شخص ضعیفی وجود نداشت، به اعتبار سند آن روایت ظن خواهیم داشت؛ زیرا احتمال میدهیم ضعفی در سند روایت وجود داشته که از چشم ما پنهان مانده است. از سوی دیگر، ما نمیتوانیم به دلالت روایت و مراد معصوم یقین كنیم و شناخت ما بدان فراتر از ظن معتبر نخواهد بود؛ زیرا احتمال میدهیم
که قیدی متوجه آن روایت شده و در نتیجه مقید گردیده باشد و یا تخصیصی خورده باشد و خواهناخواه برداشت ما و نتیجهای که ما از روایت میگیریم ظنی خواهد بود.
گاهی فقیه به دو روایت متباین برخورد میکند که در یکی چیزی واجب شمرده شده و در دیگری حرام. در اینجا فقیه ناچار است به قواعد باب تعادل و تراجیح عمل کند و پس از تحقیق و بررسی ممکن است به این نتیجه برسد که فلان روایت از اعتبار بیشتری برخوردار است و بر روایت دیگر ترجیح دارد. اما در برابر، ممکن است فقیه دیگری به این نتیجه برسد كه روایت مرجوح فقیه اولْ راجح است و بنابر آن فتوا دهد. در نتیجه دو فتوای متباین و متفاوت صادر میشود كه هردو معتبر و دلیل ظنی به شمار میآیند. گاهی روایتی نزد دو فقیه معتبر است و در سند آن خدشه و ضعفی وجود ندارد، اما چون آن روایت به مدلول و مراد معصوم تصریح ندارد و ظاهر در مفاد خویش است، هریک از آن دو فقیه مفادی را از ظاهر آن روایت برداشت میکند که متفاوت با مفادی است که دیگری برداشت کرده است. در نتیجه دو فتوای متفاوت صادر میشود و تا زمانی که فقها به منبع موثق و امام معصوم(علیه السلام) دست نیابند، این اختلافها باقی است. اما بیتردید اختلافی که امیر مؤمنان(علیه السلام) آن را نکوهش كردهاند از این دست نیست. اختلاف در فتوا با توجه به ظنی بودن منابع اجتهاد گریزناپذیر است و گرچه فقها در فتوا با یکدیگر اختلاف دارند، خداوند با توجه به تلاش طاقتفرسا و مخلصانهشان در استنباط احکام شرعی و با توجه به اینكه عمر خود را صرف حفظ دین و استخراج احکام آن و ارائة آنها به مردم میکنند، در ازای لحظهلحظة عمرشان، ثواب مجاهد در راه خود را به ایشان عطا میکند.
باری، نکوهش حضرت متوجه کسانی است که به امام معصوم دسترس داشتند و میتوانستند تفسیر حقیقی قرآن و احکام واقعی و قطعی خدا را از آنان فراگیرند، اما خودخواهی و غرور و عناد و دشمنیشان با اهلبیت(علیهم السلام) موجب شد که سراغ آن منابع
سرشار معارف و علوم بیپایان نروند و از سَرِ هوا و هوس و تمایلات، آرای بیپایه و پراکنده و اختلافی خویش را عرضه کنند. نکوهش حضرت متوجه کسانی است که میتوانستند از طریق قرآن و عترت پیامبر(صلى الله علیه وآله) که دو طریق قطعی و خدشهناپذیر شناخت احکام و معارف دیناند، به اختلافات خود پایان دهند و به صراط مستقیم الاهی راه یابند، اما به جای تكیه بر قرآن و عترت و یافتن مسیر راستین و قطعی سعادت خویش، بر توهمات و افکار پوچ خود پای فشردند و به اختلاف در دین خدا پرداختند.
آن حضرت در گزیدهای دیگر از خطبة خویش میفرمایند:
وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّــی تَعْرِفُوا الَّذِی تَرَكَهُ وَ لَنْ تَأْخُذُوا بِمِیثَاقِ الْكِتَابِ حَتَّــی تَعْرِفُوا الَّذِی نَقَضَهُ وَ لَنْ تَمَسَّكُوا بِهِ حَتَّــی تَعْرِفُوا الَّذِی نَبَذَهُ فَالْتَمِسُوا ذَلِكَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ فَإِنَّهُمْ عَیْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُ الْجَهْلِ هُمُ الَّذِینَ یُخْبِرُكُمْ حُكْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ وَ صَمْتُهُمْ عَنْ مَنْطِقِهِمْ وَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ لَا یُخَالِفُونَ الدِّینَ وَ لَا یَخْتَلِفُونَ فِیهِ فَهُوَ بَیْنَهُمْ شَاهِدٌ صَادِقٌ وَ صَامِتٌ نَاطِقٌ؛ بدانید که شما راه درست و رستگاری را نشناسید مگر کسی را بشناسید که آن را از دست داده، و به کتاب الاهی وفادار نباشید مگر کسی را بشناسید که آن را رها کرده است. پس رشد و وفاداری و تمسک به قرآن را از اهلش (اهلبیت پیامبر(صلى الله علیه وآله)) بخواهید که آنان روح دانش، و مرگ نادانیاند؛ آنان که منطق حکمتآمیز و روش حکیمانهشان از دانش آنان خبر میدهد. سکوتشان از منطق آنان و ظاهر آنان از باطن پاکشان خبر میدهد. آنان نه با دین مخالفت کنند و نه در آن اختلاف اندازند. دین در میان آنان گواه راستینِ پاکی و خداپرستی ایشان است و خاموشی است که گویاتر از هر زبانی است.
از جمله راههای شناخت حق و راه درست و فرجام سعادتمندانة آنْ شناخت ضد
آن، یعنی باطل و عاقبتی است که رویبرتافتهگان از حق و رشدْ بدان گرفتار آمدهاند. بایسته است که رهجویان سعادت در حالات کسانی که از راه درست رویگردان شدهاند بنگرند و به بررسی رفتار و وضع روانی آنان بپردازند و ببینند که فقدان رشد، آنان را از شناخت حق و باطل و درک ارزشهای الاهی و مقام بندگی معبود باز داشته است. آنگاه درمییابند کسانی که به نعمت بزرگ رشد نائل آمدهاند، چه زندگی سعادتمندانهای یافتهاند. همچنین برای شناخت ارزش و عظمت عمل به پیمانهای کتاب الاهی که خداوند آنها را فراروی انسانها نهاده است تا در پرتو آنها خود را به کمال مطلوب برسانند، باید به شناسایی انساننماهایی پرداخت که آن پیمانهای مقدس را شکستند و لگدمال هوا و هوس خود ساختند، و در نتیجه، به سراب گمراهی درافتادند و از شناسایی راه رشد و کمالْ باز ماندند.
بر اساس سخن حضرت، اگر اهل باطل چیزی را تأیید یا بر درستی مطلبی استدلالی کردند، باید به بطلان آنچه تأیید میکنند یا برای آن دلیل میآورند، اذعان كرد؛ زیرا اگر آنچه آنان میپذیرند درست میبود، منحرف و گمراه نمیشدند. پس یکی از راههای تشخیص حق از باطل برای عموم مردم، شناخت اهل باطل است؛ زیرا وقتی انسان اهل باطل را شناخت، پیمیبرد که آنچه آنان بدان گرایش دارند و بر آن تأکید میورزند باطل است، و در برابر، آنچه از آن رویگرداناند حق است. از این روی، پیشوایان معصوم(علیهم السلام) توصیه میكنند روایاتی که با آنچه محدثان و علمای عامه (که پارهای از آنان در خدمت سلاطین جور بودند) نقل کردهاند موافق است، کنار نهید و به آنها عمل نکنید. از جمله در روایتی آمده است:
دَعُوا مَا وَافَقَ القَومَ فَإنَّ الرُّشْدَ فی خِلافِهِمْ؛(1) روایاتی که با روایات عامه موافق است رها کنید؛ زیرا راه درست در مخالفت با آنهاست.
1 . محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 27، ص 112، ح 33352.
امام خمینی(رحمه الله) همواره رادیوهای خارجی را گوش میدادند تا از مواضع و سیاستهای آنان باخبر شوند، و سفارش میکردند که اگر دیدید دشمنان بر چیزی اصرار میورزند و سیاستی را تبلیغ میکنند، شما برخلاف آن عمل کنید؛ زیرا آنان قصد دارند مردم ما را فریب دهند و به چیزی توصیه نمیکنند که به صلاح و خیر جامعة ماست. ایشان بر اساس آنچه در آموزههای دینی، از جمله در سخنان امیر مؤمنان(علیه السلام) در این خطبه توصیه شده (که با نگرش به سخنان، مواضع و رفتار اهل باطل، راه حق را در آنچه مخالف با آنهاست جستوجو کنید) در حوزة مسائل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مواضع خود را برخلاف آرای بیگانگان سامان میدادند.
انسانهای گمراه، گاه برای اینكه مردم سادهدل و سطحینگر را، که قدرت تشخیص حق را از باطل ندارند، جذب خویش سازند و از آنان برای رسیدن به موقعیت و منافع خود استفاده کنند، باطل را با حق میآمیزند و در اختیار مردم قرار میدهند. مانند زهری که با شیرینی و پوششی فریبنده در اختیار كسی قرار گیرد، که اگر او فریفتة شیرینی و ظاهر فریبندة آن شود جان خود را از دست میدهد.
امیر مؤمنان(علیه السلام) دربارة حیلة شیطانی آراستن باطل با حق و فریب مردم با آن میفرمایند:
وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِینَ وَ لٰـكِنْ یُؤْخَذُ مِنْ هٰذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هٰذَا ضِغْثٌ فَیُمْزَجَانِ فَهُنَالِكَ یَسْتَوْلِی الشَّیْطَانُ عَلٰـى أَوْلِیَائِهِ؛(1) اگر حق از باطل جدا و خالص میگشت و بیپرده ظاهر میشد، زبان دروغپرداز دشمنان بسته میشد. ولی هنر دشمن این است که مشتی از این و مشتی از آن برگیرد و درهم آمیزد و در چنین موقعیتی شیطان بر دوستانش چیره میگردد.
1. نهج البلاغه، خطبة 50.
از آیات و روایات به روشنی برمیآید که انسان در این دنیا در حال حرکت به سوی مقصد نهایی، یعنی قرب الاهی است. او اگر راه رسیدن به این مقصد متعالی را بشناسد و عزم و همت خویش را به کار گیرد، بدان میرسد؛ اما اگر در شناخت آن کوتاهی کند و عزم و همتی برای رسیدن بدان مقصد برین نداشته باشد، بدان نخواهد رسید. خداوند متعال از سَرِ لطف و عنایت به بندگان خویش، نشانهها و علامتهایی برای آنان قرار داده تا به كمك آنها راهها و مسیرهای زندگی را بیابند. برای مثال، کوهها و بهویژه قلهها را نشانههایی قرار داده تا آدمی با آنها جهت خود را باز شناسد. محض نمونه قله دماوند از دهها کیلومتر دورتر قابل مشاهده است و کسی را که میخواهد به سمت آن کوه حرکت کند، راه مینماید؛ یا کسانی که شبهنگام راه گم کردهاند، به كمك ستارگان میتوانند جهت حرکت خود را باز شناسند. خداوند دربارة نشانههای روی زمین و از جمله علامت و نشانه بودنِِ ستارگان میفرماید:
وَأَلْقَــى فِی الأَرْضِ رَوَاسِیَ أَن تَمِیدَ بِكُمْ وَأَنْهَاراً وَسُبُلاً لَّعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ * وَعَلامَات
وَبِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ؛(1) و در زمین کوههایی استوار افکند تا شما را نلرزاند، و رودها و راهها [قرار داد] تا شما راه خود را پیدا كنید، و نشانههایی [دیگر نیز قرار داد] و آنان به وسیله ستارگان راه مییابند.
همانگونه که خداوند در زمین برای انسانها علامتها و نشانههایی قرار داده تا راه خود را گم نکنند، برای سیر معنوی آنان نیز نشانههایی قرار داده تا با آنها به سوی کمال و مقصود متعالی خویش هدایت شوند. گفتنی است، پارهای روایات، آیة شانزدهم سورة نحل را، به نشانههای معنوی، تفسیر كردهاند که مسیر تعالی و کمال انسان را مینمایانند. از جمله داوود گچکار میگوید که امام صادق(علیه السلام) دربارة آیة وَعَلامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُون فرمود:
ألْنَّجْمُ رَسُولُالله(صلى الله علیه وآله) والْعَلَامَاتُ الأئِمَّةُ(علیهم السلام)؛(2) «مراد از ستاره رسول خدا(صلى الله علیه وآله) است و مراد از نشانهها امامان معصوم(علیهم السلام) هستند».
همچنین خداوند متعال دربارة عظمت و مقام متعالی اهلبیت(علیهم السلام) که مشمول عنایات ویژة او بودند و به مقام عصمت و کمال نهایی نایل آمدند و بندگان برگزیده معرفی شدند، میفرماید:
فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللهُ أَن تُرْفَعَ وَیُذْكَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَلْآصَالِ * رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلا بَیْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِیتَاء الزَّكَاةِ یَخَافُونَ یَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالأَبْصَارُ؛(3) [آن چراغ] در خانههایی است که خدای رخصت داده است که بالا برده و بزرگ داشته شوند و نام وی در آنها یاد شود و او را در آنجا بامدادان و شبانگاهان به پاکی ستایند. مردانی که تجارت و خرید و فروش، ایشان
1. نحل (16)، 15، 16.
2. محمد بن یعقوب کلینی، اصول كافی، ج 1، ص 206، ح 1.
3. نور (24)، 36، 37.
را از یاد خدا و برپاداشتن نماز و دادن زکات به خود مشغول نمیدارد و از روزی میترسند که دلها و دیدگان در آن روز دگرگون شود.
معرفی بندگان برگزیدة خدا و ویژگیهای ممتاز آنان، راه تعالی را به انسان مینمایاند، و گرچه رسیدن به مرتبه و شایستگیهای ایشان برای ما ممکن نیست، شناخت آنان و ویژگیهای والایشان، به ما امکان تأسی به ایشان و گام نهادن و حرکت در مسیری را که آنان نمایاندند فراهم میآورد. بر این اساس، در سالهای اخیر، ما در مباحثی به ویژگیهای مؤمنان در سورة مؤمنون پرداختیم. سپس طی جلساتی صفات عبادالرحمن را در سورة فرقان بررسی كردیم؛ صفاتی که سمت و سوی حرکت به سوی الله و قرب الاهی را مشخص میسازند. برای مباحث امسال نیز خطبة 87 نهج البلاغه را در نظر گرفتیم که بخش اول آن به معرفی بندگان محبوب و برگزیدة خداوند اختصاص یافته است. بیشک شناخت ویژگیهای برجسته و ممتاز آنان انسان را برای شناسایی قلههای کمال و حرکت تکاملی یاری میرساند. از آن روی که انسان جستوجوگرِ حقیقت باید لغزشگاههای مسیر تعالی و آفتهایی که انسان را از رسیدن به کمال و تعالی بازمیدارند، بشناسد تا به ورطة هلاکت و بدبختی نیفتد، در ادامة مباحث، به بررسی بخش دوم خطبهای پرداختیم که در آن بدترین بندگان خدا به تصویر کشیده شدهاند. آنگاه به مناسبت بخش دوم آن خطبه، گزیدههایی از سخنان آن حضرت را در دیگر خطبهها مطرح کردیم.
با توجه به اینكه در مباحث گذشته محبوبترین و مبغوضترین بندگان خدا در نهج البلاغه معرفی شدند، جا دارد در این مقام ملاک محبوبیت و مبغوض گشتن نزد خداوند را بشناسیم. ملاک محبوب گشتن نزد خداوند ایمان است که خاستگاه عمل
صالح بهشمار میآید، و خداوند بندهای را دوست میدارد که با ایمان زندگی کند و با ایمان از دنیا برود. گاهی از کسانی هم که ایمان دارند لغزشهایی سر میزند، و از این منظر، ایمان دارای مراتب است و کسانی که از مراتب عالی آن برخوردارند، از لغزش و انحراف بهدورند. با توجه به تلازمی که بین محبوبیت نزد خدا و ایمان وجود دارد، محبوبیت نزد خداوند نیز دارای مراتب است. بر این اساس، محبوبترین بندگان خدا کسانی هستند که ایمان کامل دارند و افزون بر آنكه خود به مقام قرب الاهی نایل گشتهاند و از گناه و لغزش مصون ماندهاند، در پی اصلاح دیگران نیز هستند و مجرای فیض هدایت الاهی برای دیگراناند. آنان همان گروهی هستند که امیر مؤمنان(علیه السلام) در خطبة 87 ایشان را میستاید و در پارهای از آیات قرآن به مقام صبر، توکل و تقوا متصف شدهاند:
إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِینَ؛(1) خداوند توکلکنندگان را دوست میدارد؛
بَلَىٰ مَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ وَاتَّقَىٰ فَإِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ؛(2) آری، هر که به پیمان خود وفا کند و پرهیزکاری ورزد، همانا خداوند پرهیزکاران را دوست میدارد؛
وَاللهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ؛(3) و خداوند شکیبایان را دوست دارد.
خداوند کسی را دوست میدارد که ایمان ثابت داشته باشد و تا دم مرگ ایمانش را حفظ کند. خداوند با چنین کسی دشمنی نمیورزد و اگر گناهی از او سر زد و توبه کرد، توبهاش را میپذیرد، و اگر توبه نکرد و گناهش نیز در حدی نبود که ایمانش را زایل گرداند و او را در جرگة اهل شرک وارد سازد، مدتی متناسب با گناهی که مرتکب شده در عالم برزخ مجازات و کیفر میگردد و پس از پاک شدن از آن گناه و یا به
1. آلعمران (3)، 159.
2. آلعمران (3)، 76.
3. آلعمران (3)، 146.
واسطه شفاعت وارد بهشت میشود. به هر روی، مؤمنْ مخلّد در دوزخ نخواهد بود و اگر از گناه پاک نشود، سرانجام به شفاعت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) و اهلبیت آن حضرت(علیهم السلام) بخشیده میشود. بر اساس روایتی که شیعه و اهلسنت به اتفاق نقل کردهاند، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود:
إدَّخَرْتُ شَفَاعَتی لِأهْلِ الْکَبَائِرِ مِنْ أمَّتی؛(1) شفاعتم را بر گناهکاران از امتم ذخیره کردهام.
بر این اساس، ملاک محبوب گشتن نزد خداوند ایمان ثابت است، نه ایمانی متزلزل که پس از مدتی از بین میرود، و محبوبتر گشتن نزد خداوند به قوت ایمان انسان بستگی دارد. هرچه بر مراتب ایمان انسان افزوده شود، نزد خداوند محبوبتر میگردد، تا به مرحلهای برسد که هیچ گناه و لغزشی از او سرنزند و افزون بر آن، دیگران را نیز هدایت کند. در این صورت، وی برترین و محبوبترین بندگان نزد خداوند خواهد بود.
ملاک مبغوض گشتن نزد خداوند کفر و شرک است. اگر کسی سالها باایمان زندگی کند، اما سرانجام کفر ورزد و كافر از دنیا رود، مشمول عفو و بخشش خداوند نخواهد شد و همواره گرفتار عذاب الاهی خواهد بود:
إِنَّ اللهَ لا یَغْفِرُ أَن یُشْرَكَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذٰلِكَ لِمَن یَشَاء وَمَن یُشْرِكْ بِاللهِ فَقَدِ افْتَرَىٰ إِثْمًا عَظِیمًا؛(2) خداوند این را که به او شرک ورزند نمیآمرزد، و آنچه را که فروتر از آن باشد (غیرشرک) بر آنكس كه بخواهد میآمرزد؛ و هرکه به خدا شرک آرد، پس با دروغی که بافته گناهی بزرگ مرتكب شده است.
1 . محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 8، باب 21، ص 30.
2 . نساء (4)، 48.
همانگونه که ایمان مراتبی دارد، کفر نیز ذومراتب است و همة کفار در یک سطح نیستند. گاهی کسی کفر ورزیده و خود را از هدایت محروم ساخته است، اما کاری به دیگران ندارد و درصدد گمراه ساختن آنان نیست. چهبسا او کارهای خوبی انجام دهد، و در این صورت خداوند در همین دنیا پاداش او را میدهد، و البته به جهت کفر، در جهان آخرت، برای همیشه در جهنم به سر خواهد برد و مشمول رحمت خداوند قرار نخواهد گرفت. در بین بندگان بد خداوند، بدترین و مبغوضترین بندگان کسانی هستند که افزون بر اینکه خود گمراه، و از هدایت الاهی محروم شدهاند، در پی آناناند تا دیگران را نیز گمراه سازند و راه هدایت را بر دیگران نیز ببندند.
در پارهای سخنان امیر مؤمنان(علیه السلام) دربارة بدترین و مبغوضترین مردمان، که در گفتارهای پیشین بدان پرداختیم، چند ویژگی تکرار و بر آنها تأکید شده است. یکی از آن ویژگیها بدعتگروی است. امیر مؤمنان(علیه السلام) نزدیك به بیست مورد در نهج البلاغه به اوصاف بدعتگذاران در دین میپردازند و آنان را سرزنش میكنند. از این روی، با توجه به تأکید امام(علیه السلام) بر نکوهش بدعت، باید مفهوم بدعت را روشن سازیم و عوامل گرایش به بدعتگذاری را معرفی كنیم. در این گفتار در پی آنیم تا پارهای سخنان آن حضرت را در اینباره، که برخی از آنها در گفتارهای پیشین نیز مطرح شد، یادآوری كنیم. حضرت در خطبة هفدهم در معرفی دستة اول از بدترین و دشمنترین آفریدگان در پیشگاه خداوند، فرمودند:
مَشْغُوفٌ بِكَلَامِ بِدْعَةٍ وَ دُعَاءِ ضَلَالَةٍ؛ آزمندانه سخن بدعت گوید و به گمراهی دعوت کند.
«مشغوف» و واژگان همخانوادة آن، شیفتگی، علاقه و محبت شدید را میرسانند.
«شغاف» غلاف قلب است و خداوند دربارة محبت و علاقة شدید زلیخا به حضرت یوسف، از قول زنانی که در خانة زلیخا گرد آمده بودند، میگوید: امْرَأَةُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا ...؛(1) زن عزیز از غلام خود کام خواسته و سخت خاطرخواه او شده است. گفتهاند فاعل «شغفها» حضرت یوسف است و معنای جمله آن است که محبت آن حضرت غلاف قلب زلیخا را پاره کرد و در درون قلب او جای گرفت.(2)
در خطبة هجدهم، امام(علیه السلام) پس از آنكه دربارة قضات ناصالح و اسیر هوا و هوس فرمودند آنان بر اساس رأی خود حکم صادر میکنند، با لحنی کوبنده در نکوهش آنان فرمودند:
أَ فَأَمَرَهُمُ اللَّهُ تَعَالٰـى بِالِاخْتِلَافِ فَأَطَاعُوهُ، أَمْ نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ، أَمْ أَنْزَلَ اللهُ سُبْحَانَهُ دِیناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَىٰ إِتْمَامِهِ، أَمْ كَانُوا شُرَكَاءَ لَهُ فَلَهُمْ أَنْ یَقُولُوا وَ عَلَیْهِ أَنْ یَرْضَىٰ، أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ(صلى الله علیه وآله) عَنْ تَبْلِیغِهِ وَ أَدَائِهِ؛ آیا خداوند به اختلاف فرمانشان داده است و اینان خدا را فرمان بردهاند؟ یا خداوند از اختلاف نهیشان فرموده و اینان نافرمانیاش کردهاند؟ یا خداوند سبحان دین ناقصی فرستاده و از آنان برای اتمام آن کمک خواسته است؟ یا آنان انبازان خدایند که هرچه بخواهند بگویند و او میباید راضی شود؟ یا دین کاملی فرو فرستاده، ولی پیامبر(صلى الله علیه وآله) در تبلیغ و بیان آن کوتاهی کرده است؟
همچنین امام(علیه السلام) در خطبة 87 دربارة عالمنمای جاهل فرمودند:
قَدْ حَمَلَ الْكِتَابَ عَلَى آرَائِهِ، وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَى أَهْوَائِهِ، یُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ، وَ یُهَوِّنُ كَبِیرَ الْجَرَائِمِ، یَقُولُ أَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ وَ فِیهَا وَقَعَ، وَ یَقُولُ اَعْتَزِلُ الْبِدَعَ وَ بَیْنَهَا اضْطَجَعَ؛ کتاب خدای را به رأی و نظر خود تفسیر میکند و هوسهای خود را در
1. یوسف (12)، 30.
2. سید علیاکبر قرشی، قاموس قرآن، ج 3 4، ص 48.
پوشش حق بیان میكند. مردم را از بلایای عظیم رستاخیز ایمن انگارد و گناهان بزرگ را کوچک و حقیر جلوه دهد. گوید که از شبههها پرهیز کند، ولی در عمل بدان درافتد. نیز گوید که از بدعتها دوری کند، در حالی که در متن آنها منزل گزیند.
در گزیدهای از خطبة 104، حضرت مردم را از تکیه کردن بر نادانی و جهالت و پیروی از هوسها که زمینهساز بدعتاند برحذر میدارند و میفرمایند:
عِبَادَ اللهِ لَا تَرْكَنُوا إِلَى جَهَالَتِكُمْ وَ لَا تَنْقَادُوا لِأَهْوَائِكُمْ فَإِنَّ النَّازِلَ بِهَذٰا الْمَنْزِلِ نَازِلٌ بِشَفَا جُرُفٍ هَارٍ، یَنْقُلُ الرَّدَى عَلَى ظَهْرِهِ مِنْ مَوْضِعٍ إِلَى مَوْضِعٍ لِرَأْیٍ یُحْدِثُهُ بَعْدَ رَأْیٍ، یُرِیدُ أَنْ یُلْصِقَ مَا لَا یَلْتَصِقُ، وَ یُقَرِّبَ مَا لَا یَتَقَارَبُ؛ ای بندگان خدا، به نادانیتان تکیه نزنید و از هوسهاتان پیروی نکنید که بیتردید هرکس چنین کند، در لبة پرتگاهی سستپی جای دارد، با کولهباری از تباهی که با آرای شخصی و بیریشة خود جابهجاشان میکند. او میخواهد چیزهایی را که به تناسبی با هم ندارند به یکدیگر پیوند دهد و چیزهایی را كه یکدیگر نزدیک نیستند، نزدیک سازد.
کسی که در پی کسب علم برنمیآید و زحمت دستیابی به قلههای معرفت را بر خود هموار نمیسازد، اندیشه و باورهای خود را بر مدار نادانی و جهالت سامان میدهد. وی اگر در بین پیروان دین و قرآن موقعیتی بیابد، میكوشد با تکیه بر نادانیها، افکار پوچ و هوسهای خود، برداشتهای بدعتآمیز از آموزههای دینی ارائه دهد. وی با این کارْ خود را در معرض نابودی و بر لبة پرتگاه هلاکت قرار داده و خشم و غضب ابدی خداوند را برای خود فراهم آورده است. این فرجام برای او بسیار سخت و ننگین خواهد بود؛ فرجامی که در پی جهالتورزی، ارائة آرای پوچ و نادرست، انحراف در دین و برپا ساختن بنیان بدعت پدید آمده است:
أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَى تَقْوَى مِنَ اللهِ وَرِضْوَانٍ خَیْرٌ أَم مَّنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَى شَفَا
جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ وَاللهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ؛(1) آیا کسی که بنای خود را بر پروای از خدا و خشنودی او بنیاد نهاده بهتر است یا آنكه بنای خویش را بر لبة پرتگاهی سست و فروریختنی بنیاد نهاده، پس او را به آتش دوزخ دراندازد؟ و خدا مردم ستمکار را راه ننماید.
چنین انسان نادان و جهالتپیشهای که گرفتار هوس است و هوای مطرح کردن خود را در سر میپروراند، با ابراز پیدرپی آرا و نظریات سست و بیپایهاش، پلشتیها و آلودگیها را بر پشت خود حمل میكند و از جایی به جای دیگر میبرد. او که از باورها و آموزههای اصیل، ثابت و ماندگار وحیانی بهرهای ندارد، در پی آن است که سخنان پراکنده و بیارتباط با دین را در کنار هم نهد و به خیال خودْ دین را به مردم معرفی کند.
حضرت در خطبة 176 در باب ثبات، استمرار احکام الاهی و تغییرناپذیری آنها و نیز نهی از انحراف و بدعت در دین میفرمایند:
وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللهِ أَنَّ الْمُؤْمِنَ یَسْتَحِلُّ الْعَامَ مَا اسْتَحَلَّ عَاماً أَوَّلَ، وَ یُحَرِّمُ الْعَامَ مَا حَرَّمَ عَاماً أَوَّلَ، وَ أَنَّ مَا أَحْدَثَ النَّاسُ لَا یُحِلُّ لَكُمْ شَیْئاً مِمَّا حُرِّمَ عَلَیْكُمْ، وَ لٰـكِنَّ الْحَلَالَ مَا أَحَلَّ اللهُ، وَ الْحَرَامَ مَا حَرَّمَ اللهُ... فَإِنَّ النَّاسَ رَجُلَانِ مُتَّبِعٌ شِرْعَةً، وَ مُبْتَدِعٌ بِدْعَةً، لَیْسَ مَعَهُ مِنَ اللهِ سُبْحَانَهُ بُرْهَانُ سُنَّةٍ وَ لَا ضِیَاءُ حُجَّةٍ؛ بدانید ای بندگان خدا، مؤمن (در پیوند با حلال و حرام خدا در نوسان نباشد.) آنچه را اکنون حلال میشمارد که سال نخست حلال میشمرده است، و امسال حرام میداند چیزی را که سال اول نیز حرام میدانست. بیتردید آنچه مردم پدید آورند و بدعتهایی که گذارند، برای شما حرامهای الاهی را حلال نکند. حلال همان است که خداوند
1. توبه (9)، 109.
حلال کرده است و حرام همان است که خدا حرام کرده است... . بیشک مردم دو گروهاند: یا پیرو شریعتاند و از دین دستور میگیرند، یا بدعتگذار و خودمحورند که نه از سنت الاهی برهانی دارند و نه نور هدایتی که حجت و راهنمای آنان باشد.
چنانكه در گفتار پیشین گذشت، امیر مؤمنان(علیه السلام) بدعتگذاری و بدعتگروی را از برجستهترین صفات مبغوضترین و بدترین خلایق نزد خداوند میشمارند. شاید بتوان بسیاری از صفات یاد شده در سخنان آن حضرت را به این ویژگی زشت و پلید بازگرداند و بدعت را خاستگاه آنها به شمار آورد. با توجه به خطر بدعت و نقش ویرانگر آن در انحراف و نابودی دین، در گفتار گذشته گزیدههایی از سخنان آن حضرت را دربارة بدعت بررسی و در این باره پرسشهایی مطرح كردیم. در ادامة بحث، ابتدا قدری به مفهوم بدعت میپردازیم:
معنای لغوی بدعت: بدعت، احداث و اختراع چیزی است که نمونه و همانندی ندارد.(1) راغب اصفهانی دربارة آن میگوید: بدعت انشا و آفریدن است که بدون نمونة
1. خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، ج 2، ص 54.
قبلی ایجاد گردد.(1) «بدیع» از همین ماده اشتقاق یافته که از اسمای الاهی و به معنای ابداع و احداث اشیا از عدم است.(2)
معنای اصطلاحی بدعت: در اصطلاح متدینان و عرف، و از جمله در فرهنگ اسلامی، بدعت عبارت است از نوآوری و داخل کردن چیزی در دین با اینكه آن چیز اصل و اساسی در دین ندارد. بر این اساس، کاربرد اصطلاحی بدعت در زمینة دین و شریعت است و ناظر به چیزی است که آموزهای دینی و شرعی معرفی میشود، با اینكه دلیل شرعی و اصل و اساسی در شریعت ندارد. بنابراین تعریف اصطلاحی و عرفی بدعت شامل نوآوری در عرصههای علوم تجربی و حوزههای غیردینی نمیگردد. همچنین هر گونه نوآوری در دین بدعت نام نمیگیرد. همچنین فتاوای جدیدی که فقیهان آگاه به زمان و روابط اجتماعی و سیاسی حاکم بر جامعه، در زمینههای گوناگون اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی صادر میكنند، هرگز مشمول بدعت نمیشود؛ زیرا آن فتاوا بر اساس کتاب و سنت و در پرتو عروض عناوین ثانوی و پیدایی موضوعات جدید در بستر زمان و مکان صادر میگردند.
با توجه به اینكه دین از سه بخش عقاید، اخلاق و احکام فردی و اجتماعی تشکیل میشود، بدعت یعنی آنچه ماهیتی دینی ندارد و خارج از دین است، در یکی از این سه بخش قرار گیرد. به تعبیر دیگر، چیزی که از دین نیست بدان افزوده شود. همچنین میتوان فروکاستن از دین را نیز بدعت نامید و بر این اساس اگر کسی بخشی از عناصر دین را خارج از دین شمرد، بدعت آورده است. این اصطلاح و برداشت از بدعت در روایات و
1 . حسین راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص 110.
2 . محمد ابنمنظور، لسان العرب، ج 2، ص 342.
زبان متدینان و متشرعان نمود یافته و از گناهان بزرگ به شمار میآید و چنانکه از قرآن برمیآید، در ادیان الاهی پیشین نیز سابقه داشته است. از جمله در آیین مسیحیتْ بدعتِ «تثلیث» نهاده شده است. این بدعت از آن روی شکل گرفت که محیط آکنده از شرک زمان بعثت و رسالت حضرت عیسی(علیه السلام) پذیرای دعوت به توحید، یکتاپرستی و عبادت خدای یگانه نبود، و آن حضرت و پیروانش با سختترین آزارها، دشمنیها و شکنجهها روبهرو شدند. پس از عیسی(علیه السلام)، برخی کسانی که از پیروان ایشان به شمار میآمدند درصدد برآمدند تا آن آیین را به گونهای مطرح کنند که مورد پذیرش مشرکان قرار گیرد. بدین روی، برخی عقاید و آموزههای شرکآلود، نظیر تثلیث را در آن آیین گنجاندند. از آن پس وقتی مشرکان آیین جدید را نزدیک به آیین و باورهای خود دیدند و دریافتند که آموزههای آن آیین همسو با عقاید خودشان است، به نوعی حس همدردی و همداستانی با مسیحیت پیدا کردند و بدان گرایش یافتند. قرآن در اینباره میفرماید:
وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللهِ وَقَالَتْ النَّصَارَىٰ الْمَسِیحُ ابْنُ اللهِ ذَٰلِكَ قَوْلُهُم بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِؤُونَ قَوْلَ الَّذِینَ كَفَرُواْ مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللهُ أَنَّىٰ یُؤْفَكُونَ * اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُواْ إِلَّا لِیَعْبُدُواْ إِلَـٰـهًا وَاحِدًا لَّا إِلَـٰـهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِكُونَ؛(1) و یهود گفتند: «عُزیر پسر خداست» و نصارا گفتند: «مسیح پسر خداست». این سخنی است [باطل] که به زبان میآورند و به گفتار کسانی که پیش از این کافر شدهاند شباهت دارد [مانند آنان که فرشتگان را دختران خدا میدانستند]. خدا آنان را بکشد. چگونه [از حق] بازگردانده میشوند؟ اینان دانشمندان و راهبان خود و مسیح، پسر مریم، را به جای خدا به خدایی گرفتند، با آنكه مأمور نبودند جز اینكه خدای یگانه را بپرستند که جز او خدایی نیست. پاک و منزه است او از آنچه [با وی] شریک میسازند.
1 . توبه (9)، 30، 31.
پس با توجه به اشاراتی که قرآن دارد، بدعت در احکام الاهی و عقاید پیش از اسلام نیز سابقه داشته است و در حدود چهارده آیة قرآن، افترای مشرکان و اهل کتاب به خداوند و بدعت آنان در احکام مورد نکوهش و سرزنش خداوند قرار گرفته است. در برخی آیات خداوند افترا بستن بر خویش را ظلمی بزرگ و نابخشودنی میداند و در نکوهش این رفتار زشت میفرماید:
وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِآیَاتِهِ إِنَّهُ لَا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ؛(1) و چه کسی ستمکارتر است از آنكه بر خدا دروغ بسته [برای او شریک قرار داده] یا آیات او را دروغ انگاشته است؟ همانا ستمکاران رستگار نخواهند شد.
در آیة دیگر دربارة تصرف و تحریف در احکام الاهی و بدعت در شریعت میفرماید:
قُلْ أَرَأَیْتُم مَّا أَنزَلَ اللهُ لَكُم مِّن رِّزْقٍ فَجَعَلْتُم مِّنْهُ حَرَامًا وَحَلَالًا قُلِ ٱللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللهِ تَفْتَرُونَ؛(2) بگو: به من خبر دهید، آنچه از روزی که خدا بر شما فرود آورده [چرا] بخشی از آن را حرام و [بخشی را] حلال گردانیدهاید؟ بگو: آیا خدا به شما اجازه داده یا بر خدا دروغ میبندید؟
همچنین در آیة دیگر میفرماید:
وَلَا تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هٰـذَا حَلَالٌ وَهٰـذَا حَرَامٌ لِّتَفْتَرُواْ عَلَى اللهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللهِ الْكَذِبَ لَا یُفْلِحُونَ؛(3) و با دروغی که بر زبانتان میرود مگویید: این حلال است و آن حرام، تا بر خدا دروغ بندید. همانا کسانی که بر خدا دروغ بندند رستگار نخواهند شد.
1. انعام (6)، 21.
2. یونس (10)، 59.
3. نحل (16)، 116.
نظیر تعابیر و نکوهشهای سخت خداوند دربارة بدعتگذاران را در سخنان امیر مؤمنان(علیه السلام) نیز مشاهده کردیم. از جمله در خطبة هجدهم نهج البلاغه که آن حضرت به کسانی که از پیش خود فتوا میدهند و در مقام قضاوت، احکام بدعتآمیز و غیرمنطبق بر آموزههای کتاب و سنت صادر میكنند، فرمودند: آیا شما دین خدا را ناقص پنداشتهاید و در پی تکمیل آن برآمدهاید؟ یا در تشریع و جعل احکام و قوانینْ خود را شریک خداوند میدانید و معتقدید هر حکمی صادر کردید و هر فتوایی دادید خداوند باید بدان رضایت دهد؟
اساساً، بدعتگذاری در دین، شرک در ربوبیت تشریعی خداوند و گناهی بسیار سنگین، و تهدیدکنندة کیان و اصالت دین الاهی است، و با توجه به خطری که برای دین و شریعت دارد، در کتابهای روایی بابهایی بدان اختصاص یافته است. از جمله در اصول کافی و نیز در وسائل الشیعه، بابی با عنوان «باب البدع و الرأی و المقاییس» تنظیم شده که در آن، احادیث و سخنان پیشوایان معصوم دربارة بدعت و فرجامهای خسارتبار آن گرد آمده است. همچنین، فقهای ما در کتابهای فقهی خود دربارة بدعت بحث کردهاند.
باید توجه داشت که تا زمان امیر مؤمنان(علیه السلام) بدعتهایی که در احکام الاهی نهاده شدند، در مقایسه با انحرافات دیگر چندان گسترده نبودند. یکی از آن بدعتها اقامة نماز تراویح با جماعت است. واژة «تراویح» جمع «ترویحه» از «راحة» به معنای آسایش و آرامش، مشتق شده است. «ترویحه» در اصل به معنای راحت نشستن است. علت اینكه نشستن پس از رکعت چهارم نمازهای شبهای ماه رمضان را ترویحه میگویند، این است که مردم پس از هر چهار رکعت استراحت میکنند.(1)
1. محمد بنمنظور، لسان العرب، ج 2، مادة روح.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) برای معطر ساختن فضای معنوی خانه و ایجاد محیطی بهدور از هیاهو، برای خلوت با خدا و راز و نیاز با او، اصرار میورزیدند که نمازهای مستحبی، در خانه و بهدور از جماعت برگزار شود، و آنگاه که مشاهده کردند مردم میخواهند آن نمازها را به امامت ایشان برگزار کنند، آنان را از این عمل باز داشتند. امام باقر(علیه السلام) در اینباره فرموده اند:
إِنَّ النَّبِی(صلى الله علیه وآله) كَانَ إِذَا صَلَّىٰ الْعِشَاءَ الْآخِرَةَ انْصَرَفَ إِلَىٰ مَنْزِلِهِ ثُمَّ یَخْرُجُ مِنْ آخِرِ اللَّیْلِ إِلَى الْمَسْجِدِ فَیَقُومُ فَیُصَلِّیٰ فَخَرَجَ فِی أَوَّلِ لَیْلَةٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ لِیُصَلِّیَ كَمَا كَانَ یُصَلِّی فَاصْطَفَّ النَّاسُ خَلْفَهُ فَهَرَبَ مِنْهُمْ إِلَىٰ بَیْتِهِ وَ تَرَكَهُمْ فَفَعَلُوا ذٰلِكَ ثَلَاثَ لَیَالٍ فَقَام(صلى الله علیه وآله) فِی الْیَوْمِ الرابّعِ عَلَىٰ مِنْبَرِهِ فَحَمِدَ اللهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ الصَّلَاةَ بِاللَّیْلِ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ مِنَ النَّافِلَةِ فِی جَمَاعَةٍ بِدْعَةٌ...؛(1) رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، پس از اقامة نماز عشا به منزل خود برمیگشتند و سپس در پایان شب به مسجد بازمیگشتند و به شبزندهداری و نماز مشغول میشدند. در آغاز شبی از ماه مبارک رمضان برای انجام نمازهای نافله به مسجد آمدند و مشغول نماز شدند و مردم نیز پشت سر آن حضرت صف کشیدند تا نمازهای نافلة خود را به جماعت بخوانند. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) با مشاهدة آن وضع از جمع آنان گریختند و به خانة خود برگشتند و مردم را ترک گفتند. تا سه شب متوالی مردم همان کار را تکرار کردند (وقتی رسول خد(صلى الله علیه وآله) شبانگاه نمازهای نافلة خود را در مسجد میخواندند به ایشان اقتدا میکردند). تا اینكه روز چهارم رسول خدا(صلى الله علیه وآله)«ای مردم، با جماعت خواندنِ نافلههای شب، در ماه رمضان، بدعت است».
اما پس از رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در زمان خلافت عمر، نماز تراویح و نافلههای
1 . محمد بن یعقوب كلینی، اصول کافی، ج 4، ص 154.
شبهای ماه رمضان در مسجد و به جماعت اقامه شد، و این بدعت عمر سبب شد که بیشتر فقهای اهلسنت بدون در نظر گرفتن سیرة نبوی که در منابع روایی آنان نیز نقل شده است، به استحباب اقامة نماز تراویح به جماعت فتوا بدهند.
برای آنكه روشن شود چرا امیر مؤمنان(علیه السلام) چنین واكنش سختی در برابر بدعت دارند، مثالی میزنیم. بیشك نیاز به پزشک و دارو برای یک جامعه نیازی مهم و اساسی است و کسانی که بیمار میشوند ناگزیرند به پزشک مراجعه و برای درمان خویش از او چارهجویی کنند. چهبسا کسانی که ناراحتی شدیدی دارند یا دچار بیماریای هستند که آنان را در آستانة مرگ قرار داده است، و با عمل به دستور پزشک بهبود یابند. حال اگر کسی به دروغ خود را پزشک معرفی کند یا کسی که فاقد تخصص پزشکی خاصی است خود را متخصص بخواند و به جای داروی مناسب، داروی تقلبی تجویز کند و باعث گسترش بیماری و بروز عوارض خطرناک در بیمار گردد، سزاوار نکوهش و برخورد نیست؟ بیتردید او نهتنها ارزش یک پزشک را که به جامعه خدمت میکند ندارد، بلکه بارها بدتر از کسانی است که هیچ فایدهای برای جامعه ندارند و به دیگران خدمت نمیکنند؛ چون آنان جز کوتاهی در خدمت به جامعه، آسیبی به جامعه نمیرسانند، اما آن پزشک قلابی با فریب و نیرنگ و تجویز نابجای خود، باعث هلاکت دیگران میشود.
بر همین قیاس، بدعتگذار نیز در حالی که قرآن کتاب هدایت و پاسخگوی همة نیازهای بشر است و مشکلات فردی و اجتماعی در پرتو آموزههای آن برطرف میگردد، به خود اجازه میدهد تا برای انسانها قانون و حکم صادر کند. به واقع، او چون هدایت خداوند، پیامبران و قرآن را ناکافی میداند به خود اجازه میدهد که از
پیش خود به وضع قانون بپردازد. اما او چون شایستگی وضع قانون را ندارد و نمیتواند مسیر هدایت را به انسانها بنمایاند، حاصل بدعت او انحراف، انحطاط و هلاکت خود و کسانی خواهد بود که بدو گرایش دارند.
از بُعد اجتماعی، رفتار بدعتگذار خسارتی جبرانناپذیر برای جامعه دارد و خطر او برای جامعه بسیار فراتر از خطر پزشک قلابی است که با تجویز داروهای تقلبی جان و سلامت مردم را به خطر میافکند؛ زیرا او حداکثر فرصت زندگی را از مردم میگیرد و اجازه نمیدهد که آنان زمان بیشتری در دنیا بمانند و از نعمتها و لذتهای آن بیشتر بهره برند، اما به آخرت و زندگی ابدی ایشان آسیب نمیرساند، ولی بدعتگذار با قانونی که به نام دین میگذارد و احکامی که از پیش خود جعل میکند، دین مردم را فاسد میكند و آنان را از سعادت دنیوی و نیز سعادت ابدی و جاودانة آخرت، که در پرتو دین به دست میآید، محروم میسازد. پس خیانت او در حق جامعه از هر خیانتی بزرگتر است.
از بُعد فردی نیز، بدعتگذار که خود را در مقام واضع قوانین و احکام قرار داده و مدعی است احکامی که در اسلام نیامده ولی برای جامعه مفیدند آورده، دین خدا را ناقص میداند، و از این روی، در پی تکمیل آن برآمده است؛ یا اینكه معتقد است آموزههای دین و اسلام کهنه شدهاند و فایدهای برای مردم ندارند و او سخنانی نو و تازه آورده که ضامن سعادت جامعه است. در این صورت، او بر این باور است که دین خدا نسخ شده و او جایگزین بهتری برای آن آورده است. در هر دو صورت، او خود را شریک خداوند در تشریع میداند و منکر ربوبیت تشریعی اوست، و خود را در عرض خداوند شایستة قانونگذاری میداند!
آنچه درباره شرک مطرح شده و از جمله قرآن نیز بدان پرداخته است، اعتقاد به شرک در ربوبیت و نفی توحید در ربوبیت است، وگرنه شرک در خالقیت و نفی توحید در خالقیتْ قائلان اندکی داشته است. مثلاً بتپرستان و مشرکان مکه، خداوند را خالق هستی میدانستند و شرک ایشان متوجه ربوبیت خداوند بود و آنان به هیچ روی به چند خالق اعتقاد نداشتند. آنها معتقد بودند خداوند پس از آفرینش هستی و موجودات، اختیار پارهای از امور را به غیر خود، نظیر بتها، فرشتگان یا جنّیان سپرده است. قرآن دربارة اعتقاد آنان به توحید در خالقیت و شرک ایشان در ربوبیت خداوند میفرماید:
وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللهُ قُلْ أَفَرَأَیْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللهِ إِنْ أَرَادَنِیَ اللهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كَاشِف(علیه السلام)اتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرَادَنِی بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكَاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِیَ اللهُ عَلَیْهِ یَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ؛(1) و اگر از آنان بپرسی چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است، خواهند گفت: خدا. بگو: چه گویید دربارة آنچه جز خدا میخوانید؟ اگر خدا بخواهد که به من گزندی رسد آیا آنان توانند گزند او را بردارند؟ یا [اگر] برای من نیکویی و بخشایشی خواهد آیا آنها بازدارندة بخشایش او هستند؟ بگو: خدا مرا بس است؛ توکلکنندگان تنها بر او توکل میکنند.
پس بیشتر شرکهایی که در عالم مطرح بوده و پیامبران الاهی با آنها مبارزه کردهاند شرک در ربوبیت خدا بوده است. کسانی که پیامبران با آنان مبارزه میکردند، نمیگفتند ما چند خالق و چند واجبالوجود داریم، بلکه میگفتند همة کارها و تدبیر همه امور در اختیار خداوند نیست و مثلاً باران برای خود ربّی دارد و پیروزی و جنگ نیز ربّی.
1. زمر (39)، 38.
تنها به ثنویان نسبت داده شده که قائل به دو خالق بودهاند و شرور را مخلوق خدای دیگری جز خدای خیر میدانستهاند.
آنگونه كه از قرآن کریم و روایات برمیآید، شیطان شقیترین و بدترین خلایق است و خداوند او را مشمول لعنت ابدی خود قرار داده است:
وَإِنَّ عَلَیْكَ لَعْنَتِی إِلَى یَوْمِ الدِّینِ؛(1) و همانا لعنت من تا روز حساب و پاداش بر توست.
اما شیطان منکر توحید در خالقیت نبود، و یگانگی خداوند را باور داشت. از این روی، وقتی خداوند به او فرمود: چون به تو فرمان دادم که بر آدم سجده کنی چه چیز تو را از این کار بازداشت، شیطان گفت:
أَنَا خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ؛(2) من از او بهترم، مرا از آتش آفریدی و او را از گِل.
شیطان افزون بر اینكه توحید در خالقیت را قبول داشت و جز خداوند به خالق دیگری عقیده نداشت، ربوبیت تکوینی خداوند را نیز باور داشت و تدبیر و ادارة تکوینی همه چیز را در اختیار او میدانست. از این روی، به پروردگار خویش گفت:
رَبِّ فَأَنظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ؛(3) پروردگارا، پس مرا تا روزی که برانگیخته خواهند شد مهلت ده.
1. زمر (39)، 38.
2. اعراف (7)، 12.
3. حجر (15)، 36.
همچنین گفت:
رَبِّ بِمَآ أَغْوَیْتَنِی لأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأَرْضِ وَلأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ؛(1) پروردگارا، به سبب آنکه مرا گمراه ساختی، من [هم گناهانشان را] در زمین برایشان میآرایم و همه را گمراه خواهم ساخت.
آنچه باعث رانده شدن شیطان از درگاه خداوند و خذلان ابدی او شد، انکار ربوبیت تشریعی خداوند و ردّ فرمان و دستور خداوند بود. او معتقد نبود که آنچه خداوند تشریع میکند و دستور میدهد بهترین است و باید از او اطاعت کرد. از این روی بر دستور خداوند به سجده بر آدم خرده گرفت و گفت:
لَمْ أَكُن لِّأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ؛(2) من آن نیستم که برای بشری که او را از گِلی خشک برآورده از لجنی بدبو آفریدهای سجده کنم.
شیطان چون ربوبیت تشریعی خداوند را نپذیرفت مغضوب و مطرود خداوند شد و بدعتگذار از شیطان پستتر است؛ زیرا شیطان ربوبیت تشریعی خداوند را انکار کرد اما برای دیگران قانون و حکم وضع نکرد، ولی بدعتگذار افزون بر اینكه ربوبیت تشریعی خداوند را انکار میکند، با وضع حکم و قانون برای دیگران، آنان را از ربوبیت تشریعی خداوند نیز محروم میسازد.
بنابراین با صرفنظر از بُعد اجتماعی و اخلاقی بدعت، که خیانت به جامعه است و دیگران را از هدایت الاهی محروم میسازد، از بُعد فردی، بدعت به انکار توحید در ربوبیت تشریعی و سلب ایمان میانجامد، و بدعتگذار گرچه در ظاهر ادعای اسلام
1 . حجر (15)، 39.
2 . حجر (15)، 33.
میکند، اما باطن و درون او آکنده از کفر است. او دارای اسلام ظاهری است و از حقوق یک مسلمان برخوردار است و از این جهت بدنش پاک و ذبیحهاش حلال است و از خویشان مسلمان خود ارث میبرد، اما کفر باطنی دارد و گرفتار قهر و غضب خداوند است؛ مانند منافقان صدر اسلام که با مسلمانان حشر و نشر داشتند و در صف نماز جماعت پشت سر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نماز میگزاردند، اما چون در باطنْ ایمان نداشتند و به اخلال در امور مسلمانان میپرداختند و از اطاعت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) سر میپیچیدند، در نهان کافر بودند و مستوجب عذاب ابدی و اخروی خداوند شدند. کسی که در ظاهر مسلمان باشد و بهظاهر کافر قلمداد نشود، احکام ظاهری اسلام بر او مترتب میگردد، اما چون ایمان باطنی و واقعی باعث نجات از عذاب اخروی و بهرهمندی از نعمتهای ابدی بهشت میگردد، از بهشت و رضوان الاهی محروم است. قرآن دربارة کسانی که در ظاهر و با گفتن شهادتین مسلمان شدند، اما ایمان قلبی و به تبع آن پایبندی به احکام اسلام در آنها پدید نیامده بود، میفرماید:
قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلٰـكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ...؛(1) [برخی] بادیهنشینان گفتند: ایمان آوردیم. بگو: ایمان نیاوردهاید، لیکن بگویید اسلام آوردیم، و هنوز ایمان در دلهای شما داخل نشده است.
حاصل سخن اینكه ایمان نجاتبخش، پذیرش و پایبندی عملی به همة آن چیزی است که از سوی خداوند نازل شده است و اگر کسی حتی یکی از هزاران حکم خداوند را نپذیرفت، حدّنصاب ایمان به خدا را ندارد. البته ممکن است برای کسی حکم خدا ثابت نشده باشد و به این دلیل در آن تشکیک کند. چنین كسی مستضعف و قاصر به شمار میآید، اما به این شرط كه وقتی حکم خدا را به او بشناسانند
1. حجرات (49)، 14.
بپذیرد؛ ولی کسی که میداند حکم خدا در قرآن یا روایات آمده و فقها نیز بر آن اجماع دارند و با این حال آن را انکار میکند و میگوید من آن حکم را نمیپذیرم، از نصاب ایمان بیبهره است. هرچند چنین كسی در ظاهر مسلمان و پاك است و دیگران میتوانند با او معاشرت داشته باشند، اما از منظر کلامی او چون توحید در ربوبیت تشریعی را نپذیرفته و از پیش خود به وضع حکم و قانون میپردازد، فاقد ایمان و دارای کفر باطنی و واقعی است و در جهان آخرت گرفتار عذاب ابدی خداوند خواهد بود.
در گفتار پیشین از دو منظر به اهمیت بررسی موضوع بدعت، و خطری که برای دین، و جامعه بدعتگذار دارد، پرداختیم. از جنبة فردی، فقدان ایمان در بدعتگذار موجب میشود که او عقاید باطل خود را در برابر اعتقادات و آموزههای حق مطرح سازد و حکم و قانون جعل کند و برای خودْ حق تشریع قائل شود و خویش را در ربوبیت تشریعی شریک خداوند بداند. همچنین از جنبة اجتماعی به خطر و زیان بدعت و بدعتگذار برای جامعه و گمراه ساختن دیگران پرداختیم. شکی نیست که رسالت و نقش پیامبران رساندن پیام خدا، بدون کاستن و افزودن، به مردم بود. اگر کسی در دین خدا تصرف کرد و چیزی را که خدا و پیامبرش نفرموده به نام دین مطرح ساخت یا بخشی از دین را که از سوی خداوند فرستاده شده، نپذیرفت و آن را حذف کرد، در نقطة مقابل انبیا و در جبهة شیطان قرار گرفته است و باعث گمراهی مردم و حرمان آنان از هدایت و سعادت میشود.
نکتة سومی که در نهج البلاغه نیز مورد توجه و تأکید قرار گرفته این است که بدعت موجب پیدایش فتنه(1) در جامعة اسلامی میشود: وقتی کسی به بدعت در دین پرداخت و گروهی به او پیوستند و از وی حمایت کردند، کسانی که بدعت و فساد در دین را برنمیتابند در برابر آنان قد علم میکنند. در نتیجه بین آنان مجادلههای گفتاری و درگیریهای فیزیکی رخ میدهد، و چهبسا کار به ایجاد فسادهای بزرگ اجتماعی و ریخته شدن خون انسانها میانجامد. اگر وقایع و فتنههای صدر اسلام را بررسی كنیم، درمییابیم که خاستگاه آنها بدعتهایی بود که در عقاید، اخلاق و احکام دین نهاده شد و آن فتنهها وضعیتی را پیش آوردند که پس از گذشت چند دهه از رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، کسانی که خود را مسلمان میدانستند و برخی با ادّعای قصد قربت و به امید دستیابی به بهشت، با سیدالشهدا(علیه السلام) و یاران ایشان جنگیدند و همه، حتی كودك ششماهه را شهید کردند. در تاریخ آمده است، وقتی عمر بن سعد میخواست فرمان حمله به سپاه سیدالشهدا(علیه السلام) را صادر کند فریاد زد: «یَا خَیْلَ الله ارْكَبی و بِالْجَنَّةِ أَبْشری».(2)
در آن زمان آتش فتنهها و انحرافات چنان در جامعة اسلامی دامنگستر بود که
(ذاریات، 13). اما با توجه به لوازم یک معنای لغوی، آن معنا به لوازم یا ملزومات آن نیز سرایت میکند و با استعمال آن لغت در لازمة معنا، رفتهرفته آن لازم به صورت معنای دوم و سوم برای لغت درمیآید. گرچه «فتنه» در اصل به معنای در آتش افکندن است، چون در آتش افکندن، بهویژه دربارة انسان، لازمهای دارد که اضطراب است و این اضطراب گاهی ظاهری است که مربوط به داغ شدن و سوختن جسمانی است و گاهی ناشی از امور باطنی و روحی است، از باب گسترش در معنای لفظ، به چیزهایی که باعث اضطرابهای معنوی و باطنی میشود نیز «فتنه» میگویند، و چون از گونههای اضطرابهای روحی و روانی، اضطراب، نگرانی و تردیدی است که در زمینة اعتقادات پیش میآید، به آنچه چنین اضطرابهایی را موجب شود نیز «فتنه» گفتهاند. به امتحان نیز «فتنه» گفتهاند؛ زیرا موجب اضطراب و نگرانی است (ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، قرآن در آیینة نهج البلاغه، ص 103، 104).
2 . محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 44، باب 37، ص 391، ح 1.
گروهی مسلمان، و از جمله برخی اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه وآله) که شاهد محبتها و اظهار علاقههای فراوان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به سیدالشهدا(علیه السلام) بودند و سخنان آن حضرت را دربارة فرزند خود شنیده بودند، با فرزند وی جنگیدند. البته فتنهها به صدر اسلام اختصاص ندارد و طی تاریخ اسلام، در گوشه و کنار، فتنههای فراوانی رخ داده و اکنون نیز جامعة اسلامی از فتنههایی که به دلیل انحراف و بدعت در دین پدید میآید مصون نیست. از این روی جا دارد که تحلیلی دربارة عوامل و انگیزههای فتنه صورت گیرد، تا جامعه با علم و آگاهی جلو فتنهها را بگیرد و خود را از انحرافات حفظ کند. امیر مؤمنان(علیه السلام) در یکی از خطابههای خویش دربارة برخی عوامل فتنه میفرمایند:
إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ، وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ، یُخَالَفُ فِیهَا كِتَابُ اللهِ، وَ یَتَوَلَّى عَلَیْهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَىٰ غَیْرِ دِینِ اللهِ. فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ یَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِینَ، وَلَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِینَ، وَلَكِنْ یُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَمِنْ هَـٰذَا ضِغْثٌ فَیُمْزَجَانِ، فَهُنَالِكَ یَسْتَوْلِی الشَّیْطَانُ عَلَىٰ أَوْلِیَائِهِ، وَیَنْجُو الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللهِ الْحُسْنى؛(1) همانا آغاز هر فتنه و فساد، پیروی از هوسها و احکام بدعتآمیزی است که با کتاب خدا سازگار نیست و بر اساس آن (بدعت)ها و برخلاف دین خدا، کسانی بر دیگران ولایت مییابند. پس اگر باطل از آمیزة حق جدا شود (و با آن مخلوط نگردد) بر حقجویان مخفی نماند (و امر برایشان مشتبه نشود)، و نیز اگر حق از باطل جدا و خالص گردد، زبان (نكوهشگر) دشمنان بسته شود. ولی هنر دشمن این است که مشتی از این و مشتی از آن برگیرد و درهم سازد و در چنین موقعیتی است که شیطان بر دوستانش چیره شود. اما آنان که از پیش در پرتو هدایت و لطف الاهی بودهاند، نجات یابند.
1. نهج البلاغه، خطبة 50.
امیر مؤمنان(علیه السلام) در تحلیل پدیدة اجتماعی فتنه میفرمایند پارهای افراد که بالطبع، در مقایسه با دیگران، هوش بیشتر و موقعیت اجتماعی برتری دارند، برای تحقق هوسهای خویش و رسیدن به ریاست، ثروت و موقعیتهای برتر اجتماعی، به دلخواه خویش و برخلاف آموزههای قرآن و سنت احکامی را برمیسازند و به نام دین در اختیار مردم مینهند. در نتیجة این بدعتآوری و حلال شمردنِ حرام خداوند و حرام شمردنِ حلال خداوند، کتاب الاهی و احکام اصیل دین متروک میشوند. بهرغم آنكه در جامعة اسلامی باید دین محور پیوند و روابط بین مسلمانان باشد و افراد در سایة آن و برای حمایت از دین و تقویت و اجرای ارزشهای الاهی گرد هم آیند و پیوندهای خویش را شکل دهند یا تحکیم بخشند، در نتیجة بدعت و تلاش برای گسترش آن، روابط، دوستیها و پیوندها بر محور باطل و در مخالفت با دین خدا شکل میگیرند.
طبیعی است اگر باطل با پوشش حق عرضه نمیشد، کسانی که جویای حقاند، فریب نمیخوردند و در دام باطل گرفتار نمیآمدند، و نیز اگر حق خالص عرضه میشد و با باطل نمیآمیخت، زبان عیبجویان و دشمنان حق بسته میشد و آنان نمیتوانستند جویندگان حقیقت را از پیمودن راه حق باز دارند. ولی بدعتگذاران فتنهگستر، حق را با باطل میآمیزند و باطل را با پوشش زیبای حق به دیگران عرضه میكنند و مشاهدة صورت و ظاهر، افراد سطحینگر را از درک باطن زهرآگین کالای عرضه شده باز میدارد، و در نتیجه، آنان در مسیر باطل و گمراهی قرار میگیرند و عنان اختیار خویش به شیطان میسپرند، و او نیز آنان را گام به گام و مرحله به مرحله به سقوط و انحطاط و تهیگشتن از فضایل و نیکیها و حیات معقول انسانی سوق میدهد. اما هدایتشدگان و رهجویان صادق که در سایة عنایت و لطف الاهی طریق نجات و رستگاری را جستهاند، از ورای ظاهر بدعتها و اندیشههای باطل، باطن فاسد و آلودة
آنها را میبینند، و در نتیجه، از بیراهههای شیطان و بدعتگذاران دوری میگزینند و لحظهای از پیمودن مسیر حق غافل نمیشوند.
آری مروّجان مکاتب انحرافی و بدعتها، اندیشههای خود را با پوشش حق و در قالبی زیبا و فریبنده عرضه میکنند تا بدین شیوه مردم را بفریبند و در دام افکار باطل خود گرفتار سازند و از پیمودن راه حق باز دارند:
وَكَذٰلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نِبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الإِنسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلٰـى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاء رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ وَلِتَصْغَى إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَلِیَرْضَوْهُ وَلِیَقْتَرِفُواْ مَا هُم مُّقْتَرِفُونَ؛(1) و همچنین هر پیغمبری را [مانند تو] دشمنی از شیطانهای آدمی و پری قرار دادیم که برخی از آنها به برخی، برای فریب دادن، گفتار آراسته و فریبنده القا میکنند و اگر پروردگار تو میخواست چنین نمیکردند. پس آنان را با آنچه برمیبافند واگذار، و نیز برای اینكه کسانی که ایمان به آخرت ندارند بدان سخن دل بدهند و آنچه میخواهند انجام دهند.
در آیة فوق خداوند از سنت تقابل حق و باطل و مبارزة همیشگی شیاطین با انبیا و راه آنان خبر میدهد. بنابر مفاد این آیه، همواره کسانی در برابر حق و مسیر هدایت مانع ایجاد میکنند و این رویارویی حق و باطل بستر امتحان انسانها را فراهم میآورد. راه و ابزار موفقیت در این آزمون دشوار، توجه به محتوا و ریشة اندیشهها و رفتاری است که فراروی انسان قرار میگیرد و سنجش آنها با محک معیارهای اصیل اسلامی است. پس
1. انعام (6)، 112.
نباید از ظاهر افکار و اندیشهها فریب خورد؛ زیرا افکار انحرافی با ظاهری فریبنده عرضه میشوند و چون مردم عادی از تشخیص حق و بازشناسی آن از باطل ناتواناند، فریفتة اندیشههای انحرافی میشوند. تعیین عیار طلا و تشخیص خالص از ناخالص کار هرکس نیست و تنها زرشناس میتواند به وسیلة محک، عیار طلا را مشخص کند و خالص آن را از ناخالصیهایش تشخیص دهد. همچنین وقتی حق با باطل درمیآمیزد، تشخیص حق از باطل بسیار دشوار میشود و تنها با محک قرآن و عرضة افکار بر آن میتوان حق را از باطل، و ناخالصی افکار را از خالصیهای آنها باز شناخت و در طوفان فتنهها، که غبار بر چهرة حق میپوشانند، راه درست را یافت. از این روی رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمودند:
فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَیْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَیْكُمْ بِالْقُرْآنِ؛(1) آنگاه که فتنهها چون ظلمت و تاریکی یکپارچة شب شما را فرا گرفت بر شماست که به قرآن پناه برید.
پس در برابر انحرافهایی که ایمان و دین انسان را تهدید میکنند و ظلمت و تاریکی باطل را بر دلها میگسترند، باید از نورانیت قرآن بهره گرفت و به وسیلة آن، امواج تاریکیهای افکار انحرافی را شکافت و به طریق نجات و سعادت دست یافت. همچنین باید از سنت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و اهلبیت(علیهم السلام) که خود از قرآن اعتبار یافتهاند، در مسیر تعالی و رسیدن به کمال بهره جست. باید توجه داشت که بدون پیروی از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهلبیت آن حضرت و چنگ زدن به سنت نمیتوان به سعادت رسید و حق را شناخت. با توجه به این حقیقت که قرآن و سنت، محک شناخت حق و تشخیص آن از باطل و سبب نجات و سعادت انساناند، خداوند میفرماید:
1. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 92، باب 1، ص 17، ح 16.
وَأَطِیعُوا الله والرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ؛(1) خدا و رسول را فرمان برید باشد که مشمول رحمت قرار گیرید.
همچنین خداوند در آیة دیگر دربارة لزوم پیروی از رسول خود و اعتماد و عمل به آنچه ایشان آوردهاند، میفرماید:
وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا؛(2) و آنچه را پیامبر به شما داد بگیرید و از آنچه شما را باز داشت باز ایستید.
برخی نادانان، احکام دین را کهنه، و برای این دوران نامناسب میدانند و ما را به کهنهپرستی متهم میکنند و خواهان نوآوری در دین و طرح احکام و قوانین جدید در آن هستند و به ساختارشکنی در دین افتخار میکنند. چند سال پیش در استانبول ترکیه کنفرانسی برگزار شد و در آن از یک دگراندیش و نوپرداز معروف مصری که برخی کتابهایش نیز به فارسی ترجمه شده است، برای سخنرانی دعوت کرده بودند. او در سخنان خود گفت: فرهنگ اسلامی ما به کهنهپرستی مبتلا شده و بسیاری آموزههای اسلام در بسیاری زمینهها کهنه و فرسوده شدهاند و ما به فقه نو و حدیث نو نیاز داریم. پس از آنكه او بارها از نوپردازی و نوگرایی در ساحتهای گوناگون دین دم زد، بنده نتوانستم تحمل کنم و برخلاف رسم معمول برخاستم و به او گفتم: یکباره بگو ما دین نو و پیغمبر جدید میخواهیم و تو اگر معتقدی که باید احکام و اعتقادات جدید مطرح شود، چرا دم از اسلام میزنی؟! بگو ما دین جدید، پیغمبر جدید و خدایی جدید میخواهیم!
در ادیان پیشین انحرافها و تحریفها و بدعتهای فراوانی رخ داده و دربارة اسلام نیز
1 . آلعمران (3)، 132.
2 . حشر (59)، 7.
قرآن از انحرافات در عقاید و احکام خبر میدهد و زمینه و دستاویز بدعت را متشابهات قرآن معرفی میکند:
هُوَ الَّذِی أَنزَلَ عَلَیْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ...؛(1) اوست [آن خدایی] که [این] کتاب را بر تو فرو فرستاد. برخی از آن، آیههای محکماند که آنها اصل کتاباند و برخی دیگر متشابهاند. اما آنها که در دلشان کژی (انحراف از راه راست) است آنچه را متشابه است پی میگیرند برای فتنهجویی و درصددِ جستن تأویل آن.
از موارد كاربرد «محکم» در آثار لغتشناسان برمیآید که محکم چیزی است که ثبات و قوام دارد و راه فساد بر آن بسته است. اما از منظر دانشمندان علوم قرآن و تفسیر، محکمات آیاتی هستند که بر دلالت بر معانی و مدالیل خویش چنان واضح و رسایند که زمینهای برای احتمال معانی گوناگون و متفاوت باقی نمیگذارند.
معنای لغوی کلمه «تشابه» نیز همگونی و همسانی است؛ چه همگونی و همسانی بین دو شیء و چه بین اجزای فرضیِ یک شیء. اما از نظر دانشمندان علوم قرآن و تفسیر، «متشابه» آیهای است که پذیرای معانی گوناگون است و در آن معنای درست از نادرست به آسانی باز شناخته نمیشود.
چرا خداوند آیات متشابه را نازل کرده است؟ آیا نمیشد همة آیات قرآن محکم میبودند تا کسی نتواند تأویل نادرستی از آنها ارائه دهد؟ در پاسخ این پرسشها میتوان گفت همة
1. آلعمران (3)، 7.
کارهای خداوند حکیمانهاند و بیتردید وجود آیات متشابه در قرآن نیز برخاسته از حکمت الاهی و از آن روست که قرآن در قالب کلام بشری نازل شده است و باید در قالب قواعد کلام انسانی باشد. در کلام بشری، از سادهترین تعبیرهای روزمره تا عالیترین سخنان و تعابیر ادبی، از مجاز، استعاره، تمثیل و کنایه استفاده میشود و طبعاً زمینة تشابه فراهم میشود. مرحوم علامه طباطبایی(رحمه الله) دربارة حکمت استفاده از متشابهات در قرآن میفرمایند:
القای مفاهیم و معانی به انسان جز از طریق معلومات ذهنیای که در طول زندگی وی برایش فراهم گردیده، ممکن نخواهد بود. اگر فردی مأنوس با امور حسی باشد، القا از طریق محسوسات و در حدی که او مراتب درک حسی را پشت سر نهاده فراهم میآید. مثلاً برای کودک که از درک لذت آمیزش عاجز است، آن لذت را با شیرینی حلوا برایش مجسم میسازند. اما کسی که قدمی فراتر نهاده و از غیر محسوسات نیز ادراکاتی دارد، رتبهاش بالاتر میباشد و برای درک معانی، هم میتواند از راه محسوسات بهره برد و هم ادراکات عقلی، و از هر دو راه به حقایق برسد. همچنین هدایت دینی به گروه خاصی اختصاص ندارد، بلکه همة گروهها و تمامی طبقات را دربر میگیرد. اختلاف سطح افکار مردم از یک سوی، و عمومیت امر هدایت برای همه از سوی دیگر باعث شده است که بیانات قرآن در قالب امثال صورت گیرد. بدین صورت که آن دسته از معانی و مفاهیمی که انسان به آنها آشناست و ذهنش با آنها معهود است انتخاب میشود تا از رهگذر این معانی، آنچه را نمیداند برایش تبیین گردد.(1)
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) دربارة امتحانها و فتنههایی که پس از ایشان رخ میدهد، فرمودند:
یَا عَلِیُّ إِنَّ الْقَوْمَ سَیُفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ یَمُنُّونَ بِدِینِهِمْ عَلَى رَبِّهِمْ وَ یَتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ وَ
1 . سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج 3، ص 60، 61.
یَأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ، وَ یَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْكَاذِبَةِ وَ الْأَهْوَاءِ السَّاهِیَةِ، فَیَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِیذِ وَ السُّحْتَ بِالْهَدِیَّةِ وَ الرِّبَا بِالْبَیْعِ؛(1) ای علی، مردم پس از من به وسیلة اموالشان آزمایش میشوند و به اینكه مسلماناند و دین دارند بر خداوند منّت مینهند و امید برخوردار گشتن از رحمت خدا را دارند و از قدرت او خود را در امان میدانند. به وسیلة شبهههای دروغینْ حرام خدا را حلال میشمرند، پس حلال میشمرند شراب را به نام آب کشمش، و نیز رشوه را با عنوان هدیه، و ربا را با عنوان بیع حلال میشمرند.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) از کسانی خبر میدهند که شراب را حلال میشمارند و در توجیه این كار میگویند شراب حرام آن است که از انگور گرفته میشود، و شراب کشمش (نبیذ) یا میوههای دیگر را حلال میدانند. همچنین با اینكه میدانند رشوه حرام است، به اسم هدیه و برای آنكه كارشان سریعتر انجام شود یا اقدامی به نفع آنان صورت پذیرد و یا حکمی صادر گردد، اموالی را به نام هدیه به قضات یا مأموران حکومتی تقدیم میکنند، در حالی که آنان در واقع رشوه دادهاند و با تغییر نام و عنوانْ ماهیت چیزی تغییر نمیكند. نیز با آنكه میدانند ربا یکی از بدترین و شنیعترین گناهان است و در برخی روایات از هفتادبار زنای با محارم در کنار کعبه بدتر شمرده شده(2) و در قرآن به مثابة جنگ با خدا معرفی شده است،(3) به اسم معامله و دادوستد مرتكب آن میشوند. برای
1. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 32، باب 4، ص 241، ح 191.
2. محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 18، باب 1، ص 117.
3. یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِیَ مِنَ الرِّبَا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِینَ * فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ فَأْذَنُواْ بِحَرْبٍ مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَإِن تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُوسُ أَمْوَالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَلا تُظْلَمُونَ؛ «ای کسانی که ایمان آوردهاید از خدا بترسید و اگر ایمان دارید هرچه از ربا [بر مردم] مانده است رها کنید؛ و اگر [رها] نکنید، بدانید به جنگ با خدا و فرستادة وی برخاستهاید و اگر توبه کنید سرمایههای شما از آنِ شماست، در حالی که نه ستم میکنید به خواستن ربا و نه بر شما ستم میرود به باز ندادن سرمایه» (بقره 278، 279).
نمونه، امروزه برخی رباخواران برای اینكه کار خود را حلال جلوه دهند، مثلاً یک میلیون تومان پول را با مقداری نبات به گیرنده قرض میدهند و از او میخواهند که پس از یک سال یک میلیون و پانصد هزار تومان به آنان برگرداند. گویا پانصد هزار تومان را قیمت آن نبات قرار میدهند! بیتردید این ظاهرسازیها ماهیت ربا را تغییر نمیدهد و این نوع معاملهها مشمول حكم ربا و حراماند.
در پایان این گفتار یادآور میشویم كه آموزههای دینی بر مبارزه با بدعتگذاران در دین تأكید فراوان كردهاند؛ از جمله امام صادق(علیه السلام) میفرمایند:
مَنْ مَشَى إِلَى صَاحِبِ بِدْعَةٍ فَوَقَّرَهُ فَقَدْ مَشَى فِی هَدْمِ الْإِسْلَامِ؛(1) کسی که نزد بدعتگذار برود و او را احترام و تکریم كند، به سوی ویران کردن اساس اسلام گام برداشته است.
همچنین رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمودند:
إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِی أُمَّتِی فَلْیُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ یَفْعَلْ فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ؛(2) آنگاه که بدعتها در امت من ظاهر گردند عالم باید علمش را ظاهر سازد و به مقابله با آنها بپردازد و اگر چنین نکند، لعنت خداوند بر او باد.
1. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 2، باب 24، ص 304، ح 45.
2. همان، ج 108، ص 15.
بیشک بدعتگذاران مراتبی دارند و گرچه همة آنها فاقد ایماناند، از آن نظر که نوع و شمار بدعتهایشان در یک سطح نیست، خطر آنان برای جامعه و کیفری که در انتظارشان است یکسان نخواهد بود. همانگونه كه ایمان مراتب دارد و مؤمنان از حیث مرتبة ایمانشان با یکدیگر متفاوتاند، گناهان و کفر و شرک نیز مراتب دارند و همة گنهکاران و کفار و مشرکان در یک ردیف قرار نمیگیرند. مثلاً کافری كمبهره از عقل در محیط و وضعیتی که به دین حق دسترس ندارد، و اگر دین حق در اختیارش قرار میگرفت آن را میپذیرفت، مستضعف و قاصر به شمار میآید، و چنین كسی در پایینترین مرتبة کفر قرار دارد و در پیشگاه خداوند معذور و مصون از عذاب است.
قرآن در مواردی کسانی را که در ظاهر مسلماناند، به سبب رفتارشان کافر میشمارد. مثلاً وقتی منافقان که در ظاهر مسلمان بودند، به ساختن مسجد اقدام کردند، با اینكه مسجد محل عبادت و بهترین مکان است، كار آنان را برخاسته از کفر و به منظور ایجاد اختلاف بین مسلمانان معرفی میكند؛ زیرا ایشان با این کار در پی جبههگیری برابر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و ایجاد پایگاهی برای ضربه زدن به اسلام بودند:
وَالَّذِینَ اتَّخَذُواْ مَسْجِدًا ضِرَارًا وَكُفْرًا وَتَفْرِیقًا بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ وَإِرْصَادًا لِّمَنْ حَارَبَ اللّهَ وَرَسُولَهُ مِن قَبْلُ وَلَیَحْلِفَنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلا الْحُسْنَى وَاللّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ * لا تَقُمْ فِیهِ أَبَدًا لَّمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِیهِ فِیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَن یَتَطَهَّرُواْ وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ * أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَى تَقْوَى مِنَ اللّهِ وَرِضْوَانٍ خَیْرٌ أَم مَّنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَى شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ وَاللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ؛(1) و کسانی (منافقانی) که مسجدی گرفتند (ساختند) برای گزند رساندن و کفر ورزیدن و جدایی افکندن میان مؤمنان و ساختنِ کمینگاهی برای کسانی که با خدا و پیامبر او از پیش در جنگ بودند و سخت سوگند میخوردند که ما جز نیکی نخواستیم و خدا گواهی میدهد که آنان دروغگویند. هرگز در آنجا [به نماز] نایست. همانا مسجدی (مسجد قبا) که از نخستین روز بر پرهیزگاری بنیاد نهاده شده سزاوارتر است که در آن [به نماز] بایستی؛ که در آنجا مردانیاند که دوست دارند پاکی ورزند و خدا پاکیورزان را دوست دارد. آیا کسی که بنای خود را بر پروای از خدا و خشنودی او بنیاد نهاده بهتر است یا آنکه بنای خویش را بر لبة پرتگاهی سست و فروریختنی بنیاد نهاده است، پس او را به آتش دوزخ دراندازد؟ و خدا مردم ستمکار را راه ننماید.
1. توبه (9)، 107 109.
همچنین قرآن کسانی که حکم و قضاوت خود را بر اساس قوانین الاهی که در قرآن گرد آمده سامان نمیدهند، کافر میخواند:
وَمَن لَّمْ یَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ؛(1) و کسانی که بدانچه خدا فرو فرستاده حکم نکنند، آنان خود کافرند.
در آیهای دیگر خداوند کسانی را که از پذیرش احکام قضایی صادر شده از سوی رسول خدا(صلى الله علیه وآله) خودداری میورزند و از صمیم دل در برابر آنها تسلیم نمیشوند، فاقد ایمان معرفی میکند:
فَلا وَرَبِّكَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَكِّمُوكَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُواْ فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسْلِیمًا؛(2) نه، به پروردگارت سوگند که ایمان نمیآورند، مگر آنكه تو را در مورد آنچه میان آنان مایة اختلاف است داور کنند و آنگاه در دلهای خویش از حکمی که کردهای هیچ ننگی و رنجشی نیابند و به راستی بر آن گردن نهند.
در زمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) برخی منافقان برای قضاوت و داوری نزد علمای اهل کتاب میرفتند تا ایشان به نفع آنان حکم کنند. خداوند متعال در این آیه با تأکید به آنان و دیگران گوشزد میکند که به خداوند و رسول او ایمان نیاوردهاند، مگر آنكه در اختلافات و مشاجرات خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) را داور و قاضی خود قرار دهند. طبیعی است وقتی دو نفر نزد قاضی میروند، هرکدام خود را بر حق میداند و میخواهد که به نفع او حکم صادر شود، اما سرانجام وقتی حکم علیه او صادر گردید، ناراحت میشود. خداوند میفرماید در صورتی مسلمانان ایمان آوردهاند که از صمیم دل به قضاوت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) رضایت
1. مائده (5)، 44. در آیة 45 و 47 همین سوره کسانی که بر اساس آنچه خداوند فرستاده حکم نمیکنند ستمکار و فاسق معرفی شدهاند.
2. نساء (4)، 65.
دهند و با زبان و در دل مخالفتی با آن نداشته باشند و از حکم پیامبر احساس نگرانی و آزردگی نکنند. مدلول این آیه به عهد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) اختصاص ندارد و حاکی از ضرورت تسلیم در برابر احکام الاهی و عدم مخالفت و حتی رضایت قلبی به آنها در همة ادوار و اعصار است. بر این اساس، وقتی بین افراد جامعه بر سر مسائل مالی و غیرمالی اختلافی رُخ میدهد و آنان برای رفع اختلاف نزد قاضی عادل میروند تا بین آنان داوری شود، طبیعی است کسی که حکم علیه او صادر شده ناراضی و ناراحت میگردد، بهویژه اگر مورد اختلاف، ارزش مالی بالایی داشته باشد. اما کسی که واقعاً به اسلام و آموزههای آن ایمان دارد، نهفقط در ظاهر با حکم صادر شده مخالفت نمیکند، بلکه در دل خود نیز از آن راضی است و هیچ رنجش و کراهتی از آن ندارد.
مسئلة ایمان و کفر و نصاب و ملاك آنها، از صدر اسلام و بهویژه از هنگامی که مکاتب کلامی شکل گرفتند بین فرقههای اسلامی مطرح بوده و دربارة آن آرای متفاوتی ارائه شده است. پیش از آنكه به اختصار به اختلاف آرای متکلمان بپردازیم، بر مفهوم لغوی و اصطلاحی ایمان و کفر نظری میافكنیم.
اهل لغت ایمان را به معنای تصدیق و ضد تکذیب میدانند؛ اما دربارة تعریف اصطلاحی آن، متکلمان اختلاف نظر دارند. اغلب متکلمان و فقها، از جمله متکلمان و فقهای امامیه، ایمان را تصدیق قلبی به توحید و دیگر اصول عقاید همراه با تصدیق زبانی و اقرار به آنها میدانند. کفر در لغت به معنای پوشاندن، و در اصطلاح به معنای ایمان نیاوردن به اصول اعتقادات اسلام است. متکلمان و فقها عمل را ثمره و کمال ایمان معرفی میکنند و جزو ایمان به شمار نمیآورند. در برابر، خوارج عمل را جزو ایمان به شمار میآورند، و از این روی، مرتکب گناه کبیره را کافر و فاقد ایمان میدانند.
خوارج میگفتند کسی که مرتکب گناه کبیره میشود، در واقع از پذیرش حکم خدا سر باز زده و با خدا مخالفت كرده است، و کسی که با خدا مخالفت کند کافر است. اساس این اعتقاد در جنگ صفین و قضیة حَکَمیت شکل گرفت که برخلاف نظر امیر مؤمنان(علیه السلام) و یاران صادق ایشان، خوارج بر انتخاب ابوموسی اشعری اصرار ورزیدند. بدین ترتیب آنان، افزون بر تحمیل اصل حكمیت، فردی نادان را كه با امیر مؤمنان(علیه السلام) نیز میانة خوبی نداشت به نمایندگی از سوی سپاه امیر مؤمنان(علیه السلام) برای شرکت در حکمیت برگزیدند و پذیرش او را بر حضرت تحمیل كردند. در نتیجه حکمیت به نفع معاویه و به زیان سپاه کوفه تمام شد و خوارج که به اشتباه خود پی بردند، به جای آنكه سرپیچی از خواست امیر مؤمنان(علیه السلام) را سبب شكست خود بدانند، اصل حكمیت را زیر سؤال بردند و آن را گناه كبیره و مخالفت با قرآن قلمداد کردند، و چون علی(علیه السلام) حکمیت را پذیرفت و با اصل آن مخالفت نكرد، وی را کافر دانستند؛ با این توجیه که خداوند در قرآن حُکم غیر خود را برنمیتابد:
إِنِ الْحُكْمُ إِلا لِلّهِ أَمَرَ أَلا تَعْبُدُواْ إِلا إِیَّاهُ...؛(1) حکم و فرمان جز برای خدا نیست؛ فرمان داده که جز او را نپرستید.
در مقابل این دیدگاه افراطی، مرجئه(2) بر این باورند که عملْ هیچ ارتباطی با ایمان ندارد و نه فقط عمل جزو ایمان نیست، بلکه از ثمرات و کمال ایمان نیز به شمار نمیآید. از این روی، از نظر آنان صرف ایمان و تصدیق قلبی و تصدیق زبانی برای تحقق ایمان و نیل به سعادت اخروی کافی است و عمل به دستورات دین در سعادت انسان نقشی ندارد و بر این اساس ایمان شخص معصوم با ایمان یک فرد کاملاً آلوده
1 . یوسف (12)، 40.
2 . «ارجاء» در لغت عرب به معنای تأخیر است و علت نامگذاری این گروه به مرجئه، از جمله آن است که آنان ایمان زبانی و قلبی را مهم میدانستند و به عمل و انجام وظیفه اهمیت نمیدادند.
یکسان است. آنان معتقدند باید به ایمان اهمیت داد نه عمل. اعتقاد به ایمان منهای عمل خطرناکترین جریان فکری بود که در قرن دوم هجری شکل گرفت و موجب رواج اباحهگری، تساهل در دین و فساد در جامعة اسلامی شد. از این روی، پیشوایان معصوم(علیهم السلام) به پیروان خود هشدار میدادند که مانع نفوذ آن اندیشه، بهویژه در میان جوانان شوند. امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
بَادِرُوا أَوْلَادَكُمْ بِالْحَدِیثِ قَبْلَ أَنْ تَسْبِقَكُمْ إِلَیْهِمُ الْمُرْجِئَةُ؛(1) از طریق نشر حدیث به تعلیم فرزندان خود بپردازید، پیش از آنکه مرجئه بر شما سبقت بگیرند (و فرزندان شما را فاسد و آلوده کنند).
در برابر این دو دیدگاه افراطی و تفریطی، فقها، محدثان و متکلمان فِرَق اسلامی عمل را جزو ایمان به شمار نمیآورند، بلکه آن را از نتایج و دستاوردها و کمال ایمان میدانند. بر این اساس، آنان فاسق و مرتکب کبیره را مسلمان و برخوردار از حقوق مسلمانان شمرده، احکام اسلامی را بر او مترتب میدانند، اما به سبب فسق و عمل نكردن به مقتضای ایمان و ارتکاب گناهان کبیره، او را از سعادت اخروی و فوز و رستگاری بیبهره میدانند. البته در بین کسانی که عمل را جزو ایمان به شمار نمیآورند و در نتیجه مرتکب کبیره را کافر نمیدانند دو دیدگاه وجود دارد. دیدگاه نخست از آنِ اکثر فقها، متکلمان و فرق اسلامی است که ارتکاب گناه کبیره را موجب خروج از ایمان ندانسته و در نتیجه مرتکب گناه کبیره را مؤمنِ فاسق میدانند. دیدگاه دوم مربوط به معتزله است که معتقدند مرتکب کبیره نه مؤمن است و نه کافر، و از این دیدگاه به «منزلة بین المنزلتین» تعبیر میکنند.
اما برای شناسایی ملاک ایمان و کفر و مراتب آنها باید به قرآن و سنت مراجعه كرد. در این مجال بایسته است که به پارهای از اطلاقات ایمان، کفر و اسلام در قرآن بپردازیم.
1. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 6، ص 47.
1. اطلاق و كاربرد اسلام در برابر شرک:
قُلْ إِنِّیَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكَینَ؛(1) بگو: من مأمورم که نخستین کسی باشم که اسلام آورده است و [به من فرمان داده شده که] هرگز از مشرکان مباش.
تقابل بین اسلام و شرک از آن روست که اسلام به معنای تسلیم در برابر خداوند است و مسلمان کسی است که تسلیم فرمان خداست و تنها در برابر خالق خود کرنش میکند. اما در برابر، مشرک به کرنش در برابر بتها میپردازد و آنان را معبود خود قرار میدهد.
2. اطلاق ایمان در برابر کفر:
وَمَن یَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالإِیمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِیلِ؛(2) و هرکه کفر را به جای ایمان گیرد همانا راه راست را گم کرده است.
این آیه ایمان را در برابر کفر قرار داده است؛ زیرا ایمان تصدیق قلبی و تسلیم درونی در برابر خداوند و عقاید اسلامی است، و در مقابل، کفر پوشاندن حق است و کافر چون حق را میپوشاند و بدان گردن نمینهد، در برابر مؤمنی که به تصدیق زبانی و قلبی حق میپردازد، قرار میگیرد.
3. اطلاق و كاربرد اسلام در برابر ایمان:
قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ؛(3) بادیهنشینان گفتند: ایمان آوردیم. بگو: ایمان نیاوردهاید، بلکه بگویید: اسلام آوردیم (به زبان تسلیم شدیم) و هنوز ایمان در دلهاتان درنیامده است.
1. انعام (6)، 14.
2. بقره (2)، 108.
3. حجرات (49)، 14.
در این آیه منظور از اسلام، تصدیق و تسلیم زبانی و پذیرش ظاهری اسلام، و منظور از ایمان تصدیق قلبی اسلام است. وقتی کسی در ظاهر اسلام آورَد و شهادتین را بر زبان جاری سازد، گرچه قلباً اعتقادی به اسلام نداشته باشد، در جرگة مسلمانان قرار میگیرد و از مزایا و حقوق دنیویِ آنان بهرهمند میشود. اما این اسلام ظاهری که درونی نشده و با تصدیق قلبی و اعتقاد درونی به آموزههای اسلام همراه نگردیده، و به تعبیر دیگر، در پی آن ایمان قلبی در شخص پدید نیامده است، سعادت دنیوی و اخروی انسان را تأمین نمیکند و موجب نجات از عذاب جهنم نمیشود.
4. اطلاق اسلام بر نصاب و مرتبة اول ایمان، یعنی تسلیم و تصدیق زبانی و قلبی:
الَّذِینَ آمَنُوا بِآیَاتِنَا وَكَانُوا مُسْلِمِینَ؛(1) آنان که به آیات ما ایمان آوردند و مسلمان بودند.
5. در برخی آیات قرآن، اسلام بر اسلام واقعی و مرتبة تسلیم کامل در برابر خداوند که عالیترین مرتبة ایمان است اطلاق میشود. مرتبهای که در آن، افزون بر تصدیق و تسلیم زبانی و قلبی، غرایز و قوا و حتی انگیزههای انسانْ تسلیم خداوندند و فرد با تمام وجود تسلیم دستورها و تكلیفهای الاهی میشود. این همان مرتبهای است که انبیای الاهی و دوستان خدا بدان نایل آمدهاند و حضرت ابراهیم و حضرت یعقوب فرزندان خود را بدان وصیت کردهاند:
وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّینَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إَلا وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ؛(2) و ابراهیم فرزندان خود را به همین [کیش] سفارش کرد و یعقوب نیز که ای فرزندان من، خدا این دین را برای شما برگزیده است. پس نمیرید مگر آنكه گردن نهاده و تسلیم باشید.
1 . زخرف (43)، 69.
2 . بقره (2)، 132.
گفتن شهادتین و ادعای اسلام اگر با عمل و تصدیق قلبی همراه نشود، موجب نجات انسان و نیل به سعادت نمیگردد. با اسلام ظاهری، انسان بهظاهر وارد جرگة مسلمانان میشود و باید در پی آن، ایمان و اعتقاد قلبی و عمل نیز تحقق یابد. صِرف اینكه انسان خدا و پیامبر را بشناسد بسنده نیست؛ زیرا فرعون نیز از این سطح شناخت برخوردار بود و از این روی حضرت موسی(علیه السلام) خطاب به وی فرمود:
قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصَائِرَ وَ إِنِّی لَأَظُنُّكَ یا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً؛(1) گفت: هر آینه میدانی که اینها [نشانهها] را جز خداوند آسمانها و زمین نفرستاده است. حجتهایی روشن و هویدا [که بدانها حق را دریابید] و همانا من تو را ای فرعون، هلاک شده میدانم.
حضرت موسی(علیه السلام) با تأکید (که با «لام» و «قد» صورت گرفته) میفرماید: ای فرعون، تو میدانی معجزاتی که من آوردهام ساختة خدای آسمانها و زمین است و تدبیر عالم به دست اوست و او همهکاره است. همچنین میدانی که من، یعنی آورندة این معجزات، پیامبر و فرستادة خدایم. اما فرعون گرچه چنین معرفتی داشت، مشرک و کافر بود و از ایمان بیبهره بود؛ زیرا ایمان غیر از دانستن، و عبارت است از باور و حالت روانی و قلبی تسلیم و پذیرش خداوند و دستورات او، که پس از این تسلیم قلبی، انسان دانستههای خود را ملاک رفتار خود قرار میدهد و به مقتضای آن عمل میکند، و در نتیجه رفتارش همسو با همان دانستهها و ایمان قلبیاش میشود.
در صدر اسلام برخی چون دیدند حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) ادعای پیغمبری دارد و برای
1 . اسراء (17)، 102.
اثبات ادعای خود معجزاتی میآورَد، به ایشان ایمان آوردند و سربسته آنچه را ایشان مأمور بود از سوی خدا بیاورد پذیرفتند و ملتزم گشتند که به آنها عمل کنند. بیتردید ایمان آنان ناقص بوده است؛ زیرا اگر میدانستند در میان آنچه پیامبر میآورد پذیرش پارهای احكام و عمل به آنها برای ایشان دشوار است، از همان ابتدا آنها را نمیپذیرفتند. (ایمان کامل وقتی تحقق مییابد که فرد همة آنچه پیامبر خدا آورده تصدیق کند و بپذیرد و در مقام عمل نیز خالصانه به آنها عمل کند، خواه موافق میل او باشند، خواه مخالف.)
وقتی رسول خدا(صلى الله علیه وآله) دستور جهاد میدادند، برخی مسلمانان راحتطلب و سستعنصر، چون از به خطر افتادن جان خود میترسیدند، بهانه میآوردند و از شرکت در جنگ خودداری میکردند. قرآن در اینباره میفرماید:
وَإِذْ قَالَت طَّائِفَةٌ مِّنْهُمْ یَا أَهْلَ یَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَیَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِّنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِیَ بِعَوْرَةٍ إِن یُرِیدُونَ إِلَّا فِرَارًا؛(1) و آنگاه که گروهی از آنان گفتند: ای اهل مدینه شما را جای ماندن نیست، پس [به مدینه] باز گردید و گروهی از آنها از پیامبر رخصت [بازگشت] میخواستند و میگفتند: خانههای ما بیحفاظ است (از دزد و دشمن در امان نیست) و حال آنكه آن خانهها بیحفاظ نبود، اینان آهنگی جز گریختن نداشتند.
همچنین برخی از آنان که به شدت دلبستة اموال خود بودند، وقتی رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از آنها میخواست که زکات مالشان را بدهند، زیر بار فرمان آن حضرت نمیرفتند و میگفتند ما کافر نیستیم كه جزیه بدهیم. قرآن كریم میفرماید:
وَمِنْهُم مَّنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ * فَلَمَّا آتَاهُم مِّن فَضْلِهِ بَخِلُواْ بِهِ وَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعْرِضُونَ * فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِی قُلُوبِهِمْ إِلَى یَوْم
1 . احزاب (33)، 13.
یَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُواْ اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُواْ یَكْذِبُونَ؛(1) و از آنان کسانی هستند که با خدا پیمان بستند که اگر ما را از فزونی و بخشش خود بدهد هر آینه صدقه [زکات] دهیم و از نیکان و شایستگان باشیم. پس چون از فضل خویش بدیشان داد به آن بخل ورزیدند و [به پیمان] پشت کرده، روی برگردانیدند. پس در دلهای آنان تا روزی که به دیدار او رسند [مرگ یا رستاخیز] دورویی از پی در آورد، از آن روی که با خدای در آنچه پیمان بسته بودند خلاف کردند و بدان سبب که دروغ میگفتند.
در تفسیر مجمع البیان آمده است كه برخی گفتهاند این آیات دربارة یكی از انصار به نام ثعلبة بن حاطب نازل شده است. وی از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) خواست که دعا کند خدا مالی به او روزی فرماید. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به او فرمودند:
ة شکرش برآیی بهتر است از مال فراوانی که نتوانی شکرش را به جای آوری. آیا رسول خدا برای تو اسوه نیکویی نیست [تا بدیشان تأسی جویی]؟ قسم به آن خدایی که جانم در کف قدرت اوست، اگر بخواهم و اراده کنم کوهها برایم طلا و نقره میشوند [ولکن نمیخواهم].
پس از مدتی دوباره نزد آن حضرت آمد و عرض کرد: یا رسولالله، از خدا بخواه مرا مالی روزی فرماید. قسم به آن خدایی که تو را به حق و رسالت مبعوث کرد، اگر مال به من روزی کند، من حق همة صاحبان حق را میپردازم. حضرت فرمود:
الَلَهُّمَ اَرزُقْ ثَعَلَبَةَ مَالاً؛ بارالها ثعلبه را مالی روزی فرما.
ثعلبه گوسفندی خرید و گوسفند زادوولد فراوان کرد، چنانکه در مدینه جایی برای
1 . توبه (9)، 75 77.
چرای آنها نبود. وی مجبور شد گوسفندان خود را در بیرون مدینه و در یکی از بیابانهای اطراف جای دهد و بچراند و همچنان بر گلة او افزوده میشد و او از مدینه دورتر میگشت و به همین دلیل از نماز جمعه و جماعت باز ماند. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مأمور گردآوری زکات را نزد او فرستاد تا زکات گوسفندانش را بستاند. ثعلبه زیر بار نرفت و بخل ورزید و گفت: این زکات در حقیقت جزیه و باج دادن است. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: وای بر ثعلبه، وای بر ثعلبه. چیزی نگذشت که آیات فوق دربارة ثعلبه نازل شد.(1)
کسانی که احکام خدا را رعایت نمیکنند دو گونهاند: دسته اول احکام خداوند را قبول دارند، اما به سبب ضعف نفس و غلبة شهوت، غضب و هوای نفس به حکم خدا عمل نمیکنند و مرتکب گناه میشوند. شاهد اینكه آنان حکم خدا را قبول دارند این است که پس از فروکش کردن شهوت و غضب، به خود میآیند و از آنچه انجام دادهاند احساس گناه و پشیمانی میکنند. گرچه خوارج این گروه را که مرتکب گناه کبیره شدهاند کافر و از جرگة ایمان و اسلام خارج میدانند، بر اساس دیدگاه صحیح و رایج بین مسلمانان، آنان مسلماناند و نمیتوان ایشان را از جرگه مسلمانان خارج شمرد و احکام و حقوق مسلمانان را بر آنان مترتب ندانست؛
دستة دوم نیز کسانی هستند که حکم خدا را قبول ندارند و گاه حتی احکام الاهی را مسخره میکنند. کسی که مرتکب گناه میشود، در مراحل آغازین که باور و اعتقاد خود را به احکام الاهی و حقانیت آنها از دست نداده، پس از انجام گناه احساس شرمندگی میکند و ضعف ایمان و غلبة هوای نفس را عامل انجام گناه میداند. اما اگر بر گناه اصرار ورزید و پیدرپی مرتكب گناهان بزرگ شد، به جایی میرسد که ارتکاب گناه و
1 . ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج 5، ص 81، 82.
مخالفت با دستورات الاهی ملکه و خصلت ثابت او میشود و نفاق درون او را فرامیگیرد و ایمان خود را به كلی از دست میدهد، و در چنین وضعی به تکذیب و تمسخر احکام الاهی نیز میپردازد:
ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِؤُون؛(1) سپس سرانجام کسانی که کارهای بد کردند این شد که آیات خدا را دروغ انگاشتند و آنها را مسخره میکردند.
در صدر اسلام در گیرودار برخی جنگها وقتی مردم فقیر قدری از مال خود را در اختیار رسول خدا(صلى الله علیه وآله) میگذاشتند تا صرف جنگ با مشرکان کنند، منافقان آنان را مسخره میکردند و میگفتند خداوند با این اموال ناچیز چه میخواهد بکند؟ مگر با این کمکهای ناچیز میتوان هزینة جنگ را تأمین کرد؟ وقتی افراد ثروتمند نیز کمکهای کلان در اختیار رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مینهادند، آنان میگفتند که ایشان قصد خودنمایی دارند. در برخی تفاسیر آمده است سالم بن عمیر انصاری یک مَن خرما به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بخشید و گفت: دیشب من اجیر جریر بودم و در برابر کاری که برای او کردم دو من خرما به من داد. نیمی از آن را برای مصرف خانوادهام نگاه داشتم و نیم دیگر را به پروردگارم قرض میدهم. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) دستور دادند آن خرماها را بین صدقهها قرار دهند. منافقان او را مسخره کردند و گفتند خداوند از این خرما بینیاز است؛ او با این خرمای اندک میخواهد چه کند. همچنین وقتی ابوعقیل صدقة فراوانی در اختیار پیامبر نهاد، گفتند او میخواهد خودنمایی كند. پس از این قضیه خداوند این آیة نورانی را نازل کرد:(2)
الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فِی الصَّدَقَاتِ وَالَّذِینَ لا یَجِدُونَ إِلا جُهْدَهُم
1. روم (30)، 10.
2. عبد علی بن جمعه عروسی حویزی، تفسیر نورالثقلین، ج 3، ص 147، 148.
فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ؛(1) کسانی که بر مؤمنانی که [افزون بر صدقة واجب] به دلخواه و از سَرِ میل صدقات [مستحب] میدهند عیب میگیرند و کسانی را که جز به قدر توان و تلاش خویش بیشتر نیابند [که ببخشند] مسخره میکنند خداوند نیز آنان را مسخره میکند و آنان را عذابی است دردناک.
ایمان مراتبی دارد، و با هر گناهی که انسان مرتکب میشود، رگهای از نفاق در دل او پدید میآید و به تبع آن از ایمان وی کاسته میشود، و اگر مخالفت با فرمانهای الاهی ادامه یابد، انسان به مرحلهای میرسد که ایمانش را به كلی از دست میدهد. برخی افراد سستعنصر در آغاز که به احکام الاهی شناخت تفصیلی ندارند، یا پس از آشنایی با بخشی از احکام كه مطابق میلشان است اجمالاً ایمان میآورند، اما وقتی با احکامی روبهرو میشوند که عمل به آنها را برای خود دشوار میبینند، با آنها مخالفت میورزند. چنین ایمانی بیتردید پذیرفته نیست. ایمان در صورتی پدید میآید که آدمی از صمیم دل و با رضایت کامل همة احکام الاهی را بپذیرد و به همة آنها عمل كند، نه اینكه هرچه را مطابق میل خود یافت انجام دهد و هرچه را ناسازگار با میل خود دید کنار نهد.
در صدر اسلام برخی کسانی که بعدها بدعت آوردند، وقتی شوکت و عظمت دین را دیدند و توان رویارویی با آن را در خود نیافتند، برای حفظ جان و مال و موقعیت اجتماعی خود بهظاهر اسلام آوردند. اما همانان پس از رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) وقتی موقعیت را مناسب دیدند، پرده از نفاق خود برداشتند و به بدعتگذاری در دین خدا پرداختند و در برابر سنت پیامبر قد برافراشتند. بیتردید بدعتگذاری این دسته که از اول بهرهای از ایمان نداشتند دور از انتظار نبود. اما برخی که در آغاز اطلاع کافی از
1 . توبه (9)، 79.
احکام ندارند، اجمالاً ایمان میآورند، ولی وقتی به تفصیل با احکام الاهی آشنا میشوند و برخی از آنها را دشوار و تحملناپذیر مییابند، نهتنها به آنها تن نمیدهند، بلکه در مشروعیت و اعتبار آنها تشکیک میکنند و در برابر آنها میایستند. بیتردید اینان ایمان ندارند. فرق است میان کسی که احکام الاهی را پذیرفته است و در مشروعیت و اعتبار آنها شک ندارد، اما به سبب غلبة شیطان و هوای نفس به برخی از آنها عمل نمیکند، با کسی که در درستی و اعتبار احکام الاهی تشکیک میکند و در دل تسلیم احکام خداوند نیست و آن بخش از احکام را که موافق میلش است میپذیرد و بقیه را رد میکند. چنین شخصی از نظر قرآن کافر و بیایمان است:
إِنَّ الَّذِینَ یَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَیُرِیدُونَ أَن یُفَرِّقُواْ بَیْنَ اللّهِ وَرُسُلِهِ وَیقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَیُرِیدُونَ أَن یَتَّخِذُواْ بَیْنَ ذَلِكَ سَبِیلاً * أُوْلَـئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِینَ عَذَابًا مُّهِینًا؛(1) کسانی که به خدا و فرستادگان او کافر میشوند و میخواهند میان خدا و پیامبران او جدایی افکنند و میگویند به برخی ایمان میآوریم و به برخی کافر میشویم، و میخواهند میان این [دو] راهی برای خود برگزینند، آنان در حقیقت کافرند و ما برای کافران عذابی خوارکننده آماده ساختهایم.
پس در تحصیل ایمان، صرف پذیرش خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) به اکراه و اجبار کافی نیست و برخورد گزینشی با احکام الاهی باعث زوال ایمان میشود؛ زیرا ایمان تجزیهپذیر نیست و کسی که همة احکام الاهی را میپذیرد و به طور كامل تسلیم خداوند است، مؤمن به شمار میآید، گرچه در مقام عمل به سبب غلبة شیطان یا هوای نفس یا به دلیل اوضاع اجتماعی و نداشتن توان لازم برای مقاومت در برابر موقعیت، برخی از احکام الاهی را رعایت نکند. فراواناند کسانی که احکام خدا را قبول دارند، اما برای
1 . نساء (4)، 150، 151.
انطباق یافتن و همرنگ شدن با جامعة گرفتار فساد، پارهای از احکام را رعایت نمیکنند. چنین افرادی، بهویژه پیش از انقلاب، فراوان بودند.
پیش از انقلاب در سفری که به مشهد داشتیم، خانم بیحجابی در اتوبوس بود. وقتی ماشین به قهوهخانه رسید، آن خانم چادری از کیفش بیرون آورد و بر سر کرد و وضو گرفت و نماز خواند. سپس وقتی خواست سوار ماشین شود چادر را از سر برداشت و در کیف نهاد. در داخل ماشین خانمها دربارة این موضوع با او صحبت کردند. آن خانم در پاسخ آنان گفت من نمازم را میخوانم و مقیدم که خمس مالم را نیز بدهم و سعی میکنم در انجام وظایف و عبادات شخصی خود کوتاهی نکنم. به حجاب هم معتقد هستم. اما چون فامیل و خانواده من با حجاب مخالفاند و آن را مسخره میکنند و من نمیتوانم در برابر آزارها و مسخره کردنهای آنان مقاومت کنم، بهاجبار حجاب را رعایت نمیکنم. چنین شخصی از ایمان خارج نشده است و مؤمن عاصی به شمار میآید. اما باید توجه داشت که اصرار بر گناه، به بیاعتنایی به احکام الاهی میانجامد و در نهایت باعث گسترش نفاق در دل و حتی انکار و تشکیک در احکام میشود.
در زمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) برخی در آیاتی که آن حضرت برای مردم میخواندند تشکیک میکردند و تعصبات قومی، فرهنگی، سنتها و آداب رایج بین آنها مانع پذیرش برخی سخنان خداوند میشد. برای نمونه، پس از نزول آیة 196 سوره بقره(1) که از آن
1. در قسمتی از این آیه خداوند میفرماید: فَمَن تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ فَمَن لَّمْ یَجِدْ فَصِیَامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كَامِلَةٌ ذَلِكَ لِمَن لَّمْ یَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِی الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ؛ «هرکه از عمرة تمتع به حج درآید پس آنچه از قربانی میسّر است، و هرکه [قربانی] نیابد پس سه روز در ایام حج روزه بدارد و هفت روز هنگامی که [از سفر] باز گردید. این ده روز کامل است. این حکم برای کسی است که خانوادهاش نزدیک مسجدالحرام نباشند (یعنی مقیم مکه و اطراف آن نباشند)».
استفاده میشود پس از انجام عمرة تمتع و بیرون آمدن از احرام آن و قبل از شروع حج تمتع، چیزهایی که برای شخص محرم جایز نیست، مانند شکار کردن و آمیزش با همسران، برای حاجی جایز میشود و او میتواند از آنها بهره بَرَد برخی که حکم مزبور در آیه را مخالف سنت رایج بین اعراب در زمان جاهلیت یافتند با آن مخالفت كردند. در اینباره از امام صادق(علیه السلام) روایت شده است:
هنگامی که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) میخواست حج واجب را به جای آورد چهار روز مانده به پایان ماه ذیقعده حرکت کرد و نماز را در «شجره» خواند و آنگاه مرکب خود را به طرف «بیدا»همة مردم احرام بستند و هرگز نیت عمره نداشتند و از موضوع متعه (حج تمتع) باخبر و مردم نیز با ایشان طواف کردند. پس دو رکعت نماز طواف در مقام به جای آورد و استلام حجر کرد، و سپس فرمود: به آنچه خدا ابتدا کرده ابتدا میکنم و به طرف صفا رفت و هفتبار بین صفا و مروه سعی کرد. پس از اتمام سعی هفتم در مروه، برای سخنرانی ایستاد و فرمود: احرام را بشکنید و عملتان را عمره قرار دهید؛ این دستور خداست. مردم احرام را شکستند. حضرت فرمود: من هم اگر آنچه را در آخر دریافت خواهم کرد در اول داشته بودم و با خود قربانی نیاورده بودم، مانند شما احرام میشکستم، ولی خدا میفرماید: وَلاَ تَحْلِقُواْ رُؤُوسَكُمْ حَتَّى یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ؛(1) و تا قربانی به قربانگاه نرسیده سر خود را متراشید.
سراقة بن جعثم کنانی گفت: هماکنون دین خود را فرا گرفتیم، گویا امروز آفریده شدهایم. آیا این دستور مختص همین سال است یا همیشه باید چنین کنیم؟ حضرت فرمود: این دستور ابدی است. مردی بهپاخاست و گفت: ای رسول خدا،برای حج
1 . بقره (2)، 196.
بیرون شویم در حالی که از سرهایمان آب غسل جنابت میچکد؟ حضرت فرمود: تو هرگز به این حکم ایمان نخواهی آورد.(1)
در روایتی دیگر آمده است آن شخص، یعنی عمر بن خطاب، بیادبانه گفت: «رسول خدا به ما دستور داد که با زنانمان آمیزش کنیم و در حالی که از آلتهایمان منی میچکد، در عرفه حاضر شویم!»(2)
با اینكه تحلیل محرمات احرام پس از انجام عمرة تمتع به نفع مردم بود و آنان پیش از احرام و اشتغال به اعمال حج تمتع میتوانستند با زنان خویش همبستر شوند و از دیگر کارهایی که هنگام احرام بر آنان حرام بود بهرهمند گردند، به جهت رسم و عادتی که بین اعراب وجود داشت و بر اساس آنْ کسی حق نداشت پیش از اتمام اعمال حج محرمات احرام را انجام دهد، گروهی، از جمله عمر، با حکم جدید الاهی مخالفت ورزیدند و عمر با آن سخن گستاخانة خود، مخالفت خویش با حکم الاهی را نشان داد و وقتی به حکومت و خلافت رسید، متعة حج را تحریم کرد و حکم الاهی را معلق گذاشت و اجازه نداد کسی پس از انجام اعمال عمره با همسر خود نزدیکی کند.
گاهی ضعف نفس و تقید و اصرار بر حفظ عادات قومی و محلی موجب میشود که انسان زیر بار حکم خداوند نرود. مثلاً در برخی شهرها و بین برخی قبایل و مردم ایران رسم است که دخترعمو حتماً باید با پسرعموی خود ازدواج کند، و ازدواج با غیر پسرعمو را زشت و ناپسند میدانند؛ با اینكه بر اساس حکم الاهی، هیچ فرقی بین ازدواج با پسرعمو و دیگران نیست، و به این ترتیب، چنین رسم خرافی و باطلی باعث میشود که برخی زیر بار حکم خداوند نروند. همچنین برخی تفاوت بین ارث زن و مرد را خلاف حکم عقل و فرهنگ امروز جامعه میدانند و میگویند اختلاف ارث زن
1. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 4، ص 248، 249.
2. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 30، ص 226.
و مرد مربوط به روزگاری بود که زن در جامعه و خانواده فاقد ارزش و جایگاه بود؛ اما امروز که بشر حقوق و جایگاه زن را بازشناخته و به آنها اهمیت میدهد و در برخورداری از حقوق و مزایا زن و مرد را یکسان میداند، نمیتوان به تفاوت ارث زن و مرد تن داد. طبیعی است که مخالفت با حکم الاهی، به هر بهانهای، حتی اگر در دل انسان صورت گیرد و بر زبان جاری نشود، وی را به کفر باطن آلوده میکند و در این صورت گرچه انسان در ظاهر مسلمان به شمار میآید، به سبب مخالفت با احکام الاهی در واقع کافر است و گرفتار عذاب الاهی میشود. البته اگر مخالفت با احکام و ضروریات دین به انکار رسالت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بینجامد، شخص مرتد به شمار میآید و احکام مرتد بر او جاری میشود. اگر کسی از سَرِ جهل با حکم الاهی مخالفت کند یا با هدف خدمت به اسلام چیزی را به دین بیفزاید، ایمانش محفوظ است. اما اگر کسی عالمانه و عامدانه برخی از احکام الاهی را نادرست بداند و معتقد باشد که باید احکام دیگری جایگزین آنها شود، ایمانش را از دست داده و به کفر باطن آلوده شده است.
با توجه به اینكه بدعت در لغت به معنای نوآوری است، آیا از روایات و آنچه دربارة بدعت و نکوهش آن مطرح شده، برنمیآید که هر قسم نوآوری در معارف دینی حرام و ناصحیح است؟ بر این اساس چرا بزرگانی، از جمله مقام معظم رهبری، ادام الله ظله العالی، بر نوآوری در علوم اسلامی و از جمله فقه که لازمة آن طرح آرا و فتاوای جدید است تأکید میورزند؟
پیش از پاسخ به این پرسشها باید دانست که واژة نوآوری همچون بسیاری از واژههای انتزاعی، با گونهای ابهام آمیخته است، و این ابهام موجب سوء استفاده از آن میشود. توضیح آنكه در نتیجة دگرگونیهایی که در الفاظ در زبانهای مختلف پدید آمده، برخی الفاظ مشترک لفظی شدهاند؛ آنسان که یک لفظ برای چند معنای متفاوت به کار
میرود. مانند لفظ «عین» که در عربی چند معنا دارد. همچنین برخی الفاظ مشترک معنویاند؛ بدین معنا که لفظی برای معنایی کلی که بر چند فرد انطباق مییابد وضع شده است. یا بر اثر تحول زبانی، لفظی از معنایی به معنای جدیدی نقل داده میشود و از آن پس معنای جدید از آن لفظ متبادر میشود و دیگر معنای پیشین به ذهن نمیآید؛ مانند لفظ «الصلوة» که برای «دعا» وضع شده بوده و در شریعت اسلامی برای نماز، که كارها و ذكرهای ویژهای دارد، وضع شد. گاه نیز لفظی افزون بر معنای حقیقی و معنای موضوعله آن، در معنایی مجازی که لفظ در آن وضع نشده است به كار میرود و این به دلیل وجود علاقه و مناسبت بین معنای موضوعله و معنای مجازی است. گاهی یک لفظ بیش از یک معنا ندارد، اما در عرفهای گوناگون معانی گوناگونی از آن استفاده میشود. محض نمونه، واژة «تقیه» در لغت به معنای نگاه داشتن و حفظ کردن است و از این نظر با واژههای همخانواده خود، مانند «تقاه» و «تقوا»، تفاوتی ندارد و در نهج البلاغه نیز به معنای لغویاش به کار رفته است؛ آنجا که امیر مؤمنان(علیه السلام) میفرمایند:
فَاتَّقُوا اللَّهَ تَقِیَّةَ مَنْ سَمِعَ فَخَشَعَ؛(1) پس، از خدا چونان کسی پروا کنید که سخن حق را شنید و فروتنی کرد.
اما بهتدریج و بهویژه در زمان امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) با توسعهای که در معنای «تقیه» پدید آمد، بهویژه در عرف شیعه، معنای اصطلاحی خاصی از آن به دست آمد که عبارت است از پوشیده داشتن اعتقادات، از مخالفان و عدم تظاهر به عقاید و آداب دینی در آنجا که در نتیجة ظاهر ساختن آنها به دین یا جان انسان زیانی وارد میسازد. آنگاه تقیه به تقیة خوفی (تقیه از سَرِ خوف) که شخص به دلیل ترس بر جان، آبرو، مال، برادران دینی و اسلام تقیه میکند و نیز تقیة مداراتی (تقیه برای مدارا) که برای
1. نهج البلاغه، خطبة 82.
جلب دوستی و محبت مخالفان و رسیدن به یک دیدگاه مشترک با آنان صورت میپذیرد، تقسیم شده است. تقیه در اسلام و بهویژه در تشیع چنان جایگاه و اهمیتی یافته است که امام صادق(علیه السلام) به معلی بن خنیس فرمودند:
إِنَّ التَّقِیَّةَ مِنْ دِینِی وَ دِینِ آبَائِی وَ لَا دِینَ لِمَنْ لَا تَقِیَّةَ لَهُ؛(1) تقیه از دین من و دین پدران من است و کسی که تقیه را رعایت نکند دین ندارد.
ممکن است کسی بر اثر جهل، غفلت یا از سَرِ شیطنت و برای تحریف حقیقت، دگرگونی معناییای را که در واژههایی چون تقیه و بدعت و نوآوری پدید آمده در نظر نگیرد و در مقامی که این واژهها در معنای اصطلاحی به کار رفتهاند، معنای لغوی آنها را لحاظ کند، یا به عکس، در جایی که واژة بدعت و نوآوری در معنای لغویاش به کار رفته است، معنای اصطلاحی آن را لحاظ کند، و از سَرِ جهل یا بهعمد از این نکته که برای فهم معنای لفظ باید قراین و فضای تخاطب را در نظر گرفت، چشم بپوشد.
طی نیم قرن اخیر تحریفهای فراوانی در برخی الفاظ و اصطلاحات و از جمله در معنای نوآوری صورت گرفته است و در اینباره، گروهی با مغالطه و خلط معانی كوشیدهاند افکار غلط خود را در پوشش الفاظی چون نوآوری ترویج دهند. اكنون، پیش از پرداختن به سوء استفاده از واژة نوآوری، به حوزههایی که در آنها نوآوری صورت گرفته است نگاهی میافکنیم.
1. نوآوری در صنعت و ابزارهایی که در زندگی به کار میروند: بشر برای رسیدن به رفاه بیشتر و استفاده فزونتر از امکانات مادی، پیوسته دست به اختراع وسایل و
1. محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 16، باب 24، ص 210، ح 21379.
ابزارهای جدید زده است. بیشک ابزارهای جدید که زندگی را برای بشر آسانتر میكنند، مفیدند و از نعمتهای الاهی به شمار میآیند. گرچه ممکن است از این وسایل و ابزارها سوء استفاده نیز بشود و آنها را در راههای بد به کار برند، استفادة ناصحیح، از ارزش ذاتی آنها نمیکاهد، و اساساً از همة نعمتهای الاهی و از جمله اندامهایی که خداوند در اختیار انسان نهاده است سوء استفاده میشود. بر این اساس، چون نعمتهای الاهی ارزشمندند و موارد کاربرد مطلوب آنها بیش از موارد استفادة نابهجا از آنهاست، استفاده از آنها ممنوع نشده است، بلکه خداوند کسانی را که در بهرهوری از نعمتهای خود محدودیت ایجاد میکنند مینكوهد:
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ الَّتِیَ أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالْطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ...؛(1) بگو چه کسی زیورهایی که خدا برای بندگان خود پدید آورده و روزیهای پاکیزه را حرام کرده است؟
2. نوآوری در رفتار: برخی رفتارها در زندگی نقش ابزار را ایفا میکنند و از این روی، خودبهخود، بار ارزشی منفی یا مثبت ندارند و بلكه مطلوب نیز میباشند. از این نظر، دگرگونی و نوآوری در این رفتارها مطلوب است و بار منفی ندارد؛ مانند نوآوری در زبان، لهجه و ادبیات و پدید آوردن اصطلاحات جدید. اما گونة دیگری از رفتارها میتواند بالعرض و با عنوان ثانوی بار ارزشی منفی نیز داشته باشند؛ مانند آداب و رسوم و پوشش که برخی از دگرگونیها و نوآوریها در حوزة آنها عنوان دنبالهروی از دشمنان اسلام به خود میگیرد و وامگیری از شعایر کفر به شمار میآید. بر این اساس، جامعه باید از اینگونه نوآوری که استقلال آن را تهدید میکند و همرنگ کفار میسازد بپرهیزد و بر حفظ آداب، رسوم، پوشش و لباسی که نشانة هویت ملی آن است پای
1. اعراف (7)، 32.
فشرد. همچنین این گونه رفتار میتواند بالعرض بار ارزشی مثبت داشته، نوآوری در آن با حفظ ارزش مثبت آن مطلوب و ارزشمند باشد. برای نمونه، هندیها و پاکستانیها با انگیزة حفظ هویت ملی خود، لباس ملی خود را رها نکردهاند و در مجالس رسمی داخلی و خارجی با همان لباس حاضر میشوند و همین امر موجب شده است که در نزد جهانیان از احترام بیشتری برخوردار گردند.
3. نوآوری در علوم اسلامی: اینگونه نوآوری، محور بحث ما را تشکیل میدهد، و به همین دلیل باید مفهوم آن روشنتر شود. همچنین باید به تفاوت نوآوری مطلوب با نوآوری نامطلوب در حوزة علوم اسلامی و سازوکارهای نوآوری مطلوب در علوم اسلامی بپردازیم تا بدین طریق جلوی سوء استفاده از عنوان «نوآوری در علوم اسلامی» گرفته شود.
از واژة «نوآوری» و معادلهای عربی آن نظیر «ابتداع» و «بدعت» دو گونه سوء استفاده شده است. گونة اول مربوط به کسانی است که گرایشهای متحجرانه و متصلبانه دارند و هر نوع فکر و رفتاری را که در زمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، اصحاب و تابعین وجود نداشته بدعت و خلاف شرع میدانند. سلفیها و وهابیها که نمونة برجستة این دستهاند با استناد به نکوهش بدعت در سخنان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) (که البته ناظر به بدعتهای حرامی است که پس از آن حضرت رخ دادهاند وگرنه در زمان آن حضرت زمینه و مجالی برای بدعتگذاری وجود نداشته است) بسیاری از عقاید، افکار، مراسم، آداب و احکام رایج بین شیعیان را بدعت و حرام میدانند. آنان با تحریم توسل، زیارت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام)، برگزاری جشن میلاد آن حضرات و هر کاری که در زمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) سابقه نداشته است و نیز با تکفیر کسانی که به این امور میپردازند، به مقابله و مخالفت با اکثر مسلمانان از جمله شیعیان میپردازند. برخی از این کجاندیشان، که
هیچگونه نوآوریای را برنمیتابند و البته گاه بین شیعیان نیز به چشم میخورند، استفاده از وسایل نقلیة جدید، مانند اتومبیل، قطار و هواپیما را حرام و بدعت میدانند و معتقدند مانند صدر اسلام باید در مسافرتها از شتر استفاده کرد.
در برابرِ گروه اول، که نوآوری را به كلی ممنوع و حرام میدانند، برخی با سوء استفاده از ستایش نوآوری در کلمات بزرگان و تحولات چشمگیری که در زندگی و عرصة علوم و از جمله علوم اسلامی در پرتو نوآوریها پدیده آمده، هرگونه نوآوری را مطلوب و مفید میشمارند. اگر به تاریخ تشیع و تحولات شگرفی که در بستر زمان از جمله در فقه شیعی پدید آمده نظری بیفکنیم، درمییابیم که گسترش و تحول در فقه، برخاسته از نوآوریها و ابتکارهای فقهای بزرگی چون شیخ مفید، شیخ طوسی و بهویژه شیخ انصاری است و این نوآوریها در هر عصری نقطة عطفی در جهش و تحول فقه شده و همگان به آن نوآوریها و رشدی که به مدد آنها در فقه و دیگر علوم اسلامی پدید آمده میبالند و افتخار میکنند. طبیعی است که این دگرگونیها و نوآوریها در چارچوب کتاب، سنت، اصول و قواعد ثابت صورت میگیرد، اما برخی بدون توجه به این نکتة اساسی، هرگونه نوآوری را به طور مطلق مطلوب و ارزشمند میدانند.
این گروه، بهویژه طی دو دهة اخیر، در نوشتههای خود بارها معنای مطلوبی از لفظ بدعت ارائه دادهاند تا از این رهگذار بار منفی آن از میان برود و بدعت به معنای مطلوب نقل و انصراف یابد. تکرار و اصرار بر چنین كاربردی از آن روست که دگرگونیهای زبانی و معنایی و نقل لغت از معنایی به معنای دیگر به صورت دفعی رخ نمیدهد، بلکه به تدریج و در گذر زمان و با کثرت استعمالْ شكل میگیرد. طبیعی است وقتی لفظ بدعت در معنایی مطلوب و با بار ارزشی مثبت به کار رود، از بار منفی بدعت که در ادبیات دینی دربارة بدعتگذاریهای حرام نمود مییابد، میکاهد و مقاومت در برابر چنین بدعتگذاریهایی را که اساس دین و شریعت را تهدید میکند، از بین میبرد، و در این گذر، نهفقط نوآوری
نامطلوب و بدعت به معنای تغییر در آموزههای دین و پیرایه بستن به آنها، ممنوع و حرام تلقی نمیشود، بلکه کاری مثبت و خدمت به دین به شمار میآید.
نتیجة گسترش چنین نوآوریهایی نسخ شریعت و کنار گذاشتن احکام اسلامی و نشاندن احکام نو و جدید به جای آنهاست. در این گفتار مجالی برای پرداختن به همة ابعاد نوآوریهای باطل و پذیرش آنها از سوی دیگران نیست، و ما تنها به بررسی اجمالی بُعد روانشناختی آن میپردازیم. از نظر روانشناختی طبع انسانها و بهویژه جوانان نوپسند است و وقتی مطلبی چندبار تکرار شد و زمانی بر آن گذشت، جاذبة خود را از دست میدهد. در برابر، سخن نو که با ادبیات جدید و در قالبی نو ارائه میشود جاذبه دارد و دلها را متوجه خود میسازد. در تبلیغات جهانی و رسانهها وقتی میخواهند فکر، مکتب یا مذهبی را تخریب کنند، آن را به کهنهپرستی و ارتجاع متهم میسازند. پیش از انقلاب نیز عمال رژیم شاه میکوشیدند تا با مرتجع و کهنهپرست خواندن، روحانیت را کنار زنند. سوء استفاده از نوگرایی بشر و اتهام کهنهپرستی به مخالفان در ادبیات انسانی پیشینهای کهن دارد، و حتی مشرکان و دشمنان پیامبران الاهی با اسطوره و افسانه خواندن سخنان انبیا درصدد بودند که جلوی تأثیر آن سخنان را بر مردم بگیرند. قرآن در اینباره میفرماید:
وَمِنْهُم مَّن یَسْتَمِعُ إِلَیْكَ وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِن یَرَوْاْ كُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُواْ بِهَا حَتَّى إِذَا جَآؤُوكَ یُجَادِلُونَكَ یَقُولُ الَّذِینَ كَفَرُواْ إِنْ هَذَآ إِلا أَسَاطِیرُ الأَوَّلِینَ؛(1) و از آنان کسانیاند که [چون قرآن میخوانی] به تو گوش فرا میدهند، و بر دلهاشان پوششها افکندهایم تا آن را درنیابند و در گوشهای [دلِ]
1. انعام (6)، 25.
آنها سنگینی قرار دادهایم، و اگر هر نشانهای بینند بدان ایمان نمیآورند؛ تا چون نزد تو آیند آنها که کافر شدند ستیزهکنان با تو گویند: این نیست مگر افسانههای پیشینیان.
با سوء استفاده از ویژگی روانی نوگرایی، برخی ثابت و دیرپای بودن احکام و آموزههای دینی و دیگر تفکرات را فاقد ارزش، و نواندیشی و نوآوری را ارزش میخوانند و چنین القا میکنند كه همانگونه که انسان لباس کهنة فاقد ارزش را دور میاندازند، باید عقاید اصیل اسلامی و سخنان انبیا را که بیش از هزار سال بر آنها گذشته و کهنه شدهاند کنار نهاد. شکی در بطلان این سخن نیست؛ زیرا ارزش و والایی عقیده و سخن به حق بودن، مطابقت با واقع و تأمین سعادت انسان است و گذشت زمان از ارزش آن نمیکاهد.
در برابر افراط و تفریطها دربارة صحیح یا ناصحیح انگاشتن نوآوری و نواندیشی، راه میانه و حق این است که نه میتوان بهطور مطلق نوآوری را باطل دانست و نه میتوان هرگونه نوآوری را صحیح و بر حق شمرد، بلکه برخی نوآوریها باطلاند و پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) آنها را منع كرده و در حد کفر و شرک دانستهاند. این نوآوریها مطالبی هستند که خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امام معصوم(علیه السلام) نفرموده و کسانی، خود، آنها را وارد دین میکنند، یا حذف برخی آموزههای دینیاند، و کهنه و تاریخی انگاشتن آنها. روایاتی که در آنها بدعت در دین و استناد به رأی(1) و قیاس(2) در استنباطات و اجتهادات به شدت نکوهش شده است ناظر به این قسم از نوآوریهایند.
1. بنابر تعریف ابنجوزی، رأی چیزی است که پس از فکر و فحص (برای شناخت حکم صحیح) در نظر مجتهد پدید میآید (ابنجوزی، اعلام الموقعین، ج 1، ص 68).
2. قیاس در لغت به معنای سنجش و اندازهگیری یا مساوات و برابری است و در اصطلاح عبارت است از حکم بر معلومی به مانند حکمی که برای معلوم دیگر ثابت است، به واسطه مشترک بودن آندو در علت حکم (حسن بن زینالدین، معالم الاصول، ص 223). از تعریفهایی که برای قیاس برشمردهاند، برمیآید که قیاس اصولی و شرعی از دیدگاه منطق و کلام نوعی تمثیل شمرده میشود و عناصر آن عبارتاند از: 1. موضوعی که حکمش معلوم است و آن را «اصل» یا مقیسعلیه گویند؛ 2. حکم اصل؛ 3. موضوعی که حکمش مجهول است و اصطلاحاً آن را «فرع» یا مقیس گویند؛ 4. سبب حکم که در هر دو موضوع وجود دارد و اصطلاحاً آن را «جامع» یا علت گویند.
منظور از نوآوری مطلوب که بزرگان و علما بر آن تأکید میكنند، اجتهاد و پژوهش در علوم اسلامی، بهویژه فقه، و در قالب کتاب و سنت و آموزههای وحیانی و استفاده از روش صحیح پژوهش در آن عرصههاست، که در اصول فقه تبیین شدهاند. در اینگونه نوآوری مجتهد به هیچ وجه مطلبی را از پیش خود به دین و فقه نمیافزاید، بلکه با استفاده از آموزههای کتاب و سنت، استنباط و برداشت جدید خود را ارائه میدهد و از احکام کلی و منابع استنباط، فروع جدیدی را کشف و استخراج میکند تا پاسخگوی نیازهای جدید باشند. در پرتو همین نوآوریهای عالمانه و مجتهدانه و مبتنی بر منابع استنباط، فقه شیعه در گذر تاریخ تحولات پرشماری را پشت سر نهاده و نوآوریها در هر دورانی بر حجم و غنای فقه افزوده است؛ تا آنجا که امروزه نمیتوان فقه را از نظر کیفی و کمّی با فقه رایج در زمان شیخ صدوق مقایسه کرد. در مقنع شیخ صدوق، که کتاب فقه ایشان به شمار میآید و حجم محدودی نیز دارد، متن روایات پس از حذف اسانید به منزلة فتاوای آن بزرگوار ارائه شده است. پس از شیخ صدوق، شیخ مفید از قاعدههای اصولی در استنباطات خود بهره گرفت و مقنعه را كه حاصل برداشتهای ایشان از روایات است نه متن روایات، نوشت. از این روی، مقنعه شیخ مفید با مقنع شیخ صدوق متفاوت است. از این جهت، مخالفان اخباریمسلك شیخ مفید، با اینكه وی شخصیتی بس باعظمت بود و امام زمان(عجل الله تعالی فرجه شریف)، در توقیع خود ایشان را ستودند و تأیید کردند، دربارة آن شخصیت بزرگ میگفتند: دو گروه به اسلام خیانت کردند. نخست کسانی که خلافت امیر مؤمنان(علیه السلام) را غصب کردند و دیگری شیخ مفید و كسانی همچون او که اصول را وارد مذهب شیعه کردند!
در ادامة رشد و تحول فقه، شیخ طوسی با نوآوریهای خود و استفادة گسترده از اجتهاد بر غنای فقه اسلامی افزود و از این نظر کتابهای فقهی ایشان قابل مقایسه با مقنع شیخ صدوق نیست. این نوآوریها و تحولات در فقه ادامه یافت و حتی شخصیت
بزرگی چون مقدس اردبیلی با آن تقدس و تقوایِ مثالزدنی، با نوآوریها و پژوهشهای خود بسیاری از معضلات و مشکلات فقهی را حل كرد و راههای جدیدی را فراروی تحقیقات فقهی آیندگان گشود؛ تا اینكه شیخ انصاری به مدد هوش و نبوغ و ژرفاندیشی خویش تحولی اساسی در فقه و اصول پدید آورد و با نوآوریهای خود در فقه و اصول و با تکیه بر قواعد فقهی و ضوابط اصول و در چارچوب منابع فقه، آن دو علم را به درجهای از رشد کمّی و کیفی رساند که مجتهدان پس از ایشان همگی خود را ریزهخوار دستاوردهای علمی وی میدانند و مفتخرند که راه ایشان را ادامه میدهند.
یکی از ابتکارها و نوآوریهای بزرگ و اثرگذار آن عالم ژرفاندیش این است که با استفاده از حدود هشت روایت دربارة استصحاب و شرح و بسط آنها، باب عظیم استصحاب را در اصول تدوین کرد و در این کتاب و دیگر ابواب اصول قواعدی را بنیان نهاد که پیش از ایشان کسی حتی اشارتی به آنها نكرده بود.
بدین ترتیب روشن شد که نوآوری مورد نظر ما روشمند و در چارچوب اصول و ضوابط علم، و مبتنی بر روش صحیح فقاهت و اجتهاد است و با رعایت اصول عقلایی و اصول محاوره صورت میگیرد. این نوآوریها نتیجة نکتهسنجیها، موشکافیها و ژرفاندیشیهایی است که در روایات و قرآن صورت میپذیرد و با دقت و تعمق در آنها نکات و برداشتهای جدیدی به دست میآید. بر این اساس، این نوآوریها نهفقط نکوهیده نیست، بلکه از افتخارات عالم اسلام به شمار میآید، و کسانی که به این نوآوریهای روشمند توفیق مییابند مصداق فرمودة رسول خدا(صلى الله علیه وآله) هستند که فرمود:
وَ رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ؛(1) بسا حامل و رسانندة علمی که آن را به داناتر از خود میرساند.
1. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 402.
این نوآوریها به هیچ وجه، به دلخواه و از سَرِ هوا و هوس و تحت تأثیر جو اجتماعی و سیاسی و با هدف تحریف و تغییر احکام الاهی صورت نمیگیرد و چون هدف از آنها تبیین احکام الاهی و استخراج حكم از منابع است، مورد تأیید پیشوایان معصوم ما(علیهم السلام) قرار گرفتهاند و آنان مخالفت با این نوآوریها و فتواها را به شدت نکوهش كرده و در حد شرک و کفر دانستهاند. امام صادق(علیه السلام) دربارة مراجعه به فقها فرمودهاند:
یَنْظُرَ انِ [إلى] مَنْ كَانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَى حَدِیثَنَا وَ نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْكَامَنَا فَلْیَرْضَوْا بِهِ حَكَماً فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْكُمْ حَاكِماً فَإِذَا حَكَمَ بِحُكْمِنَا فَلَمْ یَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُكْمِ اللَّهِ وَ عَلَیْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَیْنَا الرَّادُّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدِّ الشِّرْكِ بِاللَّهِ؛(1) نظر کنند به شخصی از خود شما که حدیث ما را روایت کند و در حلال و حرام ما نظر افکند و احکام ما را بفهمد. پس به حکمیت او راضی شوند. همانا من او را حاکم شما قرار دادم، اگر بنابر دستور ما حکم کند و یکی از آنها از او نپذیرفت، همانا حکم خدا را سبک شمرده و ما را رد کرده است و آنكه ما را رد کند خدا را رد کرده و این در حد شرک به خداست.
از فرمایشهای امیر مؤمنان(علیه السلام) در نهج البلاغه و دیگر روایات که در آنها بدعت نکوهیده و در حد شرک و کفر معرفی شده است برمیآید که پایهگذاری سنت و روش جدید در اسلام بدعت، حرام و کفر، و ترویج آن در جامعه ناپسند و حرام است و سنتگذار نیز کافر به شمار میآید. آنگاه برخی روایات پایهگذاری سنت نیکو را ستودهاند؛ چنانكه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) میفرماید:
1. همان، ص 67.
مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً فَلَهُ أَجْرُهَا وَ أَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا وَمَنْ سَنَّ سنَّةً سَیِّئَةً کانَ عَلَیْهِ وِزْرَها وَ وِزْرَ مَنْ عَمِلَ بِها؛(1) کسی که سنت و روش نیکویی را بنیاد نهد، پاداش و ثواب آن سنت و کسی که به آن عمل میکند برای اوست، و کسی که سنت و روش بدی را بنیاد مینهد کیفر آن روش ناپسند و کیفر کسانی که به آن عمل میکنند برای او خواهد بود.
از این روایت برمیآید که ابداع و پایهگذاری سنت خوب، و به تعبیر دیگر بدعت خوب، پسندیده است و کسی که به چنین امری دست یازد، افزون بر ثواب خود تا روز قیامت همانند ثواب و پاداش کسانی که به سنت او عمل میکنند به او عطا میشود. در برابر نیز کسی که سنت و بدعت بدی بنهد، افزون بر کیفر عمل بد خود، همانند عقوبت و کیفر کسانی که به سنت ناپسند او عمل میکنند بدو داده میشود. بر این اساس، بهطور مطلق نمیتوان بدعت اصطلاحی را که به معنای تغییر در دین و افزودن به آن است ناپسند دانست، بلکه بدعت به دو گونة بد و خوب تقسیم میشود.
دربارة این شبهه ابتدا باید معنای سنت را دریافت تا روشن شود که سنت به معنای بدعت نیست و روایات بدعت ناظر به سنتگذاری و ایجاد روش جدید نیستند. «سنت» در لغت به معنای راه و روش، و معادل فارسی آن «رسم» است. بر این اساس، سنتها رسوم و آداب قومی و منطقهای و نژادی هستند که هر قومی برحسب فرهنگ، زبان، روابط و ویژگیهای آب و هوایی منطقه خود آنها را پایهگذاری میکند. سنت به این معنا، خودبهخود، بار ارزشی ندارد و حکم شرعی و ارزشی بر آن مترتب نمیشود.
سنت، گذشته از معنای لغوی، در میان متشرعان و متدینان به دین اسلام سه معنای اصطلاحی دارد:
1. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 74، باب 14، ص 204، ح 41.
1. «سنت» به معنای مستحب که در فقه اسلامی یکی از احکام پنجگانه به شمار میآید. سنت بدین معنا در برابر فریضه و واجب به کار میرود و مرادف آن در عربی «نافله» است؛
2. «سنت» به معنای روش مطلوب و خداپسند و کاری که در دین مطلوب قلمداد شده است، خواه واجب باشد و خواه مستحب. در برابر اصطلاح اول سنت که فقط شامل مستحب است، در این اصطلاح سنت هم شامل مستحب میشود و هم واجب. در این اصطلاح، سنت در برابر بدعت قرار میگیرد؛ زیرا سنت در این معنا، کاری مطلوب و پسندیده است که در شرع پایهگذاری شده است، و در برابر آن، بدعت کاری است که در شرع و دین پیشینه ندارد و بدعتگذار از پیش خود آن را به دین نسبت میدهد؛
3. «سنت» به معنای قول، فعل و تقریر معصومان که برای مسلمانان حجت هستند و در کنار قرآن از منابع دین به شمار میآیند. بر اساس این تعریف، مجموعه روایاتی که از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) به ما رسیده سنت مینامیم.
بر اساس آنچه گذشت، بدعت آموزهای است که بدعتگذار از پیش خود به خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) نسبت میدهد یا به هر طریق دیگری آن را وارد دین میکند؛ اما چنانكه گفتیم، سنت حسنه و سنت سیئة مطرح شده در روایت، ناظر به معنای عرفی سنت است و معنای بدعت از آن تداعی نمیشود. منظور از آن سنتْ آداب و رسومی است که در رفتار و روابط بین افراد جامعه پدید میآید؛ مانند آداب و رسومی که در هر فامیل و طایفهای دربارة ازدواج وجود دارد. این سنتها اگر مورد رضایت خدا باشند، مطلوب و نیکو، و اگر مرضیّ خداوند نباشند، بدند. مثلاً اگر کسی بنا گذاشت که شبهای جمعه اعضای فامیل و خانواده را در خانة خود گرد آورد و به آنها غذا دهد و بهویژه اگر در جمع آنان احکام اسلام و ذکر اهلبیت(علیهم السلام) گفته شود، کار پسندیدهای کرده است. در شرع نیامده که شبهای جمعه اقوام و خویشان گرد هم
آیند، اما چنین کاری چون محبت و پیوند بین خویشان را افزایش میدهد و بهویژه میتواند زمینهای برای ترویج شعایر دینی نیز باشد، مطلوب است و سنت حسنه به شمار میآید.
در برابر اینگونه سنت، سنتهای بد، یعنی آداب و رسوم طایفهای و ملیِ باطل و خرافی قرار دارند که یا از پیشینیان به ارث رسیدهاند، یا از دیگر فرهنگها و ملتها به عاریت گرفته شدهاند و یا به دست افراد منحرف و اثرگذار پایهگذاری میشوند. این سنتها افزون بر آنكه برای جامعه سودی ندارند، زیانهای اقتصادی، فرهنگی و اخلاقی نیز در پی دارند. مثلاً در برخی کشورهای اروپایی «جشن پرتقال» میگیرند و به مناسبت آن جشن، مردم در خیابانها جمع میشوند و چندین تُن پرتقال به سر و روی یكدیگر پرتاب میكنند. این رسم و سنت پوچ و بیهوده، افزون بر آنكه سودی ندارد، موجب آلوده شدن شهر و به هدر رفتن سرمایهها میشود. همچنین از جمله سنتهای بد در جامعة ما، مراسم خرافی چهارشنبهسوری است که زرتشتیان آن را پایهگذاری كردهاند و پس از انقلاب فراموش شد؛ ولی متأسفانه طی چند سال گذشته برخی دولتمردان، با هزینة بیتالمال دوباره آن را زنده و ترویج كردند، و این اعمال هر سال خسارتهای فراوان مادی، اخلاقی و اقتصادیای بر مردم تحمیل میکند. بیشک تا قیامت عقوبت و کیفر خسارتها و گناهانی که در اجرای چنان مراسم باطلی پدید میآید، بر عهدة کسانی که به ترویج و گسترش این رسمهای باطل و زیانبار میپردازند نیز خواهد بود.
چون احکام اسلامی را منحصر در احکام اولیه میدانند، احکام ثانوی را خارج از
1. افزون بر احکام اولیه، مانند وجوب نماز، حرمت نوشیدن شراب و وجوب وضو برای نماز، که در شرع مقدس به لحاظ عناوین اولیه و شرایط عادی وضع گردیدهاند، برای موقعیتهای ویژه احکام ثانویه جعل شدهاند. این احکام با وصف اضطرار، اکراه، ضرر و دیگر عناوین عارضی و ثانوی بر موضوع بار میشوند؛ مانند جواز افطار در ماه رمضان برای کسی که روزه برایش ضرر دارد. دلیل نامگذاری چنین حکمی به حکم ثانوی این است که در طول حکم اولی قرار دارد. برخی عناوین ثانوی در فقه اسلامی که متناسب با آنها احکام ثانوی جعل شده است عبارتاند از:
1ـ حفظ نظام: که به معنای حفظ نظم در درون جامعة اسلامی و برقراری نظم و انضباط میان مردم و سازماندهی اجتماعی و جلوگیری از اختلال و هرجومرج است؛
2ـ مصحلت نظام: این عنوان ثانوی بیشتر در مواردی به كار میرود که رعایت آنها به نفع و صلاح جامعه است و رعایت نکردن آنها موجب اختلال و فساد در جامعه نمیشود. البته در پارهای موارد «مصحلت نظام» بر اموری نیز اطلاق میشود که عدم رعایت آنها موجب اختلاف و فساد جامعه گردد، که در این بخش از مصادیق با عنوان «حفظ نظام» مشترک است. صدور حکم در موارد «مصلحت نظام» از جمله اختیارات حاکم اسلامی است و حوزة مصحلت نظام نیز بیشتر موارد مباح است که حکم الزامی وجوب و حرمت نرسیده است، ولی مصحلت جامعة اسلامی ایجاب میکند که آن امور مباح از سوی حاکم اسلامی ممنوع یا لازمالاجرا شود؛ مانند نرخگذاری کالاها و وضع قوانین راهنمایی و رانندگی؛
3ـ عسر و حرج: یکی از قواعد مهمی که در فقه و قوانین اسلامی فراوان مورد استفاده قرار میگیرد «قاعدة نفی عسر و حرج» است. تمسک فقها به این قاعده در مباحث ابواب گوناگون فقه گویای اهمیت و فواید فراوان آن است. قاعدة مزبور به این معناست که از سوی شارع مقدس، حکم حرجی جعل نشده است. محض نمونه، برای کسی که جبیره بر صورت و یا دست دارد و برداشتن آن مستلزم عسر و حرج است، وضوی اختیاری و معمولی جعل نشده، بلکه در این مورد، وضوی جبیره جعل شده است؛
4ـ ضرر: قاعدة نفی ضرر یکی از قواعد ثانوی مهمی است که در فقه اسلامی کاربرد فراوانی دارد و از دیرباز فقها در موارد گوناگون بدان تمسک و استدلال کردهاند. قاعدة نفی ضرر که با عنوان «لا ضرر و لا ضرار» در سنت و کلمات فقها شناخته شده در تمام منابع فقه اسلامی تثبیت شده است؛
5ـ اکراه: از جمله عناوین ثانوی «اکراه» است که احکام و آثار ویژهای در ابواب گوناگون فقه بر آن بار میشود و به منزلة یک قاعدة فقهی که مستند آن «رفع ما استکرهوا علیه» است، مسئولیت کیفری و کیفر مخالفت با حکم اولی را رفع میکند؛
6ـ اطاعت از پدر و مادر: یکی از عناوین ثانوی «اطاعت از پدر و مادر» است و وجوب آن حکم ثانوی است که بر حکم اولی غیرالزامی حاکم میشود. بر این اساس، اطاعت از پدر و مادر در صورتی که سبب معصیت خدا، یعنی فعل حرام یا ترک واجب نشود، واجب است.
احکام شرع و مغایر با آنها میشمارند. غافل از آنكه شارع مقدس همانگونه که احکام اولیه را برای موقعیتهای عادی وضع کرده، برای موقعیتهای خاص نیز احکام ثانویه را وضع کرده است و از این جهت احکام ثانویه نیز در زمرة احکام اسلام به شمار میآیند و موقتاً جایگزین احکام اولیه میشوند. البته برخی احکام ثانویه در کتاب و سنت ذکر شدهاند، اما بسیاری از آنها در این منابع نیامدهاند، ولی به فقیه اجازه داده شده است که با توجه به عناوین ثانویه به استخراج آن احكام بپردازد.
محض نمونه، کسی که میخواهد نماز بخواند، باید وضو بگیرد، و اگر غسل بر او واجب شده باشد واجب است که برای نمازش غسل کند. از سویی، وجوب وضو و غسل از احکام اولیه و ناظر به وضعیت عادی است که هم بدن سالم است و آب برای آن ضرر ندارد، و هم آب در اختیار انسان است. اما اگر به علت بیماری شستوشوی بدن با آب زیان داشته باشد یا به دلیل عدم دسترس به آب، نتوان وضو گرفت، وجوب
تیمم به منزلة حکم ثانوی جایگزین وجوب وضو یا غسل میشود. از این جهت میگویند اگر آب در اختیار نداشتید یا آب برای بدن شما ضرر داشت، تیمم جایگزین و بدل اضطراری وضو و غسل میشود. وقتی احکام اولیه و نیز احکام ثانویه که آنها را احکام اضطراری نیز میخوانند، در متن قرآن و روایات ذکر شده باشد، از این نظر هیچگونه تفاوتی بین آنها ملاحظه نمیشود، اما در مواردی که در قبال احکام اولیه، احکام خاصی که متناسب با اوضاع اضطراری و استثنایی باشند، بهویژه در شرع ذکر نشده است، با لحاظ عناوین ثانوی کلی که در شرع بدانها تصریح شده، فقیه خود آن احکام را کشف میکند. مثلاً در شرع مقدس «قاعدة نفی عسر و حرج» وضع شده است و از جمله خداوند دربارة آن در قرآن میفرماید:
وَمَا جَعَلَ عَلَیْكُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ؛(1) و [خداوند] در دین [اسلام] هیچ تنگی و دشورای ننهاده است.
با توجه به قاعدة مزبور، میگویند احکام اولیه باید اجرا شوند، مگر آنكه موجب عسر و حرج گردند؛ زیرا اسلام نمیپسندد که بندگان خدا در انجام تکالیف خود با مشقت و حرجی تحملناپذیر روبهرو شوند و در مواردی که حکم ثانوی و اضطراری در شرع نیامده، فقیه اجازه دارد وظیفة مردم را مشخص کند و احکام ثانویه را در اختیار آنها بگذارد. پس اگر مشاهده شد که فقیه یا ولیّ امر مسلمین احکام ثانویهای گذراندهاند، یا دستگاه قانونگذاری حکومت اسلامی که ولیفقیه مصوبات آن را تأیید میكند، قوانینی گذرانده است که مصادیق احکام ثانویه شناخته میشوند، نباید تصور كرد که آن احکام و قوانین مخالف شرع و اسلاماند. آن احکام و قوانین مخالف احکام اولیة اسلام و در شمار احکام ثانویهاند که آنها نیز از احکام اسلام شمرده میشوند.
1 . حج (22)، 78.
حکم شرعی اولی دربارة برخی کارها، جواز و اباحه است. مثلاً سفر رفتن یا غذا خوردن جایز و مباحاند، اما اگر پدر و مادر به فرزندشان فرمان دهند که سفر برود یا غذا بخورد، چون اطاعت از پدر و مادر دستكم در صورتی که مخالفت با آنان موجب رنجش و اذیتشان شود واجب است، آن کارِ مجاز با عنوان ثانوی واجب میگردد. بیتردید در این صورت تغییری در حکم خدا پدید نیامده و حکم اولی زایل نشده است؛ بلکه به جهت ترتب عنوان ثانویِ اطاعت از پدر و مادر و به تبع آن توجه حکم ثانوی وجوب اطاعت از آنها، موضوع حکم اولیِ جواز به طور موقتْ زایل و موضوع حكم ثانوی جایگزین آن شده است. پس با امر پدر و مادر، موضوع جدیدی بر موضوع حکم اولی مترتب میشود و آن را کنار مینهد، وگرنه حکم ثانوی وجوب اطاعت از پدر و مادر حکم شرعی است که از سوی شارع جعل شده بود و هرگاه موضوع این حکم تحقق یافت، آن حکم به مکلف توجه پیدا میکند و به هیچ وجه این حکم ثانوی و نیز دیگر احکام ثانوی که به تناسب عناوین ثانوی از سوی شارع جعل شدهاند بدعت در دین به شمار نمیآیند.
روشن است که وجوب اطاعت از پدر و مادر در صورتی است که اطاعت از آنان و انجام دستورشان تعارضی با حکم الزامی خداوند نداشته باشد؛ وگرنه در صورتی که دستور ایشان با حکم واجب یا حرام الاهی منافات داشت و نافرمانی خداوند را در پی آورَد، نباید به خواست آنان عمل کرد و در چنین مواردی حکم الزامی الاهی بر خواست ایشان مقدم است. چنانکه خداوند میفرماید:
وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ حُسْنًا وَإِن جَاهَدَاكَ لِتُشْرِكَ بِی مَا لَیْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا؛(1) و به انسان سفارش کردیم که به پدر و مادر خود نیکی کند، و اگر بر تو سخت گیرند و بکوشند تا آنچه را بدان علم نداری با من شریک گردانی، از ایشان اطاعت مکن.
1 . عنکبوت (29)، 8.
حرمت اطاعت از پدر و مادر به مواردی که آنان انسان را به شرک دعوت میکنند اختصاص ندارد، بلکه اگر ایشان به انجام حرام یا ترک واجب و یا حتی ترک تحصیل علم که واجب عینی شده است فرمان دهند، باید با آنان مخالفت کرد و حکم خدا را ترجیح داد.
برخی بخشی از احکامی را که ولیفقیه صادر میكند یا در دیگر نهادهای قانونگذاری دولت اسلامی تصویب میشوند و به امضای ولیفقیه میرسند، به دلیل تغایر با احکام اولیه، بدعت دانستهاند. آنان معتقدند اطاعت از آن بخش از دستورات و احکام و قوانین ناظر به حاکم اسلامی که بر احکام اولیه انطباق ندارند جایز نیست.
این شبهه بر این اساس شکل گرفته که هر تغییری در احکام اسلام ناروا و بدعت است و صدور احکام حکومتی تغییر در احکام اسلامی به شمار میآید. غافل از آنكه در ساختار شریعت اسلامی و در چارچوب قوانین الاهی و شرع، تغییر و تحول در برخی احکام دین به یک معنا پذیرفته شده است.
در شریعت اسلام پنج راهکار برای تغییر و دگرگونی در احکام دین پیشبینی شده است. یکی از این راهکارها، احکام ثانوی است که پیشتر بدان پرداختیم. راهکار دوم «نسخ» است. نسخ تغییر حکمی است که در زمانی خاص به دلیل اوضاع و احوال آن زمان، ثابت بوده است اما در زمان بعد، ملاک آن، یعنی مصحلت یا مفسدهاش، به طور کلی
تغییر مییابد، و در نتیجه حکم تغییر میکند. محض نمونه، خوردن پیه گوسفند و گاو، در شریعت حضرت موسی مفسده داشته و به همین علت ترک میشده است، ولی در زمان حضرت عیسی(علیه السلام) و نیز زمان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آن مفسده برطرف گشته و در پی آن، حکم تغییر کرده است. نسخ در شریعت واحد نیز ممکن و محقق است؛ مانند تغییر قبله در اسلام. در واقع، معنای نسخ این است که حکم منسوخ از آغاز به دورة زمانیِ ویژهای اختصاص داشته و چون آن دوره پایان پذیرفته، حکم برداشته شده است. گرچه دورة زمانی خاص مشخصة نسخ است، روشن است که ملاک تغییرْ زمان نیست. زمان صرفاً نشانة آن است که مصحلت یا مفسده در زمان بعد تغییر کرده است.
راهکار سوم تغییر حکم، تبدل موضوع است که حکم به تبع آن و تغییر در ماهیت موضوع تغییر مییابد؛ مانند: الف) حلال بودن نوشیدن آب انگور و حرمت آن در صورت تبدیل شدن به شراب و حلال گردیدن دوبارة آن در صورت تبدیل شراب به سرکه؛ ب) نجس بودن سگ و پاك شدن آن در صورت تبدیل آن به نمک یا خاکستر.
راهکار چهارم تغییر حکم، «قانون اهم و مهم»(1) است که در زمینة تزاحم احکام مطرح
1. برخی عنوان اهم و مهم را ثانوی شمرده و آن را در ردیف دیگر عناوین ثانوی مانند عسر و حرج دانستهاند. اما باید گفت این عنوان دربارة بسیاری از احکام ثانوی جریان مییابد و البته در این موارد از عناوین ثانوی مصطلح به شمار نمیآید؛ بلکه مناط جواز عمل به آن احکام ثانوی است؛ به این بیان که گرچه از نظر شرع حکم اولی مهم و عمل به آن در صورت عادی بودن شرایط، لازم است، در پارهای موارد عمل کردن بنابر احکام ثانوی اهم است و از این جهت بر احکام اولی رجحان و تقدم دارند. همچنین قانون اهم و مهم در تزاحم بین احکام اولی نیز جریان مییابد و بر اساس آن حکم اهم بر حکم(1) مهم مقدم داشته میشود.
میشود. البته احکام دین در مرحلة تشریع به عناوین کلی تعلق میگیرند، نه افراد و مصادیق خارجی یا ذهنی. در آن مرحله، عناوین کلی با یکدیگر اصطکاک و برخوردی ندارند، اما در مقام تطبیق و اجرا گاه میان عناوین اصطکاک و برخورد پدید میآید و در نتیجه این اصطکاک و برخورد به احکامی سرایت میکند که به آن عناوین تعلق گرفتهاند. این اصطکاک و برخورد را در اصطلاح «تزاحم» میگویند. بدینسان، تزاحمْ اصطکاک و برخوردی است که گاه میان احکام، به تبع عناوین آنها، در مرحلة اجرا و تطبیق رخ میدهد. راهكار رفع این تزاحم، بهرهگیری از «قانون اهم و مهم» است. مفاد قانون مزبور این است که باید دید کدام یک از دو حکم نزد خداوند مهمتر و ملاک آن قویتر است و بدان عمل كرد. محض نمونه «غصب» و تصرف در اموال دیگران بدون اجازة آنان حرام است، و از سوی دیگر «نجات غریق» واجب است. حال اگر کسی در استخر منزلش در حال غرق شدن باشد، از سویی، ورود به آن منزل غصب و تصرف در اموال دیگران و حرام است، و از سوی دیگر، نجات غریق واجب است و برای نجات وی، ناگزیر باید در اموال او تصرف كرد. اما از آنجا که خداوند به اهمیت و تقدم وجوب نجات غریق دستور داده است و این حکم را انسان با حکم قطعی عقل خود نیز درک میکند، حرمت ورود به منزل دیگران که ناظر به شرایط عادی است، به دلیل تزاحم با مصلحت مهمتر و قویتر جایز و بلکه واجب میشود.
همچنین نگاه کردن به نامحرم و دست زدن به بدن او حرام است، اما اگر بر اثر تصادف خانمی مجروح شده و جانش به خطر افتاده باشد، شکی نیست که حفظ جان او واجب و مهمتر است و باید او را به بیمارستان رساند. پس اگر زن یا مرد محرمی نبود تا او را به بیمارستان ببرد، و حفظ جان او در گرو آن بود که نامحرم او را درون اتومبیل بگذارد تا به بیمارستان منتقل شود و بیتردید هم چشم نامحرم به بدن او میافتد و هم دستش به بدن او میخورد و در نتیجه بین دو حکم حرمت نگاه به
نامحرم و لمس بدن او و وجوب حفظ جان دیگری تزاحم رخ میدهد. در این تزاحم، حکم وجوب حفظ جان مسلمان مهمتر و مقدم بر حکم دیگر است و هیچکس در تقدم آن شک ندارد و همگان به صورت ارتکازی میدانند که از نظر اسلام، اهمیت حفظ جان مسلمان بیش از حرمت نگاه کردن و یا دست زدن به بدن نامحرم است. ملاک تقدم حکم وجوب نجات جان مسلمان نیز این است که فقیه یقین دارد در چنین مواردی ارادة تشریعی خدا به نجات جان مسلمان تعلق گرفته است.
در نمونههای پیشین و مواردی از این دست که دو حکم مشخص و جزئی با یکدیگر تزاحم دارند، برای کسانی که بر اثر ارتباط با احکام شرع و انس با آنها، با مذاق شارع آشنا شدهاند، تشخیص حکم مهمتر آسان است. اما در موارد تزاحم احکام اجتماعی که دربارة حکم مهمتر نصی وارد نشده است، تشخیص ملاک قویتر و حکم مهمتر از هركسی برنمیآید. بهویژه دربارة مسائل جدید اجتماعی که حکم آنها در کتاب و سنت نیامده است، حاکم اسلامی و ولیفقیه باید از دو جهت حكم مهمتر و ملاک قویتر را روشن کند و به این طریق تزاحم بین عناوین و احکام را برطرف سازد. نخست از آن جهت که او فقیه و آشنای به مبانی و منابع اجتهاد و استنباط احکام شرع است و تخصص و مهارت لازم را برای اداره و تدبیر امور جامعة اسلامی دارد، و دیگر از آن روی که برای حفظ نظام جامعه و حاکمیت و جلوگیری از اختلال در امور مردم، باید حکم و نظر او در امور اجتماعی مربوط به حکومت ملاک عمل همگان قرار گیرد.
یکی از نمونههای تزاحم در حوزة مسائل اجتماعی این است که با توجه به رشد جمعیت و نیز رشد صنعت و تکنولوژی و استفادة گسترده از اتومبیل و وسایل حمل و
نقل خصوصی و عمومی، بسیاری از کوچهها و خیابانها گنجایش لازم را برای شمار زیاد وسایل حمل و نقل ندارند. گذشته از آنكه تردد اتومبیل در برخی از کوچهها که بر اساس بافت قدیم شهرسازی ساخته شدهاند امكانپذیر نیست و احیاناً اگر کسی بیمار شود، امکان انتقال او با اتومبیل به بیمارستان فراهم نیست و دیگر امور و نیازهای مردم نیز بر زمین میمانند. از این روی، برای تسهیل امور مردم و رفع نیازهای لازم و ضرور آنان لازم است کوچهها و خیابانها توسعه یابند. بلکه باید خیابانهای جدیدی احداث شوند که معمولاً از میان املاک مردم میگذرند، و احداث خیابان یا توسعة آن مستلزم تصرف در اموال مردم است. گاه نیز چون مساجد یا املاک موقوفه در مسیر این خیابانها قرار دارد، تخریب مساجد و موقوفات و تصرف در آنها لازم میآید. افزون بر آن، ارتباط گسترده و رو به رشد شهرها مستلزم ساختن جادههای بین شهری است. در بسیاری مواقع، این جادهها از میان مزرعهها، باغها، کارخانهها و کارگاههای اشخاص میگذرند و احداث آنها به تصرف در املاک مردم میانجامد.
روشن است که دامنة تصرف و اختیارات ولی فقیه و حوزة احکام حکومتی منحصر به حد ضرورت نیست و اگر مسئلهای به این حد هم نرسد، ولی رجحان عقلی و عقلایی داشته باشد، ولیّ فقیه مجاز به تصرف است. مثلاً متخصصان و کارشناسان شهرسازی، برای زیباسازی شهر، احداث یک میدان یا یک پارک را در نقطهای از شهر لازم میدانند، ولی چنان نیست که اگر آن میدان ساخته نشود وضعیت ترافیک شهر مختل شود، یا اگر آن پارک احداث نگردد، فضای سبز و تصفیة هوای شهر دچار مشکل جدی شود. از دیگر سوی، ساختن این میدان یا پارک مستلزم خراب کردن خانهها و مغازهها و تصرف در املاک است که حتی اگر قیمت کافی بابت آنها پرداخت شود و خسارتهای وارد شده جبران شود، باز صاحبان آنها به خراب کردن آنها و تصرف در ملکشان رضایت نمیدهند. در این صورت ولی فقیه میتواند با استفاده از
اختیارات خود و تنفیذ نظر کارشناسان و مجریان و البته پس از پرداخت بهای ملک مردم، زمینة احداث آنچه بیان شد و نیز موارد مشابه را فراهم سازد.
هر جامعهای در هر عصری با مسائل تازهای روبهرو میشود که لازم است برای حل آنها چارهجویی كرد. این مسائل، گستردهاند و ابعاد گوناگون زندگی اجتماعی، اعم از اقتصادی، حقوقی، قضایی، سیاسی و... را دربر میگیرند. هر نظامی برای رفع این مسائل راههایی را در پیش میگیرد. اما چون نظام اسلامی در چارچوب اسلام و آموزههای متعالی آن شکل گرفته، باید همة امور آن به حاکم حقیقی، یعنی خداوند استناد یابد و حاکم جامعة اسلامی که تصمیمگیریهای جاری در جامعه به طور مستقیم یا غیرمستقیم به او باز میگردد، با توجه به اینكه حاکم اسلامی با سازوکار شرع اسلام عهدهدار ادارة جامعة اسلامی شده است، اختیارات ویژهای دارد و دخالتها و تصرفات او گاهی از احکام اولیه فراتر میروند و گاهی به طور موقت باعث تعطیل شدن این احکام میشوند.
شاهد سخن آنكه در عصر ما با وضع موجود، مالیاتهایی که در فقه اسلامی تشریع شده، مانند خمس و زکات، مخارج حکومت اسلامی را تأمین نمیکند. دستکم، ارائة خدمات شهری، نظافت خیابانها و کوچهها، احداث بیمارستانها و مدارس، تأمین امنیت شهرها، روستاها، جادهها و مرزها و تهیة سلاح کافی برای دفاع از کشور و تأمین امنیت ملی، هزینة هنگفتی میطلبد و مستلزم وضع مالیاتهای مستقیم و غیرمستقیم بسیاری است. بر این اساس حاکم اسلامی و ولی فقیه به دلیل ولایتی که دارد میتواند و صرفاً برای او مشروع است که بنابر مصالح و مفاسد موجود احکامی را صادر کند و آن دشواریها را از سر راه بردارد. او با در نظر گرفتن مصالح و مفاسد، امر مباحی را
واجب یا حرام میکند، یا واجبی را حرام، یا حرامی را مجاز میکند. در تاریخ اسلام، نمونههای بسیاری را میتوان یافت که مشهورترین آنها مسئلة تحلیل خمس است و امامان معصوم(علیهم السلام) برای مدتی خمس را بر شیعیان تحلیل کردند.(1) در تاریخ معاصر نیز میتوان نمونههای بسیار مهمی یافت که در میان آنها حکم آیتالله مجاهد دربارة جهاد با روسها و حکم آیتالله میرزاحسن شیرازی به تحریم تنباکو و حکم آیتالله میرزا محمدتقی شیرازی به جهاد با قوای انگلیس را میتوان برشمرد که هریک از آنها تأثیرات ژرفی در تحولات تاریخ معاصر داشته است: تحریم تنباکو ایران را از چنگال استعمار رهانید و بزرگترین ضربه را بر افسانة شکستناپذیری استعمار انگلیس وارد کرد و حکم میرزا محمدتقی شیرازی به استقلال عراق انجامید.
به هر روی، حکم حکومتی حکمی است که حاکم اسلامی برای برطرف ساختن تنگناهای فراروی حکومت و جامعة اسلامی، بر اساس مصالح و مفاسد موجود و در چارجوب احکام و قوانین کلی اسلامی صادر میکند، و در این رهگذار، ممکن است با حکم حاکم اسلامی بعضی از احکام فرعی تغییر یابند. البته با تأمل و دقت کافی روشن میشود که در زمینة ترتب احکام ثانویه و نیز تزاحم احکام و احکام حکومتی تغییر در احکام، به تغییر در موضوعات باز میگردد و به تبع تغییر در موضوعْ حکم تغییر میکند.
با توجه به جایگاه ولیفقیه در نظام اسلامی و مشروعیت الاهی او برای تصدی
1. محمدوسائل الشیعة، ج 9، کتاب الخمس، ابواب قسمة الخمس، باب 4، ص 543 554.از مجموع روایات این باب برمیآید که امامان معصوم(علیهم السلام) به طور موقت و در شرایط خاص خمس را بر شیعیان تحلیل کردهاند.
حاکمیت، باید همة قوانین و مصوبات به تأیید او برسند. به دلیل آنكه ولیفقیه به طور مستقیم نمیتواند بر همة امور اشراف داشته باشد، در زمینههای کشاورزی، نظامی، بهداشتی، آموزش و پرورش، اقتصاد و... باید کارشناسان و متخصصان، نظرهای خود را در سازوکاری قانونی به صورت قوانین درآورند، و وقتی آن قوانین به تأیید ولیفقیه رسید، اعتبار و حجیت مییابند و زمینة اجرای آنها فراهم میآید. شکل ایدئال فرآیند صورتبندی قوانین و مصوبات این است که برای هر رشتهای مجلسی و نهادی قانونی از متخصصان و کارشناسان در همان رشته تشکیل شود و آنان با شور و مشورت با یکدیگر مصوباتی را بگذرانند؛ زیرا رأی و نظر هرکسی در رشتهای که در آن تخصص دارد معتبر است. اما تحقق این فرآیندِ ایدئالِ قانونگذاری که در قالب تشکیل مجالس تخصصیِ مشورتی متعدد در رشتههای گوناگون شکل میگیرد فعلاً عملی نیست و اکنون بهترین شکل تنظیم قوانین که به تأیید ولیفقیه نیز رسیده، تشکیل مجلس شورای اسلامی است. این مجلس متشکل از چند کمیسیون تخصصی است و نمایندگان در آنها طرحها و مصوبات کارشناسانة خود را پیشنهاد میدهند و در صحن علنی به تصویب نمایندگان میرسانند. پس از آنكه این مصوبات به تأیید ولیّ امر مسلمین رسیدند، لازمالاجرا و معتبر میشوند؛ زیرا در این صورت آن قوانین مشمول اذن و تأیید کلی خداوند میگردند. به دیگر سخن، اعتبار قانون در گرو استناد آن به خداوند است و چون پیامبر(صلى الله علیه وآله) را خداوند برای ولایت و حکومت بر مردم گماشته است و پس از آن حضرت، این مقام به امام معصوم(علیه السلام) و در غیاب امام معصوم(علیه السلام) و با اذن عام او به ولیفقیه سپرده شده، آنان حق قانونگذاری دارند، و فقط قوانینی که به تأیید آنها میرسند مشروعاند، و جز آن، هر رأی و حکمی باطل و افترای بر خداوند متعال است:
قُلْ أَرَأَیْتُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ لَكُم مِّن رِّزْقٍ فَجَعَلْتُم مِّنْهُ حَرَامًا وَحَلاَلاً قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَم
عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ؛(1) بگو: مرا خبر دهید، آنچه خدای از روزی برای شما فرستاده است، پس شما از آن حرامی و حلالی [به خواست خود] قرار دادهاید. بگو: آیا خدا شما را دستوری داده است یا بر خدا دروغ میبندید؟
خداوند دربارة ضرورت اطاعت از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و جانشیان معصوم ایشان میفرماید:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً؛(2) ای کسانی که ایمان آوردهاید، خدای را فرمان برید و پیامبر و اولوالامر(3) خود را [نیز] فرمان برید. پس اگر دربارة چیزی ستیزه و کشمکش کردید آن را به خدا [کتاب خدا] و پیامبر(صلى الله علیه وآله) بازگردانید؛ اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، که این بهتر است و سرانجام آن نیکوتر.
با توجه به آیة فوق و ادلة قطعی و یقینی دیگر، ما معتقدیم ولایت معصوم به اذن خداوند مستند است و قوانین و احکامی که معصوم صادر میكند مشروع، و اطاعت از آنها واجب است. اما اعتبار و حجیت ولایت فقیه و اعتبار احکام و قوانینی که وی صادر میكند یا به تأیید او میرسند، به نصب ولیفقیه از سوی امام معصوم(علیه السلام) مستند است. این اذن و نصب در زمان حیات معصوم و در دوران غیبت صغرا به صورت خاص صورت پذیرفته و معصوم بر ولایت و جانشینی برخی از فقها و اصحاب خویش تصریح فرموده است. برای نمونه، امیر مؤمنان(علیه السلام) وقتی مالک اشتر را به حکومت و ولایت بر مردم مصر نصب کردند، با این نصب و اذن خاص در صورتی که مالک اشتر پیش از اعمال ولایت بر مردم آن دیار شهید نمیشد ـ تمام قوانین و احکامی که
1. یونس (10)، 59.
2. نساء (4)، 59.
3. شیعه بنابر روایاتی که از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) رسیده، اولوالامر را امامان معصوم از اهلبیت رسول خدا(علیهم السلام) میداند.
وی صادر میكرد مشروع و مستند به اذن معصوم، و با واسطه مستند به اذن خداوند، و اطاعت از آنها برای همگان واجب میبود.
در دیگر موارد، ولیفقیه با اذن عامّ معصوم، که در برخی روایات بدان اشاره شده است، متصدی حاکمیت و ولایت بر مسلمانان میشود، و مستند به اذن عامّ معصوم قوانین و احکامی که او صادر میكند یا به تأیید وی میرسند حجت و مشروعاند. یکی از روایاتی که فقها در اثبات ولایت فقیه و نصب عام او به آن استناد میکنند، مقبولة عمر بن حنظله است. امام صادق(علیه السلام) در این روایت تکلیف مردم را در حل اختلافات و رجوع به مرجع شایستة حکومت بر مسلمین بیان میفرمایند:
مَنْ كَانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَى حَدِیثَنَا وَ نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْكَامَنَا فَلْیَرْضَوْا بِهِ حَكَماً فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْكُمْ حَاكِماً فَإِذَا حَكَمَ بِحُكْمِنَا فَلَمْ یَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُكْمِ اللَّهِ وَ عَلَیْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَیْنَا الرَّادُّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدِّ الشِّرْكِ بِاللَّهِ؛(1) هرکس از شما که راوی حدیث ما باشد و در حلال و حرام ما بنگرد و احکام ما را بشناسد، او را به منزلة داور بپذیرید. همانا من او را حاکم بر شما قرار دادم. پس هرگاه حکمی کرد و از او نپذیرفتند، حکم خدا را سبک شمردهاند و ما را رد کردهاند، و آنکس که ما را رد کند خدا را رد کرده و رد کردن خدا در حد شرک به خدای متعال است.
روشن است که عبارت «قد روی حدیثنا ونظر فی حلالنا وحرامنا وعرف أحکامنا» جز بر فقیه و مجتهد در احکام و مسائل دین قابل تطبیق نیست، و بیشك منظور امام(علیه السلام) فقها و علمای دین است که حضرت ایشان را به منزلة حاکم بر مردم معرفی کرده و حکم فقیه را نظیر حکم خویش قرار داده است، و چون اطاعت حکم امام معصوم(علیه السلام)
1 . محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 67. روایت مزبور با اندكی اختلاف در، ج 7، ص 412 و محمد بن حسن حر عاملی وسائل الشیعة، ج 1، ص 34 و ج 27، ص 136 آمده است.
واجب و الزامی است، اطاعت حکم فقیه نیز واجب و الزامی خواهد بود، و همانگونه که امام(علیه السلام) فرموده است، نپذیرفتن حاکمیت و حکم فقیه به منزلة رد كردن حاکمیت امام معصوم(علیه السلام) و نادیده گرفتن حکم ایشان است، که آن نیز گناهی بزرگ و نابخشودنی است؛ زیرا نپذیرفتن حکم امام معصوم(علیه السلام) به مثابة رد کردن حاکمیت تشریعی خدای متعال است، که در روایت، گناه آن در حد شرک به خداوند شمرده شده است.
اشکالی که معمولاً در استدلال به این حدیث وارد میكنند این است که این روایت در پاسخ به یک پرسش صادر شده است. راوی از حضرت، دربارة وظیفة خویش، دربارة اختلافهای حقوقی و نزاعهایی که بین شیعیان رخ میدهد میپرسد که آیا او و دیگران میتوانند به قضاتی که در دستگاه حکومت غاصب عباسی به امر قضا مشغولاند مراجعه کنند، یا وظیفة دیگری دارند، و حضرت در پاسخ به این پرسش، چنان فرمودهاند. بر این اساس، مقبولة عمر بن حنظله ناظر به مسئلة قضاوت و اجرای احکام قضایی اسلام است که تنها بخشی از مسائل حکومت را دربر میگیرد، در حالی که بحث ولایت فقیه ناظر به کل حکومت و اجرای تمام احکام اسلامی و حاکمیت فقیه بر همة شئون جامعة اسلامی است. بنابراین اگر این روایت را بپذیریم و در سند آن مناقشه نکنیم، این روایت فقط حق حاکمیت و دخالت در امور قضایی را برای فقیه اثبات میکند و بر بیش از آن دلالتی ندارد.
در پاسخ به این اشکال میتوان گفت اولاً، گرچه پرسش راوی ناظر به امری خاص (مسئلة قضاوت) بوده، در فقه چنان نیست که در همة موارد خصوصیت پرسش، در پاسخ معصوم(علیه السلام) لحاظ شود و باعث شود که پاسخ فقط به همان مورد و محدوده اختصاص یابد و موارد دیگر را دربر نگیرد؛ بلکه ممکن است از مورد خاص پرسیده شود و پاسخْ عام و کلی باشد؛
ثانیاً، در مقبولة عمر بن حنظله امام(علیه السلام) فرموده است که چنین کسی را (روی حدیثنا
ونظر فی حلالنا وحرامنا وعرف أحکامنا) بر شما حاکم قرار دادم و نفرموده او را بر شما قاضی قرار دادم، و عمومیت و اطلاق واژة «حاکم» همة موارد حکومت و حاکمیت را دربر میگیرد.
به هر حال با توجه به ادلة عقلی و نقلی که در جای خود مطرح شدهاند و در این مجال ما تنها به بیان دو دلیل نقلی بسنده کردیم، در زمان غیبت امام معصوم(علیه السلام) تنها فقیه جامعالشرایط است که از جانب خداوند متعال و امام معصوم(علیه السلام) حق حکومت و حاکمیت و اذن صدور احکام و قوانین، در چارچوب اسلام، برای او قرار داده شده است و هر حکومتی که فقیه در رأس آن نباشد و امور آن با نظر و اذن او اداره نشود، حکومت طاغوت، و کمک کردن به آن نیز گناه و حرام است. پس اگر در زمانی، مانند این دوران، فقیه جامعالشرایطی بسط ید یافت و شرایط برای او فراهم آمد و تشکیل حکومت داد، اطاعت او واجب و تخلف از حکومت و حاکمیت او حرام است؛ زیرا امام(علیه السلام) فرمود: فهو حجّتی علیکم؛ «پس او حجت من بر شماست» یا فرمود: فإذا حکم بحکمنا فلم یقبله منه فإنّما استخفُّ بحکم الله و علینا ردّ؛ «پس هرگاه حکمی کرد و از او نپذیرفتند، حکم خدا را سبک شمردهاند و ما را رد کردهاند»؛ مانند اینكه اگر در زمان حکومت امیر مؤمنان(علیه السلام) آن حضرت شخصی را برای حکومت منطقهای منصوب میکرد، اطاعت او واجب بود و مخالفت با او مخالفت با امام(علیه السلام) به شمار میآمد. مثلاً آن حضرت مالک اشتر را برای حکومت مصر فرستاد و کسی حق مخالفت با فرمان مالک را نداشت و نمیتوانست بگوید گرچه امیر مؤمنان(علیه السلام) مالک را تعیین کرده و به او فرمان حکومت داده است، چون مالک معصوم نیست، اطاعت از او لزومی ندارد. بدیهی است که چنین استدلالی باطل و غلط است و مخالفت با مالک اشتر که از سوی امیر مؤمنان(علیه السلام) برای حکومت نصب شده قطعاً جایز نیست.
بنابراین چون اصل ولایت و اعمال حکومتِ ولیفقیه مشروع است و به منزلة حکم
اولی در شرع تأیید شده است، تمام احکام و دستورات حاکم اسلامی که در چارچوب قوانین کلی اسلام صادر شدهاند مشروع، نافذ و واجبالاتباعاند و نمیتوان آنها را بدعت در دین به شمار آورد، و آن احکام با لحاظ استناد ولایت حاکم اسلامی به ولایت و حاکمیت الاهی، به طور غیرمستقیم احکام الاهی هستند.
1. قرآن.
2. نهج البلاغه.
3. ابنمنظور، جمالالدین محمد، لسان العرب، نشر ادب الحوزه، قم، 1405 ق.
4. ابن جوزی، محمد بن ابیبكر، اعلام الموقعین، انتشارات دارالحدیث، قاهره، 1414 ق.
5. احسائی، ابن ابیجمهور، عوالی اللئالی، انتشارات سیدالشهداء، قم، 1405 ق.
6. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، انتشارات مؤسسة آلالبیت? لاحیاء التراث، قم، 1410 ق.
7. حویزی، ابنجمعه، نور الثقلین، انتشارات مؤسسة التاریخ العربی، بیروت، 1422 ق.
8. راغب اصفهانی، حسین، مفردات الفاظ القرآن، انتشارات دار القلم، دمشق، 1416 ق.
9. دیلمی، حسن بن محمد، ارشاد القلوب، انتشارات المطبعة الحیدریة، نجف، 1374 ق.
10. شهید ثانی، حسن بن زینالدین، معالم الاصول، انتشارات المكتبة العلمیة الاسلامیة، تهران. 1364 ش.
11. الصدوق، علی بن الحسین، كمالالدین و تمام النعمة، انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه، قم، 1405 ق.
12. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ترجمة سیدمحمدباقر موسوی همدانی، انتشارات بنیاد علمی و فكری علامه طباطبایی، تهران، 1363 ش.ب
13. طبرسی، ابیمنصور، احتجاج، نشر مرتضی، مشهد، 1403 ق.
14. طبرسی، ابو علی فضل بن حسن، مجمع البیان، انتشارات دار المعرفة، بیروت، 1408 ق.
15. فراهیدی، خلیل بن احمد، كتاب العین، انتشارات دار الهجرة، قم، 1405 ق.
16. قریشی، علیاكبر، قاموس قرآن، انتشارات دارالكتب الاسلامیة، تهران، 1361 ش.
17. كلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافی، انتشارات دارالكتب الاسلامیة، تهران، 1377 ق.
18. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، انتشارات المكتبة الاسلامیة، تهران، 1405 ق.
19. مصباح یزدی، محمدتقی، در پرتو آذرخش، انتشارات مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی?، قم، 1381 ش.
20. قرآن در آینه نهج البلاغه، انتشارات مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی?، قم، 1379 ش.
21. نوری، حسین بن محمدتقی، مستدرك الوسائل، انتشارات مؤسسة آلالبیت? لاحیاء التراث، بیروت، 1408 ق.
22. یونكر، هلموت، روانشناسی ترس، ترجمة طوبی كیانبخت، انتشارات یگانه، تهران، 1373 ش.