طوفان فتنه و کشتی بصیرت
آیتالله محمدتقی مصباح یزدی
تدوین و نگارش:
غلامعلی عزیزیکیا
سرشناسه: مصباح یزدی، محمدتقی، 1313 -
عنوان و پدیدآورنده: طوفان فتنه و کشتی بصیرت / محمدتقی مصباح یزدی؛ نگارش: غللامعلی عزیزیکیا.
مشخصات نشر: قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1390.
مشخصات ظاهری: 264 ص.
فروست: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)؛ 857. جامعهشناسی؛ 24.
شابک: 3-635-411-964-978
وضعیت فهرستنویسی: فیپا
یادداشت: واژهنامه.
موضوع: فتنه و فتنهانگیزی ـ ـ جنیههای مذهبی ــ اسلام.
موضوع: بصیرت.
شناسه افزوده: عزیزیکیا، غلامعلی، 1340 - ، نگارنده.
ردهبندی کنگره: 2ف 6م / 4/ 225 BP
ردهبندی دیویی: 464/297
شماره کتابشناسی ملی: 2308128
طوفان فتنه و کشتی بصیرت
مؤلف: آیتالله محمدتقی مصباح یزدی
تدوین و نگارش: غلامعلی عزیزیکیا
ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)
نوبت و تاریخ چاپ: هشتم، زمستان 1396
چاپ: نگارش
شمارگان: 500 قیمت: 16000 تومان
مرکز پخش: قم، خیابان شهداء، کوی ممتاز، پلاک 38
تلفن و نمابر: 37742326 - 025
3-635-411-964-978:شابک
حقیقت اصیلترین، جاودانهترین و زیباترین راز هستی و نیاز آدمی است كه سلسلة مؤمنان و عالمان صادق چه جانها كه در راه آن نباخته، و جاهلان و باطلپرستان چه توطئهها و ترفندها كه برای محو و مسخ آن نساختهاند. چه تلخْواقعیتی است مظلومیت حقیقت، و چه شیرینْحقیقتی است این واقعیت كه در مصاف همیشگی حق و باطل، حق سربلند و سرفراز است و باطل ازبینرفتنی و نگونسار. این والا و بالانشینیِ حقیقت، گذشته از سرشت حق، وامدار كوششهای خالصانه و پایانناپذیر حقیقتجویانی است كه در عرصة نظر و عمل كمر همت، محكم بسته و از دام و دانة دنیا رستهاند، و دراینمیان، نقش و تأثیر ادیان و پیامبران الهی، و بهویژه اسلام و پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله و جانشینان برحق و گرامی او(علیه السلام)، برجستهترین است.
دانشمندان نامآور شیعه رسالت خطیر و بینظیر خویش را بهرهگیری از عقل و نقل و غوص در دریای معارف قرآن و برگرفتن گوهر ناب حقیقت از سیرة آن پیشوایان و عرضة آن به عالم بشری و دفاع جانانه دربرابر هجوم ظلمتپرستان حقیقتگریز دانسته و در این راه دیدهها سوده و جانها فرسودهاند. اكنون در عصر بحران معنویت كه دشمنان حقیقت و آدمیت هر لحظه با تولید و انتشارِ فزون از شمارِ آثار نوشتاری و دیداری و بهكارگیری انواع ابزارهای پیشرفتة سختافزاری و نرمافزاری در عرصههای گوناگون برای سیطره بر جهان میكوشند، رسالت حقیقتخواهان و اندیشمندان حوزوی و دانشگاهی، بهویژه عالمان دین، بس عظیمتر و سخت دشوارتر است.
در جهان تشیع، پژوهشگران حوزوی در علوم فلسفی و كلامی، تفسیری و حدیثی، فقهی و اصولی و نظایر آن كارنامة درخشانی دارند، و تأملات ایشان بر تارك پژوهشهای اسلامی میدرخشد. درزمینة علوم طبیعی و تجربی و فناوریهای جدید نیز پژوهشگران ما تلاشهایی چشمگیر كرده، گامهایی نویدبخش برداشته و به جایگاه درخور خویش در جهان نزدیك شدهاند، و میروند تا با فعالیتهای روزافزونشان مقام شایستة خویش را در صحنة علمی بینالمللی بازیابند. ولی در قلمرو پژوهشهای علوم اجتماعی و انسانی، تلاشهای دانشمندان این مرزوبوم آنگونه كه شایستة نظام اسلامی است به بار ننشسته و آنان گاه به ترجمه و اقتباس نظریات دیگران بسنده كردهاند. دراینزمینه كمتر میتوان ردّ پای ابتكارات و بهویژه خلاقیتهای برخاسته از مبانی اسلامی را یافت و تا رسیدن به منزلت مطلوب راهی طولانی و پرچالش در پیش است. ازاینروی، افزون بر استنباط، استخراج، تفسیر و تبیین آموزههای دینی و سازماندهی معارف اسلامی، كاوش در مسائل علوم انسانی و اجتماعی از دیدگاه اسلامی و تبیین آنها از مهمترین اهداف و اولویتهای مؤسسات علمی بهویژه مراكز پژوهشی حوزههای علمیه است.
مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمة الله) در پرتو تأییدات رهبر كبیر انقلاب اسلامی و حمایتهای بیدریغ خلف صالح وی، حضرت آیتالله خامنهای «مد ظله العالی» از آغازِ تأسیس براساس سیاستها و اهداف ترسیمشده ازسوی حضرت آیتالله محمدتقی مصباح یزدی «دامت بركاته» به امر پژوهشهای علمی و دینی اهتمام داشته و در مسیر برآوردن نیازهای فكری و دینی جامعه، به پژوهشهای بنیادی، راهبردی و كاربردی پرداخته است. معاونت پژوهش مؤسسه برای تحقق این مهم، افزون بر برنامهریزی و هدایت دانشپژوهان و پژوهشگران، درزمینة نشر آثار محققان نیز كوشیده و بحمدالله تاكنون آثار ارزندهای را در حد توان خود به جامعة اسلامی تقدیم كرده است.
كتابِ پیش روی، بخشی از گفتارهای استاد فرزانه، حضرت آیتالله محمدتقی مصباح یزدی
«دامت بركاته» دربارة فتنهشناسی است كه با تلاش پژوهشگر ارجمند، حجتالاسلام آقای غلامعلی عزیزیکیا نگارش یافته است. هدف اصلی كتاب تبیین دقیق مفهوم فتنه در فرهنگ اسلامی و تحلیل فتنههای اجتماعی است که در جمع فرهیختگان حوزة علمیه قم مطرح شده است. معاونت پژوهش، دوام عمر پربركت معظمله و توفیق روزافزون پژوهشگر محترم این اثر را از خداوند متعال خواستار است.
معاونت پژوهش
مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)
یکی از کلیدواژههای قرآن کریم، نهجالبلاغه و جوامع حدیثی دیگر، واژة «فتنه» و مشتقات آن است.(1) کاربردهای قرآنی «فتنه» بسیار متفاوتاند؛ چنانکه در روایات و کلمات بزرگان نیز این واژه، در معانی گوناگونی به کار رفته است. ترتیب منطقی بحث اقتضا میکند که نخست، از مفهوم فتنه و ماهیت آن سخن گوییم. فتنه چیست؟ موارد کاربرد آن کداماند؟ و چرا این واژه به کار رفته است؟ پس محور اول از مبادی تصوری بحث، این است که مفهوم فتنه روشن شود تا تصور صحیحی از آن داشته باشیم.
کاربردهای قرآنیِ واژة «فتنه» بسیار متفاوتاند و حکم مشترک لفظی دارند؛ ولی برخی لغتشناسان، تلاش میکنند تا مشترکات لفظی را به یک یا دو اصل برگردانند و بگویند اصل این معنا یک چیز است و با اضافه کردن ویژگیهایی، معناهای دوم و سوم پدید میآیند. دراینباره افراطوتفریطهایی هم هست، تا آنجا که برخی از آنان، مفاهیمی را که هیچ جهت اشتراکی ندارند و حتی ضدین هستند، به یک اصل برمیگردانند. این بحث، فنی است و نتیجة آن نیز در بیشترِ موارد، ظنی و ضعیف است. لغتشناسانی مانند صاحب مقاییس اللغه و دیگران، که سعی کردهاند واژهها را به یک اصل برگردانند، در بیشترِ موارد دلیل دلچسب و اطمینانبخشی ارائه نكردهاند.
1. در قرآن کریم، مادة «فتن» در حدود شصت مورد و در نهجالبلاغه در حدود هشتاد مورد به کار رفته است.
آیا میتوان برای الفاظی که معانی گوناگون دارند، جهت اشتراکی یافت و آن معنا را به همة این الفاظ نسبت داد؟ اگر منظور این است که این معانی را به یک مشترک معنوی برگردانیم و بگوییم اصل، یک معناست و آن تعدد معانی، خصوصیات مورد است، انصاف آن است که بگوییم این کار تكلفآمیزی است؛ زیرا گاهی معانی بهاندازهای باهم تفاوت دارند که نمیتوان واژه را مشترک معنوی دانست. مثل واژة «انسان» که دربین همة افراد انسان مشترک است، اما ویژگیهای نژاد، زبان، رنگ، خصوصیات، جنسیت و مانند آنها باعث میشود که انسان در جایی مرد باشد و در جای دیگر زن، یکجا سیاه باشد و در جای دیگر سفید، در جایی عرب باشد و در جای دیگر عجم. معنای انسان بین همة اینها مشترک است. اما اگر مقصود، بررسیهایی باشد كه در زبانشناسی معمول است و لغتی را كه دراصل، معنایی داشته و بهتدریج در طول زمان تحولاتی یافته و معنای دیگری برای آن پیدا شده، كه دراصطلاح به آن «منقول» میگویند، بررسی كرده، جهت نقل معنا را بیابند، تا ارتباطی كه بین معانی گوناگون هست کشف شود، و این بررسی در حدی معقول و عرفپسند باشد و تکلفی در آن نباشد، مشكلی ندارد و از فروع زبانشناسی است. اكنون بهاجمال میگوییم كه موارد استعمال واژة «فتنه» در قرآن کریم، بهگونهای هستند که نمیشود آنها را مشترک معنوی به شمار آورد. بهعنوان مثال، قرآن دربارة اموال و اولاد میفرماید: إِنَّمَا أمْوَالُكُمْ وأوْلادُكُمْ فِتْنَة.(1) اگر این كاربرد را ـ به هر معنایی كه فتنه در اینجـا دارد ـ با آیة دیگر مقایسه کنیم که میفرماید: الْفِتْنَةُ أشَدُّ مِنَ الْقَتْل؛(2) «فتنه، از قتل بدتر و سختتر است»، این دو چه نسبتی باهم دارند؟ در جملة «اموال و اولاد شما فتنه است» اگر «فتنه» دارای همان معنا باشد كه در الْفِتْنَةُ أشَدُّ مِنَ الْقَتْل دارد، آن جمله چه معنایی دارد؟ آیا یعنی اولاد شما از قتل بدتر است؟ این معنای روشنی ندارد. همچنین مشتقات «فتنه» را كه در آیات به كار رفته است ببینید: مانند بِأیِّكُمُ الْمَفْتُون.(3) مفسران گفتهاند «مفتون» در
1. تغابن (64)، 15: همانا مالها و فرزندان شما آزمونی [برای شما] است.
2. بقره (2)، 191: فتنهگری، از آدمكشی سختتر است.
3. قلم (68)، 6: كه كدامیك دیوانه است.
اینجا بهمعنای مصدر است. معنایش این است به کسانی كه ـ العیاذ بالله ـ به پیغمبر اکرم نسبت جنون دادند، گفته شد خوب بسنجید ببینید که آیا شما اولی به جنون هستید یا او؟ پس «مفتون» در اینجا بهمعنای جنون یا مجنون است. این چه ربطی به اموال و اولاد دارد؟ یا چه ارتباطی دارد با فتنهای که اشد من القتل است؟ همچنین است دربارة آیة ألاَ فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا(1) و امثال آن كه موارد فراوانی است. بنابراین هیچ جهت مشترک قابل قبولی بین این كاربردها وجود ندارد. در کتابهای لغت نیز معانی متعدد برای «فتنه» ذکر کردهاند و بسیار مشكل است كه جهت مشتركی برای این موارد یافت شود. به این دلیل نمیتوان «فتنه» را مشترک معنوی، و اینها را خصوصیات مصداق دانست. ولی درعینحال، برخی صاحبنظران به خود زحمت دادهاند تا اصل كاربردها را به یک معنا برگردانند.
قاعدهای در زبانشناسی است که میتوان تا حد زیادی آن را پذیرفت؛ اینكه الفاظی که در هر زبانی وضع میشوند، در ابتدا برای مصادیق مادی وضع میشوند. آدمی از روز نخست که شروع به حرف زدن میکند، هنوز مسائل معنوی و انتزاعی را درست درک نمیکند. آنچه مورد نیاز اوست، همین مصادیق مادیاند که در دنیا با آنها سروکار دارد. بهعنوان مثال، درباب بزرگی و کوچکی و بالا و پایین و مانند آنها، در ابتدا مفهوم علو را برای همین بالا بودن سقف نسبت به کف وضع کردند. سپس متوجه شدند معانی دیگری هستند که تعبیر دیگری مناسب آنها نیست جز اینکه بگوییم آنها بلند هستند. مثل اینکه بگوییم مقام خدا عالی است یا علو دارد. این معنایی را که برای علو معنوی تصور میکنند، پس از تصور علو مادی است. وقتی دیدند چنین معنایی را میخواهند، همان لفظی را که برای علو مادی وضع شده بود، انتخاب كرده، آن را تجرید میکنند و میگویند: علو بر دو گونه است: یکی علو حسی؛ و دیگری علو معنوی. خدا علو معنوی دارد. یا خدا بزرگ و کبیر یا اکبر و عظیم و اجل و اعظم است. همة اینها را دربارة خدا به کار میبریم.
1. توبه (9)، 49: آگاه باشید كه آنان در فتنه فروافتادهاند.
بزرگی، نخست دربارة همین بزرگیهای حسی وضع شده است؛ اما وقتی میخواهیم دربارة خدا بیان کنیم، هیچچیز مناسبتر از این نیست که از مفهوم بزرگی استفاده کنیم؛ بهاینصورت كه معنای بزرگی را توسعه دهیم، یعنی واژة «بزرگی» ابتدا وضع شده بود برای بیان بزرگی اجسام نسبت به یكدیگر. اكنون با توسعة معنای آن میگوییم بزرگی همواره جسمانی نیست، بلكه بزرگی معنوی نیز داریم. پس براساس این قاعده، الفاظ ابتدا برای مصادیق مادی وضع شده و بهتدریج با تصرفاتی به مناسبتهایی، در معانی انتزاعی، اعتباری و سپس معانی معنوی فراطبیعی به کار رفتهاند؛ یعنی غالباً الفاظ، نخست بهصورت مجاز با قرینه استعمال شده و سپس کمکم بهصورت منقول و دارای معنای حقیقی جدیدی شدهاند.
برای اینكه بدانیم چه نسبتی میان دو مفهوم ابتدایی و توسعهیافته وجود دارد، نمیتوان فرمول خاصی ارائه كرد. در برخی موارد، آنقدر بین این دو مفهوم فاصله میافتد که بهزحمت میشود جهت مشترکی بین آنها یافت. دربارة بزرگی میتوان گفت كه بزرگی دو نوع است: بزرگی حسی و غیرحسی؛ اما درباب برخی مفاهیم معنوی نمیتوان گفت كه یک مصداق مادی دارد و یک مصداق معنوی؛ زیرا آنقدر از خصوصیات مادی و نقص تنزیه شده که بهواقع، معنای دیگری شده است. اگر قاعدة پیشگفته را بپذیریم، وقتی موارد استعمال کلمة «فتنه» را ملاحظه کنیم، شاید حسیترین معنایی که برای «فتنه» در قرآن کریم به كار رفته است، در این آیه شریفه باشد: عَلَى النَّارِ یُفْتَنُون؛(1) «[انسانهایی] روی آتش گداخته میشوند». «فتن» در اینجا یعنی داغ کردن و سوزاندن، كه مصداق حسی است و از این حسیتر نداریم. حتی جنون در آیه بِأیِّكُمُ الْمَفْتُونُ،(2) مستقیماً محسوس نیست، بلكه از علایم به آن پی میبریم؛ زیرا حقیقت آن، حالتی روحی و اختلالی در روح یا در مغز انسان است كه در رفتار انسان اثر میگذارد و آنچه مستقیماً دیده
1. ذاریات (51)، 13.
2. قلم (68)، 6.
میشود، رفتار جنونآمیز است و دستكم بهاندازة داغ کردن با آتش، حسی نیست؛ زیرا آدمی با چشم میبیند که چیزی را با آتش، داغ یا ذوب میکنند. بهعنوان مثال، طلا را كه در آتش ذوب میکنند، میگویند: «فتن الذهب». ازاینجهت میتوان گفت: اولین بار که «فتن» وضع شده، برای همین داغ کردن وضع شده است. ولی این داغ کردن، لوازم و آثاری دارد كه بهمناسبت این آثار و لوازمی که بر آن بار میشود، در ابتدا بهصورت مجاز، و بعدها بهصورت منقول، در معانی دیگری بهمناسبتهایی به كار بردهاند. بنابراین واژة «فتن»، در معنای دیگری که شباهتی با داغ کردن داشته یا برخی آثار داغ کردن را داشته است، به كار رفته است.
بهطورمعمول وقتی چیزی را روی آتش داغ کنند، حرکت و تغییری در آن پیدا میشود. به همین مناسبت، بعدها «فتن» را دربارة اضطرابها به کار بردند. اضطراب گاهی شخصی است؛ یعنی شخص حالتی روانی بهنام اضطراب و دلهره دارد؛ و گاهی اضطراب اجتماعی است؛ جامعه متزلزل و مضطرب میشود. بدینصورت، «فتنه» بهتدریج معانی جدیدی پیدا کرده و ازجمله، دربارة بلاهایی که برای انسان پیش میآید و حال او را متغیر و مضطرب میکند، به کار رفته است. كاربرد «فتنه» دربارة امتحان نیز برای آن است كه وقتی کسی را امتحان میكنند، حالت اضطرابی پیدا میکند از اینكه آیا در این امتحان قبول میشود یا مردود؟ پس لازمة امتحان کردن، پیدایش حالت اضطراب است. بدینجهت به امتحان هم «فتنه» گفته شده است. خداوند در ادامة آیة شریفة أحَسِبَ النَّاسُ أنْ یُتْرَكُوا أنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا یُفْتَنُونَ؛(1) «آیا مردم میپندارند که وقتی میگویند ما ایمان آوردیم، رها شده، دیگر امتحان نمیشوند؟»، میفرماید: وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ...؛(2) «ما همة پیشینیان را امتحان کردیم، [شما را هم امتحان خواهیم کرد]». پس «فتنه» در اینجا بهمعنای امتحان است. در آیة وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً؛(3) «ما همة شما را با خوبیها و بدیها میآزماییم [و مبتلا میكنیم]»، «بلا» و «فتنه» باهم
1. عنكبوت (29)، 2.
2. عنكبوت (29)، 3.
3. انبیاء (21)، 35.
استعمال شده است(1) و مقصود آن است كه بهمثابه آزمایش، شما را به خوشیها و ناخوشیها مبتلا میکنیم. پس میتوان چنین تصور کرد که «فتنه»، دراصل بهمعنای گداختن و داغ کردن بوده است، سپس با توجه به لازمة آن که اضطراب بوده، به این معنا نقل شده و کمکم دربارة اضطرابهای روحی و اضطرابها و آشوبهای اجتماعی و مانند آن به كار رفته است. همچنین «فتنه»، دربارة فضای آشفتهای که در آن اعتقادات دینی دچار شک و تردید گردد، به كار رفته است؛ زیرا این آشفتگی نیز موجب اضطراب میشود. آشفتگی سبب تیرگیها و ابهامهایی است که سبب میشود کسانی در دین خودشان شک کنند. این معنا در آیة وَالْفِتْنَةُ أشَدُّ مِنَ الْقَتْل(2) به كار رفته است. «فتنه» در اینجا بهمعنای کاری است که سبب میشود مردم در دینشان شک كنند و مضطرب شوند و نفهمند دین حق و اعتقادات صحیح کدام است. این كار از آدمكشی بدتر است؛ زیرا اگر مؤمنی را بكشند، به بهشت میرود و ضرری نمیکند و فقط زندگی مادی را از دست میدهد، اما وقتی دین مؤمنی دستخوش فتنه شود و وسایل شک و تردید در دینش فراهم گردد، متزلزل میشود و از خود میپرسد: آیا این دین درست است یا نه؟ درنتیجه، ایمان خود را از دست میدهد و وقتی بیایمان شد، دیگر اهل نجات نخواهد بود. بهیقین، ضرر این كار بیش از ضرر کشتن اوست. اگر او را میکشتند، فقط ضرر دنیایی داشت، ولی وقتی با فتنه دین او را بگیرند، ضرر ابدی دارد و بزرگتر از قتل است. پس فتنه به ملاحظات متفاوت، مصادیق متعددی دارد، ولی نمیتوان گفت که مشترک معنوی است و اینها همه مصادیق یك مفهوم است.
1. آنگونه که از بررسیهای لغتشناسانه برمیآید، در اصل و ریشة «فتنه» معناهای سختی، آشفتگی، گرفتاری و مانند آنها نهفته است؛ اما در امتحان و بهویژه اختبار و ابتلا، ویژگیهایی که در واژة «فتنه» ملحوظ است و غالباً به ذهن متبادر میشود، آن معانی چندان ملحوظ نیست. اینگونه الفاظ را که کم یا زیاد باهم مشابهتهایی داشته، برخی از آنها در مقام استعمال امتیازاتی دارند، چه باید نامید؟ به همة آنها با مسامحه «مترادفات» میگویند. اما هرکدام ویژگیای در زبان عربی دارد كه در برخی جاها صدق میکند و در مفاهیم دیگر صدق نمیکند. چیزهایی که خدای متعالی برای انسان پیش میآورد تا انسان در سر دوراهی قرار گیرد و باید یکی را انتخاب کند هم، این کار خدا را ازآنجهت که منسوب به خداست، «فتنه» یا «فتون» نامیده میشود.
2. بقره (2)، 191.
اكنون بنابر مبنایی كه بیان شد، میتوان گفت كه فتنه چنین سیری داشته است: در ابتدا بهمعنای داغ شدن و سوزانده شدن و مانند آن بوده است، اما پس از آن به معانی دیگری مانند اضطراب، آشوب و آشفتگی آمده است و بهلحاظ لوازمی که این آشفتگیها در اجتماع دارد، بر فتنة اجتماعی اطلاق شده است. بر این اساس، فتنه گاهی دربارة فرد به کار میرود و گاهی دربارة اجتماع. فتنههای اجتماعی نیز انواعی دارد که باید در جای خود به بیان آنها پرداخت.
بنابرآنچه گذشت، اگر ما بخواهیم فتنه را معنا کنیم، باید ببینیم در چه موردی به کار میرود تا معنای متناسب با مورد خودش را بهمثابه تعریف در نظر بگیریم. در قرآن، فتنه بهمعنای مطلق امتحان به کار رفته است و چیزهایی که وسیلة امتحان قرار میگیرند، فتنه نامیده میشوند؛ ولی آنچه اكنون در بحثها و متون اجتماعی ما درباب «فتنه» رواج دارد، فتنههای اجتماعی است. در قرآن آمده است: أنَّمَا أمْوَالُكُمْ وأوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ.(1) آدمی بهوسیلة فرزند نیز امتحان میشود. وقتی امر دایر است میان اینکه انسان خواستة فرزند، همسر و دوست خود، یا خواستة خدا را اجابت کند، تزاحم پیش میآید. پس، همة اینها وسیلة آزمایشاند. وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَة؛(2) «ما شما را با ناخوشیها و خوشیها میآزماییم». پس همیشه ناخوشیها محل امتحان نیستند، بلكه خوشیها نیز ابزار امتحاناند. خدای متعالی یكی را با ثروت، و دیگری را با فقر امتحان میكند. همة حوادث جهان که بهگونهای با رفتار اختیاری ما ارتباط مییابند، و زمینهای را برای انتخاب ما فراهم میکنند، امتحان و فتنهاند. الفاظ دیگری نیز دربارة آزمودن، در قرآن به کار رفتهاند؛ مانند «بلا»، «ابتلا»، «امتحان»، «اختبار»، «تمحیص» و حتی «میز»: لِیَمِیزَ اللّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ.(3) اما شایعترین واژهها دراینباره، دو تاست: یکی مادة «بلا» و «ابتلا» است که یک ماده هستند، اولی ثلاثی مجرد و دیگری ثلاثی مزید از باب افتعال است؛ و دوم مادة «فتنه» است.
1. انفال (8)، 28.
2. انبیاء (21)، 35.
3. انفال (8)، 37: تا خداوند، ناپاك را از پاكیزه جدا كند.
پرسش دیگر این است که آیا زندگی انسان در این دنیا بیفتنه میشود؟ فتنه بهمعنای عام آن مقصود است که شامل همة موارد امتحان میشود، چه امتحانات فردی، چه امتحانات گروهی و اجتماعی، یعنی همان معنای لغوی فتنه که تقریباً مساوی با امتحان است. آیا ممكن است زندگی انسان در این دنیا بدون فتنه، یعنی بدون امتحان سپری شود؟ امتحان نشدن، محال عقلی نیست، ولی حکمت الهی اینگونه نیست. خدا این عالم را با وضع خاصی که دارد آفریده است. وضع زندگی ما بهگونهای است كه خواستههای متضادی برای ما پیدا میشود و سر دوراهیها و چندراهیها واقع میشویم؛ گاهی تردید میکنیم كه اینطرف را انتخاب کنیم یا آنطرف را؟ این وضع زندگی که ما داریم، بدون امتحان سپری نمیشود. خداوند میفرماید: الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أحْسَنُ عَمَلا؛(1) ما مرگ و زندگی را آفریدیم، تا شما را امتحان کنیم. امتحان برای تمیز خوبی و بدی کار است. یعنی خدا برای ارزشیابی کار، باید زمینهای فراهم کند كه نام آن «امتحان» است. برحسب این آیه و دهها آیة دیگر، بلا و ابتلا موارد بسیار گستردهای دارد؛ مانند این آیه: وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنْكُمْ وَالصَّابِرِینَ؛(2) یکی از موارد آزمایش این است که ما زمینهای پیش میآوریم که معلوم شود چه کسانی اهل جهاد و صبر هستند. در آیة دیگری آمده است: وَلِیُمَحِّصَ مَا فِی قُلُوبِكُمْ؛(3) خداوند وضعیتی پیش میآورد كه شما امتحان شوید، تا آنچه در دل دارید ظاهر شود و جوهر وجودتان ظهور پیدا کند. خداوند، جهان را برای همین آفـریده است؛ وگرنه چون از اول میدانست که من چقدر گناه خواهم کرد، مرا ـ العیاذ بالله در جهنم میآفرید و نیازی به پدید آوردن این عالم نبود و کسی هم نمیتوانست اعتراض كند. سرّ پیدایش این عالم، آن است كه انسان با اختیار خود این مسیر را طی کند. آنچه سبب شده آدمی لایق مقام خلافت الهی شود، همین ویژگی است؛ وگرنه فرشتگان مقرب الهی همواره
1. ملك (67)، 2: آن كه مرگ و زندگی را آفرید، تا شما را بیازماید كه كدامیك نیكوكارترید.
2. محمد (47)، 31: ما شما را بهحتم میآزماییم، تا جهادگران و شكیبایان را بشناسیم.
3. آل عمران (3)، 154: تا آنچه [از ایمان] در دلهای شماست، [از غیر آن] خالص و جدا كند.
مشغول تسبیح و تقدیس خدا بودند: نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ.(1) ولی خداوند صلاح ندانست که آنها خلیفة او باشند، و فرمود: إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً؛(2) «من جانشینی را در زمین قرار خواهم داد». فرشتگان گفتند: أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ؛(3) این موجودی که میخواهی روی زمین خلیفه قرار دهی، موجودی است که فساد و خونریزی خواهد کرد. خداوند فرمود: شما سرّی را که در این کار است نمیفهمید. نمیتوانستند هم بفهمند؛ چون سرّ آفرینش انسان این بود که باید موجودی باشد که با اختیار و انتخاب خود به مقام قرب الهی، و فراتر از مقام ملایکه برسد. اما لازمة این اختیار و انتخاب این بود که آدمی دارای دو گونه جاذبه باشد: هم جاذبهای که او را بهطرف گناه بکشد، و هم جاذبهای بهسوی عبادت داشته باشد و او جهت عبادت را انتخاب، و برتری خود را ثابت کند، و روشن کند که گوهر وجودی او بهگونهای است که پا بر خواستههای نفسانی میگذارد، تا خدا راضی باشد. این ویژگی در فرشتگان نبود؛ زیرا آنان گرایشی به معصیت نداشتند، یعنی نمیدانستند گرایش به معصیت چیست و چگونه ممكن است موجودی در درون خود گرایش به خوبی و بدی را توأمان داشته باشد. چون آنان نمونة چنین چیزی را از درون خود سراغ نداشتند، نمیتوانستند حقیقت آن را دریابند. گمان میکردند وقتی خدا موجودی را بیافریند، به او عقل میدهد و او میفهمد که بندگی خدا چقدر خوب است و با آن به چه مقاماتی میرسد، و بهحتم همان را انتخاب میکند؛ همانگونه که خود چنین میکردند. یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ لا یَفْتُرُونَ؛(4) «شبانهروز مشغول تسبیح خدا هستند و خسته هم نمیشوند، [بلكه لذت میبرند]». آنان نمیتوانستند تصور کنند که موجودی میل و جاذبه به ترک عبادت، بلکه به ضد عبادت داشته باشد و بتواند با اختیار خود، پا روی این کشش بگذارد و به مقامی بالاتر از فرشتگان برسد و
1. بقره (2)، 30: ما همواره به ستایش تو تسبیحگوییم و تو را تقدیس میكنیم.
2. بقره (2)، 30: راستی كه من جانشینی [برای خود] در زمین قرار میدهم.
3. بقره (2)، 30: آیا كسی را كه در زمین فساد میكند و خون میریزد، در زمین [خلیفه] قرار میدهی؟ فرمود: همانا من چیزی میدانم كه شما نمیدانید.
4. انبیاء (21)، 20.
عبادتی بهتر از آنان انجام دهد. ازاینرو خدا به آنان فرمود: من چیزی میدانم كه شما نمیدانید. خدا در فهماندن به آنان بخل نورزید، بلكه آنها نمیتوانستند دربیابند. اگر من و شما اختیار بین خیر و شر، و گناه و ثواب را میتوانیم بفهمیم، بهدلیل آن است كه بهطوردایم آن را تجربه میکنیم. اما اگر ما میلی به گناه نداشتیم، نمیفهمیدیم میل به گناه چیست. پس آنچه باعث شد که انسان لیاقت خلافت خدا را پیدا کند، همین ویژگی بود؛ اینكه دو گونه کشش در درون اوست و همواره در معرض امتحان است، یعنی انتخاب آنچه خود میخواهد و مردم میپسندند، یا انتخاب آنچه خدا میخواهد: الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أحْسَنُ عَمَلا.(1)
بنابراین زندگی انسان بدون فتنه و امتحان، شدنی نیست؛ اگرچه مفهوم فتنه، اندکی با امتحان فرق دارد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: شما از خدا نخواهید که شما را مورد فتنه قرار ندهد، دعا کنید که توفیق سربلند بیرون آمدن از امتحانات و فتنهها بیابید و مردود نشوید. خدا امتحانهای دشواری برای شما پیش نیاورد که دربرابر آن طاقت نیاورید و رفوزه شوید. اما اینکه دعا کنید: خدایا ما را مورد امتحان قرار نده، شدنی نیست. پس برای چه شما را آفریده است؟ اصلاً آفرینش انسان در این عالم برای این است که امتحان شود.
گفتیم که طبیعت زندگی در این عالم آن است كه همواره اوضاعی پیش آید تا آدمی بر سر دوراهیها و چندراهیها قرار گیرد و یكی را انتخاب کند. قرآن اسم این وضعیت را «امتحان» گذاشته است.(2) گاهی در به كار بردن برخی مفاهیم و الفاظ، برای آنكه به تفاهم نزدیکتر باشد،
1. ملك (67)، 2.
2. قرآن واژة «امتحان» را دربارة غیر خدا نیز به كار برده است: فَامْتَحِنُوهُنَّ (ممتحنه، 10) دربارة زنانی که پس از هجرت، بهعنوان مهاجر از مکه به مدینه میآمدند و مدعی بودند كه ما مؤمن هستیم، دستور داده شد که اینها را امتحان کنید. یا دربارة نوجوان یتیمی که بالغ شده و اموال او در دست قیّم است، وقتی میخواهند اموالش را به او بدهند، میفرماید: امتحانشان کنید آیا اینها به حد رشد رسیده و میتوانند اموال خودشان را درست مدیریت کنند یا نه؟ (نساء، 6).
از معانی حسی کمک میگیریم. درست است ما انسانها وقتی امتحان میکنیم، كه نمیدانیم و نتیجة امتحان كردن ما آن است كه چیزی را بفهمیم. خداوند نیز همین تعبیرها را به کار میبرد. اما میدانیم چیزی برای خدا مجهول نیست. او كنه و نهان همهچیز را میداند و اینكه کارها به کجا خواهد کشید. پس برای او جهلی وجود ندارد، اما وقتی میخواهد به زبان ما حرف بزند و بگوید شما را سر دوراهیها قرار میدهم تا همواره یکی را انتخاب کنید و بفهمید كه چه موقعیت حساسی دارید، میفرماید: همواره شما را میآزمایم، تا مجاهدان و صابران شما شناخته شوند: حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنْكُمْ وَالصَّابِرِینَ.(1) مفاهیم دیگری نیز مانند غضب و انتقام و حتی دست خدا و پهلوی خدا نیز به كار رفته است. میدانیم كه خدا به این معنایی که ما میفهمیم، دست ندارد. او موجودی بسیط است و اجزایی ندارد، چه رسد به اینكه اجزای محسوس داشته باشد. ولی وقتی خدا میخواهد با ما سخن گوید، باید به زبان ما حرف بزند؛ چون حقیقتی را که میخواهد بیان کند، ما در قالب این الفاظ میفهمیم. نامگذاری ایننوع كاربردها، تابع اصطلاحاتی است که در علوم معانی و بیان وضع کردهاند. گاهی هم اختلاف میشود که این تعبیرها استعاره یا تشبیه یا مجاز منقول یا مجاز مرسل است. دربارة این نكات فنی باید در مدرسه بحث کرد. آنچه ما میفهمیم این است كه وقتی انسان بر سر دوراهی واقع میشود، باید خود را نشان بدهد و رفتاری ظاهر کند که از اول، سرانجام آن را نمیدانست. این امتحان است. مثل زمانی كه برگة امتحان را به فرد آزموندهنده میدهند، و او از قبولی یا مردود شدن خود بیخبر است. همواره برگههای امتحان در دستان ماست؛ برگههایی که با چشم و نگاه خود، یا با گوش دادن به صداها، یا با راه رفتن و دیگر كارها پر میکنیم. اگر بخواهیم این حقیقت مؤثر در سرنوشت خود را با لفظ بیان كنیم، بهترین لفظ، «امتحان» است و به این سبب كه موجب دردسر برای ما میشود، و ما را مضطرب میکند، میتوان آن را «بلا» یا «فتنه» نامید. مگر فتنه آن نبود که چیزی را روی آتش، داغ کنند و مضطرب شود؟ گویا ما در وضعی قرار میگیریم که مضطرب شده، نمیدانیم چه باید كرد، بهویژه آنجا که موضوع آنقدر ابهام داشته باشد که تشخیص وظیفه نیز مشکل میشود.
1. محمد (47)، 31.
چنین وضعیتی، بهواقع فتنه است. یعنی انسان بهطوركامل کلافه میشود و نمیفهمد كه چه باید كرد. آنقدر هوا مهآلود و غبارآلود شده که نمیتوان جاده را تشخیص داد. ولی هرچه امتحان دشوارتر باشد، نتیجهاش هم بهتر است. برخی در امور ساده قبول میشوند، اما در امتحان سال دوم و سوم، نمره نمیآورند و مردود میشوند. دوران تحصیلی تا پایان تحصیلات تكمیلی، حدود بیست سال است. اگر سالی دو بار هم آزمون باشد، چهل آزمون خواهیم داشت؛ اما امتحانهای خدا در هر روز بیش از چهل بار است و هر لحظه در انواع امتحانات درگیر میشویم. اگر انسان به تأثیر رفتارها در سرنوشت خویش توجه كند، و به اینكه ممكن است او را جهنمی یا بهشتی كند، و نداند كه نتیجة آزمون چه خواهد شد، جا دارد بسیار مضطرب باشد. اگر ما خود را به نفهمی میزنیم و توجه نمیکنیم، حرف دیگری است. انسان عاقل، باید همواره مضطرب باشد. خوف خدا و تقوا یعنی همین؛ زیرا انسان نمیداند سرنوشت او چه خواهد شد و آیا از عهدة این امتحان برمیآید و نمرة خوب میگیرد، یا مردود میشود. هرقدر ایمان قویتر باشد، ترس آدمی بیشتر میشود؛ چون بیشتر درپی نمرة قبولی است. وقتی امتحانها دشوار میشود، بر تردید انسان نیز افزوده میشود و از خود میپرسد: آیا در این امتحان دشوار، موفق خواهد شد یا نه؟ طبیعی است كه آزمونها برای افراد گوناگون تفاوت دارد. دانشآموز اول ابتدایی، امتحان سادهای دارد. امتحان سال دوم، دشوار میشود، و بههمینترتیب، تا برسد به امتحان ورودی دانشگاه. اگر كسی بخواهد برای رسالة دکتری نمرة خوبی بگیرد، باید بسیار تلاش كند. او گاهی چند سال باید معطل شود تا رسالهاش را بهگونهای بنویسد که نمره بیاورد.
امتحان، مسئلة سادهای نیست. رمز زندگی دنیاست؛ یا بهتعبیردیگر، هدف نزدیک از آفرینش انسان است. خدا انسان را آفرید تا او را امتحان کند. اما پرسش این است كه امتحان برای چیست؟ میتوان در پاسخ گفت كه برای كسب لیاقت بیشتر است. پرسش بعدی این است كه لیاقت بیشتر برای چیست؟ برای آن است كه پاداش بیشتر و والاتری نصیب او شود، و سرانجام
آن، پاداشی است که به عقل ما نمیرسد؛ فقط بهصورتکلی میگوییم به خدا نزدیک شود. یعنی قرب خدا، هدف نهایی خلقت است. هدف نزدیک آفرینش، امتحان است؛ هدف دوم، پاداش و بهشت است؛ و هدف نهایی، رسیدن به قرب الهی است. این اهداف بر یكدیگر مترتب است و همه، هدف خلقت است. وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أمَّةً وَاحِدَةً وَلا یَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ * إِلا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَلِذَلِكَ خَلَقَهُمْ... .(1) خدا انسان را برای رحمت خلق کرد؛ رحمتی که ملایکه ظرفیت دریافت آن را ندارند. ما فرشتگان را بهدرستی نمیشناسیم؛ اما همین اندازه میدانیم که آنها انگیزة معصیت و شهوت و غضب ندارند. درنتیجه، این ابتلائات را هم نخواهند داشت. نتایجی هم که بر این امتحانها مترتب میشود، شامل آنها نمیشود. کسی که در امتحان قبول میشود، با كسی كه امتحان نداده مساوی نیست. او باید امتحان دهد تا نتیجه، هم برای خودش و هم برای دیگران آشكار شود. باید دانست كه خدا امتحاننکرده هم میداند و نیازی به امتحان ندارد؛ بلكه او میآزماید تا استعدادهای فرد آزمونشونده در یكی از دو جهت فوق و صعود، یا نزول و هبوط شکوفا شده، به فعلیت برسد.
انسانها بهطورمعمول، چیزی یا كسی را که از آن اطلاع درستی ندارند، میآزمایند. بهعنوان مثال، دانشآموز مدرسه را امتحان میکنند تا بدانند درس را فراگرفته است، یا چیزی از آن نمیداند. البته اهداف دیگری هم بر آزمون مترتب میشود. فرض كنید كسی كه درس خوانده و آن را بلد است، قبول میشود و میتواند در کلاس بالاتر شرکت کند، یا حتی ممکن است به او جایزه بدهند.
پس اصل امتحان را در جایی به کار میبریم که آگاه نیستیم و میخواهیم چیزی معلوم شود. به عقیدة همة ما خدای متعال، همهچیز را خوب میداند. حتی او میداند موجوداتی که هنوز به
1. هود (11)، 118، 119: و اگر خداوندگار تو مىخواست، همة مردم را یك امت [و با یك آیین] قرار میداد؛ ولى همواره اختلاف خواهند داشت، مگر كسانى كه خداوندگار تو بر آنها رحمت آورد، و براى همین آنان را آفرید... .
وجود نیامدهاند، کی به وجود میآیند و چه سرنوشتی خواهند داشت. خداوند حتی خطورات ذهن ما را میداند. او سرنوشتمان را میداند میداند. تا کی زنده هستیم و کی و چگونه و در کجا خواهیم مرد. اینها چیزهایی است که هیچکس از ناحیة خودش خبر ندارد: وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأیِّ أرْضٍ تَمُوتُ.(1) کسی که اینهمه آگاهی دارد و چیزی بر او مخفی نیست، برای چه امتحان میكند؟ همچنین دربارة بسیاری از مفاهیمی که در قرآن راجع به خدا ذکر شده است، بهویژه در صفات و افعال الهی، این پرسش مطرح میشود. بهعنوان مثال، قرآن میفرماید: خدا بر کسانی غضب کرد (غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِم)؛(2) یا دربارة کسانی، آیه میفرماید که خدا از اینها انتقام گرفت (فَانْتَقَمْنَا مِنْهُم)؛(3) نیز: وَاللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقَامٍ؛(4) خدا انتقامگیرنده است. در آنجا نیز این پرسش مطرح میشود؛ زیرا انتقام مربوط به جایی است که کسی به آدمی ضرر مالی یا جانی یا عِرضی بزند، و او درصدد برآید که این ضرر را جبران کند و بهطورمعمول دل خود را خنک كند: ...وَیَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ وَیُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ... .(5) مؤمنین هم که قصاص و معاقبهبهمثل میکنند، یک جهتش این است که دلشان خنک شود. انتقام دربارة انسانها اعم از مؤمن و کافر، در چنین مواردی به کار میرود؛ اینكه به کسی ضرری وارد شده و ناراحت شده باشد و بخواهد انتقام گیرد تا زیان خود را جبران كند و دلش خنک شود. این جهت دربارة خدا معنا ندارد؛ زیرا خدا از حالی به حال دیگر تغییر نمیکند؛ نارحت نمیشود؛ و ضرری به او نمیرسد. اگر همة عالم جمع شوند که بهاندازة سر سوزنی به خدا ضرر بزنند، نخواهند توانست چنین كنند. انتقام گرفتن از چنین کسی که هیچ ضرری به او نمیرسد، به چه معناست؟ اینكه خداوند میفرماید: از کفار یا از آل فرعون انتقام گرفتیم، چه معنایی دارد؟ نمونة دیگر دراینزمینه، غضب خداست. اگر به کسی ضرری برسد یا اهانتی شود، ناراحت شده، رنگش قرمز میشود و رگهای گردنش پر میشود.
1. لقمان (31)، 34: و كسی نمیداند كه در كدام سرزمین خواهد مرد.
2. فتح (48)، 6: خداوند بر آنان خشم كرد.
3. اعراف (7)، 136: پس ما از آنان انتقام گرفتیم.
4. آل عمران (3)، 4: و خداوند، شكستناپذیر و انتقامگیرنده است.
5. توبه (9)، 14، 15: تا سینة [مجروح از غصههای] مؤمنان را شفا بخشد و خشم از دلهای آنان ببرد.
دیگران میگویند: غضب کرد. اما خدا این حالات را ندارد و تحت تأثیر هیچچیزی قرار نمیگیرد. اگر اشکال را وسیعتر بگیریم، حتی خشنود شدن خدا نیز جای پرسش دارد. مقصود از خوشحال شدن خدا چیست؟ كسی كه چیزی ندارد و دیگری به او میدهد یا به او خدمتی میكنند که نفعی برایش دارد، خوشحال میشود و حالتی برایش پیدا میشود که پیشتر نبود. اما حال خدا هیچگاه تغییر نمیکند: لَمْ یَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالا؛(1) «[خدا] هیچ حالی مقدم بر حال دیگری ندارد». دراصل، «حال» دربارة خدا معنا ندارد؛ زیرا این امور، از اعراض و کیفیات نفسانیِ موجودات مادی است. در فرهنگ ما بسیار معروف است كه میگوییم: ما خدا را با کار خودمان خوشحال میکنیم. پس خوشحالی خدا چه معنایی دارد؟ در دعای عرفه آمده است: إِلَهِی تَقَدَّسَ رِضَاكَ أنْ تَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْكَ؛(2) «رضایت تو مقدستر از آن است که حتی علتی از ناحیة خودت داشته باشد، [چه رسد به اینکه من بخواهم علت رضایت تو شوم]». یعنی اگر خدا از چیزی راضی است، اینگونه نیست که خودش کاری میکند تا راضی شود. پس خدا علت رضایت خود نمیشود، چه رسد به اینکه دیگری بخواهد علت رضایت او شود. مگر ممکن است موجودی در خدا اثر گذارد؟
دقت در خداشناسی و شناخت صفات و افعال الهی، پرسشهایی را پیش میآورد که پاسخهایشان چندان آسان نیستند. بهطورطبیعی، بحث دربارة اوصاف خداوند و راز اطلاق این اوصاف بر او، درازدامن و گسترده است و در این مجال نمیگنجد؛ اما به گمان ما میتوان مطلبی کلیدی گفت که بهگونهای این اشكال را برطرف كند. ما ذات خداوند را درست درک نمیکنیم و نمیتوانیم درک کنیم و هیچکس و هیچ موجود دیگری نیز حقیقت صفات و افعال خدا را نمیتواند درك كند. در بیان اوصاف (صفات و افعال) خدا، آنچه در قرآن آمده است، به زبان ما گفته شده است. اگر ما بخواهیم در اینها دقت کنیم، باید لوازمی را که بهلحاظ سخن گفتن ما رعایت شده و با نقصها و حیثیتهای امکانی همراه است، حذف كنیم. بهعنوان مثال، غضب کردن بشر اینگونه است که از حال عادی خارج میشود، رنگ رخسارهاش تغییر كرده، عصبانی میشود و داد میزند، و
1. نهجالبلاغه، خ65؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج54، ص285.
2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج95، ص26؛ سیدبنطاووس الحلی، اقبال الاعمال، ص349.
اگر غضب آدمی بهطورصحیح و کنترلشده و عقلایی اجرا شود، دربارة کسی که به او غضب کرده، کاری صورت میدهد که استحقاق آن را دارد. منظور از اینکه «خدا غضب میکند»، با حذف این جهات نقص به دست میآید؛ یعنی خدا خون ندارد که به جوش بیاید، و پوستی ندارد که قرمز شود؛ ولی نتیجة اینها که عبارت است از عذاب کردن و طرد کردن فرد مغضوب، حقیقتِ فعل خداست. سرّ به كار رفتن این تعبیرها، سخن گفتن به زبان ماست؛ یعنی اگر بنا بود ما چنین حالی داشته باشیم و کاری صورت دهیم، غضب نام داشت، اما حقیقت غضب بهمعنایی که در ما هست، دربارة خدا محال است. حتی رضایت خدا نیز به این معنا محال است. جملة إِلَهِی تَقَدَّسَ رِضَاكَ أنْ تَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْك از امام حسین(علیه السلام) است؛ کلام حکما و عرفا نیست. بنابراین اگر خدا اینها را به زبان ما نگوید، هیچچیزی از اوصاف خدا را نمیفهمیم. در این موقعیت، بهترین راه درك كردن افعال و صفات خدا چیست؟ چیزی است شبیه آنچه درمیان خود ما معمول است: «چون که با کودک سروکارت فتاد / پس زبان كودكی باید گشاد». وقتی سروکار آدمی با بچه میافتد، باید با زبان بچه حرف بزند و چیزی بگوید كه او بفهمد. اگر بخواهید مسائل علمی عمیق را برای بچه مطرح كرده، با او حرف بزنید، باید به زبانی بگویید كه او بفهمد. بهعنوان نمونه، وقتی بچه دربارة ماهگرفتگی یا خورشیدگرفتگی میپرسد، اگر بخواهید مسائل نجومی را برای او شرح دهید، نمیفهمد. باید بهگونهای پاسخ گویید که او بفهمد؛ وگرنه باید سکوت کنید. باید به زبانی بگویید که او بفهمد. در این زبان ممکن است مَجازهایی به کار ببرید، مسامحاتی در تعبیر و یا تشبیههایی کنید؛ چون او اصل آن مطلب را بهصورت عریان نمیفهمد. بر همین اساس، خداوند در قرآن بسیاری چیزها را با تشبیه به ما میفهماند؛ زیرا اگر آن حقیقت را صاف و عریان بگوید، درست درک نمیکنیم. اینهمه مثلهایی که دربارة امور دنیا و آخرت در قرآن آمده، برای همین است. إِنَّمَا مَثَلُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا كَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ.(1) خدا ازآنرو دربارة دنیا چنین مثل میزند و تشبیه میکند که بهترین راهی است که ما میتوانیم حقیقت دنیا را با آن درک کنیم. برای فهم حقیقت دنیا، تعبیری از این بهتر و دركشدنیتر پیدا نمیشود.
1. یونس (10)، 24: همانا مثل زندگی دنیا، مانند آبی است كه ما از آسمان فرود آوردیم.
بنابراین باید دانست كه هم صفات و هم افعال خداوند، به زبان ما گفته شده است. اگر به این زبان نمیگفتند، امكان بیان اوصاف خدا نبود و كاری جز سکوت محض روا نبود. حتی وقتی میگوییم «خدا موجود است»، آنچه ما در ابتدا از «موجود» درمییابیم، وجود اشیای مادی است. فراتر از این، مفاهیم دیگری مانند «خالق» است كه در قرآن، افزون بر كاربرد آن دربارة خدا (مانند أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ)(1) بر غیر خدا نیز اطلاق شده است. مانند سخنی كه دربارة حضرت عیسی(علیه السلام) فرموده است: إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ كَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی...؛(2) تو از گِل، پرندهای را خلق میکنی. آیا وقتی این واژه (خلق) را دربارة خدا به كار میبریم، همان معنایی را میفهمیم که دربارة حضرت عیسی میفهمیم؟ یعنی اگر چیزی را با گل درست کنند و بهصورت پرندهای درآورند، خلق خواهد بود؟ فکر میکنیم خدا هم گلی برداشت یا به جبرئیل گفت بردار، سپس كاری روی آن انجام داد و به آن شکلی داد؟ خالق بودن خدا، بسیار متفاوت است. خدا با یك امر میفرماید: كُن فَیَكُونُ.(3) افزون بر اینکه خودِ این تعبیر نیز به زبان ماست؛ وگرنه خدا به گفتن احتیاج ندارد. آیا به چیزی که هنوز وجود ندارد، میتوان خطاب كرد و او نیز پاسخ دهد: من هستم! بر این اساس، مفسران بزرگ و اهل دقت بر این باورند كه درباب الفاظ و مفاهیم بهكاررفته دربارة صفات و افعال خدا، در مواردی که ایهام معنای نقص دارد، باید حیثیت نقص را تجرید کرده، خدا را از آن تنزیه کنید. بگویید: خلق میکند، اما نه مثل خلق ما. بین التشبیه والتنزیه. در روایات ائمة اطهار(علیه السلام) همینگونه به ما دستور داده شده است كه وقتی صفت یا فعلی را دربارة خدا به كار میبریم، چه در ذهن و چه در مقام وصف، بگوییم این صفت برای خدا ثابت است، اما نه آنچنانکه در مخلوقات است.(4) یعنی ما حقیقت آن صفت را درنمییابیم. ولی خدا به برخی از بندگان خود علم و معرفتی بخشیده که ما از آن بیخبریم. به این جهت آنان را استثنا کرده و فرموده است: وصفی که آنان میکنند، درست است. سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ * إِلاّ عِبَادَ اللَّهِ
1. مؤمنون (23)، 14: بهترین آفرینندگان.
2. مائده (5)، 110: آنگاه كه به إذن من از گل به ساختار پرندهای میآفریدی... .
3. بقره (2)، 117: موجود باش، پس موجود شود.
4. محمدبنیعقوب الكینی، الكافی، ج1، ص83ـ85.
الْمُخْلَصِینَ.(1) اكنون پرسش این است كه این بندگان مخلص كیاناند؟ ما همانگونه که خدا را نمیشناسیم، آن بندگان را نیز درست نمیشناسیم و نمیدانیم كه چه كسانی هستند و به چه مقامی رسیدهاند. بهاجمال میدانیم كه قرآن نام انبیا را در این زمره آورده است و ما معتقدیم كه چهارده معصوم، از بندگان بسیار ممتاز خدا و عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ هستند. خدا میفرماید: اوصافی که آنان میگویند، درست است. اینكه چگونه میفهمند و چه میفهمند و به چه مقامی رسیدهاند، به فهم ما درنمیآید و هیهات که اگر صدها سال عقل خود را به کار گیریم، به کوچکترین مقامات آنها برسیم!
پس لوازم مادی یا لوازم نقص موجود در این مفاهیم را باید حذف کرد. خدا موجودی است كه همهجا هست، اما نه موجودی جسمانی که در مکانی قرار گیرد. دَاخِلٌ فِی الأشْیَاءِ لا كَشَیْءٍ دَاخِلٍ فِی شَیْءٍ وَخَارِجٌ مِنَ الأشْیَاءِ لاَ كَشَیْءٍ خَارِجٍ مِنْ شَیْء.(2) خدا در همهجا و در همهچیز هست، اما نه مثل آبی که در کوزه است، یا حتی روحی که در بدن است. حضور خدا اینگونه نیست. ما بیش از این نمیفهمیم. همهچیز به ارادة او خواهد بود. هیچجا از او خالی نیست. نمیتوان گفت جایی هست که خدا آنجا نباشد. اما حقیقتِ آن را نمیفهمیم و نباید انتظار داشته باشیم که با دقتهای فلسفی یا ریاضتهای عرفانی و مانند آن، به حقیقت آن دست یابیم. ممکن است با بحثهای عقلانی که بزرگان کردهاند، مقداری فهم رقیقتر و دقیقتر از آن به دست آید و اشکال کمتری داشته باشد؛ اما کنه و حقیقت این اوصاف از دسترس ما دور است و نمیفهمیم. در روایت از امام باقر(علیه السلام) آمده است: كلما میزتموه بأوهامكم فی أدق معانیه مخلوق مصنوع مثلكم مردود إلیكم؛(3) «هر چیزی را در وهم و ذهن خود در دقیقترین معانی آن تصور کنید، مخلوق و ساختة شماست و به شما بازگردانده میشود». آن خدا نیست، بلكه مفهومی است که شما در ذهن خود ساختهاید. با اینها نمیشود حقیقت خدا را شناخت. البته بدان اندازه که
1. صافات (37)، 159، 160: منزه است خداوند از آنچه [مشركان او را بدان] وصف میكنند، جز بندگان مخلص خدا.
2. محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ص85: درون چیزهاست، نه مانند درآمدن چیزی در چیز دیگر؛ و بیرون از چیزهاست، نه مانند چیزی كه برون از چیزی است.
3. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج66، ص292.
ممكن است، خدا آن را به برخی از بندگان خود كه بخواهد، عنایت میكند: العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء.(1) اگر کسانی به مقامات مخلصین برسند، آنوقت پردههایی كنار میروند و آنها چیزهایی را میبینند. آنچه میبینند بر آنان گوارا باد! ما خبر نداریم كه چه میبینند.
بنابراین مقصود از غضب یا انتقام خدا، بهیقین، مصداقهای بشری و شناختهشده نزد ما نیست. آنچه لازمة مادیت و مخلوقیت است، مانند تغییر حال و تحت تأثیر واقع شدن، در او راه ندارد. اگر قرار باشد در خدا تأثیری بگذاریم و در او رضایت ایجاد کنیم، آن رضایت مخلوق ماست و ما علت آن خواهیم بود. درصورتیکه او علتالعلل است و معلول هیچچیزی نیست. هیچچیزی در او اثر نمیکند، بلكه او اثرگذار در همهچیز است.
با توجه به آنچه گذشت، مقصود از «امتحان» كه به خدا نسبت میدهیم، همان امتحانی نیست که ما میکنیم؛ زیرا امتحان كردن ما برای روشن شدن چیزی است كه از آن خبر نداریم، درحالیكه خدا از همهچیز آگاه است. نكتة جالب دربارة امتحان الهی آن است كه خدا در برخی آیات میفرماید: خدا امتحان میکند تا بداند. وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنْكُمْ وَالصَّابِرِینَ؛(2)«ما شما را آزمایش میکنیم تا بدانیم کدامیك مجاهد [و اهل استقامت هستید] و [در مقام انجام وظیفه]، صبر میکنید». «دانستن» در اینجا نیز مثل سایر صفات، باید از جهات نقص تجرید شود. پس مقصود از این امتحان، این نیست که خدا نمیدانست. بهاصطلاحِ بزرگان اهل معقول، این علم از صفات فعلی، و عبارت است از مفهومی اضافی میان عالم و معلوم. این مفهوم اضافی یک معنای حادث است و وقتی پیدا میشود که طرف دیگر هم موجود باشد. وقتی طرف دیگر نباشد، اضافهای محقق نمیشود، و تا آن طرف پیدا نشود، این علم بهمعنای اضافه تحقق پیدا نمیکند. علم ذاتی خدا، عین ذات اوست و هیچ تغییری نمیکند و معلولِ چیزی هم نیست. اما مقصود از
1. جعفربنمحمد الصادق، مصباح الشریعه، ص16.
2. محمد (47)، 31.
حَتَّى نَعْلَم آن علم ذاتی نیست؛ بلكه علم دیگری است. خدا در قرآن علومی برای خود بیان فرموده، ازجمله علمی را که در کتاب مبین و در لوح محفوظ است، فِی كِتَابٍ لا یَضِلُّ رَبِّی وَلا یَنْسَى.(1) تفصیل این نکتهها را باید در تفسیر و بحثهای کلامی و اعتقادی جستوجو كرد. در اینجا فقط به بحثی کلیدی اشاره کردیم تا در همة این موارد، هرجا ایهام نقصی در افعال یا صفات الهی هست، باید آن را تجرید كنیم. پس آن وصف را به كار میبریم، ولی جهت نقص را باید حذف كنیم.
حقیقت امتحان خدا چیست؟ هدف خداوند از خلقت انسان، این بوده است که او با اختیار خود، مسیر سعادت را طی کند. «اختیار» معانی متعددی دارد. مقصود از آن در اینجا «انتخاب کردن» است. این معنا وقتی تحقق مییابد که دستكم دو راه باشد و یکی از آنها انتخاب شود. اما وقتی تكراهه و یکطرفه باشد، انتخاب معنا ندارد. راه موجودات دیگر، حتی فرشتگان، یکسویه است. آنها دراصل، چیزی جز عبادت خدا را دوست نمیدارند و میلشان به چیز دیگری تعلق نمیگیرد. بنابراین زندگی آنها یکسویه است. حضرت امیر(علیه السلام) در نهجالبلاغه، در بیان ویژگیهای فرشتگان، نخست به عظمت آسمانها اشارهای میکند و سپس میفرماید: در آسمانها با وسعتی كه دارند، جایی نیست که بهاندازة پوستی (یا سجادهای) باشد و خدا در آنجا مَلَکی خلق نکرده باشد.(2) عالم از مخلوقات پر شده، و خدا هرجا هرچه میبایست، خلق کرده است. در زمین نیز آنچه میبایست، خلق شده، و فقط جای موجودی مانده که انتخابگر باشد، و این مظهرِ بیشترین قدرت و ارادة الهی است. نه آنكه نقصی در قدرت خدا باشد. یعنی خدا چیزی میآفریند که بااینکه همة هستیاش از اوست، مجبور نیست و میتواند خود، راه و مسیر خویشتن را انتخاب کند. شاید
1. طه (20)، 52: در كتابی كه خداوندگارم گم نمیكند و فراموش نمیكند.
2. وَلَیْسَ فِی أَطْبَاقِ السَّمَاءِ مَوْضِعُ إِهَابٍ إِلاّ وَعَلَیْهِ مَلَكٌ سَاجِدٌ أَوْ سَاعٍ حَافِد؛ «در آسمانها جای پوستینی نیست جز آنکه فرشتهای سجدهگر یا تلاشگر بر آن مستقر است». نهجالبلاغه، خ90.
موجودات دیگری هم باشند كه ما نمیدانیم. آنچه در قرآن آمده، فقط انسان و جن است. جن، در مقولة تکلیف با انسان شریک است. یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالإِنسِ.(1) ولی اینكه موجودی در کرات و عالمهای دیگر هست یا نه، ما خبر نداریم. آنچه میدانیم این است كه درمیان موجودات، انسان و جن مکلفاند و راهشان را با انتخاب خود طی میکنند، ولی با توجه به برخی قراین، انسان اشرف از جن است؛ زیرا انسان خلیفة خداست و خلیفة خدا درمیان جن وجود ندارد. چنین موجودی قدمبهقدم باید راههای متعدد، پیش رو داشته باشد تا انتخاب کند، و هرچه زمینة انتخاب بیشتر باشد، زمینة تکامل او بیشتر است؛ زیرا تا انتخاب نکند، به کمال نمیرسد. کمال او در چیزی است که انتخاب میکند، بهشرط آنكه درست انتخاب کند. اما اگر كاری جبری یا اتفاقی باشد، کمالی برای او نمیآورد. بنابراین باید زمینههای گوناگونی باشد تا انتخاب معنا داشته باشد، و همة تدبیرهای این عالم، برای همین نكته است. آنقدر داستان خلقت عجیب است که اگر كسی دقت کند، نزدیك است كه از حیرت مدهوش شود! خدا در هر لحظه، چقدر اسباب امتحان برای چه کسانی آفریده، که همه برای یكدیگر وسیلة امتحان هستند. اگر كسی درست فکر کند، عقل از سرش میپرد. خدا چه تابلوی عجیبی از آغاز تا پایان خلقت ترسیم کرده، که همة اینها باید بهوسیلة یكدیگر امتحان شوند. قرآن كریم فقط به کلیات اینها اشاره كرده است.
قرآن كریم دربارة چگونگی امتحان خداوند، در برخی آیات فرموده: هرچه روی زمین است، مانند گیاهان، جانوران، حشرات، ماهیها، و موجودات دیگر را دارای جاذبههایی قرار دادیم تا شما را با آنها بیازماییم. إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأرْضِ زِینَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أیُّهُمْ أحْسَنُ عَمَلًا.(2) بر این اساس، هر چیزی که برای بشر جاذبهای دارد و توجه او را به خود جلب کند، از خوردنیها، آشامیدنیها و
1. انعام (6)، 130: ای گروه جن و آدمی.
2. كهف (18)، 7: ما آنچه را برروی زمین است، زینتی برای آن قرار دادیم تا آنان را بیازماییم كه كدامیك نیككردارترند.
پوشیدنیها، تا سایر چیزهایی که انسان از تماشای آنها لذت میبرد، حتی اگر کششی اندك داشته باشد که او را به خود جلب کند، وسیلة آزمایش است. عجیبتر اینكه خود انسانها، وسیلة آزمایش یكدیگر هستند: لِّیَبْلُوَ بَعْضَكُم بِبَعْضٍ(1). وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِّیَبْلُوَكُمْ فِی مَا آتَاكُم.(2) تعبیرات گوناگونی در آیات آمده و چند آیه به این مضمون هست: ما شماها را وسیلة آزمایش یكدیگر قرار دادیم. برخی انسانها برای برخی دیگر جاذبهای دارند كه وسیلة آزمایش آنها میشود. اگر حتی برعكس، موجب نفرت شوند، بازهم آزمایشی دیگر است؛ اینكه انسان درمقابل کسی که از او نفرت دارد، چه عکسالعملی نشان میدهد. خداوند وسایلی اعم از طبیعی، جغرافیایی و غیره، و زمینههایی فراهم آورده است. شاید عوامل ارثی و ژنتیک نیز مؤثر باشند. او خود میداند كه چه عواملی لازم است تا حادثهای در عالم رخ دهد. براساس آیهای كه گذشت، قرآن میفرماید: بعضیها که مرفهاند و زندگی بهتری دارند، وسیلة آزمایش برخی دیگر هستند. فقیران برای ثروتمندان وسیلة آزمایش هستند در اینكه آیا توانگران، وظیفة خود را دربارة آنان انجام میدهند یا نه؟ آیا به آنها فخر میفروشند یا نه؟ تکبر میکنند یا نه؟ ثروتمندان نیز برای فقیران وسیلة آزمایش هستند. برخی از آنان درمقابل ثروتمندان كرنش میکنند؛ زیرا طمعی در مال آنها دارند. برخی دیگر به آنان حسد میورزند. برخی نیز سعی میکنند از اموالشان اقتناص کنند، در اینکه بهصورت مشروع یا نامشروع بگیرند. اینها وسیلههای آزمایش هستند. گاهی کسی زیباست. قیافة زیبای او برای دیگران و برای خود او آزمایش است. اگر كسی زشت است، برای دیگران و برای خود او آزمایش است. زیبایی یوسف(علیه السلام) برای خود او نیز آزمایش بود. اگر این زیبایی را نداشت، به داستان زلیخا مبتلا نمیشد، تا آشكار شود آیا در آن وضعیت خود را حفظ میکند یا نه. پس وسیلة آزمایش وی، جمال خود او بود؛ در عین اینكه این زیبایی برای زلیخا، زنان مصر و برادران او نیز آزمایش بود. یک تیر است و صدها نشان! خدا با یک تیر، صدها نشان میزند. این، زیباییِ این جهان است. عجب دستگاهی است! چقدر حکمت در هر جزئی از اجزای این عالم وجود دارد!
1. محمد (47)، 4: تا بعضی از شما را به بعضی دیگر بیازماید.
2. انعام (6)، 165: و بعضی از شما را بر بعضی دیگر، پایههایی بالا برد تا در آنچه به شما داد، شما را بیازماید.
سبب امتحان الهی آن نیست که خدا نمیداند، بلكه انسان موجودی است که باید انتخاب کند، و برای انتخاب كردن باید زمینههایی فراهم شود. یعنی همواره انسان سر چندراهیها قرار گیرد تا یکی را انتخاب کند. انسان در نگاه كردن، شنیدن، سخن گفتن و سایر اموری كه هر لحظه با آن روبهروست، همواره آزمایش میشود. بنابراین هرچه روی زمین است، وسیلة امتحان است. نهتنها بدیها، بلاها و مرضها موجب آزمایش هستند، بلكه نعمتها نیز وسیلة آزمایش هستند. وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَة(1) و وَبَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّیِّئَاتِ.(2) وقتی خدا آن مُلک را به سلیمان مرحمت فرمود و در یک چشم بر هم زدن، تخت بلقیس را از یمن به مركز حكومت او در شامات آوردند، او درمقابل چنین چیزی که برایش اتفاق افتاد، چیزی که در عالم نظیر نداشته یا بسیار کم اتفاق میافتد، فرمود: قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَأشْكُرُ أمْ أكْفُرُ؛(3) «این فضل خداست، تا مرا بیازماید آیا شکر این نعمت را بهجا میآورم، یا کفران میکنم».
پس همة نعمتها و بلاها، وسیلة آزمایشاند و به یک معنا تمام جهان، آزمایشگاه انسان است. ما با ورود به این جهان، وارد آزمایشگاه میشویم؛ اگرچه در ابتدا نمیتوانیم آزمایش بدهیم و هنوز تکلیف نداریم و چند سالی باید بگذرد تا به سن تکلیف برسیم و زمینههای آزمایش فراهم شود و قدرت شركت در آزمون پیدا کنیم. از این زمان، آزمایشها شروع میشود و تا لب گور و آخرین نفس همواره ادامه مییابد تا زمینههایی برای انتخاب ما فراهم گردد. گفتن، شنیدن، نگاه کردن، فکر کردن و حتی تصور ذهنی، صحنههای آزمایش هستند. إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْم.(4) ممکن است در ذهن خود گمانی ببرید که گناه باشد. انسان حق ندارد دربارة هر چیزی به دلخواه خود فکر کند. بیجهت نباید دربارة مؤمن سوءظن داشت. حتی ذهن و درون انسان هم جای آزمایش است. آگاهان توجه دارند که در هر حالی، دهها و صدها آزمایش برای آدمی وجود دارد و همه، نعمت خدایند که اگر نباشند، رشد و تكاملی پیدا نمیشود. اگر انسان کار خوب کرد، یک قدم بالا
1.انبیاء (21)، 35: و شما را به بدی و خوبی میآزماییم؛ آزمودنی.
2. اعراف (7)، 168: و آنها را با خوبیها و بدیها آزمودیم.
3. نمل (27)، 40: گفت این از فضل خداوندگار من است تا مرا بیازماید كه سپاس میگزارم، یا ناسپاسی میكنم.
4. حجرات (49)، 12: راستی كه بعضی گمانها گناه است.
میرود، وگرنه همان جا میماند. گاهی هم انسان مردود شده، یک قدم به عقب برمیگردد. اینکه خداوند زمینة رشد ما را فراهم کرده، خود چه نعمت عظیمی است! اگر این آزمایشها نبود، همان نطفهای بودیم که در ابتدا بودیم. هَلْ أتَى عَلَى الإنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَكُنْ شَیْئًا مَذْكُورًا * إِنَّا خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أمْشَاجٍ نَبْتَلِیهِ.(1) خدا میفرماید: ما انسان را با این ویژگیها که مجموعهای از عوامل و گرایشها و جاذبههای گوناگون است، خلق کردیم، تا او را آزمایش کنیم. پس هدف از آفرینش بشر در این جهان، آزمایش اوست. ولی از قرآن استفاده میشود كه آزمون، هدف نهایی نیست؛ زیرا آزمایش میکنند تا آدمـی خود را به کمال برسـاند و ـ به تعبیر فلسفی ـ استعدادهای خود را به فعلیت برساند. آنچه انسان قرار است بشود و میتواند بشود، تحقق یابد، استعدادهایش به فعلیت برسند، و بالقوهها بالفعل گردند. قرآن نام این را «آزمایش» گذاشته است.
درمیان این آزمایشها، چیزهایی که اهمیت بیشتری دارند طبعاً گرفتاری و درگیری و ابهام بیشتری خواهند داشت. به اینگونه موارد، افزون بر «ابتلاء» و امثال آن، «فتنه» نیز اطلاق میشود. فتنه، آزمایشی حساس، کارساز و نقطة عطف است و بهطورکلی اهمیت بیشتری دارد. پس فتنه و آزمایش، ازلحاظ مصداق، عام و خاص هستند. هر فتنهای آزمایش است، اما شاید هر آزمایشی را نتوان فتنه نامید. این برحسب استظهار است.
با توضیحی که گذشت، هرچیز و هرکس ممكن است وسیلة آزمایش باشد. یعنی با هرکس كه بهگونهای رابطة دور یا نزدیک داشته باشیم، وسیلة آزمایش ما خواهد بود. ولی قرآن، بر برخی آزمایشها تأكید كرده است. این تأكید ازآنروست که ما دربارة آنها بیشتر مواظب باشیم. گاهی با آوردن «ن» تأکید ثقیله همراه با قسم، بر آن تأكید كرده است. به عنوان نمونه بیان آزمایش باتعبیر وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ، غیر از «نبتلیکم» است. در جملة ولنبلونکم، لام قسم و نون تأکید ثقیله،
1. انسان (76)، 1، 2: بهیقین روزگارى بر آدمى گذشت كه چیزى یادكردنى نبود. ما آدمى را از نطفهاى آمیخته آفریدیم؛ او را مىآزماییم.
بیانگر حتمی بودن آزمایش است. در یك نگاه، حوزههای آزمایش را میتوان به این صورتْ دستهبندی كرد:
اول: امور مادی. بخشی از موارد آزمایشی كه قرآن بیان كرده، مربوط به امور مادی است، مانند: وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأمْوَالِ وَالأنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ.(1) خوف و ناامنی، گـرسنگی ـ در برخـی جاها تشنگی هم استفاده میشـود ـ از دسـت دادن زن و فـرزند، ازآنجـمله هستند. براساس برخی احادیث، منظور از «ثمرات» فرزندان هستند.(2) از بین رفتن اموال و داراییها با آتشسوزی یا غرق شدن در دریا یا خشکسالی، همگی وسایل آزمایشاند. پس بخشی از این امتحانات كه فراواناند و مكرر در قرآن بیان شدهاند، به امور مادی مربوط میشوند.
دوم: امور فكری و عقیدتی. برخی آزمونها دربارة امور فکری و عقیدتی است. وسواسها و القائات شیاطین، وسیلة آزمایش است. ِلیَجْعَلَ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً.(3) قرآن به این بُعد توجه ویژه کرده است. بنابراین همة شبهات و تشكیكهایی كه برای تضعیف عقاید دینی القا میشوند و مطالبی که بهطوردائم از رسانههای خارجی و سایتهای اینترنتی منتشر میگردند، همه در این بخش قرار میگیرند. اینها فتنههای دینی، فکری و اعتقادی هستند. ظاهراً مقصود از «فتنه» در آیة الْفِتْنَةُ أشَدُّ مِنَ الْقَتْل(4) همین امور است. در آیة وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَة(5) نیز فتنه به همین معناست؛
سوم: فتنههای اجتماعی. برخی فتنهها به امور اجتماعی مربوط هستند. حتی وجود خود پیغمبران، برای دیگران فتنه و آزمایش است. لِیَقُولُوا أهَؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنَا.(6) خدا چوپانی را بهسوی فرعون میفرستد كه بگوید: من پیامبرم و باید از من اطاعت کنی! او پوزخند زد و گفت
1. بقره (2)، 155: بهحتم شما را میآزماییم به چیزی از ترس و گرسنگی و كاسته شدن از داراییها و جانها و میوهها.
2. محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ج3، ص218؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج79، ص119.
3. حج (22)، 53: تا آنچه را شیطان القا میكند، ابزار آزمونی قرار دهد... .
4بقره (2)، 191.
5. بقره (2)، 193: با آنان پیكار كنید تا فتنهای نماند.
6. انعام (6)، 53: تا [كافران] بگویند: آیا خداوند، اینان را از میان ما نعمت [هدایت] بخشیده است؟
كه چرا فرد دیگری نفرستاده و تو چوپان فقیر تهیدست را فرستاده است؟ در زمان پیغمبر نیز میگفتند:لَوْلا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ؛(1) اگر خدا میخواست پیغمبر بفرستد، چرا شخص بزرگی را نفرستاد؟ منظورشان از «بزرگی»، ثروتمندی و دارا بودن موقعیت اجتماعی مهم بود. میگفتند چرا جوان یتیمی را که از كودكی یتیم شده، برای دعوت آنان میفرستد. خدا بر اینها منت گذاشت و از میان همه، او را انتخاب کرد. ولی آنها درمقابل، مسخره میکردند. این مورد و نظایر آن، از امتحانهای خداوند است. فتنههای اجتماعی که موجب گمراهی انسانهای فراوانی شده و گاه نسلهایی را هدف قرار دادهاند و گاهی دامنة آنها تا روز قیامت باقی میماند، مصداق امتحانها و فتنههای عظیم هستند و مراحل گوناگونی از شدت و ضعف و عظمت دارند که ما باید به آنها توجه داشته باشیم تا در این امتحانها موفق شویم. آنچه برای یك دانشآموز مهم است، آن است که پاسخ پرسشهای درسی را بهدرستی بدهد، و این امر چنان ذهن او را مشغول میكند كه گاهی گرسنگی و تشنگی را هم از یاد میبرد. وقتی همة عالم جای امتحان است و همة پدیدههای زندگی ابزار آزمایش است ما باید چگونه به آنها بنگریم و چه دغدغهای نسبت به آنها داشته باشیم؟! دستكم باید بهاندازة ضرورت که بتوانیم امتحان دهیم، آنها را بشناسیم، و دربارة هرچیز ازآنجهت که متعلق تكلیف است بیندیشیم، اگرچه خدای متعالی از لطف خود، در اینها هم لذتهایی قرار داده تا برای ما جاذبه داشته باشد؛ زیرا همیشه عقل به کار نیست. اگر گرسنگی نباشد، كسی به فکر غذا خوردن نمیافتد، تنبلی میكند و مریض میشود و چهبسا جانش به خطر افتد. بنابراین از لطف خداست که لذت غذا خوردن و سایر لذتها را برای انسان آفریده تا به آنسو جذب شود. اما جذب شدن، هدف نیست، بلكه مقدمه است تا امتحان شویم، و در عالم ابدی رحمتی را دریافت کنیم که هیچ موجودی لیاقت دریافت آن رحمت را ندارد. آن رحمت ویژة کسانی است که در این عالم، خوب امتحان دادهاند. پس هدف نهایی آنجاست و امتحان، هدفی متوسط است. مقصود اصلی، رسیدن به پاداش الهی است. وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ.(2) آیا چیز دیگری فراتر از آن هست یا نه؟ به عقل ما
1. زخرف (43)، 31: چرا قرآن بر بزرگفردی از این دو شهر فرود نیامده است؟
2. توبه (9)، 72: و خشنودی خداوند، بزرگتر است.
نمیرسد. ولی میدانیم چیزی است که ملایکه هم لیاقت درک آن را ندارند، و خدا آن را برای انسان مقدر فرموده بهشرط آنکه از عهدة امتحان الهی در این دنیا برآید.
در مواردی که قرآن از فتنه و ابتلا بحث کرده، روح همة آنها این است که خدای متعال زمینهای فراهم میآورد تا افراد بر سر دوراهیها و چندراهیها قرار گیرند و یک راه را انتخاب کنند. حقیقت امتحان، فتنه، ابتلا و هدف از آفرینش انسان در این عالم همین است. بنابراین امتحانکنندة حقیقی خداست و امتحانشونده، انسان است. اما موارد امتحان برحسب تعبیرهای قرآن کریم تفاوت دارند. در دستهای از آیات، خدای متعالی امتحان کردن را به خود نسبت داده است و در دستة دیگر، آن را به انسانها نسبت داده است (انسانها فتنه ایجاد کردند). ولی هدف كلی از همة آنها این است که زمینة انتخاب انسانها فراهم شود تا با اختیار خود، استعدادهایشان را شکوفا کنند و راه نهایی را برگزینند.
چنانكه گفته شد در یك نگاه کلی، آیات فتنه، ابتلا و امتحان به دو دسته تقسیم میشوند. آیات دستة اول، یعنی ابتلائاتی که خدا به خود نسبت میدهد، نیز به دو دسته تقسیم میشوند: یک دسته دربارة امور تکوینی هستند. یعنی خدا چیزهایی را ایجاد کرده یا دارای وصفی قرار داده است تا انسانها بهوسیلة آنها آزمایش شوند؛ دسته دوم، آیاتی هستند که خدا دستورهایی داده است كه وسیلة آزمایش هستند. یعنی تشریع احكام برای این است كه انسانها آزمایش شوند كه آیا دستورات خدا را عمل میكنند یا نه. پس آیات بیانگر آزمایش با امور تكوینی نیز بر دو دسته هستند: یک دسته آیاتی هستند که بهطورکلی بر این اصل دلالت دارند كه همة چیزها وسیلة امتحان و آزمایشاند، دستة دوم، آیاتی هستند كه موارد خاصی را بیان میفرمایند. این دو دسته، نسبت به یكدیگر عام و خاص هستند، و دستهبندی جزئی اینها نتیجة علمی دربر ندارد.
ازجمله آیاتی که بهطورکلی میفرماید: ما همة انسانها را امتحان میکنیم، این آیه است: أحَسِبَ النَّاسُ أنْ یُتْرَكُوا أنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا یُفْتَنُونَ * َلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ...؛(1) مردم گمان نکنند همین که گفتند ایمان آوردیم، ما آنها را رها میکنیم و از آنها میپذیریم. اینها باید امتحان شوند. پیشینیان را امتحان کردیم، اینها را نیز امتحان خواهیم کرد. پسازاین نیز هرکس بیاید، امتحان خواهد شد. این اصل کلی است. اما آیه از وسیلة امتحان بحثی نمیکند؛ بلكه بهطورکلی میفرماید: امتحان برای همه صورت خواهد گرفت. برخی آیات، همة پدیدههای زمین را وسیلة امتحان دانسته است: إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأرْضِ زِینَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أیُّهُمْ أحْسَنُ عَمَلاً؛(2) هرچیزی که شما روی زمین ببینید که جاذبهای دارد، توجهتان را به خود جلب میکند، زینت و زیوری است و جهت خوشایندی دارد، وسیلة آزمایش است در اینكه چگونه رفتار خواهید كرد. آیا انسان، خوبی و بدی و حلال و حرام را رعایت میکند یا شیفتة زر و زیور دنیا میشود؟ آیا دستورهای خدا دربارة اینها را اجرا میکند یا نه و چه كسانی بهتر اجرا میكنند؟ یعنی امتحانشدگان دارای مراتب گوناگونی هستند تا بهترینها شناخته شوند. لِنَبْلُوَهُمْ أیُّهُمْ أحْسَنُ عَمَلاً.
برخی آیات، نعمتهای مختلفی را وسایل آزمون دانسته است؛ مانند داراییها و فرزندان، كه در این دو آیه آمده است: وَاعْلَمُواْ أنَّمَا أمْوَالُكُمْ وأوْلاَدُكُمْ فِتْنَة(3) یا إِنَّمَا أمْوَالُكُمْ وأوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ؛(4) اموال شما و فرزندانتان، وسایل آزمایش هستند. درمیان اموری که انسان به آنها وابستگی پیدا میکند، این دو چیز طبیعیتر هستند. شاید هیچجای دنیا انسانی پیدا نشود که به اموال دنیا تعلق خاطری نداشته باشد و مال یا فرزند نخواهد و لازمة فرزند داشتن این است که همسری برگزیند.
1. عنكبوت (29)، 2، 3.
2. كهف (18)، 7.
3. انفال (8)، 28: بدانید كه همانا داراییها و فرزندان شما آزمونی [برای شما] است.
4. تغابن (64)، 15.
پس بهطورکلی، دو چیز موجب میشود بیشترِ انسانها به دنیا دلبستگی پیدا كنند و این چیزها نقش مهمی در رفتار انسانها دارند: یکی اموال و دیگری فرزندان. آنان که فرزند دارند، میدانند خدا چه علاقة خاصی بین آنان و فرزندانشان قرار میدهد؛ بهویژه مادرها حاضر میشوند حتی جان خود را فدای فرزندشان کنند. فرض کنید هنگامیكه بچهای درون استخر بیفتد یا در دریا مشرف به غرق شدن باشد، پدر یا مادر او خود را به آب میزند تا نجاتش دهد و چهبسا خود در همین راه هلاک شود. دلبستگی انسان به فرزند، با هیچچیز قابل مقایسه نیست. همینگونه است مالی که آدمی کسب میکند، بهویژه آنچه برای به دست آوردنش زحمت کشیده باشد. خدای متعالی توجه ما را به اسباب امتحان بودن آنها جلب کرده است تا نشان دهد كه خود اینها اصالت ندارند. اگر خدا اینها را زینت دنیا و دارای جاذبه قرار داد، حکمتهایی دارد و مهمترینِ آنها این است که شما با آنها امتحان شوید.
آیة 155 سورة بقره كه پیشتر به آنها اشاره كردیم هم شامل مال و فرزند نیز میشود؛ اما بر امور خاصی تکیه کرده است. وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِِنَ الأمْوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ.(1) در این آیه، جانها، مالها و میوهها را نام برده است و در برخی تفاسیر، «ثمرات» به فرزندان تفسیر شده است. بهطوركلی فقر و غنا، وسیلههای آزمایشاند و خداوند در هر دو مورد میگوید: «ما مبتلا میکنیم» كه بهمعنای امتحان است. در زبان فارسی، «مبتلا کردن» را فقط دربارة سختیها به كار میبریم، اما در اصطلاح قرآنی، هر امتحانی اعم از راحت و سختی «ابتلا» نامیده شده است. خداوند در مقام گله از انسان میفرماید: فَأمَّا الإنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أكْرَمَنِ * وَأمَّا إِذَا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أهَانَنِ؛(2) اگر خدا آدمی را بیازماید به اینكه او را در جامعه محترم کند و مورد اکرام قرار گیرد و نعمتهایی به او دهد، میگوید بله خدا مرا احترام کرده و گرامی داشته است. اما اگر او
1. بقره (2)، 155.
2. فجر (89)، 15، 16: اما انسان وقتی خداوندگارش او را بیازماید و اكرام كرده، نعمت بخشد، گوید خداوندگارم مرا اكرام كرده؛ ولی وقتی او را بیازماید و روزیِ او را تنگ گیرد، گوید خداوندگارم مرا خوار كرده است.
را به فقر امتحان كند و روزیِ او را تنگ و کم کند، از یاد میبرد که هر دوی اینها امتحان بود و میگوید خدا مرا خوار کرده و به من اهانت کرده است. درصورتیکه هر دو وسیلة امتحان هستند و هیچیك از اینها دراصل، نه ملاک اکرام است و نه ملاك اهانت. قرآن سپس بر این نكته تاكید میكند که علت مبتلا شدن به فقر و تنگی روزی ازناحیة خودتان است، و هنگامی كه به یتیمان و بینوایان كمك نمیكنید خودتان مبتلی به گرفتاری و تنگدستی میشوید و در واقع ابزار امتحانتان تغییر میكند.
دربارة امتحان بهوسیلة فراوانی نعمت نیز آیاتی در قرآن آمده است. تعبیر رساتر درمیان این آیات، خطاب به خود پیغمبر اکرم است: وَلا تَمُدَّنَّ عَینَیک إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ.(1) تعبیرلا تَمُدَّنَّ عَینَیک در این آیه بسیار معنادار است. زمانیكه انسان بهصورت عادی به چیزی مینگرد، میگویند: «نظر الیه»؛ ولی گاهی به چیزی خیره میشود، گردن میکشد تا خوب نگاه و تماشا کند. دراینصورت به آن «چشم دوختن» میگویند. خداوند در این آیه میفرماید: به این نعمتها و متاعهایی که به گروههایی از مردم دادیم چشم ندوز، یعنی به اینها اهمیت نده. اینها کالاها و زخارف دنیاست كه به آنان دادیم، تا ایشان را مورد فتنه و آزمایش قرار دهیم. به چیزی که وسیلة آزمایش افراد است، نباید حسرت خورد. اگر بهفرض، در آزمونی ورقه یا تعداد سؤال بیشتری به دانشآموزی بدهند، برای آن است كه در کلاس بالاتری بوده و درس بیشتری خوانده است؛ پس بهطورطبیعی سؤالاتش بیشتر است و ورقة امتحانی بزرگتری دارد. وجود چنین چیزی در دست او حسرت ندارد. ثروت، گونهای از اوراق امتحانی است و فقر نیز گونة دیگری از آن. هر دو را باید به چشم امتحان نگاه كرد. لذتهایی كه كسی در این زندگی دارد، نباید مایة حسرت دیگران باشد و بگویند: چرا ما چنین نعمتی نداریم؟ و چقدر خدا آنها را دوست میدارد! زیرا نعمت داشتن، بهمعنای دوستی خدا با آنان نیست؛ بلکه گاهی نشانة نبود دوستی است. در آیهای آمده است:
1. طه (20)، 131: و دیده مدوز [و خیره مشو] به آنچه گروههایى از آنان را از آرایش زندگى دنیا بهرهمند كردهایم، تا آنان را بدان بیازماییم.
إِنَّمَا یُرِیدُ اللّهُ أن یُعَذِّبَهُم بِهَا؛(1) ما این نعمتها را به آنها دادیم تا وسیلهای عذاب آنها شوند. پس نعمتهایی که در دست کافران و فاسقان است، نباید مایة حسرت شما شود؛ زیرا اینها وسایل آزمایش هستند. طبیعت این عالم و همة کالاهای آن، این است که وسیلة آزمایش است. ما بهاشتباه میپنداریم که اینها مطلوب اصیلاند و باید به آنها دل بست. درحالیكه این امور اصالت ندارند و لذتهای آنها نیز وسیلة سنجش ماست. اختلاف سطح زندگی افراد نیز برای آزمودن آنان است.
راه امتحان دیگر این است که درمیان جامعه به تقدیر الهی قشری برخوردار و قشری محروم پدید میآیند. عدهای اموال فراوان، قصرها و کاخها و چیزهای دیگر دارند و عدهای دیگر، به نان شب محتاجاند. راز و حکمت این برخورداری و آن محرومیت چیست؟ اگرچه این بدان معنا نیست که خود آنها نقشی در کارشان نداشتهاند، بلكه زمینهای برایشان فراهم شده و توانستهاند مالی به دست بیاورند و ثروتی بیندوزند، و گروه دیگر چنین زمینهای نداشتهاند و درنتیجه، چنین وضعی پدید آمده که در همة جوامع کموبیش همینگونه است. آرمان و آرزوی مارکسیستها این بود که روزگاری بیاید که همه ازنظر مالی یكسان شوند. آنها مدعی بودند چنین آرزویی محقق خواهد شد، ولی پس از هفتاد سال حكومت نتوانستند در این راه پیشرفت کنند. در طول تاریخ، همیشه چنین بوده که گروهی از مردم ثروتی بیشتر از دیگران داشتهاند. این کمی یا زیادی ثروت نیز در طیف گستردهای میگنجد. گاهی کسانی مثل قارون بودند که کلیدهای گنجهای او را اشخاص بسیار نیرومند میبایست حمل کنند: ... مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أولِی الْقُوَّةِ.(2) کلید انبارهای ثروت و گنجهایش آنقدر سنگین بود که یک نفر نمیتوانست آنها را بکشد. خود آن اموال كه
1. توبه (9)، 85: همانا خدا میخواهد كه آنان را به آن [نعمتها] عذاب كند.
2. قصص (28)، 76: ...كه بردن كلیدهای آن [گنجها] بر گروهی نیرومند سخت میآمد.
قابل محاسبه نبود. این مرتبهای از ثروت بود. کسانی هم بودند و اكنون نیز هستند که به نان شب محتاج بودند و هستند.
حكمت این تفاوت چیست؟ چرا خدا چنین مقدر فرموده که انسانها تا این اندازه در برخورداری از حظوظ دنیا و بهرهمندیها باهم متفاوت باشند؟ در چند آیه به این مطلب پاسخ داده شده است. وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أمَّةً وَاحِدَةً وَلَـکن لِّیبْلُوَکمْ فِی مَآ آتَاکم؛(1) اگر خدا میخواست، میتوانست همة شما را یکسان قرار دهد. همه یک نوع غذا داشته باشید، لباسهایتان مثل یكدیگر باشد، خانههایتان همانند باشد، همهچیز یکنواخت باشد. ولی خدا این را نخواسته و زمینههایی را فراهم کرده است که اختلافاتی در ثروتها پدید آید. این اختلاف دهشها برای این است که شما آزمایش شوید. آیا آنان که ثروت بیشتری دارند، حق دیگران را میدهند؟ آیا آنان که ثروت کمتری دارند، به فقر خود یا به آنچه حق آنان است قانع هستند یا به مال دیگران دستدرازی میکنند؟ آیا به تقدیرات خدا راضی هستند یا از خدا گلهمندند و در اعماق دل شکوه میكنند که چرا اینگونه امتحان میدهیم؟ درمیان بندگان خدا، کسانی هستند که برخورداری از همة ثروتهای دنیا، با محتاج بودن به لقمهای نان، برای آنان تفاوتی ندارد. البته تصور حال آنها برای ما بسیار مشکل است، ولی خداوند زمینة رشد آدمی را آنقدر گسترده قرار داده که همین انسانی که گاهی براثر دلبستگیها به امور مادی، چنان پست میشود که برای پولی مختصر یا کالایی اندك، حاضر است تملق بگوید و خود را ذلیل كند و نزد اینوآن گردن کج کند، ممکن است آنچنان اوج بگیرد که اگر همة ثروتهای دنیا را در کفهای قرار دهند و او را هم در کفة دیگر بگذارند که دستش از همة اینها خالی است، برای او تفاوتی نمیکند؛ زیرا او باور کرده که همة اینها وسیلة آزمایش است، و کار خدا حکیمانه است؛ او بدون حکمت کاری نمیکند. اگر ثروتمند یا فقیر باشم، درهرصورت میتوانم بندگی خدا کنم و به مقامی برسم که فرشتگان مقرب خدا خادم
1. مائده (5)، 48: اگر خداوند میخواست، شما را گروهی یكسان قرار میداد، ولی [چنین نكرد] تا شما را در آنچه داده، بیازماید.
من شوند. خداوند آدمی را برای آن مقام خلق کرده است، نه برای طلا و نقره یا سنگ و آهنی که روی هم سوار کند. باور او این است که خدا حكیم است و هر دو را برایش عزیز میداند. میگوید: خدا بهتر از من میداند كه چه چیز برای من خوب است. او در هر دو حال شکر میکند. انسانها میتوانند به چنین معرفتی دست یابند.
آنچه گذشت، با انجام وظیفة آدمی در کسب روزی حلال و کار كردن او منافاتی ندارد؛ زیرا آن نیز نوعی آزمایش است كه آیا به دستورهای خدا عمل میکند یا نه. بنابراین، این دو را باید از یكدیگر تفکیک کرد. ما موظفیم درپی مال و ثروت برویم، کار کنیم، زحمت بکشیم و عرق بریزیم، ولی اگر به هر دلیلی، از نعمتی محروم شدیم و روزهایی گرسنگی کشیدیم یا سراسر عمرمان با فقر گذشت، باید به تقدیر خدا راضی باشیم. این دو مسئلة متفاوت است. انسانها بسیاری اوقات، در اینگونه موارد خلطها و اشتباهاتی میکنند؛ چنانكه درباب توکل خلط میكنند و خیال میکنند معنای توكل این است که انسان در خانه بنشیند و به كسبوكار نپردازد، تا خدا روزی او را بدهد! توکل، حالت قلبی بنده است و کار کردن، وظیفة شرعی اوست. آدمی باید بهعنوان وظیفة شرعی كار كند؛ ولی باید باور قلبی او این باشد که خدا روزیاش را میدهد. نظیر این مطلب، در مراجعه به پزشك و مداوا کردن بیمار و توکل کردن بر خدا جاری است. ما باور داریم كه وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ.(1) هرکس مریض میشود، خدا شفایش میدهد، اگر بهصلاح او باشد. شفا به دست خداست؛ اما بیمار وظیفه دارد نزد پزشك برود و از دارویی كه تجویز میكند استفاده كند. گاهی فرد باید ثروت فراوانی را برای درمان خود خرج کند، ولی درعینحال باید باور قلبیاش این باشد كه فقط خدا شفا میدهد. اگر او مصلحت بداند، شفا میدهد؛ پس باید بر خدا توکل، و به وظیفه نیز عمل كرد. این دو مسئله، در بسیاری موارد با یكدیگر خلط میشوند. پس اینكه خدا، هم
1. شعراء (26)، 80: و هرگاه بیمار شوم، او مرا شفا میدهد.
وسعت روزی و هم فقر را وسیلة آزمایش قرار داده، بدین معنا نیست که فقیر تنبلی کرده، در خانه بنشیند و بگوید خدا چنین برای من خواسته و این وسیلة آزمایش است. این فقر، آزمایش است، اما درپی كار رفتن نیز آزمایشی دیگر است؛ یعنی ازقبیل دستة دوم آزمایشهاست که با افعال تشریعی صورت میگیرد. تمام تکالیف الهی وسایل آزمایش هستند، تا معلوم شود چه كسی بهتر عمل میکند؛ چه در حوزة عبادت، چه در حوزة امور شخصی و چه دربارة امور خانواده یا امور جامعه. همة اینها آزمایش هستند. جالب است كه خداوند موارد ویژهای مانند حرمت صید و شکار را دربارة کسانی که در حرم (در مسجدالحرام و یا اطراف مسجدالحرام تا محدودة حرم) هستند یا در حال احرام هستند، بهمثابه آزمایش مطرح فرموده است: لَیَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنَالُهُ أَیْدِیكُمْ وَرِمَاحُكُمْ.(1) میفرماید: ما گاهی شکاری میفرستیم كه دست شما به آن میرسد، یا اگر نیزه بیندازید به او میخورد. این وسیلة آزمایش است كه آیا صید میکنید یا نه. نظیر این مطلب دربارة اصحاب سبت آمده است. خدا به آنها دستور داده بود که روز شنبه، ماهی صید نکنند. روز شنبه، ماهیها به ساحل میآمدند. إِذْ تَأتِیهِمْ حِیتَانُهُمْ یوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَیوْمَ لاَ یسْبِتُونَ لاَ تَأتِیهِمْ.(2) روزهای شنبه، دستهدسته ماهیها کنار ساحل میآمدند و بسیار آسان میشد آنها را صید کرد. اما روزهای دیگر اینگونه نبود؛ ماهیها کمتر پیدا میشدند و صید با زحمت فراوان همراه بود. خدا فرموده بود در روز شنبه، كه ماهیهای فراوان میآمدند، صید نکنید. این امتحان بود كه آیا به دستور خدا عمل میکنند، یا میگویند اقتصاد از مسائل اصلی است و اگر پول نداشته باشیم همهچیز بر باد است! بنیاسرائیل بهانه آورده، گفتند ما روز شنبه صید نمیکنیم، اما حوضچههایی در ساحل دریا درست كردند. روز شنبه كه ماهیها وارد حوضچهها میشدند، ورودی آنها را میبستند و روز یکشنبه صید میکردند! به همین دلیل
1. مائده (5)، 94: بهحتم، خدا شما را به چیزی از صید میآزماید كه در دسترس و تیررس شماست.
2. اعراف (7)، 163: آنگاه كه ماهیان آنان در روز شنبة آنان [كه صید حرام بود] آشكارا [به ساحل] بهسوی آنان میآمدند و روزی كه شنبه [و صید حرام] نبود، نمیآمدند.
خدا آنها را مسخ کرد و بهصورت میمون درآمدند. برخی کارها و حیلههای شرعی ما نیز از همین قبیل است. گرفتاریهایی هم که درپی آنها میآید، بهسبب همینهاست. گرانی، خشکسالی، زلزله، سیل و چیزهایی مانند آنها، ناشی از كارهای ناروای خود ماست.
گاهی در قرآن، چیزهایی جزئی، فتنه نامیده شده که انسان در شگفت میماند. در سورة مدثر آمده است موکلین دوزخ، نوزده نفر هستند: عَلَیْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ.(2) سپس میفرماید: وَمَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلاّ فِتْنَةً؛(3) اینکه ما میگوییم شمار كارگزاران جهنم نوزده نفر است، امتحانی برای مردم است. چون در کتابهای آسمانی پیشین، این مطلب آمده بود. بیان این عده به این سبب است كه مؤمنان اهل کتاب، یقین داشته باشند که این مطلب صحیحی است و ایمان بیاورند. اما آنها که ریگی به کفش دارند، میگویند عدد نوزده چه خصوصیتی دارد؟ چرا بیشتر یا كمتر نشد؟ پس خود همین که میگوییم شمار موکلینِ دوزخْ نوزده نفرند، امتحان الهی است. بنابراین همواره باید هوشیار بود و توجه داشت كه همة پدیدهها برای ما امتحان است و مبادا در امتحان مردود شویم.
خدا امتحانهای ویژهای برای پیغمبران قرار میدهد. همة مردم امتحان میشوند و کسی
1. چنانكه پیشتر گذشت، در قرآن مواردی برای فتنه و امتحان بیان شده که قطعی است و بهیقین واقع خواهد شد. بخشی از این موارد عام است و برای همه وجود دارد؛ مانند امتحان با مال و فرزند: أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَة؛ اموال و فرزندان شما وسیلههای امتحان هستند. بخش دیگری از امتحانات، ویژة برخی افراد است. در این موارد نیز امتحان قطعی و تغییرناپذیر است و خواهناخواه واقع خواهد شد؛ مانند امتحاناتی که برای حضرت ابراهیم(علیه السلام) اتفاق افتاد: وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُن. برخی آیات نیز کیفیت بعثت انبیا را وسیلة امتحان مردم معرفی فرموده است. از مصادیق دیگر امتحان، همة جاذبههای زمین و جهانی است كه ما در آن زندگی میکنیم. اینها امتحاناتی است که خدای متعالی قرار داده است. امتحانکننده و فاعل فتنه، خداست.
2. مدثر (74)، 30: بر آن [دوزخ] نوزده [فرشته] گماشتهاند.
3. مدثر (74)، 31: و ما این تعداد را قرار ندادیم جز برای آزمونی....
استثنا نمیشود اما مهمترین امتحانی که قرآن ذکر کرده و شاید در طول تاریخ بشر، چنین امتحانی کمنظیر باشد، امتحان حضرت ابراهیم(علیه السلام) است. امتحانهای ایشان، داستانهای مفصلی دارد ازقبیل در آتش افتادن، فرمان ذبح اسماعیل و دشواریهای دیگری که در عالم بینظیر است. اینکه کسی را با منجنیق در آتش بیندازند، منحصر به ایشان است. دستكم در قرآن و تاریخ نیامده است که آتش عظیمی که نتوان نزدیک آن شد فراهم بیاورند و برای آنكه کسی را در آن بیندازند، از منجنیق استفاده كنند. در آتش افتادن و صبر کردن ایشان، بسیار جالب است. در فاصلهای که ایشان از منجنیق بهسمت آتش پرتاب میشد، جبرئیل آمد و گفت: هَلْ لَكَ مِنْ حَاجَة؛ ای ابراهیم، کاری با ما داری تا کمک کنیم؟ گفت: اما الیک فلا؛ حاجت به تو نه. از تو چیزی نمیخواهم. جبرئیل گفت: پس از خدا بخواه. گفت: او خودش میبیند و به درخواست نیازی ندارد. حَسْبِی مِنْ سُؤَالِی عِلْمُهُ بِحَالِی.(1) گفتن این جمله آسان است. انسان نمیتواند در سردردی ساده صبر کند. ایشان قرار است در چنین آتشی بیفتد اما از جبرئیل نیز حاجت نمیخواهد! راستی اگر همة عالم خلق شده بود برای اینکه یک ابراهیم در آن پیدا بشود، ارزش داشت! پس از آنكه ابراهیم پیرمردی شده و همسرش نیز نازاست، در اواخر یک قرن زندگی (در حدود صدسالگی) خدا فرزندی به او داده؛ آنهم فرزندی که در عالم بینظیر است. اگر ما اوصاف حضرت علی اکبر(علیه السلام) را نمیدانستیم، شاید اعتقادمان این بود که فرزندی به زیبایی و کمال حضرت اسماعیل یافت نشده است. در جوانی اسماعیل، از خداوند دستور میرسد که باید او را سر ببری! او هیچ تعلل و تردیدی نمیكند. تا ابراهیم دانست كه چنین وظیفهای دارد، بهسرعت آماده شد. این امتحانات، مقدمه بود تا حضرت ابراهیم به مقام امامت برسد. وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکلِمَاتٍ فَأتَمَّهُنَّ قَالَ
1. أَمَرَ نُمْرُودُ بِجَمْعِ الْحَطَبِ فِی سَوَادِ الْكُوفَةِ عِنْدَ نَهْرِ كُوثَى مِنْ قَرْیَةِ قُطْنَانَا وَأَوْقَدَ النَّارَ فَعَجَزُوا عَنْ رَمْیِ إِبْرَاهِیمَ فَعَمِلَ لَهُمْ إِبْلِیسُ الْمَنْجَنِیقَ فَرُمِیَ بِهِ فَتَلَقَّاهُ جَبْرَئِیلُ فِی الْهَوَاءِ فَقَالَ هَلْ لَكَ مِنْ حَاجَةٍ فَقَالَ أَمَّا إِلَیْكَ فَلا حَسْبِیَ اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِیلُ فَاسْتَقْبَلَهُ مِیكَائِیلُ فَقَالَ إِنْ أَرَدْتَ أَخْمَدْتُ النَّارَ فَإِنَّ خَزَائِنَ الْأَمْطَارِ وَالْمِیَاهِ بِیَدِی فَقَالَ لا أُرِیدُ وَأَتَاهُ مَلَكُ الرِّیحِ فَقَالَ لَوْ شِئْتَ طَیَّرْتُ النَّارَ قَالَ لا أُرِیدُ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ فَاسْأَلِ اللَّهَ فَقَالَ حَسْبِی مِنْ سُؤَالِی عِلْمُهُ بِحَالِی (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج68، ص155، 156).
إِنِّی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَامًا.(1) اگر ما بفهمیم که حضرت ابراهیم با همة این کمالات، باید درمقابل سیدالشهدا(علیه السلام) زانو بزند، جا دارد که همة این عالم فدای حسین باشد. اكنون اگر کسی به ساحت اباعبدالله جسارت کند زمینة امتحانی را فراهم میكند كه شامل من و شما هم میشود؛ تا درمقابل آن چه عکسالعملی نشان دهیم؟ آیا بهسبب برخی اغراض سیاسی و ریاست و مانند آن سکوت میکنیم و به این اندازه هم به خودمان زحمت نمیدهیم که محکوم کنیم و بگوییم کار بدی کردند؟! ببینید آدمی از کجا به کجا میرسد. آن ابراهیم است و این سیدالشهدا(علیه السلام)؛ و ما حاضر نیستیم بهسبب اغراض دنیایی خود، توهینکننده به سیدالشهدا(علیه السلام) را محكوم كنیم. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!
درمقابل این امتحانها، خداوند نعمتهایی نیز به برخی پیغمبران داده كه به هیچکس نداده است. برحسب ظاهر آیة شریفة هَبْ لِی مُلْكًا لا یَنبَغِی لأحَدٍ مِّنْ بَعْدِی،(2) سلطنتی که خداوند به سلیمان داد، ظاهراً نظیری نداشته است. جن، انس، وحش، طیر و همهچیز در اختیار او بود. یکی از مواردی که بخش كوچكی از اظهار لوازم سلطنت او بود، آوردن تخت عظیم بلقیس از یمن به منطقة شامات بود. وقتی گفتند بلقیس تخت عظیمی دارد، گفت: چه کسی میتواند تخت او را بیاورد؟ قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أنَا آتِیكَ بِهِ قَبْلَ أن یَرْتَدَّ إِلَیْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَأشْكُرُ أمْ أكْفُرُ؛(3) کسی که خدا علمی [اندك] به او داده بود گفت: قبل از اینکه پلك چشمت به هم بخورد، آن را میآورم». سپس قرآن نمیفرماید كه او رفت و آورد، بلكه میفرماید: فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ. پس از این سخن، سلیمان مشاهده كرد كه تخت بلقیس دربرابر اوست. یعنی (آصف) عمل کرد و فرصتی نگذشت؛ تا چشم
1.بقره (2)، 124: و [یاد آر] آن هنگام كه ابراهیم را خداوندگارش با فرمانهایی بیازمود، پس او آنها را انجام داد، گفت: راستی كه تو را پیشوای مردم قرار خواهم داد.
2. ص (38)، 35: به من سلطنتی بده كه پس از من برای كسی روا نباشد.
3. نمل (27)، 40: آن كه اندكی از علم كتاب نزد او بود، گفت: من آن را به نزد تو میآورم، پیش از آنكه پلك چشمت را بر هم زنی و چون [سلیمان] آن را در نزد خود نهاده دید، گفت: این از فضل خداوندگار من است تا مرا بیازماید، كه او را سپاس میگزارم یا ناسپاسی میكنم.
به هم بزند، چنین كرد. آیا آدمی میتواند چنین قدرتی داشته باشد؟ قرآن میگوید انسان میتواند براثر بندگی خدا چنین شود. وقتی سلیمان این نعمت را از خدا دید، گفت: این نعمت خداست كه به من داده و فضلی است تا مرا آزمایش کند، كه آیا شکر این نعمت را بهجا میآورم، یا کفران نعمت میکنم؟ چنین نعمتی که اینگونه کسان را در اختیار من قرار داده، وسیلة آزمایش است. اگر آتش نمرود، وسیلة آزمایش است، احضار تخت بلقیس در یک چشم به هم زدن نیز وسیلة آزمایش است.
در خطبة قاصعه که بزرگترین خطبة نهجالبلاغه است، نكاتی بسیار زیبا و منظم دربارة امتحانات الهی در عالم خلقت بیان شده است كه تاریخچهای از امتحانات الهی به شمار میآید.(1)
امیر مؤمنان(علیه السلام) ابتدا میفرماید که وقتی خدای متعالی حضرت آدم را خلق کرد، فرشتگان و ابلیس را بهوسیلة حضرت آدم امتحان کرد. گویا اولین امتحان در عالم خلقت، امتحان فرشتگان و ابلیس بهوسیلة حضرت آدم بود. یعنی خدای متعالی به فرشتگان، و ابلیس كه در صف آنها قرار داشت امر فرمود: قَعُواْ لَهُ سَاجِدِینَ؛ همه درمقابل او به خاک بیفتید. فرشتگان سجده كردند. آیا آنان تمام فرشتگان بودند یا فقط فرشتگان ارضی بودند، یعنی آنها که موکل در زمین بودند؟ در برخی روایات آمده است که دستهای از فرشتگان، چنان در جلال و جمال الهی مستغرق هستند که اصلاً خبردار نشدند که خدا انسان و آدمی آفریده است. بههرحال قدر متیقن این است كه همة فرشتگان ارضی كه موکل به این عالم بودند، بیچونوچرا به سجده افتادند. درمیان اینها، فقط ابلیس بود که از جنس فرشتگان نبود و از فراوانیِ عبادت، بسیار شبیه آنها شده بود. حضرت در همین خطبه میفرماید: قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلافِ سَنَةٍ لا یُدْرَى أ مِنْ سِنِی الدُّنْیَا أمْ مِنْ سِنِی الآخِرَة؛ ابلیس پیش از خلقت حضرت آدم، شش هزار سال عبادت خدا کرده بود. سپس ایشان میفرماید: معلوم نیست این سالها که میگوییم، از سالهای دنیایی و 365 روزه است كه شما میشناسید، یا سال آخرتی که هر روزش
1. نهج البلاغه، خ192.
هزار سال است: ِانَّ یَوْمًا عِندَ رَبِّكَ كَألْفِ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّون.(1) اگر همین سالی باشد که ما میشناسیم ( با 365 روز و هر روز 24 ساعت)، شیطان شش هزار سال پیش از آنكه آدم خلق شود، به عبادت خدا مشغول بود. گویا ملایکه میپنداشتند كه شیطان هم از آنهاست. به همین سبب وقتی به فرشتگان خطاب شد که بر آدم سجده کنید، ابلیس نیز مکلف به سجده شد و بااینکه از جن بود و فرشته نبود، در این خطاب جمعی، مخاطب خداوند شد.
در اولین امتحانی که در این عالم رخ داد، همة ملایکه قبول شدند و ابلیس مردود شد. لَمْ أكُن لِأسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُون.(2) ابلیس مدعی بود كه من از آدم شریفتر هستم، و چون از آتش خلق شدهام، پس اصل خلقت من از او شریفتر است؛ بنابراین دربرابر او خضوع نمیکنم. امیرالمؤمنین(علیه السلام) سپس میفرمایند: وَلَوْ أرَادَ اللَّهُ أنْ یَخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُورٍ یَخْطَفُ الأبْصَارَ ضِیَاؤُهُ وَیَبْهَرُ الْعُقُولَ رُوَاؤُهُ وَطِیبٍ یَأخُذُ الأنْفَاسَ عَرْفُهُ لَفَعَل؛ «اگر خدا میخواست آدم را از نوری بیافریند که تابش آن چشمها را میرباید و منظرة آن عقلها را مبهوت میكند و از عطری که تمام نفسها را به خودش مشغول میكند و همه میخواهند او را ببویند، بهیقین چنین میكرد». اگر آدم اینگونه خلق شده بود، ابلیس نیز دربرابر او سجده میکرد. همچنین برای ملایکه بسیار ساده بود به چنین موجودی که اینهمه شکوه و عظمت دارد و زیبا و دوستداشتنی است، سجده کنند. سجدة ملایکه ازآنجهت ارزشمند بود که آنها نگفتند: ما کجا و موجودی خاکی کجا؟ چون فرمان خداوند بود، آنان اطاعت كردند. اما ابلیس تكبر كرد و گفت: أنَا خَیْرٌ مِّنْه؛ من از او برترم. ولی اگر خدا آدم را از چنین نوری خلق کرده بود، ابلیس نیز تسلیم میشد؛ ولی دراینصورت امتحانی تحقق نمییافت.
پس بسیاری از اموری که در این عالم بر ما مجهول هستند، حکمتهایی دارند، ولی ما
1. حج (22)، 47: بهیقین روزی در نزد خداوندگار توست، همسان هزار سال از سالهایی كه شما برمیشمارید.
2. حجر (15)، 33: من آن نیستم كه برای بشری كه او را از سفالی پدید آورده، از گلی بدبو آفریدهای، سجده كنم.
خبر نداریم كه چرا چنیناند و حتی گاهی در دل و گاهی به زبان، به آنها اعتراض میکنیم. خداوند حکمتهایی دارد که میداند آدم را اینچنین از خاک بیافریند، تا فرشتگان و ابلیس درمقابل او امتحان شوند به اینكه آیا حاضرند درمقابل موجودی خاکی، به خاک بیفتند یا نه؟ وَلَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الْأعْنَاقُ خَاضِعَة؛ اگر خدا آدم را آنچنان آفریده بود، همة گردنها دربرابر او خاضع میشوند. وَلَخَفَّتِ الْبَلْوَى فِیهِ عَلَى الْمَلَائِكَة؛ آنوقت امتحان ملایکه نیز بسیار آسان بود؛ دیگر نمرة بالایی نمیخواست و آزمون سادهای بود. پرسش چهار عمل اصلی از كسی كه دورة متوسطه را گذرانده، امتحانی به شمار نمیآید، امتحان وقتی معنادار است که متناسب با آزمونشونده، دشوار باشد.
خدا خلق خود را با چیزهایی که از اصل آن بیخبرند، امتحان میکند. اگر پاسخ امتحان معلوم باشد، امتحان نخواهد بود. مانند امتحانی است که پاسخ پرسش نیز دركنار آن نوشته شده باشد. وَلَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَبْتَلِی خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا یَجْهَلُونَ أصْلَه تَمْیِیزاً بِالاخْتِبَارِ لَهُمْ وَنَفْیاً لِلاسْتِكْبَارِ عَنْهُمْ وَإِبْعَاداً لِلْخُیَلاءِ مِنْهُم. حکمت ابتلای امتحانشوندگان به مجهولات، آن است كه ازسویی آزمایش شوند و مرتبة اطاعت آنان معلوم شود، و از سوی دیگر، وقتی اطاعت کردند، روح استکبار، تکبر و خودبزرگبینی از آنها سلب شود. زیرا خودبزرگبینی، در هیچ کاری مطلوب نیست. برای از بین بردن روح استکبار در بندگان، خداوند وسایلی قرار داده تا دماغ آنان به خاک مالیده شود. در سجدة نماز، مستحب است که بینی را به خاک بمالیم.
حضرت امیر(علیه السلام) در بخش دیگری از این خطبه، به بیان امتحان خدای متعالی از فقرا و اغنیا میپردازد. خدا به کسانی زندگی مرفه، ثروت و وسایل خوشی و راحتی داده، و کسانی را به فقر و تهیدستی مبتلا كرده است. شما نگاهتان را به ثروتها یا به تهیدستیها ندوزید و به آنها اهمیت ندهید؛ زیرا آنها ملاک ارزش انسانها در نزد خدا نیستند، بلكه وسایل امتحان هستند. سپس حضرت به آیهای از قرآن استدلال میکند: أیَحْسَبُونَ أنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِینَ * نُسَارِع
لَهُمْ فِی الْخَیْرَاتِ بَل لا یَشْعُرُونَ؛(1) آیا چنین میپندارند که وقتی مال و ثروت و فرزندان بسیاری به آنها میدهیم، نشانة دوستی خدا با آنان و خیر و خوبی برای آنهاست؟ آری اینها هیچ اصالتی ندارند و وسایل آزمایش هستند. نه این است كه چون ما آنها را دوست داشتیم این ثروت را به آنها دادیم، گاهی همین نعمتها باعث میشود که بر عذاب آنان افزوده شود. پس اهمیت ندهید به اینكه شما در نعمت و رفاه هستید و آنان در فقر زندگی میکنند؛ بلكه فقط به فکر انجام وظایف خود دربرابر خداوند باشید. فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَخْتَبِرُ عِبَادَهُ الْمُسْتَكْبِرِینَ فِی أنْفُسِهِمْ بِأوْلِیَائِهِ الْمُسْتَضْعَفِینَ فِی أعْیُنِهِم. خدا بندگان خودبزرگبین را با اولیای خود که به نظر آنها مستضعفاند، امتحان میکند. اولیای خدا در چشم آنها، انسانهای ناتوان و ضعیفاند، ولی خدا چنین خواسته كه آنان را با این فقرا امتحان کند. در اینسو نیز فقرا را از راه دیگری، بهوسیلة اغنیا امتحان میکند که آیا احکام شرعی را دربارة آنها رعایت میکنند یا نه؟ بسیاری هستند که به وظایف واجب خود دربرابر اغنیا عمل نمیكنند؛ آنان را نهی از منکر نمیکنند، عیبها را به آنها تذکر نمیدهند و برای اینکه بتوانند از ثروت یا موقعیت آنها استفاده کنند، به آنها احترام میگذارند. امتحان آنان در این است که آیا بهسبب ثروت به كسی احترام میگذارند یا بهسبب دین؟ و آیا بر فقر خود صبر میکنند یا در اموالی که حق تصرف ندارند، دستاندازی میکنند؟
بخش دیگر این خطبه، دربارة امتحان خدای متعالی از مردم بهوسیلة انبیاست. بیشتر انبیا از طبقات پایین اجتماع و فقیر بودند، و موقعیت اجتماعی و شکوه و عظمتی نداشتند. همین امر، مایة امتحان برای مردم شد. در اینجا چند عبارت مفصل زیبا و جالب آمده كه برای اختصار، فقط به یك جمله اشاره میكنیم. لَوْكَانَتِ الأنْبِیَاءُ أهْلَ قُوَّةٍ لا تُرَام؛ اگر انبیا از مردمی آنچنان نیرومند بودند که کسی طمع در توان آنها نمیکرد، لَكَانَ ذَلِكَ أهْوَنَ عَلَى الْخَلْقِ فِی الاِعْتِبَارِ وأبْعَدَ لَهُمْ فِی الاِسْتِكْبَار؛ باعث میشد که مردم بسیار راحت برای آنها اهمیت قایل شده، حرف آنها را بشنوند، به آنها اعتنا کنند و دربرابر آنها تكبر نورزند و بزرگی نفروشند. قرآن
1. مؤمنون (23)، 55، 56: آیا [كافران] مىپندارند كه آنچه از مال و فرزند به آنان مىدهیم، براى آنها در [دادن] خوبیها شتاب مىكنیم؟ بلكه نمىفهمند.
درباره پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) سخن مخالفان را گزارش كرده که میگفتند اگر خدا میخواست پیامبری بفرستد، چرا یکی از بزرگان این دو شهر را نفرستاد: لَوْلا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ.(1) منظور آنان از «رجل عظیم»، فرد ثروتمند و صاحب قدرت بود. چرا جوانی را که از كودكی یتیم بوده، به پیامبری برگزیده است؟ حضرت در اینجا اشاره میفرماید كه بیشتر انبیا همینگونه بودند تا مردم امتحان شوند. اگر انبیا صاحبان قدرت و عظمت و سلطنت بودند، دیگران راحت تسلیم آنها میشدند و امتحانی پدید نمیآمد. وَلَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أرَادَ أنْ یَكُونَ الاتِّبَاعُ لِرُسُلِهِ... أمُوراً لَهُ خَاصَّةً لا تَشُوبُهَا مِنْ غَیْرِهَا شَائِبَة. این عبارت، برای اهل دقت و معرفت، بسیار عالی است. حضرت میفرماید: خدا چنین خواسته که پیروی از انبیا، به خود او اختصاص یابد؛ یعنی انگیزة مردم در پیروی از انبیا، فقط خدا باشد، و هیچ شائبهای مانند چشمداشت به ثروت و قدرت آنان در زندگی، در نیت مردم نباشد. این نكته برای ما بسیار آموزنده است که در انگیزة خود در پیروی از اسلام و اهلبیت(علیه السلام) تأمل كنیم. آیا انگیزة ما فقط این است که خدا فرمان داده، یا به این سبب است که دركنار آن منافعی داریم؟ خداوند برای آنكه شائبهای درمیان نباشد، چنین خواسته است که پیروی از پیغمبران، فقط بهخاطر خود او باشد. وَكُلَّمَا كَانَتِ الْبَلْوَى وَالاخْتِبَارُ أعْظَمَ كَانَتِ الْمَثُوبَةُ وَالْجَزَاءُ أجْزَل؛ هرچه امتحان دشوارتر باشد، پاداش آن بیشتر خواهد بود. این عبارت، بیانگر قاعدهای کلی و بسیار روشن است، طبعاً برخی امتحانها آسانتر و برخی دشوارتر است. امتحانهای ساده که پاسخ آنها آساناند، پاداش چندانی ندارند. این امتحان فقط برای کسانی که در همان حد هستند ارزش دارد. امتحان کلاس اول، برای کلاس اولیها اهمیت دارد، ولی برای گروههای برتر ارزشی ندارد. هرچه امتحان دشوارتر باشد، نتیجه و پاداشی که در سایة امتحان به دست میآید، اهمیت بیشتری دارد. پیامبر(صلى الله علیه وآله) هم امتحان داشت، اما آنچه او در سایة امتحان به دست میآورد، از همة آنچه ما در عالم میشناسیم، ارزشمندتر بود. در واقع، در عقل ما نمیگنجد كه خدا براثر عملكردن پیامبر به وظایف خویش، چه پاداشی به او داد. امتحانات پیامبر اعظم(صلى الله علیه وآله)، از امتحانات ابراهیم(علیه السلام) نیز فراتر بود. اهمیت
1. زخرف (43)، 31.
امتحانات حضرت ابراهیم(علیه السلام) را کموبیش میتوان فهمید، اما امتحانات بسیار دقیقی هم هست كه كسانی حتی صورت مسئله را هم نمیفهمند! برای مثال، ابراهیم، در آتش افتادن را با رضایت و رغبت پذیرفت، ولی امتحان مهمتر، پیشنهاد كمك جبرئیل به او بود: هل لک من حاجة؛ کاری با ما داری؟ ابراهیم میان زمین و هوا، در فضایی است که او را از منجنیق پرت کردهاند تا داخل آتش بیفتد. در این فاصله، جبرئیل به او پیشنهاد كمك داد. ایشان فرمود: اما الیک فلا؛ به تو احتیاجی ندارم. این آزمون، از سوختن در آتش و حتی از ذبح فرزند نیز مهمتر است؛ اینكه در چنین حالی، انسان فقط به خدا امید داشته باشد و به هیچکس دیگری اعتماد نكند. چنین امتحاناتی، برای پیغمبر اسلام فراوان بود.
بخش دیگر این خطبه، بیان تاریخچهای از امتحانات الهی است. امیرالمؤمنین(علیه السلام) از هر بخش نمونهای انتخاب كرده و ازجمله فرمودهاند: از زمان حضرت آدم تا آخرین فرد انسان كه روی زمین خواهد بود، خداوند همه را به وسیلهای امتحان کرده و خواهد كرد كه برای همه مشترک است و آن اینکه سنگهایی را در بیابانی بیآبوعلف قرار داده و سنگ سیاهی نیز در آنجا گذارده و سپس از همگان ـ از حضرت آدم(علیه السلام) تا همة کسانی که روی این زمین زندگی میکنند ـ خـواسته است كه بر گرد آنها طواف كنند و به سنگ سیاه احترام بگذارند؛ سنگی که به تعبیر امیرالمؤمنین(علیه السلام) نه میبیند، نه میشنود، نه نفعی برای کسی دارد و نه میتواند به كسی ضرری برساند. اگر صورت معنوی یا برزخی و ملکوتیاش تأثیری دارد و میشنود، موضوع دیگری است، اما آنچه مردم میبینند سنگ است كه باید گرد آن طواف کنند. مهمترین عبادتی كه همة مسلمانها با آن آزمایش میشوند، همین حج است که باید به حجرالاسود احترام گذاشت. یعنی سنگی سیاه، وسیلة امتحان است. أ لا تَرَوْنَ أنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الأوَّلِینَ مِنْ لَدُنْ آدَم(علیه السلام) إِلَى الآخِرِینَ مِنْ هَذَا الْعَالَمِ...لا تَضُرُّ وَلا تَنْفَعُ وَلا تُبْصِرُ وَلا تَسْمَعُ . خداوند، حضرت آدم تا آخرین انسانی را که روی این زمین زندگی کنند، با این سنگ آزموده است؛ سنگی که هیچ نفع و ضرری از آن سراغ ندارند؛ نه میبیند و نه میشنود،
بلكه فقط برای اطاعت خدا باید بروند و آنجا را دور بزنند. سپس حضرت ادامه میدهد: ولَوْ أَرَادَ سُبْحَانَهُ أَنْ یَضَعَ بَیْتَهُ الْحَرَامَ وَمَشَاعِرَهُ الْعِظَامَ بَیْنَ جَنَّاتٍ وأَنْهَار... لَكَانَ قَدْ صَغُرَ قَدْرُ الْجَزَاءِ عَلَى حَسَبِ ضَعْفِ الْبَلاء؛ اگر خدا خانة خود را در جایی قرار میداد كه دارای باغهای زیبا، درختهای پرمیوه، نهرهای جاری و منظرههای چشمنواز برروی تپه یا قطعهای زمین حاصلخیز پردرخت و پرآب بود، امتحانْ آسان، و مزد آن نیز کم میشد. آنگاه ارزش جزای این امتحان نیز بسیار اندك و حقیر میشد؛ چون درآنصورت دیگر امتحانی نبود و دلخواه همه بود. مگر مردم جهان، پولهای کلان خرج نمیکنند كه چند روزی در نقاط خوشآبوهوای عالم تفریح کنند؟ اگر خانة خدا نیز چنین جایی بود، مردم از همة عالم هجوم میآوردند و پولهایشان را خرج میکردند تا چند روز در آنجا خوشگذرانی کنند. امتحان این است که باید در سرزمین خشك مکه و در آن وضعی که از فراوانیِ جمعیت پدید میآید، حضور یافت. آنان که رفتهاند، میدانند که در آن ازدحام جمعیت، بهویژه در روز برگشتن از مِنا چه خبر است. در این اوضاع معلوم میشود چه کسی به این سفر تن میدهد و عاشقانه میرود.(1) امتحان این است که آیا حاضرند برای خدا، در جایی که مناظر دیدنی نیست و فقط سنگها و بیابان خشک است، بهزحمت و با صرف هزینة گزاف بیایند؟ اما اگر برفرض، خانة خدا دارای باغها و مناظر زیبا بود، این سفر امتحان نبود، بلکه همه اشتیاق رفتن و تماشا کردن داشتند.
حضرت امیر(علیه السلام) در بخش دیگری از خطبة قاصعه، دربارة امتحان مؤمنان پیشین میفرماید:
1. در یکی از سفرهای حج، خانوادهای اتریشی را دیدم كه از منا پیاده برمیگشتند. آن راه هم راه بسیار شلوغی بود و روی جاده، لجن بسیاری ریخته بود. اینها هم پرورشیافته در آبوهوا و محیط تمیز كشوری اروپایی بودند. آنان با آن وضع، عاشقانه در این مسیر حرکت میکردند. همچنین یکی از همسفران ما، عشق عجیبی به حرم الهی داشت بهگونهایكه هنگام بازگشت از سفر حج در فرودگاه، قسم خورد که اگر الان به من اجازه دهند، حاضرم از همین جا سوار شوم و دوباره برگردم. این عشقی الهی است كه خدا در دل مردمان باایمان قرار داده است. فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِم.
تَدَبَّرُوا أحْوَالَ الْمَاضِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ قَبْلَکمْ کیْفَ کانُوا فِی حَالِ التَّمْحِیصِ وَالْبَلاءِ أ لَمْ یَکونُوا أثْقَلَ الْخَلائِقِ أعْبَاءً وأجْهَدَ الْعِبَادِ بَلاءً وأضْیَقَ أهْلِ الدُّنْیَا حَالا؛ تاریخچة مؤمنان پیش از خود را مطالعه کنید. اکثر مؤمنان در گذشته، کسانی بودند که با گرفتاری زندگی کردند و زندگی مرفه، آرام و آسودهای نداشتند. آیا بار آنان از همه سنگینتر نبود و تنگدستتر از دیگران نبودند؟ حضرت سپس بنیاسرائیل در چنگال فرعونیان را مثال میزند. باآنکه آنان فرزندان پیامبران بودند، فرعونیان از آنان بیگاری کشیده، همانند بردگان با آنها رفتار میکردند: اتَّخَذَتْهُمُ الْفَرَاعِنَةُ عَبِیداً. ایشان سپس اشاره میکنند که اگر افراد در این امتحانات قبول شوند، در همین دنیا پاداشهایی میبینند، اگرچه جای پاداش حقیقی آخرت است، و پاداش برخی امتحانات فقط در آخرت است: فَإِنَّ الْیَوْمَ عَمَلٌ وَلا حِسَابَ وَإِنَّ غَداً حِسَابٌ وَلا عَمَل.(1) ولی خدا ازسر لطف خود، به برخی کارهای خوب، در همین جا تااندازهای پاداش میدهد. حضرت میفرماید: حَتَّى إِذَا رأى اللَّهُ سُبْحَانَهُ جِدَّ الصَّبْرِ مِنْهُمْ عَلَى الأذَى فِی مَحَبَّتِهِ وَالاحْتِمَالَ لِلْمَکرُوهِ مِنْ خَوْفِهِ جَعَلَ لَهُمْ مِنْ مَضَایِقِ الْبَلاءِ فَرَجاً فَأبْدَلَهُمُ الْعِزَّ مَکانَ الذُّل. وقتی خدا دید بنیاسرائیل در چنگال فرعونیان هستند و صبر جدی دارند، یعنی امتحان خوبی پس دادند، بر بلای خدا صبر کرده، دست از دین خود بر نداشتند و فرعونی و بتپرست نشدند، بلکه آنها که معرفت بیشتری داشتند، بهسبب محبت خدا، و کسانی دیگر، از خوف خدا، بر فقر و گرفتاری و بردگی، صبری واقعی و جدی کردند، خدا فرجی از آن سختیها برایشان قرار داد و خواری آنان را به عزت تبدیل کرد. کار به جایی رسید که فرعونیان غرق شدند و آنان نجات یافتند.
اکنون این سؤال مطرح میشود که راز و حکمت اینکه خداوند اعلام کرده که ما انواع و اقسام امتحانات برای بشر داریم چیست؟ حکمت کلی آن، کسب آمادگی است. وقتی معلم اعلام
1. محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ج8، ص58. راستی كه امروز [در دنیا جای] كار است و نه محاسبه، و راستی كه فردا [در جهان آخرت جای] حساب است نه كار.
میکند که فلان روز امتحان است، به این معناست که به دانشآموزان یا دانشجویان هشدار میدهد که خود را برای پاسخ دادن آماده کنند تا در امتحان مردود نشوند. خدا از نهایت لطف خود، هم امتحان را قرار داده تا وسیلة تکامل شود؛ زیرا اگر امتحان نبود، خوب و بد از یکدیگر شناخته نمیشد و کسی مستحق پاداش نبود، و هم اعلام برگزاری کرده که خودْ لطفی دیگر است. بیان مصادیق امتحان و اینکه خداوند با چه چیزهایی ما را امتحان میکند، لطف سوم است. بنابراین هم امتحان کردن، رحمت است، هم اعلام امتحان، و هم اشاره به اینکه سؤالات امتحانی از چه قبیل هستند. البته اگر عین سؤال را بگویند و اشاره کنند که فردا فلان ساعت با فلان کار شما را آزمایش میکنیم، امتحان جدی نخواهد بود. امتحان باید تااندازهای مجهول و مبهم باشد. بنابراین بهطورکلی بیان شده که امتحاناتی در پیش خواهید داشت و موارد آن نیز مال و مقام و فرزند و همسر و موارد بیانشدة دیگر در قرآن خواهد بود.
پس فایدة اعلام برگزاری امتحانات الهی این است که ما آمادگی کسب کنیم تا هنگام پاسخ دادن موفق شویم. یَا بَنِی آدَمَ لاَ یَفْتِنَنَّکمُ الشَّیْطَانُ کمَا أخْرَجَ أبَوَیْکم مِنَ الْجَنَّةِ.(1) قرآن در اینجا فتنه را به شیطان نسبت داده، به این سبب که وسیلة امتحان، شیطان است. مبادا شیطان شما را فریب داده، هدف فتنه قرار دهد آنچنانکه پدر و مادرتان را با وسوسه، از بهشت بیرون کرد. او به آدم گفت: هَلْ أدُلُّک عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْک لا یَبْلَى.(2) سپس برای آنان قسم خورد که من خیر شما را میخواهم: وَقَاسَمَهُمَا إِنِّی لَکمَا لَمِنَ النَّاصِحِین(3) و به این وسیله، آدم و حوا را فریب داد.(4) آنچه در اینجا باید بدانیم همین است که شیطان، انسان را فریب میدهد. خدا هشدار میدهد: مواظب باشید شیطانی که پدر و مادرتان را فریب داد، شما را نفریبد.
1. اعراف (7)، 27: ای فرزندان آدم، شیطان شما را نفریبد آنگونه كه پدر و مادر شما را از بهشت بیرون راند.
2. طه (20)، 120: آیا تو را به درخت جاودانگی و سلطنتی پایدار راهنمایی كنم؟
3. اعراف (7)، 21: و آن دو را سوگند داد كه من برای شما دلسوز و خیرخواه هستم.
4. این داستان در چه عالمی بوده و او چگونه آنان را فریب داد و آیا در آن عالم تکلیف بود یا نبود؟ اینها بحثهایی است که بزرگان در تفاسیر و كتب دیگر بیان كردهاند و اكنون درپی بیان آنها نیستیم.
بنیاسرائیل، پس از نجات از فرعونیان به موسی(علیه السلام) گفتند که اگر میخواهی باور کنیم که تو واقعاً پیغمبر خدا هستی، با خدا مناجات میکنی و دستورهای او را میآوری، باید او را ببینیم: لَن نُّؤْمِنَ لَک حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً؛(1) ما تو را تصدیق نمیکنیم مگر اینکه خدا را آشکارا ببینیم. حضرت موسی(علیه السلام) هرچه آنها را نصیحت کرد که این حرفها را نزنید، ناسپاسی نکنید، خدا شما را از چنگال فرعونیان نجات داد، پس شکر خدا را بهجا بیاورید و اطاعت خدا کنید، گفتند نه، ما باید خدا را ببینیم. ایشان با الهام الهی، هفتاد نفر از بنیاسرائیل را برای رفتن به کوه طور انتخاب کرد: وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلاً،(2) فَأخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ.(3) پس صاعقهای آنان را فراگرفت و همه هلاک شدند.(4) حضرت موسی(علیه السلام) متحیر ماند که برگردم به بنیاسرائیل چه بگویم، درحالیکه آنان خواهند گفت بهعوض نشان دادن خدا، آنان را کشتی! قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أهْلَکتَهُم مِّن قَبْلُ وَإِیَّایَ؛(5) «خدایا، اگر میخواستی، پیشازاین، هم مرا و هم اینها را هلاک میکردی». این جمله نشان میدهد که چقدر در فشار واقع شده بود که چه جوابی به بنیاسرائیلِ بهانهگیر بدهد. خدا منت گذاشت و دوباره آنان را زنده کرد: ثُمَّ بَعَثْنَاکم مِّن بَعْدِ مَوْتِکمْ لَعَلَّکمْ تَشْکرُونَ.(6)
مقصود از بیان این داستان، این جمله بود که حضرت در مناجات با خدا عرض میکند: إِنْ هِیَ إِلاَّ فِتْنَتُک تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاء وَتَهْدِی مَن تَشَاء؛(7) «این نیست جز امتحانی ازجانب تو. با این امتحان، هرکس را بخواهی گمراه، و هرکه را بخواهی هدایت خواهی کرد». یعنی اگر کسانی هدایت و یا گمراه شوند، با اذن و مشیت توست. دامنة فتنه و امتحان، اینهمه گسترده است و
1. بقره (2)، 55: تا خدا را آشكارا نبینیم، هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد.
2. اعراف (7)، 155: و موسی هفتاد مرد از قوم خود برگزید.
3. نساء (4)، 153: پس صاعقه آنان را فراگرفت [و هلاك شدند].
4. در اینكه آیا این حالت براثر تجلی خدا یا بهمثابه عقوبت بود، دو احتمال هست.
5. اعراف (7)، 155.
6. بقره (2)، 56: سپس شما را پس از مرگتان برانگیخت، باشد كه سپاس بگزارید.
7. اعراف (7)، 155.
شامل موارد گوناگون میشود. خدای متعالی بر ما منت میگذارد که هشدار میدهد حواستان را جمع کنید، این دنیایی که شما عمری در آن زندگی میکنید، در مقایسه با عمر آخرت، از یک چشم به هم زدن کمتر است. هفتاد یا صد سالی که برای شما بسیار طولانی است، وقتی آن را با بینهایت بسنجید، چیزی به شمار نمیآید. عمر آخرت، بینهایت است. اگر فرض کنید که عمر شما هزار سال هم باشد، متناهی است و با نامتناهی هیچ نسبتی ندارد؛ درنتیجه، از یک چشم به هم زدن نسبت به همة عمر انسان کمتر است. یک چشم به هم زدن نیز، کسری از ثانیه است و یک هزارم ثانیه هم، با یک عمر هزارساله نسبتی دارد. شما میتوانید کسری را بنویسید که صورت آن 1 و مخرج آن 1000، ضرب در 365، ضرب در 24 ساعت و هر ساعتی ضرب در 60 دقیقه و هر دقیقه ضرب در 60 ثانیه باشد. پس نسبتی دارند؛ اما همة عمر دنیا در مقایسه با آخرت، مانند عدد یک است با مخرج بینهایت؛ نتیجه چه میشود؟ یعنی این دو هیچ نسبتی ندارند. خدا بهصورتهای گوناگون، این امتحان را بیان میکند. مسئلة فقر و ثروت، امتحان است. بعثت انبیا و رفتن انبیا، امتحان است. آیا پس از رفتن آنان، ایمان خود را حفظ میکنید یا به کفر و جاهلیت برمیگردید؟ أفَإِن مَّاتَ أوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أعْقَابِکمْ؟(1) بههرحال حقیقت این عالم، مجموعهای از امتحاناتی است که خدا متصدی آن است و گریزی از آن نیست، و فقط باید خود را برای پاسخگویی به این امتحانات آماده کنیم.
دستهای دیگر از فتنهها، به دست انسانها پدیدار میشوند و خداوند بهطورمستقیم، آنها را اعمال و ایجاد نمیکند. این دسته، بهطورعمده فتنههای اجتماعی هستند. در این موارد، افزون بر اینکه امتحانات الهی خواهند بود؛ زیرا ما نیز دربارة آنها وظیفهای داریم و باید به وظیفة خود عمل کنیم، باید تلاش کنیم تا فتنه ما را فرانگیرد و ناخواسته به فتنه کشانده نشویم؛ زیرا ایننوع فتنه، عواقب بسیار دشوارتری دارد. در فتنههای نوع اول، انسان تکالیفی دارد که باید درقبال فرزند یا
1. آل عمران (3)، 144: اگر [پیامبر] مرد یا كشته شد، به عقب [و گذشتة جاهلی خویش] برمیگردید؟
مال یا غیر آن انجام دهد. فرض کنید مال را باید از راه حلال به دست بیاورد و در راه حلال صرف کند، فرزند را باید درست تربیت کند، نان حلال به او بدهد. همة اینها روشن هستند و اگر ابهامهایی بوده، انبیا و اولیا آنها را بیان کرده و راه حق را به ما نشان دادهاند. اما فتنههای دستساز آدمیان، بسیار پیچیدهترند و تشخیص حق و باطل در آنها بسیار مشکل است. در این امتحانات، نخـست انسان باید بکـوشد حتیالمقدور درگیر نشـود ـ یعـنی در فتنه فـرو نـرود. اگر اوضاعی پدید آمد که انسان گیج شد و نفهمید که از کدام سو برود، در این اوضاع باید حواس خود را جمع کند تا عامل دست شیطان و فتنهگران نگردد. گاهی مسائل بهاندازهای پیچیده، مبهم و شبیه کلافهای سردرگُم است که نمیتوان برای باز کردن گرهها، از جایی شروع کرد. بنابراین از اول هشدار میدهند که چنین چیزهایی در کار است، حواس خود را جمع کنید تا ناخودآگاه عامل فتنه نشوید. شیاطین شما را به کارهایی وامیدارند که نتایج آنها برای شما روشن نیست، و به جایی خواهید رسید که بر سر خود میزنید و نمیدانید چه باید کرد. بیان این مطالب، افزون بر اینکه هشداری است تا انسان را برای امتحان آماده کند، بیدارباشی برای پیشگیری از وقوع فتنه است تا آدمی بهواسطة فتنه، گمراه نشود. هم در قرآن کریم به این مطلب اشاراتی شده و هم بهتفصیل در فرمایشهای امیرالمؤمنین و سایر ائمة اطهار(علیه السلام) آمده است. در متون دینی مکرّراً به فتنهها، ابتلائات، امتحانها و فتنههای آخرالزمان اشاره شده است، اما به زیبایی و وسعت مجموعهای که در نهجالبلاغه آمده، نیست، که مرحوم سید رضی? گزینش کرده است.
نهجالبلاغه از فتنههای پیش از ظهور پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نیز یاد کرده است. حضرت امیر(علیه السلام) میفرماید: وقتیکه خداوند پیغمبر را مبعوث فرمود، مردم درگیر فتنههای عجیبی بودند که انْجَذَمَ فِیهَا حَبْلُ الدِّینِ وَتَزَعْزَعَتْ سَوَارِی الْیَقِین؛ فتنهها باعث شده بودند که رشتة دین گسسته شود و پایههای یقین منهدم گردد. وقتی رشتة دین گسسته شود، مردمْ گمراه، بیدین و مشرک میشوند. وقتی زمینههایی برای یقین وجود ندارد، مردم حداقل به شک
میافتند، شبههها و شکوک اطرافشان را میگیرد و راه برونرفت از این شبههها را نمیدانند. وقتی پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مبعوث شد، مردم عالم در چنین حالی بودند؛ رشتة دین گسسته بود و عوامل یقین منهدم و متزلزل شده بود. به آسانی نمیشد راه صحیح را یافت و به حق یقین ورزید.
حضرت امیر(علیه السلام) به فتنههای فراوان زمان خود نیز اشاره میکند و عامل آنها را شیطان معرفی میکند. «شیطان فریاد کشیده و سوارهنظامها و پیادهنظامهای خود را فراخوانده و دربرابر شما صفآرایی کرده است». این تعبیری ادبی است؛ ولی هر مجاز و استعارهای، مبتنیبر حقایقی است. باید حقیقتی باشد که این تشبیهات و استعارهها بر آن دلالت میکند. معلوم میشود که به زبان روز، شیطان درمیان آدمیان، هم سوارهنظام و هم پیادهنظام دارد؛ هم سختافزار و هم نرمافزار دارد؛ هم جنگ نظامی و هم جنگ نرم میکند. او این هر دو راه را دارد: هم فتنههای نظامی برپا میکند و کسانی را به جان هم میاندازد تا بهروی یکدیگر اسلحه بکشند؛ و هم کارهای نرمافزاری دارد و فتنههای نرم را هدایت میکند. در زمان صدر اسلام، کمتر از سی سال از وفات پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) گذشته بود که این فتنهها به دست شیطان و به رهبریِ او پا گرفت. امیرالمؤمنین(علیه السلام) با اشاره به آنها، بهصورتهای گوناگون هشدار داده است. ایشان، هم از مردم گله میکند، و هم مینالد و دربارة عاقبت آنان نگران است که به کجا خواهد انجامید. ایشان میفرماید: ألا وَإِنَّ الشَّیْطَانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ وَاسْتَجْلَبَ خَیْلَهُ وَرَجِلَه.(1) «خیل» بهمعنای سوارهنظام و «رجِل» بهمعنای پیادهنظام است. یعنی شیطان گروه خود را جمع کرده و سوارهنظام و پیادهنظام و همة زیرمجموعة دستگاه خود را فراخوانده است؛ چه آنها که نظامی و مسلّح هستند، و چه کسانی که با وسوسه و شبهات، مردم را منحرف میکنند، همه درمقابل شما صفآرایی کردهاند.
1. نهج البلاغه، خ10.
شما فضای آن روز را تصور کنید که اندیشیدن دربارة آن برای روزگار ما نیز مفید است. تصور کنید: پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) از دنیا رفتهاند. مدتی است یکی از پدرزنهای پیغمبر بهجای ایشان نشسته و چند سال هم حکومت کرده و سپس از دنیا رفته است. آنگاه یکی دیگر از پدرزنهای پیغمبر، جانشین دوم ایشان شده است. اکثر مردم مسلمان که سالها پای درس پیغمبر بوده و در رکاب ایشان جنگیدهاند، با آن دو بیعت کرده و آنان را به جانشینی پیغمبر پذیرفتهاند. تا نوبت به خلیفه سوم رسیده که دو تا از دخترها یا دخترخواندههای پیغمبر را گرفته است. ایشان هم سالها حکومت کرد و کار او به جایی رسید که تمام مردم از بلاد گوناگون اسلامی شوریدند و او را به قتل رساندند. سپس مردم به درِ خانة علی(علیه السلام) آمده، فشار آوردند که شما باید خلافت را بپذیرید. و سرانجام به تعبیری که خود ایشان میفرمایند، آنقدر فشار آوردند که نزدیک بود امام حسن و امام حسین(علیه السلام)، که آنموقع بزرگسال بودند، زیر دستوپای مردم له شوند. بدینترتیب، ایشان حکومت را قبول کردند. دیری نگذشت که دو نفـر از نزدیکترین افـراد به ایشان ـ طلحه و زبیر که پیش از همه با حضـرت بیعت کردند(1) ـ مخالفت آغـاز کـردند و گفتند که شمـا با دیکتاتوری رفتار کرده، با ما مشورت نمیکنید. ما به شما رأی دادیم که در کارتان شریک باشیم. ما در کشور اسلامی، صاحب مقام و موقعیتی هستیم. حضرت فرمود: کارهایی که میکنم، طبق فرمان خدا و سنت پیغمبر است. در اطاعت خدا و پیغمبر، نیازی به مشورت با شما ندارم.(2) براساس کتاب خدا و سنت رسول خدا، با مردم بیعت کردم و گفتم درصورتی خلافت را میپذیرم که طبق قرآن و سنت پیغمبر عمل کنم و چیز دیگری از من نخواهید. شما بر این اساس با من بیعت کردید. من جایی برخلاف قرآن و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) عمل نکردهام که مرا مؤاخذه کنید. در چنین فضایی، حضرت میفرماید: امروز فتنه بازگشته است. مثل زمان پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) که این فتنه بود و مردم در جاهلیت بهسر میبردند، امروز فتنه دوباره برگشته و شما اسلام را فراموش کردید. چون اینها
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج30، ص17.
2. ر.ك: نهج البلاغه، خ205.
توقع داشتند که با آنها مشورت شود و از مردم نظرخواهی شود. حضرت میفرماید: من به اشتباه نیفتادم؛ شمایید که اشتباه میکنید. حق و باطل برای شما مخلوط شده و نمیتوانید حق را از باطل تشخیص دهید.
اکنون با این زمینة ذهنی، در عبارت حضرت دقت کنید: إِنَّ مَعِی لَبَصِیرَتِی؛ من بصیرت خود را با خود دارم. مَا لَبَسْتُ عَلَى نَفْسِی وَلا لُبِسَ عَلَی؛(1) نه خودم بهعمد کار را بر خود مشتبه کردم که نفسم مرا گول بزند به اینکه چیزی را که میدانم باطل است، حق جلوه دهم؛ و نه کسی توانسته است امر را بر من مشتبه کند. من بابصیرتم، میبینم که چه میکنم و میدانم چه باید کرد. در طول قریب به پنج سال حکومت علی(علیه السلام)، ببینید چه جریاناتی پیش آمد. جنگهای جمل، صفین و نهروان، مهمترین مشکلات علی(علیه السلام) بودند. در جنگ جمل، آمدند به او گفتند که ما میدانیم تو داماد پیغمبر هستی و ایشان تو را دوست میداشت. تو آدم خوبی هستی و به اسلام خدمت کردی، اما درمقابل تو، زبیر و طلحه و همسر پیغمبر هستند. از کجا معلوم است که تو درست میگویی؟ شاید امر بر تو مشتبه شده است! اینکه حضرت میگوید: إِنَّ مَعِی لَبَصِیرَتِی بسیار پرمعناست. یعنی شما اهل بصیرت نیستید. من اشتباه نمیکنم. من میفهمم که چه میکنم.
در جنگ صفین، بهصورت دیگری فتنهگری رخ داد. مزدوران معاویه، قرآن را سر نیزه کردند و کار به حکمیت کشید. باز همینهایی که از شاگردان حضرت بوده، سالها با او ارتباط داشتند، شمشیر کشیده، گفتند یا باید حکمیت را قبول کنی، یا تو را میکشیم. وقتی حضرت فریاد میزند: إِنَّ مَعِی لَبَصِیرَتِی باید فهمید که ایشان چه خون دلی میخورد. حضرت میفرماید: من میفهمم چه باید کرد. امر برای شما مشتبه شده است. سپس همین اصحاب که در جنگ صفین در رکاب علی(علیه السلام) بودند، در جنگ نهروان بهروی او شمشیر کشیدند، و ایشان تا آنجا ایستاد که چهار هزار نفر از اصحاب خود را که پیشتر در جنگ صفین از یارانش بودند، از دم شمشیر گذراند! بسیاری
1. همان.
از مردم تعجب میکردند از اینکه اینها نمازخوان، روزهگیر و حافظ قرآن هستند و از فراوانیِ سجده، پینه بر پیشانی دارند، پس چگونه علی(علیه السلام) جرئت میکند اینها را بکشد. همان کسی که برای گریة طفل یتیم ناله میکرد و برای اینکه خلخالی از پای زنی ذمی کشیده بودند، گفت: اگر مسلمان دق کند و بمیرد جا دارد، همین علی شمشیر میکشد و چهار هزار نفر از مسلمانان نمازخوان را که تا دیروز به حمایت از او شمشیر میزدند، از دم تیغ میگذراند. این کار، قدرت و بصیرتِ بسیار میخواهد. به همین سبب ایشان فرمود: إِنِّی فَقَأْتُ عَیْنَ الْفِتْنَةِ وَلَمْ یَکنْ لِیَجْتَرِیءَ عَلَیْهَا أَحَدٌ غَیْرِی؛(1) من چشم فتنه را درآوردم و غیر از من، کسی جرئت این کار را نمیکرد. علی(علیه السلام) شوخی نمیکند و گزافه نمیگوید. یعنی هیچکس جرئت این کار را نداشت. فتنه اینگونه است. کار به جایی میرسد که نزدیکترین افراد به ایشان و باهوشترین انسانها کم میآورند. کسی مثل علی(علیه السلام) باید باشد که مؤید من عندالله است و میتواند بفهمد در اینجا چه باید کرد، و چشم فتنه را دربیاورد. والاّ اگر این جریان ادامه یافته بود، معلوم نبود امروز من و شما چیزی از اسلام بدانیم. اگر خوارج حاکم شده بودند، علی(علیه السلام) را زودتر از نوزدهم رمضان ضربت زده بودند، و معلوم نبود چه چیزی از اسلام باقی میماند. آنها که میخواستند با ذهن و فکر و سلیقة خود جامعه را اداره کنند، برای اسلام چه میگذاشتند؟ حضرت آنان را قلعوقمع کرد تا روال سالم اسلام برقرار شود. البته امتحان همیشه هست و کسانی نیز در این امتحانها مردود خواهند شد؛ اما اینها بزرگترین مانعی بودند که دیگران بهراحتی از آنان فریب میخوردند. اگر کافر یا منافقی میآمد مخالفت میکرد، مخالفت کردن با او مشکل نبود. همه فریب او را نمیخوردند. آنها با پینههای پیشانی، حفظ قرآن، شبزندهداریها، مناجاتها و عبادتها، مردم را فریب میدادند. بسیاری از خودشان هم نمیفهمیدند. قضاوت دست خداست و روز قیامت، او به حساب همه خواهد رسید. اما در ظاهر، بسیاری از اینها از سرانشان که مشتی شیاطین بودند، فریب خوردند و به دام جهالت افتادند.
1. همان، خ93.
اول. خدای متعال: در فصل پیشین، بهتفصیل دربارة فتنهها و امتحانات الهی سخن گفتیم و روشن شد که یکی از پدیدآورندگان فتنه، خدای متعالی است. در اینجا مروری کوتاه خواهیم کرد بر نمونههای دیگری از فتنههای الهی در قرآن. خداوند دربارة ناقة ثمود میفرماید: إِنَّا مُرْسِلُو النَّاقَةِ فِتْنَةً.(1) وقتی قوم ثمود درخواست کردند که حضرت صالح ناقهای از دل کوه برآورد، خدای متعالی فرمود: ما این کار را انجام داده، ناقه را بیرون میآوریم؛ ولی این فتنه و وسیلة آزمایشی است که آشکار کند آیا ایمان میآورند یا اینکه لجبازی کرده، عناد میورزند. در داستان حضرت موسی(علیه السلام) که با هفتاد نفر از قومش به کوه طور رفت و آنها هلاک شدند، ایشان عرض کرد: إِنْ هِیَ إِلاَّ فِتْنَتُک تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاء وَتَهْدِی مَن تَشَاء.(2) این امتحان توست که آنان را هلاک کردی. خدا در این موارد و موارد فراوان دیگر میگوید: ما این فتنه را قرار دادیم، یا فلان چیز را فتنه قرار دادیم، خواه جنبة خصوصی داشته باشد و خواه آزمایش عمومی باشد: إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأرْضِ زِینَةً لَّهَا.(3) لِنَبْلُوَهُم. در اینجا کلمههای «بلا» و «ابتلا» را به کار برده است که از مرادفات «فتنه» است. گاهی خدای متعالی نعمتهایی را وسیلة آزمایش و فتنه قرار میدهد. در سورة جن آمده است: لأسْقَیْنَاهُم مَّاء غَدَقًا * لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ.(4) کسانی که
1. قمر (54)، 27: راستیكه ما شتر ماده را برای آزمایش آنان میفرستیم.
2. اعراف (7)، 155: این نیست جز آزمایش تو، كه هر كه را بخواهی با آن گمراه میكنی، و هر كه را بخواهی با آن هدایت میبخشی.
3. كهف (18)، 7: ما آنچه را برروی زمین است، زینتی برای آن قرار دادیم.
4. جن (72)، 16ـ17.
ایمان بیاورند و راه خیر را برگزینند، ما به آنها آبی گوارا مینوشانیم، تا همین آب و این نعمت گوارا را وسیلة آزمایش آنان قرار دهیم.
دوم. شیطان: در برخی موارد، فتنه به شیطان نسبت داده میشود: یَا بَنِی آدَمَ لاَ یَفْتِنَنَّکمُ الشَّیْطَانُ کمَا أخْرَجَ أبَوَیْکم مِنَ الْجَنَّةِ.(1) میفرماید: مبادا شیطان، شما را مورد فتنه قرار دهد. اینجا فتنهکننده، شیطان است.
سوم. انسان: در برخی موارد، فتنه به انسانها نسبت داده شده است. دراینزمینه آیهای در سورة عنکبوت و آیهای در سورة حج آمده است. در سورة حج آمده است: وَمِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أصَابَهُ خَیْرٌ اطْمَأنَّ بِهِ وَإِنْ أصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِه.(2) در سورة عنکبوت نیز خداوند چنین فرمود: وَمِنَ النَّاسِ مَن یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذَا أوذِیَ فِی اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ کعَذَابِ اللَّهِ.(3) برخی مردم هستند که وقتی اذیت و آزار میشوند و دشواری برای آنان پیش میآید و کسانی با آنها دشمنی میورزند، این دشواریها را که ازناحیة مردم متوجه آنها میشود، مثل عذاب الهی تلقی میکنند؛ یعنی برایشان بسیار ناگوار است و دربرابر آن به زانو درمیآیند. در اینجا فتنه به مردم نسبت داده شده است. در بسیاری از جاهای دیگر هرچند فتنه، رسماً به مردم نسبت داده نشده ولی انتساب آن به مردم روشن است؛ مانند وَالْفِتْنَةُ أشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ.(4) پیداست آن فتنهای که از قتل مهمتر، و گناهش بیشتر و مصیبتش دشوارتر است، فتنهای است که مردم پدید میآورند و این گونه فتنهها، از قتلی که مردم بهجا بیاورند، اکبر و اشدّ است.
1. اعراف (7)، 27.
2. حج (22)، 11: و برخی مردم، كسی است كه خداى را یكسویه [و با شروط خاص] مىپرستد؛ پس اگر خوبیای به او رسد، بدان آرام گیرد؛ و اگر آزمونى به او رسد، روىگردان شود.
3. عنكبوت (29)، 10: برخی مردم هستند كه میگوید به خدا ایمان آوردم. پس زمانیكه در راه خدا آزار بیند، آزارهای مردم را همسان عذاب خدا قرار میدهد.
4. بقره (2)، 191.
چنانکه گذشت، ما سه گونه فاعل فتنه داریم: یکی خدا؛ دوم شیطان؛ و سوم مردم هستند. آیا این موارد تفاوت دارند؟ یعنی آنجا که فتنه به مردم نسبت داده شده، به خدا یا به شیطان نسبت داده نمیشود یا بهگونة دیگری است؟ ما با این آموزش قرآن آشنا هستیم که خدای متعال، در یک روش تربیتی سعی میکند همة حوادث عالم و هر امری را که پدید میآید، به خود نسبت دهد. حتی بادی که میوزد، بارانی که میبارد و گیاهی که میروید، همه را به خود نسبت میدهد و مثلاً میگوید: ما باد را فرستادیم، ما ابرها را به سرزمین خشکی که آبوعلفی نداشت، راندیم. خدا میگوید: آب را ما نازل کردیم، گیاه را ما رویاندیم، ما به شما روزی دادیم. به این روش تعلیم، در اصطلاح «توحید افعالی» میگویند. یعنی خدا میخواهد از راه این تعلیمات، بندگان را متوجه کند که سررشتة کارها به دست خداست. درست است که هزاران واسطه وجود دارد؛ ولی نباید نسبت آنها با پدیدآورندة اصلی فراموش شود؛ بلکه اصل کار از آنِ اوست و وسایل دیگر، نقشهای واسطهای دارند و مَجرا هستند. حتی آنجا که فاعلهای باارادهای در کار هستند، باز خدا کار را در مرتبة بالاتری به خود نسبت میدهد. این روشی است که در قرآن دیده میشود و برای مسلمانها در صدر اسلام، فرهنگ شده بود. امروز هم کمابیش در میان مردم متدین رواج دارد. بهعنوان مثال وقتی دو تیم ورزشی برای مسابقه میروند میگویند: اگر خدا بخواهد، ما پیروز میشویم، یا اگر خدا کمک کند ما برنده شویم. این شعاعی است از معرفتی که قرآن میخواهد به مسلمانها تعلیم دهد و ایشان را بهاینصورت بار بیاورد که در همهچیز به خدا توجه کنند. البته این سخن، به آن معنا نیست که واسطهها نقشی ندارند و هیچاند؛ بلکه باید توجه ما بیشتر به سببساز اصلی باشد. این مطلب بارها گفته شده و در تفاسیر و کتابهای کلامی و عرفانی آمده و در قرآن نمونههای فراوانی دارد که گاهی چیزی به چند فاعل نسبت داده میشوند. در مرحلهای، کار را به خود خدا نسبت میدهد، در مرحلهای دیگر به ملایکه نسبت میدهد، و در مرحلهای به کسان دیگری. مثلاً در آیهای آمده است: اللَّهُ یَتَوَفَّى الأنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا؛(1) هرکس مرگش فرارسد، خدا جان او را میگیرد. پس کسی
1. زمر (39)، 42: خدا جانها را بههنگام مرگشان میگیرد.
که قبض روح میکند و جان را میگیرد، خداست. در آیهای دیگر آمده است: قُلْ یَتَوَفَّاکم مَّلَک الْمَوْتِ الَّذِی وُکلَ بِکمْ؛(1) بگو روح شما را ملکالموت میگیرد، که حضرت عزرائیل باشد. و آیة دیگری میفرماید: تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا؛(2) رسولان ما روح او را میگیرند. مقصود از «رسولان»، فرشتگانی هستند که زیردست حضرت عزرائیل و تحت فرمان او کار میکنند. پس کار، یکجا به رسل و کارگزاران و آنها که مباشر گرفتن جان هستند نسبت داده میشود؛ در مرحلهای به ملکالموت؛ و سرانجام به خود خدای متعالی نسبت داده میشود. همة این نسبتها صحیحاند؛ زیرا ملکالموت با اجازة خدا انجام میدهد، رسولان هم به اذن ملکالموت و دستور او انجام میدهند. پس هر سه نسبت صحیح است.
روش تربیتی قرآن این است که بهطورمعمول، شرور را به خود انسانها یا به موجودات دیگر یا به شیطان نسبت میدهد: واذ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أعْمَالَهُمْ.(3) یا حضرت ایوب عرض کرد: أنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ؛(4) این گرفتاریها را شیطان برای من فراهم کرده است. البته شرور دو حیثیت دارند وحیثیت شریت آنها در تحلیلی فلسفی، به عدمیات برمیگردد، ولی بههرحال به خود حادثة وجودی هم شر اطلاق میشود، و قرآن انتساب آن را به خدای متعالی نفی نمیکند: قُلْ کلٌّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ؛ بگو همگی از جانب خدا است. ولی قرآن، به بشر این ادب را میآموزد که همواره بدیهایش را متوجه خود کند. در یک آیه بهصراحت آمده است: ما أصَابَک مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أصَابَک مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِک؛(5) هر خیری از خداست و بدیها از خود تو است. این روشی تربیتی برای بندگان است تا برای رعایت ادب عبودیت ادب بدیها را به خدا
1. سجده (32)، 11.
2. انعام (6)، 61.
3. انفال (8)، 48: و چون شیطان، كارهای آنان را برایشان زینت داد.
4. ص (38)، 41: شیطان مرا آزار و عذاب داده است.
5. نساء (4)، 79: هرچه از خوبی به تو رسد، از خداست و هرچه بدی به تو رسد، از خودِ توست.
نسبت ندهند. حضرت ابراهیم(علیه السلام) نیز که دربرابر نمرود میخواست خدا را معرفی کند، گفت: وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ * وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ؛(1) او به من غذا میخوراند و آب مینوشاند. ایشان نمیگوید: مرا به مرض مبتلا میکند، و بیماری را به خدا نسبت نمیدهد. این نکتهای تربیتی است که انسان دربرابر خدا و در مقام عبودیت، بدیها را از خودش ببیند. اما فتنه، هرچند دربارة خیرات نیز استعمال میشود؛ اما در بیشتر موارد دربارة شر به کار میرود. پس نسبت فتنههای خیر به خدا مشکلی نخواهد داشت؛ ولی بهطورمعمول در بیشتر موارد، جهات ابهام، آشفتگی، درگیری و گرفتاری در فتنه ملحوظ میشوند و اینها را به غیر خدا نسبت میدهند. اما با دید توحیدی، همة اینها انتساب به خدای متعالی خواهند داشت، و آنجا که خدا فتنه را به انسانها نسبت میدهد، برای توجه دادن به نقش انسان در پیدایش فتنهها و مسئولیت وی در مورد آنهاست. همچنین در این موارد، نسبت فتنه با شیطان نفی نمیشود؛ مثل نسبت فریفتن به شیطان، در بسیاری از گناهانی که از انسان سر میزند؛ چنانکه در این آیه میفرماید: یَا بَنِی آدَمَ لاَ یَفْتِنَنَّکمُ الشَّیْطَانُ کمَا أَخْرَجَ أبَوَیْکم مِّنَ الْجَنَّةِ.(2) جالب است که آیه، بیرون کردن آدم و حوا از بهشت را به شیطان نسبت میدهد، و میفرماید: او بود که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد. یعنی وسوسة او باعث شد که شما از بهشت بیرون بروید. پس به همان اندازه که عاملی تأثیر دارد میتوان کار را به آن هم نسبت داد، و چون گناه غالباً براثر وسوسههای شیطان صورت میگیرد، میشود آن را به شیطان نیز نسبت داد. زیرا وسوسة او در پیدایش فعل، مؤثر است. اما این بدان معنا نیست که ما مقصر نیستیم. اندازة نقش ما و نقش شیطان در معصیت، مطلبی است که در خودِ آیات به آن توجه شده است. قرآن میفرماید: شیطان بر هیچکس تسلط ندارد؛ یعنی نمیتواند کسی را به معصیت مجبور کند، مگر آنکه کسی خود را در اختیار شیطان قرار دهد. یعنی زمام اختیارش را به دست شیطان بسپارد. دراینصورت، شیطان بر او سوار شده، هرجا که بخواهد میبرد. إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُم بِه
1. شعراء (26)، 79ـ80: او به من غذا میخوراند و آب میدهد و هرگاه كه بیمار شوم، شفا میدهد.
2. اعراف (7)، 27.
مُشْرِکونَ.(1) آیه میفرماید تسلط او بر کسانی است که او را به ولایت خود میپذیرند. ترجمة خودمانی عبارت این است که طوق بندگی او را به گردن میاندازند، زمام کارشان را به دست او میدهند، یا به تعبیر خودمانیتر، افسارشان را به دست او میدهند. دراینصورت، مثل حیوانی که افسارش به دست راکب باشد، شیطان بر او سوار میشود، نه اینکه شیطان بهزور سوار شود، بلکه آنان در آغازْ خودشان زیر بار شیطان رفته، تسلیم و منقاد او میشوند. بدینترتیب، فتنههایی که موجب گمراهی و مردود شدن میشوند، همه را میتوان به شیطان نیز نسبت داد. یعنی شیطان به انسان کمک میکند تا راه بد را انتخاب کرده، هوسهای نفسانی را غالب کند، غرایز حیوانیاش را ارضا کند، به عواقب گناه ننگرد و عقل خود را زیر پا بگذارد. پس بهدلیل آنکه شیطان در انجام گناه کمک میکند، گناه به او نیز نسبت داده میشود.
در نگاه توحیدی، مجموع این عالم به خدا نسبت داد میشود که شامل انسان، با آن غرایز و فطرت الهی میشود و با عقلی که به او داده شده و عواملی که انسان را بهسوی خیر دعوت میکنند مثل انبیا، و عواملی که انسان را بهسوی شر میخوانند، مانند شیطان انس و جن. اینهمه دستگاهی است که خدا برقرار کرده است و میتوان در مرحلة عالیتری، با نگاه توحیدی به خدا نسبت داد. خداست که انسان را میآزماید و وسیلة پیروزی یا شکست در آزمایش را فراهم میکند: إِنْ هِیَ إِلاَّ فِتْنَتُک تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاء وَتَهْدِی مَن تَشَاء.(2) بنابراین، اضلال نیز به خدا نسبت داده میشود؛ زیرا شیطان وسیلة اضلال است و شیطان را خدا آفریده و قدرت گمراه کردن به او داده است. پس همة این نسبتها صحیح است و هیچیک دیگری را نفی نمیکند.(3) در اینجا بیشتر، فتنههای اجتماعی مورد نظر است که عامل مباشر آنها، انسانها هستند. ولی این بدان معنا نیست که شیطان مقصر نیست؛ زیرا در هر گناه و رفتار غلطی، شیطان نقشی دارد، هرچند
1نحل (16)، 100: همانا سیطرة شیطان بر كسانی است كه سرپرستیِ او را بپذیرند و نیز آنان كه او را شریك خدا در اطاعت قرار دهند.
2. اعراف (7)، 155.
3. در مواردی كه فاعلهای انسانی در پیدایش فتنهها مؤثرند، بحثهای تفسیری اخلاقی مطرحاند و بسیار خوب است در جای خود به آنها بپردازیم.
نقش تقویتکننده و تزیینکننده باشد. شاید بتوان گفت که نقش اصلی شیطان، زیبا جلوه دادن گناه در نظر انسان است. او چنان وانمود میکند که انسان خیال کند کاری، بیش از آنچه واقعیت دارد، لذت بخش است. وَاذ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أعْمَالَهُمْ.(1) بنابراین شیطان هم در گناهان نقش دارد، اما نقش اصلی از آنِ انسان است که مؤاخذه خواهد شد و باید دربرابر کاری که انجام داده پاسخگو باشد. درست است که شیطان در فریفتن آدمی نقش داشته، ولی نقش او بهگونهای نبوده که از انسان سلب اختیار و مسئولیت کند. خداوند میفرماید: وَمَا کانَ لَهُ عَلَیْهِم مِّن سُلْطَانٍ؛(2) شیطان بر ایشان تسلطی نداشت. قرآن داستان درگیری و بحث کردن دوزخیان با یکدیگر را چنین نقل کرده که وقتی همه در جهنم قرار گرفتند، هریک گناه و تقصیر خود را به گردن دیگری میاندازد. اینیکی به دیگری میگوید: تقصیر تو بود، و او میگوید: تقصیر تو بود؛ تاآنکه مستضعفان به سراغ مستکبران میروند و میگویند: شما بودید که ما را به این کار واداشتید. آنها نیز خود را تبرئه میکنند. سرانجام، همه به سراغ شیطان میروند و میگویند: تو بودی که ما را گمراه کردی. او هم میگوید: وَعَدتُّکمْ فَأخْلَفْتُکمْ و مَا کانَ لِیَ عَلَیْکم مِّن سُلْطَانٍ؛(3) من تسلطی بر شما نداشتم. کار من فقط این بود که به شما وعده میدادم و به وعدة خود عمل نمیکردم. پس وسوسهها و اغواگریها و تزیینات شیطان، سبب معذور بودن و تبرئة ما نخواهند شد، و آنجا که پای عامل انسانی در کار باشد مسئول مستقیمْ انسانی است که مرتکب آن شده است هرچند عوامل دیگری نیز در آن مؤثر باشند.
در فتنههای انسانی که سرانجام به امتحان خدا برمیگردند، هرچه واقع شود و هر حادثهای رخ دهد، انسانهای دیگر دربارة آن تکلیفی دارند. آنها نخست باید خود را بپایند که در فتنه واقع
1. انفال (8)، 48.
2. سبأ (34)، 21.
3. ابراهیم (14)، 22: شما را وعده دادم و برخلاف آن عمل كردم و تسلطی بر شما نداشتم.
نشوند؛ یعنی فریب بخورند و خودْ عامل فتنه نشوند. سپس برای خاموش کردن آن تلاش کرده، گمراهان را نجات دهند. معنای امتحان همین است، و انسان درمقابل فتنه وظیفهای دارد که باید آن را انجام دهد. حوادث انسانی که مصداق فتنة الهی هستند به یک معنا فتنة شیطان نیز هستند، چون او در اغواگری و وسوسه نقش واسطه دارد. در برخی موارد، آنچه مایة فتنه میشود اموری است که سبب دشمنی میان مؤمنان میشود؛ زیرا فتنه شامل درگیریها، خصومتها، دشمنیها و حقدها و کینههاست، تا آنجا که انسان را به گناه وامیدارد و سرانجام به شرک و کفر میکشاند. همة اینها مصادیق فتنه هستند و مراتبی دارند. فتنهای که باعث ایجاد دشمنی میان مؤمنان میشود، یک مرتبه از فتنه است. ومبتلا شدن کسانی به گناهان حقد و کینه و سوءظن و دشمنی با مؤمنان فتنهای است که براثر اختلاف و به جان هم افتادن، عزت کسانی در دنیا مخدوش میشود. و این خودْ امتحانی است که آشکار میکند آیا مؤمنان در چنین شرایطی وظیفة خود را انجام میدهند یا نه؟
وسیلة امتحان در بخشی از افعال انسانی، بهطورمستقیم دینی نیست و گاهی امری دنیوی، منشأ فتنه میشود. مانند بیشترِ اختلافاتی که میان گروههایی از انسانها پدید میآیند و در سه محور اصلی مال، مقام و شهوت جای دارند. اگر بسیاری از گرفتاریها، جنگها، کشتارها و فتنههایی که در روستاها و شهرهای جهان در طول تاریخ واقع شده را بهخوبی ریشهیابی کنیم، روشن میشود که فتنهگران درپی تصرف اموال دیگران یا کسب مقام و سیادت بر دیگران و یا مسائل جنسی بودهاند. منشأ بسیاری از جنگهای بزرگ رقابت در روابط جنسی بوده است. و جامع این سه محور، حب دنیاست و آنچه بهطورمستقیم وسیلة فتنه و آزمایش قرار میگیرد، مال و جاه و شهوت است. امتحان الهی بودن این امور نیز ازآنجهت است که امرونهی الهی به موارد آنها تعلق میگیرد و نتیجة آن موجب ثواب و عقاب اخروی میشود.
پس موضوع امتحان، در ابتدا مسائل دنیوی است. سخن بر سر این نیست که این مال از آن
من است و باید در تصرف من باشد، یا من باید رئیس باشم و دیگران به حرف من گوش کنند. این انگیزه عرض عریض و طیف وسیعی از مراتب مقامپرستی را شامل میشود. مقام فقط این نیست که کسی سلطنت بخواهد و با سلطان دیگر دعوا کند. مراتب سادهای از آن نیز در اجتماعات کوچک هست. در روستای کوچکی که پنج یا ده خانوار هستند، کسی میخواهد کدخدا باشد. حتی در درون خانوادة هفت یا هشتنفری ممکن است یکی از بچهها بگوید: هرچه من میگویم، دیگران باید گوش کنند. مقامپرستی، و برتریطلبی، از همین جا شروع میشود، تا میرسد به آنجا که فرد بگوید: أنَا رَبُّکمُ الأعْلَى. آزمایش الهی درنهایت برای این است که آشکار شود آیا فرد در این موقعیتها رفتار خداپسند دارد یا نه؟ و برای تحقق این آزمون، باید مقدمات و اسبابی فراهم شود تا هرکس در موقعیتی قرار گیرد که این تکلیفها متوجه او شود.
بخشی از این امتحانات یا فتنههای اجتماعی و انسانی، چیزهایی هستند که بهطورمستقیم به دین مربوط میشوند، و دراصل، آنچه موضوع اختلاف و ابزار فتنه میشود، خودِ دین است. امروز شما نمونههایی از آن را در میان طرفداران دو مذهب میبینید به این شکل که یک گروه ادعا میکند مذهب من حق است و دیگری ادعا میکند که مذهب من صحیح است. در اینجا بحث بر سر این نیست که چه کسی رئیس باشد، اگرچه در ادامه، شیطان همة اینها را باهم مخلوط میکند؛ آغاز قصه از اینجاست که آیا این مذهب حق است یا آن مذهب؟ کسانی میگویند اهل این مذهب مشرکاند و خونشان حلال است و هرکس آنان را بکشد، به بهشت میرود. اکنون کسانی در دنیا هستند که دربارة اهل مذهب مخالفشان چنین اعتقادی دارند. این نیز نوعی فتنه است؛ فتنهای که بهطورمستقیم مربوط به دین، و بسیار مهلک و خطرناک است و هیچکس از درگیری در این فتنه و کمک کردن به آن معذور نیست. این فتنهای است که از کشتن بدتر است. اگر کسی را بکشند بهتر از این است که او را گمراه کنند و دینش را از او بگیرند؛ زیرا با کشتن فرد، چند روز زندگی دنیا را از او گرفتهاند و چهبسا پس از این دنیا به بهشت برود و
آمرزیده شود. اما وقتی دین او را میگیرند، سعادت جاودانی را از او گرفتهاند، و این از کشتن بدتر است. دراینباره دو تعبیر در قرآن آمده است: یکی: والْفِتْنَةُ أشَدُّ مِنَ الْقَتْل(1) و دیگری: وَالْفِتْنَةُ أکبَرُ مِنَ الْقَتْلِ.(2) در آیة دیگر نیز چنین آمده است: وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَکونَ فِتْنَةٌ وَیَکونَ الدِّینُ کلُّهُ لِلّه.(3)
این مهمترین فتنهای است که بسیار بیّن است و بهطورمستقیم با سعادت و شقاوت انسان سروکار دارد و هیچکس در آن معذور نیست. یعنی پایههای دین حق آنقدر روشن است که اگر کسی اصل دین و ضروریات آن را انکار کند، از او پذیرفته نمیشود. مگر اینکه بهواقع در وضعیتی قرار گرفته باشد که قاصر باشد. مثلاً فاقد عقل باشد یا محتوای وحی را نشنیده باشد یا در اوضاع و احوالی واقع شده باشد که بههیچرو احتمال خلاف مذهب خود را ندهد؛ وگرنه برای کسی که در اجتماع متمدنی زندگی میکند، افتادن در دام فتنة دین، مساوی با شرک و کفر است. به همین جهت، در بسیاری از روایات و تفاسیر، «فتنه» در قرآن، به شرک یا کفر تفسیر شده است و هیچکس در این فتنه معذور نیست و این خطرناکترینِ فتنههاست.
فتنههای بزرگ معمولاً مقدمات فراوانی دارند و برای هریک از اینها باید اسباب و مقدمات زیادی حاصل شود تا زمینة فتنهای عمومی و فراگیر فراهم شود. ممکن است در هر یک از این مراحل کسانی فریب بخورند و باآنکه سوءنیتی ندارند در دام بیفتند. شیطان نیز اسبابی فراهم میکند تا عدة دیگری دچار فتنه و گمراه شوند و به راه حق نرسند، و بالاترین آرزوی شیطان این است که انسانها هرچه بیشتر گمراه شوند.
پیشتر گفتیم که قرآن کریم، گاهی ایجاد و فاعلیت فتنه را به خدای متعالی نسبت داده است
.1بقره (2)، 191.
2. بقره (2)، 217.
3. بقره (2)، 193.
مانند این آیات: إِنْ هِیَ إِلاَّ فِتْنَتُک(1) یا: إِنَّا مُرْسِلُو النَّاقَةِ فِتْنَة(2) یا: لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ.(3) در برخی آیات، فاعل فتنه شیطان معرفی شده است: یَا بَنِی آدَمَ لاَ یَفْتِنَنَّکمُ الشَّیْطَانُ.(4) در بسیاری از آیات، فتنه به انسانها نسبت داده شده است. حتی قرآن در موردی، فتنه را به خودِ افراد نسبت داده و فرموده است: شما خود موجب فتنه برای خویشتن شدید. در گزارشی که قرآن کریم از گفتگوی منافقان با مؤمنان در روز قیامت میدهد میفرماید: منافقان میبینند که مؤمنان با نورانیتی که دارند بهراحتی از صراط عبور میکنند ولی منافقان در تاریکی هستند و جلوی پایشان را نمیبینند و نمیدانند کجا بروند. بسیاری از این مؤمنان، که از دوستان و همسایگاناند و با یکدیگر آشنا هستند، به آنان میگویند: انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُّورِکمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءکمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا؛(5) به ما نگاهی کنید تا نور شما به ما هم بتابد و ما از نورتان استفاده کنیم. و اضافه میکنند: مگر ما در دنیا با هم نبودیم؟ آنان جواب میدهند: بله شما در ظاهر همراه ما بودید. وَلَکنَّکمْ فَتَنتُمْ أنفُسَکمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْکمُ الأمَانِیُّ حَتَّى جَاء أمْرُ اللَّهِ وَغَرَّکم بِاللَّهِ الْغَرُورُ.(6) این آیه فتنه را به خود انسانها نسبت داده و میگوید شما خود موجب فتنة خود شدید.
بههرروی در قرآن، فتنه بهمثابه امری اتفاقی یا امری که فاعل جبری یا فاعل طبیعی داشته باشد، مطرح نشده است. نه فقط در قرآن، بلکه در نهجالبلاغه و احادیث دیگر نیز چنین چیزی
1. اعراف (7)، 155.
2. قمر (54)، 27.
3. طه (20)، 131؛ جن (72)، 17.
4. اعراف (7)، 27.
5. حدید (57)، 13: به ما مهلت دهید ـ به شما برسـیم ـ تا از نور شما برگیریم. [به آنان] گفته شود به پشت سر خود [(دنیا)] برگردید و روشنایى بجویید.
6. حدید (57)، 14: لیكن شما خود را گرفتار بلا و فتنه [(نفاق)] كردید و به انتظار [نابودی دین و اهل ایمان] نشستید و در شك و دودلی بهسر بردید و آرزوها شما را فریب داد، فرمان خدا [(مرگ)] بیامد و آن حیلهگر [(شیطان)] شما را به [عفو و رحمت] خدا فریب داد.
نیامده است. باید توجه داشت که بسیاری از چیزهایی که ما اتفاقی یا طبیعی دانسته، عاملی ارادی را در آن مؤثر نمیدانیم، خداوند آنها را به خود نسبت میدهد. و مشمول ارادة خودش معرفی میکند. خداوند وزش باد، بارش باران، رویش گیاه، رشد و میوه دادن آن، همه را به خود نسبت میدهد. بسیاری از امور بهظاهر اتفاقی، از دیدگاه قرآن منسوب به خداست. و بهطور کلی هیچچیز، از اراده و اذن و مشیت خدا خالی نیست. در ملک خدا، کسی بیاذن او تصرفی نمیکند. حتی خدا فتنههایی را که در عالم رخ میدهد و موجب کشتارها و ستمها میشود، از خود نفی نمیکند. فراتر از آن، کارهای شیطان را میتوان بهنحوی به خدا نسبت داد؛ زیرا خداوند شیطان را خلق کرده و به او اجازه داده که دیگران را اغوا کند. این جزء تدبیرهایی است که بر نظام عالم حاکم است. چنین نیست که شیطان بدون ارادة خدا پدید آمده باشد، یا بیاذن خدا بتواند در عالم تصرف کند. وجود شیطان همانند وجود فرشتگان و انبیا و عقل است، تا زمینة انتخاب و اختیار فراهم شود.
فاعل فتنه هرکه باشد، خدا یا شیطان یا انسان، فاعل ارادی است. پرسش این است: چرا فاعلهای ارادی، فتنه میکنند؟ چون هر فاعل ارادی، کار خود را برای هدفی صورت میدهد. برخلاف کارهای طبیعی که هدف ارادی ندارند؛ اگرچه به یک معنا غایت دارند. اما اگر فاعلی شعور و اراده داشته باشد و کاری را با اراده صورت دهد، بهحتم هدفی دارد. بنابراین باید پرسید: چرا خدا در عالم فتنه ایجاد میکند؟ چرا اجازه میدهد که شیطان فتنهگری کند؟ چرا به انسانهایی که از شیاطین انس و از یاران ابلیس هستند، اجازة فتنهگری میدهد؟ پیشتر اشاره کردیم که این اجازه، برای آزمایش انسانهاست تا زمینة آزمایش آنها فراهم شود. انسان تنها موجودی است که با اختیار کامل به کاری میپردازد و برای اینکه زمینة انتخاب او فراهم شود، باید دو عامل، دو طرف مختلف و دو جاذبه از راست و چپ وجود داشته باشند؛ یکی او را به اینسو، و دیگری به آنسو بکشد. انسان در نقطة صفر ایستاده، تا خود چه چیزی اراده کند و
کدام را ترجیح دهد. دستکم تا دو عامل از دو سو نباشد (حتی گاهی چند عامل از چند سو) زمینة انتخاب آزاد بهطورکلی فراهم نمیشود. پس لازم است ازیکطرف عقل، راهنماییهای انبیا و کمکهای فرشتگان خدا باشد. فرشتگان همواره برای مؤمنان دعا و طلب رحمت میکنند. در اوصاف حاملان عرش آمده است: وَیَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ کلَّ شَیْءٍ رَّحْمَةً وَعِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِیلَک.(1) فرشتگان همواره برای مؤمنان دعا و طلب رحمت میکنند. دربرابر این عوامل، عاملی از آنسو باید باشد تا تعادل حاصل شود و زمینة انتخاب فراهم آید و انسان بتواند بهسوی فرشتگان یا بهسوی شیاطین برود. بنابراین امتحان، یعنی فراهم کردن زمینههایی که آدمی سر دوراهی واقع شود و ناگزیر، یکی را انتخاب کند.
پس خداوند بهمنظور امتحان کردن انسانها، فتنه ایجاد میکند. همیشه خدا این فتنهها را داشته، و تا آخر نیز خواهد داشت. أحَسِبَ النَّاسُ أن یُتْرَکوا أن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا یُفْتَنُونَ.(2) اما چرا خداوند به دیگران اجازه میدهد که فتنه کنند؟ پاسخ همان است: برای امتحان کردن مردم.
صرفنظر از این تدبیر عام الهی، که سنتی حاکم بر آفرینش انسان و زندگی انسان در این دنیاست در مورد فتنههایی که به شیطان نسبت داده میشود این سؤال پیش میآید که: شیطان چرا فتنه میکند؟ ازنظر قرآن، شیطان، موجودی ذیشعور و مکلف است و سالها عبادت خدا کرده است. خود او با امر به سجده دربرابر حضرت آدم، امتحان شد و پس از اینکه از فرمان خدا سرپیچید و در این امتحان مردود شد، اکنون عامل فتنه کردن برای دیگران شده است: لأُغْوِیَنَّهُمْ أجْمَعِینَ.(3) خدا به او مهلت داده که در این عالم، زمینة گمراهی دیگران را فراهم کند. درمقابلِ عامل هدایتی که شامل عقل و انبیا و کمکهای فرشتگان است، شیطان در طرف مقابل قرار میگیرد. و همانگونه
1. غافر (40)، 7: و برای آنان كه ایمان آوردند آمرزش میخواهند. [میگویند:] خداوندگارا رحمت و دانش تو، همهچیز را دربر گرفته است. پس آنان را كه بهسوی تو بازگشته، از راه تو پیروی میكنند بیامرز.
2. عنكبوت (29)، 2.
3. حجر (15)، 39؛ ص (38)، 82.
که انبیا، اوصیا و یارانی داشتند و تربیتشدگان انبیا، در ادامة راه انبیا به آنها کمک میکردند، شیطان نیز تربیتشدگان خود را به کار میگیرد. قرآن از شیاطین انس یاد میکند. هرچند آنها انسان هستند، وقتی جزو دارودستة ابلیس شدند، آنها نیز شیطان میشوند و درپی اغوای دیگران برمیآیند. راز اغواگری شیطان روشن است. او بهدلیل خودبزرگبینی و تکبری که دربرابر حضرت آدم داشت، بر او سجده نکرد؛ زیرا خاک (به قول ابلیس) از آتش پستتر است. او درپی تمرّد از سجده بر آدم، مطرود درگاه الهی شد. به همین دلیل شیطان قصد دارد انتقام خود را از فرزندان آدم بگیرد و تمام آنان را گمراه کند. این دیدگاه در قرآن آمده و بسیار روشن است.
اکنون میبینیم انگیزة انسانها از فتنهگری چیست؟ آدمی در سرشت خود، با انسانهای دیگر دشمنی ندارد. پس چرا انسانهای شیطان صفت دیگران را اغوا میکنند؟ چرا آدمی درپی فتنه است؟ فتنههایی که موجب گرفتاریهای دنیا و و یا سرانجام، موجب گمراهی و عذاب اخروی میشود. در اینجا دو عامل وجود دارد، و یا بهتعبیردیگر، آدمیان فتنهگر دو دسته هستند: یک دسته کسانیاند که طوق بندگی ابلیس را به گردن انداختهاند و مرکب ابلیس شدهاند: إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُم بِهِ مُشْرِکونَ.(1) از این آیة قرآن استفاده میشود که انسانهایی هستند که به اختیار خود، زمام امرشان را به دست شیطان میدهند. شاید برای ما تعجبآور باشد که چگونه یک انسان، افسارش را به دست شیطان میدهد. شاید نمونههای این حالت را در زندگی خود دیده باشیم. چهبسا امثال بنده، چنین کرده باشند. گاهی عواملی باعث میشود که کسی خود را در اختیار دیگری قرار دهد. نمونههای کوچک آن که بسیار رخ میدهد، در محبتهای افراطی دیده میشود. کسی آنچنان کر و کور میشود و خود را در اختیار محبوبش قرار میدهد تا آنجا که میگوید: هرچه تو میگویی، همان خوب است. کدام راه صحیح است؟ آن راهی که او میگوید. چه رفتاری خوب است؟ آن رفتاری که او صورت میدهد. چه لباسی خوب است؟ آن لباسی که او
1. نحل (16)، 100.
میپوشد. شیطان نیز جاذبههایی دارد. وقتی کسانی این جاذبهها را ببینند، بهسوی او خواهند رفت. آنها خودِ شیطان را نمیبینند، اما دست شیطان و ابزارها و جاذبههای او را میبینند. نمونة کوچک آن که همه میتوانیم درست درک کنیم، جاذبههای اعتیاد در شکلهای گوناگون دود، مسکرات و اینترنت است.(1) یعنی آدم به اختیار خود افسارش را به دست دیگری ازقبیل مواد مخدر، مسکرات و فیلم میدهد. شنیدهام افرادی میگویند که اگر در شب فیلمی را تماشا نکنیم، خوابمان نمیبرد. این همان است که کسانی اختیار خود را به دست دیگران دادهاند. گویا دیگر اختیار از آنها سلب میشود. اینها ولایت شیطان را پذیرفته و اختیار خود را به دست شیطان دادهاند. البته شیطان را نمیبینند ولی او ایشان را میبیند: إِنَّهُ یَرَاکمْ هُوَ وَقَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لاَ تَرَوْنَهُمْ؛(2) کسانی که اینچنین نوکر شیطان و ابزار دست او شدهاند، گویا دیگر اختیاری از خود ندارند. کسانی که دچار اعتیادهای شَدید میشوند، گاهی حاضر میشوند هر کاری بکنند و همهچیزِ خود را در اختیار دیگری قرار دهند تا مواد به دست بیاورند! افرادی که اینگونه شدند، گویا دیگر اختیاری ندارند و اعتیاد برایشان طبیعت ثانوی شده است. برخی افراد نیز به همین صورت، عادت کردهاند که دیگران را اغوا کنند. ما مثال اعتیاد به مواد را بهدلیل آنکه نمونههای فراوانی از آن را دیده و شنیدهایم، بهراحتی میپذیریم. اما درست درک نکردهایم که فریفتن و گمراه کردن دیگران نیز گونهای اعتیاد است. برخی افراد، طبیعت شیطانی پیدا کردهاند و همواره درپی فریبکاری و اغوای دیگران هستند. اینها ملحق به ابلیس و به تعبیر قرآن «شیاطین الانس» هستند. دستة دیگری هستند که به این حد نرسیدهاند؛ یعنی از شیطان تبعیت میکنند، اما نه بدان صورت که گویا اختیار از آنها سلب شده باشد. «گویا» که میگوییم، به این جهت که هیچکدام از این امور، جبر مطلق نیست. اختیار و اراده ضعیف میشود، ولی چنین نیست که بهطورکلی اراده سلب شود و بهاجبار کاری صورت گیرد. اگر جبر شد، تکلیفی نیز نخواهد بود.
1. بهتازگی میگویند اینترنت نیز اعتیادآور است و در برخی کشورهای اروپایی، بیمارستانهایی برای معتادهای اینترنت ساخته شده است. من خود پروفسوری امریکایی میشناختم كه به ایران آمده بود و گفتند كه یازده ساعت پشت کامپیوتر نشسته بود و بلند نمیشد!
2. اعراف (7)، 27: راستیكه شیطان و دارودستهاش شما را میبینند، بهگونهایكه شما آنان را نمیبینید.
این دستة دوم که هنوز به اغواگری معتاد نشدهاند تا از عوامل ابلیس باشند و شیطان انسی شوند، گاهی از شیطان تبعیت میکنند و در برخی مسیرها درپی او میروند. این دسته، گاهی ممکن است موجب فتنه برای دیگران شوند. برخلاف کسانی که عادت گمراه کردن دیگران، طبیعت ثانویِ ایشان شده است، و بهقول معروف: نیش عقرب نه از ره کین است / اقتضای طبیعتش این است. اما آنها که به این حد نرسیدهاند، گاهی دیگران را به فتنه میاندازند و فتنه میآفرینند و گاهی نیز کارهای خوبی صورت میدهند و حتی به دیگران کمک کرده، دستشان را میگیرند و از جایی نجات میدهند، ولی گاهی نیز کارهای عجیبوغریبی میکنند. اینها عوامل گوناگون روانی دارند که شمارش آنها مشکل است.
بنابر آنچه از قرآن، تجربههای عملی و موارد تأییدشده در روانشناسی به دست میآید، مهمترین عامل فتنهگری حسد است. در قرآن کریم، چند داستان دربارة حسد آمده که بسیار عجیب است. جای پرسش است که قرآن این داستانها را برای چه نقل کرده است.
وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأ ابْنَیْ آدَمَ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا؛(1) داستان فرزندان آدم را برای مردم نقل کن. دو فرزند بلافصل حضرت آدم، هابیل و قابیل، قربانی کردند. از این آیه به دست میآید که در زمان حضرت آدم که پیامبر بوده، مناسک عبادی ازقبیل نماز و قربانی وجود داشته است. براساس برخی احادیث، نشانة قبولی قربانی آن بود که آتشی میآمد و آن را میسوزاند. وقتی شخص میگفت: خدایا من این را برای تو قربانی کردم؛ اگر آتشی پدید میآمد و آن را میسوزاند، معلوم میشد خدا آن قربانی را پذیرفته، و اگر چنین نمیشد، معلوم میشد خدا قربانی را قبول نکرده است. این دو برادر، یعنی هابیل و قابیل، قربانی کردند و قربانیِ یکی قبول شد و قربانی دیگری قبول نشد. آن که
1. مائده (5)، 27: بر آنان داستان دو فرزند آدم[(علیه السلام)] را برخوان كه هر دو برای تقرب به خدا، چیزی را پیشكش كردند.
قربانیاش قبول نشد، به برادر دیگر گفت: لأقْتُلَنَّک. نون تأکید ثقیله و لام قسم، به گفتة ادیبان، در جواب قسم است، یعنی: سوگند که تو را بهحتم خواهم کشت؛ زیرا قربانی تو قبول شده و قربانی من قبول نشده است. قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ؛ او گفت: جز این نیست که خداوند از تقواپیشگان میپذیرد. تقصیر من نیست که قربانی تو قبول نشده است. تو هم تقوا داشته باش تا خدا قربانی تو را بپذیرد. ولی او کینة برادر را به دل گرفت و حسد ورزید و سرانجام، برادرش را کشت. این اولین داستانی است که از آدمیان در قرآن نقل شده و موضوع آن حسد است. یعنی ای انسان، ممکن است چیزی درون تو پدید آید که اینهمه فساد بر آن مترتب شود؛ گناهی به این رسوایی که هیچ توجیه عقلی ندارد. البته قرآن، کتاب رمان و قصه و تاریخ نیست، بلکه کتاب هدایت است. قرآن اینها را میگوید تا ما بفهمیم حسد چقدر ممکن است خطرناک باشد.
داستان حضرت یوسف(علیه السلام) نمونة دیگری از این مطلب است. إِذْ قَالُواْ لَیُوسُفُ وأخُوهُ أحَبُّ إِلَى أبِینَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أبَانَا لَفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ.(1) یعقوب پیغمبر خدا، فرزند اسحاق و نوة حضرت ابراهیم است؛ همان که خدا دربارة او فرمود: وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً؛(2) ایشان دوازده پسر دارد که همه از نوادگان حضرت ابراهیم هستند و درواقع بخش مهمی از نسل حضرت ابراهیم، با وجود آنان گسترش یافت. این پیامبرزادگان دیدند که برادر کوچک، پیش پدر عزیزتر است. آنها باهم نشستند و گفتند: پدر، یوسف و برادرش، بنیامین، (که از یک مادر بودند) را بیشتر از ما دوست میدارد. این درست نیست: إِنَّ أبَانَا لَفِی ضَلاَلٍ مُّبِین. پدر ما بهسبب اینکه آن دو برادر کوچکتر را بیشتردوست میدارد، در گمراهیِ آشکاری است. چه کنیم تا پدر را از این گمراهی درآوریم و این فتنه را برداریم و یا صورت مسئله را پاک کنیم؟ اقْتُلُواْ یُوسُفَ او اطْرَحُوهُ أرْضًا یَخْلُ لَکمْ وَجْهُ أبِیکم
1. یوسف (12)، 8: [یادآور] هنگامیكه گفتند: بهحتم یوسف و برادرش نزد پدر، از ما محبوبترند؛ درحالیكه ما گروهی نیرومندیم [و پدر به ما نیاز دارد]. راستیكه پدر ما [دراینباره] در خطایی آشكار است.
2. انبیاء (21)، 72: و یعقوب را [بهمثابه] عطایی به او دادیم.
وَتَکونُواْ مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِینَ.(1) یکی از آنان گفت: راهحل این است که یوسف را بکشید، تا دیگر یوسفی نباشد که پدر، او را دوست بدارد، یا او را به سرزمینی بفرستید که از پدر دور باشد و دست پدر به او نرسد. یوسف را بکشیم و بعد آدمهای حسابی و خوبی باشیم. عجب راه خوبی! قرآن چرا این احسنالقصص را نقل میکند؟ اینهمه قرآن به این داستان اهمیت داده است تا بدانیم درون من و شما نیز ممکن است چنین چیزی باشد. زمینة آن هست و ممکن است گاهی به فعلیت برسد. آدمی برادر خود را که باید مایة افتخارش باشد، به این سبب که تااندازهای از خودش بهتر است و پدر، او را بیشتر دوست میدارد میکشد! عامل این حرکت چیزی جز حسد نیست.
قرآن دربارة پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و دستگاه نبوت و امامت میفرماید: أمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ.(2) این آیه ممکن است اشاره باشد به اینکه بزرگترین عامل به شهادت رسیدن اهلبیت(علیه السلام) حسد بود. پس یکی از عوامل فتنهانگیزی برخی انسانها که نوکر شیطان نیز نیستند، حسدورزی به دیگران است. آنها که نوکر شیطان شده و تقریباً بیاختیار شدهاند، طبیعتشان شیطانی است. اما آنها که هنوز به آن حد نرسیدهاند و گاهی کارهای ناصواب میکنند، مانند برادران یوسف که اهل نماز و عبادت، سرشناس و محترم و نوههای حضرت ابراهیم بودند،از حسدورزی به این دام میافتند. بنابراین اگر بگوییم بزرگترین عامل فساد در طول تاریخ انسانها حسد بوده، سخن گزافی نگفتهایم.
نکتهای که شاید کمتر بر آن تأکید شده، این است که نسبت دادن فتنه به خدا، شیطان و
1. یوسف (12)، 9: یوسف را بكشید یا به سرزمینی [دور] بیفكنید كه [دراینصورت] پدر فقط به شما توجه خواهد كرد و پس از او مردمانی صالح خواهید بود.
2. نساء (4)، 54: آیا به مردم رشك میبرید بهسبب آنكه خدای به آنان فضل و برتری داده است؟
انسانها، بهمعنای تقسیم فتنهها نیست. منظور این نیست که برخی فتنهها کار خدا، برخی کار شیطان، و برخی کار انساناند. همة فتنهها به یک معنا با خدا نیز نسبت دارند. بنابر توحید افعالی، آنچه در عالم رخ میدهد، در سطح عالیتر، به خدای متعالی نسبت داده میشود. اما این نسبت، موجب پیدایش دو شبهه خواهد شد: اول، آنکه سبب میشود برخی شرور به خدا نسبت داده شوند بااینکه وَالْخَیْرُ فِی یَدَیْک وَالشَّرُّ لَیْسَ إِلَیْک؛(1) و دیگر، آنکه وقتی خدا بهوسیلة شیطان کاری صورت میدهد شیطان مأمور خدا به حساب میآید. بنابراین شیطان باید از خدا طلبکار باشد و بگوید: من برای نقشه و تدبیری که شما دارید، تلاش کردهام و نباید مؤاخذه شوم!
پاسخ این شبهه را با مثالی آغاز میکنم. فرض کنید شما باید با شخصی ملاقات کنید تا او به شما کمک مالی، یا فکری کند، ولی او در شهر دیگری زندگی میکند. باید سفر کنید تا آنجا او را ببینید و این کار برای شما دشوار است. صبح با قصد و ارادة خویش از خانه بیرون میآیید. اتوبوس که سوار میشوید، میبینید رفیقی که در شهر دیگر بود و با او کار داشتید، کنار شما نشسته است. میبایست مدتی، در راه باشید، تحمل دشواری کنید، یا چند روز معطل شوید و سفر کنید تا او را ببینید، اما به همین راحتی او را ملاقات میکنید! میگوییم این ملاقات اتفاقی بود. اما از منظر توحیدی، این ملاقات اتفاقی نیست؛ جبری هم در کار نیست. شما با نیت و ارادة خود از خانه بیرون آمدید و کسی شما را مجبور نکرد. همچنین با ارادة خود سوار خودرو شدید. رفیقتان نیز مجبور نبود و برای کار خودش بیرون آمده بود، و شما به یکدیگر رسیدید. آموزة دینی این است که همة این حوادث، تدبیری فوقانی دارد. یعنی تدبیری الهی، فوق تدبیر شما و رفیقتان هست که شما باید همدیگر را اینگونه ملاقات کنید. شما کار خودتان را کردید، او هم کار خودش را کرد؛ اما چیزی که خواستة شما و چهبسا خواستة او نیز بود و چه بسا احتمالش را هم نمیدادید، عملی شد. ما عادت کردهایم که بگوییم اینها اتفاق یا
1. محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ج3، ص310: همة خوبی در دست توست و بدی به تو راهی ندارد.
تصادف است. اما در بینش دینی، هیچچیزی در عالم، تصادفی نیست. همة اینها تحت تدبیر ارادة قاهری است که همة عالم را اداره میکند.
مثال سادهتری عرض کنم. معلمی میخواهد دانشآموزی را امتحان کند. او میداند که آن دانشآموز در روز و ساعت معینی به کلاس میآید. معلم ترتیبی میدهد که با آمدن دانشآموز به کلاس، با فردی برخورد کند یا با سؤال یا مشکلی روبهرو شود. یا پدری که میخواهد فرزندش را امتحان کند، بهگونهای مقدمات را تنظیم میکند که زمینة امتحان فراهم شود. پس فرزند با ارادة خود میآید، ولی پدر هدفی فوقانی دارد که با همان کار اختیاریِ فرزند و مقدماتی که ترتیب داده شده، آن هدف تأمین میشود.
اینها مثالهای سادهای است، اما آموزة دینی و قرآنی ما این است که همة انسانها، با تمام کثراتی که دارند و همة عوامل دیگری که ما اصلاً از وجودشان خبر نداریم (مثل فرشتگان و جنیان) و تأثیر و تأثرات متقابلی که میان اینها و عوامل طبیعی هست و ما به یکی از صدها از این عوامل آگاهی نداریم، همگی در جای خود تأثیر میکنند؛ زیرا نقشهای فوقانی هست که اینها را با یکدیگر تنظیم میکند. کسی میتواند چنین کند که علمش نامتناهی است. انسان وقتی بخواهد دو چیز را باهم تنظیم کند، باید بسیار فکر کند. اما خدا نیازی به فکر کردن ندارد؛ زیرا علم او نامتناهی و محیط بر همهچیز است. در یک کلام، از آغاز تا پایان خلقت ـ اگر آغاز و پایانی قابل فهم ما داشته باشد ـ هرچند برای خدا تقدم و تأخر ندارد. او همه را میداند و ارادة او بر همة اینها حاکم است. این مطلب با افق فهم ما فاصله دارد؛ اما قرآن اینگونه نشان میدهد.
از لحن بعضی از آیات چنین برمیآید که گویا ارادة انسان با ارادة خدا در هم آمیخته و متحد شده است، از جمله در داستان خضر در سورة کهف آمده است. فَأرَدْنا أنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْراً مِنْهُ زَکاةً وأقْرَبَ رُحْما؛(1) ما خواستیم که خداوندگار آن دو [پدر و مادر] فرزندی بهتر از او را ازنظر
1. كهف (18)، 81.
رشد و کمال و رعایت خویشاوندی برای آنان جایگزین کند. یعنی فرزند صالحی به آن پدر دهد. و نیز در فراز دیگری از داستان آمده است: گنجی که زیر دیوار در حال خراب شدن بود، از آنِ دو یتیم بود و خدا خواست که محفوظ بماند تا آنان بالغ شوند و آن را استخراج کنند: فَأرَادَ رَبُّک أنْ یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیَسْتَخْرِجَا کنزَهُمَا.(1) معنای این تعبیرها این نیست که درجایی ارادة بنده است و ارادة خدا نیست، و در جای دیگری ارادة خداست، وبنده هیچکاره است. کارها را حضرت خضر صورت میداد و میدانست که نتیجه چه میشود. اما میتوان این کارها را، هم به خضر، و هم به خدا نسبت داد. و شاید این نسبت دوگانه نکتة معرفتی عمیقی داشته باشد؛ و آن اینکه این ولی خدا، بهحدی رسیده بود که از خود ارادة استقلالی نداشت و هیچوقت خودبهخود، چیزی نمیخواست. در روایات نیز نظیر اینگونه امور داریم، ازجمله در روایت قرب نافله: ...وَإِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أحْبَبْتُهُ کنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَبَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَلِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَیَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أجَبْتُهُ وَإِنْ سَألَنِی أعْطَیْتُه...؛(2) بنده بهتدریج با نوافل و کارهای مستحبی که برای رضای من صورت میدهد، به جایی میرسد که او را دوست میدارم. وقتی او را دوست داشتم، من گوش او خواهم بود که با آن میشنود، و چشم او هستم که با آن میبیند، و زبان او هستم که با آن سخن میگوید، و دست او هستم که با آن کار میکند. اگر مرا بخواند، پاسخش خواهم داد و اگر از من چیزی بخواهد، به او عطا خواهم کرد. کسی که کاملاً خود را در مقام بندگی قرار میدهد و ارادة خود را ازروی اختیار، تابع خدا میکند، به جایی میرسد که خدا به او لطف میکند و تعبیر روایت دست و چشم و گوش او میشود. بزرگان، دربارة این حدیث مطالب مفصلی بیان کردهاند.(3) بههرحال این اندازه میتوان فهمید که این مقامی عالی است؛ اینکه بنده به جایی برسد که خدا بگوید: من چشم و گوش و دست تو هستم و شاید نکتة تفاوت تعبیر حضرت خضر که جایی میگوید: «اراد ربک»، و در جایی دیگر
1. كهف (18)، 82.
2. محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ج3، ص352.
3. ازجمله شیخ بهایی و امام خمینی این حدیث را در چهل حدیث خود شرح كردهاند.
میگوید: «اردنا» این باشد که او دراصل، از خود ارادهای ندارد. او آنچنان تابع ارادة خدا شده که خدا بهجای او تصمیم میگیرد. این گونه مضامین در دعای عرفه و بهویژه در ذیل آن دیده میشود: إِلَهِی أَغْنِنِی بِتَدْبِیرِک لِی عَنْ تَدْبِیرِی وَبِاخْتِیَارِک عَنِ اخْتِیَارِی؛(1) خدایا مرا با تدبیر کردنت، از تدبیر خودم بینیاز کن و با اختیار خودت، از اختیار و انتخاب کردنم بینیاز کن. این جمله یعنی نیازی به فکر کردن برای انتخاب این یا آن کار نداشته باشم. خداوند با برخی بندگان خود چنین رابطهای دارد. این دربارة اولیای خداست که ارادة آنان در ارادة خدا فانی میشود، و خود خواستهای ندارند. دربارة اهلبیت(علیه السلام) آمده است: ان قلوبنا اوعیة مشیة الله؛ دلهای ما ظرف خواست خداست. آنچه خدا میخواهد، در دل ما ظاهر میشود. یعنی وقتی ما چیزی میخواهیم، در واقع، این خواست خداست که در ما ظاهر شده است و خودمان خواستة مستقلی نداریم.
بینش کلیتری نیز هست، بهاینصورت که کارهای همگان، حتی عاصیان و مذنبان و حتی کارهایی که عوامل طبیعی میکنند، به خدا انتساب دارد؛ زیرا وجود آنها و آثارشان، همه در اختیار خداست و هرکس هرچه دارد (وجود، فکر و قدرت، اعم از مادی، فکری و تدبیر) همه را خدا به او داده است. با این توضیح، روشن میشود که چگونه قرآن فتنه را در جایی به خدا نسبت داده و در جای دیگر، همان را به شیطان و سپس به انسان نسبت داده است، و این بدان معنا نیست که وقتی فتنه به انسان نسبت داده شده، خدا هیچکاره است؛ خدا در پیدایش فتنهها مؤثر است(2) و هر فتنهای که به خدا نسبت داده شده، ازآنجهت به خدا نسبت داده شده که خدا آن کار را تدبیر کرده تا انسانها آزمایش شوند. حیثیت انتساب به خدای متعال، چنین است، و تفاوت ندارد که چیزی خوشایند یا ناخوشایند باشد، بلا بهمعنای مصیبتها، گرفتاریها و بیماریها باشد یا نعمت
1. سیدبنطاووس، اقبال الاعمال، ص349.
2. فتنههایی که به خدا نسبت داده میشوند، همه مربوط به کارهای دشوار، گرفتاریها و شرور نیستند: وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَة. مواد برخی امتحانهای خدا چیزهای بسیار خوب و خوشایندند. آنها نیز وسایل امتحان هستند. حضرت سلیمان که خدا چنان ملکی به او داد، گفت: هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی؛ این سلطنت را [كه بینظیر بود] خدا به من داد تا مرا آزمایش کند. یعنی این نعمت و قدرت نیز وسیلة آزمایش است و ازآنجهتی که به خدا انتساب دارد، مصداق آزمایش میشود.
و سلامت باشد، قدرت یا ضعف باشد، غنا یا فقر باشد؛ همة اینها آزمایش الهی هستند. وقتی این امور به شیطان نسبت داده میشوند، ازآنجهت است که وسوسة او در پیدایش این پدیدهها تأثیر دارد؛ البته این امر منافات ندارد با اینکه درعینحال سنت آزمایش الهی فوق این رخدادها حاکم باشد. یعنی همین وسوسة شیطان، یکی از مصادیق شروری است که خدا انسان را با آنها میآزماید. همچنین فتنههایی که انسانها برپا میکنند و شروری که از انسانها پدید میآیند، ازآنجهت که موجب آزمایشاند و کسانی میتوانند براثر این آزمایشها به مراتب بسیار عالی برسند، خیرند و امتحانهایی هستند که به خدا نسبت دارند. ولی ازآنجهت که کسانی ازروی قصد سوء و برای ضرر زدن به دیگران، آشوب و نابسامانی پدید میآورند، این کارها به انسانها نسبت داده میشوند و نکوهش میگردند.
هدف فتنهای که به خدا نسبت داده میشود آزمایش است: لِیَبْلُوَکمْ أیُّکمْ أحْسَنُ عَمَلاً.(1) خدا میخواهد همة انسانها به عالیترین کمالی که برای مخلوق، ممکن است، برسند. یعنی خدا رحمتهایی دارد که کسی نمیتواند درک کند، مگر اینکه با اختیار خود دربرابر خدای متعالی تسلیم محض باشد. اگر کسی چنین کرد، قدرت درک آن رحمت را مییابد، مثال سادهای که تااندازهای این مطلب را به ذهن نزدیک میکند، این است که اگر شخص بزرگی در موقعیتی ویژه، هدیهای به کسی دهد یا احترام خاصی برای او قایل شود، اگر آن فرد معرفت داشته باشد، ممکن است از افتخاری که نصیب او شده، سرمست گردد. تصور کنید که خدمت مقام معظم رهبری شرفیاب شدهاید. اگر ایشان از میان همه، یک نفر را که شما باشید، صدا بزنند و بگویند: آقای فلان، من با شما کاری داشتم و دوست دارم شما را ببینم، شما در پوست خود نمیگنجید. اما اگر همین جمله را به بچهای بگویند چندان لذتی نمیبرد و ویژگی آن را نمیفهمد. اشاره یا حتی لبخندی، برای کسی که مزهاش را درک کند و به آن معرفت داشته
1. هود (11)، 7؛ ملك (67)، 2.
باشد، بسیار لذت دارد. اما کسی که به سرّ آن پی نبرده، هیچ لذتی نمیبرد. خدای متعالی رحمتهایی دارد که تا آدمی معرفت لازم را نداشته باشد، نمیتواند آنها را درک کند. اینکه خداوند فرمود: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ،(1) برای آن است که این راه را بپیمایید تا لیاقت درک آن رحمت را کسب کنید، وگرنه خدا بخیل نیست. حتی ملایکه نیز آن رحمت ویژه را درک نمیکنند، و درک آن مخصوص اولیای خداست. انسان دراصل به این منظور که لیاقت درک رحمت ویژه را کسب کند، خلق شده است: وَلِذَلِک خَلَقَهُمْ.(2) انسان برای درک این رحمت، ناگزیر، باید اختیار داشته باشد و لازمة اختیار این است که برخی هم به سوء اختیار خود بلغزند. در اصطلاح اهل معقول، وجود عاصیان و منحرفان، «مقصود بالعرض» است، و «مقصود بالذات» خلقت، خوبان است. درمیان مقصودهای بالذات، خوبترینها اصالت بیشتری دارند. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که عالم خلقت با تمام عظمتش، برای چهارده نور پاک خلق شده است. آنها مقصود اصلی، و دیگران طفیلی هستند: لَوْلاک لَمَا خَلَقْتُ الأفْلاک... .(3) در حدیث کسا آمده است که اگر شما منظور نبودید، زمین گسترده و آسمان افراشته را نمیآفریدم. فرض کنید کسی که از معدن الماسی استخراج میکند، سرمایهگذاری میکند، زمین را تا اعماق آن میکاود و شاید تا چند کیلومتر پیش برود. مقصود او از همة این کارها این است که مقدار کمی الماس بهدست بیاورد، البته زغال سنگی که در این کاوش به دست میآید نیز قابل استفاده است؛ ولی مقصود اصلی، الماس است.
چون خدای متعالی میخواهد انسان را به مرتبهای برساند که هیچ مخلوق دیگری نمیتواند به آن برسد، برای هدایت او برنامههایی قرار داده است. حتی عزیزترینِ انسانها باید در راه هدایت مردم به شهادت برسند. کسی که فدا میشود ضرر نمیکند، اما همینکه از نعمتهای مادی او کم میشود برای آن است که دیگران بهرهای برده، هدایت شوند. پس تشریعات الهی و
1. ذاریات (51)، 56: و جن و انسان را نیافریدم جز برای آنكه مرا عبادت كنند.
2. هود (11)، 119: و برای همین [ (رسیدن به رحمت الهی)] آنان را آفرید.
.3 محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج16، ص405: اگر وجود تو نبود، جهان هستی را نمیآفریدم.
امور تکوینی که زمینههای اطاعت یا عصیان را فراهم میکنند، همگی آزمایش الهی و خیرند. چه خیری برتر از اینکه چیزی مقدمة صعود آدمی به عالیترین خیر ممکن برای مخلوق قرار گیرد؟ ولی نیل به این هدف، لوازم و ریزشهایی دارد. وقتی نجار در و پنجره میسازد، بخشی از چوبها بهصورت خاکارّه ریزش میکند. خاکارّه بیفایده نیست؛ اما میان درّی که قیمتی است، با خاکارّهای که سرانجام برای سوخت یا چیزهایی مانند آن مصرف میشود، تفاوت فراوان است. پس هدف خداوند از فتنه، بسیار مقدس و عالی است. یعنی همان هدف خلقت است؛ اینکه انسانها آزمایش شوند تا زمینة رشد و تکامل آنان فراهم آید.
گفتیم که هدف شیطان از فتنهگری، ارضای بغض و کینهای است که از آدم به دل دارد و درپی انتقامجویی از فرزندان آدم است. او انسانهای فریبخورده را به کار میگیرد تا زمینة گمراهی دیگران را فراهم سازد. برای این کار، شیطان وسوسه و تزیین میکند و وعدههای دروغین میدهد. اما همة این کارها در چارچوب اختیار است و هیچ جبری در کار نیست؛(1) پس وجود شیطان در اصل عالم خلقت، براساس تدبیر الهی است. و امکان وسوسهگری او، جزء تدبیر ربوبی است؛ اگر راه انسان یکطرفه و همانند راه ملایکه میبود، امتیازی برایشان نداشت. پس وسوسه کردن و فریب دادن، کار شیطان است و وسوسة او ناشی از حقد و کینه و دشمنی با حضرت آدم است، ولی این سخن بدان معنا نیست که در اینجا امتحان وجود ندارد؛ بلکه امتحان در سطحی بالاتر و تدبیری فراگیرتر است و جزئی از طرح و نقشة آفرینش به شمار میآید. از سوی دیگر، انسانهایی که هدف وسوسة شیطان قرار میگیرند، کارهای بدی میکنند و مشکلاتی میآفرینند، ولی در کار خود مجبور نیستند. شیطان برای ارتکاب به آنان کمک میکند، اما او نمیتواند کسی را مجبور کند. او سلطنت و اجباری نسبت به بندگان خدا ندارد و فقط وسوسه و تقویت میکند. او کار بد را بسیار خوب، زیبا و لذتبخش جلوه میدهد، ولی این جبر نیست. پس
1. حجر (15)، 39؛ ص (38)، 82: سوگند كه همة آنان را فریب داده، گمراه خواهم كرد.
کار شیطان که اغوای بندگان است، با انگیزة خود او انجام میگیرد و نتیجهای که از آن حاصل میشود، زمینة انتخاب و اختیار را برای انسانها فراهم میسازد، و بدین ترتیب هدف آفرینش الهی که آزمایش انسانهاست تحقق مییابد.
فتنهگری آدمی، به یک معنا به یکی از دو چیز بازمیگردد: اول منفعتطلبی؛ و دوم انتقامجویی. انسان فتنهگر یا درپی نفعی است، که جز با فتنه دربارة دیگران حاصل نمیشود؛ یعنی دیگران را در گرفتاری میاندازد تا خود نفعی ببرد. همان مثل معروف که میگوید آب را گلآلود میکنند تا از آن ماهی بگیرند. آب که گلآلود میشود، کسانی صدمه میبینند، اما او میخواهد ماهی بگیرد؛ بنابراین به دیگران ضرر میزند و اسباب زحمت آنها را فراهم میکند، تا به مقصد خویش برسد. نمونههای روشن ایننوع فتنهگری، کارهای استعمارگران است. آنان در نقشههایی که برای کشورهای دیگر میکشند، درپی تسلط بر منابع دیگران هستند؛ اسباب زحمت آنها شده، اختلاف میآفرینند؛ آنها را به جان هم میاندازند و مشکلاتی پدید میآورند تا بتوانند ماهیِ خود را بگیرند. برخی دیگر بهواسطة کینههایی که از دیگران به دل دارند، درپی انتقام برمیآیند و اگر مثلاً در جایی شکست خورده و از دست دیگری رنجیده باشند، برای انتقامگیری فتنه بر پا میکنند. گاهی انگیزههای دیگری نیز هست که بهگونهای به منفعتطلبی یا انتقامجویی برمیگردد؛ مثل حسد بردن به دیگران. کسی که به دیگری حسد میورزد، بیجهت درپی ضرر زدن به او برمیآید. دیگر به فکر این نیست که وقتی طرف ضرر کند، چه نفعی به او میرسد؟ اگر شخص مورد حسد مریض یا مبتلی به مصیبتی شود، دل حسود خنک میشود. پس او ضرر دیگران را میخواهد تا اندکی لذت برده، دلش خنک شود. بنابراین همة انگیزههای فتنهگری آدمی به منفعتطلبی یا ضرر زدن به دیگران برمیگردد. یکی را بالاصاله و دیگری را بالتبع میخواهد.
اینها انگیزههای انسانها در فتنهگری است، ولی هیچکدام از اینها، نه با وسوسة شیطان
ناسازگار است، و نه با نسبت دادن فتنه به خداوند منافات دارد. همة کارهایی که با انگیزههای خاص خودشان انجام میگیرند در یک نظام کلی قرار میگیرند تا هدف کلی الهی تحقق یابد و همگان بهوسیلة یکدیگر آزمایش شوند: وَجَعَلْنَا بَعْضَکمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً؛(1) و برخی را وسیلة آزمایش برخی دیگر قرار دادیم؛ لِّیَبْلُوَ بَعْضَکم بِبَعْضٍ؛(2) تا برخی را بهوسیلة برخی دیگر آزمایش کنیم. باید این تقابلها، تعاملها، تأثیروتأثرها و درپی آنها مشکلات، دشواریها و گرفتاریها پدید آیند تا زمینههای امتحان فراهم گردند. کل این عالم، از آغاز که انسان متولد میشود تا پایان، مشمول این قاعده است. خوش به حال آنان که بفهمند حقیقت این عالم چیست و اینجا جای دل بستن نیست. برگة امتحانی که به انسان میدهند، اگر بسیار شکیل و با کاغذ خوب باشد، و حتی قلم خوبی برای نگارش به آزمونشونده دهند، ابزار و اسباب امتحان است و زمان بهسرعت پایان میپذیرد. امتحان زندگی، هفتاد یا هشتاد سال طول میکشد، ولی ماهیت آن امتحان است. آنچه مهم است، اوضاع پس از امتحان است که عمری ابدی خواهد بود. درنتیجه، این امتحان بسیار سرنوشتساز است؛ زیرا قبولی در آن مساوی با بینهایت رحمت؛ و مردودی در آن مساوی با بینهایت عذاب خداوند است: اعْلَمُوا أنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکمْ وَتَکاثُرٌ فِی الأمْوَالِ وَالأوْلادِ... وَفِی الآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ.(3) خوشی و ناخوشیهای ابد، آنجاست. اینجا همة چیزها وسایل آزمایشاند. اگر سر جلسة امتحان، آب خنک یا آبمیوهای میدهند، برای این است که شما فرصت یابید و بتوانید امتحان دهید؛ وگرنه این جلسة امتحانی است که سالیانی طول میکشد و درمقابلِ عمر بینهایت، چیزی نیست.
فتنه یکی از مصادیق امتحان است. امتحان نیز سنت عام الهی و تعطیلناپذیر است و همیشه
1. فرقان (25)، 20.
2. محمد (47)، 4.
3. حدید (57)، 20: بدانید كه زندگی دنیا بازیچه و سرگرمی و زیور و وسیلة فخرفروشی بر یكدیگر و فزونی در مال و اولاد است... و در آخرت، عذاب سخت و [یا] آمرزشی ازجانب خدا.
بهصورتهای گوناگون واقع خواهد شد. با توجه به این مقدمات، این پرسش مطرح میشود: آیا وقتی چیزی از سنتهای الهی است یا بهتعبیردیگر تقدیر الهی است، باید دربرابر آن تسلیم شد و واکنشی انجام نداد؟ اینگونه سخنان را از بسیاری کسان که معرفت عمیق به معارف اسلامی ندارند، همواره میشنوید. آنها میگویند فتنههای آخرالزمان است و کاری نمیتوان کرد. احادیث نیز پیشبینی کرده و گفتهاند که در آخرالزمان چنین چیزهایی واقع میشوند و کاری از دست ما ساخته نیست. وقتی مثلاً گفته میشود که چرا وضع خانوادة شما چنین است و چرا فرزندان خود را اینگونه تربیت میکنید، پاسخ میدهند که مقتضای آخرالزمان است و باید آن را پذیرفت. درواقع با این منطق میخواهند خود را تبرئه کنند.
پاسخ این پرسش روشن است، ولی برای اینکه ابهامی نماند، اضافه میکنیم: گاهی واسطة امتحانها و فتنههای الهی، شیطان است و آنچه موجب گمراهی انسان میشود، بهنحوی به ابلیس و دارودستة او انتساب دارد. خدا ابلیس را آفریده و به او قدرت داده است تا انسانها را وسوسه کند. پس وجود شیطان، وسیلهای برای آزمایش انسانهاست. ابلیس نیز بهصورتهای گوناگون، وسوسهها کرده، مشکلاتی پدید میآورد. اکنون با توجه به اینکه هدف خدا آزمایش مردم است و شیطان را نیز برای اجرای این نقش درمیان انسانها، آفریده است، آیا میتوان گفت که شیطان تقصیری ندارد و نباید هدف رجم و لعن قرار گیرد؛ زیرا خدا او را آفریده است تا وسوسه کند، و او هم به کاری مشغول است که برای آن آفریده شده است، و این مقتضای تدبیر و حکمت الهی است که چنین اسبابی باشند تا انواع آزمایشها برای انسانها تحقق پیدا کنند: لِیَبْلُوَکمْ أیُّکمْ أحْسَنُ عَمَلاً.(1) پس دیگر چه جای لعن و نفرین بر شیطان است؟ مگر او به انجام وظیفهاش مشغول نیست؟
شبیه این پرسش دربارة عوامل دیگر فتنه نیز مطرح میشود. وقتی خدا خواسته است این فتنهها واقع شوند، دیگر چه جای نکوهش و لعنِ اسباب و عوامل آنهاست؟ اگر بنیاسرائیل باید در غیاب حضرت موسی(علیه السلام) آزموده شوند، اینکه سامری گوساله بسازد و مردم را به پرستش آن
1. ملك (67)، 2؛ هود (11)، 7.
دعوت کند،(1) چه مشکلی دارد؟ یا نمونة دیگر، گروهی از بنیاسرائیل که در کوه طور برای دیدن خدا رفته بودند و ایمان آوردن خود را مشروط به دیدن آشکار خداوند کرده بودند و پس از تجلی الهی و سخن گفتن خدا با حضرت موسی(علیه السلام) قالب تهی کردند. حضرت موسی عرض کرد: ِانْ هِیَ إِلاَّ فِتْنَتُک تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاء وَتَهْدِی مَن تَشَاء؛(2) این جز آزمایش تو نیست؛ عدهای را گمراه و عدهای را هدایت میکنی. آیا این وسیلة آزمایش، جای نکوهش دارد؟ پس درپی فراهم آمدن اسباب آزمایش، برخی کسان از امتحان سرفراز بیرون میآیند، و برخی مردود و گمراه میشوند. اگر اینها اسباب آزمایشاند، نباید آنان را مؤاخذه و نکوهش کرد. برای تقویت شبهه، میتوان چنین تشبیهی به کار برد: مقرر شده که در مرکزی آموزشی، امتحانی برگزار گردد. عدهای به طرح سؤالات پرداخته، آنها را در اختیار فراگیران قرار میدهند. بنابراین آنان عاملان امتحان هستند. اکنون اگر کسی مردود شد، طراحان سؤال را مقصر نمیداند؛ زیرا کار آنان تهیة سؤال بوده و نباید بهسبب آن مؤاخذه شوند. کسی هم آنان را توبیخ نمیکند. کارهای خداوند نیز همینگونه است. وقتی خدا کسانی را اسباب و عاملان آزمایش قرار میدهد، نباید مؤاخذه شوند. پس چگونه میتوان ابلیس را که وسیلهای برای آزمایش بندگان خداست، مؤاخذه کرد و گفت که چرا مردم را گمراه کرده است؟
همة این شبههها، از مقایسة نادرست آزمایشهای انسانی با آزمایشهای الهی پدید میآید. ما در آزمایشهای انسانی میبینیم که وقتی رئیس دبیرستان، کسی را معین میکند تا پرسشهای آزمون را طرح، و در جلسة امتحان توزیع کند، باید از او تشکر کند؛ زیرا پرسشها را طرح کرده و به امتحانشوندگان داده و مواظبت کرده تا جوابها را بگیرد. این فرد مسئولیت دیگری ندارد و
1. سامری، گوسالهای از طلا ساخت كه صدایی میکرد. لَهُ خُوَارٌ؛ و سپس به مردم گفت: این خدای شما و خدای موسی است (هَذَا إِلَهُكُمْ وَإِلَهُ مُوسَى). بنیاسرائیل هم درمقابل این گوساله به خاک افتادند و سجده کردند و آن را خدای خود دانستند! ر.ك: طه (20)، 88..
2. اعراف (7)، 155.
باید از او تشکر کرد. درحالیکه این آزمایش، با عامل امتحان بودن ابلیس تفاوت دارد. تفاوت این دو در این است که در بیان افعال الهی، چیزهایی که به خدا نسبت داده میشوند، درعینحال به دیگری نیز نسبت داده میشوند. هم میگوییم: فِتْنَتُک، هم میگوییم: لاَ یَفْتِنَنَّکمُ الشَّیْطَان، هم میگوییم: فتنه این است که برخی مردم را وسایل آزمایش برخی دیگر قرار میدهیم: لِّیَبْلُوَ بَعْضَکم بِبَعْض. یک فعل ممکن است سه عامل داشته باشد و به سه فاعل نسبت داده شود: هم به انسانی که موجب گمراهی شده است، هم به شیطانی که آن انسان را وسوسه کرده است، و هم به خدایی که ابلیس را آفریده و زمینة وسوسه را فراهم کرده است. هر سه فاعل وجود دارند. پیشتر، مطرح شد که نباید این نسبت را محدود به یکی از این عوامل کرد؛ زیرا هرکدام از این فاعلهای مختار، جایگاه ویژة خود را دارد. انسان فتنهگر، در حوزة کاری خود تکلیفی دارد. صرفنظر از هرچیز دیگر، این شخص وظیفه دارد درستکار باشد، دروغ نگوید و تزویر و حقهبازی نکند. اگر او تکالیف خود را درست انجام داد ثواب میبرد، و اگر مردم را وسوسه کرد، فریب داد و فسادانگیزی کرد، مؤاخذه میشود. پس نسبت این کارها به این فرد، در سطح معیّنی حقیقت دارد؛ زیرا او با ارادة خود آن کار را صورت داده و دربرابر کار خود مسئول است. اما میتوان به این مسئله با نگاه عمیقتری نگریست، بهاینصورت که سبب فسادانگیزی و اغواگری این شخص، عامل دیگری بود که به او کمک کرد. آن عامل، شیطان بود که او را وسوسه کرد. او نیز وسوسة شیطان را پذیرفت و به اغوای دیگران اقدام کرد. اما چون با اختیار خود پذیرفت، مسئولیت دارد؛ زیرا شیطان او را به این کار مجبور نمیکرد و او میتوانست نپذیرد. شیطان فقط او را تقویت و کار را برای او تزیین کرد، هیجان و وسوسه ایجاد کرد و گفت که این کار لذت فراوان دارد. پس به همین اندازه نیز میتوان این کار را به شیطان نسبت داد. فرض این است که شیطان از جن است و همانند بشر، مکلف است. خدا در مقام تشریع فرموده بود که این کارها را نکن. ولی او با اختیار خود عصیان کرد و به اغوای بندگان خدا پرداخت. پس شیطان درباب کار خود مسئول است. خدای متعالی میداند که شیطان در اینجا وسوسه میکند و این شخص نیز وسوسة او را میپذیرد، یا در معرض پذیرش آن قرار میگیرد. او که بر اینها احاطه دارد، طرحی فوق طرح
ابلیس و آن انسان فتنهگر در نظر گرفته است. بنابر این مفروضات، خدا طرحی کلی و تدبیری کلان دارد و آن این است که باید انسانی و ابلیسی باشند و برخی انسانها در اثر سوء اختیارشان تحت تأثیر ابلیس قرار گیرند و جزو شیاطین انس شوند. اگر این تدبیر باشد، درآنصورت همه، امتحانی فراگیر خواهند داشت. بدون اینکه جبری در کار باشد، همة مکلفان امتحان میشوند؛ پس این کار بهجهت آن تدبیر فوقانی و اینکه فراهم شدن اسباب و وسایل به خواست خداست، به خدا نسبت داده میشود، ولی خدا هیچکدام از آنها را مجبور نکرده است.
نتیجه اینکه هرکدام از این عاملهایی که فعل به آنها نسبت داده میشود، در حد اختیار خود مسئولیت دارند، ولی این مسئولیت مانع از آن نیست که با فعل اختیاری خود، برای امتحان دیگری زمینهسازی کنند. این پاسخ کلی است که شیطان، عامل این امتحان است، اما چون خدا میدانسته که او انگیزة اغواگری دارد، او را وسیلة آزمایش قرار داده است. یعنی خدا مقدمات را بهگونهای ترتیب داده که او بتواند کسانی را اغوا کند. اما نه خدا او را به این اغواگری مجبور کرده، و نه او کسی را بهاجبار اغوا میکند. جبری در کار نیست، اما سه اختیار در سه سطح وجود دارد. انسانی که با ارادة خود این کار را صورت میدهد، مسئولیت دارد. اما شیطان کمککارش بود. ولی کمک یا تزیین یا وسوسههایی که شیطان کرد، اختیار را از او سلب نکرد. او بازهم میتوانست مقاومت کند. فرد به همان اندازه که میتوانست و اختیار داشت، مسئول است. اگر فرض میشد این شخص هیچ اختیاری ندارد، هیچ مسئولیتی نیز نداشت. مسئولیت، تابع اختیار و قدرت انسان است. هرجا قدرت هست، مسئولیت نیز هست، و قدرت در این سه سطح، وجود دارد: شیطان قدرت دارد که انسانی را اغوا کند، آن انسان نیز قدرت دارد که با اختیار خود نوکر شیطان شود و طوق بندگی او را به گردن اندازد. کسانی که معتاد میشوند، کسی آنان را مجبور نمیکند معتاد شوند. پس به همان اندازهای که شخص میفهمد و اختیار دارد، مسئول است. شیطان او را وسوسه میکند، ولی آن وسوسه بهگونهای نیست که او را مجبور کرده، اختیار را از او بگیرد. پس به همان اندازه که فرد اختیار دارد، مسئولیت نیز دارد. بنابراین شیطان بااینکه عامل امتحان است، مسلوبالاختیار نیست. معاف هم نیست. چون گناه و مخالفت امر خدا میکند، معذب خواهد بود.
بهعبارتدیگر، باید حساب تکوین را از تشریع جدا کرد. هرجا تشریع و قانون الهی، یعنی امرونهی خدا باشد، درپی آن، ثواب یا عقاب هم هست. خدا به شیطان فرمود: باید بر آدم سجده کنی و نباید بندگان خدا را گمراه کنی. این تشریع است. ولی در تکوین، شیطان نقش خود را ایفا، و کسانی را نیز گمراه میکند. و از این جهت، مورد لعن الهی قرار میگیرد. شیطان اراده کرد که پس از شش هزار سال عبادت خدا، دیگر از خدا اطاعت نکند. او شش هزار سال خدا را عبادت کرد و هرگز با او مخالفت نکرد، سپس بهواسطة حسد بردن به حضرت آدم و تکبر خود، چنین خواست که دیگر از خدا اطاعت نکند. او درقبال این نافرمانی مسئول بود و نتیجة نافرمانیاش این است که عدهای از بندگان خدا گمراه شوند. اما آنها که گمراه میشوند، مجبور نیستند. آنها به دلخواه خود از او پیروی میکنند. بنابراین تا آنجا که هریک از این فاعلها، در حوزة عمل خود اختیار دارند، مسئولیت دارند، و منافاتی ندارد که فاعلی در طول این فاعلها باشد تا این فعل به او نیز منتسب شود. اما بهدلیل اینکه چنین انتسابی، اختیار را از فاعل نمیگیرد، مسئولیت را نیز از او نمیگیرد.
از آنچه تاکنون گذشت، پاسخ پرسش اول روشن شد. گفتیم که فتنهها و فتنهگرانی وجود دارند. اما چه کسانی فتنهگرند و چگونه نقشههای شوم خود را اجرا خواهند کرد؟ اینها ابهام دارد، ابهامی که ویژگی فتنه است. مشکل این است که در فتنه، از ابتدا معلوم نیست چه کسانی درصدد چه کارهایی هستند، چه اهدافی را پی میگیرند و چه خسارتهایی ممکن است برای مردم به بار آورند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرماید: ... إِنَّ الْفِتَنَ إِذَا أقْبَلَتْ شَبَّهَتْ وَإِذَا أدْبَرَتْ نَبَّهَت...؛(1) فتنهها در آغاز پیدایش، شبهه و اشتباه پدید میآورند. یعنی فتنه شفاف نیست و توأم با شبههها و ابهامهاست و مردم را به اشتباه میاندازد. فتنه خود را نشان نمیدهد. فتنهگران نیز دست خود را رو نمیکنند و نمیگویند که ما درپی فتنهگری هستیم؛ وگرنه فتنه نخواهد بود، بلکه جنگ آشکار خواهد بود.
فتنهگران، ویژگیهای شخصیتی خاصی دارند و کارهایشان نیز ویژگیهایی دارد. اکنون که آنان خود را معرفی نمیکنند و بهطورمعمول، فتنه با اشتباه، جهل، غفلت و تشابه پدید میآید، چه کنیم تا فتنه را بشناسیم و چگونگی فعالیت فتنهگران را بدانیم تا بتوانیم درمقابل آنان موضع مناسب گرفته، وظیفة خود را درست انجام دهیم؟ به عبارت ساده، چگونه فتنه را بشناسیم؟ اگر فتنه شناخته شود، فتنهگر نیز شناخته میشود؛ گواینکه ممکن است فتنهگر، خود را پنهان کند. البته شناسایی عامل فتنه مشکل است. دشوار بودن شناسایی فتنه و عاملانش، نتیجة هزاران سال تجربة ابلیس است. اگر ابلیس، امروز هم متولد میشد، برای ما بسیار خطرناک بود، چه رسد
1. نهج البلاغه، خ93: فتنهها چون روی آورند، شبهه بیافرینند و چون پشت كنند و بروند، آگاهی بخشند.
به اینکه از زمان حضرت آدم بوده و همة دورانهای زندگی انسانها را تجربه کرده و میداند که چه باید کرد. اگر خود نیز به چیزهایی آگاه نبوده، براثر تجربه آموخته است. اینکه در روایات، تا این اندازه به موضوع فتنههای آخرالزمان پرداخته شده، بهسبب پیچیدگیهای فراوان آنهاست، و اینکه بهآسانی قابل تشخیص نیستند.
دربارة اینگونه مسائل، با دو سبک میتوان بحث کرد: یکی سبک تحلیلی، و دیگر سبک تاریخی. سبک تاریخی، تقریباً روشی استقرایی است، یعنی اینکه انسان تعدادی از فتنهها را که در تاریخ رخ داده، مطالعه کند و ببیند منشأ آنها چه بود و از کجا شروع شدند، چه کسانی در آنها مداخله داشتند، چه روشهایی را به کار گرفتند و آن فتنهها سرانجام به کجا انجامیدند. اگرچه برای اینکه انسان از قضایای تاریخی نتیجة مطلوبی بگیرد، به تحلیل نیاز دارد. ویژگی بحث تحلیلی این است که اگر آدمی قضیه را درست بشکافد، میفهمد که چگونه باید باشد و چه کسانی ممکن است چه وضعیتی داشته باشند. البته تحلیل داستان یا قضیه و واقعه، با تحلیل پدیدهای اجتماعی بهنام فتنه تفاوت دارد.
آنچه اکنون درپی آن هستیم، بهکارگیری روش تحلیلی است. فتنه چگونه شکل میگیرد؟ با توجه به مطالبی که در تعریف فتنههای اجتماعی گذشت، فتنة اجتماعی عبارت است از حوادث پیچیدهای که باعث غبارآلود شدن فضای اجتماع شده، مشکلاتی ناخواسته برای کسانی پیش میآورند؛ برخلاف فتنههای فردی و امتحانهای شخصی که این مقدمات را نمیطلبند و این لوازم را نیز ندارند؛ مانند أنَّمَا أمْوَالُکمْ وأوْلاَدُکمْ فِتْنَةٌ،(1) که هر مالی در اختیار انسان باشد، وسیلة آزمایش است و ویژگیهای فتنة اجتماعی را ندارد. اما فتنههای اجتماعی، از نقطهای شروع میشوند. کسانی که انگیزة ویژهای دارند و درپی تحقق آن هستند، راه را در این میبینند که آشـوبی در اجتماع برپا کنند ـ مقصـود از آشـوب، فقط آشـوب فیزیکی نیسـت، بلکه پدید آوردن
1. انفال (8)، 28.
هـرنوع حالت ابهـامآمیز، آشفتگی و نابسامانی است ـ تا در سایة این آشفتگـیها، مقاصـد خود را تأمین کنند. آنها در این راه کسانی را به کار میگیرند، آگاهانه با آنها قرارداد میبندند، یا ناآگاهانه آنان را به دام میاندازند تا بهسود ایشان کار کنند. آنها نقشه میکشند و آن را بهتدریج اجرا میکنند. البته طرح و نقشههای متعددی تنظیم میکنند که اگر اولی موفق نبود، دومی، سومی و طرحهای پس از آن را اجرا کنند تا به نتیجة دلخواه برسند. در این جریانات، کسانی خواسته یا ناخواسته به دام میافتند و خسارتهایی میبینند، چه خسارتهای مالی و چه خسارتهای عرضی و آبرویی که از اولی شدیدتر است و در آن، موقعیت اجتماعی فرد یا گروهی تخریب میشود و ترور شخصیت صورت میگیرد، یا به خسارتهای جانی و مرگ منتهی میشود. خسارتهای جانی نیز مراحلی دارند. گاهی یکی دو نفر یا گروهی کشته میشوند، اما گاهی جنگ خانمانسوزی برپا میشود که هستی ملتی را بر باد میدهد. اینها مراحل گوناگون فتنه هستند.
مقوّمات فتنه، کارهایی هستند که با هدفی صورت میگیرند تا جوّی آشفته و مبهم پدید آید و در این فضا کسانی در معرض خسارت قرار گیرند و در سایة این آشفتگیها، طراحان اصلی فتنه به اهداف خود دست یابند. هدف فتنهگران، گاهی مال، گاه موقعیت اجتماعی و گاه تعصبات شخصی یا قومی است که راه دستیابی به آن، درگیر کردن افراد با یکدیگر است؛ مثل تعصبات جاهلانی که وهابی یا سلفی نامیده میشوند. مؤدبانهترین وصف دربارة این گروه، جهالت و نادانی است که در سایة آن به تعصب مبتلا شدهاند و تا آنجا پیش میروند که حاضرند انتحار کرده، خود را به کشتن دهند. آنها ممکن است منفعت مالی یا موقعیت اجتماعی نیابند؛ زیرا کسی که خودکشی میکند، انتظار پول یا مقام ندارد، بلکه میپندارد به ثواب میرسد یا انتقام گرفته، دلش خنک میشود و نزد خود میگوید که ما عدهای از دشمنان را از میان بردیم. همین خیال و پندار که گروهی از مخالفان را میکشد برای او بسیار ارزش دارد.
کارهای اجتماعی و حتی کارهای فردی آدمی، به مقدماتی نیاز دارند که باید از پیش فراهم شوند.
کسانی که به لوازم کار آگاهاند، از قبل طراحی و برنامهریزی کرده، مقدمات را فراهم میآورند تا بهموقع از آنها استفاده کنند. گاهی نیز حوادثی رخ میدهند که برای آنها فکری نشده و طرحی نبوده، ولی در عمل به انجام کار کمک کردهاند. فرض کنید کشاورز، زمین را در فصلی بیل میزند و علفهرزهها را خشکانده، بیرون میریزد، سپس به زمین کود میدهد، بذرافشانی و آبیاری میکند، تا پایان کار فرا میرسد که محصول به دست میآید و او درو میکند و میکوبد و از آن بهره میبرد. او چیزهایی را که قابل محاسبهاند، در نظر میگیرد و اینکه چه موقعی باید چه کرد. گاهی نیز اتفاقاتی میافتند که قابل محاسبه نیستند، و درنتیجه بهنفع یا بهضرر اویند. برای نمونه، گاهی که باران را پیشبینی نمیکرده، باران آمده که بسیار سودمند بوده است، و گاهی نیز بارانی میآید، سیل به راه میافتد و مزرعه را آب میبرد. اینها اتفاقات است، اما عقلا بهطورمعمول برای کارهای خود از پیش برنامهریزی میکنند. ما معمولاً برای شناخت اینکه آیا کاری با برنامه صورت گرفته یا اتفاقی بوده، پدیدههایی را که پشتسرهم یا درکنار یکدیگر رخ میدهند و در یکدیگر اثر میگذارند و پس از مدتی نتیجهای بر آنها بار میشود، نشانة آن میگیریم که طرحی در کار بوده است. مزرعة کشاورز را که تماشا کنیم، میبینیم از وقتیکه او خاک را شخم میزند تا زمانی که محصول را برمیدارد، فرایندی دارد. چون کارهای خودمان نیز کموبیش همینگونه است، مطمئن میشویم که برای برداشت محصول از این مزرعه، طرحی در کار بوده است. یا فرض کنید زمینی را گودبرداری کنند. شاید کسانی مانند کودکان که آگاهی ندارند، تعجب کنند از اینکه گودبرداری میکنند. پس از مدتی پی و شالودة ساختمان را میریزند و کمکم مراحل ساختن طی میشود و گاهی چندین سال طول میکشد تا بنایی ساخته شود. وقتی بنا ساخته شد، همه میفهمند که آن گودبرداریِ چند سال پیش، برای چه بود.
طراحی و برنامهریزی و مقدمهچینی، با محصولی که مورد انتظار است، تناسب دارد. برای ساختمانی که دستکم صد سال باید سر پا بماند، طرح و برنامة ویژهای لازم است؛ همانگونه که برای آلاچیق یا خانهای که چند روز یا چند ماه میخواهند در آن زندگی کنند، بهگونة دیگری برنامهریزی میکنند. پس برنامهریزیها متناسب با اهداف در نظر گرفته شده است، هم ازلحاظ
نیرویی که صرف میشود، و هم ازلحاظ زمانی که به برنامهریزی و فراهم کردن مقدمات اختصاص مییابد. گاهی برنامهها برای درازمدت و اهدافِ بسیار بزرگاند و مقدمات آنها باید از نسلی به نسل دیگر منتقل شوند. افراد یک نسل باید مقدمهای را طراحی و فراهم کنند، نسل دیگر آن طرح را تکمیل کنند و نسل سوم از آن نتیجه بگیرند. در تاریخ، ازایندست کارها و برنامهها دیده میشود، ولی بحث ما تاریخی نیست تا از آنها یاد کنیم. گاهی کسانی طرحی ریخته، یا اقدامی میکنند و دیگران باآنکه در عمل مشارکتی در آن ندارند، تا طراحان یا کارگزاران را به انجام آن تشویق میکنند. این نیز نوعی مشارکت در اجرای برنامه است.
از آیات قرآن و روایات استفاده میشود که همبستگی گروهها و نسلهای انسانی تنها منحصر به مشارکت در اجرای برنامهها نیست بلکه فراتر از این نیز هست. در قرآن کریم، به یهودیان زمان پیغمبر(صلى الله علیه وآله) خطاب میشود: فَلِمَ تَقْتُلُونَ أنبِیَاء اللّهِ مِن قَبْلُ؛(1) [اگر شما راست میگویید که از خدا و پیغمبر اطاعت میکنید،] پس چرا پیغمبران را میکشید؟ نفرموده است: «فلم قتلتم؛ چرا پیغمبران را کشتید»، بلکه میفرماید: چرا پیغمبران را میکشید؟ در زمان پیامبر اسلام یا پس از ایشان، پیامبرانی نبودند تا آنها را بکشند، و دراصل، موضوع آن منتفی بود. پس معنای این خطاب خدا به یهودیان چیست که میگوید: پس چرا پیغمبران را میکشید؟ پاسخ این پرسش در کلام حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمده است: إِنَّمَا یَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَالسُّخْطٌ وَإِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا.(2) حضرت میفرماید: جامع مردم و اینکه انسانهایی با انسانهای دیگر حکمی واحد مییابند و با شیوهای یکسان با آنها رفتار میشود، خشنودیها و رضایتهای آنها، یا ناراضی بودنها و ناخشنودیهای آنهاست. هرچه
1. بقره (2)، 91.
2. نهج البلاغه، خ201: همانا خشنودی و ناخشنودی، مردم را بههم میپیوندد، و جز این نیست كه ناقة قوم ثمود را یك نفر كشت، ولی خداوند همه را مشمول عذاب كرد؛ چون همه بدان راضی بودند.
موجب رضایت همگان باشد، همه را در آن کار شریک میکند، و هرچه موجب ناخشنودی آنان باشد، آنها را با یکدیگر شریک خواهد کرد. سپس حضرت به قرآن استدلال کرده، میفرماید: وقتی حضرت صالح، قوم ثمود را دعوت کرد و ثمودیان از او خواستند که معجزهای بیاورد و شتری را از دل کوهی بیرون آورد، آن حضرت چنین کرد و پس از آن، ازطرف خدا فرمود: این شتر، امانتی الهی درمیان شماست. مواظب باشید کسی آن را اذیت نکند. حتی دربارة آبشخور او نیز تأکید شد که وقتی او برای آب خوردن میرود، شما مزاحمش نشوید. سپس قوم صالح جمع شدند و شتر را پی کردند و عذاب بر آنها نازل شد. در پایان سورة الشمس، این داستان آمده است: فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُم بِذَنبِهِمْ فَسَوَّاهَا * وَلا یَخَافُ عُقْبَاهَا.(1) امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرماید: شتر صالح را یک نفر پی کرد ـ با شمشـیر دستوپای آن را قطـع کـرد ـ ولـی خـدا میفرماید: قوم صالح، شـتر صالح را پی کردند، سپس خداوند همة آنها را عذاب کرد، بااینکه یک نفر پی کرده بود، چرا همه عذاب شدند؟ حضرت میفرماید: فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا؛ وقتی سایر مردم با او موافق و بدان خشنود بودند، در عذاب نیز شریک شدند. خدا آنها را در عذاب او شریک کرد به این سبب که به کار او راضی بودند. بهگونهای که اگر او شتر را پینمیکرد، فرد دیگری میکرد. پس این کار قوم صالح بود که یک نفر متصدی اجرای آن شد. سپس حضرت میفرماید: هرکس به عمل قومی راضی باشد، از آنها خواهد بود. برخی از بنیاسرائیل در هزار سال پیش پیامبری را به قتل رساندهاند، ولی به بنیاسرائیلِ حاضر در زمان پیامبر خطاب میشود: شما چرا چنین میکنید؟ نمیگوید: چرا چنین کردید؟ میگوید: فَلِمَ تَقْتُلُونَ أنبِیَاء اللّهِ؛ چرا پیامبران را میکشید؟ یعنی شما همانند پدران خود هستید. این مطلب تا آن اندازه در عرف عقلا و در بیانات دینی مطرح است که برخی از جامعهشناسان معتقد شدهاند هر قومی روح ویژهای دارد و آن روح به همة افراد آن قوم تعلق دارد.(2) این واقعیتی است که
1. شمس (91)، 14، 15: پس شتر [(معجزة صالح)] را پی كردند و خداوند آنان را بهسبب گناهشان درهم كوبید و با خاك یكسان كرد؛ و از عاقبت مجازات آنان هراسی ندارد.
2. گرایشی در جامعهشناسی است و کتابهایی نیز دربارة آن نوشته شده است. به یاد دارم كه بیش از پنجاه سال قبل، کتابی به فارسی ترجمه شده بود بهنام روح ملتها. اگرچه به عقیدة ما، اینها مقداری مبالغه است.
وقتی دلهای مردمی در امری شریکاند، آن مردم ازلحاظ ستایش یا نکوهش و گاهی ازنظر رحمت یا عذاب نیز با یکدیگر شریک میباشند.
بیان این نکته ازآنرو بود که وقتی میگوییم پدیدهای اجتماعی طراحی و برنامهریزی شده است، به این معنا نیست که کسانی همین دیروز برنامهریزی و امروز اجرا کردند. ممکن است این برنامه پنجاه سال پیش طراحی شده باشد. همچنین وقتی میگوییم کسانی پدیدهای را طراحی و اجرا کردند، لزومی ندارد خودْ آن را اجرا کرده باشند. شاید آنها طراحی کرده و سپس کسانی آن طرح را عملیاتی کرده باشند. یعنی کسانی مقدمات اجرا را فراهم کنند تا آن کار صورت گیرد. گاهی پروژههای بزرگ، به دهها و گاهی به صدها پروژة کوچک تقسیم میشود. وقتی قرار است کاری بزرگ صورت گیرد، درمیان چندین شرکت تقسیم میشود و هر شرکت بخشی از کار را بر عهده میگیرد. هر بخش دارای طرح، سرمایهگذاری و کارهای مستقل است؛ اما همة بخشها با یکدیگر ارتباط دارند و یک طرح کلی ناظر بر همة آنهاست. مثل اجزای پازل که ارتباط هرکدام از قطعات آن، بهتنهایی مفهوم روشنی ندارد، اما وقتی اجزا درکنار یکدیگر با چینشی ویژه قرار میگیرند، مجموعهای منسجم و مرتبط را تشکیل میدهند. یعنی وقتی نقشة جامع آن در دست باشد و اجزا باهم جمع شوند و هرکدام در جای ویژة خود قرار گیرد، آنوقت آدمی میفهمد که اینها دارای طرح خاصی بوده است.
این بیان دربرابر دیدگاه کسانی است که وجود فتنه را انکار میکنند. آنان بر این باورند که حوادثی رخ داد و کسانی نامزد ریاستجمهوری شدند و چند نفری هم در جایی سروصدایی کردند و اینها هیچ ارتباطی با یکدیگر نداشت، و دراصل، هیچ ربطی به نظام و اسلام و امور دیگر ندارد. پس بیان آنهمه سخنان برای چه بود؟ چرا به عزاداران سیدالشهدا(علیه السلام) حمله کردند؟ چرا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را انکار کردند؟ اما کسانی که بصیرند، همة اینها را مجموعة اجزای یک پازل میدانند که از مدتها پیش طراحی و هرکدام در جای خود چیده شده و سپس باهم ارتباط یافته بود. اگر کسی به هر دلیل انکار و تشکیک کند، ما راه سادهتری داریم و آن این
است که ما طراحی فوق انسانها داریم. او جناب ابلیس است. ایشان از هزاران سال پیش قسم خورده است: وَلأُغْوِیَنَّهُمْ أجْمَعِینَ.(1) او نیز براساس هوش خود و نیز بنابر تجربیاتی که در طول هزاران سال زندگی انسانها کسب کرده، بسیار ملّاتر شده است. ابلیسِ زمان فعلی، با ابلیسِ زمان آدم بسیار فرق دارد. برای او، طراحی و اجرای برنامهای که صد سال طول بکشد، ساده است. او که میخواهد همة انسانها را تا قیامت گمراه کند، طراحی برنامهای که صد سال فراهم کردن مقدمات آن طول بکشد، عجیب نیست. اگر ما نتوانیم اثبات کنیم که انسانها این فتنه را طراحی و اجرا کردهاند، اما این را نمیتوان انکار کرد که جناب ابلیس در این کارها مؤثر بوده است.
اول: طراحان. طراحان فتنه که نخستین قدمها را برمیدارند، عاملان اصلی فتنه به شمار میآیند. آنان درپی اهدافی هستند که خواهناخواه سودبخش، یا دستکم بازدارنده از خسارت و زیان است. یکی از مؤلفههای فتنه این است که کسانی با چنین اهدافی، از راه غبارآلود کردن فضا و گلآلود کردن آب، خواستههای خود را محقق میکنند.
دوم: کارگزاران و مباشران. مؤلفة دوم فتنه، کسانی هستند که در این مسیر به کار گرفته میشوند. یا آنها را فریب میدهند، یا به آنها پول میدهند و مزدور هستند.
سوم: نخبگان بیبصیرت. مؤلفه یا عامل سوم در پیدایش یا رواج و گسترش فتنه، کسانی هستند که نه نیت سوئی دارند و نه درپی هدف مادی، دنیوی و شیطانی هستند. حتی ممکن است آنها با نیت خیر، و فراتر از آن، محض انجام وظیفه و تکلیف شرعی خود اقدامی کنند و چهبسا سخن حقی هم بگویند؛ یعنی واقعیتی را بیان کنند، اما در زمان یا مکان یا بهشکلی بیان میکنند که فتنهجویان از آن بهره میبرند. مطالب راست، در عالم فراوان است، اما همهچیز را همهجا و همهوقت نباید گفت. پس گاهی برخی افراد خوب و با انگیزة درست،
1. ص (38)، 82.
ازروی نادانی و کمبصیرتی، حرفی بیجا و کاری بیموقع صورت میدهند که در پیدایش یا گسترش فتنه نقش دارد.(1)
سادهترین راه شناختن فتنهها و فتنهگران این است که ما صفات کلی فتنه و فتنهگران را بشناسیم و با موارد مشکوک تطبیق کنیم. هرگاه موارد مشکوک، با صفات تطبیق کرد، میتوان تشخیص داد که فتنه یا دستکم احتمال فتنه هست و باید خود را آماده کرد. اگر کسی در محیط زندگی خود کسانی را بشناسد که باتقواترین، فهیمترین و بابصیرتترین افراد در دین باشند و اعتماد به آنان بیشتر باشد، میتواند با کمکها و راهنماییهای آنان بسیاری از چیزها را بفهمد. البته یافتن اینگونه افراد، آسان نیست.(2)
هرکدام از این سه دسته کسانی که در پیدایش یا گسترش فتنه مشارکت دارند، ویژگی روانی و شخصیتی خاصی دارند. آنان اگرچه در پیدایش و گسترش فتنه مؤثرند، همه ازلحاظ ویژگیهای شخصیتی و روانشناختی مثل یکدیگر نیستند. در اینجا نخست ویژگی سران فتنه را بیان میکنیم.
1. غیر از این سه دسته عامل انسانی که در تحقق و پیدایش فتنه مؤثر هستند، اوضاع اجتماعی و طبیعی نیز زمینهساز فتنه هستند که اگر فرصتی شد و خدا توفیقی داد که بحثها را بازتر و عمیقتر مطرح کنیم، به اینها اشاره میکنیم.
2. باید خدا را فراوان شکر کنیم که در عصری زندگی میکنیم که امام خمینی(رحمة الله) را به ما معرفی کرد. بااینکه ایشان از معصومان چهاردهگانه نیست، آنقدر دارای افق بالا و فکر بلند و تیزفهم بود و تقوای ممتاز و بصیرت عمیق داشت که بهواقع پیدا کردن مشابهی برای او مشکل است. شناختن چنین کسی پس از ائمة اطهار(علیه السلام)، یکی از نعمتهای بسیار بزرگ است. الحمد لله الذی اکرمنی بمعرفتکم ومعرفة اولیائکم. شناختن اولیای خدا و اولیای اهلبیت(علیه السلام) خود نعمت بسیار بزرگی است. خدا را هزارانهزاربار شکر که ما در زمانی زندگی میکنیم که چنین کسی را شناختیم؛ و باز هزارانبار خدا را شکر میکنیم که پس از رحلت امام، خدا کسی را به ما شناساند که نسخة بدل اوست. پس به حمد الهی، برای شناسایی فتنه و فتنهگران راه داریم و میدانیم از چه کسی تبعیت کنیم تا از فتنهها مصون بمانیم.
بلندپروازی و برتریطلبی، از مهمترین ویژگیهای فتنهگران است. کسانی که به زندگی سادهای قانعاند و همتشان بیش از این نیست که نان و آبی بخورند و زندگی آرامی داشته باشند، حوصلة درگیری ندارند و فتنهگر نمیشوند. بنابراین چندان برای جامعه هم مشکلساز نیستند. موتور حرکت فتنهانگیزان، روح برتریطلبی است. قرآن دربارة فرعون میفرماید: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الأرْضِ وَجَعَلَ أهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُم... .(1) در ابتدای سورة قصص، داستان موسی(علیه السلام) و فرعون با تفصیل و تحلیل ویژهای بیان شده و امتیاز نحوة بیان آن در این سوره بر دیگر مواردی که این داستان ذکر شده، این است که در آن نکتههای تحلیلی مطرح شده است. قرآن داستان را از اینجا شروع میکند که راز ادعای خدایی کردن فرعون و ایستادگی او دربرابر حضرت موسی(علیه السلام) و به بردگی کشیدن بنیاسرائیل و ظلمها و جنایتهای بیشمار او، برتریطلبی او بود. اگر فرعون کسی بود که به زندگی ساده و راحت و اینکه درآمدی و باغی داشته باشد و وسایل عیشونوشش فراهم باشد، قانع بود، ادعای خدایی نمیکرد. این ادعا ناشی از روح برتریطلبی او بود که میخواست از همه بالاتر باشد. تا این انگیزه در کسی نباشد، به فکر ادعاها و کارهای بزرگ نمیافتد. فتنههای اجتماعی، کارهای عظیمی هستند و از هرکسی برنمیآیند. انسانها ازلحاظ همت داشتن، باهم بسیار فرق دارند. برخی از مردم فقط درپی ارضای تمایلات حیوانی خود هستند و چیز دیگری نمیخواهند. قرآن میفرماید: ...إِنْ هُمْ إِلاَّ کالأنْعامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ سَبیلاً؛(2) اینها مثل چهارپایان، بلکه گمراهترند. ذَرْهُمْ یَأْکلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الأمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ؛(3) رهایشان کن، بگذار بچرند و بخورند [و خوش باشند] و آرزو آنان را سرگرم کند؛ بهزودی خواهند دانست. امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرماید: ... کالْبَهِیمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا...؛(4)
1. قصص (28)، 4: راستیكه فرعون در سرزمین [مصر] برتریجویی كرده، اهل آن را دچار تفرقه نمود و گروهی از آنان را به بردگی كشید.
2. فرقان (25)، 44.
3. حجر (15)، 3.
4. نهج البلاغه، نامة 45.
مثل گوسفندی که پروار میبندند یا گلة گاو و گوسفندی که به چرا میبرند (از سپیدهدمان تا شبانگاهان که برمیگردند). دام فقط در این فکر است که علفی بخورد، به وقت خستگی استراحت کند و با تاریک شدن هوا به آغل بازگردد. این افراد، همتی برای کار دیگری ندارند. اگر زحمتی میکشند، برای آن است که چراگاهی برای چریدن بیابند. اگر با کسی رفیق میشوند، میخواهند او را بدوشند و اگر درپی پست و مقامی هستند هم برای کسب درآمد است. اینها بهطورغالب، منشأ فتنهای در جامعه نمیشوند. نه اینکه بههیچوجه فتنه از آنان برنخیزد، بلکه فتنههای مهم از آنان برنمیآید. فتنهگران باید همت بلندی داشته باشند. فرعون میخواست چنین باشد که مردم، همانگونه که خدا را میپرستند، او را بپرستند: ... أنَا رَبُّکمُ الأعْلى.(1) این کار هرکسی نیست. اما فرعون همت بلندی داشت. آنها که درپی رهبری جهان و تصرف تمام جهان بودند، مانند هیتلر و امثال او، چنین بودهاند.
در اینجا این سؤال مطرح میشود که اگر فتنهجویان همت بلند دارند و از انسانهای کوتاههمت، فتنة مهمی برنمیآید، آیا اصل بلندهمتی خوب است یا بـد؟ اینکه مقام معظم رهبری ـ مد ظله ـ امر میفرماید که همتها را مضاعف کنیم، معلوم میشود که همت خوب است. باید همتها را چند برابر کنیم. پس هرچه همت بیشتر و بلندتر باشد بهتر است. این از همان شبهههایی است که شیطان در مغالطات از آن استفاده میکند و شبیه سوءاستفاده از اشتراک لفظی است. وقتی ایشان فرمود: همتها را مضاعف کنید، به ذهن کسی نرسید که مانند هیتلر یا دیگرانی که با بمب اتم، دهها هزار انسان را کشتند، فکر کنید! هیچکس چنین احتمالی نداد. پیداست که مقصود از این همت، همت در مسیر مطلوب الهی و خداپسند است. چون افراد کوتاههمت، در مسیر صحیح هم که قرار بگیرند پیشرفتی نمیکنند. پس اصلِ بلندهمتی بسیار خوب است، اما مهم این است که انسان همت خود را در چه راهی به کار میگیرد؛ اگر آن را در راه خوب مصرف کند،
1. نازعات (79)، 24: من خداوندگارِ برتر شما هستم.
بسیار خوب، و اگر در راه بد مصرف کند، بسیار بد است. همت یعنی اهتمام داشتن برای انجام کاری.(1) بلندهمتی آن است که انسان درپی چیزی بسیار خوب باشد و به اندک قانع نباشد. همتها گوناگوناند. کسانی از برخی مراتب همت برخوردارند و در هر کاری تا حدود خاصی پیشرفت میکنند. آنها اگر اهل عبادت میشوند، نماز و مسائل شرعی آن را یاد میگیرند، و واجبات و محرمات را رعایت میکنند. این، مرتبهای از همت در دین است. مرتبة بالاتر همت، آن است که برخی تنها به انجام واجبات و ترک محرمات بسنده نمیکنند، و درپی عمل به مستحبات و ترک مکروهات هستند. کسانی نیز به مقامات عالیتری چشم دوختهاند، که تفصیل آن را باید در جای دیگری جست.
ایمان مراتب بسیاری دارد. پیشرفت در مسیر ایمان، به اندازة همت مؤمنان بستگی دارد. برخی افراد همت چندانی ندارند، و حداکثر به همین اندازه که در جهنم مخلد نباشند، دلخوش و قانع هستند. اما برخی چنان بلندهمتاند که اگر رسیدن به حد پیغمبر و امام ممکن بود، آن را آرزو کرده، برای رسیدن به آن تلاش میکردند. بنابراین همت بلند خوب است، اما اینکه در چه راهی مصرف شود، به دستگاه ارزشی افراد بستگی دارد. هر انسانی بنابر فطرت الهی خود، طالب کمال است. خدا انسانی نیافریده که کمال و سعادت را نخواهد، اما دربارة چیستی کمال، دیدگاههای افراد متفاوتاند، و انگیزهها نیز شدت و ضعف دارند. اینها دو عامل هستند. متعلق همت اکثر مردم بلندهمت، امور دنیاست. اگر کسی کاسب بلندهمت باشد، میخواهد میلیاردر شود. اما اگر فرد کوتاههمت باشد، میگوید همینکه زندگی خوبی داشته باشیم، کافی است و نیازی به ویلا، باغ، اتومبیل کذایی و هواپیمای شخصی نداریم. اما بلندهمتان نهتنها درپی همة اینها هستند، بلکه میخواهند اختیار اموال دیگران را نیز داشته باشند. آنها همت بلند را اینگونه به کار میگیرند. اما همت بلندِ صحیح این است که نخست کمال حقیقی را بشناسیم، تا برای رسیدن به آن تلاش کنیم. در اینجا فتوای بسیاری از امثال ما و اهل دنیا، با دیدگاه قرآن تفاوت
1. الهم: ما هممت به فی نفسك. تقول: أهمنی هذا الأمر. والهمة: ما هممت به من أمر لتفعله. یقال: إنه لعظیم الهمة، وإنه لصغیر الهمة (ر.ك: خلیل فراهیدی، العین، ج3، ص357).
دارد. ما میپنداریم زندگی و لذایذ دنیا، مقامات و پُستهای دنیا مانند ریاستجمهوری، وزارت، و وکالت مجلس و امور دیگر، مقامات عالی هستند و باید برای رسیدن به آنها همت کرد. اما قرآن میفرماید: إِنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَلَهْوٌ... .(1) اگر هدف شما خود اینها باشد، اینها سرگرمی و بازیچهای بیش نیستند و ارزشی ندارند. پس بلندهمتان واقعی کسانی هستند که نخست، خواستنیها را بشناسند و بدانند که آدمی به کجا ممکن است برسد و خدا چه مقامی برای او قرار داده است که فرشتگان به آن غبطه میخورند، و چگونه و با چه ابزاری میتوان به آن رسید. امور دنیوی، ابزارهاییاند که امروز هستند و فردا نیستند: الدُّنْیَا حَلالُهَا حِسَابٌ وَحَرَامُهَا عِقَاب؛(2) دنیا حلالش حساب، و حرامش عقاب دارد. آن همتی که آدمی درپی آن ترقی کرده، به هیچ حدی از کمال قانع نشود و هرجا برسد، بخواهد به پلة بالاتر از آن صعود کند، بسیار خوب است. اگر اولیاءالله بدانند که یک روز یا یک ساعت و حتی یک لحظه از عمرشان باقی مانده است، میکوشند آن روز یا ساعت یا لحظه را بیشتر صرف عبادت و اطاعت خدا کنند تا به مقام والاتری برسند، و به کمتر از آن قانع نیستند. پس باید در راهی که مرضی خدا و موجب کمال و سعادت فرد و جامعه است، همت مضاعف داشت، نه در دنیاطلبی و دنیاپرستی.
مقصود از همت بلند منفی، بلندپروازیهای بیجایی است که کار هرکس نیست. در هر کشور، افراد معدودی درپی رئیس شدن و خطرپذیری برای آن هستند. در کشوری مانند عراق، همه به فکر صدام شدن نیستند. افرادی اندک چنین فکری دارند و حاضرند همة زحمتها را به جان خریده، خطر کنند. در بیشتر موارد، کسانی که بسیار جاهطلباند، در اوج جاهطلبی خود حاضرند از همة منافع و لذتهایشان صرفنظر کرده، داراییهایشان را خرج کنند و حتی در مواقع لزوم، اظهار زهد و تقوا کنند، گرسنگی و ریاضت بکشند و همسر خویش را طلاق دهند، تا به هدف و مطلوبشان دست یابند. این روحیه، در همه نیست. کسانی که عامل دوم یا سوم فتنه هستند، به
1. محمد (47)، 36: همانا زندگی دنیا، بازیچه و سرگرمی... است.
2. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) قَالَ قِیلَ لأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام)عِظْنَا وَأَوْجِزْ فَقَالَ الدُّنْیَا حَلالُهَا حِسَابٌ وَحَرَامُهَا عِقَابٌ وَأَنَّى لَكُمْ بِالرَّوْحِ وَلَمَّا تَأَسَّوْا بِسُنَّةِ نَبِیِّكُمْ تَطْلُبُونَ مَا یُطْغِیكُمْ وَلا تَرْضَوْنَ مَا یَكْفِیكُمْ (محمدبن یعقوب كلینی، الكافی، ج2، ص459).
چنین روحیهای نیاز ندارند و چنان کارهایی از آنها برنمیآید. آنها باید ویژگیهای دیگری داشته باشند. اما در عامل اصلی فتنه، باید این بلندپروازیها باشد تا بتواند اقدام به فتنهانگیزی کرده خود را برای خطرهای آن آماده کند.
اگر در امور دنیا نیز بلندهمتی خوب است، بدان جهت است که ابزاری برای ترویج دین، تقرب به خدا و حفظ عزت اسلامی دربرابر دشمنان و کفار باشد، نه اینکه خودْ مطلوب باشد. اگر خود آن امور هدف قرار گیرند، لهو و لعباند و ارزشی ندارند. اگر امور دنیا ارزش داشتند، امیرالمؤمنین(علیه السلام) آنگونه زندگی نمیکرد. ما هنوز تصور روشنی از زندگی علی(علیه السلام) نداریم. کسی که در مقام امپراتوری کشورهای اسلامی اسـت ـ بهاستثنای شام که تحت نفوذ امویان بود ـ از مصر و حجاز و یمن تا ایران دستکم چند کشور بزرگ اسلامی تحت سیطرة او بود، که آن زمان مهمترین کشورهای دنیا بودند. بااینهمه، ایشان در تابستان هم یک پارچة پشمینه بر دوش میانداختند، کفشهایشان از لیف خرما، و پیشانی ایشان مثل زانوی شتر، پینهبسته بود. با چنین قیافهای، بالای سنگی میایستاد و شمشیربهدست، خطبه میخواند. خطبههای نهجالبلاغه اینگونه ایراد شدهاند؛ با همین قیافه و کفش و لباس پشمینه! منبر منبتکاریشده و لباس حریر و دیبا و شمشیر مرصع در کار نبود! چنین کسی، سحرگاهان که همه در خواباند، زارزار میگریست و دنیا را چنین مخاطب قرار میداد: ... غُرِّی غَیْرِی لا حَاجَةَ لِی فِیک قَدْ طَلَّقْتُک ثَلَاثاً لا رَجْعَةَ فِیهَا...؛(1) [تو آمدهای من را فریب دهی؟ من فریب تو را نمیخورم.] برو دیگری را فریب بده. بهیقین تو را سهطلاق گفتهام که بازگشتی در آن نیست. اگر دنیا خواستنی بود، ایشان درپی آن میرفت. ولی اگر دنیا وسیلهای برای احیای دین حق و نزدیک کردن مردم به خدا و گرفتن حق مظلوم از ظالم باشد، لحظهای از آن، ثواب برترین عبادتها را دارد.
نتیجه اینکه ازیکسو، برتریطلبی نکوهش شده است: تِلْک الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذین
1. نهج البلاغه، حكمت 77.
لا یُریدُونَ عُلُوًّا فِی الأرْضِ وَلا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ؛(1) این سرای آخرت را ما برای کسانی قرار دادیم که درپی برتریطلبی و فساد نباشند، و پایان کار از آنِ تقواپیشگان است. لا یُریدُونَ عُلُوًّا نکره در سیاق نفی است؛ یعنی هیچنوع برتری را نخواسته باشند. در حدیثی در ذیل این آیه آمده است که اگر کسی دوست داشته باشد بند کفش او بهتر از بند کفش دوستش باشد، مرتبهای از علو دارد.(2) مگر چه ارزشی دارد که فکر خود را در این صرف کنی که کفش و لباسم بهتر و زیباتر باشد و خانهام چنان باشد؟ پس همت مضاعف در آنچه موجب کمال انسان و خواست خداست و انسان را به خدا نزدیک میکند، سودمند است. «مضاعف» کردن هم بدین معنا نیست که همت را دو برابر کنیم؛ زیرا هرچه همت بیشتر شود، کم است. البته با این شرط که علو فی الارض و برتریجویی دنیوی نباشد. پس همت بلند درصورتی خوب است که متعلَّق آن، امری پسندیده باشد.
پدید آوردن فتنه در جامعه، کار هرکس نیست. گاهی کسی هدفی دارد که بهآسانی به دست نمیآید و از راه مشروع و صحیح به آن نمیرسد. این فرد درپی راه میانبری است که بتواند با زحمت کمتر، زودتر به اهداف شوم خود برسد. بنابراین شرط نخست این است که او دارای هوشی بیش از حد متعارف باشد. اشخاص کودن نمیتوانند در جامعه فتنهگری کنند. فتنهگر باید آدمی باهوش باشد. طراحان و آغازگران فتنههای عالَم؛ چه درزمینة اعتقادات، چه درزمینة رفتارها و چه درباب مسائل سیاسی و اقتصادی، کسانی بودند که هوشی برتر داشتند. فتنهانگیزی، یعنی طراحی و اجرای فتنه، کار هرکس نیست. انسانهای سادهلوح، خود بهطورمستقیم فتنهگر نیستند و از آنها چنین کاری برنمیآید؛ اگرچه ممکن است ابزار و آلت دست دیگران شوند.
1. قصص (28)، 83.
2.روى أبو سلام الأعرج عن أمیر المؤمنین أیضا قال إن الرجل لیعجبه شراك نعله فیدخل فی هذه الآیة «تِلْكَ الدَّارُ الآخِرَةُ» الآیة (فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان، ج7، ص420).
البته هوش اقسامی دارد. برخی روانشناسان گفتهاند هشت نوع هوش داریم. هوش مورد بحث در اینجا، هوشی است که برای شیطنت، کارهای ضدارزش و ایجاد اختلال در جامعه به کار میرود و به تعبیر بهتر، هوش برخی افراد دراینزمینه پرورش یافته است. من مصادیقی از هوشمندان کشور را میشناسم که غیر از هوش ذاتی، تحصیلات عالی داشته، سالها در برخی کشـورها ـ که میدانم کجا و چه رشتهای ـ به این منظور درس خواندهاند. برخی از آنان، پیشتر در کشور پُستهای مهمی داشتند، از پست خود صرفنظر کرده، چند سال در خارج از کشور درس خواندهاند و دکترا گرفتند تا بتوانند فتنهای پدید آورند. پس طراح فتنه، هم هوش ذاتی میخواهد و هم به پرورش نیاز دارد تا مایههای هوشیاش شکوفا گردد. مجاری هوش بسیار متفاوتاند. برخی افراد، حافظة قوی دارند، برخی بسیار عمیق فکر میکنند، برخی افراد هوش ارتباطی دارند، یعنی زود میتوانند با دیگران ارتباط برقرار کنند. کسانی هستند که اگر یک ساعت با دیگری بنشینند نمیدانند چه بگویند و چگونه با طرف مقابل ارتباط برقرار کنند و فقط به سکوت میگذرانند، نه سکوت عمدی، بلکه نمیدانند چه باید گفت. درمقابل، کسانی هستند که در همان لحظة اول، باب صحبت را باز میکنند و بهمحض شناختن روحیة طرف، وارد آن میدان میشوند و داد سخن میدهند و او را جذب میکنند. طراحان حوادث اجتماعی نیز هوشی ویژه دارند. آنها بهویژه اگر درس طراحی فتنهگری را خوانده و تمرین نیز کرده باشند، خود، شیطان مجسم هستند. در بحثهای گذشته اشاره کردیم که استاد همة آنان جناب ابلیس است که هم هوش سرشار، و هم تجربة چندهزارساله دارد و همة اینها باید پیش ایشان لنگ بیندازند و شاگردی کنند!
سومین ویژگی شخصیتی اینگونه افراد، نفاق و چندچهرگی و فیلم بازی کردن است. برخی افراد چنین هنری دارند که میتوانند با هرکس بهمقتضای روحیه او برخورد کنند؛ بهویژه با استفاده از هوش ارتباطی خود، در هر موقعیتی و بهاقتضای زمان و مکان، با قیافهای ظاهر میشوند. در
اوضاعی که لازم است عالمی متقی و زاهد باشند، بسیار سریع اسبابش را میتوانند فراهم کنند و بهاینصورت ظاهر شوند. آنها که ساده هستند، ریشی میگذارند و تسبیحی و انگشتری دارند، و آنها که شیطانترند، بهتر بلدند این نقشها را بازی کنند و چندچهره باشند. آنان در جایی چهرة مذهبی به خود میگیرند و در جایی دیگر، خوشگذران و لاابالی هستند. در یکجا رقاص و بازیگرند و در جای دیگر مثل مجاهدان یا پارسایان ظاهر میشوند. آنها قیافههای گوناگون دارند. کسانی که میخواهند فتنهگری کنند، بهویژه باید این هنر را داشته باشند تا بتوانند مخفیکاری کنند؛ یعنی خودشان را لو ندهند، بلکه حتی نعل وارونه بزنند و بگویند: مواظب باشید، کسانی ممکن است فتنهگری کنند و چنینوچنان باشند. آنان خود، عامل اصلی فتنه هستند، ولی برای فریب دادن دیگران فرافکنی میکنند و نقش بازی میکنند. مانند دزدی که به دیگران دربارة خطر دزدی هشدار میدهد، درحالیکه خود، دزد است و برای غافل کردن صاحبان اموال چنین شگردی به کار میبندد. دورویی، یا چندچهرگی و نفاق، هنری است که همگان ندارند. شاید برخی از بازیگران را دیده باشید که دو نقش بازی میکنند؛ هم حرف میزنند و هم جواب میدهند، بهویژه کسانی که بازیهای عروسکی میکنند. این هنر است که کسی بتواند بهسرعت، لهجه، قیافه و نقش خود را عوض کند و بهگونهای دیگر صحبت کند. محض نمونه، هم حرف بچگانه، و هم حرفی که باید بزرگترها جوابش را بدهند، هر دو را خود بگوید. این هنر است که کسی چندکاره و همهفنحریف باشد. این افراد بهسبب تواناییِ پنهانکاری، اغلب شناخته نمیشوند و شاید در پایان کار، و پس از اتمام فتنه، وقتی به مقاصد خود رسیدند یا شکست خوردند، روشن شود که از اول چگونه بودهاند.
بدینترتیب، فتنهگر باید از قدرت پنهانکاری و فریبکاری ویژهای برخوردار باشد؛ زیرا اگر از همان ابتدا خود را لو بدهد و بگوید که من درپی فریبکاری و به خطر انداختن منافع و مصالح شما هستم تا شما را تسلیم دشمن کنم، کسی به حرف او گوش نخواهد داد. او باید قدرت فریبکاری و پنهانکاری داشته باشد، بتواند چهره عوض کند و در هرجای با قیافهای ظاهر شود، تا مخاطبان، او را بپسندند و بپذیرند. او در جایی باید قیافة مقدسان را به خود بگیرد، محب
اهلبیت شود، روضه بخواند و گریه کند تا مردم بگویند: عجب انسان خوب و قابل قبولی است. در محیطی دیگر، او باید روشنفکر و نوگرا شود. اگر در محیطی است که همه، به اصطلاح، روشنفکرمآب هستند و با دین چندان سروکاری ندارند و او میخواهد بر آنها اثر گذارد، و رأی جمع کند، آنجا باید قیافة روشنفکری بگیرد، حرفهایی بزند که برای آنان خوشایند باشد، و بهگونهای رفتار کند که آنها بپسندند. در جوّی سیاسی، او باید سیاستبافی کند، در جایی باید عرفانبافی کند، در جایی دیگر باید فلسفهبافی کند، یا فقیهانه سخن گوید. اگر یک نفر نتواند همة این نقشها را بازی کند، فتنهگران میکوشند حلقه یا گروهی تشکیل دهند و برای هر کاری فرد مناسبی را به کار گیرند، تا همهجا بتوانند طعمههایشان را پیدا کنند. اگر فتنهها را بررسی کنید، به درستیِ این سخن پی خواهید برد. ازجمله فتنههایی که همه میشناسند، چگونگی پیدایش مذاهب گوناگون درمیان مردم است. اگر تاریخ فرقههای مذهبی در ایران را پیگیری کنید، روشن خواهد شد که پدیدآورندگان این فتنهها بهطورغالب، افراد باسواد، موجه و مورد قبول جامعه، زاهدمنش، فهیم و بسیار ممتاز بودهاند. اگر برخی از آنها چنین نبودند، آلت دست کسان دیگری بودند که از پشت پرده آنها را میچرخاندند. آنها در واقع، عروسک خیمهشببازی بودند. اگر گاهی افرادی کمفهم، بدعتگذار شدهاند، معلوم میشود که آلت دست دیگران بوده و افرادی اینها را چرخاندهاند. پدیدآورندگان برخی فرقهها در ایران، اشخاص بهظاهر مقدس، زاهد، حتی منعزل، منزوی، گوشهنشین، و گاه دارای کتابهای عمیق علمی بودهاند، اما منشأ پیدایش مذهبی انحرافی و خرافی شدهاند و مردم زیادی را فریب دادهاند.
فتنة مذهبی از کسی برمیآید که امتیاز مذهبی داشته باشد. فتنههای سیاسی نیز از کسانی که در این جنبهها صاحب امتیازند، سر میزند. این قاعدة کلی است و نیازی به استدلال ندارد. پس فتنهگران افرادی هستند که بهرة هوشی و فهم آنان، از حد متوسط هوش و فهم افراد جامعه بیشتر است و قدرت فراوانی در پنهانکاری و قیافه عوض کردن (نفاق) دارند. آنها میتوانند در هرجای، خود را بهصورتی جلوه دهند و قلوب عدهای را جذب کنند. این هنر بزرگ آنهاست، و کار هرکس نیست.
گروه دوم یا عاملان میانی که در فتنه مؤثرند، نه به بلندپروازی نیاز دارند و نه به هوش سرشار، و نه لزومی دارد چندان پنهانکاری کنند و نفاق ورزند، بلکه بیشترِ آنان در بند اهداف مادی و لذایذ حیوانی هستند. البته گاهی عوامل دیگری نیز بدان ضمیمه میشود، اما برای ایفای نقش خود، آنها باید پولپرست و درپی منافع مادی باشند. آنها در نهانخانة دل، درپی رونق بخشیدن به زندگی هستند، که تاکنون از راه دیگری بدان نرسیدهاند، ولی اکنون که زمینهای فراهم شده، با تعریف و تمجید یا نکوهش کسی یا چیزی در سخنرانی یا مقاله و کتاب، به مال مقصود خود که با انواع عنوانها دریافت میکنند، دست مییابند. ویژگیای که لازم است آنها داشته باشند، علاقهمندی به لذات دنیا و پول است. شرط دیگری برای آنان ضرورت ندارد؛ چون در مقایسه با سران فتنه، سطح توقع پایینتر و همت پستتری دارند. آنها در عمل نیز کارهای کمارزشی میکنند که هیچ وجهة اخلاقی و ارزشی ندارد، مگر اینکه بخواهند چیزی به آنها ضمیمه کنند تا بیشتر مؤثر باشند.
فتنهگران، ویژگیهای شخصیتی افراد را شناسایی میکنند. اگر کسی روحیة جاهطلبی داشته باشد، طعمة خوبی برای آنهاست. برای اینکه آنها او را به مقامی برسانند، قرارها و شرطهایی میگذارند. او عاشق آن مقام است و هرچه از او بخواهند، انجام خواهد داد. دستة اول از عناصر مزدور فتنهگران، چنین کسانی هستند.
دستة دوم، کسانیاند که بسیار پولپرست هستند و دستة سوم، کسانیاند که شهوتپرست هستند. سران فتنه، این افراد را به کارهای گوناگون میگمارند.
یکی از شگردهای کشورهای سلطهگر مانند امریکا و شیطانهای کوچکتر از او، که اندیشههای استعماری دارند، این است که دانشجویان کشورهای جهان سوم را که در غرب تحصیل میکنند،
شناسایی کرده، با کشف روحیات و ویژگیهای آنان، پروندهای برایشان تشکیل میدهند. اما برای کسانی که یکی از ویژگیهای سهگانه را که ذکر شد داشـته باشند ـ و اگر هر سه را داشته باشند بسیار بهـتر اسـت ـ ، پروندة ویژه تشکیل میدهند و به آنها کمک کـرده، تربیتشان میکنند تا در فرصتی مناسب از آنان استفاده کنند. گفتیم یکی از آن ویژگیها، جاهطلبی است. نمونهای از این افراد، ابوالحسن بنیصدر بود.(1) او ازجمله کسانی بود که از زمان ورود به فرانسه، شناسایی شدند و پرونده برایشان تشکیل شد و مشخص بود چه روحیاتی دارند. آنها چنین افرادی را ذخیره میکنند تا در فرصت مناسب، به آنان نقشی بسپارند؛ از ریاستجمهوری تا نخستوزیری و وکالت مجلس و وزارت و غیر آن. افراد دیگری نیز هستند که اگر نام ببریم، شاید متهم به غیبت کردن شویم. در یکی از سفرهایم به امریکا، یکی از ایرانیان مقیم آنجا، ما را به بازدید برخی دانشگاهها برد ـ در همة سفرها نمیشد به همة آن شهرها برویم؛ فقط حق داشتیم در حوزة قضایی نیویورک بهمنزلة مهمان سازمان ملل سفر کنیم. در آن سفر، ما را برای سخنرانی در دانشگاهی دعوت کرده بودند و فرصتی شد از چند دانشگاه دیگر ازجمله دانشگاه «ییل» و «کلمبیا» بازدید کنیم. یکی از ایرانیهایی که دورة دکتری میگذراند، ما را به زمینی بسیار وسیع، مشجر، زیبا و گلکاریشده برد. در لابهلای درختها، ساختمانی به شکل مکعب بود، که در ظاهر هیچجای آن در و پنجره و راه ورودی نداشت. آن آقا میگفت تمام کسانی که پُستهای درجهاول امریکا را احراز میکنند، از دوران دانشجویی در این ساختمان پرونده دارند و افراد معدودی در این ساختمان آمدوشد دارند و افراد عادی راه ورود به آن را نمیدانند. افراد مربوط هم بسیار محرمانه برای رسیدگی به اسناد میآیند، آنهم از راههایی که کسی نمیشناسد. شاید هم از راههای زیرزمینی وارد میشوند. مقصود آن است که طراحان فتنه، برای پرورش فتنهگر، سالها مقدمهچینی میکنند.
1. برخی افراد آنقدر از غیبت احتراز میکنند که اگر انسان بگوید: ابوالحسن بنیصدر، رئیسجمهور معزول و فراری، جاهطلب بود میگویند: چرا غیبت کردی!. مدتها پیش از این، در سخنرانیای گفتم كه وقتی معاویه آمده بود از سیدالشهدا(علیه السلام) برای یزید بیعت بگیرد، حضرت فرمود: من با این پسر تو که شرابخوار است و اهل فسق و فجور است، بهمنزلة خلیفة مسلمین بیعت کنم؟ معاویه گفت: ولی یزید دربارة شما اینطور صحبت نمیکند. یعنی یزید مقدستر از شماست و شما دارید غیبت میکنید!
گروه سوم، نه آن صفات زشت شیطانی در گمراه کردن مردم را دارند، و نه پولپرست هستند. مشکل آنان این است که فهم و درک کافی ندارند. آنها خوب نمیفهمند و درست تشخیص نمیدهند. اینگونه عناصر را، هم در زندگی روزمره، هم در تاریخ اسلام، و هم در تاریخ معاصر خود سراغ داریم. ممکن است آنها انسانهای خوب و حتی عالم و باتقوایی بوده، در زندگی خود اهل زهد و سادهزیستی باشند؛ درپی شهوات نباشند و گذشت و حتی مجاهدت کنند، ولی بهدلیل سادگی و کمفهمی، ابزار دست دیگران قرار گیرند. برخی از آنان چهبسا بهقصد قربت کاری انجام داده، حرفی زده یا قدمی برداشتهاند، و به خیال خود وظیفة شرعی آنان بوده است، ولی در محاسبات بعد معلوم میشود که یکی از عوامل مؤثر در پیشرفت فتنه بودهاند. حساب اینکه آنان چه اندازه در پیشگاه الهی معاقباند، با خداست. ما درپی تحلیل پدیدهای اجتماعی هستیم. ممکن است برخی از آنان درواقع نیز بهسبب همان کمفهمی و سادگی، معاقب نباشند. شاید هم خدا آنها را ببخشد. اکنون درپی تعیین تکلیف شرعی برای کسی نیستیم، بلکه پدیدهای اجتماعی را تحلیل میکنیم و میپردازیم به اینکه چه عواملی ممکن است در پیدایش آن مؤثر باشند. گاهی فردی، باتقوا، متدین و عالم است اما دچار سادگی است. معنای سادگی روشن است. ممکن است در زندگی شخصی نیز گاهی کودکی از چنین فردی کلاهبرداری کند.(1) کسانی هستند که بهواقع رگ سادگی دارند. هیچ عیب و تقصیر عمدی نیز ندارند، ولی بهسبب همین سادگی، در زندگی از دیگران فریب میخورند. شاید ابوموسی اشعری اینگونه بوده است. معروف است که در پایان جنگ صفین، در قضیة تحکیم، ابوموسی اشعری از عمروعاص فریب خورد، بااینکه شاید قصد ضرر زدن به امیرالمؤمنین(علیه السلام) یا به اسلام یا به حکومت اسلامی نداشت، بلکه براثر سادگی فریب خورده بود. برای اینکه ما در مواجهه با فتنه و فتنهگران، موضع و وظیفة خود را بشناسیم، توجه به این مصادیق، کمک میکند تا ما کمتر در دام بیفتیم، یا فراتر از آن، بتوانیم وظیفة دیگر، یعنی
1. یكی از استادان دانشگاه میگفت: من توانایی خریدن مقداری سیبزمینی از بازار ندارم؛ زیرا دیگران از من كلاهبرداری میكنند. او عاِلم و درسخوانده و بسیار باهوش بود، و اكنون نیز زنده است.
ارشاد و نجات دیگران را نیز به عهده بگیریم. اما اگر فکر کنیم هرکس فهم و هوش فراوان و خوبی دارد، هیچوقت فتنهگر نمیشود، بهزودی فریب خواهیم خورد. اگر فتنهگر چنین فهمی نداشته باشد، نمیتواند طراح فتنه باشد. معروف است که معاویه، هوش فراونی داشت و در آن زمان معروف بود که معاویه داهیة عرب است. امیرالمؤمنین(علیه السلام) درمقابل این حرف مشهور موضع گرفت و فرمود: وَاللَّهِ مَا مُعَاوِیَةُ بِأدْهَى مِنِّی؛(1) به خدا سوگند، معاویه از من باهوشتر نیست. من مانع دارم؛ زیرا تقوا جلوی مرا گرفته است. مقصود این است که طراح این فتنه باید داهیة عرب باشد تا بتواند درمقابل امیرالمؤمنین(علیه السلام) چنین نقشی بازی کند، که سالها مردم فکر کنند علی اهل نماز نیست! اینگونه تبلیغ و به ملتی اینگونه تلقین دادن، کار هرکس نیست و توانایی بسیاری میخواهد. پس اگر کسی بسیار باهوش است، نمیتوان گفت که او اهل فتنه نیست، برعکس باید دربارة او حساستر باشیم؛ همانگونه که نمیتوان هر باهوشی را فتنهگر دانست. این شمشیری دولبه است. هوش ممکن است در مسیری صحیح به کار افتد و فتنهها را خاموش کند. خاموشکنندة فتنه، اصلاحطلب بهمعنای واقعی و اسلامی است. او نیز باید هوش سرشار و همت بلند داشته باشد، ولی نفاق، چندچهرگی، و فیلم بازی کردن، کار شیطان است. انسان مؤمن و صالح، هرگز چنین شیطنتهایی نمیکند.
زندگی امیرالمؤمنین(علیه السلام) را ببینید که تا چه حد، صاف و شفاف بود. اگر ایشان به کسی اعتراض داشت، بسیار صریح و پوستکنده به او میگفت. چیزهایی که ما حتی نمونههای کوچک آن را نمیتوانیم در جامعة خود اجرا کنیم. اگر کارگزار ایشان در گرفتن اموال خراجیه یا صرف کردن آن، خطا یا کار ناموجه دیگری میکرد، ایشان به او هشدار میداد. داستان عثمانبنحنیف که وکیل حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و استاندار بصره بود، شاهد این مطلب است. علی(علیه السلام)ایشان را
1. نهج البلاغه، خ200. واللَّهِ مَا مُعَاوِیَةُ بِأَدْهَى مِنِّی وَلَكِنَّهُ یَغْدِرُ وَیَفْجُرُ وَلَوْ لا كَرَاهِیَةُ الْغَدْرِ كُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ وَلَكِنْ كُلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٌ وَكُلُّ فُجَرَةٍ كُفَرَةٌ وَلِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ یُعْرَفُ بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَة....
تعیین کرده و از خوبان بوده است. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نامهای به او نوشت: شنیدهام تو در مهمانیای شرکت کردهای که انواع غذاها بوده و فقرا بر سر آن سفره نبودند.(1) ظاهراً کار حرامی هم نبوده، اما در شأن استاندار حضرت نبوده است. این نامه نیز مخفیانه نبود، بلکه منتشر شد و پس از 1400 سال به دست ما رسیده است. گاهی نیز ایشان بهصورت حضوری افراد را توبیخ میکرد و بسیار صاف و شفاف رفتار میکرد و اهل ملاحظهکاری نبود. هم زندگیِ خود ایشان شفاف بود و هیچ نقطة پنهان و مبهمی در آن نبود، و هم در برخورد با دیگران بسیار صریح بود. به همین دلیل او را تحمل نمیکردند. بنابراین سومین صفتی که برای فتنهگران بیان کردیم، مخصوص فتنهگران و شیاطین است. اما دو صفت دیگر، داشتن همت بلند و هوش سرشار، مشترک میان خوبان و بدان است و بستگی دارد به اینکه چگونه از آن استفاده شود.
بنابراین چنین نیست که همة فتنهها را بهسادگی بتوان شناخت و خاستگاهها، عوامل پشتپرده و کسانی را که بهصورتهای گوناگون در آن دخیلاند، شناسایی کرد. اینها را ازآنرو میگویم که از سطحینگری و سادهانگاری پرهیز کنیم. ایمان ما اقتضا میکند که بیجهت به کسی بدبین نباشیم؛ اما ایمان، اقتضای تیزبینی نیز دارد: اتَّقُوا فَرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ عَزَّ وَجَل.(2) همانگونه که مقام معظم رهبری، همواره بر بصیرت تأکید میکنند؛ زیرا سادهاندیشی و خوشبینی، در برخی موارد مشکلآفرین است. البته سوءظن، گناه بزرگی است: إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ.(3) اما اینکه انسان احتمال دهد کسی در معرض خطری است و این باعث دقت و جمع کردن حواس خود او باشد و دربارة آن شخص قضاوتی نکند، مانعی ندارد. حتی او
1. همان، نامة 45.
2. محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ج1، ص218: از تیزبینی مؤمن برحذر باشید؛ زیرا او با نور الهی میبیند.
3. حجرات (49)، 12.
باید مواظب باشد که آن شخص چه میکند تا در دامش نیفتد و به اسلام و نظام اسلامی ضرر نزند. این دوراندیشی و احتیاط، از ویژگیهای مؤمن است. تصور نشود که مؤمن همهجا باید سر را به زیر بیندازد و بگوید: انشاءالله خیر است. همینگونه شد که علی(علیه السلام) را خانهنشین کردند، یا ابوموسی اشعری حَکَم شد و بهنفع عمروبنعاص قضاوت کرد. در طول تاریخ، از این سادهاندیشیها بسیار خسارت دیدهایم. مؤمن باید باهوش باشد؛ هوشی که بتواند با آن حق و باطل را تشخیص دهد و شیاطین را شناسایی کند.
گاهی خوشبینیهای مفرط باعث میشود که فریب بخوریم و در دام شیاطین بیفتیم. بیان فتنههایی که در تاریخ رخ داده، ازآنروست که ما در زندگی آینده از آن استفاده کنیم. آیا قرآن که قضایای تاریخی فراوانی بیان میکند، فقط به این دلیل است که کتاب تاریخ و افسانه باشد و خواننده، در وقت بیکاری، برای سرگرمی آنها را بخواند؟ آیا قصههای قرآن مثل داستان حسین کرد است، یا مثل افسانهها و رمانهایی است که برای سرگرمی مینویسند؟ قرآن پس از بیان داستانها میفرماید: إِنَّ فِی ذَلِک لَعِبْرَةً لأُوْلِی الأبْصَارِ؛(1) همانا در این، عبرتی برای صاحبان بصیرت است. فَاعْتَبِرُوا یَا أولِی الأبْصَارِ؛(2) ای صاحبان بینش، عبرت گیرید. اگر چشم ندارید و نابینا هستید، باید به حال شما تأسف خورد. قرآن برای قصهگویی و سرگرم کردن مردم نیامده است، بلکه مقصود خداوند از بیان داستانها، عبرتآموزی مردم است: وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأ ابْنَیْ آدَمَ؛(3) و داستان دو فرزند آدم را بر آنها برخوان. وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأ الَّذِیَ آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا؛(4) و برخوان بر آنان (بنیاسرائیل) داستان آن که آیات خود را به او داده بودیم، پس خود را از آنها بیرون آورد. قضایایی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهجالبلاغه بیان میفرماید، و فراتر از آن،
1. آل عمران (3)، 13
2. حشر (59)، 2.
3. مائده (5)، 27.
4. اعراف (7)، 175.
پیشگـوییها یا پیشبینیهایی که میفـرماید، اینهـا ـ العیاذ بالله ـ مثل سخن رمالها و امثال فوکویاما نیست که پیشبینی صد سال دیگر میکنند و میگویند چه خواهد شد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) که میفرماید در آینده چنینوچنان خواهد شد، برای این است که من و شما متوجه باشیم ممکن است چنین چیزی در زمان ما رخ دهد و باید حواس خود را جمع کنیم. این کار، ابزارْ قرار دادن داستانهای تاریخ نیست، بلکه عبرت گرفتن از داستانهای تاریخی است. فایدة اصلیِ تاریخ، عبرتآموزی است. اگر از حوادث تاریخی عبرت گرفتیم و گفتیم: مواظب باشید مثل ابوموسی اشعری نشوید، نباید گفت که شما از تاریخ، استفادة ابزاری کردید! تاریخ برای این است که عبرت بگیریم و برای زندگی حال و آیندهمان درس بگیریم، تا مواظب باشیم در دام دیگران نیفتیم، بهویژه آنکه قرآن تأکید کرده است: قضایای گذشتگان، برای شما نیز رخ خواهد افتاد. آیا این تأکید نیز فقط پیشگویی و غیبگویی است؟ أمْ حَسِبْتُمْ أن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکم مَّثَلُ الَّذِینَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِکم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء وَزُلْزِلُواْ؛(1) خیال میکنید شما همینکه گفتید مؤمن هستیم و نمازی و عبادتی کردید، بهشتی هستید؟ تا پیش از آنکه داستان پیشینیان برای شما تکرار شود، به بهشت میروید؟ «أمْ حَسِبْتُم» استفهام انکاری است؛ یعنی نه، اینگونه نیست، و برای شما نیز همین داستانها رخ خواهد افتاد. در ذیل همین آیه آمده است که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: آنچه برای بنیاسرائیل اتفاق افتاد، برای شما نیز اتفاق خواهد افتاد: حَتَّى أن لَوْ کانَ مَنْ قَبْلَکمْ دَخَلَ جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوه.(2) بنابراین باید از داستانهای تاریخی و بهویژه از تاریخ معاصر عبرت بگیریم، تا دوباره چشمبسته قضیة دیروز را، فردا تکرار نکنیم. اگر چنین نکردیم، دلیل نجابت نیست، بلکه دلیل کمفهمی، بیشعوری و حماقت است. عاقل باید پند بگیرد.
یکی از عالمان پارسای یزد، مرحوم آقای حاجشیخغلامرضا یزدی (فقیه خراسانی)، مرد بسیار
1. بقره (2)، 214: آیا گمان میبرید كه به بهشت خواهید رفت و حالآنكه سرگذشت آنان كه پیش از شما بودند، برایتان محقق نشده كه مصیبتها و محنتها بدانان رسید و به اضطراب افتادند؟
2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج9، ص248: تا آنجا كه اگر پیشینیانِ شما به سوراخ سوسماری درآمده باشند، شما نیز وارد میشوید.
بزرگی بود(1) که ما مقامات ایشان را بهدرستی درک نمیکردیم. یکی از ویژگیهای ایشان این بود که تا اواخر عمر منبر میرفت و منبرهای ایشان، همه آموزنده بود. شکل منبر و سخن گفتن ایشان، با دیگران فرق داشت. ایشان روزی در مسجد گوهرشاد، چنین نقل کرده بود که در شبی بارانی، به منزل یکی از اهالی یزد دعوت شده بود. آن زمان هنوز ماشین و تاکسی نبود و کسانی که نیاز به وسیلة سواری داشتند با الاغ رفتوآمد میکردند. ایشان سوار الاغ، در حال عبور از کوچهای بوده، که پای الاغ فرو میرود، و ایشان را به زمین میزند. تمام لباس و عمامة وی پر از گل میشود و در زیر باران، متحیر میماند که چه کند. همسایهها متوجه میشوند و ایشان را به منزل میبرند تا لباس عوض کرده، سروصورتی بگیرد که بتواند به مهمانی رود. ایشان گفته بود سال بعد نیز به همان جا دعوت شدم؛ سوار همان الاغ بودم. وقتی به وسط کوچه رسیدم، الاغ ایستاد. هرچه سعی کردم حرکت کند، حرکت نکرد. پیاده شدم تا راز ایستادن الاغ را بفهمم. ناگهان یادم آمد که سال گذشته در همین نقطه، پای الاغ به گل فرو رفته و زمین خورده و مرا به زمین زده است! آن الاغ، دیگر از اینجا عبور نمیکند! ایشان فرموده بود: سعی کنید از این الاغ کمتر نباشید. ما امروز از سوراخ ماری گزیده میشویم، فردا دوباره سراغ همان میرویم. این نجابت نیست، بلکه حماقت است. بنابراین باید داستان فتنهها را بخوانیم و تحلیل کنیم، تا دوباره به موارد مشابه آنها مبتلا نشویم.
1. آیتاللهحاجشیخغلامرضا یزدی (فقیه خراسانی) از عالمان بزرگ و پارسای شهر یزد، در سال 1295 قمری در مشهد متولد شد. وی از سال 1309، در مشهد تحصیل علوم اسلامی را آغاز نمود و سپس در سال 1314 به اصفهان رفت و از استادان بنام آن دیار، مانند مرحوم آخوندمحمد كاشی و میرزاجهانگیرخان قشقایی و آقانجفی اصفهانی و سیدمحمدباقر درچهای بهره برد. ایشان در سال 1319 به نجف هجرت كرد و از استادان مشهور آن روزگار استفاده كرد و در سال 1324 بههمراه استادش، آیتاللهمحمدباقر اصطهباناتی به ایران بازگشت و در یزد، دیار نیاكان خود، سكنی گزید و تا پایان عمر، به تدریس و تألیف و ارشاد مردم پرداخت و در سال 1378 قمری در 83 سالگی، دعوت حق را لبیك گفت. از آثار قلمی ایشان، مفتاح علوم القرآن، سی بحث در اصول دین و ترجمة نماز است. آیتاللهالعظمیبهجت در وصف ایشان فرموده است: ...ایشان مفتاح علوم القرآن دارند كه كتاب جالبی است. معلوم نیست از این كارخانه، دیگر چنین قماشهایی درمیآید یا نه. خدا بهتر میداند، اما خوشا به سعادت آقای حاجشیخغلامرضا. ما كجا و اینها كجا!
برای آشنایی بیشتر با زیستنامة این بزرگمرد ربانی، ر.ك: تندیس پارسایی، بهكوشش میرزامحمد كاظمینی، قم، تشیع، 1378.
راههایی کلی برای فتنهگری وجود دارند، که باید کانون توجه قرار گیرند. این راهها، جنبه راهبردی (استراتژیک) دارند. مسائلی نیز هستند که جنبة تاکتیکی و کاربردی دارند؛ یعنی در وضعیتهای گوناگون، دربارة اشخاص، احزاب، قشرها و جنسیتهای متنوع جامعه، با یکدیگر تفاوت میکنند؛ خط مشیهایی کلی که همه پی میگیرند، ولی در هرزمان، دربارة هر گروهی، راه و شیوة متناسب با آن گروه را انتخاب و ابداع میکنند. در اینجا چیزهایی که همه میدانیم و با آنها روبهرو هستیم، تااندازهای تدوین و تنظیم میکنیم.
نقشههای شیاطین برای فتنهسازی، به دو دستة کلی تقسیم میشوند: یکی تلاش برای تغییر باورها، و دوم تلاش برای تغییر ارزشها. از ابتدای تشکیل نخستین جامعة انسانی، شیاطین نیز درمیان انسانها فعال شدهاند و این نقشهها بهصورتهای گوناگون بوده است. حتی اگر هیچ دلیل تاریخی معتبری نداشتیم، در قرآن مطالبی آمده که میتوان با استناد به آنها فهمید این مسائل تازگی ندارند. فتنهگران در مسیر تلاش برای تحقق راهبردهای پیشگفته، از روشهای گوناگون بهره میگیرند و بهتناسب اوضاع زمان و مکان، به امور ذیل میپردازند.
در چندین آیة قرآن کریم تأکید شده است: ما هیچ پیامبری نفرستادیم مگر اینکه مردم، بهویژه
مترفین و نخبگان جامعه، او را تکذیب و استهزا کردند. داستانهای قرآن کریم دربارة تکتک انبیا نیز بر همین مطلب دلالت دارند. فتنهگران ابتدا با استفاده از قاعدهای روانشناختی که ارتکازیِ همة انسانهاست، وارد شدند.(1) یکی از روشهایی که از دیرزمان، برای منحرف کردن مردم و محروم کردن آنان از هدایت انبیا و فتنهگری در جامعه استفاده شده بود، تحقیر انبیا و اولیای خدا بود. مخالفان میدانستند که انبیا، صرفنظر از مقام نبوت، افرادی محترم، پاک، شریف، امین، درستکار، راستگو، مهربان، و خدمتگزار دیگران هستند، و همة انسانها اینگونه افراد را بهطورفطری دوست میدارند، و وقتی حرفهای منطقی و مستدل بیاورند، بهطورطبیعی باید پذیرفته شده، پیشرفت کنند. اما تاریخ و قرآن، عکس این مطلب را نشان میدهند. وقتی پیغمبران مبعوث میشدند، فقط عدهای معدود به آنها ایمان میآوردند و بقیة مردم، آنها را تکذیب میکردند. آنچه بیشتر باعث نگرویدن تودة مردم به انبیا بود، شیاطینی بودند که انبیا را درمیان مردم تحقیر میکردند؛ یعنی بهگونهای با اینها رفتار میکردند که کسی به آنها اعتنا نکند: وَما یَأْتیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُن.(2) فرد محترم و وزینی را ببینید که چند نفر دور او باشند و مسخرهاش کنند؛ هرقدر که آن فرد متین و مؤدب باشد، اما در نظر مردم سبک میشود. گاهی حتی اگر بچهها کسی را مسخره کنند، در جامعه سبک میشود، چه رسد به اینکه افراد بزرگسال و سرشناس کسی را مسخره کنند. این مسخره کردن، ضمائمی داشت: آنها اول، انبیا را متهم میکردند به کمخردی، و گاهی بهصراحت آنان را دیوانه مینامیدند. گاهی به خود آنها میگفتند: ما هیچ تفسیری از حرفهای شما نداریم، جز اینکه دیوانه شدهاید و خدایان ما به شما غضب کرده و عقل شما را سلب کردهاند. وقتی پیامبران حرفهای متین، زیبا و مستدل بیان میکردند، به آنان تهمت شاعری میزدند و میگفتند: اینها شاعرند و حرفهای قشنگ میزنند. این بخشنامهای بود که از پیدایش زندگی اجتماعی بشر به بعد، میان همة اقوام اجرا میشد.
1. مسائل روانشناختی، جعلی و قراردادی نیستند، بلكه در ارتکاز همة انسانهایند كه با دستهبندی و تدوین، بهصورت علم درآمدهاند، وگرنه همة انسانها، خود یکنوع روانشناسی دارند.
2. حجر (15)، 11: هیچ پیامبری بدیشان نیامد، جز آنكه او را مسخره كردند.
قرآن میفرماید: أتَوَاصَوْا بِهِ؛(1) آیا [این اقوام گوناگون در طول تاریخ] به همدیگر سفارش کرده بودند که اینگونه با پیغمبران برخورد کنند؟ پیداست که این رفتارها و شیوههای شیطانی، بسیار پرپیشینهاند. تنها امروز نیست که وقتی کسی کانون توجه مردم قرار میگیرد، او را مسخره کنند، بلکه با همة انبیا همینگونه رفتار کردند. بنابراین، جنبهای از قضیه این بود که انبیا را تحقیر میکردند تا از چشم مردم بیفتند و مردم دور آنها جمع نشوند.
اگر مخالفان، موفق نمیشدند که کاملاً پیامبران را از راه و کار خود بازدارند، آنان را به رفتارهای ناپسند و ناهنجار متهم میکردند. رفتارهای نامشروع با جنس مخالف، در همة جوامع محکوم و مردود بود، و حتی جوامعی که اینگونه رفتارها در آنها رواج داشت و علنی بود، این کارها را زشت و پست میشمردند. برخی انبیا را به گناهانی متهم کردند تا از چشم مردم بیندازند و آنقدر این مسائل عمومیت یافت، ساده شد و قبح آنها ریخت، که در متن تورات فعلی که کتاب مقدس میلیاردها انسان است، به برخی انبیا نسبت رابطة نامشروع با دختران خود داده شده است. قرآن کریم در آیهای بهویژه برای رفع اینگونه اتهامها تأکید فرموده است: لا تَکونُوا کالَّذِینَ آذَوْا مُوسَى فَبَرأهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا.(2) پیداست که زمینة اینگونه اتهامات، برای پیغمبر(صلى الله علیه وآله) هم فراهم بوده که خداوند به مسلمانان میفرماید: شما همانند آنان نباشید. در برخی مجامع روایی، احادیثی از برخی فرقهها درباب علاقة پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به همسر زیدبنحارثه آمده است که شبیه آن دربارة حضرت داوود در کتاب مقدس آمده است. بههرحال یکی از راههای دور کردن و متنفر کردن مردم از انبیا، متهم کردن انبیا به کارهای ناروا بود. البته زشتیها و زیباییها در هر جامعه، بهطورکامل همانند جوامع دیگر نیستند، ولی اینگونه مسائل، بهتقریب در تمام جوامع، زشت شمرده شدهاند.
1. ذاریات (51)، 53: آیا یكدیگر را بدان سفارش كرده بودند؟
2. احزاب (33)، 69: مانند آنان نباشید كه موسی را آزار دادند [و تهمتهایی بدو زدند،] پس خداوند او را از آنچه گفته بودند بری دانست.
اکنون نیز برای بدنام کردن شخصیتهای سیاسی مهم، چنین اتهامهایی، مطرح میشود. حتی در جوامع غربی که ارتباط مرد با زنی غیر از همسر خود، بسیار رایج است، وقتی بخواهند سیاستمدارِ رقیب خود را متهم کنند، چنین اتهامی به او میزنند. این امری فطری است که همه، این کارها را زشت میدانند و حتی آنها که خود مرتکب میشوند، از این نسبت ناراحت میشوند؛ اما برای اینکه مردم را از انبیا دور کنند، این اتهامات را به آنها میزدند، که بههیچرو دربارة آنها روا نبود. آنها بهقدری پاک و منزه بودند که حتی مواظب بودند به نامحرم نگاه نکنند. اتهام نخست به این جهت بود که مردم افکار انبیا را نپذیرند و بدانها دلبسته نشوند؛ اتهام دوم با این هدف بود که مردم به رفتار آنان نیز توجه نکرده، تحت تأثیر آن قرار نگیرند؛ یعنی پیامبر خدا را انسانی شایسته و اخلاقی ندانند. زندگی انسان یک منشأ فکری و یک منشأ رفتاری دارد. مردم، هم از انبیا فکر میگرفتند، و هم سیرة عملی و رفتاری. اگر پیامبران در ناحیة فکر، مجنون و در ناحیة رفتار، گنهکار و اهل فساد و انحراف معرفی شوند، جایی برای پیروی از آنها باقی نمیماند.
اگر هیچکدام از دو راه پیشین اثر نمیکرد، پیامبران را اذیت کرده، از شهر بیرون میکردند، یا سرانجام میکشتند: وَقَتْلِهِمُ الأنْبِیَاء بِغَیْرِ حَقًّ؛(1) فلِمَ تَقْتُلُونَ أنبِیَاء اللّهِ مِن قَبْلُ.(2) این، رفتار مترفان و نخبگان فاسد با پیامبران، بنابر نقل قرآن بود. همة پیامبران را نکشتهاند، ولی بیرون کردن آنها از شهر، اذیت کردن، زندان کردن، و روا داشتن انواع آزار به آنها عمومیت داشته است. شیاطین، در ایجاد فتنه نیز از این الگوها استفاده میکنند؛ زیرا آنان با جامعهای روبهرو هستند که براساس مبانی دینی اسلامی شکل گرفته و انقلاب ما براساس باورها و ارزشهای اسلامی پدید آمده و قوام آن به همین باورها و ارزشهاست. اگر این باورها و ارزشها از انقلاب گرفته شوند، دیگر انقلاب اسلامی نخواهد بود.
1. آل عمران (3)، 181: [و اینكه آنان] پیامبران را بهناحق كشتند.
2. بقره (2)، 91: پس چرا پیشازاین، پیامبران الهی را میكشتید؟
اولین کار فتنهگران این است که افکار مؤثر در پیدایش و تثبیت این حرکت انقلابی و نظام اسلامی را متزلزل کنند. اگر فتنهگران بخواهند این نظام بهکلی ریشهکن شود، میکوشند منشأ فکر انقلابی و تکیهگاه کلام امام در طول تاریخ انقلاب و پس از پیروزی آن، یعنی کلمة «اسلام» را تضعیف کنند، و اگر بتوانند آن را ریشهکن کنند، بزرگترین آرزو و آرمان آنهاست. پس آنها میکوشند تا مردم کمتر به اینگونه مسائل توجه کنند، و درنتیجه باورهای دینی آنها ضعیف شوند. آنها درکنار حمله به باورهای دینی، تلاش میکنند ارزشهای عملی، ارزشهای اخلاقی و هنجارهای دینی نیز کمرنگ، و مردم کمکم به گناه کشیده شوند، و پایبند عمل به دستورها و رعایت ارزشهای اسلامی نباشند. اینها دو کار اصلی آنهاست؛ همان کارهایی که با انبیا میکردند: اول آنان را به جنون متهم میکردند و میگفتند که اینها خردمند نیستند، پس فکرشان را نگیرید؛ و سپس آنان را به گناه و کجرَوی متهم میکردند و میگفتند که آنها خود به گفتار خویش عمل نمیکنند و پایبند نیستند، پس هنجارها و ارزشهای آنان را نپذیرید. فتنهگران نیز همین کارها را میکنند؛ با این تفاوت که شکل کار در آن زمان بسیار ساده بود و با شایعهای که دهانبهدهان میگشت، به هدف خود میرسیدند، اما امروز انواع و اقسام وسایل رسانهای، سایتها و وبلاگهای شخصی هستند، و هرکس هرچه بخواهد مینویسد و دیگران بدون هزینه و بهراحتی دریافت میکنند. پس ازلحاظ رسانهای، امروز بههیچوجه قابل مقایسه با گذشته نیست. در گذشته، وقتی میخواستند حرفی را در جامعهای منتشر کنند، در جمعی هزارنفری نیز به این آسانی منتشر نمیشد. اما اکنون در ظرف چند دقیقه، همة دنیا باخبر میشوند. بنابراین، ریشه و اساس کار همان است، ولی شکل عوض شده و پیچیدهتر شده است و فتنهگران، راههای بهتر و پیچیدهتری پیدا کردهاند.
بنابراین کارهایی که برای فتنهجویان جنبة راهبردی دارند و امور اساسی و زیربنایی به شمار میروند، تغییری نکرده، همواره ادامه دارند. این کارها، یکی تلاش در جهت تغییر افکار مردم، و دیگری تلاش در جهت تغییر رفتار مردم؛ و بهتعبیردیگر، یکی مبارزه با باورها، و دیگری مبارزه با
ارزشهاست. این دو اصل، جنبة راهبردی (استراتژیک) دارند و آنها را در همة فتنهها میبینید، بهویژه فتنههایی که در جوامع پایبند به باورها و ارزشها پدید میآیند. همة جوامع، هرچند معتقد به خدا نباشند، ارزشها، اصول و اعتقاداتی دارند که نسبت به آنها حساس هستند.
از روزهای اول انقلاب تاکنون، سلسلهتلاشهایی در جهت تضعیف باورها صورت گرفته که بیان فهرست آن نیز سخن را طولانی میکند. اصل اعتقاد به خدا، دین، وحی، اعتقادات شیعه، امام زمان، سیدالشهدا، و به تعبیری، همهچیز دچار تردید شده بود. شبههسازی، کار دشواری نیست. بهقولمعروف، دیوانهای سنگی درون چاه میاندازد، اما صد نفر عاقل باید تلاش کنند تا آن را بیرون بیاورند.
یکی از روشهای فتنهگران در مبارزه با باورهای ناب اسلامی، ترویج باورهایی است که با پذیرش آنها ازسوی مردم، ارزشهای اصیل رنگ میبازند و به آنها توجهی نخواهد شد. برای دستیابی به این هدف، باید آنچنان کار فرهنگی در جامعه صورت گیرد که باورهای مردم سست شوند. به این منظور در سالهای گذشته، شکگرایی، نسبیگرایی، پوچگرایی، سکولاریسم، اومانیسم و مکتبهای فلسفی الحادی بهصورتهای گوناگون در کتابها و فیلمها منعکس و ترویج شدند، و کسی نیز چندان متوجه این پدیده نبود. کار به جایی رسیده بود که برخی نظریهپردازان در بعضی از دولتهای گذشته، بهنام سکولاریسم کتاب نوشتند و از آن حمایت کردند. افراد دیگری بهصراحت گفتند که ایدئولوژی ما لیبرالدموکراسی است و حزب ما فقط همین را میشناسد. اینها بهمعنای فراهم شدن زمینة فتنه است. اینها کارهایی اساسی بودند که از اول شروع شدند و همچنان ادامه یافتند و فتنهگران انتظار داشتند که در سال 1388 (در فتنة پس از انتخابات) به ثمر بنشینند و آنها فاتحة اسلام و جمهوری اسلامی را بخوانند. ارادة خدا و برکت خون شهدا مانع شد، وگرنه آنها چیزی کم نگذاشته بودند. سرانجام، اگر آنها نتوانستند افکار دانشمندان و بزرگان را تحریف کنند و شخصیتشان را ترور کنند، شخص آنان را ترور کردند؛ مانند آیتالله
مطهری که بزرگترین دانشمند دوران انقلاب بود و در اولین بهار انقلاب، این نادانان یا مزدوران، ایشان را به شهادت رساندند و با این کار، همة ما را از آثار علمی، قلمی و رفتاری ایشان محروم کردند.
باورها و ارزشها چگونه در جامعه رواج مییابند و چگونه باقی میمانند؟ این باورها و ارزشها، در کتابها و متون دینی مندرجاند، عالمانی اینها را یاد گرفته، در کلاسهای رسمی کلاسیک تدریس میکنند یا در مجالس دینی، مساجد و حسینیهها برای مردم بیان میکنند. این باورها در دلها جایگزین شده، نفوذ میکنند و جزء وجود افراد گشته، به قول امروزیها نهادینه میشوند. چه کسی میتواند اینها را در جامعه حفظ و تقویت کند و برای نسلهای بعد نگه دارد؟ عالمان دین. پس دشمن باید از اول، عالمان دین را هدف بگیرد. تا عالمان دین هستند، هرچه دشمن بریسد، آنها پنبه میکنند. دشمنان شبهه افکنند و آنها پاسخ میدهند. دشمنان، ارزشها را تضعیف، و آنها تقویت میکنند. پس برای تضعیف باورها و ارزشها، هیچ چارهای جز تضعیف عالمان دین وجود ندارد. دشمنان، نخست باید کاری کنند که موقعیت اجتماعی عالمان دین تضعیف شود. پیشتر، درباب چگونگی تضعیف موقعیت انبیا نکاتی بیان کردیم. امروز نیز همان روشها بهصورتی پیچیدهتر اعمال میشوند و دشمنان درصدد برمیآیند عالمان را از چشم مردم بیندازند. در ابتدا، انبیا مردم را به باورها و ارزشهای دینی دعوت میکردند. سپس ائمة معصوم(علیه السلام) طبق اعتقاد شیعه چنین کاری را صورت میدادند و اکنون در زمان غیبت، عالمان دین، این وظیفه را عهدهدار هستند.
یکی از سادهترین کارهای دشمنان این است که نقطة ضعفی از عالمان دین پیدا کنند؛ چون هیچ انسانی بهطورکلی از ضعف خالی نیست و در عالمان دین نیز گاهی ضعفی دیده میشود. آنان عالمان را انسانهایی خرافهگرا، دورافتاده، عقبماندة ذهنی، بدون درک اجتماعی و بیخبر از مصالح، به مردم معرفی میکنند. حدود هفتاد سال پیش، که من کودکی پنج یا ششساله بودم،
روزنامهای منتشر میشد و هر روز نکتهای از مسائل دینی و بهویژه دربارة آخوند و روحانی مطرح میکرد، مانند اینکه عکس خزینة حمامی را میکشید که آخوندی با ریش بلند و سر تراشیده، وسط خزینه، دست به زیر آب برده و از آب خزینه میخورد! در گذشتهای نهچندان دور، حمامها خزینهای بود و مرسوم بود وقتی صبح وارد خزینه میشدند، مشتی آب به یکدیگر تعارف میکردند. ولی معلوم نیست که این رسم چگونه پدید آمده بود. گویا منشأ آن روایتی بود که میگوید: آب غسل شما باید آنقدر تمیز باشد که بتوانید از آن بیاشامید، و بهاینترتیب، رسم و احترامی شده بود که صبحهنگام که افراد به حمام میرفتند، دست میکردند و مشتی آب تعارف میکردند. این روزنامه وانمود کرده بود که آخوندها هنگام ورود به خزینه، از این آبهای کثیف حمام میخورند. سپس در طرف دیگر نشان داده بود که بچهها و برخی افراد کثیف، چرکهای بدن خود را داخل خزینه میشویند، یا بچهای در خزینه ادرار میکند. آخوند نیز در آنسو، از این آب میخورد. آخوندها اصرار دارند که این خزینههای حمام باید باشند، ولی ادارة بهداشت میگوید باید دوش باشد، تا مردم از این کثافت و بیماریها سالم بمانند. بهاینصورتها، آخوندها را نزد مردم، خفیف و سبکمغز معرفی میکردند. این وقایع، مربوط به هفتاد سال پیش است. داستانی نیز از ایام نزدیک انقلاب نقل کنم. گویندة روشنفکری، در شهری سخنرانی زیبایی میکرد. وقتی میخواست فکاهی بگوید و مطلب را با لطیفهای تمام کند، میکوشید به اسم آخوندی لطیفه بگوید. یاد دارم که در یکی از سخنرانیها گفت: طلبهای در مدرسة مـروی ـ در تهرانـ درس میخواند، ولی وقتی میخواست حمام برود، به قم میرفت؛ یعنی از تهران به قم میآمد و پس از حمام، به تهران برمیگشت. آنوقتها که این سخنرانی ایراد میشد، نرخ حمام قم دو ریال بود. کرایة اتوبوس از قم تا تهران 25 ریال بود؛ یعنی اگر کسی میخواست مسیر تهران تا قم را طی کند و برگردد، کرایهاش پنج تومان میشد. او میگفت از این طلبه پرسیدند: چرا برای حمام رفتن به قم میروی؟ او گفت: زیرا حمام قم ارزانتر است. گفتند: چگونه؟ پاسخ داد: من در تهران باید پنج ریال بدهم، درحالیکه حمام قم دو ریال است. گفتند: تو باید کرایه بدهی و یک روز هم وقت صرف کنی. او گفت: باشد، ولی حمام قم ارزانتر است! او تلاش میکرد تا این اندازه، طلبه
را سبکمغز معرفی کند و بگوید که او توانایی محاسبه ندارد، بهگونهایکه پنج تومان خرج میکند، تا دو ریال سود ببرد. این روش از دوران مشروطیت شروع شد و در زمانهای بعد ادامه یافت؛ بهاینصورت که گویندهای، در یکی از مراکز فرهنگی بسیار معروف سخنرانی میکرد و لطیفههایی در جهت تضعیف روحانیت میگفت. این کار، روش شناختهشدهای بود تا مردم را از آخوند و روحانی جدا کنند. البته ما تعصبی دربارة عالمان حوزوی نداریم. خود نیز میدانیم که عیبهایی در ما هست. همهجا عیب هست. ما هم عیب داریم. حتی برخی عیبها داریم که نباید داشته باشیم و توقع نیست که این عیبها را داشته باشیم.
مقصود آن است که دینشناسانی که بتوانند اسلام ناب را معرفی کنند، درمیان آخوندها هستند. دانشگاه هاروارد به کسی اسلام ناب یاد نمیدهد. اگر کسی قرآنشناس باشد، از همین مدرسة فیضیه و امثال آن فارغالتحصیل شده است. امام، آقای مطهری و آقای بهشتی که اسلام را میشناختند، در همین حوزهها تربیت شدند، زیرا اینجا مرکز و پایگاه دینی است و علمای بزرگ حضور دارند. البته اگر تخصص در رشتة خاصی بخواهید که دانش آن در کشوری دیگر است، باید به آنجا بروید، اما اگر کسی بخواهد علوم دینی را بهتر یاد بگیرد، باید در قم و مانند آن درس بخواند. آنهایی که میخواستند مردم را از عالِم جدا کنند، ضعف آخوندها را پیدا میکردند و گاهی زیر ذرهبین گذاشته، در نشریات و رسانههای دیگر بهصورت کاریکاتور ترسیم میکردند، و اشعار هجو درست میکردند. این کارها حسابشده بودند؛ یعنی برای رسیدن به آن هدف، باید این کارها را صورت داد. چگونه میشود دین را شکست داد؟ باید عالمان دین را شکست داد و ترور شخصیت کرد. اگر این روش کارساز بود، کار دیگری لازم نیست و دشمنان به هدف میرسند. وقتی مردم از علما جدا شدند، همهگونه انحرافی برای آنان ممکن است. اما اگر این روش کارساز نبود، دشمنان به ترور فیزیکی عالمان دین روی میآورند. دو ماه از انقلاب گذشته بود که علامه شهید مطهری به شهادت رسید. آیا هیچ شخصیت سیاسی و نظامیای در آن وقت، در ایران فعالتر از آقای مطهری نبود؟ اینهمه شخصیتهای سیاسی و فرماندهان نظامی بودند. چرا سراغ آقای مطهری رفته، ایشان را ترور کردند؟ آنان میدانستند که برای پیشرفت فکر
انقلاب اسلامی، باید امثال آقای مطهری باشند تا اسلامی بودن نظام را تأمین کنند. فکر و باور اسلامی باید باقی بماند و به شبههها پاسخ داده شود. این کار هرکس نیست، بلکه چنین پهلوانی میخواهد. در آن زمان شاید بهواقع کسی مثل آقای مطهری نبود که از عهدة این کار برآید. پس این راه حسابشدهای است. تصور نشود یک حادثة اتفاقی بود: کسی پیدا شد و تیری زد، و کسی هم کشته شد و تمام شد؛ بلکه این، کاری حسابشده بود و درکنار آن نیز برنامههایی برای تضعیف و متهم کردن دیگران بود. مانند تهمت بیسوادی یا کمعقلی یا ناآگاهی، یا چیزهای دیگری که مردم دوست ندارند، مانند مفاسد اخلاقی و اقتصادی و امثال آنها، همه برای این است که سرانجام، میان مردم و روحانیان فاصله پدید آید. امام(ره) که فرمود: «اسلام منهای روحانیت یعنی اسلام منهای اسلام»، به عمق تلاش دشمن آگاه بود. این فرمایش ایشان، مربوط به مباحث پیش از پیروزی انقلاب و در پاسخ کسانی بود که گفتند دکتر مصدق، اقتصاد منهای نفت را پیشنهاد کرد و ما اسلام منهای روحانیت را پیشنهاد میکنیم.(1) امام درمقابل فرمود: اسلام منهای روحانیت، معنایش این است که اسلام باشد منهای اسلام.(2) این موضع امام، نه بهسبب علاقة ایشان به عمامة من و شما بود، و نه ازآنرو که خود در صنف روحانی بود و میخواست تعصب صنفی داشته باشد. امام بسیار پاکتر، مبراتر و فراتر از این حرفها بود. او میدید که وارد شدن ضربه به روحانیت، بهمعنای عدم امکان بهرهگیری صحیح از علوم اهلبیت(علیه السلام) و معارف اسلام است؛ زیرا پس از بیرون راندن عالمان متعهد از صحنة هدایت مردم، میتوان هرچیزی را با آبورنگ اسلامی و بهنام اسلام قالب زد و دیگران را فریفت.
راهبرد دوم، تلاش برای نابودی مبانی ارزشی است. از اول انقلاب تاکنون، بهصورتهای
1. اكنون خوشبختانه همانطور كه دكتر تز اقتصاد منهای نفت را طرح كرد... تز اسلام منهای آخوند در جامعه تحقق یافته است. علی شریعتی، با مخاطبهای آشنا، ص8.
2. صحیفة امام، ج8، ص44.
گوناگون تلاش شده تا مبانی ارزشیِ نیروهای انقلابی را بربایند، و امور مقدس و محترم را اندکاندک کمرنگ کنند. کمرنگ کردن یک ارزش، گاهی براثر ایجاد شبهههای فکری، و گاهی با برنامههای عملی است. محض نمونه، ربا یکی از خط قرمزها در جامعة اسلامی، و گناه بسیار بزرگی است که قرآن، آن را جنگ با خدا نامیده است: فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ فَأْذَنُواْ بِحَرْبٍ مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ؛(1) اگر دست از ربا برنمیدارید، با خدا اعلان جنگ کنید. احادیثی نیز داریم با این مضمون که یک درهم ربا خوردن، از چه گناهانی بدتر است.(2) کسانی شبهه میکنند که فلانکار ربا نیست و راه شرعی دارد و حیلههای شرعی مطرح میکنند. این یکی از کارهای شیاطین است. حضرت امیر(علیه السلام) به نقل از پیامبر(صلى الله علیه وآله) بهویژه دربارة فتنههای آخرالزمان، نشانههایی بیان میفرماید.(3) در آینده فتنههای عظیمی درمیان مسلمانها رخ خواهد داد. یکی اینکه فَیَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِیذِ وَالسُّحْتَ بِالْهَدِیَّةِ وَالرِّبَا بِالْبَیْع؛ شراب را بهنام نبیذ، و رشوه را بهنام هدیه، و ربا را بهنام خریدوفروش حلال میشمارند. رشوه را که حرام و سحت است و قرآن بهصراحت آن را نکوهش کرده است، بهنام هدیه میخورند و دارای ثواب میپندارند! این روشی است که نام چیزی را عوض کنند و به آن رنگی بزنند تا از زشتی بیفتد. شکل دیگر این است که در عمل، آنقدر آن کار را صورت دهند که قبح آن از بین برود. نقش فیلمها، شبکههای تلویزیونی و ماهوارهای و مانند آنها، شبهه کردن در مسائل فکری و نظری نیست و آنها به ارزش یا ضد ارزش بودن پدیدهها کاری ندارند، ولی چنان عمل میکنند تا جوانها تحریک شده، بدانها عادت کنند. فعالیت غریزه در جوان، مثل مادة محترقهای است که فقط چاشنی و اشارهای میخواهد تا از درودیوار بر او آتش ببارد. بهفرض به بازار میروید تا برای خود یا فرزند یا همسرتان لباس بخرید، ولی لباسی که با شئون اسلامی مناسب باشد پیدا نمیکنید! مدل همه
1. بقره (2)، 279.
2. وأخبرنی أبی عن ابن أبی عمیر عن جمیل عن أبی عبد الله(علیه السلام) قال درهم من ربا أعظم عند الله من سبعین زنیة بذات محرم فی بیت الله الحرام، قال إن للربا سبعین جزءًا أیسره أن ینكح الرجل أمه فی بیت الله الحرام (علیبنابراهیم قمی، تفسیر قمی، ج1، ص91).
3. نهج البلاغه، خ156.
لباسها، بهصورتهای گوناگون، تبلیغ فرهنگ غربی است. دشوار میتوان لباسی یافت که روی آن خطوط خارجی، نقشها، حرفها و شعارهای نادرست نباشد و گاهی بهطوررسمی، برای جسارت و توهین، در جاهای نامناسب لباس، اسماء مقدس مینویسند. روی بسیاری از این لباسها، خطوط انگلیسی یا علامتهایی بسیار بد وجود دارند که مربوط به گروههای فاسدند و کسانی که میپوشند، از آنها خبر ندارند. در عمل بهگونهای کالاهای تجاری مورد نیاز مردم را طراحی میکنند که خودبهخود به اینها گرفتار میشوند.
این فعالیتها جنبة راهبردی (استراتژیک) دارند و از روز اول انقلاب شروع شده، ولی دارای نوسان بوده و گاهی شدیدتر و گاهی ضعیفتر ادامه داشتهاند. سوگمندانه، اختلافنظرهایی در تشخیص این مسائل وجود دارند و همة دولتمردان و مسئولان، عزم واحدی درزمینة مقابله با این پدیدهها ندارند. یکی آن را خوب و دیگری بد میداند. یکی اشکال اقتصادی و دیگری اشکال فرهنگی میکند و گاهی مطالب بسیار ظریفی مطرحاند که بیشترِ افراد متوجه نمیشوند و اگر کسانی نیز توجه کنند، جرئت گفتن ندارند. در اینجا به برخی از مهمترین روشهای فتنهگران در مبارزه با ارزشهای اسلامی میپردازیم.
از سیاستهای شاه مخلوع که به گمان ما براساس دستور خارجی بود و اطرافیان او در داخل آنرا تأیید میکردند، ملیگرایی بود. او بر همین اساس، تاریخ اسلام را تغییر داد، و تاریخ 2500 ساله را تأسیس کرد، تا ملیت ایرانی زنده شود و اسلام تحتالشعاع ملیت ایرانی قرار گیرد. کلمههای «میهنپرستی» و «وطنپرستی» و مانند آنها را، از اول به بچههای سال اول ابتدایی میآموختند و در کتابها مینوشتند و بهجای اینکه شعارهای دینی تقویت شود، بر مسائل ملی و ایرانی بودن و جانم فدای ایران و سرودهایی مربوط به آن تأکید میشد. این کار در زمان شاه عجیب نبود؛ زیرا اگر کسی بخواهد ارزشهای دینی از بین برود، باید ارزش دیگری بهجای آن بگذارد. آنچه میتواند جای ارزشهای دینی را بگیرد، ارزشهای ملی است؛ اینکه پدران و گذشتگان و نیاکان
ما را بزرگ کنید، تا مردم مسائل دینی را کمکم از یاد ببرند یا کمتر به آنها اهمیت دهند، و سرانجام به اینجا برسیم که تاریخ اسلام را نیز عوض کنید و بهجایش تاریخ باستانی ایران را بگذارید و بگویید: ما ایرانی هستیم و 2500 سال سابقه داریم!
متأسفانه پس از انقلاب نیز گاهی حتی درمیان افراد خوشنیت، چنین گرایشهایی، ضعیف یا قوی دیده میشود؛ غافل از اینکه با ترویج تاریخ چندهزارساله، دل دشمنان را خنک کرده، اسلام و آوردههای آن را از یاد مردم میبرند.
از اسلوبهایی که برای تضعیف مبانی فکری و اعتقادی و ارزشی به کار گرفته میشود، مطرح کردن ارزشهای بهاصطلاح انسانی است. یکی از این ارزشها آزادی است. کسی جرئت نمیکند که دربارة اهمیت و ارزش و قداست این شعار، تردیدی داشته باشد. ولی چنان با این مفهوم بازی میکنند و آن را توسعه میدهند که حاصل آزادی، بیبندوباری و عمل کردن به همة خواهشهای نفسانی، بدون هیچ قیدوشرط است. این شوخی نیست. امروز بزرگترین افتخار فرهنگ امریکایی همین است و آنها دراینزمینه، حتی مدعیِ برتری بر اروپائیان هستند؛ زیرا کاری کردهاند که هرکس هرگونه که بخواهد زندگی کند و تا آنجا که ممکن است، قیدوبندها، قانونها و هنجارهای اجتماعی شکسته شوند. من اولین بار که در برخی دانشگاهها و مجامع امریکا حاضر شدم، صحنههایی شگفتآور دیدم و از خود میپرسیدم که آیا اینها انسان هستند؟(1)
1. در امریكا از ما دعوت کرده بودند تا در کلاسی، بحثی ارائه كنیم. جناب آقای دکتر حداد عادل نیز تشریف داشتند و سخنان ما را ترجمه میکردند. صحنههایی را در کلاس دانشگاه میدیدیم و تعجب میکردیم اینجا چه دانشگاهی است؟! فرض کنید در کلاس دانشگاه، استاد بنشیند روی میز سیگار بکشد، دانشجو هم دستش در گردن دختر کنار دست خود باشد، شیشهای آبجو هم به دستش باشد. لباسها هم بیاندازه کوتاه است و به این افتخار میکنند. دانشگاههای اروپا اینگونه نیست. ولی امریکاییها افتخار میکنند به اینکه ما اینقدر آزاد هستیم که هرکس هر کاری دلش میخواهد میکند. این را آزادی و مایة افتخار میدانند و میگویند هدیهای است که ما برای انسانها آوردهایم.
از یکی از وزیران ارشاد در دولت جمهوری اسلامی(1) پرسیدند: وزارت متبوع شما چه خدمتی به فرهنگ اسلامی کرده است؟ او گفت: بزرگترین خدمت ما، دادن آزادی به مردم بود. ما سعی کردیم مردم هرگونه خواستند، آزاد باشند. او میگفت: ما در ایران باید مانند برخی کشورها باشیم ـ یکی از کشـورهای اسلامی را نام میبرد ـ که وقـتی شمـا در خیابان میروید، خانمی با چـادر مشکی و صورت پوشیده میبینید و کنار او نیز دخترش یا خانم دیگری، نیمهعریان با هفت قلم آرایش، و با یکدیگر راه میروند!
فعالیتهایی که برای تغییر وضعیت و روند حرکت جامعه در مسیر مطلوب صورت میگیرند، گاهی فقط برای اهداف مادی و دنیوی هستند و در قالب فعالیتهای مادی شکل میگیرند؛ گاهی نیز فراتر از اهداف مادی، اهداف معنوی منظورند. در اهداف مادی، مطلوب این است که فتنهگران، قدرت را از عدهای سلب کرده، خود، آن را تصاحب کنند یا امکاناتی که در اختیار عدهای است، در اختیار گرفته، خود از آن بهرهمند شوند. اما در فتنههای معنوی، مطلوب فراتر از اینهاست و اینگونه فتنهها در هدف و روش با فتنههای مادی تفاوت دارد. یعنی ممکن است هدف نهایی این باشد که فتنهگران، بر امکانات مادی مانند ثروت و قدرت طرف مقابل تسلط یابند، اما چون آن جامعه، جامعهای دینی است، ابتدا با عقاید و باورهای دینی مبارزه میکنند تا زمینة رسیدن به اهداف فراهم گردد. در همة اینها روشها و سیاستهای کلیای، میان همة انواع فتنهها مشترکاند؛ ولی در نوع اخیر که موضوع دین مطرح است، روشها بسیار پیچیدهتر و مشکلتر میشوند.
اگر بخواهیم واژة «فتنه» را در فرهنگ خود، با زبان امروز بیان کنیم، بهتقریب میتوانیم از اصطلاح «جنگ نرم» استفاده کنیم که درمقابل «جنگ سخت» است. وقتی دو گروه دربرابر یکدیگر قرار میگیرند یا آشکارا بهروی هم اسلحه میکشند و قصد نابودی یا تسلیم کردن
1. عطاءالله مهاجرانی، وزیر ارشاد دولت سیدمحمد خاتمی.
طرف دیگر دارند، جنگ سخت رخ داده است. اما گاهی دو طرف درگیری، از ابتدا مبارزة نظامی ندارند، بلکه با روشهای گوناگون و فعالیتهای تبلیغاتی عمل میکنند و سرانجام اگر به اهدافشان برسند، به همین بسنده میکنند. این جنگ نرم و فتنه است. البته ممکن است جنگ نرم، به جنگ سخت منتهی شود؛ ولی از این بخش به بعد، فتنه بهشمار نمیرود، بلکه جنگ سخت است.
در صدر اسلام، فتنه و حرب، هر دو بودهاند. در زمان امیرالمؤمنین(علیه السلام) فتنههایی رخ داد، پیش از خلافت ظاهری ایشان، فتنة زمان عثمان بود، سپس بهترتیب، قضایای جمل، صفین و نهروان پیش آمد که نخست به صورت فتنه بود ولی به جنگ منتهی شد. حیثیت فتنه، همان حیثیت مقدمات آن است؛ یعنی فتنهگران فعالیتی کردند تا میان مردم اختلاف پدید آورده، رویاروی امیرالمؤمنین(علیه السلام) قرار دهند.
فتنههایی که فقط اهداف مادی داشته باشند، قابل بحثاند، اما برای ما کاربردی ندارند و چون کمرنگتر و ضعیفتر از فتنههای معنوی هستند، با بحث کردن از فتنههای معنوی، آنها نیز روشن میشوند. ولی اساس بحث ما دربارة فتنههایی است که به دین، ایمان و نظام اسلامی ما مربوط است. بحثهای دیگری که بیان شد، مقدمهای برای رسیدن به اینجا بود. یعنی اگر گروهی بخـواهند با جامعهای که نظام سیاسی ـ حکومتی مبتنیبر دین دارد و به قول امروزیها، حکومت ایدئولوژیک دارد، مقابله کرده، آن را نابود یا ضعیف سازند؛ جامعهای که فقط متکی به قدرت نیست، بلکه بر اعتقادات مردم متکی است، جنگ نرم کاربرد بیشتری دارد؛ زیرا آنچه علت محدثة این نظام است، بهواقع علت مبقیة آن نیز هست و آن، چیزی جز باورهای دینی مردم نیست. مردم از زمانیکه حرکت انقلابی خود را آغاز کردند، براساس اعتقادات دینی و بهمنزلة وظیفه شرعی بود، و برای حفظ این نظام نیز براساس وظیفة شرعی تلاش میکنند و اگر پای جنگ سخت نیز به میان آید، آمادة جانفشانی هستند. کسانی که با چنین نظامی دشمنی میکنند، بهطورطبیعی باید فکر کنند که چگونه پایههای فکری و اعتقادی مردم که پشتوانة اصلی نظام هستند، سست شود. بنابراین آنها افزون بر روشهایی که در فتنههای دنیوی،
جنگهای نرم و انقلابهای مادی و مخملی دیگر به کار میروند، باید روشهایی پیچیدهتر و گستردهتر به کار بندند. اوکراین و امریکا، دو کشوری هستند که هیچیک چندان به مبانی دینی پایبند نیستند و دین خود را از دنیا جدا میدانند، و نظام حکومتی هیچکدام براساس مسیحیت نیست. امریکاییها میخواستند اوکراین را از چنگ روسیه درآورند. آنها فعالیتهای خود را در قالب جنگ نرم آغاز کردند و سرانجام، انقلابی مخملی در آنجا پدید آوردند و بدون جنگ آشکار نظامی، حکومت اوکراین را عوض کردند و چندی نیز ادامه داشت. در اینگونه موارد، راه دشوار نیست. فقط کافی است که مردم را به آن نظام بدبین کرده، عدهای را برای شورش و آشوب آماده سازند. در اینجا، بسته به اندازهای که زمینه آماده باشد و فتنهگران سرمایهگذاری کنند، راهشان روشن است. اما وقتی آنها با نظامی روبهرو میشوند که براساس دین استوار است، و تنها به قدرت مادی، ثروت و حتی فناوری و علم متکی نیست؛ بلکه محرک اصلیِ آن وظیفة دینی است، صورت مسئله تفاوت دارد. اگرچه معنای سخن این نیست که همة افراد چندان ایمان قوی دارند که در همة مراحل، فقط برای دین کار میکنند؛ بلکه به این معناست که عامل مؤثر و تعیینکننده در این نظام، عامل دینی است. البته عوامل دیگری نیز ممکن است درکنار آن باشند و چهبسا ازلحاظ کمیت نیز بیشتر از عامل دینی باشند، اما سرانجام، دین عامل تعیینکننده است و کار را به سرانجام میرساند. میدانیم که نظام ما اینگونه بود. جوانان، اوایل انقلاب را درک نکردهاند، ولی آنقدر داستانها شنیدهاند و کتابها یا فیلمهای مربوط به انقلاب را خوانده و دیدهاند که به این نکته آگاهی دارند. کسانی نیز که خود حضور داشتهاند، دیدهاند که مردم فقط براساس دستور نایب امام زمان(علیه السلام) فرمود: «تقیه حرام است، ولو بلغ ما بلغ». مردم نیز آمدند و تا پای جان ایستادند و شهیدها دادند، تا انقلاب پیروز شد.
مقابله با چنین نظامی، با همان روشی که مثلاً در اوکراین، گرجستان یا برخی کشورهای دیگر صورت گرفت، ممکن نیست. دشمنان تصور میکردند در اینجا نیز انقلاب مخملی با همان شیوهها ممکن است. حتی آنها امتحان کرده، مقدماتی فراهم کردند؛ ولی آنها که تیزبین
و دوراندیش بودند میدانستند که با آن روش، در اینجا کاری از پیش نمیرود. بنابراین طراحان فتنه، از سالها پیش زمینههای گوناگونی را بررسی و فراهم کردند تا ایمان مردم به نظام را سست کنند، آنهم نه فقط با یک راه، بلکه با راههای گوناگون، که در ادامه به آنها اشاره خواهیم کرد.
فرض کنید گروهی قصد دارند بر مردمی که معتقد و پایبند به باورها و ارزشهایی هستند، مسلط شوند. آنها چه کارهایی لازم است صورت دهند؟ در هر جنگی، اعم از نرم و سخت، سلسلهفعالیتهای ویژهای، که در هر دو نوع جنگ مشترکاند، وجود دارند. در جنگ سخت و نبرد نظامی نیز چند نوع فعالیت باید صورت گیرد: یکی از آنها برآورد نیروها و امکانات است. نخست باید نیروهای خود را ارزیابی و تقویت، و امکانات لازم را فراهم کرد. یعنی نیروی انسانی، ابزار جنگی و سایر لوازمی که برای جنگ مورد نظر لازم است، حتی تغذیه و مسائل امنیتی باید پیشبینی شوند. این کارها به جبهة خودی مربوطاند. ولی فعالیتهایی نیز باید دربارة دشمن صورت داد. مثلاً باید هرچه میتوان و ممکن است، دشمن را تضعیف کرد. این امور کلی و عام، در همة نبردها وجود دارند؛ اما در جنگهای نرم، چون قوایی که نظامِ مبتنیبر دین حق، به آنها متکی هستند، تنها امور مادی نیستند، مقابله بهآسانی میسر نمیشود. فرض ما این است که نیروهای مؤمن و باورمندی هستند که حاضرند همهچیز خود را فدا کنند. آنها تنها به سرزمین علاقه ندارند، بلکه حاضرند سرزمین را هم بدهند، و خود و فرزندانشان را هم فدا کنند، تا دینشان باقی بماند. باور کردن این مطلب برای دشمن مشکل است، ولی در طول این سی سال، ناگزیر باور کردند.
پس فعالیتهایی که در جنگ نرم باید صورت داد، فقط این دو نوع فعالیت ساده نیست که طرف را تضعیف و خود را تقویت کنیم، بلکه سلسلهای از فعالیتهای گسترده و هماهنگ برای تضعیف باورها لازماند. مردم ازلحاظ پایبندی به باورها، در سطوح گوناگون هستند. اکثر مردم، به
دستهای از باورها قاطعانه پایبند هستند. اما اعتقاد آنها به برخی باورها، تااندازهای ضعیفتر است. دلیل این ضعف نیز آن است که کمتر به آن باورها توجه شده و برای ترویج و تبلیغ آنها کار چندانی صورت نگرفته است. در جامعة ما، اعتقاد به خدا، پیغمبر(صلى الله علیه وآله)، امام زمان(علیه السلام)، سیدالشهدا(علیه السلام) ریشهدار است و نمیتوان بهسادگی با آنها بازی کرد. ولی قشرهایی در جامعة ما هستند که حتی در همین اعتقادات، ضعیف و آسیبپذیرند. بهطورطبیعی آنها که جوانترند، آسیبپذیرترند. کسانی که در عرصهها، مجالس و مناسک دینی فرصت حضور ندارند یا بهدلایل دیگری دور ماندهاند، آسیبپذیرترند. فعالیتهایی که در کشور ما پس از انقلاب برای تشکیک در اعتقادات دینی مردم صورت گرفت و اکنون نیز با هزینههای سنگین در حال انجام است، زمینهسازی برای جنگ نرم است. به قدری سایتها، رادیوها، تلویزیونها و هزاران برنامة رایانهای، برای تضعیف عقاید اسلامی بهویژه عقاید شیعه وجود دارد که شمارش آنها سرسامآور است. این هزینهها و تلاشها پیغمبر، اسلام، ائمة اطهار(علیه السلام)، علما و بزرگان خودداری نمیکنند. درنتیجه، عدهای نیز تحت تأثیر اینها قرار میگیرند. ولی از آن مهمتر، نسلی است که قرار است در آینده، سرنوشت این کشور و نظام را در دست گیرند. اینها رجالهها، اوباش، اراذل و عرقخورها نیستند. البته اوباش را هم میتوان از راههایی تحت تأثیر قرار داد و در جاهایی از آنها استفاده کرد، اما آنان که آیندة کشور را، چه در دستگاههای دولتی، چه در دستگاههای ملی اداره میکنند و اقتصاد، صنعت و مدیریت کشور را به دست میگیرند، چه کسانی هستند؟ آنها قشر جوانِ تحصیلکرده یا دانشجویانِ در حال گذراندنِ مدارج علمی هستند که در آینده، کارهای مهم کشور را در دست خواهند گرفت و رئیسجمهور، وزرا، نمایندگان مجلس، استاندارها، صنعتگران، تجار و فرهنگیان و مانند آنها از میان همین گروه برمیخیزند. بنابراین بیشترین همّ دشمن، صرف قشر فرهیختة جامعه میشود. اگر کسی بخواهد چنین شیطنتی بکند، چه باید بکند؟ بخشی از فعالیتهایی که باید در این جنگ نرم صورت گیرد، این
است که اعتقادات دینی مردم را در سطوح گوناگون تضعیف کنند. بحث کردن برای کارگر و کشاورز دربارة اینکه آیا خدایی هست یا نیست، بیفایده است. اینها اعتقادی پدرومادری دارند و پای آن نیز ایستادهاند. داستان آن کشاورز را شنیدهاید که به او گفتند: اگر کسی بگوید خدا نیست، چه میکنی؟ بیلش را بلند کرد و گفت: با این بیل به سر او میزنم! دانشجویان و قشر فرهیختة جامعه، با مسائل فکری سروکار دارند و از همان اوایل، فعالیت بسیار گستردهای برای تأثیرگذاری بر آنها آغاز شد، که اکنون میتوان به بررسی آنها پرداخت و ارتباط میان این فعالیتها را مشاهده کرد. در آن زمان نه به عقل بنده و نه بالاتر از بنده، مگر افرادی بسیار اندک، میرسید که سلسلهفعالیتهای برنامهریزیشده و هماهنگ و سازمانیافته در جریان است. تصور ما آن بود که کارهای متفرقهای هستند و کسی اتفاقاً در جایی اشتباهی میکند.
بنابراین بخشی از کار، تضعیف عقاید است. آنها از اینکه عقاید اسلامی را سلب کرده، مردم را کافر کنند، ناامیدند، ولی در ایجاد شک و تضعیف ایمان مردم، هیچ ناامید نیستند. آنها تجربه کردهاند و تجربة آنان مثبت بوده است در اینکه با ایجاد شبهات، اعتقادات را سست و ضعیف کنند، و فهمیدهاند که به هر اندازه در اینجا موفق شوند، سود میبرند.
بخش دیگری از کار دشمن، دربارة ارزشهاست؛ یعنی چیزهایی که در عمل ما مؤثرند؛ بایدهاونبایدهای عملی، و خوبوبدهای رفتاری. اینکه چه کاری خوب و چه کاری بد است، و چه باید کرد و چه نباید کرد. همة اینها در هر جامعهای، براساس یک نظام ارزشی است، اعم از اینکه نظام ارزشی تدوین شده و دارای مواد مشخص باشد، یا نانوشته باشد. هر جامعهای، ارزشهایی دارد. در جامعة اسلامی، این ارزشها برخاسته از دین، و بخشی بزرگ از دیناند. دشمن میخواهد اینها را نیز در جامعه تضعیف کند، غیر از اینکه اعتقادات را سست میکنند، میکوشند که رفتار مردم براساس ارزشهای اسلامی نباشد. این نیز بخشی از کار دشمنان است و سازکار خود را میطلبد.
گفتیم دشمنان برای مقابله با جامعة اسلامی، باید با روح این جامعه که اسلام است مبارزه کنند،
و مبارزه با اسلام در دو محور خلاصه میشود: یکی تهاجم به باورها، و دیگری تهاجم به ارزشهای اسلامی؛ و بهتعبیردیگر باید با فرهنگ این دین که عبارت است از باورها و ارزشها، یا عقاید و اخلاق، مبارزه کنند.(1) دشمن در تضعیف باورهای مردم، با چند قشر گوناگون روبهروست: یکی قشر تحصیلکردة دانشگاهی یا حوزوی، که با مفاهیم عقلی و فلسفی سروکار دارند و بهاصطلاح با بحثهای دقیق فنی آشنا هستند؛ و دیگری تودة مردم که با بحثهای دقیق آشنا نیستند، اما استدلالهای ساده و همگانفهم را میپذیرند و درمقابل، ممکن است تحت تأثیر مغالطاتی از همان نوع قرار گیرند.
دشمنان در مواجهه با قشر فرهیخته، شبهههایی مطرح کردند که از مهمترینِ آنها تشکیک در وجود خدا بود. آنان بیپرده و صریح گفتهاند که نمیتوان بر وجود خدا برهان عقلی اقامه کرد؛ و اساساً عقل در اینجا کارایی ندارد! همچنین آنها در همة براهینی که در اسلام و غیر اسلام برای اثبات خدا مطرح شده، مناقشه کرده و هیچیک از این دلیلها را تمام ندانستهاند. سپس گفتند که اگر صرفنظر از مسائل عقلی، بپذیریم که خدایی هست و او پیغمبری هم فرستاده است، نمیتوان پذیرفت این قرآنی که پیغمبر آورده است، کلام خدا است! آنها در استدلال بر این سخن خود گفتند: خدا حرف نمیزند. پس این کلام پیغمبر است. در مرحلة بالاتر گفتند: اگر بپذیریم که قرآن کلام خداست، از کجا معلوم که خدا راست بگوید؟ چه دلیلی داریم بر اینکه خدا هرچه میگوید راست باشد؟ آنها همچنین در ادلة صفات خدا و اثبات صادق بودن خدا تشکیک کرده، گفتند که صدق امری اعتباری است و حسن صدق، برهانپذیر نیست. پس نمیشود دلیلی بر لزوم راستگویی خدا اقامه کرد. آنها دربارة سایر منابع دینی نیز که بنابر عقیدة ما شیعیان، سرانجام به کلام پیغمبر یا امام معصوم منتهی میشوند، گفتهاند: میان ما و اولیای دین، بیش از هزار و چند صد سال فاصله افتاده و از کجا معلوم که آنچه از آنها نقل
1. این تعبیر از مقام معظم رهبری است.
شده، کلام پیغمبر و امام معصوم باشد؟ زیرا کتابها و نسخهها چنان زیرورو شدهاند که درست و نادرست آنها روشن نیست، و بهفرض که معلوم شود آنها کلام پیامبر و امام هستند، چه دلیلی بر درست بودن سخن پیامبر و امامان وجود دارد؟ آنها نیز مانند دیگران بشرند و بشر خطاکار است و بهدلیل مخدوش بودن دلایل عصمت انبیا و امامان، هیچ دلیلی نداریم که انسانی معصوم باشد و هیچ خطایی نکند. باوجود این شبهات، چه چیزی از اسلام و ادیان الهی دیگر باقی میماند؟ شبهة دیگر آن است که اگر فرض کنیم قرآن، کلام خدای متعالی و حدیثها نیز از پیغمبر(صلى الله علیه وآله)هستند، از کجا معلوم که به معنای آنها پی برده، آنها را درست بفهمیم؟ زیرا معانی و قرائاتْ متعددند. آنها بحثهای هرمنوتیکی و مانند آن را مطرح کردند و نتیجه این شد که ما از دین چیزی نمیدانیم و هیچ دلیل قطعی بر دینی بودن این مطالب نداریم. این سخن خیالبافی نیست و اسناد و مدارک آن موجود است. برخی کسانی که چنین مطالبی گفتهاند، از آن دفاع کرده و در نوشتههای خود به آن تصریح کرده و حتی در بحثشان با عنوانهایی مانند «نقدپذیری قرآن» بر این مطلب تأکید کردهاند. زمانیکه به مناسبتی به کانادا رفته بودم، فردی که همه او را میشناسید و معروف است، به کانادا آمده بود و در دانشگاه مکگیل سخنرانی میکرد. از دوستانی که در جلسة سخنرانی او حضور داشتند، از موضوع بحث ایشان پرسیدم (دقت کنید که استاد دانشگاهی از ایران رفته و خود را یکی از طرفداران و بلکه یکی از نظریهپردازان انقلاب و مدافع اسلام معرفی کرده است). آنها گفتند موضوع بحث او نفی عصمت بود و اینکه هیچ انسانی معصوم نیست و مسئلة عصمت، دروغ است! در دانشگاهی مانند مکگیل در کانادا، چه نیازی به این بحث است؟ شاید برخی افراد تعجب کنند و بگویند که طرح بحث کلامی عصمت، برای دانشجویان چه فایدهای دارد. ولی اینکار، کاملاً حسابشده است؛ زیرا اگر بخواهیم دین را کنار بگذاریم، اولین مسئلهای که باید ثابت کنیم این است که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و امام(علیه السلام) خطا کردهاند. تا معتقد به عصمت پیامبر و امام هستیم، نمیتوانیم بگوییم که آنها اشتباه کردهاند. پس باید این اصل را بزنند تا بتوانند شاخههای آن را بزنند و درخت دین را بخشکانند.
بحثهایی که بهآنها اشاره شد، در مجامع عمومی مشتری ندارند؛ زیرا باید آنها را با اصطلاحات ویژهای مطرح کرد و عموم مردم با آن اصطلاحات آشنا نیستند و حوصلة بحثهای سنگین علمی، فلسفی و کلامی ندارند. ولی بحثهایی هستند که عموم مردم متوجه میشوند و بسیار راحت میشود از این راه، در افکار و عقاید آنان نفوذ کرد. پس کار دوم فتنهگران برای تأثیرگذاری در تودة مردم، ترویج مغالطههایی است که فهم آنها برای مردم آسان، و جواب آنها مشکل است. فهم اصل شبهه آسان است، اما جواب آن مشکل است. این چیز تازهای نیست و از دیرباز بوده و خوشبختانه در خود قرآن کریم به این مطلب اشاره شده است: هُوَ الَّذِی أنزَلَ عَلَیْک الْکتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْکمَاتٌ هُنَّ أمُّ الْکتَابِ وأخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکرُ إِلاَّ أولُوِا الألْبَابِ.(1) «محکم و متشابه» که گاهی در کتابهای اصولی نیز مطرح میشود، اصطلاحی قرآنی است و از همین آیه گرفته شده است. خداوند میفرماید: آیاتی که ما نازل کردهایم، دو دسته هستند: یک دسته محکماتاند، یک دسته متشابهات. متشابه چیزی است که در آن شبهه واقع میشود، و معنای حقیقی آن با معنای دیگری اشتباه میشود. در نهجالبلاغه آمده است: وإِنَّمَا سُمِّیَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لأنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ؛(2) شبهه را «شبهه» «متشابه» است.
1. آل عمران (3)، 7: او [ (خداوند)] كسی است كه كتاب را بر تو فروفرستاد؛ بخشی از آن محكم است. آنها مرجع كتاب [ (آیات دیگر)]اند و بخشی دیگر [از آن] آیات متشابهاند. اما آنان كه در قلبهایشان كژی است، آیات متشابه آن را پیجویی میكنند تا فتنهانگیزی كرده، تأویل آن را بیابند و حالآنكه تأویل آن را جز خدا نمیداند، و راسخان در علم گویند ما بدان ایمان آوردهایم، همه [آیات] ازسوی پروردگار ماست و [این را] جز صاحبان اندیشة ناب درنمییابند.
2. نهج البلاغه، خ38.
پس قرآن خود تصریح میکند که دستهای از آیات، متشابه هستند. درباب راز تشابه آیات، سخن فراوان است. شاید در تفسیر المیزان، این بحث را بیشتر و بهتر از سایر تفاسیر مطرح شده باشد.(1) قرآن میفرماید: آن کسانی که در دل، کژی و زیغ(2) و انحرافی دارند، درپی آیات متشابهات میروند. برخی افراد، کجاندیش هستند و دل و فکرشان کج میرود. اینها درپی آیات متشابه میروند: فَأمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَة.(3) چرا کژدلان درپی متشابهات میروند؟ به این سبب که آنها فتنهگرند. پس قرآن، خود به ما یاد میدهد یکی از راههای فتنهگری این است که برخی، متون تأویلپذیر را که قابلیت بدفهمی دارند، پی میگیرند، بر معنای غلط آنها تأکید میکنند و آن را میان مردم ترویج میکنند. حتی شاهد هم میآورند که معنای آیه همین است و حرف ما همان حرف قرآن است. آنها عین همین حرف را دربارة روایات نیز تکرار میکنند. پس از قرآن و روایات که منابع اصلی دین ما هستند، دربارة کلمات علما نیز همین شیوه را اجرا میکنند. شاید آن اندازه که در این سه دهه، فرمایشهای امام تحریف شده و معناهای عوضی برای آن ذکر کردهاند، در هیچ عصری واقع نشده باشد. همین کسانی که در ظاهر، خود را انقلابی معرفی میکنند و چهبسا پُستهای مهمی نیز داشتهاند، نصوص قطعیِ کلام امام را رها کرده، به یک کلمه میچسبند که بتوان معنای غلطی برای آن ذکر کرد که صددرصد مخالف با منظور امام و دهها کلام دیگر ایشان است.
خدا در عصر نزول قرآن میفرماید کسانی هستند که فتنهگرند و کارشان همین است. آیا توقع دارید که پس از 1400 سال چنین چیزی نباشد؟ امروز فتنهگران بسیار بیشتر، پیشرفتهتر و روشمندتر کار میکنند. و دراصل، شاخهای فلسفی بهنام هرمنوتیک برای این کار درست شده است که به هر لفظی هر معنا که بخواهند بچسبانند و سپس توجیه کنند که معنای کلام
1. در جلد دوم قرآنشناسی، از مجموعة معارف قرآن از همین قلم نیز مطالب مبسوطی مطرح شده است.
2. «زیغ» اصطلاحی قرآنی است كه در مواردی ذکر شده است: فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ یا: فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغ. اصل «زیغ» یعنی انحراف، کج شدن و منحرف شدن از راه مستقیم.
3. «ابتغاء الفتنه»، مفعول لاجله است؛ یعنی لاجل ابتغاء الفتنه.
همین است. کار به آنجا رسیده که میگویند لفظ، صرفنظر از مخاطب، معنایی ندارد و مخاطب، معنا را برای لفظ ایجاد میکند و یا مخاطب، در تحقق معنا مشارکت دارد. معنا، امری دوبعدی است، یک پا روی ذهن گوینده و پای دیگر هم روی ذهن شنونده دارد. یا به تعبیری که برخی از همین نویسندگان به کار بردهاند: لفظ آبستن معنا نیست، بلکه گرسنة معناست(1) و این مخاطب است که به لفظ معنا میبخشد. هرکس هر معنایی که به لفظ داد، همان درست است و این مسئلهای فلسفی شده و بزرگان فلسفه در اروپا، دربارة آن کتابها نوشته و بحثها کردهاند و شعبهای از فلسفه شده است.
فتنهگران، در مسیر شبههافکنی و مبارزه با باورهای اصیل اسلامی، از ابزارهای گوناگون سود میجویند؛ خواه آیات قرآن یا احادیث معصومان یا سخن عالمان بزرگ یا فتاوای فقهی آنان یا غیر آنها باشد. در ادامه، تفصیل این نکته را باز خواهیم گفت.
فتنهگران، گاهی برای عموم مردم با یک آیة قرآن یا حدیث یا فرمایش امام استدلال میکنند تا مطالب خود را به دیگران بقبولانند و خود را سازگار و هماهنگ با قرآن و حدیث جلوه دهند؛ یا اینکه خود میگویند قرآن کلام خدا نیست و بهطورطبیعی حجیت ذاتی ندارد و حدیث پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نیز معلوم نیست از ایشان باشد و اگر بهواقع از ایشان باشد، معلوم نیست که درست گفته باشد؛ چون معصوم نیست. اگر نوشتههای سیسالة پس از انقلاب را که از نویسندگان پرکار منتشر شده بررسی کنید، خواهید دید که چگونه به آیه و حدیث استدلال کرده، از آنها برای مقاصد خود بهره میگیرند. آنها افزون بر کتابها، در سخنرانیها و گاهی بهنام جلسة تفسیر نهجالبلاغه و مانند آن نیز این مطالب را مطرح میکنند.
1. ر.ك: عبدالكریم سروش، قبض و بسط تئوریك شریعت، ص287، 394.
آنان ابتدا ارزشها را اموری اعتباری میدانند؛ یعنی خوب بودن یا بد بودن چیزها واقعیت ندارد. ما در خارج چیزی بهنام خوب یا چیزی بهنام بد نداریم، بلکه خوب یا بد، حالتی روانی است که ما نسبت به رفتاری پیدا میکنیم و بنابر احساسات، سوابق ذهنی و آدابورسوم خود، مثلاً کاری را خوب میدانیم. چهبسا خود ما پس از مدتی، همان کار را بد بدانیم. این حالت، دلیل این است که خوبوبد پایة عقلانی ندارند. آنها سپس به دیدگاه برخی بزرگان که این مفاهیم ارزشی را اعتباری دانسته، آنها را برهانناپذیر میدانند، استناد کرده، ایشان را موافق با دیدگاه خود قلمداد میکنند و میگویند که بیایید و ببینید علامه و بزرگ شما نیز همین را میگوید! اینکه علامه چه گفته، در چه مقامی بوده و مقصود از دیدگاه او چیست، برای این اشخاص اهمیتی ندارد؛ زیرا وقتی قرار است به متشابهات تمسک کنیم، نیازی به فهم مطلب بزرگان نیست! مهم آن است که بگویند ارزشهایی که شما مطرح میکنید، ازقبیل حجاب، ولایت فقیه، آزادی و مقولات دیگر، اعتباریاتاند و برهانی نیستند و شما نباید درپی دلیل برای آنها باشید. با اثبات این مطلب، دیگر چیزی از دین باقی نخواهد ماند.
ایشان اضافه میکنند: ارزشهای موجود در جامعه نیز از هر راهی ثابت شوند، امور متغیر و نسبی هستند؛ یعنی ممکن است برای برخی و در زمانی خوب، و برای برخی دیگر در زمانی دیگر بد باشند. میتوان برای این ادعا استدلالهای عرفپسند نیز بیان کرد. فرض کنید بگوییم در فصل تابستان، در شهرهای جنوب ایران بهویژه در شهرهای ساحلی مثل بندرعباس و بندر بوشهر، مردم شلوار نمیپوشند و بهجای آن لنگ میبندند، پس در آنجا لنگ بستن خوب است؛ زیرا اگر مردم شلوار بپوشند، اندام آنها عرقسوز میشود. اما اگر کسی در قم با لنگ در خیابان راه برود، بد و زشت است. چگونه این کار، آنجا زشت نیست و اینجا زشت است؟ پس معلوم میشود که ارزشها متغیر و نسبیاند. یا در حمام عمومی و استخر، افراد لباسهای خود را بیرون آورده، در
حد پوشش عورت، چیزی میپوشند، ولی آیا در خیابان، مجالس، دانشگاه و مدرسه نیز میتوان مانند حمام وارد شد؟ از این امور روشن میشود که خوبها و بدها نسبی هستند و امور، در جایی خوب و در جای دیگر بدند. قضاوت آنها دربارة همة امور ارزشی، اینگونه است. امروز بسیاری از کسانی که در رأس برخی کشورهای دنیا هستند، مانند رئیسجمهور، نخستوزیر، وزیر، وکیل و کسانی که پستهای مهمی در کشورهای درجهاول دنیا دارند، با وقاحت تمام، همجنسبازی را خوب میدانند و یکی از اشکالات جمهوری اسلامی را مخالفت با همجنسبازی میدانند؛ زیرا به اعتقاد آنان، آزادی، حق بشر است. آنها میگویند: چرا جمهوری اسلامی با همجنسبازان مخالفت کرده، حق اینها را بهرسمیت نمیشناسد؟ همین افراد، نیمقرن پیش در همان کشورها، همجنسبازی را از زشتترین کارها میدانستند، ولی اکنون در همان کشورها، همجنسبازی بهطوررسمی آزاد است و همجنسبازان پرچم و باشگاه دارند.(1) فتنهگران، اینها را دلیل نسبی بودن خوب و بد میدانند و میگویند: پس اینقدر سخت نگیرید! زمانی در شهر قم، زنها پوشیه میزدند. خانمهایی که متدین بودند و احتیاط میکردند، دو تا پوشیه میزدند. اکنون اگر کسی پوشیه بزند، همین مسلمانها به او میخندند. پس این ارزشها نسبی هستند. سپس آنها مقداری پیشتر آمده، میگویند: اینکه ممکن است چیزی یا کاری به نظر کسی خوب، و به نظر دیگری بد باشد، هر دو محترم است؛ نه گروه نخست میتواند به دیگری بگوید: شما اشتباه میکنید، و نه طرف مقابل حق دارد به آنها چنین بگوید. ادب را باید رعایت کرد، ولی واقعیتی وجود ندارد. یا میگویند مگر شما در تفسیر یک آیه، چند قول از مفسران ندارید؟ مگر گاهی یک مفسر، چند احتمال را دربارة یک آیه مطرح نمیکند؟ و مفسری دیدگاهی را تقویت، و مفسری دیگر نظریهای دیگر را تقویت نمیکند؟ پس همة مسائل دینی همینگونهاند. اعتقاد به خدا نیز همینگونه است. شما تفسیری از خدا دارید، و بتپرست نیز تفسیری دیگر از خدا دارد. معلوم
1. در وین، پایتخت اتریش، ساختمان صورتیرنگ و بسیار زیبایی دیدم كه پرچمی بر فراز آن افراشته بود. به برخی دوستان سفارت گفتم: این ساختمان ویژگی خاصی دارد؟ گفتند: آری. این، ساختمان همجنسبازان است و شخصیتهای مهم کشور، تجار، ثروتمندان، شخصیتهای سیاسی و مسئولان به اینجا رفتوآمد دارند!
نیست که تفسیر شما بهتر از تفسیر آن بتپرست باشد! آنها همچنین گفتهاند: الطرق الی الله بعدد انفاس الخلایق؛(1) راه خدا به تعداد انسانها، یا به تعداد نفسهای انسانهاست. هر انسانی، برای خود راهی به خدا دارد، دیگری هم راه دیگری دارد. درنتیجه، یک صراط نیست، بلکه صراطهای مستقیم داریم و چه کسی گفته است که فقط یک صراط مستقیم است؟!
ازجملة این مغالطات این است که به مقلدان مراجع تقلید میگویند: شما در زمان مرجع پیشین، به فلان فتوا عمل میکردید و اگر به غیر از آن عمل میکردید، عبادت شما باطل بود. اما اکنون براساس فتوای مرجعی دیگر، بهگونة دیگر عمل میکنید. پس معلوم میشود دین، نسبی است. همچنین میگویند: فراتر از این، جایی است که گاهی فتوای مجتهدی تغییر میکند. مجتهد، پیشازاین فتوایی داده بود و در زمان دیگر فتوای دیگری میدهد. پس معلوم میشود احکام دین نیز آنگونه قرص و محکم، و ابدی و ازلی نیستند، بلکه نسبی و شناوراند. گاهی اهل زیغ، آنقدر جرئت میکنند که میگویند: خود امام ابتدا شطرنج را جایز نمیدانست، ولی پسازآن، به جواز بازی شطرنج فتوا داد. شطرنج حرام بود و حلال شد! پس ممکن است مشروبِ حرام نیز روزی حلال شود!
اینها متشابهاتی هستند که اهل زیغ، از آنها سوءاستفاده میکنند. البته ما میدانیم که اختلاف فتوا بین فقها وجود دارد و هیچ اشکالی ندارد. هرکس به فتوای مرجع تقلید خود عمل کند، ثواب داشته، معذور خواهد بود. مجتهد نیز حتی آنجا که به واقع نرسیده و ناخواسته فتوای نادرستی دهد، بیپاداش نیست. لِلمصیبِ اَجْرانِ ولِلْمُخْطِىءِ اَجْرٌ واحد. اما آیا این سخن، دلیل نسبی بودن ارزشهاست؟ آیا ارزشهای ثابت نداریم؟ جوابش چندان ساده نیست. آنها برای اغوای دیگران، از این چیزها میتوانند درست کنند. به قول آن مثل معروف: دیوانهای سنگی درون چاه
1. ر.ك: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج64، ص137. گاهی نیز بهاینصورت گفته شده است: الطرق الی الله بعدد نفوس الخلایق.
میاندازد که ده عاقل نمیتوانند بیرون بیاورند. سنگ انداختن و شبهه افکندن آسان است، اما حل شبهه دشوار است. انواع و اقسام راهها برای شبهه کردن، بهویژه با پشتیبانی جناب شیطان وجود دارند که مسیر را برای فتنهگران آسان میکنند. اما مبارزه کردن با آن شبههها مشکل است، بهویژه وقتی کسانی که باید مبارزه کرده، جواب دهند، احساس مسئولیت نکنند. در این هنگام، شبههافکنان و فتنهگران، میدان را خالی دیده، یکهتازی میکنند. سوگمندانه باید بگوییم چنین چیزهایی وجود دارد.
شبهههای فلسفی که به برخی از آنها اشاره شد، به ذهن بعضی بزرگان هم نمیآیند. بزرگانی اهل علم، فضل، فقاهت و بسیار متقی و متدین هستند و ما برای آنها احترام قایل هستیم اما برای پاسخدادن به این شبهات آمادگی ندارند، زیرا شبههای فلسفی است و با آن بیگانه هستند. بیش از بیست سال است که مسئلة قبضوبسط شریعت، مطرح شده و مقالات و کتابهایی دراینباره نوشته شده است. اگر اکنون از شما بپرسند که قبض وبسط شریعت چیست، کدامیک تصور روشنی از آن دارید؟ متأسفانه هستند کسانی که صورت مسأله را نمیدانند تا درصدد جوابش بربیایند! ازایندست مسائل فراواناند و دلیل وجود آنها این است که درسهای رسمی حوزههای علمیه که بسیار لازم و قابل احتراماند، برای پاسخگویی به شبهات کافی نیستند و افزون بر آنها، دروس دیگری نیز لازماند.
کسی که با فلسفه آشنا نباشد، به این شبههها با چه چیز پاسخ میدهد؟ با اصل برائت و استصحاب؟ این نیز فنی است و استدلال و جواب متناسب با خود را میطلبد. اگر پاسخ دادن به این شبهات واجب است، مقدمات آن نیز واجباند.(1) باید توجه داشت که فتنه
1. بهفرض اگر جبهه رفتن واجب است، آموزش نظامی نیز واجب است. کسی که آموزش ندیده، در جبهه چه كاری میتواند صورت دهد؟ پس به همان دلیلی که جهاد واجب است، آموزش نظامی نیز واجب است؛ اگرچه واجب کفایی است و هروقت جهاد واجب عینی شد، آموزش نظامی نیز واجب عینی خواهد بود.
چگونه شکل میگیرد، و در چه زمینهها و بسترهایی رشد میکند. تصور نشود همة دانشجویان، که بچههای بسیار خوب و متدینی نیز هستند، بهاندازة طلبهها از مسائل شرعی، فقهی و کلامی آگاهی دارند. زیرا طلبهها سالیان فراوان در حوزهها درس خوانده و با این مباحث سروکار داشتهاند. وقتی آنان مثل دانشجویان علوم دینی آگاهی ندارند، زودتر تحت تأثیر شبهات واقع میشوند. وقتی شبهه قوی باشد، افراد تحصیلکرده نیز تحت تأثیر قرار میگیرند. و دیگران بهطریقاولی متأثر خواهند شد. مسئول پاسخگویی کیست؟ در حدیثی آمده است که خدا تحصیل علم را بر متعلمین واجب نکرد، مگر زمانیکه تعلیم علم را بر علما واجب کرد.(1)
عالمان باید با زحمت، علوم را بیاموزند و به دیگران بیاموزانند، یا حاصل آموختهها را بهصورت خلاصه و مختصر در اختیار آنان قرار دهند.(2) اما اگر عالمان دین حرکت نکنند، چه کسی مسئول این کار است؟
یکی از روشهایی که فتنهگران به کار میبرند و سابقة بسیار طولانی در تاریخ دارد، سوءاستفاده از زمینههای اختلاف میان مردم است. حتی اگر اختلافی میان مردم نباشد، آنها ایجاد اختلاف میکنند و بهاینوسیله، قدرت مردم را دربرابر خود تضعیف میکنند. وقتی نیروها، اعم از نیروهای فکری، عاطفی، علمی و هر نیروی دیگری که جامعه در اختیار دارد، پراکنده و متفرق شدند و هرکدام در سویی به کار گرفته شدند، دشمن بهخوبی بر آنها مسلط میشود. اما اگر نیروها در یک جهت متمرکز باشند، تسلط بر چنین نیروی متمرکزی بسیار دشوار است. بنابراین دشمن درزمینة اختلافافکنی میان مردم تلاش میکند. مسئلة اتحاد و
1. رُوِیَ عَنْ عَلِی أَنَّهُ قَالَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْجُهَّالِ أَنْ یَتَعَلَّمُوا حَتَّى أَخَذَ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَنْ یُعَلِّمُوا (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج2، ص78).
2. به تعبیر جناب حجتالاسلام والمسلمین قرائتی، باید مطالب را بهصورت ساندویچی در اختیار دیگرانی كه فرصت كافی ندارند، قرار دهیم.
اتفاق، به استدلال نیاز ندارد.(1) در آیاتی از قرآن نیز به این مطلب پرداخته شده است؛ ازجمله: إِنَّ الَّذینَ فَرَّقُوا دینَهُمْ وَکانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فی شَیْء...،(2) یا: وَلاَ تَنَازَعُواْ فَتَفْشَلُواْ وَتَذْهَبَ رِیحُکمْ؛(3) وقتی رویاروی یکدیگر قرار گرفته، باهم به نزاع و کشمکش میپردازید، شکست خورده، بیآبرو میشوید و درنتیجه، قدرت شما از بین میرود. قرآن اختلافات میان مردم را نکوهش کرده، آن را موجب سقوط میداند. در نهجالبلاغه نیز نظیر این مطالب هست و بهطورکلی در منابع اسلامی، این مسائل روشناند و احتیاج به توضیح نیاز ندارند. آنچه برای ما اهمیت دارد، فهم چگونگیِ پدید آمدن اختلاف و بهرهگیری دشمن از آن است تا بتوانیم از آن پیشگیری کنیم و اگر اختلافی پدید آمد، راه اختلافزدایی را بشناسیم و از گسترش آن جلوگیری کنیم.
مقصود از اختلاف، اختلاف در افکار و رفتار انسانهاست؛ وگرنه اختلاف در شکل و قیافه و مانند آنها، لازمة آفرینش است. آیا ممکن است در جامعهای، همة مردم یکسان بیندیشند و سلیقه و رفتاری همگون داشته باشند؟ شاید بهطورعادی، محال باشد که مردم جامعهای هرچند کوچک، در هیچچیزی اختلافنظر نداشته باشند. تجربه نیز همین را نشان میدهد. حتی همة اعضای یک خانوادة کوچک شامل پدر، مادر و چند فرزند، یکسان فکر نمیکنند و
1. معروف است كه پدری هنگام مرگ، فرزندان خود را فراخواند و چوبی به دست آنها داد و گفت: بشکنید. آنها چوبها را شکستند. سپس پدر چندین چوب دركنار هم قرار داد و تقاضا كرد كه آنها بشكنند و آنان از شكستن آنها فروماندند. آنگاه پدر گفت: این را به شما نشان دادم که بدانید، تا جدا از یکدیگر هستید، دشمن بر شما چیره میشود، اما اگر باهم متحد باشید، مثل این چوبها خواهید بود که اگر یك دسته روی هم گذاشته شود، بهراحتی شکسته نمیشود. در کتابهای درسی ابتدایی هم این مثالها بود و همه با اشعار سعدی و دیگران دراینباره آشنا هستیم که اتحاد و اتفاق بسیار كارساز، و اختلاف فرصتسوز و ویرانگر است. مانند: مورچگان گر بكنند اتحاد / شیر ژیان را بدرانند پوست.
2. انعام (6)، 159: آنان كه در دین خود اختلاف كرده، گروهگروه شدهاند، تو با آنان نسبتی نداری.
3. انفال (8)، 46: با یكدیگر كشمكش مكنید؛ كه ناتوان شده، ابهت شما از بین خواهد رفت.
سلیقه یگانهای ندارند. بهطورعادی نمیتوان از این اختلافات دور شد و اگر بهفرض، چنین چیزی واقع شود، شاید مطلوب نباشد؛ زیرا رشد فرهنگ جامعه و تمدن بشر، در سایة فعالیتهای گوناگونی است که صورت میگیرند و باهم تأثیر و تأثر دارند و بهاینترتیب، رشد فکری، صنعتی، رفاهی، اقتصادی و علمی برای بشر پیش میآید. اگر همه یکسان فکر کرده، یک سلیقه داشتند و درپی یک کار بودند، کارهای دیگر بر زمین میماند و کسی عهدهدار آنها نمیشد. پس چنین اتحادی مطلوب نیست. اکنون که نمیتوان جلوی همة اختلافات را گرفت، آیا صحیح است که همه در انتخاب مسیر زندگی و پیشرفت، رها شوند و هیچ تلاشی برای ایجاد وحدت فکری و رفتاری نکنیم؟ بودن اختلاف، طبیعی است و افرادی که با یکدیگر اختلافنظر دارند، کمکم رفتارها، اعتقادات و دین آنها نیز باهم اختلاف مییابد و حتی گاهی با یکدیگر درگیر میشوند. این طبیعی است، اما آیا نباید برای کم کردن فاصلهها و رفع اختلافها کوشید و باید چنان عنان اختلاف را رها کرد تا درست نقطة مقابل فرض اول شکل گیرد؟ فرض اول این بود که تلاش کنیم هیچ اختلافی پدید نیاید. آن فرض، ممکن نبود. آیا رواست که در نقطة مقابل این فرض، اختلافها را رها کرده، از هیچ اختلافی جلوگیری نکنیم؟
عقلا میدانند که اگر برخی اختلافات پدید آیند، رها شوند و برای جلوگیری از آنها اقدامی نشود، جامعه، تمدن و اخلاق باقی نخواهند ماند؛ زیرا اگر قرار باشد هرکس به دلخواه خود عمل کند و هیچ ضابطهای مقبول دو طرف نباشد، هرجومرج، فساد و ازهمگسیختگی در جامعه پدید خواهد آمد. پس رها کردن اختلافات بهاینصورت، درست نیست. افزون بر اینکه هر جامعه، دشمنی دارد که ممکن است از این اختلاف سوءاستفاده کرده، درپی نابودی جامعه باشد. بنابراین باید درپی راهی برای کاستن از اختلافات بود تا بتوان دربرابر دشمن، نفوذناپذیر شد. ازاینرو باید به بررسی عوامل اختلاف و شناخت حوزههای مهم اختلافناپذیر پرداخت، و دانست که در چه چیزهایی باید وحدت داشت، در چه چیزهایی اختلاف رواست، و راز پیدایش اختلاف در افکار، رفتارها و منشهای افراد چیست.
آنچه ضرورت دارد این است که در امور اساسی اختلاف نشود؛ یعنی حقایق، اعتقادات و رفتارهای حق که برای سعادت انسان ضرورت دارند، نباید دستخوش اختلاف گردند. باید تلاش کرد که همگان حق را شناخته، به آن ملتزم شوند و اختلافی در آن پدید نیاید. اما اگر در امور دیگر اختلافاتی پدید آید، چندان خطرناک نیست و بهطورکلی نمیتوان از آنها پرهیز کرد. بدینترتیب، حوزة بایستة رفع اختلاف، دینِ حق است که شامل حقایق، باورها و ارزشهای حقی است که باید به آنها پایبند بود. از آنجا که به اعتقاد ما، دین حق همواره یکی است، اگر در حوزة دین اختلافی پدید آید، یا یکی از دو طرف دعوا و اختلاف، باطل و دیگری حق است؛ یا آنکه هر دو باطلاند. بنابراین هرگز دین حق متعدد نیست و دربرابر خودِ دین، حقی نخواهد بود: فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلال.(1) وقتی حقی را داشتیم، پسازآن هرچه باشد، ضلالت خواهد بود.
در این زمان که برخی آن را جاهلیت قرن بیستم و بیستویکم نامیدهاند، کسانی معتقد شدهاند که حق و باطل تابع سلیقهها و خواستههای مردماند و بنابراین دین حقی نیز وجود ندارد، بلکه همة دینها پسندیده و نیکویند. حتی در میان مسلمانان و مدعیان دفاع از اسلام، کسانی پیدا شدهاند که صراطهای مستقیم را باور دارند و میان مذهبی با مذهب دیگر و دینی با دین دیگر، اختلاف مهمی نمیبینند. میگویند که مسیحیت یا یهودیت یا اسلام یا دین دیگر، هرکدام را بپذیری تفاوتی ندارد. این را پلورالیسم یا کثرتگرایی دینی نامیدهاند و براساس آن، همة ادیان را صحیح میپندارند.
این مطلب، بحثی مستقل میطلبد و ما و دیگران، در جای خود دربارة آن سخن گفتهایم. مفروض ما در اینجا این است که دینِ حق، یکی است. اگر کسانی حرف داشته باشند، جداگانه باید دربارة آن بحث کرد.
آنچه ما بر آن اصرار فراوان داریم آن است که دینِ حق، یکی است و در آن اختلافی نیست. اختلاف در سلیقهها و رفتارها، ضرر چندانی نمیزند و حتی گاهی مفید است، اما اختلاف در دین،
1.یونس (10)، 32.
انسان را به عذاب ابد کشانده، سعادت دنیا و آخرت را از او میگیرد. دین، پارهای مسائل اساسی دارد که ارکان دین بوده، قوام دین به آنهاست. در اینها نباید اختلاف باشد. ولی ممکن است گاهی مسائل فرعی و جزئی، محل اختلاف باشند که راهی برای رفع کلیِ آنها وجود نداشته باشد؛ مثل اختلاف فتاوای مراجع تقلید دربارة تسبیحات اربعة نماز و اینکه آیا سه مرتبه باید خواند یا یک مرتبه کافی است. فقها هزار سال در این زمینهها بحث کردهاند و هنوز نیز برخی میگویند سه مرتبه تسبیحات لازم است و برخی فتوا میدهند یک مرتبه کافی است.
از این اختلافها گریزی نیست و راز عمدة آن این است که ما به امام معصوم دسترسی نداریم. ولی در قطعیات و ضروریات دین نباید اختلاف شود؛ زیرا اگر کسی آنها را انکار کند، دیگر تابع آن دین نخواهد بود. اما چرا در ضروریات دین اختلاف میشود؟(1) در قرآن و روایات، پاسخ این پرسش برای معتقدان به دین آمده است. آیات بسیاری دراینزمینه وارد شده که این آیه، نمونهای از آنهاست: شَهِدَ اللّهُ أنَّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِکةُ وأوْلُواْ الْعِلْمِ قَآئِمَاً بِالْقِسْطِ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکیمُ * إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوْتُواْ الْکتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیا بَینَهُمْ.(2) مفهوم این جمله: «وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أوْتُواْ الْکتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیا بَینَهُم» مکرر در قرآن بیان شده است. یکی از آموزههای جامعهشناختی قرآن این است که اختلاف در دین، فقطوفقط براثر برتریطلبی، خودخواهی و عبور از حق است؛ یعنی براثر سوءرفتار افراد ستمگر، اختلاف در دین پیش آمده است، وگرنه خدا پیامبران را فرستاده و حجت را تمام کرده است. پس اصل اختلاف در دین، براثر جهل و نادانی نیست، بلکه آنها که اختلاف پدید میآورند. خودْ اهل علم هستند. اینان به این سبب که به دیگران بزرگی فروخته، بر
1. دراینباره، بحثی علمی لازم است و روانشناسان اجتماعی و جامعهشناسان باید بحث کنند.
2. آل عمران (3)، 18،19: خداوند كه همواره عدل و داد را برپا داشته، گواهى داد كه جز او خدایى نیست و فرشتگان و دانشمندان نیز. جز او خدایى نیست، شكستناپذیر و حكیم است. همانا دین [صحیح] در پیشگاه خدا اسلام است؛ و كسانى كه كتاب [آسمانی] بدانان دادهاند، اختلاف نكردند [و ادیان و فرق مختلف پدید نیاوردند] مگر پس از آنكه دانش و آگاهى بدیشان آمده بود، [و اختلاف آنان] ازروى ستم و بدخواهى میان خویش [بود] و هركه به آیات خدا كافر شود، پس خدا بهسرعت حسابرسی میكند.
آنها برتری بورزند و برای خود پست و مقام و پرستیژی قایل شوند و مغازهای باز کنند، فرقهها و مذهبها و دینها را ساختهاند. اگر انگیزة «بغیا بینهم» نبود، برحسب این معادلات، اختلافی در دین پدید نمیآمد. یادکرد این نکته، بایسته است که انگیزة برتریطلبی، فقط در مسائل دینی نیست، بلکه در نهاد آدمی این غریزة شیطانی هست که اگر تربیت نشود، رشد یافته، به فسادهای فراوانی منتهی میشود. این نکته در کودکان نیز مشاهده میشود که یکی میخواهد بر دیگری برتری داشته باشد. مثلاً اسباببازی را فقط برای خود میخواهد و مایل است کودک دیگر نداشته باشد، یا آنکه نوع بهتر را برای خود میخواهد. کودک بهطورطبیعی اسباببازی خود را به دیگری نمیدهد، مگر آنکه در محیطی تربیت شده باشد که این کار را بهمنزلة ارزش پذیرفته باشد؛ وگرنه ابتدا دیگری را کنار زده، نوع بهتر را برای خود برمیدارد. بلکه میکوشد همه را در اختیار خود بگیرد. این روحیة برتریطلبی، اساس بسیاری از مفاسد است. قرآن میفرماید: تِلْک الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لا یریدُونَ عُلُوًّا فِی الأرْضِ وَلا فَسَادًا.(1) سعادت ابدی از آنِ کسانی است که درپی برتری بر دیگران نیستند. روح برتریطلبی، باعث عذاب ابد و ابتلا به انحرافات دینی و فساد، کفر و شرک است. قرآن در آیة دیگر، به روحیة برتریطلبی فرعون اشاره کرده، آن را منشأ فسادهای او میداند. یعنی آن چیزی که فرعون را فرعون کرد و درمقابل موسی واداشت و باعث شد او ادعای خدایی کند، همین روحیه بود:إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الأرْضِ؛(2)فرعون علوّ پیدا کرد و درصدد برتری بر دیگران برآمد. در ذیل این آیات، آنقدر در روایات اهلبیت(علیه السلام) سفارش شده که به فکر برتری بر دیگران نباشید، تا جایی که روایتی میفرماید: اگر کسی بخواهد بند کفش او بهتر از بند کفش دیگران باشد، مرتبهای از علوّ است. یعنی چرا در مقام مقایسه با دیگری، درپی برتری بر او هستی؟ نیاز خود را برطرف کن و درپی کمالی باش که در آن هیچ نزاعی نیست و هرچه پیش بروی، هیچ مزاحمتی با دیگران پدید نمیآید. چرا انسان دربارة چیزهای جزئی چشموهمچشمی کند و بخواهد از دیگری بهتر باشد؟ در لباس، کتاب، خانه،
1. قصص (28)، 83: آن سرای آخرت را برای كسانی قرار میدهیم كه درپی برتری و فسادانگیزی در زمین نباشند.
2. همان، 4.
خودرو و دیگر امور، تا ریاست و پست و مقام. وقتی پیشتر بروید، فتنهها سر برمیآورد. روحیة برتریطلبی، بهگونهای جزء غرایز انسان است و باید با عقل و تربیت دینی اصلاح و تعدیل شود. روحیة علوّ بر دیگران، بیشتر با حسد توأم است. بهفرض اگر مردم به عالمی احترام کنند، ولی او رقیبی داشته باشد که این احترامِ افزونتر را ببیند، از خود خواهد پرسید: چرا به من، مانند او احترام نمیکنند؟ بنابراین ممکن است او در مقام بغی برآید و کاری کند که از او بالاتر به شمار آید و به او بیشتر احترام بگذارند؛ یعنی از احترام افزونتر مردم به رقیب خود ناراحت میشود. داستان حضرت یوسف(علیه السلام) را دوباره مرور و دقت کنید که چرا برادران یوسف، او را در چاه انداختند و حتی یکی از آنها، پیشنهاد کشتن او را مطرح کرد: لیوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِینَا مِنَّا؛(1) چون پدر، یوسف را بیشتر دوست میدارد. چه کنیم؟ اقْتُلُواْ یوسُفَ؛ یوسف را بکشید. آنان فرزندان پیغمبر خدا بودند، ولی وقتی دیدند که پدر به دو تن از برادران بیشتر علاقه دارد، به همین راحتی برای ناپدید کردن او اقدام کردند. این پدیده به برادران یوسف اختصاص ندارد، بلکه در ذات همة ما هست که دوست داریم از همتا، همدرس و همکار خود برتر باشیم و دیگران به ما بیشتر توجه کنند؛ مگر اینکه خدا کمک کند و خود را در مکتب اهلبیت(علیه السلام) تربیت و اصلاح کرده باشیم. وگرنه طبع اولیِ آدمی همین است. قرآن میفرماید: اختلاف در دین از آنجا پدید آمد که عالمان دین، برای اینکه بر اقران خود برتری یابند، اختلاف کردند. این مطلب به عالمان اختصاص ندارد و قشرهای دیگر مردم نیز در برتریطلبی همینگونهاند. محض نمونه، تاجری با تاجر دیگر رقابت دارد، و دوست دارد منافعی که دیگری میبرد، در اختیار او قرار گیرد. تبلیغات کالاها برای چیست؟ برای اینکه کالای این بنگاه، بهتر فروخته شود و از دیگری نخرند تا رقیب ضرر کرده، ورشکست شود! او درپی سود خود است و به فکر دیگری نیست. تاجری که به فکر رقیب خود بوده، راضی به ضرر کردن او نباشد، بسیار کمیاب است. آدمی در ذات خود، به فکر دیگری نیست. خودخواهی بهویژه در این زمانه (2) فراگیر است و کسی به فکر
1. یوسف (12)، 8.
2. Individualism.
دیگری نیست. حتی فرزند به فکر پدر نیست و به وقت پیری و بیماری، از او سراغی نمیگیرد و او را به خانة سالمندان میفرستد!
پس منشأ اختلاف در دین، و اینکه هر روز فرقه و دین جدیدی پدید میآورند یا بت جدیدی میسازند، کسب منافع مادی و برتریطلبی است. اما گاهی این عالمان، خودْ فتنهگر نیستند، بلکه کسانی دیگر فتنهگرند و اینها را آلت دست قرار میدهند؛ یعنی از اختلافات آنان سوءاستفاده کرده، به آن دامن میزنند و آن را تشدید میکنند. آنها تلاش میکنند تا افراد را درمقابل یکدیگر قرار دهند و به جان هم بیندازند تا نتیجة مطلوب خود را بگیرند. پس دو دسته از مردم، بهسوی اختلاف رفته، از آن بهره میگیرند: یک دسته، کسانی که خود عامل اختلافاند و بیشتر براثر برتریطلبیها و خودگزینیها و ریاستطلبیها درپی امتیازند و دیگران را نفی میکنند. دستة دیگر، کسانی هستند که خود اهل اختلاف نیستند، ولی درپی اختلافات عالمان یا اقوام یا گروههای گوناگون هستند تا این اختلافات را تشدید کرده، نیروهای دو طرف را تضعیف کنند، و برایند نیروهایی که درمقابل قرار میگیرند، براثر اصطکاک صفر گردد. شاید یکی قویتر باشد و تااندازهای غالب شود، ولی سرانجام، نتیجة اختلاف بهنفع دشمن است. اگر حقیقت اختلاف این است، وظیفة ما چیست و باید چه کنیم؟
نخست، باید تلاش کنیم که خود، عامل اختلاف نباشیم. برای اینکه عامل اختلاف نباشیم، باید خوی برتریطلبی و حسد را در وجود خود ریشهکن کنیم. تا این آفت در درون ما هست، در جایی خود را نشان خواهد داد. یعنی اگر امروز میدانی ندارد، وقتی میدان یافت، نمایان میشود، هرچند در هشتادسالگی و سنین بالاتر باشد. باید کوشید که این خوی شیطانی برطرف شود و خودْ عامل فساد (اختلاف) نگردیم؛ زیرا چنانکه گذشت، خاستگاه اغلب خونریزیها، فسادها و انحرافات دینی و اخلاقی، حسدورزی است.
دوم، باید درپی حل اختلاف باشیم و از تبدیل آن به خصومت و تنازع جلوگیری کنیم. اختلاف، خواسته یا ناخواسته و کم یا زیاد پیش خواهد آمد. باید کسانی که اهل ایجاد اختلاف نیستند و درپی اصلاحاند، راهی برای رفع اختلاف بیابند تا از گسترش آن جلوگیری کنند.
بهویژه باید از پیدایش اختلاف در اصول پرهیز گردد. تجربة سالهای گذشته نشان داد که عامل اختلاف در برخی مسائل اصولی دین، کسانی بودند که خود اهل عمل به بعضی از وظایف شرعی بودند! سالیانی پیش، دربارة یکی از ارکان فتنه و فساد، به آقای بزرگی گفته بودند که جناب ایشان چنین اعتقادات فاسدی دارد و دربارة وحی و نبوت، چنینوچنان گفته است. او در پاسخ گفته بود: این حرفها چیست؟ ایشان چند روز پیش نزد من آمد و خمس دارایی خود را پرداخت کرد. به دیگری گفتند: آقا این شخص چنین حرفی میزند. در پاسخ گفته بود: او هرگز اهل این حرفها نیست. پدر ایشان آنقدر در محلة ما محترم بود که مردم به سر او قسم میخوردند. آیا ممکن است پسر او تا این اندازه فاسد باشد؟ اینها معیارهای ما برای شناخت اشخاص و حق و باطل است! چه رابطه و ملازمهای میان خوبی یا بدی پدر با پسر وجود دارد؟ مگر هر پدر خوبی، پسر خوبی دارد؟ یا مگر هرگاه پدر بد بود، بهحتم پسر نیز بد میشود؟ یا اگر کسی پولی برای خمس یا زکات و مانند آن پرداخت کرد، نشان درستی افکار و عقاید و نیات و انگیزههای اوست؟ یکی از راههای نفاق و فریبکاری همین است که فردی، برای تظاهر به دینداری نزد عالمی رود و وجوهاتی تقدیم کند؛ زیرا آن عالم که نمیتواند از نماز شب او مطلع شود و اگر مدعی اقامة نماز شب باشد از او نمیپذیرد، ولی وقتی وجوهات دهد، آن عالم چنان پاک و خوشنفس است که طرف مقابل را همانند خود، پاک و بیریا میپندارد و فریب میخورد. پس لازم است ابتدا خود اشخاص را بشناسیم، نه از راه پدر یا بستگان دیگر؛ و دوم آنکه آنان را با وضع فعلی بشناسیم. ممکن است کسی اول کافر باشد، و سپس مسلمان شده باشد؛ مانند صحابهای که نخست کافر بودند و سپس به پیامبر(صلى الله علیه وآله) ایمان آوردند. آیا میتوان گفت که آنها، پس از ایمان نیز کافرند؟ ملاک، حال فعلی افراد است. باید دید که آن فرد، اکنون کافر است یا مسلمان. همچنین کسی را که زمانی مسلمان بود، نمیتوان همواره مسلمان دانست و گفت چون پارسال مسلمان بوده، پس بهحتم امسال نیز اعتقادی درست دارد. باید اعتقاد فعلی او را معیار دانست. پس یک راه مبارزه با اختلاف آن است که خود را اصلاح کنیم؛ و راه دیگر آنکه تلاش کنیم واقعیت افراد را شناخته، از ظاهر
آراسته آنان، فریب نخوریم. نباید بیجهت پیشداوری کنیم و دیگران را فقط بهسبب گذشتة آنها خوب یا بد بدانیم، بلکه باید ملاکمان وضع فعلی آنان باشد. در قضاوت یا رأی دادن و مانند آن، بدون تحقیق کاری نکنیم.
چه کنیم که اختلافات کمتر شوند؟ شیطان، در ابتدا بسیاری از اختلافات جزئی را براثر سوءظن پدید میآورد. گاهی براثر نقل نادرست دو نفر، انسان به فردی بدبین میشود و تا آخر با او میانة خوبی ندارد؛ زیرا شنیده است که او حرف نامناسبی زده یا رفتار غلطی انجام داده است. باید تلاش کرد که به این نقلها اعتماد نشود. قرآن میگوید:إِن جَاءکمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَینُوا أن تُصِیبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ.(1)امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهجالبلاغه میفرماید: بین حق و باطل، چهار انگشت فاصله است.(2) هرچه دیدی بپذیر، اما هرچه شنیدی باور نکن، بلکه تحقیق کن. همه میگویند! همه چه کسانی هستند؟ گاهی دو یا سه نفر بیشتر نیستند. این دو یا سه نفر نیز چیزی شنیده و خود ندیدهاند و چهبسا همة حرفها به نقل یک نفر برگردد که او نیز اشتباه شنیده است. همة اینها با این فرض است که سوءنیّتی در کار نباشد. بنابراین نباید بیجهت کسی را متهم کرد. گاهی براثر همین نقلهای نادرست، اختلاف عجیبی میان افراد پدید میآید؛ افزون بر اینکه در فهم بسیاری از حرفها اختلاف است. گاهی کسی قصد دیگری داشته و در محلی، بهمناسبتی چیزی گفته که از آن سوءبرداشت شده است. باید دربارة مقصود او تحقیق کرد. پس تا آنجا که این اختلافات جزئیاند، با همین کارها قابل حلاند. باید تلاش کنیم وحدت را حفظ، و افراد را به یکدیگر نزدیک کنیم، مگر آنکه اختلاف در اساس دین باشد.
1. حجرات (49)، 6: اگر فاسقی برای شما خبری آورد، بررسی كنید تا مبادا [براساس آن] گروهی را ازروی نادانی [و بهاشتباه] هدف قرار داده، از كردة خویش پشیمان گردید.
2. أَمَا إِنَّهُ لَیْسَ بَیْنَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ إِلا أَرْبَعُ أَصَابِعَ. فسئل(علیه السلام) عن معنى قوله هذا فجمع أصابعه ووضعها بین أذنه وعینه ثم قالالْبَاطِلُ أَنْ تَقُولَ سَمِعْتُ وَالْحَقُّ أَنْ تَقُولَ رَأَیْتُ (نهج البلاغه، خ141).
اگر بهطورجدی فهمیدیم که کسانی با اساس دین مشکل دارند، نباید آن را سهل بگیریم و باید جدی برخورد کنیم. اما در مسائلی که بهطورطبیعی اختلاف پیش میآید؛ نباید از این پدیده تا آنجا که مورد نیاز نیست، جلوگیری کنیم. اختلافِسلیقهها و رفتارها در مسائل اجتماعی، آشکارا درست یا نادرست نیست، بهگونهایکه هرکس بهسرعت بفهمد که این یا آن رفتار، حق است. گاهی دو نفر مسئول که هر دو صادق، متدین و متعهد هستند، باهم اختلافنظر دارند؛ مانند دو پزشک متخصص که دربارة بیماری نظرهای متفاوتی دارند. اینها اموری عادیاند و در اینگونه موارد، تا آنجا که لازم نیست، نباید از اعمالِسلیقة افراد جلوگیری کرد. اما اگر امری با رفتار ما اصطکاک دارد، بهگونهایکه ما باید اظهار نظر کنیم و خود نمیدانیم چه باید بکنیم و فرض آن است که همة اینها در حوزهای رخ دادهاند که با دین ارتباط دارد، در چنین مواردی باید به رهبر دینی مراجعه کرد. در اینجا نقش رهبری در جامعة اسلامی روشن میشود. وحدت جامعة اسلامی، به محـوریت رهبر آن است. اگر همه با اختلافاتی که دارند ـ و اختلاف داشتن بهمعنای خـائن بودن نیست، بلکه درک افـراد، متفاوت اسـت ـ بخـواهند نظر خود را اعمـال کنند، مصالح جامعة اسلامی از دست خواهد رفت. باید وحدت رویهای پدید آید و محوری باشد. باید معیاری برای رفتارهای اجتماعی، که هم بعد اجتماعی و هم بعد دینی دارند، جست. فراموش نکنید که همة این بحثها بر سر اختلاف در دین یا امور مربوط به دین است. بنابراین تنها راهی که میتواند جامعه را به صلاح هدایت کند و از اختلافات خانمانبرانداز نجات بخشد، اتحاد حول محور رهبری است. اگرچه شناخت و انتخاب رهبر، در جای خود مسئلهای مهم است. فرض این است که رهبر، صالحترین فردی است که برای این کار شناسایی و انتخاب شده است. آیا اگر ما از او جدا شده، برخلاف او رفتار کنیم، بهنفع جامعة اسلامی خواهد بود؟! به کدام دلیل، دیگران بهتر از او میفهمند؟ وقتی کسی سی سال سابقه در مسائل سیاسی و اجتماعی دارد، در شناخت همة ابعاد مسائل جامعه بر همه اولویت دارد، هوش و فراست او بیشتر است، تدبیر و تجربة کاری بیشتری دارد، و در عمل نیز نشان داده که کمتر از دیگران خطا دارد، باوجود این احوال، سراغ
دیگران رفتن، صلاح جامعة اسلامی را تأمین نمیکند. بنابراین شیطان میخواهد ما را دچار اختلاف و پراکندگی کند، تا دشمن را بر ما مسلط کند.
بنابراین یکی از روشهای دشمنان برای ایجاد فتنه، دامن زدن به اختلافات است. ما باید بکوشیم هرچه ممکن است، از راههای گوناگون جلوی این اختلافات را بگیریم. در آنجا که خواهناخواه اختلافات پدید میآیند و باید مسیری انتخاب کنیم، معیار را رهبری قرار دهیم که از قبل، صلاحیت او محرز شده است.
در چندین آیه بهصورتهای بسیار تند، اختلافافکنان در دین نکوهش شدهاند. حتی آیهای میفرماید: وَلا تَکونُوا مِنَ الْمُشْرِکینَ * مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ...؛(1) «از مشرکان نباشید، از آنان که در دین خود اختلاف کردند...». شرک در این آیه، شرک در خالقیت نیست، بلکه شرک در ربوبیت تشریعی، یعنی شرک در قانونگذاری است. کسانی که درمقابل قانون خدا، قانونی وضع کرده، مسیر دین خدا را منحرف کنند، در ربوبیت تشریعی مشرکاند. به همین جهت در حدیث آمده است: فَإِذَا حَکمَ بِحُکمِنَا فَلَمْ یَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُکمِ اللَّهِ وَعَلَیْنَا رَد والرَّادُّ عَلَیْنَا الرَّادُّ عَلَى اللَّهِ وَهُوَ عَلَى حَدِّ الشِّرْک بِاللَّه؛(2) «اگر براساس حکم ما حکمی کرد، کسی که حکم و سخن آنان (عالمان و راویان سخنان اهلبیت) را نپذیرد و رد کند، حکم خدا را سبک شمرده و سخن ما را رد کرده است، و آن که سخنان ما را رد کند، همانند کسی است که سخن خدا را رد کند و آن در اندازه، همانند شرک به خداست». مشرکان در تشریع، کسانی هستند که در دین اختلاف پدید میآورند، بدعتهایی مطرح کرده، چیزهایی از دین حذف میکنند. از سوی دیگر، خدای متعالی بر مسلمانها منت میگذارد و میفرماید: ما پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)
1. روم (30)، 31، 32.
2. محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ج1، ص67.
میفرماید: هُوَ الَّذِیَ أیَّدَک بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ * وأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِی الأرْضِ جَمِیعاً مَّا أَلَّفَتْ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَـکنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکیمٌ؛(1) «او کسی است که تو را به یاری خود و به مؤمنان تأیید کرد و در دلهای ایشان الفت پدید آورد. اگر همة داراییهای زمین را خرج میکردی، نمیتوانستی در دلهاشان الفت افکنی، ولی خدا میان آنان الفت ایجاد کرد. همانا او عزیز و حکیم است». شاید این تأیید، مصداق امدادهای غیبی باشد. امداد بهوسیلة مؤمنین، در زمانی است که آنان باهم متحد باشند و دلهایشان یکی باشد. همچنین آیه میفرماید: خدا این الفت را پدید آورد. سپس میفرماید: اگر تو تمام اموال روی زمین را صرف میکردی تا چنین الفتی میان مسلمانها به وجود آوری، ممکن نبود. این نعمتی الهی است که خدا در سایة ایمان به خدا و پیغمبر، دلهای مؤمنان را با یکدیگر مهربان میکند. با هیچ عامل دیگری، این مهربانی پدید نمیآید. خداوند در آیة دیگر میفرماید: وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْکرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکمْ إِذْ کنتُمْ أَعْدَاءً فَألَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکمْ فَأصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَکنتُمْ عَلَىَ شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأنقَذَکم مِّنْهَا؛(2) «به ریسمان الهی چنگ زنید و متفرق نشوید و نعمت الهی دربارة خود را به یاد آورید که شما دشمن یکدیگر بودید، پس میان دلهای شما الفت ایجاد کرد و با نعمت الهی، برادر یکدیگر گشتید و در پرتگاه گودالی از آتش بودید و خدا شما را از آن نجات بخشید». یکی از راههای جلوگیری از اختلافات و درنتیجه، جلوگیری از فتنههایی که بهوسیلة شیاطین انس و جن پدید میآیند، وحدت، هماهنگی، محبت و صمیمیت درمیان مؤمنان است. در نقطة مقابل، باید از آنچه موجب کدورت و کینهتوزی میان مؤمنان میشود، جلوگیری کرد. این مطلب به توضیح و بحث نیاز ندارد.
ولی آیاتی از قرآن، وحدت و ائتلاف با همه را تجویز نمیکنند؛ یعنی درحالیکه وحدت را نعمت بزرگ دانسته، در مواردی آنقدر محکم برخورد میکنند که انسان در شگفت میماند از اینکه خدای رحمان و رحیم، به پیامبر رئوف و مهربان خود چنیندستورهای کوبندهای داده
1. انفال (8)، 62، 63.
2. آل عمران (3)، 103.
است. در سورة توبه آمده که وقتی دستور جهاد داده شد، عدهای از مسلمانها بهانه آوردند و گفتند: اکنون وقت شدت گرماست و اگر در این فصل به جنگ برویم، شکست میخوریم. صبر کنید مقداری از شدت گرما کاسته شود. خداوند بلافاصله میفرماید: قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا؛(1) اگر شما از گرما میترسید، بگو گرمای آتش جهنم، بسیار دشوارتر از این است. آیات سپس میفرمایند که اینها سرانجام نیامدند و در جهاد شرکت نکردند و بهانه آوردند؛ ولی پسازاین ممکن است طایفهای از اینها بیایند اجازه بگیرند که با تو به جهاد بیایند. این صحنه را تصور کنید. در آن دورانی که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)در مدینه با آن دشواریها مواجه بودند و بهویژه به نیرو برای جهاد احتیاج داشتند، عدهای بهانه آورده، تنبلی کردند و به جهاد نرفتند. خدا پیشاپیش به پیغمبر میگوید: بعضی از اینها ممکن است فردا بیایند و از تو عذرخواهی کنند و اجازه بگیرند که در جهاد شرکت کنند.قُل لَّن تَخْرُجُواْ مَعِیَ أَبَدًا؛(2) «[به آنان] بگو: شما هرگز با من به جهاد نخواهید آمد». شما که نخست بهانه آوردید، اکنون نیز درپی کار خود بروید. احتیاجی به شما نیست! این برخورد دربارة سیاست و مدیریت جامعه، بسیار عجیب است؛ اینکه عدهای ازروی تنبلی و بهانهتراشی در جنگ شرکت نکردند اکنون از شرکت آنان در جنگ جلوگیری شود! البته مسئله به اینجا ختم نمیشود. قرآن میفرماید: وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَدًا وَلاَ تَقُمْ عَلَىَ قَبْرِهِ؛(3) اگر یکی از بازماندگان از شرکت در جهاد، بمیرد، هرگز بر او نماز میت نخوان و بر سر قبر او [برای طلب رحمت از خدا] حاضر مشو. اینها در ظاهر کافر نبودند و درپی کسب اجازه برای شرکت در جهاد بودند. خدا میفرماید: اینها را قبول نکن، اینها صادق نیستند. سپس میفرماید: ممکن است آنان برای عذرخواهی، بگویند ما اشتباه کردیم و شما ببخشید، قُلْ لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکمْ قَدْ نَبَّأنَا اللَّهُ مِنْ أخْبارِکم؛ «بگو نمیخواهد عذرخواهی کنید. ما هرگز به شما ایمان نخواهیم آورد. خداوند ما را از اخبار
1. توبه (9)، 81.
2. همان، 83.
3. همان، 84
شما آگاه فرموده است». شما میدانید نماز میت خواندن برای هر مسلمانی، واجب کفایی است. وقتی مسلمان بمیرد، کمترین کاری که باید برای او صورت دهند، خواندن نماز میت است. خدا به پیامبر(صلى الله علیه وآله) میگوید: بر مردة اینها نماز نخوان؛ سپس میفرماید: وَلَیَحْلِفَنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ الْحُسْنَى وَاللّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ؛(1)قسم میخورند که ما قصد سوئی نداشتیم، اشتباه کرده، عذرخواهی میکنیم. خدا شهادت میدهد که آنان دروغ میگویند. یعنی عذرخواهی آنان نیز ظاهری است و ازروی پشیمانی نیست. پس مقصود از اینهمه دستور دربارة وحدت، الفت، صمیمیت، و گذشت و اغماض چیست؟ وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا ألا تُحِبُّونَ أَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَکمْ؛(2) هنگامیکه کسانی اشتباه و سپس عذرخواهی کردند، عذرشان را بپذیرید. اما خداوند در این آیات بهصراحت میگوید: آنان عذرخواهی میکنند و نباید بپذیری، و به اینها بگو شما هرگز لیاقت جهاد نخواهید داشت و اگر بمیرید، نماز میت برای شما نمیخوانم و بر سر قبر شما حاضر نمیشوم. چگونه این فرمان، با آن روح رحمت، عفو و گذشتی که اسلام دارد قابل جمع است؟ بهویژه آنکه پیامبر، مظهر اتمّ رحمت و مهربانی است و شاید در عالم، هیچ انسانی تا این حد دارای محبت، مهربانی و دلسوزی پدید نیامده و نیاید. اما خدا میگوید: حتی بر مردة آنان نماز میت مگزار؛ زیرا از شرکت در جهاد تخلف کردند. پس اینجا آدمی میفهمد که درمیان جمعیت مسلمانها که در ظاهر حتی نماز میخوانند اگرچه با کسالت باشد (وَلاَ یَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاَّ وَهُمْ کسَالَى)،(3) چنین افرادی هستند که قرآن آنها را طرد کرده، آنان را از جامعة اسلامی نمیداند: إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُواْ دِینَهُمْ وَکانُواْ شِیَعًا لَّسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ؛(4) اینها که در دین خود اختلاف کرده، قصد ایجاد فرقه و گروه و حزب داشتند، با تو هیچ ارتباطی ندارند.
1. همان، 107.
2. نور (24)، 22: باید عفو و گذشت كنند. آیا دوست نمیدارید كه خدا شما را بیامرزد؟
3. توبه (9)، 54: و جز در حال كسالت، به نماز نمیآیند.
4. انعام (6)، 159.
گروه دیگری که قرآن برخورد تندی با آنها میکند، سازندگان مسجد ضرار هستند: وَالَّذِینَ اتَّخَذُواْ مَسْجِدًا ضِرَارًا وَکفْرًا وَتَفْرِیقًا بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ وَإِرْصَادًا لِّمَنْ حَارَبَ اللّهَ وَرَسُولَهُ مِن قَبْلُ.(1) عدهای از منافقان، در خارج از مدینه با برخی دشمنان اسلام سروسرّی داشتند و روابط پنهانی برقرار کردند. آنان برای ایجاد اختلاف در جامعة اسلامی، دوری راه خود تا مسجد پیامبر(صلى الله علیه وآله) را بهانه کردند و گفتند که ما بهموقع به نماز نمیرسیم؛ بنابراین در محلة خود مسجدی ساختند و از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز دعوت کردند مسجد را افتتاح کند. امروز اگر در جامعهای مانند شهر قم یا تهران یا جای دیگر، عدهای مسلمان ظاهرالصلاح، با پول خود زمین بخرند و مسجدی بسازند، همه به آنان آفرین میگویند. ولی خداوند دربارة آن مسجد فرمود: این مسجد برای ضرر زدن به مسلمانهاست. «ضرار» یعنی ضرر زدن به غیر، و به این مسجد «ضرار» میگویند؛ زیرا آن را برای ضربه زدن به مرکزیت اسلام ساخته بودند. یعنی مرکز دیگری پدید آورده بودند تا وحدت مسلمانها را از بین برده، آنان را پراکنده کنند. فردا که اینها در مسجد خود نماز بخوانند، به مسجد پیامبر نخواهند آمد و برای خود تصمیماتی میگیرند. خدای متعالی نقشة اینها را فاش کرد و فرمود: این مسجد را برای ضرر زدن به مسلمانان احداث کردند. این کار ناشی از کفر است و آنان به پیامبر ایمان واقعی ندارند؛ بنابراین درپی بهانهای هستند تا از اطاعت او خارج شده، برای خود دستگاهی درست کنند و بهاینوسیله میان مسلمانها تفرقه ایجاد کرده، پایگاهی برای کسانی که پیشتر با خدا و پیامبر جنگیدهاند فراهم آورند. این آیه به کسانی اشاره دارد که پیشتر با پیامبر(صلى الله علیه وآله) جنگیدند و شکست خوردند. آنان اکنون در مقام جنگ نیستند، ولی پیشتر اهل جنگ بودند و تارومار شدند و اکنون موقعیتی ندارند. بانیان این مسجد، قصد دارند آن را پایگاه دشمنان پیامبر کنند. «ارصاد» یعنی رصد کردن و کمینگاه ساختن. یعنی آنان درصددند کمینگاهی برای کسانی بسازند که پیشتر با خدا و پیغمبر جنگیدهاند. خداوند سپس میفرماید: هرگز به این
1. توبه (9)، 107: و آنان [(منافقان)] كه مسجدی ساختند برای ضرر زدن و كفر و اختلافافكنی میان مؤمنان و كمینگاهی برای كسانی كه پیشتر با خدا و فرستادة او جنگیده بودند.
مسجد پا نگذار: لاَ تَقُمْ فِیهِ أَبَدًا لَّمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِیهِ فِیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَن یَتَطَهَّرُواْ وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ.(1) پیامبر دستور داد آن مسجد را خراب کنند. اگر ما آن زمان بودیم، چه قضاوتی میکردیم؟ شاید میگفتیم: آیا خانة خدا را خراب میکنند؟! آنها مسجد درست کردند که نماز بخوانند، چهبسا اگر ما بودیم، به آنها احترام میکردیم بابت اینکه از پول خود مسجدی درست کردهاند. اما خدا بهصراحت به پیامبر(صلى الله علیه وآله) میفرماید: این مسجد را خراب کن و هرگز در این مسجد پا نگذار!سزاوارتر آن است در آن مسجدی که از روز اول براساس تقوا پایهریزی شده نماز بگزاری، نه در مسجدی که براساس ایجاد تفرقه و ضرر زدن به مرکزیت اسلام ساخته شده است.
ممکن است برخی سیاستمداران بگویند: خوب بود پیامبر در آن مسجد نمازی میخواند و دستی بر سروگوش آنان میکشید و بعد هم فردی مورد اعتماد را جانشین خود در آنجا قرار میداد. چه نیازی به خراب کردن مسجد بود؟ آیا این کار با روح رأفت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) سازگار است؟ سرّ این کار چیست؟ مسئله این است که درمیان مردم، اختلافاتی بهصورت طبیعی پیش میآیند، و گاهی هم شیطان کمکهایی میکند. اختلافات قومی، نژادی و استانی، نمونهای از اینگونه اختلافاند. کسانی درصدد برمیآیند که پانترکیسم یا پانعربیسم و مانند آنها درست کنند. گاهی اینها محض گرایشهای سادهای است که پشتوانه و نقشهای برای تضعیف دولت مرکزی نیست، بلکه اشتباهاتی است که میتوان عاملان آنها را هدایت کرد تا از کینهتوزی و دشمنی بپرهیزند و با یکدیگر با محبت برخورد کنند. اما گاهی کسانی، با نقشه، ازروی علم و عمد، و برای تضعیف یا براندازی دولت اسلامی طرحی دارند. دربرابر آنان چه باید کرد؟ قرآن کسانی را که ازروی تنبلی به جهاد نرفتند، طرد کرد و آن تعبیرهای تند را دربارة آنان بیان فرمود، بااینکه آنها درپی براندازی دولت اسلامی نبودند. اکنون اگر کسی نقشهای دارد و با دوستانی در بیرون از مرزهای کشور در ارتباط بوده، درپی تضعیف دولت مرکزی یا براندازی نظام اسلامی است و
1. توبه (9)، 108: هرگز در آن [مسجد] نماز مگزار. سوگند كه مسجدی كه از روز نخست براساس تقوا پایهگذاری شده، سزاوارتر است كه در آن نماز بگزاری. در آن مسجد، مردانی هستند كه دوست دارند پاكیزه شوند.
قراین و شواهدی بر عمدی بودن رفتار او در دست باشد، سازش با چنین کسانی محبت نیست، بلکه حماقت است! آیا با کسی که تا سرحد براندازی دشمنی کرده، هرآنچه در توان داشته به کار گرفته، با هر دولت سلطهگر خارجی که ممکن بوده همدست شده و از آنها پول گرفته و آنها نیز برای او تبلیغات کردند، و سرانجام شکست خورده است، باید با مهربانی و برادری برخورد کرد؟ چرا آن زمان که عزاداران سیدالشهدا(علیه السلام) را در خیابان هدف گرفته، نمازگزاران روز عاشورا را میزدند و میکشتند، احساس برادری نکردید؟ اکنون که همة راهها را به روی خود بسته میبینند، دم زدن از برادری، چیزی جز حیله و فریب نیست. اسلام به اتحاد دعوت کرده و بسیار بر آن اصرار ورزیده است، اما اتحاد با کسانی که با اساس اسلام و نظام اسلامی موافق باشند. اگر آنها اشتباهی نیز مرتکب شدند، باید اغماض کرد و نادیده گرفت تا وحدت جامعة اسلامی خدشهدار نشود و قدرت و عزت کشور اسلامی محفوظ بماند، و دشمنان بهسبب اختلافات، در شما طمع نکنند. جای حفظ وحدت، تألیف قلوب، گذشت و محبت اینجاست. اما کسی که شمشیر را از رو بسته و اکنون سرش به سنگ خورده و هیچ راه دیگری برای او نمانده است، بین دو امر مردد است: سقوط محض و بیرون رفتن از صحنه؛ یا عذرخواهی از مردم تا بهاینوسیله آنان را فریب داده، راهی برای بقای خود بجوید! آیا میتوان این عذرخواهی را پذیرفت؟ عذرتراشان نزد پیامبر آمده، گفتند: إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ إِحْسَانًا وَاللّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ.(1) ما قصد سوئی نداشتیم و گفتیم جنگ در هوای خنک، بهتر است و زودتر پیروز میشوید. خدا میفرماید: دروغ میگویند. اینها قصد تقویت دولت اسلامی نداشتند، چه رسد به آنها که دراصل با بیگانگان بندوبَست کردند و برای براندازی نظام اسلامی کوشیدند. ببینید خداوند چقدر خواسته بندگان مؤمن او باهوش و بافراست باشند. خداوند نمیخواهد مؤمن، احمق و ابله و فریبخور باشد که اگر دشمنی آمد، روی خوشی به او نشان داد، لبخندی زد و عذری خواست، از او فریب بخورد. آیا باید بار دیگر زمینه را فراهم کرد تا آنان فتنهگری کنند؟ درآنصورت چه کسی پاسخگو خواهد بود؟ در احادیث آمده است که مؤمن، از سوراخ حشرات دو بار گزیده نمیشود؛ یعنی اگر یک بار از لانة عقرب یا زنبور
1. توبه (9)، 107: ما جز نیكی نمیخواستیم! و خدا گواهی میدهد كه آنان دروغ میگویند.
یا موجود دیگری گزیده شد، دیگر هیچوقت از آن لانه غافل نشده، از آنسو تهدید نمیشود: لا یُلْسَعُ الْمُؤْمِنُ مِنْ جُحْرٍ مَرَّتَیْنِ؛(1) «مؤمن، از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود». او یک بار که گزیده شد، دیگر عبرت میگیرد. از اول انقلاب تاکنون چند بار گزیده شدهایم؟ آیا بازهم ما را فریب دهند و بگویند که ما غرض سوئی نداشتیم و باید با یکدیگر برادر باشیم؟ آیا کفر و ایمان برادر میشوند؟ قرآن کفر را دربارة همین نمازخوانها نیز به کار برده و فرموده است: مسجدی که ساختند، کفر و تفرقهافکنی میان مؤمنان است. این کار، کافرانه است. خدا به پیامبر(صلى الله علیه وآله) میفرماید: با مؤمنان متحد باشید، نه با کافران و کفرپیشگان. در این اوضاع باید مواظب بود و از حماقت دوری کرد تا دوباره و سهباره فریب نخوریم. اگر آنها دوباره مسلط شوند، همان اوضاع را با تجربه و آمادگی بیشتری پدید میآورند.
پس نباید این دو مسئله را با یکدیگر اشتباه کنیم. حفظ وحدت و جلوگیری از تفرقه در دین، امری است که در بیشترِ تعبیرات قرآن به کار رفته است: أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ.(2) بیشترِ کسانی که اختلاف پدید میآورند، سراغ دین میروند تا گوشهکنار آن را بزنند و بدعتی بسازند؛ چیزی از آن را کمرنگ کنند و بگویند: این حکم در زمان کنونی قابل اجرا نیست و به هزار سال پیش مربوط است! یا در مفاهیم دین تشکیک کرده، بگویند: این یک قرائت است و قرائت دیگری نیز داریم! اگر بااینکه بارها آزمودهایم، بازهم چشم خود را بهروی واقعیتها ببندیم و بگوییم نجابت به خرج میدهیم و گذشت میکنیم، کار ناروایی کردهایم؛ زیرا این گذشت نیست، بلکه حماقت و بیشعوری است. مؤمن باید باهوش باشد و وقتی دشمن را شناخت، به سرعت او را نپذیرد: لاَ تَقُمْ فِیهِ أَبَدًا. آیه نمیفرماید اگر اصلاح شدند، در مسجد آنان نماز بگزار، بلکه فرموده است: هرگز در این مسجد اقامة نماز مکن. خداوند دربارة برجاینشستگان از جهاد که تکذیب خدا و پیامبر و نماز نیز نکردند، میفرماید: وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَدًا؛ اگر یکی از اینها مُرد، هرگز بر او نماز میت نخوان. میگویید: او اکنون مرده است و دشمنی با آدم
1. محمدبنعلیبنبابویه (شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه، ج4، ص378.
2. شورا (42)، 13: دین را برپا دارید و در آن اختلاف نكنید.
مرده، نارواست؛ برویم نمازی بخوانیم و برایش استغفار کنیم! خداوند به این کار نیز راضی نیست. شاید حکمت این نهی آن است که دیگران عبرت بگیرند و بفهمند که اگر کسانی با مسلمانان دشمنی کنند، از آنها نخواهند گذشت و پس از مرگ نیز برایشان طلب رحمت نمیکنند. ما در بسیاری از موارد، این مفاهیم را با یکدیگر اشتباه میکنیم. وحدت، رحمت، مهربانی و رأفت، با هوشیاری، فراست و بصیرت تفاوت دارد. مؤمن باید بصیرت داشته باشد و باهوش باشد: الْمُؤْمِنُ کیِّسٌ فَطِنٌ حَذِر.(1) نباید درمقابل این افراد شیطانصفت که همواره در فکر فریفتن دیگران هستند، سریع تسلیم شد و حق را به آنان داد؛ بلکه باید با قاطعیت ایستاد و گفت: هیچوقت شما را نمیپذیریم و با شما هیچ رابطهای برقرار نخواهیم کرد: لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ؛ دیگر ارتباطی با تو نداشته، بیگانة محضاند. این کار برای آن است که از فتنهگری مجدد آنان جلوگیری کند و نیز دیگران را از هرنوع فتنهگری بازدارد. اگر به اینها گذشت روا شود، معارضان و مخالفان دیگر نیز خواهند گفت: ما هم درپی مقصد خود میرویم و برای تضعیف یا براندازی تلاش میکنیم؛ اگر موفق شدیم، که به آرزوی خود رسیدهایم، و اگر شکست خوردیم، از آنان عذرخواهی میکنیم! پس اینهمه سختگیری، جنبة بازدارندگی دارد. اگر عذر این گروه پذیرفته نشد و رابطه با آنان برقرار نگشت، دیگران طمع نخواهند کرد.
اگر حوادث پدیدآمده از اوایل انقلاب تاکنون را درکنار یکدیگر قرار دهید، خواهید دید که همگی دارای یک هدف، و در واقع اجزای یک فتنهاند. آنچه یقینی است، این است که اصل فتنه از طرف جناب ابلیس، و به منظور گمراه کردن مردم و مبارزه با اسلام است. شاگردان ابلیس نیز به نص قرآن، دشمن دین مردم بوده، فقط دشمن جان و مال آنان نیستند: وَلَن تَرْضَى عَنک الْیَهُودُ وَلاَ النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم(2) وَلاَ یَزَالُونَ یُقَاتِلُونَکمْ حَتَّىَ یَرُدُّوکمْ عَن دِینِکمْ إِن
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج64، ص307: مؤمن بسیار زیرك و تیزهوش و محتاط است.
2. بقره (2)، 120: یهود و نصاری از تو خشنود نخواهند شد مگر آنكه از آیین آنان پیروی كنی.
اسْتَطَاعُوا.(1) آیه میفرماید: مبارزة دشمنان شما با شما ادامه خواهد یافت، و یک روز و دو روز نیست، بلکه آنها همواره با شما خواهند جنگید. هدف آنها این است که اگر بتوانند، شما را از دینتان برگردانند. پس شگفت نیست که طرحهایی برنامهریزی شود تا مردم گمراه شوند و دست از انقلاب اسلامی بردارند. کوتاهمدت یا بلندمدت بودن برنامهها چندان مهم نیست؛ زیرا هدف که نابود کردن نظام اسلامی است، آنقدر برای دشمنان اسلام، مهم است که اگر مقدمات آن دهها سال هم طول بکشد، مهم نیست. آنها باید مقدمات را فراهم کنند و هزینة این طرحها را در مقیاس میلیارد دلار خواهند پرداخت.
اکنون حوادث گوناگون پس از پیروزی انقلاب را مرور کنید و آنها را بهصورت یک مجموعه و پازل ببینید. ازیکطرف، از همان اوایل، شکگرایی را در دانشگاهها ترویج کردند و گفتند که انسان، از اصل نمیتواند معرفت یقینی به دست آورد. اعتقاد ما این است که دربارة خدا، پیامبر و عالم آخرت باید معرفت یقینی کسب کنیم. قرآن نیز میگوید: وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُون(2) وَفِی الأرْضِ آیَاتٌ لِّلْمُوقِنِینَ.(3) محور این آیات، یقین است. اما آنها دربرابر این حقایق میگویند که اینها خیالی بیش نیست، و مگر ممکن است کسی دربارة چیزی یقین کند؛ این شدنی نیست. آنها در مقالهها، سخنرانیها، بحثها و کلاسهای دانشگاه، این موضوع را بسیار ترویج کرده و میکنند و دانشجویان را اینگونه بار میآورند که شکگرایی را افتخار بدانند. میگفتند: عقل آدمی هنگامی کامل میشود که بفهمد نمیتوان دربارة چیزی یقین به دست آورد، و تا زمانی که بپندارد میتوان به چیزی یقین ورزید، هنوز جاهل است و چیزی از فلسفه نمیفهمد. این بحث، مهرهای از آن مجموعة کلی بود.
بحث دیگر آنها، به معرفت دینی مربوط است. یکی از شاخههای معرفت، معرفت دینی، و شامل این بحث است که چگونه دین را بشناسیم. اگر از امثال بنده بپرسند، خواهیم گفت که ما
1. بقره (2)، 217: و آنان همواره با شما نبرد خواهند كرد، تا شما را از دینتان بازگردانند، اگر بتوانند.
2. بقره (2)، 4: و به سرای آخرت یقین دارند.
3. ذاریات (51)، 20: و در زمین، نشانههایی است برای آنان كه یقین دارند.
باید برخی مسائل دین را با عقل، و برخی دیگر را با وحی بشناسیم. خدا و پیامبر را باید با عقل بشناسیم. وقتی خدا، پیامبر و کلام خدا ثابت شدند، به وحی تمسک میکنیم. این راه سادهای است که همه میدانیم. آنها از همین جا شروع کردند و گفتند: آیا میشود خدا را اثبات کرد؟ پس براهین توحید را بررسی کرده، سرانجام گفتند که هیچکدام از این برهانها تام نیست و دراصل، نمیتوان بر وجود خدا دلیل عقلی اقامه کرد. گفتند: این برهانها ظنیاتی هستند که فلاسفه به هم بافتهاند. برهان صدیقین و مانند آن هیچکدام اساس متقنی ندارد، و بهفرض که خدا ثابت شود، ما کاری با خدا نداریم. او در آسمانها و عرش، برای خود خدایی کند، ما هم باید به فکر خود باشیم(!) اینکه بگوییم باید دین و احکام را از خدا یاد بگیریم درست نیست؛ زیرا خدا ما را آفریده و به ما عقل داده تا با عقل خود کار کنیم. دراصل، خدا به مردم چیزی نگفته است. دلیل عقلی داریم که محال است خدا کلامی به بشر القا کند. وحی، تخیلی عرفانی است، و جز این نیست که کسی دچار حالاتی میشود و خیال میکند خدا با او حرف زده است. اینها واقعیت ندارند. پس قرآن، ممکن نیست کلام خدا باشد. اینگونه سخنان نیز جزئی دیگر از این مجموعه (پازل) است که باید درکنار بقیة اجزای آن قرار گیرد. آنها سپس میگویند: اکنون اگر فرض کنیم قرآن کلام خدا باشد، مگر همة گفتههای خدا راست است؟ دلیلی نداریم که هرچه خدا فرموده راست باشد و استدلال عقلی بر صادق بودن خدا، تمام نیست. درنتیجه، این مسئله از مصادیق حسن و قبح عقلی است و اینها از قضایای مشهوره و آرای محموده هستند و دراصل، برهانپذیر نیستند. بنابراین هیچ دلیلی نداریم که خدا راست میگوید؛ افزون بر اینکه خودِ ما نیز میگوییم که در برخی موارد، گفتن دروغ مصلحتآمیز، عیبی ندارد. شاید خدا هم دروغ مصلحتآمیز گفته است! این سخنان، خیالبافی نیستند. اسناد موجود نشان میدهند برخی استادان، از همان اوایل انقلاب در کلاس درس دانشکدة الهیات این سخنان را مطرح و درکنار آن، عصمت پیامبر و امام را انکار کردند. به باور آنها، عصمت دروغی است که برخی شیعیان ساختهاند، و چه کسی گفته که انسان معصوم وجود دارد؟ هر انسانی اعم از پیامبر و غیر پیامبر، جایزالخطاست. آنان برای اثبات معصوم نبودن انبیا، به ادلة عقلی و نقلی استناد کردهاند، ازجمله اینکه به نص قرآن، پیامبر
مأمور به استغفار بوده است. این استغفار برای چه بوده است؟ بنابراین معلوم میشود پیامبر معصوم نیست! این مطلب نیز جزئی دیگر از این مجموعه (پازل) است.
شما هرچه از اسلام و احکام اسلام بخواهید بگویید، سرانجامش به اینجا میرسد که خدا یا پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرموده است. اگر سخنی از خداوند باشد، اولین اشکال آنها این است که خدا حرف نمیزند، و دوم آنکه اگر سخن بگوید، معلوم نیست که راست بگوید. همچنین میگویند که پیامبر نیز معصوم نیست و معلوم نیست مطالبی که گفته، درست و خالی از خطا باشد. وعلی الاسلام السلام! باوجود این چند شبهه، چه چیزی از اسلام میماند؟ اگر بگویید: باید به فتوای مراجع تقلید عمل کرد، خواهند گفت: پیامبر و امام، معصوم نیستند و خطا در اندیشة آنان راه دارد؛ افراد دیگر که بهطریقاولی چنیناند و سخن آنان هیچ حجیتی ندارد. بااینوصف، چیزی از دین باقی نخواهد ماند. هرچه دراینزمینه پیشرفت شود، پایة انقلاب، اسلام و نظام اسلامی سستتر خواهد شد. روزبهروز با سخنرانیها، مقالات و نوآوریهای علمی و فلسفی، و مطالبی که در روزنامهها، سایتها و ماهوارهها منتشر میشوند، صدها و هزارها مطلب از اینگونه مقولات مطرح میشوند.
درکنار شبههافکنی در باورهای مردم، حمله به ارزشهای مورد قبول نیز بخشی از تلاشهای فتنهگران است. بسیاری از این ارزشها از ضروریات اسلام، و برخی از آنها، حتی از ضروریات عقل بشرند. آنان با هدف تضعیف یا محو این ارزشها، کوشیدند ارزشهای کاذبی پدید آورند؛ و برای اینکه در جامعة اسلامی، حرفهای باطل رواج یابند و پذیرفته شوند، آنها را با آبورنگ دینی به کار بردند، بهگونهایکه اصطلاحات دینی در آنها به کار رود، و به قرآن و حدیث و کلام بزرگان استدلال گردد تا مردم از آن حرفها وحشت نکنند. یکی از اولین ارزشهایی که آنها مطرح کردند، این بود که مردم دنیا دینهای گوناگون دارند و مشغول زندگی هستند. اگر تلاش کنیم فقط یک دین باشد و همة دینهای دیگر باطل باشند، عملی و ممکن نخواهد بود. گفتند: شما ببینید افرادی از دو مذهب شیعه و سنی، سالهای طولانی درکنار یکدیگر در یک روستا یا
یک شهر زندگی کردند و نتوانستند برای هم اثبات کنند که فقط این یا آن مذهب درست است. این واقعیت، نشانة آن است که خدا نخواسته همگان یک دین یا یک مذهب داشته باشند. سپس به این سخن استدلال میکنند: الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق.(1) عارفان گفتهاند که به تعداد نفسها یا به تعداد نفوس آفریدگان (به تعداد انسانها) راههایی بهسوی خدا هستند. یکی شیعه، دیگری سنی، یکی یهودی، و دیگری مسیحی است و همة اینها راههایی بهسوی خداوندند. بر همین اساس، فلسفة جدیدی در مسائل سیاسی گوناگون پدید آمد، که در ادامه، مسائل دینی را نیز دربر گرفت. در پلورالیسم دینی یا کثرتگرایی دینی، به همین مبحث میپردازند. یکی از دگراندیشان، در این زمینه مقالهای نوشت که به نام «صراطهای مستقیم» معروف شد. او در آن مقاله نتیجه گرفت که ما نه یک صراط مستقیم، بلکه صراطهای مستقیم داریم. اینگونه افراد، برای اینکه اتباع ادیان مختلف با یکدیگر جنگ و نزاع نکنند و بتوانند درکنار هم قرار گیرند، ارزش تساهل و تسامح (تولرانس) را مطرح کردند و گفتند: دربارة یهودی بودن یا مسیحی بودن یا مسلمان بودن افراد سختگیری نکنید؛ بلکه بیایید با یکدیگر بهطور مسالمتآمیز زندگی کنید. آنچه برای این تفکر ضرر دارد، غیرت و تعصب دینی است. آنها که دیندارترند و دربارة دین خود غیرت و تعصب بیشتری دارند و اگر کسی به بزرگان دین آنان بد بگوید، ناراحت میشوند و حتی حاضرند جان خود را فدا کنند تا به مقدسات دینی آنان توهین نشود، غیرتمند هستند و این غیرت دینی، با مقاصد فتنهگران ناسازگار است. آنها دربرابر این غیرت، ارزش کاذب تساهل و تسامح را مطرح کردند تا با آن مقابله گردد. پس از تشکیل دولت اصلاحات، از من برای سفر به برخی کشورهای امریکای جنوبی دعوت شد و اولین سفر خارجیِ وزیر ارشاد آن دولت نیز سفری به کلمبیا بود که یکی از کشورهای امریکای جنوبی است. در آن زمان بنده در کلمبیا بودم و ایشان در کنفرانسی که نمایندگان کشورهای گوناگون تشکیل داده بودند و موضوع آن تساهل و تسامح (تولرانس) بود، شرکت کرد. تعبیر خودمانی «تولرانس»، بیغیرتی و نداشتن حساسیت است. این طرح، درست دربرابر کاری بود که امام خمینی(ره) درمقابل
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج64، ص137.
سلمان رشدی(1) کافر کرد. ایشان دربرابر توهین آن نویسندة مرتد فرمود که او خونش حلال است، و تا این حد حساسیت نشان داد. در آن زمان برخی نهادهای رسمی کشور مانند بنیاد 15 خرداد، برای ترور رشدی سرمایهگذاری کردند(2) و هنوز نیز گاهی اظهار میکنند. اینها دیدند اگر کسی به دین جسارت کند و با او اینگونه برخورد کنند، کاری از پیش نمیرود. بنابراین گفتند باید این غیرت را شکست تا مردم بیخیال شوند. آنها در ادامه، سیاست توهین کردن و کاریکاتور کشیدن و جسارت کردن و تشکیک در مقدسات، در سراسر جهان را در پیش گرفتند. این سیاست بر همین اساس بود که حساسیت مردم از بین برود؛ زیرا هنگامیکه یک بار یا دو بار فحش دادند، مردم ناراحت میشوند؛ اما وقتی مردم توهینهای مکرر بشنوند، عادت کرده، حساسیتشان از بین میرود. روزی که سلمان رشدی آن حرف را زد، خون همة مردم به جوش آمد، اما اکنون بدتر از آن را میگویند و مردم میشنوند و بهآسانی از کنار آن میگذرند؛ زیرا اکنون به آن عادت کردهاند. این جزئی از آن پازل است. جالب است که این تلاشها، همراه با استناد به منابع دینی صورت میگیرند.(3)
درکنار این مسئله، اومانیسم را مطرح کردند که خود، تاریخچهای بیش از پنج یا شش قرن دارد. اومانیسم، از چند قرن پیش تاکنون در اروپا رواج داشته و تأثیرات عظیمی در فرهنگ و رفتار اروپاییها گذاشته است و اکنون موج آن به ما نیز رسیده است. اصل مسئله این بود که پس از
1. بسمه تعالى. إنا للَّه وانا الیه راجعون. به اطلاع مسلمانان غیور سراسر جهان مىرسانم مؤلف كتاب آیات شیطانى كه علیه اسلام و پیامبر و قرآن، تنظیم و چاپ و منتشر شده است، همچنین ناشرین مطلع از محتواى آن، محكوم به اعدام مىباشند. از مسلمانان غیور مىخواهم تا در هر نقطه كه آنان را یافتند، سریعاً آنها را اعدام نمایند تا دیگر كسى جرئت نكند به مقدسات مسلمین توهین نماید و هركس در این راه كشته شود، شهید است انشاءاللَّه. ضمناً اگر كسى دسترسى به مؤلف كتاب دارد، ولى خود قدرت اعدام او را ندارد، او را به مردم معرفى نماید تا به جزاى اعمالش برسد. والسلام علیكم ورحمة اللَّه وبركاته. روح الله الموسوى الخمینى (صحیفة امام، ج21، ص263).
2. ر.ك: روزنامة جمهوری اسلامی، 1377/07/20، مصاحبه با حجتالاسلام والمسلمین حسن صانعی.
3. بنده آن روز كه در کلمبیا بودم، نطق وزیر ارشاد دولت اصلاحات در آن كنفرانس را در سفارت جمهوری اسلامی مطالعه كردم. وی به حدیث بعثت بالشریعة السهلة السمحة استدلال کرده بود كه پیغمبر اکرم فرمود: شریعت من سهله و سمحه است. «سهله و سمحه» همان است که تساهل و تسامح از آن مشتق میشود و اینها از یک ماده هستند. پس گفتند خود پیغمبر فرموده که ما اهل تساهل و تسامح هستیم!
دوران رواج مسیحیت که آن را «دوران قرون وسطی» مینامند، روشنفکران اروپایی به فکر افتادند که «انسان» را بهجای «خدا» بگذارند. آنها این اندیشه را در ادبیات (اشعار، تئاترها و رمانها) و کتابهای فلسفی ترویج کردند. گفتند: بهجای اینکه مرتب بگوییم خدا در آسمانهاست و خدا چنینوچنان کرد و به او توجه داشته باشیم، باید به انسان توجه کنیم و به اصالت انسان بیندیشیم. «اومانیسم» که تلفظ انگلیسی آن «هیومنیسم» است، بهمعنای انسانمداری است.(1) این باور را نمیتوان در کشوری اسلامی، آشکارا ترویج کرد و گفت که خدا را بردارید و بهجای او انسان بگذارید. بنابراین آنها گفتند: مقصود از کرامت انسان که در قرآن آمده، همین انسانمداری است. قرآن میفرماید: وَلَقَدْ کرَّمْنَا بَنِی آدَمَ.(2) گفتند پس قرآن نیز برای انسان کرامت قایل است و به هیچ انسانی بههیچوجه نباید بیاحترامی شود. «کرامت» بهمعنای ارجمندی و احترام است و بنابراین باید هر قانون ناسازگار با کرامت انسان، لغو گردد. اعدام و کشتن انسانها نیز بیاحترامی به آنهاست؛ پس باید مجازات اعدام بهکلی لغو شود. همچنین مجازاتهایی مانند تازیانه زدن و دست بریدن و مانند آنها قابل قبول نیست و بهاینترتیب باید کلیة احکام کیفری اسلام لغو شود. در سالهای اولیة پیروزی انقلاب، زمانیکه لایحة قصاص مطرح شد و اینکه باید در جمهوری اسلامی قانون قصاص را اعمال کنیم، جبهة ملی با پشتوانة حقوقدانان وابسته به خود و نهضت آزادی، در بیانیهای اعلام کرد که این لایحة قصاص، غیرانسانی است و ما باید کرامت انسان و حقوق بشر را بپذیریم.
بهاینترتیب اومانیسم، کرامت انسان، حقوق بشر و مانند اینها، مفاهیم و ارزشهایی هستند که درمقابل اسلام رواج داده شدهاند. بسیاری افراد، غافل بودند؛ اما امام مسئله را فهمید و فرمود: جبهة ملی از امروز محکوم به ارتداد است.(3) معنای این حکم آن بود که همسران آنها بر آنها حرام
1.Humanism.
2. اسراء (17)، 70: ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم.
3. صحیفة امام، ج14، ص462. برای آگاهی بیشتر از این حركت ضد اسلامی كه در هماهنگی با منافقین و دیگر مخالفان اسلام انجام شد ر.ك: سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام، جمعی از پژوهشگران، ج2، ص552ـ556. تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای بازرگانی، 1384ش.
است و داراییهای آنان به وارثان مسلمان ایشان منتقل میشوند. امام(رحمه الله) عقبنشینی کردند و بسیاری از آنها به فرانسه، انگلستان و امریکا فرار کردند و هنوز برنگشتهاند. ولی نقشة آنان درست بود و بعد هم بهگونة کمرنگتری دوام یافت. اگر بررسی کنید، خواهید دید حتی کسانی که عمامه به سر داشته، نسبتی با بیوت برخی مراجع داشتند، در احکام کیفری اسلام تردید کردند و خوبان آنها گفتند که این احکام، امروزه اجراشدنی نیستند، ولی برخی دیگر بهطوررسمی نوشتند که قوانین کیفری، برای بازدارندگیاند و اگر کاری کنیم که دزدی نشود، دیگر به بریدن دست دزد نیازی نیست. دزدان، بیشتر بهسبب فقر و گرفتاری دست به دزدی میزنند. اگر زندگی آنان تأمین شود، مسئله حل خواهد شد. این بخشی از کارهایی بود که باید درکنار کارهای دیگر قرار میگرفت تا زمینه بهگونهای فراهم شود که روزی بهطورعلنی، وجود امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را انکار کنند، علیه سیدالشهدا(علیه السلام) حرف بزنند و به عزاداران سیدالشهدا(علیه السلام) حمله کنند. این مقدمات، آسان فراهم نمیشوند. این مقدمات باید از سی سال پیش، آرامآرام و بهصورتهای گوناگون فراهم، و با یکدیگر جفتوجور میشدند تا در مقطعی به نتیجه برسند. آنان به بهانة انتخابات، تلاش کردند به آنچه میخواستند، برسند. بعضیها شعار انتخاباتی خود را تغییر قانون اساسی و حذف شورای نگهبان قرار دادند. حذف شورای نگهبان، بهمعنای حذف نهادی است که اسلامی بودنِ قوانین را تضمین میکند. درپی آن، شعار جمهوری ایرانی بهجای جمهوری اسلامی مطرح شد. گفتند که همة مردم ایران مسلمان نیستند؛ یهودی و مسیحی نیز داریم و ما دربرابر همه مسئولیت داریم؛ پس چرا شعار اسلامی بدهیم؟! این رشته سر دراز دارد. مسائل فراوانی دست به دست یکدیگر دادند، و تأثیر و تأثراتی میان افکار و ارزشها رخ دادند. سپس رواج مظاهر فساد مانند فساد اداری و فساد اخلاقی و فساد جنسی، و وارد کردن کالاهای مبتذل و تبلیغاتی و غیر آن را به یکدیگر ضمیمه کنید. آنگاه جا دارد که احتمال دهیم و بلکه یقین کنیم که شیطان یا گروهی از شیاطین، آنها را برنامهریزی کردهاند. اگر شیاطین انس طراحی نکرده باشند، بهطورقطع شیطان جنّ دخیل بودهاند و هرکدام از اینها، بخشی و پروژهای را بر عهده گرفتهاند. چنانکه گفتیم، پروژههای عظیم به پروژههای کوچک تقسیم میشوند و
هرکس مسئولیتی قبول میکند. سپس بخشهای گوناگون را باهم جفتوجور میکنند تا آن هدف نهایی تأمین شود. بهیقین جناب ابلیس چنین کاری را بر عهده دارد، و شواهدی وجود دارند بر اینکه درمیان انسانها نیز کسانی هستند که نقش ابلیس را بهخوبی ایفا کنند.
باید دانست که در زندگی اجتماعی انسان و بهویژه پس از نهضت حضرت امام(ره) و پیروزی انقلاب اسلامی، دشمنانی هستند که میخواهند چنین فتنههایی پدید آورند تا اسلام از بین برود. نباید تصور کرد با خنثی شدن مرحلهای از فتنه، توطئهای در کار نیست: أحَسِبَ النَّاسُ أن یُتْرَکوا أن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا یُفْتَنُونَ.(1) فتنهها نهتنها از بین نمیروند، بلکه هر روز پیچیدهتر میشوند. نه ابلیس مرده است و نه شیاطین انس و جن از بین رفتهاند. بهویژه کسانی که دلهایشان با یکدیگر یکی است، همواره وجود دارند و محتمل است که در آینده فتنهها ادامه یابند، و حتی فتنههای دشوارتر و پیچیدهتری پدید آیند که امروز نمیتوانیم آنها را تصور کنیم. بنابراین مطالعة فتنهها به این منظور است که عبرت گرفته، از مبتلا شدن به دام فتنهگران برهیم.
1. عنكبوت (29)، 2.
فتنهها را بهطورکلی میتوان به دو بخش تقسیم کرد: اول، فتنههایی که آهنگ دینی دارند؛ مثل اینکه شعاری را بهنام حمایت از دین و ارزشهای دینی و راه حق و عدالت مطرح کنند، ولی این شعارها تزویری و فریبنده باشند، و در باطن آنها چیز دیگری باشد؛ دوم، فتنههایی که از آغاز، با شعارهای مادی و دنیوی همراهاند. در اینگونه فتنهها، اگر کسانی را نیز فریب دهند، برای همین منافع مادی فریب میدهند و میگویند که ما منافع مادی و رفاه و معیشت شما را تأمین میکنیم؛ یا دفاع از حقوق اشخاص، گروهها، زنان و جوانان را شعار خود قرار میدهند. ازایننظر، فتنه دو شکل پیدا میکند؛ اگرچه در بسیاری موارد، شعارها در هم تنیده میشوند و به یکدیگر کمک میکنند. مبارزه با هرکدام از این فتنهها، روشهای ویژهای میطلبد. در همة اقسام فتنه کسانی وجود دارند که عاملان اصلی و دست اول را تشکیل میدهند.
در مقام شناخت وظیفة خود در مبارزه با عوامل فتنه، ممکن است ابتدا به نظر رسد که اگر بتوان آنها را هدایت کرد تا دست از فتنهگری بردارند، بسیار خوب است؛ ولی این احتمال و فرضی است که در عالم خارج، امری شبیه محال است. هم تجربههای خارجی و هم آیات و روایات فراوان، نشان میدهند که همواره کسانی در اجتماع، با علم و بهعمد مردم را به خطا و انحراف دعوت میکنند و هدایتپذیر نیستند. اگر این بحث در جایی بهصورت عریان مطرح شود، بسیاری میپندارند که شبهة جبر پیش میآید؛ ولی جبر نیست، بلکه همان است که قرآن میفرماید:
کسانی که در راههای خطا بهعمد قدم میگذارند، روزبهروز به فساد نزدیکتر میشوند تا به جایی میرسند که خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ(1) یا طَبَعَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ.(2) برای نمونه، در آیات ابتدای سورة یاسین تأمل کنید. خداوند میفرماید: ما تو را فرستادیم تا مردمی را که انذار و هدایت نشده بودند، انذار کنی. سپس میفرماید: کسانی هستند که بههیچوجه هدایتشدنی نیستند. تعبیرات عجیبی در همین سوره، پیدرپی آمده است. میفرماید: إِنَّا جَعَلْنَا فِی أعْنَاقِهِمْ أغْلاَلاً فَهِی إِلَى الأذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ؛(3) ما غلهایی را دور گردنشان قرار دادیم که تا زنخهایشان را گرفته است. در زمانهای گذشته، یوغها و غلهایی دور گردن زندانی میانداختند، تا نتواند بهراحتی حرکت کند. آیه میفرماید: إِنَّا جَعَلْنَا فِی أعْنَاقِهِمْ أغْلاَلاً؛ ما بر گردن اینها غلهایی قرار دادیم، فَهِی إِلَى الأذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ؛ این غلها [خیلی پهن است، نهتنها گردن را گرفته، بلکه بالا آمده و] تا زنخهای آنان را گرفته است. وَجَعَلْنَا مِن بَینِ أیدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأغْشَینَاهُمْ فَهُمْ لاَ یبْصِرُونَ؛(4) در مسیری که حرکت کردهاند، از اطرافشان سد ایجاد کردیم که چشمشان نمیبیند. مِن بَینِ أیدِیهِمْ؛ هم از جلوی رویشان، وَمِنْ خَلْفِهِمْ؛ و هم از پشت سرشان. اشاره دارد به اینکه اگر بخواهند برگردند، باز جایی را نمیبینند. جَعَلْنَا مِن بَینِ أیدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأغْشَینَاهُمْ؛ اینها را در پوششی تیره قرار دادیم و تاریکی اینها را فراگرفته است. فَهُمْ لاَ یبْصِرُونَ؛ نمیبینند. سَوَاء عَلَیهِمْ أَأنذَرْتَهُمْ ام لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یؤْمِنُونَ؛(5) چه اینها را انذار کنی و چه انذار نکنی، هدایت نخواهند شد. این سخن، حقیقتی است. کسانی درمیان انسانها هستند که هدایتشدنی نیستند. اینگونه که قرآن از وضع آنها تعریف میکند، چگونه میخواهند هدایت شوند؟ آیات فراوانی دراینزمینه داریم و طرح این موضوع، منحصر به سورة یس نیست. قرآن در جای دیگر، از اینها به «شیاطین انس» تعبیر میکند؛ یعنی ظاهر آنان آدمی است و مثل دیگران
1. بقره (2)، 7: خداوند بر دلهای آنان مهر زده است.
2. توبه (9)، 93: خداوند بر دلهای آنان مهر زده است.
3. یس (36)، 8.
4. همان، 9.
5. همان، 10
چشم و گوش دارند؛ اما شیطاناند: شَیَاطِینَ الإِنسِ وَالْجِنِّ. یعنی اینها درمیان انسانها هستند اما درپی گمراهسازی و منحرف کردن دیگراناند. این خوشبینی است که تصور شود هرکس روی دو پا راه میرود، دو چشم دارد و شاخی در سر او پیدا نیست، آدمی پاک، خوب و سالم است. این تصور، بسیار بیجاست. بنابر تصریحات قرآن، چنین شیاطینی درمیان جامعه وجود دارند. فراتر از این، در قرآن آمده است: وَکذَلِک جَعَلْنَا لِکلِّ نِبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الإِنسِ وَالْجِنِّ؛(1) ما اینچنین برای هر پیغمبری دشمنی قرار دادیم؛ شیاطین انس و شیاطین جن. در اینکه چنین چیزهایی وجود دارد، شبههای نیست. اینان همانها هستند که عوامل اصلی فتنههایند. چگونه میتوان اینها را هدایت کرد؟ قرآن به پیامبر میفرماید: تو هم نمیتوانی اینها را هدایت کنی؛ اینها هدایتپذیر نیستند. پس در ظاهر، وظیفهای برای هدایت این عوامل فتنه نداریم. یعنی نباید به رئیسجمهور امریکا و نخستوزیر انگلیس و نخستوزیر فرانسه نامه نوشته، آنان را به عدالت و رضایت به حق خود فراخوانیم
دستة دوم از عوامل فتنه، افراد ضعیفالنفس و دنیاپرستی هستند که درپی منافع خود میباشند، آن هم نه منافع درازمدتی که برای آن برنامهریزی کرده باشند، بلکه منافع روزمره و همین مزدی که بگیرند و دادی بزنند، سروصدایی راه بیندازند مانند همین اراذل و اوباشی که نمونة آنها همهجا پیدا میشود. اگر اینها در اوایل کار باشند و هنوز چندان فریب نخورده باشند، ممکن است براثر مواعظ، راهنماییها، با نصیحت هدایت شوند، و حتی گاهی مشکلات مادی دارند که باعث شده به سراغ فتنهگران بروند و اگر کسانی به وضعشان رسیدگی کنند دست از کارهای ناروایشان بردارند. اما اگر اینها حرفهای باشند و کار اصلیشان همین شده باشد که باج گرفته، مزاحم
1. انعام (6)، 112.
دیگران شوند، و در پی کار و کاسبیِ حلال، نباشند، بلکه جویای مال حرامی باشند تا با آن دود و دمی راه بیندازند، در این صورت، موعظه کردن آنان سودمند نخواهد بود.
اصل کار دربارة عوامل فتنه، بیشتر به گروه سوم مربوط است، و پسازآن نیز به فتنهزدگان یا کسانی که در معرض فتنه هستند. پیشتر گفتیم گروه سوم، کسانی هستند که سوءنیت نداشته، ولی بصیرت ندارند و نمیفهمند که چه مطلبی را در چه جایی و چه زمانی مطرح کنند؛ به خیال خود وظیفهای تشخیص میدهند (وظیفة دینی یا اجتماعی و اخلاقی) و براساس این تشخیص، حرفهایی میزنند و کارهایی میکنند که بهنفع فتنهگران و کافران و منافقان تمام میشود. حتی ممکن است ازباب وظیفه و واجب شرعی کاری انجام دهند که صورت ظاهر خوبی داشته باشد، ولی به لوازم آن، و اینکه آب به آسیاب دشمن ریختن است توجه نداشته باشند. آنها، هم در تحلیل خود اشتباه میکنند، و هم در تشخیص مورد و زمان اقدام. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهجالبلاغه میفرماید: کسی که طالب حق است و اشتباه میکند، مثل کسی نیست که بهعمد علیه حق قیام میکند. ولی این اشخاص چه بدانند و چه ندانند، ضرر آنان مانند کسانی است که به عمدْ اقدام میکنند. زیرا سرانجام، به مصالح اسلام و جامعة اسلامی صدمه میزنند؛ هرچند به پندار خود، کار خوبی میکنند. وَهُمْ یَحْسَبُونَ أنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا.(1) میپندارند که به وظیفة شرعی خود عمل میکنند، ولی متوجه نیستند که با کار خود تیشه به ریشة اسلام میزنند. بهویژه ما حوزویان، درمقابل این افراد وظیفة بسیار سنگینی داریم که آنان را با راههای صحیح و با زبان نرم و بیان استدلالی، ارشاد کنیم و آنان را به خطا بودن کارشان توجه دهیم. البته مقدار تأثیر این ارشادها و راهنماییها، به عوامل گوناگونی بستگی دارد. ولی امید به اینکه درمیان این قشر، کسانی هدایت شوند و دست از شیطنت بردارند و آب به آسیاب دشمن نریزند، زیاد است. آنها مانند دسته دوم نیستند که امید اثرگذاری بر آنها اندک باشد.
1. كهف (18)، 104.
نکتة مهم آن است که گاهی خود ما، تماشاگر میدان فتنه هستیم و در کناری ایستاده، از وظیفه غافل میشویم. کسی هم باید ما را متوجه کند! خیال میکنیم فتنة آخرالزمان است و خواسته یا ناخواسته محقق خواهد شد و ما دربرابر آن وظیفهای نداریم؛ یا میگوییم اینها اینطور تشخیص دادهاند و طبق تشخیص خودشان عمل میکنند، و بهویژه اگر عنوانی هم داشته باشند خواهیم گفت که ما نمیتوانیم برای آنها تکلیف تعیین کنیم. جاهل را بر عالم بحثی نیست؛ درصورتیکه آنان، دستکم در این مسئله، جاهل هستند و ما عالم هستیم و باید به آنها بفهمانیم؛ زیرا فرض ما این است که آنها اشتباه کردهاند و نمیدانند. البته ممکن است در علومی بسیار متبحر باشند و ما به آن علوم، جاهل باشیم. اما در این موضوع، فرض این است که ما راه حق را میدانیم و آنها اشتباه کردهاند. پس وظیفة ما بهطورکلی دربرابر آنان، این است که از هر راه مناسبی که مؤثر باشد اقدام، و آنها را راهنمایی کنیم.
دستة دیگر، که بیشترِ مخاطبان ما را تشکیل میدهند، کسانی هستند که خودْ فتنهگر نبوده، هیچ نقشی نیز در پیدایش فتنه یا تثبیت آن ندارند؛ ولی در معرض گمراهی و فریب خوردن از فتنهگران هستند، که سرانجام به ضرر اسلام و جامعة اسلامی تمام خواهد شد. بنابراین دربارة آنها که هنوز در دام نیفتاده، ولی در معرض فتنهاند، یا لغزشی کردهاند و میتوان به آنها کمک کرد، وظایف بسیار مهمی داریم. البته همة اینها، غیر از وظیفة خودِ ماست که در دام فتنهجویان نیفتیم!
پیشتر گفتیم که ارشاد و هدایت عوامل دستة اول، چه خارجی و چه داخلی، که خودْ آگاهانه فتنهجویی میکنند، فایده ندارد و امیدی به اصلاح آنها نیست، و خدا هم فرموده که آنها را رها کنید. حتی وظیفة پیغمبر نیز فقط همین است که از سقوط دیگران در دام این گروه جلوگیری کند؛ مگر اینکه عاملان فتنه بخواهند در حرکتی نظامی، دست به اسلحه ببرند و مال و جان مردم را به خطر بیندازند. دراینصورت، مسلمانها و بهویژه دولت اسلامی موظف است دربرابر
آنها بایستد. این وظیفه، بهطورعمده بر عهدة دولت اسلامی است و اگر در مقابله با آنان ناتوان بود، مردم هم باید کمک کنند. اما برای انجام وظیفه دربرابر گروههای دیگر، باید از انگیزهها، دردها، مشکلات و نیز نقشههای طراحیشدة شیاطین آگاه شد.
بهطورکلی میتوان گفت منشأ انحراف اشخاصی که به فتنهگران کمک کرده، یا در دام آنان میافتند، یعنی عوامل دستدوم یا دستسوم فتنه، دو چیز است. این دو بهطورمعمول، بهصورت مانعةالخلو بوده، گاهی نیز هر دو وجود دارند.
عنصر اول، مقولهای ازقبیل ادراک، فهم، شعور، تشخیص، علم و شناخت است. یعنی آنگونه که بایدوشاید، حقیقت برای افراد روشن نیست و جهل و بیتوجهی و غفلت، بر آنها حاکم است. پس ممکن است کسانی بهدلیل برخوردار نبودن از علم کافی و شناخت صحیح، به کارهای خطرناک دست بزنند یا عامل فتنه شده، در دام فتنهگران بیفتند.
عنصر دوم، تمایلات نفسانی است. برخی افراد، اسیر خواستههای نفسانی هستند و باآنکه خطا بودن آن را میدانند و تأمین آن را از راه درست میسر نمیبینند، به فتنه رو میآورند. آنان اسیر هوای نفس و شیطان هستند.
بهطورطبیعی، راه مقابله با عنصر نخست، آگاهی دادن، روشنگری و افشاگری است، تا حق برملا شود و با باطل اشتباه نشود. کار اصلی و اولیة همة انبیا همین است. قرآن، عنوان کلیِ «نذیر» (هشداردهنده) را برای همة انبیا به کار میبرد: ألَمْ یَأْتِکمْ نَذِیرٌ.(1) این اولین وظیفهای است که هرکسی در زمرة وظایف اجتماعی خود، باید بدان عمل کرده، به دیگران هشدار دهد. آنها را که امیدی هرچند ضعیف به هدایتشان میرود، اول باید انذار کرد. حتی در حرکتهای جهادی و
1. ملک (67)، 8: آیا بیمرسانی برای شما نیامد؟
دفاعی نیز این اصل وجود دارد. یکی از آداب جهاد این است که مجاهد یا مدافع، در اولین مرحله باید اتمامحجت، ارشاد و انذار کرده، تا آنجا که ممکن است، طرف مقابل خود را راهنمایی کند. پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) هنگام اعزام امیرالمؤمنین(علیه السلام)برای از بین بردن فتنهای در یمن، سفارشهایی به ایشان کردند. اصل سفارش پرمعنا و بسیار عمیق ایشان این بود: یا علی لَأنْ یهدیَ اللهُ بک رجلاً خیرٌ لک من ما طلعت علیه الشمس.(1) مقتضای مقام این است که ایشان مسئولی نظامی را به همراه گروهی رزمنده اعزام کند تا فتنهای نظامی را ریشهکن سازد؛ ولی میفرماید: علی جان، اگر یک نفر را هدایت کنی، برای تو از هرچه خورشید بر آن میتابد بهتر است. پس این امر، جزو آداب جهاد اسلامی است که مسلمانها، نخست باید به هدایت طرف مقابل بپردازند. اگر افراد طرف مقابل، حرف و شبههای دارند، به آن پاسخ دهند تا حجت بر آنها تمام شود. نباید ارشاد دیگران را کاری سبک به شمار آورد. نباید سخن نادرست «عیسی به دین خود و موسی به دین خود» را معیار حرکت خود قرار داد. ما که معتقدیم لغزش در امور دینی، باعث جهنم و عذاب آخرت است و قابل مقایسه با بدبختیهای دنیا نیست، نباید این وظیفه را رها کنیم. چگونه برای فقیری که نان شب ندارد، یا برای مریضی که بیمارستان او را نپذیرفته دلسوزی میکنیم؛ ولی برای آن که در شُرُف سقوط در جهنم است، حرکتی نمیکنیم؟! باید وظیفة هدایت را برای خود مسئولیت بزرگی بدانیم و تا آنجا که میتوانیم، دیگران را هدایت کنیم. برای این کار، نخست خود باید تحقیق کرده، راه حق را بشناسیم تا بتوانیم به سراغ دیگران برویم و آنان را ارشاد کنیم.
مسئلة دوم، مبارزه با هواهای نفسانی و گرایشهای دنیاگرایانه است. اینجا کار مشکلتر است؛ ولی راه مسدود نیست. برنامههای کوتاهمدت، در اینجا چندان کارایی ندارد؛ بلکه باید دستگاههای
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج32، ص447. ای علی اگر خداوند به دست تو فردی را هدایت كند از آنچه آفتاب بر آن میتابد برای تو بهتر است.
تربیتی- ارشادی وسیعـی، مانند رسانههای ملی، روزنامهها و دیگر ابزارها، برنامههای درازمدت به کار بندند، تا تربیت صحیح در جامعه پیش برود و گرایشهای فاسد و حیوانی و شیطانی رشد نکند. این کار، دشوار اما ممکن است و با یک مواجهه و چند کلمه صحبت کردن و مانند اینها، مسئله حل نمیشود. باید طراحان برنامههای فرهنگی کشور، دراینباره بیندیشند و بهاندازهای که به مسائل اقتصادی مردم اهمیت میدهند، به مسائل معنوی، فکری و فرهنگی نیز اهمیت دهند.
این وظیفة سنگینی است و مادامکه عوامل فتنه حرفهای نشدهاند، ثمربخش است؛ اما اگر چنان در دام هوسهای مادی افتاده باشند که به غیر از آن به چیزی دیگر فکر نمیکنند، این برنامه نیز تأثیری نخواهد داشت؛ زیرا خداوند در وصف آنها میفرماید: فَأعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّى عَن ذِکرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلاّ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا * ذَلِک مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ.(1) تلاش برای هدایت کسانی که جز به لذت دنیا نمیاندیشند، سودی ندارد؛ مگر آنکه ابتدا گرایش دنیاپرستانة آنان تاحدی تضعیف شود که سخن حق را شنیده، دربارة آن فکر کنند؛ وگرنه چنین فردی مادامکه در فکر نیازها و لذتهای خود است، حاضر نیست از آخرت، خدا، قیامت و مانند آن چیزی بشنود. مصداق شیاطین جن و انس، همینها هستند. وَکذَلِک جَعَلْنَا لِکلِّ نِبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الإِنسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا... * وَلِتَصْغَى إِلَیْهِ أفْئِدَةُ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ... .(2) کار این شیاطین این است که به یکدیگر الهام میکنند، پیامک میدهند و حرفهای زیبا و فریبنده به یکدیگر دیکته میکنند. ابزار کارشان، حرف قشنگ است. زخرف القول؛ کلام زیبا به یکدیگر یاد میدهند تا آنان که ایمان به آخرت ندارند، دل به این حرفها بدهند. یعنی اگر از اول، مسئلة دنیا و آخرت برای کسی حل نشود و قیامت را باور نکند، در معرض این انحراف خواهد بود و باآنکه حاضر نیست به حرف حق گوش بدهد، به حرفهای این شیاطین، دل میدهد!
1. نجم (53)، 29، 30: پس رویگردان شو از هركه از یاد ما روىگردان است و جز زندگى دنیا را نمىخواهد. این [دلبستگی به دنیا] نهایت فهم و دانش آنان است.
2. انعام (6)، 112، 113: و اینگونه برای هر پیامبرى، دشمنى از شیطانهاى انس و جن قرار دادیم كه برخى به برخى دیگر مخفیانه سخنان [پوچ] آراسته مىفرستند تا فریب دهند، ... و تا دلهاى كسانى كه ایمان به آخرت ندارند، به آن [سخنان پوچ بهظاهر زیبا و فریبنده] مایل كند.
پس اولین وظیفة ما، آگاهی دادن و هشدار دادن است. وظیفة دوم، این است که با روشهای معقول اسلامی و با رعایت احکام شرعی، آنها را از پرداختن به کارهایی که موجب این فسادها و فتنهها میشود، بازداریم. واجبترینِ کارها در این مسیر، کار ایجابی است؛ اینکه درمقابل شبههافکنی آنها، مجالس بحث آزاد داشته باشیم تا پاسخ شبههها را بدهد، و کسانی تربیت شوند که بتوانند جواب بدهند. یعنی مقدمة عمل به این واجب، آن است که افرادی را تربیت کنیم تا بتوانند به همة شبهات پاسخ دهند؛ سپس آنها را به مراکز فرهنگی بفرستیم تا به شبهات پاسخ دهند و حجت بر آنها تمام شود. این بخش، بیشتر وظیفة حوزه است. صرفاً پرداختن به مسئلة غسالة متنجس و ماء استنجاء و مانند آنها چنین مشکلاتی را برطرف نمیکند. حوزه باید آشناییهای دیگری با سلسلهمسائلی داشته باشد، تا بتواند بفهمد چه شبهههایی مطرح شده و چگونه باید پاسخ داد؛ پاسخی که برای آنها قانعکننده و قابل فهم باشد، و از به کار بردن الفاظ و واژگان غریب و پیچیده و مطرح کردن مسائل فهمناپذیر پرهیز شود. این وظیفهای واجب است و فقط یک حرفه و شغل نیست. ما دربرابر شیاطین انس و جن، باید دستگاه تبلیغی قوی و فعالی داشته باشیم تا اشخاص صالح بتوانند به شبههها پاسخ دهند. البته درکنار آن، باید قدرت انتظامی باشد تا اگر گاهی کار به برخوردهای فیزیکی و تعرض به جان و مال و ناموس مردم کشید، آنان را بهجای خود بنشاند. اینها راههای کلی است؛ یکی آگاهی دادن، و دیگری هدایت کردن خواستهها و غرایز بهسوی راههای درست و معقول، و تربیت کردن صحیح و بهتعبیردیگر تعلیم و تربیت است، تا کاری کنیم که نخست بفهمند و در مرحلة بعد، آن را بخواهند.
با توجه به نمونههای بارز فتنه در تاریخ اسلام، میتوان موارد مبهم و مشکل را تشخیص داد. در تفسیر و تبیین مشکلهای حاد، باید از وقایع صدر اسلام درس گرفت. بزرگترین فتنهای که در عالم اسلام رخ داد، همان است که به شهادت حضرت زهرا(علیها السلام) منتهی شد، و در ادامه نیز موجب
داستان کربلا و شهادت سیدالشهدا(علیه السلام) و فرزندانش شد. عاملان این فتنه، کفار و مشرکان نبودند و از بیرون مرزهای اسلام نیامده بودند. آنها نمازخوان و روزهدار بودند، بلکه فراتر از آن، عاملان اولیة این فتنه کسانی بودند که سالها پای منبر پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نشسته بودند و در رکاب ایشان در جنگهای صدر اسلام شرکت داشتند. برخی از آنها، معلول جنگی بودند. بعضی از لشکریان کوفه که با امام حسین(علیه السلام) جنگیدند، کسانی بودند که چند سال پیشازآن، در رکاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) در صفین با معاویه جنگیده بودند. ولی پس از چندی، کارشان به جایی رسید که سیدالشهدا(علیه السلام) را کشتند.
مقصود از آنکه گفتیم عاملان اولیة فتنه، کسانی هستند که آگاهانه فساد میکنند، این نیست که آنها بهطورحتم بیدین یا منکر همهچیزند. آدمی بهگونهای آفریده شده که ممکن است در ابتدا ایمان داشته باشد و کارهای خوب انجام دهد، تا آنجا که در راه خدا جهاد کند و اموالش را در راه خدا صرف کند، اما آرامآرام به گناه، دنیاپرستی و ریاستطلبی کشیده شود، تا جایی که گویا به مبدأ و معاد اعتقادی ندارد. شاید اگر کسی از او بپرسد، بگوید: من اعتقاد دارم و هنوز نماز میخوانم. مگر عمر سعد، صبح عاشورا نماز نخواند؟! اصحاب عمر سعد نیز با اقتدا به جناب عمر سعد، نماز صبح عاشورا را به جماعت خواندند، اما در تعقیب نمازشان، سیدالشهدا(علیه السلام) را کشتند!
پس اینکه میگوییم دستة اول فتنهگران، کسانی هستند که آگاهانه علیه اسلام کار میکنند، به این معناست که وقتی بخواهند این گناه را مرتکب شوند، از نتایج آن باکی ندارند. عمر سعد، برای پذیرفتن حضور در کربلا و جنگیدن با سیدالشهدا(علیه السلام)، از سر شب تا صبح فکر کرد، قدم زد، با خود کلنجار رفت و سرانجام آن را پذیرفت. پس کسانی که آگاهانه فساد میکنند، همه در یک حد، و همگی کافر و مشرک و معاند نیستند. ازنظر قرآن، عامل ارتکاب گناه ازسوی انسان، فراموش کردن روز حسابرسی در قیامت است: إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا
نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ.(1) بنابراین برای ارتکاب گناه و فتنهگری، لازم نیست آنها قیامت را انکار کنند، بلکه آن را از یاد میبرند و عملشان با آنها که به قیامت معتقد نیستند، تفاوتی ندارد. ثُمَّ کانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أسَاؤُوا السُّوأى أن کذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ.(2) نتیجة گناه، این میشود که انسان دین و ایمان خود را از دست میدهد، بهاینصورت که نخست شک میکند و سپس با تقویت شک، اندکاندک به انکار میرسد. پس گروه نخست از عوامل فتنه، حد و مرز مشخصی ندارند که بگوییم باید بهحتم، بیشترین کفر و عناد را داشته باشند؛ بلکه آنان مراتب گوناگونی دارند. فتنهها نیز گوناگوناند. اولین عوامل فتنه، آگاهانه اقدام میکنند، و بهاینترتیب خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهم(3) خواهند شد.
قرآن میفرماید: کسانی هستند که معبود خود را هوای نفسشان میگیرند. اله و معبود، کسی است که فرد دربرابر او تسلیم است و به هرچه او بگوید عمل میکند. برخی افراد، معبود خود را هوای نفس قرار میدهند؛ یعنی پرستشگر دل خود هستند و به هرچه دل بخواهد عمل میکنند: أ فَرأیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وأضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن یَهْدِیهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ.(4) وقتی آدمی اینگونه شد که بنا گذاشت به هرچه دلش میخواهد عمل کند، مثل اینکه خدا به او گفته است و شاید هم فراتر از آن، چنان تابع دلخواه خود شود که درمقابل آن چیز دیگری برای او مطرح نباشد. نتیجة چنین حالتی أضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى
1. ص (38)، 26: آنان كه از راه خدا گمراه میشوند، بهسبب فراموشی روز حساب، عذاب سختی خواهند داشت.
2. روم (30)، 10: آنگاه پایان كار كسانی كه بدیها را بهجای آوردند، این شد كه آیات الهی را تكذیب كردند.
3. بقره (2)، 7.
4. جاثیه (45)، 23: آیا دیدی آن كه هوای خویش را خدای خود قرار داد و خدا او را در داشتن دانش گمراه كرد و بر گوش و دلش مهر نهاد و بر چشمش پردهای انداخت؟ پس چه كسی [تواناست كه] پس از [این مجازات] خداوند، او را هدایت كند.
عِلْمٍ است؛ یعنی خدا چنین آدمی را باآنکه علم دارد و میفهمد چه چیزی خوب و چه چیزی بد است، گمراه میکند. وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ؛ بر قلب و گوش او مهر میزند. تعبیر «مهر کردن» در عربی شایع است، هرچند عین آن در فارسی شایع نیست. در زمانهای گذشته، وقتی نامهای مینوشتند، آن را بهصورت طومار میپیچیدند و درِ آن را با مادهای چسبانده، روی آن را مهر میکردند تا کسی غیر از مخاطب نامه، آن را باز نکند. مثل زمان ما که مطالب سرّی یا صندوقهای رأی را مهروموم میکنند، تا نامحرمی آن را باز نکند. برخی دلها و گوشها هستند که خدا آنها را مهروموم میکند، یعنی هیچ مطلب حقی به آنها وارد نمیشود؛ نمیتوان آنها را گشود و چیزی به آنها القا کرد و فهماند. وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً؛ جلوی چشم او نیز پردهای میاندازد. وقتی من دستم را جلوی چشمم بگیرم، پشت دستم را نمیبینم. حالا اگر پردة سیاه و غلیظی جلوی چشمم باشد، بهطریقاولی نمیتوان دید. خدا میفرماید: چنین کسی را که خدا اینگونه گمراه میکند، چه کسی میتواند هدایت کند: فَمَن یَهْدِی مَنْ أضَلَّ اللَّهُ.(1) اگر کسانی به این حد رسیدند، دیگر سروکله زدن با آنها لغو و بیهوده است. خدا خود میفرماید: مگر چنین کسی هدایت میشود؟ بر همین اساس گفته بودیم که دستة اول از عوامل فتنه، که با کمال آگاهی، فساد و فتنهانگیزی میکنند، هدایتشدنی نیستند و تلاش کردن و وقت صرف کردن برای هدایت آنان، بیفایده و عبث است. امربهمعروف و نهیازمنکر، وظیفهای است که کمترین مصلحت آن اتمامحجت است. سپس مسئلة ارشاد دیگران است که درصورت امید داشتن به نتیجه و اثر، در جای خود محفوظ و تکلیف است. اما اینکه کسی وقت صرف کند تا بخواهد چنان فردی (با اوصاف پیشگفته) را هدایت کند، نتیجهای ندارد؛ اگرچه اتمامحجت با او لازم است و معمولاً با یک بار گفتن، میسر میگردد. پس با این فرض که نیروی نامحدودی نداریم و دربرابر فتنهای قرار گرفتهایم که سه دسته عامل دارد، نیروهای ما برای یک دسته نیز کافی نیست. اگر از اول شروع کنیم، یعنی بخواهیم کسانی را که آگاهانه به فتنه اقدام کردهاند، هدایت کنیم و برای آن سرودست بشکنیم و روز و شب به آنها التماس کرده، انواع روشها را به کار بندیم،
1. روم (30)، 29: پس كسی كه خدا او را گمراه كرد، چه كسی هدایت میكند؟
فایدهای ندارد؛ زیرا آنها کار خود را کرده و با فتنهگری، هزاران نفر را گمراه کرده یا کشتهاند. چگونه بنشینیم و آنها را هدایت کنیم؟ پیشتر گفتیم که این کار، در مثَلَ، مانند این است که بخواهیم رئیسجمهور امریکا، یا نخستوزیر انگلیس را هدایت کنیم.
چنانکه گذشت، دستة سوم عوامل فتنه، کسانی هستند که ازیکطرف درسخوانده، ملا و چهبسا مجتهدند، و از طرف دیگر اهل عبادت، تقوا، نماز شب، نافله، مستحبات و زیارت عاشورا هستند، اما ازروی ناآگاهی چیزهایی میگویند و کارهایی میکنند که آب به آسیاب دشمن میریزند، و خیال میکنند با این مخالفت، عبادت مهمی هم انجام دادهاند. بزرگترین تکلیف امثال ما طلبهها این است که نیروی خود را صرف این گروه کنیم، والاّ آن کسانی که در منجلاب فساد فرو رفته و در گناه غرق شدهاند، یا گروهی که فقط پول و لذت مادی میشناسند، با حرف و سخن ما از راه غلط برنخواهند گشت و هدایت نمیشوند. ممکن است از هزاران نفر، یکی برگردد، اما نمیتوان گفت وظیفة ما هدایت این دو گروه است. در طول سی سال پس از انقلاب اسلامی، اینگونه گروهها را بسیار شناختهایم. آیا باید سراغ افراد چاقوکش و باجگیر برویم تا آنها را هدایت کنیم؟ به فرض اینکه این کار واجب باشد اما واجبتر از آن، هدایت کسانی است که مؤثرتر و قابل هدایتترند؛ آنها که هم انگیزة اطاعت از خدا، و هم آگاهیهای دینی دارند، اما براثر نادانی یا غفلت یا شبهاتی که شیاطین به آنها القا کردهاند، چیزهایی میگویند که به آثار آنها توجه ندارند و نمیدانند نتیجهاش بهسود دشمن تمام میشود. باید با ادب و احترام فراوان، آنها را متوجه کرد و از هر راه ممکن، به آنها آگاهی داد تا آب به آسیاب دشمن نریزند. شاید مهمترین و مؤثرترین عاملان فتنهها در تاریخ اسلام، افراد دستة سوم باشند: افرادی سرشناس، متدین، اهل کار با قرآن و آگاه به تفسیر قرآن، یا کسانی که بسیار اهل عبادت و کانون احترام بودند. عموم مردم به این دو دسته افراد اهمیت میدهند و به آنها اعتماد میکنند: یکی به علما، و دیگر به اشخاص متقی و زاهد، بهویژه اگر کرامتی نیز دربارة آنان نقل شده یا استجابت دعایی از آنها دیده شده باشد. همین باعث میشود که حرفهای دیگر آنان را چشم بسته بپذیرند.
بیشترِ نیروی ما دربرابر فتنهگران، باید صرف دستة سوم شود؛ یعنی صرف کسانی که بهگمان خودشان درپی انجام دادن وظیفه هستند، ولی براثر ناآگاهی، بهنفع دشمن کار میکنند. چهبسا کارها و سخنان آنان، فیحدنفسه کارها یا حرفهای درستی باشند، اما در جایی و بهصورتی انجام میگیرد که دشمن از آنها سوءاستفاده میکند. توضیح این مطلب، به مقدمهای نیاز دارد که در اینجا بدان میپردازیم. بنابر آنچه از تاریخ برمیآید، چه تاریخی که انسانها نوشتهاند و چه تاریخی که از وحی (قرآن کریم) به دست میآید، از زمان آفرینش بشر تاکنون، جامعهای نبوده که در آن فسادی نباشد، کسانی سوءاستفاده نکنند، حقی را باطل نکنند و به کسی ظلم نکنند. فرشتگان، پیش از آفرینش آدم گفتند: أتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِک الدِّمَاء... اِنِّی أعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُون.(1) آنها میدانستند که قرار است این موجود، اهل فساد و خونریزی باشد. خدای متعالی نیز به آنان نفرمود که بشر چنین نمیکند، بلکه فرمود: من چیزی میدانم که شما نمیدانید. یعنی معلوم بود که زندگی آدمی در زمین، توأم با فساد، خونریزی و ظلم است. همة انبیا آمدند و آنهمه زحمت کشیدند تا بشر را هدایت کنند و برخی از آنها نیز فیالجمله موفق شدند حکومتی تشکیل دهند. شاید از همه مهمتر، حکومت حضرت سلیمان(علیه السلام) باشد. اما چنان نبود که جامعة آرمانی که هیچ فساد و ظلمی در آن نیست، پدید آید. چنین چیزی در تاریخ نبوده است. انشاءالله در زمان ظهور حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) جامعهای آرمانی تشکیل خواهد شد؛ هرچند بازهم چگونگی آن را نمیدانیم. شاید قدر متیقن این باشد که در آن جامعه، اگر کسی ظلمی کند، بدون مجازات نخواهد ماند. اما اینکه هیچ گناهی صورت نگیرد و ظلمی نشود، شاید ضمانتی نداشته باشد. البته در آن زمان، عدالت گسترش مییابد و انسانهای خوب و کسانی که مخلصانه کار میکنند، فراوان میشوند. بنابراین آنچه تاریخ نشان میدهد و قرآن بیان میکند، این
1. بقره (2)، 30.
آنها عذاب نازل شد و از بین رفتند. وَمَا کانَ أکثَرُهُم مُّؤْمِنِینَ.(1) با توجه به این واقعیات چه توقعی میبود که با ظهور و حکومت پیامبر(صلى الله علیه وآله) یا حضرت امیر(علیه السلام) که مظاهر عدالت درمیان همة انسانها در طول تاریخ هستند، هیچ ظلم و تخلفی در کار نباشد؟ داستان زندگی امیرالمؤمنین(علیه السلام) را بخوانید. کسانی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) به آنها حکم و مقام داد، استاندار، فرماندار و قاضی شدند. حضرت آنها را خوب میشناخت و بهحتم بهترینها را انتخاب میکرد. اما آیا آنان تخلف نکردند؟ نامههایی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای کارگزاران خود فرستاد و برخی را عزل یا توبیخ کرد، برای چه بود؟ حتی یکی از نزدیکان و بستگان ایشان که مقامی داشت، پولهای بیتالمال را بهنفع خود مصادره کرد. حضرت فرمود: باید اموال را بهجای خود بازگردانی.(2) ولی او نشنید و فرار را برقرار ترجیح داد! بنابراین، نمیتوان توقع داشت که چون علی این مقام را دارد و رئیس این حکومت است، کسی خطا و گناهی نکند. آیا ما توقع داریم امامی که خود را خاک پای امام معصوم میداند و به آن افتخار میکند و ما نیز افتخار میکنیم که امامی داشتیم که به خاک پای امام معصوم بودن افتخار میکرد، وقتی پس از هزاران سال حکومتی تشکیل داده، هیچ تخلفی در آن واقع نشود؟ آیا عدالت او از عدالت حضرت علی(علیه السلام) پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و ائمة معصوم(علیه السلام)بیشتر است؟!
ممکن است در ذهن برخی افراد باشد و گاهی هم شیاطین القا کنند که این حکومت، مشروع یا اسلامی نیست؛ زیرا فلان تخلف در فلانجا صورت گرفته است. مگرهنگامیکه کسی در رأس حکومت قرار میگیرد، دیگر هیچ تخلفی در هیچجا واقع نمیشود؟ چنین توقعی بسیار بیجاست و نشان میدهد ما انسان را نشناختهایم، یا خودمان را فریب میدهیم. جامعة انسانی همین است و حداکثر کاری که از رئیس حکومت صالح برمیآید، این است که درصورت کمک مردم و در اختیار داشتن نیروی کافی، اگر کسی ظلمی کرد، او را براساس دستور اسلام مجازات کند. نه میتوان ضمانت کرد که جایی تخلف نشود، و نه اینکه هر
1. شعراء (26)، 8: و بیشترِ آنان ایمان نداشتند (این جمله در هفت آیة دیگر از این سوره نیز تكرار شده است).
2. ر.ك: نهج البلاغه، نامة41.
تخلفی مورد مجازات قرار گیرد، چگونه میتوان جمعیت هفتاد میلیونی را کنترل کرد تا کسی تخلف نکند؟! آنهم باوجود اینهمه دشمنانی که میخواهند به کمک عوامل داخلی فسادانگیزی کنند، تا حکومتی را که پس از هزاروچندصد سال بهنام اسلام برقرار شده، سرنگون کنند.
بیتردید، عالمی که در فقه آل محمد(صلى الله علیه وآله) عمری گذرانده، دانش فراوانی دارد اسلام را بهتر از دیگران میشناسد، اما صلاحیت او برای رهبری جامعه مشروط به این است که هم از تقوای لازم برخوردار باشد و هم بتواند مصالح جامعه را تشخیص دهد. حال اگر فقیهان با تقوایی داشتیم که با مسائل سیاسی و اجتماعی آشنا بودند، و در برابر ایشان عالمانی هستند که هم دینشناس، هم باتقوا، و هم بابصیرت هستند. اگر این دو گروه از عالمان، با یکدیگر اختلافنظر داشتند، سخن کسانی برای ما حجت است که هر سه ویژگی یادشده را داشته باشند: علم (خوب اسلام را فهمیدهاند)؛ تقوا (انگیزة عمل دارند)؛ و بصیرت (اوضاع زمان را درک کرده، مصالح را درست تشخیص میدهند). خدا بر ما منت گذاشت و کسی را در دنیا عَلَم کرد که همة عالم، حتی در دورترین نقاط، او را شناختند و در طول مدت فعالیت در مسائل سیاسی، چه هنگامی که نهضت را شروع کرد، و چه آن زمان که خود مسئولیت ادارة کشور را در عالیترین سطح بر عهده داشت، ثابت کرد که مسائل سیاسی را از همه بهتر میفهمد. حتی سیاستمداران، به برتری او اذعان داشتند و آنجا که با ایشان مخالفت کردند، پس از چندی درستی سخن او و اشتباه دیگران آشکار شد.
پس وظیفة نخست این است که باید درپی چنین کسانی برویم. البته به کسانی که عالم و متقی هستند، بهسبب علم و تقوایشان احترام بگذاریم، حتی دستشان را ببوسیم، اما نه به این معنا که وظایف اجتماعی خود را نیز از آنها یاد بگیریم. بنابراین، شرط سوم برای درک مسائل اجتماعی و جلوگیری از وقوع فتنه یا نجات دادن فتنهزدگان، بصیرت است.
تأکید فراوان مقام معظم رهـبری ـ ایده الله تعالی ـ بر مسئلة بصیرت، بهجهـت اهمیت این شرط است. شرط بصیرت، چیزی نیست که ایشان از خود بگوید، بلکه کانون تأکید قرآن است و در فرمایشهای امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز بر آن تأکید شده است: قُلْ هَـذِهِ سَبِیلِی أدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِی.(1) «بصیرت» واژه و اصطلاحی قرآنی است، و قرآن آن را ترویج کرده و بخشی از فرهنگ عمومی مسلمانان شده است.(2) امیرالمؤمنین(علیه السلام) فریاد میزند:(3) من بصیرت در دینم دارم و میفهمم چه باید کرد. نه خود امر را بر خویشتن مشتبه کردم (خودم را گول نزدم)؛ و نه کسی مرا گول زد و امر را بر من مشتبه کرد. من جریانات را بهخوبی میفهمم و وظیفهام را دربرابر آنها میشناسم. به همین سبب او را متهم کردند، گاهی هم بهصراحت میگفتند: شما در ادارة جامعه ناتوان هستید، ولی معاویه خوب مدیریت میکند و سیاست خوبی دارد. ایشان فریاد میزد که من خوب میفهمم و وظیفهام را بهتر از شما میدانم و شکی ندارم که راهی جز این نیست. در نهجالبلاغه تعبیراتی آمده که بهواقع کوبندهاند. در آغاز فتنة جمل، که تازه برخی اصحاب سر به شورش برداشته، مخالفت با حکومت علی(علیه السلام)را آغاز کرده مدعی بودند که ایشان لیاقت ندارد و بلد نیست جامعه را اداره کند، حضرت فرمود: شبها خوابم نبرد و نشستم در آغاز و انجام این کار فکر کردم و آن را بررسی کردم و به این نتیجه رسیدم که امر من دایر است بین دو چیز و باید یکی از این دو را برگزینم: یا باید با اینها بجنگم، یا دست از دین محمد(صلى الله علیه وآله) بردارم.(4) شاید اگر بنده و امثال بنده، از عافیتطلبان در زمان علی بودیم، مثل برخی دیگر پیشنهاد میکردیم: آقا، مقداری با معاویه کنار بیا و اینقدر سختگیری نکن. طلحه، درمیان مسلمانها به «طلحةالخیر» معروف است. زبیر، سیفالاسلام است و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) اینهمه برای شمشیر او دعا کرد. آن دیگری، همسر پیغمبر است. اینها شخصیتهای برجستهای هستند. مقداری هوای اینها
1. یوسف (12)، 108: بگو این راه من و پیروانم است، كه با بصیرت بهسوی خدا فرامیخوانم.
2. اگرچه هنوز در جامعة دینی ما، فرهنگ نشده است.
3. نهج البلاغه، خ205.
4. نهجالبلاغه، خطبههای 43 و 54.
را داشته باش. حضرت فرمود: اگر من با اینها جنگ نکنم، باید از دین اسلام استعفا دهم! اینگونه فهمیدن، کار هرکس نیست، بلکه به داشتن بصیرتی در مسائل اجتماعی نیاز دارد که حاق حق را درست بشناسد و بفهمد که این کار چه لوازمی دارد؛ اگر سکوت کند یا اگر کوتاه بیاید، چه پیش خواهد آمد. اگر در جریان فتنة سال 1388، مردم سکوت و مسامحه کرده بودند، عاقبت این انقلاب به کجا میانجامید و چه میشد؟ اگر کسی بگوید که این تصمیم قاطع رهبری، نمونهای از آن تصمیم قاطع علی(علیه السلام) برای جنگ با اصحاب جمل و سایر ناکثین و قاسطین و مارقین است، حرف بیجایی نزده است. این بصیرت و فراستی الهی است. اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّه.(1)
اگر کسی، از استعدادهای کافی و خداداد بهرهمند بود و در عمل نیز با خدا پیمان بست که به آنچه میداند و مایة رضایت اوست عمل میکند و بر سر این پیمانش بماند، خداوند هرگز او را وانمینهد و بهیقین به او کمک خواهد کرد. همه باید دربارة عظمت نعمت رهبری، که خدا به ما داده فکر کنیم. اگر ایشان را با رهبرانِ بقیة کشورها مقایسه کنید، چه نسبتی میتوانید برقرار کنید؟ آیا آنها چندصدم ایشان لیاقت دارند؟ اگر به تعصب متهم نمیشدم، صریحتر سخن میگفتم، اما بهاجمال میگویم که کسی از رهبران دنیا با ایشان قابل مقایسه نیست. اگر خدای ناکرده این نعمت را نمیداشتیم، میفهمیدیم که به چه چیز احتیاج داریم. برای اینکه قدر نعمتهای خدا را بدانیم، باید خود را با کسانی مقایسه کنیم که آنها را ندارند. انسان وقتی به نعمتها توجه میکند که بداند خدا چه نعمتهایی به او داده است. اگر انسان، فردی نابینا را ببیند، شاید بگوید: الحمد لله چشم من میبیند. والاّ یادمان نیست که چشم نیز نعمت است. اگر کشورمان را با افغانستان مقایسه کنیم، به عظمت نعمتی که داریم پی خواهیم برد. مردم افغانستان، سالها با کفار مبارزه کردند. ارتش شوروی مارکسیستی و رژیم مارکسیستی
1. محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ج1، ص218.
دستنشاندة آنها بر افغانستان حاکم بود. سی سال از این جریان گذشته و عاقبت دشمن به خانة آنان آمده و اختیار همهچیز را به دست گرفته است. اما خدا رهبری به ما عنایت کرد و آنچنان پیروزیای نصیب ما کرد و آنچنان عزتی در عالم به ما بخشید که دیگران به آن غبطه میخورند. فرق ما با افغانستان چیست؟ بسیاری از گروههای افغان، خیلی بیشتر و عمیقتر از ما مبارزه کردند و دشواریهای فراوانتری تحمل کردند. ما بسیاری از آن مشکلات را نمیدانیم و اطلاع نداریم آنها چه زحمتها کشیده و چه خوندلها خوردهاند. چرا آنها پس از آنهمه گرفتاریها، کشتارها، ویرانیها و عقبافتادگیها، اکنون نیز در خانة خود زیر یوغ دشمن هستند؟ چون رهبری مثل امام نداشتند. این نعمت را با چه میتوان مقایسه کرد؟ آنوقت اشخاصی ناآگاه بنشینند و بگویند: امام خمینی چه کرد؟ فقط عدهای از مردم را به کشتن داد! چرا انسان باید اینقدر ناسپاس باشد؟! اگر مأموری در گوشهای از کشور، کار غلطی کرده است یا فلان گناه هنوز در برخی جاها رواج دارد، معنایش این است که امام خمینی هیچ کاری نکرده و انقلاب، بیفایده بوده است؟ پس از امام نیز خدا جانشین شایستهای به ما مرحمت کرد که نسخهبدل امام بود. اگر کسی بگوید که ایشان برای ما چه کرده است، جزو همان دستة سومِ ناآگاه است. این گروه خیال میکنند که اگر چند نفر امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز بود. حضرت علی(علیه السلام) کسی را درپی کارگزار خود میفرستاد که بیا اموال بیتالمال را پس بده، و او بهجایِ بازگشت، فرار میکرد و به معاویه میپیوست، یا بهجای دیگری میگریخت. آیا این تخلفات دلیل بیلیاقتی امیرمؤمنان بود؟! باید حساب کرد که اگر رهبری نبود، چه میشد، و اگر خدای نکرده مویی از سر ایشان کم شود، چه مشکلاتی پدید خواهد آمد.
یکی از وظایف ویژة ما طلبهها دربارة فتنهگران، که باید حساسیت بیشتری به آن داشته باشیم، تلاش برای نجات گروه سوم از عوامل فتنه است. این تلاش، با رعایت ادب و احترام لازم، به
مخاطب است. باید عاقلانه، بهگونهای رفتار کرد که آنها را تا سرحد ممکن، به خطا بودن سخن یا رفتارشان توجه داد. اگرچه در این عالم، بهویژه در مسائل انسانی و اجتماعی که اراده و اختیار افراد، نقشی در تحقق آنها دارد، هیچ فرمولی نداریم که صددرصد نتیجه دهد. هیچ پیغمبری نیامد که بتواند تمام قوم خود را هدایت کند. هیچ امامی نبود که بتواند جامعة خود را صددرصد اصلاح کند. آنان تلاش کردند: إِنْ أرِیدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلاَّ بِاللّهِ؛(1) ولی سرانجام، سروکارشان با انسان بود و انسان موجودی مختار است. تدبیر انسان، تدبیری مکانیکی نیست که موادی را وارد کارخانهای کند، از آن طرف کالایی خارج شود. دراینباره هرچه تلاش شود، سرانجام، فکر و ارادة خودِ مخاطب مؤثر است و میزان معرفت و ایمان او نقش تعیین کننده دارد.
مبارزه با فتنه، کار سادهای نیست؛ زیرا نقشههای شیاطین، پیچیده است. بهویژه در این عصر و زمانه و پس از تجارب چندهزارسالة جناب ابلیس و دارودستة (جنی و انسی) او، که از زمان حضرت آدم تا به حال روزبهروز بر آنها افزوده شده است، بهاندازهای طرحها پیچیده شده که افراد بسیار زیرک را نیز به دام میاندازند.
دربرابر فتنهها چه باید کرد و چه تکلیفی داریم؟ آیا باید تسلیم فتنهها باشیم؟ پاسخ این پرسش، از آنچه گذشت بهاجمال روشن شد. تااندازهای که قدرت اطاعت از خدا داریم و میتوانیم با شیطان مخالفت کنیم، مسئولیت داریم و نباید با امر خدا مخالفت کنیم. به هراندازه که قدرت داریم، مسئولیت خواهیم داشت. پس اینکه گفتهاند: در آخرالزمان فتنههایی واقع میشود و ما دربرابر آنها تکلیفی نداریم، سخنی نادرست است. فتنه واقع خواهد شد، اما به دست شما و با اختیار خودِ شما خواهد بود. اگر گفته شده در آخرالزمان، برخی انسانها بسیار بیحیا میشوند، به این معنا نیست که کسانی باید بیحیایی کنند و بگویند: آخرالزمان است و باید بیحیا شد(!) این پیشگویی امری تکوینی است و تکلیف را از آنها برنمیدارد. او خبر داده است که افرادی با اختیار خود، عصیان میکنند و ارزشهای اسلامی را زیرپا میگذارند. اکنون همة شما بااینکه جوان هستید، میتوانید وضع حیا در جامعة ده سال پیش را با اکنون بسنجید. ببینید سطح حیای مردها
1. هود (11)، 88: تا جایی كه بتوانم، فقط اصلاح [امر شما] را میخواهم و موفقیت من فقط ازجانب خداست.
و خانمها، هریک در حوزة کاری خود، چقدر فرق کرده است. نسل جدیدی که در خانوادة متدینان به وجود میآیند، انگار که مسئلة حیا را ارزشی اسلامی نمیدانند و رعایت نمیکنند. اطاعت والدین و احترام به آنها، به فراموشی سپرده شده است. در روایات آمده از ادب اسلامی این است که فرزند در حضور پدر، پیش از او ننشیند.(1) اکنون دیده میشود که فرزند در مقام تأدیب پدر برمیآید و سیلی هم به او میزند! اینگونه فرهنگ تغییر کرده است. آیا در این اوضاع، دیگر تکلیفی در کار نیست؟ البته پیشبینی کردند که در آخرالزمان چنین میشود، اما نگفتند که بهجبر چنین میشود. افراد با اختیار خود چنین میکنند و دربرابر آن مسئول خواهند بود. صرف اینکه پدیدهای از تقدیرات است، بهمعنای سلب تکلیف نیست. تکالیف بهجای خود محفوظاند و بهاندازهای که افراد اختیار دارند، باید مسئولیت آنها را بپذیرند.
البته در چنین فضایی، عمل کردن به وظایف، بسیار دشوار میشود و به همین سبب فرمودهاند: نگه داشتن دین در آخرالزمان، از نگه داشتن آهن سرخشده در کف دست، مشکلتر است.(2) اما متقابلاً، ثواب کسانی که همت کنند و این آتش را در کف دست نگه دارند، صدها برابر است. به همان اندازه که تکلیف دشوارتر میشود، بر ارزش آن افزوده شده، پاداش آن نیز بیشتر میشود. هنگامیکه امتحان دشوار میشود، قبولی در آن، بسیار امتیاز دارد و درمقابل، اگر کسی مردود شود، بسیار سقوط میکند. معنای اینکه در آخرالزمان، فتنهها و امتحانها فراوان میشوند، درواقع این است که ظرفیت انسانها وسعت مییابد و آنها قابلیت مییابند در امتحانهای دشوار قرار گیرند. تفاوت امتحانهای آخرالزمان با دورانهای پیشین، مانند تفاوت امتحان کلاس اول ابتدایی با امتحان پایان دورة متوسطه است. امتحان دومی، بسیار دشوارتر است، ولی نشانة این است که فرد چنان رشد کرده است که میتواند این امتحان را از سر بگذراند. در آخرالزمان امتحانها دشوار میشوند، اما روی دیگر سکه این است که انسانها در آخرالزمان رشد کرده و ظرفیت بسیاری یافتهاند. آنان در دورههای پیش، چنین لیاقت و
1. محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ج2، ص158.
2. محمدبنحسن طوسی، الامالی، ص484.
آمادگیای برای امتحانهای دشوار نداشتند. به همین سبب میبینید طفلی سیزدهساله، ره صدساله را طی میکند. در دوران انقلاب اسلامی موارد فراوانی ازایندست رخ داد که یکی از آنها معروف و نمونه شد؛(1) ولی صدها مورد گمنام در گوشهوکنار وجود داشته و دارند که کسی از آنها خبر ندارد. اما خداوند، اسرار و احوال بندگان خود را برای دیگران افشا نمیکند. آنها با خدا روابط ویژه دارند و خدا دوستان خود را در پرده نگه میدارد و بهسرعت آنها را لو نمیدهد. اکنون درمیان مردم بندگانی هستند که در اعصار دیگر، نظیر آنها کم پیدا میشد، ولی اکنون فراواناند و بسیار سریع ترقی میکنند. البته امتحانهای دشوار نیز هستند و آنها باید مشکلات را تحمل کنند و خون دل بخورند.
پس پیشگویی دربارة این فتنهها و این باور که آنها از تقدیرات خدایند و در آخرالزمان فتنههای دشوار پدید میآیند، به این معنا نیست که ما مجبور به تسلیم دربرابر آنها باشیم؛ بلکه ما تکلیف داریم در حد توانمان، با فساد و ظلم، چه در داخل و چه در سطح بینالمللی و جهانی، مقابله و مبارزه کنیم، و بهاندازة توان خود کار کنیم، چه کار فردی و چه کار جمعی و گروهی. آنچنانکه در نزدیکیهای پیروزی انقلاب اسلامی، حرکتی ملی در کل کشور پدید آمد و به برکت راهنماییهای امام راحلـ رضوان الله علیهـ مردم تکلیف خود را فهمیدند و این امتحان را بهخوبی انجام دادند. شما در طول تاریخ بهندرت میبینید که امتحانی دستهجمعی، به این خوبی برگزار شده باشد. نظیر آن امتحان، در همین سال اخیر نیز واقع شد و مردم، خوب امتحان دادند(2) راه مورد رضایت خدا و امام زمان و نایب برحقش را فداکارانه با جان و دل پیمودند و درمقابل همة دشواریها و مشکلات نیز میایستند. در دورانهای پیشین، همواره چنین نبوده است. اینکه جامعه برای امتحانات بزرگ و ترقیات بسیار آمادگی دارد، نشانة رشد
1. شهید محمدحسین فهمیده كه در روزهای آغازین جنگ تحمیلی، در دفاع از مرزهای كشور اسلامی ایران، در منطقة شلمچه در استان خوزستان، خود را به زیر تانك دشمن انداخته، ضمن به هلاكت رساندن تعدادی از دشمنان، خود نیز به فیض شهادت نایل آمد.
2. اوج این امتحان، در روز نهم دیماه سال 1388 بود كه مردم در سراسر كشور، به آرمانهای امام، انقلاب و رهبری معظم اعلام وفاداری كرده، دشمنان داخلی و خارجی نظام اسلامی را بهكلی مأیوس نمودند.
آن است؛ هرچند دشواری آنها بهاندازة جان کندن است. گاهی شخصی در یک روز، ثواب صد شهید دارد و گویا صد بار به میدان جنگ و جهاد میرود و کشته میشود. یعنی تا این اندازه، تکالیف دشوار برای انسان پدید میآیند و آدمی باید مقاومت کند. گاهی انسان باید برخی چیزها را بگوید و برعکس، بعضی وقتها باید سکوت کند. سکوت نیز گاهی بسیار دشوار است، ولی وقتی وظیفه است، حکم جهاد دارد. رزمنده در میدان جنگ و جهاد، یک بار شهید میشود و ثوابی میبرد. ولی انسان میتواند براثر اطاعت و انجام تکالیف دشوار، هر روز صد بار ثواب شهید را ببرد. گاهی انسان باید خون دل بخورد و از خود مایه بگذارد و صبر کرده، مشکلات را تحمل کند و از منافعی صرفنظر کند. گاهی یک سخن حق دربرابر پیشوای ظالم، از صد جهاد بیشتر ثواب دارد: اَیُّ الجهاد افضل؟ قال: کلمة حق عند امام ظالم.(1) اینکه شخص در یک روز میتواند صد بار شهید شود، نشانة این است که ظرفیت او افزایش یافته است. مردم در عمرشان یک بار آرزو میکنند شهید شوند، و این فرد در یک روز، صد بار ثواب شهادت دارد! این نشانة این است که ظرفیت او افزایش یافته است. نباید از خدا گلهمند باشیم و بگوییم که چرا ما را در این زمان قرار داده که این امتحانهای دشوار داشته باشیم؟ زیرا جا دارد نخست خدا بفرماید که من در کارم با شما مشورت نمیکنم و احتیاج به مشاور ندارم و هرچه صلاح بدانم عمل میکنم؛ و دوم اینکه شما باید بفهمید که خودِ این امتحانها و اینکه به شما اجازة ورود به میدان این امتحانهای بزرگ را میدهم، رحمتی ازناحیة من است. ورود به برخی امتحانات، خود امتیاز بزرگی است؛ زیرا به هرکس اجازه نمیدهند به میدان هر امتحانی وارد شود، و شروطی دارد و فرد باید مدارکی ارائه کند دال بر اینکه من این اندازه درس خواندهام. همینکه خدا اجازه میدهد وارد میدان این امتحان شوید، امتیاز است و معنایش این است که او شما را پذیرفته و لیاقت این امتحان را دارید. پس بهجای گلهمندی از تکلیف دشوار، باید شکر خدا را بهجا آوریم.
1. ورامبنابیفراس، مجموعة ورام، ج2، ص200: كدام جهاد برتر است؟ فرمود: سخن حقی دربرابر پیشوایی ستمگر (در عوالی الئالی، ج1، ص432 افضل الجهاد كلمه حق عند امام جائر آمده است).
بنابراین وجـود این امتحانات و پیشبینیها ـ حتی درصورتیکه قطعـی باشندـ بههیچوجه به این معنا نیست که تکلیف از ما ساقط میشود و وظیفة ما تسلیم محض است و هرچه پیش آمد، خوش آمد؛ بلکه باید همواره به فکر انجام وظیفة خود باشیم.
پیشتر گفتیم که امتحانات را میتوان دو بخش کرد: یکی امتحاناتی که موجب گرفتاریها، ناراحتیها، زحمتها، بیماریها و مانند آنها میشوند، و درواقع آثار سوء آنها به امور مادی و دنیوی مربوطاند؛ و نوع دیگر فتنهها در دین است؛ آشفتگیهایی که موجب حیرانی و سردرگمی افراد و باعث خطا کردن و ناخواسته به راه باطل رفتن است. هرکدام از این امتحانات، گاهی فردی و گاهی اجتماعی است.
برای اینکه بدانیم هیچکس از «فتنه» با همین تعبیر قرآنی آن، استثنا نیست، توجه به مواردی که در قرآن آمده، ضروری است. قرآن دربارة شخص پیغمبر(صلى الله علیه وآله) در دو آیه نشان داده که ایشان در معرض فتنه قرار گرفته است و به ایشان هشدار میدهد که مبادا در این فتنه کم بیاوری و مردود شوی. در یک ماجرا، فردی از قبیلهای که به اسلام خدمت کرده و به پیشرفت اسلام کمکهایی کرده بودند، دزدی کرد و رسوا شد و ثابت شد که او دزدی کرده و باید دست او را ببرند. برای بزرگان قبیله، این حُکم بسیار سنگین بود. بدنامی بزرگی برای قبیله بود که یکی از آنان دزدی کرده باشد و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) دست او را قطع کند. افراد قبیله به تکاپو افتاده، بهزحمت از هر دری وارد شدند که بهگونهای پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را از اجرای حد منصرف کنند. آیهای نازل شد که مضمون آن این است: به حکم خدا حکم کن و هواهای نفس باعث نشود تو از اجرای حکم خدا منصرف شوی. کسانی درصدد برآمدند که تو را دچار فتنه کنند و در دام بیندازند تا برخی تکالیف را درست انجام ندهی؛ مبادا از آنها فریب خوری. باید حکم خدا را انجام دهی و از هواها و خواستههای آنان پیروی نکنی.(1)
1. مائده (5)، 49.
آیة دیگر ـ برحسب احادیثِ بیانگـر اسباب نزول و روایات تاریخی(1) ـ دربارة قبیلهای است که به پیغمبر(صلى الله علیه وآله) گفتند: ما حاضریم مسلمان شویم، با شما همراهی کنیم، پیمان ببندیم که با شما در جنگها شرکت کنیم و نیروهای خود را در اختیارتان بگذاریم، به سه شرط: اول اینکه شما در نمازتان خم میشوید و سپس به خاک میافتید و سجده میکنید. این کار برای ما بسیار دشوار است. این کار را از ما بردارید. روی خاک افتادن، در شأن ما نیست (آنها از اشراف بودند و تکبر و تفرعن داشتند)؛ دوم آنکه بتها را به دست خود نشکنیم؛ و سوم آنکه، یک سال دیگر از بت لات استفاده کنیم. قرآن میفرماید: وَإِن کادُواْ لَیَفْتِنُونَک عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْک لِتفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ.(2) نزدیک بود که تو هم تحت تأثیر قرار گیری. شما حساب کنید در آن اوضاع دشواری که مسلمانان آن زمان داشتند، یعنی نه امکانات مادی داشتند و نه نیروی انسانی، دشمنان فراوان هم از اطراف، آنان را احاطه کرده بودند، در این اوضاع عدهای میگویند ما حاضریم همهچیز را با شرط خاصی در اختیار شما بگذاریم. بهطورطبیعی، هر سیاستمداری این پیشنهاد را میپذیرد و میگوید که اکنون ما از کمک اینها استفاده میکنیم، بعد باهم به توافق میرسیم و راهحلی مییابیم. گویا به ذهن پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) خطور کرد که آیا میشود ما این شرط را از اینها بپذیریم و در ابتدا نماز را از آنها نخواهیم؟ بیایند به کمک ما بجنگند تا بر دشمنان پیروز شویم و بعد ببینیم خدا چه دستوری میدهد. در ادامه، آیه میفرماید که اگر چنین کاری کرده بودی، دو برابرِ آنچه دیگران در چنین موردی مجازات میشدند، تو را مجازات میکردیم، و دیگر هیچکس دربرابر خدا تو را یاری نمیکرد. تو جز اطاعت امر ما و رساندن پیام ما، حق نداری کاری کنی. از روایات میتوان فهمید که فقط به
1. إنها نزلت فی وفد ثقیف قالوا نبایعك على أن تعطینا ثلاث خصال لا ننحنی بفنون الصلاة ولا نكسر أصنامنا بأیدینا وتمتعنا باللات سنة فقال لا خیر فی دین لیس فیها ركوع ولا سجود فأما كسر أصنامكم بأیدیكم فذاك لكم وأما الطاعة للات فإنی غیر ممتعكم بها وقام رسول الله(صلى الله علیه وآله) وتوضأ فقال عمر بن الخطاب ما بالكم آذیتم رسول الله أنه لا یدع الأصنام فی أرض العرب فما زالوا به حتى أنزل هذه الآیات عن ابن عباس (ر.ك: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج6، ص665).
2. اسراء (17)، 73: و راستی كه نزدیك بود تو را از آنچه به تو وحى كردیم بفریبند [و غافل كنند] تا بر ما غیر از آن را [كه به تو وحى كردیم] ببافى.
ذهن پیغمبر(صلى الله علیه وآله) خطور کرد و اظهارنظری نیز نکرد. وَإِن کادُواْ لَیَفْتِنُونَک؛ «نزدیک بود... ». پس شیطان فتنهگر، حتی از پیغمبر(صلى الله علیه وآله) هم دست نمیکشد، و اسبابی فراهم میکند که در جایی لغزش صورت گیرد. ولی خدای متعال، بندگان مخلَص خود را حمایت میکند و نمیگذارد بلغزند. معنای عصمت همین است. این همان ارشاد است، نه اینکه خدا اختیار را از آنان سلب کند، بلکه هشدار میدهد که متوجه باش. این همان کمک و توفیق الهی است. بنابراین گاهی ممکن است شیطان، اینگونه فتنهها را حتی برای انبیا و اولیای خدا زمینهسازی کند.
آنچه برای ما مهم است و باید بیشتر دربارة آن حساب کنیم، فتنههای اجتماعی است و هدف فتنهگران، گمراه و منحرف کردن جامعه است، یعنی شیطان آنقدر نیروهایش را متمرکز میکند، نقشه میکشد، طراحی میکند و چهبسا سالها کار میکند، تا امتی را گمراه و مسیر هدایت جامعهای را عوض کند. اینجاست که خطرها بسیار بزرگاند و باید ببینیم که قرآن چگونه ما را راهنمایی میکند و در مقابله با این فتنهها چه وظیفهای داریم.
در هر فتنه، سه عنصر تصور میشود: اول، فتنهجو یا فتنهانگیز و فتنهگر. این عنصر، خود قابل تقسیم به انواع متعدد است، ولی ما همه را یکجا و بدون تفکیک در نظر میگیریم؛ دوم، کسانی که فریب فتنهگران را میخورند و دچار تبعات فتنه شده، منافع و مصالحی را از دست میدهند. سوم، کسانی که نه فتنهگرند و نه فتنهزده. و میتوان آنها را «فتنهگریز» نامید. فتنهگریز، ازنظر شخصی باید دو چیز را رعایت کند: یکی حفظ دین خود، و دیگر سواری ندادن به دیگران. اما او دربارة فریبخوردگان و گرفتاران در دام فتنه نیز وظایفی دارد. وقتی آتشی شعلهور شده و نزدیک است دامنگیر کسی شود، چه باید کرد؟ باید دست او را گرفت و از آتش دور کرد و اگر کسی در آتش میسوزد، باید آتش را خاموش، و حادثهدیده را درمان کرد. بنابراین فتنهگریزان، جز وظیفهای که دربارة خود دارند، وظایفی نیز درباب افرادِ در معرض فتنه دارند، تا آنان را از سقوط در دام فتنه بازدارند و افتادگان در این دام را نجات دهند.
فتنهگریزان، دربارة فتنهگران نیز وظیفهای دارند، چه پیش از شعلهور شدن آتش فتنه، و چه پسازآن. با آتشافروزان چه باید کرد؟ در اینجا نیز وضعیتها و حالتهای گوناگونی وجود دارند. گاهی انسان قدرت دارد از آتشافروزیِ فتنهگران جلوگیری کند، یا آتشِ برافروخته را بهتنهایی خاموش کند. اما گاهی به عده و عُدّه نیاز دارد. دراینصورت، فتنهگریز به تنهایی توان برابری با فتنهگران را ندارد و نمیتواند آنان را از بین ببرد یا جلوی کارشان را بگیرد. انواع فتنه نیز با یکدیگر فرق میکنند و مقابله با هر فتنه، فعالیت ویژهای میطلبد. اگر فتنهگریز نمیتواند جلوی فتنه را بگیرد، دستکم باید آن را تضعیف کرده، شعله را کم کند، آبی بر آتش فتنه بریزد، افرادِ در معرض فتنه را از آن دور کند، دسیسههای فتنهگران را افشا کند و به دیگران هشدار دهد.
ممکن است کسانی بگویند: مگر نه این است که فتنهگران، با عمد و آگاهی اقدام به فتنهانگیزی کردهاند، و فتنهزدگان در انجام وظیفه کوتاهی کردهاند زیرا لازم بود خود را بپایند تا در دام فتنه قرار نگیرند. اکنون نیز که آنها در دام افتادهاند، تقدیر و قضاوقدر است و به ما ارتباطی ندارد(!). این سخن بهدلایل متعدد نادرست است. وجوب امربهمعروف و نهیازمنکر، وجوب ارشاد جاهل، وجوب مبارزه با ظلم، وجوب نجات غریق، همه از احکام اسلاماند و شاید بتوان صرفنظر از این احکام شرعی و واجبات متعددی که در این زمینهها هستند، به حکم روشن عقل استناد کرد. این شعر معروف است: «چو میبینی که نابینا و چاه است / اگر خاموش بنشینی گناه است». این مطلب، احتیاج به برهان و دلیل تعبدی ندارد و هر انسان پاکفطرت، وقتی میبیند انسان دیگری در معرض خطر است، نمیتواند آرام بنشیند. اگر نابینایی در حال حرکت است و بر سر راه او چالهای بزرگ است که ممکن است او در آن بیفتد و سر و دستش بشکند و چهبسا به مرگ او منتهی شود، باید دستش را گرفت و از خطر سقوط محافظت کرد. بنابراین در اینجا به دلیل تعبدی نیاز نیست. اکنون باید اندیشید و توجه کرد که از بین رفتن احکام اسلام و رواج بدعتها، از هر آتش مهیبی خطرناکتر است؛ زیرا خسارت
آتشسوزیها محدود است و حداکثر، چند روز از زندگی این دنیا را از آدمی میگیرد و به هرحال، خسارتش محدود است. اما اگر کسی در چالة بیدینی افتاد، ضرر نامحدود دارد؛ زیرا عذاب آخرت نامحدود است. چگونه وجدان انسان راضی میشود که آرام بنشیند و ببیند کسی دین خود را از دست میدهد! اگر هیچ دلیلی تعبدی نیز نداشتیم، عقل و وجدان ما کافی بود: فَألْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا.(1) خدا این اندازه شعور به هر انسانی داده است که در چنین جاهایی، نجات افراد غریق را وظیفة خود بداند. افزون بر دستورهای مؤکدی که در قرآن و روایات دربارة موضوعاتی ازقبیل ارشاد جاهل، امربهمعروف و نهیازمنکر و امثال آنها داریم، در سیرة اولیای دین نیز عمل به این وظایف را آشکارا میبینیم. در زیارت اربعین امام حسین(علیه السلام) چین آمده است: وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیک لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَک مِنَ الْجَهَالَةِ وَحَیْرَةِ الضَّلَالَة؛(2) سیدالشهدا(علیه السلام) خون دلش را داد ـ آخرین خونی که از قلب مبارکش جـاری شد ـ تا بندگان خدا را از جهالت و سرگردانی گمراهی نجات دهد. چگونه میتوان شیعة چنین امامی بود و دربرابر ضلالت و جهل مردم، بیتوجه بود؟ بنابراین فتنهزدایی و نجات فتنهزدگان، وظیفه و تکلیفی اجتماعی است و دلایل فراوانی دارد و منحصر به یک یا دو دلیل نیست.(3)
بهاینترتیب، سه دسته تکلیف دربارة فتنه داریم. اگر دربارة نماز یک وظیفه داریم و آن این است که نماز بخوانیم، اما درزمینة فتنهها سه نوع وظیفه داریم: وظیفة اول، مربوط به خودمان؛ وظیفة دوم، مربوط به فتنهگران؛ و وظیفة سوم، دربارة فتنهزدگان است. اما این وظایف چه هستند و چگونه باید عمل کرد؟ برای روشن شدن این مطالب، در چند محور باید بحث کنیم.
چند نوع شناخت باید کسب کنیم تا بتوانیم به وظایفمان درست عمل کنیم: اول اینکه باور کنیم
1. شمس (91)، 8: و به او بدی و خوبی او را الهام كرد.
2. محمدبنحسن طوسی، التهذیب، ج6، ص59.
3. از جملة این دلایل، اینهایند: آیات قرآن، احادیث، سیرة ائمة اطهار(علیه السلام) بهویژه سیرة سیدالشهدا(علیه السلام)، تا عقل و وجـدان
ـ چه این دو یكی باشند یا متعدد ـ كه بهمثابه عامل درونی مطرح اسـت و هیچ عاقل پاكفطرتی نمیتواند در این اوضاع آرام گیرد، و از درون تحریک میشود تا به فردِ در معرض خطر كمك كند. این عاملی الهی در درون هر انسانی است.
فتنهای در کار است. یکی از شگردهای فتنهگران از چند دهة پیش، دستکم از بیست سال قبل، بحث توهم توطئه بود.(1) این مطلب موضوع سخنرانی و مقالة آنان بود و تأکید میکردند توطئهای
1. از همان سالهای اول پیروزی انقلاب، امام در سخنان و نوشتههای خود، راجع به توطئهها هشدار میدادند و میگفتند که مواظب توطئهها باشید. دشمنان میخواهند ما را به همان وضع اول، پیش از انقلاب برگردانند. درمقابل، کسانی که گاهی عنوانهای روشنفکر و رهبران فکری و مانند آنها را نیز یدک میکشیدند و میکشند، اصرار داشتند که توطئهای وجود ندارد. میگفتند توهم است. آنها مقاله مینوشتند، بحث میکردند، سخنرانی میکردند و میگفتند که این توطئههایی که میگویند، توهماند و توطئهای در کار نیست و اینها جریانات عادی اجتماعی هستند. مردمی در اینجا دلشان خواسته حکومت خود را عوض کنند، کسان دیگری هم منافعی داشته و دارند و اكنون ناراحت هستند و میخواهند منافع را از راه دیگری تأمین کنند. باید كوشید هم منافع آنها تأمین شود، هم خواستههای مردم عملی شود. این توطئه نیست و جریانی طبیعی و عادی است. آنها بر این موضوع بسیار اصرار داشتند و هنوز هم اصرار دارند. عنوان و تیتر «توهم توطئه» درمیان آنان معروف بود، كه تعریض به فرمایشهای امام یا مقـام معظم رهـبری ـ ایده اللهـ یا سـایر کسانی بود که دربارة توطئهها هشدار میدادند. مخصوصاً آن حلقة معروف (كیان) راجع به این موضوعات بسیار نوشتند و بحث کردند. اینکه من عرض میکنم شرط اول این است که قبول داشته باشیم توطئهای در كار است، درمقابل این تفكر است؛ یعنی آنها که میگویند این فكرها توهم هستند و توطئهای نیست، فتنهای در کار نیست و جریان عادی زندگی اجتماعی است، هیچوقت این احساس را که باید درمقابل فتنهجویان موضع خاصی گرفت و وظیفهای انجام داد، نخواهند داشت. اگر این جریانات اخیر، ضررهای فراوان داشت، خوشبختانه منافعی نیز داشت و حقایقی برای عموم مردم روشن شد. اگر این جریانات رخ نداده بود، بسیاری از مردم در اشتباه میماندند، و در اشتباه ماندن آنان آرامآرام خسارتهایی تحمیل میکرد، بدون اینکه حساسیتی داشته باشند. مثال سادهای بزنم. گاهی بیماریای مسری در جامعهای رواج پیدا میکند و باید درمقابل آن عکسالعمل نشان داد و دستگاههای مربوط هشدار میدهند و تیمی را برای واكسیناسیون و چیزهای دیگری مجهز میکنند، و میگویند مردم مواظب باشید. مانند آنچه چندی پیش دربارة آنفلوآنزای نوع آ مطرح شد. همه حواسشان را جمع میکنند و اضطرابی هم در جامعه پدید میآورد، ولی همه با حواس جمع، اقدامات لازم را صورت میدهند. اما فرض كنید هیچ سروصدایی نباشد، و آرام میکروبی وارد شود و کمکم شیوع یابد، مردم هم مبتلا شده، خیال کنند سرماخوردگیای عادی است و هر روز بر تلفات افزوده شود و آخرش هم نفهمند که بیماری خاصی بوده و میبایست درمقابل آن اقداماتی انجام داد. در طول تاریخ، فراوان رخ داده كه بیماریهای ناشناختهای مانند وبا و طاعون گاهی شایع میشدند و هزارن نفر را میکشتند و معلوم نمیشد علت این بیماریها چه بوده است.
اگر در فتنهها، افراد بهسرعت شناسایی شوند، و معلوم شود چه مقاصدی دارند و چه ضررهایی ممکن است به جامعه بزنند، مردم حساس میشوند و از خود مواظبت خواهند كرد و تا بتوانند، جلوگیری میکنند. اما اگر آتش زیر خاکستر باشد و آرامآرام کار خود را بکند، حساسیتی در جامعه ایجاد نكرده، سرانجام، ضرر خود را ایجاد خواهد کرد. مردم نیز حساس نمیشوند. کمکم بهویژه ضررهای فرهنگی وارد میشوند، و آرامآرام ارزشها کمرنگ، و اعتقادات و باورها ضعیف میشوند، علاقه به نظام و اسلام و انقلاب و سران نظام و رهبران کمرنگ میشود، و کسی هم نمیگوید چیز تازهای است. این پدیده بسیار بدتر از این است که شوکی داده شود و مردم بفهمند کسانی منشأ اثرند و میخواهند خطری ایجاد کنند. اگر چنین شود، مردم سریعتر خودشان را آماده میکنند و خطرهای بعدی دفع میشوند.
در کار نیست و کسی که چنین بگوید، دچار توهم شده است. آنقدر دراینزمینه بحث شد که در برخی مجلات، هر هفته و در هر شماره مقاله مینوشتند که مسئولان کشور برای تثبیت موقعیت خود، این توهمات را برای مردم ایجاد میکنند. خود همینکه انسان باور کند توطئهای در کار است، نخستین قدم برای فتنهستیزی است. اما اگر باور به توطئه نباشد، بهطورطبیعی آمادگی برای انجام هیچ عملی نیز پدید نخواهد آمد. میگویند این حرفها دروغهای سیاسی است و سیاست، پدر و مادر ندارد.
یکی از نتایج فتنة سال 1388 این بود که دیگر کسی وجود فتنه را انکار نمیکند و دیدگاه توهم توطئه ندارد. این فتنهها همانگونه که ضررهای بیشماری داشتند، منافع بسیاری نیز داشتند؛ ازجمله اینکه بسیاری مطالب پشت پرده و اسراری فاش شدند، و بسیاری از دشمنان شناخته شدند. اگر این جریانات اتفاق نیفتاده بودند، کسی باور نمیکرد. بنده پس از شصت سال طلبگی، باور نمیکردم این جریانات اتفاق بیفتد. بااینکه دستکم چهل سال است که از نزدیک با مسائل سیاسی آشنا هستم، اما نمیتوانستم این جریان را باور و پیشبینی کنم. اگر کسی میگفت، به او میخندیدم. مگر میشود چنین کسانی اینگونه کارها را صورت دهند؟! یکی از برکات حوادث پس از انتخابات سال 1388، همین بود که معلوم شد اینها توهم نیستند، بلکه واقعیتهایی هستند که وجود دارند. ولَن تَرْضَى عَنک الْیَهُودُ وَلاَ النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ؛(1) یهود و نصاری از شما راضی نمیشوند تا شما هم تابع آنها شوید. آنها بدون این، از شما راضی نخواهند شد و دست از کارشان برنمیدارند. آیات صریحی از قرآن هست که تا پیشازاین سی یا چهل سال اخیر، میبایست اینها را با زحمت و با شواهد و قراین اثبات میکردیم و نشان میدادیم که کشورهای استعمارگر بهواقع دشمنان دین ما هستند. سیاستمداران ما باور نمیکردند. آنان میگفتند که استعمارگران، دشمنِ مال ما هستند و نفت ما را میخواهند. ما برای اینکه جانمان سالم باشد، نفت را به آنها میدهیم و میگوییم: دست از جانمان بردارید. آنها خیال میکردند با این کارها میتوان از چنگال آنها نجات یافت. افرادی اندک مثل امام پیدا میشدند
1. بقره (2)، 120.
که میفهمیدند آنها دشمن اسلام هستند. امام فریاد میزد که اینها از اسلام سیلی خوردهاند، و صرفاً دشمن من و شما نیستند. اما آنها این حرف را باور نمیکردند. بنده سالها پیش فکر میکردم با قراردادی مسالمتآمیز میتوان نفت را به آنان داد تا درعوض، آنها دست از سر ما بکشند و بگذارند دینمان را حفظ کنیم. این فکر، ازسرِ سادگی و کمتجربگی بود. اکنون هم صاحبان چنین فکری کم نیستند و میگویند امریکا برای نفت میجنگد. نفت را بدهید تا درپی کار خود برود و اینقدر خونریزی نکند. غافل از اینکه تا اسلام هست، آنان دست از سر من و شما برنمیدارند. هروقت ما از اسلام استعفا دادیم، آنها دست برمیدارند.
قرآن درباره خودِ پیغمبر(صلى الله علیه وآله) میگوید: وَإِن کادُواْ لَیَفْتِنُونَک عَنِ الَّذِی أوْحَیْنَا إِلَیْک لِتفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ وَإِذًا لاَّتَّخَذُوک خَلِیلاً؛(1) اینها تلاش میکنند تا تو دست از وظیفة پیامبری برداشته، کوتاه بیایی. اگر چنین کردی و چیزهایی به ما نسبت دادی که واقعیت نداشتند، یا بدعتی پذیرفتی، تو را دوست صمیمی خودشان قرار میدهند. پس مشکل اصلی آنها، دین است. اگر دراینباره کوتاه آمدی، نهتنها با تو دشمنیای ندارند، بلکه تو را دوست صمیمی خود خواهند گرفت. «خلّت» حداکثر رفاقت است.(2) معنای آیه این است که اگر تو در دین کوتاه بیایی، دشمنان فعلی، تو را دوست صمیمی خود قرار میدهند و با تو دشمنی نمیکنند. این سخن دربارة پیغمبر(صلى الله علیه وآله) بود. آیا دربارة ما غیر از این است؟! جنبهای از فتنهها همین است که به ما وانمود کردهاند که با ما دشمنی ندارند، و میگویند که عالمان و روحانیان وَلَوْ لاَ أن ثَبَّتْنَاک لَقَدْ کدتَّ تَرْکنُ إِلَیْهِمْ شَیْئًا قَلِیلاً * إِذاً لأذَقْنَاک ضِعْفَ الْحَیَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَک عَلَیْنَا نَصِیرًا؛(3)
1. اسراء (17)، 73: و راستی كه نزدیك بود تو را از آنچه به تو وحى كردیم بفریبند [و غافل كنند] تا بر ما غیر از آن را [كه به تو وحى كردیم] ببافى.
2. خداوند، حضرت ابراهیم را پس از نبوت و رسالت و امامت، بهمثابه دوست و خلیل خود انتخاب كرد.
3. اسراء (17)، 74، 75.
اگر تو را ثابتقدم نمیکردیم، نزدیک بود که به آنان اندکی اعتماد کنی و دراینصورت، عذابی دوچندان در دنیا و آخرت به تو میچشاندیم و هیچ یاوری برای خود دربرابر ما نمییافتی. اگر پیغمبر(صلى الله علیه وآله) اندکی به آنان تمایل پیدا میکرد و به پیشنهادهای کفار روی خوش نشان میداد، خدا او را به چنان عذابی در دنیا و آخرت مبتلا میکرد که دیگر هیچکس به فریاد او نمیرسید و او دربرابر خدا یاوری نمییافت. وظیفة سنگین پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، ائمة اطهار(علیه السلام) و جانشینانِ آنها چنین است. مگر جانشین پیغمبر و امام شدن آسان است؟ آیا جانشینی فقط برای این است که کسی سهم امام بگیرد و به دیگران بدهد؟ همان وظایفی که بر دوش پیغمبر و امام بود، ولیّ فقیه باید در این زمان در مقیاس خود و در حوزة قدرتش به آنها عمل کند. او باید دین و ارزشهای دینی را حفظ کرده، از بدعتها جلوگیری کند.
پس ما باید نخست بفهمیم فتنهای در کار است، و سپس فتنهگران را شناسایی کنیم. فتنههای پیچیده چناناند که فتنهگر، خود را دوست شما معرفی کرده، فرافکنی میکند، دیگران را عاملان فتنه معرفی میکند و به شما وانمود میکند خیرتان را میخواهد. پسازآن، باید عامل فتنه را شناسایی کنیم. چه کسانی خواهان ایجاد فتنهاند؟ آنها چه انگیزهای دارند؟ راهکارهای آنان کداماند و چه نقشههایی دارند؟ امام خمینی(ره)که نیروی دشمنشناسی، تیزبینی ویژهای داشت، همان اوایل انقلاب فرمود: شیطان بزرگ، امریکاست. آن زمان، بسیاری از دوستان انقلاب نیز این حرف را باور نمیکردند. هنوز اتحاد جماهیر شوروی، قدرت بزرگ کمونیست جهان، سر کار بود. آنان بیدین، منکر خدا و سایر مسائل معنوی بودند. افرادی ساده میگفتند: آیا شوروی که منکر خداست دشمنی بیشتری با دین دارد، یا امریکا که دستکم پیغمبران را به جز پیامبر اسلام قبول دارد؟ پس اگر بخواهید به دشمنی بگویید «شیطان بزرگ»، باید به شوروی بگویید. اما امام با آن فراست خدادادی فرمود: شیطان بزرگ، امریکاست و هرچه فریاد دارید بر سر امریکا بکشید. همان وقتیکه دستنشاندههای شوروی در ایران دستاندرکار بودند،(1) و هنوز شوروی در اینجا مشغول فعالیت و توطئهچینی بود، امام فرمود: هرچه فریاد دارید، بر سر امریکا
1. منافقین (سازمان مجاهدین خلق) در ابتدا با شوروی همپیمان بودند و سپس در دامن امریکا افتادند.
بکشید. این فراست خدادادی است. شناختن اینکه چه کسی دشمن و فتنهگر اصلی است، بسیار مهم است و انسان تا دشمن را نشناسد، نمیتواند درست موضعگیری کند؛ زیرا نمیداند با چه کسی روبهرو خواهد شد. پس باید پیش از اقدام عملی، فتنهگر اصلی را بشناسیم، سپس راههای نفوذ او را شناسایی، و نقطههای آسیبپذیر خود را مشخص کنیم. در جنگ فرهنگی نیز مانند جنگ نظامی، باید نقطههای آسیبپذیر مرزها و جبههها را شناسایی کرد تا راه نفوذ دشمن بسته شود. باید ببینیم کجای فرهنگ ما آسیبپذیر است و دشمن میتواند از آنجا وارد شود. کشف نقشهها و شگردهای دشمن در کارهای فرهنگی، آسان نیست. این کارها زمینهاند تا دربرابر سلاحهای دشمن، سلاح متناسبی انتخاب کنیم و دربرابر نقطههای حساس، حساسیت داشته، دقیقاً از آنها حراست کنیم و آمادگی برای دفاع داشته باشیم.
بحث دربارة کارهای گذشته، ازآنجهت که قضایایی مربوط به گذشتهاند، بحثی تاریخی است و گاه نیز دربارة آنها تحلیلی داده میشود تا راز وقوع آنها روشن شود. مهم آن است که آدمی، از وقایع تاریخی برای آیندة خود عبرت گیرد. شاید این احتمال که این آخرین فتنة عالم اسلام یا جامعة ما باشد، حتی به یک درصد نرسد؛ زیرا همانگونه که گذشت، فتنه از مصادیق امتحان است و امتحان، سنت دائم و تغییرناپذیر خداست. تا انسان زنده است، در معرض امتحان است و تا جامعهای هست، فتنههای اجتماعی نیز خواهند بود. بهعلاوه، این مطلب را میتوان به عنوان قاعده تلقی کرد که هرگاه مردمی هدف فتنهای واقع شوند و امتحانی را بگذرانند، در مرحلة بعد باید امتحان دشوارتری بدهند. چنانکه در مراحل تحصیل علم، وقتی افراد دورة ابتدایی را امتحان میدهند، باید آمادة امتحانات دورههای بالاتر باشند، و هر امتحان پسین، از امتحان پیشین دشوارتر است. بنابراین میتوان پیشبینی کرد که هم برای ما، و هم برای سایر جوامع، و هم برای فردفرد انسانها، امتحاناتی پیش بیاید که از نظر دشواری سیر صعودی داشته باشد. ولی آنچه اکنون بهنام فتنه مطرح کردیم، امتحانات اجتماعی است که توأم با ابهامها و نگرانیهایی
است، که پیشتر بیان کردیم. پس مهم آن است که از تحلیل فتنههای گذشته، برای چارهجویی فتنههای آینده درسی بگیریم. برای هر جامعه، براساس نظام فکری و ارزشیای که دارد، فتنههای ویژهای متصور است و ما بهطورطبیعی، براساس مبانی فکری و ارزشی اسلام، فتنه را معنا میکنیم و وظیفة خود را دربرابر چنین فتنههایی باید تشخیص دهیم و از خدا توفیق عمل و انجام وظیفه طلب کنیم.
مسائل فراوانی باید در نظر داشت تا اگر با فتنهای روبهرو شدیم، غافلگیر نشده، برای مقابله با آن آماده باشیم، و مانند افراد یا گروههایی نباشیم که در امتحان مردود شده، در دام شیطان افتادند. برخی افراد، فقط خود در دام شیطان افتادند و برخی دیگر، شاگرد و کارگزار ابلیس و از شیاطین انس شدند. چه باید کرد تا در دام فتنهگران نیفتیم؟ اگر بخواهیم فهرستی از وظایف را بیان کنیم، به صدها وظیفه میرسد، اما برای اینکه فرمولی در اختیار داشته باشیم تا بتوانیم به وظایف خود آگاه شویم، نخست وظایفمان را ازلحاظ گروههای اجتماعی به سه دسته تقسیم میکنیم: یک دسته، وظیفة آحاد مردم در جامعة اسلامی است که بهطورکلی بر عهدة همة مردم مسلمان است؛ دستة دوم، وظایفی است که به خواص و نخبگان جامعه مربوط است؛ گروههایی که جمعیت فراوانی ندارند، ولی تأثیر آنان بر افراد دیگر جامعه بسیار است. ممکن است یکی از آنان، بر هزاران و گاهی بر میلیونها نفر مؤثر واقع شود. نخبگان یا خواص، وظایفی پیچیدهتر و مشکلتر از عموم مردم دارند. آنان افزون بر وظایفی که همه دارند، برحسب موقعیت اجتماعی و توانایی بر تأثیرگذاریهایشان در جامعه، وظایف و امتحانات دشوارتری دارند. هم کلاس آنان بالاتر است، و هم امتحانشان دشوارتر؛ دستة سوم، وظایفی است که به مسئولان رسمی کشور در قوای قانونگذاری، قضایی و اجرایی مربوط است. وظایف آنان که دستاندرکار بوده، مسئولیت رسمی دارند، از همه سنگینتر است و مسئولیت کل جامعه بر دوش آنها جمع میشود. این سخن بهمعنای سلب وظیفه و مسئولیت از دیگران نیست؛ اما آنها بهطورطبیعی وظایف سنگینتری
دارند: هرکه بامش بیش، برفش بیشتر. هرکه ظرفیت بیشتر و توان فکری و عملی بیشتری دارد، تکلیف بیشتری خواهد داشت. پس سه گروه داریم که هریک باید درمقابل فتنه، به وظایف خود عمل کنند. اما چنانکه پیشتر در فصل دوم بیان کردیم، برخی افراد با توجه به احادیثی مبنیبر پیشبینی وقوع فتنهها و امتحانهای دشوار در آخرالزمان، آنها را قضای حتمی الهی میدانند؛ زیرا اهلبیت(علیه السلام) پیشبینی کردهاند و گریزی از آنها نیست. آنان این موضوع را به یک معنا، بهانة تنبلی خود قرار میدهند و دربرابر فتنهها تسلیم میشوند.
کسی که تصور کند دربرابر فتنه تکلیفی ندارد، همانند دانشآموزی است که فکر میکند پیش از امتحان تکلیفی ندارد و باید بیخیال باشد و در جلسة امتحان نیز ورقة امتحان را نگه دارد و بدون پاسخ پس دهد! پیداست که او نتیجهای نخواهد گرفت. برعکس، اگر هرکس پیش از امتحان، احساس مسئولیت بیشتر کند و از وقت خود بیشتر بهره ببرد، امکان موفقیت و رسیدن او به هدف، بسیار بیشتر خواهد بود. محض نمونه برای فتنههایی که موجب ضررهای دنیوی و گرفتاریهای مادی میشود، اگر کسی بداند دزد وارد خانه شده یا از دیوار بالا میآید، یا دشمن تا پشت دیوارهای شهر آمده است، اگر بگوید که دزد و دشمن آمده و ما راهی جز تسلیم دربرابر او نداریم، سخن بسیار جاهلانهای گفته است. توجیه تنبلی خود با این منطق، در عقل و شرع مردود است. آنچه از روایات اهلبیت(علیه السلام) استفاده میشود و تا حدود بسیاری عقل نیز میفهمد، این است که انسان در هنگام فتنهها نهتنها بیتکلیف و بیوظیفه نیست، بلکه تکلیف مضاعف دارد. ما دربرابر فتنهها، دستکم سه نوع وظیفه داریم که ممکن است هرکدام مصادیق و اصناف متعددی داشته باشد.
نوع اول، وظیفة فردی است؛ یعنی هر فرد دربرابر فتنهای که در جامعه پدید میآید، باید چه کند. فتنه، بهصورت ناگزیر لوازم، آثار و تبعاتی دارد. در روایات نیز هشدارهای فراوانی آمده که در فتنه چنینوچنان خواهد شد، حواستان جمع باشد. این وظیفه، دو بخش میشود:
نخستین وظیفه در بخش وظایف فردی، این است که دین و مصالح خود را حفظ کرده، از دستاندازی دزدان و فتنهگران جلوگیری کنیم تا دستاوردهای انقلاب، عقاید و ارزشها پابرجا بمانند. اگر برخی از خطبههای نهجالبلاغه را مرور کنید، اهمیت وظیفة انسان دربرابر فتنهها، حتی وظیفهاش دربارة خودش روشن میشود. در خطبة معروفی چنین آمده است: لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَلتُغَرْبَلُنَّ غرْبَلَةً وَلَتُسَاطُنَّ سَوْطَةَ الْقِدْرِ حَتَّى یَعُودَ أسْفَلُکمْ أعْلاکمْ وأعْلاکمْ أسْفَلَکم؛(1) بهحتم شما دچار آشفتگی خواهید شد. شما را غربال میکنند و سره از ناسره جدا خواهد شد. مثل حبوباتی که در دیگ میریزند و روی اجاق به آنها حرارت میدهند. وقتی دیگ به جوش آید، حبوبات درون دیگ زیرورو میشوند. آنها که پایین هستند، بالا میآیند و آنها که بالایند، پایین میروند. بسیاری کسان در پُستهای مهمی هستند و موقعیتهای مطلوبی دارند. مردم به آنان احترام میگذارند، اما در فتنه سرنگون میشوند و سقوط میکنند. درمقابل، افرادی هستند که کسی به آنان امیدی ندارد و توجهی نمیکند. آنها در فتنهها بالا میآیند. تثبیت موقعیت افراد، به مقاومت آنان بستگی دارد و اینکه بفهمند در این جریان چه باید کرد و چگونه باید دین خود را حفظ کرد.
حضرت در بیان دیگری میفرماید: یُکفَأُ فِیهِ الإِْسْلامُ کمَا یُکفَأُ الإِنَاءُ بِمَا فِیهِ؛(2) فتنههایی پیش خواهد آمد که در آنها، هرچه در اسلام باشد، همانند ظرفی که وارونه کنند، میریزد. اسلام مثل ظرف سرنگونشده میشود و از حقیقت اسلام و محتوای آن چیزی باقی نمیماند. اگر انسان بداند چنین جریاناتی در پیش است آیا باید آرام گیرد و بخوابد؟! یا باید بیشازپیش حواس خود را جمع کند؟ همچنین امیرالمؤمنین(علیه السلام)میفرماید: لُبِسَ الإِسْلامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً؛(3) [روزگاری خواهد آمد که] اسلام را همانند پوستینی وارونه خواهند پوشید. اسلام پوششی برای
1. محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ج1، ص369.
2. نهج البلاغه، خ103.
3. همان، خ108.
انسان است و او را از خطرها و بلاها حفظ میکند، اما افرادی آن را مثل پوستینی وارونه میپوشند. آنچه در زیر است، به رو میآید و آنچه بالاست به زیر میرود. اینها و بسیاری چیزهای دیگر، از آثار فتنههایند. حضرت امیر(علیه السلام) هشدار میدهد: فَلا تَکونُوا أنْصَابَ الْفِتَنِ وأعْلامَ الْبِدَع؛(1) مبادا شما تابلوی فتنهها و نشانههای بدعتها شوید. فتنهها خواهند آمد، اما شما حواستان جمع باشد که تابلوی فتنه، عامل بدعتگذاری و ترویجکنندة بدعتها نشوید. این سخنان، بیانگر وظایف فردی ما، هنگام فتنه هستند.
توجه داریم که ترس و نگرانی از فتنه، فقط ازسرِ مشکلات مادی و ضررهای مالی و جانی و مانند آنها در فتنهها نیست. آنچه بیشتر دربارهاش نگرانیم و از آن میترسیم، از دست رفتن دین، باورها و ارزشهاست. فتنههایی که در قرآن و روایات و کلمات بزرگان نیز ذکر شدهاند، بیشتر، فتنههایی هستند که با دین و سرنوشت آدمی، و سعادت و شقاوت و آخرت او ارتباط دارند. اگر ما نگران لطمه خوردن دینمان هستیم، باید ببینیم دین از چه جهاتی آسیب میبیند. مهمترین جهتی که ممکن است دین آسیبپذیر شود، باورها و ارزشها یا فرهنگ دینی است؛ اینکه چه اعتقادی داریم و به چه ارزشهایی دل بستهایم؛ یا بهتعبیردیگر، به هستها و بایدهایی که جنبة بنیادی دارند، توجه کنیم. برای اینکه بتوانیم دین خود را حفظ کنیم، باید دربارة این اعتقادات و ارزشها، معرفت قوی داشته باشیم، و اعتقادات، باورها و ارزشهای دینی را هرچه محکمتر، مستدلتر و یقینیتر کنیم. در برخی دعاها آمده است: خدایا به من یقینی بده که در قلبم جای بگیرد، و ایمانی بده که شک و دودلی را از من بزداید: وَأنْ تَهَبَ لِی یَقِیناً تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِی وَإِیمَاناً یَذْهَبُ بِالشَّک عَنِّی.(2) اولین لطمه به دین انسان، این است که درزمینة اعتقادات و ارزشها سست شود. پس برای اینکه کسی با این خطر روبهرو نشود و اگر روبهرو شد، بتواند مقاومت کند، باید ایمان خود را تقویت کند. البته تکلیف همه یکسان
1. همان، خ151.
2. محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ج4، ص160: از تو یقینی میخواهم كه در قلبم جای گیرد، و ایمانی كه تردید و دودلی را از من بزداید.
نیست، و پایة عقل و معرفت و امکانات برای علوم و معارف گوناگون یکسان نیست. ولی هرکس باید دغدغة حفظ اعتقادات دینی خود را داشته باشد، و ارزشهای اسلام را درست شناخته، در این مسیر فریب نخورد. پس تقویت ایمان، افزایش سطح معرفت و شناخت یقینی باورها و ارزشها، وظیفة عموم مردم است.
دستة دوم از وظایف فردی آن است که حواسمان جمع باشد، مرکب فتنهگران نشویم. فتنه تنها این نیست که فردی برای خود کاری صورت دهد یا ندهد، مصلحتی تأمین کند یا مصلحتی از او فوت شود. یکی از مشکلات فتنه این است که گاه کسی ابزار دست فتنهگران میشود. گاهی ناخواسته، از کسی سوءاستفاده میکنند، درحالیکه خود چنین نمیخواهد. حضرت امیر(علیه السلام) فرمود: کنْ فِی الْفِتْنَةِ کابْنِ اللَّبُونِ لا ظَهْرٌ فَیُرْکبَ وَلا ضَرْعٌ فَیُحْلَبَ؛(1) در زمان فتنه، مثل شتر دوساله باش؛ نه پشتی دارد که بر او سـوار شـوند، و نه پستانـی که او را بدوشـند». رهـبر معظـم انقلاب ـ مدظله در جلسهای اشاره کردند که برخی افراد، از این کلام سوءاستفاده میکنند و میگویند: مقصود حضرت آن است که در فتنه به کناری برو و به هیچچیز کاری نداشته باش. این معنا اشتباه است. حضرت نمیفرماید: به کناری برو و آرام بنشین؛ بلکه میگوید: مواظب باش سواری ندهی و از تو سوءاستفاده نکنند.
یکی از امور بسیار شایع در فتنهها، آن است که کسانی ناخواسته و بدون طرح و برنامه، ابزار دست دیگران میشوند و از رفتار، گفتار، نشستوبرخاست و حتی از سکوتشان سوءاستفاده میشود. سکوت کردن در جایی که باید سخن گفت، سواری دادن به فتنهگران است، و کاری بهنفع آنان خواهد بود. همچنین ممکن است اگر کسی مال یا موقعیت اجتماعی دارد، فتنهجویان، از مال یا موقعیت اجتماعی و آبروی او بهره ببرند. دراینصورت، مانند پستان شیردهی است که شیرش را میدوشند، اگرچه خود راضی نباشد.
1. نهج البلاغه، حكمت1.
مسئلة دوم این است که چون فتنه، پدیدهای اجتماعی است و فقط شامل امتحانهای فردی نمیشود، ما باید نگران دیگران نیز باشیم. اینگونه نیست که اگر کسی دین خود را حفظ کرد، وظیفة دیگری نداشته باشد. در اسلام، همگان مسئولاند و نظارت عمومی بر عهدة همة مردم است. این وظیفه با تعبیرات گوناگون در قرآن کریم آمده است. در سورة والعصر آمده است: وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْر.(1) آیه نمیفرماید که اهل سعادت، خود اهل حق و صبرند، بلکه میفرماید: به همدیگر سفارش میکنند که حق را رعایت کنید و صبر و مقاومت داشته باشید. ابتدا الذین آمنوا آمده است که ریشة همهچیز است، و پیشتر اهمیت آن را بیان کردیم. تعبیر عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ به وظایف فردی اشاره دارد. اما ما دربرابر دیگران نیز مسئولیت داریم که در عبارت توَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْر به آن اشاره شده است. بزرگترین نماد این مسئولیت، امربهمعروف و نهیازمنکر است: وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أوْلِیَاء بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکرِ.(2) در روایات آمده است که امربهمعروف و نهیازمنکر، اعظمِ فرایض است. ِبهَا تُقَامُ الْفَرَائِض؛(3) فرایض دیگر با امربهمعروف اقامه میشوند. بنابر قاعدة ادبی، اطلاق این جمله مقتضی آن است که امربهمعروف، از نماز نیز مهمتر است. سپس خود روایت، استدلال میکند که بزرگتر بودن این فریضه از فرایض دیگر، به این جهت است که اگر امربهمعروف و نهیازمنکر از جامعه برداشته شود، سایر فرایض هم ترک میشوند. بقای فرایض دیگر، بستگی به این فریضه دارد. این همان مسئولیت اجتماعی و یکی از تکالیف دشوار زمان ماست که باید شروط و مراتب آن را درست بشناسیم. شاید در هیچ زمان دیگری، امربهمعروف و نهیازمنکر به دشواریِ اکنون نبوده است؛ چون این فرهنگ عمومی الحادی و شیطانی در همة
1. عصر (103)، 3: و یكدیگر را به [عمل براساس] حق، و به صبر سفارش میكنند.
2. توبه (9)، 71: مردان و زنان باایمان، بعضی دوست و یاور بعضی دیگرند، به معروف [(كارهای لازم و پسندیده در شرع)] فرمان داده، از بدیها بازمیدارند.
3. محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ج5، ص55: واجبات دیگر، با آن [ (امربهمعروف و نهیازمنكر)] برپا داشته میشوند.
عالم رواج یافته که هرکس آزاد است و دیگری حق مداخله در زندگی او را ندارد. بنابراین اگر به کسی بگویند که چنینوچنان کن، بهجای پذیرش، برمیگردد و به آمر به معروف پرخاش کرده، کار او را فضولی در امور خود میداند! باآنکه امربهمعروف و نهیازمنکر، بزرگترین خدمت به جامعه است، فضولی در کار دیگران تلقی میشود، و آنقدر مهجور و متروک شده که بزرگان ما نیز دربارة آن اشتباه میکنند. آنها میپندارند که امربهمعروف، فقط در شرایط خاصی باید اجرا شود، زیرا واژة «معروف» یعنی شناختهشده، و مادامکه شناخته نشده، نباید امربهمعروف کرد. ما براساس فرهنگ شیعی، باور داریم که امام حسین(علیه السلام) برای امربهمعروف کشته شد. ما چنین فرهنگی داریم که برای امربهمعروف و نهیازمنکر، تا پای جان باید پیش رفت. اما فرهنگ امروز جهانی میگوید که این کار فضولی در کار دیگران، و بسیار زشت و بیادبانه است. این فرهنگ الحادی غربی است، که امواج آن همة کشورها ازجمله کشور ما را تااندازهای فرا گرفته و بر آن اساس تربیت شدهایم و همینگونه تلقی میکنیم. پس دومین وظیفه، احیای امربهمعروف و نهیازمنکر بهمنزلة مسئولیتی همگانی و نظارتی عمومی بر کار یکدیگر است. پس باید به مسئولیت خود دربرابر دیگران توجه داشته باشیم و از سخنان و شعار عوامانة «عیسی به دین خود و موسی به دین خود» بپرهیزیم؛ زیرا اسلام میگوید با رعایت آداب و شروط لازم، باید به کار همة مسلمانان دیگر توجه داشته باشید و به وظیفة خود دربرابر آنان عمل کنید.
پس اگر احتمال تأثیر ـ هـرچند اندک ـ وجود داشـته باشد، باید بهدیگران موعظه کرد. قرآن دربارة اصحاب سبت میفرماید: لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللّهُ مُهْلِکهُمْ أوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِیدًا قَالُواْ مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّکمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ.(1) مردم درمقابل کسانی که تخلف کرده و ماهی گرفته بودند، دو دسته شدند: دستهای با آنها هیچ برخوردی نکردند؛ اما دستة دیگر، آنها را موعظه و نهیازمنکر کردند. وقتی عذاب نازل شد، آنها که موعظه و نهیازمنکر کرده بودند نجات یافتند، و دیگران که
1. اعراف (7)، 164: [افراد ساكت و بیخیال، به آمران به معروف گفتند:] چرا گروهی كه كه خدا آنان را نابود یا عذاب خواهد كرد، موعظه میكنید؟ گفتند: تا [ما] عذری در پیشگاه خداوندگارتان داشته باشیم و شاید [آنان بازگشته،] تقوا پیشه كنند.
سکوت کرده بودند، به همراه صیادان گناهکار عذاب شدند. گروه نجاتیافته، در پاسخ به اعتراض گروه ساکت گفتند: اولاً به این منظور که عذری در پیشگاه خدا داشته باشیم که همان اتمامحجت است، این کار را کردیم، و سپس به پندپذیری آنان امید داشتیم. ولعلهم یتقون. معلوم میشود آنها، امیدی هرچند ضعیف به تأثیر موعظة خود داشتند. اما اگر کسی یقین کند که سخن و حرکت او هیچ تأثیری ندارد، موعظه و پنددادن کاری لغو خواهد بود؛ زیرا باعث میشود نیروها هدر برود و نیرویی برای کارهای دیگر باقی نماند. ولی اگر اتمامحجت نشده یا حتی امیدی اندک به تأثیر امربهمعروف و نهیازمنکر هست، وظیفه داریم عمل کنیم. اگرچه در این فرض نیز اگر همزمان تکالیف دیگری داریم که با یکدیگر متزاحم هستند، باید اولویتبندی کنیم. بنابراین باید درپی تشخیص وظیفة اهم و اولی باشیم.
مسئلة سوم این است که مردم، خواسته یا ناخواسته، در زندگی اجتماعی خود دچار اختلاف میشوند. حتی اگر همه مؤمن باشند و به وظیفة خود عمل کرده، دیگران را به خیر توصیه کنند، تواصی به حق داشته، امربهمعروف و نهیازمنکر کنند، اما در مواردی اختلاف پیش میآید و برای برطرف کردن و زدودن آن، به محوری نیاز است تا همه با توجه به آن، از اختلاف و تفرقه، به وحدت برسند. این محور در اسلام بهنام «امامت» شناخته شده است: وَطَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ، وَإِمَامَتَنَا أمَاناً مِنَ الْفُرْقَة.(1) بنابر عقیدة شیعه، در زمان غیبت امام معصوم(علیه السلام) تجسم این محور در ولیّ فقیه است. او محور وحدت است و عموم مردم باید تلاش کنند این محور را حفظ کنند. اگر این محور حفظ نشود، جامعه ناگزیر دچار اختلاف و پراکندگی میشود و با اختلاف و پراکندگی، وحدت، عزت، قدرت و سعادتی باقی نخواهد ماند. این سه وظیفة عموم مردم بود.
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج29، ص223: خداوند فرمانپذیری از ما را موجب انسجام آیین اسلام، و پیشوایی ما را موجب ایمنی از اختلافات اجتماعی قرار داد.
همین وظایف، بهگونهای دیگر برای نخبگان وجود دارند. البته وظایف آنها شبیه وظایف عموم مردم است، اما خواص بهسبب ویژگیها و موقعیتهای اجتماعی خود، و اینکه خدا نعمت بیشتری به آنها داده است و میتوانند در جامعه تأثیرگذار باشند، باید به این وظایف بهصورت گستردهتر و سنجیدهتر عمل کنند.
دربارة شناخت حق، مسئله تنها این نیست که انسان، خود دچار شک نشود، بلکه باید فرهنگ دینی (اعتقادات و ارزشها)(1) یا عقاید و اخلاق نخبگان و خواص جامعه، نسبت به این مسئله خیلی حساس باشند و نهتنها برای خود، بلکه باید بکوشند زمینة رشد فرهنگ دینی در جامعه گستردهتر شود. منظور از نخبگان و خواص، مسئولان رسمی نیستند، بلکه منظور، خواص در قشرهای گوناگون مردم، مانند استادان دانشگاه، عالمان حوزه، و شخصیتهای مورد اعتماد مردم در شهرها و استانها هستند که سخنشان شنیده میشود و تأثیر دارند. مقصود این نیست که آنها کسانی در نهادهای دولتی باشند، بلکه خواص در حقیقت، طبقة ممتاز جامعه و کسانی هستند که علم، فهم و موقعیت اجتماعی بیشتر و بهتر، و توانایی اثرگذاری در جامعه دارند. آنها باید نخست بکوشند فرهنگ دینی را در جامعه تقویت کنند. پس مقصود، ارتقای سطح فرهنگی بهوسیلة خود گروهها و افراد نخبة جامعه، صرفنظر از وظایف دولتی و رسمی است.
1. همانگونه كه مقام معظم رهبری فرمودهاند، مقصود از فرهنگ، اعتقادات و ارزشهاست، نه موسیقی و تئاتر و مانند آنها. اگر اسم آنها را کارهای فرهنگی بگذارند، در صورتی كه حلال باشند، عیبی ندارد ولی مربوط به بحث ما نیست. چیزی که ما به آن اهمیت میدهیم، اعتقادات و ارزشهاست. اینها اساسیترند. گاهی گفته میشود بودجههایی برای فرهنگ گذاشته میشود، و میگویند رویکرد ما فرهنگی است، ولی در عمل، فرهنگ چیزی جز ترویج موسیقی، ورزش، تئاتر و برخی هنرهای زیبا نیست. حالا اعتقادی بود یا نبود، چندان مهم نیست. ارزشهای اسلامی و عفت در جامعه وجود داشت یا نداشت، مهم نیست. اگر حق موسیقی و زبان پارسی و ادبیات و شعر ادا شود، فرهنگ پاس داشته شده است! اما وقتی ما میگوییم «فرهنگ»، منظورمان باورها و ارزشهاست.
نخبگان بهدلیل برخورداری از اثرگذاری، الگوی دیگران قرار میگیرند؛ یعنی با امتیازاتی که در جامعه دارند، نهتنها از راه ترویج فرهنگ، علم، کتاب، بحث، سخنرانی، مناظره و مباحثه میتوانند کار کنند، بلکه رفتارشان میتواند در جامعه الگو باشد. بهترین نمونه، عالمان روحانی هستند. وظیفة عالم دینی چیست؟ غیر از اینکه او باید بکوشد سطح معلومات دینی مردم را افزایش دهد و مردم را دینشناستر کند، باید بهگونهای رفتار کند که مورد تأسّی دیگران باشد: کونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکم.(1) مهمترین چیزی که ازلحاظ رفتاری باید در ما باشد، تقواست که مهمترین ویژگی آن، سادهزیستی و بیاعتنایی به امور دنیا، تقوای عملی، راستگویی و درستکاری است. اگر نخبگان و خواص جامعه این امور را رعایت کنند، پندپذیری طبقات گوناگون مردم از آنان افزایش مییابد و اعتمادشان به آنها بیشتر میشود و بیشتر میتوانند دیگران را ارشاد و راهنمایی کنند. دراینصورت، اگر خواص پیشنهادی کنند، مردم با جان و دل میپذیرند. اما اگر مردم ببینند که آنها درپی زندگی خود و به فکر دنیا هستند، با این تفاوت که شیوة کار آنها بهگونة دیگر است (و مثلاً کارگر باید در کارخانه یا مزرعه عرق بریزد و آنها در مساکن فاخر و راحت به خوشگذرانی مشغول باشند)، دراینصورت مردم به عالمان اعتنایی نخواهند کرد. هرچه آنها بر سر مردم فریاد بزنند که در بیراهه قرار دارید و راه از آنسوست، مردم خواهند گفت: شما بروید خود را اصلاح کنید. بنابراین مسؤلیت نخبگان بسیار سنگینتر است؛ زیرا باید ارزشهای اجتماعی را در عمل اجرا کنند. این دومین وظیفة نخبگان است.
وظیفة سوم نخبگان، به حفظ وحدت جامعه براساس محور حقی که دین معرفی کرده، برمیگردد. جامعه به انسجام نیاز دارد و پراکندگی و تفرقه، آن را به زوال میکشاند. عموم مردم بهگونهای باید در این کار مشارکت داشته باشند و بکوشند که درپی هرکسی نروند و از
1. محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ج2، ص78: با [عمل و] غیر زبان خویش، فراخوانندة مردم [به راه خدا] باشید.
اختلاف بپرهیزند. اما نخبگان میتوانند با دعوت به نفس و گروهگرایی و حزببازی، خودْ عامل اختلاف باشند. پس خواص باید با یکدیگر همفکری و تلاش کنند تا اگر جایی اختلافی بود، با مشورت، دلسوزی و خیرخواهی به وحدت برسند و اگر دانستند که کسانی فریبخورده، عامل بیگانه و ستون پنجم هستند، از آنان فاصله بگیرند؛ زیرا در چنین مواردی حفظ وحدت بیمعناست. پیشتر گفتیم که خداوند، به پیغمبر(صلى الله علیه وآله) دربارة اینگونه افراد میفرماید:لاَ تُصَلِّ عَلَى حَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أبَدًا وَلاَ تَقُمْ عَلَىَ قَبْرِهِ؛(1) بر مردة او نماز نخوان و بر سر قبر او حاضر نشو! آنها را باید بهطور کامل از جامعه طرد کرد تا دیگر از موقعیتها سوءاستفاده نکنند و منشأ فساد و فتنه نگردند. اما دیگران اگر اشتباهاتی دارند، باید اغماض کرد و کوشید اشتباهات آنان زدوده شود، تا سرانجام عامل اختلاف نشوند: وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ.(2) در احادیث، «قرآن» و «پیامبر»، هر دو «حبلالله» دانسته شده است. تا زمانیکه پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در جامعه بود، مصداق حبلالله بود: أطِیعُواْ اللّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّکمْ تُرْحَمُونَ.(3) بنابراین باید از او اطاعت کرد. پس از ایشان، حبلالله امام معصومی است که خدا او را تعیین کرده است. پس از اطاعت امام معصوم، از کسی که انعکاس نور امامت در جهان و سایة امام غایب درمیان جامعه است، باید اطاعت کرد و آن محور را تقویت، و همه را گرد او جمع کرد. اگر افراد، پیرامون نایب امام جمع شدند، قابل اتحادند؛ و اگر پراکنده شدند و راه خود را عوض کردند، باید طرد شوند. البته باید آنها را دعوت و نصیحت کرد؛ اما اگر از تغییر مسیر آنان مأیوس شدیم، راهی جز جدایی و طرد نیست. همة ما، مسلمان و طالب حق و پیرو امام هستیم. کسانی که در این چیزها باهم شریکاند، میتوانند با یکدیگر متحد شوند. ممکن است با دیگران که چنین نیستند، همکاریهایی داشته باشیم و با آنان دشمنی نکنیم، مگر آنکه بخواهند به اصول ما لطمه بزنند.
1. توبه (9)، 84.
2. آل عمران (3)، 103: به ریسمان الهی [ (قرآن یا پیامبر)] چنگ زده، متفرق نشوید.
3. آل عمران (3)، 132: از خدا و رسول فرمان برید، باشد كه مشمول رحمت الهی شوید.
همان وظایف پیشگفته برای نخبگان، به شکلی ویژهتر، برای مسئولان دولت اسلامی وجود دارند. وظیفة اول، تقویت معرفت و ایمان بود. دولت، یعنی دستگاه حاکمه که قوای گوناگون دارد و کارگزاران آن، مسئولان رسمی کشور هستند، باید در جهت حفظ مبانی فکری و ارزشی اسلام، از قدرتهای قانونی خود استفاده کند و برای نهادهای رسمی که در این جهت تلاش میکنند، اولویت قایل باشد. متأسفانه براثر میراث نامبارکی که از رژیم گذشته داریم، میپنداریم دولت وظیفهای درباب دین ندارد، بلکه دین مردم را آخوندها باید حفظ کنند و این کار ارتباطی با دولت ندارد! این فکر، از همان سکولاریسم و تفکیک دین از سیاست سرچشمه میگیرد. در بینش اسلامی، مهمترین وظیفة دولت، حفظ دین مردم است، نه اینکه حفظ دین، وظیفة دست دوم و سوم باشد. همانگونه که حفظ جان مردم، وظیفة دولت اسلامی است، حفظ دین مردم نیز وظیفة دولت اسلامی است. چنانکه دین انسان بر جان او برتری دارد و جان را باید فدای دین کرد، در برنامههای دولت نیز باید به مسائل دینی و فرهنگ اسلامی بیشتر اهمیت داد. کسانی که میگویند سیاست ما عین دیانت ماست، نمیتوانند دفاع از دین و حفظ آن را ویژة عالمان و داوطلبان مقدس و متدین بدانند. بزرگترین وظیفة دولت اسلامی این است که در این جهت تلاش کند. ازجمله مهمترین تلاشهای دولت برای حفظ دین مردم، تلاش برای حفظ و تثبیت ارزشهای واقعی در جامعة اسلامی، و برخورد با هنجارشکنانی است که با امربهمعروفِ زبانی، دست از کار ناروای خود برنمیدارند.
مهمترین وظیفة دولت در مبارزه با فتنه، جلوگیری از نفوذ عناصر بیگانه در دستگاه رسمی کشور است؛ زیرا به شهادت تاریخ و پژوهشهای عقلی و تحلیلی، مهمترین راه بیگانگان برای فتنهانگیزی، نفوذ در دستگاههای رسمی کشور است. تاریخ صدر اسلام و دیگر دورانها تا عصر
حاضر، همه گـواه این نکتهاند. امام ـ رضوان الله علیه ـ همـواره تأکید میکرد که مواظـب باشید بیگانگان در کار شما وارد نشوند و نامحرمان، به دستگاههای اداری و پُستهای حساس کشور راه نیابند. همة مردم باید مواظب باشند، اما همه که دستشان به هر کاری نمیرسد. مهمترین قدرت اجرایی، در دست دولت است و مهمترین وظیفة دولت آن است که دشمن را بشناسد؛ او را به مردم معرفی کند و از نفوذ عناصر بیگانه و مشکوک در پُستهای حساس جلوگیری کند. متأسفانه در موارد بسیاری در تاریخ کشورـ اکنون فرصت اشاره به آنها نیست ـ و در دوران سه دهه پس از انقلاب نیز مواردی داشتیم که براثر مسامحه یا حسن نیت یا غفلت یا اشتباه، عناصری در دستگاههای اجرایی و یا قانونگذاری نفوذ، و مسیر انقلاب را عوض کردند. در اینجا به معرفی افراد و سـال و ماه فعـالیت آنها نیاز نیست؛ ولی شمـا میدانید که پس از رحلت امام ـ رضوان الله علیه طولی نکشید که مسیر انقلاب بهتدریج عوض شد و چنان زاویه پیدا کرد که آشکارا به همة مقدسات اسلام توهین شد. این وضعیت یکباره پدید نیامد، بلکه زاویهای بود که اندکاندک باز شد و سرانجام به اینجا رسید. اگر در آغاز کار، نقطههای آسیبپذیر شناسایی، و عناصر مشکوک شناخته شوند و از ورود آنان به دستگاههای اجرایی کشور بهویژه پُستهای حساس و بهخصوص در مراکز برنامهریزی و سیاستگذاری جلوگیری شود، سدّ محکمی دربرابر فتنهجویان پدید خواهد آمد. اما اگر بهسبب رفاقت یا عوامل دیگر(1) مسامحه شد، باید منتظر فتنهای صریح باشیم.
دولت اسلامی باید به حفظ وحدت مردم براساس معیارهای اسلامی و در سایة ولایت فقیه اهمیت داده، ملاک کار خود را رضایتمندی رهبری قرار دهد و هماهنگ و همآوا با ایشان، به پیشبرد امور کشور همت ورزد و دربرابر تفرقهافکنان و جداییطلبان، قاطعانه بایستد.
1. عوامل دیگر، مانند رفاقت یا انواع عواملی است که ممكن است فردی را به دیگری خوشبین یا علاقهمند کند و درنتیجه باعث شود که به او اعتماد شود و سخنش را بپذیرند؛ بهویژه در کارهایی که سرنوشت جامعه به آنها بستگی دارد.
1.ابنفارس، معجم مقاییس اللغة، مکتب الاعلام الاسلامی، قم، 1404ق.
2.جعفربنمحمد الصادق، مصباح الشریعة، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1400ق.
3.الحلی، سیدبنطاووس، اقبال الاعمال، دار الکتب الاسلامیة، تهران،1367ش.
4.رضی موسوی، محمد، نهج البلاغه،تنظیم صبحیصالح، قم، دار الهجرة، [بیتا].
5. سروش، عبدالکریم، قبض و بسط تئوریک شریعت، مؤسسة فرهنگی صراط، تهران، 1373ش.
6.شریعتی، علی، با مخاطبهای آشنا، حسینیة ارشاد، تهران، 1356ش.
7.صدوق، محمدبنعلی، من لایحضره الفقیه، انتشارات جامعة مدرسین، قم، 1413ق.
8.طبرسی، فضلبنحسن، مجمع البیان لعلوم القرآن، چ سوم، ناصرخسرو، تهران، 1372ش.
9.طوسی، محمدبنالحسن، الامالی، دار الثقافة، قم، 1414ق.
10. طوسی، محمدبنالحسن، التهذیب، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1365ش.
11. کلینی، محمدبنیعقوب، الکافی، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1365ش.
12. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1404ق.
13.موسوی خمینی، روحالله، صحیفة امام، مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1386ش.
14. ورامبنابیفراس، تنبیه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعه ورام)، مکتبة الفقیه، قم، [بیتا].
بقره
أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکم مَّثَلُ الَّذِینَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِکم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء وَزُلْزِلُواْ (214) 133
بَدِیعُ السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَإِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ كُنْ فَیَكُون (117)........................ 35
ثُمَّ بَعَثْنَاکم مِّن بَعْدِ مَوْتِکمْ لَعَلَّکمْ تَشْکرُونَ (56)............................................................... 65
خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ (7)....................................................................................... 196, 205
فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ فَأْذَنُواْ بِحَرْبٍ مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ (279)......................................................... 147
فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیاءَ اللّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنِین..................................... 113, 114, 140
لَن نُّؤْمِنَ لَک حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً (55)............................................................................ 65
وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَامًا (124)............. 53, 54
وَإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَیَسْفِكُ الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون (30)...................................................................... 27, 208
وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَلا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتّی یُقاتِلُوكُمْ فِیهِ فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِین (191)............................................ 20, 24, 43, 76, 84
وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ (4)................................................................................................. 185
وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَکونَ فِتْنَةٌ وَیَکونَ الدِّینُ کلُّهُ لِلّه (193).......................................... 43, 84
وَلاَ یَزَالُونَ یُقَاتِلُونَکمْ حَتَّىَ یَرُدُّوکمْ عَن دِینِکمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا (217)......................... 84, 184
وَلَن تَرْضَى عَنک الْیَهُودُ وَلاَ النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ (120)............................... 184, 224
وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأمْوَالِ وَالأنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ (155).. 43, 47
آل عمران
أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکمْ (144).................................................................... 66
إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوْتُواْ الْکتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیا بَینَهُمْ (19) 169
إِنَّ فِی ذَلِک لَعِبْرَةً لأُوْلِی الأَبْصَارِ (13)............................................................................ 132
شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِکةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَآئِمَاً بِالْقِسْطِ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکیمُ (18) 169
لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ فَقِیرٌ وَنَحْنُ أَغْنِیاءُ سَنَكْتُبُ ما قالُوا وَقَتْلَهُمُ الأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیق (181) 140
وَأَطِیعُواْ اللّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّکمْ تُرْحَمُونَ (132).................................................................. 238
وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْکرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکمْ إِذْ کنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَکنتُمْ عَلَىَ شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَکم مِّنْهَا (81)............................................................................................. 177, 238
وَاللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقَامٍ (4)..................................................................................................... 32
وَلِیُمَحِّصَ مَا فِی قُلُوبِكُمْ (154)......................................................................................... 26
هُوَ الَّذِی أَنزَلَ عَلَیْک الْکتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْکمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکرُ إِلاَّ أُولُوِا الألْبَابِ (7) 158, 159
نساء
أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ (54)......................................................... 92
فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ (153).................................................................................................... 65
ما أَصَابَک مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَک مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِک (79).............................. 78
مائده
إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ كَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی (110)..................................................................... 35
لَیَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنَالُهُ أَیْدِیكُمْ وَرِمَاحُكُمْ (94)............................................... 52
وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا (27)............................................................. 90, 132
وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَـکن لِّیبْلُوَکمْ فِی مَآ آتَاکم (48).................................... 50
انعام
إِنَّ الَّذینَ فَرَّقُوا دینَهُمْ وَکانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فی شَیْء (159)............................. 166, 179
تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا (61)................................................................................................................ 78
لِیَقُولُوا أَهَؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنَا (53)........................................................................ 43
وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِّیَبْلُوَكُمْ فِی مَا آتَاكُمْ (165).......................................... 40
وَکذَلِک جَعَلْنَا لِکلِّ نِبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الإِنسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا (112) 197, 202
وَلِتَصْغَى إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ (113)........................................................ 202
یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالإِنْسِ أَ لَمْ یَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْكُمْ آیاتِی (130)........................ 39
اعراف
إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتَانُهُمْ یوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَیوْمَ لاَ یسْبِتُونَ لاَ تَأْتِیهِمْ (163)............................... 52
فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ (136)........................................................................................................... 32
لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللّهُ مُهْلِکهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِیدًا قَالُواْ مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّکمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (164)... 234
وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِیَ آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا (175)....................................................... 132
وَاخْتارَ مُوسی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلاً لِمِیقاتِنا فَلَمّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَإِیّایَ أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنّا إِنْ هِیَ إِلاّ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَتَهْدِی مَنْ تَشاءُ أَنْتَ وَلِیُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَارْحَمْنا وَأَنْتَ خَیْرُ الْغافِرِین (155)............................................................................. 65, 75, 80, 85, 103
وَبَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّیِّئَاتِ (168)................................................................................. 41
وَقَاسَمَهُمَا إِنِّی لَکمَا لَمِنَ النَّاصِحِینَ (21)........................................................................... 64
یا بَنِی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّكُمُ الشَّیْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَیْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ یَراكُمْ هُوَ وَقَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنّا جَعَلْنَا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذِینَ لا یُؤمِنُون (27)............................................. 64, 76, 79, 85, 89
انفال
لِیَمِیزَ اللّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ (37)........................................................................................... 25
وَإِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُم (48)........................................................................... 78, 81
وَاعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَأَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیم (28)............................ 25, 46, 110
وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً مَّا أَلَّفَتْ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَـکنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکیمٌ (63) 177
وَلاَ تَنَازَعُواْ فَتَفْشَلُواْ وَتَذْهَبَ رِیحُکمْ (46)....................................................................... 166
هُوَ الَّذِیَ أَیَّدَک بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ (62).......................................................................... 177
توبه
أَلاَ فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُواْ (49)................................................................................................... 21
إِنَّمَا یُرِیدُ اللّهُ أَن یُعَذِّبَهُم بِهَا (85)...................................................................................... 49
طَبَعَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ (93)............................................................................................... 196
قُلْ لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِکم (94)............................................ 178
قُل لَّن تَخْرُجُواْ مَعِیَ أَبَدًا (83)......................................................................................... 178
قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا (81)............................................................................................ 178
لاَ تَقُمْ فِیهِ أَبَدًا لَّمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِیهِ فِیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَن یَتَطَهَّرُواْ وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ (108) 181
وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَكُفْراً وَتَفْرِیقاً بَیْنَ الْمُؤمِنِینَ وَإِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللّهَ وَرَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَلَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ الْحُسْنی وَاللّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُون (107)........................................................................................ 179, 180, 182
وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکرِ (71). 233
وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ (72)................................................................................................ 44
وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَدًا وَلاَ تَقُمْ عَلَىَ قَبْرِهِ (84).......................... 178, 183, 238
وَلاَ یَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاَّ وَهُمْ کسَالَى (54)............................................................................. 179
وَیَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ (14)........................................................................................ 32
یونس
إِنَّمَا مَثَلُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا كَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ (24)............................................................. 34
فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ (32).................................................................................... 168
هود
إِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَلِذلِكَ خَلَقَهُمْ وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنّاسِ أَجْمَعِین (119) 31, 98
إِنْ أُرِیدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلاَّ بِاللّه (88)............................................. 214
لِیَبْلُوَکمْ أَیُّکمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (7).................................................................................. 97, 102
وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلا یَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ (118)..................................... 31
یوسف
إِذْ قَالُواْ لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِینَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ (8) 91, 171
اقْتُلُواْ یُوسُفَ او اطْرَحُوهُ أَرْضًا یَخْلُ لَکمْ وَجْهُ أَبِیکمْ وَتَکونُواْ مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِینَ (9) 91
قُلْ هَـذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِی (108)................................... 211
ابراهیم
وَعَدتُّکمْ فَأَخْلَفْتُکمْ و مَا کانَ لِیَ عَلَیْکم مِّن سُلْطَانٍ (22)................................................... 81
حجر
ذَرْهُمْ یَأْکلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (3).................................................. 118
فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِین............................................... 56
قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأَرْضِ وَلَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِین (39).............................. 87
لَمْ أَكُن لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (33).......................................... 57
وَما یَأْتیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُن (11)............................................................. 138
نحل
إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُم بِهِ مُشْرِکونَ (100)................................... 79, 88
اسراء
إِذاً لأَذَقْنَاک ضِعْفَ الْحَیَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَک عَلَیْنَا نَصِیرًا (75).................. 225
وَإِن کادُواْ لَیَفْتِنُونَک عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْک لِتفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ وَإِذًا لاَّتَّخَذُوک
خَلِیلاً (73)....................................................................................................... 219, 225
وَلَقَدْ کرَّمْنَا بَنِی آدَمَ (70)................................................................................................. 190
وَلَوْ لاَ أَن ثَبَّتْنَاک لَقَدْ کدتَّ تَرْکنُ إِلَیْهِمْ شَیْئًا قَلِیلاً (74).................................................. 225
کهف
إِنّا جَعَلْنا ما عَلَی الأَرْضِ زِینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلا (7)........................ 39, 46, 75
فَأَرَادَ رَبُّک أَنْ یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیَسْتَخْرِجَا کنزَهُمَا (82)........................................................ 95
فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْراً مِنْهُ زَکاةً وَأَقْرَبَ رُحْما (81)................................................ 94
وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا (104)........................................................................ 198
طه
فِی كِتَابٍ لا یَضِلُّ رَبِّی وَلا یَنْسَى (52)............................................................................... 38
وَلا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْكَ إِلی ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَیْرٌ وَأَبْقی 48, 85
هَلْ أَدُلُّک عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْک لا یَبْلَى (120)............................................................. 64
انبیاء
كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَإِلَیْنا تُرْجَعُون (35).............. 23, 25, 41
وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً (72)............................................................................................................ 91
یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ لا یَفْتُرُونَ (20)................................................................................ 27
حج
وَمِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ (11) 76
ِانَّ یَوْمًا عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ (47)................................................................... 57
ِلیَجْعَلَ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً (53)...................................................................................... 43
مؤمنون
أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ (14)......................................................................................................... 35
أَیَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِینَ (55)..................................................................... 58
نُسَارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْرَاتِ بَل لا یَشْعُرُونَ (56)..................................................................... 58
نور
وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلا تُحِبُّونَ أَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَکمْ (22)........................................................ 179
فرقان
إِنْ هُمْ إِلاَّ کالأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبیلاً (44)..................................................................... 118
وَجَعَلْنَا بَعْضَکمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً (20).................................................................................... 101
شعراء
وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ (80)..................................................................................... 51, 79
وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ (79)....................................................................................... 79
وَمَا کانَ أَکثَرُهُم مُّؤْمِنِینَ (8)............................................................................................. 209
نمل
قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِیكَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ (40) 41, 55
قصص
إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُم (4).............. 118, 170
تِلْک الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوًّا فِی الأَرْضِ وَلا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ (83) 122, 170
مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ (76)....................................................................... 49
عنکبوت
أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا یُفْتَنُونَ (2)........................ 23, 46, 87, 192
وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْكاذِبِین (3)............. 23, 46
وَمِنَ النَّاسِ مَن یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذَا أُوذِیَ فِی اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ کعَذَابِ اللَّهِ (10)........ 76
روم
ثُمَّ کانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن کذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ (10).......................................... 205
فَمَن یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ (29)......................................................................................... 206
مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ (32)............................................................................................. 176
وَلا تَکونُوا مِنَ الْمُشْرِکینَ (31)........................................................................................ 176
لقمان
وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ (34).............................................................................. 32
سجده
قُلْ یَتَوَفَّاکم مَّلَک الْمَوْتِ الَّذِی وُکلَ بِکمْ (11)................................................................... 78
احزاب
لا تَکونُوا کالَّذِینَ آذَوْا مُوسَى فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا (69)..................................................... 139
سبأ
وَمَا کانَ لَهُ عَلَیْهِم مِّن سُلْطَانٍ (21)..................................................................................... 81
یس
إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِی إِلَى الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ (8)..................................... 196
سَوَاء عَلَیهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ ام لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یؤْمِنُونَ (10)........................................................ 196
وَجَعَلْنَا مِن بَینِ أَیدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَینَاهُمْ فَهُمْ لاَ یبْصِرُونَ (9)............... 196
صافات
إِلاّ عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (160).................................................................................... 35, 36
سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ (159).......................................................................................... 35
ص
إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ (26)............... 204
قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِین (76)...................................................... 57
قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِین (82)........................................................................ 87, 116
وَاذْكُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ إِذْ نادی رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَعَذاب (41).......................... 78
هَبْ لِی مُلْكًا لا یَنبَغِی لأَحَدٍ مِّنْ بَعْدِی (35)...................................................................... 55
زمر
اللَّهُ یَتَوَفَّى الأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا (42)................................................................................... 77
غافر
وَیَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ کلَّ شَیْءٍ رَّحْمَةً وَعِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِیلَک (7). 87
شورا
أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ (13)............................................................................... 183
زخرف
لَوْلا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ (31)............................................ 44, 60
جاثیه
أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللّهُ عَلی عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلی سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلی بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُون (23) 205
محمد
إِنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَلَهْوٌ (36)..................................................................................... 121
(4)................. 40, 101
وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنْكُمْ وَالصَّابِرِینَ (31)..................................... 26, 29, 37
فتح
غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ (6)......................................................................................................... 32
حجرات
إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ (12).................................................................................................... 41
إِن جَاءکمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَینُوا أَن تُصِیبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ
نَادِمِینَ (6).................................................................................................................. 174
ذاریات
أَ تَواصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُون (53)............................................................................... 139
وَفِی الأَرْضِ آیَاتٌ لِّلْمُوقِنِینَ (20).................................................................................... 185
وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ (56)........................................................................ 98
یَوْمَ هُمْ عَلَی النّارِ یُفْتَنُون (13)........................................................................................... 22
نجم
ذَلِک مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ (30)............................................................................................. 202
فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّى عَن ذِکرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلاّ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا (29)....................................... 202
قمر
إِنَّا مُرْسِلُو النَّاقَةِ فِتْنَةً (27)........................................................................................... 75, 85
حدید
اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکمْ وَتَکاثُرٌ فِی الأَمْوَالِ وَالأَوْلادِ... وَفِی الآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ (20) 101
انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُّورِکمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءکمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا (13)................................... 85
وَلَکنَّکمْ فَتَنتُمْ أَنفُسَکمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْکمُ الأَمَانِیُّ حَتَّى جَاء أَمْرُ اللَّهِ وَغَرَّکم بِاللَّهِ الْغَرُورُ (14) 85
حشر
فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الأَبْصَارِ (2)............................................................................................ 132
تغابن
إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَأَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَاللّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیم...................................... 20, 46, 53
ملک
الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا (2)......................... 26, 28, 97, 102
تَكادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ كُلَّما أُلْقِیَ فِیها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ یَأْتِكُمْ نَذِیر (8)................... 200
قلم
بِأَیِّكُمُ الْمَفْتُون (6)....................................................................................................... 20, 22
جن
لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَمَنْ یُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ یَسْلُكْهُ عَذاباً صَعَدا (17).................................. 75, 85
وَأَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقا...................................................... 75
مدثر
عَلَیْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ (30)........................................................................................................ 53
وَمَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلاّ فِتْنَةً (31).......................................................................................... 53
انسان
إِنَّا خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِیهِ (2)...................................................................... 42
هَلْ أَتَى عَلَى الإنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَكُنْ شَیْئًا مَذْكُورًا (1)......................................... 42
نازعات
أَنَا رَبُّکمُ الأَعْلى (24)....................................................................................................... 119
فجر
فَأَمَّا الإنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَكْرَمَنِ (15).................................. 47
وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ (16)................................................... 47
شمس
فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا (8)............................................................................................. 222
فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُم بِذَنبِهِمْ فَسَوَّاهَا (14)........................................................... 114
وَلا یَخَافُ عُقْبَاهَا (15)..................................................................................................... 114
عصر
وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْر (3)................................................................................ 233
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)
حَتَّى أَن لَوْ کانَ مَنْ قَبْلَکمْ دَخَلَ جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوه................................................... 133
فَیَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِیذِ وَالسُّحْتَ بِالْهَدِیَّةِ وَالرِّبَا بِالْبَیْع.................................................... 147
یا علی لَأَنْ یهدیَ اللهُ بک رجلاً خیرٌ لک من ما طلعت علیه الشمس.............................. 201
امام علی(علیه السلام)
أَ لا تَرَوْنَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الأَوَّلِینَ مِنْ لَدُنْ آدَم(علیه السلام) 61
اتَّخَذَتْهُمُ الْفَرَاعِنَةُ عَبِیداً....................................................................................................... 63
أَلا وَإِنَّ الشَّیْطَانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ وَاسْتَجْلَبَ خَیْلَهُ وَرَجِلَه.................................................... 68
أَمَا إِنَّهُ لَیْسَ بَیْنَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ إِلا أَرْبَعُ أَصَابِعَ. فسئل(علیه السلام) عن معنى قوله هذا فجمع أصابعه ووضعها بین أذنه وعینه ثم قال الْبَاطِلُ أَنْ تَقُولَ سَمِعْتُ وَالْحَقُّ أَنْ تَقُولَ رَأَیْت.................................................................................................................. 174
إِنَّ الْفِتَنَ إِذَا أَقْبَلَتْ شَبَّهَتْ وَإِذَا أَدْبَرَتْ نَبَّهَت.................................................................. 109
إِنَّ مَعِی لَبَصِیرَتِی................................................................................................................ 70
انْجَذَمَ فِیهَا حَبْلُ الدِّینِ وَتَزَعْزَعَتْ سَوَارِی الْیَقِین............................................................... 67
إِنَّمَا یَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَالسُّخْطٌ وَإِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا 113
إِنِّی فَقَأْتُ عَیْنَ الْفِتْنَةِ وَلَمْ یَکنْ لِیَجْتَرِیءَ عَلَیْهَا أَحَدٌ غَیْرِی................................................. 71
تَدَبَّرُوا أَحْوَالَ الْمَاضِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ قَبْلَکمْ کیْفَ کانُوا فِی حَالِ التَّمْحِیصِ وَالْبَلاءِ أَ لَمْ یَکونُوا أَثْقَلَ الْخَلائِقِ أَعْبَاءً وَأَجْهَدَ الْعِبَادِ بَلاءً وَأَضْیَقَ أَهْلِ الدُّنْیَا حَالا...................................................................................................................................... 63
حَتَّى إِذَا رَأَى اللَّهُ سُبْحَانَهُ جِدَّ الصَّبْرِ مِنْهُمْ عَلَى الأَذَى فِی مَحَبَّتِهِ وَالاحْتِمَالَ لِلْمَکرُوهِ مِنْ خَوْفِهِ جَعَلَ لَهُمْ مِنْ مَضَایِقِ الْبَلاءِ فَرَجاً فَأَبْدَلَهُمُ الْعِزَّ مَکانَ الذُّلّ...................................................................................................................................... 63
عِظْنَا وَأَوْجِزْ فَقَالَ الدُّنْیَا حَلالُهَا حِسَابٌ وَحَرَامُهَا عِقَابٌ وَأَنَّى لَكُمْ بِالرَّوْحِ وَلَمَّا تَأَسَّوْا بِسُنَّةِ نَبِیِّكُمْ تَطْلُبُونَ مَا یُطْغِیكُمْ وَلا تَرْضَوْنَ مَا یَكْفِیكُمْ 121
غُرِّی غَیْرِی لا حَاجَةَ لِی فِیک قَدْ طَلَّقْتُک ثَلَاثاً لا رَجْعَةَ فِیهَا........................................... 122
فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَخْتَبِرُ عِبَادَهُ الْمُسْتَكْبِرِینَ فِی أَنْفُسِهِمْ بِأَوْلِیَائِهِ الْمُسْتَضْعَفِینَ فِی أَعْیُنِهِمْ.... 59
فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا............................................................................... 114
فَلا تَکونُوا أَنْصَابَ الْفِتَنِ وَأَعْلامَ الْبِدَع.............................................................................. 231
قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلافِ سَنَةٍ لا یُدْرَى أَ مِنْ سِنِی الدُّنْیَا أَمْ مِنْ سِنِی الآخِرَة.......................... 56
کالْبَهِیمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا.......................................................................................... 118
کنْ فِی الْفِتْنَةِ کابْنِ اللَّبُونِ لا ظَهْرٌ فَیُرْکبَ وَلا ضَرْعٌ فَیُحْلَبَ............................................. 232
لُبِسَ الإِسْلامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً......................................................................................... 230
لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَلتُغَرْبَلُنَّ غرْبَلَةً وَلَتُسَاطُنَّ سَوْطَةَ الْقِدْرِ حَتَّى یَعُودَ أَسْفَلُکمْ أَعْلاکمْ وَأَعْلاکمْ أَسْفَلَکم 230
لَكَانَ ذَلِكَ أَهْوَنَ عَلَى الْخَلْقِ فِی الاِعْتِبَارِ وَأَبْعَدَ لَهُمْ فِی الاِسْتِكْبَار..................................... 59
لَمْ یَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالا......................................................................................................... 33
لَوْكَانَتِ الأَنْبِیَاءُ أَهْلَ قُوَّةٍ لا تُرَام.......................................................................................... 59
مَا لَبَسْتُ عَلَى نَفْسِی وَلا لُبِسَ عَلَی..................................................................................... 70
وَاللَّهِ مَا مُعَاوِیَةُ بِأَدْهَى مِنِّی................................................................................................ 130
وَاللَّهِ مَا مُعَاوِیَةُ بِأَدْهَى مِنِّی وَلَكِنَّهُ یَغْدِرُ وَیَفْجُرُ وَلَوْ لا كَرَاهِیَةُ الْغَدْرِ كُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ وَلَكِنْ كُلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٌ وَكُلُّ فُجَرَةٍ كُفَرَةٌ وَلِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ یُعْرَفُ بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَة............................................................................................... 130
وَإِنَّمَا سُمِّیَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لأنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ...................................................................... 158
وَكُلَّمَا كَانَتِ الْبَلْوَى وَالاخْتِبَارُ أَعْظَمَ كَانَتِ الْمَثُوبَةُ وَالْجَزَاءُ أَجْزَلَ....................................... 60
وَلَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَرَادَ أَنْ یَكُونَ الاتِّبَاعُ لِرُسُلِهِ... أُمُوراً لَهُ خَاصَّةً لا تَشُوبُهَا مِنْ غَیْرِهَا شَائِبَةٌ 60
وَلَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَبْتَلِی خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا یَجْهَلُونَ أَصْلَه تَمْیِیزاً بِالاخْتِبَارِ لَهُمْ وَنَفْیاً لِلاسْتِكْبَارِ عَنْهُمْ وَإِبْعَاداً لِلْخُیَلاءِ مِنْهُم 58
وَلَوْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یَخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُورٍ یَخْطَفُ الأَبْصَارَ ضِیَاؤُهُ وَیَبْهَرُ الْعُقُولَ رُوَاؤُهُ وَطِیبٍ یَأْخُذُ الأنْفَاسَ عَرْفُهُ لَفَعَل 57
وَلَوْ أَرَادَ سُبْحَانَهُ أَنْ یَضَعَ بَیْتَهُ الْحَرَامَ وَمَشَاعِرَهُ الْعِظَامَ بَیْنَ جَنَّاتٍ وَأَنْهَارٍ... لَكَانَ قَدْ صَغُرَ قَدْرُ الْجَزَاءِ عَلَى حَسَبِ ضَعْفِ الْبَلاء 62
یُکفَأُ فِیهِ الإِْسْلامُ کمَا یُکفَأُ الإِنَاءُ بِمَا فِیهِ........................................................................... 230
امام حسین(علیه السلام)
إِلَهِی تَقَدَّسَ رِضَاكَ أَنْ تَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْك................................................................... 33, 34
امام باقر(علیه السلام)
كلما میزتموه بأوهامكم فی أدق معانیه مخلوق مصنوع مثلكم مردود إلیكم....................... 36
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)..... 21, 48, 60, 61, 67, 68,69, 70, 92, 113, 114, 133, 139, 147, 154, 156, 157, 160, 173, 176, 178, 179, 180, 181, 182, 183, 187, 189, 197, 201, 204, 209, 210, 211, 218, 219, 220, 225, 226, 238
امام علی(علیه السلام)........................ 28, 38, 56, 57,58, 60, 61, 62, 63, 67, 68, 69, 70, 71, 109, 113, 114, 118, 121, 122, 129, 130, 131, 132, 133, 147, 151, 174, 198, 201, 204, 209, 211, 212, 213 , 230, 231, 232
فاطمة زهراƒ........................................ 203
امام حسن(علیه السلام)............................................. 69
امام حسین(علیه السلام)...... 55, 69, 115, 121, 128,142, 154, 182, 191, 204, 222, 234
امام باقر(علیه السلام)................................................ 36
امام عصر4.......... 115, 142, 152, 154,191, 208, 216
آدم(علیه السلام).......... 56, 57, 58, 61, 64, 79, 87,88, 90, 99, 106, 110, 116, 214
ابراهیم(علیه السلام)........ 53, 54, 55, 60, 61, 79, 91, 92
اسحاق(علیه السلام).................................................. 91
اسماعیل(علیه السلام)............................................... 54
ایوب(علیه السلام)..................................................... 78
خضر نبی(علیه السلام)...................................... 94, 95
داوود(علیه السلام).................................................. 139
سلیمان(علیه السلام)......................... 41, 55, 56, 208
صالح(علیه السلام)........................................... 75, 114
عیسی(علیه السلام)................................ 35, 201, 234
موسی(علیه السلام).... 65, 75, 102, 103, 118, 139,170, 201, 234
یعقوب(علیه السلام).................................................. 91
یوسف(علیه السلام).......................... 40, 91, 92, 171
آصفبنبرخیا.......................................... 55
اشعری، ابوموسی............... 129, 132, 133
اصحاب جمل................................. 69, 212
اصحاب سبت.......................................... 52
اصطهبانانی، محمدباقر.......................... 134
اصفهانی، آقانجفی................................. 134
بلقیس........................................ 41, 55, 56
بنیاسرائیل........... 52, 63, 65, 102, 103,114, 118, 132, 133
بنیامین...................................................... 91
بنیصدر، ابوالحسن............................... 128
بهجت، محمدتقی.................................. 134
بهشتی، سیدمحمد................................. 145
ثمود (قوم)........................... 75, 113, 114
جبرئیل(علیه السلام).................................. 35, 54, 61
جنگ جمل........................... 70, 151, 211
جنگ صفین......................... 70, 129, 151
جنگ نهروان.................................. 70, 151
حداد عادل، غلامعلی............................ 149
حواƒ............................................... 64, 79
خاتمی، سیدمحمد................................. 150
خامنهای، سیدعلی............ 119, 131, 211,
212, 223, 232, 236
خمینی، سیدروحالله.......... 117, 146, 152,159, 163, 188, 190, 191, 192, 213, 216, 223, 224, 225, 226, 240
خوارج..................................................... 71
درچهای، سیدمحمدباقر........................ 134
زبیربنعوام............................. 69, 70, 211
زلیخا........................................................ 40
زیدبنحارثه........................................... 139
سامری................................................... 103
سعدی.................................................... 166
سلمان رشدی........................................ 189
سهلبنزیاد............................................ 121
سید رضی، ابوالحسن محمدبنالحسین... 67
صدام..................................................... 121
طلحه....................................... 69, 70, 211
عثمانبنحنیف...................................... 130
عثمانبنعفان......................................... 151
عزرائیل(علیه السلام)................................................ 78
علیبنحسین(علیه السلام) (علی اکبر)........... 54, 209
عمربنسعد............................................ 204
عمروبنعاص........................................ 132
فرعون.................. 32, 43, 118, 119, 170
فوکویاما.................................................. 133
فهمیده، محمدحسین............................ 216
قابیل......................................................... 90
قرائتی، محسن....................................... 165
قشقایی، میرزاجهانگیرخان................... 134
کاشی، آخوندمحمد............................... 134
لات (بت).............................................. 219
مصدق، محمد........................................ 146
مطهری، مرتضی................. 143, 145, 146
معاویهبنابیسفیان............... 70, 128, 130, 204, 211, 213
مهاجرانی، عطاءالله................................ 150
ناقة ثمود.................................................. 75
نمرود................................................ 56, 79
هابیل........................................................ 90
هیتلر، آدولف......................................... 119
یزدی، شیخغلامرضا.................... 133, 134
یزیدبنمعاویه......................................... 128
یعقوببنیزید........................................ 121
اتریش.................................................... 162
اروپا....................................................... 189
اصفهان.................................................. 134
افغانستان...................................... 212, 213
امریکا............. 127, 128, 149, 152, 191,
197, 225, 226
انگلیس........................................ 191, 197
اوکراین.................................................. 152
ایران.............. 122, 126, 145, 149, 150,
157, 161, 191, 216, 226
بصره...................................................... 130
بندرعباس.............................................. 161
بوشهر.................................................... 161
تهران............................................ 144, 180
حجاز..................................................... 122
خوزستان............................................... 216
دانشگاه کلمبیا....................................... 128
دانشگاه مکگیل.................................... 157
دانشگاه هاروارد.................................... 145
دانشگاه ییل........................................... 128
روسیه.................................................... 152
شام........................................................ 122
شامات............................................... 41, 55
شلمچه................................................... 216
شوروی........................................ 212, 226
صفین..................................................... 204
طور (کوه)................................................ 75
عراق...................................................... 121
فرانسه................................ 128, 191, 197
قم.................... 144, 145, 161, 162, 180
کانادا...................................................... 157
کربلا...................................................... 204
کلمبیا........................................... 188, 189
کوفه....................................................... 204
گرجستان............................................... 152
مدرسة فیضیه......................................... 145
مدرسة مروی......................................... 144
مدینه..................................... 28, 178, 180
مسجد ضرار.......................................... 180
مسجد گوهرشاد.................................... 134
مشهد..................................................... 134
مصر............................................. 118, 122
مکه................................................... 28, 62
منا............................................................. 62
نجف...................................................... 134
وین........................................................ 162
یزد............................................... 133, 134
یمن............................... 41, 55, 122, 201
آیات شیطانی......................................... 189
المیزان فی تفسیر القرآن....................... 159
تورات.................................................... 139
روح ملتها............................................ 114
سی بحث در اصول دین و ترجمة نماز 134
مفتاح علوم القرآن.................................. 134
مقاییس اللغة............................................. 19
نهجالبلاغة........ 19, 38, 56, 67, 85, 122,132, 158, 160, 166, 174, 198, 211, 230