بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شرح دعای وداع با ماه رمضان در تاریخ 1394/03/29، مطابق با دوم ماه مبارک رمضان 1436 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
چند سال پیش دعای چهل و چهارم صحیفه سجادیه را مورد بحث قرار دادیم که مربوط به شروع ماه رمضان است و بعد هم مطالبی که به توفیق الهی بیان کردیم جمعآوری شد و به صورت کتابی به نام صهبای حضور چاپ شد. از همان زمان در ذهنم بود که دعای چهل و پنجم صحیفه سجادیه را هم که مربوط به وداع ماه رمضان است مورد بحث قرار دهیم. ولی توفیق حاصل نشد. یکی از دلایل آن هم پیش آمدن مناسبتهایی بود که اولویت داشت. امسال تصمیم گرفتیم اگر خدای متعال توفیق دهد درباره دعای وداع صحبت کنیم. دعای چهل و پنجم صحیفه سجادیه دعایی بسیار شریف و نسبتا مفصل است که امام سجاد صلواتاللهعلیه انشاء فرمودهاند. ابتدا شاید به نظر بیاید که این دعا مطالب مختلف پراکندهای است و مضامین آن چندان ارتباطی با هم ندارند. اما با دقت روشن میشود که این مضامین با رعایت نکتههای دقیقی تنظیم شده است؛ نکتههایی که با توجه به نعمت ماه مبارک رمضان و وظیفه ما در مقابل آن و هنگام از دست رفتن آن باید بیشتر مورد توجه قرار گیرد.
محور اصلی این دعا توجه به نعمتها و فیوضات الهی است. البته ما در مقام عبادت، دعا و ارتباط با خدا با یک سلسله مفاهیم و توجه به بعضی از صفات الهی به خدا توجه پیدا میکنیم که این توجه مقدمهای برای تحصیل لیاقت دریافت رحمتهای الهی است. در روایاتی هم که در باره آداب دعا کردن وارد شده به این نکته اشاره شده است که در هنگام دعا ابتدا صفات الهی را ذکر کنید و خدا را حمد کنید. ازاینرو غالبا محور دعا کردن ما توجه به هستیبخش بودن خدای متعال است. هر قدر ما بیشتر بتوانیم به عمق این تعبیر پی ببریم و به اصطلاح توحید را بهتر درک کنیم بیشتر خواهیم فهمید که کوچکترین چیزی که بهرهای از هستی دارد هرچند با صدها و هزارها واسطه، از خداست. بخشنده حقیقی اوست و غیر او همه جنبه مجرا دارند و ابزار و شرایط تحقق هستند. آن که حقیقتا شیء معدوم را موجود میکند فقط خدای متعال است. شاید به همین مناسبت است که نزدیکترین اسم به اسم الله - به حسب آنچه از قرآن کریم استفاده میشود - اسم رحمان (بخشنده مطلق) است. قُلِ ادْعُواْ اللّهَ أَوِ ادْعُواْ الرَّحْمَـنَ أَیًّا مَّا تَدْعُواْ فَلَهُ الأَسْمَاء الْحُسْنَى1 [1]؛ «بگو: خدا را بخوانید یا رحمان را بخوانید، هر كدام را بخوانید، براى او نامهاى نیكوتر است.» در این آیه به جای الله، الرحمن ذکر میشود و این بدین خاطر است که نزدیکترین مفهوم نزد ما از خدا، بخشنده مطلق بودن اوست.
البته در مباحث فلسفی و کلامی بحث را از واجبالوجود (کسی که وجودش ضرورت دارد) شروع میکنند. در این سطح که از سطح عادی بالاتر است هنوز مقایسه بین خدا و خلق مطرح نیست. اما در تفکرات عمومی این مفاهیم تحلیلی مطرح نیست. خدای متعال هم مردم را با همان مفاهیمی دعوت میکند که با ذهنشان آشنا است. اگر در این جهت توضیحاتی داده میشود بدین خاطر است که هم وسعت مخلوقات بیشتر معلوم گردد و هم عمق بخشش خدای متعال. این یک اصل مفروضی است که تقریبا در همه دعاها ملموس است. در این دعا هم مساله بخشش به طور دقیق مورد توجه قرار گرفته است و بسیاری از مضامین آن براساس همین مفهوم بیان میشود که خدا بخشنده مطلق است. این نکات را به عنوان مروری بر دعا بیان میکنیم تا تصوری کلی از این دعا داشته باشیم که چگونه شروع میشود و چهطور اوج میگیرد و به مقصد اصلی میرسد و در نهایت خاتمه پیدا میکند و از همین جا هم بیشتر از آنچه تا به حال آموختهایم، اسلوب دعا کردن را یاد بگیریم.
همان طور که عرض کردم توجه انسان به خدا بهوسیله مفاهیم شکل میگیرد. البته یک نوع توجه دیگری هم وجود دارد که آگاهانه نیست، بلکه نوعی شناخت فطری ناآگاهانه به خدای متعال است. این شناخت فطری نه تنها برای انسان بلکه برای همه موجودات وجود دارد. چنانکه قرآن کریم میفرماید: كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ2 [2] «همه به تحقیق نیایش و تسبیحش را مىدانند.» ولی شناختهای آگاهانه ما و آنچه که ما در ذهنمان به صورت یک قضیه تصور میکنیم به اصطلاح علوم حصولی هستند و این نوع توجهات غالبا مفاهیمی مربوط به افعال الهی است. ما با ذهن متعارف خودمان بیشتر به افعال خدا توجه داریم. البته وقتی به برخی از افعال توجه پیدا میکنیم به لوازمی منتقل میشویم که ذات الهی باید واجد آنها باشد تا بتواند این افعال را انجام دهد. مثلا وقتی میگوییم هستی را میآفریند در ذهن این تحلیل را میگذرانیم که پس خدا باید بتواند این کار را انجام دهد. پس باید قدرت داشته باشد. ابتدا ذهن ما متوجه قدرت خدا نمیشود بلکه اول متوجه کارهای خدا میشود. بعد وقتی آن را تحلیل میکنیم به همان مباحث عقلی میرسیم که البته در مقام مناجات، دعا، درد دل و راز و نیاز جای آن بحثهای تحلیلی نیست.
انسان خود را در مقابل خدا تصور میکند و رابطهای بین خودش و خدا در نظر میگیرد که طبعا یک «صفت اضافی» است که مربوط به افعال الهی است؛ افعالی که به چیزی تعلق میگیرند و با توجه به این تعلق مفهومی از آن انتزع میشوند. طبعا به دنبال خالقیت خدا چیزی که بیشتر ذهن ما را به خود متوجه میکند رازقیت خداست. وقتی خدای متعال ما را خلق میکند ما را رها نمیکند، بلکه وسیله بقای زندگی ما را به وسیله روزی دادن فراهم میکند و بعد سایر چیزهایی را مهیا میسازد که ما به آنها احتیاج داریم. از همه اینها یک مفهوم عام به نام ربوبیت انتزاع میشود. در سوره حمد «الحمدلله» اشاره به ذات الهی است، اما بعد از اسم ذات توجه به ربوبیت میشود؛ «الله» که «ربالعالمین» است. یعنی اوست که همه نیازهای مخلوقات را برطرف میکند.
اما در مورد انسان دو نوع ربوبیت مطرح میشود. زیرا انسان موجودی مختار است و آفریده شده تا خود سرنوشت خویش را انتخاب کند. یک جهت تدبیر این موجود این است که زمینه انتخاب برایش فراهم شود و زمینه انتخاب دو چیز میخواهد؛ یکی فراهم شدن زمینه انجام کارهای مختلف و دیگری داشتن آگاهی از نتیجه هر یک از آن کارها. ازاینرو است که انسان علاوه بر قرار گرفتن تحت ربوبیت عامی که همه موجودات تحت آن قرار دارند، تحت ربوبیت خاصی هم قرار دارد. البته به یک معنا یکی از مصادیق همان ربوبیت عام است ولی حیثیتش فرق میکند. این ربوبیت را ربوبیت تشریعی میگویند. به این معنا که خدای متعال غیر از این که انسان را خلق میکند راه خوب و بد را هم برای او بیان میکند.
اما خداوند چه چیزهایی را بخشیده و تصور این بخششهای خدا چگونه ما را آماده درک بخشش جدیدی میکند؟ همه این حرفها که انسان در این عالم آفریده شده و انبیا و اولیا باید بیایند تا بشر را هدایت کنند و انسانها امتحانهای سخت فردی و اجتماعی بدهند، همه و همه برای این است که انسان آمادگی پیدا کند که لذت بهتری، رحمت بیشتری و سعادت افزونتری را دریابد؛ آن سعادتی که جز از مسیر اختیار حاصل نمیشود. این چیزی است که باید خود انسان زمینهاش را فراهم کند. باید انتخاب کند تا خدا به او بدهد. خاصیت این رحمت این است که به اجبار نمیتوان آن را بخشید.
اگر یک مروری به این دعا داشته باشیم مشخص میشود که این دعا ابتدا اشاره به همین وسعت رحمت و عطا و بخشش الهی دارد. در آغاز به این حقیقت اشاره میشود که اگر نیازمندی بخواهد از شخصی توانا چیزی دریافت کند بیشترین چیزی که احتیاج دارد معرفت به وسعت بخشش اوست. هر قدر معرفت بیشتری به وسعت بخشش او داشته باشد زمینه اینکه چیزهای بیشتری از او بخواهد در او فراهم میشود. اگر بخشش او را فقط در روزی دادن و سیر کردن شکم ببیند چیزی هم که از او خواهد خواست بیش از این نخواهد بود. پس درخواست کردن انسان از لحاظ کمیت و کیفیت، تابع این است که انسان توجه به چه صفتی از صفات خدا پیدا کند. یکی از بالاترین نعمتهایی که خدای متعال به وسیله ائمه اطهار سلامالله علیهم اجمعین به ما داده است آموزش این دعاها است تا یاد بگیریم در موقع درخواست از خدا به چه چیزهایی توجه کنیم و چگونه با خدا حرف بزنیم. اگر این معارف را به ما یاد نداده بودند چه بسا در مقام بندگی خدا رفتاری از ما سر میزد یا سخنی میگفتیم که به هیچ وجه سزاوار مقام پرستش خدا نبود و اقتضای مؤاخذه داشت.
این دعای شریف با ستایش خدای متعال آغاز میشود. در درخواستهای متعارف وقتی انسان میخواهد چیزی از کسی بگیرد ابتدا به او احترام میگذارد و از خوبیهای او میگوید سپس درخواست خود را مطرح میکند. برخی افراد گمان میکنند که اگر در روایات سفارش شده در ابتدای دعا خدا را ستایش کنید این یک نوع ادبی است که هر درخواست کننده در مقام استرحام نسبت به بخشنده دارد. اما حقیقت چیز دیگری است. در مقام دعا این ما هستیم که باید آمادگی برای درک رحمت الهی پیدا کنیم. این آمادگی وقتی برای ما پیدا میشود که توجه به صفات الهی پیدا کنیم. هر چه خدا را بهتر بشناسیم، لیاقت پیدا میکنیم که بهتر از رحمتهای خدا استفاده کنیم. حتی این که از خدا چه بخواهیم هم بستگی به شناخت ما از خدا دارد. باید بدانیم که او چه چیزهایی دارد. با توجه به شناخت صفات خداست که روح و دل ما آماده میشود تا بیشتر به او توجه کنیم و لیاقت دریافت رحمتهای بیشتری را پیدا کنیم.
با ستایش ما از خدا چیزی به خدای متعال افزوده نمیشود. اینگونه نیست که خدا مثل انسانها وقتی کسی از او تعریف کند خوشش بیاید و چیزی به او بدهد. خدا نیازی به هیچ رفتاری از هیچ موجودی ندارد. عالیترین عباداتی که بهترین مخلوقاتش انجام میدهند سر سوزنی بر هستی خدا نمیافزاید. همه آن چه در عالم آفریده شده ناشی از آن علم و ابتهاجی است که خدا به ذات خود دارد. هر چه هست از بخشش ذاتی الهی است. این بخشش ذاتی خداست (البته نه ذاتی باب ایساغوجی به قول منطقیین بلکه ذاتی باب برهان است)؛ یعنی آنچه از وجود خدا انفکاک ندارد بخشندگی است. پس اصل، بخشندگی است.
امام در ابتدای این دعا با بیان همین حقیقت با خدا مناجات میکند که خدایا تو کسی هستی که بخشش تو نامحدود است و شامل همه چیز میشود و این بخشش تو صفات خاصی دارد؛ بخششی است که در برابر آن توقع عوضی از کسی نداری. همه ما کم یا بیش (إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ)3 [3] به هر کس هر چه ببخشیم در برابر، توقع داریم که چیزی نصیبمان شود، و تصور اینکه انسان کاری انجام دهد که در برابر آن هیچ توقعی نداشته باشد بسیار مشکل است. این خدای متعال است که به هر کس هر چیز، به هر مقدار و به هر صورت عطا کند اصلا انتظار پاداش ندارد. بخشش اقتضای ذات خداوند است. همانطور که خورشید یعنی آن که نورافشانی میکند. این تشبیه بیجا نیست، زیرا خدای متعال خود میفرماید: اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ؛4 [4] «الله نور آسمانها و زمین است.» اگر ما به یک معنای تلطیفشدهای بتوانیم هدفی برای فعل خدای متعال تصور کنیم آن هدف همین است که دیگران لذت ببرند و به کمال و فیض برسند. در واقع از این بیان بیشتر معنای سلبی مورد نظر است؛ به این معنا که خداوند خود نفع نمیبرد اما اینکه میگوییم «میخواهد دیگران نفع ببرند» نیازمند تحلیل است که انشاءالله در جای خودش باید بحث شود.
به هرحال بخشی از ابتدای این دعا درباره بخششهای خدا و اشاره به این حقیقت است که این بخششها برای چشمداشتی نیست؛ حتی گناهکارانی که در پیشگاه الهی بیادبی میکنند، اعمال آنها مانع از بخشش خدا نمیشود. اگر بخشش او یک جایی اقتضا دارد که طرف مجازات شود آن هم باز حکمتی دارد که وقتی بررسی کنیم در نهایت به بخشش خدا برمیگردد. نه تنها گناهکاریهای ما مانع بخشش خدا نمیشود بلکه او سعی میکند این نقصها را هم اصلاح کند. او در کیفر عجله نمیکند و راه توبه را هم باز کرده و به بندهاش یاد میدهد که اگر توبه کند گناهان گذشتهاش جبران میشود.
بالاخره یکی از مهمترین بخششهای الهی برای انسان این است که او را به سوی خود دعوت کرده است. او میفرماید: ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَكُمْ؛5 [5] یا میفرماید: وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ؛6 [6] یا میفرماید: وَاسْأَلُواْ اللّهَ مِن فَضْلِهِ؛7 [7] بخششگران عالم سعی میکنند برای رسیدگی به سوالکنندهها طوری برنامهریزی کنند که آنها زیاد مزاحمشان نشوند. گاه وسایطی قرار میدهند یا وقت خاصی برای ارتباط تعیین میکنند و این بدین خاطر است که سرمایه آنها نامحدود نیست. اما خداوند به همه سفارش میکند: از من بخواهید! به سوی من بیایید! من چه قدر انتظارتان را بکشم و شما به سوی من نمیآیید؟! اینها همه نشاندهنده وسعت رحمت الهی است.
حضرت در ادامه دعا میفرماید: از جمله بخششهای الهی این است که علاوه بر راههای عمومی، یک وسایل ویژهای برای انسانها قرار داده است که انسانها به وسیله آنها میتوانند به رحمتهایی استثنایی و فوقالعاده دست یابند. یکی از لطفها و بخششهای خاص خدا این است که در ایام سال برای یک ماه خاص ویژگیهایی قائل شده است که هزاران برابر اوقات دیگر مزیت دارد و شبی را در این ماه قرار داده است که از هزار ماه (بیش از هشتاد سال) برتر است. چه لطفی از این بهتر میتوان تصور کرد؟! حضرت تقریبا با همین ترتیب به این معارف اشاره میکنند تا میرسد به وداع با ماه رمضان. از اینجا لحن حضرت تغییر میکند و خود ماه رمضان را مخاطب قرار میدهد و همانند کسی با آن سخن میگوید که قصد دارد با دوست محبوبی خداحافظی کند. در چنین موقعیتی انسان صحبتهای خیلی خصوصی را بیان میکند و به اندازه محبتش به او اظهار علاقه میکند و از خوبیهای گذشتهاش تشکر میکند از فراق او اظهار ناراحتی میکند. بعد امام صلواتاللهعلیه بیست سلام به ماه رمضان میدهد. این به خاطر رسم عرب است که برای وداع هم سلام میکند. در ضمن این سلامها اوصاف ماه رمضان را ذکر میکند. بعد از این سلامها خطاب را متوجه خدای متعال میسازد و در قالب مناجات با خدا اوصافی از ماه رمضان را بیان میکند و از خداوند به خاطر کوتاهیهایی استغفار میکند که در انجام وظایف داشتهایم. این عبادتها انسان را مستعد برای دریافت رحمت بیشتری میکند – چنانکه گفتیم اصل فلسفه تشریع عبادتها همین است. بنابراین حضرت حاجاتی را از درگاه خدای متعال مسئلت میکند و در پایان دعا، بر پیغمبر اکرم و اهل بیت او صلوات میفرستد. اگر خدای متعال توفیق دهد در شبهای آینده بخشهایی از این دعا را تلاوت میکنیم و از نورانیت آن استفاده خواهیم کرد.
والسلام علیکم و رحمهالله
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شرح دعای وداع با ماه رمضان در تاریخ 1394/03/30، مطابق با سوم ماه مبارک رمضان 1436 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
اللَّهُمَّ یَا مَنْ لَا یَرْغَبُ فِی الْجَزَاءِ، وَ یَا مَنْ لَا یَنْدَمُ عَلَى الْعَطَاءِ، وَ یَا مَنْ لَا یُكَافِئُ عَبْدَهُ عَلَى السَّوَاءِ. مِنَّتُكَ ابْتِدَاءٌ، وَ عَفْوُكَ تَفَضُّلٌ، وَ عُقُوبَتُكَ عَدْلٌ ... «خدایا! ای کسی که در مقابل احسانهایی که به مخلوقاتت میکنی پاداش و مزدی نمیخواهی، و ای کسی که در مقابل عطا و بخششهایی که میکنی هیچگاه پشیمان نمیشوی، و ای کسی که هنگامی که به بندهات پاداش میدهی به پاداشی که تنها مساوی کار او باشد اکتفا نمیکنی! نعمت تو ابتدایی و بدون استحقاق بندگانت است، و عفو و گذشت تو تفضل، و عقوبت تو عدالت است.»
این چند جمله خیلی احتیاج به توضیح ندارد و نکته آنها هم روشن است و آن این است که خدای متعال در ذات خود هیچ کمبودی ندارد تا بخواهد با استفاده از موجودی دیگر آن کمبود را رفع کند. حتی در برخی از دعاها آمده است: خدایا! تو مخلوقات را خلق کردی نه به خاطر اینکه از تنهایی خسته شده بودی و میخواستی انیسی داشته باشی. تو از تنهایی خودت هم خسته نمیشوی و تنهایی تو عین کمال توست. به هر حال خدای متعال به هیچ وجه از هیچ موجودی چیزی دریافت نمیکند.
در آغاز این دعا آمده است: یَا مَنْ لَا یَرْغَبُ فِی الْجَزَاءِ؛ «ای کسی که رغبتی در مزد و پاداش نداری.» اما این جمله یعنی خدایا تو اصلا نیازی به پاداش نداری. وقتی میفرماید: خدا انتظار پاداش ندارد، به این معناست که اصلا امکان پاداش دادن به خدا وجود ندارد. چه کسی میتواند به خدا پاداش دهد؟! هرکس هر چه دارد خدا به او بخشیده است. این ناشی از محدودیتهای زبان است.
خدای متعال در مقام هدایت مردم و صحبت کردن با مخلوقات، تعبیراتی به کار میبرد که آنها بفهمند و درک کنند، اما در مواردی هم اطلاقات و محکماتی را بیان میکند که نشان میدهد آن تعبیرات نوعی مجاز و مسامحه در تعبیر برای تعلیم دیگران است. در محاورات مردم متدین بسیار شایع است که میگویند: باید کاری کنیم که خدا راضی شود. اصلا اینکه گفته میشود: بالاترین کمال انسان این است که کارهایش را برای رضای خدا انجام دهد، به این معناست که انسان باید کاری کند که خدا راضی باشد. در قرآن هم این تعبیر را داریم آنجا که میفرماید: رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ1 [15] و نیز در جای دیگر میفرماید: لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ.2 [16] حقیقت این است که در مقام گفتگو با انسانها و مخلوقاتی که در ظرف زمان قرار دارند و متحول میشوند و گذشته، حال و آیندهشان فرق میکند و کارهایشان از مبدأی سرچشمه میگیرد و به منتهایی ختم میشود، نمیتوان جز با همین مفاهیم صحبت کرد.
مثلا وقتی خدای متعال میخواهد عظمت خود و تسلطش را بر همه عالم بیان کند میفرماید: الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى؛3 [17] «خدای رحمان بر عرش قرار گرفت و مستولی شد.» این بیان از جهاتی جای سؤال دارد. اول اینکه: مگر پیش از این خدا بر عرش تسلط نداشته است؟ این بیان به این شکل بدین خاطر این است که ما چیزی از معارف را درک کنیم. زیرا ما جز با این تعبیرات نمیتوانیم رابطهای با خدا برقرار کنیم. البته قرآن خود میفرماید: لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیْءٌ؛4 [18] «خدا با هیچ موجودی هیچ شباهتی ندارد.» یا در کلمات امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه آمده است: لم تسبق له حالٌ حالاً؛5 [19] این گونه نیست که خداوند دو گونه حال داشته باشد به طوری که یکی از آنها قبل از دیگری باشد؛ تحول و تغییر حال برای خدا محال است. با این وجود قرآن میفرماید: وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ6 [20] یا میفرماید: فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ7 [21] «وقتی ما را متأسف کردند ما از آنها انتقام گرفتیم.»
به هر حال این تعبیرات به یک معنا تعبیرات متشابهی است، اما همه این تعبیرات با آیات محکمی از قرآن معنای خود را پیدا میکند. فراموش نکنیم که چارهای نیست جز اینکه خداوند با همین زبان با ما سخن بگوید. زیرا جز همین الفاظی که ما برای زندگی در این دنیا وضع کردهایم، لفظ دیگری نیست که ما آنها را بفهمیم. اگر خدا یک لفظی برای آن معنای لایق ذات خود وضع کند ولی بهگونه باشد که ما هیچ چیزی از آن نفهمیم، گفتن آن برای ما چه فایدهای خواهد داشت؟ در مقام مفاهمه باید الفاظی به کار رود که برای دو طرف مفهوم باشد. البته آیات متشابه را باید با محکمات تفسیر کرد. برای مثال وقتی قرآن میفرماید: وَجَاء رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا8 [22] باید بدانیم که آمدن خدا مثل آمدن انسان یا موجود جسمانی نیست. میتوان گفت: جاء در اینجا به معنای «ظَهَرَ» است؛ مانند اینکه میگوییم: چیزی به ذهنم آمد؛ یعنی برای ذهنم روشن شد. وَجَاء رَبُّكَ هم چیزی شبیه به معنی ظهور است؛ یعنی خدا در قیامت برای خلق ظهور پیدا کرد.
وَ یَا مَنْ لَا یَنْدَمُ عَلَى الْعَطَاءِ؛ «و ای کسی که هرگز از بخشش خویش پشیمان نمیشوی.» ما گاهی چیزی به کسی میبخشیم اما بعد پشیمان میشویم. این پشیمانی گاه به این خاطر است که متوجه میشویم خودمان به آن احتیاج داشتیم. مسلم است که این معنا درباره خدا محال است؛ خدا به چیزی احتیاج ندارد. گاه پشیمانی ما از بخشش به خاطر این است که بعد از بخشش متوجه میشویم که اشتباه کردهایم و طرف مقابل صلاحیت این بخشش را نداشته است. اما خدا به هر کس هر چیزی را میبخشد براساس حکمت میبخشد. یعنی بهترین کاری است که انجام میدهد. بنابراین دیگر پشیمانی برای او معنا ندارد.
وَ یَا مَنْ لَا یُكَافِئُ عَبْدَهُ عَلَى السَّوَاءِ؛ خدای متعال از روی لطف و کرم خود در برابر کارهای خوبی که ما انجام میدهیم به ما پاداش میدهد. اما این پاداش چندین برابر ارزش کاری است که ما انجام میدهیم. اما اگر کسی گناه کند بیش از ارزش منفی گناه او را عقوبت نمیکنند (وَمَن جَاء بِالسَّیِّئَةِ فَلاَ یُجْزَى إِلاَّ مِثْلَهَا9 [23]). مردم یک دانه میکارند اما خدا هفتصد برابر به آنها پاداش میدهد. البته این آخرین حد نیست (وَاللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاء10 [24]). خدا به هر کس که لیاقت بیشتری داشته باشد باز هم چندین برابر میافزاید. شاید بتوان گفت: این افزایش تابع معرفت و اخلاص فاعل است.
مِنَّتُكَ ابْتِدَاءٌ. کلمه منت در فارسی به معنی منت گذاشتن است ولی در عربی تقریبا سه معنای مختلف دارد؛ یکی به معنای سنگینی است. در فارسی هم «من تبریز» یا غیر آن که گفته میشود از عربی گرفته شده است. گاهی خداوند برای نعمت بزرگ و سنگینی از منّ استفاده میکند (لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ).11 [25] این ماده به معنی «قطع» هم میباشد. مفسران در تفسیر آیه شریفه «أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُون12 [26]» گفتهاند: یعنی پاداشی غیر مقطوع و بیپایان. معنای سوم، منت گذاشتن است. یعنی انسان در برابر خیری که به کسی میرساند اذیتش هم بکند و آن را به رخش بکشد. قرآن میفرماید: لاَ تُبْطِلُواْ صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالأذَى.13 [27]
حضرت میفرماید: مِنَّتُكَ ابْتِدَاءٌ. منت در اینجا بهمعنای نعمت یا نعمت بزرگ است. یعنی نعمتهایی که خدا به بندگانش میدهد نه به این خاطر است که با انجام کاری استحقاق این نعمت را پیدا کردهاند. خدا نعمتهایی را میدهد که بندگان هیچ استحقاقی برای دریافت آنها ندارند. خداوند منت وجود را وقتی به کسی میدهد که هنوز چیزی نیست تا استحقاقی داشته باشد.
وَ عَفْوُكَ تَفَضُّلٌ؛ حضرت خطاب به خدای متعال میفرماید: نه تنها تو ابتدا به بندگانت نعمت میدهی، بلکه آن هنگام که آنها نافرمانی هم کرده، استحقاق مجازات پیدا میکنند، گاهی تو از گناهشان درمیگذری و عفوشان میکنی. این عفو تو هم به خاطر استحقاق آنها نیست.
این جا یک نکته دقیقی وجود دارد. براساس بیانی که تا به حال دنبال کردیم، خدای متعال همه چیز را ابتدائی و بدون استحقاقِ بندگان به آنها عطا میکند، به این صورت که یا اصلا وجود ندارند و خدا به آنها حیات میبخشد، یا اگر هم هستند حقی بر خدا ندارند. اما از طرف دیگر در متون دینی تعبیراتی داریم که از وجود حق بر خدا برای برخی بندگان خبر میدهند. قرآن کریم میفرماید: وَكَانَ حَقًّا عَلَیْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ؛14 [28] «یاری مؤمنین حقی بر ماست.» یعنی مؤمنین بر ما حق دارند که ما آنها را یاری کنیم. پس معلوم میشود مؤمنین بر خدا حق دارند. اما این حق از کجا آمده است؟ امروزه در محافل آکادمیک دنیا درباره این که ریشه حق چیست و از کجا پیدا میشود بحثهای فراوانی وجود دارد. اما بالاخره جواب قاطع، روشن یا قانعکنندهای از طرف آنها به این مسئله داده نشده است. نهایت حرفی که زده میشود این است که همه مردم این حقوق را قبول دارند، یا اصلا این حقوق قرارد محضاند و هیچ پایهای ندارد. برخی با تعبیر حقوق طبیعی میخواهند به این مسئله پاسخ دهند و میگویند: طبیعت این حقوق را به ما میدهد. اما در کلمات اهل بیت صلواتاللهعلیهماجمعین، بهخصوص در نهجالبلاغه، تصریح شده که خدا منشأ حق است؛ زیرا او تنها مالک حقیقی همه هستی است. وقتی او چیزی را میآفریند، اراده میکند که حقی داشته باشد، و بر اساس حکمتی که خودش میداند برای هر موجودی حقی قرار میدهد تا نظام احسن تحقق پیدا کند و عالم هستی از ناحیه خدا نقص و عیبی نداشته باشد. بر این اساس وقتی گفته میشود هیچ کس حقی بر خدا ندارد مقصود این است که هیچ کس از ناحیه خود حقی بر خدا ندارد، و وقتی خدا میفرماید مؤمنین بر من حق دارند یعنی من برای آنها حق قرار دادهام، نه این که مؤمنین از ناحیه خودشان بر خدا حقی داشته باشند.
تنها فرهنگ دینی پاسخی صحیحی به این مسئله که ریشه حق چیست داده است و هیچ فرهنگ دیگری نتوانسته تا به حال برای این مساله جواب قانعکننده و عقلپسندی بدهد. ما معتقدیم که این حق را خدا قرار میدهد. پس انسان از ناحیه خودش حقی ندارد، اما خدا حقی برای او قرار داده و آن این است که اگر خدا را اطاعت کرد او را پاداش خیر دهد. بنابراین انسانی که خدا را اطاعت میکند، براساس حقی که خدا قرار داده استحقاق بهشت پیدا میکند. اگر ما به ذات خود شیء نظر کنیم هیچ حقی ندارد، اما از آنجا که خدا او را برای هدفی آفریده است لازم است امکانات رسیدن به آن هدف را هم در اختیارش قرار دهد وگرنه نقض غرض میشود. اگر خدا انسان را آفریده که با اراده آزاد خودش راه بندگی را طی کند پس باید اراده، آزادی، فهم، و شعور را هم به او بدهد تا بتواند انتخاب کند. این حق بنده است که خدا او را هدایت کند. این حق از ناحیه خودش نیست بلکه چون خدا او را برای این هدف آفریده است این حق را حتما به او داده است وگرنه نقض غرض میشود. حقوق طبیعی هم به این صورت قابل تفسیر است. پس حق از ناحیه خواست خدا پیدا میشود. چون خدا خواسته است که انسان به کمال برسد لازمهاش این است که مقدمات آن را هم داشته باشد.
درباره عفو الهی هم باید گفت: کسی که مرتکب گناهی میشود و بعد توبه میکند، اگر به ذات خود او نگاه کنیم حقی بر خدا ندارد که مورد عفو الهی قرار گیرد. اما خدا به خاطر لطفی که دارد خواسته است این بنده قدرت بازگشت داشته باشد (سبقت رحمته غضبه) و این یعنی از ناحیه خدا حق پیدا کرده است. پس عفو خدا تفضل است (عَفْوُكَ تَفَضُّلٌ). پس آنهایی که میگویند تمام افعال الهی تفضل است به خاطر این است که خود انسان ذاتا و از ناحیه خودش استحقاق آنها را ندارد، و آنهایی که میگویند در اثر انجام کار یا شرطی که خدا معین کرده بوده استحقاق پیدا کرده است به این معنا صحیح است که این حقی است که خدا برای او قرار داده نه این که از ناحیه خودش آن را داشته باشد.
وَ عُقُوبَتُكَ عَدْلٌ؛ رحمت خدا اقتضا دارد که به بنده گناهکار مهلت دهد تا شاید برگردد و راه صحیح را بپیماید و استحقاق رحمت و قبول توبه پیدا کند، و خداوند بر اساس این اصلِ سبقتِ رحمت بر غضب تا آنجا که خلاف حکمت نباشد راهی برای آمرزش بنده باز میکند. اما گاه کار به جایی میرسد که لازمه عفو این است که بین مؤمن و کافر فرقی نباشد. در این صورت اگر خداوند عفو کند دیگر انگیزهی انجام کار خیر برای کسی باقی نمیماند. بنابراین عقوبت او عین عدالت است.
این مسئله خود یکی از ادله معاد است. گاه کسانی در این عالم مرتکب هزاران جنایت میشوند به گونهای که این عالم ظرفیت مجازات آنها را ندارد، و از آنجا که خدا بین مؤمن و کافر و بین مؤمن و فاسق فرق میگذارد – زیرا اگر فرق نگذارد خلاف حکمت الهی است – باید عالمی دیگر وجود داشته باشد که عقوبت عادلانه در آن محقق شود. پاداش و عقوبت اصلی در آخرت محقق میشود که بخشی از آن در دنیا به خاطر حکمتهایی ظاهر میشود (وَلَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ).15 [29] این عذابهایی که به بعضی از جنایتکارها میرسد یک شمهای از عذابی است که استحقاقش را دارند. عذاب اکبر در عالم آخرت است. به هر حال چه این عذابهای محدود دنیوی و چه عذابهای ابدی اخروی همه از روی عدل است.
گاهی گفته میشود: اگر خدا عادل است، چرا برای یک گناهی که در ظرف یک ساعت انجام میگیرد تا ابد کسی را در آتش میسوزاند؟ عدالت این است که در برابر یک ساعت گناه یک ساعت هم عذاب وجود داشته باشد.
پاسخ اجمالی این است که: إِنَّ اللّهَ لاَ یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئًا16 [30] «به راستی که خداوند به مردم کوچکترین ظلمی نمیکند.» إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ؛17 [31] «تنها جزای آنچه عمل میکنید میبینید.» آنچه در آن عالم اتفاق میافتد صورتی است از آنچه در این عالم انجام میگیرد. یعنی هر حادثهای در این جا اتفاق میافتد در آن عالم ابدی میشود. این خاصیت این دو عالم است. اگر کسی سم کشنده بنوشد در دم جان میدهد و میمیرد و نمیتواند بگوید کار من یک لحظه بود چرا باید برای همیشه بمیرم! پس میشود یک کار موقتی سبب نتایجی طولانی گردد. اگر در این عالم دنیا انسان کاری کند که چشم باطنیاش کور گردد، روز قیامت کور محشور میگردد (نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى18 [32]). پس اعمالی که ما انجام میدهیم گرچه در زمانی محدود انجام میگیرد ولی اینها اسبابی برای یک نتایجی هستند. ممکن است سببْ در یک لحظهای کوتاه انجام گیرد اما نتیجهاش طولانی باشد. پس خدا به کسی ظلم نمیکند. عقوبت او هم حتی اگر ابدی باشد عین عدالت است.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1 [33]. مائده، 119.
2 [34]. فتح، 18.
3 [35]. طه، 5.
4 [36]. شوری، 11.
5 [37]. نهجالبلاغه، للصبحی صالح، خطبه 65.
6 [38]. فتح، 6.
7 [39]. زخرف، 55.
8 [40]. فجر، 22.
9 [41]. انعام، 160.
10 [42]. بقره، 261.
11 [43]. آلعمران، 164.
12 [44]. فصلت، 8. انشقاق، 25. تین، 6.
13 [45]. بقره، 264.
14 [46]. روم، 47.
15 [47]. سجده، 21.
16 [48]. یونس، 44.
17 [49]. طور، 16.
18 [50]. طه،124.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شرح دعای وداع با ماه رمضان در تاریخ 1394/03/31، مطابق با چهارم ماه مبارک رمضان 1436 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَ قَضَاؤُكَ خِیَرَةٌ؛ «و اجرای تو بهترین است.»
مضمون این جمله این است: خدایا! تو برای قضای خویش چیزی را انتخاب میکنی که آن گزینه برتر و بهترین است. این جمله از دعا ممکن است قدری ابهام داشته باشد، چراکه بحث در باره آن بحثی عمیق است و در جاهای دیگر هم کم مطرح شده است. ازاینرو لازم است قدری درباره این جمله توضیح دهیم. ابهامی که دارد این است که منظور از قضای الهی چیست؟ دایره قضا تا کجاست؟ ارتباط قضا با افعال انسان چگونه است؟ آیا قضای الهی با اختیار انسان منافات ندارد؟ میدانیم که تعبیر قضا و قدر به این صورتی که در بحثهای ما مطرح میشود در واقع از ادبیات دینی سرچشمه گرفته است. حتی این مفهوم در ادبیات فلسفی هم به این صورت مطرح نبوده است. این تعبیر را انبیا مطرح کردند و در کتابهای آسمانی وارد شد و بعد اهل معقول هم به تفسیر آن پرداختند.
قرآن کریم میفرماید: وَإِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ كُن فَیَكُونُ؛1 [51] «و هنگامی که قضای خداوند به چیزی تعلق گیرد تنها به آن امر میکند که باش و آن هم به وجود میآید.» اما این آیه بر این دلالت ندارد که قضای الهی شامل همه چیز میشود. همچنین این آیه دلالتی ندارد بر اینکه آیا امور اختیاری انسان هم مورد قضا و قدر هست یا نه. اما آیات و روایات دیگری هست که بهخصوص در مورد قدر تصریح میکنند که همه چیز مشمول قدر است. مانند این آیه شریفه که میفرماید: إِنَّا كُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ.2 [52] آیا شیء شامل افعال ما هم میشود؟ آیا حوادثی که برای ما اتفاق میافتند شیء محسوب میشوند؟
اصولا این سوال هم مطرح میشود که چرا ادیان این تعبیر را مطرح کردند؛ تعبیری که موجب سوالاتی برای مردم میشود و گاهی هم ممکن است بدآموزیهایی داشته باشد؟
پاسخ اجمالی این است: حکمت طرح مساله قضا و قدر، ارتقای معرفت انسان نسبت به خدا و صفات و افعال الهی است. زیرا سعادت حقیقی انسان در سایه تقرب به خداست و تقرب بدون معرفت محقق نمیشود. هر قدر شناخت انسان به خدا بیشتر باشد بهتر میتواند عبادت کند و به خدا تقرب پیدا نماید. ازاینرو یکی از اهداف بزرگ انبیا معرفی درست خدا، صفات الهی و افعال الهی به بشر بوده است.
توحید که مهمترین معرفت است و اثبات و تبیین آن بزرگترین هدف انبیا میباشد شامل توحید در ذات و توحید در صفات و توحید در افعال میشود. درباره ذات خدا و صفات خدا خیال ما راحت است که نه تنها ما بلکه هیچ مخلوق دیگری کنه آنها را درک نمیکند و ما هم طمعی به این امر نداریم. بعد از بحثهای بسیار طولانی و تخصصی سرانجام اعتراف میکنیم که حتی کنه صفات را هم نمیتوانیم بشناسیم. اما در ابتدا به نظر میرسد که افعال خدا را به خوبی درک میکنیم. برای مثال گمان میکنیم رازق بودن خدا را به خوبی میفهمیم. اما وقتی دقت میکنیم میبینیم حتی کنه افعال الهی را نمیتوانیم درک کنیم. توحید افعالی به این معنا که فعل خدا به نحوی شامل همه موجودات شود ابهامهایی دارد که همه افراد نمیتوانند بهدرستی آن را درک کنند. حضرت ابراهیم علیهالسلام که یکی از بزرگترین انبیای الهی با مقاماتی والا است یکی از درخواستهایش از خدا این بود که رَبِّ أَرِنِی كَیْفَ تُحْیِـی الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلَـكِن لِّیَطْمَئِنَّ قَلْبِی؛3 [53] او از خدا درخواست کرد که به من نشان بده چگونه مرده را زنده میکنی. کسی مثل حضرت ابراهیم علیهالسلام با آن مقامات، کنه این فعل خدا را نمیداند و از خدا درخواست میکند که این حقیقت را به من نشان بده. رسول گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله هم میفرماید: ما عرفناک حق معرفتک.4 [54] شاید معنایش این باشد که ما تو را آن طور که تو خودت را میشناسی نمیتوانیم بشناسیم.
خدای متعال برای اینکه معرفت انسان را بالا ببرد پیغمبران، کتابهای آسمانی و اولیای خود را فرستاد. اما آیا امکان دارد که همه آن معارف والا را توسط رسولان و کتب آسمانی بیان کند؟ جلسه گذشته عرض کردم حتی خدا هم وقتی بخواهد یک حقیقتی را بیان کند باید با مفاهیم و الفاظی که برای ما قابل فهم است بیان کند تا ما بتوانیم آن را بفهمیم. اما مشکل اینجاست که بیان حقایق، آن چنانکه خدا آنها را میداند شدنی نیست. خدا عاجز نیست بلکه این کار شدنی نیست. به ناچار در این زمینه آیات متشابه نازل شدهاند تا هر کسی به اندازه معرفتش چیزی از آنها دریابد. این یکی از هنرهای بزرگ تعلیم و تربیت است که کتب آسمانی بهخصوص قرآن کریم آن را عهدهدار شده است و انسانها را با سطوح مختلف استعدادی آموزش میدهد. گاهی الفاظی را به صورتی بیان میکند که هر کسی در حد فهم خودش معنایی از آن میفهمد و از آنجا که ممکن است برخی اشتباه کنند جلوی اشتباه آنها را از راه دیگر و با بیان آیاتی محکم میگیرد. (هُوَ الَّذِی أَنزَلَ عَلَیْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ ...وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ)5 [55] اساسا کار آیات متشابه همین است که مطالبی را که همه مردم در یک سطح نمیتوانند درک کنند طوری بیان میکنند که هر کسی بتواند سطحی از آن معنا را درک کند. همین روش در بیانات انبیا و ائمه اطهار سلاماللهعلیهماجمعین هم به کار گرفته شده است. به همین جهت است که گاه میبینیم اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین یک پرسش را به صورتهایی مختلف به اصحاب خویش پاسخ گفتهاند. از جمله همین مسأله قضا و قدر است. در نهجالبلاغه درباره قضا و قدر آمده است: بَحْرٌ عَمِیقٌ فَلَا تَلِجُوه؛6 [56] «دریای ژرفی است واردش نشوید که غرق میشوید.» اما اهلبیت علیهمالسلام برای بعضی اصحاب تفسیرهایی از این مسأله را بیان کردهاند.
مساله توحید افعالی هم لایههایی دارد. تصور عمومی ما (که گفتگوهای عمومی ما هم حکایت از آن دارد) این است که همه کارها کار خدا نیست، بلکه بعضی کارها کار خدا و بعضی کار ما و بعضی هم کار طبیعت است. ولی وقتی وارد قرآن میشویم میبینیم که بیانات قرآن با این فهم عمومی فرق میکند. در قرآن کریم خدای متعال یک کار را هم به خودش نسبت میدهد هم به مخلوقات. ما گمان میکنیم که یک کار را یا باید من انجام دهم یا خدا. اما قرآن میگوید همین کاری که تو انجام میدهی، خدا انجام میدهد. به عبارت دیگر هم تو انجام میدهی و هم خدا، و این دو با هم تضادی ندارند. از منظر قرآن یک کار را هم خدا خلق کرده به تمام معنای کلمه و کار کار اوست و هم انسان، و ازاینرو او را پاداش میدهد یا کیفر میکند. این دو با هم منافات ندارند. زیرا دو سطح از فاعلیت هستند. یک فاعلیتی برای خدا نسبت به همه هستی است (وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ؛7 [57] و خدا شما را و آنچه انجام میدهید خلق کرد)، و در سطح دیگر فاعلیتی برای انسان است (تعملون؛ شما انجام میدهید).
خدا میخواهد انسانهای مؤمن را به گونهای تربیت کند که بهتدریج لیاقت فهم این حقیقت را پیدا کنند. برای این منظور مراحلی را در نظر گرفته است؛ ابتدا این حقیقت را متذکر میشود که خداوند از کارهای شما آگاهی دارد و نباید گمان کنید که اگر کاری را در پنهانی انجام دادید از علم خدا پنهان میماند. نه تنها خداوند از کارهای بیرونی شما آگاه است بلکه از خطورات دلهایتان و آنچه که قرار است در دل شما خطور کند آگاه است (وَهُوَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ8 [58]). در مرتبه دوم کمی بالاتر رفته، میفرماید: هر کاری شما انجام میدهید با اذن من انجام میگیرد و بدون اذن من هیچ کاری در عالم انجام نمیگیرد. فهم، پذیرش و ایمان به این حقیقت کمی مشکلتر است. همین حقیقت را هر کسی به اندازه فهم خود درک و تفسیر میکند. ابتدا ممکن است گمان شود که خداوند اسبابی همچون دست، پا و ... را برای انجام کار در اختیار ما قرار داده است و معنای این که تمام کارهای ما به اذن او انجام میگیرد، همین است. اما وقتی انسان کمی وسیعتر آیات را بررسی میکند میبیند که این اذن مخصوص اسباب نیست. قرآن میفرماید: وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ الله؛9 [59] نه تنها حیات مخلوقات به اذن خداست بلکه مرگ آنها هم به دست خداست و حتی اگر کسی خودکشی کند باز هم مرگ او باذن الله است. حتی میفرماید: وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ؛10 [60] هیچ کس بیاذن خدا نمیتواند ایمان بیاورد. با این بیانها کمی به این حقیقت نزدیکتر میشویم که حضور خدا بسیار بیشتر از آن است که ما گمان میکردیم. قرآن درباره خواست ما هم میفرماید: وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن یَشَاء اللَّهُ؛11 [61] خواست شما هم بدون خواست خدا پیدا نمیشود. در ملک خدا بیاذن خدا کسی کاری نمیتواند انجام دهد.
هدف رسیدن به توحید است اما این بدان معنا نیست که انسانها اراده و مسئولیت ندارند. هر کس مسئول کار خود است. فهم و درک جمع بین اینها مشکل است. به همین سبب است که خداوند این معارف را بهتدریج و در سطوح مختلف بیان کرده است. البته با این عقل و ذهنی که ما داریم درک کنه فاعلیت حقیقی خدا برای ما ممکن نیست مگر اینکه خود از راه دیگری به ما بفهماند. اگر بندگان در مقابل هدایتهای الهی قدردانی کنند بهتدریج سطح فهمشان را بالا میبرد و غیر از فهم و علم حصولی و مفهومی، چیزهای دیگر هم به آنها نشان میدهد؛ چنانکه میفرماید: وَكَذَلِكَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ.12 [62] و اینگونه ابراهیم به مقام یقین رسید (وَلِیَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ).
پس پاسخ این سوال که اصلا خدا چرا مسأله قضا و قدر را مطرح کرد - مسألهای که برای برخی بدآموزی دارد و از آن برداشت جبر میکنند- این است که یکی از اهداف طرح این مسأله، تعلیم توحید افعالی است. خدای متعال از علم شروع کرد، بعد از آن اذن و مشیت را بیان کرد و رسید به بیان این حقیقت که مهندسی عالم (تقدیر) را خدا انجام داده است. منظور از تقدیر این است که خدا عالم را مهندسی کرده و بر اساس یک طرحی آن را آفریده است. چنانکه یک مهندس وقتی میخواهد ساختمانی بسازد ابتدا طرح و نقشه آن را آماده میکند. امام ابوالحسنالرضا علیهالسلام میفرماید: هی الهندسه؛13 [63] مقصود از قدر این است که خدا عالم را اندازهگیری کرد. تا این مرحله، درک مراحل توحید افعالی چندان مشکل نیست. اما پس از این به مرحله دیگری میرسد که درک آن مشکل میشود و آن مرحله قضا است. قضا و قدر در اصطلاح قرآنی مترادف نیستند. در روایات هم آمده است که قدر مقدم بر قضا است. قضا به معنای کار را یکسره کردن است. قضا بعد از اندازهگیری و فراهم شدن مقدمات است. این جا که میرسد درک مسأله مشکل میشود و این سؤال مطرح میشود که آیا ما کار را یکسره میکنیم یا خدا؟ و این دقیقا همان جایی است که ما گمان میکنیم یا ما باید کار را انجام دهیم یا خدا و این دو نمیتوانند جمع شوند.
اصل توحید افعالی همین جاست که یکسره کردن، هم کار ما است و هم کار خدا، اما در دو سطح است. اینکه میگوییم در دو سطح است مقصود بیان این حقیقت است که این دو با هم تزاحمی ندارند، وگرنه حقیقت آن را نمیفهمیم. این کار یک نسبتی به من دارد و یک نسبتی به خدا و هر دو نسبت هم حقیقی و دارای آثاری هستند. ازاینرو است که در آیات قرآن میبینیم گاه خداوند یک کار را به خود نسبت میدهد و در جای دیگر همان کار را به دیگری نسبت میدهد. برای مثال در یک جا میفرماید: زَیَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ14 [64] و در جای دیگر همین کار را به شیطان نسبت داده، میفرماید: وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ.15 [65] این نسبت بهخاطر ارتباطی است که بین دو فاعل طولی است. گرچه ما نمیتوانیم حقیقت آن را درک کنیم، اما به صورت اجمالی با مثالهایی میتوانیم آن را به ذهن نزدیک کنیم.
امام هادی صلواتاللهعلیه در رساله مفصلی که در کتاب تحف العقول ذکر شده است، در رد جبر و تفویض مثالی میزنند به این مضمون: اگر کسی عبدی را بخرد و بعد زمینی هم به او واگذار کند، با این واگذاری عبد مالک آن زمین میشود. اما آن عبد از ملکیت مولا خارج نشده است و به همین دلیل هر چه هم داشته باشد مال مالک او است. واگذاری آن زمین به این معناست که عبدهای دیگر حق ندارند در آن تصرف کنند؛ اما مالک عبد، هم مالک عبد است و هم مالک آن زمین. چرا که زمین را به کسی بخشیده است که آن کس مال خودش است. این دو مالکیت در طول یکدیگر هستند. پس این زمین هم برای عبد است هم در سطح بالاتری برای خود مولاست. با توجه به این مثال، هر چه در عالم اتفاق میافتد مشمول قضای الهی است به این معنا که حکم نهایی را باید خدا صادر نماید. در بعضی روایات آمده است که بعد از قضا امضاء است. بالاخره هر کاری که میخواهد انجام بگیرد در نهایت باید خدا آن را امضا کند.
امام سجاد علیهالسلام در این دعای شریف میفرماید: آنچه را او یکسره و امضا میکند چیزی است که در کلیت این نظام بهترین جا را دارد؛ یعنی از این بهتر نمیتوان نظامی را طراحی و اجرا نمود. درک احسن بودن کلیت نظام خلقت از عهده عقل خارج است، اما به صورت کلی عقل ما درک میکند که چون خدا کمال محض است از او جز کمال صادر نمیشود. البته ما میتوانیم حکمت بسیاری از مقدرات، قضاها و امضاهای الهی را دریابیم. اگر مجموعهای را به ما نشان دهند که هنرمند بزرگی آن را بهصورت خارقالعاده طراحی کرده باشد و بسیاری از ظرافتهای آن را درک کنیم اما برخی موارد را نتوانیم درک کنیم که چرا طراحی شده است، به خود اجازه میدهیم که آن را به قصور توانایی خویش نسبت دهیم. تابلوی خلقت که از ازل تا ابد با رنگآمیزیهایی عجیب امتداد یافته که هر گوشهای از آن سالها عقلای عالم را متحیر خویش کرده است اولی است به اینکه اگر حکمت طراحی گوشهای از آن را نفهمیدیم آن را به قصور خویش نسبت دهیم. از ترکیب رنگهای گوناگون است که یک تابلوی زیبا آفریده میشود. ممکن است کسی رنگ سیاهی را در تابلویی زیبا ببیند و گمان کند که اگر رنگ دیگری جای آن بود بهتر بود، غافل از اینکه این رنگ سیاه اگر نباشد زیبایی رنگهای دیگر نمایان نمیشود. خدای متعال؛ کسی که أَحْسَنَ كُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ16 [66]، هر چه را آفریده در هر جایی با توجه به آن موقعیتی که در کل این نظام دارد بهترین است. امام سجاد علیهالسلام میفرماید: وَ قَضَاؤُكَ خِیَرَةٌ؛ آنچه مشمول قضای کلی تو قرار گرفته آن چیزی است که در جایگاه خودش گزینه برتر است.
و صلیالله علی محمد و آلهالطاهرین
1 [67]. بقره، 117.
2 [68]. قمر، 49.
3 [69]. بقره، 260.
4 [70]. بحارالانوار، ج68، ص23.
5 [71]. آلعمران، 7.
6 [72]. نهجالبلاغه، للصبحی صالح، حکمت 287.
7 [73]. صافات، 96.
8 [74]. حدید، 6.
9 [75]. آلعمران، 145.
10 [76]. یونس،100.
11 [77]. انسان، 30.
12 [78]. انعام، 75.
13 [79]. الکافی، ج1، ص158.
14 [80]. نمل، 4.
15 [81]. نمل، 24.
16 [82]. سجده، 7.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شرح دعای وداع با ماه رمضان در تاریخ 1394/04/01، مطابق با پنجم ماه مبارک رمضان 1436 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
إِنْ أَعْطَیْتَ لَمْ تَشُبْ عَطَاءَكَ بِمَنٍّ، وَ إِنْ مَنَعْتَ لَمْ یَكُنْ مَنْعُكَ تَعَدِّیاً؛ تَشْكُرُ مَنْ شَكَرَكَ، وَ أَنْتَ أَلْهَمْتَهُ شُكْرَكَ؛
امام سجاد علیهالسلام دعای وداع را با این جمله شروع فرمود: یَا مَنْ لَا یَرْغَبُ فِی الْجَزَاءِ؛ «ای خدایی که رغبتی به پاداش نداری.» به زبان خودمانیتر یعنی ای خدایی که انتظار پاداش نداری. امام علیهالسلام در ادامه وصف احسانها و نعمتهای الهی میفرماید: بخشش تو به گونهای است که بر کسی منت نمیگذارد. اگر نعمتی به کسی مرحمت میکنی این نعمت بیمنت است و اگر نعمتی را از کسی دریغ بداری به معنای تضییع حق او و تعدی به او نیست. توضیحاتی که در شبهای گذشته عرض کردیم میتواند این تعابیر را روشن کند. خدا چون به هیچ وجه به هیچ چیز در هیچ حالی نیاز ندارد، وقتی بخششی هم به کسی میکند نیازی ندارد به این که او را تحقیر کند. درحقیقت اقتضای فیاضیت ذاتی خداوند است که افاضه میکند و در واقع فیض، به قصد ثانی مطلوب است یعنی از آن جهت که لازمه کمال ذات است مطلوب است. خدا بالذات خودش را دوست دارد و آثار وجودی خودش را از آن جهت که آثار او هستند دوست میدارد. به تعبیر دیگر مطلوبیت و محبوبیت مخلوقات، مطلوبیت بالتبع و بالقصد الثانی است. یعنی دیگران را دوست دارد چون لازمه ذات خودش هستند.
به هر حال منت گذاشتن انگیزه نفسانی میخواهد و آن وقتی است که انسان احساس کمبود کند و به خیال خود برای ترمیم این کمبود خود وقتی احسانی به کسی میکند میگوید: منم که در حق تو احسان کردم و اگر من این کار را نکرده بودم تو چنین و چنان میشدی. گفتن این سخنان برای پوشاندن حقارت ذاتی است. اگر موجودی هیچ نقصی در وجودش نباشد و کمبودی نداشته باشد، حقارت برای او معنایی ندارد و هیچ انگیزهای برای منت گذاشتن ندارد، بلکه میبخشد چون دوست دارد فیض از او ناشی شود و به خلایق برسد. این مطلب روشن است و بر اساس مبانی استدلالی هم خدا نیازی به منت گذاشتن ندارد.
برخی گمان کردهاند که کلمه «مَنَّ» که در بعضی آیات ذکر شده بهمعنی منت گذاشتن است. در صورتی که «منّ» در این آیات به معنای نعمت سنگین دادن است. «منّ علیه» یعنی نعمت سنگینی به کسی دادن. لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِینَ1 [83] یعنی: انعم الله علی المومنین بنعمة عظیمة. به هر حال، خدا منت بر سر کسی نمیگذارد.
در این جا شبههای پیش میآید و آن اینکه: منت گذاشتن یا انتظار پاداش داشتن گاهی به این صورت است که انسان بعد از اینکه کاری را برای کسی انجام داد، به گونهای به طرف مقابل بفهماند که تو باید در مقابلش برای من خدمتی انجام دهی. گاهی هم برای او کافی است که طرف مقابل در برابر او خضوع کند؛ چون برتریطلب است. یکی از صفتهای بدی که باید بهتدریج اصلاح شود برتریطلبی است. قرآن میفرماید: تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ؛2 [84] «ما نعمتهای آخرت را برای کسانی قرار میدهیم که در دنیا برتریطلب نباشد.» یعنی نخواسته باشد بر دیگری برتری پیدا کند. در ذیل این آیه در کتابهای تفسیر از امام معصوم سلاماللهعلیه نقل کردهاند که اگر کسی دوست داشته باشد بند کفشش بهتر از بند کفش دیگری باشد این یک صفت مذموم است و باعث محروم شدن از نعمتهای آخرت میشود.3 [85] به هر حال اینکه انسان به کسی خدمتی کند و انتظار داشته باشد که آن دیگری در برابرش خضوع و اظهار کوچکی کند خود این هم یک نوع توقع پاداش است و اگر از او درخواست کند که از من قدردانی کن این یک نوع منت گذاشتن است؛ و این درحالی است كه خدا این کار را کرده است. یکی از شیوههای قرآن این است که نعمتهای خدا را مدام بیان میکند: وَآیَةٌ لَّهُمُ الْأَرْضُ الْمَیْتَةُ أَحْیَیْنَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبًّا فَمِنْهُ یَأْكُلُونَ ... أَفَلَا یَشْكُرُونَ؛4 [86] در این آیه بعد از ذکر برخی نعمتها از ما میخواهد که شکر به جای آوریم. معلوم میشود که در واقع خدا میخواهد ما را وادار به شکرگزاری در مقابل نعمتهایش کند. آیا این یک نوع چشمداشت پاداش نیست؟ در حالیکه امام علیهالسلام در ابتدای دعا فرمود: یَا مَنْ لَا یَرْغَبُ فِی الْجَزَاءِ و در اینجا هم میفرماید: إِنْ أَعْطَیْتَ لَمْ تَشُبْ عَطَاءَكَ بِمَنٍّ. اگر کسی منّ الله را به منت معنا کند این اشکال به طریق اولی وارد میشود.
جواب مساله این است که خدای متعال توقع پاداش ندارد و نعمتهایش را مشوب به منت نمیکند زیرا او نیاز به این چیزها ندارد. اما لازمهاش این نیست که وقتی خیر مخلوقش را میخواهد او را به چیزی که خیر او در آن است راهنمایی نکند. به عبارت دیگر خدای متعال انسان را آفریده برای این که از این فرصت زندگی در دنیا استفاده کند و در نهایت به قرب خدا برسد. راه رسیدن به این کمال این است که شاکر نعمتهای خدا باشد. اگر خداوند او را به شکر راهنمایی میکند برای این نیست که او از شکر کردن بنده لذت میبرد و دوست دارد دیگران در مقابلش تواضع و چاپلوسی کنند. آن چیزی که مذموم است توقع چاپلوسی در برابر خدمت، برای لذت بردن از آن است. کسی که چنین توقعی دارد نیاز دارد به این احساس لذت و احساس برتر دیدن خود از دیگران که به او دست میدهد. اما مسلم است که خدا از چنین اموری لذتی نمیبرد. خدا هر چه بخواهد در ذات خودش دارد و چیزی کم ندارد. وقتی میگوید شکر من را به جا بیاورید برای این است که خیر خود این بنده را میخواهد. میداند بندهای که شکرگزار نباشد به کمال نمیرسد. این هم یک لطف دیگری است برای این که به او بفهماند که رسیدن به سعادت و لیاقت درک نعمتهای ابدی بهشتی منوط به داشتن خلق و خوی شکرگزاری است.
تَشْكُرُ مَنْ شَكَرَكَ وَ أَنْتَ أَلْهَمْتَهُ شُكْرَكَ وَ تُكَافِئُ مَنْ حَمِدَكَ وَ أَنْتَ عَلَّمْتَهُ حَمْدَكَ؛ چند واژه در زبان فارسی و عربی وجود دارد که به هم نزدیک هستند و تفاوتهای خیلی دقیقی هم دارند و آنها حمد، شکر و مدح میباشند. وقتی انسان شکر کسی را به جا میآورد اولا او را مدح و ستایش میکند. پس مفهوم ستودن قریب به شکرگزاری است. اگر انسان در ضمن ستایش، صفات خوبِ ولینعمت را ذکر کند این کار را حمد میگویند، و اگر علاوه بر اینها به این حقیقت توجه کند که این صفات خوبِ او باعث شده که کاری انجام دهد که نفعی به وی برسد، آنگاه شکر تحقق پیدا کرده است. اما اگر به این امور دقت نکنیم و تنها توجه به خوبیهای آن باشد به این کار مدح گفته میشود. اگر انسان دانشمند بزرگی را ستایش کند اما او نفعی به ستایشگر نرسانده باشد این کار را شکر نمیگویند. هرگاه ستایششونده کاری کرده باشد که به شما خیری برسد و شما در مقابل آن کارِ خیر عکسالعملی نشان دهید که نشانه قدرشناسی شما باشد این کار را شکر میگویند. قبل از این که ما به مرحله شکر برسیم باید بدانیم چه کسی به ما نعمت داده است و او را بشناسیم و بدانیم صفتی کمالی دارد و بهخاطر داشتن این صفت کاری برای ما انجام داده که خیری به ما رسیده است. اینها را باید بدانیم تا انگیزه شکر پیدا کنیم. البته برخی افراد هستند که با وجود همه این شرایط انگیزه شکر ندارند و به تعبیر عرفی، انسانهای بیمعرفتی هستند. پیدایش انگیزه شکر عاملی فطری دارد. خداوند انسان را بهگونهای خلق کرده است که وقتی کسی به او خدمتی میکند در او حالتی پیدا میشود که میخواهد عکسالعملی نشان دهد.
در آن سالی که در رودبار زلزله سختی رخ داده بود ما سفری به آمریکا داشتیم که با سالروز استقلال آمریکا مصادف شد. در این روز جشن بسیار بزرگی برگزار میکنند و در همه خیابانها و بازارها و ... همه مردم به شادی و پایکوبی میپردازند. در مسیری که میرفتیم چند جوان با ماشین بزرگی که در آن سوار بودند تلاش داشتند خود را به ما برسانند. وقتی که به ما رسیدند جوانی که جلو نشسته بود فریاد زد همدردی ما را به خاطر حادثه رودبار بپذیرید. او یک انگیزه درونی داشت برای اینکه ناراحتی خود را از آن حادثه بیان کند. عالَم فطرت اینگونه است. در اینجا صحبت دین، دنیا، قومیت، نژاد و ... نیست، بلکه احساسی درونی است و تا ابراز نگردد انسان آرام نمیشود. یکی از این احساسهایی که خدا بالفطره در وجود انسان قرار داده این است که وقتی کسی به او احسانی میکند میخواهد عکسالعمل نشان دهد. اگر کسی آدرسی را که میخواهیم به ما نشان دهد در دل خویش احساس میکنیم که باید از او تشکر کنیم و تا تشکر نکنیم آرام نمیگیریم. این احساس عاملی خدادادی دارد. خداوند ما را این طور آفریده است.
خدای متعال به قدری در حق ما احسان کرده که اگر عمر خویش را با صدها عمر دیگر ضمیمه کنیم و فقط بخواهیم آنها را بشماریم نمیتوانیم (وَإِن تَعُدُّواْ نِعْمَتَ اللّهِ لاَ تُحْصُوهَا5 [87]). در این صورت ما چه قدر باید در مقابل خدا شکرگزار باشیم؟! عامل این شکر را نیز خدا در ما قرار داده است. وقتی انسان احسانی میبیند میخواهد در برابر آن عکسالعمل نشان دهد؛ عکس العملی که نشان دهد از آن کار خشنود است.
اما شکرگزاری خدا در برابر شکر بنده به چه معناست؟ یکی از اسمای الهی شکور است (إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ6 [88]). شکورصیغه مبالغه است. اما خدا شکر چه کسی را به جا میآورد؟ امام سجاد علیهالسلام میفرماید: تَشْكُرُ مَنْ شَكَرَكَ؛ اگر کسی شکر تو را به جا آورد تو شکر او را به جا میآوری. وَ أَنْتَ أَلْهَمْتَهُ شُكْرَكَ؛ و اصلا شکر کردن را تو به او الهام کردی. معنای این الهام روشن شد. این الهام همان عامل فطریای است که خدا در وجود ما قرار داده و به سبب آن در مقابل خدمت دیگران احساسی به ما دست میدهد که میخواهیم آن را ابراز کنیم. اما شکرگزاری خدا از بنده شکرگزار خویش به چه معناست؟ اگر شکر در برابر خدمتی انجام میگیرد، بنده حقیر چه خدمتی میتواند در حق خدای بینیاز انجام دهد که خدا از او تشکر میکند؟
این شکر که به خدا نسبت داده میشود از همان مفاهیمی است که وقتی در مورد خدای متعال استعمال میشود یک نوع «تشابه» دارد و باید آن را از مؤلفههایی تجرید کرد که دلالت بر نقص و نیاز میکنند تا بتوان آن را درباره خدا به کار برد. از لحاظ صنایع ادبی این استعمال به یک شکل مجاز مرسله و به یک شکل استعاره است؛ حتی میتوان گفت به شکل کنایه است. چون کنایه یعنی ملزومی گفته شود و لازمه آن اراده شود. اتفاقا غالب این مفاهیم همین گونه است. در روایات هم در توضیح این مفهوم گفته شده است: مقصود از شکر کردن خدا، پاداشی است که خدا بر شکر کردنتان به شما میدهد. اما چگونه این پاداش دادن شکر نامیده میشود؟ گفتیم وقتی انسان احساس میکند که نعمتی را از کسی دریافت کرده است ابتدا حالتی انفعالی در نفس وی پدید میآید که منشأ نشان دادن عکسالعمل میشود. اما شکر خدا این مقدمات را ندارد. زیرا خداوند حالت انفعالی ندارد. خدا از چیزی منفعل نمیشود. پس انفعال حذف میشود، و آثار و لوازمی که بر آن انفعال مترتب میشود مدنظر قرار میگیرد. پس ملزوم را به کار بردهایم و لازم را اراده کردهایم. این یکی از صنایع ادبی است که در علم معانی و بیان از آن بحث میشود.
در سوره زخرف آیه 55 (که آیه بسیار عجیبی است) خداوند میفرماید: فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ؛7 [89] «وقتی ما را ناراحت کردند از آنها انتقام کشیدیم.» انتقام وقتی به کار میرود که کسی به انسان ضرری زده باشد و به این سبب او را قصاص کنند. اما خداوند که تحت تاثیر کسی واقع نمیشود. پس مقصود از اسفناک شدن چیست. در برخی روایات آمده است که مقصود اسفناک شدن اولیاء خدا است که خداوند رضای آنها را رضای خود و غضب آنها را غضب خود قرار داده است.8 [90] اما درباره مواردی همچون «غضبالله علیهم» که به صورت صیغه مفرد آمده است همان تعبیرات به کار میرود یعنی ملزوم گفته میشود و لازم اراده میشود.
لغتشناسان گفتهاند: اصل «رحمت» به معنای دلسوزی است. وقتی انسان حالتی ناراحتکننده از کسی میبیند دلش میسوزد. این حالت رحم است که یک حالت انفعالی است. به دنبال این حالت انفعالی انسان درصدد برمیآید که آن عامل ضرر و خسارت را در طرف مقابل برطرف کند. این عمل لازمه دلسوزی است. اما در مورد خدای متعال، ملزوم ذکر میشود ولی لازمهاش اراده میشود. در واقع این ما هستیم که تغییر میکنیم و مصداقی برای متعلق صفات مختلف الهی قرار میگیریم. ماییم که وقتی اطاعت کنیم متعلق رحمت و پاداش الهی قرار میگیریم. اما او تغییر نکرده است. او همیشه خوبیها را دوست دارد و وقتی ما کار خیر انجام دهیم مصداق کسی میشویم که استحقاق پاداش دارد. او خوبیها را دوست دارد و این دوست داشتنش عین ذات اوست و بدیها را دشمن میدارد و این دشمنی هم عین ذات اوست. دوستی و دشمنی دو مفهوماند وگرنه در ذات او همه اینها یکی است (کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه9 [91]).
پس چه قدر رحمت خدا گسترش پیدا خواهد کرد اگر انسان موفق شود به خاطر قدردانی، یک بار دیگر شکر خدا را بهجای آورد. خدا هم بار دیگر از او تشکر میکند و رحمت حد و حصری ندارد. چراکه دست خداوند بسته نیست و با بخششْ چیزی از او کم نمیشود. هر اندازه انسان به این حقیقت توجه پیدا کند که به خدای متعال بدهکار است و در پیشگاه خدا اظهار عجز کند، خدا بخشنده است و به او بیشتر میدهد. دعوت به شکر برای این است که انسان استعداد دریافت رحمت جدیدی پیدا کند. مقصود این نیست که خداوند میخواهد بر انسان بزرگی بفروشد و او را تحقیر کند. عطای این نعمتها هم برای این است که خداوند میخواهد انسان را به کمال برساند و او را موجودی ارزشمند بگرداند تا به جایی برسد که فرشتگان خادم او شوند. راه رسیدن به چنین سعادتی شکرگزاری است.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شرح دعای وداع با ماه رمضان در تاریخ 1394/04/02، مطابق با ششم ماه مبارک رمضان 1436 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
تَسْتُرُ عَلَى مَنْ لَوْ شِئْتَ فَضَحْتَهُ، وَ تَجُودُ عَلَى مَنْ لَوْ شِئْتَ مَنَعْتَهُ، وَ كِلَاهُمَا أَهْلٌ مِنْكَ لِلْفَضِیحَةِ وَ الْمَنْعِ؛ غَیْرَ أَنَّكَ بَنَیْتَ أَفْعَالَكَ عَلَى التَّفَضُّلِ، وَ أَجْرَیْتَ قُدْرَتَكَ عَلَى التَّجَاوُزِ، وَ تَلَقَّیْتَ مَنْ عَصَاكَ بِالْحِلْمِ، وَ أَمْهَلْتَ مَنْ قَصَدَ لِنَفْسِهِ بِالظُّلْمِ، تَسْتَطْرِدُهُمْ بِأَنَاتِكَ إِلَى الْإِنَابَةِ، وَ تَتْرُكُ مُعَاجَلَتَهُمْ إِلَى التَّوْبَةِ، لِكَیْلَا یَهْلِكَ عَلَیْكَ هَالِكُهُمْ، وَ لِئَلَّا یَشْقَى بِنَقِمَتِكَ شَقِیُّهُمْ إِلَّا عَنْ طُولِ الْإِعْذَارِ وَ بَعْدَ تَرَادُفِ الْحُجَّةِ عَلَیْهِ كَرَماً مِنْ فَضْلِكَ یَا كَرِیمُ وَ عَائِدَةً مِنْ عَطْفِكَ یَا حَلِیمُ ...
بخش دیگری از دعای شریف وداع ماه رمضان را تلاوت کردیم که با ذکر برخی نعمتها و برخی از مظاهر رحمت و برکت خدای متعال زمینه را برای استفاده از عنایات الهی فراهم میکند. معمولا گفته میشود: اینگونه ستایشهایی که در اول دعاها ذکر میشود ادب مناجات است. اما برخی تصور میکنند همان طور که وقتی انسانی از انسانی دیگر (هر چند کریم) درخواستی دارد ابتدا از کرم و جود وی ذکری به میان میآورد تا او را بر سر رحمت بیاورد، همانطور ادب دعا این است که سخنانی به زبان بیاورد که رحمت خدا جوشش پیدا کند. ولی حقیقت امر این است که آبشار رحمت بینهایت الهی همیشه در حال ریزش است؛ این ماییم که باید تغییر حال و استعداد پیدا کنیم تا از این دریای رحمت بهرهای ببریم. در واقع ذکر این صفات الهی و ستایشها هم برای این است که دل ما متوجه رحمت الهی شود نه این که تغییری در حال خدا پیدا شود.
بخشی از این دعای شریف را در شبهای گذشته تلاوت کردیم و به این جا رسیدیم که حضرت سجاد سلاماللهعلیه اشاره میفرماید: بسیاری از مردم در اثر سوء اختیار مرتکب کارهای زشتی میشوند که موجب رسوایی است، اما خدای متعال زود آنها را رسوا نمیکند، بلکه پردهپوشی میکند و عیوب آنها را میپوشاند. برخی نیز هستند که خداوند نعمتی به آنها میدهد اما آنها نه تنها در راه خیر از آن استفاده نمیکنند بلکه آن را در راه عصیان الهی به کار میگیرند. مقتضای چنین رفتاری عقوبت و سلب نعمت از آنها است، اما خدای متعال جز در برخی موارد استثنایی چنین کاری هم نمیکند. خداوند کسانی را که مرتکب گناه میشوند و حتی موجب ایذاء دیگران میگردند زود مؤاخذه نمیکند، بلکه به آنها مهلت میدهد. این مهلت دادن برای این است که آنها فرصتی پیدا کنند شاید متنبه شوند و دست از کار زشت خود بردارند. مگر این که کار به جایی برسد که نه تنها خودشان از این نعمتها بیشتر سوءاستفاده کنند و بر عذاب خود بیافزایند، بلکه باب هدایت را به روی دیگران هم میبندند. در این صورت دیگر حکمت الهی اقتضا نمیکند که آنها باقی بمانند و به کارهای خطای خود ادامه دهند، بلکه خدای متعال آنها را مؤاخذه و هلاک میکند و در همین عالم هم مزه گناهانشان را به آنها خواهد چشاند.
ترجمه اجمالی این بخش از دعا این که حضرت میفرماید: بر کسانی پردهپوشی میکنی که اگر میخواستی آنها را رسوا میکردی، و بخشش میکنی بر کسانی که اگر میخواستی آنها را محروم میکردی؛ کسانی که بهخاطر سوءاستفاده از نعمتها و کفران نعمت، استحقاق رسوا و محروم شدن را داشتند. تو در تدبیر امور مردم در این جهان افعال خود را بر پایه تفضل قرار دادهای، و این سنتی است ناشی از رحمت واسعه تو و غیر از آنچه که مقتضای عقل عمومی است. وقتی کسی کفران نعمت میکند قضاوت عقلا این است که باید آن نعمت از او گرفته شود. اما خدایا تو قاعده را بر این گذاشتهای که با تفضل با مردم رفتار کنی نه بر اساس استحقاق آنها. خدایا! تو جریان قدرت خود را بر اساس عفو و گذشت قرار دادی نه براساس لیاقت افراد. تو با کسی که تمرد و نافرمانی میکند با حلم و بردباری روبهرو میشوی، و به کسی که در صدد ظلم به خویش است مهلت میدهی تا شاید به سوی تو برگردد. خدایا! تو به جای شتاب در مؤاخذه، صبر میکنی و مهلت میدهی تا شاید توبه کنند. بالاخره کسانی راه بد را انتخاب خواهند کرد و به هلاکت خواهند رسید، اما تو بهگونهای رفتار میکنی که این هلاکت به تو استناد پیدا نکند و تو مسئول هلاکتشان نباشی، و کسی که به جای سعادت به شقاوت میرسد و بدبخت میشود به واسطه نقمت تو نباشد. تو هیچ کس را مؤاخذه و در این دنیا به عذاب مبتلا نمیکنی مگر بعد از این که کاملا در عذر را به روی آنها ببندی. تا آنجا که امکان دارد به او میفهمانی و یادآوری میکند و بارها (نه یکبار و چند بار) حجت را بر او تمام میکنی. این کارها نمونهای از کرم توست که ناشی از عفو و بخشش تو است و بهره و اثری از عطوفت و مهربانی تو است.
در این فراز امام سجاد علیهالسلام با بیانات مختلفی این حقیقت را بیان میفرماید که خدای متعال حتی نسبت به عقاب و مؤاخذه گنهکاران تعجیل نمیکند، بلکه سعی میکند وسیله تنبهی برایشان فراهم شود شاید برگردند و توبه کنند. همه اینها نمونههایی از رحمت بیپایان الهی است که به صورتهای مختلف نسبت به بندگانش ابراز میشود.
در اینجا ممکن است سوال شود: با وجود این تدبیرهای الهی که وسایل نعمت را برای بندگان فراهم میکند، سرانجام عدهای در همین عالم مستوجب عقوبت میشوند. چه میشد اگر خدای متعال اصلا در این عالم هیچ عذاب و سختی نمیآفرید؟ اگر رحمت خدا بینهایت است و حد و حصری ندارد چرا این عالم را طوری نیافرید که همه خوش و راحت باشند مثل این که در عالم بهشت همه بهشتیان خوش و راحتاند؟ اگر چنین میکرد از ملک خدا که کم نمیشد. چرا رحمت واسعه الهی چنین اقتضا نمیکند که همه مردم در این عالم راحت باشند؟ با وجود رحمت واسعه الهی نه تنها همه راحت نیستند، بلکه گاهی به سختیهایی عجیب مبتلا میشوند؛ چه سختیهایی که در اثر حوادث طبیعی پیش میآید و چه سختیهایی که به سبب ظلم انسانها به همدیگر پدید میآید.
البته میدانیم که قرآن میفرماید: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی كَبَدٍ؛1 [101] «به راستی که ما انسان را در رنج آفریدیم.» یعنی زندگی این عالم بدون رنج نمیشود. همچنین میدانیم که با تدبیر الهی و با وسایلی که خدا در اختیار انسان قرار داده از عقل و هوش و نعمتهای خارج از وجودش، انسان بهتدریج وسایل راحتی و خوشی برای خودش فراهم میکند که سابقه نداشته است. امروزه وسایلی رفاهی مهیا شده است که اصلا نمونهاش در صد سال پیشتر وجود نداشت. یادی کنم از مرحوم آقای محمدی گیلانی که این روزها سالگشت مرحوم شدن ایشان است. ایشان میفرمودند: ما تازه ازدواج کرده بودیم که مرحوم آیتالله بهجت برای چشمروشنی ما به منزل ما آمدند. من پنکه کوچکی که برای ما کادو آورده شده بود را برای ایشان روشن کردم تا خنک شوند. ایشان یک نگاهی کردند و گفتند: با بادبزن هم میشود خنک شد. با این سخن میخواستند اشاره کنند به اینکه چرا وسیلهای استفاده میکنی که همه مثل آن را ندارند! اما اکنون در مستضعفترین قشرهای جامعه هم نه تنها پنکه بلکه کولر هم هست. این به برکت عقلی است که خدای متعال به انسان داده است.
اما تدبیر الهی بهگونهای است که هر وسیله راحتی و خوشی که فراهم میشود در کنار آن هم یک وسیله جدیدی برای غم و غصه فراهم میشود. اگر اتومبیل، سفر یک ماهه را به دو سه روز تقلیل داده است، اما به جای آن گاه در یک سفر حادثهای رخ میدهد که صدها نفر یکجا تلف میشوند. تقریبا همیشه نوعی تعادل بین خوشیها و ناخوشیها وجود دارد. در دنیا باید همیشه غم و شادی با هم توأم باشند. چرا خدا این عالم را اینگونه خلق کرده است؟ این مسأله بحث مفصلی میطلبد و شایسته است که فضلا و محققان به صورتهای مختلف از آیات و روایات و منابع عقلی، ابعاد مختلف این مسأله را بررسی کنند.
به طور اجمال، به اندازهای که مجلس ما ظرفیت داشته باشد عرض میکنم: خدای متعال خود فرموده است که اصل وجود این سختیها در این عالم یک حکمت عمومی برای همه انسانها دارد. از روز اولی که انسان در این عالم خلق شده جزء طرح خلقت او وجود سختیها بوده است. این چیزی عارضی نیست. سرّش این است که اینجا جای آزمایش است (وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً2 [102])، و برای آزمایش باید خوشی و ناخوشی وجود داشته باشد تا معلوم شود افراد با خوشیهایی که خدا در اختیارشان قرار میدهد چگونه برخورد میکنند، و در مقابل سختیها چهطور رفتار مینمایند. میزان معرفت انسانها، اطاعت، خداپرستی و همت بلند آنها همه با این سختیها و خوشیهای توأمان، سنجیده میشود. اگر تنها خوشی وجود داشت معلوم نمیشد چه کسی حاضر است در راه بندگی خدا بیشتر گذشت کند. اگر جریان کربلا اتفاق نمیافتاد ما چگونه میفهمیدیم که سیدالشهدا علیهالسلام چه مرتبهای در مقام بندگی دارد و حاضر است تا کجا در راه خدا فداکاری کند؟ باید چنین حادثهای پیش بیاید تا معلوم شود در میان انسانها چه گوهرهای عجیبی وجود دارند. پس اساس زندگی دنیا برای مکلفان بر امتحان طراحی شده است. این آزمایشها از زندگی فردی شروع میشوند، در زندگی خانوادگی شکل دیگری پیدا میکنند، زندگی در جامعه به گونهای دیگر آنها را رقم میزند، و در ارتباط با کل بشریت به شکل دیگری به نمایش در میآیند. اگر این سختیها نبود معلوم نبود چه کسی تا چه اندازه حاضر است برای دیگری فداکاری کند و چهقدر حاضر است به وظایفش درباره دیگران عمل کند. پس اصل وجود سختیها در عالم جزء نقشه آفرینش است. زیرا بنا است که انسان با انتخاب خود تکامل پیدا کند.
همچنین خدا طبیعت انسان را در امور مادی شریک حیوانات قرار داده است و گاه افراط و تفریط در این امور مانع سعادت او میگردد. ازاینرو به راهنمایی نیازمند است و خداوند انبیاء را برای راهنمایی او فرستاده است. اما انسانها بهواسطه انسی که با لذتهای مادی دارند، با صرف آمدن انبیا تن به دعوت آنها نمیدهند. تجربه تاریخی هم نشاندهنده این واقعیت است. هر پیغمبری با مخالفت بزرگان و سران قوم و گاه اکثریت قریب به اتفاق مردم مواجه گردید. خدای متعال در این جا بار دیگر بهسبب رحمت واسع خود وسیلهای دیگر برای جلب توجه آنها قرار داد، و آن سختیها است. قرآن کریم میفرماید: وَلَقَدْ أَرْسَلنَآ إِلَى أُمَمٍ مِّن قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ؛3 [103] مشابه این آیه هم در سوره اعراف است: وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِّن نَّبِیٍّ إِلاَّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ؛4 [104] در این آیات خدای متعال فلسفه برخی سختیهای دنیا را فراهم کردن راهی برای توجه بیشتر به خدا بیان میفرماید. چون انسان وقتی مست نعمتهای دنیوی میشود آخرت را فراموش میکند. اما وجود سختیهایی که با اسباب ظاهری قابل حل نیست او را به درگاه خدا و توسل به اولیای خدا میکشاند. این نوع سختی غیر از اصل رنج و زحمتی است که در عالم طبیعت وجود دارد. اینها سختیهای خاصی است که توأم با آمدن پیغمبراناند تا زمینهای برای ایمان آوردن مردم فراهم کنند.
اما بعد از ایمان آوردن عدهای از مردم گاهی شیطان بر آنها غالب میشود و آنها مرتکب گناهی میشوند. در دعاها اگر گفته شده خداوند زود مؤاخذه نمیکند به چنین مواردی اشاره دارند. اگر خداوند این دسته را هم زود مؤاخذه نکرد، و تَرَادُفِ الْحُجَّةِ هم شکل گرفت اما اثر نکرد، باز خداوند بهسبب رحمت خویش نوعی دیگر از سختی را پیش میآورد که براساس اصل تنبیه شکل میگیرد نه به خاطر کیفر کامل گناهکار. او با این سختی قصد دارد نوعی شوک در گناهکار ایجاد کند تا شاید متنبه شود (وَلَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ5 [105]) خدای متعال گاهی سختیهای محدودی پیش میآورد که ناشی از کارهای خود انسانهاست (وَمَا أَصَابَكُم مِّن مُّصِیبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَیْدِیكُمْ6 [106]) تا نتیجه بعضی از کارهای بدشان را به آنها بچشاند و زمینه تنبه آنها را فراهم کند (لِیُذِیقَهُم بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا7 [107]) و دریابند که این راه چه آثاری دارد. وقتی گفتنها و موعظهها اثر نکند مقداری اثر عینی گناهان را به آنها میچشاند تا بفهمند قدری بیاحتیاطی میکنند. پس باز این سختی و این عذاب هم از رحمت الهی ناشی میشود.
گاهی کار به جایی میرسد که اگر خدا باز به گناهکاران مهلت دهد نه تنها خودشان هدایت نمیشوند بلکه باعث گمراهی دیگران هم میشوند، مانند قوم حضرت نوح که حضرت نوح درباره آنها به خداوند عرض کرد: خدایا! اگر دیگر به اینها مهلت دهی نه تنها اینها دیگر هرگز هدایت نمیشوند بلکه هر چه هم تولید کنند ناسالم خواهد بود (وَلَا یَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا8 [108]). این جاست که دیگر حکمت الهی اقتضا میکند دیگر به آنها مهلت داده نشود و عذاب استیصال نازل شود. البته این عذابها بهمعنای تمام کیفر نیست، و این بدان خاطر است که این عالم اساسا جای پاداش و کیفر نیست و ظرفیت کیفر و پاداش کامل را ندارد.
فرض دیگر این بود که خداوند همان پاداش و کیفرهای محدود را در همین عالم نسبت به همه اجرا کند. خدا به این فرض هم پرداخته و قرآن چیزی را فروگذار نکرده است؛ اگر ما مراجعه و استفاده نمیکنیم از تنبلی خود ماست. قرآن در آخر سوره فاطر میفرماید: وَلَوْ یُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلَى ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ وَلَكِن یُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِعِبَادِهِ بَصِیرًا؛9 [109] اگر بنا بود خداوند هر کسی را که در این عالم مرتکب گناهی میشد، همین جا به اندازه ظرفیت این عالم مؤاخذه کند یک موجود زنده روی زمین باقی نمیماند. برای مثال وقتی طوفان نوح آمد فقط انسانها هلاک نشدند، بلکه حیوانات هم بهجز آنهایی که در کشتی سوار شده بودند همه از بین رفتند. خداوند اینها را تا سرآمد مشخصی تأخیر میاندازد که خود میداند (وَلَكِن یُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى10 [110]). پس رحمت بینهایت الهی معنایش این نیست که هیچ کس مبتلا به سختی نشود. منشأ بسیاری از سختیها هم رحمت الهی است تا بنده استحقاق کمالات و پاداشهای بیشتری پیدا کند، یا برای این است که از گمراهی دیگران جلوگیری شود.
وفقناالله و ایاکم انشاءالله
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شرح دعای وداع با ماه رمضان در تاریخ 1394/04/03، مطابق با هفتم ماه مبارک رمضان 1436 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
أَنْتَ الَّذِی فَتَحْتَ لِعِبَادِكَ بَاباً إِلَى عَفْوِكَ، وَ سَمَّیْتَهُ التَّوْبَةَ، وَ جَعَلْتَ عَلَى ذَلِكَ الْبَابِ دَلِیلًا مِنْ وَحْیِكَ لِئَلَّا یَضِلُّوا عَنْهُ، فَقُلْتَ تَبَارَكَاسْمُكَ: «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسى رَبُّكُمْ أَنْ یُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَیِّئاتِكُمْ وَ یُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ، یَوْمَ لا یُخْزِی اللَّهُ النَّبِیَّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ، نُورُهُمْ یَسْعى بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ، یَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»؛ فَمَا عُذْرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ ذَلِكَ الْمَنْزِلِ بَعْدَ فَتْحِ الْبَابِ وَ إِقَامَةِ الدَّلِیلِ؛
حضرت در این فقره از دعا به خداوند عرض میکند: تو خدایی هستی که برای بندگانت دری را به سوی عفو خود باز کردی – گویا حضرتْ منزلگاه عفو را به خانهای یا به کاخی تشبیه میفرماید که خدای متعال دری برای او قرار داده که آن در را به روی مردم باز کرده است – و آن را توبه نام نهادی. [اما آدرس این منزلگاه کجاست؟] و وحیای نازل کردی و بندگان را به وسیله این وحی به سوی آن در راهنمایی کردی تا از آن گمراه نگردند. [آدرس خانه عفو این آیه شریفه است] که فرمودی: به سوی خدای متعال صادقانه و خالصانه بازگشت و توبه نصوح کنید؛ باشد که خدای متعال بدیهای شما را بپوشاند و شما را وارد بهشتهایی کند که در پاییندست آنها و زیر درختهای آنها نهرها جاری است. در آن روزی که خدای متعال پیغمبر و دوستانش را خوار نمیکند، بلکه آنها را عزیز میدارد؛ روزی که اولیای خدا در حال حرکت به سوی آن بهشت موعود هستند و نور آنها پیشاپیش آنها و به طرف راست آنها میتابد [با اینکه آنها چنین نوری دارند در عین حال] از خدا میخواهند که نورشان را کامل کند و آنها را مشمول غفران و آمرزش خود قرار دهد – رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ1 [121]. حضرت در پایان این فراز میفرماید: وقتی خداوند چنین بابی را گشوده و آدرس آن را هم مشخص نموده پس دیگر عذر کسی که وارد این خانه نشود چیست؟!
پیداست این فرازها ذکر اوصاف الهی است برای اینکه بنده مستعد درک رحمت الهی شود و برای توبه و درخواست آمرزش گناهان آماده گردد. انتخاب این اوصاف به خاطر مناسبتی است که این اوصاف با پایان ماه رمضان دارند تا اگر بنده هنوز لغزشی دارد از خدا بخواهد که آن لغزشها را ببخشد و او را وارد خانه عفو و رحمت الهی کند. گرچه آیات درباره توبه در قرآن فراوان است، اما در این فراز از بین آیاتی که درباره توبه سخن گفتهاند آیهای انتخاب شده که آن اوصاف خاص در آن ذکر شده است.
در اینجا ابتدا این سوال مطرح میشود که نقش توبه در زندگی انسان چیست؟ اگر انسان مقداری از عمر خویش را با کارهای خوب بگذراند و مقدار دیگر را هم با کارهای بد، مسلم است که خدا همه کارهای وی را بد حساب نمیکند و پاداش کارهای خوبش را میدهد وگرنه خلاف عدالت است. پس توبه چه نقشی در سرنوشت او دارد؟
در پاسخ میگوییم: اگر باب توبه نبود و بنا بود هر کسی در برابر کارهای خوبش پاداش خوب، و در برابر کارهای بدش پاداش بد بگیرد، در این صورت کسی که نیمی از عمر خود را در کارهای بد و نیمی را در کارهای خوب گذرانده است، در آخرت باید عمر آخرتی وی به دو بخش تقسیم شود و بخش اول را در جهنم و بخش دوم را در بهشت به سر برد و این عین عدالت بود. آیا این حالت با گشایش باب توبه برای بندگان مساوی است؟ هرگز، این دو بسیار متفاوتاند. در حالت اول بالاخره نیمی از عمر اخروی وی به عذاب خواهد گذشت. اما اگر بنده گناهکار توبه کند و دیگر گناه نکند، توبه باعث میشود گناهان گذشتهاش بخشیده شود و کیفر گناهان گذشتهاش محو گردد، بهگونهای که گویا اصلا گناهی انجام نداده است. این خاصیت توبه است و این تفضل بسیار بزرگی است. اگر خداوند در برابر گناهان گناهکار وی را عذاب و در برابر کارهای خوبش به وی پاداش نیکو دهد عین عدالت است، اما خدایی که رحمتش بر غضبش سبقت گرفته مبنای کارش را – چنانکه در فراز قبلی خواندیم – بر تفضل قرار داده است نه بر عدالت. تفضل خاص الهی درباره توبه این است که اگر بنده توبه واقعی کند و آنچه لازمه توبه نصوح است انجام دهد، همه گناهان گذشتهاش آمرزیده میشود؛ گویا هیچ گناهی مرتکب نشده است. این تفضل بسیار بزرگی است. این با رحمتهایی که خبر از ده برابر شدن پاداش عبادتها میدهند قابل مقایسه نیست، چه رسد به آنجا که میفرماید: یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ؛2 [122] «خداوند گناهان آنان را به حسنات تبدیل میکند.»
سوال دیگری که مطرح میشود این است که آیا توبه شامل همه گناهان میشود؟ آیات قرآن در این زمینه ظواهر مختلفی دارد بهگونهای که گاه تصور میشود ظاهر این آیهها با هم فرق دارند. برای مثال در سوره زمر میفرماید: إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا؛3 [123] «به راستی که خداوند همه گناهان را میبخشد.» و در آیه دیگری میفرماید: إِنَّ اللّهَ لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَكَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن یَشَاء؛4 [124] «به راستی خدا از این نمیگذرد که به او شرک ورزیده شود و غیر از آن را برای هر کسی که بخواهد میبخشد.» ظاهر این آیه این است که مشرک گرچه توبه هم کند بخشیده نمیشود. همچنین اینگونه نیست که توبهکننده تنها با گفتن «أتوب إلی الله» یا «أستغفر الله» حتی اگر در حال گفتن این اذکار صادق باشد، همه گناهان گذشتهاش آمرزیده شود؛ بلکه پذیرش توبه شرایطی دارد که در برخی آیات قید شده است. مثلا در سوره فرقان میفرماید: وَ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتابا.5 [125] اما برای برخی گناهکاران، انجام یک عمل صالح خاصی شرط شده است و آنها کسانی هستند که حقایق دین را کتمان میکنند و آنچه را که باید به مردم بگویند نمیگویند، بهخصوص علمای اهل کتاب که حقایقی را درباره اسلام و پیغمبر آخرالزمان کتمان کردند که میبایست برای مردم بیان میکردند. قرآن میفرماید: خدا اینان را نمیبخشد مگر این که توبه کنند و آن حقایقی را که کتمان کردند بیان کنند (وَأَصْلَحُواْ وَبَیَّنُواْ6 [126]). اینها در واقع لوازم یک توبه نصوح است.
اگر گناهکار بهطور جدی از گناهش پشیمان شده باشد و باور کرده باشد که سعادت خویش را آتش زده و نعمتهای خدا را فروخته و در مقابل آتش جهنم را خریده است، غالبا در چنین حالتی اشک از چشمانش جاری میشود و خود را مورد ملامت قرار میدهد و درصدد جبران برمیآید. برای مثال اگر نماز صبح وی ترک شده باشد و از این کار پشیمان شده باشد قضای آن را به جا میآورد و اگر حقوق دیگران تضییع کرده باشد جبران میکند. اگر گناهکار واقعا پشیمان شده باشد این لوازم را به دنبال خواهد داشت. ازاینرو نقل شده وقتی کسی در حضور امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه گفت: استغفرالله، حضرت حس کردند که این ذکر را واقعا بیان نکرد و صرفا لقلقه زبان است. حضرت او را مورد عتاب قرار داده، فرمودند: ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ أَ تَدْرِی مَا الِاسْتِغْفَار؛7 [127] «مادرت به عزایت بنشیند – عتاب معروفی در زبان عرب است – آیا میدانی استغفار چیست؟!» سپس فرمودند: استغفار شش لازمه دارد: اول پشیمانی است، دوم تصمیم بر ترک بازگشت به گناه است تا ابد، سوم ادای حقوق دیگران، چهارم انجام واجباتی که ترک شده است، پنجم - از همه عجیبتر – آب کردن گوشتهایی که از مال حرام بر تن روییده است، و ششم چشاندن رنج طاعت به جسم همانطور که شیرینی معصیت را چشیده است. در این صورت بگو استغفرالله، و در این صورت است که خدا توبه را قبول میکند (یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ8 [128]) و گناهان را میبخشد (یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا9 [129]).
البته با خواندن این حدیث نباید گمان کنیم که ما نمیتوانیم توبه کنیم چون همت انجام همه این کارها را نداریم. برای تشویق ما هم گفتهاند: هر قدمی که در این راه بردارید و هر لحظهای که یاد خدا کنید، هر لحظهای که از کار بد خود پشیمان شوید، از عقوبت شما کاسته میشود. اما اگر بخواهید توبه کامل داشته باشید و از توّابینی باشید که محبوب خدا هستند (إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ10 [130]) باید به این لوازم ملتزم شوید، چون توبه مراتبی دارد. اولین مرتبهاش این است که گناهکار واقعا پشیمان شود (كَفَى بِالنَّدَمِ تَوْبَة11 [131]). اگر گناهکار پشیمان شود خود همین پشیمانی توبه است. اما اگر این توبه پشیمانی واقعی باشد لحظهای بعد که دوباره زمینه انجام گناه فراهم میشود از انجام آن خودداری میکند. اما اگر پشیمانی او سطحی باشد دوباره مبتلا به گناه میشود و اثر توبهاش هم از بین میرود. چنین توبهای پذیرفته نمیشود.
به هر حال آیاتی داریم که بهطور صریح میفرماید توبه برخی افراد مطلقا قبول نمیشود، مانند این آیه شریفه که میفرماید: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ آمَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ازْدَادُواْ كُفْرًا لَّمْ یَكُنِ اللّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِیَهْدِیَهُمْ سَبِیلاً؛12 [132] کسانی که کافر بودند و بعد ایمان آوردند اما بعد از ایمان دوباره به سراغ کفر رفتند و بعد هم بر کفرشان افزودند چنین کسانی راه توبه را بر خودشان سد میکنند. یا در آیه دیگری میفرماید: إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوَءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِن قَرِیبٍ ... وَلَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّی تُبْتُ الآنَ ...؛13 [133] «توبه تنها برای کسانی است که از روی جهالت مرتکب گناهی میشوند اما زود پشیمان میشوند و برمیگردند ... اما توبه کسانی پذیرفته نیست که تا لحظه مرگ مرتکب گناه میشوند و وقتی آثار عالم آخرت را میبینند، و میبینند دیگر راه بازگشت به دنیا نیست آن وقت میگویند: الآن توبه کردم.» مصداق تام این آیه فرعون است که تا لحظه غرق شدن ایمان نیاورد و در لحظهای که مشرف به غرق شدن بود گفت:آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائیلَ.14 [134] این آیه میفرماید چنین توبهای پذیرفته نیست و به یک معنا توبه واقعی نیست، بلکه نیرنگ است.
اما درآیهای که تلاوت کردم نکته مبهمی وجود دارد که جای توضیح دارد و آن قید «بِجَهَالَةٍ» است. برخی گفتهاند: مقصود این است که اگر کسی به بدی کاری جاهل است و مرتکب آن میشود و بعد بفهمد که کار بدی بوده است و توبه کند، توبه او پذیرفته میشود. اما اگر میدانست این کار بد است و مرتکب آن شد، خدا چنین حقی برایش قرار نداده که توبهاش را قبول کند. اما برخی بزرگان دیگر فرمودهاند: منظور از جهالت در این جا نادانی و ندانستن حکم نیست، چون جهل و جهالت در لغت عربی دو نوع کاربرد دارد:
گاهی جهل در مقابل علم (دانستن یک واقعیت) به کار میرود و گاهی جهل به معنای کار نابخردانه است و در مقابل عقل به کار میرود. در مجامع روایی ما - که ظاهرا ابتکارش از مرحوم کلینی بوده- عقل در برابر جهل قرار داده شده است. اولین کتاب کافی کتاب العقل و الجهل است و بعد کتاب العلم. در خود قرآن کریم «جهل» در مواردی به کار رفته که علم ظاهری هست و این طور نیست که شخص در آن مورد جاهل مطلق باشد. جهلِ در برابر علم سه فرض دارد: یکی این که اصلا انسان به یک قضیهای توجه نداشته باشد و موضوع و محمول آن اصلا برایش مطرح نشده باشد (سلبالعلم)، مثل حال بسیاری از افراد عادی نسبت به مسائل علوم دقیق. دوم اینکه سؤال برای انسان مطرح است اما پاسخ آن را نمیداند، که این همان جهل بسیط است (عدم العلم عمّا من شأنه أن یعلم)، و سوم اینکه انسان گمان میکند پاسخ سؤال را میداند اما پاسخ او صحیح نیست (جهل مرکب). همه اینها در مورد قضایایی خبری است که خبر میدهند این کار چنین است یا چنان نیست، یا میدانم این طور است یا میدانم این طور نیست.
اما کاربرد دیگر جهل درباره کار نابخردانه و سفیهانه است. در قرآن موارد زیادی داریم که کلمه جهل به این معنا به کار رفته است. حضرت لوط خطاب به قوم خویش میفرماید: أَئِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَاء بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ.15 [135] قوم تجهلون یعنی شما مردمی هستید که کار جاهلانه انجام میدهید. معنایش این نیست که نمیدانید کار بدی انجام میدهید. نادانی عیب مهمی نیست، زیرا هر کسی نسبت به مسائل فراوانی نادان است. اما «انتم قوم تجهلون» بدترین اهانتی است که به این اشخاص میتوان کرد، و معنای آن این است که شما چهقدر کار احمقانه و سفیهانهای انجام میدهید. در داستان گاو بنیاسرائیل که در سوره بقره به آن اشاره شده، وقتی حضرت موسی میفرماید: أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ؛16 [136] «به خدا پناه میبرم از این که از جاهلان باشم»، مقصود حضرت موسی این است که اگر شما را مسخره کنم کاری جاهلانه انجام دادهام. تعبیر قرآن در داستان حضرت یوسف صریحتر است، آنجا که یوسف خطاب به برادرانش میفرماید: هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُون؛17 [137] «آیا دانستید، وقتى كه نابخرد بودید، با یوسف و برادرش چه كردید؟» مقصود از جاهلون این نیست که نمیدانستید یوسف برادرتان است، یا در چاه انداختن یا کشتن برادر بد است، بلکه مقصود این است که در حق او بیعقلی کردید. در زبان فارسی هم گاهی تعبیر نادان را بهکار میبریم، یعنی کسی که نمیداند و گاهی تعبیر نابخرد را استعمال میکنیم یعنی کسی که عقلش را به کار نمیگیرد و خلاف عقل رفتار میکند. البته در فارسی گاه نادان را برای معنای دوم هم بهکار میبریم.
در این آیه شریفه که خداوند میفرماید: إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوَءَ بِجَهَالَةٍ،18 [138] مقصود از جهالت، کار نابخردانهای است که انسان میداند این کار بد است. غالب کسانی که در اثر غلبه غضب یا شهوت گناهی را انجام میدهند میدانند که آن کار بد است. بنابراین جهل به معنی ندانستن نیست، بلکه مقصود این است که با وجود داشتن عقل، آن را به کار نمیگیرد و عقل او فعال نیست، بلکه یا خاموش و خواب است یا مقهور شهوت و غضب است. در این آیه شریفه مقصود از کسانی که از روی جهالت گناه انجام میدهند کسانی است که از روی نابخردی کار بدی میکنند و بعد زود پشیمان میشوند و درصدد جبران برمیآیند. این جریان طبیعی مومنی است که مرتکب گناه میشود و زود توبه میکند. خدا چنین کسی را تشویق میکند که زود توبه کند که او پذیرای توبه وی است. در مقابل، کسانی هستند که تا لحظه آخر زندگیشان گناه میکنند و وقتی مرگشان فرا میرسد آن وقت میگویند: توبه کردم! این توبه پذیرفته نیست. زیرا در واقع اصلا توبه نیست و یک نیرنگ است.
اما مقصود از «من قریب» در «ثُمَّ یَتُوبُونَ مِن قَرِیبٍ» مرگ است یعنی قبل از این که آثار مرگ را ببینند. مرگ هر وقت بیاید قریب و نزدیک است (فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ19 [139]). کسانی که از سر نابخردی و سفیهانه مرتکب گناه شوند، هرگاه پیش از دیدن آثار مرگ توبه کنند خداوند توبه آنها را میپذیرد گرچه میدانستهاند که آن کار بد است. زیرا انسان عاقل وقتی به ضرر چیزی توجه دارد مرتکب آن نمیشود مگر اینکه عقلش آنجا کار نکند. حاصل این که: انسان اگر کار بدی را انجام دهد و در حالی که هنوز احتمال میدهد زنده باشد و بتواند باز هم گناه انجام دهد پشیمان شود و تصمیم بگیرد که بقیه عمرش را گناه نکند – بقیه عمرش ممکن است یک ساعت باشد و ممکن است صد سال باشد– این توبه نصوح است.
درباره توبه نصوح هم روایات فراوانی وارد شده است که شاید مشهورترین آنها این است که توبه نصوح توبه کسی است که ظاهر و باطنش یکی باشد و وقتی میگوید: پشیمان شدهام واقعا از عمق دل هم پشیمان شده باشد و تصمیم بگیرد که دیگر مرتکب گناه نشود.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1 [140]. تحریم، 8.
2 [141]. فرقان، 70.
3 [142]. زمر، 53.
4 [143]. نساء، 48.
5 [144]. فرقان،71.
6 [145]. بقره،160.
7 [146]. نهجالبلاغه، للصبحی صالح، حکمت 417.
8 [147]. توبه، 104.
9 [148]. زمر، 53.
10 [149]. بقره،222.
11 [150]. الکافی، ج2 ص 426.
12 [151]. نساء، 137.
13 [152]. نساء، 17 و 18.
14 [153]. یونس، 90.
15 [154]. نمل، 55.
16 [155]. بقره، 67.
17 [156]. یوسف، 89.
18 [157]. نساء، 17.
19 [158]. عنکبوت، 5.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شرح دعای وداع با ماه رمضان در تاریخ 1394/04/04، مطابق با هشتم ماه مبارک رمضان 1436 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَ أَنْتَ الَّذِی زِدْتَ فِی السَّوْمِ عَلَى نَفْسِكَ لِعِبَادِكَ، تُرِیدُ رِبْحَهُمْ فِی مُتَاجَرَتِهِمْ لَكَ، وَ فَوْزَهُمْ بِالْوِفَادَةِ عَلَیْكَ، وَ الزِّیَادَةِ مِنْكَ، فَقُلْتَ تَبَارَكَ اسْمُكَ وَتَعَالَیْتَ: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها، وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزى إِلَّا مِثْلَها، وَ قُلْتَ: مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِأَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ، وَ قُلْتَ: مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثِیرَةً، وَ مَا أَنْزَلْتَ مِنْ نَظَائِرِهِنَّ فِی الْقُرْآنِ مِنْ تَضَاعِیفِ الْحَسَنَاتِ ...
بخش اول این دعای شریف ذکر اوصاف الهی بود که محورش را رحمت بیپایان خدا تشکیل میدهد. مظاهری از این رحمت بیپایان در این دعا ذکر شده بود که در شبهای گذشته تلاوت کردیم و در اطراف آن هم عرایضی تقدیم شد. حضرت سجاد علیهالسلام در اینجا با شیوهای دیگر در بیان مظاهر رحمت الهی میفرماید: خدایا! تو از کثرت لطف و عنایتی که برای هدایت و تکامل بندگانت داری و میخواهی آنها را برای دریافت رحمت ویژه خود آماده کنی، با چند بیان آنها را تشویق کردی؛ یکی از آنها این است که خود را با بندگان به منزله دو نفری که داد و ستد و تجارت میکنند تصویر کردی. معمولا هر یک از دو طرفی که خرید و فروش انجام میدهند سعی میکند سود بیشتری ببرد. فروشنده سعی میکند قیمت جنسش را بالا ببرد و در برابر، خریدار هم سعی میکند که قیمت کمتری بپردازد. خدایا! تو چنین حالتی بین خودت و بندگانت تصویر کردی با این تفاوت که در اینجا مشتری سعی میکند که پول بیشتری بپردازد! در این رابطهای که تو برقرار کردهای اولا بنده را مالک اعمال خود دانستهای، و ثانیا قیمت جنس را نه قیمت عادلانه بازار، بلکه ده برابر یا بیشتر تعیین کردهای، و ثالثا فروشنده را دعوت کردهای که جنست را به من بفروش، و این نهایت لطف توست. در چند جای دیگر قرآن همین تعبیر تجارت بهکار رفته است، مانند این آیه شریفه که میفرماید: هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِیكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ؛1 [159] «آیا شما را بر تجارتی راهنمایی کنم که شما را از عذاب دردناک نجات میدهد.» این درحالی است که در تجارت، دو طرف چیزهایی برای مبادله دارند، اما در اینجا بنده از خودش هیچ چیز ندارد که به پیشگاه خدا تقدیم کند؛ بنده هر چه دارد از خداست. اینها نهایت لطف خدا در حق بندگانش است.
أَنْتَ الَّذِی زِدْتَ فِی السَّوْمِ عَلَى نَفْسِكَ لِعِبَادِكَ؛ «سَوْم» گفتگوی خریدار و فروشنده برای کم و زیاد کردن قیمت است تا اینکه به توافقی برسند. امام علیهالسلام به خدای متعال عرض میکند: تو در این معامله قیمت را به ضرر خودت و به نفع بندگانت بالا بردی و چیزی که ارزش خاصی دارد را قرار گذاشتهای که ده برابر قیمت بخری!
تُرِیدُ رِبْحَهُمْ فِی مُتَاجَرَتِهِمْ لَكَ وَ فَوْزَهُمْ بِالْوِفَادَةِ عَلَیْكَ، وَ الزِّیَادَةِ مِنْكَ؛ تو میخواهی در این داد و ستدی که با بندگان میکنی بندگان سود ببرند. تو احتیاج به سود نداری و اگر این معامله را انجام میدهی برای این است که راهی برای سود رسانی به بندگانت بگشایی. تلاش میکنی که بندگان به طرف تو بیایند و بر تو وارد شوند تا بهتر از آنها پذیرایی کنی و بیشتر به آنها بخشش کنی. مانند اینکه فرمودی: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها؛ «کسی که یک کار خوب انجام دهد پس برای او ده برابرش پاداش دارد، اما اگر کار بدی کرد به همان اندازه که کار بدش ارزش منفی دارد کیفر میبیند»، و این هم بدین خاطر است که لازمه اختیاری بودن افعال انسان، پاداشِ خوب داشتنِ کار خوب و مترتب شدن نتیجهای بد بر کار بد است.
وَ قُلْتَ: «مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ، وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ»؛ راه دیگر این است که به بندگانت فرمودی کار خوبی که انجام میدهید مانند دانهای است که در کشتزاری بکارید و هفت خوشه دهد و هر خوشه، صد دانه در آن به وجود آید، و در نتیجه با یک دانه، هفتصد دانه به دست آورید. خدایا! گویا تو زمینی برای بندگانت فراهم کردهای که در آن بذرافشانی کنند. حقیقت این است که هم زمین، هم بذر و هم بذرپاش از آنِ توست. ولی چنین فرض کردهای که زمین برای تو نیست و بذرپاش هم با نیروی خودش کار میکند و میخواهد از زراعتش بهره ببرد.
خدای متعال در این فرض میفرماید: اگر این بذری که میپاشی در راهی باشد که من تعیین میکنم نتیجهاش هفتصد برابر عاید خودت میشود. پیش از این فرمود: ده برابر پاداش میدهم و در اینجا میفرماید: هفتصد برابر سود عایدت میشود. البته هفتصد برابر هم سقفش نیست، بلکه اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ، خدا برای هر کسی که بخواهد آن را بیشتر میکند. شاید این آیه به این حقیقت اشاره داشته باشد که مراتب ارزش کار متفاوت است و مرتبه معرفت، اخلاص و ایثار اشخاص در ارزش کار مؤثر است. کسی که معرفتش بیشتر است و با اخلاص بیشتری کار انجام میدهد و گذشت بیشتری دارد و ایثار میکند، استحقاق پاداش بیشتری هم پیدا میکند. با وجود چنین تجارت پرسودی بهتر این است که در راهی که خدا معین نموده زراعت کنیم.
در آیه اخیر (كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ) شاید اقتضای اولی کلام این بود که بفرماید كَمَثَلِ حَبَّةٍ تُنْبِتُ سَبْعَ سَنابِلَ، اما فرمود: أنبتت تا قضیه را یقینی و غیر قابل تشکیک نشان دهد. میگوید: اصلا این هفت خوشه روییده که در هر خوشه صد دانه است و باز هم این سقف بخشش خدا نیست وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ و خدا به هر کس بخواهد پاداش بیشتری عطا میکند. البته میدانیم خواست و اراده خدا گزافی نیست که بیجهت به یکی بیشتر و به دیگری کمتر عطا کند. مشیت و اراده خدا تابع حکمت الهی است. پس هر جا حکمت او اقتضا کند بیش از هفتصد دانه هم عطا میکند. مثل آنجا که عمل با اخلاص و ایثار بیشتری انجام شود.
قُلْتَ: «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً»؛ این آیه نیز بیانی دیگر برای تشویق مردم به انجام کار خیر است. این دیگر لطیفترین بیانی است که در این مقام میتوان گفت. خدا ما را آفریده، قوایی به ما عطا فرموده، نعمتهایی مانند زمین، آب، هوا، ماه، خورشید و ... برای ما فراهم کرده، اسباب و وسایلی مانند علم، هوش، توان کار و ... به ما مرحمت کرده تا اینکه مالک مالی شدیم، اما خودمان و مالمان در حقیقت مال خدا هستیم و همه وسایلی هم که از آنها استفاده کردهایم ملک خداست. اما خدای مهربان فرض میکند که اینها همه مال ما است، گویا اصلا ما خود آنها را آفریدهایم و این مال هم حقیقتا ملک ما است. آنگاه میفرماید: این مالت را به من قرض بده! در آیات پیشتر میفرمود: جنسی را به من بفروش. معنایش این بود که تو یک جنسی داری و من هم جنسی دارم و با هم مبادله میکنیم، اما اینجا میفرماید: به من قرض بده! گویا در مقامی است که او چیزی را ندارد و میخواهد از ما قرض کند. حتی این بیان را هم به کار میگیرد تا ما را وادار کند که در راه خدا انفاق کنیم. خدا این را به منزله قرض گرفتن از ما حساب میکند. شاید بهخاطر همین تعبیرات بوده که برخی از نادانان گفتند: إِنَّ اللّهَ فَقِیرٌ وَنَحْنُ أَغْنِیَاء؛2 [160] «به راستی خدا فقیر و ما بینیاز هستیم.» خدا حتی با این زبان هم سعی کرده که مردم را وادار به انجام کار خوب کند تا به این وسیله استعداد استفاده از رحمتهای بیپایان الهی را پیدا کنند. این روشها و مثالها در قرآن به صورتهای مختلفی ذکر شده است. در خود همین دعا هم حضرت سجاد علیهالسلام میفرماید: آیات دیگری هست که به این مضامین وارد شده و با این روش سعی کرده که انسانها را وادار به کارهای خیر کند.
یکی از نکتههایی که کمتر به آن توجه میشود این است که خدای متعال در قرآن کریم برای تشویق بندگان به ثوابهای اخروی و دریافت رحمتهای ابدی تعبیراتی را به کار میبرد که نظایر آن در دنیا هست. برای مثال میفرماید: ما شما را به باغهایی میبریم که نهرهای آب در آن جاری است. این تعبیرات بهخصوص برای کسانی که در سرزمینهای خشک و بیآب و علف و کوهستانی مانند حجاز زندگی میکنند بسیار جاذبه دارد. معمولا در قرآن از میان میوهها بیشتر انگور و خرما را ذکر میکند. زیرا مخاطبانِ آن بیشتر با این میوهها آشنا بودند. اگر چیزهای دیگری ذکر میکرد چون هنوز آنها را نچشیده بودند انگیزه چندانی در آنها ایجاد نمیکرد. اما اگر به انسان چیزهایی را وعده دهند که خود از آنها استفاده کرده، برای رسیدن به آن بیشتر انگیزه پیدا میکند. این حقیقت را میتوان در رفتار کودکان مشاهده کرد. بچههای باهوش وقتی چیز تازهای به آنها میدهند که پیشتر آن را تجربه نکردهاند زود به آن چنگ نمیزنند، بلکه ابتدا با احتیاط آن را مزه مزه میکنند تا مطمئن شوند که مزه آن را میپسندند.
قرآن درباره کسانی که اهل سحرخیزی هستند میفرماید: فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِیَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْیُنٍ؛3 [161] «هیچ کس نمیداند که خدا برای سحر خیزان چه نور چشمی ذخیره کرده است.» همه ما میدانیم این وعدهای صادق است و حتما لذتی فوقالعاده برای چنین کسانی مهیا شده است، اما معمولا چنین وعدهای برای همه انگیزه ایجاد نمیکند. ولی اگر برای همین کار وعده حوریانِ چنین و چنان داده شود بسیار بیشتر اثر خواهد داشت. این لطف خداست که چنین حقایقی را به زبانی بیان میکند که ما بتوانیم تصوری از آن داشته باشیم. البته این بدان معنا نیست که در بهشت انگور و خرما نیست. مسلم در بهشت هر چه بخواهیم هست (وَفِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْیُنُ4 [162]). مقصودم این است که اگر قرآن انگور و خرما را انتخاب کرده به خاطر این است که مخاطبان آن اینها را میشناختند. اگر مخاطبان قرآن کسانی دیگر در جایی دیگر بودند شاید مثالهای دیگری هم میزد. البته بعد از مثالهایی که میزند میفرماید: وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ؛5 [163] «و نزد ما بیشتر هست [و منحصر به اینها نیست].» اما همین آیه آن اثری را ندارد که آیاتی مانند وَأَنْهَارٌ مِّنْ عَسَلٍ مُّصَفًّى،6 [164] در ما دارند. البته باز هم تاکید میکنم که معنای این حرف این نیست که مثالهایی که قرآن ذکر میکند وجود ندارد، بلکه اینها هم هست، اما آن قدر نعمتهای بالاتری هست که جا دارد انسان آنها را طلب کند. ما چون تصوری از آنها نداریم چندان هم برای ما محرک نیست.
اگر خدای متعال چنین بیانی را برای تحریک ما به انفاق در راه خودش انتخاب کرده بدین خاطر است که معمولا انسانهای متمدنی که در شهر و روستا دور هم زندگی میکنند، در امور روزمره خود به خرید و فروش و معامله و مبادله احتیاج دارند، و همه هم میدانند که در معاملهها فروشنده و خریدار سعی میکنند سود بیشتری ببرد. چون این چیزی است که ما دائما با آن سر و کار داریم خدا هم چنین مثالهایی را مطرح میکند. میگوید: شما فروشنده و من خریدار. شما در هر بازاری معامله کنید در نهایت بتوانید دو برابر سود کنید، اما من جنسی را که به شما میگویم بیاورید ده برابر از شما میخرم. اگر انسان اهل فکر و تدبر باشد جز این که دائما با خدا معامله کند اصلا فکرش به چیزی دیگر مشغول نمیشود.
خداوند میفرماید: پولتان را به من قرض دهید! اگر جایی باشد که به سرمایه انسان صد در صد سود دهند، انسان عاقل سراغ جای دیگر میرود؟ البته بخشش خدا حد و حصری هم ندارد و سقفی برای آن مشخص نکرده است. چرا خدا این مثل را میزند؟ برای این که همه مردم معنای سود را میدانند. خدا میگوید: اگر میخواهید قرض بدهید و سود بگیرد به من قرض بدهید. شما هر جای دیگر پول خود را قرض دهید که ربا بگیرید مطمئن باشید که آن ربا و افزایش نیست (فَلَا یَرْبُو عِندَ اللَّهِ7 [165]). گمان میکنید ربا است و افزایش پیدا میکند، اما از نظر خدا اینها افزایش نیست، بلکه ضرر است، ولی شما نمیفهمید. اما در قرض به خدا به روشنی میفرماید: من چند برابر به شما سود میدهم. چه کسی از خدا راستگوتر و بااعتبارتر است؟!
اشکال کار ما این است که این قدر این آیات و روایاتِ مربوط به آنها را شنیده و خواندهایم که دیگر به این نحو سخن گفتن و شنیدن عادت کردهایم و آنها را جدی نمیگیریم. واقعا اگر کسی باور کرده باشد که جایی بسیار معتبر هست که به سرمایه او چندین برابر سود میدهد چرا در آنجا سرمایهگذاری نکند؟ عدم سرمایهگذاری نزد خدا ناشی از ضعف ایمان است. حقیقت این است که این حقایق را بهدرستی باور نکردهایم. به همین سبب هم خدای متعال به بیانهای مختلف انسان را تشویق میکند که با خدا معامله کنند. این بیانات نهایت لطف الهی برای ما بندگان ضعیف، قاصر و کمفهم است که با این بیانات ارزش معامله با خدا و ارزش بندگی خدا را بفهمیم. اگر اندکی دقیقتر فکر کنیم شرمنده میشویم که خدا با ما اینگونه صحبت میکند. ما اصلا چه داریم که به خدا قرض دهیم؟ با وجود این، خدای مهربان با چنین بیانی با ما سخن میگوید، هرچند که سوءاستفادهگران بگویند: معلوم میشود خدا تهیدست است!
از خدای متعال درخواست میکنیم که بر معرفت ما بیافزاید و توفیق دهد که حقایق دین را بهتر درک کنیم و از این فرصتها بیشتر استفاده کنیم.
والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته
1 [166]. صف، 10.
2 [167]. آلعمران،
3 [168]. سجده، 17.
4 [169]. زخرف، 71.
5 [170]. ق، 35.
6 [171]. محمد، 15.
7 [172]. روم، 39.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شرح دعای وداع با ماه رمضان در تاریخ 1394/04/05، مطابق با نهم ماه مبارک رمضان 1436 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَ أَنْتَ الَّذِی دَلَلْتَهُمْ بِقَوْلِكَ مِنْ غَیْبِكَ وَ تَرْغِیبِكَ الَّذِی فِیهِ حَظُّهُمْ عَلَى مَا لَوْ سَتَرْتَهُ عَنْهُمْ لَمْ تُدْرِكْهُ أَبْصَارُهُمْ، وَ لَمْ تَعِهِ أَسْمَاعُهُمْ، وَ لَمْ تَلْحَقْهُ أَوْهَامُهُمْ، فَقُلْتَ: فَاذْكُرُونِی أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِی وَ لا تَكْفُرُونِ، وَ قُلْتَ: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ ...
دعوت به ذکر و شکر؛ دو مظهر دیگر رحمت
امام سجاد علیهالسلام در بخش اول دعای وداع به ذکر اسمای حسنای الهی و مظاهر رحمت و لطف او میپردازد. بیان مظاهر رحمت الهی در ابتدای دعا برای این است که دلها برای دریافت رحمت بیشتر آماده شود. حضرت در جملههای قبلی با اشاره به آیات قرآن، برخی مظاهر رحمت الهی را بیان فرمود که هر کدام از آنها مقتضی یک عمر شکر خدا است.
در اینجا به مطلب دیگری اشاره کرده، لحن کلام را هم تغییر داده، میفرماید: خدایا تو آن کسی هستی که بندگانت را به چیزی راهنمایی کردی که اگر آن را از آنها پنهان میداشتی هیچ چشمی آن را نمیدید، هیچ گوشی نمیشنید و هیچ وهمی به آن نمیرسید و تنها تو از غیب خودت این مطلب را توسط پیغمبر به مردم بیان فرمودی و آنها را راهنمایی کردی که چنین حقیقتی وجود دارد و این حقیقت آن قدر اهمیت دارد که با هیچ بیانی قابل توضیح نیست و هیچ لفظی نمیتواند آن را بهدرستی بیان کند. آن حقیقت چیزی است که با این آیات به بندگانت فرمودی: فَاذْكُرُونِی أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِی وَ لا تَكْفُرُونِ؛1 [173] «پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم و شکر من را بهجا آورید و کفران نورزید.» و همچنین فرمودی: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ؛2 [174] «قطعا اگر شکر نعمتهای مرا بهجا آورید بر نعمتهایتان خواهم افزود و اگر ناسپاسی کنید عذاب من شدید خواهد بود.»
درباره این آیات و موضوع ذکر و موضوع شکر بارها بحثهایی انجام گرفته و چند سال پیش در همین جا چند جلسهای درباره ذکر صحبت کردیم و مطالب آن جلسات جمعآوری شد و تحت نام یاد او چاپ شد. به مناسبتهای دیگر هم تا اندازهای که خدا توفیق داد در این باره بحث کردهایم. اما به یاد نمیآورم که این تعبیر حضرت سجاد علیهالسلام را که میفرماید «خدای متعال در این آیات نکتهای را به بندگان یاد داده که اگر او آن را بیان نمیکرد هیچ کسی آن را درک نمیکرد» از جایی استفاده کرده باشیم. وقتی این دعا را تلاوت میکردم این تعبیر حضرت برایم بسیار جالب بود. مثل این بود که اولین بار چنین تعبیری را دیده باشم.
ابتدا مقداری درباره این دو آیه توضیح عرض میکنیم و بعد آن نکتهای را که میتواند موجب امتیاز این راهنمایی الهی بر سایر نعمتهایش باشد در حد توان اشاره میکنیم.
تفسیر « فَاذْكُرُونِی أَذْكُرْكُمْ»
این تعبیر که یاد من باشید تا یاد شما باشم از جمله تعبیراتی است که در قرآن کریم به طور متضایف و دوسویه بیان شده است. گاهی خداوند درباره خود نسبت به بندگان تعبیراتی بیان میفرماید که آن تعبیرات درباره بندگان نسبت به خدا صادق نیستند، مانند خلق کردن و روزی دادن. برخی تعبیرات هم هست که تنها درباره بندگان نسبت به خدا صادق است مثل عبادت کردن. مسلم است که عین این تعبیر را درباره خدا نسبت به بندگان نمیتوان به کار برد. برای مثال نمیتوان گفت: اگر خدا را عبادت کنید خدا هم شما را عبادت میکند. اینها تعبیراتی اختصاصیاند که یا اختصاص به خدا دارند و درباره بندگان صادق نیستند یا اختصاص به بندگان دارند و درباره خدا صادق نیستند. اما چند تعبیر در قرآن به صورت دوسویه آمده است که هم به خدا نسبت داده شده و هم به بندگان. مانند:یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ؛3 [175] «هم خدا آنها را دوست میدارد و هم آنها خدا را دوست میدارند.» پس محبت هم از طرف خدا نسبت به بندگان و هم از طرف بندگان نسبت به خدا وجود دارد؛ و مانند: رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ؛4 [176] «خدا از آنها راضی است و آنها هم از خدا راضیاند.»
از جمله تعبیراتی که در قرآن به این صورت آمده مسأله یاد کردن است: فَاذْكُرُونِی أَذْكُرْكُمْ؛ «مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم.» اما حقیقت این معنا چیست و یاد کردن ما به چه معنا است؟ به صورت اجمالی میتوان گفت: حقیقت ذکر توجه قلبی است و ذکر امری مربوط به دل است. ولی به خاطر وجود مناسبت، اسم کسی را آوردن هم ذکر نامیده شده است. زیرا این امر نشانه آن یاد قلبی است، و به آن ذکر لفظی میگویند و همچنین به رفتارهایی که حکایت از یاد قلبی میکنند ذکر عملی گویند.
تقسیم دیگری هم میتوان برای ذکر مطرح کرد و آن تقسیم ذکر است به ذکر صریح و ذکر ضمنی. گاهی انسان با گفتن یا الله، یا ارحم الراحمین و ... صریحا خدا را یاد میکند، و گاهی قرآن قرائت میکند و این قرائت قرآن به این معنا است که انسان به یاد کلام خداست و کسی که کلام خدا را بخواند یاد خدا هم هست. این یاد، نوعی ذکر ضمنی است.
اما فَاذْكُرُونِی أَذْكُرْكُمْ به چه معنا است؟ آیا به این معنا است که اگر ما بگوییم یا الله، خدا هم میگوید لبیک یا عبد، یا نه معنای دیگری منظور است؟ در تفاسیر (که البته بسیاری از آنها از روایات استفاده کردهاند) تفسیرهای مختلفی ذکر شده است. در بسیاری از تفاسیر آمده است: اذکرونی بالطاعة اذکرکم بالثواب؛ یعنی یاد خدا کردن این است که خدا را اطاعت کنید و یاد کردن خدا از شما هم این است که پاداش خیر به شما دهد. البته این بیان میتواند نوعی کنایه باشد، یعنی ذکر ملزوم و اراده لازم، وگرنه حقیقت یاد اطاعت نیست. میتوان گفت: اطاعت یاد ضمنی است. اما «اطیعوا الله» در قرآن مکرر آمده است. اگر «فَاذْكُرُونِی» به معنای اطاعت کردن خدا باشد این سؤال مطرح میشود که این تعبیر چه خصوصیتی دارد؟
شاید راجحترین تفسیر در این جا این است که اصل یاد از قلب و توجه دل است، اما یاد لوازمی دارد (مانند اطاعت کردن) که این لوازم هم به دنبال آن ملزوم میآیند. ازاینرو تعریف به لازم (فاذکرونی بالطاعة اذکرکم بالثواب) غلط نیست. اما آیا تفسیر این آیه، منحصر به همین است و هیچ معنای دیگری ندارد، یا این هم یکی از لوازمی است که بر ذکر مترتب میشود؟
بالاترین لذت عاشق
این معنا که اگر از خدا اطاعت کنید خدا به شما پاداش میدهد، چیزی است که با تفکر قابل فهم است، اما امام سجاد علیهالسلام میفرماید: تو چیزی را به آنها ارشاد کردی و یاد دادی که اگر تو نفرموده بودی هیچ وهمی به آن نمیرسید. چه خصوصیتی در این ذکر هست که در جای دیگر نیست؟ بنده مطمئنام اگر آیات و روایاتی را که در این زمینه وارد شده است نخوانده بودم اصلا به ذهنم نمیرسید که اگر من یاد خدا باشم خدا هم یاد من خواهد بود و این پاداش ذکر من است. این نکته عجیبی است که خدا برای تشویق مردم به یاد خدا میگوید: اگر به یاد من باشید من هم به یاد شما خواهم بود.
در روایتی آمده است که: ابْنَ آدَمَ اذْكُرْنِی فِی نَفْسِكَ أَذْكُرْكَ فِی نَفْسِی، ابْنَ آدَمَ اذْكُرْنِی فِی خَلَاءٍ أَذْكُرْكَ فِی خَلَاءٍ، ابْنَ آدَمَ اذْكُرْنِی فِی مَلَإٍ أَذْكُرْكَ فِی مَلَإٍ خَیْرٍ مِنْ مَلَئِكَ؛5 [177] «ای فرزند آدم! من را در دلت یاد کن تا من هم در دلم تو را یاد کنم، ای فرزند آدم! در تنهایی یاد من باش تا من هم در تنهایی یاد تو باشم، ای فرزند آدم! در میان مردم یاد من باش تا من هم در میان جمعیتی بسیار بهتر از جمعیت شما (در میان فرشتگان) یاد تو باشم.» این معنا که در تنهایی یا جمع یاد خدا بودن موجب میشود که خدا هم در تنهایی یا جمع از بندهاش یاد کند، کم یا بیش قابل فهم است. اما «اذْكُرْنِی فِی نَفْسِكَ أَذْكُرْكَ فِی نَفْسِی» به چه معنا است؟ و این یاد خدا چه جاذبهای میتواند برای ما داشته باشد؟
حقیقت این است که معمولا انگیزه انسانها از دنبال کردن دین، خدا، عبادت و... دستیابی به ثوابهای الهی است. اگر بر فرض خدا بگوید: نه کسی را به بهشت میبرم و نه کسی را به جهنم، چند نفر پیدا میشوند که باز هم خدا را عبادت کنند؟ این واقعیت که اگر خدا تنها در دلش از ما یاد کند برای ما جاذبهای ندارد، به خاطر این است که خدا را نشناختهایم و آن کمالاتی که باید در سایه شناخت خدا برای ما پیدا شود پیدا نکردهایم. ازاینرو اهمیت این را هم درک نمیکنیم که اگر ما یاد خدا باشیم خدا هم یاد ما خواهد بود چه اتفاقی میافتد. برای ما قابل درک نیست که اگر خدا در دلش یاد ما باشد بدون اینکه بهشتی یا جهنمی در کار باشد، چه ارزشی دارد. درک این سعادت به اندکی لطافت روح احتیاج دارد تا انسان بفهمد این هم برای خود مسألهای است، بلکه این بزرگترین مسائل است.
برای درک این گونه مسائل ناچاریم که از مثالهای عادی زندگی خودمان و روابطمان با انسانهای دیگر کمک بگیریم. البته این مثالها بسیار نازلتر از ممثل است، اما قدری ذهن را به آن حقیقت نزدیک میکند. از مسائلی که بین همه انسانها شایع است روابط عاطفی است؛ چه عواطف طبیعی مثل روابط پدر و مادر نسبت به فرزند و بالعکس یا روابطی که در اثر انسی که افراد با یکدیگر پیدا میکنند پدید میآیند. در اینگونه روابط، افراد به این خاطر همدیگر را دوست میدارند که به همدیگر خدمت میکنند یا به خاطر وجود کمالاتی ظاهری یا باطنی. ریشه بسیاری از محبتهای ما، خیر و سودی است که از طرف مقابل به ما میرسد. در روابط عاشقانه است که میتوان هنوز محبت را دید بدون اینکه از این لوازم خبری باشد، مانند داستانهای عاشقانهای که ادبیات عالم را پر کرده است. عاشق، خودباخته است و همه هستیاش را فدای معشوقش میکند و هیچ انتظاری هم از او ندارد جز یک انتظار که در اعماق دلش هست، و آن این است که معشوق هم به یاد او باشد. این توقعی چندان آگاهانه هم نیست، اما در عمق دل عاشق هست. عاشق وقتی به اوج لذت میرسد که بفهمد نه تنها معشوق به یاد او هست، بلکه او را دوست هم دارد. لذتی از این بالاتر برای عاشق قابل تصور نیست که بفهمد محبوبش علاوه بر اینکه به یاد او است او را دوست هم دارد.
افشای عشق غیبی
اگر انسان این حقیقت را بهدرستی تصور کند که پاکبازترین عاشقهای عالم، در عمق دلشان این توقع هست که محبوبشان از آنها یادی کند، آن وقت میفهمد که غیر از «اذکرونی بالطاعة اذکرک بالثواب»، یاد دیگری هم هست و آن «اذْكُرْنِی فِی نَفْسِكَ أَذْكُرْكَ فِی نَفْسِی» است. تعبیر «نفسی» در قرآن تنها یک جا درباره خدا آمده است و آن جایی است که حضرت عیسی علیهالسلام به خدای متعال عرض میکند: تو آنچه در دل من هست میدانی، اما من آنچه در دل تو هست نمیدانم (تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی و َلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِكَ6 [178])؛ مسلما هیچ مخلوقی نمیتواند چنین علمی پیدا کند. هیچ کس جز خود خدا نمیتواند از نفس او – نفس به هر کدام از معانیاش که درباره خدا صحیح باشد – آگاه شود. آنجا مقام ذات الهی است که جز ذاتْ چیزی دیگر در آن راه ندارد. اگر خدای متعال نفرموده بود «أَذْكُرْكَ فِی نَفْسِی» کدام عقلی میتوانست این را بفهمد؟! کدام مَلَکی میتوانست از دل خدا خبر دهد؟! هر کس از این حقیقت با خبر شود از ناحیه خود خدا با خبر میشود.
امام سجاد علیهالسلام در این دعای شریف میفرماید: وَ أَنْتَ الَّذِی دَلَلْتَهُمْ بِقَوْلِكَ مِنْ غَیْبِكَ؛ «تو با گفتاری از غیب خود، بندگانت را هدایت کردی.» حضرت تعبیر «مِنْ غَیْبِكَ» را بهکار میبرد. تا اینجا آنچه وعده داده شده بود از غیب نبود. هر چه بود اموری خارج از ذات الهی بود، اما اینجا میفرماید: تو از غیب خود به بندگان خبر دادی، بهگونهای که اگر نگفته بودی هیچ چشمی، هیچ گوشی و هیچ وهمی به آن نمیرسید (از «بقولک» تا آخر «فیه حظهم» مانند جمله معترضه است). حضرت به جای «عقل» تعبیر «وهم» کرده، زیرا وهم چیزهایی را تصور میکند که عقل وجودش را محال میداند. حضرت میفرماید: اگر تو نگفته بودی حتی وهم هم نمیتوانست آن را تصور کند. آن حقیقت غیبی این است که فرمودی «به یاد من باشید تا من هم پیش خودم به یاد شما باشم.» برای انسان چه شرفی از این بالاتر که خدایی از او یاد کند که عظمتش بینهایت است؛ انسانی که لَمْ یَكُن شَیْئًا مَّذْكُورًا.7 [179] این شرفی است که هر چه در مقابلش گذاشته شود رنگ میبازد.
تجلی مهربانی خدا در دعوت بندگان به شکر
در ادامه حضرت در تتمیم سخن خویش میفرماید: وَ قُلْتَ: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّكُمْ، وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ؛ انسان خدا را با اوصافش میشناسد و با صفات او از او یاد میکند، بهخصوص یادی که با آگاهی توأم باشد. برای مثال وقتی که انسان احتیاج به آمرزش دارد یاد رحمت خدا میافتد و... . وقتی یاد خدا میافتد بهنوعی نعمتهای خدا را به خاطر میآورد. اگر در هنگام یاد نعمتهای خدا، فطرت انسان و انگیزههای فطریاش بیدار باشد، بیدرنگ در مقام شکر خدا برمیآید. اقتضای فطرت حقشناسی این است که انسان در برابر نعمتهای الهی به صورتی عکسالعمل نشان دهد و شکرگزاری کند. در احوالات ائمه اطهار صلواتالله علیهم اجمعین وارد شده است که در حالی که سوار بر اسب بودند، اگر یاد نعمتی میافتادند یا نعمت خاصی به آنها داده میشد به نشانه شکر سر بر یال اسب میگذاشتند، و اگر در حال راه رفتن بودند گاه به خاک میافتادند و سر بر زمین گذاشته، خدا را شکر میکردند.
خدای متعال چون میداند این شکر چه قدر در تعالی و تکامل روح ما و تقرب ما به خدا مؤثر است، میخواهد این عامل فطری را تقویت کند. برای این منظور از راههای مختلفی انسان را تحریک به شکر میکند؛ از جمله با بیان این آیه شریفه که میفرماید: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّكُمْ. مفعول در «لَئِنْ شَكَرْتُمْ» محذوف است که «نعمتی» است، و در «لَأَزِیدَنَّكُمْ» تمییز محذوف است که از آن مفعول معلوم میشود، و آن «نعمتاً» است؛ یعنی اگر نعمت مرا شکر گزارید، نعمتم را بر شما زیاد میکنم.» در برابر میفرماید: وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ؛ «کفرتم» یعنی کفران نعمت کنید. اما در اینجا نمیفرماید: لَئِنْ كَفَرْتُمْ لأعذبنّکم؛ «اگر کفران نعمت کنید قطعا عذابتان میکنم»؛ در اینجا با تعبیری کریمانه میگوید: «اگر کفران نعمت کنید بدانید عذاب من سخت است.»
خدای متعال چون میداند که یاد او چهقدر روح انسان را تعالی میبخشد و زمینه دریافت رحمتهای بیشتری را برای او فراهم میکند، با این تعبیرات سعی میکند انسان را وادار کند که همیشه در دلش به یاد خدا باشد و شکر نعمتهای او را به جا آورد تا نعمتهایش برای او افزایش یابد.
وفقناالله و إیاکم انشاءالله
1 [180]. بقره، 152.
2 [181]. ابراهیم، 7.
3 [182]. مائده، 54.
4 [183]. توبه، 100.
5 [184]. المحاسن، ج1 ص39.
6 [185]. مائده، 116.
7 [186]. انسان، 1.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شرح دعای وداع با ماه رمضان در تاریخ 1394/04/06، مطابق با دهم ماه مبارک رمضان 1436 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَ قُلْتَ: ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَكُمْ، إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِینَ، فَسَمَّیْتَ دُعَاءَكَ عِبَادَةً، وَ تَرْكَهُ اسْتِكْبَاراً، وَ تَوَعَّدْتَ عَلَى تَرْكِهِ دُخُولَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ. فَذَكَرُوكَ بِمَنِّكَ، وَ شَكَرُوكَ بِفَضْلِكَ، وَ دَعَوْكَ بِأَمْرِكَ، وَ تَصَدَّقُوا لَكَ طَلَباً لِمَزِیدِكَ، وَ فِیهَا كَانَتْ نَجَاتُهُمْ مِنْ غَضَبِكَ، وَ فَوْزُهُمْ بِرِضَاكَ. وَ لَوْ دَلَّ مَخْلُوقٌ مَخْلُوقاً مِنْ نَفْسِهِ عَلَى مِثْلِ الَّذِی دَلَلْتَ عَلَیْهِ عِبَادَكَ مِنْكَ كَانَ مَوْصُوفاً بِالْإِحْسَانِ، وَ مَنْعُوتاً بِالامْتِنَانِ، وَ مَحْمُوداً بِكُلِّ لِسَانٍ، فَلَكَ الْحَمْدُ مَا وُجِدَ فِی حَمْدِكَ مَذْهَبٌ، وَ مَا بَقِیَ لِلْحَمْدِ لَفْظٌ تُحْمَدُ بِهِ، وَ مَعْنًى یَنْصَرِفُ إِلَیْهِ ...
چنانکه عرض شد، بخش اول این دعای شریف در مقام ستایش خداوند است. از جمله اینکه حضرت سجاد علیهالسلام به پیشگاه خداوند عرض میکند: خدایا تو با بندگانت آن چنان رفتار میکنی که اگر مرتکب گناهی شوند و کار زشتی انجام دهند با آنها مدارا میکنی و به آنها مهلت میدهی تا شاید از آن اعمال دست بردارند. علاوه بر این بابی را برای بندگانت باز کردی که نهتنها در آینده بتوانند به کار خوب بپردازند، بلکه آثار کارهای بد گذشته آنها را از بین میبرد. لطف دیگر تو این است که برای تشویق بندگان به کارهای خوب خود را در مقام معامله با بندگان قرار داده و فرمودهای: هر کار خوبی که انجام دهید من ده برابر به شما پاداش میدهم و اگر در راه من انفاق کنید هفتصد برابر پاداش دریافت خواهید کرد و این سقف پاداش نیست، بلکه اللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاء؛1 [187] «خداوند پاداش هر کس را که بخواهد مضاعف میکند.»
اما از همه اینها بالاتر این است که میفرماید: بیایید مرا بخوانید و از من چیزی بخواهید تا رایگان به شما عطا کنم (ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَكُمْ2 [188]). بخشش کریم و اجابت درخواست سائل از طرف او، لطفی است، اما اعلام و دعوت شخص کریم برای اجابت درخواستکنندگان خود لطفی مضاعف است. اما خداوند به این هم اکتفا نکرده، بلکه تهدید میکند که اگر از من درخواست نکنید از مستکبران خواهید بود و استحقاق جهنم پیدا خواهید کرد (ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ3 [189]).
ادعونی از ریشه دعا است، و دعا نوعی عبادت است. عبادت این است که انسان در پیشگاه خداوند عرض نیاز، فقر و تسلیم نماید. باید از عمق جان بگوید: من بندهام و تو خدا هستی. این واقعیت را به هر شکلی بیان کند - لفظ را بگوید، عملی انجام دهد، یا رکوع و سجود کند- عبادت خواهد بود. از رسول گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله نقل شده است: الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَة؛4 [190] «دعا مغز عبادت است.» همانگونه که مغز در بدن انسان جایگاه برتری نسبت به سایر اعضا دارد و اگر صدمه ببیند حیات انسان به خطر میافتد، در مجموعه عبادات هم دعا چنین جایگاهی دارد. همچنین از امام باقر علیهالسلام نقل شده است: أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ الدُّعَاء؛5 [191] «با فضیلتترین عبادت، دعا است.» سرّ این معنا ظاهرا همین است که دعا بدون اظهار بندگی امکان ندارد.
دعا این نیست که انسان از رفیق خود خواهش کند که چیزی به او عاریه دهد یا به او ببخشد؛ دعا این است که انسان اظهار فقر کند و به این واقعیت اعتراف کند که او هیچ ندارد و خداوند دارای همه چیز است. این همان اظهار بندگی است و هر قدر صریحتر و خالصانهتر باشد فضلیتش بیشتر است. کسی که در پیشگاه الهی از خدا درخواست میکند، این درخواست او به این معناست که خدایا من چیزی ندارم و تو همه چیز داری و من در درگاه تو به این حقیقت اعتراف میکنم. این درخواستْ مغز عبادت است. به اصطلاح ما طلبهها درست است که این درخواست به حمل اوّلی عبادت نیست و بنده «اعبدک» نمیگوید، اما به حمل شایع عبادت است؛ یعنی متضمن این معناست که من بندهام و تو خدایی، و من فقیرم و تو بینیاز هستی.
خدای متعال برای این که این دعا از طرف بنده انجام گیرد میفرماید: اگر کسی از دعا خودداری کند، یا به تعبیر سادهتر دعا کردن را کسر شأن خویش بداند، در واقع بر خدا تکبر میفروشد. چنین کسی در واقع میگوید: بهجای اینکه بروم پیش خدا نیازم را درخواست کنم، خودم میروم زحمت میکشم و نیازم را برطرف میکنم. ما هم میتوانیم کم یا بیش خودمان را بیازماییم و ببینیم چهقدر در مقام بندگی صادق هستیم. برای مثال، اگر ما سر درد داشته باشیم و داروی آن هم در کنار دستمان باشد اصلا برای برطرف شدن سردردمان سراغی از خدا میگیریم؟ وقتی سرمان درد میگیرد ابتدا سراغ خدا میرویم و از او شفا میخواهیم یا میگوییم دارو هست، و دیگر چه نیازی است که به خدا بگوییم؟! یک بنده اگر اهل دعا باشد، هر نیازی که در خود احساس کند ابتدا سراغ صاحب بینیاز میرود، و بعد اگر از اسباب هم استفاده میکند به این خاطر است که او این اسباب را قرار داده و این اسباب را راه رساندن رحمت خویش گردانده، و دستور استفاده از آنها را صادر کرده است؛ وگرنه کسی که این بنده به او دل بسته و رفع حاجش را از او میخواهد خدا است و در عمق جان او این اعتقاد نقش بسته است که: خدایا! تویی که نیاز من را برطرف میکنی.
اگر بنده چنین دعایی داشته باشد، عبادتی کرده که از هر عبادتی بالاتر است. اگر کسی بگوید: چنین دعایی از نماز هم با فضیلتتر است شاید سخن گزافی نگفته باشد، اما به شرطی که درخواست او با همین حالت همراه باشد و وقتی احساس نیاز میکند ابتدا سراغ خدا برود؛ وقتی گرسنه میشود بگوید: خدایا! تو مرا سیر کن! وقتی تشنه میشود با اینکه لیوان آب خنک هم کنار دستش هست، ابتدا بگوید: خدایا! تشنگیام را رفع کن! بعد بگوید: چون تو خواستهای، از این لیوان آب استفاده میکنم.
خدای متعال میفرماید: آن کسانی که دعا نمیکنند و میگویند خودمان مشکلاتمان را حل میکنیم در واقع بر خدا تکبر میفروشند و نمیخواهند در مقابل خدا بندگی کنند (یَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی)، و در واقع روح تکبر دربرابر خدا بر آنها حاکم است، و این روحیه مقتضی آن است که با خواری و ذلت وارد جهنم شوند. کیفر اینها تنها آتش نیست، بلکه با خواری وارد آتش شدن است. «داخرین» به معنای نهایت سرشکستگی و خفت است.
اهمیت و لطف این بیان از اصل اجازه ذکر و دعا کمتر نیست. این بیان در مقام تحریص و ترغیب بندگان به دعا و عبادت، مؤثرتر از همه راههای قبلی است. چون ما خود در عمل تجربه کردهایم که احساس خطر، انسان را بیشتر به تلاش وادار میکند. اگر در جایی که هم خطر وجود داشته باشد و هم لذت، انسان سعی می کند ابتدا خطر را رفع کند و بعد سراغ لذت برود. این اصل که ترسِ از خطر بیشتر از سایر عواملْ باعث فعالیت انسان میشود اصلی مسلم است. علت این که در قرآن هم به مساله انذار بسیار توجه شده و گاهی فقط انذار به کار برده شده و پیغمبران به عنوان نذیر نامیده شدهاند این است که انذار، انسان را به خطرها توجه میدهد و توجه به خطر موجب فعالیت میشود. ما برای این هدف آفریده شدهایم که با اختیار خودمان فعالیت کنیم و به سعادت برسیم و آن عاملی که بیشتر کمک میکند که ما راه سعادت را انتخاب کنیم عامل خوف و انذار است. ازاینرو است که خدا بعد از دعوت به دعا، تهدید میکند اگر نیایید با خواری وارد جهنم میشوید.
فَسَمَّیْتَ دُعَاءَكَ عِبَادَةً؛ «پس دعای خویش را عبادت نامیدی.» در ابتدای آیه سخن از دعا بود، اما بعد خداوند میفرماید: آنهایی که از عبادت من استکبار بورزند با خواری وارد جهنم میشوند. بین این دو نمیتوان ارتباطی یافت مگر اینکه منظور از عبادت خصوص دعا باشد. وَ تَرْكَهُ اسْتِكْبَاراً وَ تَوَعَّدْتَ عَلَى تَرْكِهِ دُخُولَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ؛ «و ترک دعا را استکبار نامیدی، و تهدید کردی کسانی که از دعا کردن استکبار ورزند با خواری وارد جهنم خواهند شد.»
فَذَكَرُوكَ بِمَنِّكَ، وَ شَكَرُوكَ بِفَضْلِكَ، وَ دَعَوْكَ بِأَمْرِكَ، وَ تَصَدَّقُوا لَكَ طَلَباً لِمَزِیدِكَ، وَ فِیهَا كَانَتْ نَجَاتُهُمْ مِنْ غَضَبِكَ، وَ فَوْزُهُمْ بِرِضَاكَ. امام سجاد علیهالسلام میفرماید: خدایا! اینها الطافی است که تو در حق بندگانت کردی و این سبب شد که کسانی از این راهنماییهای تو استفاده کنند و بدین وسیله به قرب تو نائل شوند. سفارش کردی که به یاد تو باشند تا تو هم به یاد آنها باشی. پس اینکه در مقام یاد تو برآمدند به واسطه منت و نعمت عظیمی است که تو بر آنها ارزانی داشتی. انسانهایی که شکر تو را بهجا آوردند به این سبب بود که تو آن ها را تشویق کردی که اگر شکر کنید نعمتتان را زیاد میکنم. اگر آنها دعا کردند به این خاطر بود که تو به دعا امر کردی و آنها از امر تو دریافتند که این راهی است که انسان از خدا چیزی بخواهد و خدا به او عطا کند. همچنین پاداشی که تو برای انفاق قرار دادی سبب شد که آنها هم برای رسیدن به این پاداشهای فراوان، صدقه دهند و انفاق کنند. در حقیقت همه سفارشهای تو وسیله نجات آنها از عذاب و نیل به سعادت و ثواب بود.
وَ لَوْ دَلَّ مَخْلُوقٌ مَخْلُوقاً مِنْ نَفْسِهِ عَلَى مِثْلِ الَّذِی دَلَلْتَ عَلَیْهِ عِبَادَكَ مِنْكَ كَانَ مَوْصُوفاً بِالْإِحْسَانِ، وَ مَنْعُوتاً بِالامْتِنَانِ، وَ مَحْمُوداً بِكُلِّ لِسَانٍ، فَلَكَ الْحَمْدُ مَا وُجِدَ فِی حَمْدِكَ مَذْهَبٌ، وَ مَا بَقِیَ لِلْحَمْدِ لَفْظٌ تُحْمَدُ بِهِ، وَ مَعْنًى یَنْصَرِفُ إِلَیْهِ؛ امام سجاد علیهالسلام در ادامه میفرماید: اگر ما یک انسان عادی را سراغ داشته باشیم که یکی از این راههایی را به ما پیشنهاد دهد که خدا به بندگانش پیشنهاد کرده است؛ و برای مثال بگوید اگر شما فلان کالا را به من بفروشید من ده برابر به شما مزد میدهم، نهایت ستایش را درباره او خواهیم کرد و میگوییم عجب انسان کریمی است! چهقدر سخاوتمند است! ... با این وجود، خدایی را که همه هستی از اوست و چنین راههایی را در برابر ما گشوده است چهقدر باید ستایش کرد؟ اگر انسانی یکی از این کارها را برای ما انجام داده بود ما یک عمر خودمان را مدیون او میدانستیم و او را ستایش میکردیم. اکنون خدای عالم هستی چهقدر سزاوار ستایش است؟ کسی که این همه راههای نعمت را برای ما باز کرده و این همه در حق ما احسان کرده است بدون اینکه توقعی از ما داشته باشد! کسی که همه اینها را از ناحیه خودش به ما میبخشد و از کسی نگرفته است و خودش ابتدا ما را به دعا دعوت میکند و بعد هم ما را تشویق میکند که اگر شکر کنید از شما تشکر میکنم (تَشْکُرُ مَنْ شَکَرَک)! کسی که خود به ما نعمت داده و وسیله شکر را هم خود به ما عطا کرده، و بعد فرموده اگر شکر کنید او نیز از شما تشکر خواهد کرد! بهراستی چنین کسی چهقدر سزاوار ستایش است؟! امام سجاد علیهالسلام میفرماید: تا آنجا که مفهومی برای حمد در ذهن بیاید و لفظی برای حمد پیدا شود و راهی برای حمد وجود داشته باشد باید چنین خدایی را ستایش کرد.
تا اینجا حضرت مجموع مطالبی را بیان کردند که باعث میشود انسان آمادگی برای مناجات با خدا و درک رحمتهای ویژه الهی را پیدا کند. از این به بعد حضرت برای ذکر اوصاف و برکات ماه رمضان مقدمهچینی میکند.
از این بیانات به خوبی استفاده میشود که آنچه به کار انسان ارزش میدهد و موجب تقرب بیشتر او به خدا میگردد حجم کارها نیست، بلکه آن لطافتی است که در فکر و فهم انسان وجود دارد. همه ما از بچگی یاد گرفتهایم که وقتی خدا نعمتی به ما میدهد بگوییم: الحمدلله! برای مثال بعد از اتمام غذا میگوییم: خدا را شکر! این عادتی بسیار خوب است و همین که بگوییم: خدایا شکر! عبادتی انجام دادهایم که ثوابی دارد و موجب افزایش نعمت ما میشود، اما چهقدر فرق است بین این شکر با شکری که در نظر میگیریم خدا با دعوت به شکر چهقدر در حق ما لطف کرده است! او غیر از این که به ما نعمت داده، و غیر از این که اسباب شکر را برای ما فراهم کرده، و علاوه بر این که ثواب شکر را بیان کرده، ما را هم به شکر دعوت کرده، و ما را تشویق کرده که اگر شکر کنید نعمت شما را افزایش میدهم. علاوه بر همه اینها اگر شکر او را بهجا آوریم از ما تشکر هم میکند! این حقیقت بسیار معنای لطیفی است و کسانی که لطف قریحه و فهمی دقیق دارند ارزش اینگونه مطالب را درک میکنند و میفهمند که برای این واقعیت که «تَشْکُرُ مَنُ شکرک» چهقدر باید خدا را شکر کرد. ما باید برای اصل نعمتهایی که خدا به ما عطا کرده و علاوه بر آن، برای اسبابی که با آنها میتوانیم شکر خدا را به جا آوریم، و برای توفیقی که خدا برای شکرگزاری به ما عطا مینماید شکر خدا را بهجای آوریم. اما بعد از این همه، خدای متعال میفرماید اگر شکر مرا بهجای آورید من از شما تشکر خواهم کرد. این دیگر چه نعمتی است؟! این نعمتی فوق همه نعمتها است که از همه لطیفتر و پرمعناتر و انگیزانندهتر است.
اینها نعمتهایی است که هر چه درباره آنها بیاندیشیم معرفت ما نسبت به خدا و الطاف خدا بیشتر میشود. وقتی معرفت بیشتر شد محبت به خدا هم افزایش مییابد. این محبت، انسان را به جایی میرساند که دیگر آگاهانه منفعت خودش را در مقابل خدا نمیطلبد. گویی در عمق دلش باز هم میخواهد از خدا پاداش بیشتری دریافت کند. آن چنان غرق در کمال و جمال الهی میشود که فراموش میکند برای خود چیزی بخواهد. اگر ما شب تا صبح بنشینیم و فکر کنیم که خدا چهقدر نعمت به ما عطا کرده برکات بسیار فراوانی برای ما خواهد داشت؛ اولین آنها این است که وقتی انسان به دادههای خدا و ارزش آنها پی میبرد، اگر کمبودهایی هم در زندگیش وجود داشته باشد توجه او را جلب نمیکند و بهخاطر آنها غصهدار نمیشود. با خود میگوید: با وجود چنین خدایی غصه چرا؟! بر سر سفره کریمانهای که سخاوتمندانه از نعمتهای فراوان پر شده باشد، سوخته نانی توجه کسی را جلب نمیکند. اگر کسی به آن توجه کند مورد سرزنش دیگران قرار میگیرد. کمبودها لازمه این عالم است، بلکه خود آن هم یک نعمتی است که درکش احتیاج به دقت دارد.
دومین اثر تفکر در نعمتهای الهی جوشش محبت خدا در دل انسان است. این امری طبیعی است که هر کس به انسان خدمت کند انسان به او علاقهمند خواهد شد و او را دوست خواهد داشت. محبت خدا باعث میشود که انسان از او قدردانی کند و قدردانی او وسیلهای برای چند برابر شدن نعمتش خواهد شد و این روند ادامه خواهد داشت. بدین خاطر است که (چنانکه در دعاهای ماه رمضان هم آمده است) هیچ کس نمیتواند شکر یک نعمت از نعمتهای خدا را به طور کامل بهجای آورد. زیرا برای همین که بگوییم: خدایا شکر، باید خدا نعمتهای فراوانی همچون زبان، نفس کشیدن و ... به ما عطا کرده باشد. بنابراین باید برای هر یک از آنها دوباره شکرگزاری کنیم، و اگر انسان بخواهد شکر یک نعمت را به جای آورد، اگر تا روز قیامت هم شکر کند کار تمام نمیشود، و این سلسله رو به بینهایت پیش میرود. توجه به عظمت مهربانی و لطف خداوند باعث میشود که انسان تنها از کرنش کردن در مقابل خدا لذت ببرد و اصلا فراموش کند که چه درخواستی داشت، و از عمق جان بگوید: وقتی با چنین خدایی با این مهربانی و با این لطف مواجه هستم نمیتوانم کاری انجام دهم جز اینکه در مقابل او به خاک بیافتم؛ وَیَخِرُّونَ لِلأَذْقَانِ یَبْكُونَ وَیَزِیدُهُمْ خُشُوعًا.6 [192]
وفقنا الله و ایاکم انشاءالله
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شرح دعای وداع با ماه رمضان در تاریخ 1394/04/07، مطابق با یازدهم ماه مبارک رمضان 1436 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
یَا مَنْ تَحَمَّدَ إِلَى عِبَادِهِ بِالْإِحْسَانِ وَ الْفَضْلِ، وَ غَمَرَهُمْ بِالْمَنِّ وَ الطَّوْلِ. مَا أَفْشَى فِینَا نِعْمَتَكَ، وَ أَسْبَغَ عَلَیْنَا مِنَّتَكَ، وَ أَخَصَّنَا بِبِرِّكَ! هَدَیْتَنَا لِدِینِكَ الَّذِی اصْطَفَیْتَ، وَ مِلَّتِكَ الَّتِی ارْتَضَیْتَ، وَ سَبِیلِكَ الَّذِی سَهَّلْتَ، وَ بَصَّرْتَنَا الزُّلْفَةَ لَدَیْكَ، وَ الْوُصُولَ إِلَى كَرَامَتِكَ ...
امام سجاد علیهالسلام در این فراز، در مقام حمد و ستایش خداوند متعال عرض میکند: ای کسی که با بندگانش آن چنان با احسان و فضل رفتار کردی و آنها را چنان غرق نعمتها و برکات خود کردی که آنها را وادار به حمد و ستایش خود کردی! چهقدر نعمتهای تو در میان ما شایعاند و چهقدر نعمتهای تو فراوان بر ما ریزش کرده، و چه برّ و احسانهایی که به ما اختصاص دادی (ظاهرا معنای این فراز این است که خدا برای امت اسلامی احسانهایی در نظر گرفته که به ملتهای دیگر عطا نکرده است. در اینجا ممکن است سؤال شود: مگر خدا چه نعمتی به شما داده که به دیگران نداده است؟ در چنین مقامی حضرت عرض میکند:) ما را به دینی هدایت کردی که آن را برگزیدهای. (دین اسلام دین برگزیده و از همه ادیان برتر است). ما را به دین اسلام مشرف کردی که اختصاص به ما دارد و امتهای گذشته این دین و شریعت را نداشتند. (البته به یک معنا دین حق، اسلام است، اما دین گاهی به شریعت اطلاق میشود که در این صورت شریعت اسلام در برابر شریعت یهود و نصاری قرار میگیرد. منظور از شریعت، دین به لحاظ احکام و ویژگیهای خاص خود است)، و این آیینی است که آن را بسیار پسندیدی، و راهی به سوی تو است که آن را آسان قرار دادی، و ما را نسبت به قرب خود بینا کردی، و بینشی به ما دادی که بفهمیم چگونه باید به تو نزدیک شویم، و چه کنیم که به کرامتی دست یابیم که تو برای اولیای خودت ذخیره کردهای.
البته سایر ادیان هم راههایی به سوی خدا بودهاند، اما اسلام این امتیاز را دارد که در عین کامل بودن، عسر و حرج و تکلیفهای شاق در آن نیست. از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله روایت شده است: بعثت على الشّریعة السّمحة السّهلة؛1 [199] «من بر شریعت آسان مبعوث شدم.» در مقابل، در شرایع سابق احکام سختی وجود داشته است. در قرآن بیان شده که خداوند برای خصوص بنیاسرائیل احکام سختی نازل کرده بود، آنجا که میفرماید: فَبِظُلْمٍ مِّنَ الَّذِینَ هَادُواْ حَرَّمْنَا عَلَیْهِمْ طَیِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ.2 [200] برخی از چیزها قبل از نزول شریعت حضرت موسی علینبیناوآلهوعلیهالسلام بر مردم حلال بوده و از طیبات محسوب میشده است، اما خداوند به عنوان کیفری برای لجبازیهای بنیاسرائیل آنها را بر ایشان حرام کرد.
وقتی این فراز از دعا را با عبارتهای قبلی مقایسه میکنیم تفاوت بارزی مشاهده می کنیم. در عبارتهای قبلی که چند ویژگی از ویژگیهای نعمتهای الهی ذکر شده بود، همه توصیفی از نعمتهای عینی بودند (پاداش هفتصد برابری انفاق، پاداش ده برابری به اعمال نیک و ...)، اما در این فراز سخن از نعمتهای معنوی است. به تعبیر دیگر آنها نعمتهای تکوینی و اینها نعمتهای تشریعی را بیان میکنند. حضرت در این فراز از نعمتهای برتری سخن میگویند که به امت اسلام اختصاص داده شده است.
ما انسانها به اقتضای فهم طبیعی و زندگی مادیِ خویش، وقتی سخن از نعمت میشود، به خوردنیها، پوشیدنیها و آنچه مایه راحتی زندگی مادی است توجه پیدا میکنیم و کمتر توجه میکنیم که اموری مانند فهم، شعور، هدایت و عقل چهقدر ارزش دارند. در حالیکه اگر دقت کنیم همه نعمتهای مادی در مقابل نعمتهای معنوی کمارزش جلوه میکنند. اگر این نعمتهای معنوی نبود نعمتهای مادی چندان سودی به انسان نمیبخشیدند و چه بسا موجب ضرر و زیان انسان هم میشدند. وقتی این نعمتهای مادی نعمت حقیقی میشوند؛ یعنی صد در صد به نفع انسان تمام میشوند، که برای زندگی ابدی وی مفید باشند، وگرنه خوشیهای دنیا گاهی به ضرر حیات اخروی انسان تمام میشوند. چیزی را که چند روز خوشی داشته باشد و بعد ناراحتی و عذاب به دنبال بیاورد نمیتوان نعمت حقیقی دانست. البته خدا که این نعمتها را عطا کرده برای عذاب عطا نکرده است، بلکه ما از آن سوءاستفاده میکنیم (بَدَّلُواْ نِعْمَةَ اللّهِ كُفْرًا3 [201])، و ماییم که نعمت خدا را تبدیل به نقمت میکنیم. آن وقتی این نعمتها به نفع ما تمام میشوند که از همه آنها در راهی استفاده کنیم که او میپسندد و این یعنی انسان برای استفاده از نعمتها احتیاج به هدایت دارد.
ما بسیاری از معلومات را با نعمت عقل خویش به دست میآوریم که نعمتی معنوی است و به این نعمت هم کمتر توجه داریم. اما عقلای عالم هم اعتراف دارند که بُرد و توان عقل هم بینهایت نیست، بلکه محدود است و تنها اموری خاص را میتواند به انسان نشان دهد. انسان نمیتواند همه خیرات و همه عیوب و راههای غلط را تنها با عقل خویش درک کند. ما در زندگی فردی خود نیازمند این هستیم که بدانیم چه چیز برای بدنمان مفید و چه چیز برای آن مضر است. در حقیقت سلامتی هر عضوی بلکه هر سلولی از بدن یک نعمت است. اما چگونه میتوان سلامتی آنها را حفظ کرد؟ دانشمندان بزرگ عالم از گذشته تا بهحال برای یافتن راههای تأمینکننده سلامتی و درمان بیماریها واقعا تلاشهای طاقتفرسایی کردهاند، اما هنوز راه درمان بسیاری از بیماریها بر انسان پوشیده است. عقل بشر بعد از این همه تلاش در طول هزاران سال هنوز نمیتواند سلامتی بدن خویش را بهطور کامل حفظ کند. تازه این مشکل مربوط به بدن ماست.
ما که معتقدیم حقیقت انسان و جزء اشرف انسان، روح او است و روح هم چون بدن امراضی دارد، عقل ما چگونه میتواند آنها درک کند؟ بسیاری از دانشمندان عالم هنوز معتقدند چیزی به نام روح وجود ندارد و آنچه به نام روح خوانده میشود چیزی جز کارکردهای سلولهای مغز نیست. بعد از اینکه عقل با زحمت فراوان اثبات کند که جوهری بسیار شریف و منسوب به خدا به نام روح وجود دارد، چگونه میتواند امراض آن را و راه درمان آن امراض را بشناسد؟
این مشکلات مربوط به زندگی فردی ما بود. در زندگی اجتماعی ما هم، هزاران مساله فراتر از مسائل فردی پیش میآید که انسان نیازمند حل آنها است و باید پاسخی برای آنها بیابد. برای مثال در مسأله قضاوت، دانشکدههای مهم و مراکز تحقیقاتی مهم عالم درباره احکام دادرسی تحقیق میکنند و هزاران کتاب در زمینه اینکه اصلا جرم چیست، علت پیدایش آن چیست، با مجرم چگونه باید رفتار کرد، و این که آیا کسی که مرتکب جرم میشود باید به عنوان مجرم مجازاتش کرد یا بیمار محسوب میشود و باید او را معالجه کرد، و هزاران سؤال دیگر تألیف میشود، اما ما هنوز یک نظام حقوقی نداریم که در همه عالم پذیرفته شده باشد. دهها نظام مختلف هست که بسیاری از آنها تفاوتهای زیادی با هم دارند. همه کسانی که این نظامها را طراحی کردهاند هم عقل دارند، هم عقلشان را به کار میگیرند، و هم چه بسا با در نظر گرفتن مصلحت کشور خودشان بدون غرضورزی قانون وضع کنند؛ اما عقلشان بیش از این نمیرسد. امروز قانونی را وضع میکنند و چندی بعد اعتراف میکنند که اشتباه کردهاند و باید آن را عوض کنند، و این روند دائما در همه نظامهای حقوقی برقرار است. همه اینها نشانه ضعف عقل بشر در اداره امور زندگی است.
برای کسی که معتقد است عمر انسان بینهایت است و تولدی دیگر در عالمی دیگر خواهد داشت، این مسأله نیز مطرح میشود که برای آن حیات چه باید انجام دهد. برخی گمان میکنند همانطور که ما در اینجا با علم و عقل خود راه زندگی را پیدا میکنیم، آنجا هم همین کار را انجام میدهیم (وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْرًا مِّنْهَا مُنقَلَبًا4 [202]). اما برای آنهایی که معتقدند آنجا محل کار نیست، بلکه محل برداشت است این مسأله مطرح میشود که در این زندگی دنیوی چه کاری باید برای زندگی اخروی انجام دهیم؟ شاید بتوانیم درک کنیم که ظلمهایی که عقل قبح آنها را درک میکند برای حیات اخروی ما نیز ضرر دارند، اما این پاسخ، همه دردها را دوا نمیکند. کوچکترین مسائل زندگی فردی و اجتماعی باید مشخص شود که چه رابطهای با حیات اخروی ما دارند و عقل انسان توان چنین تشخیصی را ندارد.
این ناتوانی بهخصوص در اموری تعبدی که ما به آنها معتقدیم بیشتر نمود دارد. در این حوزه اگر عقل ما خیلی خوب کار کند میفهمیم که باید در مقابل خدا خضوع کنیم. اما عقل نمیتواند به سؤالات درباره چگونگی خضوع و عبادت، تعداد رکعات نماز، وقت و محدوده عبادات و مسائلی نظیر اینها پاسخ گوید. ازاینرو در قرآن تعابیری وجود دارد که از لزوم تعلیم الهی خبر میدهد، هم درباره انبیاء (وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ5 [203])، و هم درباره عامه مردم (وَیُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونَ6 [204]). بشر نیازمند این است که از طرف خدا چیزهایی را بیاموزد که راهی برای فهم آنها ندارد. اگر انسان این نکته را درک کند، میفهمد که دین چه نقشی در سعادت ما انسانها دارد. دینْ حکم کوچکترین و بزرگترین مسائل روزمره را تعیین میکند و ما را در همه امور هدایت میکند؛ از نحوه ورود و خروج به مکانهای گوناگون گرفته تا مسائل مربوط به روابط زناشویی و خانواده، تا دیگر مسائل خرد و کلان اجتماعی که کتابهای فقهی ما را پر کردهاند.
اگر اینها دخالتی در سعادت و شقاوت ما نداشت، خداوند آنها را بیان نمیفرمود. و عجیب این است که سعادت ابدی ما، سعادت دنیایی، سلامت روح و سلامت بدن ما همه با هم هماهنگاند و اگر به دستورات دین عمل کنیم، هم بدنی سالم، هم روحی آرام، هم خانوادهای سالم، هم جامعهای سعادتمند و هم آخرتی آباد خواهیم داشت. اینها در هم تنیدهاند. اسلام همه احکام زندگی را با اینکه بخشهای بهظاهر مستقلی دارند در هم تنیده و با هم مربوط کرده است بهطوری که از هم انفکاک ندارند. جز علم و حکمت خداوند چه کسی میتواند اینها را تبیین کند؟ اگر انسان از سلامت کامل جسمی برخوردار باشد، فرزندان فراوانی داشته باشد و ... اما نداند که چگونه باید با آنها رفتار کند همه این نعمتها را از دست خواهد داد. بنابراین گل سر سبد همه نعمتها هدایت است.
امام سجاد علیهالسلام بعد از ذکر مظاهری از رحمت خدا، به خدای متعال عرض میکند: هَدَیْتَنَا لِدِینِكَ الَّذِی اصْطَفَیْتَ؛ [اما نعمتهایی که به صورت اختصاصی به ما عطا کردی چهقدر زیاد است!] ما را به سوی دین برگزیده خود هدایت کردی! مجموعه هدایت الهی در دین خلاصه میشود (وَرَضِیتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا7 [205])، که آخرین جزء تکمیلکنندهاش، ولایت امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه است (الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی8 [206]). امام سجاد علیهالسلام میفرماید: این دین را با این ویژگیها به ما اختصاص دادی.
وَ مِلَّتِكَ الَّتِی ارْتَضَیْتَ؛ «ملت» معمولا به آیین عملی گفته میشود. دین شامل اعتقادات، اخلاق و احکام فردی و اجتماعی است، اما ملت معمولا به روشها و آداب عملی گفته میشود. این غیر از کاربرد واژه ملت در فارسی به عنوان یک اصطلاح است که در مقابل دولت بهکار میرود (گرچه کلمهاش عربی است). امام سجاد علیهالسلام میفرماید: آیینی که به ما دادی، برای ما بزرگترین نعمت است.
وَ سَبِیلِكَ الَّذِی سَهَّلْتَ؛ چنانکه گفته شد، شرایع سابق هم سبل الی الله بودند. شریعه به معنای ورودگاهی است که از آن وارد رودخانه میشوند تا از آب آن استفاده کنند. در اینجا شریعت به معنای راهی است که انسان وارد آن میشود تا به فیض و رحمت الهی برسد. همه شرایع آسمانی سبیل الی الله و در زمان خودشان دین حق بودهاند و ما هم به همه آنها ایمان داریم. اما در بین همه این راهها، راهی که از همه کاملتر و در عین حال از همه آسانتر است شریعت خاتم است. این از اعجازهای الهی است که ترکیبی در این دین به وجود آورده است که هم آثار بیشتری در سعادت انسان دارد و هم از سایر شرایع آسانتر است.
ممکن است سؤال شود: مگر خدا بخیل بود که برای سایر امم چنین شریعتی با این خصوصیات قرار دهد؟ پاسخ اجمالی این سؤال این است که بشر برای دریافت شریعت کامل باید استعداد خاصی، بهخصوص در روابط اجتماعی، پیدا کند تا آیین خاصی برای وی نازل شود. انسان از وقت ورود به این عالم مثل میوهای است که در طول هزاران سال مراحل رشد را میگذراند و در هر زمانی برای تربیت او باید با آن رفتار متناسب با آن مرحله را داشت. برای مثال در برابر لجبازیها و بهانهگیریهای بنیاسرائیل لازم بود که خدای متعال تکلیفهای شاقی برای آنها وضع میکرد. قرآن بهطور صریح میفرماید: بِظُلْمٍ مِّنَ الَّذِینَ هَادُواْ حَرَّمْنَا عَلَیْهِمْ طَیِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ.9 [207]
از ویژگیهای شریعت اسلام این است که در عین کامل بودن، عمل به آن هم آسان است. دین اسلام هم به امور فردی، هم اجتماعی، هم مادی، هم معنوی، هم دنیوی و هم اخروی میپردازد و اجزای این ترکیب هم کاملا با هم هماهنگ هستند و هر کدام مکمل دیگری است. در عین حال عمل به آن هم آسان است. برای مثال هر تکلیفی اگر به حد حرج برسد برداشته میشود (وَمَا جَعَلَ عَلَیْكُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ10 [208]). روزه که این همه ثواب و فضیلت دارد اگر ضرر داشته باشد فقها گرفتن آن را جایز نمیدانند. این سهولت شریعت است که قرآن آن را در قالب یک قاعده کلی بیان میفرماید: یُرِیدُ اللّهُ بِكُمُ الْیُسْرَ وَلاَ یُرِیدُ بِكُمُ الْعُسْرَ؛11 [209] «خدا براى شما آسانى مىخواهد و براى شما دشوارى نمىخواهد.» پس اسلام در عین حالی که دین کاملی است و همه ابعاد زندگی انسان را در برمیگیرد، در عین حال آسانترین شرایع هم هست.
وَ بَصَّرْتَنَا الزُّلْفَةَ لَدَیْكَ وَ الْوُصُولَ إِلَى كَرَامَتِكَ؛ هدایتهای معنویای که تا اینجا ذکر شد به اموری برمیگردد که به نحوی ظاهر است. برای مثال به این برمیگردد که چگونه نماز بخوانیم، چگونه روزه بگیریم و... . اما خدای متعال اموری معنویتر هم به ما یاد داده است که قدر آن را نمیدانیم. البته قدر همین شریعت را هم نمیدانیم. در صدر اسلام کسانی بودند که بهخاطر مسلمان شدنشان بر پیغمبر منت میگذاشتند. خدای متعال فرمود: قُل لَّا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلَامَكُم بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِیمَانِ؛[12] [210] «بگو: بر من از اسلامآوردنتان منت مگذارید، بلكه [این] خداست كه با هدایتكردن شما به ایمان، بر شما منت مىگذارد.» اگر ماه رمضان روزه میگیریم نباید منتی سر خدا بگذاریم. خدای متعال بر ما منت دارد که با وادار کردن ما به روزه، هم سلامتی تن و روح ما را تأمین میکند و هم منافعی اجتماعی را به جامعه تزریق مینماید. از جمله اینکه موجب میشود کسانی که فقیر نیستند با درد فقرا و گرسنگان آشنا شوند. اما بالاتر از همه اینها این است که ما به این وسیله یاد میگیریم چگونه به خدا نزدیک شویم. امام سجاد علیهالسلام میفرماید: درک این که ما نیاز به قرب تو داریم و راه رسیدن به این مقام را هم تو به ما یاد دادی.
امیدواریم خدای متعال به برکت بندگان شایستهاش به ما هم توفیق دهد که از هدایتهای او استفاده کنیم و به کرامت الهی نائل شویم
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1 [211]. بحارالانوار، ج65 ص319.
2 [212]. نساء، 160.
3 [213]. ابراهیم، 28.
4 [214]. کهف، 36.
5 [215]. نساء، 113.
6 [216]. بقره،151.
7 [217]. مائده، 3.
8 [218]. همان.
9 [219] . نساء، 160.
10 [220].حج، 78.
11 [221]. بقره، 185.
12 [222]. حجرات، 17.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شرح دعای وداع با ماه رمضان در تاریخ 1394/04/08، مطابق با دوازدهم ماه مبارک رمضان 1436 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
اللَّهُمَّ وَ أَنْتَ جَعَلْتَ مِنْ صَفَایَا تِلْكَ الْوَظَائِفِ، وَ خَصَائِصِ تِلْكَ الْفُرُوضِ شَهْرَ رَمَضَانَ الَّذِی اخْتَصَصْتَهُ مِنْ سَائِرِ الشُّهُورِ، وَ تَخَیَّرْتَهُ مِنْ جَمِیعِ الْأَزْمِنَةِ وَ الدُّهُورِ، وَ آثَرْتَهُ عَلَى كُلِّ أَوْقَاتِ السَّنَةِ بِمَا أَنْزَلْتَ فِیهِ مِنَ الْقُرْآنِ وَ النُّورِ، وَ ضَاعَفْتَ فِیهِ مِنَ الْإِیمَانِ، وَ فَرَضْتَ فِیهِ مِنَ الصِّیَامِ، وَ رَغَّبْتَ فِیهِ مِنَ الْقِیَامِ، وَ أَجْلَلْتَ فِیهِ مِنْ لَیْلَةِ الْقَدْرِ الَّتِی هِیَ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ؛
اجمال آنچه در جلسات گذشته تلاوت کردیم این است که امام سجاد علیهالسلام فرمودند: خدایا! چه نعمتهای فراوانی به ما عطا فرمودی و ما را غرق در رحمتهای خودت قرار دادی و همه اینها حمد و ستایش تو را اقتضا میکند و تا آنجا که لفظی برای حمد هست و معنایی برای تصور حمد باقی میماند باید تو را ستایش کرد. و از بهترین نعمتهایی که به ما عطا کردی هدایت ما به سوی دین خود بود. تا اینجای دعا شرح داده شد. اما اهمیت هدایت به دین و بخش مهمتر آن، هدایت به اموری است که عقل بشر خود بهتنهایی به هیچ وجه آنها را درک نمیکند (تعبدیات محض). ازاینرو حضرت در ادامه میفرماید: خدایا! از پاکترین، صافترین و خالصترین این وظایف، ماه رمضان را قرار دادی.
در عبارتهای قبلی اسمی از وظایف برده نشده است، اما حضرت فرمود: ما را به سوی دین هدایت کردی، و دین شامل وظایف انسان میشود و طبعا وظائف از آن استفاده میشود، گرچه تصریح به وجود وظایف نشده است. بنابراین ظاهرا «تلک» اشاره به لوازم هدایت به سوی دین است. روشن است که خود ماه رمضان از وظایف نیست، بلکه ماه رمضان ماهی است که خدا وظایف خاصی در آن تعیین کرده است. «صفایا» جمع صفیه به معنای چیزی است که صاف و خالص است. وظایف ماه رمضان از وظایف بسیار خالص است که جز انجام بندگی در برابر خدای متعال هیچ جهت دیگری در آن نیست. در قرآن اسم هیچ ماهی از ماههای دوازده گانه ذکر نشده جز ماه رمضان، و جایگاه این ماه در فقه و فرهنگ اسلامی احتیاج به توضیح ندارد. رمضان «شهرالله» نامیده شده است و ویژگیهای ماه رمضان منحصر به فرد است و هیچ ماه دیگری این ویژگیها را ندارد.
خدایا! این ماه را از میان همه زمانها و روزگارها انتخاب کردی و آن را از میان همه اوقات سال برگزیدی. [اما چگونه؟] با نزول قرآن و نور در این ماه ویژگیهایی اختصاصی به این ماه دادهای. ظاهرا مقصود از نور همان نور قرآن است چنانکه قرآن میفرماید: قَدْ جَاءكُم مِّنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُّبِینٌ1 [223] اما ممکن است مقصود، انوار دیگری غیر از قرآن باشد که بر پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نازل شده است. چون وحیهای نازل شده بر پیغمبر منحصر به قرآن نیست.
خدایا! در این ماه ایمان را چند برابر کردی! میتوان گفت: معنای زیاد کردن ایمان این است که در هر فرصتی که عبادتها و زمینه تقرب به خدا بیشتر باشد چون آن فرصت موجب افزایش ایمان میشود میگویند خداوند ایمان را زیاد کرده است. و در این ماه روزه را واجب کردی و در آن به برپایی نماز شب و شبزندهداری ترغیب نمودی. ظاهرا منظور از قیام، شبزندهداری است به اعتبار این که انسان از رختخواب بلند میشود. در سوره مزمل میفرماید: قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا.2 [224] ظاهرا «قم» یعنی از رختخواب برخیز! یک احتمال هم این است که قیام به معنی نماز خواندن باشد. زیرا اصل نماز این است که آدم بایستد و نماز بخواند و عمده افعال نماز هم در حال ایستاده انجام میگیرد. ازاینرو قیام شب به معنای نماز خواندن در شب است. به هر حال تهجد از واجبات اختصاصی پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بود، ولی بر سایرین واجب نیست، اما بسیار نسبت به آن ترغیب شده است. خدای متعال درباره مؤمنینی که به مراتب عالی رسیدند میفرماید اینها کمی از شب را استراحت میکردند و بقیه را به عبادت میپرداختند: كَانُوا قَلِیلًا مِّنَ اللَّیْلِ مَا یَهْجَعُونَ.3 [225] به هر حال در ماه رمضان، سحرخیزی، شبزندهداری و عبادت مورد تاکید فراوان واقع شده است، بهخصوص لیالی قدر. خدایا! به وسیله شب قدر به ماه رمضان جلالت بخشیدی؛ شب قدری که ارزش آن از هزار ماه بیشتر است.
ابتدا خلاصهای از بحثهایی را که میتوان درباره این فراز از دعا مطرح کرد بیان میکنم؛
اولا: یک سؤال ابتدایی این است که آیا خود زمان ماه رمضان، با صرف نظر از تشریعات آن و نزول قرآن در آن، فضلیتی دارد؟ این سؤال اختصاص به ماه رمضان ندارد و برای مثال روایات فراوانی درباره شب و روز جمعه وارد شده است که نشان از فضیلت آنها نسبت به سایر زمانها دارد. آیا این فضلیت برای خود زمان است یا نه به واسطه مقارناتش با اموری است که در این زمان اتفاق افتادهاند؟
ثانیا: آیا میتوان گفت: چون قرآن در این ماه نازل شده روزه گرفتن در این ماه هم واجب شده است، یا وجوب روزه در این ماه خود فضلیتی است که اگر قرآن هم در این ماه نازل نشده بود روزه آن واجب بود؟
ثالثا: اصلا معنای نزول قرآن و نزول آن در ماه رمضان چیست؟
اما درباره سؤال نخست باید گفت: آنچه یقینی است و در این فراز هم به آن تصریح شده این است که مهمترین شرافت ماه رمضان نزول قرآن و وجوب روزه گرفتن در این ماه است. بنابراین میتوان گفت: اگر زمانی دارای فضائلی است حتما مقارناتی داشته و حوادث خیری در آن اتفاق افتاده است و آن مقارنات و حوادث منشأ فضلیت و شرف برای آن زمان شدهاند.
در اینجا میتوان این سؤال را هم مطرح کرد که آیا ماه رمضان ترجیحی داشت که قرآن در آن ماه نازل شود یا نزول قرآن در این ماه باعث شرافت آن شده است و پیش از نزول قرآن ترجیحی نداشته است؟ شبیه این سؤال را درباره مکانهای مقدس هم میتوان مطرح کرد. برای مثال پیش از آنکه خداوند زمین مکه را بیتالله بنامد و خانه کعبه در آن جا ساخته شود آیا آنجا خود فضلیتی داشته یا بدین خاطر که خدا آن را به عنوان بیتالله انتخاب کرد و نامش را بیتالله گذاشت شرف پیدا کرده است؟ برای پاسخ به این سؤال ما نه نفیا و نه اثباتا نه برهان عقلی داریم نه برهان قطعی نقلی که زمان یا مکان صرفنظر از حادثهای که در آن اتفاق بیافتد یا فضلیتی در دین برایش اثبات شود، فی حد نفسه رجحانی دارد یا ندارد. به یک معنا میتوان گفت: زمان از آن جهت که یک امتداد برای عالم اجسام است اجزایش فی حد نفسه با یکدیگر فرقی ندارند. چنانکه برای هیچ طولی از آن جهت که طول است نمیتوان امتیازی قائل شد. ولی ممکن است اشیایی که در این عالماند در اثر ارتباطاتی که با هم پیدا میکنند و تأثیر و تاثراتی که بر یکدیگر میگذارند وضعیت خاصی برای بخشی از زمان یا بخشی از مکان پیش آورند که آن بخش را برای کاری خاص مناسبتر سازد. میدانیم که اختلافی که در اجزای مکانها هست مانند کوهستانی بودن، دشت بودن، دریا بودن و ... در اثر شرایطی خاصی پیش آمده که زمینشناسان فرضیههایی برای آنها دارند و در روایات هم اشاراتی به این نکته شده است. از امیرالمؤمنین علیهالسلام در نهجالبلاغه نقل شده است که اگر خدای متعال میخواست میتوانست خانه خود را در جای خوش آب و هوایی قرار دهد، اما ا گر این کار را میکرد معلوم نمیشد که چه کسی برای رضای خدا به آنجا سفر میکند و چه کسی برای تفریح. آنچه مسلم است این است که کار خدا بیحکمت، یا مستلزم ترجیح مرجوح یا ترجیح بدون مرجِح نیست.
اجزای زمان هم همینگونهاند. ممکن است در اثر تابش نور خورشید یا نور ماه یا ستارگان دیگر، قطعههایی از زمان ویژگیهایی پیدا کنند و ما از آن ویژگیها بیخبر باشیم، اما دلیلی هم بر نفی یا اثبات آن نداشته باشیم. ما نمیتوانیم بهطور قطع ادعا کنیم که چنین ویژگیهایی وجود ندارد. برای اثبات یا نفی چنین خصوصیاتی یا دلیل عقلی باید داشته باشیم یا دلیل نقلی. بنابراین ما دلیل نداریم بر این که اگر در ماه رمضان قرآن نازل نمیشد خودش فضلیتی داشت یا نداشت. اما مسلم است که این ماه با حضور قرآن، فضلیتی فوق همه فضلیتها پیدا کرده است.
معنایی که ما از نازل شدن میفهمیم این است که جسمی از بالا به طرف پایین حرکت کند، و بالا و پایین را هم با سر و پای خودمان مقایسه میکنیم، وگرنه آنهایی که با کیهانشناسی آشنا هستند میدانند این بالا و پایینها نسبی است. زیرا زمین دائما در حال تغییر وضعیت است. اما بهطور قطع قرآن جسمی نبوده که از بالا نازل شود. اصولا وضع الفاظ ابتداءً تابع ادراکات حسی ما بوده و بهتدریج برای تفاهم، آنها را برای همان ادراکات وضع کردهایم. بنابراین همه الفاظ ابتدا برای امور حسی وضع شدهاند و بعد بهتدریج وقتی فهمیدیم که اموری غیر حسی هم وجود دارد - چه امور اعتباری عقلی و چه امور خارجی عینی غیر حسی - از میان همین الفاظ بهطور مجاز، با نوعی توسعه در معنای لفظ، یا به نحو اشتراک برای آنها هم وضع کردهایم و بدین شکل معنای جدیدی هم برای این الفاظ پیدا شده که غیر حسی است.
نزول از طرف خدا به طرف خلق به این معنا نیست که از بالا چیزی پایین آمده است، بلکه ابتدا علوّی را برای خدا فرض میگیریم به عنوان علوّ معنوی، و میگوییم همان طور که در اجسام بالا و پایینی داریم، در حقایق غیر مادی هم بالا و پایینی داریم؛ بالا یعنی کسی که کمالات فراوانی دارد و پایین یعنی آنهایی که کمالی ندارند یا کمالاتشان نسبت به دیگری ضعیفتر است. بعد از این توسعه در معنا، میگوییم خدا بالاست و ما پایین، و از این به بعد هر رابطهای از طرف خدا با ما از بالا به پایین خواهد بود. وقتی وحی الهی از طرف خدا توسط جبرئیل به پیغمبر میرسد، مرتبهای نازلتر از آنچه درباره خدای متعال فرض کردیم برای ملائکه، و پایینتر از آن برای عالم اجسام فرض میکنیم. بنابراین وقتی ارتباطی از طرف آن موجودی که عالیترین موجودات است با موجودی که در این عالم ماده وجود دارد برقرار میشود، آن را نزول از بالا به طرف پایین میگوییم. مؤید این نظر آیه شریفهای است که میفرماید: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلَى قَلْبِكَ.4 [226] ظاهرا در اصطلاح قرآن قلب، مرکز ادراک و احساس است و قوهای است که حقایق را درک میکند (لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا5 [227]). قرآن از کسی که قلب دارد توقع دارد که که حقایق را درک کند. وقتی قرآن بر قلب پیامبر نازل میشود قلب حضرت آن را درک میکند.
البته نزول بر قلب منافات با نوعی تجسم ندارد (بِأَیْدِی سَفَرَةٍ * كِرَامٍ بَرَرَةٍ.6 [228]) قرآن میفرماید: وقتی قرآن یا برخی سورههای قرآن نازل میشد به صورت الواحی در دست سفیران الهی بود و آنها آن الواح را به پیامبر ارائه میکردند و حضرت آنها را میدید. دیدن قرآن یا شنیدن صدای قرآن، تجسدی از حقیقت قرآن بوده است. حقیقت قرآن حتی صوت هم نیست، بلکه صوت و خط نمودهایی از آن حقیقت هستند.
اما قرآن در چه زمانی نازل شده است؟ برخی گفتهاند: اولین آیه قرآن در ماه رمضان نازل شده و چون اول قرآن در ماه رمضان نازل شده از این جهت گفتهاند قرآن در ماه رمضان نازل شده است. ولی اولا این وجهی مجازی است، و ثانیا اولین آیه قرآن ابتدای سوره علق بوده که در بیست و هفتم رجب نازل شده است. برخی گفتهاند: بیشتر آیات قرآن در ماه رمضان نازل شده است، ولی این هم ادعایی بیدلیل است.
در روایات ما آمده است که از حضرت صادق سلاماللهعلیه سؤال شد که: چه طور قرآن میفرماید: قرآن در شب قدر نازل شد در حالیکه قرآن در طی بیست سال (ظاهرا تعبیر عرفی است و مقصود همان بیست و سه سال است) نازل شد؟ حضرت فرمود: قرآن به صورت کامل در ماه رمضان به بیتالمعمور نازل شد و از بیتالمعمور در طول بیست سال به قلب پیامبر نازل شد.7 [229] مرحوم علامه طباطبایی این بحث را در تفسیر المیزان تا حد زیادی پرورش دادهاند؛ کسانی که مایل باشند میتوانند به آنجا مراجعه کنند. شاید نکتههای لطیفی به دستشان آید.
اما قرآن در کدام بخش از ماه رمضان نازل شد؟ با توجه به آیات سوره دخان، معلوم میشود که قرآن در یک شب نازل شده است (إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةٍ مُّبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِینَ8 [230])، و آن لیله مبارکه همان شب قدر است (إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةِ الْقَدْر9 [231])، همان شبی که هر امر محکمی آنجا باز میشود (فیها یُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكیمٍ10 [232]). در روایات هم آمده است که لیلة القدر یک شب است، اما خدا آن را در بین سه شب مخفی کرده است. خداوند این ماه را بر ماههای دیگر و شب قدر را بر دیگر شبهای این ماه برتری داده است. شب قدر بهتر از هزار شب یعنی بیش از هشتاد سال است. برخی گفتهاند: مقصود این است که عبادت مقبول در آن شب مثل هشتاد سال عبادت است.
به هر حال ما با چنین نعمتی مواجهایم که خدای متعال آن را به ما اختصاص داده است و سایر امم این فضلیت را نداشتهاند. حکمت او اقتضا کرده که اگر کسی شب قدر را زنده بدارد مثل زنده داشتن بیش از هشتاد سال است. اما درباره اینکه چرا یک شب چنین فضیلتی یافته است ما دلیل قابل فهمی نداریم جز اینکه خصوصیت این شب، نزول قرآن است. عظمت این شب بدین خاطر است که قرآن در آن نازل شده است. قرآن یعنی کلام خدا، تجسم علم الهی، و وسیله سعادت انسانها در دنیا و آخرت تا ابد. چه چیزی میتواند چنین ارزشی داشته باشد؟ وقتی خدا چنین نعمتی را در اختیار بشر قرار داده است شایسته است قدر آن را بدانیم. این از اسرار آفرینش الهی و از بالاترین الطاف الهی است که گاهی مجموعهای از فضائل را که کسب آن زمانهای طولانی میطلبد در یک برهه کوتاهی از زمان یا در یک محل کوچکی از مکان جمع میکند. فضائل قبر سیدالشهدا علیهالسلام نمونهای از این الطاف الهی است.
این دعا، بعد از ماه رمضان به عنوان وداع با این ماه انشاء شده است. اما ما توفیق یافتیم پیش از شب قدر آن را بخوانیم تا قدر این ماه و قدر لیلةالقدر و قدر این قرآنی را که در این ماه نازل شده است بدانیم و گمان نکنیم که این هم کلامی است مانند سایر کلامها یا کشفی است مانند مکاشفات عرفا. باید بفهمیم این قرآن چه عظمتی دارد. جایز نیست یک حرف آن را بی وضو لمس کنیم. یک حرف قرآن ممکن است مردهای را زنده کند. چنین نعمتی را خدا در اختیار ما قرار داده است. مراقب باشیم که آن را سبک نشماریم و آن را با کتابهای دیگر مقایسه نکنیم. صرفا برای اینکه قرآن را ختم کنیم، قرآن را سریع و بی تأمل تلاوت نکنیم. باید در جمله جمله آن دقت کنیم و حال آن آیه را در خودمان ایجاد کنیم. بر هر آیهای که میخوانیم خدا را شکر کنیم که خدای متعال این آیه را در اختیار ما گذاشته است. این علم خداست. این کلام خداست. امیدواریم که خدای متعال در باقیمانده ماه رمضان این توفیقات را نصیب همه ما بفرماید.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شرح دعای وداع با ماه رمضان در تاریخ 1394/04/09، مطابق با سیزدهم ماه مبارک رمضان 1436 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
ثُمَّ آثَرْتَنَا بِهِ عَلَى سَائِرِ الْأُمَمِ، وَ اصْطَفَیْتَنَا بِفَضْلِهِ دُونَ أَهْلِ الْمِلَلِ، فَصُمْنَا بِأَمْرِكَ نَهَارَهُ، وَ قُمْنَا بِعَوْنِكَ لَیْلَهُ، مُتَعَرِّضِینَ بِصِیَامِهِ وَ قِیَامِهِ لِمَا عَرَّضْتَنَا لَهُ مِنْ رَحْمَتِكَ، وَ تَسَبَّبْنَا إِلَیْهِ مِنْ مَثُوبَتِكَ، وَ أَنْتَ الْمَلِیءُ بِمَا رُغِبَ فِیهِ إِلَیْكَ، الْجَوَادُ بِمَا سُئِلْتَ مِنْ فَضْلِكَ، الْقَرِیبُ إِلَى مَنْ حَاوَلَ قُرْبَكَ وَ قَدْ أَقَامَ فِینَا هَذَا الشَّهْرُ مُقَامَ حَمْدٍ، وَ صَحِبَنَا صُحْبَةَ مَبْرُورٍ، وَ أَرْبَحَنَا أَفْضَلَ أَرْبَاحِ الْعَالَمِینَ، ثُمَّ قَدْ فَارَقَنَا عِنْدَ تَمَامِ وَقْتِهِ، وَ انْقِطَاعِ مُدَّتِهِ، وَ وَفَاءِ عَدَدِهِ؛ فَنَحْنُ مُوَدِّعُوهُ وَدَاعَ مَنْ عَزَّ فِرَاقُهُ عَلَیْنَا وَ غَمَّنَا وَ أَوْحَشَنَا انْصِرَافُهُ عَنَّا وَ لَزِمَنَا لَهُ الذِّمَامُ الْمَحْفُوظُ وَ الْحُرْمَةُ الْمَرْعِیَّةُ وَ الْحَقُّ الْمَقْضِیُّ ...
حضرت امام سجاد در این فرازها از دعا عرضه میدارد: خدایا! تو علاوه بر این که ما را به ماه رمضان هدایت کردی و تکلیف روزه را برای ما قرار دادی؛ روزهای که با این ویژگیها اختصاص به این امت اسلامی دارد، ما را به واسطه عبادتی که در این ماه است بر سایر امتها ترجیح دادی. ظاهرا اصل روزه در ادیان سابق هم بوده و گاهی شاید بیشتر و سختتر از روزه امت اسلامی بوده است، اما آن چیزی که به امت اسلامی اختصاص داده شده روزه در ماه رمضانی است که در آن شبی وجود دارد که از هزار شب بهتر است. و تو ای خدا! ما را برای فضل و احسان این ماه به جای سایر ملتها برگزیدی. پس ما به امر تو روزهای آن را روزه گرفتیم و به یاری تو شبهای آن را به عبادت پرداختیم. ما به وسیله روزه و عبادت در این ماه متعرض رحمتهای ویژه تو شدیم که ما را در معرض آن قرار دادی، و ما این را وسیلهای قرار دادیم که به پاداشهای تو نائل شویم.
حضرت در ادامه با ذکر سه صفت از صفات الهیِ متناسب با این مقام، میفرماید: آنچه که موجب رغبت ما است، نزد تو فراوان است، و تو جواد و بخشندهای و از ناحیه خودت، انگیزه داری که آنها را به ما عطا کنی، و تو به هر کس که اراده قرب تو کند نزدیک هستی. تا اینجا امام علیهالسلام اهمیت ماه رمضان، شب قدر، روزه و عبادت در این ماه را ذکر کرد و فرمود ما این وظایف را با توفیق تو و با کمک تو انجام دادیم.
در ادامه حضرت برای وداع با ماه رمضان مقدمهچینی میکند: این ماه در میان ما اقامت پسندیدهای داشت. تعبیر «مُقَامَ حَمْدٍ» از تعبیراتی ادبی است که مشابه آن را در فارسی نداریم. یکی از روشهای ساخت تعبیرات ادبی در زبان عربی این است که موصوف را به مصدر صفت اضافه میکنند. به عنوان مثال، قرآن کریم برای بیان موقعیت شایسته خوبان در بهشت میفرماید: فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیكٍ مُّقْتَدِرٍ.1 [243] بنابراین «مُقَامَ حَمْدٍ» به معنای جایگاه محمود و پسندیده است. مقصود بیان این معناست که ماه رمضان کار بسیار شایستهای کرد که یک ماه در کنار ما اقامت کرد و بدین خاطر مورد ستایش ما است. و با ما مصاحبت کرد، مصاحبتی که همراه با برّ و احسان به ما بود، و این ماده بهترین سودهایی را که همه جهانیان میتوانند در زندگی خویش ببرند نصیب ما کرد، و هنگامی که به پایان رسید ما را به فراق خویش مبتلا کرد و از ما جدا شد. فرض این است که دعا در آخر ماه رمضان یا عید فطر انشاء شده است. پس ما در حال وداع با آن هستیم؛ وداع کسی که فراق او بر ما بسیار سخت است و رویگردانی و رفتن او باعث وحشت و غم ما شد، و او رفت اما برای ما چند چیز باقی ماند؛ یکی عهد و پیمان ثابت ما با این ماه، دوم احترام این ماه که رعایت آن ضروری است، و سوم حقی که این ماه بر ما دارد و باید آن را ادا کنیم.
نعمت وجوب روزه ماه رمضان
جملات این دعای شریف چنانچه ملاحظه میفرمایید: تعبیراتی ادبی و بسیار زیبا است و در آن استعارهها، کنایهها و انواع روشهای ادبی به کار رفته است. حضرت این ماه را که قطعهای از زمان است به عنوان موجودی عاقل و با شعور فرض کرده، با آن سخن میگوید، از فراق آن اظهار ناراحتی میکند و با آن عهد و پیمان میبندد. چند نکته جالب توجه در بین همه این مطالب هست که باید به آن دقت بیشتری داشته باشیم.
اصل این تکلیف و وظیفهای که خدای متعال در این ماه برای ما قرار داده در واقع خود نعمتی بزرگ است. برخی تصور میکنند که تکلیف، عمل شاق و سختی است که بر انسان تحمیل میشود و به واسطه انجام آن، انسان از خدا طلبکار میشود. اما به این حقیقت توجه ندارند که این تکلیف، افتخاری است که خدای متعال به امت اسلامی داده و راه سعادت و راه تقرب به خود را به روی آنان گشوده است و چنین امری، نه تنها ما را طلبکار خدا نمیکند، بلکه بدهکار او میکند، و باید شکر این نعمت را به جا آوریم؛ نعمتی که خداوند به ما اختصاص داده است. اگر روزه این ماه را واجب نکرده بود چندان انگیزهای برای انجام این عمل در مؤمنین پیدا نمیشد و از فیض آن محروم میماندند. این لطف بزرگ خداست که شکر مضاعفی میطلبد. علاوه بر این توفیق انجام این عمل نیز خود توفیقی الهی است و خداست که باید اسباب انجام آن را فراهم نماید و خود نعمتی دیگر است و شکری دیگر میطلبد. چه بسا کسانی که علاقهمند به انجام این تکلیف هستند اما به سبب مانعی نمیتوانند آن را انجام دهند. در این فراز هم اشاره شده است که اگر ما توانستیم این کار را انجام دهیم به عون و یاری تو بوده است. بنابراین حتی در انجام این کار هم ما مدیون توفیق الهی هستیم.
معنای قرب تکوینی خداوند به مخلوقات
الْقَرِیبُ إِلَى مَنْ حَاوَلَ قُرْبَكَ؛ در باره مسأله قرب الهی، به مناسبتهای گوناگون بحثهای فراوانی شده است، اما آن قدر این مسأله از ذهن و از شرایط زندگی این جهانی ما دور است که فکر میکنم اگر هر روز هم دربارهاش بحث شود زیاد نباشد. به راستی نزدیک بودن انسان به خدا به چه معنا است؟ بر اساس قاعدهای که شب قبل نیز به آن اشاره کردیم معمولا الفاظ ابتدا برای امور حسی وضع میشوند و بعد به مناسبتی نسبت به امور غیر مادی هم توسعه داده میشوند. لفظ قرب هم چنین بوده است. ما وقتی لفظ قرب و نزدیکی را به کار میبریم که دو جسم را با هم مقایسه کنیم و ببینیم که از لحاظ مکان فاصله زیادی با یکدیگر ندارند یا اصلا فاصله ندارند. اما به این بسنده نکردیم و مفهوم قرب را به قرب زمانی هم توسعه دادیم. پس اصل معنای قرب یک رابطهای بین دو جسم یا دو حادثه در مکان یا زمان است.
وقتی فهمیدیم اموری غیر مادی هم وجود دارند و آنها هم با یکدیگر نوعی نسبت دارند، لفظ قرب و بعد را با درنظرگرفتن مناسبتهایی درباره آنها هم بهکار بردیم. برای مثال اگر دو موجود از لحاظ مرتبه وجودی به گونهای هستند که یکی نیازمند به دیگری است و دیگری بینیاز از اولی است، به آن موجودی که بینیاز از دیگری است قریب میگوییم و به آن که نیازمند است میگوییم از آن دور است، و اگر هر دو نیازمند باشند نیاز بیشتر را برای مقایسه لحاظ میکنیم. در رابطه وجودی هر چه واسطههای میان موجود نیازمند و موجود بینیاز بیشتر باشد، میگوییم از آن دورتر است و وقتی وسائط کمتر باشد میگوییم نزدیکتر است. برای مثال، درباره اولین مخلوق خداوند میگوییم: وی قرب وجودی به خدا دارد. این کاربرد، بعد از توسعه مفهوم قرب نسبت به امور غیر مادی است.
هر مخلوقی هر جا باشد آفرینندهاش بالای سر آن است، به طوری که اگر این رابطه را با آفرینندهاش نداشته باشد معدوم میشود. برای تقریب به ذهن، اراده من معلول من است. من اراده میکنم و اراده را به وجود میآورم. این اراده نزدیکترین چیز به من است. وقتی اراده میکنم هست و فاصلهای بین من و ارادهام نیست، و وقتی هم اراده نکنم معدوم خواهد بود. بعد از این که فهمیدیم کل هستی آفرینندهای دارد که همه بیواسطه یا با واسطه، با اراده او موجودند، همان طور که بین او و ارادهاش فاصلهای نیست بین او و آن چیزی که قائم به ارادهاش هست هم فاصلهای نیست. پس خدای متعال قربی ذاتی و تکوینی با همه مخلوقات دارد یعنی اگر اراده او نباشد، چیزی وجود نخواهد داشت (اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالبها). البته در اینجا اعتبار دیگری هم هست و آن اینکه اگر آفریدگانی بیواسطه باشند، آنها از مخلوقات باواسطه به خدا نزدیکترند. ولی مخلوقات از آن جهت که وجودشان قائم به اراده خداست اصلا نمیتوانند از خداوند دور باشند. همانطور که اراده خدا نمیتواند از ذات خدا دور شود و اگر دور شود دیگر اراده نیست. ظاهرا این آن قربی است که در این آیه شریفه بدان اشاره شده است: وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ.2 [244]
این نمونهای از آفرینش حقیقی است. گاه برای آفرینش، به آفرینشها و خلاقیتهای هنری و امثال آن مثال میزنند، اما اینها تعبیراتی شاعرانه است. از نظر عقلی سزاوارترین چیزی که میتوان مفهوم آفرینش را درباره آن بهکار برد، اراده است. زیرا اراده را از چیزی دیگر که نمیسازیم ، بلکه اراده - به تعبیر ادبی - جلوهای از خود نفس و روح آدمی است و این اراده نمیتواند از روح انسان جدا باشد. اراده وقتی میتواند باشد که من باشم. همه عالم نسبت به ذات مقدس حقتعالی چنین رابطهای دارند. اراده به وجود ما از همه چیز نزدیکتر است و ما به اراده خودمان از همه چیز نزدیکتریم. عین این رابطه بین خدا و همه مخلوقاتش هست.
معنای قرب بنده به خداوند
قرب دیگری هم وجود دارد که اکتسابی است. باید به خدا نزدیک شد و این قرب را کسب کرد و از خدا خواست که ما را به خود نزدیک سازد. مسلما این قرب مکانی نیست. ما مکاندار هستیم، اما قرب مکانی در جایی است که دو چیز هر دو در ظرف مکان باشند. اما اگر یکی مکانی و دیگری فرامکانی است اصلا نزدیکی و دوری مکانی درباره آنها معنا ندارد. بزرگان برای این قرب دو معنا ذکر فرمودهاند. یکی از آن دو معنا سادهتر و قابل فهمتر است و آن این که این قرب یک تعبیر مجازی است و از آنجا گرفته شده که گاه برخی افراد با اشخاص بلندپایه نسبتی دارند بهگونهای که بسیار پیش آنها محترماند و به حرفشان توجه میکنند. در چنین موقعیتهایی گفته میشود: اینها به آن افراد بلندپایه نزدیک و از مقربان آنها هستند. در این قرب، نه قرب زمانی مطرح است، نه قرب مکانی و نه قرب وجودی نظیر آنچه که خدا با همه مخلوقات دارد. این معنای قرب امری اعتباری است و مقرب خدا بر اساس این معنا یعنی کسی که هر چه از خدا میخواهد خدا به او میدهد.
اما از بسیاری از آیات و روایات استفاده میشود که قرب معنایی بالاتر از این دارد. نشانه اینکه حقیقت قرب چیزی بیش از این معناست این است که آن کسانی که به مرتبهای از این قرب برسند حالتی (مرتبهای وجودی) پیدا میکنند که گویا با خدا هیچ فاصلهای ندارند. این افراد در حال عبادت خالص خویش حالتی برایشان پیدا میشود که گویا بین آنها و خدا هیچ چیز دیگری وجود ندارد. برخی میگویند حتی مرتبهای پیدا میکنند که خود را هم نمیبینند. چنین حالتی امری شهودی است و صرف تصور نیست. این شهود، مشهودی واقعی دارد که فرد مقرب آن را مییابد. قائلان به این معنا میگویند: چنین درکی آن چنان لذتی دارد که نمونهای از آن را در هیچ لذتی در عالم نمیتوان یافت. البته آنها برای این ادعا استدلال هم میکنند اما هم فهم استدلالشان و هم نقلش مشکل است. البته این مقام هم خود درجاتی دارد و آثارش هم در این عالم گاه ظاهر میشود. به هر حال، قرب به حسب این معنا، عروجی روحی است که در آن انسان به مقامی برسد که بین او و خدا فاصلهای باقی نماند.
عالیترین مقام و نزدیکترین دوست
امام سجاد علیهالسلام میفرماید: انت الْقَرِیبُ إِلَى مَنْ حَاوَلَ قُرْبَكَ؛ «تو نزدیک هستی به کسی که میخواهد به تو نزدیک شود.» خود این که انسان بخواهد به خدا نزدیک شود نوعی کمال است. اینکه انسان بفهمد نزدیک شدن و قربی به خدا وجود دارد، و این قرب مقامی عالی است که لذتی فوق همه لذتها دارد، مستلزم مقدماتی است و برای همه میسر نمیشود. پس از درک این حقیقت است که شخص درصدد برمیآید کاری کند که در این راه پیش برود و مصداق «مَنْ حَاوَلَ قُرْبَكَ» میشود. اگر کسی چنین ارادهای کرد، خدا همان جا قریب است. غالبا وقتی انسان میخواهد به کسانی که مقامات عالی دارند نزدیک شود، خود را با مشکلات و پیچ و خمهای زیادی روبرو میبیند. اما خدایا! تو بهگونهای هستی اگر کسی بخواهد به تو نزدیک شود تو نزدیک او هستی! چه منت بزرگی است این نعمت و افسوس که ما تصور صحیحی هم از آن نداریم تا چه رسد به این که آن را اراده کنیم! تا چه رسد به این که این راه را بپیماییم! ولی نباید ناامید باشیم. فضل خدا آن قدر زیاد است که هیچ موجودی از رحمت او نمیتواند ناامید باشد. انشاءالله خدا به برکت دوستان و مقربان درگاهش در این ماه به ما عنایتی بفرماید که مشمول عنایت یکی از دوستانش قرار بگیریم و در این راه قرار بگیریم.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شرح دعای وداع با ماه رمضان در تاریخ 1394/04/10، مطابق با چهاردهم ماه مبارک رمضان 1436 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
فَنَحْنُ مُوَدِّعُوهُ وِدَاعَ مَنْ عَزَّ فِرَاقُهُ عَلَیْنَا، وَ غَمَّنَا وَ أَوْحَشَنَا انْصِرَافُهُ عَنَّا، وَ لَزِمَنَا لَهُ الذِّمَامُ الْمَحْفُوظُ، وَ الْحُرْمَةُ الْمَرْعِیَّةُ، وَ الْحَقُّ الْمَقْضِیُّ ...
امام سجاد علیهالسلام به دنبال ذكر صفات الهی که موجب رحمتهای خاصی نسبت به مومنین و امت اسلامی شده، مسأله هدایت الهی را مطرح فرمودند که خداوند به این وسیله امکان رسیدن انسان به سعادت ابدی را فراهم نموده است. از جمله این وسایل آن است كه خداوند ماه رمضان را تشریع کرد و روزهاش را واجب و عباداتش را مورد تأکید قرار داد و شب قدر را در این ماه قرار داد که افضل از سیهزار شب است. در ادامه حضرت اضافه کردند که این ماه آمد و ما به توفیق الهی روزه گرفتیم و تا آنجا که خدا توفیق داد خدا را عبادت کردیم، و آنگاه که مدتش سرآمد رفت، و ازاینرو ما در مقام وداع با این ماه و این میهمان ارجمند هستیم.
به مناسبت این فراز بحثی را درباره وداع مطرح میکنیم که اصلا وداع به چه معنا است، حکمت وداع کردن چیست و از کجا نشأت گرفته است، و در نهایت وداع با ماه رمضان به چه معنا است و چه فضلیت و جایگاهی دارد. برای روشن شدن جایگاه وداع ابتدا مقدمهای را عرض میکنم. خدای متعال برای حرکتهای اختیاری انسان از آن جهت که اختیاری است، موتورهایی را در وجود انسان قرار داده است؛ به این معنا که از یک سو، زمینههایی در وجود او تعبیه کرده که ظرفیت و امکان این حرکت را فراهم میکنند و سوی دیگر، عواملی را در وجود او به ودیعه نهاده است که ایجاد حرکت میکنند و این ظرفیتها را به فعلیت میرسانند. برای مثال، رفتار مادری را تصور کنید که فرزندش میخواهد به سفری طولانی برود. هم طبیعی است و هم مرسوم، که با مسافر وداع میکنند. در اینجا زمینهای و به قول امروزیها پتانسیلی روانی در روح مادر هست و آن عاطفه مادری است. این عاطفه همیشه فعال نیست، بلکه در شرایط خاصی فعال میشود. وقتی عاطفه فعال شد، به دنبال آن احساسی در شخص پدید میآید. مثلاً وقتی مادری پسرش را میبیند، عاطفه باعث میشود با او انس بگیرد، و در نتیجه احساس لذت انس برای مادر پیدا میشود. این احساس یک امر موقتی و زودگذر است، اما عاطفه امری ریشهای است. عاطفه یک نهاد است که در شرایطی خاص همچون درختی که شکوفه دهد، احساس محبت و انس از آن پدید میآید. مادر دوست دارد که با فرزند خویش بیشتر انس گرفته، صحبت کند و از او پذیرایی کند.
اگر حادثهای موجب شود فرزندش از او جدا شود و برای مدتی طولانی او را نبینند (خواه بخواهد برای تحصیل به حوزه برود یا برای جهاد به جبهه برود)، مادر از تصور اینکه مدتی از دیدن و انس گرفتن با فرزندش محروم میشود ناراحت و غمگین میشود. این یک احساس منفی است که در هنگام جدایی از محبوب در انسان پدید میآید، و در برابر آن احساس شادی است که در اثر انس با او حاصل میشد. هنگامی که فرزند میخواهد از مادر جدا شود، این حالت تمرکز پیدا کرده، اوج میگیرد و احساسی شدید در وی ظاهر شده، اشکهایش جاری میشود. منشأ این احساس، گریه، و ... همان عاطفه است. حال اگر فرزند بیخبر از کنار مادر برود و وداعی حاصل نشود، مادر مدتی ناراحت میشود، اما بهتدریج به این فراق عادت میکند و دیگر چندان به او سخت نمیگذرد. ولی وقتی مادر و فرزند با یکدیگر وداع کرده باشند، این حالت در مادر زنده میماند. گرچه ممکن است مرور زمان در آن اثر کرده، آن حالت خاص را تضعیف کند، لکن وداع با او موجب ثبات این عاطفه و محبت ناشی از آن میشود، به گونهای که در مدتی که فرزند او در کنارش نیست هم به یاد او خواهد بود. این مثالی بود از یک روند طبیعی در احساسات فردی که مادر نسبت به فرزند خود دارد.
انواعی از عواطف وجود دارند که منشأ فعالیتهای مختلفی در زندگی ما میشوند. اگر عاطفه و احساس نباشد صرف دانستن و توجه کردن به یک واقعیت، حرکتآفرین نخواهد بود. منشأ عموم رفتارهای ما چیزی از سنخ عواطف است که به منزله موتور حرکت در وجود مایند. همین حقیقت درباره مسائل اعتباری، اجتماعی، سیاسی و ... هم صادق است، چنانکه وداع و عواطف دخیل در آن اختصاصی به مادر و فرزند ندارد، بلکه این حالت برای دو دوست که از هم جدا میشوند و با یکدیگر وداع میکنند نیز پیش میآید. وقتی این فرایند به سطح جامعه برسد از حالت فردی بیرون آمده، به صورت اجتماعی ظاهر میشود و براساس اغراض و عواطف مشترک و احساسات خاصی که بین افراد وجود دارد به صورت دستهجمعی نمود مییابد. احساسات و عواطف مذهبی، چه در شکل سوگواری مانند آنچه در ایام عاشورا شاهد آن هستیم، و چه در شکل جشن و شادی مانند آنچه امشب به مناسبت ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام باید داشته باشیم، نمونههایی از این عواطف و احساسات اجتماعیاند. وقتی این امور در جامعهای تکرار شوند، آداب و رسومی را در جامعه پدید میآورند. براین اساس، برای وداع هم آداب و رسومی شکل گرفته که گاه در قالب رسوم مذهبی رخ مینماید، مانند گرفتن قرآن بر سر مسافر، و گاه در قالب رسوم عرفی ظاهر میشود، مانند آوردن آب و سبزه برای مسافر.
احساسات و عواطف خود به خود حد و مرزی ندارند. عاطفه خود تعیین نمیکند کجا وجود نداشته باشد، در چه شرایطی پدید آید، نقطه اوج آن کجاست، و در چه حالتی به پایان میرسد و منقطع میشود. بلکه این شرایط مختلف فردی و اجتماعی، روابط اجتماعی، و اعتبارات عقلی و عرفی هستند که دست به دست هم داده، زمینههای مختلفی برای تأثیر احساسات و عواطف در رفتارهای ما پدید میآورند. از آنجا که عواطف، خود حد معینی ندارند ما در رابطه با آنها گاه دچار افراط یا تفریط میشویم. به دلیل آن که انسان موجودی مکلف است و خود باید نوع رفتارش را انتخاب کند، به عاملی دیگر نیاز داشت تا با تعیین مرز احساسات و عواطف، از افراط و تفریط در آنها پرهیز کند، چراکه این هر دو میتوانند برای انسان زیانبار باشند.
از اینرو، خدای متعال نیروی دیگری برای کنترل احساسات، عواطف و غرایز در وجود انسان قرار داده که نام آن را نیروی عقل میگذاریم. البته عقل اصطلاحات مختلفی دارد که در اینجا مقصود از آن، نیروی کنترلکننده احساسات و عواطف است. عقل است که در هنگام غذا خوردن میگوید: با اینکه هنوز اشتها داری، باید حدی را رعایت کنی! شأن این نیرو به خدمت گرفتن احساسات و عواطف و راهنمایی کردن آنها است. اما از آنجا که عقل هم در همه جا نمیتواند درست مرزها را مشخص کند، انسان نیازمند راهنماییهای وحی است. پس تعلیمات الهی کنترلکننده نهایی است. نکته دیگری که میتوان اضافه کرد این است: کسی که از نیروی عقل و دستورات شرع بهدرستی استفاده کند، نوع دیگری از کنترل بر کارهای او اعمال میشود و آن کنترل الهی است. خدای متعال کارهای چنین شخصی را تدبیر میکند و چیزهایی را به او میفهماند که فراتر از مفاهیم ذهنی و عقلی، و مطالب کتاب و سنت است. چنین کسانی واقعیاتی را شهود میکنند و مییابند که در یافتن راه و مصالح واقعی به آنها کمک میکند؛ گوارایشان باد!
اشتباه در استدلالهای عقلی یا استنباطهای شرعی میتواند منشأ پایهگذاری آداب و رسوم غلط اجتماعی شود. اگر عقل کسانی که آداب و رسوم را وضع میکنند و رواج میدهند وظیفه خود را به خوبی انجام ندهد، یا وقتی کسی میخواهد شناختی را به وحی مستند کند، در فهم وحی کوتاهی یا اشتباه کند، این اشتباه میتواند منشأ آداب و رسومی غلط شود که برخلاف مقتضای عقل و وحی است. از اینجا پاسخ این مسأله روشن میشود که آیا فرهنگ غلط داریم یا نه، زیرا آداب و رسوم از مقوله فرهنگ و بخشی از آن است. بنابراین پاسخ به این مسأله باز میگردد که منشأ آداب و رسوم اجتماعی که در خرده فرهنگها شکل میگیرد چه بوده است.
برای مثال قرآن بهصراحت میفرماید: وقتی انبیا مشرکان و بتپرستان را تخطئه میکردند آنها در پاسخ میگفتند: إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّهْتَدُونَ؛1 [247] پاسخ آنها، به زبان جامعهشناختی، این بود که این عمل از آداب و رسوم اجتماعی ما، و جزء هویت اجتماعی ما است. پدران و نیاکان ما همین کار را انجام میدادند و جامعه ما اینها را مقدس میشمارد. معنای این آیه آن است که پرستش بت در میان آن جوامع به شکل فرهنگ درآمده بود؛ ریشه آن فکری غلط بود که منشأ احساسات اجتماعی و مذهبی غلطی شده، فرهنگ غلطی را پدید آورده بود. ازاینرو پیغمبران میگفتند: آیا اگر آن رفتار پدران شما خلاف عقل و حق بود باز هم باید از آن پیروی کنید؟!
حال برمیگردیم به مسئله وداع با ماه رمضان و جایگاه آن. ما به عنوان مسلمان به اندازهای که معرفت به خدا داشته باشیم، عظمت خدا را درک میکنیم، و وقتی نعمتهای خدا را میشناسیم خواه ناخواه محبتی از خدا در دل ما به وجود میآید. گرچه در روانشناسی به این رابطه با خدا عاطفه نمیگویند، ولی ماهیتش دوست داشتن است و براساس این دوستی کارهایی انجام میدهیم. برخی از این کارها، رفتارهایی است که عقل رابطه آنها با چنین عاطفهای را میفهمد و آن را تجویز میکند، اما اکثر آنها رفتارهایی است که در دام عقل نمیافتد و خدا و پیامبر برای ما تعیین کردهاند. در همه رفتارهای اجتماعی و سنتهای دینی ما این ارتباط وجود دارد و ما میتوانیم آنها را کشف کنیم.
همه اینها بهنحوی هدایت کردن عوامل حرکتی است که خدای متعال در نهاد ما قرار داده است. خود آن عوامل، شعور ندارند و تعیینکننده جهت و حدود خود نیستند، بلکه با عقل و وحی فعال میشوند و مرزهایشان مشخص میشود. خدای متعال به ما فرموده است: هر سال به مدت یک ماه باید غرایزی را که نسبت به رفتارهای حیوانی دارید (خوردن، آشامیدن، اعمال غریزه جنسی و ...) آنگونه که در احکام روزه آمده تنظیم کنید. این هدایتی است که خدای متعال به ما ارزانی داشته تا ما بتوانیم عوامل محرک دورن خویش را تنظیم کنیم. یکی از عوامل سعادت ما روزه ماه رمضان است و ما چیزی را که موجب سعادت میشود به طور طبیعی دوست داریم. این محبت ناشی از محبت به خدا است. از محبت خدا، محبت به دین خدا، و از محبت به دین خدا، محبت به احکام دین، و از محبت به احکام، محبت به متعلقات احکام (مانند زمان یا مکان اجرای آنها) پدید میآید. شعاع محبت الهی میتابد تا به ماه رمضان میرسد. هر قدر آن محبت قویتر باشد محبت به دین، شعائر اسلامی، ماه رمضان، روزه گرفتن و ... بیشتر میشود؛ این فرمولی طبیعی است. کسانی در عمل ثابت کردند که برای حفظ یک حکم خدا حاضرند جانشان را فدا کنند، اما برخی برای مجموع دین خدا هم آن قدر مایه نمیگذارند، و تنها تا جایی با دین همراهاند که دین برایشان زحمتی نداشته باشد.
برخی از دو ماه پیش از رمضان، انتظار ماه رمضان را میکشند و برای استقبال از این ماه، دو ماه را روزه میگیرند. بنده یک سال ماه رجب در کنیا مهمان بودم. دوستان سفارت میگفتند: یکی از کارمندان محلی سفارت هر سال سه ماه رجب، شعبان و رمضان را روزه میگیرد! برای چنین بندگانی که علاقهمند به ماه رمضاناند، تمام شدن ماه رمضان مانند این است که عزیزی را از دست بدهند، یا دستکم مانند این است که عزیزی از آنها به سفری طولانی رود، و تا یک سال دیگر نتوانند او را ببینند. کسانی هستند که در شب آخر ماه رمضان به خاطر فراق ماه رمضان واقعاً اشک میریزند. امام سجاد صلواتاللهعلیه خطاب به ماه رمضان میفرماید: فَنَحْنُ مُوَدِّعُوهُ وِدَاعَ مَنْ عَزَّ فِرَاقُهُ عَلَیْنَا؛ ما با ماه رمضان وداع میکنیم مانند وداع با کسی که فراقش برای ما بسیار دشوار است.
وَ لَزِمَنَا لَهُ الذِّمَامُ الْمَحْفُوظُ؛ یک مسأله دیگر این است که رابطه این آداب و رسوم اجتماعی که اموری اعتباریاند با حکم عقل و واقعیت چیست. در پاسخ باید گفت: اعتبارات عقلایی میتوانند مصالحی عقلانی داشته باشند و این اعتبارات به خاطر همان مصالح وضع میشوند. عقل میگوید تنها اگر در جامعهای تبادلات اجتماعی انجام گیرد مصالح جامعه تامین میشود، وگرنه اگر هر کس بخواهد خود نیاز خویش را تامین کند زندگی اجتماعی پیشرفت نمیکند. درست است که این قراردادها اعتباری است و واقعیت خارجی ندارد، اما اینها مقدمه برای تحقق سلسلهای از واقعیتها هستند. وقتی تبادلی را قرارداد میکنیم از اثر واقعی آن هم بهرهمند میشویم. برای مثال وقتی تبادل نان و پول را اعتبار میکنیم، از نانی که نانوا پخته است میل میکنیم. خوردن نان یک کار حقیقی است، اما این کار، مترتب بر قراردادی اعتباری است.
آداب و رسوم اجتماعی هم به خاطر مصالحی اعتبار میشوند و اگر آداب و رسوم صحیحی باشند (عقل یا شرع آن را وضع یا تأیید کرده باشد) منشأ مصالح واقعی میشوند. وقتی وداع به عنوان یک رسم قرارداد میشود، مادر با فرزندش در هنگام سفر وداع میکند، و این امر باعث تثبیت یاد او در ذهن مادر میشود، و مادر هر روز بعد از نماز برای وی دعا میکند. اما اگر مادر و فرزند وداع نمیکردند، کمکم دوری فرزند از یاد مادر میرفت و آن آثار واقعی را به دنبال نداشت. درست است که وداع یک امر قراردادی است، اما منشأ حقایقی است. اشکی که در وداع با ماه رمضان ریخته میشود ثوابی دارد که برای آخرت انسان نتایج واقعی عظیمی به دنبال میآورد. شعاع تأثیر عاطفی این وداع تا مدتها در وجود انسان باقی میماند، و تا مدتی مانع انجام گناه شده، رغبت انسان را به عبادت زیاد میکند و ... پس درست است که این آداب و رسوم اموری اعتباری است، اما مثل دیگر اعتبارات عقلایی، اگر صحیح باشد مصالحی اجتماعی را به دنبال خواهد داشت که میتواند بسیار ارزنده باشد.
وَمَن یُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ؛2 [248] تعظیم شعائر خدایی بسیار اهمیت دارد. اگر شعائر خدایی در جامعه فراموش شود و مورد بیمهری قرار گیرد همه مردمی که باید از آن شعائر بهره ببرند محروم میشوند و بهتدریج آثارش از بین میرود. اگر یک سال در کشور روضهخوانی نباشد به طور طبیعی مردم از آثار آن محروم میشوند. احیای شعائر یکی از بزرگترین عبادات است و قرآن هم آن را ناشی از تقوای دل میداند. حاصل آنکه نتیجهای عقلایی که بر وداع با ماه رمضان مترتب میشود این است که در سایه این وداع، میثاقی که ما با ماه رمضان داریم تقویت میشود، و در حقیقت عهد و پیمان با خدا و بندگی ما برای خدا تقویت میشود (وَ لَزِمَنَا لَهُ الذِّمَامُ الْمَحْفُوظُ).
وصلیالله علی محمد و آله الطاهرین
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شرح دعای وداع با ماه رمضان در تاریخ 1394/04/11، مطابق با پانزدهم ماه مبارک رمضان 1436 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وداع کردن با دوستان، نزدیکان و ذویالحقوق، یکی از آداب اجتماعی است که در همه جوامع مرسوم است و در اسلام هم امضا شده و رهبران اسلام یعنی پیغمبر اکرم و ائمه اطهار صلواتاللهعلیهمأجمعین به این رسم اجتماعی عمل میکردهاند. در جلسه گذشته به اصل مسأله وداع و فواید آن اشاراتی داشتیم و حاصل این شد که وقتی انسان به کسی علاقه دارد و در شرف این است که مدتی او را نبیند، تمرکز و توجه خاصی پیدا میکند و این توجه باعث میشود که عواطفش نسبت به او تثبیت شود، و درنتیجه لوازم عواطفش هم مانند یاد کردن و قدردانی بر آن مترتب گردد. با لحاظ این فواید و مصالح است که عُقلا رسم اجتماعی وداع را بنا مینهند و اقوام و ملل هم آن را رعایت میکنند.
یکی از فواید وداع، نوعی حقشناسی نسبت به طرف مقابل است. برای مثال وداع هنگام رفتن کسی که برای مدتی در محلی خدمت کرده یا با افراد آن محل روابط دوستانهای داشته، در حقیقت نوعی قدرشناسی از او و نوعی احترام به او است. به همین جهت در مقام وداع سخنانی گفته میشود که دلالت بر همین حقشناسی دارند، مانند «شما به ما لطف کردید!»، «زحمت کشیدید!»، «چهقدر حضور شما برای ما مفید بود!» و مانند آنها. طرف مقابل هم از این قدرشناسی و احترام خوشحال میشود و تشکر میکند و انگیزه پیدا میکند که اگر توانست بار دیگر به آنان خدمت کند.
اما ماه رمضان انسان عاقل و ذیشعوری نیست که ما با آن وداع کنیم و بگوییم شما بسیار برای ما زحمت کشیدید و ما قدر شما را میدانیم و او هم خوشحال شود؛ بلکه وداع با ماه رمضان در واقع نوع دیگری از امور اعتباری است و آن اینکه انسانها در برخی موارد امور مربوط به عُقلا را به غیر عقلا سرایت میدهند و نوعی اعتبار جدید را در آنجا در نظر میگیرند. حکمت و مصلحت این نوع از اعتبار آن است که در اصل، حق موجود ذیشعوری که کارها به او مربوط است ادا گردد و از او تشکر شود، اما در ظاهر و در مقام گفت و شنود، مخاطب موجودی غیرعاقل است. این اعتبار بدون در نظر گرفتن این حقیقت است که همه موجودات به نحوی شعور و درک دارند (وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ وَلَـكِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ)1 [251]. ما میبینیم کسانی هم که این حقیقت را باور ندارند همین کار را انجام میدهند.
سرّ آن این است که وداع با اشیاء هم در حقیقت یک نوع حقشناسی از صاحب آن شیء، آن مکان، زمان یا چیزی است که انسان از آن استفاده کرده است. وداع با ماه رمضان هم به همان اعتباری است که گاه عقلا برای اشیاء، درک و شعور قائل میشوند و به آنها اظهار محبت میکنند. بنابراین در حقیقت، مخاطب اصلی وداع با ماه رمضان خدای متعال، آفریننده ماه رمضان و هدایت کننده انسان به برکات ماه رمضان و تکالیفش است. ولی به این دلیل که متعلق تکلیف، ماه رمضان است آن را مخاطب قرار میدهند. در حقیقت روی دل امام علیهالسلام با خداست و مشغول قدردانی از او است.
از دیگر فواید وداع این است که خود وداع کننده به این حقیقت توجه پیدا میکند که آن شخص یا آن چیزی که با آن وداع میکند چه آثار و برکاتی داشته و در صدد حفظ آنها برمیآید. چون در صورتی انسان قدر نعمتهای خدا را میداند که به آثار و برکات آن نعمتها توجه داشته باشد. اگر از این آثار غافل باشد دیگر وداع و ناراحت شدن از جدایی هم برایش معنا ندارد. اینها آثاری است که بر وداع مترتب میشود و اگر عقلای عالم چنین رسمی را جعل کردهاند به خاطر این فواید و مصالح است. امام سجاد علیهالسلام بر اساس این حقایق میفرماید: وَ لَزِمَنَا لَهُ الذِّمَامُ الْمَحْفُوظُ، وَ الْحُرْمَةُ الْمَرْعِیَّةُ، وَ الْحَقُّ الْمَقْضِیُّ؛ تو رفتی اما ما مدیون تو ماندیم و به عهد و میثاقی که با تو بستیم پایبندیم. تو رفتی اما احترام تو هم چنان محفوظ است و ما آن را رعایت میکنیم. معمولا در اینگونه عبارات وقتی اسم مفعول به کار میرود، به معنای «من شأنه أن یفعل» است، یعنی حق این است که این عمل انجام گیرد. بنابراین محفوظ یعنی باید محفوظ بماند، مرعیه یعنی باید رعایت شود، و مقضی یعنی باید ادا شود.
امام علیهالسلام در ادامه دعا، ماه رمضان را مخاطب قرار میدهد و با خطابها و سلامهای خویش تفصیل این عهد، حرمت و حق را بیان میفرماید. ازاینرو این بخش از دعا را میخوانیم تا از خلال این سلامها بفهمیم ماه رمضان چه حقهایی بر ما دارد و چگونه باید آنها را حفظ کنیم.
فَنَحْنُ قَائِلُونَ السَّلَامُ عَلَیْكَ یَا شَهْرَ اللَّهِ الْأَكْبَرَ، وَ یَا عِیدَ أَوْلِیَائِهِ؛ اکنون که بنا است با ماه رمضان وداع کنیم میگوییم: سلام بر تو ای بزرگترین ماه خدا و ای عید اولیای خدا. امام علیهالسلام در این سلام ماه رمضان را به دو صفت مورد خطاب و وداع قرار میدهد؛ بزرگترین ماه خدا و عید اولیای خدا. میتوان گفت: سایر مطالبی که در خطابها و سلامهای بعدی ذکر میشود تفصیل همین دو تعبیر است. دو صفت اصلی ماه رمضان در همین دو جمله نهفته است که ما باید به آنها توجه داشته باشیم تا در مقام ادای حق این ماه برآییم و قدرش را بدانیم و آثارش را حفظ کنیم. اول اینکه این ماه بزرگترین ماه خداست. اگر ما این وصف را بشناسیم بیشتر در مقام قدردانی برمیآییم و طبعا هنگام جدایی از آن هم بیشتر ناراحت میشویم.
شهر الله (ماه خدا) به چه معنا است؟ وقتی ما کسی یا چیزی را به امری یا شخصی نسبت میدهیم، این نسبت دادنها انگیزههای مختلفی دارند. برای مثال گاهی جزء شیءای را به آن شیء نسبت میدهیم و گاهی مضاف از ملابسات مضافالیه است. اما گاهی چنین نسبتی بدین خاطر است که میخواهیم قدر مضاف آشکار گردد. برای این منظور آن را به چیزی یا کسی که مقامی بسیار عالی و والا دارد نسبت میدهیم تا در سایه عظمت او قدر مضاف مشخص شود. به این نسبت، اضافه تشریفی میگویند. زیرا مضاف از مضافإلیه کسب شرف میکند. به مسجدالحرام بیتالله گفته شده است، اما روشن است که خدا اصلا احتیاج به خانه ندارد بلکه اصلا امکان ندارد که در ظرف مکان جای گیرد. این نسبت برای بیان اهمیت این مکان برای شنوندگان است تا قدرش را بدانند. خدای متعال این خانه را خانه خود خواند تا در سایه عظمت او، عظمت این مکان درک شود. عین چنین نسبتی درباره زمان هم وجود دارد. زمانهایی که خدا خلق کرده خود بهتنهایی و بدون لحاظ امری دیگر شرافتی ندارند، بلکه مانند هر خاکی و هر مکانی میمانند که فی حد نفسه شرافت خاصی ندارند. اما برخی خاکها، چوبها، فلزها و ... به خاطر انتساب به حرمهای ائمه اطهار سلاماللهعلیهماجمعین شرف پیدا میکنند. آنگاه همین اشیاء میتوانند به اذن خدا مریضها را شفا بدهند، یعنی خدای متعال از راه این اشیاء بیماری را نجات میدهد. اینها واقعیتهایی است که ما نمیتوانیم حقیقتش را درست درک کنیم.
حضرت آیتالله خزعلی حفظهالله میفرمودند: وقتی کربلایی کاظم (که به اعجاز الهی حافظ قرآن و آگاه از آثار آیات قرآن شد) به قم آمده بود، من روی یک تکه کاغذ دو «واو» نوشتم؛ یکی را به قصد نوشتن حرفی از قرآن و دیگری را به قصد نوشتن حرفی معمولی. کربلایی کاظم دست گذاشت روی آن که به نیت قرآن نوشته بودم و گفت: این نور دارد ولی دیگری نور ندارد! مرحوم آیتالله شیخ مرتضی حائری رضواناللهعلیه فرموده بودند: من کتاب جواهرالکلام را جلوی ایشان گذاشتم. ایشان که فردی بیسواد بود بر روی آیات قرآن دست میگذاشت و میگفت اینها نور دارند ولی بقیه نوشتهها نور ندارند! بهراستی چه رابطهای است بین نیت و نوشتن که حروفی شبیه هم با یک قلم و کاغذ نوشته میشود، اما یکی نورانی است و دیگری بدون نور؟! این حقایق را هم نباید همه جا نقل کرد، چون برحی که نمیتوانند آن را درک کنند تکذیب و مسخره میکنند.
آنچه همه (حتی کفار) میفهمند این است که وقتی چیزی با شخصیت بزرگی نسبت پیدا میکند، در سایه شرف و اهمیت آن شخصیت، نزد عرف عقلا ارزش پیدا میکند. از همینروست که خانه شخصیتهای بزرگ اهمیت پیدا میکند و گاه جزء آثار فرهنگی و باستانی میشود. مصالح این خانهها با خانههای دیگر فرقی ندارد، ولی ارزش اینها بهخاطر نسبتی است که با شخص ارزشمندی پیدا کردهاند. زمان هم میتواند بهخاطر انتساب به شریفترین شریفهای عالم، آن که مبدأ همه شرفها است یعنی خدای متعال، شرافتی پیدا کند که سایر زمانها از آن شرافت محروم باشند.
ماه رمضان ویژگیای دارد که هیچ ماه دیگری ندارد. خدای متعال به واسطه نزول قرآن در این ماه خواسته است مردم از رحمتهای او بیشتر بهره ببرند. او درِ رحمت خویش را در این ماه به روی مردم باز کرده و به همین خاطر فرموده: این ماه «ماهِ من» است. نزول قرآن در این ماه موجب شده که این ماه تا پایان دنیا شرف پیدا کند و این انتساب آثاری عینی دارد؛ از همان سنخ آثاری عینی که با قصد نوشتن کلمهای از قرآن بر کلمات مترتب میگردد. از ابتدای پیدایش عالم هستی تا انتهای آن، تنها یک شب است که افتخار نزول قرآن نصیب آن شده است و هیچ وقت و زمان دیگری چنین افتخاری ندارد و آن شب قدری است که (به حسب روایت) کل قرآن در آن شب به بیتالمعمور نازل شده است (نَزَلَ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً فِی شَهْرِ رَمَضَانَ إِلَى الْبَیْتِ الْمَعْمُورِ2 [252]) و این نزول هم دیگر تکرار نمیشود (إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةِ الْقَدْرِ3 [253]). آنچه تکرار میشود نزول ملائکه است که با فعل مضارع در سوره قدر به آن اشاره شده است (تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ4 [254]). فعل مضارع دال بر استمرار است. اتفاقا در روایات با استناد به همین نکته بر وجود امام استدال شده، و گفته شده است حتما در هر زمان باید کسی باشد که چنان لیاقتی داشته باشد که در شب قدر ملائکه بر او نازل شوند. و او همان امام است.5 [255]
در وداع با ماه رمضان به این حقیقت توجه پیدا میکنیم که خدای متعال زمانی را نصیب ما کرد که بهترین زمان سال بود و در طول این ماه شبی بود که از سی هزار شب افضل بود. یعنی اگر سی هزار شب در یک کفه ترازو گذاشته شود و شب قدر در کفه دیگر، شب قدر سنگینتر خواهد بود. قرآن میفرماید از هزار ماه بهتر (خَیْرٌ) است. نمیگوید شب قدر مساوی با هزار ماه است. خدا چنین شبی را در اختیار ما گذاشت تا از آن استفاده کنیم. و در پایان این ماه میخواهیم با چنین ماهی وداع کنیم.
بهراستی خود قرآن چه ارزش و عظمتی دارد که نزول آن چنین شرافتی به زمان میدهد و آن کسی که نازلکننده قرآن است چه عظمتی دارد که کلامش منشأ چنین برکات و ارزشهایی میشود؟! متخصصان ادبیات عرب درباره این آیه شریفه (وَلَوْ أَنَّ قُرْآنًا سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَى)6 [256] گفتهاند: جواب شرط محذوف است و معنای آیه این است: وَلَوْ أَنَّ قُرْآنًا کذا، لکان هذا؛ اگر قرآنی باشد که چنین خصوصیاتی داشته باشد، آن همین قرآن است. یعنی این قرآن چنین ظرفیتی دارد که کوهها را به حرکت درآورد، مردگان را زنده کند و ... کسانی که طیالارض دارند و در مدت زمانی کوتاه مسیری طولانی را طی میکنند به برکت این آیه قرآن است (أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الأَرْضُ). این قرآن که کاغذی است و مرکبی روی آن، یا وقتی آن را تلاوت میکنیم هوایی است که از دهان ما خارج میشود، چگونه چنان فضیلتی پیدا میکند که بدون وضو نمیتوان آن را مسح کرد و میتواند مریضها را شفا دهد؟ همه اینها به خاطر انتسابی است که به آن قرآن دارد و حاکی از آن کلامی است که بر پیغمبر صلیاللهعلیهوآله نازل شد؛ همان صوتی که پیغمبر شنید و همان خطی که به دست كِرَامٍ بَرَرَةٍ7 [257] بود و حضرت فِی صُحُفٍ مُّكَرَّمَةٍ8 [258] مشاهده فرمود. فکر نکنید وقتی میگوییم حاکی از آن قرآن است، اعتبارا و مجازی میگوییم، بلکه رابطه آنها رابطهای حقیقی است و به همین جهت این نوشته نور پیدا میکند و آنهایی که چشم باطنشان بینا باشد، نورش را میبینند؛ میبینند این واوی که جزء قرآن است غیر از آن واوی است که قرآن نیست.
این ماه این فضلیتها را داشت و خدا آن را به امت اسلامی اختصاص داد و به ما هم این افتخار را داد که جزء این امت اسلامی باشیم. او بود که مقدماتی فراهم کرد (از اجداد، محیط تربیتی، خانواده، حکومت اسلامی و بسیاری از وسایل دیگر) که دست به دست هم دادند و ما با قرآن آشنا شدیم. متأسفانه ما نعمتهای خدا را فراموش میکنیم. به عنوان نمونه، بنده در شهر یزد، که دارالعباده و یکی از شهرهای مذهبی ایران است، به مدرسه ابتدایی میرفتم. درس قرآن غالبا معلم نداشت و باید خودمان آن را میخواندیم. یک بار کلمهای را که نتوانسته بودم درست بخوانم، از هر کدام از معلمان پرسیدم نتوانستند آن آیه را از رو بخوانند، مگر یک معلم زرتشتی که نامش رستم بود و تنها او روخوانی قرآن بلد بود، درحالی که معلمان مسلمان ما روخوانی قرآن بلد نبودند! این وضعیت دوران ستمشاهی بود. ولی امروز شما ملاحظه میکنید که ما در زمینه روخوانی قرآن، حفظ قرآن، قرائت قرآن، تجوید، تفسیر، شأن نزول آیات قرآن، مسابقات قرآنی و ... تا چه حد رشد کردهایم. نباید این نعمتهای خدا را که به برکت انقلاب نصیب ما کرده فراموش کنیم. خداوند سایه مقام معظم رهبری را روز به روز پایندهتر بدارد که این توفیق از برکات شخص ایشان است. این سطح از ترویج قرآن نصیب هیچ کس دیگری نشده، و وظیفه ماست که قدر این نعمت را بدانیم و از عامل آن قدردانی کنیم و شکرش را به جا آوریم.
وصف دیگر این ماه این است که عید اولیاء خدا است. جشنی است که هر سال تکرار میشود. عید به معنای روز سروری است که تکرار میشود. دوستان خدا در ماه رمضان شاد و بانشاطاند و لبخند بر لب دارند و به یکدیگر بیشتر اظهار محبت میکنند. این وصف با وصف قبلی قدری تفاوت دارد. ماه رمضان شهر الله الاکبر است و به خدا انتساب دارد و شامل همه بندگانش میشود. ماه رمضان باب رحمتی است که خداوند آن را به روی همه گشوده است و اگر کسی از آن بهرهای نبرد تقصیر از خود او است، وگرنه خداوند این ماه را به اشخاص خاصی اختصاص نداده است. او حتی کسانی را که بزرگترین گناهان کبیره را هم مرتکب شده باشند دعوت کرده است. اگر کسی به این دعوت پاسخ ندهد خود کوتاهی کرده است. اما این ماه عید اولیاء خدا است. همه مردم باور ندارند که این ماه عید است (که تفصیل این نکته خواهد آمد). برخی اصلا این ماه را دوست ندارند. میزان علاقه ما به این ماه بستگی به درک ما از اهمیت و منافع و مصالح این ماه دارد.
شب گذشته اشارهای به این حقیقت کردم که منشأ رفتارهای اختیاری ما عاملی عاطفی است. انسان وقتی چیزی را دوست داشته باشد به طرف آن حرکت میکند. کسانی میتوانند این ماه را عید حساب کنند که آن را دوست بدارند. انسان وقتی به این ماه علاقهمند میشود که بداند ماه رمضان وسیلهای برای نزدیک شدن به خدا و رحمت او است، و کسی خواهان نزدیک شدن به خدا میگردد که خدا را دوست داشته باشد. پس اصل همه این علایق، شناخت خدا و دوستی با او است. این دوستی است که سبب دوستی ماه رمضان، دوستی قرآن، دوستی پیامبر و امامان و ... میشود، زیرا همه اینها به نحوی به خدای متعال انتساب پیدا میکنند. اگر محبت اصلی وجود داشته باشد شعاع آن به همه آنچه که منسوب به او است (گرچه با چند واسطه) سرایت میکند. اما اگر انسان از آن اصل بهرهای نداشته باشد، آنچه دارد عاریهای خواهد بود و چیزهای عاریهای ثباتی ندارند.
دوستی خدا باید در باطن ما وجود داشته باشد. بهراستی چرا برخی از دوستی با خدا محروماند؟! مگر چه چیزی دوست داشتنی وجود دارد که برای او نیست، و چه چیزی ما احتیاج داشتهایم که او به ما نداده است، و چه وسیله خیر و سعادتی است که برای ما فراهم نکرده باشد؟! اگر در این باره درست فکر کنیم محبت خدا در دل ما ریشه پیدا میکند. در گام اول باید خدا ، صفات او، و برکات و رحمتهای او را بهتر بشناسیم تا او را بیشتر دوست بداریم. آنگاه دوستی او به چیزهای دیگر، به اندازهای که به او نسبت داشته باشند، سرایت خواهد کرد.
وصلیالله علی محمد و آله الطاهرین
1 [259]. اسراء، 44.
2 [260]. الکافی، ج2 ص 629.
3 [261]. قدر، 1.
4 [262]. قدر، 4.
5 [263]. ر.ک: الکافی، ج1 ص244.
6 [264]. رعد، 31.
7 [265]. عبس، 16.
8 [266]. همان، 13.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شرح دعای وداع با ماه رمضان در تاریخ 1394/04/13، مطابق با هفدهم ماه مبارک رمضان 1436 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
السَّلَامُ عَلَیْكَ یَا أَكْرَمَ مَصْحُوبٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ، وَ یَا خَیْرَ شَهْرٍ فِی الْأَیَّامِ وَ السَّاعَاتِ؛ السَّلَامُ عَلَیْكَ مِنْ شَهْرٍ قَرُبَتْ فِیهِ الْآمَالُ، وَ نُشِرَتْ فِیهِ الْأَعْمَالُ؛ السَّلَامُ عَلَیْكَ مِنْ قَرِینٍ جَلَّ قَدْرُهُ مَوْجُوداً، وَ أَفْجَعَ فَقْدُهُ مَفْقُوداً، وَ مَرْجُوٍّ آلَمَ فِرَاقُهُ؛ السَّلَامُ عَلَیْكَ مِنْ أَلِیفٍ آنَسَ مُقْبِلًا فَسَرَّ، وَ أَوْحَشَ مُنْقَضِیاً فَمَضَّ؛ السَّلَامُ عَلَیْكَ مِنْ مُجَاوِرٍ رَقَّتْ فِیهِ الْقُلُوبُ، وَ قَلَّتْ فِیهِ الذُّنُوبُ؛ السَّلَامُ عَلَیْكَ مِنْ نَاصِرٍ أَعَانَ عَلَى الشَّیْطَانِ، وَ صَاحِبٍ سَهَّلَ سُبُلَ الْإِحْسَانِ؛ السَّلَامُ عَلَیْكَ مَا أَكْثَرَ عُتَقَاءَ اللَّهِ فِیكَ، وَ مَا أَسْعَدَ مَنْ رَعَى حُرْمَتَكَ بِكَ. ...
بخش دوم از دعای وداع، خطاب به خود ماه رمضان و گفتگوهایی عاشقانه در مقام وداع با این ماه است. شبهای گذشته درباره خواص و حکمتها و مصلحتهای وداع سخن گفتیم. اما برای ما که پیش از فرارسیدن آخر ماه این دعا را قرائت میکنیم فایده دیگری هم دارد که برای وداعکنندگان ندارد. آنها در مقام وداع میگویند: ماه رمضان! تو چه فرصت خوبی بودی و از پیش ما رخت بربستی، اما ما که اکنون این دعا را مطالعه و درباره آن گفتگو میکنیم میتوانیم قدر این نعمت را بدانیم و تا آن را از دست ندادهایم از آن بهره ببریم و تنها به حسرت بعد از گذشت این ماه اکتفا نکنیم. طبیعی است که انسان در مقام وداع، خوبیهای کسی را که با آن وداع میکند ذکر میکند. در این دعای شریف هم همین نکته وجود دارد و خوبیهای ماه رمضان در قالب تقریبا بیست سلام بیان شده است.
«سلام بر تو ای گرامیترین همنشین از میان وقتها و زمانها!» امام علیهالسلام در این فراز ماه رمضان را به عنوان همنشین تصور میفرماید بعد میگوید: در بین زمانهایی که بر من گذشته و من با بخشهای مختلفش همنشین بودم، همنشینیِ تو از همه برای من مفیدتر بود. «و ای بهترین ماه در روزها و لحظهها!» این جمله تقریبا توضیحی برای تعبیر «شَهْرَ اللَّهِ الْأَكْبَرَ» است.
«سلام بر تو ای ماهی که آرزوها در آن نزدیک به تحقق شد.» معمولا تحقق آمال و آرزوها زمان میطلبد و از ما دور است. اما در این ماه مقدمات آرزوها فشرده میشود و برای مثال، کاری که انجامش یک ماه طول میکشید در یک روز انجام میگیرد و این باعث میشود که تحقق آرزوها نزدیکتر شود. «در این ماه اعمال نیک شیوع پیدا کرد.» طبیعت ماه رمضان با آن آداب و سننی که برایش تعیین شده بهگونهای است که کارهای خوب انتشار پیدا میکند و شیوع این اعمال باعث تشویق مردم به انجام کارهای خیر میشود.
«سلام بر تو ای همنشینی که تا هست قدر و منزلتش بسیار بلند و با ارزش است، و هنگامی که از ما جدا شود جدایی او برای ما مصیبتبار میشود، و ای مایه امیدی که فراق و جدایی او دردناک است»! این حالت برای کسی است که مفاد جمله اول را خوب درک کرده باشد و واجد آن باشد. اما اگر زندگی انسان در این ماه عادی باشد و با ماههای دیگر فرقی نداشته باشد طبعا این جملهها هم دیگر از دلش برنمیخیزد و فقط کلامی است که آن را میخواند.
«سلام بر تو ای کسی که وقتی اقبال کرد با ما الفت گرفت و موجب شادی و سرور شد، و هنگامی که از ما رخت بربست و رفت ما را به وحشت و عذاب انداخت. سلام بر تو ای همسایهای که با حضور او دلها رقت پیدا کرد و گناهان کاهش یافت. سلام بر تو ای کسی که ما را یاری کرد تا بر شیطان پیروز شویم و ای همراهی که راههای احسان را برای ما آسان کرد. سلام بر تو! چهقدر فراواناند آزادشدگان خدا از آتش جهنم در ایام تو، و چهقدر سعادتمند است کسی که حرمت تو را رعایت کند. سلام بر تو! چهقدر گناهان را تو محو کردی و انواع عیبها را مستور داشتی»!
در این فراز از دعا، غیر از اوصافی کلی که در مدح ماه رمضان گفته شده، به نکتههای خاصی هم در ضمن آن اشاره شده که میتواند برای ما آموزنده باشد. یکی از مهمترین نکتههای این فراز آن است که در این ماه دلها رقت پیدا میکنند و گناهان کاهش مییابند (رَقَّتْ فِیهِ الْقُلُوبُ، وَ قَلَّتْ فِیهِ الذُّنُوبُ). این حقیقتی است که ما آن را کم یا بیش تجربه کردهایم، بهخصوص در شبهای قدر که تضرعها، مناجاتها، توبهها و استغفارها توأم با رقت قلب است. اما آیا رقت قلب ویژگی خاص ماه رمضان است، به این معنا که با طلوع هلال ماه رمضان دلها بهطور طبیعی رقت پیدا میکنند یا این رقت قلب اسبابی دارد که در ماه رمضان تحقق پیدا میکنند؟ سؤال دیگر این است که «رقت قلب» چه حسنی دارد؟ برخی گمان میکنند رقت قلب یک نوع ضعف روانی، ضعف بدنی یا ضعف عصبی است، و افراد قوی در هیچ حالی خم به ابرو نمیآورند و نه آهی از آنها شنیده، و نه اشکی و نه تأثری از آنها دیده میشود، و این را یک نوع شجاعت، قوت و دلیری به حساب میآورند. این درحالی است که از برخی آیات و روایات استفاده میشود که دستکم این تصور بهصورت کلی صحیح نیست و برخی از رقتها مطلوب است بهگونهای که اگر نباشد نشانه بیماری است.
حقیقت این است که رقت قلب بهعنوان یک کیفیت نفسانی و یک احساس که در شرایطی خاص بر انسان عارض میشود و بهدنبال آن انفعالی مثل گریه، آه، تأثر و ... پدید میآید، فی حد نفسه نه ممدوح است و نه مذموم؛ به این معنا که فی حد نفسه نه ارزش مثبت اخلاقی دارد و نه ارزش منفی. همه قوایی که خدا در بدن و روح انسان قرار داده ابزارند و استفاده از آنها در وقت مناسب خود میتواند موجب کمالی برای انسان شود. حتی خشم و غضب هم اگر در جای مناسب خود استفاده شود موجب رشد انسان است. در روایات آمده است: صورتی که از دیدن معصیت در هم کشیده نشود آتش آن را در هم میکشد. غضب را خدا آفریده و در موضع مناسب آن، نه هرجا، باید از آن استفاده کرد. هر کدام از غضب و مهربانی باید در جای مناسب خود استفاده شوند.
برخی آیات قرآن کریم با تعبیری بسیار هشداردهنده مؤمنان را به عنوان کسانی توصیف میکند که با ذکر نام خدا دلهایشان میلرزد. خدای متعال در سوره انفال میفرماید: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ؛1 [267] «جز این نیست که مومنان کسانیاند که وقتی نام خدا برده میشود دلشان میلرزد.» یعنی در حالی که قبل از آن به خدا توجه ندارد، اگر نام خدا برده شود و بدین وسیله به خدا توجه پیدا کند قلبش میلرزد که من چگونه در پیشگاه الهی از یاد او غافل بودم! البته این حالتی لحظهای است و معنای آیه این نیست که قلب مؤمن دائما باید بلرزد. این حالت به اصطلاح انفعالی است که از منتقل شدن انسان از غفلت به توجه، در دل او پیدا میشود. در آیهای دیگر، قرآن کریم در وصف مؤمنان میفرماید: وقتی آیات قرآن تلاوت میشود موی بر اندامشان راست میشود (كِتَابًا مُّتَشَابِهًا مَّثَانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ2 [268]). این حالت مؤمنان حالتی است که وقتی بر قلب عارض میشود، در بدن هم آثاری ایجاد میکند، مانند حالت ترس که تؤام با آن رنگ چهره هم زرد میشود. البته قرآن کریم بعد از این میفرماید: ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ؛ «سپس پوستشان و دلشان به یاد خدا نرم مىگردد.» پس اینگونه نیست که مومنین همیشه موی بر اندامشان راست باشد، بلکه این حالتی انفعالی است که بعد از توجهی خاص در یک لحظه در آنها پدید میآید و بعد هم رفع میشود.
در برابر، قرآن کسانی را که قساوت قلب دارند مذمت میکند. یکی از مذمتهای بارزی که قرآن نسبت به بنیاسرائیل دارد این است که دلهای آنها مانند سنگ بلکه سختتر از سنگ گردید (ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ فَهِیَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً3 [269]). پس داشتن دلی چنین قسی، نشانه شجاعت نیست؛ بلکه این سنگدلی یک بیماری روحی است. انسان باید در موقع مناسب رقت قلب داشته باشد. برای مثال، گاهی فرزند بیمار میشود و مادر از روی مهربانی متأثر میشود و اشک میریزد. این تأثر امری طبیعی است، اما این صحیح نیست که انسان بهگونه باشد که در مقابل هر حادثهای زود متأثر شود و اشکش جاری شود و خود را ببازد. برای مثال رهبر جامعه باید آن قدر قوی باشد که هر مصیبتی برایش اتفاق بیافتد خم به ابرو نیاورد مانند حالتی که حضرت امام رضواناللهعلیه در برابر خبر شهادت مرحوم حاج آقا مصطفی داشتند. نقل نشده که ایشان در این مصیبت اشک ریخته باشند. یا در جریان هفت تیر وقتی خبر آن حادثه را به ایشان دادند ایشان بدون اینکه خود را گم کند گفت: بروید مجلس را تشکیل بدهید! اینها سنگدلی نیست، بلکه شجاعت است. جایی که عقل اقتضا کند انسان در برابر دشمن سرسختی نشان دهد و نشکند این ایستادگی، مردانگی و شجاعت است.
همین امام وقتی نام سیدالشهدا علیهالسلام را میشنید اشک از چشمانش جاری میشد. پس رقّت قلب مطلوب نشانه آمادگی شخص برای بهکارگیری استعدادها و نعمتهای الهی است در راهی که مطلوب خداست، و این موجب کمال انسان میشود. بنده بزرگان زیادی از جمله مرحوم علامه طباطبایی را دیدم که افرادی بسیار قوی بودند، اما در مقابل نام سیدالشهدا علیهالسلام و مصیبت آن حضرت به قدری آمادگی داشتند که به محض شنیدن مرثیه اشکشان جاری میشد. این انفعال و ضعف نیست. ایشان چنان خود را تربیت کردهاند که در زمان مناسب بتوانند از حالت روحانی و قلبیشان استفاده کنند.
ماه رمضان از اوقاتی است که دلها در آنها رقت پیدا میکنند. خبر از این رقت ظاهرا خبر از امری غیبی نیست، بلکه خداوند این ماه را بهگونهای قرار داده که دلها در آن رقیق میشوند، یعنی دستورات، احکام و آدابی که خدای متعال برای این ماه معین کرده به گونهای است که شرایط رقت را فراهم میکند و موانعش را برطرف میکند. یکی از موانع رقت پرخوری است. انسان وقتی پرخوری میکند به روشنی احساس سنگینی میکند و اگر روضه هم بخوانند اشک نمیریزد. چون احکام ماه رمضان بهگونهای است که انسان باید ساعتهای طولانی گرسنگی بکشد، این مانع (پرخوری) کمکم برطرف میشود، به شرط آنکه بعد از افطار زیادهروی نکند.
یکی دیگر از عواملی که باعث میشود رقت قلب انسان زیاد شود قرار گرفتن مکرر در معرض عوامل رقت است. برای مثال کسانی که در مراسم روضه شرکت میکنند در روزها و جلسات نخست ممکن است به راحتی تحت تأثیر مراسم قرار نگیرند، اما با تکرار شرکت در مراسم روضه بهتدریج تمرکز پیدا میکنند و آماده تأثر میشوند و زمینه رقت قلب در آنها تقویت میگردد. ماه رمضان فرصتی است که انسان در طول ماه استغفار کند، گناهان خود را به یاد آورد، به یاد خدا باشد و ...، و این تکرارِ در طول یک ماه زمینه را فراهم میکند که موانع رقت قلب برطرف شود و انسان انس و عادتی با عوامل رقت پیدا کند و بیشتر تحت تأثیر قرار گیرد.
در روایات عواملی برای رقت قلب بیان شده مانند خوردن غذای حلال و ... که ما توضیح علمی و عقلانی آن را نمیدانیم و تعبدا آنها را میپذیریم، هرچند ممکن است آثار این عوامل با تجربه هم اثبات گردد. اما عقل این اندازه میفهمد که ماه رمضان واقعا چنین اقتضایی دارد که در اثر گرسنگی و در اثر تمرکز بر مسائل عاطفی و احساسی، بهتدریج انسان رقت قلب پیدا کرده، آمادگی بیشتری برای توبه، استغفار و تضرع در پیشگاه الهی به دست میآورد.
تضرع در قرآن مورد توجه خاص قرار گرفته است، و خدای متعال در برخی آیات از تضرع نکردن بندگان گله میکند: فَلَوْلا إِذْ جَاءهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُواْ وَلَـكِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ؛4 [270] «پس چرا هنگامى كه مجازات ما به آنان رسید، تضرع نکردند؟ علتش این بود که دلهایشان قساوت پیدا کرده بود.» قساوت قلب موجب شده بود آن جایی که باید تضرع کنند، تضرع نکنند. پس ماه رمضان کمک میکند که موانع رقت قلب برداشته شود و انسان آمادگی بیشتری برای تضرع پیدا کند؛ تضرعی که مطلوب خداست.
ممکن است برای برخی که از جهت معارف دینی ضعیف هستند این سؤال مطرح شود که مگر خدا از گریه کردن مردم خوشش میآید که از تضرع نکردن انسانها گله میکند؟ پاسخ این است که تضرع هم مانند همه موارد دیگر نفعی برای خدای متعال ندارد. خداوند ما انسانها را بهگونهای آفریده است که در شرایطی خاص و بهدنبال احساسی خاص باید انفعالی خاص در ما پدید آید تا انسانیت ما ظهور یابد و رشد کند. انسان یعنی موجودی که در شرایطی خاص باید گریه کند، و در شرایطی دیگر باید بخندد و ... اگر کسی هیچ وقت شاد نشود و همیشه غمگین باشد، چنین کسی مسلماً بیمار است؛ و برعکس، اگر کسی هیچ غم و غصهای نداشته باشد و هر حادثهای هم پیش آید هیچ عکس العملی نشان ندهد، این هم انسانی بیمار است. یکی از بیماریهای قلب همین است.
در قرآن دو نوع ویژگی برای قلب بیان شده است؛ یکی ادراک حقایق است، و اگر قلب بیمار شود نمیتواند حقیقت را درک کند (لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا5 [271])؛ و دیگری قابلیت رقت قلب است. در مواقعی خاص، دل باید نرم شود و رقت پیدا کند و به دنبالش احساس حزن پیدا شود و به دنبال آن انفعال گریه و اشک باید پدید آید. خدا انسان را اینگونه آفریده و این ویژگی در کسی نبود، حاکی از بیماری روح او است. قرآن میفرماید: فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ؛6 [272] «هنگامى كه آنها از حق منحرف شدند، خداوند قلوبشان را منحرف ساخت.» اینها خود منحرف میشوند و خدا هم بر انحرافشان میافزاید. هر کسی هر راهی را انتخاب کند خداوند هم در همان راه یاریاش میکند. درمقابل هم قرآن میفرماید: وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى؛7 [273] «آنهایی که راه هدایت را میپذیرند خدا اسباب هدایت بیشتر را برایشان فراهم میکند.»
بنابراین کسانی که خودشان نمیخواهند حالت تضرع پیدا کنند و تظاهر به بیخیالی و نداشتن غم و غصه میکنند، بهتدریج این حالت برایشان ملکه میشود. این همان سنت الهی است که بر انحراف و بیماری آنها میافزاید. انسان باید حالت معتدلی داشته باشد، به این معنا که در موقع مناسب شاد شود و در جای خود غمگین شود؛ درجای مناسب بخندد و در موقع مناسب گریه کند. مقصود از موقع مناسب جایی است که هم عقل و هم شرع آن را تأیید میکنند.
وفقناالله و ایاکم انشاءالله
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شرح دعای وداع با ماه رمضان در تاریخ 1394/04/14، مطابق با هجدهم ماه مبارک رمضان 1436 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
حادثه مصیبتبار ضربت خوردن امیرالمومنین صلواتاللهعلیه را به پیشگاه مقدس حضرت ولی عصر ارواحنافداه تسلیت عرض میکنیم و عاجزانه و متضرعانه از حضرتش درخواست میکنیم که از خدا بخواهند ما را از شیعیان واقعی آن حضرت قرار دهد.
امام سجاد علیهالسلام در ادامه دعای وداع ماه رمضان میفرماید:
السَّلَامُ عَلَیْكَ مَا كَانَ أَطْوَلَكَ عَلَى الْمُجْرِمِینَ، وَ أَهْیَبَكَ فِی صُدُورِ الْمُؤْمِنِینَ؛ السَّلَامُ عَلَیْكَ مِنْ شَهْرٍ لَا تُنَافِسُهُ الْأَیَّامُ؛ السَّلَامُ عَلَیْكَ مِنْ شَهْرٍ هُوَ مِنْ كُلِ أَمْرٍ سَلَامٌ؛ السَّلَامُ عَلَیْكَ غَیْرَ كَرِیهِ الْمُصَاحَبَةِ، وَ لَا ذَمِیمِ الْمُلَابَسَةِ؛ السَّلَامُ عَلَیْكَ كَمَا وَفَدْتَ عَلَیْنَا بِالْبَرَكَاتِ، وَ غَسَلْتَ عَنَّا دَنَسَ الْخَطِیئَاتِ؛ السَّلَامُ عَلَیْكَ غَیْرَ مُوَدَّعٍ بَرَماً وَ لَا مَتْرُوكٍ صِیَامُهُ سَأَماً؛ السَّلَامُ عَلَیْكَ مِنْ مَطْلُوبٍ قَبْلَ وَقْتِهِ، وَ مَحْزُونٍ عَلَیْهِ قَبْلَ فَوْتِهِ؛ السَّلَامُ عَلَیْكَ كَمْ مِنْ سُوءٍ صُرِفَ بِكَ عَنَّا، وَ كَمْ مِنْ خَیْرٍ أُفِیضَ بِكَ عَلَیْنَا ...
«سلام بر تو ای ماه رمضان! چه قدر در نظر مجرمان طولانی بودی و چهقدر در سینه مومنان باشکوه! سلام بر تو ای ماهی که هیچ زمانی با آن رقابت نمیکند و با آن قابل مقایسه نیست. سلام بر تو ای ماهی که از هر سو سلام و رحمت است. سلام بر تو در حالی که از مصاحبت تو کراهتی نبود و از معاشرت با تو نکوهشی حاصل نشد. سلام بر تو آن چنان که برکات را بر ما وارد کردی و آلودگیهای گناه را از ما شستشو دادی. سلام بر تو که نه از روی خستگی و دلتنگی با تو وداع میکنیم، و نه روزهات را از روی رنج و ناراحتی ترک میکنیم (زمان روزه تمام شد نه این که ما از روی کسالت آن را ترک کرده باشیم). سلام بر تو ای مطلوبی که قبل از آمدنش در جستجوی آن بودیم و قبل از رفتنش محزون و غمگین شدیم. سلام بر تو! چه بدیها که به واسطه تو از ما برطرف شد و چه خیراتی که به وسیله تو بر ما افاضه شد!»
جمله اول مقداری احتیاج به توضیح دارد که در این جلسه در حدی که خدای متعال توفیق عنایت کند توضیحاتی عرض خواهم کرد. امام علیهالسلام میفرماید: گذر تو بر مجرمان و گناهکاران طولانی بود و به نظر آنها تو ماهی طولانی بودی؛ اما مومنان در تو جلال و شکوهی میدیدند. معنای این سخن چیست که یک زمان معین برای عدهای طولانی و برای عدهای دیگر زود گذشته باشد؟ در محاورات عرفی هم وقتی در طول ساعات روز به ما خوش بگذرد میگوییم امروز چه زود گذشت؛ اما اگر روزی با سختی، درد و رنج و ناراحتی بگذرد میگوییم امروز چه روز طولانیای بود! همه ما کم یا بیش این امر را تجربه کردهایم.
در این عالم اگر ما در شرایط متعادل و عادی به حوادث این عالم و گذر این عالم آگاهی داشته باشیم، این گذر یکسان است و همه آن را یکسان درک میکنیم. اما گاهی برای عدهای شرایطی خاص پیش میآید که گمان میکنند زمان بسیار زود گذشت یا عدهای دیگر گمان میکنند بسیار دیر گذشت. این یک نوع کوتاهی و درازی زمان در همین عالم است برای مردمی که هوشیارند و همین زمان را تجربه میکنند، اما احساسشان متفاوت است.
گاهی درک زمان اصلا شیوه دیگری دارد. بر اساس مفاد برخی از آیات قرآن، کسانی هستند که گذشت زمان را طور دیگری درک میکنند. قرآن کریم داستانی از حضرت عزیر علینبیناوآلهوعلیهالسلام را اینگونه نقل میکند که وی از سرزمینی عبور میکرد که افراد آن به سبب ابتلای به طاعون همه هلاک شده بودند. این سؤال به ذهنش آمد که خدوند چگونه این اجسادی را که پوسیده و خاک شدهاند دوباره زنده میکند. خدای متعال برای اینکه پاسخ این سؤال را به او بفهماند به مدت صد سال جان او را گرفت و ایشان در عالم برزخ بود و بعد او را زنده کرد. از او سؤال شد: چهقدر در اینجا درنگ کردی؟ گفت: یک روز یا پارهای از روز. به وی گفته شد: تو صد سال از این دنیا رفته بودی. اکنون به الاغ خود نگاه كن که چگونه متلاشى شده است، اما ما آنها را به هم پیوند مىدهیم. سپس گوشت بر آن مىپوشانیم. پس استخوانها روی هم سوار شد و بر آنها گوشت رویید و الاغ زنده شد؛ شبیه داستان پرندگان حضرت ابراهیم علیهالسلام. مقصود اینکه وقتی از وی سؤال شد: كَمْ لَبِثْتَ؛1 [281] «چهقدر در اینجا درنگ کردی؟» گفت: یک روز یا پارهای از روز. این داستان دلالت دارد بر این که وقتی روح انسان از این عالم میرود، زمان این عالم را بهدرستی درک نمیکند.
شاهد دیگر این نکته آیهای است که میفرماید: در روز قیامت از عدهای سؤال میشود که كَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ؛2 [282] «شما چند سال در زمین زندگی کردید؟» و آنها پاسخ خواهند داد: لَبِثْنَا یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَاسْأَلْ الْعَادِّینَ؛3 [283] «ما یک روز یا پارهای از روز در زمین زندگی کردیم. از کسانی که حساب دستشان هست بپرسید. ما نمیدانیم!» این واقعیتی است که حتی یک پیامبر خدا با مفارقت روح از بدنش نمیداند چه مقدار از زمان گذشته است.
پیش از انقلاب یکی از اولیای خدا با پای پیاده از تهران برای زیارت حضرت عبدالعظیم به راه میافتد. بعد از عبور از دروازه ری به قبرستانی میرسد و بالای سر قبری مشغول خواندن فاتحه میشود که در آن حال، حالت مکاشفهای به وی دست میدهد و صاحب قبر را میبیند. از وی میپرسد چند وقت است که شما فوت کردهاید؟ میگوید: همین قدر گذشته که وقتی مرا به این باغ آوردند حوریهای نزد من آمد که گردنبندی به گردن داشت. من آن گردنبند را گرفتم که نگاه کنم، بند آن پاره شد و دانههایش روی زمین ریخت. من مشغول جمع کردن دانههای آن بودم که شما مرا صدا زدی. این در حالی بوده که صد سال از مرگ او میگذشته است.
پس ما چند جور درک زمان داریم؛ یکی برای ما است که در این عالم و در شرایط عادی زندگی میکنیم که همه یکسان زمان را درک میکنیم، و دیگری برای کسانی است که خارج از این عالم هستند. برای ایشان ممکن است زمانهایی طولانی بگذرد اما با وجود اینکه روح آنها زنده است اصلا گذشت زمان را درک نکنند. در عالم خواب هم انسان، گذشت زمان را بهدرستی درک نمیکند. گاه از خواب بیدار میشویم و نمیدانیم صبح است یا عصر! و این بدین خاطر است که در هنگام خواب روح انسان بهطور کامل به بدن تعلق ندارد. قرآن میفرماید: وَهُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاكُم بِاللَّیْلِ؛4 [284] «و اوست که در هنگام خواب جان شما را میگیرد.» تعبیر «توفی» همان تعبیری است که قرآن برای مرگ هم به کار میبرد. در این حالت روح انسان در این عالم نیست و گذشت زمان را درک نمیکند. برخی حتی معتقدند در همین عالم هم در منظومهها یا کهکشانهای دیگر گذشت زمان طور دیگری درک میشود.
مفروض ما این است که ما زمان ثابتی داریم که در همه جا یکسان است. شاید بتوان با برهان عقلی هم گذر زمان ثابتی را اثبات کرد. سؤال این است که چه طور ممکن است در همین عالم دو نفر گذر زمان را مختلف درک کنند، بهگونهای که یکی گمان کند زمان بسیار زود گذشت و دیگری گمان کند بسیار دیر گذشته است؟ در ابتدا اشاره کردم که ما خود تجربههایی داریم که وقتی به انسان خیلی خوش گذشته باشد میگوید: زمان بسیار زود گذشت. این ناشی از یک ویژگیِ روانی است. وقتی به انسان خوش میگذرد دوست دارد این خوشی بیشتر ادامه داشته باشد و انتظار تمام شدن آن را ندارد، و وقتی میبیند آن خوشی تمام شد آه میکشد و بهخاطر زود گذشتنش ابراز تأسف میکند. برعکس وقتی به انسان سخت میگذرد، دوست دارد زمان زودتر بگذرد و این رنج تمام شود. این را میتوان زمان روانشناختی نام نهاد.
اشخاص نسبت به روزه و درک طولانی یا کوتاهی زمان آن مختلف هستند. بچههایی که تازه به تکلیف رسیدهاند شاید اگر در روزهای کوتاه زمستان هم روزه بگیرند گمان کنند روز بسیار طولانی است. زیرا آنها معمولا عادت دارند در فاصلههای کم چیزی بخورند و وقتی میبینند نمیتوانند چیزی بخورند زمان برای آنها بسیار سخت میگذرد. اما کسانی هم هستند که در زمان روزه گذر زمان به آنها فشار نمیآورد. بنابراین میتوان گفت: زودگذر یا سختگذر بودن زمانِ روانشناختی در هنگام روزه وابسته به این است که به انسان خوش بگذرد یا بد بگذرد. کسانی که روزه گرفتن برای آنها لذتبخش است و در طول روز به آنها خوش میگذرد، گذر زمان برای آنها طولانی نیست و آنها با وجود گرمای تابستان بسیار با نشاط هستند و حتی اگر روز طولانیتر هم بود به آنها سخت نمیگذشت. سرّ همه اینها این است که انسان از حوادثی که در زمان اتفاق میافتد خوشش بیاید و آنها را دوست داشته باشد یا اینکه از آن حوادث لذتی نبرد، بلکه آنها مانع لذتش شوند.
اگر لذتهای انسان لذتهای مادی باشد، وقتی میگوید به او خوش میگذرد معنایش این است که غذای خوبی میخورد، هوای خوبی تنفس میکند، آبی خنک و شربتی گوارا مینوشد و ... چون این مسائل در هنگام روزه ممنوع است، در نتیجه به او سخت میگذرد. اما کسانی که به آنها سخت نمیگذرد آنها هم گرسنه میشوند، شاید گرسنهتر از دیگران هم بشوند، اما آنها لذتهای دیگری دارند که لذتهای مادی در برابر آنها رنگ میبازند و ارزشی ندارند. آنها لذتهای غالبی هستند که قلب انسان را فرا میگیرند و دل انسان را متوجه خودشان میکنند و این باعث میشود که اصلا متوجه رنجی نشوند که بهخاطر روزه تحمل میکنند. ازاینرو به آنها سخت نمیگذرد. اما وقتی آن لذتهای بالاتر نباشند و لذت انسان در همین لذتهای طبیعی خلاصه شود، در صورت فراهم نشدن آنها ناراحت میشود و به او سخت میگذرد.
امام سجاد علیهالسلام میفرماید: مَا كَانَ أَطْوَلَكَ عَلَى الْمُجْرِمِینَ؛ چه قدر برای گناهکاران طولانی بودی! گذر زمان در ماه رمضان برای گناهکاران طولانی است. زیرا تعلقات گناهکاران تعلقاتی مادی و لذتهایشان لذتهایی حیوانیاند و اینها همان اموری است که در این ماه ممنوع شده است و وقتی این لذتها برایشان حاصل نمیشود گمان میکنند ماه رمضان بسیار طولانی است. اما کسانی که از انس با خدا، عبادت، سبکبالی ناشی از گرسنگی، و ... لذت میبرند احساس نمیکنند که این ماه طولانی است و سخت میگذرد. کسانی که ترقیات روحی دارند وقتی بدنشان سبک و شکمشان خالی است نشاط و لذتی فوقالعاده برای آنها پدید میآید و حال آنها مانند مرغی است که پرواز میکند. اما وقتی غذا میخورند سنگین میشوند و نمیتوانند پرواز کنند.
در اوائل ایام ازدواج ما یکی از اساتید به منزل ما آمد و من مقداری شیرینی خدمت ایشان آوردم و برای احترام گذاشتن به ایشان خیلی اصرار کردم که تناول کنند. ایشان یکی از شیرینیها را تناول فرمودند و بعد فرمودند: انسان وقتی زیاد شیرینی میخورد مثل مرغی میماند که میخواهد پرواز کند اما سنگ به پایش بستهاند! کسانی که روحشان از تعلقات مادی آزاد است و دوست دارند در فضای دیگری پرواز کنند، غذا خوردن و پردختن به امور مادی برایشان سخت است. از سیره انبیا و اولیا به دست میآید که گویا اگر با مردم هم زندگی میکنند از سر تکلیف است، و اگر تکلیف نداشتند نمیخواستند میان مردم باشند. تکلیف هدایت و ارشاد و دستگیری مردم بود که آنها را میان مردم نگه میداشت.
این روایت در میان شیعه و سنی معروف است که پیامبر صلیاللهعلیهوآله هنگام نماز به بلال میفرمود: أَرِحْنَا یَا بِلَال؛5 [285] «راحتمان کن ای بلال!» راحتی حضرت در پرداختن به عبادت بود. برای چنین کسانی روزه گرفتن، هرچند طولانی، سخت نیست و اگر هم افطاری و سحری میخورند به خاطر استحباب آنها یا برای حفظ حیاتشان است تا بتوانند بار دیگر روزه بگیرند و وظیفهشان را انجام دهند، وگرنه به خوردن، خوابیدن و لذتهای دیگر دلبستگی ندارند. اولیای خدا و آنهایی که دلشان با معبود و معشوقشان است، نه فقط از تنهایی وحشتی ندارند، بلکه دوست دارند با او خلوت کنند. یکی از بزرگان میفرمود: من هیچ وقت در هیچ حرمی از اهلبیت علیهمالسلام از زیارت ایشان هر قدر هم طول بکشد خسته نمیشوم.
اگر ما بتوانیم یک مقدار دلبستگیهایمان را تغییر دهیم آن گاه لذتهای معنوی بیشتری نصیبمان میشود و درنتیجه، درک ما نسبت به زمان روانشناختی روزه هم تغییر میکند و برای ما هم زود میگذرد. اما با وجود دلبستگیهای دنیوی، آن لذتها برای انسان فراهم نمیشود. این عالم دار تزاحم است و همه خواستههای انسان نمیتواند تحقق پیدا کند. خواستهای محقق میشود که بر دیگر خواستهها غلبه کند. تا دلبستگیها به امور مادی و حیوانی هست، انسان زود از عبادت خسته میشود، و ماه رمضان نیز برای او بسیار طولانی خواهد بود. اما اگر دلبستگیهایش به اموری ورای این عالم بود از عبادت خسته نمیشود. البته مقصود این نیست که از عالم مادی جدا گردد، بلکه منظور آن است که شئونش با شئون مادی و حیوانی فرق کند.
حضرت فرمود: مَا كَانَ أَطْوَلَكَ عَلَى الْمُجْرِمِینَ. اصل جرم همین تعلقات به دنیا است. حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ كُلِّ خَطِیئَة؛6 [286] هر کسی هر جرمی مرتکب میشود به خاطر این است که لذت و منفعتی دنیوی او را به دام انداخته است. کسی برای تقرب به خدا و ثواب آخرت مرتکب جرم نمیشود. ازاینرو کسی که چنین تعلقاتی دارد وقتی به امور معنوی میپردازد یا وقتی از لذتهای مادی محروم میشود، زمان برای او سخت و طولانی میگذرد. کسانی هم که دل به لذات والاتر بسته، از دام دنیا گریختهاند از عمق دل برای چنین افرادی تأسف میخورند که چرا به مشتی اسباببازی سرگرم شدهاند و به بیش از آن نمیاندیشند! بسیاری از دلخوشیهای دنیا شبیه همان اسباببازی و سرگرمیهای کودکان است. اهل دنیا چون هیچیک از آن لذتهای ثابت و پایداری که خدا و ملائکه ما را بهسوی آن تشویق و تحریص میکنند نچشیدهاند، نه چندان به آنها دلبستگی دارند و نه چندان آنها را باور کردهاند. حداکثر این است که عملی انجام میدهند یا چیزی را ترک میکنند که مبادا خبری باشد و ضرر کنند.
به عنوان نمونه، برخی از نویسندگان (به زعم خودشان، اسلامشناس و فیلسوف) در کشور جمهوری اسلامی بودند که در کتابهایشان نوشتند: هیچ دلیلی وجود ندارد که وعدههای قرآن درباره بهشت و جهنم راست باشد؛ بلکه این وعدهها برای آن است که مردم را وادار به انجام کارهای خوب کنند. وعده دروغ هم اشکالی ندارد، زیرا هر دروغی قبیح نیست. بلکه اگر کسی دروغ بگوید برای این که دیگری را از کار بدی باز دارد اشکالی ندارد.
چقدر فرق است میان این افراد با کسانی که کل این عالم را بازیچه میبینند و باور کردهاند که وَمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ.7 [287] ما باید درباره وعدههای الهی جدیتر باشیم و آنها را باور کنیم. باور کنیم که غیر از این خوردن و خوابیدن و لذتهای حیوانی، لذتهای دیگری هم در همین عالم هست تا چه رسد به عالم دیگر. از خدای متعال میخواهیم به برکت اولیایش و به برکت وجود ولی عصر ارواحنافداه به ما هم عنایتی کند تا بتوانیم شمهای از آن حقایق را درک و باور کنیم و به آنها دل ببیندیم و دل از آلودگیهای دنیا برکنیم.
و صلی الله علی محمد و آلهالطاهرین
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شرح دعای وداع با ماه رمضان در تاریخ 1394/04/15، مطابق با نوزدهم ماه مبارک رمضان 1436 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
یکی از سلامهای وداعی که در دعای وداع ماه رمضان ذکر شده این است: «سلام بر تو و بر شب قدری که از هزار ماه بهتر است.»
همه ما کلمه شب قدر را زیاد تکرار میکنیم، اما شاید بهدرستی توجه نداشته باشیم که معنای آن چیست و به چه مناسبت این شب را شب قدر گفتهاند. اتفاقا علما و مفسران هم در وجه تسمیه شب قدر اختلاف نظرهایی دارند. برخی از مفسران گفتهاند: معنای قدر همان معنای قدر و منزلت است که در محاورات فارسی هم بهکار میرود و این شب را شب قدر نامیدهاند زیرا شبی بسیار با شرف، با مقام و با منزلت است. برخی دیگر از مفسران گفتهاند: قدر مصدر است و مانند تقدیر به معنای اندازهگیری و مقدر کردن است و به این مناسبت به این شب، شب قدر گفته میشود که در آن مقدرات تعیین میشود. این احتمال به مضمون روایات فراوانی که در باب شب قدر و ویژگیهای آن وارد شده، نزدیکتر بوده، مناسبتر به نظر میرسد.
درباره اصل تقدیر و چگونگی آن، بهصورت اجمالی میتوان گفت: حوادثی که در این عالم اتفاق میافتد، و هر پدیدهای که در این عالم به وجود میآید، چه گوارا و چه ناگوار، زمینهها و شرایطی دارد که از زمانهای دور به تدریج فراهم میشود تا زمان تحقق آن پدیده فرا میرسد. برای مثال، پیدایش نوع انسان بر روی کره زمین نیازمند زمینهای است که وجود خود کره زمین و تحولاتی که در زمین اتفاق میافتد جزئی از آن است. یکی از پدیدههای عمومی برای این منظور، وجود چهار فصل است. قرآن کریم میفرماید: وَقَدَّرَ فِیهَا أَقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ؛1 [295] غالبا مفسران گفتهاند: اربعة ایام به معنای اربعة فصول است و بنابراین معنای آیه این است: «ارزاق زمین را در چهار فصل تقدیر کرد» به این معنا که هر فصلی شرایطی را برای پیدایش برخی از ارزاق فراهم میکند. اگر این ارزاق فراهم نشده بود هیچ انسانی نمیتوانست روی زمین پدید آید و زندگی کند. اینها تقدیراتی عملی برای تحقق یک نوع هستند. این تقدیرات بهتدریج به آنجا میرسند که شرایط پیدایش یك انسان خاص را فراهم میکنند. سپس حوادثی که در زندگی هر یک از انسانها، از ابتدای تولد (بلکه پیش از تولد) تا هنگام مرگ، پدید میآید نیازمند زمینههای مختلفاند. اگر این مقدمات نبود این پدیده به این شکل تحقق پیدا نمیکرد.
با توجه به این نکته، معلوم میشود پیدایش هر پدیدهای مقدماتی فراوان میخواهد که چه بسا باید از قرنها پیش فراهم شوند. معنای این سخن آن است که خداوند تقدیر و اندازهگیری کرده که هر موجودی کجا، در چه شرایطی و با چه اسبابی تحقق پیدا کند و مدت عمر او چهقدر باشد. وقتی این تقدیرات به انسان و پدیدههای انسانی (یعنی پدیدههای مربوط به رفتار اختیاری) میرسد، اراده انسان هم جزء تقدیرات میشود. برای مثال، امشب که من با شما سخن میگویم، این تکلم من هم تقدیری دارد و از هزاران سال پیش باید مقدمات آن فراهم شده باشد تا من بتوانم امشب برای شما صحبت کنم. اما در اینجا غیر از آن اسبابِ خارج از وجود من، یک واسطه دیگر هم هست و آن اراده من است، بهگونهای که اگر نخواهم صحبت کنم صحبت نمیکنم. البته اراده من را هم خدا به من داده است. اگر خدا به انسان اراده نداده بود چگونه میتوانست چنین چیزی را بهدست آورد؟ اما به هر حال با ارادهای که خداوند به من داده است من مختارم و اراده من هم جزء تقدیرات من است. بحث تقدیر نکته دشواری ندارد و پذیرفتن آن هم آسان است، و خلاصه آن این است که هر حادثهای مقدماتی دارد و مقدمات، سلسلهای از اسباب و مسببات و شرایط هستند و این مجموعه را خدا خلق کرده است.
بحث دیگری که بیشتر در گفتگوها مطرح میشود، «تقدیر علمی» خداوند است، یعنی خداوند میداند چه حوادثی، در چه زمانی و در کجا اتفاق میافتند. پذیرفتن این بحث هم برای کسانی که به طور کلی انتساب این نظام را به خدا میپذیرند کار مشکلی نیست. برای مثال مهندسِ کارآمدی که کار خود را دقیق انجام میدهد میتواند نقشه ساختمانی را که میخواهد بسازد کاملا در ذهن یا روی کاغذ ترسیم کند و دقیقا همانگونه که در عالَم خارج انجام میدهد، نوع مصالح، مقدار مصالح، کیفیت مصالح و ... را مشخص نماید. البته تعابیر ذهن و ترسیم کردن و ... تعابیر مناسبی درباره خداوند نیستند، زیرا خدا ذهن ندارد. ولی علم خدا به هر کیفیتی که باشد، چگونگی تحقق این عالم در آن منتقش است. در علم خدا چنین ثابت شده که پدیدههای غیراختیاری بدون اختیار تحقق یابد و ارادهای (غیر از اراده الهی) در آن تأثیر نداشته باشد، و پدیدههای اختیاری برای صدور از فاعل، به اختیار نیاز داشته باشد. پس تقدیر الهی موجب جبر نیست.
برخی گمان میکنند که لازمه تقدیر جبر است، و اگر ما تقدیر را بپذیریم باید جبر را هم بپذیریم. این شعر که میگوید: می خوردن من حق ز ازل میدانست، گر می نخورم علم خدا جهل بود؛ مغالطهای بیش نیست. علم خدا انعکاس واقعیت است و واقعیت را همان طوری که هست نشان میدهد. اگر امری اختیاری است نشان میدهد که اختیاری است، و اگر امری جبری است نشان میدهد که جبری است. پس این که خدا میداند که ما چه کاری را با اختیار خودمان انجام میدهیم موجب جبر نمیشود. آنچه که اختیاری است ثبث شده که با اختیار انجام گیرد و آنچه که غیر اختیاری است ثبت شده که بدون اختیار انجام شود.
سؤال دیگر این است که آیا خداوند آنچه را که میداند به کسی هم تعلیم میدهد یا نه؟ قرآن میفرماید: إِنَّ ذَلِكَ فِی كِتَابٍ؛2 [296] همه امور در کتابی ضبط شده است. یکی از ویژگیهای شب قدر این است که ملائکه الهی در آن شب، مقدرات مربوط به یک سال را از لوح محفوظ استنساخ میکنند و بر حجت خدا نازل میکنند (تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ)3 [297]. در زمان پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ملائکه بر ایشان نازل میشدند و بعد از ایشان بر جانشینان معصوم ایشان نازل میشوند. این از مقامات تکوینی امام معصوم است که خدای متعال در شب قدر مقدرات سال را به او تعلیم میدهد.
یکی از ویژگیهای شب قدر این است که ملائکه در آن شب مقدرات را نازل میکنند. اما عقل ما حقیقت ملائکه، حقیقت صعود و نزول آنها و چگونگی عالِم شدن آنها را نمیفهمد و ما باید اعتراف کنیم که واقعیت اینها را نمیفهمیم، ولی اجمالا اعتراف میکنیم که چنین حقایقی وجود دارد و به آنها ایمان داریم (آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا)4 [298] چون خداوند بر ما منت نهاده و به اندازهای که برای زندگیمان باید استفاده کنیم از این حقایق برای ما بیان فرموده است. به هر حال قرآن تصریح میفرماید که ملائکه در شب قدر نازل میشوند، و بر اساس روایات، مقدرات یک سال را به امام آن زمان عرضه میکنند.
در اینجا این سؤال مطرح میشود که چگونه ملائکه تقدیرات یکسال را به خدمت امام زمان عرضه میکنند؟ عرضه تقدیرات یک سال همه موجودات در یک شب به خدمت یک نفر چگونه ممکن است؟ هر قدر هم که این علوم، فشرده ارائه شود زمان زیادی برای انتقال آن نیاز است. این سؤالی است که در ذهن برخی افراد شکل میگیرد و وقتی پاسخ درستی برای آن پیدا نمیکنند شک میکنند که آیا این آیات واقعا حقیقتی دارند یا اینها ادبیات و شعری برای تقریب به ذهن است.
در پاسخ عرض میکنم خوشبختانه امروز در اثر پیشرفت تکنولوژی ابزاری اختراع شده که باور این حقیقت را آسان کرده که در زمانی اندک میتوان معلومات فراوانی را منتقل یا ارائه کرد. لوحهای فشرده نمونهای از این ابزارها هستند. اگر صد سال پیش به مردم گفته میشد که ابزاری ساخته خواهد شد که با آن میتوان با زدن یک دکمه مجموعه یک دائرةالمعارف یا یک کتابخانه را در یک حجم کوچکی گنجاند، برای آنها قابل باور نبود. یکی از استدلالهایی که برای تجرد روح مطرح میکردند این بود که اگر روح مجرد نباشد لازمهاش انطباع کبیر در صغیر است (چاپ شدن تصویری بزرگ همچون کوه در محلی کوچک همچون مغز) و این محال است. اما اکنون عملا میبینند که انطباع کبیر در صغیر به یک معنا ممکن است؛ امروزه عکسها و نقشهای عظیم را در سطحی کوچک منعکس میکنند.
این نوعی پاسخ اقناعی است برای کسانی که این شبهه برایشان مطرح میشود که چگونه ملائکه تقدیرات فراوانی را به محضر امام زمان علیهالسلام عرضه میکنند. در پاسخ آنها میگوییم: همانطور که شما میتوانید در یک لوح فشرده میلیونها مطلب را به کسی عرضه کنید ملائکه هم میتوانند چنین علمی را در اختیار امام زمان علیهالسلام قرار دهند. این پاسخ برای اقناع است، وگرنه حقیقت مطلب بالاتر از این است.
همه ما کم یا بیش معتقدیم که وقتی جمعیتی فراوان، با زبان و گویشهای گوناگون به حرم حضرت معصومه سلاماللهعلیها و به طریق اولی، به حرم امام معصوم علیهالسلام مشرف میشوند و حوائج خویش را مطرح میکنند، حضرت معصومه علیهاالسلام و به طریق اولی امام علیهالسلام، سخن همه را میشنود و جواب همه را هم میدهد (أَشْهَدُ أَنَّكَ تَسْمَعُ كَلَامِی، وَ تَقْدِرُ عَلَى رَدِّ جَوَابِی). امام علیهالسلام سخن هر یک از زوار را چنان میشنود که سخن دیگر زائران را میشنود. اگر کسی بگوید: مگر امام چند گوش دارد که این همه حرف را میشنود، میگوییم: این درک، مربوط به مرحله نفس متعلق به بدن نیست. روح انسانهای وارسته و مقرب درگاه الهی مراتبی دارد که بر این عالم مادی احاطه دارد و خود آن، جزء این حوادث مادی یا متأثر از این عالم مادی و تحت شرایط و قوانین ماده و مادیات نیست. آنها قوانین خاص خودشان را دارند و ما حقیقت آن مراتب را نمیدانیم.
اما این را میدانیم که امام معصوم علیهالسلام همه سخنان همه زائران را میشنود و جواب آنها را میدهد و بهترین راه برآورده کردن حاجات آنها را هم میداند، بهگونهای که با مصالح دیگر اصطکاک نداشته باشد. البته همه اینها در واقع کار خداست که به دست امام و به اذن الله جاری میشود. اما به هر حال امام واسطه است و اقتضای وساطت این است که واسطه همه حوائج را بشنود و درک کند. با توجه به این حقیقت روشن میشود که این امر به امامی اختصاص ندارد که از دنیا رفته و ما به زیارت حرم او میرویم، بلکه امام زنده و حیّ هم واجد این مرتبه از کمال است.
متاسفانه اشتغالات مادی و روزهمره کمتر به افراد اجازه میدهد که در باره چنین موضوعاتی فکر کنند. اما اگر در دعاها، مناجاتها و زیارتها، مانند زیارت جامعه و زیارت آلیاسین، دقت کنیم اشاراتی به این مسائل وجود دارد. در زیارت آل یاسین میخوانیم: سَلَامٌ عَلَى آلِ یَاسِینَ ذَلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ إِمَامُهُ مَنْ یَهْدِیهِ صِرَاطَهُ الْمُسْتَقِیمَ قَدْ آتَاكُمُ اللَّهُ خِلَافَتَهُ یَا آلَ یَاسِینُ وَ عَلَّمَ مَجَارِیَ أَمْرِهِ فِیمَا قَضَاهُ وَ دَبَّرَهُ وَ رَتَّبَهُ وَ أَرَادَهُ فِی مَلَكُوتِه ... این زیارت اشاره دارد به این که حوادث این عالم از مراتبی بالا تنزل پیدا میکنند و این حوادث مجاری خاصی دارد و خداوند علم این مجاری را که در ملکوت تدبیر شده و برنامهریزی شده است به امام علیهالسلام عطا کرده است. پس ما نباید گمان کنیم عالم هستی منحصر در همین عالم ماده است. عوالمی هست که فوق قوانین عالم ماده است و قوانین خاص خود را دارند که ما حقیقت آنها را درک نمیکنیم. آنچه مربوط به آن عوالم است خداوند علمش را به برخی از بندگانش در این عالم هم میدهد. زیرا آنها سعه وجودی دارند و با آن عوالم هم در ارتباط هستند.
یکی از حقایقی که ما به تعلیم معصومان بدان معتقدیم (گرچه حقیقت آن را بهدرستی درک نمیکنیم) این است که رسول خدا و ائمه اطهار صلواتاللهعلیهماجمعین مقامی به نام مقام نورانیت دارند. در روایت آمده که اول ما خلق الله نور نبیک یا جابر؛ «ای جابر! اول چیزی که خدا خلق کرد نور نبی تو بود»؛ و در روایتی که در کتب اهل تسنن هم نقل شده آمده است که این نور با نور علی علیهالسلام یکی بود و در صلب ابوطالب و عبدالله از هم جدا شدند. ما نباید طمعی داشته باشیم که حقیقت این عوالم را درک کنیم، اما باید بدانیم بالاخره مرتبهای از عالم هستی وجود دارد که بهترین واژه برای اشاره به ماهیت آن واژه «نور» است زیرا خداوند واژه نور را بر خودش هم اطلاق کرده، میفرماید: الله نور السماوات و الارض. ما در این عالم چیزی پاکتر، مفیدتر و لطیفتر از نور نداریم. نور، موجود شریفی است که همه به آن احترام میگذارند. نور، آلودگی، کثافت، بو و ... ندارد. اگر ما بخواهیم لفظی درباره آن عوالم به کار ببریم لفظی بهتر از نور نداریم. نور ظاهر بذاته و مظهر لغیره است، یعنی خود به خود روشن است و برای روشن بودن، نیاز به چیز دیگری ندارد. خداوند هم خود به خود وجود دارد و برای وجود داشتن به چیز دیگری وابسته نیست. هر چیزی غیر از نور با نور روشن میگردد و دیده میشود و وجود همه ماسوی الله هم از خدا است. به این مناسبت کلمه نور بر خدا اطلاق پیدا میکند.
نور مراتبی دارد و شاهد آن هم در آیه نور است که خداوند میفرماید: مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ؛5 [299] «مثل نور او چون چراغدانى است كه در آن چراغى است.» خدای متعال نور است: الله نور السموات والارض؛ که در این آیه مصداق مرجع ضمیر «نُورِهِ» است. اما یک نور هم مخلوق خداست (مَثَلُ نُورِهِ). پس نور یک مرتبهای دارد که منسوب به خداست و آن نور مراتبی دارد. عوالم وجود هم همین طور است. اگر در روایات آمده است که خداوند از نور پیامبر صلیاللهعلیهوآله بهشت را آفرید و تعبیراتی از این قبیل، به این معناست که نورِ اولین موجودْ کمالاتی داشت که وقتی تنزل میکند چنین مخلوقاتی پدید میآیند. بهشت و آنچه در آن است پرتویی از وجود نوری ایشان است نه وجود مادی ایشان. وجودی مادی ایشان تکلیف دارد، باید زحمت و ریاضت بکشد، باید بلا ببیند، و شهید شود. این امور مربوط به آن نور نیست. اگر قرار بود آن نور کشته شود، همه عالم به هم میخورد. آن نور فوق تکلیف است و همه انسانهای مکلف پرتویی از وجود او هستند.
پس این که ملائکه نازل میشوند و مقدرات را به امام زمان علیهالسلام عرضه میکنند امری باورناپذیر نیست. برای تقریب به ذهن میتوان گفت: خدای متعال در آن شب نوری را به وسیله ملائکه به قلب امام زمان علیهالسلام میتاباند که همه چیز برای ایشان روشن میشود. اگر در روایت آمده است که اگر نزول ملائکه در شب قدر و ارائه تقدیرات نبود ما چیزی از آنها نمیدانستیم، این امر برای مرحله مادی وجود پیامبر و ائمه اطهار علیهمالسلام است، وگرنه وجود نورانی ایشان احتیاج به ملک و ارائه آنها ندارد، بلکه ملک از آن نور آفریده شده است.
اما اینکه نزول ملائکه و ارائه تقدیرات در چند شب است، برخی از بزرگان فرمودهاند: از آیات و روایات استنباط میشود که مقدرات سه مرحله دارد؛ در شب اول هنوز یقینی نیست، در شب دوم مرتبهای از حتمیت و جزمیت پیدا میکند، و در شب سوم امضا میشود، که مرحله قضا است. این احتمالی است که برخی بزرگان دادهاند و بعید هم نیست. البته ممکن است مرحله دیگری هم برای تغییر قضا وجود داشته باشد. زیرا در برخی روایات آمده که ممکن است حتی در برخی مقدرات تثبیت شده هم تغییر حاصل شود. در دعای بعد از زیارت امام رضا علیهالسلام آمده است: و قضائک الذی تحجبه بالایسر الدعاء؛ «تو را میخوانم به قضایی که آن را با آسانترین دعا میپوشانی.» یعنی قضایی است که صرف نظر از دعا تمام و حتمی است، اما خدای متعال راه دیگری برای بندگان گشوده که هر چند اسباب اقتضا میکند که قضیه هیچ تغییری نکند، اما اگر بندهای دعایی جدی کند، آن قضیه تغییر میکند. بنابراین ما باید این شبها را غنیمت بشماریم.
و صلی الله علی محمد و آلهالطاهرین
1 [300]. فصلت، 10.
2 [301]. حج، 70.
3 [302]. قدر، 4.
4 [303]. آلعمران، 7.
5 [304].نور، 35.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شرح دعای وداع با ماه رمضان در تاریخ 1394/04/16، مطابق با بیستم ماه مبارک رمضان 1436 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
شهادت جانسوز مولیالموحدین امیرالمؤمنین علی علیهالسلام را به پیشگاه مقدس ولی عصر ارواحنافداه و به همه دوستداران آن حضرت تسلیت و تعزیت عرض میکنیم. از خدای متعال درخواست میکنیم که به برکت این شب و به برکت صاحب این شب همه ما را از شیعیان واقعی آن حضرت قرار دهد و توفیق پیروی از سیره و سنت آن بزرگوار را به همه ما عنایت فرماید!
این فراز از دعای وداع مناسب با شبهای قدر است که در آن قرار داریم. از ویژگیهای شب قدر که در سوره قدر و سوره دخان به آن تصریح شده، نزول قرآن و نزول ملائکه در این شب است که تا طلوع فجر بر مؤمنان سلام میفرستند. از دیگر ویژگیهای شب قدر، برتری آن از سیهزار شب است. این ویژگیها را بارها شنیده و خواندهایم، اما گویا هر کدام از اینها ابعاد عمیقتری دارد که مطالعه، فکر و تحقیق بیشتری میخواهد. یکی دیگر از ویژگیهای شب قدر نزول ملائکه به خدمت امام علیهالسلام و ارائه مقدرات سال به محضر ایشان است. در این زمینه سوالاتی هست که ابعاد گستردهای پیدا میکنند و به مسایل عمیقتر و ریشهایتری میرسند که کم یا بیش در دورانهای مختلف مورد بحث و گفتگو و احیانا مشاجرات قرار گرفته است. از جمله این مسائل این است که اساسا قلمرو علم امام تا کجا است و امام چه چیزهایی را میداند؟ آیا امام همه چیز را میداند یا چیزی بیش از انسانهای عادی نمیداند مگر دانشی که پیامبر در اختیار او قرار داده است و این علمی اکتسابی است که از پیامبر فراگرفته است؟ از روایاتی که در مجامع روایی ما نقل شده برمیآید که این مسأله از زمان ائمه اطهار سلاماللهعلیهماجمعین مطرح بوده است و در ضمن، از این روایات میتوان استفاده کرد که همه مخاطبان ائمه علیهمالسلام استعداد درک حقیقت این امر را نداشتهاند. زیرا ائمه علیهمالسلام در پاسخ به این پرسش، به افراد مختلف پاسخهای متفاوتی فرمودهاند. بنده سعی میکنم بحث نسبتا جامعی را بهطور فشرده در این زمینه ارائه کنم.
درباره تفاوت علم پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله با سایر انسانها برخی گفتهاند: با توجه به شواهدی از آیات و روایات، علم پیغمبر با علم سایر انسانها هیچ فرقی ندارد جز آنچه که از طریق وحی دریافت میکند (قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ یُوحَى إِلَیَّ1 [305])، و معتقدند اعتقاد به بیش از این چیزی جز غلو نیست. اما ما معتقدیم به این سادگی نمیتوان گفت انبیا و ائمه علیهمالسلام مانند سایر انسانها هستند. صدها روایت در دسترس است که نشان میدهد علم پیامبر و امام فوق دانش عادی بشری است. در روایتی آمده است که شخصی به در خانه امام صادق صلواتاللهعلیه آمد. کنیزی در را باز کرد و آن شخص با این کنیز شوخی کرد. وقتی خدمت امام علیهالسلام رسید حضرت از او روی برگرداندند و او را به خاطر این کار توبیخ کردند. آن شخص بسیار خجالت کشید و اظهار توبه کرد. خبر دادن از پشت پرده حتی اختصاص به حضرات معصومان علیهمالسلام ندارد، بلکه علمای بزرگی بوده و هستند که شبیه این کرامات از آنها نقل شده است. این قبیل اخبار بهقدری فراوان است که تشکیک در اصل این قبیل امور، تنها یک نوع وسوسه ذهنی و خلاف متعارف است. اما بالاخره این پرسش باقی است که آیا این دانش مرزی دارد، و اگر دارد آن مرز کجاست؟ از روایاتی که درباره شب قدر وارد شده معلوم میشود که امام علیهالسلام دستکم تمام حوادث آن سالی را میداند که ملائکه مقدراتش را به ایشان ارائه دادهاند. در این صورت این سؤال مطرح میشود که اگر امام علیهالسلام خطراتی را که در آن سال متوجه خودشان میشود میدانند چرا خود را در معرض آنها قرار میدادند؟ آیا رفتن امیرالمومنین سلاماللهعلیه به مسجد در حالیکه میدانست ضربت خواهد خورد جایز بود؟ حتی برخی خواستهاند اقدام امام حسین علیهالسلام در رفتن به کربلا را شاهدی بر عدم علم امام به حوادث آینده بدانند.
مهمترین شبههای که واقعا شبههای قوی است و شایسته است جواب قاطعی به آن داده شود، این است که گفته میشود در خود قرآن تصریح شده که پیغمبر علم غیب ندارد. قرآن به پیامبر صلیاللهعلیهوآله دستور داده است که به مردم بگو: وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ؛2 [306] «اگر غیب مىدانستم قطعاً خیر بیشترى مىاندوختم.» و اگر در روایات هم مضامینی وجود دارد که ممکن است در ظاهر بر علم غیب پیامبر دلالت کنند، باید بدانیم که آنها حدسهایی بیش نبوده و حدس هم حجت نیست. تنها تفاوت پیامبر با دیگران این است که بر او وحی میشده و ایشان از وحی خبر داشته که این خود نوعی علم غیب است وگرنه، در غیر از وحی مانند سایر مردم است. اگر این مساله حل نشود دیگر نوبت به علم امام نمیرسد. زیرا وقتی تنها تفاوت علم پیامبر با علم دیگران در دانستن وحی باشد با پایان یافتن وحی و نبوت، علم اختصاصی هم پایان میپذیرد.
در برابر، عدهای معتقدند که پیغمبر و امام همه حوادث ریز و درشت عالم را از گذشته، حال و آینده میدانند و هیچ استثنا هم ندارد. این دسته نیز برای ادعای خود استدلالهایی دارند.
برای روشن شدن ابعاد مختلف این مسأله توجه به چند نکته کلیدی لازم است که اگر مورد توجه دقیق قرار گیرند بسیاری از ابعاد این مسأله حل خواهد شد. نکته اولی که باید بدان توجه داشت این است که وقتی گفته میشود کسی چیزی میداند به این معنا نیست که در همان زمان یک قضیهای با موضوع و محمول مشخص در ذهنش حاضر است و به آن توجه دارد. برای مثال فقیه کسی است که ملکه اجتهاد بهدست آورده است یعنی در هر مسالهای که بخواهد میتواند تفکر و اجتهاد کند و فتوا بدهد. اما این بدان معنا نیست که همه مسائل در ذهن فقیه حاضر است. روشن است که انسانهای متعارف هیچگاه همه مطالب در ذهنشان حاضر و آماده نیست. دستکم باید کسی از آنها سؤال کند تا فکر کنند و جواب را در ذهن حاضر کنند. البته مانند انسانهای جاهل نیستند که پاسخ را ندانند، بلکه ملکه اجتهاد را دارند یعنی میتوانند با تفکر جواب مسئله را بیابند. یا وقتی گفته میشود یک ریاضیدان توان حل مسائل پیچیده ریاضی را دارد بدان معنا نیست که پاسخ مسائل گوناگون ریاضی هماکنون در ذهن او حاضر است. میتوان گفت در اینگونه موارد، گونهای از علم و مایه علمی –و به تعبیر شایعتر، نوعی نورانیت – وجود دارد که اگر عالم به آن توجه کند میتواند پاسخ مسأله را بیابد، اما اگر به آن توجه نکند نمیتواند به پاسخ دست یابد.
نکته اساسی در اینجا این است که بدانیم علم مراتبی دارد و معنای علم داشتن این نیست که همیشه قضیهای در ذهن حاضر است. با توجه به این نکته میتوان گفت: ممکن است کسی نسبت به یک مسأله به گونهای باشد که هم بتواند بگوید میدانم و هم بتواند بگوید نمیدانم. مرحوم آیتالله حائری مؤسس حوزه علمیه قم میفرمودند: یک نوع علم، علم توی جیبی است؛ برای مثال اگر از کسی که مشغول خوردن سحری است سؤال کنند که آیا فجر طلوع کرده است، او با نگاه کرد به افق میتواند بفهمد که فجر طلوع کرده است یا خیر، اما اگر بدون نگاه کردن به افق بگوید نمیدانم که فجر طلوع کرده است یا نه، راست گفته است. اما همین شخص به یک معنا میتواند بگوید میدانم، چراکه اگر سرش را بالا بیاورد پاسخ را میفهمد. توجه به این نکته برای فهم دستهای از روایات درباره علم امام مفید است. در اصول کافی، کتاب حجت، فصلی درباره علم امام آمده که عنوان آن این است: ائمه اطهار علیهمالسلام هر گاه بخواهند بدانند میدانند (إِذَا شَاءُوا أَنْ یَعْلَمُوا علِمُوا3 [307]). معنای این روایات آن است که ائمه علیهمالسلام مقامی دارند که علم به هر چه که بخواهند در دسترس ایشان است، اما اگر مصلحت در ندانستن چیزی باشد کاری نمیکنند که آن را بدانند. بنابراین اگر سؤال شود که امام حسن سلاماللهعلیه میدانست در آن آبی که نوشید و مسموم شد، زهر هست یا نه؟ در پاسخ میگوییم: ایشان هم میدانست و هم نمیدانست؛ زیرا در آن موقعیت، آگاهی عادی به این قضیه نداشت. ازاینرو میتوانیم بگوییم نمیدانست، اما ایشان اگر میخواست میتوانست بداند. ازاینرو میتوانیم بگوییم میدانست.
اینجا یک سؤال فرعی مطرح میشود و آن اینکه خواستن یا نخواستن امام چگونه محقق میشود؟ ما برای اینکه چیزی را بخواهیم باید انگیزه داشته باشیم و هر کسی برای دانستن حقایق انگیزه دارد. پس چگونه ممکن است کسی با اینکه وسیله دانستن حقیقت را دارد نخواهد که آن را بداند؟
پاسخ تفصیلی این سؤال محلی دیگر میطلبد اما به صورت اجمالی میتوان گفت: مصالح زندگی انسانی در این عالم بهگونهای است که نباید نسبت به برخی مسائل حضور ذهن داشته باشد؛ اگر نسبت به آنها حضور ذهن داشته باشد آن مصلحت تحقق پیدا نمیکند. برای مثال اگر حضرت ابراهیم علیهالسلام میدانست که بهجای اسماعیل فدیهای خواهد آمد و اسماعیل سالم خواهد ماند آیا به قربانگاه بردن اسماعیل، امتیازی برای حضرت ابراهیم علیهالسلام محسوب میشد؟! آنچه مقام حضرت ابراهیم علیهالسلام را بسیار بالا برد این بود که گمان میکرد فرزندش به اراده خدا ذبح میشود، و با این اعتقاد دست به کارد برد تا اسماعیل را ذبح کند و در این کار حتی دستش هم نلرزید. اما در عین حال، اگر حضرت ابراهیم میخواست بداند خدا به او تعلیم میداد.
در اینجا اگر سؤال شود که چرا حضرت ابراهیم نخواست که بداند؟ این مسألهای عمیقتر است. پاسخ اجمالی آن این است که خدای متعال بندگانی دارد که اگر با طوع و رغبت، اختیارشان را به دست خدا دهند خدا آنچه برای ایشان مصلحت است برایشان پیش میآورد و هرچه که لازم باشد بفهمند به آنها میفهماند و اگر مصلحت آنها در ندانستن آن مسأله باشد آن را به یادشان نمیآورد. در حدیث معروف به قرب نوافل، خدای متعال میفرماید: ... إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ ...4 [308] «عبد من بهوسیله اعمال مستحب گام به گام به من نزدیک میشود تا جایی که محبوب من میشود و وقتی محبوب من شد، من گوش او میشوم، همان گوشی که با آن میشنود و چشم او میشوم، همان چشمی که با آن میبیند و زبانش میشوم، همان زبانی که با آن سخن میگوید.» این واقعیتی است که خدای متعال وعده داده است. بندگانی که خودشان را در اختیار خدا بگذارند خدا تدبیر امورشان را به عهده میگیرد.
این معنا و مفهوم در دعای عرفه هم آمده است (إِلَهِی أَغْنِنِی بِتَدْبِیرِكَ لِی عَنْ تَدْبِیرِی وَ بِاخْتِیَارِكَ عَنِ اخْتِیَارِی5 [309]) و خدا این دعا را برای اولیایش مستجاب کرده است و بهترین اولیای خدا حضرات معصومان علیهمالسلام هستند. وقتی ایشان اختیارشان را به دست خدا دادند آنجایی که باید چیزی را بخواهند خدا زمینهای را فراهم میکند تا این خواست در دل آنها پدید آید. از امام حسن عسکری علیهالسلام نقل شده است که فرمود: قُلُوبُنَا أَوْعِیَةٌ لِمَشِیَّةِ اللَّهِ فَإِذَا شَاءَ شِئْنَا؛6 [310] «دلهای ما اهل بیت ظرف خواست خدا است. پس خدا هر چه بخواهد خواست او در دل ما تحقق پیدا میکند.» یعنی هر چه ما میخواهیم همان است که خدا خواسته است و اگر خواستِ چیزی در دل ما پیدا نشد بدین خاطر است که خدا صلاح نمیدانسته که ما آن را بخواهیم (وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن یَشَاء اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ).7 [311] این نکته به معنای مجبور بودن اولیای خدا نیست. زیرا ایشان به اختیار خودشان ارادهشان را به دست خدا دادهاند.
مسأله سومی که مطرح شد این بود که برخی میگویند: کسی که بداند خطری در پیش است جایز نیست که خود را در آن مهلکه بیاندازد، زیرا هر نوع اقدام به ضرر حرام است.
اما این مغالطه است و حرمت اقدام به ضرر کلیت ندارد. گاه در جهاد لازم است مجاهد خود را روی مین بیاندازد، در حالیکه میداند با این کار کشته میشود. اساسا اصل حضور در جبهه بهخصوص در خط مقدم، اقدام به ضرر جانی است. بنابراین هر اقدام به ضرری حرام نیست، بلکه اقدام به برخی از ضررها واجب است، زیرا مقدمهای برای مصلحتی مهمتر است. وقتی دین در خطر است باید جان را فدای دین کرد. ما معتقدیم که سیدالشهدا سلاماللهعلیه جزئیات حادثه کربلا را هم میدانست. حضرت در شب عاشورا فرمود: فردا هر کس با من باشد شهید میشود. حضرت جان خویش را فدا کرد. زیرا بقای دین به این کار او بستگی داشت. ارزش جان امام از همه خلایق بیشتر است، اما دین خدا و اراده خدا برای هدایت انسانها مهمتر از حفظ جان امام است. ازاینرو وقتی امام میداند این شهادت وسیلهای برای هدایت انسانهای دیگر و موجب رضایت خدا است و این تکلیفی است که بر دوش او نهاده شده، بر این جهاد اقدام میکند و اقدام کردن به چنین ضرری نه تنها اشکالی ندارد بلکه واجب هم هست.
نتیجه اینکه علم امام بهگونهای نیست که همه حوادث جزئی و کلی عالم برای ایشان چنان معلوم باشد که همگی در ظرف آگاهی ذهنشان حاضر باشد. امام ابزاری برای آگاهی در اختیار دارد به این معنا که هرگاه توجه کند و از خدا بخواهد خدا به او تعلیم میدهد. در شب نوزدهم وقتی ملائکه بر امیرالمومنین صلواتاللهعلیه نازل شدند و تقدیرات را به خدمت ایشان عرض کردند دستکم تقدیرات آن سال را به ایشان عرض کردند که یکی از آنها تقدیرات خود حضرت بود. پس دستکم به تعلیم ملائکه از ضربت خوردن خود آگاه بودند، اما به مسجد رفتند. زیرا میدانستند مصلحت شهادت ایشان اقوی از حفظ جانشان است. چون شهادت ایشان وسیلهای برای تحقق اهداف الهی از هدایت مردم و از امتحان آنها است.
حجاج بن یوسف خبیث یکی از اصحاب امیرالمومنین علیهالسلام را احضار کرد و گفت: شنیدهام تو علی را دوست داری! گفت: بله. گفت: از علی تبری بجوی! گفت: چنین کاری نمیکنم. چند بار او را به مرگ تهدید کرد ولی نپذیرفت و در نهایت زبان او را از پشت گردنش بیرون کشیدند. او میتوانست در ظاهر تبری بجوید و با تقیه جان خود را حفظ کند. اما چون میدانست این کار او در تاریخ ثبت خواهد شد و دیگران از آن درس فداکاری و شجاعت میآموزند مقاومت کرد و جان خویش را فدای امیرالمؤمنین علیهالسلام کرد. چنین کسانی بودند که اسلام حقیقی و تشیع را زنده نگه داشتند و علی را به مردم معرفی کردند. بنابراین حتی در جایی که علم قطعی به خطر و ضرر داریم، اگر مصلحتی قویتر و تکلیفی مهمتر از حفظ جان از خطر وجود داشته باشد نه تنها اقدام به خطر جایز است، بلکه واجب است. البته درباره صحابه امیرالمؤمنین علیهالسلام، برخی فقها معتقدند که آنها مخیر بودند و آنها شهادت را انتخاب کردند. به هر حال چه بگوییم تکلیفی واجب داشتهاند، و چه بگوییم مستحب بوده است، اینگونه نیست که اقدام به هر ضرری حرام باشد. امیدواریم به برکت امیرالمؤمنین خدا نور معرفت را در دلهای ما زیاد کند و توفیق پیروی از سیره و سنت ایشان را به همه ما مرحمت بفرماید.
و صلی الله علی محمد و آلهالطاهرین
1 [312]. کهف، 110.
2 [313]. اعراف، 188.
3 [314]. الکافی، ج1 ص258.
4 [315]. همان، ج1 ص91.
5 [316]. بحارالانوار، ج95 ص226.
6 [317]. بحارالانوار، ج25 ص337.
7 [318]. تکویر، 29.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شرح دعای وداع با ماه رمضان در تاریخ 1394/04/17، مطابق با بیستویکم ماه مبارک رمضان 1436 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
السَّلَامُ عَلَیْكَ مَا كَانَ أَحْرَصَنَا بِالْأَمْسِ عَلَیْكَ، وَ أَشَدَّ شَوْقَنَا غَداً إِلَیْكَ؛ السَّلَامُ عَلَیْكَ وَ عَلَى فَضْلِكَ الَّذِی حُرِمْنَاهُ، وَ عَلَى مَاضٍ مِنْ بَرَكَاتِكَ سُلِبْنَاهُ؛
این جملات آخرین سلامهای وداع با ماه رمضان است که امام سجاد علیهالسلام خطاب به ماه رمضان بیان میفرماید. بهطور طبیعی آخرین جملههایی که انسان در مقام وداع با دوست میگوید جملاتی است از این قبیل که در این مدت که با شما بودیم چهقدر خوش گذشت، و چهقدر ناراحت هستیم که شما میخواهید بروید. حضرت سجاد علیهالسلام در این جملات پایانیِ وداع میفرماید: دیروز (ایامی که تو بودی) چهقدر ما بر تو حریص بودیم که از تو بهره ببریم و از این موقعیت استفاده کنیم و فردا که تو رفتهای ما چهقدر مشتاق تو خواهیم بود و تا سال دیگر انتظار خواهیم کشید تا دوباره بیایی! سلام بر تو و بر آن فضلیتهایی که از دست ما رفت و محروم شدیم (ظاهرا همان فضلیتهایی مقصود است که در ماه رمضان به انسان میرسد. احتمال دیگر هم این است که مقصود فضیلتهایی باشد که ما موفق به کسب آن نشدهایم. اما احتمال اول قویتر است)، و برکات گذشتهای که از ما سلب شد و با رفتن تو، دیگر این برکات شامل حال ما نمیشود.
امام سجاد علیهالسلام بعد از سلامهایی که در مقام وداع با ماه رمضان بیان میفرماید، روی سخن را بهسوی خدای متعال برگردانده، عرضه میدارد:
اللَّهُمَّ إِنَّا أَهْلُ هَذَا الشَّهْرِ الَّذِی شَرَّفْتَنَا بِهِ، وَ وَفَّقْتَنَا بِمَنِّكَ لَهُ حِینَ جَهِلَ الْأَشْقِیَاءُ وَقْتَهُ، وَ حُرِمُوا لِشَقَائِهِمْ فَضْلَهُ، أَنْتَ وَلِیُّ مَا آثَرْتَنَا بِهِ مِنْ مَعْرِفَتِهِ، وَ هَدَیْتَنَا لَهُ مِنْ سُنَّتِهِ، وَ قَدْ تَوَلَّیْنَا بِتَوْفِیقِكَ صِیَامَهُ وَ قِیَامَهُ عَلَى تَقْصِیرٍ، وَ أَدَّیْنَا فِیهِ قَلِیلًا مِنْ كَثِیرٍ ...
مضمون دعا با عبارتی دیگر که شاید بیانش آسانتر باشد این است که خدایا! مردم در مقابل این ماهی که بر ما گذشت دو دسته بودند؛ یک دسته اهل این ماه بودند و دسته دیگر کسانی بودند که این ماه را نشناختند و اهلیت نداشتند. خدایا! تو ما را به این ماه شرف بخشیدی و با نعمت و احسان خود، ما را توفیق دادی که این ماه را روزه بگیریم و عبادات مستحبِ این ماه را انجام دهیم. این در حالی بود که اشقیا و بدبختان قدر این ماه را ندانستند و به واسطه شقاوتشان از فضل این ماه محروم شدند. ظاهرا تعبیر «وقتش را نشناختند» تعبیری کنایهای است و مقصود این است که قدرش را ندانستند. اما این معرفت را تو به ما دادی و ما را برای این معرفت انتخاب کردی و این توفیق در سایه ولایت تو بر ما حاصل شد و تو بودی که ما را راهنمایی کردی که در این ماه چه روشی را در پیش بگیریم و به چه سنتهایی عمل کنیم. اما ما کوتاهی کردیم و بهدرستی حق این ماه را ادا نکردیم و اندکی از آنچه را که باید انجام دهیم انجام دادیم.
این سبک بیانی که در مقام مناجات با خدا عرضه میشود نکتههای بسیار لطیف معرفتی دارد که ما باید آنها را یاد بگیریم و در مقام گفتگوی با خدا و در وقتهای دیگر، به آنها توجه داشته باشیم.
امام سجاد علیهالسلام نخست مردم را به دو دسته تقسیم میکند؛ دستهای که اهل این ماه بودند و قدرش را دانستند و دسته دیگر اهل شقاوت بودند که قدر این ماه را ندانستند. این تقسیمبندی این ایهام را دارد که کسی که این تقسیمبندی را انجام میدهد میخواهد خود را در مقابل اشقیا گذاشته، بگوید من که تکالیف این ماه را انجام دادم از آنها بهترم. این برتری یک واقعیت است و حقیقتا در برابر دسته دوم سعادتی نصیب دسته اول شده است، اما ادب عبودیت و توحید اقتضا میکند که همین خوبیها را هم از خدا بدانیم. باید به خدای متعال عرض کرد: درست است که ما نماز خواندیم و روزه گرفتیم، اما اگر تو این معرفت را به ما نداده بودی که ماه رمضان چهقدر شرف دارد و چه استفادهای میتوان از آن کرد، ما نیز از بهرههای آن محروم میشدیم. پس تو بر ما منت داری که این ماه عزیز را به ما شناساندی. البته اگر خداوند این توفیق را به اشقیا نداد بهخاطر بخل نبود، بلکه آنها در اثر اعمال بدشان این توفیق را از خودشان سلب کرده و لیاقت درک این معرفت را از دست داده بودند. به هر حال باید در درگاه الهی اعتراف کرد که این معرفت ما توفیقی است که تو به ما ارزانی داشتی و این در سایه ولایتی است که تو بر ما داری.
أَنْتَ وَلِیُّ مَا آثَرْتَنَا بِهِ مِنْ مَعْرِفَتِهِ؛ در این بخش از سخن میخواهم مقداری درباره کلمه «ولیّ» توضیح بدهم. تا آنجا که بنده جستجو کردم کلمه «ولایت» و ماده «ولی» در فارسی معادلی کامل ندارد. همچنین موارد استعمال این واژه بسیار متفاوت است. یکی از استعمالات کلمه «ولیّ» در مورد کسی است که انسان را یاری کند و در جایی که نیاز به کمک دارد او را از گرفتاری نجات دهد. برای مثال قرآن میفرماید: اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ؛ «خدا ولیّ کسانی است که ایمان آوردند»، و در برابر: وَالَّذِینَ كَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ؛1 [319] «و کسانی که کفر ورزیدند اولیائشان طاغوت است.» ولیّ در این موارد معمولا به «یار» و «یاور» ترجمه میشود. استعمال دیگر کلمه «ولیّ» مفهومی طرفینی است که یک طرف آن به خدا وصل است و طرف دیگرش به بنده. ازاینرو هم به خدا و هم به بنده نسبت داده میشود. علیٌ ولیُّ الله، از این قبیل است. از یک طرف که نگاه کنیم خدا ولیّ بنده است، و از طرف دیگر که نگاه کنیم عبد ولیّ خداست. ولیّ به این معنا گاهی برای بیان رابطه بین دو مؤمن بهکاربرده میشود، مانند: وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ؛2 [320] این موارد را به «دوست» ترجمه میکنند. وجود ترجمههای مختلف برای این کلمه شاهد بر این است که این کلمه معادل کاملی در زبان فارسی ندارد و در هر موردی باید خصوصیت آن مورد را در نظر گرفت و آن را معنا کرد.
میتوان گفت: دو ویژگی، مقوم مفهوم ولایت است و اگر این دو در جایی لحاظ شوند این کلمه بر آن صادق است و اگر نباشند صادق نیست، و آن دو ویژگی عبارتند از: 1) باید یک نوع نزدیکی و اتصال بین دو چیز در نظر گرفته شود، و 2) این اتصال باید به نحوی باشد که یکی در دیگری، یا هر دو در یکدیگر، تأثیری مثبت داشته باشند. پس اتصالی که موجب ارتباط و تاثیرگذاری مثبت شود (خواه از یک طرف یا از هر دو طرف)، مفهومی است که کلمه ولیّ برای آن وضع شده است. خدا ولیّ مؤمن است یعنی خدا ارتباطی نزدیک با مؤمن دارد و در او اثری مثبت میگذارد.
امام سجاد علیهالسلام میفرماید: أَنْتَ وَلِیُّ مَا آثَرْتَنَا بِهِ؛ «ولایت توست که موجب شد ما را انتخاب کنی.» خدای متعال رابطهای با مؤمنان و سعداء دارد که باعث میشود چنین معرفتی به آنها بدهد. این رابطهای نزدیک است که منشأ این تأثیر مثبت میشود. نکته مهمی که باید بیشتر روی آن تأکید کرد این است که امام سجاد علیهالسلام ادب عبودیت را – چنانکه در لابهلای جملات این دعا به صورتهای مختلف ظهور دارد – در اینجا به این صورت نشان میدهد که میفرماید: خدایا! اگر من اهل نماز و روزه بودم فضلیتش برای توست که به من این توفیق و این معرفت را دادی. اگر تو این عنایت را نمیکردی من از کجا چنین توفیقی پیدا میکردم؟! پس فضلیت این کار برای توست. در عین حال من مقصرم، زیرا حق این نعمت را ادا نکردم و تنها اندکی از آنچه بر من لازم بود را انجام دادم. مسلما امام سجاد علیهالسلام در مقام مناجات با خدا تعارف نمیکند و واقعیت را بیان مینماید. هرچند که خود درک این واقعیت و ادا کردن آن، نعمت الهی دیگری است.
در حقیقت ما هرچه داریم از خداست، چه خوب باشد و چه بد. قرآن هم اضلال را به خدا نسبت میدهد و هم هدایت را (یُضِلُّ بِهِ كَثِیراً وَیَهْدِی بِهِ كَثِیراً)3 [321] همه چیز به یک معنا از خداست. سلسله همه اسباب و مسببات به خدای متعال برمیگردد. خداست که این عالم را آفریده و این اسباب را قرار داده است، و چون این اسباب را او قرار داده پس میتوان همه چیز را به او نسبت داد. همه کارهایی هم که ما با چند واسطه انجام میدهیم همین حکم را دارد. وقتی گفته میشود: شهردار برای شهر قطار شهری ساخته است، به این معنا نیست که خود شهردار این کار را انجام داده است. شهردار دستور این کار را صادر میکند و با امضای خود راه انجام این کار را باز میکند. اگر او چنین دستوری صادر نکرده بود این کار انجام نمیگرفت. در عرف وقتی کاری با چندین واسطه انجام میگیرد، آن کار را به آمر آن هم نسبت میدهند و این نسبتی صحیح است. درباره عالم هستی هم میتوان گفت: این نظام را خدای متعال برقرار کرده است و اگر آن حلقه اول را ایجاد نکرده بود سایر حلقهها هم بهوجود نمیآمدند. پس صحیح است که بگوییم همه این کارها را خدا انجام میدهد.
در اینجا شبههای مطرح میشود و آن اینکه اگر همه کارها را خدا انجام میدهد پس ما چهکارهایم؟ اگر او همهکاره عالم است پس اطاعت و عصیانی هم که من مرتکب میشوم کار خداست، پس چرا من را به جهنم یا به بهشت میبرد؟ برخی افراد هم از این اعتقاد سوءاستفاده میکنند و برای تنبلی خود و شانه خالی کردن از انجام تکلیف چنین عذر میآورند که هر چه تقدیر باشد همان میشود و لازم نیست ما خود را به آب و آتش بزنیم.
در طول زمان حیات ائمه اطهار علیهمالسلام در فرصتهای گوناگون درباره این شبهه بحثهایی مطرح شده است که مفصلترین آن نامهای است که عدهای از شیعیان خدمت امام هادی سلاماللهعلیه نوشتند و از ایشان خواستند که اعتقاد صحیح را درباره مسأله جبر و اختیار بیان فرماید. حضرت هادی علیهالسلام هم رساله مفصلی در این باره نوشتند که به نام رساله رد جبر و تفویض در کتاب تحف العقول4 [322] آمده است. این رسالهای بسیار زیبا و با سبکی عالی است که بنده به دوستان اهل علمی که این رساله را مطالعه نکردهاند توصیه میکنم حتما مروری بر آن داشته باشند.
از جمله روایاتی که حضرت در این رساله میآورد روایتی از شخصی به نام عَبَایَةَ بْنَ رِبْعِیٍّ الْأَسَدِی است که از امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه سؤال کرد: اینکه ما میگوییم میتوانیم بلند شویم، بنشینیم، و کاری انجام دهیم به چه معناست؟ روشن است که راوی درباره همین مساله جبر و تفویض مشکل داشته و مقصودش این است که اگر کاری که ما انجام میدهیم کار خداست پس جبر است و استطاعت ما معنایش مشخص نیست، و اگر تفویض است پس استطاعت خدا معنای مشخصی نخواهد داشت. حضرت سؤال را به خود او برمیگرداند و میفرماید: من از تو میپرسم: این توانایی که تو به خود نسبت میدهی قدرتی است که تو داری و خدا ندارد یا تو همراه با خدا داری ( هم تو داری و هم خدا دارد)؟ عبایه نتوانست جواب دهد. حضرت فرمود: پاسخ بده! گفت: چه بگویم؟! حضرت فرمود: هر کدام از این دو را بگویی کافر شدهای. گفت: پس چه بگویم؟ حضرت فرمود: باید بگویی: إِنَّكَ تَمْلِكُهَا بِاللَّهِ الَّذِی یَمْلِكُهَا مِنْ دُونِكَ فَإِنْ یُمَلِّكْهَا إِیَّاكَ كَانَ ذَلِكَ مِنْ عَطَائِهِ وَ إِنْ یَسْلُبْكَهَا كَانَ ذَلِكَ مِنْ بَلَائِهِ. هُوَ الْمَالِكُ لِمَا مَلَّكَكَ وَ الْقَادِرُ عَلَى مَا عَلَیْهِ أَقْدَرَك؛5 [323] مالکیت من در طول مالکیت خدا است نه همراه مالکیت خدا. نه اینکه خدا یک مالک است و من هم مالکی دیگر؛ و ما در عرض هم هستیم و نه من به او احتیاج دارم و نه او به من احتیاج دارد؛ این کفر است! زیرا همه چیز به اراده خداست و کسی نمیتواند در کنار خدا مالک چیزی باشد. اگر هم بگویی من توانایی دارم و خدا ندارد حکم بدتری راندهای و خدا را عاجز شمردهای. باید بگویی: من توانایی دارم اما آنچه که من دارم چیزی است که خدا به من داده و در همان حال هم از ملکیت او خارج نشده است و مالکیت او بالاتر از مالکیت من است. زیرا خداوند مالک من و مالک استطاعت و قدرت من هر دو است. مالکیت ما به سبب تملیک خداست نه همراه مالکیت خدا، و نه جدای از مالکیت خدا. عطای او ملکی است در حیطه ملک او که به من اختصاص خاصی داده است و فرموده: تو حق داری از آن استفاده کنی و زید و عمر حق ندارند از آن استفاده کنند.
وقتی خدا به ما توفیق میدهد که روزه بگیریم، روزه را ما میگیریم، اما قدرت روزه گرفتن را خدا به ما داده است. ما اراده میکنیم که روزه بگیریم، اما قدرت اراده کردن را او به ما داده است. پس کار با اراده من انجام میگیرد، ولی از ملک خدا هم خارج نمیشود، زیرا هم ما و هم کار ما همه ملک خداست. در چنین فضایی که ما این حقیقت را درک کردهایم که ما کار اختیاری داریم، باید بدانیم که انتساب برخی کارها به خدا صحیح نیست. برخی امور را میتوان هم به انسان نسبت داد، هم به خدا. برای مثال درباره دانستن میتوان گفت: خدا به من علم میدهد، بنابراین هم من میدانم و هم خدا میداند، اما آنچه من میدانم چیزی است که خدا به من داده است. اما درباره خوردن نمیتوانم بگویم من میخورم و خدا هم میخورد. این تفاوت ناشی از خصوصیت مفاهیم است. در برخی مفاهیم چیزهایی است که قوام آنها به موجودات جسمانی است و به همین خاطر این مفهوم بر فراتر از جسمانیات صدق نمیکند. البته درباره مفاهیمی مثل خوردن میتوان گفت: وجود خوردن و قدرت انجام خوردن از خدا و مال خدا است، اما خوردن را به این معنا که چیزی را در دهان بگذارند و ببلعند نمیتوان به خدا نسبت داد. به طور کلی آنچه موجب یا ملازم با نقص است نمیتوان به خدا نسبت داد، اما وجود همه چیز (حتی وجود شیطان) را میتوان به خدا نسبت داد.
حتی در مواردی که میتوان کاری را هم به خدا و هم به بنده نسبت داد، در عین حال، وقتی میخواهیم با خدا مناجات کنیم، ادب عبودیت اقتضا میکند انسان خوبیها را به خدا و بدیها را به خودش نسبت دهد. در حدیثی قدسی خدای متعال میفرماید: یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا أَوْلَى بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ وَ أَنْتَ أَوْلَى بِسَیِّئَاتِكَ مِنِّی؛6 [324] بنده از خود هیچ ندارد، پس کارهای بد به خاطر نقصی است که در او است. گناهان به اصطلاح به خاطر جهات عدمی بنده از او سرمیزند. نقص، کمبود است و این با بنده مناسب است. پس ادب عبودیت اقتضا میکند که انسان توفیق کارهای خوب را در مقام ستایش خدا و ذکر نعمتهای خدا ذکر کند. ازاینرو امام سجاد علیهالسلام میفرماید: أَنْتَ وَلِیُّ مَا آثَرْتَنَا بِهِ مِنْ مَعْرِفَتِهِ؛ همین معرفتی که ما داریم چیزی است که تو ما را برای آن انتخاب کردی و با این توفیق بود که ما روزه گرفتیم و نماز خواندیم. در عین حال این نماز و روزه ما توأم با تقصیر بود و همین هم که ما انجام دادیم، اندکی از بسیاری است که باید انجام میگرفت. پس نقصها و کمبودها از ماست، و حسنات و کمالها و ارزشها ازآنِ توست.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شرح دعای وداع با ماه رمضان در تاریخ 1394/04/18، مطابق با بیستودوم ماه مبارک رمضان 1436 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
اللَّهُمَ فَلَكَ الْحَمْدُ إِقْرَاراً بِالْإِسَاءَةِ، وَ اعْتِرَافاً بِالْإِضَاعَةِ، وَ لَكَ مِنْ قُلُوبِنَا عَقْدُ النَّدَمِ، وَ مِنْ أَلْسِنَتِنَا صِدْقُ الِاعْتِذَارِ، فَأْجُرْنَا عَلَى مَا أَصَابَنَا فِیهِ مِنَ التَّفْرِیطِ أَجْراً نَسْتَدْرِكُ بِهِ الْفَضْلَ الْمَرْغُوبَ فِیهِ، وَ نَعْتَاضُ بِهِ مِنْ أَنْوَاعِ الذُّخْرِ الْمَحْرُوصِ عَلَیْهِ ...
تو را ستایش میکنیم، ستایشی که همراه با اقرار به کار بد و نادرست است، و اعتراف میکنیم که عمر خویش را -یا حق این ماه - را تضییع کردیم، و در این ماه بهدرستی از عمرمان استفاده نکردیم؛ و با این حال، با ندامتی جدی دلمان را به تو میسپاریم و زبانمان را به عذرخواهی میگشاییم. آنچه ما میتوانیم به پیشگاه تو تقدیم کنیم پشیمانی قلبی و عذرخواهی کردن به زبان است. با این حال، از تو درخواست داریم که به ما مزد و پاداشی دهی که تقصیرها و کوتاهیهای ما را جبران کند، و ذخائری را دریافت کنیم که انتظار داشتیم از این ماه بیاندوزیم.
از این فراز دعا و با توجه به دو جملهای که شب قبل تلاوت کردیم نکتههایی درباره ادب عبادت، دعا و عبودیت استفاده میشود. اول اینکه باید توجه داشته باشیم که هر کار خیری انجام میدهیم باید خدا را ستایش کنیم، زیرا او وسایل انجام آن کار را فراهم و به ما توفیق انجام آن را عنایت کرده است. اما نباید به این اندازه اکتفا کرد. زیرا انسان دائما در معرض لغزشها، جهلها، غفلتها و وسوسههای شیطان است و وقتی کار خوبی انجام میدهد ممکن است به ظاهر الحمدلله بگوید، اما در عمق دلش این گمان وجود داشته باشد که با دیگران بسیار تفاوت دارد. گویا در ضمن الحمدلله گفتن میگوید: باید خدا قدر بنده خوبی چون من را بداند! این گمان باعث میشود اجر و مزدهای کارهای خوب وی در معرض از بین رفتن قرار گیرد به این معنا که غرور در دل او رخنه کند و حالت عبودیت، تواضع، خضوع و خشوع در مقابل خدا را از بین ببرد.
ازاینرو باید حتی آن وقتی که خدا را بهخاطر توفیقهایی که به ما داده ستایش میکنیم بیشتر به قصورها و تقصیرهای خود توجه داشته باشیم. هر کسی متناسب با مرتبه خودش لغزشهایی دارد. جایی که خدای متعال به پیغمبر صلیاللهعلیهوآله میفرماید: وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ،1 «و بهخاطر گناهت طلب آمرزش کن!» تکلیف دیگران روشن است. بندگان مخلص و معصوم خدا هم در آن مقامی که هستند - آن مقام که اصلا قابل مقایسه با مقام دیگران نیست - برای خود تقصیرهایی قائلاند و استغفار میکنند و خدا هم به آنها دستور استغفار داده است (وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ).
برخی از قدیم چنین شبههای را مطرح کردهاند که آیه «وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ» نشان میدهد انبیاء هم گناه میکردهاند و معصوم نبودهاند! حضرت امام خمینی قدس سره، در کتاب کشف اسرار نکته لطیفی را در پاسخ به این شبهه بیان میکند. ایشان میفرماید: شخصی را در نظر بگیرید که پایش شکسته و از درد پا رنج میبرد و مجبور است در رختخواب بخوابد و پایش را هم دراز کند. وقتی شخصیتی بزرگ به دیدن او میآید و از او احوالپرسی میکند، اگر او انسان با ادبی باشد، بهخاطر اینکه نمیتواند پایش را جمع کند مدام عذرخواهی میکند. البته هیچ کسی توقع ندارد او با این وضعیت پایش را جمع کند یا از جای خود برخیزد. اما او به خاطر این ناتوانی در برابر آن شخصیت بزرگ خجالت میکشد. استغفار معصومان در پیشگاه الهی مثل عذرخواهیهای چنین بیماری است. آنها وقتی به قصور ذاتی خودشان نگاه میکنند، در پیشگاه الهی احساس ذلت میکنند و این احساس موجب میشود که پیوسته از خدای متعال عذرخواهی کنند. وقتی این حال خودشان را با عظمت الهی مقایسه میکنند خجالت میکشند و احساس شرم میکنند و در مقام عذرخواهی برمیآیند.
پس یکی از آداب عبودیت این است که انسان در پیشگاه الهی به نقصها، عیبها و گناهان خود توجه نماید. حتی بزرگانی که در دام گناههای بیّن نیافتادهاند، در عالم خودشان ضعفهایی دارند که میتوانند به آنها توجه کنند و درصدد عذرخواهی از درگاه الهی برآیند گناهان فقط مشروب خوردن و عربده کشیدن نیست، بلکه برای کسانی هم که از اینگونه گناهان دورند لغزشگاههای خطرناکی وجود دارد. در روایات آمده است: مَا ذِئْبَانِ ضَارِیَانِ فِی غَنَمٍ قَدْ غَابَ عَنْهَا رِعَاؤُهَا بِأَضَرَّ فِی دِینِ الْمُسْلِمِ مِنْ حُبِ الرِّئَاسَةِ؛2 «بودن دو گرگ درنده در میان گله گوسفندى كه چوپانانش حاضر نباشند، زیانبخشتر از ریاستطلبی نسبت به دین مسلمان نیست.» بنابراین هر کسی در هر مقامی متناسب با مقام خودش نیازمند به استغفار است.
نخستین گام استغفار، پشیمانی از گناه است. آنچه میتواند به انسان کمک کند تا حال پشمیانی از گناه را در خود ایجاد کند، تفکر درباره ضرری است که گناه به سعادت انسان میزند. اگر انسان گناهکار با خود بیاندیشد که من کاری کردهام که عمرم را بر باد دادهام، و به آخرتم ضرر زدهام، و نهتنها از سرمایه عمر خویش سودی نبردهام، بلکه با آن آتش جهنم را خریدهام و ... و درباره این حقیقت خوب تفکر کند، از کردار خویش پشیمان میشود. اگر انسان واقعا از گناه پشیمان شود و پشیمانی او لحظهای نباشد، خدای متعال وعده داده که گناهش را بیامرزد (كَفَى بِالنَّدَمِ تَوْبَة).3 اگر انسان واقعا چنین حالتی پیدا کند لازمهاش این است که تصمیم بگیرد دیگر اشتباهات گذشته را تکرار نکند.
با پشیمانی واقعی، گناه از لوح وجود انسان و از نامه عمل انسان محو میشود. اما تا کار خوبی انجام نداده نامه عملش خالی است. در اینجا خدای متعال در حق بندهاش لطفی بالاتر میکند و آن این است که اگر در مقام دعا برآید و صادقانه از خدا آمرزش گناهانش را بخواهد، خدای متعال برای این دعا - که خود عبادت محسوب میشود - پاداشی در نامه عملش مینویسد که اگر بهجای آن گناه عبادت کرده بود بیش از این ثواب دستگیرش نمیشد. شاید این بیان یکی از معانی این آیه شریفه باشد که میفرماید: یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ؛4 «خداوند گناهان آنان را به کارهای خوب تبدیل میکند.»
در سالهای پیش از انقلاب برخی نویسندگان معروف این آیه را مسخره میکردند و میگفتند: با توجه به این آیه، آنهایی که گناه نمیکنند ضرر میکنند. زیرا کسی که گناه میکند هم مزه گناه را میچشد و هم ثواب برایش مینویسند!» این گونه سخنان ناشی از ضعف معرفت و بینش در معارف اسلامی است. با تقریبی که بیان شد معلوم میشود ثوابی که برای چنین افرادی نوشته میشود در واقع ثواب توبه، انابه و دعایی است که انجام میدهند. دعا خود عبادت است (الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَة)5 و این عبادت اگر صادقانه باشد پاداشی بزرگ دارد. خدای مهربان چنین معاملهای با بندگان گنهکار خود مینماید.
اما اینکه میگوییم صادقانه دعا کند و از خدا بخواهد به چه معناست؟ همه ما معمولا، بهخصوص در ماه رمضان، دعا میخوانیم و وقتی واژه دعا به کار برده میشود خواندن دعاهایی مثل دعای کمیل به ذهنمان میآید. اما این کار در واقع دعا کردن نیست، بلکه خواندن دعایی است که از امام علیهالسلام به ما رسیده است. دعا خواندن غیر از دعا کردن است. دعا به معنای خواستن چیزی از کسی است. البته خواندن دعا کار بسیار شایسته و خوبی است. مبادا با این سخن این کار ترک شود. بالاخره دعا خواندن هم یاد و توجه پیدا کردن به خدای متعال است و این کاری بسیار ارزشمند است. اما این غیر از دعا کردن است. دعا کردن این است که مضمون جملات دعا از دل انسان برخیزد و حقیقتا مقتضای حال انسان باشد، به این معنا که گویا خود، این جملات را انشاء میکند.
خدای متعال میفرماید: أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ؛6 «من دعای دعاکننده را هنگامی که مرا بخواند پاسخ میگویم.» نمیفرماید: إِذَا قَرَأَ الدُّعا. خواندن عبارت دعا (که غالباً هم بدون توجه به معناست)، خواستن چیزی از کسی نیست. دعای واقعی این است که اولا دعاکننده بداند که چه میگوید، و ثانیا حال وی متناسب با جملاتی باشد که میگوید. نکته دیگر در این آیه شریفه این است که خدای متعال میفرماید: إِذَا دَعَانِ؛ «هنگامی که مرا بخواند،» و نمیفرماید: إذا دعا؛ «هنگامی که دعا کند.» آیا ما وقتی برای وسعت روزی دعا میکنیم واقعا از خدا روزی میخواهیم یا در کنار دست و پا زدنها، تملقگوییها، رشوه دادنها و ... احتیاطاً دعایی هم میکنیم، چراکه بالاخره بیضرر است؟! اینگونه درخواست کردن در حقیقت دعا و خواستن از خدا نیست. این در واقع دعا و خواستن از زید و عمر است. دعای حقیقی آن است که واقعا انسان از خدا خواسته خود را بخواهد.
البته خدا اراده کرده که در این عالم کارهایش را با اسبابی انجام دهد. اما دلبستگی دعاکننده واقعی تنها به خداست و اسباب را تنها وسیلههایی میداند که خداوند به اقتضای حکمت خود قرار داده است. اگر بیمار است، شفا را از خداوند میخواهد. البته وظیفه واجبش این است که نزد پزشک برود و نسخه او را هم مصرف کند. اما این غیر از شفا خواستن است. این کارها انجام تکالیف است و در حین انجام این تکالیف دل دعاکننده واقعی پیش خداست و از او شفا میخواهد (وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ).7 اگرچنین حالی برای انسان پیدا شود، خدای متعال مزدی به این حال و این دعا میدهد که با بسیاری از عبادتها و کارهای خوب دیگر اصلا قابل مقایسه نیست. چنین دعایی مغز عبادت است.
توضیح بیشتر اینکه اصلا خدای متعال ما را برای دریافت رحمتی ویژه در این عالم آفریده است که راه رسیدن به آن عبادت است (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ).8 معنای این سخن آن است که انسان به مقتضای شرایط این عالم، بندهبودن خود را نمیشناسد یا به آن توجه نمیکند. ما گمان میکنیم شغل، موقعیت، و درآمدی داریم و چندان احساس نیاز به خدا نمیکنیم، و توجه نداریم که تلاشهای ما باید برای رضای خدا باشد یا نباشد! حتی برخی در کتابهایشان نوشتند: اگر بر فرض محال، خدا معدوم شود ضرری به عالم نمیخورد! ظاهرا در باطن برخی نوعی ادعای خدایی وجود دارد. به قول یکی از بزرگان، آنچه که فرعون بر زبانش راند که (أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى)9، در دل دیگران هم هست و اگر بر زبان نمیآورند بدان جهت است که خریدار ندارد.
گام اول در خداشناسی این است که بفهمیم ما بندهایم و از خودمان هیچ نداریم. هرچه داریم خدا به ما عطا کرده و اکنون نیز هرچند واقعا مال ماست، اما اختیارش همچنان به دست اوست، و هر وقت بخواهد آنها را از ما میگیرد. اما این هنوز عبادت نیست، بلکه شناخت خداست. وقتی این معرفت را در عمل ابراز کنیم و رفتار ما تجلی این شناخت باشد، عبادت تحقق مییابد و دعای ما بیپاسخ نمیماند. وقتی برای رفع نیازهایمان تنها به او توجه کنیم و بر او توکل کنیم (وَعَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِینَ)10، در چنین حالی، اگر دعا کنیم، آن دعا هرگز رد نخواهد شد.
حاصل اینکه اولا: اگر کار خوبی انجام دادیم، و مثلاً نماز شبی خواندیم، مغرور نشویم و بدانیم که خدا بندگانی دارد همچون شیخ حسنعلی نخودکی که از شب تا به صبح در سرما و زیر برف او را عبادت میکنند، و چنان غرق در عبادت او میشوند که برف روی پشت آنها جمع میشود اما متوجه نمیشوند. ثانیا: مؤدب به این ادب شویم که از کلام اهلبیت فهمیده میشود که وقتی کار خوبی انجام دادیم، در کنار آن به لغزشها و کوتاهیهای خود توجه کنیم. اگر ماه رمضان گذشت و ما توفیق برخی عبادتها را در این ماه پیدا کردیم بیشتر فکر خود را متوجه جایی کنیم که تکلیفی داشتیم و کوتاهی کردیم و در فکر جبران آنها باشیم. اگر به فکر لغزشها بیافتیم و از ارتکاب آنها حقیقتا پشیمان شویم و تصمیم قطعی بگیریم که دیگر آنها را تکرار نکنیم، لغزشهای گذشته ما محو خواهد شد. اما در همان حال تضرع که خود را هیچ میبینیم، اگر دعا کنیم و از خداوند طلب بخشش کنیم خداوند ثواب عبادت در نامه عمل ما ثبت میکند که ممکن است حتی از ثواب عباداتی که در ماه رمضان انجام دادهایم بیشتر باشد.
امام سجاد علیهالسلام در فرازی که در جلسه گذشته خواندیم به خدای متعال عرضه داشت: خدایا! من تو را ستایش میکنم که به من اکرام کردی و معرفت ماه رمضان و روزهگرفتن در آن را به من عطاکردی. اما در فرازی که امشب تلاوت شد عرضه میدارد:
«خدایا! من تو را ستایش میکنم، اما این ستایش توأم با اقرار به گناه و اعتراف به ضایع کردن عمرم (یا ضایع کردن حق ماه رمضان) است. اکنون با تو عهد میبندم که جدّاً پشیمانم و صادقانه عذرخواهی میکنم.» اگر عذرخواهی انسان صادقانه باشد توأم با ریزش اشک است. انسانی که سرمایهای را از دست داده که میتوانست با آن سعادت ابدی را به دست آورد، اگر موقعیت خود را درک کند، بر خود خواهد لرزید و اشک از چشمانش جاری خواهد شد. در ادامه، حضرت می فرماید: «خدایا! به ما پاداشی عطا کن که جبران آن فضلیتی را کند که آرزوی ما بود و ما به آن نرسیدیم؛ آن ذخایری که بر داشتن آن حریص بودیم و نتوانستیم در ایام ماه رمضان آن را به دست آوریم.»
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شرح دعای وداع با ماه رمضان در تاریخ 1394/04/19، مطابق با بیستوسوم ماه مبارک رمضان 1436 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَ أَوْجِبْ لَنَا عُذْرَكَ عَلَى مَا قَصَّرْنَا فِیهِ مِنْ حَقِّكَ، وَ ابْلُغْ بِأَعْمَارِنَا مَا بَیْنَ أَیْدِینَا مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ الْمُقْبِلِ، فَإِذَا بَلَّغْتَنَاهُ فَأَعِنِّا عَلَى تَنَاوُلِ مَا أَنْتَ أَهْلُهُ مِنَ الْعِبَادَةِ، وَ أَدِّنَا إِلَى الْقِیَامِ بِمَا تَسْتَحِقُّهُ مِنَ الطَّاعَةِ، وَ أَجْرِ لَنَا مِنْ صَالِحِ الْعَمَلِ مَا یَكُونُ دَرَكاً لِحَقِّكَ فِی الشَّهْرَیْنِ مِنْ شُهُورِ الدَّهْرِ؛ اللَّهُمَّ وَ مَا أَلْمَمْنَا بِهِ فِی شَهْرِنَا هَذَا مِنْ لَمَمٍ أَوْ إِثْمٍ، أَوْ وَاقَعْنَا فِیهِ مِنْ ذَنْبٍ، وَ اكْتَسَبْنَا فِیهِ مِنْ خَطِیئَةٍ عَلَى تَعَمُّدٍ مِنَّا، أَوْ عَلَى نِسْیَانٍ ظَلَمْنَا فِیهِ أَنْفُسَنَا، أَوِ انْتَهَكْنَا بِهِ حُرْمَةً مِنْ غَیْرِنَا، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اسْتُرْنَا بِسِتْرِكَ، وَ اعْفُ عَنَّا بِعَفْوِكَ، وَ لَا تَنْصِبْنَا فِیهِ لِأَعْیُنِ الشَّامِتِینَ، وَ لَا تَبْسُطْ عَلَیْنَا فِیهِ أَلْسُنَ الطَّاعِنِینَ، وَ اسْتَعْمِلْنَا بِمَا یَكُونُ حِطَّةً وَ كَفَّارَةً لِمَا أَنْكَرْتَ مِنَّا فِیهِ بِرَأْفَتِكَ الَّتِی لَا تَنْفَدُ، وَ فَضْلِكَ الَّذِی لَا یَنْقُصُ.
امام سجاد علیهالسلام بعد از سلامهایی که به عنوان وداع با ماه رمضان فرمودند، خدای متعال را به خاطر توفیق درک ماه رمضان و روزه و عبادتش در این ماه ستایش کردند، و از همراهی این عبادتها با قصورها و تقصیرها اظهار پشیمانی نموده، به پیشگاه الهی عرضه داشتند: «با تو عهد میبندیم که این پشیمانی را محکم نگهداریم و با زبان هم از تو عذرخواهی میکنیم. تو هم با فضل و کرم خود به ما عنایتی بفرما که آنچه در ماه رمضان از دست دادهایم جبران گردد.»
در ادامه حضرت عرضه میدارند: «خدایا! تو هم قبول عذر ما را به خاطر کوتاهیهایی که در این ماه در حق تو داشتیم بر خودت واجب کن!» یک نکته ظریف ادبی در اینجا این است که ما وقتی میگوییم: «أَوْجِبْ لَنَا عُذْرَكَ» ابتدا به ذهن میرسد که خدا عذری دارد. اما این اشتباه، ناشی از تفاوت ادبیات عربی با ادبیات فارسی است. در زبان عربی «عذره عاذر فهو معذور» در واقع به معنای «عذرش را پذیرفت» است. عذرخواهی در زبان عربی با واژه «اعتذار» و قبول عذر با واژه «عذر» بیان میشود.
از آنجا که ما نتوانستهایم همه ماه رمضان را به عبادت سپری کنیم و لغزشهایی هم در این ماه عزیز داشتهایم، در حسرت ماه رمضانی هستیم که در آن گناه و لغزش نباشد. براین اساس حضرت سجاد علیهالسلام از خدا میخواهد: «عمر ما را در آیندهای که پیش رو داریم به ماه رمضان آینده برسان. پس اگر ما را به ماه رمضان آینده رساندی در آن ماه رمضان به ما توفیق ده آن گونه که تو اهل عبادت هستی تو را عبادت کنیم، و ما را در آن ماه رمضان به سوی قیام به عبادتی سوق ده که تو استحقاقش را داری، و در آن ماه کارهای خیری را به دست ما جاری کن که موجب درک حق تو در دو ماه از ماههای روزگار شود.» منظور این است که ما در این ماه رمضانی که از دستمان رفت آن عبادتی که تو استحقاق داشتی انجام ندادیم. تو در ماه رمضان بعد آن چنان به ما توفیق ده که علاوه بر ادای حق تو در آن ماه، این ماه را هم جبران کند. یکی از شارحان گفته است «فی شهور الدهر» اضافه شده تا نشان دهد که تنها همین ماه رمضان و ماه رمضان سال آینده مقصود نیست، بلکه مقصود توفیقی است که هر ماه رمضانی را جبران کند.
«خدایا! ما به آنچه که از گناهان سبک یا گناهان حسابشده و دنبالهدار نزدیک شدیم. یا در هر کار ناشایستی واقع شدیم و خطایایی را به صورت عمدی اکتساب کردیم، یا از روی نسیان به خود ظلم کردیم، یا خطایی کردیم که تنها ضررش متوجه خودمان نبود، بلکه از دیگران هم هتک حرمتی شد؛ پس بر محمد و آل او درود فرست و ما را با پوشش خود بپوشان و با عفو خود ببخش!» اصطلاح «لمم» از قرآن گرفته شده است که در مورد گناهان خیلی سبک و گناهانی بهکارمیرود که بدون تأمل و تفکر از انسان سرمیزند و انسان سریع پشیمان میشود. درمقابل، «اثم» گناهی است که گناهکار حساب شده و سنجیده مرتکب آن میشود و دنبالهدار هم میباشد. برخی برای لمم به نگاهی به نامحرم مثال زدهاند که گناهکار سریع نگاهش را بردارد و از کار خود پشیمان شود. اما گناهی مثل شرب خمر تنها یک لغزش آنی نیست، بلکه به دنبال آن مستی، تضییع حقوق دیگران و دهها گناه دیگر خواهد بود. واژه «ذنب» اعم از هر دو نوع گناهی است که ذکر شد.
امام سجاد علیهالسلام در این فراز، علاوه بر طلب بخشش هرگونه خطا و لغزش، از خدای متعال میخواهد که این گناهان را از چشم دیگران هم پوشیده بدارد؛ بهخصوص از چشم کسانی که ما را بر آن گناهان شماتت میکنند و با ما میانه خوبی ندارند و دنبال خردهگیری از ما هستند؛ کسانی که میخواهند نقطه ضعفی از ما پیدا کنند و آن را بزرگ کنند و ما را تحقیر کنند: «و ما را نصب العین شماتتکنندگان قرار نده! و زبان طعنهزنان را بر ما باز نفرما! و ما را به کاری وادار که باعث ریزش آن گناهان شود و کفارهای باشد برای آنچه که از ما نمیپسندی! با مهربانیات که پایانناپذیر است و فضلت که کاهش نمییابد.» اصطلاح «أنکرْتَ» نیز از اصطلاحات قرآنی است و ما با آن در عنوان امر به معروف و نهی از منکر آشنا شدهایم. به کار بردن واژههای معروف و منکر، برای معنایی که ما امروز به کار میبریم در ادبیات رایج عرب معمول نبوده است. ترجمه تحت اللفظی معروف، شناخته شده و معنای منکر، ناشناس و ناآشناست. اما قرآن این الفاظ را برای کار خوب و بد اصطلاح کرده است. حکمت این جعل اصطلاح آن است که قرآن میخواهد بگوید: انسان عاقل یا انسان مؤمن با کارهای خوب آشنا است و اصلا با گناه آشنا نیست. قرآن میخواهد این معنا را القا کند که جامعه ایمانی و اسلامی اصلا با گناه آشنا نیست و گویا اصلا نمیداند گناه چیست. در این فراز از دعا «أنْکَرْتَ مِنَّا» یعنی از ما انتظار نداری و نمیپسندی که ما چنین کاری را انجام دهیم.
نکتهای که به نظرم میرسد باید آن را مقداری توضیح دهم پاسخ به این سؤال است که آیا درخواست پوشش گناهان و عیوب از دیگران برای در امان ماندن از شماتت آنها، و در یک کلمه درخواست محفوظ ماندن آبروی انسان، خواستهای مستقل در کنار درخواست بخشش گناهان است؟ البته درخواست پوشش گناهان، به معنای عدم درخواست آمرزش آنها نیست. درخواست پوشش و درخواست آمرزش دو مقولهاند؛ ممکن است گناهان آمرزیده شوند و حتی خداوند آنها را از نامه عمل انسان محو نماید، اما آیا پوشیده ماندن عیوب و گناهان از دیگران آن قدر اهمیت دارد که انسان جداگانه آن را از خدا درخواست نماید؟
محفوظ بودن آبروی انسان در جامعه نعمتی الهی مانند سایر نعمتهاست. برای مثال سلامتی نعمتی خدادادی است که هزاران زیرمجموعه دارد. هر یک از اعضای بدن ما بیماریهای خاص خود را دارد و محفوظ بودن تمام اعضا از تمام آن بیماریها، در مجموع سلامتی نام دارد و نعمتی بزرگ از نعمتهای الهی است. بدون شک روزیِ حلال و فراوان، نعمتی دیگر از نعمتهای خداست. روزی فراوان که موجب شود انسان تنگدست نباشد و ضروریات زندگیاش را به راحتی تأمین کند و به دیگران اظهار حاجت نکند، یک نعمت است. اتفاقا در دعاهای معصومان، چنین چیزهایی هم مورد سؤال و درخواست قرار گرفته است (اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی مِنْ فَضْلِكَ الْوَاسِعِ الْحَلَالِ الطَّیِّبِ رِزْقاً وَاسِعاً حَلَالًا طَیِّبا)1 [331]. شکی نیست که همه اینها نعمتاند و اگر خدا آنها را به انسان عطا کرد باید شکرشان را بهجا آورد و قدرشان را بداند، و اگر از این نعمتها محروم باشد از خدا عطای آنها را درخواست کند. حتی اگر کسی که از این نعمتها برخوردار است و آنها را در راه خودش هم مصرف نکند باز هم باید شکر آن را به جا آورد و در پیشگاه الهی اعتراف کند که خدایا! تو این نعمت را به من دادی، اما سوءاستفاده از نعمت و کوتاهی از طرف من است. خدایا! من میتوانستم از آن استفاده صحیح کنم و ثواب بسیاری را با آن درک کنم، اما کوتاهی کردم!
بعد از اینکه روشن شد چنین اموری نعمت الهی هستند، مسأله این است که انسان چهقدر باید به این امور اهمیت دهد، چگونه از آنها استفاده کند، و نگاهش به این نعمتها چگونه نگاهی باشد؛ آیا نگاهی ابزاری به آنها داشته باشد یا به عنوان هدف به آنها بنگرد؟ پاسخ این مسأله به مراتب معرفت انسان بستگی دارد. همه ما خواهان این هستیم که بدنی سالم داشته باشیم و اگر ناراحتی مختصری داشته باشیم خواب از چشمان ما گرفته میشود، نمیتوانیم مطالعه کنیم، نمیتوانیم بهدرستی عبادت بهجای آوریم و ...؛ ازاینرو همه میخواهیم بدنی سالم داشته باشیم. همچنین آبرومند بودن در جامعه نعمتی است که همه خواهان آن هستیم. حقیقتا اگر انسان در جامعه مورد احترام دیگران باشد برخوردار از نعمتی الهی است و حفظ آبروی دیگران نیز یکی از واجبات دینی است. در روایات آمده است که حرمت عرض مؤمن از حرمت جانش کمتر نیست؛ یا حرمت مؤمن مانند حرمت کعبه است. حفظ آبرو و احترام دیگران واجب است و حتی اگر مؤمنی مرتکب گناهی شود انسان مجاز نیست آن را منتشر کند. این کار غیبت و حرام است. گاهی حرمت نقل گناه دیگران از آن گناهی که دیگران انجام میدهند بیشتر است، زیرا با این کار آبروی مؤمن از بین میرود!
اما استفاده ما از این نعمتها متفاوت است. برای برخی سلامتی و رهایی از درد و مرض و همچنین آبرومند بودن در جامعه و ... هدف است. برخی روزی واسع میخواهند صرفاً برای اینکه غذای خوب بخورند، لباس خوب بپوشند و زندگی خوش و راحتی داشته باشند. این هدف ارزش ندارد و اگر این محبت گسترش پیدا کند و بر سایر امور زندگی انسان غلبه پیدا کند همان حب دنیای مذموم میشود که منشأ تمام گناهان است (حبّالدنیا رأس کل خطیئة). پس نعمتهایی مانند ثروت، آبرو، و ... میتوانند برای انسان هدف شوند و انسان به آنها چنان دلبستگی پیدا کند که مانع از انجام تکالیف واجبش شود. برای مثال چنان شیفته مال و ثروت گردد که حتی حقوق مالی واجبش را هم ادا نکند؛ حقوقی همچون، زکات، خمس، حق همسایگان، حق پدر و مادر، حق ذویالحقوق از ارحام، حق نیازمندان جامعه، کمک به جبهه جهاد، کمک به مسلمانان محتاج در کشورهای دیگر و ...
وقتی ثروت هدف شد، علاوه بر پرداخت نکردن حقوق واجب، خطر دیگری هم انسان را تهدید میکند و آن صرف مال و ثروت در راه رسیدن به اهداف پلید دنیوی و حتی ضد دینی است. گاهی برخی ثروتمندان برای یک مهمانی هزینهای صرف میکنند که با آن میتوان هزینه یک سال ده خانواده را تأمین کرد! ممکن است تا این حد هم توجیهی داشته باشد و کاری مباح محسوب شود. اما گاهی چنین هزینهای را صرف میکنند تا حقی از دیگران پایمال کنند. برای مثال گاهی صاحب ثروتی میداند کسی در معرض انتخاب برای مسئولیت و پُستی است و برای جلوگیری از این امر و نشاندن کسی بهجای او که صلاحیت کمتری دارد یا اصلا صلاحیت ندارد این پولهای کلان را مصرف میکند؛ مهمانیهای کذایی برپا میکند و هدایایی به افراد سرشناس و صاحب نفوذ میدهد. هدیهدادن در ظاهر کاری مستحب است، اما مهم انگیزه این کار است. چرا چنین افرادی به فقرا هدیه نمیدهند؟! چرا به افراد گمنام هدیه نمیدهند؟! چرا به کسانی هدیه میدهند که منشأ اثر هستند و حرفشان در دیگران اثر دارد و میتوانند کاری برای آنها انجام دهند؟! بالاخره کار به جایی میرسد که این بذل و بخششها ناآگاهانه یا آگاهانه به ضرر دین تمام میشود! این ثروت همان نعمت خداست؛ همان نعمتی که خدا عنایت کرده و امکان داشت هزاران نفر با این نعمت از بیماری و حتی مرگ نجات پیدا کنند، یا افراد زیادی با آن تحصیل علم کنند، یا آبروی انسانهای زیادی حفظ شود؛ اما همه اینها یکجا صرف کاری میشود که هم به ضرر اجتماع است و هم به ضرر دین، و روز قیامت هم باید برای ریال به ریالش پاسخ داد. آیا چنین ثروتی خواستنی است؟!
در واقع در کنار همه دعاهای مؤمنان شرطی وجود دارد و آن این است که «بهضرر دنیا و آخرت ما تمام نشود»، همانگونه که وقتی برای دیگران دعا میکنیم شرطی ناگفته دارد و آن اینکه «اگر صلاحش در این است». اگر نعمتهایی مثل روزی، آبرو و ... موجب شود انسان اصلا از دین خارج شود، آیا باز هم آن را میخواهیم؟! اما نعمتهای آخرت این شرط را ندارند زیرا آن نعمتها به هیچ کس ضرر نمیزنند.
بنابراین وقتی نعمتهای دنیا را درخواست میکنیم، خواه برای خود و خواه برای دیگران، باید شرط کنیم که آن نعمت به ضرر ما تمام نشود، بهخصوص آنچه به آبرو و حیثیت اجتماعی مربوط میشود. این نعمتی است که اگر برای ما هدف شود گرفتار جاهطلبی شدهایم و جاهطلبی چیزی نزدیک به کفر است. در جلسه گذشته این روایت را خواندیم که مَا ذِئْبَانِ ضَارِیَانِ فِی غَنَمٍ قَدْ تَفَرَّقَ رِعَاؤُهَا بِأَضَرَّ فِی دِینِ الْمُسْلِمِ مِنَ الرِّئَاسَةِ. اما در نقل دیگری آمده است: مِنْ حُبِّ الْمَالِ وَ الشَّرَفِ.2 [332] «اگر دو گرگ گرسنه به گله بیچوپانی حمله کنند، آن اندازه به این گله ضرر نمیزنند که علاقه به مال و علاقه به شرف ممکن است به دین مسلمان ضرر بزنند.» مقصود از شرف، همین احترام، جاه و موقعیت اجتماعی است.
آیا شایسته است انسان عزتی را از خدا طلب کند که باعث نابودی دین او شود؟! در حقیقت باید روزی هزار بار از خدا بخواهد که او را به چنین چیزی گرفتار نکند. آیا اگر کسی انسان را نشناسد و به او احترام نگذارد بهتر است یا آخرت انسان آباد باشد؟ حفظ آبرو امر مهمی است و در قرآن کریم هم فقیرانی که آبروی خویش را حفظ میکنند و نمیگذارند کسی از مشکلات آنها باخبر شود تحسین شدهاند (یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاء مِنَ التَّعَفُّفِ)3 [333]. این آبروداری بسیار ارزشمند است، اما اگر آبرو برای انسان بت شود انسان را به اعماق جهنم میکشاند، و آن وقتی است که چنان در دل انسان ریشه بدواند که اگر در جایی امر مردد شود بین اینکه دین محفوظ بماند یا آبروی او، حفظ آبرو و شرف خویش را بر حفظ دین، بر حفظ نظام اسلامی و ارزشهای انقلاب اسلامی ترجیح دهد! باید از چنین شرایطی به خدا پناه برد!
خدای متعال این نعمتها را به انسان عطا میکند، اما در حقیقت همه اینها وسیله امتحان انسان است. قرآن در آیاتی متعدد به این حقیقت اشاره میکند، مانند: وَبَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّیِّئَاتِ4 [334]، وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً5 [335]، إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ6 [336]، یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَّكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ7 [337]، حتی خانواده انسان ممکن است اسباب از بین رفتن دین انسان شود. ممکن است خانواده انسان به دنبال لذتهای دنیایشان باشند و انسان را به کارهایی وادار کنند که دین او را نابود کنند. آیا شما کسانی را سراغ ندارید که بهخاطر پسرشان جهنمی میشوند؟ باید پناه به خدا برد!
اگر امام سجاد علیهالسلام در این دعا از خدای متعال درخواست میکند: عیوب ما را بپوشان و ...، صرفا بهخاطر این نیست که آبرومندی امری لذتبخش است. انسانهایی که بهدنبال تقرب به خدا هستند از این امور بهرههای بلندی میبرند. مؤمنان این آبرو را برای انجام خدمات بیشتر، عبادت بیشتر و مانند آنها میخواهند. این اهداف بسیار ارزشمند است. اما در همین امور هم چون نمیدانیم عاقبت کار به کجا میانجامد، نباید این شرط را فراموش کنیم که خدایا! ما این نعمت را از تو میخواهیم به شرط این که به دینمان ضرر نزند، گرچه این را به زبان نیاوریم و تنها در قلب به آن توجه داشته باشیم.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شرح دعای وداع با ماه رمضان در تاریخ 1394/04/20، مطابق با بیستوسوم ماه مبارک رمضان 1436 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اجْبُرْ مُصِیبَتَنَا بِشَهْرِنَا، وَ بَارِكْ لَنَا فِی یَوْمِ عِیدِنَا وَ فِطْرِنَا، وَ اجْعَلْهُ مِنْ خَیْرِ یَوْمٍ مَرَّ عَلَیْنَا؛ أَجْلَبِهِ لِعَفْوٍ، وَ أَمْحَاهُ لِذَنْبٍ، وَ اغْفِرْ لَنَا مَا خَفِیَ مِنْ ذُنُوبِنَا وَ مَا عَلَنَ؛ اللَّهُمَّ اسْلَخْنَا بِانْسِلَاخِ هَذَا الشَّهْرِ مِنْ خَطَایَانَا وَ أَخْرِجْنَا بِخُرُوجِهِ مِنْ سَیِّئَاتِنَا، وَ اجْعَلْنَا مِنْ أَسْعَدِ أَهْلِهِ بِهِ، وَ أَجْزَلِهِمْ قِسْماً فِیهِ، وَ أَوْفَرِهِمْ حَظّاً مِنْهُ؛ اللَّهُمَّ وَ مَنْ رَعَى هَذَا الشَّهْرَ حَقَّ رِعَایَتِهِ، وَ حَفِظَ حُرْمَتَهُ حَقَّ حِفْظِهَا، وَ قَامَ بِحُدُودِهِ حَقَّ قِیَامِهَا، وَ اتَّقَى ذُنُوبَهُ حَقَّ تُقَاتِهَا، أَوْ تَقَرَّبَ إِلَیْكَ بِقُرْبَةٍ أَوْجَبَتْ رِضَاكَ لَهُ، وَ عَطَفَتْ رَحْمَتَكَ عَلَیْهِ، فَهَبْ لَنَا مِثْلَهُ مِنْ وُجْدِكَ، وَ أَعْطِنَا أَضْعَافَهُ مِنْ فَضْلِكَ، فَإِنَّ فَضْلَكَ لَا یَغِیضُ، وَ إِنَّ خَزَائِنَكَ لَا تَنْقُصُ بَلْ تَفِیضُ، وَ إِنَّ مَعَادِنَ إِحْسَانِكَ لَا تَفْنَى، وَ إِنَّ عَطَاءَكَ لَلْعَطَاءُ الْمُهَنَّا؛ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اكْتُبْ لَنَا مِثْلَ أُجُورِ مَنْ صَامَهُ، أَوْ تَعَبَّدَ لَكَ فِیهِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ ...
بحث ما درباره دعای وداع ماه رمضان است که همان طور که عرض کرده بودم به طور کلی به سه بخش تقسیم میشود: بخش اول ستایش الهی است، بخش دوم وداع و سلام خاص به این ماه، و بخش آخر درخواستهایی است که حضرت از خدای متعال دارند. در این درخواستها به این جا رسیدیم که خدایا گناهان، تقصیرها، و کوتاهیهایی که در این ماه از ما سر زده را ببخش، و آنها را از چشم دشمنان شماتتگر مستور بدار. و اینک دنباله دعا:
«خدایا! بر محمد و آل محمد درود فرست! و مصیبتی را که با رفتن این ماه بر ما وارد شده جبران کن!» تعبیر «مُصِیبَتَنَا بِشَهْرِنَا» از تعبیراتی عربی است که دقیقا معادلش در فارسی نیست. واژه «مصیبت» که اکنون در فارسی استعمال میشود به معنای امر نامطلوبی است که به انسان وارد میشود. اما فعل این واژه «أصابه» به معنای «به آن رسید» است. وقتی تیرانداز تیر را به هدف میزند میگویند: أصاب؛ «به هدف رسید.» این معنا بهتدریج نسبت به امور دیگر تعمیم داده شده است، بهخصوص اگر چیزی بهطور دفعی و ناگهانی به کسی برسد، که به آن مصیبت میگویند. گویا تیراندازی تیری رها میکند و به ما بهعنوان هدف اصابت میکند. در عربی میگویند: ما مصاب واقع شدیم بهوسیله شیءای که به ما رسید. اما در ترجمه فارسی میگوییم: مصیبت به ما رسید. این عینا ترجمه عربی نیست، بلکه ترجمه معرّبی است که ما در فارسی به کار میبریم. در این فراز آمده است: مُصِیبَتَنَا بِشَهْرِنَا. در اینجا نباید بهگونهای ترجمه شود که گویا مصیبت به ماه رمضان رسیده است، بلکه مقصود این است که با رفتن ماه رمضان، مصیبت به ما رسیده است. نباید در ترجمه، حرف «بـ» را عینا به «بـ» ترجمه کرد، بلکه باید گفت: به وسیله رفتن این ماه، مصیبتی به ما رسید. نظیر این نکته در واژه سؤال نیز وجود دارد. در فارسی میگوییم: این مطلب را از استاد سوال کردم. اگر بخواهیم این جمله را عینا به عربی ترجمه کنیم باید بگوییم: سألت هذا الامر عن الاستاد؛ در صورتی که در زبان عربی گفته میشود: سألت الأستاد عن هذا الأمر. در حقیقت آنها میگویند: معلم را از این مطلب پرسیدم، زیرا مفعول بیواسطه در عربی شخص سؤال شونده است. قرآن کریم میفرماید: إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولـئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً؛1 [345] گاه در ترجمه فارسی گفته میشود: بهراستی از چشم و گوش و دل سؤال میشود. در صورتی که سؤال شونده خود شخص است و سمع و بصر مسئولعنه هستند، یعنی درباره آنها از شخص سؤال میشود. وقتی میگویند: أصیب فلان بماله؛ معنایش این نیست که مال برای او مصیبت شده است، بلکه بدین معناست که مالش را از دست داد. بنابراین در این فراز که امام علیهالسلام میفرماید: مُصِیبَتَنَا بِشَهْرِنَا، یعنی این ماه از دست ما رفت.
وَ بَارِكْ لَنَا فِی یَوْمِ عِیدِنَا؛ شاید بتوان گفت این جمله عطف تفسیر برای جمله اول باشد. امام علیهالسلام در جمله اول فرمود: ماه رمضان از دست ما رفت و ما از آن محروم شدیم. خدایا! تو این مصیبت را جبران کن! گویا سؤال میشود چگونه این مصیبت جبران میشود؟ در پاسخ میفرماید: در روز عید ما آن قدر به ما رحمت و برکت بده که آن کمبود جبران گردد و این عید را یکی از بهترین روزهایی قرار ده که بر ما میگذرد. از این جهت بهترین باشد که بیش از همه روزها جلب عفو کرده، گناهان را محو کند، و گناهانی که در پنهان و آشکار انجام دادیم را ببخش!
اللَّهُمَّ اسْلَخْنَا بِانْسِلَاخِ هَذَا الشَّهْرِ مِنْ خَطَایَانَا؛ اصل سلخ به معنای پوست کندن حیوان است. قصاب وقتی بعد از سربریدن، پوست حیوان را میکند میگویند: سَلَخَه. سلّاخ به کسی میگویند که پوست میکند. این واژه برای هر پوست انداختنی به کار میرود، حتی درباره حیوانی که خودش پوست بیاندازد میگویند: منسلخ شد. همچنین روز آخر ماه را سلخ آن ماه گویند، یعنی این پوست آخری است که از این ماه کنده میشود. امام علیهالسلام میفرماید: خدایا! اکنون که سلخ این ماه و آخرین روز آن فرارسیده، ما را نیز از پوست گناهان بیرون آر، و با خروج این ماه ما را هم از سیئاتمان خارج کن! و ما را از سعادتمندترین کسانی قرار بده که بهوسیله این ماه به سعادت رسیدند، و سهم ما را از این ماه بیشتر از دیگران قرار ده!
تا اینجا لحن کلام امام علیهالسلام یک سیاق دارد، و با عبارات مختلف از خدا درخواست آمرزش گناهان و نزول رحمت مینماید. اما در اینجا لحن عوض میشود و پای را بر پله بالاتر نهاده، میفرماید: «خدایا! از دارایی خودت، مثل آن ثواب و پاداشی را به ما عطا بفرما که در این ماه به بهترین بندگانت دادی، آنها که به شایستگی حق این ماه را ادا کردند و آنگونه که حق این ماه بود حرمت آن را حفظ کردند و ...!» این مطلب فوق مطالب قبلی است. درخواست آمرزش گناهان و رحمت فراوان، درخواستی آشناست و امر تعجبآوری نیست. اما درخواست ثوابی مثل ثواب کسانی که همه ماه را إحیا گرفتند، همه عبادتها و مناجاتهای این ماه را بهجا آوردند، گریهها کردند و اشکها ریختند، انفاقها کردند و به فقرا خدمت کردند، از خطاهای دیگران گذشتند و ... برای ما که به انجام واجبات و اندکی از مستحبات اکتفا کردیم، امری عجیب است.
امام علیهالسلام در ادامه دعا بار دیگر گام را بالاتر نهاده، میفرماید: «نه تنها مثل ثواب بهترین بندگانت، بلکه چند برابر آن را به ما عطا بفرما! زیرا فضل و کرم تو پایان نمیپذیرد و خزانههای رحمت و برکت تو کم نمیشود، بلکه جوشش میکند. آنها همچون چشمه خودجوشی هستند که هر چه از آن بردارند باز میجوشد و لبریز میشود، و معدنهای احسان تو فناناپذیر است، و عطای تو حقیقتا بخششی گواراست.» آیا از این درخواستها بالاتر امکان دارد و برای ما تصور میشود؟ امام علیهالسلام در ادامه درخواستی بالاتر از آنچه تاکنون خواسته بود مطرح نموده، میفرماید: خدایا! بر محمد و آل محمد درود فرست، و برای ما مثل آن ثوابی را عطا فرما که تا روز قیامت به هر کسی این ماه را روزه میگیرد یا در این ماه تو را عبادت میکند عطا میکنی؛ مثل ثواب همه آنها را به ما عنایت فرما! این دیگر اوج درخواست از خداست که برای ما قابل تصور است.
در اینجا چند سؤال مطرح میشود؛ آیا واقعا چنین خواستی در دل ما پیدا میشود که ما از خدا بخواهیم؟ آیا اگر واقعا ما چنین خواستی پیدا کردیم و آن را از خدا خواستیم، خدا مستجاب میکند؟ آیا امکان استجابت چنین درخواستی وجود دارد؟ اگر چنین امری امکان دارد، آیا لازمهاش این است که در قیامت ما با انبیاء و اولیای خدا مساوی شویم؟ اگر چنین امری امکان ندارد چرا به ما یاد دادهاند که در درگاه خدا اینگونه دعا کنیم؟ این سوالها به شکل عامتری در بسیاری از دعاها مطرح میشود؛ برای مثال در همین دعای هرروز ماه رمضان که از خدا درخواست میکنیم: همه فقرا را بینیاز گردان، همه گرسنگان را سیر فرما و ...!
حقیقت امر این است که این دعاها چند حیثیت دارند؛ یک حیثیتشان این است که انسان به وسعت رحمت الهی توجه کند؛ توجه کند به این که اگر خدا به هر یک از بندگانش، چه به اندازهای که عقل آنها درک میکند، و چه بیش از حد درک آنها، نعمت عطا کند از خزانه خدا کم نمیشود. اینگونه نیست که از طرف خدای متعال حدی وجود داشته باشد و اگر درخواست بندگان به آن حد رسید، خزانه خدا کم بیاورد و خداوند سؤال و درخواست را ممنوع اعلام کند و بگوید: این چه وضع درخواستکردن است؛ اگر من بخواهم اینگونه بذل و بخشش کنم چیزی در خزانهها باقی نمیماند! خیر، رحمت خدا حد و مرزی ندارد که کسی حق نداشته باشد بیش از آن حد درخواست کند. انسان باید بفهمد دستگاه رحمت خدا محدودیت ندارد. خدای متعال بخیل نیست، و به هر کسی هر چه عطا کند از او چیز کاسته نمیشود، زیرا وقتی او چیزی را بخواهد، کار او تنها این است که بگوید: باش! و آن خواسته محقق میشود (فَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ كُن فَیَكُونُ)2 [346]
حیثیت دوم این دعاها این است که ما تنها فکر شخص خودمان و نیازهای خودمان نباشیم. باید یاد بگیریم که وقتی چیزی را از خدا میخواهیم برای دیگران هم بخواهیم. وقتی گرسنهایم و از خدا روزی میخواهیم، بهجای اینکه بگوییم: خدایا! به من روزی عنایت کن! بگوییم: أللهمّ أشبع کلّ جائع، و اگر لباس میخواهیم بگوییم: أللهمّ اکسُ کلّ عریان، و ... یعنی باید با این درخواستها صفت وسعتنظر، دلسوزی و مهربانی در حق دیگران را در خودمان ایجاد یا تقویت کنیم. ما باید خیرخواه همه باشیم، مگر برای کسی که بهخاطر دشمنیاش با خدا، خداوند استغفار برای او را نهی کرده باشد (مَا كَانَ لِلنَّبِیِّ وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَن یَسْتَغْفِرُواْ لِلْمُشْرِكِینَ)3 [347]. ما نباید تنگنظر باشیم، بهخصوص وقتی در کنار دریای رحمت الهی ایستادهایم، و بدانیم که هر چه برای برادر ایمانی خویش از خداوند بخواهیم (خالصانه و بدون اینکه او خبر داشته باشد)، صدهزار برابر در حق خودمان مستجاب میگردد. از امام صادق علیهالسلام نقل شده است: اگر شخصی در پشت سر برادر مؤمنش برای او دعا کند، ، از عرش ندا میشود: برای تو صدهزار برابر مثل او است. این در حالی است كه اگر برای خودش دعا می كرد، درصورت اجابت، فقط به اندازه همان یك دعا به او داده میشد. پس دعای تضمین شدهای که صدهزار برابر آن داده میشود بهتر است از دعایی که معلوم نیست مستجاب شود یا نشود!4 [348]
نکته سوم (که کمی دقیقتر است) این است که دعای حقیقی دو رکن دارد که یکی از آنها به دو قسم تقسیم میشود. پس میتوان گفت سه رکن دارد؛ یکی این است که خواست حقیقی باشد، نه اینکه چیزی را بر زبان آورد و اصلا نداند آیا چنین چیزی را میخواهد یا نه. رکن دیگر آن است که این خواست از خدا باشد و برای این مقصود لازم است انسان خدا را بشناسد تا بداند دستگاه بخشش او چگونه عمل میکند، و سنتهای او با دعا چه ارتباطی خواهند داشت. اگر سنت او بهگونهای است که برخی کارها را انجام نمیدهد، درخواست آن کارها به شوخی شبیه است. ما میدانیم که قاتل سیدالشهدا علیهالسلام آمرزیدنی نیست. با این وجود آیا شایسته است که چنین درخواستی از خدا داشته باشیم؟! خدای متعال فرموده است: من اصلا انسان را آفریدهام تا نتیجه رفتارهای اختیاریاش را به او بدهم و نتیجه این رفتارها حساب و موازینی دارد. این طور نیست که به رفتاری که گناه است قصری بهشتی بدهم و در برابر به کسی که خدمات فراوانی انجام داده حمیمی از جهنم بنوشانم. کیفر و پاداش متناسب با رفتار است. بلکه طبق آنچه بسیاری از محققان فرمودهاند، اصلا عین گناه و صواب در آن عالم تجسم پیدا میکنند. کار خدا عبث نیست. خدای متعال برای اثبات عالم آخرت به عبث نبودن کار خود استدلال کرده، میفرماید: أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا.5 [349]
البته خدای متعال یک عمل خوب کوچک را که در یک ساعت انجام گرفته، بینهایت پاداش میدهد، اما این پاداشِ همین عمل است و چیزی در همین راستا است با امتدادی بینهایت. همه کارها در دنیا محدود است اما پاداشهای آنها بینهایت است. ولی هر کدام کانال مخصوصی دارد که این کانال در امتداد بینهایت است. خدا چیز عبث را نمیخواهد، بلکه کار را حکیمانه میخواهد. تفضل او هم حساب دارد و گزاف نیست. یعنی افزایش پاداش هم بر اساس حساب و قانونی است. بنابراین اگر کاری عبث باشد دیگر کاری نخواهد بود که خدا انجام دهد. اینگونه نیست که اگر شخصی عمری گناه کرد و در پایان پشیمان شد و یک استغفرالله گفت و خدا هم او را آمرزید، باید در کنار مقام پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله قرار گیرد. آیا چنین کاری لغو نیست؟! اگر اینگونه باشد پس چرا او را در این دنیا خلق کرد و این همه تکلیف برای او مشخص کرد؟!
اگر بنا بود کار خدا فقط بخشش باشد، از ابتدا همه را در بهشت خلق میکرد و این عالم را با این همه امتحانات، سختیها و مصیبتها برای عزیزترین بندگانش خلق نمیکرد. البته او چنین خلقتی را نسبت به ملائکه کرده و به فرموده قرآن، ملائکه میگویند: وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ.6 [350] اما انسان خلق شده است تا از ملک بالاتر رود، و این در صورتی است که با انتخاب و زحمات خود چنین راهی را طی کند. آیا کسی که آن زحمتها را به جان بخرد با کسی که عمری با خدا لجبازی کند، تنها با یک دعا یکسان میشوند؟! البته معنای این سخن این نیست که ادعونی استجب لکم دروغ است! دعا باید درخواست واقعی باشد و وقتی از خدای حکیم درخواستی میشود، نباید آن درخواست کاری لغو و عبث باشد. اگر فرموده است: بغیر حساب میبخشد، یعنی بخشش او بر اساس حسابهای شما بندگان نیست. رحمت خدا حد و حصر ندارد، اما صفت حکمت است که مجرای رحمت را تعیین میکند. به تعبیر دیگر از طرف مبدأ آفرینش و از لحاظ فاعل رحمت، محدودیتی نسبت به هیچ کس وجود ندارد، اما از طرف قابل (انسانی که میخواهد رحمت را دریافت کند)، محدودیتهایی وجود دارد، و در حقیقت این «قابل» است که نمیتواند بیشتر از حد خود از رحمت بینهایت الهی بهره ببرد.
حاصل آنکه همه این دعاها صحیح است و باید هم خوانده شوند اما در همه آنها این قید وجود دارد که «اگر مخالف حکمت نباشد».
وصلیالله علی محمد و آلهالطاهرین
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شرح دعای وداع با ماه رمضان در تاریخ 1394/04/21، مطابق با بیستوپنجم ماه مبارک رمضان 1436 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
اللَّهُمَّ إِنَّا نَتُوبُ إِلَیْكَ فِی یَوْمِ فِطْرِنَا الَّذِی جَعَلْتَهُ لِلْمُؤْمِنِینَ عِیداً وَ سُرُوراً وَ لِأَهْلِ مِلَّتِكَ مَجْمَعاً وَ مُحْتَشَداً مِنْ كُلِّ ذَنْبٍ أَذْنَبْنَاهُ، أَوْ سُوءٍ أَسْلَفْنَاهُ، أَوْ خَاطِرِ شَرٍّ أَضْمَرْنَاهُ، تَوْبَةَ مَنْ لَا یَنْطَوِی عَلَى رُجُوعٍ إِلَى ذَنْبٍ، وَ لَا یَعُودُ بَعْدَهَا فِی خَطِیئَةٍ، تَوْبَةً نَصُوحاً خَلَصَتْ مِنَ الشَّكِّ وَ الِارْتِیَابِ، فَتَقَبَّلْهَا مِنَّا، وَ ارْضَ عَنَّا، وَ ثَبِّتْنَا عَلَیْهَا؛ اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا خَوْفَ عِقَابِ الْوَعِیدِ، وَ شَوْقَ ثَوَابِ الْمَوْعُودِ حَتَّى نَجِدَ لَذَّةَ مَا نَدْعُوكَ بِهِ، وَ كَأْبَةَ مَا نَسْتَجِیرُكَ مِنْهُ، وَ اجْعَلْنَا عِنْدَكَ مِنَ التَّوَّابِینَ الَّذِینَ أَوْجَبْتَ لَهُمْ مَحَبَّتَكَ، وَ قَبِلْتَ مِنْهُمْ مُرَاجَعَةَ طَاعَتِكَ، یَا أَعْدَلَ الْعَادِلِینَ.
امام سجاد علیهالسلام بعد از درخواست رحمتهای واسعه الهی در روز عید فطر برای جبران کوتاهیها در ماه رمضان، به خصوصیات روز عید فطر پرداخته، در اولین گام مسأله توبه را مطرح میفرماید. در عبارات گذشته هم اشارات یا تصریحاتی به مسأله توبه بود، اما حضرت در این جا با تفصیل بیشتر و آهنگی خاص این مسأله را مطرح کرده، میفرماید:
«خدایا! ما در این روز فطر بهسوی تو باز میگردیم؛ روزی که آن را عید و مایه سرور مؤمنین و زمان اجتماع و گرد هم آمدن و همکاری کردن اهل ملت خود قرار دادی.» شاید حضرت به این دلیل بر توبه در روز عید فطر تأکید میکند که خداوند این روز را روز سرور و شادی مسلمانان قرار داده است، و از خداوند میخواهد که با قبول توبه ما را شاد نماید. کلمه «ملت» معمولا به خدا نسبت داده نمیشود و تنها در این دعا به خدا نسبت داده شده است (ملّتک). در هیچ آیهای از قرآن هم ملت به خدا نسبت داده نشده، تا جایی که برخی متخصصان اهل لغت مثل راغب گفتهاند: یکی از فرقهای کلمه دین با ملت این است که دین هم به خدا نسبت داده میشود، هم به افراد و هم به امتها، اما ملت به خدا نسبت داده نمیشود.
کلمه جمع، مَجْمَع و مُحْتَشَد مترادف هستند، اما گفته شده فرق دقیقی دارند و آن این است که به هر گونه اجتماعی جمع و به محلی که جمع میشوند مجمع گویند. اما حشد و احتشاد برای جمعی بهکار میرود که برای هدفی تشکیل شده باشد و نوعی همکاری و هدف مشترک بین افراد آن جمع وجود داشته باشد. امروز در عراق به جای بسیج، کلمه حشد را به کار میبرند. سپس حضرت با سه عبارت، مواردی که از آن توبه میکنیم را مشخص میفرماید: «در این روز که روز عید و سرور است ما از هر گناهی که انجام دادیم، یا هر بدیای که بهجای گذاشتیم، یا خطورات بدی که به ذهن ما آمد، به سوی تو توبه میکنیم؛ توبهای که در دل تصمیم داریم از آن به گناه و خطا بازنگردیم؛ توبهای نصوح که از هر شک و ریبی پاک است. پس این توبه را از ما بپذیر و از ما راضی باش و ما را بر این توبه پایدار بدار!»
توبه ارکانی دارد که گاهی مورد غفلت واقع میشوند. توبه این نیست که انسان به کارهای بد خویش توجه پیدا کند و لحظهای پشیمان شود و استغفاری هم به زبان آورد. گاهی انسان چنین حالی پیدا میکند که از کرده خود پشیمان میشود و استغفرالله هم میگوید، اما هنوز نفسش از استغفرالله گفتن آرام نشده، در اندیشه گناه فرو میرود. پیشوایان ما اینگونه توبه را مورد توبیخ قرار دادهاند. در نهجالبلاغه آمده است که کسی در حضور امیرالمؤمنین علیهالسلام گفت: «استغفر الله ربی و أتوب إلیه.» حضرت متوجه شد که این توبه حقیقی و استغفار واقعی نیست. ازاینرو آن شخص را توبیخ کرده، فرمود: مادرت به عزایت بنشیند! آیا تو میدانی استغفار چیست؟ استغفار شش جزء دارد که اول آن پشیمانی از گناه است، دوم تصمیم بر عدم بازگشت به گناه تا أبد، سوم بازگرداندن حقوق خلق خدا، چهارم قضای واجباتِ ترک شده، پنجم ذوب کردن گوشتهایی که از حرام بر بدن روییده، و ششم چشاندن سختی طاعت بر بدن همانطور که لذت گناه را چشیده است. اگر این کارها را انجام دادی آنگاه بگو: أستغفرالله.1 [357] البته چنین استغفاری که امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید، استغفار کامل است و به این معنا نیست که اگر چنین استغفاری برای انسان میسر نشد، بهطور کلی توبه را رها کند و به انجام گناهان ادامه دهد. مقصود این است که توبه را سبک نشمارید و گمان نکنید با گفتن یک استغفرالله دیگر همه چیز تمام میشود. در قرآن هم بر عنوان توبه نصوح تأکید شده است. نصوح به معنای خالص است.
اکنون این سؤال میتواند مطرح شود که مگر توبه با چه چیزی میتواند مخلوط شود که از خلوص ساقط گردد؟ پاسخ این است که هر یک از مراحل توبه میتواند ناخالصیهایی داشته باشد. توبه با تفکری صحیح آغاز میشود که موجب انفعال و پشیمانی از گناه و انجام افعالی درونی (تصمیم بر ترک) و بیرونی میگردد. انسان گناهکار باید باور کند گناهی که انجام داده موجب هلاکتش میشود. اگر چنین باوری نداشته باشد و در عمق دلش این تردید وجود داشته باشد که: عواقبی که برای برخی کارها گفته باشند چندان هم معلوم نیست واقعیت داشته باشد، و ما برای احتیاط یک استغفراللهی میگوییم، چنین شخصی مرحله اول توبهاش واقعیت ندارد و با شک و ارتیاب مخلوط شده است.
گاهی شکها به صورتهای دیگری هم جلوه میکند. برای مثال کسانی که به گناه عادت کردهاند و لذت گناه در کامشان تثبیت شده است به سادگی حاضر نیستند بپذیرند که کار بدی انجام میدهند. ازاینرو در مرحله اول تلاش میکنند خود را در پیش وجدانشان تبرئه کنند و تقصیر را به عهده دیگری بیاندازند. اگر نتوانند خود را پیش خود تبرئه کنند و این فرافکنیها اثر نبخشد در مرحله بعد میگویند: «جنایت که نکردهام! کار چندان مهمی نبود. تمام احکام فقهی هم که قطعی نیست. اختلاف فتاوا هم زیاد است. شاید برخی این کار را حرام ندانند!» اگر بالاخره معلوم شد که فتوای به حرمت این عمل، اجماعی است و همه آن را حرام میدانند، توجیهات را بهگونهای دیگر مطرح میکنند، مثلا اینکه کسانی که این فتوا را دادهاند معصوم نبودهاند و ...؛ اگر از این هم گذشت و معلوم شده قطعا خدای متعال از چنین کاری نهی کرده و وعده عذاب به فاعل آن داده است، گاهی حتی سخن خدا را هم زیر سؤال میبرند و میگویند: این وعده و وعیدها تنها اتخاذ یک روش تربیتی برای ترساندن مردم است تا جامعه آرام باشد!
گاهی که فرافکنی سودی نمیبخشد و برای شخص معلوم میشود که واقعا کار بدی انجام داده است، کار خود را اینگونه توجیه میکند که: بسیاری از مردم دچار خطا و گناه هستند؛ همه که معصوم نیستند؛ هر کسی گناهی میکند و من هم خطاهایی دارم و این امری عادی است و ناراحتی و خودکشی ندارد!
حقیقت این است که انسان وقتی واقعا از گناه پشیمان میشود که یقین کند وعدههای قرآن و معصومان واقعیت دارد، و گناهی که مرتکب شده آثاری واقعی بر آن مترتب میشود و آن آثار در انتظار وی هستند. اگر در اینها شک داشته باشد توبه جدی تحقق پیدا نمیکند.
اما پس از آنکه انسان یقین کرد گناه، عذابی دردناک در پی دارد و وعدههای خدا و اولیای او شوخی نیست، در میدان عمل و مرحله ترک گناه، گاهی عادت به لذت گناه مانع از تصمیم بر ترک میشود. کسانی که عادت به دخانیات دارند گاهی تصدیق میکنند که استعمال دخانیات، نابود کردن مال و سلامتیِ خود و اطرافیان است، اما حاضر نیستند از آن دست بردارند. عادت آنها به دخانیات اجازه نمیدهد که تصمیم بر ترک بگیرند. برخی عادتها صرفا جنبه روانی دارند و برخی جنبه فیزیولوژیک هم دارند و بدن هم تحت تأثیر آنها واقع میشود و زمان انجام آن که میرسد احساس نیاز میکند. این یک واقعیت زندگی انسان است که وقتی به چیزی عادت کرد، به راحتی تصمیم به ترک آن نمیگیرد. کسانی که به گناه عادت کردهاند به سادگی تصمیم به ترک گناه نمیگیرند. برخی افراد چنان به دیدن برخی فیلمها عادت کردهاند که شب تا آن فیلمها را تماشا نکنند خوابشان نمیبرد، با این که میدانند دیدن چنین فیلمهایی، بیماری، گناه، فساد اخلاقی، اختلاف خانوادگی و ... به دنبال دارد.
انسانی که به گناه عادت کرده، حتی بعد از اینکه یقین کرد که عملی گناه است و عذاب دارد و عذابش هم جدی است و صرف فتوای مجتهد خاصی نیست، باز نمیتواند تصمیم به ترک آن بگیرد. البته زمانی که وقت عادتش نرسیده ممکن است پشیمان شود و شاید اشکی هم از چشمش جاری شود، اما با فرارسیدن وقت عادت، تمام آنها را فراموش میکند. روشن است که این توبه هم توبه نصوح نیست و ناخالصی دارد. بسیار شنیده شده که کسانی توبه کردند و برای توبه خویش هم مقدمات فراوانی مثل رفتن به شهرهای مشهد، کربلا و ... انجام دادند، اما در فاصله کوتاهی به همان حال قبلی بازگشتند. مانند برخی از افراد معتادی که استعمال مواد مخدر را ترک میکنند اما چیزی نمیگذرد که دوباره شروع میکنند. اینها آفتهایی است که برای تصمیم بر ترک کار غلط وجود دارند و این عادتها منحصر به معتادان مواد مخدر نیست. عادت انواع و اقسام مختلف فراوانی دارد. بنابراین در گام اول برای توبه نصوح باید شکها و دودلیها رفع شود.
امام سجاد علیهالسلام در این فراز به درگاه خدای متعال عرضه میدارد: «خدایا! ما به سوی تو توبه میکنیم؛ توبهای نصوح که از هر گونه شک و دودلی پاک باشد و بهطور جدی و قطعی تصمیم داریم که به گناه بازنگردیم.» البته تعلیمات دینی و تجربههای شخصی این معنا را اثبات میکند که انسان نمیتواند به آینده خویش بهطور یقینی و قطعی مطمئن باشد. گاهی برخی افراد تصمیم قطعی بر ترک گناه میگیرند و نذرهای سنگینی هم میکنند که در صورت بازگشت به گناه آنها را ادا کنند، اما باز هم نمیتوانند مطمئن باشند که روزی شیطان دوباره فریبشان ندهد. ازاین رو انسان غیر از استغفار باید از خدای متعال یاری بطلبد. چنانکه میبینیم امام سجاد علیهالسلام هم میفرماید: وَ ثَبِّتْنَا عَلَیْهَا؛ «و ما را بر این توبه نصوح ثابتقدم بدارد!»
امام سجاد علیهالسلام در ادامه بار دیگر درخواستی را مطرح میکنند که با درخواستهای قبلی متفاوت است. آنچه باعث میشود انسان در مقام توبه درآید ترس از عقاب و امید به ثواب است. اما ترس از هر نوع عقاب، نوعی خاص از ناراحتی را در انسان ایجاد میکند. برای مثال اگر انسان در این باره بیاندیشد که عمرش تلف شد، نوعی حزن و اندوه در او ایجاد میشود. اما امام علیهالسلام از خداوند درخواست میکند: خدایا! از تو میخواهم مرا، هم نسبت به خوف عقاب و هم نسبت به شوق ثواب، بهگونهای قرار دهی که از این حال خودم لذت ببرم؛ از این حال که از چیزی دست میکشم که موجب عقاب است و بهسوی چیزی میآیم که موجب ثواب است.
نکته لطیفی در اینجا وجود دارد. ما گمان میکنیم که انسان در هر حالی یا ترس دارد یا آرامش، یا غصهدار است یا شاد، و نمیتواند در یک آن، هم غصهدار باشد و هم شاد. اما گاهی میشود برای انسان غصهای پیش میآید و اشک از چشمانش هم جاری میشود اما از گریه خودش خوشحال است. خدا در انسان چنین ظرفیتی قرار داده که در یک آن، نسبت به دو حیثیت از یک چیز، دو احساس متفاوت دارد. گاهی برخی از روشنفکر مآبها میگویند: مگر شما نمیگویید: امام حسین علیهالسلام با شهادتش به مقامی عالی رسید، پس باید از شهادت او خوشحال باشید و نباید برای او غصه بخورید. اگر انسان بتواند نکتهای که عرض کردم را تجربه و درک کند، پاسخ بسیاری از این قبیل القائات شیطانی را میتواند بیابد.
در روح انسان چنین ظرفیتی هست که یک حادثه را از دو زاویه ببیند و از یک زاویه نسبت به آن غمگین و از زاویه دیگر نسبت به آن شاد گردد. خانوادهای که فرزند خود را برای کسب علم به سفری طولانی میفرستند و با زحمت و هزینه فراوان زمینه این سفر را برای او فراهم میکنند، یا بالاتر از این، فرزند خود را به میدان نبرد با باطل رهسپار میکنند و برای شهادت او دعا میکنند تا نزد سیدالشهدا علیهالسلام سرفراز باشند، هنگام خداحافظی با او، اشک میریزند و گریه میکنند. آنها از آن جهت که فرزندشان به مقامی عالی دست مییابد بسیار خوشحالاند، اما از این جهت که از آنها جدا میشود غمگیناند. در حالیکه یک حادثه هم بیشتر نیست. این یک حقیقتی است که باید با تجربهها و تحلیلهای روانشناختی هم آن را حل کرد و به صورت یک مسأله علمی در آورد تا از آن در حل مسائلی از قبیل آنچه گفتیم کمک گرفت.
پس یک حادثه خاص میتواند از یک حیثیت شادیآفرین و از حیثیتی دیگر غمگینکننده باشد. توبه هم که میکنیم از آن جهتی که از گناه در میآییم شاد هستیم اما در عین حال از گناهی که انجام دادهایم ناراحت هستیم. امام سجاد علیهالسلام از خداوند درخواست توبه، خوف از عقاب و شوق به ثواب میکند و در عین حال از خداوند میخواهد که لذت قبولی این توبه را هم به من بچشان. یعنی در همان حال خوف و شوق، میخواهم این حقیقت را هم درک کنم که تو به من نظر لطف داری و دست احسان بر سر من میکشی و مرا میپذیری! شاید نکته لطیفتری هم داشته باشد و آن اینکه اصلا از تو چیز خواستن، در خانه تو آمدن و گریه کردن و بر خاک سر ساییدن ، لذت دارد، و میخواهم آن لذت را به من بچشانی! در عین حال ناراحت هم باشم از این که این گناهان را مرتکب شدم و با خود بگویم: ای کاش آن گناهان را انجام نمیدادم!
حضرت در ادامه درخواستی لطیف را مطرح میکند و آن این است: «خدایا! تو در قرآن فرمودهای که توبهکنندگان را دوست داری (إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ2 [358]). من میخواهم جزء کسانی باشم که تو آنها را دوست داری!» این بسیار بالاتر از آن چیزهایی است که پیش از این مطرح شد. امام علیهالسلام از خداوند درخواست میکند که: «میخواهم تو من را دوست بداری!» انسانها معمولا تلاش میکنند که اطرافیانشان از اعضای خانواده، همسایگان و ... آنها را دوست بدارند، بهخصوص اگر شخصیت باعظمتی در اطرافشان باشد آرزو دارند که او آنها را دوست داشته باشد و به آنها توجه کند. اگر از مقام معظم رهبری به ما پیغام خاصی برسد که مثلا ایشان فرمودهاند: من شما را دوست دارم، هیچ یک از ما حاضر نیست آن را با پاداشهای مادی عوض کند. اما اگر انسان به جایی برسد که خدا او را دوست بدارد به منزلتی دستیافته است که فوق همه منزلتها است.
رزقناالله وإیاکم إنشاءالله
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شرح دعای وداع با ماه رمضان در تاریخ 1394/04/22، مطابق با بیستوششم ماه مبارک رمضان 1436 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
اللَّهُمَ تَجَاوَزْ عَنْ آبَائِنَا وَ أُمَّهَاتِنَا وَ أَهْلِ دِینِنَا جَمِیعاً مَنْ سَلَفَ مِنْهُمْ وَ مَنْ غَبَرَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ؛ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ نَبِیِّنَا وَ آلِهِ كَمَا صَلَّیْتَ عَلَى مَلَائِكَتِكَ الْمُقَرَّبِینَ، وَ صَلِّ عَلَیْهِ وَ آلِهِ كَمَا صَلَّیْتَ عَلَى أَنْبِیَائِكَ الْمُرْسَلِینَ، وَ صَلِّ عَلَیْهِ وَ آلِهِ كَمَا صَلَّیْتَ عَلَى عِبَادِكَ الصَّالِحِینَ، وَ أَفْضَلَ مِنْ ذَلِكَ یَا رَبَّ الْعَالَمِینَ صَلَاةً تَبْلُغُنَا بَرَكَتُهَا، وَ یَنَالُنَا نَفْعُهَا، وَ یُسْتَجَابُ لَهَا دُعَاؤُنَا ...
در این فراز امام سجاد علیهالسلام برای دیگران دعا میفرماید. طبعا نخستین کسانی که حق بیشتری بر گردن انسان دارند پدر، مادر، ارحام و بعد هم سایر مسلمانها هستند. قرآن کریم هم اهتمام خاصی به مسأله احسان به والدین دارد، چه در زمان حیاتشان و چه بعد از وفاتشان، و این مسأله را با تعبیراتی بیان فرموده که نشان از نهایت اهتمام قرآن کریم به این مسأله دارد، مانند: أَنِ اشْكُرْ لِی وَلِوَالِدَیْكَ1 [361]، یا وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا.2 [362] طبعا والدین بر دیگران مقدم هستند و حق هیچ انسانی از افراد عادی مثل حق والدین نیست. البته حق پیغمبر اکرم و ائمه اطهار علیهمالسلام جایگاه و دلایل خاص خود را دارد که توضیح آن خواهد آمد.
سپس حضرت همه خیرات را برای همه کسانی که استحقاق و صلاحیتش را دارند درخواست میکنند. این درسی است برای ما که هنگام دعا نباید تنها نظرمان به خواستهای خودمان باشد. چنانکه پیش از این هم ذکر شد، یکی از نکتههایی که از این دعا استفاده میشود آن است که همت انسان باید بسیار بلند باشد، و تنها به چیزهایی که مورد نیاز خودش است (حتی در امور اخروی) اکتفا نکند، بلکه باید تا هر کجا عقلش میرسد و هر اندازه از رحمت و نعمتی را که ممکن است از خدای متعال به مخلوقی برسد، از خدا برای خود و دیگران درخواست کند. البته در همه این دعاها یک شرط ضمنی وجود دارد و آن این است که خواسته من در نظام احسن آفرینش جایگاهی داشته باشد و مخالف نظام احسن و حکمت الهی نباشد. برایناساس، کسانی که خدای متعال فرموده به هیچ وجه آنها را نخواهد آمرزید، در حوزه دعای انسان قرار نمیگیرند، و اگر دعا به ظاهر شامل آنها هم بشود، آنها تخصصا خارج خواهند بود.
برعکس این قضیه هم صادق است. در زیارت عاشورا گفته شده: اللهم العن بنیامیة قاطبة؛ «خدایا! همه بنیامیه را لعنت کن!» روشن است که اگر در میان بنیامیه فرد مومنی باشد که با روش بنیامیه مخالف و شیعه علی علیهالسلام است، خود به خود از قلمرو این نفرین خارج است. چنین استثنائاتی اموری عرفی و عقلایی هستند. نمونه بارز چنین نکتهای که در قرآن آمده است، وعده خدا به حضرت نوح در باره نجات همه خانوادهاش است. این درحالی است که خداوند یکی از فرزندان حضرت نوح را نجات نداد و فرمود: إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِكَ.3 [363] در این فراز از دعا، امام سجاد علیهالسلام میفرماید: خدایا! پدران و مادران و همه اهل دین ما را مورد رحمت قرار بده! چه آنهایی که از دنیا رفتهاند و چه آنهایی که تا روز قیامت خواهند آمد. امام علیهالسلام در این فراز برای آمرزش کسانی که ممکن است هزار سال دیگر متولد شوند و مرتکب گناهی شوند، پیشاپیش دعا میکند. این وسعت نظری است که وقتی انسان در کنار دریای رحمت الهی واقع میشود باید داشته باشد. البته کسانی که شایستگی این دعا را ندارند مسلما تخصصا خارج خواهند بود.
امام سجاد علیهالسلام در فراز آخر دعا بر پیغمبر اکرم و آل ایشان صلواتاللهعلیهمأجمعین درود فرستاده، عرضه میدارد: «خدایا! همچنان که بر همه فرشتگان مقربْ رحمت خاص فرستادی و آنها را مورد عنایت خاص خود قرار دادی، پیغمبر و اهل بیت او علیهمالسلام را هم مشمول چنین رحمتی خاص قرار بده! و همچنان که بر انبیای خود صلوات نازل کردی، بر پیغمبر و اهل بیت او علیهمالسلام هم صلوات نازل فرما! و همچنان که بر همه بندگان صالحت صلوات فرستادی، بر او و خاندان او صلوات فرست!» امام علیهالسلام در اولین مرحله ملائکه مقرب را ذکر نموده است. شاید وجهاش این باشد که قبل از خلقت انسان و مبعوث کردن پیامبران، فرشتگان خلق شده بودند و در این دوران خدای متعال آن مقدار که ظرفیت ملائکه گنجایش داشت به آنها رحمت عنایت فرموده بود. طبعا ملائکه از نظر زمان و از نظر مرتبه خلقت، بر انسان تقدم داشتهاند. ازاینجهت امام علیهالسلام نخست آنها را ذکر میکند.
در میان انسانها، برترین انسانها انبیاء هستند. ازاینرو امام علیهالسلام انبیاء را بعد از ملائکه ذکر میکند. البته درودهای خدا اختصاص به انبیاء ندارد و انسانهای دیگری هم هستند که با اینکه نبی نیستند، ولی مقامشان از انبیا (به جز پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله) هم بالاتر است؛ که قدر متیقن، ائمه معصومان صلواتاللهعلیهمأجمعین از این دستهاند. امام سجاد علیهالسلام از خدای متعال درخواست میکند: همانطور که بر همه بندگانی که استحقاق درود داشتهاند (بندگان صالح) درود فرستادهای، بر پیغمبر ما و اهلبیت او علیهمالسلام هم درود بفرست! این تشبیه، نخست در اصل فرستادن درود و رحمت است، و دوم در کمیت صلوات (به تعداد درودی که بر همه انبیاء و ملائکه فرستاده شده) میباشد. اما از لحاظ کیفیت، حضرت عرضه میدارد: «درودی که بر پیامبر و اهلبیت علیهمالسلام میفرستی بالاتر از آن صلواتی باشد که بر ملائکه و انبیاء فرستادی!» و این شاهدی بر مراتب فراوان صلوات است. صلوات بر پیامبر اسلام و اهلبیت علیهمالسلام مانند صلواتی نیست که بر ملائکه و سایر انبیاء فرستاده میشود. سپس حضرت درخواست میکند که این صلوات به گونهای باشد که سرریز آن شامل حال ما هم بشود و به ما هم نفعی برسد، و به واسطه این صلوات دعای ما هم مستجاب شود.
بحث درباره صلوات بر پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ابعاد مختلفی دارد؛ یکی بحث درباره حقیقت این رحمت است و اینکه این صلواتی که نازل میشود چیست؟ حقیقت این است که ما نباید طمعی برای درک حقیقت این رحمت داشته باشیم. ما برای اشاره به حقایقی که فراتر از محسوسات هستند از تعبیراتی کلی و مبهم استفاده میکنیم و غالبا معرفت به آنها توأم با ابهام است و حقیقت آنها را نمیدانیم، مگر بندگان خاص خدا که خداوند گوشهای از پرده غیب را برای آنها بالا زده باشد، و آنها با شهود چیزهایی را درک کرده باشند. کار عقل در واقع تجرید و تعمیم همین محسوسات و درک اموری است که در درون خودمان با علم حضوری یافتهایم؛ و وقتی چیزی فراتر از اینها میرود دیگر تنها با تعبیرات مبهمی به آن اشاره میکند. تنها با اشاره قرآن کریم است که میفهمیم اثر صلوات خدا و ملائکه او این است که مؤمنان را از تاریکیها خارج و به سوی نور رهسپار میکند (هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْكُمْ وَمَلَائِكَتُهُ لِیُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ4 [364])؛ اما باز حقیقت این تاریکیها و آن نور هم از قبیل امور فراتر از محسوسات است و دقیقا حقیقت هیچ کدام را نمیتوانیم بهدرستی درک کنیم. امیدواریم که خدا معرفت و توفیقی به ما عنایت فرماید که دستکم بعد از این عالم، آن حقایق را مشاهده کنیم.
نکته دوم درباره صلوات این است که وقتی ما صلوات میفرستیم، در حقیقت از خداوند درخواست میکنیم که آن رحمت خاص خود را بر پیامبر و خاندان او نازل فرماید. صلوات خدا است که رحمت و مقام و منزلتی خاص برای شخص ایجاد میکند. صلوات رحمت خاص خداست و صلوات فرستادن ما درخواست از خدا برای ایجاد آن رحمت است، وگرنه ما چیزی نداریم که لایق مقام پیغمبر و آل او باشد.
نکته سوم درباره صلوات اهتمامی است که در دعاها و مناجاتها برای صلوات وجود دارد. در آداب دعا وارد شده که اگر میخواهید دعایتان مستجاب شود ابتدا بر پیغمبر صلوات بفرستید و بعد دعایتان را ذکر کنید و دعایتان را نیز با صلوات به پایان برسانید. در این صورت خدای متعال میفرماید: من خجالت میکشم که دو طرف این دعا را مستجاب کنم و میان آنها را مستجاب نکنم. این از لطایف رحمت الهی است. اما انگیزه صلوات فرستادن در همین نکته خلاصه نمیشود. ما انسانها در انگیزه آگاهانه خود، همیشه خواست خودمان مطرح نیست. در بسیاری موارد قصد آگاهانه انسان خدمت به دیگری است و واقعا میخواهد به دیگران خدمت کند. مثال روشن این نکته خدماتی است که مادر نسبت به طفل شیرخوارش در نیمه شب انجام میدهد. اگر از او بپرسند چرا این زحمات را به جان میخری، پاسخی که در ذهن او حاضر است و در عمل او مؤثر است خدمت و رسیدگی به محبوبش (طفل) است.
وقتی انسان علاقه شدیدی به کسی داشته باشد، دلش میخواهد به او خدمت کند و دیگر به پیامدها و منافع این کار نمیاندیشد. البته این انگیزه هم به یک معنا به خود انسان باز برمیگردد، چون در حقیقت عاشق از خدمت به معشوق لذت میبرد و رسیدن به این لذت است که مطلوب اوست. این هدف در ضمیر ناخودآگاه عاشق است. این انگیزه در لایه زیرین وجود انسان است و عاشق به آن توجه ندارد. به تعبیر دیگر، موجود مخلوق هر کاری که انجام میدهد در نهایت برای خود انجام میدهد و تنها خداست که هیچ کاری برای خودش انجام نمیدهد چون به هیچ چیز نیازی ندارد. اما این مهم است که انگیزه آگاهانه مخلوق چه باشد. فرق خودخواهی با دیگرخواهی در همین مرتبه آگاه ذهن معلوم میشود.
در باره صلوات هم همین نکته جاری است. گاهی انگیزه آگاهانه انسان از صلوات فرستادن تنها این است که بهره ببرد، اما هستند کسانی که آن چنان عشق به پیغمبر اکرم و اهل بیت علیهمالسلام دارند که لذت و نفع خود را فراموش میکنند، و هر کاری از دستشان برمیآید تنها به عشق ایشان انجام میدهند. گرچه چنین انسانهایی کم هستند اما یقینا چنین کسانی وجود دارند. چنین محبتی نسبت به پیامبر و اهلبیت علیهمالسلام بسیار با ارزش است، و صلواتی که از چنین عشقی برخیزد با صلواتهای دیگر بسیار متفاوت خواهد بود.
ارزشها و لذتهایی وجود دارند که با محاسبات مربوط به امور محسوس قابل بیان و اندازهگیری نیستند. لذتی که عاشق از نگاه به معشوق یا از لبخند معشوق درک میکند با مقیاس وزن و عدد قابل مقایسه نیست. اصلا این لذت یک حقیقت دیگری دارد و مقیاس دیگری میطلبد. اختلاف درجات در بهشت هم از قبیل همین اختلافات است. لذتی که رسول خدا و اهلبیت صلواتاللهعلیهمأجمعین در بهشت درک میکنند قابل مقایسه با لذتی که دیگران درک میکنند نیست، هرچند در جوار ایشان باشند. درک لذت بستگی به ظرفیت انسان دارد، وگرنه از طرف خدا منع و بخلی نیست. انسان بیش از ظرفیتش نمیتواند درک کند و حتی اگر بیش از ظرفیتش به او فیض دهند، نمیتواند آن را درک کند.
این را باید بدانیم که همین انسانهایی که در این عالم زندگی میکنند گاهی حرکاتشان از نظر فیزیکی کاملا شبیه یکدیگر هستند، اما از نظر ارزش در پیشگاه خدا از زمین تا آسمان متفاوتاند. عین این مطلب درباره صلوات هم هست. وقتی ما تنها برای استجابت دعایمان ابتدا و انتهای درخواست خود صلوات میفرستیم کار با ارزشی کردهایم اما بین این صلوات با آن صلواتی که تنها بهخاطر عشق به پیغمبر فرستاده میشود تفاوت بسیاری وجود دارد. اگر بگوییم آن صلوات صدهزار مرتبه از این صلوات بالاتر است تعجب نکنید و مطمئن باشید تفاوت ایندو بیش از اینهاست. ما باید سعی کنیم و از خدا بخواهیم که معرفت و محبت خودش و اولیای خودش را به ما بدهد تا کارهای کوچکمان ارزشهای بیحساب پیدا کند.
نکته دیگر به درکی مربوط میشود که از پیامبر داریم. بسیاری از افراد از پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله تنها همینقدر میدانند که ایشان شخصی بوده که در حدود 1400سال پیش در شبه جزیره عربستان متولد شده، در چهل سالگی به نبوت برگزیده شده و در سن 63 سالگی هم از دنیا رفته است. یعنی درکشان این است که ایشان هم مانند انسانهای دیگر بودهاند. البته این مطلب واقعیت دارد و دروغ نیست، و آیاتی از قرآن هم که درباره رسول گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله هستند، در بسیاری از موارد ناظر به چنین موقعیتی میباشند؛ آیاتی همچون أَلَمْ یَجِدْكَ یَتِیمًا فَآوَى * وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى * وَوَجَدَكَ عَائِلًا فَأَغْنَى5 [365]؛ و نیز: إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ6 [366] و ... این یک نشئه از وجود پیامبر صلیاللهعلیهوآله است که خواص و آثار خاص خود را دارد. معمولا در این نشئه به روح افراد توجه نمیشود و انسانها گمان میکنند زندگی هر کسی تنها همین بدنش است و وقتی از کار میافتد گمان میکنند که آن انسان نابود شده است.
اما برخی با معرفتی بالاتر، به این درک میرسند که انسان بُعد دیگری به نام روح دارد که خصوصیات امور مادی را ندارد، ولی با بدن تعامل دارد.حال اگر به ما بگویند: برخی انسانها علاوه بر روح، بُعد دیگری هم دارند، درک آن برای ما بسیار مشکل میشود. اتفاقا بهخصوص در مکتب شیعه چنین چیزی را برای پیامبر و اهل بیت علیهمالسلام، و برای برخی از اولیای خدا، اثبات کردهاند که به آن «نور» یا مقام نورانیت میگویند. بنابراین پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله غیر از بدن مادی و روحی که متعلق به بدن است و بدن را تدبیر میکند، حقیقت دیگری هم دارد به نام نور که قبل از خلقت حضرت آدم علیهالسلام وجود داشته است و سایر مخلوقات طفیل آن «نور» هستند. ما نباید مسائل مربوط به ابعاد مختلف وجود پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را با هم خلط کنیم.
وقتی به ما میگویند: از خدا برای پیغمبر صلوات بخواهید، این امر به بُعد حیات مادی ایشان مربوط میشود، یعنی چیزی که بهتدریج ترقی و رشد میکند، نماز میخواند، ثواب میکند، و ... اگر ما عبادتی انجام دهیم و ثواب آن را به پیغمبر هدیه کنیم بر مقام این بُعد از حیات ایشان افزوده خواهد شد و این هدیه ما برای ایشان اثر خواهد داشت. اما همه وجود پیغمبر همین وجود نیست. ایشان مقام دیگری ورای این وجود مادی دارند که هدایای ما در آن مقام تأثیری ندارد، بلکه هر کمال و هر خیری شعاعی از آن مقام است؛ مقامی که بالاتر از آن برای هیچ مخلوقی ممکن نیست و اگر ممکن بود خدا به ایشان داده بود. آن مقام چیزی نیست که قابل رفعت باشد، و هم از نظر مبانی عقلی و هم از نظر روایات قابل اثبات است. سر و کار ما با مرتبه نازلی از وجود پیامبر صلیاللهعلیهوآله است که در این عالم متولد شده است (أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ)؛ اما مقام نور چیزی نیست که عقل ما بتواند آن را درک کند. ما باید تلاش کنیم با اطاعت و محبت و با صلواتهایی که به ایشان اهدا میکنیم به ایشان تقرب پیدا کنیم و کاری کنیم که گوشه چشمی هم به ما بیاندازند.
وفقنا الله و إیاکم إنشاءالله
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شرح دعای وداع با ماه رمضان در تاریخ 1394/04/23، مطابق با بیستوهفتم ماه مبارک رمضان 1436 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
جلسه گذشته آخرین فراز از دعای وداع با ماه رمضان را تلاوت کردیم و حسن ختامی برای جلسات این ماه شریف شد؛ اما بحث درباره صلوات بر پیامبر و ائمه علیهمالسلام کامل نشد. امشب که آخرین شب این سلسله جلسات است، با تبرک جستن به نام اهل بیت صلواتاللهعلیهمأجمعین سعی میکنم تتمهای برای این بحث بیان کنم.
ذکر و دعای شریف صلوات مورد توجه خاص اهل بیت سلاماللهعلیهمأجمعین بوده و در دعاها، از جمله همین دعای صحیفه سجادیه، توجه خاصی به آن شده است. روایاتی هم که در فضلیت این ذکر و این دعا وارد شده بسیار فراوان است. طبعا این سؤال مطرح میشود که این ذکر چه خصوصیتی دارد که تا این اندازه مورد توجه اهل بیت علیهمالسلام است، به گونهای که ائمه اطهار علیهمالسلام که خود از اهلبیت هستند در بین دعاها و مناجاتهایشان چندین مرتبه میگویند أللهم صل علی محمد و آله.
وقتی ما فهمیدیم این ذکر بسیار اهمیت دارد، بهخصوص با توجه به ثوابهایی که برای آن ذکر شده، علاقهمندیم که به این نتایج و آثار نائل شویم. معمولا اولین انگیزه انسان برای گفتن و تکرار کردن این ذکر شریف، نیل به ثواب آنهاست. عامل دیگری که میتواند در انگیزه ما مؤثر باشد تأثیراتی است که این ذکر شریف در گشایش مشکلات دنیوی ما دارد. اهل بیت صلواتاللهعلیهمأجمعین برای این که ما را به گفتن بیشتر این ذکر شریف تشویق کنند تا برای آخرتمان مفید باشد، آثار دنیوی آن را هم ذکر کردهاند، از جمله این که فرمودهاند: این ذکر باعث استجابت دعاها میشود. ما نیز درخواستهایی چون وسعت روزی، شفای بیماریها، رفع بلاها و ... داریم و این درخواستها امری طبیعی است و اشکالی هم ندارد، بلکه عرض نیاز به درگاه خداوند بسیار هم خوب است. ولی اگر بدانیم عاملی تقویتکننده برای استجابت دعا وجود دارد که با رعایت آن، احتمال استجابت دعا بیشتر میشود انگیزه ما برای استفاده از آن عامل تقویت میشود.
اهلبیت علیهمالسلام خود به ما یاد دادهاند که برای استجابت دعا از این ذکر استفاده کنیم و این لطفی خفی دارد. آنها میخواهند ما از فواید، ثوابها و لیاقتی استفاده کنیم که این ذکر برای دریافت رحمتهای الهی ایجاد میکند. هدف اصلی آنها این است که میخواهند ما بیشتر به طرف خدا برویم. این حکمت به طور قویتر و شدیدتر در اصلِ امر به دعا وجود دارد. چرا خدای متعال میفرماید: أُدْعُونِی أَسْتَجَبْ لَکُمْ؟ چرا نزول رحمت خود و برآورده شدن حاجت ما را مشروط به دعا میکند؟ سرّ این شرط این است که خدای متعال دوست دارد ما سراغ او برویم تا رحمتها و کمالات بیشتری نصیب ما گردد و به او تقرب پیدا کنیم؛ وگرنه، خداوند میتواند بدون دعا هم همه نیازهای ما برطرف نماید. مگر خداوند نعمتهای فراوانی را بدون دعا به ما عطا نکرده است؟ بهراستی میتوان گفت اکثریت قریب به اتفاق نعمتهای الهی بدون درخواست به ما عطا شده است. اگر خدا میگوید: از من درخواست کنید تا شما را اجابت کنم، بدین خاطر است که این درخواست وسیلهای برای رفتن ما به در خانه او باشد و موجب تقرب به او گردد. البته دعای ما هم اثر دارد و موجب استجابت میشود، اما او بیش از آن اندازه که خودمان میفهمیم ما را دوست دارد.
اگر اهلبیت علیهمالسلام هم ما را به ذکر صلوات سفارش کردهاند بدین خاطر نیست که از این راه نفعی بهدست آوردند. مقام آنها بسیار بالاتر از این است که بخواهند از ما چیزی عایدشان شود. این لطف دائمی آنها است که میخواهند کاری کنند که از ناحیه آنها فیضی به ما برسد. اما آنچه سبب این فیض میشود دعا کردن ماست و تا زمانی که ما تصمیم نگیریم و دعا نکنیم، آمین گفتن آنها کمالی برای ما ایجاد نمیکند. ممکن است ایشان دعا کنند و خدا به کسی سلامتی عنایت کند، اما این سلامتی فرق میکند با آن سلامتی که بگویند: تو دعا کن تا ما آمین بگوییم تا دعایت مستجاب شود. در این مورد، علاوه بر سلامتی، ما با خدا هم آشنا شدهایم و با او رابطهای برقرار کردهایم.
اما برخی مؤمنین که معرفتشان بیشتر از دسته اول است، انگیزه دیگری هم برای صلوات فرستادن دارند و آن انگیزهای فطری برای تشکر از ولی نعمت است. خدای متعال ما را بهگونهای آفریده است که وقتی از کسی احسان و خدمتی میبینیم خود را بدهکار او میبینیم و دوست داریم دستکم با تشکر زبانی این دین خویش را ادا کنیم. این دسته از مؤمنان وقتی به این حقیقت توجه پیدا میکنند که رسول خدا و اهلبیت او علیهمالسلام چهقدر در حق ما لطف کردهاند و چه حق عظیمی در نشان دادن راه نجات و سعادت، بر گردن ما دارند، درصدد تشکر از آنها برمیآیند و از خود میپرسند که بهراستی چگونه میتوان از کسانی که جان خود و عزیزانشان، حتی طفل شیرخوارهشان را فدا کردند تا ما با خدا آشنا شویم و راه سعادت را پیدا کنیم تشکر کرد. کمترین کاری که میتوان برای تشکر از آن خاندان بزرگوار انجام داد این است که صلواتی به پیشگاه آنها هدیه کنیم و بگوییم: خدایا! ما که توان جبران لطف ایشان را نداریم، از تو میخواهیم رحمتهای خود را بر آنها نازل فرما! پس عامل سوم برای ایجاد انگیزه برای صلوات فرستادن، توجه به تأثیری است که پیامبر و اهلبیت او صلواتاللهعلیهمأجمعین در سعادت ما داشتهاند.
عامل دیگری هم میتواند برای ایجاد انگیزه برای صلوات و درود فرستادن بر رسول خدا و آل او صلواتاللهعلیهمأجمعین وجود داشته باشد و این عامل به یک معنا در همه مسلمانان، بهخصوص ما شیعیان وجود دارد، اما باید رشد کند و تقویت شود. البته رحمت اهلبیت علیهمالسلام به ما شیعیان اختصاص ندارد. هر مسلمانی هر چه از اسلام میداند به برکت ایشان و دستکم به برکت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله است. همه مسلمانانی که اهل انصاف هستند به برکات اهلبیت علیهمالسلام و لزوم مودت ایشان اعتراف دارند و در این زمینه چه شیعیان و چه اهلتسنن کتابها نوشتهاند. برخی مسلمانان اهل تسنن در ایام عزاداری سیدالشهداء علیهالسلام به عنوان اعلام مودت به اهلبیت علیهمالسلام و اداکردن اجر رسالت پیامبر صلیاللهعلیهوآله، در مراسم عزاداری شرکت میکنند. مقصودم بیان این نکته است که اهل انصاف به مقام والای اهل بیت علیهمالسلام و لزوم قدردانی از ایشان اعتراف دارند.
مشکلی که وجود دارد این است که ما با این که به عنوان محبان اهلبیت علیهمالسلام شناخته میشویم، اما در عمل میبینیم این محبت خود را در همه رفتارهای ما نشان نمیدهد و تجلی نمیکند. ما گاه به شدت نسبت به اهلبیت علیهمالسلام اظهار مودت و محبت میکنیم، در عزای ایشان عزاداریها میکنیم، برای بزرگداشت ایشان هزینهها صرف میکنیم، چه نذرها میکنیم و چه اطعامها میدهیم! و همه اینها چیزی جز نشانه محبت و علاقه به اهل بیت علیهمالسلام نیست، اما وقتی بررسی میکنیم میبینیم دستمان از محبتی که همه رفتارهای ما را تحت تأثیر خود قرار دهد چندان پر نیست. مقصود از اثر در اینجا اثری است که مستقیماً و خالصاً از محبت ناشی شده باشد.
توضیخ بیشتر اینکه: انسان چیزهایی را که خوشایند و لذتبخش مییابد در ابتدا بهخاطر خوشی و لذتی که از آنها انتظار دارد، بهسراغشان میرود، اما بهتدریج به خود آن شیء نوعی تعلق و وابستگی پیدا میکند، یعنی به دنبال لذتهای مکرر و معنادار، کیفیتی نفسانی به نام محبت برای انسان پیدا میشود. محبت حالت ثبات دارد و یک حالت انفعالی گذرا نیست، بهگونهای که وقتی پدید میآید گاهی حتی تا دهها سال نمیتوان آن را از دل بیرون کرد. اما منشأپیدایش محبت نسبت به یک انسان این است که از ارتباط با آن شخص لذتی برای انسان حاصل شود؛ ارتباطی همچون دیدن او، شنیدن صدای او، استفاده از دانش او، و ... اما با یک بار لذت بردن، محبت ثبات پیدا نمیکند. اگر این لذت تکرار شود، انسان نوعی وابستگی به آن شخص پیدا میکند که زمانی هم که آن لذت را درک نمیکند و امیدی هم به درک آن ندارد، دلش متوجه آن شخص است و دوست دارد او را ببیند یا به نوعی با او ارتباط برقرار کند.
این محبت وقتی شدت پیدا کند، حالتی در انسان ایجاد میکند که در اثر آن، انسان میخواهد همه دارایی و هستی خود را فدای او کند و اگر از او بپرسند چرا میخواهی هستی خود را فدای او کنی، میگوید: چرا ندارد؛ من او را دوست دارم! البته این پاکبازی به مرتبه و شدت و ضعف آن محبت بستگی دارد. اگر این محبت بسیار شدت یابد، شخص محب حاضر است خود و همه بستگان خود را فدای محبوبش کند. داستانهایی عشقی همچون داستان لیلی و مجنون که در تاریخ نقل شده از این قبیل محبتها هستند. ما برخی افراد را دیدهایم که همیشه به اهلبیت علیهمالسلام توجه دارند و عشق و علاقهشان به اهلبیت علیهمالسلام چنان زیاد است که با شنیدن نام آن بزرگواران حالتی مخصوص پیدا میکنند که نمیتوانند آن را توصیف کنند. اینها آثار محبت است. در داستان لیلی و مجنون، وقتی مجنون خدمتی به لیلی میکرد تنها آرزویش این بود که لیلی بفهمد او در حال فدا کردن خود برای لیلی است!
اما بهراستی در میان مخلوقات چه کسی را میتوان پیدا کرد، جز محمد و آل محمد صلواتاللهعلیهمأجمعین، که سزاوار چنین محبتی باشد؟ ایشان کاملترین و والاترین مخلوقات خدا هستند و به هر اندازهای که به ایشان محبت خالصانه داریم، شایسته است این محبتْ خود را در رفتار ما نشان دهد، یعنی بدون هیچ گونه چشمداشتی به ایشان خدمت کنیم. اما از آنجا که ما نمیتوانیم برای آنها کاری انجام دهیم، بالاترین خدمتی که میتوانیم به ایشان ارائه دهیم این است که بگوییم: خدایا! بالاترین و بهترین رحمتها و فیضها نزد تو است، و تو میتوانی بهترین رحمتهای خود را به ایشان عطا کنی. اما دست ما خالی است و چیزی برای پیشکش نزد ما نیست. از تو میخواهیم بهترین رحمتهایت را به ایشان عنایت فرمایی، که ایشان حقیقتا سزاوار چنین عنایتی هستند! اگر انسان چنین حالتی پیدا کند، نمیدانم ارزش صلوات و دعایش چند برابر میشود، اما همینقدر میدانم که بسیار بالاست.
این اختلاف مراتب در صلوات افراد چیزی شبیه اختلاف مراتب عبادتی است که برای خدای متعال انجام میگیرد. براساس آنچه از اهلبیت علیهمالسلام نقل شده، عبادتکنندگان سه دستهاند: دستهای خدا را بهخاطر ترس از عذاب عبادت میکنند. اینها مانند غلامان سیاهی هستند که از ترس کتک، مولای خود را اطاعت میکنند. ازاینرو عبادت ایشان را «عبادت عبید» گویند. اگر خدا جهنم نداشت آنها خدا را عبادت نمیکردند. عدهای دیگر هستند که سطح عبادتشان کمی بالاتر است. ایشان برای نعمتهای بهشتی خدا را عبادت میکنند. عبادت این دسته «عبادت تاجران» نام نهاده شده است. این نوع عبادت اشکالی هم ندارد. قرآن کریم هم میفرماید: هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِیكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ.1 [373] ولی دسته سوم کسانی هستند که خدا را عبادت میکنند تنها بهخاطر اینکه او را دوست دارند. این «عبادت آزادگان» خوانده شده است. ایشان دل به خدا دادهاند.
عین این مراتب درباره محبت اهلبیت علیهمالسلام هم وجود دارد. گاهی دوستی ما برای شفا یافتن بیماریمان یا دستیابی به شفاعت اهلبیت و نجات از عذاب است، که البته کار خوبی است و از خدا میخواهیم همین را هم از ما نگیرد. گاهی حاجتی بزرگ داریم و با ایشان قرار میگذاریم که اگر حاجتروا شدیم، فلان مبلغ را به آستان ایشان تقدیم کنیم. این رابطه هم رابطه خوبی است و نشانه آن است که به این خانواده علیهمالسلام ایمان داریم، و میدانیم که ایشان پیش خدا عزیزند و دعایشان مستجاب میشود، و میدانیم که آنها شیعیان و دوستانشان را (گرچه همتشان ضعیف باشد) دوست دارند و دست مرحمت بر سرشان میکشند!
اما کسانی هم هستند که وقتی صبح از خانه بیرون میآیند، دلشان تشنه زیارت حرم حضرت معصومه سلاماللهعلیها است، و آرام و قرار ندارند تا خود را به حرم برسانند و در و دیوارش را ببوسند. این بیقراری آنها برای گرفتن حاجت نیست، و چیزی هم از ایشان نمیخواهند. عطش آنها ناشی از محبتی است که به این خاندان دارند، و این محبت ناشی از معرفتی است که به مقام ایشان دارند. این محبت بهتدریج حالت وابستگی و دلبستگی را در ایشان پدید آورده که در این دلبستگی، دیگر آن منافع منظور نیست. چنانکه گفته شد، انسان هر کسی یا چیزی را دوست بدارد ابتدا بدین خاطر است که از ارتباط با آن لذتی میبرد، اما بهتدریج با تکرار لذتها به آن دلبستگی پیدا میکند و این دلبستگی دیگر در گروی آن لذتها نیست. اگر آن لذتها هم برود این دلبستگی باقی میماند.
درست است که ما وقتی میخواهیم اهل بیت علیهمالسلام را بشناسیم، ابتدا از طریق کراماتشان ایشان را میشناسیم، و این شناخت باعث محبت ما به ایشان میشود، اما اگر کمی همت کرده، این ارتباط را حفظ و تکرار کنیم، به ایشان دلبستگیای پیدا میکنیم به نام عشق، که ارزش یک لحظه آن، از صدها سال عبادت بدون چنین حالی بیشتر است! ارزش برخی عبادتها، تنها بهخاطر توجه دل، هفتصد هزار بار از عبادتهای دیگر بیشتر میگردد! مراتب خلوص در نیت کاری میکند که عبادت از یک بار، ده بار، هفتاد بار، هفتصد بار، صدهزار بار، هفتصد هزار بار و ... بیشتر ثواب پیدا کند. این درحالی است که ظاهر فیزیکی کار در همه مراتب یکسان است، اما باطن آن چنین مراتبی پیدا میکند. ارزش آن بوسهای که تنها از روی محبت بر ضریح حضرت معصومه سلاماللهعلیها زده میشود و در عمق دل زائر این است که بیبیجان دوستت دارم، سر و جانم فدای شما، و چیزی هم از شما نمیخواهم، بیشتر از بسیاری از پولها، نذر و نیازها، اطعامها و ... است.
باید تلاش کنیم معرفت و محبت ما نسبت به خدای متعال افزایش یابد تا ما هم شبیه ائمه معصومان سلاماللهعلیهمأجمعین شویم و انگیزه عبادت کردنمان محبت به خدای متعال گردد. البته خدا انسان را بهگونهای خلق کرده است که از آتش میترسد و نمیخواهد در آتش بسوزد، و نعمتهای بهشتی را هم دوست دارد، اما محب خدا عبادت را بهخاطر اینها انجام نمیدهد. اگر در شبانهروز تلاش کنیم دو رکعت نماز بخوانیم و با خدا اینگونه نجوا کنیم که خدایا! من این نماز را بهخاطر اینکه محبت من نسبت به تو باقی بماند و تو را بیشتر دوست بدارم میخوانم، و هیچ مزد دیگری هم نمیخواهم، شاید ارزش این دو رکعت نماز از عبادت همه عمر ما بیشتر باشد. در درگاه خدای متعال، کیفیت بسیار بیشتر از کمیت ارزشگذاری میشود و کیفیت عمل تابع معرفت، محبت و ارتباط قلبی است. باید تلاش کنیم این رابطه را تقویت کنیم.
اگر ما برای برآورده شدن حاجت هم صلوات میفرستیم، خوب است حاجتمان را در پیشگاه حضرت ولی عصر سلاماللهعلیه این قرار دهیم: آقا من هزار صلوات میفرستم تا شما از خدا بخواهید معرفت مرا به شما زیاد کند! اگر مزد میخواهیم اینگونه مزد بخواهیم. باور کنیم که اگر لذایذ دنیا باشد یا نباشد، چندان فرقی نمیکند. با خود درباره آن روزهایی که بسیار خوش گذراندیم و روزهایی که بسیار بر ما سخت گذشت بیاندیشیم! بهراستی اکنون چهقدر از آن خوشیها یا سختیها در یادمان باقی مانده است؟ هم روزهای سخت گذشت و هم روزهای شادی! واقعا هم گذشت! اکنون که فکر میکنیم گویا خوابی بیش نبودهاند. اما این معرفت و محبت است که در عمق دل ما تا ابد باقی میماند و باعث میشود انسان در عالم آخرت هم با ائمه اطهار علیهمالسلام محشور باشد. این کجا و آن کجا؟! باید همتمان را بلندتر کنیم و اگر حاجت هم میخواهیم بیشتر روی حاجتهای معنوی تکیه کنیم.
رزقناالله و إیاکم إنشاءالله
1 [374]. صف، 10.
پیوندها
[1] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940329.doc#_edn1
[2] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940329.doc#_edn2
[3] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940329.doc#_edn3
[4] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940329.doc#_edn4
[5] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940329.doc#_edn5
[6] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940329.doc#_edn6
[7] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940329.doc#_edn7
[8] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940329.doc#_ednref1
[9] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940329.doc#_ednref2
[10] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940329.doc#_ednref3
[11] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940329.doc#_ednref4
[12] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940329.doc#_ednref5
[13] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940329.doc#_ednref6
[14] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940329.doc#_ednref7
[15] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_edn1
[16] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_edn2
[17] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_edn3
[18] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_edn4
[19] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_edn5
[20] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_edn6
[21] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_edn7
[22] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_edn8
[23] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_edn9
[24] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_edn10
[25] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_edn11
[26] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_edn12
[27] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_edn13
[28] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_edn14
[29] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_edn15
[30] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_edn16
[31] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_edn17
[32] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_edn18
[33] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_ednref1
[34] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_ednref2
[35] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_ednref3
[36] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_ednref4
[37] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_ednref5
[38] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_ednref6
[39] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_ednref7
[40] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_ednref8
[41] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_ednref9
[42] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_ednref10
[43] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_ednref11
[44] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_ednref12
[45] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_ednref13
[46] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_ednref14
[47] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_ednref15
[48] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_ednref16
[49] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_ednref17
[50] http://mesbahyazdi.ir/node/5608/edit#_ednref18
[51] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_edn1
[52] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_edn2
[53] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_edn3
[54] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_edn4
[55] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_edn5
[56] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_edn6
[57] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_edn7
[58] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_edn8
[59] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_edn9
[60] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_edn10
[61] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_edn11
[62] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_edn12
[63] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_edn13
[64] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_edn14
[65] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_edn15
[66] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_edn16
[67] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_ednref1
[68] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_ednref2
[69] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_ednref3
[70] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_ednref4
[71] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_ednref5
[72] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_ednref6
[73] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_ednref7
[74] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_ednref8
[75] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_ednref9
[76] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_ednref10
[77] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_ednref11
[78] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_ednref12
[79] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_ednref13
[80] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_ednref14
[81] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_ednref15
[82] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/94%203.doc#_ednref16
[83] http://www.mesbahyazdi.ir/node/5611/edit#_edn1
[84] http://www.mesbahyazdi.ir/node/5611/edit#_edn2
[85] http://www.mesbahyazdi.ir/node/5611/edit#_edn3
[86] http://www.mesbahyazdi.ir/node/5611/edit#_edn4
[87] http://www.mesbahyazdi.ir/node/5611/edit#_edn5
[88] http://www.mesbahyazdi.ir/node/5611/edit#_edn6
[89] http://www.mesbahyazdi.ir/node/5611/edit#_edn7
[90] http://www.mesbahyazdi.ir/node/5611/edit#_edn8
[91] http://www.mesbahyazdi.ir/node/5611/edit#_edn9
[92] http://www.mesbahyazdi.ir/node/5611/edit#_ednref1
[93] http://www.mesbahyazdi.ir/node/5611/edit#_ednref2
[94] http://www.mesbahyazdi.ir/node/5611/edit#_ednref3
[95] http://www.mesbahyazdi.ir/node/5611/edit#_ednref4
[96] http://www.mesbahyazdi.ir/node/5611/edit#_ednref5
[97] http://www.mesbahyazdi.ir/node/5611/edit#_ednref6
[98] http://www.mesbahyazdi.ir/node/5611/edit#_ednref7
[99] http://www.mesbahyazdi.ir/node/5611/edit#_ednref8
[100] http://www.mesbahyazdi.ir/node/5611/edit#_ednref9
[101] http://mesbahyazdi.ir/node/5613/edit#_edn1
[102] http://mesbahyazdi.ir/node/5613/edit#_edn2
[103] http://mesbahyazdi.ir/node/5613/edit#_edn3
[104] http://mesbahyazdi.ir/node/5613/edit#_edn4
[105] http://mesbahyazdi.ir/node/5613/edit#_edn5
[106] http://mesbahyazdi.ir/node/5613/edit#_edn6
[107] http://mesbahyazdi.ir/node/5613/edit#_edn7
[108] http://mesbahyazdi.ir/node/5613/edit#_edn8
[109] http://mesbahyazdi.ir/node/5613/edit#_edn9
[110] http://mesbahyazdi.ir/node/5613/edit#_edn10
[111] http://mesbahyazdi.ir/node/5613/edit#_ednref1
[112] http://mesbahyazdi.ir/node/5613/edit#_ednref2
[113] http://mesbahyazdi.ir/node/5613/edit#_ednref3
[114] http://mesbahyazdi.ir/node/5613/edit#_ednref4
[115] http://mesbahyazdi.ir/node/5613/edit#_ednref5
[116] http://mesbahyazdi.ir/node/5613/edit#_ednref6
[117] http://mesbahyazdi.ir/node/5613/edit#_ednref7
[118] http://mesbahyazdi.ir/node/5613/edit#_ednref8
[119] http://mesbahyazdi.ir/node/5613/edit#_ednref9
[120] http://mesbahyazdi.ir/node/5613/edit#_ednref10
[121] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_edn1
[122] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_edn2
[123] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_edn3
[124] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_edn4
[125] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_edn5
[126] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_edn6
[127] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_edn7
[128] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_edn8
[129] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_edn9
[130] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_edn10
[131] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_edn11
[132] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_edn12
[133] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_edn13
[134] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_edn14
[135] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_edn15
[136] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_edn16
[137] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_edn17
[138] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_edn18
[139] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_edn19
[140] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_ednref1
[141] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_ednref2
[142] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_ednref3
[143] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_ednref4
[144] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_ednref5
[145] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_ednref6
[146] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_ednref7
[147] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_ednref8
[148] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_ednref9
[149] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_ednref10
[150] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_ednref11
[151] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_ednref12
[152] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_ednref13
[153] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_ednref14
[154] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_ednref15
[155] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_ednref16
[156] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_ednref17
[157] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_ednref18
[158] http://mesbahyazdi.ir/node/5615/edit#_ednref19
[159] http://mesbahyazdi.ir/node/add/speeches?parent=7282& type=speeches#_edn1
[160] http://mesbahyazdi.ir/node/add/speeches?parent=7282& type=speeches#_edn2
[161] http://mesbahyazdi.ir/node/add/speeches?parent=7282& type=speeches#_edn3
[162] http://mesbahyazdi.ir/node/add/speeches?parent=7282& type=speeches#_edn4
[163] http://mesbahyazdi.ir/node/add/speeches?parent=7282& type=speeches#_edn5
[164] http://mesbahyazdi.ir/node/add/speeches?parent=7282& type=speeches#_edn6
[165] http://mesbahyazdi.ir/node/add/speeches?parent=7282& type=speeches#_edn7
[166] http://mesbahyazdi.ir/node/add/speeches?parent=7282& type=speeches#_ednref1
[167] http://mesbahyazdi.ir/node/add/speeches?parent=7282& type=speeches#_ednref2
[168] http://mesbahyazdi.ir/node/add/speeches?parent=7282& type=speeches#_ednref3
[169] http://mesbahyazdi.ir/node/add/speeches?parent=7282& type=speeches#_ednref4
[170] http://mesbahyazdi.ir/node/add/speeches?parent=7282& type=speeches#_ednref5
[171] http://mesbahyazdi.ir/node/add/speeches?parent=7282& type=speeches#_ednref6
[172] http://mesbahyazdi.ir/node/add/speeches?parent=7282& type=speeches#_ednref7
[173] http://mesbahyazdi.ir/node/5619/edit#_edn1
[174] http://mesbahyazdi.ir/node/5619/edit#_edn2
[175] http://mesbahyazdi.ir/node/5619/edit#_edn3
[176] http://mesbahyazdi.ir/node/5619/edit#_edn4
[177] http://mesbahyazdi.ir/node/5619/edit#_edn5
[178] http://mesbahyazdi.ir/node/5619/edit#_edn6
[179] http://mesbahyazdi.ir/node/5619/edit#_edn7
[180] http://mesbahyazdi.ir/node/5619/edit#_ednref1
[181] http://mesbahyazdi.ir/node/5619/edit#_ednref2
[182] http://mesbahyazdi.ir/node/5619/edit#_ednref3
[183] http://mesbahyazdi.ir/node/5619/edit#_ednref4
[184] http://mesbahyazdi.ir/node/5619/edit#_ednref5
[185] http://mesbahyazdi.ir/node/5619/edit#_ednref6
[186] http://mesbahyazdi.ir/node/5619/edit#_ednref7
[187] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940406.doc#_edn1
[188] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940406.doc#_edn2
[189] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940406.doc#_edn3
[190] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940406.doc#_edn4
[191] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940406.doc#_edn5
[192] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940406.doc#_edn6
[193] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940406.doc#_ednref1
[194] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940406.doc#_ednref2
[195] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940406.doc#_ednref3
[196] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940406.doc#_ednref4
[197] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940406.doc#_ednref5
[198] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940406.doc#_ednref6
[199] http://mesbahyazdi.ir/node/5622/edit#_edn1
[200] http://mesbahyazdi.ir/node/5622/edit#_edn2
[201] http://mesbahyazdi.ir/node/5622/edit#_edn3
[202] http://mesbahyazdi.ir/node/5622/edit#_edn4
[203] http://mesbahyazdi.ir/node/5622/edit#_edn5
[204] http://mesbahyazdi.ir/node/5622/edit#_edn6
[205] http://mesbahyazdi.ir/node/5622/edit#_edn7
[206] http://mesbahyazdi.ir/node/5622/edit#_edn8
[207] http://mesbahyazdi.ir/node/5622/edit#_edn9
[208] http://mesbahyazdi.ir/node/5622/edit#_edn10
[209] http://mesbahyazdi.ir/node/5622/edit#_edn11
[210] http://mesbahyazdi.ir/node/5622/edit#_edn12
[211] http://mesbahyazdi.ir/node/5622/edit#_ednref1
[212] http://mesbahyazdi.ir/node/5622/edit#_ednref2
[213] http://mesbahyazdi.ir/node/5622/edit#_ednref3
[214] http://mesbahyazdi.ir/node/5622/edit#_ednref4
[215] http://mesbahyazdi.ir/node/5622/edit#_ednref5
[216] http://mesbahyazdi.ir/node/5622/edit#_ednref6
[217] http://mesbahyazdi.ir/node/5622/edit#_ednref7
[218] http://mesbahyazdi.ir/node/5622/edit#_ednref8
[219] http://mesbahyazdi.ir/node/5622/edit#_ednref9
[220] http://mesbahyazdi.ir/node/5622/edit#_ednref10
[221] http://mesbahyazdi.ir/node/5622/edit#_ednref11
[222] http://mesbahyazdi.ir/node/5622/edit#_ednref12
[223] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940408%20(2).doc#_edn1
[224] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940408%20(2).doc#_edn2
[225] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940408%20(2).doc#_edn3
[226] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940408%20(2).doc#_edn4
[227] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940408%20(2).doc#_edn5
[228] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940408%20(2).doc#_edn6
[229] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940408%20(2).doc#_edn7
[230] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940408%20(2).doc#_edn8
[231] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940408%20(2).doc#_edn9
[232] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940408%20(2).doc#_edn10
[233] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940408%20(2).doc#_ednref1
[234] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940408%20(2).doc#_ednref2
[235] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940408%20(2).doc#_ednref3
[236] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940408%20(2).doc#_ednref4
[237] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940408%20(2).doc#_ednref5
[238] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940408%20(2).doc#_ednref6
[239] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940408%20(2).doc#_ednref7
[240] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940408%20(2).doc#_ednref8
[241] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940408%20(2).doc#_ednref9
[242] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940408%20(2).doc#_ednref10
[243] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940409%20(2).doc#_edn1
[244] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940409%20(2).doc#_edn2
[245] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940409%20(2).doc#_ednref1
[246] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940409%20(2).doc#_ednref2
[247] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940410%20(2).doc#_edn1
[248] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940410%20(2).doc#_edn2
[249] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940410%20(2).doc#_ednref1
[250] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940410%20(2).doc#_ednref2
[251] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940411%20(2).doc#_edn1
[252] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940411%20(2).doc#_edn2
[253] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940411%20(2).doc#_edn3
[254] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940411%20(2).doc#_edn4
[255] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940411%20(2).doc#_edn5
[256] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940411%20(2).doc#_edn6
[257] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940411%20(2).doc#_edn7
[258] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940411%20(2).doc#_edn8
[259] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940411%20(2).doc#_ednref1
[260] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940411%20(2).doc#_ednref2
[261] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940411%20(2).doc#_ednref3
[262] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940411%20(2).doc#_ednref4
[263] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940411%20(2).doc#_ednref5
[264] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940411%20(2).doc#_ednref6
[265] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940411%20(2).doc#_ednref7
[266] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940411%20(2).doc#_ednref8
[267] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940413.doc#_edn1
[268] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940413.doc#_edn2
[269] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940413.doc#_edn3
[270] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940413.doc#_edn4
[271] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940413.doc#_edn5
[272] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940413.doc#_edn6
[273] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940413.doc#_edn7
[274] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940413.doc#_ednref1
[275] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940413.doc#_ednref2
[276] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940413.doc#_ednref3
[277] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940413.doc#_ednref4
[278] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940413.doc#_ednref5
[279] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940413.doc#_ednref6
[280] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940413.doc#_ednref7
[281] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940414%20(2).doc#_edn1
[282] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940414%20(2).doc#_edn2
[283] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940414%20(2).doc#_edn3
[284] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940414%20(2).doc#_edn4
[285] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940414%20(2).doc#_edn5
[286] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940414%20(2).doc#_edn6
[287] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940414%20(2).doc#_edn7
[288] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940414%20(2).doc#_ednref1
[289] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940414%20(2).doc#_ednref2
[290] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940414%20(2).doc#_ednref3
[291] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940414%20(2).doc#_ednref4
[292] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940414%20(2).doc#_ednref5
[293] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940414%20(2).doc#_ednref6
[294] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940414%20(2).doc#_ednref7
[295] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940415%20(2).doc#_edn1
[296] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940415%20(2).doc#_edn2
[297] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940415%20(2).doc#_edn3
[298] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940415%20(2).doc#_edn4
[299] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940415%20(2).doc#_edn5
[300] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940415%20(2).doc#_ednref1
[301] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940415%20(2).doc#_ednref2
[302] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940415%20(2).doc#_ednref3
[303] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940415%20(2).doc#_ednref4
[304] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940415%20(2).doc#_ednref5
[305] http://mesbahyazdi.iki.ac.ir/node/add/speeches?parent=7282& type=speeches#_edn1
[306] http://mesbahyazdi.iki.ac.ir/node/add/speeches?parent=7282& type=speeches#_edn2
[307] http://mesbahyazdi.iki.ac.ir/node/add/speeches?parent=7282& type=speeches#_edn3
[308] http://mesbahyazdi.iki.ac.ir/node/add/speeches?parent=7282& type=speeches#_edn4
[309] http://mesbahyazdi.iki.ac.ir/node/add/speeches?parent=7282& type=speeches#_edn5
[310] http://mesbahyazdi.iki.ac.ir/node/add/speeches?parent=7282& type=speeches#_edn6
[311] http://mesbahyazdi.iki.ac.ir/node/add/speeches?parent=7282& type=speeches#_edn7
[312] http://mesbahyazdi.iki.ac.ir/node/add/speeches?parent=7282& type=speeches#_ednref1
[313] http://mesbahyazdi.iki.ac.ir/node/add/speeches?parent=7282& type=speeches#_ednref2
[314] http://mesbahyazdi.iki.ac.ir/node/add/speeches?parent=7282& type=speeches#_ednref3
[315] http://mesbahyazdi.iki.ac.ir/node/add/speeches?parent=7282& type=speeches#_ednref4
[316] http://mesbahyazdi.iki.ac.ir/node/add/speeches?parent=7282& type=speeches#_ednref5
[317] http://mesbahyazdi.iki.ac.ir/node/add/speeches?parent=7282& type=speeches#_ednref6
[318] http://mesbahyazdi.iki.ac.ir/node/add/speeches?parent=7282& type=speeches#_ednref7
[319] file:///D:/My%20Data/Users/hdehshiri.KHOMEINI/Desktop/%D8%B1%D9%85%D8%B6%D8%A7%D9%86%201436/%D9%88%D9%8A%D8%B1%D8%A7%D9%8A%D8%B4%20%D8%AF%D9%88%D9%85/940417_2.doc#_edn1
[320] file:///D:/My%20Data/Users/hdehshiri.KHOMEINI/Desktop/%D8%B1%D9%85%D8%B6%D8%A7%D9%86%201436/%D9%88%D9%8A%D8%B1%D8%A7%D9%8A%D8%B4%20%D8%AF%D9%88%D9%85/940417_2.doc#_edn2
[321] file:///D:/My%20Data/Users/hdehshiri.KHOMEINI/Desktop/%D8%B1%D9%85%D8%B6%D8%A7%D9%86%201436/%D9%88%D9%8A%D8%B1%D8%A7%D9%8A%D8%B4%20%D8%AF%D9%88%D9%85/940417_2.doc#_edn3
[322] file:///D:/My%20Data/Users/hdehshiri.KHOMEINI/Desktop/%D8%B1%D9%85%D8%B6%D8%A7%D9%86%201436/%D9%88%D9%8A%D8%B1%D8%A7%D9%8A%D8%B4%20%D8%AF%D9%88%D9%85/940417_2.doc#_edn4
[323] file:///D:/My%20Data/Users/hdehshiri.KHOMEINI/Desktop/%D8%B1%D9%85%D8%B6%D8%A7%D9%86%201436/%D9%88%D9%8A%D8%B1%D8%A7%D9%8A%D8%B4%20%D8%AF%D9%88%D9%85/940417_2.doc#_edn5
[324] file:///D:/My%20Data/Users/hdehshiri.KHOMEINI/Desktop/%D8%B1%D9%85%D8%B6%D8%A7%D9%86%201436/%D9%88%D9%8A%D8%B1%D8%A7%D9%8A%D8%B4%20%D8%AF%D9%88%D9%85/940417_2.doc#_edn6
[325] file:///D:/My%20Data/Users/hdehshiri.KHOMEINI/Desktop/%D8%B1%D9%85%D8%B6%D8%A7%D9%86%201436/%D9%88%D9%8A%D8%B1%D8%A7%D9%8A%D8%B4%20%D8%AF%D9%88%D9%85/940417_2.doc#_ednref1
[326] file:///D:/My%20Data/Users/hdehshiri.KHOMEINI/Desktop/%D8%B1%D9%85%D8%B6%D8%A7%D9%86%201436/%D9%88%D9%8A%D8%B1%D8%A7%D9%8A%D8%B4%20%D8%AF%D9%88%D9%85/940417_2.doc#_ednref2
[327] file:///D:/My%20Data/Users/hdehshiri.KHOMEINI/Desktop/%D8%B1%D9%85%D8%B6%D8%A7%D9%86%201436/%D9%88%D9%8A%D8%B1%D8%A7%D9%8A%D8%B4%20%D8%AF%D9%88%D9%85/940417_2.doc#_ednref3
[328] file:///D:/My%20Data/Users/hdehshiri.KHOMEINI/Desktop/%D8%B1%D9%85%D8%B6%D8%A7%D9%86%201436/%D9%88%D9%8A%D8%B1%D8%A7%D9%8A%D8%B4%20%D8%AF%D9%88%D9%85/940417_2.doc#_ednref4
[329] file:///D:/My%20Data/Users/hdehshiri.KHOMEINI/Desktop/%D8%B1%D9%85%D8%B6%D8%A7%D9%86%201436/%D9%88%D9%8A%D8%B1%D8%A7%D9%8A%D8%B4%20%D8%AF%D9%88%D9%85/940417_2.doc#_ednref5
[330] file:///D:/My%20Data/Users/hdehshiri.KHOMEINI/Desktop/%D8%B1%D9%85%D8%B6%D8%A7%D9%86%201436/%D9%88%D9%8A%D8%B1%D8%A7%D9%8A%D8%B4%20%D8%AF%D9%88%D9%85/940417_2.doc#_ednref6
[331] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940419.doc#_edn1
[332] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940419.doc#_edn2
[333] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940419.doc#_edn3
[334] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940419.doc#_edn4
[335] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940419.doc#_edn5
[336] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940419.doc#_edn6
[337] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940419.doc#_edn7
[338] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940419.doc#_ednref1
[339] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940419.doc#_ednref2
[340] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940419.doc#_ednref3
[341] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940419.doc#_ednref4
[342] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940419.doc#_ednref5
[343] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940419.doc#_ednref6
[344] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940419.doc#_ednref7
[345] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940420%20(2).doc#_edn1
[346] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940420%20(2).doc#_edn2
[347] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940420%20(2).doc#_edn3
[348] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940420%20(2).doc#_edn4
[349] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940420%20(2).doc#_edn5
[350] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940420%20(2).doc#_edn6
[351] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940420%20(2).doc#_ednref1
[352] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940420%20(2).doc#_ednref2
[353] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940420%20(2).doc#_ednref3
[354] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940420%20(2).doc#_ednref4
[355] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940420%20(2).doc#_ednref5
[356] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940420%20(2).doc#_ednref6
[357] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940421%20(2).doc#_edn1
[358] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940421%20(2).doc#_edn2
[359] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940421%20(2).doc#_ednref1
[360] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940421%20(2).doc#_ednref2
[361] http://mesbahyazdi.ir/node/5638/edit#_edn1
[362] http://mesbahyazdi.ir/node/5638/edit#_edn2
[363] http://mesbahyazdi.ir/node/5638/edit#_edn3
[364] http://mesbahyazdi.ir/node/5638/edit#_edn4
[365] http://mesbahyazdi.ir/node/5638/edit#_edn5
[366] http://mesbahyazdi.ir/node/5638/edit#_edn6
[367] http://mesbahyazdi.ir/node/5638/edit#_ednref1
[368] http://mesbahyazdi.ir/node/5638/edit#_ednref2
[369] http://mesbahyazdi.ir/node/5638/edit#_ednref3
[370] http://mesbahyazdi.ir/node/5638/edit#_ednref4
[371] http://mesbahyazdi.ir/node/5638/edit#_ednref5
[372] http://mesbahyazdi.ir/node/5638/edit#_ednref6
[373] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940423%20(2).doc#_edn1
[374] file:///C:/Users/hdehshiri.KHOMEINI/AppData/Local/Microsoft/Windows/Temporary%20Internet%20Files/Content.Outlook/HR306ACH/940423%20(2).doc#_ednref1