معارف قرآن 4 و 5
مجموعهكتب آموزشی معارف قرآن
راه و راهنماشناسی
آیتالله محمدتقی مصباح یزدی
بازنگری و تصحیح
مصطفی كریمی
مصباح یزدی، محمدتقی، 1313 -
راه و راهنماشناسی / محمدتقی مصباح یزدی. - قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1393.
ج. (انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)؛ 1074؛ علوم قرآنی؛ 57.)
1. این کتاب بخش چهارم و پنجم معارف قرآن از سلسله درسهای آیتالله مصباح یزدی است.
مندرجات: ج4. راهشناسی. ـ ج5. راهنماشناسی.
1. اسلام ـ بررسی و شناخت. 2. قرآن ـ بررسی و شناخت. 3. قرآن ـ کاتبان وحی. 4. پیامبران در قرآن. الف. عنوان. ب. عنوان: معارف قرآن. ج. عنوان: راه و راهنماشناسی. د. کریمی، مصطفی، تصحیح و بازنگری.
34م58م/11 BP
معارف قرآن (جلد 5 ـ 4): راه و راهنماشناسی: ویراست جدید
مؤلف: آیتالله محمدتقی مصباح یزدی
تصحیح و بازنگری: مصطفی کریمی
ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)
نوبت و تاریخ چاپ: دوم، پاییز 1395
چاپ: نگارش
شمارگان: 1000 قیمت: 32000 تومان
مرکز پخش: قم، خیابان شهداء، کوی ممتاز، پلاک 38
تلفن و نمابر: 37742326 - 025
4-849-411-964- 978:شابک
حقیقت اصیلترین، جاودانهترین و زیباترین راز هستی و نیاز آدمی است كه سلسلة مؤمنان و عالمان صادق چه جانها كه در راه آن نباخته، و جاهلان و باطلپرستان چه توطئهها و ترفندها كه برای محو و مسخ آن نساختهاند. چه تلخْواقعیتی است مظلومیت حقیقت، و چه شیرینْحقیقتی است این واقعیت كه در مصاف همیشگی حق و باطل، حق سربلند و سرفراز است و باطل ازبینرفتنی و نگونسار. این والا و بالانشینیِ حقیقت، گذشته از سرشت حق، وامدار كوششهای خالصانه و پایانناپذیر حقیقتجویانی است كه در عرصة نظر و عمل كمر همت محكم بسته و از دام و دانة دنیا رستهاند، و دراینمیان نقش و تأثیر ادیان و پیامبران الهی، و بهویژه اسلام و پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله و جانشینان برحق و گرامی اوعلیهم السلام، برجستهترین است.
دانشمندان نامآور شیعه رسالت خطیر و بینظیر خویش را بهرهگیری از عقل و نقل و غوص در دریای معارف قرآن و برگرفتن گوهر ناب حقیقت از سیرة آن پیشوایان و عرضة آن به عالم بشری و دفاع جانانه در برابر هجوم ظلمتپرستان حقیقتگریز دانسته و در این راه دیدهها سوده و جانها فرسودهاند. اكنون در عصر بحران معنویت كه دشمنان حقیقت و آدمیت هرلحظه با تولید و انتشارِ فزون از شمارِ آثار نوشتاری و دیداری و بهكارگیری انواع ابزارهای پیشرفتة سختافزاری و نرمافزاری در عرصههای گوناگون برای سیطره بر جهان میكوشند، رسالت حقیقتخواهان و اندیشمندان حوزوی و دانشگاهی، بهویژه عالمان دین، بس عظیمتر و سخت دشوارتر است.
در جهان تشیع، پژوهشگران حوزوی در علوم فلسفی و كلامی، تفسیری و حدیثی، فقهی و اصولی و نظایر آن كارنامة درخشانی دارند، و تأملات ایشان بر تارك پژوهشهای اسلامی میدرخشد. درزمینة علوم طبیعی و تجربی و فناوریهای جدید نیز پژوهشگران ما تلاشهایی چشمگیر كرده، گامهایی نویدبخش برداشته و به جایگاه درخور خویش در جهان نزدیك شدهاند، و میکوشند تا با فعالیتهای روزافزونشان مقام شایستة خویش را در صحنة علمی بینالمللی بازیابند. ولی در قلمرو پژوهشهای علوم اجتماعی و انسانی تلاشهای دانشمندان این مرزوبوم آنگونه كه شایستة نظام اسلامی است به بار ننشسته و آنان گاه به ترجمه و اقتباس نظریات دیگران بسنده كردهاند. دراینزمینه كمتر میتوان ردّ پای ابتكارات و بهویژه خلاقیتهای برخاسته از مبانی اسلامی را یافت و تا رسیدن به منزلت مطلوب راهی طولانی و پرچالش در پیش است. ازاینروی، افزون بر استنباط، استخراج، تفسیر و تبیین آموزههای دینی و سازماندهی معارف اسلامی، كاوش در مسائل علوم انسانی و اجتماعی از دیدگاه اسلامی و تبیین آنها از مهمترین اهداف و اولویتهای مؤسسات علمی بهویژه مراكز پژوهشی حوزههای علمیه است.
مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینیرحمه الله در پرتو تأییدات رهبر كبیر انقلاب اسلامی و حمایتهای بیدریغ خلف صالح وی، حضرت آیتالله خامنهایدام ظله العالی از آغازِ تأسیس براساس سیاستها و اهداف ترسیمشده ازسوی حضرت آیتالله محمدتقی مصباح یزدی «دامت بركاته» به امر پژوهشهای علمی و دینی اهتمام داشته و در مسیر برآوردن نیازهای فكری و دینی جامعه، به پژوهشهای بنیادی، راهبردی و كاربردی پرداخته است. معاونت پژوهش مؤسسه برای تحقق این مهم، افزون بر برنامهریزی و هدایت دانشپژوهان و پژوهشگران، درزمینة نشر آثار محققان نیز كوشیده و بحمدالله تاكنون آثار ارزندهای را در حد توان خود به جامعة اسلامی تقدیم كرده است.
كتابِ پیش روی، پژوهشی است در قلمرو مسائل نبوتشناسی كه با تلاش پژوهشگر
ارجمند، جناب حجتالاسلام والمسلمین آقای مصطفی كریمی تحقیق، بازنگاری و به صورت درسی تنظیم شده است. هدف اصلی کتاب ارائة دیدگاه قرآن كریم دربارة مسائل مربوط به وحی، امكان، ضرورت و راههای اثبات نبوت، اوصاف، وظایف و رسالت پیامبران، و خاتمیت و امامت است.
معاونت پژوهش از محقق محترم و نیز حجتالاسلام والمسلمین استاد محمود رجبی، كه با نظارت و ارائة نظرهای سودمندشان، بر اتقان و غنای اثر افزودهاند، صمیمانه سپاسگزاری میكند و توفیق روزافزون ایشان را از خداوند منان خواستار است.
معاونت پژوهش
مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینیرحمه الله
مجموعه كتابهای معارف قرآن، اثر ارزشمند استاد و متفكر عالیقدر، حضرت آیتالله محمدتقی مصباح یزدی ـ دامت بركاته ـ سالیان زیادی است كه مورد استقبال اهل علم و فرهنگ بوده و در شمار متون درسی همة رشتههای مقطع كارشناسی مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینیرحمه الله قرار دارد. شاكلة اصلی این كتابها، درسگفتارهای استاد در آغازین دورههای آموزشی مؤسسه بوده است كه اغلب پس از ویرایش اولیه، بیآنكه تنظیم و تنسیقی متناسب با متون آموزشی بیابند، چاپ و منتشر شدهاند. وضعیت یادشده، بازنگری در این كتابها را ایجاب میكرد.
در جهت ضرورت و نیاز یادشده، طرح «بازنگری كتب معارف قرآن استاد مصباح» با هدف تنظیم و ساماندهی مجدد این كتابها بهعنوان متون آموزشی در قالب بازنگری، تصحیح، تكمیل و ویرایش آنها، در گروه تفسیر و علوم قرآن مؤسسه تهیه شد و به تصویب رسید، و اجرای آن در دوازده محور، از جمله دو محور راه و راهنماشناسی (محورهای چهارم و پنجم)، با مدیریت و نظارت عالی استاد گرامی، آیتالله محمود رجبی ـ دامت بركاته ـ آغاز گردید.
كتاب پیش رو، مجموع محورهای چهارم و پنجم(1) از معارف قرآن استاد مصباح است.
1. این دو محور در فاصله زمانی 1361/08/09 تا 1362/02/28، طی جلسات 35 تا 79 از درسهای معارف قرآن، تدریس شده است.
محور راهشناسی به همان شكل پیادهشده از نوار و بدون تنظیم و اصلاح، چاپ شده است. بخش راهنماشناسی به همت محقق گرامی، دكتر محمد سعیدیمهر ـ دام عزه ـ نگارش یافته است. در اصلاح و بازنگری، افزون بر نسخة چاپشده، نسخة پیادهشده از نوار نیز مورد توجه بوده است.
1. به دلیل نیاز این بخش از معارف قرآن به افزودن مطالب ضروری، و جابهجاییِ درخور توجهِ مباحث، ساختار جدیدی برای كتاب تهیه شد و پس از تأیید مؤلف گرامی و ناظر محترم ملاك تدوین قرار گرفت.
2. دو بخش راه و راهنماشناسی كه به صورت دو متن جدا از هم در یك مجلد چاپ شده بود، به صورت یك متن پیوسته تدوین شده است.
3. چهار درس به ابتدای كتاب افزوده شده است. سه درس نخست از منابع دیگرِ مؤلف گرامی جمعآوری شده و درس چهارم بسطدادهشدة بخشی از پیشگفتار نسخة پیشین است.
4. كتاب به شكل متن آموزشی و در قالب درسهای مجزا تنظیم، و ابتدای هر درس، فهرستِ عناوین درس، اهداف یادگیری و پیشسازماندهنده، و به انتهای درسها، چكیده، پرسشها، پژوهش پایانی و معرفی منابعی برای مطالعة بیشتر افزوده شده است.
5. براساس طرح جدید، تمام مطالب فاقد عنوانْ عنوانسازی، و عناوین موجود نیز بهینهسازی شده است.
6. در راستای تدوین متن آموزشی، افزون بر جابهجاییهای لازم، مطالب تكراری یا غیرضرور در متن آموزشی حذف شده و پارهای توضیحات و مستندات نیز در پاورقی آمده است.
7. بهمنظور متناسبسازی حجم مطالب كتاب برای تدریس (چهار واحد)، پارهای مطالب به صورت پیوست آمده است.
8. آیات قرآن كریم، روایات، دیدگاهها، شواهد، مفاهیم و اصطلاحات مستندسازی شده است.
9. آیات قرآن كریم و ترجمة آنها بازبینی، و آیات لازم افزوده شده است.
1. اهمیت موضوع كتاب و ضرورت یادگیری مطالب آن و جایگاه مطالب كتاب در هندسة مجموعة معارف قرآن در مقدمة پربار مؤلف گرامی به نحو شایسته آمده است. ازاینرو، انتظار میرود استادان گرامی، مقدمه را تدریس كنند و دانشپژوهان نیز آن را بخوانند.
2. هدفهای شناختی كتاب عبارتاند از: آگاهی از دیدگاه قرآن دربارة مسائل مربوط به وحی، نبوت، اوصاف و مقامات پیامبران و بهویژه پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله، ویژگیهای دین اسلام و امامت.
3. به دست آوردن روحیة علمی و انگیزة لازم برای دفاع از اسلام، وحی و ساحت پیامبران و امامانعلیهم السلام و ادامة تحقیقات دراینباره، هدف انگیزشی كتاب است، و كسب توانایی برای تبیین دیدگاه قرآن كریم دربارة مسائل یادشده، هدف مهارتی به شمار میآید.
4. كتاب حاضر در 26 درس تنظیم، و برای چهار واحد درسی در نظر گرفته شده است.
5. روش ارائة بحث در كتاب بر شیوة تفسیر موضوعی مبتنی است، و در هریك از مسائل و موضوعات، آیات قرآنیِ مربوطْ استخراج، دستهبندی، بررسی و تفسیر شدهاند.
6. مخاطبان كتاب، به صورت عام، دانشپژوهان مقطع كارشناسی رشتههای علوم انسانی، و به صورت خاص دانشپژوهان رشتة تفسیر و علوم قرآناند؛
7. آشنایی با ادبیات عرب، منطق و مباحث مقدماتی علوم قرآن، قواعد تفسیر و برخی
مباحث معرفتشناختی مانند ارزش و قلمرو شناخت انسان، بخشی از مباحث خداشناسی و انسانشناسی، بهویژه برخی اوصاف خداوند، و پارهای از ویژگیهای انسان برای ورود به مباحث كتاب و فهم درست مطالب آن لازم است؛ ازاینرو محورهای قرآنشناسی، خداشناسی، انسانشناسی، پیشنیاز این مادة درسی به شمار میآید.
8. تدریس تمام درسها ضروری، و برای تدریس كتاب لازم است از راهبرد تدریس فعال استفاده شود كه مبتنی بر تفكر، كار گروهی، خلاقیت و مشاركت دانشپژوهان، همراه با تحلیل، استدلال و نقد مطالب است.
9. پیش از ارائة هریك از دروس، شایسته است نكات محوریِ درسْ مشخص، و به دانشپژوهان توصیه شود كه پیش از حضور در كلاس، دربارة آیات مربوط به آن محورها بیندیشند و مفاهیم اصلی آیات را معناشناسی اجمالی، و دربارة نحوة دلالت آیه بر موضوع فكر كنند، و سپس طی فرآیند تدریس، با فراخواندن آنان به مشاركت در بحث، هریك از مطالب تحلیل و بررسی شود.
10. مطالب كتاب بهگونهای است كه فرآیند یادگیری را میتوان با طرح پرسشهای آغازین و ضمن درس در كلاس ارزیابی كرد. افزون بر این، در پایان هر درس، پرسشهایی برای ارزشیابی پایانی پیشرفت یادگیری آن درس مطرح شده است كه در آغاز هر جلسه میتوان برخی پرسشهای مربوط به درس پیشین را مطرح كرد. ضمن اینكه، لازم است ارزشیابی پایان ترم نیز مبتنی بر پرسش از محورهای اصلی مطالب و براساس قدرت تحلیل و تفكر دانشپژوهان نسبت به نكات كلیدی محتوا طراحی شود. همچنین میباید بخشی از نمرة درس به سؤالات تشریحی اختصاص یابد و بخشی دیگر از آن نیز برای فعالیت تكمیلی خارج از كلاس در نظر گرفته شود.
11. گرچه تدریس مطالب پیوستها لازم نیست، مطالعة آنها به دانشپژوهان توصیه میشود.
بیشك منزلت و ارزش محتوایی كتاب، زاییدة اندیشة بلند مؤلف گرانقدر، استاد فرزانه حضرت آیتالله محمدتقی مصباح یزدیدام ظله العالی است. وضع جدید كتاب نیز، ظرفیت و كیفیت استفاده از آن را به صورت درخور توجهی، بهویژه به عنوان متن درسی، ارتقا بخشیده است. این نیز بیش از همه، مرهون نكتهسنجیها و یادآوری نكات اصلاحی استاد عزیزم آیتالله محمود رجبی ـ دامت بركاته ـ است كه نظارت و ارزیابی كارِ بازنگری كتاب را بر عهده داشتند. برای هر دو بزرگوار از خداوند منّان تندرستی و طول عمر باعزت مسئلت دارم.
خدای متعال را بر توفیق كسب فیض از محضر این استادان بزرگوار و مشاركت در بازنگری كتب معارف قرآن سپاس میگویم، و به ارواح متعالی پیامبران الهی و امامان معصومعلیهم السلام و عالمان وارسته و شهدا درود میفرستم. از دوستان تلاشگر در مدیریت تدوین متون، بهویژه جناب حجتالاسلام احمدی، مدیر محترم تدوین متون، و جناب آقای سیدعلی حسینی فاطمی، رئیس ادارة تدوین متون درسی، ویراستار محترم جناب آقای سیدمحمدعلی طباطبایی، كاركنان محترم واحد تایپ، جناب آقای علی موحدیفرد، برای مقابله، و جناب آقای امیر مصطفیزاده برای بازخوانی متن سپاسگزارم. نیز از انتشارات مؤسسه و همة دستاندركاران چاپ و نشر كتاب و همة كسانی كه در به ثمر رسیدن این اثر ما را یاری دادهاند، تشكر میكنم و بهرهمندی از توفیق و پاداش الهی را برای همة این عزیزان آرزو میكنم.
قم ـ پانزدهم رمضانالمبارك 1434 هجری قمری
برابر با دوم مرداد 1392 هجری شمسی
مصطفی كریمی
از بحثهای پیشین معارف قرآن كریم، در خداشناسی، جهانشناسی و انسانشناسی، به این نتیجه رسیدیم كه خدای متعال به اقتضای صفات ذاتی خویش و براساس فیاضیت و رحمانیتش، جهان خلقت را آفریده است(1) و چنانكه از برخی آیات استفاده شد،(2) آفرینش جهان مادی، مقدمة پیدایش انسان،(3) و از این جهت، انسان اشرف مخلوقات و مورد تكریم خداوند است.(4) ویژگی انسان كه براساس آن میتواند به عالیترین مقام مخلوقات برسد، در «اختیار» و مقدمات آن است. انسان بر پایة قدرت خدادادی، موجودی است كه میتواند از میان راههای مختلف، هركدام را بخواهد انتخاب كند. بر این اساس، او مورد تكلیف الهی واقع میشود و اگر به تكلیف خویش عمل كند، به برترین مرتبة كمال و پایدارترین سعادتها و لذتها میرسد. بنابراین مهمترین ویژگی انسان، اختیار داشتن و انتخابگر بودن اوست و راهی را كه میپیماید براساس انتخاب آزاد خویش است.
همچنین به این نتیجه رسیدیم كه زندگی دنیا مقدمهای است برای حیات اخروی؛ یعنی در این مرحله از زندگی است كه انسان با استفاده از اختیار و انتخاب، مسیر خویش را برمیگزیند و سرنوشت خویش را میسازد و پس از این مرحله، مرحلة زندگی ابدی است
1. محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن 1ـ3 (خداشناسی، كیهانشناسی، انسانشناسی)، ص159، 160.
2. وَهُوَ الَّذِی خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَاء لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (هود، 7).
3. ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن 1ـ3 (خداشناسی، كیهانشناسی، انسانشناسی)، ص167ـ179.
4. ر.ك: همان، ص267ـ274.
كه از نتایج اعمالی كه در این عالم انجام داده است بهرهمند میشود. برای انتخاب راه صحیح زندگی، افزون بر قدرت اراده و تصمیمگیری، گرایشهای فطری و وسایل انجام كار، شرط مهم دیگری نیز وجود دارد و آن شناخت راه صحیح است. در واقع انتخاب آزاد وقتی صورت میگیرد كه انسان راههای مختلف را بشناسد و از نتیجة هریك آگاه باشد، تا بتواند در مسیر صحیح زندگی گام بردارد و بهسوی سعادت ابدی خود حركت كند.
در بحث انسانشناسی اشاره كردیم كه شناختهای مختلفی برای انسان ممكن است؛ لكن آنچه برای همة انسانها عمومیت دارد، شناخت حسی و شناخت عقلانی است. حال این پرسش رخ مینماید كه آیا این دو گونه شناخت كه خدای متعال در اختیار همة انسانها قرار داده، برای شناخت راه صحیح بسنده است؟ به عبارت دیگر، برای انسانی كه میخواهد هر قدمی را به گونهای بردارد كه در مسیر سعادت ابدی او واقع شود و به آن كمال نهایی نزدیك گردد و ازاینرو، لازم است در هر قدم چیزهایی را بداند، آیا این دانستنیها كه برای هر انسانی در هر مرحلة زندگی لازم است، از راه حس و عقل به دست میآید؟ اگر این آگاهیها بسنده نیست، آیا خداوند انسان را در گمراهی و سرگردانی به خود واگذاشته یا به طریقی خاص، خلأ این شناخت سرنوشتساز را پر كرده است؟ اگر پاسخْ مثبت است، آن آگاهی چیست؟ چه كسانی توان دریافت آن را دارند؟ آیا این آگاهی بهدور از هر خطایی به مردم میرسد؟ مردم چگونه صاحبان این آگاهی، و ارتباط آنان با خدا را بشناسند؟ با توجه به ختم نبوت و قطع این ارتباط ویژه، هدایت مردم را چه كسانی بر عهده دارند؟
این قسمت از معارف قرآن كریم با عنوان «راه و راهنماشناسی»، به این پرسشهای اساسی پاسخ میدهد و مباحث زیر را دربردارد: مفهوم و امكان و ضرورت وحی و نبوت، اهداف و آثار نبوت، راههای اثبات نبوت، مصونیت وحی و عصمت پیامبران، وحدت دین الهی و لزوم ایمان به تمام پیامبران، شرایع الهی و مشتركات و تمایزات آنها، كثرت پیامبران و تفاوت مراتب آنان، وظایف و مقامات پیامبران، اوصاف عمومی پیامبران، رفتار مردم با پیامبران، سنت الهی در برخورد با اقوام پیامبران، خاتمیت، ویژگیهای اسلام، و امامت.
از دانشپژوه انتظار میرود پس از فراگیری این درس:
1. با واژگان قرآنی مربوط به مفهومِ پیامبر آشنا شود؛
2. معانی لغوی رسول و نبی را بداند؛
3. بتواند فرق بین نبی و رسول را بیان كند؛
4. بداند در اصطلاح علم كلام، تعریف پیامبر چیست.
زراره میگوید: از حضرت امام صادق علیه السلام درزمینة آیة شریفة «وَكَانَ رَسُولاً نَبِیّا»(1) پرسیدم كه فرق نبی و رسول چیست؟ فرمود: النَّبِی الذِی یَری فِی مَنامِهِ وَیَسْمَعُ الصَّوتَ وَلا یُعایِنُ المَلَكَ وَالرسُولُ الذِی یَسْمَعُ الصَّوتَ وَیَری فِی المَنامِ وَیُعایِنُ المَلَكَ...؛(2) نبی در خواب ]فرشته را[ میبیند و[در بیداری] بدون دیدن فرشته صدای آن را میشنود؛ اما رسول صدا را میشنود و در خواب ]فرشته را [ میبیند، و ]در بیداری هم[ فرشته را مشاهده میكند.
یكی از مقدمات ضروری و اساسی در هر تبادل اندیشه و پژوهش علمی ایضاح مفاهیم محوری بهكاررفته در بحث است؛(3) زیرا برخی واژگان، معانی مختلف و كاربردهای لغوی یا عرفی متعدد دارند. همچنین ممكن است واژهای در علوم مختلف، معانی متفاوتی داشته باشد، یا در عین وحدت معنا دارای چندین مصداق متفاوت باشد، و یا به مرور زمان معنای نخستین خود را از دست داده، و معنایی جدید یافته باشد.
1. مریم (19)، 51 و 54.
2. محمدبنیعقوب كلینی رازی، الاصول من كافی، ج1، باب الفرق بین الرسول و النبی و المحدث، ص176، ح1.
3. اهمیت تعریف واژگان نزد اندیشمندان آنقدر بالاست كه برخی از ایشان در این باب كتابهای مستقلی نگاشتهاند؛ مثل كتاب الحدود از ابنسینا و التعریفات از علیبنمحمد جرجانی.
بیتوجهی به معانی و كاربردهای مختلف و نیز تحولات معنایی واژه یا مفهومی كه محل بحث است و مشخص نكردن معنا و كاربردی كه از آن در نظر داریم، گاه موجب اشتباه و مغالطه میشود؛ درحالیكه، اهتمام به این مسئله نهتنها دستیابی به واقع را آسان میكند، گاهی موجب برطرف شدن نزاع یا تغییر نظر برخی موافقان و مخالفان میشود.
در بحث ما یكی از مفاهیم كلیدی «راهنما» است كه ما در مباحثمان آن را بهمعنای راهنمایان الهی به كار میبریم. در زبان فارسی همة راهنمایان و فرستادگان خدا را، از حضرت آدم علیه السلام تا خاتمصلی الله علیه و آله، با لفظ پیامبر (یا پیمبر) و پیغامبر (یا پیغمبر) میخوانند كه معادل همة آنها در عربی «رسول» است.(1) البته قرآن كریم برای اشاره به فرستادگان خدا، در بیشتر موارد، دو واژة «نبی» و «رسول» را به كار میبرد.(2) معانی لغوی، كاربردهای قرآنی و رابطة این دو واژه، نیازمند بررسی است.
بیشتر دانشمندان لغت «نبی»(3) را از ریشة «نبأ»، بهمعنای خبر، دانستهاند.(4) بنابراین «نبی»، كه بر وزن فعیل و بهمعنای فاعل است، بر خبررسان اطلاق میشود. البته برخی نیز بر آناند كه ریشة اصلی این واژه، «النَبوة» یا «النباوَة» بهمعنای بلندی زمین است؛ بنابراین نبی بر وزن فعیل و بهمعنای مفعول است؛ یعنی كسی كه بر دیگران برتری داده شده است.
1. امامان معصومعلیهم السلام نیز دستهای از راهنمایان الهیاند كه در درسهای آینده بهطور مستقل از آنان سخن خواهیم گفت.
2. واژگانی مانند نذیر و بشیر نیز در قرآن آمده است كه در درسهای آینده به بررسی آنها خواهیم پرداخت.
3. این واژه بهصورت نبیء (با همزه) نیز خوانده میشود. از سیبویه نقل شده است كه فقط اهل مكه این واژه را چنین تلفظ میكنند. دیگران همزة آن را همانند واژگان الذریه و البریه انداختهاند (ر.ك: اسماعیلبنحماد جوهری، الصحاح، ج3، ص2519).
4. خلیلبناحمد فراهیدی گوید: النبی ینبأ عن اللّهعزوجل (ترتیب كتاب العین، ص591). جوهری گفته است: النبأ: الخبر. تقول نَبَأ ونَبَّأَ ای اخبر ومنه اخذ النبی لانه انبأ عن اللّه تعالی وهو فعیل بمعنی فاعل (اسماعیلبنحماد جوهری، الصحاح، ج1، ص74).
«رسول» از مادة «رسل» (برانگیختن و كشیدن)(1) بر وزن فَعول و بهمعنای مفعول است؛ بنابراین «رسول» بر انسان یا هر موجود دیگری اطلاق میشود كه برای انجام كاری یا رساندن پیامی فرستاده میشود. این واژه در حالتهای مفرد و جمع و مذكر و مؤنث به یك شكل به كار میرود.(2) برخی دانشوران اضافه كردهاند كه رسول، كسی را گویند كه خبرهای فرستندة خود را پیروی هم میكند.(3)
واژة «نبی»، حدود 75 مرتبه در قرآن كریم به شكل مفرد و جمع آمده و همواره فقط بر پیامبران الهی اطلاق شده است. با عنایت به اینكه معنای لغوی نبی، «خبررسان» است، كاربرد قرآنی واژة نبی با معنای لغوی آن تناسب دارد؛ زیرا پیامبران الهی نیز خبرهای غیبی الهی را به مردم میرسانند.
واژة «رسول»، در شكلهای مختلف، نزدیك به 250 بار در قرآن كریم آمده است كه با یك استثنا، در همهجا بر مأموران الهی، كه وظیفهشان رساندنِ پیام و یا انجام كاری ازطرف خداوند است، اطلاق شده است. آن یك استثنا دربارة فرستادهای است كه پادشاه مصر نزد حضرت یوسف علیه السلام در زندان فرستاد: وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِی بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَی رَبِّكَ... (یوسف:50)؛«پادشاه گفت: او را نزد
1. احمدبنفارس، معجم مقاییس اللغة، ج2، ص392.
2. الرسول: الرسالة ...وقوله «إِنّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِینَ» (شعراء:16) لم یقل رُسُل رب العالمین لانّ فُعولا وفعیلا یستوی فیه المذكر والمؤنث والواحد والجمع مثل عَدو وصَدیق (اسماعیلبنحماد جوهری، الصحاح، ج4، ص1709).
3. ر.ك: محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، ج5، ص214.
من آورید. سپس هنگامی كه فرستاده نزد وی آمد، [یوسف] گفت: نزد آقای خویش برگرد...».
فرستادگان الهی تنها از میان انسانها نیستند و فرشتگان و جنیان نیز در این كاربرد از معنای رسول جای دارند:
1. فرشتگان رسول: فرشتگان الهی دو گونه مأموریت دارند:
الف) رساندن وحی الهی به پیامبران: إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِیم (تكویر:19)؛ «همانا این [قرآن] گفتار فرستادهای بزرگوار است». در این آیه منظور از «رسول كریم» جبرئیل علیه السلام پیامرسان وحی است؛
ب) انجام كارهای دیگری بهجز رساندن وحی؛ مانند فروآوردن عذاب الهی بر سر یك قوم: وَلَمّا جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطاً سِیءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَقَالَ هَذَا یَوْمٌ عَصِیبٌ(هود:77)؛ «و چون فرستادگان ما نزد لوط آمدند، از [آمدن] آنان ناراحت شد و در كارشان در تنگنا ماند و گفت: این روزی سخت [و سهمگین] است».
قرآن برای اشاره به فرشتگانی كه مأمور گرفتن جان مردماند، و نیز فرشتهای كه عیسی علیه السلام را به حضرت مریم اعطا كرد نیز واژة رسول را به كار برده است:
تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا (انعام:61)؛ «فرشتگان ما جانش را بستانند».
إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لأهَبَ لَكِ غُلامًا زَكِیًّا (مریم:19)؛ «من تنها فرستادهای از جانب پروردگارت هستم تا به تو پسری پاكیزه ببخشم»؛
2. جنیان رسول: از برخی آیات برمیآید كه در میان جنیان نیز رسولانی از جانب خدا بودهاند:
یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالإنْسِ أَلَمْ یَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْكُمْ آیَاتِی وَیُنْذِرُونَكُمْ لِقَاءَ یَوْمِكُمْ هَذَا قَالُوا شَهِدْنَا عَلَی أَنْفُسِنَا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَشَهِدُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِینَ (انعام:130)؛ ای گروه جن و
انس، آیا از میان شما فرستادگانی برای شما نیامدند كه آیات مرا بر شما بخوانند و دربارة دیدار این روزتان به شما هشدار دهند؟ گویند: ما به زیان خود گواهی دهیم [كه آری آمدند]؛ و زندگی دنیا فریبشان داد و برضد خود گواهی دادند كه آنان كافر بودهاند.
ادعای وجود رسولانی از میان جنیان مبتنی بر این احتمال است كه در آیة بالا رسولان از هر دو گروه انس و جن باشند. برای روشن شدن مطلب سه معنای محتمل را در این زمینه بررسی میكنیم:
الف) مراد از «رُسُل» در آیة بالا تنها رسولان بشری است؛ اما چون مخاطبان آیه هر دو گروه جن و انساند، صحیح است كه بفرماید: رسولانی از میان شما برایتان فرستادیم؛ همانگونه كه در آیات مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَان... یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ (رحمن:19ـ20)، ضمیر «هما» در «منهما» به هر دو دریا برمیگردد، اما لؤلؤ و مرجان تنها از دریای شور استخراج میشود. بنابراین آیه هیچ دلالتی بر وجود پیامبری از جنس جنیان ندارد.(1) از آیات دیگر نیز برمیآید كه همة پیامبران از مردان بودهاند:(2) وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّ رِجَالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی (یوسف:109)؛ «و پیش از تو [نیز] جز مردانی از اهل شهرها، كه به آنان وحی میكردیم، نفرستادیم»؛
ب) رُسُل در آیة بالا راجع به رسولانی از هر دو گروه انس و جن است؛(3) زیرا:
1. ر.ك: محمدبنحسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج4، ص274؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج7، ص375.
2. ر.ك: سیدمحمد رشیدرضا، المنار، ج8، ص105.
3. این قول را به ضحاك و كلبی نسبت دادهاند (ر.ك: محمودبنعمر زمخشری، الكشّاف عن حقائق التنزیل و عیون الاقاویل فی وجوه التأویل، ج2، ص66؛ ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج2، ص367؛ فخرالدین محمدبنعمر رازی، التفسیر الكبیر او مفاتیح الغیب، ج13، ص195).
اولاً جنیان نیز همانند انسانها مكلفاند؛ قرآن دراینباره میفرماید: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُون (ذاریات:56)؛ «و جنیان و انسان را جز برای عبادت نیافریدهام».
چگونگی عبادت و بندگی را خود خدا باید بفرماید. شاید ازاینروست كه خداوند برای هر امتی پیامبری فرستاده است: وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فِیهَا نَذِیرٌ (فاطر:24)؛ «و هیچ امتی نبوده، مگر اینكه پیامبری بیمدهنده در میانش بوده است».
ثانیاً جنیان پیش از آفرینش انسان بودهاند؛ چون قرآن كریم میفرماید:
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ * وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نَارِ السَّمُومِ (حجر:26ـ27)؛ «و درحقیقت انسان را از گلی خشك، از گلی سیاه و بدبو آفریدیم و پیشازآن جن را از آتشی سوزان و بیدود خلق كردیم».
پس در آن دوره، انسانی نبوده تا پیامبر جنیان باشد. ضمن اینكه فرشتگان نیز نمیتوانند برای جنیان پیامبری كنند؛ چنانكه برای انسانها نمیتوانند:
وَقَالُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَكٌ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَكاً لَقُضِیَ الأمْرُ ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ * وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِمْ مَا یَلْبِسُونَ (انعام:8ـ9)؛ و گفتند: «چرا فرشتهای بر او نازل نشده است؟» و اگر فرشتهای فرود میآوردیم، قطعاً كار تمام شده بود و دیگر مهلت نمییافتند؛ و اگر او را فرشتهای قرار میدادیم، حتماً وی را [بهصورت] مردی درمیآوردیم و امر را همچنان بر آنان مشتبه میساختیم.
در نتیجه، حكمت خداوند اقتضا میكند كه در دورة پیش از آفرینش انسان، برای جنیان پیامبرانی از سنخ خودشان فرستاده شده باشد.
در میان روایات نیز میتوان مؤیدی برای نبوت جنیان یافت؛ ازجمله اینكه حضرت علی علیه السلام در پاسخ به این پرسش كه آیا خداوند برای جنیان نیز پیامبری فرستاده
است، فرمود: نَعَمْ، بَعَثَ إِلَیْهِمْ نَبِیّاً یُقَالُ لَهُ یُوسُفُ فَدَعَاهُمْ إِلَی اللَّهِعزوجل فَقَتَلُوه؛(1)«آری، خداوند برای آنان پیامبری به نام "یوسف"(2) فرستاد كه ایشان را به خدا دعوت كرد، ولی آنها او را كشتند».
قراین نشان میدهد كه این یوسف، پیامبری از میان انسانها نبوده است؛ چون اگر چنین بود، امام به این نكته نیز اشاره میكرد كه حضرت محمدصلی الله علیه و آله هم پیامبر ایشان بوده است؛ زیرا از برخی آیات(3) و روایات(4) استنباط میشود كه رسالت آن حضرت شامل جنیان نیز هست.(5) اگر منظور از یوسف پیامبر در این روایت، همان یوسف پسر یعقوب بود، دیگر نیازی نبود كه امام بگوید: یقال له یوسف، و اگر مراد امام، انسانی غیر از آن یوسف معروف بود، بدان اشاره میفرمود؛
1. ابوجعفر محمدبنعلیبنبابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا علیه السلام ، ج1، باب 24، باب ما جاء عن الرضا علیه السلام من خبر الشامی وما سأل عنه أمیر المؤمنین علیه السلام فی جامع الكوفة، ص241، ح1. گرچه این روایت ازنظر دلالت بیاشكال، و حتی مشتمل بر معارف بسیار عالی است، سند آن ضعیف است؛ زیرا در سلسله سند آن راویانی چون ابوالحسن محمدبنعمروبنعلیبنعبدالله بصری، ابوعبدالله محمدبنعبدالله واعظ، ابوالقاسم عبداللهبناحمدبنعامر طائی و پدرش احمدبنعامر طائی به چشم میخورند كه هیچكدام توثیق نشدهاند.
2. مرحوم علامه مجلسی گوید: لعل المراد به یوسف النبی الذی ورد اسمه فی القرآن فی سورة المؤمن بقوله: «وَلَقَدْ جَاءكُمْ یُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِی شَكٍّ مِّمَّا جَاءكُم بِهِ حَتَّی إِذَا هَلَكَ قُلْتُمْ لَن یَبْعَثَ اللَّهُ مِن بَعْدِهِ رَسُولاً كَذَلِكَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُّرْتَابٌ» (غافر:34) (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج63، ص78). علامه مجلسی یوسف مذكور در روایت بالا را، همان یوسف نامبرده در این آیه میداند و به سورة یوسف هیچ اشارهای نمیكند. از این مطلب استفاده میشود كه مراد وی، پیامبری غیر از حضرت یوسف پسر حضرت یعقوب است؛ حالآنكه قراین موجود در این آیه دلالت دارد كه مراد آن، همان یوسف پسر یعقوب است.
3. مانند: قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِّنَ الْجِنِّ فَقَالُوا إِنَّا سَمِعْنَا قُرْآنًا عَجَبًا * یَهْدِی إِلَیَ الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَلَن نُّشْرِكَ بِرَبِّنَا أَحَدًا (جن:1ـ2)؛ «بگو به من وحی شده است كه تنی چند از جنیان گوش فراداشتند و گفتند: راستی ما قرآنی شگفتآور شنیدیم [كه] به راه راست هدایت میكند؛ پس به آن ایمان آوردیم و هرگز كسی را شریك پروردگارمان قرار نخواهیم داد».
4. امام باقر علیه السلام فرموده است: «خداوند محمدصلی الله علیه و آله را برای انس و جن برانگیخت» (عبدعلیبنجمعه عروسی حویزی، تفسیر نور الثقلین، ج1، ص768)؛ نیز، ر.ك: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج63، ص297، ح4 و ج102، ص105، ح13.
5. در درس مربوط به جهانی بودن رسالت پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله دراینباره بهتفصیل سخن خواهیم گفت.
ج) مراد از «رسل» در آیة شریفه، هرگونه فرستادهای از جن و انس است كه آیات الهی را برای مردم میخوانند و عواقب كارهای بدشان را به آنها گوشزد میكنند. فرستادگان بشری رسولان خداوندند و رسولان جنی، فرستادگانِ پیامبراناند كه پیام آنان را به جنیان میرسانند.(1) قرآن كریم گویای آن است كه خداوند گروهی از جنیان را فرستاد كه قرآن را شنیدند و در بازگشت به میان قوم خود، خبر بعثت پیامبر اسلام را به آنان رساندند و از ایشان خواستند به او ایمان بیاورند:
وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَیْكَ نَفَرًا مِنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنْصِتُوا فَلَمَّا قُضِیَ وَلَّوْا إِلَی قَوْمِهِمْ مُنْذِرِینَ* قَالُوا یَا قَوْمَنَا إِنَّا سَمِعْنَا كِتَابًا أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَی مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ وَإِلَی طَرِیقٍ مُسْتَقِیمٍ*یَا قَوْمَنَا أَجِیبُوا دَاعِیَ اللَّهِ وَآمِنُوا بِهِ یَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَیُجِرْكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ (احقاف:29ـ31)؛ و چون تنی چند از جن را بهسوی تو روانه كردیم كه قرآن را بشنوند. پس چون بر آن حاضر شدند [به یكدیگر] گفتند: «گوش فرا دهید»؛ و چون به انجام رسید، هشداردهنده بهسوی قوم خود بازگشتند. گفتند: «ای قوم ما، ما كتابی را شنیدیم كه بعد از موسی نازل شده، [و] تصدیقكنندة [كتابهای] پیش از خود است و بهسوی حق، و بهسوی راهی راست راهبری میكند. ای قوم ما، دعوتكنندة خدا را پاسخ [مثبت] دهید و به او ایمان آورید تا [خدا] برخی از گناهانتان را بر شما ببخشاید و از عذابی پردرد پناهتان دهد».
این احتمال به واقع نزدیكتر است؛ زیرا هیچ برداشتی برخلاف ظاهر آیات در آن دیده نمیشود و قرآن مؤید آن است. بنابراین میتوان گفت قرآن كریم برای توصیف كسانی كه پیامبران به میان جنیان فرستادهاند نیز واژة رسول را به كار برده است؛
1. ر.ك: ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج2، ص367.
3. رسول بشری: قرآن در بیشتر آیاتی كه واژة «رسول» را به كار برده است، به پیامبران الهی اشاره دارد: وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ (آلعمران:144)؛ «و محمد جز فرستادهای كه پیش از او [هم] پیامبرانی [آمدند و] گذشتند، نیست».
بنابراین كاربردهای واژة رسول در قرآن با معنای لغوی آن تناسب دارد و در همان معنا به كار رفته است.
قرآن كریم گاهی دو واژة «نبی» و «رسول»» را در كنار هم میآورد:
وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلا نَبِیٍّ إِلاّ إِذَا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ (حج:52)؛ پیش از تو هیچ فرستاده و پیامبری را نفرستادیم، مگر اینكه هرگاه [برای تحقق اهدافش] آرزو میكرد، شیطان در [تحقق] آرزوهایش اخلال میكرد. سپس خداوند آنچه را شیطان القا میكرد، محو میفرمود.
با توجه به آنچه گذشت، اجتماع دو مفهوم نبی و رسول با یكدیگر، و انطباق آنها بر یك فرد ممكن است. ازاینرو در برخی آیات قرآن كریم نیز این دو مفهوم بر یك پیامبر اطلاق شده است؛(1) مانند اطلاق آن دو بر پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله در آیة الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الأمِّیَّ... (اعراف:157)؛(2) «كسانی كه از این فرستاده، كه پیامبری درسنخوانده است، پیروی میكنند...».
با توجه به اینكه قرآن كریم برای اشاره به پیامبران الهی از دو واژة «رسول» و «نبی» استفاده میكند و حتی برخی از ایشان را با هر دو وصف میخواند، این پرسش رخ
1. دربارة موسی علیه السلام در آیة 51 سورة مریم، و دربارة اسماعیل علیه السلام در آیة 54 همان سوره آمده است.
2. در آیة 158 سورة اعراف نیز هر دو واژه در وصف آن حضرت آمده است.
مینماید كه آیا معنای قرآنی و اصطلاحی این دو واژه یكی است و از باب تنوع در عبارت با هم آمدهاند، یا این دو واژه معانی متفاوتی دارند.
بیشتر اندیشمندان مسلمان، این دو مفهوم را متفاوت میدانند و میگویند «رسول» اخص و مصداقی از نبی است. به این معنا كه هر رسولی نبی است، ولی هر نبیای رسول نیست. شیخ مفید این نظر را موافق با روایات میداند و میگوید شیعیان بر این نظر اتفاق دارند.(1) گفتهاند این فرقگذاری را جمهور اهل سنت نیز قبول دارند.
مفسرانی همچون علامه طباطبایی و زمخشری بر این باورند كه عبارت مِنْ رَسُولٍ وَلا نَبِیٍّ در آیة 52 سورة حج گویای تغایر بین این دو واژه است؛(2) زیرا قرآن كریم كلام خداوند حكیم است و آوردن دو واژة كاملاً مترادف در یك جمله خلاف حكمت است. پس بنابر ظاهر آیه این دو واژه به یك معنا نیستند.
در مقابل، برخی معتقدند این دو اصطلاح هیچ فرقی با هم ندارند و استدلال به آیة 52 سورة حج، برای اثبات تفاوت میان آن دو صحیح نیست؛ زیرا تغایر لفظ همیشه حاكی از تفاوت مدلول نیست. قرآن در آیات مختلف پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله و دیگر پیامبران الهیعلیهم السلام را با عبارات جداگانه یاد میكند؛ اما با استناد به این مطلب نمیتوان گفت كه پیامبر اسلام از انبیای الهی نیست.(3) طرفداران این نظریه شاهدی برای مدعای خود نیاوردهاند؛ اما اگر هم در قرآن عناوین مختلفی برای پیامبران میبینیم، شاید ناظر به شئون متفاوت آنان باشد.
1. شیخ مفید میگوید: واتفقت الامامیة علی ان كلّ رسول فهو نبی ولیس كل نبی فهو رسول (ر.ك: محمدبنمحمدبننعمان عكبری بغدادی (شیخ مفید)، مجموعهمصنفات: اوائل المقالات، ص45).
2. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج14، ص391؛ محمودبنعمر زمخشری، الكشاف عن دقائق التنزیل و عیون الاقاویل فی وجوه التأویل، ج3، ص164.
3. ر.ك: قاضی عبدالجباربناحمد همدانی، شرح الاصول الخمسة، ص567.
بنابراین «نبی» و «رسول» دو واژة هممعنا نیستند.(1) حال این پرسش رخ مینماید كه تفاوت آن دو در چیست. در این باب دیدگاههای مختلفی مطرح است:
رسول كسی است كه نهتنها ازطرف خداوند به او وحی میشود، بلكه مأمور به تبلیغ احكام و معارف الهی به مردم نیز هست؛ اما نبی اگرچه وحی را دریافت میكند، ولی ممكن است مأمور به تبلیغ آن نباشد.(2) گرچه در میان اندیشمندان مسلمان، این وجه تمایز از دیگر وجوه مشهورتر است، شواهدی بر نادرستی آن دلالت دارد كه در اینجا اشارة گذرایی به آن میكنیم:
1. چنانكه گفتیم، نبی از ریشة نبأ و بهمعنای خبردهنده میباشد، كه مستلزم مأمور به تبلیغ بودن تمام انبیای الهی است؛
2. ظاهر بسیاری از آیات قرآن(3) كه در آنها واژة نبی (بهصورت مفرد یا جمع) آمده است، گویای آن است كه انبیا نیز پیامآوران الهی بودهاند؛ چون این آیات از ارسال آنان بهسوی مردم سخن میگویند؛(4)مثلاً میفرماید:
وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیٍّ إِلاّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ (اعراف:94)؛
1. روایات نیز دربارة فرق بین رسول و نبی سخن گفتهاند. اصول كافی بابی به این نام دارد كه شامل چهار روایت با سندهای صحیح و مضامین نزدیك به هم است. در حدیث اول این باب از قول امام صادق علیه السلام میخوانیم: اَلنَّبِی الذِی یَری فِی مَنامِهِ وَیَسْمَعُ الصَّوتَ وَلا یُعایِنُ المَلَكَ وَالرسُولُ الذِی یَسْمَعُ الصَّوتَ وَیَری فِی المَنامِ وَیُعایِنُ المَلَك... (محمدبنیعقوب كلینی رازی، الاصول من الكافی، ج1، باب الفرق بین الرسول والنبی والمحدث، ص176، ح1).
2. ر.ك: ابوجعفر محمدبنحسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج7، ص331؛ ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج4، ص90؛ محسن فیض كاشانی، علم الیقین، ج1، ص366؛ ابوالعباس تقیالدینبنتیمیة، النبوات، ص281.
3. مانند: احزاب (33)، 45؛ حج (22)، 52؛ زخرف (43)، 6.
4. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج14، ص391.
«هیچ نبیای را بهسوی آبادیای نفرستادیم مگر اینكه اهل آن را به سختی و رنجی دچار كردیم».
آزمودن مردم به سختی و رنج در صورتی حكیمانه است كه احكام الهی به گوش مردم رسیده باشد و این فقط از طریق فرستادن نبی ممكن است. به همین جهت، آیة دیگری از برانگیختن انبیا سخن میگوید:
كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ (بقره:213)؛ «مردم امتی یگانه بودند؛ پس خداوند انبیا را نویدآور و بیمدهنده برانگیخت».
طبق مفاد این آیه، هر نبیای نویدآور و بیمدهنده است و نوید و بیم دادن مستلزم مأموریت داشتن برای رساندن پیام الهی است.
برخی گفتهاند رسول با داشتن معجزه و كتاب و شریعت از نبی متمایز میشود؛ زیرا نبی بدون آنكه معجزه و كتاب داشته باشد، تنها مردم را به شریعت رسول پیش از خود فرا میخواند.(1) برای اثبات این نظریه ممكن است به این آیه استدلال شود: لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ(حدید:25)؛ «و بهراستی [ما] پیامبران خود را با دلایل روشن روانه كردیم و با آنها كتاب فرستادیم».
اما این آیه مؤید خوبی برای این ادعا نیست و این فرقگذاری از چند جهت اشكال دارد:(2)
1. ر.ك: محمودبنعمر زمخشری، الكشاف، ج3، ص164؛ فخرالدین محمدبنعمر رازی، تفسیر مفاتیح الغیب، ج23، ص49.
2. این فرقگذاری با روایات نیز ناسازگار است. برای نمونه، طبق روایت ابوذر از حضرت محمدصلی الله علیه و آله تعداد پیامبران 124هزار بوده است كه 313 نفر آنان رسول بودهاند، و درمجموع 104 كتاب آسمانی فرود آمده است (ر.ك: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج11، ص32، ح24). طبق این روایت، همة رسولان الهی كتاب نداشتهاند.
1. از آیة بالا نمیتوان بهقطع نتیجه گرفت كه همة رسولان كتاب داشتهاند؛ زیرا آیه میفرماید: «با رسولان كتاب فروفرستادیم» و این با نزول كتاب برای برخی از آنها نیز سازگار است؛ چنانكه قرآن كریم خطاب به بنیاسرائیل میفرماید: وَجَعَلَكُمْ مُلُوكاً (مائده:20)؛ «شما را پادشاهانی قرار داد»، حالآنكه فقط برخی از بنیاسرائیل پادشاه بودند؛
2. به تصریح قرآن كریم انبیا نیز دارای كتاب بودهاند: كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ... وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ (بقره:213)؛ «مردم امت یگانهای بودند؛ پس خداوند انبیا را برانگیخت... و با آنان كتاب فروفرستاد»؛
3. قرآن كریم پیامبرانی را نیز كه كتاب و شریعت مستقل نداشتهاند «رسول» خوانده است؛ برای مثال، دربارة حضرت اسماعیل علیه السلام میخوانیم: كانَ رَسُولاً نَبِیًّا (مریم:54)؛ «او فرستادهای پیامبر بود».
حضرت لوط علیه السلام (1) نیز صاحب شریعت نبود و شریعت حضرت ابراهیم علیه السلام را تبلیغ میكرد؛ اما در قرآن او را نیز با وصف «رسول» مییابیم: إِنِّی لَكُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ(شعراء:162)؛ «من برای شما فرستادهای درخور اعتمادم»؛(2)
4. از آیات و روایات برمیآید كه تنها پنج تن از پیامبران شریعت داشتهاند. برای نمونه، عثمانبنعیسی از سماعه نقل میكند:
از امام صادق علیه السلام دربارة آیة «فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ(3) مِنَ الرُّسُلِ» (احقاف:35) پرسیدم. حضرت فرمود: نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمدصلی الله علیه و آله. پرسیدم: چگونه ایشان اولوالعزم شدهاند؟ فرمود: بدین جهت
1. تورات حضرت لوط علیه السلام را برادرزادة حضرت ابراهیم علیه السلام میخواند (ر.ك: پیدایش12:14). برخی مفسران احتمال دادهاند كه وی خواهرزادة ابراهیم علیه السلام بوده است (ر.ك: ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج2، ص329).
2. در آیة 178 سورة شعراء نیز همین عبارت از قول حضرت شعیب تكرار شده است.
3. در مباحث آینده دربارة مفهوم «اولوالعزم» بحث خواهیم كرد.
كه نوح با كتاب و شریعت برانگیخته شد و هر پیامبری كه پس از او آمد، كتاب و شریعت و راه نوح را پی گرفت، تااینكه ابراهیم علیه السلام با صحیفهها و عزم بر ترك كتاب نوح آمد و هر پیامبری پس از او به كتاب و شریعت و راه وی بود، تا اینكه موسی علیه السلام با تورات و عزم بر ترك صحیفهها آمد و هر پیامبری پس از وی به تورات و شریعت و راه او بود، تا اینكه مسیح علیه السلام با انجیل و عزم بر ترك شریعت و راه موسی علیه السلام آمد و پیامبران بعد از او به شریعت و راه او بودند، تا اینكه حضرت محمدصلی الله علیه و آله با قرآن و شریعت و راه جدید آمد و حلال او تا روز قیامت حلال، و حرام او تا روز قیامت حرام است. اینان پیامبران اولوالعزم هستند.(1)
با توجه به روایت مذكور میتوان از قرآن كریم نیز استفاده كرد كه فقط پنج تن از پیامبران شریعت داشتهاند:
شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصّی بِهِ نُوحاً وَالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْكَ وَما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهِیمَ وَمُوسی وَعِیسی (شوری:13)؛ «از دین آنچه را به نوح سفارش كرد، برای شما تشریع نمود و آنچه را به تو وحی كردیم و آنچه را دربارة آن به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش كردیم».
این آیة شریفه گویای آن است كه شرایع تنها در انحصار پنج تن از پیامبران، یعنی پیامبران معروف به اولوالعزم، بوده است؛(2) زیرا این آیه درصدد منت نهادن و بیان نعمت خداوند بر امت اسلامی است؛ ازآنرو كه اسلام شامل تمام شرایع الهی است. بنابراین اگر غیر از پیامبر اسلام و چهار پیامبر دیگری كه در این آیه نامشان آمده است، پیامبر دیگری صاحب شریعت بود، میبایست نامش در آیه میآمد؛
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج11، باب1، ص56، حدیث 55.
2. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج18، ص29.
5. بنابر قرآن كریم برخی انبیای الهی نیز كه رسول و صاحب شریعت نبودهاند، معجزاتی داشتهاند.(1) برای مثال، حضرت صالح برای قوم ثمود شتری از دل كوه بیرون آورد و به آنان فرمود: ناقَةَ اللّهِ وَسُقْیاها (شمس:13)؛ «زنهار مادهشتر خدا و آب خوردنش را [حرمت نهید]».
با عنایت به معنای لغوی و كاربردهای قرآنی دو واژة «نبی» و «رسول» میتوان گفت كه نبی و رسول، هر دو، فرستادة خداوند و دارای پیامی از جانب اویند؛ با این تفاوت كه رسول برتر از نبی است. در واقع نبی مأمور رساندن خبر غیب الهی به مردم است و امور لازم را برای سامان بخشیدن به زندگی دنیوی و اخروی مردم، شامل اصول و فروع دین به مردم ابلاغ میكند؛ اما رسول علاوه بر مقام نبوت، دارای یك رسالت ویژه، یعنی اتمام حجت است:
رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ لِئَلاّ یَكُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ(نساء:165)؛ «پیامبرانی كه نویدآور و هشداردهنده بودند تا مردم، پس از [آمدن] پیامبران، در مقابل خدا [بهانه و] حجتی نداشته باشند».(2)
تنها با آمدن رسول حجت بر مردم تمام میشود و خداوند حكم نهایی را دربارة هلاكت قوم یا ابقای ایشان و برخورداریشان از نعمت صادر میكند:(3) وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَهُمْ لا یُظْلَمُونَ (یونس:47)؛ «هر امتی را پیامبری است. پس چون پیامبرشان بیاید، میانشان به عدالت داوری شود و به آنان ستم نرود».
1. ابوهلال عسكری، لغتشناس مشهور، معتقد است: «كسی را نبی نمیگویند مگر اینكه معجزه داشته باشد» (ر.ك: ابوهلال عسكری، الفروق فی اللغة، ص284).
2. در آیة دیگر میفرماید ما كتاب نازل كردیم تا كسی نگوید: لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیَاتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزَی (طه:134)؛ «چرا پیامبری بهسوی ما نفرستادی تا پیش از آنكه خوار و رسوا شویم از آیات تو پیروی كنیم؟»
3. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص139ـ 142، 216.
از این آیات و برخی آیات دیگر برمیآید كه رسول، علاوه بر پیامآوری، خصیصة اتمام حجت را نیز داراست.
بنابراین نبوت و رسالت دو مقام جداگانهاند كه هریك از آن دو خصوصیاتی دارد. به همین دلیل است كه قرآن كریم ـ چنانكه پیشتر گفتیم ـ برخی پیامبران الهی را در یك آیه با هر دو واژه وصف میكند؛(1) این بدان معناست كه آن پیامبر دارای هر دو منصب رسالت و نبوت بوده است. همچنین ازآنجاكه رسول، اخص مصداقی از نبی است، در آیة 52 سورة حج، قبل از نبی آمده است: وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلا نَبِیٍّ و اشكالی بر آن وارد نیست.
نتیجه: با توجه به آنچه در باب معنای لغوی و كاربردهای قرآنی نبی و رسول، و فرق این دو گذشت، معلوم شد كه نبی در كاربرد قرآنی، ازنظر مصداق اعم از رسول است. بنابراین ما نبوت را محور بحثمان قرار میدهیم و هرگاه سخنی از پیامبران به میان میآوریم، مقصودمان همة انبیاست، اما ازآنجاكه در زبان فارسی معادل دقیقی برای كلمة نبی نداریم، بهناچار همهجا واژة «پیامبر» را، كه معادل فارسی كلمة رسول است، به كار میبریم.
پیامبر در اصطلاح علم كلام نیز بهمعنای قرآنی آن است و بر كسی اطلاق میشود كه از راه وحی پیامی را از خدای متعال دریافت میكند و آن را به مردم میرساند.(2) بنابراین قوام رسالت و نبوت به وحی و ارتباط وحیانی پیامبر با خداست؛ پس ضروری است كه در یك درس مستقل به بحث دربارة ماهیت وحی بپردازیم.
1. مانند: اعراف (7)، 158؛ مریم (19)، 51، 54؛ حج (22)، 52.
2. علامه طباطبایی دراینباره میفرماید: فالنبوة حالة إلهیة (وإن شئت قل غیبیة) نسبتُها إلی هذه الحالة العمومیة من الإدراك والفعل نسبة الیقظة إلی النوم، بها یدرك الإنسان المعارف التی بها یرتفع الاختلاف والتناقض فی حیاة الإنسان، وهذا الإدراك والتلقی من الغیب هو المسمی فی لسان القرآن بالوحی، والحالة التی یتخذها الإنسان منه لنفسه بالنبوة (سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص131).
1. قرآن كریم فرستادگان خدا را با دو واژة رسول و نبی وصف میكند. نبی مشتق از نبأ و بهمعنای خبررسان است. رسول نیز مشتق از «رسل» و بهمعنای مأمور رساندن پیام به دیگری است.
2. در قرآن واژة نبی بهمعنای لغوی آن، فقط برای توصیف پیامبران خدا به كار رفته است؛ ولی واژة رسول، بیشتر بر پیامبران، و گاهی هم بر فرشتگان مأمور الهی اطلاق شده است. برخی آیات از یك پیامبر با هر دو وصف نبی و رسول سخن میگویند.
3. بیشتر دانشمندان مسلمان معتقدند كه معنای اصطلاحی رسول و نبی متغایرند. كاربرد هر دو واژه در یك آیه نیز مؤید این مطلب است.
4. در باب تفاوت میان رسول و نبی برخی معتقدند كه نبی، برخلاف رسول، مأمور به تبلیغ نیست؛ درحالیكه بنابر معنای لغویِ نبی همة انبیا باید مأمور به تبلیغ باشند. ظواهر آیات نیز دلالت دارد كه تمام انبیا مأمور به تبلیغ بودهاند. همچنین طبق این قول، نسبت بین این دو واژه، به لحاظ مصداق، عام و خاص مطلق خواهد بود و این با كاربردهای قرآنی این واژگان ناسازگار است.
5. بعضی عالمان معتقدند فرق رسول و نبی در این است كه رسول، برخلاف نبی، معجزه و كتاب و شریعت مستقل دارد، اما این دیدگاه نیز درست نیست؛ زیرا اولاً به تصریح برخی آیات بعضی از انبیا نیز كتاب آسمانی داشتهاند؛ ثانیاً قرآن برخی پیامبران فاقد كتاب و شریعت را با عنوان «رسول» توصیف میكند؛ ثالثاً طبق روایات 313 نفر از پیامبران رسول بودهاند، حالآنكه تعداد اندكی از آنان كتاب داشتهاند؛ رابعاً از قرآن و روایات برمیآید كه فقط پیامبران اولوالعزم دارای شریعت مستقل بودهاند؛ خامساً قرآن به ما میگوید كه برخی انبیای غیررسول نیز معجزاتی داشتهاند.
6. نبی و رسول، هر دو، فرستادة خداوند و دارای پیامی از جانب اویند؛ با این تفاوت كه رسول برتر از نبی است. چون علاوه بر پیامآوری، خصیصة اتمام حجت را نیز دارد.
7. بنابر روایات، فرق رسول و نبی در این است كه نبی، فرشتة وحی را فقط در خواب میبیند؛ ولی رسول در بیداری نیز آن را مشاهده میكند.
8. با توجه به اینكه نبی در كاربردهای قرآنی اعم از رسول است، ما نیز انبیا را محور بحثمان قرار میدهیم؛ زیرا بهطور كلی میتوان گفت: نبی كسی است كه ازطرف خداوند برای مردم پیامی دارد.
1. معانی لغوی نبی و رسول را بررسی و بیان كنید.
2. قرآن كدامیك از دو واژة نبی و رسول را بر غیرپیامبر نیز اطلاق میكند؟ بر چه كسانی؟
3. دیدگاه اول را دربارة فرق نبی و رسول بیان، و آن را نقد كنید.
4. دیدگاه دوم را در باب تغایر رسول و نبی، و نقد آن را بیان كنید.
5. فرق نبی و رسول در چیست؟ توضیح دهید.
6. تفاوت رسول و نبی بنابر روایات چیست؟
7. پیامبر در اصطلاح كلام چه تعریفی دارد؟
الف) برای آگاهی بیشتر از معنای لغوی نبی و رسول، ر.ك:
1. مقری فیّومی، احمدبنمحمدبنعلی، المصباح المنیر، صحّحه محمد محییالدین عبدالحمید، [بیتا]، [بیجا]، ذیل واژههای نبی و رسول.
2. مصطفوی، حسن، التحقیق فی كلمات القرآن كریم، الطبعة الاولی، وزارة الثقافة والارشاد الاسلامی، تهران، 1368، ذیل واژههای نبی و رسول.
ب) برای آگاهی بیشتر از فرق رسول با نبی، ر.ك:
1. كلینی، محمدبنیعقوب، الاصول من الكافی، ج1، باب الفرق بین الرسول والنبی والمحدث.
2. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة، قم، [بیتا]، ج1، ص271 و ج14، ص291 و ج16، ص325.
3. مطهری، مرتضی، خاتمیت، انتشارات صدرا، تهران، 1366، ص41.
4. رشیدرضا، سیدمحمد، الوحی المحمدی، الزهراء، [بیجا]، [بیتا]، ص84ـ85.
5. مغنیه، محمدجواد، الكاشف، ج5، الطبعة الثالثة، دار العلم للملایین، بیروت، 1981م، ص340.
دربارة وجود پیامبرانی از میان جنیان تحقیق كنید.
از دانشپژوه انتظار میرود پس از فراگیری این درس:
1. با مفهوم وحی و كاربردهای لغوی آن آشنا شود؛
2. كاربردهای قرآنی وحی را بداند؛
3. بتواند وحی نبوی را در یك جملة كوتاه تعریف كند؛
4. اقسام و ویژگیهای وحی نبوی را بشناسد.
إِنّا أَوْحَیْنا إِلَیْكَ كَما أَوْحَیْنا إِلی نُوحٍ وَالنَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ... (نساء:163)؛ ما همچنان كه به نوح و پیامبران پس از او وحی كردیم، به تو [نیز] وحی كردیم.
چنانكه در درس پیشین گذشت، قوام نبوت پیامبران به «وحی» است؛ زیرا آنان از این راه به غیب دست مییابند و احكام و معارف الهی را دریافت میكنند. وحی سنگ بنای ادیان متنمحور، بهویژه اسلام، است و ازهمینرو، بحث از وحی در كتابهای آسمانی و نزد اندیشوران دینی از جایگاه خاصی برخوردار است. وحی، بدین معنا، دریافتی اختصاصی و خارج از مجاری عادی فهم بشر (مانند حس و عقل) است(1) كه از میان انسانها تنها پیامبران از آن بهرهمندند. حقیقت وحی برای بیبهرگان از آن پوشیده است؛ اما میتوان از قرآن و روایات ویژگیهای آن را دریافت.
واژهشناسان برای كلمة «وحی»، كاربردهای متعددی برشمردهاند؛ مانند نوشتن، اشاره، پیام، الهام، كلام مخفی،(2) نوشته و كتاب.(3) ابنفارس در باب ریشة وحی مینویسد:
1. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص87 و ج2، ص154، 157.
2. خلیلبناحمد فراهیدی، ترتیب كتاب العین، ج3، ص1932.
3. اسماعیلبنحماد جوهری، الصحاح، ج3، ص2519.
«وحی ریشهای است كه به القای پنهانی (و یا آشكار) دانش بر دیگری دلالت میكند و همة استعمالهای واژة وحی به این ریشه برمیگردد».(1) راغب اصفهانی بر آن است كه معنای اصلی وحی، «اشارة سریع» است. به همین دلیل است كه میگویند: أَمر ٌوحیٌّ؛ یعنی امری سریع.(2)
چنانكه خواهد آمد، در تمام كاربردهای قرآنی وحی، نه انتقال سریع، بلكه انتقال پنهانی منظور است. اگر معنای اصلی وحی اشارة سریع بود، بایستی در تمام كاربردهای آن لحاظ میشد. پس میتوان گفت اشارة سریع را نیز بدان جهت وحی میگویند كه بهوسیلة آن، مطلبی بهصورت پنهانی انتقال مییابد. بنابراین در واژة وحی یك نوع القای پنهانی لحاظ شده است.(3)
قرآن كریم وحی را در معنای لغوی و اعم از وحی نبوی به كار میبرد. واژة «وحی» و مشتقات آن 72 بار در قرآن كریم تكرار شده است. فرستندة وحی گاهی خدا، گاهی انسان، و گاهی شیطان است. گیرندگان وحی نیز در طیفی از اشرف مخلوقات تا انواعی از جمادات قرار میگیرند؛ به گونهای كه در آن طیف پیامبران الهی، انسانهایی از غیرپیامبران، زنبور عسل، آسمان و زمین به چشم میخورد. در همة این كاربردها، طبق معنای لغوی وحی، مطلبی بهطور پنهانی منتقل شده است. گونههای كاربرد وحی به لحاظ معنایی در قرآن عبارتاند از:
1. احمدبنفارس، معجم مقاییس اللغة، ج6، ص93.
2. حسینبنمحمد راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، مادة «وحی».
3. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج12، ص312. مولوی نیز آورده است:
پس محل وحـی گـردد گوش جان وحــی چبود؟ گفتـن از حس نهان
(جلالالدین محمد بلخی، مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت 1461).
قرآن دربارة تقدیر امور عالم میفرماید: وَأَوْحی فِی كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها (فصلت:12)؛ «و در هر آسمانی امرش را وحی نمود».(1)
روایت نیز به ما میگوید كه «وحی» در این آیه ناظر به تقدیر الهی در هستی است.(2) شاید وجه كاربرد وحی در این معنا این باشد كه خداوند سنتها و نظام مورد نظر خود را به گونهای در آسمانها و زمین قرار داده است كه تنها با دقت و تأمل عالمانه میتوان به آن پی برد؛ شاید هم منظور این باشد كه كیفیت تدبیر آنها به فرشتگان متصدی آن امور (فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً) وحی شده است.
قرآن گاهی از القای برخی آگاهیها به موجوداتی چون زنبور عسل سخن میگوید:وَأَوْحی رَبُّكَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمّا یَعْرِشُونَ (نحل:68)؛ «و پروردگارت به زنبور عسل وحی كرد كه از كوهها، از درختان و از آنچه داربست میكنند، خانههایی برگزین».
این وحی همان غریزهای است كه خداوند در زنبور عسل قرار داده است؛ یعنی به آن فهمانده كه كجا خانه بسازد و چگونه شیرة گل را مكیده، آن را به عسل تبدیل كند. دلیل كاربرد وحی برای این نوع فهماندن، پنهانی بودن آن است.
1. در آیة دیگری آمده است: یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا * بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَی لَهَا» (زلزال:4ـ5)؛ «آن روز است كه ]زمین[ خبرهای خود را بازگوید كه پروردگارت بدان وحی كرده است».
2. ر.ك: علیبنابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج6، ص263. اقوال دیگری نیز در تفسیر آیه مطرح شده است؛ مثل اینكه منظور از آن، آفرینش موجودات آسمانی مانند فرشتگان، و یا وحی وظایف عبادی به اهل آسمانها است (ر.ك: ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج5، ص6).
قرآن گاهی وحی را در معنای لغویاش برای اشاره به وسوسههای پنهان شیطانی به كار میبرد:
وَكَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطِینَ الإِنْسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً (انعام:112)؛ «و بدینگونه برای هر پیامبری دشمنی از شیطانهای انس و جن قرار دادیم كه بعضی از آنان سخنانی آراسته به بعض دیگر القا میكنند تا آنان را بفریبند».
وَإِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ(انعام:121)؛ «بهراستی شیطانها به دوستان خود القا میكنند».
اطلاق وحی بر وسوسههای شیطانی ازآنروست كه این امر همواره پنهانی صورت میپذیرد. شیطانهای بشری میكوشند به گونهای دیگران را گمراه كنند كه خودشان متوجه نشوند و شیطانهای جن، بدون استفاده از الفاظ و بهصورت پنهانی آنچه را میخواهند به دیگران انتقال میدهند.(1)
آن هنگام كه حضرت زكریا علیه السلام مژدة میلاد یحیی را شنید، برای اطمینان نشانهای طلبید. در پاسخ به این درخواست، زبانش سه روز بند آمد و تنها برای تسبیح خداوند گشوده میشد. ازاینرو او ناچار بود مقصودش را با اشاره به قوم خود برساند. قرآن كریم دراینباره میفرماید: فَخَرَجَ عَلی قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحی إِلَیْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِیًّا
1. ابوجعفر محمدبنحسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج4، ص242؛ ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج3ـ4، ص545. قرآن كریم دراینباره میفرماید: إِنَّهُ یَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لاَ تَرَوْنَهُم (اعراف:27).
(مریم:11)؛ «پس، از محراب بر قوم خویش درآمد و با اشاره به آنان فهماند كه صبح و شام [خدا را] تسبیح گویند».
خداوند در آیة دیگری در بیان این ماجرا، بهجای واژة «وحی»، از واژة «رمز» استفاده كرده است:
قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً قالَ آیَتُكَ أَلاّ تُكَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَةَ أَیّامٍ إِلاّ رَمْزاً وَاذْكُرْ رَبَّكَ كَثِیراً وَسَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَالإِبْكارِ(آلعمران:41)؛ «گفت: پروردگارا، برای من نشانهای قرار ده. فرمود: نشانة تو این است كه سه روز با مردم سخن نگویی، مگر با اشاره؛ و پروردگار را بسیار یاد كن و شامگاهان و بامدادان او را تسبیح گوی».
این آیه، قرینهای است بر اینكه در آیة قبلی نیز وحی بهمعنای بیان رمزی و اشارهای است؛ اشارهای كه بیشتر با لبها و گاهی با ابرو، چشم و یا دست انجام میگیرد و چون همهكس معنای این اشارات را درنمییابند، قرآن آن را وحی خوانده است.(1)
قرآن كریم دربارة الهام به مادر حضرت موسی(2) علیه السلام میفرماید: وَأَوْحَیْنا إِلی أُمِّ مُوسی أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ(قصص:7)؛ «و به مادر موسی وحی كردیم كه اورا شیر ده؛ پس چون بیمناك شدی، او را در دریا[ی نیل] بیفكن».
1. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص178.
2. البته بهجز الهام، احتمالات دیگری نیز در تفسیر این آیه بیان كردهاند: یكی اینكه به مادر موسی علیه السلام نیز وحی نبوی شده است (علیبناحمدبنحزم، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ج3، ص187)؛ احتمال دیگر اینكه بهواسطة پیامبری، مثلاً حضرت شعیب علیه السلام ، به مادر حضرت موسی علیه السلام وحی شده باشد و یا اینكه او در خواب دیده باشد كه باید طفل خود را به دست آب بسپارد (ر.ك: فخرالدین محمدبنعمر رازی، مفاتیح الغیب، ج22، ص51ـ52).
وحی آمد سوی زن زان باخبر كی ز اصل آن خلیل است این پسر
باز وحی آمد كه در آبش فكن روی در امید دار و مو مكن(1)
قرآن دربارة یاران حضرت عیسی علیه السلام نیز میفرماید: وَإِذْ أَوْحَیْتُ إِلَی الْحَوارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا بِی وَبِرَسُولِی قالُوا آمَنّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ (مائده:111)؛ «و به حواریان وحی كردیم كه به من و فرستادهام ایمان آورید. گفتند: ایمان آوردیم و گواه باش كه ما مسلمانیم».
وحی در این آیه نیز بهمعنای «الهام» است؛ زیرا یاران حضرت عیسی علیه السلام هیچیك پیامبر نبودند. برای این آیه معانی دیگری نیز بیان كردهاند،(2) ولی معنای مذكور با قراین و ظاهر آیه سازگارتر است.
قرآن گاهی سخن گفتن خداوند با فرشتگان را نیز با مادة وحی بیان میكند: إِذْ یُوحِی رَبُّكَ إِلَی الْمَلائِكَةِ أَنِّی مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا (انفال:12)؛ «هنگامی كه پروردگارت به فرشتگان وحی كرد كه من با شما هستم، پس آنان را كه ایمان آوردهاند استوار سازید».
برخی از آیات قرآن از نزول و وحی یك «روح» بر پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله سخن میگویند: وَكَذلِكَ أَوْحَیْنا إِلَیْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِی مَا الْكِتابُ وَلاَ الإِیمانُ وَلكِنْ جَعَلْناهُ
1. جلالالدین محمد بلخی (مولوی)، مثنوی معنوی، دفتر سوم، بیت 953 و 959.
2. ازجمله اینكه وحی به حواریان بهواسطة حضرت عیسی علیه السلام بوده است (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص204؛ البته همو در ج6، ص225، این وحی را بهمعنای «الهام» میداند)؛ دیگر اینكه خداوند با ارائة نشانههای خود به حواریان، ایمان به خود و پیامبران را به آنان عرضه و تلقین كرد. (ر.ك: ابوجعفر محمدبنحسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج4، ص57)؛ احتمال سوم اینكه حواریان پیامبر بودهاند و منظور از وحی در آیة بالا، وحی نبوی است (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص204).
نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا (شوری:52)؛ «و اینگونه روحی از ]سنخ[ امر خودمان بهسوی تو فرستادیم. تو نمیدانستی كتاب چیست و ایمان ]كدام است[؛ ولی آن را نوری قرار دادیم كه هركسی از بندگان خود را بخواهیم، بهوسیلة آن راه مینماییم».
آیات و روایات دلالت دارد كه «روح» در آیة بالا و آیات مشابه، نه جبرئیل،(1) بلكه موجودی آسمانی است كه همراه جبرئیل بر پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله نازل میشده است. چنانكه در قرآن میخوانیم: تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ(قدر:4)؛ «در آن [شب] فرشتگان و روح به فرمان پروردگارشان، برای هر كاری [كه مقدر شده است] فرود میآیند».(2)
خداوند در آیات دیگری نیز این روح را از سنخ امر الهی معرفی كرده است؛ مانند: یُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ(نحل:2)؛ «فرشتگان را با روح به فرمان خود بر هركس از بندگانش كه بخواهد نازل میكند».(3)
به تصریح برخی روایات، كه پارهای از آنها ازلحاظ سندی صحیحاند، «روح» موجودی بزرگتر از جبرئیل است. در برخی دیگر این نیز آمده است كه این روح با پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله بوده و پس از ایشان با امامان معصومعلیهم السلام است.(4) همچنین معصومان تصریح كردهاند كه «روح» از سنخ فرشتگان نیست. برای مثال، مرحوم كلینی با سند صحیح نقل میكند كه حضرت علی علیه السلام در پاسخ به این پرسش كه آیا روح همان
1. چنانكه در الجامع لاحكام القرآن و روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی ذیل آیة 52 شوری از ربیع نقل شده، و در مصابیح الانوار ذیل همین آیه بهعنوان یكی از دو احتمال آمده است.
2. نیز، ر.ك: نحل (16)، 2؛ معارج (70)، 4؛ نبأ (78)، 38.
3. همچنین: ...قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی... (اسراء:85)؛ «...بگو روح از سنخ فرمان پروردگارم است...». نیز، ر.ك: غافر (40)، 15.
4. ر.ك: محمدبنیعقوب كلینی رازی، الاصول من الكافی، ج1، كتاب الحجة، باب الرّوح التی یسدّد بها اللّه الائمةعلیهم السلام، ص272ـ273. در حدیث اول این باب، امام صادق علیه السلام دربارة «روح» میفرماید: خلقٌ اعظم من جبرئیل ومیكائیل... وهو من الملكوت.
جبرئیل است، فرمود: «جبرئیل از فرشتگان است، درحالیكه روح فرشته نیست». پرسشگر گفت: «سخن عجیبی گفتی. كسی فكر نمیكند روح غیر از جبرئیل باشد». حضرت فرمود: «خودْ گمراهی و از گمراهان سخن نقل میكنی. خداوند به پیامبرش میفرماید: یُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ،(1) و روح غیر از فرشتگان است».
با توجه به آیاتی كه از «القای روح» سخن میگویند، میتوان دریافت كه مراد از وحی كردن روح، فروفرستادن آن است؛ مانند: یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلاقِ (غافر:15)؛ «[خداوند] به هركس از بندگانش كه بخواهد، آن روح را از فرمان خویش میفرستد تا [مردم را] از روز ملاقات [با خدا] بترساند».
با توجه به منصوب بودن «روحا» و برگشت ضمیر در «جعلناه» به قرآن یا كتاب، كه از سیاق آیه برمیآید، معنای آیه چنین است: «اینگونه قرآن را با روحی از جانب خود فروفرستادیم».(2)
معانی دیگری نیز برای این آیه بیان كردهاند؛(3) ازجمله اینكه مراد از «روح» قرآن است(4) و منظور از «كذلك» مطلق وحی بر پیامبران است. در نتیجه، أَوْحَیْنا إِلَیْكَ رُوحاً
1. نحل (16)،2.
2. در توجیه كاربرد «اوحینا» برای «روح» میتوان گفت: از آیات متعدد قرآن به دست میآید كه «روح» از امر خداوند است. امر خداوند نیز كلمة اوست؛ چون میفرماید: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُون (یس:82)؛ «همانا امر خداوند این است كه وقتی چیزی را اراده كند، به آن میگوید باش، پس موجود میشود». بنابراین «روح» كلمة الهی است و فرستادن كلمه با وحی صورت میگیرد؛ چنانكه قرآن دربارة حضرت عیسی علیه السلام میفرماید: إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَی مَرْیَمَ وَرُوحٌ مِنْه (نساء:171)؛ «همانا مسیح پسر مریم كلمهای است كه آن را به مریم افكند و روحی از جانب اوست».
3. احتمال دیگر این است كه مراد از «روح»، «نبوت» باشد (ابوعبدالله محمدبناحمد قرطبی، الجامع لاحكام القرآن، ج16، ص54).
4. شیخ طوسی میگوید: روحٌ من امرهِ وهوَ نورٌ یهدی به من یشاءُ (ابوجعفر محمدبنحسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص178). به احتمال بسیار مراد وی از «نور»، قرآن است، نه اینكه احتمال دیگری در آیه باشد. قرطبی نیز مراد از «روح» را «نبوت» میداند (ابوعبدالله محمدبناحمد قرطبی، الجامع لاحكام القرآن، ج16، ص54).
مِنْ أَمْرِنا یعنی قرآن را فروفرستادیم، و عبارت وَلكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُمؤید این برداشت است. در واقع چون قرآن انسان را به حیات واقعی و طیبه هدایت میكند،(1) خداوند آن را «روح» خوانده است.(2)
در ارزیابی دو تفسیر بالا به نظر میرسد معنای نخست با قراین و ظاهر آیه سازگارتر است؛ ضمن اینكه قرآن، برخلاف روح، در هیچ آیة دیگری مقیّد به «مِنْ أَمْرِنا» نشده است.
در یك آیه دربارة وحی برخی امور به پیشوایان آمده است:
وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإِیتاءَ الزَّكاةِ وَكانُوا لَنا عابِدِینَ (انبیاء:73)؛ «ایشان را پیشوایانی قرار دادیم كه به فرمان ما مردم را هدایت میكردند و به آنان انجام كارهای نیك و برپا داشتن نماز و دادن زكات را وحی كردیم و آنان پرستندگان ما بودند».
علامه طباطبایی مراد از «أوحینا» را در آیة بالا «وحی تسدیدی» به پیشوایان الهی میداند(3) كه نتیجهاش عصمت عملی آنان است.(4) توضیح آنكه در این آیه، مصدر (فعل) به معمول خود (الخیرات) اضافه شده است و این دلالت بر وقوع قبلی فعل دارد. علامه برای تأیید تفسیر خود، به نكتهای ادبی از جرجانی استناد میكند كه میگوید: «عبارت یعجبنی إحسانك وفعلك الخیر با عبارت یُعجبنی اَن تُحسنَ واَن تفعَل الخیر تفاوت دارد؛ زیرا بر وقوع قبلی فعل دلالت
1. ر.ك: انعام (6)، 122.
2. ر.ك: ابوجعفر محمدبنحسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص178؛ ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج5، ص37؛ محمدجواد مغنیه، الكاشف، ج4، ص51.
3. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج1، ص273ـ274 و ج5، ص80 و ج6، ص261.
4. تفسیر دیگر این است كه در اینجا نیز مراد «وحی تشریعی» و از مصادیق وحی رسالی است. (ر.ك: ابوجعفر محمدبنحسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج7، ص265؛ ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج4، ص56؛ محسن فیض كاشانی، الصافی فی تفسیر كلام الله، ج3، ص347).
میكند». به همین دلیل است كه آیات مربوط به تشریع و دعوت به شكل عبارت دوم، یعنی با فعل، بیان میشوند: أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ (رعد:36)؛ «امر شدهام كه الله را بپرستم». وأَنْ أَقِیمُوا الصَّلاةَ (انعام:72)؛ «و [نیز فرمان داده شده است] كه نماز به پا دارید».
بنابراین آیة 73 سورة انبیا، همانند آیة أَرِنَا مَنَاسِكَنَا (بقره:128) گویای آن است كه خداوند حقیقت كارهای خیر را به پیشوایان الهی نشان داده و آنان را تأیید و تأدیب كرده است. در نتیجة آن تأیید و توفیق است كه آنان نماز را بر پا میدارند و زكات میپردازند و كارهای خیر انجام میدهند و از هر خطایی مصون میشوند.(1)
وحی در بیشتر كاربردهای قرآنیاش (یعنی بیش از شصتبار) بهمعنای ارتباط رسالی میان خداوند و پیامبران است. این همان معنای اصطلاحی رایج میان اهل شریعت و دانشمندان علم كلام است؛ چنانكه در این آیات میبینیم:
إِنَّا أَوْحَیْنَا إِلَیْكَ كَمَا أَوْحَیْنَا إِلَی نُوحٍ وَالنَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ (نساء:163)؛ «ما به تو وحی كردیم؛ همچنان كه به نوح و پیامبران پس از او وحی كردیم».
كَذلِكَ یُوحِی إِلَیْكَ وَإِلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِكَ اللّهُ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ (شوری:3)؛ «خدای شكستناپذیر باحكمت، اینچنین به تو و كسان پیش از تو وحی میكند».
در یك آیه از قرآن وحی به معنایی اخص از وحی نبوی به كار رفته است:
وَما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُكَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ
1. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج14، ص304ـ305؛ نیز، ر.ك: همان، ج5، ص80؛ محمدجواد مغنیه، الكاشف، ج5، ص389؛ عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن كریم، ج7، ص149.
بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَكِیمٌ(شوری:51)؛ «هیچ بشری را نرسد كه خدا با او سخن بگوید، جز[ از راه] وحی یا از فراسوی حجابی، یا فرستادهای بفرستد و به اذن او هرچه بخواهد وحی نماید. آری، اوست بلندمرتبة سنجیدهكار».
آیة بالا سه گونة مختلف از تكلم خداوند با بشر را معرفی میكند؛ اما واژة «وحی» را در معنایی اخص برای تكلم بیواسطه به كار میبرد.
از میان معانی و كاربردهای یادشده برای واژة وحی، در این كتاب، تنها همان معنای اصطلاحی، یعنی وحی نبوی، محور بحث و كانون توجه است.
درست است كه قرآن كریم هر طبقهای از موجودات را بهرهمند از گونهای وحی میداند كه كاملترین مرتبة آن به پیامبران اختصاص دارد؛ اما نمیتوان مصادیق این كاربردها را دارای حقیقتی واحد دانست و ویژگیهای یكی را به دیگری نیز تعمیم داد، تا بتوان مثلاً از طریق فهم الهام به زنبور عسل، ماهیت وحی نبوی را فهمید.(1) همینطور نمیتوان گفت كه در همة آنها یك امر مشترك وجود دارد.(2)
در اصطلاح اسلامی، واژة «وحی» تنها بر دریافتهای نبوی اطلاق میشود. بنابراین حتی آنچه از علوم غیبی كه طبق عقیدة شیعه و تأیید آیات و روایات، خداوند بر
1. بازرگان معتقد است كه حیوانات مرتبهای مبهم و پایین از وحی پیامبران را دارند (ر.ك: مهدی بازرگان، شناخت وحی، ص91ـ93، 108)؛ اقبال لاهوری نیز بر این باور است كه گیاه، حیوان و انسان هركدام از یك حالت و مرتبة خاص از وحی بهرهمندند (ر.ك: محمد اقبال لاهوری، احیای فكر دینی در اسلام، ترجمة احمد آرام، ص145).
2. شهید مطهری میگوید: از آیات قرآن استفاده میشود كه وحی نازله بر انبیاحقیقت و واقعیتی است كه كموبیش در همة اشیا وجود دارد (مرتضی مطهری، مجموعهآثار، ج4، ص410).
اهلبیتعلیهم السلام الهام میكند، مشمول وحی اصطلاحی نیست.(1) برای نشان دادن این تمایز، امامان معصوم شیعهعلیهم السلام «محدَّث» خوانده میشوند؛ یعنی كسانی كه فرشتگان با ایشان سخن میگویند.(2) یكی از القاب حضرت زهراعلیهاالسلام نیز «محدثة» است و منابع روایی شیعه دلیل آن را اینگونه بیان كردهاند: إنما سمیت فاطمة محدثة لأن الملائكة كانت تهبط من السماء فتنادیها كما تنادی مریم بنت عمران فتقول: «یا فاطمة إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفاكِ عَلی نِساءِ الْعالَمِینَ. یا فاطمة اقْنُتِی لِرَبِّكِ وَاسْجُدِی وَارْكَعِی مَعَ الرَّاكِعِینَ».(3)
قرآن ـ چنانكه در عنوان «ح» از كاربردهای قرآنی وحی گفتیم ـ این نوع آگاهی دادن را نیز وحی میخواند. بنابراین مفهوم اصطلاحی وحی با مفهوم قرآنی آن تفاوت دارد(4) و مصادیقش اخص از مصادیق آن است.
با توجه به آنكه انسانهای عادی از فهم معنای حقیقی وحی عاجزند، تعریف حقیقی آن برای ما میسور نیست.(5) تعریفهای ارائهشده از وحی نیز هیچكدام حقیقیت وحی را روشن نمیكند.(6) اما بهاجمال میتوان گفت كه مقصود از وحی نبوی، گونهای رابطة تفهیمی ویژه بین خدا و پیامبران است كه از راههای عادی مانند حس، عقل، تجربه و شهود متعارف حاصل نمیشود.
1. ر.ك: محمدبنمحمدبننعمان عكبری بغدادی (شیخ مفید)، تصحیح الاعتقاد الامامیة، ص120ـ121.
2. ر.ك: محمدبنیعقوب كلینی رازی، الاصول من كافی، ج1، باب «الفرق بین الرسول و النبی و المحدث».
3. ابوجعفر محمدبنعلیبنبابویه قمی (شیخ صدوق)، علل الشرایع، باب 146، «العلة التی سمیّت فاطمةعلیهاالسلام محدثَّة»، ح1؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج14، ص206، باب 16، ح23.
4. چنانكه واژة «مكروه» در اصطلاح فقهی شامل امور غیرحرامی میشود كه تركشان بهتر است؛ اما در قرآن بهمعنای هر امر ناخوشایند، حتی برای محرمات، به كار رفته است: كُلُّ ذَلِكَ كَانَ سَیٍّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهًا (اسراء، 38).
5. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص159.
6. مانند این تعریف برای وحی: «اعلام الهی امور دین ازطرف خداوند به پیامبران خود با واسطة فرشته» (ر.ك: محمد فرید وجدی، دائرة المعارف القرن الرابع عشر و العشرین، ج10، ص707).
باآنكه حقیقت وحی خداوند بر پیامبران برای ما روشن نیست، میتوانیم با استفاده از آیات و روایات برخی ویژگیهای آن را بشناسیم و وجه تمایز آن را از دیگر كاربردهای قرآنی وحی دریابیم. در اینجا به دو ویژگی ازایندست اشاره میكنیم.
شواهد متعدد قرآنی و روایی گویای آن است كه وحی بهمعنای سخن گفتن بیواسطة خداوند با پیامبران است: وَما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُكَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَكِیمٌ (شوری:51).
با توجه به سبب نزول آیه،(1) «إلاّ وَحْیاً» استثنای متصل است و هر سه قسم مذكور از مصادیق تكلم الهی به شمار میرود.(2) بنابراین انسان تنها از سه راه میتواند سخن خدا را بشنود؛ بهعبارتدیگر خداوند تنها از این سه راه به انسان وحی میكند. عطف مصادیق سهگانه با «أو» گویای تفاوت میان آنهاست. پس با توجه به این نكته كه قسم دوم و سوم مصادیقی از وحی باواسطهاند، منظور از قسم اول، وحی بدون واسطه است.(3)
1. برخی از یهودیان نزد حضرت محمّدصلی الله علیه و آله آمدند و گفتند: «اگر تو پیامبری، چرا خدا با تو همانند موسی علیه السلام سخن نمیگوید؟ به تو ایمان نمیآوریم مگر اینكه خدا با تو نیز سخن بگوید». پس از آن، این آیه نازل شد تا نشان دهد سخن گفتن خداوند با انبیا تنها از نوع تكلم با حضرت موسی علیه السلام نیست؛ بلكه وحی بیواسطه و فرستادن پیام بهوسیلة فرشته نیز مصادیقی از تكلم الهی است (ابوعبدالله محمدبناحمد قرطبی، الجامع لاحكام القرآن، ج16، ص53).
2. درحالیكه برخی تعریفها فقط وحی با واسطة فرشته را شامل میشود (ر.ك: ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج5، ص36؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج18، ص75).
3. واسطه در قسم سوم، برخلاف قسم دوم، فرشته و رسانندة وحی است (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج18، ص75؛ ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج5، ص36). البته عبارت إِنَّهُ عَلِیٌّ حَكِیم در آیة 51 سورة شوری دلالت دارد كه تكلم الهی مانند تكلم بشری نیست (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج4، ص74).
نكتة مهمی كه نباید از آن غافل شد این است كه خداوند در این آیه، از «تكلم» خود با پیامبرانش سخن میگوید. منظور از «كلام» هر چیزی است كه بهنحوی بر وجود چیز دیگری دلالت كند و علامت آن باشد، و هر نوع بیان و انتقال معنای مورد نظر به دیگری «تكلیم» است.(1) بنابراین هرگونه تحلیلی از حقیقت وحی كه آن را چیزی غیر از تكلم الهی (بهصورت بیواسطه و باواسطه) معرفی كند، خلاف نظر قرآن كریم و نادرست است.
از برخی آیات قرآن میتوان دریافت كه وحی از سنخ امور خواندنی است؛ زیرا اشاره میكند كه قرآن كریم در لوحهایی ارجمند و پاك است كه فرشتة وحی آنها را بر پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله میخواند:
كَلاّ إِنَّهَا تَذْكِرَةٌ * فَمَنْ شَاءَ ذَكَرَهُ * فِی صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ * مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ * بِأَیْدِی سَفَرَةٍ * كِرَامٍ بَرَرَةٍ (عبس:11ـ16)؛ «زنهار این [آیات] پندی است، تا هركه خواهد از آن پند گیرد؛ در صحیفههایی ارجمند، والا و پاكشده، بهدست فرشتگانی ارجمند و نیكوكار است».
رَسُولٌ مِنَ اللّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً (بینه:2)؛ «فرستادهای از جانب خدا كه [بر آنان] صحیفههایی پاك را تلاوت كند».
برخی آیات نیز دلالت دارد كه وحی از سنخ امور شنیدنی است؛ مانند:
فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَه (قیامه:18)؛ «پس هرگاه آن را خواندیم، از خواندن آن پیروی كن».
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِیم (تكویر:19)؛ «بهراستی كه [قرآن] سخن فرشتهای بزرگوار است».
ازسوی دیگر برخی آیات از نزول قرآن بر قلب پیامبر سخن میگویند؛ مانند:
1. محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، ج12، ص524؛ حسن مصطفوی، التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج10، ص107ـ109.
قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَی قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ (بقره:97)؛ «بگو كسی كه دشمن جبرئیل است، [در واقع دشمن خداست]؛ چراكه او به فرمان خدا قرآن را بر قلبت نازل كرده است».
وَإِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعَالَمِینَ * نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ * عَلَی قَلْبِكَ (شعراء:192194)؛ «و راستی كه این [قرآن] وحی پروردگار جهانیان است. روحالامین آن را بر دلت نازل كرد».
از این دو آیه برمیآید كه فرشتة وحی، قرآنی را بر قلب پیامبر نازل میكند. از عبارت «عَلَی قَلْبِكَ»(1) نیز در مییابیم كه وحی بدون دخالت حواس بر قلب پیامبر فرود میآید.(2) با عنایت به روحانی بودن فرشتة وحی و نزول وحی بر قلب پیامبر (یعنی نفس پاك او)، باید گفت این یك ارتباط روحانی است(3) كه نمیتوان آن را از سنخ علوم حصولی شمرد.
نتیجه اینكه اگر گاهی قرآن از سنخ امور دیدنی و شنیدنی معرفی شده، مراد صدای مادی و یا دفترهایی كه با چشم دیده شوند نیست؛ زیرا اگر مراد صوت و صحیفة مادی بود، دیگر نزول آن بر قلب معنا نداشت. بنابراین پیامبران وحی را با چشم دل و گوش جان دریافت میكنند.(4)
همچنین تكلم خداوند با پیامبران از ورای حجاب نیز ارتباطی حضوری و غیرمادی است؛ مانند آنچه در وادی طور برای حضرت موسی علیه السلام رخ داد:
1. منظور از «قلب» در فرهنگ قرآن كریم، نه عضو صنوبریشكلی است كه در سمت چپ بدن قرار دارد، بلكه منظور از آن نفس انسانی است كه درك، احساسات و ارادة انسان بدان وابسته است (ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن 1ـ3 (خداشناسی، كیهانشناسی، انسانشناسی)، ص398ـ403.)
2. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج15، ص345.
3. به تعبیر بوعلی، تأثیر نفسانی در نفس است: اَمّا الوَحی والكرامات فانّها داخلةٌ فی تأثیر النفسانی فی النفسانی؛ اِذْ حَقیقةُ الوَحی هُوَ الإلقاءُ الخفی منَ الامر العقْلی بإذْنِ اللهِ تَعالی فِی النُفوسِ البشریةِ المُستَعِدِة لِقبولِ مِثل هذا الإلقاء (حسینبنعبداللهبنسینا، تسع رسائل فی الحكمة و الطبیعة، ص223).
4. چنانكه در جای خود ثابت شده است، وحی از سنخ علم حضوری است (ر.ك: صدرالدین محمدبنابراهیم شیرازی، مفاتیح الغیب، ج1، ص95؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج15، ص317؛ محمدتقی مصباح یزدی، قرآنشناسی، ج1، تحقیق و نگارش محمود رجبی، ص120ـ123).
فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِن شَاطِئِ الْوَادِی الأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن یَا مُوسَی إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ (قصص:30)؛ «پس چون [موسی] به آن آتش رسید، از جانب راستِ وادی، در آن جایگاه مبارك، از آن درخت ندا آمد كه: "ای موسی، منم من، خداوند، پروردگار جهانیان"».
درست است كه آن درخت به گونهای در رسیدن آن ندا به موسی دخیل بود، ولی بههرروی آن درخت نبود كه سخن میگفت، بلكه خداوند خود از ورای حجاب با حضرت موسی علیه السلام سخن میگفت؛ البته حجابی كه لایق خداوند بوده و با احاطة الهی بر همهچیز منافات نداشته باشد.(1) به همین جهت، آیات دیگر، از سخن گفتن خدا با حضرت موسی علیه السلام در این واقعه، به وحی و سخن رمز تعبیر میكند:
وَاذْكُرْ فِی الْكِتَابِ مُوسَی إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا وَكَانَ رَسُولا نَبِیًّا * وَنَادَیْنَاهُ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ الأیْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیًّا (مریم:51ـ52)؛ «و در این كتاب از موسی یاد كن؛ زیرا كه او پاكدل و فرستادهای پیامبر بود؛ و از جانب راست طور او را ندا دادیم و درحالیكه با وی راز میگفتیم، او را به خود نزدیك ساختیم».
پس آن ارتباط، حضوری بوده است، وگرنه صرف شنیدن یك صدای معنادار، مجوز این نیست كه بتوان معنای آن الفاظ را به خدا نسبت داد.(2)
علاوه بر آیات قرآن، شواهدی نیز بر حضوری بودن وحی در دست داریم. یكی از شواهد حضوری بودن وحی و تكلم الهی با پیامبران این است كه كسی جز پیامبر صدای وحی را نمیشنید و فرشتة آن را نمیدید؛ مگر كسی كه در درجة بالایی از كمال انسانی بود، مانند حضرت علی علیه السلام ،(3) و یا اینكه خداوند بنابه مصالحی اراده میكرد كه
1. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج16، ص44.
2. ر.ك: همان، ج8، ص244.
3. پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله به حضرت علی علیه السلام فرمود: آنچه را من میبینم تو میبینی و آنچه را من میشنوم تو میشنوی، جز اینكه تو پیامبر نیستی (نهج البلاغه، تصحیح صبحی صالح، خطبة 190).
افرادی كلام وحیانی را بشنوند. اگر پیامبرانعلیهم السلام در گرفتن وحی متكی به حواس ظاهری خود بودند، دیگران نیز میتوانستند وحی را بشنوند و فرشتة وحی را ببینند. نمیتوان گفت خدا هنگام نزول وحی حواس دیگران را از كار میاندازد تا نتوانند امور غیبی محسوس برای پیامبران را درك كنند؛ زیرا این كار بهمعنای منهدم ساختن بنیانهای تصدیق علمی است. اگر چنین خطایی در معرفت بشری رخ دهد، دیگر هیچ اطمینانی به یافتههای انسانی بهجا نمیماند.(1)
شاهد دیگر بر حضوری بودن تكلم الهی این است كه پیامبران هیچگاه در گرفتن وحی دچار شك نمیشدند. اگر دریافت وحی حصولی بود، به دلیل احتمال خطا در علم حصولی، پیامبران نمیتوانستند در نخستین مرتبة دریافت وحی با یقین كامل آن سخنان را به خدا نسبت دهند.(2)
البته یادآوری این نكته ضروری است كه مفاهیم ذهنیِ حاصل از وحی، حصولی است؛ چون از ماورای خود حكایت میكند.
یكی دیگر از ویژگیهای وحی نبوی، سلامتی آن از خطاست؛ زیرا چنانكه گفتیم، دریافت وحی حضوری است و در دریافت حضوری خطا راه ندارد. ضمن اینكه اگر در دریافت وحی خطایی رخ دهد، غرض از ارسال وحی، كه هدایت مردم است، نقض خواهد شد و این خلاف حكمت الهی است. مفاد این استدلال از آیة زیر نیز استفاده میشود:
عَالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَدا * إِلاّ مَنِ ارْتَضَی مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُكُ
1. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج15، ص347.
2. امام صادق علیه السلام در بیان چگونگی آگاهی انبیا از نبوتشان فرمود: كُشِفَ عَنها الغِطاء؛ «پرده از چشم آنان [پیامبران] برداشته میشود» (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج11، ص56).
مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً * لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَیْهِمْ وَأَحْصَی كُلَّ شَیْءٍ عَدَداً (جن:26ـ28)؛ [خداوند] دانای نهان است و كسی را بر غیب خود آگاه نمیكند، جز پیامبری كه از او خشنود باشد؛ كه [در این صورت] برای او از پیش رو و از پشتسرش نگاهبانانی میگمارد، تا بداند كه پیامهای پروردگار خود را رسانیدهاند؛ و [خدا] بدانچه نزد ایشان است احاطه دارد و هر چیزی را به عدد شماره كرده است.
از عبارت فَإِنَّهُ یَسْلُكُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاتِ رَبِّهِمْ برمیآید كه وحی، سالم از خطا به دست مردم میرسد؛ زیرا اگر احتمال خطا در آن باشد، مضمون لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاتِ رَبِّهِم تحقق نمییابد.(1)
1. از دلالت این آیه بر عصمت فرشته و پیامبران در امر وحی، در درسهای آینده بهتفصیل سخن خواهیم گفت.
1. وحی معانی و كاربردهای لغوی متعددی مانند نوشتن، اشاره، پیام، الهام، كلام مخفی و كتاب دارد، ولی ریشة اصلی آن، القای معنا و دانش بر دیگری است.
2. كاربردهای قرآنی وحی عبارتاند از: تقدیر الهی در نظام هستی، هدایت غریزی، القای شیطانی، اشارة پنهانی، الهام، پیام الهی به فرشتگان، فرستادن روح به پیامبر، تأیید عملی پیشوایان الهی، ارتباط رسالی و سخن گفتن بیواسطة خدا با پیامبر.
3. وحی در آیةوَأَوْحی فِی كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها بهمعنای تقدیر الهی در نظام هستی، و در آیة وَأَوْحی رَبُّكَ إِلَی النَّحْلِ بهمعنای هدایت غریزی است.
4. وحی در آیة فَخَرَجَ عَلی قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحی إِلَیْهِمْ بهمعنای اشاره است.
5. واژة وحی در آیة وَإِذْ أَوْحَیْتُ إِلَی الْحَوارِیِّینَ به شرطی بهمعنای الهام خواهد بود كه حواریون را پیامبر ندانیم، و وحی به آنان بدون واسطه باشد.
6. در آیة وَكَذلِكَ أَوْحَیْنا إِلَیْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا، مراد از «روح» موجودی آسمانی غیر از جبرئیل، و مراد از وحی كردن آن، فروفرستادنش است.
7. به تأیید برخی آیات و روایات صحیح، وحی در آیة وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ، بهمعنای «وحی تسدیدی» و عصمت عملی پیشوایان الهی است كه در نتیجة آن، ایشان همواره كار خیر انجام میدهند.
8. بیشترین كاربرد قرآنی «وحی»، در معنای اصطلاحی آن، یعنی «ارتباط رسالی» پیامبران است؛ مانند: إِنّا أَوْحَیْنا إِلَیْكَ كَما أَوْحَیْنا إِلی نُوحٍ وَالنَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ. در آیة دیگری، وحی بهمعنای سخن گفتن بیواسطة خداوند با پیامبر آمده است.
9. وحی در اصطلاح علم كلام و علوم قرآنی عبارت است از: «تفهیم اختصاصی از جانب خداوند به بندة برگزیده (پیامبر) برای هدایت مردم».
1. كاربردهای لغوی و ریشة اصلی واژة وحی را بنویسید.
2. هشت كاربرد قرآنی وحی را بیان كنید.
3. در چه صورت وحی در آیة وَإِذْ أَوْحَیْتُ إِلَی الْحَوارِیِّینَ بهمعنای الهام است؟
4. در آیة وَكَذلِكَ أَوْحَیْنا إِلَیْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا مراد از «روح» و «اوحینا» چیست؟ تبیین كنید.
5. منظور از وحی را در آیة وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ توضیح دهید.
6. وحی در اصطلاح به چه معناست؟
الف) برای آگاهی بیشتر از مفهوم وحی، ر.ك:
1. ابنمنظور، محمدبنمكرم، لسان العرب، الطبعة الاولی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1416ق، ذیل مادة وحی.
2. جرجانی، علیبنمحمد، التعریفات، تحقیق و تعلیق عبدالرحمان عمیرة، الطبعة الاولی، عالم الكتب، بیروت، 1047ق، ذیل واژة وحی.
ب) برای آگاهی بیشتر از كاربردهای قرآنی وحی، ر.ك:
1. طوسی، محمدبنحسن، التبیان فی تفسیر القرآن، مكتبة الاعلام الاسلامی، قم، 1409ق، ج4، ص57 و ج9، ص178ـ190.
2. راغب اصفهانی، حسینبنمحمد، مفردات الفاظ القرآن، مادة «وحی».
3. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة، قم، [بیتا]، ج17، ص367ـ368.
ج) برای آگاهی بیشتر از دیدگاههای مختلف در تحلیل وحی، ر.ك:
1. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة، قم، [بیتا]، ج8، ص243ـ244 و ج15، ص345 و ج18، ص86، 87، 378.
2. رشیدرضا، سیدمحمد، الوحی المحمدی، الطبعة الثالثة، مؤسسة دار عزالدین، 1406ق، ص7ـ8.
3. كریمی، مصطفی، وحیشناسی، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینیرحمه الله، قم، 1386ش، درسهای پنجم، ششم و هفتم.
4. وجدی، محمد فرید، دائرة المعارف القرن الرابع عشر و العشرین، دائرة المعارف القرن العشرین، مصر، 1343ق، ج10، ص707.
5. هیك، جان، فلسفة دین، ترجمة بهرام راد، الهدی، تهران، 1373ش، ص116.
دربارة تفاوت وحی با الهام پژوهش كنید.
از دانشپژوه انتظار میرود پس از فراگیری این درس:
1. با آیات مربوط به بشر بودن انبیا و بهانههای اقوام آنان در این زمینه آشنا شود؛
2. دلایل كسانی را كه منكر توانایی انسان در ارتباط وحیانی با خداوندند، و جواب قرآن را بیان كند؛
3. علت این را كه برخی خداباوران منكر نبوت انسان میشوند، تبیین كند؛
4. شواهدی برای توانایی انسان در برقراری ارتباط وحیانی ذكر كند؛
5. بتواند تحلیلهای ناصحیح از نبوت را به نقد بكشد.
وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَی بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتَابَ الَّذِی جَاءَ بِهِ مُوسَی نُورًا وَهُدًی لِلنَّاسِ (انعام:91)؛ آنگاه كه گفتند خدا چیزی بر بشر نازل نكرده، بزرگی خدا را، چنانكه باید، نشناختند. بگو: چه كسی آن كتابی را كه مایة روشنی و رهنمود مردم است، بر موسی فروفرستاده است؟
در درس گذشته گفتیم كه پیامبر در نگاه قرآن كسی است كه پیامی را ازطرف خداوند برای مردم میآورد و این پیام را ضرورتاً از طریق «وحی» دریافت میكند. با توجه به درونی بودن ارتباط وحیانی، و اینكه همگان این نوع معرفت ندارند، از دیرباز تردیدهایی دربارة بشر بودن انبیا مطرح شده است. از آن زمان، امكان چنین ارتباطی همواره كانون توجه و بحث بوده است و كسانی به علل یا بهانههایی امكان نبوت انسان را زیر سؤال بردهاند؛ حالآنكه با توجه به قدرت مطلق خداوند و ویژگیهای انسان، تردیدی در امكان نبوت انسان باقی نمیماند. در این درس به بررسی این مسئله میپردازیم.
تشكیك در صلاحیت بشر برای نبوت و برقراری رابطة وحیانی با خداوند عمری به درازای تاریخ انبیای الهی دارد. قرآن كریم در آیات متعدد اشاره میكند كه مردم
هنگامی كه میدیدند پیامبری از جنس خودشان پیامی از جانب خداوند برای هدایتشان آورده است، زبان به اعتراض میگشودند. آیات مربوط به این مسئله دو دستهاند:
دستة اول: آیاتی كه بهطور كلی دربارة اعتراض اقوام انبیا به این مسئله سخن میگویند؛ مثل آیة زیر كه دربارة پاسخ مردم به دعوت پیامبران است:
إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِیدُونَ أَنْ تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ یَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ (ابراهیم:10)؛ «جز بشری مانند ما نیستید؛ میخواهید ما را از آنچه پدرانمان میپرستیدند، بازدارید. پس برای ما حجتی آشكار بیاورید».
به گزارش قرآن، یكی از عوامل اصلی ایمان نیاوردن مردم به پیامبران الهی، تردید آنان دربارة امكان نبوت انسان بوده و همین امر باعث بدفرجامی آنان شده است:
وَما مَنَعَ النّاسَ أَنْ یُؤمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدی إِلاّ أَنْ قالُوا أَبَعَثَ اللّهُ بَشَراً رَسُولاً (اسراء:94)؛ «و چیزی مردم را از ایمان آوردن بازنداشت، آنگاه كه هدایت برایشان آمد، جز اینكه گفتند: آیا خدا بشری را به پیامبری برانگیخته است؟»
ذَلِكَ بِأَنَّهُ كَانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَقَالُوا أَبَشَرٌ یَهْدُونَنَا فَكَفَرُوا وَتَوَلَّوْا... (تغابن:6)؛«این[بدفرجامی] ازآنروی بود كه پیامبرانشان دلایل آشكار برایشان میآوردند؛ ولی آنان گفتند: آیا بشری ما را هدایت میكند؟ پس كافر شدند و روی برگردانیدند...».
دستة دوم: آیاتی كه بهطور مشخص بهانهجوییهای اقوام هریك از پیامبران را گزارش میكنند؛ مثل آیة زیر كه دربارة قوم حضرت نوح علیه السلام است:
فَقَالَ الْمَلأ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا هَذَا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْكُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لأنْزَلَ مَلائِكَةً مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی آبَائِنَا الأوَّلِینَ(مؤمنون:24)؛ اشراف قومش، كه كافر بودند، گفتند: «این مرد جز بشری همچون شما نیست؛ میخواهد بر شما برتری جوید، و اگر
خدا میخواست، قطعاً فرشتگانی میفرستاد. ما در میان پدران نخستین خود، چنین چیزی نشنیدهایم».(1)
قوم صالح و شعیبعلیهما السلام نیز به پیامبر خود گفتند: ما أَنْتَ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا (شعراء:154، 186)؛ «تو جز بشری همچون ما نیستی».
مردم انطاكیه(2) نیز به پیامبران خود گفتند: ما أَنْتُمْ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا(یس:15)؛ «شما جز بشری همچون ما نیستید».
آنان گمان میكردند كسی میتواند به ارتباط وحیانی با خدا دست یابد كه تهی از اوصاف بشری باشد. ازاینرو با اشاره به پیامبر خود میگفتند: این چه پیامبری است كه همچون ما غذا میخورد و در بازارها راه میرود؟!(3) سرچشمة همة این اعتراضات، تردید در امكان ارتباط وحیانی انسان با خداست.
قرآن كریم در برابر تردیدهای مردم دربارة بشر بودن پیامبران، سه پاسخ میدهد:
قرآن كریم در پاسخ به اعتراض اقوام انبیا به ویژگیهای انسانی پیامبران، مثل خوردن، آشامیدن و راه رفتن در بازار میفرماید: وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لا یَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَمَا كَانُوا خَالِدِینَ (انبیاء:8)؛ «و ایشان را جسدی كه غذا نخورد، قرار ندادیم و جاویدان هم نبودند».
1. قوم عاد و ثمود نیز گفتند: لَوْ شَاءَ رَبُّنَا لأنْزَلَ مَلائِكَةً فَإِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كَافِرُون(فصلت:14)؛ «اگر پروردگار ما میخواست، قطعاً فرشتگانی فرومیفرستاد؛ ما به رسالت و پیام شما كافریم».
2. بنابر روایات آیات 13 تا 15 سورة «یس» مربوط به اهالی شهر انطاكیه، واقع در تركیة كنونی، است (ر.ك: عبدعلیبنجمعه عروسی حویزی، تفسیر نور الثقلین، ج4، ص379 و 380، احادیث 30 و 31).
3. وَقَالُوا مَالِ هَذَا الرَّسُولِ یَأْكُلُ الطَّعَامَ وَیَمْشِی فِی الأسْوَاق (فرقان:7).
یعنی پیامبران گذشته، نه غیرانسان بودهاند و نه چیزی از خواص بشری از ایشان سلب شده است تا جسدهایی بدون روح باشند كه چیزی نمیخورند و نمیآشامند؛ بلكه آنان همة ویژگیهای انسانی را داشتند و بهطور طبیعی مصون از مرگ نیز نبودند.(1)
وحی موهبتی الهی بوده و دریافت آن تنها در گرو توانایی انسان نیست؛ حتی آوردن معجزه هم وابسته به اذن الهی است. پیامبران در جواب كسانی كه به اعتراض میگفتند: «شما نیز مانند ما انسان هستید، پس ازطرف خدا حجتی بیاورید»، میگفتند:
إِنْ نَحْنُ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلَی مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَمَا كَانَ لَنَا أَنْ نَأْتِیَكُمْ بِسُلْطَانٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللَّهِ (ابراهیم:11)؛ «ما جز بشری مثل شما نیستیم؛ ولی خداوند به هركس از بندگان خود كه بخواهد، منت مینهد ]وحی میكند[، و بر ما نرسد كه جز به اجازة خداوند برای شما حجتی بیاوریم».
قرآن به قوم حضرت محمدصلی الله علیه و آله میفرماید نبوت انسانها امری بیسابقه نیست تا شما از آن تعجب كنید:
قُلْ مَا كُنْتُ بِدْعًا مِنَ الرُّسُل... (احقاف:9)؛ «بگو من نوآمدهای از پیامبران نیستم...».
وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلاّ رِجَالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (انبیاء:7)؛ «و پیش از تو نیز جز مردانی را كه به آنان وحی میكردیم، گسیل نداشتیم. اگر نمیدانید، از اهل كتاب بپرسید».
آیة بالا در پاسخ به تشكیك مردم آن زمان است كه با اشاره به پیامبر میگفتند:
1. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج14، ص254ـ255.
هَلْ هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ (انبیاء:3). قرآن تأكید میكند كه پیشتر نیز انسانهایی ازطرف خداوند برای هدایت مردم پیام آوردهاند و با ارائة نشانههای الهی، ازجمله معجزه، وحی بودن پیام خود را بر مردم ثابت كردهاند و مردم نیز نبوت آنان را پذیرفتهاند؛ اگر كسی در این مسئله شك دارد، میتواند آن را از اهل كتابهای آسمانی پیشین بپرسد.(1)
علت اینكه قرآن اهل كتاب را برای رفع تردیدهای مشركان معرفی میكند، این است كه آنان نیز در دشمنی با پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله همراه مشركان بودند و هرگز به نفع پیامبر دروغ نمیگفتند. از سوی دیگر، مشركان، اهل كتاب را اهل فرهنگ و علم میدانستند و آنها را بزرگ شمرده، با ایشان در امور گوناگون مشورت میكردند؛ در مقابل، اهل كتاب نیز، مشركان را هدایتیافتهتر از مسلمانان میدانستند. قرآن كریم دراینباره میفرماید: وَیَقُولُونَ لِلَّذِینَ كَفَرُوا هَؤُلاءِ أَهْدَی مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلاً(نساء:51)؛ «و درباره كسانی كه كفر ورزیدهاند، میگویند: اینان از كسانی كه ایمان آوردهاند، راهیافتهترند».
اقوام پیامبران چون بشر را برای دریافت وحی نالایق میپنداشتند، در پاسخ به دعوت پیامبران به عبادت خداوند یگانه، تقاضا میكردند كه فرشتهای فرود آید، یا اینكه خودشان بتوانند خدا را ببینند: وَقَالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِكَةُ أَوْ نَرَی رَبَّنَا... (فرقان:21)؛ «و كسانی كه به لقای ما امید نداشتند، گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند یا پروردگارمان را نمیبینیم؟...».
از بررسی این آیات درمییابیم كه مشكل اصلی آنان تردید در توانایی بشر در
1. اینكه در روایات آمده است: منظور از «اهلالذكر» امامان اهلبیتاند (محمدبنیعقوب كلینی رازی، الاصول من الكافی، ج1، كتاب «الحجة»، باب «ان اهل الذكر... هم الائمة»)، بیان مصداق اكمل است، نه اینكه تنها آن بزرگواران اهل ذكر باشند. علمای یهود نیز در زمان خود اهل ذكر بودند (ر.ك: محمدباقر مجلسی، مرآة العقول فی شرح اخبار آل الرسول، ج2، ص246ـ248).
برقراری ارتباط وحیانی با خداوند بوده است، نه اینكه در قدرت خداوند تردید داشته باشند.
قرآن كریم این درخواستها را بهانه و تحقق آن را به حال آنان بیفایده دانسته، میفرماید:
هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ یَأْتِیَ رَبُّكَ أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیَاتِ رَبِّكَ یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیَاتِ رَبِّكَ لا یَنْفَعُ نَفْسًا إِیمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْرًا قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ (انعام:158)؛ آیا جز این انتظار دارند كه فرشتگان به سویشان بیایند، یا پروردگارت بیاید، یا برخی از نشانههای پروردگارت بیاید؟ [اما] روزی كه بعضی از نشانههای پروردگارت [كه مورد نظر آنهاست] بیاید، كسی كه ایمان نیاورده باشد یا با ایمان خود خیری كسب نكرده باشد، ایمان آوردنش سود نمیبخشد. بگو منتظر باشید كه ما [هم] منتظریم.
خداوند آیات تكوینی و تشریعی فراوانی دارد؛ اما آنان آیهای میخواستند كه تأثیری بنیادین در جهان داشته باشد، و وقتی چنین آیهای ازسوی خدا بیاید، چنانكه ذیل آیه اشاره دارد، دیگر ایمان آوردن برای كسانی كه بهموقع ایمان نیاوردهاند و یا خیری در ایمانشان نبوده است، فایدهای ندارد؛ چون در آن هنگام اختیار از مردم سلب میشود؛ چنانكه فرعون هنگام غرق شدن ابراز ایمان كرد، ولی آن ایمان دیگر برایش فایدهای نداشت: آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلاّ الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِیلَ(یونس:90)؛ «ایمان آوردم كه جز آنكه فرزندان اسرائیل به او گرویدهاند، خدایی نیست».
دیدن فرشته نیز از دو حال خارج نیست: یا اینكه فرشته بهصورت حقیقیاش ظاهر شود، و یا اینكه فرشته بهصورت آدمیان درآید. اما فرض نخست در حالت عادی ممكن
نیست و تنها هنگامی واقع میشود كه انسان در حالت احتضار باشد و طبیعی است كه ایمان آوردن انسان در آن حالت كه شرایط اختیار و عمل رفع شده است، فایدهای ندارد. فرض دوم نیز ازآنرو بیفایده است كه همچنان راه را برای بهانهجویی مشركان باز میگذارد؛ بدینصورت كه یا خواهند گفت كه او چرا بهصورت انسان درآمده است، و یا اینكه درخواست پیامبری از جنس خودشان خواهند كرد.
منكران نبوت دلیلی برای انكار پیامبران نداشتند و تنها سخنانی حاكی از استبعاد به زبان میآوردند؛ ولی از آیات قرآن برمیآید كه استبعاد آنان ریشه در ویژگیهای معرفتی و روانی ایشان داشته است؛ ویژگیهایی از قبیل:
قرآن كریم نشناختن قدرت خداوند را یكی از علل اعتقاد به عدم نزول وحی بر بشر معرفی میكند:
وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَی بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتَابَ الَّذِی جَاءَ بِهِ مُوسَی نُورًا وَهُدًی لِلنَّاسِ (انعام:91)؛ «آنگاه كه گفتند خدا بر هیچ بشری چیزی نازل نكرده، خدا را، چنانكه باید، نشناختند. بگو: چه كسی آن كتابی را كه مایة روشنی و رهنمودی برای مردم است، بر موسی فروفرستاده است؟»
حاصل آیه این است كه اگر منكران نبوت خداوند را با صفات الوهیت و ربوبیت میشناختند، میفهمیدند كه حكمت خداوند اقتضا میكند كه برای هدایت انسانها به سعادت، پیامبرانی از طریق وحی با خداوند در ارتباط باشند.(1)
1. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج7، ص268ـ270.
كسانی كه در عین خداباوری منكر وحی میشدند، در واقع برای رهایی از قیدوبندهای دینی، نبوت انسان را انكار میكردند تا از تكالیف وحیانی شانه خالی كنند؛ چنانكه برای داشتن آزادی عمل، منكر قیامت نیز میشدند: بَلْ یُرِیدُ الإنْسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَه (قیامه:5)؛ «[انسان در معاد شك ندارد] بلكه میخواهد ]آزاد باشد و در مهلتی كه[ فرارویش [دارد]، بدكاری كند».
گروهی از مردم نگاهی سطحی، ظاهرگرا و مادی دارند و همة امور را از این روزنه تحلیل و تفسیر میكنند.(1) چنین مردمی بودند كه برخورداری از امكانات دنیوی را نشانة كرامت واقعی و برتری نزد خداوند میپنداشتند و معتقد بودند كه اگر وحی به انسان ممكن باشد، باید به كسانی وحی شود كه در بهرهمندی از امور دنیوی نیز سرآمدند:
وَقَالُوا لَوْلا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ * أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّكَ (زخرف:31ـ32)؛ «و گفتند: "چرا خدا این قرآن را بر مردی بزرگ از ]آن[ دو شهر(2) فرود نیاورده است؟" آیا آنان رحمت خدا را تقسیم میكنند؟»
گروهی از مردم، براثر بینش سطحی و مادی، فریفتة داشتههای محدودشان از دانش،
1. آنان به سبب همین ظاهرگرایی، از آخرت نیز غافلاند: یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غَافِلُون (روم:7)؛ «از زندگی دنیا ظاهری میشناسند و حالآنكه از آخرت غافلاند».
2. منظور از «دو شهر»، مكه و طائف است. مفسران دربارة اینكه مراد از «دو مرد بزرگ» كیست، اختلافنظر دارند و قول مشهور این است كه منظور ولیدبنمغیره مخزومی از مكه، و عروةبنمسعود سقفی از طائف است (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج18، ص102؛ ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج5، ص46).
ثروت و فرزند شدند و در برخورد با پیامبران الهی، آنها را به رخ ایشان كشیده، منكر نبوتشان شدند. چنانكه قرآن میگوید: فَلَمّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ (غافر:83)؛ «چون پیامبرانشان دلایل آشكار برایشان آوردند، به آن چیز [اندكی] از دانش كه نزدشان بود، خرسند شدند».
ازجمله عوامل انكار نبوت توسط مردم كراهت آنان از حق است. قرآن كریم دراینباره میفرماید: أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جَاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ (مؤمنون:70)؛ «یا میگویند او دیوانه است؟ ولی او حق را برای آنان آورده است؛ اما بیشترشان از حق كراهت دارند».
منكران نبوت وقتی میدیدند پیامبران احكام و معارفی آوردهاند كه از طریق عادی دستیاب نیست و برای اثبات ادعای خود معجزه آورده، دیگران را نیز به هماوردی دعوت میكنند، دست به رفتارهای نابخردانهای میزدند و ازجمله انبیای الهی را متهم به شاعر بودن،(1) جادوگری و جنون(2) میكردند؛ چنانكه قرآن میفرماید: كَذَلِكَ مَا أَتَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُون(ذاریات:52)؛ «بدینسان بر كسانی كه پیش از آنها بودند، هیچ پیامبری نیامد جز اینكه گفتند جادوگر یا دیوانه است».
همة اینها در حالی است كه هیچ دلیل و شاهدی بر ابتلای حضرت محمدصلی الله علیه و آله به
1. وَیَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِكُو آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَجْنُون (صافات:36)؛ «و گفتند: آیا برای خاطر شاعری دیوانه، از خدایانمان دست برداریم؟»
2. و بعد از قرنها، هنوز برخی از مستشرقان به حضرت محمدصلی الله علیه و آله نسبت صرع میدهند (ر.ك: ویلیام مونتگمری وات، محمد پیامبر و سیاستمدار، ترجمة اسماعیل ولیزاده، ص22).
صرع و جنون وجود ندارد(1) و همین امر باعث شده است حتی برخی دانشمندان مسیحی بر مطرحكنندگان این سخن خرده بگیرند و اعلام كنند كه هیچ نشانهای از جنون و صرع در آن حضرت نبوده است.(2)
برخی هم به پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله تهمت میزدند كه قرآن را از كسان دیگری فرامیگیرد:(3) وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّمَا یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ (نحل:103)؛ «و نیك میدانیم كه آنان میگویند: جز این نیست كه بشری به او میآموزد».
قرآن كریم در پاسخ به این اتهام میگوید: لِسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ (نحل:103)؛ «زبان كسی كه [این] نسبت را به او میدهند، غیرعربی است و این [قرآن] به زبان عربی روشن است». یعنی آن كسی كه شما او را معلم حضرت محمدصلی الله علیه و آله میخوانید، عرب نیست، درحالیكه قرآن كریم به زبان عربی است.
1. درست است كه طبق روایات گاهی در هنگام نزول وحی چهرة آن حضرت سرخ میشد و عرق از جبین ایشان فرومیریخت، اما این حالت تنها هنگام نزول وحی رخ میداد، نه در سایر حالتها؛ آن هم فقط در وحی مستقیم كه رخ دادن این حالات به سبب سنگینی آن بوده است (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ص256، ح6).
2. ر.ك: ویلیام مونتگمری وات، محمد پیامبر و سیاستمدار، ترجمة اسماعیل ولیزاده، ص22.
3. و نیز آمده است: ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَقَالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُون (دخان:14)؛ «پس، از او روی گرداندند و گفتند تعلیمیافتهای دیوانه است».
1. ازآنجاكه مردم عادی معرفت وحیانی ندارند و تنها با معارف عادی (عقلی، حسی و تجربی) سروكار دارند، ارتباط وحیانی همواره برای بسیاری از آنان امری تأملبرانگیز بوده است.
2. طبق بیان قرآن، اقوام پیامبران از نبوت انسان تعجب كرده، زبان به اعتراض میگشودند. قرآن در پاسخ به این اعتراض میگوید: اولاً پیامبری انسان بیسابقه نیست؛ ثانیاً مقام نبوت موهبتی است و تنها به توانایی انسان بستگی ندارد؛ ثالثاً در میان اقوام گذشته نیز، پیامبرانی از جنس بشر بودهاند.
3. اقوام پیامبران تقاضای فرود آمدن پیامبری از جنس فرشتگان میكردند. قرآن این درخواست را بهانه، و تحقق آن را برای آنان بیفایده میداند؛ چون در آن هنگام اختیار از انسان سلب میشود.
4. عوامل معرفتی و روانی انكار یا استبعاد نبوت ازسوی خداباوران عبارتاند از: رهایی از تكالیف، نداشتن شناخت كافی نسبت به خدا، ظاهرگرایی و سرمستی از دانش اندك خود.
5. واكنش منكران نبوت در مقابل پیامبران، رفتارهایی نابخردانه همچون متهم كردن آنان به جادوگری، جنون، و فراگیری قرآن از دیگران بوده است.
1. بهانههای اقوام پیامبران در برابر نبوت ایشان، و جواب قرآن را بیان كنید.
2. اقوام پیامبران در برابر دعوت آنان چه تقاضاهایی میكردند؟ قرآن تحقق آن را چگونه میداند؟
3. دلایل انكار نبوت انسان و جواب قرآن را بیان كنید.
4. چرا برخی از خداباوران منكر نبوت انسان میشدند؟
الف) برای آگاهی بیشتر از ادلة منكران امكان نبوت انسان، ر.ك:
1. رازی، ابوبكر محمدبنزكریا، رسائل فلسفیة، المكتبة المرتضویة، تهران، [بیتا]، ص181، 226.
2. كاپلستون، فردریك چارلز، تاریخ فلسفه، ج5 (فیلسوفان انگلیسی از هابز تا هیوم)، ترجمة امیرجلالالدین اعلم، چ2، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1370، ص179.
ب) برای آگاهی بیشتر دربارة امكان نبوت انسان، ر.ك:
1. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج17، منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة، قم، [بیتا]، ص74.
2. شیرازی، صدرالدین محمدبنابراهیم، مفاتیح الغیب، تعلیق علی نوری، مؤسسة مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، 1363، ص152ـ153.
3. سبحانی، جعفر، «امكان ارتباط با جهان غیب»، مجلة كلام اسلامی، ش25، 1377ش، ص4ـ11.
4. رشیدرضا، سیدمحمد، الوحی المحمدی، الزهراء، [بیجا]، [بیتا]، ص116ـ126.
آیا تعلیم اسما به حضرت آدم علیه السلام ، كه آیة وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْمَاءَ كُلَّهَا... (بقره:31) به آن اشاره دارد، از سنخ وحی بوده است؟ دراینباره پژوهش كنید.
از دانشپژوه انتظار میرود پس از فراگیری این درس:
1. از مهمترین استدلالهای مربوط به ضرورت وحی و نبوت آگاه گردد؛
2. به نارسایی دانش بشر در شناخت مسیر صحیح زندگی پی ببرد؛
3. بتواند بر ضرورت وحی و نبوت استدلال كند؛
4. با آیاتی كه برهانهایی درباره ضرورت وحی و نبوت بیان میكنند، آشنا شود.
راوی گوید: به امام صادق علیه السلام گفتم: «خدا بلندمرتبهتر و گرامیتر از آن است كه بهوسیلة مخلوقات شناخته شود؛ بلكه خلق با خدا شناخته میشوند». فرمود: «درست است». گفتم: «كسی كه بداند پروردگاری دارد، پس بر او سزاوار است كه بداند پروردگارش از انجام برخی امور راضی، و از انجام بعضی دیگر ناخشنود است، و این جز با وحی شناخته نمیشود؛ بنابراین كسی كه بر او وحی فرود نمیآید، باید از پیامبران پیروی كند...». حضرت فرمود: «خدایت رحمت كند».(1)
مهمترین مسئلة بنیادین در مبحث راه و راهنماشناسی، مسئلة «ضرورت نبوت» است.(2)
1. محمدبنیعقوب كلینی رازی، الاصول من الكافی، ج1، باب الاضطرار إلی الحجة، ص168.
2. اندیشمندان خداباور دربارة ضرورت عقلی نبوت آرای مختلفی دارند. عدلیه (شیعه و معتزله)، به دلیل قاعدة لطف، بر ضرورت عقلی نبوت پای میفشرند؛ با این تفاوت كه شیعه معتقد است عالم هیچگاه نباید از شریعت الهی خالی باشد، ولی جماعتی از معتزله معتقدند گاهی نبوت مصلحتی ندارد و ضرورتی در آن نیست (ر.ك: قاضی عبدالجبار، شرح اصول الخمسة، ص564). اشاعره فرستادن پیامبران را عقلاً بر خداوند واجب نمیدانند؛ زیرا حسن و قبح عقلی را، كه از فروع عدل است، قبول ندارند (ر.ك: حسنبنیوسف حلی، كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص348). البته این بهمعنای آن نیست كه آنان منكر نبوتاند. در جوامع شرقی، براهمه منكر نبوتاند و بر اثبات بیفایده بودن آن دلیلهایی نیز آوردهاند (ر.ك: محمدبنعبدالكریم شهرستانی، الملل و النحل، ج2، ص250ـ251). البته عالمان مسلمان همة آن ادله را نقد كردهاند (ر.ك: ابوجعفر محمدبنحسن طوسی، الاعتقاد، ص153؛ نیز: سیدمرتضی علمالهدی، الذخیرة فی علم الكلام، ص226). گویند فرقههایی چون صابئیان (ر.ك: حسنبنیوسف حلی، مناهج الیقین فی اصول الدین، تحقیق محمدرضا انصاری، ص24) و عالمانی چون ابنراوندی (ر.ك: ابراهیم بیومی مدكور، دربارة فلسفة اسلامی و روش و تطبیق آن، ترجمة عبدالمحمّد آیتی، ص65ـ68) و محمدبنزكریای رازی (ر.ك: میرمحمد شریف، تاریخ فلسفة اسلام، ترجمه زیر نظر نصرالله پورجوادی، ج1، ص627ـ629)، نیز منكر ضرورت نبوت بودهاند. در جامعة غربی نیز دئیستها با تكیه بر توانایی عقل، انسان را از نبوت بینیاز میدانند (ر.ك: فردریك چارلز كاپلستون، تاریخ فلسفه، ج5 (فیلسوفان انگلیسی از هابز تا هیوم)، ترجمة امیرجلالالدین اعلم، ص179ـ180).
اندیشمندان مسلمان برای اثبات ضرورت نبوت به روشهای گوناگون استدلال كردهاند(1) كه در همة آنها ناتوانی انسان از رسیدن به آنچه پیامبران به ارمغان آوردهاند، چون مقدمهای اساسی و مهم كانون توجه است. حكما در اثبات ضرورت وحی، به اجتماعی بودن زندگی انسانی و نیاز جامعه به قانون، و ناتوانی بشر از وضع و اجرای قوانین تكیه میكنند.(2)
1. برای آگاهی از استدلالهایی كه ما نیاوردهایم، ر.ك: جعفر سبحانی، الالهیات علی هدی الكتاب و السنة و العقل، ص39ـ47.
2. گرچه سنگ بنای این استدلال بهدست فارابی (257ـ339ق) گذاشته شده است (ر.ك: ابونصر محمد فارابی، اندیشههای اهل مدینة فاضله، ترجمة جعفر سجادی، ص351ـ353؛ همو، سیاست مدنیّه، ترجمه و تحشیة جعفر سجادی، ص156)، بوعلی (370ـ438ق) بود كه نخستینبار آن را در قالب یك استدلال مطرح كرد (ر.ك: حسینبنعبداللهبنسینا، الشفاء: الالهیات، ص441ـ443) و این استدلال ازآنپس كانون توجه فلاسفه قرار گرفت. برخی آن را به همان صورت پذیرفته و نقل كردهاند (برای نمونه، ر.ك: شهابالدین یحیی سهروردی، مجموعهمصنفات شیخ اشراق، تصحیح و مقدمة هنری كربن، ج1، ص95ـ96). صدرالدین محمدبنابراهیم شیرازی (در: الشواهد الربوبیة، تصحیح سیدجلالالدین آشتیانی، ص359ـ360؛ نیز ترجمه و شرح الشواهد الربوبیة، جواد مصلح، ص491) و محسن فیض كاشانی (در: علم الیقین فی اصول الدین، ج1، ص338ـ339) و برخی دیگر آن را پذیرفته و تكمیل كردهاند (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص13؛ همو، شیعه در اسلام، ص80ـ83؛ همو، مباحثی در وحی و قرآن، ص51ـ55). البته این استدلال از تیغ نقد ناقدان نیز در امان نمانده است. بیشتر ناقدان این استدلال بر این نكته انگشت نهادهاند كه با این استدلال نمیتوان ضرورت نبوت را برای نخستین انسان یا آنهایی كه جدا از اجتماع زندگی میكنند، اثبات كرد؛ حالآنكه حضرت آدم (اولین انسان روی زمین) پیامبر الهی بود (ر.ك: آلعمران:33) و بعد از هبوط به زمین مخاطب وحی الهی قرار گرفت (ر.ك: بقره:38)؛ بهعلاوه، وجود جوامع متعدد غیردینی كه با وضع قوانین بشری زندگی اجتماعی خود را سامان دادهاند، ناقض این استدلال است (حسینبنعبداللهبنسینا، الاشارات و التنبیهات، با تعلیقة خواجهنصیرالدین طوسی و فخر رازی، ج3، ص374). اشكال دیگری كه بر این استدلال كردهاند این است كه از كاركرد وحی و نبوت تفسیری دنیاگرایانه ارائه شده است كه درست نیست (ابوحامد محمد غزالی، شك و شناخت (المنقذ من الضلال)، ترجمة صادق آئینهوند، ص56ـ57). البته باید توجه كرد كه گرچه طبق ظاهر استدلال حكما، بهویژه كلام بوعلی در اشارات، لزوم زندگی عادلانة اجتماعی و ناتوانی بشر از فراهم كردن آن، علت نیاز به وحی و نبوت است، با عنایت به سخنان دیگر آنها میتوان از این استدلال دفاع كرد (مرتضی مطهری، مجموعهآثار، ج7، «شرح اشارات»، ص122؛ نیز دراینباره، ر.ك: عبدالله جوادی آملی، ده مقاله پیرامون مبدأ و معاد، ص263ـ264). بوعلی در باب بهجت و سعادت عقلی (یك فصل قبل از مبحث ضرورت نبوت)، و در دو كتاب الالهیات از شفا، و النجاة برای وحی و نبوت، فواید دیگری ازجمله شناخت خدا و هدایت مردم نیز برمیشمارد (ر.ك: حسینبنعبداللهبنسینا، الشفاء: الالهیات، ص443). مرحوم علامه طباطبایی نیز از این نسبت مبراست و در نوشتههای مختلف خود نگاهی جامع به مقولة نبوت دارد (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص133).
متكلمان برای اثبات نبوت به حسن تكلیف ازسوی خدا، و قاعدة لطف تمسك كردهاند؛(1) لكن اثبات این دو مقدمه نیازمند بحثهای طولانی و دشواری است.(2)
متقنترین دلیل ضرورت نبوت، كه مصون از نقدهای وارد بر دیگر استدلالهاست و مقدمات آن در آیات قرآن نیز دیده میشود، دلیلی است كه بیشترْ بر زندگی جاودانه و سعادت ابدی انسان و اصل حكمت الهی تكیه دارد.(3) این استدلال بر چهار مقدمة زیر استوار است:
1. خدا انسان را برای رسیدن به یك كمال مطلوب آفریده است؛
2. كمال ابدی انسان در گرو عمل اختیاری او، و عمل اختیاری وی در گرو شناخت راه درست دستیابی به كمال ابدی است؛
3. دانش بشری برای تشخیص همة مصالح و مفاسد، و تعیین راه صحیح كمال و سعادت ابدی كافی نیست؛
4. اگر خدا غیر از راههای عادی شناخت، برای رسیدن به كمال و سعادت ابدی راه دیگری را پیش روی انسان ننهد، آفرینش وی عبث و خلاف حكمت خواهد بود.(4)
1. ر.ك: ابوجعفر محمدبنحسن طوسی، الاقتصاد: الهادی الی طریق الرشاد، ص152ـ153.
2. بهعلاوه، در اطراف آن سؤالاتی مطرح است؛ ازجمله اینكه: اصل حسن و قبح عقلی، اعتباری است یا حقیقی؟ ریشة حكم عقل به حسن و قبح كارها چیست؟ عقل تا چه حد قادر است حسن و قبح امور را دریابد؟ قاعدة لطف از كجا ریشه میگیرد؟ (ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، اصول عقاید (2)؛ راهنماشناسی، ص22).
3. برخی عرفای اسلامی نیز چنین استدلالی را بیان كرده و گفتهاند: چون برای شناخت خداوند و سیر بهسوی او، كه هدف آفرینش انسان است، دانش بشری كافی نیست، بشر به پیامبران نیاز دارد (ر.ك: ملاعبدالرزاق فیاض لاهیجی، گوهر مراد، ص362ـ363؛ و نیز: صدرالدین محمدبنابراهیم شیرازی، الحكمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، ج1، ص13، تعلیقة شمارة 1).
4. ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، ، اصول عقاید (2)؛ راهنماشناسی، ص44ـ53؛ همو، آموزش عقاید، درس 11 و 20.
با توجه به اینكه مقدمة اول و دوم را در مباحث خداشناسی و انسانشناسی بهتفصیل بررسی و اثبات كردیم، در اینجا تنها به برخی نتایج آن بحثها اشاره میكنیم و پس از آن بهتفصیل در اثبات مقدمة سوم و چهارم سخن خواهیم گفت.
از بحثهای گذشته در بخشهای پیشین معارف قرآن به این نتایج رسیدیم:
الف) خدای متعال، بهاقتضای صفات ذاتیاش و براساس فیاضیت و رحمانیتش خویش، جهان خلقت را آفریده است.(1) آفرینش جهان مادی، مقدمة پیدایش انسان است(2) و انسان اشرف مخلوقات و مورد تكریم الهی است؛(3)
ب) داشتن اختیار و مقدمات آن مهمترین ویژگی انسان است كه بر اساس آن میتواند به عالیترین مقام در میان مخلوقات برسد. توضیح آنكه انسان با قدرتی كه خداوند به او داده است میتواند از میان راههای مختلف، هر راهی را كه میخواهد انتخاب كند(4) و آن را بپیماید، و بر این اساس است كه خداوند برای او تكالیفی وضع كرده است. اگر انسان به آن تكالیف عمل كند، به برترین مرتبة كمال و پایدارترین سعادتها و لذتها دست مییابد؛
ج) زندگی دنیوی انسان مقدمهای برای حیات اخروی اوست؛ به این معنا كه انسان در این مرحله از زندگی، با استفاده از قدرت اختیار، مسیر خویش را برمیگزیند و سرنوشت خود را رقم میزند.(5) پس از این مرحله (زندگی دنیوی)، مرحلة زندگی ابدی فرامیرسد تا انسان از نتایج اعمالی كه در این عالم انجام داده است، بهرهمند شود.
1. محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن 1ـ3 (خداشناسی، كیهانشناسی، انسانشناسی)، ص159ـ160.
2. ر.ك: همان، ص167ـ179.
3. ر.ك: همان، ص267ـ274.
4. ر.ك: همان، ص274ـ393.
5. ر.ك: همان، ص443ـ512.
برای انتخاب راه صحیح زندگی، علاوه بر داشتن اراده و قدرت تصمیمگیری، گرایشهای فطری و ابزار كار، شرط مهم دیگری نیز ضرورت دارد، و آن، شناخت راه صحیح است. در واقع انتخاب آزاد وقتی صورت میگیرد كه انسان راههای مختلف را بشناسد و از نتیجة هریك آگاه باشد، تا بتواند در مسیر صحیح گام بردارد و بهسوی سعادت ابدی خود حركت كند.
با توجه به نكات فوق اكنون به تبیین مقدمة سوم میپردازیم. در بحث انسانشناسی گفتیم كه كسب معرفت برای انسان از راههای مختلفی امكانپذیر است؛ اما راهی كه خداوند در اختیار همگان قرار داده، راه حس و عقل است.(1) حال باید دید كه آیا این دو راه برای كسب شناختهای لازم جهت انتخاب راه درست، كافی هست یا خیر. انسانی كه میخواهد هر قدمش را به گونهای بردارد كه در مسیر سعادت ابدی خود حركت كند و به كمال نهایی خویش نزدیك شود، لازم است در هر قدم چیزهایی را بداند. در اینجا این پرسش اساسی مطرح میشود: آیا دانستنیهایی كه در هر مرحله از زندگی، آگاهی از آنها برای همة انسانها ضرورت دارد، از راه حس و عقل به دست میآید؟
برای پاسخ به پرسش فوق، ابتدا توضیحی دربارة ادراك حسی، عقلی و تجربی و قلمرو آنها میدهیم و سپس كفایت و عدم كفایت آنها را برای تحصیل معرفتهای لازم بررسی میكنیم.
حس و عقل دو ابزار عمومی شناخت انساناند كه از طریق آنها ادراك حسی و ادراك عقلی، و از همكاری آنها ادراك تجربی حاصل میشود.
1. ر.ك: همان، ص394ـ414.
ادراك حسی از راه حواس ظاهری و براثر ارتباط با جهان مادی خارجی حاصل میشود. بُرد این ادراك، بسیار محدود است و فقط شامل اموری میشود كه ما با آنها ارتباط داریم؛ آن هم در حد ارتباط و تا زمان برقراری ارتباط. دانشهای حسی، مانند دیدنیها و شنیدنیها، مسلماً برای زندگی ما مفید و ضروریاند و تاحدی روابط ما را با جهان مادی میسر میكنند.(1)
آنچه عقل بهتنهایی و با صرفنظر از تجربة خارجی درك میكند، یك سلسله مفاهیم كلی مانند بدیهیات و روابط آنهاست و با وجود اختلافنظر درزمینة چگونگی ادراك عقلی، در محدود بودن آن به یك سلسله مفاهیم كلی و روابط میان آنها اختلافی نیست. این امور كلی بهخودیخود برای تعیین مسیر زندگی كارآیی ندارد؛ برای مثال، با استفاده از اصولی چون «اجتماع نقیضین محال است»، «هر معلولی علتی دارد» و یا «كل از جزء بزرگتر است»، حداكثر میتوان یك سلسله مسائل فلسفی محض را اثبات كرد.
نتیجة همكاری حس و عقل، ادراك تجربی است. هنگامی كه حس انسان چیزی را درك میكند و عقل روی آن دادههای حسی كار میكند و به تجرید و تعمیم آنها میپردازد، انسان ادراكات جدیدی به دست میآورد. این نوع ادراك برای زندگی ما ضرورت دارد؛ زیرا شناخت علل خاص پدیدهها از راه حس و به كمك عقل حاصل میشود و قوانین علوم تجربی از همین راه به دست میآید. ادراك تجربی محدود به امور تجربی است.
1. برای آگاهی از نقش عقل و حس در تصورات و تصدیقات، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج1، ص221ـ245.
ادراكات حاصل از طریق حس، عقل و یا هر دوی آنها برای شناختن مسیر صحیح زندگی در تمام شئون و در همة زمانها و مكانها كافی نیست. با دو روش «تجربة عملی» و «ارزیابی علمی» میتوانیم ناكافی بودن ادراكات عمومی بشر را برای شناخت راه صحیح اثبات كنیم.(1)
هزاران سال است كه بشر بر روی زمین زندگی میكند. اندیشههای مدون بشری كه از حدود 25 قرن پیش به دست ما رسیده است، حكایت از آن دارد كه دانشمندان با بهكارگیری حس و عقل خود، مسائلی را درك كرده و آنها را در قالب مسائل علمی، قوانین حقوقی، اخلاقی و غیره بیان كردهاند. درزمینة شناخت طبیعت و كشف مجهولات آن، روزبهروز پیشرفتهای بیشتری حاصل شده است و اكثر این مسائل بهقدری روشن و قابل فهم شده است كه دیگر كمتر در آن اختلافی به چشم میخورد؛ اما درزمینة مسائل عملی، روش زندگی، ارزشها و مسائل متافیزیكی و ماورای طبیعی، هنوز در بسیاری از جوامع بشری ابهامهای فراوانی وجود دارد.
شاید بتوان گفت علت آنكه مسائل متافیزیكی در محافل علمی امروز كماهمیت شمرده میشوند، عجز دانشمندان از حل اینگونه مسائل است، و با آنكه اندیشمندان فراوانی برای حل مسائل مربوط به ارزشها و رفتارهای اخلاقی، مانند چگونگی رفتار انسان در زندگی و نحوة تنظیم روابطش با انسانهای دیگر، بسیار كوشیدهاند، نه تنها در باب این مسائل به اتفاقنظر نرسیدهاند، بلكه روزبهروز دامنة اختلافنظرهایشان بیشتر شده است. هماكنون نیز كه بشر به درجات بالایی از علم و دانش دست یافته است، میبینیم كه همواره متخصصان،
1. برای آگاهی بیشتر از نارسایی دانش بشری در ابعاد مختلف زندگی بشر، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، راه و راهنماشناسی، ص49ـ52، 88ـ99.
قوانین و دستورالعملهایی برای بهبود زندگی وضع میكنند؛ ولی دیری نمیپاید كه با مختصر تأملی نقایص كارشان آشكار میشود و باز با قلم اصلاح به سراغ آن میروند و یا بعد از مدتی بر آن تبصرههایی میزنند و یا بهكلی آن را منسوخ میكنند.
از این سیر كوتاه در اندیشههای انسانی در باب اعمال و رفتار و ارزشها، به این نتیجه میرسیم كه بشر در طول تاریخ علم و دانش خویش، نتوانسته این مسائل را حل كند، و این، نشانة بارزی از نارسایی دانش بشری در حل اینگونه مسائل است.
حس، چنانكه گذشت، تنها میتواند پدیدههای جزئی محدود به شرایط خاص زمانی و مكانی را، البته همراه با محدودیتهایی دیگر، به ما نشان دهد. بنابراین حس بههیچوجه قادر نیست بهتنهایی مسائل ارزشی، مخصوصاً رابطة رفتار انسان با نتایج اخروی، را تبیین كند. عقل نیز بهتنهایی از این امر عاجز است؛ زیرا ما در هر روز، بلكه در هر ساعت، صدها رابطه با خود، با خدا، با افراد خانواده و جامعه و با محیط زندگی داریم كه باید دربارة هریك از آنها حكمی داشته باشیم؛ ولی بدیهیات عقل بسیار كلی و محدود است و نمیتواند حكم همة این روابط و مسائل را بیان كند.
تجربه نیز، كه حاصل همكاری و تعامل حس و عقل است، هرچند دایرة معلومات انسان را وسعت میدهد، محدود به امور تجربهپذیر است. ما تنها میتوانیم پدیدههای مادی را آزمایش كنیم و علتهای مادی آنها را بشناسیم؛ اما ماورای ماده و امور اخروی، هیچگاه در دام آزمایش نمیافتند، تا انسان بتواند از راه تجربه روابط آنها را با جهان مادی به دست آورد. بهطور كلی چون جهان آخرت و روابط آن با این جهان از
حوزة حس و عقل خارج است، ما نمیتوانیم دربارة آنها داوری كنیم و براساس آن، برنامة زندگی دنیوی خود را بچینیم. حال مسئله مهمتری كه بیشتر كانون توجه ماست، رابطة رفتارهای ما در این جهان با سرنوشت ما در جهان ابدی است.
بنابراین حس و عقل بهتنهایی، و یا با همكاری هم، نمیتوانند حقایق آن جهان را برای ما روشن كنند، و تا ما ندانیم كه زندگی دنیوی ما چه تأثیری در زندگی اخروی دارد و آثار مثبت و منفی اعمالمان بر سعادت اخرویمان چیست، نمیتوانیم زندگیمان را به مسیر صحیح هدایت كنیم؛ زیرا بایدها و نبایدها از تعیین رابطة بین فعل و نتیجهاش به دست میآید،(1) و ما تا نتیجه را نشناسیم و تأثیر هر عملی را در پیدایش نتیجهاش كشف نكنیم، نمیتوانیم نظر دهیم كه آن كار را باید انجام داد یا از آن كناره گرفت. بنابراین حكمت الهی اقتضا میكند كه خود او شناخت لازم را در اختیار همة انسانها قرار دهد، و راهی معین كند كه بر اساس آن انسانها بتوانند هدف و كیفیت رسیدن به كمال را بشناسند؛ این راه، چیزی جز راه وحی و نبوت نیست.
نتایج دو روشی كه برای اثبات نارسایی اداركات عادی انسانی بیان كردیم، با هم متفاوت است. از روش تجربی تنها این نتیجه حاصل میشود كه هزاران سال بر بشر گذشته و تجربه نشان داده است كه تاكنون ادراكات عادی بشر ناقص بوده، و ازاینرو وی نتوانسته راه زندگی را دقیق بشناسد. بنابراین محال است كه خداوند حكیم، برای میلیاردها انسانی كه در طول تاریخ برای رسیدن به سعادت آفریده، راه دیگری قرار ندهد و آنان را بیراهنما بگذارد؛ زیرا این خلاف حكمت الهی است؛ اما این برهان برای قضاوت دربارة آینده، معتبر نیست؛ چون نمیتوان بر اساس تجربة گذشته نتیجة
1. محمدتقی مصباح یزدی، فلسفه اخلاق، تحقیق و نگارش احمدحسین شریفی، ص93 و 94.
قطعی گرفت كه در آینده هم ادراكات عادی انسانها تكامل نخواهد یافت تا بتوانند برنامة دقیقی برای زندگیشان طرح كنند؛ پس این احتمال باقی میماند كه ممكن است بعد از قرنها عقل بشر كامل شود و بتواند بدون كمك وحی، مسائل عملی را، دستكم بهروشنی مسائل طبیعی، درك كند و اختلافنظر در این زمینه از میان برود. با مطرح شدن این احتمال، نمیتوان دربارة ضرورت وحی برای آینده قضاوت كرد.(1)
اما با استفاده از روش دوم، كه در آن برد ادراكات انسانی تحلیل و ارزیابی شد، بهطور قطع میتوان گفت كه بشر هرقدر هم پیشرفت كند، هیچگاه بینیاز از وحی نخواهد شد؛ چراكه تدوین برنامهای دقیق برای زندگی در گرو این است كه ما رابطة اعمال اختیاریمان را با نتایج اخرویشان بشناسیم؛ اما هیچگاه حس و عقل نمیتوانند این روابط را بهطور دقیق كشف كنند؛ زیرا این امور بهكلی از دسترس دانش عادی انسان خارج است. پس بر اساس روش دوم میتوان قاطعانه و برای همیشه، چه در گذشته و چه در حال و چه آینده، اثبات كرد كه اگر وحی نباشد و مفاد آن در اختیار انسانها قرار نگیرد، كار خدا در آفرینش انسان برای رسیدن به سعادت ابدی لغو و عبث خواهد بود.
گرچه ضرورت نبوت مسئلهای فرادینی است كه باید با استدلال عقلی ثابت شود و هرگونه استدلال به متون دینی، و ازجمله قرآن، برای اثبات آن مستلزم دور است،(2) به
1. البته بر اساس ادلة خاتمیت پیامبر اسلام و جاودانگی و جهانی بودن آیین اسلام، در آینده نیاز به وحی جدید نداریم؛ ولی این مسئله با بینیازی بشر از وحی آسمانی متفاوت است، بلكه خود نشان از نیازمندی به وحی الهی دارد.
2. چراكه نخست باید ثابت شده باشد كه قرآن كریم كتاب خداست و بهوسیلة جبرئیل بر پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله فرود آمده است؛ درحالیكه اصل نبوت هنوز ثابت نشده است؛ پس اصل ضرورت نبوت متوقف بر پیامبر بودن حضرت محمدصلی الله علیه و آله، و پیامبر بودن ایشان نیز متوقف بر ضرورت نبوت خواهد بود، و این، دور است (ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، اصول عقاید (2)؛ راهنماشناسی، ص33ـ34).
دو جهت میتوان از قرآن كریم در این بحث استفاده كرد: اول اینكه اعتبار قرآن كریم، در جایگاه یك متن وحیانی، مبتنی بر اثبات ضرورت وحی نیست و اعجاز قرآن(1) برای پذیرش آن كافی است؛ دوم اینكه عقلی بودن ضرورت نبوت، با اینكه مقدمات آن در قرآن كریم نیز یافت شود و یا یك استدلال عقلی بهطور كامل در قرآن آمده باشد، مناقات ندارد؛ زیرا برخی از مسائلی هم كه عقل بدانها دسترسی دارد، از باب ارشاد به حكم عقل، و یا از باب تفضل در قرآن كریم آمده است.
قرآن كریم درزمینة برانگیختن پیامبران و فروفرستادن كتابهای آسمانی بیاناتی دارد كه میتوان همین برهان را از آنها استنباط كرد؛ ازجمله:
رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ لِئَلاَّ یَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ(نساء:165)؛ «پیامبرانی بشارتگر و هشداردهنده [فرستادیم]، تا برای مردم پس از [فرستادن] پیامبران، در مقابل خدا حجتی نباشد. خدا توانا و حكیم است».
بنابر آیة بالا، خداوند پیامبرانی فرستاده است تا ازیكسو مردم را به نتایج خوب كارهای نیكویشان بشارت دهند، و ازسوی دیگر آنان را از نتایج بد كارهای ناشایستشان بیم دهند، تا پس از آن مردم در مقابل خدا بهانهای نداشته باشند. از این آیه میتوان نتیجه گرفت كه اگر پیامبران نیامده بودند، مردم میتوانستند در برابر خداوند احتجاج كنند و بگویند چون احكام و دستورهای تو را نمیدانستیم، به بیراهه رفتیم؛ ولی بعد از آمدن پیامبران، حجت بر آنها تمام است.
برهان پیشگفته را اینچنین میتوان از قرآن استفاده كرد: اگر حس و عقل، و یا همكاری آن دو، برای شناخت راه صحیح زندگی كافی بود، وقتی مردم احتجاج میكردند و میگفتند: «ما نمیدانستیم كدام راه بد و كدام راه خوب بود»، خدا
1. دربارة اعجاز قرآن كریم، ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص63ـ65؛ محمدتقی مصباح یزدی، قرآنشناسی، ج1، تحقیق و نگارش محمود رجبی، درسهای 8ـ12.
میتوانست بفرماید: «من به شما حواس و عقل را برای تشخیص خوب و بد و حق و باطل داده بودم»؛(1) حالآنكه خدا میفرماید: «تا پیامبر نفرستیم حجت تمام نمیشود»، پس ازنظر قرآن ادراكات عادی بشر، برای شناختن راه صحیح زندگی كافی نیست.
خداوند در آیة دیگری میفرماید:
وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُمْ بِعَذَابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیَاتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزَی (طه:134)؛ «و اگر ما آنان را قبل از آن [آمدن قرآن] به عذابی هلاك میكردیم، قطعاً میگفتند: «"پروردگارا؛ چرا پیامبری برای ما نفرستادی تا پیش از آنكه خوار و رسوا شویم از آیات تو پیروی كنیم؟"»
آیة بالا نیز گویای آن است كه اگر پیامبران برانگیخته نمیشدند و كتابهای الهی را برای مردم نمیآوردند، مردم میتوانستند به حكمت الهی احتجاج كنند و بگویند: «خداوندا، تو كه نمیخواستی ما بیاختیار به رسوایی گرفتار شویم، و خود میدانستی كه دانش عادی ما برای شناختن راه صحیح زندگی كافی نیست، پس چرا پیامبری نفرستادی تا ما را از این بدبختی نجات دهد؟ این از حكمت تو به دور است». قرآن این احتجاج را تمام میداند و به همین دلیل میفرماید: ما پیامبران را فرستادیم تا شما چنین چیزی نگویید؛ یعنی اگر نفرستاده بودیم، شما حق داشتید به این صورت احتجاج كنید. این حق داشتن تنها در صورتی جایز است كه ادراكات عادی انسان برای شناختن كافی نباشد.
بنابراین میتوان گفت كه ازنظر قرآن اداركات عادی انسان برای شناختن راه زندگی
1. ممكن است كسی بگوید: ارسال وحی برای آن است كه همة مردم فرصت تحقیق ندارند و یا اینكه اگرچه مردم خود میتوانند خوب و بد را بشناسند، به علت وجود مشكلات طاقتفرسا در مقام عمل، خداوند پیامبران را برای آسان شدن كارشان فرستاده است؛ ولی در آینده ممكن است این مشكلات مرتفع شود. بر این اساس ممكن است مردم در پاسخ خداوند بگویند: «فرصت تحقیق در این مسائل را نداشتیم». در پاسخ میگوییم: همانگونه كه در دیگر مسائل زندگی دنیوی همه فرصت تحقیق كافی را ندارند، ولی عدهای تحقیق میكنند و دیگران را از نتایج تحقیقشان بهرهمند میسازند، در این زمینه نیز امكان انجام تحقیق ازسوی دانشمندان و بهرهگیری دیگران وجود داشته و دارد. پس اگر ابزارهای عام بشری (حس و عقل) كفایت میكرد، حجت تمام نمیشد.
كافی نیست و تنها بهوسیلة وحی و نبوت است كه این نارسایی از زندگی انسان رخت برمیبندد و حكمت و غرض الهی از آفرینش تأمین میشود.
با وجود ضرورت وحی و نبوت برای سعادت بشر، بدون شك این امكان در اختیار همة انسانها قرار نمیگیرد؛ زیرا اگر چنین بود، اینك هریك از ما نیز از آن بهرهمند بودیم. بنابراین حكمت الهی اقتضا میكند انسانها به گونهای آفریده شوند كه در میانشان كسانی باشند كه خداوند حكیم از طریق آنها حقایق را به مردم بفهماند و برنامة زندگی را برایشان تعیین كند؛ آن عدة خاص همان پیامبران الهی هستند. امام رضا علیه السلام دراینباره میفرماید:
چون در آفرینش انسانها و نیروهای آنان، آنچه ایشان را بهطور كامل به مصالحشان برساند وجود نداشت، و آفریدگار برتر از آن بود كه [به چشم ظاهر] دیده شود [و همگان بتوانند ارتباط مستقیم با وی برقرار كنند] و این ضعف ایشان آشكار بود... چارهای نبود جز اینكه پیامآورانی معصوم برای آنان بفرستد تا [با وحی] امر و نهی الهی را برایشان برساند و آنان را از راه كسب منافع و دوری از ضرر آگاه سازد.(1)
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج11، ص40، ح40.
1. اندیشمندان مسلمان، در استدلال بر ضرورت نبوت، بر ناتوانی انسان از رسیدن به آنچه پیامبران به ارمغان آوردهاند، تكیه میكنند. بیشتر حكمای اسلامی بر ناتوانی بشر از وضع قوانین اجتماعی تأكید میكنند. متكلمان نیز برای اثبات ضرورت نبوت، به حسن تكلیف ازسوی خدا و قاعدة لطف تمسك كردهاند.
2. متقنترین برهان بر ضرورت نبوت، مبتنی بر وجود یك زندگی ابدی برای انسان است و مقدمات آن چنین است: الف) هدفمندی آفرینش انسان؛ ب) مختار بودن انسان؛ ج) نارسایی دانش بشری در شناخت راه صحیح زندگی و تأمین مصالح ابدی.
3. شناختهای عادی و عمومی انسان عبارتاند از: الف) ادراكات حسی، كه حاصل ارتباط حواس پنجگانه با عالم ماده است؛ ب) ادراكات عقلی، كه منحصر به مفاهیم كلی و روابط میان آنهاست؛ ج) تجربه، كه حاصل همكاری حس و عقل است.
4. تجربة گذشتة انسان بر كافی نبودن دانش بشری برای حل مسائل ارزشی، و نبود اتفاقنظر بین دانشمندان در این مسائل گواهی میدهد، و همین دلیلی روشن بر نارسایی دانش عادی بشر برای شناخت كمال و مسیر صحیح زندگی است.
5. با ارزیابی دانش عادی بشر نیز ناتوانی او از شناخت مسیر زندگی ثابت میشود؛ زیرا علوم حسی و تجربی محدود به امور مادی، و اداركات عقلی محدود به امور كلی است. ازآنجاكه این نارسایی دائمی است، نیاز به وحی و نبوت نیز همیشگی خواهد بود.
6. با انضمام هدفمندی آفرینش انسان به مختار بودن انسان، ابدی بودن زندگی پس از مرگ، نارسایی دانش وی در شناخت مسیر صحیح زندگی، و با توجه به مقتضای حكمت الهی، ضرورت نبوت ثابت میشود؛ زیرا انسان بدون وحی و نبوت نمیتواند به هدف آفرینش خود برسد و در این صورت آفرینش انسان لغو و دور از حكمت الهی خواهد بود.
7. عقلی بودن ضرورت نبوت، منافاتی ندارد با اینكه مقدمات استدلال بر ضرورت نبوت و یا اصل آن، در قرآن كریم آمده باشد؛ زیرا برخی مسائل كه در دسترس عقل است، از باب ارشاد به حكم عقل، در قرآن كریم نیز آمده است.
8. آیاتی از قرآن كه تمام شدن حجت خدا بر بندگان را مبتنی بر بعثت پیامبران میدانند (مانند طه:134)، و نیز آیاتی كه احتجاج بندگان را در برابر خدا در صورت نبود وحیْ صحیح شمردهاند، دلالت دارند كه قرآن دانش عادی و عمومی بشر را برای شناخت مسیر صحیح زندگی كافی نمیداند.
9. ضرورت وحی ازیكسو، و ناتوانی همة انسانها از داشتن ارتباط وحیانی با خداوند ازسوی دیگر، ثابت میكند كه باید در میان انسانها افرادی باشند كه خداوند به آنها استعداد ارتباط وحیانی را برای دریافت پیام الهی و رساندن آن به مردم داده باشد.
1. در چه صورت و چگونه میتوان با آیات قرآن بر ضرورت وحی و نبوت استدلال كرد؟
2. استدلال حكما و متكلمان را بر ضرورت وحی و نبوت نقد و بررسی كنید.
3. بر ضرورت وحی و نبوت استدلال كنید.
4. نارسایی دانش عادی و عمومی بشر را در شناخت مسیر صحیح زندگی اثبات كنید.
5. با استفاده از آیهای از قرآن كریم، ضرورت وحی و نبوت را نشان دهید.
الف) برای آگاهی بیشتر از ادلة منكران ضرورت نبوت، ر.ك:
1. شهرستانی، محمدبنعبدالكریم، الملل و النحل، ترجمة عبدالمحمد آیتی، امیركبیر، تهران، 1361، ج2، ص250ـ255.
2. مدكور، ابراهیم بیومی،دربارة فلسفة اسلامی و روش و تطبیق آن، ترجمة عبدالمحمد آیتی، امیركبیر، تهران، 1361، ص65ـ68.
ب) برای آگاهی بیشتر از دلایل ضرورت نبوت، ر.ك:
1. فارابی، ابونصر محمد، اندیشههای اهل مدینة فاضله، ترجمة سیدجعفر سجادی، چ2، كتابخانة طهوری، تهران، 1361، ص351ـ353.
2. ابنسینا، حسینبنعبدالله، الشفاء: الالهیات، راجعه و قدّم له: ابراهیم مدكور، الهیئة المصریة العامة للكتب، القاهرة، 1380ق، ص441ـ443.
3. طوسی، ابوجعفر محمدبنحسن، الاقتصاد: الهادی الی طریق الرشاد، ترجمة عبدالمحمد آیتی، امیركبیر، تهران، 1361، ص152ـ153.
4. طباطبایی، سیدمحمدحسین، مباحثی در وحی و قرآن، چ1، بنیاد علوم اسلامی، تهران، 1360، ص51ـ55.
دیدگاه حكما را درزمینة ضرورت نبوت نقد و بررسی كنید.
از دانشپژوه انتظار میرود پس از فراگیری این درس:
1. از اهداف بعثت پیامبران آگاه شود؛
2. بتواند با آیات قرآن كریم هریك از اهداف پیامبران را اثبات كند؛
3. بداند چرا بهرغم فطری بودن توحید، دعوت به آن جزء اهداف پیامبران است؛
4. با انواع تحریف و اختلاف در دین، كه رفع آن از اهداف پیامبران بوده است، آشنا شود.
حضرت علیعلیهالسلام فرمودهاند: فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَوَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَیُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَیَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَیُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ؛(1) خدا رسولانش را در میان انسانها مبعوث ساخت و پیامبرانش را پیدرپی بهسوی آنها فرستاد تا وفای به پیمان فطرت را از آنان بخواهند و نعمتهای فراموششدة او را یادآوری كنند و با تبلیغ [فرمان خدا]، حجت را بر آنها تمام كنند و گنجینههای عقول را آشكار سازند.
در درس پیشین گفتیم كه انسان برای رسیدن به هدف والای خویش در آفرینش، یعنی كمال مطلوب، نیازمند وحی است، و چون تمام انسانها توانایی ارتباط وحیانی را ندارند، خداوند افرادی را از میان انسانها برای رساندن پیام الهی به مردم برگزیده است. در این درس اهداف و آثار بعثت پیامبران را بررسی میكنیم.
طبق بیان قرآن كریم، مسئلة نبوت از آغاز خلقت بشر مطرح بوده، و زندگی انسان در این دنیا بر اساس هدایت تشریعی بنا شده است. پذیرش این مطلب، با توجه به هدف
1. نهج البلاغه، خطبة 1.
آفرینش انسان در این جهان، آسان است؛ زیرا انسان در عالم ماده به وجود آمده است تا سرنوشت خویش را به اختیار خود رقم بزند؛ بنابراین میبایست خداوند راه كمال را كه منتهی به سعادت میشود، و راه نقص را كه منتهی به شقاوت میشود به او نشان دهد، تا انسان با انتخاب آزاد خویش یكی را برگزیند.
بنابر آیات قرآن، از همان هنگام كه حضرت آدم به زمین هبوط كرد، به او وحی شد كه وقتی هدایتی ازسوی خدا برایتان میآید، باید آن را بپذیرید؛ اگر آن را بپذیرید و بدان عمل كنید، به سعادت دست مییابید، و اگر از در مخالفت درآیید، شقاوت در انتظارتان خواهد بود:
قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً فَإِمّا یَأْتِیَنَّكُمْ مِنِّی هُدی فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (بقره:38)؛ «گفتیم جملگی از آن [بهشت] فرود آیید. اگر ازسوی من شما را هدایتی آمد، آنان كه هدایتم را پیروی كنند، برایشان بیمی نیست و غمگین نخواهند شد».
آیة دیگری نیز داریم كه ظاهراً خطاب به آدم و حوا میفرماید: قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِیعاً(طه:123)؛ «فرمود: "همگی از آن [مقام] فرود آیید"». اما احتمال میرود مخاطب این سخن، حضرت آدم و ابلیس باشند؛ چون در ادامه میفرماید: بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمّا یَأْتِیَنَّكُمْ مِنِّی هُدی فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَلا یَشْقی (طه:123)؛ «درحالیكه بعضی از شما دشمن بعضی دیگر است؛ پس اگر برای شما از جانب من رهنمودی رسد، هركس از هدایتم پیروی كند، نه گمراه میشود و نه تیرهبخت».
خداوند در آیة دیگری خطاب به همة آدمیان میفرماید:
یَا بَنِی آدَمَ إِمَّا یَأْتِیَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْكُمْ آیَاتِی فَمَنِ اتَّقَی وَأَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (اعراف:35)؛ «ای فرزندان آدم، هرگاه پیامبرانی از خود شما بیایند و آیات مرا بر شما بخوانند، كسانی كه پرهیزگاری كنند و به صلاح آیند، بیمی بر آنها نیست و خود غمگین نمیشوند».
بنابراین مسئلة هدایت تشریعی بهوسیلة وحی و نبوت، امری است كه در طرح آفرینش منظور بوده، و اصلاً سكونت انسان در زمین بدون آن خلاف حكمت الهی است. بر این اساس، طبق بیان قرآن كریم، خداوند برای هر امتی، پیامبری فرستاده است: وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فِیها نَذِیرٌ (فاطر:24)؛ «هیچ امتی نیست مگر اینكه پیامبری داشته است».
كلمة «امت» در قرآن معانی بسیاری دارد.(1) این واژه علاوه بر اینكه گاهی بر شخص اطلاق شده(2) و گاهی بهمعنای زمان به كار رفته،(3) در برخی آیات هم بر گروهی از انسانها اطلاق شده است؛ مثلاً قرآن همة انبیا را یك امت حساب میكند: إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ (انبیاء:92)؛ بااینكه همة آنان در یك زمان و یك مكان نمیزیستند و با هم روابط اقتصادی و سیاسی نداشتند. بنابراین امت در چنین آیاتی بهمعنای گروه است.(4) اما دربارة اینكه هر امتی پیامبری دارد، نمیتوانیم اظهار نظر قاطع و دقیقی كنیم. آنچه میتوان گفت این است كه هر گروهی از انسانها كه جدای از انسانهای دیگر میزیند و روابطشان به گونهای نیست كه معلوماتشان به یكدیگر منتقل شود، به راهنماهای جداگانهای نیاز دارند؛ اما اگر میلیونها انسان در طول دهها قرن، روابطشان به گونهای باشد كه معلوماتشان به هم منتقل شود، اگر كتابی برای یكی از آنها نازل شد و در میانشان باقی ماند، همة آن جوامع یك امت محسوب میشوند.
با استناد به برهانی كه برای لزوم نبوت اقامه كردیم ـ و نشان دادیم كه قرآن نیز مؤید آن
1. بعضی گمان كردهاند كه امت در قرآن مترادف با جامعه بهمعنای علمیاش است، ولی اینطور نیست.
2. مانند: إِنَّ إِبْرَاهِیمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتًا لِلّهِ حَنِیفًا وَلَمْ یَكُ مِنَ الْمُشْرِكِین (نحل:120).
3. مانند: وَقَالَ الَّذِی نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةأَنَاأُنَبِّئُكُم بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُون (یوسف:45).
4. برای اطلاع بیشتر، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص87 ـ 88.
است ـ برخی اهداف پیامبران معلوم میشود. نخستین هدفی كه این برهان برای پیامبران اثبات میكند، اتمام حجت برای مردم از طریق بیان راه صواب و خطاست، تا گزینش هر راهی آگاهانه باشد؛ وگرنه انسان، به سبب ناتوانی عقل و دیگر مشاعرش، نخواهد توانست راه حق را تشخیص دهد و در نتیجه، مسئول نخواهد بود. قرآن كریم نیز این مطلب را بهصراحت بیان میكند:
رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ لِئَلاّ یَكُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكانَ اللّهُ عَزِیزاً حَكِیماً؛(1) «پیامبرانی بشارتگر و هشداردهنده [فرستادیم] تا مردم را پس از [آمدن] پیامبران بر خدا حجتی نباشد و خدا پیروزمند و حكیم است».
بهویژه با عنایت به عبارت پایانی آیه كه میفرماید وَكانَ اللّهُ عَزِیزاً حَكِیماً، روشن میشود كه اتمام حجت لازمة حكمت الهی است، و این همان تقریبی است كه در استدلال بر ضرورت نبوت بیان كردیم.
آیة مشابه دیگری خطاب به معاصران پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله میفرماید:
وَهَذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ * أَنْ تَقُولُوا إِنَّمَا أُنْزِلَ الْكِتَابُ عَلَی طَائِفَتَیْنِ مِنْ قَبْلِنَا وَإِنْ كُنَّا عَنْ دِرَاسَتِهِمْ لَغَافِلِینَ * أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْكِتَابُ لَكُنَّا أَهْدَی مِنْهُمْ... (انعام:155ـ157)؛ و این خجسته كتابی است كه ما آن را نازل كردیم. پس، از آن پیروی كنید و پرهیزگاری نمایید، باشد كه مورد رحمت قرار گیرید؛ تا نگویید كتاب [آسمانی] تنها بر دو طایفه پیش از ما نازل شده و ما از آموختن آنها بیخبر بودیم. یا نگویید اگر كتاب بر ما نازل میشد، قطعاً از آنان هدایتیافتهتر بودیم. اینك حجتی از جانب پروردگارتان برای شما آمده و رهنمود و رحمتی است... .
1. نساء (4)، 165.
معنای آیه این است كه اگر خداوند برای عربهای عصر نزول پیغمبری نفرستاده بود، آنها میتوانستند بگویند خدا برای یهود و نصارا پیامبرانی فرستاد و ازاینرو آنها راه حق را شناختند و عدهای راه یافتند، گرچه بسیاری از ایشان گمراه شدند؛ اگر خدا برای ما هم پیامبر فرستاده بود، ما بیش از آنان به راه حق میگراییدیم. ازاینروی خداوند حكیم برای آنان هم پیامبر فرستاد تا آزمایش شوند.(1)
خداوند در آیة دیگری خطاب به اهل كتاب میفرماید:
یَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَكُمْ عَلَی فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَلا نَذِیرٍ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَشِیرٌ وَنَذِیرٌ وَاللَّهُ عَلَی كُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (مائده:19)؛ ای اهل كتاب، پیامبر ما بهسوی شما آمده كه در دوران فترت رسولان [حقایق را] برای شما بیان میكند، تا مبادا [روز قیامت] بگویید برای ما بشارتگر و هشداردهندهای نیامد. پس قطعاً برای شما بشارتگر و هشداردهندهای آمده است و خدا بر هر چیزی تواناست.
البته اهل كتاب خود را تابع پیامبری میدانستند، ولی انتظار داشتند پیامبر دیگری بیاید. دلیل این انتظار شاید مژدهای بود كه از پیامبرانشان دربارة ظهور پیامبر خاتم به آنها رسیده بود.(2) از باب نمونه، طبق بیان قرآن كریم، حضرت عیسی علیه السلام خود را بشارتدهنده به ظهور حضرت محمدصلی الله علیه و آله معرفی كرده است:
وَإِذْ قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْكُمْ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَد... (صف:6)؛
1. شایان توجه است كه خداوند در آیة دیگری از قرآن كریم به این نكته اشاره میكند كه آنان پیش از بعثت پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله قسم خورده بودند كه اگر خدا پیامبری برایشان بفرستد، از او تبعیت میكنند و هدایتیافتهتر از اقوام دیگر خواهند بود: وَأَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذِیرٌ لَیَكُونُنَّ أَهْدی مِنْ إِحْدَی الأُمَمِ فَلَمّا جاءَهُمْ نَذِیرٌ ما زادَهُمْ إِلاّ نُفُوراً (فاطر:42).
2. دربارة این مسئله در درسهای آینده بهتفصیل سخن خواهیم گفت.
و [یاد كن] هنگامی را كه عیسی پسر مریم گفت: «ای فرزندان اسرائیل، من فرستادة خدا بهسوی شما هستم؛ تورات را كه پیش از من بوده تصدیق میكنم و به فرستادهای كه پس از من میآید و نام او احمد است، بشارتگرم...».
به همین سبب خداوند متعال، پیامبر اسلام را فرستاد تا مبادا بهانهای داشته باشند و در آینده بگویند: چون، مثلاً، كتاب ما تحریف شده و تعالیم انبیای سابق به دست ما نرسیده بود، باید پیامبر دیگری میآمد، و یا چون وعدة ظهور او را شنیده بودیم در انتظارش نشستیم و وقتی نیامد به ورطة تردید افتادیم و گمراه شدیم.
آیة دیگری میفرماید:
وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُمْ بِعَذَابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیَاتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزَی (طه:134)؛ «اگر پیش از آمدن پیامبری عذابشان میكردیم، میگفتند: "ای پروردگار ما، چرا رسولی بر ما نفرستادی تا پیش از آنكه به خواری و رسوایی افتیم، از آیات تو پیروی كنیم؟"»
خداوند مردم را آفریده است تا با اختیار خودشان، راه خوب یا راه بد را انتخاب كنند، و در صورت گزینش راه بد، تاوان آن را بپردازند. پس كسانی كه راه خطا را برمیگزینند، ناگزیر گرفتار عذاب خواهند شد. حال اگر این عذاب پیش از آمدن پیامبری بهسوی آنها بر ایشان فرود میآمد، آنها میتوانستند بگویند: «خدایا، ما راه خوب و بد را نمیدانستیم؛ چرا پیامبری نفرستادی تا ما را هدایت كند؟ ما در غفلت بودیم؛ تو چرا كسی را نفرستادی تا ما را از غفلت درآورد؟» پس، فرستادن پیامبران برای جلوگیری از این بهانههاست؛ چنانكه خداوند در آیه دیگری میفرماید: وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولا (اسراء:15)؛ «ما هیچ مردمی را عذاب نمیكنیم تا آنگاه كه پیامبری برایشان بفرستیم».
این آیات مؤید این است كه یكی از اهداف نبوت، اتمام حجت و قطع عذر است.
اساسیترین هدف پیامبران الهی دعوت به توحید و بندگی خداست.(1) همه پیامبران، بدون استثنا، دعوت به توحید و دوری از شرك و بتپرستی را، سرلوحة برنامة خود قرار داده بودند: وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ (نحل:36)؛ «و درحقیقت، در میان هر امتی فرستادهای برانگیختم، تا ]بگوید [خدا را بپرستید و از طاغوت بپرهیزید».(2)
خداوند خطاب به حضرت رسول اكرمصلی الله علیه و آله میفرماید: وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدُون (انبیاء:25)؛ «و پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم مگر اینكه به او وحی كردیم كه خدایی جز من نیست؛ پس مرا بپرستید».
قرآن كریم به شماری از پیامبران كه مردم را به توحید و دوری از طاغوت فرامیخواندند، به نام اشاره میكند. حضرت نوح، هود و صالحعلیهم السلام به قوم خود میفرمودند: اعْبُدُوا اللَّهَ (نوح:3؛ هود:50؛ هود:61)؛ «خدا را بپرستید». حضرت ابراهیم علیه السلام نیز به قوم خود میفرمود: مَا هَذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ (انبیاء:52)؛ «این مجسمههایی كه شما ملازم آنها شدهاید، چیستند؟»(3)
مسئلة توحید در میان اهداف انبیا آنقدر اهمیت دارد كه قرآن كریم حتی هدف از
1. انبیای الهی وظیفة خطیر دعوت به توحید را از طریق بالا بردن سطح بینش انسانها انجام میدادند. پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله میفرماید: وَلاَ بَعَثَ اللّهُ نَبِیّاً وَلاَ رَسُولاً حَتّی یَسْتَكْمِلَ الْعَقْلَ وَیَكُونُ عَقْلُهُ اَفْضَل مِنْ عُقُولِ أُمَّتِه؛ «و خداوند هیچ پیامبر و رسولی را برنینگیخت، مگر هنگامی كه خردها را تكمیل كرد و در آن هنگام، خرد آن پیامبر بالاتر از عقول امتش بود» (محمدبنیعقوب كلینی رازی، الاصول من الكافی، ج1، باب العقل و الجهل، ص14، ح11).
2. و نیز: إِذْ جَاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ اللَّهَ (فصلت:14)؛ «چون فرستادگان ما از پیش رو و از پشتسرشان بر آنان آمدند، گفتند: زنهار جز خدا را مپرستید».
3. و نیز آمده است: وَمَا أُمِرُوا إِلاّ لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفَاءَ وَیُقِیمُوا الصَّلاةَ وَیُؤْتُوا الزَّكَاةَ وَذَلِكَ دِینُ الْقَیِّمَةِ (بینه:5)؛ «و فرمان نیافته بودند جز اینكه خدا را بپرستند، و درحالیكه به توحید گراییدهاند، دین خود را برای او خالص گردانند، و نماز برپا دارند و زكات بدهند و دین ثابت پایدار همین است». سیاق این آیه نشان میدهد كه مخاطب آن اهل كتاب بودهاند؛ گرچه برخی آن را خطاب به تمام انسانها میدانند (ر.ك: فخرالدین محمدبنعمر رازی، تفسیر كبیر، ج3، ص42).
تشكیل حكومت صالحان را در روی زمین، فراهم كردن زمینة توحید و عبودیت برای بندگان و نفی شرك میداند؛ چراكه فقط با عبودیت میتوان به سعادت رسید:
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِكُونَ بِی شَیْئًا (نور:55)؛ خدا به كسانی از شما كه ایمان آورده و كارهای شایسته كردهاند وعده داده است كه حتماً آنان را در این سرزمین جانشین ]خود[ قرار دهد، همانگونه كه كسانی را كه پیش از آنان بودند جانشین خود قرار داد؛ و آن دینی كه برایشان پسندیده است، به سودشان مستقر كند و بیمشان را به ایمنی مبدل گرداند، تا مرا عبادت كنند و چیزی را با من شریك نگردانند.
این وظیفة پیامبران منافاتی با فطری بودن توحید و دلالت عقل بر آن ندارد؛ زیرا، چنانكه در صفحات بعد خواهد آمد، گاه مردم یك جامعه، براثر عواملی ازجمله شرایط اجتماعی، حتی از مسائل خردیابی چون توحید غافل میشوند و آمدن پیامبر برایشان ضرورت مییابد.
طبق بیان قرآن كریم یكی دیگر از اهداف انبیا توجه دادن مردم به معاد است. پیامبران به مردم گوشزد میكنند كه بعد از زندگی دنیوی، حیات دیگری نیز در ادامة دنیا و مرتبط با آن پیش رو دارند، كه در آن ثمرة تكتك اعمال دنیوی خود را خواهند دید؛ پس باید مراقب اعمال خود باشند.
به گزارش قرآن همة پیامبران اینچنین دربارة معاد به انسانها و جنیان هشدار میدادند:
یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالإنْسِ أَلَمْ یَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْكُمْ آیَاتِی وَیُنْذِرُونَكُمْ لِقَاءَ یَوْمِكُمْ هَذَا قَالُوا شَهِدْنَا عَلَی أَنْفُسِنَا(انعام:130)؛ «ای گروه جن و انس، آیا از میان
شما فرستادگانی برای شما نیامدند كه آیات مرا بر شما بخوانند و از دیدار این روزتان به شما هشدار دهند؟ گفتند: ما به زیان خود گواهی میدهیم».
یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلاقِ (غافر:15)؛ «به هریك از بندگانش كه بخواهد آن روح (فرشته) را به فرمان خود میفرستد تا ]مردم را [از روز ملاقات ]با خدا[ بترساند».
از این آیات برمیآید كه یكی از اهداف بعثت پیامبران هشدار دربارة معاد بوده است:
حضرت نوح علیه السلام به قوم خود میفرمود: إِنِّی أَخَافُ عَلَیْكُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (اعراف:59)؛ «من از عذاب روزی سترگ بر شما بیمناكم»؛ و اشراف قومش در برابر دعوت او به مردم میگفتند:
أَیَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذَا مِتُّمْ وَكُنْتُمْ تُرَابًا وَعِظَامًا أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ * هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ * إِنْ هِیَ إِلاّ حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ (مؤمنون:35ـ37)؛ آیا به شما وعده میدهد وقتی مُردید و خاك و استخوان شدید، باز شما از گور زنده بیرون آورده میشوید؟ و چه دور است آنچه كه وعده داده میشوید! جز این زندگانی دنیای ما چیزی نیست؛ میمیریم و زندگی میكنیم و دیگر برانگیخته نخواهیم شد.
حضرت شعیب علیه السلام نیز به مردم میفرمود: إِنِّی أَخَافُ عَلَیْكُمْ عَذَابَ یَوْمٍ مُحِیطٍ(هود:84)؛ «از عذاب روزی فراگیر بر شما بیمناكم».(1)
حضرت هود علیه السلام نیز اینچنین دربارة قیامت هشدار میداد: إِنِّی أَخافُ عَلَیْكُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ(شعراء:135)؛ «من از عذاب روزی هولناك بر شما میترسم».
1. همچنین در قرآن میخوانیم: وَإِلی مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ وَارْجُوا الْیَوْمَ الآخِرَ وَلا تَعْثَوْا فِی الأَرْضِ مُفْسِدِینَ (عنكبوت:36)؛ «و بهسوی مردم مدین برادرشان شعیب را فرستادیم. گفت: ای قوم من، خدا را بپرستید و به روز واپسین امید داشته باشید و در زمین سر به فساد برمدارید».
قرآن كریم تصریح میكند كه هدف از دادن كتاب به حضرت موسی علیه السلام این بوده است كه مردم به آخرت ایمان بیاورند:
ثُمَّ آتَیْنا مُوسَی الْكِتابَ تَماماً عَلَی الَّذِی أَحْسَنَ وَتَفْصِیلاً لِكُلِّ شَیْءٍ وَهُدی وَرَحْمَةً لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ یُؤمِنُونَ(انعام:154)؛ «آنگاه به موسی كتاب دادیم، برای اینكه ]نعمت را[ بر كسی كه نیكی كرده است تمام كنیم، و برای اینكه هر چیزی را بیان نماییم، و هدایت و رحمتی باشد، امید كه به لقای پروردگارشان ایمان بیاورند».
البته خداوند پیش از آن مسئلة معاد را به خود موسی علیه السلام هم یادآوری كرده بود: إِن السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَكَادُ أُخْفِیهَا لِتُجْزَی كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَی (طه:15)؛ «درحقیقت قیامت فرارسنده است. میخواهم آن را پوشیده دارم، تا هركسی به ]موجب [آنچه میكوشد، جزا یابد».
این هشدارهای انبیا و كتابهای آسمانی دربارة معاد بهمعنای آن نیست كه عقل انسان بهتنهایی ضرورت معاد را درنمییابد؛ بلكه چون براثر شرایط اجتماعی و بروز شبهات ممكن است انسان از حكم عقل و بهكارگیری آن غافل شود، خداوند پیامبران را بهسوی مردم گسیل میدارد تا از این مسئلة مهم غافل نمانند.
از برخی آیات قرآن برمیآید كه یكی از اهداف بعثت بعضی از پیامبران، اصلاح تحریفهایی بوده كه منجر به اختلاف در دین میشده است؛ زیرا گاهی براثر مرور زمان و یا عوامل مختلف دیگر، كتابهای آسمانی و سخنان پیامبران تحریف میشد، و همان دینی كه روزگاری باعث هدایت بسیاری از مردم شده بود، به گونهای تغییر شكل میداد كه موجب گمراهی آیندگان میشد. برای مثال، انجیلی كه خداوند بر حضرت عیسی علیه السلام نازل كرده بود، امروز در دست نیست. مسیحیان خود اذعان میكنند كه انجیلهای چهارگانة موجود، نوشتة كسانی است كه به نام شاگردان حضرت عیسی علیه السلام نامیده
شدهاند.(1) این بدان معناست كه انتساب این اناجیل به شاگردان حضرت عیسی علیه السلام هم قطعی نیست.(2) لحن این انجیلها شبیه به كتابهای تاریخ و سیره است و در آنها مطالبی شركآلود، مخالف عقل و در تضاد با همة شرایع آسمانی به چشم میخورد. شواهدی ازاینقبیل گواهی میدهند كه تحریف ادیان و كتابهای آسمانی امر محالی نیست؛ چنانكه گفتهاند: ادلُّ دلیل علی امكان الشیء وقوعه. مردمان معتقد به چنین ادیان تحریفشدهای، تفاوت چندانی با امتهای محروم از پیامبر و كتاب آسمانی ندارند. چنین مردمی نیازمند پیامبری هستند كه دستكم بخشهای تحریفشدة دینشان را ترمیم كند؛ حال اینكه آن پیامبر شریعت دیگری هم بیاورد یا نه، مسئلة دیگری است.
قرآن در بعضی آیات به این نكته اشاره میكند كه علمای اهل كتاب، برای حفظ منافع خود، مطالبی را پنهان كرده بودند و به مردم نمیگفتند؛ در نتیجه، مردم در دینشان دچار اختلاف شدند. خداوند پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله را برای رفع این اختلافات و نشان دادن راه حق به مردم فرستاد. قرآن كریم دربارة بعثت پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله میفرماید:
یا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَكُمْ كَثِیراً مِمّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَیَعْفُوا عَنْ كَثِیرٍ (مائده:15)؛ «ای اهل كتاب، پیامبر ما نزد شما آمد تا بسیاری از[محتویات] كتاب خدا را كه پنهان میداشتید، برایتان بیان كند و از بسیاری[ از خطاهای شما] درگذرد».
آیات دیگری هم گویای آن است كه علمای اهل كتاب مطالبی را خودشان مینوشتند و به خداوند نسبت میدادند:
فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً...
1. ر.ك: مریل چاپین تنی، معرفی عهد جدید، ترجمة طاطهوس میكائیلیان، ص135ـ221؛ توماس میشل، كلام مسیحی، ترجمة حسین توفیقی، ص26، 27، 43ـ47.
2. محمدجواد بلاغی، الهدی الی دین المصطفی، ص35ـ40.
(بقره:79)؛ «پس وای بر كسانی كه كتاب [تحریفشدهای] با دستهای خود مینویسند، سپس میگویند این از جانب خداست، تا بدان بهای ناچیزی به دست آرند...».
بنابر این آیات پیامبر اسلام آمد تا حقایقی را كه آنان پنهان كرده بودند، آشكار كند. در برخی آیات دیگر این مسئله بهصورت كلی مطرح شده است:
كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْكُمَ بَیْنَ النّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدَی اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (بقره:213)؛ مردم یك امت بودند؛ پس خدا پیامبران نویددهنده و ترساننده را برانگیخت و با آنها كتاب به حق نازل كرد، تا آن كتاب در آنچه مردم اختلاف دارند میانشان حكم كند؛ ولی جز كسانی كه كتاب بر آنها نازل شده و حجتها آشكار گشته بود، از روی حسدی كه نسبت به هم میورزیدند، در آن اختلاف نكردند؛ و خدا مؤمنان را به ارادة خود در آن حقیقتی كه اختلاف میكردند راه نمود؛ خدا هركس را كه بخواهد به راه راست هدایت میكند.
چند نكته در آیة بالا نیازمند بحث است. نخست اینكه عبارت كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً، از دورانی سخن میگوید كه مردم امت واحدی بودهاند؛ اما این «امت واحد» به چه معناست؟ آیا آنان ازلحاظ اعتقادی همگون بودند، و یا منظور یكسانی آنان ازلحاظ شیوة زندگی یا مكان آن است؟ اگر منظور وحدت اعتقادی آنان است، آیا آن اعتقاد بر حق بود یا باطل؟
برداشت مرحوم علامه طباطباییقدس سره از این جمله، به قرینة جملة بعد، این است كه در آن زمان مردم زندگی ساده و یكنواختی داشتهاند. در اوایل سكونت حضرت آدم در
زمین شمار انسانها بسیار كم بود و مردم زندگی سادهای داشتند؛ ازاینرو مسائل اجتماعی پیچیدهای كه موجب اختلاف میشود، در میانشان وجود نداشت و مشكلاتشان بیش از برخی اختلافهای فردی نبود.(1)
احتمال دیگر دربارة «امت واحد» این است كه روزگاری همة انسانها دارای یك عقیدة حق بودهاند؛ یعنی زمانی كه همه موحد بودهاند و دستوراتی كه حضرت آدم علیه السلام ، نخستین پیامبر الهی، آورده بود، راهنمای آنان بوده است. ولی پس از رحلت حضرت آدم علیه السلام ، كه بنابر روایات بیش از نهصد سال عمر كرده است،(2) اختلافات مذهبی رخ نمود و مذاهب شركآلودی پدید آمد. در این هنگام بود كه ارسال پیامبران دیگری ضرورت یافت: فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّین؛ و خداوند پیامبران بسیاری را پیدرپی فرستاد: أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا تا اختلافاتی كه در بین مردم رخ داده بود رفع شود: فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ. شاید از این آیه بتوان چنین برداشت كرد كه حضرت آدم كتاب نداشته و دعوتش شفاهی بوده است و مردم هم چون میدانستند كه حضرت آدم علیه السلام پیامبر و دریافتكنندة وحی است، سخنانش را میپذیرفتند؛ ولی پس از بروز اختلافات دینی ضرورت یافت كه در میان مردم متنی باشد كه عباراتش محفوظ بماند، تا طبق عبارت لِیَحْكُمَ بَیْنَ النّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ، در موارد اختلاف مردم، حاكم باشد و اختلافشان را رفع كند.
از عبارت وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاّ الَّذِینَ أُوتُوهُ برمیآید كه علاوه بر اختلافهایی كه در بالا از آن سخن گفتیم، در میان كسانی كه به عمد آن كتابها را تحریف میكردند نیز اختلافهایی پدید آمد. عبارت بَغْیاً بَیْنَهُم گویای آن است كه آنان از روی ستم و
1. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص213.
2. عمر حضرت آدم در روایات، متفاوت نقل شده است: 936، 1000 و 1030 سال (ر.ك: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج11، ص266، ح5 و ص269، ح19).
سركشی، برای حفظ منافع خودشان، در دین خدا اختلاف میانداختند؛ البته خداوند مؤمنان را هدایت میفرمود: فَهَدَی اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ.
بنابراین، طبق این آیه، با وجود اختلافی كه براثر نبود پیامبر در میان امت، هرچند به عمد و از روی سركشی رخ میدهد، خداوند از باب تفضل پیامبر دیگری را مبعوث میفرماید تا نسلهای آینده گمراه نشوند.
با استناد به قرآن كریم میتوان یادآوری را نیز یكی از اهداف نبوت دانست. مردم بااینكه خودشان میتوانند اموری را درك كنند و برخی را هم بهصورت مبهم و نیمهآگاهانه درك كردهاند، احتیاج به یك یادآور دارند تا آن درك نیمهآگاهانهشان كامل شود و به تعبیر قرآن كریم، از غفلت درآیند و به مقام ذكر و آگاهی برسند. واژة «ذكر»، كه مشتقات آن مانند «ذكریٰ»، «تذكرة»، «مذكِّر» و «مدّكر» بارها در قرآن دربارة خود قرآن(1) و برخی كتابهای آسمانی دیگر و انبیای الهی به كار رفته، بهمعنای یادآوری و تجدید آگاهی نسبت به امری است كه از آن غفلت شده است.(2) قرآن خطاب به پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله میفرماید: فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّر (غاشیه:21)؛ «پس تذكر ده كه تو تنها تذكردهندهای».
قرآن كریم آنچه را بر حضرت هود علیه السلام فرود آمده است نیز «ذكر» مینامد: أَوَعَجِبْتُمْ أَنْ جَاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلَی رَجُلٍ مِنْكُمْ لِیُنْذِرَكُمْ... (اعراف:69)؛ «آیا تعجب كردید كه بر مردی از خودتان، پندی از جانب پروردگارتان برای شما آمده، تا شما را هشدار دهد؟...».
1. مانند سورة قمر، آیات 17، 22، 33، 40. برای آگاهی از كاربردهای واژة «ذكر» و مشتقات آن در قرآن، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، قرآنشناسی، ج1، تحقیق و نگارش محمود رجبی، ص47ـ50.
2. ر.ك: حسینبنمحمد راغب اصفهانی، معجم مفردات الفاظ قرآن، مادة ذكر، ص181.
یادآوری در جایی مطرح است كه انسان چیزی را میدانسته، اما آن را فراموش و یا براثر غفلت نسبت به آن مسئله حالت نیمهآگاهانه یافته است. طبیعی است كه وقتی میتوان علم را در انتخاب مؤثر دانست كه كانون توجه باشد. چنانكه در مبحث ضرورت وحی گذشت، ممكن است برخی جوامع براثر عوامل مختلفی دچار یك غفلت عمومی شوند؛ در این حالت پردههای اوهام و هواهای نفسانی بر صفحة عقل آنها میافتد و جوی در جامعه حاكم میشود كه اصلاً مسائل دینی و اخروی، حتی امور فطری چون خداشناسی و خداپرستی، برایشان مطرح نشود. در چنین جامعهای دیگر عقل فروخفتة بشری راهی به مسیر حق ندارد و جز یك فرستادة الهی كسی نمیتواند مردم را از غفلت درآورد.
از آیات قرآن برمیآید كه گاهی انسان با وجود آگاهی از چیزی و حتی توجه به آن، انگیزة عمل بر اساس آن را ندارد. در چنین حالتی باید انگیزهای در انسان پدید آید تا او را به حركت درآورد. انبیا در جایگاه «مُنذِر و مبشّر»، این وظیفه را به عهده دارند؛ آنان در مردم انگیزة عمل به وجود میآورند و گرایشهای خفتة آنان را بیدار میكنند. گرچه هر انسانی از عذاب میترسد و حتی احتمال ضعیف آن هم باید در وی مؤثر باشد، در عمل، چنین تأثیری را در مردم نمیبینیم. پیامبران عذابهای اخروی و نعمتهای بهشتی را برای انسانها توصیف میكنند و با انذار و تبشیر، گرایشها را به كنش، و علمها را به آگاهی تبدیل میكنند. در واقع پیامبران افزون بر اینكه بینش مردم را بالا میبرند، با ترساندن از عذابهای الهی و بشارت به نعمتهای الهی، گرایشهای انسان را نیز بهسوی فعلیت میرانند.
بررسی آیات قرآن كریم نشان میدهد كه بخش عظیمی از آیات، در خصوص انذار و تبشیر ازسوی پیامبران است كه پیوسته به بیان نعمتهای بهشتی و عذابهای الهی مشغول بودند. این مسائل در قرآن بهقدری مهم است كه گاهی پیامبران را با عنوان
«نذیر» میخواند: وَإِنْ مِنأُمَّةٍ إِلاّ خَلا فِیها نَذِیرٌ (فاطر:24)؛ «و هیچ ملتی نیست مگر آنكه در میانشان بیمدهندهای بوده است».
بیم دادن بارزترین صفت پیامبران است و ضرورتش هم كاملاً احساس میشود؛ زیرا كسی باید در جامعه باشد تا مردم را از خطرات پیش رو آگاه كند. قرآن كریم در آیات متعدد پیامبران را مبشر و منذر معرفی میكند: كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ... (بقره:213)؛ «مردم امتی یگانه بودند، پس خداوند پیامبران را نویدآور و بیمدهنده برانگیخت...».(1)
قرآن كریم، در چند آیة مختلف پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله را نیز با واژگان «بشیر» و «نذیر» توصیف میفرماید؛ ازجمله: إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِیرًا وَنَذِیرًا... (بقره:119)؛ «ما تو را بهحق فرستادیم تا بشارتگر و بیمدهنده باشی...».(2)
یكی از اهدافی كه قرآن كریم برای پیامبران ترسیم میكند، مبارزة عملی ایشان با ظلمها و فسادهایی است كه در زمان خودشان رایج بوده است. هر پیامبری، در كنار دعوت مردم به توحید و عبادت خدا، بر مبارزه با مفسدة رایج در زمان خودش بیشتر تكیه میكرده است. برای مثال قرآن كریم همواره در بیان داستان حضرت شعیب علیه السلام به این نكته اشاره میكند كه او پس از دعوت به توحید، مردم را به دقت در وزن كردن اجناس و نهی از كمفروشی فرامیخوانده است:
أَوْفُوا الْكَیْلَ وَلا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ * وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ * وَلا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَلا تَعْثَوْا فِی الأرْضِ مُفْسِدِینَ (شعراء:181ـ183)؛ «پیمانه را تمام دهید
1. و نیز: نساء (4)، 165؛ انعام (6)، 48؛ كهف (18)، 56؛ صف (38)، 6.
2. و نیز: مائده (5)، 19؛ اعراف (7)، 88؛ سبأ (34)، 28؛ فاطر (35)، 24.
و از كمفروشان مباشید و با ترازوی درست بسنجید، و از ارزش اموال مردم مكاهید و در زمین سر به فساد برمدارید».(1)
وقتی حضرت لوط علیه السلام به نبوت مبعوث شد، فساد خاصی در میان مردم شایع شده بود كه حضرت شروع به مبارزه با آن كرد:
وَلُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُمْ بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِینَ * إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّسَاءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (اعراف:8081)؛ و لوط را [فرستادیم] هنگامی كه به قوم خود گفت: «آیا آن كار زشت[ی] را مرتكب میشوید كه هیچكس از جهانیان در آن بر شما پیشی نگرفته است؟ شما از روی شهوت بهجای زنان با مردان درمیآمیزید؛ آری شما گروهی تجاوزكارید».
طبق بیان قرآن كریم، یكی از اهداف مهم پیامبران الهی، ایجاد زمینه برای برپایی قسط و عدالت اجتماعی است. قرآن میفرماید:
لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ (حدید:25)؛ بهراستی ما پیامبران خود را با دلیل آشكار روانه كردیم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آوردیم تا مردم به انصاف برخیزند؛ و آهن را كه در آن برای مردم خطری سخت و سودهایی است، پدید آوردیم، تا خدا معلوم بدارد چه كسی در نهان او و پیامبرانش را یاری میكند. آری، خدا نیرومند شكستناپذیر است.
«بیّنات» بهمعنای دلایل روشن است و شامل معجزات و دلایل حقانیت دعوت پیامبران
1. و نیز، ر.ك: اعراف (7)، 85.
میشود.(1) «الكتاب» نیز به كتاب آسمانی اشاره دارد و مراد از «میزان»، قوانینی است كه برای سنجش نیكیها و بدیها، ارزشها و ضد ارزشها، و حق و باطل معیار قرار میگیرد. از جملة لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ استفاده میشود: اولاً، یكی از اهداف مهم برانگیخته شدن پیامبران و آمدن كتابهای آسمانی، میزان و آهن، اقامة قسط و عدل است؛(2) ثانیاً، به دنبال فعالیتهای انبیای الهی، مردم میتوانند به مرتبهای از رشد برسند كه خودشان برای برپایی عدل اقدام كنند، تا دیگر نیازی نباشد كه پیامبران عدالت را با اجبار در جامعه اجرا كنند. البته این روش برای كسانی است كه از طریق بیّنات، كتاب و میزان، به اقامة قسط ترغیب شوند؛ ولی برخی هم هستند كه این امور در آنها تأثیری ندارد و براثر پیروی از هوا و هوس و برای رسیدن به منافع خودشان همهچیز را زیر پا میگذارند. این افراد را میتوان و باید با الزامات قانونی، كه بخشی از آن قوانین كیفری اسلام است، وادار به پذیرش عدالت كرد؛ به همین دلیل در ادامة آیه آمده است: وَأَنْزَلْنَا(3) الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ.
آیات دیگر نیز(4) دلالت دارد كه پیامبران الهی مردم را به رعایت عدالت در زمینههای اجتماعی و حقوقی و اقتصادی دعوت میكردهاند.
یكی از اهدافی كه قرآن برای پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله برمیشمارد، آزاد كردن انسانها از تمام قید و بندهای ناروای فكری و اعتقادی درونی و بیرونی است:
1. ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج3، ص443؛ حسن مصطفوی، التحقیق فی كلمات القرآن كریم، ج2، ص189ـ190.
2. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص171.
3. مراد از فروفرستادن، آفریدن است؛ چنانكه در آیات دیگری نیز به این معنا آمده است؛ مانند: یَا بَنی آدَمَ اَنْزَلنا اِلَیْكُمْ لِباسَاً یُواری سُوءاتِكُمْ وَرِیْشاً (اعراف:26).
4. مانند: اعراف (7)، 85؛ هود (11)، 84، 85؛ شعراء (26)، 181، 182.
الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الأمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالإنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأغْلالَ الَّتِی كَانَتْ عَلَیْهِمْ (اعراف:157)؛ همانا آنان كه از این فرستادة پیامبر درسنخوانده، كه نام او را نزد خود در تورات و انجیل نوشته مییابند، پیروی میكنند؛ همان پیامبری كه آنان را به كار پسندیده فرمان میدهد و از كار ناپسند بازمیدارد و برای آنان چیزهای پاكیزه را حلال، و چیزهای ناپاك را حرام میگرداند و از دوش آنان قید و بندهایی را كه برایشان بوده است، برمیدارد.(1)
«اِصْر» بهمعنای بستن چیزی و حبس كردن كسی با قهر و غلبه است، و مراد از آن در آیة بالا، اموری است كه انسان را از رسیدن به نیكیها بازمیدارد.(2) «اَغْلال» جمع «غُل» بهمعنای طوق آهنی است كه بر گردن مجرمان بسته میشود(3) و اینجا معنای كناییِِ آنْ مراد است. با عنایت به وضع فرهنگی مردم در صدر اسلام، از بخشهای پیشین آیه، كه به امربهمعروف و نهیازمنكر و حلال كردن پاكیها و حرام كردن پلیدیها اشاره دارد، میتوان استفاده كرد كه مراد از «اصر» و «غل»، قید و بندهای فرهنگی است.
آیة بالا، علاوه بر اثبات حقانیت پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله،(4) گویای آن است كه آن حضرت پاكیها را برای آنها حلال، و پلیدیها را حرام كرده، و مردم را به خوبیها امر، و از بدیها نهی فرموده است. او از طریق تبلیغ و تعلیم و عوض كردن بینش مردم و بیان احكام واقعی الهی برای آنان، و فرمان دادن به خوبیها و نهی از بدیها، زمینة رهایی آنها را از قید و
1. حلال كردن پاكیها و حرام شمردن ناپاكیها، به جنبة آگاهیبخشی پیامبر اشاره دارد، و امربهمعروف و نهیازمنكر جنبة دعوت و دستور به عمل دارد. نتیجة این دو زمینه، برداشتن موانع هدایت و غل و زنجیرهای نارواست.
2. حسینبنمحمد راغب اصفهانی، معجم مفردات الفاظ القرآن، مادة اصر، ص14.
3. احمدبنمحمدبنعلی مقری فیّومی، مصباح المنیر، ج2، ص14.
4. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج8، ص294ـ295.
بندهای ناروا فراهم ساخته است. با تنقیح مناط میتوان گفت پیامبران دیگر نیز، همانند حضرت محمدصلی الله علیه و آله، زنجیرهای اخلاقی و فرهنگی را با آموزش و تزكیه برمیداشتند و برای آزادی انسانها از چنگال طاغوتیان، به مبارزه با آنها میپرداختند؛ مانند حضرت موسی و هارونعلیهما السلام، كه طبق بیان قرآن كریم به فرعون گفتند: إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِین * أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِی إِسْرَائِیل (شعراء:16ـ17)؛ «ما پیامبر پروردگار جهانیانیم؛ فرزندان اسرائیل را با ما بفرست».
یكی دیگر از اهدافی كه قرآن كریم برای پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله و برخی پیامبران برمیشمارد، نجات مردم از تاریكیهاست كه به گونهای تمام اهداف آنان را دربرمیگیرد. خداوند به پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله میفرماید:
الر كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَیْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَی صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ (ابراهیم:1)؛ «الف لام راء؛ كتابی است كه آن را بهسوی تو فرود آوردیم تا مردم را به اذن پروردگارشان از تاریكیها بهسوی روشنایی بیرون آوری؛ بهسوی راه آن شكستناپذیر ستوده»(1)
مراد از ظلمات در این آیه، گمراهیها، و مراد از نور، هدایت است كه مصادیق مختلفی دارد. آیه گویای آن است كه مصداق خارج كردن از ظلمات به نور، هدایت به راه خداست.(2)
1. و نیز این آیات: وَإِنَّكَ لَتَهْدِی إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (شوری:52)؛ «همانا تو به راه راست راهنمایی میكنی»؛ قَالَ هَذَا صِرَاطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ (حجر:41)؛ «فرمود: این راهی است راست كه بهسوی من منتهی میشود»؛ وَإِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ (مریم:36؛ زخرف:43)؛ «درحقیقت خداست كه پروردگار من و پروردگار شماست، پس او را بپرستید. این است راه راست»؛ قرآن بعد از بیان اموری كه در سعادت انسان مؤثر است، میفرماید: وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیمًا فَاتَّبِعُوهُ (انعام:153)؛ «این است راه راست من، پس آن را پیروی كنید».
2. علت اینكه ظلمات، برخلاف نور، بهصورت جمع آمده این است كه نور نماد حق است و بین اجزا و مصادیق حق، تغایر و كثرتی وجود ندارد؛ ولی گمراهیها تابع هوا و هوسها و دارای تغایر بین اجزا و مبتلا به كثرت است (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج12، ص4).
در آیات دیگری نیز به این هدف اشاره شده است. برای مثال، دربارة این وظیفة حضرت موسی علیه السلام آمده است:
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَی بِآیَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ (ابراهیم:5)؛ «و درحقیقت موسی را با آیات خود فروفرستادیم [و به او امر فرمودیم] كه قوم خود را از تاریكیها بهسوی روشنایی بیرون آور».
و نیز قرآن كریم از قول حضرت موسی علیه السلام میفرماید: وَیا قَوْمِ ما لِی أَدْعُوكُمْ إِلَی النَّجاةِ وَتَدْعُونَنِی إِلَی النّارِ(غافر:41)؛ «و ای قوم من، چه شده است كه من شما را به نجات فرامیخوانم و[شما] مرا به آتش فرامیخوانید؟» از مقایسة دو آیة بالا درمییابیم كه منظور از خارج كردن از تاریكیها به نور، دعوت به نجات است.
در آیات دیگر قرآن كریم آمده است:
قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِینٌ * یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَیُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (مائده:1516)؛ «قطعاً برای شما از جانب خدا روشنایی و كتابی روشنگر آمده است. خدا هركه را كه از خشنودی او پیروی كند، بهوسیلة [كتاب] به راههای سلامت رهنمون میشود».
فاعل در آیة بالا خداوند است؛ اما در واقع، خداوند با فروفرستادن قرآن كریم به پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله و ابلاغ آن به مردم و هدایت آنان به دست آن حضرت، گمراهان را از تاریكیها به نور میرساند.
از مجموع این آیات برمیآید كه با هدایت پیامبران، انسانها از هر نوع تاریكی خارج میشوند و به وادی نور و روشنایی گام مینهند.
1. طبق بیان قرآن كریم، یكی از اهداف پیامبران هدایت تشریعی است.
2. ازجمله اهداف انبیای الهی، اتمام حجت و قطع عذر بر مردم، از طریق بیان راه صواب و خطاست.
3. دعوت به توحید و دوری از شرك، سرلوحة برنامة همة انبیا بوده است. این امر با فطری بودن خداشناسی منافاتی ندارد؛ چون گاهی انسانها از امور فطری نیز غافل میشوند.
4. توجه دادن مردم به وجود حیات دیگری بعد از زندگی دنیوی و مرتبط با آن، و نیز خطرهای قیامت، یكی دیگر از اهداف انبیاست.
5. یكی دیگر از اهداف پیامبران رفع اختلافها و اصلاح تحریفهای رخداده در كتاب آسمانی و احكام الهی است كه موجب گمراهی مردم میشود. در این زمینه میتوان به اختلافهای رخداده میان مسیحیان براثر تحریف انجیل اشاره كرد.
6. غفلت جامعه از مسائل دینی، بعثت پیامبر را ضروری میكند. ازاینرو قرآن واژة «ذكر» و مشتقات آن را بارها دربارة انبیای الهی به كار برده است.
7. پیامبران با توصیف عذابهای الهی و ترساندن مردم از عاقبت خطرناك كارهای ناپسند، انگیزة ترك آن را در مردم پدید میآوردند و با بیان نعمتهای خداوندی و عاقبت كارهای نیكو، گرایشهای خفتة آنان را بیدار، و ایشان را به انجام كارهای پسندیده و واجبات الهی ترغیب میكردند.
8. مبارزه با طاغوت و دعوت مردم به دوری از آن، در كنار دعوت به توحید، از دیگر اهداف اصلی همة پیامبران بوده است. افزون بر این، هركدام از پیامبران بر مبارزه با مفاسد رایج در زمان خود بیشتر تأكید داشتهاند.
9. یكی از وظایف پیامبران ایجاد زمینه برای برقراری عدالت در جامعه بوده است.
10. آزادی انسانها از قید و بندهای ناروای فكری و اعتقادی درونی و بیرونی با آموزش، تزكیه و مبارزه با طاغوتیان، از دیگر وظایف پیامبران بوده است.
11. پیامبران وظیفه داشتند مردم را از گمراهی و تاریكیها نجات داده، آنها را به روشنایی، یعنی هدایت الهی، وارد كنند.
1. با استناد به آیهای از قرآن ثابت كنید كه هدایت تشریعی از اهداف پیامبران است.
2. ثابت كنید یكی از اهداف انبیا اتمام حجت و قطع عذر است.
3. با استناد به آیهای از قرآن نشان دهید كه دعوت به توحید سرلوحة برنامة همة انبیا بوده است.
4. آیهای بیان كنید كه نشان دهد توجه دادن مردم به معاد و خطرهای قیامت، از اهداف انبیاست.
5. توضیح دهید رفع چه نوع اختلافی بعثت پیامبر جدید را ضروری میكند.
6. توضیح دهید پیامبران چگونه در جامعه عدالت برقرار میكردند.
7. انبیا از چه طریقی وظیفة انذار و تبشیر را انجام میدادند؟
8. وظیفة پیامبران آزادی مردم از چه نوع قید و بندهایی بوده است و آنان این وظیفه را از چه طریقی انجام میدادند؟
9. با استناد به قرآن ثابت كنید كه یكی از وظایف انبیا انتقال مردم از تاریكی به نور است.
1. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج4، ص159 و ج12، ص5ـ6.
2. مطهری، مرتضی، مجموعهآثار، ج2، چ5، انتشارات صدرا، تهران، 1378ش، ص175.
3. مصباح یزدی، محمدتقی، معارف قرآن 1ـ3 (خداشناسی، كیهانشناسی، انسانشناسی)، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینیرحمه الله، قم، 1376ش، ص170ـ179.
4. شیرازی، صدرالدین محمدبنابراهیم، تفسیر القرآن الكریم، انتشارات بیدار، قم، 1366ش، ج3، ص136 و ج4، ص235 و ج7، ص139.
5. بلاغی، محمدجواد، الهدی الی دین المصطفی، دار الكتب الاسلامیة، قم، [بیتا]، ص35ـ40.
برخی آیات قرآن، رسالت پیامبران را در یك امر، مانند هشدار دادن، منحصر میكند؛ مانند: إِنْ أَنْتَ إِلاّ نَذِیر (فاطر:23)؛ «تو فقط هشداردهندهای». دربارة سازگاری این دسته از آیات، با آیاتی كه بیانگر اهداف دیگر برای پیامبراناند، پژوهش كنید.
از دانشپژوه انتظار میرود پس از فراگیری این درس:
با راههای شناخت پیامبر ازنظر قرآن آشنا شود؛
به چگونگی دلالت قراین بر نبوت پیامبران آگاه شود؛
بتواند با آیات قرآن بر بشارت انبیای الهی به نبوت پیامبر اسلام استدلال كند؛
با آیات قرآنی حاكی از وجود اوصاف حضرت محمد در كتابهای آسمانی آگاه شود.
وَإِذْ قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْكُمْ مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُبِینٌ (صف:6)؛ و هنگامی را كه عیسی پسر مریم گفت: «ای فرزندان اسرائیل، من فرستادة خدا بهسوی شما هستم؛ تورات را كه پیش از من بوده تصدیق میكنم و به فرستادهای كه پس از من میآید و نام او احمد است، بشارتگرم». پس وقتی برای آنان دلایل روشن آورد، گفتند: «این سحری آشكار است».
پیشتر ثابت شد كه حكمت خداوند اقتضا میكند پیامبرانی را از میان انسانها برگزیند تا احكام و معارف الهی را از طریق وحی دریافت كنند و به مردم برسانند. حال با توجه به نامحسوس بودن وحی برای مردم عادی، و گواهطلبی انسان، این پرسش رخ مینماید كه از چه راه یا راههایی میتوان پی برد كه چه كسی واقعاً با خداوند ارتباط وحیانی دارد. یافتن راه صحیحی برای شناخت پیامبران الهی بدان جهت پراهمیت است كه به گواهی تاریخ، برخی افراد بهدروغ مدعی نبوت و سفارت ازطرف خداوند شدهاند تا از این طریق، به جاه و مقام
برسند. این پیامبران دروغین توانستهاند گروهی از سادهدلان را فریفته، آنان را پیرو خود كنند.(1)
گرچه گاهی میتوان با استفاده از برخی قراین به كذب مدعیان دروغین نبوت پی برد،(2) ممكن است كسانی هم باشند كه بهدروغ ادعای نبوت كنند، ولی نتوان با قراین به دروغ آنان پی برد. بنابراین به مقتضای حكمت الهی باید یك یا چند راه عمومی برای شناخت پیامبران راستین وجود داشته باشد تا در بعثت انبیا نقض غرض رخ ندهد. این راهها عبارتاند از: 1. دلالت مجموعه قراین مربوط به شخصیت، پیام و پیروان مدعی نبوت؛ 2. گواهی پیامبر قبلی؛ 3. ارائة معجزه.(3)
گاهی مجموعه قراین مربوط به شخصیت، پیام و پیروان مدعی نبوت میتواند برای
1. با وجود هشدارهای مكرر حضرت عیسی علیه السلام دربارة مدعیان دروغین نبوت (ازجمله: «در میان قوم، انبیای كذبه نیز بودند...»؛ رسالة دوم پطرس رسول،1:2؛ «ای حبیبان هر روح را قبول نكنید، بلكه روحها را بیازمایید كه از خدا هستند یا نه؛ زیرا كه انبیای كذبه بسیار به جهان بیرون رفتهاند»؛ رسالة اول یوحنا، 1:4)، افرادی در میان مسیحیان مدعی نبوت شده، و عدهای نیز پذیرفتهاند (ر.ك: ویل دورانت، تاریخ تمدن، ترجمة ابوالقاسم پاینده، ج3، ص708، 709)؛ در میان مسلمانان نیز مسیلمه ادعای نبوت كرد و توانست افرادی را به خود جذب كند. وی به حضرت محمدصلی الله علیه و آله نامه نوشت و مدعی شراكت در امر مملكت شد. پیامبر در پاسخ او را «كذّاب» خواند. سرانجام مسیلمه در جنگ یمامه، كه بین سپاه او و مسلمانان واقع شد، به قتل رسید (ر.ك: علیبنمحمدبناثیر، الكامل فی التاریخ، ج2، ص360364؛ محمدبنجریر طبری، تاریخ الطبری، ج3، ص21).
2. مانند: الف) وجود تناقض قطعی در آنچه او بهعنوان وحی آورده است؛ ب) مخالفت قطعی مدعیاتش با عقل، مانند جسم شمردن خدا و نیكو دانستن ظلم؛ ج) انجام كاری برخلاف تمام شرایع الهی، مانند دزدی و بیعفتی؛ د) تكذیب پیامبر دیگر یا تردید دربارة آن؛ ه) درخواست مزد مادی برای رسالت خود (ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، اصول عقاید (2)؛ راهنماشناسی، ص191192).
3. به نظر میرسد خواجهنصیرالدین طوسی طریق تشخیص نبی از متنبّی را منحصر در معجزه میداند؛ زیرا در بحث از راه شناخت نبی، فقط از معجزه سخن میگوید: طریق معرفة صدقه (نبی) ظهور المعجزة علی یده (ر.ك: حسنبنیوسف حلی، كشف الاسرار فی شرح تجرید الاعتقاد، با تعلیقة حسن حسنزادة آملی، ص350).
شناخت مدعیان واقعی نبوت مفید باشد.(1) ازاینروست كه قرآن كریم مردم را مذمت میكند كه با وجود آشنایی با شخصیت حضرت محمدصلی الله علیه و آله، نبوتش را انكار میكنند:(2) أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (مؤمنون:69)؛ «آیا این پیامبر را نمیشناسند كه او را انكار میكنند؟»
از ابنعباس نقل شده كه مراد آیه این است كه آیا این همان محمدی نیست كه در تمام دوران زندگیاش، او را به صداقت، امانتداری و وفای به عهد میشناختید؟ با این شناخت، چرا نبوت وی را نمیپذیرید؟(3)
دلالت این قراین بر نبوت همة پیامبران الهی كلیت ندارد و انسان را از راههای دیگر، بهویژه معجزه، بینیاز نمیكند؛ زیرا اولاً، در مواردی، مانند نبوت حضرت عیسی علیه السلام ، زمینة بروز و شناخت شخصیت وی فراهم نمیشود؛ ثانیاً، برخی از مردم در شناخت صفات پیامبران الهی و پیروان ایشان اشتباه میكنند؛ چنانكه وقتی قوم نوح علیه السلام به او اعتراض كردند كه «پیروان تو فرومایگاناند»، او فرمود: «برایتان ازطرف خدا دلیل [معجزه] میآورم».(4) از این امر معلوم میشود كه حجت بر آنان تمام نبوده است؛ ثالثاً، با آنكه محتوای دعوت انبیا موافق عقل و مطابق فطرت است، همة مردم نمیتوانند این موافقت را در تمام موارد درك كنند.
طبق بیان قرآن كریم، یكی دیگر از راههای شناخت پیامبران، بشارت پیامبر پیشین است.
1. ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، اصول عقاید (2)؛ راهنماشناسی، ص194ـ196.
2. ر.ك: محسن فیض كاشانی، تفسیر صافی، ج3، ص404؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج15، ص47.
3. ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج4، ص111.
4. ر.ك: هود (11)، 28 .
قرآن كریم(1) بشارت كتب آسمانی به نزول قرآن،(2) آگاهی علمای اهل كتاب از این بشارت(3) و شهادت برخی از آنان به این مسئله،(4) و ابراز شادمانی آنان از آمدن قرآن را(5) ـ كه با واسطه بر نبوت حضرت محمدصلی الله علیه و آله نیز دلالت دارند (6) مطرح میكند و در آیات متعدد یادآور میشود كه انبیای الهی و كتابهای آسمانی پیشین به نبوت پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله بشارت دادهاند و علمای اهل كتاب نیز از این بشارتها، و حتی از ویژگیهای آن حضرت، آگاه بودهاند و آمدنش را به انتظار نشسته بودند.
بنابر آیات قرآن حضرت عیسی علیه السلام ، علاوه بر بشارت به آمدن پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله، او را حتی با نام معرفی كرده است:
وَإِذْ قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْكُمْ مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُبِینٌ (صف:6)؛ و هنگامی را كه عیسی پسر مریم گفت:
1. قرآن كریم نهتنها از آمدن كتاب آسمانی دیگری بعد از خود یا پیامبری دیگر در آینده خبر نمیدهد، بلكه حضرت محمدصلی الله علیه و آله را آخرین پیامبر الهی معرفی میفرماید. دربارة این موضوع در درس خاتمیت بهتفصیل سخن خواهیم گفت.
2. وَإِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الأَوَّلِین (شعراء:196)؛ همچنین قرآن خود را مصدق كتابهای آسمانی دیگر معرفی میكند: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُواْ الْكِتَابَ آمِنُواْ بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا لِّمَا مَعَكُم (نساء:47). البته طبق این تفسیر، منظور این آیات، تنها تصدیق بشارتهای كتابهای آسمانی دربارة نزول قرآن است.
3. أَوَلَمْ یَكُن لَّهُمْ آیَةً أَن یَعْلَمَهُ عُلَمَاء بَنِی إِسْرَائِیل (شعراء:197).
4. وَإِذَا سَمِعُواْ مَا أُنزِلَ إِلَی الرَّسُولِ تَرَی أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ الْحَقِّ یَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِین (مائده:83).
5. وَالَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْكِتَابَ یَفْرَحُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْك (رعد:36).
6. دربارة آیات مربوط به قرآن در این زمینه، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، قرآنشناسی، ج1، تحقیق و نگارش محمود رجبی، ص171ـ178.
ای فرزندان اسرائیل، من فرستادة خدا بهسوی شما هستم؛ تورات را كه پیش از من بوده تصدیق میكنم و به فرستادهای كه پس از من میآید و نام او احمد است، بشارتگرم». پس وقتی برای آنان دلایل روشن آورد، گفتند: «این سحری آشكار است».
آیاتی از قرآن كریم، دربارة بشارت و اشارت برخی كتابهای آسمانی به نبوت حضرت محمدصلی الله علیه و آله سخن میگویند:
الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الأمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالإنْجِیلِ (اعراف:157)؛ «آنان كه از این رسول، این پیامبر اُمّی، كه نامش را در تورات و انجیلِ خود نوشته مییابند، پیروی میكنند».
آیة بالا در وصف مؤمنان اهل كتاب میفرماید: ایشان از همان پیامبری پیروی میكنند كه او را در كتاب آسمانی خود نوشته یافته بودند. از اینكه این آیه بدون ذكر نام، اوصاف چندگانة حضرت محمدصلی الله علیه و آله را بیان میكند، میتوان دریافت كه آن حضرت با این اوصاف در تورات و انجیل وصف شده است و اهل كتاب نیز ایشان را با این اوصاف میشناختهاند.(1)
آیة دیگری نیز داریم كه میگوید وصف حضرت محمدصلی الله علیه و آله و یارانش در تورات و انجیل آمده است:
مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِی الإنْجِیلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ
1. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج8، ص392.
فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ (فتح:29)؛ محمدصلی الله علیه و آله پیامبر خداست و كسانی كه با اویند، بر كافران سخت، [و] با یكدیگر مهرباناند؛ آنان را در ركوع و سجود میبینی؛ فضل و خشنودی خدا را خواستارند؛ علامت آنان براثر سجود در چهرههایشان است. این صفت ایشان است در تورات؛ و مثل آنها در انجیل چون كِشتهای است كه جوانه برآورد و آن را مایه دهد تا ستبر شود و بر ساقههای خود بایستد و دهقانان را به شگفت آورد تا از [انبوهی] آنان [خدا] كافران را به خشم دراندازد.
با استناد به همین آیه بود كه پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله در نامهای به یهودیان خیبر فرمود: بسم الله الرحمن الرحیم. من محمد رسول الله، صاحب موسی وأخیه المصدق لما جاء به؛ ألا إن الله قال لكم یا معشر أهل التوراة، وإنكم لتجدون ذلك فی كتابكم: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ».(1)
قرآن تصریح دارد كه اهل كتاب حضرت محمدصلی الله علیه و آله را دقیقاً میشناختند:
الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْكِتَابَ یَعْرِفُونَهُ كَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِیقًا مِنْهُمْ لَیَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (بقره:146)؛ «كسانی كه كتابشان دادهایم، او ـ حضرت محمدصلی الله علیه و آله ـ را میشناسند، همچنان كه فرزندان خود را میشناسند؛ و راستی كه گروهی از ایشان حق را آگاهانه كتمان میكنند».(2)
1. علیبنحسینعلی احمدی، مكاتیب الرسول، ج1، ص174.
2. و نیز آمده است: الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْكِتَابَ یَعْرِفُونَهُ كَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمُ الَّذِینَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ فَهُمْ لاَ یُؤْمِنُون (انعام:20).
در این آیه نسبت به آیة قبلش(1) التفات از حاضر به غایب صورت گرفته است؛ یعنی ضمیر در «یعرفونه»، كه به حضرت محمدصلی الله علیه و آله بازمیگردد، غایب آمده و مؤمنان مخاطب قرار گرفتهاند. از این التفات به دست میآید كه آن حضرت برای ایشان بسیار آشنا بوده است.(2) بهعلاوه، توجه به فضای نزول این آیه نیز نشان میدهد كه حجت بر اهل كتاب تمام بوده و آنان هیچگونه بهانهای برای پیروی نكردن از آن حضرت نداشتهاند؛ زیرا قرآن دو بار با صراحت بیان میفرماید كه اینان پیامبر را همانند فرزندان خود میشناسند. اگر بر این ادعای قرآن كوچكترین شبههای وارد بود، با عنادی كه بعضی از اهل كتاب با آن حضرت داشتند، میتوانستند منكر شوند و تبلیغ كنند كه ما این پیامبر را نمیشناسیم و نشانهای از او در كتابمان نداریم؛ ولی آنان این كار را نكردند، بلكه طبق بیان ابنعباس، وقتی برخی مسلمانان از عبداللهبنسلام ـ یكی از علمای یهود كه اسلام آورد در این زمینه پرسیدند، وی جواب داد: «من بهمحض اینكه او را دیدم، شناختم؛ همانگونه كه فرزندم را هنگام دیدن در میان بچههای همبازیاش میشناسم. ...او بهحق فرستادة خداست، و خداوند او را در كتاب ما تورات وصف كرده است».(3)
برخی آیات قرآن خبر میدهد كه آمدن حضرت محمدصلی الله علیه و آله برای اهل كتاب چنان قطعی بود كه با امید به مبعوث شدن آن حضرت، در پی پیروزی بر مشركان بودند:
وَكانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ كَفَرُوا فَلَمّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَی الْكافِرِینَ(بقره:89)؛ «و آنان پیشازاین درخواست پیروزی بر كافران
1. وَلَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ بِكُلِّ آیَةٍ مَّا تَبِعُواْ قِبْلَتَكَ وَمَا أَنتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَمَا بَعْضُهُم بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْض وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم مِّن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذَاً لَّمِنَ الظَّالِمِین (بقره:145).
2. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص330.
3. جلالالدین عبدالرحمان سیوطی، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، ج1، ص357.
[بهوسیلة ظهور حضرت محمدصلی الله علیه و آله] را داشتند؛ پس همین كه آنچه میشناختند بدیشان آمد، به او كافر شدند؛ پس لعنت خدا بر كافران باد».
در شأن نزول این آیه گفتهاند كه یهودیان، با توجه به نشانههایی كه كتابهای آسمانیشان از ظهور حضرت محمدصلی الله علیه و آله داده بود، از بعثت آن حضرت آگاه شده و پیش از بعثت آن حضرت به یثرب كوچیده بودند. آنان در انتظار ظهور آن حضرت و پیروزی(1) بر كافران و متجاوزان به حقوقشان در پرتو آیین و حاكمیت دین او بودند؛ ولی هنگامی كه حضرت محمدصلی الله علیه و آله به پیامبری برانگیخته شد، درحالیكه او را كاملاً میشناختند، انكارش كردند.(2)
در قرآن آیهای هست كه دربارة شهادت یكی از علمای یهود بر الهی بودن قرآن و رسالت حضرت محمدصلی الله علیه و آله گزارش میدهد:
قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ كَانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَكَفَرْتُمْ بِهِ وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَی مِثْلِهِ فَآمَنَ وَاسْتَكْبَرْتُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (احقاف:10)؛ بگو: به من خبر دهید، اگر این [قرآن] از نزد خدا باشد، و شما بدان كافر شده باشید و شاهدی از فرزندان اسرائیل به مشابهت آن [با تورات] گواهی داده و ایمان آورده باشد و شما تكبر نموده باشید [آیا باز هم شما ستمكار نیستید؟] البته خدا قوم ستمگر را هدایت نمیكند.
1. در اینكه مراد از یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ كَفَرُوا چیست، سه احتمال دیگر نیز نقل شده است: الف) آنان با دعای اللهم افتح علینا وانصرنا بالنبی، از خدا طلب پیروزی میكردند؛ ب) از مشركان محل تولد حضرت محمدصلی الله علیه و آله را میپرسیدند؛ ج) از مشركان میپرسیدند «آیا پیامبری با این اوصاف متولد شده است؟» (ر.ك: فخرالدین محمدبنعمر رازی، مفاتیح الغیب، ج3، ص190).
2. این شأن نزول به عبارات مختلف از امام صادق علیه السلام (ر.ك: محمدبنیعقوب كلینی رازی، الاصول من الكافی، ج8، باب 8، ص308، ح481 و ص310، ح482) و از دیگران (ر.ك: جلالالدین عبدالرحمان سیوطی، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، ج1، ص215218) نقل شده است.
در شأن نزول این آیه گفتهاند: عبداللهبنسلام شهادت داد كه حضرت محمدصلی الله علیه و آله همان پیامبری است كه در تورات وصفش آمده است؛ اما علمای یهود، كه پیشازآن وی را عالمترین فرد قومشان به تورات معرفی میكردند، پس از این شهادت، او را دروغگو خواندند.(1)
بنابراین ازنظر قرآن با بشارتهای پیامبران و كتابهای آسمانی پیشین دربارة نبوت حضرت محمدصلی الله علیه و آله، حجت بر اهل كتاب تمام بود؛ چنانكه با بیان آن بشارتها توسط اهل كتاب، و شهادت بعضی از آنها بر مطابقت اوصاف آن حضرت با ویژگیهای پیامبر موعود، حجت بر دیگر معاصران آنها نیز تمام شد.
1. ممكن است كسی بگوید: حتی اگر بشارت به آمدن پیامبری به نام «احمد» هم در كتب آسمانی پیشین آمده باشد، این ارتباطی با پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله ندارد؛ زیرا ایشان در قرآن و میان مردم به «محمد» شهرت دارد؛ بنابراین او مصداق بشارت حضرت عیسی علیه السلام نیست. جواب این است كه یكی از اسامی مشهور پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله، احمد بوده، و این نام در اشعار زمان آن حضرت نیز منعكس شده است.(2)
2. ممكن است اشكال كنند كه برخلاف ادعای قرآن، در تورات و انجیل موجود هیچ بشارتی بر نبوت حضرت محمدصلی الله علیه و آله نیامده است. جواب این است كه قرآن كریم از تورات و
1. ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج5، ص82؛ محسن فیض كاشانی، الصافی فی تفسیر كلام الله، ج5، ص209.
2. برای نمونه، حضرت ابوطالب علیه السلام در مدح آن حضرت سروده است:
لقـد اكـرم الله النبـیّ محمّـدا فاكرمُ خلق الله فی الناس احمد
(ابوطالب، دیوان ابیطالب، ص218، قصیدة 3، بیت 1)
صلی الإله ومن یحفّ بعرشه والطیبون علـی المبارك احمـد
(حسانبنثابت، دیوان حسانبنثابت، ص270).
انجیل واقعی سخن میگوید.(1) تورات(2) و انجیل(3) موجود، عیناً همان تورات و انجیلی نیست كه بر حضرت موسی و حضرت عیسیعلیهما السلام نازل شده بود و قرآن از آن سخن میگوید.(4) بنابراین دور از انتظار نیست كه بشارتهای انبیا به آمدن حضرت محمدصلی الله علیه و آله در عهدینِ موجود یافت نشود؛ ولی شگفت اینكه در همین تورات و انجیل غیرواقعی، با همة كوششی كه برای از بین بردن این بشارتها انجام گرفته است،(5) نكتههایی یافت میشود كه حجت را بر حقجویان تمام میكند؛(6) چنانكه بسیاری از دانشمندان یهود و نصارا كه در پی حق و حقیقت بودهاند، با استفاده از همین نكات و بشارتها هدایت شده و به دین مقدس اسلام، ایمان آوردهاند.(7) برخی اندیشمندان مسلمان و مسلمانشدگانی از اهل كتاب، چگونگی تطبیق بشارتهای موجود در تورات و انجیل را بر پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله تبیین كردهاند كه در پیوست همین درس بهاختصار میآید.
1. وأَنْزَلَ التَّوْراةَ وَالإِنْجِیلمِنْ قَبْلُ هُدی لِلنّاسِ(آلعمران:3 و 4)؛ نیز، ر.ك: نساء، 164؛ اعراف، 117، 143، 144و 145؛ قصص، 30؛ طه، 11ـ13؛ مائده، 46؛ مریم، 30. قرآن كریم در آیات متعدد از وحی به حضرت موسی علیه السلام سخن میگوید، مانند: نساء، 164؛ اعراف، 117، 143، 144 و 145؛ قصص، 30؛ طه، 11ـ13.
2. ...روایتهایی از حضرت موسی و سرگذشت بنیاسرائیل را شفاهی به همدیگر منتقل میكردند؛ سپس این روایات در مجموعههایی نوشته شد و در قرن پنجم پیش از میلاد این مجموعهها در كتابی به نام تورات گرد آمد كه بخش اندكی از آن وحی و پیام مستقیم خداست (ر.ك: توماس میشل، كلام مسیحی، ترجمة حسین توفیقی، ص26ـ27).
3. انجیلهای موجود نیز شامل سیره و سخنان حضرت عیسی علیه السلام است كه گروهی از یاران و پیروان ایشان نوشتهاند (ر.ك: مریل چاپین تنی، معرفی عهد جدید، ترجمة طاطهوس میكائیلیان، ص135ـ221؛ توماس میشل، كلام مسیحی، ترجمة حسین توفیقی، ص28).
4. ر.ك: حسین توفیقی، آشنایی با ادیان بزرگ، ص229.
5. مورس بوكای، یكی از دانشمندان غربی، تغییر عمدی در عبارت مربوط به بشارت عیسی علیه السلام به پیامبر موعود در اناجیل را بسیار محتمل میداند (ر.ك: موریس بوكای، تورات، انجیل، قرآن و علم، ترجمة ذبیحالله دبیر، ص148).
6. حضرت محمدصلی الله علیه و آله در نامة خود به یهود، با عنایت به این بشارتها، بعد از قسم دادن به خدا و آنچه بر موسی نازل شده است، نوشت: هل تجدون فی كتابكم أنی رسول اللهصلی الله علیه و آله إلیكم وإلی الناس كافة؟ فإن كان ذلك كذلك، فاتقوا الله وأسلموا، وإن لم یكن عندكم فلا تباعة علیكم (علیبنحسینعلی احمدی، مكاتیب الرسول، ج1، ص172)؛ امام رضا علیه السلام نیز در مناظره با علمای اهل كتاب، برای اثبات حقانیت اسلام و نبوت حضرت محمدصلی الله علیه و آله به بشارتهایی از تورات و انجیل استناد فرمود (ر.ك: ابوجعفر محمدبنعلیبنبابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا، ج1، ص132ـ134).
7. مانند: میرزامحمدرضا، از دانشمندان یهود تهران، صاحب كتاب اقامة الشهود فی رد الیهود؛ حاجبابا قزوینی یزدی، از علمای یهود یزد، صاحب كتاب محضر الشهود فی رد الیهود؛ پروفسور عبدالاحد داود، اسقف سابق مسیحی، صاحب كتاب محمد در تورات و انجیل؛ این كتاب را فضلالله نیكآیین به فارسی ترجمه كرده است.
1. نامحسوس بودن وحی برای مردم عادی، ظهور پیامبران دروغین، و گواهطلبی انسان، وجود راه یا راههایی برای شناسایی پیامبر را ضروری میكند.
2. گرچه با قراینی مانند وجود تناقض قطعی میان مدعیات و آموزههای خلاف حكم عقل در آنها، میتوان مدعیان دروغین نبوت را شناخت، برای شناخت پیامبران راستین، راههایی لازم است. آن راهها از دیدگاه قرآن عبارتاند از: الف) بررسی قراین مربوط به شخصیت، پیام و پیروان مدعی نبوت؛ ب) گواهی پیامبر پیشین؛ ج) اعجاز.
3. قرآن تصریح میكند كه برخی پیامبران پیشین و كتابهای آسمانی به نبوت پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله بشارت دادهاند.
4. بااینكه تورات و انجیلهای موجود همان تورات و انجیل آسمانی و مورد نظر قرآن نیست، برخی بشارتهای قابل تطبیق بر نبوت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله در آنها یافت میشود.
1. چرا بررسی مجموعه قراین مربوط به شخصیت، پیام و پیروان مدعی نبوت، برای شناخت مدعیان واقعی نبوت كافی نیست؟ توضیح دهید.
2. با استناد به آیهای از قرآن، بشارت عیسی علیه السلام را بر آمدن پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله ثابت كنید.
3. آیهای را بیان كنید كه در آن، به وصف پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله و یارانش در تورات و انجیل اشاره شده باشد.
4. دلالت آیة الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْكِتَابَ یَعْرِفُونَهُ كَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ... (بقره:146) را بر شناخت دقیق اهل كتاب از حضرت محمدصلی الله علیه و آله تبیین كنید.
5. شأن نزول آیة وَكَانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ كَفَرُوا... (بقره:89) را بیان كنید.
6. قرآن از بشارتهای تورات و انجیل به نبوت پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله خبر میدهد، ولی این بشارتها در تورات و انجیلهای كنونی موجود نیست. این مسئله را چگونه میتوان توجیه كرد؟
1. بلاغی، محمدجواد، الهدی الی دین المصطفی، الطبعة الاولی، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1405ق.
2. سبحانی، جعفر، مفاهیم القرآن، ج3 (معالم النبوة فی القرآن الكریم)، ص540ـ556.
3. داود، عبدالاحد، محمد در تورات و انجیل، ترجمة فضلالله نیكآیین، نشر نو، تهران، 1361ش.
4. سلیمانی، عبدالرحیم، «قرآن كریم و بشارتهای پیامبران»، هفت آسمان، ش16، زمستان 1381ش.
چه عواملی موجب شد كه اهل كتاب، با وجود آگاهی از بشارت پیامبرانشان به بعثت حضرت محمدصلی الله علیه و آله و اطلاع از اوصاف آن حضرت، به ایشان ایمان نیاورند.
كتابهای منسوب به پیامبران پیشین، كه اكنون موجودند، در مجموعهای به نام «كتاب مقدس» جمع شدهاند. این كتاب دو بخش كلی به نامهای «عهد قدیم» و «عهد جدید» دارد. عهد عتیق مربوط به پیامبران پیش از عیسی علیه السلام و شامل 39 كتاب است. این كتابها به سه بخش «تورات»، «انبیا»(1) و «مكتوبات»(2) تقسیم شده است.(3) عهد جدید شامل 27 كتاب دربارة زندگی عیسی علیه السلام و یاران اوست. این كتابها، ازنظر موضوع، به چهار بخش تقسیم شدهاند:(4) 1. اناجیل،(5) شامل انجیلِهای متی، مرقس، لوقا، و یوحنا؛ 2. اعمال رسولان، شامل یك كتاب در شرح حال رسولان؛ 3. نامة رسولان، شامل سیزده نامه؛ 4. مكاشفه، شامل یك كتاب به نام مكاشفة یوحنا. قرآن كریم از میان این كتابها، تنها تورات و انجیل را حاوی بشارت بر نبوت حضرت محمدصلی الله علیه و آله معرفی میكند. پیش از بررسی این بشارتها دو نكته را یادآور میشویم:
1. تورات و انجیل واقعی، كه طبق بیان قرآن ازطرف خدا نازل شده است، خارج از دسترس بوده،(6) با آنچه نزد اهل كتاب است، تفاوت دارند؛ گرچه پیشازاین، طبق برخی شواهد،(7) تورات تألیف حضرت موسی تلقی میشد،(8) طبق تحقیقات جدید، تورات
1. شامل كتابهای انبیای پیشین، مانند یوشع، داوران، كتابهای اول و دوم سموئیل، و كتابهای اول و دوم پادشاهان، كتابهای اَشْعیا، ارمیا، حِزقیال، هوشع، یوئیل، عاموس، عوبُدیا، یونس، میكاه، ناحوم، حبقوق، صَفنیا، حجی، زكریا، ملاكی.
2. شامل كتابهای اول و دوم تواریخ ایام، كتابهای عزرا، نَحُمای استر، روت، مزامیر، امثال سلیمان نبی، ایوب، مراثی اِرمیا، جامعه (سلیمان)، غزلِ غزلهای سلیمان و دانیال.
3. ر.ك: توماس میشل، كلام مسیحی، ترجمة حسین توفیقی، ص22، 31ـ42.
4. دراینباره، ر.ك: همان، ص42ـ64؛ حسین توفیقی، آشنایی با ادیان بزرگ، ص229.
5. انجیل در زبان یونانی بهمعنای مژده است.
6. ر.ك: حسین توفیقی، آشنایی با ادیان بزرگ، ص229.
7. مانند فرمان یافتن موسی علیه السلام بر نوشتن آن در سفر خروج، 14:17.
8. ر.ك: هنری تیسن، الهیات مسیحی، ترجمة طاطهوس میكائیلیان، ، ص51ـ 53.
مجموعه روایتهای شفاهی از زندگی موسی علیه السلام و سرگذشت بنیاسرائیل است كه چندین قرن بعد از آن حضرت نوشته شده و سرانجام در قرن پنجم پیش از میلاد، در یك كتاب گرد آمده و فقط بخش اندكی از آن، پیام مستقیم خداست.(1)
انجیلهای موجود نیز كتابهایی نیست كه بر خود عیسی علیه السلام نازل شده باشد. در واقع مسیحیان خودِ عیسی علیه السلام را وحی میدانند و اصلاً بر این باور نیستند كه به او وحی شده، و او كتابی به نام انجیل داشته است.(2) این انجیلها گزارش سیره و سخنان عیسی علیه السلام از زبان برخی حواریان و پیروان آن حضرت است؛(3) اما چون نگارش آنها با الهام الهی به مؤلفان بوده، شایستة احترامی درخور كتابهای آسمانی و الهام خدایی هستند.(4)توماس میشل، یكی از اندیشمندان و كشیشان معاصر، دراینباره میگوید: «ما مسیحیان، نویسندگان عهد جدید [انجیلهای چهارگانه] را پیامبر نمیدانیم؛ ولی معتقدیم كه همگی آنان در تمام آنچه نوشتهاند، با الهام الهی عمل كردهاند»؛(5)
2. تورات و انجیل موجود در زمان نزول قرآن كریم، با نسخههایی از تورات و انجیل مربوط به چند قرن قبل از اسلام مطابقت داشته است.(6) پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله و امامانعلیهم السلام نیز با استناد به تورات و انجیل فعلی با اهل كتاب مجادله میكردند و آنها، بهرغم میل خود، وجود این بشارتها را انكار نمیكردند؛ برای مثال، حضرت محمدصلی الله علیه و آله در نامه به یهودیان نوشت:
من محمّد رسول اللهصلی الله علیه و آله، أخی موسی وصاحبه، بعثه الله بما بعثه به: إنّی أنشدكم بالله وما
1. ر.ك: توماس میشل، كلام مسیحی، ترجمة حسین توفیقی، ص26ـ27؛ حسین توفیقی، آشنایی با ادیان بزرگ، ص229؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج4، ص308.
2. حسین توفیقی، آشنایی با ادیان بزرگ، ص229.
3. دراینباره، ر.ك: مریل چاپین تنی، معرفی عهد جدید، ترجمة طاطهوس میكائیلیان، ص135ـ221.
4. ر.ك: توماس میشل، كلام مسیحی، ترجمة حسین توفیقی، ص26، 49.
5. ر.ك: همان، ص28.
6. ویلیام مك الوی میلر، تاریخ كلیسای قدیم در امپراتوری روم و ایران، ترجمة علی نخستین، ص77.
أنزل علی موسی... هل تجدون فی كتابكم أنی رسول اللهصلی الله علیه و آله إلیكم وإلی الناس كافة؟ فإن كان ذلك كذلك، فاتقوا الله وأسلموا، وإن لم یكن عندكم فلا تباعة علیكم.(1)
امام رضاعلیهالسلام نیز در مناظره با علمای اهل كتاب، برای اثبات حقانیت اسلام و نبوت حضرت محمدصلی الله علیه و آله، به قسمتهای مختلف تورات و انجیل استناد كرد.(2)
آیة زیر نیز میتواند مؤید تطابق تورات و انجیل موجود در زمان نزول قرآن با نسخههای چند قرن قبل از اسلام باشد؛ زیرا از آن، مسئلة نگارش تورات و انجیل توسط یهود و مسیحیان و نسبت دادن آن دو به خداوند استفاده میشود:
فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِیلاً (بقره:79)؛ «پس وای بر كسانی كه كتاب [تحریفشدهای] با دستهای خود مینویسند، سپس میگویند این از جانب خداست تا بدان بهای ناچیزی به دست آرند».
تورات موجود مهمترین كتاب یهودیان است كه شامل سِفرهای پنجگانة پیدایش، خروج، لاویان و اعداد و تثنیه است. در برخی عبارتهای این كتاب، بشارت به ظهور پیامبری با اوصاف حضرت محمدصلی الله علیه و آله دیده میشود؛ مانند:
یهوه، خدایت، نبیای را از میان تو، از برادرانت، مثل من برای تو مبعوث خواهد گردانید؛ او را بشنوید.(3)
و نیز خطاب به حضرت موسی علیه السلام آمده است:
انبیایی را از برای ایشان، از میان برادران ایشان، مثل تو مبعوث
1. علیبنحسینعلی احمدی، مكاتیب الرسول، ج1، ص172.
2. ر.ك: ابوجعفر محمدبنعلیبنبابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا علیه السلام ، ج1، ص132ـ134.
3. تثنیه، 18:15.
خواهم كرد و كلام خود را در دهانش خواهم گذاشت و هرآنچه به او امر فرمایم، به ایشان خواهد گفت و هركسی كه سخنان مرا، كه او به اسم من میگوید، نشنود، من از او مطالبه خواهم كرد.(1)
برخلاف نظر مسیحیان كه مصداق این بشارتها را حضرت عیسی علیه السلام میدانند،(2) ویژگیهای یادشده برای «پیامبر موعود» در آن عبارتها، تنها بر حضرت محمد قابل تطبیق است. به همین دلیل ـ چنانكه در بحث از بشارتهای انجیل خواهد آمد ـ یهودیان بعد از آمدن عیسی علیه السلام نیز ظهور پیامبری غیر از او را انتظار میكشیدند.
نكتة شایان توجه این است كه حضرت ابراهیم علیه السلام دو فرزند داشت: یكی اسماعیل از هاجر (همسر اول آن حضرت)،(3) و دیگری اسحاق از ساره (همسر دوم ایشان).(4) عهد قدیم فرزندان اسماعیل و فرزندان اسحاق را در مقابل یكدیگر، با هم برادر خوانده است.(5) محمدصلی الله علیه و آله از نژاد اسماعیل است و خداوند او را از میان برادران اسرائیل، یعنی از نژاد اسماعیل، برگزید.
اشارة آیه ششم سورة صف به نام پیامبر اسلام (احمد) در انجیل باعث شده كه برخی دانشوران مسلمان در پی یافتن این نام در انجیلهای موجود باشند.(6) آنان به چندین عبارت از انجیل یوحنا استناد میكنند؛ مانند:
1. تثنیه، 18:18ـ19.
2. «و عیسی مسیح را كه از اول برای شما اعلام شده بود، بفرست... زیرا موسی به اجداد گفت كه خدای شما نبیای مثل من از میان برادران شما برای شما برخواهد انگیخت» (اعمال رسولان، 19:3، 22). جهت آگاهی بیشتر دربارة انتظار یهود برای آمدن رهبر الهی موعود، ر.ك: جولیوس كرینستون، انتظار مسیحا در آیین یهود، ترجمة حسین توفیقی.
3. سفر پیدایش، 11:16.
4. پیدایش، 3:21.
5. دربارة حضرت اسماعیل آمده است: «... پیش روی همة برادران خود ساكن خواهد شد» (پیدایش، 12:16).
6. عبدالاحد داود، محمد در تورات و انجیل، ترجمة فضلالله نیكآیین، ص234ـ248.
اگر مرا دوست دارید، احكام مرا نگاه دارید و من از پدر سؤال میكنم و او تسلیدهنده [(فارقلیطا)] دیگر به شما اعطا خواهد كرد تا همیشه با شما بماند.(1)
لكن تسلیدهنده، یعنی روحالقدس، كه پدر او را به اسم من میفرستد، او همهچیز را به شما تعلیم خواهد داد و آنچه به شما گفتم، به یاد شما خواهد آورد.(2)
لكن چون تسلیدهنده [(فارقلیطا)]، كه او را از جانب پدر نزد شما میفرستم، آید... او بر من شهادت خواهد داد.(3)
زیرا اگر نروم، تسلیدهنده [(فارقلیطا)] نزد شما نخواهد آمد؛ اما اگر بروم، او را نزد شما میفرستم. ...او، یعنی روح راستی، آید شما را به جمیع راستی هدایت خواهد كرد؛ زیرا كه او از خود تكلم نمیكند، بلكه به آنچه شنیده است، سخن خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهد داد.(4)
این محققان معتقدند كه حضرت عیسی علیه السلام به آمدن «پارقلیطا» (واژهای سریانی كه معرَّب آن «فارقلیط» است) بشارت داده و نویسندة انجیل یوحنا آن را در زبان یونانی به «periclytos» (پریكلیتوس) ترجمه كرده است. این واژه بهمعنای «بسیار ستوده»، و در عربی معادل «احمد» یا «محمد» است و بهیقین مصداق آن را باید پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله دانست. بررسی برخی كتب مسیحی بهجایمانده از پیش از بعثت حضرت محمدصلی الله علیه و آله نشان میدهد كه در نسخة اصلی انجیل یوحنا، همین واژه در توصیف موعود عیسی علیه السلام آمده است؛ ولی در انجیلهای نوشتهشده پس از اسلام، این واژه را از ریشة
1. یوحنا، 15:14ـ17.
2. یوحنا، 25:14.
3. یوحنا، 26:15.
4. یوحنا، 7:16، 14.
«paraclytos» (پاراكلیتوس)(1) بهمعنای «تسلیدهنده» گرفته و مصداق آن را «روحالقدس» پنداشتهاند كه مدت اندكی بعد از عروج حضرت عیسی علیه السلام برای تسلا دادن به یاران مسیح نزد آنان آمد. موریس بوكای، یكی از دانشمندان غربی، نیز چنین تغییر عامدانهای را در عبارت مربوط به موعود عیسی علیه السلام بسیار محتمل میداند.(2)
این دسته از دانشوران مسلمان برای اثبات اینكه در اناجیل موجود نیز بشارت به پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله وجود دارد، علاوه بر استناد به «انجیل برنابا»،(3) كه بارها به نام پیامبر اسلام تصریح كرده است،(4) میكوشند نشان دهند ویژگیهایی كه انجیل یوحنا برای پیامبر موعود برمیشمرد، تنها بر حضرت محمدصلی الله علیه و آله منطبق است؛ مانند این نشانهها: «او همهچیز را به شما تعلیم خواهد داد»؛ «آنچه به شما گفتم به یاد شما خواهد آورد»؛ «او بر من شهادت خواهد داد»؛ «او از خود تكلم نمیكند، بلكه به آنچه شنیده است، سخن خواهد گفت»؛ و «از امور آینده به شما خبر خواهد داد».
در مقابل، برخی دیگر از محققان، چنین تلاشهایی را برای اثبات وجود نام پیامبر اسلام در انجیل بینتیجه، غیرلازم و حتی مضر میدانند: بینتیجه ازآنرو كه گرچه ممكن است عبارت مورد نظر درواقع بهمعنای احمد و محمد بوده باشد، با امكاناتی كه ما در اختیار داریم، نمیتوانیم این امر را، حتی بهصورت ظنی، اثبات كنیم؛ غیرلازم است، بدین جهت كه قرآن كریم هیچگاه نگفته است كه نام پیامبر اسلام در اناجیل آمده؛ و مضر، به این دلیل كه این شبهه را دربارة قرآن ایجاد میكند كه ادعای باطلی در این زمینه مطرح
1. برخی شواهدی آوردهاند كه نشان میدهد این واژه ساختگی است و در زبان یونانی، واژة دیگری بهمعنای تسلادهنده به كار میرود (ر.ك: عبدالاحد داود، محمد در تورات و انجیل، ترجمة فضلالله نیكآیین، ص231).
2. موریس بوكای، تورات، انجیل، قرآن و علم، ترجمة ذبیحالله دبیر، ص148.
3. مسیحیان این انجیل را ساختگی میدانند. دربارة این انجیل، ر.ك: حسین توفیقی، سیر تاریخی انجیل برنابا؛ سیفالله احمد فاضل، انجیل برنابا: دراسات حول وحدة الدین عند موسی و عیسی و محمدعلیهم السلام، مقدمه.
4. مانند: «او همان پیامبری است كه خدا به وی خطاب كرد: صبر كن یا محمد، كه من به خاطر تو بهشت و عالم را خلق كنم» (انجیل برنابا، 14:97؛ نیز، ر.ك: همان، 14:3927 و 26:4131).
كرده است. این محققان معتقدند كه اولاً استعمال كلمة مورد بحث از قرنها پیش از ظهور اسلام به همین صورت، و بهمعنای تسلادهنده، در سنت مسیحی به كار رفته است. همچنین از همان سدههای نخست مسیحی مصداق آن را روحالقدس دانستهاند؛ ثانیاً این واژه تنها در انجیل یوحنا آمده است كه بسیار دیرتر از اناجیل دیگر به نگارش درآمده و به لحاظ الهیاتی مطالبی دربردارد كه نهتنها در تضاد كامل با اعتقادات مسلم اسلام است، بلكه حتی با انجیلهای دیگر نیز ناسازگار است؛ ازجمله ادعای الوهیت عیسی كه تنها در این انجیل مطرح شده است. گذشته از همة اینها، این انجیل به زبان یونانی نوشته شده، درحالیكه حضرت عیسی علیه السلام به زبان عبری آرامی سخن میگفته است. بنابراین اگر حضرت عیسی علیه السلام این كلمه را به زبان دیگری، و نویسندة انجیل یوحنا معادل یونانی آن را به كار برده است، سخن از اینكه این كلمه در اصل، «پریكلیتوس» (واژهای یونانی) بوده، مناسب نمینماید. این نویسنده به برخی فقرات این بشارتها استناد میكند كه مراد از آنها روحالقدس است.(1)
ما با چشمپوشی از این تفاوت دیدگاهها و مبانی، به راهنمایی قرآن كریم و تصریح آن، معتقدیم كه بهیقین عیسی علیه السلام ظهور پیامبر اسلام را با تصریح به نام آن حضرت بشارت داده است؛ لكن چون ممكن است این بشارتها شفاهی بوده باشد، تهی بودن اناجیل از این نام دور از انتظار نیست؛ زیرا تمام سخنان عیسی در انجیلهای موجود نیامده است. قرآن كریم نیز گویای آن است كه بشارت به اوصاف آن حضرت در انجیل آمده است. از بررسی این انجیلها درمییابیم كه مردم منتظر پیامبر بزرگواری غیر از عیسی علیه السلام بودهاند. این مطلب در چند فقره از انجیلهای موجود دیده میشود:
الف) انجیل یوحنا گفتوگوی كاهنان یهودی را با یحیی علیه السلام اینچنین گزارش كرده است:
1. ر.ك: عبدالرحیم سلیمانی، «قرآن كریم و بشارتهای پیامبران»، هفت آسمان، ش 16، زمستان 1381.
و این است شهادت یحیی در وقتی كه یهودیان از اورشلیم، كاهنان و لاویان را فرستادند تا از او سؤال كنند كه تو كیستی، كه معترف شد و انكار ننمود، بلكه اقرار كرد كه من مسیح نیستم. آنگاه از او سؤال كردند: پس چه؟ آیا تو الیاس هستی؟ گفت: نیستم. آیا تو آن نبی هستی؟ جواب داد كه نه... او آن است كه بعد از من میآید... من لایق نیستم بند نعلینش را باز كنم.(1)
میبینیم كه در گفتوگوی بالا از سه موعود مختلف، یعنی مسیح، الیاس(2) و «آن نبی» سخن به میان آمده است. آن پیامبر موعود غیر از مسیح بوده است؛ زیرا این عبارتِ انجیل صراحت دارد كه آن كاهنان مسیح را غیر از آن پیامبر موعود میدانستهاند؛ چون وقتی از یحیی علیه السلام دربارة مسیحا بودنش سؤال كردند و پاسخ منفی شنیدند، از او پرسیدند: «آیا تو آن نبی هستی؟»، و او پاسخ داد: من او نیستم. این بهمعنای تأیید باور كاهنان به تغایر میان مسیح علیه السلام و «آن نبی» است؛ چون اگر منظور از «مسیح» و «آن نبی» یك شخص بود، میبایست حضرت یحیی خطای آنان را تصحیح میكرد و پاسخ میداد كه مسیح و آن نبی هر دو یك نفرند، نه اینكه بگوید من آن هم نیستم.
افزون بر نكتة بالا، با توجه به اینكه یحیی علیه السلام با عیسی علیه السلام همعصر بود،(3) و عیسی علیه السلام كمی بعد از وی به پیامبری برانگیخته شد، اگر عیسی علیه السلام آن پیامبر موعود با آن ویژگیها بود، كه یحیی علیه السلام خود را حتی لایق بستن بند نعلین او نمیدانست، میبایست یحیی علیه السلام دنبالهروی عیسی علیه السلام میشد؛ حالآنكه چنین نكرد و خود جداگانه به هدایت مردم پرداخت؛(4)
ب) دربارة رفتار مردم هنگام شنیدن موعظة حضرت عیسی علیه السلام آمده است: «آنگاه
1. یوحنا، 19:1ـ27. شبیه به این عبارت در مرقس، 7:1 نیز آمده است.
2. یهودیان معتقدند كه الیاس علیه السلام در گردباد به آسمان صعود كرده و هنوز زنده است (كتاب دوم پادشاهان، 11:2).
3. یحیی علیه السلام اندكی زودتر به پیامبری برانگیخته شد و تنها شش ماه بزرگتر از عیسی علیه السلام بود (ر.ك: لوقا، 26:1).
4. ر.ك: لوقا، 18:3.
بسیاری از آن گروه چون این كلام را شنیدند، گفتند: درحقیقت، این شخص همان نبی است، و بعضی گفتند: او مسیح است».(1) از این عبارت استفاده میشود كه مردم ظهور پیامبری غیر از حضرت عیسی علیه السلام را نیز انتظار میكشیدند؛
ج) هنگامی كه حضرت عیسی علیه السلام پنجهزار نفری را كه به استقبالش رفته بودند، با پنج قرص نان و پنج ماهی سیر كرد، مردم پنداشتند او همان پیامبر موعود است:
چون مردمان این معجزه كه از عیسی صادر شده بود دیدند، گفتند: «این البته همان نبی است كه باید در جهان بیاید»؛ و اما عیسی چون دانست كه میخواهند بیایند و او را به زور برده، پادشاه سازند، باز تنها به كوه برآمد.(2)
از اینكه حضرت عیسی علیه السلام درخواست مردم را نپذیرفت، برمیآید كه او، آن پیامبر موعود نبوده است. تاریخ نیز گواه است كه مسیحیان تا قرنها پس از عیسی منتظر پیامبر موعود موسی و عیسیعلیهما السلام بودهاند و به همین دلیل هم كسانی بودهاند كه مدعی شدهاند همان پیامبر موعودند. برای مثال، در سال 156م، فردی سادهزیست و زاهد به نام «مونتانوس»، در آسیای صغیر، خود را «موعود عیسی» معرفی كرد و بسیاری از مردم ادعای او را پذیرفتند.(3) جوانی پارسی نیز به نام «مانی»، از اهالی تیسفون، در سال 242م مدعی شد كه پیامبر موعود عیسی علیه السلام است.(4)
بنابراین از انجیلهای موجود، و با تأیید تاریخ، استفاده میشود كه مردم منتظر پیامبری غیر از عیسی علیه السلام بودهاند. مصداق این پیامبرِ مورد انتظار، حضرت محمدصلی الله علیه و آله است؛ زیرا بعد
1. یوحنا، 40:7ـ43.
2. یوحنا، 14:6ـ15.
3. ر.ك: ویل دورانت، تاریخ تمدن، ترجمة ابوالقاسم پاینده، ج3، ص708.
4. مانی پس از سی سال موعظة آمیخته با كامیابی، با تحریك موبدان اعدام شد؛ پوستش را از كاه پر كرده، بر دروازة شهر شوش آویختند (ر.ك: ویل دورانت، تاریخ تمدن، ترجمة ابوالقاسم پاینده، ج3، ص709).
از حضرت عیسی علیه السلام پیامبری غیر از آن حضرت برانگیخته نشده است. به همین جهت پادشاه حبشه وقتی نامة آن حضرت را خواند و از ویژگیهایش، كه در انجیل آمده بود، آگاهی یافت، اسلام را پذیرفت.(1) قیصر روم نیز با دیدن نامة حضرت محمدصلی الله علیه و آله به نبوت ایشان پی برد و بزرگان روم را جمع كرد و به ایشان اعلام كرد كه اگر سعادت دنیا و آخرت را میخواهند، باید به این پیامبر ایمان بیاورند؛ اما وقتی با مخالفت آنان روبهرو شد، گفت: «من میخواستم پایبندی شما را به مسیحیت بیازمایم» و در جواب نامة حضرت نوشت: «من میدانستم كه پیامبری خواهد آمد؛ ولی گمان داشتم كه او از شام برانگیخته میشود».(2)
1. ر.ك: محمدبنسعدبنسعد، الطبقات الكبری، ج1، ص258.
2. همان، ص259؛ علیبنمحمدبناثیر، الكامل فی التاریخ، ج2، ص144. شبیه این پاسخ را، به مقسوس، حاكم مصر، نیز نسبت دادهاند (ر.ك: علیبنحسینعلی احمدی، مكاتیب الرسول، ج2، ص260).
از دانشپژوه انتظار میرود پس از فراگیری این درس بتواند:
1. مفهوم لغوی و اصطلاحی معجزه را بیان كند؛
2. از معادلهای قرآنی معجزه و كاربردهای آن آگاه شود؛
3. با نمونههایی از معجزات انبیا آشنا شود؛
4. معجزه را از كرامت و ارهاص بازشناسد؛
5. فرق معجزه را با سحر و كار مرتاضان بداند.
قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِی اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ یَدْعُوكُمْ لِیَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَیُؤَخِّرَكُمْ إِلَی أَجَلٍ مُسَمًّی قَالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِیدُونَ أَنْ تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ یَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ (ابراهیم:10)؛ پیامبرانشان گفتند: «مگر دربارة خداوند ـ پدیدآورندة آسمانها و زمین ـ تردیدی هست؟ او شما را دعوت میكند تا پارهای از گناهان شما را ببخشد و تا زمان معینی شما را مهلت میدهد». گفتند: «شما جز بشری مثل ما نیستید؛ میخواهید ما را از آنچه پدرانمان میپرستیدند، بازدارید. پس برای ما حجتی آشكار بیاورید».
در درس پیشین گفتیم كه با توجه به نامحسوس بودن وحی برای مردم عادی، و گواهطلبی انسانها، باید از راههایی برای اثبات ارتباط وحیانی پیامبر باشد و یكی از آن راهها اعجاز است.(1) اعجاز تنها راه اطمینانآور برای شناخت پیامبران است كه به
1. اعجاز از دیرباز در معرض بحث و بررسی دانشمندان علوم دینی بوده و هست. متكلمان مسلمان در مبحث «دلایل نبوت خاصه»، و مفسران در مقدمة تفسیر یا ذیل آیات تحدی و آیات مربوط به معجزه، از دلالت معجزه بحث كردهاند. دانشمندان یهود در بحث از نبوت خاصه و برگزیده بودن قوم بنیاسرائیل، و اندیشمندان مسیحی برای اثبات وجود خداوند (و به گمان خودشان الوهیت مسیح علیه السلام ) و حقانیت دین مسیح به مسئلة اعجاز پرداختهاند. فیلسوفان دین نیز تحت عنوان «دلالت حوادث طبیعی بر وجود خداوند» از دلالت معجزه بحث كردهاند (ر.ك: جان هیك، فلسفة دین، ترجمة بهرام راد، ص70).
دستهای از پیامبران یا گروه خاصی از مردم منحصر نیست. مردم از كسانی كه ادعای پیامبری میكردند، نشانهای خدایی میخواستند و در مواقعی كه این درخواست آنان برخاسته از حس حقیقتجویی بود، انبیا به اذن خداوند نشانهای الهی میآوردند.
«اعجاز» مصدر فعل «عجز» (ضعف) از باب افعال،(1) و بهمعنای «ناتوان ساختن» و «ناتوان یافتن» است. «معجزه»(2) نیز اسم فاعل از همین باب، و بهمعنای «امر ناتوانكننده» است. معجزات پیامبران را ازآنرو به این نام خواندهاند كه دیگران از معارضه با آن ناتواناند.
برای معجزه تعاریف متعدد و متفاوتی بیان كردهاند؛(3) اما تعریفی كه به نظر كامل (یعنی جامع و مانع) میآید، این است: «معجزه كاری خارقالعاده است كه با عنایت ویژة خداوند، به دست مدعی نبوت، برای اثبات صدق مدعای خویش انجام میگیرد و همراه با تحدی(4) و مطابق با مدعای مدعی نبوت است».
قرآن كریم نیز برخی قیدهای موجود در این تعریف را تأیید میكند. آیاتی كه
1. اسماعیلبنحماد جوهری، الصحاح، ج3، ص884ـ885.
2. تفتازانی گوید: «ة» در كلمة «معجزة»، مانند «ة» در واژة «حقیقة»، برای انتقال از حالت وصفی به حالت اسمی است و ممكن است مانند «ة» در «علامة» برای مبالغه باشد (سعدالدین مسعودبنعمر تفتازانی، شرح المقاصد، ج5، ص11).
3. مانند: المعجزة ما قصد به اظهار صدق من ادّعی أنّه رسول الله (علیبنمحمد جرجانی، شرح المواقف (للقاضی عضدالدین عبدالرحمان الایجی)، ص223؛ امر خارق العادة مقرون بالتحدی وعدم المعارضة (سعدالدین مسعودبنعمر تفتازانی، شرح المقاصد، ج5، ص11).
4. جوهری گوید: تحدیّت فلاناً، اذا باریته فی فعل ونازعته الغلبة (اسماعیلبنحماد جوهری، الصحاح، ج6، ص2310).
میگویند پیامبران آوردن معجزه را منوط به اذن خداوند میدانستند، بر قیود «خارقالعاده» و «به اذن خدا بودن» دلالت دارند؛ مانند:
إِنْ نَحْنُ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَلكِنَّ اللّهَ یَمُنُّ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَما كانَ لَنا أَنْ نَأْتِیَكُمْ بِسُلْطانٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ وَعَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَكَّلِ الْمُؤمِنُونَ (ابراهیم:11)؛ «ما جز بشری مثل شما نیستیم؛ ولی خدا بر هریك از بندگانش كه بخواهد منت مینهد و ما را نرسد كه جز به اذن خدا برای شما حجتی بیاوریم و مؤمنان باید تنها بر خدا توكل كنند».
وَما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ (غافر:78)؛ «و هیچ فرستادهای را نرسد كه بیاجازة خدا نشانهای بیاورد».
«وقوع معجزه به دست مدعی نبوت برای اثبات صدق مدعای خویش» و «همراه بودن آن با تحدی» قیدهایی هستند كه از آیات مبارزهطلبی قرآن، در جایگاه معجزة جاوید الهی،(1) برمیآیند. برای نمونه، آیات زیر به دعوت مخالفان به معارضه، و ناتوانی ایشان از اجابت آن اشاره دارد:
وَإِنْ كُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِینَ * فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النّاسُ وَالْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِینَ (بقره:23ـ24)؛ و اگر در آنچه بر بندة خود نازل كردهایم شك دارید، پس اگر راست میگویید، سورهای مانند آن بیاورید و گواهان خود را، غیر خدا، فراخوانید. پس اگر نكردید ـ و هرگز نمیتوانید كرد ـ از آن آتشی كه سوختش مردمان و سنگها هستند و برای كافران آماده شده، بپرهیزید.
معجزه در معنای اصطلاحیاش، ازنظر مصداق اخص از معانی لغوی و عرفی آن است؛ زیرا همواره كسانی غیر از انبیا، مانند مرتاضان و ساحران، بوده و هستند كه
1. ازجمله: طور (52)، 24؛ یونس (10)، 38؛ هود (11)، 13؛ اسراء (17)، 88.
كارهایی برخلاف مجاری طبیعت انجام میدهند كه هرچند آموزش آنها ممكن است و شكستپذیر نیز نیستند، تودة مردم از هماوردی با آنان ناتواناند؛ ولی این قبیل كارهای خارقالعاده، و حتی كرامات اولیای الهی كه با عنایت پروردگار و بدون آموزش انجام میگیرد، هیچیك معجزة نبوی شمرده نمیشود.
واژة معجزه و مشتقات آن، بهمعنای اصطلاحیاش در قرآن كریم نیامده است.(1) تنها در چند آیه برخی مشتقات مادة «عجز»، ازجمله واژة «معجز»، در معنای لغوی به كار رفته است.(2) قرآن كریم معجزات پیامبران را با واژگان «آیه» (در جمع: آیات)، «بیّنه» (در جمع: بیّنات)، «برهان» و «سلطان» خوانده است كه برخلاف كلمة معجزه، معرفتبخش هستند. توجه به آیاتی كه این كلمات در آنها به كار رفته و مسائل پیرامون آنها، نشان میدهد كه مراد از این واژگان در برخی آیات قرآن كریم معجزات پیامبران است.(3)
قرآن كریم واژة «آیه» را معمولاً در معنای لغوی آن، یعنی علامت و نشانه،(4) به كار میبرد و تمام پدیدهها را آیات الهی معرفی میكند؛ زیرا تأمل در آنها انسان را به خدای متعال و صفات او، مانند علم، قدرت، حكمت و عظمت، متوجه میسازد. همة مخلوقات
1. در روایات رسیده از امام صادق علیه السلام و امامان بعد از ایشان، كاربرد واژة معجزه به همین معنا دیده میشود. البته برخی از آنها به نقل از پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله، امام علی علیه السلام و امامان پیش از امام صادق علیه السلام است كه به احتمال قوی، این لفظ از خود آن بزرگواران باشد. در بحث از نحوة دلالت معجزه بر نبوت آورندة آن، به برخی از این روایات اشاره خواهیم كرد.
2. مانند: فَاعْلَمُواأَنَّكُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللّه (توبه:3)؛ «پس بدانید كه شما خدا را درمانده نخواهید كرد»؛ نیز: توبه (9)، 2؛ انعام (6)، 134؛ یونس (10)، 53؛ هود (11)، 20، 33؛ نحل (16)، 46.
3. نمونههای بیشتری از این آیات را در در درس هشتم تحت عنوان «معجزات پیامبران» خواهیم آورد.
4. احمدبنفارس، معجم مقاییس اللغة، ج1، ص168، مادة «ایی».
جلوههایی از خداوندند و كسانی كه بینایی كافی و بصیرت باطنی داشته باشند، در ورای این تجلیها صاحب جلوه را مشاهده میكنند: وَكَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ (یوسف:105)؛ «و چه بسیار نشانهها در آسمانها و زمین است كه بر آنها میگذرند، درحالیكه از آنها روی برمیگردانند».
واژة آیه در قرآن كریم، افزون بر این، سه كاربرد دیگر نیز دارد. این سه كاربرد با سه اصطلاح متلكمان در بحث معجزه(1) منطبق است:
1. كار خارقالعادهای كه به اتكای قدرت خداوند انجام میگیرد؛ چنانكه قرآن دربارة زنده شدن حضرت عزیر علیه السلام میفرماید:
أَوْ كَالَّذِی مَرَّ عَلَی قَرْیَةٍ وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَی عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّی یُحْیِی هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ... وَلِنَجْعَلَكَ آیَةً لِلنَّاسِ... (بقره:259)؛ یا چون آنكس كه به شهری كه بامهایش یكسر فروریخته بود، عبور كرد، ]و با خود می[گفت: «چگونه خداوند، ]اهل[ این ]ویرانكده[ را پس از مرگشان زنده میكند؟» پس خداوند، او را ]به مدت[ صد سال میراند؛ آنگاه او را برانگیخت، ]و به او[ گفت: «...و تو را ]درزمینة معاد[ نشانهای برای مردم قرار دهیم...»؛
2. كار خارقالعادهای كه به اتكای قدرت خداوند و برای اثبات مقامی الهی (نبوت یا امامت(2)) انجام میگیرد.(3) قرآن دربارة نشانة الهیِ طالوت برای حكومتش میفرماید:
1. معجزه بهمعنای اعم، معجزه بهمعنای خاص و معجزه بهمعنای اخص.
2. اهل سنت این تعمیم در معنای معجزه را قبول ندارند؛ چون معتقدند برای امام، به معنایی كه آنان میگویند، نه معجزه لازم است و نه امام در مقامی است كه بتواند معجزه بیاورد (ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، اصول عقاید 2؛ راهنماشناسی، ص210). البته چون امام را پیامبر ازطرف خداوند به مردم معرفی میكند، برای اثبات امامت، ارائة معجزه ضرورت ندارد؛ مگر اینكه مردم از او بخواهند و یا خود در ارائة معجزه مصلحتی ببیند (ر.ك: مقدادبنعبدالله سیوری حلی، اللوامع الالهیة فی المباحث الكلامیة، ص214).
3. علامه مجلسی معجزه را چنین تعریف میكند: هی تظهر بخلاف العادة من المدعی للنبوة أو الامامة عند تحرّی المنكرین علی وجه یدلّ علی صدقه ولا یمكنهم معارضته (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج17، ص222).
وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْكِهِ أَنْ یَأْتِیَكُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَكِینَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَبَقِیَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسَی وَآلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ إِنَّ فِی ذَلِكَ لآیَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (بقره:248)؛ و پیامبرشان بدیشان گفت: درحقیقت نشانة پادشاهی او این است كه آن صندوق [عهد] كه در آن آرامش خاطری از جانب پروردگارتان و بازماندهای از آنچه خاندان موسی و خاندان هارون [در آن] برجای نهادهاند، درحالیكه فرشتگان آن را حمل میكنند، بهسوی شما خواهد آمد؛ مسلماً اگر مؤمن باشید، برای شما در این [رویداد] نشانهای است»؛
3. كار خارقالعادهای كه پیامبر برای اثبات نبوت خود انجام میدهد. در مبحث راهشناسی، معجزه در این معنا مراد است.
قرآن كریم بر معجزة پیامبران، ازآنجهت كه نشانة ارتباط وحیانی آنان با خداست، آیه اطلاق میكند. واژة آیه برای فهماندن این معنا از واژة «معجزه» رساتر است؛ زیرا معجزه فقط بر ناتوان ساختن دلالت دارد، اما واژة آیه بر این نكته نیز دلالت دارد كه آن كار خارقالعاده نشانهای الهی بر رسالت پیامبر است.
قرآن دربارة معجزات حضرت موسی علیه السلام میفرماید:
وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی تِسْعَ آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ فَاسْأَلْ بَنِی إِسْرَائِیلَ إِذْ جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّی لأظُنُّكَ یَا مُوسَی مَسْحُورًا (اسراء:101)؛ «و درحقیقت ما به موسی نُه نشانة آشكار دادیم؛ پس، از فرزندان اسرائیل بپرس آنگاه كه نزد آنان آمد و فرعون به او گفت: "همانا من تو را، ای موسی، جادوشده میپندارم"».
آیات بعد از آیة بالا و سیاق آن دلالت دارد كه منظور از آن نُه نشانه، معجزات نبوی حضرت موسی علیه السلام است؛ زیرا در این آیات سخن از ارسال حضرت موسی علیه السلام بهسوی فرعون برای دعوت او به توحید است.
قرآن كریم گاهی معجزات انبیا را با واژة «بینه»، و مجموع آنها را با واژة «بینات» توصیف میكند. بینه بهمعنای دلیل روشن است،(1) و قرآن كریم به جهت دلالت روشن معجزه بر صدق مدعای آورندهاش، آن را «بینه» مینامد. برای نمونه، قرآن كریم در آیهای معجزات پیامبرانِ پیش از پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله را «بینات»(2) میخواند:
وَإِنْ یُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ(3)ِ وَبِالزُّبُرِ وَبِالْكِتَابِ الْمُنِیرِ (فاطر:25)؛ «و اگر تو را تكذیب میكنند، قطعاً كسانی كه پیش از آنها بودند [نیز] به تكذیب پرداختند. پیامبرانشان دلایل آشكار و نوشتهها و كتاب روشن برای آنان آوردند».
در آیة بالا، مراد از «بینات» معجزات است؛ زیرا هم در این آیه و هم آیات قبل و بعد از آن، سخن از نبوت پیامبران و ایمان نیاوردن مردم به ایشان و دلداری به حضرت محمدصلی الله علیه و آله است.(4)
یكی دیگر از واژگانی كه قرآن كریم بر معجزات پیامبران الهی اطلاق میكند، «برهان» است. برهان بهمعنای دلیل و حجت قاطع است.(5) قرآن كریم به جهت دلالت قاطع معجزه بر رسالت الهی آورندهاش، آن را برهان مینامد؛ چنانكه دربارة معجزة حضرت موسی علیه السلام میفرماید:
1. ر.ك: ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج3، ص443.
2. در آیة یازدهم سورة اعراف، معجزات حضرت عیسی علیه السلام نیز با واژة بیّنات توصیف شده است.
3. عبارت جَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ در آیات دیگر برای اشاره به معجزات گروهی از پیامبران الهیعلیهم السلام نیز آمده است؛ مانند: اعراف (7)، 101؛ یونس (10)، 13.
4. ر.ك: ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج4، ص405؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج17، ص37.
5. اسماعیلبنحماد جوهری، الصحاح، ج5، ص2078.
وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّی مُدْبِرًا وَلَمْ یُعَقِّبْ... * اُسْلُكْ یَدَكَ فِی جَیْبِكَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَیْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِكَ بُرْهَانَانِ مِنْ رَبِّكَ إِلَی فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ (قصص:3132)؛ و ]فرمود: ای موسی[ چوبدستی خود را بیفكن؛ و چون دید آن مانند ماری میجنبد، پشت كرد و برنگشت. ...دست خود را در گریبانت ببر تا سپید بیگزند بیرون آید و [برای رهایی] از این هراس، بازویت را به خویشتن بچسبان. اینها دو معجزه از جانب پروردگار تو بهسوی فرعون و سران [كشور] اوست؛ زیرا آنها همواره قومی نافرماناند.
مراد از برهان در این آیه، معجزه است؛ زیرا ید بیضا و عصایی تبدیل به اژدها میشد، دو معجزة نبوی حضرت موسی علیه السلام بودند كه او در آغاز رسالتش برای اثبات صدق مدعایش به فرعون نشان داد.
قرآن كریم گاهی هم واژة «سلطان» را، كه بهمعنای دلیل قاطع است،(1) بر معجزه اطلاق میكند. برای مثال، روایت میكند كه پیامبران در پاسخ به درخواست مردم برای آوردن معجزه میگفتند: وَمَا كَانَ لَنَا أَنْ نَأْتِیَكُمْ بِسُلْطَانٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللَّهِ... (ابراهیم:11)؛ «ما را نرسد كه جز به اذن خدا برای شما معجزهای بیاوریم...».
معجزه، كاری نیست كه بتوان آن را یاد گرفت و یا به كسی یاد داد و حتی از طریق
1. السطان ایضا:ً الحجة والبرهان (اسماعیلبنحماد جوهری، الصحاح، ج3، ص1133).
ریاضتهای روحی نیز نمیتوان به آن دست یافت. معجزه موهبتی الهی است كه خدا آن را به هركس بخواهد مرحمت میكند. به همین دلیل است كه پیامبران در پاسخ به درخواستهای مردم برای آوردن معجزه میگفتند: «ما هم مثل شما بشریم و بدون اجازة خداوند نمیتوانیم معجزه بیاوریم».
با توجه به اینكه معجزه با عنایت ویژة الهی واقع میشود، هیچ عامل طبیعی یا ماورای طبیعی نمیتواند بر آن غلبه كند و مانع از وقوع و یا اثرگذاری آن شود؛ زیرا عامل معارض با معجزه، اگر غیر از نفوس انبیای الهی باشد، در مقابل قدرت و ارادة الهی محكوم است، و اگر بهفرض، پیامبر دیگری بخواهد مانع از وقوع معجزه شود و یا اثر آن را از بین ببرد، چون چنین چیزی نقض غرض الهی است، هرگز محقق نخواهد شد و چنین ارادهای در پیامبران و اولیای الهی پدید نمیآید.
قیودی كه در تعریف معجزه بهعنوان یك امر خارقالعاده بیان شد، فرق آن را با دیگر امور خارقالعاده نشان میدهد. این قیود عبارتاند از: 1. وقوع آن با عنایت ویژة خداوند؛ 2. همراهی آن با ادعای نبوت؛ 3. هماوردطلبی آورندة آن؛ 4. هماهنگی آن با مدعای آورندهاش. برای روشنتر شدن مطلب، به مقایسه میان معجزه و برخی از این امور خارقالعاده میپردازیم.
شناختن ماهیت كرامت بهطور دقیق، همانند پی بردن به ماهیت معجزه، برای كسانی جز
صاحبان آن بسیار مشكل است؛ اما چون در تعریف معجزه گفتیم كه باید همراه با ادعای نبوت باشد، پس تنها فرق معجزة نبوی با كرامت در این است كه كرامت، بهرغم داشتن تمام ویژگیهای معجزه، ازجمله خارقالعاده و به اذن الهی بودن، با ادعای نبوت همراه نیست. بنابراین همة كارهای خارقالعادهای كه پیامبران، امامانعلیهم السلام و اولیای خدا به اذن الهی انجام میدهند، ولی همراه با ادعای نبوت نیست، كرامت به شمار میآید.
«ارهاص» از مادة «رهص» بهمعنای تأسیس است.(1) اصطلاح ارهاص، با عنایت به معنای لغوی آن، به وقایع خارقالعادهای گفته میشود كه پیش از بعثت یك پیامبر برای ایجاد زمینة نبوت رخ میدهد؛(2) مانند حركت ابر بالای سر حضرت محمدصلی الله علیه و آله برای سایه افكندن بر سر آن حضرت.(3) بنابراین فرق معجزه با ارهاص در این است كه معجزه بعد از بعثت پیامبر رخ میدهد، ولی ارهاص پیش از آن و برای ایجاد زمینه برای بعثت واقع میشود.
اگر آنچه مدعیان دروغین نبوت انجام میدهند، كاری خارقالعاده و فراتر از كارهای ساحران و مرتاضان باشد، به این طریق از معجزات پیامبران حقیقی متمایز میشود كه قطعاً كارهای خارقالعادهشان مطابق با ادعاهایشان نخواهد بود. برای مثال، در تاریخ آمده است كه مسیلمةبنثمامة، معروف به مسیلمة كذاب، ادعای پیامبری كرد و مدعی شد كه معجزهاش این است كه اگر آب دهان بر چاه كمآب بیندازد، آب آن فراوان میشود؛ ولی در عمل، این كار او منجر به خشك شدن چاه شد.(4)
1. محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، مادة «رهص».
2. ر.ك: سعدالدین مسعودبنعمر تفتازانی، شرح المقاصد، ج5، ص1213.
3. ر.ك: حسنبنیوسف حلی، كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، تعلیقة حسن حسنزادة آملی، ص352.
4. موارد مشابه دیگری نیز از او در تاریخ آمده است؛ ر.ك: ابوجعفر محمدبنجریر طبری، تاریخ الطبری، ج3، ص134؛ همچنین ببینید كار نمرود را در: حسنبنیوسف حلی، كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص353.
گرچه كارهای عجیبی كه ساحران و مرتاضان میكنند، به یك معنا غیرعادیاند، معجزه چند فرق روشن با آنها دارد. این تفاوتها از این قید كه معجزه باید با عنایت ویژة خداوند باشد استفاده میشود؛ ازجمله:
1. معجزه، برخلاف كارهای ساحران و مرتاضان، محدود نیست. پیامبران الهی هر كار خارقالعادهای را كه برای اثبات نبوتشان ضروری باشد، انجام میدهند؛ ولی ساحران و مرتاضان توانایی انجام هر كاری را ندارند و فقط بر انجام كارهای خاصی قادرند؛
2. چنانكه گذشت، معجزه را نمیتوان یاد گرفت و یاد داد، ولی دیگر تصرفات غیرعادی، مانند سحر و كارهای عجیب مرتاضان، آموختنی است؛ چنانكه مرتاضان برای رسیدن به این تواناییها دورههای ویژهای میگذرانند كه هركسی میتواند در آنها شركت كند؛
3. صاحبان معجزه، برخلاف ساحران و مرتاضان، هیچگاه مغلوب نمیشوند. در طبیعت علتها و معلولهای بسیاری وجود دارد كه برخی از آنها، بر برخی دیگر غالب میشوند؛ عمل مرتاضان نیز چنین است. فرض كنید مرتاضی براثر ریاضتهای فراوان، قدرتی پیدا كرده كه میتواند كارهایی برخلاف مجاری عادی طبیعت انجام دهد و مثلاً قطاری را با اشارة چشم از حركت بازدارد. در مقابل، ممكن است یك مرتاض قویتر این كار او را خنثی كند و با اشارهای قطار را به حركت اندازد، و یا از ابتدا مانع از اثرگذاری نفس وی شود. به همین ترتیب یك ساحر بسیار ماهر میتواند سحر یك ساحر دیگر را باطل كند.
بنابراین راه تشخیص معجزه از كارهای عجیب مرتاضان و ساحران این است كه اگر كار خارقالعادهای به دست فردی انجام گرفت كه زندگیاش برای مردم روشن است (كه پیامبران معمولاً چنین بودهاند) و مردم میدانند كه درسی برای این كار نخوانده و استادی ندیده است، میپذیرند كه با اتكا به قدرت الهی آن معجزه را انجام داده است؛
اما اگر انجامدهندة كار خارقالعاده در میان مردم ناشناخته باشد و مردم ندانند كه آیا او این كار را آموزش دیده است یا نه، با معارضه میتوان او را امتحان كرد؛ اگر مغلوب شد، معلوم میشود كه كارش معجزه نیست. ساحران فرعون در مقام معارضه با معجزة حضرت موسی علیه السلام برآمدند و وقتی در مقابل او شكست خوردند، پی بردند كه آن حضرت پیامبر خداست. قرآن كریم دراینباره میفرماید:
فَغُلِبُوا هُنَالِكَ وَانْقَلَبُوا صَاغِرِینَ * وَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سَاجِدِینَ * قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِینَ (اعراف:119ـ121)؛ «و در آنجا مغلوب و خوار گردیدند؛ و ساحران به سجده درافتادند [و] گفتند: «به پروردگار جهانیان ایمان آوردیم».
1. اعجاز تنها راه اطمینانآور برای شناخت پیامبران است كه انحصاری در برخی انبیا و یا گروهی از مردم ندارد؛ این مطلب از قرآن كریم نیز استفاده میشود.
2. معجزه گاه بر امر خارقالعادة متكی به قدرت خدا (اصطلاح عام)، و گاه بر امر خارقالعادهای كه به قدرت خدا و برای اثبات مقامی الهی انجام میگیرد (اصطلاح خاص)، اطلاق میشود.
3. در نبوتشناسی، منظور از معجزه امر خارقالعادهای است كه با عنایت ویژة خداوند، به دست مدعی نبوت، برای اثبات صدق مدعایش انجام میگیرد و همراه با تحدی و مطابق با مدعای آن شخص است.
4. واژة «معجزه» (اسم فاعل مادة «عجز» از باب افعال و بهمعنای ناتوانكننده)، از اصطلاحات علمای عقاید است و به این معنای اصطلاحی در قرآن كریم نیامده است.
5. قرآن معجزة پیامبران را ازآنجهت كه نشانة ارتباط وحیانی آنان با خداست، «آیه» میخواند. این واژه رساتر از معجزه است؛ چون نشان میدهد كه معجزه نشانهای الهی بر رسالت پیامبر است.
6. قرآن معجزات عیسی علیه السلام را نیز آیه مینامد. این معجزات عبارتاند از: آفرینش پرنده از گل، شفا دادن نابینای مادرزاد و بیمار مبتلا به پیسی، زنده كردن مردگان، و خبر دادن از آنچه مردم میخوردند و ذخیره میكردند.
7. قرآن برای توصیف معجزات پیامبرانی كه پیش از حضرت محمدصلی الله علیه و آله بودند، بهویژه صالح علیه السلام و موسی علیه السلام ، واژة «بیّنه» و «بیّنات» را به كار میبرد.
8. «برهان» یكی دیگر از واژگانی است كه قرآن بر معجزات پیامبران الهی، ازجمله موسی علیه السلام ، اطلاق میكند.
9. فرق معجزه با كرامت در این است كه كرامت هیچگاه با ادعای نبوت همراه نیست.
ارهاص نیز، برخلاف معجزه، پیش از بعثت رخ میدهد تا زمینه را برای برانگیخته شدن پیامبر جدید فراهم كند.
10. معجزه، برخلاف كارهای عجیب ساحران و مرتاضان، محدودیتی ندارد؛ آموختنی نیست؛ و هیچگاه مغلوب نمیشود.
1. ثابت كنید كه ازنظر قرآن، اعجاز تنها راه اطمینانآور و عمومی برای شناخت پیامبران است.
2.معادلهای قرآنی معجزه، و وجه كاربرد آنها را بیان كنید.
3. چگونه میتوان اثبات كرد كه آیة وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی تِسْعَ آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ (اسراء:101) به معجزات نبوی موسی علیه السلام اشاره دارد؟
4. معجزة نبوی (به اصطلاح اخص) را تعریف كنید.
5. فرق معجزه با كرامت و ارهاص در چیست؟
6. معجزه چه تفاوتی با كارهای عجیب ساحران و مرتاضان دارد؟
1. طبرسی، ابوعلی فضلبنحسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج5، ص47.
2. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص58ـ59.
3. حلی، حسنبنیوسف، كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، تحقیق حسن حسنزادة آملی، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1407ق، ص350.
4. سبحانی، جعفر، الالهیات علی هدی الكتاب و السنة و العقل، ج3، الطبعة الثالثة، المركز العالمی للدراسات الاسلامیة، قم، 1412ق، ص107ـ113.
تحقیق كنید كه معنای لغوی برهان چه رابطهای با كاربرد قرآنی آن دربارة معجزه دارد.
از دانشپژوه انتظار میرود پس از فراگیری این درس:
1. با دیدگاههای مختلف در باب امكان معجزه آشنا شود؛
2. دیدگاههای منكران امكان معجزه را به نقد بكشد؛
3. بر امكان معجزه استدلال كند؛
4. ضرورت معجزه را اثبات كند؛
5. به ارزش دلالی اعجاز پی ببرد؛
6. به قلمرو دلالت اعجاز آگاه شود.
عن ابی بصیر، قال: قلت لأبی عبد الله علیه السلام : لأی علّة أعطی اللهعزوجل انبیاءَه ورسله وأعطاكم المعجزة؟ فقال: لیكون دلیلاً علی صدق من أتی به، والمعجزة علامة لله لا یعطیها الاّ أنبیائه ورسله وحججه لیعرف به صدق الصادق من كذب الكاذب؛(1) ابوبصیر گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: «به چه علت خداوند به پیامبران و شما (امامان) معجزه داده است؟» فرمود: «تا دلیلی بر راستی مدعای (رسالت الهی) آورندة آن باشد. معجزه نشانة خداست و خدا آن را به كسی جز پیامبران و حجتهای خود نمیبخشد، تا راستیِ راستگو و دروغِ دروغگو آشكار شود».
یكی از مسائلی كه با توجه به خارقالعاده بودن معجزه و نیز عمومی و قطعی بودن اصل علیت، بررسی آن ضروری مینماید، امكان عقلی معجزه است. توضیح آنكه طبق قانون علیت، هر پدیدهای ضرورتاً نیاز به علتی دارد و محال است كه معلولی بدون علت تحقق یابد؛ ازسوی دیگر با تحقق علت تامة یك معلول، وقوع آن ضروری میشود و در این صورت محال است كه آن امر تحقق نیابد.
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج11، ص71.
برخی پنداشتهاند كه اعتقاد به وقوع معجزه، مانند گلستان شدن آتش برای حضرت ابراهیم علیه السلام ، بهمعنای استثنا زدن به قانون عقلی علیت، انكار ضرورت آن، و در نتیجه، نقض آن است؛ زیرا وقوع آن بهمعنای تحقق گل بدون كامل شدن علل تامهاش (مانند آب، بذر و...) است. ازسوی دیگر با اینكه علت تامه برای سوزاندن فراهم است، این اتفاق نمیافتد و معلول از علت تامهاش تخلف میكند. با این وصف، تنها یكی از دو طرف مسئله را میتوان پذیرفت؛ یعنی اگر كلیت قانون علیت را بپذیریم، دیگر نمیتوانیم معجزه را امری خارقالعاده بدانیم، و اگر به خارقالعاده بودن معجزه معتقد باشیم، این بدان معناست كه قانون علیت را استثناپذیر میدانیم. بهعلاوه، اگر بپذیریم كه معجزات نیز علت دارند، این اشكال پیش میآید كه یكی از فروع اصل علیت، مسئلة سنخیت بین علت و معلول است؛ حالآنكه، برای مثال، هیچ سنخیتی بین چوب و مار وجود ندارد تا بر اساس آن بتوان به وجود آمدن مار از چوب را پذیرفت.(1)
دانشمندان مسلمان برای حل این مشكل دیدگاههای زیر را مطرح كردهاند:
1. برخی این مبنا را پذیرفتهاند كه قانون علیت، یك قانون عقلی و كلی استثناناپذیر است؛ بنابراین هر واقعهای كه بهمعنای قبول استثنا در قانون علیت یا انكار آن باشد، ازجمله معجزه، مردود است. این گروه میكوشند تمام معجزاتی را كه متون دینی، ازجمله قرآن كریم، به انبیای الهی نسبت میدهند، به گونهای سازگار با جریان عادی طبیعت تبیین و توجیه كنند؛(2) برای مثال، عبور بنیاسراییل از دریا(3) را به جزرومد تأویل كردهاند؛(4) چنانكه
1. ر.ك: فخرالدین محمدبنعمر رازی، المطالب العالیة، ج8، ص22ـ23.
2. سیداحمدخان هندی در مقدمة تفسیر خود میگوید: «اگر معجزات فوق فطرت یا خارق طبیعت قرار داده شود، ما وقوع چنین چیزی را ناممكن دانسته، همانطوری كه تخلف از وعدة قولی را ناممكن میدانیم» (تفسیر القرآن و هو الهدی و الفرقان، ترجمة سیدمحمدتقی فخر داعی گیلانی، مقدمه، صطا).
3. وَجَاوَزْنَا بِبَنِی إِسْرَآئِیلَ الْبَحْر... (اعراف:138)؛ «و فرزندان اسرائیل را از دریا گذراندیم...».
4. ر.ك: سیداحمدخان هندی، تفسیر القرآن و هو الهدی و الفرقان، ترجمة سیدمحمدتقی فخر داعی گیلانی، بخش 1، ص110ـ132؛ ایان باربور، علم و دین، ترجمة بهاءالدین خرمشاهی، ص450.
شفای بیماران به دست حضرت عیسی علیه السلام (1) را با نیروی متمركز در انسان، مانند هیپنوتیزم، توجیه میكنند. ازنظر اینان بیانات قرآنی دربارة معجزات، مجازی و استعاری است و كسانی كه معجزه را امری خارقالعاده میدانند، در واقع به گزارهای خرافی معتقدند؛(2)
2. برخی با اینكه قانون علیت را قبول دارند، معجزات را از این قانون مستثنا میدانند؛(3)
3. اشاعره معتقدند هیچگونه علیت و ضرورتی بر روابط بین امور حاكم نیست؛ پس آنچه ما علت میپنداریم، تنها توالی دو شیء است كه عادت خداوند بر آن تعلق گرفته است؛ ازاینرو معمولاً با آمدن یكی، دیگری هم میآید. آنچه در وقایعی مانند معجزات رخ میدهد این است كه كاری برخلاف عادت خدا واقع میشود و وقوع امر خلاف عادت محال نیست. برای مثال، عادت خداوند بر این است كه با وجود آتش و نبود مانع، هر مادة سوختنی بسوزد؛ ولی آتش حضرت ابراهیم علیه السلام را، برخلاف عادت خداوند، نسوزاند. به همین ترتیب در هر معجزهای خدا برخلاف عادت پیشین خود عمل میكند.(4) بنابراین اشاعره این مسئله را از راه انكار علیت حل كردهاند؛
1. وَرَسُولاً إِلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنِّی... أُبْرِیءُ الأكْمَهَ والأَبْرَصَ (آلعمران:49)؛ «و [عیسی را به عنوان] پیامبری بهسوی بنیاسراییل [فرستد كه او به آنان گوید:] درحقیقت من... به اذن خدا نابینای مادرزاد و پیس را بهبود میبخشم».
2. برخی نیز، بهرغم اعتقاد به خارقالعاده بودن معجزات انبیا، پارهای از معجزات مطرح در قرآن كریم را توجیه دیگری كردهاند كه با این دیدگاه متفاوت است. برای مثال، جریان زنده شدن مرده با زدن گوشت قربانی را، كه در آیات 72 و 73 سورة بقره به آن اشاره شده است، به زنده شدن انسان با احكام الهی تفسیر كردهاند؛ همانند آنچه در آیة قصاص آمده است (ر.ك: سیدمحمد رشیدرضا، تفسیر القرآن الحكیم الشهیر بتفسیر المنار، ج1، ص350ـ351). برخی هم تفسیری عرفانی از معجزات ارائه كردهاند. مثلاً محییالدینبنعربی شفای بیماران و زنده كردن مردگان را به شفا از بیماری نادانی و احیای معنوی از طریق آگاهی دادن به حق تفسیر میكند. البته ابنعربی خود تصریح میكند كه این، تأویل و بیان باطن آیات است (محییالدینبنعربی، تفسیر القرآن الكریم، تحقیق مصطفی غالب، ج1، ص188)؛ او اقرار به ظاهر آیات را واجب میداند و معجزه را امری انكارناپذیر میشمارد (همان، ج1، ص5).
3. محمد عبده دربارة معجزات گوید: المشهور أن الله یخلقها بغیر سبب لتدل علی أن السنن والنوامیس لا تحكم علی واضعها ومدبرها وهو إنما الحاكم المتصرف بها (سیدمحمد رشیدرضا، تفسیر القرآن الحكیم الشهیر بتفسیر المنار، ج1، ص315).
4. ر.ك: ابوحامد محمد غزالی، تهافت الفلاسفة، ترجمة علیاصغر حلبی، ص236ـ237. در میان دانشمندان غربی «باركلی» نیز معتقد بود كه روابط ضروری وجود ندارد (ر.ك: فردریك چارلز كاپلستون، تاریخ فلسفه، ج5 (فیلسوفان انگلیسی از هابز تا هیوم)، ترجمة امیرجلالالدین اعلم، ص253). برای نقد این دیدگاه، ر.ك: هری اوسترین، فلسفة علم كلام، ترجمة احمد آرام، ص555ـ621.
4. بنابر دیدگاه برگزیده، هیچكدام از سه نظر مزبور درست نیست؛ زیرا چنانكه در فلسفة اسلامی اثبات شده است، اصل علیت اصلی ضروری و استثناناپذیر است.(1) قرآن كریم نیز در آیات متعدد اصل علیت را تأیید میكند. ازسوی دیگر، نمیتوان انكار كرد كه معجزه، بهمعنای امر خارقالعاده، بارها در عالم رخ داده و تمام متون آسمانی، بهویژه قرآن كریم، تصریح دارند كه برخی انبیای الهی معجزاتی داشتهاند كه براثر فعل و انفعالات مادی محض رخ نداده است و نمیتوان آنها را با اسباب طبیعی و مادی توجیه كرد. بنابراین بهترین راهحل این است كه قانون علیت را یك قانون عقلی و استثناناپذیر بدانیم، و معجزه را نیز واقعیتی تلقی كنیم كه هیچ منافاتی با قانون علیت ندارد. بر این اساس، پذیرش معجزات ذكرشده در قرآن مستلزم انكار قانون علیت، و یا رد فاعلیت خدا در طول فاعلیت اشیا نیست. توضیح مطلب اینكه قانون علیت دو معنا دارد:
الف) هر معلولی علتی میخواهد و محال است كه معلولی، بدون علت تحقق یابد. نیاز هر معلولی به علت فاعلی، امری یقینی، و به یك معنا بدیهی است و این قانون هرگز نقض نمیشود. البته هر معلول مادی، علاوه بر علت فاعلی، به علت مادی و صوری نیز نیاز دارد و در كار فاعل حكیم، علت غایی نیز ضروری است؛ لكن این قانون، تنها اثباتكنندة ضرورت علت برای هر معلول است و شناخت علتهای خاص هر پدیده، از خود قانون علیت به دست نمیآید. همچنین لازمة این قانون صدور همیشگی معلولها از یك دسته علل عادی و شناختهشده نیست؛
ب) هرچند اصل علیت و سنخیت میان علت و معلول، اصلی كلی و عقلی است، شناخت علت یا علل خاص هریك از پدیدهها، معمولاً از راه تجربه به دست میآید(2) و
1. ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج2، درسهای 31ـ37.
2. ازآنرو میگوییم «معمولاً»، كه ممكن است برخی انسانها از راه غیب به علل خاص پدیدهها پی ببرند.
عقل بدون كمك گرفتن از تجربه نمیتواند این علل خاص را بشناسد.(1) ازسوی دیگر، تجربه نیز با محدودیتهایی كه دارد، نمیتواند انسان را برای شناخت همة علتهای یك پدیده در همة زمانها و مكانها یاری كند. حتی با بررسی صدها و هزارها مورد، باز عقل جایز میداند كه یك پدیده علت ناشناختة دیگری نیز داشته باشد. برای نمونه، انسان روزگاری دراز تنها علت حرارت را خورشید میپنداشت، تا اینكه آتش را كشف كرد. شاید هزاران سال نیز بر این باور بود كه از راه دیگری نمیتوان حرارت ایجاد كرد؛ ولی كمكم دریافت كه عوامل دیگری مانند اصطكاك و حركت نیز موجب پیدایش حرارت میشود. شاید عوامل دیگری نیز برای تولید حرارت در طبیعت باشد كه تاكنون كشف نشده است؛ اما این بهمعنای نقض قانون علیت نیست؛ چون این قانون بدیهی، علتی خاص و انحصاری برای پدیدهها مشخص نمیكرد. در مثال بالا، با كشف علتهای جدید برای حرارت، روشن میشود كه علت حرارت منحصر به آنچه تاكنون كشف شده بود، نیست.
بنابراین درمان یك بیماری بدون استفاده از دارو، و یا تبدیل یك جسم بیجان به جاندار غیر از راه طبیعی شناختهشده، نقض قانون علیت نیست؛ بلكه كشف علت جدید است. علل جدیدی كه كشف میشوند، چند گونهاند:
الف) علل مادی كه دانشمندان علوم طبیعی از طریق كشفهای علمی به دست میآورند و كسی آن را نقض قانون علیت نمیداند؛ مانند كشف علل جدید برای تولید حرارت و انتقال صوت و تصویر كه پیشازاین ناشناخته بودند؛
ب) علل غیرمادی كه دستیابی به آنها برای افراد خاصی ممكن است؛ مانند قدرتهای روحی و نفسانی مرتاضها كه بهرغم غیرمادی بودن، بر پدیدههای مادی اثر میگذارد. این نوع تأثیر نیز نقض قانون علیت نیست. قرآن كریم نیز وجود چنین عللی را تأیید كرده و نمونهای از این نوع كارهای غیرعادی را به یكی از جنیان نسبت میدهد:
1. ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج2، درس 35، ص67ـ73.
قالَ یا أَیُّهَا الْمَلَؤا أَیُّكُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ * قالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَإِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ (نمل:38ـ39)؛ «[پس سلیمان] گفت: "ای سران [كشور]، كدامیك از شما تخت او را پیش از آنكه مطیعانه نزد من آیند، برای من میآورد؟" عفریتی از جن گفت: "من آن را پیش از آنكه از مجلس خود برخیزی برای تو میآورم و بر این [كار] سخت توانا و مورد اعتمادم"»؛
ج) علل معنویای كه موهبت الهی است و تعلیم و تعلم در آن راه ندارد؛ مانند قدرتی كه خداوند به پیامبران و اولیای الهی اعطا میكند تا بتوانند به اذن او برای اثبات مقام الهی خود كارهای خارقالعادهای، چون زنده كردن مردگان و یا شفا دادن كوران مادرزاد، انجام دهند. در اینگونه امور، علت همان قدرتی است كه خداوند به پیامبر خود بخشیده است و پیامبر با استفاده از آن، كاری میكند كه دیگران از انجامش عاجزند. چنانكه در درس پیشین بیان شد، قرآن كریم در آیات متعدد از این نوع علل و كارهای خارقالعاده سخن گفته است.
نتیجه اینكه وقوع اعجاز، مستلزم نقض قانون علیت نیست. از نگاه ما پذیرش اعجاز تنها بهمعنای قبول علتی غیرمادی و معنوی برای پدیدههای مادی است كه با موهبت پروردگار متعال در نفس پیامبر محقق میشود، اما آموختنی نیست. بنابراین ما معجزه را محال ذاتی نمیدانیم؛ چون فرض آن مستلزم تناقض نیست. حتی با توجه به قدرت مطلق خداوند و توانایی انسان، معجزه محال وقوعی نیز شمرده نمیشود؛ زیرا تحقق علتش ممكن است، و فرض آن نیز بهمعنای فرض یك معلول بدون علت نیست؛ زیرا علتی دارد كه البته ناشناخته است.(1)
2. بهترین دلیل بر امكان هر امری، وقوع آن است. دربارة امكان معجزه نیز این مطلب صادق است. در میان معجزات انبیای الهی قرآن معجزة ماندگاری است كه با فراخواندن همة جنیان و انسانها به هماوردی، شاهدی زنده بر امكان اعجاز است.
برخی از خداباورانی كه معجزات انبیا را به شكل مادی تبیین میكنند، پنداشتهاند كه وقوع هر امر خارقالعاده، بهمعنای تغییر و تحول در سنتهای الهی است؛ زیرا یكی از سنتهای خداوند این است كه كارهای عالم از راههای عادی و مشخص انجام بگیرد؛ مثلاً آتش بسوزاند و هیچگاه چوب بیواسطه به مار تبدیل نشود؛ پس نجات حضرت ابراهیم علیه السلام از آتش، و مار شدن عصای حضرت موسی علیه السلام خلاف این سنت الهی است؛ درحالیكه قرآن كریم دربارة ثبات سنن الهی میفرماید: فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَحْوِیلاً (فاطر:43)؛(1) «و هرگز برای سنت خدا تبدیلی نمییابی و هرگز برای سنت خدا دگرگونی نخواهی یافت».(2)
در پاسخ باید گفت وقوع امور خارقالعاده، كه قرآن كریم بارها تحقق آن را به دست انبیای الهی یادآوری میكند، منافاتی با سنتهای الهی ندارد؛ زیرا اولاً كسانی كه ادعا میكنند كه یكی از سنتهای تغییرناپذیر الهی این است كه همة پدیدهها معلول اسباب و علل عادی باشند، دلیلی برای این ادعا ندارند و تصریح آیات متعدد به وقوع معجزات و امور خارقالعاده، دلیل محكمی بر نادرستی این ادعاست؛ ثانیاً معجزه اتفاقی بدون علت نیست؛ بلكه چنانكه گفتیم، اعجاز وقوع یك حادثه با علت و سبب جدیدی است كه تا حال برای ما ناشناخته بوده است؛ ثالثاً سنتی كه در آیات به آن اشاره شده است، مربوط به امور انسانی است و ربطی به امور طبیعی ندارد. اگر به صدر این آیات و آیات پیش از آنها بنگریم، درمییابیم كه موضوع آنها نزول عذاب الهی بر مشركان و منافقان است؛(3) رابعاً وقوع معجزه به
1. در آیات دیگری نیز به راه نداشتن دگرگونی در سنت الهی اشاره شده است؛ مانند: اسراء (17)، 77؛ احزاب (33)، 62؛ فتح (48)، 23.
2. ر.ك: سیداحمدخان هندی، تفسیر القرآن و هو الهدی و الفرقان، ترجمة سیدمحمدتقی فخر داعی گیلانی، ذیل آیة شریفه.
3. ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن 1ـ3 (خداشناسی، كیهانشناسی، انسانشناسی)، ص134ـ140؛ نیز: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج17، ص58 و ج18، ص313.
دست پیامبران الهی، خود یكی از سنتهای خداوندی است؛ زیرا طبق سنت الهی، پیامبران مأمور هدایت انسانها هستند و برای اینكه مردم از آنان پیروی كنند، ابتدا باید پیامبری ایشان ثابت، و حجت بر مردم تمام شود و این امر تنها با آوردن معجزه محقق میشود.
حال كه امكان معجزه ثابت شد، نوبت به بحث از ضرورت معجزه میرسد. در این زمینه دو مسئله را باید بررسی كرد: یكی ضرورت معجزه برای اثبات نبوت، و دیگری ضرورت معجزه برای هر پیامبر.
شكی نیست كه دعوت انبیا حق، و مدعیات آنان موافق با عقل و فطرت انسان است؛ اما در طول تاریخ مردم بسیاری بودهاند كه این موافقت را در بسیاری از زمینهها درنمییافتهاند. دلیل این امر آن است كه عقل بشر تنها حقانیت برخی از تعالیم انبیا را درك میكند؛ مثل حقانیت این آموزه: وَأَوْفُوا الْكَیْلَ إِذا كِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذلِكَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً (اسراء:35)؛ «]در دادوستد[ با ترازوی درست وزن كنید و كم ندهید كه بهتر است و سرانجام نیكوتری دارد». در این آیه نادرستی كمفروشی مطرح شده است و هر انسانی این امر را با عقل خویش درك میكند؛ اما محتوای دعوت انبیا همواره ازاینقبیل نیست، و در واقع آنان مبعوث شدهاند تا امور فراعقلی را نیز در اختیار انسانها بگذارند. برای مثال، جزئیات احكام عبادی از آن دسته مسائلی است كه هیچگاه عقل آن را درنمییابد. پس، ازآنجاكه فهم محتوای دعوت انبیا برای همة مردم ممكن نیست و آنان ناچارند این امور را با تعبد بپذیرند، پیامبران برای اتمام حجت بر همة مردم نیازمند نشانهای الهیاند كه اگر نباشد، حجت بر همة مردم تمام نمیشود؛ برای اثبات و الزام همة
آموزههای پیامبران برای مردم و اتمام حجت بر آنان، مردم باید بتوانند به طریقی صحت دعاوی پیامبر را بسنجند؛ ازاینرو هر پیامبری باید نشانهای در دست داشته باشد كه مردم با دیدن آن بفهمند كه این نشانه تنها از جانب خداوند است و از مجاری عادی به دست نیامده است. اگر مردم چنین نشانهای را ببینند، میفهمند كه وحی ادعایی پیامبران ازطرف خداوند است. بر این اساس، در قرآن كریم از بسیاری اقوام نقل شده است كه وقتی پیامبر جدیدی برایشان برانگیخته میشد، از ایشان نشانه میخواستند:
قَالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِیدُونَ أَنْ تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ یَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ (ابراهیم:10)؛ «[به پیامبرانشان] گفتند: "شما جز بشری مثل ما نیستید؛ میخواهید ما را از آنچه پدرانمان میپرستیدند بازدارید. پس برای ما حجتی بیاورید"».(1)
بنابراین فیالجمله اثبات شد كه آوردن معجزه برای انبیا ضرورت دارد؛ چون تا این نشانه نباشد، حجت بر مردم تمام نمیشود.
بعد از روشن شدن ضرورت معجزه برای اثبات نبوت، این پرسش مطرح میشود كه آیا معجزه برای همة پیامبران ضرورت دارد. قرآن كریم در هیچ آیهای به چنین ضرورتی اشاره نكرده است. ازلحاظ عقلی نیز نمیتوان بر ضرورت معجزه برای تكتك پیامبران دلیل آورد؛ زیرا ضرورت معجزه به جهت اتمام حجت بر مردم، و دلالت بر صدق دعاوی آورندة آن است.(2)
حال اگر پیامبری كه نبوتش از راه معجزه ثابت شده است، به فرمان خدا پیامبر بعدی را معرفی كند، حجت بر مردم تمام میشود و مردم باید پیامبر جدید را بپذیرند.
1. و نیز آمده است: فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (شعراء:154)؛ «اگر راست میگویی و پیامبری، باید نشانهای بیاوری».
2. این مطلب در صفحات بعد ثابت خواهد شد.
در اینجا عقل حكم نمیكند كه پیامبر بعدی نیز باید معجزه داشته باشد. چنانكه در درس ششم گذشت، قرآن كریم نیز بشارت پیامبر پیشین را یكی از راههای شناخت پیامبران معرفی میكند و اهل كتاب را، كه بهرغم آگاهی از بشارتهای پیامبرانشان به نبوت حضرت محمدصلی الله علیه و آله نبوت آن حضرت را انكار كردند، مذمت میكند.
همچنین اگر پیامبری كه معجزه دارد، پیامبر معاصر خود را تصدیق كند، حجت بر مردم تمام میشود. برای مثال، اگر حضرت ابراهیم علیه السلام ، بعد از اثبات نبوتش، نبوت حضرت لوط علیه السلام را كه همزمان با ایشان بود،(1) تصدیق میكرد، حضرت لوط علیه السلام برای اثبات نبوت خود نیازی به آوردن معجزه نداشت؛ چنانكه رسالت دو تن از فرستادگان الهی كه طبق برخی نقلها ازطرف عیسیبنمریم علیه السلام مبعوث شده بودند،(2) بدون ارائة معجزه برای پیروان آن حضرت ثابت شد. به همین دلیل قرآن كریم بدون اشاره به معجزهای برای آن دو، مردم را به این دلیل كه آن دو رسول را تكذیب كرده بودند، نكوهش میكند: إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَكَذَّبُوهُمَا (یس:14)؛ «آنگاه كه دو تن سوی آنان فرستادیم؛ و[لی] آن دو را دروغگو پنداشتند».
نكتة شایان ذكر در این زمینه، این است كه حتی اگر پیامبران پیشین به آمدن پیامبری در روزگاران آینده بشارت دهند و خصوصیات او را به گونهای بیان كنند كه جای هیچ شبههای باقی نماند، آن پیامبر جدید ملزم به آوردن معجزه نیست. بنابراین معجزه برای اثبات نبوت تكتك پیامبران ضرورت ندارد و نبوت برخی پیامبران تنها با بشارتهای پیامبران پیشین بر مردم ثابت میشود. این مطلب با ضرورت معجزه برای اثبات نبوت انبیا منافات ندارد؛ زیرا در این موارد نیز میتوان اتمام حجت را متكی بر اعجاز دانست؛ چراكه در واقع نبوت پیامبر پیشین با معجزه ثابت شده است.
1. برخی آیات به همعصر بودن این دو پیامبر بزرگوار دلالت دارد؛ ازجمله: یا إِبْراهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا... * وَلَمّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِیءَ بِهِمْ وَضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَقالَ هذا یَوْمٌ عَصِیبٌ (هود:76ـ77).
2. ر.ك: ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج7ـ8، ص418.
گفتیم معجزه برای اثبات نبوت آورندة آن و اتمام حجت بر مردم است. حال این پرسش رخ مینماید كه معجزه چقدر و چگونه بر نبوت آورندهاش دلالت میكند.(1) به نظر میرسد صرف معجزه بهمثابة یك امر خارقالعاده، تنها بر این دلالت دارد كه خداوند به آورندة آن چنین قدرتی داده است؛ اما اگر این امر خارقالعاده به دست مدعی نبوت همراه با دعوت دیگران به هماوردی واقع شود، میتوان دلالت آن را بر صدق مدعا و نبوت آورندهاش، عقلی و برهانی دانست.(2) توضیح اینكه:
1. خداوند حكیم است؛(3)
2. حكمت خداوند اقتضا میكند كه او پیامبرانی را برای هدایت انسانها بفرستد؛(4)
1. در باب ارزش دلالت معجزه سه دیدگاه اصلی وجود دارد: 1. نبودن رابطه بین ارائة معجزه و صدق مدعای آورندة آن (ر.ك: محمدبناحمدبنرشد، الكشف عن مناهج الادلّة فی عقائد الملّة، ص93)؛ 2. دلالت اقناعی معجزه بر راستگویی و نبوت آورندة آن؛ به این معنا كه افراد، بهویژه عوام، با دیدن معجزه اقناع میشوند كه آورندة آن در ادعای نبوت راستگوست؛ 3. دلالت برهانی معجزه بر نبوت آورندة آن. بیشتر دانشمندان اسلامی، بهویژه معاصران، نوع دلالت معجزه بر نبوت خاصه را منطقی دانسته و بر مدعای خود دلایلی آوردهاند؛ مانند دلیل حكمت (ر.ك: محمدجواد بلاغی، تفسیر آلاء الرحمن، ج1، ص3)، و دلیل حكمالامثال (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص84ـ85؛ اعجاز از دیدگاه عقل و قرآن، ص23ـ24)، دلیل نقض غرض و دلایلی دیگر (ر.ك: فخرالدین محمدبنعمر رازی، مفاتیح الغیب، ج24، ص212؛ حسنبنیوسف حلی، كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، با تعلیقة حسن حسنزادة آملی، ص350؛ سعدالدین مسعودبنعمر تفتازانی، شرح المقاصد، ج5، ص519؛ محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، ص2).
2. دلالت سه قسم است: 1. دلالت عقلی، كه از رابطة ذاتی بین دو چیز حاصل میشود و در آن عقل با درك دال، به مدلول منتقل میشود؛ مانند انتقال عقلی از طلوع خورشید به روز شدن. رابطة بین دال و مدلول در دلالت عقلی استثناناپذیر است؛ 2. دلالت طبعی كه از ملازمة طبعی بین دو امر ناشی میشود. این ملازمه مقتضای طبیعت انسانی است؛ مانند دلالت تغییر رنگ چهره به سرخی بر خجالت؛ 3. دلالت وضعی كه ناشی از وضع قرارداد است و برای كسانی كه از آن قرارداد آگاهاند حاصل میشود. این دلالت دو قسم است: یكی لفظی مانند دلالت واژگان بر معانی، و دیگری غیرلفظی مانند دلالت نشانهها بر برخی معانی خاص (ر.ك: محمدرضا مظفر، المنطق، ص37ـ38).
3. این مطلب در بحث خداشناسی اثبات شده است (ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن 1ـ3 (خداشناسی، كیهانشناسی، انسانشناسی)، ص161ـ166).
4. این مطلب در درس مربوط به ضرورت نبوت به اثبات رسید.
3. مردم به گونهای آفریده شدهاند كه ادعای نبوت را از كسی كه معجزه میآورد، سابقة بدی ندارد و برخلاف عقل سخن نمیگوید، میپذیرند؛
4. با توجه به مقدمات مذكور، اگر كسی با آوردن معجزه به دروغ ادعای پیامبری كند و مردم سخن او را بپذیرند، چون موجب گمراهی مردم میشود، باید خداوند او را رسوا كند؛ وگرنه مردم به گمراهی میافتند و این، خلاف حكمت الهی است.
نتیجه آنكه از میان مدعیان نبوت، آنان كه معجزه آوردهاند و خداوند رسوایش نكرده است، در مدعایشان راستگو بودهاند.
برهانی بودن دلالت اعجاز بر نبوت آورندة آن، از قرآن كریم نیز استفاده میشود. چنانكه در درس پیشین گذشت، قرآن كریم گرچه واژة معجزه را در معنای مصطلح به كار نبرده، برای اشاره به آن از واژگانی چون آیـه، بینه، برهان و سلطان بهره برده است كه برخلاف معجزه، ارزش معرفتی دارند و از آنها میتوان دلالت معجزه را بر نبوت آورندة آن دریافت.
افزون بر این، از آیات تحدی نیز برهانی بودن دلالت معجزه بر نبوت استنباط میشود؛ مانند:
وَإِنْ كُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِینَ (بقره:23)؛ «و اگر در آنچه بر بندة خود نازل كردهایم شك دارید، پس اگر راست میگویید، سورهای مانند آن بیاورید و گواهان خود را غیر خدا فراخوانید».
خداوند در این آیه میفرماید: اگر در ارتباط وحیانی حضرت محمدصلی الله علیه و آله با خداوند، و وحیانی بودن قرآن شك دارید، كتابی همانند قرآن بیاورید. آنگاه در آیة بعد به مشركان هشدار میدهد كه هرگز قادر به چنین كاری نیستند، و از این مطلب نتیجه میگیرد كه قرآن كریم معجزة وحی، و آورندة آن پیامبر الهی است؛ ازاینرو هركس آن را انكار كند، باید در انتظار آتش جهنم باشد:
فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِینَ (بقره:24)؛ «پس اگر نكردید و هرگز نمیتوانید كرد، از آن آتشی كه سوختش مردمان و سنگها هستند و برای كافران آماده شده، بپرهیزید».
از اینكه خداوند انكار پیامبر را بعد از دیدن معجزه، مستوجب آتش جهنم معرفی میكند، درمییابیم كه معجزه حجت را بر مردم تمام میكند و دلالت آن بر نبوت آورندهاش برهانی است.
به روایت قرآن حضرت موسی علیه السلام نیز بعد از نشان دادن معجزه به فرعون گفت:
قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماواتِ وَالأَرْضِ بَصائِرَ وَإِنِّی لَأَظُنُّكَ یا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً (اسراء:102)؛ «گفت: قطعاً میدانی كه این [نشانهها] را كه باعث بینشهاست جز پروردگار آسمانها و زمین نازل نكرده است و راستی ای فرعون، تو را تباهشده میپندارم».
آیة بالا به روشنگر بودن نشانههای نهگانه و تباه شدن فرعون پس از تحقق آنها اشاره دارد و نشان میدهد كه آن معجزات مایة اتمام حجت برای فرعون و دیگران بوده است.(1)
از روایات ائمه اهلبیتعلیهم السلام نیز دلالت معجزه بر نبوت آورندة آن استفاده میشود. امام حسن عسكری علیه السلام از پدر بزرگوارش نقل میكند كه پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله معجزه را شهادت خداوند به راستی پیامبر معرفی كرده است.(2) ابوبصیر میگوید: به امام صادق علیه السلام گفتم: «چرا خدایعزوجل به پیامبران، اولیای خود و به شما معجزه داده است؟» امام فرمود: «برای آنكه دلیلی بر صدق آورندهاش باشد. معجزه از نشانههای خداوند است كه جز پیامبران و حجتهای خداوند آن را در اختیار ندارند، تا به این وسیله راستگو از دروغگو شناخته شود».(3)
1. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص233.
2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج9، ص273ـ274.
3. همان، ج11، ص71.
دیگر پرسشِ درخور این است كه معجزات پیامبران الهی، علاوه بر نبوت خاصه، چه امور دیگری را نیز ثابت میكند. در قلمرو دلالت معجزه (بهتنهایی و یا با ضمیمة مقدمات دیگر) امور متعددی طرح میشود؛ مانند اثبات وجود خداوند،(1) تعیین مصداق واقعی خدا، توحید، علم و قدرت فوقالعادة خداوند،(2) نبوت عامه، علم یا قدرت فوقالعادة پیامبر(3) و صدق نبی. در اینجا برخی از این امور را، كه دارای مستند قرآنیاند و نقشی مهم در بحث ما دارند، بررسی میكنیم.
معجزه با دو شرط، توحید در ربوبیت و الوهیت را اثبات میكند: یكی اینكه طرفداران خدایان دیگر حاضر باشند؛ دیگر آنكه پیروان آن خدایان تحدی پیامبر را به همانندآوری برای معجزهاش جدی گرفته، از خدایان خود برای ابطال معجزة پیامبر یاری بجویند، ولی كمك نشوند و نتوانند همانندی برای معجزة پیامبر بیاورند. از آیات زیر استفاده میشود كه این دو شرط در تحدی پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله برای قرآن كریم برقرار بوده است:
أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیَاتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ
1. فیلسوفان دین و متكلمان مسیحی دربارة دلالت معجزه بر وجود خداوند، تحت عنوان «دلیل حوادث خاص یا حوادث خارقالعاده» بحث كردهاند (ر.ك: جان هیك، فلسفه دین، ترجمة بهرام راد، ص70).
2. بعد از تحدی و اثبات ناتوانی بشر در هماوردی با معجزاتی از سنخ علم، علم فوقالعادة خداوند، و از سنخ فعل، قدرت فوقالعادة الهی ثابت میشود.
3. با آنچه دربارة دلالت معجزه بر علم و قدرت خداوند گفتیم، اگر ثابت شود پیامبر نیز در اعجاز نقش دارد، علم و قدرت فوقالعادة پیامبران صاحب معجزه نیز ثابت میشود. از اینكه در برخی آیات، وقوع معجزه به دست پیامبران، متوقف بر اذن خداوند معرفی شده است، مانند: وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّه (رعد:39)، برمیآید كه نفس پیامبر در وقوع معجزه مؤثر است؛ زیرا اذن در جایی مطرح است كه زمینة اصلی فراهم بوده، برای تمامیت آن و یا برطرف شدن موانع، نیاز به اذن باشد. البته این علم و قدرت پیامبر به عنایت خداست.
اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِینَ * فَإِنْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَأَنْ لا إِلَهَ إِلاّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (هود:13ـ14)؛ یا میگویند: «این [قرآن] را به دروغ ساخته است». بگو: «اگر راست میگویید، ده سوره برساختهشده مانند آن بیاورید و غیر از خدا هركه را میتوانید فراخوانید». پس اگر شما را اجابت نكردند، بدانید كه آنچه نازل شده است به علم خداست، و اینكه معبودی جز او نیست؛ پس آیا شما گردن مینهید؟
در این آیات پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله با تحدی به مشركان اعلام میفرماید كه با یاری جستن از هركسی جز خدا، ده سوره همانند قرآن كریم بیاورند؛ ولی آنان این درخواست قرآن را جواب ندادند، و یا اینكه از خدایان خود یاری خواستند، اما یاری نشدند.(1) پس ثابت شد كه اولاً قرآن ازطرف خداوند و به علم او نازل شده است؛ ثانیاً خدایی جز الله نیست؛ زیرا اگر خدای دیگری بود، در موقعیت حساسی كه پیروانش به او نیاز داشتند و قرآن تاروپود خدایان را بر باد میداد، باید به كمك پیروان خود میشتافت.(2)
از هنگامی كه یك پیامبر معجزهای به مردم نشان میدهد، همة سخنانی كه به خدا نسبت میدهد، راست و مطابق واقع است؛ زیرا مردم سخن كسی را كه نبوتش از راه معجزه ثابت شده است میپذیرند و به آن عمل میكنند. پس اگر كسی سخنی را
1. بنابراین ضمیر «كُم» در فَإِنْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَكُم، یا به مؤمنان و یا به مشركان برمیگردد.
2. محمدتقی مصباح یزدی، قرآنشناسی، ج1، تحقیق و نگارش محمود رجبی، ص180ـ182؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج11، ص172ـ173. از این آیه بهنحو دیگری نیز دلالت با واسطة معجزه را بر توحید برداشت كردهاند؛ به این بیان كه معجزه بودن قرآن ثابت میكند كه این كتاب ازسوی خدا و مطالب آن همه برحق است و میدانیم كه یكی از مهمترین مطالب قرآن، كه در آیات متعدد به آن اشاره شده، توحید است؛ ازجمله میفرماید: لاَ إِلَهَ إِلاّ هُو (رعد:30) (ر.ك: فخرالدین محمدبنعمر رازی، مفاتیح الغیب، ج17، ص197).
بهدروغ به خدا نسبت دهد و خدا دروغ او را آشكار نكند، مردم ناخواسته به گمراهی كشیده میشوند و این با حكمت خداوند سازگار نیست.
خداوند خود در قرآن تصریح میكند كه اگر پیامبرصلی الله علیه و آله بهدروغ سخنی را به خدا نسبت دهد، بیدرنگ و با شدت تمام او را مجازات میكند:
تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ * وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الأقَاوِیلِ * لأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ(1) * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِین * فَمَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ (حاقه:43ـ47)؛ ]قرآن[ فروفرستاده ازسوی خداوندگار جهانیان است، و اگر او (پیامبر) بهدروغ سخنی به ما نسبت دهد، با كمال قدرت او را میگیریم؛ سپس رگ حیاتش را قطع میكنیم و هیچیك از شما نمیتوانید مانع ]از عذاب[ او شوید.(2)
خداوند در چنین آیاتی تأكید میكند كه پیامبر هرگز به او دروغ نمیبندد، كه اگر چنین كند، بهسرعت مجازاتش را خواهد دید.(3)
1. مفسران عبارت «اخذ بالیمین» را چهار گونه تفسیر كردهاند: الف) مقصود از یمین همان دست راست است؛ زیرا هنگام دستگیری مجرم، دست راست وی را میگیرند؛ ب) مقصود نیرو و قدرت است؛ یعنی خدا توان را از آن شخص سلب میكند؛ ج) مقصود از یمین «حق» است؛ یعنی او را بهحق میگیریم و از وی انتقام میكشیم؛ د) مقصود همان قدرت خداوند است؛ یعنی ما از او با كمال قوت انتقام میگیریم. وجه دوم و چهارم با ظاهر آیه تناسب بیشتری دارد.
2. همچنین ر.ك: احقاف (46)، 8؛ اسراء (17)، 73ـ75.
3. برحسب ظاهر این آیه، چنانكه در شأن نزولش هم آمده است (ر.ك: ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج5ـ 6، ص665)، مخالفان قرآن میكوشیدهاند پیامبرصلی الله علیه و آله را وادار كنند كه در معارف وحیانی دست ببرد و سخنی مطابق خواست آنان بهعنوان وحی قرآنی تلاوت كند؛ ولی كمكهای خداوند و عصمت پیامبر، مانع از چنین رویدادی شد (ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، قرآنشناسی، ج1، تحقیق و نگارش محمود رجبی، ص195ـ196).
1. برخی پنداشتهاند كه عمومی و قطعی بودن اصل علیت، و سنخیت بین علت و معلول، با خارقالعاده بودن معجزه در تضاد است. برای پاسخ به این شبهه، بحث از امكان عقلی معجزه ضروری مینماید.
2. بعضی اندیشمندان نیز با استناد به استثناناپذیری قانون علیت، تمام معجزات رخ داده به دست پیامبران الهی را تبیین و توجیه طبیعی میكنند. برخی نیز با پذیرش قانون علیت، معجزات را از این قانون مستثنا میدانند.
3. «اشاعره» خارقالعاده بودن معجزه را پذیرفتهاند؛ چون اساساً علیت را قبول ندارند؛ بلكه معتقدند عادت خداوند چنین است كه با وقوع یك رویداد (علت)، حادثة دیگری (معلول) رخ دهد. با این تحلیل معجزه تنها یك كار خلاف عادت است و خلاف عادت هم محال نیست.
4. قرآن در آیات متعدد بر اصل علیت صحه میگذارد. فلسفة اسلامی نیز اصل علیت را ضروری و استثناناپذیر میداند؛ بااینحال به تصریح تمام متون آسمانی معجزات بسیاری به دست پیامبران رخ داده و در وقوع آن هیچ شكی نیست.
5. معجزه یك استثنا یا معلول بدون علت نیست، بلكه پدیدهای با علتی ناشناختة غیرمادی است. ازآنجاكه شناخت همة علتهای ممكن برای یك پدیده به دلیل محدودیت تجربه ممكن نیست، نمیتوان همة علتها را منحصر در امور شناختهشده دانست؛ ازاینرو انكار معجزه تنها به این دلیل كه علت آن معلوم نیست، خطاست.
6. تحقق معجزه محال ذاتی نیست؛ چون فرض آن مستلزم تناقض نیست؛ همچنین با توجه به قدرت مطلق خداوند و توانایی انسان، محال وقوعی نیز شمرده نمیشود و نمیتوان گفت كه معلولی بدون علت است.
7. وقوع معجزه (خارقالعاده) منافاتی با ثبات سنتهای الهی، كه در قرآن به آنها اشاره
شده است، ندارد؛ زیرا اولاً معجزه نیز معلولی دارای علت است، و ثانیاً سنت مذكور، مربوط به امور انسانی است و ربطی به امور طبیعی ندارد.
8. بهترین دلیل بر امكان هر امری، وقوع آن است. قرآن كریم، كه معجزة جاوید خداست و تمام جنیان و انسانها را به هماوردی میخواند، شاهدی زنده بر امكان اعجاز است.
9. معجزه تنها بهمنظور اتمام حجت در باب شناخت پیامبر است؛ پس اگر پیامبری كه نبوتش با معجزه ثابت شده است، به ظهور پیامبر دیگری بشارت دهد، حجت بر مردم تمام میشود و برای آن پیامبر جدید معجزه ضرورت ندارد.
10. چنانكه از آیات و روایات استفاده میشود، دلالت معجزه بر نبوت آورندة آن، درصورتیكه آن شخص ادعای نبوت و طلب هماوردی كند، برهانی است؛ زیرا در چنین شرایطی اگر وی دروغگو باشد و خداوند رسوایش نكند، مردم گمراه خواهند شد.
11. اعجاز، افزون بر اینكه نبوت آورندهاش را ثابت میكند، بر صدق گفتار وی، و با شرایطی بر توحید نیز دلالت دارد و میتواند مصداق خدا را مشخص كند.
1. سه دیدگاه مطرح را در حل تعارض معجزه با قانون علیت بیان كنید.
2. آیا وقوع معجزه با قانون علیت در تعارض است؟ توضیح دهید.
3. توضیح دهید كه چرا وقوع معجزه مخالف سنت الهی نیست.
4. چگونه قرآن كریم دلیلی بر امكان وقوع معجزه است؟
5. آیا معجزه برای همة پیامبران ضرورت دارد؟ چرا؟
6. ارزش دلالی معجزه چگونه است؟ اثبات كنید.
7. اعجاز چگونه توحید را اثبات میكند؟
الف) برای امكان و ضرورت معجزه، ر.ك:
1. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص83ـ87.
2. سبحانی، جعفر، الالهیات علی هدی الكتاب و السنة و العقل، ج2، ص229ـ231.
3. احمدی، محمدامین، تناقضنما یا غیبنمون؛ نگرشی نو به معجزه، مركز انتشارات دفتر تبلیغات حوزة علمیة قم، قم، 1378، ص87ـ124.
ب) برای ارزش و قلمرو دلالت معجزه، ر.ك:
1. جوادی آملی، عبدالله، تبیین براهین اثبات خدا، ص252ـ254.
2. آریان، حمید، «بررسی دلالت معجزه به نبوت»، معرفت، ش24، ص70ـ77.
3. كریمی، مصطفی، «قلمرو دلالت معجزه»، معرفت، ش26، ص54ـ62.
علامه طباطباییرحمه الله معجزه را نیز، همانند امور عادی، نیازمند علل طبیعی میداند. با مطالعة دیدگاههای او ذیل آیات 22ـ23 سورة بقره در المیزان و نیز كتاب اعجاز از نظر عقل و قرآن، این نگاه را با دیدگاه مربوط به تأویل مادی معجزه مقایسه كرده، نقاط افتراق آن دو را بیان كنید.
از دانشپژوه انتظار میرود پس از فراگیری این درس:
1. نظر قرآن را دربارة معجزه داشتن همة پیامبران بداند؛
2. بداند كه چرا معجزات پیامبران گونهگون بوده است؛
3. با نحوة رفتار انبیا در برابر تقاضای مردم برای ارائة معجزه آگاه شود؛
4. به نقش پیامبران در اعجاز پی ببرد.
قَالَ ابْنُ السِّكِّیتِ لأَبِی الْحَسَنِ علیه السلام : لِمَاذَا بَعَثَ اللهُ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ علیه السلام بِالْعَصَا وَیَدِهِ الْبَیْضَاءِ وَآلَةِ السِّحْرِ وَبَعَثَ عِیسَى بِآلَةِ الطِّبِّ وَبَعَثَ مُحَمَّداًصلی الله علیه و آله وَعَلَى جَمِیعِ الأَنْبِیَاءِ بِالْكَلاَمِ وَالْخُطَبِ؟ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام : «إِنَّ اللهَ لَمَّا بَعَثَ مُوسَى علیه السلام كَانَ الْغَالِبُ عَلَى أَهْلِ عَصْرِهِ السِّحْرَ فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللهِ بِمَا لَمْ یَكُنْ فِی وُسْعِهِمْ مِثْلُهُ وَمَا أَبْطَلَ بِهِ سِحْرَهُمْ وَأَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَیْهِمْ. وَإِنَّ اللهَ بَعَثَ عِیسَى علیه السلام فِی وَقْتٍ قَدْ ظَهَرَتْ فِیهِ الزَّمَانَاتُ وَاحْتَاجَ النَّاسُ إِلَى الطِّبِّ فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللهِ بِمَا لَمْ یَكُنْ عِنْدَهُمْ مِثْلُهُ وَبِمَا أَحْیَا لَهُمُ الْمَوْتَى وَأَبْرَأَ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ بِإِذْنِ اللهِ وَأَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَیْهِمْ. وَإِنَّ اللهَ بَعَثَ مُحَمَّداًصلی الله علیه و آله فِی وَقْتٍ كَانَ الْغَالِبُ عَلَى أَهْلِ عَصْرِهِ الْخُطَبَ وَالْكَلاَمَ وَأَظُنُّهُ قَالَ الشِّعْرَ فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللهِ مِنْ مَوَاعِظِهِ وَحِكَمِهِ مَا أَبْطَلَ بِهِ قَوْلَهُمْ وَأَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَیْهِم».(1)
1. ابنسكیت گوید: از امام رضا علیه السلام پرسیدم: «چرا خداوند موسیبنعمران علیه السلام را با عصا و ید بیضا و ابزار سحر، عیسی علیه السلام را با ابزار طب، و محمدصلی الله علیه و آله را با كلام برانگیخته است؟» امام در پاسخ فرمود: «آن هنگام كه خداوند موسی علیه السلام را برانگیخت، سحر در میان مردم رواج داشت؛ پس او از جانب خدا معجزهای آورد كه كسی را یارای هماوردی با آن نبود. موسی با آن معجزه، افسونِ ساحران را تباه ساخت و حجت را بر مردم تمام كرد؛ اما زمانی كه خداوند عیسی علیه السلام را برانگیخت، بیماریها فراوان شده بود و مردم به پزشكی نیاز داشتند (در نتیجه، پزشكی پیشرفت كرده بود)؛ پس او از جانب خدا معجزهای آورد كه از توان مردم آن زمان خارج بود. او با زنده كردن مردگان و شفای نابینایان و بیماران مبتلا به برص، حجت را بر مردم تمام كرد. سرانجام وقتی خداوند محمدصلی الله علیه و آله را برانگیخت، سخنوری و خطابه میان مردم رواج داشت؛ پس او از جانب خدا پندها و حكمتهایی آورد و كلام آنان را باطل كرد» (محمدبنیعقوب كلینی رازی، الاصول من الكافی، ج1، كتاب عقل و جهل، ح20).
در درس پیشین ثابت شد كه آوردن معجزه برای همة پیامبران ضروری نیست؛ پس در پاسخ به این پرسش كه چه تعداد از پیامبران الهی معجزه داشتهاند، تنها در صورتی میتوان گفت همة پیامبران معجزه داشتهاند كه دلیل نقلی آن را بیان كند؛ اما بررسی آیات مربوط به این مسئله نشان میدهد كه قرآن كریم دراینباره ساكت است؛ زیرا قرآن كریم از میان 124هزار پیامبر،(1) تنها به نام 26 پیامبر اشاره دارد، بدون آنكه همة خصوصیات آنان را بیان كند. خود قرآن كریم دراینباره میفرماید:
وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْكَ مِنْ قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْكَ (نساء:164)؛«و پیامبرانی [را فرستادیم] كه درحقیقت [ماجرای] آنان را قبلاً بر تو حكایت نمودیم و پیامبرانی [را نیز برانگیختهایم] كه [سرگذشت] ایشان را بر تو بازگو نكردهایم».
در مجموع با بررسی آیات مربوط به معجزات پیامبران میتوان گفت كه بسیاری از پیامبران معجزه داشتهاند و معجزات آنان گونهگون بوده است. این آیات دو دستهاند: آیات حاكی از اعجاز گروهی از پیامبران، و آیات مربوط به اعجاز یك پیامبر خاص.
برخی آیات قرآن كریم گویای آن است كه گروهی از پیامبران با معجزه به سراغ قوم خود رفتهاند؛ برای مثال، قرآن كریم در آیهای خطاب به پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله میفرماید: وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ رُسُلاً إِلَی قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ(روم:47)؛ «و درحقیقت پیش از تو فرستادگانی بهسوی قومشان گسیل داشتیم؛ پس دلایل آشكار برایشان آوردند».
1. قال رسول اللهصلی الله علیه و آله: كان عدد جمیع الانبیاء مأة الف واربعة عشرین الف نبی (محمدبنحسن صفار قمی، بصائر الدرجات، تعلیق محسن كوچهباغی، ص121).
«رسلاً» در این آیه نكره است و دلالت میكند كه تنها گروهی از پیامبران، نه همه آنها، معجزه داشتهاند.
آیة دیگری از قرآن كریم به معجزات پیامبرانی كه پیش از پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله بودهاند، اشاره میفرماید:
وَإِنْ یُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ(1) وَبِالزُّبُرِ وَبِالْكِتَابِ الْمُنِیرِ (فاطر:25)؛ «و اگر تو را تكذیب میكنند، قطعاً كسانی كه پیش از آنها بودند [نیز] به تكذیب پرداختند؛ پیامبرانشان دلایل آشكار و نوشتهها و كتاب روشن برای آنان آوردند».
قرآن كریم در جایی دیگر بیان میفرماید كه پیامبران اقوام كافر پیش از اسلام، برای ایشان معجزه آوردهاند:
أَلَمْ یَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ * ذَلِكَ بِأَنَّهُ كَانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ... (تغابن:5ـ6)؛ «آیا خبر كسانی كه پیشازاین كفر ورزیدند و فرجام بد كارشان را چشیدند و عذاب پردردی خواهند داشت، به شما نرسیده است؟ این [بدفرجامی] ازآنروی بود كه پیامبرانشان دلایل آشكار برایشان میآوردند...».
آیهای نیز دربارة معجزات پیامبران برخی اقوام پیشین میفرماید:
أَلَمْ یَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا یَعْلَمُهُمْ إِلاّ اللَّهُ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ... (ابراهیم:9)؛ «آیا خبر كسانی كه پیش از شما بودند ـ قوم نوح و عاد و ثمود و آنان كه بعد از ایشان بودند [و] كسی جز خدا از آنان آگاهی ندارد ـ به شما نرسیده است؟ فرستادگانشان دلایل آشكار برایشان آوردند...».
هیچیك از آیات بیانشده دلالت ندارد كه همة پیامبران معجزه داشتهاند؛ البته از مجموع آنها برمیآید كه گروهی از پیامبران پیش از اسلام، پیامبران اقوام كافری كه پیش
1. عبارت جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنات در آیات دیگری نیز برای اشاره به معجزات گروهی از پیامبران الهیعلیهم السلام آمده است؛ مانند: اعراف (7)، 101؛ یونس (10)، 13.
از رسالت پیامبر اسلام میزیستهاند، حضرت نوح علیه السلام ، پیامبران اقوام عاد و ثمود و پیامبران اقوام بعد از ایشان معجزه داشتهاند.
شماری از آیات قرآن كریم به معجزات برخی پیامبران خاص اشاره دارند كه ما در اینجا به بررسی آنها میپردازیم؛ اما آیات مربوط به معجزات حضرت محمدصلی الله علیه و آله را در درس یازدهم بررسی خواهیم كرد.
1. معجزات نوح، هود و صالحعلیهم السلام:
أَلَمْ یَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ... جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ... (ابراهیم:9)؛ «آیا خبر كسانی كه پیش از شما بودند، قوم نوح و عاد و ثمود...، به شما نرسیده است؟ فرستادگانشان دلایل آشكار [معجزات] برایشان آوردند...»؛
2. حضرت صالح علیه السلام به درخواست مردم مادهشتری از دل كوه درآورد تا حقانیت دعوتش را اثبات كند:
قَالُوا إِنَّمَا أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ * مَا أَنْتَ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنَا فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ * قَالَ هَذِهِ نَاقَةٌ... (شعراء:153ـ155)؛ «گفتند: «قطعاً تو از افسونشدگانی؛ تو جز بشری مانند ما نیستی. اگر راست میگویی، نشانهای بیاور». [صالح] فرمود: "این مادهشتر ]معجزة من[ است..."».
قرآن در آیة دیگری، معجزة حضرت صالح را «بینه» خوانده است:
وَإِلَی ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آیَةً... (اعراف:73)؛ و بهسوی [قوم] ثمود، برادرشان صالح را [فرستادیم]؛ گفت: «ای قوم من، خدا را بپرستید كه جز او برای شما معبودی نیست. همانا برای شما از
جانب پروردگارتان دلیل روشنی آمده است: این مادهشتر خدا برای شما معجزهای است...»؛(1)
3. قرآن دربارة معجزات حضرت موسی علیه السلام میفرماید:
وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی تِسْعَ آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ فَاسْأَلْ بَنِی إِسْرَائِیلَ إِذْ جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّی لأظُنُّكَ یَا مُوسَی مَسْحُورًا (اسراء:101)؛ «و درحقیقت ما به موسی نُه نشانة آشكار دادیم. پس، از فرزندان اسراییل بپرس، آنگاه كه نزد آنان آمد و فرعون به او گفت: "همانا من تو را، ای موسی، جادوشده میپندارم"».
این آیة شریفه از همان نُه نشانة الهی سخن میگوید(2) كه در سورة اعراف نام آنها آمده است.(3) از بررسی دنبالة این آیه و سیاق آن میتوان دریافت كه آن نُه نشانه، معجزة نبوی آن حضرت بوده است؛ زیرا در این آیه رفتن موسی علیه السلام بهسوی فرعون برای دعوت، و اتهام جادوگری به او مطرح میشود، و در آیة بعد میفرماید:
قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماواتِ وَالأَرْضِ بَصائِرَ وَإِنِّی لَأَظُنُّكَ یا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً (اسراء:102)؛ «گفت: "قطعاً میدانی كه این [نشانهها] را، كه باعث بینشهاست، جز پروردگار آسمانها و زمین نازل نكرده است و راستی ای فرعون، تو را تباهشده میپندارم"».
1. دربارة معجزة حضرت صالح علیه السلام همچنین، ر.ك: ابراهیم (14)، 9.
2. ر.ك: ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج3، ص433.
3. دو معجزة نخست حضرت موسی علیه السلام ، عصا و ید بیضا بود كه او برای اثبات رسالت الهی خویش به فرعون نشان داد: فَأَلْقَی عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ ثُعْبَانٌ مُّبِینٌ * وَنَزَعَ یَدَهُ فَإِذَا هِیَ بَیْضَاء لِلنَّاظِرِین (اعراف:107ـ108)؛ «پس [موسی] عصایش را افكند و بهناگاه اژدهایی آشكار شد، و دست خود را [از گریبان] بیرون كشید و ناگهان برای تماشاگران سپید [و درخشنده] بود». دو معجزة نبوی دیگری كه آن حضرت نشان داد، خشكسالی و كمبود محصولات فرعونیان بود: وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَونَ بِالسِّنِینَ وَنَقْصٍ مِّن الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَذَّكَّرُونَ (اعراف:130)؛ «و درحقیقت ما فرعونیان را به خشكسالی و كمبود محصولات دچار كردیم؛ باشد كه عبرت گیرند». در آیة دیگری نیز به پنج معجزة آن حضرت اشاره شده است: فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آیَاتٍ مُّفَصَّلاَتٍ فَاسْتَكْبَرُواْ وَكَانُواْ قَوْمًا مُّجْرِمِینَ (اعراف:133)؛ «پس بر آنان طوفان و ملخ و كنة ریز و غوكها و خون را بهصورت نشانههایی آشكار فرستادیم و باز سركشی كردند و گروهی بدكار بودند».
این آیه به روشنگر بودن نشانههای نهگانه و تباه شدن فرعون پس از تحقق آنها اشاره دارد و نشان میدهد كه آن نشانهها مایة اتمام حجت برای فرعون و دیگران بودهاند، و چیزی جز معجزة نبوی موجب اتمام حجت نمیشود.(1)
مجموعه قراین موجود در آیات مربوط به جریان دعوت حضرت موسی علیه السلام در سورة اعراف نیز دلالت دارد كه نشانههای نهگانة مذكور، از سنخ معجزة اصطلاحی بودهاند. در ابتدای این آیات میخوانیم كه آن حضرت بهسوی فرعون و سران قوم او میرود و خود را رسول خدا معرفی میكند:
ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَی بِآیَاتِنَا إِلَی فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ... وَقَالَ مُوسَی یَا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ (اعراف:103ـ104)؛ «آنگاه بعد از آنان موسی را با آیات خود بهسوی فرعون و سران [قوم] او فرستادیم... و موسی گفت: "ای فرعون، بیتردید من پیامبری ازسوی پروردگار جهانیانم"».
پس از این آیات، قرآن از درخواست فرعون از حضرت موسی علیه السلام برای آوردن نشانهای بر رسالتش سخن میگوید، و سرانجام در آیة 132 ایمان نیاوردن مردم به آن حضرت را مطرح میكند: وَقالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آیَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤمِنِینَ (اعراف:132)؛ «و گفتند: هرگونه نشانهای برای ما بیاوری تا ما را افسون كنی، ما به تو ایمان نمیآوریم».
قرآن از معجزات حضرت موسی علیه السلام با واژگان «بینه» و «برهان» نیز یاد میكند:
حَقِیقٌ عَلَی أَنْ لاَ أَقُولَ عَلَی اللَّهِ إِلاّ الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرَائِیلَ (اعراف:105)؛ «]موسی گفت:[ شایسته است كه بر خدا جز [سخن] حق نگویم. من درحقیقت دلیلی روشن ازسوی پروردگارتان برای شما آوردهام؛ پس فرزندان اسرائیل را همراه من بفرست».
1. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص233.
وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّی مُدْبِرًا وَلَمْ یُعَقِّبْ... * اسْلُكْ یَدَكَ فِی جَیْبِكَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَیْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِكَ بُرْهَانَانِ مِنْ رَبِّكَ إِلَی فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ (قصص:3132)؛ و ]فرمود: ای موسی[ چوبدستی خود را بیفكن؛ و چون دید آن مانند ماری میجنبد، پشت كرد و برنگشت. ...دست خود را در گریبانت ببر تا سپید بیگزند بیرون آید و [برای رهایی] از این هراس، بازویت را به خویشتن بچسبان. اینها دو معجزه از جانب پروردگار تو بهسوی فرعون و سران [كشور] اوست؛ زیرا آنها همواره قومی نافرماناند؛
4. قرآن كریم معجزات حضرت عیسی را نیز «آیه» میخواند؛ برای نمونه در سورة آلعمران میخوانیم:
وَرَسُولاً إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُكُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّینِ كَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَكُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ وَأُحْیِ الْمَوْتی بِإِذْنِ اللّهِ وَأُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِكُمْ إِنَّ فِی ذلِكَ لاَیَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنِینَ (آلعمران:49)؛ و [عیسی را بهعنوان] پیامبری بهسوی بنیاسرائیل [فرستد كه او به آنان گوید:] درحقیقت من از جانب پروردگارتان برای شما معجزهای آوردهام. من از گِل برای شما [چیزی] به شكل پرنده میسازم؛ آنگاه در آن میدمم؛ پس به اذن خدا پرندهای میشود؛ و به اذن خدا نابینای مادرزاد و پیس را بهبود میبخشم و مردگان را زنده میگردانم و شما را از آنچه میخورید و در خانههایتان ذخیره میكنید، خبر میدهم. مسلماً در این [معجزات] برای شما، اگر مؤمن باشید، نشانهای است.(1)
1. دربارة معجزات حضرت عیسی علیه السلام همچنین، ر.ك: اعراف (7)، 11.
پیامبران چه زمانی برای اثبات حقانیتشان به معجزه متوسل میشدند؟ آیا در همان آغاز دعوت معجزه نشان میدادند، و یا تنها در پاسخ به درخواست مردم این كار را میكردند؟ از برخی آیات قرآن كریم برمیآید كه برخی پیامبران در همان آغاز رسالتشان، بدون درخواست مردم، معجزة خود را نشان میدادند؛ چنانكه حضرت عیسی علیه السلام در نخستین برخورد با مردم گفت: أَنِّی قَدْ جِئْتُكُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ (آلعمران:49)؛ «من برای شما ازسوی پروردگارتان معجزهای آوردهام...».
البته معجزات برخی پیامبران هم، پاسخی به درخواستهای مردم بوده است؛ مانند مادهشتری كه حضرت صالح علیه السلام به درخواست قوم خود، یعنی ثمود، از دل كوه خارج كرد:
قَالُوا إِنَّمَا أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ * مَا أَنْتَ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنَا فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ * قَالَ هَذِهِ نَاقَةٌ لَهَا شِرْبٌ وَلَكُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ (شعراء:153ـ155)؛ گفتند: «قطعاً تو از افسونشدگانی. تو جز بشری مانند ما نیستی. اگر راست میگویی، معجزهای بیاور». گفت: «این مادهشتری است كه نوبتی از آب او راست و روزی معین نوبت آب شماست».
البته ممكن است كه خداوند معجزه را پیش از درخواست مردم به پیامبر داده باشد؛ ولی وی بعد از درخواست مردم آن را نشان دهد؛ مانند دو معجزة موسی، یعنی «عصا» و «ید بیضا»، كه خداوند وقتی موسی را به سراغ فرعون میفرستاد، به او داد: فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ إِلی فِرْعَوْنَ وَمَلاَئِهِ (قصص:32)؛ «این دو برهان روشن از پروردگارت بهسوی فرعون و پیروان اوست»؛ اما آن حضرت بعد از درخواست فرعون، آن دو معجزه را نشان داد:
قَالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فَأْتِ بِهَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِین * فَأَلْقَی عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ ثُعْبَانٌ مُبِینٌ * وَنَزَعَ یَدَهُ فَإِذَا هِیَ بَیْضَاءُ لِلنَّاظِرِینَ (اعراف:106ـ108)؛ [فرعون] گفت:
«اگر معجزهای آوردهای، پس اگر راست میگویی، آن را ارائه بده»؛ پس [موسی] عصایش را افكند و بهناگاه اژدهایی آشكار شد؛ و دست خود را [از گریبان] بیرون كشید و ناگهان برای تماشاگران سپید [و درخشنده] بود.
گفتیم كه بخشی از معجزات پیامبران به درخواست مردم بوده است. اكنون این پرسش پیش میآید كه آیا پیامبران به همة درخواستهای مردم برای آوردن معجزه پاسخ مثبت میدادند. پرسش دیگر اینكه آیا معجزات، علاوه بر اتمام حجت، مردم را در پذیرش نبوت پیامبران تحت فشار قرار میداد.
فحوای كلی برخی آیات این است كه آوردن هر معجزهای باید به اذن خدا باشد و چنین نیست كه پیامبران در آوردن معجزه استقلال داشته باشند: ...وَما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ... (غافر:78)؛ «...و هیچ فرستادهای را نرسد كه بیاجازة خدا نشانهای بیاورد...».
قرآن كریم همچنین گزارش میكند كه مردم از پیامبران معجزه میخواستند، ولی آنها نمیآوردند و استقلال در آوردن معجزه را از خود نفی میكردند. از این آیات استنباط میشود كه هدف از معجزه، مجبور كردن مردم به پذیرش دین حق نیست، بلكه معجزه تنها برای این است كه حجت بر مردم تمام شود و هركس دلیل صحیحی برای پذیرش سخن پیامبران داشته باشد:(1)
...قَالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِیدُونَ أَنْ تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ یَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتُونَا
1. خداوند به برخی پیامبران، پیش از معجزهای كه حجت را بر مردم تمام میكند، معجزات دیگری عنایت فرموده است و به نظر میرسد این، از باب تفضل و تابع مصالحی بوده است كه برای ما روشن نیست؛ چنانكه خداوند به حضرت موسی و حضرت عیسی علیه السلام در همان آغاز رسالتشان چند معجزه داد.
بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ * قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلَی مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَمَا كَانَ لَنَا أَنْ نَأْتِیَكُمْ بِسُلْطَانٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللَّهِ... (ابراهیم:10ـ11)؛ ...گفتند: «شما جز بشری مانند ما نیستید؛ میخواهید ما را از آنچه پدرانمان میپرستیدند، بازدارید؛ پس برای ما حجتی آشكار بیاورید». پیامبرانشان گفتند: «ما جز بشری مثل شما نیستیم، ولی خداوند به هركس از بندگان خود كه بخواهد منت مینهد ]معجزه میدهد[، و بر ما نرسد كه جز به اجازة خداوند برای شما حجتی بیاوریم...».
برخی با استناد به این نوع آیات و بدون توجه به آیات دیگر قرآن، پنداشتهاند كه پیامبران همواره از آوردن معجزه امتناع میكردهاند، اما این نمیتواند دلیلی برای انكار معجزات پیامبران باشد؛ زیرا آیات دیگر قرآن تصریح دارد كه بسیاری از پیامبران معجزه آوردهاند و چنانكه گذشت، برخی از آن معجزات به درخواست مردم بوده است. بنابراین با توجه به این آیات، معنای آن آیاتی هم كه بهظاهر موهم نفی معجزه از پیامبراناند، روشن میشود؛ در واقع معنای آن آیات این است كه پیامبران پس از اتمام حجت بر مردم، دیگر درخواست معجزه را نمیپذیرفتند و از انجام پیشنهادهای نامعقول و خلاف مصلحت خودداری میكردند؛ همچنین اگر مردم معجزهای بخواهند كه وقوع آن، باب اختیار را به روی مردم ببندد، پذیرش این خواسته خلاف حكمت الهی و نقض غرض است؛ زیرا معجزه برای این است كه مردم بدانند آورندة آن پیامبر است و با اختیار از او پیروی كنند؛ اما اگر معجزه به گونهای باشد كه اختیار را از مردم سلب كند، آوردن آن نقض غرض، و نقض هدف از آفرینش انسان است.(1)
1. در واقع هدف از آفرینش این است كه انسان با اختیار خود، مسیر صحیحی را كه خداوند بهوسیلة پیامبران نشان داده است، انتخاب كند و به كمال مطلوب برسد (ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن 1ـ3 (خداشناسی، كیهانشناسی، انسانشناسی)، ص167ـ179).
همچنین پیامبران به درخواستها و پیشنهادهایی كه برآمده از هوا و هوس بود، جواب مثبت نمیدادند؛ وگرنه میبایست تمام وقت خود را صرف اجرای درخواستهای مردم میكردند و از انجام وظایف اصلی خود بازمیماندند و این نیز نقض غرض و خلاف حكمت است. پیامبر باید یك بار نبوت خودش را به گونهای برای مردم اثبات كند كه حجت بر آنان تمام شود؛ پس نهتنها لازم، بلكه حتی مطلوب هم نیست كه پیامبران درخواست هركسی را برای انجام یك كار معجزهآسا بپذیرند.
بعضی آیات گویای آن است كه مردم بسیار به پیامبران اصرار میكردند تا كارهای معجزهآسای خاصی را انجام دهند، ولی چون خدا انجام آن كارها را مصلحت نمیدانست، پیامبران پاسخ میدادند: وظیفة ما رساندن پیام الهی به شماست و ما این وظیفه را انجام دادهایم؛ حال میخواهید ایمان بیاورید یا نیاورید. قرآن كریم در چند آیة زیر به نمونههایی از اینگونه درخواستهای مردم از پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله اشاره دارد:
وَقَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّی تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الأرْضِ یَنْبُوعًا * أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأنْهَارَ خِلالَهَا تَفْجِیرًا * أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَیْنَا كِسَفًا أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَالْمَلائِكَةِ قَبِیلاً(1) * أَوْ یَكُونَ لَكَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَی فِی السَّمَاءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّكَ حَتَّی تُنَزِّلَ عَلَیْنَا كِتَابًا نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی هَلْ كُنْتُ إِلاّ بَشَرًا رَسُولاً (اسراء:90ـ93)؛ و گفتند: «تا از زمین چشمهای برای ما نجوشانی، هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد؛ یا [باید] برای تو باغی از درختان خرما و انگور باشد و آشكارا از میان آنها جویبارها روان سازی؛ یا چنانكه ادعا میكنی، آسمان را پارهپاره بر [سر] ما
1. قرآن كریم به این درخواست چنین جواب میدهد: قُلْ لَوْ كانَ فِی الأَرْضِ مَلائِكَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً (اسراء:95)؛ «بگو اگر در روی زمین فرشتگانی بودند كه با اطمینان راه میرفتند، البته بر آنان [نیز] فرشتهای را به رسالت، از آسمان نازل میكردیم».
فرواندازی؛ یا خدا و فرشتگان را در برابر [ما حاضر] آوری؛ یا برای تو خانهای از طلا باشد؛ یا به آسمان بالا روی و به بالا رفتن تو [هم] اطمینان نخواهیم داشت تا بر ما كتابی نازل كنی كه آن را بخوانیم». بگو: «پاك است پروردگار من؛ آیا [من] جز بشری فرستاده هستم؟!»
گاه مردم چنان عرصه را بر پیامبران تنگ میكردند كه چهبسا اگر تأیید الهی نبود، تمایل مییافتند كه بعضی از این خواستهها را عملی كنند؛ ولی چون پیامبران معصوم و در پناه تأییدات الهیاند، در آنها ارادهای برخلاف حق شكل نمیگیرد. قرآن خود از فشارهای مردم بر حضرت محمدصلی الله علیه و آله خبر میدهد. مردم به آن حضرت میگفتند كه چرا بر او معجزهای فرود نمیآید؛ گویی او برای اثبات رسالت خود، هیچ معجزهای نیاورده بود. خداوند به پیامبر دستور داد كه به مردم بگوید: فرستادن معجزه برای خدا آسان است؛ اما بیشتر آنان نمیدانند كه آوردن معجزه طبق مصلحت و حكمت الهی است:
وَقَالُوا لَوْلا نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ قَادِرٌ عَلَی أَنْ یُنَزِّلَ آیَةً وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (انعام:37)؛ «و گفتند: "چرا معجزهای از جانب پروردگارش بر او نازل نشده است؟" بگو: "بیتردید خدا قادر است كه پدیدهای شگرف فروفرستد؛ لیكن بیشتر آنان نمیدانند"».
وَیَقُولُونَ لَوْ لاَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ (یونس:20)؛ «و میگویند: چرا معجزهای از جانب پروردگارش بر او نازل نمیشود؟" بگو: "غیب فقط برای خداست. پس منتظر باشید كه من هم با شما از منتظرانم"».
ممكن است در نگاه نخست به نظر برسد كه مراد از «آیه»، فرود آمدن آیهای از قرآن(1) یا معجزه است؛ زیرا هردو منشأ غیبی دارند و نزولشان به دست خداست؛ اما با توجه به آیة
1. مانند آیة وَإِذَا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآیَةٍ قَالُوا لَوْلاَ اجْتَبَیْتَهَا قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَا یُوحَی إِلَیَّ مِنْ رَبِّی(اعراف:203). منظور این است اگر برای مدتی آیه نازل نشود و وحی به تأخیر بیفتد، میگویند: «چرا از اینسو و آنسو آیهای جور نمیكنی؟» در جوابشان بگو: «من تابع وحی خدا هستم. هرگاه او به من وحی كند، آن را میگویم، و اگر وحی نكند، من از خودم چیزی نمیآورم».
پانزدهم همین سوره(1) كه میگوید مردم درخواستِ قرآنی دیگر و یا عوض كردن آن را داشتهاند، درمییابیم كه مراد از آیه، تنها معجزه است.(2)
در قرآن آیة دیگری نیز هست كه به فشارهای مردم بر حضرت محمدصلی الله علیه و آله برای آوردن معجزات جدید، و دلتنگی او از درخواستهای ناروای آنان اشاره میفرماید:
فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا یُوحَی إِلَیْكَ وَضَائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ یَقُولُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ كَنْزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّمَا أَنْتَ نَذِیرٌ وَاللَّهُ عَلَی كُلِّ شَیْءٍ وَكِیلٌ (هود:12)؛ و مبادا تو برخی از آنچه را كه به سویت وحی میشود، ترك گویی و سینهات بدان تنگ گردد كه میگویند: «چرا گنجی بر او فروفرستاده نشده یا فرشتهای با او نیامده است؟» تو فقط هشداردهندهای و خدا بر هر چیزی نگهبان است.(3)
كلمة «لعلّ» برای ترجّی (اظهار امیدواری) است،(4) اما كاربردهای متفاوتی دارد. در
1. وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالَ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هَـذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا یَكُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاء نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا یُوحَی إِلَیَّ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (یونس:15)؛ «و چون آیات روشن ما بر آنان خوانده شود، آنان كه به دیدار ما امید ندارند میگویند: "قرآن دیگری جز این بیاور یا آن را عوض كن". بگو: "مرا نرسد كه آن را از پیش خود عوض كنم. جز از آنچه به من وحی میشود، پیروی نمیكنم. اگر پروردگارم را نافرمانی كنم، از عذاب روزی بزرگ میترسم"».
2. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج11، ص34.
3. در آیة دیگری نیز آمده است: لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ أَلاَّ یَكُونُوا مُؤْمِنِین* إِن نَّشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِم مِّن السَّمَاء آیَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ * وَمَا یَأْتِیهِم مِّن ذِكْرٍ مِّنَ الرَّحْمَنِ مُحْدَثٍ إِلاَّ كَانُوا عَنْهُ مُعْرِضِینَ (شعراء:3ـ5)؛ «شاید تو از اینكه [مشركان] ایمان نمیآورند، جان خود را تباه سازی. اگر بخواهیم، معجزهای از آسمان بر آنان فرود میآوریم، تا گردنهایشان در برابر آن خاضع گردد؛ و هیچ تذكر جدیدی ازسوی [خدای] رحمان برایشان نیامد، جز اینكه همواره از آن روی برمیتافتند». البته این آیة شریفه به شدتِ دلسوزی پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله اشاره دارد كه چون مردم ایمان نمیآوردند، نزدیك بود جان خود را تباه سازد (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص250).
4. برای آگاهی بیشتر دربارة كلمة «لعلّ»، ر.ك: عبدالله جمالالدینبنیوسفبنهشام انصاری، مغنی اللبیب، ص286ـ296.
قرآن نیز این واژه گاه متناسب با حال گوینده، گاه به لحاظ حال شنونده، و زمانی به اقتضای مقام به كار میرود. در آیة بالا نیز، با عنایت به اینكه پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله معصوم است و ترك رسالت حتی به ذهنش هم خطور نمیكند، ترجی بهحسب مقام است، نه بهحسب شخص پیامبر؛ یعنی در چنین شرایط دشواری، هر انسانی، ـ ازآنجهت كه انسان است ـ ممكن است دست از رسالت بكشد. ازاینرو خداوند به پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله میفرماید: «از اینكه مردم میگویند: چرا بر او گنجی فرود نمیآید و یا فرشتهای با او نیست، دلتنگ مشو؛ زیرا وظیفة تو فقط هشدار دادن است. تو مسئول ایمان آوردن مردم نیستی. خدا وكیل همهچیز است و وسیلة هدایت بندگانش را فراهم میكند. مردم اختیار دارند كه قبول كنند یا نكنند».
در آیات دیگر نیز میتوان بازتاب ناراحتی پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله را از بیاعتنایی مردم به دعوت حقش برای نجات بشر دید:
وَإِنْ كَانَ كَبُرَ عَلَیْكَ إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقًا فِی الأرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِی السَّمَاءِ فَتَأْتِیَهُمْ بِآیَةٍ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَی الْهُدَی فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِینَ (انعام:35)؛ و اگر اعراض كردن آنان [از قرآن] بر تو گران است، اگر میتوانی گذرگاهی در زمین یا نردبانی در آسمان بجویی تا معجزهای [دیگر] برایشان بیاوری [چنین كن]؛ و اگر خدا میخواست، قطعاً آنان را بر هدایت گرد میآورد؛ پس زنهار از نادانان مباش.
مراد این است كه خدا هرگز چنین كارهایی را نخواهد كرد؛ زیرا كارهای او مبتنی برخواستههای مردم نیست؛ پس پیامبر هم نمیتواند چنین كاری بكند و نخواهد كرد، زیرا خدا به او اجازه نمیدهد. اگر خدا میخواست همه ایمان بیاورند، میتوانست اسباب آن را فراهم آورد؛ ولی این با حكمت خدا سازگار نیست. انسان باید راه حق را
با اختیار انتخاب كند. خداوند طبق سنت خود فقط مقدمات لازم برای اختیار راه صحیح را فراهم میفرماید بدون اینكه مردم را وادار به ایمان كند.(1)
قرآن كریم همچنین به برخی درخواستهای ناروای اهل كتاب نیز اشاره میكند:
الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَیْنَا أَلاّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّی یَأْتِیَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ قُلْ قَدْ جَاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِی بِالْبَیِّنَاتِ وَبِالَّذِی قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِینَ (آلعمران:183)؛ همآنان كه گفتند: «خدا با ما پیمان بسته كه به هیچ پیامبری ایمان نیاوریم تا برای ما قربانیای بیاورد كه آتش [آسمانی] آن را [به نشانة قبول] بسوزاند». بگو: «قطعاً پیش از من پیامبرانی بودند كه دلایل آشكار را با آنچه گفتید، برای شما آوردند؛ اگر راست میگویید، پس چرا آنان را كشتید؟»
قرآن كریم نهتنها این ادعای اهل كتاب را تصدیق نمیكند، بلكه آنان را به دلیل تسلیم نشدنشان در برابر دلایل روشنی كه پیامبران آوردهاند، سرزنش میكند و نتیجه میگیرد كه آنان دروغ میگویند و تنها میخواهند از زیر بار ایمان شانه خالی كنند.
قرآن كریم علت دیگری نیز برای فرود نیامدن معجزات دیگر بر پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله بیان میكند:
وَمَا مَنَعَنَا أَنْ نُرْسِلَ بِالآیَاتِ إِلاّ أَنْ كَذَّبَ بِهَا الأوَّلُونَ وَآتَیْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِهَا وَمَا نُرْسِلُ بِالآیَاتِ إِلاّ تَخْوِیفًا (اسراء:59)؛ و [چیزی] ما را از فرستادن معجزات بازنداشت، جز اینكه پیشینیان آنها را دروغ شمردند؛ و به ثمود مادهشتر دادیم كه روشنگر بود؛ و[لی] به آن ستم كردند و ما معجزهها را جز برای ترساندن [مردم] نمیفرستیم.
1. در آیهای آمده است: فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْیَكْفُر(كهف:29)؛ «پس هركه خواست ایمان بیاورد و هركس خواست كافر شود».
مفسران دربارة اینكه چگونه تسلیم نشدن پیشینیان در برابر معجزات پیامبران، مانع از آوردن معجزه برای اقوام دیگر میشود، وجوه مختلفی را بیان كردهاند:(1)
1. چون فرستادن معجزه برای امتهای پیشین نتیجه نبخشید، حتماً برای امتهای پسین نیز بیفایده است و خدا كار بیفایده نمیكند. این بیان بهتنهایی كافی نیست؛ زیرا این پرسش را به دنبال میآورد كه مگر خدا نمیدانست فرستادن آن معجزات نتیجه نمیدهد؟ پس چرا آنها را فرستاد؟ نمیتوان گفت خدا نمیدانست و معجزات را برای آزمایش بشر بر اقوام پیشین فرستاد تا ببیند انسانها ایمان میآورند یا خیر، و پس از آنكه معلوم شد فایده ندارد، دیگر معجزهای نفرستاد. بهیقین گویندگان این پاسخ چنین منظوری نداشتهاند؛
2. خداوند بااینكه میدانست مردم ایمان نمیآورند، برای اتمام حجت، معجزههایی را فرستاد. پس این كار بیفایده نبود و مصلحت داشت؛ اما اگر خداوند بعد از اتمام حجت معجزه بفرستد، این كار بیفایده خواهد بود. با این بیان، پاسخ پیشین كامل میشود؛
3. منظور از «آیات» معجزاتی است كه انكار آنها «عذاب استیصال» را به دنبال دارد؛ یعنی عذابهایی كه یك قوم را بهطور جمعی نابود میكند. در طول تاریخ بارها خداوند آیاتی را بر اقوامی فرستاده است، ولی مردم آن آیات را نپذیرفته و آن را دروغ شمردهاند؛ در نتیجه عذاب استیصال بر آنها نازل شده و همه را نابود كرده است؛ مانند قوم ثمود كه با بیاحترامی به معجزة پیامبرشان مستحق عذاب استیصال شدند:
فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ نَاقَةَ اللَّهِ وَسُقْیَاهَا * فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاهَا (شمس:13ـ14)؛ پس فرستادة خدا به آنان گفت: «زنهار مادهشتر خدا و [نوبت] آب خوردنش را [حرمت نهید]»؛ و[لی]
1. برای آگاهی بیشتر، ر.ك: ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج5ـ6، ص653.
دروغگویش خواندند و آن [مادهشتر] را پی كردند و پروردگارشان به [سزای] گناهشان بر سرشان عذاب آورد و آنان را با خاك یكسان كرد.(1)
اگر خدا برای امت اسلامی نیز از آنگونه معجزات بفرستد، اینان نیز همانند پیشینیان نمیپذیرند و سزاوار عذاب استیصال میشوند؛ اما خداوند نمیخواهد امت اسلامی گرفتار عذاب استیصال شود؛ زیرا اولاً این امت باید تا قیامت دوام یابد؛ ثانیاً پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله در میان آنهاست(2) و خدا، خود وعده داده است كه تا وقتی آن حضرت در میان مردم است، بر آنان عذاب نخواهد فرستاد:
وَإِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ * وَمَا كَانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِیهِمْ وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ یَسْتَغْفِرُونَ (انفال:32ـ33)؛ و [یاد كن] هنگامی را كه گفتند: «خدایا، اگر این [كتاب] همان حقِ از جانب توست، پس بر ما از آسمان سنگهایی بباران یا عذابی دردناك بر سر ما بیاور»؛ و[لی] تا تو در میان آنان هستی خدا بر آن نیست كه ایشان را عذاب كند و تا آنان طلب آمرزش میكنند، خدا عذابكنندة ایشان نخواهد بود.
نتیجه اینكه معجزه تنها برای اتمام حجت ضرورت مییابد. فرستادن آن در موارد دیگر تابع مصالح خاص، و بر اساس حكمتهایی است كه خدا به آن آگاه است. خدا تابع هوا و هوس مردم نیست كه هرچه آنان پیشنهاد كنند، انجام دهد.
1. و نیز آمده است: فَعَقَرُواْ النَّاقَةَ وَعَتَوْاْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَقَالُواْ یَا صَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ الْمُرْسَلِین * فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُواْ فِی دَارِهِمْ جَاثِمِین؛ (اعراف:77ـ78)؛ «پس آن مادهشتر را پی كردند و از فرمان پروردگار خود سرپیچی نمودند و گفتند: «ای صالح، اگر از پیامبرانی، آنچه را به ما وعده میدهی برای ما بیاور». آنگاه زمینلرزه آنان را فروگرفت و در خانههایشان از پا درآمدند.
2. علامه طباطباییقدس سره این وجه را تأیید میكند؛ ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج13، ص134ـ136.
1. در قرآن آیهای دال بر اینكه همة انبیا معجزه داشتهاند، یافت نمیشود. البته به این دلیل نمیتوان گفت كه همة پیامبران معجزه نداشتهاند؛ زیرا قرآن از میان 124هزار پیامبر، تنها به نام 26 نفر از آنان اشاره دارد.
2. آیاتی كه دربارة معجزات پیامبران سخن میگویند، دو دستهاند: دستهای به معجزات گروهی از پیامبران برای اقوامشان اشاره میكنند؛ دستة دوم معجزات برخی پیامبران خاص را بیان میكنند.
3. وقوع معجزه بعد از اتمام حجت، از باب تفضل، و تابع مصالحی است كه فقط خدا میداند.
4. پیامبران، بهویژه حضرت محمدصلی الله علیه و آله، بهرغم فشار شدید مردم، همة درخواستهای آنان را برای ارائة معجزه اجابت نمیكردند؛ زیرا بسیاری از این تقاضاها برخاسته از هوا و هوس بود.
5. خداوند امت اسلامی را به دلیل حضور پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله در میان آنان و لزوم بقای این امت تا قیامت، با عذاب استیصال نابود نكرده و نمیكند.
1. آیا همة پیامبران معجزه داشتهاند؟
2. دو دسته آیاتی كه معجزات پیامبران را بیان میكنند، كداماند؟
3. پاسخ انبیا به درخواستهای مردم برای ارائة معجزه چه بود؟
4. چرا خداوند امت اسلامی را گرفتار عذاب استیصال نمیكند؟
1. طباطبایی، سیدمحمدحسین، اعجاز از نظر عقل و قرآن.
2. قدردان قراملكی، محمدحسن، معجزه در قلمرو عقل و دین، بوستان كتاب، قم، 1381، ص70ـ76.
3. سعیدی روشن، محمدباقر، معجزهشناسی، مؤسسة فرهنگی دانش و اندیشة معاصر، تهران، 1379، ص99ـ105.
برخی دانشمندان معجزات پیامبران را به دو دستة علمی و عملی تقسیم كردهاند. دراینباره تحقیق كنید.
چنانكه گذشت، پیامبران در پاسخ به درخواستهای مردم برای آوردن معجزه میگفتند: معجزه به دست خداست و بدون اذن او نمیتوانیم معجزهای بیاوریم.(1) حال این پرسش رخ مینماید كه پیامبران در وقوع معجزه چه نقشی دارند. در پاسخ به این پرسش چهار احتمال مطرح شده است: 1. پیامبران در وقوع معجزه هیچ نقشی نداشتهاند و اعجاز، فعل مستقیم خدا و یا فعل فرشتگان الهی است؛(2) 2. اعجاز اثر نفس پیامبران است؛(3) 3. برخی معجزات فعل مستقیم خدا، و برخی دیگر فعل پیامبر است؛(4) 4. اعجاز فعل خدا و پیامبر است.
آیات قرآن كریم نیز دراینباره چند گونهاند:
1. دستهای از آیات، وقوع معجزات را تنها به خداوند نسبت میدهد و دربارة نقش پیامبر در معجزه ساكت است؛ چنانكه دربارة خود قرآن كریم، این معجزة جاوید الهی، میخوانیم: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (حجر:9)؛ «بیتردید ما این قرآن را بهتدریج نازل كردهایم و قطعاً نگهبان آن خواهیم بود»؛
2. دستة دیگری از آیات گویای آن است كه معجزه به دست پیامبر، و به اذن خدا انجام گرفته است؛ برای مثال، دربارة معجزات حضرت عیسی علیه السلام آمده است:
1. ابراهیم (14)، 11؛ غافر (40)، 78.
2. ر.ك: ابوجعفر محمدبنحسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج1، ص269؛ ابوحامد محمد غزالی، تهافت الفلاسفة، ص247؛ فخرالدین محمدبنعمر رازی، المطالب العالیة، ج8، ص99.
3. ر.ك: محمدبنمحمد فارابی، فصوص الحكم، فص 32؛ حسینبنعبداللهبنسینا، الاشارات و التنبیهات، تحشیة خواجهنصیرالدین طوسی، ج2، ص359ـ362. علامه مجلسی در مرآة العقول (ج3، ص143) استناد معجزات به پیامبران را یكی از اقوال در مسئلة كفر برمیشمارد. این قضاوت در صورتی درست است كه نقشی برای خداوند قایل نباشیم.
4. ر.ك: محییالدینبنعربی، الفتوحات المكیّة، ج3، جزء 41، باب 40، ص421. علامه حلی در كشف المراد، ص275 گفته است: ان یكون (المعجز) من قبل الله تعالی او بأمره.
وَرَسُولاً إِلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُكُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّینِ كَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَكُونُ طَیْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الأكْمَهَ وَالأبْرَصَ وَأُحْیِی الْمَوْتَی بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِكُمْ إِنَّ فِی ذَلِكَ لآیَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (آلعمران:49)؛(1)
3. دستهای دیگر از آیات، وقوع معجزه به دست پیامبر را تأیید میكند، اما حاكی از آن است كه پیامبر در اعجاز نقش اساسی نداشته است؛ برای مثال، قرآن كریم دربارة ید بیضا و عصای حضرت موسی علیه السلام میفرماید:
قَالَ أَلْقِهَا یَا مُوسَی * فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعَی * قَالَ خُذْهَا وَلا تَخَفْ سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الأولَی * وَاضْمُمْ یَدَكَ إِلَی جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ آیَةً أُخْرَی * لِنُرِیَكَ مِنْ آیَاتِنَا الْكُبْرَی (طه:19ـ23)؛ فرمود: «ای موسی، آن (عصا) را بینداز». پس آن را انداخت و ناگاه ماری شد كه بهسرعت میخزید. فرمود: «آن را بگیر و مترس؛ بهزودی آن را به حال نخستینش بازخواهیم گردانید؛ و دست خود را به پهلویت ببر، سپید بیگزند برمیآید. [این] معجزهای دیگر است تا به تو معجزات بزرگ خود را بنمایانیم».
هراس حضرت موسی علیه السلام از تبدیل شدن عصا به اژدها، نشانة آن است كه اعجاز كار او نبوده است؛ زیرا منطقی نیست كه پیامبر از معجزة خودش بترسد.
پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله نیز در نزول قرآن كریم، این معجزة جاوید الهی، تنها واسطهای بین خدا و مردم بود تا قرآن را از خداوند بگیرد و الفاظ معنوی را به الفاظ محسوس تبدیل كند و به مردم برساند و نقش دیگری نداشت؛ حتی الفاظ قرآن نیز از خداست.(2) به همین جهت
1. و نیز: مائده (5)، 110. ترجمة این آیات پیشتر آمده است.
2. ر.ك: صدرالدین محمدبنابراهیم شیرازی، اسرار الآیات، ص52ـ53؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج15، ص317؛ محمدتقی مصباح یزدی، قرآنشناسی، ج1، تحقیق و نگارش محمود رجبی، ص93ـ94؛ محییالدینبنعربی، الفتوحات المكیة، ج3، ص103؛ صدرالدین محمدبنابراهیم شیرازی، مفاتیح الغیب، تعلیق علی النوری، ص113.
خداوند در آیات متعدد، وحی و فروفرستادن قرآن را به خود نسبت میدهد؛ چنانكه میگوید: إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْكَ الْقُرْآنَ تَنْزِیلاً (انسان:23)؛ «درحقیقت ما قرآن را بر تو فروفرستادیم»؛ وَإِنَّكَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِیمٍ عَلِیمٍ (نمل:6)؛ «و حقاً تو قرآن را ازسوی حكیمی دانا دریافت میداری».(1)
البته شكی نیست كه دریافت وحی الهی توانایی و لیاقتی میخواهد كه تنها در وجود پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله یافت میشد. در روایتی از امام حسن عسكری علیه السلام آمده است: انَّ اللّه وَجَدَ قَلبَ مُحَمَّدصلی الله علیه و آلهأَفضَلَ القُلوبِ وَاَوعَاهَا فَاختَارَهُ لِنُبوَّتِهِ؛(2) «خداوند قلب محمدصلی الله علیه و آله را بهترین و پذیراترین قلبها یافت و او را به نبوت خود برگزید».
این سه دسته آیات با هم منافات ندارند و وجه جمعی میان آنها هست. آیاتی كه معجزات را به خداوند نسبت میدهد، درصدد بیان توحید افعالی است؛ اما كسانی كه با استناد به این آیات، معجزات را فعل مستقیم خداوند میدانند، باید توجه كنند كه قرآن كریم در كنار بیان توحید افعالی،(3) تأثیر اسباب دیگر را نیز میپذیرد؛ به همین جهت در برخی آیات، معجزه را به پیامبران نسبت میدهد. بنابر صحیحترین تفسیر از توحید افعالی، تأثیر پیامبران در وقوع معجزه، در طول فاعلیت الهی است. بر این اساس است كه قرآن كریم در آیات متعدد وقوع معجزه را به پیامبران نسبت میدهد و در برخی آیات وقوع معجزه را در گرو اذن خداوند میداند؛ چنانكه میگوید: وَما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ (غافر:78)؛ «و هیچ فرستادهای را نرسد كه بیاجازة خدا معجزهای بیاورد».
از اینكه قرآن كریم وقوع معجزه را منوط به اذن الهی معرفی میكند، استفاده
1. و نیز: یوسف (12)، 3؛ حجر (15)، 78؛ قمر (54)، 56.
2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج18، ص205، ح2.
3. در باب توحید افعالی، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن 1ـ3 (خداشناسی، كیهانشناسی، انسانشناسی)، ص8084.
میشود كه گرچه معجزه به خواست و ارادة خداوند واقع میشود، پیامبران نیز در آن مؤثرند؛ زیرا اذن در صورتی معنا مییابد كه مقتضی موجود باشد، ولی مانعی نگذارد آن فعل واقع شود.(1)
نكتة پایانی اینكه با توجه به آیات قرآن، تأثیر پیامبران در وقوع معجزه متفاوت است. این تأثیر گاهی مانند معجزات حضرت عیسی علیه السلام پررنگ، و گاهی دیگر مانند نقش پیامبر اسلام در نزول قرآن كریم كمرنگ است؛ اما بههرروی پیامبران در وقوع معجزات بهنحوی نقش داشتهاند.
1. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص79ـ81 . برای آگاهی بیشتر دربارة «اذن الهی»، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن 1ـ3 (خداشناسی، كیهانشناسی، انسانشناسی)، ص195199.
مسئلة دیگری كه در باب اعجاز باید بررسی شود، قلمرو اعجاز است؛ به این معنا كه آیا معجزه مختص پیامبران، و آن هم تنها برای اثبات نبوت است و یا اعجاز قلمرو عامتری دارد. در مفهومشناسی معجزه گفتیم كه معجزه در اصطلاح سه معنا دارد كه معنای اخص آن، معجزهای است كه فقط به دست پیامبران، و برای اثبات نبوت و اتمام حجت مردم رخ میدهد؛ اما به اصطلاح عام، معجزه بهمعنای هر كار خارقالعادهای است كه با اتكا به قدرت خداوند انجام میگیرد. معجزه به این معنا تنها برای اثبات نبوت نیست و حتی ممكن است كسانی جز پیامبران نیز به آن دست یابند.
از نگاه قرآن كریم نیز كارهای غیرعادی الهی، همواره برای اثبات نبوت رخ ندادهاند. قرآن از برخی امور خارقالعاده خبر میدهد كه بدون واسطة انسان، و تنها با ارادة الهی و تأثیر امور ماورای طبیعی تحقق یافتهاند؛ مانند آفرینش حضرت آدم علیه السلام كه یك جریان غیرطبیعی بود و بدون گذر از مسیر عادی آفرینش محقق شد:
إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ طِینٍ * فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ (ص:71ـ72)؛ «آنگاه كه پروردگارت به فرشتگان گفت: "من بشری را از گل خواهم آفرید. پس چون او را [كاملاً] درست كردم و از روح خویش در آن دمیدم، سجدهكنان برای او [به خاك] بیفتید"».(1)
اصل نبوت و ارتباط وحیانی انسان با خدا نیز یك جریان غیرعادی است؛ زیرا اقتضای اسباب طبیعی، ارتباط انسان با ماورای طبیعت و دستیابی به مقام نبوت نیست. همچنین عذابهای الهی اموری غیرطبیعیاند كه نه برای اثبات نبوت، بلكه برای پایان دادن به كار ستمگران و كافران، و یا تنبیه گروهی خاص توسط فرشتگان عذاب نازل
1. آیاتِ 28ـ29 سورة حجر نیز به این مطلب اشاره دارد.
میشوند؛ مانند عذابهای استیصال كه بر قوم حضرت نوح، قوم عاد و قوم لوط نازل شد، و عذاب تنبیهی كه منجر به مسخ شدن بنیاسرائیل شد.(1)
در درسهای پیشین، با معجزات نبوی، یعنی امور خارقالعاده برای اثبات نبوت پیامبران، آشنا شدیم. ازآنجاكه عذابهای نازلشده بر اقوام پیامبران مربوط به تاریخ اقوام و امم است، گفتوگو دربارة آن را به مبحث مربوط به رفتار خداوند با مخالفان پیامبران وامینهیم؛ پس در این درس تنها دربارة كرامتهای پیامبران و دیگر انسانها سخن میگوییم.
پیش از بررسی كرامات این نكته را یادآور میشویم كه قرآن كریم بارها و بارها كارهای خارقالعاده را به پیامبران و اولیای الهی نسبت میدهد. با عنایت به اینكه یكی از حكمتهای تكرار در قرآن كریم تقریر و تأكید است،(2) معلوم میشود كه قرآن كریم، در كنار بیان توحید، تأكید دارد كه اعتقاد به اینكه برخی بندگان خاص خداوند، ازجمله بعضی پیامبران، به اذن الهی، میتوانند دست به كارهای خارقالعادهای بزنند، نهتنها شرك نیست، بلكه عین توحید و یا از شئون آن است. بنابراین باور گروهی موسوم به فرقة وهابیت، غلط و خلاف قرآن است كه با تكیه بر آرای ابنتیمیه گمان كردهاند اگر كسی معتقد باشد كه اولیای الهی، ازجمله پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله و اهلبیتعلیهم السلام، ولایت تكوینی دارند ـ یعنی میتوانند به اذن خدا تصرفاتی بكنند و مثلاً مریضی را شفا بدهند ـ شرك است؛ چون اینها كارهای خدایی است.(3)
چنانكه در درس هشتم گذشت، برخی مفسران نیز، به دلیل علمزدگی، غربزدگی یا عوامل دیگر، با وجود صراحت آیات قرآن بر خارقالعاده بودن معجزات پیامبران،
1. قرآن دراینباره میفرماید: وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِیرَ (مائده:60).
2. ر.ك: محمدبنعبدالله زركشی، البرهان فی علوم القرآن، ج3، ص15ـ17.
3. ر.ك: احمدبنتیمیة، مجموعة الفتاوی، تحقیق عامر الجزار و انور الباز، ج27، ص44ـ45. دربارة نقد اندیشة ابنتیمیه و فرقة وهابی دراینباره، ر.ك: سیدمحسن امین حسینی عاملی، كشف الارتیاب فی اتباع محمدبنعبدالوهاب، ص192ـ263.
كوشیدهاند آیات مذكور را به گونهای تأویل كنند كه مطابق با قوانین طبیعی و امور عادی باشد و در این تأویلتراشی سخنانی بیپایه گفتهاند؛ برای مثال، شفای بیماران را حاصل نبوغ حضرت عیسی علیه السلام در طبابت دانستهاند و دربارة زنده كردن مردگان گفتهاند: مراد خداوند این است كه آن حضرت، مردهها را از قبر بیرون میآورده است!(1) آنان در واقع، خواسته یا ناخواسته، منكر هر امر خارقالعادهای هستند؛ اما تأكید مكرر قرآن كریم بر وقوع امور خارقالعاده، دلیل روشنی بر بطلان اینگونه تفكر و تفسیر است.
طبق بیان قرآن، خدا به برخی پیامبران بعد از اثبات نبوتشان، از باب تفضل و بنابه مصالحی كه تنها خود میداند، امور خارقالعادة دیگر نیز داده و كراماتی به دست آنان ظاهر فرموده است. در ادامه به بررسی این كرامات میپردازیم.(2)
1. یكی از این تأویلگران، سیداحمدخان هندی است. وی در كتاب خود، تفسیر القرآن و هو الهدی و الفرقان، تقریباً همة معجزات الهی را به گونهای منطبق بر حوادث عادی و طبیعی جلوه داده است؛ ازجمله زنده كردن مردگان را بر خارج كردن مردگان از قبر، شكافته شدن دریا برای حضرت موسی را بر جزرومد عادی آب دریا (سیداحمدخان هندی، تفسیر القرآن و هو الهدی و الفرقان، ج1، ص110ـ119)، و جاری شدن آب براثر ضربت عصای موسی را بر پیدا شدن چشمههایی از بالای كوهستان، با تأویل معنای «ضرب» به حركت و «حجر» به كوهستان (همان، ص130ـ131) تفسیر كرده و منكر سایهبان شدن ابر برای موسی علیه السلام (همان، ص126ـ127) شده است. دربارة حضرت عیسی علیه السلام نیز وی منكر ولادت ایشان بدون پدر شده و ادعا كرده كه حضرت مریم در عقد شرعی یوسف نجار بوده و قول مریم (وَلَمْ یَمْسَسْنِی بَشَر) ناظر به پیش از عقد بوده است (همان، ج3، ص17 به بعد). تكلم عیسی در گهواره (همان، ص42)، نزول مائدة آسمانی (همان، ص220)، شفای بیماران و زنده كردن مردگان (همان، صفحة 17 به بعد)، آفرینش چهار پرنده از گِل (همان، ص196) و عروج حضرت عیسی و زنده ماندنش، از دیگر مسائلی است كه او منكر وقوعشان میشود. وی پذیرفتن این امور را ازسوی عالمان اسلامی متأثر از اخبار یهودیان و مسیحیان دانسته، و سرانجام معجزات پیامبر اسلام، ازجمله یاری رساندن فرشتگان در جنگها را نیز انكار كرده است (همان، ص48 به بعد).
2. در ذكر كرامات پیامبران كوشیدهایم ترتیب زمانی را نیز رعایت كنیم؛ به همین سبب، كرامات پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله در این درس نیامده است. به دلیل اهمیت معجزات و كرامات آن حضرت، در درس جداگانهای بهتفصیل از آنها بحث میكنیم.
به نظر میرسد نجات ابراهیم علیه السلام از آتش نمرودیان برای اثبات نبوت نبوده است؛ زیرا برای نمرودیان حجت تمام شده بود؛ وگرنه خداوند با نشان دادن معجزهای اجازه نمیداد كه كار به جایی بكشد كه ابراهیم علیه السلام را در آتش بیندازند و آنگاه برای اثبات نبوتش وی را نجات دهد. البته این احتمال وجود دارد كه خدا با نجات آن حضرت خواسته باشد به مردم بفهماند كه او پیامبر است: قُلْنَا یَا نَارُ كُونِی بَرْدًا وَسَلامًا عَلَی إِبْرَاهِیم (انبیاء:69)؛ «گفتیم: ای آتش، بر ابراهیم سرد و بیآسیب باش».
حضرت ابراهیم علیه السلام از خداوند خواست كه چگونگی زنده شدن مردگان در قیامت را به وی نشان دهد. خدا به او فرمان داد كه چهار پرنده را گرفته، بكشد و آنها را با هم درآمیزد و به چهار قسمت تقسیم كند؛ سپس هر قسمت را بر سر یك كوه قرار دهد؛ آنگاه پرندگان را صدا بزند و ببیند چگونه زنده میشوند:
وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی كَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتَی قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَی وَلَكِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَی كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَكَ سَعْیًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَكِیمٌ (بقره:260)؛ و [یاد كن] آنگاه كه ابراهیم گفت: «پروردگارا، به من نشان ده كه چگونه مردگان را زنده میكنی». فرمود: «مگر ایمان نیاوردهای؟» گفت: «چرا، ولی تا دلم آرامش یابد». فرمود: «پس چهار پرنده برگیر و آنها را پیش خود ریزریز گردان؛ سپس بر هر كوهی پارهای از آنها را قرار ده؛ آنگاه آنها را فراخوان؛ شتابان بهسوی تو میآیند، و بدان كه خداوند توانا و حكیم است».
این واقعه برای اثبات نبوت نبود؛ زیرا بنابر تصریح آیات، ابراهیم برای اطمینان خاطر خود چنین درخواستی كرد. بهعلاوه، بنابر ظاهر آیات در میان آن كوهها، كسی جز خود ابراهیم نبوده تا زنده شدن پرندگان را ببیند و به نبوت او پی ببرد.
حضرت ابراهیم علیه السلام پیرمردی تقریباً صدساله و همسرش «ساره» نازا بود؛ ازاینرو آنان امیدی به فرزنددار شدن نداشتند؛ اما فرشتگانی كه مأمور ارسال عذاب بر قوم حضرت لوط علیه السلام بودند، ابتدا نزد ابراهیم علیه السلام آمدند و به وی بشارت دادند كه فرزنددار(1) خواهد شد:
وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِیمَ بِالْبُشْرَی قَالُوا سَلامًا قَالَ سَلامٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ * فَلَمَّا رَأَی أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قَالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَی قَوْمِ لُوطٍ * وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِنْ وَرَاءِ إِسْحَاقَ یَعْقُوبَ * قَالَتْ یَا وَیْلَتَا أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَذَا بَعْلِی شَیْخًا إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ عَجِیبٌ * قَالُوا أَتَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَیْكُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ (هود:69ـ73)؛ و بهراستی فرستادگان ما برای ابراهیم مژده آوردند، سلام گفتند، پاسخ داد: «سلام»؛ و دیری نپایید كه گوسالهای بریان آورد؛ و چون دید دستهایشان به غذا دراز نمیشود، آنان را ناشناس یافت و از ایشان ترسی بر دل گرفت.(2) گفتند: «مترس ما
1. در سورة حجر آیة 52، و سورة ذاریات آیة 28، بشارت به یك پسر (غلام) مطرح شده است؛ درحالیكه در سورة هود آیة 71، و سورة انبیاء آیة 72، سخن از بشارت به اسحاق و یعقوب است. این دو قسم آیه با هم منافات ندارند؛ زیرا یعقوب علیه السلام فرزند حضرت اسحاق است؛ چنانكه خدا به حضرت یوسف علیه السلام میفرماید: وَكَذَلِكَ یَجْتَبِیكَ رَبُّكَ وَیُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْكَ وَعَلَی آلِ یَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَی أَبَوَیْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِیمٌ حَكِیم (یوسف:6). به همین دلیل است كه برخی آیات تنها بشارت به حضرت اسحاق علیه السلام را مطرح میكنند و بعضی دیگر بشارت به فرزند وی را نیز اضافه میكنند.
2. در آن زمان مردم ناپسند میدانستند كه مهمانی بر كسی وارد شود و برای او غذا بیاورند، ولی آن مهمان دست به غذا نزند؛ زیرا این امر را نشانة دشمنی تلقی میكردند.
هسوی قوم لوط فرستاده شدهایم»؛ و زن او ایستاده بود، خندید. پس وی را به اسحاق و از پی اسحاق به یعقوب مژده دادیم. [همسر ابراهیم] گفت: «ای وای بر من! آیا فرزند آورم با آنكه من پیرزنم، و این شوهرم پیرمرد است؟ واقعاً این چیز بسیار عجیبی است». گفتند: «آیا از كار خدا تعجب میكنی؟ رحمت خدا و بركات او بر شما خاندان [رسالت] باد. بیگمان او ستودهای بزرگوار است».(1)
این بشارت عجیب بهقدری برای همسر حضرت ابراهیم علیه السلام شگفتآور بود كه پس از شنیدن آن بیاختیار به صورت خود زد و گفت: «زنی پیر و نازا چگونه بزاید؟!» فرشتگان گفتند: «پروردگارت چنین مقرر فرموده است»: فَأَقْبَلَتِ امْرأَتُهُ فِی صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَهَا وَقَالَتْ عَجُوزٌ عَقِیمٌ * قَالُوا كَذَلِكَ قَالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ الْحَكِیمُ الْعَلِیمُ (ذاریات:29ـ30).
طبق بیان قرآن كریم، خداوند به حضرت موسی علیه السلام ، علاوه بر نُه معجزة نبوی،(2) چندین كرامت نیز داد كه در اینجا به بررسی آنها میپردازیم.
هنگامی كه بنیاسرائیل شبانه از مصر خارج میشدند، در مسیرشان به دریا یا رود بزرگی رسیدند. در این هنگام خدای متعال دریا را شكافت و آنان توانستند از آن عبور كنند؛ ولی
1. همچنین، ر.ك: حجر (15)، 52ـ56؛ انبیاء (21)، 72.
2. وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی تِسْعَ آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ (اسراء:101)؛ «و درحقیقت ما به موسی نُه نشانة آشكار دادیم». در درس نهم ثابت شد كه این نَُه معجزه برای اثبات نبوت بوده است.
فرعون و لشكریانش كه در تعقیب آنها بودند، غرق شدند.(1) قرآن كریم میفرماید: وَجَاوَزْنَا بِبَنِی إِسْرَائِیلَ الْبَحْر (اعراف:138)؛ «و فرزندان اسرائیل را از دریا گذراندیم».
خداوند به بنیاسرائیل دستور داد كه به یك شهر كافرنشین حمله كنند؛ ولی آنها فرمان نبردند و به حضرت موسی علیه السلام گفتند: «تو و خدایت بروید با مردم شهر بجنگید و آنها را بیرون كنید؛ سپس ما وارد شهر میشویم». بنیاسرائیل براثر این نافرمانی محكوم به چهل سال سرگردانی در بیابان شدند؛(2) به گونهای كه صبح به راه میافتادند و عصر به همان جایی میرسیدند كه صبح بودند.(3) حضرت موسی علیه السلام نیز در همین دوران از دنیا رفت.(4) ظاهر آیات قرآن گویای آن است كه بنیاسرائیل در آن بیابان به طریقی غیرعادی از «منّ» (ترنجبین) و «سلوی» (پرندگان)(5) بهرهمند بودند: وأَنْزَلْنَا عَلَیْهِمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَی كُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ(اعراف:160)؛ «ترنجبین و بلدرچین بر ایشان فروفرستادیم. از چیزهای پاكیزهای كه روزیتان كردهایم، بخورید».
1. چنانكه پیشتر گذشت، برخی این واقعه را طبیعی و حاصل جزرومد میشمارند. با این تقریر، چون موسی علیه السلام از زمان جزرومد آگاه بود، هنگام پایین رفتن آب و خشك شدن دریا بنیاسرائیل را عبور داد و وقتی فرعون و لشكرش رسیدند، آب بالا آمد و آنها را غرق كرد (ر.ك: سیداحمدخان هندی، تفسیر القرآن و هو الهدی و الفرقان، ترجمة سیدمحمدتقی فخر داعی گیلانی، ج1، ص11ـ19).
2. ر.ك: مائده (5)، 21ـ26.
3. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج5، ص318.
4. امام صادق علیه السلام از پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله نقل میفرماید: مات موسی فی التیه فصاح صائح من السماء مات موسی وما نفس لا تموت (محمدبنیعقوب كلینی رازی، الاصول من الكافی، ج2، ص654، ح7). در یك روایت دیگر آمده است: حضرت هارون علیه السلام پیش از حضرت موسی علیه السلام رحلت كرد (عبدعلیبنجمعه عروسی حویزی، تفسیر نور الثقلین، ج1، ص608، ح117).
5. برای «منّ» و «سلوی» معانی مختلفی گفتهاند؛ ازجمله اینكه هردو به معنای عسل است؛ ولی قول مشهور این است كه مراد از «من» ترنجبین، و مراد از «سلوی» یك نوع پرنده است. در ضمن، مفرد و جمع «سلوی» یكی است (ر.ك: اسماعیلبنحماد جوهری، الصحاح، ج6، ص2207، 2380، 2381؛ محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، مادة «سلا» و «منن»).
بنیاسرائیل در پی راهپیمایی طولانیشان در آن بیابان بیآب، تشنه شدند؛ پس حضرت موسی علیه السلام از خدا برای آنها طلب آب كرد. به وی خطاب شد كه عصایش را بر سنگ بزند. موسی عصایش را بر سنگی زد و ناگهان دوازده چشمه، به عدد عشیرههایِ بنیاسرائیل، جاری شد:
وَقَطَّعْنَاهُمُ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أَسْبَاطًا أُمَمًا وَأَوْحَیْنَا إِلَی مُوسَی إِذِ اسْتَسْقَاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَیْنًا قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ (اعراف:160)؛ و آنان را به دوازده عشیره، كه هریك امتی بودند، تقسیم كردیم؛ و به موسی ـ وقتی قومش از او آب خواستند ـ وحی كردیم كه با عصایت بر آن تختهسنگ بزن. پس، از آن، دوازده چشمه جوشید.
بنیاسرائیل از گرمای بیابان در رنج بودند؛ پس خداوند ابری را مأمور ساخت تا بر سر آنها سایه افكند و ایشان را از حرارت خورشید در امان بدارد: وَظَلَّلْنَا عَلَیْهِمُ الْغَمَامَ(اعراف:160)؛ «و ابر را بر فراز آنان سایبان كردیم».
بنیاسرائیل لجوج و بهانهگیر بودند و هر روز خواستة جدیدی مطرح میكردند. روزی به حضرت موسی علیه السلام گفتند: «اگر این احكام واقعاً ازطرف خداست، این كوه را از جا بركن تا به تو ایمان بیاوریم». خدا كوه را بالای سرشان برافراشت:
وَإِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَظَنُّوا أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ خُذُوا مَا آتَیْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُوا مَا فِیهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (اعراف:171)؛ و [یاد كن] هنگامی را كه
كوه [طور] را بر فرازشان سایبانآسا برافراشتیم و چنان پنداشتند كه [كوه] بر سرشان فرو خواهد افتاد. [و گفتیم:] آنچه را كه به شما دادهایم، به جد و جهد بگیرید و آنچه را در آن است، به یاد داشته باشید، شاید كه پرهیزگار شوید.
هنگامی كه حضرت داوود علیه السلام زبور تلاوت میكرد، كوهها و پرندگان به امر خدا با او همصدا میشدند: وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ یُسَبِّحْنَ وَالطَّیْرَ وَكُنَّا فَاعِلِینَ (انبیاء:79)؛ «و كوهها را با داوود به نیایش واداشتیم و پرندگان را نیز، و ما كنندة [این كار] بودیم».
این آیه از واقعهای غیرعادی حكایت میكند و نمیتوان آن را اینگونه تأویل كرد كه صدای قرائت آن حضرت در كوه میپیچید و پرندگانی كه از صدای زیبای انسان خوششان میآید، گردش جمع میشدند؛ زیرا در آیه، سخن از تسخیر الهی است؛ همچنین اگر این واقعه طبیعی بود، نیازی به آوردن عبارت تأكیدی وَكُنَّا فَاعِلِینَ نبود. افزون بر اینها، قرآن آن را كرامت و فضلی الهی برای حضرت داود علیه السلام میشمارد:
وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ مِنَّا فَضْلاً یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَالطَّیْرَ (سبأ:10)؛ «و بهراستی داوود را از جانب خویش مزیتی عطا كردیم [و گفتیم:] ای كوهها، با او [در تسبیح خدا] همصدا شوید و ای پرندگان، [هماهنگی كنید]».
خداوند از راهی غیرعادی صنعت زرهسازی را به داوود علیه السلام آموزش داد و آهن را در دست او نرم كرد. قرآن كریم میفرماید: وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُم
فَهَلْ أَنْتُمْ شَاكِرُون (انبیاء:80)؛ «و به [داوود] فن زره[سازی] آموختیم، تا شما را از [خطرات] جنگتان حفظ كند. پس آیا شما سپاسگزارید؟»
آیه نشان میدهد كه ساختن زره توسط حضرت داوود، امری عادی نبوده است؛ پس نمیتوان گفت: وی با تجربه آموخته بود كه چگونه آهن را با استفاده از كورة ذوبآهن نرم كند و بهصورت حلقهحلقه درآورد و زره بسازد، و نسبت این امر به خداوند از باب توحید افعالی است. ظاهر آیة بالا با این تأویل نمیسازد؛ زیرا آیه در مقام بیان كرامتهای حضرت داوود علیه السلام و منتگذاری بر مردم است: لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُم؛ چنانكه در آیة دیگری تصریح شده است كه این امر به فضل و عنایت خداوندی بوده و خداوند آهن را برای آن حضرت نرم كرده است: وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ مِنَّا فَضْلاً... وأَلَنَّا لَهُ الْحَدِید (سبأ:10)؛ «و بهراستی داوود را از جانب خویش مزیتی عطا كردیم... و آهن را برای او نرم گردانیدیم».
حضرت سلیمان علیه السلام با عنایت خداوندی، سخن پرندگان را میفهمید:
وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَأُوتِینَا مِنْ كُلِّ شَیْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ (نمل:16)؛ «و سلیمان وارث داوود شد و گفت: "ای مردم، ما زبان پرندگان را تعلیم یافتهایم و از هر چیزی به ما داده شده است. راستی كه این همان امتیاز آشكار است"».(1)
از آیات دیگر هم برمیآید كه حضرت سلیمان علیه السلام ، علاوه بر پرندگان، سخن حیوانات دیگری مانند مورچه را نیز میفهمیده است:
1. شاید از این آیه بتوان برداشت كرد كه حضرت داوود علیه السلام نیز سخن پرندگان را درك میكرده است؛ زیرا میفرماید: «عُلِّمْنا»، نه «عُلِّمْتُ».
حَتَّی إِذَا أَتَوْا عَلَی وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لا یَحْطِمَنَّكُمْ سُلَیْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ * فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِنْ قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَی وَالِدَیَّ... (نمل:18ـ19)؛ تا آنگاه كه [سلیمان] به وادی مورچگان رسیدند؛ مورچهای [به زبان خویش] گفت: «ای مورچگان، به لانههایتان داخل شوید؛ مبادا سلیمان و سپاهیانش ندیده و ندانسته شما را پایمال كنند». [سلیمان] از گفتار او دهان به خنده گشود و گفت: «پروردگارا، در دلم افكن تا نعمتی را كه به من و پدر و مادرم ارزانی داشتهای سپاس بگزارم...».
به اذن خدا باد چنان برای سلیمان مسخر شده بود كه اشیا را به هركجا كه او میخواست، حمل میكرد: فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَیْثُ أَصَاب(ص:36)؛ «پس باد را برای او [سلیمان] رام كردیم كه هرجا آهنگ میكرد، به فرمان او آرام روان میشد».(1)
ظاهر آیات بر غیرعادی بودن این امر دلالت دارد و نمیتوان آن را یك اتفاق عادی شمرد.(2) حتی آیهای دیگر مقدار مسافتی را كه باد به امر سلیمان علیه السلام در بامدادان و شامگاهان طی میكرد، بیان میكند: وَلِسُلَیْمَانَ الرِّیحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ... (سبأ:12)؛ «و باد را برای سلیمان [رام كردیم] كه رفتن آن یك ماه [راه] و آمدنش یك ماه [راه] بود...».
1. در آیة دیگری آمده است: وَلِسُلَیْمَانَ الرِّیحَ عَاصِفَةً تَجْرِی بِأَمْرِهِ إِلَی الأَرْضِ الَّتِی بَارَكْنَا فِیهَا وَكُنَّا بِكُلِّ شَیْءٍ عَالِمِینَ (انبیاء،81)؛ برای سلیمان، تندباد را [رام كردیم] كه به فرمان او بهسوی سرزمینی كه در آن بركت نهاده بودیم، جریان مییافت؛ و ما به هر چیزی دانا بودیم».
2. مثل اینكه گفته شود مراد گونهای هواپیماست كه آنوقت ساخته شده بود.
خداوند متعال چشمة مس را به گونهای غیرعادی، برای حضرت سلیمان علیه السلام بهصورت مذاب درآورد: وأَسَلْنَا(1) لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ(سبأ:12)؛ «و معدن مس را برای او ذوب [و روان] گردانیدیم».
كرامت دیگر سلیمان علیه السلام تسلط وی بر جنیان و به كار گرفتن آنان بود:
وَمِنَ الْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَمَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِیرِ (سبأ:12)؛ «و برخی از جن، به فرمان پروردگارشان پیش او كار میكردند و هركس از آنها از دستور ما سر برمیتافت، از عذاب سوزان به او میچشانیدیم».
در آیة دیگری آمده است كه سلیمان هرچه میخواست، از بناهای بلند و تندیسها و كاسههایی چون حوض و دیگهای محكم و...، جنیان برایش میساختند.(2) قرآن كریم دربارة خدمت شیاطین به حضرت سلیمان علیه السلام میفرماید: وَالشَّیَاطِینَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَغَوَّاصٍ * وَآخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الأصْفَادِ (ص:37ـ38)؛ «و دیوها را [از] بنّا و غواص تا [وحشیان] دیگر را كه جفتجفت بسته بر زنجیرها بودند [تحت فرمانش درآوردیم]».
قرآن اشاره دارد كه كارگری دیوها، امری غیرعادی و كرامتی ازطرف خداوند برای حضرت سلیمان علیه السلام بوده است: هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَیْرِ حِسَابٍ (ص:39)؛ «[گفتیم] این بخشش ماست [آن را] نگاه دار یا بیحساب ببخش».
1. «اسلنا» در باب افعال و از مادة «سیل» است؛ پس أَسَلْنَا لَهُ عَیْنَ الْقِطْر، یعنی چشمة مس را برای او بهصورت ذوبشده جاری كردیم (ر.ك: احمدبنمحمدبنعلی مقری فیّومی، المصباح المنیر، مادة «سیل»).
2. یَعْمَلُونَ لَهُ مَا یَشَاء مِن مَّحَارِیبَ وَتَمَاثِیلَ وَجِفَانٍ كَالْجَوَابِ وَقُدُورٍ رَّاسِیَات(سبأ:13).
حضرت یونس علیه السلام سالها در میان قوم خود تبلیغ كرد، اما سرانجام از اصلاح آنان ناامید شد و رهایشان كرد. یونس برای عبور از دریا به كشتی نشست؛ اما دریا متلاطم شد و نهنگ بزرگی به كشتی حمله كرد. طبق رسم آن زمان، برای رهایی از آن مهلكه چندین مرتبه قرعه انداختند تا یكی از سرنشینان كشتی را در دهان نهنگ بیندازند؛ اما هر بار قرعه به نام یونس علیه السلام درآمد. سرانجام آن حضرت را به دریا انداختند و نهنگ او را بلعید. یونس علیه السلام در شكم نهنگ به پیشگاه خداوند دعا كرد و خدا نجاتش داد:
وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَی فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لا إِلَهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّی كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ * فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ (انبیاء:87ـ88)؛ و ذوالنون را [یاد كن] آنگاه كه خشمگین رفت و پنداشت كه ما هرگز بر او قدرتی نداریم، تا در [دل] تاریكیها ندا درداد كه معبودی جز تو نیست؛ منزهی تو؛ راستی كه من از ستمكاران بودم.
قرآن كریم این جریان را در سورة صافات با تفصیل بیشتری آورده است:
وَإِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِین * إِذْ أَبَقَ إِلَی الْفُلْكِ الْمَشْحُون *فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ * فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُلِیمٌ * فَلَوْلاَ أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ * لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ * فَنَبَذْنَاهُ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ سَقِیمٌ * وَأَنْبَتْنَا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ (صافات:139ـ146)؛ و درحقیقت یونس از زمرة فرستادگان بود، آنگاه كه بهسوی كشتیِ پُر بگریخت. پس [سرنشینان] با هم قرعه انداختند و [یونس] از باختگان شد. [او را به دریا افكندند] و عنبرماهی او را بلعید؛ درحالیكه او نكوهشگر خویش بوده؛ و اگر او از زمرة تسبیحكنندگان نبود، قطعاً تا روزی كه برانگیخته میشوند، در شكم آن
[ماهی] میماند. پس او را، درحالیكه ناخوش بود، به زمین خشكی افكندیم؛ و بر بالای [سر] او درختی از [نوع] كدوبُن رویانیدیم.
نجات حضرت یونس علیه السلام یك واقعة خارقالعاده بود، ولی برای اثبات نبوت نبود؛ زیرا این واقعه چندین سال بعد از اثبات نبوتش، و بعد از ناامیدی او از ایمان آوردنِ قومش واقع شد.
ارمیا علیه السلام از كنار آبادی ویرانشدهای میگذشت(1) كه خانههای آن فروریخته و اجساد و استخوانهای ساكنانش در هر سو پراكنده بود. ارمیا با خود گفت: «خداوند چگونه اینها را زنده خواهد كرد؟»(2) خدا وی را میراند و بعد از صد سال زندهاش كرد تا چگونگی زنده شدن مردگان را در قیامت به او نشان دهد:
أَوْ كَالَّذِی مَرَّ عَلَی قَرْیَةٍ وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَی عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّی یُحْیِی هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَال
1. مفسران در اینكه این واقعه برای چه كسی رخ داده و آن آبادی ویرانشده كجاست، همسخن نیستند؛ برخی وی را عزیر، و آن آبادی را بیتالمقدس میدانند كه به دست بختالنصر ویران شده بود؛ برخی دیگر معتقدند آن شخص ارمیا، و آن آبادی همان دیاری بوده است كه هزاران نفر از ترس مرگ از آن خارج شده بودند و خدا آنها را میراند و دوباره زنده كرد: أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ خَرَجُواْ مِن دِیَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحْیَاهُمْ(بقره:243). در روایات نیز به ارمیا و عزیر اشاره شده است (ر.ك: ابوجعفر محمدبنحسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج2، 319؛ عبدعلیبنجمعه عروسی حویزی، تفسیر نور الثقلین، ص529). مرحوم علامه طباطبایی روایاتی را كه به عزیر اشاره دارد، واحد و ضعیفالسند میداند (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص378). برخی عزیر را همان عزرای كاهن میدانند كه رهبر عبرانیان و كاتب یهود بوده، نه پیامبر (ر.ك: محمد معین، فرهنگ فارسی، ج5، ص1174).
2. حضرت ارمیا علیه السلام شكی در توانایی خداوند بر زنده كردن مردگان نداشت، بلكه میخواست چگونگی آن را مشاهده كند؛ زیرا مشاهده مرحلهای بالاتر از برهان است (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص378).
بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَی طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَی حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آیَةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَی الْعِظَامِ كَیْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَی كُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بقره:259)؛ یا چون آنكس كه به شهری كه بامهایش یكسر فروریخته بود، عبور كرد [و با خود] گفت: «چگونه خداوند [اهل] این [ویرانكده] را پس از مرگشان زنده میكند؟» پس خداوند او را [به مدت] صد سال میراند. آنگاه او را برانگیخت، [و به او] گفت: «چقدر درنگ كردی؟» گفت: «یك روز یا پارهای از روز را درنگ كردم». گفت: «[نه] بلكه صد سال درنگ كردی. به خوراك و نوشیدنی خود بنگر [كه طعم و رنگ آن] تغییر نكرده است؛ و به درازگوش خود نگاه كن [كه چگونه متلاشی شده است. این ماجرا برای آن است كه هم به تو پاسخ دهیم] و هم تو را [در مورد معاد] نشانهای برای مردم قرار دهیم. به این استخوانها بنگر كه چگونه آنها را برداشته به هم پیوند میدهیم؛ سپس گوشت بر آن میپوشانیم». پس هنگامی كه [چگونگی زنده ساختن مرده] برای او آشكار شد، گفت: «[اكنون] میدانم كه خداوند بر هر چیزی تواناست.»
حضرت زكریا علیه السلام ، كه پیامبری از بنیاسرائیل بود و سرپرستی بیتالمقدس را به عهده داشت، هرگاه برای سركشی به مریم و برآوردن نیازهای او به محرابش سر میزد، میدید كه نزد او خوراكی هست.(1) از او میپرسید: «اینها از كجا برای تو میرسد؟» و مریم میگفت: «اینها از جانب خداست؛ زیرا او هركس را كه بخواهد
1. دربارة این كرامت حضرت مریم علیه السلام بهزودی سخن خواهیم گفت.
بیحساب روزی میدهد».(1) هنگامی كه زكریا علیه السلام اینگونه الطاف الهی را دید، به این فكر افتاد كه از خدا فرزندی بخواهد. با اینكه زكریا بسیار پیر شده بود و همسرش نیز نازا بود،(2) خداوند دعایش را مستجاب كرد و حضرت یحیی علیه السلام را به او مرحمت فرمود:
هُنالِكَ دَعا زَكَرِیّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّكَ سَمِیعُ الدُّعاءِ * فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَهُوَ قائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرابِ أَنَّ اللّهَ یُبَشِّرُكَ بِیَحْیی مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللّهِ وَسَیِّداً وَحَصُوراً وَنَبِیًّا مِنَ الصّالِحِینَ * قالَ رَبِّ أَنّی یَكُونُ لِی غُلامٌ وَقَدْ بَلَغَنِیَ الْكِبَرُ وَامْرَأَتِی عاقِرٌ قالَ كَذلِكَ اللّهُ یَفْعَلُ ما یَشاءُ (آلعمران:38ـ40)؛ آنجا [بود كه] زكریا پروردگارش را خواند [و] گفت: «پروردگارا، از جانب خود فرزندی پاك به من عطا كن كه تو شنوندة دعایی». پس درحالیكه وی ایستاده در محراب [خود] دعا میكرد، فرشتگان او را ندا دردادند كه: «خداوند تو را به [ولادت] یحیی، كه تصدیقكنندة [حقانیت] كلمةالله [عیسی] است و بزرگوار و خویشتندار [پرهیزنده از زنان] و پیامبری از شایستگان است، مژده میدهد». گفت: «پروردگارا، چگونه مرا فرزندی خواهد بود، درحالیكه پیری من بالا گرفته است و زنم نازاست؟»(3) [فرشته] گفت: «[كار پروردگار] چنین است. خدا هرچه بخواهد میكند».
1. آلعمران (3)، 37.
2. قَالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْبًا وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِیًّا (مریم:4).
3. پرسش حضرت زكریا علیه السلام برای فهم حقیقت حال بود، نه اینكه بخواهد فرزنددار شدن خود را بعید بشمارد؛ زیرا بعد از بشارت صریح الهی دیگر درست نیست كه شخصی مانند وی، این امر را بعید بشمارد؛ بهویژه اینكه خود او هنگام دعا گفته بود: وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِیًّا (مریم:4)؛ «ای پروردگار من، هرگز در خواندن تو ناامید نبودهام» (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص192).
قرآن كریم كارهای خارقالعادة بسیاری برای حضرت عیسی علیه السلام گزارش میكند كه دستكم بعضی از آنها برای اثبات نبوت نبوده است. اگر از معجزاتی چون آفریدن پرنده، شفای كور مادرزاد، زنده كردن مردگان، و خبر دادن از آنچه مردم میخوردند و ذخیره میكردند، بگذریم،(1) یكی از كرامتهای عیسی علیه السلام فرود آمدن خوانِ آسمانی به پیشنهاد حواریون(2) و به دعای آن حضرت بود:
قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنْزِلْ عَلَیْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ تَكُونُ لَنَا عِیداً لأَوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآیَةً مِنْكَ وَارْزُقْنَا وَأَنْتَ خَیرُ الرَّازِقِینَ * قَالَ اللَّهُ إِنِّی مُنَزِّلُهَا عَلَیْكُمْ فَمَنْ یَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذَابًا لا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِینَ (مائده:114ـ115)؛ عیسی پسر مریم گفت: «بارالها، پروردگارا، از آسمان خوانی بر ما فروفرست تا عیدی برای اول و آخر ما باشد و نشانهای از جانب تو، و ما را روزی ده كه تو بهترین روزیدهندگانی». خدا فرمود: «من آن را بر شما فروخواهم فرستاد؛ و[لی] هركس از شما پس از آن انكار ورزد، وی را [چنان] عذابی كنم كه هیچیك از جهانیان را [آنچنان] عذاب نكرده باشم».
این واقعة عجیب، نه برای اثبات نبوت، بلكه بعد از اثبات نبوت عیسی علیه السلام و كرامتی برای او بود؛ زیرا حواریون، كه پیشتر به حضرت عیسی علیه السلام ایمان آورده بودند، آن را درخواست كردند.
1. وَرَسُولاً إِلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُكُم بِآیَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ أَنِّیأَخْلُقُ لَكُم مِّنَ الطِّینِ كَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنفُخُ فِیهِ فَیَكُونُ طَیْرًا بِإِذْنِ اللّه وأُبْرِئُ الأكْمَهَ والأَبْرَصَ وأُحْیِـی الْمَوْتَی بِإِذْنِ اللّهِ وأُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِكُمْ إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِینَ (آلعمران:49).
2. إِذْ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ یَا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّكَ أَن یُنَزِّلَ عَلَیْنَا مَآئِدَةً مِّنَ السَّمَاءِ قَالَ اتَّقُواْ اللّهَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِین (مائده:112).
چنانكه گفتیم، معجزه در معنای عامش ویژة پیامبران نیست و شامل غیر پیامبران نیز میشود. در قرآن كریم نمونههایی از انتساب كارهای خارقالعادة غیرعادی، بهویژه علوم اعطایی و الهامی، به افرادی از غیر پیامبران دیده میشود كه در اینجا به بررسی آنها میپردازیم.
حضرت مریمعلیهاالسلام طبق نذر مادرش به خدمت بیتالمقدس درآمد.(1) حضرت زكریا علیه السلام ، كه سرپرست بیتالمقدس بود، سرپرستی مریمعلیهاالسلام را بر عهده گرفت و محرابی به وی اختصاص داد تا در آن به عبادت خدا بپردازد. در آن محراب بود كه حضرت مریمعلیهاالسلام از روزی آسمانی بهرهمند میشد:
فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وأَنْبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا وَكَفَّلَهَا زَكَرِیَّا كُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَكَرِیَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا قَالَ یَا مَرْیَمُ أَنَّی لَكِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ (آلعمران:37)؛ پس پروردگارش وی [مریم] را با حسن قبول پذیرا شد، و او را نیكو بارآورد و زكریا را سرپرست وی قرار داد. زكریا هر بار كه در محراب بر او وارد میشد، نزد او [نوعی] خوراكی مییافت، [می]گفت: «ای مریم، این از كجا
1. طبق رسم بنیاسرائیل كه گاه فرزندان خود را وقف عبادت و خدمت در بیتالمقدس میكردند، مادر حضرت مریم نذر كرد كه اگر خدا به او فرزندی بدهد، وی را برای خدمت در بیتالمقدس بگمارد: إِذْ قَالَتِ امْرَأَةُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَكَ مَا فِی بَطْنِی مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّكَ أَنتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (آلعمران:35). او انتظار داشت كه خدا پسری به او دهد؛ اما چون دید كه فرزندش دختر است به خداوند عرض كرد: «ای پروردگار من، اینكه من زاییدهام دختر است و خود داناتری كه پسر همانند دختر نیست»: فَلَمّا وَضَعَتْهاَ قَالَتْ رَبِّ اِنّی وَضَعْتُها اُنْثی وَاللّهُ اَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَلَیْسَ الذَّكَرُ كَاْلاُنْثی (آلعمران:36). بههرروی او به نذر خود عمل كرد و حضرت مریم را به بیتالمقدس برد. گویا او نخستین كسی بود كه دختری را برای خدمت و عبادت به بیتالمقدس میبرد.
برای تو [آمده است؟» او در پاسخ [می]گفت: «این از جانب خداست، كه خدا به هركس بخواهد، بیشمار روزی میدهد».
هنگامی كه حضرت مریمعلیهاالسلام در محراب خود بود، جایی كه هیچكس جز حضرت زكریا علیه السلام به آنجا وارد نمیشد، فرشتهای به شكل یك جوان خوشسیما بر او نمایان شد و حضرت عیسی علیه السلام را به او عطا كرد:
وَاذْكُرْ فِی الْكِتَابِ مَرْیَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَانًا شَرْقِیًّا * فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجَابًا فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِیًّا * قَالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمَنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِیًّا * قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَب لَكِ غُلامًا زَكِیًّا * قَالَتْ أَنَّی یَكُونُ لِی غُلامٌ وَلَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ وَلَمْ أَكُ بَغِیًّا * قَالَ كَذَلِكِ قَالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَلِنَجْعَلَهُ آیَةً لِلنَّاسِ وَرَحْمَةً مِنَّا وَكَانَ أَمْرًا مَقْضِیًّا (مریم:16ـ21)؛ و در این كتاب از مریم یاد كن؛ آنگاه كه از كسان خود در مكانی شرقی به كناری شتافت و در برابر آنان پردهای بر خود گرفت. پس روح خود را بهسوی او فرستادیم تا به [شكل] بشری خوشاندام بر او نمایان شد. [مریم] گفت: «اگر پرهیزگاری، من از تو به خدای رحمان پناه میبرم». [فرشته] گفت: «من فقط فرستادة پروردگار توام، برای اینكه به تو پسری پاكیزه ببخشم». گفت: «چگونه مرا پسری باشد، با آنكه دست بشری به من نرسیده و بدكار نبودهام؟» گفت: «[فرمان] چنین است؛ پروردگار تو گفته كه آن بر من آسان است، و تا او را نشانهای برای مردم و رحمتی از جانب خویش قرار دهیم»؛ و [این] دستوری قطعی بود.
قرآن در آیات دیگری اسم آن فرزند را مسیح، عیسی فرزند مریم، میخواند و برخی ویژگیهایش را نیز بیان میكند:
إِذْ قَالَتِ الْمَلائِكَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ(1) مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهًا فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ * وَیُكَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَكَهْلاً وَمِنَ الصَّالِحِینَ (آلعمران:45ـ46)؛ [یاد كن] هنگامی [را] كه فرشتگان گفتند: «ای مریم، خداوند تو را به كلمهای از جانب خود كه نامش مسیح عیسیبنمریم است، مژده میدهد؛ درحالیكه [او] در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان [درگاه خدا] است؛ و در گهواره [به اعجاز] و در میانسالی [به وحی] با مردم سخن میگوید و از شایستگان است».
این آیات دو كرامت برای حضرت مریم بیان میكند: یكی نمایان شدن فرشته بر او و دریافت پیامهای الهی از طریق الهام كه نشان میدهد افرادی غیر از پیامبران نیز میتوانند بهواسطة فرشته پیامهای خداوند را دریافت كنند؛ و دیگری بچهدار شدن او بدون دخالت اسباب طبیعی. این نیز از امور خارق العادهای است كه برای غیرانبیا واقع شده است.
مادر حضرت موسی ازجمله كسانی است كه گرچه پیامبر نبود، قرآن كریم او را صاحب كرامت معرفی میكند. چنانكه در درس دوم گذشت، هنگامی كه وی برای جان كودكش، حضرت موسی علیه السلام ، از مأموران فرعون بیمناك بود، خداوند به او الهام كرد كه
1. گرچه تمام مخلوقات كلمة الهیاند، شاید اطلاق «كلمه» به حضرت عیسی علیه السلام به این جهت باشد كه وی بدون اسباب عادی متولد شده و آینة صفات الهی است، و همانند سخن خداوند، مایة هدایت مردم بوده است (ر.ك: ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج2، ص144).
او را شیر دهد و سپس در رود نیل بیفكند؛ آنگاه به او وعده داد كه موسی را به او برگرداند و او را در زمرة پیامبران قرار دهد.(1) كرامت مادر موسی در این ماجرا همین دریافت الهام از جانب خداست كه امری خارقالعاده و غیرطبیعی شمرده میشود.
طالوت پیامبر نبود، ولی خدا او را برای حكومت بر بنیاسرئیل برگزید(2) و برای آنكه مردم حاكمیت او را بپذیرند، تابوتی را با اوصافی خاص، نشان حكومت الهی او قرار داد.(3) این یك امر غیرعادی بود كه برای طالوت كرامتی بهحساب میآمد:
وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْكِهِ أَنْ یَأْتِیَكُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَكِینَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَبَقِیَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسَی وَآلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ إِنَّ فِی ذَلِكَ لآیَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (بقره:248)؛ و پیامبرشان بدیشان گفت: «درحقیقت نشانة پادشاهی او این است كه آن تابوت، كه در آن آرامش خاطری از جانب پروردگارتان و بازماندهای از آنچه خاندان موسی و خاندان هارون [در آن] برجای نهادهاند، درحالیكه فرشتگان آن را حمل میكنند، بهسوی شما خواهد آمد. مسلماً اگر مؤمن باشید، برای شما در این [رویداد] نشانهای است».
گرچه احتمال میرود كه آن تابوت، كرامتی (نه معجزة نبوی) برای حضرت سموئیل علیه السلام باشد كه پیامبر بود، از لحن آیه برمیآید كه باید آن را كرامتِ طالوت دانست؛ زیرا خود سموئیل علیه السلام آن را نشانة حكومت طالوت معرفی كرد: إِنَّ آیَةَ مُلْكِهِ أَنْ یَأْتِیَكُمُ التَّابُوت.
1. وَأَوْحَیْنَا إِلَی أُمِّ مُوسَی أَنأَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَلا تَخَافِی وَلا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ(قصص:7). آیة 37 سورة طه نیز به این واقعه اشاره دارد.
2. ر.ك: بقره (2)، 247.
3. این جریان با تفاوتی در كتاب مقدس، عهد عتیق، كتاب اول سموئیل نبی، فصلهای 1012 و 16 آمده است.
اصحاب كهف جوانانی بودند كه از دست حاكم زمان(1) خود گریخته، در غاری پناه گرفتند. خداوند آنها را سیصد سال در خواب فروبرد و پس از رفع خطر بیدارشان كرد. قرآن كریم دراینباره میفرماید:
إِذْ أَوَی الْفِتْیَةُ إِلَی الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا * فَضَرَبْنَا عَلَی آذَانِهِمْ فِی الْكَهْفِ سِنِینَ عَدَدًا * ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصَی لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا (كهف:10ـ12)؛ آنگاه كه جوانان بهسوی غار پناه جستند و گفتند: «پروردگار ما، از جانب خود به ما رحمتی بخش و كار ما را برای ما به سامان رسان». پس در آن غار بر گوشهایشان زدیم، سالیانی چند [خوابیدند]. آنگاه آنان را بیدار كردیم تا بدانیم كدامیك از آن دو دسته، مدت درنگشان را بهتر حساب كردهاند.
از این آیات به دست میآید كه ضرورت ندارد جریانهای غیرعادی و كارهای خارقالعاده همواره با ارادة انسانی انجام گیرد، بلكه ممكن است گاهی این وقایع با ارادة فرشتگان رخ دهد؛ چنانكه خداوند اصحاب كهف را بدون اینكه خود آنها یا انسان دیگری اراده كند، سالیان دراز بهطور غیرعادی در حالت خواب نگه داشت. آنها تنها میخواستند در غار استراحتی كنند و سپس به راه خود ادامه دهند.
در اینجا به تناسب بحث، به این نكتة عقلی اشاره میكنیم كه وقتی یك پدیدة غیرعادی مستند به نفس انسان است، میتوان گفت كه نفس انسان واسطه در تأثیر، و علت خاص آن پدیده است و چون نفس متعلق به بدن است، شرایط مادی دارد؛ اما اگر پدیدهای
1. اسم این حاكم، «دقیانوس» (201251م) بوده است.
مستند به یك علت قریب غیرمادی باشد، با عنایت به اینكه نسبت مجرد تام به همة اشیا و همة مكانها یكسان است، در تحلیل عقلی معجزه، این پرسش رخ مینماید كه چگونه مجرد تام میتواند حادثة مادی خاصی را در مكانی خاص ایجاد كند.(1)
فلاسفه گفتهاند كه هر مادهای وقتی مستعد شد، صورتش از عقل فعال افاضه میشود و تخصص این زمان و این مكان، ناشی از استعداد قابل است، نه تأثیر فاعل. اصحاب كهف استعداد ویژهای پیدا كرده بودند كه این امر غیرطبیعی برایشان رخ داد. به همین دلیل این واقعه برای آنان كرامتی شمرده میشود؛ گرچه ما نمیدانیم آن استعداد چه بود. بنابراین محال نیست كه مجرد تام، فاعل یك پدیدة مادی شود.
با توجه به نبود ادلة قانعكننده برای اثبات عقول عشره،(2) و وجود پرسشهای بیپاسخ دربارة آن،(3) بهتر است در پاسخ به این اشكال بگوییم: زمانمند و مكانمند بودن از ویژگیهای امور طبیعی و مادی و البته از نواقص آنهاست؛ آنچه برای فاعل هستیبخش لازم است، داشتن كمالات وجودی معلول بهصورت كاملتر و عالیتر است، نه دارا بودن نقصها و محدودیتهای آن.(4)
1. بر همین اساس برخی اندیشمندان معتقدند معجزه علت قریب طبیعی دارد (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص81ـ82). صدرالدین محمدبنابراهیم شیرازی گوید: ذاته اجلّ ان یفعل فعلاً جزئیاً متغیّرا (الحكمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، ج8، ص118).
2. ر.ك: عبدالرحمانبنخلدون، مقدمه، ترجمة محمد پروین گنابادی، ج2، ص867. خواجهنصیرالدین در شرح كلام بوعلی در باب عقول عشره و افلاك گوید: وَاعْلَمْ اَنَّ الشیخ لم یجزم بكُون العقْلِ الاوّل علة للفلك الاوّل ولا بِانقطاعِ العقولِ عِنْد الفَلكِ الأخیر (شرح الاشارات و التنبیهات، ج3، ص242).
3. ازجمله این پرسشها: الف) چگونه عقل اول دارای علوم سهگانه است كه میتواند علت برای عقل دوم و نفس و جرم فلك اول شود؟ ب) رابطة این علوم سهگانه چگونه است؟ ج) با اینكه در عقل دوم جهات و حیثیات بیشتری نسبت به عقل اول وجود دارد، چرا بیش از سه چیز از آن صادر نشده است؟ (ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، تعلیقة علی نهایة الحكمة، ص280؛ نیز، ر.ك: ابوحامد محمد غزالی، تهافت الفلاسفة، ص158ـ163).
4. محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج2، ص70.
از دانشپژوه انتظار میرود پس از فراگیری این درس:
1. با معجزات و كرامات پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله آشنا شود؛
2. وقوع شقالقمر را به دست حضرت محمدصلی الله علیه و آله ثابت كند؛
3. وقوع معراج پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله برایش قطعی شود.
حضرت علی علیه السلام میفرماید: من با حضرت محمد ـ كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد ـ بودم كه سرانی از قریش به نزد وی آمدند و برای پذیرش نبوتش به او گفتند: «این درخت را فراخوان تا از ریشه درآید و در برابرت بایستد». ...حضرت فرمود: «ای درخت، اگر به خدا و روز واپسین ایمان داری و میدانی كه من پیامبر خدایم، به اذن او از ریشه درآ و بیا و در برابرم بایست». پس به همان خدایی كه او را بهحق برانگیخت سوگند، درخت با عرشی رعدآسا و صدایی چونان صدای بال زدن پرندگان، از ریشهها كنده شد، پیش آمد و در برابر حضرت ایستاد؛ درحالیكه بلندترین شاخههایش را بر رسول خدا، و برخی دیگر از شاخههایش را بر شانة من، كه در جانب راست پیامبر ایستاده بودم، افكنده بود. ...اما آنان همگی گفتند: تو جادوگری دروغپرداز هستی!(1)
به گزارش قرآن كریم، امور خارقالعادة متعددی به دست پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله رخ داده است.(2)
1. نهج البلاغه، خطبة 192.
2. برخی منابع تا 35 معجزه برای حضرت محمدصلی الله علیه و آله نقل كردهاند (ر.ك: محمد صالح مهندس، معجزات الرسول الكریم سیدنا محمّد).
برخی از آنها، مانند قرآن كریم، معجزة علمی شمرده میشوند و بعضی دیگر معجزات فعلی بودهاند؛ همچنین پارهای از آنها را میتوان معجزه بهمعنای اخص و برای اثبات نبوت دانست، و پارهای دیگر در زمرة كرامات آن حضرت به شمار میروند.(1)
ابتدا به بررسی امور خارقالعادهای میپردازیم كه خداوند مستقیم و یا به دست پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله برای اثبات نبوت آن حضرت انجام داده است.
ازآنجاكه رسالت پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله جهانی و جاودانه است، میبایست معجزهاش هم پدیدهای جاودانه باشد؛ ازاینرو خود قرآن بهصورت معجزه نازل شد(2) تا دسترسی همة انسانها به آن تا پایان جهان ممكن باشد. راه آزمایش قرآن و پی بردن به اعجاز آن همواره برای مردم باز است تا از این راه بتوانند به حقانیت اسلام پی ببرند و راه سعادت خویش را بشناسند. قرآن بزرگترین و روشنترین معجزة پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله از حیث دلالت بر نبوت آن حضرت است؛ زیرا خود، معجزه و همان وحی ادعاشده است؛ پس گواه آن در خودش موجود است و دلیل و مدلول در آن یكی است. قرآن كریم بارها بهصراحت ادعا میكند كه معجزه است و كسی نمیتواند پدیدهای مثل آن بیاورد. بهاینترتیب قرآن مخالفان خود را به هماوردی میخواند. این مبارزطلبی را «تحدی» میگویند. تحدی در قرآن به چند صورت بیان شده است:
1. پس این سخن احمدخان هندی درست نیست كه گفته است: «قرآن كریم هیچ معجزهای را برای حضرت محمدصلی الله علیه و آله بیان نمیكند» (سیداحمدخان هندی، تفسیر القرآن و هو الهدی و الفرقان، ترجمة سیدمحمدتقی فخر داعی گیلانی، مقدمه، ص یط، شمارة 9).
2. برای تفصیل بحث دربارة معجزه بودن قرآن كریم، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، قرآنشناسی، ج1، تحقیق و نگارش محمود رجبی، ص124ـ190.
1. تحدی به آوردن كتابی مثل قرآن و مجموعهای شبیه به مجموعه سور آن؛(1) برای مثال، میفرماید:
قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإنْسُ وَالْجِنُّ عَلَی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیرًا (اسراء:88)؛ «بگو: اگر جن و انس گرد آیند تا همانند این قرآن را بیاورند، نمیتوانند همانند آن را بیاورند؛ هرچند كه یكدیگر را یاری دهند»؛
2. دعوت به آوردن ده سوره همانند سورههای قرآن كریم، كه ظاهراً شامل سورههای كوچك قرآن هم میشود؛ قرآن دراینباره میفرماید:
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِینَ (هود:13)؛ «یا آنكه میگویند كه از خود برمیبافد و بهدروغ آن را به خدا نسبت میدهد. بگو: "اگر راست میگویید، جز خدا هركه را توانید به یاری طلبید و ده سوره مانند آن به هم بربافته، بیاورید"».
مشركان پیامبر را متهم میكردند كه این قرآن را خودش درست كرده است. قرآن از آنها میخواهد كه هركس را میخواهند به یاری بطلبند و ده سوره مثل سورههای قرآن كریم درست كنند و بیاورند؛ اما اگر نتوانستند. بپذیرند كه این كتاب از جانب خداست و از علم الهی سرچشمه میگیرد؛
3. تحدی به آوردن یك سوره همانند سورههای قرآن كریم؛ چنانكه میفرماید:
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِینَ (یونس:38)؛ «میگویند كه آن را بهدروغ به خدا نسبت میدهد. بگو: "اگر راست میگویید، جز خدا هركه را میتوانید به یاری بخوانید و سورهایهمانند آن بیاورید"».
در اینجا قرآن كریم از ده سوره هم صرفنظر میكند و از مخالفان میخواهد كه با
1. طور (52)، 34.
بهكارگیری تمام توانشان و دعوت از هركه میخواهند، تنها یك سوره مثل سورههای كوچك قرآن بیاورند.
میدان رقابت چنان آماده است كه اگر هر عاقلی در آن تأمل كند، یقین خواهد كرد كه بیرقیب ماندن این میدان، نشانة خدایی بودن این كتاب است؛ زیرا قرآن به زبان عربی روشن است و از حروفی تشكیل شده كه مردم با آن سخن میگویند؛ تركیباتش نیز همان تركیباتی است كه مردم در محاوراتشان به كار میبرند؛ چنانكه مفردات نیز، همان مفردات است، ولی هیچكس نمیتواند حتی یك سوره مثل قرآن بیاورد؛ درحالیكه بهطور طبیعی مخالفان انگیزة بسیاری برای پاسخ به این تحدی داشتهاند؛ زیرا كفار و مشركان تمام نیرویشان را صرف ضربه زدن به اسلام میكردند؛ پس اگر میتوانستند یك سورة كوچك یكسطری بنویسند، حتماً این كار را میكردند. همة این قراین اثبات میكند كه انشای قرآن كار یك انسان عادی نیست؛ بهویژه اینكه قرآن در آیهای دیگر، پس از تحدی به یك سوره، از عجز همیشگی انسانها و جنیان از پاسخ به این تحدی خبر میدهد:
وَإِنْ كُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِینَ * فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّت لِلْكافِرینَ (بقره:23ـ24)؛ و اگر در آنچه بر بندة خود نازل كردهایم شك دارید، پس ـ اگر راست میگویید سورهای مانند آن بیاورید و گواهان خود را، غیر از خدا، فراخوانید. پس اگر نكردید ـ و هرگز نمیتوانید كرد ـ از آن آتشی كه سوختش مردمان و سنگها هستند و برای كافران آماده شده، بپرهیزید.
هیچ عاقلی نمیتواند بر این تهدید چشم ببندد. هركسی كه وجدان بیداری دارد، باید در برابر این تهدید جوابی قانعكننده برای خود بیابد؛ زیرا عقل، هر انسان عاقلی را وادار میكند كه به این تهدید پاسخی مناسب بدهد؛ یا باید همانندی بیاورد، یا بپذیرد كه قرآن كلام خداست.
اعجاز قرآن كریم جنبههای مختلفی دارد كه مهمترین آنها عبارتاند از: 1. فصاحت و بلاغت؛ 2. هماهنگی و عدم اختلاف؛(1) 3. امی بودن آورندة آن.(2)
یكی دیگر از معجزاتی كه قرآن كریم برای حضرت محمدصلی الله علیه و آله بیان میكند، دوپاره شدن ماه به دست آن حضرت است:
اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ * وَإِنْ یَرَوْا آیَةً یُعْرِضُوا وَیَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ * وَكَذَّبُوا وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ وَكُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ (قمر:1ـ3)؛ قیامت نزدیك شد و ماه دوپاره گردید؛ و اگر كافران معجزهای ببینند، روی بگردانند و گویند: «جادویی دائم(3) است»؛ و دروغ شمردند و هوسهای خویش را دنبال كردند؛ و[لی] هر كاری را [آخر] قراری است.
آیات بالا دربارة معجزة «شقالقمر» است كه خداوند آن را به دست حضرت محمدصلی الله علیه و آله و به درخواست(4) مشركان مكه انجام داد؛(5) ولی آنان از در انكار درآمدند و آن را نوعی
1. ر.ك: نساء (4)، 82.
2. ر.ك: یونس (10)، 16.
3. احتمال دیگر این است كه «مستمر»، اسم فاعل از باب استفعال و از مادة «مرّ» بهمعنای محكم و شدید باشد؛ چنانكه مرّ الحبل یعنی طناب محكم شد؛ كاربرد قرآنی آن را در این آیات نیز میتوان دید: عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَی * ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَی (نجم:5ـ6). (ر.ك: حسینبنمحمد راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، مادة «مرّ»؛ ابوجعفر محمدبنجریر طبری، جامع البیان فی تأویل القرآن، ج11، ص548). معنای دیگر این ماده ازبینرونده است (فخرالدین محمدبنعمر رازی، مفاتیح الغیب، ج29، ص30ـ31).
4. در درسهای پیشین گفتیم كه خداوند هیچ معجزة عذابآوری بر امت محمدیصلی الله علیه و آله نفرستاد و اكنون یادآوری میكنیم كه شقالقمر نیز ازایندست معجزات نبوده است؛ زیرا در آنجا مرادمان عذاب استیصال بود. البته ممكن است برای كسانی كه آن را خواستند، ولی پس از مشاهده سحرش شمردند، عذاب مقرر شده باشد؛ ولی وجود حضرت محمدصلی الله علیه و آله در میان آنان باعث شد كه آن عذاب تا جنگ بدر به تأخیر بیفتد (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص6364).
5. این قول را بسیاری از صحابه نقل كردهاند و اهل حدیث و مفسران نیز آن را پذیرفتهاند (ر.ك: ابوجعفر محمدبنحسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص442؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص55ـ60).
جادو نامیدند. در روایات فراوانی از شیعه و اهل سنت آمده است كه در شب چهاردهم ماه ذیالحجه، هنگامی كه تازه ماه طلوع كرده بود، پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله به ماه اشاره فرمود و ماه به دو نیم تقسیم شد و لحظاتی به همان حال باقی بود؛ سپس به هم چسبید و به شكل اولش درآمد.(1)
دربارة آیة شقالقمر دیدگاههای دیگری نیز بیان شده كه بیشتر ازطرف كسانی است كه به وقوع امور خارقالعاده ایمان ندارند. در اینجا به برخی از این دیدگاهها اشاره میكنیم:
الف) این آیه مربوط به قیامت است(2) و دلالت دارد كه ماه در قیامت دو تكه میشود. فعل آن نیز به این دلیل ماضی آمده است كه حتماً واقع میشود؛ چنانكه پیش از آن نیز اقتَرَبَتِ السّاعة به صیغة ماضی ذكر شده است.
بر این دیدگاه دو نقد وارد است؛ اول اینكه این آیه دربارة قیامت میفرماید: اقتَرَبَتِ السّاعة؛ ولی دربارة دو تكه شدن ماه میفرماید: وَانْشَقَّ الْقَمَرُ و این نشان میدهد كه انشقاق ماه امری بوده كه در گذشته واقع شده است؛ وگرنه میفرمود: اِقْتَربَ اِنشِقاقُ الْقَمرِ یا اقتَرَبَتِ السّاعة وانشقاق القَمر. معمولاً آیاتی كه نشانههای قیامت را بیان میكنند
1. ر.ك: عبدعلیبنجمعه عروسی حویزی، تفسیر نور الثقلین، ج5، ص174؛ هاشمبنسلیمان حسینی بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج5، ص257؛ ابوجعفر محمدبنجریر طبری، جامع البیان فی تأویل القرآن، ج11، ص545548؛ جلالالدین عبدالرحمان سیوطی، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، ج7، ص670673). ازجمله آمده است: قریش وقتی شكافته شدن ماه را دیدند گفتند: «این سحر است. منتظر میشویم تا مسافران بیایند؛ چون محمدصلی الله علیه و آله نمیتواند تمام مردم را افسون كند». وقتی مسافران آمدند، از ایشان در این زمینه پرسیدند؛ مسافران گفتند: «ما نیز دو تكه شدن ماه را دیدیم»؛ ولی مشركان بازهم نپذیرفتند (ابوجعفر محمدبنجریر طبری، جامع البیان فی تأویل القرآن، ج11، ص545، ح32699). برخی این روایات را مستفیض میدانند (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص55) و برخی دیگر آنها را متواتر خواندهاند (اسماعیل حقی بروسوی، تفسیر روح البیان، ج7، ص263). ابنكثیر نیز آنها را متواتر و صحیح معرفی میكند (اسماعیلبنكثیر قرشی، تفسیر القرآن العظیم، ج4، ص280).
2. این دیدگاه را به حسن بصری، عطا و بلخی نسبت دادهاند (ر.ك: ابوجعفر محمدبنحسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص442؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص55).
و در روایات با ناماَشْرَاط السَاعَة(1) معروفاند با كلمة «اذا» آغاز میشوند؛ مانند: إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ، إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ؛
نقد دوم اینكه در آیة بعدی سخن از واكنش كافران در برابر دیدن نشانههاست و اینكه آنها همة این نشانهها را حمل بر سحر میكنند. به قرینة این آیه، دوپاره شدن ماه، یك معجزه و نشانة الهی بود كه مردم آن را دیدند؛ ولی سحرش خواندند؛ ازاینرو پس از اشاره به شكافت ماه میفرماید: «هر معجزة دیگری هم ببینند، ایمان نمیآورند و میگویند كه سحری مداوم است». مضمون این آیه با وقوع شقالقمر در قیامت تناسب ندارد؛ زیرا قیامت عالم ظهور حقایق است و در آنجا كسی نمیتواند حقایق را انكار كند، و نشانههای آشكار الهی را سحر بخواند؛
ب) آیه به این حقیقت علمی اشاره دارد كه ماه از زمین جدا شده است. یكی از نظریههای كیهانشناختی این است كه زمین از خورشید، و ماه از زمین جدا شده است؛ ازاینروست كه ماه به دور زمین میگردد و قمرِ زمین است.(2)
این دیدگاه نیز درست نیست و خلاف ظاهر آیه به نظر میرسد؛ زیرا اولاً این واقعه یك معجزه و نشانة الهی بوده است، نه یك امر طبیعی تكوینی؛ ثانیاً واژة «انشق» نمیتواند بر جدا شدن ماه از زمین دلالت كند؛ زیرا این واژه بهمعنای «پاره شد»، «از هم جدا شد» و «شكافت» است. اگر خداوند میخواست به جدا شدن ماه از زمین اشاره كند، باید میفرمود: «اِشتَقَّ القمر» یا «اِنفَصَلَ القمر».
دیدگاههای دیگری نیز بیان شده است(3) كه از بررسی آنها چشمپوشی میكنیم؛ زیرا
1. برای دیدن این روایات، ر.ك: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج6، ص295ـ316، كتاب عدل و معاد، ابواب معاد، باب أَََََشراط الساعة.
2. ر.ك: طنطاویبنجوهری، الجواهر فی تفسیر القرآن، ج12، جزء 23، ص241.
3. برای مثال، گفتهاند: این آیه به جدا شدن تاریكی از روشنی هنگام طلوع ماه اشاره دارد (محمدبنیوسف ابوحیان اندلسی، البحر المحیط فی التفسیر، ج10، ص33).
برخی از آنها جمع دو یا چند نظر مذكور هستند و اشكالاتی كه بیان شد بر آنها نیز وارد است.
بنابراین بیشك مراد از انشقَّ القمر، شكافته شدن ماه به دست پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله است. در این باب اشكالاتی مطرح است كه به برخی از آنها اشاره میكنیم و بدانها پاسخ میدهیم.(1)
اشكال اول: اگر واقعاً چنین حادثة مهمی رخ داده و ماه در آسمان به دو نیم تقسیم شده بود، حتماً مردم دیگر سرزمینها نیز آن را میدیدند و تاریخنویسان آن را ثبت میكردند، و یا دستكم دانشمندان نجوم به آن توجه میكردند و گزارش آن را در كتابهای علمی خود میآوردند؛ حالآنكه چنین گزارشی نه در كتابهای تاریخی آمده است و نه در كتابهای علم نجوم به چشم میخورد.
پاسخ این است كه اولاً این معجزه یك حادثة غیرمنتظره بود و طبیعی است كه مردم دیگر آن را ندیده باشند؛ زیرا مردم همواره چشم به آسمان نبودند تا شاهد همة حوادث كیهانی باشند؛ ثانیاً این حادثه در بدو طلوع ماه رخ داد و پس از آن نیز طولی نكشید كه ماه به حال نخست بازگشت؛ پس با توجه به اختلاف افقها ماه هنوز در بسیاری از مناطق طلوع نكرده بود؛ بنابراین رؤیت نشدن آن در مناطق دیگر دلیل بر عدم وقوع آن نیست؛ ثالثاً در آن زمان چنین نبود كه تمام حوادث و وقایع ضبط شود و همه از آن آگاه شوند؛ زیرا در آن زمان وسایل ارتباطجمعی وجود نداشت.(2)
1. دراینباره، ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص61ـ65.
2. شواهد تاریخی و علمی نیز وقوع این حادثه را تأیید میكند؛ مثلاً به گزارش خبرگزاری قرآنی ایران، به نقل از پایگاه خبری Kwait Chat، فضانوردان آمریكایی در آخرین تحقیقات زمینشناختی خود به این نتیجه رسیدهاند كه كرة ماه در گذشتهای دور به دونیم تقسیم شده، و سپس در یك فعل و انفعال دوباره به هم پیوند خورده است. شنیدن این نكته كه قرآن كریم از چنین واقعهای خبر داده، بسیاری از مردم اروپا و آمریكا را به تحقیق دربارة اسلام و قرآن مشتاق كرده است (ر.ك: روزنامة كیهان، 14 بهمن 1382، سال شصتودوم، شمارة 17876، ص3). این خبر، در صورت صحت، میتواند تأییدی بر این معجزه باشد.
اشكال دوم: دونیم شدن ماه و به هم چسبیدن آن، بههیچوجه ممكن نیست؛ زیرا ماه در صورتی میتواند دونیم شود كه جاذبة میان دو نیمهاش از بین برود، و اگر هم جاذبة میان آن دو نیمه از بین برود، دیگر ممكن نیست كه دوباره به هم بچسبند. پس اگر ماه دونیم شده بود، باید تا ابد به همان صورت باقی میماند.
پاسخ این است كه دونیم شدن ماه و چسبیدن دوبارة آن محال عقلی نیست، گرچه ممكن است با توجه به قوانین حاكم بر طبیعت، محال عادی باشد؛ اما چنانكه گذشت، معجزه یك امر غیرعادی است.(1)
قرآن كریم به وقایع خارقالعادة دیگری نیز در زندگی پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله اشاره دارد كه وقوعشان برای اثبات نبوت ایشان نبوده است؛ ازاینرو ما این وقایع را در شمار كرامات آن حضرت میآوریم؛ مانند كمكهای غیبی خداوند به آن حضرت و امت وی كه به گونهای خارقالعاده و به بركت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله به این امت اعطا شده است. در اینجا به بررسی بعضی از این امور خارقالعاده میپردازیم.
معراج حضرت محمدصلی الله علیه و آله دو مرحله داشت: یكی سیر غیرعادی ایشان از مكه به بیتالمقدس، و دیگری عروج از بیتالمقدس به آسمانها و جهان برین. قرآن كریم دربارة سیر آن حضرت از مكه به بیتالمقدس میفرماید:
سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الأقْصَی الَّذِی بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا إِنَّه هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ (اسراء:1)؛ «منزه است آن [خدایی] كه بندهاش را
1. برای دیدن این اشكالها و جوابهایشان، ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص61ـ65.
شبانگاهی از مسجدالحرام بهسوی مسجدالاقصی كه پیرامون آن را بركت دادهایم، سیر داد، تا از نشانههای خود به او بنمایانیم كه او همان شنوای بیناست».
«أَسْرَی» فعل ماضی از مصدر «الإسراء»، بهمعنای سیر در شب است.(1) ضمیر «ه» در «عبده»، به حضرت محمدصلی الله علیه و آله بازمیگردد، و «لَیْلاً» مفعولفیه است و نشان میدهد كه آن سیر یكشبه بوده و پیش از طلوع فجر تمام شده است.(2) مراد از مسجدالاقصی، به قرینة «الَّذِی بَارَكْنَا حَوْلَه» بیتالمقدس است و ازآنرو به این نام خوانده شده كه برای حضرت محمدصلی الله علیه و آله بسیار دورتر از مسجدالحرام بوده است.(3)
با توجه به فاصلة بین این دو مكان، معلوم میشود كه این انتقال غیرعادی و به شكلی خارقالعاده بوده است. از عبارت «لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا» استفاده میشود كه هدف از آن سیر، نشان دادن آیات الهی به پیامبر بوده است و از روایات استفاده میشود كه این امر واقع شده و آن حضرت ملكوت آسمانها را مشاهده كرده است.(4)
در خصوص مرحلة دوم معراج، با استناد به آیات سورة نجم و به كمك روایات میتوان دریافت كه خداوند حضرت محمدصلی الله علیه و آله را به معراج برده و بهصورت مشافهی و بدون واسطة جبرئیل و تنها از پس حجاب به او وحی كرده است:(5)
ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی * فَكَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی * فَأَوْحَی إِلَی عَبْدِهِ مَا أَوْحَی * مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی * أَفَتُمَارُونَهُ عَلَی مَا یَرَی * وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَی * عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَی * عِنْدَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَی (نجم:8ـ15)؛ سپس نزدیك آمد
1. ر.ك: احمدبنفارس، معجم مقاییس اللغة، ج3، ص154.
2. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج13، ص7.
3. ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج5ـ6، ص611.
4. ر.ك: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج3، ص315 و ج26، ص124ـ125.
5. علیبنابراهیم قمی، تفسیر القمی، جلد 2، ص334؛ نیز ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص312.
و نزدیكتر شد، تا [فاصلهاش] بهقدر [طول] دو [انتهای] كمان یا نزدیكتر شد؛ آنگاه به بندهاش آنچه را باید وحی كند، وحی فرمود. آنچه را دل دید انكار[ش] نكرد. آیا در آنچه دیده است با او جدال میكنید؟ و قطعاً بار دیگری هم او را دیده است. نزدیك سدرةالمنتهی، در همان جا كه جنةالماوی است.
البته این برداشت طبق این احتمال است كه فاعل «دَنَا فَتَدَلَّی» حضرت محمدصلی الله علیه و آله، و فاعل «اَوْحیَ» خداوند باشد.(1) روایات نیز، كه برخی از آنها صحیحاند، این تفسیر را تأیید میكنند؛(2) ازجمله در روایتی باسند صحیح(3) از امام جواد علیه السلام نقل شده است:
رسول خداصلی الله علیه و آله به آسمان هفتم و نزد سدرةالمنتهی(4) رسید. [به حضرت] گفت: «آفریدهای پیش از تو بر من نگذشته بود». سپس [رسول خدا] نزدیك آمد و نزدیكتر شد، تا [فاصلهاش از خداوند] بهقدر [طول] دو [انتهای] كمان یا نزدیكتر شد. آنگاه [خداوند] به بندهاش آنچه را باید وحی كند، وحی فرمود:
1. احتمال دیگر این است كه فاعل در دَنَا فَتَدَلَّی و أوْحَی إِلَی عَبْدِه جبرئیل باشد (ر.ك: ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص172؛ محمودبنمحمد زمخشری، الكشاف، ج4، ص28ـ29).
2. محمدبنحسن صفار قمی، بصائر الدرجات، تعلیق محسن كوچهباغی، جزء 5، باب فی الأئمةعلیهم السلام عندهم الصحیفة فیها اسماء الجنة و...، ص192؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج26، ص124ـ125.
3. راویان این حدیث، همه امامی و ثقهاند: محمدبنحسن صفار قمی (ثقة، جلیل، امامی و صحیحالمذهب) (ر.ك: رجال النجاشی، ص354)؛ محمدبنعیسی [بنعبدالله الاشعری] (ثقة، امامی و صحیحالمذهب) (ر.ك: رجال النجاشی، ص308؛ حسنبنیوسف حلی، الخلاصة، ص270) و عبدالصمدبنبشیر [العرامی العبدی] (ثقة) (ر.ك: رجال النجاشی، ص249).
4. علامه طباطبایی گوید: «سدر» بهمعنای درخت سدر، و كلمة «سدره» بهمعنای یك درخت سدر است. كلمة «منتهی» گویا نام مكانی است و شاید مراد از آن، منتهای آسمانها باشد. به دلیل اینكه میفرماید: جنت مأوا كنار آن است، و ما میدانیم كه جنت مأوا در آسمانهاست؛ چون در آیهای فرموده است: وَفِی السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُون (ذاریات:22) ...در روایات هم تفسیر شده به درختی كه فوق آسمان هفتم قرار دارد و اعمال بندگان تا آنجا بالا میرود (سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص31).
«ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی * فَكَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی * فَأَوْحَی إِلَی عَبْدِهِ مَا أَوْحَی». سپس كتاب اصحابالیمین و كتاب اصحابالشمال را به وی داد. رسول خدا كتاب اصحابالیمین را با دست راست گرفته، باز كرد و در آن اسامی اهل بهشت، پدران و خویشاوندان آنان را دید؛ سپس در كتاب اصحابالشمال نگاه كرد و در آن اسامی اهل آتش و پدران و خویشاوندان آنان را دید. آنگاه فرود آمد و آن دو كتاب را با خود آورد و به علیبنابیطالب[ علیه السلام ] داد.(1)
همچنین به سند صحیح از امام صادق علیه السلام نقل شده است:
...ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی * فَكَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی * فَأَوْحَی إِلَی عَبْدِهِ مَا أَوْحَی (نجم:8ـ10) ...فقال له: آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ. قال رسول اللهصلی الله علیه و آله: وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ... رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِینا أَوْ أَخْطَأْنا. فقال الله: قد فعلت. قال: رَبَّنا وَلا تُحَمِّلْنا مَا لاَ طاقَةَ لَناَ بِهِ وَاعْفُ عَنّا... (بقره:285ـ286). فقال رسول اللهصلی الله علیه و آله: رَبِّ إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لا یُؤْمِنُونَ. فقال الله: فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَقُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (زخرف:89)؛(2) سپس [رسول خدا] نزدیك آمد و نزدیكتر شد تا [فاصلهاش به خداوند] بهقدر [طول] دو [انتهای] كمان یا نزدیكتر شد. آنگاه [خداوند] به بندهاش آنچه را باید
1. محمدبنحسن صفار قمی، بصائر الدرجات، تعلیق محسن كوچهباغی، ص192؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج26، ص126ـ127.
2. محمدبنحسن صفار قمی، بصائر الدرجات، تعلیق محسن كوچهباغی، جزء 5، باب فی الأئمةعلیهم السلام عندهم الصحیفة فیها اسماء الجنة و...، ص192؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج26، ص124ـ125. راویان این حدیث همه امامی و ثقهاند: محمدبنحسن صفار قمی (ثقة، جلیل، امامی، صحیحالمذهب) (ر.ك: رجال النجاشی، ص354؛ حسنبنیوسف حلی، الخلاصة، ص157)، احمدبنمحمد [الاشعری] (ثقة، امامی، جلیل) (ر.ك: رجال النجاشی، ص53؛ رجال كشی، ص596؛ فهرست شیخ طوسی، ص351 )؛ [علیبنمهزیار] الأهوازی (ثقة، جلیل، امامی، صحیحالمذهب) (ر.ك: رجال النجاشی، ص254؛ فهرست شیخ طوسی، ص266)؛ النضر [محمّدبنسوید الصیرفی] (ثقة، صحیحالمذهب) (ر.ك: رجال النجاشی، باب نون، ص427) و عبدالصمدبنبشیر [العرامی العبدی] (ثقة) (ر.ك: رجال النجاشی، ص249).
وحی كند، وحی فرمود. خدا به او فرمود: «پیامبر به آنچه ازسوی پروردگارش به او فرود آمده بود، ایمان آورده است». رسول خدا گفت: «همة مؤمنان به خدا و فرشتگان او و كتابها و فرستادگانش ایمان آوردهاند. پروردگارا، اگر فراموش یا خطا كردیم، ما را مؤاخذه مكن». خدا فرمود: «چنین كردم». سپس پیامبر گفت: «آنچه طاقت تحمل آن را نداریم بر ما مقرر مدار. از ما درگذر». ...رسول خدا گفت: «ای پروردگار من، اینها قومی هستند كه ایمان نمیآورند». خدا فرمود: «از ایشان روی برتاب و بگو به سلامت، پس بهزودی خواهند دانست».
امام صادق علیه السلام از حضرت علی علیه السلام نقل میفرماید: «آیات وَهُوَ بِالأفُقِ الأعْلَی * ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی * فَكَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی * فَأَوْحَی إِلَی عَبْدِهِ مَا أَوْحَی، ردیهای بر منكران معراج است».(1)
معراج گرچه غیرعادی است، همانند معجزات دیگر، ازنظر عقلی محال نیست(2) و روایات فراوان از طریق اهل سنت(3) و شیعه،(4) در كنار آیات مذكور، بر وقوع آن دلالت میكند. از این روایات استفاده میشود كه پیامبر با جسم و روح(5) و در حالت بیداری به معراج رفت.(6)
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج18، ص291ـ292.
2. ر.ك: ابوجعفر محمدبنجریر طبری، جامع البیان فی تأویل القرآن، ج8، ص1ـ16؛ فخرالدین محمدبنعمر رازی، تفسیر مفاتیح الغیب، ج2، ص147152.
3. برای دیدن روایات اهل سنت دراینباره، ر.ك: جلالالدین عبدالرحمان سیوطی، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، ج5، ص182ـ236؛ ابوجعفر محمدبنجریر طبری، جامع البیان فی تأویل القرآن، ج8، ص1ـ16؛ ابنحجر عسقلانی، الاسراء و المعراج.
4. علامه مجلسی در باب «اثبات معراج و توصیف آن»، 122 روایت نقل میكند (بحار الانوار، ج18، ص282ـ409).
5. واژة «عبد» در آیة نخست سورة اسراء بر جمع جسم و روح دلالت میكند؛ اما چنانكه طبری نقل میكند، برخی این سیر را تنها روحی میدانند (ابوجعفر محمدبنجریر طبری، جامع البیان فی تأویل القرآن، ج8، ص15). از سخنان بوعلی نیز استفاده میشود كه وی معراج را روحی میداند (حسینبنعبداللهبنسینا، معراجنامه، ص98).
6. برخی معتقدند كه معراج در رؤیا بوده است (ر.ك: ابوجعفر محمدبنجریر طبری، جامع البیان فی تأویل القرآن، ج8، ص16)؛ اما این سخن درست نیست.
امام صادق علیه السلام در روایت صحیح علیبنابراهیم قمی از پدرش، از محمدبنابیعمیر، از هشامبنسالم، جریان معراج را بهتفصیل نقل میكند.(1) طبق این روایت جبرئیل و اسرافیل و میكائیل، مركبی فضایی به نام «براق» آوردند كه حضرت محمدصلی الله علیه و آله بر آن سوار شد و ابتدا به بیتالمقدس، و از آنجا به آسمان اول تا آسمان هفتم رفت، با انبیای الهی دیدار كرد، و بسیاری از آیات بزرگ الهی را دید.
طبق روایت علیبنابراهیم از امام صادق علیه السلام :
پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله فردای آن شب به مردم گفت: «خداوند دیشب مرا به بیتالمقدس برد و آثار جایگاه پیامبران را به من نشان داد. در بازگشت به كاروانی برخوردم كه شتری از آنها گم شده بود و در ظرفی آبی داشتند كه مقداری از آن را نوشیدم و بقیه را زمین ریختم. آن كاروان فردا هنگام طلوع صبح به شهر مكه میرسد؛ درحالیكه شتری نر و سرخموی پیشاپیش آن حركت میكند». فردای آن روز مردم دیدند كه هنگام طلوع خورشید كاروانی با همان نشانی كه حضرت بیان فرموده بود، رسید. كاروانیان به جریان گم شدن شتر و ریختن آب نیز شهادت دادند.(2)
در مسئلة معراج باید به دو پرسش پاسخ گفت:
پرسش اول: عروج به آسمانها مستلزم طی مسافتی است كه سنجش آن حتی با مقیاس ارقام نجومی هم امكان پذیر نیست. طی چنین مسافتی چگونه برای یك انسان ممكن است؟
پاسخ: جواب اجمالی و كلی این است كه معجزات دارای عواملی فوق طبیعیاند كه
1. علیبنابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج2، ص1ـ12. این حدیث در منابع دیگری نیز آمده است؛ ر.ك: هاشمبنسلیمان حسینی بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج4، ص497ـ505؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج13، ص8ـ16.
2. هاشمبنسلیمان حسینی بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج4، ص505ـ506.
برای ما ناشناخته است؛ اما خداوند میتواند توانایی استفاده از آنها را به پیغمبرش و یا هركسی كه بخواهد، عطا كند. این سنخ عوامل با ارادة الهی و از راهی كه او بدان آگاه است، محقق میشود. بنابراین چون عامل آن فراتر از عوامل طبیعی است، اهمیتی ندارد كه مسافت طیشده فراكهكشانی یا بیش از آن باشد.
پرسش دوم: چگونه پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله این عوالم و مسافتهای طولانی را در یك شب طی كرده است؟
پاسخ: گرچه شاید بتوان با تصویر حركت عمودی و یا حركت در خلاف جهت حركت زمین،(1) پاسخی برای این مسئله فراهم كرد، بهترین راهحل این مسئله، پذیرش این نكته است كه در كنار سلسله اسباب و مسببات طبیعی، كه برای ما شناختهشده است، اسباب و عللی غیرعادی نیز هست كه محدودیت زمان در آنها مطرح نیست. شاهد آن معجزاتی است كه دربارة طیالارض نقل كردهاند كه مثلاً فردی، به معجزة امام، در یك لحظه با طی مسافتی طولانی، قافلة گمشدهاش را پیدا كرده و یا به جایی كه میخواسته، رسیده است.
طبق بیان قرآن كریم، خداوند در بعضی جنگها در ادراك مسلمانان و مشركان تصرف میكرد؛ به گونهای كه آنان جمعیتی را كم و یا بسیار میدیدند و از این راه خواست خداوند، یعنی پیروزی مسلمانان، تحقق مییافت. دو آیه در قرآن این مسئله را گزارش میكنند:
1. توضیح اینكه زمان نسبی است و نسبت به فضاها و كرات مختلف تفاوت میكند. پس ممكن است زمان طی یك مسافت مشخص در زمین، با مدت زمان لازم برای طی همان مسافت در كرات دیگر متفاوت باشد. بحث است كه اگر یك هواپیما بتواند با خنثی كردن موانع و اصطكاكات و عایقهای موجود، با حركت عمودی از كرة زمین به كرة مریخ برود و بازگردد، این زمان رفت و برگشت چه نسبتی را نشان میدهد، و یا اگر كسی با سرعتی بیش از سرعت چرخش كرة زمین، و عكس حركت زمین حركت كند، آیا میتواند از زمان پیشی بگیرد و به گذشتة مبدأش برسد؟
قَدْ كَانَ لَكُمْ آیَةٌ فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَأُخْرَی كَافِرَةٌ یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ وَاللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشَاءُ إِنَّ فِی ذَلِكَ لَعِبْرَةً لأُولِی الأبْصَارِ (آلعمران:13)؛ قطعاً در آن دو گروه كه به هم رسیدند، برای شما نشانهای [و درس عبرتی] بود؛ گروهی در راه خدا میجنگیدند و دیگر [گروه] كافر بودند كه آنان [مؤمنان] را به چشم دو برابر خود میدیدند؛ و خدا هركه را بخواهد به یاری خود تأیید میكند. یقیناً در این [ماجرا] برای صاحبان بینش عبرتی است.
آیة بالا مربوط به جنگ بدر است كه بین مسلمانان و مشركان مكه رخ داد.(1) دربارة فاعل «یَرَوْنَهُم» و مرجع ضمیر «هُم» در آن و در كلمة «مِثْلَیهِم»، وجوه مختلفی بیان كردهاند:
1. فاعل «یَرَوْن» و مرجع ضمیر «هُمْ» در «یَرَونَهُم» و «مِثْلَیهِم»، همة مؤمنان هستند. مسلمانان در برابر نزدیك به هزار نفر از كفار، تنها 313 نفر بودند؛ اما خداوند این شمار اندك را برای مؤمنان فراوان جلوه داد تا به پیروزی امیدوار باشند؛
2. فاعل «یَرَوْن» مؤمنان است و ضمیر «هُم» در «یَرَونَهُم» به كفار، و ضمیر «مثْلَیهِم» به مؤمنان برمیگردد؛ یعنی مسلمانان كافران را دو برابر خودشان و 626 نفر میدیدند؛(2)
3. فاعل «یَرَوْن» كفار است؛ ولی هر دو ضمیر «هُمْ» به مسلمان برمیگردد؛ یعنی كافران مؤمنان را دو برابر میدیدند؛(3)
4. فاعل «یَرَوْن» كفار است و ضمیر در «مِثْلَیهِمْ» به كفار برمیگردد؛ یعنی براثر تصرف خداوند در ادراك كافران، آنان مؤمنان را دو برابر خودشان و حدود دوهزار نفر میدیدند.
به نظر میرسد قول چهارم به واقع نزدیكتر باشد؛ زیرا تنها در صورتی میتوان
1. ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج1ـ2، ص709.
2. همان.
3. مرحوم علامه طباطباییرحمه الله این احتمال را تأیید میكند (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص96).
گفت سپاه مسلمانان در دل كافران وحشت افكنده است كه آنان مسلمانان را بسیار بیشتر از خود یافته باشند و فقط طبق این قول چنین است.(1) بههرروی آیه گویای این نكته است كه خداوند بهصورت غیرعادی در ادراك گروهی از مردم تصرف كرده است تا مؤمنان پیروز شوند. این امر كرامتی برای پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله به شمار میرود:
وَإِذْ یُرِیكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِی أَعْیُنِكُمْ قَلِیلاً وَیُقَلِّلُكُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولاً وَإِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ (انفال:44)؛ و [یاد آر] آنگاه كه چون به هم رسیدید، آنان را در دیدگان شما اندك جلوه داد و شما را [نیز] در دیدگان آنان كم نمودار ساخت تا خداوند كاری را كه انجامشدنی بود تحقق بخشد، و كارها بهسوی خدا بازگردانده میشود.
دربارة این آیة شریفه، كه همانند آیة پیشین مربوط به جنگ بدر است،(2) دو سؤال مطرح است: یكی اینكه اگر هر دو لشكر، طرف مقابلشان را كم ببینند، چگونه معادلة جنگ به نفع یك گروه تغییر میكند، درحالیكه نسبت پیشین بین آن دو گروه باقی است؟ دیگر اینكه این آیه چگونه با آیة پیشین جمع میشود؟ در آیة پیشین خدا بر مؤمنان منت میگذارد كه كافران آنان را دو برابر خودشان میدیدند، و در این آیه نیز با منتگذاری بیان میكند كه كافران آنان را كم دیدهاند؛ كدامیك از این دو باعث پیروزی مؤمنان شده است؟
پاسخ پرسش نخست این است كه اگر مؤمنان از آغاز سپاه كافران را چنانكه بود میدیدند، براثر وحشت از جنگ كناره میگرفتند؛ ازاینرو خدا كافران را در نظر آنان كم
1. فخر رازی دربارة اینكه چگونه مشركان سپاه مسلمانان را دو برابر دیدهاند، دو احتمال مطرح كرده است: یكی اینكه مشركان براثر وحشتی كه در دلشان افتاده بود، جمعیت كم مسلمانان را بسیار میدیدند؛ دیگر اینكه مشركان فرشتگانی را كه برای یاری مؤمنان آمده بودند، میدیدند. او خود احتمال اول را میپسندد (ر.ك: فخرالدین محمدبنعمر رازی، مفاتیح الغیب، ص203). هیچیك از این دو احتمال صحیح نیست؛ زیرا، این حادثه یك رویداد غیرعادی بوده است؛ ضمن اینكه مردم فرشتگانی را كه برای یاری مؤمنان آمده بودند، نمیدیدند.
2. ر.ك: ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج3ـ4، ص839.
جلوه داد تا نترسند. ازسوی دیگر خداوند مؤمنان را هم در چشم كافران كم نشان داد تا كافران از ترس میدان را خالی نكنند؛ وگرنه جنگی رخ نمیداد تا مسلمانان پیروز شوند.
پاسخ پرسش دوم و راه جمع دو آیه نیز این است كه در واقع این دو آیه حكایتگر یك ماجرا نیستند. آیة دوم مربوط به آغاز جنگ است كه خداوند مؤمنان و كافران را در چشم همدیگر كم نشان داد تا هر دو پا به میدان نبرد بگذارند و جنگ واقع شود: لِیَقْضِی اللّهُ اَمْراً كانَ مَفْعُولاً؛ اما وقتی درگیر شدند و دیگر جای فرار نبود، خداوند مسلمانان را در چشم كافران دو برابر نشان داد؛ در نتیجه، كافران ترسیدند و شكست خوردند.
یكی دیگر از كرامات حضرت محمدصلی الله علیه و آله این است كه خداوند به یمن وجود ایشان بارها در دل دشمنان اسلام وحشت انداخت تا مسلمانان پیروز شوند. در روایات نیز آمده است كه پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله «یاریشده با وحشت» (مَنصُورٌ بِالرُّعبِ) بود.(1) هنگامی كه مؤمنان به كفار حمله میكردند، ترسی غیرمعمول در دل آنان میافتاد كه باعث شكستشان میشد. قرآن كریم در چهار آیه به این مطلب اشاره دارد كه دو آیة آن دربارة مشركان است:
سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ كَفَرُوا الرُّعْب (آلعمران:151)؛ «ما در دلهای كافران وحشت میاندازیم».
إِذْ یُوحِی رَبُّكَ إِلَی الْمَلائِكَةِ أَنِّی مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ كَفَرُوا الرُّعْبَ(انفال:12)؛ «هنگامی كه پروردگارت به فرشتگان وحی میكرد كه من با
1. برای نمونه، به دو روایت اشاره میكنیم: الف) پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله فرمود: أُعْطِیتُ خَمْساً لَمْ یُعْطَهَا أَحَدٌ قَبْلِی جُعِلَتْ لِیَ الأَرْضُ مَسْجِداً وَطَهُوراً وَنُصِرْتُ بِالرُّعْبِ وَأُحِلَّ لِیَ الْمَغْنَمُ وَأُعْطِیتُ جَوَامِعَ الْكَلِمِ وَأُعْطِیتُ الشَّفعَةَ (ابوجعفر محمدبنعلیبنبابویه قمی (شیخ صدوق)، من لایحضره الفقیه، ج1، ص241)؛ ب) امام صادق علیه السلام فرمود: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَی أَعْطَی مُحَمَّداًصلی الله علیه و آله شَرَائِعَ نُوحٍ وَإِبْرَاهِیمَ وَمُوسَی وَعِیسَی (علیهم السلام) وَنَصَرَهُ بِالرُّعْب (محمدبنیعقوب كلینی رازی، الاصول من الكافی، ج2، ص17).
شما هستم؛ پس كسانی را كه ایمان آوردهاند، ثابتقدم بدارید؛ بهزودی در دل كافران وحشت خواهم افكند».
دو آیه نیز دربارة ایجاد وحشت در دل اهل كتاب است:
وأَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ صَیاصِیهِمْ وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِیقاً (احزاب:26)؛ و [خداوند] كسانی از اهل كتاب را، كه با [مشركان] همپشتی كرده بودند، از دژهایشان به زیر آورد و در دلهایشان هراس افكند؛ گروهی را میكشتید و گروهی را اسیر میكردید.
هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِنْ دِیَارِهِمْ لأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُمْ مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَأَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الأبْصَارِ (حشر:2)؛ اوست كسی كه از میان اهل كتاب كسانی را كه كفر ورزیدند، در نخستین اخراج [از مدینه] بیرون كرد. گمان نمیكردید كه بیرون روند و خودشان گمان داشتند كه دژهایشان در برابر خدا مانع آنها خواهد بود؛ و[لی] خدا از آنجایی كه تصور نمیكردند بر آنان درآمد و در دلهایشان بیم افكند؛ [بهطوریكه] خود، به دست خود، و دست مؤمنان خانههای خود را خراب میكردند. پس ای صاحبان بینش، عبرت گیرید.
خداوند برای پیروزی اسلام و سپاه مسلمانان، علاوه بر وحشت افكندن در دل دشمنان، در دل پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله و مؤمنان نیز آرامش میانداخت. آیات متعدد به این مسئله اشاره دارد؛ ازجمله:
ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَأَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِینَ كَفَرُوا وَذَلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِینَ (توبه:26)؛ «آنگاه خدا آرامش خود را بر فرستادة خود و بر مؤمنان فرود آورد، و سپاهیانی فروفرستاد كه آنها را نمیدیدید؛ و كسانی را كه كفر ورزیدند، عذاب كرد و سزای كافران همین بود».(1)
نمونة دیگر مربوط به زمانی است كه پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله در راه مهاجرت از مكه به مدینه، به غار «ثور» پناه برد. در آنجا هم خداوند برای استوار ساختن دین اسلام و یاری پیامبر خود، در دل آن حضرت آرامش افكند:
فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِینَ كَفَرُوا السُّفْلَی وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَكِیمٌ (توبه:40)؛ «پس خدا آرامش خود را بر او فروفرستاد و او را با سپاهیانی كه آنها را نمیدیدید، تأیید كرد و كلمة كسانی را كه كفر ورزیدند، پستتر گردانید؛ و كلمة خداست كه برتر است و خدا شكستناپذیر حكیم است».
برخی آیات نیز از ایجاد آرامش در دل مؤمنان سخن میگویند:(2)
لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِینَةَ عَلَیْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِیبًا (فتح:18)؛ «بهراستی خدا هنگامی كه مؤمنان زیر آن درخت با تو بیعت میكردند، از آنان خشنود شد و آنچه در دلهایشان بود بازشناخت و بر آنان آرامش فروفرستاد و پیروزی نزدیكی به آنها پاداش داد».
از دیگر كرامات پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله این بود كه در برخی جنگها خداوند آن حضرت و مسلمانان را با سپاهیان غیبی و باد یاری میكرد.
1. و نیز میفرماید: فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنِین (فتح:26).
2. و نیز میفرماید: هُوَ الَّذِی أنزَلَ السَّكِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَانًا مَّعَ إِیمَانِهِم (فتح:4).
چنانكه ملاحظه شد، در بیشتر آیات مربوط به ایجاد آرامش در قلب پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله و مؤمنان، به این نكته نیز اشاره شده است كه خداوند برای یاری آنان سپاهیانی را از آسمان فرومیفرستاد كه مردم آنها را نمیدیدند:
ثُمَّ أَنَزلَ اللّهُ سَكِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَأَنزَلَ جُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا (توبه:26).
فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِینَتَهُ عَلَیْهِ وأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا (توبه:40).
در بعضی از این آیات، علاوه بر «جنود»، از «ریح» نیز سخن به میان آمده است؛ یعنی خدا بادی را فرستاد كه این باد، موجب پیروزی مسلمین و شكست كفار شد:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْكُمْ إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِیحًا وَجُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرًا (احزاب:9)؛ ای كسانی كه ایمان آوردهاید، نعمت خدا را بر خود به یاد آرید، آنگاه كه لشكرهایی بهسوی شما [در]آمدند؛ پس بر سرشان بادی و لشكرهایی كه آنها را نمیدیدید، فرستادیم و خدا به آنچه میكنید، همواره بیناست.
به احتمال قوی منظور از این سپاهیان نامرئی، فرشتگان است؛ زیرا در برخی آیات بهصراحت آمده است كه خداوند در جنگ بدر فرشتگان را برای یاری مسلمانان فروفرستاد؛ گرچه ذكری از مرئی یا نامرئی بودن آنها نشده است:
وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وأَنْتُمْ أَذِلَّة(1) فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ * إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَلَنْ یَكْفِیَكُمْ أَنْ یُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِینَ
1. دربارة اینكه چرا خدا در این آیه مؤمنان را ذلیل میخواند، بااینكه فرموده است: وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِین (منافقون:8)، دو احتمال هست: یكی اینكه عزت واقعی برای مؤمنان است؛ پس منظور از ذلت در آن آیه، ذلت ظاهری مؤمنان در مقابل كفار است كه شمارشان نسبت به كفار بسیار كم بود و ازنظر سازوبرگ جنگی نیز ضعیف بودند؛ زیرا شش زره و چند شمشیر بیشتر نداشتند؛ درحالیكه كفار كاملاً مجهز بودند؛ دیگر اینكه از این آیات برمیآید كه انسان و هر موجود دیگری بدون عزت الهی فیحدنفسه ذلیل است. آیه میفرماید: شما مؤمنان بهخودیخود ذلیل بودید، اما خدا عزتتان داد و شما را یاری كرد؛ چنانكه به پیامبر اكرمˆ میفرماید: وَوَجَدَكَ ضَالاً فَهَدَی (ضحی:7)؛ «تو ای پیامبر، بدون هدایت الهی گمراه بودی».
(آلعمران:123ـ124)؛ و یقیناً خدا شما را در [جنگ] بدر، باآنكه ناتوان بودید، یاری كرد؛ پس از خدا پروا كنید؛ باشد كه سپاسگزاری نمایید. آنگاه كه به مؤمنان میگفتی: «آیا شما را بس نیست كه پروردگارتان شما را با سههزار فرشتة فرودآمده، یاری كند؟»
در آن جنگ مؤمنان سپاه اسلام را در برابر سپاه كفر ضعیف میدیدند و شاید به زبان نیز میآوردند كه چگونه با این عدة كم میتوان در مقابل این سپاه بزرگ با این همه سازوبرگ جنگی، مقاومت كرد. قرآن كریم با اشاره به دو عنصر اساسی صبر و تقوا میفرماید:
بَلَی إِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَیَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هَذَا یُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِینَ (آلعمران:125)؛ «آری، اگر شكیبایی ورزید و پرهیزگاری نمایید و آنان [دشمن] با همین خشم و شتاب بر شما بتازند، پروردگارتان شما را با پنجهزار فرشتة نشاندار یاری خواهد كرد».
در این آیه وعدة ارسال فرشتگان را برای كمك به سپاه مؤمنان میبینیم؛ اما آیه دربارة اینكه سرانجام، خدا فرشتگان را فرستاد یا نه، ساكت است. از آیهای دیگر استفاده میشود كه خداوند فرشتگانی را به یاری مؤمنان فرستاده است:
إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّی مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِینَ (انفال:9)؛ «[به یاد آورید] زمانی را كه پروردگار خود را به فریاد میطلبیدید؛ پس دعای شما را اجابت كرد كه من شما را با هزار فرشتة پیاپی یاریتان خواهم كرد».
پیغمبر اكرمصلی الله علیه و آله و مؤمنان در جنگ بدر دست به دعا برداشتند و از خدا كمك خواستند؛ خدا هم دعای آنان را اینگونه مستجاب كرد: «من هزار ملك به كمك شما نازل خواهم كرد».(1)
1. ابنعباس گوید: این آیه در جنگ بدر، پس از آنكه مؤمنان از خداوند درخواست كمك كردند، نازل شد (ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج3ـ4، ص807).
در اینجا این پرسش رخ مینماید كه بنابر آیات پیشین، پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله به مؤمنان وعده داده بود كه سههزار فرشته به یاریشان خواهند آمد(1) و خداوند فرمود: «اگر پایداری و پرهیزگاری پیشه كنید، پنجهزار فرشته شما را یاری خواهند كرد»؛(2) پس چرا خداوند در آیة اخیر میفرماید: «ما هزار فرشته فرستادیم»؟
پاسخ این است كه این هزار فرشته مقدمه بودند؛ زیرا قرآن آنها را با واژة «مردِفین» توصیف میفرماید. مردف یعنی كسی كه در جلو برود و دیگری را به دنبال خود بیاورد.(3) نخست این هزار فرشته فرود آمدند و دوهزار فرشتة دیگر را نیز به دنبال خود آوردند. بهاینترتیب سههزار فرشتهای كه پیامبر وعده داده بود، فرود آمدند؛ اما فرود آمدن پنجهزار فرشته، منوط به پایداری و پرهیزگاری مؤمنان و نیاز ایشان به كمك بیشتر بود.
مسئلة دیگر این است كه نقش این فرشتگان در جنگ بدر چه بوده است؟ آیا میجنگیدند و یا نقش دیگری به عهده داشتند؟ قرآن كریم دربارة این فرشتگان میفرماید: إِذْ یُوحِی رَبُّكَ إِلَی الْمَلائِكَةِ أَنِّی مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا (انفال:12)؛ «هنگامی كه پروردگارت به فرشتگان وحی میكرد كه من با شما هستم؛ پس كسانی را كه ایمان آوردهاند، پایدارشان بدارید». این بخش از آیه دلالت دارد كه وظیفة فرشتگان در جنگ بدر، تنها تقویت روحیة مؤمنان و تأیید معنوی آنان بوده است؛ زیرا بنابر متن آیه، خداوند هنگام ارسال فرشتگان برای كمك به مؤمنان، به آنان وحی كرد كه من همراه شما هستم؛ پس شما هم مؤمنان را پایدار بدارید و به آنان آرامش بدهید.
روایات نیز تصریح میكنند كه فرشتگان نازلشده در جنگ بدر، كسی را
1. ر.ك: آلعمران (3)، 124.
2. ر.ك: آلعمران (3)، 125.
3. مردفین جمع مجرور مردف است كه اسم فاعل از «ردف» بهمعنای پیروی و دنبالهروی كردن است (ر.ك: احمدبنفارس، معجم مقاییس اللغة، ج2، ص503).
نكشتند؛ بلكه بیشتر كشتگان در آن جنگ، به دست حضرت علی علیه السلام و بعضی دیگر از اصحاب به هلاكت رسیدند.(1) بنابراین دو جملة فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأَعْناقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ(2) در ذیل آن آیه، خطاب به مؤمنان است نه فرشتگان، و یا اینكه مراد از آن جنگیدن فرشتگان با مشركان نیست. مفسران در این زمینه چند وجه مختلف بیان كردهاند:(3)
1. روی سخن در این دو جمله به مؤمنان است. خداوند به مؤمنان میفرماید: حال كه فرشتگان را برای یاری شما فرستادم، پس جرئت داشته باشید و مشركان را نابود كنید؛
2. فرشتگان مخاطباند، ولی منظور از فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأَعْناقِ قطع كردن سر و یا دست و پای مشركان نیست؛ بلكه مراد این است كه فرشتگان بر سر كافران بزنند، خوارشان كنند و روحیة آنها را بشكنند. مراد از وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ نیز این است كه بر دستان كافران بزنند تا دستهایشان سست شود. طبق این تفسیر، فرشتگان در جنگ بدر دو نقش داشتهاند: یكی تقویت روحیة مؤمنان، و دیگری تضعیف روحیة مشركان؛
3. خداوند در این دو جمله به فرشتگان دستور میدهد كه با مشركان بجنگند. این وجه، نه با ظاهر جملة قبلی از همین آیه سازگار است، و نه مؤیدی از روایات دارد.(4)
گرچه هر دو وجه اول و دوم با آنچه ما گفتیم سازگاری دارد، به نظر میرسد در مجموع وجه دوم بهتر است.
1. در جنگ بدر تنها هفت نفر از سپاه اسلام اسیر شدند؛ ولی از سپاه مشركان هفتاد نفر اسیر، و هفتاد نفر كشته شدند كه 27 نفر از آنان را حضرت علی علیه السلام كشت (ر.ك: علیبنابراهیم قمی، تفسیر القمی، ص269).
2. برای آگاهی از معانی مختلفی كه مفسران در تفسیر این دو جمله بیان كردهاند، ر.ك: ابوجعفر محمدبنحسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج5، ص85.
3. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج9، ص19.
4. البته از ابنعباس نقل كردهاند: فرشتگان تنها در جنگ بدر جنگیدند (ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج1ـ2، ص828).
تا اینجا به چندین معجزه و كرامت نقلشده برای پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله در قرآن اشاره كردیم. افزون بر اینها در روایات نقلشده از طریق شیعه(1) و اهل تسنن نیز،(2) كه برخی از آنها متواتر یا مستفیضاند، معجزات و كرامات متعددی برای پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله نقل شده است، اما به دلیل قرآنی بودن این بحث، از پرداختن به آنها در اینجا صرف نظر میكنیم.(3)
1. برای دیدن روایات شیعه در این باب، ر.ك: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج17، ص159ـ421 و ج18، ص1ـ147.
2. برای دیدن روایات اهل سنت در این باب، ر.ك: محمدبنعیسیبنسورة، الجامع الصحیح و هو سنن الترمذی، ج5، ص592ـ597، كتاب مناقب، بابهای 57.
3. در روایتی با سند صحیح در قرب الاسناد، امام رضا علیه السلام از پدر بزرگوارش امام موسی كاظم علیه السلام نزدیك به سی كرامت برای پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله بیان میفرماید (ر.ك: عبداللهبنجعفر حمیری، قرب الاسناد، ص132ـ140). یكی از معجزات آن حضرت این است كه به درخواست كافران سنگریزههایی را در دست گرفت و صدای تسبیح از آن سنگریزهها بلند شد (ر.ك: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج17، باب 4، ص377، ح42 و باب 2، ص 379، ح48، 49). ازجمله كرامات ایشان نیز این بود كه بارها غذا، نوشیدنی، گوشت و شیر حیوانات به بركت ایشان و به گونة معجزهآسا فزونی مییافت (ر.ك: همان، ج18، ص23ـ45)؛ برای مثال آن حضرت در هجرت از مكه به مدینه، بر گوسفند پیرزن فقیری كه در بیابان زندگی میكرد، دست كشید و آن گوسفند فربه و شیردار شد (ر.ك: همان، ج18، باب 7، ص43، ح30)؛ همچنین ایشان بارها دعاهایی فرمود كه مستجاب شدند و ازجمله مریضی به دعای او شفا یافت (همان، ج18، ص1ـ23). حضرت علی علیه السلام نیز در جنگ خیبر از درد چشم رنج میبرد كه با دعای پیامبر شفا یافت (همان، ج18، باب 6، ص13، ح36).
1. قرآن كریم معجزة جاوید پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله، و بزرگترین و روشنترین معجزة ایشان از حیث دلالت بر نبوت آن حضرت است.
2. قرآن كریم در آیات متعددی تحدی كرده، از مردم میخواهد كه اگر در الهی بودن آن شك دارند، از همه جز خدا كمك بگیرند و كتابی همانند آن، یا ده سوره مانند آن، و یا یك سوره مثل سورههای آن بیاورند.
3. آیات و روایات دلالت دارند كه حضرت محمدصلی الله علیه و آله، به درخواست مشركان و برای اثبات نبوت خود، ماه را دو پاره كرد.
4. طبق آیات و روایات صحیح، خداوند حضرت محمدصلی الله علیه و آله را در یك شب از مكه به بیتالمقدس برد و از آنجا به آسمانهای هفتگانه فرا برد، تا آیات الهی را ببیند و با انبیای الهی دیدار كند.
5. خداوند برای یاری سپاه كوچك اسلام در برابر لشكر عظیم كافران، نخست هریك از دو لشكر را در نظر دیگری كم جلوه داد تا جنگ را شروع كنند؛ سپس مسلمانان را در چشم كفار فزونی بخشید تا سپاه اسلام پیروز شود.
6. یكی از كرامات حضرت محمدصلی الله علیه و آله این بود كه وقتی به جنگ كافران میرفت، خدا در دل كافران وحشت، و در دل مؤمنان آرامش میافكند تا مسلمانان پیروز شوند.
7. از دیگر كرامات پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله این بود كه خدا در برخی جنگها، او و مسلمانان را با سپاهیان غیبی و باد، یاری میكرد.
1. چرا قرآن روشنترین معجزة پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله از حیث دلالت است؟
2. تحدی را تعریف كنید و انواع تحدیها را در قرآن كریم برشمارید.
3. شواهدی از آیات و روایات بر وقوع شقالقمر به دست حضرت محمدصلی الله علیه و آله ذكر كنید.
4. معراج را اثبات كنید.
5. یك آیه كه گویای تصرف خداوند در ادراك مردم، به بركت حضرت محمد است، بیان كنید.
1. قشیری نیشابوری، مسلمبنحجاج، صحیح مسلم، ج5، ص461ـ465، كتاب الفضائل، باب 3 (فی معجزات النبیصلی الله علیه و آله).
2. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص61ـ65.
3. مهندس، محمد صالح، معجزات الرسول الكریم سیدنا محمد، دار الرضوان، حلب، [بیتا].
4. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج18، دار الكتب الاسلامیة، تهران، [بیتا]، ص13ـ45.
5. مرعی، هدی عبدالكریم، الادلة علی صدق النبوة المحمدیة و رد الشبهات عنها، گردآوری محمد قطب، دار الفرقان، عمان، ۱۴۱۱ق، ص210ـ248.
6. ادیب بهروز، محسن، معراج از دیدگاه قرآن و روایات، سازمان تبلیغات اسلامی، مركز چاپ و نشر، تهران، ۱۳۷۴.
دربارة دیگر معجزات و كرامات پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله، در روایات تحقیق كنید.
از دانشپژوه انتظار میرود پس از فراگیری این درس:
1. بتواند عصمت را در یك جمله تعریف كند؛
2. بر سلامت وحی در تمام مراحل استدلال كند؛
3. عصمت پیامبران را در ترك گناه، خطا و نسیان ثابت كند؛
4. به راز عصمت فرشتة وحی و پیامبران پی ببرد.
عَالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَدًا * إِلاّ مَنِ ارْتَضَی مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُكُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا * لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَیْهِمْ وَأَحْصَی كُلَّ شَیْءٍ عَدَدًا(جن:26ـ28)؛ [خداوند] دانای نهان است و كسی را بر غیب خود آگاه نمیكند، جز پیامبری كه از او خشنود باشد. كه [در این صورت] برای او از پیش رو و از پشتسرش نگاهبانانی میگمارد، تا بداند كه پیامهای پروردگار خود را رسانیدهاند و [خدا] بدانچه نزد ایشان است، احاطه دارد و هر چیزی را به عدد شماره كرده است.
عصمت انبیا از مسائل اساسی در ادیان الهی است؛ زیرا قوام نبوت پیامبران به عصمت آنان در مقام دریافت و ابلاغ وحی است.(1) عصمت در لغت بهمعنای نگه داشتن، منع و بازداشتن است(2) و در اصطلاح، ملكهای نفسانی است كه خداوند انسانهای برخوردار از
1. ازاینرو در ادیان وحیمحور، مانند یهودیت، عصمت پیامبر در امر وحی مطرح است (جلالالدین آشتیانی، تحقیقی در دین یهود، ص329). مسیحیان افزون بر پیامبر، نویسندگان كتاب مقدس را نیز معصوم میدانند. (ر.ك: هنری تیسن، الهیات مسیحی، ترجمة طاطهوس میكائیلیان، ص205).
2. اسماعیلبنحماد جوهری، الصحاح، ج5، ص1989. ابنفارس گوید: عصم اصل واحد صحیح یدل علی امساك ومنع وملازمه، والمعنی فی ذلك كلّه معنیً واحد ومن ذلك العصمة، ان یعصم الله تعالی عبده من سوء یقع فیه. اعتصم العبد بالله تعالی، اذا امتنع. واستعصم: التجأ. وتقول العرب: أعصمتُ فلاناً، ای هیّأت له شیئاً یعتصم بما نالته یده ای یلتجیء ویتمسك به (احمدبنفارس، معجم مقاییس اللغة، ج4، ص331). بازداشتن دیگری به دو صورت ممكن است: یكی تهیه و آمادهسازی لوازم و شرایط لازم، و دیگری مجبور به ترك كردن. زجاج معتقد است كه معنای اولیة عصمت ریسمان است و از آنجا برای هر بازدارنده و حفظكننده به كار رفته است. در قرآن كریم نیز مادة عصمت، سیزده بار تكرار شده و همواره بهمعنای لغوی آن استعمال شده است؛ مانند: یَا أیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النَّاس (مائده:67).
آن را از گناه و خطا بازمیدارد.(1) ازآنجاكه خداوند با همین ملكة نفسانی بندة خویش را از خطا و لغزش بازمیدارد، هم میتوان این ملكة نفسانی را مانع از ارتكاب گناه و خطا دانست، و هم خداوند را حفظكنندة آن شخص از گناه و خطا شمرد.(2)
اكنون باید ببینیم كه چرا بحث از عصمت ضرورت دارد. ما پیشازاین دربارة نیاز انسان به وحی الهی سخن گفتیم؛ اما پرسش بسیار مهمی در اینجا مطرح است و آن اینكه چگونه میتوان مطمئن شد كه تمام آنچه خدا وحی میكند، بیكموكاست به بندگان میرسد. تنها در صورتی این اطمینان حاصل میشود كه وحی در تمام مراحل، از مبدأ تا زمان وصول به مردم، سالم بماند و فرشتگان وحی و پیامبران در گرفتن، حفظ و ابلاغ وحی، هیچگونه خطای عمدی و سهوی نداشته باشند و همچنین وحی از دستبرد دیگران در امان باشد.
دلیل عقلی بر سلامت وحی، همان برهانی است كه در درس چهارم برای ضرورت وحی بیان كردیم.(3) در آن برهان گفتیم كه انسان به دلیل ناتوانی از شناخت هدف و راه رسیدن بدان، نیازمند وحی است؛ پس مقتضای حكمت الهی این است كه وحی از هرگونه خطا و دستبردی در امان باشد، وگرنه غرض الهی دچار خلل میشود؛ زیرا اگر وحی سالم
1. در این تعریف، سخنی از عصمت در اعتقاد مطرح نمیشود؛ چنانكه در مباحث این كتاب هم سخنی از آن در میان نیست؛ مگر اینكه بگوییم عصمت از خطا، شامل خطا در اعتقاد نیز میشود.
2. ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، اصول عقاید (2)؛ راهنماشناسی، ص133.
3. وقوع اعجاز به دست پیامبران نیز، دلالت عقلی بر عصمت آنها در گرفتن، حفظ و ابلاغ وحی دارد؛ زیرا، چنانكه در مبحث اعجاز گذشت، انسانها هر سخنی را كه آورندة معجزه به خداوند نسبت دهد، میپذیرند؛ پس اگر آورندة معجزه سخن نادرستی به خداوند نسبت دهد، مردم گمراه خواهند شد. حكمت خداوند اقتضا دارد كه چنین فردی را واسطة وحی قرار ندهد (ر.ك: سیدمرتضی علمالهدی، تنزیه الانبیاء و الأئمة، ص35ـ36؛ سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص136).
به مردم نرسد، هدف وحی، یعنی هدایت، محقق نخواهد شد. با عنایت به آگاهی مطلق خداوند و توانمندی او بر تمام امور، محال است كه او فردی را مأمور وحی قرار دهد كه از گرفتن، حفظ و ابلاغ وحی بهطور بیكموكاست ناتوان باشد.(1)
فرشته یكی از عوامل دخیل در امر هدایت الهی انسان بهوسیلة وحی است؛ ازاینرو باید اثبات شود كه آن فرشته در ابلاغ وحی معصوم است. در اینجا میتوان گفت كه همان دلایل عقلیِ بیانشده برای ضرورت وحی، عصمت فرشتة وحی را نیز اثبات میكند؛ زیرا اگر فرشته در دریافت و حفظ و ابلاغ وحی خطا كند، هدف وحی، كه همان هدایت است، حاصل نمیشود و این خلاف حكمت الهی است. آیات قرآن كریم نیز گویای آن است(2) كه فرشتگان از خطا معصوماند و در انجام مأموریتهای الهی مرتكب خطا و اشتباه نمیشوند؛(3) ازجمله دربارة همة فرشتگان میخوانیم:
وَقالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ * لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ(انبیاء:26ـ27)؛ «و گفتند: "[خدای] رحمان فرزندی اختیار كرده است". منزه است او؛ بلكه [فرشتگان] بندگانی گرامیاند كه در سخن بر او پیشی نمیگیرند و خود به فرمان او كار میكنند».
حضرت علی علیه السلام پس از ذكر این آیه فرمود:
1. ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید 1ـ2، ص57ـ59.
2. استدلال به آیات قرآن كریم برای اثبات عصمت فرشتگان و پیامبران، بعد از این فرض است كه با دلیل یا دلایل دیگری ثابت شده كه خداوند حتماً برای هدایت بشر پیامبرانی را میفرستد و حضرت محمدصلی الله علیه و آله پیامبر خداست و قرآن معجزهای است كه خدا به او داده است؛ در نتیجه محتوای آن برای ما حجت است.
3. دراینباره، ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص239 و ج14، ص281 و ج20، ص226 و ج43، ص243، 250.
جَعَلَهُمُ اللَّهُ فِیمَا هُنَالِكَ أَهْلَ الأَمَانَةِ عَلَی وَحْیِهِ، وَحَمَّلَهُمْ إِلَی الْمُرْسَلِینَ وَدَائِعَ أَمْرِهِ وَنَهْیِهِ، وَعَصَمَهُمْ مِنْ رَیْبِ الشُّبُهَاتِ، فَمَا مِنْهُمْ زَائِغٌ عَنْ سَبِیلِ مَرْضَاتِهِ؛ خدا فرشتگان را امین وحی خود قرار داد، و برای رساندن پیمان امرونهی خود به پیامبران، از آنها استفاده كرد، و روانة زمین كرده، آنها را از تردید شبهات مصونیت بخشید؛ پس هیچكدام از فرشتگان از راه رضای حق منحرف نمیگردند.(1)
آیهای دیگر در وصف دستهای از فرشتگان میفرماید: لا یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ(تحریم:6)؛ «آنان (فرشتگان) از آنچه خدا فرمانشان داده سرپیچی نمیكنند و همان میكنند كه به آن فرمان داده میشوند».
قرآن كریم به سبب حساسیت یهودیان به جبرئیل، فرشتة وحی قرآنی، بر عصمت او در گرفتن، حفظ و رساندن وحی تأكید ویژه دارد. یهودیان جبرئیل را دشمن خود میپنداشتند؛ زیرا بر این باور بودند كه او بعضی از عذابها را بر آنها فرود آورده است. ازاینرو وقتی در پرسوجو از پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله دریافتند كه جبرئیل قرآن را برای آن حضرت میآورد گفتند: «سخنانت را نمیپذیریم؛ چون او با ما دشمنی دارد».(2) خداوند این آیه را وحی فرمود: قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَی قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ(بقره:97)؛ «به كسی كه دشمن جبرئیل است، بگو: او قرآن را به فرمان خدا بر قلب تو نازل كرده است». از این آیه استفاده میشود كه جبرئیل پیامهای خداوند را بیكموكاست به پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله میرسانده و در رساندن آن كوتاهی یا دخل و تصرفی نكرده است.
1. نهج البلاغه، خطبة 91، ترجمة محمد دشتی، ص163. امام حسن عسكری علیه السلام با استناد به این آیه فرموده است: «فرشتگان الهی با الطاف خداوند از كفر و زشتیها معصوم و در اماناند» (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج56، ص321).
2. علی واحدی نیسابوری، اسباب النزول، ص19؛ جلالالدین عبدالرحمان سیوطی، لباب النقول فی اسباب النزول، ص17ـ18.
آیهای دیگر دربارة جبرئیل میفرماید:
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِیمٍ * ذِی قُوَّةٍ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَكِینٍ * مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ (تكویر:19ـ21)؛ «این [قرآن] سخن فرشتة بزرگواری است نیرومند [كه] پیش خداوندِ عرش، بلندپایگاه است. در آنجا فرمانروا [و نزد خداوند] امین است».
مراد از رسول در این آیات جبرئیل است؛ چنانكه در آیات دیگری هم، فرشتگان رسول خوانده شدهاند.(1) اوصاف ذكرشده در آیات بالا برای جبرئیل، به مردم اطمینان میدهد كه دربارة امانتداری و شایستگی فرشتة وحی نگرانی و دغدغهای نداشته باشند. عبارت «رَسُولٍ كَرِیمٍ ذِی قُوَّةٍ» حاكی از توانایی جبرئیل است و از آن برمیآید كه هیچ نیرویی، ازجمله شیاطین، نمیتوانند وحی را از او بگیرند و در آن تصرف كنند؛ همچنین عبارتِ «مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِین» اشاره دارد كه جبرئیل فرمانروای فرشتگان و امانتدار الهی است. بنابراین احتمال اینكه خود جبرئیل در وحی تصرف كند نیز باطل است.
خداوند در آیة دیگری از قول فرشتگان میفرماید:
وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلاّ بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذَلِكَ وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِیًّا (مریم:64)؛ «و [ما فرشتگان] جز به فرمان پروردگارت فرود نمیآییم. آنچه پیش روی ما و آنچه پشتسر ما و آنچه میان این دو است [همه] از آنِ اوست؛ و پروردگارت هرگز فراموشكار نبوده است».
این آیه نیز دلالت دارد كه فرشتگان از خطا و تصرف شیاطین و عصیان معصوماند و جز آنچه را خدا میخواهد اراده نمیكنند، و جز آنچه خدا اجازه دهد، انجام نمیدهند.(2)
از بررسی مجموع این آیات درمییابیم كه همة فرشتگان از خطا، عصیان و تصرف
1. برای مثال: اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَمِنَ النَّاس (حج:75)؛ «خدا از فرشتگان و از مردمان فرستادگانی برمیگزیند».
2. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج14، ص87.
شیاطین مصوناند.(1) بنابراین جبرئیل نیز معصوم است و با توجه به قدرتی كه خدا به او داده است، بههیچوجه احتمال خطا، خیانت و یا دستبرد دیگران در گرفتن، حفظ و ابلاغ وحی توسط فرشته، وجود ندارد.(2)
افزون بر دلایل عقلی بیانشده در آغاز درس، آیات قرآن كریم نیز گواهی میدهند كه پیامبران در گرفتن و ابلاغ وحی به مردم از هر نسیان و خطایی مصوناند؛(3) ازجمله:
رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ لِئَلاَّ یَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَكِیمًا (نساء:165)؛ «پیامبرانی كه بشارتگر و هشداردهنده بودند [فرستادیم] تا برای مردم پس از [فرستادن] پیامبران در مقابل خدا [بهانه و] حجتی نباشد و خدا توانا و حكیم است».
چنانكه در درس چهارم بهتفصیل گفتیم، مفاد این آیه، كه بعثت پیامبران را مایة اتمام حجت بر مردم میخواند، از همان دلیل عقلی ضرورت نبوت نیز برمیآید و به همان بیان، این آیه بر عصمت پیامبران در امر وحی نیز دلالت دارد.
1. روایات نیز بر این مطلب دلالت دارند؛ امام علی علیه السلام فرموده است: ولا عندهم غفلةٌُ ولا فیهم معصیة (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ص175). بنابراین قول به توقف دربارة عصمت فرشتگان (ر.ك: عضدالدین عبدالرحمانبناحمد ایجی، المواقف فی علم الكلام، ص367؛ علیبنمحمد جرجانی، شرح المواقف، ج8، ص283) درست نیست.
2. بنابراین دلیلی ندارد كه بگوییم برای یقین به وحی بودن آنچه فرشته از خدا میگیرد، فرشته هم باید معجزه داشته باشد (ر.ك: فخرالدین محمدبنعمر رازی، مفاتیح الغیب، ج27، ص189). اقوال دیگری نیز دربارة عصمت فرشتگان گفته شده است (ر.ك: عبدالحمیدبنهبةاللهبنابیالحدید، شرح نهج البلاغة، ج6، ص433).
3. مرحوم علامه طباطبایی برای عصمت پیامبران در امر وحی، به آیة 213 سورة بقره (كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ وأنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْكُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُواْ فِیه) با ضمیمة آیات 52 طه و 3 طلاق نیز استدلال كرده است (ر.ك: المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص134).
در این زمینه آیة دیگری نیز درخور توجه است:
عَالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَدًا * إِلاّ مَنِ ارْتَضَی مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُكُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا * لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَیْهِمْ وَأَحْصَی كُلَّ شَیْءٍ عَدَدًا (جن:26ـ28)؛ [خداوند] دانای نهان است و كسی را بر غیب خود آگاه نمیكند، جز پیامبری كه از او خشنود باشد؛ كه [در این صورت] برای او از پیش رو و از پشتسرش نگاهبانانی میگمارد، تا بداند كه پیامهای پروردگار خود را رسانیدهاند و [خدا] بدانچه نزد ایشان است احاطه دارد و هر چیزی را به عدد شماره كرده است.
مراد از رسول در عبارت «اِلاّ مَنِ ارْتَضی مِن رَّسُول» پیامبر بشری است(1) و بنابر روایات پیامبر اسلام هم یكی از مصادیق آن است. حضرت امام باقر علیه السلام در تفسیر این بخش از آیه فرموده است: كَانَ وَاللَّهِ مُحَمَّدٌ مِمَّنِ ارْتَضَاهُ لِلْغَیْب؛(2) «سوگند به خدا محمدصلی الله علیه و آله از كسانی بود كه خداوند وی را پسندید تا به غیب آگاهش كند».
عبارت فَإِنَّهُ یَسْلُكُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاتِ رَبِّهِمْ دلالت دارد كه وقتی خداوند كسی را برای پیامبری میپسندد و برای رساندن وحی برمیگزیند، از پیش و پس حراستش میكند تا هیچ موجودی نتواند متعرض او شود و در رسالتش خللی ایجاد كند. خداوند به گونهای پیامبران را در حلقة نگهبانان الهی قرار
1. ر.ك: ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج10، ص374؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج20، ص56؛ ابوالفضل میبدی، كشف الاسرار، ج10، ص258؛ ابوجعفر محمدبنجریر طبری، جامع البیان فی تأویل القرآن، ج12، ص276. برخی مفسران هم گفتهاند منظور از رسول در این آیه، هم پیامبر انسانی و هم فرشتة وحی است (ر.ك: اسماعیلبنكثیر قرشی، تفسیر القرآن العظیم، ج7، ص129) و برخی دیگر نیز بر این باورند كه در این آیه مراد از رسول، تنها فرشتة وحی است (ر.ك: ابوجعفر محمدبنحسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج10، ص158).
2. محمدبنیعقوب كلینی رازی، الاصول من الكافی، ج1، باب نادر فیه ذكر الغیب، ص256، ح2.
میدهد كه بههیچوجه پیامش دستخوش خطا نشود، و چنین میكند(1) تا بداند(2) كه آنان پیامهای پروردگار را بهدرستی به مردم رساندهاند.
این آیه نیز به ما اطمینان میدهد كه پیامبران الهی در گرفتن، حفظ و رساندن وحی به مردم خطا نمیكنند؛ زیرا اگر احتمال خطا در كار آنها باشد، «لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاتِ رَبِّهِمْ» تحقق نمییابد؛ پس چون خداوند خود مراقب است كه پیامبران وحی را دقیقاً به مردم برسانند، احتمال هیچ خطایی در كار آنان راه ندارد. این آیه بهترین شاهد بر عصمت پیامبران در گرفتن، حفظ و رساندن وحی است. مفاد این آیه در دلالت بر سلامت وحی، درست مفاد همان برهان عقلی است كه اگر وحی سالم به مردم نرسد، نقض غرض و مخالف حكمت الهی است.
عمومیت تعلیل در آیات پیشین و دلایل عقلیای كه بیان شد، علاوه بر نفی خطای پیامبران در دریافت و ابلاغ وحی، احتمال خیانت پیامبر در وحی را نیز نفی میكند؛ زیرا اگر پیامبر معصوم نباشد و احتمال آن باشد كه از پیش خود چیزی به مردم بگوید و یا بخشی از وحی را كتمان كند، مردم كه نمیتوانند وحی را از غیروحی تشخیص دهند، به اشتباه میافتند؛ در نتیجه، غرض خداوند از وحی نقض خواهد شد. قرآن كریم در برخی آیات به این مسئله نیز دلالت دارد؛ این آیات چند دستهاند:
الف) آیاتی كه مردم را به اطاعت مطلق از پیامبران فرامیخوانند؛ برای مثال، این آیه كه میفرماید: وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ (نساء:64)؛ «و ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر آنكه به فرمان خدا از او اطاعت شود».
این آیه تصریح میكند كه مردم موظفاند از پیامبران در هرآنچه از جانب خدا میآورند،
1. به روایت ابنابیالحدید، امام باقر† در پاسخ به پرسش دراینباره فرموده است: یوكل الله تعالی بانبیائه ملائكة یحصون اعمالهم ویؤدون الیهم تبلیغهم الرسالة (عبدالحمیدبنهبةاللهبنابیالحدید، شرح نهج البلاغة، ج13، ص307).
2. مراد از علم فعلی خداوند، مفهومی است كه از نسبتسنجی تحقق ابلاغ در خارج با خدا انتزاع میشود (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص54).
اطاعت كنند؛ چنانكه در آیات متعدد دیگری نیز خداوند مردم را به اطاعت از پیامبران امر كرده است؛ مانند: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وأَطِیعُوا الرَّسُول(1) (نساء:59)؛ «ای كسانی كه ایمان آوردهاید، خدا را اطاعت كنید و پیامبر و اولیای امر خود را نیز اطاعت كنید».
مجموع این نوع آیات، كه مردم را به پیروی از پیامبران فرامیخواند و یا به پیروی مطلق از آنها امر میكند، بهویژه آیة 64 سورة نساء كه مطاع مطلق بودن پیامبران به اذن خدا را غایت ارسال آنها میشمارد،(2) بهروشنی بر عصمت پیامبران دلالت دارد و احتمال هر نوع خیانت را در وحی نفی میكند؛ زیرا اگر پیامبری از خود چیزی بر وحی بیفزاید، مردم مكلف نیستند به آن عمل كنند؛ حالآنكه خداوند هدف از ارسال پیامبران را پیروی مطلق مردم از آنان دانسته و به آن فرمان داده است. نتیجه اینكه خدای متعال پیامبری را مبعوث نمیكند كه چیزی از خودش بر محتوای رسالتش بیفزاید. بنابراین خداوند همة آنچه را پیامبران به مردم میگویند تأیید كرده است و این بدان معناست كه پیامبران معصوماند؛
ب) آیاتی كه میگویند پیامبران نباید چیزی را كه خداوند نفرموده است، به او نسبت دهند:
مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَادًا لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ (آلعمران:79)؛ «هیچ بشری را نسزد كه خدا به او كتاب و نبوت دهد، آنگاه به مردم بگوید كه بندگان من باشید، نه بندگان خدا».
این آیه نشان میدهد كه خداوند هیچگاه كسی را به پیامبری برنمیگزیند كه بهجای دعوت مردم به توحید، آنها را به شرك فراخواند. این آیه ناظر به مسیحیان است كه معتقد بودند عیسیبنمریم علیه السلام خود را فرزند خدا معرفی كرده و مردم را به پرستش خود
1. عبارت «أَطِیعُواْ اللّهَ وأَطِیعُواْ الرَّسُول» در آیات 92 سورة مائده، 52 سورة نور، 33 سورة محمد، و 12 سورة تغابن نیز آمده است.
2. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص137.
خوانده است. قرآن كریم بر این ادعا مهر بطلان میزند و در آیهای دیگر حقیقت را از قول خود عیسی علیه السلام نقل میكند:
وَإِذْ قالَ اللّهُ یا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما یَكُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَلا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوبِ (مائده:116)؛ و آنگاه كه خدا گفت: ای عیسی پسر مریم، آیا تو به مردم گفتی من و مادرم را همچون دو خدا بهجای خداوند بپرستید؟ گفت: منزهی تو؛ مرا نزیبد كه [دربارة خویشتن] چیزی را كه حق من نیست، بگویم. اگر آن را گفته بودم، قطعاً آن را میدانستی. آنچه در نفس من است، تو میدانی و آنچه در ذات توست، من نمیدانم؛ چراكه تو خود دانای رازهای نهانی.
از این آیه نیز استفاده میشود كه خداوند هیچگاه كسی را به رسالت برنمیگزیند كه برخلاف هدف الهی گام بردارد و چیزی غیر از پیام خدا و دعوت به پرستش انحصاری وی به مردم بگوید.
خداوند در آیات متعدد خبر میدهد كه مشركان، كه نمیخواستند اسلام را بپذیرند، پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله را متهم میكردند كه ـ العیاذباللهـ به خدا افترا میبندد؛(1) خداوند در پاسخ به آنها میفرماید: اگر پیامبرصلی الله علیه و آله یك كلمه خلاف آنچه ما به او وحی كردهایم به مردم بگوید، لحظهای مهلتش نمیدهیم:
وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الأقَاوِیل * لأخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ * فَمَا
1. برخی شرقشناسان غربی (See: W. Montgomery Watt, Bell's Inrodoction to the Quran, p.17) و مسلماننمایان متأثر از آنان (ر.ك: علی دشتی، بیستوسه سال، ص37، به نقل از: مصطفی حسینی طباطبایی، خیانت در گزارش تاریخ؛ نقد كتاب بیستوسه سال، ص219ـ220) نیز مدعی شدهاند كه قرآن و تعالیم اسلامی ساختهوپرداختة شخص پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله است؛ ولی برای آنكه مردم آن را بپذیرند، حضرت آن را به خدا نسبت داده است.
مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ (حاقه:44ـ47)؛ «اگر ]او[ برخی از گفتهها را به ما به افترا میبست، دست راست او را میگرفتیم؛ سپس رگ قلبش را پاره میكردیم و هیچیك از شما را توان آن نیست كه مانع شود».
منظور از لأخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِین(1) * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِین این است كه اگر او به ما افترا بزند، با قدرت او را میگیریم و نهتنها از افترا بستنش جلوگیری میكنیم، بلكه رگ حیاتش را هم قطع میكنیم و هیچكس نمیتواند از این كار ما جلوگیری كند.
مجموع این آیات دلالت دارد كه پیامبران در گرفتن، حفظ و رساندن وحی به مردم هیچ خطایی نداشتهاند(2) و از خودشان نیز چیزی بر آن نمیافزودهاند.(3) بنابراین هر نقلی كه به پیامبران شك، نسیان و خطا در گرفتن، حفظ و ابلاغ وحی نسبت دهد، واقعیت ندارد.(4)
1. «یمین» در عربی، نشانة قدرت است؛ چون معمولاً دست راست انسان قویتر از دست چپ اوست. تفاسیر، علاوه بر این نظر، احتمالهای دیگری نیز دادهاند؛ مانند: 1. گرفتن با حالت خوار كردن؛ 2. قطع كردن دست راست (ر.ك: ابوجعفر محمدبنحسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج10، ص110؛ ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج9ـ10، ص349)؛ 3. مراد «قتل صبر» است كه در آن، دست راست انسان را میگیرند و گردنش را میزنند (ر.ك: محمودبنعمر زمخشری، الكشاف، ج4، ص607؛ ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، جوامع الجامع، ج4، ص349).
2. پیامبران حقیقت وحی را دریافت میكنند و دریافت وحی برخلاف درك عقلی و حسی، كه از راه مفاهیم و صور است، از سنخ علم حضوری است. ازاینرو اولاً وحی خطاناپذیر است، و ثانیاً پیامبری كه به او وحی میشود، هیچگاه در اینكه به او وحی شده است، دچار شك و تردید نمیشود؛ پس امكان ندارد كه به كسی وحی شود و او متوجه وحی بودن آن نشود. بر این اساس پیامبران وحی را بدون هیچ خطایی، و با یقین به وحی بودن آن دریافت میكنند.
3. علمای اسلام اتفاقنظر دارند كه پیامبران در امر وحی، از هرگونه خطای عمدی و سهوی مصوناند (فخرالدین محمدبنعمر رازی، مفاتیح الغیب، ج3، ص7).
4. مانند داستانی جعلی كه در یك روایت ضعیف آمده است و خلاصهاش این است كه حضرت محمدصلی الله علیه و آله در نخستینباری كه بر او وحی شد، شك كرد كه آن وحی الهی است یا نه. وقتی با حالت پریشانی به خانه برگشت، خدیجه از جریان مطلع شد و نزد ورقةبننوفل رفت و ماجرا را نقل كرد. ورقه گفت: این وحی الهی است. بهاینترتیب پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله اطمینان یافت كه آن شخصی كه دیده جبرئیل بوده، و به وی وحی شده است (ابوجعفر محمدبنجریر طبری، جامع البیان فی تأویل القرآن، ج12، ص644ـ645؛ همو، تاریخ الطبری، ج2، ص218؛ مسلمبنحجاج قشیری نیشابوری، صحیح مسلم، ج1، ص188ـ189). این داستان مخالف آیات قرآن و روایات معتبر و دلیل عقلی عصمت انبیاست و سندش نیز ضعیف است (ر.ك: عبدالحمیدبنهبةاللهبنابیالحدید، شرح نهج البلاغة، ج4، ص102).
چنین نیست كه پیامبران تنها در امر وحی معصوم باشند، بلكه عصمت آنان مراتب دیگری نیز دارد؛ ازجمله: عصمت در عمل به محتوای وحی خود؛(1) عصمت از گناه(2) پیش از نبوت و رسالتشان؛ و عصمت از خطا، اشتباه، سهو و نسیان، حتی وقتی سخنی به جز معارف وحیانی بیان میكنند.
طوایف مسلمانان دربارة عصمت پیامبران در همة این مراتب هم نظر نیستند. عصمت پیامبران بعد از نبوت، تنها مسئلهای است كه تقریباً همة مسلمانان بر آن اتفاقنظر دارند؛ برخی معتقدند كه ممكن است پیامبر پیش از نبوت گناه كند، و برخی دیگر برآناند كه ممكن است پیامبر كاری را انجام دهد كه بعدها در دین خودش حرام میشود. دستة دیگری نیز بر این باورند كه پیامبران تنها از گناهان كبیره معصوماند.(3) شیعه همة پیامبران را، از ابتدای تولد تا پایان عمر، از همة گناهان معصوم میداند.(4)
برای اثبات عصمت انبیا در مقام عمل، برهان عقلی ضرورت وحی و نبوت كافی نیست و نمیتواند بهتنهایی آن را اثبات كند؛ زیرا این برهان تنها دلالت دارد كه برای رسیدن
1. زیرا ممكن است كاری در یك دین حلال باشد، ولی حلیت آن در دین دیگر نسخ شود؛ مانند حرمت برخی طیبات برای یهودیان براثر ستمكاریشان (ر.ك: نساء:160). وقتی میگوییم پیامبر معصوم است، منظورمان این است كه او محرمات شریعت خود را انجام نمیدهد و واجبات آن را ترك نمیكند (ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، راهنماشناسی، ص134).
2. مراد از گناه، حرامِ فقهی است؛ یعنی ترك امر مولوی و انجام نهی مولوی (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص134؛ محمدتقی مصباح یزدی، راهنماشناسی، ص134).
3. ر.ك: عبدالحمیدبنهبةاللهبنابیالحدید، شرح نهج البلاغة، ج7، ص11ـ12.
4. سیدمرتضی علمالهدی، تنزیه الانبیاء و الأئمة، ص34؛ حسنبنیوسف حلی، كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص349.
انسانها به سعادت ابدیشان، پیام الهی باید بهصورت كامل و دقیق به مردم برسد و این فقط عصمت انبیا را در دریافت و ابلاغ وحی ثابت میكند. بعضی متكلمان دلیلهای عقلی دیگری نیز بر عصمت عملی پیامبران آوردهاند؛(1) ازجمله:
الف) عمل نیز، همانند گفتار، دلالت بر جواز فعل دارد. اگر پیامبر ـ العیاذباللّهـ مرتكب گناهی شود، مردم عمل او را دلیل بر جواز آن كار میگیرند و غرض الهی نقض میشود؛ زیرا خداوند پیامبران را برای هدایت مردم فرستاده است، ولی اگر پیامبری گناه كند، مردم با پیروی از او به گمراهی میافتند.(2)
این دلیل برهانی و یقینآور نیست؛(3) زیرا ازلحاظ عقلی ممكن است كسی پیام الهی را دقیقاً به مردم برساند و بگوید: «باید چنین و چنان كرد؛ ولی من هم مثل شما گاهی مرتكب نافرمانی میشوم و فلان كارم از روی نافرمانی بود؛ شما این نافرمانی را نكنید». عقل نمیتواند اثبات كند كه در این صورت هدف رسالت تأمین نمیشود. البته شواهد كافی از كتاب و سنت داریم كه نشان میدهند پیامبران حتی قبل از رسالت نیز در مقام عمل معصوم بودهاند؛ این فضلی ازطرف خدای متعال است تا رفتار آنان برای مردم اسوه باشد و مردم بیشتر به آنها اعتماد كنند و بتوانند به تمام اعمال آنها تمسك كنند؛ ولی نمیتوان ضرورت این مطلب را از راه برهان عقلی اثبات كرد؛
1. مثلاً سیدمرتضی علمالهدی معتقد است كه صدور معجزه دال بر عصمت آورندة معجزه از گناه است (سیدمرتضی علمالهدی، تنزیه الانبیاء و الأئمة، ص35). مرحوم علامه طباطبایی نیز بر این باور است كه بین وقوع معجزه به دست پیامبر و عصمت عملی وی رابطة عقلی وجود دارد؛ زیرا داشتن معجزه، نشان لیاقت فرد برای رسالت است؛ پس دارندة معجزه نباید عملی مخالف با اهداف رسالت انجام دهد (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص136).
2. ر.ك: حسنبنیوسف حلی، كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص349؛ عبدالرزاق لاهیجی، سرمایه ایمان، ص54.
3. مراد، حصول یقین منطقی است؛ اما ممكن است از این دلیل و دلیل بعدی، یقین روانشناختی و اطمینان عقلایی حاصل بشود؛ ازاینروست كه این دو دلیل در كتاب آموزش عقاید، ج3، ص67ـ68، بدون نقد، ذیل عنوان دلایل عقلی آمدهاند.
ب) پیامبران، علاوه بر رساندن وحی به مردم، وظیفة تربیت آنان را نیز به عهده دارند؛ اگر آنان خود برخلاف آنچه برای هدایت مردم آوردهاند عمل كنند، مردم به گفتههای آنان بیاعتماد میشوند. گرچه تناقض در گفتار و كردار ممكن است در مقام تعلیم ضرری نرساند، در مقام تربیت اثر منفی دارد. بنابراین باید پیامبران در مقام عمل نیز معصوم باشند تا بتوانند در تربیت مردم موفق شوند.(1)
گرچه این دلیل كه در آن تأكید روی تربیت است، قویتر از دلیل پیشین است كه تنها بر تعلیم تأكید میكرد، باز هم دلیلی كاملاً یقینآور نیست؛ زیرا اگر كسی كتابی ازطرف خدا برای هدایت مردم بیاورد و آن را به مردم ابلاغ كند، حجت بر مردم تمام میشود و مخالفت پیامبر با كتاب خود لطمهای بر آن حجت تمامشده نمیزند. البته واضح است كه اگر مربی موافق گفتههای خود عمل نكند، اثر تربیتی او كمتر خواهد بود.
عصمت پیامبران در مقام عمل، با شواهدی از آیات و روایات اثبات میشود. از برخی آیات قرآن برمیآید كه در میان انسانها، دستهای موسوم به «بندگان مُخلَص» هستند كه شیطان از روزی كه درصدد گمراه كردن فرزندان آدم علیه السلام برآمد، طمعی در گمراه كردن این افراد نداشت. شیطان پس از رانده شدن از درگاه الهی، قسم خورد و گفت: قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لأغْوِیَنَّهُمْ أجْمَعِین * إِلاّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ (ص:82ـ83)؛ «[شیطان] گفت: پس به عزت تو سوگند كه همگی ایشان را گمراه خواهم كرد؛ مگر آن بندگان خالصشدة تو را».(2)
1. ر.ك: جعفر سبحانی، الالهیات علی هدی الكتاب و السنة و العقل، ج2، ص160ـ161.
2. در آیات دیگر نیز آمده است: قَالَ رَبِّ بِمَآ أغْوَیْتَنِی لأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأَرْضِ وَلأُغْوِیَنَّهُمْ أجْمَعِین * إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِین (حجر:39ـ40).
مراد از «الْمُخْلَصِین»(1) كسانی است كه خداوند متعال ایشان را برای خود خالص كرده است؛ به گونهای كه سراسر وجودشان برای خدا خالص شده است. به همین دلیل ابلیس میدانست كه وسوسههایش در آنها اثری ندارد و نمیتواند آنان را گمراه كند. در قرآن كلمة «معصوم» نیامده است، ولی تعبیر «مخلَص» بر همان معنای اصطلاحی معصوم منطبق میشود؛ زیرا معصوم یعنی بندهای كه خدا او را از گناهان حفظ كرده است.(2) پیامبران الهی نیز از مصادیق «مخلَصین» بودهاند و ازاینرو قرآن در معرفی برخی پیامبران آنان را «مخلَص» میخواند. برای نمونه، دربارة حضرت موسی علیه السلام میفرماید: وَاذْكُرْ فِی الْكِتَابِ مُوسَی إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا وَكَانَ رَسُولاً نَبِیًّا(مریم:51)؛ «و در این كتاب از موسی یاد كن كه او پاكدل و فرستادهای پیامبر بود».
قرآن تصریح میكند كه خداوند با عنایتی كه به برخی از بندگان «مخلَص» دارد، آنها را از كارهای زشت دور میكند و وجودشان را از انحرافات و پلیدیها مصون میدارد. یكی از مخلَصان حضرت یوسف علیه السلام است. طبق بیان قرآن، همسر عزیز مصر، كه به وی علاقهمند شده بود، همة اسباب تحریكآمیز(3) را در اتاقی كه از هر جهت محفوظ بود، مهیا كرد و با حیله یوسف را به آنجا كشید و در را بست. طبیعی است كه اگر عنایت خاص الهی نباشد، یك انسان عادی در چنین موقعیتی نمیتواند بر نفس خود غلبه كند. همسر عزیز مصر با فراهم آوردن این تمهیدات یوسف را به خود خواند و نزدیك بود
1. گفتنی است كه مخلَص (به فتح لام و اسم مفعول) با مخلِص (به كسر لام و اسم فاعل) فرق دارد؛ مخلِص كسی است كه خودش كار را خالص انجام میدهد، ولی مخلَص (به فتح لام) كسی است كه خدا او را خالص كرده است و نهتنها عملش، بلكه خودش، برای خدا خالص شده است.
2. خواهیم گفت كه این امر با اختیار منافاتی ندارد و خدا تضمین كرده است كه اینها مرتكب گناه نشوند.
3. حتی نقل شده است كه در اطراف آن اتاق آینههایی قرار داده بود تا یوسف از هر طرف بنگرد، عكس زلیخا را ببیند (ر.ك: ابوالفتوح حسینبنعلی رازی، روض الجنان و روح الجنان، ج11، ص44).
كه یوسف هم به او تمایل پیدا كند كه خدا برهانش(1) را، كه یك امر غیبی و علمآور بود، به یوسف نشان داد تا غفلت او را بزداید و از پلیدی حفظش كند:
وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَنْ رَأَی بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ (یوسف:24)؛ «آن زن آهنگ او كرد و اگر برهان پروردگارش را ندیده بود، او نیز آهنگ آن زن میكرد. ما چنین كردیم تا بدی و زشتكاری را از وی بازگردانیم؛ زیرا او از بندگان مخلَص ما بود».
خداوند در این آیه، دلیل دور كردن عمل ناشایست را از حضرت یوسف علیه السلام ، مخلَص بودن او میشمارد.(2) این نشان میدهد كه خداوند اینچنین از بندگان مخلَص خود مراقبت میكند و هرگاه عوامل بیرونی انحراف برای آنها فراهم شود، آنها را خنثی میفرماید.
قرآن به نمونههایی از عنایت الهی به پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله در حفظ او از خطا اشاره دارد؛ ازجمله میفرماید: وَإِنْ كَادُوا لَیَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْكَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ وَإِذًا لاتَّخَذُوكَ خَلِیلاً * وَلَوْلا أَنْ ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئًا قَلِیلاً * إِذًا لأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَیَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَیْنَا نَصِیرًا (اسراء:7375)؛ و چیزی نمانده بود كه تو را از آنچه بهسوی تو وحی كردهایم، گمراه كنند تا غیر از آن را بر ما ببندی و در آن صورت
1. «برهان» بهمعنای دلیل و حجت است و معمولاً بر چیزی اطلاق میشود كه برای انسان علم میآورد. حضرت یوسف علیه السلام نشانهای دید كه او را از غفلت درآورد. به تعبیر عرفانی، آن برهان، نشانة تجلیات الهی بود. قرآن دربارة اینكه آن برهان چه و چگونه بود، ساكت است؛ ازاینرو ما نیز نمیدانیم كه حضرت یوسف چه دید؛ اما آن برهان هرچه بوده، او را به خود آورده و از غفلت خارج كرده است. قرآن میفرماید: كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء (یوسف:24). خداوند برهان را به یوسف نشان داد تا بدی و زشتكاری را از وی دور گرداند. در روایات اموری ذكر شده است كه اطمینانآور نیست؛ ازجمله اینكه: الف) یوسف چهرة پدرش حضرت یعقوب علیه السلام را دید كه با اشاره صدا زد: «یوسف»؛ ب) دید كه زلیخا با پارچهای بتِ موجود در اطاق را پوشانده است؛ یوسف علیه السلام به خود آمد كه چرا من از خدا پروا نداشته باشم؛ ج) مقام نبوت مانع از انجام آن عمل شد (ر.ك: عبدعلیبنجمعه عروسی حویزی، تفسیر نور الثقلین، ج2، ص419).
2. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج11، ص130.
تو را به دوستی خود بگیرند؛ و اگر تو را استوار نمیداشتیم، قطعاً نزدیك بود كمی بهسوی آنان متمایل شوی. در آن صورت حتماً تو را دوچندان [در] زندگی، و دو برابر [پس از] مرگ [عذاب] میچشانیدیم؛ آنگاه در برابر ما برای خود یاوری نمییافتی.
سبب نزول آیة بالا این است كه عدهای میخواستند پیغمبر اكرمصلی الله علیه و آله را در جهتی از انجام وظیفه سست كنند.(1) در طول نبوت ایشان بارها برخی (حتی از علاقهمندان) كوشیدند كه آن حضرت را از انجام برخی دستورهای الهی منصرف كنند.(2) آنان آنقدر زمینهچینی میكردند كه اگر هركس دیگری بود، حرف آنان را میپذیرفت. پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله هم در جایگاه یك انسان، وقتی در چنین شرایطی قرار میگرفت، میبایست تأثیر میپذیرفت؛ ولی خداوند با تأیید فرشتگان و یا فرستادن وحی یا الهام، آن حضرت را در مسیر الهی استوار میساخت و حفظش میكرد. آیة بالا به نمونهای از این ماجراها اشاره میكند. خداوند میفرماید: وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ (اگر ما تو را پایدار و ثابتقدم نگه نمیداشتیم)، لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئًا قَلِیلاً (نزدیك بود كه اندكی به آنان اعتماد كنی و متمایل شوی)؛ ولی ما تو را حفظ میكنیم. در واقع
1. ابوجهل و تعدادی از مردان قریش نزد پیامبر رفتند و از او خواستند كه خدایان (بتان) آنان را بپذیرد تا آنان نیز دین او را بپذیرند. (جلالالدین عبدالرحمان سیوطی، لباب النقول فی اسباب النزول، ص183)؛ همچنین ر.ك: علی واحدی نیسابوری، اسباب النزول، ص165. در سبب نزول سوره احزاب، شبیه این بیان آمده است (ر.ك: ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج7ـ8، ص525؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج16، ص283).
2. گاهی افراد برای شفاعتهای بیجا نزد پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله میرفتند و برخواستهشان اصرار میكردند؛ برای مثال، وقتی كسی دزدی میكرد و پیامبر میخواست دستش را قطع كند، اهل قبیلهاش برای آنكه این ننگ و عار بر قبیلهشان ننشیند، با لطایفالحیل میكوشیدند تا پیغمبر را از اجرای حد باز دارند؛ مثل طایفة بنیابیرق كه برای تبرئة یكی از افراد قبیلهشان از دزدی، جمعی را همراه فردی سخنور خدمت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله فرستادند. در آنجا بود كه آیة 105 سورة نساء نازل شد (جلالالدین عبدالرحمان سیوطی، لباب النقول فی اسباب النزول، ص101ـ102؛ ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج3ـ4، ص161).
فضیلت پیامبر همین است كه خدا او را حفظ میكند. البته هیچ انسانی، حتی پیامبر خدا، هیچگاه از كمك الهی بینیاز نخواهد بود.
از این آیات برمیآید كه پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله، همانند دیگر پیامبران الهی، هرگاه براثر عوامل خارجی مشرف به اشتباهی میشد، خدای متعال با كمكهای غیبیاش او را از لغزش بازمیداشت. این همان معنای عصمت است.(1) آیة تطهیر(2) نیز بر عصمت پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله از هرگونه گناهی دلالت دارد كه از آن در بحث از عصمت امامان بهتفصیل سخن خواهیم گفت.
گفتیم كه عصمت، ملكهای نفسانی است كه مانع از گناه و خطا میشود. ازآنجاكه این ملكة نفسانی با عنایت خدا به دست میآید، این تعبیر نیز صحیح است كه بگوییم: در واقع خداوند معصوم را در مقابل گناه و پلیدی حفظ میكند. حال این پرسش مطرح میشود كه آیا لازمة عصمت جبر نیست. پاسخ این پرسش منفی است؛ زیرا ادلة بسیاری داریم كه نشان میدهد پیامبر نیز مانند دیگران مكلف است(4) و برای كارهای خوبش ثواب میگیرد. روشن است كه تكلیف تنها هنگامی معنا مییابد كه مكلف اختیار و قدرت ترك و انجام كار را داشته باشد. به بیان دیگر ترك اجباریِ گناه هنر نیست؛ زیرا اگر خدا بخواهد كسی را بهزور
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج12، ص348.
2. إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا (احزاب:33).
3. برای تفصیل بیشتر در این باب، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، اصول عقاید (2)؛ راهنماشناسی، ص163ـ169.
4. قرآن كریم از قول حضرت عیسی علیه السلام میفرماید: وأوْصَانِی بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَیًّا (مریم:31). پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله نیز علاوه بر اینكه مشمول خطابات تكلیفآور قرآنی بود، در برخی آیات بهطور خاص مخاطب قرار گرفته و تكالیفی یافته است: إِنَّنِی أنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنِی وأقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِی (طه:14)؛ اتْلُ مَا أوحِیَ إِلَیْكَ مِنَ الْكِتَابِ وأقِمِ الصَّلاَةَ إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أكْبَرُ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تَصْنَعُون (عنكبوت:45)؛ إِنَّا أنزَلْنَا إِلَیْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصًا لَّهُ الدِّین (زمر:2).
از كار زشت بازدارد، او نمیتواند برخلاف خواست خدا عمل كند. كمال پیامبر نیز در این است كه با اختیار خودش از گناه خودداری كند. خداوند به پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله میفرماید:
وَلَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْكَ وَإِلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ (زمر:65)؛ «و قطعاً به تو و به كسانی كه پیش از تو بودند، وحی شده است كه اگر شرك ورزی، حتماً كردارت تباه میشود و مسلماً از زیانكاران خواهی بود».
این آیه دلالت دارد كه اگر پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله یا هر پیامبر دیگری به خدا شرك ورزد، گناه بزرگی مرتكب شده، و همة اعمالش تباه خواهد شد. این نشان میدهد كه پیامبران نیز مكلفاند و در ترك گناه و مصونیت از تغییر در پیام خدا مجبور نیستند؛ وگرنه اصلاً بحث نافرمانی برایشان مطرح نبود.(1)
بنابراین معصومیت پیامبران الهی از گناهان بدان معنا نیست كه قدرت انجام گناه از آنان سلب شده است و اختیاری ندارند، بلكه آنان ازنظر شناخت به مرتبهای رسیدهاند كه زشتی هر گناه و كار بدی را بهروشنی میبینند و هیچگاه درصدد انجام آن برنمیآیند؛ همانگونه كه ما انسانهای غیرمعصوم نیز زشتی برخی كارها را به گونهای درك میكنیم كه از انجام آن كارها نفرت داریم و هیچگاه حتی فكر انجام دادن آنها به ذهن ما خطور نمیكند؛ چهرسد به آنكه مرتكب آن گناهان شویم. افزون بر این، پیامبران ارادهای چنان قوی دارند كه هیچگاه در برابر جاذبههای شیطانی و خلاف حق تسلیم نمیشوند.(2)
اكنون این پرسش پیش میآید كه شرایط عصمت، اكتسابی است یا باید آن را موهبتی
1. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج17، ص290.
2. این دو استعداد (شناخت و اراده) در همة انسانها هست، ولی میزان برخورداری از این دو استعداد، مانند سایر استعدادها، در افراد مختلف متفاوت است؛ چنانكه هركسی میتواند این استعدادها را نیز در وجود خود تقویت كند.
الهی به شمار آورد. پاسخ این است كه این شرایط موهبت الهی است؛ یعنی خدا در میان انسانها برخی را چنان مستعد قرار داده و به آنان چنان آگاهی و ارادة محكمی داده است كه هرگز به اختیار خود مرتكب گناه نمیشوند و در هر حال اوامر خدا را اطاعت میكنند.
حال باید به این پرسش نیز پاسخ داد كه چرا از میان تمام انسانها تنها برخی افراد خاص از این علم و ارادة قوی برخوردارند. پاسخ این است كه خداوند به غیب(1) و سرنوشت همة انسانها آگاه است و كسانی را برای رسالت برمیگزیند كه میداند به اختیار خود گناهی انجام نمیدهند: اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ (انعام:124)؛ «خدا بهتر میداند رسالتش را كجا قرار دهد».
امام صادق علیه السلام نیز در روایتی به این مطلب اشاره كرده است:
إن اللهَعزوجل اختارَ مِنْ وُلْدِ آدمَ أُناساً طهَّر میلادَهم وطیَّب أبدانهم وحَفِظَهم فی أصلاب الرجال وأرحام النساء، أخرج منهم الأنبیاء والرسلَ فهم أزكی فروع آدمْ. فَعَل ذلك لا لأمرٍ استحقّوه من اللهعزوجل، ولكن عَلم اللهُ منهم حینَ ذَرأهم أنهم یُطیعونه ویعبدونه ولا یشركون به شیئا، فهؤلاء بالطاعة نالوا من الله الكرامةَ والمنزلَة الرفیعةَ عنده.(2)
البته كمكهای خداوند ضابطهمند است؛ به این بیان كه:
اولاً خدا به همة مؤمنان و به همة كسانی كه در راه خیر قدم برمیدارند كمك میكند؛ اما این كمك برای هركس متناسب با تلاش خودش است. چون پیامبران از تمام توانشان در راه بندگی خدا مایه میگذارند و تن به هیچگونه كوتاهی نمیدهند، وقتی كه خودشان به كمكهای فوقالعاده نیاز دارند، خدای متعال یاریاش را از ایشان دریغ نمیكند. ازاینرو خداوند در آن موقعیت حساس، برهان خود را به حضرت یوسف علیه السلام نشان داد؛
1. عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ وَهُوَ الْحَكِیمُ الْخَبِیر (انعام:73)؛ «اوست دانندة غیب و شهود، و اوست حكیم آگاه».
2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج10، باب 13 «احتجاجات الصادق†»، ص170.
چون یوسف لایق آن كمك بود و با بهرهگیری از آن برهان خود را از گناه دور كرد و دیگر قصد گناه نیز در دل او پدید نیامد؛
ثانیاً خداوند از هركسی متناسب با نعمتی كه به او داده است، مسئولیت میخواهد. كسی كه از استعداد و توانایی و تربیت بهتری برخوردار است، جرم گناهش بیش از كسی است كه این نعمتها را ندارد.(1) بر این اساس مسئولیت و تكلیف پیامبران، متناسب با نعمتهایی كه از آن بهرهمندند، بسیار سنگین است.(2)
1. قرآن كریم به زنان پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله هشدار میدهد كه عقاب كارهای ناپسندشان مضاعف است: یَا نِسَاء النَّبِیِّ مَن یَأْتِ مِنكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَیِّنَةٍ یُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَیْن (احزاب:30)؛ چون آنان نسبت به زنان دیگر نعمتهای بیشتری دارند؛ ازجمله همسری با پیامبر خدا: یَا نِسَاء النَّبِیِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَیْتُن (احزاب:32). ازسوی دیگر كسانی كه از كتاب الهی برخوردارند، ثواب مضاعف دریافت میكنند: أوْلَئِكَ یُؤْتَوْنَ أجْرَهُم مَّرَّتَیْنِ بِمَا صَبَرُوا (قصص:54).
2. ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، اصول عقاید (2)؛ راهنماشناسی، ص167ـ168. در دعای ندبه، پیش از اشاره به آگاهی خداوند از وفای اولیای الهی به عهدشان، تكلیف سنگین آنان مطرح میشود: اللهم لك الحمد علی ما جری به قضاؤك فی أولیائك الذین استخلصتهم لنفسك ودینك إذ اخترت لهم جزیل ما عندك من النعیم المقیم... بعد أن شرطت علیهم الزهد فی درجات هذه الدنیا الدنیة وزخرفها وزبرجها فشرطوا لك ذلك وعلمت منهم الوفاء (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج99، ص105).
1. عصمت از مهمترین مسائل مطرح در بحث نبوت است. مراد از عصمت، ملكهای نفسانی و قوهای روحانی است كه خدا به برخی افراد میدهد و همین مانع از لغزش آنان به سمت گناه و خطا میشود.
2. بنابر برهان ضرورت وحی، حكمت الهی اقتضا میكند كه وحی، از لحظة صدور تا هنگامی كه به مردم میرسد، از هر نوع خطا و دستبردی سالم باشد؛ وگرنه غرض خداوند، یعنی هدایت مردم، حاصل نخواهد شد. خدا بر حفظ پیام خود، عالم و تواناست.
3. معجزه نیز بر عصمت آورندهاش دلالت عقلی دارد؛ زیرا انسانها هرآنچه كه آورندة معجزه به خداوند نسبت دهد، میپذیرند؛ پس اگر آن شخص سخن نادرستی را به خدا نسبت دهد، مردم گمراه خواهند شد.
4. قرآن همة فرشتگان، ازجمله فرشتة وحی را از هرگونه خطا و نافرمانی معصوم میداند.
5. افزون بر ادلة عقلی، آیات قرآن نیز بر عصمت پیامبران در امر وحی دلالت دارند؛ مانند آیاتی كه مردم را به پیروی مطلق از پیامبر فرامیخوانند و آیاتی كه پیامبران را از عمل به اوامر غیرالهی نهی میكنند.
6. شیعه همة پیامبران را، از ابتدای تولد تا پایان عمر، از همة گناهان معصوم میداند.
7. با برهان عقلی تنها میتوان ضرورت عصمت پیامبران را در امور وحیانی ثابت كرد؛ ولی آیات و روایات گواهی میدهند كه پیامبران در عمل به اوامر الهی نیز معصوماند؛ مانند آیاتی كه پیامبران را «مُخلَص» معرفی میكنند.
8. پیامبر در ترك گناه مجبور و بیاختیار نیست؛ زیرا او نیز مكلف است و از شرایط تكلیف، داشتن اختیار و قدرت انجام و ترك عمل است.
9. پیامبران در گرفتن وحی دچار خطا نمیشوند؛ چون دریافت وحی حضوری است.
10. پیامبران در مرتبة بالایی از آگاهی قرار دارند؛ در نتیجه، زشتی گناهان را بهوضوح درك میكنند و چنان ارادة محكمی دارند كه هیچگاه مغلوب شیطان و هوای نفس نمیشوند.
11. عصمت موهبتی الهی به بندگانی است كه خدا میداند هرگز بهاختیار گناه نمیكنند. البته معصوم، متناسب با بهرهمندیاش از نعمتهای ویژه، مسئولیت بیشتری هم دارد.
1. عصمت را تعریف كنید.
2. با استناد به آیهای از قرآن بر عصمت فرشتگان استدلال كنید.
3. برای اثبات عصمت پیامبران در امر وحی آیهای بیان كنید.
4. عصمت پیامبران را از گناه ثابت كنید.
5. دربارة عصمت پیامبران از خطا و نسیان یك دلیل قرآنی بیان كنید.
6. تنافی نداشتن عصمت با اختیار را تبیین كنید.
1. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج43، ص243، 250.
2. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج14، ص249ـ251 و ج3، ص193ـ202.
3. علمالهدی، سیدمرتضی، تنزیه الانبیاء و الائمة، ص20ـ100.
4. احسانیفر، محمد، «پژوهشی در روایات و فطرس ملك»، مجلة علوم حدیث، ش34، زمستان 1383، ص68ـ80.
دربارة درستی یا نادرستی نسبت نافرمانی به فرشتهای با نام «فطرس» تحقیق كنید.
از دانشپژوه انتظار میرود پس از فراگیری این درس:
1. با آیاتی كه موهم معصوم نبودن پیامبراناند، آشنا شود؛
2. استدلال به برخی آیات برای اثبات معصوم نبودن پیامبران را نقد كند؛
3. شبهات مربوط به معصوم نبودن تعدادی از پیامبران را جواب دهد.
امام رضا علیه السلام در پاسخ به پرسش مأمون از معنای آیاتی كه ممكن است معصوم نبودن برخی پیامبران از آنها برداشت شود، تفسیر صحیح آنها را بیان فرمود و روشن كرد كه معنای این آیات عدم عصمت پیامبران نیست. ازجمله اینكه ابراهیمعلیه السلام وقتی ستاره زهره را دید، در مقابل ستارهپرستان گفت: هَذَا رَبِّی (انعام:76)، و چون ستاره غروب كرد، گفت: من غروبكنندهها را دوست ندارم؛ زیرا افول و غروب از صفات موجود ازلی نیست.(1)
در درس پیشین روشن شد كه آیات و روایات به این حقیقت دلالت دارند كه پیامبران از هر نوع گناه، خطا و نسیان مصوناند. بر این اساس شیعه معتقد است كه پیامبرانعلیهم السلام، از بدو تولد تا پایان عمر، چنین معصومیتی دارند؛ ولی در میان اهل تسنن، كسانی هستند كه برخی از مراتب عصمت، مانند عصمت پیش از نبوت و عصمت از گناهان كوچك را منكر شدهاند. آنان برای این ادعایشان به برخی آیات قرآن هم استناد كردهاند. اختلاف در مسئلة عصمت پیامبران، از صدر اسلام بین شیعه و اهل تسنن مطرح بوده و در این زمینه روایات بسیاری از اهلبیتعلیهم السلام برای پاسخ به شبهات منكران به دست ما رسیده است؛ مانند پاسخ امام رضا علیه السلام به پرسشهای مأمون در باب عصمت پیامبران كه در كتابهای روایی نقل شده است.(2)
1. ر.ك: ابوجعفر محمدبنعلیبنبابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا علیه السلام ، ج1، باب15، ص195ـ205.
2. ر.ك: همان.
آیاتی را كه موهم معصوم نبودن پیامبران در پارهای امورند، میتوان در دو دسته جای داد: 1. آیات مربوط به همة پیامبران؛ 2. آیات مربوط به برخی پیامبران خاص. در این درس آیات مربوط به همة پیامبران، و نیز آیات مربوط به هریك از پیامبران پیش از پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله را بررسی میكنیم و بحث دربارة آیات مربوط به آن حضرت را به درس بعدی وامینهیم.
وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّ رِجَالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَیَنْظُرُوا كَیْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا أَفَلا تَعْقِلُونَ * حَتَّی إِذَا اسْتَیْئَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّیَ مَنْ نَشَاءُ وَلا یُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ (یوسف:109ـ110)؛ پیش از تو جز مردانی از اهل آبادیها را، كه به آنها وحی میكردیم، نفرستادیم. آیا در زمین نگردیدهاند تا فرجام كسانی را كه پیش از آنان بودهاند، بنگرند؟ و قطعاً سرای آخرت برای كسانی كه پرهیزكاری كردهاند بهتر است؛ آیا نمیاندیشید؟ تا آنجا كه چون پیامبران نومید شدند و [مردم] پنداشتند كه بهدروغ وعده داده شدهاند، آنگاه بود كه نصرت ما به آنان رسید؛ و هركس كه خواسته بودیم، نجات یافت و عذاب ما از قوم گناهكار بازگردانده نمیشود.
این آیه ازجمله آیاتی است كه مأمون نزد امام رضا علیه السلام قرائت كرد تا در باب عصمت پیامبران در گرفتن وحی شبهه اندازد. این شبهه در صورتی مطرح است كه اولاً مرجع هر سه ضمیر در جملة «وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا»، الرسل (پیامبران) باشد؛ ثانیاً نایبفاعل
«كُذِبُوا»، آورندة وحی باشد؛ یعنی پیامبران گمان كنند كسی كه برایشان وحی آورده است، شیطان بوده كه به شكل فرشتة وحی ظاهر شده است.(1)
ولی چنین تفسیری از آیه بیدلیل، و مخالف دلیل عقلی و آیات و روایات متعددی است كه بر عصمت پیامبر در امر وحی دلالت دارد؛ چنانكه امام رضا علیه السلام در جواب مأمون فرمود: منظور آیه این است كه وقتی پیامبران از ایمان آوردن مردم نومید شدند، به آنها وعدة عذاب دادند؛ ولی آمدن عذاب به تأخیر افتاد؛ ازاینرو قوم آنها فكر كردند كه به پیامبرشان دروغ گفته شده است. در این هنگام بود كه یاری خداوند برای پیامبران رسید. بنابراین آیة بالا دلالتی بر شك پیامبران در امر وحی ندارد.(2)
وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلا نَبِیٍّ إِلاّ إِذَا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِه فَیَنْسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْكِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَكِیمٌ * لِیَجْعَلَ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِینَ لَفِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ * وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَیُؤْمِنُوا بِه... (حج:52ـ54)؛ و پیش از تو هیچ فرستاده و پیامبری را نفرستادیم، مگر آنكه چون آرزوی [كامیابی در رسالت خود] میكرد،
1. ر.ك: علیبنابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج1، ص358؛ محمدبنمسعود عیاشی، تفسیر العیاشی، ج2، ص201.
2. ر.ك: ابوجعفر محمدبنعلیبنبابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا، ج1، باب 15، ص202، ح1؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج11، ص307. احتمالات دیگری نیز در معنای آیه بیان كردهاند كه منافاتی با عصمت پیامبران ندارد؛ یكی اینكه به جهت تأخیر در نزول عذاب، مردم گمان كردند كه پیامبران به ایشان دروغ گفتهاند؛ احتمال دیگر اینكه آنقدر مقاومت مردم شدید بود كه پیامبران پیش خود گفتند: مبادا همین پیروان هم ایمان واقعی ندارند و در ظاهر ایمان آوردهاند (ر.ك: ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج5ـ6، ص415ـ416).
شیطان در آرزوی او چیزی میافكند؛ پس خدا آنچه را كه شیطان میافكنَد، از بین میبَرَد و آنگاه آیات خویش را استوار میكند، و خدا دانای استواركار است، تا آنچه را كه شیطان میافكند، برای بیماردلان و سختدلان آزمایش گرداند؛ و ستمكاران در ستیزهای بس دور و درازند؛ و تا دانشمندان بدانند كه آن [قرآن] بهراستی از جانب پروردگار توست و بدان ایمان آورند.
منابع روایی و تفسیری اهل سنت در شأن نزول این آیه، روایاتی مشتمل بر داستانی عجیب نقل كردهاند كه منشأ شبههای بزرگ دربارة عصمت پیامبران، و بهویژه پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله، در مقام تبلیغ رسالت شده است. برخی عالمان اهل سنت چون سیوطی(1) سند این روایات را كه از سعیدبنجبیر و ابنعباس نقل شده، صحیح دانستهاند، و برخی دیگر مانند ابنحجر، هرچند صحت سند این روایات را رد كردهاند، اصل داستان را به دلیل كثرت روایات پذیرفتهاند.(2) خلاصة این داستان، كه به «افسانة غرانیق» مشهور شده است، این است كه وقتی پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله در مكه سورة نجم را بر مردم قرائت میكرد و به این آیات رسید: أَفَرأَیْتُمُ الّلاتَ وَالْعُزَّی * وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الأخْرَی (نجم:19ـ20)؛ «به من خبر دهید از لات و عُزّا، و منات، آن سومین دیگر»، شیطان این دو جمله را در زبان ایشان انداخت: تِلْك الْغَرانیق(3) الْعُلی وَاِنَّ شَفاعَتهن لَتُرْتَجَی؛ «اینان زیباروی و والامقاماند و امید شفاعتشان میرود».
سپس پیامبر سجده كرد و مردم نیز به سجده درافتادند. جبرئیل فرود آمد و از حضرت پرسید: «چه میخواندی؟» فرمود: «اینها را خواندم». جبرئیل گفت: «من اینها را
1. ر.ك: جلالالدین عبدالرحمان سیوطی، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، ج6، ص65.
2. و نیز طبری در این باب چندین حدیث آورده است، ولی دربارة صحت سند هیچكدام سخن نگفته است.
3. الغرانیق، جمع غرنوق، بهمعنای پرندة سفید است و به مرد جوان زیبا و سفیدرو نیز اطلاق میشود (خلیلبناحمد فراهیدی، ترتیب كتاب العین، ج4، ص458).
نگفته بودم. اینها را شیطان القا كرده است». بعد پیغمبر اكرمصلی الله علیه و آله به مردم اعلام كرد كه این دو جمله از قرآن نیست.(1)
چنانكه گذشت، بعضی از اهل تسنن صحت سند این داستان را تأیید كردهاند و پنداشتهاند كه مفاد این آیه آن است كه هر پیامبری وقتی میخواست آیات الهی را تلاوت كند، شیطان چیزی در آن میافكند. آنان با استناد به یك شعر،(2) «تمنّی» را بهمعنای تلاوت و قرائت دانسته و نتیجه گرفتهاند: كه «اذا تمنَّی»، یعنی وقتی پیامبری میخواست تلاوت كند، أَلْقَی الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ؛ یعنی «فی قرائته»؛ شیطان چیزهایی در تلاوت و قرائت او میانداخت و طبق این داستان، شیطان آن دو جمله را در قرائت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله انداخت؛ آنگاه گفتهاند، چون شیطان این كارها را میكند، فَیَنْسَخُ اللّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ (خدا القائات شیطان را از بین میبرد)؛ چنانكه در این داستان جبرئیل آمد و غیروحیانی بودن آن دو جمله را معلوم ساخت و القائات شیطانی را نسخ كرد.(3)
این سخن، صرفنظر از اینكه شبههای دربارة عصمت پیامبرصلی الله علیه و آله است، اساس وحی و اعتماد بر كتابهای آسمانی، و ازجمله قرآن، را سلب میكند؛ ازاینرو دشمنان اسلام آن را دستاویزی برای خردهگیری بر قرآن قرار دادهاند. آنان میگویند: در خود قرآن آمده است كه وقتی پیامبر وحی را بر مردم میخواند، شیطان مطالبی را به او القا
1. گفتهاند: پیامبر از وقوع چنین حادثهای بسیار غمگین شد؛ پس آیة دیگری نازل شد كه بر اندوه او افزود: وَإِن كَادُواْ لَیفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِی أَوْحَینَا إِلَیكَ لِتفْتَرِی عَلَینَا غَیرَهُ وَإِذًا لاَّتَّخَذُوكَ خَلِیلاً * وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَیهِمْ شَیئًا قَلِیلاً (اسراء:73ـ74)؛ «چیزی نمانده بود كه تو را از آنچه بهسوی تو وحی كردهایم گمراه كنند تا غیر از آن به ما ببندی و در آن صورت تو را به دوستی خود بگیرند؛ و اگر تو را استوار نمیداشتیم، قطعاً نزدیك بود كمی بهسوی آنان متمایل شوی»؛ در اینجا بود كه آیة 52 سورة حج برای دلداری به پیامبر، و رهایی ایشان از غم حاصل از آن واقعه نازل شد (ر.ك: احمدبنعلیبنحجر عسقلانی، فتح الباری، ج8، ص292).
2. حسانبنثابت سروده است: تمنّی كتاب الله اول لیلة وآخره لاقی حمام المقادر (محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، مادة مُنی).
3. ر.ك: ابوجعفر محمدبنجریر طبری، جامع البیان فی تأویل القرآن، ج9، ص174ـ175؛ جلالالدین عبدالرحمان سیوطی، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، ج6، ص65.
میكرد؛(1) بنابراین از كجا معلوم كه آیات دیگر قرآن كریم، جزء القائات شیطانی نیست؟ زیرا بر فرض آنكه پس از آن واقعه جبرئیل گفته باشد كه آن آیات وحی و سخن خداوند نیست، باز هم امكان دارد كه آیات شیطانی از قرآن حذف نشده باشند. این افسانه بزرگترین ضربه را به اعتبار قرآن میزند و واقعاً باید گفت كه بدون شك خود این داستان و آن روایات، از القائات شیطان بودهاند.
اندیشمندان شیعه و محققان اهل سنت(2) معتقدند كه این داستان را دشمنان اسلام ساخته و پرداختهاند؛(3) زیرا متن این داستان به دروغ بودنش شهادت میدهد؛ چراكه حتی یك موحد عادی هم برای دعوت مردم به توحید، زبان به تمجید از بتهای معروف مشركان نمیگشاید كه بگوید: «انّ شفاعتّهن تُرتَجی»؛ چهرسد به پیامبری كه ادعای شفیع بودن بتان(4) را محكوم میكند و آنها را موجوداتی فاقد شعور میخواند و شفاعت را ضابطهمند و به اذن خدا میداند. چگونه ممكن است چنین شخصی از امید به شفاعت این بتها سخن بگوید و بعد هم در مقابل آنها سجده كند؟!
ممكن است برخی بگویند این یك سهو یا سبق لسان بوده و شیطان این جمله را به زبان آن حضرت جاری كرده است، نه اینكه واقعاً پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله با آگاهی این جملهها را فرموده باشد؛ اما این هم عذری بدتر از گناه است؛ زیرا سبق لسان در یك حرف یا یك كلمه است؛
1. ر.ك: ویلیام مونتگمری وات، محمد پیامبر و سیاستمدار، ترجمة اسماعیل ولیزاده، ص76ـ83.
2. بیضاوی گوید: هو مردودٌ عند المحققین (عبداللهبنعمر بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل المعروف بتفسیر البیضاوی، ج3، ص149ـ150). ابنكثیر دربارة سند این نقلها میگوید: كلّها مرسله (اسماعیلبنكثیر قرشی، تفسیر القرآن العظیم، ج4، ص655)؛ همچنین ر.ك: ابوعبدالله محمدبناحمد قرطبی، الجامع لاحكام القرآن، ج12، ص80؛ فخرالدین محمدبنعمر رازی، مفاتیح الغیب، ج23، سید قطب، فی ظلال القرآن، ج4، ص2432ـ2433.
3. این قصه علاوه بر اضطرابی كه در متن دارد، سندش هم به ابنعباس میرسد؛ درحالیكه وی در زمان نزول سورة نجم بیشتر از دو یا سه سال نداشته است؛ چون وی در سال سوم قبل از هجرت متولد شده است (خیرالدین زركلی، الاعلام: قاموس تراجم لاشهر الرجال و النساء من العرب و المستغربین و المستشرقین، ج4، ص95). گزارشگران این داستان، وقوع آن را در مكه و پیش از هجرت گزارش كردهاند.
4. هَؤُلاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّه (یونس:18)؛ «اینان شفیعان ما نزد خدایند».
اكنون به آیة 52 سورة حج بازمیگردیم. مفاد این آیه نیز هیچ ربطی به تلاوت و القا در آن ندارد. اگر در شعری «تمنّی» بهمعنای خواندن آمده باشد، كه آن هم محل تأمل است، شاید به این جهت باشد كه انسان معمولاً آرزوی خود را به زبان میآورد؛ پس سخن گفتن و خواندن را نیز بدان جهت كه حاكی از آرزوست، تمنی خواندهاند؛ نه اینكه كلمة تمنی در اصل بهمعنای قرائت و تلاوت باشد.
تمنی یعنی آرزو كردن،(1) و این بدان معناست كه انسان طرح و برنامهای را در نظر بگیرد و دلش بخواهد كه به آن برسد. یك پیامبر، ازآنجهت كه پیامبر است، آرزویش تحقق رسالتش است؛ ولی شیطان در اذهان مردم وسوسه میكند و نمیگذارد آنها ایمان بیاورند و آرزوی پیامبر تحقق یابد؛ اما خدا هم این وسوسههای شیطان را از بین میبرد.(2)
این شبهه بیشتر متكی بر جملة فَیَنْسَخُ اللّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ است؛ چون واژة نسخ در اصطلاح، معنایی خاص دارد و متعلق آن معمولاً كلام یا حكم الهی است؛(2) ولی در این آیه نسخ بهمعنای لغویاش آمده است و نسخ در لغت دو معنا دارد:(4) یكی جابهجا كردن چیزی، مانند نسخهنویسی و كپیبرداری،(5) و دیگری محو كردن.(6) جملة «فَیَنْسَخُ اللّهُ» یعنی خدا آن القائات شیطانی را از بین میبرد و در مقابلش آیات خود را محكم میكند. اما ذیل آیه كه میفرماید لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ، ممكن است اشاره به این مطلب باشد كه گرچه سرانجام خدا پیروز است و انبیا غالب میشوند
1. ر.ك: احمدبنمحمدبنعلی مقری فیّومی، المصباح المنیر، ص582. ابنفارس نیز یك معنای تمنی را آرزو كردن شمرده است (ر.ك: احمدبنفارس، معجم مقاییس اللغة، ج5، ص276). كاربردهای قرآنی این ماده نیز مؤید این معنا برای تمنی است؛ مانند آیات 32، 119 و 120 سورة نساء؛ 82 سورة قصص؛ 143 سورة آلعمران؛ 94 و 95 سورة بقره.
2. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج14، ص429.
3. ر.ك: دربارة نسخ و اقسام آن، ر.ك: جلالالدین عبدالرحمان سیوطی، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، ج1، نوع 47.
4. ر.ك: احمدبنفارس، معجم مقاییس اللغة، ج5، ص424.
5. محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، ج3، ص61 (مادة نسخ).
6. النسخ إزالتك أمرا كان یعمل به (خلیلبناحمد فراهیدی، ترتیب كتاب العین، ج4، ص204).
چنانكه میفرماید: كَتَبَ اللّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی(مجادله:21)(1) ـ اصل وجود شیطان جزء مصالح كلی عالم و وسیلة آزمایش است، تا ازیكسو بیماردلان تحت تأثیر وسوسههای شیطان قرار گیرند و ازدیگرسو مؤمنان در برابر وسوسههای شیطان مقاومت كنند و كارشكنیهای جنی و انسانی ایشان را متزلزل نكند و علم یقینی و راسخ پیدا كنند كه آنچه بر پیامبر نازل شده، برحق است:(2) وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ.
پس این آیه نیز دلالتی بر عدم عصمت پیامبران ندارد و داستان غرانیق نیز بهكلی ساختگی است.(3)
قرآن كریم در بعضی آیات خبر میدهد كه خدای متعال حضرت آدم علیه السلام را از نزدیك شدن به یك درخت خاص نهی كرد؛ ولی آن حضرت براثر وسوسة شیطان، از میوة آن درخت خورد و در نتیجه، از بهشت رانده شد.(4)
آیة زیر، صریحتر از همة آیات دربارة عصیان آدم علیه السلام سخن میگوید:
1. و نیز میفرماید: إنَّ كَیْدَ الشَّیطانِ كانَ ضَعیفا (نساء:76)؛ إنَّ عِبادی لَیسَ لَك عَلَیهِمْ سُلطان (اسراء:65).
2. آیات وَإنْ كادوا... (اسراء:73ـ75) نیز هیچ دلالتی بر لغزش پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله ندارد، بلكه شاهدی بر عصمت آن حضرت است؛ زیرا آیه میفرماید: «اگر تو را استوار نكرده بودیم، اندكی بهسوی مشركان میل میكردی»؛ یعنی ما تو را استوار كردیم؛ در نتیجه، حتی اندكی بهسوی آنان نگراییدی (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج13، ص184).
3. اقوال دیگری نیز در تفسیر این آیه و ارتباط آن با افسانة غرانیق بیان شده است؛ ازجمله: 1. تِلْكَ الْغَرَانِیقُ الْعُلَی... را برخی از منافقان گفتند؛ 2. مشركان كه بسیار مشتاق بودند مدحی از پیامبر اكرم دربارة بتهایشان بشنوند، وحی را بهاشتباه چنین شنیدند؛ 3. مراد از «غرانیق» فرشتگان است (ر.ك: سیدابوالقاسم خویی، البیان فی تفسیر القرآن، ج7، ص329؛ فخرالدین محمدبنعمر رازی، عصمة الانبیاء، ص66ـ68؛ ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج7ـ8، ص145ـ146).
4. ر.ك: بقره (2)، 34ـ39؛ اعراف (7)، 19ـ24؛ طه (20)، 116ـ123.
وَعَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی * ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَیْهِ وَهَدَی (طه:121ـ122)؛ «آدم پروردگار خویش را نافرمانی كرد و حقیقت را نیافت؛ سپس پروردگارش او را برگزید و [با رحمت خود] به او بازگشت [او را پذیرفت] و هدایت كرد».
ظاهر آیات دیگر نیز گویای آن است كه حضرت آدم علیه السلام از این عصیان خود استغفار كرد:
فَتَلَقَّی آدَم مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ (بقره:37)؛ «آنگاه آدم كلماتی از پروردگارش فراگرفت [و با آنها درخواست بخشش از خدا نمود]؛ پس خدا با رحمت خود به او بازگشت [و توبهاش را پذیرفت]».
اما تعبیرهایی كه در آیات مربوط به داستان حضرت آدم علیه السلام به كار رفته است، همهجا ملازم با عدم عصمت بهمعنای مصطلح نیست. معنای عصمت، ازنظر ما، مصون بودن پیامبران از ارتكاب محرمات در طول زندگی است. به نظر ما پیامبران دست به كاری نمیزنند كه شارع مقدس با نهی تحریمی(1) آن را منع كرده است. علمای شیعه دربارة عصیان و توبهای كه قرآن به حضرت آدم علیه السلام نسبت میدهد، تبیینهای متفاوتی عرضه كردهاند؛ ازجمله گفتهاند:
1. این عصیان، در مقابل یك نهی تحریمی نبوده است تا آن را گناه بهمعنای فقهی، و موجب عذاب اخروی و دوری از خدا تلقی كنیم؛ بلكه نافرمانی از یك نهی ارشادی بود(2) كه چنین عصیانهایی موجب بروز عواقبی نامطلوب در دنیا میشود. شاهد تحریمی نبودن این نهی آن است كه:
اولاً در همین سورة طه خداوند عاقبت بیاعتنایی به آن فرمان را محرومیت از آسایش آدم و حوا در بهشت اعلام میكند:
1. تبیین بیشتر دربارة عدم دلالت این نوع عبارتها بر گناه تحریمی در درس بعدی خواهد آمد.
2. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص131 و ج14، ص222.
فَقُلْنَا یَا آدَمُ إِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلا یُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَی * إِنَّ لَكَ أَلاّ تَجُوعَ فِیهَا وَلا تَعْرَی * وَأَنَّكَ لا تَظْمَأُ فِیهَا وَلا تَضْحَی (طه:117ـ119)؛ گفتیم: ای آدم، این دشمن تو و همسر توست؛ مبادا شما را از بهشت بیرون كند كه بدبخت گردی. برای تو در آنجا این [امتیاز] است كه گرسنه نمیشوی، برهنه نمیمانی، و [نیز] اینكه در آنجا تشنه و آفتابزده نمیشوی.
ازاینرو بهمحض اینكه آنان از آن درخت خوردند، برهنه شدند: فَأَكَلا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا(طه:121)؛ «آنگاه از آن [درخت ممنوع] خوردند و برهنگی آنان برایشان نمایان شد»؛
ثانیاً بااینكه حضرت آدم و حواعلیهما السلام توبه كردند و خداوند نیز توبة آنان را پذیرفت، باز هم از بهشت رانده شدند: قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا (بقره:38)؛ «گفتیم جملگی از آن فرود آیید»؛
ثالثاً عالَمی كه در آن، این وقایع رخ داد، عالَم تكلیف نبود؛ در واقع هنگام خروج آدم و حوا از بهشت بود كه خداوند فرمود:
فَإِمَّا یَأْتِیَنَّكُم مِّنِّی هُدًی فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ (بقره:38)؛ «پس اگر از جانب من راهنمایی برایتان آمد، آنها كه از راهنمایی من پیروی كنند، بیمی برایشان نیست و اندوهناك نمیشوند»؛
2. نهی در این آیات تنزیهی بوده است و ازاینرو عصیان حضرت آدم علیه السلام در اصطلاح «ترك اولی» خوانده میشود. چنین عصیانهایی موجب محرومیت از برخی ثوابها یا ابتلا به بعضی گرفتاریها میشود. طبق این وجه، در آن عالَم هم تكلیف، گرچه بهصورت تنزیهی، بوده است.(1)
خلاصه اینكه تعبیر «عصیان» در این آیه، صراحتی در نافرمانی آدم علیه السلام از یك تكلیف تحریمی ندارد و تعبیرهای توبه و مغفرت و ظلم، كه در ارتباط با همین مسئله در آیات
1. ر.ك: سیدمرتضی علمالهدی، تنزیه الانبیاء و الائمة، ص43ـ44.
دیگر آمده، بهمعنای آن نیست كه آدم مرتكب كار حرامی شده است؛(1) چنانكه وسوسة شیطان هم، كه در بخشهایی از داستان آدم در قرآن آمده است، ملازم با ارتكاب حرام شرعی و گناه نیست.(2)
حضرت ابراهیم علیه السلام پس از گفتوگو با قوم خود دربارة پرستش خورشید و ماه و ستارگان، تصمیم گرفت كه به مبارزه با بتپرستی برخیزد و درپی فرصتی بود كه باقیام ضد بتها، یك نهضت توحیدی را بنیان نهد. او كه میدانست اهل شهر در روز معینی برای انجام مراسمی خاص از شهر خارج میشوند، این فرصت را غنیمت شمرد و آماده شد كه در همان هنگام به بتخانه برود و بتها را بشكند؛ اما او در خانوادهای زندگی میكرد كه آزر، بزرگ آن خانواده، بتتراش بود و ازاینرو باید همة افراد خانواده، ازجمله حضرت ابراهیم علیه السلام ، در آن مراسم شركت میكردند. آن حضرت برای اینكه بتواند در شهر بماند و نقشة خود را عملی كند، خود را به مریضی زد. قرآن دراینباره
1. مقصود از ظلمی كه در آیة لاَ تَقْرَبَا هَـذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ (بقره:36)؛ «نزدیك این درخت نشوید كه از ستمكاران خواهید بود» آمده است، ستم به خود در حد ترك اولی است؛ چنانكه حضرت آدم و حواعلیهما السلام گفتند: رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا (اعراف:23)؛ «پروردگارا ما؛ به خود ستم كردیم». این ستم بهمعنای حرام شرعی نیست، بلكه بهمعنای گرفتاری و سلب كمال است. ترك اولی به این معنا ستم است؛ چون باعث میشود كه انسان از كمال و آسایش خود بیبهره شود. توبة حضرت آدم و حواعلیهما السلام و پذیرش خداوند نیز به این معناست كه آنان بهسوی رحمت خدا برگشتند و خداوند نیز با رحمت به آنان نگریست؛ و سرانجام معنای عبارت إِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ (اعراف:23) این است كه اگر تو عیب ما را نپوشانی، از زیانكاران خواهیم بود؛ چون حضرت آدم و حواعلیهما السلام بعد از خوردن از آن درخت، نعمتهای بهشتی را كه در آن بودند از دست دادند (ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، اصول عقاید (2)؛ راهنماشناسی، ص177).
2. وسوسه شدن حضرت آدم توسط شیطان (ر.ك: اعراف:20) منافاتی با تسلط نداشتن شیطان بر پیامبران ندارد؛ زیرا وسوسة شیطان به گونهای نبود كه حضرت آدمعلیهما السلام را به انجام حرام الهی بكشاند. دراینباره، ر.ك: ابوجعفر محمدبنحسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج4، ص368.
میفرماید: فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُوم * فَقَالَ إِنِّی سَقِیم(صافات:88ـ89)؛ «نگاهی به ستارگان كرد؛ آنگاه گفت: من بیمارم».
این آیه موهم آن است كه حضرت ابراهیم علیه السلام دروغ گفته است؛ چون بااینكه مریض نبود، گفت: إِنِّی سَقِیمٌ؛ «من بیمارم»؛ چنانكه وقتی مردم به شهر بازگشتند و بتهای شكسته را دیدند، به سراغ ابراهیم علیه السلام رفته، از او پرسیدند: «آیا تو با خدایان ما چنین كردی؟»، و او پاسخ داد: بَلْ فَعَلَهُ كَبِیرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ كَانُوا یَنْطِقُونَ (انبیاء:63)؛ «[نه] بلكه آن را این بزرگترشان كرده است؛ اگر سخن میگویند، از آنها بپرسید». این آیه نیز موهم آن است كه حضرت ابراهیم علیه السلام برای دفاع از خود به دروغ متوسل شده است. پس معلوم میشود كه ممكن است پیامبری قبل از نبوت، دروغ بگوید. بنابراین یا انجام گناه قبل از رسیدن به مقام نبوت اشكالی ندارد، و یا اینكه كار حضرت ابراهیم گناه صغیرهای بوده است كه طبق یك نظریه، منافاتی با پیامبری ندارد.
مانند این شبهه دربارة حضرت یوسف علیه السلام هم مطرح است؛ آنگاه كه برادران یوسف برای بار دوم نزد او رفتند تا جیرة غذایی بگیرند، حضرت یوسف علیه السلام دستور داد كه جام پادشاهی را لابهلای اثاثیة آنها قرار دهند تا بدینوسیله برادرش «بنیامین» را نزد خود نگاه دارد. مأموران پیمانه را مخفیانه در اثاثیة آنها گذاشتند و وقتی كاروان برادران حركت كرد، فردی از كارگزاران یوسف اعلام كرد: «شما حق حركت ندارید؛ چون مرتكب دزدی شدهاید و باید محاكمه شوید»:
فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ (یوسف:70)؛ «پس چون [مأمور یوسف†] بارهای آنها را بست، جام [آبخوری پادشاه] را داخل بار برادرش نهاد. سپس نداكنندهای ندا درداد كه ای كاروانیان، شما دزدید».
برادران این اتهام را رد كردند، اما وقتی مأموران آن پیمانه را از لابهلای اثاثیة آنها درآوردند، یوسف، بنیامین را نزد خود نگاه داشت.
از این داستان برمیآید كه مأموران به دستور حضرت یوسف، برادرانش را متهم به دزدی كردند، بااینكه تهمت زدن جایز نیست. دانشمندان چند جواب به این شبهه دادهاند:
1. همة اینها «توریه» بوده است؛ یعنی حضرت ابراهیم علیه السلام كه گفت: «إنّی سَقیم»، منظورش بیماری جسمی نبود، بلكه مرادش این بود كه قلبش از رفتارهای ناصحیح آنان مریض شده است؛ همچنین وقتی آن حضرت شكستن بتها را به بت بزرگ نسبت داد، دروغ نگفت؛ زیرا بنابر روایات مقصود وی این بود كه از آنها بپرسید، اگر سخن میگویند. پس او این امر را مشروط به حرف زدن بتهایی كرده بود كه هرگز حرف نمیزنند.(1) اما اتهام دزدی به فرزندان حضرت یعقوب علیه السلام نیز به این دلیل بود كه آنان روزگاری حضرت یوسف علیه السلام را دزدیده بودند؛
2. دروغ گفتن همهجا حرام نیست. ممكن است دروغ گفتن در موقعیتهای خاصی مباح، و یا حتی واجب باشد؛ زیرا ملاك كلی در ارزشهای اخلاقی، مصلحت عمومی و واقعی فرد و جامعه است. مصلحت، یعنی هر چیزی كه موجب اصلاح و كمال واقعی انسان میشود؛ بنابراین راستگویی ازآنجهت كه آدمی را به كمال میرساند و مصلحت واقعی او و جامعه را تحقق میبخشد، خوب است؛ به همین دلیل اگر راستگویی در جایی این كاركرد را نداشته باشد، دیگر پسندیده نخواهد بود. دروغگویی نیز چنین است و ازآنرو بدشمرده میشود كه انسان را از كمال دور میكند؛ پس اگر در جایی دروغگویی نهتنها موجب دوری فرد و جامعه از كمال نشود، بلكه راه رسیدن به آن باشد، خوب خواهد بود.(2)
1. برای تفصیل بیشتر دراینباره، ر.ك: محمدتقی مصباحیزدی، فلسفة اخلاق، تحقیق و نگارش احمدحسین شریفی، ص164ـ166.
2. ر.ك: محسن فیض كاشانی، التفسیر الصافی، ج3، ص343. امام صادق علیه السلام فرمود: «خداوند دروغی را كه در آن مصلحت باشد، دوست دارد؛ ابراهیم و یوسف علیه السلام قصد اصلاح داشتند» (محمدبنیعقوب كلینی رازی، الاصول من الكافی، ج2، باب الكذب، ص342، ح17).
در هریك از این دو ماجرای مذكور، مصلحتی بوده كه دستیابی به آن بدون دروغ امكان نداشته است. حضرت ابراهیم علیه السلام میخواست نهضتی به راه بیندازد تا به مردم بفهماند كه بتها ارزش پرستش ندارند. راهش این بود كه خود را بیمار نشان دهد و در شهر بماند تا بتواند بتها را بشكند و چنین كاری شرعاً حرام نیست.
در داستان حضرت یوسف علیه السلام نیز، چهبسا اگر برادران آن حضرت میفهمیدند كه او برادرشان است، به جهت شرمساری یا ترس از مجازات میگریختند و اگر بنیامین را میبردند، دیگر راهی برای آمدن حضرت یعقوب علیه السلام پیدا نمیشد و مصالح مترتب بر آن نیز تحقق نمییافت. بهفرض كه اتهام دزدی یك دروغ صریح هم باشد، این حیلهای بود تا یوسف بتواند بنیامین را نگه دارد و به این وسیله حضرت یعقوب علیه السلام را به مصر بیاورد و برادران نیز توبه كنند.
بهعلاوه، جملة «إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ» از حضرت یوسف علیه السلام نیست؛ بلكه این سخن یكی از مأموران است و شاید او میپنداشته كه آنها واقعاً دزدی كردهاند. حال اگر اشكالی باشد، در مقدمات آن است كه چرا حضرت یوسف علیه السلام این حیله را ترتیب داد؛ یعنی امر كرد كه پیمانه را در اثاثیة برادران بگذارند تا آنان متهم به دزدی شوند. جواب این اشكال هم این است كه این صحنهسازی یك تدبیر الهی برای تأمین مصالحی بود كه به آنها اشاره شد؛ چنانكه قرآن میفرماید: كَذَلِكَ كِدْنَا لِیُوسُف (یوسف:76)؛ «اینگونه به یوسف چاره آموختیم».
قرآن دربارة حضرت یونس علیه السلام میگوید: آنگاه كه او از قومش كناره گرفت و در شكم ماهی گرفتار شد، فَنَادَی فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لا إِلَهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّی كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ (انبیاء:87)؛ «پس در دل تاریكیها ندا كرد كه معبودی جز تو نیست؛ منزهی تو؛ راستی كه من از ستمكاران بودم». طبق ظاهر این آیه، حضرت یونس علیه السلام اقرار به گناه كرد و
گفت: «من از ستمكارانم». بنابراین ستم و گناه كوچك برای پیامبران، حتی بعد از نبوتشان هم جایز است؛ زیرا این واقعه بعد از رسالت آن حضرت رخ داده است.
جواب این است كه منظور ما از عصمت، دوری از انجام محرمات است؛ پس انجام غیرمحرمات ـ هرچند ظلم بر آن اطلاق شود ـ با عصمت منافات ندارد؛ البته بهتر بود كه حضرت یونس علیه السلام قوم خویش را رها نمیكرد؛ ولی او شتاب نمود و قوم خود را بدون دستور الهی رها كرد. این كار او ترك واجب نبود، اما ترك اولی به شمار میرفت(1) و از آنرو بر این كار او «ظلم» اطلاق شد كه این ترك اولی پیامدهایی چون افتادن در دهان ماهی و گرفتاریهای دیگر به دنبال داشت.
همچنین تعبیر مغفرت در این دست از آیات، بدان معنا نیست كه خداوند گناه حرامی را بخشیده است، بلكه منظور این است كه خداوند متعال آثار مترتب بر ترك اولی را رفع كرده است. بخشیدن هر كار ناشایستی متناسب با همان كار است؛ چنانكه بخشیدن گناه و كار حرام، به صرفنظر كردن از عقوبت اخروی است. دربارة ترك اولای حضرت یونس علیه السلام هم، نتیجة بخشش الهی این بود كه او از شكم ماهی نجات یافت و باز به راهنمایی مردم پرداخت.
به روایت قرآن كریم روزی حضرت موسی علیه السلام از كاخ فرعون بیرون آمد و دید یك نفر از فرعونیان با یكی از بنیاسرائیل درگیر شده است. او برای دفاع از آن مرد اسرائیلی، مشتی به آن فرعونی زد كه به مرگ آن مرد انجامید:
فَوَكَزَهُ مُوسَی فَقَضَی عَلَیْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ * قَالَ رَبِّ
1. علامه طباطبایی میفرماید: «چون كار حضرت یونس علیه السلام شبیه به ظلم بود، گفت: إِنِّی كُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» (سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج14، ص344).
إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (قصص:15ـ16)؛ پس موسی مشتی به او زد و او را كشت. گفت: «این كار شیطان بود كه او دشمن گمراهكنندة آشكار است». گفت: «پروردگارا، من به خود ستم كردم. مرا بیامرز». آنگاه [خداوند] او را آمرزید؛ چراكه او آمرزندة مهربان است.
فرعون از این ماجرا آگاه شد و درصدد تعقیب موسی علیه السلام برآمد؛ پس حضرت موسی علیه السلام از شهر خارج شد و به مدین گریخت.(1) سالها گذشت تا اینكه موسی علیه السلام به نبوت رسید و مأموریت یافت كه نزد فرعون برود و فرعونیان را به راه حق دعوت كند. در این هنگام موسی آن حادثه را به یاد آورد و به خدا گفت: وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخَافُ أَنْ یَقْتُلُونِ (شعراء:14)؛ «و آنان را بر من [ادعای] گناهی است؛ ازاینرو میترسم كه مرا بكشند».(2)
پس خدا به حضرت موسی علیه السلام وعده داد كه او را حفظ كند.
وقتی حضرت موسی علیه السلام ، به اتفاق برادرش هارون علیه السلام ، نزد فرعون رفت، فرعون او را شناخت و سابقة حضرت را به رخ او كشید(3) و جریان كشتن قبطی را نیز یادآور شد: «وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِی فَعَلْتَ وأَنْتَ مِنَ الْكَافِرِین (شعراء:19)؛ و آن كردة خویش (كشتن آن مرد قبطی) كردی كه كردی و تو از ناسپاسانی». حضرت موسی علیه السلام در جواب فرمود: فَعَلْتُهَا إِذًا وأَنَا مِنَ الضَّالِّین (شعراء:20)؛ «آن كار را هنگامی انجام دادم كه از سرگشتگان بودم».
دو جملة «وأَنَا مِنَ الضَّالِّینَ» و «وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ»، موهم این است كه پیامبران نیز ممكن است پیش از نبوتشان مرتكب گناه شوند و در گمراهی باشند.
به این شبهه پاسخهایی به شرح زیر دادهاند:
1. «ضلال» بهمعنای «عمد نداشتن» است؛ چنانكه جهل گاهی در مقابل علم، و
1. این ماجرا در آیات 15ـ22 سورة قصص آمده است.
2. در آیة 33 سورة قصص آمده است: قَالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ.
3. قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِینَا وَلِیدًا وَلَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِینَ (شعراء:18)؛ «گفت: آیا تو را در كودكی نزد خود پرورش ندادیم و تو چند سال از عمرت را در میان ما نگذرانیدی؟»
گاهی در مقابل عمد به كار میرود. منظور حضرت موسی علیه السلام این بود كه من قصد نداشتم او را بكشم،(1) بلكه میخواستم اسرائیلی را نجات دهم. گویی حضرت فرموده است: وَأنَا مِن المُخطئین؛
2. منظور از ضلال در اینجا جهل، و منظور از جهل، ناآگاهی از بهترین روش اصلاح كار است. مقصود حضرت موسی علیه السلام این بود كه من در آن وقت نمیدانستم چگونه میتوان آن غائله را به بهترین وجه پایان داد؛ ازاینرو مشتی به او زدم و این اتفاق افتاد؛(2)
3. سخن حضرت موسی علیه السلام یك نوع مماشات با فرعون است. فرعون گفت: «تو آن وقت گمراه بودی» و حضرت موسی علیه السلام نیز برای پایان دادن به این گفتوگو، از در مماشات وارد شد و گفت: «گمراهی آن زمان، ربطی به حالا ندارد»؛
4. منظور حضرت موسی علیه السلام از جملة وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ این بود كه كشتن آن قبطی در نظر قبطیان، گناه شمرده میشد.(3)
بههرحال، واژههای «ذنب»، «كافر» و «ضالّ» در این آیات، در معانی اصطلاحی به كار نرفته و دلالت بر ارتكاب حرام ندارد.
قرآن كریم میفرماید: دو نفر نزد حضرت داوود علیه السلام آمدند و یكی از آنها گفت:
إِنَّ هَذَا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِیَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَكْفِلْنِیهَا وَعَزَّنِی فِی الْخِطَابِ (ص:23)؛ «این برادر من است. او 99 میش دارد و من یك میش؛ [با وجود این] میگوید: آن یك میش را هم به من واگذار، و در گفتار بر من چیره شده است».
1. ر.ك: ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج7ـ8، ص292.
2. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج15، ص284.
3. همان، ص282؛ محسن فیض كاشانی، تفسیر الصافی، ج4، ص31.
حضرت داوود علیه السلام فرمود: لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَی نِعَاجِه(ص:24)؛ «بیگمان با خواستن میش تو [و افزودن آن] به میشان خود بر تو ستم كرده است».
حضرت داوود علیه السلام در این قضاوت عجولانه حكمی صادر كرد و بیآنكه شاهد و دلیلی بخواهد و مقدمات دادرسی را فراهم آورد، تنها با شنیدن ادعای یكی از دو طرف، فرمود: «لَقَدْ ظَلَمَكَ». سپس خود متوجه شد و توبه كرد. در ادامة داستان آمده است:
وَظَنَّ دَاوُدُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعًا وَأَنَابَ * فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِكَ وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَی وَحُسْنَ مَآبٍ (ص:24ـ25)؛ «و داوود دانست كه ما او را [با این ماجرا] آزمودهایم. پس، از پروردگارش آمرزش خواست و به روی افتاد و توبه كرد. او نزد ما تقرب، و نیكسرانجامی دارد».
ظاهر این آیات گویای آن است كه حضرت داوود علیه السلام در قضاوت دچار خطا شده و آنگاه از این خطای خود توبه كرده است.
در پاسخ میگوییم: آن یك قضاوت رسمی نبود كه نیاز به دلیل و بینه داشته باشد؛ یعنی حضرت داوود علیه السلام نمیخواست به واقع مالی را از كسی بگیرد و به دیگری بدهد. قضاوت در صورتی نهایی میشود كه بر اساس آن انتقالی صورت بگیرد و ملكی كه مورد مشاجره و مخاصمه است، به یكی از دو طرف واگذار شود؛ ولی در ماجرای مذكور چنین اتفاقی نیفتاد و فقط یك گفتوگوی ساده بین آنها واقع شد.
بنابراین داوود خلاف شرعی مرتكب نشده بود؛ گرچه بهتر بود كه در آن كار هم عجولانه قضاوت نمیكرد و دقت بیشتری به خرج میداد. آن حضرت به سبب همین ترك اولی چهل روز گریست و استغفار كرد، تا اینكه به او خطاب شد: یَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِیفَةً فِی الأرْض(ص:26)؛ «ای داوود، ما تو را خلیفه (نمایندة خود) در زمین قرار دادیم». یعنی تو كه به خاطر یك ترك اولی چهل روز گریه میكنی، لیاقت آن را داری كه خلیفة خدا و قاضی در میان مردم باشی.
قرآن كریم دربارة حضرت سلیمان علیه السلام میفرماید: وأَلْقَیْنَا عَلَی كُرْسِیِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَاب (ص:34)؛ «و بهراستی سلیمان را آزمودیم و بر تخت او جسدی را افكندیم؛ آنگاه [بهسوی خدا] بازگشت». طبق این آیه، سلیمان بعد از آنكه جسدی در تختش افتاد، بهسوی خدا بازگشت و از خداوند بخشش خواست. این بازگشت سلیمان به خدا موهم این است كه او براثر گناهی از خدا دور شده بود.
جواب این است كه آیة بالا بر صدور گناه از حضرت سلیمان علیه السلام دلالتی ندارد. بنابر یك روایت معتبر، آن حضرت فرزند جوانی داشت كه به آیندة او امیدوار بود و برایش آرزوهایی داشت. خداوند جان آن جوان را گرفت و جسدش را بر تخت سلیمان علیه السلام افكند تا به او یادآوری كند كه باید كارها را به خدا واگذارد و تسلیم او باشد. حضرت سلیمان علیه السلام نیز متوجه شد و با توجه بیشتری بهسوی خدا بازگشت و توبه كرد.(1)
1. ر.ك: علیبنابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج2، ص234؛ سیدمرتضی علمالهدی، تنزیه الانبیاء و الائمه، ص164ـ165.
1. آیاتی كه موهم معصوم نبودن پیامبراناند، در دو دسته جای میگیرند: دستهای آیات مربوط به همة پیامبران، و دستهای دیگر آیات مربوط به برخی پیامبران خاص.
2. آیة ...وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُواْ...، بر عصمت نداشتن پیامبران دلالت نمیكند؛ زیرا معنای آیه این است كه پیامبران از ایمان آوردن مردم ناامید شدند و تأخیر در عذاب موجب شد مردم گمان كنند به پیامبر وعدة دروغ داده شده است.
3. در آیة وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِیٍّ إِلاَّ إِذَا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِه، «تمنّی» بهمعنای آرزوست و مراد این است كه شیطان در آنچه پیامبران آرزو میكردند، یعنی موفقیت در امر رسالتشان، مشكل ایجاد میكرد.
4. افسانة غرانیق، كه حاكی از دخالت شیطان در امر وحی است، داستانی ساختگی است كه با آیات و روایات متعدد، تضاد دارد.
5. قرآن دربارة خوردن حضرت آدم از درخت نهیشده، واژگانی مانند «عَصَی» (نافرمانی كرد)، «غَوَی» (حقیقت را نیافت) و توبه را به كار برده است؛ ولی هیچكدام از اینها بهمعنای آن نیست كه آدم مرتكب عملی حرام شده و معصوم نبوده است؛ زیرا نهی از آن درخت، ارشادی و یا تنزیهی بوده است، نه تحریمی.
6. ظاهر برخی آیات حاكی از آن است كه حضرت ابراهیم علیه السلام دروغ گفته و حضرت یوسف علیه السلام ، فرمان تهمت زدن به بیگناهان را صادر كرده است؛ اما این آیات با عصمت پیامبران منافات ندارد؛ چون دروغ گفتن، اگر مصلحتی ضروری برای فرد و جامعه داشته باشد، حرام نیست.
7. به روایت قرآن كریم، حضرت یونس علیه السلام بدون فرمان الهی قوم خود را رها كرد؛ اما بعد به خود آمد و خود را ستمكار خواند. مراد از این ستم، ترك اولی است، نه عملی حرام كه با عصمت ناسازگار باشد.
8. قرآن در آیاتی حضرت موسی علیه السلام را دارای ذنب (گناه)، ضال (گمراه) و كافر (ناسپاس) خوانده است؛ اما در این آیات مراد از «ذنب»، گناه ازنظر دیگران است؛ منظور از «ضال» ناآگاه به بهترین راه انجام كار، و منظور از «كافر»، ناسپاس به خدمت فرعون است.
9. آیهای كه دلالت بر استغفار حضرت داوود علیه السلام و بخشش الهی دارد، ناظر به ارتكاب حرام نیست؛ آن حضرت، به خلاف رسم قضاوت، بدون خواستن بینه اظهار نظری كرده بود؛ اما این اظهار نظر در یك قضاوت رسمی نبود.
10. قرآن كریم واژة «انَابَ» (بازگشت) را دربارة حضرت سلیمان علیه السلام به كار برده است، ولی این هیچ دلالتی بر ارتكاب حرام توسط آن حضرت ندارد؛ بلكه بنابر یك روایت معتبر، سلیمان به پسر جوان خود امید و علاقة بسیار داشت. خداوند او را میراند و جسدش را بر تخت سلیمان انداخت، تا سلیمان متذكر شود كه باید كارها را به خداوند بسپارد. سلیمان علیه السلام متوجه شد و بهسوی خدا بازگشت.
1. استدلال به آیة ...وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُواْ... بر معصوم نبودن پیامبران را تبیین كرده، جواب دهید.
2. با استدلال به آیة وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِیٍّ إِلاَّ إِذَا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِه، شبهة تصرف شیطان در وحی را جواب دهید.
3. افسانة غرانیق را نقد كنید.
4. چرا آیة وَعَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی بر معصوم نبودن آدم علیه السلام دلالت ندارد؟
5. برخی با استناد به آیات قرآن مدعیاند كه حضرت ابراهیم و حضرت یوسفعلیهما السلام سخنان غیرواقع گفتهاند؛ این سخن را نقد كنید.
6. معنای كلمات «ذنب»، «ضالّ» و «كافر»، كه قرآن دربارة حضرت موسی علیه السلام به كار میبرد، چیست؟
7. توضیح دهید كه چگونه استغفار داوود علیه السلام و انابة سلیمان علیه السلام با عصمت آنان منافات ندارد.
1. طبرسی، ابوعلی فضلبنحسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج7ـ8، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1379، ص763.
2. سیوطی، جلالالدین، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، دار الفكر، بیروت، 1403ق، ص155ـ156.
3. علمالهدی، سیدمرتضی، تنزیه الانبیاء و الأئمة، تحقیق فرس حسّون كریم، الطبعة الاولی، بوستان كتاب، قم، 1422ق، ص153ـ155.
برخی تفاسیر اهل سنت، مانند الدر المنثور، ذیل آیات 21ـ23 سورة ص، داستانی خلاف واقع و منافی عصمت دربارة حضرت داوود علیه السلام نقل كردهاند. دربارة نادرستی این داستان تحقیق كنید.
از دانشپژوه انتظار میرود پس از فراگیری این درس:
1. مراتب گناه و استغفار را بیان كند؛
2. برای استغفار معصومان تبیینی صحیح بیان كند؛
3. با معنای ذنب و غفران در آیة لِیَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ آشنا شود؛
4. بتواند شبهة استدلال به آیة وَتُخْفِی فِی نَفْسِكَ مَا اللّهُ مُبْدِیهِ را برای اثبات معصوم نبودن حضرت محمدصلی الله علیه و آله ، رد كند؛
5. تحریم در آیة لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللّهُ لَكَ را تبیین كند.
حضرت علی علیه السلام در پاسخ به عالم یهودی، كه در ستایش یحییبنزكریا علیه السلام میگفت: كان یبكی من غیر ذنب، فرمود: «آری، یحیی چنان بود؛ ولی محمدصلی الله علیه و آله به درجاتی بالاتر از آن دست یافت. یحییبنزكریا در زمانی میزیست كه نه جاهلیتی وجود داشت و نه بتی در كار بود؛ ولی به محمدصلی الله علیه و آله در سن كودكی و در میان بتپرستان و حزب شیطان، حكم الهی و فهم و آگاهی داده شد، و هرگز در او گرایشی به بتها پدید نیامد. ...آن حضرت نیز، بدون آنكه جرم و گناهی از او سر زده باشد، از خشیت خدا چندان میگریست كه جایگاه نمازش مرطوب میشد».(1)
در درس پیشین همة آیاتی را كه از آنها شبهاتی دربارة عصمت پیامبران برمیآمد بررسی كردیم و آن شبهات را پاسخ گفتیم. در این درس آیاتی را كه موهم معصوم نبودن پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله است، بررسی میكنیم.
إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِینًا * لِیَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْكَ
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج10، ص45.
وَیَهْدِیَكَ صِرَاطًا مُسْتَقِیمًا (فتح:1ـ2)؛ «ما برای تو پیروزی نمایانی را فراهم كردیم، تا خدا گناه پیشین و پسین تو را بیامرزد و نعمت خود را بر تو تمام گرداند و تو را به راهی راست هدایت نماید».
ظاهر این آیه دلالت دارد كه پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله دستكم دو بار در عمرش مرتكب گناه شده است: یكی پیش از نزول این آیه و دیگری بعد از آن، و البته خدا هم آنها را بخشیده است. برای رد این شبهه یك پاسخ عام و یك پاسخ خاص (ویژة این آیه) بیان میكنیم.
در برابر استدلال به همة آیاتی كه در آنها موضوع آمرزش یا گناه در ارتباط با پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله مطرح شده است، این پاسخ عام وجود دارد كه با توجه به آنچه در درس پیشین بیان شد، این آیات برخلاف ظاهرشان دلالتی بر اینكه پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله ـ العیاذ باللهـ مرتكب حرام شرعی، یا حتی كار مكروه شده باشد، ندارند.
توضیح اینكه معمولاً گناه بهمعنای سرپیچی از قانونهای الزامی الهی به كار میرود. چنین گناهانی حتماً مجازات اخروی در پی دارند و ممكن است ارتكاب آنها در دنیا نیز مجازاتی داشته باشد؛ ولی گاهی برخی كارها، به لحاظ مراتب معنوی گناه شمرده میشود. مرحوم علامه طباطباییرحمه الله در تفسیر المیزان میفرماید:
گناهان سه گونهاند: یكی گناه قانونی (وضعی)، یعنی مخالفت با یك قانون وضعشده كه حرام است؛ دیگری گناه اخلاقی، یعنی انجام عملی كه با مكارم اخلاقی منافات دارد، هرچند ازنظر شرعی حرام نیست. انجام چنین عملی، كه آثار نامطلوبی در روح انسان برجای میگذارد، گناه اخلاقی نامیده میشود؛ سوم، گناه در مقام محبت، كه تخلف از قانون نیست و رذیلت اخلاقی هم شمرده نمیشود، ولی مقتضای مقام محبت
نیست. اقتضای محبت این است كه محب نسبت به محبوب، در كمال تسلیم بوده، تمام توجهش به او باشد و در هیچ حالی از او غفلت نكند و تمام همتش این باشد كه خواستة محبوبش را انجام دهد و توجهی به غیر محبوبش نداشته باشد.(1)
مقام محبت آداب خاصی غیر از قانون و اخلاق دارد و بین محب و محبوب رابطة خاصی هست. اولیای خدا و انبیای عظامعلیهم السلام در مرتبة بلندی از محبت الهی قرار دارند، و اقتضای آن مقام، این است كه تمام توجهشان به معبودشان باشد و هیچ توجهی به غیر خدا نداشته باشند و دنبال هیچچیزی جز رضای او نروند. اگر آنان از مقتضای این مقام كوچكترین تخلفی بكنند و لحظهای به غیر محبوبشان توجه نمایند، آن را گناهی برای خودشان تلقی میكنند و در مقام استغفار از آن گناه برمیآیند.
البته پیامبران و اولیای الهی در مراتب مختلفی قرار دارند و همه در یك مقام و منزلت نیستند. طبعاً هر مقامی گناهی متناسب با خود دارد و ممكن است كاری برای كسی كه در یك مرتبه است، گناه نباشد؛ اما برای نبی و یا ولی بلندمرتبهتر از گناه باشد. هرچه مراتب قرب به خدا بالاتر رود، مراتب گناه لطیفتر، و درعینحال عظیمتر میشود؛(2) چنانكه گفتهاند: حسنات الابرار، سیئات المقربین.(3) مقربان، بهحسب مقام
1. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج7، ص364ـ370. مرحوم علامه طباطبایی در صفحة 371، وقتی چكیدة مطالب پیشین را بیان میكند، گناه و بخشش متعلق به حكم عقلی را نیز اضافه میكند؛ در نتیجه، گناه و بخشش از نگاه او چهار مرتبه دارد.
2. برای تقریب به ذهن میتوان برخورد با یك شخصیت علمی و یا مقام دنیوی را مثال زد كه وظایف اطرافیان وی و زشت شمردن رفتارشان در برابر او، بهحسب معرفت آنها و نزدیك بودنشان به وی، متفاوت است.
3. این عبارت در منابع روایی ذكر نشده است؛ تنها علیبنعیسی اربلی، در كشف الغمة (ج2، ص254)، بعد از توضیح دربارة روایت مربوط به هفتاد بار استغفار پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله در هر روز آورده است: وقوله حسنات الابرار، سیئات المقربین. علامه مجلسی آن را در بحار الانوار (ج25، ص204) بهصورت روایت از كشف الغمة نقل كرده و در جلد 73، صفحة 316، آن را با «قیل» آورده است.
قربشان، وظایف خاصی دارند كه تخلف از آنها برایشان گناه شمرده میشود و عقوبتش نیز دوری از محبوبشان است، نه عذاب جهنم و محرومیت از بهشت. بالاترین ترس آنان این است كه مبادا كاری انجام دهند كه عنایت محبوبشان به آنها كم شود و اندكی از او بیتوجهی ببینند. این برایشان از هر عذابی سختتر و هولناكتر است. بنابراین ترسشان هم از همه بیشتر است و اگر كاری انجام دهند كه چنین عقوبتی داشته باشد، بیش از دیگران میترسند و در مقام استغفار و توبه برمیآیند.
پیغمبر اسلامصلی الله علیه و آله از همة پیامبرانعلیهم السلام برتر است و بیشك در بالاترین مقام قرب جای دارد. لازمة چنین مقام والایی، داشتن وظایف سنگینتر، و نگرانی از كوتاهی در انجام آن وظایف است. زندگی دنیا لوازمی دارد كه ممكن است برای مردم عادی واجب شرعی باشد، ولی در مقام محبت الهی گناه محسوب شود؛ زیرا لازمة محبت این است كه محب، تمام توجهش فقط معطوف به محبوبش باشد؛ اما خود محبوب، او را به انجام كاری فرمان میدهد كه برای زندگی دنیا ضرورت دارد و او باید آن كار را انجام دهد؛ ولی پیش خود احساس گناه میكند؛ زیرا در این میان مقداری از توجهش معطوف به غیر محبوبش میشود. در این حال محب گرچه كاملاً از یاد خدا غافل نمیشود، برای از بین بردن اثر این گناه استغفار و توبه میكند.(1) شایان ذكر است كه اصلاً لازمة زندگی دنیوی توجه به مخلوقات است؛ چون برای هیچ موجود مادیای در این جهان ممكن نیست كه بتواند با توجه كامل به معبود حق ـ جل و علاـ زندگی كند. ازاینرو زندگی دنیایی برای اولیای خدا، حتی برترین پیامبران، بدون چنین توجهی، كه ایشان آن را برای خود گناه میدانند، ممكن نیست. در نتیجه، نسبت گناه و استغفار به كسی مثل پیغمبر اكرمصلی الله علیه و آله، بهحسب مقام بلند ایشان است. (2)
1. ر.ك: علیبنعیسی اربلی، كشف الغمة، ج2، ص253ـ255.
2. از رسول اكرمصلی الله علیه و آله نقل كردهاند: إِنَّهُ لَیُغَانُ عَلَی قَلْبِی فَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِی الْیَوْمِ سَبْعِینَ مَرَّة؛ «همانا [براثر پرداختن به وظایف دنیوی] دلم را زنگار میپوشاند؛ پس [برای زدودن آن] روزی هفتاد مرتبه استغفار میكنم» (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج60، ص183).
اكنون میتوان دریافت كه آنچه در مناجاتها و دعاهای ائمة اطهارعلیهم السلام میبینیم كه آنان خودشان را صاحب بزرگترین گناهان میخوانند(1) و وضع و حال خود را بدتر از دیگران میدانند،(2) به این دلیل است كه آنان بهحسب مقامشان كوچكترین توجه به غیر خدا را بالاترین گناه برای خودشان میدانند، و چون میدانند كه مردم ازلحاظ محبت به خدا در مرتبة ایشان نیستند، گناهان خود را بالاتر از همه میدانند. پس ذنبی كه قرآن به پیامبران نسبت میدهد، مطلقاً بهمعنای محرّم شرعی نیست.
از دقت در آیات إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِینًا * لِیَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ روشن میشود كه ذنب در این آیه ربطی به انجام حرام الهی ندارد. این چه گناهی است كه با پیروزی مسلمانان به رهبری پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله و شكست كفار و مشركان بخشوده میشود؟ این سؤال را مأمون از حضرت رضا علیه السلام پرسید و امام پاسخ داد: لَم یَكنْ احدٌ عندَ مشركی اهلِ مكةَ اعظمَ ذنباً من رسول الله، لأنّهم كانوا یعبدون من دون الله ثلاثمأة وستین صنماً، فلمَا جاءهمصلی الله علیه و آله بالدعوة الی كلمة الاخلاص كبُر ذلك علیهم وعَظُم.(3) یعنی به عقیدة مشركان، حضرت محمدصلی الله علیه و آله بالاترین گناه را انجام داده بود؛ چون به بتهای آنان بد گفته و با آیینشان مبارزه كرده بود. این همان گناهی است كه با پیروزی آشكار پیامبر و مسلمانان از بین رفت؛ زیرا بعد از فتح مكه بسیاری از مشركان تسلیم شدند و برخی دیگر از مكه بیرون رفتند و دیگر كسی در مكه نماند كه دعوت پیامبر به توحید را انكار
1. ر.ك: ابوجعفر محمدبنعلیبنبابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا†، ج1، باب 15، ص202، ح1.
2. امام سجاد علیه السلام در دعای سحر میفرماید: فمن اسوء حالاً منی؛ «چه كسی از من بدحالتر است؟»، و در دعای دیگری آمده است: اللَّهُمَّ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أنَّ مَا فِی عِبَادِكَ مَنْ هُوَ أَقْسَی قَلْباً مِنِّی وأعْظَمُ مِنِّی ذَنْباً فَإِنِّی أَعْلَمُ أنَّهُ لاَ مَوْلَی أعْظَمُ مِنْكَ طَوْلاً وأوْسَعُ رَحْمَةً وَعَفْوا (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج78، ص327).
3. ابوجعفر محمدبنعلیبنبابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا علیه السلام ، ج1، باب 15، ص202، ح1.
كند؛ در نتیجه، این گناه پیامبر نزد آنان بخشیده شد؛ نه اینكه پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله ـ العیاذبالله ـ به یكی از محرمات الهی بیتوجهی كرده باشد.(1) نسبت دادن بخشش به خداوند نیز، از بیانات توحیدی قرآن است؛ زیرا اثر هر امر نامطلوبی كه از بین میرود، در واقع خدا آن را از بین برده است؛ پس چون خدا این پیروزی را نصیب پیامبرصلی الله علیه و آله كرده است، هرچه بر آن مترتب شود، ناشی از كار او به حساب میآید؛ ازجمله از بین رفتن آثار آنچه به نظر مشركان گناه بود و با فتح مكه این احساس از میان رفت.
عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَكَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكَاذِبِینَ (توبه:43)؛ «خدایت ببخشاید! چرا به آنان اجازه [ماندن] دادی، تا آنكه [حال] آنان كه راست گفتهاند بر تو آشكار شود و دروغگویان را بشناسی؟»
جملة «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ» در آیة بالا ممكن است برای عدهای این توهم را پدید آورد كه پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله ـ العیاذبالله ـ گناهی انجام داده و خدا آن را بخشیده است. جملة «لِمَ أَذِنْتَ لَهُم» نیز لحن توبیخ و عتاب دارد و میتواند موهم آن باشد كه پیامبر معصوم نبوده است.(2) برای روشن شدن مفهوم آیه و رفع این شبهه، شأن نزول و مفاد آن را توضیح میدهیم.
این آیه دربارة عدهای از منافقان و یا افراد سستایمان است
كه گرچه پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله
1. برای اطلاع از اقوال در این مسئله، ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج15، ص275.
1. ر.ك: عبداللهبنعمر بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل المعروف بتفسیر البیضاوی، ج2، ص185؛ ابوعبدالله محمدبناحمد قرطبی، الجامع لاحكام القرآن، ج8، ص155؛ محمودبنعمر زمخشری، الكشاف، ج2، ص274. مرحوم طبرسی نیز به جبابی نسبت میدهد كه آیه را دال بر صدور گناه صغیره از حضرت محمدصلی الله علیه و آله میدانسته است (ر.ك: ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج5ـ6، ص52).
2. ر.ك: جلالالدین عبدالرحمان سیوطی، لباب النقول فی اسباب النزول، ص153.
برای جنگ تبوك(1) فرمان بسیج عمومی داده بود،(2) تخلف كردند و به جنگ نرفتند؛ ازاینرو آیاتی نازل شد و آنان را بهسختی نكوهش كرد.(3) بعضی دیگر خدمت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله میآمدند و برای آنكه به جنگ نروند، بدون عذر، بهانه میآوردند كه: «كار و گرفتاری داریم؛ اجازه بدهید كه در شهر باقی بمانیم»، تا اگر كسی اعتراض كرد، بگویند ما از خود پیامبرصلی الله علیه و آله اجازه گرفتهایم. پیامبر آنها را میشناخت و از لحن كلامشان میدانست كه آنان منافق و یا سستایماناند: وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْل (محمد:30)؛ «آنان را [كه در دلهایشان مریضی است] از آهنگ سخنانشان میشناسی». ولی برای حفظ ظاهر، به آنها اجازه میداد كه در شهر بمانند. این از غایت عطوفت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله بود كه پیوسته میكوشید اسرار مردم پوشیده بماند. افزون بر این پیامبر نمیخواست كاری كند كه موجب تجری آنان شود؛ چون روشن است كه مخالفت صریح سربازان با دستور فرمانده، موجب تجری دیگران میشود و اهمیت امر فرمانده را كم میكند.
بعضی مفسرانِ معتقد به عصمت پیامبران، ظاهر آیه را چنین توجیه كردهاند كه این بخشش الهی مربوط به یك ترك اولی است نه معصیت؛ زیرا خداوند متعال به پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله اجازه داده بود كه به هركس صلاح میداند، رخصت ماندن بدهد؛ پس اگر آن حضرت به كسی اجازة ماندن داده باشد، مرتكب كار حرامی نشده و گناهی انجام نداده است. این آیه حداكثر دلالت میكند كه بهتر بود پیامبرصلی الله علیه و آله به آنان اذن ندهد. «عَفَا اللّهُ عَنْكَ» معنایش این است كه خداوند این ترك اولای پیامبر را بخشیده است.(4)
1. ر.ك: ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج5ـ6، ص5.
2. قرآن میفرماید: انْفِرُوا خِفَافًا وَثِقَالا وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وأنْفُسِكُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ذَلِكُمْ خَیْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُون (توبه:41).
3. یَا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِیلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَی الأرْضِ أَرَضِیتُمْ بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا مِنَ الآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فِی الآخِرَةِ إِلاّ قَلِیل * إِلاّ تَنْفِرُوا یُعَذِّبْكُمْ عَذَابًا ألِیمًا وَیَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَكُمْ وَلا تَضُرُّوهُ شَیْئًا وَاللَّهُ عَلَی كُلِّ شَیْءٍ قَدِیر (توبه:38ـ39).
4. ر.ك: ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج5ـ6، ص53.
مرحوم علامه طباطباییرحمه الله معتقد است، پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله حتی مرتكب ترك اولی هم نشده است و آیه دلالتی ندارد كه اجازه ندادن به منافقان بهتر بوده است؛ بلكه این آیه گویای مدحی به زبان عتاب است. یك راه معمول برای تمجید از افراد این است كه آنان را با صراحت بستایند و مثلاً بگویند: فلان شخص خیلی مهربان، عطوف و دلسوز است؛ اما گاهی ممكن است كسی را به زبانی كه در ظاهر، عتابآمیز است، مدح كنند و این روش بلیغتر است؛ برای مثال به او میگویند: «آخر چقدر دلسوزی؟! دلسوزی هم حدی دارد». در این آیه نیز نمونهای از مدح عتابگونه دیده میشود؛ زیرا در ذیل همین آیه آمده است: وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لأعَدُّوا لَهُ عُدَّةً(توبه:46)؛ «اگر بیرون شدن را میخواستند، سازوبرگ آن را آماده میكردند». آنها اصلاً قصد خروج نداشتند و خدا چون به ضمیر ناپاك آنان و ناشایستگیشان آگاه بود، نمیخواست آنها در جهاد شركت كنند: وَلَكِنْ كَرِهَ اللَّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ (توبه:46)؛ «ولی خدا بسیج آنان را ناخوش داشت و آنها را [از جنگ] بازداشت و [به ایشان] گفته شد كه با خانهنشینان بمانید».
این حالت سستی و بهانهگیری آنها در واقع یك عقوبت الهی بود؛ زیرا خداوند میفرماید: لَوْ خَرَجُوا فِیكُمْ مَا زَادُوكُمْ إِلاّ خَبَالاً(توبه:47)؛ «اگر همراه شما [بهجنگ] بیرون آمده بودند، جز فساد بر شما نمیافزودند».(1)
بنابراین حضور آنها در جنگ، هیچگونه مصلحت واقعی در پی نداشت. پس این آیه نمیخواهد بفرماید كه بهتر بود پیامبر آنها را با خود به جنگ میبرد. در همین آیه هم علت عتاب اینگونه بیان شده است كه اگر پیامبر اجازه میداد: یَتَبَیَّنَ لَكَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكَاذِبِینَ؛ معلوم میشد كه چه كسانی راست میگویند و چه كسانی دروغ؛ اما اگر اجازه نمیداد، آنها كه راستگو بودند، شركت میكردند و دروغگویان رسوا میشدند و معلوم
1. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج9، ص284ـ289.
میشد كه آنان واقعاً در پی اطاعت نیستند؛ ولی این امر موجب جری شدن دیگران میشد؛ پس مصلحت واقعی در این بود كه پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله به آنان اجازة ماندن بدهد.
«عَفَا اللّهُ عَنْك» هم جملة خبری نیست تا معنایش این باشد كه پیامبر گناه و یا ترك اولایی انجام داده و خدا او را بخشیده است، بلكه صرفا یك دعاست؛ چنانكه وقتی به كسی میگوییم: «خدا پدرت را بیامرزد»، معنایش این نیست كه میخواهیم گناهی را برای پدرش اثبات كنیم. پس این آیه اصلاً در مقام عتاب جدی و واقعی نیست. گرچه لحن آن عتاب آلود است، در پس آن مدحی لطیف نهفته است.(1) این جمله، چنانكه امام رضا علیه السلام فرموده است، از باب ایاك اعنی واسمعی یا جارة عتاب به منافقان و سست ایمانها از امت پیامبرصلی الله علیه و آله است.(2)
نتیجه اینكه از این آیه حتی صدور ترك اولی از پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله استنباط نمیشود، چه رسد به اینكه در آن خدشهای به عصمت آن حضرت باشد.
وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِكْ عَلَیْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللّهَ وَتُخْفِی فِی نَفْسِكَ مَا اللّهُ مُبْدِیهِ وَتَخْشَی النّاسَ وَاللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمّا قَضی زَیْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَیْ لا یَكُونَ عَلَی الْمُؤمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَكانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً (احزاب:37)؛ آنگاه به آن كسی كه خدا به او نعمت داده بود و تو نیز به او نعمت داده بودی، گفتی: «زنت را برای خود نگه دار و از خدا پروا كن»؛ درحالیكه در دل خود چیزی را پنهان میداشتی كه خدا آشكاركنندة آن است و از مردم میترسیدی؛ حالآنكه خدا
1. ر.ك: همان.
2. ابوجعفر محمدبنعلیبنبابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا علیه السلام ، ج2، ص202.
سزاوارتر است كه از او بترسی. آنگاه چون زید از او حاجت خویش را برآورد، او را به همسری تو درآوردیم تا برای مؤمنان در مورد همسران پسرخواندگانشان چون از آنها حاجتشان را برآورده باشند، باكی نباشد.
این «زید» كه آیه از او سخن میگوید، بهحسب روایات(1) و قرینة موجود در همین آیه، فرزندخواندة پیغمبر اكرمصلی الله علیه و آله «زیدبنحارثه» بوده است. او جوانی بسیار باكمال بود كه به رسم معمول آن زمان، حضرت رسولصلی الله علیه و آله او را فرزندخواندة خود قرار داده بود. طبق مقررات عرفی آن زمان، همة احكام فرزند حقیقی بر فرزندخوانده جاری میشد و حتی به او ارث هم میرسید؛ ازاینرو ازدواج با همسر پسرخوانده بعد از طلاق حرام بود.(2) خداوند اراده كرده بود كه این سنت غلط شكسته در اسلام شود.
در ابتدای همین سوره درباره این موضوع آمده است: ادْعُوهُمْ لآبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّه (احزاب:5)؛ «آنان [پسرخواندگان] را به [نام] پدرانشان بخوانید كه این نزد خدا دادگرانهتر است».
برای شكستن این سنت غلط، حكمت الهی اقتضا كرد كه خود پیامبرصلی الله علیه و آله برخلاف آن عمل كند تا آن سنت جاهلی در میان امت بهطور قطعی از بین برود. خداوند متعال به پیغمبر اكرمصلی الله علیه و آله وحی كرده بود كه زید همسرش را طلاق خواهد داد و در آن هنگام پیامبر باید با او ازدواج كند تا حرمت آن شكسته شود. روزی زید به رسول خداصلی الله علیه و آله گفت: «میخواهم همسرم را طلاق دهم»؛ ولی پیامبر به او فرمود: «نه؛ همسرت را نگه دار. از خدا بترس و عدل و داد را پاس بدار».
این آیه با توجه به این سبب نزول معنا میشود: وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ وأَنْعَمْتَ عَلَیْهِ (و وقتی به آن كسی كه خدا و تو به او نعمت داده بودید، گفتی): أَمْسِكْ عَلَیْكَ
1. ر.ك: همان؛ هاشمبنسلیمان حسینی بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج4، ص325.
2. جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج5، ص528ـ529.
زَوْجَكَ وَاتَّقِ الله؛ این در حالی بود كه وَتُخْفِی فِی نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ (در دلت چیزی را پنهان میداشتی كه بنا بود، خدا آن را آشكار كند)؛ وَتَخْشَی النَّاس (و از مردم میترسیدی)؛ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاه (ولی ترسیدن از خدا سزاوارتر است).
دشمنان اسلام درباره این آیه داستانی ساختهاند كه متأسفانه به آثار بعضی از مسلمانان نیز راه یافته است.(1) این افسانه دستاویزی برای دشمنان اسلام شده است، و حتی در این عصر هم آن را یكی از نقاط ضعف پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله به شمار میآورند.
طبق این داستان ساختگی، روزی رسول خداصلی الله علیه و آله نگاهش به همسر زید، كه زنی بسیار زیبا بود، افتاد و به او علاقهمند شد و شوق ازدواج با او در دلش شعله گرفت؛ ولی راهی برای این ازدواج وجود نداشت؛ زیرا پیامبر بیم آن را داشت كه مردم بگویند پیامبر فریفتة زنی جوان شده است. ازاینرو آیه میفرماید: «تو از مردم میترسی»؛ زیرا كسی دچار ترس میشود كه بخواهد كار خلافی انجام دهد. خدا هم برای برآوردن خواسته پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله، شرایطی فراهم كرد كه زید زنش را طلاق دهد تا پیامبر با او ازدواج كند. البته دشمنان اسلام میگویند: پیامبر برای اینكه راه رسیدن به معشوقش را هموار كند، این آیات را درست كرد و گفت: این آیات نازل شده و خدا چنین فرموده است.(2)
این داستان خیالی را دشمنان اسلام ساختهاند. ترس پیامبرصلی الله علیه و آله برای شخص خودش نبود كه مثلاً آبرویش در میان مردم لكهدار شود، بلكه ترس ایشان از این بود كه مبادا مردم امر الهی را درباره جواز ازدواج با همسر پسرخوانده نپذیرند؛ چون طبق سنت ثابت و پایدار میان مردم، پسرخوانده همانند پسر حقیقی تلقی میشد و مردم ازدواج با همسر او را، مثل ازدواج با عروس میدانستند.
1. ر.ك: محمودبنعمر زمخشری، الكشاف، ج3، ص540؛ عبداللهبنعمر بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل المعروف بتفسیر البیضاوی، ج3، ص384؛ علیبنابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج2، ص172.
2. آقای Geovges C. Anawati در مقالة islam از the Encxelopedia of religion، ج7، ص465، این آیه را جزء آیاتی آورده است كه بر عدم عصمت حضرت محمدصلی الله علیه و آله دلالت میكند.
رسول خداصلی الله علیه و آله به فرصتی بود، و از خدا هم میخواست كه جریانی پیش آید تا ضمن تأمین مصلحت مردم، حكمت الهی نیز محقق شود(1) و مردم هم آن را بپذیرند و نافرمانی نكنند؛ شبیه ترسی كه پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله از اعلام ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام در غدیر خم داشت و نگران بود كه مردم ولایت آن حضرت را نپذیرند.(2)
مقصود از جملة وَتُخْفِی فِی نَفْسِكَ مَا اللّهُ مُبْدِیهنیز ـ العیاذبالله ـ پنهانكاری مربوط به عشق پیامبرصلی الله علیه و آله به همسر زید نبود؛ آنچه را پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله از مردم پنهان میكرد تا زمانش فرا برسد، خبر فرمان الهی مبنی بر ضرورت ازدواج ایشان با همسر زید بود. پیامبر این را به مردم نمیفرمود و در ظاهر هم طوری برخورد میكرد كه مردم متوجه نشوند كه ایشان از عاقبت امر آگاه است. ازاینرو وقتی زید آمد و گفت: «میخواهم همسرم را طلاق دهم»، حضرت فرمود: «نه؛ طلاق نده، و او را نگه دار». رسول اكرمصلی الله علیه و آله از آن میترسید كه مردم زیر بار این حكم نروند و امر خدا را اطاعت نكنند.
بنابراین مفهوم آیه چنین است: تو به پسرخواندهات، كه خدا و تو به وی نعمت داده بودید، سفارش میكردی كه همسرش را نگه دارد، درحالیكه از مردم پنهان میكردی كه به خواست خدا سرانجام تو با او ازدواج میكنی؛ و میترسیدی كه مبادا مردم زیر بار حكم خدا نروند.
جملة وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاه هم در مقام مقایسة ترس از مردم با ترس از خدا نیست، و معنایش این نیست كه ترس از مردم با ترس از خدا منافات دارد و باید از خدا ترسید، نه از مردم؛ بلكه این جمله برای تسلیت به پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله و یادآوری به
1. برای آگاهی از حكمت ازدواجهای پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله، ر.ك: جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج5، ص253ـ254.
2. قرآن میفرماید: یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النَّاس (مائده:67). در بحث از امامت بهتفصیل از این مسئله سخن خواهیم گفت.
اوست كه اگر به خدا توجه كند، خدا هم او را مصون خواهد داشت؛ پس نباید نگران باشد.
جملة وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاه توجه پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله را به این حقیقت جلب میكند كه آنكه باید از او ترسید، فقط خداست؛ در این میان دیگران نمیتوانند نقشی داشته باشند؛ همان خدایی كه اراده فرموده این امر تحقق یابد، پیامبرش را هم حفظ میكند.
در اینجا دو نكته شایان توجه است:
1. پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله معصوم است و همة صفات را در حد اعلای كمال داراست؛ ولی این بهمعنای بینیازی او از خدا نیست؛ زیرا آن حضرت با تعلیم و تربیت الهی معصوم است، و هرچه دارد، از خداست؛
2. معنای آن جمله این نیست كه پیغمبر اكرمصلی الله علیه و آله گرفتار یك نگرانی واقعی بوده است، بلكه معنایش اقتضای شرایط است؛ یعنی شرایط اقتضا میكرد كه یك انسان چنین نگرانیهایی پیدا كند، ولی خداوند متعال با وحی و الهام و تربیتهای خاص خود، پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله را از این نگرانیها، كه قاعدتاً باید یك انسان به آن مبتلا شود، حفظ فرمود.
پس در این آیه هم هیچ نكتهای در تضاد با عصمت پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله دیده نمیشود و آن داستان هم ساختگی است.
یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِی مَرْضَاةَ أَزْوَاجِكَ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (تحریم:1)؛ «ای پیامبر، چرا چیزی را كه خدا برای تو حلال كرده است، برای خشنودی همسرانت، [بر خود] حرام میكنی؟ و خدا آمرزنده و مهربان است».
دشمنان اسلام در كتابهایی كه ضد اسلام نوشتهاند، برای سلب اطمینان از قرآن و
سنت، بهویژه روی این آیه تكیه كرده،(1) و مدعی شدهاند كه خود قرآن گویای آن است كه پیامبرصلی الله علیه و آله ـ العیاذبالله ـ در امر تشریع دخالت، و حلالهایی را حرام میكرد؛ تا جایی كه این آیه نازل شده و با عتاب به وی میگوید: چرا حلال خدا را حرام میكنی؟!
برای رفع این شبهه، باید به مفاد آیه و سبب نزول آن توجه كرد؛ چنانكه در روایات با بیانهای مختلف آمده است، این آیه مربوط به داستانی دربارة بعضی از همسران پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله (عایشه دختر ابوبكر و حفصه دختر عمر) است كه هدف عتاب و حملة شدید خداوند قرار گرفتهاند. لحن تند این آیات بهقدری واضح است كه جای هیچ عذری باقی نمیگذارد؛ آیه میفرماید:
وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلَی بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِیثًا فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَأَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَیْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِ قَالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هَذَا قَالَ نَبَّأَنِیَ الْعَلِیمُ الْخَبِیرُ (تحریم:3).
پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله رازی را به بعضی از همسرانش سپرد و سفارش فرمود كه آن را به كسی نگویند. آنان بخشی از آن راز را نزد دیگران فاش كردند. خدای متعال به پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله وحی فرمود كه آن همسر، یا آن دو همسر، راز تو را افشا كردهاند. وقتی پیامبر آنان را بازخواست كرد، گفتند: «چه كسی گفته كه ما راز را افشا كردهایم؟» پیامبر فرمود: نَبَّأَنِیَ الْعَلِیمُ الْخَبِیر؛ «آنكس كه بر همهچیز آگاه است، به من خبر داده است». سپس قرآن خطاب به آنان میفرماید:
إِنْ تَتُوبَا إِلَی اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَیْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْرِیلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِیرٌ(تحریم:5)؛ اگر شما
1. طبیعی است در چنین جریانی كه مربوط به همسران پیامبرصلی الله علیه و آله است، ابهامهایی پدید آید و اصل قضیه بهدرستی روشن نشود؛ زیرا اهل تسنن همة همسران پیامبرصلی الله علیه و آله را در مراتب عالی از قداست میدانند و نمیخواهند بههیچوجه از شأن آنها كاسته شود؛ ازاینرو سعی میكنند تا آنجا كه ممكن است، مطالب را به گونهای وانمود كنند كه آنها تبرئه شوند. برخی منظور از اهلبیت در آیة إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا (احزاب:33) را زنان پیامبرصلی الله علیه و آله میدانند (ر.ك: جلالالدین عبدالرحمان سیوطی، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، ج6، ص603)، و برخی دیگر همسران آن حضرت را جزء اهلبیت میشمارند (ر.ك: عبداللهبنعمر بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل المعروف بتفسیر البیضاوی، ج3، 382؛ محمودبنعمر زمخشری، الكشاف، ج3، ص438).
[همسران پیامبر] از كار خود توبه كنید [به نفع شماست؛ زیرا] دلهایتان از حق منحرف شده، و اگر ضد او دست به دست هم دهید، [كاری از پیش نخواهید برد؛] زیرا خداوند یاور اوست و همچنین جبرئیل و مؤمنان صالح، و فرشتگان بعد از آن پیشینیان اویند (یعنی اگر پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله شما را طلاق دهند، خداوند همسرانی بهتر از شما نصیب او میكند، و اگر با پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله معارضه كنید، نمیتوانید ایشان را شكست دهید؛ زیرا خدا، جبرئیل و فرد شایسته از مؤمنان، ولی و یاور اویند).
پیداست كه موضوع بسیار مهمی، و حتی شاید توطئهای ضد پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله، در میان بوده است كه خداوند اینگونه به آنان عتاب میكند و هشدار میدهد كه در برابر خدا، جبرئیل و فرد شایسته از مؤمنان (حضرت علی علیه السلام ) نمیتوانند كاری از پیش ببرند.
برخی برای پنهان نگه داشتن حقیقت از مردم، داستانهای عجیب و غریبی دراینباره ساختهاند؛ ازجمله اینكه روزی پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله نزد یكی از همسرانش به نام «سوده» بود. او شربتی از عسل برای ایشان درست كرد كه بوی خاصی داشت. پیامبرصلی الله علیه و آله بعد از خوردن آن شربت نزد عایشه رفت. عایشه از آن بو اظهار تنفر كرد و گفت: «این چه بویی است؟» سپس پیامبرصلی الله علیه و آله نزد حفصه رفت و از او هم همین حرف را شنید. پیامبر فهمید كه آنان از بوی آن شربت خوششان نمیآید و ازاینرو قسم خورد كه دیگر از آن شربت ننوشد. آنجا بود كه این آیه نازل شد: یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ؛ «شربت عسل حلال است؛ چرا آن را بر خود حرام میكنی؟»(1)
1. ر.ك: جلالالدین عبدالرحمان سیوطی، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، ج8، ص213 و214؛ محمودبنعمر زمخشری، الكشاف، ص563، ح4؛ عبداللهبنعمر بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل المعروف بتفسیر البیضاوی، ج4، ص292؛ فخرالدین محمدبنعمر رازی، مفاتیح الغیب، ج30، ص43. اخباری كه در كتابهای اهل سنت دراینباره آمده است، متشتت و با الفاظ گوناگون است كه نمیتوان آنها را بر آیه منطبق كرد (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص337).
در روایات شیعه، مطلب به این صورت آمده است كه روزی حضرت رسول اكرمصلی الله علیه و آله در حجرة یكی از همسرانش به نام «ماریة قبطیه»، كه در اصل كنیز بود، استراحت میكرد و طبق بعضی روایات سرش را در دامان ماریه گذاشته بود. در این حال عایشه و حفصه وارد شدند و از اینكه پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله در غیاب آنان سر به دامن یك كنیز (یا همسرش) نهاده، بسیار نگران شدند؛ ازاینرو زبان به پرخاشگری گشودند و تصمیم گرفتند كه در مقابل پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله موضع بگیرند. آنان پس از این ماجرا قهر كردند و پیامبر را تهدید كردند كه دیگر به نزد او بازنمیگردند. رسول خداصلی الله علیه و آله برای آرام كردن آنها قسم خورد كه دیگر نزد ماریه نرود. در نتیجه، آنها آرام شدند و قضیه فیصله یافت. آیات سورة تحریم پس از این ماجرا خطاب به پیامبر نازل شد كه گرچه همسرانت میخواهند به دیگری نظر نداشته باشی، تو نباید اینقدر به ایشان عطوفت داشته باشی و رعایت حال آنها را بكنی: یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ. ازآنجاكه خدا آمیزش با كنیز را بر پیامبر حلال كرده بود، و ایشان با قسم آن را بر خود ممنوع كرد، خدا میفرماید: «چرا چنین قسمی خوردی و امری را كه خدا برای تو حلال كرده بود، بر خود حرام كردی؟»
آنچه پیغمبر اكرمصلی الله علیه و آله برخود حرام كرد، دخالت در تشریع نبود و آن حضرت حكم به حرام بودن امر حلالی نكرده بودند؛ به شهادت آیة بعدی كه میفرماید: قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَیْمَانِكُم؛ یعنی خدا لازم كرده است آنچه را با قسم بر خود حرام كرده بودی، باز حلال كنی. «تَحِلَّة» در مقابل «تحریم»، و مانند آن، مصدر باب تفعیل است.
علاوه بر اینكه از كتابهای قاموس عربی معلوم میشود كه تحله بهمعنای گشودن قسم است،(1) از نسبت دادن «تحله» به «اَیمان» نیز برمیآید كه پیغمبر اكرمصلی الله علیه و آله،
1. خلیلبناحمد فراهیدی، ترتیب كتاب العین، ج3، ص27، مادة حلل؛ محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، ح11، ص167، مادة علل.
نه با وضع قانون، بلكه بهواسطة قسم چیزی را بر خود حرام كرده بود. كار پیامبرصلی الله علیه و آله تحریم قانونی نبوده هركسی میتواند قسم بخورد كه امر مباحی را انجام ندهد. پیامبرˆ هم برای آنكه خواستههای همسرانش را تأمین كند، قسم خورد كه از یك كار حلال كناره بگیرد و این از نهایت عطوفت وی بود كه حاضر شد برای راحتی دیگران، خود را به زحمت بیندازد؛ ولی خداوند متعال به ایشان میفرماید: در این ماجرا، چون مصالحی در كار هست، باید قسم خود را بشكنی و آنچه را بر خود حرام كردهای، حلال كنی.
چگونه ممكن است خداوندی كه دربارة پیامبر میفرماید: وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الأقَاوِیل * لأخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ (حاقه:44ـ46)؛ «اگر [پیامبر] سخنانی را به افترا بر ما ببندد، با قدرت او را میگیریم؛ سپس شاهرگش را قطع میكنیم»، به او اجازه دهد كه قانونی خلاف حكم الهی وضع كند؟! چنین كاری از هیچ پیامبری سرنمیزند؛ چه رسد به پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله كه برترین پیامبران است.
در واقع «لِمَ تُحَرِّمُ» در این آیه، مانند «لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ» (توبه:43)، مدحی عتابآلود است؛ یعنی: «ای پیامبر، چقدر برای رعایت خواستة دیگران كه خود را به زحمت میاندازی؟! ما نمیپسندیم كه تو اینقدر خود را به زحمت بیفكنی و چیزی را كه خدا بر تو حلال كرده است، به خاطر خواستة دیگران، بر خود حرام كنی». معنای این عبارت آن نیست كه پیغمبر اكرمصلی الله علیه و آله كار بدی كرده است، بلكه این لطفی است از جانب خدا در مقابل آن دلسوزی، محبت، عطوفت و گذشتی كه ایشان داشت. پیامبرصلی الله علیه و آله به خاطر دیگران (همسران خود) از خواستههایش گذشت و خداوند متعال نیز در مقابل این گذشت، از حق خود میگذرد و امر میفرماید كه او از قسم خود صرفنظر كند. پس این آیه دلالت بر كمال عطوفت و ایثار پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله نسبت به دیگران دارد.
این آیه ازجمله آیاتی است كه نشان میدهد پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله در زندگی و در محیط خانوادة خود، چه مشكلاتی را تحمل میكرده است. توجه به آیات دیگر همین سوره، اهمیت این مسئله را بیشتر روشن میكند؛ زیرا در این آیات خدا برای كافران به همسران حضرت نوح و لوط، و برای مؤمنان حضرت مریم و همسر فرعون را مثال میزند.(1) لحن این آیات نشان میدهد كه كل این سوره تسلیتی است به پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله كه اگر تو گرفتار چنین همسرانی هستی، نوح و لوطعلیهما السلام هم چنین همسرانی داشتهاند.
1. ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِینَ كَفَرُوا اِمْرَأَةَ نُوحٍ وَاِمْرَأَةَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یُغْنِیَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَیْئًا وَقِیلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ (تحریم:10).
1. گناه، و به تبع آن استغفار، مراتب مختلفی دارد: الف) گناه قانونی؛ یعنی سرپیچی از قانون وضعی؛ ب) گناه اخلاقی؛ یعنی انجام عملی ناسازگار با مكارم اخلاقی؛ ج) گناه در مقام محبت؛ یعنی انجام كاری كه بهمقتضای محبت به محبوب گناه است؛ هرچند با قانون و اخلاق ناسازگار نیست.
2. پیامبران و اولیای خداعلیهم السلام در مرتبة بلندی از محبت الهی قرار دارند كه اقتضایش توجه تمام به معبود، و بریدن از هرچه جز اوست؛ ازاینرو آنان اندك توجه به غیرخدا را برای خود گناه میشمارند.
3. گناه در مقام محبت، عذاب اخروی در پی ندارد؛ گرچه برای محبان خداوند، اندكی بیتوجهیِ او سختترین شكنجه است؛ اما بههرروی امور ضروری در زندگی دنیوی، به گونهای توجه پیامبران را به امور غیرالهی معطوف میكند؛ ازاینرو آنها پیوسته احساس گناه میكنند و از خدا بخشایش میطلبند.
4. ذنب و استغفاری كه قرآن كریم به پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله و دیگر پیامبران نسبت میدهد، متناسب با جایگاه رفیع آنان در مقام محبت است، نه اینكه آنان مرتكب كار حرامی شده باشند.
5. ذنب و استغفار در آیة لِیَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ (فتح:2) گناهی است كه مشركان، به سبب مخالفت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله با عقاید و اعمال آنان به وی نسبت میدادند و خداوند با فتح مكه آن را از بین برد.
6. جملة عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْت (توبه:43) مدحی است به زبان عتاب، و این نوع مدح رساتر است. این آیه حتی بر ترك اولی توسط پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله دلالت ندارد. مصلحت در این بود كه منافقان در جهاد شركت نكنند و پیامبر هم به آنها اجازه داد كه در شهر بمانند.
7. آیة وَتُخْفِی فِی نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَتَخْشَی النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ (احزاب:37)
حاكی از معصوم نبودن حضرت محمدصلی الله علیه و آله نیست. این آیه مربوط به ماجرایی است كه خداوند میخواست با ازدواج پیامبر و همسر فرزندخواندهاش زید، یك سنت غلط جاهلی را براندازد؛ سنتی كه بر اساس آن تمام احكام فرزند حقیقی بر فرزندخوانده جاری میشد و ازجمله ازدواج با همسر فرزندخوانده را حرام میدانستند.
8. آیة یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ... (تحریم:1) گویای آن نیست كه پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله حلال الهی را با تشریع، حرام كرده است؛ بلكه آیه مدحی است عتابآلود كه به پیامبر میگوید: «چقدر مراعات بعضی از همسرانت را میكنی؛ تا جایی كه با قسم چیزی را كه برایت حلال بود، بر خود ممنوع میسازی».
1. مراتب گناه و استغفار را توضیح دهید.
2. چرا معصومان، بهرغم مصون بودن از گناه، استغفار میكنند؟
3. مراد از ذنب و غفران، در آیة لِیَغْفِرَ لَكَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ را تعیین كنید.
4. چگونگی استدلال به آیة وَتُخْفِی فِی نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ... برای اثبات معصوم نبودن پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله، و جواب آن را بنویسید.
5. مراد از تحریم در آیة لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللّهُ لَكَ چیست؟ چرا؟
1. ابنبابویه قمی (شیخ صدوق)، ابوجعفر محمدبنعلی، عیون اخبار الرضا علیه السلام ، نشر جهان، تهران، 1378، ص203ـ205.
2. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة، قم، [بیتا]، ج14، ص249ـ251 و ج3، ص193ـ202.
3. مصباح یزدی، محمدتقی، اصول عقاید (2)؛ راهنماشناسی، چ1، مركز مدیریت حوزة علمیه، قم، 1408ق، ص147ـ197.
4. انواری، جعفر، لغزشناپذیری پیامبران در قرآن، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینیرحمه الله، قم، 1385، ص230307.
دربارة تفسیر اهلبیتعلیهم السلام از آیات شبههناك دربارة عصمت پیامبرصلی الله علیه و آله تحقیق كنید.
از دانشپژوه انتظار میرود پس از فراگیری این درس:
1. بتواند بر یگانگی دین الهی استدلال كند؛
2. با اساس دعوت همة پیامبران آشنا شود؛
3. بتواند با استفاده از قرآن ثابت كند كه اسلام مقتضای فطرت انسانی است؛
4. از ادلة لزوم ایمان به تمام پیامبران آگاه شود.
وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الإسْلامِ دِینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ(آلعمران:85)؛ و هركه جز اسلام دینی [دیگر] جوید، هرگز از وی پذیرفته نشود و وی در آخرت از زیانكاران است.
از آیات قرآن كریم استفاده میشود كه جریان نبوت، جریانی واحد است؛ زیرا ازیكسو همة پیامبران را یك خدای یگانه برانگیخته است، و ازدیگرسو دعوت همة آنها اساس واحدی دارد. اساس تعالیم پیامبران، یعنی دین، این است كه انسانها باید خدای یگانه را بپرستند و بدون هیچ قید و شرطی در پیشگاه او تسلیم باشند.
بنابراین همة ادیان آسمانی یك دیناند كه عبارت است از «اسلام»، یعنی گردن نهادن و تسلیم محض بودن در برابر خدا.(1) این حقیقت از آیات متعددی استفاده میشود؛ ازجمله:
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الإسْلامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلاّ مِنْ بَعْدِ مَا
1. البته به لحاظ مكانها، زمانها و اقوام مختلف، پارهای اختلافات جزئی در احكام ادیان گوناگون وجود دارد، ولی اساس همة آنها پرستش خدای یگانه و اطاعت از اوست. از این مطلب در درس بعدی بهتفصیل سخن خواهیم گفت.
جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ وَمَنْ یَكْفُرْ بِآیَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ * فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ وَقُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالأمِّیِّینَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیْكَ الْبَلاغُ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ (آلعمران:19ـ20)؛ درحقیقت دین نزد خدا اسلام است؛ و اهل كتاب اختلاف نكردند، مگر پس از حصول علم و از روی سلطهجویی بر یكدیگر. هركس به آیات خدا كافر شود، پس [بداند كه] خداوند زودشمار است. اگر با تو به بحث بنشینند، بگو: «من و پیروانم خود را تسلیم خدا كردیم». به اهل كتاب و مشركان بگو: «آیا شما هم تسلیم خدا شدهاید؟» اگر تسلیم شدهاند، پس هدایتیافتهاند و اگر رویگردان شدهاند، بر تو رساندن پیام است و بس؛ و خدا نسبت به بندگان بیناست.
وَمَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَیْنَاهُ فِی الدُّنْیَا وَإِنَّهُ فِی الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ * إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ (بقره:130ـ131)؛ چه كسی جز آنكه به سبكمغزی گراید، از كیش ابراهیم روی برمیتابد؟ و ما او را در دنیا برگزیدیم و او در آخرت نیز از شایستگان است. آنگاه خداوند به او گفت: «تسلیم شو». گفت: «من در برابر خداوند جهانیان تسلیمم».
خداوند در این دو آیه، روی برتافتن از آیین حضرت ابراهیم علیه السلام را نشانة بیخردی میشمارد و میفرماید: او پیامبری برگزیده و تسلیم محض در برابر خداوند بوده است؛ سپس میفرماید: نهتنها دین حضرت ابراهیم علیه السلام اسلام بود، بلكه او و حضرت یعقوبعلیهما السلام، پسران خود را هم به همین دین سفارش كردند:
وَوَصَّی بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَی لَكُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَأَنْتُم
مُسْلِمُونَ (بقره:132)؛ «ابراهیم و یعقوب پسران خود را به همان آیین اسلام سفارش كردند: "ای فرزندان من، خدا برای شما این دین را برگزیده است؛ پس نمیرید، مگر آنكه مسلمان (گردن نهاده و تسلیم) باشید"».
آیة بعد، گفتوگوی حضرت یعقوب با فرزندانش را در هنگام رحلتش گزارش میكند:
أَمْ كُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِیهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَكَ وَإِلَهَ آبَائِكَ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (بقره:133)؛ آیا شما حاضر بودید آنگاه كه مرگ یعقوب فرارسید و به فرزندانش گفت: «پس از من، چه میپرستید؟» گفتند: «خدای تو و خدای نیاكان تو ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را، كه خدایی یكتاست، خواهیم پرستید و در برابر او تسلیم هستیم».
پس حقیقت اسلام پذیرفتن فرمان خدا و تسلیم شدن در برابر اوست.(1) خداوند در آیة دیگری میفرماید: وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الإسْلامِ دِینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ (آلعمران:85)؛ «و هركه جز اسلام دینی [دیگر] جوید، هرگز از وی پذیرفته نشود و وی در آخرت از زیانكاران است». از این آیه میتوان دریافت كه اسلام مصادیق مختلفی دارد؛ یك مصداق آن، شریعت حضرت ابراهیم علیه السلام ، و مصداق كامل آن شریعت محمدیصلی الله علیه و آله است. هركس موظف است شریعت الهی زمان خود را برگزیند؛ پس معنای اینكه در این زمان، دینی جز اسلام پذیرفته نمیشود، این است كه در این زمان هم، آنچه را خداوند توسط پیامبران فرستاده است، جز در موارد منسوخ، باید پذیرفت. افزون بر آن، احكام خاصی را هم كه پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله آورده است، باید پذیرفت.
1. حضرت علی علیه السلام در تفسیر اسلام فرموده است: ان الاسلام هو التسلیم؛ «اسلام همان تسلیم [فرمان الهی شدن] است» (محمدبنیعقوب كلینی رازی، الاصول من الكافی، ج2، باب نسبة الاسلام، ص45، ح1).
اسلام بهمعنای تسلیم شدن در مقابل خدا، كه روح دعوت انبیاست، مقتضای فطرت انسانی نیز هست؛ یعنی فطرت انسان اقتضا میكند كه از روی اختیار، در مقابل خداوند متعال تسلیم باشد و دین حق، همین است.
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ (روم:30)؛ «پس روی خویش را بیهیچ انحرافی بهسوی دین بدار. این فطرت الهی است كه مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خدا را تبدیلی نیست؛ این است دین استوار».
ظاهر این آیه گویای آن است كه مقتضای فطرت، گرایش بهسوی الله و تسلیم بودن در مقابل اوست؛ پس ازآنجاكه فطرت انسانی در همة زمانها یكی است و طبق بیان این آیه، تغییر و تحولی در آن راه ندارد، دین نیز همواره یكی است.(1) آیة دیگری از همین سوره نیز میفرماید: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ الْقَیِّم (روم:43)؛ «پس بهسوی این دین پایدار روی بیاور».
لازمة تسلیم شدن در برابر خدا آن است كه فرد مسلمان، به همة پیامبران و آنچه بر آنها نازل شده است، ایمان داشته باشد و میان هیچیك از آنان، حتی میان كتابهایشان، فرقی نگذارد؛ زیرا همة آنها از جانب خداست و اگر كسی خود را تسلیم خدا میداند، باید هرچه را او نازل فرموده است، بپذیرد. این مطلب از چندین آیة قرآن نیز استفاده میشود. این آیات را میتوان به چهار دستة كلی به شرح زیر تقسیم كرد:
1. آیات میثاق پیامبران؛
2. آیات همبستگی شرایع؛
3. آیات نكوهش از تفرقه در دین؛
1. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج16، ص179.
4. آیات ستایش و ترغیب به ایمان به انبیا از راه:
الف) دستور به ایمان آوردن به همة انبیا و كتابهای آسمانی؛
ب) دستور به پیامبرصلی الله علیه و آله و مؤمنان برای اعلام ایمانشان به همة انبیا و كتابهای آسمانی؛
ج) خبر دادن از ایمان پیامبرصلی الله علیه و آله و مؤمنان به همة انبیا و كتابهای آسمانی؛
د) تجلیل از كسانی كه به همة پیامبران و كتب آنها ایمان دارند؛
ه) معرفی كردن راه خدا با وصف «صراط مستقیم».
قرآن كریم به ما خبر میدهد كه خداوند متعال از پیامبران پیمان گرفته است كه به پیامبران پیش از خودشان ایمان داشته باشند و یكدیگر را تأیید كنند؛ پس مؤمنان نیز باید به همة پیامبران و آنچه به آنها وحی شده است، ایمان داشته باشند:
وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ النَّبِیِّینَ لَمَا آتَیْتُكُمْ مِنْ كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَی ذَلِكُمْ إِصْرِی قَالُوا أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ * فَمَنْ تَوَلَّی بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (آلعمران:81ـ82)؛ آنگاه كه خدا از پیامبران ]و امتهای ایشان[ پیمان گرفت كه چون شما را كتاب و حكمتی دادم، سپس پیامبری نزد شما آمد كه آنچه را پیش شماست تصدیق میكند، به او ایمان آورید و یاریاش كنید. [خداوند] گفت: «آیا اقرار كردید و عهد مرا پذیرفتید؟» گفتند: «اقرار كردیم». گفت: «پس شهادت دهید و من نیز با شما از شاهدانم»؛ و كسانی كه بعد از این پیمان از دستور خدا روی گرداناند، فاسقاند.
كتاب و حكمت، محتوای دین خداست. خداوند با اعطای این دو موهبت به پیامبران، از همة آنها میثاق گرفت كه پیامبران بعد از خود را تصدیق و تأیید كنند.
هرچند تكیة این آیه بر اخذ میثاق از پیامبران برای ایمان به پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله است،(1) با توجه به سیاق و آیات قبل و بعد روشن میشود كه مسئلة اصلی در این آیه، پیروی همه از یك پیامبر خاص نیست، بلكه منظور ایمان به جریانی است كه همه را بهسوی خدای واحد دعوت میكند؛ بعد میفرماید:
أَفَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَیْهِ یُرْجَعُونَ (آلعمران:83)؛ «آیا [مردم] جز دین خدا میجویند حالآنكه آنچه در آسمانها و زمین است، خواهناخواه، تسلیم فرمان اوست و بهسوی او بازگردانده میشوند؟»
قرآن كریم شرایع الهی را جریانی به هم وابسته معرفی میكند:
شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّی بِهِ نُوحًا وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْكَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَی وَعِیسَی أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ (شوری:13)؛ از [احكام] دین، آنچه را كه به نوح دربارة آن سفارش كرد و آنچه را به تو وحی كردیم و آنچه را دربارة آن به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش نمودیم كه: «دین را برپا دارید و در آن تفرقهاندازی مكنید».(2)
یعنی بین كتابهای پیامبران و محتوای پیامشان تعارضی نیست؛ همة آنها یك خط را نشان میدهند و به یك چیز دعوت میكنند.
1. در روایات آمده است كه خداوند از تمام پیامبران برای آن حضرت پیمان گرفته است (ر.ك: ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج1، ص786، 787)؛ حضرت علی علیه السلام نیز در وصف آن حضرت فرمودهاند: مأخوذ علی النبیین میثاقه (نهج البلاغه، خطبة 1).
2. این آیه بدان معنا نیست كه شرایع نیز یكی بودهاند و هیچ تفاوتی نداشتهاند؛ بلكه مراد آیه این است كه اسلام شرایع همة پیامبران را دربردارد. شاید هم بتوان گفت كه آیه درصدد بیان این نكته است كه شرایع، بهرغم اختلافشان، بهحسب استعداد امتها، یك حقیقت دارند و از یك حقیقت سرچشمه میگیرند (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج5، ص379).
قرآن فرق نهادن میان پیامبران از جهت ایمان به ایشان را نهی میفرماید، تا جایی كه ایمان نداشتن به همة پیامبران و كتابهای آسمانی را كفر میخواند و برای آن عذاب مقرر میكند؛ همچنین در مقابل این وعید، برای كسانی كه به تمام پیامبران و كتابهای آسمانی ایمان دارند، وعدة ثواب میدهد:
إِنْ تُبْدُوا خَیْرًا أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ عَفُوًّا قَدِیرًا * إِنَّ الَّذِینَ یَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَیُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَیَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَیُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذَلِكَ سَبِیلاً * أُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِینَ عَذَابًا مُهِینًا (نساء:149ـ151)؛ كسانی كه به خدا و پیامبرانش كفر میورزند و میخواهند میان خدا و پیامبرانش جدایی افكنند و میگویند كه بعضی را باور داریم و بعضی را نمیپذیریم، آنان میخواهند كه راهی میانه برگزینند؛ اینان درحقیقت كافراناند و ما برای كافران عذابی خواركننده آماده ساختهایم.(1)
پس همانگونه كه در مسئلة توحید، باید همة مراتب ضروری آن را پذیرفت، در نبوت هم باید تمامی «ما أَنْزَلَ اللّه» را پذیرفت؛ زیرا انكار بخشی از آن، بهمنزلة انكار كل آن است.
قرآن كسانی را كه به همة كتابهای آسمانی و پیامبران ایمان ندارند، در شمار مشركان به حساب میآورد: ...وَلا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِین (روم:31)؛ «از مشركان نباشید»
1. مانند یهودیان كه نبوت موسی علیه السلام و پیامبران پیش از ایشان را قبول دارند، ولی نبوت حضرت عیسی علیه السلام و حضرت محمدصلی الله علیه و آله را نمیپذیرند؛ همچنین مسیحیان كه به نبوت حضرت عیسی علیه السلام و پیامبران پیش از ایشان معتقدند، ولی نبوت پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله را باور ندارند (ر.ك: ابوجعفر محمدبنحسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج3، ص373؛ محسن فیض كاشانی، تفسیر الصافی، ج1، ص477؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج5، ص132).
و بعد در تفسیر مشركان میفرماید: مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَكَانُوا شِیَعًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ (روم:32)؛ «از آنان كه دین خود را پارهپاره كردند و فرقهفرقه شدند و هر فرقهای به هرچه داشت، دلخوش بود».
پذیرش بخشی از احكام دین و رد بخشی از آن، نوعی شرك است؛ زیرا رد كردن بخشی از دین و پذیرفتن چیز دیگری بهجای آن، بهمعنای انكار ربوبیت تشریعی خداوند و برگرفتن معبودی دیگر، و در نهایت شرك است.
آیاتی از قرآن كریم با بیانهای مختلف، مردم را تشویق میكنند كه به همة پیامبران ایمان بیاورند، و آیات بسیاری هم ایمانآورندگان به همة ایشان را ستایش میكنند. این تشویق و ستایش به شكلهای مختلفی، به شرح زیر، آمدهاند.
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِی نَزَّلَ عَلَی رَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِی أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ... (نساء:136)؛ «ای كسانی كه ایمان آوردهاید، به خدا و پیامبرش و این كتاب كه بر پیامبرش نازل كرده و آن كتاب كه پیشازآن نازل كرده، بهحقیقت ایمان بیاورید».
بنابر مفهوم آیة بالا كسانی كه به همة پیامبران و كتابهای آسمانی ایمان ندارند و بیقیدوشرط در برابر فرمان الهی تسلیم نیستند، در واقع ایمانشان پذیرفته نیست؛ درست همانگونه كه یك مؤمن موحد باید همزمان به توحید در خالقیت، ربوبیت تكوینی، ربوبیت تشریعی و الوهیت معتقد باشد و اگر توحید در خالقیت را بپذیرد، ولی توحید در ربوبیت را انكار كند، گویی اصلاً توحید ندارد. هر مؤمنی باید كل این مجموعة مركب را، كه با تحلیل از حقیقت ایمان به خدا و تسلیم بودن در برابر او به
دست میآید، قبول داشته باشد. ابلیس، بااینكه به وجود خدا ایمان داشت، سرانجامی بدتر از همة كفار و مشركان یافت؛ چون ایمانش مطلق نبود و توحید در ربوبیت تشریعی الهی را قبول نداشت. اینگونه نیست كه سطح ایمان وابسته به متعلَّقات آن باشد و كسی كه به خالقیت الله ایمان دارد، دستكم بخشی از سعادت را كسب كند؛ بلكه تا به آن حد لازم نرسد، صفر و یا حتی پایینتر از صفر است.(1)
خداوند در برخی آیات قرآن كریم، به پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله و مؤمنان فرمان میدهد كه ایمانشان را به وحی پیامبران اعلام كنند:
قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ عَلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ عَلَی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَی وَعِیسَی وَالنَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (آلعمران:84)؛ بگو: «به خدا و آنچه بر ما و بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان او نازل شد، و نیز آنچه به موسی و عیسی و پیامبران دیگر از جانب پروردگارشان داده شده است، ایمان آوردیم. میان هیچیك از ایشان فرقی نمینهیم و همه تسلیم [ارادة] او هستیم».
چنانكه در آیة دیگری میفرماید:
قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَی وَعِیسَی وَمَا أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ * فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا
1. برای تفصیل بیشتر، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن 1ـ3 (خداشناسی، كیهانشناسی، انسانشناسی)، ص54ـ61.
هُمْ فِی شِقَاقٍ فَسَیَكْفِیكَهُمُ اللَّهُ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (بقره:136ـ137)؛ بگویید: «ما به خدا و آیاتی كه بر ما نازل شده، و نیز آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان او نازل شده، و نیز آنچه موسی و عیسی داده شدهاند، و آنچه بر پیامبران دیگر از جانب پروردگارشان آمده است، ایمان آوردیم. میان هیچیك از پیامبران فرقی نمینهیم و همه در برابر خدا تسلیم هستیم». اگر به آنچه شما ایمان آوردهاید آنان نیز ایمان بیاورند، هدایت یافتهاند؛ اما اگر روی برتافتند، پس با تو سر خلاف دارند و در برابر آنها خدا تو را كافی است كه او شنوا و داناست.
آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ... (بقره:285)؛ «پیامبر، خود، به آنچه از جانب پروردگارش به او نازل شده، ایمان دارد و همة مؤمنان، به خدا و فرشتگانش و كتابهایش و پیامبرانش ایمان دارند».
قرآن در وصف پرهیزگاران میفرماید: وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِك... (بقره:4)؛ «و آنان كه به آنچه بر تو و بر پیامبران پیش از تو نازل شده است، ایمان میآورند».
در نگاه قرآن، كسانی كه به همة پیامبران الهی ایمان دارند، از پاداش و مغفرت الهی بهرهمند خواهند بود:
وَالَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِه وَلَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولَئِكَ سَوْفَ یُؤْتِیهِمْ أُجُورَهُمْ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا (نساء:152)؛ «و كسانی كه به خدا و پیامبرانش ایمان آوردهاند و میان پیامبرانش جدایی نیفكندهاند، خداوند بهزودی پاداششان را خواهد داد و خدا آمرزنده و مهربان است».
قرآن كریم در دستهای از آیات، پرستش خالص خدا را صراط مستقیم و تنها راه لازمالاتباع معرفی میكند و مردم را از گام نهادن در راههای متفرق دیگر نهی میفرماید:
وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (انعام:153)؛ «و این است راه راست من، از آن پیروی نمایید. به راههای گوناگون مروید كه شما را از راه خدا پراكنده میسازد. اینهاست آنچه خدا شما را بدان سفارش میكند؛ شاید پرهیزگار شوید».(1)
با توجه به آیة بالا، مفهوم این آیه نیز روشن میشود كه میفرماید: وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلا تَفَرَّقُوا... (آلعمران:103)؛ «همگی به ریسمان خدا چنگ بزنید و پراكنده نشوید». مراد از تفرق، پراكندگی در دین خدا و انحراف از راه خداست؛ یعنی از راه خدا گام برون ننهید كه به اختلاف و پراكندگی میانجامد. آنچه همة مردم را با هم متحد میكند این است كه همه در راه خدا، در یك خط و بهسوی یك مقصد حركت كنند.
آیة دیگری از قرآن در مذمت كسانی است كه دین را بخشبخش كردهاند و بخشی را پذیرفته و بخشی را رد كردهاند: إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَكانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ... (انعام:159)؛ «كسانی كه دین خود را پراكنده ساختند و فرقهفرقه شدند، تو هیچگونه مسئول ایشان نیستی».
بنابراین گرایش به اسلام، بهمعنای پذیرفتن همة اموری است كه خداوند در هر زمانی و بر هر پیامبری نازل كرده است. این مطلب نشانگر آن است كه بین محتوای آنچه پیامبران مختلف آوردهاند، تناقض و تعارضی وجود ندارد؛ زیرا اگر در این میان تعارضی بود، پذیرفتن یكی موجب رد دیگری میشد و امكان نداشت كسی بتواند همة آنها را با هم بپذیرد. وجود اختلاف در بعضی احكام جزئی به این دلیل است كه برخی احكام تا تاریخ
1. آیة 61 سورة یس نیز دارای همین مضمون است.
خاصی اعتبار داشته، و یا ویژة شخص و یا گروه معینی بودهاند و دیگران هم این احكام را برای آنها میپذیرند. پس معنای ایمان به تورات این نیست كه ما در این زمان باید به تورات عمل كنیم؛ بلكه به این معناست كه ما آنچه را برای بنیاسرائیل و مخصوص آن عصر بوده و در تورات تحریفنشده آمده است، صحیح و حق میدانیم؛ اما برای عمل به فرمانهای الهی در این زمان، باید ببینیم كه اكنون و در این زمان، خدا از ما چه خواسته است.
نتیجه اینكه لازمة ایمان به هر پیامبری، پذیرفتن همة پیامبران است. اگر كسی واقعاً به حضرت موسی یا حضرت عیسی و یا حضرت ابراهیمعلیهم السلام ایمان داشته باشد، باید به پیامبران دیگر هم ایمان بیاورد. چنانكه در درس هشتم بهتفصیل گذشت، حضرت موسی و عیسیعلیهما السلام، پیشاپیش به آمدن پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله بشارت دادهاند. پس مسلمان حقیقی كسی است كه موسی و عیسیعلیهما السلام را نیز قبول داشته باشد؛ اما به این معنا نیست كه در این زمان نیز پیروی از دین یهودیت یا مسیحیت جایز باشد.(1) كسی را میتوان پیرو حضرت موسی علیه السلام نامید كه اگر نبوت حضرت عیسی علیه السلام و نبوت پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله برایش ثابت شد، به اینها هم ایمان بیاورد؛ وگرنه بخشی از دین حضرت موسی علیه السلام را نپذیرفته، و این بهمنزلة انكار كل آن دین است؛ چون گفتیم پذیرفتن و تسلیم شدن باید بیقیدوشرط باشد. بنابراین در زمان ما كسانی كه خود را پیرو یكی از پیامبران پیشین میدانند، اگر حجت برایشان تمام شود و نبوت حضرت خاتمصلی الله علیه و آله را دریابند، مقتضای ایمان به پیامبر خودشان این است كه به پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله ایمان آورند. در درس بعدی بهتفصیل دراینباره سخن خواهیم گفت.
1. البته آیاتی در قرآن كریم هست كه ظاهرشان موهم جواز اعتقاد و عمل به ادیان الهی دیگر بعد از اسلام است؛ ولی دقت در آن آیات و توجه به قراین مربوط به آنها نشان میدهد كه چنین برداشتی درست نیست. در مبحث جهانی بودن اسلام دراینباره به بحث خواهیم نشست.
1. اگرچه مجموعه فراخوانهای هریك از پیامبران، بهویژه پیامبران اولوالعزم، دین نامیده میشود، بنابر آیات قرآن، نبوت جریان واحدی است؛ چون كل آن ازسوی خدای یگانه است.
2. اساس دعوت پیامبران، اسلام، یعنی تسلیم مطلق در برابر فرمان خداوند است: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الإسْلامُ (آلعمران:19). پیامبران نیز فرزندان خود را به تسلیم در برابر فرمان الهی سفارش میكردند.
3. اسلام مقتضای فطرت الهی است و ازآنجاكه این فطرت همیشه ثابت است، انسانها بهطور فطری و از روی اختیار، در برابر فرمان الهی تسلیم میشوند: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا (روم:30).
4. قرآن كریم در آیات متعدد تصریح میكند كه مردم باید به همة پیامبران ایمان داشته باشند. یك دسته از این آیات گویای آن است كه خداوند از پیامبران و پیروان آنها پیمان گرفته است كه به پیامبران دیگر نیز ایمان داشته باشند (مانند: آلعمران:81ـ82).
5. دستة دوم این آیات، همة شرایع الهی را وابسته به هم معرفی میفرماید (مانند: شوری:13) و دستة سوم، از فرق نهادن میان پیامبران در ایمان به ایشان نهی میفرماید (مانند: نساء:149ـ151).
6. آیات دستة چهارم به پنج شكل مردم را بر ایمان به تمام پیامبران تشویق و ترغیب میكنند: الف) فرمان ایمان آوردن به تمام پیامبران و كتابهای آسمانی (مانند: نساء:136)؛ ب) دستور اعلام ایمان به همة پیامبران و كتابهای آسمانی (مانند: آلعمران:84)؛ ج) خبر دادن از ایمان پیامبر و مؤمنان به همة انبیای الهی و كتابهای آسمانی (مانند: بقره:285)؛ د) ستایش از ایمانآورندگان به تمام انبیا و كتابهای آسمانی (مانند: بقره:4)؛ هـ) توصیف راه خدا با وصف «تنها صراط مستقیم» و نهی از رفتن به راههای متفرق دیگر (مانند: انعام:153).
7. از لوازم ایمان به تمام كتابهای آسمانی این است كه هرآنچه را در آنها آمده، برحق و نازلشده ازطرف خداوند بدانیم. بنابراین همة انسانهایی كه در زمان دین اسلام زندگی میكنند، باید آن را بپذیرند. یهودی و مسیحی واقعی كسی است كه با آمدن پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله رسالت آن حضرت را نیز بپذیرد.
1. ثابت كنید كه تمام پیامبران دین واحدی آوردهاند.
2. با استفاده از آیات، اصل و اساس دعوت پیامبران را تبیین كنید.
3. آیهای را بیان كنید كه میگوید اسلام مقتضای فطرت انسانی است.
4. چهار دسته آیاتی را كه از لزوم ایمان به تمام پیامبران سخن میگویند، بیان كنید.
5. پنج گونه تشویق و ترغیب قرآن بر ایمان به تمام پیامبران و كتابهای آسمانی را تبیین كنید.
6. لازمة ایمان به تمام پیامبران چیست؟
1. نجفی، محمدحسن، جواهر الكلام فی شرح شرایع الاسلام، چ7، دار احیاء التراث العربی، بیروت، [بیتا]، ج41، كتاب حدود، قسم دوم، باب اول، ص600ـ612.
2. مصباح یزدی، محمدتقی، كاوشها و چالشها، ج1، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینیرحمه الله، قم، 1379، ص85ـ86.
دربارة حكم انكار برخی از احكام یك شریعت تحقیق كنید.
از دانشپژوه انتظار میرود پس از فراگیری این درس:
1. بتواند با دلیل قرآنی ثابت كند كه دین الهی، در عین وحدت، شرایع مختلفی دارد؛
2. بتواند اقسام اختلافهای واقعی میان شرایع را تبیین كند؛
3. بتواند تبیین كند كه چگونه وجود اختلاف میان شرایع، به وحدت دین لطمه نمیزند؛
4. با عوامل بروز اختلاف در شرایع آشنا شود.
وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدُونِ(انبیاء:25)؛ و پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم، مگر اینكه به او وحی كردیم كه خدایی جز من نیست، پس مرا بپرستید.
در درس پیشین گفتیم كه دین الهی یكی است و همة پیامبران مردم را به یك دین فراخواندهاند؛ ولی این دین واحد، در زمانهای مختلف، مطابق با نیازها و تواناییهای مردم هر عصر، به شكل شریعتهای گوناگون نمود یافته است. قرآن كریم دراینباره میفرماید:
لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَكِنْ لِیَبْلُوَكُمْ فِی مَا آتَاكُمْ (مائده:48)؛ «برای هریك از شما [امتها] شریعت و راه روشنی قرار دادم. اگر خدا میخواست، شما را یك امت میساخت؛ ولكن میخواهد شما را در آنچه به شما داده است، بیازماید».
«شریعه» در لغت بهمعنای راهی است كه به رودخانه منتهی میشود.(1) «شرعه» نیز به همین راه، و یا به هر راهی كه انسان را به مقصد میرساند، گفته میشود؛(2) مراد از
1. احمدبنمحمدبنعلی مقری فیّومی، المصباح المنیر، ج1، ص374، مادة شرع.
2. خلیلبناحمد فراهیدی، ترتیب كتاب العین، ج2، ص906، مادة شرع.
«منهاج» نیز راه و روش است.(1) بنابر این آیه همة امتها برنامة واحدی نداشتهاند؛ زیرا میفرماید: وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَة؛ و این اختلاف بین امتها به خواست الهی و برای آزمایش بوده است: وَلَكِنْ لِیَبْلُوَكُم.
قرآن كریم در جای دیگری میفرماید: لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَكًا هُمْ نَاسِكُوهُ فَلا یُنَازِعُنَّكَ فِی الأمْرِ(حج:67)؛ «برای هر امتی آیینی نهادیم تا بدان عمل كنند. پس در این كار با تو ستیز نكنند».
بنابراین شرایع الهی گرچه در اصول و برخی امور دیگر مشتركاند، تفاوتهایی نیز با هم دارند؛ زیرا هركدام از آن شریعتها برای یك عصر خاص بوده، و با آمدن شریعت جدید نسخ شده است. بر این اساس، در این درس نقاط اشتراك و افتراق شرایع الهی را بررسی میكنیم.
محتوای دعوت پیامبران، علاوه بر اصول اعتقادی و مبانی اخلاقی، در كلیات احكام فردی و اجتماعی نیز همسان است.(2) در اینجا به بررسی هر یك از این مشتركات میپردازیم.
چنانكه در درسهای پیشین نیز گفتیم،(3) دعوت به توحید اساسیترین رسالت تمام پیامبران بوده است:
1. همان، ج3، ص392؛ محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، ج2، ص383، مادة نهج.
2. محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، ج2، ص103ـ104.
3. دربارة فراخواندن مردم به توحید و معاد و برقراری عدالت در جامعه توسط تمام پیامبران، در درسهای مربوط به اهداف پیامبران بهتفصیل سخن گفتیم.
وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدُونِ (انبیاء:25)؛ «هیچ پیامبری را پیش از تو نفرستادیم، مگر اینكه به او وحی كردیم كه معبودی شایستة پرستش جز من نیست؛ پس مرا عبادت كنید».
وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ (نحل:36)؛ «و درحقیقت در میان هر امتی فرستادهای برانگیختیم تا [بگوید] خدا را بپرستید و از طاغوت بپرهیزید».
قرآن كریم اعتقاد به توحید را باور مشتركی معرفی میكند كه همة پیامبران مردم را به آن فرامیخواندند:
قُلْ یا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلی كَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَبَیْنَكُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلا نُشْرِكَ بِهِ شَیْئاً وَلا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ (آلعمران:64)؛ بگو: «ای اهل كتاب، بیایید تا به سر سخنی كه میان ما و شما یكسان است بایستیم كه جز خداوند را نپرستیم و برای او هیچگونه شریكی نیاوریم و هیچكس از ما دیگری را، بهجای خداوند، به خدایی نگیرد».
این آیه حاكی از آن است كه توحید، به تفسیر حقیقیاش، در تمام شرایع الهی و كتابهای آسمانی آمده است.(1) آیات دیگری نیز برخی پیامبران را كه مردم را به توحید دعوت میكردند، به نام یاد میكند.(2)
همة پیامبران، خود را بهرهمند از وحی الهی، و واسطة بین خداوند و مردم معرفی
1. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص389.
2. مانند: هود (11)، 50، 61؛ انبیاء (21)، 52.
كردهاند؛ مردم نیز با قبول این ادعا، دعوت ایشان و احكام و معارفی را كه بیان میكردند، میپذیرفتند. ازاینروست كه قرآن كریم پیامبران را «رسول» میخواند: وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ(آلعمران:144)؛ «و محمد، جز فرستادهای كه پیش از او [هم] پیامبرانی [آمده و] گذشتند، نیست».
بنابراین ایمان به نبوت و توانایی انسان در دریافت وحی، از عقاید مشترك در دعوت همة پیامبران است.
اعتقاد به معاد و اینكه انسانها روزی در جهان دیگر بازتاب اعمالشان را خواهند دید، یكی دیگر از باورهای مشترك در همة شرایع الهی است و همة پیامبران بر آن تأكید داشتهاند؛ چنانكه قرآن میفرماید:
یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالإنْسِ أَلَمْ یَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْكُمْ آیَاتِی وَیُنْذِرُونَكُمْ لِقَاءَ یَوْمِكُمْ هَذَا قَالُوا شَهِدْنَا عَلَی أَنْفُسِنَا (انعام:130)؛ «ای گروه جن و انس، آیا از میان شما فرستادگانی برای شما نیامد كه آیات مرا به شما بخوانند و از دیدار این روزتان به شما هشدار دهند؟ گفتند: "ما به زیان خود گواهی دهیم"».
آیهای دیگر، هدف از فرستادن فرشتة وحی بر پیامبران را ترساندن مردم از روز قیامت بیان میكند:
یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلاقِ (غافر:15)؛ «به هریك از بندگانش كه بخواهد، آن روح [فرشته وحی] را به فرمان خود میفرستد تا [مردم را] از روز ملاقات [با خدا] بترساند».(1)
1. قرآن در آیات دیگری هم از پیامبرانی نام میبرد كه معاد را به مردم یادآوری كردهاند؛ پیشتر در درس پنجم (اهداف پیامبران) این آیات را بررسی كردیم؛ آیاتی مانند: اعراف (7)، 59؛ هود (11)، 48؛ شوری (42)، 135.
به تصریح قرآن كریم، هدف خداوند از فرستادن پیامبران با معجزات و كتاب این بود كه مردم را به گونهای تربیت كند كه خودشان برای برپایی قسط و عدل در جامعه به پا خیزند:
لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ (حدید:25)؛ «بهراستی ما پیامبران خود را با دلایل آشكار روانه كردیم و با آنها كتاب و میزان فرود آوردیم تا مردم به دادگری قیام كنند».
شرایع الهی در كلیات احكام فردی و اجتماعی نیز مشتركاند. اینك به برخی از احكام مشترك شرایع كه در قرآن كریم آمده است، اشاره میكنیم.
در شرایع الهی نماز دارای اهمیت ویژهای است. حضرت ابراهیم علیه السلام وقتی همسر و فرزند خود را در سرزمین بیآبوعلف حجاز ساكن میكرد، هدف خود را چنین با خدا واگویه كرد:
رَبَّنَا إِنِّی أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِیُقِیمُوا الصَّلاةَ (ابراهیم:37)؛ «پروردگارا، من [یكی] از فرزندانم را در درهای بیكشت، نزد خانة محترم تو سكونت دادم؛ پروردگارا، تا نماز را به پا دارند».
آن حضرت همواره از خداوند میخواست كه خود و فرزندانش از نمازگزاران باشند: رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاةِ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ (ابراهیم:40).
حضرت موسی و هارونعلیهما السلام نیز مأمور بودند كه بنیاسرائیل را به اقامة نماز دعوت كنند:
وأَوْحَیْنَا إِلَی مُوسَی وَأَخِیهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِكُمَا بِمِصْرَ بُیُوتًا وَاجْعَلُوا بُیُوتَكُمْ قِبْلَةً وَأَقِیمُوا
الصَّلاةَ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ (یونس:87)؛ «و به موسی و برادرش وحی كردیم كه برای قوم خود در مصر خانههایی ترتیب دهید و سراهایتان را روبهروی هم قرار دهید و نماز برپا دارید و مؤمنان را مژده ده».
یكی از پیمانهای خدا با بنیاسرائیل این بود كه همواره نماز را به پا دارند: وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاّ اللَّهَ... وَأَقِیمُوا الصَّلاة (بقره:83)؛ «و چون از فرزندان اسرائیل پیمان محكم گرفتیم كه جز خدا را نپرستید... و نماز را به پا دارید».(1)
حضرت عیسی علیه السلام نیز، در بدو تولد، اقامة نماز را از وظایف خود برشمرد: قَالَ إِنِّی عَبْدُ الله... * وَأَوْصَانِی بِالصَّلاة وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَیًّا (مریم:30ـ31)؛ «گفت: منم بندة خدا... و مرا تا زندهام، به نماز و زكات سفارش كرده است».
قرآن كریم همچنین بعد از یادكرد از حضرت لوط، اسحاق و یعقوبعلیهم السلام، آنان را پیشوایان الهی میخواند و یادآوری میكند كه پیشوایان الهی با عنایت خداوند نماز را به پا دارند:(2)
وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاةِ (انبیاء:73)؛ «و آنان را پیشوایانی قرار دادیم كه به فرمان ما هدایت میكنند و به ایشان انجام دادن كارهای نیك و برپا داشتن نماز را وحی كردیم».
قرآن در آیة 54 سورة مریم نیز از سفارش حضرت اسماعیل علیه السلام به خانوادهاش برای برپایی نماز، و در آیة 87 سورة هود از نماز حضرت شعیب علیه السلام سخن گفته است.
پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله نیز بارها فرمان یافت كه نماز را برپا دارد: أَقِمِ الصَّلاة(3) (طه:14)؛ «نماز را به پادار».
1. در آیة 12 سورة مائده نیز به اقامة نماز در بنیاسرائیل اشاره شده است.
2. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص273ـ274.
3. این عبارت در آیات 114 سورة هود، 78 سورة اسراء، 45 سورة عنكبوت، و 20 سورة مزمل نیز آمده است.
قرآن در آیات متعددی برپا داشتن نماز را از اوصاف مؤمنان برمیشمارد و مسلمانان را به برپایی نماز فرمان میدهد: أَقِیمُوا الصَّلاة(بقره:110)؛ «نماز را به پا دارید».
قرآن كریم در آیات متعددی زكات را در كنار نماز آورده، و این نشاندهندة اهمیت بسیار آن از نگاه قرآن است؛ تا جایی كه ترك آن را از نشانههای شرك میشمارد: ...وَیْلٌ لِلْمُشْرِكِین * الَّذِینَ لا یُؤْتُونَ الزَّكَاةَ (فصلت:6ـ7)؛ «...وای بر مشركان؛ همان كسانی كه زكات نمیدهند».
زكات نیز، همانند نماز، در همة شرایع ابراهیمی وجود داشته است. قرآن دربارة بنیاسرائیل میفرماید: وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاّ اللَّهَ... وَآتُوا الزَّكَاةَ (بقره:83). بنابر این آیه، خداوند از بنیاسرائیل پیمان گرفته است كه پس از ایمان به پیامبران الهی، نماز بگذارند و زكات بپردازند.
حضرت عیسی علیه السلام نیز برای پرداخت زكات از سوی خدا فرمان یافته بود: وأَوْصَانِی بِالصَّلاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَیًّا (مریم:31)؛ «و تا زندهام، مرا به نماز و زكات سفارش كرده است».
ازاینرو قرآن كریم در آیات متعدد مسلمانان را نیز به دادن زكات فرمان میدهد: آتُوا الزَّكَاة(1) (بقره:43)؛ «زكات را بپردازید»، و در آیات متعدد پرداخت آن را از صفات مؤمنان معرفی میكند(2) و آن را ثمرة برپایی حكومت صالحان علیه السلام ، و از سفارشهای حضرت اسماعیل علیه السلام به خانوادهاش میشمارد؛(3) در نگاه قرآن كریم پرداخت زكات یكی از كارهایی است كه پیشوایان الهی حتماً انجام میدهند:(4) وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا
1. این عبارت در آیات 83 و 110 سورة بقره، 78 سورة حج، 56 سورة نور، 13 سورة مجادله، و 73 سورة مزمل نیز آمده است.
2. مانند: بقره (2)، 377؛ نساء (4)، 162؛ مائده (5)، 55؛ توبه (9)، 18، 71؛ نور (24)، 37؛ نمل (27)، 3؛ لقمان (31)، 4.
3. مریم (19)، 53ـ54.
4. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص273ـ274 و ج14، ص428ـ429.
وأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ... إِیتَاءَ الزَّكَاةِ؛ (انبیاء:73)؛ «و آنان را پیشوایانی قرار دادیم كه به فرمان ما هدایت میكردند و به ایشان... دادن زكات را وحی كردیم».
یكی دیگر از احكامی كه قرآن كریم از وجوب آن در همة شرایع الهی خبر میدهد، روزه است. قرآن كریم خطاب به مسلمانان میفرماید:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَیْكُمُ الصِّیَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِكُمْ (بقره:183)؛ «ای كسانی كه ایمان آوردهاید، روزه بر شما مقرر شده است، همانگونه كه بر كسانی كه پیش از شما [بودند] مقرر شده بود».
برای مثال، میتوان به زمان حضرت زكریا اشاره كرد كه حضرت مریم بعد از تولد حضرت عیسی علیه السلام فرمان یافت كه روزة سكوت بگیرد:
فَإِمَّا تَرَیِنَّ مِنَ الْبَشَر أَحَدًا فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمَنِ صَوْمًا فَلَنْ أُكَلِّمَ الْیَوْمَ إِنْسِیًّا (مریم:26)؛ «پس اگر كسی از آدمیان را دیدی، بگو: "من برای [خدای] رحمان روزه نذر كردهام و امروز قطعاً با انسانی سخن نخواهم گفت"».
خانة خدا به دست حضرت آدم علیه السلام تجدید بنا شد؛ زیرا در طوفان حضرت نوح علیه السلام دیوارش خراب شد(1) و حضرت ابراهیم علیه السلام فرمان یافت كه آن را روی پایههای پیشین باز سازی كند؛(2) پس از آن بود كه خدا به او فرمان داد مردم را برای مناسك حج فراخواند:
وَإِذْ بَوَّأْنَا لإبْرَاهِیمَ مَكَانَ الْبَیْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بیشَیْئًا وَطَهِّرْ بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ
1. ر.ك: علیبنابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج1، ص60ـ61.
2. بقره (2)، 127.
وَالْقَائِمِینَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ * وَأَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوكَ رِجَالاً وَعَلَی كُلِّ ضَامِرٍ یَأْتِینَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِیق (حج:26ـ27)؛ و چون برای ابراهیم جای خانه را معین كردیم [بدو گفتیم:] «چیزی را با من شریك مگردان و خانهام را برای طوافكنندگان و قیامكنندگان و ركوعكنندگان و سجدهكنندگان پاكیزه دار و در میان مردم، برای ادای حج بانگ برآور تا [زائران] پیاده و [سوار] بر هر شتر لاغری كه از هر راه دوری میآیند، بهسوی تو روی آورند».
در اسلام نیز حج یكی از واجبات مسلم به شمار میرود و قرآن اعلام میدارد كه رفتن به حج برای هركسی كه توانش را داشته باشد، واجب است: وَلِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلا (آلعمران:97)؛ «خدای را بر مردم حج خانه (كعبه) مقرر است، برای كسی كه بدان راه تواند برد».
قصاص یك حكم مشترك در شرایع مختلف است. قرآن كریم دربارة قصاص در آیین حضرت موسی علیه السلام میفرماید:
وَكَتَبْنَا عَلَیْهِمْ فِیهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَالأنْفَ بِالأنْفِ وَالأذُنَ بِالأذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ (مائده:45)؛ «در تورات بر آنان مقرر كردیم كه جان در مقابل جان، و چشم در برابر چشم، و بینی در برابر بینی، و گوش در برابر گوش، و دندان در برابر دندان میباشد و زخمها [نیز] به همان ترتیب قصاصی دارند».
در اسلام نیز قصاص از احكام مسلمی است كه قرآن آن را مایة حیات میخواند:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَیْكُمُ الْقِصاصُ فِی الْقَتْلی الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالأُنْثی بِالأُنْثی... * وَلَكُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الأَلْبابِ؛ (بقره:178ـ179)؛ «ای مؤمنان، برای
شما در مورد كشتگان قصاص مقرر گردیده است، كه آزاد در برابر آزاد، برده در برابر برده، و زن در برابر زن؛ ای خردمندان، شما را در قصاص زندگی نهفته است».
قرآن كریم از حرمت ربا در شریعت حضرت موسی علیه السلام خبر میدهد.(1) بیاعتنایی بنیاسرائیل به این حكم، موجب شد كه برخی پاكیهای حلال بر آنان حرام شود:
فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَیْهِمْ طَیِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ كَثِیرًا * وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ (نساء:160ـ161)؛ «پس به سزای ستمی كه از یهودیان سر زد و به سبب آنكه[مردم ر ا] بسیار از راه خدا بازداشتند، چیزهای پاكیزهای را كه به آنان حلال شده بود، حرام گردانیدیم، و نیز [به سبب] ربا گرفتنشان، كه از آن نهی شده بودند».
در مباحث گذشته گفتیم كه همة شرایع آسمانی، در اصل دین واحدی بودهاند و نمیتوان آنها را ادیان متعدد به شمار آورد. بااینحال اختلافات انكارناپذیری هم در میان شرایع آسمانی دیده میشود؛ اما این اختلافها منافاتی با وحدت ادیان آسمانی ندارد. برای اثبات این مطلب، ابتدا انواع اختلافهای موجود میان ادیان را بیان میكنیم و سپس نشان میدهیم كه این تفاوتها، به اختلاف در جوهرة الهی ادیان بازنمیگردد. این تفاوتها دو گونهاند:
یكی اختلافهای ذاتی میان ادیان كه به خواست خداوند میان شرایع وجود دارد، و دیگری اختلافهایی كه از بیرون به شرایع تحمیل، و موجب تحریف ادیان شده است. نوع دوم اختلافها در ادامة این بحث خواهد آمد.
1. در تورات موجود نیز به حرمت ربا اشاره شده است: «اگر نقدی به فقیری از قوم من كه همسایة تو باشد قرض دادی، مثل رباخوار با او رفتار مكن و هیچ سود از او مگیر» (خروج 22: 25؛ لاویان 25: 36).
اختلافهایی كه به خواست خداوند و متناسب با برخی مصالح واقعی و شرایط و خصوصیتهای امتهای مختلف، میان شرایع الهی وجود دارد، سه دستهاند:
دستهای از تفاوتهای موجود میان شرایع، ناشی از اختلاف در حوزة احكام دو آیین است. ممكن است دایرة احكام و قوانین در یك دین یا كتاب آسمانی، وسیعتر از قلمرو احكام دین یا كتاب دیگر باشد؛(1) یعنی در یك شریعت، احكامی وضع شده باشد كه در شرایع دیگر نیست؛ زیرا برخی جوامع ساخت اجتماعی سادهای داشتهاند و روابط اجتماعی میان افراد پیچیدگی چندانی نداشته است. بدیهی است كه در چنین جوامعی نیاز به تشریع برخی قوانین خاص اجتماعی نیست و ابلاغ چنین احكامی برای ایشان لغو است. در مقابل، بعضی جوامع سازوكار اجتماعی پیچیدهتری داشتهاند؛ طبیعی است كه چنین جوامعی احكام و قوانین ویژهای میطلبند. بنابراین میتوان گفت كه احتمالاً یكی از دلایل اختلاف در شرایع، تفاوت امتها و جوامع ازلحاظ بافت اجتماعی بوده است. شاید برخی آیات قرآن كریم به این نوع اختلاف اشاره دارد؛(2) مانند این آیه: لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَكًا هُمْ نَاسِكُوهُ (حج:67)؛ «برای هر امتی مناسكی قرار دادیم كه آنها بدان عمل میكنند».
دستهای دیگر از تفاوتهای میان شرایع، ناشی از نسخ شدن احكام شریعت پیشین در
1. اسلام همة احكام و معارف نسخنشدة شرایع پیشین را دربردارد. امام صادق علیه السلام فرموده است: ان الله تبارك وتعالی اعطی محمداصلی الله علیه و آله شرائع نوح وابراهیم وموسی وعیسیعلیهم السلام (محمدبنیعقوب كلینی رازی، الاصول من الكافی، ج2، ص17؛ همچنین، ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص126).
2. همچنین، ر.ك: حج (22)، 34.
شریعت جدید است؛ چنانكه پارهای از احكام تحریمی شریعت موسی علیه السلام در آیین مسیحیت منسوخ شد. قرآن كریم از زبان عیسی علیه السلام ، آن هنگام كه بهسوی بنیاسرائیل برانگیخته شد، میفرماید: وَلأحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْكُم... (آلعمران:50)؛ «و تا پارهای از آنچه را كه بر شما حرام گردیده، برای شما حلال كنم».
برخی احكام، از همان آغاز، برای گروه یا قوم خاصی تشریع شدهاند؛ به گونهای كه حتی دیگر گروهها یا اقوامی كه در همان زمان میزیستهاند، مشمول آن احكام نبودهاند. پارهای از احكام تحریمی در بنیاسرائیل،(1) از همین نوع بوده است:
فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَیْهِمْ طَیِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ كَثِیرًا * وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَأَكْلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِینَ مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِیمًا (نساء:160ـ161)؛ پس به سزای ستمی كه از یهودیان سر زد و به سبب آنكه [مردم را] بسیار از راه خدا بازداشتند، چیزهای پاكیزهای را كه بر آنان حلال شده بود، حرام گردانیدیم؛ و [به سبب] ربا گرفتنشان ـ باآنكه از آن نهی شده بودند ـ و به ناروا مال مردم خوردنشان؛ و ما برای كافران آنان عذابی دردناك آماده كردهایم.
از ظاهر عبارت فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا برمیآید كه برخی امور حلال، تنها بر یهودیان، و به سبب گناهان عمومیشان، همچون ستمگری و رباخوری، حرام بوده است. بنابراین دیگر اقوام، چه در آن زمان و چه در زمانهای بعد، مشمول این تحریمها نبودهاند.
1. قرآن دراینباره میفرماید: «و به یهودیان هر [حیوان] چنگالداری را حرام كردیم و از گاو و گوسفند پیه آن دو را بر آنان حرام كردیم؛ بهاستثنای پیههایی كه به پشت آن دو یا بر رودههاست، با آنچه به استخوان درآمیخته است. این [تحریم] را به سزای ستم كردنشان، به آنان كیفر دادیم، و ما البته راست میگوییم» (انعام:146).
شایان ذكر است كه بین این دو نوع اخیر از اختلافات میان شرایع، تفاوت ظریفی وجود دارد. اختلاف در شرایع براثر نسخ احكام پیشین همواره در دو موقعیت زمانی متفاوت ظهور مییابد؛ زیرا اساساً نسخ هنگامی رخ میدهد كه حكمی در یك شریعت خاص تشریع گردد و پس از گذشت مدتی، در یك شریعت دیگر نسخ شود؛ اما اختلاف در شرایع به دلیل اختصاص برخی احكام به یك قوم خاص میتواند در یك زمان رخ دهد؛ بدین صورت كه مثلاً در دو شریعت معاصر، دو حكم متفاوت باشد؛ ازآنرو كه یكی از آن دو شریعت ویژة یك قوم خاص است.
با توجه به این اختلافهایی كه در میان شرایع، و البته به خواست خداوند، دیده میشود، ممكن است برخی این اشكال را مطرح كنند كه چگونه میتوان مدعی وحدت این ادیان شد. جواب این است كه هیچیك از اقسام سهگانة اختلاف، كه به آنها اشاره كردیم، موجب بروز اختلاف جوهری در شرایع نمیشود؛ زیرا اینگونه اختلافات حتی در درون یك دین نیز به چشم میخورد.
شاهد بر وجود نوع نخست از اختلافات پیشگفته در درون دین واحد این است كه حتی در اسلام هم، همة احكام از همان آغاز بعثت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله، یكجا تشریع نشد، بلكه پس از بعثت سالها طول كشید تا همة قوانین اسلامی بهتدریج ابلاغ شد. بنابراین پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله ابتدا محدودهای كوچك از احكام را ابلاغ كرد، سپس آن را گامبهگام وسعت بخشید. با توجه به این واقعیت تاریخی، درمییابیم كه دایرة احكام یك دین ممكن است در زمان حیات پیامبر آن دین، دو مرحلة مختلف را پشتسر بگذارد: مرحلة محدودیت و مرحلة گستردگی؛ اما بیشك چنین اختلافی موجب تكثر یك دین نمیشود. بنابراین نمیتوان وجود این نوع اختلاف بین دو آیین الهی را نیز، نشانة تكثر و تعدد جوهرة آن دو دانست.
دربارة نوع دوم اختلاف نیز همین مطلب صادق است. تردیدی نیست كه در اسلام برخی احكام تشریعشده در آغاز (مانند نماز خواندن بهسوی بیتالمقدس)(1) بعدها منسوخ شده است؛(2) آیة سوم سورة نور نیز بیانگر یكی از احكامی است كه بعدها نسخ شد:
الزَّانِی لا یَنْكِحُ إلاّ زَانِیَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِیَةُ لا یَنْكِحُهَا إِلاّ زَانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَحُرِّمَ ذَلِكَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ (نور:3)؛ «مرد زناكار، جز زن زناكار یا مشرك را به همسری نگیرد، و زن زناكار را جز مرد زناكار یا مشرك به زنی نگیرد، و بر مؤمنان این [امر] حرام گردیده است».
بیشتر مفسران و فقیهان معتقدند این آیه، كه حاكی از جواز ازدواج زناكار مسلمان با مشركان است، نسخ شده است؛(3) ولی بعضی اندیشمندان معاصر، این آیه را به گونهای تفسیر كردهاند كه از آن حكم تشریعی برداشت نشود و ازاینرو آن را منسوخ ندانستهاند؛(4) لیكن حق آن است كه از ظاهر این آیه چیزی جز حكم تشریعی برنمیآید.(5)
1. تغییر قبله از بیتالمقدس به كعبه، نمونة روشن از نسخ احكام در اسلام است كه قرآن كریم نیز به آن اشاره دارد: قَدْ نَرَی تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِی السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّیَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَیْثُمَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَه (بقره:144).
2. دربارة نسخ، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، قرآنشناسی، ج1، تحقیق و نگارش محمود رجبی، درس هفتم. برای نقد دلایل منكران نسخ در قرآن، ر.ك: عزتالله مولائینیا، نسخ در قرآن كریم (نقد نظریة انكار نسخ در قرآن)، ص263ـ409؛ و برای اطلاع از آیات منسوخ، ر.ك: عبداللهبنحسین، الناسخ و المنسوخ من القرآن الكریم، تحقیق عبداللهبنعبداللهبناحمد الحوئی، ص45ـ149.
3. مفسران ناسخ این آیه را، وَلاَ تَنكِحُواْ الْمُشْرِكَاتِ حَتَّی یُؤْمِنَّ... (بقره:221) دانستهاند. البته برخی هم آیة وَأَنْكِحُوا الأَیامی مِنْكُمْ وَالصّالِحِینَ را ناسخ آن دانستهاند (ر.ك: ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج7ـ8، ص198؛ جلالالدین عبدالرحمان سیوطی، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، ج6، ص130؛ ابوعبدالله محمدبناحمد قرطبی، الجامع لاحكام القرآن، ج11ـ12، ص169؛ ابوجعفر محمدبنجریر طبری، جامع البیان فی تأویل القرآن، ج9، ص264). شیخ طوسی نیز گفته است كه بیشتر فقها این آیه را منسوخ میدانند (ر.ك: التبیان فی تفسیر القرآن، ج7، ص407).
4. با این بیان كه مرد زناكار یا زن زناكار، با فرد زناكار یا بدتر از خود، یعنی مشرك، زنا میكند و مؤمنان از زنا به دورند (ر.ك: سیدابوالقاسم خویی، البیان فی تفسیر القرآن، ص361ـ362).
5. البته مفسرانی هم هستند كه گرچه حكم آیه را تحریمی میدانند، نسخ شدن آن را نمیپذیرند. علامه طباطباییرحمه الله میفرماید: «آیة شریفه حكم تحریمی میكند و این حكم نسخ نشده است و از روایات استفاده میشود كه ازدواج با افراد مشهور به زنا، تا وقتی توبه نكردهاند، حرام است» (المیزان فی تفسیر القرآن، ج15، ص86). برای دیدن روایات مرتبط، ر.ك: محمدبنحسن حر عاملی، وسائل الشیعة، ج20، ص438ـ439.
بههرروی شكی نیست كه پارهای از احكام اسلام نسخ شدهاند. بنابراین چنانكه وقوع نسخ در درون یك شریعت به وحدت آن لطمهای نمیزند، نسخ احكام یك شریعت الهی با آمدن شریعت جدید، بهمعنای اختلاف جوهری این دو شریعت نخواهد بود. نسخ برخی احكام شریعت موسوی پس از ظهور عیسی علیه السلام ، دقیقاً همانند آن است كه احكام مزبور در زمان خود موسی علیه السلام نسخ شده باشد و بین این دو فرض، تفاوت بنیادینی وجود ندارد. حاصل آنكه نوع دوم از اختلاف نیز، همانند نوع اول، موجب تعدد در جوهرة شرایع نمیشود.
وقوع نوع سوم اختلاف نیز در درون یك شریعت امری ممكن است و محذور عقلی ندارد؛ یعنی ممكن است كه برخی احكام یك شریعت، ویژة گروه خاص، و سایر احكام آن عمومی باشد.
نتیجه آنكه اختلافات موجود بین شرایع الهی، مشابه اختلافاتی است كه در یك شریعت نیز وجود داشته است، و یا امكان تحقق دارد. بر این اساس حقیقتِ دین، واحد است. این حقیقت واحد، همان اسلام (بهمعنای عام) است: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ الإِسْلامُ؛ ولی در طول تاریخ شرایع متعددی، برحسب مقتضیات زمان، برای بشر نازل شده است. بنابراین وحدت دین، با تعدد شرایع الهی منافاتی ندارد.
علاوه بر اختلافهای ذاتی موجود در پارهای از احكام شرایع حق، عوامل مختلفی سبب تغییر و تحریف در آموزههای شرایع آسمانی شده است و نوعی دیگر از اختلاف میان شرایع را به وجود آورده است كه باعث شده این شرایع مخالف یكدیگر به نظر برسند. در این بخش به بررسی اینگونه اختلافات و عوامل بروز آن میپردازیم.
قرآن در چندین آیه تأكید میفرماید كه برخی اختلافات موجود در شرایع، نه از روی جهالت و نه به دلیل اختلاف میان ادیان و كتب نازلشده ازسوی خدا بوده، بلكه سركشی علمای اهل كتاب و پیروی آنان از هواهای نفسانی، و نیز اغراض شخصی ایشان این اختلافات را پدید آورده است: ...وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلاّ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ (آلعمران:19)؛ «اهل كتاب اختلاف نكردند، مگر بعد از حصول علم و از روی سركشی بین خود».(1)
عالمان برخی ادیان، با تحریف كتابهای آسمانی، موجب پیدایش اختلاف در شرایع میشدند:
أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَكُمْ وَقَدْ كَانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (بقره:75)؛ «آیا طمع دارید كه [اینان] به شما ایمان بیاورند، باآنكه گروهی از آنان سخنان خدا را میشنیدند، سپس آن را بعد از فهمیدنش تحریف میكردند و خودشان هم میدانستند؟»
آنان تحریف وحی را به چند روش انجام میدادند: یكی افزودن مطالبی كه خودشان نوشته بودند به متن مقدس یا جابهجایی اجزای آن؛ دوم كتمان آیات الهی، و سوم تأویل ناصحیح.
چنانكه تاریخ و محتوای تورات و انجیلهای موجود آنها نشان میدهد، بسیاری از مطالب این كتابها غیروحیانی است.(2) قرآن تصریح میكند كه علمای اهل كتاب مطالبی از خودشان مینوشتند و آنها را به خدا نسبت میدادند:
1. و نیز: بقره (2)، 213؛ جاثیه (45)، 17؛ شوری (42)، 14؛ بینه (98)، 4.
2. ازنظر تاریخی هم این مطلب كاملاً مبرهن است كه ادیان پیشین، همه دستخوش تحریف شدهاند؛ ازاینرو اگر كسی به مطالبی كه در كتابهای فعلی این ادیان موجود است مراجعه كند، تناقضهای فراوانی در آنها میبیند (ر.ك: رحمةالله خلیلالرحمان هندی، اظهار الحق، ص160ـ199؛ محمدجواد بلاغی، الهدی الی دین المصطفی، ج1، ص68ـ74).
فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِیلاً فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَكْسِبُونَ (بقره:79)؛ پس وای بر آنهایی كه كتاب را به دستهای خود مینویسند، آنگاه میگویند این از جانب خداست، تا بدان سود اندكی برند. پس وای بر آنها از آنچه دستهاشان نوشته و وای بر آنها از آنچه به دست میآورند.
پیداست كه آنان در این كار به دنبال منافع مادی بودهاند. شاید حاكمانی بودهاند كه برای اغراض خودشان به علمای اهل كتاب پول میدادند تا آنان مطالبی را كه حاكمان میخواستند بنویسند و به نام وحی آسمانی به مردم عرضه كنند. خداوند در آیة دیگری میفرماید:
وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقًا یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْكِتَابِ وَیَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَیَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (آلعمران:78)؛ از میان ایشان گروهی هستند كه زبان خود را به [خواندن] كتاب [تحریفشدهای] میپیچانند تا آن بربافته را از كتاب الهی بپندارید؛ درحالیكه از كتاب [خدا] نیست و میگویند كه از جانب خدا آمده و حالآنكه از جانب خدا نیامده است و خود میدانند كه بر خدا دروغ میبندند.
قرآن كریم در آیهای سبب تحریف كتابهای آسمانی را قساوت قلب آنان براثر نقص میثاق ذكر میفرماید:
فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِیثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیَةً یُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ وَلا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَی خَائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلاّ قَلِیلاً مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (مائده:13)؛ پس به [سزای] پیمان شكستنشان لعنتشان كردیم و دلهایشان را سخت گردانیدیم؛ [بهطوریكه] كلمات را
از مواضع خود تحریف میكنند و بخشی از آنچه را بدان اندرز داده شده بودند، به فراموشی سپردند و تو همواره بر خیانتی از آنان آگاه میشوی، مگر [شماری] اندك از ایشان [كه خیانتكار نیستند]؛ پس، از آنان درگذر و چشمپوشی كن كه خدا نیكوكاران را دوست میدارد.
بنابراین ازنظر قرآن جای شكی نیست كه در كتابهای یهود و نصارا جعلیات و تحریفاتی وجود دارد. برای اطلاع اجمالی، به دو نمونه از این تحریفات اشاره میكنیم:
1. در تورات جزئیات مربوط به مرگ موسی علیه السلام و حوادث پس از آن آمده است.(1) حال باید پرسید كه اگر این همان كتاب نازلشده بر موسی است، چطور از مرگ او با صیغة ماضی خبر میدهد؟
2. به اعتراف دانشمندان مسیحی، انجیلهای موجود بین سالهای 45 تا 100 میلادی بهوسیلة متی، مرقس، یوحنا و لوقا به نگارش درآمدهاند، درحالیكه لوقا هرگز حضرت عیسی علیه السلام را ندیده بود.(2) این چهار انجیل سرگذشت حضرت عیسی علیه السلام و شاگردانش را بیان میكنند، و میتوان آنها را كتابهای تاریخ و سیره دانست.(3) ضمن اینكه انجیلهای نگارشیافته پس از عیسی علیه السلام بیش از اینها بودهاند و این انجیلهای چهارگانه از آن مجموعه انتخاب شدهاند.(4)
1. در تورات آمده است: «پس موسی، بندة خداوند، در آنجا به زمین موآب برحسب قول خداوند مرد و او را در زمین موآب در مقابل بیت فعور دفن كرد و احدی قبر او را تا امروز ندانسته است و موسی چون وفات یافت صدوبیست سال داشت» (تثنیه 34: 5ـ7).
2. ر.ك: مریل چاپین تنی، معرفی عهد جدید، ترجمة طاطهوس میكائیلیان، ص135ـ221؛ توماس میشل، كلام مسیحی، ترجمة حسین توفیقی، ص26ـ27، 42ـ47.
3. شلایرماخر دراینباره میگوید: «ارزش كتاب مقدس در این است كه سابقة احوال و تجارب دینی بنیاسرائیل و مسیح و سرگذشت مؤمنان صدر نخست را بازمیگوید» (ایان باربور، علم و دین، ترجمة بهاءالدین خرمشاهی، ص132).
4. ر.ك: جیمز هاكس، قاموس كتاب مقدس، ص9.
1. شرایع الهی، افزون بر اشتراك در اصل تسلیم در برابر فرمان خداوند، در اصول عقاید مانند توحید، نبوت، معاد، و مبانی رفتارهای اجتماعی، مانند برقراری عدالت اجتماعی، نیز با هم مشتركاند.
2. بنابر آیات قرآن كریم، نماز، زكات، روزه، حج، قصاص و حرمت ربا از احكام مشترك میان شرایع الهی است.
3. دین واحد الهی در زمانهای مختلف، مطابق با نیازها و تواناییهای مردم هر عصر، بهصورت شریعتهای گوناگون ظهور پیدا كرده است. به همین دلیل این شریعتها تفاوتهایی با هم دارند و با آمدن شریعت جدید، شریعت پیشین نسخ میشده است.
4. اختلافهایی كه به خواست خداوند و متناسب با مصالح و شرایط، در میان شرایع وجود داشته، سه گونه بوده است: الف) اختلافات حاصل از تفاوت حوزة احكام در شرایع مختلف؛ ب) تفاوتهای حاصل از نسخ بعضی از احكام؛ ج) تفاوتهای ناشی از اختصاص بعضی احكام به برخی اقوام.
5. اختلافهای سهگانة بالا، به یگانگی دین لطمهای نمیزند؛ زیرا هر سه نوع از این اختلافها را در یك شریعت نیز میتوان دید، ولی این موضوع موجب تعدد آن دین نمیشود؛ برای مثال، در اسلام احكام بهتدریج تشریع شد و كمكم گستردگی یافت؛ همچنین برخی احكام اسلامی منسوخ شد، ضمن اینكه ممكن است در یك شریعت برخی احكام، ویژة یك گروه خاص باشد.
6. بخشی از اختلافهای موجود میان شرایع، ناشی از سركشی برخی آگاهان به وحی بوده كه دست به تحریف كتابهای آسمانی زدهاند؛ یعنی مطالبی به وحی افزودهاند یا تأویل ناصحیحی از آن ارائه كردهاند.
1. شرایع الهی در كدام اصول اعتقادی با هم اشتراك دارند؟ برای هركدام یك آیه بیاورید.
2. فروع و احكام مشترك بین شرایع الهی كداماند؟
3. با استناد به آیهای ثابت كنید كه دین الهی بهصورت شرایع گوناگون ظهور یافته است.
4. اختلافهای ذاتی میان شرایع الهی چند دستهاند؟ توضیح دهید.
5. ثابت كنید كه وجود اختلاف میان شرایع، با یكی بودن دین خداوند منافات ندارد.
6. عامل اختلافهای عرضی در شرایع را بیان كنید.
1. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص273ـ274 و ج14، ص428ـ429.
2. بلاغی، محمدجواد، الهدی الی دین المصطفی، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، ۱۴۰۵ق، ص35ـ40.
3. میشل، توماس، كلام مسیحی، ترجمة حسین توفیقی، مركز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، قم، 1377، ص26، 27 و 42ـ47.
دربارة نسخ شدن شرایع الهی دیگر با دین اسلام تحقیق كنید.
از دانشپژوه انتظار میرود پس از فراگیری این درس:
1. با آیات مربوط به فراوانی پیامبران آشنا شود؛
2. بتواند ثابت كند كه هر امتی دارای پیامبر بوده است؛
3. با انبیا و رسولان و كتابهای آسمانی ذكرشده در قرآن آشنا شود؛
4. پیامبران اولوالعزم و ویژگیهای ایشان را بشناسد؛
5. بتواند جهانی بودن رسالت پیامبران را تبیین كند.
از ابوذررحمه الله نقل شده است كه از حضرت محمدصلی الله علیه و آله پرسیدم: انبیا چند نفر بودند؟ فرمود: 124هزار. پرسیدم: چند نفر از آنان رسول بودند؟ فرمود: 313 نفر. پرسیدم: خداوند چند كتاب فروفرستاده است؟ فرمود: 104 كتاب.(1)
پارهای از آیات قرآن دلالت میكنند كه خداوند پیامبران فراوانی را برانگیخته است.(2) مانند: إِذْ جَاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ اللَّهَ(فصلت:14)؛ «چون فرستادگان [ما] از پیش رو و از پشتسرشان بر آنان آمدند [و گفتند:] زنهار، جز خدا را مپرستید». از این آیه میتوان چنین برداشت كرد كه پیامبران الهی بهقدری فراوان بودهاند كه گویا مردم را از هر سو احاطه كرده بودند. خداوند در آیة دیگری میفرماید: ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا... (مؤمنون:44)؛ «باز فرستادگان خود را پیاپی روانه كردیم...».
1. محمدبنیعقوب كلینی رازی، الاصول من الكافی، ج2، ص17، ح2؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج11، ص32، ح24.
2. برهان ضرورت نبوت، تنها لزوم وجود پیامبر برای هدایت مردم را اثبات میكند و دربارة كثرت پیامبران و زمان و مكان برانگیخته شدن آنان ساكت است. دربارة حكمت برانگیخته شدن پیامبران جدید، به چند نكته باید توجه كرد: الف) محدودیت عمر هر پیامبر؛ ب) ناممكن بودن ارتباط با همة مردم؛ ج) تحریف كتابهای آسمانی و گفتههای پیامبران؛ د) تكامل و پیچیدگی زندگی اجتماعی.
وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فِیها نَذِیرٌ (فاطر:24)؛ «و هیچ امتی نبوده، مگر اینكه در آن هشداردهندهای بوده است».
از این آیات بهاجمال برمیآید كه خداوند پیامبران بسیاری، و برای هر امتی پیامبری مبعوث كرده است.(1)
وقتی قرآن میگوید: «برای هر امتی پیامبری میفرستیم»، منظور از كلمة «امت»(2) چیست؟ امت در لغت معانی گوناگونی دارد؛ ازجمله: «مجموعهای از انسانها»، «پیشوا»، «راه» و «زمان».(3) در قرآن كریم نیز این واژه در معانی متعدد به كار رفته است؛ برای مثال، این كلمه در عبارت أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ(4) بهمعنای زمان است. در آیة إِنَّ إِبْراهِیمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلّهِ(5) احتمالاً امت بهمعنای پیشوا و امام است.(6) در قرآن امت بهمعنای راه و روش و آیین نیز آمده است؛ مانند: بَلْ قالُوا إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَإِنّا عَلی آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ.(7) اما این كلمه در بیشتر كاربردهای قرآنیاش بهمعنای «گروه» است و در برخی آیات واژه امت بر گروههای غیرانسانی نیز اطلاق شده است؛ مانند:
1. بنابر بعضی آیات قرآن، خداوند برای هر امتی پیامبری میفرستد؛ برای مثال: وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فِیها نَذِیرٌ (فاطر:24)؛ «و هیچ امتی نبوده، مگر اینكه در آن هشداردهندهای گذشته است».
2. برای تفصیل بیشتر دربارة واژة «امت»، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص85ـ88.
3. محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، ج12، ص22ـ28 (ماده امم).
4. هود (11)، 8؛ همچنین در این آیه وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّة (یوسف:45)؛ «و پس از زمانی [یوسف را] به خاطر آورد».
5. بهراستی ابراهیم پیشوایی فرمانبردار خدا [و] حقگرا بود (نحل:120).
6. احتمال دیگر اینكه مراد از امت، گروه است. (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج12، ص403؛ ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج3، ص391).
7. بلكه گفتند: «ما پدران خود را بر آیینی یافتیم و ما [هم با] پیگیری از آنان راهیافتگانیم (زخرف:22) و همچنین در زخرف، آیة 23 و طبق یك احتمال تفسیری در آیات 29 سورة انبیاء و 52 سورة مومنون، كه دربارة پیامبران میفرماید إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً؛ «همانا آیین شما آیین یگانه است». احتمال دیگر این است كه امت در این دو آیه بهمعنای گروه باشد.
وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الأرْضِ وَلا طَائِرٍ یَطِیرُ بِجَنَاحَیْهِ إِلاّ أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ (انعام:38)؛ «هیچ جنبندهای در زمین نیست و نه هیچ پرندهای كه با دو بال خود پرواز میكند، مگر اینكه آنها نیز گروههایی مثل شما هستند».
امت در آیهای دیگر بر گروهی از انسانها و گروهی از جنیان دلالت میكند: قَالَ ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَالإنْسِ فِی النَّارِ... (اعراف:38)؛ «میفرماید: در میان امتهایی از جن و انس كه پیش از شما بودهاند، داخل آتش شوید...».
بههرروی واژة «امت» در قرآن، بیش از هر چیز، بر گروهی از انسانها دلالت میكند. بیشك اطلاق «امت واحد» بر مجموعهای از انسانها یك امر اعتباری است. همانگونه كه میتوان جماعتی از سربازان را به دلیل مقررات مشتركی كه در جمعشان حاكم است، «سپاه» نامید، میتوان مجموعهای از انسانها را نیز، به لحاظ اینكه پیرو دین مشتركی هستند، «امت واحد» خواند؛ ازاینرو مثلاً گروهی از مردمان را كه از شریعت موسی علیه السلام پیروی میكنند، «امت حضرت موسی علیه السلام » مینامیم. ملاك این وحدت اعتباری، لزوماً زیستن آنان در زمان یا مكان واحد و یا داشتن روابط اقتصادی مشترك نیست. قرآن حتی گروهی از مردم را كه برای آب دادن گوسفندان خود كنار یكدیگر گرد آمده بودند، امت مینامد: وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ یَسْقُونَ (قصص:23)؛ «و چون [موسی] به آب مدین رسید، بر سر آن، گروهی از مردم را دید كه [به گوسفندان خود] آب میدادند». پس آنچه برای «امت واحد» نامیدن مجموعهای از افراد ضروری است، وجود یك جهت اشتراك میان آن مردم است.
اكنون باید به این پرسش پاسخ دهیم كه وقتی قرآن میگوید هر امتی پیامبری داشته است، «امت» را در كدامیك از معانی بالا به كار میبرد؟ این واژه در این دسته از آیات بر چه مجموعهای از انسانها اطلاق شده، و وجه مشترك بین افراد این مجموعه چه بوده است؟ آیا مقصود آن است كه در هر زمانی، مجموعهای از آدمیان بودهاند كه برای
آنان پیامبری فرستاده شده است، یا آنكه منظور از «امت»، افراد ساكن در منطقة جغرافیایی خاص یا دارای یك نژاد یا زبان مشترك است؟
واقعیت آن است كه پاسخ پرسشهای بالا را نمیتوان از آیات قرآن به دست آورد. قدر مسلم این است قرآن كریم مجموعههایی از انسانها را «امت» به شمار آورده، بیان میكند كه در هریك از این امتها پیامبری برانگیخته شده است؛ اما معیار قرآن در «امت» خواندن یك مجموعه از مردم، برای ما آشكار نیست. شاید بتوان گفت كه مراد از «امت» گروهی از انسانهاست كه جدای از انسانهای دیگر زندگی میكنند و روابطشان با آنها به گونهای نیست كه معلوماتشان به همدیگر منتقل شود؛ در این صورت، طبیعی است كه هریك از این گروهها به راهنمایی جداگانه احتیاج خواهد داشت؛ اما اگر میلیونها انسان در طول دهها قرن با هم روابطی داشته باشند كه باعث انتقال معلومات آنها به یكدیگر شود و اگر كتابی برای آنها نازل شد در میانشان باقی بماند، همة اینها یك امت حساب میشوند.(1)
در اینجا پرسش دیگری مطرح میشود و آن اینكه آیا بهرغم فراوانی پیامبران، همواره در همة زمانها پیامبری در میان مردم بوده است، یا آنكه دورههایی هم در تاریخ بشر بوده است كه هیچ پیامبری برای مردم فرستاده نشده باشد. از قرآن كریم پاسخ صریحی برای این پرسش به دست نمیآید. روشنترین آیهای كه در این زمینه میتوان به آن استناد كرد، آیة زیر است:
یَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَكُمْ عَلَی فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَلا نَذِیرٍ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَشِیرٌ وَنَذِیرٌ... (مائده:19)؛ ای اهل كتاب، پیامبر ما
1. این قسمت اقتباسی از كتاب راهشناسی، صفحات 25 و 26 است.
بهسوی شما آمده كه در دوران فترت رسولان [حقایق را] برای شما بیان میكند، تا مبادا [روز قیامت] بگویید: برای ما بشارتگر و هشداردهندهای نیامد. پس قطعاً برای شما بشارتگر و هشداردهندهای آمده است... .(1)
مخاطب این آیه اهل كتاب و ازجمله مسیحیاناند. از این آیه برمیآید كه در فاصلة زمانی بعثت حضرت عیسی علیه السلام تا بعثت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله رسولی ازطرف خداوند بهسوی مردم نیامده است؛(2) ولی دلالت ندارد كه در یك فاصلة زمانی حدوداً ششصد ساله، هیچ پیامبری در میان مردم نبوده است.
البته روایاتی با این مضمون مشترك در دست است كه لا تخلو الارض من حجة؛(3) «زمین [هیچگاه] از حجت خالی نیست». اما با استناد به این دسته از روایات نیز نمیتوان پاسخ صریحی به پرسش یادشده داد؛ چراكه «حجت» اعم از نبی و رسول است و شامل امام (و وصی پیامبر) نیز میشود. بنابراین تمسك به این روایات برای اثبات اینكه همواره در میان مردم پیامبرانی بودهاند، كافی نیست.
شایان ذكر است كه به اعتقاد ما مسلمانان، پس از پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله، دیگر پیامبری نخواهد آمد. این مطلب كه از ضروریات اسلام است، از آیات دال بر ختم نبوت نیز استفاده میشود.(4)
1. در روایات نیز آمده است كه حضرت محمدصلی الله علیه و آله در زمان فترت بین رسولان مبعوث شده است. برای مثال، حضرت علی علیه السلام دربارة آن حضرت میفرماید: أبعثه الله علی فترة من الرسل؛ «خداوند او را در دوران فترت و گسستگی میان رسولان برانگیخت» (محمدبنیعقوب كلینی رازی، الاصول من الكافی، ج8، ص173، ح104).
2. از برخی آیات استفاده میشود كه پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله برای كسانی برانگیخته شده بود كه خدا هرگز پیامبری برایشان نفرستاده بود: وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمْ قَبْلَكَ مِن نَّذِیرٍ (سبأ:44)؛ تَنزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ * لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ (یس:4ـ5). احتمالاً مراد این است كه از میان ایشان پیامبری برانگیخته نشده تا بهطور مستقیم آنها را انذار كند؛ بااینحال ممكن است دعوت پیامبران به آنها رسیده باشد. پس این آیات، با آیات مربوط به وجود پیامبر برای هر امت در تعارض نیست.
3. ر.ك: محمدبنیعقوب كلینی رازی، الاصول من الكافی، كتاب الحجة، باب «ان الارض لا تخلو من حجة».
4. از این مطلب در مبحث خاتمیت بهتفصیل سخن خواهیم گفت.
قرآن كریم از نام همة پیامبران، و حتی شمار آنها تهی است. در قرآن تنها نام 25 پیامبر و سرگذشت گروهی(1) از آنان آمده است. قرآن با صراحت بیان میكند كه جز اینها پیامبران دیگری نیز بودهاند كه نام آنها در این كتاب نیامده است:
إِنَّا أَوْحَیْنَا إِلَیْكَ كَمَا أَوْحَیْنَا إِلَی نُوحٍ وَالنَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَوْحَیْنَا إِلَی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَعِیسَی وَأَیُّوبَ وَیُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَیْمَانَ وَآتَیْنَا دَاوُدَ زَبُورًا * وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَیْكَ مِنْ قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْكَ وَكَلَّمَ اللَّهُ مُوسَی تَكْلِیمًا (نساء:163ـ164)؛ ما، همچنان كه به نوح و پیامبران بعد از او وحی كردیم، به تو [نیز] وحی كردیم؛ و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان [نیز] وحی نمودیم، و به داوود زبور بخشیدیم؛ و پیامبرانی [را فرستادیم] كه درحقیقت ماجرای آنان را قبلاً بر تو حكایت نمودیم؛ و پیامبرانی [را نیز برانگیختهایم] كه [سرگذشت] ایشان را بر تو بازگو نكردهایم؛ و خدا با موسی آشكارا سخن گفت.
و در آیهای دیگر آمده است:
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنَا عَلَیْكَ وَمِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْكَ... (غافر:78)؛ «و مسلماً پیش از تو فرستادگانی را روانه كردیم. برخی از آنان را [ماجرایشان را] بر تو حكایت كردهایم و برخی از ایشان را بر تو حكایت نكردهایم...».
از این آیات برمیآید كه شمار پیامبران بیش از تعداد آنانی است كه داستانشان
1. مانند: سموئیل در: بقره (2)، 247، ارمیا در: بقره (2)، 259، یوشع در: كهف (18)، 60، و خضر (در صورت پیامبر بودن) در: كهف (18)، 65.
در قرآن آمده است؛ ولی طبق برخی روایات تعداد پیامبران 124هزار نفر بوده كه 313 نفر از آنان رسول بودهاند و خداوند در مجموع 104 كتاب بر پیامبران فروفرستاده است.(1)
یكی از موضوعاتی كه قرآن كریم بر آن تأكید دارد، تفاوت پیامبران از جهت فضیلت و كمال است: تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ (بقره:253)؛ «برخی از آن پیامبران را بر برخی دیگر برتری بخشیدیم»، و در آیة مشابه دیگری آمده است: وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ (اسراء:55)؛ «و درحقیقت، بعضی از انبیا را بر بعضی برتری بخشیدیم».
از این آیات به دست میآید كه گرچه همة پیامبران الهی به مقام رفیع نبوت دست یافته و موحد بودهاند، در درجات كمالی متفاوتی قرار داشته و از جهت مقامات معنوی یكسان نبودهاند. این تفاوت درجات ممكن است در گرو عوامل مختلفی باشد؛ مانند گسترة حوزة رسالت، و داشتن شریعت و كتاب. برخی پیامبران، علاوه بر مقام نبوت، به مقام رسالت نیز رسیده بودند(2) و تعدادی از آنان اولوالعزم بودهاند.
قرآن كریم بعضی از پیامبران را «اولوالعزم» مینامد و به پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله فرمان میدهد كه همانند ایشان، در مقابل كافران شكیبایی پیشه كند: فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ (احقاف:35)؛ «پس همانگونه كه پیامبران نستوه صبر كردند، صبر كن».
1. ر.ك: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج1، ص32، ح194؛ محمدبنحسن صفار قمی، بصائر الدرجات، تعلیق محسن كوچهباغی، ص121. متن این روایت در آغاز درس آمده است.
2. در درس نخست از فرق میان رسول و نبی سخن گفتیم.
عزم در لغت بهمعنای تصمیم قاطع برای انجام كار است.(1) مرحوم علامه طباطباییرحمه الله ضمن اینكه برای عزم در آیة 35 سورة احقاف سه معنای صبر،(2) تصمیم بر وفای به عهد(3) و شریعت را برمیشمرد، از آیات قرآن كریم استظهار میكند كه مراد از عزم در این آیه، حكم و شریعت است و ازاینرو رسولان اولوالعزم را پیامبران صاحب شریعت معرفی میكند. او از آیات قرآن چنین برداشت میكند كه در میان انبیا، پنج پیامبر، صاحب شریعت، كتاب آسمانی و احكام اجتماعی بودهاند. این پنج تن عبارتاند از: نوح علیه السلام ، ابراهیم علیه السلام ، موسی علیه السلام ، عیسی علیه السلام و پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله.(4) یكی از آیاتی كه علامه به آن استناد میكند این آیه است:
شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّی بِهِ نُوحًا وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْكَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَی وَعِیسَی (شوری:13)؛ «از دین آنچه را كه به نوح سفارش كرد، برای شما تشریع نمود، و آنچه را كه دربارة آن به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش نمودیم».
در اولوالعزم بودن گروهی از پیامبران، طبق آیة 35 سورة احقاف، تردیدی نیست؛ اما هیچ دلیل قطعی از قرآن كریم و یا روایات متواتر در دست نیست كه ثابت كند پیامبران صاحب كتاب(5) و شریعت، تنها همین پنج پیامبر (نوح علیه السلام ، ابراهیم علیه السلام ، موسی علیه السلام ، عیسی علیه السلام و پیامبرصلی الله علیه و آله) بودهاند.
1. خلیلبناحمد فراهیدی، ترتیب كتاب العین، ج2، ص1193.
2. مانند: وَلَمَنْ صَبَرَ وَغَفَرَ إِنَّ ذَلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الأمُور (شوری:43).
3. مانند: وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَی آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا (طه:115).
4. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص216 و ج18، ص29.
5. نهتنها در روایات تصریح نشده است كه تنها این پنج پیامبر كتاب داشتهاند، بلكه در روایت ابوذر از پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله، كه در درس اول و صفحات پیشین گذشت، آمده است كه خداوند 104 كتاب فروفرستاده است (محمدبنیعقوب كلینی رازی، الاصول من الكافی، ج2، ص17)؛ بهعلاوه از قرآن كریم استفاده میشود كه پیامبران دیگری نیز كتاب داشتهاند: آتَیْنَا دَاوُدَ زَبُورًا (نساء:163)؛ «و به داوود زبور را دادیم». البته كتابهای آسمانیِ چنین پیامبرانی فقط شامل توصیههای اخلاقی، خبرهای غیبی، ادعیه و مناجات و مطالبی ازایندست بوده و از احكام شریعت بهمعنای احكام اجتماعی و قوانین لازم برای روابط اجتماعی تهی بوده است (ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، راهنماشناسی، ص264).
یكی از بحثهای مربوط به پیامبران، بهویژه پیامبران اولوالعزم، این است كه آیا رسالت آنها جهانی و عمومی بوده، یا هر پیامبری برای گروه خاصی مبعوث شده است. دراینباره بین مفسران اختلافاتی وجود دارد، بااینحال همه در دو مطلب هم سخناند:
1. همة انبیا رسالت جهانی نداشتهاند. دستكم رسالت برخی پیامبران محدود به یك قوم خاصی بوده است؛
2. پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله برای هدایت همة جهانیان برانگیخته شده و رسالتش مخصوص قوم ویژهای نبوده است.(1)
دربارة حوزة رسالت دیگر پیامبران اولوالعزم دو دیدگاه كلی وجود دارد:
دیدگاه اول: رسالت پیامبران اولوالعزم جهانی نبوده است؛ برای مثال، موسی علیه السلام و عیسی علیه السلام تنها مأمور هدایت بنیاسرائیل بودهاند و دعوت آنان، به این قوم اختصاص داشته است. ظاهر برخی آیات نیز مؤید این مدعاست؛ چنانكه دربارة حضرت موسی علیه السلام آمده است: وَآتَیْنَا مُوسَی الْكِتَابَ وَجَعَلْنَاهُ هُدًی لِبَنِی إِسْرَائِیلَ (اسراء:2)؛ «و به موسی كتاب دادیم و آن را برای فرزندان اسرائیل رهنمودی گردانیدیم».(2) دربارة حضرت عیسی علیه السلام نیز میخوانیم: وَإِذْ قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْكُمْ (صف:6)؛ «و هنگامی كه عیسی پسر مریم گفت: ای فرزندان اسرائیل، من فرستادة خدا بهسوی شما هستم».(3)
ظاهر آیات بالا نشان میدهد كه رسالت این پیامبران، جهانی نبوده است. بنابراین تلازمی بین شریعت داشتن و جهانی بودن رسالت نیست؛
1. البته دراینباره شبهاتی هست كه در درسهای آینده بررسی خواهد شد.
2. ظاهر برخی آیات گویای آن است كه حضرت موسی علیه السلام برای نجات بنیاسرائیل مبعوث شده بود؛ مانند: طه (20)، 47؛ شعراء (26)، 17؛ غافر (40)، 53.
3. همچنین آمده است: وَرَسُولاً إِلَی بَنِی إِسْرَائِیل(آلعمران:49) «و [عیسی علیه السلام را بهعنوان] پیامبری بهسوی بنیاسرائیل [میفرستد]».
دیدگاه دوم: پیامبران اولوالعزم و صاحبان كتاب، دو گونه دعوت داشتهاند: یكی دعوت به خداپرستی، توحید و نفی شرك كه فراخوانی جهانی بوده است، و دیگری دعوت به احكام و شرایع خاص، كه اختصاص به قوم خاصی داشته است. برای مثال، از آیات قرآن به دست میآید كه موسی علیه السلام ، فرعون را به توحید و نفی شرك فراخواند.(1) از اینجا روشن میشود كه رسالت موسی علیه السلام در بُعد اعتقادی آن، شامل فرعون و فرعونیان نیز میشده است؛ حالآنكه آنان در شمار بنیاسرائیل نبودند؛ اما در بعد تشریعی، خداوند هنگامی الواح تورات را بر موسی علیه السلام نازل فرمود كه آنان از مصر راهی سرزمین موعود شدند؛ ازاینرو احكام تورات ویژة بنیاسرائیل است و شامل قبطیان و اقوام دیگر نمیشود.(2) قرآن كریم هم به همین دلیل تورات را مایة هدایت برای بنیاسرائیل معرفی كرده است.
اگر پیامبری موظف باشد كه با همة اقوام و ملل تماس بگیرد و پیام خود را به آنها اعلام كند، رسالت او جهانی شمرده میشود. در مقابل، پیامبری كه موظف است پیام خدا را تنها به قوم خاصی برساند، دارای رسالت جهانی شناخته نمیشود.
محدود بودن رسالت برخی پیامبران میتواند علل مختلفی داشته باشد. شاید یك علت این بوده كه آنان فرصت چنین كاری را نداشتهاند و یا امكان برای برقراری ارتباط با همة اقوام برایشان فراهم نبوده است؛ چنانكه در گذشتههای دور، ارتباط بین مناطق مختلف بسیار مشكل بوده و سفر به برخی كشورهای دور، عادتاً امری غیرممكن قلمداد
1. مانند: اذْهَبْ إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی * فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلَی أَنْ تَزَكَّی * وأَهْدِیَكَ إِلَی رَبِّكَ فَتَخْشَی (نازعات:17ـ19).
2. شاید به همین جهت امام سجاد علیه السلام دلیل اولوالعزم بودن برخی پیامبران را اینچنین بیان میفرماید: لانهم بعثوا الی شرقها وغربها وجنها وانسها؛ «چون آنان به شرق و غرب عالم و انسانها و جنیان برانگیخته شدهاند» (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج11، ص58، ح61).
میشده است. بدیهی است در چنان شرایطی، كه وسایل نقلیه بسیار ابتدایی بوده، برای یك شخص ارتباط با كل جهان میسر نبوده است.
ممكن است این اشكال مطرح شود كه اگر ارتباط با مناطق دوردست از طرق عادی ممكن نبوده است، چرا پیامبران با بهرهگیری از روشهای غیرمعمول، مانند اعجاز، پیام خود را به آن مناطق نمیرساندهاند. پاسخ این است كه برحسب شواهد تاریخی، بنای پیامبران بر آن نبوده است كه برای هر كاری از راههای غیرمتعارف و اعجازگونه بهره ببرند. پیامبران الهی تنها در مواقع خاصی معجزه نشان میدادند و آن هم تنها برای اثبات درستی دعوتشان بوده است، نه برای تسهیل در ابلاغ دعوت.
بههرروی مسلم است كه امكان ارتباط با همة اقوام و ملل از طرق عادی، برای بسیاری از پیامبران فراهم نبوده است و ظاهراً آنان موظف به استفاده از روشهای غیرعادی و فراطبیعی نیز نبودهاند. بر اساس معنای یادشده از رسالت جهانی، میتوان مدعی شد كه رسالت پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله جهانی بوده است(1) و آن حضرت، مأموریت داشته است كه دعوت خود را به اقوام غیرعرب نیز ابلاغ كند؛ اما ظاهراً رسالت دیگر پیامبران جهانی نبوده است.
در اینجا توجه به چند نكته لازم است:
یكم: وقتی پیامبری مأمور به دعوت قوم خاصی میشد، وظیفه نداشت كه به سراغ یكایك افراد آن قوم برود؛ بلكه آنچه مقدور بود و پیامبران نیز موظف به انجامش بودند، این بود كه پیامشان را به سران قوم و گروههای مؤثر برسانند؛
دوم: ابلاغ رسالت محدود به زمان حیات پیامبران نیست و پس از وفات ایشان نیز به دست جانشینانشان ادامه مییابد؛
سوم: موظف بودن پیامبران به ابلاغ عمومی پیام خداوند، بهمعنای برطرف شدن همة
1. در ادامه، دلایل و شواهد جهانی بودن رسالت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله خواهد آمد.
موانع عملی موجود در راه انجام این كار نیست؛ بلكه اگر در جایی به هر دلیلی انجام این كار با موانعی مواجه بوده، مسلماً بار مسئولیت از دوش پیامبرصلی الله علیه و آله برداشته شده است؛
چهارم: همانگونه كه در درس هفدهم ثابت شد، نبوت یك جریان واحد است و هر مؤمنی وظیفه دارد به همة پیامبران الهی ایمان داشته باشد. بنابراین اگر شخصی از رسالت پیامبری آگاهی یابد و به او ایمان نیاورد، این انكار او در حكم انكار همة پیامبران است. این حكم حتی برای كسانی كه از قوم هدف آن پیامبر نیستند نیز جاری است. ازاینرو اگر شخصی كه مثلاً در چین زندگی میكند، آگاه شود كه پیامبری در منطقة خاورمیانه و برای اقوام آن ناحیه مبعوث شده است، موظف است به او ایمان آورد و دعوت او را بپذیرد.
حال ممكن است این پرسش مطرح شود كه بر اساس اصل یادشده، شخصی كه در زمان دو پیامبر زندگی میكند و از رسالت هر دو آگاهی مییابد، در موارد اختلاف شریعت آن دو پیامبر در برخی احكام، چه وظیفهای دارد. پاسخ این است در این فرض، اگر اختلافی در شریعت دو پیامبر معاصر باشد، دلیلش این است كه یكی از آن دو، احكام ویژهای را برای گروه خاصی آورده است. در این صورت، اگر آن شخص جزو آن گروه نباشد، موظف به انجام آن احكام نخواهد بود؛ برای مثال، اگر در زمان موسی علیه السلام شخصی غیریهودی از رسالت او آگاه شود، باید به موسی علیه السلام ایمان آورد، اما موظف نیست كه به احكام خاص یهود عمل كند، و فقط در احكام دیگر موظف به پیروی است.
بنابراین اگر شخص مكلفی از بعثت پیامبری آگاه شود، موظف است رسالت او را بپذیرد؛ هرچند آن پیامبر بهسوی قوم او برانگیخته نشده باشد. آنگاه در محتوای دعوت آن پیامبر نیك بنگرد و از احكام عمومی آن، كه ویژة قوم یا گروه خاصی نیست، پیروی كند.
البته، چنانكه در درس پانزدهم گذشت، احكام اختصاصیِ پیامبران بسیار اندك بوده، و روح كلی دعوت آنان و اصول و احكام، در همة شرایع عام و مشترك بوده است. برای مثال، عباداتی چون نماز و زكات در همة ادیان وجود داشته، و حداكثر، اختلافهایی در
شكل اجرای آنها بوده است. همچنین احكامی مانند نهی از ستمگری، كمفروشی، غیبت، شرابخواری و زنا، و قوانین مربوط به روابط اجتماعی و خانوادگی در همة ادیان تشریع شده است. از آنچه گذشت، روشن میشود كه جهانی نبودن رسالت جمعی از پیامبران، بدین معنا نیست كه مردم در تأیید یا تكذیب آنان مختارند.
پیشتر یادآور شدیم كه به اعتقاد گروهی از عالمان، برخی از پیامبران دارای دو نوع وظیفه بودهاند: نخست دعوت به توحید، كه دعوتی عام بوده است، و دیگری دعوت به سایر اصول و احكام، كه ویژة قوم خاصی نبوده است. با توجه به مقدماتی كه ذكر شد، باید گفت كه این رأی بر صواب نیست؛ زیرا همة فرمانهای پیامبران برای تمام كسانی كه از آن آگاه میشدند، لازمالاجرا بوده است. پیامبران الهی، به گفتة قرآن كریم، همانگونه كه مردم را به توحید فرامیخواندند، آنان را به اطاعت و پیروی مطلق از خویش نیز دعوت میكردند: وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ (نساء:64)؛ «و ما هیچ پیامبری نفرستادیم، مگر آنكه به توفیق الهی از او اطاعت كنند». قرآن كریم از زبان بسیاری از پیامبران الهی میفرماید: فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَطِیعُونِ؛(1) «پس از خدا پروا دارید و مرا اطاعت كنید».
بنابراین چنین نیست كه مثلاً رسالت موسی علیه السلام برای قبطیان مصر، كه با بنیاسرائیل همنژاد نبودند، در این خلاصه شود كه او آنان را تنها به ترك بتپرستی و پرستش خدای یكتا دعوت كند، و راه رسیدن به این مقصد را، در بُعد اعتقادی یا عملی، به آنها ننماید؛ بلكه وقتی قبطیان نیز در معرض دعوت موسی علیه السلام قرار گرفتند، هم بر موسی علیه السلام لازم بود كه محتوای دعوتش را بهطور تفصیلی به آنان عرضه كند، و هم آنان موظف بودند كه به شریعت موسی علیه السلام بگروند و به احكام آن ـ بهجز آنچه مختص قوم یهود بود ـ عمل كنند.
1. این فرمان در آیات متعدد و از زبان پیامبران مختلفی ذكر شده است. برای مثال، در آیة 50 سورة آلعمران از قول حضرت عیسی علیه السلام ، در آیات 108 و 110 سورة شعراء از قول حضرت نوح علیه السلام ، و در آیة 163 همان سوره از قول حضرت لوط علیه السلام آمده است.
از مجموع آنچه در این بخش مطرح شد، میتوان نتیجه گرفت كه اگر معنای جهانی بودن این باشد كه پیامبر موظف است پیام خدا را به همة اقوام و ملل مهم جهان برساند، رسالت بسیاری از پیامبران، حتی موسی علیه السلام و عیسی علیه السلام كه از پیامبران اولوالعزم شمرده میشوند، جهانی نبوده است؛ اما اگر جهانی بودن را بهمعنای لزوم ابلاغ رسالت، در صورت مواجهه با دیگر اقوام، و لزوم پیروی از آن پیامبر بر همة مكلفان مطلع بگیریم، رسالت همة پیامبران، عام، فراگیر و جهانی بوده است.
1. از آیات قرآن كریم برمیآید كه خداوند شمار فراوانی از پیامبران را در میان مردم برانگیخته است.
2. «خداوند برای هر امتی پیامبری فرستاده است». در این گزاره، مراد از «امت» گروهی از انسانهاست كه با گروههای دیگر از انسانها چنان ارتباطی ندارند كه بتوانند معلوماتشان را به دست آورند.
3. آیات قرآن كریم دلالت صریح ندارد كه در همة زمانها در میان مردم پیامبر بوده است. تنها در روایات آمده است كه هیچگاه زمین از حجت الهی خالی نمیماند؛ اما حجت، شامل امام و وصی پیامبر نیز میشود.
4. آیات و روایات حاكی از آن است كه پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله در زمان گسستگی رسالت (فترت) برانگیخته شده است.
5. قرآن كریم تعداد پیامبران و نام همة آنها را بیان نكرده است؛ ولی بنابر روایات، شمار پیامبران 124هزار بوده كه 313 نفر از آنان رسول بودهاند، و خداوند در مجموع 104 كتاب آسمانی فرستاده است.
6. با وجود اشتراك پیامبران در مقام نبوت و موحد بودن همة آنها، خداوند برخی از آنها را بر بعضی دیگر برتری داده است.
7. قرآن كریم از برخی پیامبران با عنوان «اولوالعزم» یاد میكند. طبق بعضی روایات پیامبران اولوالعزم صاحب شریعت و كتاب بودهاند؛ برخی بر آناند كه تنها پنج پیامبر، یعنی نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمدعلیهم السلام اولوالعزم بودهاند؛ اما دلیل قطعی بر انحصار شریعت و كتاب به پیامبران اولوالعزم وجود ندارد.
8. دانشمندان اتفاقنظر دارند كه همة پیامبران نبوت جهانی نداشتهاند؛ اما رسالت پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله قطعاً جهانی بوده است. در جهانی بودن رسالت پیامبران اولوالعزم اختلافنظر وجود دارد.
1. با توجه به یگانگی دین الهی و ضرورت ایمان به همة پیامبران، اگر مراد از جهانی بودن رسالت یك پیامبر این باشد كه هركس از آن آگاه شد باید طبق آن عمل كند، بیشك رسالت همة پیامبران جهانی بوده است؛ ولی اگر مراد از آن، ضرورت ابلاغ وحی به تمام مردم جهان باشد، حتی رسالت برخی پیامبران اولوالعزم نیز جهانی شمرده نمیشود.
2. جهانی بودن رسالت یك پیامبر، بهمعنای رفع تمام موانع در راه ابلاغ پیام به همة مردم نیست و اگر پیامبر پیامش را تنها به سران قوم هم برساند، رسالت جهانی خویش را انجام داده است.
1. با استناد به آیهای ثابت كنید كه هر امتی پیامبر داشته است.
2. دیدگاه قرآن را دربارة وجود پیامبر در تمام زمانها بیان كنید.
3. آیا قرآن كریم به شمار انبیا و داستان زندگی همة آنان اشاره دارد؟ به یك آیه در این زمینه استدلال كنید.
4. پیامبران اولوالعزم چه كسانی بودهاند و چه ویژگیهایی داشتهاند؟
5. معنای صحیح «جهانی بودن رسالت» چیست؟ طبق این معنا رسالت كدام پیامبر، جهانی بوده است؟
1. ابنبابویه قمی (شیخ صدوق)، ابوجعفر محمدبنعلی، عیون اخبار الرضا علیه السلام ، ج2، ص80.
2. مجلسی، محمدباقر، مرآة العقول، ج2، ص286 و ج11، ص56.
دربارة پیامبران اولوالعزم در روایات تحقیق كنید.
از دانشپژوه انتظار میرود پس از فراگیری این درس:
1. از اوصاف عمومی پیامبران و آیات مربوط به این موضوع آگاه شود؛
2. بتواند بر بشر بودن همة پیامبران شاهد قرآنی بیاورد؛
3. با آیات مربوط به اختصاص نبوت به مردان و راز آن آشنا شود؛
4. بداند پیامبران، جز آنچه به سود مردم بوده، از آنها مزدی نخواستهاند.
الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللّهَ وَكَفی بِاللّهِ حَسِیباً(احزاب:39)؛ همان كسانی كه پیامهای خدا را ابلاغ میكنند و از او میترسند و از هیچكس جز او بیم ندارند و خدا برای حسابرسی كفایت میكند.
قرآن كریم اوصافی برای پیامبران برمیشمارد كه میتوان آنها را در دو دستة كلی جای داد: پارهای از آنها، مانند نذیر و بشیر، بیانگر وظیفة پیامبران در برابر مردم است كه میتوان آنها را از شئون یا مقامات پیامبران دانست، و برخی دیگر حاكی از ویژگیهای ذاتی پیامبران است. دستة نخست از اوصاف پیامبران را در درسهای گذشته بررسی كردیم. در این درس، به بررسی دستة دوم میپردازیم.
شایان ذكر است كه قرآن كریم برخی از این اوصاف را به بعضی از پیامبران نسبت میدهد؛ ولی با تنقیح مناط میتوان آنها را اوصاف مشترك همة پیامبران دانست. پس در این درس، در واقع اوصاف عمومی پیامبران را بررسی میكنیم.
قرآن كریم در پاسخ به كسانی كه به بشر بودن پیامبران اعتراض دارند، تأكید میكند كه
پیامبر انسانها حتماً باید از جنس مردم باشد.(1) مردم به پیامبران میگفتند، شما انسانهایی مثل ما هستید: قَالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنَا (ابراهیم:10)؛ «شما جز بشری مثل ما نیستید» و انتظار داشتند كه برایشان فرشتهای فرود آید:(2) قَالُوا لَوْ شَاءَ رَبُّنَا لأنْزَلَ مَلائِكَةً فَإِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ (فصلت:14)؛ «گفتند: اگر پروردگار ما میخواست [برای هدایت ما]، قطعاً فرشتگانی فرومیفرستاد».
پاسخ قرآن این است كه پیامبر هر قومی باید از جنس افراد همان قوم باشد:
قُلْ لَوْ كانَ فِی الأَرْضِ مَلائِكَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً(اسراء:95)؛ «بگو: "اگر روی زمین فرشتگانی بودند كه با اطمینان راه میرفتند، البته بر آنان فرشتهای بهعنوان پیامبر، از آسمان نازل میكردیم"».
یعنی پیش از حضرت محمدصلی الله علیه و آله، هر پیامبری آمده، انسان بوده، و هیچگاه فردی از جنیان(3) یا فرشتگان(4) برای نبوت و هدایت مردم برانگیخته نشده است.(5)
یكی از اوصاف عمومی پیامبران این است كه همة آنان مرد بودهاند. قرآن خطاب به پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله میفرماید:
1. در درس سوم بهتفصیل دربارة این مطلب بحث كردیم. آیات دال بر مرد بودن پیامبران، كه در ادامه میآید، نیز بر این مطلب دلالت دارد.
2. و نیز میگفتند: لَوْ مَا تَأْتِینَا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (حجر:7)؛ «اگر راست میگویی، چرا فرشتهای بر ما نمیآوری؟»
3. دربارة اینكه پیامبر جنیان از جنس خودشان بوده یا نه، در درس اول سخن گفتیم.
4. امام باقر علیه السلام با استناد آیة 95 سورة اسراء فرموده است كه خداوند هیچ فرشتهای را برای امامت یا حكومت به زمین نفرستاده است (ر.ك: هاشمبنسلیمان حسینی بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج3، ص276). این روایت از امام رضا علیه السلام نیز نقل شده است (ر.ك: عبدعلیبنجمعه عروسی حویزی، تفسیر نور الثقلین، ج2، ص478).
5. ر.ك: ابوجعفر محمدبنحسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج6، ص205.
وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّ رِجَالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی (یوسف:109)؛ «و پیش از تو [نیز] جز مردانی از اهل شهرها را، كه به آنان وحی میكردیم، نفرستادیم».
وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّ رِجَالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (نحل:43)؛ «و پیش از تو [نیز] جز مردانی را كه به آنان وحی میكردیم، گسیل نداشتیم. اگر نمیدانید، از پژوهندگان كتابهای آسمانی بپرسید».(1)
البته واژة «رجل» گاهی هم بهمعنای «انسان» به كار میرود.(2) طبق این كاربرد ممكن است مراد از این آیات، این باشد كه تمام پیامبران انسان بودهاند، نه جن یا فرشته. در این صورت مفاد این آیات، نظیر همان آیاتی خواهد بود كه پیامبران را انسان معرفی میكنند؛ ولی معنای ظاهری این آیات، این است كه همة پیامبران مرد بودهاند و از میان زنان پیامبری برانگیخته نشده است. روایات و تاریخ بشری نیز این ادعا را تأیید میكنند چون در آنها نیز نام هیچ پیامبر زنی به چشم نمیخورد.
بنابراین میتوان گفت: قرآن كریم مدعی است كه همة پیامبران مرد بودهاند و اگر دربارة القای مطلب به مادر حضرت موسی علیه السلام واژة وحی را به كار میبرد،(3) چنانكه در درس دوم گفتیم، مراد الهام است نه وحی نبوی.(4) البته اختصاص نبوت به مردان، بهمعنای نقصان معنوی زنان در مقایسه با مردان، و برتری معنوی تمام پیامبران از همة زنان نیست؛ زیرا زنان نیز
1. نیز، ر.ك: انبیاء (21)، 7.
2. ر.ك: احمدبنفارس، معجم مقاییس اللغة، ج3، ص493.
3. وأَوْحَیْنَا إِلَی أُمِّ مُوسَی... (قصص:7).
4. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج14، ص149ـ150. ابنحزم در كتاب الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، با استناد به این آیه و آیات مربوط به سخن گفتن فرشتگان با حضرت مریم و برخی روایات، به نبوت زنان استدلال كرده است. وی نبوت را بهمعنای اعلام خبر و آگاهی به فرد گرفته است؛ حالآنكه در درس اول بیان كردیم كه نبی افزون بر گرفتن خبر، مأمور به ابلاغ نیز هست؛ ولی هیچكدام از این زنان بزرگوار چیزی از دریافتهای خود را به مردم ابلاغ نكردهاند. بهعلاوه، نفی نبوت از زنان بهمعنای نفی كمال از آنان نیست (ر.ك: علیبناحمدبنحزم، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ج3، ص186ـ187).
میتوانند همانند مردان تكامل پیدا كنند؛ مانند حضرت زهراعلیهاالسلام كه به عقیدة برخی عالمان، بر اساس پارهای از روایات، از همة پیامبران جز حضرت محمدصلی الله علیه و آله، برتر بوده است.(1)
شاید راز اختصاص نبوت به مردان این باشد كه نبوت مستلزم رهبری جامعه و تدبیر امور و تربیت مردم است و مرد به حكم قدرت تعقل و تدبیر بیشتری كه دارد، برای تصدی این امور خطیر شایستهتر است. بهعلاوه، رهبری امت اقتضا میكند كه پیامبر در میان مردم و در جنگها حضور داشته باشد و اینگونه كارها با طبیعت زنان سازگار نیست.(2)
بنابر آیات بسیاری از قرآن كریم، هر پیامبری در میان امت خویش برانگیخته میشده و به زبان همان قوم سخن میگفته است؛ حتی پیامبرانی كه دارای رسالت عمومی و جهانیاند، به زبان همان قومی سخن میگفتهاند كه از میان آنان برخاسته و در بین آنان میزیستهاند. آیات زیر حكایت از همزبانی پیامبران با قوم خویش دارند:
فَإِنَّمَا یَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَكَّرُونَ (دخان:58)؛ «قرآن را تنها بر زبان تو آسان گردانیدیم؛ امید كه پند پذیرند».
نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ * عَلَی قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ * بِلِسَانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ(شعراء:193ـ195)؛ «روحالامین آن را بر دلت نازل كرد، تا از [جملة] هشداردهندگان باشی؛ به زبان عربی روشن».
وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ (ابراهیم:4)؛ «و ما هیچ پیامبری را جز به زبان قومش نفرستادیم، تا [حقایق را] برای آنان بیان كند».
1. ر.ك: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج43، ص10.
2. علامه طباطبایی راز اختصاص نبوت به مردان را، شناختهتر بودن مردان نسبت به زنان میداند (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج13، ص306).
آیة اخیر، هدف از همزبانی پیامبران با قومشان را نیز بیان میكند؛ ازآنجاكه هدف از ارسال پیامبران تبیین اهداف الهی رسالت است، اگر زبان یك پیامبر، كه اصلیترین ابزار مفاهمة او با مردم است، متفاوت از زبان قومش باشد، در تبیین كامل رسالت و تحقق بخشیدن به اهداف بعثتش، كامیاب نخواهد بود.
یكی دیگر از ویژگیهای مشترك انبیا آن است كه رسالت الهیشان را تنها برای رضای خدا انجام میدادند و در برابر زحمات طاقتفرسایشان، هیچگونه مزد و پاداشی از مردم نمیخواستند. خداوند در آیات فراوانی از قول پیامبران نقل میكند كه با صراحت به مخاطبانشان میگفتند: وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلاّ عَلَی رَبِّ الْعَالَمِین (شعراء:109)؛ «و بر این [رسالت] اجری از شما طلب نمیكنم. اجر من جز بر عهدة پروردگار جهانیان نیست».(1)
این آیه، كه حكایت سخن پیامبرانی همچون نوح، هود، صالح، لوط و شعیبعلیهم السلام است، پرده از این واقعیت برمیدارد كه پیامبران هیچگونه توقع یا درخواستی از مردم نداشتهاند و چشم امیدشان همواره به خداوند و فضل او بوده است.
شماری از آیات قرآنی گویای آن است كه پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله نیز، همچون پیامبران گذشته، از مردم توقع هیچ پاداشی نداشته است؛ مانند: وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعَالَمِین (یوسف:104)؛ «و تو بر رسالت، پاداشی از آنان نمیخواهی. آن [قرآن] جز یادآوری و پندی برای جهانیان نیست».(2) این موضوع در برخی آیات دیگر، با
1. و نیز: شعراء (26)، 127، 145، 164، 180.
2. و نیز میفرماید: قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْر وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِینَ (ص:86)؛ «بگو: مزدی بر این [رسالت] از شما طلب نمیكنم و من از كسانی نیستم كه خود را به چیزی كه به آن لایق نیستم بیارایم»؛ همچنین، ر.ك: انعام (6)، 90.
استفهام انكاری بیان شده است: أَمْ تَسْأَلُهُمْ أَجْرًا فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (طور:40)؛ «آیا از آنها مزدی مطالبه میكنی و آنان از [تعهد ادای] تاوان گرانبارند؟»(1) در این آیات طلب مزد بهصورت مطلق نفی شده است؛ اما آیات دیگری نیز هست كه ظاهراً بیانگر نوعی استثنا در خصوص پیامبر گرامی اسلامصلی الله علیه و آله است:
قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی (شوری:23)؛ «بگو: "به ازای آن [رسالت] پاداشی از شما خواستار نیستم، مگر دوستی دربارة خویشاوندان"».
قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاّ مَنْ شاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلی رَبِّهِ سَبِیلاً (فرقان:57)؛ «بگو: "بر این [رسالت] اجری از شما طلب نمیكنم، جز اینكه هركس بخواهد راهی بهسوی پروردگارش [در پیش] گیرد"».
ممكن است در نگاه نخست چنین به نظر آید كه دو آیة بالا از یك استثنای حقیقی سخن میگویند؛ بدین معنا كه پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله، برخلاف پیامبران دیگر و برخلاف آیاتی كه حاكی از نفی مزد از جانب خود اوست، از مردم مزدی خواسته است؛ اما این برداشت شتابزده درست نیست؛ زیرا اگر در مفاد این دو آیه دقت كنیم، درمییابیم آنچه خواسته شده، از سنخ پاداشهای معمول نیست. اگر مزد را سودی بدانیم كه در قبال انجام كاری به فاعل آن كار میدهند، خواهیم دید كه موارد استثناشده، یعنی الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی و مَنْ شاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلی رَبِّهِ سَبِیلا، استثناهای حقیقی نیستند؛(2) چون با انجام این كارها سودی به شخص پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله نمیرسد؛ بلكه دوستی با خاندان پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله و قرار گرفتن در مسیر الهی، سودی است كه باز خود مسلمانان از آن بهرهمند میشوند.
بنابر آنچه گذشت، این اندیشه كه ـ العیاذ بالله ـ پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله شخصی جاهطلب و
1. همچنین: قلم (68)، 46.
2. با توجه بهمعنای «اجر»، استثنای مذكور در این آیات از نوع استثنای منقطع است كه در آن مستثنی از جنس مستثنیمنه نیست؛ اما به دلیل اهمیتی كه این موضوع دارد، بهصورت استثنا برای اجر آمده است.
در پی محبوبیت خود و خاندانش در میان مردم بوده، پنداری باطل است. دوستی با خویشاوندان پیامبرصلی الله علیه و آله، كه همان اهلبیت پیامبرند،(1) امری است كه در نهایت به سود خود مردم، و در جهت تأمین سعادت و كمال آنان خواهد بود. شایان ذكر است كه دو استثنای یادشده، سرانجام به یك امر بازمیگردند. در واقع این توصیة پیامبرصلی الله علیه و آله به مردم كه اهلبیتعلیهم السلام را دوست داشته باشند، امری شخصی نیست؛ بلكه آن حضرت از جانب خدا مأمور بود كه جایگاه بلند اهلبیتعلیهم السلام را در تداوم رسالت و راهنمایی امت به مردم گوشزد كند و بیتردید، دوست داشتن اهلبیتعلیهم السلام و در نتیجه مراجعه به ایشان، مصداق كامل و بارز حركت در راه خداست.
شاهد صحت این تفسیر، آیهای است كه با صراحت میگوید: قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلاّ عَلَی اللّهِ (سبأ:47)؛ «بگو: هر مزدی كه از شما خواستم، از آنِ شما و به سود شماست؛ مزد من جز به خدا نیست».(2)
البته این آیه را دو گونه تفسیر كردهاند؛ بر اساس تفسیر نخست، كه با بیان بالا
1. در روایات متعدد آمده است كه مراد از ذیالقربی، اهلبیتعلیهم السلام است (ر.ك: محمدبنیعقوب كلینی رازی، الاصول من الكافی، ج1، كتاب الحجة، باب فیه نكت ونتف من التنزیل فی الولایة، ص413ـ414). در حدیث هفتم از این باب، زراره نقل میكند كه امام صادق علیه السلام در تفسیر آیة ذیالقربی فرمود: هم الائمة. در منابع اهل سنت نیز آمده است كه ذویالقربی، علی، فاطمه، حسن و حسینعلیهم السلام هستند؛ برای نمونه، از ابنعباس نقل شده است كه رسول خدا در پاسخ به سؤالی دربارة ذویالقربی در آیة مورد بحث فرمود: علی وفاطمه وولداها؛ «علی و فاطمه و دو پسر او» (جلالالدین عبدالرحمان سیوطی، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، ج7، ص348).
2. گفتنی است كه سه آیة اخیر، در دعای شریف ندبه بهصورت بسیار زیبایی به یكدیگر مرتبط شدهاند: ثم جعلت اجر محمدصلی الله علیه و آله مودتهم فی كتابك فقلت: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» وقلت: «ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُم» وقلت:«ما أسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ مِنْ أجْرٍ إِلاّ مَنْ شاءَ أنْ یَتَّخِذَ إِلی رَبِّهِ سَبِیلا» فكانوا هم السبیل الیك والمسلك الی رضوانك؛ «آنگاه تو [ای پروردگار] در كتابت مزد رسالت محمدصلی الله علیه و آله را محبت امت [نسبت به اهلبیتعلیهم السلام] قرار داده، فرمودی: «بگو [ای رسول ما] من از شما [امت] مزدی جز دوستی خویشاوندانم نمیخواهم» و باز فرمودی: «همان مزدی كه خواستم، به سود شماست» و باز فرمودی: «بگو [ای رسول ما] من از شما [امت] اجری نمیخواهم مگر آنكه راه خدا را پیش گیرید». پس [از آیات روشن میشود كه] اهلبیت پیامبر، طریق [و راهبر] بهسوی تو و راه رسیدن به [بهشت] رضوان تواَند».
مناسبت دارد، مزدی كه پیامبرصلی الله علیه و آله از مردم خواسته است، در واقع سودش به خود مردم بازمیگردد؛ اما بر اساس تفسیر دوم، آیه در مقام نفی اجرت است؛ گویی پیامبر به مردم میگوید: «هر پاداشی از شما خواسته بودم، به خود شما بخشیدم».(1)
یكی از اوصاف عمومی پیامبران این است كه همة آنها معصوم بودهاند. چنانكه در درس چهارم گذشت، تعبیر «معصوم» در قرآن كریم نیامده است، ولی قرآن با تعبیرهای دیگری بر این ویژگی پیامبران دلالت میكند؛ تعبیر «مخلَص» نیز در توصیف برخی پیامبران به كار رفته كه معادل معصوم است؛ زیرا «مخلَص» یعنی كسی كه خدا او را برای خود خالص كرده، و وجودش را از غیرخدا پیراسته است؛ برای مثال، قرآن دربارة حضرت موسی علیه السلام میفرماید:وَاذْكُرْ فِی الْكِتابِ مُوسی إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَكانَ رَسُولاً نَبِیًّا (مریم:51)؛ «و در این كتاب از موسی یاد كن، زیرا كه او مخلص و فرستادهای پیامبر بود». در این آیه، موسی علیه السلام افزون بر مقام رسالت و نبوت، به وصف «مخلص» توصیف شده است؛(2) این همان مقامی است كه شیطان، از ابتدا تلاش برای گمراه كردنِِ صاحبانش را بیثمر دانست: وَلأغْوِیَنَّهُم أَجْمَعِین * إِلاّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِین (حجر:39ـ40)؛ «و همه را گمراه خواهم ساخت، مگر بندگان خالص [شدة] تو از میان آنان را».
یكی دیگر از اوصاف معنوی انبیا، «صدّیق» بودن است. قرآن كریم دربارة ادریس علیه السلام
1. مانند بستانكاری كه به شخص بدهكار میگوید: «اگر از تو طلبی هم داشتم، به تو بخشیدم».
2. دربارة حضرت یوسف علیه السلام نیز میفرماید: إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ (یوسف:24)؛ «همانا او از بندگان خالصشدة ما بود».
میفرماید: وَاذْكُرْ فِی الْكِتَابِ إِدْرِیسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّیقًا نَبِیًّا (مریم:56)؛ «و در این كتاب از ادریس یاد كن كه او راستگویی پیامبر بود».
واژة «صدیق»، كه در روایات نیز آمده است،(1) صیغة مبالغه از «صدق» است(2) و بهمعنای كسی است كه رفتارش كاملاً مطابق گفتارش است و هیچ تناقضی بین گفتار و كردارش وجود ندارد؛ چنین شخصی به همة حقایق معتقد است و به همة آنها عمل میكند. این وصف، برای حضرت ابراهیم علیه السلام (3) و حضرت یوسف علیه السلام (4) نیز به كار رفته است.(5)
یكی دیگر از ویژگیهای عمومی پیامبران امانتداری است. پیامبران الهی مأمور رساندن متاعی گرانبها چون وحی بودند كه لازم بود سالم به مردم برسد. بر این اساس پیامبران، علاوه بر صدق در گفتار، امانتدار نیز بودهاند. قرآن كریم چندین پیامبر را با وصف «امین» یاد میكند. آنها به فرمان الهی قومشان را به پرهیزگاری دعوت میكردند و به آنان میگفتند: إِنِّی لَكُمْ رَسُولٌ أَمِین (دخان:18)؛ «من برای شما فرستادهای امانتدار و مورد اعتمادم».
این عبارت در سورة شعراء از قول پیامبرانی چون نوح علیه السلام (آیة 107)، هود علیه السلام (آیة 125) صالح علیه السلام (آیة 143)، لوط علیه السلام (آیة 162) و شعیب علیه السلام (آیة 178) آمده است.
1. برای نمونه، پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله فرموده است: صدیق هذه الامة علی بن ابی طالب وهو الصدیق الاكبر؛ «علی، فرزند ابیطالب، بسیار راستگوی این امت است و او بسیار راستگوی بزرگتر است» (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج35، ص412).
2. محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، ج10، ص193، مادة صدق.
3. ر.ك: مریم (19)، 41.
4. ر.ك: یوسف (12)، 46.
5. در روایت آمده است كه همة پیامبران صادق بودهاند؛ ازجمله امام صادق علیه السلام فرموده است: أن الله لم یبعث نبیا الاّ مصدق الحدیث (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج11، ص67).
پیامبران الهی جز از خداوند نمیترسیدهاند و این از ویژگیهای مشترك آنان بوده است:
الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالاتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلاّ اللَّهَ وَكَفَی بِاللَّهِ حَسِیبًا (احزاب:39)؛ «همان كسانی كه پیامهای خدا را ابلاغ میكنند و از او میترسند و از هیچكس جز او بیم ندارند و خدا برای حسابرسی كفایت میكند».
علت اینكه پیامبران در سختترین موقعیتها از هیچ قدرتی هراس به دل راه نمیدادند، این بود كه از قدرت الهی آگاه بودند و میدانستند كه هیچ قدرتی جز به اذن الهی عمل نمیكند و توكل ایشان بر خداوند بوده است.(1) خداوند نیز در موقعیتهای دشوار آنان را از خطر دیگران حفظ میكرد. بر این اساس، خداوند دربارة ابلاغ ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام ، به پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله كه نگران مخالفت مردم بود، فرمود:
یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ... (مائده:67)؛ «ای پیامبر، آنچه از جانب پروردگارت بهسوی تو نازل شده، ابلاغ كن؛ و اگر نكنی پیامش را نرساندهای و خدا تو را از [گزند] مردم نگاه میدارد».
پیشازآن نیز پیامبر فرمان یافته بود كه به مخالفانش بگوید هر كاری میتوانند در برابرش انجام دهند: قُلِ ادْعُوا شُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ كِیدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ(اعراف:195)؛ «بگو: شریكان خود را بخوانید؛ سپس دربارة من حیله به كار برید و مرا مهلت مدهید».
چنانكه در بحث از شبهات مربوط به عصمت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله گفتیم، اگر گاهی قرآن دربارة ترس پیامبر از مردم سخن میگوید، مانند وَتَخْشَی النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاه
1. خداوند در آیات متعدد به پیامبران خود فرمان میدهد كه در سختیها به او توكل كنند؛ ازاینرو آنها در برابر فشارها و مخالفتهای قومشان میگفتند: «به خداوند توكل میكنیم». ر.ك: آلعمران (3)، 159؛ نساء (4)، 81؛ نحل (16)، 79؛ هود (11)، 56، 88.
(احزاب:37)، مراد نگرانی ایشان از رویگردانی مردم و به ثمر نرسیدن مأموریت الهیاش بوده است، نه اینكه او بر جان خود از مردم بترسد.
پیامبران بندگان شایستهای بودند كه خداوند آنها را برای مأموریت بسیار خطیر دریافت و ابلاغ وحی به مردم برگزیده بود. قرآن كریم برخی پیامبران را نام میبرد و آنها را از شایستگان میشمارد؛ برای مثال، پس از یادكرد از نوح، ابراهیم، اسحاق، یعقوب، داوود، سلیمان، ایوب، یوسف، موسی، هارون، زكریا، یحیی، عیسی و الیاسعلیهم السلام،(1) میفرماید: كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِین (انعام:85)؛ «همگی از شایستگان بودند».
قرآن همچنین بعد از اشاره به داستان حضرت ابراهیم، لوط، اسحاق و یعقوبعلیهم السلام، میگوید: وَكُلاًّ جَعَلْنَا صَالِحِین (انبیاء:72)؛ «و همه را از شایستگان قرار دادیم». در آیات دیگری نیز از پیامبران با این وصف یاد شده است.(2)
شایان ذكر است كه اوصاف بیانشده در این درس، الزاماً ویژة انبیا نیست؛ بلكه برخی از این اوصاف در غیر پیامبران نیز یافت میشود. مؤید این مطلب آیة ذیل است:
وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِیقًا (نساء:69)؛ «و كسانی كه از خدا و پیامبر اطاعت كنند، در زمرة كسانی خواهند بود كه خدا ایشان را گرامی داشته، [یعنی] با پیامبران و راستان و شهیدان و شایستگاناند و آنان چه نیكو همدماناند».
در این آیه، صدیقان، شاهدان(3) و صالحان در كنار انبیا قرار گرفتهاند. بنابراین مقصود
1. ر.ك: انعام (6)، 82ـ85.
2. ر.ك: آلعمران (3)، 39، 46؛ صافات (37)، 112.
3. مقصود از شهدا در این آیه، كسانی است كه شاهد اعمال مردماند.
از سه گروه اخیر، كسانی غیر از پیامبراناند و از اینجا روشن میشود كه این سه وصف اختصاص به پیامبران ندارد؛ چنانكه قرآن مریم علیه السلام را نیز «صدّیقه» خوانده است: مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ (مائده:75)؛ «مسیح پسر مریم، جز پیامبری نبود كه پیش از او [نیز] پیامبرانی آمده بودند؛ و مادرش زنی بسیار راستگو بود».
صفت «امین» نیز برای فرشتة وحی به كار رفته است و این نشان میدهد كه صفت امانتداری هم ویژة پیامبران نیست: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ * عَلَی قَلْبِك(شعراء:193ـ194)؛ «روحالامین آن [قرآن] را به دلت نازل كرد».
1. مراد از اوصاف عمومی پیامبران، آن دسته از ویژگیهای ذاتی، معنوی و شخصی است كه در همة پیامبران مشترك بوده است. گرچه قرآن پارهای از این صفات را تنها به برخی از پیامبران نسبت میدهد، با تنقیح مناط میتوان آنها را به دیگر پیامبران نیز تعمیم داد.
2. از آیات قرآن كریم استفاده میشود كه تمام پیامبرانِ برانگیختهشده بهسوی انسانها، از جنس بشر بودهاند.
3. به تصریح قرآن كریم، همة پیامبران مرد بودهاند. این امر حاكی از ناتوانی زنان در كسب كمال معنوی نیست؛ بلكه به دلیل آن است كه رهبری جامعه و دیگر شئون نبوت، با طبیعت زنان ناسازگار است.
4. تمام پیامبران همزبان قوم خود بودهاند تا بتوانند وحی الهی را بهآسانی برای آنان بیان و تبیین كنند.
5. پیامبران دارای آگاهی و دانش گسترده و یقین دربارة احكام و معارف بودند تا بتوانند به بهترین شكل مردم را به رستگاری هدایت كنند.
6. قرآن كریم تصریح میكند كه پیامبران رسالتشان را با اخلاص كامل انجام میدادند و در قبال آن از مردم هیچ مزدی نمیخواستند. اگر در برخی آیات آمده است كه پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله به مردم فرمودهاند: مزد رسالت من محبت خاندانم است، بدین سبب بوده كه مردم از این طریق به هدایت الهی میرسند.
7. تمام پیامبران معصوم بودهاند. قرآن كریم از این ویژگی آنها با واژة «مخلََص» یاد میكند؛ یعنی كسی كه خدا او را برای خود خالص كرده و وجودش را از غیر خویش پیراسته است.
8. از قرآن كریم استنباط میشود كه صدّیق (بسیار راستگو) یكی از اوصاف عمومی پیامبران است.
9. یكی از ویژگیهای عمومی پیامبران امانتداری است كه قرآن چند پیامبر را به آن میستاید.
1. پیامبران در سایة شناخت خداوند توانای مطلق، و توكل به او، از هیچ قدرتی جز او نمیترسیدند.
2. پیامبران همگی بندگان شایستهای بودند كه خداوند آنها را برای مأموریت دریافت و ابلاغ وحی برگزیده بود.
1. بر بشر بودن تمام پیامبران دلیل بیاورید.
2. ثابت كنید كه نبوت مختص مردان بوده است و راز این امر را بیان كنید.
3. با شاهد قرآنی ثابت كنید كه پیامبران به زبان قوم خود سخن میگفتهاند.
4. شاهدی از قرآن بر اخلاص پیامبران در امر تبلیغ ذكر كنید.
5. چگونه میتوان ثابت كرد كه مزد رسالت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله، یعنی دوست داشتن اهلبیتعلیهم السلام، با اصل مزد نخواستن بر رسالت منافات ندارد؟
6. آیهای بیاورید كه دلالت كند پیامبران جز از خدا نمیترسیدهاند.
1. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج14، ص149ـ150.
2. ابنحزم، علیبناحمد، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، دار القلم، [بیجا]، 1425ق، ج3، ص186ـ187.
3. سبحانی، جعفر، منشور جاوید، مؤسسة امام صادق علیه السلام ، قم، 1375، ص316ـ379.
دربارة نادرستی ادلة ابنحزم در كتاب الفصل فی الملل و الاهواء و النحل بر وجود پیامبر از میان زنان، تحقیق كنید.
از دانشپژوه انتظار میرود پس از فراگیری این درس:
1. با وظایف و مقامات پیامبران الهی آشنا شود؛
2. بتواند با استناد به آیات قرآن كریم، هریك از وظایف و مقامات پیامبران را ثابت كند؛
3. بتواند شبهات مطرح را دربارة مقامهای سیاسی پیامبران پاسخ دهد.
هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَیُزَكِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (جمعه:2)؛ اوست آنكس كه در میان بیسوادان، فرستادهای از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بدیشان بیاموزد و [آنان] قطعاً پیش از آن در گمراهی آشكاری بودند.
پیامبران افزون بر اوصاف ذاتیشان، كه در درس پیشین با آنها آشنا شدیم، و نیز اوصافی كه مربوط به اهداف نبوت است، پارهای از اوصاف دیگر هم دارند كه مربوط به وظایف و شئون آنهاست. در این درس به بررسی این وظایف و شئون میپردازیم.
مقتضای نبوت و رسالت انبیا، و همچنین نتیجة برهان عقلی بر لزوم بعثت ایشان، رساندن پیام الهی به مردم است؛ یعنی پیامبران باید نقش واسطهای امین را در میان خدا و مردم ایفا كنند. مردم نیز موظفاند كه پس از دریافت این پیام الهی، به مضمون آن عمل كنند. در واقع اطاعت از انبیا در این پیامها، بهمعنای اطاعت از خداست؛ چون آنها نقشی جز ابلاغ این پیامها ندارند: مَا عَلَی الرَّسُولِ إِلاّ الْبَلاغ (مائده:99)؛ «بر پیامبر [خدا وظیفهای] جز ابلاغ [رسالت] نیست».
البته قرآن كریم به این نكته نیز اشاره میكند كه پیامبران، علاوه بر ابلاغ پیام الهی به مردم، مقام تبیین و تفسیر وحی را نیز داشتهاند؛ زیرا در بسیاری از اوقات لازم بود كه كسی مفاد وحی را برای مردم تفسیر كند و مواضع اجمال آن را تبیین نماید و جزئیات مسائل را به آنها آموزش دهد؛ برای مثال، وقتی قرآن كریم میفرماید: أَقِمِ الصَّلاَةَ (هود:114)؛ «نماز را به پا دارید» اصل وجوب نماز فهمیده میشود، اما چگونگی آن نامعلوم میماند. در اینجا مردم به كسی نیاز دارند كه از جانب خدا، شرایط، احكام و كیفیت نماز را برایشان بیان كند.
بنابراین پیامبران پس از مقام رسالت و نبوت، وظیفة تبیین و تفسیر وحی را نیز به عهده دارند. شاید از اطلاق بعضی آیات بتوان استفاده كرد كه مردم موظف بودهاند تمام مطالبی را كه پیامبر در تبیین وحی بیان میكند، بپذیرند؛ مانند این آیه كه میفرماید: وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ (نساء:64)؛ «هیچ پیامبری را نفرستادیم جز آنكه دیگران به امر خدا باید مطیع فرمان او شوند». از اطلاق این آیه، میتوان برداشت كرد كه مردم مكلفاند سخنان پیامبران را، چه آنها كه مربوط به ابلاغ اصل وحی است، و چه سخنانی كه پیامبر در تبیین وحی بر زبان جاری میكند، پیروی كنند؛ زیرا در اطاعت از پیامبران بعد از پیروی از اصل وحی، نوبت به پذیرفتن تفسیر آنان از وحی میرسد.
این مقام در میان همة پیامبران مشترك بوده است؛ زیرا كسی كه از جانب خدا پیامی میآورد، طبعاً خودش حقیقت آن را دریافته، و به مراد اصلی فرستندة آن پیام پی برده است. بنابراین اگر چنین كسی كلام خدا را تفسیر و تبیین كند، تفسیر او مطابق واقع است و ازهمینرو مردم موظفاند كه سخن او را بپذیرند و از آن پیروی كنند.
از آنچه گذشت، اكنون روشن میشود كه چرا خداوند هر پیامبری را به زبان قومش فرستاده است. در واقع برای آنكه پیامبران بتوانند بهآسانی پیام خدا را برای مردم تبیین كنند، گریزی از این امر نبوده است. قرآن دراینباره میفرماید: وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ
بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُم... (ابراهیم:4)؛ «و ما هیچ پیامبری را جز به زبان قومش نفرستادیم تا برای آنان بیان كند...».
از دقت در برخی آیات قرآن كریم درمییابیم كه پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله نیز دارای مقام تبیین وحی بوده است؛ زیرا افزون بر آیاتی كه مردم را به پیروی از پیامبران مكلف میسازد، آیات دیگر نیز بر این مطلب دلالت دارند؛ مانند: مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّه... (نساء:80)؛ «هركس از پیامبر فرمان بَرَد، درحقیقت خدا را فرمان برده است...». «ال» رسول در این آیه، «ال» عهد است و به پیامبر اسلام برمیگردد؛ اما اگر آن را «ال» جنس هم بدانیم، باز شامل شخص پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله میشود. بنابراین آیه، پیروی از پیامبر همان پیروی از خداست، و از اطلاق آن استفاده میشود كه سخنان پیامبر در تفسیر وحی نیز، حجت و لازمالاتباع است. افزون بر این آیه، آیات دیگری نیز هست كه به بیان صریحتری این مدعا را اثبات میكند؛ مانند:
وَأَنْزَلْنَا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّرُونَ (نحل:44)؛ «و این قرآن را بهسوی تو فرود آوردیم، تا برای مردم آنچه را بهسوی ایشان نازل شده است توضیح دهی، و امید كه آنان بیندیشند».
بدیهی است كه مقام تبیین وحی، جدا از مقام ابلاغ وحی است. همچنین در آیة دیگری آمده است:
هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَیُزَكِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ... (جمعه:2)؛ «اوست آنكس كه در میان بیسوادان فرستادهای از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بدیشان بیاموزد...».
این آیة شریف، كه دربارة شخص پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله، است، بین دو مقام «تلاوت آیات» و «تعلیم كتاب» فرق نهاده است و از ظاهر آن برمیآید كه مقام دوم، همان مقام تفسیر و تبیین وحی است.
نتیجه اینكه به گواهی آیات قرآن پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله دارای مقام تفسیر وحی الهی و بیان تفاصیل احكام و قوانین دینی بوده و سخنان او در این امور بر همگان حجت است؛ ازاینرو مردم مكلفاند در این امور از پیامبر پیروی كنند.
پیمودن مسیر كمال بدون شناختن راه از بیراهه ممكن نیست، لكن، چنانكه پیشتر گفتیم، انسان نمیتواند همة دانشهایی را كه به آنها نیاز دارد، با فهم عادی بشری به دست آورد؛ بنابراین انسان در حوزة معرفت نیز محتاج وحی الهی است. از آیات و روایات نیز استنباط میشود كه یكی از اهداف پیامبران آموزش مردم است. قرآن با تعبیرهای مختلفی مواد آموزشی انبیا را گوشزد میكند؛ ازجمله میفرماید:
كَمَا أَرْسَلْنَا فِیكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ یَتْلُو عَلَیْكُمْ آیَاتِنَا وَیُزَكِّیكُمْ وَیُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَیُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (بقره:151)؛ «همانطور كه در میان شما فرستادهای از خودتان روانه كردیم، كه آیات ما را بر شما میخواند و شما را پاك میگرداند، و به شما كتاب و حكمت میآموزد، و آنچه را نمیدانستید، به شما یاد میدهد».
در این آیه و آیات مشابه،(1) به تعلیم كتاب و حكمت و هرآنچه مردم خود نمیدانند، اشاره شده است. واژة «كتاب» مصدری است كه معنای اصلی آن گرد آوردن(2) و ثبت كردن است؛ ولی معمولاً آن را بهمعنای نوشتن و نیز نوشته (معنای اسم مفعولی) به كار میبرند.(3) با توجه
1. در آیات 129 سورة بقره، 164 سورة آلعمران، و 2 سورة جمعه نیز به تعلیم كتاب و حكمت اشاره شده است.
2. به همین دلیل برخی گفتهاند: واژة كتاب در آنجا كه بر قرآن اطلاق شده است، بهمعنای جامع است؛ چون قرآن انواع داستانها، نشانهها، احكام و اخبار را به طرق ویژهای گردآورده است (محمدبنعبدالله زركشی، البرهان فی علوم القرآن، ج1، ص347).
3. ر.ك: احمدبنفارس، معجم مقاییس اللغة؛ محمدبناحمد ازهری، تهذیب اللغة؛ اسماعیلبنحماد جوهری، الصحاح؛ تاج اللغة و صحاح العربیة؛ حسینبنمحمد راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن؛ ذیل مادة كتب.
به اینكه تمام این آیات دربارة پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله است، احتمالاً مراد از «الكتاب» قرآن است(1) كه معارف ثابت و یقینی را دربردارد.(2)
منظور از «الحكمة» در این آیه و آیات مشابه، كه بر «الكتاب» عطف شده، ظاهراً همان حكمتهای(3) مندرج در كتاب، و از باب ذكر خاص بعد از عام، یا به تعبیر دقیقتر، ذكر جزء بعد از كل است. البته این احتمال نیز وجود دارد كه منظور از «الكتاب» در این آیات، خصوص قوانین یا دیگر اجزای كتاب (غیر از حكمت) باشد كه در این صورت، عطف كتاب بر حكمت از قبیل عطف دو امر متباین خواهد بود. درهرصورت، مقصود از حكمت، بخشی از قرآن است و آیة 39 سورة اسراء كه بعد از چند دستورالعمل(4) حكیمانه میفرماید: ذلِكَ مِمّا أَوْحی إِلَیْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَة؛ «آن (سفارشها) از حكمتهایی است كه خداوندگارت به تو وحی كرده»، مؤید این برداشت است.
1. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج5، ص80؛ محمدتقی مصباح یزدی، قرآنشناسی، ج1، تحقیق و نگارش محمود رجبی، درس اول، ذیل عنوان كتاب.
2. البته در همة آیات مراد از «الكتاب»، كتاب آسمانی پیامبران نیست؛ زیرا دربارة حضرت عیسی علیه السلام كتاب در كنار انجیل آمده است: وَیُعَلِّمُهُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالإنْجِیل (آلعمران:48)؛ «و به او (عیسی علیه السلام ) كتاب و حكمت و تورات و انجیل میآموزد». اگر مراد از «الكتاب»، كتاب آسمانی هر پیامبر بود، آوردن كتاب و انجیل در كنار هم بیوجه مینمود؛ چون كتاب حضرت عیسی علیه السلام همان انجیل است. به نظر میرسد كه مراد از كتاب در این آیه، به احتمال قوی، كتابهای الهی قبل از تورات و انجیل است.
3. علامه طباطباییرحمه الله در تعریف حكمت گوید: «مراد از حكمت نوعی از احكام و اتقان یا نوعی امر محكم است كه در آن خللی وارد نمیشود، و بیشتر در مورد معارف عقلی بطلانناپذیر و غیركاذب استعمال میشود. پس حكمت، قضایای مطابق با واقع است كه بهنحوی سعادت انسان را دربردارد كه شامل معارف حقّة الهی در مورد مبدأ و معاد و تشریح حقایق طبیعی و... میشود» (سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص418).
4. این دستورالعملها عبارتاند از: 1. دوری از شرك؛ 2. پرستش خدای یكتا؛ 3. احسان به پدر و مادر؛ 4. اعطای حقوق نزدیكان و یتیمان و فقرا؛ 5. پرهیز از اسراف؛ 6. رعایت اعتدال در انفاق و بخشش؛ 7. خودداری از كشتن فرزند به دلیل ترس از فقر؛ 8. پرهیز از زنا؛ 9. پرهیز از قتل و جنایت؛ 10. تجاوز نكردن به اموال یتیمان؛ 11. وفای به عهد؛ 12. خودداری از كمفروشی (رعایت عدالت در معاملات اقتصادی)؛ 13. پرهیز از پیروی بدون علم؛ 14. پرهیز از تكبر و نخوت.
عبارت یُعَلِّّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ، ذكر خاص بعد از عام است؛(1) و یا به آموزش اموری اشاره میكند كه در كتاب و حكمت نیست. طبق فرض دوم، كه احتمال قویتری به نظر میرسد، آموزش كتاب، حكمت و آنچه مردم نمیتوانند بدانند، درمجموع شامل همة معارف اصلی و فرعی میشود.(2) عبارت مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ به علومی اشاره دارد كه از طرق عادی نمیتوان به آن علوم دست یافت.(3) این عبارت با تعبیر «ما لَمْ تَعْلَموُا» (ندانستید) فرق دارد؛ اما حتی اگر تفاوتی بین این دو عبارت نباشد، با توجه به اینكه همة انسانها و در همة زمانها مخاطب قرآن هستند، این عبارت به علومی اشاره دارد كه انسان هیچگاه خود به آن نمیرسد.
انسانها برای رسیدن به كمال باید حلالها و حرامهای الهی را بشناسند و رفتار خود را بر اساس آن تنظیم كنند؛ اما ازآنجاكه همة افراد نمیتوانند احكام الهی را بهطور مستقیم از خداوند دریافت كنند، پیامبران مأمورند تا اوامر و نواهی الهی را از طریق وحی گرفته، به مردم ابلاغ كنند. بنابراین یكی از وظایف انبیا بیان امور حلال و حرام در دین خداست.
1. برخی، این بخش از آیه را ذكر خاص بعد از عام گرفتهاند و معتقدند كه پیامبران مبدأ و منشأ همة علوم بودهاند، و گرچه این موضوع در جملة قبل، كه تعلیم و حكمت است، وجود دارد، قرآن مخصوصاً آن را تفكیك میكند تا بفهماند كه اگر پیامبران نبودند، بسیاری از علوم، برای همیشه از انسانها مخفی میماند. آنها نهتنها رهبران اخلاقی و اجتماعی، بلكه رهبران علمی نیز بودند و بدون آنها علوم انسانی در هیچ زمینهای رشد نمیكرد (ناصر مكارم شیرازی و همكاران، تفسیر نمونه، ج1، ص376).
2. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص334.
3. ر.ك: ابوجعفر محمدبنحسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج2، ص29؛ ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج1، ص233. خداوند در آیة دیگری به پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله میفرماید: وأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْكَ عَظِیمًا(نساء:113). از این آیه استفاده میشود كه در این میان حتی علومی هم بوده است خود پیامبر نیز به آنها علم نداشته است.
خداوند در قرآن به پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله فرمان میدهد كه مردم را فراخواند و احكام الهی را برایشان بیان كند: قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَیْكُم (انعام:151)؛ «بگو: بیایید تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده برای شما بخوانم».(1)
قرآن كریم دربارة حضرت عیسی علیه السلام نیز میفرماید:
وَرَسُولاً إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُكُمْ... وَلِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْكُمْ (آلعمران:49ـ50)؛ «و [او را بهعنوان] پیامبری بهسوی بنیاسرائیل [میفرستد كه او به آنان میگوید:]... "آمدهام تا پارهای از آنچه را كه بر شما حرام گردیده، برای شما حلال كنم"».
برای رسیدن به سعادت مطلوب، تنها داشتن بینشهای ضروری صحیح، كافی نیست، بلكه لازم است انسان دل خود را نیز از اموری كه مانع از رسیدن به آن سعادت است، پاك كند و دل در گرو بینشهای صحیح داشته باشد، تا حقایق را بپذیرد؛ زیرا دانستن یك حقیقت لزوماً به پذیرش آن نمیانجامد. چه بسیار افرادی بوده و هستند كه حقایقی را درك میكنند، ولی از پذیرش آن سر باز میزنند و حتی در مقابل آن مقاومت میكنند. قرآن كریم از گروهها و افرادی یاد میكند كه حتی بعد از دیدن معجزاتی از پیامبران الهی و یقین به نبوت ایشان، از
1. در آیة قُلْ تَعَالَوْاأَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَیْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُواْ بِهِ شَیْئًا وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلاَدَكُم مِّنْ إمْلاَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِیَّاهُم وَلاَ تَقْرَبُواْ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ * وَلاَ تَقْرَبُواْ مَالَ الْیَتِیمِ إِلاَّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وأَوْفُواْ الْكَیْلَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْط (انعام:151ـ152) و آیات بعدی، به چند حكم الهی اشاره میشود كه اصول محرمات الهی است و برخی از آنها در دیگر ادیان الهی هم آمده است (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج7، ص395). از عبارت «لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون» استفاده میشود كه اگرچه احكام الهی را باید تعبدی پذیرفت، این احكام با فطرت انسان سازگارند و با تعقل و تفكر میتوان به حكمت برخی از آنها پی برد.
روی ظلم و برتریطلبی، نهتنها سخنانشان را نپذیرفتند و تسلیم نشدند، بلكه به مبارزه با آنها پرداختند. قرآن كریم دربارة برخورد فرعون و قومش با حضرت موسی علیه السلام بعد از دیدن معجزات آن حضرت میفرماید: وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا(نمل:14)؛ «با آنكه دلهایشان بدان یقین داشت، از روی ظلم و تكبر آن را انكار كردند».
قرآن كریم گزارش میدهد كه انبیای الهیصلی الله علیه و آله، علاوه بر بیان حقایق برای مردم، با موعظه(1) و تلاوت آیات الهی بر ایشان، دلهای آنان را برای پذیرش حقایق دینی آماده میكردند. خداوند در قرآن به حضرت محمدصلی الله علیه و آله نیز فرمان میدهد كه مردم را موعظه كند:
قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ (سبأ:46)؛ «بگو: "من فقط به شما یك اندرز میدهم كه دودو و یكیك برای خدا به پا خیزید؛ سپس بیندیشید كه رفیق شما هیچگونه دیوانگی ندارد"».
مخاطبان این آیه اهل مكهاند كه اگرچه اعجاز قرآن و ناتوانی خودشان در معارضه با آن را میدیدند، برای بهانهجویی، یا براثر شبههای كه برخی در انداخته بودند، پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله را جنزده میخواندند. خدا به پیامبر دستور میدهد كه آنها را موعظه كند به اینكه بهتنهایی یا با هم برای خدا به پا خیزند؛ آنگاه دربارة او كه چندین سال با آنها بوده است، فكر كنند؛ در این صورت تصدیق خواهند كرد كه پیامبر جنزده نیست و رسالتی ازطرف خداوند دارد.(2)
1. در آیات متعددی، قرآن با واژة «موعظه» توصیف شده است؛ مانند: یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُم (یونس:57)؛ هَذَا...مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِین (آلعمران:138)؛ زیرا خداوند بهوسیلة قرآن به مردم اندرز میدهد: وَمَا أَنْزَلَ عَلَیْكُمْ مِنَ الْكِتَابِ وَالْحِكْمَةِ یَعِظُكُمْ بِه(بقره:231).
2. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج16، ص414؛ نیز، ر.ك: محمود رجبی، «اهداف قرآن»، معرفت، سال ششم، شمارة چهارم، مسلسل 24، ص54.
قرآن كریم دربارة آنچه خداوند بر حضرت موسی علیه السلام فروفرستاده است، میفرماید: وَكَتَبْنَا لَهُ فِی الألْوَاحِ مِنْ كُلِّ شَیْءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصِیلا لِكُلِّ شَیْءٍ...(اعراف:145)؛ «و در الواح [تورات] برای او در هر موردی پندی و برای هر چیزی تفصیلی نگاشتیم...».
مراد از «تزكیه»، پاك كردن نفس از ناپاكیها و رذایل اخلاقی است. انسان در صورتی میتواند به سعادت، هدایت الهی و رشد برسد كه خود را از ناپاكیهای درونی و رذایل اخلاقی پاك كرده باشد. قرآن كریم دراینباره میفرماید: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا (شمس:9ـ10)؛ «هركسی كه آن ]نفس خود[ را پاك گردانید، قطعاً رستگار شد و هركه آلودهاش ساخت، قطعاً باخت».
كسی میتواند برای تزكیة دیگران اقدام كند كه خود درجات تكامل را طی كرده و شناخت كاملی از انسان داشته باشد. پیامبران كه مؤید به علم الهیاند، این ویژگی را دارند و میتوانند وظیفة خطیری چون تربیت انسانها را بر عهده بگیرند. ازاینرو قرآن كریم تربیت را جزو وظایف پیامبران میشمارد؛ برای مثال، هنگامی كه خداوند حضرت موسی علیه السلام را بهسوی فرعون میفرستاد، به او فرمود: فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلَی أَنْ تَزَكَّی * وَأَهْدِیَكَ إِلَی رَبِّكَ فَتَخْشَی (نازعات:18ـ19)؛ «بگو: آیا سر آن داری كه به پاكیزگی گرایی، و تو را بهسوی پروردگارت راه نمایم تا پروا بداری؟»
قرآن كریم در چند آیه به وظیفة حضرت محمدصلی الله علیه و آله برای تزكیة مردم پس از تعلیم آنان اشاره میفرماید؛ برای نمونه:
رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِكَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَیُزَكِّیهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ (بقره:129)؛ «پروردگارا، در میان آنان فرستادهای از
خودشان برانگیز تا آیات تو را بر آنان بخواند و كتاب و حكمت به آنان بیاموزد و پاكیزهشان كند؛ زیرا كه تو خود شكستناپذیر حكیمی».
در برخی آیات دیگر،(1) برخلاف آیة بالا، وظیفة تزكیه بر تعلیم مقدم شده است؛(2) مانند:
هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الأمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَكِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (جمعه:2)؛ «اوست آنكس كه در میان بیسوادان فرستادهای از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و
1. ازجمله: بقره (2)، 151؛ آلعمران (3)، 164.
2. در اینجا این اشكال مطرح میشود كه بیشك آگاهی فینفسه هدف نیست و تنها راه و وسیلهای برای تزكیة روح و جسم است. پس بهطور طبیعی تزكیه باید بعد از تلاوت آیات الهی و تعلیم كتاب و حكمت بیاید؛ چنانكه در آیة 129 سورة بقره میبینیم كه حضرت ابراهیم علیه السلام ؛ بهاینترتیب در حق امت اسلامی دعا میكند؛ پس چرا در برخی آیات دیگر، تزكیه بر تعلیم كتاب و حكمت مقدم شده است؟ در پاسخ به چند نكته باید اشاره كرد:
یكم: گرچه علم بر تزكیه مقدم است و همة علوم ارزش مستقل ندارند، علوم الهی، بهویژه اگر ایمان را به دنبال داشته باشند، ارزش مستقل دارند و خود مقصود بالذاتاند؛ بنابراین ممكن است آیات نوع دوم، به این مطلب اشاره داشته باشند؛
دوم: درست است كه تلاوت آیات قرآن و تعلیم حكمت و كتاب، مقدمة تزكیه و تربیت انسان است، اما تقدم تزكیه بر تعلیم كتاب و حكمت در این آیات، برای نشان دادن اهمیت آن میباشد؛
سوم: تعلیم و تزكیه تأثیر متقابل در یكدیگر دارند؛ یعنی گرچه مرحلة عالی تزكیه بدون علم حاصل نمیشود، تا گامهای نخست برای تزكیه برداشته نشود، انسان به دنبال علم نمیرود، و یا اگر رفت و حتی اگر آیات الهی را از زبان پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله شنید، حقیقت را نمیپذیرد. شاید برخی آیات قرآن كریم به این مطلب اشاره داشته باشند؛ ازجمله: وَمِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْكَ حَتَّی إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قَالُوا لِلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفًا أُولَئِكَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُم (محمد:16)؛ «و از میان [منافقان] كسانیاند كه [در ظاهر] به [سخنان] تو گوش میدهند؛ ولی چون از نزد تو بیرون میروند، به دانشیافتگان میگویند: هم اكنون چه گفت؟ اینان هماناناند كه خدا بر دلهایشان مُهر نهاده است و از هوسهای خود پیروی كردهاند». اینان به دلیل دوری از تزكیة ابتدایی، نهتنها حقایق الهی را نمیپذیرند، بلكه آن را به مسخره میگیرند: وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَیَتَّخِذَهَا هُزُوًا أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِین * وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِ آیَاتُنَا وَلَّی مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ یَسْمَعْهَا كَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْرًا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ(لقمان:6ـ7)؛ «و برخی از مردم كسانیاند كه سخن بیهوده را خریدارند تا مردم را بیهیچ دانشی از راه خدا گمراه كنند و [راه خدا] را به ریشخند گیرند. برای آنان عذابی خواركننده خواهد بود؛ و چون آیات ما بر او خوانده شود، با نخوت روی برمیگرداند؛ چنانكه گویی آن را نشنیده یا گویی در گوشهایش سنگینی است. پس او را عذابی پردرد خبر ده».
پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بدیشان بیاموزد؛ و [آنان] قطعاً پیش از آن در گمراهی آشكاری بودند».
قرآن كریم برخی پیامبران را دارای مقام امامت معرفی میكند؛ ازجمله دربارة حضرت ابراهیم علیه السلام میفرماید:
وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ (بقره:124)؛ و چون ابراهیم را پروردگارش با كلماتی بیازمود و وی آنهمه را به انجام رسانید، [خدا به او] فرمود: «من تو را پیشوای مردم قرار دادم». [ابراهیم] پرسید: «از دودمانم [چطور]؟» فرمود: «پیمان من به بیدادگران نمیرسد».
روایات بر این امر تأكید دارند كه امامت مقامی فراتر از نبوت و رسالت است.(1) خداوند مقام امامت را در اواخر عمر ابراهیم علیه السلام ، و پس از سالها نبوت و رسالت، و بعد از قبولیاش در یك امتحان بزرگ، به او عنایت فرمود.(2) امام در مقامی است كه نهتنها تكتك انسانها را بهسوی خدا هدایت كند،(3) بلكه با زندگی اجتماعی مردم در ارتباط
1. برای نمونه، از امام رضا علیه السلام نقل شده است: انَّ الامامة خص الله بها ابراهیم الخلیل علیه السلام بعد النبوة والخلة مرتبة ثالثة(هاشمبنسلیمان حسینی بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج1، ص317، ح5). اهل سنت، امامت را در این آیه به مقام نبوت تفسیر كردهاند، اما شواهد حاكی از نادرستی این تفسیر است.
2. با توجه این نكته كه حضرت ابراهیم علیه السلام این مقام را برای فرزندان خود نیز خواسته است، درمییابیم كه حضرت اسماعیل و اسحاقعلیهما السلام به دنیا آمده بودهاند، و میدانیم كه حضرت ابراهیم در سنین پیری فرزنددار شده است؛ زیرا قرآن از قول آن حضرت میفرماید: الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَی الْكِبَرِ إِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَق (ابراهیم:39). برای آگاهی بیشتر، ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص270، 280.
3. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص272. دربارة مقام امامت، در درسهای آینده، در بخش مربوط به امامت، بهتفصیل سخن خواهیم گفت.
است؛ ازاینرو وجود او حقوقی را بر مردم واجب میكند؛ مانند اقتدا به رفتار امام و عمل به اوامر او.
قرآن همچنین بعد از یادكرد از چند پیامبر الهی، میفرماید:
وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاةِ وَإِیتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِینَ (انبیاء:73)؛ «و آنان را پیشوایانی قرار دادیم كه به فرمان ما هدایت میكردند و به ایشان انجام دادن كارهای نیك و برپا داشتن نماز و دادن زكات را وحی كردیم و آنان پرستندة ما بودند».
دربارة برخی پیامبران الهی نیز آمده است:
وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآیَاتِنَا یُوقِنُونَ (سجده:24)؛ «و چون شكیبایی كردند و به آیات ما یقین داشتند، برخی از آنان را پیشوایانی قرار دادیم كه به فرمان ما [مردم را] هدایت میكردند».
از مجموع این آیات استفاده میشود كه بعضی پیامبران دارای مقام امامت نیز بودهاند.
آشنایی با احكام و قوانین كلی، مردم را از حاكمی كه بتواند آن احكام را به درستی بر مصادیق خاص خود تطبیق دهد، بینیاز نمیسازد. بنابراین مردم در مواقع بروز اختلاف و مشاجره، به مرجعی نیاز دارند كه با تطبیق قوانین كلی الهی بر آن قضیه، حكم قطعی صادر كند. خداوند متعال، از باب لطف بر بندگان، به پیامبران خویش مقام قضاوت نیز داده است.
در قرآن آیة صریحی نیست كه دلالت كند همة پیامبران مقام قضاوت داشتهاند. تنها بر اساس اطلاق آیة زیر میتوان گفت كه این مقام برای همة انبیا عمومیت دارد: مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّه... (نساء:80)؛ «هركس از پیامبر فرمان بَرَد، درحقیقت خدا را
فرمان برده است...». البته در صورتی میتوان چنین برداشتی از این آیه داشت كه «ال» رسول، «ال» جنس باشد.
در برخی آیات، خداوند از اعطای مقام قضاوت به بعضی پیامبران خاص سخن میگوید؛ برای مثال، دربارة حضرت داوود علیه السلام میخوانیم:
یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِیفَةً فِی الأَرْضِ فَاحْكُمْ بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّكَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ (ص:26)؛ «ای داوود، ما تو را در زمین خلیفه [و جانشین] گردانیدیم؛ پس میان مردم بهحق داوری كن و از هوای نفس پیروی نكن كه تو را از راه خدا منحرف میكند».(1)
در آیات متعددی نیز به مقام قضاوت برای پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله اشاره شده است؛ ازجمله:
وَأَنْزَلْنَا إِلَیْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَیْمِنًا عَلَیْهِ فَاحْكُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ... (مائده:48)؛ و ما این كتاب [قرآن] را بهحق بهسوی تو فروفرستادیم، درحالیكه تصدیقكنندة كتابهای پیشین و حاكم بر آنهاست. پس میان آنان بر وفق آنچه خدا نازل كرده حكم كن و از هواهایشان [با دور شدن] از حقی كه بهسوی تو آمده پیروی مكن.
در این آیه نیز عبارت «فَاحْكُم بَیْنَهُم...» شأن قضاوت را برای پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله ثابت میكند. طبق این آیه خداوند قرآن را كه تصدیقكنندة كتابهای آسمانی دیگر و حاكم بر آنهاست، بر آن حضرت نازل فرموده است تا پیامبر بر اساس احكام الهی موجود در آن، میان مردم قضاوت فرماید؛ بهویژه اینكه بلافاصله او را از پیروی خواهشها و هوسهای نابجای مردم در قضاوت، بر حذر میدارد. این تعبیر قرآنی نشاندهندة آن است كه قضاوت لغزشگاهی است كه در آن امكان تأثیر هوای نفس و نفوذ امیال و خواستهای شیطانی قوت میپذیرد.
1. آیات 87ـ89 سورة انبیاء نیز به یكی از قضاوتهای حضرت داوود علیه السلام اشاره دارد.
البته شكی نیست كه پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله نیز همانند پیامبران دیگر، از هر گناهی معصوم بوده است؛ در واقع این تعبیر قرآنی و نظایر آن، كه روی سخنش به ظاهر با پیامبر است، جنبة تربیتی دارد و برای هشدار به انسانهاست. این تعابیر معمولاً دربارة لغزشگاههای مهم و خطرناك به كار رفته است تا مردم بیشتر مراقب باشند. در آیة دیگری نیز آمده است:
إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ وَلا تَكُنْ لِلْخَائِنِینَ خَصِیمًا (نساء:105)؛ «ما این كتاب را بهحق بر تو نازل كردیم تا میان مردم به [موجب] آنچه خدا به تو آموخته داوری كنی و زنهار جانبدار خیانتكاران مباش«.
منظور از حكم و داوری در آیة بالا، بهویژه با توجه به ذیل آن (وَلا تَكُنْ لِلْخائِنینَ خَصیماً)، قضاوت بین مردم در مشاجرات آنهاست.
همچنین در سورة احزاب میخوانیم:
وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ یَكُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُبِینًا (احزاب:36)؛ و هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد كه چون خدا و فرستادهاش به كاری فرمان دهند، برای آنان در كارشان اختیاری باشد؛ و هركس خدا و فرستادهاش را نافرمانی كند، بیشك دچار گمراهی آشكار شده است.
محتوای آیة یادشده این است كه وقتی خدا و پیامبرصلی الله علیه و آله دربارة امری داوری كردند یا حكمی را صادر نمودند، دیگر كسی حق مخالفت ندارد. تعبیر «قضی»، حتی اگر منحصر به قضاوت و رفع مشاجره نباشد، بیتردید شامل آنهم میشود.
شاید روشنترین آیه در دلالت بر مقام قضاوت پیامبرصلی الله علیه و آله، این آیه باشد:
فَلا وَرَبِّكَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَكِّمُوكَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیمًا(نساء:65)؛ «نه؛ سوگند به پروردگارت كه مردم
ایمان نیاورند، مگر آنكه در نزاعی كه میان آنهاست تو را داور قرار دهند و از حكمی كه تو میدهی، هیچ ناخشنود نشوند و سراسر تسلیم آن گردند».
مدلول صریح آیه آن است كه ایمان حقیقی تنها هنگامی محقق میشود كه مردم پیامبرصلی الله علیه و آله را در مشاجرات خود داور قرار دهند و سپس حكم او را، هرچه باشد، بپذیرند. مشروط كردن ایمان مردم به این امر، آشكارا نشان میدهد كه خداوند منصب قضاوت و داوری میان مردم را خود برای پیامبرصلی الله علیه و آله جعل كرده است.
از این آیه نیز، كه مربوط به تقسیم غنایم جنگی است، برمیآید كه حضرت محمدصلی الله علیه و آله دارای منصب قضاوت بوده است: وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (حشر:7)؛ «و هرچه پیامبر به شما داد، بستانید و از هرچه شما را منع كرد، اجتناب كنید». با عنایت به قراین قبل و بعد از این آیه، روشن میشود كه موضوع آن تقسیم غنایم جنگی است و دلالت دارد كه مردم باید حكم آن حضرت را در تقسیم غنایم بپذیرند.
یكی دیگر از نیازهای اساسی مردم آن است كه شخص صالحی در جامعه زمام امور را به دست گیرد و بر مردم حكومت كند. بر این اساس خداوند برخی از پیامبران خویش را به مقام «حكومت» رساند تا این نیاز اصلی بیپاسخ نماند، و حكومت انبیا، بهمثابة الگویی كه شایستهترین روش حكومت را نشان میدهد، در زمین محقق شود. البته میتوان قضاوت را، كه در بخش قبل از آن سخن گفتیم، یكی از شئون حكومت به شمار آورد؛ ولی بههرروی این دو مقام با یكدیگر متفاوتاند. قضاوت مربوط به مواقعی است كه دو یا چند نفر در مسائل حقوقی با یكدیگر اختلاف پیدا میكنند؛ اما گاهی در جامعه نیاز است كه یك مقام صالح دستور و حكم قاطعی صادر كند كه فصلالخطاب آرای متفاوت باشد و همگان خود را ملزم به پیروی از آن بدانند؛ اینجاست كه مسئلة حكومت ضرورت مییابد.
برای مثال، اگر دشمن به مرزهای كشور حمله كند، مسائل بسیاری دربارة نحوة دفاع مطرح میشود و بهطور طبیعی به اختلاف رأی میان سران حكومت میانجامد. در این وضعیت، اگر رأی قاطعی در میان نباشد، غالباً نتیجة مطلوبی به دست نمیآید؛ سپاهی كه در آن هركس به رأی خود عمل كند، هرگز روی پیروزی را نخواهد دید. البته ضرورتِ حكومت تنها مربوط به دوران جنگ و دفاع نیست، اما در موقعیتهایی ازایندست، این ضرورت بهخوبی آشكار میشود.
حاصل آنكه بنابر دلایل متعدد، هر جامعهای به یك حكومت صالح و توانمند نیاز دارد. از بررسی آیات قرآن روشن میشود كه بعضی از پیامبران مقامی بالاتر از قضاوت داشتهاند؛ یعنی بهطور رسمی رئیس حكومت و جامعه بودهاند و مردم ملزم بودند كه از آنها اطاعت كنند.(1) آیهای از قرآن كریم دلالت دارد كه به اذن خداوند پیامبران باید در همة امور اطاعت شوند: وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ(نساء:64)؛ «و هیچ پیامبری را نفرستادیم جز آنكه به فرمان خدا از او اطاعت شود». بنابراین وقتی نبوت پیامبری ثابت میشود، دیگر مردم موظفاند هرچه او میگوید بپذیرند؛ حتی اگر بگوید من ازطرف خدا برای قضاوت تعیین شدهام، یا اینكه خدا مرا حاكم جامعه قرار داده و مردم باید در شئون سیاسی و تدبیر امور اجتماع از من اطاعت كنند.
اگر بنا باشد مردم خودشان تشخیص دهند كه كدام حرف پیامبر ازطرف خداست و كدام ازطرف خودش، و گاهی احتمال بدهند كه او دروغ میگوید، غرض نبوت بهكلی نقض میشود و دیگر كسی نمیتواند به او اعتماد كند؛ پس بهناچار وقتی نبوت او ثابت شد، مردم باید بدون قید و شرط از او اطاعت كنند. در برخی آیات آمده است كه پیامبران با اذن خداوند از مردم میخواستند كه از ایشان پیروی كنند؛ قرآن كریم عبارت
1. ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، حقوق و سیاست در قرآن، نگارش محمد شهرابی، ص139ـ238.
فَاتَّقُواْ اللّهَ وأَطِیعُون؛ «پس از خدا پروا كنید و فرمانم برید» را از قول نوح،(1) هود،(2) صالح(3) و لوطعلیهم السلام(4) خطاب به قومشان بیان فرموده است.
البته پیامبرانی هم بودند كه خودشان متصدی حكومت نشدند، بلكه ازطرف خدا حكومت شخص دیگری را تأیید كردند؛ چنانكه گروهی از بنیاسرائیل به پیامبرشان(5) گفتند:
إِذْ قَالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ... * وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا (بقره:246ـ247)؛ «آنگاه كه به پیامبری از خود گفتند: "پادشاهی برای ما بگمار تا در راه خدا پیكار كنیم"... و پیامبرشان به آنان گفت: "درحقیقت خداوند طالوت را بر شما به پادشاهی گمارده است"».
این آیه دلالت دارد كه آن پیامبر خود پادشاه نبوده است؛ وگرنه مردم به او نمیگفتند كه از طرف خدا پادشاهی برایشان بگمارد. پس همة پیامبران ازطرف خدا در رأس حكومت نبودهاند؛ ولی قدر متیقن، برخی پیامبران مانند موسی و داوود و سلیمانعلیهم السلام و پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله حكومت الهی داشتهاند. دربارة حضرت موسیعلیهالسلام در قرآن آمده است كه وقتی نزد فرعون رفت و او را به پرستش خدا دعوت كرد، فرمود: فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرَائِیل (اعراف:105)؛ «بنیاسرائیل را با من بفرست». حضرت موسی علیه السلام میخواست بنیاسرائیل را از سیطرة ظالمانة فرعون خارج كند و به سرزمین دیگری ببرد تا در سایة حكومت حق، آزادانه زندگی كنند و دنیا و آخرتشان اصلاح شود؛ بیشك این یك كار اجتماعی و سیاسی تلقی میشود.
قرآن كریم در چند آیه تصریح میكند كه خداوند به حضرت داوود علیه السلام مقام پادشاهی
1. ر.ك: شعراء (26)، 108، 110.
2. ر.ك: شعراء (26)، 126، 131.
3. ر.ك: شعراء (26)، 144، 150.
4. ر.ك: شعراء (26)، 163.
5. روایات، آن پیامبر را «ارمیا» معرفی كردهاند (ر.ك: عبدعلیبنجمعه عروسی حویزی، تفسیر نور الثقلین، ج1، ص244).
بخشیده بود؛(1) ازجمله: وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ (بقره:251)؛ «و داوود، جالوت را كشت و خداوند به او پادشاهی و حكمت ارزانی داشت».
همچنین دربارة حضرت سلیمان علیه السلام میفرماید:
قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْكاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ (ص:35)؛ «گفت: "پروردگارا، مرا ببخش و ملكی به من ارزانی دار كه هیچكس را پس از من سزاوار نباشد. درحقیقت تویی كه خود بسیار بخشندهای"».
با استناد به آیات متعددی از قرآن كریم، میتوان ثابت كرد كه پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله نیز دارای مقام حكومت و ولایت بوده است.(2) برای مثال، قرآن دربارة رابطة نزدیك و عمیق آن حضرت با مؤمنان میفرماید: النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِم(احزاب:6)؛ «پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است». از این آیه بهوضوح برمیآید كه پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله چنان مقامی دارد كه تصمیم او بر تصمیم دیگران، حتی در حوزة امور شخصی خودشان، مقدم است؛ این همان منزلتی است كه از آن به «ولایت امر» تعبیر میشود.
شاید آیهای كه واضحتر از آیات دیگر، اطاعت از پیامبرصلی الله علیه و آله را در امور حكومتی الزامی اعلام میكند، این آیه باشد: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأمْرِ مِنْكُمْ(نساء:59)؛ «ای كسانی كه ایمان آوردهاید، خدا را اطاعت كنید و پیامبر و اولیای امر خود را [نیز] اطاعت كنید». در این آیه، واژة «أطِیعُوا» دو بار آمده است؛ نخست دربارة اطاعت از خدا، و دیگربار دربارة اطاعت از پیامبرصلی الله علیه و آله و «أُولِی الأمْر». روشن است كه شأن اولوالامر چیزی جز دخالت در امور حكومتی نیست و اساساً عنوان اولوالامر گویای همین معناست. ازآنجاكه در این آیه، «رسول» در كنار اولوالامر
1. ص (38)، 26.
2. مانند آیاتی كه فرمان به پیروی مطلق از پیامبر میدهد (ازجمله آیة 59 سورة نساء)، و آیاتی كه مردم را به این امر ترغیب میكند (مانند آیات 246 و 252 سورة بقره و آیات 69 و 70 سورة نساء)، و آیاتی كه مخالفت با پیامبر را نكوهش میكند (مانند آیة 32 سورة آلعمران).
آمده و برای هر دو، یك فرمان «أَطِیعُوا» به كار رفته است، مقصود از اطاعت پیامبر، در این آیه اطاعت در اموری است كه مردم معمولاً در آن امور به اولوالامر مراجعه میكنند؛ یعنی امور ناظر به حكومت. ادامة آیه (فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَالرَّسُولِ...) نیز شاهدی بر صحت این برداشت است و آن را تأیید میكند.
بنابراین در آیة مزبور، اطاعت از پیامبرصلی الله علیه و آله ناظر به پذیرفتن مضامین وحی، یا عمل كردن به آن دسته از سخنان پیامبرصلی الله علیه و آله كه در مقام تفسیر وحی فرمودهاند، نیست؛ بلكه مراد، اطاعت از پیامبرصلی الله علیه و آله در اوامر و احكام حكومتی ایشان است كه ازاینجهت، شأن ایشان و اولوالامر یكی است.
افزون بر اینكه یكی از وظایف پیامبران تشكیل حكومت میباشد، برخی وظایف ایشان، مانند اجرای عدالت، امربهمعروف و نهیازمنكر و قضاوت، كه از قرآن كریم استفاده میشود، تنها در گرو تشكیل حكومت است.
1. یكی از وظایف پیامبران، تفسیر وحی برای مردم است. این موضوع دربارة پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله، كه پیامش مكتوب، جامع، جهانی و جاودانه است، اهمیت بیشتری دارد.
2. تعلیم كتاب، حكمت و آنچه مردم نمیتوانند بدانند، و همچنین بیان احكام الهی برای مردم، از وظایف پیامبران است.
3. قرآن كریم برخی پیامبران را دارای مقام امامت معرفی میكند؛ روایات نیز تأكید دارند كه امامت مقامی فراتر از نبوت و رسالت است.
4. پیامبران، در كنار بیان حقایق، با موعظه دلهای مردم را برای پذیرش حقایق دینی آماده میكردند؛ زیرا برای رسیدن به سعادت، تنها داشتن بینش صحیح كافی نیست و باید دل در گرو آن داشت.
5. برخی پیامبران، ازجمله پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله، بین مردم به قضاوت نیز میپرداختند. برخی آیات صحت ایمان مردم را منوط به پذیرش بیچونوچرای احكام آن حضرتصلی الله علیه و آله در قضاوت میدانند.
6. از آیات قرآن برمیآید كه یكی از وظایف پیامبران تشكیل حكومت الهی در جامعه بوده است، و مردم نیز موظفاند از اوامر حكومتی آنها اطاعت كنند. افزون بر آن، برخی وظایف پیامبران، مانند اجرای عدالت و قسط، امربهمعروف و نهیازمنكر و قضاوت، تنها در گرو تشكیل حكومت الهی است.
1. چرا وظیفة تبیین و تفسیر وحی، برای پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله اهمیت بیشتری دارد؟
2. مواد آموزشی پیامبران كداماند؟ هركدام را توضیح دهید.
3. چرا تزكیه و تربیت یكی از اهداف انبیاست و ایشان لایقترین افراد بر این امر شمرده میشوند؟
4. چرا پیامبران علاوه بر بیان حقایق، وظیفة موعظة مردم را نیز به عهده داشتند؟
5. ثابت كنید یكی از وظایف انبیا، قضاوت بین مردم بر اساس احكام الهی بوده است.
6. توضیح دهید كه پیامبران چگونه در جامعه عدالت برقرار میكردند.
7. بر ضرورت حكومت الهی انبیا استدلال كنید.
1. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص270، 280 و ج3، ص155ـ158.
2. مصباح یزدی، محمدتقی، حقوق و سیاست در قرآن، نگارش محمد شهرابی، چ1، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینیرحمه الله، قم، 1377، ص238ـ239.
3. عمید زنجانی، عباسعلی، مبانی اندیشة سیاسی در اسلام، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشة اسلامی، تهران، [بیتا]، ص221ـ243.
4. سروش، عبدالكریم، فربهتر از ایدئولوژی، چ1، مؤسسة فرهنگی صراط، تهران، 1372، ص52.
5. بازرگان، مهدی، خدا و آخرت، هدف رسالت انبیا، چ1، مؤسسة خدمات فرهنگی رسا، تهران، 1377، ص229ـ230.
برخی به آیة شورا، و آیة بیت رضوان استدلال كردهاند تا اثبات كنند كه حكومت پیامبران الهی نبوده است. دربارة نادرستی چنین استدلالی تحقیق كنید.
از دانشپژوه انتظار میرود پس از فراگیری این درس:
1. با نحوة رفتار مردم در برابر پیامبران آشنا شود؛
2. بتواند اوصاف پیشگامان مخالفت با پیامبران را برشمارد؛
3. انگیزههای روانی مخالفت با پیامبران را بشناسد.
أَلَمْ یَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا یَعْلَمُهُمْ إِلاّ اللَّهُ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَإِنَّا لَفِی شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَیْهِ مُرِیبٍ (ابراهیم:9)؛ آیا خبر كسانی كه پیش از شما بودند، قوم نوح و عاد و ثمود و آنان كه بعد از ایشان بودند [و] كسی جز خدا از آنان آگاهی ندارد، به شما نرسیده است؟ فرستادگانشان دلایل آشكار برایشان آوردند، ولی آنان دستهایشان را [به نشانة اعتراض] بر دهانهایشان نهادند و گفتند: «ما به آنچه شما بدان مأموریت دارید كافریم، و از آنچه ما را بدان میخوانید سخت در شكّیم».(1)
پس از بررسی اوصاف عمومی پیامبران و وظایف و مقامات آنان، اینك نوبت به بحث از اقوام پیامبران میرسد.(2) از قرآن كریم استفاده میشود كه هریك از آن اقوام، به
1. همچنین در آیة 105 سورة شعراء تكذیب قوم نوح، در آیة 123 سورة شعراء تكذیب قوم عاد، در آیة 141 سوره شعراء تكذیب قوم ثمود، و در آیة 160 سورة شعراء تكذیب قوم لوط بیان شده است.
2. برای پژوهش قرآنی دربارة اقوام پیامبران، دو روش وجود دارد: نخست آنكه آیات مربوط به اقوام گوناگون بهتفصیل و بهصورت جداگانه بررسی شود و پس از دستهبندی و تفسیر آیات، نتایج بهدستآمده تحلیل شود. این روش، نیازمند بسطِ مقال است و در این مجال نمیگنجد؛ در روش دوم، كه در این درس آن را پیگرفتهایم، ابتدا برخی عناوین كلی و مشترك بین همة اقوام در نظر گرفته میشود و سپس بر اساس آیات قرآن تحلیل میشود.
گونهای در مقابل پیامبر خویش موضعگیری كرده و با وی به معارضه برخاستهاند. در برخورد با این واقعیت تاریخی، كه قرآن بر آن مهر تأیید میزند، پرسشهایی رخ مینماید؛ ازجمله اینكه: آیا همة افراد یك قوم بهصورت همسان و هماهنگ با یكدیگر به مبارزه با پیامبر خود برمیخاستند، یا آنكه ابتدا قشر خاصی از جامعه پرچم مخالفت را برمیداشتند و سپس گروههای دیگر دنبالهروی آنان میشدند؟ با توجه به این واقعیت كه دعوت پیامبران مطابق با فطرت انسانی بوده است،(1) چه عاملی سبب میشد كه در طول تاریخ، همة اقوام با پیامبران مخالفت ورزند؟
در قرآن آیات فراوانی هست كه هر یك به گونهای پرده از این واقعیت تاریخی برمیدارد كه اقوام پیشین با پیامبرانشان به مخالفت برمیخاستند. این آیات چند دستهاند:
1. برخی آیات دلالت دارند كه هر امتی پیامبر خود را تكذیب كرده است؛ ازجمله: كُلَّ مَا جَاءَ أُمَّةً رَسُولُهَا كَذَّبُوهُ (مؤمنون:44)؛ «هر بار برای [هدایت] امتی پیامبرش آمد، او را تكذیب كردند»؛
2. دستهای از آیات، اقوام خاصی را برای نمونه نام میبرد و سپس عكسالعمل مشترك آنان را در مقابل دعوت انبیا بیان میكند؛ مانند این آیه:
كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَأَصْحَابُ الرَّسِّ وَثَمُودُ * وَعَادٌ وَفِرْعَوْنُ وَإِخْوَانُ لُوطٍ * وَأَصْحَابُ الأیْكَةِ وَقَوْمُ تُبَّعٍ كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِیدِ؛ (ق:12ـ14)؛ پیش از ایشان قوم نوح و اصحاب رس و ثمود، و عاد و فرعون و برادران لوط، و بیشهنشینان و قوم تبع به تكذیب پرداختند؛ همگی فرستادگان [ما] را به دروغ گرفتند و [در نتیجه] تهدید [من] واجب آمد.
1. دین اسلام بهمعنای عام آن، كه دین همة انبیاست، دینی فطری است.
أَلَمْ یَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا یَعْلَمُهُمْ إِلاّ اللَّهُ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَإِنَّا لَفِی شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَیْهِ مُرِیبٍ (ابراهیم:9).
از عبارت «وَالَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِم» روشن میشود كه واكنشهایی ازایندست، ویژة چند قوم معین نبوده است، بلكه اقوام فراوانی ازاینقبیل بودهاند. همچنین به كار بردن صیغة مفرد «نبأ»، بهجای صیغة جمع (أنباء)، حاكی از آن است كه همة این اقوام، داستان مشتركی داشتهاند: پیامبران الهی برای آنان برانگیخته میشدند، اما مردم آنان را تكذیب میكردند. از عبارت «فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْواهِهِم»(1) استفاده میشود كه آنان با شدت و كاملاً صریح و بیپرده به پیامبرانشان اعلام میكردند كه هرگز به رسالت ایشان ایمان نمیآورند و دربارة درستی دعوت آنان سخت در تردیدند.
آیة دیگری این واكنش مردم را چنین گزارش میكند:
وَكَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلِی فَكَیْفَ كَانَ نَكِیرِ (سبأ:45)؛ «و كسانی كه پیش از اینان بودند [نیز] تكذیب كردند، درحالیكه اینان به دهیك آنچه بدیشان داده بودیم، نرسیدهاند؛ [آری] فرستادگان مرا دروغ شمردند؛ پس چگونه بود كیفر من؟!»
3. برخی آیات قرآن هم برای دلداری به پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله، بیان میدارند كه مخالفت با حق و تكذیب رسالت، پدیدهای نوظهور در میان معاصران پیامبر نیست، بلكه پیشینیان نیز پیامبران خود را تكذیب میكردهاند:
فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِك(2) جَاءُوا بِالْبَیِّنَاتِ وَالزُّبُرِ وَالْكِتَابِ
1. به گفتة برخی مفسران عبارت «فَرَدُّوا أیْدِیَهُمْ فِی أفْواهِهِم» مثلی رایج در زبان عربی است و در جایی به كار میرود كه مطلبی با كمال صراحت و جدیت بیان شود (رك: سید قطب، فی ظلال القرآن، ج4، ص3090؛ محمدبنیوسف ابوحیان اندلسی، البحر المحیط فی التفسیر، ج6، ص413؛ سیدمحمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، ج7، ص170).
2. این عبارت، در آیات 184 سورة آلعمران، 34 سورة انعام، و 4 سورة فاطر نیز آمده است.
الْمُنِیرِ (آلعمران:184)؛ پس اگر تو را تكذیب كردند، بدان كه پیامبرانی [هم] كه پیش از تو دلایل روشن و نوشتهها و كتاب روشن آورده بودند، تكذیب شدند.
وَإِنْ یُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَثَمُودُ * وَقَوْمُ إِبْرَاهِیمَ وَقَوْمُ لُوطٍ * وَأَصْحَابُ مَدْیَنَ وَكُذِّبَ مُوسَی فَأَمْلَیْتُ لِلْكَافِرِینَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَیْفَ كَانَ نَكِیرِ (حج:42ـ44)؛ و اگر تو را تكذیب كنند، قطعاً پیش از آنان قوم نوح و عاد و ثمود [نیز] به تكذیب پرداختند؛ و [نیز] قوم ابراهیم و قوم لوط و [همچنین] اهل مدین، و موسی تكذیب شد؛ پس كافران را مهلت دادم، سپس [گریبان] آنها را گرفتم. بنگر عذاب من چگونه بود.(1)
وَإِنْ یُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ (فاطر:4)؛ و اگر تو را تكذیب كنند، قطعاً پیش از تو [هم] فرستادگانی تكذیب شدند.
بنابر آنچه گذشت، مخالفت با انبیا، در همة اقوام گذشته معمول بوده است. حال این پرسش مطرح میشود كه آیا همة افراد جامعه در این مخالفت، نقش یكسانی داشتهاند، یا آنكه ابتدا قشر خاصی به مخالفت برخاسته، دیگران را نیز به تكذیب انبیا فرامیخواندند و آنان را با خود همراه میساختند.
قرآن مؤید فرض دوم است، و گروهی را سردمدار مبارزه با پیامبران و پیشگام در انكار و تكذیب آنان معرفی میكند كه با بهرهگیری از شیوههای مختلف، افكار عمومی را از حق منحرف میكردند. قرآن كریم سردمداران مخالفت با پیامبران را با این اوصاف معرفی میكند:
1. آیات مشابهی نیز وجود دارند؛ ازجمله: فاطر (35)، 25ـ26؛ ق (50)، 12ـ14؛ ص (38)، 12؛ غافر (40)، 5.
واژة «اتراف» بهمعنای سركشی و طغیان براثر فراوانی نعمت است؛ پس «مترف» به كسی گفته میشود كه چون در نعمتها و لذتهای مادی غرق است، سر به عصیان برداشته است. آیات متعددی، مترفان را پیشگامان جبههگیری در برابر پیامبران معرفی میكند؛ مانند:
وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلاّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ * وَقَالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلادًا وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ (سبأ:34ـ35)؛ و [ما] در هیچ شهری هشداردهندهای نفرستادیم، جز آنكه خوشگذرانان آنها گفتند: «ما به آنچه شما بدان فرستاده شدهاید، كافریم»؛ و گفتند: «ما دارایی و فرزندانمان از همه بیشتر است و ما عذاب نخواهیم شد».
از این آیه چند نكته به دست میآید:
نخست آنكه اولین گروهی كه در میان هر قومی به مخالفت با پیامبران برمیخاسته، مترفان آن قوم بودهاند. آنان با صراحت تمام، كفرشان را به دعوت پیامبران اعلام میكردهاند؛
نكتة دوم آنكه مترفان میپنداشتند كه ثروت فراوان و قدرت اجتماعیِ برخاسته از نیرومندی ایل و تبارشان، معیار برتری آنان بر انبیا، و مانع از ورود هرگونه عذابی بر سرشان است. از این نكته معلوم میشود كه در آن جوامع، ملاك برتری یك طبقه بر طبقههای دیگر، سرمایة مادی و نیروی انسانی بیشتر بوده است:
وَكَذَلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلاّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَی آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ (زخرف:23)؛ «و بدینگونه در هیچ شهری پیش از تو هشداردهندهای نفرستادیم، مگر آنكه خوشگذرانان آن گفتند: "ما پدران خود را بر آیینی [و راهی] یافتهایم و ما از پی ایشان راهسپریم"».
در این آیه نیز سخن از طبقة مترفان است. آنان میگفتند ما همان آیین پدرانمان را ادامه میدهیم و نیاز به آیین جدیدی نداریم.
برخی آیات نیز، از سردمداران مخالفت با پیامبران با تعبیر «ملأ» یاد میكند. منظور از ملأ، اشراف قوم است. قرآن كریم از موضعگیری اشراف قوم نوح علیه السلام در برابر فراخوان او چنین گزارش میدهد: قَالَ الْمَلأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (اعراف:60)؛ «سران قومش گفتند: واقعاً ما تو را در گمراهی آشكاری میبینیم».(1)
قرآن دربارة قوم ثمود نیز میگوید:
قَالَ الْمَلأ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِی سَفَاهَةٍ وَإِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكَاذِبِینَ (اعراف:66)؛ «سران قومش، كه كافر بودند، گفتند: "درحقیقت ما تو را در [نوعی] سفاهت میبینیم و جداً تو را از دروغگویان میپنداریم"».(2)
از آیة دیگری برمیآید كه مهتران قوم، دیگران را نیز از ایمان به پیامبران بازمیداشتند: وَقَالَ الْمَلأ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْبًا إِنَّكُمْ إِذًا لَخَاسِرُونَ (اعراف:90)؛ «مهتران قومش، كه كافر بودند، گفتند: اگر از شعیب پیروی كنید، در این صورت قطعاً زیانكارید».
قرآن در این آیات بر قشر خاصی، یعنی بزرگان و سران اقوام، تأكید میكند و این تأكید حكایت از آن دارد كه این گروه در مخالفت با پیامبران پیشقدم بودهاند.
قرآن این نكته را نیز فرونمیگذارد كه قشر «ملأ»، اهل استكبار و گردنكشی هم بودهاند:
قَالَ الْمَلأ الَّذِینَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحًا مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّه قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ * قَالَ الَّذِینَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا
1. آیة 38 سورة هود نیز به رفتار اشراف قوم با حضرت نوح علیه السلام اشاره دارد.
2. سران قوم به حضرت موسی علیه السلام نسبت افسونگری میدادند (ر.ك: اعراف:109).
بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ (اعراف:75ـ76)؛ سران قوم او كه استكبار ورزیدند، به مستضعفانی كه ایمان آورده بودند، گفتند: «آیا میدانید كه صالح ازطرف پروردگارش فرستاده شده است؟» گفتند: «بیتردید ما به آنچه وی بدان رسالت یافته است، مؤمنیم». كسانی كه استكبار میورزیدند، گفتند: «ما به آنچه شما بدان ایمان آوردهاید، كافریم».(1)
آنان نهتنها خودشان در برابر حق استكبار میورزیدند و زیر بار دعوت پیامبران نمیرفتند، بلكه در پی اغفال و اغوای دیگران نیز بودند و پیوسته میكوشیدند تخم تردید را در فكر و دل آنان بكارند و ایمان آنان را نیز سست كنند. این مطلب را در گزارش قرآن از گفتوگوی اهل جهنم، بهخوبی مشاهده میكنیم:
وَبَرَزُوا لِلَّهِ جَمِیعًا فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِینَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ (ابراهیم:21)؛ «همگی در پیشگاه خداوند ظاهر میشوند. در این هنگام درماندگان به گردنكشان گویند: "ما پیرو شما بودیم؛ اما آیا شما بازدارندة چیزی از عذاب الهی از ما هستید؟"»(2)
قرآن همچنین نقل میكند كه در قیامت، درماندگان به گردنكشان میگویند: لَوْلا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِینَ (سبأ:31)؛ «اگر شما نبودید، بیشك ما مؤمن بودیم».
قرآن كریم به تلاش شبانهروزی مستكبران برای بازداشتن مردم از راه هدایت نیز اشاره دارد:
وَقالَ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَكْفُرَ بِاللّهِ وَنَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً (سبأ:23)؛ «درماندگان به گردنكشان گویند: "[نه] بلكه نیرنگ شب و روز [شما بود]، آنگاه كه ما را وادار میكردید كه به خدا كافر شویم و برای او همتایی قرار دهیم"».
1. همچنین، ر.ك: اعراف (7)، 88.
2. همچنین، ر.ك: غافر (40)، 47.
از مجموع آیات یادشده روشن میشود كه آن قشر خاصی كه ابتدا پرچم مخالفت با پیامبران را برمیداشتند، گروهی خوشگذران و عیاش بودند كه به فراوانی ثروت و بزرگی ایل و تبارشان فخر میفروختند و گردنكشی میكردند. آنان تمام نیرویشان را به كار میگرفتند تا مردم را نیز از ایمان به خدا و پیامبران بازدارند.
اكنون باید ببینیم كه مترفان، اشراف، مستكبران و پیروان آنان چه انگیزهای برای مخالفت با پیامبران داشتند. در این زمینه نكات بسیاری در آیات قرآن نهفته است كه با واكاوی آنها، میتوان به مجموعهای از مسائل مربوط به روانشناسی فردی و اجتماعی دست یافت. قرآن در میان انگیزههای مخالفت با پیامبران، اموری را یاد میكند كه شاید بتوان همة آنها را به چند عامل ریشهای برگرداند. در اینجا برخی از مهمترین انگیزههای مخالفت با انبیا را بررسی میكنیم.
از آیات قرآن كریم به دست میآید كه سردمداران مخالفت با پیامبران، به دلیل موقعیت ممتاز اجتماعیشان، روحیهای آكنده از تكبر و غرور داشتند و این حالت روانی، مانع از آن بود كه آنان به سخن پیامبران گوش بسپارند و از ایشان پیروی كنند؛ گویا دلسپاری به حرف پیامبران را، ننگ و عار میدانستند. آنان همواره میكوشیدند دیگران را نیز پیرو اندیشههای خودشان كنند و برایشان مهم نبود كه این اندیشهها بر چه اساسی استوار است. قرآن با استفاده از اصطلاح «استكبار» برای توصیف آنان، در واقع انگیزة آنان در مخالفت با پیامبران را بیان میكند: قَالَ الَّذِینَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ؛ (اعراف:76)؛ «كسانی كه استكبار میورزیدند، گفتند: ما به آنچه شما بدان ایمان آوردهاید، كافریم».
میدانیم كه تعلیق حكم بر وصف، مشعر به علیت است. بنابراین استكبار این گروه، سبب كفر آنان میشد و ریشة استكبارشان هم، همان تكبر ریشهدوانده در دل و جان آنان بود. در این میان آیاتی هم هستند كه تصریح میكنند علت آن مخالفتها، همین استكبار آنان بوده است:
وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ لَئِنْ جَاءَهُمْ نَذِیرٌ لَیَكُونُنَّ أَهْدَی مِنْ إِحْدَی الأمَمِ فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِیرٌ مَا زَادَهُمْ إِلاّ نُفُورًا * اسْتِكْبَارًا فِی الأرْضِ وَمَكْرَ السَّیِّئِ (فاطر:42ـ43)؛ و با سوگندهای سخت خود به خدا، سوگند یاد كردند كه اگر هرآینه هشداردهندهای برای آنان بیاید، قطعاً از هریك از امتها[ی دیگر] راهیافتهتر شوند؛ و[لی] چون هشداردهندهای برای ایشان آمد، جز بر نفرتشان نیفزود. [انگیزة] این كارشان فقط گردنكشی در [روی] زمین و نیرنگ زشت بود.
در آیة بالا، استكبار بهصورت «معفولٌ له» آمده است تا بهصراحت بیان كند كه علت كفر آنان، استكبار بوده است. قرآن دربارة قوم نوح نیز میگوید: آنان در مقابل دعوت آن حضرت، بر كفر خویش پافشاری كردند و استكبار ورزیدند: وأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَارًا (نوح:7)؛ «و اصرار ورزیدند و هرچه بیشتر بر كبر خود افزودند»، و دربارة قوم فرعون میفرماید:
ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَی وَهَارُونَ إِلَی فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ بِآیَاتِنَا فَاسْتَكْبَرُوا (یونس:75)؛ «سپس، بعد از آنان موسی و هارون را با آیات خود بهسوی فرعون و سران [قوم] وی فرستادیم؛ و[لی آنان] گردنكشی كردند».
سیاق آیة بالا ـ كه میگوید: وقتی موسی و هارون فرعونیان را به توحید فراخواندند، آنان استكبار ورزیدند ـ دلالت بر آن دارد كه فرعونیان، به دلیل مقام بلندی كه برای خود میپنداشتند، از پذیرفتن سخنان موسی و هارون سر باززدند و با آن دو مخالفت كردند.
آیات دیگر نیز كبر و غرور را عامل مقابله با انبیا معرفی میكنند؛ مانند این آیه:
إِنَّ الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللّهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ إِنْ فِی صُدُورِهِمْ إِلاّ كِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِیهِ (غافر:56)؛«درحقیقت آنانی كه دربارة نشانههای خدا ـ بیآنكه حجتی برایشان آمده باشد ـ به مجادله برمیخیزند، در دلهایشان جز بزرگنمایی نیست؛ [و] آنان به آن [بزرگیای كه آرزویش را دارند] نخواهند رسید».
قرآن در وصف مشركان نیز میفرماید: إِنَّهُمْ كَانُوا إِذَا قِیلَ لَهُمْ لاَ إِلَهَ إِلاّ اللَّهُ یَسْتَكْبِرُونَ (صافات:35)؛ «چراكه آنان بودند كه وقتی به ایشان گفته میشد خدایی جز خدای یگانه نیست، تكبر میورزیدند».
روشن است كه صِرف دعوت به یگانهپرستی، نباید موجب استكبار شود؛ اما وقتی این دعوت بهمعنای گمراه بودن مشركان و نادرستی آیین اجدادشان، و مستلزم دست شستن آنان از باورهای دیرینهشان باشد، روحیة استكباری آنان مانع از پذیرفتن حق میشود. بنابراین امتناع مشركان از پذیرش توحید، نه ازآنرو بود كه توحید دلیل معقول و روشنی نداشت، یا حق برای آنان ناشناخته بود؛ بلكه عوامل درونی بود كه آنان را به كفرورزی میكشاند. آیة دیگری از قرآن، استكبار را عامل تكذیب آخرت معرفی میكند:
إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَهُمْ مُسْتَكْبِرُونَ (نحل:22)؛ «معبود شما معبودی است یگانه؛ پس كسانی كه به آخرت ایمان ندارند، دلهایشان انكاركننده [حق] است و خودشان متكبرند».
ظاهراً جملة پایانی آیه، «وَهُمْ مُسْتَكْبِرُون»، بهمنزلة تعلیل است و علت انكار قلبی آخرت را بیان میكند؛ آنچه مانع از ایمان آوردن مشركان به آخرت میشود، همان روحیة استكباریِ ایشان است.
ازسوی دیگر، قرآن در تمجید از برخی عالمان و راهبان نصارا، آنان را چنین توصیف میكند:
وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قالُوا إِنّا نَصاری ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ
وَرُهْباناً وَأَنَّهُمْ لا یَسْتَكْبِرُونَ (مائده:82)؛ «و قطعاً كسانی را كه گفتند ما نصرانی هستیم، نزدیكترین مردم در دوستی با مؤمنان خواهی یافت؛ زیرا برخی از آنان دانشمندان و راهبان هستند و تكبر نمیورزند».
امتیاز این گروه، از دید قرآن، آن است كه در آنان روح استكبار نیست، و هرگاه حق را بشناسند، فروتنانه در مقابل آن تسلیم میشوند.
عامل دیگری كه سبب تكذیب پیامبران میشود، و تاحدودی شبیه كبر است، برتریجویی بر دیگران است. قرآن قوم فرعون را چنین توصیف میكند:
ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَی وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآیَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِینٍ * إِلَی فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْمًا عَالِینَ (مؤمنون:45ـ46)؛ «سپس موسی و برادرش هارون را با آیات خود و حجتی آشكار فرستادیم بهسوی فرعون و سران [قوم] او؛ ولی تكبر نمودند و مردمی گردنكش [برتریجو] بودند».
آنان میخواستند در جامعه از دیگران برتر باشند و بالاترین منزلت اجتماعی را از آن خود كنند؛ پس ازآنجاكه پذیرفتن دعوت انبیا این مقام پوشالی را از آنان میگرفت، از ایمان به پیامبران سر بازمیزدند: بَلِ الَّذِینَ كَفَرُوا فِی عِزَّةٍ وَشِقَاقٍ (ص:2)؛ «آری؛ آنان كه كفر ورزیدند، در سركشی و ستیزهاند». در معنای «عِزَّةٍ» دو احتمال وجود دارد: اول آنكه بهمعنای سرسختی(1) عملی باشد كه این همان حالت جمود است؛(2) احتمال دوم آنكه بهمعنای بزرگی و شوكت باشد(3) كه این صفت در برخی موجب خودپسندی
1. ابنفارس گوید: «عز» اصل صحیح یدل علی شدة وقوة (معجم مقاییس اللغة، ج3، ص38).
2. علامه طباطبایی این احتمال را میپذیرد (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج17، ص190).
3. ر.ك: خلیلبناحمد فراهیدی، ترتیب كتاب العین، ج2، ص1190، مادة عز.
میشود. اگر معنای دوم را صحیح بدانیم، معنای آیه این میشود كه آنان پیروی از پیامبرصلی الله علیه و آله را نوعی ذلت میدانستند و ازسر غرور و خودبزرگبینی، آن را برنمیتافتند.
خداوند در آیات دیگری خبر میدهد كه دعوت پیامبر برای مشركان بسیار سنگین و گران بوده است: كَبُرَ عَلَی الْمُشْرِكِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ(شوری:13)؛ «بر مشركان آنچه كه ایشان را بهسوی آن فرامیخوانی، گران میآید». منشأ این سنگینی، همان حالات روانی، یعنی كبر و برتریطلبی است. نوح علیه السلام نیز ضمن احتجاج با امت خویش، به این واقعیت اشاره میكند:
وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَیْكُمْ مَقامِی وَتَذْكِیرِی بِآیاتِ اللّهِ فَعَلَی اللّهِ تَوَكَّلْتُ(یونس:71)؛ «و خبر نوح را بر آنان بخوان، آنگاه كه به قوم خود گفت: "ای قوم من، اگر ماندن من [در میان شما] و اندرز دادن من به آیات خدا، بر شما گران آمده است، [بدانید كه من] بر خدا توكل كردهام"».
یكی دیگر از عوامل مخالفت با انبیا ستم است. برخی آیات قرآن، ظلم را نیز در كنار برتریجویی، از عوامل انكار دعوت پیامبران ذكر میكنند: وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا (نمل:14)؛ «و با آنكه دلهایشان بدان یقین داشت، از روی ظلم و تكبر آن را انكار كردند».
از دیگر عوامل مهم مخالفت با پیامبران، پیروی از هوای نفس است. البته هوای نفس، عامل روانی عامی است كه میتوان آن را سرمنشأ دیگر عوامل، یعنی ظلم، كبر، برتریطلبی و...، به شمار آورد. بههرروی ازآنجاكه تعالیم پیامبران با خواهشهای
نفسانی مخالفان سازگار نبود، در مقابل آن استكبار میورزیدند و از قبول آن خودداری میكردند. قرآن دربارة بنیاسرائیل میفرماید: أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَی أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ (بقره:87)؛ «پس چرا هرگاه پیامبری، چیزی را كه خوشایند شما نبود برایتان آورد، كبر ورزیدید؟»
آیاتی كه از احتجاج خداوند با اهل عذاب در قیامت خبر میدهند، علاوه بر استكبار، گناهكاری را نیز یكی از عوامل مخالفت آنان با پیامبران معرفی میكنند:
وَأَمَّا الَّذِینَ كَفَرُوا أَفَلَمْ تَكُنْ آیَاتِی تُتْلَی عَلَیْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ وَكُنْتُمْ قَوْمًا مُجْرِمِینَ (جاثیه:31)؛ «و اما كسانی كه كافر شدند [بدانها میگویند:] پس مگر آیات من بر شما خوانده نمیشد، و[لی] تكبر نمودید و مردمی بدكار بودید؟»
آیة 75 سورة یونس نیز به همین اشاره دارد: ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَی وَهَارُونَ إِلَی فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ بِآیَاتِنَا فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْمًا مُجْرِمِینَ. از این آیه استفاده میشود كه ارتكاب جرایم و دست یازیدن به گناهان، مانع از پذیرش آیات الهی میشود. این واقعیت، از رابطة موجود بین عمل و ملكات نفسانی آدمی نشئت میگیرد. بر اساس این رابطة تكوینی، آلودگی انسان به گناه، موجب پیدایش ملكاتی در نفس او میشود كه او را به رویگردانی از حق میكشاند. خداوند در آیهای دیگر، تأثیر گناه را در اعراض از حق، با این بیان به گناهكاران گوشزد میكند:
قَدْ كَانَتْ آیَاتِی تُتْلَی عَلَیْكُمْ فَكُنْتُمْ عَلَی أَعْقَابِكُمْ تَنْكِصُونَ * مُسْتَكْبِرِینَ بِهِ سَامِرًا تَهْجُرُونَ (مؤمنون:66ـ67)؛ «درحقیقت آیات من بر شما خوانده میشد و شما بودید كه همواره به قهقرا میرفتید، درحالیكه از [پذیرفتن] آن تكبر میورزیدید و شبهنگام [در محافل خود] بدگویی میكردید».
تأثیر گنهكاری در تكذیب تعالیم انبیا، در بعضی آیات دیگر هم بدین صورت بیان شده است: الَّذِینَ یُكَذِّبُونَ بِیَوْمِ الدِّین * وَمَا یُكَذِّبُ بِهِ إِلاّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثِیم (مطففین:11ـ12)؛ «آنان كه روز جزا را دروغ میپندارند؛ و جز هر تجاوزپیشة گنهكاری آن را دروغ نمیگیرد». این آیه به یكی دیگر از علل روانی انكار قیامت اشاره دارد. آدمی وقتی به گناه خو میكند و اهل تجاوز و ستمگری میشود، دیگر كمكم به آثار و نتایج ظلم و گناه دل میبندد. در این وضعیت، او با هرچه كه عیشش را تباه سازد یا مانع از استمرار او در گناه شود، به ستیزه برمیخیزد. ازآنجاكه اعتقاد به روز حساب، مانعی بزرگ بر سر راه ظلم و تجاوز و گناه است، چنین انسانی، برای آنكه بتواند با آسودگی خیال به گناهان خویش ادامه دهد، حیات اخروی را یكسره انكار میكند.
بنابراین، چنانكه در آیة یادشده آمده است، آنچه سبب انكار قیامت میشود، عاملی روانی است كه در جان آدمی و براثر گناه و تجاوز شكل میگیرد. بر این نكته، در سورة قیامت نیز تأكید شده است: بَلْ یُرِیدُ الإنْسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَه؛ (قیامه:5)؛ «[انسان شك در معاد ندارد؛] بلكه او میخواهد [آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قیامت] در تمام عمر گناه كند». آنچه سبب انكار قیامت میشود این نیست كه منكران دست خداوند را در احیای مجدد خویش بسته میبینند؛ بلكه عامل اصلی، همان عامل روانی، یعنی دلبستگی به گنهكاری و علاقه به آزاد بودن برای ارتكاب فسق و فجور، است.
یكی دیگر از عوامل ایستادگی در برابر پیامبران الهی، احساس بینیازی یا همان «استغنا» است. آدمی وقتی خود را بینیاز از دیگران، و بهویژه بینیاز از راهنمایان الهی میبیند، آتش كبر و استكبار در وجودش شعلهور میشود و در برابر حق گردنكشی و طغیان میكند. قرآن از این حقیقت بهزیبایی سخن گفته است: كَلاّ إِن
الإنْسَانَ لَیَطْغَی * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَی (علق:6ـ7)؛ «حقاً كه انسان سركشی میكند، همینكه خود را بینیاز پندارد».
با تأمل در عوامل اصلی كه از دید قرآن موجب مخالفت مردم با پیامبران میشوند، شبكهای از عوامل را مییابیم كه روابط خاصی میانشان حاكم است. بخشی از این عوامل رابطهای طولی با هم دارند، بدین معنا كه یكی موجب دیگری میشود؛ ولی در میان گروه دیگری از این عوامل، روابط متقابل وجود دارد؛ برای مثال، برخی حالات روانی سبب اعمال خاصی میشوند كه آن اعمال به تقویت همان حالات روانی میانجامند. بررسی روابط حاكم میان عوامل یادشده نیازمند بحثهای درازدامن روانشناختی است كه مجال دیگری را میطلبد.
1.طبق بیان قرآن كریم، تمام اقوام در مقابل پیامبران خود ایستاده و آنها را تكذیب كردهاند.
2.در مخالفت با پیامبران گروهی خاص پیشگام بودهاند كه دیگران را نیز به این امر ترغیب میكردهاند.
3.پیشگامان مخالفت با پیامبران عبارت بودند از: الف) خوشگذرانان، كه بهرهمندی از نعمتهای بسیار، آنان را به سركشی كشانده بود؛ ب) مهتران و اشراف قوم، كه جایگاه بلند اجتماعی داشتند؛ ج) مستكبران، كه خود را بزرگ میشمردند.
4.قرآن كریم برای پیشگامان مخالفت با پیامبران، این انگیزههای روانی را ذكر میكند: الف) خودبزرگبینی، كه موجب میشد آنان ایمان به پیامبران را برای خود ننگ بدانند؛ ب) برتریجویی، كه سبب میشد آنان پذیرش دعوت پیامبران را مانعی بر سر راه رسیدن به اهدافشان بپندارند؛ ج) ستم؛ د) پیروی از هوای نفس؛ ه) آلودگی به گناه، كه در نفس آنها ملكاتی ایجاد میكرد كه موجب رویگردانی آنها از حقیقت میشد؛ ز) احساس بینیازی از راهنمایی پیامبران.
1. با استناد به آیهای ثابت كنید همة اقوام پیشین، پیامبران خود را تكذیب كردهاند.
2. اوصاف پیشگامان مخالفت با پیامبران را بیان كنید.
3. با استناد به آیهای ثابت كنید كه مستكبران مردم را به رویگردانی از پیامبران ترغیب میكردند.
4. هركدام از انگیزههای مخالفت با پیامبران را توضیح دهید.
1. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1417ق، ج12، ص24ـ35.
2. سبحانی، جعفر، منشور جاوید، مؤسسة امام صادق علیه السلام ، قم، 1365، ج6، ص335ـ436 و ج7، ص29ـ94 و ج15، ص198ـ292.
3. مطهری، مرتضی، مجموعه گفتارها، صدرا، تهران، 1361، ص134ـ136.
تحقیق كنید چگونه انگیزههای روانی مانند ظلم، احساس بینیازی و هوای نفس زمینة مخالفت با پیامبران را فراهم میكند.
از دانشپژوه انتظار میرود پس از فراگیری این درس:
1. با نحوة رفتار مردم با پیامبران آشنا شود؛
2. بتواند انواع تهمتهایی را كه مردم به پیامبران میزدند، بیان كند؛
3. بتواند بهانهها و تقاضاهای نابجای مردم را از پیامبران برشمارد؛
4. تبیین كند كه چگونه مردم با بیاعتنایی به خدمات بیبدیل پیامبران، آنان را آزار میدادند و حتی كمر به قتل ایشان میبستند.
أَوَعَجِبْتُمْ أَنْ جَاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلَی رَجُلٍ مِنْكُمْ لِیُنْذِرَكُمْ وَلِتَتَّقُوا وَلَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ(اعراف:63)؛ «آیا تعجب كردید كه بر مردی از خودتان، پندی از جانب پروردگارتان برای شما آمده تا شما را بیم دهد و تا شما تقوا پیشه كنید و باشد كه مورد رحمت قرار گیرید؟»
در درس گذشته به این نتیجه رسیدیم كه مخالفت با پیامبران، از قشر خاصی از مردم، یعنی مهتران، مترفان و مستكبران، شروع میشد. این قشر خاص، كه به علت بهرهمندی از ثروت كلان و بر اساس ارزشهای كاذب، موقعیت اجتماعی ممتازی داشتند، با بهرهگیری از این موقعیت، دیگران را نیز در مخالفت با پیامبران با خودشان همراه میكردند. عوامل مخالفت آنها یك سلسله حالات روانی، ملكات درونی، دلبستگیهای مادی و هواهای نفسانی بود. این حالات و ملكات در قالب رفتارهای خاصی ظهور مییافت و همین موجب میشد كه مخالفان با شیوههای گوناگون به مبارزه با پیامبران برخیزند. در این درس، این شیوههای مبارزه با پیامبران را بررسی میكنیم.
برخی آیات قرآن به این واقعیت اشاره دارد كه كافران، از اینكه انسانی در میان
خودشان مبعوث شده است، اظهار شگفتنی میكردند.(1) حضرت هود علیه السلام در احتجاج با قومش، بر همین مسئله تأكید میكند: أَوَعَجِبْتُمْ أَنْ جَاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلَی رَجُلٍ مِنْكُمْ لِیُنْذِرَكُمْ (اعراف:69)؛ «آیا تعجب كردید كه بر مردی از خودتان، پندی از جانب پروردگارتان برای شما آمده تا شما را هشدار دهد؟» از ظاهر این آیه برمیآید كه عبارت «عَلَی رَجُلٍ مِنْكُمْ» اشاره به محور اصلی شگفتی آنان دارد؛ زیرا هیچ خداباوری از اینكه خداوند پیامی را برای هدایت بشر فروفرستد، شگفتزده نمیشود. بنابراین شگفتی آنان از این بود كه چرا خداوند كسی را از میان خود آنان برای پیامبری برگزیده است. پیامبران الهی نیز كه به این واقعیت توجه داشتند، میگفتند: «چرا تعجب میكنید؟ خدا هركس را كه بخواهد برای راهنمایی مردم میفرستد». دربارة امت پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله نیز آمده است: أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَبًا أَنْ أَوْحَیْنَا إِلَی رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ (یونس:2)؛ «آیا برای مردم شگفتآور است كه به مردی از خودشان وحی كردیم كه مردم را بیم ده؟»
در آیات نخستین سورة صاد نیز بر این مطلب تأكید شده است: وَعَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَقَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ (ص:4)؛ «و از اینكه هشداردهندهای از خودشان برایشان آمده در شگفتاند، و كافران میگویند: این ساحری شیاد است».
بدیهی است انسانی كه از سلامت نفس برخوردار باشد، هیچگاه از اینكه خداوند شایستهترین فرد امت را برای هدایت دیگران برگزیند، شگفتزده نمیشود؛ اما كسانی كه در زندانی از حالات و انگیزههای روانی ناشایست محبوساند و به استكبار و برتریجویی و پیروی از هوای نفس تن درمیدهند، از چنین مسئلة بدیهی و موجهی شگفتزده میشوند. بههرروی این تعجب، نمودی از حالات روانی كافران و منكران است كه قرآن بدان اشاره میكند.
1. در درس سوم، آیات متعددی را دراینباره بررسی كردیم.
یكی از شیوههای برخورد مخالفان با پیامبران در برابر دعوت آنها، ابراز شك و تردید بود. قرآن كریم در آیات متعدد به این مطلب اشاره دارد؛ ازجمله میفرماید:
أَلَمْ یَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ لاَ یَعْلَمُهُمْ إِلاّ اللَّهُ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَإِنَّا لَفِی شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَیْهِ مُرِیبٍ (ابراهیم:9)؛ آیا خبر كسانی كه پیش از شما بودند، قوم نوح و عاد و ثمود، و آنان كه بعد از ایشان بودند [و] كسی جز خدا از آنها آگاهی ندارد، به شما نرسیده است؟ فرستادگانشان دلایل آشكار برایشان آوردند، ولی دستهایشان را [بهنشانة اعتراض] به دهانهایشان گذاشتند و گفتند: «ما به آنچه شما مأموریت دارید، كافریم و از آنچه ما را بدان میخوانید، سخت در شكّیم».(1)
از آیة بالا برمیآید كه اقوامی چون قوم نوح، قوم عاد، قوم ثمود و اقوام بعد از ایشان، با صراحت به پیامبران خود اعلام میكردند كه دربارة دعوت ایشان سخت در شكاند.
قوم صالح علیه السلام نیز به پیامبرشان گفتند: وَإِنَّنَا لَفِی شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ مُرِیبٍ (هود:62)؛ «بیگمان ما از آنچه تو ما را بدان میخوانی، سخت دچار شكّیم».
مشركان دربارة رسالت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله نیز ابراز شك و تردید میكردند. قرآن شك آنان را بیجا میداند و به آنها اعلام میكند كه اگر شك دارند، یك سوره مانند قرآن بیاورند:
وَإِنْ كُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِینَ * فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِینَ (بقره:23ـ24)؛ اگر در آنچه به
2. آیات دیگری مانند آیات 110 سورة هود، 8 سورة ص، و 14 سورة شوری نیز میتواند ناظر به تردید اقوام پیامبران در رسالت ایشان باشد.
بندة خود نازل كردهایم شك دارید، پس اگر راست میگویید، سورهای مانند آن بیاورید، و گواهیان خود را غیر خدا فراخوانید. پس اگر نكردید ـ و هرگز نمیتوانید كرد ـ از آن آتشی كه سوختش مردمان و سنگها هستند و برای كافران آماده شده، بپرهیزید.
در برخی آیات آمده است كه هیچیك از پیامبران، از تمسخر و استهزای مردم در امان نبودهاند:
یَا حَسْرَةً عَلَی الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ كَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ (یس:30)؛ «دریغا بر این بندگان! هیچ فرستادهای بر آنان نیامد، مگر آنكه او را ریشخند میكردند».(1)
وَمَا یَأْتِیهِمْ مِنْ نَبِیٍّ إِلاّ كَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ (زخرف:7)؛ «و هیچ پیامبری بهسوی ایشان نیامد، مگر اینكه او را به ریشخند میگرفتند».
از این آیات روشن میشود كه یكی از روشهای برخورد مخالفان با انبیا، مسخره كردن آنها بوده است. برخی آیات قرآن جزئیات بیشتری در این زمینه بیان میكنند؛ برای نمونه، دربارة برخورد كافران با پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله میخوانیم:
وَإِذَا رَآكَ الَّذِینَ كَفَرُوا إِنْ یَتَّخِذُونَكَ إِلاّ هُزُوًا أَهَذَا الَّذِی یَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ (انبیاء:36)؛ «و كسانی كه كافر شدند، چون تو را ببینند فقط به مسخرهات میگیرند [و میگویند:] آیا این همانكس است كه خدایانتان را [به بدی] یاد میكند؟»
مشركان در پی آن بودند كه با اینگونه سخنان تحقیرآمیز پیامبرصلی الله علیه و آله را در نظر مردم كوچك كنند. در آیهای دیگر، مشابه چنین سخنی از مخالفان نقل شده است: وَإِذَا رَأَوْكَ إِنْ یَتَّخِذُونَكَ إِلاّ هُزُوًا أَهَذَا الَّذِی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً (فرقان:41)؛ «و چون تو را
1. مانند: حجر (15)، 11.
ببینند، جز به ریشخندت نگیرند، [كه:] آیا این همان كسی است كه خدا او را به رسالت فرستاده است؟»(1)
طبیعی است كه با این همه ریشخند و تمسخر، اگر پیامبران افرادی عادی بودند و بر قدرت و حمایت الهی اتكا نداشتند، بهقطع یا عقبنشینی میكردند، و یا دستكم از روی مصلحتاندیشی از آن جماعت دوری میگزیدند؛ اما ازآنجاكه انبیا رسالتی الهی داشتند، و ازسوی خداوند موظف به شكیبایی و استقامت بودند، ریشخند معاندان تأثیری در عملكردشان نداشت.
مخالفان كه از مسخره كردن طرْفی نمیبستند و پیامبران را همچنان استوار و مصمم مییافتند، بهناچار شیوههای دیگری را در پیش میگرفتند كه امروزه «ترور شخصیت» نامیده میشود؛ یعنی میكوشیدند با مطرح كردن تهمتها و نسبتهای ناروا، چهرة پیامبران را در جامعه زشت جلوه دهند تا مردم از آنان فاصله بگیرند. قرآن كریم، بسیاری از تهمتهایی را كه مخالفان پیامبران برساخته بودند، نقل میكند. در اینجا به مرور این آیات میپردازیم.
قرآن دربارة برخورد اقوام گذشته با پیامبران میفرماید:
كَذَلِكَ مَا أَتَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ *أَتَوَاصَوْا بِهِ بَلْ
1. بعضی آیات گویای آن است كه مخالفان، مؤمنان را نیز به باد تمسخر میگرفتند تا شاید از ایمان خود دست بردارند: إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا كَانُوا مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یَضْحَكُون * وَإِذَا مَرُّوا بِهِمْ یَتَغَامَزُون * وَإِذَا انْقَلَبُوا إِلَی أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِین * وَإِذَا رأَوْهُمْ قَالُوا إِنَّ هَؤُلاءِ لَضَالُّون (مطففین:29ـ32)؛ «[آری، در دنیا] كسانی كه گناه میكردند، آنان را كه ایمان آورده بودند به ریشخند میگرفتند؛ و چون بر ایشان میگذشتند، اشارة چشم و ابرو با هم ردوبدل میكردند؛ و هنگامی كه نزد خانواده[های] خود بازمیگشتند، به شوخطبعی میپرداختند؛ و چون مؤمنان را میدیدند، میگفتند: اینها [جماعتی] گمراهاند».
هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ (ذاریات:52ـ53)؛ «بدینسان بر كسانی كه پیش از آنها بودند، هیچ پیامبری نیامد، جز اینكه گفتند: ساحر یا دیوانهای است. آیا همدیگر را به این [سخن] سفارش كرده بودند؟ [نه]، بلكه آنان مردمی سركش بودند».
متهم كردن پیامبران به سحر و جنون چنان در میان مردم شایع بود كه گویا آنان یكدیگر را به این كار سفارش كرده بودند و گویی توطئهای در میان بود كه آنان هر پیامبری را به این دو آفت متهم میكردند؛ اما در واقع توطئة ازپیشطراحیشدهای در كار نبود: بَلْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ؛ تنها سركشی آن اقوام موجب میشد كه چنین تهمتهایی را به پیامبران بزنند.(1)
ازجمله پیامبرانی كه متهم به دیوانگی شد، نوح علیه السلام بود؛ قرآن دراینباره میفرماید:
كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنَا وَقَالُوا مَجْنُونٌ وَازْدُجِرَ (قمر:9)؛ «پیش از آنان، قوم نوح [نیز] به تكذیب پرداختند و بندة ما را دروغزن خواندند و گفتند: دیوانهای است؛ و [سپس] آزار كشید».(2)
إِنْ هُوَ إِلاّ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّی حِینٍ (مؤمنون:25)؛ «او نیست جز مردی كه در وی [حال] جنون است؛ پس تا چندی دربارهاش دست نگاه دارید».
حضرت موسی علیه السلام نیز ازطرف فرعون متهم به جنون شد: قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْكُمْ لَمَجْنُونٌ (شعراء:27)؛ «[فرعون] گفت: واقعاً این پیامبری كه بهسوی شما فرستاده شده، حتماً دیوانه است». فرعون وقتی این اتهام را مطرح كرد كه در مقابل سخنان استوار موسی علیه السلام جوابی نداشت. در این اتهام فرعون به موسی میتوان لحن تمسخرآمیز او را نیز احساس كرد؛ زیرا میگوید: این شخص كه واقعاً پیامبر نیست، بلكه صرفاً ادعای پیامبری دارد، دیوانه است.
1. ر.ك: صافات (37)، 34ـ36.
2. در آیة 25 سورة مؤمنون نیز این تهمت مردم به حضرت نوح علیه السلام مطرح شده است.
در آیة دیگری میبینیم كه فرعون علاوه بر جنون، موسی علیه السلام را به جادوگری نیز متهم كرده است: فَتَوَلَّی بِرُكْنِهِ وَقَالَ سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُون (ذاریات:39)؛ «پس [فرعون] روی برتافت و گفت: [این شخص،] ساحر یا دیوانهای است».(1)
این آیه مربوط به وقتی است كه موسی علیه السلام توانسته بود برای ملاقات با فرعون به دربار او راه یابد؛ اما فرعون در اوج بیاعتنایی، از موسی علیه السلام روی برگرداند و گفت: «او جادوگر یا دیوانه است». عبارت «تَوَلَّی بِرُكْنِهِ» در جایی به كار میرود كه شخصی در كمال بیاعتنایی، از شخص یا چیزی روی برگرداند.
اتهام جنون حتی دربارة پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله نیز مطرح بوده است:(2) وَقالُوا یا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ (حجر:6)؛ «و گفتند: ای كسی كه قرآن بر او نازل شده است، بهیقین تو دیوانهای». در این آیه میبینیم كه كافران زمان پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله نیز همانند فرعون با لحنی تمسخرآلود پیامبر را متهم به دیوانگی میكردهاند؛ بااینحال طرح اتهام جنون با تأكید و قاطعیت همراه بوده است؛ زیرا به كار بردن جملة اسمیة «إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ»، با استفاده از حروف تأكید «إِن» و «لام»، حاكی از تأكید بلیغ آنان بر مدعای خویش است.(3)
از برخی آیات قرآن برمیآید كه مردم، علاوه بر متهم كردن پیامبران به افسونگری، گاهی هم آنها را افسونشده میخواندند تا آنان را در چشم مردم بیمقدار جلوه دهند و مردم را از ایشان دور كنند؛ برای مثال، فرعون به حضرت موسی علیه السلام گفت: إِنِّی لَأَظُنُّكَ یا مُوسی مَسْحُورا (اسراء:101)؛ «ای موسی، من جداً تو را افسونشده میپندارم»؛ چنانكه
1. و نیز، رك: اعراف (7)، 109.
2. همچنین، رك: یونس (10)، 2.
3. آیات 70 سورة مؤمنون، 8 سورة سبأ، 51 سورة قلم، و 14 سورة دخان نیز از این اتهام مردم به حضرت محمدصلی الله علیه و آله سخن میگویند.
دربارة پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله نیز میگفتند: قَالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّ رَجُلاً مَسْحُورًا (فرقان:8)؛ «ستمكاران گفتند: جز مردی افسونشده را دنبال نمیكنید».
در میان مخالفان كسانی هم بودند كه پیامبرصلی الله علیه و آله را شاعری یاوهگو میخواندند. اتهام شاعری، بهویژه وقتی قوت مییافت كه پیامبرصلی الله علیه و آله آیاتی را كه در اوج فصاحت و بلاغت بود، بر زبان جاری میساخت:
وَیَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِكُو آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَجْنُونٍ (صافات:36)؛ «و میگفتند: "آیا ما برای شاعری دیوانه، دست از خدایانمان برداریم؟"»
بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ (انبیاء:5)؛ «بلكه گفتند: "خوابهای شوریده است، [نه] بلكه آن را بربافته، بلكه او شاعری است"».
قرآن كریم برای دفاع از آن حضرت در مقابل این اتهام میفرماید: وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُبِینٌ (یس:69)؛ «و [ما] به او شعر نیاموختیم و درخور وی نیست؛ این [سخن] جز اندرز و قرآنی روشن نیست».(1)
از دیگر تهمتهایی كه مشركان به پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله میزدند، اتهام كهانت بود. منظور از كاهن كسی است كه با جنیان سروكار دارد و مطالبی را از آنان میآموزد. مشركان وقتی با طرح اتهامهای پیشگفته كاری از پیش نمیبردند، پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله را كاهن خواندند. قرآن كریم برای دفاع از شخصیت والای پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله در مقابل این تهمت میفرماید:
1. و نیز، رك: حاقه (69)، 41، 41.
فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَلا مَجْنُونٍ(طور:29)؛ «پس اندر زده كه تو، به لطف پروردگارت، نه كاهنی و نه دیوانه».
وَلا بِقَوْلِ كَاهِنٍ قَلِیلاً مَا تَذَكَّرُون (حاقه:42)؛ «و نه گفتار كاهنی است؛ كمتر [از آن] پند میگیرید».
مخالفان گاهی پیامبران را متهم به گمراهی میكردند؛ برای نمونه، به حضرت نوح علیه السلام میگفتند: قَالَ الْمَلأ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (اعراف:60)؛ «سران قومش گفتند: واقعاً ما تو را در گمراهی آشكاری میبینیم».
بنابر گزارش قرآن كریم، از دیگر تهمتهایی كه مردم به پیامبران خود میزدند، دروغگویی بود؛(1) چنانكه به حضرت شعیب علیه السلام گفتند: إِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الْكَاذِبِین (شعراء:186)؛ «قطعاً تو را از دروغگویان میدانیم»؛ و دربارة حضرت محمدصلی الله علیه و آله: وَقَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ كَذَّاب (ص:4)؛ «كافران گفتند: این ساحری دروغگوست».
یكی از مسائلی كه بهویژه پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله بدان متهم میشد، آموختن محتوای تعالیمش از انسانهای دیگر بود. مخالفان با طرح این اتهام، خدایی بودن دعوت او را انكار میكردند تا به او ایمان نیاورند: ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَقَالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُون (دخان:14)؛ «از او رویگردان شدند و گفتند: دیوانهای است تعلیمیافته».
1. دربارة این اتهام به پیامبران دیگر، رك: اعراف (7)، 66؛ هود (11)، 27؛ غافر (40)، 24.
این بهانه در سورة نحل بهصورت صریحتر و همراه با پاسخ خداوند به آن بیان شده است:
وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّمَا یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ (نحل:103)؛ «و نیك میدانیم كه آنان میگویند: "جز این نیست كه بشری به او میآموزد". [نه چنین نیست؛ زیرا] زبان كسی كه [این] نسبت را به او میدهند غیرعربی است و این [قرآن] به زبان عربی روشن است».
آنچه گفته شد، بخشی از مهمترین اتهامهای مخالفان به پیامبران الهی بود. البته برخی پیامبران تهمتهای دیگری را نیز تحمل میكردند كه چون چندان عمومیت نداشته است،(1) به بررسی آنها نمیپردازیم.
شیوة رایج در اقوام پیشین این بود كه بعد از ابراز تعجب و شك، ابتدا پیامبران خود را ریشخند میكردند و سپس به طرح اتهام روی میآوردند؛ اما وقتی پیامبران معجزاتشان را به مردم نشان میدادند و توطئههای مخالفان را خنثی میكردند، آنان راه دیگری در پیش گرفته، چاره را در بهانهجویی میدیدند تا شاید از این راه پیامبران را به زانو درآورند و آنان را از ادامة دعوتشان منصرف كنند. در اینجا تنها بهانههایی را مطرح میكنیم كه در میان اقوام و امتهای مختلف شایع بوده است.
یكی از بهانههای مخالفان این بود كه چگونه میتوان روش پیشینیان را ترك كرد و آیین جدیدی را برگزید:
وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا (لقمان:21)؛ «و چون
1. مانند اتهام نادانی به حضرت هود علیه السلام : إِنَّا لَنَرَاكَ فِی سَفَاهَةٍ (اعراف:66)؛ «درحقیقت ما تو را در نوعی سفاهت میبینیم».
به آنان گفته شود آنچه را كه خدا نازل كرده پیروی كنید، میگویند: "[نه،] بلكه آنچه كه پدرانمان را بر آن یافتهایم، پیروی میكنیم"».(1)
شاید اصلیترین بهانة مردم برای انكار سخنان پیامبران، این بود كه آنان نیز انسانهایی مثل دیگراناند.(2) قرآن كریم در آیات متعدد این بهانهجویی را نقل میكند:
وَما مَنَعَ النّاسَ أَنْ یُؤمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدی إِلاّ أَنْ قالُوا أَبَعَثَ اللّهُ بَشَراً رَسُولاً(اسراء:94)؛ هیچچیز مردم را از ایمان آوردن ـ آنگاه كه هدایتشان میكردند ـ بازنداشت، مگر اینكه میگفتند: "آیا خدا انسانی را به رسالت میفرستد؟"»
ذَلِكَ بِأَنَّهُ كَانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَقَالُوا أَبَشَرٌ یَهْدُونَنَا فَكَفَرُوا وَتَوَلَّوْا... (تغابن:6)؛ «این به كیفر آن بود كه پیامبرانشان با دلیلهای روشن بر آنان مبعوث شدند و آنان گفتند: "آیا آدمیان ما را هدایت میكنند؟" پس انكار كردند و رویگردان شدند...».(3)
از دیگر بهانههای كافران آن بود كه میگفتند: خدا باید مستقیم با خود ما سخن بگوید:
وَقالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ لَوْلا یُكَلِّمُنَا اللّهُ أَوْ تَأْتِینا آیَةٌ كَذلِكَ قالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ (بقره:118)؛ «افراد نادان گفتند: "چرا خدا با ما سخن نمیگوید؟ یا برای ما آیهای نمیآید؟" كسانی كه پیش از اینان بودند [نیز] مثل گفتة ایشان را میگفتند. دلها [و افكار]شان به هم میماند».
1. همچنین، ر.ك: بقره (2)، 170؛ زخرف (43)، 23.
2. در درس سوم بهتفصیل دربارة این موضوع سخن گفتیم.
3. همچنین، رك: ابراهیم (14)، 10.
قرآن در این آیه خبر میدهد كه تنها مشركان مكه به چنین بهانههایی متوسل نشدهاند؛ بلكه این درخواستها در امتهای قبلی نیز مطرح بوده است، و این همانندی ناشی از مشابهت دلها و نیتهای كافران در همة دورانهاست.
قرآن در آیات دیگری به بهانهجوییهای دیگری ازایندست اشاره میكند:
وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا فِی كُلِّ قَرْیَةٍ أَكَابِرَ مُجْرِمِیهَا لِیَمْكُرُوا فِیهَا وَمَا یَمْكُرُونَ إِلاّ بِأَنْفُسِهِمْ وَمَا یَشْعُرُونَ * وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آیَةٌ قَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّی نُؤْتَی مِثْلَ مَا أُوتِیَ رُسُلُ اللَّهِ... (انعام:123ـ124)؛ و بدینگونه، در هر شهری گناهكاران بزرگش را میگماریم تا در آن به نیرنگ پردازند؛ و[لی] آنان جز به خودشان نیرنگ نمیزنند و درك نمیكنند؛ و چون آیتی برایش بیاید، میگویند: «هرگز ایمان نمیآوریم تا اینكه نظیر آنچه به فرستادگان خدا داده شده است، به ما [نیز] داده شود...».
از این آیه به دست میآید كه پیامبران در هر شهر و محلی كه مبعوث میشدند، سركردگان تبهكاران و مجرمان آنجا دست به مكر و حیله میزدند و یكی از نیرنگهای آنان این بود كه ایمانشان را در گرو ارتباط مستقیم خودشان با خداوند بدانند. قرآن كریم در پاسخ به این بهانه و درخواست مردم میفرماید: اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ(انعام:124)؛ «خدا بهتر میداند كه رسالتش را كجا قرار دهد».
طبق بیان قرآن كریم، از دیگر بهانههای مردم در برابر پیامبران ملاقات با خدا بود؛ چنانكه بنیاسرائیل به حضرت موسی علیه السلام گفتند: لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَة(بقره:55)؛ «تا خدا را آشكارا نبینیم، به تو ایمان نخواهیم آورد».(1)
1. آیة 118 سورة بقره نیز به این بهانة مردم اشاره دارد.
مشركان و كافران گاهی این بهانه را مطرح میكردند كه چرا فرشتگان بر آنان نازل نشدهاند:(1)
وَقَالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِكَةُ (فرقان:21)؛ «و كسانی كه به لقای ما امید ندارند، گفتند: "چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند؟"»
لَوْ مَا تَأْتِینَا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (حجر:7)؛ «اگر راست میگویی، چرا فرشتهها را پیش ما نمیآوری؟»
آنان گاهی این بهانه را به این صورت مطرح میكردند كه چرا آشكارا فرشتهای بر پیامبرصلی الله علیه و آله نازل نمیشود، یا همراه او نمیگردد:
وَقَالُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَكٌ (انعام:8)؛ «و گفتند: "چرا فرشتهای بر او نازل نشده است؟"»
لَوْلا أُنْزِلَ عَلَیْهِ كَنْزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَكٌ (هود:12)؛ «چرا گنجی بر او فروفرستاده نشده یا فرشتهای با او نیامده است؟»
كافران بر پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله خرده میگرفتند كه چرا معجزهای بر او نازل نمیشود:
وَیَقُولُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ (رعد:27)؛ «و كسانی كه كافر شدهاند میگویند: "چرا از جانب پروردگارش معجزهای تسلیمكننده بر او نازل نشده است؟"»(2)
وَقَالُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَاتٌ مِنْ رَبِّهِ... (عنكبوت:50)؛ «و گفتند: "چرا بر او از جانب پروردگارش نشانههایی [معجزهآسا] نازل نشده است؟..."»
در اینكه مقصود كافران از این سخن چه بوده، دو احتمال هست: نخست اینكه آنان میخواستند وانمود كنند كه قرآن معجزه نیست و ارزشی ندارد؛ پس پیامبرصلی الله علیه و آله
1. دربارة این درخواست مردم و جواب قرآن كریم، در درس سوم سخن گفتیم.
2. همچنین، ر.ك: انعام (6)، 37؛ طه (20)، 133.
هیچ معجزهای با خود نیاورده است؛ دوم آنكه مقصود آنان از «آیه» معجزهای بود كه با وجود آن، هیچكس را یارای مخالفت با پیامبرصلی الله علیه و آله نباشد و همگان، ازسر ناچاری، در مقابل آن سر تسلیم فرود آوردند. قرآن در پاسخ به این درخواست میگوید: هرچند خداوند میتواند چنین معجزهای نشان دهد، هرگز نخواسته است كه مردم را از این راه هدایت كند؛(1) زیرا این كار موجب سلب اختیار از مردم میشود، و این نقض غرض الهی است: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ (شعراء:4)؛ «اگر بخواهیم معجزهای از آسمان بر آنان فرود میآوریم، تا در برابر آن گردنهایشان خاضع گردد».
كافران گاه از پیامبراكرمصلی الله علیه و آله میخواستند كه قرآن دیگری بیاورد یا اینكه قرآن موجود را تغییر دهد:
وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ (یونس:15)؛ «و چون آیات روشن ما بر آنان خوانده شود، آنان كه به دیدار ما امید ندارند، میگویند كه قرآن دیگری جز این بیاور، یا آن را عوض كن».
این سخن، یكی از روشهای بسیار زیركانة كفار برای فرار از ایمان بود. آنان میگفتند: «اگر میخواهی ما ایمان بیاوریم، قرآن دیگری بیاور یا این را عوض كن». در این صورت اگر پیامبرصلی الله علیه و آله خواستة آنان را عملی میكرد، میگفتند: «پس معلوم میشود كه پیامبر واقعی نیستی؛ چراكه اگر پیامبر بودی، حق نداشتی آن را عوض كنی» و اگر
1. قرآن بیان میكند كه ایمان بدون اختیار، سودی ندارد: یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّكَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً قُلِ انْتَظِرُوا إِنّا مُنْتَظِرُون (انعام:158)؛ «روزی كه بعضی از نشانههای پروردگارت [كه مورد نظر آنهاست] بیاید، كسی كه ایمان نیاورده باشد، یا با ایمان خود خیری كسب نكرده باشد، ایمان آوردنش سودی نمیبخشد. بگو منتظر باشید كه ما هم منتظریم».
پیامبرصلی الله علیه و آله این درخواستشان را نمیپذیرفت، كه قطعاً چنین بود، میگفتند: «چون درخواست ما را نپذیرفتی، به تو ایمان نمیآوریم».
از دیگر بهانههای كافران در رابطه با قرآن، اعتراض به نزول تدریجی آن بود؛ قرآن در پاسخ به این اعتراض، تدریجی بودن نزول قرآن را تثبیت و تقویت قلب پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله بیان میكند:
وَقَالَ الَّذِینَ كَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذَلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِیلا (فرقان:32)؛ «و كسانی كه كافر شدند گفتند: "چرا قرآن یكجا بر او نازل نشده است؟" اینگونه [ما آن را بهتدریج نازل كردیم] تا قلبت را بهوسیلة آن استوار گردانیم، و آن را بهآرامی [به تو] خواندیم».
مخالفان گاهی به این بهانه از ایمان طفره میرفتند كه قرآن بر انسانی عادی فرود آمده كه دارای مال و ثروت و موقعیت برتر اجتماعی نیست: وَقَالُوا لَوْلا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ (زخرف:31)؛ «و گفتند: چرا این قرآن بر مردی بزرگ از [آن] دو شهر فرود نیامده است؟»
در برخی آیات قرآن، چندین بهانة مختلف كفار در كنار هم ذكر شده است:
وَقَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّی تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الأرْضِ یَنْبُوعًا * أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأنْهَارَ خِلالَهَا تَفْجِیرًا * أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَیْنَا
كِسَفًا أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَالْمَلائِكَةِ قَبِیلا *أَوْ یَكُونَ لَكَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَی فِی السَّمَاءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّكَ حَتَّی تُنَزِّلَ عَلَیْنَا كِتَابًا نَقْرَؤُهُ (اسراء:90ـ93)؛ و گفتند: «تا از زمین چشمهای برای ما نجوشانی، هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد؛ یا [باید] برای تو باغی از درختان خرما و انگور باشد و آشكارا از میان آنها جویبارها روان سازی، یا چنانكه ادعا میكنی، آسمان را پارهپاره بر [سر] فرواندازی، یا خدا و فرشتگان را در برابر [ما حاضر] آوری، یا برای تو خانهای از طلا[كاری] باشد، یا به آسمان بالا روی، و به بالا رفتن تو [هم] اطمینان نخواهیم داشت، تا بر ما كتابی نازل كنی كه آن را بخوانیم».
قرآن در این آیات، با اشاره به خواستههای نابجا و توقعات ناشدنی كافران، بیان میكند كه چگونه این گروه ایمان آوردن خود را، ازسر بهانهجویی و اشكالتراشی، مشروط به تحقق این درخواستهای ناروا كردند؛(1) تا جایی كه گفتند:
لَوْلاَ أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَكٌ فَیَكُونَ مَعَهُ نَذِیرًا * أَوْ یُلْقَی إِلَیْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ یَأْكُلُ مِنْهَا... (فرقان:7ـ8)؛ «چرا فرشتهای بهسوی او نازل نشده تا همراه وی هشداردهنده باشد؟ یا گنجی بهطرف او افكنده نشده یا باغی ندارد كه از [بار و بر] آن بخورد؟»
اهل كتاب نیز برای ایمان نیاوردن به پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله، بهانههایی خاص خود داشتند؛ ازجمله اینكه میگفتند باید خدا یك قربانی بر پیامبر بفرستد:
الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَیْنَا أَلاّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّی یَأْتِیَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ (آلعمران:183)؛ «همانان كه گفتند: "خدا با ما پیمان بسته كه به هیچ پیامبری ایمان نیاوریم تا برای ما قربانیای بیاورد كه آتش [آسمانی] آن را [به نشانة قبول] بسوزاند"».
1. همچنین، ر.ك: هود (11)، 12.
اهل كتاب همچنین از پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله میخواستند كه كتاب آسمانی خاصی برای آنها بیاورد:
یَسْأَلُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ كِتَابًا مِنَ السَّمَاءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَی أَكْبَرَ مِنْ ذَلِكَ فَقَالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ (نساء:153)؛ اهل كتاب از تو میخواهند كه كتابی از آسمان [یكباره] بر آنان فرود آوری؛ البته از موسی بزرگتر از این را خواستند و گفتند: «خدا را آشكارا را به ما بنمای». پس به سزای ظلمشان صاعقه آنان را فروگرفت.
هنگامی كه روشهایی چون استهزا، تحقیر و ایراد اتهام، نتوانست پیامبران را از میدان مبارزه به در كند، و مخالفان از بهانهجوییهایشان هم راه به جایی نبردند، بر آن شدند تا حربة تهدید و ارعاب را بیازمایند:
وَقَالَ الَّذِینَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا فَأَوْحَی إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِینَ (ابراهیم:13)؛ «و كسانی كه كافر شدند، به پیامبرانشان گفتند: "شما را از سرزمین خودمان بیرون خواهیم كرد، مگر اینكه به كیش ما بازگردید". پس پروردگارشان به آنان وحی كرد كه حتماً ستمگران را هلاك خواهیم كرد».
از عبارت «لِرُسُلِهِم» استفاده میشود كه شیوة تهدید، در همة اقوام بوده است و وقتی كافران همة راههای مقابله را بینتیجه مییافتهاند، پیامبرانشان را تهدید میكردهاند كه یا از دعوت خود بازگشته، همكیش آنان شوند، و یا آمادة اخراج از آن سرزمین باشند. البته وقتی كار به اینجا میرسید، خدا به پیامبرانش اطمینان میداد كه مخالفان آنان را هلاك خواهد كرد. در آیة دیگری آمده است:
هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ وَجَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَیْفَ كَانَ عِقَابِ
(غافر:5)؛ «هر امتی آهنگ فرستادة خود را كردند تا او را بگیرند، و به [وسیلة] باطل جدال نمودند تا حقیقت را با آن پایمال كنند. پس آنان را فروگرفتم؛ چگونه بود كیفر من؟»
آیة بالا گویای آن است كه همة اقوام در پی دستگیری پیامبران بودهاند تا با مجادلة باطل، آنان را شكست دهند. این شیوه ضد پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله نیز به كار گرفته شد:
وَإِنْ كادُوا لَیَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الأَرْضِ لِیُخْرِجُوكَ مِنْها وَإِذاً لا یَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلاّ قَلِیلاً * سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنا وَلا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِیلاً(اسراء:76ـ77)؛ و چیزی نمانده بود كه تو را از این سرزمین بركنند، تا تو را از آنجا بیرون سازند، و در آن صورت آنان [هم] پس از تو جز [زمان] اندكی نمیماندند؛ سنتی كه همواره در میان [امتهای] فرستادگانی كه پیش از تو گسیل داشتهایم [جاری] بوده است؛ برای سنت [و قانون] ما تغییری نخواهی یافت.
بنابر این آیات، سنت خداوند در برخورد با همة كسانی كه پیامبران را تهدید میكنند این است كه اگر عدهای درصدد قتل پیامبری برآیند و عملاً وضعیتی پیش آید كه همة راههای هدایت مردم بسته شود و بیم اخفای كامل حق رود، خداوند عذاب خود را بر مخالفان فرومیفرستد. اصولاً در قرآن هرجا سخن از سنت تغییرناپذیر الهی به میان آمده است، معمولاً مربوط به نزول عذاب بر اقوام و گروههایی است كه كار مخالفت با رهبران الهی را به غایت رساندهاند و دیگر هیچ امیدی به هدایت آنان نبوده است.(1)
مخالفان پیامبران وقتی میدیدند كه از هیچ راهی نمیتوانند مقاومت پیامبران را بشكنند
1. دربارة سنت عذاب در درس 22 سخن خواهیم گفت.
و مانع از تبلیغ آنان شوند، در مواردی اقدام به قتل ایشان میكردند. روایات(1) و آیات متعددی بر كشته شدن پیامبران به دست مردم اشاره دارند؛ ازجمله: وَقَتْلِهِمُ الأنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَق(نساء:155)؛ «و كشتار ناحق آنان [بنیاسرائیل] از انبیا».(2)
ممكن است كسی بپرسد: چگونه مردم پیامبران را میكشتند، حالآنكه بنابر سنت الهی، میباید هیچ پیامبری كشته نمیشد؟
در پاسخ میتوان گفت: زمانه و شرایط مخالفت با پیامبران دو گونه بوده است: گاهی پیامبران در زمانهای برانگیخته میشدند كه هیچ كتاب و شریعتی از خداوند در میان مردم نبوده است تا مردم را از كفر و شرك برهاند و حجت را بر ایشان تمام كند و چراغ هدایت را روشن نگاه دارد. در این حالت، اگر آن پیامبر به دست قوم خود كشته میشد، چراغ هدایت كاملاً خاموش میشد و غرض خداوند از برانگیختن پیامبران به سرانجام نمیرسید. پس در این شرایط وقتی حجت بر مردم تمام میشد و باز هم آنان حق را نمیپذیرفتند، عذاب الهی نازل میشد تا پیامبر و مؤمنان رهایی یابند و زمین از حجت خدا خالی نماند.
اما در برخی دورانها، كتاب خدا و شریعت الهی در میان مردم حضور داشته، و راه شناخت حق برای طالبان آن هموار بوده است؛ در این شرایط پیامبرانی هم مبعوث میشدند تا مردم را به همان دین و كتاب موجود، دعوت و ارشاد كنند؛ برای مثال، پس از حضرت موسی علیه السلام ، شریعت او در میان بنیاسرائیل رواج و دوام داشت و پیامبران تبلیغی متعددی پس از وی آمدند كه مردم را به همان كتاب و شریعت فرامیخواندند. در چنین وضعیتی كه كشته شدن یك پیامبر به محو كلی حق و گمراهی كامل جامعه و مسدود شدن تمام راههای هدایت نمیانجامید، خداوند فرصت جسارت به پیامبران و حتی قتل آنان را هم به مردم میداد.
1. در روایات نیز آمده است كه مردم تعداد بسیاری از پیامبران را كشتهاند؛ برای مثال، در یك ساعت، 43 پیامبر به دست مردم كشته شدند (ر.ك: ابوجعفر محمدبنحسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج2، ص422).
2. همچنین، ر.ك: بقره (2)، 19؛ آلعمران (3)، 181؛ نساء (4)، 155.
1. كافران برای مبارزه با پیامبران به شیوههای گوناگونی چون ابراز تعجب و شك، تمسخر، تهمت زدن، بهانهجویی، تهدید و كشتن، متوسل میشدند.
2. مردم از اینكه یك انسان مثل خودشان برای هدایتشان برانگیخته شود، ابراز شك و تعجب میكردند.
3. مخالفان، پیامبران را بهشدت ریشخند میكردند تا ایشان را در نگاه مردم كممقدار جلوه دهند و در نتیجه كسی از آنها پیروی نكند.
4. یكی از شیوههای رایج برای مخالفت با پیامبران، تهمت زدن به آنان بود تا شخصیت آنها در جامعه شكسته شود؛ آنان پیامبران را به جادوگری، دیوانگی، افسونشدگی، كهانت، گمراه بودن، دروغگویی و آموختن از دیگران، متهم میكردند.
5. بهانهجویی و تقاضاهای بیجا، از دیگر شیوههای مخالفت با پیامبران بود. بهانههایی مانند تعارض داشتن دعوت پیامبران با شیوة پیشینیان، بشر بودن پیامبران، نداشتن معجزة تسلیمكننده و سرشناس نبودن پیامبر، و تقاضاهایی مانند سخن گفتن مستقیم خدا با آنان، دیدن آشكار خدا، تقاضای قرآنی دیگر یا تغییر آن، نزول دفعی قرآن، و جاری شدن چشمه به دست پیامبر.
6. از دیگر رفتارهای مخالفان با پیامبران، تهدید آنها به اخراج از سرزمینهایشان بوده است.
7. آخرین رفتار مخالفان ضد پیامبران، كشتن آنان بوده است. البته آنان وقتی میتوانستند پیامبری را بكشند كه با قتل آن پیامبر، آیین حق از بین نمیرفت؛ اما اگر كشته شدن پیامبری موجب بسته شدن راه هدایت میشد، خداوند مخالفان را، پیش از آنكه كاری كنند، با عذاب نابود میكرد.
1. شیوههای گوناگون مخالفت با پیامبران را تبیین كنید.
2. هدف كسانی كه پیامبران را به ریشخند میگرفتند، چه بود؟
3. كافران برای ترور شخصیت پیامبران، چه تهمتهایی ضد ایشان مطرح میكردند؟
4. چهار نمونه از بهانهجوییهایی مخالفان را در برابر دعوت پیامبران توضیح دهید.
5. شدیدترین روش كافران در مخالفت با پیامبران، و واكنش خداوند به آن را بیان كنید.
1. طوسی، محمدبنحسن، التبیان فی تفسیر القرآن، چ1، مكتبة الاعلام الاسلامی، قم، 1409ق، ج2، ص422.
2. سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج11، چ1، مؤسسة امام صادق علیه السلام ، قم، [بیتا]، ص165ـ172، 192ـ199، 252ـ255.
3. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر موضوعی قرآن كریم، مركز نشر اسراء، قم، 1376، ج6، ص64ـ65 و ج7، ص94ـ95، 323.
دربارة تهدیدها و رفتارهای قوم حضرت هود علیه السلام در برابر دعوت ایشان تحقیق كنید.
از دانشپژوه انتظار میرود پس از فراگیری این درس:
1. بتواند سنت الهی را تعریف كند؛
2. با سنت هدایت الهی آشنا شود؛
3. بتواند سنت املاء و استدراج، و اخلاقی بودن آن را تبیین كند؛
4. سنت عذاب، شرایط و محدودیت تحقق آن را بیان نماید.
فَلَوْلا إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلَكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ مَا كَانُوا یَعْمَلُونَ * فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَیْءٍ حَتَّی إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُبْلِسُونَ * فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (انعام:43ـ٤٥)؛ پس چرا هنگامی كه عذاب ما به آنان رسید، تضرع نكردند؟ ولی [حقیقت این است كه] دلهایشان سخت شده، و شیطان آنچه را انجام میدادند، برایشان آراسته است. پس چون آنچه را بدان پند داده شده بودند،(1) فراموش كردند، درهای هر چیزی [از نعمتها] را بر آنان گشودیم، تا هنگامی كه به آنچه داده شده بودند شاد شدند، ناگهان [گریبان] آنان را گرفتیم، و یكباره نومید شدند. پس ریشة آن گروهی كه ستم كردند بركنده شد، و ستایش برای خداوند، پروردگار جهانیان، است.
در درسهای پیشین رفتار مردم را در برابر دعوت پیامبران بررسی كردیم. در این درس، به
1. عبارت «ما ذُكِّروا بِهِ» (آنچه بدان پند داده شده بودند) به این مطلب اشاره دارد كه خداوند سختیها و گرفتاریها را برای تذكر و بیداری آنان قرار داده بود تا شاید به خود آیند و انگیزهای برای تضرع و زاری در درگاه خداوند، در آنان ایجاد شود.
بررسی سنتهای الهی در برخورد با اقوام پیامبران میپردازیم. مقصود از سنت در این بحث، گونهای از افعال خداوند است كه بدون اختصاص به یك زمان، مكان و یا قوم خاص، در زمانها و مكانهای مختلف و دربارة گروههای مختلف مردم واقع میشود. در واقع خود قرآن اینگونه افعال عمومی خداوند را «سنت» نامیده است: سُنَّةَ اللّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْدِیلاً (احزاب:٦٢)؛ «دربارة كسانی كه پیشتر بودهاند [همین] سنت خدا [جاری بوده] است؛ و در سنت خدا هرگز تغییری نخواهی یافت».
البته قرآن كریم بیشتر، عذابهای الهی نازلشده بر اقوام گذشته را با این عنوان میخواند، ولی مفهوم سنت اختصاص به این قضیه ندارد.
سنتهای الهی انواع مختلفی دارند:(1) سنتهای مطلق و سنتهای مشروط؛ سنتهای عام و سنتهای خاص؛ همچنین سنتهای مستقل و سنتهای مرتبط و مترتب بر یكدیگر. برای نمونه، آیات ذیل به گونهای از سنتهای الهی اشاره دارد كه معمولاً بهترتیب، و در ضمن سه مرحله محقق میشوند:
وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیٍّ إِلاّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ * ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّی عَفَوْا وَقَالُوا قَدْ مَسَّ آبَاءَنَا الضَّرَّاءُ وَالسَّرَّاءُ فَأَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ (اعراف:94ـ٩٥)؛ و در هیچ شهری پیامبری نفرستادیم، مگر آنكه مردمش را به سختی و رنج دچار كردیم تا مگر به زاری درآیند؛ آنگاه بهجای بدی [بلا]، نیكی [نعمت] قرار دادیم، تا انبوه شدند و گفتند: «پدران ما را [هم مسلماً به حكم طبیعت] رنج و راحت میرسیده است»؛ پس درحالیكه بیخبر بودند، بهناگاه [گریبان] آنان را گرفتیم.(2)
1. ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص425ـ458.
2. آیات 42 تا 44 سورة انعام نیز به ترتب این سه سنت اشاره دارد.
از دقت در آیات بالا درمییابیم كه خداوند در سه مرحله با مردم برخورد میكند: نخست، زمینهسازی برای هدایت مردم و دور ساختن آنان از استكبار و سركشی، از طریق ارسال پیامبران و فراهم آوردن شرایط محیطی؛ دوم، فراوان كردن نعمتهای الهی بر آنان، تا آنجا كه دشواریهای زندگانی را امری طبیعی تلقی میكنند و از یاد خدا غافل میشوند؛ سوم، فرستادن عذابی ناگهانی و نابود كردن آنان به دلیل گستاخیها و سركشیهایشان.
بهطور كلی قرآن كریم دربارة رفتار خداوند با اقوام پیامبران، به این سنتهای الهی اشاره میكند:
خداوند بر اساس سنت هدایت عمومی و تكوینی خود، همة مخلوقات را بهسوی كمال مطلوب آنها راهنمایی میكند: قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی كُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی (طه:٥٠)؛ «گفت: پروردگار ما كسی است كه هر چیزی را خلقتی كه درخور اوست داده، سپس آن را هدایت فرموده است».
افزون بر این هدایت عمومی، خداوند برای هدایت انسانها شیوههای خاصی در نظر گرفته است. یكی از آن شیوهها، اعطای قوای ادراكی برای تشخیص حقایق است: وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ وَالأفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (نحل:٧٨)؛ «و برای شما گوش و چشمها و دلها قرار داد، كه سپاسگزاری كنید». بخش دیگری از این هدایت نیز با فرستادن پیامبران انجام میپذیرد.
اما قِسم دیگری از سنت هدایت الهی این است كه خداوند پس از بعثت پیامبران، گونههای مختلفی از بلایا و گرفتاریهای اجتماعی، همچون خشكسالی، بیماری و زلزله بر مردم نازل میكند تا مگر مردم از خواب غفلت بیدار شوند و با آگاهی از ذلت و ناتوانی خویش، به خدا نزدیك شوند؛ زیرا روح آدمی به گونهای است كه در سختی
و گرفتاری، حالت تضرع و خضوع مییابد و از غرور و تكبر دور میشود. قرآن كریم میفرماید: وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَی أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ (انعام:42)؛ «بهیقین ما بهسوی امتهایی كه پیش از تو بودند [پیامبرانی] فرستادیم تا به زاری و خاكساری درآیند».
بنابراین هدایت الهیِ انسان در دو بُعد انجام میشود: نخست، در بُعد شناخت كه بهواسطة پیامبران درونی (عقول) و پیامبران بیرونی تحقق میپذیرد؛ دوم، در بُعد عاطفی، كه خداوند با نزول سختیها و مصائب، زمینهای عاطفی فراهم میآورد تا دل و جان آدمی از هدایت الهی اثر پذیرد و در برابر حق خاضع شود. هنگامی كه این دو زمینه، یعنی شناخت و عاطفه، فراهم شوند، راه برای انتخاب مسیر صحیح هموار میشود.
خداوند همة مؤمنان و كافران را با نعمتهای مادی دنیا میآزماید؛(1) به گونهای كه هم اعطای این نعمتها، و هم سلب آنها برای آزمودن انسانهاست: وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ (انبیاء:35)؛ «و شما را از راه آزمایش، به بد و نیك خواهیم آزمود، و بهسوی ما بازگردانیده میشوید».
این قانون الهی در آیة دیگری اینگونه بیان شده است:
فَأَمَّا الإنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَكْرَمَن * وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَن (فجر:15ـ16)؛ اما انسان هنگامی كه پروردگارش وی را میآزماید، و عزیزش میدارد و نعمت فراوان
1. از دیدگاه قرآن هدف از آفرینش آسمانها و زمین، آزمایش انسان است: هُوَ الَّذِی خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَاء لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (هود:7)؛ «و اوست كسی كه آسمانها و زمین را در شش هنگام آفرید و عرش او به آب بود. تا شما را بیازماید كه كدامیك نیكوكارترید». برای توضیح بیشتر دربارة سنت آزمایش، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص430ـ432.
به او میدهد، میگوید: «پروردگارم مرا گرامی داشته است»؛ و اما چون وی را میآزماید و روزیاش را بر او تنگ میگرداند، میگوید: «پروردگارم مرا خوار كرده است».
از این آیات برمیآید كه نعمت برای نعمتداران، و فقر و تنگدستی برای تهیدستان، وسیلة آزمون الهی است(1) و بهتنهایی، هیچ دلالتی بر بزرگداشت اهل نعمت یا خواری اهل فقر ندارد. حضرت سلیمان علیه السلام نیز آنگاه كه از نعمتهای الهی برخوردار شد و به حكومت و سلطنتی عظیم دست یافت، فرمود: هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُر (نمل:40)؛ «این از فضل پروردگار من است، تا مرا بیازماید كه آیا سپاسگزارم یا ناسپاسی میكنم».
افزون بر این، همانگونه كه در توضیح سنت هدایت گفتیم، گاهی گرفتاری، تنگدستی، خشكسالی و دیگر سختیهای زندگی، در واقع نعمتهایی الهیاند؛ زیرا آدمی را به یاد خدا میاندازند و زمینة پذیرش حق را آماده میكنند. در آیة 94 سورة اعراف، و آیة 42 سورة انعام، خداوند پس از ذكر این حقیقت كه پس از برانگیختن پیامبران، سختیها و گرفتاریهایی را برای مردم ایجاد میكند، میفرماید: لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ و لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ. از این تعبیرها روشن میشود كه باطن اینگونه سختیها، نعمت است؛ چراكه میتواند حالت تضرع و التجا به درگاه خداوند را در روح انسان زنده كند.
ازسوی دیگر، چنانكه در سنت املاء و استدراج خواهد آمد، گاه آنچه در ظاهر خیر و نعمت به نظر میرسد، درحقیقت قهر و نقمت الهی است:
وَلا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لأنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ (آلعمران:178)؛ «و البته نباید كسانی كه كافر شدهاند، تصور كنند اینكه به ایشان مهلت میدهیم برای آنان نیكوست؛ ما فقط به ایشان مهلت میدهیم تا بر گناه [خود] بیفزایند، و [آنگاه] عذابی خفتآور خواهند داشت».
1. در آیة 155 سورة بقره نیز به آزمایش بودن برخی امورِ بهظاهر شر، اشاره شده است.
یكی از سنتهای الهی این است كه اگر بندگان در برابر نعمتهای مادی و معنوی خداوند شكرگزاری كنند، نعمتشان فزونی مییابد، و اگر از در ناسپاسی درآیند، در روزی به رویشان بسته میشود. شكر بر نعمتهای مادی، این نعمتها را فزونی میبخشد و قدردانی از نعمتهای معنوی، افزایش اینگونه از نعمتها را به دنبال میآورد. قرآن كریم دراینباره میفرماید: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لأزِیدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ (ابراهیم:7)؛ «اگر واقعاً سپاسگزاری كنید، [نعمت] شما را افزون خواهیم كرد، و اگر ناسپاسی نمایید، قطعاً عذاب من سخت خواهد بود».
قرآن دربارة ناسپاسی در برابر نعمتهای مادی میفرماید:
وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْیَةً كَانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَأْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِنْ كُلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذَاقَهَا اللَّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانُوا یَصْنَعُونَ (نحل:112)؛ و خدا شهری را مثل زده است كه امن و امان بود [و] روزیاش از هر سو فراوان میرسید؛ پس [ساكنانش] نعمتهای خدا را ناسپاسی كردند، و خدا هم به سزای آنچه انجام میدادند، طعم گرسنگی و هراس را به [مردم] آن چشانید.
از این آیه معلوم میشود كه گاه، براثر قدرناشناسی در برابر نعمتهای مادی، آدمی گرفتار بلاهایی همچون فقر و ترس میشود. در آیة دیگری دربارة تأثیر سپاسگزاری در افزایش نعمتها میخوانیم:
وَلَوْ أَنأَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالأَرْضِ وَلكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا یَكْسِبُونَ(1) (اعراف:96)؛ «و اگر مردم شهرها ایمان آورده
1. همچنین، دربارة اهل كتاب آمده است: وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُواْ التَّوْرَاةَ وَالإِنجِیلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَیهِم مِّن رَّبِّهِمْ لأكَلُواْ مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم (مائده:66).
و به تقوا گراییده بودند، قطعاً بركاتی از آسمان و زمین برایشان میگشودیم؛ ولی تكذیب كردند، پس به [كیفر] دستاوردشان [گریبان] آنان را گرفتیم».
ازآنجاكه لازمة پرهیزگاری، شكرگزاری نعمتهای الهی است، از این آیه استفاده میشود كه شكر نعمتهای معنوی، در افزونی نعمتهای مادی و رشد و توسعة امكانات زندگی نیز مؤثر است و بنابر حكمت الهی، بهرهمندیهای مادی در جامعة سپاسگزار نیز فزونی مییابد تا مردم بتوانند با ابزارهای مادی، به تكامل معنوی بیشتری دست یابند. از آن سو ناسپاسی در برابر نعمتهای مادی و معنوی موجب گرفتار شدن به عذاب الهی میشود.
این نكته نیز از آیات برمیآید كه فزونی نعمت در پی شكرگزاری، شامل نعمتهای معنوی هم میشود: وَیَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدًی (مریم:76)؛ «و خداوند كسانی را كه هدایت یافتهاند، بر هدایتشان میافزاید». قرآن حتی مصادیق خاصی را از اینگونه فزونی نعمت بیان میكند؛ چنانكه دربارة اصحاب كهف میفرماید: إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْناهُمْ هُدی (كهف:13)؛ «آنان جوانانی بودند كه به پروردگارشان ایمان آورده بودند و بر هدایتشان افزودیم».
فزونی یافتن هدایت مؤمنان، ازیكسو مصداقی برای سنت امداد، و ازسوی دیگر مصداقی برای سنت شكرگزاری است؛ چراكه ایمان آوردن و پذیرفتن هدایت، خود نوعی سپاسِ نعمت معنوی است. در مقابل مؤمنان، آنان كه ازسرِ ناسپاسی، از پذیرش هدایت روی برمیگردانند، بر گمراهیشان افزوده خواهد شد: فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا (بقره:10)؛ «در دلهاشان مرضی است؛ و خدا بر مرضشان افزود»، و این همان خذلانی است كه ناسپاسی در برابر نعمتهای معنوی به دنبال میآورد.(1)
1. همچنین، ر.ك: صف (61)، 5؛ جاثیه (45)، 23.
بنابر آیات قرآن، خداوند سنتهای عامی دارد كه در شرایط خاص، تحقق مییابند. یكی از آنها سنت امداد است كه بر اساس آن، خداوند پس از اتمام حجت خویش بر مردم، آنان را در پیمودن راهی كه برگزیدهاند، مدد میرساند. خداوند اهل حق را برای پیشرفت در مسیر حق، و اهل باطل را برای پیشرفت در مسیر باطل یاری میكند:
مَنْ كانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً * وَمَنْ أَرادَ الآخِرَةَ وَسَعی لَها سَعْیَها وَهُوَ مُؤمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْیُهُمْ مَشْكُوراً * كُلاًّ نُمِدُّ هؤلاءِ وَهَؤلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً (اسراء:18ـ20)؛ هركس كه خواهان [دنیای] زودگذر است، بهزودی هركه را خواهیم [نصیبی] از آن میدهیم؛ آنگاه جهنم را كه در آن خوار و رانده داخل خواهد شد، برای او مقرر میداریم؛ و هركس خواهان آخرت است و نهایت كوشش را برای آن بكند و مؤمن باشد، آناناند كه تلاش آنها مورد حقشناسی واقع خواهد شد. هر دو [دسته] اینان و آنان را از اعطای پروردگارت مدد میبخشیم، و عطای پروردگارت [از كسی] منع نشده است.
خداوند این آیات مردم را به دو گروه دنیاخواهان، كه زندگی زودگذر را برمیگزینند، و آخرتخواهان، كه سعادت پایدار را میطلبند، تقسیم میكند و سپس وعده میدهد كه هر دو گروه را، برای پیشرفت بهسوی آنچه خواهانِ آناند، مدد میرساند؛ در آیة دیگری نیز آمده است:
مَنْ كَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَمَنْ كَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِی الآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ (شوری:20)؛ «كسی كه كشت آخرت را بخواهد، برای وی در كِشتهاش میافزاییم، و كسی كه كِشتة این دنیا را بخواهد، به او از آن میدهیم؛ و[لی] در آخرت او را نصیبی نیست».
نكتة درخور توجه در این آیه، تفاوت عبارات مربوط به آخرتطلبان و دنیاجویان است؛ زیرا دربارة دنیاجویان میگوید: از خواستهشان به آنان میدهیم؛ اما دربارة طالبان آخرت تعبیر نَزِدْ لَهُ فی حَرْثِه (كِشته او را میافزاییم) آمده است كه نشان میدهد خداوند عنایت و توجهی ویژه به این گروه دارد؛ چراكه هدف اصلی، تكامل معنوی انسان و تقرب او به خداست، و اینكه سنت امداد برای برخی موجب گمراهی بیشتر میشود، مقصود بالتبع است. بههرروی در نهایت، برتری با گروه اهل حق است:
وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِین (اعراف:128)؛ «فرجام، از آنِ پرهیزگاران است».
انْظُرْ كَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ وَلَلآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَأَكْبَرُ تَفْضِیلاً (اسراء:21)؛ «ببین چگونه بعضی از آنان را بر بعضی دیگر برتری دادهایم، و قطعاً درجات آخرت و برتری آن، بزرگتر و بیشتر است».
یكی دیگر از سنتهای الهی، كه ارتباط تنگاتنگی با بحث نبوت دارد، این است كه بر اساس تقدیر الهی، همواره گروهی از آدمیان و جنیان در برابر پیامبران صفآرایی میكنند و با برافراشتن عَلَم مخالفت، میكوشند دیگران را نیز گمراه كنند. قرآن كریم دراینباره میفرماید:
وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الإنْسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ * وَلِتَصْغَی إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَلِیَرْضَوْهُ وَلِیَقْتَرِفُوا مَا هُمْ مُقْتَرِفُونَ (انعام:112ـ113)؛ و بدینگونه برای هر پیامبری دشمنی از شیطانهای انس و جن برگماشتیم. بعضی از آنها به بعضی، برای فریب [یكدیگر]، سخنان آراسته القا میكنند؛ و اگر پروردگار تو میخواست، [این كار را] نمیكردند، پس
آنان را با آنچه دروغ میسازند واگذار؛ و [چنین مقرر شده است] تا دلهای كسانی كه به آخرت ایمان نمیآورند به آن [سخن باطل] بگراید و آن را بپسندد، و تا اینكه آنچه را باید به دست بیاورند، به دست آورند.
از ظاهر آیة بالا به دست میآید كه این سنت در همة دورانها جاری بوده است كه با بعثت هر پیامبری، شیطانهایی هم از انس و جن صف میكشیدند تا به مخالفت با ایشان بپردازند. البته مخالفت آنان برخاسته از اختیار و انتخاب خودشان است؛ اما خواست خدا هم چنین بوده كه از كارهای آنان جلوگیری نكند تا راه حق و راه باطل، هر دو در معرض انتخاب مردم قرار گیرند و هركس آزادانه هركدام را میخواهد، انتخاب كند؛ بدین صورت زمینه برای آزمایش آدمیان فراهم میشود.
پیشتر نیز یادآور شدیم كه یكی از سنتهای عمومی خداوند، سنت آزمایش است و اساساً هدف از آفرینش آدمی در جهان طبیعت، آزمودن اوست. تردیدی نیست كه لازمة آزمایش، گشوده بودن هر دو راه حق و باطل فراروی انسانها و وجود داعیانی برای هریك از آنهاست. دعوتكنندگان راه حق، پیامبراناند و طریق باطل نیز منادیانی دارد كه به تعبیر قرآن، همان شیطانهای انسی و جنیاند. بنابراین وجود این جماعت در نظام احسن لازم است؛ چراكه بدون آنها، آزمون الهی بهطور كامل محقق نمیشود.
آیة بالا، افزون بر بیان این سنت، به برخی شیوههای این مخالفت نیز اشاره میكند: یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً؛ «]این شیاطین[ در میان خود سخنان زیبا و فریبندهای ردوبدل میكنند». اگر مقصود از وحی در این آیه اخبار سرّی و پنهانی باشد، مصداق تام آن وسوسههای شیاطین جنی است كه به گونهای ناخودآگاه در دل و جان اهل معصیت شعلهور میشود. ازآنجاكه وسوسة شیطان آشكار نیست و آدمی متوجه نمیشود كه این وسوسه از ناحیة شیطان است، بر آن عنوان «وحی» اطلاق شده است.(1) البته ممكن
1. دربارة كاربردهای قرآنی وحی در درس دوم سخن گفتیم.
است مراد از «وحی» در این آیه، هرگونه سخن پنهانی باشد و نجوای شیاطین انس را نیز شامل شود؛ یعنی سخنان آهستهای كه به قصد فریب مردم ردوبدل میشود.
خدا در این آیه، پرده از این واقعیت برمیدارد تا به پیامبرش بگوید كه وجود این جریان، مطابق یك سنت الهی است و نباید از صفآرایی مخالفان وحشتی به خود راه دهد، و هرچند خداوند میتواند مانع آنان شود، ولی مشیت او این است كه آنان را آزاد بگذارد. در ادامة آیه به حكمتِ نهفته در این سنت اشاره شده است: وَلِتَصْغی إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لاَ یُؤمِنُونَ بِالآخِرَةِ؛ این، همان آزمایش كافران است؛ پس كسانی كه با اختیار خویش آخرت را وامینهند و به دنیا میگروند، مستحق آناند كه گمراهتر شوند و این شیاطین واسطة این گمراهیاند. آنان از سخنان فریبندة این شیطانها استقبال میكنند و با گوش جانْ پذیرای آن میشوند. اصْغی إِلَیْهِ یعنی «به آن گوش داد»؛(1) ولی در این آیه تعبیر لطیف ; به كار رفته است؛ یعنی، كافران نه با گوشِ سر، كه با گوشِ دل از وسوسههای شیاطین اِنسی و جنی استقبال میكنند و به آن خشنود میشوند؛ ازاینرو سرانجام همان كارهای شیاطین را مرتكب میشوند تا به فرجام شومشان برسند.
در قرآن آیة دیگری نیز هست كه مضمونی مشابه مضمون آیة پیشین دارد: وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ وَكَفَی بِرَبِّكَ هَادِیًا وَنَصِیرًا (فرقان:31)؛ «و اینگونه برای هر پیامبری دشمنی از گناهكاران قرار دادیم، و همین بس كه پروردگارت راهبر و یاور توست». از این آیه نیز برمیآید كه در مقابل هریك از پیامبران، گروهی از مجرمان بودهاند كه با ایشان مخالفت و دشمنی میكردهاند. هرچند هدایت و نصرت الهی برای بندگان كافی است، برای تحقق سنت آزمایش، لازم است كه گروهی به مخالفت با راه حق برخیزند و دیگران را به راه باطل فراخوانند.
این حقیقت، در آیاتی از سورة مباركة حج به گونهای دیگر بیان شده است:
1. احمدبنفارس، معجم مقاییس اللغة، ج3، ص289.
وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلا نَبِیٍّ إِلاّ إِذَا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْكِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَكِیمٌ (حج:52)؛ و پیش از تو [نیز] هیچ رسول و پیامبری را نفرستادیم، جز اینكه هرگاه چیزی تمنا مینمود، شیطان در آرمان او چیزی میافكند. پس خدا آنچه را شیطان القا میكرد، محو میگردانید؛ سپس خدا آیات خود را استوار میساخت، و خدا دانای حكیم است.(1)
از این آیه روشن میشود كه هرگاه پیامبری در دل خویش این اندیشه را پرورش میداد كه چگونه دعوت الهی را گسترش دهد تا همة جهانیان به راه راست هدایت شوند، شیطان دست به توطئهای میزد تا طرح انبیا عملی نشود؛ ولی سرانجام خدا توطئههای شیطان را خنثی میكرد. اما بههرروی آن القائات و توطئههای شیطان، آثاری هم به دنبال داشت:
لِیَجْعَلَ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِینَ لَفِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ (حج:53)؛ «تا آنچه را كه شیطان القا میكند، برای كسانی كه در دلهایشان بیماری است و [نیز] برای سنگدلان، آزمایش گرداند، و ستمگران در ستیزهای بس دور و درازند».
بنابراین كسانی كه روح و جانی بیمار دارند و دلهایشان سخت شده است، باید به القائات شیطانی آزمایش شوند تا خدا نیز آنان را در پیمودن راه خطا امداد كند. ازسوی دیگر، مؤمنان نیز در این آزمون الهی سنجیده میشوند، تا مشخص شود كه القائات شیطان بر ایشان اثری ندارد و آنان نیز بدانند حق همان است كه بر پیامبر نازل شده است. البته چنانكه شیطان در پی گمراه كردن آنان است، خداوند نیز اولیای خویش را به راه مستقیم رهنمون میسازد:
1. دربارة این آیه و دو آیة بعد از آن، در درس پاسخ به اشكالات مرتبط با عصمت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله بهتفصیل سخن گفتیم.
وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (حج:54)؛ و تا آنان كه دانش یافتهاند، بدانند كه این [قرآن] حق است [و] از جانب پروردگار توست، و بدان ایمان آورند و دلهایشان برای او خاضع گردد؛ و بهراستی خداوند كسانی را كه ایمان آوردهاند، بهسوی راه راست راهبر است.
چون خداوند نظر عنایتش را از این گروه از كافران برگرفته و آنان در سرازیری سقوط قرار گرفتهاند، برای بهرهمندی از دنیا مهلت بیشتری مییابند، تا بیشازپیش در مسیر سقوط و انحطاط پیش روند.
وقتی برای كسی شرایط شناختی و عاطفیِ پذیرش حق فراهم میآید، بهطور طبیعی باید دعوت پیامبران را بپذیرد و راه درست را برگزیند؛ ولی شرایط مزبور، علت تامة گام نهادن در راه حق نیست، بلكه همچنان امكان انتخاب راه باطل برای انسان فراهم است؛ بهویژه اگر براثر پدید آمدن برخی زمینههای روانی، موانع بلندی بر سر راه تأثیر مقتضیات هدایت به وجود آمده باشد؛ مانند قساوت قلب كه مانعی درونی است، و وسوسههای شیطان كه نوعی مانع بیرونی است. در چنین شرایطی بر اساس سنتی دیگر، نعمتهای مادی افزایش مییابد و شخص غرق آسایش و رفاه میشود تا روزبهروز بر غفلتش افزوده شود و بیشازپیش، از پروردگار خویش فاصله بگیرد. قرآن كریم دراینباره میفرماید:
فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَیْءٍ حَتَّی إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُبْلِسُونَ (انعام:44)؛ پس چون آنچه را كه بدان پند داده شده بودند، فراموش كردند، درهای هر چیزی [از نعمتها]
را بر آنان گشودیم تا هنگامی كه به آنچه داده شده بودند، شاد گردیدند؛ ناگهان [گریبان] آنان را گرفتیم و یكباره نومید شدند.
و نیز، چنانكه گذشت، در سورة اعراف، بعد از بیان سنت هدایت، آمده است:
ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّی عَفَوْا وَقَالُوا قَدْ مَسَّ آبَاءَنَا الضَّرَّاءُ وَالسَّرَّاءُفَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ (اعراف:95)؛ «آنگاه بهجای بدی [بلا] نیكی [نعمت] قرار دادیم، تا انبوه شدند و گفتند: پدران ما را [هم مسلماً به حكم طبیعت] رنج و راحت میرسیده است. پس درحالیكه بیخبر بودند، بهناگاه [گریبان] آنان را گرفتیم».
«عفو» در اینجا برگرفته از «عفی النبات» است؛ یعنی «گیاه رشد كرد و قد كشید».(1) بنابراین «عَفَوْا» یعنی جمعیت آنان فراوان شد و از حالت سختی درآمده، به راحتی و آسایش رسیدند.(2) قرآن كریم این سنت الهی را با نام «املاء» و «استدراج» یاد میكند:
وَالَّذِینَ كَذَّبُوا بِآیَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ * وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ كَیْدِی مَتِینٌ (اعراف:182ـ١٨٣)؛ «و كسانی كه آیات ما را تكذیب كردند، بهتدریج، از جایی كه نمیدانند، گریبانشان را خواهیم گرفت. به آنان مهلت میدهم، كه تدبیر من استوار است».
«استدراج»، واژهای در باب استفعال از مادة «درج»، بهمعنای آرامآرام كسی را به جایی كشاندن است.(3) «املاء» نیز بهمعنای رها كردن و مهلت دادن است؛(4) چنانكه گفتهاند: اَمْلَیتُ لِلفَرَس یعنی أرخیتُ عنانَه (افسار اسب را رها كردم).
كسانی كه براثر قساوت قلب، زمینة روانی مساعدی برای پذیرش دعوت انبیا ندارند، و با وجود تمام شدن حجت بر ایشان، باز هم پیامبران را تكذیب میكنند، و باآنكه حق را
1. ر.ك: احمدبنمحمدبنعلی مقری فیّومی، المصباح المنیر، ج1ـ2، ص419.
2. عبارت «اعفاء اللحی» نیز، كه در برخی روایات ما آمده است، از همین ریشه و بهمعنای بلند گذاشتن ریش است كه در ادیان ابراهیمی از مستحبات شمرده میشود. (ر.ك: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج12، ص56، ح38).
3. درج بهمعنای پیمودن راه است (ر.ك: اسماعیلبنحماد جوهری، الصحاح، ج1، ص313ـ314).
4. ر.ك: محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، مادة «ملو».
میشناسد، در قبول آن استكبار میورزند، شایستگی خود را برای دریافت نصرت و هدایت الهی از دست میدهند؛ زیرا مدد الهی تا جایی ادامه مییابد كه راهیابی به حق، جنبة جبری پیدا نكند. برای چنین انسانهایی سنت املاء و استدراج الهی جریان مییابد.(1)
آدمی، بهحسب طبع خویش، در حالت رفاه، آسایش و فزونی نعمت، بهتدریج از روی سرمستی و غرور، چنان غرق در شادی میشود كه از یاد پروردگار خویش غفلت میورزد. قرآن كریم دراینباره میفرماید: وَكَمْ أَهْلَكْنَا مِنْ قَرْیَةٍ بَطِرَتْ مَعِیشَتَهَا... (قصص:58)؛ «و چه بسیار شهرها كه هلاكش كردیم؛ [زیرا] زندگی خوش، آنها را سرمست كرده بود». این سرمستی طبیعتاً ناشی از فزونی و تنوع نعمتهای مادی بوده است؛ زیرا مبتلایان به سنت استدراج، از اینكه هر روز بر نعمتهایشان افزوده میشود، چنان خشنود میشوند كه چهبسا خود را در زمرة خوشبختترین مردمان میدانند؛ غافل از آنكه هر نعمتی، دانهای است كه آنها را یك گام به دام نزدیكتر میكند. سرانجام وقتی كه به آخرین مرحله میرسند: أَخَذْنَاهُم بَغْتَةً وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ؛ ناگاه به عقوبت الهی گرفتار میشوند، و تازه در آن هنگام میفهمند كه آن نعمتها مقدمهای برای این عذاب بوده است.
قرآن كریم در آیات دیگری هم به سنت املاء و استدراج اشاره كرده است؛ ازجمله در سورة مباركة رعد میخوانیم:
وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَمْلَیْتُ لِلَّذِینَ كَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَیْفَ كَانَ عِقَابِ (رعد:٣٢)؛ «و بیگمان، فرستادگان پیش از تو [نیز] مسخره شدند؛ پس به كسانی كه كافر شده بودند مهلت دادم؛ آنگاه آنان را [به كیفر] گرفتم. پس چگونه بود كیفر من».
1. استدراج را میتوان به روش برخی شكارچیان تشبیه كرد. در این روش، شكارچی دام را در مكانی میگستراند و سپس از آنجا تا جایی كه شكارش آشیانه دارد، در فواصل معینی مقداری از غذای مورد علاقة آن شكار را قرار میدهد. شكار با خوردن آن غذاها، گامبهگام به دام نزدیكتر میشود و سرانجام به تله میافتد.
خداوند در این آیه به دشمنان پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله هشدار میدهد كه وقتی امتهای پیشین دعوت پیامبرانشان را به تمسخر گرفتند، به آنان مهلت دادم تا هرچه بیشتر در منجلاب كفر فروروند و سپس عذاب خویش را بر آنان فروفرستادم؛ شما نیز اگر در راه آنان گام بردارید، به همان فرجام دچار میشوید. پس، دست از كفر بردارید و خود را از كیفر الهی برهانید.
در دو آیة زیر نیز از اجرای سنت املاء و استدراج برای تكذیبكنندگان قرآن و مخالفان پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله سخن میرود:
فَذَرْنِی وَمَنْ یُكَذِّبُ بِهذَا الْحَدِیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ * وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ كَیْدِی مَتِین (قلم:44ـ٤٥)؛ «پس مرا با كسی كه این گفتار را تكذیب میكند، واگذار؛ بهتدریج آنان را به گونهای كه درنیابند [گریبان]، خواهیم گرفت؛ و مهلتشان میدهم؛ زیرا تدبیر من [سخت] استوار است».
خداوند در آیة دیگری میفرماید:
وَإِنْ یُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَثَمُودُ * وَقَوْمُ إِبْرَاهِیمَ وَقَوْمُ لُوطٍ * وَأَصْحَابُ مَدْیَنَ وَكُذِّبَ مُوسَی فَأَمْلَیْتُ لِلْكَافِرِینَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَیْفَ كَانَ نَكِیرِ (حج:42ـ٤٤)؛ و اگر تو را تكذیب كنند، قطعاً پیش از آنان قوم نوح و عاد و ثمود [نیز] به تكذیب پرداختند؛ و [نیز] قوم ابراهیم و قوم لوط، و [همچنین] اهل مدین؛ و موسی تكذیب شد؛ پس كافران را مهلت دادم، سپس [گریبان] آنها را گرفتم. بنگر، عذاب من چگونه بود.
این آیه، پس از یادآوری سرنوشت اقوام پیشین در پیتكذیب پیامبران، از این واقعیت پرده برمیدارد كه همة آنان مشمول یك سنت الهی شدند؛ خداوند ابتدا به آنان مهلت داد و سپس كیفر خویش را بر آنان فروفرستاد.
در آیة بالا، مقصود از «نكیر»، كه مصدر مادة «نكر»(1) و بهمعنای انكار است، عملی است كه در مقابل كار زشت و ناپسند دیگران انجام میشود. پس جملة «فَكَیْفَ كَانَ نَكِیرِ» یعنی واكنش من به رفتار زشت آنان چگونه بود. مصداق «نكیر» در این آیه، عذاب الهی است.
در سورة آلعمران نیز آمده است:
وَلا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لأنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ (آلعمران:١٧٨)؛ «و البته نباید كسانی كه كافر شدهاند تصور كنند، اینكه به ایشان مهلت میدهیم برای آنان نیكوست؛ ما فقط به ایشان مهلت میدهیم تا بر گناه [خود] بیفزایند، و [آنگاه] عذابی خفتآور خواهند داشت».
این آیه مهلت خداوند را به كافران، نیرنگی الهی میداند كه نهتنها به سود آنان نیست، بلكه به افزایش گناهانشان میانجامد؛ زیرا آنان در سایة فرصتی كه به دست میآورند، گامبهگام از مسیر هدایت فاصله میگیرند تا سرانجام شایستة عذابی خواركننده میشوند؛ در اینجاست كه ناگهان عذاب الهی میآید و آنان را فرومیگیرد: أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً(انعام:٤٤)؛ «ناگهان آنان را گرفتیم».
در اینجا ممكن است این پرسش مطرح شود كه آیا سنت املاء و استدراج، كه بر اساس آن خداوند گروهی را فریب میدهد و آرامآرام بهسوی عذاب و تیرهروزی میكشاند، با اصول اخلاقی مطابقت دارد. پاسخ این است كه این گروه از مردم واقعاً سزاوار چنین رفتاری هستند؛ چراكه خداوند همة راههای هدایت را بر آنان گشوده،
1. ابنفارس دربارة این ماده گوید: «نكر» اصل صحیح یدل علی خلاف المعرفة التی یسكن الیها القلب (معجم مقاییس اللغة، ج5، ص476).
حجت را بر آنان تمام میكند، ولی آنان بیاعتنا به این نعمت الهی، از روی عناد و لجاجت، به حق پشت میكنند. املاء و استدراجِ چنین مردمانی، نهتنها منافاتی با اخلاق ندارد، بلكه برخوردی كاملاً صحیح است؛ چون این نتیجة اعمال خود آنهاست. كید و مكر آنگاه خلاف اخلاق و ناپسند است كه هدف باطلی را دنبال كند و مخالف حق باشد؛ حالآنكه كید الهی در هماهنگی كامل با حق است. به همین دلیل است كه خداوند، مكر و كید خود را محكم میخواند و در آیات 183 سورة اعراف، و 45 سورة قلم، پس از اشاره به سنت استدراج، میفرماید: وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ كَیْدِی مَتِینٌ؛ «و به آنان مهلت میدهم كه تدبیر من استوار است»؛ چنانكه كید شیطان را، به سبب باطل بودن آن، ضعیف میشمرد: إِنَّ كَیْدَ الشَّیْطانِ كانَ ضَعِیفاً (نساء:76)؛ «نیرنگ شیطان [در نهایت] ضعیف است».
1. خداوند با اقوام پیامبران طبق سنت خاص خود برخورد میكند. مراد از «سنت»، آن دسته از افعال الهی است كه بدون اختصاص به یك زمان، مكان یا قوم خاص، دربارة همة گروههای مردم واقع میشود.
2. یكی از سنتهای الهی این است كه خداوند انسانها را نهتنها از طریق پیامبران درونی (عقل) و بیرونی در بُعد شناخت هدایت میكند، بلكه با فرستادن بلا و سختی، زمینهای عاطفی نیز برای هدایت آنها فراهم میفرماید.
3. یكی دیگر از سنتهای الهی، سنت آزمایش است كه طبق آن، خداوند انسانها را گاه با اعطای نعمت، و گاه با بلایا و سختیها میآزماید.
4. سنت دیگر خداوندی این است كه اگر بندگانش را سپاسگزار بیابد، نعمت خویش را برای آنان فزونی میدهد، و اگر ناسپاسی ببیند، آن نعمتها را كم میكند؛ این سنت شامل نعمتهای معنوی نیز میشود.
5. ازجمله سنتهای الهی این است كه خداوند پس از اتمام حجت، همة انسانها را در مسیر خوب یا بدی كه برگزیدهاند، یاری میكند.
6. یكی دیگر از سنتهای الهی این است كه همواره گروهی از جنیان و انسانها در مقابل پیامبران عَلَم مخالفت برافراشته، مردم را میفریبند.
7. اگر كسی از هدایت پیامبران و عقل بهره نگیرد و با نزول بلایا و سختیها به خود نیاید، خداوند طبق سنت املاء به او مهلت میدهد، و بنابر «سنت استدراج» نعمتهای مادی را برایش فزونی میبخشد تا گرفتار غفلت شده، بیشتر در گمراهی فرورود. این سنت منافاتی با اصول اخلاقی ندارد؛ زیرا مبتلایان به آن، كسانیاند كه بعد از اتمام حجت، با اعمال زشت خودشان، سزاوار چنین رفتاری میشوند.
1. مراد از سنت الهی چیست؟
2. سنت هدایت الهی را تبیین كنید.
3. سنت آزمایش الهی را توضیح دهید.
4. سنت امداد چیست؟
5. سنت ستیزهجویی با پیامبران را تبیین كنید.
6. دربارة سنت املاء و استدراج توضیح دهید.
7. چرا سنت املاء و استدراج غیراخلاقی نیست؟
1. مصباح یزدی، محمدتقی، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، مركز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، 1368، بخش «سنتهای الهی».
2. مرادخانی، احمد، سنتهای اجتماعی الهی، چ1، انتشارات مركز جهانی علوم اسلامی، قم، 1386.
3. حامد مقدم، احمد، سنتهای اجتماعی در قرآن كریم، چ2، بنیاد پژوهشهای اسلامی، مشهد، 1369، فصل سوم تا آخر كتاب.
4. نجفی علمی، محمدجعفر، برداشتی از جامعه و سنن اجتماعی در قرآن، چ1، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1371، ص149272.
تحقیق كنید كه چرا با وجود سنتی الهی برای فزونی نعمت در پی شكر و كاستی آن براثر كفران، كامیابی دنیوی و غلبه با كافران است.
از دانشپژوه انتظار میرود پس از فراگیری این درس:
1. دریابد كه سنت آزمایش الهی چگونه محقق میشود؛
2. بتواند گرفتاریهای پیامبران را با وجود سنت یاری آنان، تبیین كند؛
3. به سنت حاكمیت مستضعفان و شرایط تحقق آن آگاه شود؛
4. با سنت امداد الهی و سنت فزونی نعمت در پی سپاس آشنا شود؛
5. بتواند از علت مخالفت دائمی با پیامبران، تبیین صحیحی به دست دهد.
وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ * وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِی الأرْضِ وَنُرِیَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا كَانُوا یَحْذَرُونَ(قصص:6ـ5)؛ خواستیم بر كسانی كه در آن سرزمین فرودست شده بودند، منت نهیم و آنان را پیشوایان [مردم] قرار دهیم و ایشان را وارث [زمین] كنیم، و در زمین قدرتشان دهیم و [ازطرفی] به فرعون و هامان و لشكریانشان، آنچه را كه از جانب آن بیمناك بودند، بنمایانیم.
در درس پیشین، با برخی از سنتهای الهی در رفتار با اقوام پیامبران آشنا شدیم. در این درس، تعدادی دیگر از این سنتها را میشناسیم.
بر اساس بسیاری از آیات قرآن، خدا برای اهل باطل، بزهكاران، ستمپیشگان و ناسپاسان، اسباب گمراهی بیشتر را فراهم میآورد:
وَیُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ وَیَفْعَلُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ (ابراهیم:27)؛ «و خداوند ستمگران را بیراه میگذارد و خدا هرچه بخواهد، انجام میدهد».
كَذَلِكَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ (غافر:34)؛ «اینگونه خدا هركه را افراطگر شكاك است، بیراه میگذارد».
كَذَلِكَ یُضِلُّ اللَّهُ الْكَافِرِینَ (غافر:74)؛ «اینگونه خدا كافران را بیراه میگذارد».
در سایة همین سنت اضلال الهی است كه حتی قرآن نیز، كه بزرگترین كتاب هدایت است، برای فاسقانی كه قدر نعمت هدایت را نمیدانند، موجب گمراهی معرفی میشود: یُضِلُّ بِهِ كَثِیرًا وَیَهْدِی بِهِ كَثِیرًا وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلاّ الْفَاسِقِینَ (بقره:26)؛ «[خدا] بسیاری را با آن [قرآن] گمراه، و بسیاری را با آن راهنمایی میكند؛ و[لی] جز نافرمانان را با آن گمراه نمیكند».
سنت اضلال الهی، مصداقی از وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ است و عذاب شدید ناسپاسان این است كه گمراه شوند و خدا بر كوردلی و بیماری روحیشان بیفزاید.
پیشتر گفتیم كه خداوند كافران و ناسپاسان را به سنت املاء و استدراج دچار میكند. پس از آنكه مخالفان پیامبر در دام این كید الهی گرفتار شدند و در مهلت دادهشده، بر سنگینی بار گناهان خویش افزودند، نوبت به سنت عذاب میرسد.
خداوند در قرآن بارها از عذاب اقوام پیشین سخن میگوید تا به مخاطبان قرآن نیز هشدار دهد كه اگر آنان نیز راه پیشینیان را برگزینند، همین عاقبت را خواهند داشت.
مخاطب این هشدار بهویژه كسانی هستند كه تا پیش از بعثت پیامبرصلی الله علیه و آله به قوت تمام سوگند میخوردند كه اگر رسولی از جانب خداوند بهسوی آنان بیاید، هدایت الهی را بهتر از امتهای دیگر میپذیرند؛(1) اما وقتی پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله در میان آنان
1. وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ لَئِنْ جَاءَهُمْ نَذِیرٌ لَیَكُونُنَّ أَهْدَی مِنْ إِحْدَی الأمَمِ فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِیرٌ مَا زَادَهُمْ إِلاّ نُفُورًا (فاطر:٤٢)؛ «و با سوگندهای سخت خود به خدا سوگند یاد كردند كه اگر هرآینه هشداردهندهای بر آنان بیاید، قطعاً از هریك از امتها[ی دیگر] راهیافتهتر شوند؛ و[لی] چون هشداردهندهای برای ایشان آمد، جز بر نفرتشان نیفزود».
برانگیخته شد، از پذیرش حق سرتافتند. خدا نیز در آیة زیر پرده از سرنوشتی كه در انتظار آنان است، برمیدارد:
...وَلا یَحِیقُ الْمَكْرُ السَّیِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلاّ سُنَّةَ الأوَّلِینَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَحْوِیلاً (فاطر:٤٣)؛ «...و نیرنگ زشت جز [دامن] صاحبش را نگیرد. پس آیا جز سنت و [سرنوشت شوم] پیشینیان را انتظار میبرند؟ و هرگز برای سنت خدا دگرگونی و جابهجایی نخواهی یافت».
پایان این آیه، به سنت عذاب اشاره دارد. منظور از «سُنَّةَ الأوَّلِینَ» و «سُنَّةِ اللَّه»،(1) همین سنت كیفر و عقوبت الهی است. عامل مخالفت آنان، استكبار و نیرنگهای بدشان بود، و طبیعی است كه مكافات این نیرنگها دامن كسی جز صاحبانشان را نمیگیرد و این مكافات چیزی جز عذاب الهی نیست؛ زیرا در آیة بعد میخوانیم:
أَوَلَمْ یَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَیَنْظُرُوا كَیْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَكَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَمَا كَانَ اللَّهُ لِیُعْجِزَهُ مِنْ شَیْءٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَلا فِی الأرْضِ إِنَّهُ كَانَ عَلِیمًا قَدِیرًا (فاطر:44)؛ آیا در زمین نگردیدهاند تا فرجام [كار] كسانی را كه پیش از ایشان [زیسته] و نیرومندتر از ایشان بودند، بنگرند؟ و هیچچیز، نه در آسمانها و نه در زمین، خدا را درمانده نكرده است؛ چراكه او همواره دانای تواناست.
در برخورد با آیات مربوط به سنت عذاب، ممكن است این پرسش به ذهن بیاید كه
1. واژة «سنت» گاه به خداوند نسبت داده میشود و گاه به مردم؛ زیرا، چنانكه اهل ادب گفتهاند، برای صحت اضافه، كمترین مناسبت كفایت میكند. «سنت» ازآنجهت به خدا نسبت داده میشود كه او آن را جاری میسازد، و ازآنرو به آدمیان منسوبش میكنند كه بر آنان جاری میشود.
چرا باآنكه جماعت پرشماری از مخاطبان این آیات، راه اقوام گذشته را در پیش گرفتند و با پیامبر خدا مخالفت كردند، به عذاب الهی گرفتار نشدند؛ آیا این مطلب نشاندهندة تغییر در سنتهای الهی نیست؟
پاسخ این پرسش را از آیات دیگر قرآن كریم میتوان به دست آورد. خداوند در آیات دیگر، ازیكسو اثرپذیری سنتها از یكدیگر را مطرح میكند، و از دیگر سو بر مشروط بودن برخی سنتها انگشت تأكید مینهد. دربارة سنت عذاب نیز این دو مسئله مطرح است:
قرآن میفرماید:
وَلَوْ یُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلَی ظَهْرِهَا مِنْ دَابَّةٍ وَلَكِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلَی أَجَلٍ مُسَمًّی فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِعِبَادِهِ بَصِیرًا (فاطر:٤٥)؛ و اگر خدا مردم را به [سزای] آنچه انجام دادهاند مؤاخذه میكرد، هیچ جنبندهای را بر پشت زمین باقی نمیگذاشت؛ ولی تا مدتی معین مهلتشان میدهد، و چون اجلشان فرارسد، خدا به [كار] بندگانش بیناست.
از این آیه و آیات مشابه آن،(1) این اصل كلی دربارة سنتهای الهی به دست میآید كه هرچند سنت كیفر دادن كافران و گنهكاران تغییرناپذیر است، فعلیت یافتن آن بستگی به تعیّناتی دارد كه از ناحیة دیگر سنتهای الهی محقق میشود. درحقیقت بین سنتهای الهی روابطی حاكم است كه نحوة جریان هركدام را تعیین میكند. برای مثال، ممكن است یك سنت جنبة «اقتضایی» داشته باشد؛ یعنی مشروط به یك شرط وجودی یا عدمی باشد كه تحقق آن شرط، خود در حوزة جریان سنتی دیگر قرار گیرد.
1. ر.ك: نحل (16)، 61؛ كهف (18)، 58.
به نظر میرسد سنت عذاب كافران مصداقی از مثال بالاست؛ زیرا فعلیت یافتن عذاب، مشروط به فرارسیدن اجل كافران است؛ درحالیكه تعیّن زمان اجل آنان خود وابسته به سنتهای دیگر، و تابع مصالح و مفاسد خاصی است. بر اساس یكی از این سنتها، مردم روی زمین از راه تناسل و توالد، انسانهای دیگری را به دنیا میآورند و از این رهگذر، چه بسیار افراد مؤمنی كه در دامان كفر زاده میشوند و برخلاف والدین خود، طریق حق را در پیش میگیرند؛ پس اگر خدا همة كافران را به دلیل كفرورزیشان هلاك كند، زمینة آفرینش آن گروه از اخلاف مؤمن آنان از بین خواهد رفت.(1) ازهمینروست كه نوح علیه السلام تنها هنگامی برای كافران قوم خود درخواست عذاب كرد كه مطمئن بود از نسل آنان هیچ فرزند مؤمنی به دنیا نخواهد آمد: إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَكَ وَلا یَلِدُوا إِلاّ فاجِراً كَفّاراً (نوح:٢٧)؛ «چراكه اگر تو آنان را باقی گذاری، بندگانت را گمراه میكنند و جز پلیدكارِ ناسپاس نزایند».
البته سنتهای دیگری نیز در تحقق عذاب تأثیرگذارند كه ما به آنها آگاهی نداریم. مجموعة این سنتها و مصالح و مفاسد، زمان نزول عذاب را تعیین میكند.
عذابهای دنیوی بر دو گونهاند: یكی عذاب استیصال كه براثر آن، گروهی از مردم نابود میشوند، و دیگری گرفتاریهایی كه به مرگ عذابدیدگان نمیانجامد. عذاب نوع دوم همواره در جریان است و گاه تمام افراد جامعه یا گروه خاصی را دربرمیگیرد، و گاهی هم تنها بر شخص خاصی نازل میشود. این نوع عذاب، تنها كیفر بخشی از گناهان مردم است؛ زیرا، همانگونه كه در آیة 45 سورة فاطر آمده است، اگر خداوند میخواست همة اعمال زشت انسانها را در همین عالم كیفر دهد، زندگی بر روی زمین به پایان میرسید: مَا تَرَكَ عَلَی ظَهْرِهَا مِنْ دَابَّة. سنت الهی مقتضی آن است كه آدمیان در
1. چنانكه در درس یازدهم گذشت، این امر یكی از علل نازل نشدن عذاب بر امت اسلامی است.
این دنیا تنها جزای بخشی از گناهانشان را دریافت كنند و باقیماندة كیفرشان به جهان اخروی وانهاده شود. این سنت نیز یكی از سنتهایی است كه سنت عذاب را محدود میكند و زمان و مكان آن را معین میسازد.
پارهای آیات، ضمن تأكید بر اینكه منشأ عذاب و مصیبتهای آدمی كردار بد خودش است، این نكته را نیز یادآوری میكنند كه این عذاب كیفر همة كارهای زشتش نیست، بلكه تنها عقوبت بخشی از اعمال انسان است كه برای تنبه بدكاران جلو میافتد؛ برای نمونه، در یك آیه میخوانیم: وَمَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَیْدِیكُمْ وَیَعْفُو عَنْ كَثِیرٍ(شوری:٣٠)؛ «و هر [گونه] مصیبتی به شما برسد، به سبب دستاورد خود شماست، و [خدا] از بسیاری درمیگذرد».(1)
این گذشت خداوند، مصداقی از همان آیاتی است كه میفرمود: اگر خداوند بخواهد همة اعمال زشت انسانها را در همین دنیا كیفر دهد، هیچ جنبندهای، و ازجمله خودِ انسان، بر روی زمین باقی نمیماند.(2) بنابراین برایند نهایی سنتهای الهی این است كه تنها بخشی از مردم، آنهم در زمانهایی خاص، به عذاب استیصال مبتلا میشوند تا عبرتی برای دیگران باشند.
از آیات اخیر روشن شد كه ارتكاب گناهانی چون كفر، ظلم و تكذیب انبیا، علاوه بر عذاب اخروی، میتواند كیفرهایی نیز در همین دنیا در پی داشته باشد كه گاه به نابودی جماعتی از انسانها میانجامد؛ اما این كیفرهای دنیوی از دیگر سنتهای الهی نیز تأثیر میپذیرند؛ ازاینرو در بسیاری از مواقع، به دلیل وجود مصالح یا مفاسدی،
1. همچنین: روم (30)، 41.
2. نحل (16)، 61؛ فاطر (35)، 45. از این آیات دو نكته استفاده میشود: نخست آنكه هر مصیبت و عذابی كه به آدمی میرسد، ثمرة اعمال زشت و گناهان خودش است؛ دیگر آنكه هرچند هریك از اعمال ناپسند انسانها مقتضی كیفر و عذابی خاص است، خداوند بر اساس حكمت خویش بسیاری از این اعمال را میبخشاید و از كیفر دادن صاحبان آن اعمال در دنیا چشمپوشی میكند.
هلاكت كافران و گنهكاران به تأخیر میافتد و یا بهكلی منتفی میشود تا كیفرشان را بهطور كامل در جهان بازپسین دریافت كنند. بنابراین زمان فرارسیدن اجل آدمیان، كه آن نیز بر اساس ضوابط خاصی در عالم الهی مقرر میشود، یكی از اصولی است كه زمان نزول عذاب استیصال را معین میكند. برخی آیات قرآن كریم به این تصریح دارد: لَوْلا كِتَابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِیمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ (انفال:٦٨)؛ «اگر [در آنچه گرفتهاید] از جانب خدا نوشتهای نبود، قطعاً به شما عذابی بزرگ میرسید».
این آیه و آیات مشابه،(1) از این حقیقت پرده برمیدارند كه هرچند گروهی از مردم شایستة عذاب و هلاكتاند، به دلیل آنكه اجلشان نرسیده و خواست قطعی خداوند تأخیر در مرگ آنهاست، عذاب نمیشوند(2) و تا زمان رسیدن اجل قطعی (اجل مسمَّی) به زندگی خود بر روی زمین ادامه میدهند. بنابراین تعیین و تقدیر اجل مردمان، سنتی حاكم بر سنت عذاب است و آن را تعین میبخشد.
شایان ذكر است كه این محدودیت تنها ویژة عذابهای الهی است؛ ازاینرو خداوند هیچگاه نعمتهای خود را از شایستگان آن دریغ نمیدارد: إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ(رعد:11)؛ «درحقیقت خدا حال قومی را تغییر نمیدهد تا آنان حال خود را تغییر دهند». برخی مفسران با تمسك به اطلاق این آیه، آن را شامل عذاب نیز دانستهاند. آنان معتقدند كه اگر قومی از جرگة مستحقان عذاب خارج شوند، خداوند هم سرنوشت آنان را تغییر میدهد.
این برداشت، با سیاق اینگونه آیات تناسبی ندارد. از سیاق این آیات برمیآید كه مسئلة عدم تغییر، تنها مربوط به نعمت است؛ بهویژه اینكه قرآن كریم تأكید دارد كه وقتی خدا
1. مانند: یونس (10)، 19؛ هود (11)، 110؛ طه (20)، 129؛ فصلت (41)، 45؛ شوری (42)، 14.
2. حاصل آنكه گاهی خداوند، طبق مصالحی كه خود از آن آگاه است، عذاب و نقمت خویش را تا مدتی از بندگانی كه مستحق آناند، برمیدارد.
نعمتی را به مردم ارزانی میفرماید، خود آن را بازپس نمیگیرد، مگر آنكه شرایط و اوضاع درونی آن قوم به گونهای تغییر یابد كه آنان شایستگی پیشین خود را از دست بدهند:
ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَكُ مُغَیِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (انفال:٥٣)؛ «این [كیفر] بدان سبب است كه خداوند نعمتی را كه بر قومی ارزانی داشته تغییر نمیدهد، مگر آنكه آنان آنچه را در دل دارند، تغییر دهند».
پس مضمون این دو آیه یكی است و تنها عذاب است كه به خواست خداوند تغییر میكند. مؤید این برداشت آیهای از سورة اعراف است كه میفرماید: ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَة(اعراف:٩٥)؛ «آنگاه، بهجای بدی [بلا]، نیكی [نعمت] قرار دادیم».
نكتة مهم دیگری كه از آیات قرآن به دست میآید، این است كه نباید همة گرفتاریها و سختیها را عذاب و كیفر الهی دانست. سختی و مصیبت تنها در صورتی عذاب و نقمت الهی شمرده میشود كه فرجام اعمال زشت آدمی باشد؛ اما نزول برخی سختیها خود نوعی رحمت و نعمت است. در درس پیشین گفتیم كه خداوند پس از بعثت پیامبران، سختیها و بلایایی را نازل میكرد انسانها حالت تضرع و خشوع پیدا كنند و به خدا نزدیك شوند: «لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ». روشن است كه این سختی و گرفتاری عین نعمت است. پس چنین نیست كه همیشه سختیها، نتیجة اعمال گذشته و نشانة نزول عذاب باشد، بلكه گاهی تحت سنت عامتر آزمایش است.
از آیات قرآن به دست میآید كه عذاب استیصال ویژة كافران است. عذابهای تنبیهی ممكن است بر جامعهای متشكل از كافران و مؤمنان نازل شود و در پی آن، مؤمنان نیز به بلایایی همچون قحطی، خشكسالی و بیماری، مبتلا شوند. اینگونه از عذاب شامل هر دو گروه مؤمنان و كافران میشود تا مؤمنان آزموده، و كافران تنبیه شوند؛ اما عذاب
استیصال، كه به هلاكت شخص میانجامد، تنها برای كافران است و اگر هنگام نزول این عذاب، مؤمنی در میان جماعت كفار باشد، خداوند او را نجات میدهد.
قرآن كریم در آیات متعددی كه از عذابهای استیصال نازلشده بر اقوام برخی پیامبران سخن میگوید، تصریح میكند كه پیامبران و مؤمنان از آن عذابها نجات یافتهاند؛(1) برای مثال، دربارة طوفان نوح علیه السلام میفرماید:
فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَیْنَاهُ وَالَّذِینَ مَعَهُ فِی الْفُلْكِ وَأَغْرَقْنَا الَّذِینَ كَذَّبُوا بِآیَاتِنَا إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا عَمِینَ (اعراف:٦٤)؛ «پس او (نوح) را تكذیب كردند، و ما او و كسانی را كه با او در كشتی بودند نجات دادیم، و كسانی را كه آیات ما را دروغ پنداشتند غرق كردیم؛ زیرا آنان گروهی كور[دل] بودند».(2)
در برخی آیات هم، به نجات همة پیامبران و مؤمنان از عذاب استیصال اشاره شده است؛ مانند:
فَهَلْ یَنْتَظِرُونَ إِلاّ مِثْلَ أَیَّامِ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ * ثُمَّ نُنَجِّی رُسُلَنَا وَالَّذِینَ آمَنُوا كَذَلِكَ حَقًّا عَلَیْنَا نُنْجِ الْمُؤْمِنِینَ (یونس:102ـ١٠٣)؛ پس آیا جز مانند روزهای كسانی كه پیش از آنان درگذشتند انتظار میبرند؟ بگو: «انتظار برید كه من [نیز] با شما از منتظرانم». پس فرستادگان خود و كسانی را كه ایمان آوردهاند، میرهانم.(3)
خداوند افزون بر هدایت عام، كه شامل همة انسانها میشود، مؤمنان و صالحان
1. نجات حضرت موسی علیه السلام و مؤمنان به او در آیات 50 سورة بقره، و 65 سورة شعراء، و نجات حضرت لوط علیه السلام و مؤمنان به او در آیة 83 سورة اعراف آمده است.
2. همچنین، ر.ك: اعراف (7)، 72؛ شعراء (26)، 169؛ عنكبوت (29)، 15.
3. همچنین، ر.ك: انبیاء (21)، 9.
را به گونهای ویژه هدایت میكند. قرآن كریم در آیات متعدد به این سنت الهی اشاره میكند:
وَمَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (تغابن:11)؛ «كسی كه به خدا بگرود، دلش را به راه آورد و خدا[ست كه] به هر چیزی داناست».
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمَانِهِمْ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الأنْهَارُ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ (یونس:9)؛ «كسانی كه ایمان آورده و كارهای شایسته كردهاند، پروردگارشان به پاس ایمانشان آنان را هدایت میكند؛ به باغهای [پرناز و] نعمت كه از زیر [پای] آنان نهرها روان خواهد بود [درخواهند آمد]».
آیة زیر شرط بهرهمندی از این هدایت را طلب خشنودی خداوند بیان میكند:
یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَیُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (مائده:16)؛ «خدا هركه را از خشنودی او پیروی كند، بهوسیلة آن [كتاب] به راههای سلامت رهنمون میشود و به توفیق خویش آنان را از تاریكیها بهسوی روشنایی بیرون میبرد و به راهی راست هدایتشان میكند».
این هدایت الهی هنگامی محقق میشود كه بنده هدایت خدا را پذیرفته باشد. در این صورت خداوند بر هدایت او میافزاید:
وَیَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدًی... (مریم:76)؛ «و خداوند كسانی را كه هدایت یافتهاند، بر هدایتشان میافزاید...».
وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًی... (محمد:17)؛ «و[لی] آنان كه به هدایت گراییدند، [خدا] آنان را هرچه بیشتر هدایت بخشید...».
هركس كه از این هدایت الهی بهرهمند شود، رهیافته است: وَمَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَد... (اسراء:97)؛ «و هركه را خدا هدایت كند، او رهیافته است...».
قرآن كریم همچنین به نمونههایی از مؤمنان بهرهمند از این سنت الهی اشاره میكند؛ ازجمله اصحاب كهف كه دربارة ایشان میفرماید:
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًی... (كهف:13)؛ «ما خبرشان را بر تو درست حكایت میكنیم؛ آنان جوانانی بودند كه به پروردگارشان ایمان آورده بودند و بر هدایتشان افزودیم...».
از برخی آیات قرآن برمیآید كه پیروزی نهایی پیامبران یك سنت الهی است. البته این سخن بدان معنا نیست كه هیچ پیامبری در راه رسالت خود به شهادت نرسیده است؛ بلكه مقصود آن است كه سرانجام، رسالت پیامبران به هدف خود رسید و دعوت آنان به نتیجة مطلوب انجامید. یكی از نشانههای این پیروزی، آن است كه پیامبران و پیروان آنان هیچگاه به عذاب استیصال گرفتار نشدند.(1) در ذیل، به برخی از آیاتی كه بر این سنت الهی دلالت دارند، اشاره میكنیم:
إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیَوْمَ یَقُومُ الأشْهَادُ (غافر:51)؛ «ما پیامبرانمان و مؤمنان را در زندگی دنیا و در روز قیامت، كه شاهدان برای شهادت بر پای میایستند، یاری میكنیم».
وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِینَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ * وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ (صافات:171ـ173)؛ «و قطعاً فرمان ما دربارة بندگان فرستادة ما از پیش [چنین] رفته است كه آنان [بر دشمنان خودشان] حتماً پیروز خواهند شد؛ و سپاه ما هرآینه غالبآیندگاناند».
در برخی آیات، از پیروزی اقوام برخی پیامبران بهطور خاص سخن میرود؛ مانند چیره شدن پیروان عیسی علیه السلام بر گروهی از كافرانِ بنیاسرائیل كه به او ایمان نیاوردند:
1. در درس پیش گفتیم كه عذاب استیصال، مخصوص كافران است.
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصَارَ اللَّهِ كَمَا قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوَارِیِّینَ مَنْ أَنْصَارِی إِلَی اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ فَآمَنَتْ طَائِفَةٌ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَكَفَرَتْ طَائِفَةٌ فَأَیَّدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَی عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِینَ (صف:14)؛ ای كسانی كه ایمان آوردهاید؛ یاران خدا باشید، همچنانكه عیسیبنمریم به حواریان گفت: «چه كسانی مرا در راه خدا یاری میكنند؟» حواریان گفتند: «ما یاران خدا هستیم». پس گروهی از بنیاسرائیل ایمان آوردند و گروهی كافر شدند. ما كسانی را كه ایمان آورده بودند، بر ضد دشمنانشان مدد كردیم، تا پیروز شدند.
یكی دیگر از سنتهای الهی، كه ذكر آن در آیات قرآن آمده نجات مستضعفان از سلطة مستكبران و حاكم شدن آنان بر زمین است. قرآن كریم، پس از بیان این مطلب كه فرعون دستهای از مردم را به استضعاف كشانده بود، میفرماید:
وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ * وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِی الأرْضِ وَنُرِیَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا كَانُوا یَحْذَرُونَ (قصص:5ـ6)؛ خواستیم بر كسانی كه در آن سرزمین فرودست شده بودند، منت نهیم و آنان را پیشوایان [مردم] قرار دهیم و ایشان را وارث [زمین] كنیم، و در زمین قدرتشان دهیم و [ازطرفی] به فرعون و هامان و لشكریانشان آنچه را كه از جانب آن بیمناك بودند، بنمایانیم.
هرچند این آیه دربارة بنیاسرائیل است و مقصود از «الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا» آناناند كه فرعون به استضعافشان كشانده بود، بر اساس قاعدة «القرآن یجری مجری الشمس
والقمر»،(1) و بهویژه با نظر به اینكه فعل «نرید» مضارع است و بر دوام و استمرار دلالت دارد، میتوان از این آیه به یك سنت الهی دست یافت.(2) بر اساس این سنت، سرانجام مستضعفان در زمین حاكمیت خواهند یافت و پیشوای مردم خواهند شد؛ اما این نكته را نیز باید یادآوری كرد كه وعدة پیشوایی به مستضعفان، به سبب ایمان آنان است، نه صرفاً ازآنجهت كه مستضعفاند؛ زیرا در میان مستضعفان هم كسانی هستند كه خداوند آنها را به دوزخ میبرد. قرآن كریم از گفتوگوی این افراد با فرشتگان، پس از مرگ و فرجامی سخت، چنین گزارش میدهد:
إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الأرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِیهَا فَأُولَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِیرًا (نساء:97)؛ كسانی كه بر خویشتن ستمكار بودهاند، [وقتی] فرشتگان جانشان را میگیرند، میگویند: «در چه [حال] بودید؟» پاسخ میدهند: «ما در زمین از مستضعفان بودیم». میگویند: «مگر زمین خدا وسیع نبود تا در آن مهاجرت كنید؟» پس آنان جایگاهشان دوزخ است؛ و [دوزخ] بدسرانجامی است.
اینان چهبسا سراسر عمر خود را در استضعاف سپری میكنند و در پایان نیز، روانة دوزخ میشوند؛ درحالیكه اگر عنوان استضعاف، بهتنهایی ملاك برتری بود، نباید هیچیك از آنان جهنمی میشد. این گروه، اگر مستضعفانی باایمان بودند و به
1. این قاعده برگرفته از روایاتی است كه قرآن كریم را كتابی برای تمام زمانها معرفی میكنند؛ مانند روایت نقلشده از امام باقر علیه السلام : إِنَّ الْقُرْآنَ حَیٌّ لَمْ یَمُتْ وَإِنَّهُ یَجْرِی كَمَا یَجْرِی اللَّیْلُ وَالنَّهَارُ وَكَمَا یَجْرِی الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَیَجْرِی عَلَی آخِرِنَا كَمَا یَجْرِی عَلَی أَوَّلِنَا (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج35، ص403، ح21).
1. در درسهای مربوط به امامت دربارة این موضوع بهتفصیل سخن خواهیم گفت كه طبق روایات، تأویل این آیه مربوط به ظهور حضرت ولیعصرعجل الله تعالی فرج الشرف در آخرالزمان است.
فرمانهای خداوند عمل میكردند، در برابر ایمان و تلاششان در راه خدا، شایستة بهشت میشدند.
در اینجا ممكن است این پرسش مطرح شود كه پس چرا در آیة پنجم سورة قصص بهجای «الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا» تعبیر «الَّذِینَ آمَنُوا» به كار نرفته است؛ حالآنكه طبق یك قاعدة كلی، موضوعِ هر قضیه، بیانگر علیت ثبوت محمول است. بر اساس این قاعده، علت حكم، یعنی «نُرِیدأَنْ نَمُنَّ...»، همان وصف استضعاف است.
پاسخ این است كه اشاره به وصف استضعاف در این آیه، برای رساندن نكتهای خاص است؛ زیرا در آیة پیش از آن آمده است كه فرعون یك دسته از مردم را به ضعف كشانده یا ضعیف شمرده بود. با توجه به این مطلب، آوردن وصف استضعاف در این آیه برای آن است كه بگوید: خدا همان مردمی را كه در ناتوانی بودند و فرعون ضعیفشان میشمرد، مشمول نعمت خاص خود گرداند و به سروری و آقایی رساند. درحقیقت پیام این آیه آن است كه قدرت و ارادة خداوند برتر از اسباب عادی طبیعی و اجتماعی، و حاكم بر جوامع طاغوتی توخالی است، و ثروت و قدرت مادی معیار سروری نیست. در آیة مشابهی آمده است:
وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ كَانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأرْضِ وَمَغَارِبَهَا (اعراف:137)؛ «و به آن گروهی كه پیوسته تضعیف میشدند، [بخشهای] باختر و خاور سرزمین [فلسطین] را، كه در آن بركت قرار داده بودیم، به میراث عطا كردیم».
قرآن میخواهد به ما بفهماند كه ضعف این گروه از مردم مانع از آن نیست كه خدا آنان را رفعت بخشد و به آقایی برساند و آنان را وارث نعمتهای زمین كند. خداوند در آیة دیگری نیز به اهل ایمان و عمل صالح وعده میدهد كه سرانجام در زمین استقرار یابند و حاكمیت از آنِ ایشان شود:
وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأَرْضِ
كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِكُونَ بِی شَیْئاً وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (نور:55)؛ خدا به كسانی از شما كه ایمان آوردهاند و كارهای شایسته كردهاند، وعده داد كه در روی زمین جانشین دیگرانشان كند؛ همچنانكه مردمی را كه پیش از آنها بودند، جانشین دیگران كرد و دینشان را، كه خود برایشان پسندیده است، استوار سازد و وحشتشان را به ایمنی بدل كند. مرا میپرستند و هیچچیزی را با من شریك نمیكنند و آنها كه ازاینپس ناسپاسی كنند، نافرماناند.
1. خداوند، طبق سنت عذاب، بر مخالفان پیامبران، بعد از آنكه طبق سنت استدراج در گناه بیشتر فرومیروند، عذاب میفرستد.
2. سنت عذاب، متأثر از سنتهای دیگر، و مشروط به رسیدن اجل مردم است و محدود به دنیاست.
3. عذاب استیصال ویژة كافران است؛ پس اگر مؤمنی در میان جماعت كافران باشد، خداوند هنگام عذاب استیصال وی را نجات میدهد.
4. خداوند افزون بر سنت عمومی هدایت، كه شامل همة انسانها میشود، با لطف ویژة خود مؤمنان و صالحان را بهطور خاص هدایت میكند. بهرهمندان از این هدایت رهیافته خواهند بود.
5. بنابر سنتی الهی، بهرغم تحمل سختیهای فراوان، پیامبران و مؤمنان از یاری خداوند بهرهمند میشوند.
6. از آیات قرآن كریم برمیآید كه یكی از سنتهای الهی، نجات مستضعفان باایمان از دست مستكبران، و حاكمیت بخشیدن به آنان است.
1. با بیان آیهای از قرآن كریم، سنتی الهی را كه موجب گمراه شدن ستمپیشگان میشود، تبیین كنید.
2. سنت عذاب، شرایط و محدودیت تحقق آن را بیان كنید.
3. سنت هدایت ویژة الهی برای مؤمنان و صالحان، و ویژگیهای آن را بنویسید.
4. گرفتاری و حتی كشته شدن برخی پیامبران، چگونه با سنت یاری آنها سازگار است؟
5. سنت نجات و حاكمیت بخشیدن مستضعفان باایمان را توضیح دهید.
1. با استناد به آیهای ثابت كنید كه سنت فزونی نعمت در پی سپاسگزاری، شامل نعمت معنوی نیز میشود.
1. مصباح یزدی، محمدتقی، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، مركز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، 1368، بخش سنتهای الهی.
2. مرادخانی، احمد، سنتهای اجتماعی الهی، چ1، انتشارات مركز جهانی علوم اسلامی، قم، 1386.
3. حامد مقدم، احمد، سنتهای اجتماعی در قرآن كریم، چ2، بنیاد پژوهشهای اسلامی، مشهد، 1369، فصل سوم تا آخر كتاب.
4. نجفی علمی، محمدجعفر، برداشتی از جامعه و سنن اجتماعی در قرآن، چ1، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1371، ص149272.
با مراجعه به آیات عذاب، كه شماری از آنها در پیوست آمده است، بررسی كنید كه آیا نوع جرم مجرمان در نوع عذاب آنها مؤثر بوده است.
در این درس بخشی از مباحث سنت عذاب را، در میان دیگر سنن الهی جاری دربارة مخالفان پیامبران، بررسی كردیم. با توجه به اهمیت و گستردگی این بحث در قرآن كریم، شایسته است كه آیات دیگر مربوط به این مسئله را در پیوست درس بررسی كنیم. این آیات چند دستهاند:
برخی از آیات قرآن به مسئلة عذاب اقوام پیشین، بهصورت كلی و بدون سخن از قوم یا اقوام خاص، اشاره دارند. برای نمونه، در سورة انعام میخوانیم:
أَلَمْ یَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِی الأرْضِ مَا لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّمَاءَ عَلَیْهِمْ مِدْرَارًا وَجَعَلْنَا الأنْهَارَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَنْشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرِینَ (انعام:٦)؛ آیا ندیدهاید كه پیش از آنان چه بسیار امتها را هلاك كردیم؟ [امتهایی كه] در زمین به آنان امكاناتی دادیم كه برای شما آن امكانات را فراهم نكردهایم، و [بارانهای] آسمان را پیدرپی بر آنان فروفرستادیم، و رودبارها از زیر [شهرهای] آنان روان ساختیم. پس ایشان را به [سزای] گناهانشان هلاك كردیم، و پس از آنان نسلهای دیگری را پدید آوردیم.
همانگونه كه ملاحظه میشود، این آیه اصلِ تحقق كیفر الهی را دربارة جمعی از امتهای گذشته بیان میكند، بدون آنكه ذكری از آن اقوام به میان آورد. آیات دیگری نیز ازایندست هست كه از آن جمله میتوان به این آیات اشاره كرد: آیات 10ـ11 سورة انعام؛ 41 سورة انبیاء؛ 40 سورة هود؛ 52ـ53 سورة عنكبوت؛ 52ـ53 سورة انفال؛ 32 سورة رعد؛ 10ـ13 سورة حجر؛ 9 ، 42 و 47 سورة روم؛ 25ـ26 سورة فاطر؛ 21ـ22 سورة مؤمن؛
82ـ85 سورة فصلت؛ 7ـ8 سورة زخرف؛ 45ـ46 سورة حج؛ 98 سورة مریم؛ 10 و 13 سورة محمدصلی الله علیه و آله؛ 36ـ37 سورة ق.
در آیاتی نیز سخن از عذاب چندین قوم به میان آمده است. برای مثال، در سورة فجر، پس از اشاره به اقوام عاد و ثمود و فرعون، میفرماید: فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذَاب (فجر:١٣)؛ «[تا اینكه] پروردگارت بر سر آنها تازیانة عذاب را فرونواخت».
در دستة دیگری از آیات، خداوند عذاب یك قوم خاص را گزارش میكند. ما برای هر قوم به نقل یكی از این دسته آیات اكتفا كرده، خوانندگان را به مطالعة دیگر آیات ارجاع میدهیم.
فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَیْنَاهُ وَالَّذِینَ مَعَهُ فِی الْفُلْكِ وَأَغْرَقْنَا الَّذِینَ كَذَّبُوا بِآیَاتِنَا إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا عَمِینَ (اعراف:٦٤)؛ «پس او (نوح) را تكذیب كردند، و ما او و كسانی را كه با وی در كشتی بودند، نجات دادیم، و كسانی را كه آیات ما را دروغ پنداشتند، غرق كردیم؛ زیرا آنان گروهی كور[دل] بودند».
دیگر آیات مربوط به عذاب قوم نوح علیه السلام و هلاكتشان ازاینقرارند: آیات 73 سورة یونس؛ 39ـ40 سورة هود؛ 77 سورة انبیاء؛ 27 سورة مؤمنون؛ 37 سورة فرقان؛ 120 سورة شعراء؛ 14 سورة عنكبوت؛ 82 سورة صافات؛ 46 سورة ذاریات؛ 15 سورة قمر؛ 25 سورة نوح.
فَأَنْجَیْنَاهُ وَالَّذِینَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَقَطَعْنَا دَابِرَ الَّذِینَ كَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَمَا كَانُوا مُؤْمِنِینَ (اعراف:٧٢)؛ «پس او (هود) و كسانی را كه با او بودند، به رحمتی از خود رهانیدیم؛ و كسانی را كه آیات ما را دروغ شمردند و مؤمن نبودند، ریشهكن كردیم».
آیات دیگری نیز در ارتباط با عذاب قوم عاد داریم كه عبارتاند از: آیات 59ـ60 سورة هود؛ 41 سورة مؤمنون؛ 139 سورة شعراء؛ 16 سورة فصلت؛ 21ـ25 سورة احقاف؛ 41ـ42 سورة ذاریات؛ 19ـ20 سورة قمر؛ 7 سورة حاقّه.
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دَارِهِمْ جَاثِمِینَ (اعراف:٧٨)؛ «آنگاه زمینلرزه آنان (قوم صالح علیه السلام ) را فروگرفت و در خانههایشان از پا درآمدند».
در این آیات نیز، به عذاب قوم ثمود اشاره شده است: آیات 68 سورة هود؛ 158 سورة شعراء؛ 51ـ52 سورة نحل؛ 17 سورة فصلت؛ 44 سورة ذاریات؛ 31 سورة قمر؛ 5 سورة حاقه؛ 13ـ15 سورة شمس.
وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهِمْ مَطَرًا فَانْظُرْ كَیْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ (اعراف:٨٤)؛ «و بر سر آنان (قوم لوط) بارشی [از مواد گوگردی] بارانیدیم. پس ببین فرجام گنهكاران چهسان بود».
دیگر آیات حاكی از عذاب قوم لوط ازاینقرارند: آیات 82 سورة هود؛ 73ـ74 سورة حجر؛ 58 سورة نحل؛ 173ـ174 سورة شعراء؛ 34ـ35 سورة عنكبوت؛ 136 سورة صافات؛ 32ـ33 سورة ذاریات؛ 34ـ39 سورة قمر.
در قرآن آیة صریحی كه حاكی از عذاب و هلاكت قوم ابراهیمعلیه السلام باشد، نیامده است. تنها آیة درخور توجه دراینباره این آیه است:
وَأَرَادُوا بِهِ كَیْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الأخْسَرِینَ (انبیاء:٧٠)؛ «و خواستند به او نیرنگی بزنند، و[لی] آنان را زیانكارترین [مردم] قرار دادیم».
این آیه تلویحاً به عذاب مخالفان ابراهیم علیه السلام اشاره میكند، ولی دربارة چگونگی آن سخنی نمیگوید.
وَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّیْنَا شُعَیْبًا وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَأَخَذَتِ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دِیَارِهِمْ جَاثِمِینَ (هود:٩٤)؛ «و چون فرمان آمد، شعیب و كسانی را كه با او ایمان آورده بودند، به رحمتی از جانب خویش نجات دادیم؛ و كسانی را كه ستم كرده بودند، فریاد [مرگبار] فروگرفت، و در خانههایشان از پا درآمدند».
در آیات دیگری نیز به هلاكت كافران قوم شعیب علیه السلام اشاره شده است: آیات 91 سورة اعراف؛ 189ـ190 سورة شعراء؛ 37 سورة عنكبوت.
قرآن از دو نوع عذاب برای قوم فرعون سخن میگوید: نخست، عذابهای تنبیهی كه پس از بعثت موسی علیه السلام بر آنان نازل میشد تا شاید از غفلت به درآیند و متذكر شوند. این عذابها به شكلهای مختلفی همچون خشكسالی و طوفان نازل میشد و برخی آیات قرآن از آن خبر میدهند:
وَلَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ وَنَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ یَذَّكَّرُونَ
(اعراف:١٣٠)؛ «و درحقیقت ما فرعونیان را به خشكسالی و كمبود محصولات دچار كردیم، باشد كه عبرت گیرند».
فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ الطُّوفانَ وَالْجَرادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفادِعَ وَالدَّمَ آیاتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَكانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ (اعراف:١٣٣)؛ «پس بر آنان طوفان و ملخ و كنة ریز و غوكها و خون را بهصورت نشانههایی آشكار فرستادیم و باز سركشی كردند و گروهی بدكار بودند».
نوع دوم از عذابهای نازلشده بر قوم فرعون، عذاب استیصال بود كه به غرق شدن آنان در دریا انجامید:
فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَكَانُوا عَنْهَا غَافِلِینَ (اعراف:١٣٦)؛ «سرانجام از آنان انتقام گرفتیم و در دریا غرقشان ساختیم؛ چراكه آیات ما را تكذیب كردند و از آنها غافل بودند».
در قرآن آیات بسیاری دربارة این واقعه هست كه از آن جمله میتوان به این آیات اشاره كرد: 50 سورة بقره؛ 91ـ92 سورة یونس؛ 99 سورة هود؛ 203 سورة اسراء؛ 78 سورة طه؛ 48 سورة مؤمنون؛ 36 سورة فرقان؛ 66ـ67 سورة شعراء؛ 14 سورة نحل؛ 40 سورة قصص؛ 45 سورة مؤمن؛ 55ـ56 سورة زخرف؛ 40 سورة ذاریات؛ 16 سورة مزمل؛ 25 سورة نازعات.
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصَارَ اللَّهِ كَمَا قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوَارِیِّینَ مَنْ أَنْصَارِی إِلَی اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ فَآمَنَتْ طَائِفَةٌ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَكَفَرَتْ طَائِفَةٌ فَأَیَّدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَی عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِینَ (صف:14)؛ ای كسانی كه ایمان آوردهاید، یاران خدا باشید، همچنان كه عیسیبنمریم به حواریان گفت: «چه كسانی مرا در راه
خدا یاری میكنند؟» حواریان گفتند: «ما یاران خدا هستیم». پس گروهی از بنیاسرائیل ایمان آوردند و گروهی كافر شدند. ما كسانی را كه ایمان آورده بودند، بر ضد دشمنانشان مدد كردیم تا پیروز شدند.
از این آیه برمیآید كه عذاب قوم عیسی علیه السلام مغلوب شدنشان در مقابل مؤمنان بوده است. در آیة دیگری نیز بعد از اشاره به بعثت حضرت عیسی علیه السلام ، میفرماید:
فَاخْتَلَفَ الأحْزَابُ مِنْ بَیْنِهِمْ فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ عَذَابِ یَوْمٍ أَلِیمٍ (زخرف:65)؛ «گروهها با هم اختلاف كردند؛ پس وای بر ستمكاران از عذاب دردآور قیامت».
گرچه این آیه دلالت صریحی ندارد كه این عذاب دردناك در دنیا اتفاق افتاده باشد، احتمال دارد كه مقصود از آن، همان شكست كافران از مؤمنان باشد.
در شماری از آیات قرآن كریم، سخن از عذاب جماعتهایی به میان میآید كه به نام پیامبرانشان خوانده نشدهاند. در اینجا به برخی از این گروهها اشاره میكنیم.
...فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ (بقره:٦٥)؛ «...پس ایشان [اصحاب سبت] را گفتیم بوزینگانی طردشده باشید».
فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ... (سبأ:١٦)؛ «پس [قوم سبأ] روی گردانیدند، و بر آنها سیل [سدّ] عرم را روانه كردیم...».
وَعَادًا وَثَمُودَ وَأَصْحَابَ الرَّسِّ وَقُرُونًا بَیْنَ :ذَلِكَ كَثِیرًا (فرقان:٣٨)؛ «و [نیز] عادیان و ثمودیان و اصحاب رسّ و نسلهای بسیاری میان این [جماعتها] را [هلاك كردیم]».
وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبَابِیلَ * تَرْمِیهِمْ بِحِجَارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ * فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ (فیل:3ـ5)؛ «و بر سر آنها (اصحاب فیل) دستهدسته پرندگان «ابابیل» فرستاد، [كه] بر آنان سنگهایی از گل [سخت] میافكندند؛ و [سرانجام، خدا] آنان را مانند كاه جویدهشده گردانید».
در برخی آیات نیز سخن از عذاب یك شخص خاص در میان است؛ برای مثال، دربارة قارون میخوانیم:
فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الأرْضَ فَمَا كَانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مِنَ الْمُنْتَصِرِینَ (قصص:٨١)؛ «آنگاه او (قارون) را با خانهاش در زمین فروبردیم، و گروهی نداشت كه در برابر [عذاب] خدا او را یاری كنند و [خود نیز] نتوانست از خود دفاع كند».
از دانشپژوه انتظار میرود پس از فراگیری این درس:
1. با استناد به آیات و روایات، بر جهانی بودن دعوت اسلام استدلال كند؛
2. بتواند با استدلال به برخی آیات، اشكال جهانی نبودن دعوت اسلام را پاسخ دهد؛
3. با ادله و شواهد حاكی از شمول دعوت اسلام نسبت به جنیان آشنا شود؛
4. بتواند نظریة تكثرگرایی دینی و ادلة قرآنی آن را نقد كند.
هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ(صف:9؛ توبه:33)؛ او كسی است كه پیامبرش را با هدایت و دین درست فرستاد تا آن را بر هرچه دین است، پیروز گرداند؛ هرچند مشركان خوش نداشته باشند.
اعتقاد به جهانی بودن رسالت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله، از ضروریات دین اسلام است.(1) بااینحال بررسی دلایل موافقان و مخالفان، و اثبات آن بهصورت علمی، بهویژه با توجه به شبهاتی كه مخالفان در این زمینه مطرح كردهاند، ضرورت دارد. ازاینرو این درس را به بررسی این مسائل اختصاص میدهیم.(2)
برای اثبات جهانی بودن اسلام و رسالت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله به آیات فراوانی از قرآن
1. حتی اندیشمندان غیرمسلمان نیز اذعان دارند كه پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله خود را آورندة یك دین جهانی میدانست (ویلیام مونتگمری وات، محمد پیامبر و سیاستمدار، ترجمة اسماعیل ولیزاده، ص297) و قرآن كریم خود را جهانی معرفی میكند (ر.ك: جان یورت، عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن، ترجمة غلامرضا سعیدی، ص57).
2. هرچند ممكن است طرح این بحث در ضمن مباحث نبوت خاص (مباحث مختص به پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله) مناسبتتر به نظر آید، طرح آن بهصورت كلی در این درس نیز بیمناسبت نیست.
میتوان استناد كرد؛ این آیات به دو دستة كلی تقسیم میشوند: دستة نخست، آیاتی كه بهطور مستقیم از جهانی بودن دعوت قرآن سخن میگویند و به دلالت التزامی، بر جهانی بودن اسلام دلالت میكنند.(1) ازآنجاكه این آیات را در مباحث قرآنشناسی بررسی كردهایم، در اینجا از آنها میگذریم. دستة دوم، آیاتی كه بهطور مستقیم بر جهانی بودن رسالت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله دلالت دارند. این آیات از حیث چگونگی دلالت و نحوة تعبیر چند گروهاند:
الف) پارهای از آیات قرآن كریم بهوضوح بر جهانی بودن رسالت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله و دعوت اسلام دلالت میكنند؛ مانند:
تَبَارَكَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَی عَبْدِهِ لِیَكُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیرًا (فرقان:1)؛ «بزرگ و [خجسته] است كسی كه بر بندة خود، فرقان (كتاب جداسازندة حق از باطل) را نازل فرمود، تا برای جهانیان هشداردهندهای باشد».
مدلول صریح این آیه آن است كه پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله هشداردهندهای برای همة مردم عالم است و وظیفة هشدار دادن، كه بخشی از شئون رسالت اوست، اختصاص به قوم یا گروه خاصی ندارد؛ چنانكه در آیة دیگری آمده است: ...وأُوحِیَ إِلَیَّ هَذَا الْقُرْآنُ لأنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ(انعام:19)؛ «...و این قرآن به من وحی شده است تا بهوسیلة آن، شما و هركس را [كه این پیام به او] برسد، هشدار دهم». در این آیه، عبارت «مَنْ بَلَغ» تعبیری عام است و همة كسانی را كه ندای اسلامی به گوششان میرسد ـ از هر طایفه و قوم، و در هر مكانی كه باشندـ دربرمیگیرد:
وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُبِینٌ * لِیُنْذِرَ مَنْ كَانَ حَیًّا
1. مانند: هَـذَا بَلاَغٌ لِّلنَّاسِ وَلِیُنذَرُواْ بِهِ (ابراهیم:52). عبارت «ناس» (مردم) دلالت روشنی بر عمومیت مخاطبانِ پیامبرصلی الله علیه و آله و جهانی بودن رسالت اسلام دارد. در چندین آیه نیز، قرآن كریم كتابی برای همة عالمیان توصیف شده است؛ مانند: إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِینَ (یوسف:104؛ ص:87؛ تكویر:27)؛ وَمَا هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِینَ (قلم:52).
(یس:69ـ70)؛ «ما هرگز به او (پیامبر) شعر نیاموختیم، و شایستة او نیست [شاعر باشد]. این كتاب، جز یادآوری و قرآنی روشنگر نیست تا هركه را زندهدل است، بیم دهد».
از اینگونه آیات برمیآید كه یكی از اهداف فروفرستادن قرآن كریم بر حضرت محمدصلی الله علیه و آله، هشدار به همة زندهدلان بهوسیلة آن حضرت است:(1) وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِّلْعَالَمِین (انبیاء:108)؛ «و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم».
البته دلالت آیة اخیر، به گویایی دو آیة نخست نیست؛ زیرا «رحمت بودن پیامبرصلی الله علیه و آله برای عالمیان» بهصراحت حاكی از برانگیخته شدن آن حضرت برای همگان نیست. بااینحال میتوان گفت كه این آیه نیز گویای همین مطلب است؛ چراكه قدر متیقن از رحمت بودن پیامبرصلی الله علیه و آله، هدایت و راهنمایی امت است.
ب) گروه دیگری از آیات قرآن كریم، حاكی از چیرگی دین اسلام بر ادیان دیگر است، و این چیرگی جز با جهانی بودن رسالت پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله محقق نمیشود:
هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ كُلِّهِ وَكَفی بِاللّهِ شَهِیداً (فتح:28)؛ «اوست كسی كه پیامبران خود را به [قصد] هدایت، با آیین درست روانه ساخت، تا آن را بر تمام ادیان پیروز گرداند، و گواه بودن خدا كفایت میكند».
مدلول صریح این آیه و آیات مشابه آن، این است كه اسلام بر همة ادیان عالم پیروز میشود و آنها را از پهنة گیتی محو میكند، یا دستِكم بر سر آنها سایه میافكند. این واقعیتی است كه بر فراگیر بودن دعوت اسلامی، دلالت میكند.
گفتنی است كه در معنای «غلبه» دو احتمال وجود دارد: 1) غلبة تشریعی؛ 2) غلبة تكوینی. تلازم غلبة تشریعی اسلام با جهانی بودن آن كاملاً روشن است؛ زیرا معنا ندارد كه دین اسلام جهانی نباشد، اما اصول و قوانین آن بر اصول و قوانین دیگر ادیان حاكم باشد. حال اگر مقصود از چیرگی اسلام بر ادیان دیگر، غلبة تكوینی آن باشد، در این
1. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج17، ص108ـ109.
صورت نیز باز هم میتوان به جهانی بودن رسالت اسلام پی برد؛ زیرا غلبة تكوینی بدون چیرگی ازلحاظ احكام و محتوای شریعت، متصور نیست؛
ج) در برخی از آیات نیز سخن از ارسال پیامبرصلی الله علیه و آله بهسوی «ناس» (مردم) است؛ مانند:
وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً (نساء:79)؛ «ما تو را برای مردم پیامبر فرستادیم».
كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَیْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَی صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ (ابراهیم:1)؛ «كتابی است كه آن را بهسوی تو فرود آوردیم تا مردم را به اذن پروردگارشان از تاریكیها بهسوی روشنایی بیرون آری؛ بهسوی راه آن شكستناپذیر ستوده».
در كنار آیات حاكی از جهانی بودن اسلام، آیاتی نیز در قرآن به چشم میخورد كه در نگاه نخست از آنها چنین برداشت میشود كه اسلام یك دین جهانی نیست. برخی این آیات را شاهدی بر اختصاصی بودن دعوت پیامبرصلی الله علیه و آله برای اهل مكه و خویشاوندان آن حضرت دانستهاند؛ زیرا در آنها از انذار خویشاوندان، یا مردم مكه و اطراف آن سخن به میان آمده است: وَكَذَلِكَ أَوْحَیْنَا إِلَیْكَ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَی وَمَنْ حَوْلَهَا (شوری:7)؛ «و بدینگونه قرآن عربی بهسوی تو وحی كردیم تا [مردم] مكه و كسانی را كه پیرامون آناند، هشدار دهی».
همین مضمون در آیة زیر نیز آمده است:
وَهَذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَلِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرَی وَمَنْ حَوْلَهَا (انعام:92)؛ «و این خجسته كتابی است كه ما آن را فروفرستادیم؛ [و] كتابهایی را كه پیشازآن آمده، تصدیق میكند؛ و برای آنكه [مردم] مكه و كسانی را كه پیرامون آناند، هشدار دهی».
بر اساس این آیات، مخاطبان انذار پیامبرصلی الله علیه و آله، مردم مكه و اطراف آن بودهاند؛ چنانكه
در آیة دیگری، پیامبر مأمور هشدار به نزدیكان خود شده است: وأَنْذِرْ عَشِیرَتَكَ الأقْرَبِینَ (شعراء:214)؛ «و خویشاوندان نزدیكت را هشدار ده».
دستة دیگری از آیات، مأموریت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله را بیم دادن به مردمی میداند كه كسی پدرانشان را بیم نداده است:
لِتُنْذِرَ قَوْمًا مَا أُنْذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ (یس:6)؛ «تا قومی را كه پدرانشان بیم داده نشدند و در غفلت ماندند، بیم دهی».
لِتُنْذِرَ قَوْمًا مَا أَتَاهُمْ مِنْ نَذِیرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَكَّرُونَ (قصص:46)؛ «تا قومی را كه هیچ هشداردهندهای پیش از تو برایشان نیامده است، بیم دهی؛ باشد كه متذكر شوند».
این دو آیه نیز حكایت از آن دارند كه انذار پیامبرصلی الله علیه و آله متوجه قومی بوده كه تا پیشازآن خداوند هیچ بیمدهندهای برایشان نفرستاده بوده(1) و ظاهراً مقصود از این قوم، همان اعراباند.
دستة نخست از آیات بیانشده در این اشكال، بیانگر مراحل مختلف دعوت پیامبرند. هرچند رسالت پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله عمومی بوده است، با توجه به وجود برخی موانع عملی و لزوم زمینهسازی برای پذیرش، دعوت پیامبرصلی الله علیه و آله از محدودهای خاص آغاز شد و در مراحل بعدی گسترش یافت؛ تا آنجا كه بزرگترین تمدنهای آن روز را مخاطب خویش قرار داد. بر این اساس، آیات دستة اول، ازجمله آیة وأَنذِرْ عَشِیرَتَكَ الأَقْرَبِینَ كه
1. البته این برداشت از آیة 6 سورة یس، طبق این احتمال است كه «ما» در آن آیه نافیه باشد؛ ولی احتمال دیگر این است كه «ما» بهمعنای «مثل» باشد. مرحوم شیخ طوسی احتمال اول را در تفسیر آیه چنین بیان میكند: مَعْناهُ لِتُنْذِرَ قَوماً مِثْلَ الَّذی اُنذِرَ آباؤُهُمْ (ابوجعفر محمدبنحسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج8، ص442). برخی روایات نیز مؤید این احتمالاند؛ برای مثال، امام صادق علیه السلام در تفسیر این آیه فرموده است: لِتُنْذِرَ الْقَوْمَ الَّذِینَ أَنْتَ فِیهِمْ كَمَا أُنْذِرَ آبَاؤُهُمْ، فَهُمْ غَافِلُونَ عَنِ اللَّهِ و عَنْ رَسُولِهِ و عَنْ وَعِیدِه (محسن فیض كاشانی، تفسیر الصافی، ج4، ص245).
در اوایل بعثت نازل شده، تنها بیانكنندة یك گسترة مقدماتی برای دعوت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله هستند.(1) گرچه در برخورد نخست ممكن است برخی گمان كنند كه این آیات بر انحصار دعوت پیامبرصلی الله علیه و آله در جماعت خاصی دلالت دارند، پس از تأمل در سیاق آنها روشن میشود كه هیچكدام در مقام حصر دعوت پیامبرصلی الله علیه و آله نیستند.
دستة دوم از این آیات، درصدد بیان این مطلباند كه یكی از علل برانگیخته شدن پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله در میان اعراب، محروم بودن آنان از پیامبران الهی، در دوران معروف به «دوران فترت» بود؛(2) این مسئله سبب شده بود كه همة آنان در بیخبری بمانند. بدیهی است كه اشاره به دلیل برانگیخته شدن پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله در میان اعراب، بههیچوجه بهمعنای اختصاص رسالت او به آنان نیست. این آیات مشابه دسته دیگری از آیاتاند كه میگویند: چون اعراب تعصبات قومی شدیدی داشتند و زیر بار قوم دیگری نمیرفتند، اگر پیامبری از یك نژاد دیگر برایشان برانگیخته میشد، ایمان نمیآوردند: وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَی بَعْضِ الأعْجَمِینَ * فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ مَا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِینَ (شعراء:198ـ199)؛ «و اگر آن را بر برخی از غیر عربزبانان نازل میكردیم، و پیامبر آن را بر ایشان میخواند، به آن ایمان نمیآوردند».
بنابراین هرچند ممكن است در آغاز به نظر برسد كه این آیات از محدود بودن رسالت اسلام سخن میگویند، با تأمل در سیاق آنها ـ بهویژه با در نظر گرفتن گروه نخست آیات كه بر جهانی بودن رسالت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله دلالت داشتندـ این گمان از بین میرود. هر شخص بیغرضی كه آن آیات عام را در كنار این آیات قرار دهد، تصدیق میكند كه دعوت پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله ویژة
1. در روایات آمده است كه حضرت محمدصلی الله علیه و آله پس از نزول این آیه، در نخستین روز دعوت خود، خویشاوندانش را جمع كرد و فرمود: إنَّ الرائِدَ لا یكذِبُ أهلَهُ؛ والله لا إِله الاّ هُوَ إنی رسول الله إلیكم خُصُوصاً وَإلی الناس عامَّة؛ «بزرگ به اهل خود دروغ نمیگوید. قسم به خدایی كه جز او معبودی نیست، من فرستادة خدا بهطور ویژه برای شما، و بهطور عام برای همة مردم هستم» (علیبنمحمدبناثیر، الكامل فی التاریخ، ج1، ص585).
2. دوران فترت به فاصلة زمانی بعد از حضرت عیسی علیه السلام تا بعثت پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله اطلاق میشود (ر.ك: ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج7ـ8، ص650).
اعراب نبوده است؛(1) علاوه بر این، شواهد قطعی تاریخی، مانند اعزام سفیرانی برای دعوت سران دیگر كشورها به اسلام ازسوی پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله،(2) نیز بر این مطلب گواهی میدهند.
آیا جهانی بودن رسالت اسلام، بهمعنای آن است كه علاوه بر انسانها، جنیان نیز مخاطب اسلاماند، یا آنكه مقصود از جهانی بودن، تنها شمول رسالت اسلام نسبت به همة انسانهاست؟ قرآن كریم جایی بهصراحت از شمول رسالت اسلام نسبت به جنیان سخن نگفته است و تعبیر «ناس» ـ كه در پارهای آیات مربوط به جهانی بودن رسالت اسلام، مانند «هُدی لِلنّاس»، «كافَّةً لِلنّاس» و «بلاغٌ للناس»، آمده است ـ ظهور در نوع انسان دارد و شامل جنیان نمیشود؛ پس این آیات بر شمول دعوت اسلام نسبت به جنیان دلالت نمیكنند.(3) اما از آیاتی كه تعبیر «عالمین» در آنها به كار رفته است، میتوان چنین مطلبی را استظهار كرد؛
1. ممكن است گفته شود كه آن آیات عام با این آیات تخصیص میخورند؛ پاسخ این است كه اولاً این آیات عام، تخصیصپذیر نیستند؛ ثانیاً دلیل مثبت نمیتواند دلیل عام مثبت را تخصیص بزند و آیات عام، همگی مثبتاند؛ ثالثاً اختصاص رسالت پیامبرصلی الله علیه و آله به خویشاوندان ایشان یا مردم عرب، تخصیص اكثر خواهد بود؛ یعنی اینكه مراد از همة عالمیان تنها خویشاوندان پیامبر و یا مردم عرب باشند، تخصیص قبیحی است كه از ساحت قرآن كریم به دور است (محمدتقی مصباح یزدی، اصول عقاید (2)؛ راهنماشناسی، ص348ـ349).
2. مجموعه دعوتنامههای پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله به سران كشورها و قبایل را، آیتالله علی احمدی میانجی در كتاب مكاتیب الرسول جمعآوری كرده است.
3. البته طبق یك احتمال دربارة آیات پایانی سورة ناس، میتوان برداشت كرد كه «ناس» شامل جنیان نیز بشود: مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ * الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ * مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ (ناس:4ـ6)؛ «از شر وسوسهگر نهانی؛ آنكس كه در سینههای مردم وسوسه میكند؛ چه از جن و [چه از] انس». در تفسیر آن احتمالات مختلفی را مطرح كردهاند (ر.ك: احمدبنیوسف (السمین الحلبی)، الدرّ المصون فی علوم الكتاب المكنون، ج11، ص162ـ164؛ ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج9ـ10، ص769ـ780).
ازجمله اینكه عبارت مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ، بیان «ناس» در عبارت فِی صُدُورِ النَّاسِ است. در این صورت، معنای آیات این خواهد شد كه «ناس» بر دو دستهاند: جنیان و آدمیان. البته این احتمال ضعیف است (ر.ك: محمودبنعمر زمخشری، الكشاف، ج5، ص824) و نمیتوان ظهور واژة «ناس» را در معنای آدمیان نادیده گرفت؛ ولی بههرروی، در حد یك احتمال مطرح است.
زیرا «عالمین»، شامل همة ذویالعقول (صاحبان خِرَد) میشود و ازاینرو جماعت جنیان را نیز دربرمیگیرد.
برخی آیات نیز میتوانند مؤید این معنا باشند؛ مانند: وَإِذْ صَرَفْنا إِلَیْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ...(احقاف:29)؛ «و چون تنی چند از جن را بهسوی تو روانه كردیم كه قرآن را بشنوند...». این آیه را ازآنرو مؤید مدعا، و نه دلیلی بر آن، دانستیم كه در آن تصریح نشده است كه پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله جنیان را برای شنیدن دعوت خود فراخوانده باشد؛ پس میتوان احتمال داد كه خداوند خود ترتیبی داده باشد كه گروهی از جنیان بیایند و به سخنان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله گوش فرادهند.(1)
در برخی روایات نیز آمده است كه پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله مبعوث بهسوی ثقلین (انس و جن) بوده است؛ ازجمله در روایتی از امام محمد باقر علیه السلام آمده است: «خداوند محمدصلی الله علیه و آله را برای همة انسانها و تمام جنیان برانگیخت».(2)
در این میان، اگر این دیدگاه را ترجیح دهیم كه جنیان مخاطب دعوت پیامبرصلی الله علیه و آله نبودهاند و دعوت او ویژة آدمیان بوده است، بر اساس آنچه در درسهای نخست گفتیم، طایفة جنیان پس از شنیدن دعوت پیامبرصلی الله علیه و آله، موظف به ایمان آوردن به آن حضرت بودهاند.
بعضی گمان كردهاند كه از نگاه قرآن، پس از بعثت پیامبر اسلام، دیگر شرایع ابراهیمی هم اعتبار
1. به نظر میرسد این احتمال با توجه به آیة 130 سورة انعام مرجوح است؛ زیرا در این آیه خداوند جنیان را نیز مخاطب قرار میدهد: یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالإِنسِ أَلَمْ یَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِّنكُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْكُمْ آیَاتِی وَیُنذِرُونَكُمْ لِقَاء یَوْمِكُمْ هَـذَا قَالُواْ شَهِدْنَا عَلَی أَنفُسِنَا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَشَهِدُواْ عَلَی أَنفُسِهِمْ. طبق این آیه، خداوند از جنیان نیز اقرار میگیرد كه فرستادهاش بهسوی آنها آمده و آیات الهی را بر ایشان خوانده و هشدارشان داده است. چنانكه در درس نخست گذشت، احتمال اینكه مراد از «رسل» در این آیه، پیامبرانی از جنیان باشند، ضعیف است.
2. ر.ك: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج63، ص303ـ304 و ج102، ص105، ح13؛ عبدعلیبنجمعه عروسی حویزی، تفسیر نور الثقلین، ج1، ص768.
و رسمیت خود را حفظ كردهاند و این را مؤیدی بر نظریة «كثرتگرایی دینی»(1) دانستهاند؛ آنها معمولاً به آیاتی استناد میكنند كه توحید و باور به آخرت و عمل صالح را ملاك رستگاری میشمارد. در اینجا تكتك این آیات را مطرح، و معنای صحیح آنها را بیان میكنیم.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالنَّصَارَی وَالصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (بقره:62)؛ آنان كه ایمان آوردهاند و آنان كه یهودیاند و نیز مسیحیان و صابئان، هرگاه به خدا و روز واپسین ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند، پاداششان نزد پروردگارشان ثابت است و هیچ ترس و اندوهی برای آنان نیست.
برخی، این آیه و آیات مشابه(2) آن را دستاویز قرار داده و مدعی شدهاند كه قرآن ادیان آسمانی پیش از خود را نسخ نكرده است و پیروی از آنها را نیز موجب سعادت میداند. بنابراین اگر یهودیان، نصرانیان و صابئان امروز نیز، به احكام دینشان عمل كنند، اهل نجات خواهند بود.(3)
1. تفكر كثرتگرایی دینی، بهمعنای حقانیت داشتن همة ادیان، ابتدا در مغربزمین شكل گرفت و سپس به مشرقزمین و كشورهای اسلامی راه یافت. عدهای از این تفكر تأثیر پذیرفتند و آن را قبول كردند؛ ازاینرو درصدد برآمدند كه با استفاده از منابع اسلامی، ازجمله قرآن كریم، دلایلی بتراشند تا ثابت كنند كه خود اسلام نیز همة مردم را ملزم به مسلمان بودن نمیداند؛ بلكه شرایع دیگر را نیز قبول دارد و آنها را دین حق، و پیروانشان را اهل نجات میداند. آنان برای این كار به آیاتی كه به یك معنا متشابهاند، تمسك میكنند (رك: عبدالكریم سروش، صراطهای مستقیم، ص27، 32، 51؛ بهاءالدین خرمشاهی، «همسخنی بین اسلام و اهل كتاب»، در: قرآن پژوهی، ص541ـ554). دلایل و عواملی كه موجب طرح این نظریه در مغربزمین شده است، هیچ دلالتی بر حقانیت همة شرایع ندارد. هیچ آیه یا روایتی نیز بر رسمیت شرایع دیگر بعد از اسلام دلالت نمیكند (ر.ك: محمدتقی مصباحیزدی، در پرتو آذرخش، ص169، 187؛ همو، كاوشها و چالشها، ص47ـ126؛ همو، پرسشها و پاسخها، ج4، ص62ـ87).
2. بقره (2)، 112، 177؛ آلعمران (3)، 64؛ مائده (5)، 69؛ حجرات (49)، 13.
3. برای نمونه، ر.ك: بهاءالدین خرمشاهی، قرآنپژوهی، ص542.
این سخن درست نیست؛ زیرا ایمان به خدا، مستلزم ایمان به همة معارفی است كه او بهوسیلة پیامبران فرستاده است؛ بنابراین كسی كه به تعیین دریابد معارف اسلام را خداوند نازل كرده است، باید به آن ایمان بیاورد. همچنین بر اساس همین آیه، انجام عمل صالح نیز برای رسیدن به نجات ضرورت دارد و عمل صالح، عملی است كه طبق تعالیم الهی صورت بگیرد؛ پس كسی كه حقانیت اسلام برایش ثابت شده است، باید طبق آنچه اسلام میگوید عمل كند، تا آنچه انجام میدهد عمل صالح شمرده شود؛ زیرا قرآن میفرماید: وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الإسْلامِ دِینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ(آلعمران:85)؛ «و كسی كه غیر از اسلام را برگزیند، از او پذیرفته نمیشود».(1)
اما مقصود از آیة 62 سورة بقره و آیات مشابه آن، این است كه صِرف عنوان مسلمان، یهودی و یا نصرانی، برای سعادت كافی نیست، بلكه ایمان به خدا و روز قیامت و عمل صالح، برای رسیدن به سعادت ضروری است. شاهد این مطلب آیات فراوانی است كه پیروان دیگر ادیان آسمانی را به دلیل نپذیرفتن اسلام نكوهش میكند و حتی در شرایط خاصی به پیامبر دستور میدهد كه اگر اسلام یا شرایط اهل ذمه را نپذیرفتند، به جنگ آنان برود.(2) اگر پیروی از دیگر ادیان آسمانی پس از آمدن اسلام پذیرفتنی بود، دلیلی نداشت كه قرآن اهل كتاب را به سبب نپذیرفتن اسلام نكوهش كند.
افزون بر آنچه گذشت، اینگونه آیات، در مقایسه با آیات دال بر جهانی بودن اسلام، از متشابهات به شمار میروند؛ پس برای تفسیر آنها باید به سراغ آن آیات كه از محكمات قرآن محسوب میشوند، برویم. در نتیجه، آیات قرآن دلالتی بر اعتبار ادیان دیگر، پس از آمدن اسلام، ندارند.(3)
1. ر.ك: درس پانزدهم، مبحث لزوم ایمان به همة پیامبران، و درس هفدهم، مبحث مبنای جهانی بودن.
2. مانند آیات 5 و 29 سورة توبه.
3. برای تفصیل بیشتر، ر.ك: محمدتقی مصباحیزدی، اصول عقاید (2)؛ راهنماشناسی، ص351ـ 356؛ همو، در پرتو آذرخش، ص173ـ177.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئِینَ وَالنَّصَارَی وَالْمَجُوسَ وَالَّذِینَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَی كُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (حج:17)؛ همانا كسانی كه ایمان آوردهاند (مسلمانان)، و یهودیان و صائبیها (ستارهپرستان) و مسیحیان و زرتشتیان و مشركان، خداوند در روز قیامت میان آنان داوری میكند. خداوند بر هر چیزی گواه است.
ممكن است كسی از این آیه چنین برداشت كند كه چون پیروی از هریك از ادیان معتبر است، پس اختلاف میان ادیان نباید موجب نزاع و برخورد ستیزهجویانه میان پیروان ادیان مختلف شود. مردم باید این اختلافات را به خدا و جهان آخرت وانهند؛ زیرا خداوند در قیامت میان مردم قضاوت كرده، اختلافات را فیصله میدهد.
در پاسخ به این شبهه باید گفت كه مقصود این آیه، آن است كه اگر كسی اختلاف میان اسلام و ادیان دیگر را ببیند و تسلیم اسلام نشود، باید از روز قیامت و داوری الهی بترسد. اگر این آیه را بهمعنای اعتبارِ همة ادیان بدانیم، آنگاه باید آیین شرك و بتپرستی را نیز معتبر بشمریم؛ امری كه نادرستی آن بدیهی و بینیاز از توجه استدلال است. چنانكه گذشت، طبق آیات قرآن هیچ آیینی جز اسلام پذیرفتنی نیست.
لَیْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ یَتْلُونَ آیاتِ اللّهِ آناءَ اللَّیْلِ وَهُمْ یَسْجُدُونَ (آلعمران:113)؛ «[ولی همة آنان] یكسان نیستند؛ از میان اهل كتاب، گروهی درستكردارند كه آیات الهی را در دل شب میخوانند و سر به سجده مینهند».
برخی پنداشتهاند كه ستایش از برخی اهل كتاب در این آیه و آیات مشابه،(1) بهمعنای تأیید آنان، و به رسمیت شناختن دینشان، در كنار دین اسلام است؛(2) اما این گمان درست نیست؛ زیرا در تفسیر این آیه تنها از دو احتمال میتوان سخن گفت:
نخست اینكه این آیه ناظر به اهل كتابی نیست كه در زمان پیامبرصلی الله علیه و آله از پذیرش اسلام سر باززدند؛ بلكه در مقام بیان این اصل كلی است كه در میان اهل كتاب، چه در گذشته و چه در زمان حال، هم انسانهای خوب و بد انسانهای بدی بوده و هستند، و چنین نیست كه تمام یهودیان یا مسیحیان انسانهایی به دور از خدا باشند، پس نباید تمام اهل كتاب را در همة زمانها یكسره محكوم كرد؛ زیرا گروهی از آنان اهل عبادت و تلاوت آیات الهیاند؛
طبق احتمال دوم این آیه دربارة كسانی است كه هنوز دعوت اسلام به آنان نرسیده، و یا حجت بر آنان تمام نشده است؛ یعنی اگر حجت بر آنان تمام شود، نیكان اهل كتاب بدون هیچ تردیدی به اسلام میگروند. قرآن كریم گروهی از مسیحیان را چنین وصف میفرماید:
وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ تَرَی أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ... (مائده:83)؛ «و چون آنچه را بهسوی این پیامبر نازل شده، بشنوند، میبینی براثر آن حقیقتی كه شناختهاند، اشك از چشمهایشان سرازیر میشود».
این گروه، همان كسانیاند كه قبل از اتمام حجت، اهل عبادت و نیایش بودهاند: أُمَّةٌ قَآئِمَةٌ یَتْلُونَ آیَاتِ اللّهِ؛ و آن هنگام كه با قرآن آشنا شوند: تَرَی أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ. بنابراین آن دسته از اهل كتاب كه پس از اتمام حجت، بر دین خود باقی بمانند، بههیچوجه مصداق تمجیدها و ستایشهای قرآن نخواهند بود.
1. مانند: وَإِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَمَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْكُمْ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ خَاشِعِینَ (آلعمران:199)؛ و نیز: آیات 66 و 82ـ85 مائده.
2. ر.ك: بهاءالدین خرمشاهی، قرآنپژوهی، ص543ـ545.
نتیجه اینكه از اهل كتاب و پیروان شرایع پیشین، كسانی كه به پیامبر زمان خود ایمان داشته و به دستورهای او عمل كردهاند، اهل سعادتاند؛ اما كسانی كه اهل عنادند و بااینكه حقانیت اسلام برایشان ثابت شده است، آن را انكار میكنند، برای همیشه در عذاباند. در این میان برخی هم به دلایلی حق برایشان ثابت نشده است و بهاصطلاح «مستضعف»اند. اینان به اندازهای كه حجت برایشان تمام شده، مكلفاند و بهقدر كوتاهیهایشان در شناخت حق و عمل به تكالیف، عذاب میشوند؛ ولی عذابشان دائمی نخواهد بود.(1)
1. ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، در پرتو آذرخش، ص158ـ187.
1. بدون شك اسلام دین جهانی است و باور به آن از ضروریات اعتقادی مسلمانان است.
2. آیات متعددی بر جهانی بودن اسلام دلالت دارند كه میتوان آنها در دو دستة كلی جای داد: یكی آیاتی كه بهطور مستقیم بر جهانی بودن پیام قرآن، و به دلالت التزامی بر جهانی بودن دین اسلام گواهی میدهند، و دیگری آیاتی كه بهطور مستقیم به این مطلب دلالت دارند.
3. دلالت برخی آیات بر جهانی بودن اسلام صریح است؛ مانند آیاتی كه پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله را رحمت و هشداردهنده برای جهانیان و همة انسانهای زندهدل معرفی میكنند.
4. دستهای از آیات قرآن، از چیرگی دین اسلام بر ادیان دیگر خبر میدهند. طبیعی است كه لازمة این چیرگی، جهانی بودن اسلام است؛ زیرا از غلبة تشریعی یا تكوینی اسلام، میتوان جهانی بودن آن را برداشت كرد.
5. دستهای دیگر از آیات، پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله را برانگیختهشده بهسوی مردم (ناس) معرفی میكند و از این مطلب، جهانی بودن رسالت پیامبرصلی الله علیه و آله استفاده میشود.
6. آیاتی كه به حضرت محمدصلی الله علیه و آله فرمان میدهد كه مردم مكه و اطراف آن و یا خویشاوندان نزدیكش را بیم دهد، مربوط به مرحلة نخستین تبلیغ آن حضرت است و هیچ دلالتی بر انحصار رسالتش به این افراد ندارد.
7. در برخی آیات آمده است كه پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله بیمدهندة كسانی بوده كه پدرانشان غافل بودهاند و یا بیمدهندهای نداشتهاند. این آیات تنها درصدد بیان علت برانگیخته شدن آن حضرت برای اعراباند و بر انحصار رسالت آن حضرت به آن اقوام دلالت نمیكنند.
8. قرآن تصریح ندارد كه رسالت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله شامل جنیان نیز میشود یا نه؛ اما از آیاتی كه مخاطب دعوت آن حضرت را «عالمیان» معرفی میكنند، و نیز برخی آیات دیگر و دستهای از روایات، استفاده میشود كه دعوت آن حضرت شامل جنیان نیز میشود.
9. بعد از اسلام هیچ دینی رسمیت ندارد و آیاتی كه توحید، باور به آخرت و عمل صالح را ملاك رستگاری میشمارند، تنها دلالت میكنند كه صرف داشتن عناوینی چون یهودی یا مسیحی كافی نیست، بلكه در كنار اعتقاد به دین صحیح، باید آن شرایط را نیز داشت.
10. ستایش قرآن از اهل كتاب، شامل كسانی نمیشود كه اسلام را نپذیرفتهاند. این آیات یا دربارة وجود برخی انسانهای نیك در میان اهل كتاب است، و یا مربوط به كسانی است كه حجت بر ایشان تمام نشده است.
1. با استناد به آیهای از قرآن كریم، بر جهانی بودن دعوت اسلام استدلال كنید.
2. چگونه از آیات حاكی از چیره شدن اسلام بر سایر ادیان، جهانی بودن دعوت اسلام استنباط میشود؟
3. با استدلال به یكی از آیات قرآن، اشكال جهانی نبودن دعوت اسلام را پاسخ دهید.
4. شواهدی قرآنی و روایی ذكر كنید كه نشان دهد دعوت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله شامل جنیان هم میشود.
5. در مقابل استدلال به آیات قرآن برای اثبات تكثرگرایی دینی، چه پاسخی وجود دارد؟
1. سبحانی، جعفر، مفاهیم القرآن، ج3 (معالم النبوة فی القرآن الكریم)، قم، مؤسسة سیدالشهداء العلمیة، 1405ق، ص19ـ117.
2. مصباح یزدی، محمدتقی، در پرتو آذرخش، ص169، 187.
3. ربانی گلپایگانی، علی، تحلیل و نقد پلورالیزم دینی، دانش و اندیشة معاصر، تهران، 1378.
4. قدردان قراملكی، محمدحسین، قرآن و پلورالیزم، ص117ـ211.
برخی در تأیید نظریة تكثرگرایی دینی، به آیات مربوط به رحمت الهی استناد كردهاند. این دیدگاه را بررسی و نقد كنید.
از دانشپژوه انتظار میرود پس از فراگیری این درس:
1. بر ختم نبوت به پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله استدلال كند؛
2. شبهات منكران خاتمیت را پاسخ دهد؛
3. استدلال به برخی آیات برای نفی خاتمیت را نقد كند؛
4. حكمتهای خاتمیت را تقریر و تبیین نماید.
مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ (احزاب:40)؛ «محمدصلی الله علیه و آله پدرِ هیچیك از مردان شما نیست، ولی فرستادة خدا و خاتم پیامبران است».
یكی از پرسشهای مهم در باب نبوت این است كه آیا سلسلة پیامبران الهی تا روز رستاخیز ادامه دارد، یا در زمان خاصی پایان میپذیرد. پاسخ این پرسش از دید اسلام كاملاً روشن است و هیچ تردیدی در آن نیست؛ زیرا یكی از ضروریات اعتقادی اسلام، خاتمیت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله است؛ بدین معنا كه آن حضرت پایانبخش سلسلة پیامبران است و پس از وی هیچ پیامبری برانگیخته نشده و نخواهد شد؛ پس دین او نیز آخرین دین الهی است. این اعتقاد اسلامی بهقدری شهرت دارد كه حتی كسانی كه اندك اطلاعی از تعالیم اسلامی دارند، حتی دانشمندان ادیان و مذاهب دیگر نیز، آگاهاند كه اسلام معتقد به خاتمیت است.(1) حال باید دید كه در قرآن كریم چه دلایل و شواهدی بر این اعتقاد وجود دارد.
برانگیخته شدن پیامبری جدید پس از حضرت محمدصلی الله علیه و آله به دو شكل متصور است: یكی اینكه
1. جان یورت، یكی از اندیشمندان مسیحی، نوشته است: «محمد گفت پیامبری به او ختم شده است» (جان یورت، عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن، ترجمة سیدغلامرضا سعیدی، ص77).
پیامبری با یك شریعت تازه برانگیخته شود كه شریعت اسلام را نسخ كند، و دیگر اینكه پیامبری برای تبلیغ دین اسلام برانگیخته شود. برای اثبات خاتمیت باید بر بطلان این دو فرض دلیل آورد. برای بطلان فرض نخست به دو دسته دلیل نقلی میتوان استدلال كرد:
الف) آیات مربوط به جهانی بودن رسالت پیامبر اسلام:(1) در بحث «جهانی بودن دعوت پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله» به آیاتی استدلال كردیم كه در بحث خاتمیت نیز سودمندند؛ از آن جمله میتوان به آیة زیر اشاره كرد:
تَبَارَكَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَی عَبْدِهِ لِیَكُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیرًا (فرقان:1)؛ «بزرگ [و خجسته] است كسی كه بر بندة خود، فرقان [كتاب جداسازندة حق از باطل] را نازل فرمود، تا برای جهانیان هشداردهندهای باشد».
از این آیه میتوان برای اثبات خاتمیت اسلام نیز بهره برد؛ زیرا تعبیر «عالمین» محدود به زمان خاصی نیست. بنابراین تا زمانی كه این عالم برقرار است، هر امتی در هرجا ظهور كند، جزء «عالمین» خواهد بود و پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله نیز هشداردهنده و پیامبر آنان است. لازمة این معنا آن است كه تا آخر عمر این جهان، پیامبر دیگری كه شریعت او اسلام را نسخ كند، برانگیخته نشود.
آیة دیگری كه در بحث جهانی بودن به آن استناد كردیم این بود: وأُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ (انعام:19)؛ «و این قرآن به من وحی شده تا بهوسیلة آن، شما و هركس را [كه این پیام به او] برسد، هشدار دهم». عمومیت لفظ «مَنْ بَلَغَ» شامل همة انسانهای عصر پیامبرصلی الله علیه و آله و همة انسانهایی است كه در آینده میآیند و پیام قرآن به آنان میرسد. این نیز دلیل دیگری بر خاتمیت دین اسلام است.
1. ادلة جهانی و جاودانی بودن اسلام، برای بطلان فرض دوم كافی نیست؛ زیرا وقتی ثابت شد كه دین اسلام، آخرین دین، و قرآن كریم، آخرین كتاب آسمانی است، باز هم امكان دارد كه پیامبر دیگری مبعوث شود تا همین اسلام و قرآن را تبلیغ و ترویج كند. پس با اثبات جاودانگی اسلام، تنها ظهور پیامبری با دین جدید نفی میشود (ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، راهنماشناسی، ص365؛ همو، اصول عقاید (2)؛ راهنماشناسی، ص293ـ295).
آیة دیگری كه در این بحث میتوان بدان استناد كرد، این است: وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاّ كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیرًا وَنَذِیرًا (سبأ:28)؛ «و ما تو را بهجز بشارتگر و هشداردهنده برای تمام مردم نفرستادیم». مفسران واژة «كَافَّة» را بهمعنای «جمیعاً»،(1) و دارای نقش حال برای «ناس» میدانند؛ زیرا علاوه بر اینكه با «تای تأنیث» به كار رفته است، در آیات دیگر قرآن نیز به همین معنا آمده است.(2) بر این اساس مدلول آیه این است كه همة مردم، اعم از معاصران پیامبرصلی الله علیه و آله و كسانی كه در آینده میآیند، مخاطب انذار و تبشیر او هستند و دعوت اسلام شامل همة آنان میشود و این بهمعنای ختم نبوت است.
سرانجام این آیه نیز در نفی فرض نخست كارآمد است: وَإِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِیزٌ * لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَكِیمٍ حَمِیدٍ (فصلت:41ـ42)؛ «و بهراستی كه آن كتابی ارجمند است. از پیش روی آن و از پشتسرش باطل بهسویش نمیآید؛ وحی[نامه]ای است از حكیمی ستوده [صفات]».
از این آیه روشن میشود كه نه در زمان پیامبرصلی الله علیه و آله و نه پس از آن، هیچگونه باطلی به قرآن راه نمییابد. راه یافتن باطل به قرآن، بهمعنای آن است كه چیزی از آن كاسته، و یا مطلبی بر آن افزوده شود ـ به گونهای كه تشخیص آن ممكن نباشد ـ و یا آنكه احكام آن با كتابی دیگر منسوخ شود. عمومیت لفظ در عبارت «لا یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ»، حاكی از آن است كه هیچیك از این احتمالات دربارة قرآن محقق نخواهد شد. این آیه دلالت دارد كه هرگز كتابی برای نسخ قرآن نازل نخواهد شد و در نتیجه، پیامبرِ صاحب چنین كتابی برانگیخته نخواهد شد؛
1. برخی هم احتمال دادهاند كه «كافة» از «كافٍ» بهمعنای بازدارنده باشد كه «ة» در انتهای آن برای مبالغه آمده است (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج16، ص400)، بر اساس این احتمال، تنها واژة «الناس» به جاودانگی رسالت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله دلالت دارد.
2. واژة «كافّة»، در چهار جای دیگر قرآن نیز آمده كه در همة آنها دلالت بر عمومیت دارد. این چهار جا عبارتاند از: بقره (2)، 208؛ توبه (9)، 36 (دو مرتبه)، 122.
ب) آیة خاتمیت: در قرآن آیهای هست كه با صراحت كامل بر خاتمیت نبوت پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله دلالت دارد و بهاینترتیب آمدن هر پیامبری، اعم از تشریعی و تبلیغی را نفی میكند: مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ (احزاب:40)؛ «محمدصلی الله علیه و آله پدر هیچیك از مردان شما نیست، ولی فرستادة خدا و خاتم پیامبران است».
این آیه، در ادامة آیات مربوط به جواز ازدواج پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله با همسر مطلقة فرزندخواندهاش زید آمده است. در زمان جاهلیت مردم ازدواج با همسر مطلقة پسرخواندة خویش را قبیح میشمردند. خداوند، برای از میان برداشتن این رسم نادرست، به پیامبرصلی الله علیه و آله امر كرد كه با همسر مطلقة زید ازدواج كند. ابتدای آیه به این مطلب اشاره دارد و میفرماید كه هیچیك از مردان زمان پیامبرصلی الله علیه و آله، فرزند حقیقی او نیستند؛ پس زید نیز صرفاً پسرخواندة پیامبرصلی الله علیه و آله است، نه فرزند حقیقی او، و ازاینرو ازدواج با همسر او، پس از طلاق مانعی ندارد. ادامة آیه با صراحت از رسالت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله و ختم نبوت به ایشان سخن میگوید.
بنابراین صدر آیه در ارتباط با بحثی فقهی و تاریخی است، اما تعبیر «خاتم النبیین» در ادامة آیه، نص در خاتمیت پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله است.(1) بنابر قرائت مشهور، «خاتم» به فتح تاء،(2)
1. مفسران دربارة ارتباط میان این دو بخش آیه، دیدگاههای متفاوتی دارند؛ برخی معتقدند كه چون معمولاً فرزندان پسر جانشین پدر در مقام نبوت بودهاند، خداوند با نفی فرزند پسر برای پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله، خاتمیت آن حضرت را اعلام میفرماید (ر.ك: محمودبنعمر زمخشری، الكشاف، ج3، ص544)؛ برخی نیز بر این باورند كه این آیه ضمن اینكه میگوید آن حضرت پدر حقیقی هیچیك از مردان نیست، با آوردن «رسولالله» پدر معنوی بودن آن حضرت را، و با عبارت «خاتمالنبیین» كمال او را نسبت به سایر پیامبران مطرح میكند؛ زیرا آخرین پیامبر، همانند پدری كه میداند فرزندانش بعد از او سرپرستی ندارند، به امت خود نهایت شفقت و مهربانی را دارد (محمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، ج12، ص46؛ فخرالدین محمدبنعمر رازی، مفاتیح الغیب، ج25، ص219).
2. قرائت دیگر به كسر تاء (خاتِم)، اسم فاعل از ختم، بهمعنای پایاندهنده است.
و بهمعنای انگشتر است. علت اینكه عرب برای انگشتر واژهای از ریشة «ختم» ساخته، آن است كه در گذشته، معمولاً پایانِ نامهها و درپوش طومارها را با انگشتر مهر میكردند، و ازآنرو به آن «خاتم» میگفتند كه نشان پایان یافتن نامهها بوده است. پس خاتم بهمعنای «ما یُخْتَمُ بِه» است؛ یعنی شیئی كه بهوسیلة آن، شیء دیگری ختم (مهر پایان زده) میشود و پایان میپذیرد.(1) این معنایی است كه همة اهل لغت بیان كردهاند و هیچ شبههای در آن نیست. بر این اساس، «خاتم النبیین» یعنی منْ یختم به النُبوة (كسی كه نبوت به او پایان میپذیرد). پس این بخش از آیه بهروشنی دلالت دارد كه سلسلة انبیا با آمدن پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله پایان یافته است.
در منابع روایی نیز روایات متعددی دال بر خاتمیت موجود است.(2) ازجمله اینكه پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله فرمودهاند: «نبوت همانند كاخی است كه من آخرین سنگ بنای آنم و با آمدن من، ساختمان این كاخ به پایان رسیده است».
در این موضوع روایات متواتری هم در دست است كه همة فرقههای اسلامی آنها را نقل كردهاند. برای نمونه، میتوان به «حدیث منزلت» اشاره كرد. در این حدیث متواتر،(3)پیامبرصلی الله علیه و آله به امیر مؤمنان علیه السلام میفرماید: أنت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ أنّه لا نبی بعدی؛ «نسبت تو با من، همچون نسبت هارون با موسی است، جز آنكه پس از من هیچ پیامبری نخواهد بود».
1. ابنفارس گوید: «ختم» له اصل واحد وهو البلوغ آخر الشئ... وامّا الختم وهو الطبع علی الشیء فذلك من هذا البات ایضا (معجم مقایس اللغة، ج2، ص245)؛ همچنین، ر.ك: محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، ماده «ختم».
2. یكی از اندیشمندان معاصر 114 حدیث در این باب گردآورده، و افزون بر آن، بهتفصیل در اثبات خاتمیت سخن گفته است (ر.ك: جعفر سبحانی، مفاهیم القرآن، ج3 (معالم النبوة فی القرآن الكریم)، ص148، 180).
3. علامه امینی در كتاب الغدیر مدارك فراوانی از كتابهای اهل سنت و شیعه برای این حدیث نقل كرده است كه هر منصفی با ملاحظة آنها به صدور این روایت از پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله یقین میكند (عبدالحسین امینی، الغدیر، ج1، ص38ـ42). علامه مجلسی نیز این حدیث را در بحار الانوار، ج37، ص254ـ273، و توضیحات آن را در صفحات 273ـ289، بهتفصیل آورده است.
در باب خاتمیت شبهات متعددی مطرح است.(1) در اینجا تنها برخی از مهمترین آنها را كه مربوط به دلالت قرآن بر خاتمیت اسلام است، بررسی و نقد میكنیم.
«خاتم» در زبان عربی، علاوه بر معنای ختمكننده، بهمعنای انگشتر نیز آمده است، و چون انگشتر وسیلة آراستن انسان است، یكی از معانی آن «زینت» است. بنابراین «خاتمالنبیین» بهمعنای «زینت پیامبران» است و دلالتی بر مسئلة خاتمیت ندارد.
در زبان عربی واژة خاتم را ازآنرو برای انگشتر به كار میبرند كه در گذشته با آن پایانِ نامهها را مهر میزدهاند؛ پس خاتم یك معنا بیشتر ندارد، اگر هم بپذیریم كه خاتم بهمعنای زینت آمده باشد، این استعمالی نادر و مجازی است و به كار بردن كلمات در معانی نادر، خلاف فصاحت و بلاغت قرآن است؛ همچنین كاربرد معانی مجازی نیازمند قرینة قطعی است و چنین قرینهای در این آیه وجود ندارد. به همین دلیل، هیچ زباندانی، چنین احتمالی را در تفسیر این آیه طرح نكرده است. بدیهی است كه حمل آیه بر یك معنای غیرشایع، كه مخالف با ظهور آن است، اعتباری ندارد و دلالت آیه را بر خاتمیت خدشهدار نمیكند.
1. شبهات مطرحشده در باب خاتمیت، برخی مربوط به دلالت آیات بر خاتمیت است، و برخی ارتباطی با آیات قرآن ندارد. برای دیدن شبهات دیگری از دستة نخست و جواب آنها، ر.ك: محمدبنعلیبنشهرآشوب، مناقب آل ابیطالب علیه السلام ، ج1، ص231؛ جعفر سبحانی، مفاهیم القرآن، ج3 (معالم النبوة فی القرآن الكریم)، ص185ـ232؛ برای دیدن دیگر شبهات مربوط به خاتمیت و جواب آنها، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، اصول عقاید (2)؛ راهنماشناسی، ص375ـ381؛ جعفر سبحانی، مفاهیم القرآن، ج3 (معالم النبوة فی القرآن الكریم)، ص234ـ 318؛ مرتضی مطهری، مجموعهآثار، ج3، ص169ـ202).
در آیة مورد بحث، تعبیر «خاتمالنبیین» به كار رفته است، نه «خاتمالرسل»؛ پس چون بین «نبی» و «رسول» تفاوت هست، از این آیه نمیتوان نتیجه گرفت كه پس از پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله، هیچ رسول دیگری مبعوث نخواهد شد.(1)
در درس نخست، ضمن بحث از مفهوم «نبی» و «سول»، نشان دادیم كه هرچند این دو مفهوماً متبایناند، به لحاظ مصداقی بین آنها رابطة عموم و خصوص مطلق برقرار است؛ یعنی هر رسولی، نبی هم است، ولی چنین نیست كه همة انبیا رسول باشند. بر این اساس، این گزاره كه پس از پیامبر اسلام هیچ نبی دیگری نخواهد آمد، شامل رسول نیز میشود؛ چون نفی عام، مستلزم نفی خاص است. بنابراین لازمة ختم نبوت، ختم رسالت است.
قرآن میفرماید: یا بَنِی آدَمَ إِمَّا یَأْتِیَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْكُمْ آیَاتِی...؛ (اعراف:35)؛ «ای فرزندان آدم، چون پیامبرانی از خودتان برای شما بیایند و آیات مرا بر شما بخوانند...». این آیه در زمان پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله نازل شده و روی سخنش با همة آدمیانی است كه در آن زمان میزیستهاند. با توجه به این واقعیت، و با لحاظِ این نكته كه فعل «یَأْتِیَنَّكُم» به صیغة مضارع، و واژة «رُسُل» جمع است، این آیه دلالت دارد كه پس از پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله، پیامبران دیگری نیز برانگیخته خواهند شد. با وجود چنین آیهای، چگونه میتوان خاتمیت پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله را پذیرفت؟(2)
1. ر.ك: ابوالفضل گلپایگانی، كتاب الفوائد، ص304.
2. همان، ص314ـ315.
این شبهه بسیار نااستوار، و گواه ناآشنایی مطرحكنندة آن با ادبیات زبان عربی است؛ زیرا اولاً صیغة مضارع در همهجا دلالت بر وقوع فعل در آینده ندارد؛ ثانیاً، واژة «اِمّا»در این آیه، مركب از حرف شرط «اِنْ» و «ما»ی زائده است؛ بنابراین مضمون این آیه در قالب یك جملة شرطی بیان شده است؛ یعنی اگر پیامبرانی بهسوی شما آمدند، از آنان پیروی كنید. ازآنجاكه جملة شرطی متضمن تحقق شرط نیست، آیة مورد بحث نمیخواهد از آمدن پیامبرانی در زمانهای آینده خبر بدهد؛ ثالثاً با توجه به سیاق آیات قبلی،(1) مضمونِ این آیه، سخن خداوند خطاب به همة انسانها پس از هبوط آدم و حوا بر روی زمین است كه به آنها فرمان میدهد: هرگاه پیامبری بهسوی شما آمد، سخن او را بپذیرید؛ اما اینكه آن پیامبران چه زمانی مبعوث میشوند و آخرین آنها كیست، مد نظر آیه نیست.
در قرآن آیات مشابه دیگری نیز هست كه با تأمل در آنها، معنای این آیه نیز روشنتر میشود:
قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یَأْتِیَنَّكُمْ مِنِّی هُدًی فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ (بقره:38)؛ «فرمودیم: جملگی از آن فرود آیید. پس اگر از جانب من شما را هدایتی رسد، آنان كه هدایتم را پیروی كنند، بر ایشان بیمی نیست و غمگین نخواهند شد».
فَإِمَّا یَأْتِیَنَّكُمْ مِنِّی هُدًی فَمَنْ اتَّبَعَ هُدَایَ فَلاَ یَضِلُّ وَلاَ یَشْقَی (طه:123)؛ «پس اگر برای شما از جانب من رهنمودی رسد، هركس از هدایتم پیروی كند، نه گمراه میشود و نه تیرهبخت».
ساختار و سیاق این آیات یكی است؛ تنها تفاوت آنها این است كه در دو آیة اخیر
1. ر.ك: اعراف، (7)، 11ـ35. در این آیات، داستان خلقت آدم و حوا و ورود آنان به بهشت و سپس هبوط آنان بر روی زمین بیان شده، و بعد از آن مطالبی خطاب به بنیآدم مطرح شده است كه آیة مورد بحث بیانگر یكی از آنهاست.
سخن از هدایت الهی است و آیة مورد بحث (آیة 35 اعراف) از هادیان الهی، یعنی پیامبران، سخن میگوید.
در قرآن آمده است: رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَی مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ (غافر:15)؛ «بالابرندة درجات، خداوند عرش، به هركس از بندگانش كه خواهد، آن روح [فرشته] را، به فرمان خویش، میفرستد».
مدلول صریح یا كنایی این آیه آن است كه خدا هركس را كه بخواهد به پیامبری برمیانگیزد. ازآنجاكه این آیه در زمان پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله نازل شده است، میتوان از آن برداشت كرد كه پس از وی نیز پیامبران دیگری برانگیخته خواهند شد.(1)
این آیه نیز، مانند آیة مطرح در شبهة پیشین، در مقام اِخبار از آینده نیست، بلكه تنها در پی بیان این حقیقت است كه گزینش پیامبران، تابع خواست الهی است و از معیارهای مادی كه كافران در نظر دارند، پیروی نمیكند؛ خدا به هركس كه صلاح بداند وحی میفرستد و او را برای رسالت خویش برمیگزیند. پس مضمون این آیه، ازاینقبیل است: اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ (انعام:124)؛ «خدا بهتر میداند رسالتش را كجا قرار دهد».
هیچیك از این آیات دلالت ندارند كه خداوند در آینده پیامبری برخواهد گزید؛ زیرا فعلهای مضارع «یلقی» و «یجعل» در این آیات، در معنای فعل مستقبل نیامدهاند. بنابراین آیات یادشده، بههیچروی خاتمیت را نفی نمیكنند.
1. ر.ك: ابوالفضل گلپایگانی، كتاب الفوائد، ص313ـ314.
یكی از پرسشهای مهم دربارة خاتمیت، مربوط به حكمت یا حكمتهای این امر است. پرسش این است كه اگر خداوند برای هدایت بشر پیامبرانی را یكی پس از دیگری برانگیخت، چه شد كه این سلسله را در زمان معینی ختم كرد. پاسخ قطعی به این پرسش در این آیه است: اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ (انعام:124)؛ یعنی خدا بر اساس حكمت بالغ و علم مطلق خویش میداند كه پیامبران را كجا، چه زمانی و چگونه برانگیزد؛ ولی ما از معیارهای این مسئله آگاه نیستیم. بهاینترتیب حكمت الهی اقتضا میكرد كه پس از پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله، پیامبر دیگری برانگیخته نشود.
البته از آیات قرآن كریم، میتوان ویژگیهایی برای اسلام یافت كه تاحدودی روشنگر علل خاتمیتاند.(1) گرچه این ویژگیها حاكی از تمام حكمتها و عوامل ختم ادیان به اسلام نیست، این نكته از آنها برمیآید كه بعد از اسلام عوامل تجدید نبوت وجود ندارند و در نتیجه، نیازی به آمدن پیامبر جدید نیست. این ویژگیها عبارتاند از:
پیامبران الهی واسطة بین خدا و مردمان بودهاند تا آنان را بهسوی سعادت ابدی راهبری كنند؛ اما دعوت پیامبران پس از چندی تحریف میشد و یا اساساً از میان جامعه رخت برمیبست. ازاینرو حكمت الهی اقتضا میكرد كه پیامبر دیگری برانگیخته شود تا دوباره مردم را به حق دعوت كند و تحریفهای صورتپذیرفته را بزداید و رسالت الهی را به مسیر اصلی خود بازگرداند: وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَیْكَ الْكِتَابَ إِلاّ لِتُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی
1. برای دیدن یك دیدگاه دیگر دراینباره، ر.ك: محمد اقبال لاهوری، احیای فكر دینی در اسلام، ترجمة احمد آرام، ص145ـ147؛ و برای نقد آن، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، راهنماشناسی، ص381ـ383؛ مرتضی مطهری، مجموعهآثار، ج2، وحی و نبوت، ص186ـ194.
اخْتَلَفُوا فِیهِ (نحل:64)؛ «و ما [این] كتاب را به تو نازل نكردیم، مگر برای اینكه آنچه را در آن اختلاف كردهاند، برای آنان توضیح دهی».
پس از همة آن ادیان و كتب آسمانی، سرانجام دین اسلام ظهور كرد كه نه تحریف در آن راه دارد، و نه بیم فنای آن میرود؛ چراكه خدا خود نگاهبانی و حفاظت از قرآن را ضمانت كرده است: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (حجر:9)؛ «بیتردید ما این قرآن را فروفرستادیم، و قطعاً نگهبان آن خواهیم بود».
پس یكی از حكمتهای خاتمیت اسلام، در امان بودن قرآن از هرگونه زوال و تحریف و تغییر است.(1)
یكی دیگر از علل ظهور پیامبران جدید، نامناسب بودن شریعتهای پیشین برای امتها و جوامع آینده بوده است. برای مثال، پیامبری در جامعهای مبعوث میشد كه روابط اجتماعی بسیار سادهای بر آن حاكم بود، یا مردمانش ازلحاظ سطح اندیشه و تفكر جایگاه نازلی داشتند؛ بهطور طبیعی در چنین جامعهای، امكان طرح احكام اجتماعی به شكل گسترده، یا ارائة معارف بلند و عمیق دینی نبوده است؛ اما با گذشت زمان، ساختار اجتماعی آن جامعه پیچیدهتر میشده، و مردم به لحاظ اندیشه و فرهنگ رشد میكردهاند. در این مقطع، مردم به پیامبر جدیدی نیازمند بودند تا متناسب با شرایط نوین، شریعت كاملتری برایشان بیاورد.
قرآن كریم اسلام را از این مشكل نیز مبرا میداند؛ چراكه این دین كامل است و تمام آنچه را آیندگان بدان نیازمندند، در خود جای داده است: الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ
1. دربارة صیانت قرآن از تحریف، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، قرآنشناسی، ج1، تحقیق و نگارش محمود رجبی، ص213ـ249، فصل چهارم.
(مائده:3)؛ «امروز دین شما را برایتان كامل گردانیدم». شرایع دیگر در زمان خودشان كافی بودند، ولی برای آیندگان مناسب نبودند؛ اما خداوند، طبق علم و حكمت خود، آنچه را آیندگان نیز نیاز دارند، در اسلام قرار داده است؛ چنانكه پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله فرموده است:
یا أیّها الناسُ اتّقوا الله ما مِنْ شیءٍ یقَرِّبكمْ اِلَی الجَنَّةِ وَیبَعِّدكمْ مِنَ النّارِ الاّ وَقَدْ اَمَرْتكم بِهِ وَما مِن شیءٍ یقرّبكم من النّار ویباعدكم منَ الجَنّة اِلاّ وقد نَهیتُكم عنه؛(1)ای مردم، از خدا پروا داشته باشید، كه من شما را به هرآنچه به بهشت نزدیك و از دوزخ دورتان میسازد، امر كردم، و از هرآنچه به دوزخ نزدیك و از بهشت دورتان میكند، شما را بازداشتم.
طبق این نصوص، اسلام دین كاملی است و نیاز به بازسازی و تكمیل ندارد. ازاینرو دیگر نیاز به بعثت پیامبر جدیدی نخواهد بود.
گاه ممكن است با وجود باقی بودن وحی الهی در دست مردم، به پیامبر جدیدی برای تفسیر وحی و بیان جزئیات احكام و وظایف نیاز باشد. خداوند متعال در قرآن نیز، همانند كتابهای پیشین، در برخی مسائل كلیاتی را ذكر كرده، و بیان تفصیلی آن را بر عهدة پیامبرصلی الله علیه و آله نهاده است. برای مثال، قرآن برپا داشتن نماز را مقرر كرده است؛ اما جزئیات احكام آن را بیان نكرده و مسئولیت این كار را بر دوش پیامبرصلی الله علیه و آله گذاشته است: وَأَنْزَلْنَا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ (نحل:44)؛ «و این قرآن را بهسوی تو فرود آوردیم تا برای مردم آنچه را بهسوی ایشان نازل شده است، توضیح دهی».
پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله در زمان حیات خویش به این وظیفة الهی عمل كرد و تفاصیل احكام و معارف را برای امت شرح داد و اصحاب خود را موظف كرد كه احادیث و سخنانش
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج2، ص171، ح11.
را برای آیندگان حفظ كنند. افزون بر این، در اسلام برای استمرار دعوت و راهبری پیامبرصلی الله علیه و آله و پاسخگویی به نیازهای دینی امت اسلام، راهكار وصایت و امامت پیشبینی شده است تا پس از پیامبرصلی الله علیه و آله، امامان معصومی در میان مردم باشند كه هرچند دارای مقام نبوت نیستند و به آنها وحی (از نوع وحی پیامبران) نمیشود، با عالم غیب مرتبطاند و حقایق الهی را از راه الهام دریافت میكنند.(1) این معصومان، پس از پیامبرصلی الله علیه و آله مسئولیت تبیین و توضیح احكام و تفسیر قرآن را بر عهده دارند و سلسلة ایشان تا روز رستاخیز تداوم خواهد یافت؛ تا آنجا كه اگر تنها دو نفر بر روی زمین زنده بمانند، یكی از آنان حجت خداوند خواهد بود.(2) بنابراین نیازی به آمدن پیامبر جدید نیست.
یكی از عواملِ ظهور پیامبران جدید در امتهای پیشین این بود كه پیامبران نیز، همانند انسانهای دیگر، عمر محدودی داشتند، و بعد از مدتی از دنیا رحلت میكردند؛ پس به پیامبری دیگر نیاز میشد كه راه او را ادامه دهد. این مشكل در دین اسلام منتفی است؛ چون طبق آیات و روایات قرآن كریم، كه به برخی از آنها در ابتدای این درس اشاره كردیم، اسلام دینی جاودانه است و پس از آن، حتی با رحلت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله، نیاز به پیامبر جدیدی نیست.
از دیگر عوامل نیازمندی به پیامبر جدید، محدودیت امكان ارتباط با همة مردم برای
1. دربارة امامت، در درسهای آینده بهتفصیل سخن خواهیم گفت.
2. در اصول كافی، ج1، كتاب الحجة، در بابی با عنوان «انه لو لم یبق فی الارض الاّ رجلان لكان احدهما الحجة»، چهار روایت با این مضمون آمده است؛ برای مثال در حدیث نخست از امام صادق علیه السلام نقل شده است: لَوْ لَمْ یَبْقَ فِی الأَرْضِ إِلاَّ اثْنَانِ لَكَانَ أَحَدُهُمَا الْحُجَّة.
پیامبران سابق بوده است؛ یعنی آنان نمیتوانستند با همة مردم زمان خود ارتباط برقرار كنند تا آنان را به راه سعادت رهنمون شوند؛ بهویژه در دورانی كه وسایل ارتباطی بسیار محدود بود، و رساندن وحی الهی به تمام مناطق جهان، جز با فرستادن شمار فراوانی از پیامبران ممكن نبود. با توجه به اینكه اسلام یك دین جهانی است، بعد از پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله، نیازی به بعثت پیامبر جدید نیست؛ زیرا زمینه فراهم بود تا دین اسلام به دست آن حضرت، و با كمك امامان معصوم و یارانش در سراسر جهان منتشر شود و معارف اسلام به تمام مردم جهان برسد؛ چنانكه اكنون اسلام یكی از ادیان بزرگ دنیا به شمار میرود و پیام آن به مناطق گوناگون جهان رسیده است.(1)
نتیجه اینكه سلسلة پیامبران با بعثت پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله خاتمه یافت و زینپس دین اسلام تا روز رستاخیز ثابت و استوار خواهد ماند؛ نه تحریفی در آن راه مییابد و نه نسخی موجب تحول احكام آن میشود.
1. ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، اصول عقاید (2)؛ راهنماشناسی، ص283ـ286.
1. باور به اینكه سلسلة پیامبران الهی با پیامبر اسلام پایان یافته است، از مسلمات اعتقادی مسلمانان است؛ به گونهای كه اندیشمندان شرایع دیگر نیز به این اعتقاد مسلمانان آگاهاند. آیات و روایات متعددی بر این مطلب دلالت دارند.
2. آیات مربوط به جهانی بودن اسلام گویای آناند كه بعد از پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله، هیچ پیامبری نخواهد آمد كه با شریعتش اسلام را نسخ كند.
3. آیة 40 سورة احزاب، كه پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله را «خاتمالنبیین» میخواند، حاكی از آن است كه بعد از آن حضرت، حتی پیامبر تبلیغی نیز نخواهد آمد؛ زیرا بر پایان یافتن نبوت (اعم از تبلیغی و تشریعی) به پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله دلالت دارد.
4. برخی گفتهاند: چون «خاتم» بهمعنای انگشتر است، معنای «خاتمالنبیین» این است كه پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله زینت پیامبران بوده است و این آیه دلالتی بر خاتمیت ندارد؛ در پاسخ به این شبهه میگوییم: استعمال خاتم بهمعنای زینت، یك استعمال مجازی و غیرشایع است و قرینهای بر این مجاز وجود ندارد.
5. از «خاتمالنبیین»، علاوه بر ختم نبوت، ختم رسالت نیز برمیآید؛ زیرا «نبی» در مصداق اعم از «رسول» است و نفی آن، نفی رسول نیز خواهد بود.
6. آیاتی مانند یا بَنِی آدَمَ إِمّا یَأْتِیَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ... (اعراف:35)، هیچ دلالتی بر آمدن پیامبری جدید بعد از حضرت محمدصلی الله علیه و آله ندارد؛ زیرا اولاً فعل مضارع در همهجا دلالت بر وقوع فعل در آینده ندارد؛ ثانیاً «إِمَّا» از «إنْ» شرطیه و «ما»ی نافیه تشكیل شده است؛ پس این جمله شرطی است و دلالت بر تحقق عملی شرط ندارد؛ ثالثاً طبق سیاق آیات پیشین، مضمون این آیه خطاب به همة مردم و پس از هبوط آدم علیه السلام بوده است.
7. آیة یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ (غافر:15)، بر نفی خاتمیت دلالت ندارد و تنها گویای آن است كه گزینش پیامبران، تابع خواست الهی است.
8. آگاهی از حكمت خاتمیت، در قلمرو دانش بشری نیست؛ ولی قرآن به برخی ویژگیهای اسلام اشاره كرده است كه نشان میدهد بعد از اسلام نیازی به تجدید نبوت نیست. آن ویژگیها عبارتاند از: سلامت قرآن از تحریف، كمال اسلام و كفایت آن برای جوامع گوناگون، ادامة راه پیامبر توسط امام، جاودانگی اسلام، و جهانی بودن اسلام.
1. با استفاده از آیهای ثابت كنید كه بعد از پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله هیچ پیامبر صاحب شریعتی نمیآید.
2. نحوة دلالت آیة 40 سورة احزاب را بر پایان نبوت به پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله تبیین كنید.
3. یكی از شبهات مربوط به استدلال به آیة 40 سورة احزاب را پاسخ دهید.
4. چرا آیاتی مانند یا بَنِی آدَمَ إِمّا یَأْتِیَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ بر نفی خاتمیت دلالت ندارند؟
5. استدلال مخالفان خاتمیت به آیة یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَی مَنْ یَشَاءُ را بیان و نقد كنید.
6. حكمت خاتمیت را از دیدگاه قرآن كریم بیان كنید.
1. طباطبایی، سیدمحمدحسین، شناختنامة علامه طباطبایی: مجموعهمقالات، ج1، ص290ـ296.
2. مطهری، مرتضی، مجموعهآثار، ج2 (وحی و نبوت)، ص184ـ194.
3. مصباح یزدی، محمدتقی، راهنماشناسی، ص381ـ389.
4. اقبال لاهوری، محمد، احیای فكر دینی در اسلام، ترجمة احمد آرام، ص144ـ146.
5. شریعتی، علی، اسلامشناسی، چ6، چاپخش، تهران، 1378، ص63 و 64.
6. ــــــــــــ ، شیعه، چ6، حسینیة ارشاد، تهران، 1376، ص103 و 247 به بعد.
7. سبحانی، محمدتقی، «فروغ دین در فراق عقل»، مجلة نقد و نظر، شمارة مسلسل 6، ص145ـ186.
محمد اقبال لاهوری حكمت خاتمیت را پایان دورة كودكی انسان و شكوفایی عقل بشری مطرح كرده است و علی شریعتی بر آن، وجود دورة امامت و وصایت را نیز افزوده است. دربارة تشابه و تفاوت این دو دیدگاه، و نقدهای وارد بر آنها تحقیق كنید.
از دانشپژوه انتظار میرود پس از فراگیری این درس:
1. بتواند مفهوم لغوی و اصطلاحی امام و امامت را بیان كند؛
2. تفاوت مقام نبوت و مقام امامت را بیان كند؛
3. تبیین و تحلیلی از دلالت دو آیة قرآن را دربارة ضرورت امامت فراگیرد؛
4. بتواند بر ضرورت ولایت و امامت ائمه استدلال كند.
یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْكَافِرِینَ؛ (مائده:٦٧)؛ ای پیامبر، آنچه ازسوی پروردگارت بهسوی تو فرود آمده، به مردم برسان و اگر انجام ندهی، رسالت الهی را نرساندهای و خدا تو را [از فتنهانگیزی و عكسالعمل نادرست] مردم نگه میدارد.
پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله پس از هجرت به مدینه، جامعة اسلامی را بنا نهاد و افزون بر تبلیغ رسالات الهی و تعلیم و تربیت مردم، قضاوت و تصمیمگیری در مسائل نظامی و دفاعی و دیگر مسائل حكومتی را نیز به عهده گرفت و امور دین و دنیای مردم را سامان داد. قرآن كریم، افزون بر واجب دانستن اطاعت مطلق از آن حضرت،(1) تأكید میكند كه مسلمانان باید در مسائل سیاسی و قضایی و نظامی از آن حضرت فرمانبرداری كامل داشته باشند؛(2) ازاینرو مسلمانان خود را موظف به اطاعت از اوامر ایشان میدانستند.
1. ر.ك: آلعمران (3)، 32؛ نساء (4)، 13، 14، 69، 80؛ مائده (5)، 92؛ انفال (8)، 1، 20، 46؛ توبه (9)، 71؛ نور (24)، 51، 52، 54، 56؛ احزاب (33)، 66، 71؛ حجرات (49)، 14؛ فتح (48)، 17؛ محمد (47)، 32؛ مجادله (58)، 13؛ ممتحنه (60)، 123؛ تغابن (64)، 12؛ جن (72)، 23.
2. ر.ك: آلعمران (3)، 153؛ نساء (4)، 42، 59، 65، 105؛ مائده (5)، 48؛ حج (22)، 67؛ احزاب (33)، 6، 36؛ مجادله (58)، 8، 9؛ حشر (59)، 7.
بنابراین پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله، افزون بر منصب نبوت و رسالت و تعلیم احكام اسلام، منصب الهی دیگری نیز در مقام فرمانروای جامعة اسلامی داشت كه منصبهای فرعی قضاوت و فرماندهی نظامی از آن اشتقاق یافته بود.(1) روشن است دینی كه ادعای رهبری همة جوامع بشری را تا پایان جهان دارد، باید به اینگونه مسائل نیز اهمیت بدهد.
در بحث خاتمیت اثبات شد كه بنابر آیات قرآن كریم و روایات، پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله آخرین پیامبر الهی است و بعد از او هیچ پیامبری نخواهد آمد. حال این پرسش مطرح است كه آیا بعد از رحلت پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله هم، انسانها به پیشوای الهی نیاز دارند؟ آیا خداوند خود كسانی را برای این مسئولیت تعیین كرده و رسالت ابلاغ آن را بر عهدة پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله نهاده است، یا اینكه مرجعیت دینی و حاكمیت اسلامی نیز مانند نبوت و رسالت پایان یافته است و چون خداوند كسی را بر این منصب نگمارده، نصب حاكم بر عهدة خود مسلمانان است؟
اهل سنت برآناند كه پیامبر كسی را برای حكومت و جانشینی خود نصب نكرده است. آنان با پذیرش مشروعیت امامت بدون نصب الهی، نخستین پایة تفكیك دین از سیاست را گذاشتند؛ اما شیعیان معتقدند كه پیامبر جامعة اسلامی را به حال خود رها نكرده، و به دستور خداوند حاكمان آن را تعیین كرده است. بنابراین مسئلة امامت از دیدگاه شیعه یك مسئلة تاریخیِ صرف یا حتی یك حكم فقهی فرعی نیست، بلكه یك اصل اعتقادی و بنیادین اسلام است.
واژة «امامت» از مادة «أ ـ م ـ م» است. «اَمَّ» یعنی «قصد كرد» و «اَلأُمّ» بهمعنای پرچمی است
1. در درسهای پیشین بهتفصیل دربارة این موضوع سخن گفتیم.
كه لشكریان به دنبال آن حركت میكنند. «اَمَّ القومَ» یعنی در جلوی قوم قرار گرفت.(1) «اَمام» بهمعنای «جلو» است، در مقابل «خَلفْ» كه به جهت پشتسر اطلاق میشود. به نظر میرسد «اِمام» از واژة «اَمام» گرفته شده، و منظور از آن هر موجودی است كه پیش رو قرار میگیرد. این موجود ممكن است یك انسان، یك شیء مادی، امری معنوی یا حتی یك مكان باشد؛ اطلاق «امام» بر امام جماعت، امام جمعه و رهبر نیز از همین مقوله است. بهطور كلی هركس در كارها مقدم باشد و به او اقتدا كنند، امام است؛ چنانكه پیامبرصلی الله علیه و آله امامالائمه است، و خلیفه امامالرعیة، و قرآن امامالمسلمین است.(2) همة این معانی از همان معنای «پیش» گرفته شدهاند. معادل فارسی امام «پیشوا» است، و امامت بهمعنای پیشوایی و رهبری است.(3) البته امامت مختص راه صحیح نیست و ممكن است كسی در مسیر گمراهی و فساد امام باشد.(4)
واژة «امام»، و جمع آن «ائمه»، بیش از ده بار در قرآن كریم تكرار شده، و تقریباً در همهجا بهمعنای چیزی است كه پیش رو قرار دارد.
قرآن كریم در توصیف «اصحاب لوط» و شهر «اصحاب ایكه»، واژة «امام» را دربارة راهی كه پیش روست، به كار برده است: فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُبِینٍ (حجر:٧٩)؛ «پس، از آنان انتقام گرفتیم و آن دو [شهر، اكنون] بر سر راه پیش رو و آشكار است». این جمله خطاب به مردم حجاز است كه وقتی به شام میروند، این دو مكان پیش راهشان قرار دارد.(5)
1. خلیلبناحمد فراهیدی، ترتیب كتاب العین، ج8، ص429ـ430؛ محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، ج1، ص212ـ215.
2. خلیلبناحمد فراهیدی، ترتیب كتاب العین، ج8، ص428ـ429؛ احمدبنفارس، معجم مقاییس اللغة، ج1، ص28.
3. محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، ج1، ص212ـ215.
4. محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، ص134؛ همو، اصول عقاید (2)؛ راهنماشناسی، ص394؛ همو، در پرتو ولایت، ص257ـ259.
5. همو، در پرتو ولایت، ص258؛ ر.ك: خلیلبناحمد فراهیدی، ترتیب كتاب العین، ج8، ص429.
در آیة 17 سورة هود، كتابهای آسمانی نیز «امام»، بهمعنای پیشوا، خوانده شدهاند: وَمِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسی إِماماً وَرَحْمَةً؛(1) «و پیش از وی، كتاب موسی راهبر و مایة رحمت بوده است». همچنین در آیة إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی الْمَوْتَی وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَكُلَّ شَیْءٍ أحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ (یس:١٢)،(2) «امام» بر كتاب تكوینی، یعنی لوح محفوظ، اطلاق شده است؛ شاید ازاینجهت كه دربردارندة قضای حتمی است و وقایع و حوادث، پیشاپیش در آن ثبت شده، و آنچه در خارج میگذرد، مطابق با آن است.(3)
قرآن كریم بارها واژة امام را دربارة اشخاص نیز به كار برده است؛ ازجمله دربارة ابراهیم علیه السلام : قَالَ إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا (بقره:١٢٤)؛ «[خدا به ابراهیم علیه السلام ] فرمود: من تو را پیشوای مردم قرار دادم»؛(4) و دربارة پیشوایان طریق گمراهی: أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ (قصص:٤١)؛ «پیشوایانی كه بهسوی آتش فرامیخوانند»؛ و نیز: أَئِمَّةَ الْكُفْرِ (توبه:١٢)؛ «پیشوایان كفر».
پس امام در قرآن كریم نیز به همان معنای لغوی و در مصادیق مختلف آن (شیء مادی، شخص انسانی و موجود معنوی) به كار رفته است؛ اما در برخی آیات، این معنا به همراه ویژگیهای خاصی برای برخی انسانها ذكر شده است.
در آیة 124 سورة بقره آمده است:
وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ(بقره:١٢٤)؛ و آنگاه كه ابراهیم را خداوندگارش به اموری چند بیازمود و او آنها را به انجام رسانید، [خداوند] گفت: «تو را پیشوای مردم قرار دادم». [ابراهیم] گفت:
1. همین عبارت در آیة 12 سورة احقاف نیز آمده است.
2. «ما مردگان را زنده میكنیم، آنچه پیش فرستادهاند و آثارشان را ثبت میكنیم و هر چیزی را در نوشتة روشن ـ لوح محفوظ ـ به شمار آوردهایم».
3. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج17، ص67.
4. در این آیات نیز امام بهمعنای پیشوا آمده است: فرقان (25)، 74؛ اسراء (17)، 71؛ انبیاء (21)، 73؛ قصص (28)، 8؛ سجده (32)، 24.
«و از فرزندان من [نیز پیشوایان قرار ده]»؛ [خداوند] گفت: «پیمان من به ستمكاران نمیرسد».
منظور از امامت در این آیه امری غیر از نبوت و رسالت،(1) و قطعاً فراتر از آنهاست؛(2) زیرا حضرت ابراهیم علیه السلام وقتی به این مقام دست یافت كه سالها از رسالت و نبوتش میگذشت و تا آن زمان آزمونها و ابتلائات بسیاری را پشتسر گذاشته بود.(3) همچنین امامت مطرحشده در این آیه، به دلیل آنكه امامت برای مردم است (إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا)، نمیتواند یك مقام تكوینی صرف، و تنها مرتبهای از مراتب قرب خداوند مانند صلاح و اخلاص باشد.
آنچه با ظاهر این آیه و شواهد و قراین آن سازگار است، دو احتمال زیر است:
الف) امامت یك مقام تشریعی بالاتر از نبوت است، و ازاینرو پیروی از امام در همة رفتارها و گفتارهایش بهطور مطلق واجب است. درحالیكه مقام نبوت و رسالت ذاتاً مقتضی پیروی از پیامبر در همة حركاتش نیست، بلكه تنها مستلزم پیروی از اموری است كه او از جانب خداوند به مردم میرساند؛ مگر اینكه دلیل دیگری وجوب تبعیت مطلق را ثابت كند؛(4)
ب) امامت مقامی تكوینی و فراتر از نبوت است؛ ازاینرو امام قدرت به كمال
1. فخر رازی در تفسیر مفاتیح الغیب، جزء 4، ص36، امامت را همان نبوت و رسالت دانسته است؛ ولی با توجه به اینكه در این آیه حضرت ابراهیم علیه السلام از ذریة خود سخن به میان میآورد، درمییابیم كه انتصاب او به مقام امامت، پس از بشارت فرشتگان دربارة فرزنددار شدن آن حضرت بوده است (حجر:55) و این بشارت كه پیش از هلاك قوم لوط داده شد، در زمان پیری حضرت ابراهیم علیه السلام بود؛ به گونهای كه از بشارت فرزند تعجب كردند؛ درحالیكه آن حضرت از جوانی به مقام نبوت رسیده بود (مریم:34؛ انبیاء:60)؛ افزون بر اینكه برخی ابتلائات دشوار آن حضرت نیز پس از تولد حضرت اسماعیل علیه السلام بوده است. پس امامت در این آیه نمیتواند همان رسالت باشد (صافات:106).
2. ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی و دیگران، الامامة والولایة فی القرآن الكریم، ص27ـ28؛ محمدتقی مصباح یزدی، در پرتو ولایت، ص260ـ261.
3. البته واضح است كه منظور از این مطلب، برتری دوازده امام بر پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله نیست؛ زیرا آن حضرت نیز، افزون بر مقام نبوت و رسالت، مقام امامت را نیز دارا بود. در اینجا منظور تنها مقایسة مقام امامت و نبوت است.
4. از آیة ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللّه (و هیچ پیامبری را نفرستادیم جز آنكه با اذن خدا اطاعت شود)، میتوان استظهار كرد كه پیروی از همة پیامبران بهطور مطلق واجب است؛ ولی این دلالت در حد ظهور است و چون صراحت ندارد، قطعی نیست.
رساندن و هدایت تكوینی افراد مستعد را دارد. بهعبارتدیگر، امام واسطة فیض الهی برای به كمال رساندن نفوس مستعد است، و این هدایت غیر از هدایت تشریعی است كه برای همة انسانها بهطور یكسان وجود دارد.
از آیة وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَكانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ (سجده:٢٤)(1) و آیات وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلاًّ جَعَلْنَا صَالِحِینَ * وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا... (انبیاء:72ـ٧٣)؛ «و اسحاق را به او بخشیدیم و یعقوب را به او فزونی دادیم و همه را نیكوكاران و شایستگان گردانیدیم و ایشان را پیشوایانی قرار دادیم كه به امر ما راه نمایند...» دو نكته در تأیید معنای دوم برمیآید: نخست آنكه مقام امامت مختص حضرت ابراهیم علیه السلام نبوده است و صبر و یقین برای رسیدن به این مقام مؤثر است؛ دوم آنكه مقید شدن هدایت در این دو آیه به امر الهی (بامرنا)، دلالت بر آن دارد كه این هدایت، تنها نشان دادن راه سعادت كه وظیفة پیامبران نیز بوده، نیست، بلكه رساندن بندگان خدا به كمال است كه بهحقیقت كار خداست و امامان واسطة این هدایتاند.(2)
این دو معنا با یكدیگر سازگار و قابل جمعاند و یكی در طول دیگری قرار دارد. ظاهر این آیه، مقامی تشریعی برای حضرت ابراهیم علیه السلام اثبات میكند كه مستلزم حجیت مطلق قول و فعل و تقریر اوست؛ باطن آیه نیز مقامی تكوینی برای وی اثبات میكند، و یكی از ویژگیهای این مقام تكوینی آن است كه هدایت الهی به دست اوست. پس این دو معنا، همانگونه كه مقتضای معانی ظاهری و باطنی آیات است، در طول یكدیگرند.(3)
1. «و برخی از بنیاسرائیل را پیشوا قرار دادیم كه به امر ما راه نمایند، برای آنكه صبر كردند و دربارة نشانههای ما به مقام یقین دست یافتند».
2. محمدتقی مصباح یزدی و دیگران، الامامة والولایة فی القرآن الكریم، ص28ـ29؛ محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، ج2، ص140ـ142؛ همو، اصول عقاید (2)؛ راهنماشناسی، ص336ـ350.
3. در اینجا منظور از معنای باطنی، همان تعریف اصطلاحی علامه طباطباییرحمه الله است كه به نوعی تنقیح مناط بازمیگردد، نه معنای بطنی خارج از دسترس برای غیرمعصومان. برای آگاهی از این اصطلاح، ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، قرآن در اسلام، ص20ـ25؛ همو، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص63ـ68.
امامت، در اصطلاح علم كلام، بهمعنای ریاست همگانی و فراگیر بر جامعة اسلامی در همة امور دینی و دنیوی است.(1) امامت را به این معنا، دستكم جمعی از دانشمندان اهل سنت نیز پذیرفتهاند؛ زیرا كسی را خلیفة پیامبرصلی الله علیه و آله و امام مسلمین میدانند كه در امور دین و دنیا بر جامعة اسلامی ریاست عام دارد؛ ولی در فرهنگ شیعه منظور از امام كسی است كه كلیة مقامات پیامبر را، بهجز وحی و نبوت، داراست؛ یعنی همانند پیامبر، كلام او در تبیین و تفصیل وحی (قرآن) مطاع است، عصمت و علم خدادادی دارد، و خداوند ریاست عام بر مردم را در امور دین و دنیا به او تفویض كرده است.
برای اثبات حقانیت شیعه در مسئلة امامت، ازجمله امامت عامه و خاصه، دلایل فراوانی در كتب كلامی ذكر شده است كه بیشتر آنها را دلایل نقلی، اعم از قرآنی و روایی، تشكیل میدهد.(2) ما در این درس به ذكر یك دلیل عقلی و دو دلیل قرآنی بسنده میكنیم.
در درسهای گذشته گفتیم كه حكمت الهی مقتضی آن است كه هر موجودی دارای هدفی معقول و متناسب باشد و برای رسیدن به آن هدف راهنمایی شود. بر این اساس، آفرینش انسان هنگامی در جهت هدف مطلوب قرار میگیرد كه یك وحی الهی، انسان
1. ذكر كلمة «دنیوی» برای تأكید بر وسعت قلمرو امامت است، وگرنه تدبیر امور دنیوی جامعة اسلامی، جزئی از دین است (محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، ص298).
2. برای اطلاع از حقانیت دیدگاه شیعه در مسائل مربوط به امامت، بهویژه دلایل تعیین امامان معصومعلیهم السلام ازسوی خدا و ابلاغ آن به مردم ازسوی پیامبرصلی الله علیه و آله، ر.ك: میرحامد حسین، عبقات الانوار؛ عبدالحسین امینی، الغدیر؛ هاشمبنسلیمان حسینی بحرانی، غایة المرام و حجة الخصام؛ محمدحسن مظفر، دلائل الصدق؛ سیدعبدالحسین شرفالدین، المراجعات.
را به سعادت دنیا و آخرت و راه رسیدن به آن هدایت كند. بهعبارتدیگر، خداوند باید پیامبرانی را مبعوث فرماید تا راه سعادت دنیا و آخرت را به بشر بیاموزند و این نیازش را برطرف سازند؛ به تربیت افراد مستعد بپردازند و آنان را تا آخرین مرحلة كمالی كه برایشان میسر است برسانند، و در صورت مساعد بودن شرایط اجتماعی، اجرای قوانین اجتماعی دین را به عهده بگیرند.
همچنین گفتیم كه دین مقدس اسلام، دینی همگانی و جاودانی است و پس از پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله، پیامبر دیگری نخواهد آمد. اما ختم نبوت در صورتی با حكمت بعثت انبیا سازگار است كه آخرین شریعت آسمانی، بتواند همة نیازهای بشر را پاسخ گوید و بقای آن تا پایان جهان تضمینشده باشد. این ضمانت دربارة قرآن كریم وجود دارد و خداوند مصونیت آن را از هرگونه تغییر و تحریفی تضمین كرده است؛ ولی همة معارف، احكام و قوانین اسلام را نمیتوان از ظاهر آیات قرآن برداشت كرد؛ برای مثال، قرآن آیات بسیاری دربارة نماز دارد، اما چگونگی نماز خواندن و صدها حكم واجب و مستحب آن از قرآن استنباط نمیشود؛ زیرا قرآن درصدد بیان تفاصیل احكام و قوانین نبوده و تعلیم و تبیین آنها را بر عهدة پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله گذاشته است تا او با علم خدادادیاش آنها را برای مردم بیان كند. بدین ترتیب، سنت آن حضرت، بهمنزلة یكی از منابع اصیل برای شناخت اسلام، حجت و معتبر است.
با این اوصاف، شرایط دشوار زندگی آن حضرت، مانند چند سال محصور بودن در شِعب ابیطالب در مكه و ده سال جنگ با دشمنان اسلام در مدینه، به او فرصت نداد كه همة احكام و قوانین اسلام را برای عموم مردم بیان كند؛ حتی همان اندازه هم كه اصحاب فراگرفتند، ضمانتی برای محفوظ ماندن نداشت، تا جایی كه كیفیت وضو گرفتن آن حضرت، كه سالها مردم بسیاری آن را دیده بودند، موضوع اختلاف واقع شد. وقتی وضو، كه حاجت روزانة همة مسلمانان است و انگیزة چندانی برای تحریف
عمدی آن وجود ندارد، موضوع اختلاف واقع میشود، بیم اشتباه و یا تحریفات عمدی در نقل احكام دقیق و پیچیده، بهویژه احكام و قوانینی كه با هوسهای افراد و منافع گروهها برخورد میكند، بهمراتب بیشتر است؛ چنانكه خود پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله پیشبینی كرده بود كه برخی بهدروغ مطالبی را به آن حضرت نسبت خواهند داد و به همین دلیل، معیاری برای بازشناسی روایات جعلی از روایات واقعی معرفی كرد.(1) بنابراین حتی اگر پیامبرصلی الله علیه و آله تمام احكام و معارف قرآن را بیان كرده بود، ضمانتی برای بقا و مصونیت آن از تحریف آن وجود نداشت.
با توجه به این نكات، روشن میشود كه تنها زمانی دین اسلام میتواند دینی كامل، و پاسخگوی نیازهای همة انسانها تا پایان جهان باشد كه در آن، راهی برای تأمین مصالح ضروری جامعه پیشبینی شده باشد؛ مصالحی كه با رحلت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله در معرض تهدید و تضییع قرار میگرفت. به نظر میرسد تنها راه تأمین این مصالح، وجود جانشینانی شایسته برای رسول اكرمصلی الله علیه و آله است؛ جانشینانی كه با بهره از علم خدادادی بتوانند حقایق دین را با همة ابعاد و دقایقش بیان كنند، و با برخورداری از ملكة عصمت، از خطا و نسیان و گناه مصون باشند تا دین به دستشان تحریف نشود، و هم بتوانند پس از پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله نقش تربیت مردم را به عهده بگیرند و افراد مستعد را به عالیترین مدارج كمال برسانند. همچنین اگر شرایط اجتماعی مساعد بود، امر حكومت و تدبیر امور جامعه را بر عهده بگیرند و قوانین اجتماعی اسلام را اجرا كنند و حق و عدالت را در
1. عن ابی عبد الله علیه السلام قال: خطب النبیصلی الله علیه و آله بمنی فقال: ما جاءكم عنی یوافق كتاب الله فانا قلته وما جاءكم یخالف كتاب الله فلم اقله؛ امام صادق علیه السلام فرمود: پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله در منا سخنرانی كرد و در سخنرانی خود فرمود: «آنچه از من برای شما نقل میشود، اگر كه با قرآن موافق باشد، سخن من است؛ اما اگر مخالف قرآن است، آن را من نگفتهام» (محمدبنحسن حر عاملی، وسائل الشیعة، ج27، ص111). علامه امینی نام هفتصد تن از دروغپردازان و جعلكنندگان حدیث را در كتاب الغدیر آورده است كه به بعضی از آنان بیش از یكصدهزار حدیث نسبت دادهاند (ر.ك: عبدالحسین امینی، الغدیر، ج5، ص208 به بعد).
جهان گسترش دهند.(1) ازاینرو پیامبر گرامی اسلامصلی الله علیه و آله قرآن و عترت را همسنگ قرار داده، فرمود: إِنِّی تَارِكٌ فِیكُمُ الثَّقَلَیْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَعِتْرَتِی؛(2) «بهراستی من در میان شما دو گوهر گرانبها و سنگین (مهم) به جای میگذارم: كتاب خدا و عترت خودم». قرآن نیز در اهمیت نصب امیرالمؤمنین علیه السلام به خلافت میفرماید: الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی (مائده:٣)؛ «امروز دین شما را برایتان كامل، و نعمتم را بر شما تمام كردم».
حاصل آنكه ختم نبوت هنگامی با حكمت الهی سازگار است كه همراه با نصب امام معصوم باشد؛ امامی كه همة ویژگیهای پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله را، بهجز نبوت و رسالت، داشته باشد.
برای اثبات ضرورت وجود امام پس از پیامبر، به آیات متعددی میتوان استناد كرد كه از آن جمله، آیة تبلیغ و آیة اكمال است. در این قسمت چگونگی دلالت این دو آیه را بر ضرورت امامت تبیین میكنیم.
در سورة مائده میخوانیم:
یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْكَافِرِینَ؛ (مائده:67)؛ ای پیامبر، آنچه را ازسوی خداوندگارت بهسوی تو فرود
1. آیة تبلیغ (مائده:67) نیز، كه تبلیغ امامت را با تبلیغ كل رسالت همتراز میشمرد، بر ضرورت نصب امام بهمقتضای حكمت الهی اشعار دارد؛ زیرا ارسال دینِ ناقص و سكوت دربارة بخشی از دین كه همسنگ كل رسالت است، با حكمت خداوند سازگار نیست.
2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج23، باب 7، ص145، ح105.
آمده، به مردم برسان و اگر انجام ندهی، رسالت الهی را نرساندهای و خدا تو را از [فتنهانگیزی و عكسالعمل نادرست] مردم نگه میدارد. راستی كه خداوند كافران را راه ننماید.
از ظاهر این آیه برمیآید كه خداوند پیامبر را مأمور رساندن پیامی مهم و سرنوشتساز به مردم كرده است؛ ولی از بیم واكنش نادرست گروهی از مردم، آن را تا رسیدن فرصتی مناسب به تأخیر انداخته است. در اینجا خداوند با بیان این نكته كه نرساندن این پیام بهمنزلة سكوت دربارة كل رسالت الهی است، به پیامبر اشاره میكند كه فرصت مناسب فرارسیده و تأخیر بیش از این شایسته نیست؛ آنگاه با تأكید و تهدید به پیامبر فرمان میدهد كه این پیام را برساند و نگران واكنش ناشایست مردم نباشد؛ زیرا خداوند او را از آسیب و فتنة مردم مصون میدارد و كافران را راه نمینماید.
این لحن خاص آیه، حكایت از آن دارد كه محتوای این پیام نمیتواند ابلاغ یكی از احكام فرعی شریعت باشد كه تا آن زمان نازل و یا ابلاغ نشده است؛ بلكه موضوعی است كه سرنوشت اسلام و مسلمین به آن بستگی دارد و امری همسنگ رسالت است. همچنین روشن است كه این آیه نمیخواهد پیامبر را به رساندن اصل رسالت نبوی مأمور سازد؛ زیرا در این صورت، جملة وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ هیچ نكتهای دربرنخواهد داشت و جملهای بیمحتوا خواهد بود كه صدور آن از خداوند لغو، و ساحت الهی از آن منزه است. با توجه به نكات یادشده، این پیام جز اعلام امامت و خلافت علی علیه السلام پس از پیامبرصلی الله علیه و آله نبوده است و بر همین اساس پیامبر گرامی اسلامصلی الله علیه و آله با نزول این آیه در روز غدیر خم، علی علیه السلام را به ولایت بر مسلمین نصب كرد و پیام الهی را به مردم رساند.(1) این تبیین و تفسیر با روایات متواتری كه در منابع شیعه و اهل سنت نقل شده نیز تأیید میشود.
1. ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی و دیگران، الامامة و الولایة فی القرآن الكریم، ص84ـ91؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج6، ص42ـ64.
برای مثال، طبری روایت مفصلی را از زیدبنارقم نقل میكند كه در آن آمده است: پیامبرصلی الله علیه و آله در بازگشت از حجةالوداع، ظهر هنگام در هوایی گرم، در غدیر خم نزول اجلال فرمود، و ضمن خطبهای فرمود:
ان الله تعالی انزل الیّ «بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ» وقد امرنی جبرئیل عن ربی ان اقوم فی هذا المشهد واعلم كل ابیض واسود ان علی بن ابی طالب اخی ووصیی وخلیفتی والامام بعدی... فاعلموا معاشر الناس ذلك فان الله نصب لكم ولیاً واماماً؛ خداوند متعال آیة «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ» را بر من نازل كرده و جبرئیل ازسوی خدا مرا مأمور كرده كه در این مكان بایستم و به هر انسان سفیدپوست و سیاهپوستی اعلام كنم كه علیبنابیطالب برادر، وصی، جانشین و امام پس از من است. ...ای مردمان، این حقیقت را بدانید كه خداوند او را به ولایت و امامت شما نصب كرده است.(1)
در آیة سوم از سورة مائده، وقتی خداوند حكم حرمت برخی خوردنیها را بیان میكند، ناگهان لحن سخن را تغییر میدهد و میفرماید:
الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ دِینِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَكُمُ الإسْلامَ دِینًا (مائده:3)؛ امروز كسانی كه كافر شدهاند، از [كارشكنی در] دین شما نومید گردیدهاند. پس، از ایشان مترسید و از من بترسید. امروز دین شما را
1. عبدالحسین امینی، الغدیر، ج1، ص214ـ216.
برایتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را برای شما [بهعنوان] آیین [حق] برگزیدم؛
و سپس در ادامه میفرماید: فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لإثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ؛ «و هركس دچار گرسنگی شود، بیآنكه به گناه متمایل باشد [اگر از آنچه منع شده است بخورد]، بیتردید خدا آمرزندة مهربان است».
تفاوت لحن و سیاق دو جملة وسط آیه با جملات قبل و بعد از آن، و وحدت لحن و سیاق جملات نخست و پایانی، گویای آن است كه دو جملة وسط، جدا از جملات قبل و بعد نازل شدهاند.
در آن دو جملة میانی، خداوند ابتدا بشارتی همراه با انذار به مسلمانان میدهد؛ بشارت به اینكه كفار و دشمنان اسلام از آسیب رساندن به دین اسلام نومید شدهاند و دیگر مسلمانان نباید از آنان و آسیبرسانیشان بترسند، و انذار به اینكه در آینده، خطر ازسوی خود مسلمانان خواهد بود؛ پس باید از رفتار خودشان بیمناك باشند و مراقب اعمال خود بوده، از خدا بترسند.
خداوند در ادامه خبر میدهد كه در روز نزول این آیه، دینش را كامل، و نعمتش را بر مسلمانان تمام كرده و اسلام را بهمنزلة دینی كامل برای مسلمانان پسندیده است.
چنانكه در درسهای پیشین گذشت، اسلام دین الهی نازلشده بر تمام پیامبران بوده است؛ ولی از آیات قرآن به دست میآید كه شرایع الهی در برخی احكام با هم تفاوت و تمایز داشتهاند.(1) در شرایع گذشته تعیین وصی ضرورت نداشت و چنین وظیفهای لزوماً بر عهدة پیامبران نبود و بنابراین اعتقاد به وصی پیامبر، جزء دین به شمار نمیرفت؛(2) زیرا
1. ر.ك: درسهای پانزدهم و شانزدهم.
2. البته در روایات آمده است كه برخی پیامبران وصی داشتهاند؛ ولی این بدان معنا نیست كه انتخاب وصی جزء دین آن پیامبران بوده است (ر.ك: محمدبنیعقوب كلینی رازی، الاصول من الكافی، ج1، ص28؛ ابوجعفر محمدبنعلیبنبابویه قمی (شیخ صدوق)، كمال الدین و تمام النعمة، ج1، ص27).
هنگامی كه پیامبری رحلت میكرد، خدا پیامبر دیگری برای هدایت مردم میفرستاد و رابطة میان خدا و بندگان همواره محفوظ میماند. اما ازآنجاكه پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله، خاتم پیامبران است و پس از او دیگر پیامبری نمیآید، پس از رحلتش رابطة خدا و انسان قطع میشود. با توجه به این نكته، اگر این قطع رابطه به گونهای جبران نشود، دین خدا ناقص خواهد بود.
از ظاهر آیة اكمال برمیآید كه جبران این نقیصه به دست بشر ممكن نیست و خود خداوند عهدهدار آن است؛ زیرا این موضوعی مرتبط با اصل دین است، نه حكمی فرعی از احكام دین، و با آن اسلام كامل میشود. بنابراین آنچه موجب كمال دین و تمامیت نعمت خداست، نمیتواند از احكام معمولیِ شریعت اسلام باشد.
نكات یادشده ما را به این نتیجه رهنمون میشود كه موضوع این بخش از آیة اكمال، تعیین جانشین برای پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله ازسوی خداست؛ زیرا اگر پس از پیامبر امامی نباشد، بدان معناست كه خداوند دین ناقصی را در اختیار بشر قرار داده است. چنین امری برخلاف حكمت خداوند است و خداوند از آن منزه است.
ازسوی دیگر، آخرین امید كفار این بود كه چون پیامبر، پسری ندارد كه جانشینش شود، با رحلت او رسالت و حكومتش پایان میپذیرد، و با گذشت ایام، نام و یاد و تعالیم او فراموش، و دینش نابود میشود. آنان نهضت اسلامی را مانند دیگر نهضتهای دنیوی، و پیامبر را چون سایر رهبران جهان میپنداشتند كه با درگذشتشان، نهضتشان هم رو به زوال میرود. اما وقتی خداوند برای حفظ دین و تدبیر امور مسلمانان، جانشینی برای پیامبرصلی الله علیه و آله نصب كرد، كافران دیدند رهبری امت اسلام با امامت امامان ادامه خواهد یافت و ازاینرو آخرین امید خویش را از دست دادند و بهكلی مأیوس شدند؛ این حقیقتی است كه آیة اكمال، آن را بیان میفرماید.
بنابراین امامت از محورهای اساسی دین، كاملكنندة اسلام و مأیوسكنندة دشمنان آن، و امری ضروری برای بقا و پایداری اسلام است.
آنچه بیان شد، همه مطالبی است كه از ظاهر آیة اكمال برمیآید؛ ولی ازآنجاكه ممكن است برخی در این استظهار تردید كنند، میتوان با استناد به روایات فراوانی كه در منابع شیعه و اهل سنت نقل شده است، این استظهار را تقویت كرد و آن را قطعی دانست. برای مثال، مرحوم بحرانی در غایة المرام، از ابراهیمبنمحمد حموینی، یكی از دانشمندان بزرگ اهل سنت، نقل میكند كه پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله در غدیر خم برخاست و به مردم فرمود: «آیا من سزاوارتر از خود شما بر شما نیستم؟» مردم گفتند: «چرا ای فرستادة خدا». پیامبرصلی الله علیه و آله فرمود: «هركس من مولای اویم، علی مولای اوست». سپس این آیه نازل شد: الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتی وَرَضِیتُ لَكُمُ الإسْلامَ دِینًا. در این هنگام پیامبر تكبیر گفت و مردم دریافتند كه بر پیامبر وحی نازل شده است. پس از آن پیامبرصلی الله علیه و آله فرمود: «الله اكبر بر اكمال دین و اتمام نعمت؛ تمام شدنِ نبوت من، همان ولایت علی علیه السلام پس از من است». آنگاه ابوبكر و عمر از جا برخاستند و از پیامبر پرسیدند: آیا این ولایت مخصوص علی علیه السلام است؟ حضرت فرمود: «مخصوص علی و اوصیای من تا روز قیامت است» و در پاسخ به پرسش از اوصیای خویش، نام دوازده امام معصوم شیعه را ذكر فرمود.(1)
1. هاشمبنسلیمان حسینی بحرانی، غایة المرام و حجة الخصام، تصحیح علی عاشوری، ج10، باب 58، ح4. حسكانی، از دانشمندان شافعی، نقل میكند: ان النبی دعا الناس الی علیّ فاخذ بضبعیه فرفعهما ثم لم یتفرقا حتی نزلت هذه الآیة: الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وأَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی. فقال رسول اللهصلی الله علیه و آله: الله اكبر علی اكمال الدین واتمام النعمة ورضا الرب برسالتی والولایة لعلی ثم قال للقوم: من كنت مولاه فعلی مولاه؛ «پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله مردم را [به بیعت با علی علیه السلام بهعنوان خلیفة پس از خود] فراخواند و بازوان آن حضرت را گرفت و بالا برد و از یكدیگر جدا نشدند تا آیة شریفة الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وأَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی نازل شد. پس پیامبرصلی الله علیه و آله فرمود: الله اكبر بر اكمال دین و اتمام نعمت و خشنودی خداوند به رسالت من و ولایت علی. آنگاه [خطاب] به مردم فرمود: من كنت مولاه فعلی مولاه» (عبیداللهبنعبدالله حسكانی، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج1، ص157ـ158). وی چهار روایت دیگر نیز با همین مضمون در صفحات 157ـ160 نقل كرده است. همچنین، ر.ك: موفقبناحمد خوارزمی، المناقب، ص135؛ نیز، ر.ك: جلالالدین عبدالرحمان سیوطی، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، ج3، ص19؛ نیز، ر.ك: سیدعبدالحسین شرفالدین، المراجعات، ص379.
با تأمل در تبیین عقلی و ادلة نقلی یادشده، ضرورت عصمت امام و علم كامل او به دین، و همچنین نصب وی ازسوی خدا اثبات میشود؛ زیرا امری كه همسنگ رسالت و در تداوم همان وظایف ـ بهجز دریافت وحی نبوی ـ است، لزوماً نیازمند عصمت و علم كامل به دین است و شناخت انسانی كه شایستة این مقام باشد، جز برای خدا، كه دارای علم مطلق است، امكان ندارد. افزون بر آن، چون امام، همانند پیامبر، حق حاكمیت مطلق بر مردم را داراست و همه ملزماند از او اطاعت كنند، اعطای چنین حقی به افراد جز ازسوی خدا فاقد هرگونه پشتوانة عقلی و نقلی است.
1. پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله، پس از تشكیل جامعة اسلامی در مدینه، افزون بر منصب نبوت و رسالت و تعلیم و تبیین احكام اسلام، صاحب منصب الهیِ دیگری شد و در رأس حكومت اسلامی قرار گرفت.
2. واژة «امامت» از مادة «أ م م» است. «اَمام» بهمعنای جلو، و «اِمام» بهمعنای هر شخص یا موجودی است كه پیش رو قرار گیرد؛ پس اگر واژة امام بر شخص اطلاق شود، بهمعنای پیشوا، و «امامت» بهمعنای پیشوایی است.
3. از آیة 124 سورة بقره استفاده میشود كه امام در فرهنگ قرآنی، دارای مقامی برتر از رسول و نبی است؛ زیرا حضرت ابراهیم علیه السلام در اواخر عمر و پس از موفقیت در آزمونهایی دشوار به مقام امامت رسید. با توجه به آیة 24 سورة سجده و 73 سورة انبیاء، امام بهمعنای پیشوایی است كه با نوعی تصرف تكوینی در انسانهای مستعد، آنها را در راه كمال سیر میدهد و به هدف مطلوب میرساند.
4. «امام» در اصطلاح كلامی شیعه، بر دوازده معصوم اطلاق میشود كه پس از پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله، یكی پس از دیگری، جانشینان برحق آن حضرتاند؛ بنابراین «امامت» نیز به معنای ریاست همگانی و فراگیر آنان بر جامعة اسلامی در همة امور دینی و دنیوی است. این اصطلاح، اخص از اصطلاح قرآنی است.
5. نظریة خاتمیت با دو مقدمة زیر بر ضرورت امامت دلالت میكند:
الف) با توجه به جاودانگی اسلام و ختم نبوت، اسلام باید پاسخگوی همة نیازهای هدایتی بشر تا پایان جهان باشد؛
ب) مصونیت قرآن از زوال و تحریفِ لفظی ضمانتشده است؛ ولی در برابر تحریف معنوی قرآن و تبیین و تفسیرهای پیامبر از آیات قرآن و احادیث آن حضرت،
كه فراتر از تفسیر قرآن است، هیچ ضمانتی وجود ندارد. بنابراین حفظ دین از تحریف پس از پیامبر، در گرو حضور امام است.
6. پس از پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله، امامت امری ضروری برای جامعة اسلامی است؛ زیرا دینِ بدون امامت، دینی ناقص و در معرض زوال است و تنها پس از تثبیت امامت است كه دین كامل میشود؛ ازاینرو خداوند دربارة روزی كه ولایت حضرت علی علیه السلام بهطور رسمی اعلام شد، میفرماید: الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَكُمُ الإِسْلامَ دِیناً.
7. اگر امامت در دین اسلام نبود، با رحلت پیامبر، دین در معرض انحراف، تحریف و نابودی قرار میگرفت. پس امامت برای بقای دین ضروری است.
8. در منابع اهل سنت و شیعه روایات متعددی وجود دارد كه نشان میدهد آیة سوم سورة مائده، برای اعلام رسمیِ ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام در غدیر خم نازل شده است.
9. آیة 67 سورة مائده، كه به آیة تبلیغ معروف است، بر ضرورت و اهمیت امامت تأكید میكند. از روایات استفاده میشود كه شأن نزول این آیه نیز، اعلام ولایت الهیِ امام علی علیه السلام است. این آیه دلالت میكند كه ابلاغ ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام ، همسنگ با كل رسالت و نبوت رسول اكرمصلی الله علیه و آله است.
1. معنای واژة امام را در اصطلاح قرآنی (آیة 124 سورة بقره) توضیح دهید.
2. نسبت میان دو معنای لغوی و اصطلاحیِ «امام» را بیان كنید.
3. استدلال عقلی بر ضرورت امامت را تقریر كنید.
4. چرا دین اسلام بدون امامت ناقص است؟
5. چرا عدم ابلاغ ولایت علی علیه السلام برابر با انجام نشدن رسالت نبوی است؟
1. امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج1، ص52، 214ـ222.
2. رازی، فخرالدین محمدبنعمر، تفسیر مفاتیح الغیب، ج6، جزء 11، ص108ـ111 و جزء 4، ص36 و جزء 12، ص41.
3. موسوی یزدی، سیدعلیاكبر و دیگران، الامامة و الولایة فی القرآن الكریم، ذیل آیات تبلیغ و اكمال.
4. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج6، ص42ـ64 و ج5، ص167ـ176.
5. واحدی نیشابوری، ابوالحسن علیبناحمد، اسباب النزول، ذیل آیات تبلیغ و اكمال.
دربارة اینكه چرا دو جملة وسط آیة اكمال، جدا از جملات قبل و بعد نازل شده است، تحقیق كنید.
از دانشپژوه انتظار میرود پس از فراگیری این درس:
1. با تفاوت دیدگاه شیعه و اهل سنت دربارة شرایط امام آشنا شود؛
2. علم خدادادی امام را با دلیل نقلی تبیین كند؛
3. با استناد به آیات قرآن، بر لزوم نصب امام ازسوی خداوند استدلال كند؛
4. عصمت امام را بر اساس آیات و روایات مربوط اثبات كند.
در درس گذشته اثبات شد كه ختم نبوت بدون امامت، برخلاف حكمت الهی است و امام باید منصوب ازسوی خداوند، دارای علم خدادادی، و معصوم باشد.(1) سه ویژگی یادشده را میتوان از آیات قرآن، و نیز روایات فراوانی كه در منابع شیعه و اهل سنت نقل شده است، استفاده كرد. در این درس، دلایل قرآنی این سه ویژگی را مطرح میكنیم.
دو آیة «اكمال» و «تبلیغ»، كه در درس قبل برای اثبات ضرورت امامت به تبیین آنها پرداختیم، علاوه بر ضرورت امامت، بر لزوم نصب امام ازسوی خدا نیز دلالت دارند؛ زیرا مفاد آیات یادشده این است كه نصب جانشین و امام بعد از پیامبر، بخشی از دین است كه بدون آن اسلام ناقص میماند، و ازاینرو بر پیامبرصلی الله علیه و آله لازم است كه خلیفة تعیینشده ازسوی خدا را به مردم معرفی كند، وگرنه رسالت الهیاش را به انجام نرسانده است. بهعبارتدیگر، معرفی امام منصوب ازسوی خدا وظیفهای بسیار مهم،
1. اهل سنت معتقدند كه نه خدا و نه پیامبرصلی الله علیه و آله، كسی را به جانشینی پیامبرصلی الله علیه و آله نصب نكردند و خود مردم نخستین جانشین پیامبرصلی الله علیه و آله را تعیین كردهاند؛ سپس آن شخص، خلیفة دوم را به جانشینی خود برگزیده و انتخاب خلیفة سوم در یك گروه ششنفره انجام شده است. علی علیه السلام نیز، كه خلیفة چهارم بود، با انتخاب عمومی مردم تعیین شد. بنابراین در میان مسلمانان روش خاصی برای تعیین فرمانروا وجود نداشته است؛ ازاینرو پس از خلیفة چهارم هركس حكومت را به دست گرفت، باید از همو پیروی كرد؛ چنانكه در كشورهای غیراسلامی نیز تعیین حاكم كمابیش به همین صورت است. آنان جانشینان پیامبرصلی الله علیه و آله را ازلحاظ علم، همسنخ مردم عادی میدانند و به عصمت آنان نیز باور ندارند.
همسنگ كل رسالت پیامبرصلی الله علیه و آله است. در واقع، پیام اصلی این دو آیه لزوم نصب امام پس از پیامبر ازسوی خداست، و بالملازمه بر ضرورت امامت دلالت دارد.
افزون بر دو آیة اكمال و تبلیغ، آیات دیگری نیز بر این امر دلالت دارند كه از آن جمله، آیة زیر است:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ذلِكَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً (نساء:59)؛ ای كسانی كه ایمان آوردهاید، از خدا اطاعت كنید و از پیامبر و صاحبان امور (اولوالامر) نیز فرمان برید. پس اگر در چیزی اختلاف و ستیز داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان آوردهاید، كه این بهتر و با سرانجام نیكوتری است.
آیة بالا اطاعت از اولوالامر و رسول را در ردیف اطاعت از خدا بهصورت مطلق واجب كرده، و اطاعت از اولوالامر را همسنگ اطاعت از پیامبر قرار داده است.
چنانكه آیات و روایات خبر میدهند، و بنابر آنچه از تاریخ اسلام و زندگی پیامبر گرامی اسلامصلی الله علیه و آله میدانیم، آن حضرت دارای سه مقام «وحی و رسالت»، «تفسیر و تبیین وحی قرآنی» و «رهبری و حاكمیت» بوده است. اطاعت از پیامبر در آنچه وی آن را پیام و وحی الهی معرفی میكند، برابر با اطاعت از اوامر الهی است كه عبارت أَطِیعُوا الرَّسُولَ بر آن دلالت دارد. تكرار واژة «أَطِیعُوا» در ادامة آیه (وأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأَمْرِ مِنْكُم)، برخلاف آنچه برخی مفسران گفتهاند، تنها برای تأكید بر اطاعت از خدا نیست، بلكه ناظر به شئون دوم و سوم پیامبرصلی الله علیه و آله، یعنی تبیین و تفسیر قرآن، و رهبری و حكومت است. عطف اولوالامر بر پیامبر در این آیه، حاكی از لزوم اطاعت مطلق از اولوالامر در تفسیر وحی و امر رهبری و حق حاكمیت است. این بدان معناست كه اولوالامر را خود
خداوند برای رهبری و حاكمیت بر امت پس از پیامبرصلی الله علیه و آله تعیین كرده است؛ چنانكه اطلاق وجوب اطاعت از اولوالامر شامل دیگر شئون پیامبرصلی الله علیه و آله، بهجز نبوت و رسالت، ازجمله تفسیر و تبیین قرآن و حاكمیت بر جامعة اسلامی نیز میشود و بهمعنای نصب آنان ازسوی خداوند برای رهبری جامعة اسلامی و حاكمیت بر مردم است.
اكنون این پرسش مطرح میشود كه منظور از اولوالامر چه كسانی است. حقیقت این است كه این آیه بهروشنی مصداق یا مصادیق اولوالامر را معرفی نمیكند. هرچند برخی شواهد موجود در آیه، مانند لزوم اطاعتِ مطلق، حاكی از آن است كه اولوالامر باید از معصومان باشند، باز هم این پرسش مطرح میشود كه این معصومان چه كسانی هستند. بنابراین برای تعیین مصداق یا مصادیق اولوالامر باید از رهنمودهای پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله، كه مفسر و مبین راستین قرآن است، بهره گرفت. در منابع شیعه و اهل سنت روایات متعددی از پیامبرصلی الله علیه و آله نقل شده است كه نشان میدهد مقصود از اولوالامر، علی علیه السلام و امامان معصوم پس از اوست. ازجمله حاكم حسكانی در شواهد التنزیل در ذیل آیة مورد بحث، این حدیث را نقل كرده است:
علی علیه السلام فرمود: قال رسول اللهصلی الله علیه و آله: شركائی الذین قَرَنَهم اللهُ بنفسِه وبی واَنزلَ فیهم «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ» فاِنْ خِفْتُم تنازعاً فی امرٍ فَارْجِعوهُ اِلی الله والرسول واُولی الامرِ. قلتُ: یا نبیَّ الله مَنْ هُمْ؟ قال: اَنْتَ أوّلُهُم؛(1) رسول خدا فرمود: «شریكان من كسانی هستند كه خدا آنان را قرین خویش و من قرار داد و دربارة ایشان آیة یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأَمْرِ مِنْكُمْ... را نازل كرد». گفتم: «ای پیامبر خداصلی الله علیه و آله، آنان كیاناند؟» فرمود: «تو نخستین آنهایی».
در منابع شیعی نیز روایات متعددی در تعیین مصداق اولوالامر آورده شده است كه
1. عبیداللهبنعبدالله حسكانی، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج1، ص148.
از آن جمله روایت شریف جابر از رسول خداصلی الله علیه و آله است. در این روایت جابربنعبدالله انصاری از پیامبر گرامی اسلامصلی الله علیه و آله میپرسد: «این اولوالامر كه اطاعتشان مقرون به اطاعت شما شده است، چه كسانی هستند؟» آن حضرت میفرماید:
هُمْ خُلَفائی یا جابرُ وأئمةُ المسلمینَ مِنْ بَعدی، اَوّلُهُم علیُّ بنُ ابی طالب ثُمَّ الحسنُ والحسینُ، ثمّ علیُّ بنُ الحسیِن، ثُمَّ محمَدُ بنُ علیٍّ المعروفُ فی التوراة بالباقر، سَتُدْرِكُه یا جابرُ، فاِذا لَقیتَهُ فَاقْرَأهُ مِنّی السلامَ، ثمّ الصادقُ جعفر بن محمد، ثمّ موسی بن جعفر، ثم علیُّ بن موسی، ثمّ محمّدُ بنُ علیٍّ، ثمّ علیُّ بن محمد، ثمّ الحسنُ بنُ علیٍّ، ثمّ سَمیّی وكَنیّی حجَةُ الله فی ارضِه وبقیّتُه فی عباده ابنُ الحسنِ بنِ علی؛(1) ای جابر، آنان جانشینان من و امامان مسلمین، پس از مناند. نخستین آنان علیبنابیطالب است، سپس حسن، پس از او حسین، و سپس علیبنحسین، و پس از آن محمدبنعلی است كه در تورات معروف به باقر است و تو او را خواهی دید؛ چون او را ملاقات كردی، سلام مرا به او برسان. پس از او، صادق جعفربنمحمد، سپس موسیبنجعفر، سپس علیبنموسی، سپس محمدبنعلی، و پس از او علیبنمحمد، و سپس حسنبنعلی است. پس از آنان، همنام و همكنیة من حجت خدا در زمین و بقیةالله در میان بندگان خدا، فرزندِ حسنبنعلی است.
در درس پیشین با دلیلی عقلی ثابت كردیم كه امام، در جایگاه جانشین پیامبرصلی الله علیه و آله باید آگاهیهای لازم را برای تفسیر و توضیح وحی و پاسخ به تمام پرسشها دربارة دین
1. هاشمبنسلیمان حسینی بحرانی، غایة المرام و حجة الخصام، تصحیح علی عاشوری، ج10، ص267؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج36، ص249.
داشته باشد. بنابر اعتقاد شیعه، با شواهد نقلی (آیات و روایات متواتر) نیز میتوان ثابت كرد كه امامانعلیهم السلام از علوم غیرعادی الهی بهرهمندند و خداوند بعضی از علوم غیبی (علم لدنّی) را بدون اسباب ظاهری به آنان داده است.
دانشمندان غیرمتعصب اهل سنت نیز، اهلبیت پیامبرصلی الله علیه و آله را ازلحاظ علمی بالاتر از دیگران میدانند و روایات متعددی دربارة علم اهلبیت، بهویژه حضرت علی علیه السلام ، نقل كردهاند؛ با این تفاوت كه بیشتر آنان، علم اهلبیتعلیهم السلام را نه غیرعادی، بلكه نشئتگرفته از استعداد بالا، آموزش، مطالعه و تفكر میپندارند.
در قرآن كریم آیات متعددی هست كه بر علم خدادادی امام دلالت دارد. ما در اینجا به ذكر دو نمونه از آن آیات بسنده میكنیم.
وَیَقُولُ الَّذِینَ كَفَرُواْ لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَی بِاللّهِ شَهِیدًا بَیْنِی وَبَیْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ (رعد:43)؛ «و كسانی كه كافرند میگویند تو پیامبر نیستی. [ای پیامبر] بگو: "خدا بهعنوان شاهد [بر رسالت من] بین من و شما بس است و [همچنین] كسی كه دانش كتاب نزد اوست"».
این آیه پاسخی به شبهات كافران و معاندان است كه با وجود معجزات و آیات روشن، رسالت پیامبرصلی الله علیه و آله را انكار میكردند. خداوند در این آیه، گواهی آگاهان از كتاب را در كنار گواهی خودش، برای تقویت و تثبیت پیامبرصلی الله علیه و آله مطرح میكند. این حاكی از شأن والای آگاهان به كتاب است. این جایگاه رفیع، و نیز حقیقت آگاهی به كتاب، با عنایت به آیة زیر بیشتر آشكار میشود: وَقَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِیكَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْكَ طَرْفُك (نمل:40)؛ «آنكه دانشی از كتاب داشت، گفت: من آن (تخت بلقیس) را برایت میآورم، پیش از آنكه چشم تو به هم رسد».
طبق این آیه، كسی كه تنها بخشی از علم كتاب را داشت، بهواسطة مقام معنوی حاصل از آن، توانست در عالم تكوین تصرف كرده، تخت بلقیس را در چشمبههمزدنی از سرزمین بسیار دور سبأ، به قصر حضرت سلیمان منتقل كند. بنابراین كسی كه عالم به كل كتاب باشد، علم و قدرت بسیار بیشتری دارد و میتواند كارهای بسیار بزرگتری انجام دهد.(1) شواهد نشان میدهند كه مراد از مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب، حضرت علی علیه السلام و امامان دیگرعلیهم السلام است؛ زیرا اولاً از آیة زیر استفاده میشود كه «آن شخص آگاه به دانش كتاب» از خویشاوندان پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله بوده است:
أَفَمَن كَانَ عَلَی بَیِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ وَیَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ... (هود:17)؛ «پس آیا كسی كه[ بر ادعای خود] دلیلی از جانب پروردگارش دارد و شاهدی از خودش دنبال اوست [مانند كسی است كه چنین دلیل و شاهدی ندارد؟]»
چراكه منظور از این «شاهد» كه از خویشاوندان پیامبرصلی الله علیه و آله است،(2) و مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب در آیة مورد بحث، شخص واحدی است.(3)
سورة هود در مكه نازل شده است و در آن زمان تنها كسی كه از اقوام پیامبر ایشان را تصدیق كرده بود و بر رسالت ایشان شهادت میداد، حضرت علیبنابیطالب علیه السلام بود؛ چون نزدیكان پیامبرصلی الله علیه و آله در آغاز اسلام همه مخالف ایشان بودند.(4) ثانیاً در روایات نقلشده از طریق اهل تسنن(5) و شیعه، بهصراحت بیان شده كه منظور از «شاهد» در این آیه، حضرت علیبنابیطالب علیه السلام است. ازجمله سیوطی، یكی از مفسران اهل سنت، نقل
1. ر.ك: محمدبنیعقوب كلینی رازی، الاصول من الكافی، ج1، ص257.
2. زیرا در آیه آمده است: یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْه و ضمیر در «منه» به پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله برمیگردد.
3. محمدتقی مصباح یزدی و دیگران، الامامة و الولایة فی القرآن الكریم، ص123؛ نیز، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، در پرتو ولایت، ص43.
4. البته حضرت خدیجهعلیهاالسلام نیز ایمان آورده بود؛ اما «شاهد» با قیدی كه در آیه آمده است، بر ایشان صدق نمیكند و هیچكس هم چنین ادعایی نكرده است (ر.ك: همو، در پرتو ولایت، ص42).
5. ر.ك: ابوجعفر محمدبنجریر طبری، جامع البیان فی تأویل القرآن، ج12، ص11.
كرده است كه روزی حضرت علی علیه السلام فرمود: «هیچ مردی از قریش نیست، مگر آنكه بخشی از قرآن دربارة او نازل شده است». كسی پرسید: «دربارة شما چه آیهای نازل شده است؟» فرمود: «آیا سورة هود را نخواندهای؟ رسولالله بینهای از پروردگارش دارد و من شاهِدٌ مِنْه هستم».(1)
همچنین روایاتی از طریق اهل سنت و شیعه نقل شده كه میگوید مقصود از مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب، حضرت علیبنابیطالب علیه السلام است. ازجمله ابنمغازلیِ شافعی از عبداللهبنعطاء نقل كرده است:
كُنْتُ عندَ ابی جعفر علیه السلام جالساً اِذ مَرّ علیه ابنُ عبد اللهِ بن سَلام، قلت: جَعَلنی اللهُ فداك، هذا ابن الذی عنده علمُ الكتاب؟ قال: لا، ولكن صاحبُكم علیُّ ابنُ ابی طالب الذی نَزلتْ فیه آیاتٌ من كتاب اللهعزوجل: وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ، أَفَمَنْ كانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَیَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ، إِنَّما وَلِیُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا؛(2) در محضر امام باقر علیه السلام بودم كه فرزند عبداللهبنسلام بر آن حضرت گذشت. گفتم «فدایت شوم! آیا این فرد فرزند كسی است كه دانش كتاب نزد اوست؟» آن حضرت فرمود: «نه [چنین نیست]؛ بلكه یار شما علیبنابیطالب همان كسی است كه آیاتی از قرآن دربارة او نازل شده است: وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ، أَفَمَنْ كانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَیَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ، إِنَّما وَلِیُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا».
در منابع شیعی نیز روایات متعددی ازایندست وجود دارد؛ ازجمله روایت صحیح یزیدبنمعاویه:
قال: قلت لابی جعفر علیه السلام : قُلْ كَفی بِاللّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ.
1. جلالالدین عبدالرحمان سیوطی، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، ج3، ص324.
2. علیبنمحمدبنمغازلی، مناقب علیبنابیطالب، تصحیح محمدباقر بهبودی، ص314.
قال: اِیّانا عَنی، وعلیٌّ اَوّلُنا واَفْضلُنا وخَیْرُنا بعدَ النبیّصلی الله علیه و آله؛(1) به امام باقر علیه السلام گفتم: «[مقصود از آیة] قُلْ كَفی بِاللّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ چیست؟» آن حضرت فرمود: «مقصود خداوند، ما اهلبیت هستیم و علی نخستین و برترین و بهترین ما پس از پیامبر است».
در این روایت امام محمد باقر علیه السلام ، امامان را مصداق مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب میداند و حضرت علی علیه السلام را اولین و بهترین ایشان معرفی میكند.
احتمالات دیگری نیز در تفسیر این آیه مطرح است كه با سیاق آیه، شواهد مذكور در آن، و روایات سازگار نیست.(2)
آیة دیگری كه دربارة علم ائمه میتوان به آن استناد كرد، آیة شهادت است: وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُوا شُهَدَاء عَلَی النَّاسِ وَیَكُونَ الرَّسُولُ عَلَیْكُمْ شَهِیدًا... (بقره:143)؛ «و بدینسان شما را گروهی میانه گرداندیم تا گواهان مردم باشید و پیامبر بر شما گواه باشد...».
این آیه افرادی را شاهد و گواه بر مردم معرفی میكند. موضوع شهادت و گواهی بر مردم، حقیقتی قرآنی است كه چندین بار در قرآن كریم آمده است؛ ازجمله:
وَأَشْرَقَتِ الأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَوُضِعَ الْكِتَابُ وَجِیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَالشُّهَدَاءِ وَقُضِیَ بَیْنَهُم بِالْحَقِّ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ؛ (زمر:69)؛ «و سراسرِ عرصة محشر به نور پروردگارش درخشان گردد و نامة اعمال در میان نهند و پیامبران و گواهان را به میان آورند و بین مردم بهحق داوری شود و بر آنان ستم نرود».
1. محمدبنیعقوب كلینی رازی، الاصول من الكافی، ج1، ص229ـ257؛ نیز، ر.ك: ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج5ـ6، ص301.
2. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج10، ص190.
وَیَوْمَ نَبْعَثُ فِی كُلِّ أُمَّةٍ شَهِیدًا عَلَیْهِم مِّنْ أَنفُسِهِمْ وَجِئْنَا بِكَ شَهِیدًا عَلَی هَـؤُلاء... (نحل:89)؛ «و روزی كه از هر امتی شاهدی از خودشان بر آنان برانگیزیم و تو را بر اینان شاهد آوریم...».(1)
علامه طباطباییرحمه الله، با توجه به اطلاق شهادت در اینگونه آیات، ظاهر آنها را شاملِ گواهی بر اعمال مردم و گواهی بر تبلیغ پیامبرانعلیهم السلام دانسته است.(2)
این گواهی دادن در آخرت است، درحالیكه شاهدان در این دنیا اعمال مردم را دیدهاند كه در روز قیامت به آن شهادت میدهند. انسانها با حواس ظاهری و عادیشان تنها میتوانند ظاهر اعمال و افعال را مشاهده كنند؛ اما درك حقیقت اعمال و همینطور افعال قلبی و اعتقادی، مانند كفر و ایمان و نیت اعمال، برای افراد عادی ممكن نیست. با توجه به این نكته، مقصود از كسانی كه در روز قیامت بر اعمال مردم گواهی میدهند، مردم عادی و یا همة امت اسلام آنگونه كه اهل سنت معتقدند (3) نیست، بلكه آن شاهدان، گروهی از مسلماناناند كه حضرت حق به آنها عنایتی ویژه دارد.(4) اكنون این پرسش مطرح میشود كه این گروه خاص شامل چه كسانی است.
1. و نیز، ر.ك: نساء (4)، 40، 159؛ هود (11)، 18؛ نحل (16)، 84؛ زمر (39)، 69.
2. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص323.
3. مفسران و محدثان اهل سنت روایاتی نقل كردهاند كه در روز قیامت، امتهای بعضی از پیامبران پیشین، تبلیغ پیامبرانشان را انكار میكنند و خداوند از پیامبران شاهد میخواهد و آنها، امتِ پیامبر خاتم را شاهد بر تبلیغ خود معرفی میكنند. اهل سنت روایات متعدد دیگری نیز نقل كردهاند كه مؤمنان بهطور عام شاهد بر اعمال مردماند (محمدبناسماعیل بخاری، صحیح البخاری، ج6، ص18؛ نیز، ر.ك: فخرالدین محمدبنعمر رازی، تفسیر مفاتیح الغیب، ج2، جزء 4، ص92؛ نیز، ر.ك: جلالالدین عبدالرحمان سیوطی، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، ج1، ص144ـ146).
4. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص322ـ327. برخی مفسران اهل سنت، عام بودن عبارت آیه را نشان آن دانستهاند كه مقصود آن همة مسلمانان است، نه عدهای خاص از آنان؛ ولی اینگونه تعابیر عام كه ناظر به فرد یا افراد خاصی است، در دیگر آیات قرآن نیز وجود دارد؛ مانند: مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَی الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُم (فتح:29)؛ «محمدصلی الله علیه و آله فرستادة خداست و كسانی كه همراه اویند بر كافران سختگیر و با مؤمنان مهرباناند». مشخص است كه منافقان و فاسقان نیز همراه پیامبرصلی الله علیه و آله بودند، اما بهیقین آنان مصداق این آیه نیستند. آیات 20 سورة مائده و 47 سورة بقره نیز اینگونهاند.
از آیات و روایات استفاده میشود كه این گواهان، امامان معصوماند كه از نیت مردم و باطن اعمال آنان باخبرند.(1) برای نمونه، برید عجلی میگوید: كه از امام جعفر صادق علیه السلام دربارة این آیه سؤال كردم؛ آن حضرت فرمود: نَحْنُ الاُمّة الْوُسْطی، وَنحنُ شهداءُ اللهِ عَلی خَلْقهِ وحُجَجُه فی ارضه...؛(2) «گروه میانه ماییم كه گواهان خداوند بر خلقش، و حجتهای خداوند در زمینش هستیم...».
شاخصترین آیهای كه بر عصمت اهلبیتعلیهم السلام دلالت میكند، آیة تطهیر است: إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا (احزاب:33)؛ «خدا میخواهد پلیدی را تنها از شما اهلبیت دور كند و شما را، چنانكه باید، پاك دارد».
خداوند در این آیه خطاب به گروهی با عنوان «اهلبیت» بهطور انحصاری میفرماید كه اراده كرده است تنها ایشان را پاك كند. اراده در این آیة شریف، ارادة تكوینی و مخصوص به اهلبیتعلیهم السلام است و تحقق آن قطعی است؛ زیرا بر اساس ارادة تشریعی خداوند، همة انسانها باید پاك باشند، اما تحقق آن دربارة همة انسانها قطعی نیست. برای نمونه، خداوند پس از امر به غسل و وضو میفرماید: ...وَلَكِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَكُم... (مائده:6)؛ «...بلكه [خداوند] میخواهد شما را پاك سازد...».
این اراده، تشریعی است و به همین دلیل نه تحقق قطعی دارد و نه ویژة گروه خاصی است.
1. مانند آیات 41 سورة نساء و 78 سورة حج، و روایات مذكور در اصول كافی، ج1، و بحار الانوار، ج1، باب ان الائمة شهداء الله علی الناس.
2. محمدبنیعقوب كلینی رازی، الاصول من الكافی، ج1، ص190.
جملة یُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا بر تأكید و مبالغه در تطهیر دلالت میكند. ازآنجاكه در آیة تطهیر، پاكی از هرگونه پلیدی اراده شده است، پس اهلبیت از هر نوع پلیدی، ازجمله گناه، پاكاند.
البته ارادة تكوینی دربارة اعمال انسان، مستلزم جبر نیست.(1) در واقع این ارادة الهی از مسیر اختیار انسانها میگذرد و اختیار و ارادة انسان در طول ارادة تكوینی الهی است. پس منظور از تعلق ارادة تكوینی الهی به طهارت، این است كه خداوند ضمانت كرده كه اهلبیت به اختیار خودشان از گناه پرهیز كنند، و این پرهیز بدون اینكه مجبور باشند، برایشان ضمانتشده و حاصل است.
اما اینكه مصداق اهلبیت چه كسانی هستند، آیة تطهیر بر آن دلالتی ندارد. ازاینرو باید به سراغ روایات نقلشده از پیامبر گرامی اسلامصلی الله علیه و آله، كه مفسر و مبین قرآن كریم است، برویم تا دریابیم كه منظور از اهلبیت چه كسانی بودهاند. حدود هفتاد روایت، در شأن نزول این آیه نقل كردهاند كه در آنها حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمهعلیهاالسلام و امام حسن و امام حسینعلیهما السلام مصداق اهلبیت معرفی شدهاند. بیشتر این روایات را اهل سنت نقل كردهاند.(2) برای مثال، در منابع اهل سنت آمده است:
قال وائلْةُ بنُ الأصقع: اَتَیْتُ فاطمةَ ـ رضی الله تعالی عنها ـ اَسْألُها عن علی. قالت: تَوَجَّه اِلی رسولِ اللهِ صلی الله علیه [وآله] فَجَلَسْتُ اَنْتَظرُهُ حتّی جاءَ رسول اللهصلی الله علیه و آله ومعه علیٌّ وحسن وحسین ـ رضی الله تعالی عنهم ـ آخذاً كلٌّ منهما بِیَدِه حتَّی دخلَ، فأدنی علیاً وفاطمةَ فَاَجْلَسَهُما بینَ یَدَیْهِ وأجْلَسَ حسناً
1. ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن 1ـ3 (خداشناسی، كیهانشناسی، انسانشناسی)، ص373ـ375.
2. شیعه این روایات را از حضرت علی علیه السلام ، امام سجاد، امام باقر، امام كاظم و امام رضا علیه السلام ، امسلمه، ابولیلی، ابوالاسود الدُئی، عمربنمیمون ودی و سعدبنابیوقّاص نقل كردهاند، و اهل سنت آن را از امسلمه و عایشه، ابوسعید خدری، سعد، وائلةبناصقع، ابوالحمراء ابنعباس ثوبان، مولی النبیصلی الله علیه و آله، عبداللهبنجعفر، امام علیبنابیطالب و امام حسنعلیهما السلام نقل كردهاند.
وحسیناً كلَّ واحد منهما علی فَخِذِه، ثُمّ لَفَّ علیم ثَوْبَه ـ او قال: كساءاًـ ثُمَ تلا هذهِ الآیة: إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیراً وقال: اللّهُمّ هؤلاءِ اهلُ بیتی واهل بیتی احقُّ؛(1) واثلةبناصقع میگوید: بر فاطمه زهراعلیهاالسلام وارد شدم و سراغ حضرت علی علیه السلام را از او گرفتم. فرمود: به خدمت رسولاللهصلی الله علیه و آله رفته است. پس نشستم و منتظر ایشان شدم تا پیامبر و حضرت علی و حسنینعلیهم السلام وارد شدند. حسنین دست پیامبر را گرفته بودند؛ پس علی و فاطمه را نزدیك خود آورد و آن دو را جلوی خودش، و حسنین را روی ران خود نشاند و لباس یا عبای خود را بر آنها قرار داد و آیة تطهیر را قرائت كرد و فرمود: خدایا اینها اهلبیت مناند و اهلبیت من سزاوارترند.
در منابع روایی شیعه نیز آمده است كه امام صادق علیه السلام پس از خواندن آیة تطهیر فرمود:
فكان علیٌّ والحسنُ والحسینُ وفاطمةعلیهم السلام، فاَدْخَلَهُمْ رسولُ اللهصلی الله علیه و آله تحتَ الكساءِ فی بیت اُمِّ سَلْمَةَ ثُمّ قال: اللّهمّ اِنّ لِكُلِّ نَبیٍّ اهلاً وثقلاً، وهؤلاءِ اهلُ بیتی وثقلی...؛(2) حضرت علی علیه السلام و امام حسن و امام حسین و فاطمه زهراعلیهم السلام [در محضر رسول خداصلی الله علیه و آله] بودند. پس پیامبر خداصلی الله علیه و آله ایشان را زیر كسای خود گردآورد و فرمود: «خدایا، هر پیامبری خاندان و گوهر گرانبهایی دارد و اینها اهلبیتِ من و گوهر گرانبهای مناند...».
1. احمدبنمحمدبنحنبل، مسند الامام احمدبنحنبل، جزء28، ص195، ح17029. همچنین ر.ك: علیبنمحمد واحدی نیسابوری، اسباب النزول، ص251ـ252؛ نیز: جلالالدین عبدالرحمان سیوطی، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، ج6، ص603ـ606؛ سیدعبدالحسین شرفالدین، المراجعات، ص94ـ95.
2. محمدبنیعقوب كلینی رازی، الاصول من الكافی، ج1، ص286ـ287. بنابر بعضی روایات، پیامبرصلی الله علیه و آله این آیه را شامل بقیة امامان نیز دانسته است (ر.ك: هاشمبنسلیمان حسینی بحرانی، غایة المرام و حجة الخصام، تصحیح علی عاشوری، ج10، ص293، ح6).
با وجود اینهمه روایت، هیچ شكی باقی نمیماند كه مراد از اهلبیت، حضرات محمد، علی، فاطمه، حسن و حسینعلیهما السلام هستند؛ اما بعضی از مفسران اهل سنت، این آیه را شامل همسران پیامبرصلی الله علیه و آله دانسته و ارادة بیانشده در آیه را ارادة تشریعی تفسیر كردهاند؛ ولی مؤنث بودن تمام ضمیرها در آیات قبل و بعد، كه مرجع آنها «ازواجك» و «نساءالنبی» است، و مذكر آمدن ضمیرها در آیة تطهیر، دلیل بر تغایر مرجع ضمیرهاست.
فخر رازی در توجیه تفاوت ضمیرها میگوید: منظور این است كه ارادة تطهیر، علاوه بر همسران، شامل مردان اهلبیت نیز میشود و ضمیر جمع مذكر برای تغلیب آمده است،(1) و سیاق آیه مانع از آن است كه اهلبیت شامل همسران نشود.
توجیه فخر رازی اشكال را برطرف نمیكند؛ زیرا اولاً اگر مذكر آمدن برای تغلیب است، باید در آیات قبل و بعد نیز ضمایر مذكر ذكر میشد؛ ثانیاً تشدید تكالیف و مضاعف بودن ثوابها و عقابها، كه در آیات قبل و بعد از آیة تطهیر آمده، مخصوص همسران پیامبر است؛ پس طبق این نظر باید فایدة آن، یعنی تطهیر، هم تنها برای همسران آن حضرت باشد.
بهعلاوه، در بسیاری از روایات، تصریح شده است كه این آیه شامل همسران پیامبر نیست. سیوطی در تفسیر خود پانزده روایت از پیامبرصلی الله علیه و آله نقل كرده است كه بر اساس آنها این آیه دربارة خمسة طیبهعلیهم السلام است.(2) افزون بر این، در همة روایات شأن نزول این آیه تصریح شده است كه آیة تطهیر بهتنهایی نازل شده و حتی یك روایت نداریم كه دلالت كند آیة تطهیر در ضمن آیات مربوط به همسران نازل شده است. بنابراین سیاقی كه علمای اهل سنت بر آن تكیه میكنند، باطل است(3) و این روایات گواهی میدهند كه
1. فخرالدین محمدبنعمر رازی، مفاتیح الغیب، ج25، ص168.
2. جلالالدین عبدالرحمان سیوطی، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، ج6، ص602ـ607. سیوطی پنج روایت آورده است كه این آیه دربارة همسران پیامبر است؛ ولی هیچكدام از این روایات از پیامبر نیست و راوی آنها نیز تضعیف شده است.
3. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج16، ص311ـ312.
آیة تطهیر در هنگام تنظیم و تدوین آیات، در زمان پیامبر یا پس از رحلت آن حضرت، در میان این آیات قرار گرفته است.
دومین دلیل قرآنی بر لزوم عصمت امام، آیة عهد است:
وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ (بقره:124)؛ و [به یاد آور] آنگاه كه ابراهیم را پروردگارش با اموری آزمود. پس ]ابراهیم[ آنها را به تمام رسانید ]و از آزمایش موفق بیرون آمد[. خداوند به او فرمود: «بهراستی من تو را پیشوای مردم قرار دادم». ]ابراهیم[ گفت: «و از ذریة من؟» ]خدا[ گفت: «عهد من به ظالمان نمیرسد».
در این آیه خداوند در پاسخ به درخواست یا سؤال حضرت ابراهیم علیه السلام دربارة امامت فرزندانش میفرماید: امامت به ستمكاران نمیرسد. بر اساس این آیه خداوند امامت را «پیمان خود»،(1) و شرط احراز آن را پاك بودن از هرگونه ستم بیان میكند. بنابراین هیچ انسان ستمكاری، شایستگی دستیابی به مقام والای امامت را ندارد. ازآنجاكه ظلم در این آیه بهطور مطلق مطرح شده است، هم شامل ظلم به خود، و هم شامل ظلم به دیگران میشود. پس چون هر نوع گناه كوچك و بزرگی ظلم، و مرتكب آن ظالم محسوب میشود، یكی از شرایط امام، پاك بودن از هرگونه معصیت است.
ممكن است كسی بگوید این دلیل اخص از مدعاست؛ زیرا از ظاهر آیه برمیآید كه امامت از كسانی دریغ میشود كه در هنگام عهدهداری عهد خداوند ظالم باشند، نه كسانی كه در گذشته معصیتی انجام دادهاند؛ زیرا چنین افرادی در گذشته معصیتكار و
1. پیشتر گفتیم كه امامت پیمانی الهی است و فقط خداوند میتواند كسی را به این مقام نصب كند.
ظالم بودهاند، نه الان.(1) پس اینان نیز صلاحیت امامت را دارند. درحالیكه معصوم در اصطلاح شیعه كسی است كه در تمام عمر خویش از گناه مصون است.
در پاسخ میگوییم انسانها چهار گروهاند: 1. كسانی كه در تمام عمر ستمكارند؛ 2. كسانی كه هیچگاه ستم نكردهاند؛ 3. كسانی كه در اول عمر ظالم بودهاند؛ اما در آخر عمر عادل میشوند؛ 4. كسانی كه در آغاز عمر عادل بوده و سپس ستمكار شدهاند. بدیهی است كه حضرت ابراهیم علیه السلام نیز میدانسته كه گروه اول و چهارم شایستة مقام امامت نیستند و در درخواستش این افراد را در نظر نداشته است؛ بلكه درخواست آن حضرت برای گروه دوم و سوم بوده است. ازاینرو خداوند با رد شایستگی ستمكاران برای امامت، در واقع صلاحیت قسم سوم را نفی میكند و تنها قسم دوم را شایستة این مقام میداند. بنابراین كسانی هم كه در گذشته معصیتكار بودهاند، شایستة امامت نیستند.
ذیل این آیه روایتی از پیامبرصلی الله علیه و آله نقل شده كه مؤید این بیان است. حضرت رسولصلی الله علیه و آله میفرماید: «خداوند كسی را كه بر بت سجده كرده باشد، امام قرار نمیدهد، و دعای حضرت ابراهیم به من و برادرم، [حضرت] علی[ علیه السلام ] رسید كه هرگز بر بت سجده نكردهایم».
افزون بر آنچه گذشت، آیة اولوالامر نیز طبق توضیحی كه ذیل آن بیان شد، عصمت ائمة اهلبیتعلیهم السلام را ثابت میكند چون وقتی خداوند كسی را به مقام امامت و پیشوایی بر مردم نصب میكند، مردم باید از او تبعیت كنند، و اطاعت از قول، فعل و تقریر او بهطور مطلق بر آنان واجب است. چنین شخصی معصوم است.
1. فخرالدین محمدبنعمر رازی، مفاتیح الغیب، ج2، جزء 4، ص39.
1. آیة تبلیغ (مائده:67)، امامت را همسنگ رسالت پیامبرصلی الله علیه و آله، و آیة اكمال (مائده:3) آن را كاملكنندة دین معرفی میكند. این دو آیه بر لزوم نصب امام ازسوی خدا دلالت دارند.
2. آیة اولوالامر (نساء:59) نیز، كه اطاعت از اولوالامر را بهطور مطلق و همتراز اطاعت از پیامبرصلی الله علیه و آله مطرح میكند، بر لزوم نصب امام ازسوی خدا دلالت دارد.
3. مقصود از شهادت در آیة امت وسط (بقره:134)، شهادت بر باطن و حقیقت اعمال مردم است و چنین شهادتی تنها برای گروه خاصی از امت اسلام (امامان معصومعلیهم السلام) ممكن است. پس این آیه بیانگر علم خدادادی امام است.
4. بنابر آیة عهد (بقره:124)، عهد امامت به ظالمان نمیرسد. ازآنجاكه ظلم، اعم از ظلم به خود و ظلم به دیگران است، از این آیه عصمت امامان استنباط میشود.
5. آیة تطهیر حاكی از ارادة تكوینی خداوند بر تطهیر اهلبیتعلیهم السلام است و ارادة تكوینی خداوند تخلفپذیر نیست. ازآنجاكه طهارت نیز مطلق است، از این آیه نیز عصمت امامان برداشت میشود.
1. دلالت آیة تبلیغ و آیة اكمال را بر ضرورت نصب امام ازسوی خدا تبیین كنید.
2. آیات قرآنی دال بر علم خدادادی امام را بیان كنید.
3. عصمت امام را با استناد به آیة عهد اثبات كنید.
4. اراده در آیة تطهیر به چه معناست و به چه دلیل؟ با توجه به این معنا آیه بر چه دلالت میكند؟
5. آیة امت وسط بر كدام ویژگی امام دلالت دارد؟ آن را تبیین كنید.
1. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج16، انتشارات اسلامی، قم، 1417ق، ص309ـ313.
2. طبری، ابوجعفر محمدبنجریر، جامع البیان فی تأویل القرآن، دار المعرفة، بیروت، 1412ق، ج21، ص110 تا آخر و ج22، ص1ـ8.
3. مظفر، محمدحسن، علم امام، ترجمة علی شیروانی، [بینا]، تهران، [بیتا].
تحقیق كنید كه چرا نمیتوان با استناد به آیة تطهیر، همسران پیامبرصلی الله علیه و آله را نیز در زمرة مطهران ذكرشده در آیه دانست.
1. قرآن كریم.
2. آلوسی، سیدمحمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، دار الكتب العلمیة، بیروت، 1415ق.
3. ابنابیالحدید، عبدالحمیدبنهبةالله، شرح نهج البلاغة، منشورات مكتبة آیة الله العظمی النجفی، قم، 1404ق.
4. ابناثیر، علیبنمحمد، الكامل فی التاریخ، دار بیروت للطباعة والنشر، بیروت، 1385ق.
5. ابنبابویه قمی (شیخ صدوق)، ابوجعفر محمدبنعلی، علل الشرایع، دار الثقافة، [بیجا]، 1416ق.
6. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، عیون اخبار الرضا علیه السلام ، كتابفروشی اسلامیه، تهران، 1378ق.
7. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، كمال الدین و تمام النعمة، كتابفروشی اسلامیه، تهران، 1378ق.
8. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، من لا یحضره الفقیه، انتشارات جامعة مدرسین، قم، 1413ق.
9. ابنتیمیة، ابوالعباس تقیالدین، النبوات، دار الكتب العربی، [بیجا]، 1405ق.
10. ابنتیمیة، احمد، مجموعة الفتاوی، تحقیق عامر الجزار و انور الباز، دار الوفاء، الریاض، 1418ق.
11. ابنحجر عسقلانی، احمدبنعلی، فتح الباری: شرح صحیح الامام ابی عبدالله محمدبناسماعیل البخاری، دار احیاء التراث العربی، بیروت، ۱۴۰۸ق.
12. ابنحزم، علیبناحمد، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، دار القلم، [بیجا]، 1425ق.
3. ابنحسین، عبدالله، الناسخ و المنسوخ من القرآن الكریم، تحقیق عبداللهبنعبداللهبناحمد الحوئی، مكتبة الامام زیدبنعلی علیه السلام ، صنعاء، 1422ق.
4. ابنحنبل، احمدبنمحمد، مسند الامام احمدبنحنبل، مؤسسة الرسالة، بیروت، 1421ق.
5. ابنخلدون، عبدالرحمان، مقدمه، ترجمة محمد پروین گنابادی، شركت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1366.
6. ابنرشد، محمدبناحمد، الكشف عن مناهج الادلة فی عقائد الملة، المطبعة النعمانیة، مصر، [بیتا].
7. ابنسعد، محمدبنسعد، الطبقات الكبری، دار بیروت، بیروت، 1376ق.
8. ابنسورة، محمدبنعیسی، الجامع الصحیح و هو سنن الترمذی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، [بیتا].
9. ابنسینا، حسینبنعبدالله، الاشارات و التنبیهات، تحشیة خواجهنصیرالدین الطوسی، ج3، چ2، دفتر نشر الكتاب، تهران، 1403ق.
10. ــــــــــــــــــــــ ، تسع رسائل فی الحكمة و الطبیعة، چ2، دار العربی للبستان،قاهره، 1898.
11. ــــــــــــــــــــــ ، معراجنامه، مقدمه و تصحیح و تعلیق نجیب مایل هروی، چ2، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، مشهد، 1366.
12. ابنشهرآشوب، محمدبنعلی، مناقب آل ابیطالبعلیهم السلام، مؤسسة انتشارات علامه، قم، 1379.
13. ابنعربی، محییالدین، الفتوحات المكیة، دار الفكر، بیروت، 1414ق.
14. ـــــــــــــــــــ ، تفسیر القرآن الكریم، تحقیق مصطفی غالب، انتشارات ناصرخسرو، تهران، [بیتا].
1. ابنكثیر قرشی، اسماعیل، تفسیر ابنكثیر، دار الاندلس، بیروت، [بیتا].
2. ــــــــــــــــــــــ ، تفسیر القرآن العظیم، دار المعرفة، بیروت، 1406ق.
3. ابنمغازلی، علیبنمحمد، مناقب علیبنابیطالب، تصحیح محمدباقر بهبودی، المكتبة الاسلامیة، تهران، 1394ق.
4. ابنمنظور، محمدبنمكرم، لسان العرب، دار احیاء التراث العربی و مؤسسة التاریخ العربی، بیروت، 1416ق.
5. ابنهشام، عبدالله جمالالدینبنیوسف، مغنی اللبیب، مكتبة آیة الله العظمی المرعشی النجفی، قم، 1404ق.
6. ابوحیان اندلسی، محمدبنیوسف، البحر المحیط فی التفسیر، دار الفكر، بیروت، 1420ق.
7. ابوطالب، دیوان ابیطالببنعبدالمطلب، جمع و تحقیق ابوهفان مهزمی بصری، علیبنحمزه بصری و محمدحسن آل یاسین، دار و مكتبة الهلال، بیروت، 1421ق.
8. احمدی، علیبنحسینعلی، مكاتیب الرسول، چ3، نشر یس، [بیجا]، 1363.
9. ادی، ولیم، الكنز الجلیل فی تفسیر الانجیل، ج3، مجمع الكنائس فی الشرق الادنی، بیروت، 1973م.
10. اقبال لاهوری، محمد، احیای فكر دینی در اسلام، ترجمة احمد آرام، رسالت قلم، تهران، [بیتا].
11. امین حسینی عاملی، سیدمحسن، كشف الارتیاب فی اتباع محمدبنعبدالوهاب، دار الكتب الاسلامی، بیروت، 1410ق.
12. امینی، عبدالحسین، الغدیر، دار الكتب العربی، بیروت، 1379ق.
13. اوسترین، هری، فلسفة علم كلام، ترجمة احمد آرام، انتشارات الهدی، تهران، 1368.
14. ایجی، عضدالدین عبدالرحمانبناحمد، المواقف فی علم الكلام، عالم الكتب، بیروت، [بیتا].
1. باربور، ایان، علم و دین، ترجمة بهاءالدین خرمشاهی، مركز نشر دانشگاهی، تهران، 1362.
2. بازرگان، مهدی، دین و تمدن، انتشارات بعثت، تهران، 1350.
3. ــــــــــــــ ، شناخت وحی، رسالت قلم، تهران، [بیتا].
4. بلاغی، محمدجواد، الهدی الی دین المصطفی، چ3، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1405ق.
5. ــــــــــــــــــ ، الهدی الی دین المصطفی، دار الكتب الاسلامیة، قم، [بیتا].
6. بوك، ریدرز دایجست، جهان عجایب، ترجمة ارغون جولائی و شهكام جولائی، جویا، تهران، 1374.
7. بیضاوی، عبداللهبنعمر، انوار التنزیل و اسرار التأویل المعروف بتفسیر البیضاوی، مؤسسة شعبان، بیروت، 1330ق.
8. ترمذی، محمدبنعیسی، الجامع الصحیح و هو سنن الترمذی، دار الفكر، بیروت، [بیتا].
9. تفتازانی، سعدالدین مسعودبنعمر، شرح المقاصد، تحقیق عبدالرحمان عمیرة، منشورات الشریف الرضی، قم، 1409ق.
10. تنی، مریل چاپین، معرفی عهد جدید، ترجمة طاطهوس میكائیلیان، انتشارات حیات ابدی، تهران، 1362.
11. توفیقی، حسین، سیر تاریخی انجیل برنابا، مؤسسة در راه حق، قم، 1361.
12. تیسن، هنری، الهیات مسیحی، ترجمة طاطهوس میكائیلیان، انتشارات حیات ابدی، تهران، [بیتا].
13. جرجانی، علیبنمحمد، التعریفات، تحقیق و تعلیق عبدالرحمان عمیرة، عالم الكتب، بیروت، 1047ق.
14. ـــــــــــــــــــ ، شرح المواقف (للقاضی عضدالدین عبدالرحمان الایجی)، منشورات الشریف الرضی، قم، 1325ق.
1. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر موضوعی قرآن كریم، ج6 و 7 (سیرة پیامبران در قرآن)، چ2، مركز نشر اسراء، قم، 1376.
2. جوهری، اسماعیلبنحماد، الصحاح، ج1، دار العلم للملایین، بیروت، 1376ق.
3. ـــــــــــــــــــــــــــــــــ ، ج2، دار العلم للملایین، بیروت، 1404ق.
4. جیمز، ویلیام، دین و روان، ترجمة مهدی قائنی، چ2، مركز انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، 1372.
5. حر عاملی، محمدبنحسن، وسائل الشیعة، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1414ق.
6. حسانبنثابت، دیوان حسانبنثابت، تحقیق ولید عرفات، دار الصادر، بیروت، 1974م.
7. حسكانی، عبیداللهبنعبدالله، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل فی الآیات النازلة فی اهل البیت صلوات الله علیه و سلامه علیهم، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1393ق.
8. حسینی بحرانی، هاشمبنسلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن، مركز النشر و الطباعة فی مؤسسة البعثة، تهران، 1417ق.
9. ــــــــــــــــــــــــــــــ ، غایة المرام و حجة الخصام فی تعیین الامام من طریق الخاص و العام، تصحیح علی عاشوری، مؤسسة التاریخ العربی، [بیجا]، 1422ق.
10. حسینی طباطبایی، مصطفی، خیانت در گزارش تاریخ؛ نقد كتاب بیستوسه سال، چ4، انتشارات چاپخش، تهران، [بیتا].
11. حقی بروسوی، اسماعیل، تفسیر روح البیان، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1405ق.
12. حلی، حسنبنیوسف، كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، تحقیق حسن حسنزادة آملی، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1407ق.
13. ــــــــــــــــــ ، مناهج الیقین فی اصول الدین، نشر محمدرضا انصاری،[بیجا]، 1416ق.
14. ـــــــــــــــــــ ، نهج الحق، دار الهجرة، قم، 1407ق.
1. حمیری، عبداللهبنجعفر، قرب الاسناد و كتاب جعفریات و الاشعثیات، چاپخانة اسلامیه، [بیجا]، ۱۳۷۰ق.
2. خوارزمی، موفقبناحمد، المناقب، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1414ق.
3. خویی، سیدابوالقاسم، البیان فی تفسیر القرآن، دار الثقلین، قم، 1418ق.
4. دورانت، ویل، تاریخ تمدن، ترجمة ابوالقاسم پاینده، مركز انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، [بیتا].
5. رازی، ابوالفتوح حسینبنعلی، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، مشهد، 1371.
6. رازی، ابوحاتم، اعلام النبوة، انجمن فلسفة ایران، تهران، 1397ق.
7. رازی، فخرالدین محمدبنعمر، البراهین در علم كلام، دانشگاه تهران، تهران، 1341ق.
8. ـــــــــــــــــــــــــــ ، المطالب العالیة، تحقیق احمد حجازی سقّا، دار الكتب العربی، بیروت، 1407ق.
9. ـــــــــــــــــــــــــــ ، عصمة الانبیاء، المكتبة الاسلامیة، بیروت، [بیتا].
10. ـــــــــــــــــــــــــــ ، مفاتیح الغیب، دار الكتب الاسلامیة، بیروت، 1411ق.
11. رازی، محمدبنابوبكر، مسائل الرازی و اجوبتها عن غرائب آی التنزیل، ج2، دفتر نشر الكتاب، تهران، 1404ق.
12. راغب اصفهانی، حسینبنمحمد، مفردات الفاظ القرآن، تحقیق صفان عدنان داوودی، الدار الشامیة، بیروت، 1416ق.
13. رشیدرضا، سیدمحمد، الوحی المحمدی، چ3، مؤسسة دار عزالدین، بیروت، 1406ق.
14. ــــــــــــــــــــ ، تفسیر القرآن الحكیم الشهیر بتفسیر المنار، دار المعرفة، بیروت، [بیتا].
15. زركشی، محمدبنعبدالله، البرهان فی علوم القرآن، دار الفكر، بیروت، 1408ق.
16. زركلی، خیرالدین، الاعلام: قاموس تراجم لاشهر الرجال و النساء من العرب و المستغربین و المستشرقین، دار العلم للملایین، بیروت، ۱۹۸۹م.
1. زرینكوب، عبدالحسین، در قلمرو وجدان، انتشارات علمی، تهران، 1369.
2. زمخشری، محمودبنعمر، الكشاف، دار الكتاب العربی، بیروت، 1417ق.
3. سبحانی، جعفر، «امكان ارتباط با جهان غیب»، مجلة كلام اسلامی، ش25، 1377، ص4ـ11.
4. ـــــــــــــ ، الالهیات علی هدی الكتاب و السنة و العقل، بقلم الشیخ حسن المكی، چ2، منشورات المركز العالمی للدراسات الاسلامیة، قم، 1411ق.
5. ــــــــــــ ، مفاهیم القرآن، ج3 (معالم النبوة فی القرآن الكریم)، مكتبة الامام امیرالمؤمنین علیه السلام ، اصفهان، 1402ق.
6. سروش، عبدالكریم، بسط تجربة نبوی، مؤسسة فرهنگی صراط، تهران، 1379.
7. ـــــــــــــــــ ، صراطهای مستقیم، مؤسسة فرهنگی صراط، تهران، 1377.
8. ـــــــــــــــــ ، فربهتر از ایدئولوژی، مؤسسة فرهنگی صراط، تهران، 1377.
9. سهرودی، شهابالدین یحیی، سه رساله از شیخ اشراق شهابالدین عیسی سهروردی، تصحیح و مقدمة نجفقلی حبیبی، تهران، انجمن فلسفة ایران، 1397ق.
10. سیوری حلی، مقدادبنعبدالله، ارشاد الطالبین الی نهج المسترشدین، مكتبة آیة الله العظمی النجفی، قم، 1405ق.
11. ـــــــــــــــــــــــــ ، اللوامع الالهیة فی المباحث الكلامیة، مطبعة شفق، تبریز، 1396ق.
12. سیوطی، جلالالدین عبدالرحمان، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، دار الفكر، بیروت، 1403ق.
13. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، لباب النقول فی اسباب النزول، چ3، دار المعرفة،بیروت، 1421ق.
14. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، معترك الاقران فی اعجاز القرآن، دار الكتب العلمیة،بیروت، 1408ق.
15. شبّر، سیدعبدالله، مصابیح الانوار، چ2، مؤسسة النور للمطبوعات، بیروت، 1407ق.
1. شرفالدین عبدالحسین، المراجعات، المجمع العالمی لاهل البیتعلیهم السلام، قم، 1422ق.
2. شریف، میرمحمد، تاریخ فلسفة اسلام، ترجمه [زیر نظر] نصرالله پورجوادی، مركز نشر دانشگاهی، تهران، 1362.
3. شهرستانی، محمدبنعبدالكریم، الملل و النحل، اقبال، تهران، 1335.
4. شیرازی، صدرالدین محمدبنابراهیم، اسرار الایات، انجمن اسلامی حكمت و فلسفه، تهران، 1360.
5. ـــــــــــــــــــــــــــــــــ ، الحكمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1410ق.
6. ــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، الشواهد الربوبیة، مركز نشر دانشگاهی، مشهد، 1360.
7. ــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، المبدأ و المعاد، انجمن اسلامی حكمت و فلسفه، تهران، 1360.
8. ــــــــــــــــــــــــــــــــ ، مفاتیح الغیب، تعلیق علی النوری، مؤسسة تحقیقات فرهنگی، تهران، 1363.
9. صفار قمی، محمدبنحسن، بصائر الدرجات، تعلیق محسن كوچهباغی، مكتبة آیة الله العظمی النجفی، قم، 1404ق.
10. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة، قم، [بیتا].
11. ـــــــــــــــــــــــــ ، شیعه در اسلام، چاپخانة زیبا، تهران، 1328.
12. ـــــــــــــــــــــــــ ، قرآن در اسلام، چ7، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1374.
13. طبرسی، ابوعلی فضلبنحسن، تفسیر جوامع الجامع، چ3، مؤسسة انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، تهران، 1412ق.
14. ــــــــــــــــــــــــ ، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، دار احیاء التراث العربی،بیروت، 1379.
1. طبری، ابوجعفر محمدبنجریر، تاریخ الطبری، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1418ق.
2. ـــــــــ ، جامع البیان فی تأویل القرآن، دار الفكر العلمیة، بیروت، 1420ق.
3. طنطاویبنجوهری، الجواهر فی تفسیر القرآن، المكتبة الاسلامیة، قاهره، 1394ق.
4. طوسی، ابوجعفر محمدبنحسن، التبیان فی تفسیر القرآن، مكتب الاعلام الاسلامی، قم، 1409ق.
5. العاملی، جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم، دار الحدیث، قم، 1403ق.
6. عبده، محمد، رسالة التوحید، دار الشروق، بیروت، 1414ق.
7. عروسی حویزی، عبدعلیبنجمعه، تفسیر نور الثقلین، المطبعة العلمیة، قم، 1341ق.
8. عسكری، ابوهلال، الفروق فی اللغة، چ4، دار الآفاق الجدیدة، بیروت، 1400ق.
9. عكبری بغدادی (شیخ مفید)، محمدبنمحمدبننعمان، تصحیح الاعتقاد الامامیة، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1372.
10. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، مجموعهمصنفات: اوائل المقالات، المؤتمر العالمی بمناسبة ذكری الفیة للشیخ المفید، قم، 1413ق.
11. علمالهدی، سیدمرتضی، تنزیه الانبیاء و الأئمة، تحقیق فرس حسّون كریم، بوستان كتاب، قم، 1422ق.
12. عیاشی، ابونصر محمدبنمسعود، تفسیر العیاشی، المكتبة العلمیة الاسلامیة، تهران، 1363.
13. غزالی، ابوحامد محمد، تهافت الفلاسفة، دار الفكر اللبنانی، بیروت، 1393م.
14. ــــــــــــــــــــ ، شك و شناخت، ترجمة صادق آیینهوند، چ2، امیركبیر، تهران، 1358.
15. فارابی، ابونصر محمدبنمحمد، اندیشههای اهل مدینة فاضله، ترجمة سیدجعفر سجادی، چ2، كتابخانة طهوری، تهران، 1361.
1. ــــــــــــــــــــــــــ ، فصوص الحكم، چ2، انتشارات بیدار، قم، 1405ق.
2. فراهیدی، خلیلبناحمد، ترتیب كتاب العین، انتشارات اسوه، تهران، 1405ق.
3. فرهات، مانی نعمان، نصیرالدین و آراؤه الفلسفیة و الكلامیة، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1406ق.
4. فیض كاشانی، محسن، الصافی فی تفسیر كلام الله، دار المرتضی للنشر، مشهد، [بیتا].
5. ــــــــــــــــــــ ، علم الیقین فی اصول الدین، انتشارات بیدار، قم، 1400ق.
6. قرطبی، ابوعبدالله محمدبناحمد، الجامع لاحكام القرآن، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1416ق.
7. قشیری نیشابوری، مسلمبنحجاج، صحیح مسلم، مؤسسة عزالدین، بیروت، 1407ق.
8. قطب، سید، فی ظلال القرآن، دار الشروق، بیروت، 1400ق.
9. قمی، علیبنابراهیم، تفسیر القمی، تصحیح طیب جزائری، مؤسسة دار الكتاب، قم، ۱۴۰۴ق.
10. كاپلستون، فردریك چارلز، تاریخ فلسفه، ج5 (فیلسوفان انگلیسی از هابز تا هیوم)، ترجمة امیرجلالالدین اعلم، چ2، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1370.
11. كرینستون، جولیوس، انتظار مسیحا در آیین یهود، ترجمة حسین توفیقی، مركز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، قم، 1377.
12. كلینی رازی، محمدبنیعقوب، الاصول من الكافی، المكتبة الاسلامیة، تهران، 1288.
13. گلپایگانی، ابوالفضل، كتاب الفرائد، [بینا]، قاهره، 1315ق.
14. لاهیجی، عبدالرزاق، سرمایة ایمان، الزهراء، تهران، 1364.
15. ـــــــــــــــــ ، شوارق الالهام، [بینا]، [بیجا]، [بیتا].
16. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، دار الوفاء، بیروت، 1412ق.
17. ـــــــــــــــ ، مرآة العقول فی شرح اخبار آل الرسول، چ3، دار الكتب الاسلامیة، تهران، 1363.
1. مدكور، ابراهیم بیومی، دربارة فلسفة اسلامی و روش و تطبیق آن، ترجمة عبدالمحمد آیتی، امیركبیر، تهران، 1361.
2. مراغی، احمد مصطفی، التفسیر المراغی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1985م.
3. مصباح یزدی، محمدتقی و دیگران، الامامة و الولایة فی القرآن الكریم، مطبعة الخیام، قم، 1399ق.
4. مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، چ2، شركت چاپ و نشر بینالملل، تهران، 1379.
5. ــــــــــــــــــــــــ ، اصول عقاید (2)؛ راهنماشناسی، مركز مدیریت حوزة علمیة قم، قم، 1367.
6. ــــــــــــــــــــــــ ، تعلیقة علی نهایة الحكمة، مؤسسة فی طریق الحق (در راه حق)، قم، 1405ق.
7. ــــــــــــــــــــــــ ، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، سازمان تبلیغات اسلامی، شركت چاپ و نشر بینالملل، تهران، 1368.
8. ــــــــــــــــــــــــ ، حقوق و سیاست در قرآن، نگارش محمد شهرابی، چ1، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینیرحمه الله، قم، 1377.
9. ــــــــــــــــــــــــ ، در پرتو ولایت، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینیرحمه الله، قم، 1382.
10. ــــــــــــــــــــــــ ، فلسفة اخلاق، تحقیق و نگارش احمدحسین شریفی، شركت چاپ و نشر بینالملل، تهران، 1381.
11. ــــــــــــــــــــــــ ، قرآنشناسی، ج1، تحقیق و نگارش محمود رجبی، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینیرحمه الله، قم، 1376.
12. ــــــــــــــــــــــــ ، معارف قرآن 1ـ3 (خداشناسی، كیهانشناسی، انسانشناسی)، مؤسسة در راه حق، قم، 1368.
1. مصطفوی، حسن، التحقیق فی كلمات القرآن كریم، وزارة الثقافة والارشاد الاسلامی، تهران، 1368.
2. مطهری، مرتضی، خاتمیت، انتشارات صدرا، تهران، 1370.
3. ـــــــــــــــ ، مجموعهآثار، ج3، انتشارات صدرا، تهران، 1378.
4. مظفر، محمدحسن، دلائل الصدق لنهج الحق، مؤسسة آل البیتعلیهم السلام لاحیاء التراث، دمشق، 1422ق.
5. مظفر، محمدرضا، المنطق، دار التعارف للمطبوعات، بیروت، 1400ق.
6. معرفت، محمدهادی، التمهید فی علوم القرآن، چ2، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1415ق.
7. معین، محمد، فرهنگ فارسی، چ8، امیركبیر، تهران، 1371.
8. مغنیه، محمدجواد، الكاشف، دار العلم للملایین، بیروت، 1981م.
9. مقری فیومی، احمدبنمحمدبنعلی، المصباح المنیر، [بینا]، [بیجا]، 1347.
10. مولایینیا، عزتالله، نسخ در قرآن كریم (نقد نظریة انكار نسخ در قرآن)، نشر رایزن، تهران، 1378.
11. مهندس، محمد صالح، معجزات الرسول الكریم سیدنا محمد، دار الرضوان، حلب، [بیتا].
12. میشل، توماس، كلام مسیحی، ترجمة حسین توفیقی، مركز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، قم، 1377.
13. میلر، ویلیام مك الوی، تاریخ كلیسای قدیم در امپراتوری روم و ایران، ترجمة علی نخستین، حیات ابدی، تهران، 1981م.
14. نجاشی، احمدبنعلیبناحمدبنعباس، رجال النجاشی، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1418ق.
15. وات، ویلیام مونتگمری، محمد پیامبر و سیاستمدار، ترجمة اسماعیل ولیزاده، كتابفروشی اسلامیه، تهران، 1344.
1. واحدی نیشابوری، علی، اسباب النزول، عالم الكتاب، بیروت، [بیتا].
2. وجدی، محمد فرید، دائرة المعارف القرن الرابع عشر و العشرین، دائرة المعارف القرن العشرین، مصر، 1343ق.
3. همدانی، قاضی عبدالجباربناحمد، شرح الاصول الخمسة، مكتبة وهبة، قاهره، 1408ق.
4. هندی، خلیلالرحمان، اظهار الحق، مكتبة الثقافة الدینیة، [بیجا]، [بیتا].
5. هندی، سیداحمدخان، تفسیر القرآن و هو الهدی و الفرقان، ترجمة سیدمحمدتقی فخر داعی گیلانی، كتابخانه و چاپخانة علمی، تهران، 1315.
6. هیك، جان، فلسفة دین، ترجمة بهرام راد، انتشارات بینالمللی الهدی،تهران، 1372.
7. یورت، جان، عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن، ترجمة سیدغلامرضا سعیدی، چ2، شركت نسبی محمدحسین اقبال و شركاء، تهران، 1335.
8. Watt, Montgomery, Bell's Introduction to the Quran, Edinburg University Press, Paper back edition, 1977.