رساترین دادخواهی و روشنگری
جلد اول
شرح خطبه حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام معروف به خطبه فدکیه
آیتالله محمدتقی مصباح یزدی
تدوین و نگارش:
عباس گرایی
مصباح یزدی، محمدتقی، 1313 -
رساترین دادخواهی و روشنگری جلد اول (شرح خطبه حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام معروف به خطبه فدکیه)/ محمدتقی مصباح یزدی؛ تدوین نگارش: عباس گرایی. - قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1391.
ج. (انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)؛ 1006؛ کلام و عقاید؛ 101.)
کتابنامه ص 578-569، همچنین به صورت زیرنویس.
1. فاطمه زهرعلیهاالسلام ، 8؟ قبل از هجرت ـ 11ق. 2. شرح خطبه فدکیه. الف. گرایی، عباس، گردآورنده. ب. عنوان.
5ر6م/2/27 BP
رساترین دادخواهی و روشنگری: (جلد اول) شرح خطبه حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام معروف به خطبه فدکیه
مؤلف: آیتالله محمدتقی مصباح یزدی
تدوین و نگارش: عباس گرایی
ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)
نوبت و تاریخ چاپ: دوم، پاييز 1401
چاپ: زمزم
شمارگان: 500 قیمت: 225000 تومان
مرکز پخش: قم، خیابان شهداء، کوی ممتاز، پلاک 38
تلفن و نمابر: 37742326 - 025
2-786-411-964-978 :شابک
حقیقت اصیلترین، جاودانهترین و زیباترین راز هستی و نیاز آدمی است كه سلسلة مؤمنان و عالمان صادق چه جانها كه در راه آن نباخته، و جاهلان و باطلپرستان چه توطئهها و ترفندها كه برای محو و مسخ آن نساختهاند. چه تلخْواقعیتی است مظلومیت حقیقت، و چه شیرینْحقیقتی است این واقعیت كه در مصاف همیشگی حق و باطل، حق سربلند و سرفراز است و باطل از بینرفتنی و نگونسار. این والا و بالانشینیِ حقیقت، گذشته از سرشت حق، وامدار كوششهای خالصانه و پایانناپذیر حقیقتجویانی است كه در عرصة نظر و عمل كمر همت محكم بسته و از دام و دانة دنیا رستهاند، و در این میان، نقش و تأثیر ادیان و پیامبران الهی، و بهویژه اسلام و پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و جانشینان برحق و گرامی او(علیهم السلام)، برجستهترین است.
دانشمندان نامآور شیعه رسالت خطیر و بینظیر خویش را بهرهگیری از عقل و نقل و غوص در دریای معارف قرآن و برگرفتن گوهر ناب حقیقت از سیرة آن پیشوایان و
عرضه آن به عالم بشری و دفاع جانانه در برابر هجوم ظلمتپرستان حقیقتگریز دانسته و در این راه دیدهها سوده و جانها فرسودهاند. اكنون در عصر بحران معنویت كه دشمنان حقیقت و آدمیت هر لحظه با تولید و انتشارِ فزون از شمارِ آثار نوشتاری و دیداری و بهكارگیری انواع ابزارهای پیشرفتة سختافزاری و نرمافزاری در عرصههای گوناگون برای سیطره بر جهان میكوشند، رسالت حقیقتخواهان و اندیشمندان حوزوی و دانشگاهی، بهویژه عالمان دین، بس عظیمتر و سخت دشوارتر است.
در جهان تشیع، پژوهشگران حوزوی در علوم فلسفی و كلامی، تفسیری و حدیثی، فقهی و اصولی و نظایر آن كارنامة درخشانی دارند، و تأملات ایشان بر تارك پژوهشهای اسلامی میدرخشد. در زمینة علوم طبیعی و تجربی و فناوریهای جدید نیز پژوهشگران ما تلاشهایی چشمگیر كرده، گامهایی نویدبخش برداشته و به جایگاه درخور خویش در جهان نزدیك شدهاند، و میروند تا با فعالیتهای روزافزونشان مقام شایستة خویش را در صحنة علمی بینالمللی بازیابند. ولی در قلمرو پژوهشهای علوم اجتماعی و انسانی تلاشهای دانشمندان این مرز و بوم آنگونه كه شایستة نظام اسلامی است به بار ننشسته و آنان گاه به ترجمه و اقتباس نظریات دیگران بسنده كردهاند. در این زمینه كمتر میتوان ردّ پای ابتكارات و بهویژه خلاقیتهای برخاسته از مبانی اسلامی را یافت و تا رسیدن به منزلت مطلوب راهی طولانی و پرچالش در پیش است. از این روی، افزون بر استنباط، استخراج، تفسیر و تبیین آموزههای دینی و سازماندهی معارف اسلامی، كاوش در مسائل علوم انسانی و اجتماعی از دیدگاه اسلامی و تبیین آنها از مهمترین اهداف و اولویتهای مؤسسات علمی بهویژه مراكز پژوهشی حوزههای علمیه است.
مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله) در پرتو تأییدات رهبر كبیر انقلاب اسلامی و حمایتهای بیدریغ خلف صالح وی، حضرت آیتالله خامنهای «مد ظله العالی» از آغازِ تأسیس بر اساس سیاستها و اهداف ترسیم شده از سوی حضرت آیتالله محمدتقی مصباح یزدی «دامت بركاته» به امر پژوهشهای علمی و دینی اهتمام داشته و در مسیر برآوردن نیازهای فكری و دینی جامعه، به پژوهشهای بنیادی، راهبردی و كاربردی پرداخته است. معاونت پژوهش مؤسسه برای تحقق این مهم، افزون بر برنامهریزی و هدایت دانشپژوهان و پژوهشگران، در زمینة نشر آثار محققان نیز كوشیده و بحمدالله تاكنون آثار ارزندهای را در حد توان خود به جامعة اسلامی تقدیم كرده است.
كتابِ پیش روی، شرح خطبة نورانی حضرت فاطمه(علیها السلام) (معروف به فدکیه) است که از 22 مرداد 1389(مصادف با آغاز ماه مبارک رمضان) تا 25 خرداد ماه 1390 توسط استاد فرزانه، حضرت آیتالله محمدتقی مصباح یزدی «دامت بركاته» در دفتر مقام معظم رهبری ایراد شده است. این مجموعه با تلاش پژوهشگر ارجمند حجتالاسلام عباس گرایی و تحت نظارت اولیة حجتالاسلام محمدحسین فاریاب نگارش یافته است. معاونت پژوهش، دوام عمر پربركت استاد علامه مصباح یزدی، و توفیق روزافزون پژوهشگر و ناظر محترم این اثر را از خداوند متعال خواستار است.
معاونت پژوهش
مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)
صدایی همچون بال و پر زدن کبوتران، سکوت خلوت تنهاییاش را شکست و ترسی بر دلش نشاند. چه کسی میتوانست باشد؟ زنان زمینی، ازدواج او با مردی آسمانی را به بهانة فقیر بودنش برنتافته، و یاریخواهی او را در این لحظة حساس بیپاسخ گذاشته بودند. پس چه کسی به خلوت او راه یافته بود؟ برق اندیشههای گوناگون ذهنش را به هر سویی میبُرد و چرخش نگاهش به دنبال پناهی میگشت که این بار سکوتْ با صدایی آرامشبخش شکست: «نترس خدیجه! ما فرستادگان پروردگار، و خواهران تو هستیم!» چهرههای روحانی و زیبای آن آسمانیان قدری او را آرام کرد. صدای دلنشین ادامه داد: «من سارهام و این آسیه، همان که همنشین تو در بهشت خواهد بود، و این مریم مقدس است و آن دیگری کلثوم خواهر موسی(علیه السلام)». چهار بانوی بهشتی در چهار سوی خدیجه نشستند و چیزی نگذشت که فضای خانه غرق در نور شد و هر پرتوی از آن نور، شادیکنان به سویی پر کشید. گویی بر یکدیگر سبقت
میگرفتند تا مژدة آمدن بانوی آسمانی را به تکتک اهل زمین برسانند. حوریانی از بهشت با جامهایی بلورین، مملو از آب حوض کوثر و با حولههایی سپیدتر از شیر و خوشبوتر از مشک و عنبر، با آمدن خویش بر شکوه آمدن فاطمه افزودند. وه چه باشکوه است آمدن زهرا، بانوی درخشنده! وای، چه زیباست قدوم فاطمه، جداکننده دوستان خویش از آتش! این صدیقه طاهره، زکیه محدَّثه، راضیة مرضیه، منصورة مبارکه است که لب به سخن گشوده و چه زیبا میگوید: «شهادت میدهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و پدرم، رسول خدا، سرور همة انبیا، و همسرم علی، سرور همة اوصیا، و فرزندانم، سرور همة نوادگان هستند». او آمده با دنیایی از علم، معرفت و پاکی. چرا سخن به توحید نگشاید، درحالیکه در عالم نور معلم ملائکه بوده است، و با تهلیل او دیگران توحید را آموختند؟(1)
هنوز مادر نمونه و فداکار او در بهت نور فرزندش و شهادت او به توحید، نبوت و امامت مانده بود که چشمان زیبای زهرا(علیها السلام) به چشمان او دوخته شد و با لبخندی شیرین فرمود: «سلام مادر!» فاطمه با سلام خویش جان تازهای به مادر بخشید و سپس رو به چهار بانوی آسمانی کرد و با ذکر نام هریک، به آنان سلام کرد و شور و شعفی در دل آنان به پا ساخت. صدای بانوان بهشتی خدیجه را به خود آورد: «خدیجه! دختر پاک و مبارکت را بگیر که در او و نسل او برکت قرار داده شده است».(2)
آری، این فاطمه(علیها السلام) است، که از عرش آمده تا چند بهار میهمان فرشیان باشد و نوری گردد بر سر راه آنان تا بهشت. او آمده تا یاوری باشد برای پدر بزرگوار خویش در
1. ر.ک: محمدبنعلیبنبابویه، عیون أخبار الرضا(علیه السلام)، ج1، ص262.
2. همو، أمالی، ص593.
امر هدایت خلق، و شبِ قدری باشد برای نزول قرآنهای ناطق (مَنْ عَرَفَ فَاطِمَةَ حَقَّ مَعْرِفَتِهَا فَقَدْ أَدْرَکَ لَیْلَةَ الْقَدْر؛(1) «کسی که فاطمه را آنگونه که حقِ شناخت اوست بشناسد، شب قدر را درک کرده است»).
آنگاه که اثبات حقانیت امام خویش را جز با بذل همة هستی خویش امکانپذیر ندید، انقلابی فاطمی را رقم زد که تا خورشید و ماه طلوع و غروب میکنند، نور آن، هدایتگر هر حقیقتجویی است. گوشهای از انقلاب فاطمه(علیها السلام) خطبة مبارک او در مسجدالنبی است که هدفی جز دفاع از حریم ولایت و امامت نمیجوید و حقیقتاً چراغی است برای شناخت ماهیت حوادثی که پس از رحلت رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) رخ داد.
این خطبة شریف ازجمله خطبههای مشهوری است که علمای شیعه و اهلسنت با سندهای پرشمار آن را نقل کردهاند. ازجمله منابع مکتوبی که اکنون در دسترس است، میتوان به این منابع اشاره کرد:
1. بلاغات النساء، اثر احمدبنابیطاهربنطیفور (280ق)؛
2. دلائل الإمامة، اثر محمدبنجریر (طبری آملی صغیر، 310ق)؛(2)
3. الشافی فی الإمامة، اثر علیبنالحسین موسوی (سید مرتضی، 436ق)؛
4. الإحتجاج، اثر احمدبنعلیبنابیطالب (ابومنصور طبرسی، قرن ششم)؛
5. شرح نهج البلاغه، اثر ابنابیالحدید (656ق)؛
6. الطرائف، اثر سیدعلیبنطاووس حسینی حلی (664ق).
1. فراتبنابراهیم کوفی، تفسیر فرات الکوفی، ص581.
2. متن خطبة فدکیه در این کتاب، مفصلترین متن موجود است که مؤلف، آن را با نه سند نقل کرده است.
سخنان صدیقة کبری(علیها السلام) را در این خطبه میتوان در شش محور تشریح کرد: ایشان در بخش اول از سخنان خویش به مسئلة خداشناسی پرداخته، معارفی عمیق حول صفات و افعال الهی بیان میفرماید؛ مسئلة نبوت و ویژگیها و اهداف آن، بخش دوم سخنان ایشان را به خود اختصاص میدهد؛ بخش سوم بر محور قرآن کریم و بیان معارف اساسی آن میگردد؛ در بخش چهارم، بانوی دو عالم(علیها السلام) ضمن معرفی خود و بیان خدمات رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و امیرالمؤمنین(علیه السلام)، به آسیبشناسی جامعة اسلامی پس از رحلت پیامبر اسلام میپردازد و نحوة شکلگیری انحراف در جامعة اسلامی را تشریح میکند؛ در بخش پنجم به مسئلة تصرف فدک اشاره کرده، ادلة باطل مخالفان را برای اقدام به این کار نقد میکند؛ و سرانجام در بخش ششم رو بهسوی انصار، از آنان برای دفاع از حق یاری میطلبد و با این بیان، حجت را بر همة آنان تمام میکند.
اکنون زانوی ادب در محضر حضرت استاد علامه آیتالله محمدتقی مصباح یزدی دامتبرکاته میزنیم، تا با بیان شیوای خویش که ریشه در معرفتی ناب و قلبی پاک دارد، ما را با معارف بیانشده در خطبة آن بزرگبانوی عالم(علیها السلام) آشنا سازد. مجموعة پیش رو حاصل سخنرانیهای حضرت استاد در شرح خطبة حضرت زهراست که از ابتدای ماه مبارک رمضان 1431هجری قمری، مصادف با 22 مرداد 1389 هجری شمسی آغاز شد و پس از آن در جلسات هفتگی درس اخلاق ایشان تا 25 خرداد 1390 هجری شمسی ادامه یافت. حضرت استاد، با تسلط بینظیر خویش بر معارف قرآنی، علوم عقلی و علوم اجتماعی، ما را از سویی با اعتقادات ناب فاطمی آشنا میکنند، و از سوی دیگر با تحلیل نکات عبرتآموز انقلاب فاطمی، در تشخیص وظیفة زمانة خویش یاری میرسانند.
در اینجا شایسته است برای همة عزیزانی که در به ثمر نشستن این اثر کوشیدند الطاف خاصة بانوی دو عالم، حضرت صدیقة طاهره(علیها السلام) را مسئلت کنیم؛ بهویژه جناب حجتالاسلاموالمسلمین محمدحسین فاریاب که با دقتنظر خویش بر ارزش این اثر افزودند. عاجزانه از محضر بزرگبانوی عالم، زهرای مرضیه(علیها السلام) تقاضامندیم نام همة ما را در زمرة خادمان خود و فرزندان پاک و طاهرش(علیهم السلام) ثبت کند و بدین بهانه ما را مشمول شفاعت خویش قرار دهد.
چه بگوییم بانو که دستمان خالی است و تلاشی که شایستة بارگاه ملکوتی حضرتت باشد در توان ما ضعیفان نیست. پس همان را میگوییم که برادران یوسف گفتند:
یا أَیُّهَا الْعَزیزُ مَسَّنا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقین؛(1) ای عزیز، ما و خاندان ما خسارتدیدهایم، و متاع کمی با خود آوردهایم. پس تو از کرم خویش پیمانهمان را کامل کن و بر ما تصدق و بخشش نما، که خداوند بخشندگان را پاداش میدهد.
عباس گرائی
اول ربیعالأول 1434
مصادف با
1391/10/24
1. یوسف (12)، 88.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1396/12/23، مطابق با بیستوپنجم جمادیالثانی1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(19)
در جلسات گذشته با استفاده از منابع اسلامی به این نتیجه رسیدیم که ارزش اصیلی که موجب سعادت دنیا و آخرت انسان میشود ایمان است، و سایر ارزشها در صورتی که دارای حد نصاب باشند، از لوازم، نتایج و شاخههای ایمان بهشمار میآیند، و اگر زیر حد نصاب باشند چیزهایی هستند که به انسان در رسیدن به این ارزش اصیل کمک میکنند ولی خودبهخود نمیتوانند سعادت دنیا و آخرت را تأمین کنند. همچنین گفتیم که برای تحقق ایمان سه مؤلفه لازم است: ابتدا شناخت؛ اینکه ثابت شود چیزی هست تا انسان به آن ایمان بیاورد. اگر انسان نسبت به محتوا و متعلق ایمان شناخت نداشته باشد، ایمان امکان تحقق ندارد. ولی علم به تنهایی کافی نیست و کسانی بودهاند که علم داشتهاند ولی کافر بودهاند. نمونه بارز این دسته فرعون است و نمونه بارزتر آن ابلیس است که علمش بسیار زیاد است ولی این علم به دردش نمیخورد. روشن است که این علم چیزی کم دارد و مؤلفه دوم انگیزه برای ملتزم شدن به لوازم علم است. گاهی شرایط به گونهای است که چنین انگیزهای در انسان تحقق پیدا نمیکند و با اینکه علم وجود دارد، چیزی مانع تحقق ایمان میشود. اگر آن معرفت حاصل شد و این مانع هم وجود نداشت، نوبت به عنصر آخر میرسد که تصمیم به التزام به لوازم شناخت است. این همان عنصر اختیاری است که در ایمان وجود دارد. به خاطر همین عنصر است که ایمان ارزشی اصیل بهشمار میرود و سایر ارزشهای اخلاقی و الهی در سایه آن تحقق پیدا میکند. همچنین گفتیم که ایمان با کفر تقابل دارد، و گاهی این تقابل از نوع تضاد است و آن در جایی است که کفر را فعلی وجودی تلقی کنیم، ولی در بعضی از موارد این تقابل از نوع عدم و ملکه است.
گفتیم که ایمان در گرو عنصری اختیاری است، و انسان باید خودش بخواهد که ایمان بیاورد و برای این کار نیازمند معرفت و انگیزه است. حال این سؤال مطرح است که چرا ایمان بیاوریم و چه انگیزهای برای آن داریم؟ در پاسخ گفتیم که انسان انگیزهای فطری دارد که نمیتواند خودش را از آن رها کند و آن این است که میخواهد خوبیها و چیزهایی که دوست دارد و به نفعش است به دست آورد، و متقابلا از چیزهایی که برایش ضرر دارد پرهیز میکند. هر موجود زنده باشعوری به صورت فطری میخواهد هر چه برایش مفید است، به دست آورد و از هر چه برایش ضرر دارد، فرار کند. برای انسان حتی احتمال این مسایل نیز مهم است. انسان عاقل اگر احتمال دهد خطر بزرگ یا نفع مهمی در پیش است، ابتدا میکوشد که خودش را از آن خطر محتمل حفظ کند و آن منفعت مهم را به دست آورد. از اینرو درصدد برمیآید که ببیند چنین خطر یا منفعتی هست یا نیست. گفتهاند خدایی هست، او هم انگیزه پیدا میکند که در اینباره تحقیق کند تا اگر منفعتی در آن است از منافعش استفاده کند، و اگر ضررهایی دارد خودش را از ضررهایش برهاند. انسان ابتدا انگیزه کسب معرفت پیدا میکند که ببیند هست یا نیست. سپس اگر شرایط برای اثبات فراهم بود، زمینه ایمان نیز برایش فراهم میشود، اما اگر شرایط بهگونهای بود که نتوانست اثبات کند، مستضعفی است که معذور است و به هر اندازهای نتوانسته است تشخیص دهد، معذور است.
انگیزه اصلی ما برای شناخت خدا و ایمان به او همان انگیزه فطری جلب منفعت و دفع ضرر است که حتی در حیوانات هم وجود دارد؛ البته این انگیزه در انسانها آگاهانهتر است. این انگیزه به تحقیق ابتدایی و حتی اثبات اصول دین قانع نمیشود و باز از ما مطالبه تلاش بیشتر دارد. اگر ایمان امر بسیطی بین صفر و صد بود، یکبار که پیدا میشد، دیگر مسئله تمام بود، اما ایمان دارای مراتب بسیار متفاوتی است که حتی محاسبه اختلاف آن مراتب بسیار دشوار است و همان طور که فطرت برای اصل یک امر مشکک (دارای مراتب) طالب جلب منفعت و دفع ضرر است، برای مراتب بالاتر آن نیز همینگونه است، و انسان وقتی مرتبهای از آن را پیدا کرد، به دنبال مرتبه بالاتر میرود. همان انگیزهای که مرتبه اول را از ما میخواهد، نسبت به مراتب کاملتر نیز مطالبه دارد. هیچ عاملی برای محدود کردن این انگیزه وجود ندارد و تا وقتی که این مراتب وجود دارد و انسان میتواند آنها را به دست آورد، فطرت انسان از او میخواهد آنها را کسب کند.
هم در محاورات خودمان که همه تلقی به قبول میکنیم و هم با دلایل عقلی و نقلی اثبات میشود که ایمان دارای مراتب است. روشن است ایمان نوجوانی که تازه خدا را شناخته و قبول کرده است که باید او را اطاعت کند با ایمان ائمه اطهارسلاماللهعلیهماجمعین و کسانی مثل سلمان و ابوذر یکسان نیست. ایمان این نوجوان نهال بسیار ضعیفی است که تازه بر قلب او روییده و هر لحظه ممکن است در معرض آفات قرار گیرد و بخشکد، ولی ایمان اولیای خدا اینگونه نیست و کسانی هستند که تا پای جان پای ایمانشان ایستادهاند، و به تعبیر روایت، اگر بدنشان را با قیچی ریزریز کنند، دست از ایمانشان برنمیدارند.
بهترین چیزی که ما را در این مسئله قانع میکند، آیات قرآن است. خداوند میفرماید: هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّكِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَانًا مَّعَ إِیمَانِهِمْ؛[1]خدا در دلهای مؤمنان آرامشی ایجاد میکند تا بر ایمانشان بیفزاید. لِیَزْدَادُوا إِیمَانًا مَّعَ إِیمَانِهِمْ؛ آن ایمان اول سر جایش هست، بر آن افزوده میشود، بنابراین ایمان قابل افزایش است. همچنین در آیه دوم از سوره انفال در معرفی مؤمنان میفرماید: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ؛ مؤمنان به گونهای هستند که وقتی یاد خدا میشود و نام او به میان میآید، دلشان میلرزد و احساس ضعف و شرمندگی میکنند. وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا؛ و وقتی آیات قرآن بر آنها تلاوت میشود بر ایمانشان افزوده میشود. بنابراین ایمان قابل افزایش است، و این افزایش حد و مرزی ندارد.
افزایش بر دو گونه است؛ گاهی افزایش به شدت یافتن است، همانند تفاوت میان رنگ کمرنگ و پررنگ و عطر کم بو و پر بو؛ اما گاهی افزایش به این است که چیزهایی به آن امر اول اضافه شود. درباره ایمان نیز این سؤال مطرح است که افزایش آن چگونه است؛ آیا همان اصل اعتقاد به خدا شدید میشود یا شاخههای دیگری به آن ایمان اولیه اضافه میشود؟ تعبیر زادتهم ایمانا به معنای شدت ایمان است، اما تعبیر لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم، احتمال دوم را تقویت میکند. میفرماید: خداوند افزون بر ایمانشان، ایمان دیگری به آنها میدهد. برای تقریب به ذهن، نهالی را در نظر بگیرید که یک ریشه، یک ساقه و یک برگ دارد. رشد این نهال گاهی به این است که همان ریشه قویتر شود، ساقهاش محکمتر شود و برگ آن بزرگتر شود. این یک نوع افزایش است. اما افزایش دیگری درباره این نهال مطرح است و آن به این است که آن ریشه چند ریشه دیگر بزاید، از آن تنه چند شاخه دیگر بروید و برگها افزایش پیدا کنند.
ایمان به خدا نیز هر دو افزایش را میتواند داشته باشد. برای مثال فرض کنید که انسان کمالی را در کسی سراغ دارد و آن کمال را دوست دارد. حال اگر آن کمال بیشتر شود یا توجه انسان به آن بیشتر شود، این محبت نیز افزایش مییابد. روشن است که اینجا دو محبت نیست و این همان محبت اول بود که رشد کرده و شدت پیدا کرده است. تفاوت این دو به ضعف و شدت است. اما گاهی افزایش اینگونه نیست؛ برای مثال، انسان میداند که کسی کمالی علمی داشته است و سپس میفهمد که علم یا هنر دیگری را هم خوب بلد است، مثلا سخاوت و شجاعت خوبی هم دارد. روشن است که هر کدام از شناختها محبت جدیدی اضافه میکند. درباره خداوند متعال نیز گاهی انسان فقط میداند که او کسی است که ما را آفریده است، اما بعد میفهمد که یکی از صفات خدا مهربانیاش است و لطف خدا تنها این نیست که ما را آفریده، بلکه او از روی محبت ما را از آفتها حفظ کرده است. سپس اگر فهمید که خدا حکیم بوده، کارهایش از روی حکمت است، میفهمد که اگر مشکلاتی برای انسان پیش بیاید، این مشکلات نیز بیحکمت نیست. در کنار این افزایش شاخههایی از معرفت و ایمان در قلب انسان پیدا میشود. وقتی نعمتها و مهربانیهای خدا را بیشتر شناخت، شکرش افزوده میشود و وقتی حکمت خدا را شناخت، بیشتر متوجه عظمت تدبیر الهی میشود.
انسان ابتدا وقتی میفهمد که خدا به او روزی میدهد شکری میکند و میگوید الحمدلله که امروز گرسنه نماندم؛ اما اگر بفهمد که خدا در هر آن چند هزار بلکه چند میلیون نعمت به او میدهد، و وقتی میفهمد که حتی اگر بلایی هم به او رسید، حکمتی دارد و مقدمهای برای افزایش نعمت است، خیلی راحت صبر و تحمل میکند و جزع و فزع نمیکند؛ اما وقتی فهمید که نه تنها این بلاها حکمتی داشته است، بلکه وسیله تکامل اوست، افزون بر صبر، رضایت هم پیدا میکند و نسبت به آن خشنود میشود و از آن استقبال میکند. توکل، صبر و رضا شاخههایی است که از ایمان پیدا شده و در روایات به آنها اشاره شده است. به هر حال این مثلی است برای این که چه طور بر ایمان افزوده میشود، یعنی شاخههای جدیدی میرویاند، نه این که فقط آن شاخه اول قویتر میشود.
در بعضی از آثار ایمان شدت مطرح است. وَمِنَ النَّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً یُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ؛[2]در محبت شدت مطرح است. اینگونه نیست که محبت باشد و محبت دیگری در کنارش سبز شود، بلکه همان محبت شدیدتر میشود. این «شدت» است، اما «ازدیاد» به این است که شاخه جدیدی بروید. در معرفتهای جدیدی که انسان پیدا میکند، به یک معنا میتوان گفت خود درخت قویتر شده است، چنانکه میتوان گفت ازدیاد پیدا کرده است، و این غیر از شدت و اشتداد است. تعبیر لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم، میتواند این معنا را القا کند که افزون بر ایمان اول، ایمان دیگری اضافه میشود.
کسانی که چشم بصیرتشان باز است، وقتی میبینند خداوند متعال آرامشی برای آنها ایجاد کرده است، کأنه میبینند که خدا چیز جدیدی به آنها اعطا کرده است و خود این لذتی فوق آن نعمت برایشان ایجاد میکند. فرض کنید در روز عیدی مقام معظم رهبری به اینجا تشریف بیاورند و بار عامی باشد که هر کس به اینجا بیاید به او هدیهای عنایت بفرمایند. تقدیم هدایا به دو گونه است؛ گاهی این طور است که مثلا ایشان نشستهاند و جوایز اینجا چیده شده است و خادمان آنها را به اشخاص تحویل میدهند. انسان از این هدایا لذت میبرد و خوشش میآید که توانسته است از جوایز رهبری استفاده کند، اما گاهی این طور است که فردی را صدا میکنند و آقا به دست خودشان یکی از جوایز را به او میدهند. برای کسیکه معرفت داشته باشد، لذت این هدیه از همه هدایای دیگر بیشتر است. اینکه ایشان هدیه را به دست خودشان به این فرد دادند عنایت خاصی است. کسانی که در مقامات عالی بهشت، عند ربهم یرزقون هستند، هدایایی را بیواسطه از دست خدا دریافت میکنند و لذتی که از این عنایت میبرند بیش از لذتی است که از خود آن نعمت میبرند.
گفتیم که فطرت ما نسبت به افزایش و کسب مراتب بالاتر ایمان خاموش نیست و به همان دلیل که روز اول نسبت به تحقیق امر میکرد، اکنون میگوید: سعی کن ایمانت افزوده شود تا از برکاتش بیشتر استفاده کنی! بیشتر تلاش کن تا اگر ثواب است از ثوابهای بیشتری بهره ببری، و اگر مصونیت از عذاب است، هرچه انسان بتواند کاری کند که عذابش کمتر شود بهتر است. انسان از عذاب ابدی به این زودیها مصونیت پیدا نمیکند. جهنمیها به مالک دوزخ التماس میکنند که از خدا بخواه یک روز عذاب ما را کم کند، اما جواب میشنوند که دیگر کار از کار گذشته است.
این عامل فطری هر قدر بیدارتر و فعالتر باشد، بیشتر ما را وادار میکند که بر ایمانمان بیافزاییم. حال که ما باید بر ایمانمان بیافزاییم و این مقتضای فطرت ماست و اگر این کار را نکنیم ضرر بسیاری کرده و پشیمان خواهیم شد، این سؤال مطرح میشود که چه کنیم که بر ایمانمان افزوده شود؟ در جلسات گذشته گفتیم که ایمان سه عنصر دارد که دو عنصر آن مقدمه و عنصر سوم فعل و تصمیمی است که حتما باید از انسان سر بزند. بنابراین اگر میخواهیم ایمانمان افزایش بیاید، ابتدا باید بکوشیم که معرفتمان زیاد شود و خدا را بهتر بشناسیم. این که در مکتب به ماگفتهاند خداوند عالم را آفرید و ما هم یاد گرفتهایم، و بعد هم پدر و مادر بر آن تأکید کردهاند، شاید تا حدی برای زمان کودکیمان کفایت میکرد. اطمینانی بود که انسان از گفته پدر و مادرش پیدا میکرد. این یک معرفت است. یک معرفت هم معرفتی است که انسان با براهین قطعی و استدلالهایی غیر قابل خدشه به دست میآورد، استدلالهایی که همه شبهاتش دفع شده است و انسان با وجود آنها در هیچ حالی در بحث شکست نمیخورد. ولی بالاتر از این معرفت، نورانیتی است که خدا در دل انسان ایجاد کند. همان طور که خداوند در دل مؤمنان آرامش ایجاد میکند، در دل بعضی نور معرفت خودش را میتاباند؛ البته کار خدا گزاف و بیحساب نیست. کسانی پیدا میشوند که این لیاقت را پیدا میکنند و خداوند نور معرفتی در دلشان میتاباند که گاهی از معرفتهایی که بعد از چندین سال تحصیل علوم مربوطه و الهیات پیدا میشود، بالاتر است. گاهی حتی یک بیسواد این لیاقت را پیدا میکند. عنصر اول ایمان معرفت است، و برای افزایش ایمان باید نسبت به افزایش معرفت تلاش کنیم. معرفت جزء العلة ایمان و شرط لازم برای آن است، اگر میخواهیم ایمان افزایش پیدا کند، باید آن هم افزایش پیدا کند تا معلولش نیز کاملتر شود.
عنصر دوم انگیزه است. انگیزه نیز در اثر اشتغالات و توجهاتی که انسان دارد، شدت و ضعف پیدا میکند. ما انسانها خیلی چیزها را دوست میداریم و نسبت به آنها مایل هستیم، اما گاهی در عمل چیزهایی پیش میآید که از آنها منصرف میشویم. فردی را فرض کنید که از خانه بیرون میآید که صبح زود به زیارت حضرت معصومهسلاماللهعلیها برود و از فضای بینالطلوعین حرم استفاده کند، اما در بین راه رفیقش او را از ادامه راه منصرف میکند و به فلان معامله پرسود دعوت میکند. اگرچه ممکن است آن معامله کار حلال خوبی هم باشد، اما به هر حال فرد را از انگیزه اصلیاش محروم ساختهاست. در اینجا انگیزه اصلی زیارت حرم حضرت معصومه بود، اما در اثر برخورد با امر مزاحمی ضعیف شد. گاهی کار به جایی میرسد که انگیزه گناه مانع انجام کار انسان میشود، برای مثال نگاه انسان به چیزی میافتد، خوشش میآید و راهش را از حرم کج میکند و به دنبال آن میرود. آدمیزاد اینگونه است. بنابراین ما افزون بر اینکه باید معرفتمان را زیاد کنیم، باید آسیبها را درست بشناسیم و سعی کنیم از آنها جلوگیری کنیم. بدانیم اگر این آسیبها قوی شد، دیگر نمیتوانیم جلوی آن را بگیریم. اگر انسان بر لب جو حرکت کند، ممکن است پایش لیز بخورد و در آن بیفتد؛ ومن یحم حول الحمی اوشک ان یقع فیه. اگرمیخواهیم نلغزیم و در چاله نیفتیم، باید کمی فاصله بگیریم.
ابتدا باید سعی کنیم عوامل تقویتکننده ایمان را در خودمان تقویت کنیم و رشد بدهیم. دوم از عواملی که مزاحم هستند و مانع میشود که آن راه ادامه پیدا کند، آن توجهات اثر بکند و انسان تمرکز پیدا کند، پرهیز کنیم و فاصله بگیریم. با کسانی که میدانیم اهل گناه هستند، کمتر معاشرت کنیم. این دو عامل زمینه را فراهم میکند که انسان بتواند تصمیم جدیتر، طولانیتر و مستمرتری بگیرد که خود آن هم البته در اثر تمرین قابل تقویت است. ایمان خودبهخود افزایش پیدا نمیکند. این کار اسبابی دارد که باید آنها را شناخت و از آنها استفاده کرد. حتی لطفهایی که خدا به بندگان خاص خودش میکند، بعد از آن است که شرایطش را پیدا کردهاند. هو الذی انزل السکینة فی قلوب المومنین؛ باید ایمان آورده باشند و لیاقت نزول سیکنه در دلشان پیدا شده باشد. سپس خدا هم لطف میکند و بر ایمان، معرفت و محبتشان میافزاید و زمینه کمال و رشد بیشتری برایشان فراهم میشود.
رزقنا الله و ایاکم انشاءالله
پیش از ورود به خطبة شریف بانوی دو عالم(علیها السلام)، دو مسئلة اساسی را برمیرسیم. نخست اینکه به نظر میرسد اگر در آغاز، اصل مسئلة «وحدت امت اسلامی» بررسی، و مقصود از آن روشن شود، دل نورانی صدیقة طاهره(علیها السلام) شادتر خواهد بود؛ چراکه امروزه میبینیم امت اسلامی بیشازپیش به این امر مهم نیازمند است و عدم تبیین جامع این مسئله ضربات فراوانی بر پیکر امت اسلامی وارد ساخته است. نیمنگاهی به وضعیت کنونی امت اسلامی و پیروان رسول خاتم(صلى الله علیه وآله) ضرورت توجه به این مسئلة مهم را بر هر مسلمانی روشن میسازد. عاشقان و ارادتمندان محمد مصطفی(صلى الله علیه وآله) را چه شده که امروز بهرغم بهرهمندی از آموزههای غنی، نجاتبخش و سعادتآفرین اسلام ازیکطرف، و در دست داشتن مناطق راهبردی و نعمتهای فراوان مادی از طرفی دیگر، از سوی مستکبران عالم به استضعاف کشیده شدهاند؟ چرا با وجود دستور صریح قرآن بر اعتصام به حبل الهی و پرهیز از تفرقه، امروز شاهد برادرکشی در میان امت اسلامی هستیم؟ آیا نمیبینیم که امروز چگونه دشمنان کینهتوز دین خدا بیش از هر زمان دیگر کمر به
نابودی تعالیم انبیای الهی، بهویژه دین مبین اسلام بستهاند؟ امروز بر همة مسلمانان بهویژه عالمان و اندیشمندان مسلمان است که تلاش خویش را بر تحقق وحدت و از بین بردن تفرقه و تشتت در میان امت رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) متمرکز سازند تا در سایة اتحاد و برادری، زمینة بهرهمندی از آموزههای حیاتبخش اسلام برای همگان فراهم آید، و آثار پربرکت آن را در دنیا و آخرت خویش شاهد باشیم. برای دستیابی به این امر مهم ابتدا باید با طرح مباحث نظری، راهکارهای تحقق این امر را تبیین کنیم، و سپس برای تحقق عملی آن بکوشیم.
اما مسئلة دوم که بِدان میپردازیم، فلسفة ایراد خطبة شریف حضرت زهرای مرضیه(علیها السلام) است که پس از بررسی مسئلة وحدت امت اسلامی خواهد آمد.
برای طرح بحثی جامع دربارة مسئلة «وحدت»، باید به پرسشهایی ازایندست پاسخ داد:
ـ وحدت به چه معناست؟
ـ وحدت مطلوب چگونه وحدتی است؟
ـ وحدت مطلوب چگونه تحقق مییابد و چه موانعی میتواند بر سر راه تحقق آن قرار گیرد؟
ـ مقصود از حفظ وحدت چیست و چگونه باید وحدت را حفظ کرد؟
ـ آیا طرح صحیح، علمی و محققانة ویژگیها، تاریخ و مواضع اهلبیت(علیهم السلام) با مسئلة وحدت تنافی دارد یا برعکس، اساساً امامت و ولایت، عامل وحدت امت اسلامی است؟
با توجه به پرسشهایی از این سنخ، و نبودِ پاسخی جامع برای آنها، به نظر میرسد
نخست باید با ارائة بحثی جامع دربارة مسئلة «وحدت و اختلاف»، ابهامات در این باره را پاسخ گوییم. امیدواریم که اندیشمندان و جوانان محقق ما با دنبال کردن پرسشهایی ازایندست، اینگونه مباحث را به سرانجامی شایسته برسانند.
پس از ارائة بحثی جامع دربارة وحدت و اختلاف، و نگاهی به فلسفة ایراد این خطبة نورانی، دست خویش را بهسوی فهم خطبة بینظیر سرور بانوان عالم، زهرای مرضیه(علیها السلام) دراز خواهیم کرد؛ خطبهای که از فصیحترین و بلیغترین کلماتی است که از ساحت مقدس اهلبیت(علیهم السلام) صادر شده و ازنظر تاریخی، جای تشکیکی دربارة آن باقی نمانده است؛ با این آرزو که مشمول عنایتهای خاص آن بانو قرار گیریم.
معنای حقیقی وحدت و یکی بودن، بدیهی است و ابهامی ندارد؛ اما آنچه بایسته مینماید، روشن شدن مراد از مفهوم وحدت در مسئلة «وحدت امت اسلامی» است. ازاینرو دربارة احتمالات ممکن در این زمینه بحث میکنیم.
احتمال اول این است که بگوییم مقصود از ایجاد وحدت، یکی شدنِ کامل همة انسانهاست؛ بهگونهایکه هیچ تعدد و کثرتی در میان آنها باقی نماند. واضح است
1. وحدت حقیقی فلسفی، وصفی در مقابل کثرت است و هنگامی به کار میرود که موصوف آن با دقت عقلی و بدون مسامحه، حقیقتاً یک چیز باشد. وحدت در فلسفه گاه وصف مفهوم ذهنی قرار میگیرد و گاه وصف وجود خارجی. برای مطالعة بیشتر، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، بخش دوم؛ همو، آموزش فلسفه، ج1، درس بیستوهشتم.
که چنین وحدتی امکان ندارد. محال است که بین همة افراد جامعه، وحدت حقیقی به وجود آید؛ چراکه دو یا چند انسان، دو یا چند موجودند و هیچگاه یک موجود نخواهند شد.
احتمال دومی که میتوان به بررسی آن پرداخت، مسئلهای است که در میان اندیشمندان علوم اجتماعی مطرح است و آن اینکه آیا مجموعهای انسانی که یک جامعه را تشکیل میدهد، میتواند وحدتی حقیقی داشته باشد؛ بدینمعنا که برای اجتماع، هویتی جدید غیر از هویت افراد به وجود آید؟ این مسئله باید در فلسفة علوم اجتماعی طرح شود و ارتباطی هم به مقصود ما ندارد؛ اما ازآنجاکه برخی از بزرگان(1) این نظریه را پذیرفتهاند و به این جهت که گمان نشود ایشان سخنی سبک گفتهاند، دیدگاه ایشان را در قالب مثالی توضیح میدهیم.
بدن ما از میلیاردها سلول تشکیل شده است که هرکدام از این سلولها برای خود حیات دارند و اغلب بهگونهای هستند که میتوان آنها را از بدن جدا و درحالیکه زندهاند، خارج از بدن نگهداری کرد. همچنین وقتی از کسی خون میگیرند و در محل مناسب از آن نگهداری میکنند، گلبولهای خون درحالیکه خارج از بدناند و هیچ ربطی هم به بدنِ اصلی ندارند، زنده میمانند. نمونة دیگر و بالاتر از مثالهای اخیر، قلب انسان است که عضوی از بدن است و به کمک سایر اعضا نقش مهمی در حفظ حیات انسان دارد؛ اما میتوان آن را از بدن خارج کرد و در محل مناسب،
1. ر.ک: مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج7، ص263.
مدتها از آن بهصورت زنده محافظت کرد. پس در بدن ما میلیونها موجود زنده وجود دارند که هرکدام موجودی مستقل هستند، اما مجموع آنها در اشراف یک روح انسانی است و آن روح به آنها تعلق میگیرد و وحدت میبخشد. همة این موجودات در زیر سایة یک روح، متحد و دارای وجودی جدید میشوند. پس این امکان هست که موجوداتی متعدد و مستقلْ تحت صورتی واحد تحقق یابند و روح واحدی به آنها تعلق گیرد. در اینجا وحدتْ بالاصاله و بالذات صفت آن روحی است که به این کثرات تعلق گرفته است؛ اما بالعرض میتوان به آن مجموعه هم وصف «واحد» را اطلاق کرد و گفت همة اینها یک موجودند.
برخی از اندیشمندان تصور کردهاند که هریک از افراد جامعه مانند سلولی برای جامعه هستند و مانعی ندارد که در شرایطی ویژه، همة افراد، روحی واحد و هویتی جدید بیابند. برخی این امر را بهمنزلة یک احتمالْ ممکن شمردهاند و برخی دیگر اصرار میورزند که چنین امری تحقق یافته است. این مسئله، کانون بحث ما نیست و طرح آن تنها برای رفع استبعاد از داشتن چنین اعتقادی است؛ گرچه به نظر میرسد پذیرش آن دشوار است.(1)
احتمال دیگر در معنای وحدت، شناسایی ملاکهای مشترک و تلاش برای تقویت آنهاست تا بدینطریق عوامل اختلاف کمرنگ شوند. مراد از وحدت در بحث وحدت امت اسلامی، چنین معنایی است. مقصود از وحدت فرقههای مختلف مسلمانان، و نیز
1. برای مطالعه بیشتر در اینباره، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، بخش دوم.
مراد از وحدت همة طوایفی که در یک کشور زندگی میکنند و نیز مقصود از وحدت جهانی، این است که ملاکهای مشترکی شناسایی شوند، و این ملاکها بیشتر کانون توجه قرار گیرند؛ تلاشها معطوف به تقویت آنها شود و در برابر، عوامل اختلاف و دشمنی کمرنگ شوند. کسانی که در پی تحقق وحدت در اجتماع یا امّتی خاص هستند، باید این معنا را در دستور کار خویش قرار دهند؛ بهویژه زمانی که دشمنِ مشترکی، هستی همة آنها را تهدید کرده است، و آنها مجبورند به خاطر حفظ جهات مشترکِ خویش، با آن دشمن مقابله کنند. در چنین موقعیتی اگر بنا باشد هر گروه و فرقهای برای خود سلیقه و فکری مستقل داشته باشد و اصرار ورزد که همه تنها طبق آن سلیقه و فکر عمل کنند، مسلم است که دشمن از این فرصت بهره میگیرد و همة آنها را نابود میسازد.
این اندازه از معنای وحدت روشن مینماید؛ اما آنگاه که مسائلی جزئیتر طرح میشود، ابهامات فراوانی پیش روی قرار میگیرد که پاسخی جامع برای آنها در دست نیست. این امر ضرورت پژوهش در این باره و پرداختن به جزئیات این مسئله را دوچندان میکند. باید درباره این موضوع بحث کرد که انسانهای پرشماری که در یک جامعه زندگی میکنند و هرکدام از وجودی مستقل برخوردارند ـ بر فرض که روح واحدی هم برای جامعه وجود داشته باشد، که از بحث ما خارج است ـ با وجود زبانهای مختلف، عقاید گوناگون، نژادهای متفاوت و... تا چه اندازه باید برای گرایش به وحدت و کم شدن کثرت بکوشند؟ بیشک وحدت به معنایی که گفته شد امری اعتباری بوده، مقصود از آن این نیست که کثرتها و اختلافها بهکلی حذف شوند. در وجود انسانهای گوناگون، عصبیتها و احساسات مختلف و زمینههای فکری و اعتقادی متفاوتی وجود دارد و با اکراه نمیتوان
کسی را وادار به پذیرش اعتقاداتی خاص کرد. هر کسی باید با قلب خویش مسائل اعتقادی را باور کند. با این حساب آیا میتوان انتظار داشت که همة انسانها مسلمان شیعی یا سنی شوند؟ آیا مقصود از تلاش برای ایجاد وحدت، تحقق چنین امری است؟ یکی از دغدغههای ذهنی مسلمانان در هنگام طرح مسئلة وحدت این است که آیا برای تحقق وحدت، باید مسائل اختلافی شیعه و سنی بهکلی حذف شوند و تنها از اصل حقانیت اسلام، نبوت و معاد بحث شود و برای مثال دربارة مسئلة امامت در کشور ما بحثی مطرح نگردد؟ آیا بدین جهت که بهطور کلی طرح مسائل اختلافی موجب جدایی دلها از همدیگر میشود، اصلاً باید اینگونه مسائل را ترک کرد؟ بهراستی اندیشمندان مسلمان برای اینگونه مسائل پاسخی حسابشده و دقیق مهیا کردهاند؟
این هدف، همانند هدفی است که از وحدت حوزه و دانشگاه دنبال میشود. ما هفتهای را به «هفتة وحدت حوزه و دانشگاه» نامگذاری کردهایم و هرساله به این مناسبت مراسمی بر پا داشته، مقالهها، کتابها، سخنرانیها و بحثهایی ارائه میکنیم و همه بر این باوریم که تحقق این وحدت، امری مطلوب و مهم است؛ اما حقیقت این است که برای مسائل جزئیِ آن، طرح روشنی پیش رو نداریم. آیا هنگامی که مسئلة وحدت حوزه و دانشگاه مطرح میشود، مقصود این است که همة دانشگاهیان باید حوزوی شوند و نظام تحصیلی آنان نیز مطابق نظام حوزة علمیه تغییر یابد؟ آیا مقصود این است که همة روحانیان باید دانشگاهی شوند و نظام آموزشی حوزة علمیه حذف شود، و همة کسانی که قصد تحصیل علم دارند، بنا بر نظام آموزشی دانشگاه کسب علم کنند؟ آیا مقصود این است که همه همراه با حفظ هویت خویش باهم وحدت داشته باشند، و امر مشترکی که مورد احترام و قبول هر دو طرف است تقویت شود و اختلافات نهتنها به آن امر مشترک لطمه نزنند، که هرکدام خود و با استفاده از
امکانات و ویژگیهای خود، آن امر مشترک را تقویت کنند؟ این مسائل، سهل و ممتنع مینمایند؛ از سویی چنان ساده به نظر میرسند که گویا جای بحث ندارند و از سوی دیگر هنگامی که وارد جزئیات آنها میشویم، ابهاماتی رخ مینمایند که هیچ راهحلی برای آنها مهیا نساختهایم. ازاینرو ضرورت دارد با طرح چنین مباحثی در صدد یافتن پاسخی برای نقاط مبهم باشیم؛ چراکه یافتن پاسخهای درخور برای اینگونه مسائل، در سرنوشت جامعه بسیار مؤثر است. نباید فراموش کرد که بسیاری از ناملایمات در جوامع و امت اسلامی ریشه در چنین ابهاماتی دارند. اگر پاسخهایی درخور برای اینگونه ابهامات مهیا، و راهکارهای عملی آنها را ارائه کرده بودیم شاید بسیاری از اختلافها و ناملایمتها به وجود نمیآمد و شاهد تحقق امتی اسلامی، با انسجام و عزت بسیار بیشتر در سطح جهان بودیم.
گاه چنین القا میشود که وحدت، ارزشی مطلق است و اتحاد انسانها و تراکم نیروهای آنها بدون هیچ قید و شرطی مطلوب خواهد بود. در ادبیات ما نیز برخی داستانها و اشعار چنین معنایی را منتقل میکنند که البته در جای خود بسیار ارزندهاند. از کودکی این داستان را برای ما خواندهاند که سلطانی در واپسین لحظات زندگی خویش، دوازده پسر خود را احضار کرد و به هرکدام چوبی داد و از آنها خواست که آن چوبها را بشکنند. پسران در پی درخواست پدر، بهآسانی چوبها را شکستند. پس از آن، سلطان دوازده چوب دیگر را روی هم گذاشت و آن دسته چوب را به پسران داد و باز خواستة خود را تکرار کرد؛ اما این بار هیچیک نتوانستند آن دسته چوب را بشکنند. سپس راز کار خود را اینگونه شرح داد: با این کار میخواستم به شما بفهمانم که اگر متفرق
شوید، دشمن شما را میشکند؛ اما اگر نیروهای خویش را روی هم گذاشته، یک جا متراکم و متمرکز کنید، هیچکس نمیتواند شما را شکست دهد.
این ادبیات تمثیلی و خطابی در جای خود بسیار ارزنده است؛ اما باید توجه کرد که هیچگاه این ادبیات ارزش برهان را ندارد و اغلب احکام مذکور در اینگونه قالبها، قیودی دارند که در کلام بیان نمیشوند؛ گرچه درحقیقت آن قیدها در متن واقع وجود دارند. در علم منطق تبیین شده است که گزارههای بهکارگرفتهشده در مقدمات استدلال و قیاس، انواع و اقسامی دارند. یک قسم از این مقدمات، گزارههای بدیهیاند که در «برهان»(1) استخدام میشوند و نوع دیگر آن، مسلمات(2) و مشهورات(3) هستند که در «جدل»(4) نقش دارند.
1. علم منطق علمی است که عهدهدار نشان دادن راه صحیح تفکر و کشف مجهولات به انسان است. ازآنجاکه یکی از راههای کشف مجهول و معلوم ساختن آن، استفاده از استدلال است، این علم بهتفصیل به بررسی اقسام استدلال از جهت شکل و محتوای آن میپردازد. در هر استدلالی، مقدماتی به شکلی خاص در کنار هم چیده میشوند تا نتیجهای به دست آید. علم منطق، استدلال را از جهت گزارههایی که در مقدمات آن به کار گرفته شده، و به لحاظ نتایجی که از این چینش حاصل میشوند به پنج دسته تقسیم میکند: برهان، جدل، خطابه، شعر و مغالطه. اگر این مقدمات از گزارههایی بدیهی و روشن شکل گرفته باشند که تصدیق آنها منطقاً نیازمند استدلال نیست یا بازگشت به چنین گزارههایی داشته باشند، آن استدلال «برهان» نامیده میشود. برهان تنها استدلالی است که راهنمای انسان به دانشی یقینی است (ر.ک: محمدرضا مظفر، المنطق، ص5 و 324).
2. مسلمات گزارههایی هستند که دو طرف بحث، صادق بودن آنها را پذیرفتهاند، گرچه ممکن است درواقع کاذب یا مشکوک باشند (ر.ک: همان، ص315).
3. مشهورات گزارههایی هستند که در میان مردم شهرت یافتهاند و تصدیق به آنها در میان همه یا غالب عقلا یا گروه خاصی از ایشان رواج و شیوع دارد (ر.ک: همان، ص139).
4. جدل در لغت به معنای ستیزه، کشمکش و بحث است (محمد معین، فرهنگ فارسی، ذیل واژه) و اصل آن در زبان عربی از «أجدلت الحبل» (رسن را محکم بستم) است (محمدحسین راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ذیل واژه)؛ اما در اصطلاح منطق، استدلالی است که مقدمات آن از مسلمات و مشهورات سامان یافته، که غرض از آن اسکات خصم است، نه لزوماً اثبات حق (ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، شرح برهان شفا، ص33 و 37؛ محمدرضا مظفر، المنطق، ص343).
گزارههایی چون «وحدت خوب است» که موضوع آنها بدون قید نیست، از قضایای مسلمه یا آرای محمودهاند.(1) اگر بخواهیم از اینگونه قضایا در برهان استفاده کنیم، باید قیدهای موضوع آنها را آشکار سازیم. خوبی راستگویی و بدی دروغ نیز اینگونهاند و نمیتوان بهصورت مطلق گفت: «هر سخنِ راست، خوب است، اگرچه موجب به شهادت رسیدن مؤمن بیگناهی شود»، یا «هر سخنِ دروغ بد است، اگرچه موجب نجات انسان بیگناهی شود». از دیدگاه اسلام اگر دروغ موجب نجات جان مؤمن بیگناهی شود، بر زبان آوردن آن واجب است؛ اما آنچه مشهور و مورد تمسک همگان است، این است که «دروغ بد است». درواقع، موضوع این قضیه مقید است.
وحدت و اتحاد نیز در صورتی خوب و نیکوست که در راه هدفی ارزنده شکل گیرد. بنابراین اگر عدهای متحد شوند تا حقی را احیا کنند و جلو ظلمی را بگیرند، این یکپارچگی و اتحاد بسیار مقدس است و در برابر، اگر گروهی برای پایمال کردن حقی متحد شوند، این وحدت و اتحاد به اندازة همان گناه، بد و زشت خواهد بود. پس حُسن وحدت و اتحاد، از قضایای مشهوره یا آرای محموده است که قیدی خفی دارد. بنابراین وحدتی خوب است که در راه حق و برای تحقق هدفی عقلانی باشد، نه هر وحدتی. اگر چنین بود که هر وحدتی نیکو باشد، نباید اصلاً انبیای الهی قیام میکردند؛
1. آرای محموده یکی از اقسام گزارههای مشهور است و در منطق به گزارههایی گفته میشود که حفظ جامعة انسانی و بقا و تکامل نوع بشر به آنها وابسته است. ازاینرو رعایت مصلحت عمومی مقتضی تصدیق و پذیرش آنهاست و همین امر موجب توافق آرای عقلا بر آنها شده است؛ مانند قضیة «عدل خوب است» و «ظلم بد است» (ر.ک: محمدرضا مظفر، المنطق، ص305). البته دربارة حقیقت و ماهیت قضایای ارزشی و الزامی، بحثهای گستردهای در فلسفة اخلاق و فلسفة حقوق مطرح شده است. برای مطالعه در این زمینه، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، درس بیستم؛ همو، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، تحقیق و نگارش احمدحسین شریفی.
زیرا معمولاً اکثریت قریب به اتفاق افراد جامعة ایشان، عقایدی انحرافی داشتند و قیام ایشان وحدت جامعه را به هم میزد. اتفاقاً فرعونیان در مقام استدلال برای قوم خویش، همین نکته را برای مردم یادآوری میکردهاند، که قرآن کریم استدلال آنان را چنین نقل میفرماید: قَالُوا إِنْ هَذَانِ لَسَاحِرَانِ یُرِیدَانِِ أَنْ یُخْرِجَاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِمَا وَیَذْهَبَا بِطَرِیقَتِكُمُ الْمُثْلَى؛(1) «گفتند: اینان (موسی و هارون) دو جادوگرند که میخواهند با جادوی خویش شما را از سرزمینتان بیرون کنند و آیین خوب شما را از میان ببرند».
آنان مردم را از شکسته شدن اتحاد و انسجام ملی خویش بیم میدادهاند و موسی و هارون را مفسدانی معرفی میکردهاند که قصد بر هم زدن نظم عمومی و آیین حاکم بر جامعه را دارند و باید با آنها مبارزه کرد. بنابراین اگر وحدت بدون قید و شرط مطلوب بود، نباید انبیای الهی در مقابل قومی متحد که همه فرعونپرست بودند به قیام برمیخاستند و بین مردم اختلاف ایجاد میکردند. بتپرستهای مکه نیز علیه پیامبر گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) به همین سبک سخن میراندند و با ساحر خواندن رسول گرامی اسلام، ایشان را کسی معرفی میکردند که قصد دارد افراد خانوادههای آنان را از یکدیگر جدا، و جامعه را فاسد کند. هنگامی که جوانی در خانوادهای کافر، به آیین مسلمانی درمیآمد، در بین افراد خانواده اختلاف ایجاد میشد. ازاینرو آنها به پیامبر این نسبتها را میدادند. در پاسخ به این مهملات باید گفت: اتفاقاً چنین اختلافی بسیار مبارک است و باید ایجاد شود تا رفتهرفته دامنة فساد، کفر و شرک برچیده شود. مگر هر اختلافی فساد است؟ حاصل سخن این است: اخذ قضایای
1. طه (20)، 63.
مشهوره بهجای بدیهیات، خطاست و باید توجه کرد که این قضایا خالی از استثنا نیستند، و گزارههایی هم که نیکویی و خوبیِ وحدت و اتحاد را بهصورت مطلق بیان میکنند، ازایندست گزارههایند.
تا اینجا روشن شد که ارزش وحدت، تابع ارزش هدف آن است. بنابراین اگر وحدت برای تحقق هدفی حق باشد، بهاندازهای که آن حق ارزش دارد، حفظ آن وحدت نیز ارزش خواهد داشت. برعکس، اگر وحدت در راه ابطال حق یا تحقق امری باطل صورت پذیرد، نهتنها ارزشی ندارد، که به اندازة ارزش منفی آن باطل، این وحدت نیز ارزش منفی خواهد داشت. پس تصور نکنیم که وحدت، خود ارزشی مطلق است و اتحاد باید به هر قیمتی و در همهجا حفظ شود.
برای رسیدن به پاسخ پرسشهایی که در آغاز بحث مطرح کردیم، نکتة دیگری که باید به آن توجه کرد این است که اتحاد و هماهنگ شدن، تنها در قلمرو رفتار انسانها میسور است و در فکر، اعتقاد و ایمان نمیتوان بنا را بر تبعیت از غیر گذاشت. ازاینروست که در دین، اکراه ـ چه برای حق و چه برای باطل ـ معنا ندارد. اگر اکراهی هم صورت گیرد، اکراه بر انجام یا ترک عملی است. حداکثر کاری که اکراهکننده میتواند انجام دهد این است که مانع شود شخص برطبق اعتقاد خویش عمل کند یا او را وادار کند که عملی برخلاف مقتضای اعتقاد خود انجام دهد. داستان یاسر، سمیه و عمار ازاینقرار بود که مشرکان آنها را بر برائت از اسلام اکراه کردند؛ اما هیچیک از آنان نتوانستند اعتقاد آن پاکسیرتان را سلب کنند. یاسر و سمیه در برابر آن نااهلان
مقاومت کردند و حاضر نشدند از اسلام اظهار برائت کنند و مشرکانِ خبیث نیز خون پاکشان را بر زمین ریختند؛ اما عمار در ظاهر، اظهار برائت کرد و جانش را نجات داد. پس از این ماجرا وجدان پاک عمار او را آسوده نگذاشت و آرامش او را سلب کرد. تردیدی که او را آزار میداد این بود که نمیدانست کار درستی انجام داده است یا نه؛ تا اینکه خدمت طبیب دو عالم، رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) مشرف شد. حضرت علت اضطراب وی را جویا شدند و وی عرض کرد: «میترسم هلاک شده باشم»، و سپس جریان را نقل کرد. دراینبین، این آیه نازل شد:
مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إیمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإیمان وَلکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ؛(1) کسانی که بعد از ایمان کافر شوند ـ بهجز آنها که تحت فشار واقع شدهاند، درحالیکه قلبشان آرام و باایمان است ـ آری، آنها که سینة خود را برای پذیرش کفر گشودهاند، غضب خدا بر آنهاست و عذاب عظیمی در انتظارشان!
حضرت فرمودند تو کار درستی انجام دادی؛ جان خویش را حفظ کردی و درعینحال هیچ اضطراب و شکی در ایمانت پدید نیامد.(2)
آنچه مسلم است، این است که نمیتوان اعتقاد قلبی را به خاطر دیگری یا برای حفظ وحدت تغییر داد؛ چراکه چنین امری شدنی نیست. اعتقاد و ایمان، تابع مبادی ویژهای است
1. نحل (16)، 106.
2. ر.ک: محمدبنحسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج6، ص428؛ محمدبنعمر فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج10، ص124.
و اگر آن مبادی وجود داشته باشند، ایمان پا به قلب انسان میگذارد و اگر نباشند از ایمان خبری نخواهد بود. آنچه موضوع بحث ماست، هماهنگی در «رفتار» برای حفظ یکپارچگی اجتماع است. رفتار انسانهاست که موضوع ائتلاف عملی قرار میگیرد. این ائتلاف میتواند امری صحیح یا غلط باشد که در ادامه به بررسی این مسئله میپردازیم.
در اسلام سلسله احکامی وجود دارد که تابع عناوین خاصی است و در فقه به «عناوین ثانوی» معروف است، و احکامی هم که به تبع آنها ثابت میشوند «احکام ثانوی» خواهند بود. بیشتر این عناوین در متن قرآن یا احادیث آمدهاند. برای نمونه یکی از این عناوین، اضطرار است که قرآن در این باره میفرماید:
إِنَّما حَرَّمَ عَلَیکُمُ الْمَیتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزیرِ وَما أُهِلَّ بِهِ لِغَیرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیرَ باغٍ وَلا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیم؛(1) خداوند، تنها مردار، خون، گوشت خوک و آنچه را نام غیرِ خدا به هنگام ذبح بر آن گفته شود، حرام کرده است. آن کسی که مجبور شود، درصورتیکه ستمگر و متجاوز نباشد، گناهی بر او نیست. خداوند بخشنده و مهربان است.
بنابراین اگر انسان به خوردن طعامی حرام اضطرار پیدا کند، چنانچه ستمگر و متجاوز نباشد، مرتکب گناهی نشده است. این سخن بدین معناست که حکم اولی خوردنیهای حرام بهواسطة اضطرار برداشته میشود. این حکم را حکم ثانوی گویند.
1. بقره (2)، 173.
تقیه، نمونهای از احکام ثانوی است که در قرآن بدان اشاره شده است: لا یَتَّخِذِ الْمُؤمِنُونَ الْكافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤمِنِینَ وَمَنْ یَفْعَلْ ذلِكَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِی شَیْءٍ إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاة؛(1) «افراد با ایمان نباید بهجای مؤمنان، کافران را دوست و سرپرست خود انتخاب کنند و هرکس چنین کند هیچ رابطهای با خدا ندارد، مگر اینکه از آنها بپرهیزد (تقیه كند)».
«تُقاة» به معنای تقیه است. تقوا، تقیه و تقاه هر سه اسم مصدر از فعل «اتّقی» و دارای یک معنا هستند(2) و تقیه عنوانی ثانوی بوده، بالتبع حکمی ثانوی دارد. در مبانی فقهی ما آمده است که گاه بین خود مسلمانان نیز تقیه ضرورت مییابد. داستان عمار تقیه از مشرکان بود، اما در روایات ما آمده است که این نوع تقیه، در بین خود مسلمانان نیز جاری است و آن در جایی است که مسلمانان باهم اختلاف پیدا کنند، و این اختلافات به حدی شدت یابد که اگر مسلمانی از مسلمان دیگر در عمل تبعیت نکند، جانش به خطر افتد. در روایات آمده است: التَّقِیَّةُ دِینِی وَدِینُ آبَائِی؛(3) «تقیه دین من و دین پدران من است».
ما در روایات با این معنا فراوان برخورد میکنیم. این مسئله هنگامی موضوعیت مییابد که امر دایر شود بین اینکه انسان عملی واجب را مانند فرقة خاصی انجام دهد، مثلاً نماز را دستبسته بخواند و جانش سالم بماند، یا اینکه مطابق حکم اولی انجام دهد و جانش را در معرض خطر قرار دهد. در چنین هنگامهای مصلحت عناوین ثانوی با مصلحت حکم اولی تزاحم مییابد. اینجاست که شارع مقدس آن مصلحتی را که مانع عمل به حکم اولی است، مهمتر میداند. ازاینرو چشمپوشی کردن از
1. آل عمران (3)، 28.
2. محمدبنمکرمابنمنظور، لسان العرب، ذیل واژه تُقاة.
3. احمدبنمحمدبنخالد برقی، المحاسن، ص254.
حکم اولی و اجرای حکم ثانوی را امر میفرماید. این رفتار، «تقیة خوفی» نام دارد و همة فقها به آن فتوا دادهاند.
نوع دیگری از تقیه، «تقیة مداراتی» است که حضرت امام خمینی(رحمه الله) بهخصوص روی آن تکیه فرمودهاند و برخی از فقهای دیگر هم بدان فتوا دادهاند.(1) تقیة مداراتی بدین معناست که اگر انسان بخواهد بنا بر فتوای مذهب خویش عمل کند، جان وی به خطر نمیافتد، اما مصلحتی اجتماعی ـ اسلامی در معرض خطر قرار گرفته، کدورت، دشمنی و پراکندگی بین مسلمانان به وجود میآید و این موجب میشود که دشمنان فرصت سوءاستفاده پیدا کنند، و عزت و مصالح جامعة اسلامی را در معرض تهدید قرار دهند. امام خمینی(رحمه الله) در تبیین این مسئله، استدلالهای فراوانی اقامه کردهاند و جایگاه این نوع تقیه را آن هنگام میدانند که بین مصلحت حکم اولی و مصلحتی اجتماعی مانند حفظ عزت اسلامی و قدرت مسلمانان در مقابل دشمنان، تزاحم افتد. ایشان با بیانی مستدل بسیاری از روایاتِ تقیه را ناظر به این موضوع میدانند و ما را از اختصاص این روایات به «تقیة خوفی» پرهیز میدهند.(2)
از آنچه گفته شد روشن میشود که ارزش تقیه، یعنی ارزش عمل به حکم ثانوی، تابع مصلحتی است که در حکم ثانوی است و اگر تقیه، موجب از دست رفتن مصلحتی قویتر باشد، نمیتوان آن را جایز شمرد. امام خمینی(رحمه الله) میفرمایند: در صورتی تقیه ـ چه خوفی و چه مداراتی ـ مشروع است که موجب تفویت مصلحتی قویتر نشود، و با این تعبیر که «تقیه در مهامّ امور نیست»(3) مسئله را بهخوبی روشن میکنند. بنابراین اگر جان رسولی
1. ر.ک: مرتضیبنمحمدامین الانصاری، رسائل فقهیه، ص75؛ هاشم آملی، المعالم المأثورة، ج4، ص288؛ محمدعلی اراکی، کتاب النکاح، ص304.
2. ر.ک: سیدروحالله موسوی خمینی، الرسائل العشرة، ص56 و 70.
3. ر.ک: همان، ص12.
الهی یا امامی معصوم در خطر باشد یا خطر حمله به خانة خدا وجود داشته باشد، نمیتوان صحبتی از تقیه به میان آورد. در این موارد، حفظ جان موجب از بین رفتن مصلحتی قویتر میشود. امام خمینی(رحمه الله) در جریان مبارزه با طاغوت زمان خویش فرمودند: «امروز تقیه حرام است... ولو بلغ ما بلغ!»(1) چشم تیزبین پیر ما اسلام را در خطر میدید و چنین احکام نابی را صادر میکرد تا گوهر گرانبهای دین را حفظ کند. او تقیه در برابر شاه خبیث را جایز ندانست و به هماهنگی رفتار با آن دستگاه کثیف فتوا نداد؛ چراکه ارزشی برای زندگی به قیمت ذلت و نابودی اسلام قایل نبود. ارزش جان ناقابل ما کجا و ارزش اسلام عزیز کجا! ایشان تشخیص داده بودند که اصلِ اسلام عزیز در معرض خطر قرار گرفته و نوبت، نوبت کربلاست. ازاینرو فرمودند: «امروز تقیه حرام است... ولو بلغ ما بلغ!» اگر برای حفظ اسلام لازم باشد صدها و هزارها جان قربانی شوند، باید بشوند تا اسلام محفوظ بماند. همة اینها به خاطر این است که خود تقیه ارزش ذاتی ندارد؛ بلکه ارزش آن به سبب نتیجهای است که بر آن مترتب میشود. اگر حاصل تقیه، از دست رفتن واقعیتی باشد که از جان و وحدت ما ارزشمندتر است، این تقیه چه ارزشی دارد؟ البته تشخیص اینگونه موارد به عهدة فقیه آگاه به زمان است که شرایط اجتماع را درک میکند. او میتواند حکم دهد که تقیه دیگر جایز نیست.
بههرحال در اسلام چنین حقیقتی وجود دارد که گاه حکمی بهمنزلة حکم اولی ثابت میشود و گاه مصلحتی قویتر رخ مینماید و برای حفظ آن مصلحتِ مهمتر، عنوانی ثانوی بر موضوع مترتب میشود و حکم آن موضوع تغییر مییابد. این مسئله در مسائل اجتماعی نیز مصادیقی دارد و ازجمله مصادیق آن، تقیه است. بنابراین اگر تقیه باعث
1. همو، صحیفة امام، ج1، ص178.
شود که اصل تشیع از بین برود و به خاطر دفاع نکردن ما از معارف عزیز آن، بهتدریج حقیقت تشیع فراموش شود، در اینجا تقیه معنا ندارد. مگر نه این است که حقیقت تشیع، عزیزتر، گرانبهاتر و ارزشمندتر از جان ماست؟ اما اگر حفظ همین مذهب تشیعِ عزیز در فراز و نشیب زمانه با حفظ اصل اسلام در تزاحم قرار گیرد، البته حفظ اصل اسلام از ارزش بالاتری برخوردار است. اگر آتش اختلاف مذهبی چنان در بین مسلمانان بالا گیرد که حاصل عمل به مذهب خویش، چیره شدنِ دشمنِ درکمیننشسته و نابودی اساس اسلام باشد، شایسته است که انسان از عمل به مذهب تشیع صرفنظر کند تا اصل اسلام عزیز پابرجا بماند.
با توجه به آنچه گفتیم، معلوم میشود وحدت با کسانی که راهی باطل رفتهاند و اکنون که در مبارزات سیاسی شکست خورده، در ضعف به سر میبرند و برای حفظ و تقویت خود دعوت به وحدت میکنند، ارزشی ندارد. مقصود آنان از وحدت این است که دیگران را تابع خویش کنند. این وحدت چه ارزشی دارد؟ آنچه مهم است، نتیجهای است که بر وحدت مترتب میشود. حاصل وحدت باید تقویت جبهة حق و تضعیف جبهة باطل باشد. پس ارزش اتحادِ در عمل و هماهنگی در رفتار، ارزشی وسیلهای است؛ به این معنا که ارزش آن تابع هدفی است که بر این وحدت مترتب میشود. اگر اتحاد حاصلی نداشته یا ضرر داشته باشد، این اتحاد نهتنها هیچ ارزشی نخواهد داشت، که ارزش آن منفی است. باید ببینیم از اینکه ما در عمل از وظیفة خود صرفنظر، و با رفتار دیگران موافقت میکنیم، چه نتیجهای بهدست میآید؟ اگر مصلحتِ آن نتیجه، اقوا و به حق نزدیکتر باشد و بیشتر موجب عزت جامعة اسلامی شود، آن اتحاد ارزشمند است؛ اما اگر با این اتحاد، حق رفتهرفته فراموش شده، ارزشها از بین بروند و اعتقادات فاسد شوند، آن اتحاد ضدارزش است.
آنچه میتواند ما را به راهکارهای تحقق وحدت مطلوب رهنمون سازد، بررسی ریشههای اختلاف در جامعه است؛ زیرا چنانکه پیشتر اشاره کردیم، وحدت مورد نظر ما در برابر اختلاف قرار میگیرد و معنای دعوت به وحدت، دعوت به کنار گذاشتن اختلافهاست. بنابراین باید نخست معنای اختلاف، انواع اختلافها و ریشههای به وجود آمدن آنها را بررسی کرد تا بتوان راه از بین بردن آنها را شناخت.
در مباحث عقلی، وحدت در مقابل کثرت قرار میگیرد، اما در مسئلة مورد بحث ما، وحدت در مقابل اختلاف مطرح میشود؛ یعنی در این بحث وحدت به معنای نبود اختلاف، و دعوت به وحدت به معنای درخواست کنار گذاشتن اختلافهاست. ازاینرو برای روشن شدن بیشتر مفهوم وحدت مورد نظر، باید معنای اختلاف را نیز بررسی کنیم.
دو موجود ممکن است کاملاً مثل هم باشند؛ بهگونهایکه شناخت یکی از دیگری بهسادگی امکان نداشته باشد. معمولاً کالاهایی اینگونهاند که با اصول فنی ساخته میشوند. در این موارد کثرت هست، اما اختلافی در میان نیست. این وحدت با کثرت و تعدد منافات ندارد، بلکه در مقابلش اختلاف و تفاوت قرار میگیرد. پس اختلاف بین دو شیء، زمانی مطرح میشود که آن دو مثل هم نباشند. دو چیز وقتی مثل هم نبودند میگوییم باهم اختلاف دارند. بنابراین معنای اختلاف جنگ و نزاع نیست، بلکه وجود تفاوت است.
در یک تقسیمبندی کلی میتوان اختلافها را بر دو قسم کلی دانست: یکی اختلافهای تکوینی که انتخاب و اختیار انسان در آن نقشی ندارد و دومی اختلافهایی که اختیار انسان در آنها مؤثر است.
همانگونه که گفتیم، نوع اول اختلاف، اختلاف تکوینی است که به طبیعت موجودات بازگشت دارد. هنگامی که طبیعتِ دو موجود مثل هم نبوده، با یکدیگر تفاوت داشته باشند میگوییم آن دو ازلحاظ تکوینی با یکدیگر اختلاف دارند. برای مثال طبیعت درخت با طبیعت سنگ تفاوت دارد، و این دو تکویناً باهم اختلاف دارند. اکنون این پرسش مطرح میشود که آیا وجود چنین اختلافی امر بدی بهشمار میآید؟ آیا اگر دو موجود از حیث تکوین باهم فرق داشته باشند، بد است؟ پاسخ را با یک پرسش روشن میکنیم: آیا اگر اختلاف تکوینی وجود نداشت، اصلاً جهان هستی به وجود میآمد؟ اگر اختلافات تکوینی وجود نداشته باشند، اصلاً زندگی انسانی ناممکن میشود و جامعة انسانی شکل نمیگیرد. اساس این عالم نیز به همین صورت است. اگر اختلافات تکوینی در کار نبودند، این عالم تحقق نمییافت. اگر چنین اختلافاتی بین زن و مرد نباشد، نسل انسان بقا نخواهد داشت. پس اصل اختلافات تکوینی که ربطی به اعمال و اختیارات ما ندارند، لازمة وجود این عالماند و اگر وجود نداشته باشند راه فیض الهی مسدود میشود. بقای این عالم به همراه زیباییهای آن، همه به خاطر وجود اختلافات تکوینیِ اجزای آن است و این، عین زیبایی است. قرآن کریم
به این حقیقت اشاره میکند: الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیءٍ خَلَقَه؛(1) «او همان کسی است که هرچه را آفرید نیکو آفرید».
نمونهای دیگر از اختلافهای تکوینی، بهرهمندی متفاوت انسانها از استعدادهایی طبیعی است. گرچه اراده و فعل انسانها در بهرهبرداری از این استعدادها مؤثر است، منشأ این بهرهبرداریهای متفاوتِ کسبی، اختلافهای طبیعی و خدادادی است. برای نمونه ممکن است کسی به خاطر داشتن هوش و توانایی بیشتر، قوای بدنی خود را بیشتر به کار گیرد، و خلاقیت و ابتکار بیشتر او، زمینة بهرههای مادی بیشتری را برای او فراهم کند. ازاینرو یکی از نتایج این اختلافها ثروتمند شدن عدهای، و فقیر شدن عدهای دیگر است. جدا از مسائل ارزشی دیگر، آیا خود اینکه توانایی انسانها مختلف است و این اختلافها منشأ بهرههای اختیاری و کسبی جدیدی میشوند، خوب است یا بد؟ اینگونه اختلافها در نظام خلقت و در تدبیر عالم منظور شدهاند و خداوند هدف از چنین اختلافهایی را اینگونه بیان میفرماید: وَهُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الأرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فی ما آتاکُم؛(2) «و او کسی است که شما را جانشینان خود در زمین ساخت و درجات بعضی از شما را بالاتر از بعضی دیگر قرار داد (تواناییهای شما را متفاوت قرار داد) تا شما را بهوسیلة آنچه در اختیارتان قرار داده، بیازماید».
بنابراین اگر کسانی مواهب مادی بیشتری دارند، تکالیف ویژهای هم بر عهدة آنها خواهد بود و بهاینترتیب زمینة امتحان آنها فراهم میشود. اصل وجود این عالم برای آن است که انسانها در معرض امتحانهای مختلف قرار گیرند و خودشان مسیر
1. سجده (32)، 7.
2. انعام (6)، 165.
خویش را برگزینند تا مقدار اطاعت ایشان از خداوند معلوم شود. خداوند به هر انسانی استعدادی ذاتی بخشیده است، و این اختلاف خدادادی این زمینه را فراهم میکند که افراد در جامعه موقعیتهای مختلفی پیدا کنند. این موقعیتهای مختلف، تکالیفی مختلف را اقتضا میکنند و این امر به معنای فراهم شدن زمینههای امتحان است. ازاینرو برای یافتن پاسخ پرسش مزبور، باید به این نکته توجه کنیم که اگر چنین زمینههایی وجود نداشته باشند، امتحانی انجام نمیگیرد و وقتی امتحانی انجام نگیرد، تکاملی نیز حاصل نمیشود؛ در این صورت غرضِ خلقت تحقق نمییابد. اساساً خداوند انسان را آفریده تا او با اختیار و انتخاب خویش مسیرش را تعیین کند و به کمالی که خدای سبحان در بندگی و اطاعت خویش قرار داده، نایل شود. بنابراین این اختلافها جزو زیباییهای جهان خلقت است؛ در اصل هدف آفرینش منظور شده، و وجودش ضرور است. البته اختلاف تکوینی که اختیار افراد در آن اثرگذار نیست از کانون بحث ما خارج است و تنها برای جامعیت بحث آن را طرح کردیم.
نوع دوم اختلاف، اختلافهایی است که اختیار انسان در آنها مؤثر است که برای آن میتوان دستکم سه قسم برشمرد: 1. اختلاف در سلیقه، 2. اختلاف در انتخاب دین، 3. اختلاف در عمل به دین.
گاه اختلاف، تنها برخاسته از سلایقِ متفاوت است و هیچکدام از طرفهای اختلاف،
ارزش اخلاقی، دینی یا عقلی ثابتی ندارند. چنین اختلافاتی چندان اهمیتی ندارند. برای نمونه مردم شهر الف لباس تیرهرنگ، و مردم شهر ب، لباس رنگ روشن را میپسندند؛ یا در ساختمانسازی در گذشته یک شکل ساختمان را میپسندیدند، اما اکنون شرایط اقتضا میکند که شکل ساختمان عوض شود. در گذشته معمولاً خانهها دو بخش داشت: اندرونی و بیرونی. اندرونی ویژة افراد خانواده بود و بیرونی اختصاص به ملاقات با دیگران داشت و کسانی که نامحرماند. کسی که وارد خانه میشد، نخست نه به حیاط و ساختمان، بلکه به دهلیزی وارد میشد که بین آن دهلیز و حیاط خانه، دالانی فاصله میانداخت. حیاط خانه بخش مجزایی از خانه را تشکیل میداد و اندرونی خانه هم بخشی بود که نامحرم اصلاً وارد آن نمیشد. بیرونیِ خانه هم قسمتهای مختلفی داشت و همه بخشهای مختلف آن از درب خانه فاصله داشتند تا اگر درب خانه باز ماند، امور خصوصی خانه آشکار نشوند. در یزد و در خانهای که ما در آن زندگی میکردیم، فاصلة بین اتاق نشیمن با درب خانه تقریباً پنجاه متر بود. درب خانه هم دو گونه کوبه داشت: یکی کوبهای مُشتی که ویژة مردان بود تا اهل خانه بدانند کوبندة درب خانه مرد است و دیگری کوبهای حلقهای که نشانة این بود که کوبنده، خانم است. اینها نمونهای از آداب، رسوم و فرهنگ گذشتة ما بود؛ اما امروزه معمولاً آشپزخانه را نیز داخل ساختمان و بهصورت باز میسازند و بین آشپزخانه، سالن و اتاقها هم فاصلهای نیست و این ازنظر بهداشتی هم مطلوب نیست. بااینهمه بسیاری تنها به سبب پیروی از مُد این طرح را اجرا میکنند. البته یکی از علل آن هم این است که زمین و فضای کمتری اشغال شود. تا زمانی که عناوینی ثانوی بر این امور عارض نشود، احکام حلال و حرام بر آنها بار نمیشود و چندان اهمیتی هم ندارند و بیشتر به اختلاف سلیقهها بازمیگردند.
گاهی منشأ اختلاف به ارزشهایی واقعی و مورد تأکید دین بازمیگردد؛ بهگونهایکه انبیای الهی یک راه را منتهی به خوشبختی ابدی، و پایان دیگری را شقاوت جاودان میدانند. اینجا صحبت سلیقه نیست؛ بلکه مسئله بسیار جدی است. قرآن کریم میفرماید: إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرینَ سَلاسِلَ وَأَغْلالاً وَسَعیرا؛(1) «ما برای کافران، زنجیرها و غلها و شعلههای سوزان آتش آماده کردهایم». هنگامی که خداوند میفرماید اگر بیراهه بروید نتیجهاش غل، زنجیر و آتشِ برافروخته است، چگونه میتوان از کنار این سخن بهسادگی گذر کرد و انتخاب راه را به سلیقة افراد واگذاشت؟! عقل انسان به او اجازه نمیدهد که در مقابل چنین انتخابی سهلانگار باشد. حتی عقل با وجود احتمال چنین نتایجی ـ اگرچه ضعیف باشد ـ بیاعتنایی را برنمیتابد؛ چراکه محتمل بسیار قوی است و با قوت گرفتن محتمل، اگرچه انسانْ ایمانی قوی هم نداشته باشد احتمال یک درصد هم منجز است. حاصلضرب احتمال در پایة محتمل، تعیینکنندة ارزش احتمال است. اگر اختلاف در اینگونه امور باشد، دیگر مسئلة اختلاف سلیقه و اینکه هر محلهای نوعی غذای خاص طبخ میکند نیست، بلکه سعادت انسان مطرح است. هزاران پیامبر یکی پس از دیگری آمدهاند و همگی یکرنگ و هماهنگ انگشت اشاره را به یک سو نشانه رفته و تنها همان یک صراط را مسیر سعادت ابدی انسان دانستهاند. ایشان با جوش و خروش و فریاد بلند، انسان را از راههای دیگر برحذر داشته و انتهای صراطهای دیگر را دردناک توصیف کردهاند. اگر اختلاف در اینگونه امور شکل گرفت، حقیقتاً یافتن راه صحیح ضرورت مییابد.
1. انسان (76)، 4.
این انتخاب با هدف نهایی آفرینش ارتباط مییابد، و به تبع آن مسئلة دین مطرح میشود. اینگونه از اختلاف، تکوینی و جبری نیست؛ یعنی چنین نیست که نوزاد انسان در بدو تولد بهصورت جبری با دینی خاص پا به عرصة دنیا گذارد؛ بلکه انتخاب دین و روشی خاص برای زندگی در این دنیا به خود فرد واگذار شده است و به اختیار وی بستگی دارد. در این انتخاب، عوامل بسیاری مؤثرند و فرمولهای بسیار پیچیدهای وجود دارند. البته مقصود ما از دین در اینجا سلسلهای از باورهاست که به دنبال آن ارزشهایی مطرح میشوند و آن ارزشها اعمال و رفتاری را ایجاب میکنند. به تعبیر دیگر مقصود، باورها و ارزشهاست و رفتارهایی که از آنها ناشی میشوند؛ مانند درختی که ریشهای دارد و تنة درخت بر آن استوار شده است، و شاخ و برگ درخت بر تنة آن قوام یافتهاند. در اصطلاح رایج اگر این شاخ و برگ، خداپسندانه باشد آن را دینی و اگر خداپسندانه نباشد آن را ضددین میدانیم.
البته دین در اصطلاحی دیگر(1) بهگونهای تعریف میشود که حتی ضددین به معنای رایج را دربرمیگیرد. خدای سبحان به رسول خود میفرماید: قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُون... لَکمْ دینُکُمْ وَ لِیَ دین؛(2) «به کافران بگو... دین شما برای خودتان، دین من هم برای خودم».
این نوع اختلاف، پیامدهای ویژهای به دنبال دارد که بجاست به برخی از آنها اشاره کنیم؛ ازجمله آنکه وقتی پای انتخاب عقیده، ارزش، احکام و عمل به احکام به میان میآید، اختلافات فراوانی نمود مییابند، و هر روز دامنة آنها گستردهتر میشود. در
1. برای آشنایی با اصطلاحات و تعاریف مختلف دین، ر.ک: حسن یوسفیان، کلام جدید، فصل اول.
2. کافرون (109)، 6.
کشورهای غربی شاید روزی نباشد که فرقة مذهبی جدیدی به وجود نیاید! معمولاً هر سال فرقههای مذهبی جدیدی در مغربزمین بهویژه در امریکا پدید میآیند. به تبع عقیده و ارزش، پای مؤاخذه و تکالیف شرعی نیز به میان خواهد آمد. قرآن داستان پیدایش این اختلاف را چنین بیان میفرماید:
کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَمُنْذِرینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَینَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فیه إِلاَّ الَّذینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَینَهُمْ فَهَدَی اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ یهْدی مَنْ یشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقیم؛(1) مردم [در آغاز] یک دسته بودند. [بهتدریج اختلافات و تضادهایی در میان آنها پیدا شد. در این حال] خداوند، پیامبران را برانگیخت تا مردم را بشارت و بیم دهند و کتاب آسمانی، که بهسوی حق دعوت میکرد با آنها فروفرستاد تا در میان مردم در آنچه اختلاف داشتند، داوری کنند. تنها [گروهی از] کسانی که کتاب را دریافت داشته بودند و نشانههای روشن به آنها رسیده بود، به خاطر انحراف از حق و ستمگری، در آن اختلاف کردند. خداوند کسانی را که ایمان آورده بودند، به حقیقت آنچه مورد اختلاف بود، به فرمان خودش، رهبری کرد و خداوند هرکس را بخواهد، به راه راست هدایت میکند.
ازنظر قرآن مردم امتی واحد بودند و ازلحاظ فطری اقتضائاتی واحد داشتند؛ اما
1. بقره (2)، 213.
بین آنها اختلاف ایجاد شد. رفتهرفته این اختلافات موجب میشوند که صرفنظر از مسائل اعتقادی، مسائل ارزشی نیز مطرح شوند؛ زیرا برخی بر اثر انگیزهها و غرایض شخصی میخواهند منافع بیشتری کسب، و به دیگران تجاوز کنند. در اینجا مسائلی همچون عدل، ظلم و قانون مطرح میشوند. حال کسانی که میخواهند قانون وضع کنند، خود از انگیزههای اختلاف خالی نیستند و برای حل اختلاف انگیزهای دارند. این انگیزهها در قانونهایی که وضع میکنند منعکس میشود. ازاینرو کسی میتواند قانون واقعی وضع کند که خود فاقد انگیزههای اختلاف باشد و ذینفع نباشد. لذا خدای سبحان پیامبران را مبعوث کرد (فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیین). خداست که پیامبران صاحب شریعت را مبعوث میکند تا این اختلافات را رفع کنند؛ اما ازآنجاکه انسان موجودی عجیب و پیچیده است، در همین عوامل رفعکنندة اختلاف، اختلاف ایجاد میکند. خدا پیغمبرانی را فرستاد و به همراه ایشان کتابی آسمانی نازل کرد تا اختلافهای مردم را رفع کنند؛ یعنی خداوند این کار را کرد تا همه تن به قانون دردهند؛ حق را اعمال کنند؛ به همدیگر ستم نکنند و زندگی سعادتمندانهای داشته باشند؛ اما این انسانِ ناسپاس، در خود دین اختلاف ایجاد کرد (وَمَا اخْتَلَفَ فیهِ إِلاَّ الَّذینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیّناتُ بَغْیاً بَینَهُم).
در این آیة شریفه تأکید بر اختلافی است که ازروی بغی، تجاوز و سرکشی و بهناحق پدید میآید. «بغی» اینجا در مقابل حق است. کسانی بهناحق در دین اختلاف ایجاد کرده و میکنند. اینگونه افراد از راههای گوناگونی دست به ایجاد اختلاف میزنند. حتی کار را به جایی میرسانند که از نزد خود مطلبی را ساخته، به خدا نسبت میدهند. قرآن آنان را سرزنش کرده، میفرماید: فَوَیلٌ لِّلَّذِینَ یَکتُبُونَ الْکتَاب
بِأَیدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَـذَا مِنْ عِندِ اللّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلا؛(1) «پس وای بر کسانی که با دست خود کتابی را مینویسند، سپس میگویند: این از طرف خداست! تا آن را به بهای کمی بفروشند».
گاه نیز اختلاف در دین بر اثر تحریف معنوی دین است. توضیح آنکه ستمکاران برای ایجاد اختلاف در دین دست به تحریف معنوی و ایجاد تشکیک در مقصود آیات الهی میزنند و این امری است که امروزه با عنوان تعدد قرائات، برای خود بازاری به راه انداخته است. اینگونه از تحریف که شایعتر از تحریف لفظی است و از فراوانی بیشتری برخوردار است، موجب اختلاف بر سر معنا و مصداق سخن انبیا میشود و به دنبال آن، گروهی روش خود را مصداق سخن انبیا معرفی میکنند و در برابر، عدهای دیگر آیین خود را مصداق راه و رسم انبیا میدانند. این هنر ابلیس است که چنین شاگردانی را پرورش داده است؛ شاگردانی که آنچه را خدا برای وحدت و رسیدن به حق و سعادت قرار داد، بهمنزلة ابزاری برای اختلاف، کینهتوزی، جنگ و بدبختی دنیا و آخرت به کار میگیرند. تحریف معنوی دین درحقیقت به تکذیب آیات الهی میانجامد و قرآن کریم اینان را از ستمکارترین افراد معرفی میفرماید: فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن کذَّبَ بِآیاتِ اللّه؛(2) «پس چه کسی ستمکارتر است از کسی که آیات خدا را تکذیب کرده است».
بهراستی چه کاری بدتر از این میتوان انجام داد؟! اگر انسان تا پیش از نزول دین و کتاب میتوانست بگوید: ما نمیتوانستیم حق را از باطل تشخیص دهیم و نمیدانستیم رضایت خداوند در چیست شاید معذور بود؛ اما هنگامی که خدای سبحان کتاب نازل
1. بقره (2)، 79.
2. انعام (6)، 157.
کرد، پیامبر فرستاد و پیامبران مردم را هدایت کردند، چرا در همین وسیلة وحدت اختلاف ایجاد کردند؟! این بدترین اختلافی است که در عالم به وجود آمد.
مرتبة نازلتر از بداخلاقی مزبور این است که شخص دین را قبول دارد و واقعاً هم در موقع فتوا دادن حاضر است به حق اعتراف کند، اما در مقام عمل، حق را رعایت نکرده، هوای نفس خویش را مقدم میدارد و چه هزینهها میدهد تا بهجای حق به هوای نفس خود برسد. هوای نفس چنین انسانی اجازه نمیدهد که به دانستههای خود عمل کند.
مواردی که بیان کردیم، همگی گونههای متفاوتی از اختلافاند که در جامعه پدید میآیند. درضمن روشن شد که دو مورد اخیر، ضدارزشاند.
اکنون با توجه به وجود چنین اختلافاتی چه باید کرد؟ قرآن کریم برای حل اختلافاتی که مذموم شمرده شدهاند، و وجود آنها مانع سعادت بشر است و حل آنها در اختیار انسان قرار داده شده، راهی اساسی در پیش روی ما مینهد و آن وحدت براساس «حق» است. قرآن کریم کسانی را که درصدد اصلاح جامعهاند و هدفشان سعادتمندی خود و سایر افراد جامعه در دنیا و آخرت است و از ناهنجاریها رنج برده، میخواهند با آنها مقابله کنند، به وحدت براساس «حق» دعوت میکند. آیات بسیاری در قرآن کریم(1) بر
1. ر.ک: آل عمران (3)، 104ـ105؛ انعام (6)، 153 و 159؛ مؤمنون (23)، 23 و... .
این حقیقت تأکید میکنند که سرلوحة دین همة انبیای الهی این شعار بود: أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیه؛(1) «دین را به پا دارید و در آن اختلاف به وجود نیاورید».
شعار ایشان این بود که دین را با مضامین واحد، شفاف و قواعد مسلم تشکیکناپذیر عرضه کنید تا معیاری داشته باشید که خود دیگر منشأ اختلاف مردم نشود. اگر دینی واحد و سالم وجود داشته باشد، میتواند اختلافات مردم را حل، و مشکلات را برطرف کند؛ اما با وجود اختلاف در خود دین، دیگر چه عاملی برای حفظ وحدت باقی میماند؟
خدای مهربان دین حق را با صدای رسای انبیای خویش به گوش جان انسان رساند تا او در مسیر زندگی خویش نوری در دست داشته باشد؛ در تاریکیها سرگردان نباشد و در پرتو نور حق گامبهگام به سعادت خویش نزدیک شود. او تنها به دعوت انسان به جوار خویش و به بهشت برین بسنده نکرد، بلکه چگونگی دستیابی به «مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِر(2) (جایگاه صدق نزد خداوند مالک مقتدر)» را قدمبهقدم به او نمایاند. بنابراین باید چشمها را باز کرد؛ مشعلی از نور عقل در دست گرفت و با پیمودن راهی که منطق و استدلال عقلی در پیش روی ما میگذارد، مصداق حقیقی سخن انبیای الهی را اثبات کرد. مگر نه این است که مجموعة دُرافشانی آن مردان الهی حجت را بر خلق تمام کرده است؟ رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَمُنْذِرینَ لِئَلاَّ یَکونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل؛(3) «پیامبرانی که بشارتدهنده و بیمدهنده بودند، تا بعد از این پیامبران، حجتی برای مردم بر خدا باقی نماند».
1. شورا (42)، 13.
2. قمر (54)، 55.
3. نساء (4)، 165.
منطق محکم انبیای الهی و نقشة راه ایشان آنقدر روشن و مملو از ادلة متقن است که راهِ هر بهانهای را سد میکند. حقیقت این است که اختلافها از آنجا پدید آمد که کسانی رگههای ناحقی را در دین پدید آوردند. بیشک اگر بر چهرة زیبای حق، آلودگیهای باطل را درنیامیزند و حق، زلال و ناب بر فطرت الهی بشر عرضه شود، شاهد هیچ اختلافی نخواهیم بود. اگر کسانی بخواهند اختلاف را حل کنند، باید رگههای ناحق را قطع کنند تا دین خالص که خداوند آن را ازسر لطف خویش فروفرستاده است، برای همة مردم روشن، و بر همة جهان حاکم شود. ما باید از سویی در راه تبیین حق بکوشیم، و آن را در اختیار مردم قرار دهیم و از سوی دیگر رگههای باطل را نیز معرفی کنیم تا کسی به آنها مبتلا نشود. این ایدهای کلی و اساسی است که خدای سبحان ابتدا از خود انبیای الهی خواسته و فرموده است:
شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّی بِهِ نُوحاً وَالَّذی أَوْحَینا إِلَیکَ وَما وَصَّینا بِهِ إِبْراهیمَ وَمُوسی وَعیسی أَنْ أَقیمُوا الدِّینَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فیه؛(1) آیینی را برای شما تشریع کرد که به نوح توصیه فرموده بود؛ و آنچه بر تو وحی کردیم و به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش کردیم این بود که دین را برپا دارید و در آن تفرقه ایجاد نکنید.
در مرحلة بعد پیروان انبیای الهی را متوجه این امر دانسته، میفرماید: وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَلا تَفَرَّقُوا؛(2) «و همگی به ریسمان خدا چنگ زنید، و پراکنده نشوید».
1. شورا (42)، 13.
2. آل عمران (3)، 103.
سفارش قرآن به جمع شدن حول محور حق، مانند سایر هدایتهای آن تنها راهکاری است که ضامن سعادت جامعة انسانی است؛ اما آیا این نصیحت و خیرخواهی خداوند عملی شد و انسانها شکرگزار این نعمت خدای مهربان خویش بودند؟ همه میدانیم که از همان آغاز حیات بشر، اختلافها در دین الهی پدید آمد و سرانجام در دین خاتم هم ـ که واپسین موهبت الهی برای انسانها تا روز قیامت است و همان باید درمان همة دردهای اجتماعی انسانها تا روز قیامت باشد ـ از همان روز رحلت پیامبر گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) اختلاف پدید آمد.
بنابراین گرچه راه حق، خود روشن و شفاف است، شیاطین خبیث از تلاش بازننشسته، و هرجا توانستهاند دست کثیف خود را به این آب زلال رسانده و آن را آلوده کردهاند. آنها به مرور زمان با ایجاد شبههها و بدعتها موجب مشتبه شدن راه و تحیر انسانها در هنگامة انتخاب شدهاند. ثمرة تلاش دلهای بیمار این شد که بهطور عمد در میان امت اختلاف انگیختند تا برای خود مغازهای باز کنند. این بیماردلان با بیان مصادیقی انحرافی از سخن رسولان الهی، دست به ایجاد فرقههای گوناگون زدند تا خود به مقام و ریاستی برسند. عدهای از این سیهرویان، جاه و مقام را برای استثمار دیگران میخواهند و شماری دیگر، از خم و راست شدن دیگران در برابر خود به وجد میآیند. چنین پدیدة زشتی در ادیان پیشین فراوان دیده شده و زمانة ما نیز از آن مستثنا نیست. براساس آنچه از آیات نورانی قرآن استفاده میشود، انگیزة پیدایش فرقههای جدید مذهبی چنین آرزوهای پست و پلشتی بوده است.(1) غبار این
1. ر.ک: بقره (2)، 79؛ آل عمران (3)، 187 و... .
اختلافافکنیها، آیندگان را در شرایطی قرار داده و میدهد که تشخیص حق برایشان بسیار دشوار میشود. در این شرایط چه چارهای باید اندیشید؟ اگر کسی بخواهد دین حق را یاری کند، وفاداری خویش را به حق عملی سازد و گامی برای عملی ساختن سفارش قرآن و حل این اختلافات بردارد چه راهی را باید در پیش گیرد؟
آنچه در فضایی که پیش از این ترسیم کردیم مهم مینماید، این است که نباید جویندگان راه حق از پای بنشسته، بر طبل ناامیدی بکوبند؛ بلکه براساس حکم عقلِ شریف، بهترین راه گرد هم آمدن و یاری جستن از نور عقل است. باید کسانی که باهم اختلاف دارند بنشینند و عاقلانه باهم بحث کنند تا معلوم شود کدام دلیل صحیح و کدام علیل است.
نکتهای که نباید از خاطر دور داشت این است که گروهی بهعمد در آتش اختلاف میدمند و اجازة ورود روشنایی حق را به فضای دلگیر اختلاف نمیدهند. بسیاری از بزرگانِ فرقههای باطل، بالانشینی و حیات فرعونی خویش را در مبهم بودن فضا میبینند و اجازة برداشتن چشمبند از چشمان مریدان خویش را نمیدهند. بهطورقطع برخی واقعاً عنادی ویژه با اهلبیت(علیهم السلام) و شیعه دارند و این عناد با آنان کاری کرده است که اگر داستان یا روایتی به نفع شیعه در کتابی از کتابهای خویش ببینند، در چاپ بعد یا آن را حذف میکنند یا مضمونش را بر ضد شیعه تغییر میدهند و با این کار به تاریخ، اسناد تاریخی، حقیقت و بشریت خیانت میکنند. به نص قرآن کریم، انسانهای معاند هم وجود دارند. قرآن کریم میفرماید:
إِنَّ الَّذِینَ کفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَیهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُون * خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهمْ وَعَلَی سَمْعِهِمْ وَعَلَی أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیم؛(1) کسانی که کافر شدند، برای آنان تفاوت نمیکند که آنان را بترسانی یا نترسانی؛ ایمان نخواهند آورد. خدا بر دلها و گوشهای آنان مهر نهاده و بر چشمهایشان پردهای افکنده شده؛ و عذاب بزرگی در انتظار آنهاست.
همچنین در سورة یس میفرماید:
وَجَعَلْنَا مِن بَینِ أَیدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَینَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُون * وَسَوَاءٌ عَلَیهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُون * إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکرَ وَخَشِیَ الرَّحْمَنَ بِالْغَیب؛(2) و در پیش روی آنان سدی قرار دادیم، و در پشت سرشان سدی؛ و چشمانشان را پوشاندهایم، لذا نمیبینند! برای آنان یکسان است، چه انذارشان کنی یا نکنی، ایمان نمیآورند! تو تنها کسی را انذار میکنی که از این یادآوری پیروی کند و از خداوند رحمان در نهان بترسد.
اینگونه نیست که همه تابع دلیل و برهان باشند. گاه خواستههای نفسانی و شیطانی در انسان رشد مییابند و منشأ لجبازیها و تعصباتی بیجا در رفتار انسان
1. بقره (2)، 6ـ7.
2. یس (36)، 9ـ11.
میشوند و شخص بااینکه حق را میفهمد، آن را انکار میکند.(1) در هنگامة چنین اختلافاتی آنچه را نباید ازنظر دور داشت، پیروان این معاندان هستند. بهطورحتم در میان اتباع اینان کسانی هستند که حقیقتْ گمشدة آنهاست؛ اما دست نااهلان آنان را به اشتباه انداخته و چهرة نفاق با نقابهای رنگارنگ خود، چنان اعتمادشان را جلب کرده که روش باطل آنها را باور کردهاند. اگر سخن از گفتوگوی علمی و منطقی به میان آوردیم هدف از آن روشن شدن راه برای چنین افرادی است. مباحثات و مذاکرات علمی، چه با سران معاندی که دام بر سر راه انسانها پهن کردهاند و چه با بهدامافتادگان، موجب غبارزدایی از فضای علمی جامعه میشود و راه را برای تشخیص حقیقتجویانِ صادق آسان میکند.
من در طول زندگی هفتادوچندسالهام چنین اشخاصی را فراوان دیده و صداقت آنها را از نزدیک لمس کردهام. در میان فِرق گوناگون اسلامی، مسیحی و دیگر ادیان، واقعا
1. ما نیز باید این خطر را جدی بگیریم و از اینکه مبادا روزی در برابر حق بایستیم به خدا پناه ببریم. باید مراقب بود که حتی کمترین مرتبهای از این صفت زشت هم در وجود ما لانه نکند. هنگامی که با کسی بر سر مسئلهای گرچه کوچک بحث میکنیم، اگر در میانة بحث فهمیدیم که سخن او حق است، باید خاضعانه بپذیریم و حاضر باشیم خود را بشکنیم. بیماری مقابله با حق از اینجا آغاز میشود که انسان در برابر سخن حق خود را نشکند و بخواهد برتری خویش را حفظ کند. مبادا ندای قرآن را فراموش کنیم که میفرماید: تِلْكَ الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوًّا فِی الأَرْضِ وَلا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقین؛ «آن سراى آخرت را براى كسانى قرار مىدهیم كه ارادة برترىجویى در زمین و فساد را ندارند، و عاقبت نیك براى پرهیزکاران است» (قصص، 83).
اگر این خوی شیطانی را از دوران جوانی از وجود خویش بیرون برانیم و با ممارست و تمرین، همیشه تابع حق باشیم و هنگامی که فهمیدیم اشتباهی از ما سر زده است با شجاعت اعلام کنیم که «اشتباه کردم»، بیشک هیچ ضرری متوجه ما نمیشود. بیاییم دستکم این راه را امتحان کنیم و ببینیم با این کار چگونه عزیزتر خواهیم شد. باید در این میدان با شیطان مبارزه کرد. کسانی که در رتبة رؤسا، رهبران و ادارهکنندگان جامعه قرار دارند وضعیتی بسیار حساستر نسبت به دیگران دارند و وجود چنین رذیلهای در آنها فساد فراوانی ایجاد میکند (مؤلف).
افرادی بودند که اگر انحصار حق در اسلام عزیز و مذهب سعادتبخش اهلبیت(علیهم السلام) برای آنها ثابت میشد، بیدرنگ آن را میپذیرفتند و تشیع در دل سالم آنها آشیانه میکرد. این نکته یاد و خاطرة شهیدی عزیز را به صفحات اول ذهنم آورد که آشنایی ما با ایشان سالها پیش در مجلس خبرگان رهبری شکل گرفت. ماموستا شیخالاسلام که بهتازگی دستان کثیف فرقهای گمراه، سعادتِ شهادت را برای او رقم زد، نمایندة مردم استان کردستان در مجلس خبرگان رهبری بود و مذهب شافعی داشت. عجیب این بود که رفاقت من با ایشان از رفاقتم با بسیاری از دوستان دیگر بسیار بیشتر و ژرفتر بود. ایشان هم در برابر با تعبیراتی محبتآمیز، بسیار به بنده اظهار علاقه میکرد. در یکی از اجلاسهای مجلس خبرگان رهبری، از اتفاق برای استراحت در یک اتاق باهم بودیم و فرصتی شد تا مقداری باهم خصوصی صحبت کنیم. ایشان از علاقه و ارادت خانوادگی خویش، بهویژه پدرشان به اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) سخن به میان آورد و گفت:
پدر من قطب طریقت نقشبندیه بود و پیش پای هیچ شخصیتی از سیاسی، اداری، علمی و... بلند نمیشد؛ اما اگر شخصی از اولاد حضرت زهرا(علیها السلام) وارد بر ایشان میشد، تمامقد پیش پای او برمیخاست. در این اواخر که پیر شده بود و نمیتوانست بهراحتی از جای خود برخیزد، اگر سیدی وارد بر ایشان میشد، بر ما تکلیف میکرد که زیر بغلهای او را بگیریم و به او کمک کنیم تا پیش پای آن سید برخیزد و خطاب به ما میگفت: ایشان از اولاد حضرت زهراست. باید به او احترام گذاشت.
ماموستا شیخالاسلام ادامه داد که «در خانوادة ما نام چند نفر فاطمه است و مردم برای آنها کرامت قایلاند، و مهمترین علت این امر، زینت نام فاطمه بر وجود آنهاست». در پایان سخنانش نیز افزود: «من معتقدم اگر کسی به حضرت زهرا(علیها السلام) جسارت کند، کافر است!» من بهشوخی گفتم: «پس شما از ما شیعهتر هستید». گفت: «نه، من سنی هستم و مذهب من هم شافعی است و همانطور که دیدهاید نماز را هم دستبسته میخوانم و به احکام فقه شافعی عمل میکنم، ولی علاقة ما نسبت به اهلبیت(علیهم السلام) همانگونه است که توصیف کردم».
شاید اکسیر این محبت بود که پایان حیات او را با رنگ زیبای شهادت سرخگون کرد و بهدست فرقهای گمراه و گمراهکننده به شهادت رسید. بسیاری از اهل تسنن بهقدری به علمای گذشتة خود اطمینان دارند كه میپندارند سخنان شیعه دربارة وقایع صدر اسلام جعلی است و چنین جسارتهایی که شیعه بدان اعتقاد دارد، به حضرت زهرا(علیها السلام) نشده و این امور در تاریخ شیعه جعل شده است.
محیط و شرایطی که ایشان در آن قرار گرفتهاند اجازه نمیدهد که به غیر از این فکر کند. بنابراین ما شیعیان نباید گمان کنیم که همة پیروان مذاهبِ دیگر افرادی معاند هستند، بلکه شاید بتوان گفت اکثریت مردم اینگونهاند که اگر حقیقت را بشناسند، به آن ایمان میآورند. بخشی از این ماجرا به کوتاهیِ ما در انجام وظیفه بازمیگردد؛ چراکه آنگونه که باید و شاید حقایق را برای دیگران بیان نکردهایم. رسالتی که بر دوش ما نهاده شده این است که بکوشیم با دلیل و منطق و با شیوهای که تعصبات طرف مقابل را تحریک نکند، حقیقت را به او بشناسانیم. فراموش نکنیم که آنها نیز انساناند و معمولاً انسانها اینگونهاند که اگر کسی با بیانی منطقی و
ملایم اشتباهاتشان را به آنها گوشزد کند، خطای خویش را میپذیرند. همة ما دوست داریم که با ما چنین رفتار شود. اگر کسی از آغاز با تندی، پرخاش و احیاناً با توهین با ما سخن بگوید، ما نیز در برابرش موضع میگیریم. پس آنچه را برای خویش میپسندیم، برای دیگران نیز بپسندیم. بهیقین در پیش گرفتن چنین روشی بسیاری از اختلافات را برطرف خواهد کرد.
استاد فرزانه و وارسته، مرحوم حضرت آیتاللهالعظمی بهجت(رحمه الله)، به مناسبتی راهکاری زیبا و متین برای بحث با مخالفان ارائه داده، فرمودند:
صحیح نیست که ما در مقام بحث با پیروان مذاهب اهل تسنن، با شدت و حدت از ابتدا دربارة مسائلی سخن برانیم که موجب ناراحتی آنان میشود. برای این مقصود بهترین راه این است که ما بحث را با این سخن آغاز کنیم: شما در فقه تابع چهار نفر از علمای بزرگ هستید: ابوحنیفه، شافعی، مالک و احمدبنحنبل. ابوحنیفه و مالک مستقیماً شاگرد امام صادق(علیه السلام) بودند و به این شاگردی افتخار میکردند. از ابوحنیفه نقل شده است که مَا رَأَیتُ أَفْقَهَ مِنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمد؛(1) «من فردی فقیهتر از جعفربنمحمد(علیهما السلام) ندیدم». همچنین از او نقل کردهاند که لَوْ لا السَّنَتَان لَهَلَکَ نُّعْمَان؛(2) «اگر آن دو سال [شاگردی امام صادق(علیه السلام)] نبود، نعمان (ابوحنیفه) هلاک شده بود».
1. خلیلبنایبک الصفدی، الوافی بالوفیات، ج11، ص99؛ محمدبناحمد الذهبی، تاریخ الاسلام، ج9، ص89.
2. عبدالعزیز دهلوی، مختصر التحفة الاثنی عشریة، با تلخیص سیدمحمود شکری الآلوسی، ص9.
آیا تقلید کردن از شاگرد مانع تقلید کردن از استاد میشود؟ ما از استادِ بزرگان شما تقلید میکنیم و شما از شاگرد ایشان. پس چگونه است که شما مذهب شیعه را در کنار سایر مذاهب معتبر نمیدانید؟! مسلماً در مقابل این سخن، هیچ راهی جز قبول ندارند. آیا در جایی که شاگرد اعتراف کند که استاد بسیار از من عالمتر است و عمدة معلومات دینیِ من از اوست، تقلید از شاگرد جایز است و تقلید از استادِ او نه؟ کدام منطق این روش را میپذیرد؟
این راهکار آیتالله بهجت، همان راهکاری است که مرحوم شیخمحمود شلتوت آن را دنبال کرد و مذهب شیعه را در مصر معتبر دانست(1) و به دنبال آن برخی از قوانین مصر در زمان ایشان مطابق قوانین شیعه تغییر یافت. تغییر قانون طلاق در مصر نمونهای از آن بود. آنها در مسئلة طلاق، وقوع سه طلاق را در یک مجلس جایز میدانستند؛(2) اما قانون رسمی مصر مطابق قانون شیعه تغییر یافت و تصویب شد که سه طلاق باید در سه مجلس واقع شود.(3) البته این توفیق از برکات اقدام مرحوم آیتالله بروجردی(رحمه الله) بود که دارالتقریب را تأسیس کردند و نماینده به مصر فرستاده، با علمای مصر تعامل داشتند و بین شیعه و اهل تسنن تقریب ایجاد کردند.(4)
1. پایگاه اطلاعرسانی حضرت آیتاللهالعظمی بروجردی، متن فتوای تاریخی شیخمحمود شلتوت، http://broujerdi.org/content/view/29/124 [1].
2. ر.ک: محمدبناحمد السرخسی، المبسوط، ج6، ص88 و عبدالرحمن الجزیری، الفقه علی المذاهب الاربعة، ج4، ص303..
3. پایگاه اطلاعرسانی حضرت آیتاللهالعظمی بروجردی، تأییدهای فتوای تاریخی شیخمحمود شلتوت، http://broujerdi.org/content/view/29/124 [1].
4. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: رحیم ابوالحسینی، «پیشگامان تقریب، آیتالله بروجردی؛ آیت اخلاص»، مجلة اندیشة تقریب، ش5، ص99ـ118.
ما نباید تصور کنیم که اهل تسنن بودن به معنای دشمن اهلبیت(علیهم السلام) بودن است. اگر این باب باز شود و آنها حاضر شوند در کنار ابوحنیفه، برای امام صادق(علیه السلام) نیز اعتبار قایل شوند، درحقیقت رسمیت مذهب تشیع را پذیرفتهاند و این موجب میشود که کتابهای گرانسنگ ما در کشورهای آنها از حالت قاچاق بیرون آید. اگر آنها با معارف اهلبیت(علیهم السلام) آشنا شوند، افرادی که طالب حقیقتاند رفتهرفته به حقانیت مذهب تشیع پی خواهند برد. ما اگر راه مسالمتآمیزی را باز کنیم، جویندگانِ حقیقت راه را خواهند یافت. من در سفرهایم به کشورهای مختلف با اشخاصی برخورد کردم که علاقهشان نسبت به اهلبیت(علیهم السلام) از آنچه در بین ما شیعیان شایع است کمتر نبود. در اندونزی با شیخی مصری ملاقات کردم و سخنان تحسینانگیزی از او دربارة اهلبیت(علیهم السلام) شنیدم. به او گفتم گویا شما مصریها علاقهمند به اهلبیت(علیهم السلام) هستید؟ و او در پاسخ گفت: «بلکه ما شیدا و عاشق اهلبیتیم». در سفری که با جناب حجتالاسلام آقای مسعودی، تولیت آستانة حضرت معصومه(علیها السلام) به کشور مالزی داشتیم، در جلسهای شرکت کردیم که میزبان آن شیخی از اهل تسنن بود. در خاطرم هست که مداحی از اهل تسنن در آن جلسه چنان در مدح اهلبیت(علیهم السلام) مداحی کرد که اشک از چشمان هر دو ما جاری شد.
به نظر میرسد در این جبهة حساس اگر ما با پیروان مذاهب دیگر برخورد پرخاشگرانه، تند و متعصبانه داشته باشیم، نتیجهای جز این ندارد که بر عناد آنهایی که معاندند افزوده میشود و برای آنهایی که بر اثر جهل، به باطل مبتلا شدهاند بهانهای پیدا میشود که از ما رویگردان شوند و بگویند اگر حق نزد آنهاست، چرا باید درشتی کنند و ناسزا بگویند و مطلب حق خود را با دلیل بیان نکنند؟ بنابراین در پیش گرفتن
چنین روشی موجب آن است که عقیدة ما را باطل بدانند. برخورد متعصبانه، به معنای اظهار مطلبی بدون دلیل و همراه با پرخاش، اگر نتیجة معکوس ندهد، نتیجة مطلوب نیز نخواهد داشت. آنچه سودمند و نتیجهبخش است، سخن منطقی است. نباید راه را بر سخن منطقی سد کرد؛ چراکه هیچ پشتوانة عقلی و منطقیای برای برگزیدن چنین رویکردی وجود ندارد. رفتار پرخاشگرانه، متعصبانه، خصومتبرانگیز و کینهتوزانه نه دلیلی عقلی دارد و نه دلیلی شرعی.
از کسانی که به استناد برخی زیارتها، لعن بر برخی افراد را فریاد میکنند، میپرسیم در کدام روایت و زیارت آمده است که هرکه را مستحق لعن تشخیص دادید، بر مناره بروید و تشخیص خویش را فریاد کنید؟ چگونه به این نتیجه رسیدید که چنان دیگران را تحریک کنید که شیعیان و دوستان اهلبیت(علیهم السلام) را در سرزمینهایی که در اقلیتاند به مشکل دچار کنید؛ تا آنجا که خونشان را مباح بدانند و ناموسشان را حلال و هیچ پیشرفتی هم در اهداف بلند اهلبیت عصمت و طهارت حاصل نشود؟ کدام دلیل عقلی و شرعی شما را به اینجا رساند؟ قرآن کریم سفارش میفرماید:
وَلا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوا بِغَیرِ عِلْمٍ کَذلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُم ثُمَّ إِلی رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَینَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یعْمَلُون؛(1) به کسانی که غیرخدا را میخوانند دشنام ندهید، مبادا آنها ازروی جهل، خدا را دشنام دهند. اینچنین برای هر امتی عملشان را زینت دادیم. سپس بازگشت همة
1. انعام (6)، 108.
آنان بهسوی پروردگارشان است، و آنها را از آنچه عمل میکردند، آگاه میسازد.
آری، قرآن کریم در بسیاری از آیات باصراحت افرادی را سزاوار لعن شمرده و لعنت خدا، رسول و ملائکه را نثار آنها کرده است، و بلکه میگوید: أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُون؛(1) «خداوند آنها را لعن میکند و لعنت همة لعنکنندگان بر این افراد باد». این سخن صریح قرآن است؛ اما کدام آیه و کدام منطق ما را بر آن میدارد که کسانی را که در صدها مسئله باهم اتفاقنظر داریم و مقدسات همدیگر را محترم میشماریم و تنها در چند مسئله اختلاف داریم، چنان تحریک کنیم که از هر دشمنی با ما دشمنتر شوند؟
بااینحال این حق را برای خود قایلیم که در محافل علمی تحقیقی، در محیط سالم و دور از تعصبات گرد هم آییم و حقایق را بررسی کنیم و ببینیم کدام تاریخ، صحیح و کدام خطاست. ما معتقدیم که اگر چنین نکنیم، به زبان امروزیها، به علم، زبان دین، خدا، پیغمبر، امام، شهدا و حقیقت خیانت کردهایم. اگر غبار ابهام از حقیقت برداشته نشود، آیندگان چگونه روح تشنة خویش را سیراب کنند و در دامن حقیقت آرامش یابند؟ من و شما به برکت مجالس مذهبی، مساجد، حسینیهها، روضهخوانیها، مجالس عزاداری، مجالس سرور و... توفیق درک حقیقت را یافتهایم و پیشانی شکر به سجده میساییم. اگر نبود سخنانی که از قلبهای عاشق سرچشمه میگرفت و بر زبانها جاری میشد؛ اگر نبودند دستان گرمشده از آتش عشق حسین که بر سینههای سوخته کوبیده میشوند؛ اگر نبودند اشکهایی که انبوه عشق انباشته در
1. بقره (2)، 159.
دلها را رسوا میکنند و...، چگونه چشمان سرگردان ما از لابهلای غبارهای سنگین فتنهها نور حقیقت را میدید و مژدة آرامش را به دلهایمان میداد؟ اگر گوهری را که گذشتگان با هزاران خون دل بهدست ما رساندند، پاسبانی نکنیم، امانتداری نکردهایم و حق را به اهلش نرساندهایم. تحقیق دربارة مسائل اعتقادی و مسائل تاریخی که دارای نتایجی اعتقادی، دینی و مذهبیاند، وظیفهای است که هم عقل و هم شرع بر عهدة ما میگذارد. این باب نباید بسته شود.
بنابراین ما دو وظیفه داریم که نباید باهم خلط شوند:
1. کاری نکنیم کسانی که امر بر آنها مشتبه شده یا خدایناکرده اهل عنادند، احساساتشان علیه ما تحریک شود و دشمنی آنها فزونی یابد. ازاینروست که مرحوم امام خمینی(رحمه الله)، مقام معظم رهبری و سایر علما و بزرگان ما بر این نکته اصرار میورزند: «کاری نکنید که احساسات دیگران علیه شیعیان تحریک شود و موجب شود آنها ضررهایی به شیعیان بزنند، بدون اینکه سودی برای شیعه داشته باشد».(1) مقصود از حفظ وحدت رعایت چنین رفتاری است؛
2. خودداری نکردن از بیان حقایق و اثبات آنها در محافل علمی.
از بزرگترین خدماتی که در قرن اخیر برای احیای مذهب شیعه و اثبات حقانیت آن انجام گرفت، خدماتی بود که در هندوستان مرحوم علامه سیدمیرحامدحسین موسوی
1. ر.ک: سیدروحالله موسوی خمینی، وحدت از دیدگاه امام خمینی، تنظیم و استخراج مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی(رحمه الله)؛ بیانات مقام معظم رهبری در دیدار مداحان و ذاکران اهلبیت(علیهم السلام) به مناسبت میلاد حضرت فاطمه(علیها السلام)، www.leader.ir [2]، 1386/04/14.
صاحب عبقات الانوار(1) و در نجف مرحوم علامه امینی رضواناللهعلیهما با نوشتن کتاب
1. کتاب عبقات الانوار سیدمیرحامدحسین پاسخی است علمی، مستند و منطقی به کتاب تحفة اثنی عشریة عبدالعزیز دهلوی (مولوی عبدالعزیز) (1159ـ1239ق) از علمای برجستة اهلسنت. علامه سیدمیرحامدحسین، بسیار اهل تتبع بود و تسلط ویژهای بر روایات و آثار عالمان گذشته داشت. وی پس از کسب علوم معقول و منقول، عمر خویش را به بحث و پژوهش در اسرار اعتقادات دینی و حراست از ارزشهای اسلام راستین و احیای فلسفة سیاسی اسلام گذراند و در این راستا آثار گرانسنگی از خود به یادگار گذارد. نخستین فعالیت علمی او نقد، بررسی، تصحیح و تهذیب بعضی از کتابهای ارزشمند پدرش علامه سیدمحمدقلی بود؛ چراکه بسیاری از آثار پدرش، در دفاع از مکتب شیعه و پاسخ به شبهات مخالفان تشیع بود و فرزند عالم و فرزانة او آنها را تصحیح، چاپ و منتشر کرد. میرحامدحسین سالهایی از عمر گرانمایة خویش را در این راه صرف کرد و از این رهگذر، خدمات شایانی به عالم تشیع ارزانی داشت. آنگاه خود اقدام به نوشتن کتابهایی گرانقدر کرد که صاحب اعیان الشیعه (ج18، ص373) آنها را بیان کرده است.
هرگاه عالمان شیعه کتابی بر رد تحفة اثنی عشریه مینگاشتند، عالمان هماندیش مولوی عبدالعزیز و شاگردان وی در صدد پاسخ به آن برمیآمدند؛ اما ازآنجاکه کتاب عبقات الانوار میرحامدحسین از قوت بالا و منطقی محکم برخوردار بود، آنان را یارای مبارزه و پاسخ نبود. عالمان دین و دانشمندان اسلامی کتاب عبقات الانوار را شاهکار میرحامدحسین و کاری کارستان دانستهاند که شماری از این دیدگاهها را بیان خواهیم کرد.
علامه امینی دربارة عبقات چنین مینویسد:
اما کتاب او، عبقات، بوی خوش آن، از کران تا کران جهان وزید، و آوازة این کتاب، خاور و باختر را فراگرفت. هرکس این کتاب را دید، دید که معجزهای روشن و روشنگر است، که هیچ باطلی و نادرستی در آن راه نخواهد داشت. ما از این کتاب پرارج و دانش فراوانی که در آن گرد آمده است، استفادة بسیار بردیم. ازاینرو سپاسهای پیاپی خویش را به پیشگاه او و پدر گرامیاش تقدیم میداریم و از درگاه خدا برای آنان، پاداشهای بزرگ و بسیاری میطلبیم (عبدالحسین امینی، الغدیر، ج1، ص156ـ157).
امام خمینی(رحمه الله) نیز در کتاب کشف الاسرار میگوید:
کتاب عبقات الانوار سید بزرگوار حامدحسین هندی، که چهار جلد بزرگ در حدیث غدیر تصنیف کرده و چنین کتابی تاکنون نوشته نشده و عبقات الانوار در امامت از قراری که شنیده شده سی جلد است و آنچه ما دیدیم هفت و هشت جلد است و در ایران شاید تا پانزده جلد آن پیدا شود؛ و اهلسنت در صدد جمع این کتاب و تضییع آن هستند و ما ملت شیعه در خواب هستیم، تا آنوقت که یک چنین گنج پرقیمت و گوهر گرانبهایی از دست برود و اکنون قریب دو سال است که به ملت شیعه راجع به تجدید طبع این کتاب پیشنهاد شده و به خونسردی تلقی شده است. با این وصف با خواست خدا جلد غدیر در تحت طبع است، لکن بر علمای شیعه بالخصوص و دیگر طبقات لازم است که این کتاب را، که بزرگترین حجت مذهب است، نگذارند از بین برود (سیدروحالله الموسوی الخمینی، کشف الاسرار، ص141).
به نقل از: سیدمحمدرضا حسینی، «معرفی کتاب عبقات الانوار»، نشریة پژوهش و حوزه، ش3، با اندکی تلخیص.
الغدیر انجام دادند. این دو اسطوره چه خون دلها خوردند و چه فداکاریها از خود نشان دادند تا این دو کتاب را نوشتند. قلب سلیم علامه امینی چنان مالامال از عشق به اهلبیت و امیرالمؤمنین(علیهم السلام) بود که با شنیدن نام امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) اشک از چشمانش جاری میشد. بااینوجود هیچگاه در کتاب گرانسنگ خود نسبت به شخصیتهای مورد احترام اهل تسنن بیاحترامی نکرده، و بلکه همهجا به دنبال نام آنها رضیاللهعنه آورده است. قریب شصت سال پیش بنده در نجف اشرف منزل علامه امینی داستانی را از پسر ایشان شنیدم که مرور آن، ما را با شخصیتی آشنا میکند که بهدرستی وظیفة خویش را انجام داد. ایشان فرمودند:
مرحوم علامه امینی هر جلد از کتاب الغدیر را که مینوشتند، به شخصیتهای معروف اهل تسنن از سلاطین، امرا، نخستوزیران، علما، رؤسای الأزهر و... اهدا میکردند و آنها اغلب تقریظهایی بر الغدیر مینوشتند که برخی از آنها چاپ شده است. در جلد پنجم و ششم مطالبی ذکر شده که تا حدی جنبة تحریککنندگی دارد؛ بهویژه دربارة خلیفة دوم مطالبی آمده که خیلی حساس است. البته ایشان تمام آن مطالب را از کتابهای اهل تسنن نقل کردهاند. چند نفری از علمای شام وقتی آن مطالب را میخوانند بسیار ناراحت شده، تصمیم میگیرند به نجف سفر کنند و علاوه بر بحث، با ایشان برخوردی جدی داشته باشند. این تصمیم پس از آمدنشان به نجف و بحث با علامه امینی از لابهلای سخنان و رفتارشان
آشکار شد. روزی تماس گرفتند و تقاضای فرصتی را برای دیدار با علامه داشتند. موضوع را با علامه در میان گذاشتیم و ایشان با این امر موافقت کردند. وقتی به منزل ما آمدند، کمکم صحبت را آغاز کردند و علامه را به بحث کشاندند و از ایشان پرسیدند شما چرا به صحابه جسارت کردید؟ ایشان گفتند: من به صحابه جسارت نکردهام. آنها آدرس کتاب الغدیر را دادند و علامه در پاسخ فرمودند: من همة آن مطالب را از برخی کتابهای خودتان نقل کردهام و از من خواستند که کتابی را بیاورم که آن مطالب از آن کتاب نقل شده بود. بنده هم کتاب مورد نظر را آوردم و ایشان متن کتاب را به آنها نشان دادند. چند ساعتی بحث بین آن چند نفر با علامه امینی به طول انجامید و علامه یکییکی پرسشهای آنها را پاسخ دادند. در پایان یکی از آنها که بسیار ناراحت شده بود، همانطور که به ستونی تکیه داده و پاهایش را دراز کرده بود سرش را به ستون میزد و به خلیفة دوم بد میگفت. علامه امینی به او فرمودند: به صحابة پیغمبر بد نگویید! ما به صحابه جسارت نمیکنیم. ما اهل دشنام دادن و بدگویی نیستیم و تنها به دنبال حقیقت هستیم و اینها حقایقی تاریخی است که از کتابهای خودتان نقل کردهایم؛ اما آن عالم سنی دستبردار نبود.
اگر فداکاریهای علمای شیعه در طول قرنها نبود، معارف اهلبیت(علیهم السلام) به ما
نمیرسید. اگر تاریخِ این فداکاریها نوشته شود، دایرةالمعارفی عظیم خواهد شد و تحسین هر خوانندهای را برخواهد انگیخت. انسانهایی وارسته و عالم این معارف را از کتابهای خطی در کتابخانههای مختلف دنیا جمعآوری و حفظ کردهاند و به ما رساندهاند و بر ماست که این میراث و گنج عظیم را حفظ کنیم و پرورش دهیم و آن را به دیگران در زمان حال و آینده منتقل سازیم. دربارة فداکاری بزرگان شیعه داستانهای شگفتی نقل شده است که من در سفری که سالهای گذشته به هندوستان داشتم(1) نمونهای عجیب از آنها را آنجا شنیدم.
داستان ازاینقرار بود که عالمی شیعی مشغول نوشتن کتابی میشود و برای اثبات حقانیت شیعه و ابطال برخی ازنظرات مخالفان به کتابی نیاز پیدا میکند که یک نسخه بیشتر نداشته و در کتابخانة عالمی سنی نگهداری میشده است. وی طی مکاتبهای دوستانه از او درخواست میکند که کتاب را در اختیارش قرار دهد، اما او نمیپذیرد. این عالم شیعی از شهر خود مهاجرت کرده، بهعنوان کارگر به شهر آن عالم سنی میرود. عالم سنی در آن شهر برای خود دستگاه وسیعی داشته است. ایشان به آنجا میرود و با تواضع درخواست میکند من در این شهر غریبم و راه درآمدی ندارم؛ اجازه دهید اینجا جارویی بزنم، ظرفی بشویم و لقمه نانی هم بخورم. آنها ترحم میکنند و او را بهعنوان نوکر میپذیرند. مدتی در آن منزل چنان خوشخدمتی میکند که صاحبخانه به او بسیار علاقهمند میشود. پس از مدتی اجازه میخواهد که از کتابخانه استفاده کند و صاحبخانه
1. سفر استاد به کشور هندوستان به تاریخ 1382/06/19 بازمیگردد. این سفر به خواست مقام معظم رهبری حفظهاللهتعالی جهت دیداری از حوزههای علمیة هند و بررسی وضعیت شیعیان و مسلمانان آن سرزمین صورت گرفت. برای اطلاعات بیشتر، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، سفر به سرزمین هزار آیین، نگارش اصغر عرفان.
که به او علاقهمند شده بود به او این اجازه را میدهد. ایشان نیمههای شب زیر نور یک شمع شروع به استنساخ آن کتاب میکند و پس از ماهها موفق میشود این کار را به پایان برساند. بعد پیش صاحبخانه میرود و به بهانة دلتنگی برای بستگانش اجازة رفتن میگیرد و سرانجام به هر قیمت ممکن از آنها خداحافظی میکند و با آن کتابی که استنساخ کرده بود، از آن شهر میرود. وقتی به شهر خود میرسد نامهای به صاحب آن کتابخانه مینویسد و پس از شرح ماجرا از او حلالیت میطلبد. عالم سنی بااینکه از پنهانکاری او بسیار ناراحت میشود، از همت ایشان تعجب کرده، در پاسخ او مینویسد تو کار خوبی نکردی که بدون اجازة من این کار را انجام دادی، اما من همت والای شما را تحسین میکنم و به همین جهت شما را میبخشم.
این داستان نمونهای از فداکاریهایی است که در طول تاریخ، عالمان شیعه درزمینة کارهای فرهنگی انجام دادهاند تا امروز من و شما حضرت زهرا(علیها السلام) را بشناسیم. اگر این تلاشها صورت نگرفته بود، امروز گمان میکردیم که در صدر اسلام چند نفری باهم دعوایی داشتهاند و اکنون پایان یافته است. اگر نبود این فداکاریها، ذهن من و شما حتی با نام امام حسین(علیه السلام) هم آشنا نمیشد و حق پایمال میگشت و اصلاً هدف اصلی به فراموشی سپرده میشد. ازاینرو ترک و تعطیل کار علمی و پژوهشی همراه با رعایت ادب و احترام، توجیهی ندارد.
با این روش، انسان هم حقیقت را تبیین میکند و هم بهانه بهدست مخالفان نمیدهد و هم جویندگان حقیقت را به مقصود میرساند. باید این حجاب حاجز که شیطان میان ما مسلمانان ایجاد کرده است، از بین شیعه و سنی برداشته شود. باید کاری کرد که برادران اهل تسنن حاضر شوند کتابهای ما را مطالعه کنند و ما را نیز
مسلمان بهشمار آورند. اگر ما بر دوش خویش مسئولیت ترویج مذهب تشیع را احساس میکنیم و وظیفة خود میدانیم که حقیقت آن را برای آیندگان حفظ کنیم، باید از سویی براساس ادلة عقلی و منطقی و شواهد تاریخی آن را اثبات کنیم و از سوی دیگر متعرض کسانی نشویم که حساسیت، آنها را تحریک میکند. ادله چنان روشناند که مرحوم ماموستا شیخالاسلامی، نمایندة شهید استان کردستان در مجلس خبرگان رهبری بهصراحت اعلان میکرد: «من عقیدهام این است و بهطور صریح هم میگویم که اگر کسی به حضرت زهرا(علیها السلام) جسارت کند، کافر است».
ما معتقدیم که تحقیق در مسائل اعتقادی و تاریخی در جهت اثبات حقانیت مذهب شیعه، و بالعرض در جهت ابطال سایر مذاهبِ مخالف، یکی از وظایف قطعی شرعی ماست که اصلاً جانشینپذیر نیست؛ اما انجام این وظیفه باید با رعایت ادب همراه باشد تا مخالفان را تحریک نکنیم و موجب قویتر شدن حجاب حاجزِ میان خود و آنها نشویم. نباید کاری کرد که اختلاف جای اتحاد را بگیرد و نگذارد مسلمانان بیشتر به هم نزدیک، و در برابر دشمنانْ یکپارچه شوند.
از آنچه گذشت، روشن شد که اولاً اتحادی ارزشمند است که موجب تقویت حق شود؛ ثانیاً اگر در مقام عمل تشخیص داده شد که اتحاد، مصلحت قویتری دارد، در چنین مواردی فقیه حکم میدهد که باید انسان در این مورد رفتار خویش را تغییر دهد. اینجاست که باید رفتار اجتماعی ما بسیار حسابشده باشد. حتی در صورت لزوم باید در رفتارهای فقهی نیز طبق فتوای دیگران عمل کنیم. حضرت امام خمینی(رحمه الله) به استناد
روایاتی (مانند این روایت که از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است: مَنْ صَلَّی مَعَهُمْ فِی الصَّفِّ الأَوَّلِ کانَ کَمَنْ صَلَّی خَلْفَ رَسُولِ اللَّه؛(1) «هرکس با اهلسنت در صف اول، نماز جماعت بخواند مانند کسی است که پشت سر رسولالله(صلى الله علیه وآله) نماز بخواند») به صحت، بلکه فضیلت نماز جماعت با اهلسنت در حال تقیه فتوا داده، اعادة چنین نمازی را نیز لازم نمیدانند.(2) این رفتار، همان تقیة مداراتی است که حضرت امام تأکید فراوانی بر آن داشتند، اما متأسفانه برخی از فقها یا این مسئله را اصلاً بیان نکردهاند یا اهمیت چندانی به آن ندادهاند.
مسئلة مهمتر این است که بیتردید معنای تقیه و جلوگیری از تحریک احساسات دیگران، این نیست که باید بحث علمی و پژوهشی را کنار گذاشت. چنین روشی نزد عقلا پذیرفته نیست. آری، این روشی است که صهیونیستهای فریبکار در پیش گرفتهاند و در چند کشور اروپایی قانونی وضع کردهاند که تشکیک در مسئلة مقدس آنان، یعنی هلوکاست جرم است. براساس این قانون، اگر کسی بگوید در آلمان نازی یهودیها بهطور دستهجمعی کشته نشدند یا در این مطلب تشکیک کند، مجازات میشود. ازاینرو اگر کسی بگوید پژوهش دربارة حقانیت شیعه جرم است، به همان دردی دچار شده که صهیونیستها به آن مبتلایند. تحقیق در هیچ مذهب و ملتی ممنوع نیست، بلکه کاری عقلایی است. عاقل آن است که در پی شناخت حق و باطل باشد تا بتواند در برابر حق خضوع کند، و خط بطلان بر چهرة کریه باطل بکشد.
بنابراین بنده اعلان میکنم حاضرم دربارة مذاهب مختلف اهل تسنن پژوهش کنم
1. محمدبنیعقوب الکلینی، الکافی، ج3، ص380.
2. ر.ک: سیدروحالله موسوی خمینی، الرسائل، ج2، ص198.
و شخصاً به همة کسانی که سخن من به آنان میرسد، قول میدهم هر کجا ثابت شد که یکی از مذاهب آنان حق است، مذهبم را تغییر داده، به مذهب آنها درآیم. ما تابع حق هستیم و حقانیت هر مذهبی برایمان روشن شود در برابرش خضوع کرده، آن را بر سر مینهیم. همچنین توقع داریم که دیگران نیز چنین رویکردی را در پیش گیرند و با تحقیق در معارف مذهب تشیع، اگر مطالب حقی را در آن یافتند آنها را پذیرا باشند. این راهکاری است که قرآن کریم به ما آموخته است؛ آنجا که میفرماید: قُلْ مَنْ یَرْزُقُکمْ مِنَ السَّماواتِ وَالأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلی هُدًی أَوْ فی ضَلالٍ مُبین؛(1) «بگو: چه کسی شما را از آسمانها و زمین روزی میدهد؟ بگو: اللَّه! و ما یا شما بر طریق هدایت یا در ضلالت آشکاری هستیم».
این راهکار، عملی معقول و مورد تحسین عقلاست. ما از برادران اهل تسنن میخواهیم همانگونه که در کتابخانههای ما تعداد فراوانی از کتابهای ایشان یافت میشود، آنها نیز اجازه دهند استفاده از کتابهای شیعه در کشورهای اهل تسنن، بهویژه در کشور عربستان آزاد شود، تا حقطلبان آنها را مطالعه کنند، و اگر مطلب حقی در آنها یافتند، جان تشنة خویش را با آن سیراب سازند. مادام که یکی از این دو مذهب نزد دیگری اثبات نشده است، میکوشیم باهم با رعایت ادب و در محیطی آرام و دوستانه بحث کنیم. این یک تاکتیک منطقی و معقول است. همه میدانیم با پرخاش، ناسزا و بدگویی هیچکس به نظر کسی علاقهمند نمیشود. بنابراین ما دو وظیفه داریم:
یکی وظیفهای علمی که باید در فضای علمی و پژوهشی، مبانی تشیع را اثبات
1. سبأ (34)، 24.
کنیم؛ زیرا معتقدیم اسلام حقیقی، همان مذهب تشیع است و آنچه اهلبیت(علیهم السلام) پذیرفته و بدان عمل کردهاند، همان است که پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به ما فرمان دادهاند. ما علاقهمندیم که دیگران نیز از این خوان کرم الهی بهرهمند شوند؛
دوم رعایت رفتار شایسته است. پرخاشگری، بیادبی و بیاحترامی کردن، صحیح نیست. چنین رفتارهایی هدف ما را به تأخیر میاندازد یا آن را نقض میکند. این راهی است که شیطان به انسان نشان میدهد و فریبخوردگانِ او گمان میکنند که چنین رفتاری مصداق شجاعت است. آیا زمانی که شیعه نسبتاً قدرتی داشت و امام صادق(علیه السلام) جلسات درس گستردهای داشتند، بهگونهایکه علمای بسیاری از اهلسنت پای درس ایشان میآمدند، ایشان با پرخاشگری و بیاحترامی با آنها برخورد میکردند؟ چرا علمای اهلسنت حاضر میشدند پای درس امام صادق(علیه السلام) بروند؟ ما باید این روش را از پیشوای عزیزمان بیاموزیم و بدان عمل کنیم. اگر در جایی رعایت تقیة خوفی لازم است، تقیة خوفی و آنجا که تقیة مداراتی لازم است، تقیة مداراتی داشته باشیم؛ اما در هیچ حالی راه تحقیق را نبندیم و با احترام به کتابهای دیگران، این فرهنگ را به آنها نیز منتقل کنیم.
هنگامی که به دریای تفسیر المیزان سری میزنیم سیره و روش اهلبیت(علیهم السلام) را در عمل علامه طباطبایی(رحمه الله) بهخوبی میبینیم. ایشان در بحثهای روایی همانگونه که از کافی روایت نقل میفرمایند، از الدر المنثور و... نیز روایت میآورند و هیچ فرقی در نقل و در احترام به منقولعنه نمیگذارند.
بسیاری از مطالبی که ما برای اثبات مذهب، آموزههای فقهی یا آموزههای اعتقادی خویش در برابر اهلسنت به کار میبریم، از منابع خود آنهاست. آن منابع، بیشتر
برایشان قانعکننده است و چندان اعتباری برای مدارک ما قایل نیستند. ازاینرو مرحوم صاحب عبقات الانوار و بعد صاحب الغدیر مُصر بودند که از کتابهای اهلسنت مطالب حق را جمعآوری کنند تا حجت بر آنان تمام شود. ما نیز باید این روش را بیاموزیم و آن را تکرار کنیم. ما وظیفه داریم که معارف اهلبیت(علیهم السلام) را برای نسلهای آینده و برای همة دنیا حفظ کنیم و این گوهر ناب را هرچه بیشتر گسترش داده، موانع را از سر راه آن برداریم، تا همة مردم دنیا با این حقایق آشنا شوند. مراقب باشیم خود، مانعی بر سر راه آن پدید نیاوریم و کاری نکنیم که دیگران اصلاً رغبتی به خواندن کتابهای ما نداشته باشند. بنابراین همانگونه که تعطیلِ بیان حق، کاری عاقلانه نیست، رفتاری هم که مانع دستیابی حقیقتجویان به حقیقت ناب شود، نامعقول است.
خطبة مبارک حضرت زهرا(علیها السلام) با مضامین بلند و درعینحال زیبای خویش که تالیتلو وحی قرآنی است، «فدکیه» نامیده میشود و یکی از بهترین و افتخارآمیزترین منابع شیعی بهشمار میآید. این خطبه ازنظر فصاحت و بلاغت، اتقان مطالب و شیوة استدلال، جدال و مناظره در اوج است و چکیدهای از عقاید مذهب شیعه بهشمار میآید.
این خطبة شریف آنقدر زیبا و در اوج فصاحت و بلاغت است که حتی متخصصانِ فن هم از بیان دقایقِ نکات رعایتشده در این عبارات ناتواناند. انسان وقتی این خطبة شریف را میخواند، زیبایی خاص آن را درک میکند. برخی متنها بهقدری زیبایند که انسانِ بیخبر از دنیای ادبیات نیز زیبایی آنها را درمییابد؛ همانند زیبایی قرآن که
گرچه انسان با شنیدن آن بهدرستی نمیفهمد این زیبایی ناشی از چیست، خوب میفهمد که زیباست. زیبایی قرآن بهقدری محسوس است که حتی بسیاری از کسانی که ایمان به اسلام هم ندارند، آن را درک کردهاند. چهبسا کسانی که بر اثر جاذبة زیبایی قرآن به اسلام گرایش یافتهاند.(1)
ماجرای ایراد این خطبة شریف به حوادثی بازمیگردد که پس از رحلت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) روی داد. در آن برهة زمانی، برخی مسلمانان دربارة سرزمین فدک با اهلبیت گرامی پیامبر رفتاری کردند که رنجش محبوبة قلب رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را به همراه داشت. همین امر، سبب شد تا حضرتش به میان جمعیت مسلمانان آمده، مسائل بسیار مهمی را بیان فرمایند که این مطالب بهویژه در آن عصر، تنها از زبان مبارک حضرت زهرا(علیها السلام) قابل بیان بود. بدینترتیب بسیاری از حقایق، دستکم برای آیندگان روشن شد. اگر کسی بگوید این خطبة حضرت زهرا(علیها السلام) ضامن بقای مذهب تشیع شد، سخنی بهگزاف نگفته است.
1. یکی از مستشرقان به نام «جرج سیل» در مقدمة ترجمة خویش بر قرآن مینویسد: «اسلوب قرآن بسیار زیبا و جوشان است و در بسیاری از آیاتش شیرینی و فخامت و متانت موج میزند؛ بهویژه آنجا که سخن از بزرگی و جلال خداوند میراند. عجیب است که قرآن با این روش ممتازش شنوندگانش را اسیر خود میسازد، چه مسلمانان و چه مخالفان را. همین جذابیت بینظیر قرآن بود که مخالفان آن را سحر دانستند و در برابرش سکوت اختیار کرده و شگفتزده شدند» (محمدحسن زمانی، مستشرقان و قرآن، نقد و بررسی آرای مستشرقان دربارة قرآن، ص305).
یکی دیگر از مستشرقان به نام «دیون پورت» نیز دربارة اعجاز ادبی قرآن مینویسد: «قرآن ازنظر ادبی شاعرانهترین اثر مشرقزمین است و قسمت اعظم آن نثری است موزون و مسجّع... . قرآن اثری است که بهواسطة سنگینی عبارت آن، خواننده در آغاز رمیده میشود و سپس مفتون جاذبة آن میگردد و بالاخره بیاختیار مجذوب زیباییهای متعدد آن میشود» (جان دیون پورت، عذر تقصیر به پیشگاه محمد(صلى الله علیه وآله) و قرآن، ترجمة سیدغلامرضا سعیدی، ص67 ـ 68).
فدک نام سرزمینی است در شمال مدینه، در نزدیکی قلعههای خیبر که حدود یکصد کیلومتر با مدینه فاصله دارد.(1) ساکنان این قلعهها و سرزمینها، طوایفی از یهود بودند که آمدن آنها به سرزمین حجاز و سکونتشان در مدینه، به قرنها پیش از ظهور اسلام بازمیگردد. علمای یهود از پیامبران(علیهم السلام) شنیده و در کتابها خوانده بودند که در آخرالزمان پیامبری مبعوث میشود که پیامبران پیشین را تصدیق میكند، و دینش جهانگیر میشود. آنان به امید درک محضر پیامبر آخرالزمان و ایمان آوردن به او، به حجاز كوچیدند و در اطراف مدینه ساکن شدند؛ زیرا میدانستند که پایتخت پیامبر آخرالزمان، مدینه خواهد بود. یهودیان اطراف مدینه سه طایفة معروفِ بنیقریظه، بنیقینقاع و بنینضیر بودند که ویژگیهای خاصی داشتند.(2) نخستین ویژگی ایشان به خصوصیت مشترک یهودیان بازمیگردد و آن این بود که بسیار مالدوست بودند و فکر اقتصادی ویژهای داشتند.(3) ویژگی دوم آنها دوراندیشی و عاقبتاندیشی بود. وقتی وارد حجاز شدند كوشیدند سرزمینهای حاصلخیز و مکانهای استراتژیک را شناسایی، و در آن محلها قلعههای محکمی برای خود بنا کنند. ویژگی سومشان هم این بود که اهل علم و دانش بودند و تمدن برتری نسبت به اعراب داشتند. یهودیان با این ویژگیها موقعیت خاصی در بین
1. ر.ك: یاقوتبنعبدالله، معجم البلدان، ج4، ص270، ذیل واژة فدک.
2. ر.ک: فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج1، ص145؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص224؛ جلالالدین سیوطی، الدر المنثور، ج1، ص87.
3. هماکنون نیز اقتصاد بسیاری از کشورهای دنیا ازجمله کشور امریکا در اختیار یهودیان است. یهودیان بااینکه جمعیت فراوانی ندارند، فکر و ذوق اقتصادی بسیار خوبی دارند. آنها انسانهایی بسیار پولدوست هستند و میكوشند گلوگاههای اقتصاد را قبضه کنند. از این نظر چینیها نیز همانند یهودیان هستند و بر آناند با هر کشوری که رابطه برقرار میکنند، اقتصاد آن کشور را قبضه کنند و در این زمینه بسیار فعالاند (مؤلف).
اعراب یافته بودند. ایشان در شمال مدینه بخشی از سرزمینهایی را که جنبة سوقالجیشی داشت، خریده بودند، یا زمینهای بایری را آباد و تصرف کرده و قلعههایی محکم ساخته بودند که مهمترین آنها قلعههای خیبر بود. در نزدیکیهای قلعههای خیبر نیز قلعهای به نام فدک قرار داشت که در اطراف آن مزارع و نخلستانهای فراوانی احداث کرده بودند و در کنار آن به دامپروری هم میپرداختند و منبع پردرآمدی برای خود فراهم آورده بودند. در کنار اقتصاد پررونق خویش، با ساخت قلعهها و استحکاماتی فراوان امنیت خویش را نیز تأمین میكردند. ساکنان قلعههای خیبر و فدک، اغلب از طوایف بنینضیر بودند.(1)
پس از اینکه پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) با مهاجرت تاریخی خویش مدینه را منور فرموده، عملاً در آنجا دولت اسلامی تشکیل دادند، با طوایف مختلف یهود معاهدهای امضا کردند که براساس آن، یهود نباید متعرض مسلمانها میشدند و با دشمنان مسلمانان نیز نباید همکاری میکردند.(2)
1. برای مطالعة بیشتر درزمینة تعامل فرهنگی یهود و عرب جاهلی، ر.ک: جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج6، ص557؛ سیداحمدرضا خضری و فاطمه احمدوند، «یهود مدینه»، فصلنامة علوم انسانی، ش66.
2. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پس از هجرت به مدینه چند اقدام اساسی و حکیمانه را برای محکم کردن پایههای حکومت نوپای اسلامی انجام داد که از جملة آنها معاهدهای عمومی بود که با گروههای مختلف اهل مدینه، ازجمله یهودیان بستند. جامعیت این معاهده بهگونهای است که میتوان از آن با عنوان منشور حکومت مدینه یاد کرد. علامه سیدجعفر مرتضی عاملی در این باره مینویسد: «این سند بهمثابة یک نظامنامه (منشور) است که اصول روابط خارجی و داخلی دولت جدید را تبیین میکرد. درحقیقت نظامنامة حکومتی پیغمبر(صلى الله علیه وآله) یکی از مهمترین سندهای حقوقی است که باید دانشمندان علم حقوق با دقت تمام به مطالعه و بررسی آن بپردازند تا علاوه بر شناخت اهداف متعالی اسلام و ضوابط حقوقی مورد نظر، و مقایسة آن با حقوق وضعی بشری که توانایی پاسخگویی به نیازهای فطری انسان را ندارد، اصول و احکام لازم را از آن استخراج کنند» (سیدجعفر مرتضی عاملی، سیرة صحیح پیامبر اعظم، ترجمة محمد سپهری، ج2، ص279).
اما رسول خدا(صلى الله علیه وآله) علاوه بر این معاهدة عمومی که قبایل مختلف یهود نیز در آن شرکت داشتند، پیمانهایی جداگانه با سه قبیلة معروف بنیقریظه، بنینضیر و بنیقینقاع بستند که در کتب تاریخی کمتر بدانها توجه شده است. برای مطالعة بیشتر در این باره، ر.ک: همان، ص293؛ فضلبنحسن طبرسی، إعلام الوری، ص69؛ مصطفی صادقی، «برخوردهای مسالمتآمیز پیامبر(صلى الله علیه وآله) با یهود»، مجلة تاریخ اسلام (دانشگاه باقرالعلوم)، ش2، ص7ـ27.
چنانکه پیشتر اشاره کردیم، از ابتدا هدف اصلی یهودیان از مهاجرت به آن سرزمین درک ظهور رسول گرامی اسلام و بیعت با ایشان بود؛ اما این هدف رفتهرفته فراموش شد. آن زمان که قوم یهود چنین هدف بزرگی را برای خویش برگزید، موقعیت درخوری نداشت، و آنان مردمی آواره بودند که با سکونت در حجاز با زحمت زندگی خویش را اداره میکردند. بهتدریج موقعیت اقتصادی، استراتژیكی و فرهنگی آنها نسبت به اعراب پیشرفت کرد و درواقع نوعی برتری سیاسی نسبت به آنها یافتند؛ بهگونهایکه اعراب به آنها احترام گذاشته، آنها را انسانهایی عالم میدانستند و برای حل اختلافاتشان از آنها قضاوت میخواستند. اعراب در صورت نیاز به مال، از آنها وام میگرفتند؛ بهگونهایکه وام گرفتن از یهود امری شایع بود. حتی پس از ظهور اسلام نیز مسلمانان از برخی یهودیان وام میگرفتند. میتوان گفت یهودیان که مردمی ثروتمند بودند، برای سایرین حکم بانک را داشتند.
آنها خود را اهل کتاب دانسته، به اعراب میگفتند: ما منتظر پیامبری هستیم که در میان شما ظهور و ما را تأیید خواهد کرد و آن زمان معلوم خواهد شد که دین ما حق بوده است. قرآن به این سخن اشاره کرده، میفرماید: وَکانُواْ مِن قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا؛(1) «و پیش از این، نوید پیروزی بر کافران میدادند». «استفتاح» به معنای انتظار فتح و پیروزی بر دیگران است. ایشان به دیگران وعده میدادند پیغمبری ظهور خواهد کرد و ما با او خواهیم بود و شما بهناچار تسلیم خواهید شد؛ اما رفتهرفته بالا گرفتن موقعیت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی یهود ازیکسو و علاقة شدید آنها به مادیات و امور دنیوی از سوی دیگر، رؤسا و بزرگان یهود را در این اندیشه فروبرد که
1. بقره (2)، 89.
چه لزومی دارد ما تابع دینی جدید شویم؟ ما باید بكوشیم استقلال خویش را حفظ کنیم. لذا از ایمان آوردن به پیامبر گرامی اسلام خودداری کردند. قرآن این رویگردانی یهود از حق را اینچنین رسوا میفرماید: الَّذینَ آتَیناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَإِنَّ فَریقاً مِنْهُمْ لَیَکتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یَعْلَمُون؛(1) «کسانی که کتاب آسمانی به آنان دادیم، او (پیامبر) را همچون فرزندان خود میشناسند و جمعی از آنان، حق را آگاهانه کتمان میکنند».
شناخت یهود از نبی مکرم اسلام(صلى الله علیه وآله) همانند شناختی بود که از فرزندان خود داشتند. آنان بدون هیچ شکی میدانستند ایشان همان پیامبری است که انبیا وعدة آمدنش را دادهاند؛ بااینهمه، رؤسا و احبارشان برای حفظ منافع خویش به او ایمان نیاورده، حاضر به تسلیم در برابر او نشدند. پیمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) با یهود در ظاهر میبایست خیال ایشان را از جانب آنها آسوده میكرد؛ اما هیچیک از طوایف یهود بر سر عهد خود نماندند. ایشان بهگونة پنهانی با مشرکان مکه ازیکسو و با منافقان مدینه از سوی دیگر ارتباط برقرار، و بارها برای جنگ با پیغمبر اسلام توطئه كردند. پس از جنگ اُحد، طایفة بنینضیر برای قتل پیامبر توطئه چیدند که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پس از آگاهی از این عهدشکنی به آنان فرصتی داد تا آن سرزمین را ترک گویند؛ اما منافقان بیدرنگ به آنها پیام دادند اگر استقامت کنید، ما با دوهزار سرباز شما را یاری میكنیم.
پدیدة نفاق امر تازهای نیست و همیشه افراد پست و پلشتی بودهاند که در ظاهر دست دوستی دراز میکنند، اما از پشت خنجر میزنند. این منافقانِ بهظاهر مسلمان، که یهود را برضد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) تشجیع میكردند، همان کسانی بودند که از قبل
1. بقره (2)، 146.
هجرت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در اندیشة سلطنت بر مدینه شب را به صبح میرساندند و هیچگاه این آرزو را از دل خبیث خویش بیرون نكردند. آنان آرزوی اخراج رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را در دل میپروراندند و گاه به آن تصریح میکردند؛ اما هنگامی که خبر آن به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) میرسید، آن را منكر میشدند. اما قرآن کریم در سورة منافقون شاهدان این سخن را تأیید، و آرزوی شوم منافقان را رسوا میفرماید: یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی الْمَدینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الأَعَزُّ مِنْهَا الأَذَل؛(1) «آنها میگویند: اگر به مدینه بازگردیم، قطعاً عزیزان ذلیلان را بیرون میکنند».
بنینضیر که با وعدة دروغین منافقان جرئت یافته بودند، تصمیم به جنگ و اصرار بر خطای خویش گرفتند؛ اما سرانجام در برابر محاصرة لشکر اسلام دوام نیاوردند؛ سلاح خویش را تحویل دادند و با برداشتن اموال منقول خود مدینه را ترک گفتند.(2) سایر طوایف یهود نیز بر پیمان خویش پایدار نمانده، از هر فرصتی برای توطئه علیه اسلام استفاده میكردند و این امر موجب بروز جنگهای فراوانی میان مسلمانان و یهودیان شد که جزئیات آنها در تاریخ ثبت شده است.(3) سرانجام در غزوة خیبر، سپاه اسلام ضربة سهمگینی بر پیکر یهود وارد ساخت که کانون فتنهگری آنان را از هم
1. منافقون (63)، 8.
2. برای مطالعة بیشتر دربارة عهدشکنی بنینضیر، ر.ک: سیدعلی میرشریفی، درسنامة آشنایی با تاریخ اسلام (پیامآور رحمت)، ج1، ص234؛ سیدجعفر مرتضی عاملی، سیرة صحیح پیامبر اعظم، ترجمة محمد سپهری، ج3، ص341.
3. برای مطالعه دربارة عهدشکنی طایفة بنیقینقاع، ر.ک: سیدعلی میرشریفی، درسنامة آشنایی با تاریخ اسلام (پیامآور رحمت)، ج1، ص193؛ سیدجعفر مرتضی عاملی، سیرة صحیح پیامبر اعظم، ترجمة محمد سپهری، ج4، ص129. همچنین برای مطالعه دربارة عهدشکنی بنیقریظه، ر.ک: درسنامة آشنایی با تاریخ اسلام (پیامآور رحمت)، ج2، ص19.
گسیخت. در این جنگ، قلعههای خیبر که مهمترین قلعههای راهبردی یهود بهشمار میآمدند، بهدست توانای امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) فتح شدند که قرآن در سورة حشر به پیروزی مسلمانان و ذلت یهود اشاره میكند: وَظَنُّوا أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّه؛(1) «و گمان کردند که دِژهای محکمشان آنها را از [عذاب] الهی حفظ مینماید».
بهزودی این خبر به اهل فدک رسید. بزرگان فدک برای در امان ماندن از بلایی که بر سر اهل خیبر آمد، بدون درگیری تسلیم شدند، و زمینها و اموالشان را به رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) تقدیم كردند. قرآن در آغاز سورة حشر به این ماجرا اشاره میفرماید:
وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیهِ مِنْ خَیلٍ وَلا رِکابٍ وَلَکنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَی مَن یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیر؛(2) و آنچه را خدا از آنان (یهود) به رسولش بازگردانده، چیزی است که شما برای بهدست آوردن آن نه اسبی تاختید و نه شتری؛ اما خداوند رسولان خود را بر هرکس بخواهد مسلط میسازد و خدا بر هر چیز تواناست.
این آیة شریفه برای مسلمانان روشن میسازد که حکم این سرزمین که بدون دخالت قوای نظامی تصرف شد، و صاحبان آنْ خود، آن اموال را به پیامبر بخشیدند، متفاوت است با سایر اموالی که مسلمانان در جنگها به غنیمت میگیرند. بنا بر فرمودة قرآن کریم، هنگامی که لشکریان اسلام در جنگ با کفار غنایمی بهدست میآورند، خمس آن غنایم از آنِ رسول خداست و بقیه در بین مسلمانان تقسیم میشود:
1. حشر (59)، 2.
2. حشر (59)، 6.
وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَیءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی وَالْیَتامی وَالْمَساکین وَابْنِ السَّبیل؛(1)«و بدانید هرگونه غنیمتی بهدست آورید، خمس آن برای خدا، و برای پیامبر، و برای ذیالقربی و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه است».
بااینحال، اموالی که بدون درگیری و دخالت مسلمانان به خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) تقدیم میشوند، اموال شخصی ایشان بوده، اختیار همة آن اموال با شخص ایشان است. در فقه اسلامی، حکم اقسام اموالِ غنیمتگرفتهشده به بحث گذاشته میشود(2) که در بین این اموال، یک قسمْ از مواردی است که آیة 6 سورة حشر به آن اشاره داشت. اختیار این اموال با شخص رسول خداست و هیچ شخص دیگری در آن اموال حقی ندارد. اهل فدک نیز خود، اراضی فدک را به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) تسلیم کردند تا جان خویش را نجات دهند. بنابراین آن اموال، ملک شخصی رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بهشمار میآمد.
بنا بر برخی از روایات، هنگامی که این اراضی در اختیار پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) قرار گرفت، فرشتة وحی با این آیه نزد ایشان فرود آمد: وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّه؛(3) «و حق نزدیکان را بپرداز». این آیة شریفه درواقع حاوی دستوری برای رسول خدا مبنیبر واگذاری حق ذاالقربی (نزدیکان) از اراضی فدک بود. در روایاتی که از طریق راویان شیعه و سنی نقل شده است، رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) در زمان حیات مبارک خویش به امر این آیة شریفه اراضی فدک را به حضرت زهرا(علیها السلام) بخشیدند(4) و سرپرستی بر آن گماردند و از درآمد
1. انفال (8)، 41.
2. برای مطالعة بیشتر، ر.ک: محمدبنحسنبنباقر نجفی، جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج16، ص116.
3. اسراء (17)، 26.
4. ر.ك: محمدبنیعقوب الکلینی، الکافی، ج1، ص543؛ محمدبنمحمدبننعمان، المقنعة، ص289؛ حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج1، ص443؛ جلالالدین سیوطی، الدر المنثور، ج4، ص177.
آن، به قدر خرج یک سال خود و حضرت زهرا(علیها السلام) برمیداشتند، و باقیمانده را بهمنزلة هدیة حضرت زهرا(علیها السلام) بین فقرا تقسیم میکردند. این جریان تا پایان حیات پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) ادامه داشت.(1)
اما پس از رحلت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در مدت کوتاهی تحولاتی عظیم در جامعة اسلامی رخ داد که باور آن بسیار دشوار مینماید. همة آن داستانهایی که هر روز و هر شب در گوش دوستان آن حضرت زمزمه میشوند و دل داغدار آنان را جریحهدار میكنند، در همین فاصلة کوتاه روی دادهاند. پس از گذشت ده روز از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) خلیفة وقت، مباشر حضرت زهرا(علیها السلام) را از فدک بیرون راند(2) و فرد دیگری را بهجای او گماشت و با این کار درآمد آن سرزمین را که تا 70 هزار دینار هم گفته شده، مصادره کرد.(3) او به بهانة بیتالمال بودن فدک، مسئولیت آن را متوجه خود دانست. این در حالی بود که پیش از آن، حضرت زهرا(علیها السلام) از ملک خویش انفاق میكردند و این عمل ارتباطی به حکومت نداشت. بههرحال، جریان تصرف فدک، بحثها و درگیریهایی را به دنبال آورد که سرانجام حدود دو یا سه ماه پس از آن، وجود نازنین حضرت زهرا(علیها السلام) از این دنیا رخت بربست.
حضرت زهرا(علیها السلام) در همین فرصت کوتاه چند سخنرانی و درافشانی داشتند که یکی از آن گوهرهای ناب، همین خطبة معروف است که از مفاخر اسلام، و از اسنادی است که تا روز قیامت، حقانیت اسلام، تشیع و خاندان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را فریاد میزند. خوشبختانه این خطبه به همت شیعیان محفوظ ماند و حتی در کتابهای مخالفان نیز
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج29، ص118.
2. ر.ك: عبدالحمیدبنابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج16، ص263.
3. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج29، ص123.
ثبت شد. گفتنی است که در راه مستند کردن این خطبة شریف، زحمات فراوانی کشیده و بیش از بیست سند برای این خطبة شریف نقل شده است.(1) جزاهم الله خیر الجزاء.
ماجرای تصرف فدک به هر دلیل که روی داد ـ بگوییم: به دلیل این شبهه بود که اقدامکنندگان گمان میکردند خلیفة رسول خدا هستند و اکنون وظیفة آنهاست که این اموال را بین فقرا تقسیم کنند یا...ـ حضرت زهرا(علیها السلام) را به واکنش شدید واداشت. آنچه در این میان عجیب مینماید، سطحینگری برخی است که گمان کردهاند آنچه حضرت زهرا(علیها السلام) را بسیار رنج میداد، از دست رفتن مشتی درهم و دینار بود. این گمانِ کوتاه، گاه در مرثیهخوانیها خود را نشان میدهد و بر زبان اینچنین آشکار میشود که حضرت فرمودند: «نان بچههایم را گرفتند!» اگر بگوییم این کوتاهنظری یکی از بزرگترین ظلمهایی است که ما شیعیان در حق اهلبیت(علیهم السلام) روا میداریم، سخن گزافی نیست. چگونه کسانی که همة ثروتهای عالم در دید بلند آنها به اندازة تل خاکستری ارزش ندارد، برای از دست دادن مال دنیا نگران میشوند؟! مگر این سادهاندیشان سخن امیرالمؤمنین(علیه السلام) را در نهج البلاغه ندیدهاند که میفرماید: وَمَا أَصْنَعُ بِفَدَک وَغَیرِ فَدَک؛(2) «من را با فدک و غیرفدک چه کار؟!»
آیا واقعاً آن گریهها، نالهها و دادخواهیها برای متاع اندک دنیا بود؟! چنین تصوری خام، بیجا و نابخردانه است. حقیقت امر این است که این مسئله دستمایهای بود تا
1. ر.ک: حسینعلی آذربادگان، «نگاهی گذرا به اسناد و منابع مکتوب خطبة فدک»، مجلة علوم حدیث، ش26، ص47ـ69.
2. نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، نامة 45.
بانوی بزرگ اسلام(علیها السلام) حقایقی را چنان افشا كنند که تا قیامت نور آن آشکار بماند و کسی را یارای فرونشاندن آن نباشد. این حقایق بهگونهای بود که جز فاطمه(علیها السلام) هیچکسی حتی شخص امیرالمؤمنین(علیه السلام) توان بیان صریح آنها را نداشت! امیرالمؤمنین(علیه السلام) خود در طرف دعوا با خلفا قرار داشتند و خلافت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را حق خویش میدانستند؛ ازاینرو هر سخنی از ایشان صادر میشد، ایشان را متهم به دفاع از منافع شخصی میکردند؛ اما حضرت زهرا(علیها السلام) حقایق را با لحنی بیان فرمودند که حتی امروز هم کسی جرئت آن صراحت بیان را ندارد. در آن شرایط خاص، این شاهکار تنها از دختر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) برمیآمد و حضرتش در اندک فرصتی که داشت چنان درخت حقیقت را آبیاری كرد که برای همیشه مانع از خشکیدن آن شد.
پیش از ورود به خطبة مبارک بانوی یگانة جهان آفرینش، باید این اندیشة خام را از ذهن شسته، گمان نکنیم نزاع قدیسة عالم وجود(علیها السلام) با مدعیان خلافت بر سر متاع ناچیز دنیا بود؛ بلکه اقدام شجاعانة حضرتش بهانهای بود برای ماندگاری حقایق در دل تاریخ. تدابیر بعدی ایشان نیز در راستای تأمین همین هدف اندیشیده شد. اگر فاطمه(علیها السلام) با وصیتش مانع شرکت برخی در تشییعجنازة شریف خویش شد،(1) نعوذبالله ازسر کینهتوزی به این امر مهم اقدام نکرد؛ بلکه این وصیت سیاستی بینظیر بود تا بر ادعاهای ناحق خط بطلان کشد. برخی چه کودکانه از این وصیت حکیمانه سوءاستفاده کرده، آن را دستمایة تسویه حسابهای شخصی میكنند و هنگامی که با شخصی از
1. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج29، ص113 و ج43، ص214.
خویشان یا غیر خویشان اختلافی دارند به استناد این سفارش حضرت، وصیت میکنند که «من راضی نیستم آن شخص در تشییعجنازة من شرکت کند». چه مغالطة عجیبی! هدف حضرت زهرا(علیها السلام) این بود که با اثبات نهایت خشم و غضب خویش نسبت به برخی، آنها را مصداق این سخن رسول خدا(صلى الله علیه وآله) معرفی كنند که فرمودند: إِنَّ اللَّه(عزوجل) یَغْضبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ وَیرْضَی لِرِضَاهَا؛(1) «حقیقتاً خداوند عزوجل به سبب غضب فاطمه غضب میکند و به خاطر رضایت او راضی میشود».
دفن مخفیانة جسم شریف دختر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) این هدف را دنبال میکرد که همة تاریخ بدانند فاطمه هیچگاه از آن افراد راضی نشد. این هدف کجا و کینهتوزی کجا! بهیقین آیینة رحمت و مهربانی الهی اگر کوچکترین امیدی بر هدایت دشمنترین دشمنانش هم داشت، از هدایت آنها مضایقه نمیکرد؛ اما کار به جایی رسیده بود که اگر فاطمه(علیها السلام) این تدبیر را نمیاندیشید، چراغ حق خاموش میشد و ما امروز اسلام و تشیع را نمیشناختیم. اگر امروز چشم دل میلیونها انسان با حقیقت آشناست، برکتی از تدبیر بینظیر زهراست. بیشك میتوان گفت اگر آن افراد بهواسطة شرکت در تشییعجنازة حضرت زهرا(علیها السلام) هدایت شده، از خطای خویش توبه میکردند، فاطمة مهربان بر شرکت آنها در تشییع پیکر پاکش اصرار میورزید. اما فاطمه(علیها السلام) میدانست کسانی که آشکارا به مخالفت با امیرالمؤمنین(علیه السلام) برخاستند، به هیچ قیمتی حاضر به پذیرش حق نخواهند شد. ازاینرو تدبیری اندیشید تا آیندگان بفهمند جریانی در امت اسلامی نمایان شد که برخلاف مسیر واقعی اسلام و برخلاف مقاصد و سفارشهای
1. محمدبنعلیبنبابویه، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج2، ص26؛ سلیمانبناحمد الطبرانی، المعجم الکبیر، ج1، ص108، ح182؛ حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج5، ص1777، ح4730؛ علیبنحسنبنعساکر، تاریخ دمشق الکبیر، ج3، ص86، ح598؛ جلالالدین سیوطی، مسند فاطمة الزهراء، ص74، ح186.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) عمل کرد، و در پرتو این فهم، اگر خواستند راه حق را برگزینند توان قدم نهادن در آن مسیر را داشته باشند.
ممکن است گفته شود اگر مبارزه با حکومتی که پس از رحلت رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) بر سر کار آمد لازم بود، چرا امیرالمؤمنین(علیه السلام) خود به این امر اقدام نفرمود؟
حقیقت این است که قیام مسلحانة امیرالمؤمنین(علیه السلام) در برابر عمل انجامشده در سقیفه، هم اشکال سیاسی داشت و هم اشکال امنیتی. اشکال سیاسی آن این بود که مردم کوتاهنظری که بهآسانی دست از حمایت علی(علیه السلام) برداشتند، بهسرعت قضاوت میکردند که حضرت علی(علیه السلام) به خاطر رسیدن به ریاست و محکم کردن جایگاه خویش چنین کارهایی را انجام میدهد و با وجود چنین قضاوتی در فضای عمومی جامعة اسلامی، اهداف والایی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) به دنبال آن بودند، تأمین نمیشد. اشکال امنیتی این کار نیز این بود که به راه انداختن جنگ داخلی در جامعة اسلامی، فتنهای عظیم و تفرقهای شدید در جامعه به راه میانداخت که موجب طمع دشمنان برای نابودی دین اسلام و جامعة نوپای اسلامی میشد و بدینترتیب تمام زحمات رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بر باد میرفت. شرایط سیاسی و امنیتی اقتضا میکرد که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در برابر دستگاه خلافت به پا نخیزد و از وقوع فتنهای عظیم که اساس اسلام را به خطر میانداخت پیشگیری كند.
بااینحال دختر رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) وظیفهای دیگر داشت که بهخوبی بدان اقدام فرمود. اگر قیام زهرای طاهره(علیها السلام) برخلاف موازین و مصالح اسلام بود، امیرالمؤمنین(علیه السلام) از آغاز باید مانع او میشد. مگر ممکن است صدیقة کبری(علیها السلام) برخلاف خواست امام
خویش، امیرالمؤمنین(علیه السلام) رفتار كند؟! بیشك حرکت بانوی دو عالم(علیها السلام) صددرصد موافق نظر امیرالمؤمنین(علیه السلام) بوده است و حضرتش با قیام خویش حقانیت شیعه را اثبات فرمود. البته حرکت حضرت زهرا(علیها السلام) در امر یاری دین منحصر به چند روزی نیست که پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) رحلت فرمود؛ بلکه فاطمة زکیه(علیها السلام) در طول رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) چنان یاوری برای پدر بزرگوار خویش بود که «أمّ أبیها» لقب گرفت.
بنابراین ممکن است امربهمعروف و نهیازمنکر در شرایطی خاص برای شخصی محذور داشته باشد و مفسدهای که بر انجام آن مترتب میشود، بیش از مصلحت آن باشد؛ اما سکوت او وظیفه را از عهدة دیگران برنمیدارد و آنان باید وظیفة امربهمعروف و نهیازمنکر خویش را انجام دهند.
شاهد این حقیقت، این است که گاه در زمان امام معصوم، برخی از بهترین شیعیان ایشان کارهایی میکردند که امام معصوم، خود از انجام آن خودداری میورزید؛ اما آنان را از انجام آن کار بازنمیداشت. نمونة بارز این معنا، جناب ابوذر(رحمه الله) است. در ایام خلافت خلیفة سوم، اسراف فراوانی در مصرف بیتالمال صورت میگرفت؛(1) اما امیرالمؤمنین(علیه السلام) تنها به تذکراتی دوستانه بسنده میفرمود و برخوردی تند با خلیفة وقت نمیكرد. حتی هنگامی که مردم برای قتل خلیفة سوم اجتماع کردند، ایشان از این كار جلوگیری فرمود و هنگامی که آب را به روی خلیفه بستند، ایشان به او آب رساند؛(2) اما جناب ابوذر برخوردهای تندی با خلیفه و عوامل حکومتی وقت داشت. بااینحال حتی یک مورد هم در تاریخ نیامده است که امیرالمؤمنین(علیه السلام) ابوذر را به رفتاری آرامتر دعوت فرموده باشد. یکی از کسانی که با ابوذر
1. عبدالحمیدبنابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص198و269.
2. قاضی نعمان مغربی، شرح الأخبار، ج2، ص78.
اختلاف بهاصطلاح فکری داشت، شخصی به نام کعبالأحبار بود که از دین یهود به اسلام گرویده بود و با دستگاه خلافت همکاری فراوانی داشت. در مجلسی نزد خلیفه که ابوذر حضور داشت، کعبالاحبار فتوایی برای مباح دانستن ثروتاندوزی آنان صادر کرد که ابوذر را بهشدت به خشم آورد؛ بهگونهایکه برخاست و با عصای خویش محکم بر سر کعبالأحبار زد و گفت: ای پسر زن یهودی کافر! تو کجا و فتوا دادن در احکام مسلمانان کجا؟! سخن خدا از سخن تو صادقتر است که فرمود:
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ کثیراً مِنَ الأَحْبارِ وَالرُّهْبانِ لَیَأْکلُونَ أَمْوال النَّاسِ بِالْباطِلِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّه وَالَّذینَ یَکنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلا یُنْفِقُونَها فی سَبیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلیمٍ؛(1) ای کسانی که ایمان آوردهاید! بسیاری از دانشمندان اهل کتاب و راهبان، اموال مردم را به باطل میخورند، و آنان را از راه خدا بازمیدارند؛ و کسانی را که طلا و نقره را گنجینه میسازند، و در راه خدا انفاق نمیکنند، به مجازاتی دردناک بشارت ده.
هنگامی که از امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای قضاوت در این باره دعوت کردند، امیرالمؤمنین(علیه السلام) به ابوذر نفرمود چرا متعرض مسلمانی شدی و این روش امربهمعروف و نهیازمنکر نیست؛ بلکه در تأیید او حدیثی از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل فرمود که «از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شنیدم که میفرمود: آسمان بر مردی سایه نیفکنده و زمین مردی بر روی خود حمل نکرده که راستگوتر از ابوذر باشد».(2)
1. توبه (9)، 34.
2. علیبنابراهیم قمی، تفسیر قمی، ج1، ص52.
درنهایت خلیفة وقت ابوذر را به ربذه ـ سرزمینی که ابوذر از آن نفرت داشت؛ چراکه پیش از اسلام آوردن در آنجا بود(1) تبعید کرد. در هنگام تبعید ابوذر نیز، امیرالمؤمنین به همراه فرزندان خود امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) برای مشایعت او آمدند. این در حالی بود که خلیفة وقت، ابوذر را بهمنزلة شخصی خاطی از مدینه بیرون میکرد. امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به او فرمود:
ای اباذر! بهراستی تو تنها برای خداوند سبحان خشم گرفتی. پس به همان کسی امید داشته باش که برای او خشم گرفتهای. این مردم از تو برای دنیای خویش هراسیدند؛ اما تو از کارهای ایشان بر دین خود هراسناک شدی و ازاینرو آنها تو را از پیرامون خویش راندند و به بلایت گرفتار آوردند. به خدا سوگند اگر همة آسمانها و زمین به روی بندهاش بسته باشد و آن بنده تقوای خدا را پیشه کند، خداوند برای او گشایشی مقرر فرماید. پس مباد چیزی جز حق و راستی تو را به انس و همدمی گیرد و جز باطل و نادرستی به هراست افکند.(2)
بنابراین گاهی ممکن است شخصیتی بزرگ به سبب شرایطی خاص وظیفه نداشته باشد سخنی را مطرح کند؛ اما سکوت او به معنای جواز سکوت دیگران نیست و آنها باید وظیفة خویش را انجام دهند و امربهمعروف و نهیازمنکر کنند. ما باید این حقیقت را درک کنیم که چرا امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) مانند حضرت زهرا(علیها السلام) اقدام نکرد. آری، اگر
1. ر.ك: همان، ص53.
2. محمدبنیعقوب الکلینی، الکافی، ج8، ص206، ح251.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) کاری را حرام شمارد و دیگران را از انجام آن منع کند، البته در این صورت همه باید مطیع باشیم. همچنین اگر رهبر جامعة اسلامی حکمی حکومتی میدهد و همه را از انجام کاری نهی میفرماید، همه باید با جان و دل فرمان او را پذیرا بوده، بدان عمل كنیم و معنای ولایت هم چیزی جز این نیست؛ اما گاه ایشان حکم حکومتی نداده و دیگران را از امربهمعروف و نهیازمنکر بازنداشتهاند. در این صورت دیگران باید وظیفة خویش را انجام دهند و از نادانی است که بگویند اگر این کار خوب بود، رهبر خود بدان اقدام میفرمود. باید با دقت و بصیرت بفهمیم که چرا رهبر به آن کار اقدام نمیكند. بنابراین برای ترک امربهمعروف و نهیازمنکر که حکم قطعی اسلام است، حجتی شرعی لازم است و حجتی که میتواند موجب ترک واجب شود، حکم حاکم مبنیبر این است که در این موقعیت، امربهمعروف خلاف مصلحت اسلام است و من از آن نهی میکنم. حال اگر چنین حکمی نبود، تنها به استناد رفتار شخصی حاكم نمیتوان تکلیف را از روی دوش خود برداشت.
بانوی دو عالم(علیها السلام) در بخش نخست از خطبة مبارک خویش با بیان فرازهایی پرمحتوا و درعینحال بسیار زیبا، درسهایی از خداشناسی را بیان میفرماید که هریک از جملات آن، بابی از علوم و معارف را دربارة شناخت خدا، صفات خدا و افعال او پیش روی انسان میگشاید. به فرمودة امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) «شناخت خدا برترین شناختهاست».(1) انسان با شناخت معبود خویش میتواند زمینة محبت و عشق به سرچشمة هستی را، که کمال و زیبایی مطلق است، در قلب خویش فراهم آورد، و با جذبة عشق او بهسوی رحمتی گام بردارد که برای آن، به عالم هستی گام نهاده است؛ رحمتی که اوج لذت، ابتهاج و کمال را در وجود او سرازیر میكند، و او را به آفریدگار خویش نزدیک میسازد. ازاینرو با کمال ادب در محضر درس بانوی دو عالم(علیها السلام) مینشینیم و جان خویش را آمادة دریافت آموزههای ناب الهی آن وجود مقدس میكنیم که از هرگونه رجسی پاک بوده، به منبع زلال معارف ناب متصل است.
1. عبدالواحدبنمحمد تمیمی آمدی، غرر الحکم ودرر الکلم، ص37، ح1270.
نکتهای که بیانش در آغاز شرح خطبة شریف صدیقة طاهره(علیها السلام) لازم مینماید، تبیین روشی است که برای شرح این خطبة مبارک در پیش خواهیم گرفت. دربارة واژگان و جملههای شریف این خطبه به چند صورت میتوان سخن گفت؛ همانگونه که برخی بزرگان بهصورتهای مختلف به این امر مهم همت گماردند؛ شکر الله سعیهم. رویکرد نخست، رویکردی تفصیلی است؛ بدینمعنا که هر واژهای را زیر ذرهبین ببریم و بهتفصیل دربارة آن سخن بگوییم. طبعاً چنین روشی تا به سرانجام برسد، به طول خواهد انجامید. رویکرد دیگر در پیش گرفتن روشی میانه است؛ بدینمعنا که نخست برداشتی کلی از بخشهای مختلف خطبه ارائه دهیم و سپس دربارة آن توضیحاتی تقدیم کنیم. به نظر میرسد این روش برای عموم سودمند واقع شود. بنابراین روشی را در پیش میگیریم که نه بسیار به طول انجامد و نه چندان مجمل باشد که حق مطلب ادا نشود. از خدای سبحان درخواست میكنیم توفیق دهد که این خطبة شریف را با روشی معتدل و میانه توضیح دهیم.
الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَی مَا أَنْعَمَ وَلَهُ الشُّکرُ عَلَی مَا أَلْهَمَ وَالثَّنَاءُ بِمَا قَدَّم؛ حمد مخصوص خداست بر نعمتهایی که ارزانی داشت و شکر برای اوست بر آنچه الهام فرمود و ثنا به خاطر همة آنچه عطا كرد.
خطبة مبارک حضرت زهرا(علیها السلام) بهحسب نقل متضافر، با تعبیراتی که بیان شد آغاز میگردد. مبتدای جملة اول «حمد»، مبتدای جملة دوم «شکر» و مبتدای جملة سوم «ثنا» است. این سه، مفاهیمی متفاوتاند و بهطور اجمال در بیان تفاوت آنها میتوان گفت: در میان این سه مفهوم، ثنا، مفهومی عامتر است و در زبان عربی میتوان آن را برای هر مدح و ستایشی به کار برد؛ خواه ممدوح عاقل باشد، خواه غیرعاقل و خواه حیات داشته باشد، خواه جماد باشد، و نیز خواه مدح، برای کاری اختیاری باشد، خواه برای کاری غیراختیاری. در همة انواع مدح میتوان از تعبیر ثنا
استفاده کرد؛ اما مفهوم «حمد» از مفهوم ثنا خاصتر است و به مدح و ستایشی گفته میشود که در مورد کاری نیکو از فاعلی باشعور و مختار انجام گیرد؛ خواه آن کار، سودی به حال حمدکننده داشته باشد، خواه نداشته باشد. مفهوم «شکر» از مفهوم حمد نیز خاصتر است و به مدح و ستایشی اطلاق میشود که نتیجة آن کارِ نیکو عاید ستایشگر شود.(1)
نکتة دیگر ترتیب قرار گرفتن سه واژة حمد، شکر و ثنا در این عبارت است. دربارة این پرسش که چرا نخست حمد، سپس شکر و پس از آن ثنا به کار رفته است، شاید بتوان گفت چون حضرت در مقام ستایش خداست و ذات الهی، عین حیات و علم است و اعلا مراتب حیات، قدرت، علم و اختیار را داراست، طبعاً باید او را به خاطر کارهای نیکو و اختیاری وی ستایش کرد. همة آثار نیکویی که از خداوند سبحان ناشی میشوند، در اختیار اویند و هیچ فعلی غیراختیاری و جبری از خداوند صادر نمیشود. پس واژة حمد، واژهای درخور برای ستایش اوست. شاید از همین روست که خداوند نیز در قرآن، کلام خود را با حمد آغاز میکند. حضرت زهرا(علیها السلام) در جملة دوم قصد آن دارد که خداوند را به خاطر عطا و بخششی ستایش کند که عایدِ ثناکننده شده و عطیهای اختصاصی بهشمار میآید. برای چنین ستایشی، واژة شکر مناسب است؛ اما پس از حمد الهی و شکر نعمتهای اختصاصی، حضرت قصد دارد این ستایش را تعمیم داده، خداوند را به خاطر همة آنچه در اختیار بندگانش قرار داده مدح كند، که چیزی شبیه ذکر عام بعد از خاص خواهد بود؛ ازاینرو از تعبیر ثنا استفاده میفرماید.
1. ر.ك: حسینبنمحمد راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ذیل واژة حمد.
نور چشم رسول خدا(صلى الله علیه وآله) سخنان گهربار خویش را با حمد خدای یکتا به خاطر نعمتهای او آغاز میكند و میفرماید: الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَی مَا أَنْعَم؛ «حمد مخصوص خداست به خاطر نعمتهایی که ارزانی داشت».
همراه با یاد فاطمه(علیها السلام) از نعمتهای خدای سبحان، شایسته است اندکی دربارة حقیقت نعمتهای خداوند تأملی كنیم، و زنگارهای غفلت از نعمتهای او را از قلب خویش بزداییم. حقیقت این است که همة افعال نیکوی الهی برای بندگان او نعمتاند و هرچه از سوی خدای سبحان تحقق یابد، به سود بندگان اوست. بنابراین هنگامی که کسی خدا را حمد میگوید، درحقیقت به نعمتهای الهی توجه یافته، و این توجه وی را به حمد الهی برانگیزانده است. بااینحال شایسته است که با تفصیل بیشتری دربارة حقیقت «نعمت» بحث كنیم.
واژة «انعام» به معنای اعطای نعمت است، و اصل ریشة نعمت به معنای نرمی و ملایمت.(1) کلمة «نعومه» نیز از همین ریشه است. ازاینرو برای توصیف شیء نرم و لطیف همچون برگ گل و پارچة لطیف از این واژه استفاده میشود. علت نامگذاری نعمتها به نعمت، مناسب و سودمند بودن آنها برای دریافتکننده و ملایم بودن آنها با وجود اوست. بنابراین به شیء مضر نعمت اطلاق نمیشود. برای تطبیق این معنای لغوی با اصطلاح اهل معقول میتوان چنین گفت: نعمت چیزی است که در جهت کمال شیء واقع میشود. ازاینرو کمال و آنچه موجب کمال میگردد، برای موجود
1. ابنمنظور میگوید: نَعُمَ الشیءُ نُعُومَةً أی صار ناعِما لَیِّنا (محمدبنمکرمابنمنظور، لسان العرب، ذیل واژة نَعُمَ).
نعمت شمرده میشود؛ اما اگر موجب ضرر و نقص یا موجب از بین رفتن آن موجود شود، دیگر برای او نعمت بهشمار نمیآید.
در تحلیلی دقیق و عقلی میتوان گفت وقتی کمالات وجود برای ما مطلوب است، خود وجود بهطریقاولی مطلوب خواهد بود و بدین خاطر است که هر موجود زندهای میکوشد تاآنجاکه ممکن است حیات خویش را حفظ كند و زنده بماند. چنین تلاشی حتی در کوچکترین حشرات نیز دیده میشود. آنها نیز در تلاشاند تا حیاتشان لحظات بیشتری ادامه یابد. علت این تلاش عمومی، این است که مطلوبترین امر برای موجودات، حیات است. پس همانگونه که کمالات وجود برای انسان مطلوب و نعمتاند، اصل وجود نیز برای او نعمت خواهد بود. در چنین مواردی که برای فهم عمیق مطلب به تحلیل عقلی نیازمندیم و لغت، ترکیبات لفظی و متفاهمات عرفی نمیتواند حق مطلب را ادا کند، باید با نوعی مسامحه و تصرف، لفظ را چنان به كار بریم که به نحوی معنا را منتقل كند؛ وگرنه حقیقت مطلب بسیار بالاتر از این است که در این الفاظ بگنجد. برای نمونه هنگامی که میگوییم: خدا به ما وجود میدهد، میتوان پرسید: ما چه هستیم که خدا به ما وجود میدهد؟ این «ما» چیست که خدا به آن وجود میدهد؟ حقیقت این است که پیش از آنکه خداوند به ما وجود عنایت کند، ما چیزی نیستیم. این «ما» و «وجود» تنها در تحلیل عقلی از هم جدا میشوند، وگرنه ما چیزی جز همان وجود ما نیست. شاید تفکیک بین ماهیت و وجود از همین جا سرچشمه میگیرد. در خود قرآن کریم نیز از این سنخ تعبیرات یافت میشود. خداوند در
سورة یس میفرماید: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُون؛(1) «جز این نیست که فرمان او چنین است که هرگاه چیزی را اراده کند، تنها به آن میگوید: موجود باش! آن نیز بیدرنگ موجود میشود».
در این گفتوگو مخاطب کیست؟ خداوند به چه کسی یا به چه چیزی میگوید: «باش؟!» حقیقت این است که پیش از فرمان الهی، چیزی نیست که به آن فرمان «باش» داده شود. این تحلیلی است که در مقام تفهیمِ وابستگی همهچیز به ارادة الهی، چارهای از آن نیست. هنگامی که بخواهیم این حقیقت را بیان کنیم که خداوند بر خلق هر چیزی تواناست، بهناچار ـ بااینکه پیش از خلق، چیزی وجود ندارد ـ باید ماهیت و تصویری ذهنی برای او فرض کنیم. این تصویرسازی به خاطر فراهم کردن زمینة فهم برای ذهن انسان است. موضوع تفکیک بین وجود و ماهیت و امور مشابه آن از همین قبیلاند. بدین جهت است که از ماهیت و وجود، یکی را اعتباری و دیگری را حقیقی میدانیم.(2)
چنانکه گفته شد اگر کمالاتی چون عمرِ طولانیتر، قدرت بیشتر و علم افزونتر نعمتاند، بیشك خود حیات نیز نعمت، بلکه بزرگترین نعمت است. خداوند به هرچه و هرکه وجود و حیات بخشیده، درحقیقت بزرگترین نعمت را به او عنایت فرموده است. بنابراین «هستی» نعمتی است که بیش از هر چیز شکر میطلبد؛ زیرا همة آنچه داریم، فرع این وجود است. اگر دیگر کمالات برای ما مطلوباند، بدین جهت است که کاملکنندة هستی مایند. خالق توانای ما لحظهبهلحظه به ما حیات میدهد و هریک از این لحظات، نعمت است. اگر یکی از این لحظات را از ما امساک کند، دیگر وجودی
1. یس (36)، 82.
2. برای آگاهی بیشتر دربارة اعتباری بودن ماهیت و اصیل بودن وجود، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج1، درس بیستوششم و بیستوهفتم.
نخواهیم داشت. همة لحظات زندگی ما درحقیقت نعمتهاییاند که خدای سبحان مدام به ما افاضه میفرماید. وجود ما خود از دو بخش عمده شکل یافته است: روح و بدن. روح خود شئونی دارد و بدن نیز اندامهایی، و هریک از اندامها از میلیاردها سلول تشکیل یافته که خداوند به هرکدام حیات میدهد. هریک از این سلولها برای خود سلامتی یا بیماری دارند که در سلامت یا بیماری ما اثرگذارند. بنابراین هرکدام از آنها نعمتی جداگانه است. علاوه بر این، خدای سبحان در بیرون از وجود ما همهچیز را برای ادامة حیات ما مهیا ساخته، میفرماید: خَلَقَ لَکُم مَّا فِی الأَرْضِ جَمِیعا؛(1) «خداوند همة آنچه در زمین است برای شما خلق کرده است».
توجه به شکوه و فراوانی این نعمتهای الهی، انگیزه و شوری در انسان ایجاد میكند که بگوید: الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَی مَا أَنْعَمَ.
آنچه تاکنون طرح کردیم، معنایی لغوی برای نعمت بود که از مقایسة امری ملایم با امری دیگر انتزاع میشود. سپس این معنا را با تحلیلی عقلی بهگونهای تعمیم دادیم که اصل وجود را نیز دربرگرفت. گاه واژة نعمت بهگونهای دیگر به كار میرود. برای نمونه در یک اطلاق، حوادث عالم که با ما ارتباط مییابند، به دو دسته تقسیم میشوند: نعمت و بلا. در این كاربرد، آنچه بهحسب ادراکات ما خوشایندِ ماست و از آن لذت میبریم نعمت، و آنچه را اینگونه نیست مانند بیماریها، سختیها و اهانتها بلا میدانیم. البته از بینشی توحیدی که قرآن به ما تعلیم میدهد، مطلبی بسیار دقیقتر
1. بقره (2)، 29.
بهدست میآید. حقیقت این است که بسیاری حوادثِ بهظاهر خوشایند که انسان آنها را نعمت میداند، درحقیقت اسباب امتحان اویند و اگر وی در آن امتحان مردود شود، بهشدت سقوط خواهد کرد. برای نمونه انسان از داشتن ثروتی هنگفت بسیار خوشحال میشود؛ اما آیا ثروتی که موجب بخل ورزیدن و ترک حقوق واجب شود و زمینة بدبختی انسان را در دنیا و آخرت فراهم کند، گرچه انسان از آن لذت میبرد، باز نعمت بهشمار میآید؟ از سوی دیگر، برخی مصائب همچون بیماری، تهیدستی و گرفتاری خوشایند انسان نیستند؛ اما درحقیقت این عوامل میتوانند موجب پیشرفت انسان و آبدیده شدن وی در دنیا شوند، و در آخرت نیز ثوابهای کلانی برای وی به ارمغان آورند. در روایات آمده است که اگر مؤمن میدانست که در برابر بلاها و مصائب دنیوی چه پاداشی در انتظار اوست، آرزو میکرد بدنش با قیچی قطعهقطعه شود!(1) آیا چنین سختیهایی که بهظاهر بلا هستند، واقعاً نباید نعمت بهشمار آیند؟ برخی گفتهاند هرآنچه انسان برای رسیدن به قرب خدا از آن بهره ببرد، نعمت حقیقی است و هرآنچه موجب عذاب اخروی شود، حقیقتاً نعمت نخواهد بود؛ گرچه لذتبخش باشد و انسان به خاطر داشتن آن خدا را شکر بگوید. با توجه به چنین حقایقی باید نعمت را چگونه تعریف کنیم؟ برای حل این مسئله، میتوان از دو مبحث تحلیلیِ عقلی کمک گرفت که باز جنبة عرفی و متعارف ندارند:
اول: بحث نخست این است که رسیدن به برخی از پدیدهها برای ما انسانها، خود هدف اصلی شمرده میشود و دستیابی به آنها برای ما خوشایند است. در مقابل، بسیاری از پدیدهها گرچه مطلوباند و چهبسا لذتبخش هم هستند، هدف اصلی ما
1. ر.ك: محمدبنیعقوب الکلینی، الکافی، ج2، ص255، ح15.
دستیابی به خود آنها نیست؛ بلکه آنها را وسیلهای برای رسیدن به امری بالاتر میدانیم. برای نمونه هدف شخص بیمار از خوردن دارو، بهدست آوردن سلامتی است و خوردن دارو برای وی مطلوبیت ذاتی ندارد؛ بلکه مطلوبیت آن بالغیر است. مطلوب ذاتی برای او سلامتی است. چنین قاعدهای در رفتار همة انسانها جاری است و برای هرکسی، برخی امور مطلوبیت ذاتی دارند و اصل شمرده میشوند. مثلاً برای کفار همین لذتهای دنیا مطلوب بالذاتاند و اساساً زندگی میکنند تا از لذتهای مادی بهرهمند شوند و چیزی دیگر نمیخواهند؛ اما برای مؤمن لذت دنیا مطلوب بالذات نیست؛ زیرا میداند سرتاسر این دنیا مقدمه و سفر است و مقصد جایی دیگر است. بنابراین اگر مؤمن به مقتضای ایمانش عمل کند، به هیچ چیزِ دنیا بهمنزلة مطلوب بالذات نمینگرد و همهچیز آن را برای حیات ابدی میخواهد و مطلوب اصلی وی سعادت ابدی است. مؤمن اصالتاً به دنبال چیزی میگردد که او را زودتر، بهتر و بیشتر به آنجا برساند. پس نعمت حقیقی برای او رسیدن به کمال نهایی است و امور زودگذر دنیا همه برای او جنبة وسیلهای دارند. بنابراین میتوان گفت نعمت بر دو گونه است: نعمت بالذات و نعمت بالتبع. برای مؤمن نعمت بالذات و حقیقی، رسیدن به کمال نهایی است و بقیة نعمات بالتبع یا بالعرضاند. شاهد قرآنی این تحلیل، در سورة حمد است که همة ما دستکم روزی ده مرتبه آن را تلاوت میكنیم: اهْدِنَا الصِّرَاطَ المُسْتَقِیم * صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمْتَ عَلَیهِم؛(1) «خدایا! ما را به راه راست هدایت فرما؛ راه کسانی که آنان را مشمول نعمت خود ساختی».
آیا ما در نماز از خدا راه سرمایهداران غربی را طلب میکنیم؟ متأسفانه برخی از
1. حمد (1)، 6ـ7.
شخصیتهای شاخص به این آیه استدلال کرده و گفتهاند جمعآوری ثروت خوب است؛ ثروت نعمت خداست و ما در نماز هم از خدا میخواهیم راه کسانی را به ما بیاموزد که به آنها نعمت داده است، و درحقیقت ما از خداوند درخواست آموزش راه کسب ثروت را داریم؛ البته ثروت حلال. این سخن در حالی گفته میشود که قرآن خود مصداق «أَنعَمْتَ عَلَیهِم» را معرفی میفرماید:
وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقینَ وَالشُّهَداءِ وَالصَّالِحینَ وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفیقا؛(1) و کسی که خدا و پیامبر را اطاعت کند، همنشین کسانی خواهد بود که خدا نعمت خود را بر آنان تمام کرده است؛ [اعم] از پیامبران و صدیقان و شهدا و صالحان؛ و آنها رفیقهای خوبی هستند.
بنا بر این آیة شریفه، چهار دستهاند که خدای سبحان به آنها نعمت داده است: انبیا، صدیقان، شهدا و صالحان. ازاینرو هنگامی که در نماز میگوییم: صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمْتَ عَلَیهِم، درحقیقت از خداوند درخواست میکنیم که راه این چهار دسته را به ما نشان دهد، نه راه سرمایهداران غربی را و نه راه ستمگران را؛ چراکه پایان راه اینان عذاب و بدبختی است.
نعمتی که ما در نماز در پی دستیابی به آن هستیم، بالاترین نعمت ممکن است که مطلوب بالذات انسان مؤمن است. درحقیقت از خداوند هدایت به سمت مسیر کسانی را درخواست میکنیم که آنها را به مقصد نهایی رسانده است و خود قرآن آنها را چهار دسته دانسته، شرط الحاق به ایشان را اطاعت خدا و رسول معرفی میكند. آن مقام والا از آن
1. نساء (4)، 69.
چهار دسته است و اگر ما به توفیق الهی كمر همت ببندیم (همتهای مضاعف) و از خدا و رسول اطاعت كنیم، شایستگی همراهی با ایشان را خواهیم یافت. پس نعمت اصیل و حقیقی آن است که خداوند سبحان به پیامبران خویش عنایت فرموده است و مابقی بهگونة فرعی و ظاهری نعمت شمرده میشوند. اگر از این دیدگاه به مسئله بنگریم نعمت، آن چیزی خواهد بود که انسان را به مقصد نهایی برساند و اگر چیزی در این حرکت تأثیری نداشته باشد، از جهت ارزشی خنثاست و اگر مانع رسیدن به آن کمال شود، هرچند برای انسان لذتبخش باشد، درحقیقت نقمت است. آنچه انسان را به مقصد نهایی میرساند، ولایت رسول خدا و اهلبیت ایشان(علیهم السلام) است. ازاینرو در تفسیر آیة هشتم سورة تکاثر که میفرماید: ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیم؛(1) «سپس در آن روز، همة شما دربارة نعمتهایی که داشتهاید، بازپرسی خواهید شد»، از پیشوایان معصوم ما نقل شده که مقصود از نعیم، ولایت حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) و اهلبیت ایشان(علیهم السلام) است،(2) و این نعمت حقیقی است.
دوم: تحلیلی دیگر این است که برای تعریف هر لفظ، باید فضای استعمال آن لفظ را در نظر گرفت و با توجه به قراین و شواهدی که در کلام آمده است آن لفظ را تعریف کرد. ازاینرو برای تعریف نعمت، از قراین قرآنی میتوان کمک گرفت. قرآن کریم میفرماید:
أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَما فِی الأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَیکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَباطِنَةً وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یجادِلُ فِی اللَّه
1. تکاثر (102)، 8.
2. علیبنابراهیم قمی، تفسیر قمی، ج2، ص440؛ محمدبنیعقوب الکلینی، الکافی، ج6، ص270، ح3 و 5.
بِغَیرِ عِلْمٍ وَلا هُدی وَلا کتابٍ مُنیر؛(1) آیا ندیدید خداوند آنچه را در آسمانها و زمین است مسخر شما کرده، و نعمتهای آشکار و پنهان خود را بهطور فراوان بر شما ارزانی داشته است؟ ولی بعضی از مردم بدون هیچ دانش و هدایت و کتاب روشنگری دربارة خدا مجادله میکنند.
همچنین خداوند میفرماید: وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحیم؛(2) «و اگر نعمتهای خدا را بشمارید، هرگز نمیتوانید آنها را احصا کنید؛ خداوند بخشنده و مهربان است». این آیات نشان میدهند که خدای سبحان همة آنچه را به ما عطا کرده است از چشم و گوش گرفته تا سلامتی جسم و روح و... نعمت میداند و ما را به قدردانی از آنها تشویق میكند. بنابراین اگر ما از چشم خویش سوءاستفاده كنیم و گرفتار عذاب شویم، این موجب نمیشود که چشم نعمت شمرده نشود. بیشك در اطلاقی دیگر همة آنچه خدا به ما عطا فرموده، نعمت است. اکنون باید این تحلیل را با تحلیل پیشین جمع کنیم و توضیح دهیم که چگونه از سویی نعمت حقیقی تنها آن چیزی است که انسان را به مقصد نهایی میرساند و از سوی دیگر همة آنچه خداوند به ما عنایت کرده، نعمت شمرده میشود.
بهطورحتم همة آنچه خداوند به ما عطا فرموده، بدون استثنا ابزاری است برای رسیدن به هدف نهایی خلقت انسان و بر ماست که از عطیههای الهی در راه تکامل خویش استفاده کنیم. بنابراین باید نام همة عطایای خداوند را نعمت شأنی بگذاریم؛
1. لقمان (31)، 20.
2. نحل (16)، 18.
بدینمعنا که همة آنها این استعداد و شأنیت را دارند که انسان در راه رسیدن به کمال نهایی خویش از آنها بهره برد؛ آن کمالی که اکنون حقیقت آن برای ما روشن نیست و تنها همین اندازه میدانیم که فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُّقْتَدِر؛(1) «در جایگاه صدق نزد خداوند مالک مقتدر [قرار دارد]». این جایگاه همان مقامی است که همسر فرعون تمنای آن را داشت و آرزو کرد: رَبِّ ابْنِ لِی عِندَکَ بَیتًا فِی الْجَنَّة؛(2) «پروردگارا! خانهای برای من نزد خودت در بهشت بساز».
همة آنچه در دنیا در اختیار ما قرار میگیرد، بدین خاطر است که با بهرهگیری از آنها به چنین جایگاهی دست یابیم. اگر از زمینههایی که خداوند برایمان فراهم کرده است بهدرستی استفاده کنیم، آنها برای ما نعمت خواهند بود؛ اما اگر از آنها سوءاستفاده کنیم، درحقیقت نعمت شأنی خداوند را به نقمت و بلا تبدیل کردهایم و مورد سرزنش قرآن قرار میگیریم؛ چراکه میفرماید: أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ بَدَّلُواْ نِعْمَةَ اللّهِ کُفْرًا وَأَحَلُّواْ قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَار؛(3) «آیا ندیدی کسانی را که نعمت خدا را به کفران تبدیل کردند، و قوم خود را به سرای نیستی و نابودی کشاندند؟!»
بنابراین در جمعبندی میتوان گفت نعمتی بالذات داریم و نعمتی بالعرض. نعمت بالذات همان است که دوستان خدا برای رسیدن به کمال نهایی از آن بهره میبرند، و نعمت بالعرض عطایای الهی است که میتواند مقدمه برای کمال واقع شود. از دیدگاهی دیگر میتوان گفت ما نعمتی شأنی داریم و نعمتی فعلی. نعمت شأنی عطیهای است که میتوان از آن برای رسیدن به کمال و نعمت فعلی بهره برد، اما گاه
1. قمر (54)، 55.
2. تحریم (66)، 11.
3. ابراهیم (14)، 28.
ما آن را ضایع میسازیم و در مسیر اصلی از آن استفاده نمیکنیم. اگر انسان از نعمت شأنی بهدرستی استفاده كند و آن را در راه اطاعت خدا به کار ببرد، مصداق این آیة شریفه خواهد شد:
وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقینَ وَالشُّهَداءِ وَالصَّالِحینَ وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفیقا؛(1) و کسانی که خدا و پیامبر را اطاعت کنند، همنشین کسانی خواهند بود که خدا، نعمت خود را بر آنان ارزانی داشته است؛ [اعم] از پیامبران و صدیقان و شهدا و صالحان؛ و آنها رفیقان خوبی هستند.
بانوی دو عالم در جملة دوم خطبة شریف خویش سخن از الهام الهی به میان آورده، میفرماید: وَلَهُ الشُّکرُ عَلَی مَا أَلْهَم؛ «تنها شکر برای اوست بر آنچه الهام فرمود».
«الهام» به چه معناست؟ «الهام» همچون «وحی» در لغت، از معنایی عام برخوردار است؛ اما در شرع و بهویژه نزد علمای علم کلام و عقاید، اصطلاحی خاص از آن شکل گرفته است. از موارد استعمال وحی و الهام در قرآن کریم چنین استفاده میشود که وحی و الهام نوعی ادراکاند؛ هرچند ممکن است نیمهآگاهانه و گاه ناآگاهانه باشند. از ویژگیهای این نوع ادراک این است که با اسباب عادی کسب نمیشود. برای روشنتر شدن مفهوم وحی و الهام، معانی لغوی و اصطلاحی این دو مفهوم را بهاجمال بررسی میكنیم.
1. نساء (4)، 69.
وحی در لغت به معنای «اشارة سریع» است و این نزدیکترین معنایی است که برای وحی بیان كردهاند. هنگامی که به کسی برای القای امری اشاره کنند، در زبان عرب گفته میشود: «أوحی إلیه». نمونة این كاربرد در داستان حضرت زکریا(علیه السلام) آمده است. هنگامی که به ایشان بشارت به دنیا آمدن حضرت یحیی داده شد، عرض کرد: خدایا! چگونه من فرزنددار میشوم، درحالیکه پیر و فرتوت شدهام و همسری نازا دارم. خداوند در پاسخ او فرمود: چنین کاری برای خداوند مشکل نیست. در این هنگام او نشانهای برای این امر مهم درخواست کرد تا مردم بدانند جریانی غیرعادی و الهی در کار است و این نشانه، مانع از شکلگیری شایعات بیاساس در جامعه شود. خداوند فرمود:
آیتُک أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَیالٍ سَوِیّا * فَخَرَجَ عَلی قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحَی إِلَیهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُکرَةً وَعَشِیّا؛(1) نشانة تو این است که سه شبانهروز قدرت تکلم با مردم نخواهی داشت، درحالیکه زبانت سالم است. پس او از محراب عبادتش بهسوی مردم بیرون آمد و با اشاره به آنها گفت: صبح و شام خدا را تسبیح گویید.
ایشان بزرگِ معبد بود و شاگردان و پیروان وی منتظر سخنان او بودند؛ اما چون نمیتوانست سخن بگوید، به آنان اشاره کرد که شما مشغول ذکر و عبادت باشید. در اینجا تعبیر «وحی» به کار رفته است.
1. مریم (19)، 10ـ11.
حتی در قرآن برای آنجا که وسوسههای شیطانی بر جان افرادی اثر میگذارد نیز تعبیر وحی به کار رفته است: إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیوحُونَ إِلَی أَوْلِیائِهِم لِیُجادِلُوکُم؛(1) «حقیقتاً شیاطین به دوستان خود مطالبی القا میکنند، تا با شما به مجادله برخیزند». نیز قرآن میفرماید: وَکَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطینَ الإِنْسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورا؛(2) «اینچنین در برابر هر پیامبری، دشمنی از شیاطین انس و جن قرار دادیم. آنها سخنان فریبنده و بیاساس را به یکدیگر القا میکردند».
بر اساس این آیه، گاهی که انسان احساس میکند باید کاری را انجام دهد یا مطلبی خاص، چه خوب و چه بد، به ذهن او میآید که توجه او را جلب میکند، ممکن است آن القا اشارهای از سوی شیطان باشد و انسان به این امر آگاه نباشد. البته استعمال کلمة وحی به موجودی خاص اختصاص ندارد و در قرآن کریم به یک معنا برای همة موجودات به کار رفته است. در سورة نحل واژة وحی برای القای معنایی به زنبور عسل به كار رفته است: وَأَوْحی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذی مِنَ الْجِبالِ بُیوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا یَعْرِشُون؛(3) «و پروردگار تو به زنبور عسل وحی كرد که از کوهها و درختان و داربستهایی که مردم میسازند، خانههایی برگزین».
کلمة وحی در این آیات در معنای لغوی به کار رفته و همه بر القای نوعی شناخت در موجودی دلالت دارند که خود، آن شناخت را کسب نکرده است؛ حتی ممکن است اصلاً از وجود آن آگاه نباشد و منشأ آن را نداند. معنای آن سخن این نیست که این پدیده تنها امری مکانیکی است. اساساً درک و شناخت نمیتواند تنها امری مکانیکی
1. انعام (6)، 121.
2. انعام (6)، 112.
3. نحل (16)، 68.
باشد؛ اما ممکن است مُدرِک از درک خویش آگاهی نداشته باشد. تصور ما نسبت به بسیاری از حیوانات، بهویژه حیواناتی که در مراتب پایینی نسبت به سایرین قرار دارند، این است که درک آنها ناآگاهانه است؛ اما ممکن است برخی حیوانات که در درجههای عالیتر هستند، بهگونهای از آگاهی برخوردار باشند.
در قرآن کریم سنخ دیگری از وحی نیز بیان شده که نوعی گرایش است؛ چنانکه میفرماید:
وَوَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَیعْقُوبَ نافِلَةً وَکُلاًّ جَعَلْنا صالِحین * وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَینا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیرات؛(1) و اسحاق، و علاوه بر او، یعقوب را به وی بخشیدیم و همة آنان را مردانی صالح قرار دادیم و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت میکردند و انجام کارهای نیک را به آنها وحی کردیم.
خدای سبحان در این آیه نمیفرماید علم به خیرات را به ایشان وحی کردیم؛ بلکه میفرماید خود فعل خیر را به آنان وحی نمودیم. ظاهراً مقصود این است که تمایل به کار خیر، با عنایت الهی در وجود این بندگان شایستة خدا محقق میشود.
تا اینجا سخن از معنای لغوی وحی بود؛ اما در اصطلاح علما، بهویژه علمای کلام و نیز در عرف متشرعه، این معنا شکل گرفته که وحی، نوعی رابطة تعلیم و تعلمی بین خدا و انبیای الهی است و به کسی وحی میشود که پیامبر خدا باشد. پس وحی در اصطلاح، تنها برای
1. انبیاء (21)، 73.
ادراک غیرعادی الهی به کار میرود که خدای سبحان به انبیای خویش القا میفرماید. وحی به این معنای اصطلاحی، حتی برای ائمة اطهار(علیهم السلام) نیز به کار نمیرود.
در کنار اصطلاح وحی، اصطلاح الهام قرار دارد که فرق لغوی آن دو، چندان روشن نیست.
الهام در عرف متشرعه بهویژه شیعیان، اصطلاح ویژهای یافته است. براساس این اصطلاح، الهام شناخت و ادراک خاصی است که خدای سبحان تنها به اولیای خویش مرحمت میكند و ازاینجهت، الهام ادراکی از سنخ وحی، اما در مرتبهای ضعیفتر است.
در یک تقسیمبندی کلی میتوان الهام را بر دو قسم دانست: الهام عام و الهام خاص.
قرآن کریم به نوعی الهام اشاره دارد که همة انسانها از آن بهرهمندند. خداوند در سورة شمس پس از یازده قسم میفرماید: فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا؛(1) «سپس فجور و تقوا را به او الهام کرد».
1. شمس (91)، 8.
حاصل این الهام این است که همة انسانها کار نیکو و کار زشت را بهواسطة درک و معرفتی خدادادی میشناسند. همچنین همة انسانها گرایش به امور نیکو و خوب را از سویی، و تمایل به لذتهای مادی را از سوی دیگر در وجود خویش احساس میکنند. این درک و این گرایش، حاصل تلاش انسان برای تحصیل آنها نیست. به تعبیر دیگر، انسان خود این درک و میل را کسب نکرده و از کسی نیاموخته است؛ بلکه این واقعیت، حاصل الهامی الهی است.
الهام از سنخ ادراک: الهام ممکن است از سنخ ادراک باشد؛ بدینمعنا که خداوند مطلبی را به انسان میفهماند. کودکی که در پی شنیدن صدایی، روی خویش را به سمت منشأ صدا میگرداند، میداند که هر پدیدهای منشأ پیدایشی دارد و این شناختی است که خدای سبحان به او ارزانی داشته است؛ گرچه کودک به این علم خویش آگاهی ندارد. همچنین خداوند مرتبهای از شناخت خود را در وجود هر انسانی قرار داده است و ازاینروست که در هنگام ناامیدی از ماسویالله، در دل خویش احساس میکند کسی دیگر را میشناسد که میتواند به او یاری رساند.
الهام از سنخ گرایش: الهام الهی ممکن است از سنخ میل و گرایش باشد؛ بدینمعنا که خدای سبحان میل به چیزی را در انسان ایجاد کند. خداوند در همة انسانها دو گرایش قرار داده است. ازاینرو همة ما کارهای خوب را دوست داریم و وقتی کسی کاری نیکو انجام دهد، گرچه به ما هم هیچ ربطی نداشته باشد، برای ما خوشایند است. این عنایتی الهی در حق همة انسانهاست که خداوند از آن به «الهام تقوا» تعبیر میکند. از سوی دیگر، تمایل به لذتها ـ اگرچه گناه باشد ـ نیز در انسان وجود دارد. این گرایش نیز در همة انسانها عمومیت دارد. ازاینرو در آغاز همة انسانها بهطور طبیعی به این لذتها علاقهمندند؛ اما هر قدر در راه ایمان به پیش روند، این تمایلات
محدود میشوند و ایشان دیگر به لذتهایی که از راه گناه بهدست میآیند، علاقهای نخواهند داشت و با عبادت و اطاعت، تمایل به انس خدا روزبهروز در وجودشان قویتر میشود. رفتهرفته مؤمن با استقامت در راه ایمان، به حدی میرسد که دیگر برای عبادت خدا بیتاب میشود و اگر مانعی در راه انس با خدا برای او پیدا شود، همچون ماهیِ ازآبدورماندهای میشود که میخواهد جان دهد.
خداوند علاوه بر الهامات عام، جان بندگان خاص خویش را با الهاماتی ویژه، تکاملی دیگر میبخشد. این الهامات خاص از آنِ انسانهاییاند که الهامات اولیه را غنیمت شمرده، و از آنها بهترین استفاده را كردهاند. خداوند از این سنخ عنایات به بندگان شایستة خویش فراوان دارد. خداوند سبحان در سورة حجرات میفرماید: حَبَّبَ إِلَیکُمُ الإیمانَ وَزَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ إِلَیکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُون؛(1) «خداوند ایمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دلهایتان زینت بخشیده، و کفر و پلیدکاری و گناه را منفورتان قرار داده است. کسانی که دارای این صفاتاند، هدایتیافتگاناند».
خدای سبحان محبت ایمان و تقوا را در دلهای مؤمنین قرار میدهد. خداست که وقتی مؤمن با قلب خویش ایمان میآورد، از نعمت هدایت الهی استفاده میكند و شکر آن را بهجای میآورد، به او پاداش میدهد. پاداش خداوند به مؤمن، این است که ایمان و عمل صالح را برای او دوستداشتنی، و در برابر، کفر، فسوق و عصیان را برای او تنفرآور میكند. شاید ترتیبِ قرار گرفتن این سه رفتار زشت (کفر، فسوق و عصیان)، اشاره به مراتب این
1. حجرات (49)، 7.
کراهت باشد؛ بدینمعنا که در مرتبة اول، کفر در نزد همة مؤمنان امری ناپسند است؛ اما با تقویت ایمان، مؤمن نسبت به فسوق نیز کراهت مییابد، و هرگز دوست ندارد انسانِ بیبندوباری باشد؛ و هنگامی که ایمانش قویتر میشود و از نعمت هدایت الهی بهرة بیشتری میبرد، خدای سبحان چنان عنایتی به وی میكند که نسبت به گناه هم کراهت مییابد. گویا گناه نزد او بوی بدی مییابد که از آن متنفر میشود. این واقعیت، فعل خداست.
الهامات خاص، چه در حوزة نظر و چه در میدان عمل، به اولیای خدا اختصاص دارد. آنها حقایقی را درک میکنند که دیگران یارای درک آن را ندارند و نیز گاه محبت و جذبهای در دل خویش احساس میکنند که دیگران بهرهای از آن ندارند. گویا منادی در وجودشان ندا میدهد و آنان را به کاری نیکو فرامیخواند و آنان بهیکباره انگیزهای قوی برای انجام آن کار پیدا میکنند. شخص بزرگواری از بازاریهای تهران میگفت: «روزی احساس کردم که باید از تهران به شمیرانات، محلة تجریش بروم. گرچه علت آن را هم نمیدانستم، اما به آنجا رفتم». ایشان نقل میکرد که به دنبال این سفر، ماجرایی برایش روی میدهد که برکات فراوانی در پی داشته است. این ماجرا نمونهای از الهام نسبت به کاری خاص است. گاه علمی خاص به انسان الهام میشود و در پرتو آن، انسان مطلبی را میفهمد، که در این زمینه کرامات بسیاری از اولیای خدا نقل شده است. مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت(رحمه الله) نمونهای بارز از این اولیای الهی بودند. کرامات فراوانی از ایشان بهویژه در اواخر عمر شریفشان دیده شده است. شاید کمتر روزی بود که کرامتی از ایشان دیده نمیشد. ایشان از برخی مطالب آگاهی مییافتند و گاه اظهار هم میکردند که نشان میداد الهامی الهی به ایشان شده است. اینگونه الهامات از آنِ دوستان خاص خداست.
واقعیاتی همچون هدایت و ولایت الهی نیز همانند الهام بر دو گونة خاص و عاماند؛
بدینمعنا که خداوند هدایتی عام دارد که ویژة همة انسانهاست. حتی اقوامی که دچار عذاب شدند، خداوند پیش از عذاب آنها، راه سعادت را به ایشان نشان داده بود، اما آنها هدایت الهی را نپذیرفته بودند. قرآن کریم دربارة قوم ثمود میفرماید: وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمی عَلَی الْهُدی فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما کانُوا یَکسِبُونَ؛(1) «و اما ثمود را هدایت کردیم، ولی آنها نابینایی را بر هدایت ترجیح دادند؛ به همین جهت صاعقه ـ آن عذاب خوارکننده ـ به خاطر اعمالی که انجام میدادند، آنها را فروگرفت».
این هدایت الهی عام است و همة انسانها از طریق عقل و تعلیمات انبیای الهی میتوانند از آن بهره گیرند؛ اما هدایت خاص از آنِ کسانی است که هدایت عام را پذیرفته و از آن بهره بردهاند، و قلب و جان خویش را برای هدایتهای ویژه آماده ساختهاند. قرآن کریم به این حقیقت نیز اشاره میفرماید: وَالَّذینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدیً وَآتاهُمْ تَقْواهُم؛(2) «و کسانی که هدایت یافتهاند، خداوند بر هدایتشان میافزاید و روح تقوا به آنان میبخشد».
گونهای دیگر از الهام خاص وجود دارد که در روایات از آن به «تحدیث» تعبیر شده است. یکی از القاب حضرت زهرا(علیها السلام) محدَّثه است که گاه بهغلط محدِّثه گفته میشود؛ به گمان اینکه چون حضرت برای دیگران حدیث میگفتند به ایشان محدِّثه گفته میشود؛ درحالیکه محدَّث کسی است که ملائکه با او سخن بگویند و برای وی حدیث بخوانند. این تعبیر در فرهنگ اسلامی، بهویژه فرهنگ شیعی شایع است. همة انبیا و ائمة معصومین(علیهم السلام) محدَّث بودهاند؛ اما الهامات خاص الهی برای افرادی غیر از انبیای الهی و ائمه(علیهم السلام) نیز وجود دارد؛ به این معنا که فرشتهای با انسانی سخن بگوید، ولی او آن فرشته را نبیند یا اثری را در قلب
1. فصلت (41)، 17.
2. محمد (47)، 17.
خویش احساس کند. این معنا برحسب روایاتی گفته شد که پیشتر در مقایسة وحی و الهام بدانها اشاره کردیم. بههرحال این مقامی است که خدا به بندگانی خاص عنایت میکند.(1)
1. البته تحقق الهام برای برخی از بندگان خاص خدای سبحان، بدین معنا نیست که آنان از مقامی مانند مقام حضرات معصومین(علیهم السلام) برخوردارند؛ بلکه الهام، تفضل و عنایتی ویژه از سوی خدای سبحان به آنهاست همانگونه که عدم ارتکاب به گناه و معصیت الهی، به معنای برخورداری از عصمتی همچون عصمت معصومان الهی نیست. بهطور یقین برخی از امامزادگان و اولیای الهی در طول عمر خویش هیچگاه مرتکب عصیان خدای سبحان نشدند و به یک معنا معصوم بودند؛ اما هنگامی که از عصمت انبیا و امامان سخن به میان میآید، مقصود عصمتی است که از سوی خدای سبحان تضمین شده است یا ایشان کسانی هستند که واجب است معصوم باشند. بنابراین همانگونه که خدای سبحان عصمت انبیا را برای ما تضمین کرده، بهگونهایکه هرگز مرتکب عصیان و خطایی نمیشوند، عصمت امامان معصوم(علیهم السلام) و حضرت زهرا(علیها السلام) را نیز تضمین فرموده است و برای اثبات عصمت ایشان دلیل قطعی وجود دارد. البته این بدان معنا نیست که عصمتِ از گناه برای انسانی دیگر امکان ندارد. مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت(رحمه الله) میفرمودند شخصی از خانوادة قاجار ساکن نجف و مجاور حرم بود. وی پیش از آن، در دوران جوانیاش پستی دولتی داشت و در نجف، کنسول ایران بود؛ اما با اتمام مسئولیتش در نجف مجاور میشود. او قد بلندی داشت و بسیار موقر راه میرفت. من احساس میکردم که ایشان بااینکه قد بلندی دارد و خیلی موقر راه میرود، گویا سرّی دیگر هم دارد که حالتی افتاده همراه با خضوع و خشوع دارد. شاید این ماجرا حقیقتی بوده است که ایشان مشاهده کردهاند، اما تصریح به آن نمیکنند. مدتی گذشت تا اینکه ایشان دو تن از مراجع تقلید، یعنی مرحوم آیتالله خویی و مرحوم آیتالله میلانی را ـ در آن هنگام مرحوم آیتالله میلانی در نجف بودند؛ اما مدتی بعد به کربلا و از آنجا به مشهد مقدس سفر میکنند و در مشهد مقدس ساکن میشوند. مرحوم آیتالله بهجت مدتی نزد ایشان درس خوانده بودند ـ به منزلش در کوفه دعوت میکند و از فرارسیدن مرگ خود به ایشان خبر میدهد و هنگامی که به حالت احتضار میرسد در محضر این دو مرجع معظم میگوید: «خدایا! تو شاهدی از آن روزی که به تکلیف رسیدم، تا به حال ازروی عمد و با علم و آگاهی هیچگاه مرتکب گناه نشدم!»
ظنّ قوی بنده این است که مرحوم آیتالله بهجت، حتی پیش از سن تکلیف هم مرتکب گناهی نشده بودند و ما در مدتی که خدمت ایشان بودیم، حتی چیزی که بتوان مکروه بودنش را اثبات کرد از ایشان ندیدیم. خدا میتواند چنین بندههایی داشته باشد؛ اما این بدان معنا نیست که فردی به حضرات معصومین اضافه شده است؛ بلکه کسانی که لیاقت داشته باشند، با تفضل ویژة خداوند از ابتدای سن تکلیف و حتی پیش از آن هیچگاه سر از فرمان الهی برنمیگردانند و در طول عمر خویش، پروندة خود را آلوده نمیکنند. نمونة بارز چنین بندگانی حضرت اباالفضل صلواتاللهعلیه است که مسلماً در طول عمر مبارکش عصیانی از او سر نزده است. همچنین بانوی باکرامت، حضرت معصومه(علیها السلام) اگر به مقامی عظیم نایل آمده که ما توانایی درک یکهزارم آن را هم نداریم، در پرتو اطاعت و بندگی خدا و پرهیز از هرگونه معصیت بوده است. یقیناً کسی که ذرهای به عصیان الهی آلوده شده باشد، نمیتواند به چنین مقامی برسد. (مؤلف)
با مقدمة پیشگفته روشن شد که مفهوم الهام و وحی بسیار به هم نزدیکاند و گرچه حقیقت وحیی که ویژة انبیای الهی است و الهامی که خاص ائمة اطهار(علیهم السلام) است برای ما روشن نیست، ولی به یك معنا ازنظر شدت و ضعف باهم تفاوت دارند، و مرتبة برتر، یعنی وحی، به انبیای الهی اختصاص دارد و الهام برای غیرانبیا نیز ممکن است و ائمة اطهار(علیهم السلام) و حضرت زهرا(علیها السلام) از این موهبت الهی بهرة فراوانی داشتهاند.
نکتة دیگری که روشن شد، این است که وحی و الهام هر دو ادراکی غیراکتسابیاند که معمولاً بدون مقدمات اختیاری محقق میشوند؛ اما در برخی روایات برای وحی و الهام این فرق بیان شده است که در وحی، فرشتة حامل وحی مشاهده میشود، اما در الهام مَلَک دیده نشده، تنها کلام او شنیده میشود.(1) همچنین در باب علم ائمة اطهار(علیهم السلام)، از ایشان نقل شده که قسمی از علوم ما الهام است که اثری در قلب است.(2)
بانوی دو عالم(علیها السلام) پس از حمد نعمتهای الهی میفرمایند: وَلَهُ الشُّکرُ عَلَی مَا أَلْهَم؛ «تنها شکر برای اوست بر آنچه الهام فرمود».
دربارة معنای این سخنِ حضرت، دو احتمال میتوان مطرح کرد: یکی اینکه مقصود حضرت از الهام، همان الهام عامی باشد که خداوند سبحان نسبت به همة انسانها و حتی غیرانسانها ارزانی داشته و ازآنجاکه حضرت خود را همچون دیگران مشمول این
1. ر.ک: محمدبنیعقوب الکلینی، الکافی، ج1، ص176.
2. ر.ک: همان، ص264، ح3.
نعمت بیکران میبینند، زبان به شکر میگشایند؛ مانند اینکه کسی خدا را به خاطر برخورداری از نعمت چشم شکر گوید. خداوند بسیاری از انسانها را از نعمت چشم برخوردار کرده است، اما عام بودن رحمت بیمنتهای الهی مانع از ساییدن پیشانی به سجدة شکر نمیشود.
بااینحال شاید احتمال قویتر در مقصود از این سخن شریف، الهامات خاص الهی بر اهلبیت(علیهم السلام) باشد که خانوادة برگزیدة خدای سبحان هستند؛ چراکه واژة شکر با چنین معنایی تناسب بیشتری دارد. همانگونه که گذشت، در معنای شکر، وجود نعمتی ویژه لحاظ شده است و شاکر درحقیقت خدا را به خاطر چنین نعمتی میستاید. البته احتمال اول غلط شمرده نمیشود؛ اما به نظر میرسد که احتمال دوم قویتر است و این جمله میتواند نوعی براعت استهلال(1) برای مطالبی باشد که حضرت قصد بیان آن را دارند. بر پایة این احتمال، میتوان گفت ازآنجاکه حضرت میخواهند در این خطبه به مطالبی اشاره کنند که خدای سبحان به ایشان الهام فرموده، نخست این نکته را یادآوری میکنند که خداوند به ما اسراری را الهام فرموده است و من پیشاپیش به خاطر این نعمت اختصاصی، خدای سبحان را شکر میکنم.
ازجمله الهامات خاص به بانوی محدَّثه(علیها السلام) الهاماتی است که مصحف حضرت فاطمه(علیها السلام)
1. «منظور از براعت استهلال آن است كه متكلم [3]در اول سخن خود و یا نویسنده در ابتدا و مقدمة كار خود چیزى گوید و نویسد كه مناسب مطالبى باشد كه بعدها ذكر میكند؛ به الفاظ لطیف غیرصریح، بلكه با اشارات ملیحه كه مخاطب به ذوق سلیم، مقصود گوینده را دریابد و گویند در قرآن مجید، [4] سورة فاتحه [5] براعت استهلال است براى تمام قرآن» (سیدجعفر سجادی، فرهنگ معارف اسلامی، ج۱، ص۴۰۲).
را تشکیل داده است. در روایات فراوانی، این حقیقت نقل شده است که پس از رحلت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مصیبتهای عظیم و وصفناپذیری بر آن حضرت وارد شد و بدین جهت، خدای سبحان جبرئیل را برای تسلا بخشیدن به قلب مجروح فاطمه(علیها السلام) به خدمت ایشان میفرستاد تا با سخنان خود، بار غمها و غصههای قلب نازنین فاطمه(علیها السلام) را سبک کند. جبرئیل هنگامی که به خدمت حضرتش میرسید، داستانها و رویدادهای آینده را برای ایشان نقل میکرد و مجموعه آنها به نام مصحف فاطمه(علیها السلام) نامگذاری شد. در بعضی روایات آمده که در این مصحف چیزی از حلال و حرام نبود و مشتمل بر پیشگوییهایی بود که جبرئیل برای حضرت زهرا(علیها السلام) از رویدادهای آینده نقل کرده بود و حضرت علی(علیه السلام) آنها را ثبت کرده، بهصورت کتابی درآوردند.(1)
مصحف به معنای جمعآوریشده است. برخی افراد بیاطلاع گمان کردهاند که این مصحف کتابی در مقابل قرآن است و شیعیان معتقدند قرآن مصحف پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) است و در مقابل آن، حضرت زهرا(علیها السلام) هم مصحفی داشتهاند. از تهمتهایی که به شیعیان زده میشود این است که میگویند: «شیعیان معتقدند حضرت زهرا(علیها السلام) هم پیامبر بوده و غیر از قرآن، مصحفی داشتهاند. ازاینرو شیعیان برای خود، قرآن دیگری قایل هستند»؛ درصورتیکه مصحف فاطمه، تحدیثهای جناب جبرئیل بر حضرت زهرا(علیها السلام) بوده است و ایشان آنها را جمعآوری کرده، بهصورت کتابی درآوردهاند، و ائمة اطهار(علیهم السلام) بر اساس آنچه در روایات آمده است، به آن استناد کرده، میفرمایند: نَظَرْتُ فِی مُصْحَفِ فَاطِمَة؛(2) «در مصحف حضرت فاطمه
1. محمدبنیعقوب الکلینی، الکافی، ج1، ص241، ح5.
2. همان، ص240، ح2.
اینچنین یافتیم که...». بههرحال این مصحف از مصادیق الهامات خاص الهی به حضرت زهراست و جملة «وَلَهُ الشُّکرُ عَلَی مَا ألْهَم»، میتواند براعت استهلال باشد نسبت به الهاماتی که حضرت در طول خطبه به آنها اشاره خواهند فرمود.
حضرت زهرا(علیها السلام) پس از حمد و شکر، خدای سبحان را به سبب همة نعمتهایی که در اختیار بندگانش قرار داده است، ثنا میگویند: وَالثَّنَاءُ بِمَا قَدَّم؛ «خدا را ثنا میگویم به سبب آنچه در اختیار بندگانش قرار داد».
انتخاب واژة «قدّم» بهظاهر برای رعایت سجع با جملههای پیشین، و به معنای «جَعل الشِّیء قدامک» است. در زبان عربی هنگامی که میخواهند بگویند: «چیزی را در اختیار کسی قرار داد»، میگویند: «قدَّمه لَه». ما نیز در فارسی از این واژة عربی استفاده کرده، میگوییم: تقدیم کرد. در زبان فارسی این واژه را در جایی به کار میبریم که شخصِ کوچکتر، چیزی را در مقابل بزرگتر از خود قرار میدهد؛ اما در عربی این قید وجود ندارد و هرگاه چیزی را پیش روی کسی و در اختیار وی قرار میدهند، میگویند: «قدَّمه لَه». بهدشواری میتوان برای این اصطلاح، واژهای فارسی یافت که در زمان ما به کار رود و همین معنا را افاده کند.
همانگونه که گذشت، واژة ثنا به معنای ستایش مطلق است و در برابر هرگونه نعمت به کار میرود؛ اعم از اینکه نعمتی باشد که خداوند بهطور خاص به کسی عطا کرده یا نعمتی که به دیگر خلایق عنایت فرموده است.
مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ ابْتَدَأَهَا وَسُبُوغِ آلاَءٍ أَسْدَاهَا وَتَمَامِ مِنَنٍ أَوْلاَهَا؛ جَمَّ عَنِ الإِحْصَاءِ عَدَدُهَا وَنَأَی عَنِ الْجَزَاءِ أَمَدُهَا وَتَفَاوَتَ عَنِ الإِدْرَاک أَبَدُهَا؛ [خدا را ثنا میگویم به خاطر آنچه در اختیار بندگانش قرار داد] از فراگیر بودن نعمتهایی که از آغاز عطا کرد و مواهب ویژة فراوانی که احسان فرمود و تمام عطایای عظیمی که [بندگان را] مشمول آن ساخت؛ نعمتهایی که تعداد آنها از شماره بیرون است و دامنهشان بهقدری بیپایان است که نمیتوان در مقام تلافی برخاست و بیپایانی آنها از حد ادراک خارج است.
مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ ابْتَدَأَهَا؛ «[خدا را ثنا میگویم به خاطر آنچه در اختیار بندگانش قرار داد] از فراگیر بودن نعمتهایی که از آغاز عطا کرد».
بانوی دو عالم(علیها السلام) پس از حمد، شکر و ستایش خداوند به خاطر همة نعمتهای او، به نعمتهای فراگیر و بیانتهای الهی میپردازند. حضرت میتوانستند برای بیان تفصیلی نعمتهای الهی بفرمایند: مِنْ نِعَمٍ عَامّة؛ اما از ترکیبی بسیار لطیف استفاده فرموده، بهجای اینکه نخست خود نعمتها را بیان، و سپس آنها را به همگانی بودن توصیف کنند، از آغاز بر عمومیت نعمتهای الهی تکیه کرده، میفرمایند: مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ ابْتَدَأَهَا؛ «ستایشْ خدا را به خاطر فراگیر بودن نعمتهایی که از آغاز به ما عطا کرد».
برخی از نعمتهای خداوند، نعمتهاییاند که ابتدا متنعم شرایط پذیرش آن را مییابد، سپس خدا آن نعمت را به او عطا میکند؛ اما نعمتهای دیگری نیز وجود دارند که خداوند پیش از اینکه متنعم لیاقت درک آنها را پیدا کند، آنها را میآفریند. همة ما به غذا نیازمندیم و هنگامی که این نیاز را با احساس گرسنگی درک کنیم، به دنبال غذا میرویم و خدای سبحان به ما روزی میدهد. غذا نعمتی است که پس از اینکه لیاقت دریافتش را پیدا کردیم، خداوند آن را به ما عطا میفرماید؛ اما جنینی که در شکم مادر است، پیش از اینکه متولد شود، خداوند روزی او را در سینة مادر قرار میدهد. بالاتر از این، نعمتهاییاند که خدای مهربان پیش از خلقت انسان برای او مهیا کرده است. پیش از اینکه انسان خلق شود، باید زمین، هوا، نور، حرارت و مواد خوراکی وجود داشته باشند و خداوند این نعمتها را پیش از خلقت انسان برای او مهیا کرده است. در برخی دعاها میخوانیم: یا مُبْتَدِئاً بِالنِّعَمِ قَبْلَ اسْتِحْقَاقِهَا؛(1) «ای آغازگر نعمتها، پیش از پدید آمدن استحقاق آنها».
1. سیدبنطاووس، اقبال الأعمال، ص152.
تعبیر «قبل استحقاقها» میتواند معنای دیگری هم داشته باشد و آن این است که موجودات مختار، هنگامی مستحق پاداش میشوند که اعمال اختیاری مناسب را انجام دهند؛ اما خداوند حتی پیش از اینکه کسی با انجام عمل اختیاری استحقاق نعمتی را پیدا کند، پیشاپیش به بندگانش نعمت میدهد؛ مانند نعمت هدایت.
وَسُبُوغِ آلاَءٍ أَسْدَاهَا وَتَمَامِ مِنَنٍ أَوْلاَهَا؛ «و به خاطر مواهب فراوانی که به ما احسان فرموده و عطایای پیدرپی که همواره ما را مشمول آن ساخته است».
برخی زبانها ازنظر غنای واژگان و ترکیبات، بر زبانهای دیگر برتری دارند. این برتری، برای زبان عربی در مقایسه با زبان فارسی بهخوبی دیده میشود و زبان عربی ازلحاظ غنای واژگان، در سطح بسیار بالاتری قرار دارد. گاه در برابر یک کلمة فارسی، چند کلمة عربی وجود دارد که هریک ویژگی خاصی دارد. برای نمونه، در مقابل واژة فارسی «داد» در زبان عربی، هم واژة «عدل» و هم واژة «قسط» وجود دارد. همچنین برخی از حیوانات در زبان فارسی تنها یک نام دارند، درحالیکه در زبان عربی چندین نام با تفاوتهای ظریفی برای آنها به کار میرود.(1) ازاینرو برخی از ادبای عرب ترادف این واژگان را ظاهری دانسته، در صدد بیان تفاوتهای آنها برآمدهاند و کتابهایی در این زمینه نگاشتهاند.
در زبان فارسی برای بیان معنای نعمت، تنها واژة نعمت را داریم که البته آنهم از زبان
1. مثلاً برای شتر در زبان عربی واژگان بسیاری وجود دارد که هر کدام بر یک ویژگی دلالت دارد؛ مانند «ابل» که برای شتران فراوان به کار میرود (محمدحسین راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ذیل واژه)؛ «جمل» که به معنای شتری است که دندان نیش و پیشین آن درآمده باشد (همان)؛ «بعیر» که به معنای شتری است که جنس آن مشخص نیست (خلیلبناحمد، العین، ذیل واژه)؛ «ناقه» که به معنای شتر ماده است (همان)، و... .
عربی به عاریت گرفته شده است؛ اما در زبان عربی هم «نعمت»، هم «ألا» و هم «منت» وجود دارد که جمع آنها بهترتیب «نعم»،(1) «آلاء»(2) و «منن»(3) است و تفاوتهایی ظریف بین آنها وجود دارد. نعمت به همة نعمتها و هر چیزی که ملایم با طبع باشد اطلاق میشود و معنایی عام دارد.(4) دربارة ألا گفتهاند آن نعمتی است که نیاز متنعم را کاملاً برطرف میکند. قرآن در سورة الرحمن چندینبار میفرماید: فَبِأَی آلاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَان؛(5) «پس کدامین نعمتهای پروردگارتان را تکذیب میکنید؟» نیز در جای دیگر میفرماید: فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُون؛(6) «پس نعمتهای خدا را به یاد آورید، شاید رستگار شوید».
این آیات به نعمتهایی اشاره دارند که در آنها ویژگی مزبور لحاظ شده است. صدیقه طاهره(علیها السلام) در کنار این دو، واژة منت را به کار میبرند. واژه منت درباره نعمتهای بسیار ارزشمند و گرانسنگ به کار میرود.(7) ازاینرو در قرآن کریم در مواردی خاص کلمه «من» بهجای «أنعم» به کار رفته است:
لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِم یَتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَالْحِکمَةَ وَإِنْ کانُوا مِنْ قَبْل لَفی ضَلالٍ مُبین؛(8) خداوند بر مؤمنان نعمت بزرگی بخشید،
1. محمدبنمکرمابنمنظور، لسان العرب، ذیل واژة النعمة.
2. همان، ذیل واژة الآلاء.
3. احمدبنمحمد فیومی، مصباح المنیر، ذیل واژة المنّة.
4. محمدحسین راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ذیل واژه النعمة.
5. الرحمن (55)، 13.
6. اعراف (7)، 69 و 74.
7. ر.ک: محمدحسین راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ذیل واژة المنة.
8. آل عمران (3)، 164.
هنگامی که در میان آنها پیامبری از خودشان برانگیخت که آیات او را بر آنها بخواند و آنها را پاک کند و کتاب و حکمت بیاموزد؛ هرچند پیش از آن، در گمراهی آشکاری بودند.
در این آیة شریفه، خداوند از نعمت وجود پیامبر با تعبیر «من» یاد میفرماید. برخی گمان کردهاند خداوند با این بیان قصد منت گذاشتن بر بندگان خویش را دارد؛ اما چنین نیست و «من» در این آیة شریفه بدین معناست: أنعم بنعمة عظیمة ثمینة؛ «نعمتی عظیم و گرانبها بخشید».
حضرت زهرا(علیها السلام) نخست واژة نعم، سپس واژه آلاء و سرانجام واژة مِنَن را به کار بردهاند که بهترتیب بر بار معنایی هر واژه افزوده میشود. رعایت چنین ترتیبی از مراتب فصاحت کلام است و شخص فصیح، هنگامی که چند واژة مشابه را به کار میبرد، رفتهرفته از ضعیف به قوی سیر میکند. اعطای نعمت هم باز با واژگان مختلفی بیان شده و این امر نشاندهندة شدت تسلط گوینده بر کلام، لغات و ترکیبات است. در عبارت یادشده، از واژة «سبوغ» استفاده شده است؛ یعنی خدا را ثنا میگویم بهواسطة فراوانی نعمتهای ویژهای که ارزانی داشته است. از این ماده، در قرآن نیز آمده است: وَأَسْبَغَ عَلَیکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَباطِنَة؛(1) «و نعمتهای آشکار و پنهان خود را بهطور فراوان بر شما ارزانی داشته است».
در عبارت «وَتَمَامِ مِنَنٍ أَوْلَاهَا» از واژة «أولَاها» استفاده شده و در برخی نسخهها «والاها»(2) آمده است. «أولی النعمة» به معنای «أعطاها» است. این واژه معانی پرشماری
1. لقمان (31)، 20.
2. احمدبنأبیطاهر، بلاغات النساء، ص26.
دارد که یکی از آنها عبارت است از: «کاری را به انجام رساندن»؛ اما «والا» به معنای در پی آوردن و چیزی را به دنبال چیزی آوردن است. اگر «والاها» باشد، میتوان گفت نکته ظریفی در آن رعایت شده، و آن این است که وقتی خدا نعمتی به کسی میدهد، به همان مقدار بسنده نمیکند، بلکه به دنبال آن، نعمتی بزرگتر به او میبخشد و معنای عبارت این خواهد بود: «خدا را ثنا میگویم به خاطر مواهب ویژة فراوانی که به ما احسان فرموده، و نعمتهای عظیمتری که به دنبال آنها ارزانی داشته است»؛ اما اگر «أولاها» باشد، معنای عبارت، چنین خواهد بود: «خدا را ثنا میگویم به خاطر مواهب ویژة فراوانی که به ما احسان فرموده و نعمتهای بزرگی که در اختیار متنعمان قرار داده است».
در این سه ترکیب، اعطای نعمت از سوی خدا با سه تعبیر بیان شده که در فارسی بهزحمت میتوانیم با واژگان مختلف آنها را ترجمه کنیم و در زبان عادی در ترجمه هر سه میگوییم: «خدا را شکر به خاطر نعمتهای عامی که ارزانی داشت»؛ اما حقیقت این است که در هریک از این عبارات، واژگان مختلفی با ترکیبی ویژه به کار رفتهاند که ظرافت و لطافتی مخصوص دارند. سه ترکیب مزبور، توصیف نحوة اعطای الهی، و بیانگر عمومیت، فراوانی و پیدرپی بودن اعطای الهیاند.
حضرت فاطمه(علیها السلام) در ادامه به توصیف نعمتهای الهی پرداخته، میفرمایند: جَمَّ عَنِ الإِحْصَاءِ عَدَدُهَا وَنَأَی عَنِ الْجَزَاءِ أَمَدُهَا وَتَفَاوَتَ عَنِ الإِدْرَاک أَبَدُهَا؛ «نعمتهایی که تعدادشان از شماره بیرون است و دامنهشان به قدری بیپایان است که نمیتوان در مقام تلافی برخاست و انتهای آنها از ادراک انسانها خارج است».
حضرت در این فراز برای نعمتهای الهی سه ویژگی بیان کردهاند:
یکی ازلحاظ کمیت که میفرمایند عدد آنها فزونتر از شمارش است؛
دوم ازلحاظ کیفیت که میفرمایند قابل جبران نیست؛ صرفنظر از اینکه خداوند هیچ نیازی ندارد، و اساساً انسان نمیتواند بهعنوان شکر در مقابل نعمتهای الهی کاری انجام دهد و بگوید من در ازای یکی از نعمتهای خداوند این کار را انجام دادم؛
سوم ازلحاظ حد و حدود که میفرمایند حقیقت این نعمتها با آن وسعت و دوامی که دارند اصلاً برای ما قابل درک نیستند.
توجه به نقش تربیتی و مهم جزئیات نعمتهای الهی مقتضی آن است که از ویژگیهای نعمتهای الهی بهآسانی نگذریم و اندکی دربارهاش توضیح دهیم.
نخستین ویژگی نعمتهای الهی در کلام سرور زنان عالم این است که تعدادشان از شماره بیرون است. این مسئله که نعمتهای خدا شمارشپذیر نیست، مطلبی است که در خود قرآن نیز بر آن تأکید شده است: وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها؛(1) «و اگر نعمتهای خدا را بشمارید، هرگز نمیتوانید آنها را احصا کنید».
گمان نمیکنم کسی ناتوانی ما را در شمارش جزئیات نعمتهای الهی انکار کند؛ اما گاه انسان بهاجمال و سربسته به این حقیقت علم دارد و به آن اعتراف میکند و گاه وارد میدان تجربه و آزمون شده، از نزدیک ناتوانی خود را درک، و ازسر آگاهی به این حقیقت اعتراف میکند. این دو نحوه اعتراف بسیار باهم متفاوتاند. آفرینش انسان
1. نحل (16)، 18.
بهگونهای است که تصورات وی هنگامی در عمل یا احساس روانیِ او تأثیر بیشتری دارد که جزئیات آنها را درک و تصور کند؛ برای نمونه همة ما میدانیم که محبت مادر بسیار افسانهای است و خداوند به مادر محبت فراوانی عطا کرده است. گاه از این معنا بهاجمال یادی میکنیم و به گفتن اینکه «محبت مادر بسیار است و ما توانایی ادای حق آن را نداریم» بسنده میکنیم، که البته سخن درستی است؛ اما اگر اندکی جزئیات محبتهی مادر را در ذهن مرور کنیم، آنگاه احساس خضوعی را که باید در مقابل مادر داشته باشیم، بهتر درک میکنیم. ببینیم یا به یاد آوریم که مادر در طول شب به خاطر فرزندش متحمل چه زحمتهایی میشود. اگر در جمعی چند مادر و چند کودک خوابیده باشند، هنگامی که یکی از کودکان بیدار شود و گریه کند، مادرِ همان کودک سراسیمه از خواب میپرد و اگر کودکش درد بکشد یا نیاز دیگری داشته باشد، از جا برمیخیزد و میکوشد در هر شرایطی کودکش را آرام کند. اگر در شبی زمستانی و طولانی، کودک او تا صبح آرام نشود، مادر نیز آرام نمیگیرد و از شیر دادن، نوازش کردن، دلسوزی و مهربانی کردن و... هیچ مضایقه نخواهد کرد. چه کسی حاضر است شبی را تا صبح تا این اندازه خود را برای کودکی به زحمت اندازد. مادر چندین سال برای کودک خویش اینگونه دلسوزی میکند، و زحمات فراوانی را به جان میخرد. هنگامی که انسان یکییکی این جزئیات را تصور کند، ارزش زحمت مادر را بهگونهای دیگر درک خواهد کرد.
بهجا آوردن شکر خدا، ناشی از یک احساس است. نخست انسان احساس میکند که بدهکار است. یکی از احساسات پاک الهی که خداوند بهصورت فطری در وجود انسان قرار داده، این است که انسان در مقابل کسی که خدمتی به او میکند، خود را
بدهکار میداند و میخواهد به نحوی آن خدمت را جبران، یا دستکم با زبان و گفتار از او تشکر کند. این احساس هنگامی در وجود ما پدیدار میشود که ما جزئیات نعمتهای الهی را درک کنیم و به دانستهای اجمالی و مبهم از نعمتهای خداوند بسنده نکنیم. بهعنوان نمونه، برای درک عظمت نعمت سلامتی بدن باید به جزئیات آن توجه، و گاهگاه آنها را مرور کرد. چشم انسان از چندین بخش، و هر بخش از میلیونها سلول متفاوت تشکیل شده است. اگر یکی از بخشهای چشم معیوب شود، مثلاً آب سیاه بیاورد، چقدر باید برای درمان آن زحمت کشید و هزینه داد؟ سایر اعضای بدن نیز همینگونهاند. اگر یکی از استخوانهایی که خداوند در دهان ما برای خرد کردن غذا گذاشته، یعنی دندان، بپوسد هرقدر هم انسان هزینه کند دیگر مانند سابق نخواهد شد. آیا ما میتوانیم ارزش این اعضا و جوارح را که خداوند در کمال سلامتی و هماهنگی در اختیارمان قرار داده است، مشخص کنیم؟ باید اعتراف کنیم که قدر و قیمت این نعمتهای عظیم را نمیدانیم. مقام معظم رهبری در خلال یکی از سخنرانیهای خود که موضوع آن شکر نعمتهای خداوند بود، فرمودند پس از اینکه دست بنده معیوب شد و مدتها دردی شدید داشت، پزشکان گفتند برای محقق شدن حرکت یک انگشت، سه رشتة عصبی باید باهم همکاری داشته باشند، و بر اثر انفجار، عملكرد یکی از این سه رشتة عصبی انگشت شما مختل شده است. آیا تاکنون با خود اندیشیدهایم که حرکت دادن انگشت هم خود نعمتی است؟ چند عضو از سلولهای دست، سلسله اعصاب، مغز و... باید سالم و هماهنگ باشند تا انسان بتواند یک انگشت خویش را حرکت دهد؟ آیا تاکنون با خود اندیشیدهایم که یکرنگی پوست بدن ـ هر رنگی که باشد ـ خود نعمتی است؟ هنگامی که کسی مبتلا به برص شود، بهخوبی میفهمد که یکرنگ
بودن پوست بدن چه نعمت زیبایی است. سلامتی و زیبایی پوست، نعمت ارزشمند الهی است و باید خدا را به خاطر این نعمت شکر کرد و از بیماریهایی چون خوره و جذام به خدا پناه برد.
همة آنچه بیان شد و نعمتهای مشابه آنها، نعمتهاییاند که اکنون در اختیار ما هستند و موجودند؛ اما نباید فراموش کرد که برای به وجود آمدن هریک از اینها، مقدمات فراوانی لازم بوده و عوامل فراوانی دستبهدست هم دادهاند تا هریک از آنها بهصورت کنونی درآید. برای فهم بهتر ارزش این نعمتهای الهی، شایسته است به عوامل مقدمی این نعمتها نیز توجه کنیم. با خود بیندیشیم که چگونه طرح و نقشة این ساختمان تهیه شده است؟ چه عوامل محیطی و ارثی و چه نوعی از مواد غذایی موجب شدهاند تا این ساختمان شکل بگیرد؟ پدر و مادر چه شرایطی داشتهاند تا این اندامها بهگونهای موزون و هماهنگ لباس هستی بر تن کردهاند؟ گاه عیبی در پدر یا مادر موجب میشود فرزند آنها تا آخر عمر معیوب باشد.
تفکر و تأمل دربارة نعمتهای الهی و درک جزئیات آنها موجب میشود انسان خود را در برابر معطی مهربان آنها بسیار بدهکار ببیند. اگر ما تنها به نعمتهایی که اکنون در بدن خویش از آنها بهرهمندیم بیندیشیم، حتی اگر عوامل مقدمی و ترمیمی و مواد لازم برای تغذیة اندام بدن را بهکلی فراموش کنیم، برای ما کافی است تا عظمت منعم خویش را درک کنیم و شرمسار اینهمه جود و كرم او باشیم.
زهرای مرضیه(علیها السلام) در دومین توصیف خویش از نعم الهی، آنها را جبرانناپذیر معرفی
میکنند. حقیقت این است که کیفیت نعمتهای الهی بهگونهای است که بههیچوجه قابل مقایسه با لطف دیگران در حق ما نیست. اگر کسی به ما هدیهای دهد، میتوانیم لطف او را با پیشکشی جبران کنیم؛ اما چگونه میتوان لطف آفرینندهای را جبران کرد که هرچه هست از آنِ اوست؟ اگر تن و جان و مال و همة هستی من از اوست، از کدام خزانه میتوانم پیشکشی به بارگاه او ببرم و گوشهای از هزاران نعمت او را سپاس بگویم؟
سرور زنان عالم(علیها السلام) در توصیف سوم برای نعمتهای خداوند، به ابدی بودن این نعمتها اشاره میفرمایند. حقیقت این است که تفضلات الهی منحصر به نعمتهای محدود و زودگذر دنیا نیست و خدای سبحان برای بندگان خویش نعمتهایی ابدی مهیا کرده است. اما معنای «ابدی» چیست؟ حقیقت این است که اساساً ذهن محدود ما، توانایی درکی درست از مفهوم ابدیت ندارد و همیشه ازسر ناچاری اینگونه مفاهیم را با قیدی منفی درک میکند. بهعبارتدیگر، هرگاه بخواهیم نامتناهی را تصور کنیم، نخست مفهوم متناهی را به تصور درآورده، سپس یکی از حروف نفی را نیز به ذهن میآوریم و در کنار مفهوم متناهی قرار میدهیم و با این کار، گمان میکنیم مفهوم نامتناهی را تصور کردهایم؛ درحالیکه مفهوم نامتناهی را تصور نکردهایم، بلکه مفهوم متناهی را تصور، و آن را نفی کردهایم. بنابراین ذهن ما توانایی درک مفهوم نامتناهی، و درنتیجه درک حقیقت صفات خداوند سبحان را ندارد؛ چراکه صفات الهی بیحدوحصرند. ازآنجاکه نعمتهای الهی نیز پایانی ندارند، ذهن محدود ما را یارای درکی کامل از آنها نیست.
چنین تفکر و تدبری در نعمتهای خداوند سبحان فواید فراوانی برای خود انسان خواهد داشت که نخستینِ آنها، آگاهی از داراییهای فراوانی است که در اختیار انسان قرار دارد. توجه به نقش اعضا و اندامهای گوناگونی که در نگاه سطحی، ناچیز به نظر میرسند، همچون ناخنها و موها، انسان را از ارزش بالای آنها آگاه میکند. اگر بهیکباره همة موهای سروصورت انسان بریزد، تمام زیبایی صورت و چشمهای او از بین میرود و اگر توانایی داشته باشد، حاضر است هزینههای فراوانی بپردازد تا دوباره آن زیبایی را به دست آورد. برخی اشخاصی که مبتلا به سرطان (خداوند انشاءالله همة ما را از همة بلایا حفظ کند و بیماران را شفا عنایت فرماید) و مجبور به شیمیدرمانی میشوند، به خاطر از بین رفتن موهای سروصورتشان خجالت میکشند نزد دوستان و آشنایانشان حضور یابند. اگر این اعضای بهظاهر ساده تا این حد برای انسان ارزشمندند، اعضای مهمی چون چشم و دندان چقدر ارزش خواهند داشت؟ خدای مهربان همة این نعمتها را رایگان در اختیار ما گذاشته و بندگان خویش را غرق در نعمت فرموده است. بهرة نخست این دقتها، این است که انسان وجود خویش را غرق در نعمت میبیند، و هیچگاه احساس فقر نخواهد کرد.
فایدة دومِ تفکر در نعم الهی، رشد صفت نیکوی «صبر» در وجود انسان است؛ بهگونهایکه دیگر در برخورد با اندکی سختی و مشکلات دنیا جزع و فزع نمیکند. انسانی که به ارزش و فراوانی نعمتهای الهی توجه ندارد، با اندکسردردی انواع ناشکری از او دیده میشود. بهرة دوم تفکر در جزئیات تفضلات خداوند کریم این است که به کمبودهای خانة امتحان یعنی دنیا، چندان اهمیت نمیدهیم. اگر کسی میلیاردها تومان ثروت داشته باشد، و یک اسکناس هزار تومانی از او گم شود، برای او چه اهمیتی دارد؟
فایدة سومِ توجه به جزئیات نعمتهای خدای مهربان، پیدایش انگیزة شکر در وجود آدمی است. انسانی که برخوردار از فطرتی سالم باشد در برابر لطف و عطای دیگران بیاعتنا نیست و در صدد قدردانی برمیآید. آیا درک فراوانی عطیههای بیمنت الهی، انسان را به شکر برنمیانگیزد؟
بهرة چهارمِ انسان از سفر عقلانی به دریای نعم الهی، به جوش آمدن دریای رحمت الهی پس از شکرگزاری اوست: وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزیدَنَّکُم؛(1) «و به خاطر بیاورید هنگامی را که پروردگارتان اعلام داشت اگر شکرگزاری کنید، نعمت خود را بر شما خواهم افزود».
سرانجام فایدة پنجم این خواهد بود که شکرگزاری بندة قدرشناس، سعادت ابدی و ورود به بهشت جاودان خداوند را برای او رقم خواهد زد. پروردگار بندهنواز نهتنها نعمت خویش را در دار دنیا بر بندگان قدرشناس خود افزایش میدهد، که از او راضی میشود و پروندة او را غرق ثواب میسازد.
فضیلت عبادتی که ازسر شکر و دوستی با خدا انجام میگیرد کجا و فضیلت عبادت بردگان که ازسر خوف سر به سجده میسایند کجا؟ ازاینروست که مولای متقیان علی(علیه السلام) پس از ترسیم سهگونه عبادت، سجدهای را که ازسر شکر باشد عبادت آزادگان دانسته، میفرماید: إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُکراً فَتِلْک عِبَادَةُ الأَحْرَار؛(2) «دستهای خداوند را به خاطر شکرگزاری عبادت میکنند. پس آن، عبادت آزادگان است».
1. ابراهیم (14)، 7.
2. نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، حکمت 237.
وَنَدَبَهُمْ لِاسْتِزَادَتِهَا بِالشُّکرِ لِاتِّصَالِهَا، وَاسْتَحْمَدَ إِلَی الْخَلاَئِقِ بِإِجْزَالِهَا، وَثَنَّی بِالنَّدْبِ إِلَی أَمْثَالِها؛ و خداوند برای فراوان و مداوم نمودن نعمتها بندگان را به شکر دعوت فرمود و با بخشش فراوان از آنها خواست که حمد او را بهجای آورند و باز آنها را به درخواست امثال این نعمتها دعوت کرد.
فراز آغازین خطبة مبارک فدکیه، با حمد و ثنای خدای سبحان آغاز شد که این فراز، خود به چهار بخش تقسیم شده و هر بخش با سه جمله سامان یافته است و ازلحاظ سجع، نظم و وزن، ترکیب خاصی دارد. در مباحث گذشته، دربارة سه بخش از این فراز بحث کردیم. صدیقة کبرا(علیها السلام) در بخش چهارمِ از این فراز، با سه جملة دیگر حمد و ثنای الهی را به پایان میبرند. این سه جمله که باز با سجع و قافیة ویژهای بیان میشوند،
درواقع رابطة نعمتهای الهی را با بندگان تبیین میکنند. حضرت در جملات پیش، کثرت، کیفیت و طولانی بودن مدت نعمتهای خدای سبحان را بیان کردند و در این بخش به رابطة نعمتها با خلایق پرداخته، تعاملی را کانون توجه قرار میدهند که بین متنعمان و این نعمتها وجود دارد.
نخستین نکتهای که صدیقة طاهره(علیها السلام) در این بخش بیان میفرمایند این است که خدای مهربان علاوه بر اینکه نعمتهایی را به بندگانش عطا فرمود، مردم را به شکر نعمتهای الهی دعوت کرد تا بر نعمتهایشان افزوده شود: وَنَدَبَهُمْ لِاسْتِزَادَتِهَا بِالشُّکرِ لِاتِّصَالِهَا؛ «و خداوند برای فراوان و مداوم نمودن نعمتها بندگان را به شکر دعوت فرمود».
این دعوت الهی، خود نعمتی است عظیم، فراتر از همة نعمتهای خداوند. خداوند با بخشش نعمتهای ابتدایی، چیزی را در حق مخلوقات خویش فروگذار نکرده است؛ اما علاوه بر این، راهی دیگر را بر روی بندگان خویش گشوده است تا بتوانند نعمتهای خود را افزایش دهند. سنت اولی الهی این است که هرآنچه را حیات مخلوقات بدان نیازمند است، به آنها عطا کند؛ اما او لطف بالاتری در حق مخلوقات خویش کرد و اجازه داد از نعمتهای بیشتری بهرهمند شوند. حقیقت این است که زندگی انسان با قوت لایموتی دوام مییابد و بدون تنوع غذایی هم امکان سپری کردن زندگی برای او وجود دارد و ضرورتی ندارد که خداوند انواع میوه، سبزی، گوشت، شیر، عسل و روییدنیهای مختلف را در اختیار او قرار دهد. برای مثال در هنگام بازگشت بنیاسرائیل
از سرزمین مصر، خداوند برای ایشان منّ و سلوا نازل کرد (حقیقت منّ و سلوا بهدرستی برای ما روشن نیست و مفسران نیز در این باره اختلاف دارند؛(1) همین اندازه میدانیم که دو نعمت بسیار مطلوب بودهاند) که نیاز غذایی آنها را تأمین میکرده است. بنیاسرائیل بنا بر روش معمول خویش شروع به بهانهگیری کرده، به حضرت موسی(علیه السلام) گفتند ما به این دو غذا بسنده نمیکنیم؛ از خدا بخواه که سیر، پیاز، عدس و... نیز برای ما فراهم آورد. قرآن کریم به این داستان اشاره میفرماید:
وَإِذْ قُلْتُمْ یا مُوسی لَنْ نَصْبِرَ عَلی طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّکَ یُخْرِج لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَقِثَّائِها وَفُومِها وَعَدَسِها وَبَصَلِها؛(2) و به خاطر بیاورید زمانی را که گفتید: ای موسی! هرگز حاضر نیستیم به یک نوع غذا بسنده کنیم! از خدای خود بخواه که از آنچه بر زمین میرویاند، از سبزیجات و خیار و سیر و عدس و پیازش، برای ما فراهم سازد.
تنوع غذاها، خود نعمت افزودهای است که خداوند به بندگان خویش عطا فرموده است. این مسئله در سایر امور زندگی انسان نیز جاری است. برخی امور برای انسان در حد ضرورت و نیاز کافی است، اما این امکان هست که او بیش از آنچه نیاز دارد از نعمتهای خدا استفاده کند و لذت بیشتری از نعم الهی ببرد. راه برخورداری از این امکان، قدردانی از نعمتهای خداوند است و این سنتی قطعی و استثناناپذیر در تدبیر الهی است. قرآن با تعبیراتی که همانند آن کمتر در بیان سنتهای الهی آمده است،
1. برای مطالعة برخی از اقوال مفسران دربارة منّ و سلوا، ر.ک: فضلبنالحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن ، ذیل آیة 57 سورة بقره.
2. بقره (2)، 61.
میفرماید: وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِن شَکَرْتُمْ لأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِید؛(1) «و به خاطر آورید هنگامی را که پروردگارتان اعلام داشت: اگر شکرگزاری کنید، قطعاً و یقیناً نعمت خود را بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسی کنید، حقیقتاً مجازاتم شدید است».
اذان به معنای اعلام است؛(2) اما رفتن به باب تفعل موجب میشود که این اذان بسیار صریحتر، گویاتر و قطعیتر بیان شود. «تَأَذَّن»، یعنی اعلام آشکار و مؤکد کرد. سپس موضوع این اعلام با این تعبیر بیان شده است که لَئِن شَکرْتُمْ لأَزِیدَنَّکم؛ «اگر شکرگزاری کنید، بر شما خواهم افزود»؛ یعنی لأَزِیدَنَّکمْ نِعَمِی؛ «نعمتهای خود را بر شما میافزایم». خدای سبحان میتوانست بهجای تعبیری که در آیه آمده است، بگوید: إِنْ شَکَرْتُمْ زِدْتُکُم؛ «اگر شکر بهجای آورید، نعمتهای شما را میافزایم»؛ اما با جملهای این معنا بیان شده است که بنا بر گفتة ادبا، جواب قسم است(3) و درحقیقت فرموده است: والله لئن شکرتم...؛ «به خدا اگر شکر کنید...». علاوه بر این، جواب قسم با لام تأکید و نون تأکید ثقیله آمده است تا تأکید کلام کاملاً رعایت شده باشد. این بدان معناست که این سنت الهی جای هیچ شک و شبههای ندارد و قاعدهای قطعی و بیاستثناست. با توجه به نکات مزبور، در ترجمة این آیة شریفه باید گفت: «اگر شکرگزار نعمتهای من باشید، قطعاً و یقیناً نعمتهایی را که در اختیار شما قرار دادهام افزایش خواهم داد؛ اما اگر کفران نعمت کنید بدانید که عذاب من بسیار سخت است».
1. ابراهیم (14)، 7.
2. ر.ک: محمدبنمکرمابنمنظور، لسان العرب، ذیل واژه.
3. قاسم حمیدان دعاس، اعراب القرآن الکریم، ذیل آیه.
نکتة درخور توجه دیگر در این آیة شریفه، این است که تعبیر قرآن کریم در جواب کفران نعمت، مانند جواب شکر مورد تأکید قرار نگرفته و نمیفرماید: «لَأُعَذِبَنَّکُم»؛ بلکه با تأکیدی خفیفتر تهدید میکند که اگر کفران نعمت کردید، بدانید که عذاب من سخت است.
برخی گمان کردهاند «لَأَزِیدَنَّکم»، یعنی «تعداد و جمعیت شما را افزایش میدهم». این اشتباه ناشی از عدم آشنایی کامل با ادبیات عرب و تطبیق آن با ادبیات فارسی است. اینگونه تعبیرات ادبی را نمیتوان عیناً به فارسی ترجمه کرد. وقتی قرآن میفرماید: قُل رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا؛(1) «پروردگارا! علم مرا افزون کن»، معنای «زِدْنِی» این نیست که مرا افزون کن! این زیادت، با تمیز آن، یعنی علم، مشخص میشود. پس «زدنی علما» یعنی علم مرا زیاد کن. بنابراین «لَأزِیدَنَّکُم» یعنی «لَأزیدَنَّکُم نعمَه» که تمیز آن محذوف است و در ترجمة آن میگوییم: «قطعاً نعمتهای شما را افزایش خواهم داد». درواقع خداوند با این بیان مردم را تشویق به درخواست فزونی نعمت کرده و انگیزة شکر را در آنها افزایش داده است.
به مناسبت کلام شریف حضرت زهرا(علیها السلام) بهتر است در باب شکر نکاتی را مطرح کنیم تا فتح بابی برای اهل مطالعه و تحقیق شود.
شکر، عملی اختیاری است و هرگونه عمل اختیاری، نیازمند زمینهای فکری است. به تعبیر دیگر، انسان برای انجام عمل اختیاری به علم و آگاهی نیازمند است؛ اما بیش از
1. طه (20)، 114.
آن به زمینة انگیزشی محتاج است؛ بدینمعنا که غیر از آگاهی و شناخت، باید عملْ برای او خواستنی باشد. بنابراین کار اختیاری هنگامی انجام میگیرد که «دانستن» و «خواستن» به هم ضمیمه شوند. اگر میبینیم بااینکه خوب بودن بسیاری از کارها برای ما روشن است و ما از نیکویی و حسنِ آنها آگاهیم، برای انجام آنها اقدام نمیکنیم، بدین خاطر است که انگیزة انجام آن کارها را نداریم. انسان زمانی کاری را که میداند خوب است انجام میدهد که انگیزة انجام آن کار را داشته باشد. ازاینرو مهمترین نقش مربی در امر تربیت، تقویت انگیزههای شاگرد خویش برای انجام اعمال نیکوست، و باید کاری کند که محبت و عاطفهای در شاگرد نسبت به آن اعمال پدید آید.
بنا بر این قاعده، برای تحقق شکر، آگاهی از فراوانی نعمتهای خداوند کافی نیست و باید انگیزة شکر نیز به آن ضمیمه شود. به تعبیر دیگر باید میل به شکرگزاری نیز در دل ما وجود داشته باشد تا به این کار مهم اقدام کنیم. این عامل را خداوند بهطور فطری در وجود انسان قرار داده است. انسان بهگونهای آفریده شده که بهطور طبیعی وقتی بفهمد کسی به او خدمتی کرده است، در دلش خود را بدهکار او احساس میکند؛ وظیفة خود میداند که در برابر او خضوع کند و بکوشد بهگونهای لطف او را جبران، و دستکم با زبان از او تشکر کند و تا زمانی که این کار را نکند، چنان است که گویا گمشدهای دارد و آرام نمیگیرد.
چند سال پیش در سفری به امریکا از ما برای سخنرانی در یکی از دانشگاهها دعوت کردند. پس از سخنرانی متوجه شدم که دانشجویی میخواهد بهزحمت از میان جمعیت بگذرد و خود را به ما برساند. از دوستان خواهش کردم راه را باز کنند تا ببینیم چه میگوید. ایشان نزدیک آمد و گفت: «فقط میخواستم به شما بگویم بسیار
متشکرم». این را گفت و رفت. او در دل خویش کمبودی احساس میکرد و تنها با این اظهار تشکر آرام گرفت. البته من نمیدانم کدام بخش سخنم برای او جالب بود؛ اما این امری فطری است و انسان نمیتواند نسبت به کسی که به او احسان کرده، بیاعتنا باشد. این امر تنها اختصاص به انسان ندارد و در حیوانات نیز بهخوبی مشاهده میشود. بهجرئت میتوان گفت برخی حیوانات از بسیاری از انسانها شکرگزارترند. اگر انسان به برخی از حیوانات لقمه نان یا تکة استخوانی بدهد، مدتها در مقابل او کرنش میکنند. این امر خدادادی باید در انسان آگاهانهتر انجام شود.
مقام معظم رهبری حفظهاللهتعالی در جلسهای، دربارة شکر فرمودند: «برای شکر دو معرفت لازم است: اول اینکه انسان بداند آنچه دارد نعمت است؛ و دیگر اینکه بداند این نعمت از خداست». توضیح اینکه اگر نعمتی را که در اختیار دارد، از خود بداند در او انگیزة شکر ایجاد نمیشود. هنگامی انسان در مقام شکر برمیآید که متوجه باشد این نعمت از خداست و خدا آگاهانه و با قصد آن را به او عطا کرده، نه اینکه گمان کند در طی سیری جبری آن نعمت به او رسیده است. پس از اینکه دانست آنچه دارد نعمت است و دانست که این نعمت را خدا به او داده، آنگاه آن احساس فطری به آن ضمیمه میشود و انسان در صدد شکر برمیآید. این احساس فطریِ قدرشناسی را خدای حکیم در وجود ما خلق کرده که این خودْ نعمتی است و مقتضی شکری.
نخستین مرتبة شکر این است که انسان به زبان بگوید: الحَمْدُلله؛ یا بگوید: خدایا! شکر. مرتبة بعد حفظ و نگهداری نعمت الهی و جلوگیری از تضییع آن است. آیا اگر
دوستی به ما هدیهای بدهد، و سپس دریابد که در نگهداری آن هدیه اهمال کردهایم و از بینش بردهایم، از ما گلهمند نمیشود؟ حفظ نعمت، خود مرتبهای از شکر است. ازاینرو انسان نباید نعمت را در راهی که خداوند نمیپسندد استفاده کند و به سود دشمن و در مقابل نعمتدهنده به کار برد. به بیان سادهتر، انسان نباید نعمت را در راه گناه به کار گیرد.
واپسین مرتبة شکر این است که اگر خداوند در آن نعمت، تکلیفی برای ما قرار داده، خواه تکلیفی واجب و خواه تکلیفی مستحب، آن تکلیف را ادا کنیم. اگر خدای مهربان ثروتی به ما داده و از ما خواسته که بخشی از آن را به فقرا ببخشیم، نباید در این امر کوتاهی کنیم. بخشش و صدقه نیز مرتبهای از شکر نعمت است.
چنانکه پیشتر گفتیم، برای شکر، علاوه بر آگاهی، به انگیزه، میل و گرایش هم نیازمندیم و خدای حکیم احساس بدهکاری و ادای دِین را بهطور فطری در نهاد فطرت انسان قرار داده، که بسیار احساس زیبایی است؛ اما این احساس فطری ممکن است با مسامحه و سهلانگاری انسان بهتدریج تضعیف شود و اثر خود را از دست بدهد. کسانی که به استعمال سیگار و دخانیات مبتلا میشوند، در آغاز هنگام استعمال دخانیات سرفه میکنند و احساس ناراحتی به آنها دست میدهد؛ اما بهتدریج به آن خو میگیرند و چنان میشوند که اگر دخانیات مصرف نکنند، ناراحت میشوند؛ و این به معنای تضییع فطرت خدادادی است. فطرت الهی این است که وقتی دود سیگار وارد ریة انسان میشود سرفه کند و ناراحت شود؛ اما انسان با دست خویش این فطرت را خراب
میکند و آن را از اثر میاندازد؛ بلکه اثر معکوس در آن ایجاد میکند. گاهی انسان بر اثر خودخواهی، خودپرستی و لذتگرایی افراطی، به جایی میرسد که اصلاً روح شکرگزاری و قدردانی در وجودش از بین میرود، و بیاعتنا میشود. اینگونه افراد تنها به منافع خود میاندیشند و در این فکرند که تا میتوانند دیگران را استثمار کنند و هنگامی که نیازشان تأمین شود، خدمات و الطاف دیگران را فراموش میکنند. با این روش، آن فطرت خدادادی دیگر خاموش میشود. خداوند چنین فطرت زیبایی به انسان عنایت فرموده است؛ اما گاه انسان با رفتارهای سوء خویش آن را ضعیف کرده، گاه حتی تبدیل به ضد میکند.
مسئلة شکر منعم آنقدر اهمیت دارد که بزرگانی از متکلمان، وجوب آن را از بدیهیات عقلی شمرده، بر اساس آن میگویند شناخت خدا واجب است؛ چراکه باید به دنبال شناخت کسی باشیم که این نعمتها را به ما عطا کرده است تا از او تشکر کنیم.(1) همانگونه که رفتار بد انسان میتواند این احساس فطری را تضعیف کند، در برابر، عواملی هم وجود دارند که میتوانند این احساس و گرایش فطری را تقویت کنند. برای این منظور از برخی عوامل خارجی میتوان کمک گرفت. در امور غریزی نیز این امکان هست. برای نمونه هنگامی که انسان گرسنه میشود، اگر بوی غذایی لذیذ به مشام او برسد، آن احساس گرسنگی تقویت میشود. این احساس امری درونی است، اما بوی غذا که عاملی بیرونی است آن را تقویت میکند. میل به دیدن
1. ر.ک: ابنمیثم بحرانی، قواعد المرام فی علم الکلام، ص28.
چهرة زیبا در درون انسان وجود دارد؛ اما اگر انسان چشم خود را بازندارد و چند بار به نامحرم نگاه کند، این میل در او تقویت میشود. در این صورت مبارزه با شیطان دشوار میگردد. نگاه حرام، عاملی خارجی است که آن احساس درونی را تقویت میکند. باید بکوشیم از عوامل خارجی تقویتکنندة رفتارهای خوب کمک بگیریم و در برابر، از عوامل تقویتکنندة انگیزة گناه دوری کنیم. هرچه نگاه انسان کمتر به نامحرم بیفتد، انگیزة گناه در او کمتر میشود.
خدای سبحان با اعطای نعمتهای خویش، انگیزة شکر و ستایش را در ما به وجود آورده و با فراوانی نعمتها، زمینة حمد و برانگیختن این احساس را در وجود ما فراهم کرده است. ازاینرو حضرت زهرا(علیها السلام) میفرمایند: وَاسْتَحْمَدَ إِلَی الْخَلَائِقِ بِإِجْزَالِهَا، وَثَنَّی بِالنَّدْبِ إِلَی أَمْثَالِها؛ «و خداوند با بخشش فراوان از آنها خواست که حمد او را بهجای آورند و باز آنها را به درخواست امثال این نعمتها دعوت کرد».
«اجزال» به معنای بخشش فراوان،(1) و با جزیل همریشه است. گویا خداوند با بخشش خویش از ما میخواهد که او را بستاییم و این مطالبهای عملی است. هرچه خداوند بر نعمتهای خویش میافزاید، گویا از ما میخواهد که بیشتر شکر و قدردانی کنیم و بیشتر به شناخت و ستایش او همت گماریم. حضرت میفرمایند خداوند تنها به این مطالبة عملی بسنده نکرده، بلکه کار مضاعفی نیز انجام داده و آن این است که رسماً دعوت و امر به شکرگزاری کرده است. اگر او امر به شکر هم نکرده بود، ما بر اساس عاملی وجدانی و فطری باید او را شکر میکردیم؛ اما خدای مهربان به این عامل فطری بسنده نکرده، مکرر در قرآن مجید مردم را به
1. ر.ک: محمدبنمکرمابنمنظور، لسان العرب، ذیل واژة أجزل.
شکر دعوت میفرماید: أَنِ اشْکُرْ لی وَلِوالِدَیکَ إِلَیَّ الْمَصیر؛(1) «برای من و برای پدر و مادرت شکر بهجای آور که بازگشت بهسوی من است». همچنین از کم بودن بندگان شکرگزار گله کرده، میفرماید: وَقَلِیلٌ مِّنْ عِبَادِیَ الشَّکور؛(2) «شمار کمی از بندگان من شکرگزارند».
پس علاوه بر اینکه ما عاملی فطری برای شکرگزاری خداوند داریم و وجدان ما، ما را به شکرگزاری در برابر نعمتهای الهی تشویق میکند، باید تاآنجاکه میتوانیم بر معرفت خویش به جزئیات نعمتهای الهی و فراوانی آنها بیفزاییم. ازاینرو علومی که ما را با نعمتهای خداوند سبحان آشنا میکنند، میتوانند در تکامل ما مؤثر باشند. بنده بهویژه به دوستان طلبه سفارش میکنم زیستشناسی انسانی را مطالعه کنند تا به فراوانی نعمتهای الهی در حق خویش معرفت یابند. در میان علوم طبیعی، علمی که موجب میشود انسان بیشتر قدر نعمتهای خداوند را بداند «زیستشناسی انسانی» است.
حضرت زهرا(علیها السلام) در سه جملة اخیرشان به این نکتههای لطیف با تعبیراتی اشاره میکنند که هم ازنظر ادبی و هم ازنظر آهنگ کلام بسیار گوشنواز و زیباست و علاوه بر این، با ترتیبی بسیار حکیمانه جملات را در پی هم میآورند. اثر تربیتی این کلام حضرت، بسیار است و با همین چند جمله انسان میتواند موقعیت خویش و وظیفهای را که در پیشگاه الهی بر عهده دارد درک کند. این کلام حضرت به انسان حکمت تفضلات فراوان الهی و چرایی تذکرات فراوان خداوند به این نعمتها را میفهماند.
1. لقمان (31)، 14.
2. سبأ (34)، 13.
خدای سبحان نعمتهای خویش را به انسان یادآوری میکند تا انسان بداند که نعمتها از اوست و این شناخت، احساس فطری او را برانگیزاند و در صدد شکر و قدردانی برآید و بدینوسیله نعمتهای الهی در حق انسان افزایش و دوام یابد. با این کار انسان میتواند بهرة بیشتری از وجود خداوند ببرد و شایستگی دریافت نعمتهای بینهایت الهی را در عالم ابدی پیدا کند. بیتردید شکرگزاری انسان هیچ سودی برای خداوند ندارد و اگر همة عالم تمام عمر خویش را صرف شکر خداوند کنند، ذرهای به خداوند افزوده نمیشود. خداوندِ غنی و بینیاز، منزه است از اینکه بر اثر کار دیگران برای او حالتی پدید آید. در دعای عرفهای که از امام حسین(علیه السلام) نقل شده، آمده است: إِلَهِی تَقَدَّسَ رِضَاک أَنْ تَکونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْک فَکیفَ یکونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنِّی؛(1) «خدایا! رضای تو منزه است از اینکه برای آن علتی از جانب تو داشته باشد؛ پس چگونه میتواند علتی از جانب من برای آن باشد؟» ما چه هستیم که بتوانیم در الله عزیز رضایت ایجاد کنیم؟ همة این دعوتها لطف اوست تا ما شایستگی دریافت رضایت، رحمت و قرب او را پیدا کنیم و این لطف او نعمتی است فراتر از همة نعمتهای دیگر.
1. سیدبنطاووس، الإقبال الأعمال، ص349.
وَأَشْهَدُ أَنَّ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِیكَ لَهُ، كَلِمَةٌ جَعَلَ الإِخْلاَصَ تَأْوِیلَهَا، وَضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوْصُولَهَا، وَأَنَارَ فِی الْفِكْرَةِ مَعْقُولَهَا؛ و شهادت میدهم که معبودی جز الله نیست، درحالیکه یگانه است و هیچ شریکی برای او نیست؛ کلمهای که خداوند باطن آن را اخلاص قرار داد و راهی برای وصول به آن به قلب سپرد و درک آن را در فکرْ نورانی ساخت.
یکی از سنتهای رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) و ائمة اطهار(علیهم السلام) در هنگام انشای خطبه، این است که سخن خویش را با حمد و ثنای الهی و شهادت به توحید آغاز میکنند. سرور بانوان عالم(علیها السلام) نیز خطبة شریف خویش را با حمد خدای سبحان و شهادت به یگانگی آفریدگار عالم آغاز میکنند و سه ویژگی اساسی برای توحید برمیشمارند. نخستین
ویژگی توحید در کلام صدیقة طاهره(علیها السلام) این است که برای توحید، ظاهری است و باطنی. ظاهر آن همین است که میگوییم: خداوند یکی است و شریکی ندارد؛ اما حقیقت و تأویل آن، اخلاص است که باید آن را درک کرد و آن را در عمل نشان داد. بانوی دو عالم(علیها السلام) با بیان ویژگی دوم و سومِ توحید، بابی وسیع در معرفت الهی میگشایند. حضرت میفرمایند خدای سبحان نوعی از معرفت به خود و به وحدانیت خویش را به دلها سپرده و نیز معرفت علمی و ذهنی خویش را برای افکار ما بسیار روشن و واضح قرار داده است، که توضیح آن خواهد آمد.
نکتة دیگر آنکه در این عبارت، سه جملة اخیر را میتوان با فعل معلوم خواند که در این صورت، در ترجمه میگوییم: خدای سبحان برای توحید، حقیقتی قرار داده و راهی برای وصول به آن در قلب، و راهی برای ادراک آن در ذهن و فکر باز کرده است. همچنین میتوان آنها را بهصورت مجهول خواند که در این صورت فعل «أنار» را باید لازم دانست و «معقولُها» فاعل آن خواهد بود. در زبان عربی برخی از افعال، هم بهصورت لازم و هم بهصورت متعدی به کار میروند. فعل «أنار» نیز بااینکه از باب إفعال است، هم بهصورت لازم به معنای «نورانی»، و هم بهصورت متعدی به معنای «نورانی کردن» به کار رفته است.(1)
حضرت زهرا(علیها السلام) در این فراز به دنبال شهادت به توحید، سه ویژگی اساسی آن را بیان میفرمایند:
1. ر.ک: محمدبنمکرمابنمنظور، لسان العرب، ذیل واژه.
نخست اینکه شهادت به توحید تنها بیانی لفظی نیست، بلکه حقیقتی بسیار عمیق دارد، و شایسته است انسان تلاش خویش را به کسب آن حقیقت، یعنی اخلاصْ معطوف کند؛
ویژگی دومی که حضرت برمیشمارند این است که خدای سبحان وصول به حقیقت توحید را در دلهای انسانها قرار داده، و به تعبیر دیگر، دل انسان را بر توحید مفطور کرده است؛
ویژگی سوم توحید در بیان فاطمة زهرا(علیها السلام) توصیفی از شناخت عقلی توحید است که در ذهن و فکر انسان تحقق مییابد و حضرت در این باره میفرمایند خداوند سبحان شناخت تعقلی توحید را برای ذهن انسان، نورانی و روشن قرار داده است.
مسئلة اول، رابطة بین توحید و اخلاص است. اخلاص به معنای خالص کردن است. معمولاً در عرف و محاورات، اخلاص تنها بهمنزلة وصفی برای عمل به کار برده میشود و مقصود از عمل خالص نیز داشتن نیت خالص و نداشتن قصد ریاکاری و تظاهر است. با توجه به این معنا، این پرسش به ذهن میآید که شهادت به وحدانیت خداوند چه ارتباطی با داشتن نیت خالص در عمل دارد؟ روشن شدن این ارتباط نیازمند دقت در معنا و حقیقت توحید است.
توحید به معنای «یگانه دانستن خداوند» است. این واژه، باب تفعیل از «وحد» است و باب تفعیل چند معنا دارد که یکی از معانی آن تعدیه است و توحید در این معنای باب تفعیل، به معنای «یگانه و یکی کردن» است؛ اما در اعتقادات، مقصود از توحید «یکی
دانستن و یکی شمردن» است. «وحّده» یعنی «عدّه واحداً وعلمه واحدا»، و این معنا یکی دیگر از معانی باب تفعیل است.(1)
بههرحال معنای توحید به عنوان بنیادیترین اصل اعتقادی «یکی کردن» نیست، هرچند گاهی در موارد دیگر به این معنا به کار میرود. توحیدی که از اصول
1. در اینجا لازم میدانم به دوستان جوان طلبه تأکید و سفارش کنم که ادبیات را سبک نشمارید. بسیاری از اشتباهاتی که در فهم حدیث و روایت رخ میدهد، به ضعف در ادبیات بازمیگردد. متأسفانه اخیراً به ادبیات چندان بها داده نمیشود و این اتفاق خوبی نیست. پیش از انقلاب شخصی که متأسفانه معمم هم بود، کتابی با موضوع توحید نوشته بود و قصد داشت تفکرات مارکسیسم را با ادبیات اسلامی تئوریزه کند. وی سخن خود را اینگونه آغاز کرده بود:
توحید باب تفعیل است و معنای آن یکی کردن است؛ اما دربارة خدا معنا ندارد که او را یکی کنیم؛ زیرا خدا یکی هست. بنابراین ما باید چیزی را یکی کنیم که یکی نیست، و آنچه که در آن اختلاف و کثرت است و ما باید کثرت آن را برطرف کنیم جامعه است. ما باید جامعه را یکی کنیم. پس توحید که یکی از عقاید اسلامی است بدین معناست که سعی کنیم جامعه یکی شود و این یعنی کمونیسم. اصلاً اسلام یعنی همین.
اساس مکتب مارکسیسم بر یک طبقه و یکدست شدن جامعه بنا نهاده شده و بر آن است که اختلاف طبقاتی و طبقات کثیر جامعه اعم از ثروتمند و فقیر و... از بین بروند. این شعار برای اکثریت مردم دنیا که کموبیش از فقر و مشکلات رنج میبردند بسیار گیرا بود و به همین دلیل مکتب مارکسیسم بسیار سریع در کشورهای فقیر رواج مییافت. پیروان این مکتب بهمنظور باز کردن جایی برای مکتب مارکسیسم در جوامع اسلامی میکوشیدند آموزههای مارکسیسم را با تعبیرات اسلامی بیان کنند. ازاینرو در جامعة ما از مکتب کمونیسم با تعبیر «جامعة طراز نوین توحیدی» نام میبردند و میگفتند: هدف ما رسیدن به جامعهای اشتراکی است که همه در آن یکساناند، و کمونیسم یعنی همین!
همچنین در اوایل انقلاب نظریهپردازی که در خارج از ایران تحصیل کرده بود کتابی دربارة اعتقادات نوشت که در آن سعی داشت هریک از اعتقادات اسلامی را با اصطلاحات خاص جامعهشناختی معنا کند. وی هنگامی که به بحث امامت میرسد، مینویسد: «در زمانه ما باید امامت را بهگونهای معنا کنیم که با اصول امروزی تطبیق داشته باشد. برای این منظور باید بگوییم امامت به معنای خودرهبری است. جامعه باید خود رهبر خویش باشد. در جامعه نه رهبر الهی مطرح است و نه رهبر موروثی سلطنتی، و این یعنی دموکراسی».
از این شعار در مبارزه با سلطنت استفاده میکردند و آن را تفسیری برای امامت قرار میدادند؛ اما حقیقت این است که این سخنان چیزی جز بازی با الفاظ نیست که در طول تاریخ هر روز به رنگی و شکلی جلوه میکند. حتی گاهی افراد خوب، با نیتهای خوب در این دامها میافتند (مؤلف).
اعتقادات ماست، به معنای «یگانه دانستن خدا» است. موحد حقیقی کسی است که هم در مقام اعتقاد به توحید و هم در مقام عمل به آن، خویش را خالص کند، و از شرک دوری جوید. ازاینرو در ادامه به تبیین ارتباط توحید و اخلاص در هر دو مقام میپردازیم.
بهگونة طبیعی اعتقاد به توحید، نیازمند شناخت خداست؛ چراکه معرفت به حضرت حق، مقدم بر معرفت به صفات او، ازجمله یگانه بودن اوست. ازاینرو برای داشتن شناختی صحیح از صفات الهی، باید شناختی صحیح از خدای سبحان داشت.
آموزة توحید دارای حقیقت و باطنی است و ما باید بکوشیم تا معنای ژرف آن را درک کنیم. ما باید هم در مقام فکر و اعتقاد، به توحیدی عمیق دست یابیم و تنها به فهمی سطحی بسنده نکنیم و هم در مقام عمل، از نفوذ شرک در قلب خویش مراقبت نماییم؛ اما حقیقت این است که توحیدِ اغلب مؤمنان با گونهای شرک همراه است. تعجب نکنید! قرآن کریم میفرماید: وَما یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَهُمْ مُشْرِكُون؛(1) «و بیشتر آنها كه مدعى ایمان به خدا هستند، مشركاند».
چیزی را خالص گویند که هیچ آمیزهای نداشته باشد. شیء خالص اگر کوچکترین آمیزهای بیابد از خلوص میافتد؛ اما این آمیختگی مراتبی دارد که اگر خالص را صد فرض کنیم، آمیختگی میتواند از نزدیک به صفر تا نزدیک به صد باشد. توحید خالص آن است که هیچ شائبه شرکی در آن نباشد؛ نه در مقام نظر و اعتقاد و نه در مقام
1. یوسف (12)، 106.
عمل. متأسفانه اغلب مرتبه خلوص ما پایین و مرتبه آمیختگی آن بالاست. ازاینرو، باید بکوشیم این آمیختگیها را کم، و آن گوهر اصلی را تقویت کنیم.
در برابر توحید، شرک یعنی شریک قرار دادن برای خدا قرار دارد که آن نیز دارای مراتبی است. شرک جلی و آشکار، یکی از مراتب شرک است؛ مانند اعتقادات بتپرستان که قایل به وجود چند خدا هستند؛ اما نفی این نوع شرک و قایل به یگانه بودن خداوند، برای رسیدن به توحیدِ خالص کافی نیست. علاوه بر این باید بدانیم که ذات خداوند نیز دارای اجزا، و مرکب از چند عضو یا چند جزء نیست. گمان ابتدایی برخی از یگانه و یکی بودن خداوند این است که تنها یک خدا (نه دو تا یا بیشتر) وجود دارد، اما این خدای یگانه میتواند اجزایی همچون چشم و گوش داشته باشد؛ درحالیکه نداشتن اجزا نیز یکی از معانی وحدانیت خداست.
در جنگ جَمَل شخصی در میدان جنگ اصرار داشت که نزد فرمانده یعنی امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) برود. سرانجام او را نزد حضرت امیر بردند. وی عرض کرد: یا علی! معنای یکی بودن خدا چیست؟ اطرافیان بسیار ناراحت شده، گفتند: در این موقعیت حساس این چه پرسشی است؟ مگر اشتغال قلبی امیرالمؤمنین(علیه السلام) را نمیبینی؟! حضرت آنها را امر به آرامش کرده، فرمودند: اساساً ما به خاطر توحید میجنگیم. سپس در کمال صبر و حوصله فرمودند: «واحد» چند معنا دارد و یکی از معانی آن این است که خداوند اجزا ندارد.(1)
1. ر.ک: محمدبنعلیبنبابویه، التوحید، ص83، ح3.
برای کامل شدن توحید، اعتقاد به یگانه بودن خدای سبحان و نفی هرگونه ترکیب در ذات او، کافی نیست. امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در نهج البلاغه میفرمایند:
كَمَالُ تَوْحِیدِهِ الإِخْلاَصُ لَهُ وَكَمَالُ الإِخْلاَصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیرُ الْمَوْصُوفِ وَشَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیرُ الصِّفَة؛(1) کمال توحید، اخلاص برای اوست و کمال اخلاص، نفی صفات از اوست؛ زیرا هر صفتی شهادت میدهد که غیر موصوف خویش است و هر موصوفی شهادت میدهد که غیر از صفت خود است.
این نکته را با بیان مثالی توضیح میدهیم. هنگامی که میگوییم این کاغذ سفید است، کاغذ موصوف است و سفیدی، صفت برای کاغذ. آنچه ما از معنای صفت و موصوف درک میکنیم، این است که موصوفْ چیزی است و صفتْ چیزی دیگر که عارض بر موصوف میشود. میگوییم کاغذ جوهری است جسمانی، و سفیدیِ آن، عرضی است. بنابراین ممکن است کاغذ وجود داشته باشد، اما رنگ آن عوض شود. پس رنگ، غیر از خود کاغذ است. معمولاً از صفت و موصوف چنین برداشتی داریم. آیا هنگامی که میگوییم خدا حیات، علم و قدرت دارد، یعنی خدا یک چیز است و حیات او، علم او و قدرت او چیزهای دیگر؟ آیا این صفات، عارض بر ذات خداوند میشوند؟ آیا قدرت او مانند قدرت ماست که ممکن است کم شود یا از بین برود؟ بودهاند کسانی که دو مرحلة ابتدایی توحید را پیمودهاند، اما در این مرحلة سوم موفق نبودهاند. شاید
1. نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبه 1.
امروز این گرایش، یعنی جدا دانستن صفات الهی از ذات او، گرایش غالب در میان برادران اهل تسنن باشد. حتی وضعیت اعتقادی آنان بدانجا رسیده که میگویند هشت قدیم داریم که یکی از آنها ذات خدا، و بقیه صفات او هستند.(1)
شاید امیرالمؤمنین(علیه السلام) نخستین کسی باشد که در عالَم اسلام و چهبسا در عالَمِ نظر بهطور صریح این عبارت را فرموده باشند که کَمَالُ الإِخلاَصُ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْه. البته صفت در این عبارت به معنای چیزی غیر از موصوف و ذات است و مقصود حضرت این است که چنین چیزی را نباید به خداوند نسبت داد، بلکه باید آن را نفی کرد. بنابراین باید بگوییم خداوند صفتی که غیر از ذات باشد ندارد. خدا عالِم است، اما علم او عین خود او و خود او هم عین علم است؛ قادر است، اما قدرت او عین خود او و خود او هم عین قدرت است. درحقیقت خداوند ذاتی بسیط است که ما از او چند مفهوم انتزاع میکنیم: مفهوم ذات، مفهوم علم، مفهوم قدرت و... . اینها دامهاییاند که ذهن ما پهن میکند تا این مفاهیم را جذب کند.
علاوه بر اخلاص در مقام اعتقاد به توحید، در مقام عمل نیز توحیدْ دارای مراتبی طولی است. اخلاص عملی توحید، بدین معناست که ما وقتی خدای سبحان را با صفات او شناختیم، رفتارمان مطابق مقتضای این صفات الهی باشد. یکی از اعتقادات ما در باب توحید، این است که منشأ همة هستیها خداست و هیچ موجودی نمیتواند جز از ناحیة اراده خدا تحقق یابد. تنها خداست که به ذات خود قائم است و بقیه، مخلوق و آفریده
1. ر.ک: میرسیدشریف جرجانی، شرح المواقف، ج8، ص44.
اویند. قرآن کریم میفرماید: وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَما تَعْمَلُون؛(1) «و خداوند، هم شما را آفریده است و هم آنچه را عمل میکنید».
این اعتقاد در قالبهای مختلفی بیان میشود که یکی از آنها، توحید افعالی است. لازمة توحید افعالی این است که انسان منشأ همة خیرات را خدا بداند. کسی که خدای سبحان را سرچشمه همه خیرات بداند، دیگر امیدی به غیر او ندارد و این مقتضای توحید افعالی است. اگر کسی بخواهد زیانی به دیگری برساند، با چه عاملی میتواند این کار را انجام دهد؟ او برای زیان رساندن نیاز به نیرو دارد. آن نیرو را از کجا میتواند تأمین کند؟ درحقیقت این نیرو هم از خداست. پس هر سود و زیانی وابسته به ارادة خداست. قرآن کریم میفرماید: وَإِنْ یمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِنْ یُرِدْكَ بِخَیرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِه؛(2) «و اگر خداوند زیانى به تو رساند، هیچكس جز او آن را برطرف نمىسازد و اگر ارادة خیرى براى تو كند، هیچكس مانع فضل او نخواهد شد».
این بینشی است که فهم آن کمی دشوار و التزام عملی به آن بسیار سختتر است. هنگامی که کاری را انجام میدهیم عادتمان این است که بگوییم این کار را من انجام دادم. همچنین در رویارویی با عمل دیگران، چندان نقشی برای خدای سبحان قایل نیستیم؛ اما قرآن کریم فرهنگ دیگری را به ما آموزش میدهد:
وَهُوَ الَّذی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَینَ یَدَی رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناه لِبَلَدٍ مَیتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُل
1. صافات (37)، 96.
2. یونس (10)، 107.
الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُون؛(1) و او كسى است كه بادها را بشارتدهنده در پیشاپیش رحمت خویش مىفرستد تا ابرهاى سنگینبار را بر دوش كشند. ما آنها را بهسوى زمینهاى مرده مىفرستیم و بهوسیلة آنها، آب را نازل مىكنیم و با آن، هرگونه میوهاى را از خاك بیرون مىآوریم. اینچنین مردگان را زنده مىكنیم، شاید متذكر شوید.
خداست که باد را به جریان میاندازد و بهوسیلة ابر، باران را میباراند. همة اینها کار خداست. اوست که گیاه را از زمین میرویاند. این فرهنگی ویژه است و با آنچه ما با آن آشنا هستیم و بر اساس آن گفتوگو میکنیم، مینویسیم و میخوانیم تفاوت دارد. راز این نحوة بیان قرآن این است که خداوند میخواهد ما همیشه وابستگی همهچیز به خدا را در یاد داشته باشیم. گرچه فاعلهای واسطهای در کارند، باید آن کسی را شناخت که اصل هستی به دست اوست و برقراری این نظام از اوست و هرگاه اراده کند میتواند آن را به پایان رساند. آیا هنگامی که مسئولی قلم برداشته، حکمی برای انسان مینویسد، امید انسان به قلم اوست و از قلم تشکر میکند؟ این قلم ابزاری بیش در دست نویسنده نیست. همة عالم، ابزار و اسباباند و گرچه برخی از این اسباب شعور و اختیار دارند، مسببالاسباب کسی دیگر است. دیگران واسطههایی جزئیاند. اگر انسان این حقیقت را بهدرستی درک کند، نخستین رذیلهای که از وجود او پاک میشود، ترس است، و چنان حالی پیدا میکند که از هیچکس و هیچچیز نمیترسد. قلب امام خمینی(رحمه الله) سرشار از چنین معرفتی بود که میگفت: «به خدا قسم، در تمام
1. اعراف (7)، 57.
عمرم از هیچچیز نترسیدهام».(1) وقتی مأموران شاه امام را دستگیر کرده، از قم میبرند، در بین راه امام میبینند که فرمانده آن گروه بااینکه سرلشکر است، بسیار ترسیده و بدنش میلرزد. امام در بین راه مرتب او را دلداری میدهند و میفرمایند: «نترس! هرچه خدا بخواهد همان میشود». ایشان دریافته بودند که هیچچیز در عالم بیاذن و اراده خداوند انجام نمیگیرد. قرآن کریم میفرماید:
وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیبِ لا یَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَیَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ یَعْلَمُها وَلا حَبَّةٍ فی ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَلا رَطْبٍ وَلا یابِسٍ إِلاَّ فی كِتابٍ مُبین؛(2) و كلیدهاى غیب، تنها نزد اوست؛ جز او، كسى آنها را نمىداند و او آنچه را در خشكى و دریاست مىداند و هیچ برگى از درختى نمىافتد، مگر اینكه از آن آگاه است و نه هیچ دانهاى در تاریكیهاى زمین، و نه هیچ تر و خشكى وجود دارد، جز اینكه در كتابى آشكار ثبت است.
کسی که اینچنین ارادة خداوند را در عالم حاضر ببیند، دیگر از چه کسی و چه چیزی بترسد؟ همچنین هرآنچه را که انسان دوست بدارد، بدین خاطر است که خوبی آن را باور دارد. حال اگر باور کرد که همه خوبیها از خداست و هرکس هرآنچه دارد از لطف و عنایت اوست، همة زیباییها را از او میبیند و دیگر دل به غیر او نمیبندد. این همان مقام توحید در عمل است. چنین انسانی به خاطر خوشایند دیگران نماز خویش را
1. عبارت امام در سخنرانی بعد از بازگشت از تهران این است: «بحمدلله از هیچ چیز نمیترسم. والله تا حالا نترسیدهام. آن روز هم مرا میبردند، انها میترسیدند؛ من آنها را تسلیت میدادم كه نترسید». صحیفة امام، ج1، ص293.
2. انعام (6)، 52.
طولانی نمیکند و حتی علاقهای ندارد که دیگران از میزان معرفت، عبادت و اعمال نیکوی او آگاه شوند؛ بلکه تا آنجا که میتواند میکوشد دیگران از کارهای خیر او خبردار نشوند؛ چراکه میداند خداوند دوست دارد بندهاش مخصوص خودش باشد. توحید خالص در مقام عمل، یعنی بندة مخصوص خدا شدن. موحد مظهر این سخن قرآن کریم است: قُلْ إِنَّ صَلاتی وَنُسُكی وَمَحْیایَ وَمَماتی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین؛(1) «بگو بهدرستی که نماز و تمام عبادات من و زندگى و مرگ من، همه براى خداوند پروردگار جهانیان است».
اسلام آمده تا نخست این معارف را به بشر بیاموزد و سپس او را بر همین اساس تربیت کرده، این آموزههای متعالی را در وجود او تحقق بخشد و بشر بر این اساس رشد کند؛ همهجا دست توانای الهی را ببیند؛ محبت اصیل به کسی جز او نداشته باشد و کارهای خویش را برای وصال او انجام دهد؛ تنها او را مؤثر بداند و از کسی جز او نهراسد. انسانی که اینچنین تربیت شود، برخوردار از توحید خالص است.
حضرت زهرا(علیها السلام) میفرمایند: وَأَشْهَدُ أَنَّ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِیكَ لَهُ، كَلِمَةٌ جَعَلَ الإِخْلاَصَ تَأْوِیلَهَا؛ «و شهادت میدهم که معبودی جز الله نیست، درحالیکه یگانه است و هیچ شریکی برای او نیست؛ [لا إله إلا الله] کلمهای است که خدای سبحان باطن آن را اخلاص قرار داد».
بنابراین شهادت به لا اله إلا الله دارای حقیقتی است فراتر از آنچه در آغاز به ذهن میرسد. آن حقیقت این است که انسان برای خدا خالص شود؛ بهگونهایکه نهتنها در ذهن و اعتقاد او شائبهای از شرک نباشد، بلکه در عمل، رفتار و احساس او نیز شائبة غیرخدا نباشد.
1. انعام (6)، 162.
گویا مقصود حضرت، اشاره به مقام توحیدی خویش و اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) است و از ما میخواهند که خود را آزموده، ببینیم تا چه اندازه از توحید بهرهمندیم. ازآنجاکه توحید ما اغلب با شرک آمیخته است، ایشان تأکید میکنند که من شهادت میدهم به وحدانیت خدا؛ اما وحدانیت خداوند باطن و تأویلی دارد و آن خالص شدن از شائبهها و آلودگیهای شرک در اعتقاد و عمل است.
ویژگی دومی که صدیقة کبری(علیها السلام) برای توحید برمیشمارند، این است که خداوند سبحان وصول به حقیقت توحید را به دلهای انسانها نسبت داده است. همچنین ویژگی سوم توحید در بیان فاطمة زهرا(علیها السلام) توصیفی از شناخت عقلی توحید است که در ذهن و فکر انسان تحقق مییابد و حضرت در این باره میفرمایند خدای سبحان شناخت تعقلی توحید را برای ذهن انسان، نورانی و روشن قرار داده است. برای تبیین این دو جملة اخیر و تفاوت آنها دو مقدمه را بیان میکنیم.
گاهی انسان احساسی را در وجود خود مییابد که درحقیقت این درک همان وجود احساس در روح و روان انسان است و چنین نیست که نخست احساسی در ما پدید آید و سپس آن را درک کنیم. برای نمونه هنگامی که در وجود خود گرسنگی را احساس میکنیم، درواقع درک ما نسبت به گرسنگی همان احساس گرسنگی است و این حالتی که در ما پدید میآید، حالتی ادراکی است و ما این حقیقت را در درون خود وجدان
میکنیم و مییابیم. گاهی حالت گرسنگی را در ذهن تصور میکنیم یا آن را برای دیگری تعریف کرده، میگوییم گرسنگی عبارت است از حالتی که بر اثر خالی بودن معده و کمبود انرژی در بدن پدید میآید. در این حالت دوم ممکن است اصلاً احساس گرسنگی نداشته باشیم، اما با این مفاهیم، معنای عقلی گرسنگی را درک میکنیم. این مثال نمونهای از دو نوع ادراک و آگاهی را برای ما ترسیم میکند؛ یکی احساس گرسنگی و دیگری تصور معنای گرسنگی. احساسات دیگری همچون ترس و محبت نیز همینگونهاند. هنگامی که انسان از چیزی میترسد، احساس ترس را در درون خود درک میکند؛ اما در این حالت چنین نیست که ترس، واقعیتی غیر از درک ترس باشد. درحقیقت علم و معلوم یک چیز است و درک ترس، همان ترسیدن است. همچنین هنگامی که انسان محبت نسبت به کسی را در دل خود احساس میکند، آگاهی و درک این احساس چیزی جز همان دوست داشتن نیست. البته انسان میتواند از این احساسات خویش، مفهومی ذهنی بسازد که در این صورت درکی از نوع دوم خواهد داشت. تفصیل این بحث در علوم عقلی آمده است و اهل معقول، نام این دو ادراک را بهترتیب علم حضوری و علم حصولی گذاردهاند.(1)
ادراک از جهتی دیگر به دو قسم تقسیم میشود: آگاهانه و ناآگاهانه. گاهی انسان مطلبی را میداند، و میداند که آن مطلب را میداند. این ادراک، ادراکی آگاهانه است. در مقابل گاه انسان مطلبی را میداند، اما اصلاً به آن توجه ندارد و باید
1. برای مطالعة بیشتر، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج1، درس سیزدهم.
شرایطی پیش آید تا انسان بفهمد که این مطلب را میدانسته است. این ادراک، ادراکی است ناآگاهانه.
شاید همة ما این روایت شریف را شنیده باشیم که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) میفرمایند: مَا مِنْ مَوْلُودٍ یُولَدُ إِلاَّ عَلَى الْفِطْرَةِ فَأَبَوَاهُ اللَّذَانِ یُهَوِّدَانِهِ وَیُنَصِّرَانِهِ وَیُمَجِّسَانِه؛(1) «هیچ مولودی نیست مگر اینکه با فطرتی توحیدی متولد میشود. پس این پدر و مادرند که او را یهودی و نصرانی و مجوسی میکنند». نیز در ذیل آیة شریفة سیام از سورة روم آمده است:
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُون؛ پس روى خود را متوجه آیین خالص پروردگار كن! این فطرتى است كه خداوند، انسانها را بر پایة آن آفریده است. دگرگونى در آفرینش الهى نیست. این است آیین استوار، ولى بیشتر مردم نمىدانند.
روایات فراوانی نیز با این مضمون نقل شدهاند: فَطَرَهُمْ عَلَى التَّوْحِید؛(2) «خدا انسان را بر فطرت توحید آفرید». بر این اساس مفسران تأکید کردهاند که فطرت مورد اشاره در آیه، فطرتِ توحید است.(3)
همچنین عالمان دینی بیان کردهاند که خداشناسی، فطریِ انسان است؛ اما بهراستی این سخن به چه معناست که انسان بهگونة فطری خداشناس است؟ آیا معنای این
1. محمدبنعلیبنبابویه، من لا یحضره الفقیه، ج2، ص49.
2. همو، التوحید، ص329.
3. برای نمونه، ر.ک: فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ذیل آیه؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ذیل آیه.
سخن این است که اگر انسان هیچ مطلبی دربارة خداوند از دیگران نیاموزد، نه از پدر و مادر نامی از خدا بشنود و نه کتابی در این باره مطالعه کند، خودبهخود خداشناس بار میآید؟ به نظر میرسد پاسخ این پرسش با در نظر گرفتن مقدماتی که گذشت، به دست میآید. چنانکه گفتیم، برخی از شناختهای ما ناآگاهانهاند و این بدان معناست که ما علومی داریم که به آنها توجه نداریم. در زندگی عادی ما، فراوان از این نوع ادراکات یافت میشوند. البته ادراک ناآگاهانه نیز خود بر دو گونه است: یکی ادراک نیمهآگاهانه که با تذکری ساده، توجه انسان به آن جلب میشود و او آن را به یاد میآورد و دیگری ادراک کاملاً ناآگاهانه، که در این حالت گویا انسان علم خویش را فراموش کرده، با زحمت ممکن است متوجه شود که در عمق ذهنش چنین مطلبی هست. برای مثال کودک هنگامی که صدایی را میشنود با کنجکاوی به دنبال منشأ صدا میگردد. اگر بخواهیم این حالت را با اصطلاح عقلی بیان کنیم، میگوییم کودک به دنبال علت این پدیده میگردد؛ چراکه میداند این صدا بدون علت پدید نمیآید و حتماً علتی دارد. حال اگر از کودک سهساله بپرسید: «آیا شما قانون علیت را قبول دارید؟»، او اصلاً این پرسش را درک نمیکند. این نوعی ادراک کاملاً ناآگاهانه است که انسان به محض برخورد با مصداقی از آن، درک کلی خویش را بر آن مورد تطبیق میکند. درحقیقت کودک به اصل علیت علم دارد، اما به علم خود آگاهی ندارد.
آیات شریفة قرآن حقایقی را بیان میکنند که متأسفانه ما بسیار ساده از کنار آنها میگذریم. خداوند در قرآن کریم میفرماید: وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَالأَرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزیزُ الْعَلیم؛(1) «و هرگاه از آنان (بتپرستان) بپرسى: چه كسى آسمانها و
1. زخرف (43)، 9.
زمین را آفریده است؟ مسلماً مىگویند خداوند قادر و دانا آنها را آفریده است». شاید اصلاً این مسئله برای بتپرستان مطرح نباشد که چه کسی آسمان و زمین را آفریده است؛ اما وقتی این پرسش طرح شود، بهیکباره توجه آنها به عظمت عالم و حکمتهای آن جلب میشود و میگویند موجودی بیشعور نمیتواند چنین عظمتی را بیافریند و ازسر تصادف هم چنین نظم عجیبی شکل نمیگیرد؛ پس بهیقین کسی که توانا و داناست این عالم را آفریده است. چنین پرسشهایی در قرآن فراوان مطرح شده که هدف از آنها دعوت انسان به تفکر و توجه است. خداوند در سورة نمل میفرماید: أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَیَكْشِفُ السُّوءَ وَیَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الأَرْضِ أَإِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلیلاً ما تَذَكَّرُون؛(1) «چه كسى است كه دعاى مضطرّ را اجابت مىكند و گرفتارى را برطرف مىسازد، و شما را خلفاى زمین قرار مىدهد؟ آیا معبودى با خداست؟! كمتر متذكر مىشوید».
در این آیة شریف، خداوند به رسول خویش میفرماید: از اینها بپرس! کیست که هنگام درخواست شخص مضطر، پاسخ او را میدهد؟ آیا بتها به او پاسخ میدهند؟ آیا اگر شخص بیچاره و مضطری به در خانة بتها برود، آنها توان این را دارند که کاری برای او انجام دهند؟!
در جای دیگر خداوند میپرسد: أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیدٍ یَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها؛(2) «آیا آنها (بتها) پاهایى دارند كه با آنها راه بروند؟ یا دستهایى دارند كه با آنها چیزى را بگیرند؟ یا چشمانى دارند كه با آنها ببینند؟ یا گوشهایى دارند كه با آنها بشنوند؟»
1. نمل (27)، 62.
2. اعراف (7)، 195.
اینها پرسشهاییاند که مخاطبشان، فطرت انسان است و انسان پاسخ آنها را میداند، اما به این علم خویش توجه ندارد. هنگامی که در این باره از او بپرسند و او به پرسش دقت کند، میتواند پاسخ دهد. چنین ادراکی را ادراک نیمهآگاهانه گویند. گاه پیش میآید که شخصی چیزی را انکار میکند که در عمق ادراک او هست، اما آنقدر غبار روی آن را گرفته که دیگر آن را درک نمیکند. نمونة چنین افرادی، کسانیاند که وجود روح برای انسان را انکار میکنند. این در حالی است که همة ما به وجود خودمان علم داریم و درمییابیم که هستیم. آیا هنگامی که به خود اشاره میکنیم و میگوییم: «من»، مرادمان از «من»، همین بدن است؟ این بدن، مجموعهای از سلولهایی است که شعوری ندارند. حتی سلولهای مغز نیز جنبة ابزاری دارند و خود درکی ندارند. درواقع روح انسان است که میگوید: «من» و بدن، ابزاری بیش برای روح انسان نیست. درحقیقت روح است که میشنود، میبیند، تصمیم میگیرد، صحبت میکند و...؛ اما عدهای با همین روح میگویند اصلاً روح وجود ندارد! در علوم عقلی اثبات شده که علم به نفس، عین ذات نفس است و از نفس انفکاکپذیر نیست. این ادراک، مصداقی بارز از علم حضوری است که علم، عالم و معلوم در آن، یک چیز بیشتر نیستند؛ اما درعینحال کسانی که منکر روحاند، میگویند اصلاً ما چیزی جز همین بدن نیستیم. آیا چنین افرادی علم به روح ندارند؟ گفتیم که علم به نفس، عین نفس است و امکان ندارد که کسی این علم را نداشته باشد؛ ولی این ادراک آنقدر ناآگاهانه و کمرنگ است که گاه بر انسان مشتبه میشود و گمان میکند که «من» به معنای همین بدن است. هنگامی که کسی نفس خود را تزکیه و روحش را تقویت میکند، بهتدریج درمییابد که غیر از بدن حقیقتی به نام روح هم هست، و با تقویت بیشترِ روح، بهخوبی درک میکند که اصلاً بدن ربطی به «من» ندارد و بدن تنها ابزار و مَرکب «من» است.
برخی از آیات قرآن کریم به این حقایق اشاراتی دارند. خدای سبحان در سورة عنکبوت میفرماید: فَإِذا رَكِبُوا فِی الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِكُون؛(1) «پس هنگامى كه سوار بر كشتى شوند، خدا را با اخلاص مىخوانند؛ اما هنگامى كه خدا آنان را به خشكى رساند و نجات داد، باز مشرك مىشوند».
قرآن این حقیقت را در آیات فراوانی تکرار میکند که انسانهای مشرک در هنگام سوار شدن بر کشتی دلهره دارند که مبادا گرفتار طوفان شوند ـ بهویژه در دوران قدیم که کشتیها امنیت کمتری داشت ـ و هنگامی که موجی را از دور مشاهده میکنند (إِذَا غَشَِیهُم مَوْج)(2) این دلهره دوچندان میشود که نکند کشتی با برخورد این موج غرق شود. ازاینرو دست به دعا برمیدارند و مخلصانه خدا را صدا میزنند که خدایا! ما را از این بلا نجات بده! اگر ما را از مهلکه نجات دهی، با تو عهد میبندیم که این لطف تو را فراموش نکنیم و تنها بنده و شکرگزار تو باشیم (لَئِنْ أَنجَانَا مِنْ هَـذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِین)؛(3) اما هنگامی که به لطف خداوند کریم نجات یافته، پای آنها به خشکی میرسد، همة آن عهدها را فراموش کرده، به همان اعمال و عادات شرکآلود خویش و بیتوجهی به خدا مشغول میشوند (فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِكُون).
نقل شده است که شخصی خدمت امام صادق(علیه السلام) رسید و عرض کرد: ای پسر رسول خدا! دربارة خدا مرا راهنمایی کن و بگو خدا کیست؟ چراکه مجادلهکنندگان و کافران با من
1. عنکبوت (29)، 65.
2. لقمان (31)، 32.
3. انعام (6)، 63.
بسیار بحث کردهاند و مرا سرگردان ساختهاند. حضرت که میدانستند او در سفری دریایی گرفتار طوفان شده و نجات یافته است، فرمودند: آیا تاکنون سوار کشتی شدهای؟ عرض کرد: بله. حضرت فرمودند: آیا تاکنون پیش آمده که در دریا گرفتار طوفان شوی و آن کشتی که تو بر آن سوار شدهای بشکند و نه کشتی دیگر و نه شناگری باشد که تو را نجات دهد؟ گفت بله. حضرت پرسیدند: در آن هنگام آیا در قلبت امید داشتی کسی هست که قادر است تو را از آن ورطه برهاند؟ گفت: بله. حضرت فرمودند: آن کسی که به او امید داشتی همان خداست که وقتی هیچ نجاتدهنده و فریادرسی نیست، قادر به نجات و فریادرسی است.(1)
این سخن بدینمعناست که انسان در عمق دل خویش خداوند سبحان را میشناسد و هنگامی که بر اثر چنین حوادثی حجابها از روی دل او کنار میروند، توجه انسان به آن معرفت جلب میشود. در این حادثه نخست این شخص را حجابهایی دربرگرفته بود. حجابِ نخست این بود که امید داشت کشتی، او را نجات دهد؛ اما کشتی شکست و آن حجاب برطرف شد. حجاب دیگر این بود که امید داشت کشتیبان او را نجات دهد؛ ولی کشتیبان نیز گرفتار شد و آن حجاب هم کنار رفت و اینچنین، شناخت فطری او بیدار شد. خدای حکیم در باطن دل انسان امیدی نسبت به خودش قرار داده و به همین دلیل انسان او را میشناسد و به او امید میبندد؛ اما به این علم خویش توجه ندارد.
به نظر میرسد آیات و روایاتی که دارای چنین مضمونی هستند به علم نیمهآگاهانه یا کاملاً ناآگاهانة انسان به خدای سبحان اشاره دارند. پس هنگامی که میگوییم انسان
1. ر.ک: محمدبنعلیبنبابویه، التوحید، ص231.
دارای فطرتی توحیدی است، بدینمعنا نیست که همه انسانها آگاهانه علم به وجود و صفات خداوند دارند؛ بلکه گاه این شناخت، نیمهآگاهانه است و هنگامی که از او بپرسند چه کسی آسمانها و زمین را خلق کرد،(1) چه کسی امور جهان را اداره میکند،(2) و چه کسی از آسمان و زمین شما را روزی میدهد،(3) آنگاه انسان درنگی کرده، به خود میآید و حجابی که روی علم او را پوشانده بود کنار میرود. گاهی این پوشش بسیار ضخیم است و به این آسانی کنار نمیرود؛ بلکه لازم است شرایطی بسیار استثنایی پیش آید تا وی به آن علم توجه یابد. مثال چنین شرایطی که امروزه محسوستر به نظر میرسد، سفر هوایی است. اگر در میانة آسمان هواپیما با مشکلی روبهرو شود که آن را در معرض سقوط قرار دهد، بهگونهایکه نه از خلبان کاری ساخته باشد و نه از هیچ گروه نجاتی، و انسان مرگ را در پیش چشم خویش ببیند، به کجا امید میبندد؟ اینجاست که انسان بهیکباره در قلب خویش احساس میکند به جایی ورای همة اسباب مادی امید دارد و در اعماق دل خویش، کسی دیگر را میشناسد که میتواند او را نجات دهد. این آشنایی را اگر بخواهیم با زبان علمی بیان کنیم، میگوییم این علمی حضوری و ناآگاهانه است. این علم و آگاهی از قبیل علمی نیست که از راه استدلال به دست آید، بلکه انسان آن را در درون خود مییابد؛ گرچه ممکن است آنقدر روشن نباشد که خودش متوجه این داراییاش باشد.
این دو مقدمه در مباحث دیگر نیز کارایی دارند و میتوانند موضوعاتی برای پژوهشگران باشند.
1. عنکبوت (29)، 61.
2. یونس (10)، 31.
3. یونس (10)، 31.
با توجه به این دو مقدمه، دو جملة اخیر حضرت زهرا(علیها السلام) را مرور میکنیم که به دنبال شهادت بر توحید، فرمودند: وَضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوْصُولَهَا، وَأَنَارَ فِی الْفِكْرَةِ مَعْقُولَهَا؛ «و راهی برای وصال به توحید، به قلب سپرد و درک آن را در فکر نورانی ساخت».
حضرت برای اعتقاد به توحید، به دو مقوله قایلاند: یکی موصول و یکی معقول. موصول به معنای وصولشده و دریافتشده است. گاهی ما حقیقت توحید را دریافت کرده، به آن میرسیم، و گاهی آن را تعقل میکنیم. یک مرتبه، یافتن این حقیقت بهصورت علم حضوری است، و مرتبة دیگر، تعقل آن حقیقت و داشتن علم حصولی به آن است. علم حصولی مربوط به فکر و ذهن، اما علم حضوری مربوط به قلب است. قلب، عرصهای از روح انسانی است که کار آن، شهود و مشاهدة حقایق است. قلب میبیند، چنانکه خدای سبحان در سورة نجم میفرماید: ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى؛(1) «قلب [رسول خدا] در آنچه دید هرگز دروغ نگفت».
خدای سبحان نمیفرماید: ما کذب الفؤاد ما علم (قلب [رسول خدا] در آنچه دانست هرگز دروغ نگفت). اگر حقیقتی در قلب تحقق یابد، قلب آن را مییابد. در اینجا کاری که به قلب نسبت داده میشود، در مقابل فکر است. البته قلب اطلاقاتی پرشمار دارد؛(2) اما اغلب مراد از قلب آن مرتبهای است که ادراکات شهودی و حضوری دارد و احساسات و عواطف را در درون خود مییابد؛ نه اینکه تنها بداند چنین حقایقی وجود دارند.
1. نجم (53)، 11.
2. ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن 7 (اخلاق در قرآن)، ص244.
حضرت زهرا(علیها السلام) میفرمایند خدای سبحان، یافتن توحید را در قلبها قرار داد. گویا این بیان، تعبیر دیگری از این معناست که خداوند قلب را بر فطرت توحید آفریده است. حال اگر چشم قلب باز باشد و پردهای روی آن نباشد، روشن و واضح حقایق را میبیند. خداوند بندگانی با چنین قلبهایی دارد که نمونة بارز آنها حضرات معصومان، بهویژه چهاردهمعصوم(علیهم السلام) هستند. بیشک این بزرگواران در هنگام تولد نیز به خدا علم داشتهاند؛ بلکه پیش از تولد نیز در رحم مادر، خدا را تسبیح میگفتهاند. چهبسا برخی از اولیای خدا باشند که در دوران طفولیت هم معرفت والایی به خداوند سبحان یافته باشند. ما هرچه را نمیدانیم حق نداریم بگوییم نیست و امکان ندارد! حقایق فراوانی وجود دارند که ما گمان میکنیم امکانِ وجود ندارند، اما گاه خدا گوشهای از آنها را به ما نشان میدهد تا بدانیم چنین اموری امکان دارند. گاهی در رسانههای مختلف گفته میشود که در فلان کشور، کودکی سهساله مشغول به تحصیل ریاضیات عالی است؛ ریاضیاتی که انسانهای معمولی در سن پانزده یا شانزدهسالگی هم بهزحمت میتوانند یاد بگیرند. نیز گاهی افراد نخبهای یافت میشوند که به محض شنیدن عددی پنجاهرقمی، جذر آن را حساب میکنند. درک چنین تواناییهایی برای ما دشوار است؛ اما خداوند گاهی چنین قدرتنمایی میکند تا ما گمان نکنیم که هرچه ما نداریم، هیچکس دیگر هم ندارد. گاهی همین انسانهای عادی، حقایقی را میفهمند که دیگران نمیفهمند؛ گاه به کمالاتی معنوی میرسند که دیگران به آن مرتبه نمیرسند و گاه مکاشفاتی برای آنها رخ میدهد که برای پیران عالِم زاهد پس از سالیان دراز هم معلوم نیست دست دهد. ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَاللَّهُ واسِعٌ عَلیم؛(1) «این، فضل خداست كه به هركس بخواهد مىدهد و خدا وسیع و داناست».
1. مائده (5)، 54.
در این نوع از شناخت خدا، انسان آنگونه که محبت را در قلب خود مییابد، حضور خدا را نیز در قلب خویش مییابد. برای چنین انسانهایی اصلاً وجود خدا تردیدپذیر نیست. در دعای عرفه میخوانیم: أَیكُونُ لِغَیرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیسَ لَكَ حَتَّى یكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَك؛(1) «آیا در عالم چیزی روشنتر از تو یافت میشود که در پرتو آن تو روشن گردی؟»
بهیقین هر ظهور و نوری که در عالم هست، با ارادة خداوند وجود یافته است. بااینهمه آیا امکان دارد که برای روشنی و ظهور خدای سبحان، نیاز باشد که نوری دیگر بر او بتابد؟! خداوند سبحان مرتبة ضعیفِ چنین ادراکی را به همة ما عنایت فرموده، و آن همان ادراک فطری است که اغلب زیر حجاب و پوشش است و بهدرستی درک نمیشود، اما بهیقین هست و در شرایط خاص ظهور مییابد. این آگاهی، ادراکی یافتشده و وصولشده است.
شکل دیگر خداشناسی، ادراک معقول است. این شناخت از راه استدلال حاصل میشود و مقصود از خداشناسی معقول، خداشناسی از راه استدلال است. از راه استدلال در ذهن ما قضیهای شکل میگیرد که موضوع و محمولی دارد و ما رابطة بین موضوع و محمول آن را درک میکنیم. این شکل شناخت تا درک خود خدا، بسیار فاصله دارد؛ چراکه این مفهوم، ساختة ذهن ماست. از امام باقر(علیه السلام) نقل شده است: كُلَّمَا مَیَّزْتُمُوهُ بِأَوْهَامِكُمْ فِی أَدَقِّ مَعَانِیهِ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُكُمْ مَرْدُودٌ إِلَیكُم؛(2) «آنچه شما با ذهن خود میسازید [مانند مفاهیم عقلی، فلسفی و عرفانی] همه ساختة ذهن شمایند و هر
1. سیدبنطاووس، اقبال الأعمال، ص349.
2. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج66، ص293.
قدر که آنها را دقیق درک کنید، مخلوق و مصنوعی چون خود را درک کردهاید که به خود شما بازمیگردد».
بنابراین شکل عقلی شناخت خدا و اثبات وجود او از راه عقل، مربوط به فکر است (وَأَنَارَ فِی الْفِكْرَةِ مَعْقُولَهَا). خدای مهربان با لطف خویش برای این راه نیز ادلة روشنی قرار داده است؛ بهگونهایکه هیچ عاقلی نمیتواند بهانه بیاورد که من دلیلی بر وجود خدا نداشتم. ازاینروست که حضرت زهرا(علیها السلام) میفرمایند خداوند در عالم فکر و ذهن نیز معقولیت توحید را واضح و روشن قرار داده است.
المُمْتَنِعُ عَنِِ الأبْصَارِ رُؤْیتُهُ وَعَنِ الأوْهَامِ كیفِیَّتُهُ وَعَنِ الألْسُنِ صِفَتُه؛ محال است بر دیدگان رؤیت او، و بر اوهام [درک] کیفیت او، و بر زبانها توصیف او.
بانوی محدَّثه(علیها السلام) در فراز پیش فرمودند خدای سبحان آشنایی و دریافت توحید را در قلبها به ودیعت گذاشته و درک عقلی توحید را در ذهن و فکر انسان روشن و واضح قرار داده است. این دو جمله ممکن است این توهم را در ذهن ایجاد کنند که شناخت خدا شناخت بسیار روشنی است و هرکسی میتواند درک روشنی از حقیقت خدا داشته باشد. شاید برای دفع چنین توهمی، حضرت زهرا(علیها السلام) چند جملة بعدی را افزودهاند تا این معنا را القا کنند که گرچه خدای سبحان درک عقلی توحید را واضح قرار داده، نباید توهم شود که خداوند قابل درک حسی است یا اینکه وهم انسانی میتواند ادراکی از
خدای تعالی داشته باشد یا انسان بتواند با الفاظی خداوند را آنگونه که حق اوست توصیف کند. ادراک حسی خداوند بهویژه رؤیت او با چشم محال است و همچنین قوة وهم انسان بههیچوجه نمیتواند با ساخت صورت یا معنایی وهمی به درک حقیقت او نایل شود و یقیناً موجود ضعیفی چون انسان نمیتواند صفتی کامل برای خداوند بیهمتا بیان کند. بنابراین چشم انسان از دیدن خداوند عاجز، و وهم انسان از تصور ذهنی خدا ناتوان، و زبان انسان از وصف حقیقی او قاصر است.
به بیان دیگر حضرت زهرا(علیها السلام) با بیانات خویش روشن ساختند که خداوند این لطف را در حق بندگان فرموده و به عقل آنها توانایی درکی واضح و روشن از خویش عنایت کرده است؛ اما نکتهای وجود دارد که ممکن است ما را به خطا بیندازد و آن نکته به عادتی در وجود ما برمیگردد. عادت ما این است که هرآنچه را میشناسیم، بهگونهای با حواس خود ارتباط دهیم. حتی معمولاً برای داشتن درکی عقلی از چیزی، نخست مصداقی حسی از آن را با یکی از حواس ظاهری یا باطنی درک، سپس آن درک جزئی را تجرید میکنیم و مفهومی کلی و معقول از آن به دست میآوریم. بنابراین معمولاً ادراکات عقلی ما هم بهگونهای متکی بر حساند؛ به این معنا که نخست باید درکی حسی داشته باشیم تا بتوانیم با تجرید و تعمیم آن، درکی عقلانی تحصیل کنیم. اینجاست که ممکن است این توهم پیش آید که اگر به فرمودة حضرت زهرا(علیها السلام) ما درکی عقلانی از خداوند داریم، باید پیشتر ادراکی حسی یا خیالی از او داشته باشیم تا با تجرید آن، این ادراک عقلی را به دست آوریم. شاید حضرت برای دفع این توهم است که به دنبال بیانات مبارک پیشین خویش میفرمایند خدای سبحان نه با حواس که نمونة بارز آن چشم است ـ ادراکپذیر است و نه با قوة واهمه یا متخیله. منظور از قوة
متخیله یا واهمه، قوهای است که پس از ادراک چیزی، صورتی را در ذهن ایجاد میکند؛ خواه آن شیء در خارج وجود داشته باشد، خواه موجود نباشد. برای نمونه انسان میتواند در ذهن خود اسبی بالدار بسازد؛ درحالیکه اسب بالدار در خارج از ذهن وجود ندارد. این قوة خیال ـ و در یک اصطلاح قوة وهم ـ است که میتواند چنین تصویری را در ذهن ایجاد کند. خداوند تعالی حتی چنین صورت وهمیهای هم ندارد و ازآنجاکه ما هیچ درک حسی و وهمیای از خداوند نداریم، نمیتوانیم اوصافی کامل برای او بیان کنیم.
بیشتر ما انسانها هنگامی که میشنویم دیدن خداوند با چشم سر امکان ندارد، خداوند مکان و زمان ندارد، خداوند اجزا ندارد و... میکوشیم درکی صحیح از خداوند داشته باشیم؛ اما نهایت چیزی که تصور میکنیم امری مبهم و فراگیر است که مانند نوری همة عالم را فراگرفته است؛ بهویژه هنگامی که میشنویم قرآن میفرماید: اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْض؛(1) «خداوند نور آسمانها و زمین است». این تصور، محصول واپسین تلاش قوة واهمه یا متخیلة ماست. تصور نادرست دیگری که معمولاً ما از خداوند داریم این است که گمان میکنیم عرش الهی در بالای آسمانها قرار دارد و خداوند نیز بالای آن قرار دارد. شاید هیچگاه نتوانیم چنین تصوراتی را از خود دور کنیم؛ اما جای نگرانی نیست. هرگاه چنین تصوراتی به ذهن ما آمدند، باید سبحانالله بگوییم و خدا را منزه از این امور بدانیم. این تسبیح، آن نقص ادراک ما را جبران میکند. در ضمنِ نقلی از امام باقر(علیه السلام) که پیشتر هم به بخشی از آن اشاره کردیم، آمده است:
لَعَلَّ النَّمْلَ الصِّغَارَ تَتَوَهَّمُ أَنَّ لِلّهِ تَعالى زبَانِیتَینِ فَإِنَّ ذَلِكَ كَمَالُها
1. نور (24)، 35.
وَیتَوَهَّمُ أَنَّ عَدَمَها نُقْصَانٌ لِمَنْ لا یتَّصِفُ بِهِمَا؛(1) مورچه کوچک هم گمان میکند خداوند تعالی دو شاخک دارد؛ چراکه داشتن دو شاخک برای مورچه کمال است و بسیار اهمیت دارد؛ ازاینرو گمان میکند هر موجودی آنها را نداشته باشد ناقص است.
بسیاری از انسانهایی که قدرت عقلی چندان قدرتمندی ندارند کموبیش چنین تصوراتی در ذهنشان وجود دارد.
درزمینة شناخت خداوند و چگونگی دست یافتن به شناخت او، از دیرباز در بین متکلمان بحثهای فراوانی درگرفته است. برخی ظاهرگرایان که قدرت تعمق چندانی ندارند، از برخی آیات و روایات این برداشت را کردهاند که خداوند قابل رؤیت است و با چشمِ سر میتوان او را دید! گروهی دیگر از این جماعت گفتهاند در عالم دنیا امکان دیدن خداوند وجود ندارد، اما در عالم آخرت میتوان خدا را با چشمِ سر دید!(2) این گروه به این آیه استناد کردهاند: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَة * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَة؛(3) «در آن روز چهرههایی شاداب و مسرورند؛ بهسوی پروردگار خویش مینگرند». این ظاهرگرایان پنداشتهاند که مقصود از این ادراک، ادراک با چشم سر است. بعضی از علمای بزرگ اهل تسنن به این سخنان تصریح کردهاند.
کسانی که از قدرت عقلی و فکری بیشتری برخوردارند، بهآسانی میتوانند بفهمند
1. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج66، ص293.
2. ر.ک: میرسیدشریف جرجانی، شرح المواقف، ج8، ص115.
3. قیامت (75)، 22ـ23.
که خداوند پذیرای درک حسی نیست و نمیتوان با چشم سر او را دید. هنگامی میتوان چیزی را با چشم دید که مقابل چشم ما قرار گیرد. بنابراین باید آن شیء محدود باشد. از سویی دیگر باید سطحی داشته باشد که نور به آن سطح بتابد و در چشم ما بازتاب یابد و اثرش به مغز منتقل شود. بنابراین خداوند در صورتی با چشم دیدنی است که یا کل وجودش در مقابل چشم قرار گیرد که در این صورت وجود خداوند محدود میشود، یا دستکم بخشی از وجودش در برابر چشم قرار گیرد که در این صورت باید دارای اجزا باشد؛ اما محدودیت و ترکیب در وجود خداوند محال است. پس اگر ما معنای رؤیت با چشم را درست درک کنیم، میفهمیم که اصلاً چنین چیزی دربارة خداوند محال است.
اگر مقصود از ادراک وهمی، همان درک صورت خیالی باشد، میگوییم سرمایة صورتهای خیالی، ادراکات حسی است. برای نمونه دربارة تصور اسب بالدار میتوان گفت گرچه اسب بالدار در عالم خارج موجود نیست، پیش از این، اسب و بال پرندگان را دیدهایم و قوة خیال با ترکیب صورتهای این محسوسات، صورت اسب بالدار را میسازد. بنابراین اگر هیچ اسبی و هیچ بال پرندهای را ندیده بودیم، نمیتوانستیم اسب بالدار را هم تصور کنیم. مایههای این ادراکات جعلی و ساختگی از ادراکات حسی گرفته شدهاند؛ ازاینرو اگر موجودی قابل درک حسی نباشد، ادراکات وهمی و خیالی برای او معنا ندارد. بنابراین چون درک حسی دربارة خداوند امکان ندارد، درک وهمی و خیالی او نیز امکانپذیر نیست.
پس از این دو، نوبت به توصیف زبانی میرسد. چرا ما نمیتوانیم خداوند را آنگونه که حق اوست توصیف کنیم؟ زیرا ما چیزی را با زبان بیان میکنیم که پیشتر در ذهن خویش تصور کرده باشیم؛ ازاینرو هنگامی که تصور صحیحی از چیزی در ذهن خود نداشته باشیم، نمیتوانیم بیان صحیح و کاملی دربارة آن داشته باشیم. ازآنجاکه ما نمیتوانیم با ابزارهای ادراکی خود، تصوری صحیح از خداوند به دست آوریم، نمیتوانیم او را بهطور کامل توصیف کنیم. همچنین نمیتوانیم برای خداوند کیفیت، شکل و صفاتی از این قبیل بیان کنیم؛ چراکه چنین توصیفاتی برآمده از ادراکات حسیاند و همانگونه که نمیتوان خداوند را با چشم دید، با سایر حواس مانند لامسه و شامه نیز نمیتوان او را درک کرد؛ زیرا در صورتی میتوان چیزی را با حس درک کرد که جسم باشد و لازمة جسم بودن، محدود بودن است. البته خداوند از هر نقص و محدودیتی منزه است.
حضرت صدیقة طاهره(علیها السلام) در فراز پیش یکی از ویژگیهای توحید را این دانستند که خداوند برای ذهن ما درک عقلی روشنی نسبت به توحید قرار داده است. با توجه به فرمایش حضرت، این پرسش مطرح میشود که راه تحصیل این درک عقلی چیست؟ این پرسش وقتی ذهن را بیشتر به خود مشغول میکند که میبینیم معمولاً ادراکات عقلی ما از ادراکات حسی سرچشمه میگیرند. اکنون با توجه به اینکه ادراک حسی راهی به درک خدای سبحان ندارد، چگونه میتوان ادراکی عقلی از خداوند داشت؟ این
پرسش مهم و درخور تأملی است و به تناسب هدف و روش این کتاب، پاسخی کوتاه میدهیم و امیدواریم اهل تحقیق مسئله را دنبال کنند.
در مقدمه میگوییم که ادراک عقلی بر دو گونه است: یکی ادراکی که با تجرید جزئیات حاصل میشود و دیگری ادراکی که خود عقل بهگونهای آن را ابداع میکند و وابسته به ادراکات جزئی نیست. برای مثال هنگامی که ما سیبی را درک میکنیم، نخست با چشم، رنگ آن را میبینیم؛ با شامه بویش را استشمام میکنیم؛ با دست نرمی یا سردی و گرمی آن را درک میکنیم و... . اینها مجموعة ادراکات حسی ما نسبت به این سیباند و به این وسیله سیب را میشناسیم. سپس هریک از این ادراکات حسی را تجرید کرده، از هریک مفهومی کلی به دست میآوریم و با ضمیمه کردن آن مفاهیم به یکدیگر، درکی عقلی نسبت به سیب پیدا میکنیم. چنین درکی را در اصطلاح معقول، درک ماهوی یا معقول اولی میگوییم که به ماهیت اشیا تعلق میگیرد؛ اما در همین جا ما امر دیگری را نیز درک میکنیم. وقتی سیب را شناختیم، گاهی میگوییم: «سیب موجود است» و گاهی میگوییم: «سیب موجود نیست». در این عبارت غیر از مفهوم سیب، مفهوم دیگری هم کنار آن میبینیم و آن مفهوم «هست» و «وجود» است. این مفهوم را چگونه به دست میآوریم؟ تا زمانی که این دو مفهوم را به یکدیگر نسبت ندهیم، این مفاهیم از آگاهی ما نسبت به وجود سیب حکایت نمیکنند. اگر بخواهیم اذعان کنیم که «سیبی در خارج هست»، نیازمند مفهومی غیر از مفهوم سیب هستیم و آن، مفهوم «وجود» یا «موجود» است. درعینحال هنگامی که میگوییم: «این سیب وجود دارد»، غیر از خود این سیب، چیزی دیگر به نام وجود نداریم که بهوسیلة ابزاری آن را صید و درک کرده باشیم.
دربارة خداوند نیز باید گفت بهفرض اگر ما تنها درکی از خدا داشته باشیم، این درک بهتنهایی اعتقاد به خدا را نشان نمیدهد و تا زمانی که در قالب جملهای نگوییم: «خدا هست»، اعتقاد ما آشکار نمیشود. پس در اینجا نیز ما به مفهوم «وجود» نیازمندیم. با دقت در مفاهیمی که در اختیار داریم، روشن میشود که مفاهیم دیگری نیز در کارند که از سنخ مفهوم وجودند و از قبیل مفهوم سیب، زرد، سرخ، شیرین، کروی و... نیستند؛ مانند مفاهیم علت، معلول، ممکن، حادث و قدیم. این دسته از مفاهیم را معقولات ثانی فلسفی گویند. اینها مفاهیمیاند که ساخته خود عقلاند. البته معنای این سخن، این نیست که ذهن بدون ارتباط با عالم خارج این مفاهیم را میسازد؛ بلکه در ساخت این مفاهیم عقل با عالم خارج ارتباط دارد؛ اما نه به این صورت که ابتدا ادراکی جزئی داشته باشد و سپس آن را تعمیم دهد. برای مثال هنگام درک مفهوم وجود، چنین نیست که ما نخست با حس بینایی یا حسی دیگر، درکی از چیزی به نام وجود داشته باشیم، و سپس مفهوم کلی وجود را از آن انتزاع کنیم؛ بلکه ما واقعیتی را با علم حضوری یافته، برای آن مفهومی میسازیم که به اصطلاح معرفتشناسی معاصر، جنبة نمادین دارد؛ به این معنا که این مفهوم وسیلهای برای اشاره به آن واقعیتی است که قابل درک با علم حضوری است. این مفهوم مانند مفهوم سرخ نیست که سرخی خارجی و عینی را نشان دهد و در ازای آن، چیزی باشد که با چشم دیده شود.(1)
در اینجا یک بحث بسیار مفصل، پیچیده و عمیق فلسفی وجود دارد که اصلاً ما مفهوم وجود را چگونه درک میکنیم؟ مفهوم «علت» هم اینگونه است. هنگامی که
1. برای مطالعة بیشتر، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج1، درس پانزدهم.
میگوییم: «آتش علت حرارت است»، ما حرارت آتش را با لامسه درک کرده و فهمیدهایم و شعلة آتش را با چشم دیدهایم؛ اما علیت آتش را چگونه درک کردهایم؟ آیا مفهوم علت با حسی خاص درک میشود تا از آن درکی عقلانی داشته باشیم؟ این بحثی بسیار دقیق است و بنده نتوانستم در کتابها پاسخ روشن و قانعکنندهای برای آن پیدا کنم.(1) اجمالاً گفته میشود که این نوع درکها، حیثیتهای وجودی را بیان میکنند نه حیثیتهای ماهوی را، و این مفاهیم را معقولات ثانی، و مفاهیم ماهوی را معقولات اولی میگویند. البته اولی یا ثانی بودن این مفاهیم، چندان بیانگر حقیقت آنها نیست. آنچه اهمیت دارد و ما در صدد بیانش هستیم این است که معقولات ثانی، گونة دیگری از درکاند که عقل در ساخت آنها نیازی به درک حسی ندارد و درعینحال بهصورت نمادین از وجود خارجی و خصوصیت وجود حکایت میکنند. ویژگی این درک این است که ذهن میتواند آن را بهگونهای تعمیم دهد که مصادیقی با وسعت بینهایت داشته باشد. مثلاً عقل میتواند درک کند که علیت، از آنِ موجودی بینهایت باشد؛ به این معنا که ممکن است علتی در میان باشد که وجودش بینهایت است. مفهوم علت، اشاره به وجودی دارد که میتواند وجودی دیگر را ایجاد کند؛ اما خصوصیاتی مانند بزرگ یا کوچک بودن، کم یا زیاد بودن، مادی یا مجرد بودن و... در علت بودن دخالتی ندارند. ازاینرو مصداق علت میتواند موجودی بینهایت و نامحدود باشد. این خاصیت مفاهیم ثانوی است و ادراکات ماهوی این خاصیت را ندارند.
پس در پاسخ این پرسش که چگونه میتوان ادراک عقلی از خداوند داشت، میتوان گفت خداوند به عقل ما قدرتی داده است که میتواند مفهومی با جنبة نمادین نسبت به
1. برای مطالعة بیشتر، ر.ک: همان، درس بیستوچهارم.
حقایق خارجی بسازد. به قول اهل معقول، مفهومِ معقولِ ثانی، اعتباری است، اما از حقایقی عینی حکایت میکند. این مفاهیم، بر موجودات غیرمادی حتی وجود خدا نیز اطلاقپذیرند؛ زیرا ماهیت خاصی را نشان نمیدهند و فقط نحوة وجود را بیان میکنند.
بنابراین ما میتوانیم مفاهیم ثانی فلسفی را دربارة خدا نیز به کار ببریم، اما ازآنجاکه ذهن ما بیدرنگ آنها را با امور حسی قیاس میکند، برای مصونیت از اشتباه تشبیه، باید بگوییم: «اما نه مثل چیزهای دیگر». پیشوایان دینی ما به ما دستور دادهاند که در وصف خدای سبحان بگوییم: «خدا عالم است، اما نه مثل عالم بودن ما و...». در روایات، این روشْ «اثبات بلاتشبیه» نامگذاری شده است و نقل کردهاند که در توصیف خداوند، نه بگویید: «شناختی از خدا نداریم»، و نه بگویید: «شناختی داریم همانند شناخت سایر موجودات».(1)
ازآنجاکه خداوند سبحان موجودی بینهایت است و ما توان درک بینهایت را نداریم، درک اوصاف او درکی مبهم است و بااینکه ما هریک از صفات خداوند را با برهان اثبات میکنیم، نمیتوانیم در ذهن خویش تصوری از آنها داشته باشیم. برای نمونه عقل اثبات میکند که خداوند سبحان موجودی بسیط است و حتی دو جزء هم ندارد و وجود او عین علم، قدرت و حیات اوست؛ اما ذهن ما توان درک این حقیقت را ندارد. درک وهمی، خیالی و یا حسی، به امر جزئی و محدود تعلق میگیرد و آن دسته از ادراکات عقلی هم که از ادراکات حسی گرفته شدهاند، از همین مصادیق محدود حکایت میکنند؛ اما خدای حکیم این توانایی را به عقل انسان عنایت فرموده است تا مفهومی را بسازد که مصداقش میتواند موجود نامحدود باشد و به این نحو به وجود حقیقی خدا اشاره کند، بدون اینکه کنه آن را
1. محمدبنعلیبنبابویه، التوحید، ص107، ح8.
بتواند نشان دهد. چنین درکی را «معرفت بوجه» میگویند؛ بدینمعنا که ما با این معرفت، جهت و حیثیتی عقلانی را دربارة خدای سبحان درک میکنیم؛ اما معنای این سخن بههیچوجه درک کنه ذات خدای سبحان یا تحصیل تصوری ذهنی از او نیست.
بنابراین، سخن صدیقة کبری(علیها السلام) که فرمودند خداوند برای ذهن ما درک عقلی روشنی نسبت به توحید قرار داده است، میتواند به این حقیقت اشاره داشته باشد که خدای تعالی به عقل انسان توانایی درک مفاهیمی را عنایت فرموده که این مفاهیم بهگونهای بر خداوند اطلاقپذیرند و بر این اساس میگوییم: خدا موجود است؛ عالم است؛ قادر است؛ حی است و... .
ما معتقدیم که انسان، هم توانایی شناخت خدا را دارد و هم باید خدا را بشناسد. اگر شناخت خدا محال است، پس چگونه است که خداوند ما را به شناخت خودش دعوت و الزام کرده است و در ادعیة رسیده از پیشوایان دین، از خدا درخواست شده است که «خدایا! معرفت خودت را به ما عنایت فرما».(1) اگر گفته شود باید خدا را شناخت، اما شناخت خدا امکان نداشته باشد، این الزام، تکلیف به محال است.
متأسفانه برخی به جهت تنزیه خداوند و دوری از تشبیه او به مخلوقات، درنهایت گفتهاند شناخت خدا ممکن نیست و معنای صفاتی که به خداوند نسبت داده میشود برای ما معلوم نیست. حتی برخی بر این سخن تصریح کردند که هیچ صفتی، حتی موجود را نباید بر خداوند اطلاق کرد و اگر ما صفتی را هم به خداوند نسبت میدهیم،
1. ر.ک: محمدبنیعقوب الکلینی، الکافی، ج1، ص337، ح5.
درحقیقت به معانی سلبی بازگشت دارد. بنابراین اگر بگوییم خداوند موجود است، معنایش این است که خداوند معدوم نیست، و هنگامی که میگوییم خداوند عالم است، بدینمعناست که خداوند جاهل نیست و... .(1)
باید از کسانی که چنین اعتقادی دارند، پرسید آیا تا ما درکی از معنای عالم نداشته باشیم، میتوانیم بگوییم خدا جاهل نیست؟ وقتی میتوانیم بگوییم «خدا جاهل نیست» که بدانیم جهل به معنای نفی علم است. اشکال روشنی که بر چنین گرایشی وارد است، این است که قرآن بهگونة مکرر اوصاف فراوانی را برای خداوند بیان میکند. اگر شناخت خداوند ممکن نیست، پس ذکر این اوصاف برای چیست؟ برای چه قرآن میفرماید: فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّه؛(2) «پس بدان كه معبودى جز اللَّه نیست؟» و برای کدام مخاطب میفرماید: شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیم؛(3) «خداوند گواهى مىدهد كه معبودى جز او نیست و فرشتگان و صاحبان دانش گواهى مىدهند؛ درحالىكه قیام به عدالت دارد؛ معبودى جز او نیست، كه هم توانا و هم حكیم است».
بهتر است بگوییم این گرایش نوعی کجسلیقگی است. حقیقت این است که عقل ما این مفاهیم را درک میکند؛ اما مصادیق آنها در خداوند نامحدود و کامل است و در غیرخداوند، محدود و ناقص. علم ما محدود و ناچیز است: وَمَا أُوتِیتُم مِن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلا؛(4) «وجز اندكى از دانش، به شما داده نشده است».
1. ر.ک: قاضی سعید قمی، شرح توحید الصدوق، ج2، ص513.
2. محمد (47)، 19.
3. آل عمران (3)، 18.
4. اسراء (17)، 85.
علم ناچیز ما در برابر اقیانوس بیکران علم الهی، چیزی بهشمار نمیآید. بااینحال، هم علم ما و هم علم خداوند، علم است و جهل نیست. خداوند این توان را به عقل ما عنایت فرموده تا مفهومی را درک کند که هم میتواند مصداق بینهایت داشته باشد و هم مصداق ضعیف و محدود. اگر ما بگوییم این قدرت را نداریم، درواقع کفران نعمت خداوند را کردهایم.
گروه دیگری بر آناند که تنها ذات خداست که شناختنی نیست، اما اوصاف او را میتوان شناخت. این سخن نسبت به سخن پیشین خالی از وجه نیست، اما در پاسخ ایشان باید گفت کلمة ذات نیز مفهومی دارد که برای ما قابل درک است و هنگامی که آن را به خداوند نسبت میدهیم و میگوییم «ذات خدا»، عقل ما این مفهوم را درک میکند؛ اما این بدان معنا نیست که ما توانستهایم کنه ذات خداوند را درک کنیم؛ بلکه این اندازه معرفت، همان معرفت به وجه است که خداوند توان آن را به همة انسانها داده است.
حاصل سخن آنکه دربارة شناخت عقلی میتوان گفت خدای سبحان به عقل انسان توانایی درک مفاهیمی را عنایت فرموده که این مفاهیم بهگونهای بر خداوند اطلاقپذیرند و بر این اساس میگوییم خدا موجود است؛ عالم است؛ قادر است؛ حی است و... . بااینهمه، این گونة شناخت تا درک حقیقت خدا، بسیار فاصله دارد؛ چراکه این مفهوم ساختة ذهن ماست.
ابْتَدَعَ الأَشْیاءَ لاَ مِنْ شَیءٍ كَانَ قَبْلَهَا، وَأَنْشَأَهَا بِلاَ احْتِذَاءِ أَمْثِلَةٍ امْتَثَلَهَا، كَوَّنَهَا بِقُدْرَتِهِ، وَذَرَأَهَا بِمَشِیَّتِه؛ خداوند اشیا را ابداع کرد، بدون اینكه چیزی قبل از آنها وجود داشته باشد؛ و اشیا را انشا کرد، بدون الگوگیری از مثالهایی که آنها را سرمشق خویش قرار دهد؛ او عالم را با قدرتش هستی بخشید و آن را با خواست خویش آفرید.
حضرت زهرا(علیها السلام) پس از شهادت به وحدانیت الهی و اشاره به منت خداوند بر بندگان خویش که معرفت خودش را از دو راه برای آنها میسر ساخته است، این حقیقت را بیان فرمودند که حقیقت ذات الهی و کنه صفات او برای هیچکس شناختنی نیست. به تعبیر دیگر، احاطة علمی بر ذات الهی و بر صفات او امکان ندارد. حضرت در ادامه به افعال
الهی پرداخته، ویژگیهایی برای آنها برمیشمارند. برای توضیح عبارت حضرت، بیان این مقدمه لازم مینماید که شناخت حقیقت افعال الهی، همانند ذات و صفات او، بهطور کامل برای ما امکان ندارد. ما میدانیم که خداوند است که در جنین انسان روح دمیده، او را زنده میکند یا میدانیم اوست که در صحنة قیامت مردگان را زنده میکند. ما این مفاهیم را درک میکنیم؛ اما به حقیقت آنها دسترس نداریم. هنگامی که قرآن میفرماید: وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی؛(1) «و از روح خود در او دمیدم»، مفاهیم بهکاررفته در این آیة شریفه را میفهمیم، اما این حقیقت بر ما پوشیده است که او چگونه روح را خلق میکند و چگونه آن را در بدن میدمد. شاید خدای سبحان به برخی از اولیای خود مرتبهای از افعال خود را ارائه فرموده، حقیقت آن را به آنها نشان داده باشد. مرحوم علامه طباطبایی(رحمه الله) دربارة درخواست ابراهیم(علیه السلام) از خداوند مبنیبر دیدن احیای مردگان، معتقدند که ابراهیم(علیه السلام) نمیخواست زنده شدن مردهای را ببیند، بلکه میخواست حقیقت احیا را درک کند.(2) درخواست ابراهیم خلیلالرحمن(علیه السلام) این بود: رَبِّ أَرِنی كَیفَ تُحْیِ الْمَوْتى؛(3) «پروردگار من! به من نشان ده که تو چگونه مردگان را زنده میکنی». ابراهیم(علیه السلام) نگفت: رَبِّ أَرِنِی کَیفَ تَحْی المَوْتی (پروردگار من! به من نشان ده چگونه مردگان زنده میشوند)، بلکه او میخواست ببیند خدا چگونه حیات میبخشد. برای درک این حقیقت خداوند به او دستور داد تا پرندگانی را ذبح کرده، گوشت آنها را باهم بیامیزد؛ مخلوط حاصل را به چهار بخش تقسیم کند و هر بخش را بر سر کوهی گذارد، و سپس هر پرندهای را با نام صدا بزند. ابراهیم(علیه السلام) همة آنچه را خداوند فرموده بود انجام
1. حجر (15)، 29؛ ص (38)، 72.
2. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج2، ص367.
3. بقره (2)، 260.
داد، و پرندگان را صدا کرد. هر پرندهای که ابراهیم(علیه السلام) فرایش میخواند، اجزایش از مخلوط جدا میشد و در پیش چشم او به هم میپیوست و بهصورت پرندة اولی درمیآمد. درواقع صدا زدن ابراهیم(علیه السلام) و جمع کردن اجزای آن مرغان، احیای الهی به دست او بود و خدای سبحان با زنده کردن پرندگان به دست خود ابراهیم(علیه السلام) آنچه را امکان داشت به او نشان داد.
خداوند سبحان تا این اندازه ممکن است به برخی از اولیای خود حقیقت افعال خویش را نشان دهد. به یك معنا معجزات انبیای الهی درواقع فعل خداوند بودهاند که به دست آنها اجرا میشده است و ایشان حقیقت فعل خداوند را مییافتهاند؛ اما دیگران در شرایط عادی نمیتوانند حقیقت فعل خدا را درک کنند، و نمیتوانند بفهمند خدا چگونه خلق میکند، چگونه میمیراند و... . ما تنها با مفاهیمی به این افعال الهی اشاره میکنیم. برای نمونه میگوییم: «او زنده میکند» و این مفاهیم را میفهمیم. این مفاهیم از قبیل معقولات ثانیاند که برای حقایق خارجی جنبة نمادین دارند.
حضرت زهرا(علیها السلام) دربارة آفرینش الهی میفرمایند: ابْتَدَعَ الأَشْیاءَ لاَ مِنْ شَیءٍ كَانَ قَبْلَهَا؛ «خداوند اشیا را ابداع کرد، نه اینكه آنها را از چیزی که قبل از آنها وجود داشته بیافریند». خدای قادر برای خلق اشیای عالم به چیزی نیاز ندارد که قبلاً باشد و از آن، اشیا را بیافریند؛ زیرا غیرخدا همه مخلوق خدا هستند و هر مادهای که فرض شود، آن نیز مخلوق خداست. اگر این مجموعه برای پیدایش، به مادهای دیگر نیازمند باشد، پرسش را دربارة آن ماده تکرار میکنیم که آیا آن ماده نیز به مادهای پیش از خود
نیازمند است یا خیر؟ اگر کسی بگوید آنهم به مادهای پیش از خود نیازمند بوده است، تسلسل لازم میآید که در جای خود بطلانش ثابت شده است. بنابراین اگر بهحسب تصویر ذهنی، خداوند را در طرفی قرار دهیم و مجموعة عالم را نیز در طرفی دیگر، برای پیدایش این عالم به غیر از ارادة خداوند به هیچچیز دیگری نیاز نیست.
ممکن است گفته شود: قرآن کریم خلقت بسیاری از اشیا را از اشیایی دیگر میداند. برای نمونه دربارة خلقت حضرت آدم(علیه السلام) میفرماید: خَلَقَ الإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ كَالْفَخَّار؛(1) «انسان را از گِل خشكیدهاى همچون سفال آفرید»؛ و دربارة سایر افراد انسان میفرماید: فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَّقَةٍ وَغَیرِ مُخَلَّقَة؛(2) «پس بهدرستی که ما شما را از خاك آفریدیم، سپس از نطفه، و بعد از خونِ بستهشده، سپس از مضغه كه بعضى داراى شكل و خلقت است و بعضى بدون شكل».
همچنین خداوند بهطور کلی دربارة همة موجودات زنده میفرماید: وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَیءٍ حَی؛(3) «و ما هر موجود زندهای را از آب آفریدیم». بر پایة این آیات، خداوند هریک از این موجودات را از مادهای قبلی آفریده است. پس سخن حضرت زهرا(علیها السلام) به چه معناست که میفرمایند: ابْتَدَعَ الأَشْیاءَ لاَ مِنْ شَیءٍ كَانَ قَبْلَهَا؟
در پاسخ میگوییم این آیات با فرمایش حضرت زهرا(علیها السلام) منافات ندارند؛ زیرا حضرت میفرمایند خداوند مجموع اشیای عالم را از مادة قبلی نیافرید و این سخن منافات با خلقت برخی اشیا از برخی دیگر ندارد. خداوند برای خلق این مجموعه، به مادهای که روی آن کار کند نیاز ندارد. او بینیاز مطلق است و هرچه هست، مخلوق و نیازمند اوست.
1. الرحمن (55)، 14.
2. حج (22)، 5.
3. انبیاء (21)، 30.
این شبهه که خداوند اشیای عالم را از مادهای قبلی آفریده است، عمدتاً ناشی از برداشت غلطی است که از مفهوم صنع و حتی از مفهوم خلق و آفریدن در اذهان وجود دارد. معمولاً ما انسانها گمان میکنیم که تنها زمانی صنع یا آفریدن معنا دارد که چیزی باشد و تغییراتی بر روی آن ایجاد شود و به چیز دیگری تبدیل شود. مثلاً برای ساخت انگشتر، باید طلایی باشد تا زرگر آن را ذوب کند، در قالب بریزد، و کارهای دیگری روی آن انجام دهد تا انگشتر ساخته شود. در اینجا میگوییم: صَنَعَ الخَاتِم (انگشتر را ساخت) و در غیر این صورت اصلاً صنع یا خلق معنا ندارد. چنین اذهانی گمان میکنند هنگامی معنا دارد بگوییم خدا صانع عالم است که مادهای باشد تا خدا بر روی آن کار کند و عالم را بیافریند، و اگر هیچ مادهای نباشد، خداوند نمیتواند چیزی خلق کند. حتی به برخی از فیلسوفان یونان نسبت داده شده است که گفتهاند ما خداوند را بهعنوان محرک اول و نخستین کسی که حرکت را در مادة عالم ایجاد کرد اثبات میکنیم؛ چراکه عالم نیازمند محرک است. این سخن بدینمعناست که در کنار خداوند، مادهای موجود بوده که هیچ احتیاجی به خداوند نداشته، و خداوند کسی است که در این ماده ایجاد حرکت کرد و تغییراتی را در آن پدید آورد.
این افکار نادرست و خام به خاطر اُنسی است که ما با کارهای خود داریم و نمیتوانیم بهدرستی درک کنیم که آنچه اصلاً نبوده و هیچ مادة قبلی نداشته، به وجود آید. البته این امر عجیبی نیست؛ چراکه ما نمیتوانیم حقیقت خود خدا را نیز درک کنیم. اگر بنا باشد هرآنچه را که حقیقتش برایمان قابل درک نیست انکار کنیم، باید در همین عالم مادة بسیاری از اشیا را انکار کنیم. امروزه با پیشرفت علوم بهتدریج وجود اشیایی ثابت میشود که قابل درک حسی نیستند. برای مثال در علوم تجربی گفته
میشود عالم از اجزای ریزی به نام اتم تشکیل شده است که خود از ذراتی به نام الکترون و پروتون سامان یافتهاند؛ اما الکترون و پروتون رؤیتپذیر نیستند و تنها با دستگاههایی دقیق، میتوان مسیر الکترون را نشان داد؛ بااینحال ایشان با ادلهای علمی وجود آنها را اثبات میکنند.
بههرحال ما به خاطر انسی که با تغییرات مادی داریم، گمان میکنیم که غیر از این امکان ندارد؛ اما برهان میگوید صنع و خلق از عدم امکان دارد و خلق خدا از این قبیل است. خدا تنها با ارادة خویش هرچه را بخواهد ایجاد میکند و به هیچچیز و هیچکسی نیازمند نیست؛ چنانکه قرآن کریم میفرماید: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُون؛(1) «فرمان او چنین است كه هرگاه چیزى را اراده كند، تنها به آن مىگوید: موجود باش! آن نیز بىدرنگ موجود مىشود».
بنابراین سخن حضرت زهرا(علیها السلام) بدینمعناست که خداوند مجموع این عالم را تنها با ارادة خویش آفرید و نیاز به چیزی دیگر نداشت. البته معنای این سخن آن نیست که خداوند همة اشیای عالم را، به نحو استغراق افرادی بدون مادة قبلی آفریده است، بهگونهایکه هر فردی بدون مادة قبلی خلق شده باشد؛ بلکه هریک از اشیای این عالم، ماده برای پیدایش شیء دیگری است و همانگونه که گذشت، قرآن بر این معنا تصریح دارد و حضرت نیز در مقام نفی این معنا نیست. سخن حضرت در مقام نفی این توهم است که ما در عالم سه نوع موجود داریم:
یکی مادهای است که به ایجادکننده نیازی ندارد و واجبالوجود است. گرچه به این معنا تصریح نکنند، لازمة سخن این متوهمان، همین است؛
1. یس (36)، 82.
دوم خداست که با افعال خویش تغییراتی در آن ماده ایجاد میکند؛
سوم اشیاییاند که از تغییرات ایجادشده توسط خداوند در آن ماده پدید میآیند.
سخن حضرت در مقام نفی این توهم و اثبات بینیازی خداوند از ماده است و اینکه خداوند، کل عالم را تنها با ارادة خویش آفریده است.
ویژگی دیگری که صدیقة طاهره(علیها السلام) برای افعال الهی بیان میفرمایند این است که افعال الهی بر اساس الگویی پدید نیامده است که از دیگری گرفته شده باشد: وَأَنْشَأَهَا بِلاَ احْتِذَاءِ أَمْثِلَةٍ امْتَثَلَهَا، كَوَّنَهَا بِقُدْرَتِه؛ «و اشیا را بدون الگوگیری از مثالهایی که آنها را سرمشق خویش قرار دهد انشا کرد. او عالم را با قدرتش هستی بخشید».
ما انسانها عملاً نمیتوانیم بدون الگو و نمونه، اثری را پدید آوریم. برای این منظور، باید نخست الگویی را برگزینیم و اثر خویش را بر اساس آن پدید آوریم. این الگو گاه عیناً وجود دارد و راهنمای ما در آفرینشِ اثری خاص میشود و گاه عیناً وجود ندارد، بلکه تنها اجزای آن موجود است. برای نمونه کسی که قصدِ به تصویر کشیدن اسبی بالدار را دارد، گرچه خود اسب بالدار عیناً در عالم خارج وجود ندارد و نمیتواند الگوی او قرار گیرد، اجزای آن یعنی اسب و بال در عالم وجود دارند و او در ذهن خویش این دو را باهم ترکیب کرده، اسب بالدار را میسازد. حتی نقاشهایی که تابلوهای بیمانند میآفرینند، یا همة اثر خویش را و یا اجزایش را از گوشهای از عالم الگو گرفتهاند. در هنرهای مدرن، آثاری از اهمیت بیشتر برخوردارند که اصلاً هیچ شبیهی نداشته باشند و فهم ارتباط اجزای آنها بهسادگی ممکن نباشد؛ اما حقیقت این
است که حتی چنین آثاری نیز هریک از اجزای خویش را از چیزی وام گرفتهاند و هریک از آنها مشابهی دارند. بر این اساس ما گمان میکنیم هنگامی که خداوند چیزی را خلق میکند، لابد بر اساس نقشه و صورتی ازلی و ابدی خلق میکند که آن نقشه دیگر مخلوق خدا نیست؛ اما باید بدانیم که افعال خداوند بر اساس الگوگیری از طرحی پیشین نیست. برحسب فرض ذهن، اگر ما خدا را در سویی قرار دهیم و همة عالم را در سوی دیگر، دیگر چیزی نیست که الگوی آفرینش قرار گیرد.
اگر گفته شود صورتهایی ذهنی، الگوی آفرینشاند، میپرسیم این صورتها مخلوقاند یا خالق؟ اگر مخلوقاند که جزئی از عالماند، و اگر مخلوق نیستند باید عین خدا باشند؛ وگرنه کثرت در ذات خداوند لازم میآید و یقیناً هیچ کثرتی در ذات الهی راه ندارد. پس هیچ نمونهای برای هیچ موجودی قبل از آفرینش الهی وجود ندارد. ازاینرو حضرت زهرا(علیها السلام) میفرمایند خداوند از مثالهایی الگوگیری نکرد که آنها را سرمشق خویش قرار دهد و بر اساس آنها خلق کند؛ بلکه او تنها عالم را با قدرتش آفرید.
در خلال مباحث گذشته با استفاده از سخنان حضرت زهرا(علیها السلام) به این نکته اشاره کردیم که همة صفات الهی ازجمله قدرت خدا، عین ذات اویند و اخلاص در مقام اعتقاد به توحید، این است که هیچ نوع کثرتی برای ذات خداوند قایل نشویم و حتی صفات او را زاید بر ذات او ندانیم. خداوند موجودی واحد، بسیط و کامل مطلق است و ذات او عین علم، قدرت و حیات است. بنابراین منشأ پیدایش عالم چیزی جز خود خداوند نیست و او نه نیازی به ماده دارد که فعل خویش را روی آن انجام دهد و نه احتیاجی به الگو، که از آن سرمشق گیرد. پس همة عالم، تنها با ارادة ذات مقدس الهی پدید آمده است.
بانوی دو عالم(علیها السلام) در ادامة دُرافشانی خویش در توصیف خدای سبحان میفرمایند: وَذَرَأَهَا بِمَشِیَّتِه؛ «خداوند عالم را با خواست خویش آفرید».
در زبان عربی برای بیان آفرینش عالم از تعبیرات گوناگونی همچون ایجاد، خلق، ابداع، انشا و ذرء استفاده میشود و حضرت در این عبارت از واژة «ذرء» استفاده کردهاند. این تعبیر در قرآن کریم نیز آمده است: وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنس؛(1) «بهیقین، گروه بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفریدیم».
برخی از اهل معقول برای هرکدام از این تعبیرات، معنایی اصطلاحی قرار داده، و هریک از این تعبیرات را به دستهای از مخلوقات اختصاص دادهاند؛ ازجمله مادة «ابداع» را مخصوص خلق مجردات دانستهاند؛ اما معنای لغوی این واژه «نوآفرینی» است که واژگان «ابتدع» و «بدیع» نیز از همین مادهاند. واژة بدیع در قرآن بهمنزلة صفتی از صفات خداوند به کار رفته است (بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْض).(2) ایشان واژة «اختراع» را برای آفرینش افلاک، و واژة «تکوین» را برای ایجاد مادیات به کار میبرند.(3) گرچه وجود اصطلاح، بیان مطلب را آسان میکند و با بودن آن، از توضیح فراوان بینیاز میشویم و ازاینجهت، جعل اصطلاح کار خوبی است، باید بدانیم که این اصطلاحات با تعبیرات لغویِ بهکاررفته در آیات و روایات و با استعمالات عرفی، تطابقِ صددرصد ندارند. در همین عبارت، حضرت واژة «ابتداع» را برای خلقت همة اشیا اعم از مادی و مجرد به کار بردهاند؛ درصورتیکه در اصطلاح اهل معقول، ابداع به خلقت مجردات
1. اعراف (7)، 179.
2. بقره (2)، 117؛ انعام (6)، 101.
3. مجمع البحوث الإسلامیة، شرح المصطلحات الفلسفیة، ذیل اصطلاح «المعلول المبدع والمکّون والمخترع».
اختصاص دارد. ازاینرو باید هر اصطلاح را در فضای خود به کار ببریم و هنگام ورود به فضای عمومی، به معانی لغوی توجه داشته باشیم.
دربارة مشیت الهی و این مسئله که خداوند عالم را با مشیت خویش آفرید، بحثهای فراوانی درگرفته است. در این باره ما تنها اشارهای به این بحث میکنیم تا دوستان اهل فضل آن را پی گرفته، در صورت تمایل در این باره تحقیق کنند و رسالهای بنویسند. در این باره پرسشهایی را میتوان مطرح ساخت:
1. مشیت با اراده چه فرقی دارد؟
2. مشیت و اراده از صفات ذاتیاند یا از صفات فعلی؟
3. اسما و صفات الهی با ذات الهی چه رابطهای دارند؟
دربارة معنای اراده و مشیت اجمالاً این نکته را یادآور میشویم که بسیاری از لغات در زبان عربی هستند که وقتی باهم به کار میروند، معنایشان متفاوت از یکدیگر است؛ اما وقتی بهتنهایی استعمال میشوند، معنای مترادفی مییابند (اذا اجتمعا افترقا واذا افترقا اجتمعا). به نظر میرسد دو واژة «مشیت» و «اراده» نیز از این قبیل واژگان باشند.
متکلمان اشعری، اراده را از صفات ذاتی و جزو قدمای ثمانیه دانسته، میگویند: ارادة خدا قدیم است و صفتی غیر از علم خدا، و غیر از ذات خداست. ارادة الهی نه مخلوق خداست نه خود خدا، بلکه تنها صفتی از صفات خداست.(1) در روایتی آمده است: خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِیئَةَ بِنَفْسِهَا ثُمَّ خَلَقَ الأَشْیاءَ بِالْمَشِیئَة؛(2) «خداوند مشیت را بدون واسطه
1. ر.ک: میرسیدشریف جرجانی، شرح المواقف، ج8، ص44.
2. محمدبنعلیبنبابویه، التوحید، ص148.
آفرید. سپس اشیا را با مشیت آفرید». ازاینرو برخی دیگر به استناد این روایت میگویند مشیت، مخلوق خداست.
در نقد این سخن باید گفت «خلق» در این روایت به معنای عرفی و به اصطلاح اهل معقول به کار نرفته است. نظیر این معنا، تعبیری است که میفرماید خداوند اسمی را در ذات خود خلق کرده است که از ذات او خارج نمیشود: اللَّهُمَّ إنِّی أسْئَلُکَ... بِالاسْمِ الَّذِی حَجَبْتَهُ عَنْ خَلْقِكَ فَلَمْ یَخْرُجْ مِنْكَ إِلاَّ إِلَیك؛(1) «خدایا! من از تو میخواهم... به حق آن اسمی که از خلق خویش پنهان کردی. پس از ذات تو خارج نمیگردد، مگر بهسوی تو».
مضمون این دعای شریف این است که خدای سبحان اسمی مخصوص به ذات خویش دارد که از ذات او خارج نمیشود؛ اما مقصود این نیست که خداوند اسمی برای خود خلق کرده که مخلوق اوست و به آن فرموده باشد ای اسم موجود شو! اگر اینگونه باشد، این پرسش مطرح میشود که آن اسم را با چه چیزی موجود کرده است؟ آیا خلقِ آن اسم نیز نیازمند اسمی دیگر است؟ به نظر میرسد بهتر این باشد که بگوییم خلق در اینگونه موارد، به معنای «جلوه» است.
روایتی که میفرماید: خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِیئَةَ بِنَفْسِهَا، بدینمعناست که پیدایش مشیت نیازی به خلق ندارد. برای روشنتر شدن این معنا، به آیاتی از قرآن توجه میکنیم. خداوند در قرآن کریم میفرماید: فَإِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ كُنْ فَیَكُون ؛(2) «پس هنگامی که چیزی را حکم کند تنها به آن مىگوید: موجود باش؛ آن نیز بىدرنگ موجود مىشود».
1. ابراهیمبنعلی عاملی کفعمی، المصباح، ص292.
2. یس (36)، 82.
اگر بر الفاظ جمود داشته باشیم، باید بگوییم بر اساس این آیة شریفه، هنگامی که خداوند میخواهد مخلوقی را خلق کند، نخست باید امری باشد که متعلق قضا قرار گیرد؛ اما پیش از آن باید خداوند به آن امرْ علم داشته باشد تا به دنبال آن اذن، سپس مشیت و آنگاه اراده بیاید و پس از اراده نوبت به تقدیر، و سپس به قضا میرسد و هنگامی که قضا برسید، دیگر کار تمام است. قضا نیز یعنی کار را تمام کرد. هنگامی که خداوند کار را تمام کرد، به آن امری که مشمول قضای الهی قرار گرفته است، میگوید: باش! آنهم موجود میشود (یقُولُ لَهُ كُن فَیكُون). بنابراین هنگامی که خداوند میخواهد آن امر را موجود کند، باید قولی از خدا صادر شود. اگر این شرایط جمع شوند، آن امر موجود میشود. پس غیر از ذات خدا، اینهمه واسطه برای موجود شدن امری لازم میآید. اکنون پرسیده میشود این واسطهها خدا هستند یا غیرخدا؟ مسلماً خدا کلام نیست. خداست که میگوید: باش، و این کلام با گفتن خدا موجود میشود. اما اگر مخلوق است، نقل کلام میکنیم به این مخلوق، و بنا بر فرض باید بگوییم وقتی خدا میخواهد این کلام را خلق کند، باید به این کلام نیز بگوید: باش، و همینطور هَلُمّ جَرّاً و بدینترتیب تسلسل لازم میآید. پس برای یک خلق باید خدا بینهایتبار بگوید: «باش». چنین اعتقاد باطلی، لازمة جمود بر لفظ است.
با دقت در آیه روشن میشود که خداوند میخواهد با این بیان بگوید غیر از اینکه خدا هست و میخواهد این امر به وجود آید، دیگر احتیاج به چیزی نیست. در آیهای دیگر، خداوند میفرماید: الر كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزیزِ الْحَمید؛(1) «الر، كتابى است كه بر تو نازل كردیم، تا
1. ابراهیم (14)، 1.
مردم را از تاریكیها بهسوى روشنایى به فرمان پروردگارشان درآورى؛ بهسوى راه خداوند عزیز و حمید».
آیا معنای این آیه این است که خدا نخست باید اذنی را ایجاد، و سپس بهوسیلة این اذن، مردم را هدایت کند، یا نه، مقصود این است که خداوند احتیاج به اذن کسی ندارد؟ اگر از کسی بپرسند: «فلان کار را به اذن چه کسی انجام دادی؟» و او در پاسخ بگوید: «به اذن خودم!»، آیا واقعاً منظور وی این است که نخست برای خود اذنی صادر کرده و بعد آن کار را انجام داده یا مقصودش این است که من احتیاج به اذن کسی ندارم؟ قطعاً معنای سخن او این نیست که به اذن خودم احتیاج دارم. این تعبیر در محاورات عرفی و عقلایی نیز به کار میرود. اگر قرآن میفرماید خداوند به اذن خود هدایت میکند، بدینمعناست که خدا به اذن کسی نیاز ندارد.
بنابراین هنگامی که گفته میشود خدای سبحان عالَم را به اذن خودش خلق یا هدایت میکند، معنایش این نیست که واقعاً باید خداوند اذنی ایجاد کند و سپس در سایة آن اذن کارش را انجام دهد؛ بلکه معنایش این است که پیدایش مشیت، احتیاج به واسطه ندارد؛ والله العالم.
دربارة خلقت عالم، باز پنداری نادرست مطرح شده و به برخی فیلسوفان قدیمی نسبت داده شده است. بر اساس این پندار، آفرینش عالم ناشی از نوعی جبر در وجود خداست؛ بدینمعنا که خدا نمیتوانست عالم را خلق نکند. ذات خدا اقتضای خلق
داشته است و اراده و مشیت، نقشی در آن ندارند.(1) حاصل چنین نظری این خواهد بود که پیدایش عالم از ذات الهی تبارکوتعالی ـ العیاذبالله ـ جبری است.
در برابر این پندار غلط، آیات و روایات بهشدت تأکید دارند که همهچیز به مشیت الهی وابسته است. خداوند در قرآن کریم خطاب به پیامبر(صلى الله علیه وآله) میفرماید: وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا * إِلاَّ أَن یَشَاءَ اللَّهُ وَاذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسیت؛(2) «و هرگز در مورد كارى نگو: من فردا آن را انجام مىدهم، مگر اینكه خدا بخواهد! و هرگاه فراموش كردى [جبران كن]؛ و پروردگارت را به خاطر بیاور».
خداوند به رسول خویش تعلیم میدهد که وقتی میخواهی کاری را انجام دهی، بگو: «إنشاءالله». این آموزه از آداب دینی ماست که در هر کاری انشاءالله بگوییم و باید اعتقاد قلبی ما این باشد که هیچ کاری بدون مشیت خدا انجام نمیگیرد. حتی در قرآن معنای لطیفی آمده است: وَمَا تَشَاؤُونَ إِلاَّ أَن یَشَاء اللَّه؛(3) «و شما نمیخواهید مگر اینکه خداوند بخواهد».
از آیات قرآن روشن میشود که خداوند تأکید فراوان دارد ما او را اینگونه بشناسیم که هیچ کاری و هیچچیزی در عالم بیمشیت و ارادهاش تحقق نمییابد. بر اساس آیات شریف قرآن، اعتقاد ما این است که هرکس ازروی عناد کفر ورزد و درحالیکه حجت بر او تمام شده و حقیقت را فهمیده است، ازروی عناد حقیقت را انکار کند، تا ابد در آتش جهنم خواهد بود و به شقاوت ابدی دچار خواهد شد؛ اما قرآن پس از بیان این
1. چنین نظری به افلوطین نسبت داده شده است (ر.ک: فردریک چارلز کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمة سیدجلالالدین مجتبوی، ج1، ص535ـ537، نظریة افلوطین).
2. کهف (18)، 23ـ24.
3. انسان (7)، 30؛ تکویر (81)، 29.
حقیقت، قیدی را به دنبال آن میآورد تا بر مشیت الهی تأکید کند: خالِدینَ فیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَالأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما یُرید؛(1) «جاودانه در آن خواهند ماند، تا آسمانها و زمین برپاست؛ مگر آنچه پروردگارت بخواهد. پروردگارت هرچه را بخواهد انجام مىدهد».
قرآن با آوردن قید «إلاّ ما شاء ربُّك» بر این حقیقت تکیه دارد که گرچه اینان برای همیشه در آتش دوزخ گرفتارند، گمان نکنید که دیگر خواست خدا هم در این میان نقشی ندارد و خداوند به این کار مجبور شده و کاری از او ساخته نیست؛ بلکه خواست خداست که اینان همیشه گرفتار باشند و این واقعیت، خارج از مشیت الهی نیست. خلود بهشتیان نیز به خواست خداست و هیچچیز نمیتواند مانع خواست الهی شود؛ چنانکه قرآن کریم میفرماید: وَأَمَّا الَّذینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خالِدینَ فیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَالأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَیرَ مَجْذُوذ؛(2) «اما آنها كه خوشبخت و سعادتمند شدند، جاودانه در بهشت خواهند ماند، تا آسمانها و زمین برپاست؛ مگر آنچه پروردگارت بخواهد؛ بخششى است قطعنشدنى».
قرآن تأکید میکند که ما بههیچوجه خدا را دستبسته ندانیم. حتی آنجا که ما گمان میکنیم قضای حتمی است، و علت تامه موجود است و هیچ گریزی از آن نیست، نباید از این حقیقت غافل باشیم که اگر خدا بخواهد، همة عوامل دیگر را بر هم میزند. بنابراین ما در هیچ حالی نباید گمان کنیم که خدا دستبسته است و دیگر نمیتواند تغییری ایجاد کند. خدای دستبسته که دیگر خدا نیست! این وابستگی به
1. هود (11)، 107.
2. هود (11)، 108.
مشیت خدا، در همة مخلوقات هست؛ خواه قدیم باشند، خواه حادث و خواه مجرد باشند و خواه مادی. وجود هر مخلوقی وابسته به ارادة خدا و به یک معنا تجسم ارادة خداست.
بنا بر آنچه گفته شد، مقصود از سخن حضرت زهرا(علیها السلام) در فراز ابْتَدَعَ الأَشْیاءَ لاَ مِنْ شَیءٍ كَانَ قَبْلَهَا،... وَذَرَأَهَا بِمَشِیَّتِه میتواند اشاره به این دو نکته باشد:
اول اینکه آفرینش مجموع عالم از مادة قبلی نیست و وجود آن ابداعی است، و ابْتَدَعَ الأَشْیاء بدینمعناست که خلقها علی نحو الابداع؛ «اشیا را بهصورت ابداعی خلق کرد»؛
دوم اینکه خدا بههیچوجه دستبسته نیست و همیشه با مشیت خود خلق میکند، و هرچه را خلق کند وابسته به مشیت اوست؛ خواه عمر آن مخلوق کوتاه باشد و خواه بینهایت، مانند عمر مؤمنان در بهشت. بهفرض اگر مخلوقی هم باشد که ازلی بوده، ابتدای وجودش بینهایت باشد، باز وجودش به معنای دستبسته بودن خداوند نیست، بلکه نشان از آن دارد که خداوند خواسته است که او بی آغاز زمانی باشد. البته وجود چنین مخلوقی باید با دلیل عقلی یا شرعی اثبات شود. اگر دلیلی از عقل یا شرع بر وجود چنین مخلوقی یافتیم، آن را میپذیریم؛ وگرنه میگوییم: نردّ علمَه الی اهله.
اصرار عجیب قرآن مجید بر توصیف وابستگی همهچیز به مشیت الهی، تنها به امور تکوینی از قبیل وسعت و تنگی روزی و طول عمر محدود نمیشود؛ بلکه دامنة آن امور تشریعی را نیز دربرمیگیرد. قرآن به ما میآموزد که هم اصل تشریعات و هم عمل به تشریعات، باید به اذن و مشیت الهی باشند. هنگامی که کسانی از پیش خود چیزی را
حرام یا حلال اعلام کردند، خداوند به رسول خود میفرمود: قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُون؛(1) «بگو آیا خداوند به شما اجازه داده، یا بر خدا افترا مىبندید؟» و نیز به ما یادآور میشود که اگر بخواهید به تشریعات عمل کنید باز بدون اذن و مشیت الهی این کار برای شما امکان ندارد: وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّه؛(2) «و هیچكس نمىتواند ایمان بیاورد، جز به اذن خدا».
درواقع ایمان آوردن ما نیز از دایرة مشیت خداوند خارج نیست و علاوه بر مرگ و حیات، همة افعال اختیاری ما نیز وابسته به اذن و مشیت خدا هستند. حضرت زهرا(علیها السلام) با عبارت کوتاه و پرمعنای خویش بر این نکتة مهم تأکید میکنند که آفرینش این عالم به مشیت خداست (ذَرَأهَا بِمَشِیَّتِه).
واژة «ذَرَأ» معمولاً دربارة تکثیر یک موجود به کار میرود؛ مانند تکثیر از راه توالد و تناسل. قرآن میفرماید: ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالأَنْعَام؛(3) «آنچه خداوند از زراعت و چهارپایان آفرید».
قرآن مجید در صدد القای این معنا به ماست که گمان نکنید بعد از خلق پدر و مادر، تکثیر موجودات از دست خدا خارج میشود و دیگر ربطی به اراده و مشیت خداوند ندارد؛ بلکه همة پدیدههای عالم طبق سنتهایی به وجود میآیند که خداوند در عالم هستی قرار داده است و اگر پدیدههایی هم از راههای اختصاصی و استثنایی رخ میدهند، مانند معجزات و کرامات، باز از مسیرهایی به عالم هستی قدم میگذارند که مجعول خداوندند.
اکنون که روشن شد همهچیز در عالم هستی با مشیت خداوند تحقق مییابد و خداوند
1. یونس (10)، 59.
2. یونس (10)، 100.
3. انعام (6)، 136.
هیچ کار جبری و قهریای ندارد، باید اذعان کرد که نهایت اختیار از آنِ خداست و او در اختیار خویش نیز نیازمند هیچچیز نیست؛ اما در کار سایر موجودات مختار ازجمله انسان، عواملی جبری وجود دارد. ازاینرو همهچیز در اختیار ما نیست. اختیار ما در میان مجموع اسباب و عللی که در کار ما نقش دارند، شاید یکصدم هم سهم نداشته باشد. برای مثال هنگامی که ما با اختیار خویش لب به سخن میگشاییم، اگر دقت کنیم عوامل فراوانی باید دستبهدست هم دهند تا ما بتوانیم کلامی را ادا کنیم که اختیار ما گوشة ناچیزی از این مجموعه است. برای ادای یک کلمه باید هوا وارد ریة انسان شود و ریه آن هوا را خارج کند. هوا در حین خروج از ریه باید به کمک زبان، دندان و دهان با مخارج حروف اتصال یابد تا صوتی ایجاد شود. اینهمه تنها گوشهای از عوامل ادای یک واژه است. عوامل فراوان دیگری وجود دارند که اگر یکی از آنها با مشکل روبهرو شود، امکان حرف زدن از انسان سلب میگردد. اگر یکی از تارهای صوتی از کار بیفتد، یا اعصابی که باید زمینة جذب هوا را فراهم كنند، وظیفة خود را بهدرستی انجام ندهند، انسان قادر به سخن گفتن نخواهد بود. همة این عوامل زمینة اعمال اختیار را برای ما فراهم میکنند، اما خودشان از اختیار ما خارجاند و ما خالق آنها نیستیم. ما بسیاری از این عوامل را اصلاً نمیشناسیم تا چه رسد به اینکه خالق آنها باشیم و در اختیار ما باشند. وقتی همة این مقدمات فراهم باشند، ما میتوانیم یک واژه را ادا کنیم. با فراهم شدن زمینه برای اعمال اختیار در کاری، انسان میتواند آن کار را انجام دهد یا ترک کند؛ مثلاً سخن بگوید یا سکوت کند. در این حد انسان اختیار دارد. این عوامل را خدا قرار داده است و در اختیار ما نیستند و هر وقت هم بخواهد آنها را میگیرد؛ اما اختیار در کار خدای سبحان به تمام معنا وجود دارد و کار او با هیچ شرط، قید یا مانعی روبهرو نیست. ازاینرو اختیار حقیقی از آنِ خداست.
پرسش دیگر این بود که آیا مشیت و اراده عین ذات خدا هستند یا خارج از ذات؟ پاسخ اجمالی این است که واژة اراده در محاورات عرفی، دستکم به دو معنا به کار میرود: یکی دوست داشتن و دیگری تصمیم گرفتن برای انجام کار. اگر اراده و مشیت را به معنای محبت و دوست داشتن بدانیم، این دو صفت عین ذات میشوند. صفات ذاتی منحصر به آن صفاتی نیستند که در کتابهای کلامی بیان شدهاند. شاهد این ادعا این است که برخی از اندیشمندان صفات سمیع و بصیر را نیز از صفات ذاتی دانستهاند؛(1) درحالیکه با تحلیل معنای سمیع و بصیر مشخص میشود که سمیع به معنای علم به مسموعات و بصیر به معنای علم به مبصرات است. لذا شمار این صفات، امری توقیفی نیست. بنابراین اگر مقصود از اراده و مشیت، حب الهی نسبت به ذات و آثار ذات خویش باشد، میتوان آن را از صفات ذاتیه شمرد. اراده به معنای حب در قرآن کریم نیز آمده است؛ آنجا که میفرماید: تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَاللّهُ یرِیدُ الآخِرَة؛(2) «شما متاع ناپایدار دنیا را دوست میدارید و خداوند سرای دیگر را میخواهد».
اراده در این آیه، ارادة دنیا داشتن به معنای ارادة الفعل نیست، بلکه به معنای دوست داشتن زندگی دنیاست؛ اما اراده و مشیت به معنای تصمیم گرفتن برای انجام کار، بدون شک از صفات فعلیهاند و حکم سایر صفات فعلی و اضافی مانند خالقیت و رازقیت را دارند.
1. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج7، ص29.
2. انفال (8)، 67.
مِنْ غَیرِ حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَى تَكْوِینِهَا، وَلاَ فَائِدَةٍ لَهُ فِی تَصْوِیرِهَا؛ [خداوند عالم را به اختیار خود خلق کرد] بدون اینکه نیازی به ایجاد آن داشته باشد، نه به خاطر سودی که از صورتبندی آن ببرد.
چنانکه گذشت، بانوی دو عالم(علیها السلام) با عبارتی کوتاه فرمودند که خدای سبحان نهایت اختیار را داراست و همهچیز تابع مشیت اوست. اکنون ممکن است پرسیده شود آیا خداوند که با اختیار خود عالم را آفرید، از این کار هدفی داشته است یا خیر؟ اگر هدفی داشته، آن هدف چه بوده است؟ به این مناسبت، حضرت انتقال پیدا میکنند به این معنا که هدف خداوند از آفرینش این عالم چیست؟ پیش از توضیح این فقرات از خطبة شریف حضرت، بیان مقدمهای بایسته مینماید.
با تحلیل رفتار اختیاری انسان روشن میشود که زمانی از انسان رفتاری اختیاری سر میزند که انگیزهای برای انجام آن کار داشته باشد. برای نمونه ما در خوردن غذا مختاریم و میتوانیم غذا بخوریم یا نخوریم؛ اما هنگامی که احساس گرسنگی میکنیم، برای غذا خوردن انگیزه پیدا میکنیم. فعل اختیاری نیازمند عاملی تعیینکننده است. بهعبارتدیگر، فعل اختیاری زمانی انجام میشود که برای انسان خیری را به دنبال داشته باشد. نبود آن خیر در وجود ما، و نیاز ما به آن خیر، ما را به انجام آن کار ترغیب میکند. اگر انسان به سراغ غذا میرود، بدین جهت است که در خود کمبود و نقصی احساس میکند و در صدد رفع آن نقص برمیآید؛ سیر شدن برای او خیر است و او آن را ندارد؛ ازاینرو غذا میخورد تا سیر شود. پس انسان با انجام کار اختیاری میخواهد چیزی را به دست آورد که ندارد. آنچه انسان در نظر دارد با انجام فعل به آن برسد، هدف او از آن فعل است که در اصطلاح فلسفی به آن «علت غایی» گویند. معمولاً فلاسفه علم به نتیجة مطلوب یا علم به خیریت كار را علت غایى مىشمارند و گاهى چنین تعبیر مىكنند كه تصور غایت یا وجود ذهنى آن، علت غایى است. ایشان همچنین علم را علت پیدایش شوق مىشمارند و مىگویند كه علم شوق را پدید مىآورد؛ ولى به نظر مىرسد كه این تعبیرات خالى از مسامحه نیستند و بهتر این است كه محبت به معناى عام را، كه در مواردى بهصورت رضایت و شوق ظاهر مىشود، علت غایى بنامیم؛ زیرا محبت به خیر و كمال است كه فاعل مختار را بهسوى انجام كار سوق مىدهد،
و علم درواقع شرط تحقق آن است نه علت ایجادكننده. به بیان ساده میتوان گفت علاقه به آن هدف، علت غایی فعل است.(1)
حال دربارة افعال خداوند چه باید گفت؟ آیا خداوند نیز از افعال خویش هدفی را دنبال میکند؟ آیا خداوند که با اختیار خود عالم را آفرید، قصد دارد با انجام این کار به چیزی برسد؟
برخی در پاسخ به این پرسش گفتهاند خداوند اصلاً هدفی ندارد و نسبت دادن هدف، غرض و علت غایی به خداوند اساساً کار اشتباهی است. غرض و هدف امری است که برای مخلوقات مطرح میشود و نباید آن را به خداوند نسبت داد.(2)
برخی دیگر چنین پاسخ دادهاند: هدف خداوند از خلقت عالم، این نبود که خود بهره و فایدهای ببرد، بلکه خلق کرد تا به دیگران فایده برساند:(3)
من نکردم خلق تا سودی کنم بلکه تا بر بندگان جودی کنم(4)
اما این سخن لازمه باطلی دارد. اگر بگوییم هدف او رساندن فایده به دیگران است،
1. ر.ک: ملاهادی سبزواری، شرح المنظومه، ج2، ص421. همچنین برای مطالعة بیشتر، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج2، ص101.
2. میرسیدشریف جرجانی، شرح المواقف، ج8، ص202.
3. حسنبنیوسف حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص306.
4. جلالالدین محمد مولوی، مثنوی معنوی، دفتر دوم، عتاب کردن حق تعالی موسی(علیه السلام) از بهر شبان. شایان ذكر است كه در بعضی از نسخهها به جای «خلق» واژة «امر» آمده است.
لازمهاش این است که خدا رضایت یا کمال بندگان خویش را ندارد و میخواهد به آن برسد، و معنای این سخن، آن است که خدا به تکامل بندگان خویش محتاج است. البته قایلان این سخن قصد ندارند بگویند خداوند محتاج است و گاه بهصراحت بیان میکنند که خداوند هیچ نیازی ندارد؛ اما این اعتقاد، چنین لازمهای را برمیتابد. اگر بگوییم خداوند خلق میکند تا به دیگران فایده برساند، بدینمعناست که اگر خلق نمیکرد، نمیتوانست فایده برساند و لذا کمبودی احساس میکرد؛ یعنی آنچه را میخواست (جود به بندگان) نداشت؛ پس خلق کرد تا آن را به دست آورد!
فیلسوفان اسلامی برای پاسخ به این پرسش بحث پیچیدهای را مطرح کردهاند که نتیجة آن را در یک جمله میتوان چنین بیان کرد: «دربارة خدای سبحان، بلکه در همة مجردات، علت غایی و علت فاعلی یکی است»؛ اما این سخن به چه معناست؟ آیا هنگامی که گفته میشود خداوند خودش برای خودش علت غایی است، یعنی خود را ندارد و میخواهد به خود برسد؟
به نظر میرسد علت غایی درواقع علاقهای است که موجود مختار به غایت فعل دارد. به تعبیر جامعتر «دوست داشتن» انگیزة انجام کار اختیاری است، اما دوست داشتن در موجودات مختلف فرق میکند. برای خداوند سبحان میتوان نوعی دوستی را ترسیم کرد که مانند سایر صفات ذاتی، عین ذات اوست. خداوند خوبی و خیر را دوست دارد و خیر مطلق، ذات خود اوست. بنابراین آنچه مرتبهای از خیر او را بازمیتاباند، بالتبع برای او مطلوب میشود.
مقصود از «بالتبع» چیست؟ گاهی ما چیزی را به خاطر خودش دوست داریم (محبت اصیل) و گاهی به خاطر انتساب آن به چیزی دیگر (محبت بالتبع). وقتی شما
کسی را بسیار دوست داشته باشید، عکس او را نیز دوست خواهید داشت. بااینکه آن عکس، تکهکاغذی بیش نیست، باز آن را دوست دارید؛ زیرا این عکس دوست را نمایش میدهد. تا مادامیکه او را دوست دارید، این عکس و هرآنچه را نیز به او منتسب است دوست دارید. ما در و دیوار حرم حضرت معصومه(علیها السلام) را میبوسیم، چون این اشیا به محبوب ما انتساب دارند و ازاینجهت برای ما مطلوب و دوستداشتنی هستند. این خاصیت محبت است:
امُّر علی الدیار دیار لیلی ومـا حب الدیـار شغفن قلبـی |
اُقبِّل ذا الجدار وذا الجدارا ولکن حب من سکن الدیارا |
این شعر از زبان مجنون نقل شده است. میگوید بر دیار لیلی میگذرم، و بر دیوارهای آن دیار بوسه میزنم؛ اما دوستیِ آن دیار نیست که قلبم را شیفتة خود ساخته، بلکه دوستیِ ساکن آن دیار چنینم کرده است.
هنگامی که چیزی به خاطر انتساب به محبوب، دوستداشتنی میشود، دوست داشتنِ آن را محبت بالتبع (محبتی که از محبت دیگری سرچشمه گرفته است) گوییم.
با توجه به نکاتی که گذشت، میتوان گفت آنچه برای خدا اصالتاً ارزش دارد، ذات خود اوست. هیچچیز به اندازة خدا دوستداشتنی نیست. او همة کمالات را به شدیدترین و کاملترین صورت داراست و هرکس هم هر کمالی دارد، از او دارد. پس دوستداشتنیترین محبوب، ذات خداست. خدا اصالتاً خودش را دوست دارد؛ ازاینرو آثار خود را نیز بالتبع دوست دارد و هر چیزی که بیشتر بتواند خدا را نشان دهد، برای او مطلوبتر است.
خداوند مکرر در قرآن از دوست داشتن خوبان سخن گفته است: اللّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِین؛(1) «خداوند استقامتكنندگان را دوست دارد»؛ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ ویُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِین؛(2) «همانا خداوند، توبهكنندگان را دوست دارد و [نیز] پاکان را دوست دارد» و... . این تکرار و تأکید برای چیست؟ برای این است که کسانی که واجد این صفات میشوند، بیشتر میتوانند آیینه و جلوهگاه خداوند باشند. کاملترین انسان، وجود مقدس پیامبر گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) است و او محبوبترین بندگان در نزد خداست؛ چراکه وجود او و صفاتش بیش از همة آیات الهی، خدا را نشان میدهد؛ او حبیبالله است؛ زیرا خیرات و کمالات او از همه بیشتر است و بهتر از همه میتواند صفات خدا را نشان دهد. بنابراین ائمة اطهار، انبیا و اولیای خدا(علیهم السلام) برحسب اختلاف مراتب و کمالاتشان محبوب خداوند هستند.
نکتة دیگری که باید بدان توجه کرد، این است که ما گاه چیزی را دوست داریم، اما میبینیم برای رسیدن به آن باید مقدمات فراوانی را آماده کنیم و کارهای بسیار انجام دهیم. برای نمونه جوانی که میخواهد با دختر خانوادهای متشخص و اسمورسمدار ازدواج کند، میبیند اگر بخواهد با این دختر ازدواج کند، باید هم کسبوکار آبرومند، و هم تحصیلات خوب داشته باشد. اگر اصرار بر این ازدواج داشته باشد، تصمیم میگیرد که همة شرایط را فراهم آورد. درحقیقت او اصالتاً ازدواج با آن دختر را میخواهد و بقیه، همه مقدمهاند. او این کارها را انجام میدهد، چون مقدمة رسیدن به معشوقاند. کسی که آرزوی رفتن به خانة خدا را دارد، به دنبال کسب حلالی میرود تا هزینة این سفر را تأمین، و سایر مقدمات را فراهم کند. همة این تلاشها برای او مطلوب و
1. آل عمران (3)، 146.
2. بقره (2)، 222.
دوستداشتنیاند؛ اما به خاطر امری عزیزتر؛ به خاطر رسیدن به سرزمینی عجیب که محبوبیت ویژهای در بین همة مسلمانان دارد و عجیب این است که وقتی انسان یک بار به آن سرزمین سفر میکند، عشق او چندبرابر شده، شوق رفتنِ دوباره به آن سرزمین در قلب او بیشتر میشود. اگر آن سرزمین نبود، این کارها انجام نمیگرفت. بنابراین میتوان دو یا چند چیز را در طول هم دوست داشت که یک چیز دارای اصالت باشد، و بقیه جنبة فرعی داشته باشند. در حج، زیارت خانة خدا اصالتاً مطلوب است؛ اما زیارت قبر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز مطلوب است. این دو چون باهم تزاحمی ندارند، هر دو مطلوباند؛ اما یکی از آنها درواقع فرع دیگری است. دو هدفاند، اما هر دو در یک حدِ مطلوبیت نیستند و یکی جنبة ثانوی دارد.
نخستین مطلوبِ خدای سبحان، ذات خود اوست که هیچ کمبودی ندارد. او از تنهایی هم هیچ رنجی نمیبرد. خدا از اول تنها بوده و تا آخر هم تنهاست. در زیارت جامعة ائمةالمؤمنین که زیارت بسیار ارزندهای است و جا دارد که بادقت خوانده شود، آمده است:
أللهمّ یا ذَا الْقُدْرَةِ الَّتِی صَدَرَ عَنْهَا الْعَالَم... ابْتَدَعْتَهُ... لا لِوَحْشَةٍ دَخَلَتْ عَلَیكَ إِذْ لا غَیرُك وَلَا حَاجَةٍ بَدَتْ لَكَ فِی تَكْوِینِهِ وَلَا لِاسْتِعَانَةٍ مِنْكَ عَلَى مَا تَخْلُقُ بَعْدَهُ بَلْ أَنْشَأْتَهُ لِیكُونَ دَلِیلاً عَلَیكَ بِأَنَّكَ بَائِنٌ مِنَ الصُّنْع؛(1) خدایا! ای صاحب قدرتی که عالم از قدرت تو صادر شد!... عالم را ابداع کردی نه به خاطر وحشتی
1. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج99، ص167. در این تعبیرات برای خلقت عالم از تعبیر صدور استفاده شده است. کسانی که به فلاسفه ایراد میگیرند که چرا میگویید عالم از خدا صادر شده است، باید بدانند که در روایات نیز چنین تعبیراتی آمدهاند (مؤلف).
که بر تو وارد شده باشد؛ چراکه غیر از تو چیزی نبود، و نه به خاطر اینکه احتیاجی به خلق داشتی و نه به خاطر اینکه به استعانت و کمک خلق بعداً نیازمندی، بلکه عالم را پدید آوردی تا نشاندهندة تو باشد به اینکه تو از مصنوعات جدایی.
بهترین چیزی که او را راضی میکند، توجه و علم به خویش است، و این بالاترین مرتبة ابتهاج است. به یاد داشته باشیم که وقتی تعابیری مانند ابتهاج و لذت را دربارة خداوند به کار میبریم، مقصودْ مراتب تنزیهی آنهاست. همانگونه که در توضیح تعبیراتی مانند «جَاءَ رَبُّک»،(1) که در قرآن آمده است، با تنزیه خداوند از صفات مخلوقات میگوییم مقصود، آمدن جسمانی نیست، دربارة ابتهاج و لذت نیز میگوییم مقصود، نه لذت جسمانی، بلکه لذتی است که متناسب با ذات خداست، که همان دوست داشتن خودش است.
مرتبة نازلتر از ابتهاج ذات، ابتهاجی است که خداوند از داشتن کاملترین مخلوقاتش دارد که در درجة اول پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) قرار دارند و بعد حضرت زهرا و امیرالمؤمنین و پس از ایشان سایر ائمه(علیهم السلام) و سپس هرکه نزدیکتر، دوستداشتنیتر. از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که وقتی فاطمه(علیها السلام) به عبادت میایستد، خداوند به ملائکة خویش مباهات کرده، میفرماید: «ای ملائكة من! نگاه كنید به كنیزم فاطمه(علیها السلام)، خانم كنیزان من، درحالیكه در مقابل من ایستاده است، بدنش از ترس من میلرزد، و با حضور قلب به عبادت كردن من روی آورده است. شما را شاهد میگیرم كه من پیروان او را از آتش جهنم در امان نگاه میدارم».(2)
1. فجر (89)، 22.
2. محمدبنعلیبنبابویه، أمالی، ص113.
در اینجا نیز هنگامی که تعبیراتی چون مباهات و ابتهاج از داشتن بندگان صالح را به خداوند تعالی نسبت میدهیم، باید آنها را از معانی ناقص تنزیه کنیم. بنابراین میتوان گفت خداوند عالم را آفرید، چون دوست داشت آیینههایی برای خودش تحقق یابند. اگر سند این حدیث قدسی صحیح باشد که میفرماید: «یا رسولالله! اگر تو نبودی، عالم را خلق نمیکردم و اگر علی نبود، تو را نمیآفریدم و اگر فاطمه نبود، هیچیک از شما را خلق نمیکردم»،(1) توجیه قابل فهمش این است که وقتی خدای سبحان میخواهد امثال و نظایر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) ـ با اختلاف مراتبی که دارندـ به وجود آیند، باید سلسلة پیوستهای تحقق یابد. امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) وقتی میتواند به وجود آید که پدری مانند امام حسن عسکری(علیه السلام) و مادری همچون نرجسخانم داشته باشد (ذُرِّیةً بَعْضُهَا مِن بَعْض).(2) همینطور تا برسد به حضرت زهرا(علیها السلام). اگر حضرت زهرا(علیها السلام) نبود، امامان(علیهم السلام) به وجود نمیآمدند و اگر ائمه(علیهم السلام) نبودند، نور پیغمبر اکرم و رسالت ایشان باقی نمیماند. نور اسلام به برکت ائمة اطهار(علیها السلام) باقی ماند. آن رشتهای که این وجودهای نورانی را به هم پیوند میدهد، حضرت زهراست. ازاینروست که خداوند میفرماید اگر فاطمه نبود، شما را خلق نمیکردم. قطعاً میدانیم که مقام پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) از همة مخلوقات بالاتر است. بنابراین نمیتوان گفت وجود پیغمبر(صلى الله علیه وآله) فرع وجود حضرت زهرا(علیها السلام) است؛ اما میتوان گفت این مجموعه، مطلوب خداست و این مجموعه بههمپیوسته است و حضرت زهراست که میتواند این مجموعه را به هم پیوند دهد.
1. عبداللهبننورالله بحرانی، عوالم العلوم، ج11، قسم 1، ص44.
2. آل عمران (3)، 34.
با توجه به مباحث مطرحشده روشن شد که خداوند تعالی فاقد چیزی نبود تا با خلق عالم سودی ببرد؛ اما ممکن است تحقق مخلوق نیازمند شرایطی باشد و خداوند شرایط تحقق آن مخلوق را هم فراهم کند. برای نمونه بو و مزة سیب، هنگامی تحقق مییابند که سیبی تحقق یابد. در اینجا بو و مزة سیباند که احتیاج به جوهری دارند تا قائم به آن باشند، نه اینکه خدا نقصی دارد. وجود جوهر، شرط تحقق این مخلوق است، نه شرط افاضة او. بهعبارتدیگر، وجود جوهر شرط قابلیت قابل است، نه شرط فاعلیت فاعل. فاعل که نیازی ندارد. او عالم را آفرید، چون اصالتاً خودش را دوست دارد و از آن حب، حب به کاملترین مخلوقات بالتبع حاصل میشود؛ و چون پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) کاملترین و نزدیکترینِ موجودات به خداست، میتوان گفت خداوند عالم را برای پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آفرید.
البته چنین نیست که خداوند تنها کاملترین مخلوق را دوست داشته باشد، بلکه او هر چیزی را به اندازة خیرِ آن دوست دارد. سایر مخلوقات نیز به همان اندازه که دلالت بر حکمت الهی، عظمت الهی، علم الهی و... دارند مطلوباند. باغبانی که باغ میوهای را غرس میکند، همة درختان خود را دوست دارد؛ اما هرکدام را به اندازة خیری که دارند. خداوند همة مخلوقات خود را دوست دارد؛ اما آنقدر بین وجود مقدس پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمة اطهار(علیهم السلام) با سایر مخلوقات فاصله هست که اصلاً قابل قیاس نیستند. این سخن، تعارف و مجازگویی نیست؛ بلکه ایشان خود فرمودهاند: نسبت بهترین شما به ما، مانند نسبت کوچکترین ستارهها به خورشید است.(1) بهترین ما مانند سلمان فارسی(رحمه الله) وقتی با پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) یا با امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) مقایسه میشود، نسبتی مانند نسبت ستارههای
1. احمدبنعلی طبرسی، الإحتجاج، ج 1، ص 143.
ریزی که بهسختی دیده میشوند با خورشید دارند. برای ما قابل فهم نیست که وجود آنها چقدر برتر از ماست. وجودهای نازنین ایشان نسبت به ما، برای خداوند مطلوب اصیل هستند. بنابراین میتوان گفت مطلوب اصیل حقیقی برای خداوند، ذات خودش است، اما مطلوب اصیلِ نسبی، وجود مقدس اهلبیت(علیهم السلام) است. ازاینرو در حدیث کسا آمده است:
یا مَلائكَتی، وَیا سُكّانَ سَماواتِی، إِنّی مَا خَلَقْتُ سَمَاءً مَبْنِیَّةً، وَلا أَرْضَاً مَدْحِیَّةً، وَلا قَمَراً مُنِیراً، وَلا شَمْساً مُضِیئَة، وَلا فَلَكاً یدُور، وَلا بَحْراً یجْرِی، وَلا فَلَكاً تَسْرِی، إِلّا فِی مَحَبَّة هؤلاءِ الْخَمْسَة؛(1) ای ملائکة من و ای سکّان آسمانهای من! من آسمان بناشده را نیافریدم و نه زمین گسترده را و نه ماه درخشان را و نه خورشید نورافشان را و نه فلکی که میگردد و نه دریایی که جاری میشود و نه فلکی که سیر میکند مگر به خاطر محبت این پنج تن.
بنابراین هنگامی که میگوییم همة عالم در برابر آنها ارزشی ندارد، اصلاً تعارف نیست؛ بلکه عین فرمایش خود چهارده نور مقدس(علیها السلام) است. حاصل سخن اینکه به یک معنا میتوانیم بگوییم خداوند برای خلقت، هدف یا علت غایی دارد و علت غایی او همان حب ذات و حب آثار خویش است. همچنین به یک معنا میتوانیم بگوییم غرض و هدف در کار خدا وجود ندارد و این در صورتی است که مقصودمان از «غرض» چیزی خارج از ذات خداوند باشد که از او رفع
1. عبداللهبننورالله بحرانى، عوالم العلوم، ج11، ص930.
نیاز کند و متمم ذات او باشد. به این معنا خدا هیچ غرض و هدفی در آفرینش ندارد. ازاینرو حضرت زهرا(علیها السلام) تأکید میفرمایند: مِن غَیر حاجةٍ مِنهُ إلَى تَكوِینِهَا ولاَ فائدَةٍ فی تَصویرِهَا.
مقصود از تصویر عالم، تکمیل آن است. در قرآن هم تکمیل خلقت گاهی با تعبیر تسویه بیان شده است: الَّذی خَلَقَ فَسَوَّى؛(1) «همان خداوندى كه آفرید و منظم كرد»، و گاهی با تعبیر تصویر: وَلَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُم؛(2) «و بهیقین ما شما را آفریدیم؛ سپس صورتبندى كردیم».
ممکن است پرسیده شود خداوند که همة مخلوقات خویش را دوست دارد، پس چرا جایگاهی چون جهنم را آفرید؟ در پاسخ میگوییم اگر قرار است موجود مختار آفریده شود، باید زمینه بهگونهای فراهم شود که هم امکان انتخاب راه خوب وجود داشته باشد و هم امکان برگزیدن راه بد. بهعبارتدیگر، علاوه بر راه رسیدن به مقامات عالی، باید راه عکس آن نیز وجود داشته باشد تا زمینة اختیار فراهم شود. کسی شایستة رفتن به بهشت است که برای او امکان رفتن به جهنم نیز فراهم باشد؛ وگرنه اگر تنها یک راه وجود داشته باشد، انتخاب معنا ندارد. بنابراین باید راه جهنم نیز وجود داشته باشد. در این صورت وجود آن راه، بالعرض مطلوب است. اگر بنا نبود موجود مختاری در عالم خلق شود، خدا جهنم را هم نمیآفرید.
1. اعلی (87)، 2.
2. اعراف (7)، 11.
او جهنم را نیز بالعرض و به خاطر همان اولیای خود خلق کرده است؛ چراکه رسیدن به کمال برای آنها تنها در سایة عبادات اختیاری آنها ممکن است و برای تحقق عبادات اختیاری، باید دو راه وجود داشته باشد: یکی راه خدا و دیگری راه غیرخدا. راه خدا به بهشت میانجامد. راه غیرخدا نیز باید به نقطهای منتهی شود، و آن نقطه جهنم است. پس جهنم نیز بالعرض مطلوب میشود.
إِلاَّ تَثْبِیتاً لِحِكْمَتِهِ، وَتَنْبِیهاً عَلَى طَاعَتِهِ، وَإِظْهَاراً لِقُدْرَتِهِ، ودلالَةً عَلَى رُبُوبِیَّتِه وَتَعَبُّداً لِبَرِیَّتِهِ، وَإِعْزَازاً لِدَعْوَتِهِ، ثُمَّ جَعَلَ الثَّوَابَ عَلَى طَاعَتِهِ، وَوَضَعَ الْعِقَابَ عَلَى مَعْصِیتِهِ، ذِیادَةً لِعِبَادِهِ مِنْ نَقِمَتِهِ وَحِیاشَةً لهُمْ إِلَى جَنَّتِه؛ [خدای تعالی عالم را آفرید] تا حکمت خود را تثبیت کند و هشداری بر اطاعت او باشد و قدرت او را نمایان کند و بندگانش را به عبادت خویش فراخواند و دعوت خویش را تقویت کند. سپس ثواب را بر اطاعت خویش قرار داد و عذاب را برای معصیت خود وضع کرد، تا بندگانش را از عذاب خویش دور سازد و بهسوی بهشت سوق دهد.
در فصل پیش به معنایی تحلیلی برای هدف اشاره کردیم که بر اساس آن میتوان
گفت متعلقهای محبت، همه به نوعی هدفاند. برای مثال وقتی از کسانی که اهل عبادت و یاد خدا هستند، پرسیده میشود که چرا عبادت میکنید، عدهای خواهند گفت: برای رسیدن به ثواب آخرت عبادت میکنیم. هدف اصلی برای ایشان نعمتهای بهشتی است و چون عبادت، وسیلة رسیدن به آن هدف است، بالتبع آن را نیز دوست دارند. عدهای هستند که اصلاً از یاد خدا لذت میبرند. امام سجاد(علیه السلام) در مقام مناجات با خدا میفرمایند: بِذِکْرِکَ عَاشَ قَلْبِی؛(1) «حیات قلب من وابسته به یاد توست».
برای این افراد، خودِ عبادت مطلوب بالذات است. خدا بندگانی دارد که از نعمتهای بهشتی ازآنجهت لذت میبرند که نعمت خداست و چون به خدا انتساب دارند و نشانة لطف خدا به آنها هستند، آنها را دوست میدارند. حضرت زینالعابدین(علیه السلام) در مناجاتهای خمسعشر به خدای سبحان عرض میکنند: یا نَعِیمِی وَجَنَّتِی، یا دُنْیایَ وَآخِرَتِی؛(2) «ای نعمتهای من و ای بهشت من! ای دنیای من و ای آخرت من!»
خدای مهربان چنین بندههایی هم دارد و ای کاش ما در طول عمرمان برای لحظاتی چنین حالی را درک میکردیم. بههرحال همة متعلقات محبت به نوعی هدف بهشمار میآیند و اهداف بالتبع، در طول اهداف بالذات قرار میگیرند. اگر در قرآن کریم برای خلقت انسان چند هدف بیان شده است، درحقیقت اشاره به اهداف طولی است. به این معنا میتوان گفت خدای سبحان، هم هدف بالذات دارد و هم هدف بالتبع.
پس از این مقدمه، اکنون به خطبة شریف صدیقة کبری(علیها السلام) بازمیگردیم تا با اهدافی آشنا شویم که حضرتش برای آفرینش عالم بیان میکنند.
1. سیدبنطاووس، اقبال الأعمال، ص73.
2. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج91، ص147، مناجات خمسعشر.
صدیقة طاهره(علیها السلام) در فراز پیش فرمودند خداوند، عالَم را با مشیت خود آفرید، بدون اینکه نیازی به ایجاد آن داشته باشد. اکنون حضرتش اهدافی را برای خلقت استثنا میکنند. این استثنا، استثنای منقطع است؛ زیرا در این امور نیز فایدهای وجود ندارد که عاید خداوندِ بینیاز شود، و ویژگی استثنای منقطع این است که نهایت تأکید را میرساند. در اینجا این استثنا بیانگر این نکته است که اگر هدفی هم ذکر میشود، از سنخ اهدافی نیست که ناشی از احتیاج یا برای حصول فایدهاند؛ بلکه این اهداف اموری هستند که سودشان به مخلوق میرسد.
إِلاَّ تَثْبِیتاً لِحِكْمَتِهِ،: اگر کسی در حکمت خداوند شک داشته باشد، هنگامی که آفرینش او را میبیند و اسراری را که در آفرینش هر موجودی هست درک میکند، آثار حکمت الهی را در آنها ظاهر مییابد.
وَتَنْبِیهاً عَلَى طَاعَتِهِ،: هنگامی که انسان، حکمتهای آفرینش را درک کند، آگاه میشود که این عالم ازروی حساب آفریده شده است. قرآن کریم میفرماید:
إِنَّ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیلِ وَالنَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْباب * الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللّهَ قِیامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْض رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاًَ سَبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النَّار؛(1) همانا در آفرینش آسمانها و زمین، و آمدورفت شب و روز، نشانههاى [روشنى] براى خردمندان است؛ همانها كه خدا را در حال ایستاده و نشسته، و آنگاه كه
1. آل عمران (3)، 190ـ191.
بر پهلو خوابیدهاند، یاد مىكنند و در [اسرار] آفرینش آسمانها و زمین مىاندیشند. بارالها! اینها را بیهوده نیافریدهاى! منزهى تو! پس ما را از عذاب آتش نگاه دار.
چنین انسانهایی معترفاند که وجود آنها نیز عبث نیست و خلقتشان حسابشده است. بنابراین میفهمند که ممکن است برخی از اعمال آنها، آنان را سزاوار آتش کند. نتیجة این تفکر، این خواهد بود که بگویند ما را از عذاب آتش نگاه دار! تفکر در حکمتهای الهی موجب میشود که انسان متوجه اطاعت خدا شود و انگیزة اطاعت پیدا کند.
وَإِظْهَاراً لِقُدْرَتِهِ،: این عبارت شبیه همان است که فرمودند: تثبیتاً لحكمته. در نسخهای ـ که ظاهراً رجحان دارد ـ آمده است: وَدلالَةً عَلی رُبُوبِیَّتِهِ،؛ «[خداوند عالم را خلق کرد] تا ربوبیت خویش را به بندگان نشان دهد». خداوند خواست ربوبیت خویش را نشان دهد تا بندگان او بفهمند اختیار عالم به دست اوست. وقتی او «رب» باشد، بهگونة متقابل ما «عبد» خواهیم بود. بنابراین ما باید وظیفة بندگی خویش را بهجای آوریم.
وَتَعَبُّداً لِبَرِیَّتِهِ،: «تعبد» هم بهصورت لازم استعمال میشود و هم بهصورت متعدی. هنگامی که بهصورت لازم به کار میرود، به معنای «در مقام عبادت برآمدن و ممارست بر عبادت داشتن» است؛ اما در حالت متعدی، به معنای «کسی را به بندگی فراخواندن» است. در این عبارت ظاهراً معنای متعدی مراد است؛ یعنی خدای سبحان عالم را با این اسرار و حکمتها آفرید تا بندگان خویش را به بندگی خود فراخواند.
حضرت سرانجام میفرمایند: وَإِعْزَازاً لِدَعْوَتِهِ،: خداوند پیامبران را بهسوی مردم میفرستد تا راه صحیح بندگی را به مردم نشان دهند و تفکر در حکمت و عظمت
آفرینش، یاری و تقویتی برای دعوت انبیا خواهد بود. قرآن کریم نیز به این حقیقت اشاره دارد که وقتی خداوند انبیا را بهسوی مردم میفرستد، اسباب تکوینی را نیز بهصورتی فراهم میکند که دعوت انبیا مؤثر واقع شود: وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِّن نَّبِیٍّ إِلاَّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُون؛(1) «و ما در هیچ شهر و آبادىای پیامبرى نفرستادیم، مگر اینكه اهل آن را به ناراحتیها و خسارتها گرفتار ساختیم، شاید بازگردند و تضرع كنند».
نیز میفرماید: وَلَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُون؛(2) «و ما بهسوى امتهایى كه پیش از تو بودند، پیامبرانى فرستادیم. پس آنها را با شدت و رنج و ناراحتى روبهرو ساختیم، شاید خضوع كنند و تسلیم شوند».
قرآن بهصراحت میفرماید خداوند هر پیامبری را میفرستاد، به دنبال آن مردم را به سختیهایی مبتلا میکرد تا این حوادث، انگیزة روی آوردن بهسوی خداوند را در آنها تقویت کند؛ چراکه انسانهای مغرور تا زمانی که ثروت و اموال فراوان در اختیار دارند، چندان به سخن انبیا توجه نمیکنند، بلکه گاه نبی خدا را مورد تمسخر و توهین خود قرار میدهند؛ اما هنگامی که با حوادثی طبیعی همچون سیل و زلزله روبهرو میشوند، بهسوی خدا توجه پیدا کرده، دعوت انبیا را جدی میگیرند. راه دیگر این است که همراه با دعوت انبیای الهی به پرستش خدای یگانه و دوری از بتپرستی، خدای سبحان نیز بهگونة تکوینی نعمتها و حکمتهای خویش را به مردم نشان دهد. این راهکار موجب تقویت دعوت انبیا میشود که حضرت زهرا(علیها السلام) بدان اشاره فرمودند.
1. اعراف (7)، 94.
2. انعام (6)، 42.
ثُمَّ جَعَلَ الثَّوَابَ عَلَى طَاعَتِهِ، وَوَضَعَ الْعِقَابَ عَلَى مَعْصِیَتِهِ ذِیادَةً لِعِبَادِهِ مِنْ نَقِمَتِهِ وَحِیاشَةً لَهُمْ إِلَى جَنَّتِه؛ سپس ثواب را بر اطاعت خویش قرار داد و عذاب را برای معصیت خود وضع کرد تا بندگانش را از عذاب خویش دور سازد و بهسوی بهشت سوق دهد.
«ذائد» به معنای مانع است و به کسی که مانع دشمنان میشود و آنها را دفع میکند «ذائد» گویند. «حیاشه» نقطة مقابل ذیاده، و به معنای سوق دادن و راندن است.
صدیقة طاهره(علیها السلام) در این عبارت به این حقیقت اشاره میکنند که خداوند تبارکوتعالی تنها به این بسنده نکرد که مردم با دیدن عظمت و حکمت عالم با وظیفة خویش آشنا شوند و در برابر خداوند خضوع کنند، بلکه ازروی لطفْ عاملی تقویتکننده نیز برای بندگان قرار داد و آن عامل این است که فرمود اگر بندگی کنید، ثواب اخروی هم دارید و اگر عصیان کنید، عقاب میشوید. جعل ثواب و عقاب برای اطاعت و عصیان، ناشی از رحمت خدای تبارکوتعالی است. او چنان خواهان حرکت بندگانش بهسوی کمال و تحصیل لیاقت رحمتهای بیپایان الهی است که این عوامل را هم قرار داد تا بندگان بیشتر به سمت اطاعت و دوری از معصیت برانگیخته شوند. اگر خداوند واجب و حرامی قرار نداده بود و ثواب و عقابی بر انجام و ترک آنها وضع نمیکرد، بیشتر انسانها انگیزهای برای عمل پیدا نمیکردند و با نبود انگیزه، از عبادت روی میگرداندند و درنتیجه شایستگی رحمت بیشتر خداوند را به دست نمیآوردند. آن چیزی که خداوند بیش از هر چیز خواهان آن است، افاضة رحمت بیشتر است. پس اصل جعل ثواب و عقاب هم برای رحمتی است که خداوند تبارکوتعالی میخواهد مخلوقاتش بیشتر از آن بهرهمند شوند.
با مرور این فراز از خطبة شریف فدکیه، ممکن است این پرسش به ذهن برسد که وقتی هنوز خداوند انسان را خلق نکرده است، چگونه میتوان گفت خداوند عالم را خلق کرد تا حکمت خویش را نشان دهد؟ در آن مرتبه، خداوند حکمت خود را به چه کسی میخواهد نشان دهد؟ یا خداوند عالم را خلق کرد تا چه کسی را به سمت بهشت سوق دهد و از عقاب منع کند؟
پاسخ این است که در این فراز، برخی از مصادیقِ اشیا مرادِ حضرت هستند، نه مجموعة عالم. بهعبارتدیگر حضرت، عالم را منهای انسان مختار در نظر گرفتهاند. سپس میفرمایند عالم را آفرید تا حکمتهای خویش را در آن تثبیت، و قدرت خود را ظاهر کند و... تا شما انگیزة اطاعت پیدا کنید و در سایة عبادت، لیاقت دریافت رحمت بالاتری را بیابید. پس کل این دستگاه، اعم از نظام ارسال انبیا و اولیا و لوازم آن، بدین خاطر است که انسانها بتوانند با اطاعت خداوند شایستگی ثواب، کمال و رحمت بیشتری را پیدا کنند و به خدا نزدیکتر شوند. تا وقتی انسان این عبادتها را انجام ندهد، نمیتواند آن رحمت را درک کند. خداوند این زمینه را برای انسان فراهم آورده است و حتی ملائکه نیز نمیتوانند ثوابهای اخروی را درک کنند. آن ثوابها برای انسان است و ملائکه در بهشت، خادم انساناند. قرآن خوشامدگویی فرشتگان به انسانهای صالح را اینگونه نقل میفرماید: الَّذینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَیِّبینَ یقُولُونَ سَلامٌ عَلَیكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُون؛(1) «آنان كه فرشتگان روحشان را مىگیرند، درحالىكه پاك و پاكیزهاند، ملائکه به آنها مىگویند: سلام بر شما! وارد بهشت شوید به خاطر اعمالى كه انجام مىدادید».
1. نحل (16)، 32.
درواقع ثوابهای بهشتی بر اثر عمل اختیاری انسان قابل تحصیلاند. بنابراین هنگامی که خداوند انسان را به عبادت خویش دعوت میکند و میفرماید: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون؛(1) «من جن و انس را خلق نکردم، مگر برای اینکه مرا عبادت کنند»، معنای دعوت او این نیست که شما عبادت کنید تا من از عبادت شما لذت ببرم. لازمة چنین سخنی این است که خداوند به عبادت ما احتیاج داشته باشد؛ درحالیکه خداوند هیچ احتیاجی ندارد. در آیاتی متعدّد از قرآن کریم آمده است که اگر همة انس و جن از نخستین تا واپسین، کافر شوند سر سوزنی به خدا ضرر نمیرسد و از او چیزی کم نمیشود. این دعوت بدین خاطر است که خداوند افاضه کردن رحمت را دوست دارد و راه رسیدن به آن رحمت، عبادت است. بنابراین باید بگوییم خداوند عالم را برای انسان آفریده و آثار حکمت خویش را در آن ظاهر کرده است تا انسان خدا را بشناسد و انگیزة عبادت و اطاعت او را پیدا کند و با اطاعت و عبادت خداوند، لیاقت دریافت رحمت و کمالی بیشتر را به دست آورد.
با تفسیری که برای هدف خلقت گفته شد، روشن میشود که همة این افعال برای خداوند مطلوب بالتبعاند؛ بدینمعنا که خداوند خیر محض است و ذات خویش را دوست دارد و هر چیز را به قدر بهرهای که از خیر داراست دوست دارد و هرآنچه مورد محبت خداست، خداوند خواهان تحقق آن است؛ ازاینرو همة آنچه را لازمة تحقق کمال انسان است، محقق کرده تا انسان بتواند به کمال برسد. بنابراین میتوان گفت خداوند همة این وسایل را فراهم کرده است تا انسان خداپرست شود؛ اما این اهداف هدف بالذات خداوند نیستند. اگر اینها هدف بالذات خداوند باشند، لازمهاش نیازمندی خداوند
1. ذاریات (51)، 56.
است؛ اما خداوند هیچ نیازی ندارد. ما باشیم یا نباشیم، نه سر سوزنی بر ملک خدا افزوده، و نه سر سوزنی از کمالات او کاسته میشود. همة هستی، باشند یا نباشند، نه چیزی از ابتهاج ذاتی خدا کم میشود و نه چیزی بر آن افزوده میگردد. بدون شک ما باید همه افعال خویش را برای رضای خداوند انجام دهیم و همچون موسی(علیه السلام) بگوییم: وَعَجِلْتُ إِلَیكَ رَبِّ لِتَرْضَى؛(1) «پروردگارا! و من بهسوى تو شتاب كردم، تا از من خشنود شوى». البته اگر میگوییم باید کاری کرد که خداوند راضی شود، درحقیقت تعبیری همراه مسامحه به کار میبریم. امام حسین(علیه السلام) در دعای عرفه به خداوند تبارکوتعالی عرض میکنند: إلهی تَقَدَّسَ رِضَاکَ أنْ تَکُونَ لَهُ عِلَةٌ مِنْکَ، فَکَیفَ یکُونُ لَهُ عِلَةٌ مِنِّی؛(2) «خدایا! رضای تو مقدس است از اینکه حتی از ناحیة خودت هم علتی داشته باشد (به تعبیر فلسفی، رضایت تو عین ذات توست و علت ندارد). پس چگونه میتواند علتی از ناحیة من داشته باشد؟»
سخن حضرت بدینمعناست که خداوند تعالی برای رضایت خویش، از خود هم برای ایجاد رضایتش علتی قرار نداده، و برای حصول آن، از علتی کمک نمیگیرد تا چه رسد به اینکه ما بخواهیم علتی برای رضایت او باشیم. اگر میگوییم باید خدا را راضی کنیم و تنها برای رضای او کار انجام دهیم، بدینمعناست که خود را به جایی برسانیم که متعلق آن رضا قرار گیریم. تحول و دگرگونی حالت، در خداوند راه ندارد. اینگونه نیست که ـ العیاذباللهـ خداوند گاه ناراحت باشد و گاهی خوشحال: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالا؛(3) «حمد تنها از آنِ خدایی است که حالتی برای او بر حالتی
1. طه (20)، 84.
2. سیدبنطاووس، اقبال الأعمال، ص349.
3. نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبة 65.
دیگر سبقت نمیگیرد». تحولات در وجود ما رخ میدهند و راهی به خداوند تعالی ندارند. ما باید لیاقت پیدا کنیم که مورد رضایت الهی قرار گیریم.
حضرت زهرا(علیها السلام) در این فراز، فلسفهای عظیم را برای خلقت تبیین فرمودهاند که ما بهصورت فشرده دربارة آن صحبت کردیم. البته باید به این نکته نیز توجه کرد که گاه با یک فعلِ خداوند، صد هدف تحقق مییابد و او با یک تیر صد نشان را میزند؛ ولی در مقام بیانِ آن برای ما، یکی از هدفها و حکمتهای سادة آن را بیان میکند. برای روشن شدن این نکته، مقدمهای را بیان میکنیم.
ما انسانها معمولاً برای رسیدن به هدفی تصمیم به انجام کاری میگیریم، اما ممکن است انجام آن کار آثار و لوازمی داشته باشد که ما اصلاً به آنها توجهی نداریم. برای نمونه هنگامی که غذا میخوریم، هدف ما سیر شدن است و اگر کمی عاقلتر باشیم، هدف ما این است که تجدید قوا کنیم تا بتوانیم عبادت کنیم. علاوه بر اینها، وقتی غذا میخوریم و آن را در دهان میجویم، ماهیچههای فک نیز بر اثر حرکت فک تقویت میشوند. اگر کسی مدتی دهانش را ببندد و دهان خود را اصلاً حرکت ندهد، بهتدریج ماهیچههای اطراف فک او ضعیف میشوند. بنابراین غذا خوردن، فک ما را نیز تقویت میکند؛ اما بسیاری از انسانها از چنین آثاری اصلاً خبر ندارند و اگر هم خبر داشته باشند، به آنها توجه ندارند. آیا اگر کسی واقعاً همة آثارِ سودمند غذا خوردن را بداند و حقیقتاً هنگام غذا خوردن، همة آن آثار را در نظر آورد، مشکلی پیش میآید؟ مسلماً اگر انسان هر اثر خیری را که
بر کاری مترتب میشود بداند و این آثار در اختیار او باشند و آنها را اراده کند، کار وی کاملتر خواهد بود.
هنگامی که خدای سبحان کاری را انجام میدهد، گاه با یک تیر صد نشان را میزند؛ اما گاهی یکی از هدفهای آن را برای ما بیان میکند و مقتضای صحبت با ما اینگونه سخن گفتن است؛ زیرا یا امکان بیان آن اهدافِ دیگر نیست، یا اگر هم ممکن باشد، ما توان درک آن را نداریم، یا اگر بگوید، برای ما اهمیتی ندارد. برای نمونه بیاییم چند لحظه به عظمت این آسمانها و کهکشانها بیندیشیم! بهراستی این دستگاه عظیم بااینهمه زیبایی برای چه اهدافی خلق شده است؟ گاه بین دو کهکشان هزاران سال نوری فاصله است و در دل هرکدام میلیونها و میلیاردها ستاره شناورند. جهان طبیعت بهقدری عظیم است که گاه ستارهای هزاران سال پیش خاموش شده است، اما تازه نور آن به ما میرسد و ما گمان میکنیم اکنون در حال نورافشانی است. چنین جهان عظیمی که عقل بشر را مدهوش کرده، بهگونهایکه نمیتواند تصوری از آن را داشته باشد، چه اهدافی را دنبال میکند؟ اگر بخواهند همة اهداف خلقت این کهکشانها را برای ما بیان کنند، آیا میتوانیم آنها را تصور کنیم؟ آن زمان که بشر گمان میکرد ستارگان گلمیخهایی هستند که در آسمان کوبیده شدهاند، اصلاً چنین اهدافی را میفهمید؟ اکنون نیز که بشر در علوم تجربی پیشرفتهایی داشته، توان درک بسیاری از حکمتهای عالم طبیعت را ندارد. خداوند در قرآن کریم میفرماید: وَهُوَ الَّذی جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَالْبَحْر؛(1) «و او كسى است كه ستارگان را براى شما قرار داد تا در تاریكیهاى خشكى و دریا، بهوسیله آنها راه یابید»؛
1. انعام (6)، 97.
اما آیا واقعاً خلقت این دستگاه عظیم تنها برای این است که ما راه خود را پیدا کنیم؟! یقیناً اینگونه نیست و این تنها هدفی کوچک از هزاران هدف است که برای ما بیان شده است. اگر خداوند بخواهد همة حکمتهایی را که در آسمانها نهفتهاند بیان کند، عقل ما درک نمیکند. البته همین هدف نیز مد نظر خدا هست، اما اهداف و حکمتهایی که این چرخ گردون دنبال میکنند، بیش از این است. خداوند جاهل نیست و همة آنها را میداند؛ اما اهدافی که در قرآن یا روایات بیان شدهاند به مقتضای حالی است که آن آیه در آن نازل شده و به مقتضای مخاطبی است که آن را میشنود؛ وگرنه اگر خداوند بخواهد همة حقایق را بیان کند، هم گفتار بسیار طولانی خواهد شد و هم از توان درک مخاطب خارج میشود. اگر مخاطب نتواند کلام خدا را درک کند، استفادهای هم از آن نمیبرد. پس ما نباید گمان کنیم اهدافی که بیان میشوند، اهدافی انحصاریاند و خداوند همة این کارها را فقط برای این اهداف محدود انجام داده است. اهدافی که بیان میشوند، تنها قسمتی از همة اهدافاند و بازگو کردن آنها، برای تربیت ما و بهرهمندی ما از آن نعمتهاست. ازآنجاکه قرآن هدایتگر مردم است (هُدًى لِّلنَّاس)(1) و ما باید با آن هدایت شویم، باید چیزی را بگوید که ما بفهمیم و بر ما اثر بگذارد. ازاینرو گاهی در میان اهداف متعدد، هدفی کوچک را بیان میکند تا غرض از بیان آن آیه برای آن مخاطبان تحقق یابد.
1. بقره (2)، 185.
صدیقة طاهره(علیها السلام) در بخش نخست خطبة مبارک خویش با بیان فرازهایی پرمحتوا و زیبا درسهایی از خداشناسی را تعلیم فرمودند. اکنون در بخش دوم از سخنان دُرَربار خویش، با بیانی که ویژة خاندان وحی و نبوت است، و در قالب شهادت به رسالت پدر گرامی خویش و بیان اوصاف ایشان به تبیین فلسفة نبوت و بعثت انبیای الهی پرداخته، اسراری بسیار مهم و دقیق را بیان میفرمایند که باید بدانها دقت كرد.
وَأَشْهَدُ أَنَّ أَبِی مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ إخْتَارَهُ قَبْلَ أَنْ أرْسَلَهُ وَسَمّاهُ قَبْلَ أن اجْتَباهُ وَاصْطَفاهُ قَبْلَ أن ابْتَعَثَه إذ الخَلائِقُ بِالْغَیبِ مَكْنُونَةٌ وَبِسَتْرِ الأهَاوِیلِ مَصونَةٌ وَبِنهایةَ الْعَدَمِ مَقْرُونَةٌ؛ و شهادت میدهم که پدرم بنده و فرستادة خداست. خدای تعالی او را انتخاب کرد پیش از آنکه او را بهسوی مردم بفرستد؛ و او را تعیین کرد پیش از آنکه او را برگزیند و او را تصفیه کرد پیش از اینکه او را مبعوث کند؛ آن هنگام که مخلوقات در عالم غیب پنهان بودند و پردههایی بسیار حیرتانگیز آنها را پوشانده بود و محافظت میکرد و مقرون به نهایت عدم بودند.
برای شرح این فراز از کلام زهرای مرضیه(علیها السلام) نخست واژگانی را که در این بخش
بهمنزلة وصف پیامبر(صلى الله علیه وآله) آورده شدهاند، بررسی میکنیم. تعابیر «أَرْسَل»، «إِبْتَعَث» یا «بَعَث» برای ما آشنایند و با آنها غریبه نیستیم. «ارسال» به معنای فرستادن و «بعث» و «ابتعث» هر دو به معنای برانگیختن است؛ اما ازاینجهت که بیشتر شدن حروف در کلمه بر فزونی معنا دلالت دارد (زیادة المبانی تدل علی زیادة المعانی)، میتوان گفت ابتعث به معنای بعثتی است که با دقت و حساب باشد. اوصاف دیگری چون «اختیار»، «اصطفاء» و «اجتباء» نیز در قرآن کریم برای انبیا بیان شدهاند که بهحسب رتبه بر ارسال یا بعث تقدم دارند.
قرآن وصف «اختیار» را برای حضرت موسی(علیه السلام) به کار برده است و پس از نقل داستان نخستین رویارویی او با وحی الهی میفرماید: وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَى؛(1) «و من تو را برگزیدم. پس به آنچه بر تو وحى مىشود، گوش فراده».
همچنین تعبیر «اصطفاء» برای بسیاری از انبیای الهی به کار رفته است، مانند: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْراهیمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمین؛(2) «خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید».
واژة «اجتباء» نیز دربارة انبیا استفاده شده است. خداوند در سورة آل عمران میفرماید: ما كانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَیبِ وَلكِنَّ اللَّهَ یَجْتَبی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاء؛(3) «و چنین نبود كه خداوند شما را از اسرار غیب، آگاه كند؛ ولى خداوند از میان رسولان خود، هركس را بخواهد برمیگزیند».
معمولاً این سه واژه در زبان فارسی همگی به «برگزیدن» معنا میشوند، اما
1. طه (20)، 13.
2. آل عمران (3)، 33.
3. آل عمران (3)، 179.
دقایقی که در زبان عربی برای هریک از این واژگان لحاظ شده مختلف است: واژة اصطفاء از «صفو» به معنای تصفیه کردن و چیزی را صاف و زلال كردن مشتق شده است؛(1) واژه اجتباء به معنای کشیدن بوده، معنایش به «عصاره چیزی را کشیدن» نزدیک است، و سرانجام واژه اختیار از مادة «خیر» و به معنای «چیزی را بهعنوان خیر برگزیدن» است.(2) واژه «سمّا» هنگامی به کار میرود که کسی را برای کاری نامزد و تعیین میکنند.
این اوصاف دربارة پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نیز به كار رفتهاند و در این خطبة شریف هم به آنها اشاره شده است؛ اما تعبیرات صدیقة کبری(علیها السلام) به معارف بلندی اشاره دارد که باید به آنها توجه کرد. حضرت زهرا(علیها السلام) تأکید میورزند که اختیار و اصطفای رسول گرامی اسلام، پیش از ارسال و بعثت ایشان بوده است. نخست ممکن است گمان شود مقصود حضرت این است که خداوند پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را چند سال پیش از مبعوث شدنشان، یعنی چند سال پیش از سن چهلسالگیِ ایشان برگزیده بود؛ اما جملههای بعدی بانوی دو عالم(علیها السلام) نشان از حقیقتی دیگر دارد.
معمولاً کسانی که بر این خطبة مبارک شرح نوشتهاند، در توضیح عبارت «وَبِنهایة العَدمِ مَقْرُونَة» گفتهاند موجودات از ازل معدوم بودند، و این عدم تا مرز به وجود آمدنشان امتداد داشت و واپسین مرحلة نبودشان، یعنی مرز بین وجود و عدم، نهایت عدم آنهاست؛ اما به نظر میرسد مراد از نهایت، تأکید در معدومیت است و این عبارت بدینمعناست که خداوند هنگامی رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) را برگزید که
1. ابنمنظور میگوید: والصَّفِیُّ: الخالِصُ من كلِّ شیءٍ؛ واصْطَفَاه: أَخذَه صفیّا (محمدبنمکرمابنمنظور، لسان العرب، ذیل مادة صفو).
2. محمدحسین راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ذیل واژه.
هیچچیز نبود؛ همانند برخی از آیات قرآن کریم که چنین معنایی در آنها مد نظر است: أَوَلا یذْكُرُ الإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ یَكُ شَیئا؛(1) «آیا انسان به خاطر نمىآورد كه ما پیش از این او را آفریدیم درحالىكه چیزى نبود؟!»؛ هَلْ أَتَى عَلَى الإِنسَانِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یَكُن شَیئًا مَّذْكُورًا؛(2) «آیا زمانى طولانى بر انسان گذشت كه چیزی قابل ذكر نبود؟»
بههرحال حضرت میفرمایند آن هنگام که مخلوقات در چنین وضعی بودند، خدای سبحان پیامبر را برگزید و برای رسالت نامگذاری کرد و سپس در این عالم در زمان خاصی او را مبعوث به رسالت فرمود.
بر اساس آنچه در روایات آمده، نور رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و ائمة اطهار(علیهم السلام) پیش از این عالم خلق شده است. نقل شده است که جابر از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پرسید نخستین مخلوق خدا چه بود؟ پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمودند: یا جَابِرُ أوَّلُ مَا خَلَقَ اللهُ نُورُ نَبِیِّک؛(3) «ای جابر! نخستین چیزی که خداوند خلق کرد، نور نبی تو بود».
شاید بتوان گفت این مضمون که پیش از این عالم محسوس، مخلوقی به نام نور وجود داشته و این نور با وجود مقدس پیغمبر اکرم و ائمة اطهار(علیهم السلام) اتحاد داشته، بیش از حد تواتر است و حتی در کتب روایی اهلسنت نیز آمده است. در روایتی از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در یکی از کتابهای مهم اهلسنت میخوانیم: «من و علی چهاردههزار سال پیش از
1. مریم (19)، 67.
2. انسان (76)، 1.
3. حسنبنمحمد دیلمی، غرر الأخبار، ص195.
خلقت حضرت آدم، نوری در محضر خدا بودیم. پس از آنکه خداوند آدم را خلق کرد، آن نور را دو قسم کرد: یک جزء من و یک جزء علی».(1)
بااینحال درک حقیقتِ این مطلب بسیار دشوار است. ما تعبداً آن را قبول داریم، اما کنه آن را بهدرستی درنمییابیم. افراد سطحینگر گمان میکنند این نور چیزی همانند نور چراغ یا نور خورشید بوده است؛ اما با دقت در سخنان پیشوایان معصوم(علیهم السلام) روشن میشود که آن نور با نورهای طبیعی بسیار تفاوت دارد. نوری که به وجود نازنین پیامبر گرامی اسلام و ائمة اطهار(علیهم السلام) نسبت داده شده چیزی است که از یک پرتو آن، بهشت آفریده شده است؛(2) بهشتی که قرآن در وصف آن میفرماید: جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْض؛(3) «گسترة بهشت به اندازة پهنة همة آسمانها و زمین است».
چنین وجود عظیمی از آن نور آفریده شده است. ملائکه، لوح، قلم و... از آن نور آفریده شدهاند.(4) دشواری مطلب هنگامی بیشتر میشود که میشنویم این نور، علمی فوق علوم متصوَّرِ ما داشته، بلکه علوم همة مخلوقات بعدی از آن پدید آمده است و ملائکه، تسبیح خدا را از آن فراگرفتهاند!(5)
طبعاً آن مقام، زمانی، مکانی یا فضایی نبوده است؛ زیرا این نور نخستین مخلوق بوده و زمان، مکان و فضا از آن پدید آمدهاند. باید اعتراف کرد که عقل ما از درک حقیقت این نور
1. احمدبنحنبل، فضائل الصحابه، ص823، ح1130. در بسیاری از مصادر روایی شیعه و سنی، تقسیم این نور در صلب جناب عبدالمطلب روایت شده است (ر.ک: محمدبنعلیبنبابویه، الخصال، ج2، ص481؛ علیبنحسنبنعساکر، تاریخ دمشق الکبیر، ج45، ص52).
2. ر.ك: ابوالفضلبنشاذان قمی، الروضة فی فضائل امیر المؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام)، ص112.
3. آل عمران (3)، 133.
4. ر.ك: حسنبنمحمد دیلمی، غرر الأخبار، ص197.
5. ر.ک: علیبنابراهیم قمی، تفسیر قمی، ج2، ص228.
عاجز است. آنچه اندکی انسان را آرام میکند، این است که خدای سبحان خودش را نیز نور معرفی کرده است: اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْض؛(1) «الله نور آسمانها و زمین است».
قطعاً میدانیم که خداوند تبارکوتعالی نور حسی نبوده، تجزیهپذیر نیست. نور مادی از هفت رنگ ترکیب یافته و به ذرات بسیار ریز تجزیهپذیر است. هر چقدر نور حسی را بزرگ فرض کنیم، باز بدینمعناست که بر تعداد امواج آن افزوده شده است؛ اما خداوند نوری است که در عین وحدت و بساطت، از همة مخلوقات بزرگتر است. البته بزرگی او، بزرگی جسمانی نیست. ما نور خدا را از نقایص تنزیه کرده، میگوییم خدا نور است؛ اما نوری که حجم، زمان و مکان ندارد و نیازمند جوهری نیست که به آن قائم باشد. درضمن تجزیهپذیر هم نیست و راهی به فهم کنه آن نداریم. ما نهتنها از درک کنه نور خدا، که از درک حقیقت نور رسولالله نیز ناتوانیم. تنها از طریق سخنان پیشوایان معصوم خویش بهاجمال میفهمیم که خداوند چنین مخلوقی هم دارد و بیتردید نوری که نخستین مخلوق خداست و خداوند آن را از نور خود آفریده است، با او سنخیت دارد، نه با انوار مادی و حسی. بنابراین همین اندازه میتوانیم بگوییم كه آن مخلوق بهقدری پاک است که اگر در این عالم ماده بخواهیم آن را به چیزی تشبیه کنیم باید بگوییم مانند نور است؛ و همانطور که روشن شدن هر جسمی در این عالم نیازمند نور است، همة موجودات این عالم نیز چنین نیازی به آن موجود دارند. اوست که باید بر موجودات بتابد تا روشن شوند. از اوصاف روز قیامت این است که زمین به نور خدا روشن میشود: وَأَشْرَقَتِ الأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا؛(2) «و زمین به نور پروردگارش روشن میشود».
1. نور (24)، 35.
2. زمر (39)، 69.
بنا بر روایات، نوری که خدای سبحان در این آیة شریفه به خود استناد میدهد، نور اهلبیت(علیهم السلام) است.(1) البته زمین در آن روز به چیزی دیگر تبدیل میشود که باز حقیقت آن برای ما روشن نیست: یَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْضُ غَیرَ الأَرْضِ وَالسَّماواتُ وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار؛(2) «در آن روز كه این زمین به زمین دیگر، و آسمانها مبدل مىشود، و آنان در پیشگاه خداوند واحد قهار ظاهر مىشوند».
در آن روز زمین به نور خداوند روشن میشود. خداوند این نور را به خود نسبت میدهد و این نشان از پاکی و قداست آن نور دارد؛ مانند آنجا که روحِ دمیدهشده در آدم را به خود نسبت میدهد: نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی؛(3) «از روح خودم در آن دمیدم».
این حقایق در روایات برای ما بیان شدهاند و ما خداوند را هزاران بار شکر میکنیم که ما را با این معارف آشنا کرد. این معانی آنقدر بلندند که صدها فیلسوف و حکیم از درک حقیقت آن قاصرند، مگر کسانی که خدای سبحان دیدة قلب آنها را با آن حقیقت آشنا ساخته و آن نور را بهگونة حضوری نشانشان داده است. نمونة بارز چنین قلب پاکی، قلب مطهر مولا امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) است که پردهها از برابر چشم او کنار رفته، میفرمودند: لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یقِینا؛(4) «اگر پردهها کنار روند، چیزی بر یقین علی افزوده نخواهد شد».
صدیقة طاهره(علیها السلام) هنگامه برگزیده شدن پیامبر گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) را پیش از خلقت این
1. ر.ك: علیبنابراهیم قمی، تفسیر قمی، ج2، ص253.
2. ابراهیم (14)، 48.
3. حجر (15)، 29.
4. عبدالواحدبنمحمد تمیمی آمدی، غرر الحکم ودرر الکلم، ص119، ح2086.
عالم دانسته، میفرمایند: إذِ الخَلائِقُ بِالْغَیبِ مَكْنُونَةٌ وَبِسَتْرِ الأهَاوِیلِ مَصْونَةٌ وَبِنهایةَ الْعَدَمِ مَقْرُونَة؛ «آن هنگام که مخلوقات در عالم غیب مستور و پنهان بودند و پردههایی بسیار حیرتانگیز آنها را میپوشاند و محافظت میکرد و مقرون به نهایت عدم بودند».
حضرت زهرا(علیها السلام) میفرمایند پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) قبل از این عالم، برگزیده شده است؛ اما این «قبل بودن» به چه معناست؟ آیا مقصود این است که مثلاً اگر عمر این عالم یکمیلیارد سال است، ایشان یک سال قبل از یکمیلیارد سال پیش برگزیده شده است؟ در برخی از روایات، دربارة بعضی از موجودات آن عالم آمده که خداوند آنها را دوهزار سال قبل آفریده است. آیا این نور هم اینگونه است؟ آیا مراد از سال در اینجا سالی است که 365 روز دارد، یا معیار دیگری در كار است؟ معمولاً آنچه ما از این قبل و بعدها درمییابیم، قبل و بعد زمانی است؛ اما آیا قبل از اینکه همة این خلایق آفریده شوند، زمانی وجود داشته است؟
فرض این است که این مخلوق، نخستین مخلوق است و اگر پیش از آن زمانی وجود داشته است، زمان نخستین مخلوق خواهد بود! ازاینرو بعید است که این قبل، قبل زمانی باشد؛ بهویژه آنكه ارتباط آن نور، تنها با موجوداتی نیست که هنوز هیچچیز نیستند، بلکه آن نور بر همة موجودات تا روز قیامت میتابد. وقتی همة آنها از آن نور آفریده شدهاند، از آن جدا نیستند و آن نور در همة آنها حضور دارد و اگر زمین با آن نور روشن میشود، بهشت بهطریقاولی با آن نور روشنی مییابد.
احاطه به همة حوادثی که اکنون در عالم وجود در حال روی دادن هستند، قدرت علمی بسیار گستردهای میطلبد، تا چه رسد به احاطة علمی بر همة حوادث گذشته،
حال و آینده. درک چنین عظمتی بسیار دشوار است. ما معتقدیم که خداوند نهتنها حوادث گذشته، حال و آینده را میداند، که گذشته، حال و آینده به یک اندازه برای او حاضرند. چنین نیست که وقتی امروز میآید، او دیگر دیروز یا فردا را نبیند. علم خدا علم حصولی و صورت ذهنی نیست که بگوییم او میداند دیروز چه حوادثی روی دادهاند؛ بلکه همة گذشته، حال و آیندة عالم نزد خداوند حضور دارند. برای او صبح و شب، و دیروز و امروز معنا ندارد؛ چنانکه در روایتی آمده است: لَیسَ عِنْدَ رَبِّکَ صَباحٌ ولا مَساء؛() «نسبت به خدای تو، صبح و شامی نیست».
اگر شما پشت پنجرهای نشسته باشید که قطاری از مقابل آن میگذرد و موقعیت شما بهگونهای باشد که تنها یکی از واگنهای آن قطار را میتوانید ببینید و برای دیدن واگنهای بعدی باید این واگن بگذرد، در این صورت شما واگن دوم را وقتی میبینید که اولی گذشته و سومی هنوز نیامده باشد و در حال دیدن واگن دوم، واگنهای اول و سوم را نمیبینید؛ اما اگر به پشتبام رفته، بر مسیر قطار اشراف داشته باشید، میتوانید همة واگنها را یکجا ببینید. این واگنها در جای خود قبل و بعد دارند، اما برای شما که بر پشتبام ایستادهاید و بر همه احاطه دارید، همه یکجا حاضرند. وضعیت عالَمی که ما در آن زندگی میکنیم، همانند چنین وضعیتی است. ما همة رویدادها را با مقیاس این پنجره میسنجیم. از این دیدگاه، هنگام وقوع رویداد دوم، نه رویداد اول هست و نه رویداد سوم. اگر بخواهیم مثالی ظریفتر را ترسیم کنیم، میتوانیم کرهای را در نظر بگیریم و قطری برای آن رسم کنیم. اگر روی قطر فرضی، نقاطی را بهترتیب در نظر بگیریم، کدامیک از این نقاط به محیط کره نزدیکترند؟ پاسخ این است که این امر
1. فخرالدینبنمحمد طریحی، مجمع البحرین، ج2، ص382.
بستگی دارد به اینکه ما نقاط را با كدام بخش محیط بسنجیم. محیط کره بر همة اجزای درون کره یکجا احاطه دارد؛ اما در درون آن، تقدم و تأخر، بالا و پایین و پیش و پس فرض میشود و هریک از اینها وابسته به جایی است که مقایسه با آن صورت میگیرد. اگر ما چنین تصور کنیم که عالم محسوسات سقف و مرزی دارد، هنگامی که از این مرز فراتر برویم به عالَم دیگری میرسیم که بر عالم طبیعت احاطه دارد؛ نهتنها بر محیط این عالم چیره است، که بر درون آن نیز احاطه دارد؛ همانند کرههای متداخل که کرههای بزرگتر بر درون کرههای کوچکتر احاطه دارند. در این صورت عالَم محیط، تقدم و تأخرهای داخل عالَم محاط را ندارد.
بسیار معروف است که برخی از اولیای خدا رویدادهای گذشته و گاه آینده را میدانستند و بلکه میدیدند. تفسیر این حقیقت این است که روح انسان، موجودی فراتر از این قالب مادی است و خداوند قدرتی به آن داده که میتواند از عالم ماده فراتر برود. این حالت مانند وقتی است كه کسی بر بام ایستاده و بر جاده احاطه دارد. در این صورت برای او گذشته، حال و آینده یکساناند. برخی بزرگان نقل کردهاند که از اولیای خدا کسانی بودهاند که پس از ریاضتها و عبادتهای بسیار، توفیق دیدن روز غمبار عاشورا را یافتهاند. این چه امر عجیبی است و چگونه چنین چیزی ممکن است؟! تعبیر آشنا با ذهن ما این است که میگوییم همة رویدادها در لوح محفوظ یا لوح محو و اثبات وجود دارند. این لوح، نه لوحی معمولی، بلکه عالمی است که میتواند همة گذشته، حال و آینده را یکجا در خود جمع كند. عالم نور، عالمی غیر از این عالم دنیا و غیر از این مجموعة اجسام است که ما در آن زندگی میکنیم. وقتی میگوییم عالَم، تنها همین عالم جسمانی و مادی در ذهن ما نقش میبندد و عوالم دیگر را جزو عالَم
حساب نمیکنیم. قرآن نیز در برخی از آیات بهگونهای سخن میگوید که گویا عالَم را تنها همین عالَم دنیا میداند و این شاید ازآنروست که خداوند میخواهد با ما مماشات كند و تعبیراتی را به کار برد که برای ما فهمپذیر باشند. برای مثال قرآن کریم میفرماید: یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَیُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتاب؛(1) «خداوند هرچه را بخواهد محو، و هرچه را بخواهد اثبات مىكند؛ و امّالكتاب نزد اوست».
در این آیة شریفه، خداوند میفرماید امالکتاب که همة حوادث در آن هستند، نزد اوست. بیتردید چنین موجودی مخلوق خداست و اگر گفته میشود «نزد خداست»، مقصود این است که در عالَمی است غیر از این عالَم ما، و آن عالَم بر عوالمی که ما با آنها آشناییم احاطه دارد و گذشته، حال و آیندة این عالم برای آن برابرند. اگر کسی با آن عالم که عالم لوح محفوظ است، ارتباط یابد رویدادهای گذشته، حال و آینده را مشاهده میکند، بدون اینکه به گذشت زمان نیاز داشته باشد.
اگر این فرضیه که نحوة احاطة عالم ورای طبیعت را بر عالم طبیعت تبیین میكند و بزرگانی آن را تقریب فرمودهاند، صحیح باشد ـ بعید هم به نظر نمیآیدـ در شرح سخن صدیقة طاهره(علیها السلام) که فرمودند: «خدای سبحان پدرم را قبل از رسالتْ اختیار فرمود، در آن هنگام که هنوز مخلوقات این عالم به وجود نیامده بودند»، میتوان گفت نوری که خداوند پیش از آفرینش خلایق آفرید، در عالَم دیگری غیر از این عالم دنیا که ما در آن زندگی میکنیم بوده و آن عالَم بر همة آنچه در این عالَم است احاطه دارد؛ چراکه زمان جزء عالم ماده است و آن عالم، فوق زمان و محیط بر زمان است.
نکتة ظریفی که باز از برخی آیات قرآن میتوان استظهار کرد این است که عالَم
1. رعد (13)، 39.
جسمانی و همة آنچه در آن هست، به برکت عالم فوقانی لباس هستی به تن کرده، و درحقیقت شعاع و پرتوی از آن است. قرآن میفرماید: وَإِنْ مِنْ شَیءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ؛(1) «و خزاین همهچیز، تنها نزد ماست؛ ولى ما جز به اندازة معین آن را نازل نمىكنیم».
مقصود از «نزد ما» همان عالمی است که پیش خداست، نه پیش ما. خدای سبحان میفرماید هرچه شما در این عالم ببینید، مخازن آن پیش خداست و از آن مخازن با حد و حدودی ویژه در این عالم نازل میشود.
ممکن است پرسیده شود انواری که خداوند در عالم نور آفرید و در پیشگاه الهی حضور داشتند و حول عرش الهی حلقه زده بودند، چه نسبتی با وجود مادی چهاردهمعصوم(علیهم السلام) دارند؟ ما میدانیم اشرف مخلوقات که عزیزترین و شریفترینِ آن انوار، و نخستین مخلوق الهی است، نور پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) است؛ اما پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) هزاران سال پس از آفرینش حضرت آدم در منطقهای بیابانی، خشک و سوزان متولد شدند. ایشان كودك یتیمی بودند که پس از رشد تدریجی و پیمودن مراتب كمال، در سن چهلسالگی به رسالت مبعوث شدند و پس از آن هرچه آن حضرت بیان میکردند، وحی الهی بود که به ایشان القا میشد. قرآن کریم نیز میفرماید:
وَكَذلِكَ أَوْحَینا إِلَیكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْری مَا الْكِتابُ وَلاَ الإیمان وَلكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا
1. حجر (15)، 21.
وَإِنَّكَ لَتَهْدی إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ؛(1) و همانگونه [كه بر پیامبران پیشین وحى فرستادیم] بر تو نیز روحى را به فرمان خود وحى كردیم. تو پیش از این نمىدانستى كتاب و ایمان چیست؛ ولى ما آن را نورى قرار دادیم كه بهوسیلة آن هركس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت مىكنیم؛ و همانا تو بهسوى راه راست هدایت مىكنى.
همچنین در سورة ضحی میخوانیم: أَلَمْ یَجِدْكَ یَتیماً فَآوى * وَوَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى؛(2) «آیا او تو را یتیم نیافت و پناه داد؟! و تو را گمشده یافت و هدایت كرد». نیز در سورة شرح آمده است: أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَك * وَوَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَك * الَّذی أَنْقَضَ ظَهْرَك * وَرَفَعْنا لَكَ ذِكْرَك؛(3) «آیا ما سینة تو را گشاده نساختیم، و بار سنگین تو را از تو برنداشتیم؛ همان بارى كه سخت بر پشت تو سنگینى مىكرد؟ و آوازة تو را بلند ساختیم».
همة این امور در این عالم در ظرف زمانی ویژهای روی دادند. حال وجود مقدس نبی مکرم اسلام(صلى الله علیه وآله) که بهتدریج در این عالم رشد کرد و به رسالت مبعوث شد، چه نسبتی با آن نوری دارد که پیش از این عالم آفریده شده، همة خیرات عالم از آن نشئت گرفتهاند و درواقع هدف اصلی آفرینش بوده است؟
در نگاه سطحی ممکن است تصور شود که همانگونه که خاک مبدأ آفرینش بدن ماست، وقتی هم خدا میفرماید: نور پیغمبر را پیش از عالم خلق کردیم، یعنی مبدأ
1. شورا (42)، 52.
2. ضحی (93)، 6ـ7.
3. شرح (94)، 1ـ4.
آفرینش پیغمبر، نور بوده است؛ بدینمعنا که خدا نوری را آفرید که سپس پیغمبر را از آن بیافریند، و همانگونه که خاک خودش نه چیزی میفهمد و نه ارزش درخور توجهی دارد، آن نور نیز گرچه از خاک بهتر بود، کمال، قدرت و شعوری نداشت. اگر با این تصور بخواهیم در بین موجودات مادی ارزشگذاری کنیم، باید بگوییم خاک در پستترین مراتب است؛ آتش در مرتبهای بالاتر است و کمی بالاتر نیز نور قرار دارد. وقتی میگوییم انسان از خاک آفریده شده است، بدینمعنا نیست که خاک همة کمالات انسانی را دارد، بلکه انسان باید بهتدریج آن کمالات را به دست آورد. همچنین وقتی میگوییم ابلیس از آتش خلق شده است، بدینمعنا نیست که آتش همة کمالات را دارد؛ اما به جهت بالاتر بودن از خاک، موجودی که از آتش خلق شده است ویژگیهایی دارد که موجود خاکی فاقد آنهاست. برای نمونه نور با سرعت بسیار حرکت میکند. وقتی میگویند پیغمبر از نور آفریده شده، ممکن است این تصور به ذهن آید كه گرچه آن نور از خاک و آتش بالاتر و از نورهای این عالم پرنورتر و لطیفتر است، کمالی نداشته است. این نور آفریده شده بود تا بعدها وجود پیامبر و ائمة اطهار(علیهم السلام) از آن خلق شوند. همانگونه که خاک و آتش، مادهای ابتداییاند و به موجودی که از آنها خلق میشود کمالی نمیبخشند و تنها آتش اندکی شریفتر است، این نور نیز گرچه شریفتر از خاک و آتش است، صرفاً مادهای ابتدایی است. خدا به پیامبر و امامان افتخار داده و منشأ وجودشان را چیزی بهتر از خاک قرار داده است!
بااینهمه هنگامی که به اوصاف این نور در روایات دقت میكنیم، درمییابیم که آن نور، حقیقتی بالاتر از مادهای ابتدایی و نوری ساده دارد. ازاینرو به برخی از روایات پرشماری که در کتب مختلف شیعه و سنی دربارة حقیقت این نور وارد شدهاند اشاره میکنیم.
در روایات یادشده نهتنها از نور پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، که از نور اهلبیت ایشان(علیهم السلام) نیز سخن به میان آمده است. ازاینرو ویژگیهای بیانشده در این روایات را میتوان به همة این چهارده نور نسبت داد.
در روایتی از امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) چنین نقل شده است:
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى أَحَدٌ وَاحِدٌ تَفَرَّدَ فِی وَحْدَانِیَّتِهِ ثُمَّ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ فَصَارَتْ نُورا ثُمَّ خَلَقَ مِنْ ذَلِكَ النُّورِ مُحَمَّدا(صلى الله علیه وآله) وَخَلَقَنِی وَذُرِّیتِی ثُمَّ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ فَصَارَتْ رُوحاً فَأَسْكَنَهُ اللَّهُ فِی ذَلِكَ النُّورِ وَأَسْكَنَهُ فِی أَبْدَانِنَا فَنَحْنُ رُوحُ اللهِ وَكَلِمَاتُه؛(1) بهراستی که خداوند تباركوتعالى یكتا و بىهمتاست و در وحدانیت خود بىنظیر است. سپس تكلم به كلمهاى كرد. آن كلمه نوری شد. سپس از آن نور محمد(صلى الله علیه وآله)، من و ذریهام را آفرید. سپس تكلم به كلمهاى كرد. آن كلمه روح شد. پس خداوند روح را در آن نور ساكن ساخت، و در بدنهاى ما قرار داد. پس ما روحاللَّه و کلمات او هستیم.
بر این اساس میتوان گفت خداوند خودش بود و خودش؛ سپس سخنی گفت و آن سخن نوری شد. بنا بر قراین، این سخن، همان «قال له کن» است. پس خداوند
1. حسنبنسلیمانبنمحمد حلی، مختصر البصائر، ص131.
پیامبر اکرم، امیرالمؤمنین و ذریة ایشان(علیهم السلام) را از همان نور آفرید. سپس سخنی گفت، و آن سخن روح شد (معلوم میشود آن نور غیر از روحی است که در این عالم متعلق به بدنهاست و مقامی بالاتر از مقام روح انسانی دارد) و این روح را در آن نور جای داد تا اینکه بدنهای چهارده نور مقدس آفریده شدند. آنگاه خداوند روح را در بدنهای ایشان دمید.
بنا بر این روایت، معنای سخن صدیقة طاهره(علیها السلام) که فرمودند «خداوند پیامبر را، پیش از اینکه خلایق از عالم غیب به شهود بیایند، برگزید» این است که گزینش مزبور در عالَمی فوق این عالَم صورت گرفته است که از آن به «عالم نور» تعبیر میشود. امیدواریم خدای سبحان به برکت نور چهاردهمعصوم(علیهم السلام) سر سوزنی از آن نور را نیز بر دلهای ما بتاباند.
در روایتی از امام باقر(علیه السلام) آمده است:
كُنَّا نُوراً بَینَ یدَی اللَّهِ قَبْلَ خَلْقِ خَلْقِهِ فَلَمَّا خَلَقَ الْخَلْقَ سَبَّحْنَا فَسَبَّحُوا وَهَلَّلْنَا فَهَلَّلُوا وَكَبَّرْنَا فَكَبَّرُوا؛(1) ما در پیشگاه خداوند نوری بودیم، پیش از اینکه عالم را بیافریند. هنگامی که خداوند خلایق را آفرید، ما تسبیح گفتیم و آنها آموختند و تسبیح گفتند، و ما تهلیل (لا اله إلاّ الله) گفتیم و آنها آموختند و تهلیل گفتند، و ما تکبیر گفتیم و آنها آموختند و تکبیر گفتند.
1. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج25، ص24.
دربارة معنای این روایت و تبعیت خلق از تسبیح نور چهارده نور مقدس، دو احتمال هست: احتمال اول اینکه دیگران در همان عالم انوار، تسبیح، تهلیل و تکبیر را آموختند و همانجا این اذکار را گفتند؛ و احتمال دوم این است که هرکسی تا روز قیامت تسبیح، تهلیل و تکبیر گوید، به برکت تسبیح و تهلیل آن انوار مقدس، و به یک معنا پژواکی از تسبیح، تهلیل و تکبیر آنهاست. معنای اخیر حقیقتی است که از بسیاری از روایات استفاده میشود. در زیارتی از زیارات امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) آمده است: فَمَا شَیءٌ مِنَّا إِلاَّ وَأَنْتُمْ لَهُ السَّبَبُ وَإِلَیهِ السَّبِیل؛(1) «هیچ خیری از ما سر نمیزند، مگر اینکه شما سبب و راه انجام آن هستید».
این معارف، حقایقی هستند که در برخی روایات به آنها اشاره شده است و اگر استبعادی به ذهن ما میآید، به خاطر عدم شناخت ما از امام است. گمان میکنیم آنها نیز انسانهایی هستند مانند ما که علمشان اندكی بیشتر است؛ اما در زیارت جامعه میخوانیم که اصلاً خلقت ایشان با خلقت ما بسیار متفاوت است. به یک معنا با آفرینش آن انوار مقدس کار خلقت تمام بود و پس از آن هرچه خدا آفریده، طفیلی آن ذوات مقدس است که در بحث هدف آفرینش، توضیح آن گذشت.
برای تأیید احتمال دومی که دربارة تبعیت خلق از تسبیح اهلبیت(علیهم السلام) مطرح کردیم، از واقعیتی در زندگی خویش که شاهد نقلی نیز دارد میتوان بهره گرفت. گاهی انسان حس میکند نسیمی روحانی قلب او را نوازش میدهد. در روایتی نیز چنین آمده است: إِنَّ لِرَبِّكُمْ فِی أَیّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ أَلا فَتَعَرَّضُوا لَهَا؛(2) «همانا گاه
1. همان، ج99، ص92.
2. همان، ج68، ص221.
از جانب خدای شما نسیمهایی برایتان میوزند؛ آگاه باشید که خود را در معرض آن نسیمها قرار دهید».
گاه انسان احساس میکند که دوست دارد عبادت کند، نماز بخواند و به یاد خدا باشد؛ گاه نیز برعکس، از عبادت اشمئزاز پیدا میکند. تفسیر این موضوع در فرهنگ اسلامی و بهویژه فرهنگ شیعی ما این است که آن نسیمها، نسیمهای رحمتی هستند که بهواسطة ملائکة رحمت میوزند، و حالت اشمئزاز از خوبیها، ناشی از وساوس شیطانی است که از انفاس رذیله و پلید شیاطین پخش میشوند. با دقت در جملهای که از زیارت حضرت ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) آوردیم، روشن میشود که همة خوبیها از برکت توجهات صاحبالامر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند. او این انوار پاک را در عالم پخش میکند؛ ولی همه ظرفیت دریافت آن را ندارند. هرگاه دلی پاک داشته باشیم، میتوانیم آن نور را دریافت کنیم. آنگاه انگیزة کار خیر مییابیم.
در روایتی دیگر از نبی مکرم اسلام(صلى الله علیه وآله) آمده است:
ثُمَّ خَلَقَ الْمَلَائِكَةَ فَسَبَّحْنَا فَسَبَّحَتِ الْمَلَائِكَةُ وَهَلَّلْنَا فَهَلَّلَتِ الْمَلَائِكَةُ وَكَبَّرْنَا فَكَبَّرَتِ الْمَلَائِكَةُ فَكَانَ ذَلِكَ مِنْ تَعْلِیمِی وَتَعْلِیمِ عَلِی؛(1) خداوند تعالی [پس از خلق نور من و علی] ملائکه را خلق کرد. پس ما تسبیح گفتیم و ملائکه نیز تسبیح گفتند، و ما تهلیل
1. حسنبنابیالحسن دیلمی، إرشاد القلوب إلی الصواب، ج2، ص405؛ سیدشرفالدین حسینی استرآبادی، تأویل الآیات الظاهرة، ص488.
گفتیم، پس ملائکه نیز تهلیل گفتند، و ما تکبیر گفتیم، پس ملائکه هم تکبیر گفتند. پس آن از تعلیم من و علی بود.
در روایتی از امام رضا(علیه السلام)، به علت تسبیح گفتن ملائکه نیز اشاره شده است:
أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ أَرْوَاحُنَا فَأَنْطَقَهَا بِتَوْحِیدِهِ وَتَمْجِیدِهِ ثُمَّ خَلَقَ الْمَلائِكَةَ فَلَمَّا شَاهَدُوا أَرْوَاحَنَا نُوراً وَاحِداً اسْتَعْظَمَتْ أَمْرَنَا فَسَبَّحْنَا لِتَعْلَمَ الْمَلَائِكَةُ أَنَّا خَلْقٌ مَخْلُوقُونَ وَأَنَّهُ مُنَزَّهٌ عَنْ صِفَاتِنَا فَسَبَّحَتِ الْمَلَائِكَةُ بِتَسْبِیحِنَا وَنَزَّهَتْهُ عَنْ صِفَاتِنَا فَلَمَّا شَاهَدُوا عِظَمَ شَأْنِنَا هَلَّلْنَا لِتَعْلَمَ الْمَلَائِكَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّا عَبِیدٌ وَلَسْنَا بِآلِهَة؛(1) نخستین چیزی که خدای عزوجل آفرید، ارواح ما بود. پس به توحید و تمجید خودش آنها را به نطق درآورد. سپس ملائکه را خلق کرد. هنگامی که ملائکه ارواح ما را که نوری واحد بود، مشاهده کردند امر ما را عظیم یافتند. پس ما تسبیح گفتیم تا ملائکه بدانند که ما مخلوقیم و خدای تعالی از صفات ما منزه است. پس تسبیح گفتیم و ملائکه به تسبیح ما تسبیح گفتند و ما خداوند را از صفات خود پاک شمردیم. پس وقتی عظمت شأن و مقام ما را دیدند، ما لا اله إلا الله گفتیم تا ملائکه بدانند که ما بندهایم و خدا نیستیم.
از لحن کلام در این روایت استفاده میشود که ملائکه وقتی عظمت نور اهلبیت(علیهم السلام) را دیدند، گمان کردند که این نور، نور خداست و اهلبیت(علیهم السلام) برای دفع این توهم، تسبیح
1. محمدبنعلیبنبابویه، عیون أخبار الرضا(علیه السلام)، ج1، ص262.
گفتند و آنگاه آنها نیز آموختند و تسبیح گفتند. این معانی با آن تصور که آن نور همچون خاک و آتش، صرفاً منشأ پیدایش جسم پیغمبر در این عالم بوده، بسیار متفاوت است. آن نور، نوری است که پس از خلقتش، همة برکات دیگر طفیلی وجود آن هستند. حتی ملائکة مقربین، تسبیح خدا را از آنها یاد میگیرند و اگر آن احتمالی که پیشتر دربارة تبعیت خلایق از تسبیحِ نور پیامبر و اهلبیت(علیهم السلام) مطرح کردیم پذیرفتنی باشد، باید گفت نهتنها تسبیح ملائکه، بلکه تسبیح هر مخلوقی پژواکی از تسبیح آنهاست.
در زیارت جامعة کبیره میخوانیم: خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ حَتَّى مَنَّ عَلَینَا بِكُم؛(1) «خداوند شما را بهصورت انواری خلق کرد که به دور عرش خدا حلقه زده بودید، تا زمانی که به سبب شما بر ما منت گذاشت».
«محدقین» در اینجا بدینمعناست که انوار اهلبیت(علیهم السلام) همچون حدقة چشم که دور چشم را گرفته، گرداگرد عرش الهی قرار داشتند. «حدقه» نیز از همین ماده است. به باغ نیز حدیقه گویند؛ زیرا دور آن را حصاری گرفته است. نور اهلبیت(علیهم السلام) حول عرش الهی بود تا اینکه خداوند بر ما منت گذاشت و آن قدیسان را به این عالَم آورد. در این فقره از زیارت جامعه بهصورت ارسال مسلم خطاب به اهلبیت(علیهم السلام) آمده است که شما پیش از آفرینش این عالم، بهصورت نور آفریده شده، و اطراف عرش خدا را احاطه کرده بودید. شاید این تعابیر کنایه از این معنا باشند که نزدیکترین موجودات به خدای تعالی اهلبیت(علیهم السلام) هستند که فاصلهای با او ندارند.
1. همو، من لا یحضره الفقیه، ج2، ص613.
البته ما ادعا نمیکنیم که همة این روایات متواترند. آنچه متواتر است، خبر از وجود عالَم نور است؛ اما این روایات نیز قابل رد نیستند و تنها به دلیل ضعف یک راوی نمیتوانیم این احادیث را تکذیب کنیم. آیا اگر گاهی از کسی دروغ شنیده شود، بدینمعناست که همیشه دروغ میگوید؟ علامه طباطبایی(رحمه الله) در جلساتی که مدتی شبهای پنجشنبه و جمعه برگزار میکردند، از کتاب بحار الأنوار روایت میخواندند. ایشان حتی روایاتی را میخواندند که نه سندی معتبر داشتند و نه دلالتی متقن، و میفرمودند: نَرُدُّ عِلْمَهُ إلی أهلِه.(1)
تاکنون به وجود نورانی و جسمانی پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) اشاره كردیم و روشن شد که آن نور حقیقتی بالاتر از یک مادة ابتدایی و نوری ساده دارد. اینک باید به این پرسش پاسخ داد که آن نور با آن عظمت، با وجود جسمانی چه نسبتی دارد؟ اولاً باید بدانیم که اطاعت، عبادت، رشد و کمال، و بهگونة متقابل عصیان، سقوط، عذاب و... همه مربوط به عالَمی هستند که ما در آن زندگی میکنیم. تحولات، تغیرات، تکاملات و حرکات، همه از آنِ عالم طبیعتاند. اگر میگوییم پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بر اثر عبادت تکامل یافت و در چهلسالگی استعداد رسالت پیدا کرد، اینها مربوط به این عالَم است. در عالم نور ـ بهحسب فرضیهای که نحوة احاطة عالم ورای طبیعت را بر عالم طبیعت تبیین میكند و توضیح آن گذشت ـ اصلاً تقدم و تأخر زمانی مطرح نیست تا این پرسش مطرح شود. آن نور، وجودی است که بر همة این وجودها احاطه دارد. آنچه در این عالم واقع میشود شعاع، تجلی و
1. برای تفصیل بیشتر دربارة روایات عالم انوار، ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج25، باب 1.
نمودی از آن نور در این عالم است که عالم حرکات و تحولات است. همة مراتبی که بر اثر عبادت و غیرعبادت حاصل میشوند، برای این وجود مادی و اینجهانیاند؛ اما وجودی که در عالم نور است، تکلیفی مانند تکلیف ما ندارد. آن وجود، آیینة نور خداست. اگر گفتیم آن وجود، نور، علم و احاطه دارد، معنایش این نیست که این بدن مادی و وجود جسمانی اینجهانی او نیز همینگونه است. وجود مادی آن نور در ظاهر همانند دیگر وجودات اینجهانی است و مانند دیگر موجودات مادی، نخست بهصورت نطفه است؛ سپس جنینی تشکیل و متولد میشود؛ رشد میکند و سرانجام از دنیا میرود. کل این مراحل، پرتوی از آن وجود نورانیاند. به همین دلیل است که ما موظفیم بر پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) صلوات بفرستیم. صلواتْ دعاست و بهوسیلة آن، از خدای سبحان میخواهیم که رحمت خاص خود را بر پیغمبر نازل كند؛ اما آیا پیغمبر آن رحمت را دارد یا نه؟ پاسخ این است که اگر منظور وجود جسمانی حضرتش باشد، مسلماً هنوز رحمتی که ما طلب میکنیم به او نرسیده است و بر اثر دعای ما، آن رحمت به ایشان میرسد. این مطلب، لایهای پنهان نیز دارد و آن اینکه دعا کردن ما، توفیقی است که خدای سبحان به ما میدهد و خداوند آن توفیق را به برکت آن انوار مقدس به ما عطا میفرماید؛ اما بهحسب عوامل این عالم، دعای ما در حق رسولالله مستجاب میشود. اینکه صلوات بهترین ذکر است، بدین روست که از طرف هرکسی باشد قطعاً به استجابت میرسد. یکی از برکاتش نیز این است که موجب تزکیه و کفارة ذنوب ما میشود.
در پایان تشهد مستحب است که بگوییم: وَتَقَبَّلْ شَفَاعَتَهُ وَارْفَعْ دَرَجَتَهُ؛ «خدایا! شفاعت او را بپذیر و درجات او را بالا ببر». ما از خدا میخواهیم که درجة پیغمبر را عالیتر کند.
اگر ایشان به همة خیرات رسیده است، چرا از خدا میخواهیم که درجة او بالاتر رود؟ منظورِ این دعا، درجاتی است که در این عالم حاصل میشوند. ما حقیقت صلوات را نمیدانیم؛ اما همین اندازه میدانیم که صلوات هدیهای است که خدا به پیامبر(صلى الله علیه وآله) میدهد. بهعلاوه برای ما شرف و افتخار بهشمار میآید و بالاترین توفیقی است که نصیب ما میشود. اگر گفته شود نماز ما هم به برکت صلوات در تشهد پذیرفته میشود، نباید تعجب کرد؛ چراکه در زیارت جامعه میخوانیم: وَجَعَلَ صَلاتَنَا عَلَیكُمْ وَمَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وِلایتِكُمْ طِیباً لِخَلْقِنَا وَطَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَتَزْكِیةً لَنا وَكَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا؛(1) «و درودهایى را كه ما بر شما میفرستیم، و ولایت شما را كه به ما اختصاص داده است، موجب نیکویی آفرینش ما، پاكى نفوس ما، تزكیة ما و كفارة گناهان ما قرار داده است».
بنابراین هنگامی که ما بر رسول خدا و آل او صلوات میفرستیم و میگوییم: اللّهمّ صَلّ عَلی مُحمدٍ وَآلِ مُحمد، محبت ما به پیامبر و اهلبیت(علیهم السلام) افزایش مییابد و آفرینش ما بهوسیلة این ولایت پاک میشود. آن کسی که این ولایت را ندارد، این پاکیزگی وجود را نیز نخواهد داشت. گویا نفس ما آلوده و پلید است و با ارتباط با اهلبیت(علیهم السلام) آن آلودگیها برطرف میشوند (طِهَارَةً لِأَنْفُسِنَا). این موجب رشد و بالندگی ما میشود و سرانجام کفارة گناهان ما قرار میگیرد (كَفّارَةً لِذُنُوبِنَا). اگر میلیاردها انسان بر اثر محبت به پیامبر و اهلبیت او(علیهم السلام) تا روز قیامت از آلودگیها پاک میشوند و این محبت، کفارة گناهانشان قرار میگیرد، این امر نشاندهندة عظمت فوقالعادة آن بزرگواران است که صلوات بر آنها تا این اندازه در عالم هستی اثر دارد. باز در زیارت جامعه میخوانیم:
1. محمدبنعلیبنبابویه، من لا یحضره الفقیه، ج2، ص613.
فَبَلَغَ اللَّهُ بِكُمْ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكرَّمِینَ وَأَعْلَى مَنَازِلِ الْمُقَرَّبِینَ وَأَرْفَعَ دَرَجَاتِ الْمُرْسَلِین حَیثُ لَا یلْحَقُهُ لَاحِقٌ وَلَا یفُوقُهُ فَائِقٌ وَلَا یسْبِقُهُ سَابِقٌ وَلَا یطْمَعُ فِی إِدْرَاكِهِ طَامِعً؛(1) خداى عزوجل شما را به شریفترین محل مكرمین و بالاترین منازل مقربین و والاترین درجات مرسلین رسانید؛ به جایى كه هیچ لاحقى به آن نپیوندد، و هیچ فایقى بر آن تفوق نیابد، و هیچ سبقتگیرندهاى بر آن سبقت نگیرد، و هیچ طمعكارى در دست یافتن به آن طمع نبندد.
ممکن است پرسیده شود که چگونه این چهارده نور مقدس اینقدر عظمت دارند؟ پاسخ این است که خداوند میتواند موجودی را که ازهرجهت از همة مخلوقات اشرف باشد بیافریند. حال که چنین امکانی هست، چرا چنین نکند؟ مگر خداوند ـ نعوذبالله ـ بخیل است که این کار را انجام ندهد؟ وقتی خداوند چنین قدرتی دارد، چه انگیزهای میتواند داشته باشد و چه وجه عقلانیای دارد که این کار را انجام ندهد؟ حال که میتواند چنین مخلوقی را به عالم هستی بیاورد، اگر اقدام به آفرینش او کند، کاری درخور رحمانیت و فیاضیت مطلق خود كرده است.
1. همان.
عَلَماً مِنَ اللَّهِ تَعَالَى بِمَآیلِ الأُمُورِ وَإِحَاطَةً بِحَوَادِثِ الدُّهُورِ وَمَعْرِفَةً بِمَوَاقِعِ الْمَقْدُورِ، ابْتَعَثَهُ اللَّهُ إِتْمَاماً لِأَمْرِهِ وَعَزِیمَةً عَلَى إِمْضَاءِ حُكْمِهِ وَإِنْفَاذاً لِمَقَادِیرِ حَتْمِهَ؛ [خدای تعالی رسول گرامی اسلام را پیش از خلق عالم برگزید] به خاطر آگاهی از سرانجام کارها و احاطه بر حوادث روزگار و علم به جایگاه مقدرات. خداوند او را مبعوث فرمود، زیرا میخواست کار خویش را به پایان برد، و تصمیم داشت حکم خود را اجرا كند، و مقدرات حتمی را نافذ و اجرا فرماید.
حضرت زهرا(علیها السلام) در این فراز به دو مرحله از خلقت اشاره میفرمایند:
یکی مرحلهای است که هنوز موجودات خلق نشده بودند و هنوز انسانی در کار نبود. در چنین موقعیتی خدای سبحان پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را برگزید و برای رسالتْ معین کرد.
دیگری مرحلة خلقت عالم طبیعت است. پس از اینکه آسمانها، کهکشانها، منظومة شمسی و زمین پدید آمدند و زمین مستعد شد که موجود زندهای در آن به وجود آید، هزاران سال گذشت تا خدای تعالی پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را به رسالت مبعوث كند. حضرت میفرماید در این مرحله خدای سبحان پیامبر را مبعوث کرد تا آنچه را تقدیر فرموده بود به مرحلة عمل درآورد.
اكنون پرسش این است كه آن تقدیرات کجا بود، برای چه بود و چگونه خداوند تقدیرات را به مرحلة امضا میرساند؟ برای جلوگیری از گستردگی بحث، به پاسخی فهرستوار بسنده میکنیم.
اصل قدر و تقدیر به معنای اندازهگیری است.(1) در روایتی از امام رضا(علیه السلام) نقل شده است که حضرت دربارة تقدیر فرمودند: هِی الْهَنْدَسَة؛(2) «آن (تقدیر) هندسه است».
هنگامی که در عالم انسانی میخواهیم طرحی عظیم را راهاندازی کنیم، نخست باید هدف خود را روشن سازیم. این کار نیاز به معلوماتی دارد. بنابراین مرحلة علم نخستین مرحلة لازم برای مقدرات کار است. سپس مقدمات لازم را بررسی میکنیم. وقتی همة اینها را در نظر گرفتیم، طرحی برای کار تصور میکنیم و به دنبال آن نقشة اجرایی طرح را آماده میسازیم. پس نقشة اجرایی طرح را در واپسین مرحله فراهم ساخته، عملی کردن طرح را میآغازیم. البته میدانیم که خدای سبحان به این
1. ر.ك: محمدحسین راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ذیل واژة القَدْر والتقدیر.
2. محمدبنیعقوب الکلینی، الکافی، ج1، ص157ـ158، ح4.
مراحل احتیاج ندارد تا لازم باشد که هرکدام در زمانی انجام گیرد. اصولاً زمان در کارهای خدا دخالتی ندارد. ما هستیم که به خاطر ضعف وجودی، نیازمندیم که بهتدریج بیندیشیم، با دیگران مشورت کنیم تا طرحی را بریزیم و سپس نقشة عملیاتی آن را آماده کنیم. اگر امکان داشت همة این مراحل را در یک آن تصور کنیم، دیگر به زمان نیاز نداشتیم. بههرحال این مراحل ازنظر عقلی بر هم مترتباند؛ یعنی اگر در یک آن نیز همة این مراحل را میتوانستیم تصور کنیم، باز اینها تقدم و تأخر داشتند؛ چراکه غیر از تقدم و تأخر زمانی، تقدم و تأخرهای دیگری نیز در كارند. برای نمونه وقتی کلید را با دست در قفل میچرخانیم، دست و کلید باهم حرکت میکنند؛ اما دست است که کلید را به حرکت درمیآورد. پس حرکت دست تقدم وجودی بر حرکت کلید دارد.
با این اوصاف، مرحلة اول در هر كاری، مرحلة علم است. این معنا را در کار خدا «تقدیر علمی» گویند؛ یعنی خدای تعالی نیز در عالم علم خود، اشیا را اندازهگیری میکند که چه چیزی باید كجا واقع شود؛ چقدر زمان میخواهد؛ حجمش باید چقدر باشد؛ با چه چیزهایی باید ارتباط داشته باشد و... . این نوعی اندازهگیری است، اما در عالم علم. وقتی نقشة اجرایی تهیه، و عمل آغاز شد، این بخش کار نیز مراحلی دارد که آن را «تقدیر عینی» گویند. در مثال طرح ساختمانی، هنگامی که همة نقشهها تهیه میشوند، کار ساخت را آغاز میکنند. نخست پیِ ساختمان ریخته میشود و بهتدریج بخشهای مختلف ساختمان شکل میگیرد. تا زمانی که وارد میدان عمل نشدهاند، چیزی از ساختمان تحققی ندارد؛ اما بهتدریج که اسکلت آن نمایان میگردد تا حد بسیاری معلوم میشود که این ساختمان چه ویژگیهایی خواهد داشت. سرانجام آجر
آخر که گذاشته میشود، کار پایان مییابد و همة هستی آن ساختمان مشخص میشود. اینها نمونهای از مراحل تقدیر عینی است.
در هنگامة خلقت انسان نیز چنین مراحلی پیموده شده است. خدای عالم میداند انسان در کرة خورشید نمیتواند زندگی کند، بلکه باید سیارهای با شرایط زمین برای حیات او مهیا شود. ازاینرو میفرماید: إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَة؛(1) «من در زمین جانشینی قرار خواهم داد». این مرحله، تقدیر علمی است. با فراهم شدن شرایط حیات بر روی کرة زمین، مرحلة دوم تقدیر آغاز میشود. در این مرحله به فرشتگان دستور داده میشود که پیکر آدم را بسازند: وَإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُون؛(2) «و به یاد آور هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشرى را از گل خشكیدهاى كه از گل بدبویى گرفته شده، مىآفرینم».
مراحل پایانی این آفرینش، یعنی هنگامی که روح در بدن دمیده شد، مرحله امضای آن است: فَإِذا سَوَّیتُهُ وَنَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ؛(3) «هنگامى كه كار آن را به پایان رساندم، و در او از روح خود دمیدم، همگى براى او سجده كنید».
تعبیر «سَوَّاه» اشاره به اتمام مرحلة خلقت جسمانی او، یعنی اموری همچون شکل و رنگ است که در این مرحله کاملاً تسویه و هموار میشود و با دمیدن روح مرحلة امضا فرامیرسد. «امضا» به معنای «گذراندن» است و هنگامی که امضا صورت گیرد و قلم روی کاغذ گذاشته شود، دیگر کار به پایان رسیده است. مرحله پایان عمل را امضا گویند.
1. بقره (2)، 30.
2. حجر (15)، 28.
3. حجر (15)، 29.
در میان تقدیرات علمی، دستهای در لوح محو و اثبات است که تقدیرات علمی غیرحتمیاند و دستة دیگر در لوح محفوظ است که تقدیرات علمی حتمیاند. برای نمونه وقتی برای کسی اجل معین میشود، اجلی حتمی برای او تعیین میشود و اجلی معلق و مشروط. ممکن است اجل معلق، به صدقه دادن مشروط شود؛ بدینمعنا که اگر شخص صدقه دهد، اجل او طولانی، و اگر صدقه ندهد اجلش کوتاه شود. این مربوط به تقدیراتی است که تغییرپذیرند؛ اما خدای سبحان میداند که او درنهایت صدقه خواهد داد یا نه و عمرش چقدر خواهد شد. این تقدیرات، تقدیرات علمیِ حتمیاند. تقدیراتی که به مرتبة حتمیت میرسند، در مرتبة قضا قرار دارند. این دو مرتبه در عالم علمی، تقدیر علمی و قضای علمی است. این دو مرحله در عالم عین نیز مطرحاند. عالم عین نیز مرحلهای مشروط دارد و مرحلهای حتمی و در مرحلة آخر امضا میشود.
ممکن است پرسیده شود چرا بااینکه خدای قادر متعال کار خویش را بدون زمان انجام داده، تنها میگوید: باش، و آن امر موجود میشود، اما دربارة خلق عالم میفرماید: خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّام؛(1) «خداوند آسمانها و زمین را در شش روز آفرید»، یا در جای دیگر میفرماید: إِنَّ یوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّون؛(2) «و یك روز نزد پروردگارت، همانند هزار سال از سالهایى است كه شما مىشمرید»؟
1. اعراف (7)، 54.
2. حج (22)، 47.
بهاجمال میتوان گفت آن عالمی که زمان ندارد، بر عالم زمان احاطه دارد. ما که در عالم زمان هستیم، این تقدم و تأخرهای زمانی را درک میکنیم؛ اما برای آن عالم که احاطة وجودی بر این عالم دارد، همة اینها یکجا حاضرند. گرچه مخلوق در شش روز پدید میآید، امر الهی تدریج ندارد (یقُولُ لَهُ کُنْ فَیکُون؛(1) «به او میگوید: باش! پس موجود میشود»). این تدریج برای مخلوق است، نه برای خالق.
حضرت زهرا(علیها السلام) برای انتخاب پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و بعثت ایشان به دو مرحله اشاره میفرمایند: مرحلة اول را با تعابیر إصطفی، إجتبی و سمّاه بیان میکنند و مرحلة دوم را با تعابیر أرسل، إبتعث و...: عَلَماً مِنَ اللَّهِ تَعَالَى بِمَآیلِ الأُمُورِ وَإِحَاطَةً بِحَوَادِثِ الدُّهُورِ وَمَعْرِفَةً بِمَوَاقِعِ الْمَقْدُورِ،؛ «[خدایتعالی رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) را پیش از خلق عالم برگزید] به خاطر آگاهی از سرانجام کارها و احاطه بر حوادث روزگار و علم به جایگاه مقدرات».
تا اینجای بیان زهرای مرضیه(علیها السلام) سخن از علم و آگاهی است که بر تقدیر علمی منطبق میشود؛ اما وقتی جبرئیل بر پیغمبر نازل میشود و میفرماید: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذی خَلَق؛(2) «بخوان به نام پروردگارت كه آفرید»، در این مرحله دیگر سخن از علم نیست؛ بلکه مرحلة اجرا، تحقق نقشه و عینیت بخشیدن به طرح آغاز میشود. ازاینرو حضرت زهرا(علیها السلام) این مرحله را بهگونهای دیگر بیان میكنند و میفرمایند: ابْتَعَثَهُ اللَّهُ إِتْمَاماً لِأَمْرِهِ وَعَزِیمَةً عَلَى إِمْضَاءِ حُكْمِهِ وَإِنْفَاذاً لِمَقَادِیرِ حَتْمِه؛ «خداوند او را مبعوث
1. یس (36)، 82.
2. علق (96)، 1.
فرمود، زیرا میخواست کار خویش را تمام كند، و تصمیم داشت حکم خود را به پایان رساند، و مقدرات حتمی خویش را نافذ و اجرا فرماید».
مقدرات تا پیش از رسیدن به مرحلة نهایی، تغییرپذیرند. کار مهندس ساختمان نیز همینگونه است. وقتی کار به مرحلة آخر برسد و واپسین جزء ساختمان ساخته شود، دیگر کار تمام است. مقدرات حتمی به معنای اموریاند که دیگر تغییر نمیکنند. در قرآن به برخی از مقدرات حتمی اشاره شده است. برای نمونه خداوند میفرماید: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُون؛(1) «او كسى است كه رسولش را با هدایت و آیین حق فرستاد، تا آن را بر همة آیینها غالب گرداند؛ هرچند مشركان كراهت داشته باشند».
این ارادة حتمی خداست که پیغمبر آخرالزمان مبعوث شود و دین او بر همة ادیان دیگر غلبه یابد. همچنین در قرآن آمده است: وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُون؛(2) «و بهراستی در زبور بعد از ذكر نوشتیم: بندگان شایستهام وارث زمین خواهند شد».
این امر که بندگان شایستة خدا سرانجام وارثان زمین خواهند شد، قضایی حتمی است. صدیقة کبری(علیها السلام) نیز هدف از بعثت پدر بزرگوار خویش را تحقق مقدرات حتمی الهی معرفی میفرمایند. اگر پیامبر گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) در این عالم مبعوث نشده بودند، این مقدرات حتمیت نمییافتند. پس میبینیم که بانوی دو عالم(علیها السلام) در این فراز از خطبة مبارک خویش دو گونه تعبیر به کار بردهاند: یکی پیش از بعثت که در این بخش،
1. توبه (9)، 33.
2. انبیاء (21)، 105.
سخن از مقدراتی است که به عالم علم الهی مربوطاند (تقدیرات علمی)، و دیگری پس از بعثت که در این بخش، سخن از مقدرات عینی است (تقدیرات عینی). پس دو نوع تقدیر وجود دارد: یکی تقدیرات در عالم علم الهی و دیگری تقدیرات در عالم عین، و برای هر دو نوع، در آیات و روایات مصادیق فراوانی بیان شده است.
اكنون این پرسش مطرح میشود که چه ارتباطی است بین انتخاب پیامبر و اینکه خداوند علم به مقدرات دارد و خواهان عملی ساختن آنهاست؟ برای یافتن پاسخ باید نگاهی دوباره به هدف خدای سبحان از خلقت عالم هستی داشته باشیم. گفتیم هنگامی که خداوند میخواهد عالم هستی را بیافریند، هدف اصیلِ او کاملترین موجودی است که در عالم خلقت میتواند وجود پیدا کند. آن وجود مقدس، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) است و چون وجود مقدس چهاردهمعصوم(علیهم السلام) نوری واحد است، درواقع چهاردهمعصوم(علیهم السلام) هدف اصلی خلقتاند. در مرحلة بعد نیز کسانی هدف هستند که به آنها شباهت دارند؛ یعنی انبیا و اولیای خدا و مؤمنین خالص. سایر مخلوقات نیز طفیلی وجود آنها هستند؛ اما خدای مهربان از این طفیلیها هم صرفنظر نمیکند. نهتنها از اینها، بلکه از یک لحظه وجود آنها هم روی نمیگرداند و اگر ایشان یک لحظه هم به یاد خدا باشند، از آن یک لحظه نمیگذرد و زمینه را فراهم میکند تا یک یاالله بگویند. در میان میلیاردها انسانی که در طول تاریخ میتوانند به وجود آیند، افراد ارزندهای موجود خواهند شد و خدا میداند چند نسل باید بگذرد تا یک انسان خوب موجود شود. اگر چند نسل کافر باشند، اما در نسل چهارمشان یک انسان خوب بتواند به وجود آید، خدا زمینة
آمدن آن نسل را فراهم میکند تا انسانی که شایستگی نور خدا را دارد متولد شود. این از الطاف و رحمتهای وسیع خداست.
بنابراین باید در مرحلة علم مشخص شود که عالم باید چگونه سامان یابد تا انسانها بتوانند خداپرست شوند و به قرب خدا برسند. به نظر میرسد نخست باید ابزار لازم برای رسیدن به این امر مهم در وجود انسانها گذاشته شود. بنابراین باید خداوند به آنها عقل دهد تا بتوانند خوب و بد را تشخیص دهند؛ اما باز خداوند میداند که انسان علاوه بر عقل، به راهنمایی دیگر نیز نیازمند است. اگر کسانی باشند که او را تربیت کنند و راه صحیح را از آغاز برای او روشن سازند، انسان بهسرعت میتواند مسیر درست را بیابد، با خداوند ارتباط برقرار کند و شایستة بهشت شود؛ اما اگر خداوند پیامبران را نفرستد، عقل انسان بهتنهایی برای رسیدن به آن هدف بسنده نیست. این نکات حقایقیاند که به مرحلة علم مربوطاند و تقدیر علمی بهشمار میآیند. بنابراین در همان آغاز خلقت باید طرحی در نظر گرفته شود که مخلوقات اصیل علاوه بر وجود کامل خویش، مرتبهای از وجود هم داشته باشند که بهوسیلة آن با دیگران ارتباط بگیرند و آنها را راهنمایی کنند. ازاینرو باید وجود اصلی آن مخلوقات اصیل، مرتبة نازلهای هم داشته باشند و آن وجود جسمانی آنهاست. این وجود جسمانی باید مانند سایرین باشد تا امکان همکاری و تعامل با یکدیگر را داشته باشند. این راهنما باید با خداوند ارتباطی تنگاتنگ داشته باشد تا بتواند با اطلاع از عالم غیب، راهنمای عالم شهود شود. ازاینرو قرآن کریم میفرماید: وما كانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَیبِ وَلكِنَّ اللَّهَ یَجْتَبی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاء؛(1) «و چنین نبود كه خداوند شما را از اسرار غیب، آگاه كند؛ ولى خداوند از میان رسولان خود، هركس را بخواهد برمیگزیند».
1. آل عمران (3)، 179.
تنها شمار اندكی از انسانها چنین استعدادی دارند. بنابراین ارادة خدا تعلق میگیرد به اینکه آنها را انتخاب کند و غیب را به آنان بنماید تا ایشان که با ما نیز سنخیتی دارند، بهسوی ما بیایند، دست ما را بگیرند و ما را هدایت كنند. با این بیان، فلسفة نبوت نیز مشخص میشود. روشن میشود که چرا خدا پیغمبران را برای هدایت انسانها میفرستد و چرا به آنان وحی میکند و به دیگران وحی نمیکند؟ خلاصة سخن اینکه برای فراهم شدن زمینة دریافت رحمتهای بیپایان الهی و سعادت اخروی برای همة انسانهایی که بهتدریج پا به عرصة وجود میگذارند، باید در طرح اولیة خلقت، مسئلة نبوت منظور شود؛ وگرنه وجود سایر انسانها معطل میماند و ایشان به هدف نمیرسند كه این نقض غرض و خلاف حکمت است.
در عالم عین، خداوند تعالی برای عملی ساختن آنچه طراحی فرموده است پیامبران را یکی پس از دیگری مبعوث میكند که واپسین آنها وجود مقدس نبی خاتم، حضرت محمد مصطفی(صلى الله علیه وآله) است. ازاینرو بانوی دو عالم(علیها السلام) فرمودند: «خداوند او را مبعوث فرمود، زیرا میخواست کار خویش را به پایان برد، و تصمیم داشت حکم خود را اجرا كند، و مقدرات حتمی را نافذ و اجرا فرماید».
فَرَأَى الأُمَمَ فِرَقاً فِی أَدْیانِهَا، عُكَّفاً عَلَى نِیرَانِهَا، عَابِدَةً لِأَوْثَانِهَا، مُنْكِرَة لِلَّهِ مَعَ عِرْفَانِهَا؛ پس رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مشاهده كرد که امتها از نظر دینی فرقهفرقه گشتهاند، درحالیکه گروهی در آتشکدة خود معتکفاند، گروهی مشغول به عبادت بتهای خویشاند، و گروهی بهرغم معرفت به الله او را انكار میكنند.
حضرت زهرا(علیها السلام) با اشاره به حکمت بعثت انبیا و بهویژه رسول خاتم(صلى الله علیه وآله) فرمودند بعثت نبی مکرم اسلام پیش از خلق این عالم پیشبینی شده بود، و خدای سبحان نور آن حضرت را آفریده و ایشان را برای ختم رسالت تعیین فرموده بود. آن هنگام که حکمت الهی اقتضا کرد، خداوند آن حضرت را در این عالم مبعوث فرمود تا طرحی که برای آفرینش و ازجمله آفرینش انسان پیشبینی شده بود، عملی شود.
اكنون صدیقة کبری(علیها السلام) در این فراز وضعیت زمانة بعثت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) را توصیف، و به پراکندگی ادیان مردم در آن زمان و وجود مذاهب گوناگون اشاره میكنند. بانوی دو عالم(علیها السلام) در توصیف وضعیت مردم زمانة بعثت میفرمایند هنگامی که خداوند پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را به رسالت مبعوث كرد، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) با این صحنه در جهان روبهرو شدند که اطراف عالم را گمراهیها، جهالتها و ابهامها فراگرفته است. مردم در دینها و مذاهب خویش بسیار پراکنده بودند و انواع معبودها را برای خویش برگزیده و به پرستش آنها مشغول بودند. بنا به سخن حضرت، در آن زمان گروهی آتشپرست و معتکف در آتشکدهها بودهاند و عدهای دیگر بتپرست بوده، با بتکدهها سروکار داشتهاند و دستهای هم درحالیکه عرفان به خدا داشتهاند، خدا را انکار میکردهاند؛ اما راه صحیح بندگی خدا در ابهام بوده، و طالبان حقیقت راه اصلی سعادت را نمیشناختهاند. ازاینرو پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به این كار مهم اقدام کردند که بشر را به راه مستقیمی که موجب سعادت دنیا و آخرت ایشان شود هدایت كنند.
موضوع درخور بحث در این مجال، مسئلة افتراق مردم در روشهای پرستش، و وجود ادیان و مذاهب متفاوت و متضاد است. برخی از پرسشهای مطرح در این باره ازاینقرارند: این افتراق از چه زمانی پدید آمده است؟ چگونه این ادیان و مذاهب مختلف شکل گرفتهاند؟ خدای تعالی برای رفع این اختلافات چه چارهای اندیشیده است؟ و سرانجام نقش پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در مقابل این ادیان و مذاهب مختلف چه بوده است؟
دربارة چگونگی پیدایش ادیان مختلف، دو نظریة اصلی مطرح است كه نخستین آنها، نظریة جامعهشناسان است. مؤسسان این علم اغلب گرایشهای مادیگرایانه داشتهاند و هنوز هم بیشتر جامعهشناسان دارای همین گرایشها هستند. آگوست کنت(1) مؤسس علم جامعهشناسی نوین معتقد است كه دوران زندگی بشر به سه دوره تقسیم میشود:
دورة نخست، دورة اساطیر، سحر، جادو و دین بوده است که كنت آن را دورة ربانی مینامد. در این دوره بشر هنوز از علم بهرة چندانی نداشته و نمیتوانسته پیدایش پدیدههایی چون سیل، زلزله، خسوف و کسوف را تفسیر کند. ازاینرو پیدایش این پدیدهها را به عوامل ماورای مادی، همچون خدایان دریا نسبت میداده است. خود این دوره به سه مرحله تقسیم میشود: 1. مرحلة روحباوری که انسان برای همة اشیا قایل به روحی بوده و رفتارهای آنها را به آن روح نسبت میداده است؛ 2. مرحلة قایل شدن به ارباب انواع، که در این مرحله انسانها برای هر دسته از موجودات ربالنوعی در نظر میگرفتهاند که دارای حیات است؛ 3. مرحلة اعتقاد به خدایی که برخوردار از حیاتی حقیقی و مؤثر در پدیدههاست؛
دورة دوم، دورة آشنایی با فلسفه است. فیلسوفان پدیدههای جهان را بهجای اینکه به ارادة خدا یا خدایان نسبت دهند، بهصورتهای نوعی نسبت میدادند. در این دوره بهتدریج بهجای مفاهیمی چون خواست یا ناخواست خدا، از مفاهیمی همچون جوهر و عرض، و علت و معلول استفاده میشد. گرچه فیلسوفان از مفاهیم نامحسوس استفاده میکردند، از مفاهیمی همچون خواستِ خدا فاصله گرفتند؛
1. Auguste Comte (1798ـ1857).
با پیشرفت علوم تجربی، دوره سوم آغاز شد، و فلسفه نیز کنار رفت. در این دوره انسانها بهجای اینکه برای تحلیل و تبیین پدیدهها از مفاهیمی چون خواست خدا یا مفاهیم فلسفی نامحسوس استفاده کنند، سراغ تحلیل و تبیینهای علمی رفتند. در این دوره هر اندازه علم پیشرفت کند، حقایق بیشتری روشن خواهد شد و آنگاه بشر خواهد فهمید که نه ارواحی در کارند، نه خدایانی و نه عوامل فلکی و...!(1)
آگوست کنت دین را همعرض اموری چون سحر، جادو و اساطیر مطرح میکرد و این امور را از یک مقوله میدانست. سایر جامعهشناسان نیز در چنین فضایی پرورش یافتند؛ اما درخور توجه این است که خود آگوست کنت در پایان عمر خود احساس کرد که بشر نیازمند ارزشها و ایدههای مشترکی است. ازاینرو دین انسانپرستی را پایهگذاری کرد و خود، پیامبر آن دین شد! طولی نکشید که دین او در چند کشور رواج یافت و معبدهایی برای پرستش انسان ساختند.(2)
یکی از مسائلی که در جامعهشناسی مطرح شد، منشأ پیدایش دین بود و اینکه آیا نخست دینی واحد در میان بشر وجود داشته و بعد ادیان متعدد به وجود آمدهاند، یا در آغاز، ادیانْ متعدد بودهاند و بعد در هم ادغام شده و بهصورت یک یا چند دین درآمدهاند؟
پیش از انقلاب یکی از نواندیشان که گاهی به نام اسلامشناس نیز شناخته میشد در دانشگاه تهران سخنرانی مفصلی با عنوان «جامعهشناسی شرک» داشت. خلاصة آن سخنرانی این بود که انسانها نخست بهصورت قبایل مختلفی زندگی میکردند و
1. برای مطالعة بیشتر، ر.ک: حسن یوسفیان، کلام جدید، ص29 و 30.
2. برای آگاهی بیشتر و اطلاع از منابع، ر.ک: همان، ص6 و 31.
هر قبیله برای رئیس قبیله خود احترامی ویژه قایل بود و گاهی پس از مرگ رئیس قبیله، نمادی از او میساختند و برای احترام به او، آن را در جایی نگهداری میکردند. بهتدریج این نماد به بت تبدیل شد و برای آن، آداب و مناسکی مرسوم گشت. بعدها این آداب و مناسک بهصورت یک مجموعه و یک دین درآمد. بنابراین نخست ادیان فراوانی رواج داشتهاند و هر قبیله برای خود دین و آیینی داشته است. بعدها که تمدن بشر پیشرفت کرد، انسانها كوشیدند که در امور دینی باهم متحد و در هم ادغام شوند؛ همانگونه که در امور سیاسی و اجتماعی تلاش کردند به هم نزدیک شوند و شهرکها تبدیل به شهری بزرگ شدند و شهرها بهصورت یک کشور درآمدند. گاه نیز دیده میشود حتی چند کشور باهم متحد شده، مجموعهای واحد را تشکیل میدهند؛ مانند اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، یا مجموعة ایالات متحد امریکای شمالی که در آن بیش از پنجاه ایالت باهم متحد شدهاند. شاید بعدها کشورهای بیشتری متحد شوند و اصلاً یک حکومت جهانی واحد تشکیل شود. بنابراین سیر دین از کثرت به وحدت است!
این یک نوع تفسیر از پیدایش دین است که سیر ادیان را از کثرت به وحدت میداند.
راه دیگر برای فهم حقیقت سیر تشكیل دین، رجوع به منابع اسلامی، وحی و قرآن است. باید دید قرآن در این زمینه چه میفرماید. قرآن تقریباً عکس حرف جامعهشناسان را بیان میكند. بر اساس آموزههای قرآن، نسل انسان از آدم و حوا خلق شدهاند و حضرت آدم پیامبر و خداپرست بوده است. طبیعی است که وقتی این پیامبر
خدا برای جمعیت چندنفری خانوادة خویش خداپرستی و توحید را تبلیغ کند، این تعداد محدود که بهتازگی پا به عالم هستی گذاردهاند همان روش پدر خویش را دنبال کنند. قرآن نیز به همین مطلب قایل است:
كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَمُنْذِرینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْكُمَ بَینَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیه فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمْ الْعِلْمُ بَغْیا بَینَهُمْ؛(1) مردم یك دسته بودند. پس خداوند، پیامبران را برانگیخت تا مردم را بشارت و بیم دهند، و كتاب آسمانى، كه بهسوى حق دعوت مىكرد، با آنها نازل فرمود تا در میان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داورى كند. [افراد باایمان، در آن اختلاف نكردند] تنها [گروهى از] كسانى كه كتاب را دریافت كرده بودند، و نشانههاى روشن به آنها رسیده بود، به خاطر انحراف از حق و ستمگرى، در آن اختلاف كردند.
همچنین در روایات آمده است: إِنَّهُ كَانُوا قَبْلَ نُوحٍ أُمَّةً وَاحِدَةً عَلَى فِطْرَةِ اللَّه؛(2) «همة انسانهای پیش از حضرت نوح(علیه السلام) امتی واحد بر اساس فطرت خدایی بودند». از این آیة قرآن کریم و این روایت معلوم میشود که انسانها در آغاز وحدت دینی داشتهاند و بهتدریج در میان آنان اختلافاتی پدید آمده است. خدای سبحان پیامبران را مبعوث کرد تا برنامهای برای زندگی بشر ارائه، و راه سعادت را به بشر نشان دهند؛ اما عدهای با ناسپاسی قدر این نعمت الهی را ندانستند و در همین دین
1. بقره (2)، 213.
2. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج11، ص10.
واحدی که خداوند فرستاده بود، به خاطر خوی زشت برتریطلبی و تجاوزگری، اختلاف ایجاد کردند. امروزه نیز این برنامه همچنان ادامه دارد؛ بهگونهایکه هریک از ادیان بزرگ از درون به صدها فرقه تقسیم شده است. برخی تنها برای مذهب پروتستان در دین مسیحیت بیش از پانصد فرقة اصلی برشمردهاند. این وضعیت در مذاهب دیگر نیز دیده میشود.
قرآن میفرماید: تنها عاملی که این اختلافات را ایجاد میکند، رذیلة ریاستطلبی و برتریجویی کسانی است که به پیروی از هوای نفس، این فرقهها را ایجاد کردند (فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَینَهُم).(1) نظر قرآن این است که پیروان دین حق در آغاز یکپارچه بوده و همة پیامبران هم تنها همان دین را تبلیغ میکردهاند. البته این امکان بود که هر پیامبری متناسب با زمان خویش احکامی را بیاورد و پیامبر بعدی برخی از آن احکام را نسخ کند؛ اما قرآن همة این ادیان را به اصل، ریشه و مبنای واحدی بازمیگرداند و نام همه را اسلام میگذارد. همة پیامبران نیز هنگام رحلت خویش به اطرافیان خود سفارش میکردند که جز با اسلام از دنیا نروید. قرآن کریم میفرماید: وَوَصَّى بِها إِبْراهیمُ بَنیهِ وَیَعْقُوبُ یا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُون؛(2) «و ابراهیم و یعقوب [در واپسین لحظات عمر] فرزندان خود را به این آیین وصیت كردند: ای فرزندان من! خداوند این آیین پاك را براى شما برگزیده است و شما، جز به آیین اسلام از دنیا نروید».
1. جاثیه(45)، 17.
2. بقره (2)، 132.
انبیای الهی آنچنان در راه نشان دادن مسیر حق تلاش کردند که هر طالب حقی بهآسانی میتوانست حقیقت را دریابد و در آغوش آن آرام گیرد؛ اما عدهای این آب زلال را گلآلود، و با شبهات و بدعتهای ناروا دین حق را تحریف کردند. قرآن کریم این عمل آنان را بسیار سرزنش کرده، میفرماید:
فَوَیلٌ لِلَّذینَ یَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَیدیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلیلا فَوَیلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَیدیهِمْ وَوَیلٌ لَهُمْ مِمَّا یكْسِبُون؛(1) پس واى بر آنها كه کتابی با دست خود مىنویسند، سپس مىگویند این، ازطرف خداست، تا آن را به بهاى كمى بفروشند. پس واى بر آنها به سبب آنچه با دست خود نوشتند و واى بر آنان به خاطر آنچه از این راه به دست مىآورند.
پس بر اساس دیدگاه قرآن کریم، سیر اختلافاتی که در دین پدید آمده از وحدت به کثرت بوده است؛ بدینمعنا که نخست یک دین وجود داشته و سپس در آن اختلاف پدید آمده است. پس آن دین چند فرقه شده و سپس هریک از این فرقهها بهصورت تصاعد هندسی تکثیر یافتهاند تا اینکه یک دین گاه هزار فرقه شده است. قرآن این کثرت را عمدی میداند و معتقد است کسانی نمیخواستند که دین حق بهدرستی شناخته شود؛ زیرا با وجود دین حق، منافع آنها تأمین نمیشده است. زهرای مرضیه(علیها السلام) میفرمایند هنگامی که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مبعوث شدند، دیدند که فرقهها و ادیان فراوانی وجود دارند که همه دچار تحریف شدهاند و هیچیک سالم باقی نماندهاند.
1. بقره (2)، 79.
درخور توجه است بدانیم که تحریفات از آغاز بدین شکلی که ما امروز شاهدشان هستیم نبودهاند. برای مثال امروز اعتقاد به تثلیث و سهخدایی (پدر، پسر و روحالقدس) از ارکان دین مسیحیت است؛ اما این مسئله از روز نخست در مسیحیت مطرح نبوده و یکباره هم پدید نیامده است، بلکه ابتدا در میان پیروان دین یهود و سپس در میان نصارا عدهای تعبیراتی مجازگونه به کار برده، میگفتند ما فرزندان خدا و دوستان او هستیم. قرآن به این سخن ایشان اشاره کرده، میفرماید: وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُه؛(1) «و یهود و نصارا گفتند ما فرزندان خدا و دوستان او هستیم».
این تعبیر، در ابتدا تعبیری تشریفاتی و مجازی بود. یهودیان هنگامی که مشاهده کردند عُزیر پس از گذشت صد سال از مرگش دوباره زنده شد، وی را پسر خدا خواندند (وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیرٌ ابْنُ اللّه)،(2) و مسیحیان که به چنین انحرافی نزدیکتر بودند (چراکه حضرت مسیح پدر جسمانی نداشت)، مسیح را پسر خدا معرفی کردند. بهتدریج این مجازگوییها جنبة حقیقی و جدی به خود گرفت و تبدیل به رکن دین مسیحیت شد؛ بهگونهایکه اگر امروز کسی تثلیث را قبول نداشته باشد، اساساً او را مسیحی نمیدانند. این در حالی است که پیش از این، فرقههایی در مسیحیت بودهاند که به نوعی ثنویت قایل بوده و تثلیث را مطرح نمیکردهاند. برخی حضرت مریم و حضرت مسیح(علیهما السلام) را پرستش میکردند (وَقَالَ اللّهُ لاَ تَتَّخِذُواْ إِلـهَینِ اثْنَین؛
1. مائده (5)، 18.
2. توبه (9)، 30.
«و خداوند فرمود دو معبود انتخاب نکنید»)؛(1) اما این فرقهها منقرض شدهاند و اکنون شناختهشده نیستند.
بههرحال قرآن با طرح مسئلة فرزنددار بودن خدا بهشدت مبارزه کرده و آن را بدعتی دانسته که نزدیک است آسمانها را متلاشی کند، زمین را بشکافد و کوهها را فروریزد: تَكادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا؛(2) «نزدیك است به خاطر این سخن آسمانها متلاشى شوند، زمین شكافته شود و كوهها بهشدت فروریزند».
اینان از سویی مجاز را حقیقت، و از سوی دیگر حقیقت را مجاز خواندند و اصول جدی دین را تأویل و بهتدریج حذف کردند و اصولی دیگر برای آن تراشیدند. امروزه نیز دلهای بیماری که چنین گرایشهایی را دنبال میکنند وجود دارند و باید در برابر توطئههای آنان هشیار بود.
همچنین تصور ابتدایی ما از بتپرستی این است که بتپرستان معتقدند بتها عالم را آفریدهاند؛ درصورتیکه مطلب به این سادگی نیست. اغلب کسانی که به شرک دچار شدهاند، به نوعی به وجود خالق واحد اذعان داشتهاند. قرآن از قول بتپرستان میفرماید: مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى؛(3) «ما اینها (بتها) را نمىپرستیم مگر به دلیل اینكه ما را به خداوند نزدیك كنند».
این اعتقاد بدینمعناست که بتپرستان به وجود الله بهعنوان خالق زمین و آسمان معتقد بودهاند. البته از شواهد قرآنی روشن میشود که بتپرستان چند گروه بودهاند.
1. نحل (16)، 51.
2. مریم (19)، 90.
3. زمر (39)، 3.
برخی برای خدا پسران و دخترانی قایل بودهاند: وَخَرَقُوا لَهُ بَنینَ وَبَناتٍ بِغَیرِ عِلْمٍ سُبْحانَهُ وَتَعالى عَمَّا یَصِفُون؛(1) «و براى خدا، بهدروغ و از روى جهل، پسران و دخترانى ساختند. منزه است خدا، و برتر است از آنچه توصیف مىكنند».بهویژه بتپرستهای حجاز بهطور کلی معتقد بودند که خدا دخترانی دارد که آنها را بسیار دوست میدارد و آنها فرشتگان هستند. آنها به وجود فرشتگان معتقد بودهاند، اما آنها را دختران خدا میدانستهاند: وَیَجْعَلُونَ لِلّهِ مَا یَكْرَهُون؛(2) «آنها براى خدا چیزهایى (فرزندان دختر) قرار مىدهند كه خودشان از آن كراهت دارند». قرآن کریم در مقام جدل با آنان میفرماید: أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَلَكُمُ الْبَنُون؛(3) «آیا سهم خدا دختران است و سهم شما پسران؟!»
بههرحال این بتپرستان ازآنجاکه خود را قادر به ارتباط با دختران خدا نمیدیدند، مجسمههایی برای بزرگداشت آنها میساختند تا فرشتگان خرسند شوند و نزد خدا برای آنان شفاعت کنند. بتپرستانی که اکنون بیش از یکمیلیارد از جمعیت جهان را به خود اختصاص دادهاند و بیشتر در آسیا، افریقا و امریکای جنوبی هستند، نیز بت را بهمنزلة خالق آسمانها و زمین نمیپرستند؛ بلکه معتقدند موجوداتی فرامادی در عالم هستند که هریک به انجام کاری موظفاند و ما با احترام به ایشان میتوانیم به حاجات خویش برسیم. یکی خدای باران است که میتواند باران را نازل کند و... . در سفری که به هندوستان داشتیم، فصل تابستان بود و بهطور اتفاقی در یکی از شهرها باران گرفت. شخص بتپرستی را دیدیم که رو به آسمان کرد و با عصبانیت چیزهایی گفت. از یکی از دوستانِ همراه که زبان آنان را میفهمید پرسیدیم: چه میگفت؟ ایشان گفت: از
1. انعام (6)، 100.
2. نحل (16)، 62.
3. طور (52)، 39.
دست خدای باران ناراحت بود و همراه دشنام دادن به او میگفت: آن وقتی که احتیاج داشتیم باران نفرستادی و اکنون که وقت برداشت محصول است باران میفرستی؟!
مشرکان مکه ازجمله بتپرستانی بودند که به وجود الله بهمنزلة خالق آسمانها و زمین اعتقاد داشتند؛ حتی قرآن میفرماید مدبر امور را نیز خدا میدانستند: وَمَنْ یُدَبِّرُ الأَمْرَ فَسَیقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلا تَتَّقُون؛(1) «و چه كسى امور را تدبیر مىكند؟ بهزودى مىگویند: الله. بگو: پس چرا تقوا پیشه نمىكنید؟» بااینهمه ایشان به وجود خدایانی معتقد بودند که مستقل از خدا در عالم تأثیرگذارند.
دربارة آتشپرستان ایران نیز گفته شده آنها به آتش بهمنزلة نمادی مقدس احترام میگذاشتهاند تا خداوند از آنها راضی باشد، و معتقد نبودند که همین آتشی که خود روشن کردهاند آسمان و زمین را آفریده است.(2) اینان نیز اعتقاداتی همانند بتپرستان حجاز داشتهاند.
دستهای از بتپرستان نیز بودهاند که اصلاً به آفرینندهای اعتقاد نداشتهاند و تنها به نوعی طبیعیگری قایل بودهاند؛ بدینمعنا که معتقد بودند طبیعت ازلی است و همیشه موجود بوده و این تحولات را داشته است؛ اما موجوداتی هستند که میتوانند در این تحولات نقشی بر عهده گیرند. قرآن کریم میفرماید: وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمَنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمَنُ أَنَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا؛(3) «و هنگامى كه به آنان گفته شود: براى خداوند رحمان سجده كنید! مىگویند: رحمان چیست؟! [ما اصلاً رحمان را نمىشناسیم!]؛ آیا براى چیزى سجده كنیم كه تو به ما دستور مىدهى؟!»
1. یونس (10)، 31.
2. ر.ک: جان بایر ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمة علیاصغر حکمت، ص480ـ483.
3. فرقان (25)، 60.
بههرحال پرستش معبودی خاص، بدینمعنا نیست که در نظر پرستشگر، آن معبود همان خالق است. واقعاً انسان تا از نزدیک روحیات اینگونه انسانها را نبیند، برای او سخت است که باور کند چنین انسانهایی با چنین اعتقاداتی وجود دارند. در همان سفری که ما به هندوستان داشتیم، در سرسرای هتلی در بمبئی نشسته بودیم. رئیس هتل که بتپرست بود نزد ما آمد و بسیار مؤدبانه اجازه خواست تا چند لحظهای نزد ما بنشیند. وقتی نشست گفت: من مشکلی دارم و از شما خواهش میکنم دعا کنید مشکل من حل شود. او میدانست من مسلمان هستم و اعتقادشان این است که موجوداتی در عالم مؤثرند که برخی از آنها را بتپرستان میشناسند و برخی را مسلمانان. اکنون که بهزعم خودش میدید خدای او برایش کاری نکرده، سراغ من آمده بود تا شاید خدای ما کاری برای او انجام دهد. مقصود او این نبود که اسلام دین حق است، بلکه پیش خود گمان میکرد ممکن است خدای ما در حل این مشکل کاری بتواند بکند!
گاه انسان در برخورد با افرادی که چنین اعتقادات اشتباهی دارند، روحیهای نجیبانه و خیرخواهانه در وجود آنها مشاهده میکند. برای نمونه برخی از مرتاضان پابرهنه راه میروند و با جاروی نازکی مرتب جلوی پای خود را جارو میکنند، که مبادا موجود کوچکی را پایمال کنند؛ تا این حد برای موجود زنده احترام قایلاند. همچنین در میان مسیحیان افرادی را میبینیم بسیار مهربان و مقیّد به دین خود که گاه بنده از نزدیک با
1. Pluralism.
آنها دیدار داشتهام. برخی با دیدن این روحیات، متأثر میشوند و به دنبال راهی میگردند که بگویند چنین افرادی نیز اهل بهشتاند.
اگر کسی در شرایطی قرار گیرد که واقعاً یقین داشته باشد راهی که میرود صحیح است و احتمال خلاف ندهد، گرچه درواقع راهش اشتباه باشد، مستضعف است و این امکان هست که خدا او را ببخشد؛ به شرطی که در تشخیص حق کوتاهی نکرده باشد و به همان حدی که میفهمد عمل کند. بااینحال برخی این فکر را ترویج میکنند که بتپرستان نهتنها پاکاند، اهل بهشت هم هستند. کثرتگرایان مذهبی تصریح میکنند که نه شیعه بر سنی امتیازی دارد، نه سنی بر شیعه؛ نه مسلمان را بر بتپرست برتری است و نه بتپرست را بر مسلمان. ایشان در تأیید سخن خود مرتب این جمله را تکرار میکنند: الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق. اینان تصریح میکنند: «هریک از این ادیان یک صراط مستقیم است و ما صراطهای مستقیم داریم؛ و اگر بتپرستان صرفاً احترامی برای بتها قایلاند، بدین خاطر است که معتقدند احترام به بتها در زندگی آنها تأثیر دارد. این اعتقاد گرچه غلط است، موجب نمیشود که بگوییم اینها به خدای دیگری معتقدند».
حقیقت این است که این گرایش، گرایشی انحرافی است. همانگونه که پیشتر اشاره کردیم، مسئلة تثلیث در مسیحیت، با تعارف و مجازگویی آغاز شد و بهتدریج جنبة حقیقت به خود گرفت و گفتند: عیسی پسر الله است؛ اما قرآن چگونه با این مسئله برخورد میکند؟ قرآن در رد این سخن میتوانست بگوید: «سخن نصارا که گفتند: عیسی پسر الله است، یک لقب تشریفاتی است و نمیخواهند بگویند: واقعاً الله پدر و عیسی پسر است». اگر اینگونه برخورد میکرد، ارتباط ما با مسیحیت نزدیکتر میشد
و کثرتگرایی نیز زودتر محقق میشد؛ اما قرآن میفرماید: تَكَادُ السَّمَاوَاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنشَقُّ الأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا * أَن دَعَوْا لِلرَّحْمَنِ وَلَدًا؛(1) «از این سخن که گفتند خدا فرزند دارد، نزدیک است آسمانها از هم بپاشند و زمین دهن باز کند و کوهها فروریزند».
قرآن کریم در مقام احتجاج با اهل کتاب میفرماید: بیایید باهم از اصل مشترکی آغاز کنیم و آن اینکه غیر از خدای واحد را نپرستیم: قُلْ یا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلی كَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَبَیْنَكُم ؛(2) اما همین قرآن، در مقام مبارزه با اعتقاد فاسد، قاطعانه میگوید این سخن شما بهقدری زشت و اشتباه است که جا دارد به خاطر این تهمتی که به خدا زدید، عالم متلاشی شود. آیا با وجود چنین گناه بزرگی، میتوان گفت: آن یک صراط مستقیم است و راه ما نیز یک صراط مستقیم؟! آری، قرآن میفرماید:
إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَالَّذینَ هادُوا وَالنَّصارى وَالصَّابِئینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صالِحا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلا هُمْ یحْزَنُون؛(3) كسانى كه [به پیامبر اسلام] ایمان آوردهاند، و كسانى كه به آیین یهود گرویدند و نصارا و صابئان، هرگاه به خدا و روز رستاخیز ایمان آورند، و عمل صالح انجام دهند، پاداششان نزد پروردگارشان مسلم است و هیچگونه ترس و اندوهى براى آنها نیست.
1. مریم (19)، 90ـ91.
2. آل عمران (3)، 64.
3. بقره (2)، 62.
بااینهمه این آیه بدینمعنا نیست که پیروان این ادیان در هر شرایطی با مسلمانان تفاوتی ندارند. اگر پس از بعثت رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) و اتمام حجت بر آنها و روشن شدن اینکه اسلام دین حق است و احکام دین ایشان منسوخ شده، لجاجت کنند و به پیامبر خاتم ایمان نیاورند، بهیقین از جبهة حق بیرون رفته و لباس آلودة کفر به تن کردهاند. این آیة شریفه در مقام بیان این حقیقت است که پیرو هر دینی در آن هنگام که وظیفهاش پیروی از دین خویش بود، اگر به وظیفة خویش عمل کرده باشد، بهرهمند از پاداش الهی خواهد شد و اگر ترک وظیفه کرده، هرچند القاب غلیظ و شدید هم داشته باشد، روی سعادت را نخواهد دید. توجه کنیم که یکی از بزرگترین وظایف ما حفظ اصالت دین، مذهب و اعتقادات است و بیشترین بار این وظیفه بر دوش روحانیان است.(1)
صدیقة طاهره(علیها السلام) در پایان این فراز فرمودند: مُنْكِرَةً لِلَّهِ مَعَ عِرْفَانِهَا؛ «گروهی بااینکه الله را میشناختند، او را انکار میکردند». دربارة مراد این عبارت، دو احتمال میتوان طرح کرد:
یکی اینکه مراد از شناخت خدا، معرفت فطری همة انسانها نسبت به خدای تعالی باشد؛
احتمال دیگر اینکه معنایی بیش از شناخت فطری مراد بوده، مقصود این است که آن مردم بهرغم داشتن معرفتهایی که حجت را بر ایشان تمام میکرده، خدا را منکر میشدهاند.
1. برای مطالعة بیشتر، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، «پلورالیسم»، مجلة معرفت، ش22.
باور این فرض اندکی سخت مینماید که انسان بهرغم معرفت به حقیقتی، آن را انکار کند؛ اما این امر چندان جای تعجب ندارد. انسان گاه برای کسب منفعتی یا فرار از زیر بار مسئولیتی یا شکسته نشدن غرورش یا موارد دیگر از پذیرش حقیقتی سر باز میزند. قرآن داستان نمونههایی از اینگونه افراد را بیان کرده است. هنگامی که حضرت موسی و حضرت هارون(علیهما السلام) به رسالت الهی مبعوث شدند، برای دعوت فرعون به پرستش خدای یگانه نزد او رفتند. دو چوپان با لباس چوپانی و چوبدستی(1) نزد فرعون با تاج و تختی عظیم گفتند ما از سوی پروردگار عالمیان آمدهایم. قرآن کریم داستان را اینچنین نقل میکند:
قالَ فِرْعَوْنُ وَما رَبُّ الْعالَمین * قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَما بَینَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنین * قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَلا تَسْتَمِعُون؛(2) فرعون گفت: پروردگار عالمیان چیست؟! [موسى] گفت: پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است، اگر اهل یقین هستید! [فرعون] به اطرافیانش گفت: آیا نمىشنوید این مرد چه مىگوید؟!
فرعون برای تمسخر آن دو نبی خدا(علیهما السلام) رو به اطرافیانش کرده، میگوید: نمیشنوید این دو چه میگویند؟! و با استکبار تمام میگوید: مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَیرِی؛(3) «من غیر از خودم معبودی برای شما نمیشناسم».
البته مقصود وی از «إله» خالق جهان نیست. مقصود از إله کسی است که سزاوار پرستش باشد و باید در برابر او خضوع، و از دستورهای او اطاعت کرد. قرآن کریم
1. ر.ک: نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبة 192 (خطبة قاصعه).
2. شعراء (26)، 23ـ25.
3. قصص (28)، 38.
میفرماید: أَفَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاه؛(1) «آیا دیدى كسى را كه هواى نفسش را معبود خود برگزیده است؟!» این آیه بدان معنا نیست که کسی هوای نفس خویش را خالق خود پنداشته است؛ بلکه مقصود این است که هوای نفس برای او مطاع است و هرچه نفس او بخواهد، از آن اطاعت میکند. فرعون نیز با تکبر میگوید من کسی که شایستة پرستش باشد جز خودم نمیشناسم. آیا او در این ادعای خویش صادق بود و واقعاً نمیدانست که جهان آفرینش پروردگاری دارد که شایستة پرستش است؟ فرعون برای فریب مردم به وزیر خویش هامان دستور داد برج بلندی برای او بسازد تا بر بالای آن برود و تحقیق کند که آیا خدای موسی در آسمان هست یا نه: وَقالَ فِرْعَوْنُ یا هامانُ ابْنِ لی صَرْحاً لَعَلِّی أَبْلُغُ الأَسْباب * أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى وَإِنِّی لَأَظُنُّهُ كاذِبا؛(2) «و فرعون گفت: اى هامان! براى من بناى مرتفعى بساز، شاید به وسایلى دست یابم؛ وسایل آسمانها تا از خداى موسى آگاه شوم؛ هرچند گمان مىكنم او دروغگو باشد».
سرانجام برج ساخته شد و فرعون بر فراز آن رفت و اندکی بعد پایین آمد و گفت: هیچ خبری نبود! اما موسی(علیه السلام) در پاسخ او میفرماید: لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هَـؤُلاء إِلاَّ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْض؛(3) «تو مىدانى این آیات را جز پروردگار آسمانها و زمین نفرستاده است». موسی(علیه السلام) با قاطعیت به فرعون میگوید میدانی که خدای آسمان و زمین وجود دارد و این معجزات از اوست. پس از سویی فرعون میگوید: من جز خودم معبودی برای شما نمیشناسم و از سوی دیگر موسی(علیه السلام) میفرماید: تو مىدانى این
1. فرقان (25)، 43.
2. غافر (40)، 36ـ37.
3. اسراء (17)، 102.
آیات را جز پروردگار آسمانها و زمین نفرستاده است. از میان این دو سخن کدامیک صادق بود؟ مسلماً حضرت موسی دروغ نمیگفت و فرعون میدانست که پروردگار آسمان و زمین، صاحب آن معجزات است. پس چرا فرعون این حقیقت را انکار میکرد؟ قرآن پاسخ این پرسش را داده است: وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا؛(1) «و آن (معجزات موسی) را ازروى ظلم و سركشى انكار كردند، درحالىكه در دل به آن یقین داشتند».
قرآن دو انگیزة نفسانی را موجب این میداند که انسان آنچه را به حقانیتش یقین دارد انکار کند: یکی هنگامی که میخواهد حقی را با ظلم از دیگری سلب کند؛ دوم هنگامی که میخواهد بر دیگری برتری و ریاست یابد. هنگامی که انسان به حق خویش راضی نباشد و آگاهانه یا ناآگاهانه بخواهد به دیگری بگوید: «من از تو بالاترم» حق را انکار میکند. فرعونیان میخواستند مردم مستضعف ازجمله بنیاسرائیل را به بیگاری بکشند. آنان سالها بنیاسرائیل را به بردگی گرفته بودند و آنان را بندة خویش میدانستند. حضرت موسی(علیه السلام) به فرعون فرمود: وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِی إِسْرَائِیل؛(2) «آیا این منتى است كه تو بر من مىگذارى كه بنىاسرائیل را بردة خود ساختهاى؟»
دیگر ویژگی ناپسند فرعونیان، برتریطلبی بود. آنان دیگران را افرادی عقبافتاده و پست میشمردند که باید از فرعونیان پیروی کنند. این دو ویژگی زشت، موجب میشد که بهرغم یقین به حقانیت معجزات موسی(علیه السلام)، آنها را انکار کنند. قرآن کریم میفرماید: تِلْكَ الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الأَرْضِ وَلَا فَسَادًا؛(3)
1. نمل (27)، 14.
2. شعراء (26)، 22.
3. قصص (28)، 83.
«ما سعادت در سرای آخرت را براى كسانى قرار مىدهیم كه ارادة برترىجویى در زمین و فساد ندارند».
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در ذیل این آیه میفرمایند: الرَّجُلُ لَیُعْجِبُهُ شِراكَ نَعْلِهِ فَیَدْخُلُ فِی هذِهِ الآیَة؛(1) «کسی که بخواهد بند کفشش از بند کفش دیگری بهتر باشد، مصداق این آیه (طالب علو بودن) است».
آنچه فرعون را فرعون کرد، همین خصلت زشت برتریطلبی بود. همة مفاسد اجتماعی از اینجا سرچشمه میگیرند که کسانی میخواهند سروگردنی بالاتر از دیگران باشند. این رذیلة شوم، موجب فساد و بدبختی انسان خواهد شد. قرآن میفرماید: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِی الأَرْض؛(2) «بهراستی که فرعون در زمین برتریجویی کرد».
کسی که خواهان سعادت دنیا و آخرت، و فرار از جرگة فرعونیان است باید چشم از برتریطلبی بپوشد و به دنبال انجام وظیفة خویش باشد. حضرت زهرا(علیها السلام) در توصیف برخی از مردم زمانة بعثت میفرمایند: مُنْکِرةً لِلّهِ مَعَ عِرْفَانِها؛ «الله را انکار میکردند، بااینکه او را میشناختند». این سیهروزی بدین خاطر بود که میدیدند اگر بخواهند از خدا اطاعت کنند، احساس برتریطلبیشان ارضا نمیشود.
1. عبدعلیبنجمعه، تفسیر نور الثقلین، ج4، ص144.
2. قصص (28)، 4.
فَأَنَارَ اللَّهُ بِمُحَمَّد(صلى الله علیه وآله) ظُلَمَهَا، وَكَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَهَا، وَجَلَى عَنِ الأَبْصَارِ غُمَمَهَا، وَقَامَ فِی النَّاسِ بِالْهِدَایةِ، وَأَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغَوَایةِ، وَبَصَّرَهُمْ مِنَ الْعَمَایةِ، وَهَدَاهُمْ إِلَى الدِّینِ الْقَوِیمِ وَدَعَاهُمْ إِلَى الطَّرِیقِ الْمُسْتَقِیمِ؛ پس خدای متعال بهوسیلة محمد(صلى الله علیه وآله) ظلمتها را روشن کرد و ابهامها را از دلها برداشت و پردههای تاریکی را از روی چشمها برطرف کرد و به هدایت مردم پرداخت و آنان را از گمراهی نجات بخشید و چشمان نابینای آنان را بینا ساخت و بهسوی دین راست هدایت کرد و آنها را بهسوی راه مستقیم فراخواند.
در فراز پیش، حضرت زهرا(علیها السلام) بعد از اشاره به حکمت بعثت انبیا، بهخصوص بعثت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، به توضیح وضعیت جهان در عصر بعثت پرداختند و به
ناهنجاریهای آن اشاره فرمودند. حضرت در ادامة خطبة شریفِ خویش، در این فراز، به رسالت هدایتیِ رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) برای نجات مردم از آن ناهنجاریها اشاره میفرمایند.
هنگامی که کلام امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در توصیف وضعیت مردم در عصر بعثت را با ترسیمی که بانوی دو عالم(علیها السلام) از آن زمانه دارند، مقایسه میکنیم، روشن میشود که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در کلام خویش ابعاد مختلفِ اعتقادی، اخلاقی، اقتصادی و اجتماعیِ جامعة آن زمان را تشریح مینمایند،(1) اما حضرت زهرا(علیها السلام) فقط به ناهنجاریهای دینی آن زمان اشاره میکنند. شاید این تفاوت بدین دلیل باشد که هدف اصلی بانوی دو عالم(علیها السلام) از انشای این خطبه، اتمام حجت بر مخاطبان خویش دربارة مسئلة رسالت و دنبالة آن، یعنی مسئلة امامت بود و ذکر مسئلة فدک و بحث در این زمینه، فقط بهانهای بود برای انجام رسالت و نقش تاریخی خویش در هدایت مردم؛ نقشی که اجرایش در آن وضعیت، از هیچ فردی جز حضرت فاطمه، دختر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ساخته نبود. در ادامة خطبه، روشن خواهد شد که حضرت زهرا(علیها السلام) بیشتر بر مسئلة جانشینی و امامت امیرالمؤمنین(علیه السلام) تأکید دارند. آنچه در این جهت بیشتر مورد توجه قرار میگیرد، نقشی است که امام بعد از رحلت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در میان جامعه دارد و آن، ادامه و اتمام کار پیامبر در جامعه است. پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) غیر از ابلاغ وحی و تلاوت آیات قرآن، وظیفة تعلیم و تبیین آیات و بیان تفسیر احکام را هم بر عهده داشتند که در طول 23 سال بعد از بعثت تدریجاً به این کار همت گماردند، اما به دلیل عمری نسبتاً کوتاه و اشتغالاتی فراوان ـ که بر اثر مبارزه با مشرکان و کفار در قالب چندین غزوه و سَریه انجام گرفت
1. ر.ک: نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبة 26.
فرصت تبیین همة احکام را بهطور کامل پیدا نکردند. علاوه بر این، بیان بسیاری از احکام باید در اوضاع خاصی صورت گیرد که در غیر آن بیفایده خواهد بود و کسی چیزی از آنها را درک نخواهد کرد. لذا خدای متعال همانگونه که در تقدیر علمی خویش، وجود انبیا و سرانجام وجود خاتمالانبیا(صلى الله علیه وآله) را ترسیم فرموده بود، برای ادامة کار آن حضرت نیز دوازده پیشوای معصوم را پیشبینی کرده بود. بیشترین تلاش حضرت زهرا(علیها السلام) این بود که در آن فرصت، این مسئله را به مردمِ زمانة خویش بفهماند که هنوز کار پیامبر در تبیین احکام تمام نشده است و باید شخص شایستهای باشد که بتواند این کار را به نحو احسن به فرجام رساند، و شناسایی و تعیین چنین شخصی کاری نیست که از عهدة مردم برآید. به تعبیر ما، جانشین رسولالله(صلى الله علیه وآله) باید معصوم و دارای علم الهی باشد، تا بتواند حکم هر موضوعی را از جانب خدا بیان کند. اگر کار امام فقط این بود که احادیثی از پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نقل کند، این کار از دیگران نیز ساخته بود. اما امام، وظیفهای بسیار بالاتر از این بر عهده دارد. امیرالمؤمنین(علیه السلام)، به نقل شیعه و سنی،(1) میفرمود: أَیُّهَا النَّاسُ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الأَرْضِ؛(2) «اى مردم پیش از آنكه دیگر مرا نیابید، از من بپرسید؛ زیرا بهراستی که من به راههاى آسمان داناتر از راههاى زمین هستم».
هیچکس پیش از او چنین ادعایی نکرده بود و بعد از او نیز کسی چنین ادعایی نکرد، مگر اینکه فوراً رسوا شد. امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) این علم را از کجا به دست آورده بود؟ امام جواد(علیه السلام) در حدود دهسالگی سؤالاتی را بهآسانی پاسخ میدهد که بزرگترین
1. عبدالحمیدبنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ذیل خطبة 189.
2. نهجالبلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبة 189.
عالمان و فقیهان عصر از جوابش عاجز بودند.(1) این در حالی است که پاسخ آن سؤالها قبلاً در حدیثی از پیامبر یا امامی نقل نشده است. ایشان این علوم را از کجا تحصیل فرموده است؟ آیا جز این است که امام از علمی الهی برخوردار است؟
امروزه هضم این مطالب برای ما آسان است، اما در آن اوضاع، درک و فهم آن برای مردم آسان نبود. در آن زمان، هم اکثر مردم و هم کسی که خود را خلیفة پیامبر معرفی میکرد، عملاً ملتزم نبودند که به آیات قرآن یا کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) عمل کنند؛ چه رسد به اینکه جانشین پیامبر را معصوم و نسخهبدلش بدانند. در چنین شرایطی، سخن گفتن از عصمت امام و نصب الهیِ او مسلماً چندان تأثیری نمیگذاشت و اصلاً برای آنها قابل قبول نبود. لذا لازم بود با بیانی بسیار پخته و سنجیده، این مطلب بهگونهای به جامعه القا شود که تأثیر معتنابهی داشته باشد. برای رسیدن به این منظور، یکی از اهداف حضرت زهرا(علیها السلام) این بود که نشان دهند کسانی که مدعی خلافتِ پیامبرند ـ بااینکه لازم است صلاحیت تبیین احکام الهی را داشته باشندـ از عهدة بیان مسائل سادة فقهی نیز عاجزند. در ادامة خطبه، این نکته با مرور احتجاجات حضرت بهخوبی روشن خواهد شد.
باید به این نکته توجه داشت که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) وظایف متعدد و شئون مختلفی داشتند. اولین وظیفة ایشان ابلاغ رسالت بود که قرآن کریم در اشاره به این وظیفه میفرماید: وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغ؛(2) «و پیامبر وظیفهاى جز رسانیدن پیام ندارد».
1. ر.ک: علیبنابراهیم قمی، تفسیر قمی، ج1، ص182.
2. مائده (5)، 99.
در این مرحله، رسول الهی باید انحرافات اعتقادی مردم را بیان کند و راه صحیح زندگی خداپسندانه را به آنها نشان دهد. به تعبیر دیگر، در این مرحله، رسولان الهی عمدتاً وظیفة تصحیح اندیشه و معرفت مردم را به عهده دارند و باید شناخت و بینش صحیح را به مردم آموزش دهند. در چنین مقامی، اکراه و الزام اصلاً معنا ندارد. در این مرحله، مردم باید حق را بفهمند و حجت بر ایشان تمام شود. لذا قرآن کریم میفرماید: رُّسُلاً مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل؛(1) «پیامبرانى كه بشارتدهنده و بیمدهنده بودند، تا بعد از این پیامبران، حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند».
اما بعد از ابلاغ رسالت، اگر عدهای شریعت را پذیرفتند و بنا گذاشتند که به احکام شریعت عمل کنند، وظیفة دیگری متوجه پیامبر خواهد شد، و آن مدیریت جامعة اسلامی است. وظیفة اول، جنبة تعلیمی دارد و وظیفة دوم، جنبة اجرایی. بخش عمدة احکام اسلام به مسائل اجتماعی مربوط است و مسائل اجتماعی به مجری، مدیر و رهبر نیاز دارد. این وظایف، عیناً برای جانشین پیامبر نیز مطرح است. پس اولین وظیفة جانشین پیامبر، بیان احکام و اتمام حجت با مردم است. در این مرحله، ممکن است مردم سخن او را نپذیرند. در این صورت، او وظیفة دیگری نخواهد داشت، اما اگر مردم حجیّت سخن او را پذیرفتند وظیفة دیگری مییابد، و آن مسئلة امامتِ عملی و اجرایی است. آنجا که امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرمایند: لَوْلاَ حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِر... لَألْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا؛(2) «اگر حضور فراوان بیعتكنندگان
1. نساء (4)، 165.
2. نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبة 3.
نبود و یاران، حجت را بر من تمام نمىكردند...، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته، رهایش میکردم».
این روایت، به وظیفة دوم اشاره دارد. البته مشروعیت این وظیفه قبلا ازطرف خدا تعیین شده بود، اما چون پیش از این، مردم ایشان را یاری نمیکردند، او نیز وظیفهای نداشت. حتی اگر در برابر حکومت وقت، اقدام عملی میکردند، ممکن بود اصل اسلام از بین برود. اما وقتی مردم به یاری ایشان حاضر شدند، بر ایشان واجب شد که امامت را عملاً اجرا کنند؛ و این یک وظیفة ثانوی بود، دقیقاً همانند وظیفة پیامبر. رسول خدا نیز در طول سیزده سالی که در مکه بودند، حکومتی تشکیل ندادند؛ زیرا جز اندکشماری، کسی ایمان نیاورده بود و مسلمانان بهاندازهای نبودند که بتوانند حکومت تشکیل دهند. اما هنگامی که اهل مدینه از ایشان حمایت کردند و ایشان با هجرت به مدینه، یاران کافی پیدا کردند، زمینهای فراهم شد كه مدیریت جامعه را قبول کنند. آنگاه وظیفة دوم برای پیامبر(صلى الله علیه وآله) ثابت شد.
امروزه کسانی که با حکومت ولایت فقیه موافق نیستند، این دو مطلب را خلط کرده، امر را مشتبه میسازند. اینان میگویند: حکومت اصلاً حق ندارد مردم را بر عمل به احکام اسلام الزام کند؛ زیرا قرآن میفرماید: لاَ إِكْرَاهَ فِی الدِّین؛(1) «اكراهى در دین نیست»؛ درحالیکه این آیه به پذیرفتن اصل دین مربوط است. قوام اصل دین، به ایمان قلبی است و ایمان قلبی را نمیتوان با اکراه و زور ایجاد کرد؛ اما هنگامی که عدهای با اختیار خود دین را قبول کردند و از این مرحله گذشتند، دیگر موضوعِ این آیه مطرح نیست تا حکم آن را داشته باشد، بلکه در این صورت، نوبت به اجرای احکام اسلامی
1. بقره (2)، 256.
میرسد و اجرای احکام اجتماعیِ دین، نیازمند مسئول و مجری است. مسئلة اجرای احکام، نسبت به مسئلة ابلاغ احکام، مسئلة جدیدی است. لذا بعد از تشکیل جامعة اسلامی و قبول رهبریِ ولیِّ امرِ مسلمین، اگر کسانی بخواهند علیه حکومت اسلامی کودتا کنند، باید با قوة قهریه در مقابل آنها ایستاد؛ همانگونه که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جنگ جمل، صِفین و نهروان به این مهم اقدام کردند. در مقام اجرای احکام کیفری اسلام، اگر کسی دزدی کرد، باید دستش را قطع کنند و در اینجا، دیگر جای این نیست که به دزد بگویند: بیا برایت کلاس بگذاریم و کار فرهنگی کنیم! یکی از وظایف دولت اسلامی حفظ ارزشهای اسلامی است. باید ظاهر جامعة اسلامی ظاهری خداپسندانه باشد و عوامل فساد اخلاقی و جنسی سرکوب شوند. بله، اگر کسی محرمانه و در محیط خصوصیِ خویش گناهی مرتکب شد، کار او اصلاً مصداق مسئلة اجتماعی نیست و کسی به او متعرض نمیشود.
حاصل آنکه صدیقة طاهره(علیها السلام)، در فراز اخیر، پس از توصیف ناهنجاریهای دینی در زمانة بعثت، به تشریح وظایفی میپردازند که خداوند در آن شرایط بر دوش پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نهاد. لذا میفرمایند:
فَأَنَارَ اللَّهُ بِمُحَمَّد(صلى الله علیه وآله) ظُلَمَهَا، وَكَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَهَا، وَجَلَى عَنِ الأَبْصَارِ غُمَمَهَا وَقَامَ فِی النَّاسِ بِالْهِدَایةِ، وَأَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغَوَایةِ، وَبَصَّرَهُمْ مِنَ الْعَمَایة؛ خدای متعال بهوسیلة محمد(صلى الله علیه وآله) ظلمتها را به نور تبدیل کرد و ابهامها را از دلها زدود و پردههای تاریکی را از روی چشمها برطرف کرد و به هدایت مردم اقدام نمود و آنان را از گمراهی نجات بخشید و چشمان نابینای آنان را بینا فرمود.
در آن اوضاعِ دشوار که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در مقام هدایت مردم بودند، یگانه سلاح کارآمد، بیان حقایق بود. پیغمبر برای استفاده از این سلاح از سه روش استفاده میکنند. قرآن به او دستور میدهد: ادْعُ إلَِى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِی أَحْسَن؛(1) «با حكمت و اندرز نیكو، به راه پروردگارت دعوت نما و با آنها به روشى كه نیكوتر است، جدال کن».
خدای متعال ابتدا به رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) سفارش میکند که با دلیل محکم سخن بگو، تا مردم نتوانند بهآسانی سخن تو را انکار کنند. اما این روش، بهتنهایی برای تربیت مردم کافی نیست؛ زیرا اولاً همة مردم قدرت تشخیص دلیل صحیح و ناصحیح را ندارند و ثانیاً، ممکن است ذهنشان حقیقت را درک کند، اما دل آنها پذیرای آن نباشد. بنابراین، باید کاری کرد که انگیزههای مردم برای پذیرفتن حق تحریک شود. این مهم بهوسیلة موعظه تأمین میشود. موعظه، احساسات و عواطف را تحریک و در شخص، انگیزه ایجاد میکند، تا به آنچه که میداند عمل کند، یا در صدد فهم حقیقت برآید. سروکار موعظه با دل است و سروکار استدلال، با ذهن و عقل. اما با موعظه نیز کار تمام نمیشود. ممکن است در مقابل دلایل محکم، شبهاتی مطرح شود که پذیرش دلیل را سخت کند. این امر، حقیقتی است که امروزه جوانان ما بسیار به آن مبتلا هستند. دشمنان فهمیدهاند که اسلام، یگانه مانع پیشرفت و تسلطِ ظالمانة آنها بر عالم است و امروزه، نماد اسلام ولایت فقیه است. ازاینرو، میخواهند به هر طریقی این مانع را از بین ببرند. اما با این مشکل چگونه باید برخورد کرد؟ برای مبارزه با این
1. نحل (16)، 125.
مشکل، باید شبهه را مطرح کرد و بهگونهای به آن پاسخ داد که مخاطب قانع شود. نام این روش، جدال است. جدال اَحسن یعنی پاسخ دادن به شبهات، بهگونهایکه مخاطبان قانع شوند. ممکن است پاسخی که داده میشود برهانی نباشد، اما برای مخاطب قانعکننده باشد.
این سه روش، راههایی است که میتوان با استفاده از آنها بینش صحیح را به مردم منتقل کرد و دستکم حجت را بر ایشان تمام نمود. تا اینجا، هنوز سخن از اصل اسلام و تبیین اولین نقش پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در برابر ظلمتها و شبهات است. اما مسائل مربوط به مدیریت جامعة اسلامی و اجرای احکام اجتماعیِ اسلام، بعد از این مطرح میشود که عدهای اسلام را بپذیرند و به احکام اجتماعیِ اسلام قایل شوند.
در شرح خطبة مبارک حضرت زهرا(علیها السلام) به این فراز رسیدیم که حضرت فرمودند: «نبی مکرم اسلام(صلى الله علیه وآله) در هنگامة بعثت، جهان را اینگونه یافتند که ادیان و مذاهب مختلف آن را فراگرفته و پیروان هریک به نوعی از مسیر حق منحرف گشتهاند».
این بیان حضرت دو نکته را بهخوبی روشن میکند: نخست اینکه آنچه در نگاه پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) از اهمیت بیشتری برخوردار بود، مسئلة دین است. مسائل دیگر، اعم از مشکلات اجتماعی و اقتصادی در درجات بعدی قرار داشتند و همین امر موجب شد که حضرت فاطمه(علیها السلام) در بیان خویش بر این امر تأکید ورزند. این سخن بدان معناست که آنچه قبل از هر چیز باید مورد توجه قرار گیرد، داشتن دین صحیح است. البته از میان بخشهای مختلف دین، یعنی اعتقادات، ارزشها و احکام، تأکید حضرت بر بخش
«خداپرستی» است. انحراف بزرگ آن زمان، دور شدن از مسیر خداپرستیِ صحیح بود. قرآن نیز بر این نکته تأکید دارد و میفرماید: وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوت؛(1) «و بهراستی، ما در هر امتی رسولی برانگیختیم که [سرلوحة دعوت آنها این بود:] خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید».
دومین نکتهای که در این قسمت از بیانات حضرت استفاده میشود، این است که رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) نشان دادن راه صحیحِ پرستشِ خداوند بود که این مهم، در آموزههای دین مقدس اسلام و قرآن کریم بهخوبی ترسیم شده است، تا ظلمتها، ابهامها و گمراهیها از جامعة انسانی پاک شوند.
معنای این سخن آن است که یگانه راه صحیح، راه انبیای الهی است که شکل کامل آن بهوسیلة پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) عرضه شد. این است صراط مستقیم و راههای دیگر، هیچ ارزشی ندارد و ضامن سعادت بشر نمیشود. ازاینرو، حضرت زهرا(علیها السلام) این بخش از سخن خویش را با همین جمله به پایان میرسانند که دَعَاهُمْ إِلَى الطَّرِیقِ الْمُسْتَقِیم؛ «آنها را به راه راست دعوت کرد». در ادامه، دو نکتهای را توضیح میدهیم که از بیانات حضرت صدیقه(علیها السلام) استفاده کردیم.
مهمترین نیاز بشر برای رسیدن به سعادت، شناخت دین حق بر اساس پرستش خدای یگانه است. شرایع الهی کمابیش اختلاف داشتند، اما این امر، تباین ماهوی بین ادیان ایجاد نمیکرد. انبیا، خدای یگانه را میپرستیدند و انسانها را به پرستش خدای یگانه و
1. نحل (16)، 36.
اطاعت از دستورات او دعوت میکردند. ازاینرو، پیامبرانی که به ظهور پیامبر آخرالزمان بشارت داده، اطاعت از او را واجب میشمردند،(1) درحقیقت، عهد خود را با خداوند ادامه میدادند. پرستش خدای یگانه آن چیزی است که برای همة انبیا اهمیت داشته و خدای متعال آن را در طرح خلقت در نظر گرفته و انبیا را برای آن مهم مبعوث کرده است؛ چراکه سعادت انسان به این امر وابسته است. اگر انسان سر به اطاعت خداوند نهد، این امکان را مییابد که به هدف خلقت خویش و سعادت ابدی دست یابد و هیچچیز نمیتواند جایگزین این مهم شود.
برخی معتقدند دین برای بشر لازم است و خداوند نیز پیامبرانی برای این منظور فرستاده است، اما محور دعوت انبیا مسئلة توحید نبوده است، بلکه اصل دین این است که انسان کار خوب کند. اعتقاد به خدای یگانه ابزاری است برای اینکه انسان راه خوب را بشناسد و به آن عمل کند. هدف پرستش خدای یگانه این نیست که انسان خم و راست شود، یا مدتی گرسنگی بکشد. مسئلة اصلی این است که انسان ظلم نکند، دروغ نگوید و خیانت نکند. اعتقاد به خدا، قیامت، پیامبر، امام و جز اینها، فروع آن اصلاند که اگر نباشند، با وجود اصل نیز مشکلی ایجاد نخواهد شد. مسئلة اصلی این است که ما انسانهای خوبی باشیم!
دیدگاه اخیر، در میان بسیاری از انسانها حتی در میان بعضی از مسلمانان به چشم میخورد. بنده سال 1332 تازه از نجف به تهران آمده بودم. از قضا، روزی
1. برای نمونه، ر.ک: صف (61)، 6.
گفتوگوی دو نفر را شنیدم که یکی به دیگری میگفت: «انسان باید دیندار و خداپرست باشد و به مال مردم خیانت نکند و...». هنگامی که حرفهای او تمام شد، دومی نگاهی به او کرد و گفت: «اما من معتقدم که انسان باید رفتار و کردار خوبی داشته باشد، و داشتن یا نداشتن دین چندان اهمیتی ندارد. بین دیندار بودن و خوب بودن تلازمی نیست. امکان دارد کسی دین داشته باشد، اما انسان بدی باشد. ممکن است نماز بخواند، اما اهل دروغ، خیانت، ربا و سایر بدیها باشد. برعکس، ممکن است کسی راستگو، درستکردار و به دور از خیانت و بدیها باشد، اما اعتقادی هم به خدا نداشته باشد و نمازی هم نخواند. بنابراین، خیلی ضرورتی ندارد که انسان به اعتقادهای دینی پایبند باشد»!
ابتدا انسان گمان میکند این گرایش، یک طرز فکر ساده و عامیانه است، اما این مسئله در محافل فلسفی و علمی دنیا مطرح شده است که آیا اساساً اخلاق بدون اعتقاد به خدا و دین میتواند وجود داشته باشد یا نه؟ قرنهاست که در اروپا فیلسوفان بزرگی در این باره بحث میکنند.(1)
واقعاً جواب این مسئله چیست؟ آیا اعتقاد به خدای یگانه اصل است، یا صرفاً جنبة ابزاری دارد و آنچه مهم است، اینکه رفتار انسان خوب باشد؟ این مسئله به مسئلهای ریشهایتر برمیگردد. غالباً آنهایی که معتقدند میتوان اخلاقی بدون دین و خدا داشت، کاربرد اخلاق و نتایج آن را در همین زندگی دنیا جستوجو میکنند. اینان فقط به دنبال راحتی در زندگی دنیا هستند و اگر اخلاق را خوب میدانند، برای این است که
1. برای مطالعة دیدگاهها دربارة ارتباط دین و اخلاق و اطلاع از منابع آن، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، فلسفة اخلاق، تحقیق و نگارش احمدحسین شریفی، فصل نهم.
میبینند اگر همة مردم اهل راستگویی و به دور از خیانت باشند، زندگی راحتی خواهند داشت. در این صورت، اگر اعتقاد به خدا هم نباشد، مشکلی پیش نخواهد آمد. اما اگر بینش و اعتقاد ما این باشد که اصلاً زندگی ما در دنیا مقدمهای برای حیات آخرت است و دنیا وسیلهای است برای تحصیل زاد و توشه برای زندگی ابدی، آنگاه درک خواهیم کرد که فقط رعایت اخلاق اجتماعی مشکل را حل نمیکند. البته این ادعا جای بحث فراوان دارد که آیا اساساً ممکن است انسان درعینحال که هیچ اعتقادی به خدا و قیامت نداشته باشد، در عمل به ارزشهای اخلاقی پایبند باشد؟ کانت(1) فیلسوف معروف آلمانی بااینکه معتقد است نمیتوان وجود خدا را از راه عقل نظری اثبات کرد، میگوید:
آنچه که روشن است، این است که ما مسئول هستیم و باید کار خوب انجام دهیم و وجود مسئولیتها نشانة این است که پاداش و کیفری در کار است. پس باید عالم دیگری وجود داشته باشد تا پاداش و کیفر کارهای خوب و بد داده شود. وجود چنین عالَمی با این خصوصیات، نیازمند وجود کسی است که توانایی خلق آن و اعطای پاداش و کیفر را داشته باشد. از این طریق، وجود خدا اثبات میشود. پس پشتوانة ارزشهای اخلاقی، یعنی احکام عقل عملی، اعتقاد به خدا و قیامت است. بدون چنین اعتقادی ارزشها عملی نخواهند شد.(2)
1. Immanuel Kant (1724ـ1804).
2. ر.ک: محمد محمدرضایی، تبیین و نقد فلسفة اخلاق کانت، ص252ـ253.
سخن وی بدینمعناست که بدون اعتقاد به خدا انسانها تا هنگامی راست میگویند که نفعی دنیوی برای آنها داشته باشد، اما اگر در جایی ببینند که منفعت در دروغ گفتن است و هیچ کسی هم متوجه نمیشود، دروغ خواهند گفت، یا برای کسب موقعیت اجتماعی، یا دیگر انگیزههایی که ارتباطی با آخرت ندارد، امانتداری میکنند، اما اگر امانتی قیمتی به آنها سپرده شود و در موقعیتی قرار گیرند که اگر آن را تصاحب کنند، کسی خبردار نمیشود، ضمانتی برای عدم خیانتشان وجود ندارد. البته بحث ما در اینجا حل این مسئله نیست، بلکه میخواهیم بگوییم: اندیشة «اخلاق بدون خدا» با آموزههای اسلام سازگار نیست. فرض کنیم این تصور که انسان ممکن است بدون اعتقاد به خدا و دین، انسان خوبی باشد، وجه معقولی داشته باشد، اما آیا اسلام با این دیدگاه موافق است؟ اسلام اولین قدم و اولین اصل مهم را ـ که همة انبیا بر آن تأکید داشتهاندـ پرستش خدای یگانه میداند: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون؛(1) «و من جن و انس را خلق نکردم، مگر برای اینکه مرا پرستش کنند».
آفرینش جن و انس برای این است که خدای واحد را پرستش کنند. این بدان معناست که سعادت ابدی که انسان به سبب آن آفریده شده است، جز از راه پرستش خدای یگانه حاصل نمیشود. اگر ما این اصل را بپذیریم، خواهیم فهمید که دیدگاه پیشگفته ریشة اسلامی نداشته، چیزی جز آثار نفوذ فرهنگهای بیگانه نیست.
گاهی گفته میشود: «دوران تبلیغ اسلام یا هر دین دیگری گذشته است و ما باید مبلغ ارزشهای انسانی باشیم»! این سخن برخاسته از همان طرز تفکر «اخلاق بدون خدا» است که هم از جهت عقلی باطل است و هم ازنظر تطبیقی، بههیچوجه با مبانی
1. ذاریات (51)، 56.
اسلامی سازگار نیست. اسلام میگوید: حتی اگر بهترین کارها بهقصد اطاعت خدا انجام نگیرد، مانند ذرات غبار پراکنده خواهد شد: وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُورًا؛(1) «و ما به سراغ اعمال [مشرکان] مىرویم، و همه را چون غباری پراكنده میکنیم».
آیا منظور قرآن این است که کارهای بد مشرکان را همچون ذرات غبار قرار دادهاند؟ خیر! زیرا خود مشرکان نیز امیدی به کارهای بدشان نداشتند. پس مقصود قرآن این است: آن کارهایی را که مشرکان گمان میکردند خوب است و باعث نجات آنها میشود، «هَبَاءً مَنْثُورا» قرار دادیم. چرا؟ چون روح پرستش خدا در آنها نیست و از ایمان به خدا سرچشمه نمیگیرد. اساس اسلام پرستش خدای یگانه است و سعادت بشر در سایة پرستش او حاصل خواهد شد. اگر روح پرستش خدای یگانه در کار خوب وجود داشته باشد، تأثیر خود را خواهد داشت. لذا قرآن میفرماید: إِنَّ الإِنْسانَ لَفی خُسْر * إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات؛(2) «انسانها در زیاناند، مگر كسانى كه ایمان آورده و کار خوب کردهاند».
اگر ایمان در قلب انسان آشیانه نکرده باشد، کار خوبی هم که به گمان ما بسیار کار خوبی است، نتیجه نخواهد داشت. نیز قرآن میفرماید: مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَة؛(3) «هركس ـ زن یا مردـ كار خوبی کند و مؤمن باشد، قطعاً او را به حیاتى پاك زنده مىداریم».
عمل صالح در صورتی حیات طیبه و سعادت ابدی را به دنبال خواهد آورد که از
1. فرقان (25)، 23.
2. عصر (103)، 2ـ3.
3. نحل (16)، 97.
ایمان به خدا سرچشمه گرفته باشد. حضرت زهرا(علیها السلام) در این فراز بر روی دین و پرستش خدا تأکید دارند و مهمترین رسالت پیامبر را برطرف کردن شبهههایی میدانند که دربارة خداپرستی مطرح است.
مسئلة دوم که از مسئلة نخست عمیقتر است، این است که آیا تعدد ادیان زیانبار است؟ وجود ادیان مختلف در جهان واقعیتی است که هم در زمان پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) وجود داشت و هم امروزه وجود دارد.(1) البته امروزه این کثرتِ ادیان، بسیار وسیعتر و گستردهتر است و هرروزه بهخصوص در دنیای غرب دینی جدید پا به عرصه میگذارد. در یک تقسیمبندی کلی میتوان مکتبهایی را که بهعنوان دین مطرح میشوند، به دو بخش تقسیم کرد: ادیانی که به وجود خدای یگانه اعتقادی ندارند؛ ادیانی که به خدای یگانه معتقدند و مدعی پرستش او هستند. بودیسم ازجمله ادیانی است که به وجود خدای یگانه اعتقادی ندارد و پیروان آن نیز از جمعیت بیشتری نسبت به جمعیت سایر ادیان برخوردارند. این بدان معناست که در عالم چند میلیارد انسان وجود دارند که خدای یگانه را نمیپرستند. ادیان توحیدی عبارتاند از: اسلام، مسیحیت و یهود. در قرآن به صابئین هم اشاره شده است و کمابیش پیروانی دارد، همچنین برحسب برخی روایات(2) مجوس جزء اهل كتاب شمرده شدهاند. هریک از این ادیان برای خود اعتقادات و مناسکی دارند و هیچکدام دیگری را تأیید نمیکنند و فقط خود را دین حق میدانند. حال چگونه میتوان با این واقعیت برخورد کرد؟
1. برای آشنایی با ادیان، ر.ک: حسین توفیقی، آشنایی با ادیان بزرگ.
2. محمدبنیعقوب الکلینی، الکافی، ج3، ص567، ح 4.
ما معتقدیم دین حق یکی است و آنهم دینی است که خداوند بهوسیلة پیامبران خویش فرستاده و هر پیامبری در زمان خود و تا پیش از آمدن پیامبر بعدی، واجبالاطاعة بوده است. با آمدن پیامبر بعدی اگر شریعت او، برخی از احکام شریعت پیشین را نسخ کرده است، مردم وظیفه داشتند که او را واجبالاطاعة بدانند. سرانجام، پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) آخرین پیامبر خدا بود و همه موظفاند از او اطاعت کنند. اما در دنیا گرایشهای دیگری برخلاف اعتقاد ما وجود دارد که متأسفانه بعضی از نواندیشانِ ما به آنها اهتمام دارند و آنها را ترویج میکنند.
برخی معتقدند اصولاً دین یک مقولة سلیقهای است. سپس در تبیین دیدگاه خود میگویند: از یک لحاظ، معتقدات ما به دو بخش کلی تقسیم میشود: یک قسم حاکی از واقعیات عینی و خارجی است که وجود آنها به اعتقاد ما وابسته نیست. تلاش علوم مختلف نیز این است که این واقعیات را بشناسند؛ قسم دیگر اموری است که تابع پسند و علاقة ماست. مثلاً در هنر نقاشی مکتبهای مختلفی وجود دارد. بعضیها تابع مکتب طبیعتگرا هستند و میگویند: سعی ما بر این است که آنچه در طبیعت وجود دارد در تابلوی نقاشی نشان دهیم. ولی در هنرهای مدرن میگویند: بهترین هنرها خلق چیزی است که وجود ندارد. اما به پیروان هیچیک از این مکتبهای نقاشی نمیتوان گفت: چرا شما این مکتب را دوست دارید و از آن پیروی میکنید؟ چراکه پاسخی جز این ندارند: این سلیقة من است و من این را میپسندم. وجود چنین سبکهایی تابع سلیقة افراد است و واقعیت ندارد. در دنیای شعر نیز چنین امری دیده میشود. برخی، اشعار
سنتی را دوست دارند و برخی شعر نو را. پس نمیتوان بر کسی که شعر نو را برمیگزیند، خُرده گرفت که چرا شعر نو دوست داری! چراکه سلیقة اوست و اشکالی هم ندارد. اساساً انتخابها تابع سلیقة افراد است و واقعیتی آن را پشتیبانی نمیکند که ما با روش علمی آن را کشف کنیم. دین نیز از این مقوله است و تابع سلیقة افراد است. بنابراین، همانطور که نمیتوان از راههای علمی اثبات کرد که انسان باید چه سبکی را در شعر بپسندد، نیز نمیتوان مشخص کرد که انسان باید چه دینی را برگزیند. ادیان مختلفی را در جهان یافتهاند که هرکدام برای خود پیروانی دارند. در این میان، یکی اسلام را میپسندد و مسلمان میشود و دیگری مسیحیت را. در چنین انتخابهایی معنا ندارد که بگویند: کدام درست است و کدام نادرست. اعتقاد به خدا نیز مانند سبکهای نقاشی، شعر و نظایر اینها، واقعیت ندارد که بر سر آن بحث کنیم!
برای کسانی که چنین فکری دارند، اصلاً دین حق و دین باطل معنا ندارد. ازاینرو، گاه میبینیم بهراحتی دین خویش را رها میکنند و به دین دیگری درمیآیند و باز آن دیگری را رها میکنند و دین سومی برمیگزینند. بر این اساس، مکتبی فلسفی به نام مکتب کثرتگرایی یا پلورالیسم شکل گرفته است، که هم شعبههای مختلفی دارد و هم در دین، سیاست و بسیاری از رشتههای معارف بشری برای خود جا باز کرده است. ادامة این دیدگاه در عالم سیاست نیز ظهور یافته است و پیروانش معتقدند برای ادارة یک کشور لازم نیست از صورت خاصی الگوبرداری کرد، بلکه میتوان یک کشور را بهصورت لیبرالیستی، سوسیالیستی یا جز این اداره کرد. همة این روشها خوب است. لذا باید تلاش کرد که احزاب مختلفی در کشور وجود داشته باشند و هرکدام افکار خویش را ترویج کنند.
چند سال پیش، در کشور ما بودجهای در دولت برای تأسیس احزاب تصویب شد. جالب اینجاست که در دنیا فقط این احزاب هستند که هزینه میکنند تا نمایندة مجلس یا وزیری از میان آنها انتخاب شود، اما کشور ما در زمان دولتِ اصلاحات، برای تأسیس حزب، بودجه قرار داد و نام این کار را هم کثرتگرایی و چندصدایی گذاشتند. این، مصداقِ سیاسیِ کثرتگرایی است. پیروان این تفکر، عین همین دیدگاه را نیز مناسب دین میدانند! توجیهِ بهظاهر منطقیِ ایشان این است که وقتی ادیان مختلف وجود داشته باشند، زمینه برای انتخابْ بهتر فراهم میشود، اما پشت پردة این باور چیز دیگری است. حاصل عملکرد رهبران فکریِ این دیدگاه نشان میدهد که همة این سخنان برای نابودی دیدگاههای مخالف و ترویج دیدگاه خاص خودشان است.
از دیگر زمینهچینیهایی که این نواندیشان برای نهادینه کردن پلورالیسم طرح کردند، این بود که تلاش میکردند بهجای اسلام، واژة «معنویت» را به کار ببرند؛ چراکه پلورالیسم معتقد است روح همة ادیانْ گرایش به معنویت است. پیدایش این دیدگاه ریشه در قرنها پیش دارد، بهخصوص از زمانی که تشکیلات فراماسونری در اروپا شکل گرفت. یکی از شعارهای فراماسونها برادری و برابری است و مقصودشان از این شعار این است که صاحبان ادیان مختلف با یکدیگر تفاوتی ندارند و مهم برای ما این است که در ایدههای سیاسی با ما اشتراک داشته باشند. متأسفانه، امروزه هم گاهی چنین نغمههایی از برخی مقامات رسمی کشور به گوش میرسد. گاهی گفته میشود: ما باید تنها ارزشهای مشترک بین انسانها مثل برادری، برابری، عشق و جز اینها را مطرح کنیم؛ چراکه سخن از خداپرستی، خدای یگانه، اسلام و تشیع چندان اهمیتی ندارد. این سخن بسیار به شعارهای فراماسونها و مکتب پلورالیسمِ مذهبی
نزدیک است. شایسته است که ما با اینگونه افکار قدری محتاطانه برخورد کنیم. مبادا بعد از چند سال معلوم شود که دست بیگانگان مهرهای را در درون دستگاههای رسمی ما کاشته است!
این ایده بههیچوجه با آموزههای اسلام سازگاری ندارد و مخالف نص آیات شریف قرآن است. آنچه قرآن بر آن تأکید دارد، این است که دین حق یکی است و جز آن، گمراهی است: فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَل؛(1) «پس بعد از حق چه چیزی جز گمراهی وجود دارد؟»
مسئلة دیگر، چگونگی رفتار و ارتباط با پیروان ادیان مختلف است. برای ما مسلّم است که مذهب بتپرستی باطل محض است و این مسئله بهقدری برای ما روشن است که وقتی میشنویم هنوز در جهان بتکده وجود دارد، بسیار تعجب میکنیم. اما متأسفانه هنوز شاهد چنین مسائلی هستیم و تعجب انسان وقتی بیشتر میشود که میشنود چنین مکتب باطلی میلیاردها نفر پیرو دارد. علاوه بر اینها ادیان مسیحی و یهود نیز وجود دارند که ما با آنها مشترکاتی داریم، بهخصوص در برابر منکران خدا و بتپرستان. مسئله این است که ما در مقام عمل و ارتباط با ایشان چگونه باید رفتار کنیم؟ آیا بههیچرو نباید با کشورهای مسیحی ارتباط داشته باشیم؟! آیا باید در مواجهة با آنها با تندخویی برخورد کنیم؟ برای پاسخ به این مسئله باید توجه داشت که مسئلة اعتقاد و فکر یک مسئله است و مسئلة عمل، مسئلة دیگری است. باید بین
1. یونس (10)، 32.
این دو مرحله فرق گذاشت. اسلام بههیچوجه فکر باطل را نمیپذیرد. حتی از ابتدا مراقب است که مَجاز و مزاح در حوزة اعتقاد وارد نشود، تا مبادا تدریجاً به امری جدی تبدیل گردد. اسلام میگوید: از اول مَجازاً نگویید: نحن أبناء الله، تا روزی نرسد که حقیقتاً بگویید: عیسی پسر خداست. اسلام بههیچوجه شایسته نمیداند که به ذهن ما این فکر خطور کند که شاید بتپرستی هم توجیهی داشته باشد. اسلام خواهان این است که اعتقادات صحیح چنان با مبانی عقلانی در وجود ما تقویت شود که در قلب، اعتقاد و فکر ما حجابی آهنین بین توحید و شرک کشیده شود، تا هیچگاه گمان شرکآمیز در ذهن ما خطور نکند.
اما در مقام عمل، ما باید اخلاق انسانی را با همة مردم دنیا رعایت کنیم، مگر با کسی که علناً در مقام محو اسلام و دشمنی با دین حق برآید. حتی دولت اسلامی باید بخشی از زکات را به کافرانی عطا کند که امید دارد با این کار دلشان به اسلام تمایل پیدا میکند: الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُم.(1) این راهی است که میتوان از طریق آن عدهای را به اسلام جذب و با خدای یگانه آشنا کرد. چهبسا افرادی بودند که بر اثر همین رفتار صمیمانه، دلسوزانه و خیرخواهانه، گروه گروه به مسلمانی گرویدند. اگر ما عقیدة آنها را باطل میدانیم و تقدسی برای مقدسات آنها قایل نیستیم، بدینمعنا نیست که در هنگام مواجهة با آنها از آنها رو برگردانده، به آنها ناسزا بگوییم. کدامیک از پیشوایان معصوم ما مرتکب چنین رفتاری شدهاند که ما چنین کنیم؟! ما در عمل دیدهایم که بر اثر رفتار محبتآمیز، آنها کمکم هدایت شده و به ما نزدیک گشته و اگر با ما دشمنی داشته، از آن دست برداشتهاند. برعکس، برخی رفتارها هیچ نتیجهای جز ایجاد یا
1. توبه (9)، 60.
افزایش دشمنی ندارند. باید این دو مرحله را از هم جدا کرد. قرآن در مقام بحث و احتجاج با اهل کتاب میفرماید: قُلْ یا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلی كَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَبَیْنَكُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلا نُشْرِكَ بِهِ شَیْئاً وَلا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّه؛(1) «بگو: ای اهل کتاب، بیایید بهسوی سخنی که میان ما و شما یکسان است که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم و برخی از ما گروه دیگری را غیر از خدای یگانه به خدایی نپذیرد».
قرآن به ما میآموزد که در آغاز بحث با ایشان بگوییم: هم ما و هم شما معتقدیم که باید خدای یگانه را بپرستیم. پس بیایید ببینیم لوازم این اعتقاد چیست؟ حال که باید خدای یگانه را پرستید، پس نباید در کنار او به ارباب دیگری معتقد شد، یا کسی را فرزند خدای یگانه برشمرد. بیایید با رعایت احترام و ادب، بحث را از اینجا شروع کنیم. بعد سعی کنید بحث را ادامه دهید، تا حقانیت دین خویش و بطلان اعتقاد آنها را برایشان ثابت کنید. آیا معنای این آیه این است که در دین خود شک داشته باشید؟ آیا باید گفت: قرآن هم نقدپذیر است؟ سپس ادعای مسلمانی و اسلامشناسی نیز داشته باشیم؟ هرگز!
این سخن دربارة رفتار با پیروان فِرَق اسلامی نیز مطرح میشود. ما همانگونه که محبت اهلبیت(علیها السلام) را مهم میشماریم، تبرّی از دشمنان حق را نیز مهم میدانیم، اما همانگونه که در پیشگفتار گفتیم، پیشوایان ما در مقام رفتار به ما سفارش میفرمایند: «در رفتار و تعامل با آنها در صف اول نماز جماعتشان حاضر شوید و اگر مریض شدند، به عیادتشان بروید و اگر کسی از آنها فوت کرد، در
1. آل عمران (3)، 64.
تشییع جنازهاش شرکت کنید و هر کار خیری از دستتان برمیآید، برای آنها انجام دهید تا قلوبشان به ما متمایل شود».(1)
در این جایگاه حساس، برخی از رفتارها موجب دشمنی میشود و نتیجهای جز دور شدنِ عدهای از حقیقت ندارد. آیا این هنر است که مسلمان کاری کند که دیگران را از حقیقت اسلام دور کند؟ این، کارِ عاقلانهای نیست. البته معنای این سخن دست برداشتن از اعتقادات حق و تشکیک و کتمان آموزههای حقیقی اسلام نیست، بلکه در مقام اعتقاد باید با ادب و خیرخواهی و با منطقی محكم و استوار، در اثبات عقاید حق و آموزههای سعادتبخش اسلام کوشید.
بزرگان ما در طول تاریخ اسلام، این دو مسئله را کاملاً از هم تفکیک کردهاند. در مقام بحث، نهایت دقت را به خرج میدادند و حتی از یک حدیث هم برای اثبات حق صرفنظر نمیکردند. اما در مقام عمل، با دیگران دوستانه و صمیمانه رفتوآمد و مکاتبه داشتند.
1. ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج71، ص160.
ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ إِلَیهِ قَبْضَ رَأْفَةٍ وَاخْتِیارٍ، وَرَغْبَةٍ وَإِیثَارٍ، فَمُحمّد(صلى الله علیه وآله) مِنْ تَعَبِ هَذِهِ الدَّارِ فِی رَاحَةٍ، قَدْ حُفَّ بِالْمَلائِكَةِ الأَبْرَارِ، وَرِضْوَانِ الرَّبِّ الْغَفَّارِ، وَمُجَاوَرَةِ الْمَلِكِ الْجَبَّارِ، صَلَّی اللَّهُ عَلَی أَبِی نَبِیّهِ وَأَمِینِهِ عَلَی الْوَحْیِ، وَصَفِیّهِ وَخِیرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ، وَرَضِیّهِ، وَالسَّلامُ عَلَیهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكَاتُه؛ سپس خداوند او را با مهربانی و اختیار بهسوی خویش قبضروح کرد و او نیز از زندگی دنیا صرفنظر کرد و حیات را در نزد خداوند بر زندگی دنیا ترجیح داد. پس بدینسان، محمد(صلى الله علیه وآله) از رنج خانة دنیا راحت گشت و در میان فرشتگان برتر و رضوان پروردگار غفار به مجاورت مَلِک جبّار شتافت. درود خدا بر پدرم باد! كه پیامبر و امین او بر وحی، و برگزیده و پسندیدة وی از میان خلق، و مورد رضای اوست.
بانوی دو عالم(علیها السلام)، بعد از شهادت به رسالت پدر بزرگوار خویش و بیان نقشی که ایشان در هدایت مردم بر عهده داشتند، میفرمایند: خدای متعال او را با مهربانی و با انتخابِ شایستة خود، قبض روح کرد. تعبیر بعدی در نسخههای مختلف متفاوت نقل شده است. تعبیری که در بیشتر نسخهها آمده، عبارت «ورغبة وإیثار» است. این رغبت و ایثار ازطرف پیامبر است؛ بدینمعنا که خداوند با مهربانی، ایشان را قبض روح کرد و ایشان هم از زندگی دنیا صرفنظر کردند و حیات را در نزد الله بر زندگی دنیا ترجیح دادند. بدینسان، از هیچیک از دو طرف نشانی از نارضایتی دیده نشد. هم خداوند خواهان رفتن ایشان از این عالم و پایان رنجهای او در این عالم بود و هم خود ایشان به بازگشت بهسوی خدا رغبت داشته، آن را انتخاب کردند. در نسخهای دیگر اینگونه نقل شده است:(1)رغبة بمحمّد(صلى الله علیه وآله) عن هذه الدار؛ «خدای متعال پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را از زندگی این دنیا منصرف کرد». در این صورت، انصرافِ رغبت از دنیا، فعل خداوند بوده است. عبارت «رغب عنه»، یعنی «آن چیز را ترک کرد و توجّهش را از آن برگرداند».(2) این در صورتی است که با حرف «عن» متعدی شود. در این نسخه، رغب، هم با حرف «با» و هم با حرف «عن» متعدی شده است و بدینمعناست: رغّبه عن هذه الدار؛(3) «او را مایل به انصراف و اِعراض از دنیا کرد». البته باز تفاوتهای جزئیِ دیگری هم در نُسَخِ مختلف وجود داد.
1. ر.ک: علیبنعیسی اِربَلی، کشف الغُمّة فی معرفة الأئمة، ج1، ص483.
2. ر.ک: محمدحسین راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، مادة «رغب».
3. ابنمنظور میگوید: رَغِبْتُ بفلانٍ عن هذا الأَمر، هنگامی به کار میرود که چیزی را برای کسی مناسب ندانسته باشیم (إِذا كَرِهْتَه له وزَهِدتَ له فیه) (ر.ک: محمدبنمکرمبنمنظور، لسان العرب، مادة «رغب»).
حضرت زهرا(علیها السلام) در ادامه میفرمایند: پس پدرم درحالیکه فرشتگانِ برتر خدا او را احاطه کرده بودند و مشمول رضوان پروردگار غفار بود، از رنج این دنیا راحت شد و به مجاورتِ خدای متعال نایل گردید. در ادامه، اینگونه بر پدر خویش صلوات میفرستند: صَلَّی اللَّهُ عَلَی أَبِی نَبِیّهِ وَأَمِینِهِ عَلَی الْوَحْیِ وَصَفِیّهِ وَخِیرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَرَضِیّهِ، وَالسَّلامُ عَلَیهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكَاتُه؛ «درود خدا و سلام و رحمت و برکاتش بر پدرم باد! پیامبر و امین او بر وحی و برگزیده و پسندیدة وی از میان خلق و مورد رضای او».
نکتة مهمی که در این بخش به چشم میخورد، این است که حضرت زهرا(علیها السلام) میفرمایند: پیامبر از رنج دنیا خلاص شد، درحالیکه فرشتگانِ والامقامِ الهی او را احاطه کرده بودند. کسی میتواند این سخن را بگوید که علمی فراتر از علوم افراد عادی داشته باشد. معنای سخن مزبور این است که ایشان میدانند، بلکه فرشتگان بزرگ الهی را دیدهاند که پیامبر را احاطه کرده بودند. حضرت با این بیان اشاره میفرمایند که شناختها و معلومات ما از سنخ معلومات شما نیست و ما میدانیم که رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) با میل و رغبت خویش از این عالم پَر کشیدند و حتی میدانیم که فرشتگانِ برتر خداوند او را احاطه کرده، روح او را بهطرف عرش الهی و مقام قرب پروردگار بالا بردند.
نکتة محوریِ این فراز، نحوة رحلت پیامبر گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) از دار دنیاست که صدیقة طاهره(علیها السلام) آن را بهگونهای توصیف میفرمایند که نشان میدهد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بدین دیدار علاقهمند بودهاند و این امر چیزی نبود که به ایشان تحمیل شده باشد.
بنابراین، مسئلهای که مناسب است در اینجا بررسی شود، این است که آیا انسان باید به مرگ و انتقال از این عالم علاقهمند باشد و دائماً آن را بخواهد؟ یا باید زندگی دنیا را دستکم بهعنوان نعمتی الهی دوست داشته باشد و طبعاً از مرگ کراهت داشته باشد؟ یا اینکه پاسخ این مسئله نسبت به اشخاصِ مختلف فرق میکند؟ اگر پاسخ برای اشخاص مختلف فرق میکند، دلیل این تفاوت چیست؟
در کلمات گوهربار اهلبیت(علیهم السلام) ازیکطرف به مواردی برمیخوریم که به علاقة شدید حضراتشان به لقای الهی دلالت دارد که لازمة آن مرتبة لقا، رفتن از این عالم است.(1) از سوی دیگر، گاهی در دعاهای منقول از ایشان، دعا برای طول عمر به چشم میخورد.(2) در نگاه سطحی و ابتدایی، جمع بین این علاقه و این دعا قدری مشکل به نظر میآید. برای روشن شدن این مسئله، ذکر چند نکته لازم مینماید.
ممکن است گمان شود دعای حضرت زهرا(علیها السلام) آن هنگام که از خداوند وفات
1. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در توصیف متقین میفرمایند: وَلَوْلا الأَجَلُ الَّذِی كَتَبَ اللَّهُ [لَهُمْ] عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَخَوْفاً مِنَ الْعِقَاب؛ «اگر نبود اجلی که خداوند بر ایشان نوشته، ارواح آنان چشم برهمزدنی نیز در بدنهای آنها قرار نمیگرفت» (ر.ک: نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبة 193). نیز در زیارت امینالله آمده است: وَاجْعَلْ نَفْسِی... مُشْتَاقَةً إلی فَرْحَةِِ لِقَائِک؛ «خداوندا، مرا مشتاق بشارت دیدارت قرار ده» (ر.ک: سیدبنطاووس، اقبال الأعمال، ص470).
2. در دعای وداع با ماه مبارک رمضان آمده است: أَنْ تَجْعَلَنِی بِرَحْمَتِكَ مِمَّنْ خِرْتَ لَهُ لَیْلَةَ الْقَدْرِ وَجَعَلْتَهَا لَهُ خَیْراً مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ فِی... طُولِ الْعُمُرِ... لا تَجْعَلَهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنَّا لِشَهْرِ رَمَضَانَ حَتَّى تُبَلِّغَنَاهُ مِنْ قَابِل؛ «مرا در ردیف آن بندگانت قرار ده كه در شب قدر، خیر و صلاح آنان را مقدر كردهاى و بركت آن شب را در... درازى عمر از بركات سىهزار شب افزون ساختهاى... . این ماه رمضان را آخرین سال عمر من قرار نده، تا به ماه رمضان آینده برسانی» (ر.ک: محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج4، ص165، ح6).
سریع خویش را درخواست کردند،(1) یا دعای امیرالمؤمنین(علیه السلام) مبنیبر اینکه خداوند ایشان را از مردم آن زمان بگیرد،(2) یا دعای امام موسی کاظم(علیه السلام) برای خلاصی از زندان هارون ملعون،(3) بر اثر شدت تنگنایی بوده است که ایشان در آن واقع شده بودند و ناراحتیها، غصهها، بلاها و رنجها چنان به ایشان فشار آورده بود که به وفات خویش راضی شدند و به خودشان نفرین کردند! اما چنین تصوری، تصور خامی است.
برخی از آیات قرآن کریم دلالت دارند بر اینکه اولیای خدا از خداوند تمنای مرگ دارند. قرآن برای ابطال ادعای کسانی که بهدروغ، خود را اولیای خدا میشمردند میفرماید: قُلْ یا أَیَّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِین؛(4) «بگو: اى یهودیان، اگر گمان مىكنید شما دوستان خدا هستید، نه سایر مردم، پس تمنای مرگ كنید اگر راست مىگویید».
از این آیه معلوم میشود ولیِّ خدا بودن، با تمنای مرگ ملازم است. پس درخواست مرگ اولیای خدا برای این نیست که از رنج و بلا نجات پیدا کنند. این نکته وقتی روشن میشود که انسان با مقام اولیای خدا بهخصوص حضرات معصومان(علیهم السلام) بیشتر آشنا شود.
در حدیثی قدسی خداوند متعال میفرماید:
لا یَزَالُ عَبْدِی یتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّوَافِلِ مُخْلِصاً لِی حَتَّی أُحِبَّه فَإِذَا
1. ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج43، ص177.
2. ر.ک: نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبة 25 و 70.
3. ر.ک: محمدبنعلیبنبابویه، الأمالی، ص377، ح3.
4. جمعه (62)، 6.
أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یسْمَعُ بِهِ وَبَصَرَهُ الَّذِی یَبْصِرُ بِهِ وَیَدَهُ الَّتِی یبْطِشُ بِهَا؛(1) همواره بندة من با مخلصانه خواندن نوافل به من نزدیک میشود، تا اینکه محبوب من میشود. هنگامی که محبوب من شد، من گوش او خواهم شد که با آن میشنود و دیدة او خواهم شد که با آن میبیند و دست او خواهم شد که با آن میگیرد.
وقتی بندة مخلصِ خدا فراوان عبادت میکند و در برابر خواست خداوند تسلیمِ محض میشود، دیگر از خود ارادهای ندارد و هر لحظه در این اندیشه است که صاحبش از او چه میخواهد، تا انجام دهد و دیگر به خواست خود نمیاندیشد. هنگامی که اینگونه شد، خداوند، دیده و گوش او خواهد شد و به تدبیر او عنایتی خاص خواهد داشت. آیا این حدیث میتواند مصداقی بالاتر از چهارده نور مقدس(علیهم السلام) داشته باشد که آنها را مقامی است بالاتر از مقام انبیای مرسلِ الهی؟ قطعاً ایشان تامترین مصداق این معنا هستند. صدیقة کبری و پدر، همسر و فرزندان معصومش(علیهم السلام) فقط خواهان چیزی هستند که خداوند خواهان آن است. در روایات آمده است: قُلُوبُنَا أَوْعِیةٌ لِمَشِیَّةِ اللَّهِ فَإِذَا شَاءَ الله تَعالی شِئْنَا؛(2) «دل ما ظرفی است برای خواست خدا. پس هنگامی که او خواست، گویا ما خواستهایم».
کسانی که از پیش خود چیزی نمیخواهند و صرفاً در اندیشة بندگیِ حضرت حق هستند، خداوند نیز قلب آنها را ظرف مشیت و خواست خود قرار میدهد؛ بدینمعنا که
1. حسنبنابیالحسن دیلمی، إرشاد القلوب إلی الصواب، ج1، ص91.
2. علیبنعیسی اِربَلی، کشف الغُمّة فی معرفة الأئمة، ج2، ص499.
هرچه خداوند خواست، در دل ایشان تبلور خواهد کرد. مرتبهای از این عشق را در رباعی باباطاهر میتوان دید:
یکی درد و یکی درمان پسندد |
یکی وصل و یکی هجران پسندد |
|
من از درمان و درد و وصل و هجران |
پسندم آنچه را جانان پسندد(1) |
خداوند قلب و دلِ چنین کسانی را ظرف خواست خویش قرار میدهد. این بندگان عاشق هنگامی که به این مقام میرسند، با الهام الهی میتوانند مطمئن شوند که آنچه در قلبشان پدید میآید، همان خواست خداست. البته این توصیفِ ما از این مقام است؛ وگرنه فهماندن خداوند بسیار روشنتر از این است که نیازمند استدلال باشد. چنین بندگانی اگر زندگی طلب کنند یا خواهان مرگ خود شوند، بدینمعناست که خداوند چنین خواستی دارد.
سؤال مناسب دیگری که در اینجا میتوان طرح کرد، این است که اصولاً انسان بهطور فطری باید طالب حیات باشد یا طالب مرگ؟ هیچ شکی نیست که انسان وجودش را دوست دارد و کمالاتش را میخواهد و هیچگاه به نقص و فنای خود راضی نیست. اما بعضی انسانها وجود و حیات خود را همین زندگی دنیا میدانند و مرگ را نیستی و نابودی میپندارند و با شنیدن نام مرگ، یگانه چیزی که به ذهن آنها خطور میکند، پایان لذتها و کمالها و نابودیِ جاودان است. گمان این افراد این است که انسان همچون گیاهی که روزی بر روی زمین جوانه زد، رشد میکند و پس از مدتی که
1. باباطاهر عریان، دیوان کامل، ص40.
خشک شد، زیر دست و پا له میشود و دیگر هیچ! انسان نیز روزی جنینی بود و سپس پا به دنیا گذاشت و دوران کودکی، جوانی و پیری را گذراند و با مرگ نیز خاک پای دیگران خواهد شد و دیگر تمام! با وجود چنین بینشی، چگونه انسان آرزوی مرگ میکند؟ چنین انسانی آرزو دارد هرچه بیشتر زنده بماند و به آرزوهای خود برسد. قرآن میفرماید: وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى حَیاةٍ وَمِنَ الَّذینَ أَشْرَكُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَة؛(1) «و آنها را حریصترین مردم، حتى حریصتر از مشركان بر زندگى خواهى یافت؛ [تا آنجا] كه هریك از آنها آرزو دارد هزارساله شود!»
ظاهراً هزار سال از باب مثال گفته شده است؛ وگرنه اینگونه افراد اگر هزار سال هم عمر کنند، عطش آنها تمامشدنی نیست؛ زیرا حیاتی جز حیات دنیایی نمیشناسند. برای اینان علاقة به مرگ اصلاً معنایی ندارد. البته ممکن است چنین انسانی بر اثر سختیهای زندگی گمان کند با مرگ میتواند از این سختیها راحت شود و حتی به خودکشی هم اقدام کند. گرچه این اندیشهای غلط است، بازهم در چنین حالی آسایش خود را میخواهد. بنابراین، بر اساس بینش مادی، علاقة به مرگ هیچ وجه معقولی ندارد.
اما اگر انسان معتقد باشد که بعد از زندگیِ دنیا عالَمی وجود دارد و نهتنها آن عالَم جزو زندگیاش محسوب میشود، که زندگیِ واقعی همان است (وَما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ كانُوا یَعْلَمُون؛(2) «و این زندگى دنیا چیزى جز سرگرمى و بازى نیست، و زندگى واقعى سراى آخرت است، اگر مىدانستند»)
1. بقره (2)، 96.
2. عنکبوت (29)، 64.
و لذتهای آن عالَم با لذتهای دنیوی قابل مقایسه نیست، طبعاً چنین کسی زندگی در آن عالم را بیشتر دوست میداشت؛ خاصه اگر از محبت خداوند بویی برده باشد و بداند که در آن عالم میتواند از جلوههای الهی بهره ببرد. دیدار محبوب برای مُحبّ بسیار ارزنده است و عاشق، مشتاق رسیدن به معشوق خویش است. این یک رابطة طبیعی است. اگر کسی خدا را دوست داشته باشد، ملاقات خدا را هم دوست خواهد داشت. امکان ندارد انسان به کسی علاقهمند باشد، اما خواهان دیدارش نباشد. اگر چنین اشتیاقی در او نباشد، در ادعای دوستی صادق نیست.
پس در پاسخ به این سؤال که آیا انسان باید مرگ را دوست بدارد، یا ماندن در دنیا را، میگوییم: برای اولیای مخلصِ خدا ـ که شمول عنایتهای خاص الهی و قرب به محضر دوست برای آنها ضمانت شده است ـ قطعاً مطلوب حقیقی و اصیل، رسیدن به آن عالم است و ماندن در این دنیا چیزی جز ریاضت نیست. امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرماید: وَاللَّهِ لاَبْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّه؛(1) «به خدا قسم، اُنس پسر ابوطالب با مرگ از اُنس طفل شیرخوار به سینة مادر بیشتر است».
امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در بیانات عادی خویش نیز گزاف نمیگوید، تا چه رسد به جایی که قسم یاد میکند. این سخن حضرت بدینمعناست که زنده ماندنم ریاضتی است که آن را تحمل میکنم و تنها چون حضرتِ دوست آن را خواسته است، زندگی در این دنیا را میپذیرم؛ وگرنه اقتضای وجود من این بود که به عالم دیگر پر کشیده، با محبوبم بیشتر مأنوس شوم.
همچنین، اگر مؤمنی درخواست عمری طولانی داشته باشد، امر اشتباهی را تمنا
1. نهج البلاغه، ترجمة صبحی صالح، خطبة 5.
نکرده است؛ زیرا این درخواست میتواند ناشی از امید به انجام عبادت بیشتر، یا جبران تقصیراتی باشد که نمیداند جبران شده است یا نه. ما امیدواریم که خدای متعال به برکت نام امیرالمؤمنین(علیه السلام) و شرکت در مجالس ذکر آن بزرگوار، ما را مشمول عنایات خاصش قرار داده، توفیق توبه و جبران آنچه از دست دادهایم، به ما مرحمت فرماید که برای رسیدن به آخرت آماده شویم. درخواست چنین عمری که توأم با عبادت و انجام وظیفه باشد، امری است مطلوب، اما مطلوبیت آن، مطلوبیتی ثانوی است؛ بدینمعنا که چون باعث آبادیِ بیشترِ آخرت میشود، مطلوب است. اما اگر کسی آرزوی عمری طولانی داشته باشد تا بیشتر با دنیا اُنس گرفته، از لذتهای آن بهرهمند شود و به اشتباهات خود ادامه دهد، در خیالهای واهی و عبث به سر میبرد و بههیچوجه امر مطلوبی را تمنا نکرده است.
پس سِرّ اینکه مؤمنِ راستین، دوستدار مرگ است، این است که امکان اُنس با محبوب و مشاهدة تجلیاتِ او و همچنین اُنس با دوستان شایستة خدا در آن عالم بیشتر است. در روایتی آمده است: «در بهشت، هنگامی که مؤمنان مشغول بهرهمندی از نعمتهای الهیاند، ناگاه نوری را مشاهده میکنند که همه را به خود مشغول کرد، حیرت همگان را برمیانگیزد. هنگامی که از ماهیت آن نور سؤال میکنند، در پاسخ میشنوند: این نور بر اثر لبخندی بود که حضرت زهرا(علیها السلام) بر چهرة امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) زد».(1)
آری، به طُفَیلِ لحظهای از زندگی خاص مولاعلی و زهرای مرضیه(علیهما السلام)، اهل بهشت نیز بهرهمند میشوند. آیا چنین واقعیاتی دوستداشتنی نیست؟ آیا انسان نباید آرزوی رفتن به چنین مکانی، آنهم با چنین نعمتهایی را داشته باشد؟
1. محمدبنعلیبنبابویه، الأمالی، ص261.
سؤال دیگری که ممکن است در اینجا طرح شود، این است که غالباً در میان کسانی که به جهان آخرت و اوصاف آن معتقدند و خداوند و اهلبیت(علیهم السلام) را هم دوست دارند، دیده میشود که چندان علاقهای به رفتن از این دنیا نشان نمیدهند. حتی گاه اسم مرگ نیز برای آنها ناراحتکننده است و اگر ببینند کسی به مرگ علاقه دارد، او را انسانی غیرطبیعی تلقی میکنند. سِرّ این حالت چیست؟
از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که فرمودند: «شخصی از ابوذر(رحمه الله) پرسید: چرا ما از مرگ میهراسیم؟ ابوذر(رحمه الله) گفت: زیرا دنیای خویش را آباد و آخرتتان را ویران کردهاید. لذا علاقهای ندارید از مکانی آباد به مكانی ویران بروید».(1)
مؤمنانی که صواب و گناه را به هم آمیختهاند، در عین حالی که معتقد به وجود آخرت و ثوابهای آن هستند، اما ازآنجاکه نمیدانند به آن ثوابها خواهند رسید یا خیر، از مرگ نگراناند. ترس ایشان ناشی از گرفتار شدن به عذاب و محرومیت از قرب به خدا و مشاهدة تجلیاتِ الهی است. از سوی دیگر، برای دنیای خویش بسیار زحمت کشیده و شبانهروز تلاش کردهاند تا خانه و کاشانه و خانوادهای فراهم کنند و موقعیتی در اجتماع بیابند و به حاصل تلاش خود نیز علاقهمندند و جدایی از آنها را نمیپسندند. ازاینرو، تمایلی به مرگ و رفتن از دنیا ندارند.
جهت دیگرِ این نگرانی که معقولتر به نظر میرسد، این است که آنها امید دارند زاد و توشهای برای سفر آخرت خویش برگیرند و خطاها و گناهان خویش را جبران کنند. اینگونه افراد با نگاهی به آینده میبینند که با فرارسیدن هنگامة مرگ، دیگر
1. حسنبنابیالحسن دیلمی، إرشاد القلوب إلی الصواب، ج1، ص182.
فرصتها پایان یافته، مجالی برای عبادت خالصانه و دستگیری از فقرا بدون ریا و سُمعه نیست. پس زندگی را دوست داشته، از مرگ میهراسند تا با دستی پُر پَر بکشند. این دو عاملِ متضاد، یعنی ازیکطرف وجود جاذبة نعمتهای اُخروی و قُرب الهی و از طرفی دیگر، امید به انجام کارهای خوب، دائماً آثاری متضاد در وجود این دسته ایجاد میکند. یکی در گوشِ جانِ آنان دوستیِ مرگ را زمزمه میکند و دیگری، دوستیِ دنیا را. گاهی آنقدر توان این دو عامل هموزن میشوند که اگر بنا باشد یکی را برگزینند، در جای خود مردد میمانند.
در روایتی قدسی آمده است که خدای متعال میفرماید: مَا تَرَدَّدْتُ فِی شَیءٍ أَنَا فَاعِلُهُ مِثْلَ مَا تَرَدَّدْتُ فِی قَبْضِ نَفْسِ الْمُؤْمِنِ یَكْرَهُ الْمَوْتَ وَأَكْرَهُ مَسَاءَتَهُ وَلابُدَّ لَهُ مِنْه؛(1) «من در انجام هیچ کاری که فاعل آن هستم، تردیدی نیافتم، مانند تردیدی که در قبض روح مؤمن یافتم؛ زیرا او از مرگ اِکراه دارد و من نیز کراهتش را خوش نمیدارم و البته چارهای هم از آن نیست».
بیشک، خداوند متعال در چیزی تردید نمیکند و اگر در اینجا چنین تعبیری شده است، برای اشاره به این حقیقت است که گاه آنقدر حکمتِ این دو کار هموزن میشوند که جای تردید دارد. جالب اینجاست که بر اساس این روایت، دعایی هم نقل شده است که مستحب است بعد از هر نماز خوانده شود:
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ اللَّهُمَّ إِنَّ رَسُولَكَ الصَّادِقَ الْمُصَدَّقَ صَلَوَاتُكَ عَلَیهِ وَآلِه قَالَ إِنَّكَ قُلْتَ مَا تَرَدَّدْتُ فِی شَیءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِی فِی قَبْضِ رُوحِ عَبْدِی الْمُؤْمِنِ یكْرَهُ الْمَوْتَ وَأَنَا
1. محمدبنعلیبنبابویه، التوحید، ص400.
أَكْرَهُ مَسَاءَتَهُ اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ لِأَوْلِیائِكَ الْفَرَجَ وَالنَّصْرَ وَالْعَافِیةَ وَلَا تَسُوؤُنِی فِی نَفْسِی...؛(1) پروردگارا! بر محمد و آل او درود فرست. پروردگارا، بیشک که رسول راستگوی تصدیقشدة تو فرمود: تو فرمودهای: من در انجام هیچ کاری که فاعل آن هستم، تردیدی نیافتم، مانند تردیدی که در قبض روح مؤمن یافتم؛ زیرا او از مرگ اِکراه دارد و من نیز کراهتش را خوش نمیدارم. پروردگارا، پس درود بفرست بر محمد و آل محمد و در فرج و یاری و عافیت اولیایت تعجیل فرما و مرا در امر خودم ناراحت مکن.
در ابتدای روایت آمده است: کسی که بعد از هر نماز واجب این دعا را بخواند، عمری طولانی خواهد یافت و به ملاقات حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) نایل خواهد شد.
پس مؤمن به مقتضای ایمان خویش باید آخرت را اَصالتاً دوست بدارد، اما اگر قصورها و تقصیرهایی(2) از او سر زده باشد که توان و امید جبران آنها را داشته باشد، طبیعتاً تمایلی به مرگ نخواهد داشت. پس دوست نداشتن مرگ برای مؤمن ـ بالعَرَضـ معقول است. البته بهطور کلی، استدعای طول عمر اگر توأم با سلامت در دین باشد، امر معقولی است و یک نعمت الهی برای انسان خواهد بود؛ زیرا فرصت اطاعت بیشتری مییابد.
البته آنچه بیش از همه، مایة امیدواری ما در دستیابی به سعادت است، محبت اهلبیت(علیهم السلام) است؛ وگرنه، نه امیدی به نمازهای خویش داریم، نه روزهها، نه سایر
1. حسنبنفضلطبرسی، مکارم الأخلاق، ص284.
2. قصور به خطاهایی گفته میشود که ازسر بیاطلاعی و بدون قصد از بنده سر میزند؛ اما تقصیر به گناهانی اطلاق میشود که ازسر عمد و آگاهی از بنده سر میزند (ویراستار).
عبادتهایی که میکنیم. معلوم نیست که ذرهای از این عبادتها مقبول درگاه خداوند قرار گرفته باشد. آنچه انسان را امیدوار میکند، وجود این محبت است که البته نشانة خوبی برای سعادت است. درحقیقت، ما برای کسب این محبت زحمتی نکشیدهایم، بلکه این هدیهای الهی است. خداوند، درجات پدران، مادران، استادان و علمایی را عالی گرداند که باعث آشنایی ما با اهلبیت(علیهم السلام) شدند و از این طریق، زمینة پیدایش این محبت را فراهم کردند. اما این محبت، خود هدیهای الهی است و با وجود آن میتوانیم بگوییم: خداوندا، این هدیهای که به ما عنایت فرمودی، نشانة این است که ارادة خیری در ما داری. پس به برکت اهلبیت(علیهم السلام) ما را هم مورد مغفرت و رحمت بیپایان خود قرار ده. إنشاءالله.
اگر کسی واقعاً عشق و محبت خدای متعال در دلش خانه کرده باشد، اصالتاً ماندن در دنیا برایش مطلوب نیست و صرفاً بدین منظور برایش مطلوب شده است که محبوبش آن را خواسته است. اما حقیقتاً، این ماندن برای او ریاضت است. مُحبّ، وصال محبوب را دوست دارد، اما اگر محبوب از او فراق بخواهد، خواستة او را بر خواستة خویش مقدم مینماید، اما این فراق برای او سخت است. اگر انسان یک رفیق صمیمی داشته باشد که بسیار به او مأنوس و علاقهمند است و جز به خشنودی او نمیاندیشد و آن رفیق از او بخواهد که به سفری چندروزه برود و برای او کاری انجام دهد، بدون شک چنین کسی اَصالتاً نمیخواهد از محبوبش جدا شود و اُنسِ با او را از دست بدهد، اما لازمة دوستی این است که وقتی محبوبْ چیزی را طلب میکند، حتی اگر منجر به فراق
شود، عاشق به خواستة او اهمیت دهد و آن را بر خواستة خویش مقدم سازد، اما برای او تحمل فراق سخت است. مؤمن اَصالتاً قُرب خدا را دوست دارد و نمیخواهد یک لحظه از او جدا شود، تا چه رسد به اولیای خدا و حضرات معصومان(علیهم السلام). او میخواهد عالیترین قُرب را به خدا داشته باشد و چنین قُربی در این عالم میسر نیست. مادامیکه روح به بدن تعلق دارد و مشغول تدبیر بدن است، نمیتواند دائماً در مشاهدة محبوب و بهرهمندی از قُربش غرق شود. لازمة چنین اشتغالی این است که روح اصلاً به بدن نپردازد و خورد و خوراک، بلکه نفس کشیدن را نیز فراموش کند (شاید چنین حالتی یکی از مصادیق موت اختیاری باشد). بنابراین، ماندن در دنیا برای او ریاضت است.
حضرت زهرا(علیها السلام) در فرازهای گذشتة خطبة مبارکشان، به حمد و سپاس الهی و شهادت به رسالت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) پرداختند و در ضمن آن، معارف خداشناسی، فلسفة نبوت و نقش پیامبر گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) را در هدایت انسانها بهسوی هدف خلقتشان تبیین فرمودند که توضیح آن را ازنظر گذراندیم. در ادامه، صدیقة کبری(علیها السلام) مردم را مخاطب قرار میدهند و در ضمنِ بیان مسئولیتی که به عهدة ایشان است، اوصافی از قرآن و شمّهای از اسرار و معارف کلیِ آن را بیان میفرمایند. این سخنان گهربار مجموعاً بخش سومِ این خطبة شریف را تشکیل میدهند.
ثُمَّ الْتَفَتَتْ إِلَى أَهْلِ الْمَجْلِسِ، وَقَالَتْ أَنْتُمْ عِبَادَ اللَّهِ نُصْبُ أَمْرِهِ وَنَهْیهِ، وَحَمَلَةُ دِینِهِ وَوَحْیهِ، وَأُمَنَاءُ اللَّهِ عَلَى أَنْفُسِكُمْ، وَبُلَغَاؤُهُ إِلَى الأُمَمِ حَوْلَکُمْ وَزَعِیمُ حَقٍّ لَهُ فِیكُمْ وَعَهْدٌ قَدَّمَهُ إِلَیكُمْ، وَبَقِیَّةٌ اسْتَخْلَفَهَا عَلَیكُمْ، كِتَابُ اللَّهِ النَّاطِقُ، وَالْقُرْآنُ الصَّادِقُ، وَالنُّورُ السَّاطِعُ، وَالضِّیاءُ اللاَّمِعُ، بَیّنَةٌ بَصَائِرُهُ، مُنْكَشِفَةٌ سَرَائِرُهُ، مُتَجَلِّیةٌ ظَوَاهِرُهُ، مُغْتَبِطَةٌ بِهِ أَشْیاعُه قَائِدٌ إِلَى الرِّضْوَانِ اتِّبَاعُهُ، مُؤَدٍّ إِلَى النَّجَاةِ إِسْتمَاعُهُ، بِهِ تُنَالُ حُجَجُ اللَّهِ الْمُنَوَّرَةُ، وَعَزَائِمُهُ الْمُفَسَّرَةُ، وَمَحَارِمُهُ الْمُحَذَّرَةُ، وَبَیّنَاتُهُ الْجَالِیةُ، وَبَرَاهِینُهُ الْكَافِیةُ، وَفَضَائِلُهُ الْمَنْدُوبَةُ، وَرُخَصُهُ الْمَوْهُوبَةُ، وَشَرَائِعُهُ الْمَكْتُوبَةُ؛ سپس خطاب خویش را متوجه اهل مجلس کرد و فرمود: شما ای بندگان خدا، مورد خطاب امر و نهی الهی و حاملان دین و وحی خدا و امین پروردگار در اجرای احکام الهی و ابلاغکنندگان آنها به مردم اطراف خویش
هستید و البته مدعیِ حق خدا در میان شماست. نیز فرمانی که او را بهسوی شما فرستاده و باقیماندهای که در میان شما جانشین خود قرارش داده است: کتاب گویای الهی و قرآن صادق که نوری است بلند و شعاعی روشنگر و دلایلی واضح و لطایفی آشکار و ظواهری روشن. پیروان او همواره مورد آرزوی دیگران هستند و او پیروان خویش را بهسوی رضوان الهی رهبری میکند. گوش سپردن به قرآن انسان را به راه نجات میکشاند. بهوسیلة قرآن میتوان به حجتهای روشن الهی و واجبات تفسیرشده و حرامهای ممنوعشدة خداوند و آیات آشکار و براهین کافیِ او و آداب مطلوب (فضایل اخلاقی) و رخصتهای بخشیدهشده (کارهای مجاز) و شرایع نوشتهشدة الهی دست یافت.
حضرت زهرا(علیها السلام) در عبارت «أَنْتُمْ عِبَادَ اللَّهِ نُصْبُ أَمْرِهِ وَ نَهْیه»، میتوانستند بهجای «عباد الله» از تعبیر «أیّها المؤمنون»، یا «أیّها المهاجرون والأنصار» استفاده فرمایند، اما انتخاب تعبیر «عباد الله» ممکن است بدین جهت باشد که حضرت قصد دارند از همین ابتدا مردم را متوجه مسئولیت بندگیشان نموده، به آنها این معنا را القا کنند: بنده باید مطیع و گوشبهفرمان مولای خویش باشد. اینگونه نیست که شما مستقل باشید و بتوانید به دلخواه خویش عمل کنید و هرکسی را خواستید بر سر کار آورید، بلکه باید تکلیفی را عملی نمایید که ازطرف مولا متوجه شماست. به همین مناسبت، اولین
نکتهای که حضرت بدان اشاره میکنند، امر و نهی الهی است و در چنین مقامی است که انتخاب عنوان «عباد الله» مناسبتر به نظر میرسد.
«نُصب» از مادة «نَصْب»(1) به چیزی گفته میشود که در پیش چشم انسان، برجسته شده است، تا راهنمای وی باشد. عبارت «نصب علامت» که در زبان فارسی به کار میرود، از همین واژة عربی گرفته شده است. این علامت به اهداف مختلفی میتواند نصب شده باشد. گاهی مانند علایم راهنمایی و رانندگی برای راهنمایی رانندگان در جادهها و خیابانهاست و گاهی در مسابقات برای نشان دادن نقطة پایان مسابقه است تا شرکتکنندگان فقط به آن سمت توجه پیدا کنند. در قرآن نیز بدینمعنا اشاره شده است: یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الأَجْداثِ سِراعاً كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ یُوفِضُون؛(2) «روزی كه از قبرها بهسرعت خارج مىشوند؛ گویى بهسوى هدف مسابقه مىدوند».
گاهی نیز عَلَمی بهمنظور نشانة امور مقدس یا نشانة محل انجام کارهای مقدس نصب میکنند، مانند قرار دادن سنگی برای انجام مراسم قربانی که گاه این سنگها را هم میپرستند و در قرآن به این معنا نیز اشاره شده است: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیسِرُ وَالأنْصابُ وَالأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیطان؛(3) «اى كسانى كه ایمان آوردهاید، شراب و قمار و سنگهایى كه براى قربانى نصب شده و اَزلام (نوعى بختآزمایى)، پلید و از عمل شیطان است».
در اینکه چرا حضرت مردم را نُصب خطاب فرمودهاند، دو احتمال قابل طرح است: یکی اینکه همانگونه که برای شرکتکنندگانِ در یك مسابقه، هدف مسابقه مورد توجه
1. ابنمنظور میگوید: النَّصْب والنُّصُب: العلم المنصوب (ر.ک: محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، مادة «نصب»).
2. معارج (70)، 43.
3. مائده (5)، 90.
است، و افراد شركتكننده بهطرف آن هجوم میبرند، امر و نهی الهی نیز بهطرف مردم سرازیر شده است. گویا ایشان خط پایانی برای این امر و نهیهای الهی هستند. قرآن دربارة اولین مخاطبان قرآن کریم میفرماید: وَهذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذی بَینَ یَدَیهِ وَلِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَمَنْ حَوْلَها؛(1) «و این کتاب مبارک را ـ که تصدیقکنندة کتب پیشین است ـ نازل کردیم، تا اهل مکه و اطراف آن را هشدار دهی».
این بدان معناست که اهل مکه و اطراف آن نخستین مخاطبان قرآن مجید هستند. وقتی حضرت زهرا(علیها السلام) میفرمایند: شما نُصُب امر و نهیهای الهی هستید، به معنای این است که شما نخستین مخاطبانی هستید که اوامر و نواهیِ الهی متوجه شماست.
احتمال دیگر این است که نُصُب در اینجا به معنای تابلوی راهنما باشد. در این صورت، معنای عبارت این خواهد بود: شما تابلوهای اوامر و نواهیِ خداوند هستید و باید آنها را به مردم دیگر نیز نشان دهید. از میان این دو احتمال، احتمال اول قویتر به نظر میرسد.
حضرت سخن خویش را اینگونه ادامه میدهند: وَحَمَلَةُ دِینِهِ وَوَحْیهِ،؛ «شما حاملان دین و وحی الهی هستید».
مقصود این است که وحی الهی به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نازل شد، اما پیامبر محتوای آن را در اختیار شما قرار داد و اکنون شما حاملان دین الهی هستید و وظیفه دارید که این امانت را حفظ کنید: وَأُمَنَاءُ اللَّهِ عَلَى أَنْفُسِكُمْ، وَبُلَغَاؤُهُ إِلَى الأُمَمِ حَوْلَکُمْ،؛ «و امینهای الهی بر جامعة خویش هستید (وظیفه دارید احکام اسلامی را در جامعة خویش اجرا کرده، حافظ ارزشهای الهی باشید) و رسانندة آن به امتهای اطرافتان هستید».
1. انعام (6)، 92.
بعد از این تذکر، حضرت میفرمایند: در میان شما امانتی الهی قرار دادهاند و پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آن را در میان شما به ارث گذاشته است و آن، کتاب خدا، قرآن مجید است. باید بدانید که برای شناخت امر و نهی خداوند و برای تشخیص وظیفة خویش و روش عمل به دین و ابلاغ آن به سایرین، لازم است که به قرآن کریم مراجعه کنید.
این بیانات صدیقة طاهره(علیها السلام) تأکیدی است بر وظایفی که متوجه همة مسلمانان است. هر مسلمان وظیفه دارد بعد از پذیرش اسلام، تمام تلاش خود را برای عمل به آموزههای سعادتبخش آن به کار گیرد، اما ازآنجاکه اسلامِ حقیقی چیزی نیست جز تصدیق و ایمان به حقانیت آنچه پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) از جانب خداوند آورده است، وظیفة ما این است که هم در حوزة نظر و اعتقاد، به آموزههای اعتقادیِ اسلام معتقد شویم و هم در میدان عمل به دستورات عملیاش جامة عمل بپوشانیم.
با وجود چنین تکلیف اساسیای، با کمال تأسف باید گفت بعد از 1400 سال و بعد از زحماتی که پیغمبر اکرم و ائمة اطهار(علیهم السلام) و علمای بزرگ اسلام کشیدهاند، هنوز ما همة وظایف اجتماعیِ خویش را نمیشناسیم. غالباً گمان میکنیم که تکلیف ما فقط یادگیری احکام فردیِ اسلام و عمل به آنهاست. این طرز فکر باعث میشود که حالت رخوت بر جامعة ما سایه افکند. این در حالی است که غیر از تکالیف فردی، تکالیف اجتماعیِ فراوانی بر عهدة ماست که از جملة آنها تکلیف امربهمعروف و نهیازمنکر است. ما علاوه بر وظیفة مراقبت از عمل خویش، وظیفه داریم که مراقب دیگران نیز باشیم. امربهمعروف و نهیازمنکر یکی از ضروریات دین و یکی از فروع دین است. اگر
کسی در وجوب امربهمعروف و نهیازمنکر شک کند، مثل این است که در اصل اسلام شک کرده است و اگر آن را انکار کند، یکی از ضروریات دین را انکار کرده، موجب ارتداد اوست. در قرآن کریم و روایات دربارة این فریضه، تأکیدات فراوانی شده است و آن را بزرگترین فریضة دینی نام بردهاند. امام باقر(علیه السلام) میفرمایند: إِنَّ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْی عَنِ الْمُنْكَرِ فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِض؛(1) «حقیقتاً امربهمعروف و نهیازمنکر فریضهای عظیم است که بهواسطة آن سایر فرایض برپا میشوند».
این نخستین وظیفهای است که ما در برابر دیگران داریم و در آینده، به مناسبت، توضیح بیشتری در این باره خواهیم داد، اما وظایف اجتماعیِ ما به همین جا ختم نمیشود. وظیفة اجتماعیِ دیگری که متوجه ماست، رساندن این امانت (اسلام) به اهل آن است. مگر قرآن نمیفرماید: إِنَّ اللّهَ یأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا؛(2) «خداوند به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحبانش برسانید»؟
اهل این امانت، همة کسانی هستند که به اسلام نیاز دارند. اسلام برای همة جهانیان است؛ چنانکه خداوند به رسول خویش(صلى الله علیه وآله) میفرماید که وظیفة خود را اینگونه بیان فرما: أُوحِیَ إِلَیَّ هَذَا الْقُرآنُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغ؛(3) «این قرآن بر من وحی شده است تا شما و تمام کسانی را بیم دهم که این قرآن به آنها میرسد».
اسلام رحمتی است که خداوند نازل فرموده است تا همة انسانها از آن بهرهمند شوند. درعینحال، وظیفة تبلیغِ دین سلسلهمراتبی دارد که در مرتبة نخست، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) اسلام را به معاصران خویش ابلاغ فرمودند و یاران حضرتش آن را به شهرهای دیگر ابلاغ
1. محمدبنیعقوب کلینی، الكافی، ج5، ص56.
2. نساء (4)، 58.
3. انعام (6)، 19.
مینمودند. در مرتبة بعد، ائمة اطهار(علیهم السلام) رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را ادامه دادند. سرانجام، این وظیفه به عهدة علما و سایر مردم گذاشته شد. اکنون ایشان وظیفه دارند که این امانت را به همة انسانها برسانند. اگر این امانت را به اهل آن نرسانند در ادای امانتِ الهی کوتاهی و خیانت کردهاند. گویا ما غافلیم که چه مسئولیت بزرگی بر عهدة ماست. البته مرتبة مذکور، همچون امربهمعروف و نهیازمنکر، خود دارای مراتبی است. قرآن دربارة امربهمعروف و نهیازمنکر میفرماید: وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیرِ وَیَأْمُرُونَ بِالمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ المُنکَرِ وَأُولئِکَ هُمُ المُفْلِحُون؛(1) «باید از میان شما جمعی دعوت به نیکی و امربهمعروف و نهیازمنکر کنند و آنها همان رستگاراناند».
برخی «مِن» در «مِنکم» را برای تبعیض(2) دانسته و آیه را مانند ترجمة بالا معنا کردهاند. برخی(3) نیز، «من» را بیانیه دانسته، تکلیف را متوجه همة افراد میدانند. طبق این بیان، معنای آیه این خواهد بود: «شما باید امتی باشید که بهسوی خیر دعوت میکنند». وظیفة امربهمعروف و نهیازمنکر در درجة اول، متوجه عموم امت اسلامی است و تکتک افراد را شامل میشود. هرکس موظف است بهتنهایی بر اعمال دیگران نظارت داشته باشد. طبیعتاً در این مرحله، شعاع این حکم محدود به تواناییهای فردی است و هرکس باید به اندازة ظرفیت و علم خود به این مهم اقدام نماید. اما در درجة بعد، برای
1. آل عمران (3)، 104.
2. حرف «مِنْ» در زبان عربی برای معانی متعددی به کار میرود؛ ازجمله برای بیان جنسِ امری مبهم که پیش از آن ذکر شده است، مانند: وَحُلُّوا أسَاوِرَ مِنْ فِضَّةٍ (انسان، 21)؛ «و با دستبندهایی از نقره آراسته شدهاند»؛ که به آن «منِ بیانیه» گویند. از دیگر معانی مِن، تبعیض است که به معنای بعضی، برخی، ازجمله است، مانند: مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْک؛ «سرگذشت برخی از آنها را برای تو بازگو کردیم و برخی را برای تو بازگو نکردیم» (ر.ک: ابنهشام، مغنی اللبیب، ج1، ص319).
3. ر.ک: فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن؛ محمدحسین طباطبایی، المیزان، ذیل آیه.
پایان دادن به نابسامانیهای اجتماعی لازم است عدهای کار اصلی و محوریشان پرداختن به این مهم باشد. انجام مرحلة مزبور، واجب کفایی است و اگر عدهای به اندازة کافی به این مهم اقدام کردند، از دیگران ساقط خواهد شد؛ وگرنه تا زمانی که چنین گروهی متکفل این امر نشده باشند، وجوب آن متوجه همة امت است.
مسئلة تبلیغِ دین نیز نظیر همین مسئله است. گرچه عموم مردم این وظیفه را فقط متوجه علمای دین میدانند، اینگونه نیست که عدهای معین برای تبلیغ دین مشخص شده باشند و تکلیف از دیگران ساقط شده باشد، بلکه علما داوطلبانه این مسئولیت را پذیرفتهاند و عمرشان را صرف این کار میکنند، اما اگر تعدادی که به این مهم اقدام کردهاند، برای انجام این وظیفه کفایت نکنند، این وظیفه متوجه دیگران هم خواهد شد و همه در برابر آن مسئول خواهند بود. اینگونه نیست که دلیل خاصی، امر تبلیغ دین را متوجه طلاب و روحانیان نموده باشد و دیگران چنین وظیفهای نداشته باشند، یا فقط قشر خاصی از جوانان و نوجوانان باید به دنبال عالم شدن بروند و اصلاً چنین وظیفهای متوجه دیگران نباشد، بلکه تا زمانی که گروه معتنابهی بر این مهم اقدام نکرده باشند، وجوبِ آن متوجه همة افراد جامعه خواهد بود. حکم جهاد، رسیدگی به محرومان و فقرایی که سلامتی و جانشان در خطر است و جز اینها، از همین قبیل احکام است. اگر مثلاً تعدادی که تواناییِ رفع نیاز جامعة اسلامی را برای جهاد داشته باشند، جهاد كنند، تکلیف از عهدة دیگران ساقط خواهد شد؛ وگرنه همه در برابر آن تکلیف مسئول خواهند بود. تقسیم کار، امری عقلایی است، بلکه ضروری مینماید؛ تا آنجا که گفته میشود: «تقسیم کار سرچشمة تمدن است».(1)
1. امیل دورکیم، دربارة تقسیم کار اجتماعی، ترجمة باقر پرهام، ص60.
در صدر اسلام که در جامعة اسلامی نیروهای نظامی و مکانهای نظامی شکل منظمی به خود نگرفته بود، با آمدن حکم جهاد، همة مسلمانان باید به هر شکل ممکن در ادای این تکلیف، شرکت و نقش خود را ایفا میکردند.() بهتدریج، با گسترش جوامع، این نیازها شناسایی میشوند و دائماً عدة خاصی برای رفع این نیازها آموزش میبینند و تجهیز میشوند، تا در زمان لازم از آنها استفاده شود. برای شکلگیریِ این تقسیمِ کار باید عدهای برای هریک از این میدانها داوطلب شوند. بنابراین، اگر به قدر نیاز، کسانی مسئولیت مذکور را پذیرفتند، تکلیف از دیگران ساقط میشود، وگرنه این مسئولیت متوجه آحاد جامعه خواهد بود. چنین امر واجبی را واجب کفایی میگویند؛ بدینمعنا که اگر عدهای آن مسئولیت را انجام دادند، از دیگران ساقط میشود، اما اگر آن امر واجب بر زمین ماند، همگی عِقاب خواهند شد. تبلیغ دین نیز از همین سنخ است.
اکنون من از روحانیان عزیز سؤال میکنم: ما چه اندازه به این موضوع اندیشیدهایم که آیا وظیفه داریم که برای معرفی اسلام به افریقا، اِمریکای جنوبی و دیگر جاها سفر کنیم؟ مسلماً همة انسانها دشمن اسلام، استعمارگر و صهیونیست نیستند. میلیاردها انسان بر روی زمین زندگی میکنند که طالب حقیقت بوده، با آغوشی باز از دعوت صحیح استقبال میکنند. من بهحقیقت شهادت میدهم و در سفرهای فراوانی که به حدود چهل کشور دنیا داشتهام، این حقیقت را از نزدیک لمس کردهام که در وجود انسانها عطشی خاص برای شناخت حقیقت وجود دارد؛ بهگونهایکه از مبلغانِ حقیقت
1. ما در دوران دفاع مقدس چنین کاری را کردهایم. در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی هنگامی که جنگ بر ایران تحمیل شد، ارتش که هنوز انسجام خود را پیدا نکرده بود، توان دفاعِ همهجانبه را نداشت. ازاینرو، از میان آحاد مردم نیروهای داوطلب به میدان آمده، با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب و گروههای بسیج مستضعفان به دفاع از انقلاب نوپای اسلامی برخاستند (مؤلف).
استقبال کرده، به آنها احترام میگذارند. اما متأسفانه ما از ابزار و نیروی کافی برای رساندن پیام اسلام به تمام دنیا برخوردار نیستیم. خوشبختانه دولتها معمولاً مانع این امر نمیشوند و ازاینجهت مشکل چندانی نداریم، بهجز چند کشور خاص که در آن کشورها نیز علیرغم همة سختگیریهای حکومتهای شیطانیِ آنها، علاقة به اسلام در درون ملتهایشان روزبهروز بیشتر میشود. این عطش و این علاقه، تکلیف ما را سنگینتر میکند و باید در برابر آنها پاسخگو باشیم. ملتهای فراوان با جمعیتهای انبوهی وجود دارند که اصلاً اندیشة رساندن اسلام را به ایشان در سر نداریم. نه با زبان آنها آشناییم، نه خط آنها را میشناسیم و نه از راههای تفاهم با آنها آگاهیم. اهتمام به مسئلة تبلیغِ دین و رساندن پیام اسلام به همة عالم، وظیفهای است که بسیاری از ما از آن غافل هستیم. جناب حجتالاسلام آقای سیدمجتبی موسوی لاری ـ که خداوند ایشان را(1) حفظ کند و امثال ایشان را زیاد گرداند ـ بیش از سی سال است که با وجود بیماری و بدون پشتوانة مالی رسمی، با بیش از صد کشور دنیا ارتباط داشته، با بیش از چهل زبان با آنها مکاتبه مینمایند. درحقیقت، ایشان حجت خدا بر ما هستند و نشان میدهند که یک طلبه بدون اینکه پشتوانة مالیِ خاصی داشته باشد، چقدر میتواند ثمر و برکت داشته باشد. ما متأسفانه در این جهت کوتاهی کردهایم. برادرانِ عزیزِ جوانِ ما که با دلی پاک مشغول تحصیل علوم دینی هستند، به این نکته توجه داشته باشند که وظیفة ما فقط گفتن چند حکم شرعیِ جزئی در روستایی خاص نیست. البته این هم وظیفة ماست، اما فقط این نیست و وظایف سنگینتری هم متوجه ماست که نباید از آنها غافل
1. با كمال تأسف، هنگام چاپ كتاب، از مصیبت وفات ایشان آگاه شدیم، و از خدای متعال مسألت میكنیم كه ایشان را در زمرة بهترین یاران اجدادشان محشور فرماید.
شویم. ما باید زبانهای مختلف را آموخته، معارف اسلامی محکم و مستدل ـ نه مطالب سلیقهای و ظنّیّات و بعضاً سست ـ را با زبان قابل فهم و با در نظر گرفتن فضای فرهنگی مخاطب ـ نه صرفاً ترجمه ـ برای همة دنیا بیان کنیم.
اسلام فقط دینی فردی و شخصی نیست که تنها رفتارهای فردی انسان را مد نظر داشته باشد، بلکه دینی جهانشمول است که بخش عظیمی از احکام آن به مسائل اجتماعی نظر داشته، به جوامع انسانی بیاعتنا نیست. این دین فقط برای منطقة خاورمیانه نیست و قرآن نیز بر این معنا تأکید داشته، میفرماید: وَما هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمین؛(1) «و این [قرآن] جز مایة بیدارى براى جهانیان نیست».
ما قطع داریم که ارادة تشریعی الهی بر این امر تعلق گرفته است که دین اسلام به همة عالم رسانده شود. هنگامی که دانستیم خداوند چنین خواسته و ارادهای دارد ـ حتی اگر آیه و روایتی هم دالِّ بر این امر نداشته باشیم ـ باید تمام تلاش خود را برای تحقق این خواسته به کار گیریم. در علم اصول فقه این مسئله طرح میشود که اگر عبد به غرض مولا علم داشته باشد، گرچه ازطرف مولا بیانی صادر نشود، او وظیفه دارد غرض مولا را تأمین کند. این مسئله یك مسئلهای تعبدی نیست، بلکه ما با عقل خویش میفهمیم که دستگاه عظیم خلقت، ارسال انبیا با تمام سختیها و پیچوخمهای آن، برنامة عظیم کربلا و نظایر اینها، بدین منظور نبوده است که فقط آیات قرآن در محدودة اندکی از زمین شنیده و چند رکعتی نماز خوانده شود. پس تکلیف میلیاردها انسانی که تشنة حقایق هستند، چه میشود؟ بنابراین، ما به اینکه غرض مولایمان جهانی شدنِ دین است، علم داریم. علاوه بر این، دلیل عقلی و نقلیِ فراوانی این حقیقت را پشتیبانی
1. قلم (68)، 52.
میکند که نمونة آن همین بیان بانوی دو عالم حضرت زهرا(علیها السلام) است که فرمودند: وَأُمَنَاءُ اللَّهِ عَلَى أَنْفُسِكُمْ، وَبُلَغَاؤُهُ إِلَى الأُمَمِ حَوْلَکُم؛ «و شما امینهای دین خداوند نسبت به یکدیگر و رسانندة آن به امتهای اطراف خویش هستید».
حضرت زهرا(علیها السلام) در همین جملة کوتاه خود میفرمایند: شما، هم باید نسبت به خودتان امانت خدا را پاسداری کنید و ضعیف نشوید و هم باید در بیرون از مرزهای کشور اسلامی پیامآورِ اسلام باشید؛ و این حقیقتی است که ما از آن غفلت داشتهایم. ازاینرو، قدری بر آن تأکید کردیم تا بیشتر به این مسئولیت توجه دهیم.
بانوی برتر دو سرا(علیها السلام) در ادامة سخنان شیوای خویش به بیان نقش و جایگاه قرآن در جامعة اسلامی اشاره و آن را با بیانی زیبا توصیف میفرمایند. همانگونه که قبلاً اشاره کردیم، هدف اصلی حضرت زهرا(علیها السلام) از خطبة شریف خود، پیشگیری از انحرافی بود که در جامعة اسلامیِ بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله) در حال شکلگیری بود. حضرتش قصد داشت به مسلمانان بفهماند که با کنار گذاشتن امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) دچار اشتباهی غیر قابل جبران خواهند شد، اما برای تمام بودن حجت و بستن راه هر بهانهای، از ابتدا به این مسئله اشاره نمیفرمایند و چون نخستین حقیقتی که میتواند زمینة احتجاج را فراهم کرده، آنها را هدایت کند، قرآن کریم است، حضرت به بیان نقش قرآن در جامعه میپردازند. اما ایشان، این معنا را به سبک بسیار زیبایی بیان کردهاند. ایشان میتوانستند قرآن را مبتدا قرار داده، بفرمایند: قرآن چنین صفاتی دارد. اما ابتدا تنها اوصافی والا را بهصورت مبهم بیان میفرمایند تا
مخاطب کنجکاو شده، در صدد شناخت موصوف آنها برآید. این بیان بعد از اشارة ابهامآمیزْ بسیار دلنشین است.
حضرت میفرمایند: وَزَعِیمُ حَقٍّ له فِیكُم؛ «و مدعیِ حق خداوند در میان شماست». این جملة حضرت بدینمعناست که اولاً، خداوند بر شما حقی دارد و ثانیاً، آن حق، مطالبهکنندهای دارد. بنابراین، نمیتوانید بگویید: ما حق خدا را نمیدانستیم. قرآن این معنا را به شما آموخته است که خداوند بر شما حق ربوبیت داشته، ازآنجاکه بندهاید، در مقابل او مسئولید. انسان درک میکند که وجود او دارایی او نیست، بلکه هرآنچه دارد از آنِ دیگری است و آن دیگری ربِ اوست و انسان باید مطیعِ او باشد. این اولین حق و روشنترین حقی است که انسان درک میکند.()
وَعَهْدٌ قَدَّمَهُ إِلَیكُم؛ «و فرمانی است که برای شما صادر کرده است». کلمة «عهد» استعمالات مختلفی دارد. یکی از معانی عهد، تعهد و التزام است، اما تعبیر «عهد إلیه» تعبیر خاصی است. حروف اضافه در برخی از زبانها بسیار اهمیت دارند و معانی دقیقی را افاده میکنند. گاه در زبان انگلیسی یک واژه با چند حرفِ اضافه معانی بسیار متفاوتی پیدا میکند. زبان عربی نیز کمابیش اینگونه است. «عهد إلیه» با «عهد له» یا «عهد فی کذا» تفاوت دارد. «عهدنا إلی آدم» در آیة شریف وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا،(2) به معنای قرارداد متقابل بین دو نفر نیست، بلکه این عهدی یکطرفه است. نزدیکترین معانی در زبان فارسی به این تعبیر، امثال فرمان، دستور، بخشنامه و جز اینها هستند.(3) اگر گفته
1. برای مطالعة بیشتر دربارة منشأ حق، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، نظریة حقوقی اسلام، ج1، جلسة هفتم.
2. «پیش از این، از آدم پیمان گرفته بودیم، اما او فراموش كرد و ما عزم استوارى در او نیافتیم» (طه، 115).
3. ابنمنظور میگوید: ألم أعهد إلیکم یا بنی آدم؛ یعنی الوصیة والأمر (ر.ک: محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، مادّة «عهد»).
میشود: «عهد أمیر المؤمنین(علیه السلام) إلی مالک الأشتر»، به معنای «فرمان علی(علیه السلام) به مالک اشتر» است. بنابراین، حضرت زهرا(علیها السلام) میفرمایند: «خدای متعال بر شما حقی دارد که این حق یک متصدی در میان شما دارد و فرمانی است که برای شما صادر کرده است».
وَبَقِیَّةٌ اسْتَخْلَفَهَا عَلَیكُم؛ «و باقیماندهای است که او را بر شما جانشین کرده است». هنگامی که شخصی در میان مردم نباشد، به آنچه از او در نزد مردم میماند،(1) بقیه میگویند. واژة «بقیة» در قرآن هم به کار رفته است: بَقِیَّتُ اللّهِ خَیرٌ لَّكُم؛ «آنچه خداوند برای شما باقی گذارده، برای شما بهتر است».
یکی از القاب حضرت ولی عصر(عجالله تعالی فرجهالشریف) هم «بقیةالله» است که به معنای حقیقتی است که خداوند برای شما باقی گذاشته است. مقصود از این لقب این است: گرچه سایر ائمه(علیهم السلام) از دنیا رفتهاند، امامی برای شما باقی گذاشتهاند و آن، وجود مقدس ولی عصر(عجالله تعالی فرجهالشریف) است. حضرت زهرا(علیها السلام) در این عبارت میفرمایند: «گرچه پیامبر(صلى الله علیه وآله) از دنیا رفت، برای شما باقیماندهای را جایگزین کرد»؛ و در ادامه تصریح میکنند که آن زعیم، آن فرمان و آن بقیه، قرآن، کتاب خداست: کِتَابُ اللَّهِ النَّاطِق؛ «[آن زعیم] کتاب ناطق خداوند است». حضرت میفرمایند: خدای متعال در میان شما کتابی قرار داده است که سخن میگوید و حق خدا را از شما مطالبه میکند. ازاینرو، اگر به قرآن گوش فرادهید، خواهید فهمید که خواستة او از شما چیست. سخن قرآن بهطور روشن این است: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنكُم؛(2) «اى كسانى كه ایمان آوردهاید، خدا و رسول خدا و اولوالأمر (اوصیاى پیامبر) را اطاعت کنید».
1. هود (11)، 86.
2. نساء (4)، 59.
البته نسبت نطق به قرآن کریم به اعتبارات مختلف متفاوت میشود. وقتی انسان قرآن را قرائت میکند، از دریای معارف آن خوشهچینی کرده، بر دانش او افزوده میشود. ازاینجهت، قرآن ناطق است. گویا خداوند با انسان سخن میگوید. اینگونه نیست که انسان با مراجعة به قرآن دست خالی بازگردد. از سوی دیگر، هنگامی که قرآن را در قفسة کتابخانه بگذارند، خود سخن نمیگوید، یا در میان آیاتِ آن مسائلی وجود دارد که نیازمند مبیّن و مفسر است و خود بهتنهایی، تمام ابعاد آن مسائل را روشن نمیکند. اینجاست که امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) میفرمایند: هَذَا كِتَابُ اللَّهِ الصَّامِتُ وَأَنَا كِتَابُ اللَّهِ النَّاطِق؛(1) «این کتاب خاموش خداوند است و من کتاب ناطق خداوند هستم».(2)
پس ازاینجهت که قرآن، نه به زبان میآید که با کسی سخن بگوید و نه همة مسائل را بهصورت تفصیلی بیان میکند، نیازمند امام و مفسر است و امام، کتابِ ناطقِ خدا میشود و قرآن، کتاب صامت او. این دو اعتبار نباید باهم خلط شود. در ادامه، صدیقة طاهره مفصلاً صفات قرآن را بیان میفرمایند که درحقیقت همة این بیاناتِ نورانی، نوعی زمینهسازی برای استدلال به قرآن است:
وَالْقُرْآنُ الصَّادِقُ، وَالنُّورُ السَّاطِعُ وَالضِّیاءُ اللاَّمِعُ، بَیِّنَةٌ بَصَائِرُهُ، مُنْكَشِفَةٌ سَرَائِرُهُ، مُتَجَلِّیةٌ ظَوَاهِرُهُ، مُغْتَبِطَةٌ بِهِ أَشْیاعُهُ، قَائِدٌ إِلَى الرِّضْوَانِ اتِّبَاعُهُ، مُؤَدٍّ إِلَى النَّجَاةِ إِسْمَاعُهُ، بِهِ تُنَالُ حُجَجُ اللَّهِ الْمُنَوَّرَةُ، وَعَزَائِمُهُ الْمُفَسَّرَةُ، وَمَحَارِمُهُ الْمُحَذَّرَةُ، وَبَیّنَاتُهُ الْجَالِیةُ،
1. شیخحر عاملی، وسائل الشیعة، ج27، ص34.
2. در جنگ صِفین، آن هنگام که نیرنگبازان قرآنها را بر نیزه کردند و با پارههای کاغذ، یاران نادان او را متفرق ساختند، هرچه علی فریاد زد: کجا میروید؟! قرآن ناطق منم و آن قرآن با شما سخن نمیگوید که در این میانه حق با کیست، فایدهای به حال آن بیچارگان نکرد (مؤلف).
وَبَرَاهِینُهُ الْكَافِیةُ، وَفَضَائِلُهُ الْمَنْدُوبَةُ، وَرُخَصُهُ الْمَوْهُوبَةُ، وَشَرَائِعُهُ الْمَكْتُوبَةُ؛ و [آن زعیم] قرآن صادق و نور تابان و روشناییِ پرفروغ است که بصیرتهای او [و بینشهایی که به شما اعطا مینماید] بسیار روشن است. [گرچه رازها و مطالبی پنهان در قرآن وجود دارد،] از مطالب پنهانش پرده برداشتهاند [و شما میتوانید آن حقایق را بیپرده ببینید و استفاده کنید]. ظاهرش جلوهگری میکند و به پیروان آن غبطه میخورند [و دیگران به آنها رشک میبرند] و او پیروان خویش را بهسوی رضوان الهی رهبری میکند. گوش سپردن به قرآن انسان را به راه نجات میکشاند. بهوسیلة قرآن میتوان به حجتهای روشن الهی و واجبات تفسیرشده و حرامهای ممنوعشدة خداوند و آیات آشکار و براهین کافی او و آداب مطلوب (فضایل اخلاقی) و رخصتهای بخشیدهشده (کارهای مُجاز) و شرایع نوشتهشدة الهی دست یافت.
بهطور خلاصه، میتوان گفت که صدیقة طاهره(علیها السلام)، در این بخش، بر آناند که به مخاطبان خویش القا نمایند: اولاً، باید توجه داشته باشید که بندة خدا هستید و در برابر او مسئولید. این مسئولیت فقط به مسایل فردی محدود نمیشود، بلکه نسبت به دیگران نیز مسئولید. ثانیاً، برای شناخت این مسئولیت باید از قرآن یاری بجویید و قرآن در این زمینه، حجت را بر شما تمام کرده است. اگر بهدرستی به قرآن توجه کنید، وظیفة خود را بهروشنی خواهید شناخت.
فَجَعَلَ اللَّهُ الإِیمَانَ تَطْهِیراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ، وَالصَّلاةَ تَنْزِیهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْرِ، وَالزَّكَاةَ تَزْكِیةً لِلنَّفْسِ وَنَمَاءً فِی الرِّزْقِ، وَالصِّیامَ تَثْبِیتاً لِلإِخْلاصِ، وَالْحَجَّ تَشْییداً لِلدِّینِ، وَالْعَدْلَ تَنْسِیقاً لِلْقُلُوبِ، وَطَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ، وَإِمَامَتَنَا أَمَاناً لِلْفُرْقَةِ، وَالْجِهَادَ عِزّاً لِلإِسْلامِ، وَالصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَى اسْتِیجَابِ الأَجْرِ، وَالأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَامَّةِ، وَبِرَّ الْوَالِدَینِ وِقَایةً مِنَ السُّخْطِ، وَصِلَةَ الأَرْحَامِ مَنْسَأَةً فِی الْعُمُرِ وَمَنْمَاةً لِلْعَدَدِ، وَالْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ، وَالْوَفَاءَ بِالنَّذْرِ تَعْرِیضاً لِلْمَغْفِرَةِ، وَتَوْفِیةَ الْمَكَاییلِ وَالْمَوَازِینِ تَغْییراً لِلْبَخْسِ، وَالنَّهْی عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزِیهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَاجْتِنَابَ الْقَذْفِ حِجَاباً عَنِ اللَّعْنَةِ، وَتَرْكَ السَّرِقَةِ إِیجَاباً لِلْعِفَّةِ. وَحَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ إِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِیة، فَاتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَلا تَمُوتُنَّ إِلا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُون، وَأَطِیعُوا اللَّهَ فِیمَا أَمَرَكُمْ بِهِ وَنَهَاكُمْ عَنْهُ، وَابتغُوا العِلمَ وَتَمَسَّکُوا بِه فَإِنَّهُ إِنَّما یخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء؛
پس خداوند ایمان را براى تطهیر شما از [آلودگى] شرك قرار داده است، و نماز را برای پاک کردن شما از کبر و خودبزرگبینی، و زکات را برای پاکی روح و فزونی روزی، و روزه را برای تثبیت اخلاص، و حج را برای استحکام و شکوه دین، و عدالت را برای هماهنگی دلها، و اطاعت ما را موجب نظام یافتن ملت، و امامت و پیشواییِ ما را باعث ایمنی از افتراق و ازهمپاشیدگی جامعه، و جهاد را برای عزت اسلام، و صبر را کمکی برای استحقاق اجر، و امربهمعروف را برای مصلحت عموم مردم، و نیکی به والدین را برای جلوگیری از غضب خویش، و پیوند با خویشاوندان را به خاطر طولانی شدن عمرها و افزایش جمعیتها، و قصاص را برای محفوظ ماندن خونها، و وفای به نذر را برای قرار گرفتن در معرض آمرزش، و کامل پیمودن پیمانهها و ترازوها را برای از بین بردن نقصان و کمفروشی، و نهی از نوشیدن شراب را برای پاکی از پلیدیها، و پرهیز از قذف را حجابی برای لعنت الهی، و پرهیز از سرقت را برای به وجود آمدن عفت. نیز شرک را تحریم کرد تا ربوبیت او خالص دانسته شود. پس آنگونه كه حق تقوا و پرهیزگارى است، از خدا بپرهیزید، و از دنیا نروید، مگر اینكه مسلمان باشید، و در آنچه خداوند به شما امر و در آنچه شما را نهی فرموده است، از او اطاعت کنید و در طلب علم بکوشید و به آن چنگ زنید؛ چراکه حقیقتاً از بندگان خداوند فقط علما هستند که در برابر او خاشعاند.
حضرت زهرا(علیها السلام) در فصل پیش به مسئولیتی سنگین اشاره فرمودند که بر دوش همة مسلمانان، اعم از معاصران ایشان و نسلهای پس از ایشان نهاده شده، و عبارت است از حفظ ارزشهای اسلامی در جامعة اسلامی و رساندن پیام اسلام به خارج از مرزهای سرزمینهای اسلامی. سپس این معنا را القا فرمودند که آنچه انجام این وظیفه را ممکن میسازد، تمسک به قرآن کریم است؛ زیرا خداوند چیزهایی را در آن بیان کرده است که شما مسلمانان برای تحصیل سعادت دنیا و آخرت خود بدان نیازمند هستید و بدینوسیله، حجت را بر شما تمام کرده است. آنگاه، در بیاناتی نغز، زیبا و پرمحتوا ویژگیهای کلی قرآن کریم را بیان فرمودند. سپس به بیست مورد از معارف انسانساز و سعادتبخش این کتاب الهی اشاره فرموده، به حکمت تشریع آنها میپردازند. این عناوین بیستگانه با آموزة ایمان شروع میشود (جَعَلَ اللَّهُ الإِیمَانَ تَطْهِیراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْك) و با بیان حرمت شرک پایان مییابد (وَحَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ إِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِیَّة).
آغاز و انجام این فهرست، خود گویای آموزهای بسیار مهم است، و آن اینکه روح اسلام درواقع پرستش خدای یگانه و اجتناب از هرگونه شرک است و عناوین دیگری که بین این دو عنوان ذکر فرمودهاند، اعم از نماز، روزه، حج، زکات و نظایر اینها، درواقع اسبابی برای تحقق این هدفاند، و ازآنجاکه اسلام یگانه راه سعادت انسان است، روشن میشود که بدون ایمان، نیل به سعادت امکانپذیر نیست.
اما انتخاب عناوین متعدد، در بین دو عنوان «ایمان» و «شرک»، میتواند حکمتهای فراوانی داشته باشد. شاید یکی از این حکمتها اشاره به این حقیقت باشد که در تشریع آموزهها و احکام اسلامی، فقط به یک بُعد وجودِ انسان توجه نشده است، بلکه در این امر، تمام ابعاد وجود انسان لحاظ شده است. ازاینرو، برخی جنبة اثباتی داشته، انسان را به عمل فرامیخواند؛ برخی نیز جنبة سلبی داشته، انسان را به ترک دعوت میکند؛ برخی جنبة فردی و برخی جنبة اجتماعی را لحاظ نمودهاند. این بدان معناست که در شریعت اسلام، برای همة ابعاد وجودی انسان تدبیری اندیشیده شده است. البته برخی از آموزههای اسلامی خود بهتنهایی چند جنبه را پوشش میدهند. به تعبیر دیگر، آموزههایی «چندمنظوره» هستند.
برخی نحلهها، مانند متصوّفه که در صدد تکامل روحی خویش برآمدهاند، توجه خود را صرفاً به یک دسته از ارزشهای اسلامی و الهی معطوف نموده و از سایر ابعاد وجود انسان و سایر احکام و ارزشهای اسلامی غافل ماندهاند. در بسیاری از طوایف متصوّفه، راه تکامل را فقط توجه به خدا، ذکر، مراقبه و عباداتی از این قبیل دانسته، به مسائلی مانند جهاد، امربهمعروف و نهیازمنکر و رسیدگی به فقرا چندان اهمیتی نمیدهند. در دستورهای مرشدانِ آنان نیز این روش دیده میشود. گرچه ذکر در نزد آنان و گروههای مختلفشان اقسام و انواعی داشته، به ذکر لفظی، قلبی، جلی، خفی، فردی، جمعی و غیره تقسیم میشود، روش ایشان تأکید بر توجه مستقیم به خدای متعال است. آنان بر این راهکار خویش، چنین استدلال میآورند که مقصد اصلی انسان قُرب به خداوند متعال است و این سیر و تقرب، فقط از راه دل حاصل میشود.
بنابراین، ما باید بکوشیم که دائماً دل خود را متوجه خداوند متعال کنیم و زمینهای فراهم آوریم که این امر تقویت شود.(1)
اکنون ما در صدد بیان و نقد روشهای مختلف انحرافی نیستیم، بلکه مقصود ما بیان این مسئله است که یکسونگری هرگز در اسلام پذیرفته نیست. بهطور کلی، ما باید وجود مقدس پیغمبر اکرم و ائمة اطهار(علیهم السلام) را الگوی خویش قرار دهیم و در مسیری گام برداریم که ایشان برای ما ترسیم فرمودهاند. اجمالاً در برابر روش اهل تصوف باید دانست: وجود انسان دارای ابعاد متعددی است و انسان باید در همة ابعاد وجودیِ خویش بهسوی خدای خود حرکت کند، نهفقط از راه دل. گرچه همة ارزشهای اسلامی به نحوی با دل انسان ارتباط مییابند، این ارزشها شعبههای گوناگونی دارند، مانند چشمهای که از مجاری مختلف جاری میشود. اگر انسان فقط توجه خود را به دستهای از عبادات معطوف دارد، موجودی تکبُعدی بار میآید. این امر شبیه این است که انسان بخواهد جسم خود را تقویت کند، اما همت خویش را فقط صرف تقویت دستانش کند. این امر موجب میشود که جسم انسان به شکل ناموزونی رشد نموده، مانند افرادی گردد که به علل زیستی دارای اعضای ناموزونی هستند. انسانی که فقط وجود خویش را در یک جهت حرکت دهد، مثلاً تنها بخواهد از راه نماز به خداوند تقرب یابد، مانند انسانی ناموزون میشود که تنها یکی از اندام او رشد یافته است، و این مورد رضای خداوند نیست. انسان موجودی چندبعدی است و همة ابعاد وجودیِ او باید در راه خدا به کار گرفته شود تا رشد موزون و متناسبی یابد.
آنچه خداوند در اختیار انسان قرار داده است، درحقیقت ابزاری است برای تکامل
1. برای مطالعة بیشتر، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، در جستوجوی عرفان.
وی. انسان میتواند دل و ذهن خویش را در راه تکامل به کار گیرد؛ بدینمعنا که روح از راه توجهات دل یا از راه فعالیتهای ذهنی رشد یابد. توجه به بندگان خدا، مهربانی و عطوفت نسبت به محرومان، حتی نسبت به افراد خانواده و بستگان، در راه تکامل انسان و تقرب او به خداوند مؤثر است و زمینة تکامل روحی و معنوی انسان را فراهم میکند. همانگونه که دل و ذهن انسان، ابزاری برای رشد او هستند، جسم نیز از چنین استعدادی برخوردار بوده، در رشد انسان مؤثر خواهد بود. بنابراین، باید آنچه را خداوند به ما عطا کرده است، در راه تقرب او به کار گیریم. این رویکرد در اولیای خدا بهخوبی دیده میشود. اولیای الهی سعی دارند در عبادتهای خود تا آنجا که ممکن است، تمام وجود خویش را به خدمت گیرند. در هنگام عبادت، همة اعضا و جوارح مؤمن عبادت میکند. زبان او با گفتن اذکار عبادت میکند، دست و پای او با رکوع و سجود عبادت میکند؛ حتی برخی بزرگان تسبیحات حضرت زهرا(علیها السلام) را با حرکت انگشتان خویش زمزمه میکرده، میفرمودند: این حق انگشتان ماست که در تسبیح خداوند شریک شوند. همة اعضا و جوارح ما حق دارند که در بندگی خداوند سهیم شوند. اگر خداوند میفرمود: تنها یک جا بنشینید و به من توجه کنید (مانند آنچه برخی از متصوّفه انجام میدهند)، حق زبان، دست، پا و سایر اعضا ادا نمیشد.
همانگونه که پیشتر نیز اشاره کردیم، شاید انتخاب این عناوین متعدد در این بخش از خطبة حضرت زهرا(علیها السلام) که برخی به عبادتهای فردی و برخی به عبادتهای اجتماعی اشاره دارند، خود درسی است برای یادآوری این نکته که اسلام فقط به یک بُعد از ابعاد انسان توجه ندارد، بلکه برای نیل او به سعادت ابدی، همة ابعاد او را در نظر داشته است. این نگرشی است جامع و به ما یادآور میشود که باید همة وجود خویش را
در راه بندگیِ خدا صرف کنیم؛ زیرا خداوند در وجود ما چیزی نیافریده است که بیفایده و مزاحم بندگی خداوند باشد. در این میان، ممکن است بین فعالیت اندامهای مختلف بدن، یا بین روح و بدن تزاحماتی واقع شود که در این صورت، باید طبق دستور خداوند تعدیل گشته، بهگونهای تنظیم شوند که حق همة اعضا و جوارح تأمین گردد. البته شرایط مختلف اجتماعی، موقعیتهای افراد مختلف، استعدادها و ذوقهای گوناگون افراد گاه ایجاب میکند که به برخی از وظایف، اهتمام بیشتری کنند و به تبع آن، به برخی از ابعاد خویش توجه بیشتری داشته باشند. بهعنوان مثال، کسی که از گویش خوبی برخوردار است و با نطق خویش بهتر میتواند به دین خدا و مردم خدمت کند، در این بُعد، وظایف سنگینتری به عهده دارد، یا کسی که از توانایی جسمانی بسیار خوبی برخوردار است، در فعالیتهای رزمی و دفاعی وظیفة بیشتری بر دوش خواهد داشت. بنابراین، ممکن است چنین اموری باعث شود که به برخی از وظایف اهتمام بیشتری داشته باشیم؛ اما این امر موجب نمیشود که مردم تقسیم شده، هرکسی فقط عبادت خاصی را انجام داده، از سایر عبادات بیبهره بماند؛ بدینمعنا که عدهای فقط در گوشهای بنشینند و به خدا توجه قلبی پیدا کنند و عدهای دیگر، فقط به ذکر زبانی مشغول شوند.
ممکن است در برخی از ابعاد، زمینة بیشتری برای بعضیها فراهم باشد و برای برخی دیگر کمتر. در هنگامة جنگ تحمیلی، مؤمنان در هر صنفی که بودند و هر استعدادی که داشتند، اعم از بدنی، روحی و فکری، همه را برای پیروزی در جنگ تحمیلی به کار میگرفتند، اما آیا میتوان گفت اکنون که جنگ تحمیلی به پایان رسیده است، نیازی به آن تواناییها و استعدادها نداریم و باید منتظر باشیم که جنگی دیگر آغاز شود تا با
استفادة از آن تواناییها از فیض جهاد در راه خدا برخوردار شویم؟ هرگز! اگر جامعة اسلامی سالها با جنگی مواجه نشد، بدان معنا نیست که مسلمانان قوای خویش را تعطیل کرده، بیکار بگذارند. ما باید همواره آمادگی برای جهاد، ازخودگذشتگی و دفاع از مقدسات و ارزشها را در خود و جامعة خویش حفظ كنیم.
بهطور کلی، این نگرش که انسان فقط از طریق ذکر و توجه قلبی به خدا به کمال میرسد و سایر مسائل را باید در حاشیه قرار دهد، ازنظر مکتب اهلبیت(علیهم السلام) پذیرفته نیست. آنچه اَصالت دارد، این است که ما از تمام اعضا و جوارح خویش و تمام قوای ذهنی، فکری و روحیمان برای بندگی خداوند در تمام ابعاد فردی و اجتماعی استفاده کنیم. ما باید در همة این جهات، خدمت و بندگی کنیم. اگر این فعالیتهای ما برای رضای خدا باشد، تماماً عبادت محسوب میشود؛ تا آنجا که اگر تلاش برای کسب روزی برای زن و فرزند بهقصد اطاعت امر خدا باشد، گاه ثوابش از نماز، حج و امثال این عبادات نیز بیشتر خواهد بود و در کنار یكدیگر آمدن نماز و زکات (خدمت به بندگان خدا)، در آیات قرآن و روایاتِ پیشوایان معصوم ما(علیهم السلام)، خود شاهدی بر این حقیقت است.
معارفی که صدیقة کبری(علیها السلام) در خطبة خویش بدانها میپردازند، برخی اعتقادی، برخی اخلاقی و برخی نیز فقهی هستند؛ اما باید توجه داشت که حکمتهای مذکور در کلام بانوی دو عالم(علیها السلام) به معنای علت تامه برای تشریع این احکام نیست. لذا میبینیم حکمتهایی که در نهج البلاغه برای این عناوین بیان شده، گاه مشابه کلام
حضرت فاطمه(علیها السلام) و گاه متفاوت با آن است. همچنین در کتاب علل الشرائع، روایاتی وجود دارد که از ائمة هدی(علیهم السلام) دربارة حکمت(1) تشریع احکام سؤال کردهاند. گاه برای حکمی چندین حکمت ذکر شده است که البته آنهم به معنای علت منحصره نیست. قاعدتاً علت انتخاب یکی از این حکمتها و ذکر آن در این مقام، یکی از این دو امر میتواند باشد: یا حکمت مذکور، حکمتی بسیار برجسته بوده، مهمترینِ حکمتها بهشمار میرود، یا حکمتی متناسب با مقام بحث است؛ بدینمعنا که اشارة به آن با سایر مطالبی که در خطبه گفته میشود و با هدفی که خطبه دنبال مینماید، تناسب دارد. البته این بدینمعنا نیست که چنین حکمتی در جای دیگر یافت نمیشود، بلکه بدینمعناست که در جای دیگر این برجستگی را ندارد.
به این نکته نیز باید توجه داشت که عبادات، خواه فردی و خواه اجتماعی، علاوه بر حکمتهای ویژه، از حکمتهای مشترک نیز برخوردارند؛ مانند تقرب به خدا، کسب رضای الهی، تثبیت و تمرین بندگی و جز اینها که مقتضای بلاغت، عدم تکرار آنها برای هریک از این عناوین است؛ زیرا این حکمتهای مشترک برای مخاطبان حضرت زهرا(علیها السلام) معلوم بودهاند.
نکتة دیگری که در نحوة انتخاب این عناوین قابل توجه است، این است که حضرت در میان همة آن عناوینی که آشنای مسلمانان بوده است، مانند نماز، روزه، زکات، حج و
1. در زبان روایات، از واژة «علت» برای بیان چراییِ تشریعِ احکام استفاده شده است، اما در اصطلاح رایج در علوم اسلامی به آن «حکمت» گفته میشود (مؤلف).
جهاد که از ضروریات دین هستند، دو عنوان را در میان حج و جهاد میگنجانند که به مسئلة امامت اشاره دارند. گرچه ممکن است در نگاه ابتدایی به این عناوین، ترتیب خاصی نظر ما را جلب نکند، با اندکی دقت، معلوم میشود چینش این دو عنوان در میان عناوینی که تماماً از نصوص قرآن و ضروریات دین هستند، تدبیری بس حکیمانه است. بانوی دو عالم(علیها السلام) در ابتدا به مسئلة امامت اشاره نمیفرمایند تا مبادا کسانی که تمایلی به شنیدن این مسئله ندارند، به بهانة اینکه حضرت قصد دارند یک مسئلة شخصی را طرح کنند، از توجه به باقی سخن سر باز زنند. همچنین این مسئله را به آخر عناوین محول نکردند تا از بیاهمیت شدن آن نسبت به سایر عناوین جلوگیری نمایند.
نکتة دیگری که از چینش این عناوین میتوان استفاده کرد، این است كه گنجاندن این دو عنوان در میان این عناوین، شاید بهقصد اشاره به این حقیقت باشد که اهمیت این موضوع کمتر از نماز، روزه، زکات، حج و جهاد نیست و بدینسان به مخاطبان خویش هشدار دهند: ای کسانی که با آموزههای ضروری دین آشنایید و به حقانیت آنها اقرار و اعتراف دارید، چگونه است که مسئلة امامت را ـ که از جهاتی از آنها مهمتر است ـ به دست فراموشی سپردهاید؟!
پس از این مقدمه، اکنون معارف مذکور در خطبة حضرت زهرا(علیها السلام) را تبیین میکنیم.
فَجَعَلَ اللَّهُ الإِیمَانَ تَطْهِیراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْك؛ «پس خداوند ایمان را براى تطهیر شما از [آلودگى] شرك قرار داده است».
نخستین آموزهای که دختر رسولالله(صلى الله علیه وآله) بدان پرداخته، آموزة مهم و کلیدیِ ایمان
است. گرچه در نگاه سطحی ممکن است اینگونه به ذهن آید که در این فراز سخنی بدیهی بیان شده است که نزد همة مسلمانان روشن و مقبول است و هر مسلمانی که به حقانیت قرآن اعتقاد داشته باشد، اذعان دارد که هدف اسلام، نابودی شرک و مظاهر آن از تمامیِ دلها و جوامع انسانی و جایگزینی ایمان است، اما تأکید بر این معنا و یادآوری آن، بدینروست که شنونده در فضایی قرار گیرد که از اساس دعوت انبیا آگاه شود. پس بنا نیست فقط یک امر سیاسی، اقتصادی یا اجتماعی طرح شود و این امر اساسی، حقیقتی است که با قلب انسان سروکار دارد.
بر اساس تقسیم عقلی، در مقابل ایمان، عدم ایمان قرار میگیرد که شامل کسانی میشود که اصلاً به هیچیک از متعلقات ایمان باور قلبی ندارند و معمولاً واژة «کفر» در اینجا به کار میرود و در اصطلاح رایج در آموزههای دینی، «شرک» در برابر اسلام مطرح میشود. با وجود این، حضرت نمیفرمایند: «جعل الله الإسلام تطهیراً لکم من الشرک»، بلکه بر ایمان تکیه فرموده، آن را مقابل شرک قرار میدهند. قرآن نیز تفاوتی اساسی بین ایمان و اسلام قایل است و فقط ایمان را عامل سعادت معرفی میکند و هنگامی که اَعراب بادیهنشین اظهار کردند که همچون سایر مؤمنین ایمان آوردهاند، قرآن بهطور صریح به آنان پاسخ میدهد که شما هنوز ایمان نیاوردهاید: قَالَتِ الأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُم؛(1) «عرب بادیهنشین گفتند: ما ایمان آوردیم. بگو: شما ایمان نیاوردید، ولى بگویید: اسلام آوردیم. هنوز ایمان در قلبهای شما جا نگرفته است!»
در نظر سطحینگران، ممکن است این موضع قرآن خلاف سیاست به نظر رسد و
1. حجرات (49)، 14.
بگویند: هنگامی که کسانی برای اظهار تبعیت، قدم پیش میگذارند، نباید پاسخ بشنوند که شما هنوز قابلیت این امر را نیافتهاید! چراکه طبیعتاً برای مخاطب چنین سخنی خوشایند نخواهد بود. اما قرآن چنین تعارفاتی با دیگران ندارد و فقط در اندیشة راهنمایی انسان بهسوی سعادت است. قرآن کریم برای ایشان توضیح میدهد که آنچه اکنون شما اظهار میدارید، برای ما پذیرفتنی است و ما ورود شما را به این مرحله گرامی میداریم، اما باید بدانید که فقط اظهار تسلیم در برابر خداوند و در مرحلة بعد، انجام اعمال شریعت اسلام و اَحیاناً یاری مسلمانان در جهاد، به معنای رسیدن به حقیقت ایمان نیست. ایمان مرحلهای فراتر از این مراحل است. ورود به مرحلة ایمان هنگامی است که با قلب خویش این حقایق را پذیرفته، حقیقتاً آنها را در دل خویش جای داده باشید. جایگاه ایمان، قلب است و آثاری که از قلبی باایمان به زبان و سایر اعضا و جوارح انسان جاری میشود، ارزشمند و موجب کمال و سعادت ابدی است. باید تلاش کنید که این حقایق را با قلب خویش بپذیرید.
این تعبیر حضرت که ایمان را مقابل شرک قرار میدهند، میتواند دو توجیه داشته باشد: یکی اینکه معمولاً جبهة مقابل اسلام در جزیرةالعرب مشرکان بودند، نه ملحدان، مادیگرایان و منکران خدا. لذا در چندین آیة قرآن آمده است که اگر از آنها بپرسید: چه کسی آسمان و زمین را خلق کرده است؟ چه کسی باران را از آسمان نازل میکند؟ حتماً خواهند گفت: الله (لَیقُولُنَّ اللَّه).(1) اینان به معبودهایی معتقد بودند که گمان میکردند آنها در تدبیر عالم مؤثرند. بهعبارتیدیگر، هم به وجود خداوند و تدبیر او معتقد بودند و هم عوامل مستقل دیگری را در عالم مؤثر میدانستند. پس درحقیقت،
1. عنکبوت (29)، 61؛ لقمان (31)، 25؛ زمر (39)، 38؛ زخرف (43)، 9 و 87.
برای خداوند شریک قایل بوده، مشرک محسوب میشدند. البته معمولاً عبادتهای خویش را برای همان شریکهای خداوند بهجا میآوردند.
وجه دیگر این است که بگوییم: منظور از شرک در اینجا شرک ناآگاهانه است؛ بدینمعنا که همة انسانها فطرتاً، الله را قبول دارند. گرچه خودشان در حالت عادی به این اعتقادشان توجه ندارند، در شرایط اضطراری، دلشان متوجه الله میشود. قرآن این حقیقت را اینگونه گزارش میدهد:
هُوَ الَّذی یُسَیِّرُكُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّى إِذا كُنْتُمْ فِی الْفُلْكِ وَ جَرَینَ بِهِمْ بِریحٍ طَیِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها ریحٌ عاصِف وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحیطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنْجَیتَنا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرین؛(1) او كسى است كه شما را در خشكى و دریا سِیر مىدهد تا آنگاه كه در كشتى قرار مىگیرید و بادهاى موافق آنان را حركت میدهد و خوشحال مىشوند. ناگهان طوفان شدیدى مىوزد و امواج از هر سو به سراغ آنها مىآید و گمان مىكنند هلاك خواهند شد. در آن هنگام، خدا را ازروى اخلاص مىخوانند: اگر ما را از این گرفتارى نجات دهى، حتماً از سپاسگزاران خواهیم بود!
بنابراین، میتوان گفت انسانها هرگونه اعتقاد دیگری غیر از این اعتقادِ فطری داشته باشند، درواقع مشرکاند؛ بدینمعنا که در کنار معبود فطری آنها معبودهایی جعلی در دلهایشان آشیانه کرده است.
1. یونس (10)، 22.
سخن دربارة جایگاه ایمان و نفی شرک بود. از دیدگاه قرآن کریم، ایمان از چنان اَصالتی برخوردار است که عمل بدون ایمان هیچ ارزشی ندارد. باور این مطلب برای ما بسیار مشکل است. ازاینرو، قرآن مسئلة کفر و شرک را بسیار حسی کرده، با بیان مثالهایی روشن و محسوس سعی دارد حقیقت آن را برای ما روشن کند. خداوند در سورة ابراهیم میفرماید:
مَثَلُ الَّذِینَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ لاَّ یَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُواْ عَلَى شَیءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعید؛(1) اعمال كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند، همچون خاكسترى است در برابر تندباد در یك روز طوفانى! آنها توانایى ندارند كمترین چیزى از آنچه را كه انجام دادهاند، به دست آورند. این همان گمراهىِ دورودراز است.
مسلماً، مقصود قرآن اعمال نیکوی کافران و رفتارهایی است که آنان امید دارند مایة سعادتشان شود، وگرنه خود نیز به اعمال بدشان امیدی ندارند. از خاکستری که به دست طوفان سپرده شود، چه چیزی برای صاحبش باقی میماند؟ یقیناً طوفان چنان ذرات آن را پخش میکند که هیچ اثری از آن باقی نمیماند و صاحب آن توانایی جمعآوری و حفظ آنها را نخواهد داشت. اعمال کافران نیز چون بر اساس ایمان نیست و از کفر سرچشمه میگیرد، ارزشی ندارد. قرآن در جای دیگر میفرماید:
أَوْ كَظُلُماتٍ فی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِه
1. ابراهیم (14)، 18.
سَحاب ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ یدَهُ لَمْ یكَدْ یراها وَ مَنْ لَمْ یجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ؛(1) یا آنکه مَثَل اینان مَثَل کسی است که در دریایی طوفانی غرق شود؛ دریایی که روی آن موجی باشد و روی آن موج، موج دیگری سوار شده باشد. دیگر نوری به درون آن دریا نمیرسد و بهگونهای به ظلمت مبتلا میشود که اگر دستش را هم بیرون آورد، آن را نمیبیند و كسى كه خدا نورى براى او قرار نداده است، نورى براى او نیست.
این چه ظلمتی است که ایشان بدان گرفتار آمدهاند؟ این ظلمتها ناشی از بیایمانی، کفر و ضلالت است و هر قدر هم که کار نیکو کنند، نفعی برای آنها نخواهد داشت.
قرآن مکرر از این مثالها زده است تا این حقیقت را به ما بفهماند که فقط خوبیِ ظاهریِ عمل، انسان را به سعادت نایل نمینماید. عملِ سعادتآفرین، عملی است که انسان را به خداوند پیوند دهد، اما عملی که انسان برای خوشایند دل خویش یا تمجید دیگران یا جلب آرای مردم انجام دهد، فایدهای برای او نخواهد داشت. اگر عملی ازسر ایمان به خدا انجام گرفت و به عالم فناناپذیر متصل گردید، برای همیشه باقی خواهد ماند و سعادت انسان را رقم خواهد زد. قرآن میفرماید: مَا عِندَكُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاق؛(2) «آنچه نزد شماست، فانى مىشود و آنچه نزد خداست، باقى میماند». نیز میفرماید: وَالَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیئاتِهِمْ وَلَنَجْزِینَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذی كانُوا
1. نور (24)، 40.
2. نحل (16)، 96.
یَعْمَلُون؛(1) «و كسانى كه ایمان آورده و كارهاى شایسته کردهاند، از گناهانشان چشمپوشی میکنیم و آنان را به بهترین اعمالى كه میکردند، پاداش مىدهیم».
خداوند به عملی که فقط رضایت و قُرب او در آن لحاظ شده است، آنچنان برکت و ارزشی عنایت خواهد کرد که برای همیشه باقی بماند و روزبهروز رشد کند و بر زیبایی آن افزوده شود. در هنگام پاداش نیز از میان اعمال مؤمن، نگاهش را به بهترین اعمال او دوخته، آنها را ملاک پاداش قرار میدهد. این وعدة خداوند در این آیات شریف است و وعدة او تخلف نمیپذیرد. او اعمال نیکوی بندة خویش را گاه دهبرابر و گاه هفتصدبرابر پاداش میدهد. البته برای این تفضل حدی معین ننموده، میفرماید: وَاللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاءُ وَاللَّهُ واسِعٌ عَلیم؛(2) «و خداوند پاداش را براى هركس بخواهد، دو یا چندبرابر مىكند و خداوند [ازنظر قدرت و رحمت] وسیع و [به همهچیز] داناست».
اما عملی که با خداوند پیوند برقرار نکند و تنها بین انسان و دل او، مریدان و حزب او و... گردش کند، در همین عالم میماند و توانایی پرواز نمییابد. گرچه ممکن است در دنیا آثاری داشته باشد، در صحنة قیامت به صاحب او خطاب میشود:
أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِكُمْ فِی حَیاتِكُمُ الدُّنْیا وَاسْتَمْتَعْتُم بِهَا فَالْیوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِی الأَرْضِ بِغَیرِ الْحَقِّ وَبِما كُنْتُمْ تَفْسُقُون؛(3) نعمتهای پاکیزة خود را در زندگی دنیایتان [خودخواهانه]
1. عنکبوت (29)، 7.
2. بقره (2)، 261.
3. احقاف (46)، 20.
صرف کردید و از آنها بهرهمند شدید. پس امروز به سزای آنکه در زمین بهناحق سرکشی میکردید و به سبب آنکه نافرمانی مینمودید، به عذاب خفتبار کیفر مییابید.
چنانکه گفتیم، از دیدگاه قرآن کریم، ایمان اَصالت دارد و عملِ بدون ایمان ارزشی ندارد. در برابر دیدگاه قرآن کریم، برخی تصور میکنند ارزشِ هر چیز وابسته به فواید عملی آن است و مرادشان هم از فایده، فقط فواید مادی و دنیوی است. این همان گرایش پراگماتیستی است که در قرن اخیر در میان فیلسوفان غربی رایج شده است و معتقدند حقانیت هر چیز از مفید بودن آن در مقام عمل مشخص میشود. ویلیام جیمز،(2) یکی از روانشناسان معروف امریکایی است که از پایهگذاران این گرایش شناخته میشود. وی در مقطعی به یک پریشانی روانی مبتلا میشود و بااینکه خود روانشناس بود، هرچه میکوشد نمیتواند آشفتگی ذهنی خویش را از بین ببرد. سرانجام به نیایش و عبادت پناه میبرد و از این طریق مشکل خویش را حل میكند. وی پس از آن کتابی نگاشته و بهترین راه درمان امراض روانی را دعا و نیایش معرفی کرده است. اما دلیل این امر را مفید بودن عبادت در معالجة انسانهای روانپریش دانسته است: «برفرض که مذهب چیزی جز اعتقاداتِ برخاسته از عواطف نسبت به دستورها و احکامی چند نباشد؛ یعنی مذهب عبارت باشد از یک سلسله پدیدههای ذهنی.
1. Pragmatism.
2. William James (1842ـ1910).
صرفنظر از واقعی بودن آنها، هنگامی که میبینیم چه اندازه بر روی نشاط و نیروی رفتار ما اثر دارد، خواهناخواه باید قبول کنیم که مذهب بزرگترین عامل زیستشناسی نوع بشر است».(1) این گرایشی پراگماتیستی است که حقانیت را وابسته به فواید دنیوی میداند. پراگماتیستها میگویند: «فرض کنیم چیزی دروغ باشد، اما اگر در مقام عمل مفید باشد، ارزش حقیقی دارد».(2)
این گرایش در بسیاری از مردم بهصورت ضعیف و شدید وجود دارد. متأسفانه چنین گرایشی در برخی از مسئولان بلندپایة کشور ما نیز بهشدت دیده میشود و میبینیم که مردم را نیز به این گرایش تشویق میکنند. با دقت در نظریات و عملکرد اینها معلوم میشود که برای آنها درست یا غلط بودن مبانی یک اعتقاد و نظریه چندان اهمیتی ندارد، بلکه فقط پیشرفت در زندگی مادی مورد توجه است.
البته تمایل به این گرایش، قدری طبیعی مینماید. انسان فرزند طبیعت است و شناختهای اولیة او، از همین امور طبیعی تحصیل شده است. درک ماورای طبیعت و دل بستن به اموری که قابل ادراک حسی نیست، امری فراتر از افق مادی است. این در حالی است که مادیگرایی مقتضای طبیعت مادیِ انسان است. این مشکل در اقوام انبیای گذشته نیز بهطور جدی به چشم میخورد. با مرور داستان بنیاسرائیل بهخوبی میتوان شدت گرایش این قوم را به امور مادی مشاهده کرد. داستان بنیاسرائیل داستانی بَس عبرتآمیز است. از همین روست که قرآن از هر داستانی آن را بیشتر تکرار نموده، جزئیات آن را بهتفصیل نقل میکند. اهمیت داستان این قوم آنگاه بیشتر
1. ویلیام جیمز، دین و روان، ترجمة مهدی قائنی، ص192.
2. ر.ک: همو، پراگماتیسم، ترجمة عبدالکریم رشیدیان، سخنرانی ششم.
میشود که به نقل از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) میشنویم: لَتَتَّبِعُنَّ سَنَنَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ شِبْراً بِشِبْرٍ وَذِرَاعاً بِذِرَاعٍ حَتَّى لَوْ دَخَلَ أَحَدُهُمْ فِی جُحْرِ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوه؛(1) «قطعاً شما از روشها و سنتهای کسانی که پیش از شما بودند، وجب به وجب و ذراع(2) به ذراع پیروی میکنید. حتی اگر یکی از آنها در لانة سوسماری رفته باشد، شما هم میروید».
بنیاسرائیل فرزندان حضرت یعقوب(علیه السلام) بودند و داستان ورود ایشان به سرزمین مصر به زمان عزیزیِ حضرت یوسف(علیه السلام) در آن سرزمین بازمیگردد. هنگامی که حضرت یوسف(علیه السلام) در مصر به مقامی شبیه به سلطنت رسید و قدرت مصر را در اختیار گرفت، پدر و برادران خویش را به آن سرزمین آورد و ایشان در آنجا ساکن شدند. بعد از گذشت مدتی، فرعونی که ایمان آورده بود، از دنیا رفت و جانشینان او همان مسیر شرک را دنبال کردند و بهتدریج، ارزشهایی را که حضرت یوسف(علیه السلام) تعلیم داده بود، به دست فراموشی سپردند. قرآن کریم در داستان مؤمنِ آل فرعون(3) به این نکته اشاره میفرماید. سرانجام، بازهم روحیة شرکآمیز بر مردم مصر حاکم شد و عملاً فرعونپرست شدند؛ بدینمعنا که در مقابل فرعون به خاک
1. ابنأبىالحدید معتزلى، شرح نهج البلاغة، ج9، ص286؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج23، ص165.
2. ذراع، واحد اندازهگیریِ طول و فاصلة بین آرنج تا نوک انگشت میانی است. ابنمنظور میگوید: الذِّراعُ: ما بین طرَف المِرْفق إِلى طرَفِ الإِصْبَع الوُسْطى. (ر.ک: محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، مادة «ذرع»).
3. مؤمن آل فرعون مردی است که خداوند هفده آیه از کتاب کریم خویش را به داستان او اختصاص داده است. قرآن کریم از او بهعنوان «مؤمن من آل فرعون» یاد کرده است و در آیات 28 تا 45 سورة غافر (مؤمن) از دفاع جانانة او از حضرت موسی(علیه السلام) و خنثی شدن توطئة ترور حضرت موسی† توسط او سخن میگوید. از نکاتی که وی به قوم خویش یادآوری مینماید، داستان یوسف و فراموشی تعلیمات اوست: وَلَقَدْ جَاءَكُمْ یُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فىِ شَكٍّّ مِّمَّا جَاءَكُم بِه حَتىَّ إِذَا هَلَكَ قُلْتُمْ لَن یَبْعَثَ اللَّهُ مِن بَعْدِهِ رَسُولاً كَذَالِكَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُّرْتَابٌ؛ «پیش از این یوسف دلایلی روشن براى شما آورد، ولى شما همچنان در آنچه او براى شما آورده بود، تردید داشتید. زمانى كه از دنیا رفت، گفتید: هرگز خداوند بعد از او پیامبرى مبعوث نخواهد كرد! اینگونه خداوند هر اسرافكارِ تردیدكنندهاى را گمراه مىسازد» (غافر، 34).
میافتادند و امر او را واجبالإطاعة میدانستند. با بعثت حضرت موسی(علیه السلام) و تلاشهای وی، بهتدریج بسیاری از بنیاسرائیل به او ایمان آوردند و نهایتاً، فرعونیان مغلوب و در رود نیل غرق شدند. بنیاسرائیل در میانة راهِ هجرت از مصر، به مردمی بتپرست برخورد کردند که در منطقهای سرسبز و خوشآبوهوا به بتپرستی مشغول بودند. آنها برای خود بتهای زیبایی ساخته بودند و در خلال مراسم پرستش، به پایکوبی و اختلاط و خوشگذرانی مشغول میشدند. بنیاسرائیل با دیدن این منطقة خوشآبوهوا، بتهای رنگارنگ و مراسم جذاب آنها، پیش موسی آمدند و گفتند: یا مُوسَى اجْعَل لَّنَا إِلَـهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَة؛(1) «ای موسی، براى ما معبودى قرار ده، همانگونه كه آنها معبودانی دارند!»
حضرت از سخن آنها ناراحت شد و آنان را نصیحت و دعوت به توبه کرد. این هوس در دل بنیاسرائیل ماند، تا زمانی که حضرت موسی(علیه السلام) چهل روز بنیاسرائیل را ترک کرد و به میقات رفت. سامری این فرصت را غنیمت شمرد و از آنان خواست تا طلاهای خویش را نزد او بیاورند تا آن خدایی را که آرزو داشتند برایشان بسازد. آنان نیز طلاهای خود را آوردند و ذوب کردند و سامری برایشان خدایی زرین و گوسالهمانند ساخت!
باز بنیاسرائیل در جای دیگری از موسی(علیه السلام) میخواهند که خدای خویش را آشکارا به آنها نشان دهد. حتی بعد از همة آن معجزاتی که با چشم خویش از موسی(علیه السلام) دیده بودند، شرط ایمان آوردن به او را چنین رؤیتی قرار میدهند. قرآن سخن ایشان را اینگونه نقل میفرماید: یا مُوسىَ لَنْ نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَة؛(2) «اى موسى، ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، مگر اینكه خدا را آشكارا ببینیم».
1. اعراف (7)، 138.
2. بقره (2)، 55.
گرایش به طبیعت و محسوسات، گرایشی طبیعی است. انبیا همواره میکوشیدند تا مردم را متوجه ماورای طبیعت کنند و به آنها بفهمانند که خداوند جسم نیست. بنیاسرائیل چنین روحیهای داشتند. طبعاً با وجود چنین روحیهای، چندان جایی برای مسائل معنوی و ماورایی باقی نخواهد ماند. اگر به چنین کسانی گفته شود: خداوند در برابر اعمال صالح به شما پاداش خیر عطا میکند، گمان میبرند معنای این سخن، باران بیشتر، فراوانی محصولات و اموری از این قبیل است. اینان وجود آخرت و بهشت را جدی نمیگیرند. البته ناگفته نماند که باور این حقایق نیز کار آسانی نیست و فقط در میدان سخت امتحان است که خداباورانِ واقعی مشخص میشوند. واقعاً اگر ما به سختیِ فقر، مرض و بیهویتیِ اجتماعی مبتلا شده، حقیقتاً طعم سختی آنها را بچشیم و در چنین شرایطی به ما بگویند: پایان این سختیها بهشتی است که خداوند دربارة آن میفرماید: لَهُمْ غُرَفٌ مِّن فَوْقِهَا غُرَفٌ مَّبْنِیَّةٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَار؛(1) «غرفههایى در بهشت دارند كه بر فراز آنها غرفههاى دیگرى بنا شده، از زیرشان نهرها جارى است»، آیا این پاداش خداوند برای ما ارزش بیشتری دارد، یا اینکه اکنون حسابی بانکی با سرمایهای فراوان، همراه با انواع و اقسام خوردنیها و نوشیدنیها را در اختیارمان قرار دهند؟ اگر ـ نعوذ بالله ـ ما به مرضی مبتلا شویم که پزشکان از معالجة آن اظهار عجز کرده، بهگونهایکه از درمان آن نومید شویم، ناگهان با پزشکی ملاقات کنیم که توانایی درمان ما را داشته، بهخوبی از عهدة آن برآید، آیا این بهبود برای ما ارزش بیشتری خواهد داشت، یا سخن خداوند که میفرماید: لَّهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَهُمْ فیها خالِدُون؛(2) «براى آنان همسرانى پاك و پاكیزه است و
1. زمر (39)، 20.
2. بقره (2)، 25.
جاودانه در آن خواهند بود»؟ یا اینکه میفرماید: أَنْهَارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِین؛(1) «نهرهایى از شراب [طهور] كه مایة لذت نوشندگان است»؟
بسیار اندکاند کسانی که حاضر باشند همة این سختیها را داوطلبانه تحمل کرده، تنها طالب رضای خداوند باشند.
در برابر ایمانگرایی، انحراف فکریِ دیگری به چشم میخورد که امروزه بسیار رایج است و میتوان آن را از قبیل مهارتآمیزترین حیلههای ابلیس دانست. ملیگرایی به معنای منحصر دانستن ارزش در امور ملی است. در این زمینه، چنین تبلیغ میشود که ارزش فقط به وطن، ملت، آبا و اجداد است و سخن گفتن از خدا، اسلام و مذهب اهمیتی ندارد. عجیب این است که در جامعة اسلامی و انقلابی ما و در جامعهای که بنیانگذار انقلاب اسلامی آن، هیچگاه واژة اسلام از کلامش نمیافتاد، کسانی به بهانة پیروی از او این سخنان را بر زبان میآورند که دیگر زمان سخن گفتن از تبلیغ اسلام گذشته است و باید ارزشهای عام انسانی را تبلیغ کنیم! آیا این چیزی است كه خدا و رسول او از ما میخواهند؟ آیا این چیزی است که امام(رحمه الله) به دنبال آن بود و هزاران انسان شریف با خون خویش آن را فریاد زدند؟ ارزشهای عام انسانی در میان بتپرستها و دیگر گروهها و فرقهها نیز تبلیغ میشود. پس جایگاه ایمان کجاست؟ همان ایمانی که بر اساس آموزههای قرآنْ ریشة همة ارزشهاست و هر چیز دیگری در سایة آن ارزش پیدا میکند. آیا این رواست که به نام پیروی از خط امام و ولایت
1. محمد (47)، 15.
گفته شود: ما امروز از اینگونه مسائل فراتر رفتهایم؟ درحقیقت باید گفت اینان از اوهام و خیالات خویش فراتر نرفتهاند.
از کسانی که مبلّغ ملیگرایی شده، به ایرانی بودن خویش افتخار میکنند، باید پرسید: مگر شما به اختیار خویش در ایران متولد شدید؟ آیا تولد اجباری در یک سرزمین هنر محسوب میشود؟ اگر ایران معیار ارزش است، مرز این معیار از کجاست تا به کجا و چگونه تعیین میشود؟ چگونه این ملاک به دست آمده است؟ اگر آبا و اجداد کسی فضلی تحصیل کرده باشند، به حساب فرزندان آنها نوشته میشود؟ هرکسی مسئول کار خویش است و باید ببیند خود چه تحصیل کرده و عمر خود را در کسب چه ارزشی مصرف نموده و به چه چیز یا چه کسی دل بسته است و به عشق چه چیزی یا چه کسی میکوشد و در حیات خویش از کدام ارزشها حمایت میکند.
آنان که سخن از پیروی خط امام(رحمه الله) به میان میآورند، آیا این فرمایش امام(رحمه الله) را نشنیدهاند که میفرمود: «ملیگرایی اساس بدبختی مسلمین است؟»(1) جالب اینجاست
1. ایشان در ادامه میفرمایند: «برای این است که این ملیگرایی، ملت ایران را در مقابل سایر ملتهای مسلمین قرار میدهد، و ملت عراق را در مقابل دیگران و ملت کذا را در مقابل کذا. اینها نقشههایی است که مستعمرین کشیدهاند مسلمین با هم مجتمع نباشند». (صحیفة امام، ج 13، ص 83)
همچنین برای نمونه به عبارات زیر توجه کنید:
«ولهذا، ما مکرّر این معنا را گفتهایم که این قضیهای که شاید صحبتش در همه جا هست که ملت ایران ـ مثلاً ـ جدا، ملت عراق جدا، هر کدام یک عصبیّتی برای او داشته باشند و حتی به اسلام کار نداشته باشند، به ملت و به ملیّت کار داشته باشند، این یک امر بیاساسی است که در اسلام بلکه مُضادّ با اسلام است. اسلام در عین حالی که وطن را ـ آنجایی که زادگاه است ـ احترام میگذارد، لکن مقابل اسلام قرار نمیدهد. اساس، اسلام است. اینها دیگر بقیهاش فرعند». (صحیفة امام، ج 13، ص 166)
«آن چیز مهمی که دول اسلامی را بیچاره کرده است و از ظل قرآن کریم دارد دور میکند، آن قضیه نژادبازی است. این نژاد ترک است، باید نمازش را هم ترکی بخواند! این نژاد ایران است باید الفبایش هم چه جور باشد! آن نژاد عرب است، عروبت باید حکومت کند نه اسلام! نژاد آریایی باید حکومت کند نه اسلام! نژاد ترک باید حکومت کند نه اسلام! این نژادپرستی، که در بین آقایان حالا دارد رشد پیدا میکند و زیاد میشود و دامن میزنند به آن، تا ببینیم به کجا برسد. این نژادپرستی که یک مسئله بچگانه است در نظر، و مثل اینکه بچهها را دارند بازی میدهند، سران دول را دارند بازی میدهند: آقا تو ایرانی هستی! آقا تو ترک هستی! آقا تو نمیدانم اندونزی هستی! آقا تو چه هستی! آقا تو کجایی هستی! باید مملکت خودمان را چه بکنیم! غافل از آن نکته اتکایی که همه مسلمین داشتند. افسوس! افسوس! که این نکته ـ نقطه اتکا را از مسلمین گرفتند و دارند میگیرند، و نمیدانم به کجا خواهد منتهی شد. همین نژادبازی که اسلام آمد و قلم سرخ روی آن کشید، و مابین سیاه و مابین سفید، مابین ترک و مابین عجم، مابین عرب و مابین غیر عرب هیچ فرقی نگذاشت، و فقط میزان را تقوا، میزان را از خدا ترسیدن، تقوای واقعی، تقوای سیاسی، تقواهای مادی، تقواهای معنوی، میزان را اینطور قرار داد انَّ اکرَمَکمْ عِنْدَ اللهِ اتقیکم. ترک و فارس ندارد، عرب و عجم ندارد، اسلام نقطه اتکاست. قضیه نژادبازی یک ارتجاعی است». (صحیفة امام، ج1، ص378)
«در اسلام که ما هم دنبال آن هستیم قضیه نژاد و نژادپرستی مطرح نیست». (صحیفة امام، ج7، ص140)
«آن که مصالح مردم را میخواهد، آن اسلام است. آن که خط بطلان کشیده است بر اختلاف نژادی، آن اسلام است. آن که مابین هیچ نژادی فرق نمیگذارد و همه را میگوید که باید تقوا داشته باشید و آن چیزی که میزان است تقواست، نه رنگ ست و نه نژاد است و نه کشور است و نه هیچ چیز، آن اسلام است». (صحیفة امام، ج18، ص420)
«ما میگوییم تا شرک و کفر هست، مبارزه هست. و تا مبارزه هست، ما هستیم. ما بر سر شهر و مملکت با کسی دعوا نداریم. ما تصمیم داریم پرچم "لا اله الا الله" را بر قلل رفیع کرامت و بزرگواری به اهتزار درآوریم». (صحیفة امام، ج21، ص74)
«ما "ملیت" را در سایه تعالیم اسلام قبول داریم... ملت، ملت ایران است، برای ملت ایران هم، همه جور فداکاری میکنیم، اما در سایه اسلام است؛ نه اینکه همهاش ملیت و همهاش گَبْریَّت! ملیت، حدودش حدود اسلام است، و اسلام هم تأیید میکند او را،. ممالک اسلامی را باید حفظ کرد، دفاع از ممالک اسلامی جزء واجبات است؛ لکن نه اینکه ما اسلامش را کنار بگذاریم، و بنشینیم فریاد ملیت بزنیم و "پان ایرانیسم"». (صحیفة امام، ج10، ص117)
«آقای رئیسجمهور افرادی که به درد جامعه اسلامی ما بخورد، به درد مکتب ما بخورد باید تهیه کند، معرفی کند؛ یعنی، نخستوزیر را [که] او تهیه میکند باید یک شخصی باشد که همه آن صفاتی که من گفتهام درش باشد. از اینکه در رأس همه صفات، مکتبی بودن است. فکر بکنید؛ فکر مکتب اسلام. درصدد باشد که اسلام را تقویت بکند. درصدد باشد که احکام اسلام را پیاده بکند، نه درصدد این باشد که ملیت را احیا بکند. آنهایی که میگویند: "ما ملیت را میخواهیم احیا بکنیم"، آنها مقابل اسلام ایستادهاند.
اسلام آمده است که این حرفهای نامربوط را از بین ببرد. افراد ملی به درد ما نمیخورند، افراد مسلم به درد ما میخورند. اسلام با ملیت مخالف است. معنی ملیت این است که ما ملیت را میخواهیم، ملیت را میخواهیم، و اسلام را نمیخواهیم. آن مردِکه در خارج گفت که اول من ایرانی هستم، ملی هستم، دوم ایرانی هستم، سوم اسلام[ی]. این اسلام نیست، تو سوم هم اسلامی نیستی». (صحیفة امام، ج13، ص72)
که نخستوزیر دولت موقت در اوایل انقلاب اسلامی ایران تصریح میکرد: «فرق من با امام این است که امام ایران را برای اسلام میخواهد، ولی من اسلام را برای ایران میخواهم»! دستکم، او عقیدهاش را صادقانه ابراز میکرد و مانند گروهی، آن را در پردة نفاق نمیجست. حقیقتاً، نقطة اصلی اختلاف مکتب امام(رحمه الله) با ملیگراها همین مسئله بود. آیا ما باید اسلام را حذف کرده، بگوییم: تنها ایران هدف ماست؟ آیا نام این کار را میتوان بندگی خدا و اطاعت از دین گذاشت؟ آیا این کار حفظ ارزشهای جمهوری اسلامی است، یا بازگشت به جاهلیت اُولی؟! به کجا میرویم؟
این تفکرات ریشه در همان عملزدگیِ مادی دارد که در برخی از دولتهای پس از انقلاب هم بهشدت از طرف برخی مسئولان ترویج میشد و هنگامی که به آنها تذکر داده میشد فلان ارزش اسلامی در حال نابودی است، میگفتند: اجازه دهید مدیران کار خود را انجام دهند. مهم استفاده از تخصص آنهاست! روحیة عملگراییِ مادی، انسان را به آنجا میرساند که غیر از آثار مادی دیگر چیزی نبیند و سایر امور را چیزی جز تشریفات نداند.
شنیدن چنین افکاری این نکته را برای انسان روشن میسازد که چرا حضرت زهرا(علیها السلام) برای بیان محتوای اسلام، سخن خویش را با تأکید بر ایمان آغاز نموده، میفرمایند: جَعَلَ اللهُ الإیمانَ تَطهِیراً لَكُمْ مِن الشِّرْك؛ «خداوند ایمان را برای تطهیر شما از شرک قرار داد»؛ و با بیان حرمت شرک به پایان رسانده، میفرمایند: وَحَرَّمَ الشِّركَ إخلاصاً لَهُ فِی الرُّبُوبِیَّة؛ «و خداوند شرک را به خاطر اخلاص شما در اعتقاد به ربوبیت او حرام کرد». این چینشی که حضرت انتخاب نمودهاند، بدین سبب است که حقیقتاً آغاز و انجام دین چیزی جز این نیست و سایر منافعی که عاید مؤمنان
میشود، همه، آثار و برکاتی است که به اذن خداوند به دنبال این فوز عظیم، یعنی ایمان، جاری میشود و در مقابل آن اصلاً قابل اعتنا نیستند.
حضرت زهرا(علیها السلام) بعد از مسئلة ایمان، به حکمت تشریع نماز اشاره کرده، میفرمایند: وَالصَّلاةَ تَنْزِیهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْر؛ «و [خداوند] نماز را برای پاک کردن شما از کبر و خودبزرگبینی قرار داده است».
حضرت زهرا(علیها السلام) حکمت تشریع نماز را پاکسازیِ دل از تکبر بیان فرمودند. سؤالی که ممکن است در اینجا به ذهن خطور کند، این است که علیرغم وجود صفات مذموم فراوان، چگونه است که صفت کبر تا این اندازه اهمیت یافته است که برجستهترین ویژگیِ نماز، پاک کردن دل از کبر شمرده شده است؟ مگر کبر تا چه اندازه اهمیت دارد که امری چون نماز برای زدودن آن از قلب تشریع شده است؟ نمازی که در تمام شرایع بر آن تأکید شده و به همة انبیای الهی سفارش شده است؛ حتی حضرت عیسی(علیه السلام) هنگامی که در گهواره به سخن میآید، از سفارش خداوند به نماز سخن به میان آورده، میفرماید: وَ جَعَلَنی مُبارَكاً أَینَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانی بِالصَّلاةِ وَالزَّكاةِ ما دُمْتُ حَیّا؛(1) «و مرا هرجا كه باشم، وجودى پربركت قرار داده و تا زمانى كه زندهام، مرا به نماز و زكات توصیه كرده است».
1. مریم (19)، 31.
مگر کبر چه اندازه خطرناک است که چنین عبادتی عظیم و فراگیر برای مبارزة با آن تشریع شده است؟ پاسخ این سؤال را باید از دقت در راهی یافت که انسان را به سعادت ابدی ـ که همان تقرب به خداست ـ میرساند. در جای خود ثابت شده است که تنها راه رسیدن به سعادت ابدی، بندگی خداست و ما در اینجا این نکته را بهعنوان «اصل موضوع»(1) میپذیریم. نکته اینجاست که آنچه با این هدف تضاد دارد، احساس بزرگی کردن است. بندگی، اِعلام این واقعیت است که من هیچچیز از خود ندارم (عَبْدًا مَّمْلُوكًا لاَّ یَقْدِرُ عَلَى شَیء؛(2) «بندة مملوكى را كه قادر بر هیچچیز نیست»؛ لا یَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَلا ضَرّاً وَلا مَوْتاً وَلا حَیاةً وَلا نُشُورا؛(3) «برای خود نه نفعی و نه ضرری را مالک است و نه مرگی و نه حیاتی و نه زنده شدن دوبارهای را»)، اما زبان حال متکبر گویای این توهم است که من موجودی بسیار بزرگ و با کمالاتِ فراوانم و شایستة من نیست که در مقابل کسی سر خم کنم! اگر این صفت در نفس انسان بهصورت مَلَکه درآید، انسان حتی در برابر خداوند هم حاضر نیست سر خم کند؛ درحالیکه یگانه راه سعادت او ابراز نهایت خضوع در برابر خداوند است.
روزی بزرگان یکی از قبایل عرب که از طوایف ثروتمند و متشخص سرزمین حجاز محسوب میشدند، خدمت پیامبر گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) رسیده، پیشنهاد کردند: «ما آمدهایم که اسلام بیاوریم و جان و مال خود را در اختیار شما بگذاریم، به این شرط که سجده نماز را از ما بردارید». آنان در شأن خویش نمیدیدند که روی خاک بیفتند
1. اصول موضوعه گزارههایی هستند که اثبات مسائل یک علم بدانها وابسته است، اما اثبات آن گزارهها در علم دیگری به بحث گذاشته میشود و در این علم، فقط استخدام میشوند، ولی آنها را اثبات نمیکنند.
2. نحل (16)، 75.
3. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج21، ص319.
و این کار برای آنان بسیار سنگین بود. پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمودند: لا خَیرَ فِی دِینٍ لَیسَ فِیهِ رُكُوعٌ وَسُجُود؛(1) «در دینی که رکوع و سجود ندارد، خیری نیست».
در نهاد چنین انسانهایی، چنان روح خودبزرگبینی ریشه دوانده است که حاضرند اموال خویش را ببخشند و جان خویش را در معرض خطر قرار دهند و بدان افتخار کنند، اما از گمانِ دروغینِ خودبزرگبینی خویش دست برندارند و روی خاک افتادن در برابر خداوند را در شأن خود ندانند!
تکبر همان بیماری و مرضی است که ابلیس را بعد از ششهزار سال عبادت، محکوم به رانده شدن از درگاه الهی کرد.(2) عجیب این است که امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرمایند: لا یُدْرَى أَمِنْ سِنِی الدُّنْیا أَوْ مِنْ سِنِی الآخِرَةِ؛(3) «معلوم نیست این ششهزار سال بر اساس سال دنیاست [که 365 یا 355 روز است]، یا بر اساس سالهای آخرتی است [که هر روز آن پنجاههزار سال دنیاست]». البته بر اساس سالهای دنیوی هم که باشد، عمری بسیار طولانی و عجیب است، تا چه رسد به اینکه بر اساس سالهای آخرتی باشد. ابلیس چنان در عبادت غرق بوده که به صفوف فرشتگان و ملائکه پیوسته بود. ازاینرو، هنگامی که ملائکه به سجده مأمور شدند، این امر، شامل ابلیس هم شد، اما او نپذیرفت و گفت: أَنَا خَیرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طین؛(4) «من از او بهترم. مرا از آتش آفریدهاى و او را از گِل!»
1. همان، ج18، ص203.
2. برای مطالعة بیشتر، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، زنهار از تکبر (شرح خطبة قاصعة نهج البلاغه).
3. نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبة 192.
4. اعراف (7)، 12.
اگر بخواهیم به زبان متکبرانِ امروزی کلام ابلیس را ترجمه کنیم، باید بگوییم: این امر شما توجیه عقلایی ندارد! کسی که کوچکتر است، باید خضوع کند، اما من از آتش خلق شدهام و آتش شریفتر از خاک است. پس من از آدم شریفترم! ابلیس چنین قیاسی کرد و برای سرپیچی خود، استدلال آورد، اما غافل بود از اینکه اطاعت از خدا، خضوع در مقابل موجود کامل و عظیمی است که کاملتر از آن را نمیتوان فرض کرد. در جایی هم نقل نشده است که پیش از این، ابلیس در طول این ششهزار سال گناهی مرتکب شده باشد. وی بعد از همة آن عبادتها، یک گناه کرد و آن این بود که در برابر امر خداوند مبنیبر سجدة بر آدم، سرپیچی کرده، گفت: من این کار را نمیکنم! چگونه این یک گناه موجب رانده شدن او از درگاه الهی و نادیده گرفته شدن ششهزار سال عبادت وی شد؟ باز اگر این سؤال را به زبان امروزی بخواهیم طرح کنیم، باید بگوییم: این چه عدالتی است که خداوند ششهزار سال عبادت ابلیس را به خاطر یک گناه یکلحظهای نادیده میگیرد؟ اما باید بدانیم که افعال الهی به دور از این سطحینگریهاست. سرنوشت ابلیس به خاطر این یک گناه چنین رقم نخورد، بلکه این عصیان و استنکاف او از سجده، نشانة این است که وی از ابتدا چنین بنایی نداشته است که همة اوامر خداوند را اطاعت کند. تکبرش سرانجام او را به آنجا رساند که در برابر خداوند بایستد و نهایتاً جبههای در برابر او شکل دهد.
نشانة ورودِ ایمانِ حقیقی به قلب آدمی این است که خداوند را واجبالاطاعة دانسته، تصمیم دارد تمام دستورات الهی را اطاعت نموده، چونوچرا نکند. اگر کسی همة اوامر خدا را بپذیرد و فقط یک امر را قبول نکند، ایمان او پذیرفتنی نیست. در
اسلام، ایمانی که حتی یک استثنا داشته باشد، مقبول نیست، بلکه ایمان باید مطلق باشد و ایمان مقید با کفر مطلق برابر است. قرآن میفرماید:
إِنَّ الَّذینَ یَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَیُریدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَینَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَیَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْض وَ یریدُونَ أَنْ یتَّخِذُوا بَینَ ذلِكَ سَبیلاً * أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنا لِلْكافِرینَ عَذاباً مُهینا؛(1) همانا كسانى كه خدا و پیامبرانِ او را انكار مىكنند و مىخواهند میان خدا و پیامبرانش جدایی بیندازند، مىگویند: به بعضى ایمان مىآوریم و بعضى را انكار مىكنیم. آنها مىخواهند در میان این دو، راهى براى خود انتخاب كنند. آنها كافران حقیقىاند و براى كافران، مجازات خواركنندهاى فراهم ساختهایم.
اگر کسی یکی از حقایق یا ضروریات اسلام را ازروی علم انکار کند، بهمنزلة انکار همة اسلام است؛ زیرا اگر کسی به خاطر خدا اسلام را بپذیرد، چون همة احکام اسلام ازطرف خداوند صادر شده است، باید همة آن را بپذیرد. با نپذیرفتن یک حکم، معلوم میشود پذیرفتن سایر احکام نیز فقط به خاطر خداوند نبوده است، بلکه معیار و ملاکهای دیگری مانند تنآسانی، نداشتن تضاد با هوای نفس و جز اینها در کار بوده است. روح ایمان در قلب چنین انسانی وجود ندارد. حالت انسان در برابر خداوند از دو حالت خارج نیست: یا تمام اوامر الهی در نزد او پذیرفته شده است، یا چنین نیست. بنابراین، یک طرف، ایمان است و یک طرف، کفر. ایمان 99 درصد با بیایمانی تفاوتی نمیکند.
1. نساء (4)، 150ـ151.
ممکن است کسی در طول عمر خویش یک بار هم نماز نخواند، یا حتی در طول عمر خود یک بار هم به حکم خدا عمل نکند، اما با اظهار شرمندگی، در برابر خداوند بگوید: من انسانی تنبل هستم، یا شهوت بر من غالب شده است، یا چیزهایی ازایندست؛ اما معتقدم حکم خدا واجبالاطاعة است. من شرمندهام و امید دارم توفیق توبه نصیبم شده، گذشتة خویش را جبران کنم. چنین روحیهای کفر محسوب نمیشود، گرچه عمل او معصیت است. کفر آن وقتی است که انسان به حکم خدا اعتراض داشته، آن را نپذیرد؛ مانند کسی که ازروی اعتراض و سبک شمردن، نه برای پرسیدن و فهمیدن، دربارة حکم اوقات نماز بگوید: چه فرق میکند که انسان پیش از طلوع آفتاب نماز بخواند، یا بعد از طلوع آفتاب؟ آنچه کفرآور است، نپذیرفتن حکم خدا و سر باز زدن از آن است. سخن ابلیس كه گفت: لَمْ أَكُن لِّأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُون؛(1) «من آن نیستم که براى بشرى كه او را از گِلی خشک، سیاه و بدبو آفریدهاى، سجده کنم»، بدینمعناست که خداوند نباید چنین کاری میکرد و امر او معقول نبود! با این کار، تکبر پنهانش را آشکار کرد. با آشکار شدن تکبرِ قلبیِ ابلیس در برابر مالک خویش، خداوند فرمود: فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِیم * وَإِنَّ عَلَیكَ اللَّعْنَةَ إِلَى یَوْمِ الدِّین؛(2) «از صف آنها (فرشتگان) بیرون رو، كه تو [از درگاه ما] رانده شدهاى و لعنت [و دورى از رحمت حق] تا روز قیامت برای تو خواهد بود!»
بعد از سرپیچی ابلیس، قرآن میفرماید: وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِین؛(3) «و او از کافران بود».
1. حجر (15)، 33.
2. حجر (15)، 34ـ35.
3. بقره (2)، 34.
برخی از علمای ادبیات واژة «کان» را در این آیه به معنای «صار» دانستهاند.(1) لذا معنای آیه این خواهد بود: «و ابلیس از کافران شد». اما نیازی به این تأویل نیست و معنای اصلی «کان»، یعنی «بود»، نهتنها اشکالی ندارد، بلکه بسیار مناسب است. پس معنای آیه این خواهد بود: «ابلیس از کافران بود»؛ بدینمعنا که وی قلباً چنین احکامی را قبول نداشت و در دل خویش این حقیقت را نپذیرفته بود که هرچه خداوند امر کند باید پذیرفت. ازاینرو، هنگامی که به سجده مأمور شد، با اظهار تکبر و بزرگبینی گفت: «من سجده نمیکنم»! مشکل او فقط عمل نکردن به دستوری از دستورات الهی نبود، بلکه این سخن او حاکی از کفرش بود. گاه در اشعار و موعظهها گفته میشود: «ابلیس به خاطر ترک یک سجده به این روز افتاد»! اما واقعیت این است که مشکل او فقط ترک یک سجده نبود. کم نیستند کسانی که سالها نماز را ترک کرده، سر به سجده نمیگذارند، اما توفیق توبه پیدا کرده، برمیگردند. مشکل ابلیس استکبار و خودبزرگبینیِ احمقانهای بود که شدت آن را بهخوبی میتوان از کلام او فهمید: لم أَكُن لأَسْجُد؛(2) «من آن نیستم که سجده کنم».
تعبیر او بسیار تعبیر مغرورانهای است. این روحیة کافریِ او بود که سبب خروج او از درگاه خداوند و لعن ابدیاش شد، نه ترک یک سجده. درحقیقت، ابلیس به خاطر ترک ایمان ملعون ابدی شد.
مراتبی از این روحیه، ممکن است در ما نیز وجود داشته باشد. از نشانههای این صفت زشت این است که انسان متکبر توانایی تحمل کمترین بیاحترامی را نداشته، گاه تکلیفی واجب را به خاطر اندکی ناراحتی ترک میکند. البته برخیها اندوختة
1. ر.ک: الزبیدی، تاج العروس، ج18، ص490.
2. حجر (15)، 33.
فراوانی از این رذیله را در دل خود دارند و برخیها کم، اما اندکی از این صفت زشت نیز خطرناک است؛ بهخصوص که این صفت مانند بذر گیاه، رشد میکند و بهتدریج همة دل آدمی را فرامیگیرد.
همانگونه که گفتیم: برای انسان راه سعادت ابدی، بندگی خداست و از همین روست که قرآن کریم، عبادت را هدف پروردگار عالم از خلقت انس و جن بیان میکند: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون؛(1) «من جن و انس را نیافریدم، جز براى اینكه عبادتم كنند [و از این راه تكامل یابند و به من نزدیك شوند]».
عبادت، نهایت اظهار کوچکی و تواضع در برابر خداست و بزرگترین دشمن این هدف خودبزرگبینی است. در عالم خلقت، کسی به فضیلت رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) نمیرسد، اما ایشان نیمهشب از محل خواب خویش برمیخیزد و درحالیکه دستهای خویش را بهسوی آسمان بلند کرده و اشک از چشمانش سرازیر است، از خداوند درخواست مینماید: اللَّهُمَّ وَلا تَكِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَینٍ أَبَدا؛(2) «پروردگارا، و هرگز بهاندازة چشمبرهمزدنی مرا به خود وامگذار!»
او چه معرفت و شناختی از خداوند دارد که اینچنین در پیشگاه او فروتنی میفرماید؟ کسانی که شاهد نماز خواندن مرحوم آیتالله بهجت(رحمه الله) بودند، میدیدند که چگونه خاضعانه نماز میخواند و حتی هنگام گفتن سلامِ نماز بغض گلویش را گرفته، نمیتوانست سلامش را بهآسانی ادا کند. مسلماً، اولیای خدا از معرفتی برخوردار بودند که عقلِ رشدنایافته، توان درکش را ندارد.
1. ذاریات (51)، 56.
2. علیبنابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج2، ص75.
دستیابی به مقام قُرب الهی و نزدیک شدن به آن جایگاه عظیم، مستلزم درک عظمت و کبریایی پروردگار عالم و کوچکی و ذلت بنده است. ما باید فقر خود را درک کنیم، تا بهتدریج به مقام قرب الهی نزدیک شویم. بدین منظور، باید سعی خویش را بر ریشهکن نمودن تکبر متمرکز کرده، دل را متواضع پرورش دهیم. بهترین راهکاری که خدای متعال برای نیل بندگان خویش به این هدف ارائه فرموده، «نماز» است. انسان باید روزی چند روزی چند بار روی خاک بیفتد و پیشانی خویش را که شریفترین عضو بدن است، روی خاک گذاشته، نهایت فروتنی و خواری را در خود مجسم کند. چرا؟ تَنْزِیهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْر؛ برای پاک شدن از زشتی تكبر؛ برای رسیدن به کمال و سعادت ابدی که فقط در سایة فروتنی در پیشگاه الهی حاصل میشود. تا زمانی که اندکی کبر، گوشة دل انسان را اشغال کرده باشد، امکان رسیدن به آن مقام وجود ندارد.
در روایاتی از پیشوایان معصوم(علیهم السلام)، کبر و حسد و حرص، ریشههای کفر معرفی شدهاند.(1) این بدان معناست که اگر این صفات در قلب انسان ریشه کرده باشد، بهتدریج، جوانه زده، ساقه و شاخ و برگ آن میروید و ثمر میدهد و ثمرهاش کفر خواهد بود! از نتایج تکبر این است که انسانْ بیپروا سخنان متکبرانه بر زبان رانده، اِبایی از آن ندارد، مانند آنچه از متکبران امروزه شاهد هستیم که میگویند: بر انسان لازم نیست هرچه خدا گفت قبول کند. انسان خود دارای عقل است و توانایی تشخیص راه سعادت خویش را دارد.
1. محمدبنعلیبنبابویه، الأمالی، ص419، ح7.
پیامبر 1400 سال پیش مطابق شرایط و فرهنگ آن زمان سخنانی گفته است که برخی از آنها درست و برخی هم نادرست است و به نقد و بررسی نیاز دارد! با چنین روحیهای است که تحت عنوان «نقدپذیری قرآن»، علیه قرآن قلم زده، مینویسند: «ما میتوانیم بر اساس نتایجی که از علم به دست میآوریم، قرآن را نقد کرده، آنچه را که علم تأیید میکند، بپذیریم و آنچه را که علم تأیید نمیکند، کنار بگذاریم»! این سخنان ثمرة تكبر است. هیچ بعید نیست که اگر روحیة تمام شخصیتهایی که جبهة کفر و گمراهی را رهبری کردند، بررسی شود، این نتیجه به دست آید که عامل اصلی در انحرافشان همین خودبزرگبینی و کبر بوده است.
حال که این صفت تا این اندازه دارای اهمیت است، آیا حکیمانه نیست که خداوند نماز را برای ریشهکن نمودن این فساد قرار دهد؟ این اثر برجسته از آنِ نماز است که سایر عبادات این خاصیت را ندارند. سایر عبادات نمیتوانند مانند نماز، فروتنی و حقارتِ انسان را در مقابل پروردگارش مجسم کنند. هیچ عملی نمیتواند جایگزینِ به خاک افتادن انسان در برابر مولا و صاحب خویش شود.
ربیعةبنكعب میگوید: «روزی رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به من فرمودند: كعب! تو هفت سال به من خدمت كردى. آیا چیزى از من نمىخواهى؟ گفتم: یا رسولالله، اندكى مهلت دهید تا در این باره فكر كنم. روز بعد بار دیگر خدمت آن حضرت رسیدم. حضرت فرمودند: کعب، حاجت خود را بگو. عرض كردم: یا رسولالله، از خداوند بخواه تا مرا در بهشت با شما همنشین كند. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمودند: چه کسی این درخواست را به تو یاد داد؟ عرض كردم: كسى این را به من یاد نداده است. من با خود اندیشیدم اگر از شما مالى بخواهم، مال از بین مىرود و اگر از شما عمرى طولانى و یا فرزندان فراوان بخواهم،
عاقبت همة اینها مرگ است. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مدتى درنگ كردند و بعد فرمودند: من این کار را خواهم کرد، اما تو هم با زیاد سجده كردن مرا یارى نما».(1)
قرآن نیز با تعبیراتی خاص دربارة سجده سفارش کرده، میفرماید: وَمِنَ اللَّیلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَیلاً طَوِیلا؛(2) «و در شبانگاه براى او سجده كن و مقدارى طولانى از شب، او را تسبیح گوى!».
این تعبیری است که در قرآن برای هیچ عبادتی دیگر به کار نرفته است. ابتدا میفرماید: در شب سجده را انجام ده! چراکه در تاریکی و خلوت و سکوت شب، ذهن انسان کمتر به چیزی مشغول میشود. سپس میفرماید: مقداری طولانی از شب را به سجده و تسبیح بگذران! و این امری است که نهتنها بر مشتاقان کوی دوست سخت نمینماید، بلکه با کمال عشق و محبت بدان روی آورده، لذتی را بالاتر از آن نمیدانند. در احوالات اُوَیس قَرَنی نقل شده است که گاه میگفت: «امشب شب سجده است» و از ابتدا تا انتهای شب را به سجده میگذراند.(3) نیز نظامالتولیّة سرکشیک آستان قدس رضوی در احوالات مرحوم شیخحسنعلی نخودکی اصفهانی نقل میکند: «شبی از شبهای زمستان که هوا بسیار سرد بود و برف میبارید، نوبت کشیک من بود. اول شب خُدّام آستان مبارک به من مراجعه کرده، گفتند: به علت سردی هوا و بارش برف، زایری در حرم نیست. اجازه دهید درهای حرم را ببندیم. من نیز به آنها اجازه دادم. مسئولان بیوتها درها را بستند و کلیدها را آوردند، اما مسئول بام حرم مطهر گفت: حاجشیخحسنعلی نخودکی اصفهانی از اول شب تاکنون بالای بام، پای گنبد مشغول
1. قطبالدین راوندى، الدعوات، ص39.
2. انسان (76)، 26.
3. شیخعباس قمی، منتهی الآمال، ج1، ص367.
نماز بوده، مدتی است که در حال رکوع هستند. چند بار که مراجعه کردم ایشان را به همان حال رکوع دیدیم. اگر اجازه دهید به ایشان عرض کنیم که میخواهیم درها را ببندیم. گفتم: خیر! ایشان را به حال خود بگذارید و مقداری هیزم در اتاق پشتبام بگذارید که هرگاه از نماز فارغ شدند از آن استفاده کنند و در بام را نیز ببندید. مسئول مربوط مطابق دستور عمل کرد و همه به منزل رفتیم. آن شب برف فراوانی بارید. هنگام سحر که برای باز کردن درهای حرم مطهر آمدیم، به خادم بام گفتم: برو ببین حاجشیخ در چه حال هستند. پس از چند دقیقه، خادم بازگشت و گفت: ایشان همانطور در حال رکوع هستند و روی کمر ایشان را برف پوشانده است. معلوم شد که ایشان از اول شب تا سحر در حال رکوع بودهاند و سرمای شدید آن شبِ سخت زمستانی را اصلاً احساس نکردهاند. نماز ایشان هنگام اذان صبح به پایان رسید».(1) این نماز با نمازی که با گفتن سلام، انسان احساس میکند از زندان آزاد شده است، بسیار متفاوت است. کسی که اینگونه تسلیم خواستة خداست و هنگامی که میبیند خداوند دوست دارد بندهاش شب تا صبح برای او رکوع و سجود کند، با عشق و علاقه، خواستة خدای خویش را گردن نهاده، با او اینگونه مناجات میکند: چون تو دوست داری تا سحر در برابر تو سر خم کنم، میکنم! حضرت دوست نیز در پاسخ او اختیار شفای بیماران را به دست او داده، چنان کراماتی به او عنایت مینماید که با دانهای کشمش یا خرما بیماران لاعلاج را بهبود بخشد.
نقل میکنند: در زمان رضاشاه رسم بر این بود که شاه ـ که خود را متولّیِ آستان قدس رضوی میدانست ـ کسی را بهعنوان نائبالتولیّة برای آستان قدس رضوی
1. علی مقدادی اصفهانی، نشان از بینشانها، ج1، ص85، حکایت 74.
مشخص میکرد. نائبالتولیه سالها در اروپا زندگی کرده بود و فردی بسیار فرنگیمآب بود. وی عادات خاصی داشت. یکی از کارهای وی این بود که فرزندان خود را هر روز با الکل ضد عفونی میکرد تا بیمار نشوند. اتفاقاً این دو کودک مبتلا به حصبه شدند و هرچه تلاش کردند و به پزشکان مختلف مراجعه نمودند، فایدهای نبخشید. وی پیشکاری داشت که از کرامات شیخحسنعلی اصفهانی باخبر بود. این پیشکار به وی پیشنهاد میدهد که نزد ایشان بروند، اما وی میگوید: ما نزد پزشکان و متخصصانی که در اروپا تحصیل کردهاند، نتیجهای نگرفتیم. چگونه ممکن است چنین شخصی کاری از دستش برآید؟! پس با تندی وی را بیرون میکند. اما سرانجام با اصرار پیشکار میپذیرد که به مدرسة خیراتخان، نزد شیخحسنعلی برود. هنگامی که وارد مدرسه میشود، شیخی را با ظاهری نهچندان مرتب میبیند که روی حصیری در حجرهای خاکآلود نشسته است. بر ناامیدی وی افزوده شده، نگاهی ازسر عصبانیت به پیشکار خود میاندازد و ازسرناچاری نزد شیخ مینشیند. پیشکار ماجرا را برای شیخ بازگو میکند و شیخ، دست در جیب نموده، دو دانه انجیر که پرز قبایش هم آنها را زینت داده بود، بیرون میآورد و به آقای نائبالتولیّة داده، میگوید: بخور! نائبالتولیّة که گمان میکرد شیخ اصلاً متوجه ماجرا نشده است، میگوید: من بیمار نیستم. فرزندانم به حصبه مبتلا شدهاند. اما باز شیخ میگوید: بخور! فرزندانت خوب میشوند. وی با ناراحتی انجیرها را گرفته، با سختی آنها را فرومیدهد و با عصبانیت برخاسته، بیرون میرود. هنگامی كه پیشکار نیز بیرون میآید، ناسزای فراوانی نثار او میکند که این چه جایی است که مرا آوردهای؟ من میگویم: فرزندانم بیمارند، انجیرها را به من میخوراند و میگوید: تو بخور! فرزندانت خوب میشوند! پیشکار سخنان او را تحمل میکند تا به خانه میرسند. هنگام ورود به
خانه با منظرة عجیبی مواجه میشوند. کودکانی که تا پیش از این توان حرکت نداشتند و در حال احتضار بودند، با شور و شعف مشغول بازی با یکدیگر بودند.(1)
این نتیجة بندگیِ خالصانه برای خداست. آیا ارزش ندارد انسان با خدای خویش چنین معامله کند؟ آیا شایسته نیست که بنده، امر مولای خویش را لبیک گوید که فرمود: «بندگی کن! و شب تا سحر با گذاردن پیشانی بر سجده به کوچکی خویش اقرار کن»؟ چراکه سجده، بالاترین نماد کوچکی و فروتنی در پیشگاه الهی است. اکنون میتوان فهمید بانوی دو عالم صدیقة طاهره(علیها السلام) چه کلام حکیمانهای فرمودهاند و چه اسراری در این سخن نهفته است.
پیشتر گفتیم حضرت زهرا(علیها السلام) در بخش دوم این خطبة شریف به حکمت تشریع تعدادی از عناوین برجسته در معارف اسلامی و قرآن کریم اشاره میفرمایند. حضرت در آغاز، ایمان و سپس نماز را ذکر فرمودند و در ادامه به مسئلة زکات پرداخته، میفرمایند: وَالزَّكَاةَ تَزْكِیةً لِلنَّفْسِ، وَنَمَاءً فِی الرِّزْق؛ «و [خداوند] زکات را برای پاکی روح و فزونی روزی قرار داد». در قرآن کریم نیز نماز و زکات توأمان ذکر شدهاند؛ نظیر آنجا که میفرماید: وَأَوْصَانِی بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَیا؛(2) «و تا زمانى كه زندهام، مرا به نماز و زكات توصیه كرده است». نیز میفرماید:
تِلْكَ آیاتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبین * هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنین *
1. این داستان را از افراد موثّقِ متعددی شنیدهام (مؤلف).
2. مریم (19)، 31.
الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُون؛(1) این آیات قرآن و كتاب مبین است. وسیلة هدایت و بشارت براى مؤمنان است؛ همان كسانى كه نماز را برپا مىدارند و زكات را ادا مىكنند و به آخرت یقین دارند.
در کنار هم قرار گرفتن این دو موضوع، میتواند به این حقیقت اشاره داشته باشد که انسان همانگونه که باید برای تقویت رابطة با خداوند ـ که یک رابطة درونی و قلبی است ـ تلاش کند و این رابطه را با نماز ارتقا دهد، باید در اندیشة سامان دادن به رابطة خویش با بندگان خدا نیز باشد که البته این مهم، غیرمستقیم به رابطة با خدا برمیگردد؛ بدینمعنا که خداوند برای هر انسانی وظایفی نسبت به سایر بندگان خویش معین نموده است و او باید به خاطر اطاعت خدا آن وظایف را انجام دهد.
کلمة زکات دو معنا دارد: معنایی خاص و معنایی عام. زکات در معنای خاص به قسمی از عبادات مالی اطلاق میشود که به اشیایی خاص تعلق میگیرد. اما بر اساس معنای عام، زکات رسیدگی مالی به دیگران برای رضای خداست. بهعبارتدیگر، زکات در اصلِ فرهنگِ دینی، اعم از اسلامی و غیراسلامی، شامل هر نوع بخشش مالی میشود که بهقصد اطاعت خدا انجام گیرد؛ چه تحت عنوان زکات خاص اعطا شود، چه تحت عنوان خمس، چه تحت عنوان صدقات مستحبی که همه مشمول زکات هستند.
دربارة عنوان صدقه نیز برخی گمان میکنند که این عنوان تنها صدقات مستحبی
1. نمل (27)، 1ـ3.
را دربرمیگیرد که انسان معمولاً برای دفع بلا به فقیر اعطا میکند. اما در قرآن كریم دربارة زکات، اصطلاحی خاص به كار رفته است:
إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَالْمَساكینِ وَالْعامِلینَ عَلَیها وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِی الرِّقاب وَالْغارِمینَ وَفی سَبیلِ اللَّهِ وَابْنِ السَّبیلِ فَریضَةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلیمٌ حَكیم؛(1) زكاتها مخصوص فقرا و مسکینان و كاركنانى است كه براى [جمعآورى] آن زحمت مىكشند، و نیز برای كسانى كه براى جلب محبتشان اقدام مىشود و براى [آزادى] بردگان و [اداى دِینِ] بدهكاران و در راه [تقویت آیین] خدا و واماندگانِ در راه. این فریضهای است الهى و خداوند دانا و حكیم است.
در این آیة شریف، مصارف زکاتِ اصطلاحی بیان شده است. بنابراین، اصطلاح زکات و صدقه در قرآن، اعم از معنایی است که امروزه ما در عرف و در علم فقه استعمال میکنیم.
صدیقة طاهره(علیها السلام) دو ویژگی برجسته برای زکات بیان نموده، میفرمایند: تشریع زکات در اسلام دو هدف را دنبال میکند: یکی پاک شدن روح (تَزْكِیةً لِلنَّفْس) و دیگری فراوان شدن روزی (نَمَاءً فِی الرِّزْق).
بانوی دو عالم(علیها السلام) سرّی از اسرار تشریع زکات را پاک شدن روح انسان از آلودگیها بیان
1. توبه (9)، 60.
میفرمایند. اما بهراستی، چگونه زکات موجب تطهیر و پاکیزگی جان آدمی میشود؟ اگر این حکمت، ویژگی نماز شمرده شده، گفته شود نماز موجب صفای روح میگردد، درک آن برای انسان راحتتر است. اما زکات به معنای کمک مالی انسان به دیگری چگونه موجب تطهیر روح و رشد آن میگردد؟
کلمة «زکات» که با کلمة «تزکیه» همخانواده است، در اصلِ لغت به معنای پاکی و رشد است(1) و ظاهراً در مواردی به کار میرفته است که با زدودن زوایدِ چیزی، زمینة رشد آن را فراهم مینمودهاند، مانند هرس کردن درخت. باغبانها در فصلی از سال درختهای میوه را هرس کرده، قسمتی از شاخههای آنها را قطع میکنند. این عمل زمینة رشد بیشتر درخت و افزایش کمّی و کیفیِ میوة آن را فراهم میكند. وجود شاخههای اضافی موجب میگردد مقدار فراوانی از غذای درخت صرف آن شاخهها و برگهایشان شده، محصول آن با کاهش کمّی و کیفی مواجه شود. ازاینرو، از روزگاران قدیم باغبانها با هرس کردن درختان مانع این امر میشدند که به آن تزکیة درخت میگفتهاند. گویا زکات هم از همین ریشه گرفته شده است. انسان با دادن زکات، قدری از مال خویش را جدا کرده، به دیگران میبخشد و این عمل مانند قطع کردن شاخ و برگهای اضافی است که باعث رشد و مرغوبیت میوه میگردد. ازاینرو، درک این امر که زکات موجب فراوانی روزی میشود، راحتتر است از اینکه بگوییم: زکات موجب تطهیر روح آدمی میگردد. بهراستی سرّ ارتباط زکات با تطهیر روح چیست؟
چگونگی پاکی جان با پرداخت زکات
تطهیر جان با پرداخت زکات را میتوان چنین تبیین كرد:
1. ر.ک: مباركبنمحمدبناثیر، النهایة فی غریب الحدیث والأثر، مادة «زکا».
یك) مال؛ زمینهساز دلبستگی به دنیا
در جهانبینی اسلامی، امور دنیوی و مادی که در اختیار انسان قرار گرفته است، اَصالت نداشته، صرفاً برای انسان جنبة ابزاری دارند. برخلاف آنچه مادهگرایان و منکران خدا تصور میکنند، ما برای این خلق نشدهایم که فقط از لذتهای دنیا بهرهمند گردیم. همة حیات دنیا سیر است و ما در سفریم و مقصد جای دیگری است. ما باید در این سیر در حدی که رسیدن به مقصد نیازمند آن است، توشه برگیریم و همواره به یاد داشته باشیم که دنیا خود هدف اصلی نیست. خدای متعال ازروی لطف بیپایان خویش بهرهمندی از نعمتهای دنیا را با لذت همراه نموده، تا ما با رغبت و انگیزة بیشتری از آنها استفاده کنیم. اگر خوردنیها و آشامیدنیهای دنیا برای انسان لذتبخش نبود، انسان اهتمامی به استفادة از آنها نمیداشت و از بین میرفت، یا اگر غریزة جنسی در وجود آدمی نهاده نمیشد، انگیزة انسان برای تشکیل خانواده و فرزنددار شدن ضعیف میگشت؛ بهخصوص با گسترش فرهنگ لذتطلبی مادیِ غربی که دامنة آن بسیاری از جوامع را دربرگرفته، بر اثر آن جوانان برای استمتاع بیشتر و رهایی از قید و بندِ خانواده سعی میکنند بهصورت فردی زندگی کرده، چندان به ازدواج و قبول مسئولیت پرورش و تربیت فرزند رغبت نشان ندهند. اگر خداوند غریزة بسیار قوی جنسی را در نهاد انسان قرار نمیداد، انگیزة انسان برای تشکیل خانواده و فرزنددار شدن بسیار ضعیف میبود، اما وجود چنین غریزة قدرتمندی، انسان را به سمت ارضای طبیعی آن سوق میدهد. اگر تأمین نیازهای دنیوی برای انسان لذتبخش نبود، او چندان به تأمین آنها اهتمام نمیورزید و حاضر نبود بسیاری از رنجها و سختیها را تحمل کند. در این صورت، حیات او دوامی نمییافت و فرصتی هم برای تحصیل علم، معرفت و
عبادت خداوند و انجام وظایف پیدا نمیکرد. درنتیجه، رشد روحی و معنوی برای او حاصل نمیشد و سعادت ابدی و حیات در بهشت نیز برای او ممکن نمیگشت. رسیدن به سعادت ابدی و رضوان الهی مستلزم عبور از این حیات و طی کردن مسیر دنیاست؛ بدینمعنا که برای تحصیل آن هدف والا باید بهقدری که خداوند مقدر فرموده است، در این عالم بمانیم و با سختیهای آن دستوپنجه نرم کنیم، تا بتوانیم در سایة اطاعت خداوند رشد معنوی کنیم.
سرانجام، انسان در زندگی اجتماعی خویش به این نتیجه میرسد که برای تأمین نیازهای خویش و استفاده از لذتهای دنیوی، باید مال داشته باشد. ازاینرو، به کسب مال رو میآورد. معمولاً انسان در کسب مال به یک حد معینی قانع نمیشود؛ بهگونهایکه اگر آمار گرفته شود که چند درصد از فعالیت انسانها برای کسب مال و داراییهای دنیوی صرف میشود، به احتمال زیاد به نتیجهای عجیب خواهیم رسید. معمولاً انسانها عمدة وقت خویش را صرف کسب مال یا مقدماتی برای یافتن کاری مناسب برای کسب درآمد کرده، در این مسیر گاه متحمل رنج و زحمت فراوان میگردند. طبیعتاً چیزی که با این سختی به دست آید، نزد انسان ارزش یافته، به آن دلبستگی پیدا میکند. اگر انسان به مالْ دلبسته شود، قُوای فکری و احساسیاش به همان جهت سوق داده شده، دائماً در اندیشة کسب مال بیشتر خواهد بود؛ اگر از توانایی فکری و ذهنی برخوردار باشد، دائماً در این اندیشه خواهد بود که چه معاملهای انجام دهد، کجا سرمایهگذاری کند، چه اختراعی به ثبت برساند و جز اینها که درآمد بیشتری را عاید او کند و اگر تنها از قوای بدنی بهرهای دارد، سعی میکند با کار بیشتر درآمدی بیشتر را برای خود کسب کند. اکنون اگر به چنین انسانی گفته شود از مالی که به دست آوردهای، به دیگران انفاق کن! این کار
برای او بسیار بسیار سخت خواهد بود؛ حتی پرداخت خمس و سایر واجبات مالی برای انسانِ دلبسته بسیار سخت است، تا چه رسد به پرداختهای مستحبی.
این تعلقی که انسان به امور دنیوی پیدا میکند، بسیار خطرناک بوده، اگر رشد کند، میتواند انسان را به کفر بکشاند؛ همانطور که بسیاری را به آن وادی کشانده است. دستکم، ضرری که به انسان وارد میکند، این است که فکر انسان را مشغول کرده، باعث میشود فرصتی را که باید صرف عبادت و رشد معنوی کند، صرف نقشه کشیدن برای درآمد بیشتر نماید و این آلودگی روحی بزرگترین سد راه تکامل انسان خواهد شد. مَثَل چنین انسانی مَثَل پرندهای است که سنگی به پای او بسته شده و پرواز را برای او بسیار سخت کرده است. هرچه این مانع سنگینتر باشد پرواز با مشکل بیشتری روبهرو خواهد بود. پرنده، هنر پرواز و ابزارهای آن را در اختیار دارد، اما این سنگ، مانع هنرنمایی او میشود. انسان از نعمت عقل، شعور و معرفت برخوردار است و از تعلیمات انبیا بیخبر نبوده، میداند سعادت ابدی، رسیدن به بهشت و رضوان الهی است و این دنیا بازیچهای بیش نیست (إِنَّمَا الحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَلَهْو؛(1) «زندگی دنیا فقط بازی و سرگرمی است»)، اما مشکل او این است که در میدان عمل یا دچار تردید میگردد، یا بهکلی دانستههای خویش را فراموش میکند. انسانِ دلبستة به دنیا اگر اندکی از مال خویش را گم کند، خواب از چشمش ربوده شده، حتی در نماز هم فکرش مشغول میگردد. این دلمشغولیها نشانة تعلق دل به دنیاست. آیا چنین کسی، حال عبادت پیدا میکند؟ آیا او میتواند سحرخیز بوده، با نشاط در پیشگاه خدا راز و نیاز نماید؟ هرگز! این تعلق، بیماری روحی است و مانع او خواهد بود.
1. محمد (47)، 36.
دو) زکات؛ درمان بیماریِ دلبستگی به دنی
اما برای درمان این بیماری و پاک نمودن این آلودگی چه باید کرد؟ در قرآن کریم، راه درمان این بیماری چنین بیان شده است: لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّون؛(1) «هرگز به نیکوکاری نمیرسید، مگر اینکه از آنچه دوست میدارید انفاق کنید».
اگر انسان بخواهد پاک شود و پاکی خویش را حفظ کند، باید داراییهای خویش را هرس کرده، اضافی آنها را قطع نماید. باید قدری از اموالی را که اندوخته است، به دیگران بدهد؛ وگرنه دلبستگیها مانع رشد و پیشرفت معنوی او خواهند شد. دلبستگیها چون سنگی است که به پای انسان بسته شده، راه رفتن را برای او مشکل میکند، تا چه رسد به پرواز. اگر تمنای پرواز داشته باشد، باید سنگ را از پای خویش باز کند. خداوند بخشش قسمتی از مال را تحت عنوان خمس و زکات واجب کرده است، اما این راه را باز گذاشته است تا انسانها بیشتر انفاق کرده، از آلودگیها دورتر شوند. البته انسان باید در این امر اعتدال را رعایت نماید.
بنابراین، روشن میگردد که بهترین روشِ کاستنِ تعلقاتِ دنیوی و پاک شدن جان آدمی از چنین تعلقاتی، کمکِ مالی به دیگران است. قرآن میفرماید: هرگز به نیکی، سعادت و پاکی نخواهید رسید، مگر آنکه از چیزهایی که دوست دارید انفاق کنید، نه چیزهایی که اسباب زحمت است و قصد دور ریختن آنها را دارید. اتفاقاً قرآن بر روی این نکتة اخیر تأکید داشته، میفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الأَرْض وَ لا تَیمَّمُوا الْخَبیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذیه
1. آل عمران (3)، 92.
إِلاَّ أَنْ تُغْمِضُوا فیهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِی حَمیدٌ؛(1) اى اهل ایمان، از قسمتهاى پاكیزة اموالى كه به دست آوردهاید و از آنچه از زمین براى شما خارج ساختهایم، انفاق كنید؛ و براى انفاق، به سراغ قسمتهاى ناپاك نروید؛ زیرا خود شما حاضر نیستید آنها را بپذیرید، مگر ازروى اغماض [و كراهت]. بدانید خداوند، بىنیاز و شایستة ستایش است.
زکات نیز کمکی مالی به دیگران است و چنین خاصیت عظیمی در دل آن نهفته است. پس با دادن زکات، دل از آلودگی وابستگی به دنیا پاک میگردد. قرآن خطاب به پیامبر(صلى الله علیه وآله) میفرماید: خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّیهِم بِهَا؛(2) «از اموال آنها صدقهای بگیر، تا بهوسیلة آن آنها را پاک کنی و پرورش دهی».
دلبستگی به داراییهای دنیوی که مانع از علاقة به آخرت و اُنس با حضرت حقتعالی و عبادت او میشود، با پرداخت زکات از بین میرود. ازاینرو، حضرت زهرا(علیها السلام) میفرمایند: وَالزَّكَاةَ تَزْكِیةً لِلنَّفْس؛ «و [خداوند] زکات را برای پاک کردن جان و دل قرار داد».
در فرهنگ ما اینگونه شایع شده است که با دادن خمس و زکات، مال انسان پاک میشود؛ زیرا با وجود حقوق واجب الهی در میان اموال انسان، تصرف در مال حرام محسوب میشود. حرام، امر پلیدی است که مال را آلوده میکند. لذا میگویند: خمس و زکات مال انسان را پاک میکند. این تعبیر هم صحیح است و با پرداخت
1. بقره (2)، 267.
2. توبه (9)، 103.
خمس و زکات مال انسان پاک میشود؛ بدینمعنا که حق دیگری از آن جدا شده، تصرف در آن جایز و حلال میگردد، اما مسئلة اصلی پاک شدنِ جانِ آدمی از تعلقاتِ دنیوی است.
فایدة دوم زکات، دنیوی است و آن وسیع گشتن روزی انسان در همین عالم است. گرچه ظاهراً کسی که زکات میپردازد، از مال خویش میکاهد، اما این امرْ موجب برکت و فزونی آن میشود. دلایل این مطلب را میتوان به سه گونه بررسی کرد:
با استفاده از آیات قرآن روشن میگردد که اطاعت از خدا و رعایت احکام الهی موجب میشود خدای متعال باب رحمت را به روی انسان بگشاید؛ بهگونهایکه انسان خود یارای محاسبة آن را ندارد. قرآن میفرماید: وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَیرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لاَ یَحْتَسِب؛(1) «و هرکس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم میکند و او را از جایی که گمان ندارد روزی میدهد».
تقوا باعث میشود که خداوند روزی انسان را وسیع نماید. این یك پاداش الهی است که خداوند به انسان باتقوا هدیه میدهد. همچنین اگر در جامعهای تقوا فراگیر شده، افراد آن اهل تقوا شوند، خداوند وعده داده است که برکات خویش را از زمین و آسمان بر آنان بگشاید. قرآن کریم از این وعدة الهی اینگونه خبر میدهد:
1. طلاق (65)، 2ـ3.
وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالأَرْض؛(1) «و اگر اهل شهرها و آبادیها ایمان میآوردند و تقوا پیشه میکردند، حتماً برکات آسمان و زمین را بر آنها میگشودیم».
پرداخت زکات برای کسب رضای پروردگار عالم، انجام امری از اوامر خداوند بوده، مصداقی از رعایت تقوا محسوب میشود. با این حساب، وعدههای الهی مشمول حال او شده، عجیب نیست که رزق او فزونی یابد.
دلیل دیگر بر فزونی رزق، كه بر اثر پرداخت زکات به دست میآید، تجربة عملی مؤمنان در این زمینه است. مؤمنانی که به دستور الهی جامة عمل پوشاندهاند، خود شاهدی بر صدق این سخن صدیقة کبری(علیها السلام) هستند. آنان با چشم خود برکاتی را دیدهاند که با پرداخت زکات در زندگی ایشان سرازیر شده است. بنده شخصی از اهل علم را میشناسم که واقعاً مظهر سخاوت و کَرَم است و کسی را چون او ندیدهام که اینچنین راحت بذل و بخشش کند. او مهمانان خویش را بسیار اکرام کرده، هنگام رفتن هم هدایای فراوانی همراه آنان مینماید. روزی از او پرسیدم: چگونه است که شما اینچنین راحت بذل و بخشش میکنید؟ ایشان گفت: «چرا چنین نکنم؟! من هرگاه این بخششها را داشته باشم، بر سرمایهام بیحساب افزوده میشود. نمونهاش این است که امسال صد رأس از میشهای من دوقلو زاییدند». او این حقیقت را باور کرده بود و در میدان عمل هم بهراحتی بدان پایبند بود. باز یکی از مباشران املاک آستان قدس رضوی در نیشابور برای
1. اعراف (7)، 96.
بنده نقل میکرد: مزرعة بزرگی از آستان قدس را عدهای اجاره کرده، در آن به کشت و کار مشغول بودند. یکسال در فصل برداشتِ محصول، آن مزرعه مورد هجوم ملخ قرار گرفت و تمام محصول آن بهجز قسمتی از وسط آن از بین رفت. گویا وسط مزرعه را حصاری کشیده بودند تا از آفت در امان بماند. هنگامی که از سرّ آن تحقیق کردیم، متوجه شدیم این قسمت از مزرعه در اجارة کشاورزی باتقواست که زکات محصول خود را بهموقع پرداخت مینماید و سایر مستأجران مانند او نبوده، زکات محصول خویش را پرداخت نمیکردند.(1)
دلیل دیگری که میتوان برای وسیع گشتن روزی بهوسیله پرداخت زکات اقامه کرد، دلیلی علمی است که حتی میتوان آن را برای کسانی گفت که بیشتر به مسائل علمی توجه داشته، چندان به مسائل تعبدی اعتنا نمیكنند. ازنظر علمی، پرداخت زکات، به معنای عام آن که همة بخششهای مالی را دربرگیرد، مسئلهای اقتصادی است و به پیشرفت اقتصادی جامعه کمک میکند.
پیشرفت اقتصادیِ جامعه مرهون این است که مصرفکننده بتواند از تولیدات مراکز تولیدی استفاده کند. اگر تولید در جامعه فراوان شود، اما محصولات تولیدی خریدار
1. از اقدامات بسیار خوبِ جناب حجتالاسلاموالمسلمین استاد محسن قرائتی، تبلیغ و ترویج زکات بود. ایشان هم اقدامی اثرگذار برای اقامة نماز نمودند و هم برای ادای زکات. در سایة تبلیغات ایشان ـ الحمدلله ـ پرداخت زکات در میان کشاورزان رواج یافت که البته نفع آن هم عاید خود کشاورزان خواهد شد. خداوند برکات وجودی ایشان را بیشتر نماید و به فعالان در عمران و آبادی برای محرومان و مستضعفان توفیق عنایت فرماید.
نداشته باشند، به صاحب سرمایه سودی نمیدهند. در اجرای طرحی اقتصادی برای رشد اقتصاد جامعه ابتدا باید به بازار خرید آن اندیشید. در اقتصاد جهانی، کشورهای پیشرفتة صنعتی به بهانة کمکهای علمی، اقتصادی، فرهنگی، بانکی و غیره، مؤسسات اقتصادی و اعتباری تأسیس کرده، به کشورهای دیگر وام میدهند تا آن کشورها توان خرید کالای آنها را داشته باشند. پس یکی از راههای رشد اقتصاد جامعه، کمک مالی به فقرای جامعه است تا قدرت خرید آنها نیز بالا رود. اگر قدرت خرید آحاد جامعه بالا برود، برای تولیدکنندگان نیز منفعتزا خواهد بود.
یکی از فواید زکات، ایجاد قدرت خرید برای مستضعفان جامعه است. کسی که به نان شب محتاج باشد، توان خرید کالاهایی را که در جامعه تولید میشوند، نخواهد داشت و این امر موجب سِیر نزولی در اقتصاد جامعه خواهد شد. بنابراین، گردش پول در بین افراد جامعه باعث رشد اقتصادی (نماء فی الرزق) میگردد که طبیعتاً این امر مستلزم این است که کسانی که اموال بیشتری در دست دارند، مقداری از آن را به کسانی که از اموال کمتری برخوردار هستند، منتقل کنند.
پس، هم از راه آیات قرآنی و هم از راه تجربه و هم از راه استدلالِ علمی میتوان فهمید که کمک مالی به دیگران باعث بهبود وضع اقتصادی میشود.
وَالصِّیامَ تَثْبِیتاً لِلإِخْلاَص؛ «و [خداوند] روزه را برای تثبیت اخلاص قرار داد».
در ادامة خطبة شریف فدکیه، حضرت زهرا(علیها السلام)، به یکی از حکمتهای تشریع روزه تأکید میكنند و میفرمایند: «خداوند روزه را برای تثبیت اخلاص تشریع فرمود».
ویژگی برجستة روزه که در سایر عبادات دیده نمیشود، این است که روزه ذاتاً عبادتی مخفی است؛ بدینمعنا که كسی با دیدن روزهدار متوجه نمیشود که او در حال عبادت است. روزه یک عمل امساکی از مبدأ تا منتها بوده، قوام آن به ترک است. این ترک، خودبهخود نشان نمیدهد که شخص قصد روزه دارد. نخوردن گاه به سبب بیاشتهایی است و گاه به عللی دیگر. بنابراین، صِرف اینکه انسان مشاهده کند کسی غذا نمیخورد دلیل بر روزهدار بودنش نیست. علاوه بر اینکه کمتر اتفاق میافتد که انسان از اذان صبح تا اذان مغرب با کسی همراه شود و با کنترل وی متوجه امساک او از مفطرات گردد. ازاینرو، بهخودیِخود، ریا و سُمعه(1) به این عمل راه ندارند، مگر اینکه روزهدار به خودنمایی تعمد داشته، اظهار کند که من روزهام! سایر عبادات این ویژگی را ندارند. هنگامی که کسی به نماز میایستد، عمل او نشانة این است که مشغول خواندن نماز است؛ یا کسی که زکات میپردازد، کسی که آن را میگیرد، میفهمد که وی انفاق کرده است. همینگونه است حج، جهاد و سایر فروعات. اما روزهدار به صرف روزهداری نمیتواند ریاکاری کند. ازاینجهت، این عبادت به اخلاص نزدیکتر است. کسی که یک ماه این عبادت را انجام میدهد، درحقیقت یک ماه اخلاص را تمرین میکند. هنگامی که انسان یک ماه هر روز عملی را تکرار کرد، برای او ملکه میشود. پس روزه اخلاص را در انسان تثبیت مینماید. این فایده بر روزه بیش از سایر عبادات مترتب میشود. ازاینروست که حضرت زهرا(علیها السلام) ویژگی برجستة روزه را «تثبیت اخلاص» معرفی میفرمایند. البته همانگونه که پیش از این اشاره کردیم، ذکر این حکمتها به
1. ریا از مادة «رؤیت» بوده، به معنای نشان دادن چیزی به کسی است و سُمعه از مادة «سمع» به معنای شنیدن بوده، بدینمعناست که انسان کاری کند كه دیگران از او بهخوبی تعریف کنند.
معنای حکمت انحصاریِ این احکام نیست، بلکه ایشان، با توجه به اقتضای موردْ هرکدام را که بیشتر اهمیت داشته است، انتخاب فرمودهاند. به همین دلیل است که میبینیم در روایات دیگر، حکمتهای دیگری برای روزه بیان شده است.
در روایات، فواید فراوانی اعم از فواید بدنی، بهداشتی، اجتماعی و اخلاقی برای روزه ذکر شده است که به دو نمونة آن اشاره میكنیم:
در روایتی معروف از رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که فرمودند: صُومُوا تصحّوا؛(1) «روزه بگیرید تا تندرست شوید».
روزه یکی از بهترین راهها برای حفظ بهداشت و سلامتی بدن است و درصورتیکه هنگام افطار و سحر، بدخوراکی یا پرخوری نکنیم، روزه دستگاه گوارش را تنظیم نموده، باعث دفع سموم بدن و ذوب شدن چربیهای زاید بدن میگردد. امروزه در بسیاری از مراکز بهداشتی دنیا یکی از بهترین راههای بهداشت و حتی معالجة بسیاری از امراض را روزه گرفتن میدانند. برخی نیز ادعا دارند که با روزه بیماریهای صعبالعلاج یا لاعلاج را درمان کردهاند. در این زمینه کتابهای فراوانی نوشته شده است که به فارسی هم ترجمه شدهاند.(2)
1. نهج الفصاحة، ترجمة ابوالقاسم پاینده، ص547.
2. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: صبور اردوبادی، اهمیت روزه ازنظر علم روز به زبان علمی ساده.
از فواید دیگر روزه که در روایات مورد تأکید قرار گرفته، آشنایی ثروتمندان با گرسنگی است.(1) روزه باعث میشود که ثروتمندان نیز دستکم روزی چند ساعت طعم گرسنگی را بچشند. آنان که در ثروت غوطهور بوده، نیازهای مادی خویش را بهراحتی تأمین مینمایند، همیشه انواع غذاها و نوشیدنیها را در اختیار داشته، دائماً عادت دارند که چیزی تناول کنند. طبیعتاً چنین انسانی مهلتی برای درک احساس گرسنگی به خود نخواهد داد. ازاینرو، آنها نمیتوانند معنای گرسنگی را بهدرستی درک کنند.
نقل است كه به ثروتمندی گفتند: همسایهات نان شب برای خوردن ندارد. گفت: مگر حتماً لازم است انسان شب نان بخورد. اکنون که نان ندارد، غذای دیگری بخورد! او اصلاً درک نمیکرد كه نداشتن نان شب به چه معناست. گمان میکرد بهصورت اتفاقی نان در خانة همسایهاش یافت نمیشود؛ چراکه اصلاً برای او باورکردنی نبود که کسی باشد که در خانهاش غذا یافت نشود. اگر انسان گرسنگی نکشیده باشد، نمیتواند بفهمد گرسنگی چه معنایی دارد و فقرا در هنگام گرسنگی و نداری چه رنجی را تحمل مینمایند. از حکمتهایی که خدای متعال در تشریع روزه منظور فرموده، این است که ثروتمندان معنای گرسنگی را بفهمند و کمی درد فقیران را درک کنند، تا به فقرا رسیدگی کنند. برای روزه حکمتها و منافع دیگری هم بیان شده است که به جهت دور نشدن از هدف و روشی که در این کتاب منظور داشتهایم، از ذکر آنها خودداری میكنیم.
1. محمدبنعلیبنبابویه، من لا یحضره الفقیه، ج2، ص73.
وَالْحَجَّ تَشْییداً لِلدِّین؛ «و [خداوند] حج را برای استحكام و شکوه دین قرار داد».
تا به اینجا، عبادات مذکور در کلام بانوی دو عالم(علیها السلام) و حکمتهای مورد تأکید آنها، عمدتاً جنبة شخصی و فردی داشتند؛ اما پارة تن رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از اینجا به بعد، آرام آرام به حوزة مسائل اجتماعی وارد میشوند. مسائل اجتماعی بخش عظیمی از دامنة آموزههای اسلام را دربرگرفته، اسلام بدانها اهتمام فراوانی دارد. با وجود این، مسلمانان کمتر به مسائل اجتماعیِ اسلام توجه دارند و به آنها میاندیشند. یکی از برکات انقلاب اسلامی این بود که احکام و ارزشهای اجتماعی را در جامعة ما مطرح کرد و ما را با حکمت بسیاری از احکام اجتماعی اسلام و وظایفی که در این زمینه داریم، آشنا کرد. قبل از انقلاب در مجامع دینی کمتر از این قبیل بحثها مطرح میشد. بحثهای مهم در آن زمان بیشتر پیرامون نماز، روزه و سایر مسائل فردی بود؛ اما دربارة مسائل سیاسی و اجتماعیِ اسلام کمتر بحث میشد. اگر کسی هم به این حوزهها میپرداخت، سخن یا نوشتة وی چندان مورد استقبال واقع نمیشد. یکی از حقوقی که امام راحل(رحمه الله) بر جامعة اسلامی و بهخصوص بر ما ایرانیها دارند، زنده کردن این بخش از آموزههای اسلام است. آن پیر فرزانه، ما را با حکومت اسلامی، شرایط حاکم اسلامی، وظایف و اختیارات حاکم اسلامی و مسائل فراوان دیگری آشنا کرد که امروزه ضرورت آنها بهخوبی احساس میشود. گرچه امروزه محققانی در این زمینه به بحث و تحقیق اشتغال دارند، بسیاری از این تلاشها نارساست و ما به تلاش بیشتری در این زمینه نیازمندیم.
حج عبادتی است که علاوه بر ابعاد اجتماعی، آثار فردی نیز دارد. حاجی در حج عبودیت را تمرین میکند. حاجی در ایام حج فارغ از امور مادی، گرفتاریهای خانوادگی و نظایر اینها، فرصتی برای اُنس با خدا و بندگیِ خالصانه مییابد. اگر به دنبال یکی از بهترین فواید حج باشیم، شاید بتوان آن را «تمرین بندگی» عنوان کرد.
آنچه اكنون خواهم گفت، از خطیبی فرزانه و وارسته است که در ایام جوانی برایم به یادگار مانده است. تازه به قم آمده بودم و داشتم با فضای فیضیه آشنا میشدم که با مرحوم شیخعلیاکبر تربتی آشنا شدم. آن روزها مراسم و مجالس گوناگونی در مدرسة فیضیه برپا میشد و بزرگانی از خطبا و وعاظ بر منبر میرفتند که هم روح خویش را با نور معنویت جلا بخشیده بودند و هم بهرة علمی فراوانی داشتند و هم به زینت هنرِ خطابه آراسته بودند. لذا منبرهای ایشان نیز مایة پند شنوندگان گشته، هم بر دانش آنان میافزود و هم درسی برای شیوة خطابه و تبلیغ دین بود. یکی از خطیبان بزرگ آن زمان که ما از ایشان بهره بردیم، مرحوم شیخعلیاکبر تربتی(رحمه الله) بود. ایشان از شاگردان مرحوم میرزاجوادآقای ملکی تبریزی بود که از درس اخلاق ایشان بهرهها برده بود. وی مردی مهذّب بود و منبری بسیار مؤثر و سازنده داشت. بیش از پنجاه سال پیشْ نکتة مذكور را از ایشان آموختم. ایشان در آن ایام به مناسبت ایام حج در مدرسة فیضیه منبر رفته، جان و دل مستمعان خویش را جلا میداد. از نکاتی که ایشان بر آن تأکید میکردند، این نکته بود که از بزرگترین فواید حج، تمرین بندگی خدای متعال است. آنچه از کلام ایشان در خاطر دارم، این مضمون است که میفرمود: گرچه بسیار مناسب است که انسان در کنار یادگیری احکام اسلام، حکمتهای آن احکام را
هم یاد بگیرد، چراکه این امر موجب تقویت ایمان شده، انسان خواهد فهمید که احکام خدا گزاف و بیهوده نیست و به همین جهت قرآن کریم و پیشوایان معصوم(علیهم السلام) این حکمتها را بیان فرمودهاند،(1) ولی نباید بهتدریج حالت انسان بهگونهای شود که دستورهای الهی را تنها به خاطر منافع آنها انجام دهد. ما کمتر به این معنا اهتمام داشتهایم که فرمان خداوند را تعبداً اطاعت کرده، به فواید آن توجه نداشته باشیم. «تعبد» از «عبد» مشتق شده و به معنای «بندهوار رفتار کردن» است. بنده باید تمرین کند که به حکم خدا ـ ازآنرو که حکم خداست ـ عمل كند؛ حتی به خویش تلقین كند که اگر حکم خدا به ضرر او هم باشد، ازآنرو که انجام آن اطاعت خداست، باید انجامش دهد. بنده باید مطیع مولا باشد؛ چراکه همة هستی از آنِ اوست و هنگامی که میگوید: با اعضا و جوارحی که در اختیار شما قرار دادهام، آنگونه که میگویم عمل نمایید، باید اطاعت کرده، همانگونه که او میخواهد عمل نماییم. اعمال حج برای این تشریع شده است که این نقص را در ما جبران نماید.
در هنگامة اعمال حج، خداوند از حاجی میخواهد که در روزی معین و ساعتی مشخص در سرزمینی توقف کند و بدون اینکه به زمان و مکانِ توقف اعتراض داشته باشد، او را اطاعت کند و زمانی مشخص، نه دیرتر و نه زودتر، باید از آن سرزمین کوچ کند. در هنگام طواف، باید حول خانهای سنگی به تعدادی معین گردش کند، بدون
1. در این جهت، بیش از همه، از حضرت رضا(علیه السلام) روایت نقل شده است. شیخ صدوقŠ، در کتاب علل الشرائع، روایاتی را که بیانگر علتهای تشریع احکام هستند، جمعآوری نموده است که غالب روایات آن کتاب از امام رضا† است. همچنین ایشان در کتاب عیون أخبار الرضا(علیه السلام)، اخباری را که از امام رضا(علیه السلام) نقل شده، جمعآوری نموده است که در بابی از آن به علل آموزههای اسلام میپردازد.
اینکه از چرایی آن سؤال کند. همچنین است سعی بین صفا و مروه و سایر اعمال حج. اگر از عبد واقعی سؤال کنند كه چرا این كارها را میكنی؟ پاسخ او یک کلام خواهد بود: خداوند چنین امر فرموده است و باید امر او را اطاعت کرد. ازاینرو، میتوان گفت از ویژگیهای مهم حج، تمرین عبودیت و بندگی است، اما آنان که خواهان فهم معنای بندگی هستند و میخواهند این درس را مرور کنند، باید داستان ابراهیم(علیه السلام) و فرزندش اسماعیل(علیه السلام) را داستان بالینی خویش گردانند. آنجا میتوان بهترین نمونة بندگی را از نزدیک به نظاره نشست.
حضرت ابراهیم(علیه السلام) در یك خواب وحیانی، مشاهده کرد که فرزند خود اسماعیل(علیه السلام) را ذبح میکند. این مشاهده به او فهماند که این منظره درحقیقت وظیفهای است که باید انجام دهد. انبیای الهی همانگونه که ندای جبرئیل را دقیقاً تشخیص داده، با چیزی دیگر اشتباه نمیگیرند و میفهمند که وحی الهی است، رؤیا و خوابی را که برای آنها وظیفه و مسئولیت به بار میآورد، از غیر آن بهدرستی تشخیص داده، میدانند که باید آن وظیفه را انجام دهند. حضرت ابراهیم(علیه السلام) در چنین خوابی مشاهده کرد که فرزندش اسماعیل(علیه السلام) را ذبح میکند؛ اسماعیلی که نوجوانی بسیار زیبا، با کمال و مؤدب بود و خداوند در سنین پیری او را به ابراهیم(علیه السلام) عنایت فرموده بود. ابراهیم(علیه السلام) خود در سرزمین شامات زندگی میکرد، اما در آن هنگام که اسماعیل(علیه السلام) نوزادی بیش نبود، به امر خداوند او و مادرش را به سرزمینی بیآبوعلف در میان کوههای مکه برد و گاه به ایشان سرکشی میکرد. اما اکنون که اسماعیل(علیه السلام) نوجوانی زیبا، رشید و دلرباست و ابراهیم(علیه السلام) از تماشای این موهبت الهی لذت میبرد، در خواب میبیند که در حال ذبح اوست و میفهمد که این وظیفهای است که باید انجام دهد.
خداوند این وظیفه را با وحی كردنِ کلامی به حضرت ابراهیم(علیه السلام) القا نکرد، به این معنا که جبرئیل را نازل کند و او به ابراهیم(علیه السلام) بگوید: «یا إبراهیم اذبح ابنک»، بلکه این وظیفه را با رؤیا برای او مجسم کرد. شاید سرّ این کار این بود که اگر میفرمود: «او را ذبح کن»، حکم به ذبح تعلق گرفته، میبایست سر اسماعیل(علیه السلام) را میبرید تا ذبح محقق شود؛ درحالیکه اصل حکم اجرای ذبح حقیقی نبود، بلکه اصل حکم، گذاشتن کارد بر گلوی اسماعیل(علیه السلام) بود. این وظیفه بهصورت رؤیا به ابراهیم(علیه السلام) نشان داده شد تا او گمان کند که تکلیفش ذبح حقیقی است و اینگونه خداوند ابراهیم(علیه السلام) را امتحان کرد تا معلوم شود آیا حاضر است فرزند خویش را به فرمان الهی ذبح کند یا نه؛ و چون ارادة خداوند بر ذبح اسماعیل(علیه السلام) تعلق نگرفته بود، با گذاشتن کارد بر گلوی اسماعیل(علیه السلام)، ابراهیم(علیه السلام) از امتحان سربلند بیرون آمده، به وی خطاب شد: قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا؛(1) «آن رؤیا را تحقق بخشیدى [و وظیفهات را انجام دادی]».
نکتة دیگری که از مرور این امتحان عجیب به دست میآید، کمال جناب اسماعیل(علیه السلام) است. ابراهیم(علیه السلام) این تکلیف را با خود اسماعیل(علیه السلام) در میان گذاشته است. قرآن آن را چنین نقل میفرماید: فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى؛(2) «پس هنگامى كه با او به حد سعى و كوشش رسید، گفت: پسرم، من در خواب دیدم كه تو را ذبح مىكنم. نظرت چیست؟»
اسماعیل(علیه السلام) در پاسخ پدر میگوید: یا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَر؛(3) «پدرم، به آنچه مأموری، عمل كن!»
1. صافات (37)، 105.
2. صافات (37)، 102.
3. صافات (37)، 102.
اسماعیل(علیه السلام) احساس کرد پدر نگران است که فرزند او در زیر کارد طاقت نیاورد. به همین جهت این سخن را به پاسخ خود اضافه كرد: سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِین؛(1) «[نگران این نباش که من طاقت نیاورم.] به خواست خدا مرا از صابران خواهى یافت».
اسماعیل(علیه السلام) فراموش نکرد که بگوید: «إنشاءالله». او با گفتن این جمله اعلام میكند که من به خویشتن اطمینان نداشته، بینیاز از یاری خداوند نیستم. در همین پاسخِ کوتاهِ اسماعیل(علیه السلام) بهقدری معرفت و ادب موج میزند که انسان بعد از گذشت هزاران سال، با شنیدن پاسخ او مرتبة والایی از کمال را در او میبیند و غایبانه عاشق این جوان مؤمن و مؤدب میشود!
حضرت ابراهیم(علیه السلام) به حکیمانه بودن تکالیف الهی و بیهوده و گزاف نبودن آنها ایمان دارد. لذا هیچگاه سخنی که نشانة گلهگزاری و اعتراض باشد، در کلام او نمیبینیم. او هیچگاه نپرسید: مگر این نوجوان چه گناهی مرتکب شده است که باید به دست پدرش ذبح شود؟ نیز هیچگاه تقاضا نکرد: خدایا، اگر قتل این نوجوان واجب است، کسی دیگر را بر این کار مأمور کن! آری، نه در وجود ابراهیم(علیه السلام) و نه در وجود اسماعیل(علیه السلام)، ذرهای تردید دیده نمیشود. این صلابت را قرآن اینگونه گزارش میفرماید:
فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِین * وَنَادَینَاهُ أَنْ یا إِبْرَاهِیم * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ * إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبین * وَ فَدَیناهُ بِذِبْحٍ عَظیم؛(2) پس هنگامى كه هر
1. صافات (37)، 102.
2. صافات (37)، 103ـ107.
دو تسلیم شدند و ابراهیم پیشانی او را بر خاك نهاد، او را ندا دادیم: اى ابراهیم، آن رؤیا را تحقق بخشیدى. ما اینگونه، نیكوكاران را جزا مىدهیم. این مسلماً همان امتحان آشكار است و ما ذبح عظیمى را فداى او كردیم.
هنگامی که پدر و پسر هر دو تسلیم امر خدا شدند و برای ادای تکلیفِ خدای خود آماده شدند، خداوند فرشتة امین، جبرئیل را همراه با فدیهای بهسوی آنها فروفرستاد.(1) این بزرگترین امتحانی بود که ابراهیم(علیه السلام) پشت سر نهاد. آیا میتوان امتحانی بالاتر و سختتر از این تصور کرد که انسان در سن پیری فرزند نوجوانی چون اسماعیل(علیه السلام) را به دست خویش ذبح کند، بدون اینکه هیچ گناه یا لغزشی از او سر زده باشد؟
ما باید به آن سرزمینی سفر کنیم که ابراهیم(علیه السلام) بیهیچ تردیدی این تکلیف الهی را جامة عمل پوشاند، تا با یادآوریِ داستان او رایحهای از روح عبودیتِ او مشام ما را هم نوازش دهد و بفهمیم که بنده در مقابل خدای خویش باید چگونه رفتار کند.
حاجی در آن سرزمین به یاد بزرگترین امتحان ابراهیم(علیه السلام)، حیوانی را ذبح میکند و بر مکانهایی که شیطان بر ابراهیم(علیه السلام) ظاهر گشت تا مانع پیروزی او در امتحان الهی شود، سنگ میزند كه به نفْس خویش یادآوری کند که برای پیروزی در امتحانهای الهی باید از مانعی چون ابلیس گذر کرده، در برابر وسوسهها و شبهههای او مقاومت کند. ابلیسِ خبیث بسیار پیچیده عمل میکند و در چنین هنگامههایی با زبان شرع و دین که «این کار قتل نفْس زکیه و حرام است، بهناحق خون کسی را ریختن گناه بزرگی است و...»، سعی میکند انسانِ متدین را دچار تردید کرده، نهایتاً فریب دهد. هنگامی که انسان از راه
1. محمدبنعلیبنبابویه، من لا یحضره الفقیه، ج2، ص232.
منابع معتبر به تکلیف الهی خویش یقین پیدا کرد، نباید به چنین وسوسههایی اعتنا کرده، تکلیف خویش را زمین بگذارد. رفتن به سرزمینی که ابراهیم(علیه السلام) امتحان خویش را در آنجا بهخوبی پس داد و ادای حج و اقتدا به رفتارهای خالصانه و نمادین ابراهیم(علیه السلام)، درحقیقت راهی است برای فراگیری و تقویت روحیة بندگی و تعبد.
با جستوجو در آیات شریف قرآن کریم خواهیم دید که قرآن مصالحی را برای انجام مناسک حج بیان میفرماید؛ ازجمله میفرماید: جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَیتَ الْحَرَامَ قِیامًا لِّلنَّاس؛(1) «خداوند، كعبه، بیتالحرام را وسیلهاى براى قیام مردم قرار داده است».
از این بیان قرآن کریم روشن میشود که خانة کعبه مکانی است که زمینة قیام مردم را فراهم مینماید؛ بدینمعنا که اگر این مکان شریف نباشد، افراد جامعه، افرادی خفته و بیتحرک خواهند گشت. این کعبه است که زمینة پویایی و زنده بودن جامعه را فراهم مینماید. همچنین خداوند در سورة حج برای تشویق مردم به حج میفرماید: لِیَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَیَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِی أَیَّامٍ مَّعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُم مِّن بَهِیمَةِ الأَنْعَام فَكُلُوا مِنْها وَأَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقیرَ؛(2) «تا شاهد منافع گوناگون خویش باشند و در ایام معینى نام خدا را بر چهارپایانى كه به آنان داده است، [به هنگام قربانى كردن] ببرند. پس، از گوشت آنها بخورید و بینواى فقیر را نیز اطعام نمایید».
منافع گوناگونی که قرآن کریم بدان اشاره میفرماید، در روایات بهصورت جزئی
1. مائده (5)، 97.
2. حج (22)، 28.
بیان شده است و معصومان(علیهم السلام) آنها را شامل منافع دنیوی و اخروی میدانند.(1) ازجمله منافع مذكور در روایات، این است که مسلمانان با آمدن از بلاد مختلف به این سرزمین همدیگر را شناخته، از یکدیگر مطالب فراوانی را فرامیگیرند. همچنین این دیدار میتواند منافع اقتصادی ایشان را بهبود بخشیده، بدانند در هر سرزمینی چه تجارتی میتواند مفید باشد. در کتاب عیون أخبار الرضا(علیه السلام) آمده است: «در حج، اهالی شرق و غرب زمین و کسانی که در خشکی و دریا هستند، به منفعت دست مییابند؛ چه كسانى كه حج میگزارند و چه كسانى كه حج نمیگزارند، از تاجر و سیاحتگر و فروشنده گرفته تا مشترى، كاسب و مسكین...».(2)
اما حضرت زهرا(علیها السلام) به منفعتی دیگر اشاره میفرمایند که اگر همة منافع فوق را در یک طرف قرار دهیم و این منفعت را در طرف دیگر، شاید همین یک منفعت بر همة آنها برتری داشته باشد. ایشان میفرمایند: وَالْحَجَّ تَشْییداً لِلدِّین؛ «و [خداوند] حج را برای استحكام و شکوه دین قرار داد».
تشییدِ ساختمان، به معنای محکم و زیباسازی ساختمان و مرتفع ساختن آن است. حضرت میفرمایند: حج باعث میشود که بنای دین، رفیع، بلند، زیبا و شکوهمند باشد. ولی چگونه حج چنین منفعتی برای دین دارد؟ آیا مقصود این است که وجود کعبه موجب میشود در اطراف آن، ساختمانهای مرتفع و باشکوه ساخته شود؟ امروزه
1. ر.ک: محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج4، ص422.
2. محمدبنعلیبنبابویه، عیون أخبار الرضا(علیه السلام)، ج2، ص90.
میبینیم که ساختمانهای بسیار عظیم و مرتفعی در اطراف کعبه ساخته میشود که در ایام حج هزینة اقامت در آنها بسیار سنگین است. آیا میتوان گفت فراهم شدن چنین زمینههایی در آن منطقة سنگستانی و بیابانی، محکم کردن پایههای ساختمان دین است؟! حقیقت این است که چنین امری را نمیتوان تشیید دین نامید. شاید مقصود این باشد که اگر حج تشریع نشده بود و مسلمانان هرساله موظف به تشکیل چنین اجتماع باشکوهی نبودند، ابهت اسلام به جهانیان نشان داده نمیشد. در چنین مراسمی، عظمت اسلام و جامعة اسلامی به نمایش گذاشته میشود و قطعاً دیدن این مناظر باشکوه و حتی نقل و توصیف آن، غیرمسلمانها را تحت تأثیر قرار داده، این سؤال را برای آنها مطرح مینماید: این چه جاذبهای است که مردم را اینچنین به سرزمینی خشک و بیآبوعلف و خالی از وسایل خوشگذرانی میکشاند؟ همچنین حاجی با زحمت و مشقت فراوان در سرما و گرما باید چون قطرهای که به دریا میپیوندد، خود را به این اجتماع باشکوه رسانده، همه باهم به ذکر و یاد خدا و توبه و اِنابه به درگاه او بپردازند. این امر اثر روانیِ عجیبی در دلها خواهد گذاشت و زمینة درک عظمت دین را برای بشر فراهم خواهد كرد.
خدای متعال ازروی لطف عمیقی که به بندگان خویش دارد، از هیچیک از راههای تأثیرگذار در انسان، برای جذب شدن به عالم بالا فروگذار نمیکند. او راههایی را در برابر انسان میگشاید تا بهطور طبیعی انگیزهای برای توجه به خدای خویش و خضوع در مقابل عظمت او بیابد؛ چراکه این توجه و خضوع، یگانه عامل ترقیِ روحی و معنوی
انسان و رسیدن به هدف خلقت است. ازاینرو، میبینیم بااینکه سختیهایی در راه انجام اعمال حج وجود دارد، باز خداوند با تأکید فراوان مسلمانان را به ادای این فریضة الهی فرامیخواند. در گذشته، برای کشورهای نزدیک به سرزمین حجاز، رفتن به حج بهسختی ممکن بود و گاه یک سفر حج یک سال از عمر انسان را به خود اختصاص میداد، تا چه رسد به کشورهای دوردست همچون چین، اندونزی، شیلی و غیره. بااینحال، خداوند به ابراهیم(علیه السلام) میفرماید: وَأَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یأْتُوكَ رِجالاً وَعَلى كُلِّ ضامِرٍ یَأْتینَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمیق؛(1) «و در میان مردم [ادای مناسك] حج را اعلام كن، تا خلق پیاده و سواره بر شتران لاغراندامِ تیزرو از هر راه دور بهسوى تو جمع شوند».
این دعوت الهی ازآنروست که هیچ عاملی همچون حج نمیتواند انگیزهای جهانی برای حرکت بهسوی معنویت در مردم ایجاد کند. حج مراسمی فردی یا مربوط به گروهی اندک نیست، بلکه اقیانوسی است که دریاها، رودها، نهرها و قطرهها در آن به هم پیوسته، معبود خویش را میخوانند. علامه طباطبایی(رحمه الله) از استاد خویش، مرحوم آیتالله قاضی نقل میفرمودند: «گاهی خدا کسی را یک سال به بیماری، فقر و غیره مبتلا میکند، تا او یک یاالله بگوید. این بدان معناست که گفتن یک یاالله بهقدری در سعادت انسان مؤثر است که ارزش دارد به خاطر آن انسان یک سال در سختی به سر برد». مسلماً در هنگامة حج، زمینة بارش چنین برکاتی بر جمعیتی میلیونی فراهم میشود و این بسیار ارزشمند است. به همین جهت، اگر از قضا در یك سال، تعداد کسانی که مستطیع هستند، اندک بود ـ و این امر موجب کاستی در شکوه حج شود ـ خدای متعال حاکم شرع را موظف نموده است که با هزینة بیتالمال عدهای را به حج بفرستد.
1. حج (22)، 27.
او بینهایت علاقهمند است که حتی اگر امکان داشته باشد، یک نفر بیشتر مشمول رحمت او قرار گیرد.
از عجایب این سفر معنوی و باشکوه، این است که انسان هر سفری که به حج میرود، علاقهاش به حج بیشتر شده، راغب میشود كه بار دیگر برود. از شخصی تازهمسلمان از اهالی امریکا که تازه به سفر حج رفته بود پرسیدم: در این سفر کجا بیشتر به شما خوش گذشت؟ گفت: «هیچچیز برای من لذتبخشتر از این نبود که در گوشهای از مسجدالحرام بنشینم و خانة کعبه را تماشا کنم. آنقدر این منظره لذتبخش بود که حاضر نبودم آن را با چیزی عوض کنم»! اتفاقاً، از مستحبات اعمال مسجدالحرام نگاه کردن به خانة کعبه است. خدای متعال در این سنگهای سیاه و این سرزمین خشک و بیآبوعلف چنان جاذبهای قرار داده است که دلها را مجذوب مینماید، تا افراد بیشتری به رحمت او نایل شوند. او میخواهد لیاقت درك رحمتش هرچه بیشتر در وجود انسانها مهیا گردد.
با توجه به آنچه تاکنون بیان شد، میتوان گفت برخی از اسرار حج عبارت است از تمرین بندگی، شکوفاسازیِ اقتصاد جهانی، محکمسازی و رفعت دین و شکوفاسازیِ معنویتِ جهانی. اما مهمترین فلسفة حج، تشیید دین است که حضرت زهرا(علیها السلام) بدان اشاره فرمودند؛ بدینمعنا که حج بنای دین را محکم و باشکوه مینماید. اگر حج نبود، بنای دین، بنایی ضعیف، خاموش، آرام و بیرمق بود و مسلمانان بهرة چندانی از آن نبرده، بسیاری از آن غافل میشدند و این، زمینة محرومیت از برکات فراوانی را فراهم میكرد، اما وجود حج موجب رفعت و شکوه دین و جذب دلها گشته، زمینة نزولِ رحمتِ فراوانِ الهی را فراهم مینماید.
وَالْعَدْلَ تَنْسِیقاً لِلْقُلُوبِ، وَطَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ، وَإِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَة؛ «و [خداوند] برای هماهنگی دلها به عدالت امر فرموده و اطاعت از ما را موجب نظام یافتن ملت دانسته و امامت و پیشواییِ ما را باعث ایمنی از تفرقه [و ازهمپاشیدگی جامعه] قرار داده است».
حضرت زهرا(علیها السلام) در ادامة بیان حکمت برخی از آموزههای اساسی اسلام، سه عنوان دیگر از تعالیم اسلامی را ذکر میفرمایند که به نظر میرسد بیتالغزل این خطبه محسوب میشود. حضرت در این عبارات سه مسئله را مطرح فرمودهاند که هیچکدام از قبیل عبادات و وظایفی نیستند که تاکنون از آنها سخن فرمودند. این سه موضوع مستقیماً با جامعه ارتباط مییابد. به نظر میرسد که هدف اصلی حضرت زهرا(علیها السلام) از این سه فراز، توجه دادن مردم به نقش اهلبیت(علیهم السلام) در جامعه است. اما ایشان ابتدا به چگونگی تشکیل جامعه، اشارهای کوتاه داشته است که برای رسیدن به آن هدف اصلی میتوان از آن مقدمه استفاده کرد. ازاینرو، برای تبیین نقش اهلبیت(علیهم السلام) در جامعه، ابتدا به شرایط تحقق یک اجتماع انسانی میپردازیم.
تحقق اجتماعِ واحد، سه شرط اساسی را میطلبد که در سه مرحله، آنها را برمیرسیم:
به نظر میرسد حکمت خدای متعال اقتضا کرده است که انسانها باهم ارتباط
داشته باشند و زندگیِ اجتماعی و مشترکی برپا كنند. در میان حیوانات، زندگی فردی و اجتماعی مشاهده میشود. برخی از حیوانات حداکثر با جفت خویش زندگی کرده، برخی بهصورت گروهی و اجتماعی به حیات خود ادامه میدهند و آن را مدیون غریزة حیوانیِ خویش هستند که آنها را به این سبک زندگی هدایت مینماید؛ مانند موریانه و زنبور عسل. این دسته از حیوانات از ابتدای تولد بهصورت ناخودآگاه زندگی مشترکی را شکل میدهند؛ گویا در بین خویش تقسیم کار کرده، هریک وظیفهای را به عهده میگیرند. تا جایی که برای ما روشن است، آنها سبک زندگی خویش را از کسی آموزش نمیبینند و اینگونه نیست که با همفکری و مشورت، نیازهای خود را مشخص كنند و هریک وظیفهای را آگاهانه به عهده گرفته باشند، بلکه نوع خلقت آنها بهگونهای است که چنین حیاتی را ایجاب میکند و تفاوت وظایفی که انجام میدهند، به تفاوت در نوع خلقتشان برمیگردد. مثلاً در زندگی اجتماعی زنبور عسل، اساساً آفرینش ملکه با آفرینش زنبوران کارگر متفاوت است؛ حتی گفتهاند: تغذیة آنها نیز با یکدیگر متفاوت است. این زندگی اجتماعی بر اساس غریزهای که خداوند در وجود آنها قرار داده است، شکل میگیرد و آنها جز به این سبک نمیتوانند زندگی کنند.
اما زندگی اجتماعی انسان چگونه است؟ آیا اجتماعی زندگی کردنِ انسان نیز بر اساس مقتضای غریزة اوست، یا اینکه عاملی عقلانی یا عاملی احساسی و عاطفی در آن مؤثر است، یا همة این عوامل به نحوی در آن دخیل هستند؟ این مسئلهای است که در بین صاحبنظران مطرح بوده، در آن اختلافنظر دارند. تعبیر معروفی در فرهنگ ما وجود دارد و آن این است که میگوییم: انسان مدنیبالطبع
(یا شهریمنش) است. گویا این تعبیر از فیلسوفان یونان باستان اخذ شده است.(1) بههرحال، باز این تعبیر بهدرستی روشن نمیکند که آیا زندگی اجتماعیِ انسان نیز بر اساس غریزه شکل میگیرد، یا عامل دیگری در شکلگیری آن تأثیر دارد؟ صرف اینکه گفته شود طبع انسان اقتضای مدنیت دارد، مسئله را روشن نمیکند. اما این مسئله چندان برای موضوع بحث ما اهمیت نداشته، به همین اندازه اکتفا میکنیم. آنچه مقصود ماست، بیان این نکته است که زندگیِ اجتماعی برای انسان مفید، بلکه ضروری است و میدانیم که انسان جز در قالب زندگی اجتماعی نمیتواند به کمالات خویش دست یابد، بلکه چهبسا كه حیات او بر روی زمین به اجتماعی بودنش وابسته است. بااینکه زندگیِ اجتماعی برای انسان ضروری است، اما انسانها هرکدام هویت مستقلی دارند و هرکس احساس میکند وجودی جدا از وجود دیگران و خواستههایی متفاوت با خواستههای دیگران دارد. گاهی خواستههای انسانها با یکدیگر تزاحم یافته، حتی به جنگ کشیده میشود. نیز با مراجعه به منابع دینی معلوم میشود که سرانجام، انسان به عالَمی سفر خواهد کرد که در آنجا عوامل اجتماعی نقش چندانی ندارند. قرآن میفرماید: وَكُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَرْدًا؛(2) «و همگى در روز رستاخیز، تنها نزد او حاضر مىشوند».
در آنجا، نه ارتباطات نَسَبی نقشی دارند، چنانكه قرآن میفرماید: فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَینَهُمْ یَوْمَئِذ؛(3) «پس هنگامى كه در صور دمیده شود، هیچیك از پیوندهاى خویشاوندى میان آنها نخواهد بود»، و نه عوامل اجتماعی، همچون روابط
1. ر.ک: ارسطو، سیاست، ترجمة حمید عنایت، الف4ـ1، 1253.
2. مریم (19)، 95.
3. مؤمنون (23)، 101.
ارباب و رعیتی، چنانكه قرآن میفرماید: وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأَسْبَاب؛(1) «و دستشان از همهجا كوتاه مىشود».
البته در آخرت نیز اجتماعاتی تشکیل میشود، اما نه بر اساس عواملی چون نژاد، زبان، نَسَب و جز اینها که در تشکیل اجتماعات دنیوی مؤثر بودند، بلکه ملاکِ اجتماع در آنجا مراتب ایمان انسانهاست. در آنجا کسانی باهم هستند که ایمانشان به هم نزدیکتر است. آیاتی از قرآن نشان میدهند که در بهشت اجتماعاتی تشکیل شده، افراد باهم اُنس گرفته، از هم بهره میبرند: وَنَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلین؛(2) «و هرگونه غِل (حسد و كینه و دشمنى) را از سینة آنها برمىكنیم، درحالىكه همه باهم دوست هستند و بر تختها روبهروى یكدیگر قرار دارند».
اینان کسانی هستند که مراتب ایمانشان به یکدیگر نزدیک است.
اکنون با توجه به هویت مستقل انسانها و تزاحمات خواستههای ایشان ازیکطرف و ضرورت تشکیل زندگیِ اجتماعی برای انسان از طرفی دیگر، چگونه و با چه ملاکی باید اجتماع انسانها شکل گیرد؟
ازنظر تاریخی، عوامل طبیعی نقش تعیینکنندهای در تشکیل اجتماعات بشری داشتهاند و اَحیاناً عوامل ثانوی نیز مثل زبان، گویش، لهجه و غیره، در این میان بیتأثیر نبودهاند، اما بهطورقطع، هیچیک از این عوامل نمیتوانند ملاک زندگیِ اجتماعی و مشترکی باشند که برای انسان مفید است. ممکن است دو انسان ازلحاظ رنگ، نژاد، زبان و دیگر چیزها، به یکدیگر شباهت داشته باشند، اما سبک زندگی،
1. بقره (2)، 166.
2. حجر (15)، 47.
روحیات و رفتارشان بسیار متفاوت باشد، بهخصوص اگر از دو دین یا دو مذهب پیروی کنند. با وجود آن شباهتها و این تفاوتها، نهایتاً یکی به بهشت و دیگری به جهنم میرود. پس اشتراک در رنگ، خون، زبان، مسکن، منطقة جغرافیایی و امثال اینها، نمیتواند سرنوشت انسانها را به هم گره زند و این عوامل چندان تأثیری در سعادت و شقاوت نهایی انسانها نخواهد داشت. تأثیر این عوامل را کمابیش در ارتباطهای مادیِ دنیوی میتوان دید. پس برای ارتباطِ بهترِ افرادِ یک جامعه و بهرهبرداریِ بهتر از این ارتباط، برای سعادت حقیقی آنها، وجود عواملی دیگر ضروری مینماید و در محدودة شناخت ما عاملی طبیعی که تأمینکنندة این نیاز باشد، وجود ندارد.
به نظر میرسد آنچه در ابتدا برای تشکیلِ اجتماعِ انسانی و برقراری وحدت ـ که آن را وحدت جامعه نام مینهیم ـ ضروری است، وجود همدلی و نبود دشمنی و کینهتوزی است. اگر یکی از دو برادری که در یک خانه زندگی میکنند، احساس کند که دیگری دائماً در اندیشة غصب حق اوست، هیچگاه احساس امنیت نکرده، از عمق دل به او بدبین خواهد شد و این بدبینی، اجازه نمیدهد که چندان به او نزدیک شود، بلکه همیشه مراقب است که ضرری به او نزند. نفرت، بدبینی، ترس و دوریِ افراد یک جامعه نسبت به همدیگر، عوامل روانیِ فراوانی دارد، اما یک عاملِ عامِ این صفات، این است که افراد جامعه احساس کنند دیگران در صدد ضرر زدن و پایمال کردنِ حق آنها هستند. پس اولین شرط برای برقراری ارتباط سالم و صمیمی در میان افراد یک جامعه، شایع نبودن روحیة ظلم و تجاوز به حق دیگران در جامعه است. باید افراد جامعه احساس کنند که هر کسی به حق خود راضی است. البته وضعیت ایدئال این است که افراد احساس کنند که دیگران در صدد کمک به آنها و ایثار در حق آنها هستند.
بههرحال، معنای احساس رضایت به حق خود، رضایت به برقراری عدالت است. اگر در جامعهای عدالت حاکم شود، حق هر کسی تأمین میشود و کسی به دیگری تجاوز نخواهد کرد و این امر باعث هماهنگی دلها خواهد شد. بنابراین، شرط اول برای فراهم شدنِ وحدتِ اجتماعی، عدالت است که اصلی عقلایی است و هیچ مکتب اخلاقی و هیچ انسان سالم و عاقلی در عالَم منکرش نیست. ممکن است کسی ظالم باشد، اما قطعاً عدالت را بهعنوان یک اصل ارزشی میپذیرد. مفهوم عام عدالت عبارت است از اینکه «به هر کسی هرآنچه حق اوست، اعطا شود». این مسئله بهقدری بدیهی و واضح است که هنگام مثال زدن به اصلی که هیچ استثنا ندارد، این اصل را مطرح میكنند. این کلیترین قاعدة عقل عملی است. شاید حضرت زهرا(علیها السلام) به همین مناسبت از میان سه عنوان اجتماعی که مطرح مینمایند، ابتدا بر روی عدل تکیه کرده، میفرمایند: وَالْعَدْلَ تَنْسِیقاً لِلْقُلُوب؛ «و [خداوند] برای هماهنگی دلها به عدالت امر فرمود».
«تنسیق» به معنای ایجاد هماهنگی و جلوگیری از آشفتگی و ازهمپاشیدگی است.() بنابراین، اولین شرط تشکیل جامعهای مطلوب، هماهنگ بودن دلهاست و این مهم، هنگامی حاصل میشود که افراد جامعه نگران ظلم و تجاوزِ دیگران نباشند.
روشن شد که وحدت اجتماعی در سایة عدالت محقق میشود. تا اینجا، هنوز سخن از قانون به میان نیامده است و اگر قانون هم گفته میشود، مقصود همان ارزشهای عامی است که نزد همة مردم پذیرفتنی است. در این مرحله، مسئلة مهم این است که
1. ر.ك: محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، مادة «نسق».
روحیة تجاوزگری و پایمال کردن حق دیگران بر مردم مسلط نباشد و به حق خود راضی باشند. اما به نظر میرسد وحدت جامعه فقط با این امر تأمین نمیشود که کسی قصد ظلم و تجاوز به دیگری را نداشته باشد. با وجود چنین امر مبارکی در جامعه، ممکن است از ناحیهای دیگر مشکل به وجود آید که به حوزة شناخت و معرفت افراد برمیگردد؛ بدینمعنا که ممکن است افراد جامعه در تشخیص اینکه چه چیزی خوب و چه چیزی بد است، با یکدیگر اختلاف فکری داشته باشند. گرچه در چنین جامعهای افراد نمیخواهند به همدیگر ظلم کنند، ممکن است با یکدیگر اختلاف فکری، روشی، سلیقهای و امثال اینها داشته باشند. اگر این عامل بهقدری قوت یابد که رفتارهای افراد جامعه را گونهگون سازد، باز نمیتوانند با همدیگر ارتباطی نزدیک برقرار کنند. بنابراین، برای تحقق وحدت جامعه به عاملی دیگر نیازمندیم که اگر بخواهیم آن را با مفاهیم شایع در محاورات خود تطبیق دهیم، باید بگوییم: ما به قانون واحد نیازمندیم تا اختلافات معرفتی موجب پراكندگی و از هم پاشیدن جامعه نشود. اگر شخصی معاملهای را صحیح دانسته، دیگری همان معامله را باطل بداند، یا اگر فردی کاری را قانونی تشخیص داده، دیگری همان کار را غیرقانونی تشخیص دهد، چنین مردمی نمیتوانند باهم وحدت داشته باشند. جامعهای که خواهان برقراری و استقرار وحدت در میان افراد خویش است، باید در مقام عمل، قانونی واحد بر آن حاکم باشد. از این معنا به «ملت» تعبیر میشود.
ملت در اصطلاح فارسیزبانان با کاربردهای آن در زبان عربی متفاوت است. ملت در زبان فارسی به معنای اصطلاحیاش در جامعهشناسی و علوم سیاسی به کار رفته، به دستهای از مردم اطلاق میشود که در زندگی اجتماعی باهم ریشههای مشترک
نژادی داشته، در یک محل زندگی میکنند و معادل «Nation» در زبان انگلیسی است، اما ملت در زبان عربی معنای دیگری داشته، به معنای آیین زندگی، روش، رفتار، آداب و سنتهای حاکم بر یک جامعه است.(1) ملت به این معنا از جهت معنایی بسیار شبیه به دین است، با این تفاوت که معمولاً در معنای ملت، رفتارهای عملی بیشتر مورد توجه است، اما در معنای دین، اگر نگوییم بیشتر، دستکم به همان میزانِ توجه به رفتارهای عملی، به اعتقادات و افکار بنیادین هم توجه میشود.(2) در قرآن کریم، خصوصاً ملت ابراهیم(علیه السلام) مورد تأکید قرار گرفته، به پیامبر گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) میفرماید: قُلْ إِنَّنِی هَدَانِی رَبِّی إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ دِینًا قِیَمًا مِّلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِین؛(3) «بگو: بهدرستی که پروردگارم مرا به راه راست هدایت كرده است، آیینى پابرجا؛ آیین ابراهیم كه از آیینهاى خرافى روى برگرداند و از مشركان نبود».
اگر ملتها و روشهای زندگی و نظامهای ارزشیِ حاکم بر جامعه متفاوت باشند، افراد جامعه باهم ارتباطی نزدیک برقرار نکرده، نمیتوانند جامعة واحدی تشکیل دهند. بنابراین، باید عاملی وجود داشته باشد که اختلافات فکری و سلیقهای را رفع کند که موجب اختلاف در رفتار گشته، قوانینی مختلف و متضاد به وجود میآورند. باید مرجعی وجود داشته باشد که اگر افراد در تشخیص خوبها و بدها اختلافنظر پیدا کردند، با رجوع به آن مرجع بتوانند اختلاف خود را حل نمایند و راه صحیح را تشخیص دهند.
1. ابنمنظور میگوید: قال ابوإسحاق: الملّة فی اللّغة سنتّهم وطریقتهم (ر.ك:محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، مادة «ملل»).
2. راغب میگوید: الدین کالملّة لکنه یقال اعتباراً بالطاعة و الإنقیاد للشریعة (ر.ك: محمدحسین راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، مادة «دین»).
3. انعام (6)، 161.
ازاینرو، معمولاً در اجتماعاتِ مدنی تلاش بر این است که قانون واحدی مرجع همة افراد جامعه باشد.
برای رسیدن به جامعهای واحد، در کنار دو عامل پیشگفته، عاملی تعیینکننده و نهایی مطرح است، و آن مسئلة اجرا و مدیریت است. باید دستگاه اجراییِ واحدی وجود داشته باشد که نظام ارزشیِ واحدی را بر جامعه حاکم کند. در این صورت، سه رکن اساسیِ وحدت جامعه شکل گرفته، میتوانیم جامعة واحدِ معقولی داشته باشیم که افراد آن یکدیگر را برای رسیدن به سعادت دنیوی و ابدی یاری میكنند. این عاملِ سوم، «امامت و رهبری» نام دارد.
بر اساس آنچه گفته شد، اولاً نخستین نیاز تشکیل جامعهای واحد، وجود روح همدلی در بین افراد جامعه است و این مهم، فقط در سایة عدالت حاصل میشود؛ ثانیاً، وجود منبعی برای ارائة نظام ارزشیِ واحد و رجوع به آن در هنگام اختلافات، ضروری مینماید؛ ثالثاً، باید دستگاه اجراییِ واحدی وجود داشته باشد که بتواند عملاً این مسائل را تأمین کند. با این سه رکن، وحدت جامعه تأمین خواهد شد.
گفتیم كه اصل ارزشمند بودنِ عدالت، حکم بدیهیِ عقل است و اختلافی بر سر آن وجود ندارد، اما دو مسئلة دیگر باقی میماند: چه کسی باید نظام ارزشیِ صحیح را تعیین کرده، احکام و قوانین را تثبیت کند؟ و چه کسی باید متصدی اجرا و رهبری
جامعه شود؟ اینجاست که صدیقة طاهره(علیها السلام) مسئلة «اطاعت و امامتِ عترت» را مطرح میفرمایند. حضرت میفرمایند: برای اینکه قانونی واحد و نظام ارزشیِ هماهنگی بر جامعه حاکم باشد، باید از ما اطاعت کنید و اگر اختلافی هست، باید با مراجعة به ما آن را حل نمایید. سپس در مرحلة نهایی، که مرحلة مدیریت جامعه است، مسئلة امامت را مطرح کرده، میفرمایند: خدای متعال امامتِ ما را ضامنی برای جلوگیری از پراکندگی و تفرقة جامعه قرار داده است. در فرهنگ ما بهترین تعبیر برای مدیریت و رهبریِ جامعه تعبیر «امامت» است.
در میان کسانی که سخنان حضرت زهرا(علیها السلام) را در آن مجلس میشنیدند، کسانی بودند که مسلماً این سخنان را قبول نداشتند و شاید به دلیل رعایت احترام دختر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ـ که بهتازگی پدر بزرگوارش رحلت كردهاند و در مسجد سخن میگویند ـ سکوت اختیار کردند؛ وگرنه بودند کسانی که به این دو سخن اخیر ایمان نداشتند که اطاعت از عترت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نظام ارزشیِ واحدی را برای جامعه به ارمغان خواهد آورد و آیین رفتاریِ واحدی را بر جامعه حاکم خواهد کرد و فقط امامت ایشان است كه تفرقه را از جامعه ریشهکن خواهد کرد، اما حضرت این مسائل را محکم و با صراحتِ تمام مطرح میفرمایند. این سخنان گهربار صدیقة طاهره(علیها السلام)، زمینهای است برای طرح مسائل بعدی که حضرتش در نظر داشتند.
اما دربارة مسئلة امامتِ عترت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و قطعیت آن از دیدگاه اسلام، بین شیعیان و سایر فِرَق و مذاهبِ اسلامی اختلافنظر وجود دارد. در میان سایر فِرَق و مذاهب اسلامی طوایفی هستند که مسئلة اول (مرجعیت عترت برای نظام ارزشیِ جامعه) را دستکم ازلحاظ نظری میپذیرند؛ بدینمعنا که معتقدند بعد از وفات پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)
مردم باید نظام ارزشیِ صحیح را از اهلبیت(علیهم السلام) بگیرند. بعضی از طوایف اهل تسنن میپذیرند که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمودند: بعد از من مرجعیت جامعة اسلامی حق دوازده نفر از قریش است و این دوازده نفر نیز ائمة اهلبیت(علیهم السلام) هستند و مرجع فکری و علمیِ جامعة اسلامی، خاندان پیغمبر(علیهم السلام) هستند و آنها که از انصاف بیشتری برخوردارند، میگویند: خلفا نیز به این مسئله معتقد بودند و ازاینرو بود که خلفا در موارد فراوانی برای حل مسائل به سراغ امیرالمؤمنین(علیه السلام) رفته، نظر ایشان را معتبر میدانستند و بدان عمل میکردند. اهلسنت خود روایات فراوانی از خلفا بهخصوص از خلیفة دوم نقل کردهاند که شاهد این مسئله است. این جمله بارها از خلیفة دوم شنیده شده است كه: لا أَبْقَانِی اللَّهُ لِمُعْضِلَةٍ لَیسَ فیها ابوالحسن؛(1) «خدا مرا با مشکلی باقی نگذارد که علی در رفع آن نباشد». همچنین معروف است که عمر بیش از هفتاد بار گفت: لَو لا عَلیٌّ لَهَلَکَ عُمَر؛(2) «اگر علی نبود، عمر هلاک شده بود».
برخی از فِرَق اهل تسنن به استناد همین روایات معتقدند خلیفة اول و دوم مدعی مقام سیاسی بودند، نه مقام علمی. لذا در مشکلات علمی به اهلبیت(علیهم السلام) مراجعه میکردند. پس یک مسئله، مرجعیت علمی است و هنگامی که حضرت فاطمه(علیها السلام) فرمودند: «خداوند اطاعت از ما را موجب شکلگیری نظام ارزشیِ واحد قرار داده است»، به این مسئله اشاره كردند، كه پذیرش آن، مسئلة بعدی را برای مخاطبان آسانتر مینماید: باید برای داشتن یک نظام رفتاری و ارزشیِ مسجّل و خداپسندانه از اهلبیت(علیهم السلام) پیروی کرد.
1. احمدبنیحیی بَلاذُری، أنساب الأشراف، ج2، ص99.
2. یوسفبنعبداللهبنعبدالبر، الإستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج3، ص1103؛ عبدالحمیدبنأبیالحدید، شرح نهج البلاغة، ج1، ص18.
اما مسئلة مهمتر، مسئلة دوم است: آیا متصدی اجرای این نظام ارزشی، که در حکم دولت است، باید از اهلبیت(علیهم السلام) باشد، یا باید با رأی مردم تعیین شود؟ این مسئله (امامت) محل اختلاف اصلی بین شیعه و سایر فِرَق اسلامی است و برای ما روشن است که هم در آیات قرآن و هم در روایات، حتی در مجموعههای روایی اهلسنت، شواهد فراوانی بر درستی نظر شیعه در این مسئله وجود دارد.(1) بحث کنونی ما اثبات مسئلة امامت نیست، بلکه با توجه به سخن صدیقة طاهره(علیها السلام) باید بر این نکته تأکید نمود که هیچ جای تردیدی وجود ندارد که نهتنها اهلبیت(علیهم السلام) ازطرف خداوند تعالی بهعنوان مرجع علمی جامعه تعیین شدهاند و آنها هستند که از علم الهی و لدنی برخوردارند، بلکه در مقام اجرا نیز باید متصدی امر حکومت در جامعه شوند و جامعه زیر نظر آنها اداره شود. البته این بدان معنا نیست که باید امام معصوم(علیه السلام) در تمام بلاد حضور داشته، خود، هر شهر و روستایی را شخصاً و مباشرتاً اداره نماید؛ چراکه چنین امری امکان ندارد. لذا امام(علیه السلام) برای سایر شهرها و روستاهایی که مسلمانان را در خود جای داده است، شخص لایقی را بهعنوان نمایندة خویش میفرستد تا آنجا را تحت فرمان حکومت مرکزی اداره كند. نظیر این امر در دوران کوتاه حکومت امیرالمؤمنین(علیه السلام) قابل مشاهده است. حضرت کسانی را بهعنوان عامل و والی و مانند آنها به شهرهای مختلفی فرستادند که برخی به مقصد رسیده، مدتی هم به ادارة شهر اشتغال یافتند و برخی هم مانند مالک اشتر پیش از رسیدن به مقصد به شهادت رسیدند.(2)
1. برای مطالعه در این زمینه، ر.ک: محمد تیجانی سماوی، آنگاه هدایت شدم، ترجمة محمدجواد مهری؛ سلطانالواعظین شیرازی، شبهای پیشاور، تحقیق محمد علوی؛ سیدعبدالحسین شرفالدین، المراجعات، ترجمة ابوالفضل نجمآبادی؛ عبدالحسین امینی، الغدیر.
2. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: علیاکبر ذاکری، سیمای کارگزاران علیبنأبیطالب أمیرالمؤمنین(علیه السلام).
از آنچه تاکنون گفته شد، دو نکتة اساسی استفاده میشود: اولاً، بانوی دو عالم(علیها السلام) این جملهها را در بین معارف مسلّم اسلام میگنجانند، و یک طرفْ نماز، روزه و حج، و طرف دیگر، جهاد و امربهمعروف و غیره را مطرح میفرمایند. باید گفت: این چینش، شاهکاری است که حضرت زهرا(علیها السلام) آفریدهاند، تا ذهنها را برای بیان مسئلة امامت آماده کنند و به مردم بفهمانند که وظیفة اصلی ایشان اطاعت از اهلبیتِ رسول خدا(علیهم السلام) است؛ ثانیاً، جامعه برای در امان ماندن از تفرقه، نیازمند مدیریت واحد است که آن را «امامت» میگوییم و خداوند آن را در عترت و اهلبیتِ رسول گرامی اسلام(علیهم السلام) قرار داده است.
وَالْجِهَادَ عِزّاً لِلإِسْلام؛ «و [خداوند] جهاد را به خاطر عزت اسلام قرار داد».
حضرت زهرا(علیها السلام) در این فراز از خطبة شریفِ فدکیه، آموزة جهاد را مطرح فرموده، به حکمتی از حکمتهای تشریع آن اشاره میفرمایند. شایسته است به مناسبت این فراز، پیش از پرداختن به شرح آن، یادی از شهدای گرانقدری کنیم که اکنون ما به برکت خون آنها از نعمتهای مادی و معنویِ فراوانی بهرهمندیم. اگر نبود جهاد این مجاهدانِ راه خدا، معلوم نبود اکنون ما ازلحاظ اعتقادی و رفتاری در کدام وادی سیر میکردیم. پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، سِیر جامعه بهسوی کفر بوده، هر روز ضربهای به پیکر اسلام وارد میآمد. با اطمینان میتوان گفت: اگر حرکت حضرت امام(رحمه الله) و فداکاری شهدا نبود، امروز در این کشور جز اسمی از اسلام باقی نمانده بود. امروز، امنیت، رفاه، نعمتهای مادی، افتخارات
جهانی و بالاتر از همه، دین خویش را مدیون انقلاب، شهدا و مدافعان اسلام هستیم. از خدای متعال عاجزانه و متواضعانه خواستاریم ایشان را از خوان کرمِ خویش بیشازپیش بهرهمند فرماید؛ چراکه ما هرگز از عهدة شکر و قدردانیِ این نعمتها برنمیآییم. عدهای با وجود برکات فراوانی که بهوسیلة انقلاب، شهدای انقلاب و شهدای جنگ تحمیلی نصیب ما شده است، چشمان خویش را بسته، زبان به ناسپاسی میگشایند و همة این الطاف الهی را انکار کرده، زیر سؤال میبرند. به نظر میرسد کفران نعمتی از این بالاتر نتوان تصور كرد.
پیش از شروع شرح این فراز، بهتر است این نکته را نیز یادآور شویم که بحث پردامنه دربارة جهاد، با روشی که در شرح این خطبة شریف در پیش گرفتهایم، سازگار نبوده، ما را از هدف خویش دور میکند. ازاینرو، آنچه در این فصل از مسائلِ جهاد مطرح خواهد شد، مسائلی است که امروزه دشمنان اسلام القا میکنند و ذهن برخی از جوانان را آشفته میسازند. بنابراین، بحثهایی که خواهد آمد، اجمالی و فهرستوار بوده، علاقهمندان به مطالعة بیشتر را به کتاب جنگ و جهاد در قرآن ارجاع میدهیم.(1) برای روشن شدن سخن صدیقة کبری(علیها السلام)، مقدمتاً دربارة چند نکته بحث میکنیم:
1. اثر مذکور که بخشی از تفسیر موضوعی قرآن کریم است، حاصل درسهای سالهای 1365 و 1366 حضرت استاد، علامه مصباح یزدی در جمع طلاب مؤسسة در راه حق است که حجج اسلام، آقایان محمدمهدی نادری قمی و محمدحسین اسکندری در شش فصل و با موضوع جنگ و مسائل آن و نیز تحلیل و بررسی این پدیده از دیدگاه قرآن، به تدوین آن همت گماشتهاند. این اثر را انتشارات مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله) چاپ و منتشر کرده است. موضوعات و مطالب زیر بخشی از موارد مشروح در این کتاب است: بیان جایگاه جنگ در نظام تکوینی با اشاره به جنگ و منظرهای مختلف؛ تبیین فلسفیِ وقوعِ جنگ و عوامل کنترل جنگ و آموزههای کلیِ قرآن دربارة جنگ؛ شرح جایگاه جنگ در نظام تشریعی با توضیح جنگ در ادیان قبل از اسلام؛ تشریع جهاد؛ جهاد در اسلام؛ بیان اقسام هشتگانة جنگ در قرآن؛ شیوههای انگیزش و پرورش مجاهدان با توجه به قرآن و توضیح و بیان امدادهای غیبی خداوند و پیروزی حق (به نقل از پایگاه اطلاعرسانی آثار حضرت آیتالله مصباح یزدی، بخش کتابها: www.mesbahyazdi.org [6]).
دستهای از صاحبنظرانی که دربارة جنگ بحث کردهاند، معتقدند جنگ، قانون کلیِ هستی است (البته آنها هستی را مساوی با عالم ماده میدانند) و اساساً یکی از قوانین کلی که بر عالم هستی حاکم است، اصل تنازع میباشد. مکتب مارکسیسم را میتوان در این گروه دستهبندی کرد. این مکتب اصل تضاد را یکی از اصول فلسفیِ حاکم بر جهان میداند.(1) دیدگاه مشابه این مکتب، دیدگاه کسانی است که جنگ را یک قانون زیستشناختی دانسته، میگویند: قانونی کلی بر عالمِ موجوداتِ زنده حاکم است و آن اصل تنازع است (گرایش داروینیستی).() برخی از جامعهشناسان به پیروی از این گرایش، اصل تنازع داروینیستی را در جامعهشناسی به کار گرفته، گفتهاند: قانونی جبری و کلی در کل جوامع بشری حاکم است و آن وجود جنگ و تنازع برای بقاست، تا جامعة اصلح و اکمل باقی مانده، دیگران حذف شوند.(3)
در برابر این دیدگاه، گرایش دیگری است که معتقد است جنگ نوعی بیماری و امری غیرطبیعی است و بهطور کلی باید ریشهکن شود. چنین گرایشی از دیرباز در مکتب هندوئیسم وجود داشته است. پیروان این مکتب معتقدند نباید به هیچچیز تعرض کرد. انسانها موظفاند به قدر ضرورت از آنچه در عالم وجود دارد، بهره ببرند، حتی از گیاهان نیز نباید زیاد استفاده کنند. کشتن حیوانات و بهطریقاَولی، انسان را مطلقاً جایز نمیدانند. عدهای از آنان که پایبندیِ بیشتری به آموزههای مکتب خویش دارند، با پای برهنه راه رفته، با جاروی بلندی، پیش پای خود را جارو میکنند، تا مبادا موجودی
1. ر.ک: فردریک چارلز کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمة داریوش آشوری، ج7، ص308ـ309.
2. ر.ک: چارلز داروین، منشأ انواع، ترجمة نورالدین فرهیخته، فصل سوم.
3. ر.ک: دان مارتیندال، ماهیت و انواع نظریههای جامعهشناسی، ترجمة حمید عبداللهیان، ص75ـ100.
کوچک را زیر پای خود از بین ببرند. بنده از نزدیک چنین انسانهایی را مشاهده کردهام. ایشان عقیده دارند به هیچ موجود زندهای نباید تعرض کرد. بر پایة این دیدگاه، همة کسانی که به نحوی دست به جنگ میزنند، به کاری غیراخلاقی و نادرست دست زدهاند.(1)
برخی دیگر، مبنای خویش را حقوق بشر قرار داده، خود را مدعیِ دفاع از حقوق بشر میدانند. پیروان این دیدگاه، چند قانون کلی را بهعنوان حقوق بشر برمیشمارند که یکی از آنها اصل حیات است و معتقدند همة انسانها در هر شرایطی ـ حتی جنایتکارترین انسانها ـ از این حق برخوردارند.(2) بر این اساس، معتقدند باید از قوانین اعدام و مشابه آن مطلقاً جلوگیری کرد. اینان بر اساس مبنای خویش، جنگ را اَصالتاً بسیار بد میدانند، مگر در موارد بسیار استثنایی. عجیب این است که در سخنان و نوشتههای چنین افرادی فراوان از اینگونه سخنانِ بهظاهر زیبا مشاهده میشود، اما در عمل مرتکب جنایاتی میشوند که حتی از حیوانات وحشی هم دیده نمیشود.
ویژگی دین توحیدیِ اسلام آن است که واقعیتهای جامعه را در نظر گرفته، بر اساس آنها قوانین متناسبی وضع میکند که مجموعاً سعادت بشر را تأمین كند. البته این سعادت در حدی تأمین خواهد شد که بشر خود به این قوانین جامة عمل بپوشاند. اسلام این سخن را که «به هیچ موجود زندهای نباید تعرض کرد»، نمیپذیرد. اگر
1. ر.ک: جان بایر ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمة علیاصغر حکمت، بخش دوم.
2. اعلامیة جهانی حقوق بشر، مادة 3.
کسانی هم بیجهت استفادة برخی از حیوانات را تحریم کنند، سرزنششان کرده، میفرماید: قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُون؛(1) «بگو: آیا خداوند به شما اجازه داده است، یا بر خدا افترا مىبندید؟»
خداوند این نعمتها را برای استفادة انسان خلق فرموده و به او اجازه داده است تا بهصورت معتدل و طبق ضوابط از حیواناتی استفاده کند که گوشت آنها را حلال شمرده است؛ حتی قربانی کردن یکی از عبادات اسلامی است.
اسلام دربارة جنگ هم دیدگاهی واقعبینانه داشته، بر اساس واقعیتْ قضاوت میکند؛ زیرا خالق انسان بهخوبی میداند مخلوق او چه خصوصیات و لوازمی دارد. او میداند انسانها بر اثر تضادی که در خواستههای آنها وجود دارد، سرانجام به جنگ با یکدیگر خواهند پرداخت. دیدگاه کسانی که بهصورت آرمانی و ایدئال فکر کرده، میگویند: «باید از وقوع هرگونه جنگ و دفاع جلوگیری کرد و همة انواع جنگها محکوم است»، با واقعیت زندگیِ انسان سازگار نیست و سرانجام به نفع ظالمان تمام خواهد شد. خودداری از جهاد و دفاع در برابر ظالم، این زمینه را برای ظالمان فراهم میکند که هر ظلمی میخواهند بکنند. اما خداوند چنین اجازهای به مؤمنان نداده، میفرماید: إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُور؛(2) «بهدرستی که خداوند از كسانى كه ایمان آوردهاند، دفاع مىكند. همانا خداوند هیچ خیانتكار ناسپاسى را دوست ندارد».
نظیر سخن آرمانیِ پیشگفته، ایدة برخی از فیلسوفان دورة یونان باستان است که
1. یونس (10)، 59.
2. حج (22)، 38.
معتقد بودند اصل قانون و حکومت برای جامعه ضروری نیست؛ زیرا اگر اصول اخلاقی در جامعه ترویج شود و مردم تربیت شوند، دیگر هیچیک از افراد جامعه به دیگری تجاوز نمیکند. بنابراین، حکومت ضرورتی ندارد! شبیه این سخن را در میان کلام برخی از گرایشهای انحرافی بهظاهر مقدس هم میتوان مشاهده کرد. اینان نیز از عدم نیاز به حکومت سخن گفته، معتقدند عمل به احکام شرعی تأمینکنندة همة منافع انسان است. چنین ایدههایی به دور از واقعبینی است. اسلام با در نظر گرفتن این واقعیت که طبیعت بشر بهگونهای است که گاهوبیگاه کار او به جنگ و نزاع کشیده میشود، در صدد ضابطهمند کردن این امر برآمده، برای آن مقرراتی وضع نموده است؛ نظیر اینکه انسان بهطور طبیعی گاهوبیگاه به گناهانی مبتلا میگردد. اسلام با در نظر گرفتن این واقعیت برای تعدیل کردن آن، ضوابطی را مشخص کرده، تحت عناوین حرام، حلال و جز این، آن را بیان نموده است و با این امر، نه همة لذتها را برای انسان ممنوع کرده و نه پیش پای او را باز نهاده است که آنچه دلخواه اوست، انجام دهد. نقش اصلی شریعت همین است که با توجه به وجود زمینة انحراف در جامعه، مقرراتی وضع کرده، سعی کند این مقررات اجرا شود، تا از انحرافات جلوگیری شود، یا به حداقل برسد؛ و با این راهکار، زمینة سعادت انسان را فراهم کند.
یادکرد این نکته ضروری است که یکی از فسادهای جامعة انسانی، این بوده است که کسانی به بهانة عمل به احکام اسلامی، مرتکب جنایاتی شده و باعث بدنامیِ اسلام و مسلمانان گشتهاند. سلسلههایی از سلاطین کشورهای اسلامی، به نام جهاد اسلامی، به کارهای زشتی دست زدند که رواج اسلام را در سرزمینهای مورد تجاوز، قرنها به تأخیر انداخته، اسلام را در دنیا بدنام کردند. امروزه نیز گروههایی مانند طالبان و القاعده
در سراسر دنیا همان روش را در پیش گرفته، نام آن را اجرای احکام اسلام میگذارند. در این میان، وظیفة ما این است که حقیقت جهاد را آنگونه که اسلام تشریع نموده است، بدون اندک کاستی و بدون اندک افزودهای تبلیغ و اجرا نماییم. باید مراقب بود که مبادا هواهای نفسانی خویش را به نام اسلام دنبال و قالب کنیم.
بهطور کلی، یکی از فروعات و ضروریات دین اسلام جهاد است و در این مسئله جای هیچ تردیدی وجود ندارد. جهاد اسلامی خود دارای اقسامی است که در کتب فقهی بدان اشاره شده است.(1)
آنچه مهم مینماید، این است که قرآن خود حکمتهایی برای تشریع جهاد ذکر فرموده است که با توجه به آن حکمتها ـ علاوه بر حکمتهای تشریعِ جهاد ـ میتوان حدود و لوازم آن را نیز شناخت.
اما عدهای به بهانة دفاع از حقوق بشر با احکامِ جهادِ اسلامی به مخالفت برخاسته و اسلام را به خاطر وجود چنین احکامی خشونتطلب خواندهاند! در برابر این دیدگاه، مناسب است سخن را با تبیین «اصل دفاع» آغاز کنیم. مسلماً هیچ انسان پاکنهادی نمیتواند دفاع را تحریم کرده، از عدم لزوم دفاع در برابر ظالم سخن بگوید. اگر
1. معمولاً در کتب فقهی برای جهاد سه قسم ذکر شده است: جهاد ابتدایی، جهاد دفاعی و جهاد آزادیبخش (ر.ک: محمدبنحسنبنباقر نجفی، جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام، ج21، ص18). اما علامه مصباح یزدی در کتاب جنگ و جهاد در قرآن، با بررسی آیات قرآنی، هشت قسم جهاد را برشمرده، این موضوع را از دیدگاه قرآن بررسی مینمایند (ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، جنگ و جهاد در قرآن، نگارش محمدمهدی نادری قمی، ص117).
جامعهای مورد هجوم دشمن قرار گیرد، اما برای دفاع از هستی خود برنخیزد، معنای آن تسلیم شدن در برابر عوامل نابودکننده است. مضافاً اینکه عقل بر عدم صحت این عمل حکم میکند. مسلماً فطرت انسان نیز چنین امری را نمیپذیرد. با کاوش در دیدگاههای مختلف نیز روشن خواهد شد که این امر مورد پذیرش صاحبنظرانِ معتدل نیز واقع شده است. با اندکی دقت میتوان دیدگاههای معتدل را از میان دیدگاههای افراطی و تفریطی باز شناخت. پیشتر به برخی از افراطها و تفریطها اشاره کردیم. آیا واقعاً با عمل به دیدگاهی که هرگونه تعرض به موجودات عالم را جایز نمیداند، امکان زندگی برای انسان باقی میماند؟ آیا اگر انسان بنا را بر این گذارد که در برابر هرگونه هجومی ساکت نشسته، هیچ واکنشی نشان ندهد، حیات او ادامه خواهد یافت؟ آیا این امر پذیرفتنی است که اگر تحت هر شرایطی سیلی به گوش انسان زدند، طرف دیگر صورت خود را مهیای دیگری کند، به این امید که متجاوز شرم کرده، هدایت شود؟ آیا چنین منطقی در برابر جانیانی صحیح است که همة عالم را بَردة خویش پنداشته، با اندک بهانهای هزاران انسان بیگناه را به بدترین و فجیعترین شکل به کام مرگ میفرستند؟ انسان با اندکی دقت، افراطی یا تفریطی بودن چنین ایدههایی را درک میکند.
اصل دفاع، اصلی است که میتوان گفت هیچ انسان پاکنهادی نمیتواند آن را انکار کند. این اصل میگوید: اگر جامعهای مورد حملة دشمن قرار گرفت، آرام نشستن و تسلیم در برابر عوامل یورشگر شایسته نیست.
اکنون جای این پرسش است که باید از چه اموری دفاع کرد؟ آیا فقط درصورتیکه جان انسانها در خطر باشد، باید برای حفظ آن به دفاع برخیزند، یا انسانها در برابر
تجاوز به ناموس، فرزندان و سایر متعلقات خویش نیز موظف به دفاع هستند؟ این پرسش گاه در حوزة مسائل فردی مطرح میشود که در این صورت از بحث جهاد خارج شده، تحت عنوان دفاع شخصی ـ که باب دیگری است ـ طرح میشود. در این باره، در اسلام تشویق و تأکید شده است که انسان در برابر ظلمِ ظالم از خود دفاع کرده، ظلم را نپذیرد. از رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که فرمودند: مَنْ قُتِلَ دُونَ مَظْلِمَتِهِ فَهُوَ شَهِید؛(1) «هرکس در راه دادخواهیِ خویش کشته شود، شهید است».
اگر ظالمی جان و ناموس و مال کسی را تهدید کرد و مظلوم به دفاع برخاست و در این راه جان خویش را از دست داد، بر اساس این روایت، شهید نامیده میشود. اما موضوع جهاد، خطرهای شخصی نیست، بلکه خطرهایی است که یک جامعه را تهدید میکند. اکنون سؤال پیشگفته را در این باره مطرح میکنیم: یک جامعه، یک گروه، یا یک قوم، وظیفة دفاع از چه اموری را بر عهده دارند؟
معمولاً، آنچه در سیرة مردم دنیا وجود دارد و در بین آنها متعارف است، دفاع از آب و خاک است. دفاع از آب و خاکِ وطن، در نزد اقوام مختلف امری مقدس شمرده شده، گاه برخی اقوام امری را مقدستر از آن نمیدانند. در هر فرهنگی، قهرمانانی وجود دارند که مردم به وجودشان افتخار میکنند و اینها معمولاً کسانی هستند که از آب و خاکِ وطنِ خویش دفاع کردهاند. پس غیر از دفاع از جان، دفاع از آب و خاک هم در نزد عقلا امری ضروری است. علاوه بر این، عموم جوامع انسانی و اقوام مختلف، دفاع از عِرض و ناموس را امری لازم و مقدس میدانند، گرچه به جنگ و کشتار کشیده شود. اگر کسانی در این امور کوتاهی کنند، نزد عقلا و غیرتمندانِ عالَم، مردمی پست و
1. محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص52.
زبون شمرده شده، روحیة ذلتپذیریِ آنها محکوم میشود. البته همانگونه که پیشتر نیز گفته شد، ممکن است بعضیها در مقام سخن، سخنان دیگری بگویند، اما در میدان عمل به سخنان خود ملتزم نبوده، اصل دفاع را میپذیرند.
اکنون باید پرسید: آیا آموزة جهاد در اسلام نیز به همین معنا (دفاع از آب و خاک) و در همین حد است؟ بدون شک، اگر دشمنان جامعة اسلامی به مسلمانان حمله کرده، بخواهند آنها را نابود کنند، یا اراضی آنها را تصرف کنند، دفاع در برابر آنها تکلیفی واجب است و این حکم از ضروریات دین به شمار میآید. اما سخن در این مسئله است که آیا ما مسلمانان به همان دلیلی دفاع را لازم میدانیم که سایر انسانها آن را ضروری میدانند، و فقط در همان محدوده ـ که آنها دفاع را لازم میشمارند ـ وظیفة دفاع داریم؟ آیا امری ارزشمندتر از امور پیشگفته وجود ندارد که دفاعِ از آن، از ارزش بالاتری برخوردار بوده، ضرورت حفظ آن بیشتر احساس شود؟ دفاعی که ضرورت آن نزد همة عقلا مشترک است و از آن سخن گفتیم، مقتضای امری غریزی است که در حیوانات هم وجود دارد. بسیاری از حیوانات اگر به لانه و کاشانة آنها حمله شود، بهشدت از آن دفاع میکنند. اگر کسی از خانه و کاشانهاش دفاع نکند، از حیوان هم پستتر است. اما جهاد اسلامی بسیار شریفتر و ارزشمندتر از چنین امری است و علت شرافت و ارزش آن ناشی از هدفی است که جهادگرِ مسلمان از جهاد خویش دنبال میکند. جهاد اسلامی، جهاد در راه خدا (فیسبیلالله) است و این هدف بسیار باارزشتر از حفظ جان و مال است.
اولین آیاتی که دربارة جهاد نازل شد ـ که البته شأن آن هم دفاع بودـ آیاتی از سورة حج است که میفرماید:
إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُور * أُذِنَ لِلَّذینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدیر * الَّذینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّه وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یذْكَرُ فیهَا اسْمُ اللَّهِ كَثیراً وَ لَینْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ ینْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِی عَزیزٌ؛(1) بهدرستی که خداوند از كسانى كه ایمان آوردهاند، دفاع مىكند. خداوند هیچ خیانتكارِ ناسپاسى را دوست ندارد. به كسانى كه جنگ بر آنان تحمیل گردیده، اجازة جهاد داده شده است؛ زیرا مورد ستم قرار گرفتهاند و همانا خدا بر یارى آنها تواناست. همانها كه از شهر خود بهناحق رانده شدند، گناهی نداشتند جز اینکه مىگفتند: پروردگار ما، خداى یكتاست و اگر خداوند بعضى از مردم را بهوسیلة بعضى دیگر دفع نكند، دِیرها و صومعهها و معابد یهود و نصارا و مساجدى كه نام خدا در آن بسیار برده مىشود، ویران مىگردد؛ و مسلماً خداوند كسانى را كه او را یاری كنند، یارى مىكند. قطعاً خداوند قوى و شكستناپذیر است.
پیش از این، مسلمانان برای جنگ با کفار و مشرکان اعلام آمادگی کرده، از
1. حج (22)، 38ـ40.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) اذن جنگ میخواستند؛ اما فرمان الهی بر توقف صادر شده بود: كُفُّوا أَیدِیَكُم؛(1) «[فعلاً] از جهاد دست نگه دارید».
در آن زمان، تعداد مسلمانان بسیار اندک بود و آنان سازوبرگ جنگیِ چندانی نداشتند. ازاینرو، اگر به جنگ اقدام میکردند، در همان روزهای اول به شهادت میرسیدند و اسلام در همان آغاز از بین میرفت. اما آیاتی از سورة حج که بدانها اشاره شد، برای نخستینبار، به جامعة مسلمانان اجازه داد كه در برابر ستمِ ظالمان، از خود دفاعِ همگانی كنند. آیات مذکور، در بیان حکمت این رخصت، سخن از حفظ جان، مال، آب و خاک به میان نمیآورد، بلکه میفرماید: «اکنون اگر اجازة دفاع و جهاد نداشته باشید، عبادتگاهها از بین میرود». البته حکمت مزبور برای جهاد در همة ادیان الهی وجود داشته است؛ زیرا دفاع و جهاد به اسلام اختصاص ندارد. دیدن معابد و مساجد، یاد خداوند را در دلهای مردم زنده میکند. ازاینرو، حکمتی که قرآن بر آن تکیه دارد، زنده ماندن نام خداوند بر روی زمین است؛ زیرا یاد خدا یگانه حقیقتی است که میتواند انسان را به سعادت برساند.
در ادامه، به وظایف جهادگران در صورت پیروزی اشاره کرده، میفرماید: «کسانی که ما به آنها اجازة دفاع و وعدة نصرت دادیم، کسانی هستند که اگر در جنگ پیروز شوند، هدفشان این است که ابتدا نماز را به پا دارند و زکات دهند». معنای این سخن این است که هدف ایشان اجرای دین است. نام این جهاد، جهادِ در راه خداست، نه جهادِ در راه آب و خاک. آیا شایسته است که ما امروز برای دفاع از چنین حکم ارزشمندی به امری تمسک کنیم که مشترک بین انسان و حیوان است و از راه
1. نساء (4)، 77.
ضرورت دفاع از آب، خاک و وطن، ضرورت این حکم را تأیید کنیم؟! آیا این بازگشت و ارتجاع نیست؟ حیوانات هم برای خود قلمرو و وطن داشته، از آن دفاع میکنند. آیا انجام چنین وظیفهای برای انسان هنر محسوب میشود؟ آنچه برای بندة خدا از اهمیت ویژهای برخوردار است، دفاع از ارزشها و دفاع از دین است. هیچچیز نمیتواند با ارزش دین برابری کند. متأسفانه، نفوذ فرهنگ غرب در فرهنگ اسلامی ما باعث شده است که مسئلهای با این عظمت بهقدری تنزل داده شود که در حد غریزهای حیوانی قرار گیرد! اکنون در پاسخ به این پرسش که پیشتر طرح کردیم: «از چه اموری باید دفاع کرد؟»، میگوییم: حاصل پاسخ به این پرسش این است که در درجة اول، باید از ارزشهای الهی دفاع کرد و دفاع از جان، مال، ناموس، آب، خاک، اموال و نظایر اینها، بعد از این ارزشها مطرح میشوند. مهمترین دفاع، دفاع از دین است که باعث سعادتِ همة انسانهاست. اگر دین نباشد انسانها در حد حیوان و گاه پستتر از حیوان خواهند شد. قرآن میفرماید: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الَّذِینَ كَفَرُواْ فَهُمْ لاَ یُؤْمِنُون؛(1) «بهیقین، بدترین جنبندگان نزد خدا، كسانى هستند كه كافر شدند و ایمان نمىآورند».
قرآن نمیفرماید: بدترین انسانها کسانی هستند که با خداوند عناد میورزند، بلکه میفرماید: بدترین جنبندگان کسانی هستند که با خداوند از در عناد وارد میشوند. سرانجامِ انسان، بدون اسلام، چنین مرتبهای خواهد داشت. بنابراین، بالاترین و باارزشترین دفاع، دفاع از آن حقیقتی است که سعادت همة انسانها بدان وابسته است و آن دفاع از اسلام است. اگر مسلمان نیز ارزشمند است، به سبب اسلام اوست. پس اَصالت با اسلام است. متأسفانه این نکته در بسیاری از گفتارها و نوشتارها مورد غفلت واقع شده است.
1. انفال (8)، 55.
حضرت زهرا(علیها السلام) با بیان حکیمانة خویش، حکمت جهاد را در یک کلمه اینگونه بیان میفرمایند: وَالْجِهَادَ عِزّاً لِلإِسْلام؛ «و [خداوند] جهاد را برای عزت اسلام قرار داد».
هنگامی که بخواهیم هنر فراوانی به خرج دهیم، میگوییم: «جهاد وسیلهای برای عزت مسلمانان است»؛ اما صدیقة طاهره(علیها السلام) میفرمایند: «خداوند جهاد را برای عزت اسلام تشریع فرمود». این بدان معناست که اسلام هدف اصلی است و ما باید فدای اسلام شویم و اساساً هیچ ارزشی در برابر ارزش اسلام قابل طرح نیست.
وَالصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَى اسْتِیجَابِ الأَجْر؛ «و [خداوند] صبر را کمکی برای استحقاق اجر قرار داد».
واژههایی که در قرآن و روایات فراوان تکرار و بر آنها تأکید میشود، نسبتاً محدود هستند. از جملة این واژهها، واژة «صبر» است که از واژههای کلیدی در معارف اسلامی است. خدای متعال نیز مکرر به پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نسبت به صبر تأکید نموده، میفرماید: فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُل؛(1) «پس صبر كن، آنگونه كه پیامبران اُولوا العزم صبر كردند».
1. احقاف (46)، 35.
نیز میفرماید: وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنین؛(1) «و شكیبایى كن كه خداوند پاداش نیكوكاران را ضایع نخواهد كرد». همچنین در موارد فراوانی به عموم مردم با بیانات مختلف سفارش به صبر میفرماید. خدای متعال در سورة عصر میفرماید: وَالْعَصْر * إِنَّ الإِنسَانَ لَفِی خُسْر * إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْر؛(2) «به عصر سوگند، كه انسانها همه در زیاناند، مگر كسانى كه ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده و یكدیگر را به حق سفارش كرده و یكدیگر را به صبر توصیه نمودهاند».
در این سوره، چهار واژة کلیدی مشاهده میشود: ایمان، عمل صالح، حق و صبر. از قرار گرفتن واژة صبر در کنار واژههایی چون حق، ایمان و عمل صالح، اهمیت صبر روشن میشود.
متأسفانه گاهی معانی واژههای قرآنی در عُرف ما بهدرستی لحاظ نشده، گویا معنای آن تحریف میشود. کم نیستند واژههایی که قرآن کریم آنها را با معنا و عنایتی خاص به کار برده، اما در عُرف بهگونهای دیگر درک و تفسیر شدهاند. واژة صبر از اینگونه واژههاست. با دقت در کاربردهای واژة صبر در آیات و روایات، مشاهده میکنیم که معنایی که در آنجا لحاظ شده است، با آن معنای متعارف در محاورات ما تفاوت دارد. ما گمان میکنیم صبر به معنای منفعل بودن است و کسی را اهل
1. هود (11)، 115.
2. عصر (103)، 1ـ3.
صبر میدانیم که در برابر پیشامدها از خود واکنشی نشان ندهد، حتی اگر به صورت او سیلی بزنند، جوابی ندهد و از کنار هر ناملایمتی با بیاعتنایی گذر کند! البته کسی که در برابر مصیبتهای سخت، عنانِ نَفْسِ خویش را از دست نداده، جَزَع و فَزَعِ فراوان نکند، اهل صبر است و این یکی از مصادیق درست صبر میباشد، اما معنای صبر بسیار پربارتر و غنیتر از این معناست و کاربرد آن بسیار وسیعتر از این است. صبر به معنی انظلام و ظلمپذیری نیست. اسلام دوست ندارد انسان در برابر ظلم منفعل بوده، زود تسلیم شود. از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) با سندهای متعدد نقل شده است: مَنْ قُتِلَ دُونَ مَظْلِمَتِهِ فَهُوَ شَهِید؛(1) «اگر کسی در مقام دفاع از ظلمی که به وی شده است کشته شود، شهید است».
بر اساس این روایت، کسی که در راه مبارزة با ظلمی که بر او رواداشتهاند، کشته شود، در حکم شهید است. این معنا بیانگر این است که اسلام دوست ندارد مسلمان، انسانی پست، زبون و منفعل باشد، بلکه خواهان این است که مسلمان در برابر ظلم مقاومت کرده، حتی اگر به قیمت از دست دادن جان او هم باشد، حق خویش را بگیرید. البته نباید فراموش کرد که دفاع از اسلام و جامعة اسلامی و ارزشهای اسلامی، تکلیفی بسیار بالاتر و مهمتر است.
خوشبختانه، با وجود تفاسیری که از صبر در روایات آمده است، مقدار این تحریفات و اشتباهات را میتوان شناخت و از آن جلوگیری کرد. در روایتی نبوی(صلى الله علیه وآله) آمده است:
1. محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص52.
الصَّبْرُ ثَلاثَةٌ؛ صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصِیبَةِ، وَصَبْرٌ عِنْدَ الطَّاعَةِ، وَصَبْرٌ عَنِ الْمَعْصِیة؛(1) «صبر سه گونه است: صبر هنگام مصیبت؛ صبر هنگام اطاعت؛ صبر در برابر معصیت».
این روایت روشن میسازد که صبر بر سه گونه است: یک گونة آن صبر در هنگامی است که انسان با مصیبتی مواجه میشود. این صبر بدینمعناست که انسان در هنگام مواجهه با سختیها و گرفتاریها بیتابی نكند و خویشتندار باشد. باید بدانیم که زندگی دنیا بدون سختی نیست و خداوند دنیا را بهگونهای آفریده که با سختی ممزوج شده است. بالاتر اینکه، خود فرموده است: لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِی كَبَد؛(2) «بهیقین، ما انسان را در رنج آفریدیم».
«کَبَد» به معنای مشقت است(3) و مقصود از آن، سختیهای عالم دنیاست که مقاومت در مقابل آنها را «مُکابدة» گویند.(4) انسان از همان ابتدای آفرینش، باید با سختیها دست و پنجه نرم کند. مادر باید با تحمل رنج و سختیهای فراوان، نوزادش را چندین ماه حمل، و بعد از تولد نیز مدتها از او مراقبت کند تا بزرگ شود. قرآن این زحمت مادر را ارج نهاده است و میفرماید: وَوَصَّینَا الإِنسَانَ بِوَالِدَیهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاثُونَ شَهْرًا حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّه؛(5) «و ما به انسان توصیه كردیم كه به پدر و مادرش نیكى كند. مادرش او را با ناراحتى حمل مىكند و با ناراحتى بر زمین مىگذارد و دوران حمل و از شیر بازگرفتنش سى ماه است، تا زمانى كه به كمال قدرت و رشد برسد».
1. شیخحر عاملی، وسائل الشیعة، ج15، ص238.
2. بلد (90)، 4.
3. محمدحسین راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، مادة «کبد».
4. فخرالدینبنمحمد طُرَیحی، مجمع البحرین، مادة «کبد».
5. احقاف (46)، 15.
گونة دوم صبر، صبر در مقام انجام وظیفه است. صبر در این مقام بدینمعناست که انسان تلاش کند تا وظیفة خویش را بهشایستگی انجام دهد. انسان باید تنبلی و کسالت را کنار گذاشته، در انجام تکلیفْ جدی باشد. البته رعایت رتبة تکالیف، امری است که باید رعایت کنیم. ابتدا تکالیف واجب و در درجة بعد، تکالیف مستحب را بهصورت «الأفضل فالأفضل» انجام دهیم.
گونة دیگر صبر، صبر در برابر معصیت است و این صبر بدینمعناست که انسان در هنگام نمایان شدن انگیزههای معصیت ـ که غالباً ناشی از شهوت و غضب هستندـ مقاومت ورزد و تسلیم آنها نشود. در این میدان، باید در مقابل نفْس و شیطان و همچنین در مقابل انسانهایی که با تهدید و تمسخر، یا با رفاقت و صمیمیت میکوشند که انسان را وسوسه کنند، مقاومت کرد.
در روایات، به این انواع سهگانة صبر اشاره شده است. این رهنمودها زمینهای را فراهم میکند که ما وجه مشترکِ اقسامِ صبر را درک کنیم. قرآن کریم، بهصورت مطلق، صبر را تجلیل نموده، دعوت به آن را از صفات مؤمنان میشمارد و ما را بدان دعوت میفرماید. اکنون چگونه میتوان فهمید مقصود قرآن کریم کدامیک از مصادیق صبر است؟ البته اگر موارد استعمال صبر را در قرآن بررسی کنیم، میتوانیم مصادیق این اقسام سهگانه را بیابیم، اما اگر معنای تحلیلیِ صبر را داشته باشیم ـ که جهت مشترک بین هر سه قسم مذکور باشد ـ مفاد آیات و روایات را بهتر درمییابیم و شاید در مقام عمل نیز بهرة بیشتری ببریم.
برای دستیابی به معنای تحلیلی صبر، میتوان از تحلیل افعال اختیاری انسان یاری
جست. برخی گمان میکنند که فعل در صورتی اختیاری شمرده میشود که مقدمه و علتی نداشته، بهیکباره از انسان صادر شود و اگر کاری بر اثر عامل یا عواملی رخ دهد و انسان بر اثر آنها اقدامی کند، آن کار را نمیتوان اختیاری دانست. اما این گمان اشتباه است. کار اختیاری انسان، برای تحقق، دستکم به دو عامل نیازمند است: یکی شناخت و دیگری انگیزه. انسان باید ابتدا نسبت به کاری که میخواهد انجام دهد، تصور داشته باشد. اگر هیچگونه علم و آگاهی به آن کار نداشته باشد، هرگز با اختیار سراغ آن کار نمیرود. بعد از این، باید بپذیرد که آن کار به صلاح اوست و برای او نفع خواهد داشت، تا به آن کار تمایل یافته، انگیزهای برای انجام آن پیدا کند. اما اینگونه هم نیست که به محض اینکه انسان مصلحت و خوبیِ کاری را درک کند، در او انگیزة انجام آن شکل گرفته، بهسرعت برای انجامش اقدام کند؛ زیرا خدای متعال این عالم را بهگونهای آفریده است که ما دائماً در معرض امتحان باشیم. ازاینرو، بااینکه ما بهخوبی از بسیاری از کارها آگاهی داشته، انگیزة انجام آن را هم پیدا میکنیم، اما انگیزههایی بر ضد آن، یا موانع و مشکلاتی بر سر راه ما وجود خواهد داشت که ما را بر سر دوراهی قرار میدهد و اگر بخواهیم آن کار را انجام دهیم، باید این موانع را برطرف کنیم. برای روشنتر شدن مسئله، مثالی را مرور میکنیم. ازدواج، فعلی اختیاری است که انسان، هم میتواند آن را انجام دهد و هم میتواند ندهد. اما اینگونه نیست که انسان هر وقت تصمیم به انجام آن گرفت، فوراً ازدواج کند، بلکه برای انجام آن مقدمات فراوانی را باید مهیا کند. گاهی انسان سالهای فراوانی را به تلاش و کوشش میگذراند که درواقع همة آنها مقدمهای برای ازدواج است. این بدان معناست که انجام یک کارِ اختیاری میتواند مقدمات فراوانی داشته باشد. کارهای ما کمابیش این ویژگی
را دارا بوده، برای تحقق، به مقدمات نیاز دارند. گاه موانعی بر سر راه آنها به وجود میآید که باید برطرف شود و گاه انگیزههایی متضاد با انگیزة آن عمل وجود دارد که انسان را متحیر و سرگردان میکند. پس کارهای اختیاریِ انسان، غالباً از پیچیدگیهایی برخوردار بوده، بهسادگی انجام نمیگیرد. بنابراین، اگر بخواهیم کار صحیح انجام دهیم که زمینة کمال و سعادت را فراهم آورده، پشیمانی به بار نیاورد (زیرا عمدة پشیمانی به جهان ابدی مربوط است و پشیمانی دنیا قابل جبران است)، باید هم بدانیم که کار خوب و ارزشمند کدام است و هم بدانیم که چگونه میتوان آن کار را انجام داد و هم تلاش کنیم که موانع آن را برطرف نماییم. گاهی انسان کار خوب و مفید را تشخیص داده، انگیزه و علاقة لازم برای انجام آن را هم دارد، اما در هنگام انجام آن موانعی پیش میآید که انجام آن را با مشکل مواجه میکند. این موانع چند گونه است:
نوع اول، موانع درونیِ خود انسان است. مثلاً گاه تشخیص میدهد کاری مفید بوده، به انجام آن ترغیب میشود، اما گمان میکند اگر این کار را انجام دهد، از برخی لذتها محروم میشود، یا گمان میکند که انجام آن مستلزم تحمل رنج فراوانی است. معمولاً، هنگامی که عواطف و احساسات انسان با انجام کاری همراه باشند، انسان برای انجام آن کار فوراً تصمیم میگیرد، اما اگر احساسات انسان بر ضد تصمیم او باشند، مانعی برای انجام آن کار در درون انسان شکل میگیرد. همچنین هنگامی که انسان با تفکر دربارة ضررهای دنیوی و اخروی کاری، بر ترک آن کار تصمیم میگیرد، ممکن است عواملی درونی او را بر انجام آن کار تحریک نمایند. در این صورت، این عوامل درونی، مانعِ اجرای تصمیم او خواهند شد. پس، چه در هنگام تصمیم بر انجام کاری و چه در هنگام تصمیم بر ترک آن، ممکن است مانعی درونی در برابر آن شکل گیرد.
نوع دوم، موانع بیرونیِ انسان است. مثلاً گاه انسان بر انجام یا ترک کاری تصمیم میگیرد، اما تمسخر اطرافیان، مانع عملی کردن تصمیم او میشود. چنین مانعی بهخصوص برای جوانان، فراوان اتفاق میافتد. گاه جوانی تصمیم به انجام کار خوبی میگیرد، اما تمسخر دوستان، او را وادار به عقبنشینی کرده، از انجام آن صرفنظر میکند، یا دوستی صمیمی از او خواهش میکند که به خاطر او از انجام آن کار صرفنظر کند. پس علاقة به آن دوست، مانع انجام آن عمل میشود. چنین موانعی از بیرون اثر میگذارند.
نوع سوم، مشکلات و پیشامدهای طبیعی و غیرانسانی است که مانعی بر سر راه انسان قرار داده، از تحقق تصمیم وی جلوگیری مینمایند. بیماریها، تصادفات و حوادث ناگهانی در این دسته از موانع قرار میگیرند.
بنا بر آنچه گفته شد، اگر انسان تشخیص داد که باید کاری را انجام دهد، باید خود را برای مقابلة با این موانع آماده ساخته، در مقابل این عوامل درونی و بیرونی مقاومت کند. نام این مقاومت، «صبر» است. عامل درونی گاهی تمایلات شَهَوانی است، از قبیل خوراکیها، لذتهای جنسی، شهوت مقام و ریاست و نظایر اینها. اگر انسان بر روی تمایلاتی پا گذاشت که مانع کار خیر، یا مانع ترک کار زشت هستند و تصمیم صحیح خویش را تحقق بخشید، مبارزه و مقاومتِ او مصداقی از صبر است؛ صبر بر طاعت خداوند یا صبر در برابر معصیت. هنگامی که تمایلات، انسان را به انجام معصیتی فرامیخوانند، او نیازمند صبر در برابر معصیت است و هنگامی که انجام فرمانی از فرمانهای خداوند مستلزم تلاش و دوری از تنبلی است، وی نیازمند صبرِ بر طاعت است. جوانی که تصمیم میگیرد در دل سحر از خواب برخاسته، با خدای خویش مناجات کند، در هنگامة سحر،
نیازمند استقامت و صبرِ بر طاعت است، تا بر لذت خواب و راحتطلبی غلبه کرده، با خدای خویش مأنوس شود. در محاورات، معمولاً صبر به مقاومت در برابر این عوامل معنا نمیشود. مثلاً اگر کسی با وجود خوابآلودگیِ شدید، نیمهشب بیدار شده، روح خویش را با وضو مهیای اقامة نماز شب و مناجات با خدا کند، معمولاً در عُرف، عمل او را صبر نمینامند؛ درحالیکه تلاش او مصداقی از صبرِ بر طاعت است.
اگر بخواهیم از مصداقی روشن برای صبرِِ بر طاعت نام ببریم، باید صبر در مقابل دشمنان را در میدان جنگ بیان کنیم. امروزه ما در مقابل دشمنانی قرار گرفتهایم که قرآن آنان را دشمن دین دانسته، میفرماید: وَلاَ یَزَالُونَ یُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّىَ یَرُدُّوكُمْ عَن دِینِكُم؛(1) «و مشركان، پیوسته با شما مىجنگند، تا اگر بتوانند، شما را از آیینتان برگردانند».
برخی گمان میکنند که امروزه جبهة مستکبران، فقط تمنای به چنگ آوردن منافع مادی، مانند نفت را دارند و اگر منافع اقتصادیِ آنها تأمین شود، دیگر مشکل ما حل خواهد شد. این گمان ناشی از روحیة سازش و بُزدلی در وجود کسانی است که در این خیالات به سر میبرند و حقیقت آن، چیزی جز عافیتطلبی نیست. چنین افرادی خواهان زندگی راحت و آسوده بوده، نمیخواهند خود را به خطر بیندازند و برای توجیه کار خود در برابر مردمی که آنها را افرادی بیغیرت و خائن خطاب میکنند، میگویند: شما با عالَم سیاست آشنا نبوده، سیاستمدار نیستید. سیاست اقتضا میکند که ما با قدرتی چون امریکا، سازش کنیم تا خطرها از جامعة ما رفع
1. بقره (2)، 217.
شود! این روحیه، درست نقطة مقابل صبر است. صبر اقتضا میکند که ما مردانه در برابر مستکبری که جز به بردگی ما نمیاندیشد، بایستیم. البته در این مسیر، داشتن نقشه و تدبیر از ضروریات است، اما آنجا که وظیفة الهیِ خویش را تشخیص دادیم، باید ثابتقدم ایستاده، از تنبلی و سستی دوری کنیم. همیشه کسانی بودهاند که برای فرار از امر خدا، به دنبال بهانه میگشتهاند.
در سال 38 هجری، هنگامی که سربازان معاویه به شهر اَنبار حمله و آن را غارت کرده و زیورآلات زنان را بهزور از آنان ربوده و بدون کمترین تلفاتی بازگشته بودند، امیرالمؤمنین(علیه السلام) با قلبی پر از اندوه و درد، بهانهجوییهای راحتطلبان و سستعنصران لشکر خویش را اینچنین سرزنش مینمایند:
أَلاَ وَإِنِّی قَدْ دَعَوْتُكُمْ إِلَى قِتَالِ هَؤُلاَءِ الْقَوْمِ لَیلاً وَنَهَاراً وَسِرّاً وَإِعْلاَناً وَقُلْتُ لَكُمُ اُغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ یَغْزُوكُم فَوَاللَّهِ مَا غُزِی قَوْمٌ قَطُّ فِی عُقْرِ دَارِهِمْ إِلاَّ ذَلُّوا، فَتَوَاكَلْتُمْ وَتَخَاذَلْتُمْ حَتَّى شُنَّتْ عَلَیكُمُ الْغَارَاتُ وَمُلِكَتْ عَلَیكُمُ اَلْأَوْطَانُ... فَقُبْحاً لَكُمْ وَتَرَحاً حِینَ صِرْتُمْ غَرَضاً یُرْمَى، یُغَارُ عَلَیكُمْ وَلاَ تُغِیرُونَ وَتُغْزَوْنَ وَلاَ تَغْزُونَ وَیُعْصَى اللَّهُ وَتَرْضَوْنَ! فَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّیرِ إِلَیهِمْ فِی أَیامِ اَلْحَرِّ قُلْتُمْ هَذِهِ حَمَارَّةُ الْقَیظِ أَمْهِلْنَا یُسَبَّخْ عَنَّا الْحَرُّ، وَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّیرِ إِلَیهِمْ فِی الشِّتَاءِ قُلْتُمْ هَذِهِ صَبَارَّةُ الْقُرِّ أَمْهِلْنَا یَنْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ، كُلُّ هَذَا فِرَاراً مِنَ الْحَرِّ وَالْقُرِّ، فَإِذَا كُنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ وَاَلْقُرِّ تَفِرُّونَ فَأَنْتُمْ وَاللَّهِ مِنَ السَّیفِ أَفَرُّ! یا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَلاَ رِجَالَ؛(1)
1. نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبة 27.
آگاه باشید! من شب و روز، پنهان و آشكار، شما را به مبارزة با شامیان دعوت كردم و گفتم پیش از آنكه آنها با شما بجنگند، با آنان نبرد كنید. پس به خدا سوگند، هر ملتى كه درون خانة خود مورد هجوم قرار گیرد، ذلیل خواهد شد. اما شما سستى به خرج دادید و خوارى و ذلت را پذیرفتید، تا آنجا كه دشمن پىدرپى به شما حمله كرد و سرزمینهاى شما را تصرف نمود... . زشت باد روى شما و از اندوه، رهایى نیابید كه آماج تیر بلا شدید. به شما حمله مىكنند، اما شما حمله نمىكنید. با شما مىجنگند، اما شما نمىجنگید. اینگونه خدا را معصیت میکنند و شما رضایت مىدهید. وقتى در تابستان فرمان حركت به سوى دشمن مىدهم، مىگویید هوا گرم است. مهلت ده تا سوز گرما بگذرد. آنگاه كه در زمستان فرمان جنگ مىدهم، مىگویید: هوا خیلى سرد است. بگذار سرما برود. همة این بهانهها براى فرار از سرما و گرما بود! وقتى شما از گرما و سرما فرار مىكنید، به خدا سوگند كه از شمشیر بیشتر گریزانید. اى مردنمایانِ نامرد...!
چنین انسانهای بهانهجو و راحتطلب هم در زمان رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) بودند و هم در زمان ائمة اطهار(علیهم السلام).
وقتی در عصر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) که صاحب معجزات فراوان بود و با وحی ارتباط داشت، چنین انسانهایی وجود داشتهاند که شرح حال آنها در سورة توبه و برخی از سورههای دیگر آمده است، توقع این است که در زمان ما که دستمان از رسول و امام
کوتاه است، چنین انسانهایی بیشازپیش وجود داشته باشند؛ اما به فضل الهی، در این زمانه، مردانی چون کوههای محکم و پولادین ظهور کردند که نمونة آنها را در گذشته کمتر میتوان یافت. اینان با ارادة آهنینِ خویش دین خدا و ولیِّ او را یاری کرده، موجی عجیب برای مبارزة با مستکبرانِ عالم به راه انداختند. ما نیز، همانند آنان، باید عزم خویش را در یاریِ دین خدا و مقابلة با دشمنان او جزم نموده، از تنبلی و راحتطلبی بپرهیزیم.
بار دیگر، یادآور میشویم که بحث مزبور در جایی است که تکلیف برای انسان ثابت شده باشد؛ وگرنه ورود به کاری، بدون روشن بودن تکلیف و بدون داشتن هدف و نقشة راه، معقول نیست. قرآن مؤمنان را به انجام کارهای حسابشده و استفاده از نظریات کارشناسی دعوت كرده، میفرماید: ولَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِی الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُم؛(1) «و اگر آن را به پیامبر و پیشوایان ارجاع دهند، قطعاً در میان آنان کسانی هستند که آن را دریابند».
بنابراین، تشخیص وظیفه، نیازمند کارشناسی و مشورت با متخصصان و صاحبنظران آن فن است. اما هنگامی که ثابت شد وظیفه چیست، نباید در انجام آن تعلل کرده، به وسوسههای شیطان یا توجیهات و عذرتراشیهای نفْس توجه کرد. ما باید نفس خویش را برای اطاعتِ امرِ خدا، پیامبر و ولیِّ امر آماده سازیم. البته گاهی ممکن است عذر کسانی که برای جهاد عذر میآورند، واقعاً پیش خدا و پیامبر پذیرفتنی باشد، اما معمولاً، علت عذرتراشیها و بهانهگیریها روحیة عافیتطلبی و تنبلی است.
1. نساء (4)، 83.
امروزه، وظیفة مسلّمِ ما در برابر مستکبران و صهیونیسمِ جهانی، ایستادگی و مقاومت است و برای نجات از ذلت و رهایی از بندگیِ کفر، جز این راهی نداریم. مردم فلسطین و لبنان نیز با بهرهگیری از رهنمودهای حضرت امام خمینی(رحمه الله) این وظیفه را درک کرده، به این نتیجه رسیدند که یگانه راه نجاتْ مقاومت است. امروزه، فرهنگ مقاومت به فرهنگی تازه در میان آن مردم تبدیل گشته، شعار بسیاری از آنان نیز سر دادن واژة زیبای «مقاومت» است. این مقاومت، مصداق روشنِ صبر است؛ همان صبری که قرآن اینگونه دربارهاش سخن گفته است: وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْر؛(1) «و یكدیگر را به حق سفارش كرده و به صبر توصیه نمودهاند».
این توصیفِ قرآن، حامل این توصیه است که برای احقاقِ حق، سختیها را تحمل و در برابر آنها مقاومت کنید.
مصداق دیگر صبر، در عرصة تبلیغِ دین مشاهده میشود. هنگامی که مردم به تبلیغ دین خدا نیاز دارند و لازم است کسانی با منطق صحیح و روشی خداپسندانه و معقول، آموزههای دین را به آنها ابلاغ نمایند، وظیفة کسانی که چنین توانی را دارند، این است که سختیِ این راه را تحمل کرده، وارد میدان تبلیغ دین خدا شوند. مطمئناً این کار زحمت فراوانی داشته، گاهی باید گرسنگی، تشنگی، رفتارهای نامناسب و جز اینها را تحمل کرد. البته ـ الحمد لله ـ امروزه بسیاری از سختیهایِ این میدان کاسته شده، دیگر بسیاری از مشکلاتِ اجتماعی دوران پیش از انقلاب وجود ندارد. در آن دوران،
1. عصر (103)، 3.
مشکلات فراوان و متعددی بر سر راه تبلیغ دین وجود داشته، حقیقتاً هجرت برای تبلیغ دین برای عدهای، مانند رفتن به جهاد بود. یکی از اهل علم که اکنون از مراجع بزرگ قم هستند و در دوران جوانی نیز از مدرسان معروف حوزة علمیة قم بودند، میگفتند: در یک فصل زمستان، در دهة محرم، برای تبلیغ به روستایی دورافتاده رفتم، اما هیچیک از افراد روستا حاضر به همکاری نشدند، حتی هیچکس مرا به خانهاش دعوت نکرد و من مجبور بودم شبهای سرد را در مسجدی که هیچ امکاناتی نداشت به سر ببرم. روزها نیز هرچه در روستا تلاش میکردم که چند نفری برای برپایی مجلس امام حسین(علیه السلام) جمع شوند، ثمرهای نداشت. وضع تبلیغ در دوران پیش از انقلاب در بسیاری از مناطق ایران، که یگانه کشور شیعیِ عالم است، اینگونه بود. بنابراین، وظیفة اهل علم است که قدر نعمتِ انقلاب و این مردم شریف را بدانند و به بهترین نحو در این میدان انجام وظیفه کرده، در برابر مشکلات آن صبر کنند.
داستان تولد انسان در دار دنیا خود میتواند نشانهای بر چگونگیِ ماهیت دنیا باشد. غالباً، نوزاد با گریه متولد میشود و این میتواند هشداری برای انسان باشد که بداند زندگیِ دنیا
با سختی فراوانی همراه است و نباید در انتظار خوشی، راحتی و آسودگیِ مطلق باشد. در یک حدیث قدسی آمده است: إنّی وَضَعْتُ الرَّاحَةَ فِی الجَنّةِ وَالنَّاسُ یَطْلُبُونَهُ فِی الدُّنیا فَلَمْ یَجِِدُوهَا أبدا؛(1) «بهدرستی که من آسایش را در بهشت قرار دادهام، درحالیکه مردم در دنیا به دنبال آن مىگردند؛ اما آن را نمىیابند».
1. علیبنحسن طبرسی، مشکاة الأنوار فی غرر الاخبار، ص328.
انسانها در این دنیا بیجهت به دنبال خوشی میگردند. دنیا خانهای است که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در توصیف آن میفرمایند: دارٌ بِالْبَلاءِ مَحْفُوفَة؛(1) «خانهای است كه بلاها احاطهاش كردهاند».
اگر انسان از تجربة خود و دیگران استفاده کند، بهراحتی درک خواهد کرد که هیچ کمالی بدون تحمل سختی حاصل نمیشود. پس انسان باید به خود تلقین کند که برای رسیدن به هر مقامی، حتی مقامات دنیوی، باید زحمت کشید. سعدی زیبا سروده است:
نابـرده رنـج گـنج میسـر نمیشــود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
اگر کسانی هم از بیراهه رفتن و فریب مردم مالی به دست بیاورند، برای آنها دوامی نخواهد داشت و بهزودی رسوا شده، مردم از آنها متنفر میشوند؛ و سرانجام رحمت الهی را نیز از کف خواهند داد. اگر انسان اینگونه نگاه خود را به دنیا اصلاح کرده، مطابق توصیف قرآن (لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِی كَبَد) و بیان امیرالمؤمنین(علیه السلام) (دارٌ بِالْبَلاءِ مَحْفُوفَة)، به دنیا بنگرد، دیگر دائماً در گوش خود زمزمه نمیکند که من باید همیشه راحت باشم، بلکه همیشه منتظر رنجی جدید بوده، خود را برای تحملِ سختیها آماده میکند. در این صورت، روزبهروز، بر کمالات او افزوده خواهد شد؛ وگرنه انسانی که دائماً در اندیشة خوشگذرانی است و انتظار ناملایمات را ندارد، به جایی نخواهد رسید.
نازپـروردِ تنعّم نبـرد راه بـه دوسـت عاشقـی شـیوة رندان بلاکـش باشد(2)
اقتضای صبر، تسلیم نشدن در برابر سختیها و مقاومت برای رسیدن به هدف است و این همان معنای مثبت صبر است. صبر به معنای انفعال، وادادگی و فرار از سختیها نیست.
1. نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبة 226.
2. حافظ شیرازی، دیوان، غزل 155.
این تفسیری شیطانی برای صبر است که حاصل افکار دور از معارف اهلبیت(علیهم السلام) میباشد. معنای حقیقیِ صبر، مقاومت در برابر هوای نفس، وسوسههای شیطان، دعوت کسانی که انسان را به بیراهه میخوانند و سختیهایی است که در طول زندگی در دنیا پیش میآید.
ویژگی برجستة صبر این است که نهتنها باعث موفقیت انسان در کارهای دنیوی میشود، بلکه نقشی اساسی در کسب بهترین امور معنوی، کمالات انسانی و نزدیک شدن به هدف آفرینش را دارد. بهعبارتدیگر، کسب تمام نعمتهای دنیا و آخرت، مشروط به صبر است. لذا صدیقة طاهره(علیها السلام) میفرمایند: «خداوند صبر را کمکی برای استحقاق اجر قرار داد».
سخن بانوی دو عالم(علیها السلام) مبنیبر اینکه خداوند صبر را کمکی برای استحقاق اجر قرار داد، حقیقتی است که با مروری بر آیات قرآن نیز استفاده میشود. مثلاً خداوند در نقل داستان جنگ بدر، از یاری خویش به مؤمنان خبر داده، نقش صبر را در کسب پیروزی برجسته میفرماید. اولین جهاد جدی که برای مسلمانان پیش آمد، جنگ بدر بود. مسلمانان در تنگنای شدیدی قرار داشتند، اما دشمن از نیروی انسانی و سازوبرگِ فراوانی برخوردار بود. ابتدا مسلمانان قصد جنگ نداشتند، اما خداوند تقدیری فراهم نمود تا این دو گروه بر سر چاههای بدر در مقابل هم قرار گرفته، با یکدیگر درگیر شوند. قرآن کریم این تقدیر را چنین گزارش میدهد: وَلَوْ تَوَاعَدتُّمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعَادِ وَلَـكِن لِّیقْضِیَ اللّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولا؛(1) «و اگر با یكدیگر وعده مىگذاشتید، در
1. انفال (8)، 42.
ادای وعدة خود اختلاف مىكردید. [همة اینها] براى آن بود كه خداوند، كارى را كه باید میکرد، تحقق بخشد».
مسلمانان با دستی خالی در برابر عمل انجامشده قرار میگیرند و دشمنِ مسلّح با عِدّه و عُدّة فراوان در مقابل آنها صف میکشد. اما خداوند همان عدة اندکِ پابرهنه را بدون سازوبرگِ جنگیِ فراوان بر دشمن پیروز کرد. ماجرای این پیروزی را قرآن اینگونه گزارش میدهد:
وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون * إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَلَن یَكْفِیَكُمْ أَن یُمِدَّكُمْ رَبُّكُم بِثَلاَثَةِ آلاَفٍ مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُنزَلِین * بَلَى إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَیأْتُوكُم مِّن فَوْرِهِمْ هَذَا یمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بِخَمْسَةِ آلافٍ مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُسَوِّمِین؛(1) و بهیقین، خداوند شما را در بدر یارى كرد، درحالىكه شما ناتوان بودید. پس تقوای الهی پیشه کنید، تا شكر نعمت او را بهجا آورده باشید. در آن هنگام كه به مؤمنان مىگفتى: آیا كافى نیست كه پروردگارتان، شما را با سههزار نفر از فرشتگان، كه از آسمان فرومىآیند، یارى كند؟! آرى، اگر صبر و تقوا پیشه كنید و دشمن به همین زودى به سراغ شما بیاید، خداوند شما را با پنجهزار نفر از فرشتگان، كه نشانههایى با خود دارند، مدد خواهد داد.
بر اساس این گزارش، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به مؤمنان وعده میدهد که خداوند شما را با سههزار مَلَک یاری خواهد کرد. اما خداوند به این مقدار اکتفا نکرده، میفرماید: اگر
1. آل عمران (3)، 123ـ125.
صبر و تقوا داشته باشید و باز بر شما بتازند، ما پنجهزار مَلَکِ نشاندار به یاریِ شما خواهیم فرستاد. خداوند در این آیه تصریح میفرماید که شرط این یاریِ الهی، «صبر» و «تقوا» است (إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُوا).
خداوند در ادامة آیاتی که به جنگ بدر اشاره داشت، به نکتهای اشاره مینماید که یادآوریاش برای تکمیل سخن لازم مینماید: وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلاَّ بُشْرَى لَكُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُم بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَكِیم؛(1) «و خداوند این [یاری] را فقط بهعنوان بشارت و براى اطمینانِ خاطرِ شما قرار داد؛ وگرنه پیروزى فقط از جانب خداوند تواناى حكیم است».
خداوند پس از بشارت یاری مؤمنان بهوسیلة ملائکة الهی، یادآور میشود که نباید گمان کنند فرشتگان آنها را به پیروزی رساندند، بلکه این یاری فقط برای آرامشِ قلبِ آنها بوده است؛ وگرنه پیروزى از جانب خداوند است و بس. مؤمن نیز فقط باید به دست او امید داشته باشد. مؤمن نباید در انجام وظیفة خویش کوتاهی کند و نیز نباید از غیر خدا ترسی به دل راه دهد. در این صورت، خداوند کمبودها را ـ گرچه با نیروهای غیبیـ جبران میکند. اما باید به یاد داشت که همة امور به دست خداوند است و اگر برای یاریِ دوستانِ خود نیروی غیبی هم میفرستد، نباید گمان کرد که کار به دست نیروهای غیبی است، بلکه اصل پیروزی و یاری به دست اوست و انسان باید بر او توکل کند، حتی بر ملائکة الهی نیز نباید توکل کرد. این روحیه، مطلوب اسلام است و میخواهد که انسانها چنین تربیتی داشته باشند.
نمونة دیگری از آیات که به تبیین نقش صبر اهتمام ورزیده است، آیاتی است که
1. آل عمران (3)، 126.
موفقیتهای یوسف(علیه السلام) را گزارش کرده، آنها را حاصل صبر و تقوا میداند. یوسف(علیه السلام) با اشاره به نعمتهایی که خداوند به او و برادرش بنیامین عنایت فرموده، آنها را حاصل صبر و تقوا میداند: قَالَ أَنَاْ یُوسُفُ وَهَذَا أَخِی قَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَینَا إِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِین؛(1) «گفت: من یوسفم و این برادرم است. خداوند بر ما منت گذاشت. هركس تقوا پیشه كند و صبر نماید، خداوند پاداش نیكوكاران را ضایع نمىكند».
حضرت یوسف(علیه السلام) به سبب صبری که در برابر گناه کرد، به مقام عزیزیِ مصر رسید. این پاداش دنیویِ او بود. مسلماً اجر اخرویِ او بسیار بالاتر و باارزشتر از این خواهد بود. قرآن شرط پیروزی در دنیا و آخرت را برخورداری از صبر و تقوا دانسته، در چند آیه بر آن تأکید میفرماید. تقوا روحیهای است که با وجود آن انسان به دنبال دانستن وظیفة شرعی خویش بوده، بعد از آگاهی از وظیفه، میکوشد که به آن عمل کند. بهعبارتدیگر، تلاش انسانِ پرهیزگار برای اطاعت از خدا و پیامبر و ولیِّ امر است. انسان متقی، در برابر موانع، با توکل بر خدا، مقاومت و صبر میکند.
وَالْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَامَّة؛ «و [خدای متعال] امربهمعروف را به سبب مصلحت مردم قرار داد».
آموزة اساسیِ دیگری که حضرت زهرا(علیها السلام) در ادامة خطبة شریفِ خویش به آن میپردازند، امربهمعروف است. به جهت اهمیت این فریضة الهی، شایسته است که مفصلا
1. یوسف (12)، 90.
دربارة ابعاد مختلف آن بحث شود. اما برای دور نشدن از هدف و روشی که در شرح این خطبة مبارک در پیش گرفتهایم، این بحث را در حد اقتضای تعبیر حضرت دنبال میکنیم و علاقهمندان به مطالعة بیشتر را به کتاب بزرگترین فریضه(1) ارجاع میدهیم.
بر اساس سخن حضرت صدیقه(علیها السلام)، خداوند متعال امربهمعروف را به سبب مصلحت مردم واجب کرده است.
کلمة «مصلحت» در محاورات عرفی ما فراوان استعمال شده، گاه کاربردهایی درست و گاه کاربردهایی انحرافی دارد. بهعنوان مثال، بعضیها هر دروغی را که فایدهای داشته باشد، دروغ مصلحتآمیز نامیده، گفتن آن را جایز میدانند؛ درصورتیکه
1. این کتاب از آثار وزین علامه محمدتقی مصباح یزدی ـ أداماللهظلّهالعالی ـ در باب امربهمعروف و نهیازمنکر است و حجتالاسلام جناب آقای قاسم شباننیا تدوین و نگارش آن را به عهده گرفته و انتشارات مؤسسة آموزشی ـ پژوهشی امام خمینی(رحمه الله) چاپ و منتشرش کرده است. هدف اصلی از تدوین این کتاب، انتشار مجموعة مباحثی منسجم دربارة امربهمعروف و نهیازمنکر برای همة کسانی است که دغدغة اِحیای این فریضة فراموششده را در جامعة اسلامی دارند. در این کتاب، ابتدا مفهوم امربهمعروف و نهیازمنکر تبیین و سپس اهمیت، جایگاه و ضرورت این فریضه در جامعة اسلامی واکاوی شده است. بخشی از این نوشتار، به بحث امربهمعروف و نهیازمنکر در آیات و روایات اختصاص یافته است. در بحث شروط امربهمعروف و نهیازمنکر، سه شرط اساسی عدم خوف از ضرر، پرهیز از توهین و احتمال تأثیر، مفصلاً تبیین و بحث دربارة مراتب آن نیز با دو بیان مختلف مطرح گردیده است. از مباحث بااهمیت در این کتاب، بیان روشها و مصادیق بارز امربهمعروف و نهیازمنکر و همچنین بحث از چالشهای موجود در عمل به این فریضه است. گفتنی است علامه مصباح یزدی، در این مباحث، بیش از هر چیز به ابعاد سیاسی، اجتماعی و فرهنگی این فریضه توجه کردهاند. ازاینرو، شیوة ایشان دربارة چگونگی طرح مباحث با شیوة دیگر صاحبان آثار در این زمینه تفاوتهایی دارد. امید است با مطالعه و نشر این کتاب، گامی در مسیر اِحیای این فریضه ـ که در روایات از آن با عنوان بزرگترین فریضه یاد شده است ـ برداریم (به نقل از پایگاه اطلاعرسانی آثار حضرت آیتالله مصباح یزدی، بخش کتابها: www.mesbahyazdi.org [6]).
هرگز اینگونه نیست و گفتن هر دروغی که فایدهای داشته باشد، جایز نیست. ازاینرو، برای توضیح کلام بانوی دو عالم(علیها السلام)، ابتدا باید به تبیین معنای مصلحت بپردازیم.
مصلحت معنایی در برابر مفسده دارد و عقل بهروشنی بر لزوم تأمین مصلحت و دوری از مفسده حکم میکند. نیز از اعتقادات مشهور مکتب تشیع اعتقاد به تشریع تمامی احکام شرعی بر اساس مصالح و مفاسد واقعی است. مثلاً شارع مقدس اموری را که مصلحت مهمی دارد، واجب نموده و اموری را که مفسده مهمی دارد، تحریم کرده است. استعمال واژة مصلحت در این مورد، شایعترین مورد استعمال مصلحت در فرهنگ دینی است. گرچه لزوم تأمین مصلحت و دوری از مفسدة واقعی، در حکمت عملی، امری بدیهی شمرده میشود، این مسئله، پیشفرض مهمی دارد: انسانها به مقتضای فطرت خویش به دنبال هدفی هستند که سعادت آنها را تأمین کند. هرکس میتواند با مراجعه به درون خویش، این واقعیت را درک کند که هرگز امری مصیبتبار و رنجآور را بهخودیخود دوست ندارد و اگر چیزی را دوست دارد، بدین خاطر است که نهایتاً، کمالی یا لذتی یا منفعتی را برای او تأمین میکند.
انسانها در انتخاب هدف بسیار باهم اختلاف دارند، اما در یک تقسیمبندی کلی میتوان آنها را به دو دستة دینداران و ملحدان تقسیم کرد. دینداران اصل معاد را قبول داشته، معتقدند انسان در این عالم باید تلاش کند تا در ادامة حیات خویش در عالم آخرت به سعادت ابدی برسد. اما ملحدان تمام حیات انسان را در همین دنیا دانسته، معتقدند طومار انسان با مرگ در هم پیچیده شده، حیات او پایان میپذیرد. با
وجود این، همة انسانها فطرتاً به دنبال رفاه و لذت و خوشی هستند، اما تمنای اصلی انسان رسیدن به لذت و رفاهِ ثابت و دائم است و آن را بر رفاه و خوشی محدود و موقت ترجیح میدهد. رفاه ثابت و دائم، همان حقیقتی است که بدان «سعادت» میگوییم. قرآن نیز بر این معنا صحّه گذاشته، میفرماید: وَأَمَّا الَّذِینَ سُعِدُواْ فَفِی الْجَنَّةِ خَالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأَرْض؛(1) «و اما کسانی که سعادتمند شدند، تا آسمانها و زمین برجاست، در بهشت جاویداناند».
آرزوی بهشت به معنای آرزوی خوشیهای ثابت و ابدی است و این آرزوی دیرینة انسان است. ازاینرو، نمیتوان خوشیهای موقت را ـ که رنج، بیماری و زحمتهای فراوان و طولانیمدت را به دنبال دارند ـ سعادت نامید. بهعنوان مثال، استعمال مواد مخدر، گرچه خالی از لذت و خوشی نیست، عقلای عالم آن را بدبختی میدانند؛ چراکه استعمال مواد مخدر با همة لذتش، به دنبال خود رنجی طولانیمدت خواهد داشت. انسانها فطرتاً طالب چیزی هستند که سعادت ابدیشان را تأمین کند. آنان این امور موقت و رنجآور را هدف نهایی نمیدانند.
در بحثهای عقلی، اثبات شده است که سعادت حقیقیِ انسان با کمال نهاییِ او همراه است. این بدان معناست که آنچه موجب کمال نهاییِ انسان میشود، موجب سعادت ابدی او نیز میگردد و تا انسان به کمال نهایی نرسد، به سعادت ابدی نرسیده است.
همة انسانها ـ خودآگاه یا ناخودآگاه ـ در حال تلاش برای رسیدن به سعادت ابدی بوده، هدفشان از کارهایی که انجام میدهند، رسیدن به خوشبختی است. ازاینرو، آنچه را موجب سعادت باشد، مصلحت میدانند، اما حقیقتاً چیزی دارای مصلحت است که
1. هود (11)، 108.
واقعاً موجب سعادت انسان شود. این بدان معناست که برای رسیدن به سعادت و خوشبختی، باید کاری کرد که مصلحت واقعی دارد.
بنا بر آنچه گذشت، باید گفت: مصلحتِ حقیقی برای انسان عبارت است از حقیقتی که وسیلة رسیدن به سعادت ابدی انسان در جهان آخرت است. اما روشن است که همة انسانها به معاد اعتقاد ندارند و آنهایی هم که به معاد معتقدند، اینگونه نیستند که همواره به یاد معاد بوده، همة کارهای خویش را آگاهانه برای سعادت ابدی انجام دهند. بسیاری از انسانها، اهداف مادی و دنیوی داشته، در اندیشة کسب درآمد برای تأمین غذا، مسکن، اتومبیل و جز اینها برای خود و خانوادة خویش هستند. قرآن در توصیف حالت غالب انسانها میفرماید: قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّى * وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى * بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاة الدُّنْیا * وَالآخِرَةُ خَیرٌ وَأَبْقَى؛(1) «رستگار، آن است که خود را پاک کرد و نام پروردگارش را به یاد آورد و نماز گزارد، اما شما زندگی دنیا را ترجیح میدهید، درحالیکه آخرت بهتر و پایدارتر است».
بر اساس این آیه، بسیاری از کسانی که به آخرت اعتقاد دارند، دنیا را ترجیح داده، نهایتاً آخرت را فراموش میکنند. معمولاً، اینان نگران تأمینِ غذا، مسکن، جایگاه اجتماعی خویش و امثال این امور بوده، عمل برای آخرت را به آینده موکول میکنند. ازاینروست که مصلحت در عُرف مردمِ غیرمتشرع، معنای عامتری پیدا کرده، هر امری را شامل میشود که وسیلهای برای رسیدن به هدف باشد؛ خواه هدفْ سعادتِ حقیقی
1. اعلی (87)، 14ـ17.
باشد و خواه لذتهای دنیوی. ازآنجاکه هدف انسانها مختلف است، ممکن است کاری در نظر فردی مصلحت داشته و در نظر دیگری مصلحت نداشته باشد. بهعنوان مثال، برای کسی که قصد ثروتاندوزی دارد، جمعآوریِ مال و اِمساک از خرج کردن مصلحت دارد و برای کسی که میخواهد از لحظاتِ کنونیِ زندگی، تا میتواند لذت ببرد و نسبت به آینده بیخیال است، انجام کارهای لذتبخشِ آنی مصلحت دارد. پس میتوان گفت: مصلحت حقیقی آن است که انسان را به سعادت ابدی (قرب به خدا) میرساند و مصلحت به معنای عام، وسیلهای است که انسان را به هدفش میرساند.
اما چون رسیدن به برخی از اهداف، مقدمات فراوانی را میطلبد، آن مقدمات، در یک مقطع، هدف محسوب شده، وسیلهای هم که انسان را به آن هدفِ متوسط میرساند، مصلحت خواهد داشت. بنابراین، برخی افعال، مصلحتِ متوسط خواهند داشت. بهعنوان مثال، کسی که قصد دارد عالِم و دانشمند شود، معمولاً در شهر خود با موانعی مثل رفتوآمد فراوان و شلوغیِ منزل روبهرو است. ازاینرو، اگر سفر کرده، به غربت برود، بهتر میتواند در درس خود پیشرفت کند. لذا میگویند: مصلحت طالب علم، سفر به دیار غربت است. درواقع، سفر برای او مصلحت متوسط محسوب میشود. چهبسا عالِم شدن نیز برای هدف دیگر مقدمه باشد. ازاینرو، اگر عالم شدن برای رسیدن به سعادت ابدی و رضای الهی مقدمه باشد، انسان میتواند به مصلحت حقیقی دست یابد و اگر هدف از عالم شدن، رسیدن به مطامع دنیا باشد، زیان کرده، مصداق این آیة شریف خواهد بود که میفرماید: خَسِرَ الدُّنْیا وَالآخِرَةَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِین؛(1) «در دنیا و آخرت زیاندیده است. این است زیان آشکار».
1. حج (22)، 11.
واژة مصلحت استعمال دیگری نیز دارد، و آن در جایی است که مقدمات انجام کاری باهم تزاحم داشته باشند. انجام هر کار اختیاری، نیازمند مقدماتی است که هریک از آن مقدماتْ نفعی دارند و ضرری. کسانی که اهل مصلحتسنجی هستند، آن مقدمات را با یکدیگر مقایسه میکنند، تا آن مقدمهای را که نفع بیشتری دارد و آنها را زودتر به هدف میرساند، تشخیص دهند. بهعنوان مثال، اگر برای رسیدن به مکانی، دو راه در پیش ما وجود داشته باشد ـ که یکی نزدیکتر به مقصد، اما صعبالعبور و دیگری دورتر از مقصد، اما سهلالعبور باشند ـ باید مصلحتسنجی کرد و یکی را برگزید. مثلاً اگر فرصت کافی داشته باشیم، راه سهلالعبور را انتخاب میکنیم و اگر زودتر رسیدن برای ما مهم باشد، راه صعبالعبور را انتخاب کرده، سختی راه را تحمل میکنیم. اصطلاح «تشخیص مصلحت» در این موارد به کار میرود.
پس از آنکه معنای مصلحت روشن شد، اینک میتوان به تبیین سخن حضرت زهرا(علیها السلام) پرداخت که امربهمعروف را امری دانستند که مصلحت آن برای عموم مردم است.
توضیح آنکه برخی از امور، فقط مصلحت شخصی دارند، مانند خوردن غذای سالم، ورزش کردن و نظایر اینها، اما برخی از امور، مصلحت اجتماعی دارند؛ بدینمعنا که مصلحت آنها فقط برای یک نفر نیست، بلکه دیگران را نیز به مصلحت میرساند. در میان احکام خدای متعال، تشریعاتی وجود دارد که انجام آنها برای عموم مردم مصلحت داشته، همه را در راه رسیدن به سعادت ابدی یاری مینمایند. فریضة
«امربهمعروف و نهیازمنکر»، از این دسته است و در میان آنها، برجستگیِ ویژهای دارد. این آموزة دینی، علاوه بر اینکه با مقتضای فطرت انسان سازگاری دارد، همة ادیان بر آن تأکید فراوان داشتهاند. در قرآن و روایات، بهقدری بر این مسئله تأکید شده است که حقیقتاً انسان را مبهوت میکند. در برخی آیات قرآن، این فریضه در کنار نماز و زکات آمده است. البته در برخی نیز، امربهمعروف و نهیازمنکر پیش از نماز و زکات آمده است؛ همچون این آیة شریف که میفرماید: وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضِ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّكَاة؛(1) «و مردان و زنان مؤمن، ولىِّ یكدیگرند. امربهمعروف و نهىازمنكر مىكنند و نماز میخوانند و زكات میدهند».
در برخی دیگر، بعد از این دو آموزة اساسی، از امربهمعروف و نهیازمنکر یاد شده است. در آیهای که جهاد دفاعی را برای اولین بار تشریع کرد، در وصف جهادگران راه خدا آمده است: الَّذِینَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فِی الأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الأُمُور؛(2) «همان كسانى كه هرگاه در زمین به آنها قدرت بخشیدیم، نماز میخوانند و زكات مىدهند و امربهمعروف و نهىازمنكر مىكنند و پایان همة كارها از آن خداست».
در آیة دیگری، امت اسلامی را بهترین و نافعترین امتی معرفی میکند که برای بشریت خلق شده است و علت آن را انجام فریضة امربهمعروف و نهیازمنکر بیان میفرماید: كُنتُمْ خَیرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَر
1. توبه (9)، 71.
2. حج (22)، 41.
وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّه؛(1) «شما بهترین امتى بودید كه به سود انسانها آفریده شدهاند؛ زیرا امربهمعروف و نهىازمنكر مىكنید و به خدا ایمان دارید».
پرسشی که ذهن انسان را به خود مشغول میکند، این است: چگونه با اینهمه تأکیدهای فراوانِ قرآن و روایات دربارة امربهمعروف و نهیازمنکر، این فریضه در جامعة ما ظهور چندانی ندارد؟ بهراستی، هریک از ما در خلال کارهای روزانة خویش چند بار امربهمعروف یا نهیازمنکر میکنیم؟ یا چند نفر را مشاهده میکنیم که دیگران را به معروف دعوت و از منکر نهی میکنند؟ آیا این حدیث را از امام صادق(علیه السلام) نشنیدهایم که فرمودند:
إِنَّ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْكَرِ سَبِیلُ الأَنْبِیاءِ وَمِنْهَاج الصُّلَحَاءِ فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِض وَتَأْمَنُ الْمَذَاهِبُ وَتَحِلُّ الْمَكَاسِبُ وَتُرَدُّ الْمَظَالِمُ وَتُعْمَرُ الْأَرْضُ وَینْتَصَفُ مِنَ الْأَعْدَاءِ وَیسْتَقِیمُ الْأَمْرُ؛(2) بهدرستی که امربهمعروف و نهیازمنکر راه پیامبران و روش نیكان است. واجبی بزرگ است كه بهوسیلة آن، واجبات به پا داشته میشوند و راهها ایمن میگردند و كسبها حلال میشوند و مظلمهها و حقوق مالی به صاحبانشان بازمیگردند و زمین آباد میشود و بدون ظلم، حق از دشمنان گرفته شده، کارها سامان مییابد.
1. آل عمران (3)، 110.
2. محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص55.
آیا کلام امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) را باور نداریم که فرمود: وَاعْلَمُوا أَنَّ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْكَرِ لَمْ یُقَرِّبَا أَجَلاً وَلَمْ یَقْطَعَا رِزْقا؛(1) «و بدانید که حقیقتاً امربهمعروف و نهیازمنکر، نه اَجَلی را نزدیک میکنند و نه رزقی را قطع مینمایند».
آیا با این تأکیدهای حیرتانگیز، این فریضه یکی از ضروریات دین محسوب نمیشود؟ چرا فضای حاکم بر جامعة ما بهگونهای شده است که اگر کسی هم بخواهد به این فریضه عمل کند، مردم بازخواستش میکنند؟ مگر ما مسلمان نیستیم؟ مگر قرآن نخواندهایم؟ امروزه شاهدیم که اگر کسی تصمیم بگیرد صبح که از منزل بیرون آمده، قدم به درون اجتماع میگذارد، با مشاهدة هر منکری از آن نهی کند و به هر معروفی امر کند، مردم بهگونهای خاص به او نگاه کرده، گویا نقصانی در مشاعر او میبینند. او نیز تحت تأثیر این فضا از تصمیم خویش منصرف میگردد! گاه به آمران معروف و ناهیان منکر بهشدت توهین شده، تیغ تهمت به آبروی آنها کشیدهاند. حتی با کمال تأسف شاهد بودهایم که گاه خون پاکشان را بر زمین ریختهاند!
بهراستی، چگونه این فریضة عظیم در جامعة ما مهجور شد؟ پاسخ این پرسش را میتوان با دقت در این نکته روشن کرد که غالباً رفتارهای اجتماعیِ انسانها تابع فرهنگِ حاکم بر جامعه است. اینگونه نیست که هرکس در هر جامعهای، هنگامی که درستیِ کاری را تشخیص داد، بهآسانی بتواند آن را انجام دهد. کسانی میتوانند برخلاف مسیرِ جامعه حرکت کرده، برخلاف افکار عمومیِ مردم و فرهنگِ حاکم بر جامعه سخن بگویند و قلم یا قدم بزنند که افرادی بسیار ممتاز و بااراده باشند. غالباً، اینگونه افراد نیز از تیغ تهمت در امان نمیمانند. مگر انبیای الهی را مجنون، ساحر و کذاب نخواندند؟
1. همان، ص57.
ازآنجاکه گام برداشتن برخلاف فضای حاکم بر جامعه و انجام کاری که مورد پسند اجتماع نیست، ارادهای ممتاز میطلبد، گفته میشود افراد جامعه از فرهنگ حاکم بر جامعه متأثر هستند و بهطور طبیعی، حالات روانیِ آنها نیز از دستگاه ارزشیِ حاکم بر جامعه متأثر است. ازآنجاکه فضای حاکم بر جامعة ما بهگونهای شده است که امربهمعروف و نهیازمنکر را نمیپسندد، شاهد مهجوریت و غربت این فریضه گشتهایم.
اکنون ممکن است این پرسش به ذهن آید که چرا چنین فضای نامطلوبی بر جامعة ما حاکم شده و چگونه دستگاه ارزشیِ جامعة ما چنین چرخشی کرده است که امربهمعروف و نهیازمنکر در فضای عمومیِ جامعة ما خوشایند نیست؟ پاسخ اجمالی این است که فرهنگ ما تحت تأثیر فرهنگ الحادیِ غرب واقع شده است و این تأثر، حاصل تهاجم تدریجیِ این فرهنگِ الحادی به همة جهان است. ازاینرو، نمیتوان گفت فرهنگ ما فرهنگ اسلامیِ خالص است، بلکه فقط اندکی از عناصر فرهنگ اسلامی در آن یافت میشود. بسیاری از عناصر فرهنگیِ حاکم بر جامعة ما سوغاتیِ فرهنگ غرب است. امروزه در مغربزمین، همة ارزشهایی که ما جزو بدیهیات میدانیم، زیر سؤال رفته است و مکاتبی در فلسفة اخلاق و ارزشها مطرح شدهاند که شنیدن نظریات آنها انسان را در حیرت فرومیبرد. برای آشنایی با ریشههای برخی از تغییرات فرهنگیِ جامعة خویش، اجمالاً به برخی از این مکاتب و دیدگاه آنها اشاره میکنیم.
فیلسوفانی چون نیچه(1) معتقدند که قدرتْ ارزشِ ذاتی دارد، و اموری چون انصاف، مهربانی و جز اینها، اخلاقِ ضعف هستند. نیچه معتقد است اساس زندگی، طلب کردن قدرت است و هرکه قدرت بیشتری داشته باشد، ارزش بیشتری خواهد داشت و چون قدرتْ ارزشِ ذاتی دارد، هرچه موجب افزایش قدرت شود، خوب و ارزشمند است، حتی اگر باعث نابودیِ دیگران شود و هرچه باعث کاهش قدرت شود، بد و بیارزش است، حتی اگر با صفاتی چون ایثار، مهربانی و دلسوزی برای ناتوانان همراه باشد! وی بااینکه خود مسیحی بود، با اخلاق مسیحیت بهشدت مخالف بود و آن را موجب تباهی و مخالف زندگانی میدانست.(2)
قراردادگرایی یکی دیگر از مکاتب معروف اخلاقی در مغربزمین است که همة ارزشهای اخلاقی را نوعی توافق عمومی دربارة رفتارهای اجتماعی میداند که پس از تشکیل جامعه، قرارداد میشوند. به نظر قراردادگرایان، در هر زمان، هر ملتی بر سر ارزش امری باهم توافق کرده، آن را خوب یا بد میشمرند و ممکن است در زمانی دیگر با تغییر شرایط، ارزش آن امر تغییر کند. بر پایة این دیدگاه، ارزشهای اخلاقی ملاکی ثابت نداشته، بلکه تنها اموری قراردادیاند که به توافق عمومیِ جامعه وابستهاند
1. Friedrich Wilhelm Nietzche (1844ـ1900).
2. ر.ک: فردریش ویلهلم نیچه، خواست و ارادة معطوف به قدرت، ترجمة رؤیا منعم، قطعة 1023؛ همو، دجال، ترجمة عبدالعلی دستغیب، قطعة 6 و 17.
3. Contractarianism or Conventionalism.
و به مرور زمان تغییر میکنند. ازاینرو، انسانها ملزم به این ارزشها نیستند و فقط برای جامعهای که آنها را قرارداد کرده است، اعتبار دارد.(1)
حاصل این مکتب این خواهد بود که اگر در اجتماعی بهتدریج قُبحِ زشتترین اعمال ریخته شده، کسانی خواستند بهصورت علنی مرتکب آن شوند، کسی حق ندارد با آنها برخورد كند و آنها باید بهراحتی بتوانند به دلخواه خود رفتار کنند. چندی پیش، در رسانهها، خبر ازدواج آقای وزیر امور خارجة آلمان با مردی دیگر منتشر شد که به دنبال آن صدراعظم آلمان (خانم مِرکل) به او تبریک گفت! عجیب اینجاست که خانم مرکل از اعضای حزب دموکراتمسیحی است که بهاصطلاح، خود را به اصول مسیحیت پایبند میداند. تا پیش از این، چنین اتفاقی باورکردنی نبود، اما اکنون باید خبر آن همراه با تبریکِ مسئول عالیرتبة کشور آلمان در رسانههای رسمی پخش شود.
امروزه، در دنیای غرب، «آزادی» ارزشی است که بیش از هر ارزشی دیگر پذیرفته شده، اهمیت دارد. بر این اساس، گروهی معتقدند که هر انسانی آزاد است تا هر کاری که دوست دارد بکند و یگانه مرز و محدودة این آزادی، مزاحمت برای آزادیِ دیگران است. بنابراین، آزادیِ هر انسانی محترم است، تا جایی که موجب سلب آزادی دیگران نباشد. این تنها قید آزادی است. بر این اساس، فلسفههای اخلاقی، سیاسی و اجتماعی بنا شده
1. برای آگاهی از دیدگاههای قراردادگرایی و اطلاع از منابع آن، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، تحقیق و نگارش احمدحسین شریفی، بخش اول، فصل چهارم.
2. Liberalism.
است که طرفداران فراوانی دارد و در دانشگاههای غربی تدریس میشود. وجه مشترک همة شعبههای آزادیخواهی، این است که باید زمینة آزادی انسان بهگونهای فراهم شود که بتواند همة کارهای دلخواهش را تا جایی که مزاحم آزادی دیگران نباشد، انجام دهد.(1) یکی از نتایج این مبنای فکری، تولید فلسفهای سیاسی است که وظیفة پلیس دولتی را فقط جلوگیری از تجاوزات و ناامنیها دانسته، معتقد است: پلیس فقط حق دارد در مواردی دخالت کند که جان و مال مردم به خطر بیفتد، اما مردم هر کار دیگری که بخواهند بکنند، پلیس حق دخالت ندارد.
موج این فرهنگ بهتدریج از طریق رسانههای مختلف همچون رادیو، تلویزیون، ماهواره، روزنامه، مقالات، فیلمهای سینمایی و غیره، به جامعة ما هم رسیده، خواهناخواه، افراد جامعة ما را تحت تأثیر خود قرار داده و کار به آنجا رسیده است که امربهمعروف، که از بالاترین ارزشهاست، از زشتترین کارها شمرده میشود و به کسی که میخواهد به این فریضه عمل کند، گفته میشود: تو حق نداری در آزادی دیگران دخالت کنی!
فرهنگ حاکم بر مغربزمین، چنین فرهنگی است و با کمال تأسف، مبانی فلسفی و فکری آن در کتابهای درسی جوانان ما نفوذ کرده، در دانشکدههای ما تدریس میشود و برخی از اساتید نیز آنها را توجیه میکنند. در چنین فضایی، آیا انتظاری غیر از مهجور شدن امربهمعروف و نهیازمنکر باید داشت؟ البته ـ الحمدلله ـ به برکت خون شهیدان عزیز، مجاهدت مؤمنانِ حقپرست و کوشش عالمان راستین، فرهنگ متکبرانه و انسانمحور(2) غرب بر جامعة ما تسلطی نیافته و نخواهد یافت. اما بههرحال، موجی از آن فرهنگ،
1. ر.ک: آنتونی آربلاستر، لیبرالیسم غرب ظهور و سقوط، ترجمة عباس مخبر، ص39ـ50.
2. Humanism.
جامعة ما را تحت تأثیر قرار داده و موجب شده است که انجام این فریضة عظیم بهآسانی صورت نگیرد.
مسئلة دیگر، این است که وظیفة ما مسلمانان در برابر این فریضه چیست؟ آیا امربهمعروف و نهیازمنکر وظیفة گروه خاصی است، یا یک وظیفة عمومی است؟ آنچه مسلّم است، اینکه فریضهای همچون نماز و روزه، وظیفهای عام است، اما مواردی که گمان میرود امربهمعروف و نهیازمنکر به درگیری و ناامنی منجر میشود، باید به اذن حاکم انجام گیرد. از دیرباز نیز رسم بر این بوده است که برای چنین مواردی، گروهی خاص را معین نموده، با لباسی خاص آنان را به افراد جامعه معرفی میکرده و به آنان محتسب میگفتهاند. به این موارد، امور «حِسبه» میگفتند. واژهشناسان، حسبه را به معنای کوشش و تلاش در کارهای پسندیده دانستهاند که بدون چشمداشتْ از کسی جز خداوند انجام گیرد.(1) وجود این معنا در ادبیات ما نیز نمایندة چنین شغلی در گذشته است که بخشی از پلیس بوده است، مانند این سرودة پروین اعتصامی:
محـتسب مسـتی بـه ره دیــد و گــریبانـش گـرفت مست گفت: ای دوست این پیراهن است افسار نیست(2)
سرانجام، در دوران مدرن، مسئلة نیروی انتظامی و پلیس در همة کشورهای دنیا مطرح شد و وظایفی برای آن تعیین گردید.
1. محمدحسین راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، مادة «حسب».
2. پروین اعتصامی، دیوان اشعار، مثنویات (مست هوشیار).
اکنون باید پرسید: آیا در نظام اسلامی، وظایف پلیس با وظایفی که نظام کفر برای پلیس معین میکند یکی است، یا فرق میکند؟ برخی معتقدند پلیس بهجز در جرایم سازمانیافته و اموری که به ناامنی منجر میشود، حق دخالت در کارهای اجتماعی را ندارد و در دیگر کارها، فقط باید به کار فرهنگی بسنده کند که این کار هم به نیروهای انتظامی ارتباطی ندارد! این اعتقاد، همان دیدگاه فرهنگ غربی است که مبنای آن آزادی بیحدومرز انسانهاست. البته مسئلة امربهمعروف و نهیازمنکر امری نیست که در فرهنگ غربیان مطلقاً مطرود و غیر قابل قبول باشد، بلکه در فرهنگ آنها نیز نوعی امربهمعروف و نهیازمنکر وجود دارد. در فرهنگ غربی، تقید به برخی از امور بهصورت بسیار چشمگیری وجود دارد. بهعنوان مثال، آنها به تمیز بودن خیابانها، رعایت قواعد رانندگی و جز اینها بسیار مقیدند. اگر کسی پوست میوة خود را داخل خیابان بیندازد، دیگران به او تذکر میدهند. این خود مصداقی از امربهمعروف و نهیازمنکر است، اما غالباً برای آنان همین امور دنیوی ارزش محسوب شده، به ارزشهای اُخروی وقعی نمینهند. ازاینرو، معتقدند اگر خانمی با لباس نیمهعریان در اجتماع حضور یابد، کسی حق ندارد به او تذکر دهد. اما فرق پلیس اسلامی با پلیس غربی در این است که از دید پلیس مسلمان، مصالح و مفاسد جامعة اسلامی، فقط امنیتِ مادی و امور ظاهری نیست، بلکه رعایت مصالح و مفاسدِ معنوی نیز برای او مطرح است که از مصالح مادی مهمتر میباشد.
حضرت زهرا(علیها السلام) میفرمایند: وَالأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَامَّة؛ «و [خداوند] امربهمعروف را به سبب مصلحت مردم واجب کرد». اما مقصود حضرت مصلحتی نیست
که در فرهنگ غربی شایع است. در فرهنگ غرب، فقط مصلحتهای مادی ارزش یافته است؛ درحالیکه مهمترین مصلحتْ حفظ ارزشهای اسلامی و اجرای احکام اسلامی است. امربهمعروف و نهیازمنکر برای مبارزة با گناه و انحرافات فکری و عقیدتی بسیار واجبتر از امربهمعروف در امور مادی است؛ چراکه انحرافاتْ سعادت ابدی انسان را به خطر میاندازند. آیا اگر کسی بخواهد کاری کند که با آن، در جهنم خواهد سوخت، نباید برای او دلسوزی کرد؟! بنابراین، مهمترین مصلحتی که در تشریع امربهمعروف و نهیازمنکر لحاظ کردهاند، حفظ مصالح معنوی و دینیِ جامعه است. ازاینرو، پلیسْ وظیفه دارد با هر فسقی مبارزه کند. نباید در جامعة اسلامی افراد فاسق اجازة تظاهر به فسق یابند. البته اگر کسی مخفیانه مرتکب گناهی شود، نباید در کار او تجسس کرد و کسی هم حق ندارد که در امور پنهانش دخالت کند. اما فسق علنی که منجر به فاسد شدن افراد جامعه میگردد، بالاترین مفسده بوده، باید با آن مبارزه کرد. ازاینرو، مشکلِ کنار گذاشتن معروفها یا ارتکاب منکرها، آنهم در دید و چشمانداز جامعه، تا جایی که بهصورت عادی قابل حل است، همة مردم در برابر آنها وظیفه دارند، اما اموری که احتمال برخورد و ضرب و جرح در آنها وجود دارد، نیازمند برنامة دیگری است و باید افراد ویژهای بر آن امور گماشته شوند که در جوامع امروز پلیس نام دارند.
وَبِرَّ الْوَالِدَینِ وِقَایةً مِنَ السُّخْطِ وَصِلَةَ الأَرْحَامِ مَنْسَأَةً فِی الْعُمُرِ وَمَنْمَاةً لِلْعَدَد؛ «و [خدای متعال] نیکی به والدین را برای جلوگیری از غضب خویش واجب فرمود و پیوند با خویشاوندان را به خاطر طولانی شدن عمرها و افزایش جمعیتها».
بانوی دو عالم، حضرت صدیقة طاهره(علیها السلام)، این فراز از خطبة خویش را به بیان حکمتِ برجستة دو آموزة دیگرِ دینی که عبارتاند از احسان به والدین و صلة رحم، اختصاص میدهند. این دو تکلیف، قرابت و نزدیکیِ خاصی به یکدیگر دارند و گویا همین نکته موجب ذکر آن دو باهم شده است.
دین مبین اسلام، اهتمام فراوانی به دو آموزة پیشگفته دارد، بهگونهایکه اعجاب انسان را برمیانگیزد. خدای متعال در آیات متعددی از قرآن کریم، ابتدا بندگان خویش را به پرستش خود فراخوانده، بلافاصله از احسان به والدین سخن به میان میآورد:
وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیاهُ وَبِالْوَالِدَینِ إِحْسَاناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُف وَلا تَنْهَرْهُما وَقُلْ لَهُما قَوْلاً كَریماً؛(1) و پروردگارت فرمان داده جز او را نپرستید و به پدر و مادر نیكى كنید. هرگاه یكى از آن دو، یا هر دوى آنها، به سن پیرى رسیدند، کلمهای نگو که رنجیدهخاطر شوند و بر سر آنها فریاد مزن و با ایشان به اکرام و احترام حرف بزن.
اهتمام قرآن به بیان رعایت حقوق والدین، بهگونهای است که گویا بعد از انجام وظیفة بندگیِ خدای متعال، فریضهای واجبتر از رسیدگی به پدر و مادر نیست. این تعبیر قرآن کریم، بسیار عجیب، رسا و هشداردهنده است. همچنین خداوند در آیهای مشابه آیة پیش میفرماید:
1. اسراء (17)، 23.
وَوَصَّینَا الإِنْسانَ بِوالِدَیهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ وَفِصالُهُ فی عامَینِ أَنِ اشْكُرْ لی وَلِوالِدَیكَ إِلَی الْمَصیر؛(1) و ما به انسان دربارة پدر و مادرش سفارش كردیم. مادرش او را با ناتوانى حمل كرد و دوران شیرخوارگى او در دو سال پایان مىیابد. [آرى، به او توصیه كردیم] كه براى من و براى پدر و مادرت شكر بهجا آور كه بازگشت بهسوى من است!
آنچه در این بیان توجه انسان را به خود جلب میکند، بهکارگیری یک فعل امر برای بیان شکر خداوند و شکر پدر و مادر است. خداوند میتوانست این فرمان را با دو امر جداگانه بیان کرده، بفرماید: اشکر لی واشکر لوالدیک؛ «مرا شکر کن و پدر و مادرت را نیز شکر کن»، اما او با عطف دو واژة «لی» و «لوالدیک» و با اختصاص یک فعلِ امر به آن دو، در صدد بیان نکتهای ویژه است که همان عظمت جایگاه والدین و لزوم رعایت حرمت آنهاست؛ تا آنجا که گویا این دو شکر از یک مقولهاند. از این آیات و صدها روایت در این باره، اهتمام شارعِ مقدسِ اسلام به این تکلیف بهخوبی روشن میشود.
همچنین قرآن کریم با تعبیری مشابه آیات گذشته ـ البته قدری نازلترـ به مسئلة حقوق خویشاوندان اشاره فرموده، اهتمام خویش را به مسئلة ارتباط با خویشاوندان به انسانها گوشزد میکند: وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذی تَسائَلُونَ بِهِ وَالأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَیكُمْ رَقیبا؛(2) «و از [مخالفت] خدایى بپرهیزید كه وقتی چیزى از یكدیگر مىخواهید، نام او را مىبرید. زنهار که از خویشاوندان خود مبرید؛ زیرا خداوند، مراقب شماست».
1. لقمان (31)، 14.
2. نساء (4)، 1.
قرآن کریم در این آیة شریفه، از ارزش خداوند در نزد انسانها برای بیان ارزش ارتباط با خویشاوندان بهره برده است و به انسانها گوشزد میکند: اکنون که پروردگار عالم برای شما از چنان ارزشی برخوردار است که در روابط خویش، هنگام اثبات ادعایی یا درخواست حاجتی و مسائلی از این قبیل، به نام او قسم یاد میکنید، باید مراقب ادای حق او نیز باشید. در اینجا نیز با عطف ارحام و خویشاوندان به خداوند تبارکوتعالی و بهکارگیری یک فعل امر برای رعایت حق هر دو، نکتهای معنادار را القا میفرماید که همان عظمت حق خویشان است.
نکتهای که در میان دهها روایت، توجه انسان را به خود جلب میکند و یادآوری آن نیز مفید است، بیقیدوشرط بودنِ وجوبِ احسان به والدین است. در این فریضه، مؤمن بودن و حتی مسلمان بودن والدین شرط نشده است. ازاینروست که اگر پدر و مادر، کافر هم باشند، بر فرزندان ایشان لازم است که اطاعت و احسان را در حق آنان رعایت کنند. البته پدر و مادرِ مسلمان حقی مضاعف بر فرزندان خویش دارند و اگر از هدایت مکتب تشیع برخوردار باشند، حقی دیگر بر عهدة فرزندان خویش مییابند. نیز با هر احسانی که در حق فرزند خود میکنند، حقی بر حقوق پیشین آنها افزوده میشود. جدای از این حقوق، والدین به صرف اینکه پدر و مادرند، بر فرزند خویش حقی دارند که مسلمانی یا کفر، عدالت یا فسق، مهربانی یا بداخلاقی، هیچ تأثیری در این حق نمیگذارد. تنها استثنای این مسئله، این است که هرگز نباید در معصیتِ خداوند از آنها تبعیت کرد و این قاعدة کلیِ دیگری است که در روایات بدان اشاره شده است.
امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بنا بر نقل نهج البلاغه میفرمایند: لا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیةِ الْخَالق؛(1) «در معصیت خالق از هیچ مخلوقی نباید اطاعت کرد».
آنچه دربارة مسئلة صلة رحم مورد اتفاق و اجماع صاحبنظران است، این است که قطع رحم حرام است. قطع رحم بدینمعناست که انسان رابطة خویش را با خویشاوندان خود بهگونهای قطع کند که گویا آنها خویشاوند وی نیستند؛ بدینصورت که نه دیدوبازدیدی با ایشان داشته باشد، نه به آنها احترامی بگذارد، نه برای ایشان هدیهای ببرد و نه ارتباط دیگری با آنها داشته باشد. چنین حرکتی قطعاً حرام است و از گناهان کبیره بهشمار میآید. اما اصل صلة رحم تا اندازهای واجب است که قطع رحم صورت نگیرد. این دو از هم انفکاکپذیر نیستند. آنچه یقینی است، این است که قطع رحم حرام است، اما مصداق قطع رحم چگونه معلوم میشود؟ در پاسخ به این پرسش تقریباً همة علما فرمودهاند: تعیین مصداق صلة ارحام یا قطع آن، امری عرفی است و شرایط زمانی و مکانی و مرتبة خویشاوندی در آن تأثیرگذار است. ارتباط با خویشانی که بسیار به انسان نزدیک هستند، اقتضایی دارد و ارتباط با آنهایی که دورترند، اقتضایی دیگر. همچنین صلة رحم با کسانی که در شهر یا کشوری دیگر زندگی میکنند، بهگونهای دیگر است و گاه یک تماس تلفنی برای تحقق آن کفایت میکند. بههرحال، ارتباط با خویشاوندان باید بهگونهای باشد که در عرف بهعنوان مصداقی از ارتباط با خویشاوندان شناخته شود و آن حالت را مصداقی از قطع رحم ندانند.
1. نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، حکمت 165.
گرچه مسئلة صلة رحم، مصادیق گوناگونی دارد و گاه با یک نامه نوشتن، یا یک تماس تلفنی تحقق مییابد، در نزد شارع مقدس اسلام، چنان اهمیتی دارد که قطع رحم از بزرگترین گناهان کبیره شمرده میشود و در روایات شریفِ پیشوایانِ دینیِ ما بهشدت مذموم است که آدمی را به شگفت میآورد. حتی میبینیم تأکید شده است که اگر خویشاوندان از شما بریدند، شما نگذارید این ارتباط قطع شود و به برقراری ارتباط اقدام نمایید. از امام سجاد(علیه السلام) نقل شده است که فرمودند: مَا مِنْ خُطْوَةٍ أَحَبُّ إِلَى اللَّه(عزوجل) مِنْ خُطْوَتَینِ خُطْوَة یَسُدُّ بِهَا الْمُؤْمِنُ صَفّاً فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَخُطْوَة إِلَى ذِی رَحِمٍ قَاطِع؛(1) «هیچ قدمی نزد خداوند عزّوجلّ از دو قدم دوستداشتنیتر نیست: قدمی که مؤمن برای ترمیم رخنة صف جنگ برمیدارد و قدمی که برای برقراری رابطه با آن خویشاوندی برداشته میشود که قطع رابطه کرده است».
بهراستی اینهمه تأکید برای چیست و چرا اینقدر به این دو تکلیف سفارش کردهاند؟ بهطور اجمال، در پاسخ به این پرسش میتوان گفت اولاً، انسان نسبت به پدر و مادر، بهخصوص مادر عاطفهای فطری و خدادادی دارد و هرکس میتواند این عاطفه را حس کند. ازاینرو، به بحث و تفصیلات فراوانی نیاز نیست. دلیل طبیعیِ این امر نیز بسیار روشن است. پدر و مادر اسباب حیات و خلقت انسان هستند. اگر مادر نُه ماه جنین را در رحم خویش پرورش ندهد، اگر از شیرة جان خویش به او ننوشاند و برای بهداشت او سختترین زحمات را به جان نخرد و اگر زحمات پدر و رنجهای او برای کسب روزی
1. محمدبنعلیبنبابویه، الخصال، ج1، ص50.
نباشد، فرزند چگونه میتواند ادامة حیات داده، رشد و نمو یابد؟ بنابراین، پدر و مادر بر فرزندان خویش حق حیات دارند و فرزندان، حیات خویش را مدیون ایشان هستند. از طرف دیگر، خداوند در کنار عاطفة پدر و مادر، دل فرزند را نیز با آنها پیوند داده است، بهگونهایکه فرزند، پدر و مادر خویش را دوست دارد.
متأسفانه، بر اثر نفوذ فرهنگ الحادیِ غرب و تأثیر افکار شیطانیِ آن در ذهن برخی از جوانان، گاه سخنانی غیرانسانی که با فرهنگ اسلامی ما هیچگونه سنخیتی ندارد، شنیده میشود: پدر و مادر برای لذت خویش ازدواج کرده، مقدمات به وجود آمدن ما را فراهم کردند. ازاینرو، حقی بر ما ندارند! گویندگانِ این سخنانِ ناشایست از این حقیقت غافلاند که حیات فرزند، هستی و بهرهبرداریِ او از نعمتها و لذتهای دنیا، جملگی مرهون پدر و مادر است. رنجها و مشقاتی که والدین برای پرورش فرزندان خویش متحمل میشوند، قابل مقایسه با سایر زحماتی نیست که دیگران برای آنها تحمل میکنند. امام زینالعابدین(علیه السلام) در رسالة حقوق میفرمایند:
فَحَقُّ أُمِّكَ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهَا حَمَلَتْكَ حَیثُ لا یَحْمِلُ أَحَدٌ أَحَداً وَأَطْعَمَتْكَ مِنْ ثَمَرَةِ قَلْبِهَا مَا لا یُطْعِمُ أَحَدٌ أَحَدا وَأَنَّهَا وَقَتْكَ بِسَمْعِهَا وَبَصَرِهَا وَیدِهَا وَرِجْلِهَا وَشَعْرِهَا وَبَشَرِهَا وَجَمِیعِ جَوَارِحِهَا مُسْتَبْشِرَةً بِذَلِكَ فَرِحَةً مُوَابِلَةً مُحْتَمِلَةً لِمَا فِیهِ مَكْرُوهُهَا وَأَلَمُهَا وَثِقْلُهَا وَغَمُّهَا حَتَّى دَفَعَتْهَا عَنْكَ یدُ الْقُدْرَةِ وَأَخْرَجَتْكَ إِلَى الأَرْضِ فَرَضِیتْ أَنْ تَشْبَعَ وَتَجُوعَ...؛(1) پس حق مادرت این است که تو توجه داشته باشی که او تو را در جایی حفظ و حمل کرده است که هیچ
1. حسنبنشعبة حرّانی، تحف العقول عن آل الرسول(صلى الله علیه وآله)، ص263.
فردی، فرد دیگری را اینگونه حمل نمیکند و او از شیرة جانش چیزی به تو نوشانده است که هیچکس به دیگری نمیخوراند و با گوش و چشم و دست و پا و مو و پوست و [خلاصه] با تمام جوارحش تو را حفاظت نموده و از تو نگهدارى كرده است و از این كارش هم شاد بوده و درعینحال، مراقب هم بوده است. در ایام باردارى، هر ناگوارى و درد و سنگینى و غم و اندوهى را به جان خرید و تحمل کرد. آن هنگام كه دست قدرت الهى تو را از او فارغ ساخت و بر پهنة زمین آورد، او راضی بود كه تو سیر باشى و او گرسنه... .
بیاعتناییِ انسان به چنین کسی موجب میشود که اولاً، بهزحمت بتوان نام انسان بر او گذاشت، و ثانیاً، نمیتوان باور داشت که چنین فرزندی برای حق کسی ارزش قایل شود. آیا چنین شخصی، حق همسر یا دوست خویش را محترم میشمارد؟ طبیعتاً، این افراد نسبت به حق خدا هم ناسپاس خواهند بود؛ چراکه اینان مادر و زحمات او را با چشم خویش میبینند و بااینحال، به وی بیمهری میورزند. مسلماً، آنها از خدایی هم که با چشم ظاهری او را نمیبینند، بیش از این غافل میشوند.
بنابراین، از بهترین عواملی که میتواند انسان را بهسوی خدای متعال سوق داده، انگیزة خداپرستی، حقشناسی و شکرگزاری را در انسان بیدار نماید، توجه به عواطف زیبای پدر و مادر و حق و حقوقی است که ایشان بر عهدة انسان دارند. خداوند متعال شکر پدر و مادر را در کنار شکر خویش ذکر میکند، و با این بیان، گویا این معنا را القا مینماید که این دو شکر از یک مقولهاند. اگر کسی حقوق پدر و مادر خویش را رعایت
کند، میتوان امید داشت که حق خدا را نیز رعایت کند؛ زیرا توجه انسان به خدمات طاقتفرسا و عاشقانة پدر و مادر، میتواند بهتدریج روح شکرگزاری و حقشناسی را در وی تقویت نموده، او را به شکرگزاری از خداوند مهربان نیز یادآور شود. اما اگر انسان با نادیده گرفتن حق پدر و مادر، بگوید: «آنها که مجبور نبودند. میخواستند خود را به چنین سختیهایی نیندازند!»، مسلماً، در برابر خداوند هم شبیه همین سخن را خواهد گفت که «اجباری که در کار او نبود. میخواست ما را خلق نکند!»
پس شکر پدر و مادر و توجه به حقی الهی که آنها بر گردن ما دارند، بهترین راه برای رشد در مسیر خداپرستی و تکامل ماست. ازاینرو، بهترین راه برای نجات گناهکاران توجه به این حق و رعایت آن است. گناهکاران برای دستیابی به رحمت و بخشش الهی و جبران گذشتة خویش، میتوانند از خدمت به پدر و مادر خود شروع کرده، بدینوسیله زمینة آمرزش را فراهم آورند. نقل شده است که شخصی نزد رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) آمده، گفت: یا رسولالله، من به هر کار زشتی دامن خود را آلودهام. آیا راه نجاتی برای من وجود دارد؟ حضرت فرمودند: «پدر و مادر تو در قید حیات هستند؟» گفت: پدرم در قید حیات است. حضرت فرمودند: «برو به پدرت خدمت کن!» هنگامی که آن شخص از نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مرخص شد، حضرت فرمودند: «ای کاش، مادرش زنده بود».(1)
ازاینروست که اگر کسی رابطة خویش را با پدر و مادر خود رابطة ناصحیحی قرار داده، در حق آنها احسان نکرده، متواضعانه رفتار نکند، قطعاً خداوند از او ناراضی خواهد بود، بهخصوص با توجه به این نکته که احسان به والدین ارتباط تنگاتنگی با اطاعت خداوند دارد. قدردانی از نعمت پدر و مادر، با قدردانی از دیگر نعمتهای خداوند بسیار همآغوشاند.
1. ابنفهد حلی، عدة الداعی ونجاح الساعی، ص85.
خداوند انسانها را آفریده است تا او را بشناسند و الطاف و نعمتهای او را درک کنند و با عبادت او به قُرب الهی نایل آیند. هنگامی که کسی برخلاف این مسیر، به ناسپاسی از نعمتهای خداوند پرداخته، راه آمرزش و سعادت را بر خود مسدود میکند، طبعاً خدا از او ناراضی خواهد شد. پس احسان به والدین حقیقتی است که انسان را از سَخَط الهی محفوظ میدارد (وَبِرَّ الْوَالِدَینِ وِقَایةً مِنَ السُّخْط).
خداوند متعال برکات و فیوضات فراوانی را در خدمت به والدین و احترام به آنها و حتی لبخند زدن به صورت آنها و اُنس گرفتن با آنها قرار داده که در روایات فراوانی بدانها اشاره شده است.(1) درواقع، میتوان گفت تکریم و بزرگداشت والدین از مسلمات فرهنگ اسلامی شمرده میشود. اما در این مجال، فرصت بحث تفصیلی در این باره وجود ندارد. ازاینرو، تنها به ذکر روایتی اکتفا میکنیم:
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّه(علیه السلام) قَالَ أَتَى رَجُلٌ رَسُولَ اللَّه(صلى الله علیه وآله) فَقَالَ یا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی رَاغِبٌ فِی الْجِهَادِ نَشِیطٌ قَالَ فَقَالَ لَهُ النَّبِی(صلى الله علیه وآله) فَجَاهِدْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَإِنَّكَ إِنْ تُقْتَلْ تَكُنْ حَیّاً عِنْدَ اللَّهِ تُرْزَق وَإِنْ تَمُتْ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُكَ عَلَى اللَّه وَإِنْ رَجَعْتَ رَجَعْتَ مِنَ الذُّنُوبِ كَمَا وُلِدْتَ قَالَ یا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ لِی وَالِدَینِ كَبِیرَینِ یزْعُمَانِ أَنَّهُمَا یأْنَسَانِ بِی وَیكْرَهَانِ خُرُوجِی فَقَالَ رَسُولُ اللَّه(صلى الله علیه وآله) فَقِرَّ مَعَ وَالِدَیكَ فَوَ الَّذِی نَفْسِی بِیدِهِ لأُنْسُهُمَا بِكَ یَوْماً وَلَیلَةً خَیرٌ مِنْ جِهَادِ سَنَة؛(2) مردی خدمت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آمد و گفت: ای رسول خدا، من راغبم که در
1. ر.ک: محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج2، باب البر بالوالدین.
2. همان، ص160.
جهاد شرکت کنم. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند: در راه خدا جهاد کن که اگر کشته شدی، نزد خدا زنده هستی و روزی میخوری و اگر بمیری، اجر تو با خداست و اگر از جهاد بازگشتی، درواقع از گناهان خویش بازگشتهای، مانند زمانی که متولد شدی. آن مرد گفت: ای رسول خدا، پدر و مادر پیری دارم که به خاطر انس با من، مایل نیستند من به جهاد بروم. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمودند: پیش پدر و مادرت بمان! قسم به آن کسی که جانم در دست اوست، یک روز و شبی که آنان با تو انس بگیرند، از یک سال جهاد بهتر است.
البته هیچچیز نمیتواند جای جهاد واجب را پُر کند و جهادِ مذکور در این روایت، جهاد مستحبی بوده است که افراد کافی برای شرکت در آن حاضر بودهاند. با وجود این، این شخص به شرکت در آن جهاد تمایل داشته است. بههرحال، با وجود امری چون جهاد، که در فرهنگ اسلامی از بالاترین فضیلتها شمرده میشود، حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) میفرمایند: یک روز و شبی که پدر و مادرت با تو انس بگیرند، ثوابش از یک سال جهاد بیشتر است.
متأسفانه، در فرهنگ امروزی ما این ارزشها در حال کمرنگ شدن است و گاه با هزار افسوس در حال فراموش شدن است. حتی میبینیم که بدرفتاریِ فرزندان با پدر و مادر بهتدریج به امری عادی تبدیل میشود. ما باید به فرهنگ اسلامی خویش بازگردیم و این ارزشها را زنده کنیم.
تکلیف دوم، که قرابت ویژهای با نیکی به پدر و مادر دارد، مسئلة صلة ارحام است. اگر دربارة این مسئله هم سفارشهایی شبیه به موارد پیشین وارد شده، بدین جهت است که
نعمتهایی که خدای متعال بهوسیلة خویشاوندان به انسان عطا مینماید، چنان ارزشی دارد که گاه انسان حاضر است با پرداخت بهایی فراوان، آن را تأمین کند. بهطور طبیعی، هنگامی که مشکلی برای یکی از افراد خانواده پیش میآید ـ بهعنوان مثال، نیاز داشته باشد که نیمهشب به بیمارستان برودـ سایر افراد خانواده بدون منت به او کمک میکنند. البته این قاعده بدون استثنا نیست، اما سخن ما دربارة افراد عادی و با فطرتِ سالم است. اگر انسان، با خویشاوندان خویش همچون بیگانه رفتار کند و با آنها ارتباط برقرار نکند، کمکم آنها دلسرد شده، با او قطع رابطه میکنند و بهتدریج هر دو طرف از نعمتهایی محروم میشوند که از طریق ارتباط با یکدیگر از آن برخوردار میشدند و بدینسان، باب رحمتی را که خدای متعال بهطور طبیعی برای آنها فراهم آورده است، به دست خویش مسدود میکنند. کسی که چنین باب رحمتی را که فواید فراوانی برای او در پی خواهد داشت، به دست خویش میبندد و آن رابطة طبیعی و خدادادی و پاک را قطع مینماید، دیگر عواطف و ارتباطهای او با دیگران از پشتوانهای اساسی برخوردار نخواهد بود و دوستیهای وی، ظاهری و برای منافع زودگذر است. لذا دیگر نمیتوان از دوستیهایی سراغ گرفت که وفا در آن موج میزند و فداکاریهای خالصانه، آنها را زینت میبخشد. دیگر چنین صمیمیتهایی فقط در افسانهها یافت خواهد شد و انسانها تنها برای تأمین منافع خویش با دیگران ارتباط برقرار میکنند و با تأمین منافع و لذتها، دوستیها هم پایان مییابد؛ چراکه ریشة عاطفههای اصیل میخشکد.
ارتباطهای خویشاوندی و صمیمیتهای بین اقوام، باب رحمتی است که خداوند به روی انسانها گشوده، برکات فراوانی را از این طریق عاید آنان مینماید. ازاینروست که بعد از تأکید بر تکریم و احترام پدر و مادر، نوبت به آن کسانی میرسد که رابطة
طبیعی انسان با آنها بیشتر است؛ کسانی چون عمو، عمه، دایی، خاله و جز اینها. پس هرکه نسبتش نزدیکتر، رعایت حقوقش نیز واجبتر.
حضرت زهرا(علیها السلام)، در هنگام بیان حکمت تشریعات الهی در برخی از موارد به منافع دنیویِ آنها نیز اشاره میفرمایند؛ ازجمله دربارة صلة رحم میفرمایند: صلة رحم باعث طولانی شدن عمر و افزایش جمعیت خویشان میشود. همچنین در روایات متعددی به ارتباط صلة رحم با طولانی شدن عمرِ انسان اشاره شده است؛(1) حتی در روایات آمده است که صلة رحم بر عمر سهساله، سی سال میافزاید.(2) شخصی به نام مُیَسِّر نقل میکند که امام صادق(علیه السلام) به او فرمودند: یا مُیسِّر لَقَدْ زِیدَ فِی عُمُرِكَ فَأَی شَیءٍ تَعْمَلُ قُلْتُ كُنْتُ أَجِیراً وَأَنَا غُلامٌ بِخَمْسَةِ دَرَاهِمَ فَكُنْتُ أُجْرِیهَا عَلَى خَالِی؛(3) «ای میسر، چه کار میکنی که بر عمر تو افزوده شده است؟ گفتم: در دوران نوجوانی کارگر بودم و روزی پنج درهم مزد میگرفتم و آن را به داییام میدادم».
در نقلی دیگر شبیه به همین مضمون آمده است که حضرت در ادامه میفرمایند: أمَا وَاللهِ لَقَدْ حَضَرَ أَجَلُکَ مَرَّتَیْنِ کُلُّ ذَلِکَ یُؤَخَّر؛(4) «به خدا قسم که حقیقتاً دو بار اَجَل تو حاضر شد و هر بار همین عمل تو آن را به تأخیر انداخت».
1. ر.ک: همان، ص150، باب صلة الرحم.
2. همان، ح3.
3. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج71، ص100. طرح چنین پرسشهایی که امام معصوم(علیه السلام) مطرح میکند، بدین خاطر است که حقیقتی را به ما آموزش دهد؛ وگرنه آن کسی که میداند بر عمر مُیَسِّر افزودهاند، از علت آن بیخبر نیست.
4. شیخحر عاملی، وسائل الشیعة، ج21، ص536.
روشن است هنگامی که صدیقة طاهره(علیها السلام) میفرمایند: «خداوند صلة رحم را برای طولانی شدن عمرِ شما تشریع فرمود»، بدان معناست که این امر الهی برای انسانها فوایدی دنیوی هم دارد.
در اینجا، پرسشی فلسفی مطرح میشود که قابل تأمل است: ملاک ارزشهای اسلامی و کارهایی که در اسلام بهعنوان کار خوب معرفی میشوند چیست؟ آیا ملاک ارزشها در اسلام منافع دنیوی است؟ این مسئلهای بسیار عمیق است که فقط میتوان اجمالاً به آن اشاره کرد. هدف اصلی از آفرینش انسان، تقرب به خداوند است و این مقامی است که جز در سایة بندگیِ خداوند قابل وصول نیست. خداوند متعال میفرماید: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون؛(1) «و من جن و انس را نیافریدم، جز براى اینکه عبادتم كنند [و از این راه تكامل یابند و به من نزدیك شوند]».
این سخن خداوند بدین خاطر است که انسان فقط در سایة عبادت است که میتواند به مقامی برسد که از فرشتگان هم برتر گردد. پس اصل ارزشها حقیقتی است که انسان را به خدا نزدیک کند. اما افعال و صفات ما در یک تقسیمبندی به دو نوع تقسیم میشوند: یکی افعال و صفاتی است که مستقیماً با قرب به خدا ارتباط مییابند، مثل نماز خواندن که اساساً برای یاد خدا، خوف و خشیت از خدا و محبت به خدا انجام میگیرد. روشن است که ارزش این افعال به خاطر تأثیری است که در قرب به خداوند متعال دارند؛ دیگری افعال و صفاتی است که مستقیماً با تقرب به خداوند متعال ارتباط نمییابند، اما مطلوب شمرده میشوند؛ افعال و صفاتی چون سخاوت، یاری رساندن به دیگران، مهرورزی و بامحبت بودن، دلسوزی برای حل مشکلات
1. ذاریات (51)، 56.
دیگران، صلة رحم و یاری اقوام و خویشان. اما ملاکِ مطلوبیت و ارزشِ چنین افعال و صفاتی چیست؟ به نظر میرسد اینگونه افعال و صفات، دو مرتبة ارزش دارند: یکی ارزش اخلاقی مقدمی، بدینمعنا که انسان را برای ارتباط با خداوند و تقرب به او مهیا مینمایند؛ چراکه افعال و صفات مقابلِ اینها مانند بخل و خساست، درحقیقت غل و زنجیری است که دست و پای آدمی را بسته، اجازه نخواهد داد که بهسوی خداوند حرکت کند. قرآن کریم میفرماید: وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون؛(1) «و كسانى كه از بخل و حرصِ نفس خویش مصون ماندند، رستگاراناند».
صفات و افعالی چون خساست، بخل و خودخواهی، سدهایی هستند که مانع ارتباط انسان با خداوند میشوند. بنابراین، شکسته شدن این سدها میتواند زمینة ارتباط با خداوند و رسیدن به قرب الهی را فراهم نماید. این قابلیت در صفات و افعالی چون سخاوت و مهرورزی، نوعی ارزش محسوب میشود که تنها رفع مانع یا تقویت زمینة تقرب به خداوند را فراهم میکنند. اما این افعال و صفاتِ تقویتکننده و زمینهساز، بااینکه بهطور مستقیم با تقرب به خداوند ارتباط ندارند، میتوانند از مرتبة بالاتری از ارزش نیز برخوردار شوند، بهگونهایکه مستقیماً با تقرب به خداوند ارتباط یافته، وسیلهای برای قرب الهی شوند. این مهم، در صورتی دستیافتنی است که انسان به این نکته توجه یابد که خداوند این اعمال و این صفات را دوست میدارد و انسان را بر تحصیل آنها تشویق نموده است. بر این اساس، اگر انسان این افعال و صفات را بدین جهت انجام دهد که در نزد خداوند مطلوب بوده، خداوند بندهای را که واجد آنهاست دوست میدارد، این افعال و صفات را با تقرب به خداوند پیوند زده، آنها را دارای ارزش بالاتری میکند.
1. حشر (59)، 9.
پس میتوان گفت: این اعمال و این صفات خودبهخود از ارزش اخلاقی مطلوبی برخوردارند؛ بدینمعنا که انسان را برای رسیدن به کمال خویش مستعد میسازند. اگر گفته میشود: خداوند حاتم طایی را به خاطر بخششها و مهرورزیهایش به جهنم نبرده، عذاب نمیکند، بدینمعناست که گرچه او را در بهشت خویش و در همسایگی انبیا جا نخواهد داد، اینگونه اعمال او زمینة کاهش عذاب وی و آمادگی بیشتر او را برای تقرب به خداوند فراهم میکند.
اما اگر کسی به خداوند و بهشت او ایمان داشته، این افعال و صفات را برای اطاعت و تحصیل رضای او انجام دهد، این افعال و صفاتْ خود متن عبادت خواهند گردید و مستقیماً انسان را بهسوی تکامل خویش حرکت خواهند داد. بنابراین، اگر ما احسان به والدین و صلة رحم را فقط ازسر عواطف و احساسات خویش انجام دهیم، کار بسیار خوبی انجام دادهایم و این خود زمینة تحصیل ارزشهای والاتر و وصول به هدف آفرینش را که همان قرب به خداوند است، مهیا مینماید، اما بهتنهایی عبادت محسوب نمیشوند؛ لکن اگر همین تلاش بهقصد اطاعت خداوند انجام گیرد، عبادتی خواهد شد که همچون نماز با خداوند ارتباط مییابد. انسان باید این نکته را غنیمت شمرده، سعی خویش را بر این معطوف دارد که در کارهای خوب قصد عبادت نماید؛ بدینمعنا که آنها را به خاطر دوستی و رضایت الهی انجام دهد.
وَالْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاء؛ «و [خداوند] قصاص را برای محفوظ ماندن خونها قرار داد».
حضرت زهرا(علیها السلام) در ادامة بیان حکمتِ برخی از آموزههای دینی، به بیان حکمت قصاص پرداخته، میفرمایند: «[خداوند] قصاص را برای محفوظ ماندن خونها قرار داد». تبیین این بخش از خطبة مبارک صدیقة طاهره(علیها السلام)، نیازمند بیان مسئلهای از مسائل فلسفة حقوق، یعنی فلسفة جعل قوانین جزایی است. یکی از مسائلی که در مکاتب حقوقی مختلف دنیا مطرح میشود، فلسفة جعل قوانین جزایی است. برای روشنتر شدن این مسئله، لازم است دربارة برخی از انواع قوانین توضیحی داده شود.
بهطور یقین، انسانها برای حفظ مصالح زندگی اجتماعیِ خویش به قانون نیازمندند. نبود ضابطه در رفتار انسانها، موجب اختلال در زندگی آنها میشود. اصل ضرورت این نیاز یا مسئلهای بدیهی است یا قریب به بدیهی. کمتر کسی است که در این جهت شک داشته باشد. وضع قانون بدینمعناست که مردم موظفاند برطبق آن عمل نموده، از حدود آن تخلف ننمایند. اما صرفاً با وضع قوانین، مقصود حاصل نمیگردد و افراد فراوانی برخلاف قوانین عمل میکنند. آیا اگر صرفاً قوانینی بر ممنوعیت گرانفروشی، تقلب، ربا و جز اینها وضع شود، تمام این فسادها از بین خواهد رفت و کسی مرتکب آنها نخواهد شد؟ مسلماً اینگونه نیست؛ چراکه قوانین خودبهخود ضمانت اجرا ندارند. ازاینرو، باز برای تأمین مصلحت این دسته از قوانین، قانونگذار قوانین دیگری وضع میکند که ناظر به دستة اولِ قوانین هستند و اساساً برای مجازات متخلفانِ دستة نخست میباشند. بهعنوان مثال، اگر در مرحلة نخست، قانونی مبنیبر ممنوعیت گرانفروشی وضع میگردد، در این مرحله، قانونی برای مجازات گرانفروش تشریع میشود. اکنون اگر قوانین مرحلة دوم نیز مانند قوانین مرحلة اول، فقط بر روی کاغذ
نوشته شده باشد و ضمانتی برای اجرای آن وجود نداشته باشد، مجدداً همان اشکال اول متوجه آنها خواهد شد. لذا باید قوانین مذکور یک ضامن اجراییِ قوی داشته باشند که توانایی مجازات متخلف را داشته باشد.
ویژگی قوانین مرحلة اول این است که اجباراً قابل اجرا نیستند. در این دسته از قوانین، فقط گفته میشود: معاملة رَبَوی باطل است، رشوه گرفتن ممنوع است، گرانفروشی جایز نیست و نظایر اینها. اما دستة دوم، اساساً برای مجازات متخلفانِ قوانینِ دستة اول وضع شده است و این مجازات باید اجباری بوده، به کمک قوة قهریه، اِعمال شود. اساساً، یکی از دلایل ضرورتِ حکومت همین نکته است. اگر این قوانین هیچگونه ضمانت اجرایی نداشته باشند، صرفاً گزارههایی موعظهگونه همچون دستورات اخلاقی خواهند بود. حکومت باید قدرتی داشته باشد که بتواند قوانین کیفری را اجرا نماید. بدینترتیب، ضرورت وجود قوانین کیفری ثابت میشود. اما مسئلهای که در ابتدا طرح کردیم، این بود که حکمت وضع قوانین جزایی یا کیفری چیست؟ بر اساس پاسخی که به این پرسشِ اساسی داده میشود، باید مشخص کنیم که آیا قوانین کیفری، قوانینی ثابت هستند یا نه؟ این قوانین تا چه اندازه باید سختگیرانه و تا چه اندازه باید انعطافپذیر باشند؟ اینها مسائلی است که در فلسفة حقوقِ جزا طرح میگردد.(1)
پیش از طرح دیدگاه اسلام در خصوص فلسفة حقوقِ جزا، به برخی از دیدگاههای دیگر اشاره میکنیم:
1. برای مطالعة بیشتر در این باره، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، نظریة حقوقی اسلام.
یکی از نظریات در باب فلسفة حقوقِ جزا، این است که فلسفة قوانینِ جزایی، انتقام گرفتن از متخلف است؛ بدینمعنا که وقتی جامعهای قوانینی را پذیرفت و خود را ملزم به رعایت دانست، تخلف از آنها درواقع توهین به جامعه، واضعان قانون، متصدیان امر و مصالح امت است و این امر باعث خشم سایر مردم میشود. بنابراین، کسانی که از قانون نفع میبرند، در صدد انتقام از متخلفان برمیآیند. پس فلسفة حقوقِ جزا انتقام از متخلف است.(2)
نظریة دیگر این است که فلسفة حقوقِ جزا فقط بازدارندگی است؛ بدینمعنا که وقتی کسی از قانون تخلف میکند، او را مجازات میکنند تا دیگران پند بگیرند و از شیوع فساد پیشگیری شود. پس فلسفة قانونِ جزا برای پیشگیری از شیوع تخلف است. مثلاً وقتی اسلام میگوید: دست دزد را قطع کنید، بدین خاطر است که وقتی افراد جامعه، دستِ قطعشدة او را ببینند، دیگر به دزدی رغبت پیدا نمیکنند.(4)
این مبانی و مبانی دیگری که در این زمینه مطرح شده است، به دنبال خود لوازمی دارند که امروزه در دانشگاهها، حتی در دانشکدههای حقوق کشور جمهوری اسلامی و انقلابی ما نیز مطرح گشته، کسانی بر اساس آنها نسبت به احکام اسلام بیتوجهی،
1. Vengeance.
2. ر.ک: جان کلی، تاریخ مختصر تئوری حقوقی در غرب، ترجمة محمد راسخ، ص74.
3. general deterrence.
4. ر.ک: اندرو آلتمن، درآمدی بر فلسفة حقوق، ترجمة بهروز جندقی، ص267ـ268.
حتی اظهار مخالفت مینمایند. بهعنوان نمونه، یکی از افراد معروف که سخنان او در این زمینه انسان را متعجب میکند، در ضمن مقالهای صراحتاً میگوید:
اصل در قوانینِ جزا بازدارندگی است. بنابراین، در هر زمان باید ببینیم با چه روشی بهتر میتوان از ارتکابِ به گناه ممانعت به عمل آورد. در زمان پیغمبر(صلى الله علیه وآله) بهترین راه برای پیشگیری از دزدی، قطع کردن دست دزد بود، اما امروزه شرایط جامعه تغییر کرده و ممکن است از راه دیگری بتوان از عمل دزدی پیشگیری کرد. بهعبارتدیگر، میتوان فلسفة این قانون را از راهی دیگر تأمین کرد. ما باید به فکر راههایی باشیم که با فرهنگ و شرایط اجتماعی ما متناسب باشد!
هدف از ذکر این سخن، نشان دادن اهمیت این مسئله و پیامدهای جدیِ آن است. چنین نظریات و دیدگاههایی از ابتدای انقلاب اسلامی در جامعة ما از سوی گروههایی چون گروهک مجاهدین خلق (منافقین) بهصورت رسمی و صریح بیان میشد.
مسئلة اساسی و مهم برای ما درک حقیقت فلسفة حقوقِ جزا از دیدگاه اسلام است؛ چراکه آنچه در این باره در مکاتب فلسفیِ دنیا مطرح میگردد، جملگی ناظر به زندگی دنیویِ انسان و آثار و لوازم آن است و در هیچیک از مکاتب فلسفة حقوق که امروزه در دنیا مطرح است، نه سخنی از خدا به میان میآید، نه اشارهای به حیات اُخرویِ انسان میشود. آنچه در این مکاتب، اصل و مهم شمرده میشود، امنیت و رفاه در زندگی
دنیاست و چیزی دیگر مطرح نیست. مهمترین قانون بینالمللی، اعلامیة حقوق بشر است که امروزه در همة دنیا پذیرفته شده است. نقل شده که در مادة اول نخستین پیشنویس اعلامیة حقوق بشر آمده بود: خداوند انسان را آزاد آفریده است! اما نویسندگان این اعلامیه با این بند موافقت نکرده، گفتند: نباید سخنی از خدا در اعلامیة حقوق بشر به میان آورد، بلکه باید گفت: انسان آزاد به وجود آمده است! همچنین دربارة دین آمده است که هر کسی در انتخاب دین خویش و انجام مناسک دینی خود آزاد است. آمدن این بند در اعلامیة حقوق بشر نه بدین خاطر است که نویسندگانش معتقدند خداوند بر انسان حقی دارد و انسان باید با انجام مناسک دینی حق او را ادا کند، بلکه بدین خاطر است که اعتقاد دارند انسان آزاد است تا به دلخواه خویش رفتار نماید و کسی حق ندارد او را به اعتقادی خاص وادار کند. ازاینرو، اگر کسی تمایل داشت که بتپرست باشد، نباید کسی مانعش شود، همانگونه که اگر کسی خواست مسلمان باشد، نباید مانعی بر سر راه او ایجاد کرد. این ایدهای است که در اعلامیة حقوق بشر آمده، از آن دفاع میشود.
نویسندگان و مدافعان این ایده، در توجیه اعتقاد خویش میگویند: جهانی که ما در آن زندگی میکنیم، اقوام و ملل مختلفی را در خود جای داده است که هریک باورها و اعتقادات متفاوتی دارند. برخی به خدا معتقدند و برخی منکر خدایند و گروهی مادیمسلکاند. هریک از دستة معتقد و منکر، دارای فرقههای متعددی هستند. این اعلامیه بر آن است که راهی را پیش پای انسانها بگذارد تا با وجود چنین اختلافهای گستردهای، بتوانند بدون آشوب و به دور از جنگ و خونریزی با یکدیگر زندگی کنند. بنابراین، باید سندی تنظیم شود که همگی آن را بپذیرند. ازاینرو، نباید نامی از خدا و
دینی خاص در این سند برده شود، تا مخاطبانِ ما که انسانها هستند، بر آن اتفاقنظر یابند. اگر این سند مشروط به اعتقاد به خدا باشد، آنهایی که معتقد به خدا نیستند، مخاطب این اعلامیه نخواهند بود و خود را ملزم به رعایت آن نمیدانند. این توجیهی است که نویسندگان این اعلامیه برای حذف نام خدا و دین خاص و آموزههای دینی مطرح کردهاند.
اما گذشته از اعلامیة حقوق بشر و صحت یا عدم صحت توجیه نویسندگانش، آنچه برای ما مهم مینماید، درک و فهم مبانی و فلسفة حقوق بر اساس آموزههای اسلام است. ما بر اساس تعالیم و آموزههای اسلام به فلسفهای خاص برای حقوق معتقدیم و خود را به پذیرش مبانیِ دیگر مکاتبِ حقوقیِ دنیا مجبور نمیدانیم. مبانی فلسفیِ حقوقِ اسلامی را میتوان در دو بخش کلی ارائه کرد: یکی مبانی الهیاتیِ حقوق و دیگری مبانی انسانشناختیِ حقوق.
اساسیترین اصل در اسلام، اعتقاد به خدای یگانه و ضرورت اطاعت از اوامر اوست. محل اثبات این اصل در علم کلام و فلسفه است و در مبانی حقوق اسلامی این اصل بهعنوان اصل موضوع پذیرفته شده است و همة اصول به نحوی با آن ارتباط مییابند.
افزون بر مبانی الهیاتی، شناخت مبانی انسانشناختی و ارائة دیدگاهی صحیح در باب حقیقت انسان نیز برای رسیدن به فلسفة حقوقِ جزا لازم است. مادام که ما تعریفی از
انسان ارائه ندهیم و کمال، نقص، سعادت و شقاوت او را نشناسیم، نمیتوانیم دربارة وظایف و اختیارات و حقوق او بحث کنیم. در حوزة مبانیِ انسانشناختی، معتقدیم انسان موجودی نیست که از مادر متولد شده، بعد هم در خاک دفن میگردد و حیات او بهکلی پایان یافته، نابود میشود، بلکه باور ما این است که درحقیقت حیات انسان بیپایان بوده، زندگی دنیا بخشی کوتاه از زندگیِ اوست. میتوان گفت حیاتِ دنیا، بخش جنینیِ دومِ انسان است. هنگامی که نطفة انسان منعقد میگردد، در طول نُه ماه در رحم مادر رشد و نمو مییابد که در این مرحله، هیچ اختیاری از خود نداشته، در طی فرایندی طبیعی و اجباری مراحلی را میگذراند. بعد از آن سالیانی طولانی یا کوتاه دورة جنینیِ دیگری را طی میکند که تفاوتی اساسی با دوران جنینی اولش دارد و آن برخورداری از اختیار در شکلدهیِ سرنوشت خویش در این مرحله است. در این دوران، انسان باید با اختیار و انتخاب خویش شخصیت خود را ساخته، هویتش را شکل دهد. بعد از دوران دوم، تازه زندگیِ حقیقی او آغاز میشود. قرآن در آیات متعددی به این حیاتِ حقیقیِ انسان اشاره نموده، میفرماید: یقُولُ یا لَیتَنی قَدَّمْتُ لِحَیاتی؛(1) «مىگوید: اى كاش براى زندگیام چیزى از پیش فرستاده بودم!» نیز در آیة شریف دیگری میفرماید: وَما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ كانُوا یَعْلَمُون؛(2) «و این زندگى دنیا چیزى جز سرگرمى و بازى نیست. بهیقین، زندگىِ واقعى سراى آخرت است، اگر مىدانستند!»
از این منظر، زندگیِ دنیا مقدمهای برای زندگیِ ابدیِ انسان بهشمار میرود. چنین
1. فجر (89)، 24.
2. عنکبوت (29)، 64.
نگرشی به انسان در حقوق، اخلاق، ارزشها و تمام علوم انسانی، آثار فراوانی بهجا میگذارد. ولی اگر کسی چنین باوری نداشته باشد و حیات انسان را بیش از همین زندگیِ دنیایی نداند، در این صورت نیز حقوق، اخلاق، ارزشها و تمام علوم انسانی، از این دیدگاه مادی متأثر خواهند شد؛ چنانکه قرآن به اعتقادات چنین کسانی اشاره کرده، میفرماید: وَقالُوا ما هِی إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَنَحْیا وَما یُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّون؛(1) «و آنها گفتند: چیزى جز همین زندگى دنیاى ما در كار نیست. میمیریم و زنده میشویم و جز طبیعت و روزگار ما را هلاك نمىكند! آنان به سخنی كه مىگویند علم ندارند، بلكه فقط گمانی [بىپایه] دارند».
بر اساس دیدگاه اسلام، خدای متعال انسان را آفرید تا به کمال ویژهای برسد که ملازم با درک بالاترین لذتهای ممکن برای اوست. اما این کمال، از مسیر اختیار به دست میآید. ازاینرو، باید دو راه در پیش پای او وجود داشته باشد: یکی راه کمال و دیگری سقوط. خداوند متعال انسان را در این عالم آفریده است تا بر سر دوراهیها قرار گرفته، راه خویش را انتخاب کند. خاصیت عالمِِ دنیا این است که همواره انسان بر سر دوراهیها و چندراهیها قرار میگیرد و باید یکی را انتخاب کند: یا راه حلال، یا راه حرام. قرآن فلسفة وجود زندگیِ انسان در عالم دنیا را همین امر دانسته، میفرماید: الَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزیزُ الْغَفُور؛(2) «خدایی كه مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید كه كدامیك از شما بهتر عمل مىكنید. او شكستناپذیرِ بخشنده است».
1. جاثیه (45)، 24.
2. ملک (67)، 2.
ازاینرو، خداوند در این عالم، شرایط گوناگونی فراهم کرده است که انسانها بتوانند در مراتب مختلفی از کمالِ انسانی رشد یا تنزل یابند. تمام ابتلائات زندگیِ انسان، اعم از سختیها و راحتیها، با این نکتة اساسی تفسیر میشود: امتحان سنتی است که هیچگاه تغییر نمییابد و لحظهای را خالی از آن نمیتوان یافت. خداوند متعال گاه برای اجرای این سنتِ خویش، شرایط پیچیدهای پیش روی انسان قرار میدهد که گاه برای انسان باورکردنی نیست؛ بهگونهایکه هیچگاه گمان نمیکرد در چنین موقعیتی قرار گیرد و ممکن است به کارهایی دست زند که هیچگاه باور نمیکرد چنین اعمالی از او سر بزند. شاید کسی همچون عمر سعد، هیچگاه گمان نمیکرد که روزی دستش به خون فرزند رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و سید جوانان اهل بهشت آغشته شود، اما خداوند شرایطی فراهم میکند و زمینة امتحان را بهگونهای پیش میآورد که باطن هر کسی معلوم گشته، در جایگاه مناسب خویش قرار گیرد. این سنتی فراگیر است که از هرگونه استثنا خالی است، اما ازآنجاکه ظرفیت افراد، مختلف و گوناگون است، خداوند شرایط امتحانهای خویش را هم مختلف و گوناگون قرار میدهد. برخی از انسانها در رتبههای پایینِ وجودی قرار دارند و برخی در رتبههای بالاتر. تفاوت مراتب انسانها بهقدری متفاوت است که میتوان گفت: به بینهایت میل میکند. اما آنچه مسلّم است، این است که برای تمامی این مراتب ـ چه عالیترین مراتب و چه پایینترین مراتب ـ سنت امتحان جاری میگردد. حضرت ابراهیم(علیه السلام) که از انبیای اولواالعزم بهشمار میآید، سختترین امتحانها را پشت سر گذاشت و با قبولی در هر مرحله، وارد مراحل سختتر میگشت. قرآن به امتحانات متعدد ابراهیم(علیه السلام) اشاره نموده، میفرماید:
وَإِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قال
وَمِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین؛(1) و [به خاطر آورید] هنگامى كه خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونى آزمود. پس او بهخوبى از عهدة این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم. ابراهیم عرض كرد: و از دودمان من [نیز امامانى قرار بده!] خداوند فرمود: پیمانم [فرمانم] به ستمكاران نمىرسد!
ابراهیم(علیه السلام) که قهرمان میدان توحید و خداپرستی است، به مقامی میرسد که خداوند حساسترین امتحانهای توحیدی را برای او پیش میآورد. هنگامی که نمرود، آتشی عظیم برافروخت و ابراهیم(علیه السلام) را در منجنیق قرار داد تا او را در آتش بیندازد، جبرئیل به نزد وی آمده، برای یاریاش اعلام آمادگی کرد و گفت: آیا درخواستی داری؟ ابراهیم(علیه السلام) که بهسوی زبانههای بلند آتش پرتاب شده و در میان زمین و آسمان قرار گرفته بود، در پاسخ به جبرئیل امین چنین میگوید: أَمَّا إِلَیكَ فَلا؛(2) «اما از تو، هرگز!»
امتحان الهی تا چنین مراتب حساسی پیش رفته، ولیِّ خدا در موقعیتی قرار میگیرد که مشخص شود آیا در آن حالت، میل و توجهی به فرشتگان مقرّب خداوند پیدا میکند یا نه؟ اگر ابراهیم(علیه السلام)، در آن موقعیت، پاسخ مثبت به جبرئیل امین میداد، از مقام والایش درجهای کاسته میشد. چنین امتحانی و چنین شرایطی برای هر انسانی پیش نخواهد آمد، بلکه فقط از کسانی اینچنین امتحانی به عمل میآید که لیاقت و شرایط این امتحان را کسب کرده و مراحل پیش از آن را بهخوبی گذرانده باشند. مثلاً از دانشآموزان دوران ابتدایی، امتحانات تحصیلات تکمیلی گرفته
1. بقره (2)، 124.
2. محمدبنعلیبنبابویه، علل الشرائع، ج1، ص36.
نمیشود و فقط از کسانی چنین امتحاناتی به عمل میآید که با امتیاز مطلوبْ مراحل پیش از آن را طی کرده باشند.
بههرحال، ازیکطرف، هدف آفرینش در درجة نخست، این است که تمامی انسانها بهسوی کمال حرکت کنند و از طرفی دیگر، دستیابی به این کمال و این مرتبة وجود، فقط از مسیر اختیار و انتخاب انسانها حاصل میشود. ازاینرو، باید دستکم دو مسیر بر سر راه انسان وجود داشته باشد: راه صعود و راه سقوط. خداوند متعال با فراهم کردن چنین زمینهای، امکان تکامل انسانها را فراهم مینماید. در چنین موقعیتی، انسان نیازمند هدایت و معرفت است تا بتواند راه را از چاه تشخیص دهد. برای تحقق این منظور، لازم است خدای ـ تبارکوتعالی ـ انسانها را هدایت نموده، خوبیها و بدیها را به آنها بیاموزد. اگر هدایت الهی نباشد، شاید اکثر قریب به اتفاق و شاید همة انسانها در گمراهی بیفتند و راه سعادت را نیابند. ازجمله هدایتهای الهی، قوانین تشریعیِ اوست که بیانگر کارهای جایز، واجب، ممنوع و نظایر اینهاست.
تاکنون با مبانیِ فلسفیِ حقوقِ جزا از دیدگاه اسلام آشنا شدیم. اینک باید به تبیین اصل فلسفة حقوقِ جزا از دیدگاه اسلام بپردازیم. در توضیح فلسفة حقوقِ جزا باید به این نکته توجه داشت که بهطور کلی، جهانبینیِ اسلامی محل جزای تخلف از قوانین الهی را جهان آخرت معرفی نموده، بر این باور است که اگر کسی از این قوانین تخلف کرد، جزای آن را در عالم دیگر میبیند. امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در این باره میفرمایند: إِن
الْیوْمَ عَمَلٌ وَلا حِسَابَ وَغَداً حِسَابٌ وَلا عَمَل؛(1) «بهدرستی که امروز هنگام عمل است نه حسابرسى؛ و فردا روز حسابرسى است نه عمل».
دنیا خانهای است که امتحانات الهی در آن برگزار میشود و آخرت محل دریافت نتیجة امتحانات دنیا و دیدن پاداش یا کیفر اعمالی است که در هنگامة امتحان انجام میگیرد. بنابراین، اصل این است که دنیا دار امتحان است و جزا و پاداش در عالم دیگر داده خواهد شد، اما خدای متعال به خاطر رحمت واسع خود، سنت دیگری را هم قرار داده است. برخی از گناهان بهگونهای است که اگر خداوند گناهکار را در دنیا یا آخرت عقوبت کند، به حال دیگران اثری نخواهد داشت، اما برخی از گناهان بهگونهای است که اگر گناهکار بخشی از عقوبت گناهش را در دنیا ببیند، این عقوبتِ دنیوی برای گناهکار یا برای او و دیگران رحمت خواهد بود. قرآن در این باره میفرماید: وَمَا أَصَابَكُم مِّن مُّصِیبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَیدِیكُمْ وَیعْفُوا عَن كَثِیر؛(2) «و هر مصیبتى به شما رسید، به خاطر اعمالى است كه انجام دادهاید. خداوند بسیارى را عفو مىكند».
اما بهراستی، چرا خداوند این سختیها را در دنیا به وجود میآورد؟ قرآن این پرسش را اینگونه پاسخ میفرماید: ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَیدِی النَّاسِ لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَّذی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُون؛(3) «فساد در خشكى و دریا به خاطر كارهایى كه مردم انجام دادهاند، آشكار شده است. خداوند مىخواهد نتیجة بعضى از اعمالشان را به آنان بچشاند، شاید [بهسوى حق] بازگردند».
1. نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبة 42.
2. شوری (42)، 30.
3. روم (30)، 41.
خداوند میفرماید: ما آثار برخی از گناهان را در همین دنیا به گناهکاران میچشانیم، تا شاید خود و دیگران متذکر شده، از آن گناهان دست بردارند. خداوند نمیفرماید: همة عقوبت در این عالم بر سر گناهکاران خواهد آمد، بلکه تنها بخشی از آن را در دنیا خواهند دید؛ چراکه دنیا چنین ظرفیتی ندارد. ازاینرو، قرآن میفرماید:
وَلَوْ یُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ وَلكِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِعِبادِهِ بَصیراً؛(1) و اگر خداوند مردم را به سبب كارهایى كه انجام دادهاند، مجازات كند، جنبندهاى را بر پشت زمین باقى نخواهد گذاشت! ولى [عذاب] آنها را تا سرآمد معینى به تأخیر مىاندازد. اما هنگامى كه اَجَل آنان فرارسد، او به بندگانش بیناست.
پس فلسفة عقوبتِ برخی از گناهان در این عالم، نه انتقامگیری از دیگران است، نه صرفاً برای بازدارندگی است که اگر به هر کیفیتی حاصل شود، مطلوب باشد، بلکه در درجة اول، عقوبتِ آن عمل است تا قدری از عقوبتِ آخرتش کاسته شود؛ ثانیاً، وسیلهای است برای تذکر گناهکار و دیگران تا با دیدن عقوبتِ معصیت و ضررهایش از ارتکاب گناه دوری کرده، وجود خویش را با آلودگیِ گناه کثیف نکنند.
با توجه به بحثهایی که گذشت، فلسفة حقوقِ جزا در اسلام بر اساس مبانیِ پیشگفته به دست خواهد آمد. بر این اساس، مجازات کردن متخلفان بدین خاطر است که اولاً، از عقوبت آنها در عالم آخرت کاسته شود؛ ثانیاً، هم متخلف و هم دیگران با دیدن آثارِ بدِ گناه از ارتکاب آن خودداری کنند؛ همانطور که قرآن
1. فاطر (35)، 45.
میفرماید: فَجَعَلْناها نَكالاً لِما بَینَ یَدَیها وَما خَلْفَها وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقین؛(1) «پس ما این كیفر را درس عبرتى براى مردم آن زمان و نسلهاى بعدی و نیز پند و اندرزى براى پرهیزكاران قرار دادیم».
پس میتوان گفت فلسفة جزا در اسلام، هم موعظه و پند است و هم کاهش عذاب آخرت. ازاینرو، اصلاً مسئلة انتقامگیری مطرح نیست. اگر خداوند خواهان قطع شدن دست دزد باشد، چنانکه میفرماید: وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیدِیَهُما؛(2) «و دست مرد و زن دزد را قطع كنید!» مسلماً بدان معنا نیست که خداوند از کار سارق بهگونهای ناراحت شده است که به کارهای غیرحکیمانه اقدام میکند و خواهان انتقام از اوست، بلکه میتوان گفت در ضمن این جزا، پند و اندرزی است که متخلف و دیگران را از زشتی تخلف آگاه کند. بهعبارتدیگر، نوعی بازدارندگی نیز در ضمن آن وجود دارد، همانطور که در ضمن آن از عقوبت اخرویاش کاسته میشود. خداوند به خاطر رحمت واسع خویش اندکی از نتیجة اعمال را در این عالم به انسان نشان میدهد تا وی با دیدن آثارِ عملِ بد متذکر شده، از آن دوری کند، و نیز با دیدن آثارِ عملِ خوب بدان رغبت یافته، در صدد انجام آن برآید: وَآتَینَاهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا وَإِنَّهُ فِی الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِین؛(3) «و پاداش او را در دنیا دادیم و او در آخرت از صالحان است».
بر اساس این بینشِ الهی، مسئلة عظیمی حل خواهد شد که در دهههای اخیر صدها کتاب دربارة آن نوشته شده است؛ مسائلی از قبیل اینکه وضع قوانین جزایی چه هدفی را دنبال میکند؟ مجازاتها در چه حد باید تعیین گردد؟ آیا مجازاتهایی چون
1. بقره (2)، 66.
2. مائده (5)، 38.
3. عنکبوت (29)، 27.
اعدام، قطع کردن دست سارق و غیره مشروع است؟ دلباختگان تمدن مادیِ غرب که تاب مقاومت در برابر مبانی سست آن فرهنگ را در خود نمیبینند، سخن از مبانی دیگری به میان آورده، میگویند: فلسفة حقوقِ جزا فقط بازدارندگی است. بر این اساس، بازدارندگی از هر راهی حاصل شود مطلوب است و لزومی ندارد حتماً از راه قوانین جزاییِ اسلام بدان دست یافت! اما مسلمان واقعی معتقد است فلسفة حقوقِ جزا از دیدگاه اسلام را باید با توجه به مبانی هستیشناختی و انسانشناختیِ اسلامی تبیین کرد و تقلید صِرف از مبانی غربی راهی به سعادت حقیقی انسان ندارد؛ چراکه ریشههای آن تمدن، ریشههایی ماتریالیستی و فردگرایانه یا لذتگرایانه است.
برای روشنتر شدن سخن صدیقة کبری(علیها السلام)، توجه به مقدمهای دیگر نیز ضروری مینماید که بهاختصار بدان اشاره میکنیم. میتوان تخلفات را به دو بخش کلی تقسیم کرد: یک بخش تخلفاتی است که با حقوق انسانهای دیگر ارتباط پیدا میکند، مانند سوءاستفاده و اختلاس از اموال مردم، تضییع حق دیگران و نظایر اینها؛ و بخش دیگر، تخلفاتی است که به حق خداوند مربوط میشود، بدینمعنا که انسان با ارتکاب این تخلف از حوزة بندگیِ خداوند خارج شده، گویا با خدا اعلان جنگ کرده است. قرآن کریم کسانی را که قصد رباخواری دارند، به اعلان جنگ با خدا فراخوانده، میفرماید: فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّه؛(1) «پس اگر ربا را ترک نمیکنید، با خدا اعلان جنگ کنید».
1. بقره (2)، 279.
سایر گناهان نیز کمابیش مراتبی از این واقعیت را با خود به همراه دارند. هنگامی که کسی رشوهخواری میکند و باکی از عواقب آن ندارد، یا به طرفداری از جبهة باطل میپردازد و به مبارزة با حق برمیخیزد، درحقیقت، با خداوند اعلان جنگ کرده است.
بهعبارتدیگر، تخلفات یا حقالناس است یا حقالله. برای تخلفاتی که بهاصطلاح از حقالله بهشمار میآیند، احکامی ثانوی وضع شده است که به آن حدود و تعزیرات گویند. تعبیر احکام ثانوی، بر طبق اصطلاح خاصی است و مقصود از آن احکامی است که ناظر به احکامی دیگر است. برای تخلفات مربوط به حقالناس نیز احکامی وضع شده است که به آنها قصاص و دیات گویند. این دو باب در عین حالی که شباهتهای فراوانی به یکدیگر دارند، تفاوتهایی اساسی در بین آنها وجود دارد. در قصاص اگر صاحب حق از حق خویش بگذرد، حکم اجرا نمیشود، اما در احکام جزاییِ تخلف از حقالله، مانند شُرب خَمر، زنا و نظایر اینها، حق کسی جز خدا در میان نیست تا دیگری بتواند آن را ببخشد. اگر به کسی تجاوز شده باشد و بگوید: من متجاوز را بخشیدم، دادستان نمیتواند متخلف را ببخشد، بلکه موظف است که حکم خدا را اجرا نماید. حقالله، مصالح عام جامعة اسلامی است که مدعیِ خصوصی ندارد و فقط خداست که دربارة آن حکم میکند و حکم او قطعی است. ازاینرو، اگر کسی ـ نعوذبالله ـ زنا کرد و با شهادت چهار نفر جرم او ثابت شد، باید تازیانه بر او زد و هیچ راهی برای لغو این حکم وجود ندارد. قرآن کریم میفرماید:
الزَّانِیةُ وَالزَّانی فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فی دینِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الآخِر وَلْیشْهَد
عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنینَ؛(1) پس هریك از زن و مردِ زناكار را صد تازیانه بزنید؛ و نباید رأفت نسبت به آن دو، اگر به خدا و روز جزا ایمان دارید، شما را از اجراى حكم الهى بازدارد. ضمناً، باید گروهى از مؤمنان مجازاتشان را مشاهده كنند.
قرآن هشدار میدهد که چنین گناهی جایی برای اعمال رأفتِ اسلامی باقی نگذاشته، نباید به خاطر غلبة عواطف و احساسات از اجرای حکم خدا خودداری شود. نیز تأکید مینماید که در صورت اثبات چنین جرمی، باید حکم در حضور مردم اجرا شود.
کلام حضرت فاطمه(علیها السلام) در این فراز، ناظر به تخلفاتی است که به حقوق مردم مربوط میشود، نه به همة احکامِ جزا. بانوی دو عالم(علیها السلام) میفرمایند: «خداوند قصاص را برای محفوظ ماندن خونها قرار داد». بهطور یقین، اگر قاتل در دادگاه به اعدام محکوم شود و ولیّ دم تقاضای اعدام نماید و این حکم در حضور مردم اجرا گردد، قتل در بین آدمی بهشدت کاهش یافته، از وقوع قتلهای فراوانی پیشگیری خواهد شد. هنگامی که در نهاد، اداره یا سازمانی، مجرمی مجازات میشود، برای مدتی طولانی آن محیط از وقوع جرمهای مشابه ایمن میگردد.
از دیدگاه قرآن، ریختن خون انسان بیگناه در محیط جامعه، همانند کشتن همة انسانهاست: مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا؛(2)
1. نور (24)، 2.
2. مائده (5)، 32.
«هركس انسانى را بدون ارتكاب قتل یا فساد در روى زمین بكشد، پس چنان است كه گویى همة انسانها را كشته است».
بیماریِ چنین گناه عظیمی با حبس کردن قاتل و پذیرایی از وی در زندان درمان نخواهد شد. ناآگاهان یا آگاهانِ معاند، با تمسک به سفسطهای سست میگویند: مجازات اعدام با کرامت انسان و حق حیات وی منافات دارد! پوچی این سخنان روشن است و بدیهی است که برای حفظ امنیت جامعه، کسی که قتل نفْس کرده است، باید قصاص شود و فقط بدینوسیله است که جان دیگران محفوظ میماند. قرآن کریم میفرماید: وَلَكُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون؛(1) «و براى شما در قصاص، حیات و زندگى است، اى صاحبان خِرد! شاید شما تقوا پیشه كنید».
قرآن انسان را به تعقل و بهرهگیری از آن دعوت نموده، یادآور میشود که اگر از نیروی عقلِ خود یاری بجویید، خواهید فهمید که قانون قصاص حیات شما را حفظ میکند. اگر ما برای حیات انسان ارزش قایل باشیم، راه حفظ این ارزش قصاص است. اگر این حکم دربارة قاتل اجرا نشود، در آینده، افراد بیگناه به کام مرگ خواهند رفت و جنایات هولناکتری به وقوع خواهد پیوست.
انسان، مادامی کرامت دارد که حق را رعایت کند. انسانی که با خدای خویش اعلان جنگ کند، قطعاً به قدر حیوان هم ارزش نخواهد داشت. ازاینروست که قرآن میفرماید: إِنَّ الَّذینَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَالْمُشْرِكینَ فی نارِ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ؛(2) «بهدرستی که كافران
1. بقره (2)، 179.
2. بینه (98)، 6.
اهل كتاب و مشركان در آتش دوزخاند و جاودانه در آن مىمانند. آنها بدترین مخلوقاتاند!»
از نگاه قرآن، چنین انسانی پستترین مخلوق است و هیچ کرامتی ندارد. کسی که با خدا و ولینعمت خویش اعلان جنگ میکند، درحقیقت، با مصالح همة انسانها دشمنی میورزد. آیا میتوان چنین انسانی را صاحب کرامت دانست؟ بنابراین، اگر کسی برای حیات انسان ارزش قایل باشد، باید از اجرای قانونِ قصاص حمایت نماید. ازاینروست که حضرت زهرا(علیها السلام) میفرمایند: وَالْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاء؛ «و [خدای متعال] قصاص را برای جلوگیری از خونریزی تشریع فرمود».
وَالْوَفَاءَ بِالنَّذْرِ تَعْرِیضاً لِلْمَغْفِرَةِ، وَتَوْفِیَةَ الْمَكَاییلِ وَالْمَوَازِینِ تَغْییراً لِلْبَخْس؛ «و [خداوند] وفای به نذر را وسیلهای برای آمرزش قرار داد و کامل نمودن پیمانهها و ترازوها را برای از بین بردن نقصان و کمفروشی، تشریع فرمود».
سرور زنان عالم(علیها السلام)، در این قسمت از خطبة شریفِ خویش، به لزوم وفای به نذر و نیز به تمامفروشی در مقابل کمفروشی اشاره فرموده، به بیان حکمت تشریع این دو حکم میپردازند. شایان ذکر است که سه عنوان مذکور، همگی تحت عنوان مفهوم عامِ تعهد قرار میگیرند که خود از پایههای اساسی در شکلگیری و استحکام روابط اجتماعیِ انسان بهشمار میآید. ازاینرو، برای توضیح این بخش، بیان مقدمهای کوتاه دربارة زندگیِ اجتماعی لازم مینماید.
هنگامی که دو موجودِ باشعور با یکدیگر ارتباطی آگاهانه برقرار میکنند، این ارتباط، عللی مانند کسب منفعت، تحقق مصلحت و دستیابی به کمال برای هر دو یا دستکم برای یکی از آن دو دارد. نمونة بارز آن، ارتباطات اجتماعی بین انسانهاست که در سایة آن، زندگیِ مدنی و اجتماعی شکل میگیرد. در سایة زندگیِ اجتماعی، هزاران نوع برکتِ مادی و معنوی عاید انسانها میگردد که اگر زندگیِ اجتماعی نبود و انسانها بهصورت فردی زندگی میکردند، هیچیک از این منافع و مصالح برای آنان تحقق نمییافت. برای درک این منافع، کافی است هرکس اجمالاً زندگیِ خود را مرور کند. اگر انسان از ابتدای تولد، از پرستاری پدر و مادر برخوردار نگردد، با وجود ضعف شدیدِ جسمی و روحیِ وی، شاید چند روزی بیشتر حیات او ادامه نیابد. همچنین اگر پدر و مادر، بعد از اینکه نوزادشان اندکی رشد یافت و چند نکتهای برای زندگی فراگرفت، او را رها کنند (مانند برخی از حیوانات که تنها برای مدت کوتاهی به فرزندان خود رسیدگی میکنند و پس از مدتی آنها را از خود میرانند)، گرچه ممکن است که حیاتش ادامه داشته باشد، از بسیاری از علوم و تجارب و درنتیجه، کمالات فراوان محروم میماند. انسان از نخستین تا واپسین لحظات زندگی دائماً در حال بهره بردن از ثمرة تلاش دیگران است. یا علمی از دیگران فرامیگیرد، یا از تخصص آنها در رفع نیاز خویش بهره میگیرد، یا در حال تبادل کالاهای مورد نیاز زندگی خویش با دیگران است. همچنین زندگیِ اجتماعیِ انسان منافع معنویِ فراوانی را برای او به دنبال دارد. اگر انسان بهصورت اجتماعی نمیزیست، دین و احکام خدای خود را فرانمیگرفت و به تبع آن، پیشرفت معنوی برای او حاصل نمیشد و
حیات اُخرویِ وی تباه میشد. پس درواقع، زندگیِ اجتماعی، هم زمینة تحصیل فواید دنیوی و هم زمینة دستیابی به نعمتهای اُخروی را برای انسان فراهم میآورد. بنابراین، انسان ناچار است با دیگران مرتبط باشد.
بعد از اذعان به ضرورتِ زندگیِ اجتماعیِ انسان، باید توجه داشت که رکن اساسیِ زندگیِ اجتماعی، تأمین منافعِ دو موجودِ باشعوری است که باهم ارتباط برقرار نمودهاند. اگر ارتباط و تبادلِ منافع در بین انسانها نباشد، زندگیِ اجتماعی پایدار نمیماند. پس از شکلگیریِ زندگیِ اجتماعی و برقراریِ ارتباطهای اجتماعی، سلسلهای از ارزشهای اجتماعی شکل میگیرد که برای همة انسانها قابل درک است، اما غالباً انسانها به راز به وجود آمدن این ارزشها توجه ندارند. از دیدگاه برخی، ارزشها فقط گزارههای عقلیِ بدیهی بوده، میگویند: خوبیِ راست گفتن، عدالت و امثال اینها، بدین خاطر است که عقل آدمی بهصورت بدیهی، خوبیِ آنها را درک میکند. از دیدگاه برخی دیگر، گزارههای ارزشی، قضایایی فطری بوده، میگویند: درکِ خوبی و حُسن این امور فطری است. دیدگاههایی دیگر نیز دربارة حقیقت گزارههای ارزشی وجود دارد،(1) اما به نظر میرسد راز پیدایش گزارههای ارزشی به ارتباط این گزارهها با سعادت و کمالات انسانی بازمیگردد؛ بدینمعنا که رعایت این ارزشها تأمینکنندة مصالح و سعادت انسان است و عدم رعایت آنها مصالح انسان را به خطر میاندازد. به اصطلاح فلسفی،
1. برای مطالعة دیدگاهها دربارة حقیقت گزارههای اخلاقی و اطلاع از منابع آنها، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، تحقیق و نگارش احمدحسین شریفی.
این گزارهها سلسلهای از آرای محمودهاند که مبتنی بر سلسلهای از واقعیات هستند و آن واقعیات، باطن این ارزشها را تشکیل میدهند. بهعبارتدیگر، کمال و سعادت برای انسان ارزشمند است و صفات و رفتارهای اختیاری او به نسبتِ تأثیری که در تحصیل کمال و سعادت وی دارند، ارزشمند خواهند بود و عقل با مقایسة این صفات و رفتارها با پیامدهای آنها، به انجام یا عدم انجام آنها حکم میکند. این حقیقت به اصطلاح فقهی اینگونه بیان میشود که احکام، تابع مصالح و مفاسد هستند.
از ارزشهای معروف در حیات اجتماعیِ انسان، لزوم پایبندی به تعهد است؛ تا آنجا که رکن تشکیل زندگیِ اجتماعی و مدنی یا تحقق تمدن، پایبندی به تعهداتی است که افراد اجتماع نسبت به یکدیگر دارند. افراد اجتماع بر اساس قراردادهایی با یکدیگر تعامل میکنند که این قراردادها گاه لفظی، گاه کتبی و گاه نانوشته است. اما به ذوق عقلایی، همة عقلا میدانند که برای دوام زندگیِ اجتماعی باید برطبق آنها عمل نمایند. افراد اجتماع، مثلاً در یک روستای چندخانواری، گرچه نیازهای متعددی دارند، سعی میکنند با تعاملاتی که با یکدیگر دارند، آنها را برطرف کنند. کسی که جنسی را میفروشد، به آنچه در مقابل، دریافت میکند، نیازمند است و کسی که آن جنس را میخرد، به آن جنس نیاز دارد. بنابراین، هنگامی که عدهای برای رفع نیازهای خود به تبادل اجناس اقدام مینمایند، باید برای تعهدی که میسپارند، ارزش قایل بوده، بدان وفا کنند. اگر بنا باشد که هرکدام در صدد فریب دیگری بوده، سعی در تضییع حق دیگری کند، زندگیِ اجتماعی دوامی پیدا نخواهد کرد. زندگیِ اجتماعی نیازمند اعتماد
افراد اجتماع به یکدیگر است. کسی که در هنگام خرید و فروش میگوید: «فروختم»، بدینمعناست که تعهد میدهد جنس مذکور را بهصورت سالم تحویل دهد؛ و آن کسی که میگوید: «خریدم»، سخن او بدینمعناست که تعهد میسپارد که طبق قرارداد، پول را بهصورت کامل به فروشنده بپردازد. اگر فروشنده در این خیال باشد که بهجای مثلاً یک کیلوگرم، نهصد گرم به مشتری تحویل دهد و مشتری هم قصد داشته باشد که بها را بهصورت کامل نپردازد، کار به مشاجره و سرانجام به هرجومرج در اجتماع منتهی شده، زندگیِ اجتماعی دوامی پیدا نمیکند. ازاینرو، اصلیترین و عامترین ارزش در زندگی اجتماعی، پایبندیِ انسان به قراردادهایی است که میپذیرد. از دیدگاه اسلام، رعایت این ارزش حتی دربارة کفار و دشمنان هم واجب است. از این منظر، اگر انسان به دشمنترین دشمنانش تعهدی سپرد، مثلاً به او امان و پناه داد، این بدان معناست که دیگر جان او را تهدید نمیکند و بااینکه پیش از این برای کشتن یکدیگر دست به سلاح برده بودند، ازاینپس وظیفه دارد به عهد خویش وفا کرده، جان او را تهدید نکند.
از مصادیق این تعهد میتوان به رد امانت اشاره کرد که در اسلام به رعایت آن بسیار سفارش شده است. اهتمام شارع مقدس اسلام به این مسئله بهقدری است که امام سجاد(علیه السلام) در این باره میفرمایند:
عَلَیكُمْ بِأَدَاءِ الأَمَانَةِ فَوَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّدا(صلى الله علیه وآله) بِالْحَقِّ نَبِیاً لَوْ أَنَّ قَاتِل أَبِی الْحُسَینِ بْنِ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِب(علیهما السلام) ائْتَمَنَنِی عَلَى السَّیفِ الَّذِی قَتَلَهُ بِهِ لأَدَّیتُهُ إِلَیه؛(1) تا میتوانید امانت را ادا کنید. قسم به کسی که محمد(صلى الله علیه وآله) را بهحق به نبوت برانگیخت، اگر قاتلِ پدرم
1. محمدبنعلیبنبابویه، الأمالی، ص246.
حسینبنعلیبنأبیطالب(علیهما السلام) شمشیری را که با آن پدرم را به شهادت رساند، نزد من به امانت میگذاشت، آن را به او برمیگرداندم!
ازاینرو، کسی که امانتی را میپذیرد، موظف است آن را به اهلش بازگرداند و اگر توان وفای به این عهد را در خود نمیبیند، نباید از ابتدا چنین تعهدی را بپذیرد؛ چراکه قوامِ تمامِ منافع و مصالحی که بر زندگیِ اجتماعی مترتب میگردد، به وفای عهد است. اگر انسانها به تعهداتی که میسپارند عمل نکنند، پایة زندگیِ اجتماعی را متزلزل کرده، در آینده پیامدهای سوء آن دامنگیر خود آنها خواهد شد و بدینترتیب، همة آن منافع و مصالح از دست خواهد رفت و زندگیِ اجتماعی نابود خواهد شد. چنین معارفی از عامترین ارزشها محسوب میشود که شرط درک آنها و متعهد بودن بدانها، دینداری، مسلمانی، تقوا، سن و نظایر اینها نیست، بلکه هر انسان عاقلی فقط با بهرهگیری از عقل میتواند آنها را بفهمد.
آنچه تاکنون دربارة آن سخن گفتیم، قراردادها و تعهدهایی بود که افراد در جامعة انسانی با یکدیگر منعقد مینمایند، اما گاه رابطة قرارداد متقابل از رابطة انسانها با یکدیگر فراتر رفته، شامل رابطة انسان با خدا هم میشود. مفاهیمی که در اخلاق، حقوق و غیره استعمال میشود، نخست در بین خود انسانها شکل میگیرد، اما در ادامه، ویژگیهای انسانیِ صِرف از آن جدا میشود و دامنة آن توسعه داده شده، نسبت به خدای متعال و اولیای خدا یا فرشتگان نیز به کار میرود. بهعنوان مثال، خدای متعال در قرآن کریم میفرماید:
إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنین أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُون وَعْداً عَلَیهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَالإِنْجیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیعِكُمُ الَّذی بایعْتُمْ بِهِ وَذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیم؛(1) بهیقین، خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خریدارى كرده است كه بهشت را در عوض به آنان بدهد. آنان در راه خدا پیكار مىكنند. مىكشند و كشته مىشوند. این وعدة حقى است بر او كه در تورات و انجیل و قرآن ذكر فرموده است و چه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است؟ اكنون بشارت باد بر شما، به دادوستدى كه با خدا كردهاید و این است آن پیروزى بزرگ!
خدای متعال در این آیة شریف، از معامله با بندگان خویش سخن میگوید و اعلان مینماید که حاضر است جان و مال ایشان را در برابر بهشت خریداری کند. بهعبارتدیگر، خداوند متعال با این بیان، به عقد قرارداد با بندگان خویش حاضر شده است. او خود را بهمنزلة مشتری قرار داده است و خواهان خرید جان و مال بندگان خویش شده است؛ جان و مالی که از آنِ خود اوست و کسی با او در آنها شریک نیست! همچنین به وفاداری بر عهد خویش تأکید نموده، میفرماید: چه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است؟ کنایه از اینکه قطعاً خدا به عهد خویش وفا خواهد کرد.
روشن است که خداوند قدیر و عظیم به بندگان ضعیف خود نیازی ندارد، تا با قراردادی در پی رفع نیاز خویش باشد و بندگانش چیزی به او بیفزایند، اما خدای
1. توبه (9)، 111.
رئوف و مهربان برای باز نمودن راه تربیت و تکامل بندگان خویش، خود را بهمنزلة موجودی اعتبار نموده است که با انسان معامله مینماید. ازاینروست که در جای دیگر میفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجیكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلیم * تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَیرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُون؛(1) اى كسانى كه ایمان آوردهاید، آیا شما را به تجارتى راهنمایى كنم كه شما را از عذاب دردناك رهایى مىبخشد؟ به خدا و رسولش ایمان بیاورید و با اموال و جانهای خویش در راه خدا جهاد كنید. این براى شما بهتر است اگر میدانستید!
خدای متعال، در این آیات شریف، از تجارت با بندگان خویش سخن به میان میآورد؛ آن تجارتی که در ازای ایمان و جهاد در راه او، رحمت و بهشت خویش و نجات از عذاب دردناک را وعده میدهد. او برای ایجاد انگیزة اعمال خوب در انسانها از این مفاهیم استفاده میکند، تا بدینطریق، آنان را مستحق رحمت خویش کند.
گاهی تجرید و توسعة این مفاهیم، شکل دیگری به خود میگیرد و تعهد از بندگان آغاز میشود. صورت مذکور انواع گوناگونی دارد و با مفاهیمی مشابه بیان میگردد که عبارتاند از: عهد، قسم و نذر. اینها تعهداتی است که بنده با خدای خویش دارد. تعریف و احکام این موضوعات، ابواب متعددی از کتابهای فقهی را به خود اختصاص داده است.
1. صف (61)، 10ـ11.
اگر انسان با انسان دیگری عهد ببندد، اما برخلاف تعهد خویش عمل کند، عملی بسیار زشت انجام داده است که زشتی آن بر کسی پوشیده نیست. عمل او به معنای این است که وی عامترین و روشنترین ارزش اجتماعی و بهترین ارزش عقلی را پایمال نموده و عقل خویش را سرکوب کرده است. درحقیقت، معاملهای کرده و سپس، تقلب کرده است. گرچه این عمل بسیار زشت و قبیح است، بههرحال، متقلبْ در حق انسانی نظیر خود خیانت کرده است که هر دو طرف به یکدیگر نیازمندند. اما در معاهدة خداوند با بندگانش، خدای متعال برای ارتباط با بندگان خویش، خود را تنزل میدهد و از مفاهیم انسانی استفاده میکند، تا آنها را به رعایت ارزشها ترغیب كند و بهسوی کمال حرکت دهد و از این راه، لیاقت رحمت و پاداش خویش را در بندگانش ایجاد کند. لذا اگر بندهای در صدد فریب او برآید، زشتی کار او صدها و البته هزاران برابر بیش از هنگامی است که بندگان در صدد فریب یکدیگر برآیند. اگر انسانی بخواهد دیگری را فریب دهد، بهگونهای رفتار میکند که او نفهمد و اگر طرف مقابل بفهمد که وی قصد فریبکاری دارد، فریبکار در مقابل وی خجالت کشیده، حیا میکند.
خدای متعال به باطن بندگان خویش و به کارهای آنان آگاهتر از خود آنهاست. او بندة فریبکاری را که قصد تقلب در عهد خویش دارد، بهخوبی میشناسد و درعینحال، از قدرتی بینهایت برخوردار است و بر همهچیز تواناست و با اشارة خود میتواند او را به هر عقوبتی که بخواهد دچار سازد. این بندگان هستند که عین نیاز و فقرند و او از تفضل خویش خود را تنزل داده و حاضر شده است که با بندگان معامله کند؛ وگرنه هیچ نیازی به آنان ندارد. اکنون اگر کسی با چنین خدایی قراردادی ببندد و عهد کند که اگر خداوند
حاجت او را برآورده سازد، عمل خاصی را انجام دهد، درعینحال، یا از ابتدا قصد تقلب داشته باشد، یا بعد از برآورده شدن حاجتش، در وفای به عهدش سهلانگاری کند، چگونه میتوان زشتی عمل او را توصیف کرد؟ چنین انسانی درحقیقت خود را رسوا و از سعادتْ محروم کرده است. بنابراین، خیانت به خدای قادرِ متعال، بسیار زشتتر از خیانتهایی است که انسانها در حق یکدیگر مرتکب میشوند.
فرازی که از خطبة مبارک حضرت زهرا(علیها السلام) در این بخش از نظر گذراندیم، با اصل کلیِ پیشگفته ارتباط دارد. یکی از دو آموزهای که حضرت بدانها اشاره فرمودند، وفای به نذر است. نذر مشروطْ آن است که انسان با خدای خویش پیمان ببندد که اگر خداوند حاجت او را برآورْد، مثلاً سه روز روزه بگیرد، یا اگر در معاملهای سود معینی به دست آورد، ده درصدش را در راه خدا انفاق کند، یا یک کشاورز نذر کند که اگر خداوند محصولی پربار روزی او کند، قسمتی از درآمد خود را به کار خیر اختصاص دهد. اگر خداوند حاجت کسی را که چنین نذرهایی کرده است، برآورد، اما وی عهد خویش را به فراموشی سپارد و به عهد خود وفا نکند، خدا این خیانت او را نادیده نمیگیرد؛ چراکه سنت الهی این است که زمینة رشد و تکامل انسان را فراهم نماید، تا انسان با اختیار خویش استحقاق پاداش بیابد. نیز زمینة سقوط و تنزل او را هم فراهم کند، تا اگر خواست با سوء اختیارش تنزل کرده، مستحق عقوبت شود. انسان موجودی است که خدا به او اختیار داده است که یا راه رشد را انتخاب کند، یا راه سقوط را. بنابراین، او زمینة انتخاب را برای ما فراهم میکند.
خداوند اولین کیفری که به سبب تخلف از اینگونه تعهدات به عهدشکن میرساند، این است که ایمان وی را ضعیف کرده، به تعبیر قرآن او را به نفاق مبتلا میگرداند. شاید این بالاترین عقوبتی باشد که امکان دارد خداوند گناهکار را بدان دچار نماید؛ زیرا ارزندهترین گوهری که انسان میتواند به دست آورد، ایمان است. نعمتِ ایمان است که میتواند انسان را تا عرش الهی بالا برده، از فرشتگان برتر سازد. اگر سرمایة ایمان از کسی گرفته شد، یقیناً از هر پَستی پستتر میگردد. قرآن کریم این حقیقت را با صراحت تمام بیان کرده، میفرماید:
وَمِنْهُم مَّنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِین * فَلَمَّا آتَاهُم مِّن فَضْلِهِ بَخِلُواْ بِهِ وَتَوَلَّواْ وَهُم مُّعْرِضُون * فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِی قُلُوبِهِمْ إِلَى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُواْ اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُواْ یَكْذِبُون؛(1) و بعضى از آنها با خدا پیمان بسته بودند كه اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد، قطعاً صدقه خواهیم داد و از صالحان خواهیم شد، اما هنگامى كه خدا از فضل خود به آنها بخشید، بخل ورزیدند و سرپیچى كردند و روى برتافتند! ازاینرو، خداوند تا روزى كه او را ملاقات كنند، نفاق را در دلهایشان قرار داد. این به خاطر آن است كه از پیمان الهى تخلف جستند و دروغ مىگفتند.
نفاقی که خداوند در این آیه از آن سخن گفته است، نفاقی لحظهای و موقت نیست، بلکه این نفاق همانگونه که در این آیه بدان اشاره شده است، در دل آنها تا
1. توبه (9)، 75ـ76.
روز قیامت باقی خواهد ماند؛ زیرا با خدا پیمانشکنی کردند. اما اگر انسان به عهد خویش با خدای خود وفادار باشد و بدان عمل کند، پاداش عمل نیکویش را خواهد گرفت. بهعبارتدیگر، علاوه بر اینکه حاجت او برآورده میگردد، هنگامی که به عهد خویش وفا نموده، عمل خیری را که وعده داده بود انجام دهد، پاداش آن کار نیکو را نیز دریافت خواهد کرد. خداوند به بندة باوفا و متعهدِ خود بهجای نفاق، نورانیت عطا کرده، او را مستحق مغفرت، آمرزش و تکامل ایمان میکند.
انسان با قریحة عقلاییِ خویش درک میکند که وقتی با کسی پیمان بست، باید بدان وفادار باشد. همچنین درک میکند که هرچه طرف قراردادش اهمیت بیشتری داشته باشد، باید اهتمام بیشتری به پیمان خویش داشته باشد. بنابراین، هنگامی که طرف قراردادِ انسان خداوند است، باید حداکثر اهتمام را بدان داشته، تا آنجا که برای وی میسور است، به ادای آن وفادار باشد و کوچکترین عهدشکنی را در آن روا ندارد؛ چراکه عظمت وجودیِ خداوند بینهایت است و بالاتر از آن متصور نیست و عهدشکنی با او نیز به همان اندازه زشت و قبیح شمرده میشود.
عقل انسان بهخوبی این معارف را درک میکند و خداوند میتوانست با همین درک عقلی، در روز قیامت، انسان عاقل را مؤاخذه کرده، مورد بازخواست قرار دهد، اما خدای مهربان به این اندازه اکتفا نکرده، به سبب رحمت بیپایانش، برای این مسئله حکم شرعی صادر فرموده و وفای به نذر را شرعاً واجب کرده است تا انسانها انگیزة بیشتری برای عمل به یافتههای عقلیِ خود بیابند. از این طریق، خداوند
مهربان، هم انگیزة ما را برای انجام این معنا بیشتر میکند و هم زمینة استحقاقِ یک رحمتِ فوقالعاده را برای ما ایجاد میکند و آن رحمتی است که در سایة عمل به امر او حاصل میگردد. اعمال نیکویی که هم عقلْ حُسن و لزوم انجامش را درک میکند، هم حکمی شرعی بر لزوم آن وارد است، دو حیثیت دارد که انجامدهندة آن از هر دو حیث، مستحق پاداش میگردد و این، رحمتِ فوقالعادة مولا و صاحب عالَم به بندگان خویش است.
حضرت زهرا(علیها السلام) میفرمایند: وَالْوَفَاءَ بِالنَّذْرِ تَعْرِیضاً لِلْمَغْفِرَة؛ «خداوند وفای به نذر را واجب کرد تا بندگان خویش را در معرض آمرزش قرار دهد».
اگر خداوند وفای به نذر را واجب نکرده بود، انسان با عقل خویش میدانست که باید این کار را انجام دهد، اما خداوند برای پیدایش زمینة مغفرتِ بیشتر، آمرزش بیشتر گناهکاران، فزونی کمالات بندگان، تقرب بیشتر بندگان به او و شمول فزونتر محبت خود بر بندگان، وفای به نذر را بهعنوان تکلیفی شرعی بر آنان واجب نموده است.
همچنین حضرتش میفرمایند: وَتَوْفِیةَ الْمَكَاییلِ وَالْمَوَازِینِ تَغْییراً لِلْبَخْس؛ «و کامل پیمودن پیمانهها و ترازوها را برای از بین بردن نقصان و کمفروشی تشریع فرمود».
پیشتر گفتیم اگر انسان در معاملات به تعهدات خویش پایبند نبوده، کمفروشی و تقلب کند، همة عقلا وی را مذمت کرده، کار او را زشت میشمارند. اما خداوند، علاوه بر این، کمفروشی را شرعاً حرام کرده و در آیات متعددی از قرآن کریم از زشتیِ کمفروشی سخن به میان آورده است. ازآنجاکه در زمان حضرت شعیب(علیه السلام) کمفروشی امری رایج بوده است، در آیات قرآن مشاهده میکنیم که در صدر تعالیم آن حضرت، از
کمفروشی بازداشته و به استفاده از ترازوی صحیح برای وزن کردن اجناس توصیه کرده است. قرآن کریم میفرماید:
وَإِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیباً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَیرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُم فَأَوْفُوا الْكَیلَ وَالْمیزانَ وَلا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشیاءَهُمْ وَلا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ذلِكُمْ خَیرٌ لَكُمْ إِن كُنْتُمْ مُؤْمِنینَ؛(1) و بهسوى مَدیَن، برادرشان شعیب را [فرستادیم]. گفت: اى قوم من، خدا را بپرستید كه جز او معبودى ندارید. دلیل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده است. بنابراین، حقِ پیمانه و وزن را ادا كنید و از اموال مردم چیزى نكاهید و در روى زمین، بعد از آنکه اصلاح شده است، فساد نكنید. این براى شما بهتر است، اگر باایمان هستید.
خداوند به حضرت شعیب(علیه السلام) اینچنین توصیه میکند: به مردم بگو کمفروشی نکنید؛ چراکه کمفروشی جامعة شما را متلاشی ساخته، موجب از بین رفتن اعتماد عمومی میگردد و اقتصاد جامعه را دچار هرجومرج میكند. خداوند تأکید میکند که در معامله، استفاده از ترازوی درست برای شما بهتر است.
عقل ما تا این اندازه معارف را درک میکند، اما خداوند علاوه بر حکم عقل، کمفروشی را شرعاً حرام کرده، فرموده است: کمفروشی علاوه بر ضررهای دنیوی، عقوبت اُخروی هم خواهد داشت. این لطف خداوند بدین خاطر است که انگیزة بندگان را برای عمل به ارزشهای اجتماعی تقویت نموده، در سایة اطاعت امر خدا استحقاق ثواب هم بیابند.
1. اعراف (7)، 85.
وَالنَّهْیَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزِیهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَاجْتِنَابَ الْقَذْفِ حِجَاباً عَنِ اللَّعْنَةِ، وَتَرْكَ السَّرِقَةِ إِیجَاباً لِلْعِفَّة؛ «و [خداوند] نهی از نوشیدن شراب را برای پاکی از پلیدیها تشریع فرمود و پرهیز از قَذْف را حجابی برای لعنت الهی و پرهیز از سرقت را برای به وجود آمدن عفت».
عبارت «النَّهْی عَنْ شُرْبِ الْخَمْر»، عطف بر عبارات پیش از آن است که بر حکمت تشریع برخی از واجبات دینی اشاره داشتند. در نگاه ابتدایی، گونهای ناهماهنگی در عبارات دیده میشود. احتمال بسیار ضعیفی وجود دارد که در نسخههای این خطبة مبارک، خللی واقع شده باشد. البته همانطور که گفتیم، این احتمال بسیار ضعیف است. احتمالاً نکتهای ادبی در این فراز رعایت شده است که از زیباییهای کلام بهشمار میرود و آن این است که گاه متکلم با ایجاد تفننی در کلام، آن را از سیاق عادی خود خارج میسازد تا موجب جلب توجه بیشتر شود. نمونة این نکته را میتوان در قرآن مشاهده کرد: قُلْ تَعَالَوْاْ أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَیكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُواْ بِهِ شَیئًا وَبِالْوَالِدَینِ إِحْسَانًا؛(1) «به مردم بگو: بیایید آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده است، برایتان بخوانم: اینکه چیزى را شریك خدا قرار ندهید و به پدر و مادر نیكى كنید».
بر اساس قاعده، باید میفرمود: «به خداوند شرک نورزید و از والدین نافرمانی نکنید»، اما با تغییری در سیاق آیه میفرماید: «به خداوند شرک نورزید و باید به والدین احسان کنید». این تغییر در سیاق از لطایفی ادبی برخوردار بوده، موجب جلب توجه مخاطب میگردد. ازاینرو، در بسیاری از آیات قرآن کریم از این نکته استفاده شده
1. انعام (6)، 151.
است. شاید حضرت زهرا(علیها السلام) در این قسمتِ خطبة خویش، برای توجه دادن به موضوعی جدید، سیاق کلام را از ذکر واجبات و دستوراتِ سوقدهنده بهسوی کمال تغییر داده و نهی از محرمات را ذکر فرمودهاند.
حضرت زهرا(علیها السلام)، بعد از ذکرِ برخی از واجبات الهی و حکمت برجستة تشریع آنها، به برخی از مَنهیّاتِ الهی و چراییِ جعل آنها میپردازند. برای توضیح این بخشِ خطبة شریفِ فدکیه، مقدمهای کوتاه را از نظر میگذرانیم.
چنانکه پیشتر اشاره شد، بر اساس بینش اسلامی، خدای متعال اراده فرموده است که زندگی انسان در این عالم نیازمند همکاری انسانها با یکدیگر و تشکیل اجتماع باشد. نیز روشن شد: کمالی که خدای متعال برای انسان مقدر فرموده است ـ که حتی ملائکه در برابر آن باید خضوع نمایندـ در سایة زندگیِ اجتماعی پدید میآید.
یکی از حکمتهایی که برای تشکیل اجتماعِ انسانی میتوان از آن یاد کرد، فراهمسازی بستر امتحان برای انسانهاست. ارتباط انسانها با یکدیگر زمینهساز تکالیف برای آنان بوده، تکالیفْ بستر آزمایش را برای آنها مهیا میسازند و سنت امتحان روشن میکند که انسان تا چه اندازه از جوهر پاک برخوردار بوده، ارادة خیر و بندگیِ خداوند در او وجود دارد. کمال و سعادتی که خدای متعال برای انسان مقدر فرموده است، فقط در سایة افعال اختیاری حاصل میگردد. ازاینرو، باید زمینة انتخاب و امتحان برای وی فراهم شود و این مهم در سایة زندگیِ اجتماعی حاصل میگردد. در زندگیِ اجتماعی است که در هر لحظة آن، به خاطر ارتباطات مختلف، صدها زمینة امتحان برای انسان
فراهم میشود. در این وادی است که وی مخیر میگردد به چه چیز نگاه کند و به چه چیز نگاه نکند. به چه صدایی گوش فرادهد و به چه صدایی گوش نکند. به چه موضوعی بیندیشد و به چه موضوعی فکر نکند. به کجا برود و به کجا قدم نگذارد. اگر زندگیِ اجتماعی شکل نمیگرفت، بسیاری از تکالیف محقّق نمیگشت و اگر تکالیف نبود، زمینة انتخاب فراهم نمیگشت و اگر زمینة انتخاب مهیا نمیشد، انسان به آن کمالی که باید برسد نمیرسید. هدف از آفرینش انسان، این است که او از میان راههای گوناگون، بهترین را انتخاب کند. اما انتخابْ دو یا چندسویه بوده، هنگامی معنا پیدا میکند که دو یا چند راه در پیش روی انسان باشد. گرچه خداوند از انسان پیمودن بهترین راه را خواسته است که همان صراط مستقیم است، برای تحقق امتحان باید راههای دیگری هم وجود داشته باشد، تا انسان از آنها اجتناب نماید. با وجود این، خدای متعال کاملاً انسان را رها نمیکند که در دام شیطان گرفتار شود، بلکه به صورتهای گوناگون انسان را بهسوی بهترینها سوق میدهد و با وجود اینکه هم عوامل شیطانی وجود دارند و هم عوامل رحمانی ـ چون تعادل لازم برای تحقق امتحان باید برقرار باشدـ خدای متعال از باب فضل و رحمت بیپایان خویش و ازاینجهت که هدف اصلی، رسیدن به رحمت است نه عذاب، زمینههایی را فراهم میسازد که انسان راه صحیح را بهتر شناخته، بدان سو بیشتر سوق یابد و از راه غیرصحیح بازداشته شود.
صدیقة طاهره(علیها السلام) پیشتر به برخی از آموزههایی اشاره فرمودند که انسان را بهسوی بهترین راه سوق میدهد و در این فراز، اعمالی را یادآور میشوند که انسان را به
بدترین مسیرها میکشاند. خدای متعال چنان تقدیر و تدبیر فرموده است که تا حد ممکن، بندگانش از سیر بهسوی بهترینها منحرف نگردند و از امور تباهکننده و فاسد پرهیز نمایند. یکی از آن تدابیر، دستگاه تشریعِِ اوست. خدای مهربان انبیا را بهسوی انسانها فرستاد و بدینوسیله، حلال و حرام را برای بندگان خویش بیان فرمود، تا انسانها مسیر دستیابی به بهترینها را دریابند و کارهای ناشایست و آثار زیانبار آنها را بشناسند. لذا، هم انگیزة تحصیل بهترینها در آنها ایجاد شود و هم رغبت به کارهای ناشایست پیدا نکرده، از آنها اجتناب کنند. بانوی دو عالم(علیها السلام)، در این فراز به چند نمونه از اعمال ناشایستی که انسان باید از آنها اجتناب کند، اشاره میفرمایند؛(1) اعمالی که ممکن است انسان را فاسد و تباه کرده، درنتیجه، اجتماع را آلوده سازد و فرصت حرکت جامعة انسانی را بهسوی بالاترین کمالها و سعادتها سلب نماید. همانطور که گفته شد: خداوند، هم عوامل سوق انسان به طرف بهترین را آفریده است، هم عوامل بازدارنده از مسیر شر را. جعل این عوامل، نهایت لطف الهی است. اگر خداوند صرفاً خوب و بد را به انسانها شناسانده، پس از آن سکوت میکرد، حجت بر همگان تمام و زمینة انتخاب فراهم میشد. قرآن کریم میفرماید: إِنَّا هَدَیناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُورا؛(2) «بهیقین، ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاكر باشد، خواه ناسپاس!»
اما خداوند، دوست دارد بندگانِ بیشتری راه خیر را انتخاب کرده، به بهترین درجات کمال نایل آیند. ازاینرو، تدبیرات او بهگونهای است که جنبة خیر را تقویت کند؛ زیرا اَصالتْ از آنِ جنبة خیر است و از اموری که زمینة شر را فراهم میکند، پرهیز دارد.
1. چند مثال مذکور، برحَسَب نسخة معروفی است که برای این شرح انتخاب شده است، اما در برخی از نسخهها مثالهای بیشتری آمده است.
2. انسان (76)، 3.
خدای متعال بدن و جسمی سالم با ساختمانی پیچیده و دقیق به انسان عنایت فرموده است که هنوز بزرگان و دانشمندان بعد از گذشت قرنها مطالعه و تحقیق نتوانستهاند اسرار عجیب آن را بهطور کامل بشناسند و هر روز نکتهای تازه از آن دستگیر اندیشمندان و محققان میگردد. شناخت گوشهای از اسرار بدن، نیازمند سالها تحصیل در علومی چون زیستشناسی، فیزیولوژی و آناتومی است. صاحبنظران علمی نیز اعتراف دارند که اسرار ناشناختة فراوانی در بدن انسان وجود دارد که علم با همة پیشرفت خود هنوز بدانها دست نیافته است. دستگاه حیرتانگیز بدن دارای اعضای گوناگونی است که اگر عضوی از آن صدمه ببیند، حرکت مجموعه را گاه کُند و گاه متوقف میکند. خدای علیمِ قدیر اعضای بدن را بهگونهای خلق و هماهنگ نموده است که گاه یک عضو کوچک کارهای متعددی را عهدهدار است که اگر صدمه ببیند، یا جایگزین برای آن وجود ندارد، یا با صرف هزینة فراوان و بهکارگیری دستگاههای متعدد، بخشی از کارکرد آن را میتوان جبران کرد. بنابراین، بدن انسان برای حرکت تکاملیِ خود نیازمند بهداشت و سلامتیِ اعضای خویش بوده، آلودگیها به این حرکت آسیب میزنند.
همچنین، خداوند روح را با خلقتی عجیبتر و پیچیدهتر به بدن متعلق کرده و رابطهای قوی بین این دو برقرار ساخته است، بهگونهایکه این دو در هم اثر میگذارند. برخی از آلودگیهای بدنْ روح را هم فاسد کرده، از کار میاندازد.
برخی از آلودگیها ممکن است صرفاً به شخص انسان مربوط شده، شخص او را فاسد کنند، اما دامنة برخی از آلودگیها به محیط جامعه هم کشیده میشود و به افراد
زیادی زیان میرساند. بنابراین، برای تأمین سعادت انسان، علاوه بر سلامت جسم و روحِ فرد، باید محیط جامعة انسانی نیز از سلامت کافی برخوردار باشد. همچنین، تحقق سلامت جامعه فقط به سلامت جسمی افراد وابسته نیست، بلکه تأمین سلامت جامعه به امنیت روانیِ محیطِ جامعه نیز نیاز دارد. باید اجتماعِ انسانی ازلحاظ روانی نیز محیطی امن بوده، عِرض و آبروی افراد جامعه محفوظ بماند، تا افراد بتوانند زندگیِ سالمی را سپری نمایند. اگر افراد جامعه هر روز در معرض تهمتی قرار گرفته، حرمت و آبروی آنان لکهدار گردد، قطعاً نمیتوانند از رشد کافی برخوردار شوند. توان انسان، در محیط ناامن، صَرف معارضات شده، دائماً باید در تلاش برای حفظ جان، مال و آبروی خویش باشد.
بنا بر آنچه گذشت، میتوان گفت از عوامل فساد جامعه، عواملی هستند که امنیت جامعه را تهدید نموده، مال، جان و حرمت افراد را به خطر میاندازند. قرآن کریم اموال انسان را مایة قوام زندگیِ مادی او دانسته، میفرماید: وَلا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتی جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِیاماً وَارْزُقُوهُمْ فیها وَاكْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفا؛(1) «و اموال خود را، كه خداوند وسیلة قوام زندگىِ شما قرار داده است، به دست سفیهان نسپارید و از آن، به آنها روزى دهید و لباس بر آنان بپوشانید و با آنها سخن شایسته بگویید».
بنابراین، برای تداوم زندگیِ مادیِ انسان، نباید اموال او در معرض تاراج و یغما قرار بگیرد. اگر انسان سالها زحمت کشیده، برای رفاه و آسایشِ زندگیِ خود و خانوادهاش اموالی فراهم آورد، اما بر اثر ناامنی بهیکباره همة آنها به یغما رود، یقیناً در چنین فضایی نمیتواند در مسیری حرکت کند که او را به هدفش میرساند.
1. نساء (4)، 5.
خلاصه اینکه سلامت اجتماعِ انسانی به سلامت جسمی افراد و امنیت روانیِ محیطِ جامعه وابسته است. حضرت زهرا(علیها السلام) در سه جملة اخیرِ خطبة مبارکِ خویش به عوامل بازدارندهای میپردازند که خدای متعال برای سلامت روحی و جسمیِ جامعة انسانی وضع نموده است.
نخست، حضرت به حرمت شراب اشاره فرموده، حکمت تشریع این نهی را دوری از پلیدیها معرفی مینمایند. خدای مهربان برای حفظ سلامت جسم و جانِ انسان، وی را به احکامی راهنمایی نموده است که از آن جمله، حرمت استفاده از مُسکرات است. انگور ازجمله نعمتهای حلال خداوند است که فواید فراوانی دارد. در قرآن کریم، از چند میوه، مکرر نام برده شده که خرما و انگور از آن جمله است. در قرآن کریم آمده است: وَمِنْ ثَمَراتِ النَّخیلِ وَالأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَرِزْقاً حَسَناً إِنَّ فی ذلِكَ لآیَة لِقَوْمٍ یَعْقِلُون؛(1) «و از میوههاى درختان نخل و انگور، مُسكرات و روزىِ نیکو مىگیرید. در این، نشانة روشنى است براى جمعیتى كه اندیشه مىكنند».
خدای مهربان در این آیه، از دو نعمت خویش یعنی خرما و انگور سخن به میان آورده، آنان را حامل نشانهای برای اهل تعقل میداند. اما انسان گرچه رزقهایی مفید و نیکو از آنان به دست میآورد، بر اثر پیروی از شیطان، از این نعمتهای خوب و بسیار مفید، مُسکرات هم تولید میکند که مصرف آنها، هم به بدن آسیب میرساند، هم عقل را ضایع میکند و هم سبب ناامنی در جامعه میشود.
1. نحل (16)، 67.
روح و بدنِ سالم، ابزاری است که خدای متعال برای حرکت انسان قرار داده و به دنبال آن دستور داده است که با سوءاستفاده از نعمتهای الهی، روح و بدن خویش را فاسد ننمایید. عقل انسان خود توانایی درک خباثت مسکرات و آثار سوء آنها را دارد، اما خدای رئوف با تأکید فراوان، بر ترک استفاده از آنها دستور داده و بهعنوان عاملی بازدارنده، قانون حرمتِ استعمالِ مسکرات را وضع نموده است. صدیقة طاهره(علیها السلام)، حکمت تشریع این قانون را دور کردن انسانها از پلیدی و آلودگی دانسته، میفرمایند: وَالنَّهْیَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزِیهاً عَنِ الرِّجْس؛ «و [خداوند] نهی از نوشیدن شراب را برای دوری از پلیدی تشریع فرمود».
در ادامه، حضرت به برخی از عواملی که امنیت مالی و روانی جامعه را به خطر میاندازد، پرداخته، میفرمایند: وَاجْتِنَابَ الْقَذْفِ حِجَاباً عَنِ اللَّعْنَة؛ «و [خداوند] پرهیز از قَذْف را حجابی برای لعنت خویش قرار داد».
گاه در محیطِ اجتماع، آبرو و ناموس افراد در معرض ناامنی قرار میگیرد و گاه اموال آنها. قذف به معنای نسبت دادن اعمال نامشروع به دیگران است. معنای لغوی قذف مترادف «رَمْی» است. قرآن کریم میفرماید: إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلاتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیم؛(1) «بهیقین، كسانى كه زنان پاكدامنِ مؤمن و بىخبر از هرگونه آلودگى را متهم مىسازند، در دنیا و آخرت از رحمت الهى به دور هستند و عذاب بزرگى براى آنهاست».
1. نور (24)، 23.
قذف، از شگردهای مهم شیطان بوده، شیاطین انس و جن از گذشتههای بسیار دور این شگرد را به کار میبردهاند. کسانی حتی نسبت به همسران پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) چنین شیطنتهایی انجام دادهاند.(1) خدای متعال این عمل زشت را حرام فرموده و برای آن حد قرار داده است، تا ناموس و عِرض افراد جامعه محفوظ باشد. درنتیجه، از لعنت الهی در امان مانند.
در روایتی نیز آمده است که امام صادق(علیه السلام) دوستی داشتند که بسیار خدمت حضرت میرسید و اظهار ارادت و ولایتمداری مینمود. روزی این شخص با تعبیر زشتی غلام خود را خطاب قرار داده، به مادرش توهین میکند. حضرت چهرة خویش را در هم کشیده، میفرمایند: «این چه سخنی بود که بر زبان راندی؟!» دوست حضرت میگوید: مادر این غلام کافر بود. حضرت میفرمایند: «کفار هم برای خود نوعی ازدواج دارند و تو حق نداری به مادر آنها نسبت ناپاکی بدهی». پس از این ماجرا حضرت ارتباط خود را با او قطع فرموده، دیگر با او معاشرت نمینمایند.(2)
در اسلام، فراوان به این ظرایف اهتمام میشود و اسرار بسیار مهمی دارد و برای فراهم کردن جامعهای سالم و مهیا نمودن زمینة رشد انسانها بسیار مؤثر است. متأسفانه، بر اثر اختلاط فرهنگها و عوامل رسانهای نامناسبِ بیگانه، این آلودگیها به فضای جامعة ما نیز نفوذ کرده است. نفوذ این آلودگیها باعث میشود که فضای ذهن و روح انسان عوض شده، درنتیجه، جامعه به جامعة اسلامی شبیه نباشد.
1. ر.ک: سیدعلی میرشریفی، درسنامة آشنایی با تاریخ اسلام (پیامآور رحمت)، ج2، درس دهم، ماجرای اِفک.
2. محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج2، ص324.
حضرت در خصوص امنیت مالی نیز میفرمایند: وَتَرْكَ السَّرِقَةِ إِیجَاباً لِلْعِفَّة؛ «و [خداوند] پرهیز از سرقت را سببی برای عفت قرار داد».
اگر در جامعه، تعاملات مالی بهصورت سالم اجرا گردد، بدینمعنا که هر کسی از راه صحیح مال کسب نموده، از راه صحیح آن را حفظ کرده، در راه صحیح صرف نماید، زمینة رشد افراد در محیط جامعه فراهم میگردد؛ اما اگر این مسائل رعایت نشود و عفت مالیِ جامعه و تعادل لازم در رفتارهای صحیحِ مالی و اقتصادی برقرار نگردد، یقیناً زمینة رشد و تکامل افراد جامعه فراهم نخواهد شد. الحمدلله، در جامعة ما چنین مسائلی کمتر رخ میدهد، اما هنگامی که انسان همین مقدار را مشاهده مینماید، متوجه آثار سوء آن و ناامنیهای ناشی از آن میشود. هنگامی که محیط جامعه ازلحاظ مالی ناامن گردد، افرادِ جامعه دائماً نگران اموال خود بوده، به حفظ آن میاندیشند؛ درحالیکه اموال، ابزاری بیش نبوده، باید به قدر ضرورت از آن استفاده کرد. اگر بنا باشد انسان مالی را بهزحمت تحصیل نماید و به دنبال آن دائماً در اندیشة حفظ و نگهداری آن باشد، فرصتی برای عبادت و انجام وظایف معنوی و اجتماعیِ خویش نمییابد. همچنین وجود ناامنیِ مالی در جامعه، محرومیت بخشی از جامعه را به دنبال خواهد داشت.
در پایان میتوان گفت که حضرت زهرا(علیها السلام)، در این فراز، به سه مورد از تشریعات الهی اشاره فرمودند که خداوند آنها را عوامل بازدارنده از سقوط قرار داده است. این تشریعات خداوند (حرمت ناامنیِ فردی، ناامنیِ آبروی اجتماعی، ناامنیِ مالی) بهگونهای است که شاید عقل انسان بهتنهایی نتواند خطر آنها را تا این حد درک کند. عقل انسان
خطر برخی از مسائل را درک میکند، مانند خطر فسادهای جنسی و تجاوز به عُنف. نیز درک میکند که باید عقوبت سختی برای آنها در نظر گرفت، اما شاید خطر نسبت ناروا دادن به انسانی پاکدامن را بهطور کامل درک نکند. متأسفانه، در برخی از جوامع که ازلحاظ اخلاقی رشد نکردهاند، به زبان راندن چنین سخنانِ ناروایی بسیار شایع و پیشپاافتاده است؛ اما در اسلام، نسبت به این موضوع بسیار سختگیری شده است.
وَحَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ إِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِیَّة؛ «و [خداوند] شرک را تحریم کرد تا ربوبیت او خالص دانسته شود».
صدیقة طاهره(علیها السلام)، در بخشی از خطبة مبارک خویش، به بیان حکمت تشریع برخی از آموزههای دینی پرداختند که این بخش را با بیان حکمتِ جعلِ ایمان آغاز نمودند و حکمت آن را پاک شدن از شرک دانسته، فرمودند: فَجَعَلَ اللَّهُ الإِیمَانَ تَطْهِیراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْك؛ «پس خداوند ایمان را برای پاک شدن شما از شرک قرار داد».
اکنون به آخرین آموزهای رسیدیم که حضرت در این بخش بدان اشاره كرده، میفرمایند: وَحَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ إِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِیَّة؛ «خداوند شرک را تحریم کرد تا ربوبیت او خالص دانسته شود».
همانطور که در ابتدای این بخش اشاره کردیم، از ترتیب و تنظیم این عبارات میتوان استفاده کرد که مبدأ و منتهای دین، توحید است. انبیای الهی کار خویش را با
مبارزة با شرک آغاز کردند و هدف ایشان ریشهکن ساختنِ شرک از تمام هستی بود؛ چراکه آنچه انسان را به سعادت میرساند، توحید است و آنچه موجب سقوط انسان میگردد، شرک است.
توحید، معانی عمیق و غنی و لطیفی دارد که اگر آن معانی بهدرستی درک شود، روشن خواهد شد که حقیقت و اساس دین، چیزی جز توحید نیست. مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر گرانسنگ المیزان میفرمایند:
اسلام از معارف الهى ـ فلسفى و اخلاق فاضله و قوانین دینى و فرعى، از عبادتها و معاملات و سیاسات اجتماعى و هر چیز دیگرى كه انسانها در مرحلة عمل بدان نیازمندند، نهتنها متعرض كلیات و مهمات مسائل آن شده، بلكه جزئىترین مسائل را نیز بیان نموده است و عجیب این است كه تمام معارف آن بر اساس فطرت و اصل توحید بنا شده، بهطورىكه تفاصیل و جزئیاتِ احكامِ اسلام، بعد از تحلیل، به توحید بازمیگردد و اصل توحید بعد از تجزیه، به همان تفاصیل، بازگشت مىنماید.(1)
سخن ایشان را بهطور خلاصه میتوان اینگونه بیان کرد که توحید لوح فشردة اسلام است.
یکی از نصوص قرآن که هرگز قابل تأویل نیست، آیة شریفی است که بهصراحت
1. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص62.
هدف از آفرینش انس و جن را عبادت دانسته، میفرماید: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون؛(1) «و جن و انس را خلق نکردم، مگر برای اینکه مرا عبادت کنند».
این آیة مبین، حصری قاطع و مفهومی روشن بوده، با صراحتِ تمام اعلام میدارد که جن و انس تنها برای پرستش خداوند خلق شدهاند، اما این آیة شریف به معنای نیازمندیِ خداوند متعال به عبادت بندگانش نیست. او بینیاز و مستقلِ مطلق بوده، نهتنها به عبادت بندگان، بلکه به هیچچیز نیاز و وابستگی ندارد. برای درک معنای این آیة مبارک، باید توجه داشته باشیم که فعل اصیل خدای متعال، یعنی فعلی که از خداوند برمیخیزد، افاضه و رحمت و بخشش است. شاید به همین مناسبت، صفت خاص خداوند، رحمان است که به رحمت عام حضرت حق اشاره داشته، هرگونه بخششی را دربرمیگیرد، اما مخلوقات خداوند هریک استعداد کمالِ خاصی را دارند. بهعنوان مثال، درخت گردو به اندازة خاصی میتواند رشد کند و بوتة فلفل به اندازهای دیگر. بنابراین، نمیتوان انتظار داشت که بوتة فلفل به اندازة درخت گردو رشد کند. همچنین حیوانات هریک محدودیتی داشته، فقط ویژگیهای خود را میتوانند بپذیرند. انسان نیز استعداد خاص خویش را داشته، به نحوی خاص رشد و تکامل مییابد. اما غالباً رشد و کمالاتی که انسانها برای خود میشناسند، جنبة مادی داشته، برای سنجش رشد خویش از عناصری چون قد، وزن، فعالیتهای بدنی، توانایی خوردن غذا، مقدار مصرفی غذا و مقدار وزنهای که میتوانند مهار کنند، استفاده میکنند. ولی باید دانست که حقیقت انسان و انسانیتِ او همان روحِ اوست و توان روح انسان برای ما قابل اندازهگیری نیست و فقط میتوان بهصورت مجمل گفت ظرفیت روح انسان شبیه بینهایت بوده، به بینهایت میل دارد. ریاضیدانان
1. ذاریات (51)، 56.
برای متغیری که نتوان حدی برای آن معین کرد، این اصطلاح را به کار برده، میگویند: به بینهایت میل دارد. این، اصطلاحِ مناسبی برای بیان معنای مورد نظر ما بوده، میتوانیم آن را از ریاضیات عاریه بگیریم. مقصود از میل به بینهایتِ ظرفیتِ روحِ انسان، این است که نمیتوان حد خاصی برای آن تعیین کرد. میتوان گفت علم انسان به حدی میرسد که همهچیز را میداند و قدرتی خواهد یافت که توان انجام هر کار ممکنی را خواهد داشت، اما این توصیفات درحقیقت، آثار آن کمالی است که انسان میتواند به آن برسد. اگر بخواهیم با تعبیری خاص به آن کمال اشاره کنیم، میتوانیم از تعبیر دینیِ «قرب خدا» استفاده کنیم. انسان بهقدری میتواند رشد و ترقی نماید که به خداوند نزدیک گردد. توضیحِ حقیقتِ نزدیک شدن به خدا، فرصت دیگری را میطلبد، اما بهطور اجمال میتوان گفت مقامی است که بالاتر از آن امکان ندارد. قرآن این حقیقت را با تعبیری خاص بیان نموده، میفرماید: إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنَّاتٍ وَنَهَر * فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیكٍ مُقْتَدِر؛(1) «یقیناً پرهیزكاران در باغها و نهرهاى بهشتى جاى دارند، در جایگاه صدق، نزد خداوندِ مالكِ مقتدر!»
نیل به این مقام، فقط از یک راه میسر است، و آن ارتباط اختیاری با خداوند است؛ ارتباطی که قوام آن بر این حقیقت استوار است که انسان خدای متعال را حقیقتاً خدا بداند و خویش را حقیقتاً بندة خدا. نام این ارتباط، «عبادت» یا «بندگی» است. بنابراین، اگر این سؤال طرح شود که چرا خدا انسان را آفرید؟ باید بگوییم: آفرینش انسان برای قرب به خداوند تعالی است که جز از راه بندگی حاصل نمیشود. معنای این پاسخ این است که انسان تا بندگی و عبادت ننماید، به مقام قرب نمیرسد. بندگی کردن به
1. قمر (54)، 54ـ55.
معنای تقویت رابطه با خداوند و انجام اعمالی است که موجب قرب به خداوند و اُنس و دوستیِ بیشتر با او میشود. البته این مفاهیم کمابیش قابل درک هستند، اما به دنبال این مراتب، مقامهایی خواهد آمد که در قالب مفاهیم نمیگنجند و فقط میتوان گفت آنها نزدیک به خداوند هستند.
انسان از چنان ظرفیت و استعدادی برخوردار است که میتواند به مقام قرب خداوند برسد، اما این ظرفیت و استعداد، موانعی بر سر راه شکوفایی دارد که باید با آنها مبارزه کرد. مانع انسان در راه رسیدن به این مقام، عاملی است که موجب زوال روحِ بندگی شود؛ زیرا تنها عاملی که میتواند موجب رشد انسان شده، انسان را به قرب الهی برساند، «روح بندگی» است. گرایش بهسوی عامل زوال این روحیه، در فرهنگ اسلامی، «شرک» نامیده میشود. اطلاق شرک به این عمل، به جهت این نکتة لطیف است که فطرت انسان نمیتواند خدا را فراموش کند. بنابراین، هنگامی که انسان به دنبال غیر خدا میرود، درحقیقت برای خدا شریکی قرار داده است. بههرحال، دشمنترین دشمنان برای انسان، شرک است. ازاینرو، تمام تلاش شیطان این است که انسان را از بندگی و یگانهپرستی دور، و به شرک نزدیک سازد.
پرستش خداوند و شرک، دو مقولة تشکیکی بوده، مراتبی دارند که از اندکی بالاتر از صفر شروع شده، تا میلِ به بینهایت ادامه مییابند. گاه در روایات، مراتبی محدود برای
ایمان مشخص شده، گفته میشود: «ایمان هفت سهم دارد»،(1) یا «ایمان ده درجه دارد».(2) امثال این بیانات، برای نزدیک کردن حقیقتِ این امر به ذهن ماست؛ وگرنه هریک از این سهمها و درجاتْ خود امتدادی داشته، تا بینهایت قابل تقسیم هستند؛ زیراکه هر امتدادی تا بینهایت قابل تقسیم است. ایمان و شرک مراتب فراوانی دارند. همینکه انسان به وجود خدای خویش اعتراف نماید، ایمان پا به هستی گذاشته، تا مرتبة والایی همچون مرتبة ایمان امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) ادامه مییابد، اما فاصلة بین این دو تقریباً فاصلة بین صفر تا بینهایت است. شرک هم از چنین مراتبی برخوردار بوده، از اندکی شرک به خدا شروع شده، تا پستترین پَستها ادامه مییابد که برخی از آیات قرآن هم به این حقیقت اشاره دارند؛ مانند آنجا که میفرماید: لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویم * ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلین * إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیرُ مَمْنُون؛(3) «بهیقین، ما انسان را در بهترین صورت و نظام آفریدیم. سپس او را به پایینترین مرحله بازگرداندیم، مگر كسانى كه ایمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند. پس براى آنها پاداشى تمامنشدنى است!»
پس بهصورت کلی میتوان گفت دو راه اساسی پیش روی انسان وجود دارد: یکی رو به بالا و بهسوی خدای متعال است که سیری صعودی و دارای مسیری طولانی با مراتب بسیار فراوان است؛ یکی رو به پایین که سیری نزولی است و از ابتداییترین مرتبة انسانیت آغاز گشته، تا پستترین مراتب ادامه مییابد. قرآن به این مراتب اشاره داشته، میفرماید: إِنَّ الَّذینَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكینَ فی نارِ جَهَنَّمَ خالِدین
1. محمدبنیعقوب الکلینی، الکافی، ج2، ص42.
2. همان، ص44.
3. تین (95)، 4ـ6.
فیها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّة؛(1) «بهیقین، كافرانِ اهل كتاب و مشركان در آتش دوزخاند و جاودانه در آن مىمانند. آنها بدترین مخلوقات هستند».
انسان در بین این دو بینهایت واقع شده است. آنچه خداوند از ما خواسته است و میتوان بهعنوان هدف آفرینش از آن یاد کرد، رسیدن به بالاترین مقام ممکنی است که خداوند ظرفیت آن را در وجود انسان قرار داده است؛ یعنی مقام خلافت الهی و همنشینی پیامبر و ائمة اطهار(علیهم السلام). آنچه بیش از همه با این مقام در تضاد و دشمنی است، شرک است. قرآن کریم با آوردن کلامی از لقمان حکیم و تأیید آن میفرماید: وَإِذْ قالَ لُقْمانُ لِإِبْنِهِ وَهُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِكْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِیم؛(2) «و [به خاطر بیاور] هنگامى را كه لقمان به فرزندش، درحالىكه او را موعظه مىكرد، گفت: پسرم، چیزى را همتاى خدا قرار مده. یقیناً شرك، ظلم بزرگى است».
ظلم به معنای ضایع کردن و از بین بردن حقی از حقوق است.(3) اما آیا حقی بالاتر از حق خدای متعال بر بندگانش وجود دارد؟ حق خداوند بر بندگانش این است که بهسوی او حرکت نمایند، تا او آنها را به کمالِ بینهایت برساند. به تعبیر عامیانه، خداوند حق دارد که بندگانش او را پرستش نمایند. از بین بردن این حق، یعنی خدا را نپرستیدن بزرگترین ظلم و پایمالیِ حق است.
همانگونه که گفته شد، ایمان و شرک مراتب فراوانی دارند، اما مراتب ضعیفِ ایمان با
1. بینه (98)، 6.
2. لقمان (31)، 13.
3. خلیلبناحمد میگوید: الظلم: أخذك حقّ غیرك (ر.ک: خلیلبناحمد، العین، مادة «ظلم»).
مراتبی از شرک توأماند و هریک که قویتر باشد، طرف مقابلِ آن، ضعیفتر خواهد بود. بنابراین در کنار ایمانِ ضعیف قطعاً مرتبهای از شرک وجود دارد. ازاینرو، قرآن کریم میفرماید: وَمَا یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُون؛(1) «و بیشتر آنها كه مدعىِ ایمان به خدا هستند، مشركاند!»
این آیة شریف، بیانگر این حقیقت است که ایمان اکثر مردم، توأم با شرک است؛ زیرا ایمان آنها ضعیف بوده، در کنار ایمانِ ضعیفْ شرک وجود دارد. هرچه ایمان قویتر گردد، شرک ضعیفتر و ریا در عبادت کمتر میشود.
برای بیان مراتبِ شرک از مثالی میتوان بهره برد: برخی هیچ قصدی از نماز ندارند، جز اینکه دیگران آنها را بر سر نماز ببینند! اینان انسانهایی بسیار ریاکار هستند، اما همة انسانها به این شدت ریاکار نیستند. برخی نماز را با اخلاص میخوانند، اما اگر دیگران خبردار شوند، خوشحال میشوند. این حالت هم مرتبهای از شرک است. عبادت خالص آن است که دیدن یا ندیدن دیگران به حال انسان تفاوتی نداشته باشد. اگر عکسالعمل مردم در رفتار انسان اثرگذار باشد، معلوم میشود که مرتبهای از شرک در وجود او رخنه کرده است.
مرتبة دیگر شرک، به نیت انسان بازمیگردد. اگر در قصد انسان چیزی جز اطاعت و امتثال امر خداوند وجود داشته باشد، نیت و قصد وی را نمیتوان نیت و قصد خالص دانست، بلکه مرتبهای از شرک در آن وجود دارد. اگر خدای متعال بگوید: «واجب است نماز بخوانی و حتی اگر نماز بخوانی تو را به بهشت نمیبرم»، یا بگوید: «اگر نماز هم بخوانی، تو را به جهنم میبرم»، آیا ما باز نماز میخوانیم؟ اگر پاسخ منفی است، معلوم
1. یوسف (12)، 106.
میشود که ما فقط برای اطاعت خدای متعال نماز نمیخوانیم، بلکه ترس از عذاب و یا شوق رسیدن به ثواب هم در نیت ما وجود دارد که این هم خود مرتبهای از شرک است. در حدیث معراج آمده است که روح مؤمن پس از بار یافتن به عرش الهی عرض میکند: وعزّتک و جلالک لو کان رضاک فی اَن اُقَطَّعَ اِرْباً اِرْباً واُقْتَلَ سَبْعینَ قَتْلَةً بأشدّ ما یُقتَل به الناس لَکانَ رضاکَ احبّ اِلیّ؛ «به عزّت و جلالت سوگند اگر رضای تو در این بود که پاره پاره شوم و هفتاد مرتبه به سختترین وجهی کشته شوم رضای تو را ترجیح میدادم.»(1)
راه رسیدن به عالیترین درجهای که خداوند استعداد و ظرفیت آن را به انسان عنایت فرموده است، عبادت خالص است. قرآن کریم میفرماید: قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّین؛(2) «بگو: من مأمورم كه خدا را پرستش كنم، درحالىكه دینم را براى او خالص كرده باشم».
دین خالص بدینمعناست که هیچ قصدی جز بندگیِ خدا در نیت و عمل آن نباشد. انسان برای وصول به آن مقام، باید بهتدریج از همین شرکهای روشن و جلی اجتناب نماید، تا کمکم آمادگیِ پرهیز از مراتب خفی را پیدا کند. دین خالص دین علی(علیه السلام) است که میفرمود: مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَلا طَمَعاً فِی جَنَّتِكَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُكَ؛(3) «من تو را به سبب ترس از آتشت و طمع به بهشتت عبادت نکردم؛ لکن تو را اهل عبادت یافتم؛ پس عبادتت کردم».
خداوند برای راهیابی بندگانش به وادیِ دینِ خالص، از ابتدا به آنان هشدار
1. حسنبنابیالحسن دیلمی، إرشاد القلوب إلی الصواب، ج1، ص203.
2. زمر (39)، 11.
3. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج67، ص186.
میدهد که مبادا به وادی شرک قدم گذارید. گرچه انسانها کمابیش در پیچوخم زندگی به این عارضه مبتلا میشوند، این هشدار موجبِ دقتِ بیشترِ سالکانِ کوی حق شده، تا بهتدریج کاملاً از وادی شرک دور شوند. البته نباید فراموش کرد که سیر بهسوی دین خالص و گذر از وادی شرک، بدون توسل به دامن پیشوایان معصوم(علیهم السلام) بهخصوص مولای موحدانِ عالَم، امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) و یاری و عنایت ایشان امکانپذیر نیست، اما درعینحال باید بدانیم که هدف اصلی، قرب به خدای متعال و توجه به اوست.
اکنون اگر سؤال شود چرا انسان باید خدا را بندگی کند؟ پاسخ خواهیم داد: چون واقعاً بنده است و بنده راهی جز بندگی ندارد. حقیقتِ نور، روشنیبخشی است و جز این نمیتواند باشد. نورافشانی، ذاتیِ نور بوده، تا هنگامی که نور، نور است، نورافشانی میکند. بندگی نیز ذاتیِ انسان است و جز این نمیتواند باشد. هرگاه انسان توانست خود را از بنده بودن رها سازد، دیگر به بندگی کردن نیاز ندارد، اما تا هنگامی که بندة خداست، باید بندگی نماید. جالب این است که تمام عزت او در این بندگی نهفته و بالاترین لذت هم در بندگی خداوند عاید او میگردد. مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت میفرمود: «اگر سلاطین میدانستند که چه لذتی در نماز هست، حاضر بودند دست از سلطنت خویش برداشته، به دنبال نماز بروند». اما بر کسانی که این حقیقت را درک نکردهاند، اظهار عبودیت و اقامة نماز بسیار گران و سنگین مینماید؛ تا آنجا که قرآن میفرماید: وَاسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ وَإِنَّها
لَكَبیرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعین؛(1) «و از صبر و نماز یارى جویید و این كار (نماز)، جز براى خاشعان، گران است».
اما آنان که خود را خالص کرده، راهی به آن وادی یافتند، به لذتی بیپایان و وصفناپذیر دست یافتند. نقل شده که مرحوم میرزاحسن شیرازی در وصیت خویش درخواست کرده بودند که تمام نمازهای ایشان را دوباره بخوانند. هنگامی که یکی از نزدیکان ایشان از علت این وصیت جویا میشوند، میگوید: میترسم لذتی که نماز برای من داشت، با قصد قربتی که در نماز شرط است، منافات داشته باشد! خدای متعال چنین بندگانی هم دارد. او دین را قرار داد تا بندگانش طریق عبادت را آموخته، از راه عبادت به قرب او نایل آیند. بنابراین، راه قربش توحید و یگانهپرستی، و دشمنِ آن شرک است. ازاینرو، حضرت زهرا(علیها السلام) میفرمایند: حَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ إِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِیَّة؛ «خداوند شرک را تحریم کرد تا ربوبیت او خالص دانسته شود».
شرک در ربوبیت خداوند انواعی دارد که یکی از آنها شرک تشریعی است. قرآن دربارة یهود و نصارا میفرماید:
اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسیحَ ابْنَ مَرْیمَ وَما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا یُشْرِكُون؛(2) آنها دانشمندان و راهبان خویش را معبودانی در برابر خدا
1. بقره (2)، 45.
2. توبه (9)، 31.
قرار دادند و [همچنین] مسیح فرزند مریم را؛ درحالىكه دستور نداشتند جز خداوند یكتایى را كه معبودى جز او نیست، بپرستند. او پاك و منزه است از آنچه همتایش قرار مىدهند.
یهود و نصارا گرفتار مرتبهای از شرک بودند. آنها عالمان و راهبان خویش را ربّ خود قرار داده، از بدعتها و احکام دروغینی که وضع میکردند، پیروی میکردند. در روایات آمده است که دربارة این آیة شریف از امام صادق(علیه السلام) سؤال شد. حضرت در پاسخ فرمودند: وَاللَّهِ مَا صَلَّوْا وَلا صَامُوا لَهُمْ وَلَكِنَّهُمْ أَحَلُّوا لَهُمْ حَرَاماً وَحَرَّمُوا عَلَیهِمْ حَلالاً فَاتَّبَعُوهُم؛(1) «به خدا قسم یهود و نصارا برای علمای خویش نماز و روزه بهجا نیاوردند، اما علمای آنها حرامی را برای آنها حلال و حلالی را بر آنها حرام میکردند. پس آنها هم پیروی کردند».
با توجه به این روایت معلوم میشود که مشرک خواندنِ یهود و نصارا به سبب شرک آنها در ربوبیت تشریعی بوده است. کسی که در عرض قانون خداوند قانونی وضع كند، مشرک است و گویا بت جدیدی تراشیده و مردم را به پرستش آن دعوت کرده است. چنین کسی خود را شایستة این معنا دانسته است که در عرض خدا قانون وضع كند. درحقیقت، چنین کسی با تکبرِ تمام برای خود مقام ربوبی قایل شده است و دیگران نیز ـ که به سخن وی اعتنا کنند، درحقیقت، در عرض ربالعالمین ـ برای خود ربی دیگر برگزیدهاند. اعتقاد به ربوبیتِ تشریعیِ خداوند آنگاه خالص میگردد که انسان فقط خدای متعال و کسی را که از طرف او اذن داشته باشد، شایستة قانونگذاری و تشریع بداند. در روایات آمده است که خداوند تشریعِ برخی از احکام را به پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)
1. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج2، ص98.
تفویض كرد و ایشان آن قوانین را وضع فرمود. اینگونه تشریعات را نمیتوان شرکِ در تشریع دانست؛ چراکه اینگونه تشریعات با تفویض و اذن الهی صورت میگیرد. نکتة دیگری که در اینجا روشن میشود، این است که اعتقاد داشتن به لزوم اذنِ ولیّ فقیه برای وضع قوانین موقت، در شرایط خاص، شرک نیست؛ زیرا ولیّ فقیه از طرف امام معصوم مأذون است و امام معصوم از طرف خدا. پس این عمل ولیّ فقیه به اذن خداست. بنابراین، اگر همة مردم برای ریاستجمهوری به کسی رأی دهند، تا هنگامی که ولیِّ فقیه او را نصب نکند، مشروعیت ندارد.(1) لذا امام خمینی(رحمه الله) فرمود:
اگر چنانچه فقیه در کار نباشد، ولایت فقیه در کار نباشد، طاغوت است. یا خدا، یا طاغوت، یا خداست یا طاغوت. اگر با امر خدا نباشد، رئیسجمهور با نصب فقیه نباشد، غیرمشروع است. وقتی غیرمشروع شد، طاغوت است. اطاعتِ او اطاعتِ طاغوت است؛ وارد شدن در حوزة او وارد شدن در حوزة طاغوت است. طاغوت وقتی از بین میرود که به امر خدای تبارکوتعالی یک کسی نصب بشود.(2)
حاکمیت و ربوبیت از آنِ خداست و اگر او به کسی اجازة تشریع قانون یا تأسیس حکومت دهد، این کار مشروعیت مییابد؛ وگرنه چنین حقی نداشته، مشمول این آیه خواهد شد که میفرماید: قُلْ أَرَأَیتُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَحَلالاً قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُون؛(3) «بگو: آیا روزیهایى را كه خداوند بر
1. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، مردمسالاری دینی و نظریة ولایت فقیه.
2. سیدروحالله موسوی خمینی، صحیفة امام، ج10، ص221.
3. یونس (10)، 59.
شما نازل كرده است، دیدهاید كه بعضى از آن را حلال و بعضى را حرام کردهاید؟! بگو: آیا خداوند به شما اجازه داده است، یا بر خدا افترا مىبندید؟»
پس توحید در عبادت تنها راه رسیدن به والاترین مرتبة کمال و سعادت است؛ مرتبهای که خداوند متعال انسان را برای آن آفریده است. برای این منظور، باید تا آنجا که ممکن است، از شرک حذر كرد. ازاینرو، حضرت زهرا(علیها السلام) میفرمایند: وَحَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ إِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِیَّة؛ «و خداوند شرک را تحریم کرد تا خالصانه به ربوبیت او اعتقاد داشته باشید».
فَـاتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ، وَأَطِیعُوا اللَّهَ فِیمَا أَمَرَكُمْ بِهِ وَنَهَاكُمْ عَنْهُ وَابتغُوا العِلمَ وَتَمَسَّکُوا بِه فَإِنَّهُ إِنَّما یخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء؛ «پس آنگونه كه حق تقوا و پرهیزكارى است، از خدا بپرهیزید و از دنیا نروید، مگر اینکه مسلمان باشید. در آنچه خداوند به شما امر و در آنچه شما را نهی فرموده است، از او اطاعت کنید و در طلب علم کوشش کنید و [پس از فراگرفتن علم] به آن چنگ زنید؛ چراکه حقیقتاً از بندگان خداوند فقط علما هستند که در برابر او خاشعاند».
حضرت زهرا(علیها السلام) در ابتدای خطبة مبارک خویش به حمد و ستایش خدای متعال و
شهادت به توحید و رسالت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) پرداختند و در بخش دیگر، حاضران را مخاطب قرار داده، نخست موقعیت اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و مسئولیت عظیمی را که بر عهدة آنان است، گوشزد فرمودند و سپس سرفصلهایی از مهمترین دستورهای اسلام و حکمت تشریع آنها را یادآور شدند. درواقع، حضرت علاوه بر اشاره به اهمیت مسئولیتی که اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله) در حفظ اسلام و رساندن آن به دیگران بر عهده دارند، عصارهای از آموزههای اساسی دین مبین اسلام را به مردم یادآور شدند. حضرت به حکمتِ تشریعِ واجباتی چون نماز، روزه، حج، جهاد، اطاعت از امام و فلسفة نهی از برخی محرماتِ الهی همچون نوشیدن شراب، قَذْف، سرقت و غیره اشاره فرمودند.
حضرت در پایانِ این بخش از سخنانِ گرانبهای خویش، آیاتی از قرآن کریم را تلاوت مینمایند که با توجه به مضمون آنها میتوان گفت بیان این آیات درواقع پشتوانهای برای عمل به آموزههایی است که بدانها اشاره فرمودند. برخی از انسانها هنگام شنیدن آموزههای اساسیِ دین ممکن است با بیاعتنایی از کنار آنها گذشته، بدانها اهمیتی ندهند. گویا صرفاً جهت اطلاع، مطالبی گفته شده است و آنها هم شنیدهاند. این حالت در کسانی دیده میشود که به بیبندوباری، لجامگسیختگی و به تعبیر شایع امروز، آزادی، عادت کردهاند؛ عادت کردهاند که رها باشند و به دلخواه خویش عمل کنند. اینان مواظباند که قید و بندی برای هواهای نفسانی آنها ایجاد نشود! اگر برای چنین کسانی دهها بار هم این معارف الهی تکرار گردد، نهتنها تأثیری در قلب آنها نداشته، بلکه شاید آنان را ملول و ناراحت سازد. شنیدن این معارف هنگامی میتواند در عمل مخاطب اثرگذار باشد که مخاطب انگیزهای برای عمل بدانها داشته باشد. لذا باید در اندیشة انگیزش مخاطب بود و به عاملی که این انگیزه را ایجاد کند، اشاره کرد. معمولاً انسان
هنگامی قید و بند را میپذیرد که احساس کند بدون پذیرش آن، خطر بزرگی تهدیدش میکند. به تعبیر دیگر، بزرگترین عامل حرکت انسان بهخصوص در پذیرفتن محدودیت، خوف از خطر است. حتی احتمال وجود منفعت، به اندازة ترس از ضرر و خطر، انسان را وادار به پذیرفتن حد و مرز نمیکند. معمولاً هریک از ما این مسئله را تجربه کرده و تأثیر خوف از ضرر را در کنترل رفتارهای خویش دیدهایم. اگر خبر داده شود که در دوردست، احتمال تقسیم اموالی بهصورت رایگان وجود دارد، چه تعداد حاضرند که این سختی را به جان خریده، با صرف هزینه و تحمل رنج سفر، به جایی بروند که شاید ـ آنهم شاید منفعتی عاید آنها گردد؟ این حالت را مقایسه کنید با زمانی که انسان احتمال دهد با قدم گذاشتن در مسیری، جان او بیهوده و بدون تحصیل منفعتی ـ که ارزش آن را داشته باشد به خطر افتاده، به مرگ او منتهی میشود. در این حالت، حتی اگر به مرگ نیز یقین نداشته باشد و فقط احتمال حقیقی بودن چنین خطرِ بیهودهای را بدهد، هرگز بدان مسیر قدم نمیگذارد و اگر محدودیتی برای وی داشته باشد، مسیر خود را تغییر میدهد. ازاینرو، روش انبیا در ایجاد انگیزه برای اطاعت انسانها از خدای متعال، بیشتر توجه دادن به خطرها بوده است. بهعبارتدیگر، روش انبیا بیشتر اِنذار و هشدار نسبت به خطرهایی است که انسانها را تهدید میکند؛ خواه خطرهای دنیوی، همچون عذابهایی که به سبب برخی از اعمال در دنیا نازل میگردد، باشد و خواه خطرهای اُخروی که بسیار شدیدتر و بادوامتر از عذابهای دنیوی است. ازاینرو، یکی از اسمای عام پیامبران الهی، «نذیر» و به معنای «انذارکننده» است. قرآن میفرماید: إِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خلا فِیهَا نَذِیر؛(1) «ما برای هر امتی پیامبر هشداردهندهای فرستادیم [که خطرها را گوشزد میکرد]».
1. فاطر (35)، 24.
البته پیامبران، «بشیر» هم هستند و در ایجاد شوق و محبت خداوند در دلها که از اهداف اساسیِ ایشان است، بسیار تلاش نمودهاند، اما هیچگاه وصف بشیر بهصورت مطلق برای پیامبران استعمال نشده است. بهعنوان مثال، در جایی از قرآن نمیبینیم که خداوند فرموده باشد: إن من أمة إلاّ خلا فیها بشیر. این امر بیانگر آن حقیقت است که انسان از احتمال خطر، بیشتر متأثر میگردد تا امید به منفعت. البته عامل حرکتِ اختیاریِ انسان، هم میتواند جلب منفعت باشد، هم دفع ضرر؛ اما دفع ضرر، عامل قویتر و عامتری است. همة انسانها از کوچک و بزرگ، مرد و زن، فقیر و غنی، به هنگام احساس خطر دقت بیشتری به خرج داده، حسابشدهتر عمل مینمایند، اما تأثیر احتمالِ جلبِ منفعت، چنین عمومیتی نداشته، برای برخی انگیزهساز است و برای برخی نه. ازاینرو، در آموزههای اسلامی و تربیت دینی همواره به رعایت تقوا تأکید شده است.
تقوا از مادة «وقایة» به معنای حفظ خویش از خطر است.(1) اساساً مفهوم حفظ در جایی استعمال میگردد که انسان از ناحیة کسی یا چیزی احساس خطر کند. گویا خوف و خشیت در معنای تقوا تضمین شده است. ازاینرو، در ترجمة آیاتی مانند وَاتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیئاً وَلا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَلا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَلا هُمْ یُنْصَرُون؛(2) «و از آن روز بترسید كه كسى مجازات دیگرى را نمىپذیرد و نه از او شفاعت پذیرفته مىشود و نه غرامت قبول خواهد شد و نه یارى مىشوند»، از واژة ترس استفاده کرده، بر آن تأکید بیشتری مینماییم و معمولاً عبارت «تقوای الهی» را به
1. محمدحسین راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، مادة «وقی».
2. بقره (2)، 48.
«خداترسی» ترجمه میکنند. البته معنای مطابقیِ تقوا، ترس نیست، بلکه به معنای مراقبت و نگهداری از خویش است، اما چون انسان از ناحیة عذاب الهی احساس خطر میکند، تقوا به خداترسی ترجمه میشود؛ زیرا مراقبت و پاییدن در جایی موضوعیت دارد که انسان احساس خطر کند.
بانوی دو سرا و سرور زنان عالم(علیها السلام)، در خطبة مبارک خویش پس از بیان عصارهای از معارف اساسیِ اسلام، مردم را به تقوای الهی سفارش میفرمایند. سفارش به تقوا یکی از ارکان اساسیِ خطبههای دینی است. حتی در برخی از خطبهها، مانند خطبههای نماز جمعه واجب است که خطیب، مردم را به رعایت تقوا امر نماید. این تأکید بدین خاطر است که مهمترین عاملِ انگیزشِ حرکت در انسان، هشدار به خطر است و چون انسانِ مؤمن و موحد میداند که اختیار همة خطرها به دست خداست و همة آنها از قدرت الهی سرچشمه میگیرد و یگانه راه سعادت را نگهداریِ خویش از عصیان الهی و به تبع آن از عقوبت الهی میداند، لذا مهمترین عاملِ انگیزش برای او هشدار به تقوای الهی است. بعد از اینکه حضرت زهرا(علیها السلام) عصارهای از آموزههای اسلام را بیان کردند، گویا به این مناسبت که باید انگیزهای در مخاطبان برای عمل به این معارف ایجاد نمایند، در پایان این بخش از کلام خویش، به این آیة شریف اشاره میکنند که میفرماید: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُون؛(1) «اى كسانى كه ایمان آوردهاید، آنگونه كه حق تقوا و پرهیزكارى است، از خدا بپرهیزید، و از دنیا نروید، مگر اینکه مسلمان باشید!»
1. آل عمران (3)، 102.
یکی دیگر از سنتهای اسلامی در هنگام ایراد خطبه، تلاوت آیه یا سورهای از قرآن کریم است. سیرة ائمة اطهار(علیهم السلام) بر این بوده است که در خطبة خویش، قرآن تلاوت میفرمودهاند. ازاینرو، خطبا و واعظان اسلامی به این امر مقیدند. حضرت زهرا(علیها السلام) در پایان این بخش، آیهای را تلاوت میفرمایند تا هم قرآن تلاوت شده باشد و هم به تقوا امر شده باشد. حضرت بدون اشاره به آیات قرآن هم میتوانستند مخاطبان خویش را به تقوا امر نمایند، اما انتخاب آیهای که مضمون آن سفارش به تقوای الهی است، دستکم سه هدف را تأمین میکند: یکی تلاوت قرآن؛ دوم رعایت سنتِ امر به تقوا در خطبه؛ سوم ایجاد انگیزة عمل در مخاطب.
بعد از آنکه انسان برای رعایت تقوا انگیزه پیدا کرد، به راهبلدِ آگاه و خبره نیازمند خواهد بود که وی را از محلهای خطر آگاه کند. شاید به همین مناسبت است که صدیقة طاهره(علیها السلام) بعد از قرائت آیهای که متضمن این امر است، میفرمایند: وَأَطِیعُوا اللَّهَ فِیمَا أَمَرَكُمْ بِهِ وَنَهَاكُمْ عَنْه؛ «و در آنچه خداوند به شما امر و نهی فرموده است، از او اطاعت کنید».
گویا حضرت میخواهند راه ایمنی از خطرها را گوشزد کرده، بفرمایند: حال که انگیزة رعایت تقوا داشته، میخواهید خود را از خطرها حفظ کنید، بدانید راه تأمین این هدف، اطاعت از اوامر الهی و ترک نواهیِ اوست. پس با این بیان، برای عملی کردن انگیزة خودپایی و محفوظ ماندن از خطرها، یک راه کلی ـ که انسان را تهدید میکندـ به مخاطب نشان میدهند، خواه خطرهای دنیوی باشد و خواه خطرهای اُخروی؛ که البته خطرهای آخرت بسیار جدیتر از خطرهایی است که در دنیا انسان را تهدید میکند.
بعد از سفارش فاطمة زهرا(علیها السلام) به اطاعت از اوامر و نواهیِ الهی، ممکن است این سؤال به ذهن مخاطب آید که خداوند به چه امر کرده و از چه نهی فرموده است، تا بدان عمل نماییم؟ ازاینرو، حضرت(علیها السلام) بعد از ایجاد انگیزه برای عمل کردن به آموزههای دینی، مخاطب را بهسوی مصادیق امر و نهی خدای متعال برانگیخته، میفرمایند: وَابتغُوا العِلم(1) وَتَمَسَّکُوا بِه فَإِنَّهُ إِنَّما یخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء؛(2) «و در طلب علم، کوشش کنید و [پس از فراگرفتن علم] به آن چنگ زنید [و در عمل بدان کوتاهی نکنید]؛ چراکه حقیقتاً از بندگان خداوند فقط علما هستند که در برابر او خاشعاند».
بنا بر نقلهای متعددِ خطبة مبارکِ فدکیه، آیة إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء، آخرین آیهای است که صدیقة طاهره(علیها السلام) در این بخش تلاوت فرمودهاند. بانوی دو عالم، بعد از سفارش به تقوا و بیان راهکارِ تحققِ آن، یادآور میشوند که برای انجام اوامر و ترک نواهیِ الهی باید به دنبال شناخت دستورات خدای متعال رفته، در راه عمل بدانها بکوشیم. حضرت زهرا(علیها السلام) تأکید میفرمایند که بعد از دانستنِ اوامر و نواهیِ خداوند، باید در عمل کردن بدانها پایبند باشید و به آن معارف تمسک جویید و اینگونه نباشید که بعد از دانستن آنها، به علم خویش اهمیتی ندهید. گویا حضرت با بیانِ «وابتغوا العلم وتمسکوا به»، فرمودهاند:
1. این بخش خطبه، در نسخههای مختلف اندکی متفاوت نقل شده است. در برخی نسخهها «واتبعوا العلم» آمده است، اما به نظر میرسد با توجه به سیاق کلام و بعد از تعبیر «أطیعوا الله فیما أمركم به وفیما نهاكم عنه»، تعبیر «وابتغوا العلم» مناسبتر باشد، اما تعبیر «واتبعوا العلم» هم معروف است.
2. فاطر (35)، 28.
«اعلموا واعملوا به». البته حضرت جنبة عمل را با تأکید بیشتری بیان فرمودهاند؛ چراکه «تمسک» به معنای چنگ زدن و چسبیدن به چیزی که میخواهد از دست برود و نیز محکم گرفتنِ آن است. تمسک و استمساک و اعتصام، یک معنا و مفهوم دارند(1) و مصداق بارز آن جایی است که انسان احساس کند نزدیک است در چاه یا درهای هولناک سقوط کند و دراینبین طناب یا دستگیرة محکمی بیابد که اگر آن را محکم نگیرد، سقوط خواهد کرد. چنین حالتی را اعتصام میگویند. قرآن میفرماید: وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَلا تَفَرَّقُوا؛(2) «و همگى به ریسمان خدا چنگ زنید، و پراكنده نشوید».
این آیه دقیقاً معنای پیشگفته را مجسم میکند. گویا خداوند طنابی را آویخته است که انسان را از افتادن در چاه جهنم حفظ میکند. اعتصام به «حبلالله» به معنای چسبیدن به این طناب و محکم گرفتن آن است. شبیه به این تعبیر در آیةالکرسی نیز آمده است: فَمَنْ یَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا؛(3) «پس كسى كه به طاغوت كافر شود و به خدا ایمان آورد، به دستگیرة محكمى چنگ زده است كه گسستن براى آن نیست».
خدای متعال دوری از کفر و نزدیک شدن به ایمان را دستگیرة محکمی میداند که انسان را از سقوط در چاهِ بدبختی و خُسران نجات میدهد. مفروض در
1. ابنمنظور میگوید: مَسَكَ بالشیءِ وأَمْسَكَ به وتَمَسَّكَ وتَماسك واسْتمسك ومَسَّك، كُلُّه: احْتَبَس؛ و از قول جوهری نقل میکند: أَمْسَكْت بالشیء وتَمَسَّكتُ به واسْتَمْسَكت به وامْتَسَكْتُ كُلُّه بمعنى اعتصمت (ر.ک: محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، مادة «مسک»).
2. آل عمران (3)، 103.
3. بقره (2)، 256.
این بیان آن است که انسان به دنبال دستگیرة محکمی میگردد و هنگامی چنین حالتی فرض میشود که انسان احتمال سقوط در اعماق جهنم و اسفلالسافلین را میدهد. گویا خداوند خطاب به انسانها میفرماید: «آیا میخواهید راه نجاتی را به شما نشان دهم که با چنگ زدن و تمسک به آن از سقوط نجات یابید؟ آن راه این است که نخست به طاغوت کافر شوید و بعد به الله ایمان آورید». گرچه کفر به طاغوت و ایمان به خداوند، ملازم یکدیگرند و عملاً از هم جدا نیستند، کفر به طاغوت مقدم شده است؛ زیرا کفر به طاغوت درحقیقت ازالة فساد، آلودگیها و تاریکیهاست. تحقق این دو امر، درحقیقت، همان چنگ زدن به دستگیرهای بسیار اطمینانبخش است. «وُثقی»، صفت تفضیلی و مؤنثِ اَوثقُ به معنای اطمینانبخشتر است و «الْعُرْوَة الْوُثْقَى»، به معنای دستگیرهای است که هرگز پاره و گسسته نمیشود.
پیامبر گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) نیز دربارة قرآن و عترت فرمودند: إِنِّی تَارِكٌ فِیكُمُ الثَّقَلَینِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا؛(1) «بهدرستی که من در میان شما دو امر گرانبها باقی میگذارم. مادامیکه به این دو تمسک جویید، هرگز گمراه نمیشوید».
در این روایت نیز تعبیر «تمسک» به کار رفته، مفید این معناست که اگر این دو را محکم بگیرید و آنها را رها نکنید، هیچگاه گمراه نخواهید شد، اما اگر آنها را محکم نگرفتید، درحقیقت، راه نجات را رها کرده، سقوط خواهید کرد. حضرت زهرا(علیها السلام) در این مقام میفرمایند: به دنبال یادگیریِ اوامر و نواهیِ خدای متعال باشید تا بدانید که خداوند چه اموری را از شما خواسته و چه اموری را تحریم کرده است.
1. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج2، ص100.
پس از تحصیل این معرفت، بدان چنگ زده، آن را رها نکنید تا بهسلامت به مقصد برسید.
آخرین آیهای که صدیقة کبری(علیها السلام) در این بخش از سخن خویش تلاوت فرمودهاند، بخشی از آیة 28 سورة فاطر است که میفرماید: إِنَّما یخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء؛(1) «از میان بندگان خدا فقط علما در برابر او خاشعاند».
تلاوت این آیه در این قسمت از خطبه، برای بیان علت توصیه به علم و معرفت است. به تعبیر دیگر، چون خشیت الهی فقط در سایة علم حاصل میشود، حضرت به علمآموزی و عمل به آن سفارش میفرمایند. اما توصیه و سفارش به تحصیل خشیتِ الهی برای چیست؟ همانگونه که در مقدمة بحثِ حاضر گفتیم، انگیزة عمل در سایة احساس خوف و خشیتِ الهی حاصل میگردد. بنابراین، یقیناً تأکید و توصیه به ترس از خداوند تعالی بدین دلیل است که انسان از این حقیقت غافل نشود که سرپیچی از فرمان الهی و عدم اطاعت از اوامر و نواهیِ او سعادت انسان را به خطر میاندازد. این احساس خطر، انسان را بهسوی تقوا و مراقبت از خویشتن سوق میدهد. ازاینروست که قرآن کریم میفرماید: وَأَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِی الْمَأْوى؛(2) «و آنكس كه از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفْس را از هوا بازدارد، قطعاً بهشت جایگاه اوست».
1. فاطر (35)، 28.
2. نازعات (79)، 40 ـ41.
بنابراین، انسان باید بکوشد تا خدای متعال، خوف و خشیت نصیبش کند و آن را در قلب خود حفظ و تقویت نماید، تا در صدد اطاعت از خداوند برآید. انسان هنگامی در صدد اطاعت از خداوند برمیآید و خیرخواهیِ دیگران را میپذیرد که احساس کند خطری او را تهدید میکند. نام این احساس، «خشیت» است که در سایة علمْ حاصل میگردد. بنابراین، برای حصول خشیتِ الهی باید در پی کسب علم بود.
* قرآن کریم.
* نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، دار الهجرة، قم، 1414ق.
* نهج الفصاحه، ترجمة ابوالقاسم پاینده، انتشارات جاویدان، تهران، 1360.
1. آربلاستر، آنتونی، لیبرالیسم غرب، ظهور و سقوط، ترجمة عباس مخبر، نشر مرکز، تهران، 1377.
2. آلتمن، اندرو، درآمدی بر فلسفة حقوق، ترجمة بهروز جندقی، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، قم، 1386.
3. آملی، میرزاهاشم، المعالم المأثورة، تقریر محمدعلی اسماعیلپور قمشهای قمی، ناشر: مؤلف، قم، 1406ق.
4. ابنابیالحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، کتابخانة آیتالله مرعشی نجفی، قم، 1404ق.
5. ابناثیر، مبارکبنمحمد، النهایة فی غریب الحدیث والاثر، مؤسسة اسماعیلیان، قم، 1364.
6. ابنبابویه، محمدبنعلی (شیخ صدوق)، التوحید، انتشارات جامعة مدرسین، قم، 1398ق.
7. ــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، الخصال، انتشارات جامعة مدرسین، قم، 1403ق.
1. ـــــــــــــــــــــــــــــــــ ، أمالی، انتشارات کتابخانة اسلامیه، [بیجا]، 1362.
2. ـــــــــــــــــــــــــــــــــ ، علل الشرایع، انتشارات مکتبة الداوری، قم، 1385.
3. ـــــــــــــــــــــــــــــــــ ، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، انتشارات جهان، تهران، 1378ق.
4. ــــــــــــــــــــــــــــــــ ، من لا یحضره الفقیه، انتشارات جامعة مدرسین، قم، 1413ق.
5. ابنشاذان قمی، ابوالفضل، الروضة فی فضائل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام)، مکتبة الأمین، قم، 1423ق.
6. ابنطیفور، احمدبنأبیطاهر، بلاغات النساء، انتشارات شریف رضی، قم، [بیتا].
7. ابنعساکر، علیبنحسن، تاریخ دمشق الکبیر، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1421ق.
8. ابنمنظور، محمدبنمکرم، لسان العرب، دار صادر، بیروت، 1300ق.
9. ابنهشام، عبداللهبنیوسف، مغنی اللبیب، مطبعة المدنی، قاهره، [بیتا].
10. احمدبنحنبل، أبوعبدالله، فضائل الصحابه، دار ابنالجوزی، ریاض و جده، 1420ق.
11. اراکی، محمدعلی، کتاب النکاح، انتشارات نور نگار، قم، 1419ق.
12. إربلی، علیبنعیسی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، مکتبة بنیهاشمی، تبریز، 1381ق.
13. ارسطو، سیاست، ترجمة حمید عنایت، شرکت سهامی کتابهای جیبی، تهران، 1358.
14. اعتصامی، پروین، دیوان اشعار، انتشارات ابوالفتح اصفهانی، تهران، 1333.
15. اعلامیة جهانی حقوق بشر.
16. امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب والسنة والادب، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1366.
17. الانصاری، مرتضیبنمحمدامین، رسائل فقیه، کنگره جهانی بزرگداشت شیخ انصاری، قم، 1414ق.
18. باباطاهر عریان، دیوان کامل، تصحیح حسین الهی قمشهای، انتشارات ارمغان، تهران، 1384.
19. بحرانی، ابنمیثم، قواعد المرام فی علم الکلام، کتابخانة آیتالله مرعشی نجفی، قم، 1406ق.
20. بحرانی، عبداللهبننورالله، عوالم العلوم والمعارف والاحوال من الآیات والأخبار والأقوال (مستدرک سیدة النساء إلی الإمام الجواد)، مؤسسة الامام المهدی4، قم، 1413ق.
1. برقی، احمدبنمحمدبنخالد، المحاسن، دار الکتب الإسلامیه، قم، 1371ق.
2. تمیمی آمدی، عبدالواحدبنمحمد، غرر الحکم ودرر الکلم، انتشارات دفتر تبلیغات، قم، 1366.
3. توفیقی، حسین، آشنایی با ادیان بزرگ، انتشارات سمت و مؤسسة فرهنگی طه و جامعة المصطفی العالمیة، تهران و قم، 1389.
4. ناس، جان بایر، تاریخ جامع ادیان، ترجمة علیاصغر حکمت، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1390.
5. جرجانی، میرسیدشریف، شرح المواقف، الشریف الرضی، قم، 1325ق.
6. الجزیری، عبدالرحمن، الفقه علی المذاهب الأربعة، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1424ق.
7. جیمز، ویلیام، پراگماتیسم، ترجمة عبدالکریم رشیدیان، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، 1370.
8. ـــــــــــ ، دین و روان، ترجمة مهدی قائنی، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، 1367.
9. حافظ شیرازی، محمد، دیوان، تصحیح سیدعلیمحمد رفیعی، انتشارات قدیانی، تهران، 1374.
10. حاکم حسکانی، عبیداللهبنعبدالله، شواهد التنزیل، وزارت ارشاد، تهران، 1411ق.
11. حاکم نیشابوری، محمدبنعبدالله، المستدرک علی الصحیحین، مکتبة العصریة، بیروت، 1427ق.
12. الحر العاملی، محمدبنالحسن، وسائل الشیعة، مؤسسة آل البیت، قم، 1409ق.
13. حرانی، حسنبنشعبه، تحف العقول عن آل الرسول(صلى الله علیه وآله)، انتشارات جامعة مدرسین، قم، 1404ق.
14. یوسفیان، حسن، کلام جدید، انتشارات سمت و مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، تهران و قم، 1389.
15. حسینی استرآبادی، سیدشرفالدین، تأویل الآیات الظاهرة، انتشارات جامعة مدرسین، قم، 1409ق.
16. حلی، حسنبنسلیمانبنمحمد، مختصر البصائر، مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1421ق.
17. حلی، احمدبنمحمدبنفهد، عدة الداعی ونجاح الساعی، دار الکتاب الإسلامی، [بیجا]، 1407ق.
1. الحلی، حسنبنیوسف، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1413ق.
2. الخلیلبناحمد، ابیعبدالرحمن، العین، انتشارات دار الهجرة، قم، 1405ق.
3. داروین، چارلز، منشأ انواع، ترجمة نورالدین فرهیخته، انتشارات زرین، تهران، 1380.
4. مارتیندال، دان، ماهیت و انواع نظریههای جامعهشناسی، ترجمة حمید عبداللهیان، انتشارات جامعهشناسان، تهران، 1378.
5. دعاس حمیدان، قاسم، اعراب القرآن الکریم، دار المنیر و دار الفارابی، دمشق، 1425ق.
6. دورکیم، امیل، دربارة تقسیم کار اجتماعی، ترجمة باقر پرهام، کتابسرای بابل، بابل، 1369.
7. دیلمی، حسنبنأبیالحسن، إرشاد القلوب إلی الصواب، انتشارات شریف رضی، قم، 1412ق.
8. دیلمی، حسنبنمحمد، غرر الأخبار، انتشارات دلیل ما، قم، 1427ق.
9. دیون پورت، جان، عذر تقصیر به پیشگاه محمد(صلى الله علیه وآله) و قرآن، ترجمة سیدغلامرضا سعیدی، اطلاعات، تهران، 1388.
10. ذاکری، علیاکبر، سیمای کارگزاران علیبنابیطالب امیرالمؤمنین(علیه السلام)، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1375.
11. الذهبی، محمدبنأحمد، تاریخ الاسلام، دار الکتاب العربی، بیروت، 1407ق.
12. راغب اصفهانی، محمدحسین، المفردات فی غریب القرآن، دفتر نشر کتاب، تهران، 1404ق.
13. راوندى، قطبالدین، الدعوات، مدرسة امام مهدی، قم، 1407ق.
14. الزبیدی، محمد مرتضی، تاج العروس، منشوراة مکتبة الحیاة، بیروت، [بیتا].
15. زمانی، محمدحسن، مستشرقان و قرآن؛ نقد و بررسی آرای مستشرقان دربارة قرآن، بوستان کتاب، قم، 1385.
16. سبزواری، ملاهادی، شرح المنظومه، نشر ناب، تهران، 1379.
17. سجادی، سیدجعفر، فرهنگ معارف اسلامی، انتشارات کومش، تهران، 1373.
1. السرخسی، محمدبناحمد، المبسوط، دار المعرفة، بیروت، [بیتا].
2. سماوی، محمد تیجانی، آنگاه هدایت شدم، ترجمة محمدجواد مهری، بنیاد معارف اسلامی، قم، 1370.
3. سیدبنطاووس، علیبنموسی، اقبال الأعمال، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1367.
4. سیوطی، جلالالدین، الدر المنثور، کتابخانة آیتالله مرعشی نجفی، قم، 1404ق.
5. ــــــــــــــــــ ، مسند فاطمة الزهراء، مؤسسة الکتب الثقافیه، بیروت، 1413ق.
6. شرفالدین، سیدعبدالحسین، المراجعات، ترجمة ابوالفضل نجمآبادی، مؤسسة آیتالله بروجردی، قم، 1386.
7. شیرازی، سلطانالواعظین، شبهای پیشاور، تحقیق محمد علوی، انتشارات امیر کلام، قم، 1388.
8. صبور اردوبادی، احمد، اهمیت روزه ازنظر علم روز به زبان علمی ساده، انتشارات هدی، تهران، 1360.
9. الصفدی، خلیلبنأیبک، الوافی بالوفیات، دار إحیاء التراث، بیروت، 1420ق.
10. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، انتشارات جامعة مدرسین، قم، 1417ق.
11. ـــــــــــــــــــــــ ، المیزان فی تفسیر القرآن، مکتبة النشر الإسلامی، قم، 1417ق.
12. الطبرانی، سلیمانبناحمد، المعجم الکبیر، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1412ق.
13. طبرس، احمدبنعلی، الإحتجاج علی أهل اللجاج، نشر مرتضی، مشهد، 1403ق.
14. طبرسی، علیبنحسن، مشکاة الأنوار فی غرر الاخبار، کتابخانة حیدریه، نجف، 1385ق.
15. طبرسی، فضلبنحسن، إعلام الوری، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1390ق.
16. ــــــــــــــــــــ ، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ناصرخسرو، تهران، 1372.
17. الطریحی، فخرالدینبنمحمد، مجمع البحرین، انتشارات مرتضوی، تهران، 1362.
18. ـــــــــــــــــــــــــ ، مجمع البحرین، دار الفکر، بیروت، [بیتا].
1. طوسی، محمدبنحسن، التبیان فی تفسیر القرآن، دار إحیاء التراث العربی،
بیروت، [بیتا].
2. عاملی، سیدجعفر مرتضی، سیرة صحیح پیامبر اعظم، ترجمة محمد سپهری، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشة اسلامی، تهران، 1391.
3. دهلوی، عبدالعزیز، مختصر التحفة الاثنی عشریة، خلاصهکننده: سیدمحمود شکری الآلوسی، المکتبة السلفیة، قاهره، [بیتا].
4. عروسی حویزی، عبدعلیبنجمعه، تفسیر نور الثقلین، انتشارات اسماعیلیان، قم، 1415ق.
5. علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، دار العلم للملایین، بیروت، 1972م.
6. فخر رازی، محمدبنعمر، التفسیر الکبیر، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1411ق.
7. فیومی، احمدبنمحمد، مصباح المنیر فی غریب شرح الکبیر، دار الهجرة، قم، 1405ق.
8. قمی، علیبنابراهیم، تفسیر قمی، دار الکتاب، قم، 1404ق.
9. قمی، قاضی سعید، شرح توحید الصدوق، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1415ق.
10. کاپلستون، فردریک چارلز، تاریح فلسفه، ترجمة سیدجلالالدین مجتبوی، ج1، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1388.
11. ــــــــــــــــــــــــــ ، تاریخ فلسفه، ترجمة داریوش آشوری، ج7، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1388.
12. کفعمی، ابراهیمبنعلی، المصباح، انتشارات رضی، قم، 1405ق.
13. کِلی، جان، تاریخ مختصر تئوری حقوقی در غرب، ترجمة محمد راسخ، انتشارات طرح نو، تهران، 1382.
14. کلینی، محمدبنیعقوب، الکافی، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1365.
15. کوفی، فراتبنابراهیم، تفسیر فرات الکوفی، چاپ و نشر، تهران، 1410ق.
16. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1404ق.
1. مجمع البحوث الإسلامیة، شرح المصطلحات الفلسفیة، مجمع البحوث الإسلامیة، مشهد، 1414ق.
2. محدث قمی، عباس، منتهی الآمال، انتشارات هجرت، قم، 1376.
3. مصباح یزدی، محمدتقی، شرح برهان شفاء، تحقیق و نگارش محسن غرویان، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، قم، 1384.
4. ــــــــــــــــــــ ، معارف قرآن 7 (اخلاق در قرآن)، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینیŠ، قم، 1384.
5. ــــــــــــــــــــ ، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، تحقیق و نگارش احمدحسین شریفی، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینیŠ، قم، 1384.
6. ــــــــــــــــــــ ، بزرگترین فریضه، نگارش قاسم شباننیا، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، قم، 1389.
7. ــــــــــــــــــــ ، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، شرکت چاپ و نشر بینالملل سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، 1379.
8. ــــــــــــــــــــ ، جنگ و جهاد در قرآن، نگارش محمدمهدی نادری قمی، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، قم، 1382.
9. ــــــــــــــــــــ ، سفر به سرزمین هزارآیین، تدوین و نگارش اصغر عرفان، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، قم، 1386.
10. ــــــــــــــــــــ ، نظریة حقوقی اسلام، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، قم، 1388.
11. ــــــــــــــــــــ ، آموزش فلسفه، سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، 1366.
12. ــــــــــــــــــــ ، در جستوجوی عرفان، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینیŠ، قم، 1386.
1. ــــــــــــــــــــ ، زنهار از تکبر (شرح خطبة قاصعة نهج البلاغه)، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، قم، 1386.
2. ــــــــــــــــــــ ، شرح جلد هشتم اسفار، تحقیق و نگارش محمد سعیدیمهر، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، قم، 1380.
3. ــــــــــــــــــــ ، فلسفة اخلاق، تحقیق و نگارش احمدحسین شریفی، چاپ و نشر بینالملل، تهران، 1381.
4. ــــــــــــــــــــ ، مردمسالاری دینی و نظریة ولایت فقیه، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، قم، 1387.
5. محمدرضایی، محمد، تبیین و نقد فلسفة اخلاق کانت، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1379.
6. مظفر، محمدرضا، المنطق، مؤسسة اسماعیلیان، قم، 1375.
7. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، تهران و قم، 1368.
8. معین، محمد، فرهنگ فارسی، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1360.
9. مغربی، قاضی نعمان، شرح الأخبار، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1414.
10. مفید، محمدبنمحمدبننعمان، المقنعة، کنگرة شیخ مفید، قم، 1413ق.
11. مقدادی اصفهانی، علی، نشان از بینشانها، انتشارات جمهوری، تهران، 1374.
12. موسوی خمینی، سیدروحالله، الرسائل العشرة، مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی(رحمه الله)، تهران، 1378.
13. ـــــــــــــــــــــــــ ، الرسائل، انتشارات اسماعیلیان، قم، 1368.
14. ـــــــــــــــــــــــــ ، صحیفة امام، مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینیŠ، تهران، 1379.
15. ـــــــــــــــــــــــــ ، وحدت از دیدگاه امام خمینی، تنظیم و استخراج مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1376.
1. میرشریفی، سیدعلی، درسنامة آشنایی با تاریخ اسلام (پیامآور رحمت)، مؤسسة فرهنگی ـ هنری مشعر، تهران، 1390.
2. نجفی، محمدبنحسنبنباقر، جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، دار احیاء التراث العربی، بیروت، [بیتا].
3. نیچه، فردریش ویلهلم، خواست و ارادة معطوف به قدرت، ترجمة رؤیا منعم، مس، تهران، 1378.
4. ـــــــــــــــــــ ، دجال، ترجمة عبدالعلی دستغیب، آگاه، تهران، 1352.
5. یاقوت حموی، ابنعبدالله، معجم البلدان، دار صادر، بیروت، 1399ق.
6. ابنعبدالبر، یوسفبنعبدالله، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1415ق.
1. آذربادگان، حسینعلی، «نگاهی گذرا به اسناد و منابع مکتوب خطبة فدک»، مجلة علوم حدیث، ش26، زمستان 1381.
2. ابوالحسینی، رحیم، «پیشگامان تقریب، آیتالله بروجردی؛ آیت اخلاص»، مجلة اندیشة تقریب، ش5، زمستان 1384.
3. حسینی، سیدمحمدرضا، «معرفی کتاب عقبات الانوار»، نشریة پژوهش و حوزه، ش3، پائیز 1379.
4. خضری، سیداحمدرضا و فاطمه احمدوند، «یهود مدینه»، فصلنامة علوم انسانی (دانشگاه الزهراءƒ)، ش66، پائیز 1386.
5. صادقی، مصطفی، «برخوردهای مسالمتآمیز پیامبر(صلى الله علیه وآله) با یهود»، مجلة تاریخ اسلام (دانشگاه باقرالعلوم)، ش2، تابستان 1379.
6. مصباح یزدی، محمدتقی، «پلورالیسم»، مجلة معرفت، ش22، پائیز 1376.
1. پایگاه اطلاعرسانی آثار حضرت آیتالله مصباح یزدی: www.mesbahyazdi.org [6].
2. پایگاه اطلاعرسانی حضرت آیتاللهالعظمی بروجردی: www.broujerdi.org [7].
3. پایگاه اطلاعرسانی مقام معظم رهبری حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای: www.leader.ir [2].
(1) فاتحه
(6) اهْدِنَا الصِّرَاطَ المُسْتَقِیمَ............................................................................................. 112
(7) صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمْتَ عَلَیهِمْ............................................................................ 112, 113
(2) بقره
(6) إِنَّ الَّذِینَ کفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَیهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ.................................. 64
(7) خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهمْ وَعَلَی سَمْعِهِمْ وَعَلَی أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ......... 64
(25) لَّهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَهُمْ فیها خالِدُون............................................................... 381
(29) خَلَقَ لَکُم مَّا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً............................................................................. 110
(30) إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً............................................................................... 274
(34) وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِینَ................................................................................................. 391
(45) وَاسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ وَإِنَّها لَكَبیرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعین.................................... 554
(48) وَاتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیئاً وَلا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَلا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ 560
(55) یا مُوسىَ لَنْ نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً......................................................... 380
(61) وَإِذْ قُلْتُمْ یا مُوسی لَنْ نَصْبِرَ عَلی طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَقِثَّائِها وَفُومِها وَعَدَسِها وَبَصَلِها 147
(62) إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَالَّذینَ هادُوا وَالنَّصارى وَالصَّابِئینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صالِحاً... 295
(66) فَجَعَلْناها نَكالاً لِما بَینَ یَدَیها وَما خَلْفَها وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقین..................................... 515
(79) فَوَیلٌ لِلَّذینَ یَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَیدیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلیلاً... 58, 288
(89) وَکانُواْ مِن قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُواْ............................................................ 87
(96) وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى حَیاةٍ وَمِنَ الَّذینَ أَشْرَكُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ 332
(117) بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ..................................................................................... 205
(124) وَإِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین 511
(132) وَوَصَّى بِها إِبْراهیمُ بَنیهِ وَیَعْقُوبُ یا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ 287
(146) الَّذینَ آتَیناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَإِنَّ فَریقاً مِنْهُمْ لَیَکتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ 88
(159) أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُون...................................................................... 72
(166) وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأَسْبَابُ......................................................................................... 430
(173) إِنَّما حَرَّمَ عَلَیکُمُ الْمَیتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزیرِ وَما أُهِلَّ بِهِ لِغَیرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیرَ باغٍ وَلا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ 44
(179) وَلَكُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ....................................... 519
(185) هُدًى لِّلنَّاس........................................................................................................ 242
(213) کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَمُنْذِرینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَینَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ ... 56, 57, 286, 287
(217) وَلاَ یَزَالُونَ یُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّىَ یَرُدُّوكُمْ عَن دِینِكُمْ................................................... 460
(222) إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ ویُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِین.............................................................. 222
(256) فَمَنْ یَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا... 564
(256) لاَ إِكْرَاهَ فِی الدِّین............................................................................................... 306
(260) رَبِّ أَرِنی كَیفَ تُحْیِ الْمَوْتى................................................................................ 198
(261) وَاللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاء وَاللَّهُ واسِعٌ عَلیم........................................................... 376
(267) یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الأَرْضِ... 406
(279) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّه.................................................................... 516
(3) آل عمران
(18) شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ 194
(28) لا یَتَّخِذِ الْمُؤمِنُونَ الْكافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤمِنِینَ وَمَنْ یَفْعَلْ ذلِكَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِی شَیْءٍ إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاة 45
(33) إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْراهیمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمینَ....................... 248
(34) ذُرِّیةً بَعْضُهَا مِن بَعْض............................................................................................. 225
(64) قُلْ یا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلی كَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَبَیْنَكُمْ................................. 295, 322
(92) لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ..................................................................... 406
(102) یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُون................ 561
(103) وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَلا تَفَرَّقُوا........................................................ 61, 564
(104) وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیرِ وَیَأْمُرُونَ بِالمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ المُنکَرِ وَأُولئِکَ هُمُ المُفْلِحُون 351
(110) كُنتُمْ خَیرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ 478
(123) وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ............................... 468
(124) إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَلَن یَكْفِیَكُمْ أَن یُمِدَّكُمْ رَبُّكُم بِثَلاَثَةِ آلاَفٍ مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُنزَلِینَ 468
(125) بَلَى إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَیأْتُوكُم مِّن فَوْرِهِمْ هَذَا یُمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بِخَمْسَةِ آلافٍ مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُسَوِّمِین 468
(126) وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلاَّ بُشْرَى لَكُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُم بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَكِیمِ 469
(133) جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ......................................................................... 251
(146) اللّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ............................................................................................. 222
(164) لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَالْحِکمَةَ وَإِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ................................................................................................................ 134
(179) وَمَا كَانَ اللّهُ لِیُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَیبِ وَلَكِنَّ اللّهَ یَجْتَبِی مِن رُّسُلِهِ مَن یَشَاءُ.. 248, 279
(190) إِنَّ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیلِ وَالنَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ... 233
(191) الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللّهَ قِیامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ... 233
(4) نساء
(1) وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذی تَسائَلُونَ بِهِ وَالأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَیكُمْ رَقیباً............................. 488
(5) وَلا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتی جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِیاماً وَارْزُقُوهُمْ فیها وَاكْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً 539
(58) إِنَّ اللّهَ یأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا......................................................... 350
(59) یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنكُم....................... 358
(69) وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقینَ وَالشُّهَداءِ وَالصَّالِحینَ وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفیقاً 113, 117
(77) كُفُّوا أَیدِیَكُم........................................................................................................... 450
(83) ولَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِی الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُم........... 463
(150) إِنَّ الَّذینَ یَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَیُریدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَینَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَیَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ... 390
(151) أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنا لِلْكافِرینَ عَذاباً مُهینا.................................... 390
(165) رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَمُنْذِرینَ لِئَلاَّ یَکونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ......... 60, 305
(5) مائده
(18) وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُه................................................... 289
(32) مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا................ 518
(38) وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیدِیَهُما........................................................................ 515
(54) ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَاللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ................................................... 179
(90) یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیسِرُ وَالأنْصابُ وَالأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیطانِ 347
(97) جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَیتَ الْحَرَامَ قِیامًا لِّلنَّاسِ........................................................... 422
(99) وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ.................................................................................... 304
(6) انعام
(19) وَأُوحِیَ إِلَیَّ هَذَا الْقُرآنُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ......................................................... 350
(42) وَلَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ...... 235
(52) وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیبِ لا یَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَیَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ یَعْلَمُها... 167
(63) لَّئِنْ أَنجَانَا مِنْ هَـذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِین............................................................ 175
(92) وَهذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذی بَینَ یَدَیهِ وَلِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَمَنْ حَوْلَها.... 348
(97) وَهُوَ الَّذی جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ............................ 241
(100) وَخَرَقُوا لَهُ بَنینَ وَبَناتٍ بِغَیرِ عِلْمٍ سُبْحانَهُ وَتَعالى عَمَّا یَصِفُونَ............................. 291
(108) وَلا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیرِ عِلْمٍ کَذلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ... 71
(112) وَکَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطینَ الإِنْسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً 119
(121) إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیوحُونَ إِلَی أَوْلِیآئِهِمْ لِیُجادِلُوکُم.................................................... 119
(136) ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالأَنْعَام...................................................................................... 213
(151) قُلْ تَعَالَوْاْ أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَیكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُواْ بِهِ شَیئًا وَبِالْوَالِدَینِ إِحْسَانًا....... 534
(157) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن کذَّبَ بِآیاتِ اللّهِ........................................................................... 58
(161) قُلْ إِنَّنِی هَدَانِی رَبِّی إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ دِینًا قِیَمًا مِّلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِینَ 434
(162) قُلْ إِنَّ صَلاتی وَنُسُكی وَمَحْیایَ وَمَماتی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین.................................. 168
(165) وَهُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الأرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فی ما آتاکُم 51
(7) اعراف
(11) وَلَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ.................................................................................... 228
(12) أَنَا خَیرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ....................................................... 388
(30) وَمَا تَشَاؤُونَ إِلاَّ أَن یَشَاء اللَّهُ................................................................................. 210
(54) خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ.................................................................. 275
(57) وَهُوَ الَّذی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَینَ یَدَی رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ... 165
(69) فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُون............................................................................ 134
(85) وَإِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیباً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَیرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ... 533
(94) وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِّن نَّبِیٍّ إِلاَّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ.... 235
(96) وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالأَرْض........... 409
(138) یا مُوسَى اجْعَل لَّنَا إِلَـهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ................................................................. 380
(179) وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ........................................................... 205
(195) أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیدٍ یَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها 173
(8) انفال
(41) وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَیءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی وَالْیَتامی وَالْمَساکینِ وَابْنِ السَّبیلِ 91
(42) وَلَوْ تَوَاعَدتُّمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعَادِ وَلَـكِن لِّیقْضِیَ اللّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولاً................. 467
(55) إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الَّذِینَ كَفَرُواْ فَهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ............................................. 451
(67) تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَاللّهُ یرِیدُ الآخِرَةَ................................................................ 215
(9) توبه
(30) وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیرٌ ابْنُ اللّهِ.................................................................................... 289
(31) اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسیحَ ابْنَ مَرْیمَ وَما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا یُشْرِكُون................................................................................................................................... 554
(33) هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ 277
(34) یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ کثیراً مِنَ الأَحْبارِ وَالرُّهْبانِ لَیَأْکلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ... 98
(60) إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَالْمَساكینِ وَالْعامِلینَ عَلَیها وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِی الرِّقابِ... 321, 401
(71) وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّكَاةَ 477
(75) وَمِنْهُم مَّنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ............ 530
(76) فَلَمَّا آتَاهُم مِّن فَضْلِهِ بَخِلُواْ بِهِ وَتَوَلَّواْ وَهُم مُّعْرِضُونَ.............................................. 530
(77) فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِی قُلُوبِهِمْ إِلَى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُواْ اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُواْ یَكْذِبُونَ 530
(103) خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّیهِم بِهَا....................................................... 407
(111) إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ... 526
(10) یونس
(22) هُوَ الَّذی یُسَیِّرُكُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّى إِذا كُنْتُمْ فِی الْفُلْكِ وَ جَرَینَ بِهِمْ بِریحٍ طَیِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها ریحٌ عاصِفٌ... 373
(31) وَمَنْ یُدَبِّرُ الأَمْرَ فَسَیقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلا تَتَّقُونَ..................................................... 292
(32) فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ..................................................................................... 320
(59) قُلْ أَرَأَیتُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَحَلالاً قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ 213, 443, 556
(100) وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ................................................................. 213
(107) وَإِنْ یمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِنْ یُرِدْكَ بِخَیرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِه..... 165
(11) هود
(86) بَقِیَّتُ اللّهِ خَیرٌ لَّكُم................................................................................................ 358
(107) خالِدینَ فیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَالأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما یُریدُ 211
(108) وَأَمَّا الَّذینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خالِدینَ فیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَالأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَیرَ مَجْذُوذٍ 211, 473
(115) وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ............................................................. 453
(12) یوسف
(88) یا أَیُّهَا الْعَزیزُ مَسَّنا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقینَ 25
(90) قَالَ أَنَاْ یُوسُفُ وَهَذَا أَخِی قَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَینَا إِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِین 470
(106) وَما یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَهُمْ مُشْرِكُون................................................. 161, 551
(13) رعد
(39) یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَیُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ......................................................... 257
(14) ابراهیم
(1) الر كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزیزِ الْحَمیدِ 208
(7) وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِن شَکَرْتُمْ لأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ............ 143, 148
(18) مَثَلُ الَّذِینَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ لاَّ یَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُواْ عَلَى شَیءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعیدُ 374
(28) أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ بَدَّلُواْ نِعْمَةَ اللّهِ کُفْرًا وَأَحَلُّواْ قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ.............................. 116
(48) یَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْضُ غَیرَ الأَرْضِ وَالسَّماواتُ وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ..................... 253
(15) حجر
(21) وَإِنْ مِنْ شَیءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ..................................... 258
(28) وَإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ.................. 274
(29) فَإِذا سَوَّیتُهُ وَنَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدین...................... 198, 253, 274
(33) لَمْ أَكُن لِّأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ.......................... 391, 392
(34) فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِیمٌ...................................................................................... 391
(35) وَإِنَّ عَلَیكَ اللَّعْنَةَ إِلَى یَوْمِ الدِّینِ............................................................................ 391
(47) وَنَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلینَ.................................. 430
(16) نحل
(18) وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحیمٌ................................... 115, 137
(32) الَّذینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَیِّبینَ یقُولُونَ سَلامٌ عَلَیكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ 237
(36) وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوت........................... 310
(51) وَقَالَ اللّهُ لاَ تَتَّخِذُواْ إِلـهَینِ اثْنَینِ.......................................................................... 289
(62) وَیَجْعَلُونَ لِلّهِ مَا یَكْرَهُونَ........................................................................................ 291
(67) وَمِنْ ثَمَراتِ النَّخیلِ وَالأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَرِزْقاً حَسَناً إِنَّ فی ذلِكَ لآیَةً لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ 540
(68) وَأَوْحی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذی مِنَ الْجِبالِ بُیوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا یَعْرِشُونَ.. 119
(75) عَبْدًا مَّمْلُوكًا لاَّ یَقْدِرُ عَلَى شَیءٍ............................................................................ 387
(96) مَا عِندَكُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ........................................................................... 375
(97) مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً........................ 315
(106) مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إیمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإیمان وَلکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ..................................................................................................................................... 43
(125) ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ...... 308
(17) اسراء
(23) وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیاهُ وَبِالْوَالِدَینِ إِحْسَاناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ... 487
(26) وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ.................................................................................................. 91
(85) وَمَا أُوتِیتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلا................................................................................. 194
(102) لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هَـؤُلاء إِلاَّ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ..................................... 298
(18) كهف
(23) وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا.................................................................... 210
(24) إِلاَّ أَن یَشَاءَ اللَّهُ وَاذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسیتَ................................................................. 210
(19) مریم
(10) آیتُک أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَیالٍ سَوِیّاً.................................................................. 118
(11) فَخَرَجَ عَلی قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحی إِلَیهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُکرَةً وَعَشِیّاً.................. 118
(31) وَ جَعَلَنی مُبارَكاً أَینَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانی بِالصَّلاةِ وَالزَّكاةِ ما دُمْتُ حَیّاً....... 386, 399
(67) أَوَلا یذْكُرُ الإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ یَكُ شَیئا............................................. 250
(90) تَكادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا................... 290, 295
(91) أَن دَعَوْا لِلرَّحْمَنِ وَلَدًا............................................................................................ 295
(95) وَكُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَرْدًا................................................................................... 429
(20) طه
(13) وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَى............................................................................ 248
(63) قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ یُریدانِ أَنْ یُخْرِجاکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِما وَیَذْهَبا بِطَریقَتِکُمُ الْمُثْلی 41
(84) وَعَجِلْتُ إِلَیكَ رَبِّ لِتَرْضَى.................................................................................... 239
(114) قُل رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا.............................................................................................. 149
(115) وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا......................................... 357
(21) انبیاء
(30) وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَیءٍ حَیٍّ............................................................................ 200
(72) وَوَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَیعْقُوبَ نافِلَةً وَکُلاًّ جَعَلْنا صالِحین........................................... 120
(73) وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَینا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیراتِ.................................... 120
(105) وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ............. 277
(22) حج
(5) فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَّقَةٍ وَغَیرِ مُخَلَّقَةٍ 200
(11) خَسِرَ الدُّنْیا وَالآخِرَةَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ..................................................... 475
(27) وَأَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یأْتُوكَ رِجالاً وَعَلى كُلِّ ضامِرٍ یَأْتینَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمیق.. 425
(28) لِیَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَیَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِی أَیَّامٍ مَّعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُم مِّن بَهِیمَةِ الأَنْعَامِ... 422
(38) إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ................. 443, 449
(39) أُذِنَ لِلَّذینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدیرٌ................................ 449
(40) الَّذینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ.................................. 449
(41) الَّذِینَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فِی الأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الأُمُورِ 477
(47) إِنَّ یوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ.............................................................. 275
(23) مؤمنون
(101) فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَینَهُمْ یَوْمَئِذٍ........................................................ 429
(24) نور
(2) الزَّانِیةُ وَالزَّانی فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فی دینِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الآخِرِ... 517
(23) إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلاتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ 541
(35) اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْض......................................................................... 185, 252
(40) أَوْ كَظُلُماتٍ فی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ................. 375
(25) فرقان
(23) وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُورًا.............................................. 315
(43) أَفَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ.................................................................................... 298
(60) وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمَنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمَنُ أَنَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا...................... 292
(26) شعراء
(22) وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِی إِسْرَائِیل...................................................... 299
(23) قالَ فِرْعَوْنُ وَما رَبُّ الْعالَمینَ................................................................................. 297
(24) قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَما بَینَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنینَ....................................... 297
(25) قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَلا تَسْتَمِعُونَ................................................................................... 297
(27) نمل
(1) تِلْكَ آیاتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبینٍ.............................................................................. 399
(2) هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنینَ........................................................................................... 399
(3) الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ............................... 400
(14) وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا........................................................... 299
(62) أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَیَكْشِفُ السُّوءَ وَیَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الأَرْضِ أَإِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلیلاً ما تَذَكَّرُونَ 173
(28) قصص
(4) إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِی الأَرْضِ....................................................................................... 300
(38) مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَیرِی................................................................................. 297
(83) تِلْكَ الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوًّا فِی الأَرْضِ وَلا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ 65, 299
(29) عنكبوت
(7) وَالَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیئاتِهِمْ وَلَنَجْزِینَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذی كانُوا یَعْمَلُونَ 376
(27) وَآتَینَاهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا وَإِنَّهُ فِی الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ......................................... 515
(61) لَیقُولُنَّ اللَّهُ.............................................................................................................. 372
(64) وَما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ كانُوا یَعْلَمُونَ 332, 508
(65) فَإِذا رَكِبُوا فِی الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِكُونَ 175
(30) روم
(30) فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُون 171
(41) ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَیدِی النَّاسِ لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَّذی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ 513
(31) لقمان
(13) وَإِذْ قالَ لُقْمانُ لِإِبْنِهِ وَهُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِكْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِیم......... 550
(14) وَوَصَّینَا الإِنْسانَ بِوالِدَیهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ وَفِصالُهُ فی عامَینِ أَنِ اشْكُرْ لی وَلِوالِدَیكَ إِلَیَّ الْمَصیرُ 155, 488
(20) أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَما فِی الأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَیکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَباطِنَةً... 115, 135
(32) إِذَا غَشَِیهُم مَّوْجٌ................................................................................................... 175
(32) سجده
(7) الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیءٍ خَلَقَه...................................................................................... 51
(34) سبأ
(13) وَقَلِیلٌ مِّنْ عِبَادِیَ الشَّکور..................................................................................... 155
(24) قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماواتِ وَالأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلی هُدًی أَوْ فی ضَلالٍ مُبینٍ 81
(35) فاطر
(24) إِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خلا فِیهَا نَذِیرٌ................................................................................. 559
(28) إِنَّما یخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ................................................................ 563, 566
(45) وَلَوْ یُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ وَلكِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى... 514
(36) یس
(9) وَجَعَلْنَا مِن بَینِ أَیدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَینَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ................ 64
(10) وَسَوَاءٌ عَلَیهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ...................................................... 64
(11) إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکرَ وَخَشِیَ الرَّحْمَنَ بِالْغَیبِ...................................................... 64
(82) إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُون................................. 109, 202, 276
(37) صافات
(96) وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَما تَعْمَلُونَ....................................................................................... 165
(102) فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَری قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّابِرِین.......................................................................................................... 419, 420
(103) فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ....................................................................................... 420
(104) وَنَادَینَاهُ أَنْ یا إِبْرَاهِیمُ.......................................................................................... 420
(105) قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ.......................................... 419, 420
(106) إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبینُ...................................................................................... 420
(107) وَ فَدَیناهُ بِذِبْحٍ عَظیمٍ............................................................................................ 420
(39) زمر
(3) مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى......................................................................... 290
(11) قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ......................................................... 552
(20) لَهُمْ غُرَفٌ مِّن فَوْقِهَا غُرَفٌ مَّبْنِیَّةٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ..................................... 381
(69) وَأَشْرَقَتِ الأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا.................................................................................... 252
(40) غافر
(34) وَلَقَدْ جَاءَكُمْ یُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فىِ شَكٍّّ مِّمَّا جَاءَكُم بِهِ............... 379
(36) وَقالَ فِرْعَوْنُ یا هامانُ ابْنِ لی صَرْحاً لَعَلِّی أَبْلُغُ الأَسْبابَ..................................... 298
(37) أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى وَإِنِّی لَأَظُنُّهُ كاذِباً.................................... 298
(68) هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ فَإِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ كُنْ فَیَكُون............... 207, 208
(78) مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ........................................... 351
(41) فصلت
(17) وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمی عَلَی الْهُدی فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما کانُوا یَکسِبُونَ 125
(42) شوری
(13) شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّی بِهِ نُوحاً وَالَّذی أَوْحَینا إِلَیکَ وَما وَصَّینا بِهِ إِبْراهیمَ وَمُوسی وَعیسی أَنْ أَقیمُوا الدِّینَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فیهِ 60, 61
(30) وَمَا أَصَابَكُم مِّن مُّصِیبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَیدِیكُمْ وَیعْفُوا عَن كَثِیر................................ 513
(52) وَكَذلِكَ أَوْحَینا إِلَیكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْری مَا الْكِتابُ وَلاَ الإیمانُ....... 258
(43) زخرف
(9) وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَالأَرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزیزُ الْعَلیم.................. 172
(45) جاثیه
(24) وَقالُوا ما هِی إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَنَحْیا وَما یُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّونَ 509
(46) احقاف
(15) وَوَصَّینَا الإِنسَانَ بِوَالِدَیهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاثُونَ شَهْرًا حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ 455
(20) أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِكُمْ فِی حَیاتِكُمُ الدُّنْیا وَاسْتَمْتَعْتُم بِهَا فَالْیوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِی الأَرْضِ بِغَیرِ الْحَقِّ وَبِما كُنْتُمْ تَفْسُقُونَ................................................................................................................................... 376
(35) فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ.................................................................. 452
(47) محمد
(15) أَنْهَارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِینَ.................................................................................. 382
(17) وَالَّذینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدیً وَآتاهُمْ تَقْواهُم........................................................... 125
(19) فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ......................................................................................... 194
(36) إِنَّمَا الحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَلَهْوٌ..................................................................................... 405
(49) حجرات
(7) وَلکِنَّ اللهَ حَبَّبَ إِلَیکُمُ الإیمانَ وَزَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ إِلَیکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُون 123
(14) قَالَتِ الأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ 371
(51) ذاریات
(56) وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ.......................... 238, 314, 393, 499, 546
(52) طور
(39) أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَلَكُمُ الْبَنُونَ....................................................................................... 291
(53) نجم
(11) ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى.......................................................................................... 178
(54) قمر
(54) إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنَّاتٍ وَنَهَر.................................................................................... 547
(55) فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُّقْتَدِرٍ....................................................... 60, 116, 547
(55) رحمان
(13) فَبِأَی آلاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَان....................................................................................... 134
(14) خَلَقَ الإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ........................................................................ 200
(59) حشر
(2) وَظَنُّوا أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ.......................................................................... 90
(6) وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیهِ مِنْ خَیلٍ وَلا رِکابٍ وَلَکنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَی مَن یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ 90
(9) وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون.............................................................. 500
(61) صف
(10) یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجیكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلیمٍ....................... 527
(11) تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَیرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ 527
(62) جمعه
(6) قُلْ یا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ 329
(63) منافقون
(8) یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی الْمَدینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الأَعَزُّ مِنْهَا الأَذَلَّ.......................................... 89
(65) طلاق
(2) وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا................................................................................. 408
(3) وَیرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لاَ یَحْتَسِبُ................................................................................... 408
(66) تحریم
(11) رَبِّ ابْنِ لِی عِندَکَ بَیتًا فِی الْجَنَّةِ........................................................................... 116
(67) ملك
(2) الَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزیزُ الْغَفُورُ................. 509
(68) قلم
(52) وَما هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمین........................................................................................ 355
(70) معارج
(43) یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الأَجْداثِ سِراعاً كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ یُوفِضُون............................... 347
(75) قیامه
(22) وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ................................................................................................ 186
(23) إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ........................................................................................................ 186
(76) انسان
(1) هَلْ أَتَى عَلَى الإِنسَانِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یَكُن شَیئًا مَّذْكُورًا.................................... 250
(3) إِنَّا هَدَیناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً.................................................................. 537
(4) إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرینَ سَلاسِلَ وَأَغْلالاً وَسَعیراً.............................................................. 54
(21) وَحُلُّوا أسَاوِرَ مِنْ فِضَّةٍ........................................................................................... 351
(26) وَمِنَ اللَّیلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَیلاً طَوِیلاً................................................................ 396
(79) نازعات
(40) وَأَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى................................................... 566
(41) فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِی الْمَأْوى........................................................................................... 566
(87) اعلی
(2) الَّذی خَلَقَ فَسَوَّى.................................................................................................... 228
(14) قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّى.................................................................................................. 474
(15) وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى.............................................................................................. 474
(16) بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا.......................................................................................... 474
(17) وَالآخِرَةُ خَیرٌ وَأَبْقَى............................................................................................... 474
(89) فجر
(22) جَاءَ رَبُّک............................................................................................................... 224
(24) یقُولُ یا لَیتَنی قَدَّمْتُ لِحَیاتی.................................................................................. 508
(90) بلد
(4) لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِی كَبَدٍ............................................................................. 455, 466
(91) شمس
(8) فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا........................................................................................... 121
(93) ضحی
(6) أَلَمْ یَجِدْكَ یَتیماً فَآوى............................................................................................. 259
(7) وَوَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى............................................................................................... 259
(94) شرح
(1) أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَك............................................................................................. 259
(2) وَوَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَك................................................................................................ 259
(3) الَّذی أَنْقَضَ ظَهْرَك................................................................................................... 259
(4) وَرَفَعْنا لَكَ ذِكْرَك..................................................................................................... 259
(95) تین
(4) لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویمٍ........................................................................ 549
(5) ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلینَ........................................................................................... 549
(6) إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیرُ مَمْنُونٍ......................................... 549
(96) علق
(1) اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذی خَلَقَ....................................................................................... 276
(98) بینه
(6) إِنَّ الَّذینَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَالْمُشْرِكینَ فی نارِ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ 519, 550
(102) تكاثر
(8) ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیم...................................................................................... 114
(103) عصر
(1) وَالْعَصْرِ...................................................................................................................... 453
(2) إِنَّ الإِنسَانَ لَفِی خُسْر..................................................................................... 315, 453
(3) إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ.... 315, 453, 464
(109) كافرون
(1) قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُون.................................................................................................... 55
(6) لَکمْ دینُکُمْ وَلِیَ دین.................................................................................................... 55
حدیث قدسی
إنّی وَضَعْتُ الرَّاحَةَ فِی الجَنّةِ وَالنَّاسُ یَطْلُبُونَهُ فِی الدُّنیا فَلَمْ یَجِدُوهَا أبدا...................... 465
ای ملائكة من! نگاه كنید به كنیزم فاطمه(علیها السلام)، خانم كنیزان من، درحالیكه در مقابل من ایستاده است ... 224
لا یَزَالُ عَبْدِی یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّوَافِلِ مُخْلِصاً لِی حَتَّی أُحِبَّهُ............................................. 329
مَا تَرَدَّدْتُ فِی شَیءٍ أَنَا فَاعِلُهُ مِثْلَ مَا تَرَدَّدْتُ فِی قَبْضِ نَفْسِ الْمُؤْمِنِ یَكْرَهُ الْمَوْتَ وَأَكْرَهُ مَسَاءَتَهُ وَلابُدَّ لَهُ مِنْه 336
یا رسولالله! اگر تو نبودی، عالم را خلق نمیکردم و اگر علی نبود، تو را نمیآفریدم ... 225
یا مَلائكَتی، وَیا سُكّانَ سَماواتِی، إِنّی مَا خَلَقْتُ سَمَاءً مَبْنِیَّةً، وَلا أَرْضَاً مَدْحِیَّةً، وَلا قَمَراً مُنِیراً... 227
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)
آسمان بر مردی سایه نیفکنده و زمین مردی بر روی خود حمل نکرده که راستگوتر از ابوذر باشد 98
الصَّبْرُ ثَلاثَةٌ؛ صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصِیبَةِ، وَصَبْرٌ عِنْدَ الطَّاعَةِ، وَصَبْرٌ عَنِ الْمَعْصِیة......................... 455
اللَّهُمَّ وَلا تَكِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَینٍ أَبَداً..................................................................... 393
إِنَّ اللَّه(عزوجل) یَغْضبُ بِغَضَبِ فَاطِمَةَ وَیرْضَی لِرِضَاهَا.............................................................. 95
إِنَّ لِرَبِّكُمْ فِی أَیّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ أَلا فَتَعَرَّضُوا لَهَا.......................................................... 263
إِنِّی تَارِكٌ فِیكُمُ الثَّقَلَینِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا.................................................... 565
ثُمَّ خَلَقَ الْمَلائِكَةَ فَسَبَّحْنَا فَسَبَّحَتِ الْمَلائِكَةُ وَهَلَّلْنَا فَهَلَّلَتِ الْمَلائِكَةُ وَكَبَّرْنَا فَكَبَّرَتِ الْمَلائِكَةُ... 264
صُومُوا تصحّوا................................................................................................................. 413
فَجَاهِدْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَإِنَّكَ إِنْ تُقْتَلْ تَكُنْ حَیّاً عِنْدَ اللَّهِ تُرْزَق وَإِنْ تَمُتْ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُكَ عَلَى اللَّهِ... 495
فَوَ الَّذِی نَفْسِی بِیدِهِ لأُنْسُهُمَا بِكَ یَوْماً وَلَیلَةً خَیرٌ مِنْ جِهَادِ سَنَة.......................... 495, 496
لا خَیرَ فِی دِینٍ لَیسَ فِیهِ رُكُوعٌ وَسُجُود......................................................................... 388
لا یَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَلا ضَرّاً وَلا مَوْتاً وَلا حَیاةً وَلا نُشُوراً............................................ 387
لَتَتَّبِعُنَّ سَنَنَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ شِبْراً بِشِبْرٍ وَذِرَاعاً بِذِرَاعٍ حَتَّى لَوْ دَخَلَ أَحَدُهُمْ فِی جُحْرِ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوهُ 379
مَا مِنْ مَوْلُودٍ یُولَدُ إِلاَّ عَلَى الْفِطْرَةِ فَأَبَوَاهُ اللَّذَانِ یُهَوِّدَانِهِ وَیُنَصِّرَانِهِ وَیُمَجِّسَانِه................. 171
مَنْ قُتِلَ دُونَ مَظْلِمَتِهِ فَهُوَ شَهِیدٌ............................................................................ 447, 454
من و علی چهاردههزار سال پیش از خلقت حضرت آدم، نوری در محضر خدا بودیم... 251
یا جَابِرُ أوَّلُ مَا خَلَقَ اللهُ نُورُ نَبِیِّکَ.................................................................................. 250
یا مُبْتَدِئاً بِالنِّعَمِ قَبْلَ اسْتِحْقَاقِهَا....................................................................................... 132
امام علی(علیه السلام)
أَلاَ وَإِنِّی قَدْ دَعَوْتُكُمْ إِلَى قِتَالِ هَؤُلاَءِ الْقَوْمِ لَیلاً وَنَهَاراً وَسِرّاً وَإِعْلاَناً وَقُلْتُ لَكُمُ اُغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ یَغْزُوكُمْ... 461
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالاً........................................................................... 239
الرَّجُلُ لَیُعْجِبُهُ شِراكَ نَعْلِهِ فَیَدْخُلُ فِی هذِهِ الآیَةِ........................................................... 300
أللهمّ یا ذَا الْقُدْرَةِ الَّتِی صَدَرَ عَنْهَا الْعَالَم... ابْتَدَعْتَهُ... لا لِوَحْشَةٍ دَخَلَتْ عَلَیكَ إِذْ لا غَیرُكَ... 223
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى أَحَدٌ وَاحِدٌ تَفَرَّدَ فِی وَحْدَانِیَّتِهِ ثُمَّ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ فَصَارَتْ نُوراً........ 261
إِنَّ الْیوْمَ عَمَلٌ وَلا حِسَابَ وَغَداً حِسَابٌ وَلا عَمَل......................................................... 513
إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُکراً فَتِلْک عِبَادَةُ الأَحْرَارِ.............................................................. 143
ای اباذر! بهراستی تو تنها برای خداوند سبحان خشم گرفتی. پس به همان کسی امید داشته باش که برای او خشم گرفتهای... 99
أَیُّهَا النَّاسُ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الأَرْضِ............ 303
دارٌ بِالْبَلاءِ مَحْفُوفَةٌ.......................................................................................................... 466
شناخت خدا برترین شناختهاست..................................................................................... 103
كَمَالُ تَوْحِیدِهِ الإِخْلاَصُ لَهُ وَكَمَالُ الإِخْلاَصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیرُ الْمَوْصُوفِ ... 163, 164
لا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیةِ الْخَالقِ................................................................................ 490
لا یُدْرَى أَمِنْ سِنِی الدُّنْیا أَوْ مِنْ سِنِی الآخِرَةِ................................................................ 388
لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یقِیناً...................................................................................... 253
لَوْلاَ حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِر... لَألْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا............... 305
مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَلا طَمَعاً فِی جَنَّتِكَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُكَ... 552
وَاعْلَمُوا أَنَّ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْكَرِ لَمْ یُقَرِّبَا أَجَلاً وَلَمْ یَقْطَعَا رِزْقاً................ 479
وَاللَّهِ لاَبْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّهِ................................................ 333
وَلَوْلا الأَجَلُ الَّذِی كَتَبَ اللَّهُ [لَهُمْ] عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ ... 328
وَمَا أَصْنَعُ بِفَدَک وَغَیرِ فَدَک.............................................................................................. 93
هَذَا كِتَابُ اللَّهِ الصَّامِتُ وَأَنَا كِتَابُ اللَّهِ النَّاطِق................................................................ 359
فاطمة زهرا(علیها السلام)
ابْتَدَعَ الأَشْیاءَ لاَ مِنْ شَیءٍ كَانَ قَبْلَهَا، وَأَنْشَأَهَا بِلاَ احْتِذَاءِ أَمْثِلَةٍ امْتَثَلَهَا، كَوَّنَهَا بِقُدْرَتِهِ، وَذَرَأَهَا بِمَشِیَّتِهِ 197, 199, 200, 203, 205, 212, 213
ابْتَعَثَهُ اللَّهُ إِتْمَاماً لِأَمْرِهِ وَعَزِیمَةً عَلَى إِمْضَاءِ حُكْمِهِ وَإِنْفَاذاً لِمَقَادِیرِ حَتْمِهِ...................... 276
إذِ الخَلائِقُ بِالْغَیبِ مَكْنُونَةٌ وَبِسَتْرِ الأهَاوِیلِ مَصونَةٌ وَبِنهایةَ الْعَدَمِ مَقْرُونَة........................ 254
إِلاَّ تَثْبِیتاً لِحِكْمَتِهِ، وَتَنْبِیهاً عَلَى طَاعَتِهِ، وَإِظْهَاراً لِقُدْرَتِهِ، ودلالَةً عَلَى رُبُوبِیَّتِه وَتَعَبُّداً لِبَرِیَّتِهِ، وَإِعْزَازاً لِدَعْوَتِهِ ... 231, 233, 234
الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَی مَا أَنْعَمَ وَلَهُ الشُّکرُ عَلَی مَا أَلْهَمَ وَالثَّنَاءُ بِمَا قَدَّمَ........................... 105, 107
المُمْتَنِعُ عَنِ الأبْصَارِ رُؤْیتُهُ وَعَنِ الأوْهَامِ كیفِیَّتُهُ وَعَنِ الألْسُنِ صِفَتُهُ.............................. 183
أَنْتُمْ عِبَادَ اللَّهِ نُصْبُ أَمْرِهِ وَنَهْیهِ، وَحَمَلَةُ دِینِهِ وَوَحْیهِ، وَأُمَنَاءُ اللَّهِ عَلَى أَنْفُسِكُمْ ... 345, 348
ثُمَّ جَعَلَ الثَّوَابَ عَلَى طَاعَتِهِ، وَوَضَعَ الْعِقَابَ عَلَى مَعْصِیَتِهِ ذِیادَةً لِعِبَادِهِ مِنْ نَقِمَتِهِ وَحِیاشَةً لَهُمْ إِلَى جَنَّتِهِ 236
ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ إِلَیهِ قَبْضَ رَأْفَةٍ وَاخْتِیارٍ، وَرَغْبَةٍ وَإِیثَارٍ فَمُحمّد(صلى الله علیه وآله) مِنْ تَعَبِ هَذِهِ الدَّارِ فِی رَاحَةٍ، قَدْ حُفَّ بِالْمَلائِكَةِ الأَبْرَارِ ... 325
جَمَّ عَنِ الإِحْصَاءِ عَدَدُهَا وَنَأَی عَنِ الْجَزَاءِ أَمَدُهَا وَتَفَاوَتَ عَنِ الإِدْرَاک أَبَدُهَا............ 136
صَلَّی اللَّهُ عَلَی أَبِی نَبِیّهِ وَأَمِینِهِ عَلَی الْوَحْیِ وَصَفِیّهِ وَخِیرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَرَضِیّهِ، وَالسَّلامُ عَلَیهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكَاتُهُ 327
عَلَماً مِنَ اللَّهِ تَعَالَى بِمَآیلِ الأُمُورِ وَإِحَاطَةً بِحَوَادِثِ الدُّهُورِ وَمَعْرِفَةً بِمَوَاقِعِ الْمَقْدُورِ ... 271, 276
فَـاتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ، وَأَطِیعُوا اللَّهَ فِیمَا أَمَرَكُمْ بِهِ وَنَهَاكُمْ عَنْهُ ... 557, 562, 563
فَأَنَارَ اللَّهُ بِمُحَمَّد(صلى الله علیه وآله) ظُلَمَهَا، وَكَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَهَا، وَجَلَى عَنِ الأَبْصَارِ غُمَمَهَا، وَقَامَ فِی النَّاسِ بِالْهِدَایةِ، ،... 301, 307, 310
فَجَعَلَ اللَّهُ الإِیمَانَ تَطْهِیراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ وَالصَّلاةَ تَنْزِیهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْرِ وَالزَّكَاةَ تَزْكِیةً لِلنَّفْسِ ... 361, 363, 370, 385, 386, 394, 399, 401, 407, 411, 544
فَرَأَى الأُمَمَ فِرَقاً فِی أَدْیانِهَا، عُكَّفاً عَلَى نِیرَانِهَا، عَابِدَةً لِأَوْثَانِهَا، مُنْكِرَةً لِلَّهِ مَعَ عِرْفَانِهَا 281, 296, 300
کِتَابُ اللَّهِ النَّاطِق............................................................................................................. 358
مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ ابْتَدَأَهَا وَسُبُوغِ آلاَءٍ أَسْدَاهَا وَتَمَامِ مِنَنٍ أَوْلاَهَا؛ جَمَّ عَنِ الإِحْصَاءِ عَدَدُهَا ... 131, 132, 133
مِنْ غَیرِ حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَى تَكْوِینِهَا، وَلاَ فَائِدَةٍ لَهُ فِی تَصْوِیرِهَا................................. 217, 228
وَأَشْهَدُ أَنَّ أَبِی مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ إخْتَارَهُ قَبْلَ أَنْ أرْسَلَهُ وَسَمّاهُ قَبْلَ أن اجْتَباهُ وَاصْطَفاهُ قَبْلَ أن ابْتَعَثَهُ.. 247
وَأَشْهَدُ أَنَّ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِیكَ لَهُ، كَلِمَةٌ جَعَلَ الإِخْلاَصَ تَأْوِیلَهَا، .............. 157,
168, 178, 181
وَالْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَامَّةِ............................................................................ 470, 485
وَالثَّنَاءُ بِمَا قَدَّمَ................................................................................................................. 130
وَالْجِهَادَ عِزّاً لِلإِسْلامِ............................................................................................. 439, 452
وَالْحَجَّ تَشْییداً لِلدِّینِ............................................................................................. 415, 423
وَالصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَى اسْتِیجَابِ الأَجْرِ................................................................................ 452
وَالصِّیامَ تَثْبِیتاً لِلإِخْلاَصِ................................................................................................. 411
وَالْعَدْلَ تَنْسِیقاً لِلْقُلُوبِ، وَطَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ، وَإِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَةِ................. 427, 432
وَالْقُرْآنُ الصَّادِقُ، وَالنُّورُ السَّاطِعُ وَالضِّیاءُ اللاَّمِعُ، بَیِّنَةٌ بَصَائِرُهُ، مُنْكَشِفَةٌ سَرَائِرُهُ، ............. 359
وَالْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ......................................................................................... 501, 520
وَالنَّهْیَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزِیهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَاجْتِنَابَ الْقَذْفِ حِجَاباً عَنِ اللَّعْنَةِ، وَتَرْكَ السَّرِقَةِ إِیجَاباً لِلْعِفَّةِ 534, 541, 543
وَالْوَفَاءَ بِالنَّذْرِ تَعْرِیضاً لِلْمَغْفِرَةِ، وَتَوْفِیَةَ الْمَكَاییلِ وَالْمَوَازِینِ تَغْییراً لِلْبَخْسِ............ 520, 532
وَأُمَنَاءُ اللَّهِ عَلَى أَنْفُسِكُمْ، وَبُلَغَاؤُهُ إِلَى الأُمَمِ حَوْلَکُمْ....................................................... 356
وَبِرَّ الْوَالِدَینِ وِقَایةً مِنَ السُّخْطِ وَصِلَةَ الأَرْحَامِ مَنْسَأَةً فِی الْعُمُرِ وَمَنْمَاةً لِلْعَدَدِ...... 486, 495
وَبَقِیَّةٌ اسْتَخْلَفَهَا عَلَیكُمْ.................................................................................................... 358
وَحَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ إِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِیَّةِ.................................. 363, 385, 544, 554, 557
وَزَعِیمُ حَقٍّ لَهُ فِیكُمْ........................................................................................................ 357
وَعَهْدٌ قَدَّمَهُ إِلَیكُمْ............................................................................................................ 357
وَلَهُ الشُّکرُ عَلَی مَا أَلْهَمَ.............................................................................. 117, 127, 130
وَنَدَبَهُمْ لِاسْتِزَادَتِهَا بِالشُّکرِ لِاتِّصَالِهَا، وَاسْتَحْمَدَ إِلَی الْخَلاَئِقِ بِإِجْزَالِهَا، وَثَنَّی بِالنَّدْبِ إِلَی أَمْثَالِهاَ 145, 146, 154
امام حسین(علیه السلام)
إلهی تَقَدَّسَ رِضَاکَ أنْ تَکُونَ لَهُ عِلَةٌ مِنْکَ، فَکَیفَ یکُونُ لَهُ عِلَةٌ مِنِّی................. 156, 239
أَیكُونُ لِغَیرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیسَ لَكَ حَتَّى یكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ................................. 180
امام سجاد(علیه السلام)
بِذِکْرِکَ عَاشَ قَلْبِی.......................................................................................................... 232
عَلَیكُمْ بِأَدَاءِ الأَمَانَةِ فَوَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّدا(صلى الله علیه وآله) بِالْحَقِّ نَبِیاً لَوْ أَنَّ قَاتِلَ أَبِی الْحُسَینِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِب(علیه السلام) ائْتَمَنَنِی ... 524
فَحَقُّ أُمِّكَ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهَا حَمَلَتْكَ حَیثُ لا یَحْمِلُ أَحَدٌ أَحَداً وَأَطْعَمَتْكَ مِنْ ثَمَرَةِ قَلْبِهَا مَا لا یُطْعِمُ أَحَدٌ أَحَداً... 492
مَا مِنْ خُطْوَةٍ أَحَبُّ إِلَى اللَّه(عزوجل) مِنْ خُطْوَتَینِ خُطْوَة یَسُدُّ بِهَا الْمُؤْمِنُ صَفّاً فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَخُطْوَة إِلَى ذِی رَحِمٍ قَاطِعٍ 491
یا نَعِیمِی وَجَنَّتِی، یا دُنْیایَ وَآخِرَتِی................................................................................ 232
امام باقر(علیه السلام)
إِنَّ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْی عَنِ الْمُنْكَرِ فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِضُ......................... 350
إِنَّهُ كَانُوا قَبْلَ نُوحٍ أُمَّةً وَاحِدَةً عَلَى فِطْرَةِ اللَّه................................................................. 286
كُلَّمَا مَیزْتُمُوهُ بِأَوْهَامِكُمْ فِی أَدَقِّ مَعَانِیهِ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُكُمْ مَرْدُودٌ إِلَیكُمْ................. 180
كُنَّا نُوراً بَینَ یدَی اللَّهِ قَبْلَ خَلْقِ خَلْقِهِ فَلَمَّا خَلَقَ الْخَلْقَ سَبَّحْنَا فَسَبَّحُوا وَهَلَّلْنَا فَهَلَّلُوا وَكَبَّرْنَا فَكَبَّرُوا 262
لَعَلَّ النَّمْلَ الصِّغَارَ تَتَوَهَّمُ أَنَّ لِلّهِ تَعالى زبَانِیتَینِ فَإِنَّ ذَلِكَ كَمَالُها وَیتَوَهَّمُ أَنَّ عَدَمَها نُقْصَانٌ لِمَنْ لا یتَّصِفُ بِهِمَا 186
وَاجْعَلٔ نَفْسِی... مُشْتَاقَةً إلی فَرْحَةِِ لِقَائِکَ................................................................... 328
امام صادق(علیه السلام)
التَّقِیَّةُ دِینِی وَدِینُ آبَائِی...................................................................................................... 45
أَمَّا إِلَیكَ فَلا................................................................................................................... 511
أمَا وَاللهِ لَقَدْ حَضَرَ أَجَلُکَ مَرَّتَیْنِ کُلَّ ذَلِکَ یُؤَخَّرُ........................................................... 498
إِنَّ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْكَرِ سَبِیلُ الأَنْبِیاءِ وَمِنْهَاجُ الصُّلَحَاءِ فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِضُ... 478
أَنْ تَجْعَلَنِی بِرَحْمَتِكَ مِمَّنْ خِرْتَ لَهُ لَیْلَةَ الْقَدْرِ وَجَعَلْتَهَا لَهُ خَیْراً مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ.............. 328
خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِیئَةَ بِنَفْسِهَا ثُمَّ خَلَقَ الأَشْیاءَ بِالْمَشِیئَةِ............................................. 206, 207
فَطَرَهُمْ عَلَى التَّوْحِیدِ....................................................................................................... 171
مَنْ صَلَّی مَعَهُمْ فِی الصَّفِّ الأَوَّلِ کانَ کَمَنْ صَلَّی خَلْفَ رَسُولِ اللَّهِ.................................... 80
مَنْ عَرَفَ فَاطِمَةَ حَقَّ مَعْرِفَتِهَا فَقَدْ أَدْرَکَ لَیْلَةَ الْقَدْرِ.......................................................... 23
نَظَرْتُ فِی مُصْحَفِ فَاطِمَة................................................................................................ 129
وَاللَّهِ مَا صَلَّوْا وَلا صَامُوا لَهُمْ وَلَكِنَّهُمْ أَحَلُّوا لَهُمْ حَرَاماً وَحَرَّمُوا عَلَیهِمْ حَلالاً فَاتَّبَعُوهُم 555
یا مُیسِّرُ لَقَدْ زِیدَ فِی عُمُرِكَ فَأَیّ شَیءٍ تَعْمَلُ................................................................. 498
امام کاظم(علیه السلام)
اللَّهُمَّ إنِّی أسْئَلُکَ... بِالاسْمِ الَّذِی حَجَبْتَهُ عَنْ خَلْقِكَ فَلَمْ یَخْرُجْ مِنْكَ إِلاَّ إِلَیكَ.......... 207
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ اللَّهُمَّ إِنَّ رَسُولَكَ الصَّادِقَ الْمُصَدَّقَ صَلَوَاتُكَ عَلَیهِ وَآلِهِ... 336
لَیسَ عِنْدَ رَبِّکَ صَباحٌ ولا مَساءٌ..................................................................................... 255
امام رضا(علیه السلام)
أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّه(عزوجل) أَرْوَاحُنَا فَأَنْطَقَهَا بِتَوْحِیدِهِ وَتَمْجِیدِهِ ثُمَّ خَلَقَ الْمَلائِكَةَ.................... 265
هِی الْهَنْدَسَةُ..................................................................................................................... 272
امام هادی(علیه السلام)
خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ حَتَّى مَنَّ عَلَینَا بِكُمْ.................................... 266
فَبَلَغَ اللَّهُ بِكُمْ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكرَّمِینَ وَأَعْلَى مَنَازِلِ الْمُقَرَّبِینَ وَأَرْفَعَ دَرَجَاتِ الْمُرْسَلِینَ... 270
وَجَعَلَ صَلاتَنَا عَلَیكُمْ وَمَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وِلایتِكُمْ طِیباً لِخَلْقِنَا وَطَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَتَزْكِیةً لَنا وَكَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا 269
امام حسن عسکری(علیه السلام)
قُلُوبُنَا أَوْعِیةٌ لِمَشِیَّةِ اللَّهِ فَإِذَا شَاءَ الله تَعالی شِئْنَا............................................................ 330
امام زمان(علیه السلام)
فَمَا شَیءٌ مِنَّا إِلاَّ وَأَنْتُمْ لَهُ السَّبَبُ وَإِلَیهِ السَّبِیلُ............................................................... 263
امُّر علی الدیار دیار لیلی / اُقبِّل ذا الجدار وذا الجدارا........................................................... 221
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت / مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست 484
من از درمان و درد و وصل و هجران / پسندم آنچه را جانان پسندد...................................... 331
من نکردم خلق تا سودی کنم / بلکه تا بر بندگان جودی کنم............................................. 219
نابرده رنج گنج میسر نمیشود / مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد............................... 466
نازپروردِ تنعّم نبرد راه به دوست / عاشقی شیوة رندان بلاکش باشد..................................... 466
ومـا حب الدیـار شغفن قلبـی / ولکن حب من سکن الدیارا............................................... 221
یکی درد و یکی درمان پسندد / یکی وصل و یکی هجران پسندد....................................... 331
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)............. 22, 23, 24, 27, 29, 31, 32, 41, 43, 62, 80، 82, 84, 86, 87, 88, 89, 90, 91, 92, 93, 94, 95, 96, 97, 98, 107, 114, 129, 157، 171, 210, 222, 223, 224, 225, 226, 248, 249, 250, 251, 252, 253, 254, 258, 259, 260, 261, 262, 264, 267, 268, 269, 271, 272, 276, 277, 278, 280, 281, 282, 288, 295, 296، 301, 302, 303, 304, 306, 307, 308, 309, 310, 316, 317, 325, 326, 327, 343, 348, 349, 350, 351, 356, 358, 365, 370, 379, 387, 388, 393, 395, 396, 407, 413, 415, 434, 436, 437, 439, 447, 450, 452, 454, 462, 468, 494, 495, 496, 505, 510, 524, 542, 550, 555, 558, 565
امام علی(علیه السلام)........... 22, 24, 75, 90, 93, 94, 95, 96, 97, 98, 99, 100, 103, 143, 162, 163, 164, 224, 250, 253, 261, 262, 300, 302, 303, 305, 307، 328, 329, 333, 334, 356, 358, 359, 388, 437, 438, 461, 466, 479, 490, 512, 549, 552, 553
فاطمه زهرا(علیها السلام)................... در بیشتر صفحات
امام حسن(علیه السلام)............................................. 99
امام حسین(علیه السلام) 78, 99, 156, 239, 465, 524, 525
امام سجاد(علیه السلام).............. 232, 491, 492, 524
امام باقر(علیه السلام).................. 180, 185, 262, 350
امام صادق(علیه السلام)............ 68, 70, 80, 82, 175, 335, 478, 498, 542, 555
امام کاظم(علیه السلام).......................................... 329
امام رضا(علیه السلام).......................... 265, 272, 417
امام جواد(علیه السلام)........................................... 303
امام عسکری(علیه السلام)...................................... 225
امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)........... 225, 226, 263, 264, 337, 358
آدم(علیه السلام).............. 200, 248, 251, 258, 274, 285, 389
ابراهیم(علیه السلام)........... 61, 198, 199, 287, 418, 419, 420, 421, 422, 425, 434, 510, 511
اسحاق(علیه السلام)................................................ 120
اسماعیل(علیه السلام)................ 418, 419, 420, 421
زکریا(علیه السلام)................................................. 118
شعیب(علیه السلام)...................................... 532, 533
عُزیر(علیه السلام).................................................. 289
عیسی(علیه السلام).............. 61, 289, 294, 321, 386
مسیح(علیه السلام)................................................. 555
موسی(علیه السلام) 21, 41, 61, 147, 219, 239, 248, 297, 298, 299, 379, 380
نوح(علیه السلام)........................................... 248, 286
هارون(علیه السلام)......................................... 41, 297
یحیی(علیه السلام)................................................. 118
یعقوب(علیه السلام).............................. 120, 287, 379
یوسف(علیه السلام)....................................... 379, 470
آذربادگان، حسینعلی............................. 93
آربلاستر، آنتونی................................... 483
آسیه(علیها السلام).................................................... 21
آلتمن، اندرو......................................... 504
آملی، هاشم............................................. 46
اباالفضل العباس(علیه السلام)................................ 126
ابنابیالحدید......... 23, 92, 97, 303, 379, 437
ابناثیر، مباركبنمحمد....................... 402
ابنبابویه قمی، محمدبنعلی (شیخ صدوق)......... 22, 95, 162, 171, 176, 192, 206, 224, 251, 265, 269، 329, 334, 336, 394, 414, 417, 421, 423, 491, 511, 524
ابنجمعه، عبدعلی................................. 300
ابنطیفور، احمدبنابیطاهر............ 23, 135
ابنعساکر، علیبنحسن................. 95, 251
ابنمنظور، محمدبنمكرم .................. 45, 107, 134, 148, 154, 158, 249, 326, 347, 357, 379, 432, 434, 564
ابنهشام................................................. 351
ابوالحسینی، رحیم................................... 69
ابوحنیفه............................................ 68, 70
ابوذر غفاری...................... 97, 98, 99, 335
ابوطالب................................................. 333
احمدبنحنبل................................. 68, 251
احمدوند، فاطمه...................................... 86
اراکی، محمدعلی.................................... 46
اربلی، علیبنعیسی...................... 326, 330
ارسطو.................................................... 429
اسکندری، محمدحسین....................... 440
اعتصامی، پروین................................... 484
افلوطین................................................. 210
امینی، عبدالحسین.................... 73, 74, 75, 76, 438
انصاری، شیخ مرتضی............................. 46
اویس قرنی............................................ 396
باباطاهر عریان........................................ 331
بحرانی، ابنمیثم.................................... 153
بحرانی، عبداللهبننورالله................ 225, 227
برقی، احمدبنمحمدبنخالد.................... 45
بروجردی، سیدحسین............................. 69
بلاذری، احمدبنیحیی.......................... 437
بنیاسرائیل 146, 147, 299, 378, 379, 380, 381
بهجت، محمدتقی........ 68, 69, 124, 126, 393, 553
پاینده، ابوالقاسم.................................... 413
پورت، جان دیون.................................... 84
تربتی، شیخعلیاکبر............................. 416
تمیمی آمدی، عبدالواحدبنمحمد....... 103, 253
توفیقی، حسین...................................... 316
تیجانی سماوی، محمد......................... 438
جبرئیل(علیه السلام).................. 129, 276, 419, 511
جرجانی، میرسیدشریف............ 164, 186, 206, 219
جزیری، عبدالرحمن............................... 69
جنگ اُحد............................................... 88
جنگ بدر.................................... 467, 469
جنگ جمل................................. 162, 307
جنگ صفین................................ 307, 359
جنگ نهروان........................................ 307
جوهری................................................. 564
جیمز، ویلیام................................ 377, 378
حافظ شیرازی....................................... 466
حاکم حسکانی، عبیداللهبناحمد............. 91
حاکم نیشابوری، محمدبنمحمد............. 95
حرّانی، حسنبنشعبة............................. 492
حسینی استرآبادی، سیدشرفالدین..... 264
حسینی، سیدمحمدرضا................................ 74
حلی، ابنفهد......................................... 494
حلی، حسنبنسلیمانبنمحمد.............. 261
حلی، حسنبنیوسف............................ 219
حمیدان دعاس، قاسم............................ 148
حوا(علیه السلام).................................................... 285
خامنهای، سیدعلی......... 73, 77, 139, 151
خدیجه(علیها السلام)......................................... 21, 22
خضری، سیداحمدرضا........................... 86
خلیلبناحمد........................................ 550
خمینی(رحمه الله)، سیدروحالله....... 28, 29, 46, 47, 73, 74, 79, 80, 166, 464, 556
خویی، سیدابوالقاسم............................. 126
داروین، چارلز...................................... 441
دورکیم، امیل....................................... 352
دهلوی، عبدالعزیز............................ 68, 74
دیلمی، حسنبنابیالحسن.......... 264, 330, 335, 552
دیلمی، حسنبنمحمد................. 250, 251
ذاکری، علیاکبر.................................. 438
ذهبی، محمدبناحمد............................... 68
راغب اصفهانی، محمدحسین....... 39, 106, 133, 134, 249, 272, 326, 434, 455, 484, 560
راوندى، قطبالدین.............................. 396
ربیعةبنكعب......................................... 395
رضاشاه.................................................. 397
زبیدی.................................................... 392
زمانی، محمدحسن.................................. 84
ساره(علیها السلام)..................................................... 21
سامری................................................... 380
سبزواری، ملاهادی............................... 219
سجادی، سیدجعفر............................... 128
سرخسی، محمدبناحمد......................... 69
سلمان فارسی........................................ 226
سید مرتضی علمالهدی، علیبنحسین.... 23
سیدبنطاووس............ 23, 132, 156, 180, 232, 239, 328
سیل، جرج.............................................. 84
سیوطی، جلالالدین.................. 85, 91, 95
شافعی...................................................... 68
شباننیا، قاسم........................................ 471
شرفالدین، سیدعبدالحسین................ 438
شکری آلوسی، سیدمحمود.................... 68
شلتوت، شیخمحمود............................... 69
شیخالاسلامی، ماموستا............. 66, 67, 79
شیرازی، سلطانالواعظین...................... 438
شیرازی، میرزاحسن.............................. 554
صادقی، مصطفی...................................... 86
صبحی صالح.............. 93, 143, 163, 239, 297, 302, 303, 305, 328, 329, 333, 388, 461, 466, 490, 513
صفدی، خلیلبنایبک............................ 68
طباطبایی، سیدمحمدحسین................... 82, 85, 171, 198, 215, 267, 351, 425, 545
طبرانی، سلیمانبناحمد........................... 95
طبرسی، ابومنصور................................... 23
طبرسی، حسنبنفضل........................... 337
طبرسی، علیبنحسن............................ 465
طبرسی، فضلبنحسن......... 85, 86, 147, 351
طبری آملی، محمدبنجریر.................... 23
طریحی، فخرالدینبنمحمد........ 255, 455
طوسی، محمدبنحسن............................. 43
عاملی کفعمی، ابراهیمبنعلی............... 207
عاملی، سیدجعفر مرتضی................. 86, 89
عاملی، شیخحر................... 359, 455, 498
عبدالمطلب........................................... 251
عكبری بغدادی، محمدبنمحمدبننعمان (شیخ مفید) 91
علی، جواد............................................... 86
فخر رازی، محمدبنعمر......................... 43
فراهیدی، خلیلبناحمد........................ 133
فرعون................................ 297, 298, 299, 300, 379
فضلبنحسن طبرسی............................ 171
فیومی، احمدبنمحمد........................... 134
قاضی نعمان مغربی.................................. 97
قاضی، سیدعلی..................................... 425
قرائتی، محسن....................................... 410
قمی، ابوالفضلبنشاذان......................... 251
قمی، شیخعباس.................................... 396
قمی، علیبنابراهیم............. 98, 114, 251, 253, 304, 393
قمی، قاضی سعید.................................. 194
قوم ثمود................................................ 125
کاپلستون، فردریک چارلز.......... 210, 441
کانت، ایمانوئل..................................... 313
کعبالاحبار............................................ 98
کلثوم(علیها السلام)................................................... 21
کلی، جان.............................................. 504
کلینی، محمدبنیعقوب........... 80, 91, 99, 111, 114, 127, 129, 193, 272, 316, 328, 350, 423, 447, 454, 478, 495, 542, 549
کنت، آگوست............................ 283, 284
کوفی، فراتبنابراهیم............................ 23
مؤمنِ آل فرعون....................................... 379
مارتیندال، دان....................................... 441
مالک....................................................... 68
مالک اشتر.............................................. 358
مجلسی، محمدباقر....... 92, 94, 180, 186, 223, 232, 262, 267, 286, 323, 329, 379, 387, 498, 552, 555, 565
محمدرضایی، محمد............................. 313
مرکل.................................................... 482
مریم(علیها السلام)................................. 21, 289, 555
مسعودی.................................................. 70
مصباح یزدی، محمدتقی......... 33, 35, 39, 40, 77, 109, 170, 178, 190, 219, 296, 312, 357, 365, 388, 440, 445, 471, 482, 503, 522, 556
مطهری، مرتضی...................................... 34
مظفر، محمدرضا.............................. 39, 40
معاویه.................................................... 461
معصومه(علیها السلام)...................................... 70, 126
معین، محمد............................................ 39
مقدادی اصفهانی، علی.......................... 397
ملکی تبریزی، میرزاجوادآقا................ 416
موسوی لاری، سیدمجتبی.................... 354
موسوی، سیدمحمدقلی........................... 74
موسوی، سیدمیرحامدحسین............ 73, 74
مولوی، جلالالدین محمد.................... 219
میرشریفی، سیدعلی....................... 89, 542
میسّر...................................................... 498
میلانی، سیدعلی.................................... 126
نائبالتولیه................................... 397, 398
نادری قمی، محمدمهدی............. 440, 445
ناس، جان بایر.............................. 292, 442
نجفی، محمدبنحسنبنباقر........... 91, 445
نخودکی اصفهانی، شیخحسنعلی 396, 397, 398
نرجس................................................... 225
نظامالتولیّة.............................................. 396
نمرود..................................................... 511
نیچه، فردریش ویلهلم.......................... 481
هارونالرشید......................................... 329
هامان..................................................... 298
یاقوتبنعبدالله........................................ 85
یوسفبنعبداللهبنعبدالبر..................... 437
یوسفیان، حسن............................... 55, 284
آشنایی با ادیان بزرگ.......................... 316
آموزش فلسفه............... 33, 40, 109, 170, 190, 219
آنگاه هدایت شدم............................... 438
إرشاد القلوب إلی الصواب......... 264, 330, 335, 552
اعراب القرآن الکریم........................... 148
إعلام الوری............................................. 86
اعلامیة جهانی حقوق بشر...................... 442
اعیان الشیعه............................................. 74
اقبال الأعمال............ 132, 156, 180, 232, 239, 328
الإحتجاج................................................ 23
الإستیعاب فی معرفة الاصحاب............ 437
الأمالی....... 22, 224, 329, 334, 394, 524
البلاغه...................................................... 93
التبیان فی تفسیر القرآن........................... 43
التفسیر الکبیر.......................................... 43
التوحید............ 162, 171, 176, 192, 206, 336
الخصال........................................ 251, 491
الدر المنثور................................ 82, 85, 91
الدعوات................................................ 396
الرسائل العشرة................................. 46, 80
الروضة فی فضائل امیر المؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) 251
الشافی فی الإمامة..................................... 23
الطرائف.................................................. 23
العین............................................ 133, 550
الغدیر........................ 74, 75, 76, 83, 438
الفقه علی المذاهب الاربعة...................... 69
الکافی............................... 80, 82, 91, 99, 111, 114, 127, 129, 193, 272، 316, 328, 350, 423, 447, 454, 478, 495, 542, 549
المبسوط.................................................. 69
المحاسن.................................................. 45
المراجعات............................................ 438
المستدرک علی الصحیحین................... 95
المصباح................................................ 207
المعالم المأثورة....................................... 46
المعجم الکبیر......................................... 95
المفردات فی غریب القرآن.......... 39, 106, 133, 134, 249, 272, 326, 434, 455, 484, 560
المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام.... 86
المقنعة..................................................... 91
المنطق.............................................. 39, 40
المیزان فی تفسیر القرآن........ 82, 85, 171, 198, 215, 351, 545
النهایة فی غریب الحدیث والأثر.......... 402
الوافی بالوفیات........................................ 68
أنساب الأشراف.................................... 437
بحار الأنوار.......... 92, 94, 180, 186, 223, 232, 262, 267, 286, 323, 329, 379, 387, 498, 552, 555, 565
برخوردهای مسالمتآمیز پیامبر(صلى الله علیه وآله) با یهود 86
بزرگترین فریضه................................ 471
بلاغات النساء................................. 23, 135
پراگماتیسم........................................... 378
پلورالیسم............................................... 296
پیشگامان تقریب، آیتالله بروجردی؛ آیت اخلاص 69
تاج العروس.......................................... 392
تاریخ الاسلام.......................................... 68
تاریخ جامع ادیان........................ 292, 442
تاریخ دمشق الکبیر........................ 95, 251
تاریخ فلسفه................................. 210, 441
تاریخ مختصر تئوری حقوقی در غرب........ 504
تأویل الآیات الظاهرة........................... 264
تبیین و نقد فلسفة اخلاق کانت............ 313
تحف العقول عن آل الرسول(صلى الله علیه وآله)........... 492
تحفة اثنی عشریه..................................... 74
تفسیر فرات الکوفی................................ 23
تفسیر قمی.......... 98, 114, 251, 253, 304, 393
تفسیر نور الثقلین................................... 300
جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن........ 33, 35
جنگ و جهاد در قرآن................ 440, 445
جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام.... 91, 445
خواست و ارادة معطوف به قدرت............ 481
دجال..................................................... 481
در جستوجوی عرفان......................... 365
درآمدی بر فلسفة حقوق....................... 504
دربارة تقسیم کار اجتماعی................... 352
درسنامة آشنایی با تاریخ اسلام (پیامآور رحمت) 89, 542
دلائل الإمامة............................................ 23
دین و روان........................................... 378
دیوان اشعار (پروین اعتصامی)............. 484
دیوان حافظ.......................................... 466
دیوان کامل (باباطاهر عریان) ............... 331
رسائل فقهیه............................................. 46
زنهار از تکبر (شرح خطبة قاصعة نهج البلاغه)...................................... 388
سفر به سرزمین هزار آیین....................... 77
سیاست.................................................. 429
سیرة صحیح پیامبر اعظم................. 86, 89
سیمای کارگزاران علیبنأبیطالب أمیرالمؤمنین(علیه السلام) 438
شبهای پیشاور.................................... 438
شرح الأخبار............................................ 97
شرح المصطلحات الفلسفیة.................. 205
شرح المنظومه....................................... 219
شرح المواقف........... 164, 186, 206, 219
شرح برهان شفا........................................ 39
شرح توحید الصدوق........................... 194
شرح نهج البلاغه......... 23, 92, 97, 303، 379, 437
شواهد التنزیل......................................... 91
صبور اردوبادی، اهمیت روزه ازنظر علم روز به زبان علمی ساده 413
صحیفة امام........................... 47, 167, 556
عبقات الانوار.................................... 74, 83
عدة الداعی ونجاح الساعی.................... 494
عذر تقصیر به پیشگاه محمد(صلى الله علیه وآله) و قرآن.......... 84
علل الشرائع........................ 369, 417, 511
عوالم العلوم................................. 225, 227
عیون أخبار الرضا(علیه السلام)....... 22, 95, 265, 417, 423
غرر الأخبار.................................. 250, 251
غرر الحکم ودرر الکلم............... 103, 253
فرهنگ فارسی........................................ 39
فرهنگ معارف اسلامی........................ 128
فضائل الصحابه...................................... 251
فلسفة اخلاق.......................................... 312
قواعد المرام فی علم الکلام.................. 153
کتاب النکاح........................................... 46
کشف الاسرار......................................... 74
کشف الغُمّة فی معرفة الأئمة....... 326, 330
کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد....... 219
کلام جدید..................................... 55, 284
لسان العرب......... 45, 107, 134, 148 ,154, 158, 249, 326, 347, 357, 379, 432, 434, 564
لیبرالیسم غرب ظهور و سقوط............. 483
ماهیت و انواع نظریههای جامعهشناسی...... 441
مثنوی معنوی........................................ 219
مجمع البحرین............................ 255, 455
مجمع البیان فی تفسیر القرآن....... 85, 147، 171, 351
مجموعه آثار استاد شهید مطهری........... 34
مختصر البصائر..................................... 261
مختصر التحفة الاثنی عشریة................... 68
مردمسالاری دینی و نظریة ولایت فقیه....... 556
مستشرقان و قرآن، نقد و بررسی آرای مستشرقان دربارة قرآن 84
مسند فاطمة الزهراء................................. 95
مشکاة الأنوار فی غرر الاخبار............... 465
مصباح المنیر......................................... 134
معارف قرآن 7 (اخلاق در قرآن)......... 178
معجم البلدان........................................... 85
معرفی کتاب عبقات الانوار......................... 74
مغنی اللبیب.......................................... 351
مکارم الأخلاق...................................... 337
من لا یحضره الفقیه......... 171, 266, 269, 414, 421
منتهی الآمال............................................ 396
منشأ انواع.............................................. 441
نشان از بینشانها................................... 397
نظریة حقوقی اسلام..................... 357, 503
نقد و بررسی مکاتب اخلاقی...... 40, 482, 522
نگاهی گذرا به اسناد و منابع مکتوب خطبة فدک 93
نهج البلاغه........ 93, 143, 163, 239, 297,
302, 303, 305, 328, 329, 333, 368, 388, 461, 466, 490, 513
نهج الفصاحة......................................... 413
وحدت از دیدگاه امام خمینی................ 73
وسائل الشیعة...................... 359, 455, 498
یهود مدینه............................................... 86
آسیا...................................................... 291
آلمان............................................. 80, 482
اروپا..................................................... 398
افریقا.......................................... 291, 353
امریکا............... 56, 85, 150, 426, 460
امریکای جنوبی......................... 291, 353
امریکای شمالی................................... 285
انبار...................................................... 461
اندونزی................................................... 70
ایران...... 28, 74, 126, 160, 292, 353, 383, 385, 465
بدر........................................................ 467
بمبئی.................................................... 293
تهران.......................................... 167, 311
حجاز.......................... 85, 87, 292, 425
خیبر........................................ 85, 86, 90
دانشگاه تهران...................................... 284
ربذه......................................................... 99
شام......................................................... 75
شوروی................................................ 285
عربستان.................................................. 81
فدک................. 84, 86, 90, 91, 92, 93
فلسطین................................................ 464
قم 29, 167, 416, 465
کربلا........................................... 126, 355
کردستان.......................................... 66, 79
کوفه..................................................... 126
لبنان..................................................... 464
مالزی...................................................... 70
مدین..................................................... 533
مدینه.............. 85, 86, 88, 89, 99, 306
مشهد.................................................... 126
مصر................................... 69, 147, 379, 380, 470
مکه........ 41, 88, 292, 306, 348, 418
نجف........................... 74, 75, 126, 311
نیشابور................................................. 409
هندوستان................... 73, 77, 291, 293
یزد................................................... 28, 53
یونان باستان.............................. 429, 443
پیوندها
[1] http://broujerdi.org/content/view/29/124
[2] http://www.leader.ir
[3] http://wikifeqh.ir/متكلم
[4] http://wikifeqh.ir/قرآن+مجید
[5] http://wikifeqh.ir/سوره+فاتحه
[6] http://www.mesbahyazdi.org
[7] http://www.broujerdi.org