بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1398/08/15، مطابق با هشتم ربیعالاول1441 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(1)
در بحثهایی که در طول چند دهه در این مجلس داشتهایم به مناسبتهایی به این سؤالات پرداختهایم که حکمت اینکه خداوند متعال ما را در این عالم آفریده که این همه آفتها، بلاها، جنایات و ظلمها در آن وجود دارد، چیست؟ خدایی که ارحم الراحمین است و برای افاضه رحمت به مخلوقات آنها را میآفریند، چرا ما را در این عالم با این شرایط آفریده است؟ آیا نمیشد ما را در عالمی خلق میکرد که این همه بلا و جنایت در آن نباشد؟ در پاسخ به این سؤالات به مناسبت بر این مسئله تأکید شده است که تکامل حقیقی انسان در سایه رفتار اختیاری صحیح او حاصل میشود. وجود انسان در این عالم به خاطر همان ویژگی خلقت انسان است که تکاملش در سایه اختیار و انتخاب خودش است و خودش باید سرنوشت خود را تعیین کند. خداوند مخلوقات بسیاری خلق کرده است که از ابتدا هر چه را میتوانند داشته باشند، خدا به آنها داده است. اما انسان آفریده شد تا لیاقت رحمتی خاص را پیدا کند؛ کسی آن رحمت را درک می کند که راهش را با انتخاب خودش تعیین کرده باشد. این عالم خلق شده تا پیوسته برای انسانها شرایط انتخاب فراهم شود و سر دو راهیها و چند راهیها قرار بگیرند تا انتخاب کنند. گاهی در یک لحظه چندین گزینه برای انسان مطرح میشود؛ چشم انسان به چه چیزی نگاه کند؟ گوشش به چه چیزی گوش فرا بدهد؟ زبانش چه بگوید؟ حرکتش به چه سمتی باشد؟ بنشیند، بایستد یا بخوابد؟ در یک لحظه از بین همه اینها باید بهترین را انتخاب کند.
این مسئله در طول این سه دهه به صورتهای مختلفی اثبات شد. همه ما قبول داریم که ما در اینجا آفریده شدهایم تا هر لحظهای خودمان سرنوشتمان را انتخاب کنیم . برای اینکه بتوانیم راه صحیحی را انتخاب و آن را بپیماییم، دو رکن اصلی لازم است؛ یکی اینکه بدانیم این راه به کجا منتهی میشود، و بدانیم کدام راه خوب و کدام بد است. این یک رکن قضیه است که مربوط به علم، معرفت و شناخت ماست. رکن دوم این است که برای انجام کار خوب انگیزه داشته باشیم . بسیار اتفاق میافتد که انسان چیزی را میداند، اما دلش آن را نمیخواهد و تنبلی میکند و حتی گاهی ضد آن را انجام میدهد.
درباره حصول شناخت در طول سالهای گذشته بحثهای مفصلی کردهایم و حاصل آنها این بوده که خداوند به انسان عقل داده است و انسان باید قبل از هر چیز کلیاتی را بفهمد؛ قدم اول این است که بفهمیم ما مسئول هستیم، و حتی باید با عقل این را بفهمیم که میبایست به دنبال خداشناسی برویم. قبل از عقل چیز دیگری حجیت ندارد. اما در مسائل جزییتر ـ چه در زمینه عقاید و چه در زمینه منشها و ارزشها و چه در زمینه رفتارهای خاص ـ عقل ما کافی نیست و ضمیمهای نیز میخواهد که آن وحی است. نتیجه اینکه عقل و وحی حجت بین ما و خداست. خداوند درباره انبیا میفرماید: رُّسُلاً مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ؛[1] لِّيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَى مَنْ حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ؛[2] انبیا آمدهاند تا حجت را بر مردم تمام کنند، تا کسانی که به دنبال راه صحیح هستند و میخواهند به حیات حقیقی و مطلوب برسند از آن استفاده کنند و حجت برایشان تمام شود. آنهایی هم که نمیخواهند و هلاکت را انتخاب میکنند، حجت بر اینها نیز تمام میشود و میفهمند که کار بدی میکنند. اینها ضروریات دین ماست.
حجیت عقل و وحی گاهی در شرایط عادی برای انسانهای متعارف است که به بیماری فکری، عملی و اخلاقی مبتلا نشدهاند. برای مثال نوجوانی تازه به تکلیف رسیده است و میخواهد راه خود را انتخاب کند. هنوز آفتی به ذهنش نرسیده تا کجفهم یا کج رفتار شود. شک دارد و نمیداند چه کار بکند. در این حالت عقل به او میگوید که چه کار بکند. در هر چه که عقل کم آورد نیز وحی جبران میکند. این استناد در شرایط عادی روشن است. خود ما همینگونه بودیم. ما خداوند، پیامبر و ائمه را از پدر و مادر، نزدیکان، و محیط شناختیم؛ کمی هم کنجکاوی کردیم و با همان عقلمان به این نتیجه رسیدیم که واقعا چیزهای صحیح و مطلوبی است. ذهن ساده و فطری ما از پذیرفتن آنها ابا نمیکرد. دلائل سادهای بود و میپذیرفتیم و در بیشتر موارد همان اعتمادی که به اشخاص صالح داشتیم، برایمان کافی بود. دین بسیاری از مردم همین طور بوده است، ولی همیشه و همه جا این طور نیست.
گروههایی پیدا میشوند که در شرایطی خاص ذهنشان بسیار پرتلاش است و گاهی حالت وسواس پیدا کرده و به زودی به چیزی مطمئن نمیشوند. یا حتی اگر دلیل روشنی هم آمد و مطمئن شدند،وقتی کسی شبههای ایجاد کند، به شک مبتلا میشوند. گفتیم باید دو راه باشد و دو نوع فکر عرضه شود تا من انتخاب کنم، اما در بعضی زمانها یا مناطق جغرافیایی یا شرایطی خاص وضعی پیش میآید که از این حالت فطری معتدل خارج میشود و شرایطی پیش می آید که پیوسته انواع شبهات به اذهان القا میشود و از آن سو دلائلی که در مقام پاسخگویی به این شبهات اقامه میشود، ضعیف یا کم است. چشم باز کنیم و به پیرامون خودمان نگاهی بیندازیم! چند دهه است که این موبایل این قدر عمومی شده و در دست همه، حتی بچهها قرار دارد؟ بچهها از سه چهارسالگی به آن معتاد میشوند. شیاطین نیز از این ابزار خوب استفاده میکنند و کودکان ما هنوز به سن بلوغ نرسیدهاند که شبهاتی درباره دین برایشان مطرح میشود. وقتی به سن بلوغ میرسند، دیگر انگیزهای برای شناخت دین ندارند و باور کردهاند که اینها آداب و رسومی است که کسانی به آن دلخوش هستند. در این شرایط زمینه اینکه مطالب صحیح درست منتشر شود و تأثیر بگذارد، از بین میرود. گویا نوعی بیماری مسری ایجاد میکنند که جوانان نه اشتهای غذاهای سالم را دارند و نه در صورت استفاده از آن، تأثیر خودش را میبخشد.
اگرچه جامعه ما هنوز این طور نشده است، ولی میتوانید حدس بزنید که جوامعی اکنون به این بیماریها مبتلا هستند و طبعا احتمال آن میرود که خدای نکرده روزی یک کشور اسلامی نیز به چنین وضعی مبتلا شود. روشن است که اگر چنین احتمالی را برای کشور خود میدهیم، باید پیشگیری کنیم. الحمدلله ما هنوز به عنوان یک بلای اجتماعی درگیر این مسئله نشدهایم؛ البته نمونههایی از آن را در گوشه و کنار میبینیم و میتوان پیشبینی کرد که این مسئله در حال گسترش است؛ بنابراین باید برای پیشگیری اقدام کنیم.
وقتی افکار غلطی در جامعه رشد و گسترش پیدا میکند، در مقابل آن، باید افکار صحیحی عرضه شود که به آن شبهات پاسخ بدهد. در این شرایط، عرضه افکار صحیح به تنهایی کفایت نمیکند، همانطور که وقتی یک بیماری مسری در جامعه گسترش پیدا کرده است، سفارش به خوردن غذای سالم، علاج بیماری را نمیکند. کسانی که در مقام ارشاد مردم برمیآیند، ارشادشان باید دو رویه باشد؛ باید هم برای اثبات حرف حق دلیل داشته باشند، و هم برای ابطال شبهه مخالف دلیل بیاورند. تنها مطلب اثباتی افراد را بیمه نمیکند؛ بلکه برای سالم ماندن افکار، باید هم فکر صحیح عرضه شود و هم فکر غلط و باطل ابطال گردد. این راهی است که ما باید در باب شناختها از آن استفاده کنیم و وقتی مطلبی را اثبات میکنیم، اگر شبههای در اطراف آن مطرح میشود، آن شبهه را نیز جواب دهیم.
این روش در بین عقلای همه ملتها وجود دارد. در آیات قرآن نیز از این روش استفاده شده است. ارشادات قرآنی سطوح مختلفی دارد؛ برخی از بیانات قرآن بسیار ساده و برای کسانی است که اندکی از قدرت عقل برخوردار هستند، اما برای کسانی که ذهنشان به افکار غلط آلوده شده است، گاهی شبهه را مطرح و به آن پاسخ میدهد. برای مثال، در داستان حضرت ابراهیمعلینبیناوآلهوعلیهالسلام ، میبینیم ایشان در مقام اثبات توحید برای قوم خود، هم خداوند را اثبات کرد و هم پرستش بتها را ابطال ساخت و با بیان علمی و با رفتار عملی به آنها نشان داد که بتها کارهای نیستند و پرستش آنها لغو است و عاقلانه نیست.
روش بزرگان و علمای ما در تربیت دیگران نیز بر دو نوع بوده است؛ برای افراد عادی و کسانیکه ذهنشان مشوب به شبهاتی نیست، مطالب سادهای را بیان میکردند و آنها نیز قبول میکردند؛ ولی هنگامیکه ذهنها مشوب به شبهات است، آن دلایل ساده و صحیح نمیتواند نقش خودش را درست ایفا کند و پاسخ دادن به این شبهات باعث شده که علوم دقیقی مثل علم کلام پیدا شوند که کارشان بیان مطالب بسیار دقیق و پاسخگویی به شبهات پیچیده باشد. پیدایش این علوم، تحقیقات و کتابهای پیچیده در شرایط عادی بوده است، ولی امروز که مسئله تحریف و گمراهی به این آسانی شده است، و همه قدرتهای بزرگ عالم برای نابود کردن اسلام و بشریت پشت به پشت هم دادهاند، ما نمیتوانیم به سادگی از کنار این مسئله بگذریم. اگر خداوند روز قیامت از ما بپرسد که تو میفهمیدی که این شبهه چقدر خطرناک است و در جامعه گسترش پیدا کرده است، چرا به آن پاسخ ندادی؛ چه جوابی باید بدهیم؟!
بنده معتقدم درحوزه ما که اصیلترین و قویترین مرکز علمی عالم است، غیر از بعد اثباتی، باید در بعد نفی شبهات نیز بیشتر تلاش شود. ظاهرا در این جهت به قدر کافی کار نکردهایم و شاهد آن نیز سؤالاتی است که بسیاری از دانشجویان دانشگاهها به صورت شفاهی یا کتبی میکنند. ما که معتقدیم باید سعادت و کمال حقیقیمان را با انتخاب خودمان فراهم کنیم و از جمله وظایف اجتماعی ما، ارشاد دیگران است، چه وظیفهای در این مقام داریم؟ وقتی میبینیم نسل آینده در معرض چنین خطرهایی قرار دارند که نتیجهاش عذاب ابدی است، چگونه میتوانیم آرام بنشینیم؟! ظاهرا حجتی برای این نوع رفتار مسامحهآمیز نداریم و روزی باید پاسخگو باشیم که چرا در این زمینه نیروی کافی برای پاسخگویی به این شبهات تربیت نکردهایم.
در طول سالهای گذشته، در کنار مباحث اثباتی، گاهی به برخی از شبهات بحث نیز اشاره کردهایم، اما به نظر رسید که مناسب است مقداری بیشتر به جهات منفی بحثها و بیان شبهات آنها بپردازیم؛ زیرا وظیفه ما، تنها حفظ خودمان نیست؛ وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ. واجبترین امر به معروف همین است.
یکی از شبهاتی که در اولین قدم برای نوجوانهای ما پیش آمده و در حال گسترش است این است که ما به عنوان یک انسان، خواستهای داریم و آن این که میخواهیم حقایق را بفهمیم؛ ولی سؤالاتی که برای انسان مطرح است، حد و حصر ندارد؛ صدها رشته علمی وجود دارد که هر کدام هزاران مسئله را مطرح میکنند. غیر از مسائل جزیی که هر روز درباره زندگی عادی ما پیش میآید، اگر بخواهیم مسائل کلی علمی را شماره کنیم، حتی توان شمارش آنها را نداریم. ما که نمیتوانیم همه این مسایل را بفهمیم، باید به مسایلی بپردازیم که نفع نقدتری دارد، و با ندانستن آنها خیلی ضرر میکنیم. باید به دنبال شناخت چیزهایی برویم که ضرر نقدی دارد و باید از آن اجتناب کنیم.
اما درباره اینکه آیا بعد از مرگ ما خبری هست یا نیست، اولا این را در کنار صدها هزار مسئلهای که هنوز جوابی برای آن نداریم میگذاریم. ثانیا احتمال این مسئله بسیار ضعیف است؛ مگر میشود وقتی انسان خاک شد، از بین رفت،یا جزو موجود دیگری شد و دهها نسل از این نسل به آن نسل و از این موجود به آن موجود تغییر کرد، دوباره برگردد و زنده شود؟ این شبهه در قرآن نیز ذکر شده است؛ وَكَانُوا يَقُولُونَ أَئِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ * أَوَ آبَاؤُنَا الْأَوَّلُونَ؛[3] مگر میشود که وقتی خاک شدیم، دوباره زنده شویم، یعنی پدرانمان هم زنده میشوند؟! اجدادمان هم زنده میشوند ؟! آن قدر این مسئله برای برخی از مردم عجیب بود که آن را به عنوان یک جوک مطرح میکردند. میگفتند: هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ؛[4] میخواهید یک خبر عجیب برایتان بگویم؟! یک نفر پیدا شده که حرفهای عجیبی میزند! میگوید وقتی انسان مرد، ریز ریز شد، از بین رفت و ذراتش پخش شد، دوباره زنده میشود! دیگران نیز میخندیدند و میگفتند: أَفْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَم بِهِ جِنَّةٌ؛ عجب آدم نفهمی است؛ دیوانه شده که این حرفها را میزند! چرا ما به دنبال چیزی برویم که ما را به جنون متهم کنند؟! باید حرفهایی بزنیم که همه عقلا بپذیرند و نفعش را در زندگیمان ببینیم! چرا بیخود ذهنمان را مشغول مطالبی کنیم که معلوم نیست جوابی داشته باشد؟!
اگر میگویید: فطرت انسان دنبال کشف حقایق است، خب انسان میخواهد همه حقایق را بفهمد، اما وقتی میبیند نمیتواند همه حقایق را بفهمد، از بین آنها انتخاب میکند. ما نیز چیزهایی را انتخاب میکنیم که نفع و ضرر نقد داشته باشد. اینکه بعد از مردن، هزاران سال دیگر، چه اتفاقی میافتد، هر وقت اتفاق افتاد، فکری برایش میکنیم. اتفاقا همین رویکرد در قرآن نیز آمده است که برخی میگفتند: ما این زندگی را در دنیا داریم و داریم از دنیا استفاده میکنیم. دست برداشتن از این زندگی، نادانی است. بعد از اینکه مردیم، اگر عالمی بود و دوباره زنده شدیم، فکری به حال آنجا میکنیم، مثل همین عالم؛ چگونه اینجا تلاش و زرنگی کردیم، کلاه سر مردم گذاشتیم و پول در آوردیم، آنجا هم همین کار را میکنیم.
همان گونه که ملاحظه میکنید این شبهات به شکلهای مختلفی در زمان انبیای گذشته نیز مطرح بوده و در قرآن نیز نقل شده است. اما امروز این شبههها به صورت بسیار جالب و هنری در ضمن داستان، فیلم، تئاتر، جوک، انیمیشین و... مطرح میشود. حتی کودکان به عنوان سرگرمی آنها را میبینند و با تنوع و جاذبههایی که دارد، افکار و عقاید نسل آینده ما را تحث تأثیر قرار میدهد.
در پاسخ به این شبهه باید گفت: فرض کنید که شما مقداری پول دارید که امروز میتوانید با آن غذای خوبی بخرید و آن را مصرف کنید، اما میدانید که اگر این کار را کردید فردا گرسنه خواهید ماند و یکی دو روز باید گرسنگی بکشید، و چه بسا مریض شوید! آیا صحیح است که این پول را امروز خرج کنید و به فکر فردا نباشید؟! هر عاقلی اندکی عقل داشته و سرد و گرم دنیا را چشیده باشد، به فکر فردایش نیز است. سرمایهگذاری برای سودآوری که در همه دنیا وجود دارد، از همین جا پیدا شده است؛ یعنی ما همه سرمایهای که داریم را امروز خرج نکنیم، و کاری کنیم که سودی داشته باشد تا برای فردا امکانات بیشتری داشته باشیم. هیچ عاقلی نیست که در این مسئله شکی داشته باشد.
همچنین فرض کنید در معاملهای دو مشتری داریم که یکی جنس ما را یک میلیون و دیگری آن را صد میلیون میخرد، اگر من بگویم همین یک میلیون بس است، مردم درباره من چه میگویند؟! روشن است که میگویند: تو میتوانستی همین جنس را به آن خریدار صد میلیون بفروشی و صد برابر سود کنی! از این سود زیاد صرف نظر کردی و به همین که الان شکمت سیر شود، اکتفا کردی؟ یا چیز خوش و آب رنگی به تو نشان دادند، توجهات جلب شد و همه چیز هستیات را فروختی؟! اگر انسان اندکی عقل داشته باشد، اعتراف میکند که این کار درستی نیست. اکنون میپرسیم: وقتی یک تاجر برای کسب درآمدی سرمایهگذاری میکند و می بیند در معاملهای حتما سود بسیار اندکی میبرد، ولی در معامله دیگری احتمال دارد که به سود صدبرابر برسد، کدام طرف را انتخاب میکند؟ روشن است که در اینجا عقل محاسبه دیگری دارد و به حاصلضرب مقدار احتمال در مقدار محتمل توجه میکند. اگر در یک معامله صددرصد احتمال میدهد که یک برابر سود کند، ولی در معاملهای دیگر چند درصد احتمال میدهد که صد برابر سود میکند، کدام طر ف را انجام میدهد؟ همه عقلا به این فرمول توجه دارند و در اینجا به معاملهای میپردازند که سود صد برابری دارد.
این دو مقدمه را از زندگی هر عاقلی میتوانیم به دست بیاوریم. اکنون میگوییم: 124هزار پیامبر آمدند، این همه فداکاریها کردند، جانشان را دادند، برخی را در آب جوش جوشاندند تا به شهادت رسیدند، فرزندانشان به شهادت رسیدند، سالها در چاه زندانی شدند، اما گفتند: شما روزی زنده خواهید شد و نتیجه اعمالتان را خواهید دید؛ نتیجهای بینهایت و تمام ناشدنی. یعنی مقدار محتمل بینهایت است. اکنون مقدار احتمال را بسیار کم فرض کنید! فرض کنید یک میلیونیم است، اما یک میلیونیم ضرب در بینهایت چه میشود؟ هر چه مقدار احتمال را کم کنید باز مثل این است که بزرگترین عدد را ضرب کردهاید. هبچ تفاوتی نمیکند، ضرب هیچ کسری در بینهایت نمیتواند از مقدار بینهایت بکاهد. حاصل ضرب این مسئله نیز در هیچ حالی محدود نیست. پس امر دایر است بین اینکه اگر بعضی چیزها را ندانیم نفع بینهایت از دستمان رفته است. یک طرف نفع بینهایت است و طرف دیگر نفع محدود گذرایی است که همراه با هزاران زحمت، سختی و ناراحتی است.
این منطق در قرآن به صورت بسیار ساده بیان شده است؛ بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا * وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَى.[5] «ابقی» یعنی هر چه دنیا را طولانی فرض کنید، باز بقای آخرت بیشتر است. با کدام منطق از نفع آخرت صرفنظر میکنید؟! اما تنها این نیست که نفعی از دستتان رفته است، اگر به سخن انبیا گوش نکنید، عذاب بینهایت خواهید داشت. اگر کسی مسائل ساده محاسبات را بداند و بتواند مقایسه کند، چه سود و زیانی را به جای سود و زیان اخری میتواند بگذارد؟ آیا هیچ عاقلی میتواند از توجه به این مسئله صرف نظر کند؟! درباره هیچ مسئلهای عقل نمیگوید حتما باید فکر کنیم و اگر نکنیم ضرر بینهایت کردهایم، مگر چیزی که مقدار نفع و ضرر محتملش بینهایت باشد. آن نیز همین زندگی ابدی است که قرآن برای انسان بیان میکند. البته ما نمیگوییم که این مسئله را حتما چشم بسته قبول کن؛ بلکه میگوییم ابتدا فکر کن و ببین آیا این مسئله راست است یا دروغ؟ آیا دلیل عقلی بر وجود آن هست یا نیست؟ راه این تحقیق نیز در کتابهای عقاید آمده است، و ما در کتاب ساده «آموزش عقاید » پاسخ همه این سؤالات را به صورت مختصر دادهایم.
متاسفانه ما در این زمینهها در مقابل سیل شبهاتی که به اذهان جوانهای ما القا میشود، کاری که کارساز باشد و کارآیی عملی داشته باشد، نکردهایم. باز تأکید میکنم که ما چنین تکلیف واجبی داریم و این کار را با کارهای ساده دیگر مقایسه نکنیم. نگوییم این خوب است، آن هم خوب است؛ این ثواب دارد، آن هم ثواب دارد. بدانیم که ثواب مستحب هیچ وقت جای تکلیف واجب را نمیگیرد، و تا مطمئن نشویم که تکلیف واجبی بر عهدهمان نیست، نوبت به مستحب نمیرسد.
وفقناالله و ایاکم ان شاءالله.
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1398/08/22، مطابق با پانزدهم ربیعالاول1441 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(2)
در جلسه گذشته گفتیم که معارف دینی و باورها و ارزشهای اسلامی معمولا با دلائل ایجابی اثبات میشوند، اما برای اشخاص یا شرایط خاصی دلائل اثباتی کافی نیست. گاهی شبهاتی به شکل استدلال منطقی بیان میشود و زمینه این مسئله را فراهم میکند که تعارضی بین دو دلیل به نظر بیاید و شک و شبهه هم چنان باقی میماند. بنابراین در این زمان که دشمنان اسلام تمام توانشان را به کار گرفتهاند که در عقاید، افکار، باورها و ارزشهای دین اسلام و بهویژه مکتب تشیع خدشه وارد کنند، ضرورت دارد که ما افزون بر بیانات اثباتی، متعرض شبهات و پاسخ آنها نیز بشویم. برای نمونه به این شبهه اشاره کردیم که کسانی میگویند: ما سلسلهای از کارها را میدانیم که خوب است و آنها را انجام میدهیم، همچنین برخی از کارها را میدانیم که بد است و سعی میکنیم آنها را ترک کنیم، اما دیگر وقتمان را صرف چیزهایی که در معارف دینی بیان میشود، نمیکنیم؛ البته آنها را انکار نیز نمیکنیم اما بالاخره دنبال آنها نمیرویم؛ شما چه دلیلی دارید که رفتار ما غلط است؟ در پاسخ به این شبهه گفتیم که اولا فطرت حقیقتجوی انسان به این حد راضی نمیشود و میخواهد همه حقایق را بفهمد. با صرفنظر از این مسئله، ممکن است اگر به دنبال این معارف برویم منافعی ابدی برایمان داشته باشد و اگر دنبالش نرویم، آن منافع ابدی را از دست بدهیم یا ضرر بینهایتی به ما برسد. ما نمیتوانیم مطمئن باشیم که با صرف انجام کارهایی که آنها را خوب میدانیم و ترک کارهایی که آنها را بد میدانیم، به همان منافع ابدی میرسیم و از ضررهای ابدی مصون میمانیم. باید مطمئن شویم این کاری که میکنیم موجب محرومیت ما از منافع ابدی و مبتلا شدن به ضررهای ابدی نمیشود، و چنین مصونیتی جز با شناخت دین حاصل نمیشود. به دنبال این شبهه، شبهات دیگری مطرح میشود که من سعی میکنم در چند جلسه اشارهای به آنها بکنم. برخی از این شبهات در کتابهای درسی ما نیامده و به آنها پاسخ داده نشده است و گاهی حتی آنها را نشنیدهایم، ولی در رسانههای مجازی پیوسته آنها را به صورتهای مختلف در اذهان جوانهای ما تزریق میکنند، و اگر این وضع ادامه پیدا کند و پاسخ درخوری داده نشود، نسل آینده ما وضع بسیار خطرناکی خواهد داشت.
یک شبهه به این صورت مطرح میشود که اصولا مطالب دینی را نمیتوان با دلیل علمی اثبات کرد؛ بسیاری از این مطالب از امور ذوقی است و شبیه چیزهایی است که با سلیقههای افراد مختلف تفاوت پیدا میکند. همه ما میدانیم که سلیقه انسانها در انتخاب گزینههای مختلف با هم مساوی نیست. برای مثال در رنگها یکی رنگ صورتی را میپسندد و یکی رنگ سبز را میپسندد، و نمیتوان درباره کسی که مثلا رنگ صورتی را میپسندد، بگوییم کار غلطی میکند. میگویند: مطالب دینی نیز شبیه اینهاست و به صورت قطعی نمیتوان برای آنها دلیل آورد که حتما این است و جز این نیست؛ بنابراین نباید در تحقیق درباره دین توقع رسیدن به نتایج علمی را داشت.
روشن است که کسانی که شبههای را مطرح میکنند، میکوشند از هر راهی میتوانند این شبهه را تقویت کنند. در جهت تقویت این شبهه نیز میگویند: اولا در روششناسی علوم گفته شده است که برخی از مطالب با روش علمی اثبات میشود، اما برخی از مطالب روش علمی ندارد و نتایجی ظنی یا سلیقهای خواهد داشت. روش علمی را نیز روشی دانستهاند که به تجربیات حسی منتهی شود. میگویند: ما برای اعتقادات، باورها و ارزشهایمان هر چه را حس کنیم و از آن نتیجه بگیریم، دلیل علمی دارد. اینگونه مطالب را مطالبی علمی یا قابل اثبات با روش علمی میدانیم، اما چیزهای دیگری وجود دارد که اینگونه نیست؛ اقوال مختلفی در آنهاست و نمیتوان به طرف مقابل نشان داد که نظر او درست نیست. سلیقههای مختلفی است که ظنونی دارد و ظن یک نفر بیشتر به این طرف میرود، همانگونه که ظن دیگری به طرف دیگر میرود. این مسایل همانند امور حسی نیست که بتوانیم آنها را اثبات کنیم که این است و جز این نیست، یا حتما این درست یا حتما آن غلط است.
پاسخ فنی این شبهه این است که چه کسی به شما گفته است که راه علمی منحصر به حس و تجربه حسی است؟ ما درکهایی داریم که برخی از آنها آن قدر بدیهی است که هیچ عاقلی نمیتواند در آنها شک کند، درحالی که اصلا به حس منتهی نمیشود، بلکه ادراکات حسی به آنها نیاز دارد. برای مثال وقتی شما چیزی را با چشم میبینید نمیتوانید یقین پیدا کنید که واقعا همانگونه است که آن را میبینید؛ ممکن است درواقع کوچکتر یا بزرگتر باشد، یا ممکن است رنگ آن را شما یک طور درک کنید و دیگری رنگش را طور دیگر درک کند. در روانشناسی احساس و ادراک نیز ثابت شده است که حاسه اشخاص تفاوت میکند و درکهایشان متفاوت است. خود ما نیز میتوانیم این مسئله را تجربه کنیم؛ چیزی را از دور به یک اندازه میبینیم و وقتی نزدیک میشویم میبینیم که بزرگتر است. اصلا اینگونه نیست که ادراک حسی قویترین ادراک و غیر قابل شک باشد. اتفاقا این ادراک در مقابل ادراکات یقینی و بدیهی از ضعیفترین ادراکات است.
حتی اگر فرض کنیم که ادراک حسی صحیح باشد و من به یک ادراک حسی معتقد شوم، چگونه از این ادراک جزئی، قاعدهای کلی به دست میآورم؟ برای مثال دهها بار تجربه میکنیم و آب ر ا حرارت میدهیم و میبینیم که در دمای صد درجه به جوش میآید. در این صورت از این ادراک حسی به کمک تکرار آن یقین پیدا میکنیم که همیشه این طور است، ولی این نیز مغالطهای دیگر است. شما میخواهید بگویید که آب در هر جا و در هر شرایطی با صد درجه حررات جوش میآید، اما همه تجربیات شما مربوط به محدوده کوچکی است. چه میدانید که در قطب شمال یا قطب جنوب چگونه است. فرض کنید در همه نقاط مختلف کره زمین این مسئله را تجربه کردید، ولی چه میدانید که در کره مریخ چگونه است؟! تجربههای شما محدود است و عمر شما کفایت نمیدهد که همه موارد یک مسئله را تجربه کنید. مواردی که شما تجربه میکنید، نسبت به موارد بیشماری که در عالم است و شما میخواهید نسبت به آنها قضاوت کنید، چیزی بهشمار نمیرود؛ مگر اینکه این تجربه بر اساس قاعده عقلی اثبات کند که چون در همه این موارد نتیجه یکسان است، حکم کلی اثبات میشود؛ کاری که در روششناسی علم کردهاند و در منطق ما نیز سابقه دارد. البته اکنون در مقام قضاوت درباره این نظر نیستیم، ولی در منطق نیز اینگونه میگویند که وقتی ادراکات حسی تکرار میشود و موارد زیادی اتفاق میافتد، انسان مطمئن میشود و میتواند بگوید که این حکم دستکم شامل اکثر مواردی که وجود دارند، میشود و اگر موردی پیدا شود که از این حکم تخلف بکند، به اصطلاح «قسر[1] اکثری» لازم میآید و این قسر محال است.
حتی اگر فرض کنیم که این مطلب صحیح باشد، تازه دلیل تجربی ما به استناد یک دلیل عقلی اعتبار پیدا کرده است؛ اینکه میگویید قسر اکثری محال است، دلیلی عقلی است چون محال را که نمیتوان حس کرد و ما حس محالشناس نداریم. بنابراین ادراکات حسی به تنهایی نمیتوانند برای احکام کلی یقینآور باشند، چه رسد به اینکه بگوییم همه چیز باید به حس برگردد تا یقینی باشد. مسئله برعکس است، و هر چه بخواهد یقینی باشد باید متکی به دلیل عقلی باشد. دستکم باید محال بودن تناقض را بپذیریم، وگرنه میتوانیم بگوییم این درست است، اما نقیض آن نیز درست است؛ هم هست و هم نیست! فرض کنیم که شما بودن چیزی را اثبات کردید؛ این حکم که «نمیشود چیزی که هست، نباشد» را حس درک نمیکند، بلکه عقل است که میگوید: جمع بین متناقضین محال است. تا این قاعده نباشد، آن یقین برای شما حاصل نمیشود. تنها چیزی که میتواند در ادراکات حصولی ما یقینآور باشد، بدیهیات عقلی است. از آنها میتوانیم برای تشکیل برهان عقلی کمک بگیریم. آن برهان نیز در پرتو مقدمات بدیهیاش یقینی است.
اکنون میپرسیم که کدام مسئله دینی را نمیتوان با برهان عقلی اثبات کرد؟ شما برای اثبات مسایل تجربی مدیون براهین عقلی هستید، اما چگونه میگویید مطالب دینی را نمیتوان از راه علمی اثبات کرد؟! شما اصطلاحی ساختهاید و نام ادراکات حسی یا روش تجربی را «روش علمی» گذاشتهاید! این گرایشی پوزیتویستی است، که این نامگذاریتان نیز غلط است.
برای تقویت شبهه علمآور نبودن مطالب دینی، شبهه دیگری را نیز مطرح کردهاند. میگویند: اساسا تاریخ نشان میدهد ــ و حتی از برخی منابع دینی نیز میتوان استفاده کردــ که اینگونه نیست که دین واحدی وجود داشته باشد که همه باید آن را قبول کنند. همیشه دینهای مختلف وجود داشته است، و برخی از عقلای عالم و اشخاصی که هیچ غرض و مرضی نداشتهاند، یک دین را و برخی دین دیگری را پذیرفتهاند. اگر مسئله اینگونه بود که فقط یک دین حق وجود داشت و ما میبایست به دنبال آن برویم، آن را بشناسیم، به آن معتقد باشیم و ارزشهایش را رعایت کنیم، وجود این همه ادیان متفاوت توجیهی نداشت. به خصوص که در منابع دینی خود شما مطالبی است که دلالت میکند بر این که دینهای دیگر نیز قابل پذیرشاند. برای مثال، در آیه 285 از سوره بقره آمده است: لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ؛ ما فرقی بین پیامبران نمیگذاریم. خداوند میفرماید که ما فرقی بین پیامبران نمیگذاریم؛ یعنی چه این پیغمبر باشد و چه آن پیغمبر، هر دو درست است؛ بنابراین چه پیغمبر یهودیان را بپذیریم و یهودی شویم و چه پیغمبر مسیحیان را بپذیریم و مسیحی شویم، فرقی نمیکند و همه خوباند! این مسئله شاهد بر این است که لازم نیست درباره دین حق تحقیق کنیم و آن را قبول کنیم. ادیان مختلفی وجود دارند و هر کدام را قبول کنیم اشکالی پیش نمیآید. همان گونه که ملاحظه میکنید، این شبهه نیز همان معنا را تقویت میکند که دین اصلا یک مقوله علمی نیست!
امروز گرایشی در بعضی از کشورهای پرجمعیت دنیا پیدا شده است و کسانی این گرایش را ترویج میکنند که همه ادیان خوب اند. بنده با پاپ قبلی ملاقاتی داشتم و درباره مطلبی پیشنهاد کردم که اسلام و مسیحیت علیه الحاد و بیدینی کار مشترک انجام دهند. ایشان گفت: بله! اسلام دین خوبی است و من در فلان کتابم نیز نوشتهام که اسلام دینی مترقی و خوب است و ما به اسلام احترام میگذاریم! همچنین در سفرهای دیگر کسانی را دیدهام که به عنوان مبلغ مسیحی میگفتند: ما اعتراف میکنیم که اسلام دین خوبی است، اما مسیحیت نیز خوب است، البته شاید بعضی معارف دین اسلام بهتر از مسیحیت هم باشد؛ ما از قبول این مطلب ابایی نداریم، ولی هر دو خوب است.
تجربه شخصی دیگر بنده درباره هندوستان است. در سفری که به هندوستان داشتیم، در یکی از ایالتها گفتند: مکتب و گرایشی پیدا شده است که میگوید حقیقت یکی است، ولی راههای رسیدن به آن متعدد است. این حقیقت چیزی است که ما اکنون نمیتوانیم بفهمیم چیست، اما همه ادیان راههای خوبی برای رسیدن به آن هستند؛ انسان میتواند از اسلام به این حقیقت برسد همانگونه که میتواند از بتپرستی و هندوئیسم به آن برسد! برخی پیشنهاد ملاقات با مؤسس این مکتب را دادند و پس از تماس با دفتر ایشان و طی مراحلی وقت ملاقات گرفتند. معبد این فرد در فضای بسیار وسیع، زیبا، خرم و سرسبز خارج از شهر بود. وسط این باغ وسیع یک ساختمان برجستهای شبیه کاخ سفید آمریکا بود که دارای چند طبقه بود و از دور پیدا بود. ما را به این ساختمان هدایت کردند. ابتدا ما را به طبقهای از ساختمان بردند که عدهای از شاگردان ایشان در آنجا بودند. بسیار از ما استقبال کردند و با روی گشاده و احترام ما را به آن جا بردند. مدتی به پذیرایی و احترام گذشت. سپس ما را به طبقه بالاتری از ساختمان بردند که در آن شخصیتهای بالاتری که دارای مراتب مهمتری بودند به استقبال ما آمدند. واقعا در احترام کردن چیزی کم نگذاشتند. در این طبقه از پنجره بیرون معلوم بود و میدیدیم که مردم دستهدسته به این ساختمان میآیند و میروند و مراسمی را انجام میدهند. دوستان ما که از سفارت همراه ما بودند، گروهی را نشان دادند و گفتند: اینها ایرانی و مسلمان هستند که به این آقا علاقهمندند و برای کسب فیض به ملاقات ایشان میآیند. خیلی تعجب کردیم. بالاخره بعد از مراحل مختلف نوبت رسید که به ملاقات خود آقا برویم! ما را به بالاترین طبقه ساختمان بردند. آنجا مخصوص خود آن آقا بود. وقتی به او اطلاع دادند که مهمان برای او آمده است، خودش به استقبال آمد و انصافا باز خیلی احترام کرد. مدتی به لبخند و احترام گذشت.
سپس از ایشان پرسیدم که من چیزهایی درباره شما شنیدهام، میخواستم از خود شما بپرسم که شما ادعایتان چیست؟ گفت: من عقیدهام این است که حقیقت یک چیز است، اما راههای رسیدن به حقیقت مختلف است. اگر هر کسی به دین خودش درست عمل کند، به آن حقیقت میرسد. فهمیدم ادعایی که به ایشان نسبت میدادند، واقعا درست بوده است. گفتم: اگر دینی میگفت: شرط عمل به دین، انکار دینهای دیگر و مخالفت با آنهاست، آیا با آن هم میتواند به حقیقت رسید؟ شما میگویید هر کسی از راه دین خودش به حقیقت میرسد، اما آن دین میگوید باید راههای دیگر را نفی کنی تا به حقیقت برسی؟! تأملی کرد و گفت: حرف من همین است که گفتم. من چیز دیگری نمیدانم. خلاصه سؤال ما را جواب نداد. اعضای سفارت ایران در هند میگفتند که ایشان در تمام کشورهای معروف دنیا پیروانی دارد و هر سال از طرف پیروان مختلفی که هر کدامشان دین خاص خودشان را دارند، برای سخنرانی دعوت میشود. هزاران نفر نیز برای شنیدن سخنرانی ایشان جمع میشوند. میگفتند: همین ایام نیز در یکی از کشورهای شمال اروپا دعوت دارد و الان آنجا آماده شده تا مجلسی مفصل برگزار شود و هزاران نفر برای شنیدن مواعظ ایشان میآیند. روح سخنانش نیز همین است که به دین خودتان عمل کنید، به همان حقیقتی که ما رسیدیم شما نیز میرسید؛ نوعی پلورالیسم عجیب که هیچ توجیه عقلی نمیتواند داشته باشد! آخر چگونه دو راه متناقض یا متضاد به یک نتیجه میرسند؟! به احتمال قوی مغازهای است برای اینکه طرفداران بیشتری پیدا شوند؛ وگرنه سخن معقول و عقلپسندی نمیتواند باشد.
همانگونه که ملاحظه میکنید این نوع گرایشات نیز مؤیدی برای این شبهه کننده میشود که دین مقولهای علمی نیست که یا صحیح باشد یا باطل؛ بلکه مسئلهای ذوقی است و همانگونه که کسانی رنگ یا مزهای خاص را میپسندند، کسانی نیز از این دین خوششان میآید و برخی از دین دیگر. لازم نیست اصرار کنید که دیگران همان دینی را بپسندند که شما پسندیدهاید. تازه وقتی ما اصل دین را قبول کردیم و گفتیم: بروید تحقیق کنید و چیزی را بپذیرید، به این معنا نیست که این است و جز این نیست؛ میتوانید در بین گزینههای مختلف، دینی را که با سلیقهتان بیشتر میسازد، آن را دوستتر دارید و بیشتر خوشتان میآید،انتخاب کنید! انواع گرایشهای پلورالیستی روزبهروز در اروپا و آمریکا در حال گسترش است، و روح همه اینها به یک معنا تسامح در امور دینی است.
در پاسخ به این شبهه باید گفت: معنای «لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رسله» این نیست که همه دینها درست است و هر کدام را بپذیرید، اشکالی ندارد. همه دینها در آن چه ادعای خودشان بوده است، حق بودهاند و درست گفتهاند و ادیان سابق قبل از دین اسلام همه گفتهاند که دین ما محدود است و هر پیغمبری بعد از ما میآید، باید از او اطاعت کنیم؛ حتی در این باره از پیروانشان میثاق میگرفتند که وقتی پیغمبر بعد آمد باید از او اطاعت کنید. اسلام انبیا را اینگونه معرفی میکند.
وصلی الله علی محمد وآلهالطاهرین
[1]. «قسر» به معنای خلاف طبیعت است.
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1398/08/29، مطابق با بیستودوم ربیعالاول1441 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(3)
در جلسات گذشته گفتیم که امروز همه ایادی شیطان در عالم همقسم شدهاند که درباره مبانی دینی و اعتقادی ما تشکیک کنند و از اینکه نسل انقلابی دیگری بهوجود بیاید، جلوگیری کنند. آنها بهویژه در رسانههای مجازی و ماهوارهها انواع و اقسام شبهات را القا میکنند؛ شبهاتی که گاهی بیش از هزار سال است که دربارهاش بحث شده و رد شده است، اما شیاطین آنها را با شکل، اصطلاحات جدید و شواهد خاصی القا میکنند و تصور میشود که شبهات جدیدی است. افزون بر اینکه پاسخ این شبهات با این شکل جدید در کتابهای درسی نیامده، در کتابهای غیردرسی نیز مطرح نشده است. این است که جا دارد به بعضی از نمونههای برجسته این شبهات که بیشتر روی آن مانور میدهند و ممکن است آثار سویی داشته باشد، بیشتر بپردازیم.
بحث را از شبههای آغاز کردیم که فرد تحصیلکردهای برای ما فرستاده بود و گفته بود ما چیزهایی را میفهمیم که خوب است و همه عقلای عالم آنها را خوب میدانند. برخی از کارها نیز در نظر همه مردم بد است و هر کس به عقلش مراجعه کند، بدی آنها را میفهمد. اما نسبت به تحقیق درباره چیزهایی که مربوط به ماورای این عالم است، راهی نداریم. افزون بر اینکه کارها و دغدغههای بسیاری درباره زندگی خود داریم که فرصت پرداختن به این مسایل را به ما نمیدهد. بنابراین چه مانعی دارد که به خاطر رفتار درستی که بر اساس عقلمان داریم، مطمئن باشیم که نجات پیدا میکنیم و عذاب نمیشویم؟ پس از پاسخ به این شبهه به شبهات دیگری که در راستای این شبهه بود، پرداختیم. در جلسه گذشته به این شبهه پرداختیم که میگفت: مطالب دینی، علمی نیستند، و مطلب علمی آن است که بتوان آن را با دلیل اثبات کرد؛ دلیل نیز باید به حس و تجربه منتهی شود. از آنجا که مطالب دینی قابل حس و تجربه نیست، علمی نیست؛ بنابراین دین مقولهای ذوقی است و هر دینی بیشتر به سلیقه انسان آمد، میتواند آن را بپذیرد؛ لذا نمیتوان روی انتخاب دین سختگیری کرد و گفت حتما باید این اعتقادات را داشته باشید.
در پاسخ به این شبهه گفتیم: اینکه روش علمی را منحصر در حس و تجربه میدانید،اصطلاحی جعلی است و ما حتی برای اینکه ادراکات حسی و تجربههای حسیمان یقینآور باشد، به دلیلهای عقلی نیازمندیم. آنچه خودش یقینآور است و حتی پشتوانه ادراکات دیگر نیز قرار میگیرد، عقل است، و عقل میتواند مباحث دینی را اثبات کند، همانگونه که در همه کتابهای دینی، عقاید دینی به وسیله دلیل عقلی بیان شده است.
در همین راستا شبههای دیگر مطرح شد که میگفت: درباره انتخاب دین خیلی سختگیری نکنید؛ انتخاب دین امری ذوقی است.، پس اصرار نکنید که دیگران نیز باید مسلمان شوند. اگر خودتان از این دین خوشتان میآید، مسلمان باشید و طبق احکام آن نیز عمل کنید، اما اینکه میگویید دیگران نیز باید اینگونه باشند و اگر اینگونه نباشند معذب خواهند بود، درست نیست. این روش شبههافکنی سیاستی است که اکنون به شیوههای مختلفی در حال اجراست و در جوانها نیز به راحتی اثر میگذارد.
یکی دیگر از شبهاتی که در همین راستا بیان میشود این است که فرض کنید که من میخواهم دینی را انتخاب کنم. در عمل، با ادیان مختلفی روبهرو میشوم که دارای اعتقادات مختلفاند و هرکدام طرفدارانی جدی دارد که حاضرند در راه اعتقاداتشان جانفشانی کنند، و حتی برای دفاع از دینشان کشته میدهند. چگونه بفهمیم که کدام یک از ادیان درست است؟ ادیان مختلفی است که راههای مختلفی را معرفی میکنند و ما فرصت و ابزار بررسی آنها را نداریم. از سوی دیگر، در کتابهای دینی مطالبی وجود دارد که دلالت بر درست بودن همه ادیان دارد. برای مثال در آیه 136 از سوره بقره میخوانیم: لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ؛ ما بین هیچ پیغمبری با پیغمبرهای دیگر فرق نمیگذاریم. بنابراین ما هر کدام را انتخاب کنیم کار درستی انجام دادهایم!
این مطلب درباره مذاهب مختلف درون یک دین نیز مطرح میشود. میگویند: حتی اگر ما اسلام را بپذیریم، باز اسلام مذاهب مختلفی دارد که همدیگر را تخطئه میکنند. ما از کجا بفهمیم که کدام یک از این مذاهب درست است. حتی پیروان یک مذهب نیز با هم اختلافاتی دارند. اختلاف فتاوایی که بین علمای یک مذهب خاص وجود دارد، یک نمونه از این اختلافات است. ما از کجا بفهمیم که کدام درست است و کدام غلط؟ اینها همه شاهد بر این است که اختلافات و اعتقادات دینی را نباید خیلی جدی گرفت؛ اینها مسایلی غیرقابل اثبات است که انسانها بر اساس سلیقههای مختلفی که دارند، آنها را انتخاب میکنند؛ همانند رنگ لباس است که مردم در انتخاب آن آزادند و طبق سلیقه خود هر رنگی را خواستند انتخاب میکنند!
در پاسخ به اینگونه از شبهات میگوییم: ما میدانیم که سلسله عقایدی وجود دارد که بین همه ادیان توحیدی _بهخصوص دینهای یهود، مسیحیت و اسلام ـ مشترک است، و اساس دین را همان عقاید مشترک تشکیل میدهد؛ مثل اعتقاد به خدا، اعتقاد به قیامت و حساب و کتاب، و اعتقاد به اینکه انبیا از طرف خدا برای هدایت بشر آمدهاند. اصل دین همین اصول سهگانه توحید و نبوت عامه و معاد است، و اگر کسی اینها را قبول نداشته باشد هیچ یک از این ادیان او را قبول ندارند و او را معذب و بدبخت میدانند. بنابراین سلسله مطالبی در ادیان توحیدی وجود دارد که هیچ اختلافی در آن نیست. درست است که ادیان درباره اینکه آخرین پیامبر کیست، اختلاف دارند، ولی این مسئله به اعتقادات اصلی لطمه نمیزند. این سه مسئله دلایلی متقن و عقلی دارد که در جای خودش بیان شده است. در اینها جای هیچ شکی نیست.
البته درباره اینکه مثلا شخص حضرت موسی پیغمبر بوده یا نبوده است، یا آخرین پیغمبر بوده یا پیغمبر دیگری بعد از ایشان آمده است، دلیل عقلی وجود ندارد. دلیل عقلی به صورت مستقیم بر جزئیات اقامه نمیشود. دلائل عقلی مفاهیم کلی را اثبات میکنند؛ البته اگر با شواهدی صغریات ثابت شود، کبرای عقلی بر آن منطبق میشود. برای مثال، عقل اثبات نمیکند که حضرت موسی در فلان زمان بوده و فلان معجزات را داشته است. این مسایل با تاریخ، شواهد عینی و قرائن دیگر باید اثبات شود، سپس کبرای عقلی روی آن میآید که کسی که این ویژگیها را دارد، پیغمبر خداست و باید از او اطاعت کرد. اگر برای کسی این شواهد اقامه شد و ثابت شد که حضرت موسی پیغمبر است، باید اطاعت کند. عین همین درباره بشارت یک پیامبر نسبت به پیامبر بعد از وی نیز مطرح است. همه انبیا، به خصوص حضرت عیسی گفتهاند: وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ.[1]
اگرچه این مسایل مثل مسائل فلسفی نیستند که بر پایه امور بدیهی ثابت شوند، اما میتوان به آنها یقین عرفی پیدا کرد و عقلا در زندگیشان به این یقین اعتماد میکنند. مگر کسی درباره پدر و مادر خودش شک میکند که آیا آنها والدین من هستند یا نیستند؟! با اینکه هنگامی که آنها با هم ازدواج کردهاند، نبوده و هنگام تولد را نیز به یاد ندارد که آیا از این مادر متولد شده است یا نه. در عالم چند قضیه وجود دارد که ما درباره آنها یقین فلسفی داشته باشیم؟! معمولا چیزهایی که یقینی میدانیم بر اساس همین شواهد اطمینانبخش است که انسان با وجود آنها اضطراب پیدا نمیکند. این مسئله درباره ادیان و انبیا نیز مطرح است.
ما میگوییم اگر کسی درباره انبیا تحقیق کند، میتواند این مسایل را اثبات کند و در جای خودش این مسایل اثبات شده است. شما میگویید این مسایل قابل اثبات نیست، اما ما میگوییم این مسایل قابل اثبات است، اگر مایل هستید میتوانیم برایتان اثبات کنیم. همینکه این ادیان چنین پیروانی دارد، روشن میسازد که آنها درصدد بودهاند تا اثبات کنند که این شخص پیغمبرشان بوده است و حاضرند در این راه جانشان را نیز بدهند. پیامبر بعد نیز ممکن است برای کسی ثابت شود، همان گونه که ممکن است برایش ثابت نشود. روشن است که اگر کسی تلاش کرد و تا اندازهای که عقلش میرسید و شواهد برایش وجود داشت تحقیق کرد، ولی نتوانست اثبات کند، در آن جهت مستضعف است و تکلیف بیشتری ندارد.
این مسئله درباره مذاهب مختلف درون یک دین نیز صادق است. بعد از این که حقانیت یک دین ثابت شد، این سؤال مطرح میشود که کدام مذهب حق است. ما معتقدیم که میتوان این مسئله را اثبات کرد، اما اگر کسی تحقیق کرد و به مذهب حق نرسید، معذور است؛ اگرچه احتمال این مسئله بسیار ضعیف است. زحمات بسیاری در این راه کشیده شده، تحقیقات بسیاری شده و کتابهای متعددی نوشته شده است، که این احتمال را بسیار ضعیف میکند، اما بالاخره اگر کسی نتوانست، در آنچه نتوانسته، معذور است.
این مطلب درباره اساس دین و اعتقادات است، اما درباره دستورات عملی، میدانیم سلسلهای از ضروریات عملی وجود دارد که حتی دشمنان آن دین نیز وجود آنها را میدانند. برای مثال، حتی بتپرستان نیز میدانند که اسلام این نماز را دارد، و اگر کسی بگوید نماز را قبول ندارم به این معناست که اسلام را قبول ندارد. بنابراین ضروریات قابل تشکیک نیست و اگر کسی یکی از ضروریات دین را انکار کرد، جای هیچ شکی نیست که از آن دین خارج شده است. این همان بنای عقلاست. همه عقلا در زندگیشان چیزهایی را در حد ضروریات میدانند؛ حتی میگویند: میدانیم اساس دینی که ما قبول نداریم و باطل میدانیم،چیست و خودشان نمیتوانند در آنها تشکیک کنند.
به دنبال ضروریات، چیزهایی است که باید با تحقیق به آنها رسید و کمابیش قابل تشکیک است. این مسایل احتیاج به تحقیق دارد و تحقیق نیز مقدماتی دارد، و اگر کسانی همت داشته باشند و بخواهند بفهمند، میتوانند در آنها هم به یقین عرفی برسند. اما بالاخره مسئله به جزئیاتی میرسد که حتی بسیاری از متخصصان نیز نمیتوانند درباره آنها اظهار نظر قطعی کنند. غالبا متخصصان درجه یک نیز در برخی از جزئیات به اختلافنظرهایی میرسند که نمیشود به درستی هیچیک از آنها یقین پیدا کرد. در اینجا اختلاف فتوا به وجود میآید. اما در همینجا نیز راه عقلایی وجود دارد.
هنگامیکه انسان بیمار میشود و نمیداند چه دارویی مصرف کند، چه کار میکند؟ روشن است که نزد متخصص میرود. هنگامیکه نزد پزشک میرود نیز یقین پیدا نمیکند که با مصرف این دارو حتما خوب میشود، بلکه ظن دارد که اگر طبق نظر این متخصص عمل کند،خوب میشود. این روش را همه میدانند و لازم نیست آن را به کسی یاد بدهند. هر عاقلی میفهمد که در موضوعی که محل اختلاف نظر است و هیچ یک از طرفها دلیل قطعی ندارد، باید به کسی مراجعه کرد که نسبتا بهتر میفهمد. این همان مسئله تقلید است.
بنابراین ما هیچ بنبستی در فهم مسائل دینی و عمل کردن به آن نداریم. روش همه عقلا در زندگی اینگونه است. البته از آنجا که معتقدیم منفعت و ضرر مسایل دینی با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست، باید سعی کنم که آنها را بهتر احراز کنیم؛ اگر خودمان راه یقینی داریم، خودمان تحقیق کنیم، ولی اگر اینگونه نبود به متخصصانی که به گفته آنها اطمینان داریم مراجعه کنیم. حتی اگر در اینجا نیز به نتیجه نرسیدیم، و هیچ راهی نداشتم و واقعا متحیر بودیم، جای تخییر است و تکلیفی بیش از آن نداریم.
نتیجه اینکه در پاسخ به کسانی که مسایل دینی را علمی نمیدانستند و میگفتند: نمیتوانیم این مسایل را بفهمیم، میگوییم: شما به صورت جدی دین حق را دنبال نکردهاید. اگر به اندازه سایر مسائل زندگیتان همت کنید و در این زمینه تحقیق کنید، به نتیجه میرسید. چگونه برای درمان یک بیماری از این پزشک به آن پزشک و از این شهر به آن شهر میروید؛ در اینجا نیز همین کار را انجام بدهید! حتی لازم نیست از یک شهر به شهر دیگر سفر کنید، کتابهای رساله وجود دارد، بر اساس رساله متخصصی عمل کنید که مطمئن هستید علمش بیشتر است.
شبهه دیگر اینگونه مطرح میشود: هر یک از پیروان ادیان به آداب و احکامی خاص معتقدند و بر اساس آن عمل میکنند، که بسیاری از آنها با احکام ادیان دیگر متفاوت است. با ملاحظه این مسئله در ادیان توحیدی بهخصوص دین یهود، مسیحیت و اسلام به این نتیجه میرسیم که دستورات دینی در دین اول (یهود) بسیار سخت بوده است، سپس در دین دوم (مسیحیت) کمی آسانتر شده است، و در مرحله بعد در اسلام از آن نیز آسانتر شده است. این مسئله در آیات قرآن نیز آمده است. میفرماید: فَبِظُلْمٍ مِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ؛[2] ما بهخاطر گناهان و ظلمهایی که بنیاسرائیل مرتکب شده بودند، برخی از طیبات را برای آنها حرام کردیم. حضرت عیسی بعد از حضرت موسی آمد و دین مسیحیت را آورد. قرآن از زبان ایشان میگوید: وَلِأُحِلَّ لَكُم بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ؛[3] در گذشته چیزهایی برای شما حرام شده بود، من آمدم تا آنها را حلال کنم. و بالاخره پیغمبر اسلام بسیار سخاوتمندانه همه چیزها را حلال کرد؛وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَآئِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ؛[4] تکالیف بسیار سختی بر گذشتگان بود، من آمدم تا اینها را بردارم، این غلها را باز کنم و بارهای سنگین را از دوشتان بردارم، فقط میگویم چیزهای خوب را استفاده کنید و چیزهای بد را استفاده نکنید. پس پیداست که رهبران ادیان دیدند که کار با این سختگیریها پیش نمیرود و تکالیف را آسانتر گرفتند تا طرفدارانشان بیشتر شود! این سیر نشان میدهد که این احکام مبنای علمی متقنی ندارد. اینها هم شاهد بر این است که مسائل دینی خیلی جدی نیست و اینگونه نیست که اگر به آنها عمل نکنیم دچار هلاکت بشویم! بحث از این جا شروع میشود و به تدریج نسبت به همه چیز شبهه ایجاد شده و زیرآب همه چیز کمکم زده میشود.
ما معتقدیم که همه احکام دین تابع مصالح و مفاسد واقعی است. البته مصالح و مفاسد چند دسته است؛ یک دسته مصالح و مفاسدی است که با سرنوشت انسان سر و کار دارد و اگر انسان آنها را رعایت نکند، ضررهای غیر قابل جبرانی میبیند. این مصالح تابع شرایط زمانی و مکانی نیست و در همه زمانها و همه مکانها وجود دارد. برای مثال نماز در همه ادیان بوده است و شرایط زمانی و مکانی در وجوب آن تأثیری ندارد؛ حتی وقتی انسان در حال احتضار است و نمیتواند از جایش بلند شود، باید پایش را رو به قبله کند و با زبانش اذکار نماز را بگوید. این مصالح و مفاسد حتما باید رعایت شود، از اینرو باید انسان بکوشد که آنها را بهتر بشناسد و بهتر عمل کند. اگر انسان در انجام آنها اندکی کوتاهی کند، مسئول است و ضررش قابل جبران نیست.
دسته دیگری از مصالح و مفاسد تابع شرایط زمانی و مکانی است. برای مثال، وقتی حضرت آدم و حوا به زمین هبوط کردند، انسان دیگری بر روی زمین نبود. روشن است که برای تکثیر نسل و اینکه انسانهای بعدی پیدا شوند، فرزندان آنها نیازمند ازدواج بودند، اما با چه کسی ازدواج کنند؟ انسان دیگری غیر از این خواهر و برادرها نیست. اگر آنها با هم ازدواج نمیکردند اصلا نسلی باقی نمیماند. البته در روایات آمده است که خداوند از لطف خودش حکمتی را رعایت کرد و از حضرت حوا در هر حمل یک پسر و یک دختر متولد میشد و دستور داده شد که پسر این حمل با دختر حمل دیگر ازدواج کند. روشن است که اگر حکم این بود که اصلا خواهر و برادر با هم ازدواج نکنند، اصلا نسل بشر منقرض میشد و به طور کلی مصلحت کلی آفرینش انسان زیر سؤال میرفت. همانگونه که ملاحظه میکنید گاهی مصالح و مفاسد تابع شرایط زمانی و مکانی است و در جایی که موجب حرج میشود، خداوند آن امر را بر انسان واجب نمیکند.
دسته دیگری از مصالح و مفاسد، در اصل به خاطر عنوانی ثانوی است. مثلا خداوند امتهای گناهکار را به عذابهای گوناگونی مبتلا میساخت؛ ابتلا به فقر و گرسنگی یکی از این عذابهاست، اما برخی از عذابها تکلیفهای سنگینی بود که بر آنها واجب میکرد. در آیات نیز آمده است که گاهی خداوند مردمی را به خاطر گناهان معنوی خاصی با احکام سخت مجازات میکند. قرآن درباره قوم یهود میگوید: فَبِظُلْمٍ مِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ؛ یعنی در اصل خداوند نمیخواست طیبات را برای آنها حرام کند، اما عنوان ثانوی مجازات، باعث حرمت این طیبات بر آنها شد. مصلحت الهی این بود که آنها میبایست به صورت تکلیف شاقی مجازات شوند. خداوند خود حکمت این حکم را میداند؛ ظلمی کرده بودند که باید به وسیله این تکلیف جبران شود. این حکم مصلحت اولی نیست، اما بعد از ارتکاب ظلم، مصلحت ثانوی اقتضا میکند که آن حکم سخت برایشان تشریع شود. روشن است که وقتی علت این حکم برطرف شد، مثل اینکه چند نسل گذشت، روحیات مردم تغییر کرد و حتی آن ظلم را فراموش کردند، باقی ماندن آن تکلیف توجیهی ندارد.
پس از بنیاسرائیل نیز قوم حضرت عیسی آمدند که خداوند درباره آنها میگوید: وَجَعَلْنَا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً؛[5] از ویژگیهای قوم حضرت عیسی این بود که مردم مهربانی بودند. این قوم دیگر مرتکب آن گناه نبودند و نه تنها آن قساوت را نداشتند، آن گناهان و آن ظلمها را مرتکب نمیشدند، بلکه ویژگیشان رأفت، رحمت و مهربانی بود. روشن است که دیگر جا ندارد که آن مجازات را داشته باشند. از اینرو پیغمبر بعدی آن احکام را تغییر میدهد.
آیه وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَآئِثَ، نیز به این معناست که خیال نکنید پیغمبر به دلخواه خود چیزی را برای شما حرام و چیزی را حلال میکند، همه اینها تابع مصالح و مفاسد واقعی است. اگر چیزی را حلال دانسته است، به خاطر ایناست که چیز خوب و قابل استفادهای بوده است، و اگر آن را حرام دانسته، برای این بوده که خبیث و پلید بوده است. وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ؛ همچنین اگر در شرایع سابق تکالیف سختی بوده است، به واسطه این پیغمبر آن تکلیفهای سخت را از شما برداشتیم. حال ممکن است آن تکالیف، تکالیفی جعلی بوده است که خودشان از روی جهل یا اغراض دیگر وارد دین کرده بودند، یا از همان تکالیفی بوده است که به واسطه گناهانشان بر آنها واجب شده بوده است. پیامبر اسلام میفرماید: بعثت بالحنيفية السمحة السهلة؛[6] این شریعت آسان است و در آن سختگیری نشده است. البته غیر از واجبات، چیزهایی دیگر وجود دارد که کسانی که طالب مراتب بالاتر هستند میتوانند انجام بدهند، اما این کارها اختیاری است.
نتیجه اینکه طرف مقابل میگفت: معلوم میشود که احکام، مصلحت و مفسده واقعی ندارد؛ یک روز میگویند حلال است و یک روز میگویند حرام است؛ پیغمبری میگوید: خوب است، پیامبر دیگری میگوید بد است؛ پس معلوم میشود که این احکام اساسی ندارد! گفتیم که اولا مصالح و مفاسد واقعی ملاک جعل احکام است. گاهی عناوین ثانوی برای بعضی از مردم ایجاب میکند که حکم خاصی برای آنها جعل شود، اما این احکام همیشگی نیست و بعد از آنکه عامل آن رفع شد، حکم برداشته میشود. اما در اسلام اینگونه نیست که بگویند ما اصلا حکمی نداریم و خودتان ببینید هر چه خوب است، انجام بدهید و هر چه بد است، ترک کنید؛ این آیه چنین معنایی ندارد. به اصطلاح، آیه در مقام اثبات نیست، بلکه در مقام ثبوت است. میگوید: آنچه در اسلام حلال است همه طیبات است و آن چه ممنوع است، به خاطر این است که از خبائث بوده است. اثبات آن نیز با بیان پیغمبر و وحی است؛ زیرا شما همه چیز را با عقلتان نمیفهمید.
[1]. صف، 6.
[2]. نساء، 160.
[3]. آل عمران، 50.
[4]. اعراف، 157.
[5]. حديد، 27.
[6]. مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج7، ص226.
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1398/09/06، مطابق با بیستونهم ربیعالاول1441 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(4)
در جلسات گذشته گفتیم که امروز دشمنان اسلام و انقلاب از فعالیتهای نظامی، اقتصادی و اجتماعی چندان طرفی نبسته و شکست خوردهاند. آنها روزی این ملت را برده خودشان حساب میکردند، اما میبینند که گوهری موجب پیروزی این ملت شد. این گوهر ایمانی است که در آنها وجود دارد و به دست امام(ره) پرورش و رشد پیدا کرده و امروز در عرصههای مختلف ثمرات آن به بار میآید. این است که تقریبا همه دشمنان اسلام اتفاق نظر پیدا کردهاند که با این اعتقاد، فکر، بینش و نهایتا با این ایمان مبارزه کنند. البته از ابتدا نیز از این کار غافل نبودند و اکنون نیز چندان امیدی به اینکه ایمان نسل موجود را تضعیف کنند، ندارند و بیشتر امیدشان نسبت به نسل آینده است. میخواهند کاری کنند که در نوجوانهای ما از ابتدا زمینه اعتقاد قلبی و ایمان راسخ به وجود نیاید. این کار را به صورتهای مختلف و با استفاده از متخصصان و تجربههای متفاوت پی میگیرند. رسانههای مجازی، فیلمها، نمایشها و... یک گوشه از این فعالیتهاست که همه ما با خطرهایی که ممکن است در آینده به وجود بیاورند، کمابیش آشنایی داریم. در سطوح علمی و دانشگاهی و فرهیختگان نیز به صورت رسمی با اعتقادات مبارزه نمیکنند، ولی با ایجاد شبهه در اعتقادات جوانان رخنه میکنند. نمونه این مسئله، سؤالی بود که در این باره به صورت شفاهی یا کتبی برای ما ارسال شده بود مبنی بر این که اگر کسی سعی کند کارهایی که میداند خوب است انجام دهد و کارهایی که میداند بد است ترک کند، خدا با او چه کار دارد؟ نه گناهی که میداند گناه و بد است انجام داده که به جهنم برود، و نه انتظار دارد که او را به صدر بهشت ببرند؛ بلکه آن اندازه که میفهمد کاری خوب است، آن کار را انجام میدهد، کار بد را نیز تا آنجا میداند بد است، ترک میکند؛ در زندگی آن قدر از این کارهای خوب و بد معلوم زیاد است، که انسان دیگر وقت نمیکند به کارهای دیگر بپردازد!
در جلسات گذشته، پیرامون این شبهه و نظایر آن که با اساس فکر، اعتقاد، ایمان و پایههای بنیادی انقلاب ما ارتباط دارد، بحث کردیم؛ البته مقصود این نبود که بعد از آن، یکایک شبهات را مطرح کنیم و جلسات ما به جلسات درس عقاید و کلام تبدیل شود. ولی از آنجا که رفتار اخلاقی ما از افکار، اندیشهها و عقایدمان اثر میگیرد و دستکم شبهههایی که در عقاید ایجاد میشود، در رفتارها نیز اثر میگذارد، به این مسایل پرداختیم. برای مثال، وقتی ایمان انسان به آخرت ضعیف شد، دیگر آن چنان همت نمیکند که نیمه شب بلند شود و به مناجات و نماز شب بپردازد. میگوید: به اندازهای که جهنم نروم، نمازی میخوانم! بهخصوص اینکه کسی اینگونه فکر کند که پیغمبران آمدهاند که بگویند کار خوب را انجام دهید؛ ما که همه کارهای خوب را نمیدانیم چیست، کارهایی را که میدانیم خوب است و همه عاقلها آن را خوب میدانند، انجام میدهیم _چه پیغمبران بگویند و چه نگویند، و همه کارهایی را که میدانیم بد است، را نیز انجام نمیدهیم. درباره چیزهایی که نمیدانیم نیز همانند بسیاری از متدینین عمل میکنیم. آنها نیز بسیاری از احکام شرعی را نمیدانند!
همانگونه که ملاحظه میکنید این شبهه فقط جنبه عملی ندارد و مبتنی بر افکار و نظرهایی است. اکنون به طور کلی سؤال میکنیم که شما که میگویید «کارهای خوب انجام میدهیم»، منظورتان از کار خوب چیست؟ شاید بگویند: کار خوب مثل اینکه انسان راست بگوید، عدالت را رعایت کند، به کسی ظلم نکند و.... اگر سؤال شود که آیا همهجا باید راست گفت، یا جایی وجود دارد که انسان باید دروغ بگوید؟ روشن است که برای این پرسش پاسخی ندارند. میگویند آن جایی که میدانیم خوب است، راست میگوییم. اکنون میگوییم اگر نجات مؤمنی متوقف بر یک دروغ باشد، گفتن آن دروغ واجب است. این سؤال درباره سایر چیزهایی که در عناوین ثانویه مطرح میشود، وجود دارد. همچنین اهم و مهمهایی وجود دارد که وجوب آن را هم عقل ما میفهمد و هم در فقه درباره آنها بحث شده است.
سؤال اساسیتر این است که صرف نظر از مسئله عناوین ثانویه و رعایت اهم و مهم، اصلا خوب به چه معناست؟ بدون توجه به بینش دینی، اعتقاد به جهان ماورای طبیعت، دستگاه آفرینش الهی و نهایتا عالم ابدی، اگر خوبهایی که عموم مردم آنها را خوب میدانند، تحلیل کنیم، به چیزهایی برمیگردد که یا نیاز ما را رفع میکند یا عواطفمان را ارضا میکند. برای مثال اینکه انسان به کسی غذا بدهد تا سیر شود،خوب است؛ زیرا نیازش را برطرف کرده است. یا اینکه انسان به بیماری دارو بدهد و او معالجه شود، خیلی خوب است. روشن است که بیمار از این کار لذت میبرد و از این درد و رنج رهایی پیدا میکند. اما این نتیجه فقط تا زمانی که در این دنیا زندگی میکند باقی میماند. همانگونه که ملاحظه میکنید بدون توجه به دین، نهایت خوبیها یا به لذتهایی برمیگردد که ما در این عالم میبریم یا به درد و رنجهایی که از آنها نجات پیدا میکنیم. روشن است که این معنای خوب و بد در کودکان سه چهار ساله نیز دیده میشود. البته بسیاری از مردم هستند که در سنهای بالا نیز همانند کودکان فکر میکنند و خوب را همان چیزی میدانند که انسان از آن خوشش میآید و وقتی میخورد شیرین است، و بد را چیزی میدانند که وقتی میخورند دهانشان تلخ میشود.
ولی برخی انسانها هستند که وقتی از آن سن طفولیت میگذرند کمکم درک دیگری پبدا میکنند و وقتی میبینند بچه همسایه هم گریه میکند، ناراحت میشوند. وقتی میبینند کسی در کوچه افتاده و در حال جان دادن است، نمیتوانند آرام بنشینند و زندگی برایشان تلخ میشود؛ حتی شیرینیهای زندگی خودشان نیز برایشان تلخ میشود. این در واقع عاطفهای است که ما را تحریک میکند، جنبه روانی و روحی دارد و از قبیل نیازهای مادی نیست. وقتی این کار را میکنیم راحت میشویم. هنگامیکه انسان خدمتی به کسی میکند، شب راحت میخوابد و از اینکه بیچارهای را نجات داده لذت میبرد. در اینجا خوب یعنیچه؟ روشن است که خوب در اینجا کمی بالاتر از خوبی قبل است. آنجا خوب فقط سیر کردن شکم و لذت بردن حسی بود، اما در اینجا لذت جدیدی است که در شرایط خاصی پیدا میشود و انسان باید رشد کند تا این درک را پیدا کند. روشن است که انسان مقداری کاملتر میشود تا این لذت را یا آن رنج را در خودش احساس کند، ولی در اینجا نیز خوب همان کاری است که انسان از آن خوشش میآید، کار بد نیز آن است که او را مثلا به عذاب وجدان مبتلا میکند.
آیا خوب و بدی قویتر از این نیز میتوانیم داشته باشیم؟ شاید اگر رشد پیدا کنیم نوعی لذت جدید کاملتر، والاتر و متعالیتری پیدا کنیم و بفهمیم کار خوب آن است که این لذت را برای ما ایجاد کند. در این صورت شاید عذاب وجدانی را درک کنیم که با چیزهایی که تاکنون میفهمیدیم قابل مقایسه نیست و بسیار سختتر، شدیدتر و کوبندهتر است.
اکنون این سؤال برای همه عقلا ممکن است پیش بیاید که آیا چیزی بالاتر از این هم میشود؟ همه لذتها و رنجهایی که گفتیم محدود به همین زندگی دنیاست. سؤال دیگر این است که آیا زندگی و لذت و رنجهای ما همین است یا زندگی وسیعتر از این هم داریم؟ اگر زندگی وسیعتری داریم، چه قدر وسیعتر از زندگی دنیاست؟ چند برابر عمر دنیایمان؟ ده برابر؟ صد برابر؟ هزار برابر؟! روشن است که فهم عمومی پاسخگوی این سؤال نیست. چه کسی این مسئله را تجربه کرده است که به ما بگوید؟! همانگونه که ملاحظه میکنید مقدمات بالا برای ما این دو سؤال را مطرح ساخت؛ 1. آیا عمر ما همین عمری است که میشناسیم؟ حیات ما همین است یا ممکن است یک حیاتی بسیار طولانیتر داشته باشیم؟ 2. آیا لذتهایی که میبریم به همین لذتهای دنیا منتهی میشود یا بالاتر از این هم میشود؟
فقط دین توانایی پاسخ این دو سؤال را دارد. در مکاتب فلسفی سابق که متأثر از دین نبودهاند، پاسخی برای این دو سؤال پیدا نمیشود. فیلسوفان معروفی مثل افلاطون، ارسطو، و سقراط بودهاند که درباره ارزشها بحثها کردهاند و اخلاق خوب را اعتدال بین افراط و تفریط معرفی کردهاند. اما درباره چرایی رعایت اخلاق پاسخی ندارند، مگر این که از دین فرا گرفته باشند که بعد از این عالم حیاتی ابدی وجود دارد. همانگونه که ملاحظه میکنید بدون پایه اعتقادی، مسائل اخلاقی نیز مبنای عقلانی قویای پیدا نمیکند. ما باید نسبت به مسائل مبنایی و حتی مسایلی که زیربنای مسائل اخلاقی قرار میگیرد، برخورد جدیتر داشته باشیم. طرح این مطلب در چنین محفلی میتواند برای خود ما مفید باشد تا این مسایل را جدی بگیریم، درباره آن تحقیق کنیم و واقعا اگر خبری هست، نسبت به آن اقدام کنیم.
نکته دیگر اینکه انسان برای انجام کار خوب افزون بر دانستن به چیز دیگری نیز نیاز دارد. اینکه چه کاری خوب و چه کاری بد است یک مسئله است، اما انسان برای انجام کار خوب باید بداند که این کار چه نفعی برای او دارد. اینکه این کار برای شما چه نفعی دارد، مسئله دیگری است و ممکن است کاری شما انجام بدهید که همه عقلای عالم بگویند کار خوبی است، ولی برای شما هیچ نفعی نداشته باشد، و در این صورت، انگیزه زیادی برای انجام آن نداشته باشید.
اکنون این سؤال مطرح میشود که مگر خوب و بد را به چیزی که برای ما نفع یا لذت داشت معنا نکردید، پس چگونه ممکن است که بگویید کاری خوب است ولی برای انجام دهنده آن فایدهای ندارد. این نیز مسئلهای است که در سایه دین به انسان رسیده است؛ بعدها برخی از فیلسوفان کمابیش به آن توجه کردند، اما به عمقش نرسیدند؛ البته همان اندازه را هم از دین تلقی کرده بودند. دین افزون بر حسن فعلی بر حسن فاعلی نیز تأکید دارد. حسن فعلی درباره خوبی خود کار است، اما حسن فاعلی درباره نیت فاعل است. در روایت آمده است که دو نفر وارد مسجد میشوند.هر دو خیلی خوب و مانند هم نماز میخوانند. از نظر دیگران هر دو کار خوبی کرده و کارشان یکسان و ارزش آن نیز مساوی است، اجرشان نیز مثل هم است. اما روایت میگوید: وقتی بیرون میآیند، یکی به واسطه کارش بهشتی میشود و دیگری به واسطه همین کار جهنمی. زیرا قصد یکی این بود که دستور خدا را انجام بدهد، اما دیگری دلش میخواست به دیگران نشان دهد که چه نماز خوبی میخواند! قصد خودنمایی نماز را باطل میکند و انسان در اثر این نماز جهنمی میشود. بنابراین ما حتی در جایی که کار خوب را دقیقا میشناسیم نیز از جهت دیگری نیازمند دین هستیم. اینکه انگیزه ما برای این کار چیست و چرا ما آن را انجام میدهیم.
ارزش منفی کار در جایی که قصد انسان ریا، خودنمایی، سوءاستفاده از دیگران و فریب دادن مردم و... باشد، روشن است، اما در جایی که قصد ما انجام وظیفه باشد نیز همیشه یکسان نیست. در روایات ما آمده است که عبادت سه نوع است؛ البته شاید بین هر یک از این انواع نیز صد مرتبه فاصله باشد. یک دسته کسانی هستند که کار عبادی را برای این انجام میدهند که جهنم نروند. از آتش جهنم میترسند و به عذاب آخرت به این اندازه باور دارند که باعث میشود ترتیب اثر بدهند و کار را به قصد این که از عذاب جهنم نجات پیدا کنند، انجام میدهند. دسته دیگر کسانی هستند که به انگیزه رسیدن به نعمتهای بهشتی انجام وظیفه میکنند. اینان به اینکه به جهنم نروند، قناعت نمی کنند، بلکه میخواهند از نعمتهای بهشتی هم استفاده کنند.
اما همه ما این مناجات کوتاه را از امیرالمؤمنینعلیهالسلام شنیدهایم که میگوید: الهی مَا عَبَدْتُكَ طَمَعاً فِي جَنَّتِكَ وَلَا خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَلَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُكَ.[1] اینکه در قرآن بیشتر سخن از میوهها و حور العین بهشت است، به این دلیل است که عموم مردم معمولا بیشتر از این مسایل انگیزش پیدا نمیکنند. در آیات کمی سخن از «ورضوان من الله اکبر» است. دلیل آن نیز این است که این مسئله فراتر از فهم و انگیزه عموم مردم است. خواصی که لیاقت این مقام را دارند و ارزش آن را درک میکنند، دیگر جهنم و بهشت برایشان انگیزشی ندارد. زبان حال آنها این است که خدایا اگر مرا در جهنم بسوزانی تا خاکستر بشوم و دوباره مرا زنده کنی، و این کار را هفتاد بار انجام دهی، دل از محبت تو برنمیدارم. باز هم میگویم هر چه تو دوست داری! اگر باز هم میخواهی بسوزانی، بسوزان!
اگر چنین چیزی باشد و ما فقط به همان رهایی از آتش جهنم اکتفا کنیم، عقلا ما را مذمت نمیکنند؟! آیا عقلایی که کار خوب و بد را با همان مدح و ذمشان معرفی میکردند، اینجا میگویند: عجب کار خوبی کردی که به همین نجات از جهنم اکتفا کردی؟! نمیگویند: چرا مراتب بالاتر را نخواستی؟ این همه به تو گفتند: وَفِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْيُنُ،[2] و تو به اینکه نسوزی، بسنده کردی! اگر چیزی بود که هزاران بار بالاتر از «مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْيُنُ» بود، و ما آن را رها کردیم، چه پاسخی برای وجدان خود داریم؟ شاید عذاب وجدان از هر چیزی برای انسان کشندهتر باشد. در روایات آمده است که بالاترین عذاب در روز قیامت، عذاب حسرت است. برای اینکه این انگیزه در ما پیدا شود، به مبانی اعتقادی نیازمندیم. باید بدانیم که ورضوان من الله اکبر راست است. باید بدانیم که عشق به خدا راست است و وقتی خدا میخواهد از بندههای خوبش تعریف کند، میگوید: يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ،[3] رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ.[4] این عشق دو طرفه است.
این انگیزه را هیچ مکتب علمی و فلسفی نمیتواند برای ما بسازد و رشد دهد؛ فقط دین است که میتواند این انگیزه را به ما بدهد. بنابراین ارزش شناخت مبانی اعتقادی، فکری و فرهنگ دینی بسیار بیشتر از چیزهای دیگر است و بر همه آنها مقدم است. یکی از نتایج این شناخت برای خود ماست که در عملمان اثر میگذارد؛ همچنین تحت تأثیر شبهههای عدم نیاز به دین واقع نمیشویم. شبهه میگفت: ما به هر چه میدانیم خوب است، عمل میکنیم؛ به دین، خدا و پیغمبر چه کار داریم؟! پاسخ شبهه این است که اولاً ما همه چیز را نمیدانیم و فکر و فهممان بسیار محدود است؛ وَمَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً.[5] ثانیاً حتی اگر فرض بگیریم که همه چیز را میدانیم، ما مگر به هر چه میدانیم، عمل میکنیم؟! انگیزهای باید در ما ایجاد شود تا باعث شود که آن کاری که میدانیم خوب است را انجام دهیم. ممکن است آن کار سنگین باشد یا هزینه داشته باشد، لذا باید برای انجام آن انگیزهای قوی داشته باشیم. این کاری است که خداوند به عهده انبیا گذاشته است؛ رُّسُلاً مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ.[6] کار مبشر و منذر تقویت انگیزه است.
کاری که انسان انجام میدهد یا به امید رسیدن به منفعت است یا از ترس رسیدن ضرری به اوست. امید رسیدن به منفعت را تبشیر، و ترس از ضرر را انذار ایجاد میکند. انبیا غیر از اینکه پیامآورند و چیزی که از خدا دریافت میکنند را به مردم میرسانند، در مردم ایجاد انگیزه نیز میکنند. آن تعلیم است و این تربیت. تربیت به وسیله تبشیر و انذار صورت میگیرد. بنابراین ما به دین و انبیا بسیار مدیون هستیم. خدمتی که انبیا برای انسانها کردهاند، با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. معلم و مربی انسانها از گذشته تا روز قیامت،انبیا بودهاند تا هم به او بفهمانند که سعادت و شقاوت حقیقی تو چیست، و هم در او انگیزه ایجاد کنند که دنبال سعادت برود و از شقاوت فرار کند.
یکی از فواید این بحثها به خود ما میرسد و با توجه به این نکات، اعتقادهای مبهم، کمرنگ و ضعیفی که داریم، زندهتر، فعالتر، شکوفا و موثرتر میشود و مانع تأثیر شبهات در ما میشود. آدمیزاد اینگونه است؛ افراد بسیاری دیدهایم که ابتدا مؤمن بودهاند، اما در نتیجه معاشرت با برخی از افراد، دیدن برخی از صحنهها یا سفری به برخی از کشورها، زیرورو شدهاند. بنابراین باید هم بهتر بفهمیم و هم بتوانیم در مقابل شبههها مقاومت کنیم.
پس از این کار باید مسئولیت خودمان درباره دیگران را درک کنیم؛ كُلُّكُمْ رَاعٍ وَ كُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ؛[7] ما باید این امانتهای الهی را به هر انسانی که دستمان میرسد، برسانیم. الحمد لله حوزه در حال رشد و تکامل است و جوانها در همه سطوح از جمله در برنامهریزیها فعال شده، پیشنهاد، تشویق و مطالبه میکنند. جا دارد که درباره این موضوع نیز بیشتر مطالبه شود تا برنامههای درسی متناسب با سطوح مختلف این مباحث، به صورتی مطرح شود که هم برای خود ما مؤثر باشد و هم بتوانیم پاسخ دیگران را بدهیم و رسالتی که نسبت به دیگران بر عهده داریم را ایفا کنیم.
دلیل اینکه در چند جلسه گذشته مباحث را به بیان شبههها و پاسخ آنها اختصاص دادیم، این بود. در جلسات بعد در صورت پرداختن به شبهات، شبهههایی را مطرح میکنیم که با رفتار ما ارتباط مستقیم دارد. شبهاتی که تا کنون مطرح ساختیم، چند واسطه میخورد تا بر رفتار ما اثر بگذارد، ولی شبهات منحصر به اینها نیست. انشاءالله در جلسات بعد به شبهاتی میپردازیم که با رفتار ما ارتباط بیشتری دارد.
وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین
[1]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج1، ص404.
[2]. زخرف، 71.
[3]. مائده، 54.
[4]. مائده، 119.
[5]. اسراء، 85.
[6]. نساء، 165.
[7]. جامع الأخبار(للشعيري)، ص119.
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1398/9/13، مطابق با هفتم ربیعالثانی1441 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(5)
در این دوره از بحث با توجه به هجومی تبلیغاتی که در رسانهها بهخصوص رسانههای مجازی بر ضد مبانی اسلامی و انقلاب میشود، قرار گذاشتیم به برخی از شبهاتی که مقدمهای برای مسایل رفتاری و عملی انسان میشود، بپردازیم. بخشی از این شبهات درباره اصل مطالب و گزارههای دینی بود که مسایل علمی را منحصر در چیزهایی میدانست که قابل تجربه حسی باشد و میگفت از آنجا که گزارههای دینی قابل تجربه حسی نیستند، این گزارهها علمی نمیباشند. در پاسخ به این شبهه گفتیم که این اصطلاحی جعلی است که شما ساخته و نام علم روی آن گذاشتهاید. اتفاقا گزارههای حسی و تجربی اعتبار خودشان را از عقل میگیرند و ما حتی برای تشخیص ادراک حسی صواب از خطا نیازمند برهان عقلی هستیم. گروه دیگری از شبهات با تأکید بر تأثیر مستقیم گزارههای دینی بر رفتار انسان، آنها را مسئلهای شخصی معرفی میکرد و میگفت: در مسائل اجتماعی و سیاسی نمیشود به این گزارهها اعتماد کرد؛ که در جلسه گذشته به برخی از این شبهات و دلایل آنها پاسخ دادیم.
شبهه دیگری که در رسانههای گوناگون بسیار روی آن کار میکنند، اینگونه مطرح میشود: ضرر یا نفع مسائل فردی برای زندگی شخصی است، اما در مسائل اجتماعی باید نفع جامعه را در نظر گرفت. درباره این مسایل نمیتوان از روی تعصب قضاوت کرد. همچنین میدانیم که مصالح جامعه، مصالح ثابتی نیستند، و تابع شرایط مختلف زمانی و مکانیاند. بنابراین ما در مسائل اجتماعی نمیتوانیم به اصول ثابتی از دین پایبند باشیم. مسائل اجتماعی جای قضاوت دین نیست. درباره این مسایل شرایط زمانی و مکانی را ملاحظه و بر اساس آن قانون وضع میکنند و همه نیز طبق آن عمل میکنند. کیفیت قانونگذاری نیز چیزی است که به عنوان دموکراسی معروف است. این چیزی است که از هزاران سال پیش مورد توجه بوده است و با تغییراتی که در آن انجام گرفته، اکنون همه دنیا آن را پذیرفتهاند. این بهترین دستاورد فکری بشر است؛ عموم مردم کسانی را انتخاب میکنند تا آنها براساس ویژگیها و تخصصهایی که دارند، درباره مقررات اجتماعی تصمیمگیری کنند.
میگویند: دمکراسی چیزی است که امروز در همه دنیا در حال انجام است. پشتوانه این نظر چند اصل ثابت است. یکی از آنها آزادی است. آزادی چیزی است که مطلوب همه انسانهاست. هیچ کس خوشش نمیآید که دیگری به او فرمان دهد. همه دلشان میخواهد آزاد باشند و خودشان تصمیم بگیرند. آزادی اصل اول دموکراسی و پایه حقوق بشر است. حق هر انسانی این است که در زندگی آزاد باشد. اگر تقییداتی وجود دارد، استثنائاتی است که در شرایط خاصی ممکن است به وجود بیاید؛ وگرنه اصل این است که انسان آزاد باشد، در زندگی هرگونه که میخواهد تصمیم بگیرد و هرگونه که میخواهد عمل کند. این نیز اعم از مسائل شخصی و اجتماعی است.
آنها عنوان میکنند که مسائل اجتماعی ساحتهای مختلفی دارد که یکی از آنها مسائل سیاسی است. در هر جامعه مردم باید هر طور دلشان میخواهد نظام حکومتی را بپذیرند، به آن رأی دهند، آن را تأیید کنند، آن را مورد عمل قرار دهند و به مقررات آن ملتزم باشند؛ چه با دین بسازد و چه نسازد. اینکه شما میگویید در مسائل اجتماعی باید دین حاکم باشد و حتی در این مسائل نیز باید از احکام دینی تبعیت کنیم، با این اصل سازگار نیست. این اصل چیزی است که مقتضای عقل همه انسانهاست و هیچ کس با این اصل مخالف نیست، اما شما با این اصل مخالفت میکنید و میگویید برخی چیزهاست که انسان دوست دارد، ولی علیرغم میل باطنی و عشق و علاقهاش باید زیر پا بگذارد و به هر چه دین گفته، عمل کند. این قابل عمل نیست و منطقی نیز آن را تأیید نمیکند. بنابراین دین باید دستکم از بستر اجتماعی کنار برود و در اینها دخالت نکند.
این طرز تفکر مبنای گرایش فکری یا فلسفی خاصی است که امروز به نام سکولاریسم معروف است. میگویند ما در مسائل غیراجتماعی مسامحه میکنیم تا هرکس میخواهد بر اساس دستورات دینی رفتار کند، اما مسائل اجتماعی را نمیتوان به شوخی گرفت. در این مسایل نمیتوان اصرار کرد که حتما باید همه اینگونه رفتار کنند، انسانها مختلف هستند و سلیقههایشان مختلف است. این انسانها اگر آزادند، باید خواستههایشان اعمال شود و حق داشته باشند خواستهشان را دنبال کنند، اما دین چنین اجازهای نمیدهد.
شاید بتوان گفت ریشه همه تبلیغاتی که علیه تفکر انقلاب اسلامی مطرح میشود، ارتباط آن با دین است، و تمام تلاش دشمنان برای این است که این ارتباط را قطع کنند و بگویند دین نمیتواند در این مسائل قضاوت کند. هر چه توانستهاند در این زمینه کار کردهاند، و هر روز به صورتهای مختلف و با رنگ و لعاب جدیدی این شبهات را علیه حاکمیت و جمهوری اسلامی مطرح میسازند. البته این کار جدیدی نیست. ابتدای پیروزی انقلاب برای اینکه در برابر دنیا، منطق دنیاپسندی داشته باشیم و با دیگران مدارا کنیم، امام به رفراندم فرمان داد و بر جمهوری اسلامی تأکید داشت. در آن زمان برخی از سیاستمداران متدین و شخصیتهای معروف دینی و سیاسی میگفتند: باید جمهوری دموکراتیک مطرح شود که در آن دموکراسی و حقوق بشر رعایت شده باشد. کار به جایی رسید که امام(ره) صریحا با تأکید تمام فرمودند: جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد. تکیه کلام امام در همه فرمایشاتش دین بود. میفرمود: من برای اسلام احساس خطر میکنم. این بود که مردم را به میدان آورد و این انقلاب پیروز شد. امروز نیز بزرگترین پشتوانه انقلاب همین است. دشمنان نیز این مسئله را میدانند و میخواهند مبانی اسلام را تضعیف و تخریب کنند. به دنبال این هستند که بهخصوص نسل آینده به دنبال این چیزها نروند و دستکم شک داشته باشند و برای اسلام و ارزشهای آن فداکاری نکنند.
ملاحظه میفرمایید که این شبههای قوی است و شکل و رنگ و لعاب علمی نیز دارد. بهخصوص که مقابله بین حقوق بشر و اسلام را مطرح میسازد و افراد بسیاری را میتواند تحت تأثیر قرار دهد؛ بهخصوص نسل جوانی که هنوز با مفاهیم اسلامی درست آشنا نشده، اهمیت انقلاب را درک نکرده، استدلالهایی قوی برای نیاز به دین و اثبات مبانی دینی ندارد، و ذهنش بیشتر ساخته همین القائاتی است که از رسانهها و از جامعه دریافت میکند. این است که جا دارد در این زمینه کار بشود. این مسائل، مسائلی جدی است، اصل دین را زیر سؤال میبرد و نباید محققان آنها را دست کم بگیرند.
برای بحث درباره این موضوع ابتدا باید دو مفهوم آزادی و دموکراسی را توضیح دهیم، زیرا بیشتر اشکالات و شبهاتی که در علوم انسانی مطرح میشود به خاطر مغالطاتی است که در مفاهیم ایجاد میشود. اگر مفاهیم درست تعریف و در بحث، نوع آن کاملا شناخته شود، جلوی بسیاری از مغالطات گرفته میشود.
یکی از معانی آزادی، مفهومی است که در مقابل بردگی به ذهن میآید. انسانها بر دو گونهاند؛ آزاد و برده. روشن است که هیچ کس دوست ندارد برده باشد. در اسلام نیز گفته شده است که لَا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَقَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّا.[1] حال اگر چیزی مزاحم حریت شد، چگونه آن را بپذیریم؟ بنابراین جا دارد که ابتدا حریت را معنا کنیم و بگویم آزادی یعنی چه. ما یک نوع آزادی در رفتارهای شخصی خودمان داریم؛ من در اینکه امروز چه بخورم آزاد هستم، و هیچ کس مرا مجبور نمیکند که چه غذایی بخورم. البته ممکن است در خانواده اکثر افراد چیزی را دوست داشته باشند و من نیز با آنها مماشات کنم و مقداری بر خلاف میلم رفتار کنم. در اینجا دموکراسی را در خانه اجرا میکنم و میگویم چون اکثریت دارند این کار را میکنند، من هم برای اینکه زندگی راحتی داشته باشیم نظر اکثریت را میپذیرم.
اکنون این سؤال مطرح میشود که آیا در رفتارهایی که هر فرد نسبت به افراد خانوادهاش انجام میدهد آزاد است که هر طور دلش میخواهد رفتار کند؟ آیا هیچ عاقلی این را میپذیرد که پدر نسبت به فرزندش هر طور بخواهد رفتار کند؟! آیا هیچ محفل علمی در عالم میتواند ادعا کند که آزادی به این وسعت قابل قبول است؟! روشن است که در این صورت همه مقررات و قوانین پوچ و بیمعنا میشود. همه عقلا فی الجمله مقرراتی را میپذیرند؛ البته در عمل اینگونه نیست که همه عقلا به همه قوانین و مقرراتی که پذیرفتهاند عمل کنند. گاهی عمل به قانون با خواستههای شخصی انسان جور در نمیآید و از آن تخلف میکند، ولی میداند که عصیان کرده است؛ این هم نوعی آزادی است.
نوع دیگری از آزادی درباره قانونگذاران مطرح میشود. در اینجا این پرسش مطرح میشود که آیا کسانی که مقررات جامعه را وضع میکنند، حق دارند قانون را وضع کنند؟ وضع قانون به معنای محدود کردن آزادی است. روشن است که همه مردم اجازه وضع قانون ندارند و وضع قانون نیازمند نظام خاصی است؛ وگرنه هرج و مرج میشود. همچنین هیچ کس نمیتواند بگوید که ما در زندگی اجتماعی به قانون نیاز نداریم. این به معنای سقوط آن جامعه، هلاکت افراد آن و تضییع همه منافع و مصالح آنهاست. همانطور که نمیتوان گفت که ما در مقابل هیچ قانونی هیچ مسئولیتی نداریم، و هر قانونی که وضع شود، ما هر طور دلمان میخواهد رفتار میکنیم؛ هیچ عاقلی این را نمیپذیرد.
بنابراین طرفداران آزادی نمیتوانند آزادی را به این معنای وسیع بگیرند. این است که مدافعان آزادی قیدی به آن زده و گفتهاند: آزادی مطلق است تا وقتی که با آزادی دیگران تزاحم پیدا نکند! اما در همین جا نیز وقتی برخی مصادیق را به آنها ارائه بدهید، خواهند دید که نمیتوانند به هیچ کدام از این لوازم ملتزم باشند. برای مثال، اگر در ادارهای مقررات حاکم نباشد، و رئیس و مرئوس و خدمتگزار هر کدام هرگونه میخواهند عمل کنند، آیا هیچ کاری انجام میگیرد؟ آیا میتوان هیچ امیدی به خدمتی از آنجا داشت؟! نتیجه اینکه آزادی مطلق شعاری گمراهکننده و مغالطهای برای فریب دادن دیگران است.
اکنون که پذیرفتیم آزادی باید محدود باشد، این سؤال مطرح میشود که چه چیزی میتواند بر آزادی قید بگذارد؟ گفتیم قانونگذاری به معنای قید گذاشتن بر آزادی است، ولی این کار بر چه اساسی انجام میگیرد؟ در بحثهای دانشگاهی به این سؤال اینگونه پاسخ دادهاند که اگر خود مردم در وضع مقررات دخالت داشته باشند، با آزادیشان منافات ندارد. این کار خود احترام به آزادی آنهاست. در دوران یونان باستان نیز کسانیکه طرفدار دموکراسی مطلق بودند، میگفتند: برای مقررات جامعه همه باید رأی بدهند. ولی در آن زمان شهرها کوچک بود و با مقدماتی فرمالیته میتوانستند این کار را انجام دهند، اما طولی نکشید که دیدند این کار قابل عمل نیست. اصلا اتفاقنظر کل مردم هیچگاه حاصل نمیشود، و همه مردم نظرهای مختلفی دارند و هر کس به فکر منافع خودش است.
کمکم به اینجا رسیدند که عموم مردم کسانی را تعیین کنند تا آنها قانونگذاری کنند. اما روشن است که همه مردم یک طور انتخاب نمیکنند، بنابراین چارهای نیست و باید به اکثریت اکتفا کرد. امر دایر بین قبول نظر اکثریت و اقلیت است، و روشن است که پذیرفتن نظر اکثریت اولی است. پذیرفتن نظر اکثریت نوعی اصلاح اصل دموکراسی بود. نمایندگان مردم بر اساس رأی اکثریت انتخاب میشوند تا قانونگذاری کنند. همان قانونگذاران نیز ساعتها درباره یک موضع بحث میکنند و وقتی به اتفاق نظر نرسند، طبق نظر اکثریت آنها عمل میشود. در آنجا نیز چارهای جز این کار نیست. اکثریت نیز همان نصف به اضافه یک است. حال اگر یک نفر از این اکثریت از دنیا رفت، این اکثریت به هم میخورد!
این تئوری دموکراسی است که امروز همه دنیا طرفدار آن هستند و با همه سوابق و فریبها، تقلبها، خیانتها و جعل رأیهایی که در آن وجود دارد، بهترین دستاورد بشر برای اداره زندگی اجتماعی تلقی میشود! همانگونه که ملاحظه میکنید این دموکراسی و این آزادی، تقدسی نداشت و عقل نیز چنین چیزی را بهعنوان یک اصل بدیهی و مورد قبول همه نمیپذیرد. این چه قانونی است که با مرگ یا تغییر رأی یک یا دو نفر از ارزش میافتد؟!
اکنون از طرفداران دموکراسی و آزادی میپرسیم: اگر در جامعهای اکثریت مردم، مجموعه قوانینی را دوست داشتند و گفتند ما میخواهیم به این قوانین عمل کنیم، آیا اشکالی دارد آنگونه عمل شود؟! بیش از نود درصد مردم یک کشور اسلامی گفتهاند: ما قوانین اسلام را میخواهیم؛ آیا این خلاف دموکراسی است؟! شما بر اساس چه منطقی نصف به اضافه یک را آزادی و دموکراسی میدانید، ولی رأی نود و چند درصدی را دموکراسی نمیدانید؟! بیش از نود درصد مردم گفتهاند ما نظامی مبتنی بر قانون قرآن و مبانی اسلامی میخواهیم، و در عمل نیز نشان دادهاند که حاضرند تا پای جان برای آن فداکاری کنند؛ آیا این با دموکراسی و آزادی منافات دارد؟! شما بهتر حقوق بشر را رعایت میکنید یا ما؟! در کجای دنیا چنین اکثریتی بوده است؟ چطور این آزادی و حقوق بشر نیست، اما این تقلبها و بازیهایی که دو حزب جمهوریخواه و دموکرات در کشور شما انجام میدهند، پولهای کلانی که خرج میکنند، رشوههایی که میدهند و تقلباتی که با آن افکار و آرا را زیر و رو میکنند، آزادی و دموکراسی است؟! شما خودتان بیشتر به نقض حقوق بشر مبتلا هستید، و ادعایتان نیز برای فریب دیگران است. شما حق ندارید درباره مسلمانانی که در طول چهل سال در عمل حمایتشان را اثبات کردهاند خرده بگیرید و ما را به عمل بر خلاف حقوق بشر متهم کنید.
بحث بالا بحثی نقضی بود. اما بحث دیگری وجود دارد که نیازمند مباحث دقیق و توجه به مقدمات است. کسانیکه در این مسایل تخصص دارند و کارشان بحثهای عمیق علمی است، باید توجه داشته باشند که اگر در این مسائل کار کافی نشود، دامی برای شیطان و شیاطین باز میشود که بتوانند از آن راه مردم را فریب دهند. از اینرو ما باید جواب معقول، قوی و محکمی برای این شبهات داشته باشیم.
ابتدا میپرسیم قضیه «آزادی مطلوب است» چه نوع گزارهای است؟ گزارهها از جهت مطابقت با واقع و حکم عقل به این مطابقت، به دو قسم بدیهی و غیر بدیهی تقسیم میشوند. گزارههای غیر بدیهی باید پشتوانه بدیهی داشته باشند. پس ابتدا باید بگویید که این قضیه بدیهی است یا نیست. همه شما معتقدید که این قضیه به صورت عام قابل قبول نیست. بنابراین به صورت یک گزاره عام قطعا بدیهی نیست. اکنون که ثابت کردیم این قضیه بدیهی نیست، پس باید آن را با دلیل اثبات کنید.
آیا شما برهان عقلی دارید بر اینکه آزادی حق هر انسانی است؟! روشن است که بر اساس اصول خود، هر چه وقت صرف کنید نمیتوانید دلیلی عقلی بر این مطلب بیاورید. بنابراین این گزاره از مقبولات یا مشهورات است. قضایای برهانی یا خود بدیهی است یا با برهان مبتنی بر بدیهیات ثابت شده است، اما این قضیه نه خودش بدیهی است و نه مبتنی بر بدیهیات است؛ افزون بر اینکه به صورت عام نیز کاذب است. نتیجه اینکه این قضیه هیچگاه قضیه برهانی نخواهد بود؛ حداکثر از مشهورات یا مقبولات است؛ بنابراین مخالف نیز دارد و نتیجهاش ظنی خواهد بود.
بالاترین دلیلی که میتوانید برای آن بیاورید این است که بگویید منافع و مصالح مردم اینگونه بهتر تأمین میشود. باز این سؤال مطرح میشود که منافع و مصالح مردم به چه معناست؟ تحلیل و تعریف این الفاظ و مفاهیم به دلخواه انسانها میرسد. از نظر آنها، منافع مردم یعنی شکمشان سیر شود، خوب استراحت کنند، و امنیتشان حفظ شود. روشن است که دایره این منافع تا دم مرگ است. تاکنون هیچ یک از این مکاتب فلسفی یا سیاسی ادعا نکرده است که قانون، مطلب یا تئوریای دارد که مصالح و منافع انسان را در آخرت تأمین میکند. اگر خیانت و فریبی در کار نباشد و راست بگویند، حداکثر ادعایشان و بالاترین هدفشان این است که خواستههای انسانها در این دنیا بهتر تأمین شود.
درمقابل، ما برای اینکه بگوییم نظام سیاسی باید مبتنی بر اراده الهی باشد، برهان داریم. ابتدا وجود خدا را اثبات میکنیم؛ همچنین اثبات میکنیم که خداوند عالم را برای نفع خودش نیافرید. از قوانینی که وضع میکند، هیچ نفعی برای خودش نمیخواهد؛ هر چه وضع کند، و به هر چه دستور دهد، برای نفع خود ماست. بهعلاوه، مصالحی که او برای انسان میخواهد، فقط تا دم گور نیست؛ بلکه مصلحت واقعی انسان بعد از این عالم شروع میشود. بعد از این دنیا انسان در عالم ابدی متولد میشود، و در آن جا مصالح حقیقی ظاهر میشوند. این دنیا دار امتحان است و منافع و مصالح ما در این جهان به این است که زمینهای برای امتحان خوب فراهم شود.
در بحثهای گذشته گفتهایم که خدا انسان را آفریده تا آگاهانه و با اختیار آزاد مصالح خودش را تأمین کند. این لطف اقتضا دارد که زمینه این انتخاب فراهم شود؛ یعنی انتخاب باید دو سو داشته باشد. از یک طرف باید جاذبه داشته باشد، همچنین باید سختیهایی نیز داشته باشد تا در مقام امتحان کسانی که میخواهند به مصلحت واقعی برسند، حاضر باشند هزینهاش را بپردازند. اینکه این عالم این طور آفریده شده است و دارای این گرفتاریها، غم و غصهها و بلاهاست، و اینکه امکان انجام گناهان و جنایتها به افراد داده میشود، همه به خاطر همین است؛ الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا.[2] این دنیا فقط برای امتحان است. زندگی در این دنیا مانند یک دوره جنینی طولانی است که در آن خودتان باید خودتان را بسازید تا بعد از تولد در عالم اصلی، از آنچه ساختهاید بهره ببرید.
بنابراین ما نیز طرفدار آزادی هستیم؛ البته آن آزادی که ابزاری برای انتخاب صحیح است. این آزادی حتما باید باشد و هیچ کس نیز حق ندارد که این آزادی را از انسان سلب کند. انسان در اعتقاد و پذیرفتن مذهب آزاد است و نمیتوان او را در این مسایل مجبور کرد. اما اگر فردی بخواهد طوری رفتار کند که به دیگران لطمه بخورد، در اینجا اسلام محدودیتهایی را ایجاد میکند. مگر شما نگفتید که آزادی تا آنجاست که به دیگران لطمه نخورد؟ اسلام نیز میگوید تا جایی شما در انتخابتان آزاد هستید که موجب ضرر برای دیگران نشوید.
البته اسلام منفعت را فقط منفعت مادی نمیداند و میگوید شما مصلحت ابدی دارید و آن مصلحت اصلی شماست. اسلام نیز میگوید به منافع دیگران لطمه نزنید ولی مهمترین ضرر چیزی است که مصلحت ابدی انسانها را تهدید میکند. اگر در جامعهای یک بیماری مسری و خطرناک پیدا شد، مسئولان بهداشت حق دارند به بیمار بگویند: باید چند روز استراحت کند و تحت نظر باشد که بیماری به دیگران سرایت نکند. روشن است که این محدودیت را عقلا میپذیرند. اسلام نیز میگوید بعضی از رفتارها موجب میشود که منافع و مصالح ابدی انسانهای دیگر به خطر بیفتد و موجب گمراهی و فسادشان شود. اسلام تشخیص داده است که برخی از رفتارهای اجتماعی باعث میشود که به منافع بینهایت دیگران لطمه بخورد؛ آیا حق ندارد که آن را منع کند؟!
در نتیجه، آن آزادی که موجب کمال انسان است، هیچ محدودیتی ندارد؛ انسان باید انتخاب کند که اعتقاد به خدا داشته باشد یا نداشته باشد. انسان در زندگی شخصیاش میتواند به احکام دین عمل کند یا نکند؛ هیچ کس در این موارد حق تجسس ندارد. اما در امور اجتماعی به خاطر اینکه به مصالح دیگران ضرر نرسد، محدودیتهایی وجود دارد. همانگونه که در جامعه برای کسیکه مبتلا به بیماری مسری است، محدودیتهایی در تماس با دیگران قایل میشوند، اینجا نیز همین طور است. اگر رفتار کسی موجب شود که مصالح ابدی انسانهای دیگر به خطر بیفتد، آنها را گمراه کند، دینشان را بگیرد و زمینه انحراف دینی را در آنها فراهم کند، باید جلویش را گرفت. این به خاطر حقوق خود انسانهاست؛ انسانها باید بتوانند به کمالشان برسند و مانعی برای تکاملشان پیدا نشود. رعایت حقوق انسان این است، نه ترویج بیبندباری، شهوات، فساد، فریبکاریها و شیطنتها.
وفقناالله و ایاکم، والسلام علیکم و رحمهالله
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1398/9/20، مطابق با چهاردهم ربیعالثانی1441 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(6)
یکی از این شبهاتی که از دیرباز درباره ادیان مطرح بوده است این است که اصولا ادیان توجهی به مسائل، ضرورتها و پیشرفتهای زندگی ندارند و معمولا یکی از ارزشهایی که مطرح میکنند و گاهی بسیار بر روی آن پافشاری میکنند و بسیاری از تعالیمشان را بر آن مبتنی میسازند، این است که دنیا هیچ ارزشی ندارد و باید درباره آن به حداقل اکتفا کرد. این شبهه به صورتهای گوناگون از طرف اشخاص یا مکاتب مختلف مطرح شده است. عدهای میگویند: بیاعتنایی به دنیا و مطلوبیت زهد نسبت به دنیا، ریشهای تاریخی دارد و هم در بین ادیان شرقی بسیار شایع بوده است و هم در بین فیلسوفان، حتی فیلسوفان غربی، چنین گرایش شاذّی وجود داشته است، و بنابراین نمیتوانیم بگوییم دین برای انسان ضرورت دارد!
در ادیان شرقی و پیروان آنها گرایش شاذی وجود دارد که ریاضت کشیدن و کم بهره بردن از زندگی و لذتهای دنیا را ارزشی بسیار ممتاز میدانند و کسانیکه دارای همت بالایی هستند میکوشند که ریاضتهای سخت بکشند و البته آثاری نیز از آن میبینند. نمونه این گرایش که در همه دنیا معروف است در مرتاضان هندی دیده میشود که میتوانند کارهای عظیمی که فوق قدرت نیروهای جسمانی و طبیعی است، انجام دهند. این یک گرایش است و آثار عجیبی نیز دارد، اما کار شاذی است و در اجتماع کسانی پیدا میشوند که به کارهای شاذ میپردازند. در میان ادیان نیز نمونههایی از این نوع کارها را میبینیم. برای مثال، مسیحیان کاتولیک معتقدند که انسان در زندگی دنیا خوب است که حتی ازدواج نیز نکند؛ حتی ازدواج برای کشیشهایشان ممنوع است و باید مجرد زندگی کنند و ریاضت بکشند تا لیاقت رهبری جامعه را پیدا کنند. ازدواج در بین آنها کار زشت و پلیدی تلقی میشود؛ در صورتی که اگر ازدواج نباشد، اصلا انسانی باقی نمیماند.
این یک نوع دینداری در عالم است که از طبیعیترین چیزهایی که برای زندگی بشر لازم است، منع میکنند و آنها را پلید و زشت میدانند. این گرایش در برخی از فیلسوفان نیز بوده است. رهبر گروهی از فیلسوفان یونان که به «کلبیین» معروفند، در خُمرهای زندگی میکرد؛ یعنی خانهای برای زندگی انتخاب نکرده، شبها داخل این خُم میرفت و صبح نیز از آن بیرون میآمد و به کارهایش میپرداخت.
کسانی که این شبهه را مطرح کردهاند از تعالیم اسلام هم شواهدی میآورند که اسلام نیز بیشتر بر آخرت تکیه دارد. شرط سعادت در اسلام، ایمان به خدا و آخرت است و اگر کسی به این دو شک داشته باشد، اصلا مسلمان نیست. شرط استفاده از کتاب خدا نیز این است که انسان یقین به آخرت داشته باشد؛ وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ.[1]همچنین آیات قرآن و بیانات پیشوایان اسلامی همیشه به زهد و دوری از دنیا دعوت میکنند. تعبیراتی مثل؛ قُلْ مَتَاعُ الدَّنْيَا قَلِيلٌ؛[2] دنیا چیز اندکی است و قابل مقایسه با آخرت نیست، و ارزشی ندارد؛ یا اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ... وَفِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ؛[3] زندگی دنیا بازیچه و سرگرمی است، اما آخرت یا عذاب است یا مغفرت و رضوان الهی؛ اینها تعالیم قرآن است. حال این شبهه را مطرح میکنند که آیا امروز با این دین و این گرایش میتوان زندگی کرد ؟! بله انسانهایی هستند که چیزهایی را میخواهند و به اینگونه از ریاضتها میپردازند و به قدرتهایی نیز میرسند، اما اینکه بگوییم دین برای بشر لازم است و انسان باید حتما دیندار و پایبند به عقاید و ارزشهای دینی باشد، قابل قبول نیست.
برای پاسخ به این شبهات به چند نکته مقدماتی باید توجه داشت. نکته اول اینکه همان گونه که گفته شد، اینگونه گرایشها اختصاص به دینداران ندارد. بسیاری از مرتاضان و امثال آنها هستند که به هیچ دینی معتقد نیستند و فقط برای اینکه قدرت، هنر یا شهرتی پیدا کنند، این کارها را میکنند و آثارش را نیز به رخ دیگران میکشند، و گاهی در سایه همین کارها به دنبال کسب ثروت هستند! بنابراین این ریاضتها را نباید به حساب دین گذاشت. همچنین درست است که پیروان برخی از ادیان هم به این کارها علاقه دارند، یا محرومیت از بعضی از لذتها کمابیش در همه ادیان مطرح است، اما اینگونه نیست که متدینان از هر نوع لذتی منع شده باشند. به هر حال این شذوذات و گرایشهای انحرافی را نمیتوان به پای دین گذاشت؛ انحرافی است که دیندار و بیدین در آن شریک هستند، و علت دیگری دارد که باید شناخت و با آن مبارزه کرد.
نکته دوم اینکه ما از هر دینی حمایت نمیکنیم؛ برخی از ادیان معروف را ما از ابتدا دین صحیحی نمیدانستیم. ما هیچ ارزشی برای دینهایی که ریشه الهی و پیغمبر آسمانی نداشته باشند، قائل نیستیم. همچنین از میان ادیانی که ریشه الهی داشتهاند، ما دینی که دستنخورده و سالم مانده باشد، سراغ نداریم. معروفترین ادیان، یهودیت و مسیحیت هستند که کتابهایشان تحریفشده است و خودشان نیز گاهی به این مسئله اعتراف میکنند. ما نمیخواهیم از مسیحیت دفاع کنیم و ممکن است مطالبی در کتابهای آنها باشد که ما هم قبول نداشته باشیم و رفتارهایشان را هم صحیح ندانیم مانند این که ما اصل مخالفت با ازدواج و زشت و پلشت دانستن ازدواج را قبول نداریم.
از نظر اسلام رفتارهای جنسی دو دسته است؛ یک دسته رفتار بر طبق قواعد و مقرراتی است که به نفع انسان است و ضرری به کمال انسان نمیزند، آنها مطلوب است و به آن سفارش نیز شده است. دسته دیگری از رفتارهای جنسی هم هست که ممنوع است، همانگونه که در جاهای دیگر نیز شبیه این ممنوعیتها مطرح است. مگر کسانی که به خدا و دین معتقد نیستند، خوردن هر نوع خوراکی را به هر اندازه و به هر شکلی صحیح میدانند؟! توصیه به رعایت اصول بهداشتی، چگونگی مواد غذایی و مقدار آن برای چیست؟ ما در دین نمیگوییم که همه لذتها ممنوع است. از نظر اسلام بهرهمندی از برخی لذتهای دنیا حتی مستحب است و از کسانی که از آنها استفاده نمیکنند، مذمت شده است.
نکته سوم اینکه گاهی این شبهه به این صورت مطرح میشود که حتی در قرآن که کتاب مقدس شماست مطالبی وجود دارد که کأنه جمع بین ضدین است! گاهی یک چیزی را ممنوع و گاهی آن را تجویز یا تأیید میکند. درست است که در قرآن فی الجمله بر استفاده از نعمتهای دنیا تأکید شده است، اما در این کتاب تعبیراتی درباره دنیا وجود دارد که قابل تخصیص نیست. در آیات قرآن، دنیا بازیچه دانسته شده است؛ یعنی اینکه اگر عاقل هستید نباید به آن اهمیت بدهید!
در پاسخ به این شبهه باید گفت در بیشتر رفتارهای ما انسانها افراط و تفریطهایی وجود دارد. برای مثال، در استفاده از لذتهای دنیا عدهای از مردم اهل ریاضتکشیدن هستند تا حدی که از ازدواج و غذای لذیذ نیز دوری میکنند، و کسانی نیز از پیروان همین ادیان و نحلهها هستند که بزرگترین آرزویشان رسیدن به همین لذتهای پست دنیاست. ما اگر از مسئلهای دفاع میکنیم در همان چارچوب محدود حق و به دور از افراط و تفریط است. حل نهایی اینگونه مسایل وابسته به فهم این مسئله است که بدانیم برای چه آفریده شدهایم، و چرا در این عالمی که این ویژگیها را دارد، باید زندگی کنیم.
در جلسات و دورههای گذشته به صورتهای مختلف گفتیم که خداوند بعد از اینکه همه مخلوقاتی که امکان خلق داشتند را آفرید، دید جای موجودی خالی است که با انتخاب خودش سرنوشت خود را تعیین کند؛ موجودی که با وجود گرایشهای متضاد، اگر با انتخاب خودش راه صحیحی را انتخاب کند، آن قدر کمال پیدا میکند که فرشتگان در مقابل آن باید خضوع کنند و به خاک بیفتند و حتی خادمش بشوند. موجودی که در سایه انتخاب صحیح خودش لیاقت رحمتی را پیدا میکند که حتی ملائکه توان درکش را ندارند. این موجود باید در عالمی آفریده شود که تحولاتی داشته باشد و دائما شرایط، کششها و جاذبههای متضاد وجود داشته باشد، تا در هر لحظه از میان دهها و صدها گزینه انتخاب کند. معیار کلی این انتخاب عبادت خداست. باید به دنبال چیزی باشد که خدا دوست دارد.
در این عالم برای اینکه زمینه رشد انسان انتخابگر فراهم شود باید راههایی وجود داشته باشد که جاذبه دارد، اما خدا اجازه نمیدهد. اگر زهد به معنای اطاعت خدا در این شرایط باشد، شرط تکامل انسان است؛ انسان باید از چیزهایی خودداری کند تا لیاقت رحمتهای عالیتر و کمال برتر را پیدا کند، اما این غیر از ریاضت کشیدن مرتاضان هند یا کلبیین یونان است. این مسیر، مسیر صحیح تکامل و رسیدن به مرتبهای است که بسیاری از ما حتی از درک آن عاجزیم. از کسانی که این مقام را فهمیدند آثاری ظاهر میشود که ما حتی از درک آن آثار نیز عاجزیم. نمونه آن علیعلیهالسلام بود که شبها بعد از اینکه نان و خرما در خانه فقرا میبرد و سفرههای آنها را رنگین میکرد، نیمه شب در نخلستان مشغول عبادت میشد و چنان اشک از چشمانش جاری میگشت که گاهی بیهوش بر زمین میافتاد.
اما راز بازیچه دانستن دنیا، اعتقاد به عالمی ابدی است که قابل مقایسه با دنیا نیست. ما در دنیا دورانی شبیه دوران جنینی را داریم. برای اینکه بتوانیم در این عالم زندگی کنیم، ابتدا باید به تدریج از حالت نطفه رشد کنیم تا به حدی برسیم که بتوانیم در این فضا و آب و هوا زندگی کنیم. بعد از نه ماه که متولد شدیم، مدتی را در این دنیا زندگی میکنیم و در اینجا باید خودمان خود را بسازیم. آن نُه ماه بر اساس قوانین طبیعت پیش میرفت و ما هیچ اختیاری نداشتیم، اما بعد از آن کمکم زمینه انتخاب فراهم میشود. در این دنیا باید زحمت بکشیم که یاد بگیریم چگونه باید آخرتمان را بسازیم، و بعد هم باید به آنچه یاد گرفتهایم عمل کنیم، تا به اندازه ظرفیت خود، لیاقت سعادت ابدی را پیدا کنیم.
زندگی نود ساله یا صد سالهای که در اینجا داریم با آن زندگی ابدی به هیچ وجه قابل مقایسه نیست. این زندگی حتی اگر هزار یا صد هزار سال هم باشد، بالاخره محدود است و تمام میشود، اما آن زندگی خالدین فیها ابدا یعنی بینهایت است. ما باید این را بفهمیم که این زندگی چه نسبتی با آن زندگی دارد. خود این فهمیدن برای ما نوعی کمال است. دستکم با تعبیر مبهمی که برای همه ما قابل فهم باشد باید بگویند این دنیا خیلی کم است و آن خیلی زیاد؛ قُلْ مَتَاعُ الدَّنْيَا قَلِيلٌ. اینها از لحاظ ارزش نمیتوانند با هم برابری کنند. شما که میفهمید همیشه باید کم را فدای زیاد و کمارزش را فدای پرارزش کرد، شما که همیشه میکوشید ارزشمندها را بشناسید و چیزهای کمبها را صرف کنید تا به آن ارزش برسید، چگونه وقتی به اینجا میرسد فراموش میکنید که باید این زندگی را در چه راهی صرف کنید؟! آیا این عیب دین است که به ما هشدار میدهد که کل این زندگی که تو به روز و ماه و سالش دل میبندی، نسبت به آخرت چیزی نیست؟!
همچنین دین برای تربیت انسانها به آنها هشدار میدهد که این زندگی افزون بر کمیت، از لحاظ کیفیت التذاذ نیز قابل مقایسه با آخرت نیست. در این دنیا برای اینکه غذای لذیذی بخورید، باید کار کنید تا پول پیدا کنید و با آن حیوانی بخرید. سپس آن را ذبح و آماده کنید و بپزید، و چند ساعت زحمت بکشید تا چند دقیقه آن را تناول و از مزهاش استفاده کنید. اما نعمتهای آخرت از لحاظ کیفیت نیز قابل مقایسه با دنیا نیست؛ در آنجا تا شما به درخت اشاره کنید، تا هوس استفاده از میوهای در سرتان بیاید، شاخه میوه سرش را پایین میآورد، تا شما استفاده کنید. فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْيُنُ؛[4] وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ.[5]
دین آمده تا اینها را به ما بفهماند و بگوید انتخاب با خودتان! کسانی بودهاند که همه اینها را خواندهاند، اما به دلیل دلبستگی به همان لذتهای پست دنیا، انحراف و فسق و فجور داشتند و خیلیهایشان به کفر کشیده شدهاند. برخی حافظ قرآن بودند و در نهایت علیعلیهالسلام را کشتند! آدمیزاد یعنی این. کسانی بعد از آنکه یک عمر از لذتهای مختلف استفاده کردند، فهمیدند که اشتباه کرده و تصمیم گرفتهاند که خودشان را عوض کنند، صادقانه از خدا خواستند و خدا به آنها کمک کرد و توبه کردند؛ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئَاتِهِ وَيُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.[6]
دین واقعیات را برای ما میگوید. میگوید: حواست جمع باشد و خودت انتخاب کن! این به معنای ترویج و دعوت به موهومات نیست. آنهایی که معتقد به آخرت نیستند، میگویند: چه کسی رفته و بعد از مرگ آمده، و چگونه ممکن است انسان زنده شود؛ زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن لَّن يُبْعَثُوا.[7] آنهایی که خیلی در مقام بحث قوی بودند، میگویند: ما که در این دنیا کار خودمان را کردیم و زندگی خوبی فراهم کردیم؛ اگر آخرتی باشد در آن جا نیز همین کار را میکنیم! ببینید این جا ما چقدر زرنگ بودیم و توانستیم چقدر پول تهیه کنیم؛ اگر آخرتی بود در آنجا هم همین کارها را میکنیم! بنابراین باید هشداری برای ما باشد و به ما بفهماند که این دو مرحله با هم قابل مقایسه نیستند.
تفاوت دیگری نیز در اینجا وجود دارد که بسیاری از مردم از آن غفلت میکنند. بسیاری از شما اهل قم نیستید و از شهرهای دور و نزدیک و شاید بعضی از کشورهای دیگر آمده و اینجا تحصیل میکنید، و برای آمدن به اینجا از وسایل مختلف حمل و نقل استفاده کردهاید. روشن است که همه کارهایی که برای درس خواندن انجام دادهاید از لحاظ اهمیت و توجه و اصالت با هم مساوی نیست. ممکن است کسی بگوید تو هواپیما سوار شدهای و گردشگری کردهای! اما او اصلا به فکر این نیست که این مسافرت لذت دارد یا غم و غصه و زحمت. میگوید: همه اینها را تحمل کردم تا بتوانم بیایم درس بخوانم تا علم پیدا کنم. اگر بخواهیم این کار را تحلیل علمی کنیم، باید ببینیم هدف فرد از این کار چه بوده است. چرا این کارها را انجام داده؟ چرا بلیط خرید و سوار هواپیما شد؟ چرا به اینجا آمد و خستگی و رنج را تحمل کرد؟ چرا دوری از پدر و مادر و بستگان و دوستان را تحمل کرد؟ آیا مقصود او گردش بود یا قصد دیگری داشت؟
برخی از کارهای اختیاری که ما انجام میدهیم، خودش برای ما مطلوب است و اصالت دارد، اما برخی از کارها ابزار است و خودش مطلوبیت ندارد. این کارها مقدمهای برای رسیدن به آن هدف است و اگر ارزشی برای آن قائل بشویم به اندازه تأثیری است که در رسیدن به آن هدف دارد. بنابراین ما دو نوع ارزش داریم؛ ارزش اصیل و ارزش ابزاری. ارزش ابزارها نیز به این است که انسان آنها را به چه نیتی به کار میگیرد. سوار ماشین یا هواپیما شدن، پول خرج کردن، بیخوابی کشیدن و... ممکن است ارزش مثبت داشته باشد؛ همانگونه که ممکن است ارزش منفی داشته باشد. اگر این کارها برای ارتکاب گناه باشد، همه اینها گناه میشود، اما اگر برای انجام خدمت باشد، همه ارزش پیدا میکند و پرتو ارزش آن هدف بر این کارها نیز میتابد.
اسلام دنیا را مقدمه آخرت معرفی میکند و میگوید شما را به اینجا آوردیم تا با اختیار خودتان کار کنید و به جزا و نتایج آن برسید. آنچه برای شما مطلوب است، آن نتایج است؛ جنات عدن تجری من تحتها الانهار خالدین فیها ابدا. ما شما را برای آن آفریدیم؛ برای اینکه فرشتگان به استقبال شما بیایند و خدمتکار شما بشوند. اگر کارهایی که در طول عمر دنیا انجام میدهید برای رسیدن به آن است، این کارها نیز ارزش پیدا میکند. اینکه گفتهاند: به این دنیا دل نبندید؛ یعنی به آن اصالت ندهید، بفهمید که وسیله است و اگر با آخرتتان منافات پیدا کرد، دنیا را فدای آخرت کنید، نه آخرت را فدای دنیا.
اگر لذتهای دنیا را فقط به خاطر خودشان بخواهیم، دنیاطلب میشویم و دیگر نگاه ابزاری به دنیا نداریم. این همان دنیاست که خداوند درباره آن میفرماید: انما الحیاة الدنیا لعب ولهو وزینة وتفاخر بینکم وتکاثر فی الاموال والاولاد. در چنین دنیایی هیچ چیزی نیست که بتواند برای آخرت ما مؤثر باشد؛ اما اگر برای آن اصالت قائل نشدید، حتی ممکن است به خاطر خدا لذت بیشتری نیز برای شما پیدا شود. کاری کردهاید که هم برای سعادت ابدیتان مؤثر بوده است و هم لذت بیشتری در دنیا بردهاید. این دنیا مذموم نیست. شاید خداوند بندگانی داشته باشد که در زندگی خانوادگی بهتر از همه، از همسرانشان لذت برده باشند، هیچ نگرانی و گلهای از همسرشان نداشته باشند و هر روزشان نیز به عبادت گذشته باشد. این دنیا مذموم نیست. زیرا در این نگاه اصالت برای رضای خداست؛ ورضوان من الله اکبر.
مرتبه پایینتر این است که این کار را به خاطر این انجام دهد که ثواب اخروی دارد. در این نگاه نیز همین لذتها هست، هیچ ضرری هم ندارد و هیچ کس نیز منع نمیکند. این نظر غیر از نظر یک مرتاض است. او ریاضت میکشد تا قدرت روحی پیدا کند و خودش را نمایش دهد. این کار هیچ ارزشی برای آخرتش ندارد و نوعی دنیازدگی است. بنابراین زهد اسلامی به معنای ریاضت کشیدن نیست. دنیاطلبی مذموم در اسلام نیز به معنای لذت بردن از دنیا نیست. انسان میتواند از دنیا لذت ببرد، اما آخرتطلب باشد و این کار را به خاطر هدف بالاتری انجام دهد. مهم این است که ما نگاهمان را تصحیح کنیم و ببینیم این دنیا برای چیست، چه نقشی دارد و آخرت چیست. اینکه انسان باور کند که آخرتی وجود دارد و این دنیا در مقابل آن ارزشی ندارد.
بنابراین ما میتوانیم بهترین جمع را بین لذائذ دنیا و آخرت داشته باشیم؛ هیچ منع، مذمت و کمبودی نیز نخواهیم داشت، راحتی و لذتمان نیز خیلی بیشتر از دنیاپرستان میتواند باشد. زندگی دنیاپرستان بیشتر به حسرت، کینهورزی، رقابت، انتقامگیری و... میگذرد، هنگام خواب نیز با همه ثروتی که دارند با قرص خوابآور باید بخوابند. اما این طرف یک لقمه نان آب و دوغ و کشک میخورد و راحت تا صبح میخوابد، یک لبخند به روی همسرش میزند، برایش ثواب نوشته میشود. همسرش هم با عشق برای این شوهر کار میکند و افتخار هم میکند که چنین همسری دارد. هم زندگی دنیا را دارد و هم زندگی آخرت را.
بهترین راه برای شناخت برتری آخرت بر دنیا این است که ابتدا از لحاظ کمیت دنیا را با آخرت مقایسه کنیم. ما از آخرت غیر از آنچه پیامبران فرمودهاند، خبری نداریم. آنچه بیواسطه درک کردهایم همه درباره دنیا بوده است. از اینرو وقتی میخواهند به ما بگویند که آخرت چیست، آن را به نوعی به همین دنیا تشبیه میکنند. میگویند: يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَانٌ مُّخَلَّدُونَ * بِأَكْوَابٍ وَأَبَارِيقَ وَكَأْسٍ مِّن مَّعِينٍ* ...وَحُورٌ عِينٌ،[8] كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَّكْنُونٌ.[9] با چیزهایی که نمونههایی از آن را دیده باشیم، مقایسه میکنند تا انگیزه پیدا کنیم و به دنبال آن برویم. از لحاظ کیفیت نیز دنیا و آخرت قابل مقایسه نیست. بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا * وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَى؛[10] هم کیفیت آخرت بهتر است و هم دوامش بیشتر است.خداوند اینها را میگوید تا ما انگیزه پیدا کنیم و به دنبال آن برویم. از این بالاتر این است که بفهمیم اصلا وجود دنیا ابزاری برای رسیدن به کمال اخروی است. کمال ما در این است که به همه نعمتهای دنیا نگاه ابزاری کنیم و همه را از آن جهت که در زندگی ابدی ما تأثیر دارد، بخواهیم؛ اینکه بفهمیم بالاترین کمالات و فضائل در آن است؛ ورضوان من الله اکبر.
رزقنا الله وایاکم ان شاءالله
[1]. بقره، 4.
[2]. نساء، 77.
[3]. حديد، 20.
[4]. زخرف، 71.
[5]. ق، 35.
[6]. تغابن، 9.
[7]. تغابن، 7.
[8]. واقعه، 17-22.
[9]. صافات، 49.
[10]. اعلی، 16-17.
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1398/9/27، مطابق با بیستویکم ربیعالثانی1441 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(7)
قرار گذاشتیم که در این جلسات درباره برخی از شبهاتی که درباره اساس و ضروریات دین مطرح میشود و دشمنان اسلام اصرار دارند که آنها را در ذهن جوانهای ما تثبیت و به این وسیله زمینه را برای براندازی نظام اسلام فراهم کنند،بحث کنیم و به برخی از آنها پاسخ دهیم.
یکی از این شبهات اینگونه مطرح میشود که ما قبول داریم که آنچه مربوط به رابطه انسان با خدا و عالم آخرت است، میتواند احکام ثابت و مقررات همیشگی داشته باشد، اما برای زندگی اجتماعی انسان نمیتوان احکام ثابتی تعیین کرد. شرایط اجتماعی پیوسته در حال تغییر است و حکمی که برای هزار یا دو هزار سال پیش برای جامعهای بیان شده است، معلوم نیست امروز برای جامعه ما هم مفید باشد. آنها برای تقویت این شبهه به برخی از آیات قرآن، زندگی حضرات معصومین و قوانین جامعه اسلامی استناد میکنند که در آنها مقررات اجتماعی به وسیله خود مردم یا اشخاص خاصی تعیین شده است.
در قرآن کریم سورهای به نام «شوری» وجود دارد که در آیه 38 از آن درباره اوصاف مؤمنان میفرماید: وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ. میگویند: این تعبیر به آن معناست که خداوند متعال حکم ثابتی درباره امور اجتماعی ندارد و میخواهد مردم مسائلشان را با مشورت حل کنند. این امور از امور ساده خانوادگی شروع میشود و تا امور مهم اجتماعی و جنگ و صلحها نیز ادامه پیدا میکند. در خود قرآن درباره شیر دادن به کودک میفرماید: وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ؛[1] مادرها دو سال بچه را شیر دهند، سپس میفرماید: فَإِنْ أَرَادَا فِصَالاً عَن تَرَاضٍ مِّنْهُمَا وَتَشَاوُرٍ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا؛ این کار واجب نیست و اگر قبل از اینکه دو سال تمام شود با هم مشورت کردند و راضی شدند که زودتر بچه را از شیر بگیرند، اشکالی ندارد. این یک مسئله ساده خانوادگی است.
درباره مسائل مهم و سرنوشتساز جامعه، مثل جنگ و صلح، نیز این رویکرد وجود دارد. برای مثال، پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله هنگامی که جامعه اسلامی در معرض خطر قرار میگرفت، درباره چگونگی جنگ با کفار با مردم مشورت میکرد. نمونه بارز این مسئله جنگ احد است. کفار و مشرکان برای حمله به مدینه با هم متحد شدند، و بهگونهای حرکت کردند که تا نزدیکیهای مدینه کسی متوجه حمله آنها نشد. وقتی به پیغمبر اکرم خبر رسید، ایشان اصحاب و سرشناسهای جامعه را دعوت کرد و با آنها مشورت کرد. برخی گفتند: در چنین مواردی روش جنگی ما این است که میگذاریم دشمن وارد شهر و حتی کوچهها شود و از پشت بامها به آنها حمله میکنیم و به این وسیله پیروز میشویم. برخی گفتند: این روش کسر شأن ماست، حرکت میکنیم و جلویشان را میگیریم. بالاخره پیغمبر اکرم نیز همین را پسندیدند و به طرف احد که منطقهای سوقالجیشی بود،حرکت کردند. همانگونه که ملاحظه میکنید حتی در جنگ که مسئلهای سرنوشتساز است، اسلام به روش ثابت و غیر قابل تغییری فرمان نداده است. حتی به پیامبر خود دستور میدهد: وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ؛[2] با مردم مشورت کن! بنابراین معلوم میشود که این مسایل را باید با مشورت خود مردم حل کنند، و لازم نیست دین درباره این مسایل حکمی بیاورد و دستوری بدهد.
همچنین پس از اینکه نهضت امام خمینی(ره) پیروز شد، ایشان برای اینکه نظام جدید رسمیت پیدا کند و نظام شاهنشاهی برچیده شود، دستور به برگزاری رفراندم دادند، و گفتند درباره جمهوری اسلامی از مردم رأی بگیرید، و مردم خودشان باید تصمیم بگیرند و تا رأی ندهند، تکلیف تعیین نمیشود. روشن است که اگر این کار حکمی شرعی داشت، نیازی به رفراندم نبود. بعد از تشکیل حکومت اسلامی نیز قانون اساسی به دست منتخبان مردم نوشته شد. بعد از آن هم سه قوه مقننه، مجریه و قضائیه برای جامعه در نظر گرفته شد، و امام درباره قوه مقننه که از نمایندگان مردم تشکیل میشود، فرمود: «مجلس در رأس امور است». اصلا انتخابات در نظام ما یک اصل است و در مقاطع و مسایل مختلف، انتخابات صورت میگیرد. معلوم میشود که اسلام درباره مسائل اجتماعی قانون خاصی ندارد، یا شأن دین نیست که در این امور دخالت کند! اینها مطالبی است که در تقویت این شبهه به صورتهای مختلف در رسانههای مجازی و فضای حقیقی مطرح میشود.
البته ما در این مجلس نمیتوانیم بحث علمی عمیقی در اینباره مطرح کنیم و چند جلسه دربارهاش صحبت کنیم، و مجبوریم به پاسخی اجمالی اکتفا کنیم تا فضلای محترم انگیزه پیدا کنند که در اینباره بیشتر تحقیق کنند و رساله، کتاب یا مقاله بنویسند. همچنین میتوان درباره مسئله مشورت و شورا از نظر اسلام، یک یا چند رساله دکتری نوشت و به ابعاد مختلف آن پرداخت.
در پاسخ به این شبهه ابتدا باید به این مقدمه توجه شود که مطالبی که در قرآن کریم و منابع دینی وجود دارد گاهی تأسیسی و گاهی امضایی است. احکام امضایی احکامی است که فی الجمله در بین مردم وجود دارد و عقل نیز نسبت به آنها قضاوت، تأکید و راهنمایی دارد، و شارع نیز آن راهنمایی را تکمیل یا تأکید کرده است. این مسئله بدان معنا نیست که شارع لازم نیست در این مسایل حکمی بیان کند، یا ما نباید به حکم یا بیان شارع استناد کنیم. به عبارت دیگر، احکام و آموزههای اسلامی همه از نوع تأسیسی نیستند که عقل درباره آن حکمی نداشته باشد. اصلیترین دلیل ما برای ضروریترین مسائل دین، عقل است. وجود خدا را باید با عقل اثبات کرد و پیغمبر بودن پیغمبر را عقل باید تشخیص دهد. اینگونه نیست که عقل در اسلام کنار زده شود و به جای آن وحی بنشیند. بنابراین اگر ما با حکمی روبهرو شدیم که همه عقلا قبول دارند و ما نیز داریم، به این معنا نیست که این حکم دینی نیست و دین درباره آن نظری ندارد، بلکه ممکن است همان حکم را داشته باشد و حتی در جزئیاتی با آن تفاوت نیز داشته باشد. همان مهم است که دین در آن جا اعمال نظر میکند و قیدی را لحاظ میکند یا توسعه میدهد.
نکته دوم اینکه گاهی بیان مطلبی در دین، ارشادی است؛ یعنی چیزی است که عقل میتواند آن را بفهمد، ولی بسیاری از مردم از آن غافل هستند و به آن توجه ندارند. تأکید شارع در این موارد نیز به این معنا نیست که چیز جدیدی میخواهم به شما بیاموزم، بلکه شارع روی آن تمرکز میکند تا بیشتر مورد توجه و عمل قرار گیرد. بنابراین اگر چیزی را عقل ما میفهمد و شارع آن را تأکید میکند، به آن معنا نیست که ما از شارع بینیاز هستیم؛ بلکه اگر بیان شارع نبود ما از آن غافل بودیم و درباره آن مسامحه میکردیم.
نمونهای از این مطالب، برخی مسایل است که دارای چند بعد یا چند ساحت است و یکی از ابعادش اخلاقی است. در اینجا منظور از اخلاق چیزهایی است که شارع بیان میکند، ولی الزام قانونی ندارد. ممکن است دیگران نسبت به این بعد اخلاقی توجه نداشته باشند، اما شارع میفرماید: خوب است که این را لحاظ کنید. بخشی از این مسایل شامل مستحبات نیز میشود. در برخی از مسایل، افراد باید خودشان مصادیق را تشخیص دهند، به آن ملتزم شوند و عمل کنند، و مسئول آن نیز خودشان هستند؛ دیگران نه موظفند برای آنها تعیین تکلیف کنند و نه آنها لازم است برای تشخیص به دیگران مراجعه کنند. مسئله از شیر گرفتن کودک از این قبیل است. وقتی پدر و مادر با هم مشورت کردند و خودشان تصمیم گرفتند، میتوانند این کار را انجام دهند. حال اگر دین بگوید: در صورتی که برای آنها ضرر نداشته باشد و عسر و حرجی نباشد، ادامه شیردهی تا دوسالگی مستحب است، مانعی ندارد، اما تکلیف الزامی نیست و اگر تصمیم گرفتند که زودتر کودک را از شیر بگیرند، هیچ کس مواخذهشان نمیکند و گناهی نیز در نامه عملشان نوشته نمیشود؛ فَإِنْ أَرَادَا فِصَالاً عَن تَرَاضٍ مِّنْهُمَا وَتَشَاوُرٍ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا. این مسئله میتواند بُعد حقوقی نیز داشته باشد، و آن در جایی است که مادر برای شیردهی از همسرش مزد بگیرد.
در مسایل اجتماعی که مربوط به کل جامعه یا بخش مهمی از جامعه میشود، نیز گاهی مصالح ثابتی وجود دارد که حکم آنها تغییر نمیکند، اما گاهی نیز با مسایلی روبهرو میشویم که حکم آن در شرایط مختلف زمانی و مکانی و اجتماعی تفاوت میکند. اگر شارع بخواهد برای هر مقطع با رعایت تغییراتی که در آن زمان یا در آن منطقه جغرافیایی پیش میآید، حکم خاصی را بیان کند، گاهی باید درباره یک موضوع چندین حکم مختلف صادر شود که احصاء، یاد گرفتن و انتقال آنها باعث عسر و حرج میشود. در اینگونه موارد شارع عناوینی کلی را تعیین میکند و تشخیص مصادیق آنها را به عهده خود افراد جامعه میگذارد.
گاهی مصادیق آن قدر روشن است که همه مردم با فکر و مطالعه ساده آنها را تشخیص میدهند، اما گاهی باید قانون معین باشد و اگر مردم مخالفت کردند، مؤاخذه شوند. اینها مصالح اجتماعی الزامی است که حکم حقوقی یا سیاسی درباره آنها صادر میشود و شارع میبایست در مدیریت آن نیز اعمال نظر کند. حتی در موارد سادهای که خود مردم نسبت به فهم آنها توانایی دارند نیز گاهی شارع عنوان کلی را ذکر میفرماید و میگوید اگر این عنوان عوض شد و عنوان دیگری پیش آمد، چنین عمل کنید. برای مثال، در جایی که عمل به یک روش موجب عسر و حرج برای عموم مردم میشود، میفرماید: لازم نیست آن را رعایت کنید؛وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ.[3]
گاهی تغییر حکم به خاطر این نیست که عسر و حرج تکلیف را برداشته باشد، بلکه مربوط به کاری است که اصل آن میبایست انجام گیرد و اگر انجام نشود، مصلحت جامعه تفویت میشود، ولی تغییر مربوط به روش انجام آن است که به شرایط زمانی و مکانی بستگی دارد. نمونه عادی این مسئله، مسئله جنگ است. روشن است که در اینگونه موارد نمیتوان روش ثابتی را برای همه زمانها تعیین کرد، و از آنجا که مصلحت کل جامعه در کار است، مدیریت جامعه باید درباره آن تصمیم بگیرد. این از مواردی است که به وجود حکومت ضرورت میدهد؛ زیرا اگر مقامی نباشد که بتواند آن مصلحت را تشخیص دهد و الزام کند، مصلحت جامعه تفویت میشود.
در چنین مسائلی، اگر کسی که در رأس حکومت است دارای علم الهی و لدنی و علم غیب باشد، میداند که مصلحت چیست. وقتی او میگوید باید به این صورت عمل کنید، برای همه نیز واجب است که عمل کنند؛ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ.[4] حتی در همینجا نیز گاهی مدیریت جامعه اقتضا میکند که همان حاکم معصوم هم به خاطر مصلحتی با مردم در این باره مشورت کند. در اینجا مشورت کردن موضوعیت پیدا میکند؛ یعنی طریقیت ندارد و برای فهم مصلحت نیست. این نوعی روش تدبیری در مدیریت برای ایجاد آمادگی و پذیرش مردم است.
اما بالاخره جامعه همیشه نمیتواند از رهبر معصوم استفاده کند، و این اختصاص به زمان غیبت هم ندارد. در زمان خود ائمه اطهارسلاماللهعلیهم نیز مناطقی وجود داشت که از محل استقرار ایشان دور بود و ارتباط با آنها میسر نبود. در آنجا نیز باید کسانی از امام نیابت و ماموریت داشته باشند و اطاعت آنها لازم شود. روشن است که این شخص علم غیب ندارد و اگر بخواهد برای یک امر فوری که مصلحت اجتماعی الزامی دارد تصمیم بگیرد، باید از همان راهی که همه عقلا استفاده میکنند استتفاده کند. باید اهل تجربه و متخصصان را جمع کند و با آنها درباره چگونگی رفع این خطر مشورت کند. وقتی مسئله روشن شد و با اتفاق آراء یا با اکثریت قابل توجه تصمیم گرفتند، امر صادر میکند که چنین کنید و دیگران نیز باید اطاعت کنند.
این بهترین راه برای تحقق اهداف و مصالحی است که نظام اسلامی به آن احتیاج دارد؛ این جاست که شورا الزامی میشود. از آنجا که حاکم در این کار خاص متخصص نیست، باید با متخصصان مشورت کند. اگر بین متخصصان اختلاف شد و هیچ راهی برای شناخت نظر صحیح نماند، راهی به جز مراجعه به نظر اکثریت نمیماند. این آخرین چیزی است که باید برای تصمیم درباره یک امر اجتماعی به آن ملتزم شد؛ وگرنه مصالح جامعه تفویت میشود. مرحله الزامی امر به مشورت در اینجاست؛ جایی که ما نظر معصوم را نمیدانیم و یقین نداریم که مصلحت جامعه چیست؛ یا معصوم وجود دارد ولی ما به ایشان دسترسی نداریم؛ یا مثل زمانی که ما در آن زندگی میکنیم امام در پرده غیبت است، و کسی یافت نمیشود که در همه چیز شخصا و بدون احتیاج به مشورت دیگران مصالح را تشخیص دهد. بنابراین باید کسی با شرایط خاصی در رأس باشد و حکم نائب امام زمان را پیدا کند، که در زمان ما این شخص مقام معظم رهبری است. او برای اینکه در هر موردی مطمئن شود که مصلحت جامعه در چیست، باید با متخصصان مشورت کند. این مشورت گاهی درباره مسائل سادهای است و برای آن از عدهای دعوت میشود، اما گاهی در شرایط اجتماعی خاص نیاز به طراحی نظام ثابتی برای مشورت پیدا میشود.
وقتی حکومت اسلامی به ریاست پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله در مدینه تشکیل شد، رئیس این حکومت شخص پیغمبر اکرم بود و هیچ کس دیگر حق تصمیمگیری نداشت، اما همیشه جامعه اسلامی یک جامعه کوچک نبود. در زمان امیرمؤمنانعلیهالسلام جامعه اسلامی وسعت پیدا کرد. در این شرایط امکان اینکه حضرت همه کارها را شخصا اداره کند، نبود و میبایست تشکیلات حکومت توسعه پیدا کند، و حضرت برای تصدی بیتالمال، قضاوت و مناصب دیگر، افرادی را تعیین کرد. در دورانهای بعد نیز هر یک از این مناصب شعبهها و رشتههای خاصی پیدا کرد و دستگاه دولت و حکومت اسلامی گسترش پیدا کرد. این کار ضروری بود و هیچ چارهای از آن نبود. در همه دنیا اگر بخواهند مصالحشان تأمین شود، همین کارها را میکنند. روش عقلایی این است و اسلام نیز همین را امضا کرده است.
به دستور اسلام، در زمان غیبت، در امور اجتماعی اطاعت از کسی که اقرب به امام معصوم است، واجب است؛ کسیکه هم در شناخت احکام دین نزدیکترین فرد به امام معصوم باشد، هم تقوایش بهتر از دیگران باشد تا تحت تأثیر هوای نفس واقع نشود، و هم نسبت به شناخت مصالح اجتماعی بصیر باشد تا فریب نخورد. این سه شرط اصلی است، اما نمیتوان گفت که باید نسبت به همه مسایل تخصص داشته باشد. هیچ کس نمیتواند در همه چیز متخصص باشد و ناچار باید مشورت کند. گاهی تصمیم درباره مسئلهای ساده است که با مشورت با دو یا چند نفر حل میشود، اما مشورت درباره برخی مسایل نیازمند تشکیلات است و باید کسانی باشند که مشورتهای خاص را ارائه دهند. ملاک عقلانی شوراهای مختلفی که وجود دارد همین است.
نتیجه اینکه مسئله شورا بهخاطر این نیست که اسلام درباره این مسایل حکمی ندارد. مسائل اجتماعی و شرایط زمانی و مکانی آن بسیار زیاد و متنوع است و بیان همه آنها عملا میسر نیست. حتی اگر بنا باشد که حکم هر یک از شرایط خاص تعیین و بیان شود، قابل یاد گرفتن و تعلم نیست و این بیان کالعدم میشود. از اینرو شارع حکم عناوینی کلی را تعیین میکند، و تشخیص مصادیق آن را به عهده حاکم اسلامی می گذارد. حاکم اسلامی اگر خودش علم قطعی دارد (مثل پیغمبر و امام) میتواند شخصا تصمیم بگیرد (البته حتی گاهی با اینکه میتواند تصمیم بگیرد، باز برای اینکه زمینه اطاعت بهتر فراهم شود، با افراد نیز مشورت میکند)، اما وقتی حاکم معصوم نبود و علم الهی نداشت، ناچار برای اطمینان بیشتر راهی جز مشورت با متخصصان ندارد. با این بیان ضرورت مجالس شورایی در حکومت اسلامی روشن میشود.
فکر میکنید اگر از روزی که دستگاه سلطنت برچیده شد و امام به ایران تشریف آوردند، امام میخواست برای تمام چیزها مُرّ قوانین اسلام را تعیین و عمل کند، چقدر موفقیت داشت؟ او بصیر بود و فراستی الهی داشت؛ بنابراین ابتدا حداقلی را که ضرورت داشت مطرح ساخت تا به تدریج زمینه عمل به احکام اسلامی بیشتر فراهم شود. روشن است که اجرای احکام اسلامی به زور اسلحه میسر نیست و خداوند نیز هرگز چنین حکمی را برای هیچ پیغمبری نیاورده است. افزون بر اینکه قوام زندگی انسان در این عالم به انتخاب و اختیار اوست، و تفاوت انسان با ملائکه همین است. انسان باید خودش سرنوشت خود را تعیین کند و همه امتحانات، سختیها و بلاها برای این است که خودش تصمیم بگیرد. ارزش کار انسان به این است که با تشخیص خودش باشد و اگر به زور سرنیزه بخواهند همه چیز را به او تحمیل کنند، انسان نمیشود و بیشتر شبیه گله حیوانات میشود. ناچار باید زمینه فراهم شود تا مردم بفهمند و بخواهند که رشد کنند.
اینکه گفته میشود: در نظام اسلامی بعد از قانون اسلام و رهبر، مردم رکن سوم هستند،به این معناست که اگر مردم نخواهند، به زور نمیتوان آنها را وادار به مسلمانی کرد. انسان آن چنان قدرت فریبکاری دارد که در لباسهای مختلف ممکن است مقاصد خودش را به اسم دین و تکلیف واجب عرضه کند. بنابراین بهترین کاری که میتوان برای برقراری نظام اسلامی در یک جامعه انجام داد، کار فرهنگی (آموزش و تربیت) است. این کار اصلی پیامبر است. اگر در سایه این تعلیم و تربیت، به قدر کافی افرادی برای تشکیل جامعه اسلامی تربیت شدند، وظیفه جدیدی برای پیغمبر شکل میگیرد و آن مدیریت این جامعه است؛ وگرنه قبل از اینکه مردم ایمان بیاورند و خودشان برای اطاعت از پیامبر اعلام آمادگی کنند، پیغمبر جز ابلاغ رسالت وظیفه دیگری ندارد؛ وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ.[5]
اگر مردم بیعت کردند و پذیرفتند که امر پیامبر را اطاعت کنند، وظیفه مدیریت این جامعه برای پیامبر پیدا میشود. در این صورت وجوب اطاعت حاکم اسلامی مصداق پیدا میکند. این حکم بعد از پیغمبر، درباره امام معصوم و پس از ایشان، درباره هر کس که به امام معصوم شبیهتر است نیز ثابت میشود. اینها همه شاهد بر این است که آنچه در اندیشه اسلامی و براساس ارزشهای اسلامی به حکومت مشروعیت میبخشد، حکم خداست، و حکم خدا به وسیله پیغمبر اعمال میشود. مردم وقتی ایمان آوردند رکن دوم تشکیل میشود. در این صورت مردم برای تشکیل جامعه اسلامی آمادهاند، و به مدیری برای تشکیل این حکومت احساس نیاز میشود. پس از آن مسئله حاکمیت اسلام و حکومت اسلامی مطرح میشود تا این خلأ را پر کند و بتواند این جامعه را به طرف مقصد نهایی خودش هدایت کند.
وفقنا الله وایاکم ان شاءالله
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1398/10/04، مطابق با بیستوهشتم ربیعالثانی1441 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(8)
در جلسه گذشته درباره مشورت در فرهنگ اسلامی و جایگاه آن در نظام اسلامی بحث کردیم. اتفاقا این مسئله با مسائلی که در این روزها در جو سیاسی و اجتماعی مطرح است بیارتباط نیست و به انسان کمک میکند که با آگاهی بیشتری به این مسئله نگاه کند و وظیفهاش را بهتر درک کند. گفتیم که این مسئله بسیار گسترده و دارای ابعاد مختلفی است که بحث کافی درباره آن دورهای یکساله میطلبد، از اینرو به صورت فشرده به مطالبی مناسب با شرایط این جلسه پرداختیم. در این جلسه از زاویه دیگری به این مسئله نگاه میکنم که نظم منطقی بهتری داشته باشد و بیشتر در ذهن باقی بماند.
کار انسانی باید دو رکن داشته باشد؛ یکی اینکه انسان دانش و آگاهی داشته باشد و بداند چه کاری میکند و چه نتیجهای دارد. اگر این ویژگی نباشد، کار صرفا با انگیزههای حیوانی انجام خواهد شد. دوم اینکه حالت روانی مناسبی برای انجام آنکار داشته باشیم؛ به عبارت دیگر انگیزه انجام آن را داشته باشیم و دلمان بخواهد که عمل کنیم. به تعبیر ساده ما انسانها برای انجام یک کار دو چیز لازم داریم؛ دانستن و خواستن. خواستن به تربیت اجتماعی و اخلاقی مربوط میشود که اکنون محل بحث ما نیست. بحث ما اکنون درباره راههای شناخت و کسب دانش و معلومات است.
گاهی کاری که ما میخواهیم انجام بدهیم، برایمان خیلی روشن است، هیچ دغدغهای نسبت به آن نداریم و احتمال خلافی نمیدهیم که کار درستی است. در اینصورت، علم به انسانی بودن کار محرز است و احتیاج به چیز دیگری برای کسب دانش نداریم. ولی اینگونه مسائل در زندگی فردی بسیار کم و در زندگی اجتماعی بسیار کمتر است. در زندگی اجتماعی پیچیدگیها بیشتر میشود و تزاحم مصلحت و مفسده زیاد پیدا میشود؛ بنابراین ما به کار دیگری نیازمندیم تا آگاهی کافی پیدا کنیم و آن بخش اول انسانی بودن کارمان تأمین شود. بعضی از کارها متخصصانی دارد که در این زمینهها کار کرده، مسائل را حل کرده، هیچ اختلافی در آن ندارند و وقتی انسان به آنها مراجعه میکند، مطمئن میشود. در این مسایل عقلا نمیگویند که حتما باید خودت نیز متخصص شوی، بلکه میگویند اگر با نظر متخصصان، ابهامت رفع میشود، قول آنها برای تو حجت است.
مرحله بالا مربوط به جایی بود که متخصصان یک علم با هم اختلافی نداشته باشند؛ اما همیشه اینگونه نیست و گاهی بین متخصصان اختلاف میشود. در اینجا متخصصانی که میبایست خوبی و بدی کار را تعیین و وظیفه انسان را مشخص سازند، خودشان با هم اختلاف دارند و با مراجعه به آنها از انسان رفع جهل نمیشود. در اینجا این سؤال مطرح میشود که آیا خود آن متخصص حق دارد به تنهایی و بدون اطلاع از نظر دیگر متخصصان اظهار نظر کند، یا اینکه باید درباره دلیل نظر مخالف هم جستوجو کند؟ روشن است که در اینجا نیاز است که عامل دیگری را به معلوماتی که تاکنون اندوخته ضمیمه کند؛ ممکن است چیزی از نظر طرف مقابل مخفی است که نظر این طرف را قبول نمیکند، همان گونه که ممکن است که او چیزی که آنها میدانند را نداند.
عقلا در اینجا راه سومی را برای کشف حقیقت اضافه میکنند و آن جلسات مشورت و گفتوگوی متخصصان است. برای مثال، وقتی برای درمان یک بیماری راه صحیح قطعی و روشنی وجود ندارد، یا آن مسئله ابعادی دارد که ممکن است برای برخی مخفی باشد، شورای پزشکی تشکیل میشود. در این موارد کسی که وظیفهشناس است میکوشد نظر دیگران را نیز جویا شود. این یکی از مواردی است که به طور طبیعی همه عقلای عالم معتقدند که در اینجا مشورت بسیار خوب و روش عقلپسندی است. در اینجا دو یا چند متخصص با اینکه هر کدام فیالجمله اهلیت اظهار نظر دارند، ولی از آنجا که میبینند با دیگری اختلاف دارند، در اعتقاد خودشان شک پیدا میکنند و احتمال خلاف میدهند. از اینرو با متخصصان دیگر مشورت میکنند و دلیل آنها را هم میبینند. البته اینکه آیا این مشورت لازم است یا نیست، به اهمیت مصلحت و مفسدهای بستگی دارد که بر کار مترتب میشود. اگر چیز قابل توجه و قابل اعتنایی باشد، مشورت اهمیت بیشتری پیدا میکند؛ همچنین اگر نسبت به حقوق دیگران باشد الزامی نیز هست.
مصالح و مفاسد دسته دیگری از مسایل مربوط به یک نفر و دو نفر یا یک ریال و دو ریال نیست. این مسایل ممکن است مصلحت میلیونها انسان را به خطر بیندازد؛ کسانی نسبت به کاری تصمیمی میگیرند و حتی ممکن است هیچ غرض سویی نیز نداشته باشند، اما ممکن است از نکتهای غفلت کنند. مسایل اجتماعی اینگونه است و نفع و ضرر آن مربوط به کل جامعه یا بخش عظیمی از جامعه میشود و یک تصمیم اشتباه ممکن است سرنوشت یک جامعه را به خطر بیاندازد. در اینگونه موارد باید مشورتی رسمی و قانونی وجود داشته باشد. گفتیم برخی از مسایل دارای ابهام است و متخصصان و صاحبنظران درباره آنها با هم اختلاف دارند. مسئولان نیز دو گونهاند: برخی به خدا و پیغمبر و روز قیامت معتقدند؛ برخی نیز ایمان ندارند، ولی از آبروی خود میترسند که اگر تصمیمی بگیرند که در آینده خطای آن روشن شود،دیگر مردم برای دوره بعد به آنها رأی نمیدهند. بالاخره مسئولان به دنبال کاری هستند که کمتر احتمال خطا در آن باشد.
تجربه شده است که در مسائل اجتماعی به آسانی نمیتوان حتی با تبادل نظر به نتیجه قطعی و مورد اتفاق رسید، ولی در بسیاری از مسایل ممکن است اکثریت قریب به اتفاق متخصصان یک نظر داشته باشند. در اینگونه موارد، نظر این متخصصان برای دیگران ارزش پیدا میکند. اما فرض کنید اگر در موضوعی دو هزار و یک متخصص داریم و هزار نفر یک نظر و هزار و یک نفر نظر دیگری دارند، در چنین مواردی نظر هیچکدام اطمینانآور نیست. اگر هیچ دلیلی بر ترجیح یکی وجود نداشته باشد، در این صورت کثرت فردی نیز اعتبار عقلایی پیدا میکند. اما اگر جهت ترجیح دیگری وجود داشته باشد؛ مثل اینکه برخی معلومات یا تقوایشان بیشتر باشد و انسان اطمینان بیشتری پیدا کند که به دنبال منافع شخصی نیستند و برای خدمت به مردم تلاش میکنند، در اینجا نظر این گروه تعیینکننده خواهد بود،حتی اگر تعدادشان با طرف مقابل مساوی و یا حتی کمتر باشد.
همانگونه که ملاحظه میکنید از نظر عقلی هیچ ابهامی در این روشها نیست، و روش عاقلان این چنین است،[1] و طبعا اختصاص به مسائل خاصی پیدا نمیکند. همه چیزهایی که در زندگی عقلا اهمیت پیدا میکند، این اقسام را میتواند داشته باشد. برخی از عقلا معتقدند که غیر از این زندگی مادی و عالم محسوس چیز دیگری نیست؛ بنابراین باید همیشه به این فکر باشیم که لذت بیشتری ببریم و خوشتر زندگی کنیم. حتی اگر جایی قانونی را نیز میپذیریم و تعهدی میدهیم، برای این است که منتظریم نتیجهاش به خودمان برسد، آرامش بیشتری باشیم، و راحتتر زندگی کنیم. اما جامعه دیندار با سایر جامعهها دو تفاوت اساسی دارد؛ جامعه بیدین نفع و ضررهایی که ملاک خیر و شر قرار میدهد، منحصر به همین نفع و ضررهای مادی و دنیوی است، اما جامعه متدین اینگونه نیست؛ او هم درباره زندگی دنیایش به سلسلهای از لذتها و منافع و مصالح معتقد است و هم معتقد است که کل این زندگی دنیا نسبت به زندگی آخرت مانند چشم بر هم زدن میماند. این دو هیچ نسبتی با هم ندارند؛ زیرا این متناهی و آن نامتناهی است.
گفتیم برخی از چیزهایی که درک میکنیم، بدیهیات یا شبه بدیهیات است، اما برای یک متدین دسته دیگری از مسایل وجود دارد که همچون بدیهیات میماند و آن چیزی است که وحی بر آن دلالت دارد. برای مثال، انسان هرچه فکر کند، نمیفهمد که چرا نماز صبح دو رکعت است؛ این مسئله برای او قابل فهم نیست. اما متدین میگوید: این مطلب را کسی فرموده است که دین را تشریع کرده است. او میدانسته است که من مصالح و مفاسد این کار را نمیدانم و این امر و نهی را کرده است تا من به این مصالح برسم؛ او کار لغو نمیکند. در اینجا راه دیگری برا ی کشف حقیقت پیدا میشود که نام آن وحی است. اگر چیزی از راه وحی ثابت شد؛ یعنی نص صریح قرآن یا روایت متواتری وجود داشت که هیچ ابهامی در آن نبود، دیگر برای شناخت خوبی یا بدی آن به مشورت نیاز نیست. مشورت راهی برای رفع مرتبهای از جهل بود. در اینجا جهلی نیست که با مشورت حل شود.
اینجا یکی از لغزشگاههای شیطانی است؛ کسانی با مغالطات و تبلیغات شیطانی به مردم باوراندهاند که مردم حق قانونگذاری دارند و اکثریت هر چه گفتند حکم قانونی میشود که باید از آن اطاعت کرد. درحالی که اگر چیزی بدیهی یا شبه بدیهی است، به صورتی که هر عاقلی به آن اطمینان پیدا میکند، دیگر جای مشورت نیست. برای من معلوم است که این چراغ روشن است؛ دیگر چه نیازی به مشورت وجود دارد که ببینم این چراغ روشن است یا خاموش؟! حال اگر عین این علم از راه وحی برای ما پیدا شد، دیگر جای مشورت درباره آن نیست.
اگر با دلایلی ثابت شد که این پیغمبر خداست، دیگر معنا ندارد که ما مشورت کنیم و پیغمبر را تعیین کنیم. پیغمبر یعنی کسی که خداوند به او وحی میکند. من با دلائل عقلی غیرمستقیم میتوانم اثبات کنم که این پیغمبر خداست. آن وقت میفهمم که دروغ نمیگوید. اگر چیزی را از خودش شنیدم، دیگر نیاز به سند ندارم. همچنین است اگر سند متواتری وجود داشت که مثل شنیدن از خودش بود، که در این صورت نیز هیچ ابهامی وجود ندارد. ضروریات دین همه اینگونه است. برای مثال، در اینکه نماز صبح دو رکعت است هیچ مسلمانی شک ندارد. اگر کسی در این مسئله شک کرد، مطمئن باشید که در اسلام و اعتقادش اشکالی وجود دارد. اصلا اینکه در منطق، متواترات را در شمار بدیهیات میآوریم به خاطر این است که اجتماع بر کذب در آن محال است.
اگر چنین چیزی ثابت شد، ما راه بهتری برای کشف حقیقت داریم و نوبت به مشورت نیز نمیرسد، اما همه مسائل دین اینگونه نیست و در بسیاری از آنها اختلاف است. در این صورت، این مسایل نیز یکی از مصادیق اختلاف متخصصان میشود. گفتیم اگر دو پزشک با هم اختلاف داشته باشند، طبق نظر پزشکی که عالمتر و باتقواتر است عمل میکنیم. در اینجا نیز نظر عالمی که تقوایش بیشتر است و بیشتر خیر مرا میخواهد، برای من رجحان پیدا میکند. در اینجا باز نوبت به مشورت نمیرسد؛ زیرا فرض این است که میدانم نظر یکی بر دیگری ترجیح دارد. این همان مسئله است که در رسالههای عملیه آمده است که انسان مقلد باید از اعلم اتقی تقلید کند. اگر فقط یک فقیه بود، ما هیچ شکی نداشتیم و هر چه میگفت برای ما حجت بود. اگر دو متخصص بودند و یک طور فتوا میدادند، برای ما مساوی بود و طبق نظر هر دو عمل میکردیم. اما وقتی دو متخصص هستند که با هم اختلاف دارند، من باید چه کنم؟ در این جا روشن است که اگر معلوم شد یکی علم و تقوایش بیشتر است، باید به او رجوع کنم، اما اگر هر دو با هم مساوی بودند و هیچ تفاوتی در علم و تقوا با هم نداشتند، جای تخییر است.
مسئله بالا درباره وظیفه مقلدان بود. درباره خود متخصصان نیز گاهی هر کدام به درستی نظر خودشان قطع دارند. روشن است که در اینجا احتیاجی به مراجعه به غیر در خودش نمیبیند. اما اگر احتمال دهد که از چیزی غفلت کرده یا مسئله را بد فهمیده است، باید با دیگر متخصصان مشورت کند. این احتمال به معنای ظنی بودن فتواست. بیشتر فتاوا ظنی است، تا آنجا که برخی از فقها علم فقه را به «ظن به احکام شرعی» تعریف کردهاند. روشن است که دادن فتوا به معنای پذیرفتن مسئولیت رفتار دیگران است؛ یعنی من فتوا میدهم و تو اینگونه عمل کن، و اگر خلاف بود و من تقصیر کرده باشم، من نیز در گناه تو شریکم! فقیه برای اینکه این احتمال را ندهد، باید با دیگر متخصصان مشورت کند. سرّ اینکه مراجع تقلید شورای فتوا و استفتا دارند،همین است. بنابراین مراجع تقلید نیز گاهی احتیاج به مشورت پیدا میکنند و این در جایی است که حکمشان ظنی باشد. در این صورت با کسانیکه در دسترسشان هستند و احتمال میدهند مراجعه و بحث با آنها تغییری در نظرشان ایجاد کند، مشورت میکنند. این وظیفه شخصی، اخلاقی و شرعی خود مفتی است که این کار را بکند تا کمتر درمعرض غفلت قرار گیرد و کمتر اشتباه کند.
تا اینجا مربوط به مسایل فردی بود، و مسئله الزام اجتماعی و قانونی مطرح نبود. اما مسایل اجتماعی، مسائلی است که باید قانون بر آنها حاکم باشد و اگر کسی مخالفت کرد، مواخذه و تعقیب شود. این از ویژگیهای مسائل قانونی و رسمی است. از اینرو در مسایل اجتماعی به خاطر پیچیدگیهایی که دارد اهمیت مشورت بالاتر میرود. نکته مهمتر توجه به عناوین ثانویه است. در مسائل فردی غالبا احکام اولیه جاری است و معمولا جای لحاظ عناوین ثانویه نیست، اما در مسائل اجتماعی غالبا عناوین ثانویه مطرح میشود، و اینکه امروز در این شرایط باید کرد. به عبارت دیگر غیر از حکم ثابت شرعی، مصلحت خاصی برای این زمان یا این مکان است که باید لحاظ شود، و گاهی این مصلحت مهمتر از مصلحت اصل قضیه است.
برای مثال، همه ما شیعیان میدانیم که دستبسته نماز خواندن جایز نیست، و اگر کسی به قصد اینکه این کار شرط نماز یا مستحب است، دستبسته نماز بخواند، بدعت و نمازش باطل است. روشن است که در اینجا اصل مصلحت نمازخواندن باقی است، اما این کار خودش مفسدهای دارد که باعث میشود حرام شود. بنابراین این حرمت عنوان ثانوی این نماز میشود. حال اگر من در جامعهای واقع شدم که همه از اهل تسنن هستند و اگر من با دستباز نماز بخوانم، آنها این کار را بدعت میدانند، چه کار باید بکنم؟! ممکن است جانم در خطر باشم یا منفعت مهمی از دستم برود و ضرر مهمی به من برسد. روشن است که در اینجا باید تقیه کرد! در اینجا مصلحت «نماز با دست باز خواندن» سر جای خودش باقی است، اما مصلحت جدیدی روی آن آمده است که مهمتر از آن مصلحت است. اهمیت آن را نیز خود شارع تعیین کرده است و اینگونه نیست که من با فکر خودم به این نتیجه رسیده باشم و گفته باشم که چون جانم عزیز است، حاضر نیستم طبق احکام دین عمل کنم. خود شارع گفته است که تو حق نداری در اینجا این کار را بکنی؛ زیرا حفظ جانت واجب است و آن از این عملی که در اینجا به عنوان اولیه طبق وظیفه شرعی خودت باید انجام بدهی، مهمتر است.
گاهی وجود عناوین ثانویه باعث میشود که انسان نسبت به اهمیت رعایت عنوان ثانوی یا رعایت عنوان اولی شک کند؛ به عبارت دیگر بین مصالح تزاحم پیدا میشود و انسان در تشخیص مصلحت مهمتر تردید پیدا میکند. در اینجا اگر فرد با عقل خود یا با استفاده از نظر متخصص، اهمیت یک طرف را تشخیص دهد، دیگر نیازی به مشورت نیست؛ اما همیشه اینگونه نیست، و بهخصوص در اکثر مصالح سیاسی- اجتماعی آن قدر مسایل پیچیده و درهم تنیده، و تزاحم مصالح و مفاسد زمانی و مکانی و عناوین ثانویه زیاد است که متخصصان نیز به زحمت میتوانند جواب روشنی بدهند.
برای تشخیص این مسایل تنها علم فقه و تقوا کافی نیست و به درک مصالح اجتماعی و شرایط زمان و مکان نیز نیاز است. این گونه نیست که هر کس فقه را بهتر میداند،حتما مصلحت اجتماعی را نیز بهتر بداند. اینجا مسئله حکومت اسلامی مطرح میشود و تنها رجوع به مرجع تقلید و عمل به فتوای او مسئله را حل نمیکند. حتی اگر من فقیهی را پیدا کردم که مطمئنم نظرش در مسائل اجتماعی بهتر از دیگران است، نظرش برای برای خود من حجت است ولی دیگران از من نمیپذیرند. در اینجا در عمل بین ما و دیگران اختلاف میشود. برای مثال، در زمان دفاع مقدس از ما میپرسیدند که گاهی پیش می آید که یک فرمانده معتقد است که امروز باید فلان کار را انجام داد، اما فرمانده دیگری معتقد است که این کار امروز ضرر دارد و صحیح نیست؛ در اینجا وظیفه ما چیست؟ پاسخ این سؤال روشن است؛ در جنگ سربازان باید یک فرمانده داشته باشند و هر چه او گفت باید عمل کنند. کسی که این فرمانده را تعیین میکند، میبایست کسی را انتخاب کند که اصلح از دیگران باشد. در این صورت اگر اشتباه کرد، هم خود آن فرمانده معذور است و هم آنهایی که اشتباه کردهاند.
پیروزی در جنگ با وحدت رویه، وحدت عمل و وحدت نقشه اجرایی حاصل میشود، و اگر در جنگ هر کسی بخواهد طبق نظر خودش عمل کند، لشگر متفرق میشود و شکست قطعی است. این شرایط اقتضا میکند که فرمانده حکم کند و دیگران نیز باید اطاعت کنند. اینجا جای مشورت نیست و اطاعت فرمانده در همان چارچوب اختیاراتی که دارد، لازم است. فرمانده فرمان میدهد و دیگران نیز باید اطاعت کنند؛ حتی اگر اشتباه باشد. البته درباره غیر معصوم _هرچند بسیار اندک_ احتمال اشتباه وجود دارد؛ غیر معصوم ضمانتی برای اینکه حتما درست بفهمد ندارد، و تجربه نشان میدهد که هر کسی چند درصد ممکن است اشتباه کند. ما کسانی را داریم که سی سال فرماندهی کردهاند، اما حتی یک مورد از تصمیمات ایشان را نمیتوانیم اثبات کنیم که اشتباه بوده است، ولی به هر حال انسان جایز الخطاست و احتمال اشتباه وجود دارد. حتی اگر این احتمال درمورد بعضی قوی هم باشد، ولی اطاعت او واجب است وگرنه مصالح جامعه تفویت میشود. البته در مسائلی که جهات مصلحت و مفسده کاملا روشن نیست و متخصصان نیز اتفاقنظر ندارند، و برای مطالعه و بررسی نیز فرصت هست، در اینجا وظیفه شخصی فرمانده این است که حتما شورایی تشکیل دهد و خودش به تنهایی تصمیم نگیرد.
نتیجه اینکه موارد مشورت بسیار مختلف است؛ برخی از موارد مشورت فقط حسن عقلی دارد. این مشورت تحسین عقلا را به دنبال دارد و اختصاص به دیندار و غیر دیندار نیز ندارد، اما متدینان فقط مصالح و مفاسد دنیا را مد نظر قرار نمیدهند. آنها باید مصالح اخروی و معنوی را نیز در نظر بگیرند. این کار هم بر متخصصی که میخواهد نظر بدهد و هم بر شورایی که میخواهد تصمیم بگیرد و هم برای کسیکه میخواهد شخصا تصمیم بگیرد یا از نظر دیگران استفاده کند، لازم است. اما ملحدان فقط مصالح مادی و دنیوی را در نظر میگیرند. این دو بسیار با هم تفاوت دارد؛ و به همان اندازه که بین متناهی و نامتناهی تفاوت وجود دارد این مسئولیتها نیز با هم تفاوت میکنند.
وفقنا الله و ایاکم ان شاء الله
[1]. البته همیشه در عالم اینگونه بوده که کسانی به خاطر منافع شخصیشان پا روی حق میگذارند و دیگران را گمراه میکنند. این به رکن دوم انسانی بودن عمل ما مربوط میشود. بحث اما اکنون درباره رکن اول است. اما بعد از شناخت اینگونه نیست که هر کس به هر چه شناخت، درست عمل کند و ممکن است که انسان با اینکه چیزی را میداند، آگاهانه با حق مخالفت کند.
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1398/10/11، مطابق با پنجم جمادیالاولی1441 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(9)
یکی از مسايلی که به صورتهای مختلف در بین اقشار مختلف مطرح میشود، این است که آیا احکام دین و شریعت توان پاسخگویی به همه نیازهای اجتماعی و سیاسی امروز را دارد یا اینکه ما باید درباره این مسایل دست به دامان منابع دیگر هم بشویم؟ این مسئله زوایای مختلفی دارد. از سویی برخی از متدینان به این تصور دامن میزنند و میگویند: ما در اسلام چیزی به نام حکومت نداریم و در زمان ائمه معصومينعليهمالسلام فقط مسئله «امامت» مطرح بود که اکنون در دسترس ما نیست. بحث ولایتفقیه هم مثل ولایت پدر و جد، براي رسيدگي به برخی از ضرورتهای اجتماعی است که گاهي در گوشه و کنار پیدا میشود و مربوط به جایی است که دیگر هیچ چارهای نیست؛ ضرورتي پيش آمده و با اجازه فقیهی ممكن است تصرف در مالی بشود. غير از اين، وگرنه مسئلهاي به نام حکومت اسلامی نداریم؛ بنابراین معلوم نیست که آنچه امروز در جامعه ما مطرح است، و حتی مقرراتی که در جامعه اجرا میشود، مشروعیتی داشته باشد. البته این دیدگاه، میراثی است که از دورانهای گذشته باقی مانده است. پيش از اين حاكمان جور بر کشور حکومت میکردند و دستورات و احکامی صادر میکردند که خلاف اسلام بود. متدینان هم هرچه میتوانستند از زیر بار دستورات آنها فرار میکردند؛ اين میراث در برخی از اقشار جامعه ما همچنان باقی است که هر چه در کتابهای فقهی ذکر شده را قبول داریم و عمل میکنیم؛ اما به چیز دیگری به عنوان دستور حکومتی شرعا التزامی نداریم . در اوائل نهضت حضرت امام نیز چنین نغمههایی در جامعه ساز میشد؛ چیزی که به یک معنا بر اساس ادبیات سیاسی روز، شاخهای از سکولاریسم بود؛ یعنی دین فقط به مسايل فردی و رابطه انسان با خدا مربوط میشود و درباره مسایل اجتماعی باید خود مردم تصمیم بگیرند. برخی افراد سادهانگار نیز براي اين رويكرد استدلالهای فقهی ذكر كرده و حکومت اسلامی را بدعت معرفی میکنند.
دسته دیگر كساني هستند که ایمانی قوی ندارند و به طور کلی از هر نوع تعهد و محدودیتی چه در قالب دين يا غير آن فرار میکنند؛ کسانی که به دنبال راحتی و منافع خودشان هستند و خیلی هم به دنبال استدلال علمی و منطقی نيستند. روشن است که از این دسته نیز كه در گذشته بوده، و امروز هم کمابیش هستند، انتظاري براي پذيرش مسئله حكومت اسلامي نيست.
دسته سوم کسانی هستند که رسما به عنوان یک مسئله علمیِ قابل تحقیق و بررسی در مراکز علمي و پژوهشي این مسئله را مطرح و دنبال میکنند که اصلا دین امري جداي از مقوله مدیریت جامعه است. محور دین رابطه انسان با خداست و اگر گاهی پایش به یک مسئله اجتماعی کشیده میشود تتفلی است. زندگی اجتماعی نیز با كمك مسایل فردي اداره نمیشود. به ناچار بايد در کنار دین نهاد دیگری باشد که چگونگی روابط انسانها با یکدیگر را تبیین کند؛ نهادی که عنوان علمیاش نهاد «سیاست» است و در هر کشوری شکل خاصی دارد. اینها ربطی به دین ندارد. گاهی براي تكميل اين نظريه گفته ميشود که دخالت دین در مسایل اجتماعی مربوط به زمان پیش از مدرنیته بوده که هنوز علم پیشرفتی نکرده بود و مقررات اجتماعی، حقوقی، سیاسی و ديگر مسايل اجتماعي تبیین نشده بود. در آن زمان مردم به خاطر علاقهای که به دین داشتند، هر چه رئیس دینيشان میگفت، عمل میکردند. البته در همان زمان نیز گاهي آموزههای دینی با کارهایی که حاكمان انجام میدادند، مخالف بود. همه ما میدانیم که در همین اروپا دورانی بود که پاپ حکم میکرد که فلان دانشمند بهخاطر ارائه فلان نظريه مرتد است و باید اعدام شود. ولی بالاخره آن دوران گذشت و معلوم شد رویکرد تمسك به دين براي حل مسايل اجتماعي باطل است و بهترین راه این است که ما این تئوری را دنبال کنیم که ما در زندگی در دو حوزه فعالیت داریم؛ اول: حوزه مسايل معنوی و رابطه انسان با خدا، که غالبا جنبه فردی دارد. اين حوزه مربوط به دين است و مهم نيست كه هر کسی چه دینی داشته باشد. دوم: حوزه مسايل اجتماعی است كه مربوط به نهاد دیگری غير از دين است. ما براي تأمين مصالح جامعه بايد حساب اين مسايل را از حوزه اول جدا كنيم. اين نظريهاي است كه امروزه در محافل علمی دنیا به صورتهای مختلف ترویج ميَشود.شاید گاهی از برخی از مسئولان نیز چنین تعبیراتی را شنیده باشید که وظیفه دولت تأمین امنیت جامعه است و مسايل دینی را بايد حوزههاي علمیه تأمین کنند. این سخن از همین نظريه ریشه سرچشمه میگیرد. یعنی سیاست و دین دو حوزه جدا هستند؛ دین برای حوزه علمیه، و سیاست، مدیریت جامعه، حکومت و مسايل اجتماعی و بینالمللی متعلق به دولت است و هيچ كدام نبايد در كارهاي هم دخالت کنند!
این مسئله جدی است و در شرایط خاصی جدیتر نیز میشود و مشکلات جدیدی نیز میآفریند که شاید برای بسیاری از مردم قابل پیشبینی نباشد. بنابراین بايد این مسائل را به عنوان یک کار علمی، تحقیقی و دینی بررسی کنیم و نفی یا اثباتش بفهمیم. آیا واقعا لازم است دین در این مسائل دخالت کند یا نه و ما به عنوان طرفداران دین، حامیان شریعت، متخصصان در امور مسايل دینی و کسانی که وظیفه اصلی و ابتدایی خودمان را حمایت از دین و ارزشهای دینی میدانیم، بايد چه کار کنیم؟
هر کس اندک آشنایی با منابع اصلی دین داشته باشد میفهمد که این حرف که ما در اسلام چیزی به نام مسائل اجتماعی نداریم و این مسایل به خود مردم واگذار شده است، با معارف اسلام نمیخواند. اما شبههافکنان براي اثبات نظريه جدايي دين از سياست به مسائلي متمسك ميشوند كه مهمترين آنها از اين قرار است:
دین سلسله احکامی دارد که ثابت است و عناوین ثابتی را شامل میشود؛ اما مسائل اجتماعی اینگونه نیست. همچنانكه در همین دوران حاضر مسائلی پیش آمده است که در دین جوابی برای آنها نمییابیم. برای مثال تا چند قرن پیش حمل و نقل به وسیله حیوانات انجام میگرفت. اگر نزاع و درگيري پيش میآمد، نهایتا به جنگ با سر نیزه و شمشیر میکشید؛ هیچ کس نیز مردم را از خرید و نگهداری آن منع نمیکرد. اما پس از چندی با پيشرفت تكنولوژي وسایل و ابزار جديدی اختراع شد و به سرعت در اقصی نقاط دنيا در اختیار همه قرار گرفت و شرايط متفاوتي را در جوامع به وجود آورد كه براي تأمين مصالح افراد و جامعه ضوابط و مقررات جديدي را ميطلبيد. بر اساس احكام اسلام هر کس حق دارد هرگونه که میخواهد در دارايی خودش تصرف کند؛ اما روشن است که این حكم را نمیتوان براي استفاده از بسياري از وسایل جدید به كار گرفت. ابزار و وسایل امروزي نیازمند قوانین و مقرراتی است که در قرآن و حدیث ذکر نشده است. پس دین نمیتواند جامعه امروزي را اداره کند. بنابراین برای اداره امور اجتماعی به نهاد دیگری نيازمنديم که همان نهاد سیاست و حکومت است و اين نهاد بايد حوزهاش از دين جدا باشد.
نگاهی گذرا به تاریخ مدیریت کشورها ما را به این نکته رهنمون میسازد که همیشه کشورها از وضع مدیریت ساده به پیشرفته و پیشرو و پیچیده سیر کردهاند. روزی به دستور پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله مسجدی ساخته شد كه در آنجا هم نماز جماعت اقامه میکردند، هم به سؤالات مردم پاسخ میدادند، در همان مسجد بین اختلافات قضاوت میکردند، در همانجا براي اموری مثل جهاد و اداره شهر نیز تصمیم میگرفتند. اما روشن است که امروز نمیتوان کشور را اینگونه اداره کرد. بعد از رحلت پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله بعضي از اين كارها مثل قضاوت و اداره بیتالمال از بقيه تفكيك و به کسانی سپرده شد. در حاليكه عنوان این مسئولیتها نه در قرآن و نه سنت قطعی، نيامده بود. اين يك مرحله از توسعه ساده و ايجاد تشکیلات جدید بود. از روزی که حکومت اسلامی در مدینه تشکیل شد تا زمان امیرالمؤمنینعلیهالسلام را با هم مقایسه کنید! زماني كه ایشان به کوفه به عنوان محل حکومتشان آمدند،قاضی القضات تعیین کردند و نمایندگانی برای حكومت بر شهرهای مختلف نصب کردند. تدريجا تشکیلات گستردهای پیدا شد که در قرآن اسمي از آنها نبود، اما به هر حال نیاز جامعه بود و حضرت این کارها را کردند. حتی در مسائل مالی در قرآن چیزی غیر از خمس و زکات ذكر نشده، در سنت پیغمبر نشانهاي از چيز ديگري نيست؛ اما تقریبا از مسلمات تاریخ است که امیرمؤمنانعلیهالسلام در کوفه برای قاطرها مالیاتی تعيين كردند. این هم دلیل دیگری بر این مطلب است که برای اداره جامعه قوانینی غیر از قوانین موجود در منابع ديني لازم است. امروزه هم میبینیم که برای مدیریت جامعه هر روز سازمانهای جدید و پیچیدهتری تشکیل میشود. از زمان مونتسکیو معمولا حكومت کشورها به سه قوه تقسيم ميشود که هر کدام مسئول بخشی از مسایل حکومتی است. اما پس از مدتی روشن شد که این قوا نمیتوانند کاملا مستقل از یکدیگر عمل کنند و اجازه داده شد که تا حدودي در کار همدیگر دخالت کنند. این، يعني دائما مسائل جديدي مطرح ميشود كه به تبع آنها سازمانهای مدیریت جامعه هم تغيير و گسترش پیدا میکند . روشن است که این وضعیت مقررات جدیدی میخواهد که هیچ کدام از آنها در کتاب و سنت نیست؛ پس نميتوان گفت که اسلام برای همه نیازهای ما کافی است!
از مسائلی که امروزه مطرح شده و قبلا کسی حتی تصور آن را نمیکرد، مسئله پول کاغذی است. تا چند قرن قبل در همه دنیا پول رايج، سکههایي بود كه از طلا و نقره و مس تهیه میشد، ولی کمکم در مبادلات حواله مطرح شد و پس از آن هم اسکناس اختراع شد. امروز هم هر کشوری برای خودش پولی درست کرده و هر روز میبینیم ارزهای جدیدی اختراع میشود. روشن است که امروز روابط اقتصادی دنیا اقتضای چنین روشي را دارد و نمیتوان مثل گذشته با طلا و نقره معامله كرد. با گسترش این مسئله و مطرح شدن تبادل ارزها با یکدیگر، مسئله نسبت يك پول با پول ديگرمطرح ميشود. این نسبت نیز ثابت نمیماند. حال، قرآن درباره این مسئله چه میفرماید و چه حکمی دارد؟! بنابراین اسلام نمیتواند جامعه امروزي را اداره کند!
در دنياي امروز مناسبات و روابط بین کشورها بسیار تغییر کرده است و نمیتوان با قوانین بینالمللی گذشته جامعه را اداره کرد. این مسایل نیازمند مقررات و روابط مطابق با نيازهاي جدید است. امروز برای مقابله با دشمنان، نیازمند صنایع جدید نظامی هستیم. در گذشته سلاح فقط شمشیر بود، اما امروز بمب اتم به میدان آمده است و هر روز سلاحهای جدیدتري اختراع میشود که تبعات تازهاي با خود دارد و گاهی خونهای بیگناهانی نیز به خاطر استفاده از آنها ریخته میشود، اسلام در باره اين مسايل چه میگوید؟! از سوی دیگر جامعه در این شرایط نیازمند دستگاه مدیریتی خاصی برای تأمین نیازهای علمی و مهارتی جامعه است. اگر این مسئله به اختیار خود مردم باشد و هر کسی به دنبال آنچه خودش میخواهد برود، در آینده دست کشور از متخصصان برخی از رشتهها خالی خواهد ماند و باید دست گدایی جلوی بیگانگان دراز کنیم. بنابراین باید مدیریتی باشد که نیازهای علمی جامعه را رصد کرده و اگر در جایی نقص یا کمبودی وجود دارد با فشار و قانون آنها را جبران کند؛ اما همانگونه كه میدانید در اسلام هر كسي آزاد است غير از كسبهاي حرام، هر کسبي كه مايل است داشته باشد. چنينن مسائلي با کجای اسلام سازگار است؟! اينها سخناني است كه شیاطین میگویند و به صورتهاي مختلف در ذهن نوجوانهاي ما تزریق میکنند؛ اما ما چه جوابی براي اين شبهات داریم؟
اینها نمونهاي از مسایلی است که برای تبیین شبهه جدايي حوزه دین از حوزه حکومت و سیاست مطرح میشود. این شبهات به صورت مسئله علمی در دانشگاهها توسط استادی که خودش را دیندار و مسلمان میداند، براي جوانان دانشجوي ما مطرح میشود. روشن است جوانی که تحصیلات دینی چنداني ندارد و نیز این مسایل برایش بیان نشده، تحت تأثیر چنين القائاتي قرار میگیرد. بنابراین ما طلبهها باید بیشتر احساس مسئولیت کنیم و براي این مسئله به دنبال پاسخ متناسب با فهم مخاطب بگردیم.
یکی از مطالبی که همه ما عنوانش را شنیدهايم، و احیانا در درسهایمان مطرح کرده و گاهی از این اصطلاحات استفاده ميكنيم، مسئله «عناوین اوليه و ثانویه» است. همه این شبهات بر اساس این پیشفرض مطرح شده است که دین فقط شامل احکام ثابتی است که در کتاب و سنت بیان شده است. بر اساس این پیشفرض میگویند: دین نظري برای مسایل جديد ندارد. اما کسانی که کمی با الفبای درسهای حوزوی آشنا باشند، میدانند که ما در اسلام دو نوع حکم داریم؛ احکام اولیه و احکام ثانویه؛. صرف نظر از اختلافات جزيي، اجمالا ميتوان گفت احکام اولیه مربوط به عنوانی ثابت است که زمان، مکان و شرایط اجتماعی در آن تأثیري ندارد. مثلا خون، هميشه خون است و همین ترکیب را دارد و حکم آن هم هميشه نجاست است. اين یک حکم ثابت است كه از اول اسلام بوده، و هميشه هم هست. ولی طبیعت بعضي امور قابل تغییر و تحول است. اين امور تا زماني كه عنوان مشخصي بر این آنها منطبق شد حکم خاصي را خواهد داشت و اگر عنوان آنها تغییر کرد،حکمشان هم تغییر میکند. برای مثال در آیه 185 از سوره بقره میفرماید: فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ؛ هر کس ماه رمضان را درک کند باید روزه بگیرد. اما این حکم درباره کسیکه روزه برایش ضرر دارد، تغییر میکند. برای چنین کسی روزه جایز نیست؛ چون در جاي ديگري اسلام فرموده كه اگر عمل یا وظیفهای شرعی موجب حرج شد، وجوبش ساقط میشود.
اصل مسئله این است که طبق نظر شیعه احکام تابع مصالح و مفاسد واقعی است. نهی از انجام يك كار به خاطر این است که ضرر دنیوی یا اخروی دارد و امر به انجام يك كاریعنی سعادت شما به این کار وابسته است و اگر آن را انجام ندهید به آن سعادت مطلوب نمیرسید. گاهی در شرایط مختلف اجتماعی این مصالح جابهجا شده، تغییر يافته، یا با مصلحت ديگري تزاحم پيدا ميكند. بر همين اساس و براي استيفاي مصلحت، حكم آن هم تغيير ميكند. مثال معروفی که در کتابهای درسی طلاب براي اين امر زده ميشود، دخول در دار مغصوبه برای نجات غریق است.حکم اولی اسلام این است که بدون رضايت صاحبخانه نميتوان به خانه کسی وارد شد.اما وقتی جان مسلمانی در معرض خطر باشد و ما بتوانیم نجاتش بدهیم، واجب است که این کار را انجام بدهيم. حتي اگر لازمهاش ورود به خانه كسي بدون اجازه صاحب آن باشد.چون مصلحت اقوي حفظ جان يك مسلمان است. این يك عنوان ثانویه است.
عناوین ثانویه از مسلمات فقه ماست؛ اما برای مردم درست تبیین نشده است. یکی از موارد شایعی که در آن عناوین تغییر میکند، همین مسائل اجتماعی است که به عنوان شبهه مطرح میشود. در روزگاری ما میتوانستیم با طلا و نقره مصالح زندگی خود و جامعهمان را تأمین کنیم، اما امروز با تغيير شرايط اجتماعي زندگی مردم با این روش پیش نمیرود.؛ بنابراین هیچ چارهای نیست جز اینکه از پول کاغذی در مبادلاتمان استفاده کنیم. بنابر ضرورتی که در این دوران پیدا شده است؛ امر مباحی که در گذشته لزومی نداشت،امروز ضرورت پیدا کرده است. اسلام پذيرفته است که هرگاه مصالح تغییر کند، عنوان ثانوی بر موضوعي مترتب شود و ضرورت حفظ منافع مسلمانها ایجاب کند، حكم آن موضع نیز تغيير كند؛ تا جايي كه حتی گاهی ممکن است کار حرامی جایز یا واجب شود.
نتیجه اینکه کلید حل این شبهات این است که ما احکام ثابت و متغیر اسلام را بفهمیم و عناوین اولیه و ثانویه و تأثیری که این عناوین بر عناوین اولیه دارند، را درک کنیم. اینها بحثهای فقهی ماست که در کتابهای ما کمابیش به آنها اشاره شده است. امروز وظیفه ما درباره این مسایل سنگینتر شده و لازم است به جای بحثهایی که کمتر ممکن است در جامعه مصداق پیدا کند و فقط استفاده علمی دارد، به این مباحث بپردازیم؛ مباحثی که هر روز مورد حاجت ماست و دشمنان در باره آنها به ما خرده میگیرند و ميپرسند اسلام چگونه میخواهد پاسخ این مسایل را بدهد.
در ابتدای جلسه گفتیم کسانی سادهانگارانه میگویند ما در فقه حکومت اسلامی نداریم. در پاسخ به این شبهه نیز باید ببینیم آیا مسئله حکومت در اسلام موضوعیت دارد یا ندارد. اینکه پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله در مسجد مینشست و بین مردم قضاوت میکرد یا دستور میداد که مسلمانان براي جنگ به سوی احد حرکت کنند، چه بود؟ آیا این امور مربوط به اسلام نبود؟! البته پیغمبر اکرم معصوم بود و تصمیم نهایی را ایشان میگرفت. در ارزشهای دیگر نیز تا علم یقینی الهی و غیبی وجود دارد، نوبت به منابع دیگر نمیرسد. اما همیشه نمیشود کشور را پیغمبر اداره کند. مگر در زمان خود پیغمبر و ائمه معصومين عليهمالسلام در کشورهای دورافتاده چه کار میکردند؟ مگر خود امیرالمؤمنینعلیهالسلام برای مصر و مناطق دیگر نماینده نفرستادند؟! روشن است که دست این نمایندگان براي رسيدگي به مسايل جديد بسته نبود. آنها به عنوان حاکم به آن مناطق میرفتند و بايد به وظایف حکومتی رسيدگي میکردند. تعیین حاکم یعنی کسی که باید این وظایف حکومتی را عهدهدار بشود. روشن است که این افراد معصوم نبودند و ممكن بود مرتكب اشتباه نیز بشوند؛ حتی در مواري تخلف عمدی هم میکردند؛ ولی مسائل جامعه اينچنين اقتضا میکرد و از اختیارات حاکم است که چنین نمایندگانی در پستها و سازمانهای مختلف بگمارد و حکم آن نماینده نیز نافذ است؛ البته اگر در مسئلهای خودش تخصص ندارد، باید با متخصصان آن کار مشورت کند. این همان تجویز مسئله مشورت و مجلس شورا و انتخابات است . این از اختیارات حاکم برای تأمين نیازهای جامعه است. البته حاکم در درجه اول باید معصوم باشد؛ اما اگر فرد معصومي براي تصدي حكومت نبود، هر کس به معصوم نزدیکتر است، بايد متصدي اين امر بشود. ولي فقیه نیز یعنی کسی که در زمان غیبت امام معصوم، بیشترین شباهت را به معصوم دارد، اسلام را بهتر ميشناسد، تقوایش بیشتر از دیگران است و مصالح جامعه را بهتر از دیگران درک ميکند. اگر اين را پذيرفتيم، همه مشکلات اجتماعی ما در سایه مسئله حکومت اسلامی و با رعایت عناوین ثانویه، حل خواهد شد.
وصلی الله علی محمد وآلهالطاهرین
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1398/10/18، مطابق با دوازدهم جمادیالاولی1441 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(10)
در جلسه گذشته اشاره کردیم که هدف بسیاری از شبهاتی که درباره دین و سیاست القا میشود، ترویج گرایش جدایی دین از سیاست و به اصطلاح سکولاریسم است. این نزدیکترین راهی است که به وسیله آن میتوانند متدینان را نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی دلسرد یا ارادهشان را ضعیف کنند. در جلسه گذشته به برخی از این شبهات پرداختیم.
شبهه دیگری اینگونه مطرح میشود که شما معتقدید دین از سیاست جدا نیست و یا به فرمایش مرحوم مدرسرضواناللهعلیه «دیانت ما عین سیاست ماست و سیاست ما عین دیانت ماست». این سخن بدان معناست که اگر کسی دین را قبول نداشته باشد مسائل سیاسیاش را نمیتواند حل کند و انسان برای حل مسائل سیاسی و اجتماعی نیز به دین نیاز دارد. در صورتی که واقعیت خارجی اینگونه نیست. کسانی هستند که هیچ اعتقادی به خدا و دین ندارند، ولی در مسائل اجتماعی و سیاسی نظریاتی مشابه نظریات متدینان دارند. اگر دین و سیاست ارتباط نزدیکی با هم داشت، نظر دیندار و بیدین مثل هم نمیشد. بنابراین اینها دو حوزه هستند.
به عبارت دیگر بررسی مسائل اجتماعی ما را به این نکته رهنمون میشود که انسانها در زندگی اجتماعیشان باید حقوق همدیگر را رعایت کنند و به همدیگر ظلم نکنند. این مسئله حکم بخش واجب سیاست را دارد. اگر کسانی میخواهند انسانهای بسیار بهتری باشند، به دیگران نیز کمک میکنند. این مسئله تقریبا مفاد آیه 90 از سوره نحل است که میفرماید: إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ. عدل این است که کسانیکه در اجتماع همردیف هم هستند و نیاز شدیدی به یکدیگر ندارند، حقوق یکدیگر را رعایت کنند، و حق کسی تضییع نشود. اگر کسانی میخواهند مرتبه عالیتری داشته باشند و به فضلیتی نائل شوند، به محرومان و مظلومان نیز کمک کنند. همه ارزشهایی که در زمینه زندگی اجتماعی مطرح میشود، به همین دو اصل برمیگردد.
روشن است که این دو اصل را فقط متدینان قبول ندارند و در جوامع با افراد بسیاری روبهرو میشویم که هیچ ا عتقادی به خدا و دین ندارند، ولی مواظب هستند که به کسی ظلم نکنند؛ اصلا اینگونه تربیت شدهاند و این را فضلیتی برای خودشان میدانند؛ حتی سعی میکنند که به دیگران کمک کنند و برای آنها دلسوزی و مهربانی میکنند. از سوی دیگر در بین کسانیکه ادعای دینداری میکنند، گاهی کسانی را میبینیم که به دیگران ظلم میکنند، حق دیگران را تضییع میکنند و به جای احسان، اذیت میکنند. بنابراین تلازمی بین دینداری و رعایت حقوق دیگران نیست، و دین و سیاست دو مقوله است. یک مقوله مسائل فردی و ارتباط با خدا و آخرت است، که مربوط به دین است. یکی هم مربوط به مسائل زندگی دنیا و زندگی اجتماعی و سیاسی است.
همانگونه که ملاحظه میکنید این شبهه دارای جهات مختلفی است که با بیانات مختلفی مطرح شده است. برای پاسخ به این شبهه نیز چند مطلب قابل طرح است که هر کدام ناظر به یک جهت از آن جهات است.
نکته اول اینکه این شبهه درصدد القای این مطلب است که دین فقط چیزهایی است که انسان از خدا و پیغمبر و براساس وحی میپذیرد، و اگر مطلبی از راه وحی به انسان نرسید، دین نیست. اما باید به این نکته توجه داشته باشیم که ما نگفتیم هر چه دین آورده است همه از امور تأسیسی است، مبتکر آن دین است و اگر کسی دین نداشته باشد، نمیتواند آن را بپذیرد. ما در همه کتابهای کلامیمان تصریح میکنیم که برخی از مطالب دینی را از راه عقل اثبات میکنیم و اگر چیزی را عقل اثبات کرد، میتواند مسئله دینی نیز باشد. بیانات قرآنی نیز همیشه تأکید بر این مطلب دارد که چرا به عقلتان مراجعه نمیکنید و چرا فکر نمیکنید. این یک نکته که دین فقط چیزی نیست که از راه وحی و تعبد ثابت شود. دین مطالب حقی در زمینه اعتقادیات، اخلاقیات، احکام فردی و اجتماعی است که برخی از آنها با عقل اثبات میشود و برای اثبات آنها نیازی به وحی نیست. البته ممکن است درباره این مسایل وحی نیز آمده باشد که میگوییم بیانی ارشادی است.
نکته دوم اینکه مسائل اجتماعی بر دو گونه است. یک نوع، سلسله مباحثی است که باید آنها را در جامعه به عنوان قوانین اجتماعی رعایت کرد. ضامن اجرای این قوانین نیز مجازاتها و احیانا اعطای برخی مزایاست که توسط قوه مجریه و قضائیه اعمال میشود. این قوانین معمولا تحت عنوان «حقوق» مطرح میشود و بخشهای فرعی مختلفی دارد. هدف از این مباحث این است که زندگی انسانها در این دنیا راحت بگذرد؛ به حق همدیگر تجاوز نکنند، یکدیگر را نکشند، اموال یکدیگر را غصب نکنند، به ناموس مردم خیانت نکنند، نسبت به قراردادهای خود پایبند باشند،بدهیشان را بپردازند و... . اینها مسائلی است که در حوزه حقوق مطرح میشود. ضامن اجرای مسایل حقوقی سیاستمداران هستند؛ کسانی که براساس همان مقررات حقوقی قدرت پیدا کردهاند و میتوانند دیگران را به رعایت حقوق دیگران وادار کنند و در صورت مخالفت، آنها را مجازات کنند.
اما مباحث اجتماعی دیگری نیز وجود دارد که شاخص عمده آنها این است که ضامن اجرایی آنها درونی است؛ یعنی کسانی از این بخش بهرهمند هستند که در درونشان عاملی وجود دارد که آنها را به رعایت مقررات وامیدارد. این چیزی است که به آن «ارزشهای اخلاقی» میگویند. انسانهایی هستند که خودشان را فراتر از افرادی که این مسایل را رعایت نمیکنند،میدانند و رعایت این قوانین را یک نوع فضیلت میدانند. ضامن اجرای این مسایل نیز اعتقاد، شرف و فضیلت خودشان است.
نتیجه اینکه وقتی ما درباره مسایل اجتماعی و سیاسی سخن میگوییم، باید توجه داشته باشیم که درباره کدام بخش آن صحبت میکنیم؛ زیرا احکام این دو بخش با هم فرق میکند. هدف این دو نیز با هم تفاوت دارد. هدف یکی نظم اجتماعی است و هدف دیگری فضلیت روحی و معنوی است. در حوزه اول، ضامن اجرا انسان یا مجموعه دیگری است؛ از اینرو کسانی به دور از چشم مسئولان هر کاری میخواهند انجام میدهند، تا میتوانند خلاف قانون عمل میکنند و...، اما کسانی که دارای فضلیتهای اخلاقی هستند نیازی به ضامن اجرای خارجی ندارند؛ بلکه گاهی حتی آن فضلیتهای خودشان را نیز اظهار نمیکنند، و میکوشند که کار اخلاقی را به صورت مخفیانه و خصوصی انجام دهند.
نکته دیگر اینکه در جامعهای که اعتقادی به دین و مسایل معنوی نداشته باشند، رعایت قوانین اجتماعی خود یک فضلیت است؛ مثل اینکه من اگر کارمند اداره هستم، سر وقت سرکارم میآیم و از وقتم کم نمیگذارم؛ اگر کارگرم، کارم را دست انجام میدهم؛ و اگر کارفرما هستم، حق کارگر را درست ادا میکنم. اما در اینکه این رفتارها درست انجام بگیرد، انگیزهها متفاوت است.
برخی صرفا به خاطر این انجام میدهند که از آن مجازاتها در امان باشند. انگیزه برخی بالاتر است، و آن اینکه به دزدی، حقهبازی و چیزهای دیگری که در جامعه پسندیده نیست، متهم نشوند. این هم یکنوع انگیزه برای رعایت حقوق دیگران و عدم ظلم به آنهاست. البته انگیزههای بالاتر و ارزشمندتری نیز در این عرصه وجود دارد. برخی انسانها در درون خودشان نسبت به دیگران احساس مسئولیت میکنند و میگویند: ما در یک جامعه زندگی میکنیم و از همدیگر بهرهمند میشویم؛ این خلاف انصاف، انسانیت و شرف انسانی است که انسان مخفیانه حقوق دیگران را رعایت نکند. نظیر این انگیزه درباره احسان به دیگران نیز مطرح میشود که انگیزهاش دلسوزی و رعایت عواطف و احساسات است. در این بخش نیز افراد بسیاری را دیدهایم که هیچ علاقهای به دین و معارف الهی ندارند، اما وقتی میبینند که مظلومی مورد ظلم قرار گرفته یا بیماری در حال جان دادن است، دلشان میسوزد و از خود عکسالعمل نشان میدهند. این احساس و عواطف انسانی عاملی درونی است که به وسیله رعایت حق دیگران و همچنین کمک به دیگران ارضا میشود. این نیز نوعی انگیزه برای انجام رفتارهای مطلوب در زندگی اجتماعی است؛ اما همه اینها مربوط به همین زندگی دنیاست.
انگیزههای دیگری نیز وجود دارد که مربوط به فراتر از این عالم است؛ متعلَق این انگیزها بینهایت است. اگر ترس باعث انجام این کار میشود، به خاطر این است که به عذاب بینهایت مبتلا نشویم؛ اگر به دنبال نعمت، آرامش و سعادت هستیم، انتظار داریم که سعادتی بینهایت نصیبمان شود. این دو انگیزه بسیار با هم تفاوت دارد؛ کار برای لذت چند روزه قابل مقایسه با کار برای لذت بینهایت نیست. لذتی که کیفیت آن نیز بسیار بالاتر و عالیتر از لذتهای دنیاست. البته این لذتها بالاخره از همین قماش است.
اما برخی از کسانیکه انسان به آنها اطمینان دارد که اهل دروغ، فریب و حقهبازی نیستند،از انگیزههایی سخن میگویند که برای ما اصلا قابل درک نیست. میفرماید: ما عبدتک خوفا من نارک ولا طمعا فی جنتک بل وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک. در تعبیر دیگری انگیزه عبادت حب به خدا یا شکر او دانسته شده است. در کتابهای دینی، بهخصوص قرآن کریم، یکی از انگیزههایی که بسیار روی آن تکیه شده و سعی شده است که در افراد زنده شود، همین مسئله شکر است. میفرماید: وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ ..أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ؛[1] اصلا مثل اینکه روح دین همین شکر است.
میگویند انسانهایی هستند که خدا را عبادت میکنند، ولی نه از ترس جهنم _آن هم جهنمی که عذابش ابدی است_ و نه به خاطر رسیدن به نعمتهای دائمی بهشت؛ اعبده حبا له! روشن است که چنین انگیزهای را در مکاتب غیردینی نمیتوان پیدا کرد. دیندار یعنی کسی که به خدا، ارزشهای معنوی و قیامت و حساب و کتاب اخروی اعتقاد دارد؛ بنابراین ارزش رعایت امور اجتماعی توسط فرد دیندار با فرد بیدین بسیار متفاوت است. اگرچه این ارزشها نسبت به اهداف دنیوی و حقوقی با هم تفاوتی ندارد، اما نسبت به ارزشهای اخلاقی بسیار متفاوت است. برخی از این ارزشها برای مردم بیدین اصلا مفهومی ندارد.
نتیجه اینکه مسائل اجتماعی و سیاسی بین متدینان و غیر متدینان مساوی نیست. درست است که برخی از غیرمتدینان برخی از مسایل اجتماعی را بهخاطر ارضای عواطف، نوع تربیت یا عوامل دنیوی دیگر، بیشتر از برخی متدینان رعایت میکنند، اما آیا در بین غیرمتدینان کسی را پیدا میکنید که در تاریکی نیمهشب مخفیانه نان و خرما در خانه بچههای یتیمی ببرد که از گرسنگی خوابشان نمیبرد، و آنها را به دامن بگیرد و دانه دانه خرماها را در دهانشان بگذارد؟! حتی گاهی میشنود که از او بد میگویند و بر او لعن میفرستند، ولی به روی خودش نمیآورد و خودش را معرفی نمیکند! ارزش این انگیزهها بسیار با هم متفاوت است. اگر دین نباشد این انگیزهها مفهومی ندارد و ما مطمئن هستیم که کسانی با چنین انگیزههایی بوده و هستند.
نکته دیگر تعیین موارد عدل یا ظلم، ارزش صحیح یا غلط، و حق یا تکلیف است. همه ما کمابیش میدانیم که همه جوامع بشری در طول تاریخ به ارزشهای ثابتی معتقد نبودهاند؛ چیزی در زمانی ارزش بوده است و گاهی بعد از مدتی حتی ضدارزش شده است. برای مثال در سفری که به کانادا داشتم، استاد دانشگاهی که اصالتا اروپایی بود اینگونه تعریف میکرد که در اولین روزهایی که به کانادا آمده بودم، روزی در خیابان راه میرفتم و از آنجا که هوا گرم بود، کتم را درآورده و روی دستم گرفته بودم. وقتی مقداری در خیابان راه رفتم، پلیسی اسبسوار جلوی من آمد و گفت: آقا کتت را بپوش! گفتم: هوا گرم بود، کتم در آوردم. گفت: این خلاف حقوق اجتماعی است و زشت است کتت را در بیاوری! آن روز مجبور شدم کتم را بپوشم؛ اما امروز زنانی را میبینم که در جامعه رفتوآمد میکنند ولی پوششی ندارند و هیچ پلیسی هم آنها را منع نمیکند! این خاصیت ارزشهایی است که مردم در اجتماع برای خودشان قائل هستند.
یکی از کارکردهای دین تعیین ارزشهاست. دین تعیین میکند که واقعا چه چیزی ارزش و چه چیزی ممنوع و یا مجاز است. یکی از خدماتی که دین انجام میدهد، تعیین مصادیق ارزشهایی است که عقل عنوان کلی آن را میفهمد، اما مصادیق آن را دقیقا نمیتواند تعیین کند. این کار از عموم مردم اجتماع برنمیآید. نشانه آن نیز تغییرات زیادی است که در ارزشهای مورد قبول مردم میبینیم؛ حتی گاهی چیزی در یک منطقه جغرافیایی ارزش و در محیط دیگری ضد ارزش است!
برای ارتباط مطالب این جلسه با مناسبتهای این ایام تأکید میکنم که ما شاهد شهادتی بودیم که بنده نهتنها در عمر هشتاد وچندساله خودم نظیر آن را ندیدهام، بلکه از دیگران نیز نشنیدهام، و آن شهادت سردار سپهبد قاسم سلیمانی است. عکسالعملی که مردم نشان دادند نیز قطعا در تاریخ کشور ما بینظیر بوده است و در کشورهای دیگر نیز هیچ کس ادعا نکرده است که نظیر آن را دیده یا شنیده باشد. ما شهید زیاد داشتهایم؛ هم در بین خویشان، دوستان، همشهریان و هم لباسهایمان، و هم در سطوح عالیتر، فرماندهان و غیر فرماندهان. مقام معظم رهبری سمبل جامعه ما هستند و به این مسائل از همه ما آشناتر هستند و بیشتر رعایت میکنند، اما رفتاری که ایشان درباره این شهید از خود نشان دادند، قابل مقایسه با دیگر شهیدان نیست. به راستی سرّ این مسئله چیست و چه شده است که سردار سلیمانی این مقام را پیدا کرده است؟ ما در دوران هشتسال دفاع مقدس فرماندهان، پاسداران و سربازانی داشتهایم که شبانهروزشان را برای دفاع از این کشور و ارزشهای آن صرف کردند که در طول تاریخ نمونه نداشته است.
به یاد میآورم که در گذشته جزوهای درباره حنظله غسیل الملائکه مطالعه کرده بودم. او جوان بسیار برومند و زیبایی بود که تازه ازدواج کرده بود و شب زفافش با جنگ احد مقارن شده بود و او از کنار همسر خود بلند شده و غسل نکرده خودش را به جنگ احد رساند؛ مشغول جهاد شد و به شهادت رسید. پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله درباره ایشان فرمودند: ملائکه را میبینم که از بهشت برای حنظله آب میآوردند تا او را از جنابتی که برایش عارض شده، غسل دهند. او اینگونه به حنظله غسیل الملائکه معروف شد. من از خواندن این داستان و ایمان و عقیده این جوان بسیار تحت تأثیر واقع شده بودم. همیشه در ذهنم بود که چگونه یک جوان اینگونه تربیت میشود؛ اما داستان جوانها و نوجوانان ما در هشت سال دفاع مقدس، حنظلهها را به فراموشی سپرد. او در طول تاریخ اسلام یک نفر بود، اما در طول هشت سال شاید هر روز چند حنظله در صحنههای جهاد دیده میشد.
در طول دفاع مقدس ما این شهدا را داشتهایم؛ شهدایی که هنوز قدر بعضی از آنها شناخته نشده است. اما چرا مقام معظم رهبری در میان همه این شهدا، این رفتار را درباره این شهید کردند؟ با اینکه در طول دفاع مقدس از این طور چیزها زیاد دیده بودند. ایشان نماینده امام در جبهه بود و با لباس نظامی در جبهه شرکت میکرد. در بسیاری از مسائل جبهه ایشان نظر میداد و به دستور ایشان عمل میشد. کسی که در هشت سال آن صحنهها را دیده است، چگونه در مقابل این شهید، این طور گریه میکند؟! آیا در مکتب مادی و در مکاتب مختلف روانشناسی توضیحی برای این دارید؟ افزون بر اینکه شاید ما کمتر شهیدی داشته باشیم که به تعبیر ایشان، اینطور «ارباً اربا» شده باشد. بعضی از اندامهای ایشان قابل تشخیص نبود و حتی گفتهاند که پیکر شهید «ابومهدی» را به این خاطر چند روز در ایران نگه داشتهاند که با آزمایش DNA، قطعههای بدنها از هم تشخیص داده شود.
چگونه یک انسان اینگونه تربیت میشود؟ در رفتار، زندگیاش با یک فرد عادی تفاوتی نداشت. سعی میکرد با یک سرباز مساوی باشد. نقل نشده است که در جایی مقام خودش را به رخ دیگری کشیده باشد، اما درباره همنشینی ایشان با کودکان، همسایهها، فرزندان شهدا، یتیمان و فقرا داستانهای زیادی در خاطرهها مانده است. در اینجا این پرسش مطرح میشود که آیا در مکاتب غیر دینی نیز چنین زمینهای برای پرورش چنین رفتارهایی وجود دارد؟! ولی این تمام مطلب نیست. پرسش اصلی این است که چگونه انسان این گونه میشود؟
همه ما با این آموزه آشنا هستیم که اگر چهل مؤمن درباره مؤمنی شهادت بدهند که ما جز خوبی از او ندیدهایم، خداوند او را میبخشد. اینکه در سخنرانیهایی که از این شهید در تلویزیون پخش میشود، ایشان به مخاطبان میگوید: «مرا چطور آدمی میبینید؟ آیا بعد از شهادت من نیز شهادت میدهید یا نه؟»، برای خودنمایی نیست. ایشان معتقد بود که اگر بعد از شهادتش مردم شهادت دهند که انسان خوبی است، خداوند او را میآمرزد. همچنین بنده اطلاع دارم که وقتی خدمت بعضی از مراجع رسیده بود وقتی جلسه تمام شده بود، گفته بود من یک عرض خصوصی فقط با خود شما دارم. سپس کفنش را در آورده بود و از ایشان خواسته بود که برای من روی آن یک امضا بکنید! فرماندهای که دنیا را مدیریت میکرد و در کشورهای مختلف دشمنان قسمخورده اسلام را به زانو درآورده بود، اینچنین نسبت به عقاید دینی معتقد بود! در کجا چنین انسانی میتوانید پیدا کنید؟! دین میتواند چنین کسانی را بپروراند. با اینکه در اوج قدرت بود، طبق فرموده مقام معظم رهبری، در جلسات رسمی سعی میکرد که گوشهای بنشیند و کسی او را نبیند. این قدر از شهرت و مطرح شدن پرهیز داشت. این تربیت شده دین است.
هیچ مکتب دیگری نمیتواند چنین انسانی پرورش دهد. ما خیال نکنیم که دین فقط همین نماز و روزه و امثال آن است. کسانی باور کردها ند که اساس دین در قلب است، دین عشق، محبت، اخلاص، خشیت و خوف و رجاست. بسیاری از ما غافل هستیم و خیال میکنیم همینکه انسان قرائت نمازش را خوب بخواند، خیلی آدم خوبی است؛ اما این بزرگوار فهمیده بود که ریشه و اساس دین کجاست و به چه چیزی باید بیشتر اهمیت داد؛ تا لحظه آخر نیز دست از این منش برنداشت. نقل کردهاند که در آخرین نوشتههایش سلسله کتابهایی از دروس حوزه را معرفی کرده و گفته بود که من اینها را خواندهام، ولی صوت درسی آنها را تهیه کنید تا آنها را گوش بدهم. در آن موقعیت، با آن مسئولیت جهانی و آن تقوا و محبوبیتی که نزد مقام معظم رهبری داشت، به فکر این بود که در ماشین یا در مسافرت فرصتی پیدا کند و درسی از یک استاد حوزه گوش کند. شما چند نفر مثل ایشان سراغ دارید؟! مقام معظم رهبری فرمودند: خوب است ما از این جریان درس بگیریم و این حادثه را فراموش نکنیم. سرتاسر این حادثه از یک نظر اعجاز، از یک نظر اخلاق، از یک نظر نور، و از یک نظر درس است.
[1]. لقمان، 14.
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1398/10/25، مطابق با نوزدهم جمادیالاولی1441 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(11)
یکی از شبهههایی که از همان ابتدای نهضت حضرت امام(ره) مطرح بود و کسانی از آنجا که رفتار ایشان را متفاوت از رفتار مراجع گذشته و مراجع آن عصر میدیدند بر ایشان خرده میگرفتند، این بود که شما نسبت به دستگاه حاکم ایران و اربابانش تندروی میکنید و اگر با آنها آرامتر، نرمتر و محترمانهتر صحبت شود، این عکسالعملهای شدید را نشان نمیدهند و این همه جنگ، خونریزی، کشتار ، زندانهای طولانی و تبعیدها به بار نمیآید. این مسئله بعد از اینکه امام دوران تبعید را گذراندند و شرایطی فراهم شد که به ایران برگشتند و انقلاب پیروز و حکومت اسلامی در ایران تشکیل شد، آرام آرام فروکش کرد؛ زیرا آثار پیروزی ظاهر شده بود و برای ایرانیها و به طور کلی برای همه مسلمانها عزتی پیدا شده بود. حتی اگر کسانی مخالف بعضی از رفتارها یا سخنان امام بودند جرأت عرض اندام نداشتند. به فضل خداوند آن قدر شخصیت امام در دلها جای گرفته و بر دلها حاکم شده بود که کسی به خودش اجازه نمیداد که با ایشان مخالفت کند. اما این جریان همچنان تا زمان وفات ایشان که بیشتر آن نیز در دوران جنگ هشت ساله گذشت، رشد پیدا کرد. البته در همان زمان نیز در گوشه و کنار کسانی بودند که وقتی شهرها بمباران میشد، ویرانیهایی پیدا میشد، پیکرهای شهدا را میآوردند و تشییع میکردند، با تعبیراتی مثل اینکه «چه کسی جواب این خونها را میدهد؟!» اعتراض خود را نشان میدادند.
این حالت کمابیش در افرادی وجود داشت و بعد از وفات امام کمکم جرأت پیدا کردند که آن را اظهار کنند، در گوشه و کنار به افرادی که دور از جو سیاسی بودند و واقعیتها را درست درک نمیکردند، چیزهایی میگفتند، گاهی نیز به صورت کتبی یا شفاهی اعتراضی میشد ولی به خاطر پیروزیهایی که روزبهروز برای انقلاب پیدا شد، منشأ اثر نبود. ولی اینها آتش زیر خاکستر بود و به صورتهای مختلف خودش را نشان داد؛ بهخصوص از زمانی که در همان اوائل انقلاب جوانها سفارت آمریکا را تسخیر کردند، آمریکا بسیار عصبانی شد. سپس جریان طبس پیش آمد و در آن جا هم شکست خوردند، از اینرو آن چنان کینه اسلام، انقلاب، امام و پیروان امام در دلهای آنها ریشه دواند که فکر نمیکنم در یکی دو قرن آینده نیز ریشه این کینه کنده شود و هر روز باید منتظر عکسالعملهای خصمانه آنها باشیم. ولی در گوشه و کنار میبینید که کسانی حتی در قالب حزب، گاهی نیشهایی میزنند و اعتراضهایی میکنند. برخی از این جریانات علنی شد که خوشبختانه روشن شد که همه آنها به دست اجانب صورت گرفته و به صورت خودجوش از طرف مردم ایران نبوده است. سه حادثه در سالهای 68 ،78، و 98، هر کدام به فاصله تقریبا ده سال در کشور اتفاق افتاد که البته مشکلاتی را نیز به وجود آورد. آخرین آنها همین امسال بود که برخوردهایی از مسئولان مختلف سیاسی، نظامی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی درباره آن شد و کسانی که ایمان به این انقلاب و صحت راه امام داشته باشند، راهشان را ادامه میدهند و روز به روز با این انحرافات مبارزه خواهند کرد و انشاءالله طبق وعده الهی پیروزی با اینها خواهد بود.[1] ولی به هرحال این عالم، عالم امتحان است و زندگی در آن هیچگاه خالی از مشکلات نبوده است.
یکی از شبهههایی که امروز در رسانههای مجازی و گفتوگوهای دیگر، و حتی گاهی در مجامع علمی و کلاسهای دانشگاهی مطرح میشود این است که میگویند: برخی از مسئولان کشور (البته معلوم است منظورشان کیست) دیپلمات نیستند و نمیدانند چگونه با دشمنان سیاستبازی کنند؛ اینگونه رفتارها و سخنگفتنها چنین نتیجههایی نیز دارد و باید تاوان آنها را نیز بدهیم! این شبهه به صورت یک ادعا مطرح میشود و کسی نیز توقع ندارد که تأثیر زیادی در جامعه داشته باشد، اما گاهی در محافل روشنفکری برای آن منطقی میسازند و میکوشند که به آن جنبه علمی بدهند.
اساس این منطق این است که آمریکا کشور بزرگی است؛ هم از نظر جغرافیایی و منابع طبیعی مساحت و معادن فراوانی دارد، و هم از لحاظ پیشرفت علمی بهترین دانشمندان دنیا آنجا جمع شدهاند؛ البته دانشمندانی که آنجا هستند بیشتر غیر آمریکایی هستند که بهخصوص بعد از جنگ جهانی دوم به آمریکا مهاجرت کردهاند. از لحاظ صنایع، ثروت، نفوذ کلمه و جمعیت نیز در سطح بالایی است و خلاصه کشور برتر دنیاست. روشن است که آنان به دنبال این هستند که منفعت خودشان را بیشتر تأمین کنند و برای رسیدن به این هدف حداکثری، نفت یا معادن شما را ارزانتر میخرند. اگر شما با آنها کنار بیایید و کمی از درآمد نفتیتان صرفنظر کنید و آن را ارزانتر بفروشید بهتر است یا اینکه این همه کشته بدهید، مصیبت بکشید و این همه جنایت را تحمل کنید؟!
به عبارت دیگر با درک شرایط جهانی ما باید بپذیریم که از لحاظ پیشرفت علمی، قدرت، تکنولوژی، تجربههای کشورداری و... کشوری در درجه چندم کشورهای دنیا هستیم؛ بنابراین باید واقعبینانه تصمیم بگیریم؛ باید با آمریکا بسازیم! همین اندازه که آمریکا احساس کند که منافعش از طرف ما بهتر تأمین میشود، او نیز با ما کنار میآید. در این صورت هم آنها راحتتر زندگی میکنند و هم ما از این خطرها محفوظ میمانیم. دیگر کسانی مثل سردار سلیمانیها نیز فدا نمیشوند؛ چنین خسارت عظیمی را با چه چیزی میخواهید جبران کنید؟!
همانگونه که ملاحظه میکنید این شبهه را به صورتهای مختلف مطرح میسازند و با مقدمات به اصطلاح علمی آنها را میپرورانند و تحویل جوانهای ما میدهند. در پاسخ به این شبهه چه باید بگوییم؟ روشن است که اصل این مسئله یک کار علمی و فرهنگی عمیق میخواهد. این کار ماست؛ طلبههایی که فلسفه وجودی خودمان را ترویج فرهنگ اسلامی میدانیم. ما باید مردم را با اعتقادات و ارزشهای اسلامی آشنا کنیم. ما درس میخوانیم تا اسلام را بهتر بفهمیم، در سایه معارف اسلامی دنیا را بهتر درک کنیم و بر اساس آن عمل کنیم. بر اساس تقسیم کار شناخت، تحقیق، پژوهش و نشر این حقایق بر عهده ماست. ولی متأسفانه آن طور که باید و شاید در این زمینه به وظایفمان عمل نکردهایم. الحمدلله بعد از انقلاب وضع حوزهها بسیار تفاوت کرده است، اما هنوز به آن ترازی که انقلاب اسلامی ایران اقتضا میکند، نرسیدهایم. ما باید بکوشیم که خودمان را به سطحی برسانیم تا بتوانیم به این مسائل به صورت ساده، صریح و قابل فهم پاسخ بدهیم؛ پاسخی که یک جوان دانشجو با آن فرهنگ خودش، بتواند آن را بفهمد و بپذیرد.
روح مطلب تعبیری است که مقام معظم رهبری در فرمایشات اخیر خود به کار بردند و گفتند: آن کسانی که خیال میکنند، اگر ما با آمریکا کنار بیاییم، دست از دشمنی برمیدارد، اشتباه بزرگی میکنند. دشمنی آمریکا با ما ذاتی است. اینگونه نیست که اگر ما رفتارمان را عوض کنیم، آنها دست از دشمنی با ما بردارند. این مسئله بسیار ریشهدار است. با اینکه تعبیر ایشان تعبیری عمومی و همه فهم است، ولی ممکن است برای برخی بدفهمی یا سؤال ایجاد کند؛ از اینرو مناسب است که به تبیین واژه «ذاتی» در کلام ایشان بپردازیم. در علم منطق، مفاهیم را به دو دسته ذاتی و عرضی تقسیم میکنند. همچنین در بحث کلیات خمس از «ذاتی» باب ایساغوجی و «ذاتی» باب برهان بحث میشود. اما روشن است که وقتی مقام معظم رهبری میفرمایند دشمنی آمریکا با ما ذاتی است، به این معنا نیست که امریکا حیوان خاصی است که فصل اخیرش دشمنی با ایران است. بنابراین این ذاتی، ذاتی باب ایساغوجی نیست؛ همانگونه که ذاتی باب برهان نیز نیست.
نکتهای که باید به آن توجه داشته باشیم این است که زبان محاوره عمومی با زبان اصطلاح خاص برای اهل آن اصطلاح، بسیار متفاوت است. در این کلام برای یک جامعه، هویتی خاص در نظر گرفته شده است و شاخصهای ثابتی به عنوان ذاتی برای آن فرض شده است. اصلا جامعه از قبیل ماهیت منطقی نیست، اما برای اینکه مؤلفههایی را در نظر بگیریم و جامعه را با آن تعریف کنیم، فرض کردهایم که جامعه ماهیتی دارد. در بحثهای اجتماعی و سیاسی برای یک جامعه هویتی خاص در نظر گرفته میشود و سپس برای آن مشخصاتی به عنوان صفات ثابت معرفی میشود. این مشخصات به منزله صفات ثابتی است که در منطق برای ماهیات یا موجودات حقیقی لحاظ میشود، وگرنه از نظر منطقی جامعه ماهیتی خاص ندارد که ما برای آن جنس و فصل یا لوازم ذاتی قائل شویم.
وقتی میگوییم دشمنی با ما، ذاتی آمریکا است به این معناست که برای آمریکا هویت خاصی فرض کردهایم. طبعا این هویت مشخصاتی دارد و هر مجموعهای که این مشخصات را داشته باشند، دارای هویت آمریکایی است. روح همه مشخصات و مؤلفههایی که در هویت آمریکاست، مفهومی قرآنی به نام «استکبار» است. بنای اولیه انسانهایی که بر روی کره زمین زندگی میکنند، این است که با هم تبادل کار و منافع و مصالح داشته باشند، اما انسانهایی پیدا میشوند که حاضر نیستند این روابط مساوی و عادلانه بین آنها با سایر گروههای انسانی برقرار شود. اینها میگویند: ما برتر هستیم و با انسانهای دیگر فرق داریم.
اصل استکبار از «کبر» به معنای بزرگی است. ابلیس که خداوند درباره او میفرماید: استکبر وکان من الکافرین، خودش را بزرگ دید و گفت: من برای آدم خاکی سجده نمیکنم. خودش را بزرگ دید، ولی این یک توهم بود و واقعیتی نداشت. در بین انسانها نیز کسانی هستند که این توهم را دارند. در تاریخ نیز نمونههای زیادی برای این مسئله وجود داشته است؛ بهخصوص در جنگهای جهانی کسانی پیدا شدند که میگفتند: ما نژاد برتریم و باید بر نژادهای دیگر حکومت کنیم. تفکر هیتلری همین بود. این همه فسادهای جنگ جهانی به خاطر این تفکر بود. هیتلر میگفت: نژاد آلمانی نژاد برتر است و حرف ما باید در دنیا حاکم باشد. خودمحوری و خودبزرگبینی در اصل همان هویت شیطانی است که در انسانها نیز پیدا میشود. به دنبال این هویت، وقتی جامعهای خودش را برتر از دیگران دید، در مقام این برمیآید که بر دیگران تسلط پیدا کند و زور بگوید. ریشه قلدرمآبی، زورگویی، سلطهجویی و... همان استکبار است.
روشن است که چنین جامعهای نمیتواند خود را با کشورهایی که از لحاظ علمی، صنعتی، ثروت و سایر شرایط زندگی مادی عقبترند، همتراز قرار دهد. گفتیم سلطهجویی و خودبرتر بینی هویت آنهاست و حکم ذاتی آنها را دارد. امروز بخشی از انسانهایی که روی زمین زندگی میکنند مصداق مستکبر هستند و در رأس آنها آمریکاست که خودش را از همه برتر میبیند و «شیطان بزرگ» است. این لقبی است که حضرت امام(ره) به امریکا داد. البته ما نمیگوییم که هر کس در قاره آمریکا زندگی میکند، مستکبر است؛ بلکه منظور آن دسته از مردمی است که وجه اشتراکشان در تشکیل این جامعه، این صفات است. برخی از کسانیکه در آنجا زندگی میکنند، شاید از بسیاری از ما متواضعتر و حقجوتر باشند. هر کس آنجا زندگی میکند، اینگونه نیست. گاهی ضرورتهایی وجود دارد و چارهای جز این ندارند که با آن دولت زندگی کنند. همه دیدهاید همین کسانیکه به یک رئیس جمهور رأی میدهند، بعد از چندی مجسمهاش را آتش میزنند، مسخرهاش میکنند و به او فحش میدهند. همانگونه که اکنون بخش عظیمی از مردم آمریکا نسبت به رئیس جمهور فعلی این کشور این گونه هستند. ما نمیگوییم که هر کس در آنجا زندگی میکند، با ما دشمنی ذاتی دارد. منظور ما آن هویت استکباری است؛ آن مجموعه از انسانهای خودبرتر بین و سلطهجو که میخواهند قلدرمآبانه با دیگران رفتار کنند و دیگران را تحت سیطره خودشان بیاورند. منظور از هویت آمریکایی این حالت است. کشورهای دیگری نیز وجود دارند که مراتب پایینتری از این استکبار را دارند. برخی از این کشورهای اروپایی هستند که همپیاله آمریکا هستند و روح استکباری نیز دارند، اما از آنجا که نیازهایی دارند با آمریکا کنار میآیند و به او باج میدهند. اما این روحیه استکباری در آنها هم وجود دارد و خودشان را با مردم سایر قارهها قابل مقایسه نمیدانند.
این روحیه، هویت استکباری کشورهایی است که با ما دشمن هستند و تا این روحیه را دارند، این دشمنی از آنها سلب نخواهد شد. سلب این روحیه نیازمند سالها و حتی قرنها فعالیت فرهنگی، علمی، و سیاسی است. ما یقین داریم در زمان ظهور حضرت ولی عصر(عج) این اصلاح واقع میشود؛ وگرنه به این زودیها انتظار نداریم که این کشورهای استکباری هویت استکباریشان تغییر کند و عاقلانه و عادلانه با سایر کشورها زندگی کنند. آنها برای ارضای این روحیه تا میتوانند از راه دروغ، فریبکاری و حقهبازی منافعشان را پیش میبرند و اگر از این راهها نشد، به زور اسلحه متوسل میشوند. این هویت استکبار است. این هویت با عموم مردمی که طالب حق باشند، هیچگاه آشتی نخواهد داشت. این است که میگویند دشمنی آمریکا با ما ذاتی است؛ یعنی مادامی که آمریکا هویت استکباری دارد، نمیتواند ما را به حساب بیاورد. حتی اگر در جایی به ما احترام بگذارد، از ایرانیها تعریف کند، یا بگویدکه ما دلمان برای مردم ایران میسوزد، دامی برای فریب است. آنها برای هیچ فردی از ما دل نمیسوزانند؛ حتی حاضرند هزاران نفر از ما را بکشند تا به منافع ناچیز مادیشان برسند.
نتیجه اینکه پاسخ مؤدبانه کسانیکه میگویند اگر با آمریکا آرامتر رفتار کنیم، نتیجه بهتری میگیریم، این است که متأسفیم که شما آمریکا را نشناختهاید. متأسفیم که شما با اینکه به آمریکارفته و آنجا درس خواندهاید، یا سالها در انگلیس بوده و آنجا دکترا گرفتهاید، با اینکه با آنها همپیاله بودهاید و اکنون نیز ارتباطاتی با آنها دارید، باز آمریکا را نشناختهاید! گرگ و میش هیچگاه با هم دوست نخواهند شد.
بنابراین ما باید سعی کنیم هویت خودمان را بهتر بشناسیم و ما نیز نسبت به خودمان دچار این غرورها و خودبزرگبینیها نشویم. به نظر من خداوند استکبار را از همه چیز بدتر میداند؛ زیرا او خداست و ما عبدیم. ما در مقابل او، حکم صفر در مقابل بینهایت را داریم. هیچ عدد بزرگی با بینهایت نسبتی ندارد؛ چه رسد به صفری که از خودش هیچ ندارد. چیزی که خدا دوست دارد و خودش میگوید انسان را برای آن آفریدم، بندگی است؛ یعنی بفهم که از خودت هیچ نداری و به چیزهایی که من به تو دادهام، مغرور نشو! اینها مال من است، و در اختیار تو قرار دادهام تا از آنها استفاده کنی و استعداد رحمت بینهایت را پیدا کنی، نه اینکه در مقابل من بایستی و استکبار کنی!
ما در صورتی در مقابل این مستکبران میتوانیم مقاومت کنیم، خودمان را نبازیم و به یاری خدا پیروز شویم که این روحیه بندگی را در خودمان تقویت کنیم؛ البته بندگی نسبت به خدا، نه نسبت به انسانهای دیگر. بنده خدا زیر بار هیچ کسی نمیرود. خداوند نیز چنین اجازهای نمیدهد. حتی اینکه فرموده است از پیغمبر و امام اطاعت کنید، برای این است که در واقع کلام آنها کلام خداست؛ مَّنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ.[2] ما فقط یک مطاع حقیقی بالاصاله داریم. اطاعت پیغمبر و امام نیز به خاطر این واجب است که اطاعت خداست. اگر میگوییم اطاعت ولی امر بعد از امام معصوم واجب است نیز برای این است که اطاعت او را اطاعت امام معصوم میدانیم. با توجه به این مطلب، اولین وظیفه ما این است که باید سعی کنیم روح بندگی خدا را در وجود خودمان تقویت کنیم. در هر لحظه به فکر این باشیم که خدایی که همه چیز ما مال اوست از ما چه میخواهد.
اگر این روحیه را پیدا کردیم، خداوند از همان قدرتهای خود به ما عاریه میدهد. کار به جایی میرسد که بنده در اثر اطاعت خدا قدرت الهی پیدا میکند؛ يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا أَقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُونُ؛ أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ، أَجْعَلْكَ تَقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُون.[3] خداوند این قدر برای بخشش آماده است و هیچ شرط سنگینی نیز ندارد؛ همینکه بفهمی بندهای و به این فهمت ملتزم باشی! در این صورت در مقابل هیچ انسانی کرنش نخواهی کرد و از هیچ قدرتی نخواهی ترسید. أَلا إِنَّ أَوْلِيَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ؛[4] اگر کسی با خدا ارتباط پیدا کرد، از هیچ چیز دیگری نمیترسد. مگر کسی غیر از خدا وجود دارد که قدرتی از خودش داشته باشد؟!
حتی اگر طبق حکمت و تدبیری که خداوند برای انسانها دارد، امری پیش آمد که به مصیبتی سخت مبتلا شدیم ، باز نباید ناامید، مأیوس و گلهمند شویم. مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَمَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ؛[5] هیچ مصیبت و بلایی بیاذن خدا واقع نمیشود. همه تحت تدبیر حکیمانه اوست. ما حکمت آن را نمیفهمیم. عَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ؛[6] ما برای اینکه شما را بیازماییم، مرتبه ایمان، بندگی وخضوعتان مقابل خدا را بسنجیم، علم بسیاری از چیزها را به شما نمیدهیم.
اگر تاریخ اسلام و تاریخ کشور خودمان را مطالعه کنیم، حکمت بسیاری از مصائبی که در زمانی برای خیلی سخت و تلخ بود را میفهمیم. میفهمیم که اگر واقع نمیشد به چه بلاهای عظیمتری مبتلا میشدیم. در تاریخ اسلام نمیتوان جنایتی بالاتر از شهادت سیدالشهداعلیهالسلام پیدا کرد، ولی فکر میکنید اگر داستان کربلا نبود، من و شما از اسلام چه میدانستیم؟! اسلام دشمنانی داشت که در همان زمان میگفتند: لا خبر جاء ولا وحی نزل. درست است که سیدالشهداعلیهالسلام نعمت عظیمی بود که از مردم گرفته شد، اما برکات شهادتش هزاران سال باقی مانده و میماند. تازه این برکات دنیوی ایشان است.
حکمت خدا خطا ندارد؛ البته برخی از مراحل سخت است و باید هم سخت باشد تا ما امتحان بدهیم. اگر این آیه را خوب یاد بگیریم، تحمل بسیاری از سختیها برایمان آسان میشود؛مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ* لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ؛[7] نه خیلی از این نعمت های دنیا شاد و سرمست شوید و نه اگر چیزی از دستتان رفت، خیلی غصهناک شوید! خداوند هست، دستش نیز باز است و میتواند جبران کند. ما باید ببینیم چه راهی را او میپسندد و آن را انجام بدهیم تا گذشتههایمان به بهترین صورت جبران شود. ما چه می دانیم؛ فقط این اندازه میدانیم که روزی با فرج امام زمان(عج) همه این مشکلات به بهترین صورت اصلاح خواهد شد.
[1]. وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الْأَرْضِ (نور، 55).
[2]. نساء، 80.
[3]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج90، ص376.
[4]. یونس، 62.
[5]. تغابن، 11.
[6]. بقره، 216.
[7]. حديد،22-23.
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1398/11/02، مطابق با بیستوششم جمادیالاولی1441 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(12)
یکی از این شبهاتی که سعی شده به عنوان یک نظریه علمی القا شود و مخاطبان آن بیشتر دانشگاهیان و فرهیختگان هستند، این است که تاریخ تمدن و فرهنگ جوامع نشان میدهد که زندگی بشر دستکم سه دوره متمایز را پشت سر گذاشته است که هر کدام ویژگیها و مشخصات خاصی دارد.[1]
یک دوره تقریبا همزاد میلاد حضرت مسیحسلاماللهعلیه است و به تدریج ادامه پیدا میکند تا اینکه در قرن سوم میلادی، مسیحیت در اروپا گسترش پیدا کرد و به آنجا رسید که حاکمانی به نام مسیحیت و دین، حکومت را به دست گرفتند. در این دوران مردم به دلایلی مسیحیت را پذیرفتند و کلیسا نماد دین شد. برای مردم مسائلی مطرح بود که خودشان راهی برای تشخیص آن نداشتند؛ از اینرو میگفتند: خدا و دین اینگونه گفته است. در واقع برای پاسخ به بسیاری از سؤالاتی که به ذهنشان میرسید و نمیتوانستند راهی علمی برای جواب آن پیدا کنند، به منابع وحیانی یا دین استناد میکردند. این قدرت آن چنان گسترش پیدا کرد که آنچه پاپها و مراکز کلیسایی اظهار میکردند، همه میبایست بیچون و چرا بپذیرند و اگر کسی مخالفت میکرد، مجازات، زندان، تبعید، و حتی گاهی اعدام میشد.
بیش از ده قرن گذشت و همچنان کلیسا بر کشورها سیطره داشت و مردم آموزههای کلیسا را قطعی و غیر قابل تشکیک میدانستند، اما کمکم دانشمندانی پیدا شدند و مطالبی را کشف و اثبات کردند که با آموزههای کلیسا نمیخواند. برای مثال براساس فلکیات قدیم معتقد بودند که زمین مرکز عالم است؛ کل عالم به صورت کرههای تو در تو است؛ کره اول همان آسمان اول است، کره دوم آسمان دوم است که از کره اول وسیعتر است. همین طور کرههای بعدی از کرههای قبل وسیعتر است و نهایتا فلک اطلس است. فلک اطلس ستاره ندارد، اما فلک زیر آن فلک ستارههای ثابت است، و هریک از آسمانها و افلاک قبل از آن هم مخصوص یکی از سیارات خورشید، یعنی ماه، زهره، مریخ و مشتری،است. این فلکیاتی بود که از بطلمیوس نقل شده بود و دیگران هم پذیرفته بودند. کلیسا نیز آن را پذیرفته بود و همینها را تعلیم میداد. اما برخی از دانشمندان در اثر ساختن دوربینها و ذرهبینهای بسیار قوی توانستند کشف کنند که واقعیت این طور نیست و بالاخره نظریه جدیدی در ستارهشناسی مطرح شد که کل سیاراتی که ما میشناسیم در منظومه کوچکی قرار دارند و زمین مرکز عالم نیست. خود زمین هم یکی از این سیارات کوچک است که در این منظومه قرار دارد و صدها هزار از این منظومهها در عالم وجود دارد که قابل شمارش نیست.
وقتی این نظریه ابراز شد، کلیسا عکسالعمل نشان داد و این دانشمندان را مورد مواخذه قرار داد، حتی کسانی را به ارتداد محکوم کردند و حکم اعدامشان صادر شد. از اینجا دوران جدیدی به نام عصر روشنگری و مخالفت با کلیسا شروع شد. حتی در درون خود مسیحیت کلیسای جدیدی به نام کلیسای لوتریسم (پروتستانها) به وجود آمد و در مقابل کلیسای کاتولیک قرار گرفت. به تدریج این افکار، اعتراضها و رفتارها اوج گرفت و دین در جامعه اروپایی ضعیف و کمرنگ شد؛ تا آنجا که بسیاری از مردم دین را امری غیرواقعی و افسانهای تلقی کردند و اهمیتی به آن نمیدادند. این دوران دوران مدرن؛ یعنی نو و جدید نام گرفت. ویژگیهای این دوران این است که انسانها به جای اینکه ببینند خدا چه میگوید و دستور خدا را عمل کنند، به دنبال این بودند که خودشان فکر کنند، بفهمند و از تجربهها و ابزارهای علمی استفاده کنند. حتی برخی تعبیر کردند که در این دوران انسان به جای خدا نشست. به دنبال این کشفیات، بسیاری از دانشمندان مغرور شدند و در تشخیصها، کشفها و نظریات علمیشان دچار افراط شده و به نوعی دگماتیسم و جزمگرایی مبتلا شدند. چند قرن نیز به این صورت گذشت و کمکم زمینه برای وجود عصری جدید فراهم شد.
بین دانشمندان حتی در علوم تجربی با اینکه مستند به حس و تجربه بود و از ابزارهای حسی برای اثبات مسایل آن استفاده میشد، اختلافات شدیدی پدید آمد. اما اختلافات در علوم غیرطبیعی و از جمله علوم انسانی بسیار عجیب و بزرگ بود؛ تا آنجا که بسیاری از نظریات، در دو نقطه متقابل نفی و اثبات قرار داشت؛ نظریاتی که اگر بخواهیم فقط مکتبهایش را بشماریم، لیستی طولانی و بزرگ تشکیل میدهد و در هر دانشگاهی بخشی از این مکتبها مطرح میشود و بسیاری از دانشجویانی که در آن دانشگاه تحصیل میکنند، خیال میکنند که اینها وحی منزل است و دیگر هیچ نظر دیگری نه مطرح و نه قابل قبول است. این اختلافات گاهی باعث درگیریهای شدیدی میشد و زندگی را برای خود انسانها سخت میکرد. پیشرفت علوم به جای اینکه آرامش و سعادت برای بشر بیاورد، بیشتر موجب جنگ و خونریزی شد تا بالاخره جنگ جهانی اول و دوم با ویرانیهای بسیاری که داشت واقع شد.
پس از جنگ جهانی دوم عدهای از اساتید، علما و دانشمندان به فکر اصلاح این وضع افتادند و انگیزهای ایجاد شد که کمی نسبت به یکدیگر حالت انعطاف پیدا کنند. گرایش ناخودآگاهی برای نزدیکی به یکدیگر و دوری از درگیری در همه آنها پیدا شد. این گرایش بهخصوص در علوم انسانی در اقطار مختلف عالم پیدا شد و زمینهای را فراهم کرد تا در مسائل غیرتجربی یک نوع «پلورالیسم» پذیرفته شود و گفته شود که همه این مکاتب و نظریات خوب است؛ خیلی با هم دعوا نکنید! اگر شما اینگونه دوست دارید، خب اینگونه باشید؛ ما هم آنطور دوست داریم، و آن طوریم. این گرایش به صورتهای مختلفی در زمینه مسائل نظری، مسائل عملی و حتی در مسائل سیاسی و حقوقی پیدا شد و این زمینه را ایجاد کرد که به نظریات علمی به عنوان نظریاتی جزمی نگاه نشود؛ هیچ کدام از اینها یقینی نیست و باید با همه آنها کنار آمد.
این گرایش زمینه دوران جدیدی به نام «پستمدرنیسم» را ایجاد کرد. دوران مدرنیسم به معنی نوگرایی و تجددمآبی بود؛ دوران پستمدرنیسم یعنی پساتجدد و بعد از تجدد؛ دورانی است بالاتر از دوران مدرن! در مقابل این دوران حتی مدرنیته نیز رنگ باخته و ارزش خود را از دست داده است. در این دوران هم در مسائل نظری، هم در مسایل عملی، هم در باورها و ارزشها، مردم به نوعی از انعطاف توصیه میشوند؛ اینکه با هم بسازید، اختلاف نکنید و سخن همدیگر را تحمل کنید و نسبت به هم موضع جدی نگیرید. طبعا در چنین دورانی همه گروهها احساس میکنند که حق دارند نظر خودشان را مطرح کنند و زمینه برای پیدایش افکار نو فراهم میشود و دیگر از اینکه این نظر با فلان مکتب یا فلان دولت مخالف است، نمیترسند.
یکی از مسایلی که به رواج این رویکرد کمک کرد، مسئله حقوق بشر، آزادی عقیده، آزادی بیان و دموکراسی بود. در زمینه مسائل سیاسی دموکراسی مطرح است، و در زمینه مسائل فکری و اعتقادی، آزادی عقیده و آزادی بیان است که هیچ کس نباید به خاطر هیچ اعتقادی محکوم شود. این مسئله از یک نظر مربوط به فلسفه تاریخ است، و از نظر دیگری شاخهای از جامعهشناسی به شمار میرود، همانگونه که برخی از شاخههای آن به سایر علوم انسانی مربوط است. اکنون این نظریه مقبولی است که کمابیش در محافل علمی همه کشورها پذیرفته شده است.
این بحثی تاریخی بود،اما همانگونه که گفتیم برخی بر اساس این نظریه، شبههای درباره دین ما مطرح میکنند. میگویند: شما میگویید ما از اسلام حمایت میکنیم، میخواهیم اسلام را در جامعه حاکم کنیم، و مسائل اجتماعی و سیاسی را با دین حل میکنیم. حتی مهمترین نماد حکومت، قدرت و مکتب شما ولایت فقیه است؛ یعنی یک روحانی دینمدار صاحب اختیار درجه اول در کشور است. اما این طرز فکر مربوط به دو دوره قبل است و اکنون بسیار کهنه شده است! این برای قبل از قرن چهاردهم میلادی است که دوره روشنگری در اروپا پیدا شد. اکنون ما از دوران مدرن نیز گذشتهایم و در دوران پستمدرنیسم زندگی میکنیم؛ اکنون صحبت از علم و تحقیقات علمی است، و شما خیلی عقبگرد کردهاید!
این حاصل شبهه است که به صورتهای مختلفی در قالب کتاب، مقاله، داستان و سخنرانی مطرح میشود و بهخصوص در رسانههای مجازی الحادی پیوسته روی آن کار میکنند. آنچه در این جلسه بیشتر مورد توجه ماست این است که کسانی بر اثر کمی اطلاعات خیال میکنند مسایل اجتماعی و سیاسی ربطی به دین ندارد؛ این مباحث مربوط به دنیای مردم است و این دنیا خیلی پست و آلوده است، و نباید دین را به این مسایل آلوده کرد! همانگونه که در ابتدای انقلاب، نخستوزیر موقت به امام توصیه کرده بود که آقا این سیاست را برای ماها بگذارید؛ سیاست پدر و مادر ندارد و انسان را آلوده میکند؛ شما به کارهای مقدس دینیتان برسید؛ تشریف ببرید قم و درستان را بگویید. این توصیهای بود که اولین نخستوزیر بعد از انقلاب به امام کرده بود. ته دل شاگردانش و کسانی که امروز نقش او را بازی میکنند نیز همین است. البته گاهی جرأت میکنند، شجاعتش را دارند و اظهار میکنند، و گاهی منافقانه در ظاهر طور دیگر سخن میگویند اما عملشان همین است. میگویند دین را از حوزههای علمیه بخواهید؛ دین به ما ربطی ندارد؛ ما باید اقتصاد و امنیت مردم را تأمین کنیم.
اولین مخاطبان ما کسانی هستند که خیال میکنند که میشود هم دیندار بود و هم گرایشهای پلورالیستی را داشت؛ هم دیندار بود و هم در مسایل فلسفی و علمی نظرهای مختلف نسبیگرایانه را پذیرفت. همانگونه که گفتیم، این گرایشها به اروپا محدود نشده است. برای مثال چند سال پیش به هندوستان رفته و در برخی از ایالتهای آن برنامههایی داشتیم. در یکی از ایالتها دوستان ما گفتند که شخصی در اینجا وجود دارد که در اصل هندو است و منکر دینهای الهی است ولی قدرت ظاهری و طرفداران بسیاری پیدا کرده است. گستره طرفداران او از مرز هندوستان خارج شدند و حتی به کشورهای اسلامی نیز سرایت کرده، و مریدان بسیاری در چند کشور اسلامی دارد؛ هر ساله برای سخنرانی در این کشورها او را دعوت میکنند و در برخی از آنها دهها هزار نفر در جلسهاش شرکت میکنند. با اصرار دوستان بنا گذاشتیم که با این آقا ملاقات کنیم، اما تشکیلات بسیار مفصلی داشت و برای چند روز بعد وقتی را جهت ملاقات گرفتند. وقتی به محل اقامت ایشان رفتیم با باغ بسیار بزرگی روبهرو شدیم که تا چشم کار میکرد در آن درخت، گل و ساختمانهای زیبا بود. پس از گذراندن چند مرحله ماشین ایستاد، به سالن زیبایی رفتیم و چند نفر با احترام از ما استقبال و پذیرایی کردند. ابتدا خیال کردیم که آن آقا یکی از همین افراد است، ولی بعد معلوم شد که اینها خادمانی هستند که فقط برای پذیرایی و استقبال آمدهاند. مدتی گذشت و بالاخره ما را به ساختمان مجاوری بردند که دارای چند طبقه بود. در طبقه فوقانی این ساختمان آن آقا به استقبال ما آمد. با احترام بسیار ما را به اتاق اختصاصی ایشان بردند و در آنجا نشستیم. روبهروی ما طاقچهای بود که بتهای کوچک بسیار قیمتی و زیبا در آن قرار داشت و نشان میداد این فرد بتپرست است. پس از مدتی باب سخن را باز کرده و گفتیم: ما آمدهایم به اینجا تا ببینیم ادعای شما چیست، چه ویژگیهایی دارید و به چه چیزی دعوت میکنید. او نیز با لبخند گفت: «من معتقدم که هر کسی هر دینی دارد، اگر به دین خودش عمل کند به حقیقت میرسد. من هیچ صاحب دینی را به تغییر دین خود دعوت نمیکنم. راه من این است که به همه میگویم: این دینی که شما دارید خوب بشناسید و به آن خوب عمل کنید. معتقدم اگر هر کسی به هر دینی که معتقد است، عمل کند به حقیقت میرسد. حقیقت یکی است، اما راههای آن مختلف است». این همان چیزی است که به عنوان پلورالیسم نامیده میشود. جالب اینکه هنگام عبور از این باغ، با مردمی روبهرو شدیم که از کشورهای مختلف برای زیارت و عرض ارادت به این فرد آمده بودند و برخی از آنها مسلمان و حتی ایرانی بودند!
آنچه ما وظیفه خود میدانیم که در چنین جلساتی مطرح کنیم این است که کسانی خیال نکنند که هم میشود مسلمان بود و هم تابع یک بتپرست شد؛ هم میشود پلورالیست بود؛ هم رفتارهای مختلف و سیاستهای مختلف را پذیرفت، هم منکر دخالت دین در امور سیاسی و اجتماعی شد و بالاخره با ولایت فقیه مبارزه کرد و مسلمان هم بود.
اولین پاسخ پاسخی نقضی است. میگوییم: شما معتقدید که ما میتوانیم از راههای مختلفی، ارزشهای مختلفی را بپذیریم، یا حتی میشود انسان دیندار باشد ولی گرایش سیاسی ضد دین داشته باشد و حتی منکر حکومت دینی و ولایت فقیه هم باشد. روشن است که پلورالیسم خودش یک نظریه است. از شما میپرسیم: آیا این نظریه پلورالیسم درست است یا نادرست؟ اگر درست است، که نظریه ولایت فقیه نیز یکی از این نظرهاست و شما حق ندارید نظر ما را تخطئه کنید. قرار شد نظر همه درست باشد، پس شما حق ندارید با ما مبارزه کنید. بر اساس پلورالیسم، همه نظرها حق است؛ اعتقاد به ولایت فقیه و حکومت اسلامی نیز یک نظر است و طبق گفته خود شما باید حق باشد.
از سوی دیگر شما میگویید که به پلورالیسم معتقد هستید و آن را درست میدانید. اکنون از شما میپرسیم که این چیزی که درست میدانید به چه معناست؟ آیا این هم درست و هم باطل است یا اینگونه نیست؛ و اگر درست است، نظرهای ضد آن باطل است؟ شما چگونه پلورالیسم را میپذیرید و در عین حال میگویید ضد آن باطل است؟! اگر میگویید پلورالیسم نظر درستی است، به این معناست که حرف منکران پلورالیسم درست نیست؛ اما پلورالیسم میگوید: همه نظرها درست است. چگونه هم نفی و هم اثبات، هم سلب و هم ایجاب پلورالیسم را میپذیرید؟
همچنین روشن است که این نظریات، چه در مقام نظر و اعتقاد، چه در مقام عمل؛ چه در باورها و چه در ارزشها، با دین اسلام سازگار نیست. خداوند میفرماید: قُلِ اللّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ؛[2] خدا خطاب به مشرکان و کفار میگوید: خداوند که نازلکننده قرآن است، با سخنان خود شما را به حق هدایت میکند و اگر چیزی غیر از حق باشد باطل است؛ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ.[3] حق دو طرفه نیست. در هر گزاره یا سلب و یا ایجاب، حق است؛ اگر ایجابش درست باشد، سلبش باطل است و نمیشود گفت هم این درست است و هم ضد آن؛ حق یکی است. فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ؛ اگر از حق بگذرید، همهاش گمراهی است، شما باید جستوجو کنید و آن حق واحد را بشناسید! پلورالیسم با این معنا نمیسازد و میگوید هر دو طرف حق است. بنابراین پلورالیسم با اسلام سازگار نیست و این قرآن نمیتواند پلورالیسم را بپذیرد.
شما گفتید که ما باید با دیگران مماشات داشته باشیم، سختگیری نکنیم و نوعی نسبیگرایی را بپذیریم؛ اینکه جزمگرا باشیم و بگوییم این است و جز این نیست، با دوران پست مدرنیسم نمیسازد. این سخن به این معناست که من اگر نسبت به چیزی ظنی پیدا کردم، برای خودم معتبر باشد، شما نیز اگر نسبت به آن چیز ظن دیگری پیدا کردید، برای خودتان معتبر باشد؛ زیرا نسبیگرایی با یقین و وحدت حق در هر گزاره سازگار نیست؛ اما خداوند به پیغمبر میفرماید: وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللّهِ إِن يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ؛[4] اگر اکثریت مردم روی زمین چیزی را پذیرفتند و تو از آنها اطاعت کنی، حتما تو را گمراه خواهند کرد؛ زیرا اکثر مردم دنبال یقین نیستند و همینکه به چیزی ظن پیدا کنند، به دنبال آن میروند؛ آنها چیزی به هم میبافند و توهمی میکنند. در آیهای دیگر میفرماید: قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ؛[5] مرگ بر کسانیکه بیدلیل سخن میگویند و اوهامی را ترویج میکنند. در آیه دیگری میفرماید: إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ؛ عموم مردم به دنبال خواهشهای دلشان هستند و در راه شناخت حق از باطل به خود زحمت نمیدهند. در مقام عمل به دنبال دلخواهشان هستند و در مقام نظر نیز هر چه با خواستهشان بیشتر وفق بدهد، آن را قبول میکنند. کسانی که واقعا به دنبال این باشند که حق را بشناسند و به آن عمل کنند، بسیار کم هستند؛ وقلیل من عبادی الشکور.
اینکه بگوییم امروز دانشگاههای عالم این نظریه را پذیرفتهاند و چون اکثریت دانشگاهیان این سخنان را قبول دارند، ما هم باید قبول کنیم، با آیات قرآن سازگار نیست. اکثریت دنبال هوای نفسشان هستند؛ بنابراین نظرشان دلیل حق بودن نیست. اگر حق را میخواهی، باید دلیل داشته باشی! اگر شما در ادعای خود صادق هستید، برای آن دلیل بیاورید! قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ؛[6] دعوت اصلی انبیا نیز این بود که از چیزی تبعیت کنید که برهان و دلیل منطقی دارد؛ پرستش خدای یگانه دلیل منطقی دارد؛ از اینرو ما میگوییم خدای یگانه را بپرستید، اما شرک دلیلی ندارد. اگر دین به صداقت و رعایت عدالت دعوت میکند، برای آن دلیل منطقی دارد و ظلم، سلطهجویی، اقتدارطلبی و خودمحوری منطقی ندارد.
ما تابع برهان و نوکر دلیل هستیم. شما اگر برای ادعای خودتان دلیلی منطقی دارید، بیاورید،ما نیز قبول میکنیم. اعتبار حق بهخاطر دلیلداشتن آن است نه به اینکه تابعان آن کم یا زیاد، شرقی یا غربی، دانشگاهی و فرهیخته یا بیسواد باشند. اینها هیچ کدام دلیل اعتبار نیست. اعتبار هر فکری به دلیل آن است؛ شما نیز هر ادعایی در این زمینهها دارید، برهان آن را بیاورید، در این صورت ما نیز قبل از اینکه شما بپذیرید، آن را میپذیریم.
وفقناالله و ایاکم والسلام علیکم رحمةالله
[1]. از آنجا که اصل این شبهه مربوط به غربیها و اروپاییهاست، بیشتر منابع و مستندات آن نیز از منابع اروپایی اخذ شده است.
[2]. یونس، 35.
[3]. یونس، 32.
[4]. انعام، 116.
[5]. ذاريات، 10.
[6]. بقره، 111.
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1398/11/16، مطابق با دهم جمادیالثانی 1441 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(13)
یکی از مسائلی که در این ایام به صورت ویژه با آن روبهرو هستیم و و کمابیش درباره آن ابهامهایی وجود دارد، مسئله انتخابات است؛ مسئلهای که مقام معظم رهبری در فرمایشات اخیرشان آن را اساسیترین مسئله کشور معرفی کردند و فرمودند: اگر این مسئله درست انجام بگیرد، سایر مشکلات بهتدریج قابل حل خواهد بود. طبعا برای کسانیکه احساس مسئولیت میکنند و میخواهند به وظایف شرعیشان عمل کنند، این سؤال مطرح میشود که مگر این مسئله چقدر اهمیت دارد که اساسیترین مسئله است و این همه تأکید درباره آن انجام میگیرد؟
روشن است که از نظر فنی برای حل اینگونه مسایل، ابتدا باید پیشفرضهایی را برای خودمان حل کرده باشیم. اولین پیشفرض این است که اسلام در زمینه مسائل اجتماعی و سیاسی هم قانون، دستور و حکم دارد. این پیشفرض نقطه مقابل سکولاریسم است که دین را مخصوص امور فردی و رابطه با خدا میداند و میگوید: دین نباید در امور اجتماعی و سیاسی دخالت کند. پیش فرض اول ما این است که دین باید در این امور دخالت کند و صریح آیات قرآن و بحثهایی که از کلمات اهل بیت و فرمایشات علما و بزرگان به دست میآید، همین مسئله را تأکید میکند. الحمدلله کتابهای بسیاری در سطوح مختلف در این زمینه نوشته شده است که مطالعه آنها در این زمینه راهگشاست. کتاب «حکیمانهترین حکومت» نیز در اینباره نگاشته شده است که میتوانید به آن مراجعه کنید. نتیجه اینکه قلمرو اسلام منحصر به رابطه فردی با خدا نیست؛ بلکه امور اجتماعی نیز جزو قلمروی اسلام است و این مسایل نیز یکی از زیرمجموعههای ارتباط با خدا و وظیفه شرعی است.
پس از اثبات دخالت اسلام در مسائل سیاسی و اجتماعی، این پرسش مطرح میشود که آیا این دخالت فقط جنبه قانونگذاری دارد یا بیش از این است؟ کسانی کمابیش پذیرفتهاند که اسلام احکامی درباره مسائل اجتماعی و سیاسی دارد، ولی برای اسلام شأنی غیر از بیان این احکام قائل نشدهاند، و گفتهاند اجرای این احکام بسته به نظر مردم دارد. گرایش دیگری میگوید: خداوند متعال در زمانی برای اجرای این احکام نیز دستوراتی داشته است زیرا از مسلمات مذهب ما شیعیان این است که خداوند به پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله ولایت بر مسلمین را داد،[1] بعد از ایشان نیز این مسئولیت به عهده ائمه معصومینصلواتاللهعلیهماجمعین گذاشته شد،[2] اما در زمان غیبت امام معصوم و حتی زمانی که امام حضور دارد ولی در زندان است و نمیتواند متصدی اجرا شود، وظیفه مردم چیست؟ اینجاست که ابهامهایی وجود دارد و برخی از روی سادگی و برخی نیز از روی غرضورزی این مسئله را مطرح میکنند که بعد از غیبت امام زمانعجلاللهفرجهالشریف مردم فقط باید به فکر وظایف فردیشان باشند تا خود امام زمان تشریف بیاورند و حکومت اسلامی تشکیل دهند؛ به عبارت دیگر، در عمل سکولار میشوند. اما برخی این گرایش را قبول ندارند و مسئله ولایتفقیه را مطرح میسازند. در این زمینه از زمان شیخ طوسی تا به حال بحثهایی به صورتهای مختلف و پراکنده مطرح شده است. همچنین بعد از شروع نهضت حضرت امام(ره) کتابهای بسیاری در زمینه ولایتفقیه نوشته شده است.
پیشفرض بعد این است که اجرای احکام اجتماعی و سیاسی اسلام اختصاص به زمان حضور امام و تصدی امام معصوم ندارد، و سعادت فردی و اجتماعی، دنیوی و اخروی انسانها در گروی اجرای این احکام است. هر قدر در اجرای این احکام کوتاهی شود و از مسیر صحیحش دور بیافتد، به سعادت همه انسانها لطمه میخورد. اگر کسی این بیان را درست بپروراند، بدون نیاز به دلایل تعبدی خواهد فهمید که اجرای احکام اجتماعی و سیاسی از واجبترین کارهاست؛ زیرا زمینه سعادت همه مسلمانها را فراهم میکند و از انحرافات و چیزهایی که موجب ضعف آرمانها و گرایشهای اسلامی میشود، جلوگیری میکند.
نتیجه اینکه اجرای احکام اجتماعی به زمان حضور امام معصوم اختصاص ندارد، بلکه این احکام در زمان غیبت نیز باید اجرا شود و متصدیانی باید عهدهدار این کار شوند که خدا آنها را بپسندد. در عرف ما به دستگاه اجرایی کشور، دولت میگویند. اکنون این سؤال مطرح میشود که آیا تشکیل دولت در جامعه اسلامی، شرایط خاصی دارد یا به هر شکلی تشکیل شود، میتواند متصدی این کار شود؟ یکی از فرضها این است که سیستم دولت مانند یک هرم است که سطوح جانبی مختلفی دارد. در رأس این هرم باید کسی باشد که اشبه به امام معصوم باشد. یعنی وقتی ما به امام معصوم دسترسی نداریم، در رأس دستگاه حکومتی ما باید کسی باشد که اشبه به امام معصوم است. این فرض دلیل سادهای دارد که همه ما در زندگی خود آن را رعایت میکنیم. فقها نیز در مباحث فقهی از این روش استفاده کردهاند؛ برای مثال اگر واقفی ملکی را وقف و برای تولیت آن شرایطی را تعیین کرد و در زمان خاصی کسی که واجد همه این شرایط باشد، وجود نداشت، تقریبا همه فقها فرمودهاند کسی که به آن شرایط نزدیکتر باشد، میتواند این مسئولیت را به عهده بگیرد. ما لا يدرک کله لا يترک کله. اکنون اگر برای مدیریت جامعه به امام معصوم[3] دسترسی نداریم، باید کسی این مسئولیت را بر عهده بگیرد که اشبه به امام معصوم باشد.
روشن است که این شباهت، شباهت در قیافه، چشم و ابرو و قد و قواره نیست، بلکه این شباهت در شرایطی است که دخالت در حاکمیت دارد. آنچه باعث میشود که کسی برای حاکمیت بر دیگران برتری پیدا کند، و آن حاکمیت مقبول خدا و ارزشهای اسلامی و الهی باشد، در سه چیز خلاصه میشود؛ یکی اینکه اسلام را خوب بداند. روشن است که کسیکه احکام اسلام را نمیداند، اشتباه میکند و ممکن است ناخودآگاه و ناخواسته مرتکب خلاف دین و حتی ضد دین شود. بنابراین شرط اول این است که باید اسلام را خوب بشناسد.
اما برای اجرای احکام اجتماعی و سیاسی اسلام، شناختن اسلام بهتنهایی کافی نیست، زیرا مصالح اجتماعی و سیاسی آن قدر پیچیده است که افراد عادی درباره آنها بهراحتی فریب میخورند. شیاطین میتوانند با زمینهچینی برای کسانی چنین وانمود کنند که وظیفه شرعی شما این است که فلان کار خلاف مصلحت را انجام دهید، و آنها نیز باور میکنند و قربة الی الله آنکار را انجام میدهند. پس شرط دوم داشتن بصیرت سیاسی -اجتماعی است؛ یعنی نسبت به تطبیق احکام کلی اسلام، بر موارد خاص مهارت داشته باشد و بتواند بفهمد که آن احکام کلی اسلام، در این زمان و در این منطقه چگونه باید اجرا شود. در فرمایشات مقام معظم رهبری نیز بارها روی کلمه «بصیرت» تکیه شده است.
شرط سوم داشتن تقوا و ورع است. کسی را فرض کنید که اسلام را خوب یاد گرفته است و فقیه مجتهد و کاملی است، مصالح سیاسی و اجتماعی را نیز خوب درک میکند و در آنها اشتباه نمیکند، اما بعضی جاها مصلحت شخصیاش ایجاب نمیکند و دلش نمیخواهد که احکام اسلام را اجرا کند. اگر کسی مصلحت شخصی خود را بر مصلحت جامعه اسلامی ترجیح دهد، شایستگی گرفتن این مسئولیت را ندارد. کسی که این مسئولیت را قبول میکند باید تقوا داشته باشد تا مرتکب گناه و فساد نشود و دینش را به دنیایش نفروشد.
میتوان گفت: اینکه بعد از پیغمبر اکرم، امام معصوم، بر امت ولایت دارد، به خاطر این سه ویژگی است؛ امام معصوم اسلام را بهتر از همه میداند، و چون معصوم است در فهم دین اشتباه نمیکند. بصیرت اجتماعی دارد؛ زیرا از اشتباه و خطا مصونیت دارد و خدا مصونیتش را ضمانت کرده است. همچنین معصوم است؛ یعنی بالاترین درجه تقوا را دارد و گناه نمیکند. این سه ویژگی، امام را بر سایر افراد امتیاز داده است. اما وقتی دسترسی به کسی که این شرایط را در حد کامل دارد، میسر نیست، به حکم عقل، به مرتبه پایینتر اکتفا میکنیم؛ بنابراین باید بکوشیم کسی را پیدا کنیم که این ویژگیهای سه گانه را در حد کاملتر از دیگران دارد.
مسئله ولایتفقیه دلایل تعبدی و عقلی مختلفی دارد، اما این بیان بسیار ساده و برای عموم مردم قابل فهم است، و نیازی به اصطلاحات پیچیده و علمی ندارد. بر اساس این دلیل اثبات میشود که باید در رأس هرم قدرت، کسی باشد که این شرایط را بهتر از دیگران داشته باشد و ولایتفقیه ثابت میشود. همچنین شاید بتوان گفت: در سطوح نازلتر قدرت نیز این شرایط - البته به نحو کمتری- باید رعایت شود؛ یعنی در هر منصبی که به قله هرم قدرت نزدیکتر است، این شرایط باید بیشتر رعایت شود، ولی هر چه از قله هرم پایین میآییم، صرفاً از شدت این الزام کاسته میشود.
اکنون این سؤال مطرح میشود که چنین کسی را چگونه پیدا کنیم و از کجا بفهمیم فقاهت، بصیرت اجتماعی و تقوا و ورع کسی بیشتر از دیگران است؟ اگر کسانی باشند که خودشان دستی در این امور داشته باشند و معاشرت طولانی با افراد داشته باشند، شاید بتوانند ظنی در این باره پیدا کنند، اما این ظن برای عموم مردم میسر نیست. ما حتی برای مسئله تقلید به این آسانیها نمیتوانیم مرجع تقلیدمان را تعیین کنیم، با اینکه مسئله تقلید بسیار سادهتر است و سختگیریهایی که در مسئله اجرای احکام اجتماعی اسلام وجود دارد، درباره مسئله تقلید وجود ندارد.
برای شناخت ولیفقیه نیز مثل همه مسائل دیگر باید به متخصص رجوع کنیم. البته در تعیین کسیکه در رأس هرم قدرت سیاسی- اجتماعی جامعه اسلامی قرار میگیرد، نمیتوان به مشورتی ساده اکتفا کرد. روشن است کسانیکه به آن فن نزدیکترند و خودشان تخصصی در آن ویژگیها دارند، نظرشان ظن بیشتری میآورد؛ طبیعی است که یک فقیه، فقیهان را بهتر میشناسد و میفهمد کدام فقیه اعلم است. یک انسان متقی نیز در معاشرت با دیگران بیشتر میتواند بفهمد که چه کسی چه اندازه رعایت تقوا میکند. شناخت مسائل اجتماعی نیز باب خودش را دارد. ما برای تشخیص این ویژگیها راهی جز مراجعه به متخصص نداریم. فرض کنید که هزار گزینه برای تصدی مقام رهبری وجود دارد؛ ما از کجا بشناسیم که کدامیک صلاحیت بیشتری دارد؟
روشن است که برای شناخت کسیکه شبیهتر و نزدیکتر به امام معصوم است، به سازوکار منسجم و قانونمندی نیاز داریم، و این مسئله طبق شرایط پیچیده جوامع متفاوت است. در جلسات گذشته گفتیم که حکومت اسلامی پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله در مدینه بسیار ساده بود؛ ایشان به مسجد تشریف میآوردند و به مشکلات حکومتی رسیدگی میکردند. در همان مسجد مسایلی مثل قضاوت، جنگ، صلح و... مطرح میشد و مردم اطراف ایشان مینشستند، صحبت میکردند و نظر میدادند. بعد از اینکه مردم سخنانشان را میگفتند و استدلالهایشان را میکردند، پیغمبر اکرم تصمیم میگرفتند؛ وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ.[4] این روش حکومتی پیامبر در مدینه بود؛ جامعه سادهای که در آن عمده مسئولیتها را خود پیامبر شخصا عهدهدار میشدند.
روشن است که وقتی حکومت اسلامی گسترش پیدا کرد، نمیشد به این صورت عمل کرد. به تدریج مناطق تحت سیطره اسلام آن قدر گسترش پیدا کرد که در جایی بسیار دورتر از مدینه، مسلمانان در عراق شهری به نام کوفه بنا کردند. شهری که امیرالمؤمنینعلیهالسلام پس از جنگ جمل آن را مقر حکومت قرار دادند. روشن است که با توجه به این گسترش نمیشد که آن حضرت خودش عهدهدار تمام کارها شود. تاریخ نشان میدهد که بهخصوص از زمانی که امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه در کوفه بودند، تقسیم کاری شروع شد و ایشان کسی را به عنوان مسئول بیتالمال تعیین کردند که امور مالی را در اختیار قرار داشت؛ حتی همین فرد نیز به تدریج همراه با گسترش مناطق اسلامی و وظایف، معاونان و همکارانی برای خودش انتخاب میکرد، ولی بالاخره یک مسئول داشت که حضرت او را مخاطب قرار میداد. همچنین حضرت برای قضاوت نیز نیز فرد دیگری را معین کردند.
به تدریج سازمان حکومتی گسترش پیدا کرد و برای هر بخش مسئولی تعیین شد. سپس آن بخش نیز زیرمجموعههایی پیدا کرد، به صورتیکه در آن زمان بهترین شکل حکومتی که در دنیا وجود داشت، حکومت مسلمانها بود؛ هم از نظر نظم، هم از نظر صلاحیت کارگزاران، و هم از نظر نظارت بر کارگزاران. نامههایی که امیرالمؤمنینعلیهالسلام برای کارگزارانشان میفرستادند، نشاندهنده نظارت دقیقی است که بر کارآیی آنها داشت؛ امر و نهی، عزل و نصب، تشویق و حتی در صورت نیاز توبیخ نیز میکرد. به هر حال این سیستم حکومتی اسلام بود که براساس نیازهای زمان و شرایط اجتماعی بهتدریج تغییر و گسترش پیدا میکرد. اسلام دست حاکم اصلی را برای توسعه سازمان حکومتی باز گذاشته که هر چه و هر اندازه که صلاح میداند، آن را گسترش دهد.
فرض کنید کسی برای حکومت تعیین شود و عدهای طرفدار او شوند و عده دیگری با او مخالفت کنند. در زمان امیرمؤمنان نیز گاهی بین مردم یک منطقه درباره کسی که ایشان برای تصدی حکومت فرستاده بود، اختلاف میشد. در اینجا برای رفع این اختلاف به همان روش پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله در جنگ اُحُد عمل میکردند. در جنگ احد، مشرکان مکه به صورت محرمانه حرکت کردند و وقتی به نزدیکی مدینه رسیدند معلوم شد که قصد جنگ دارند و میخواهند به مدینه حمله کنند. وقتی این خبر به پیغمبر اکرم رسید، اشخاص برجستهای را که در جامعه مؤثر بودند، جمع کردند و با آنها درباره چگونگی دفاع در مقابل مشرکان مشورت کردند. برخی گفتند روش جنگی ما در این شرایط این است که راه را برای دشمن باز میکنیم و خودمان در خانهها را میبندیم و به پشتبام میرویم، وقتی دشمن وارد شد از پشت بام به آنها حمله و نابودشان میکنیم. برخی دیگر پیشنهادهای دیگری دادند. بالاخره اکثریت بزرگان گفتند: برای ما ننگ است که در مدینه بنشینیم تا آنها بیایند و اینگونه حمله کنیم؛ این عاجزانهترین نوع برخورد با دشمنان است. ما حرکت میکنیم و به جلو میرویم، سر راه دشمنان جای مناسبی را پیدا میکنیم و سنگربندی میکنیم. وقتی دشمنان به آنجا رسیدند با آنها مقابله میکنیم. بالاخره این نظر قبول و در اُحُد این کار انجام شد. در برخی از تواریخ آمده است که نظر پیغمبر اکرم از ابتدا همین بود، ولی میخواست نظر دیگران را جلب کند تا در صورت پیشآمدن مشکل، بدانند که با آنها مشورت کرده و این نظر خودشان بوده است. این یکی از فواید مشورت است.
در مشورت، انسان از نظر صاحبنظران استفاده میکند و در مقام ترجیح به آنچه در حفظ مصلحت جامعه اسلامی مؤثر است، ترتیب اثر میدهد. در آن زمان برای این کار مردم را در جایی مثل مسجد جمع میکردند و با هم صحبت میکردند، ولی همیشه نمیتوان این چنین عمل کرد. وقتی شهرهای بزرگ و مناطق وسیعی وجود داشته باشد و بخواهیم با همه اهل فن مشورت کنیم، باید شکل این کار سنجیدهتر و سامان یافتهتر شود؛ یعنی به تدریج باید از سادگی به پیچیدگی، و از کارهای ساده به کارهای سازمان یافته پیش رفت. طبیعت کار این است. اگر اینگونه عمل نکنیم، هم عقل ما را مذمت میکند و هم به دستور خداوند به لزوم مشورت عمل نکردهایم.
این نوع از مشورت پیشرفته چیزی است که از قرن هیجدهم میلادی به بعد تقریبا در همه دنیا به عنوان دموکراسی نوین شناخته شده است. در جهان راهها و شکلهای مختلفی برای این کار پیشنهاد شده، ولی کمابیش روح همه آنها مشترک است؛ اساس همه آنها این است که از مردم نظرخواهی شود و نظری که اصلح و به واقع نزدیکتر است، انتخاب شود. اگر بین نظرها ترجیحی داده نشد، آخرین راه، قبول رأی اکثریت است. اگر هیچ راهی جز کثرت عددی برای ترجیح نبود، همان تعیین کننده خواهد بود. این روح نظام دموکراسی است که چند قرن است بر بیشتر کشورهای عالم حکومت دارد. اصل این فکر با ارزشهای اسلامی نیز سازگار است؛ همان مسئله «امرهم شوری بینهم» است. این مشورت باعث میشود که مردم نیز از امری که از رأس هرم قدرت صادر میشود، اطاعت کنند.
هیچ راهی بهتر از این به نظر نمیرسد، چون طبیعت مسایل اجتماعی اقتضای اختلاف نظر و اختلاف سلیقه را دارد. هیچ جای عالم یک نمونه ندارد که همه به اتفاق یک راه را پیشنهاد کرده باشند. در چنین مسائلی باید کاری را انجام داد که از یک سو با امر ولی امر مسلمین، (ولی فقیهی که اشبه به امام معصوم است) مشروعیت پیدا میکند، و از سوی دیگر با دلیل عقلی که مردم خودشان میفهمند، تقویت شده است. بهتر از این راهی وجود ندارد. حضرت امام(ره) نیز از همان ابتدای ورودشان به ایران از این دو بیان استفاده میکردند؛ هم اشاره میکردند که وظیفه شرعی است، من مسئولیت شرعی دارم، خداوند به من این مأموریت را داده است، و هم میگفتند: رأی مردم است، مردم مرا انتخاب کرده و این نظام را پذیرفتهاند، بیش از نود درصد مردم در این رفرندام شرکت کردهاند. این کار برای اقناع دیگران بسیار مفید است. همراه شدن امر ولیفقیه و رأی مردم، بهترین عاملی است که میتواند سرنوشت یک جامعه را رقم بزند و ما راهی بهتر از این سراغ نداریم. در کتاب «حکیمانهترین حکومت» سعی شده است که این مباحث از مبانی شروع شود و این مسئله اثبات شود که هیچ راهی بهتر از این به عقل بشر نمیرسد، و هیچ راهی برای مدیریت جامعه بهتر از این راه وجود ندارد.
گفتیم که برای عامترین مسائل اجتماعی باید از آراء مردم استفاده کنیم تا پشتوانه اجرایی داشته باشد و مردم در مقام عمل آن را بپذیرند. این افزون بر پشتوانه مشروعیتی است که خداوند برای ولیفقیه قرار داده است و ما از باب اینکه اشبه به امام معصوم است آن را کشف کردیم؛ البته این مسئله دلایل تعبدی نیز دارد و بزرگانی کتابهایی درباره آن نگاشتهاند. یکی از کسانی که در این زمینه کتاب خوبی نوشته است، مرحوم آقای مؤمن رضواناللهعلیه بودند که کتاب ولایت فقیهشان بسیار نافع و روشنگر است. همچنین قبل از ایشان در اوائل انقلاب «مرحوم طاهری خرمآبادی» کتابی درباره ولایت فقیه نوشت. منظور اینکه در این زمینه کارهایی انجام شده است و ما نباید این مسایل را کماهمیت فرض کنیم. بهخصوص طلبهها برای مطالعه این مطالب باید فرصت بگذارند و در این مباحث حضور ذهن داشته باشند. این کار هم برای خودشان، هم برای اقناع دیگران و جواب دادن به شبهاتی که شیاطین القا میکنند، مفید است.
وفقنا الله و ایاکم لما یحب ویرضی.
[1]. النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ (احزاب، 6).
[2]. أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ(نساء، 59).
[3]. امام معصوم کسی است که ضمانت شده که گناه از او صادر نمیشود. این عصمت مخصوص چهارده معصوم است. عصمت معنای دیگری نیز دارد؛ کسی که گناه نمیکند، ولی ضمانتی درباره او نشده است. ما معتقدیم که بزرگانی مثل حضرت اباالفضل، حضرت علی اکبر و... نیز هیچ گناهی نکرده بودند. شاید در بین کسان دیگر نیز کسانی باشند که در عمرشان مرتکب هیچ گناهی نشده باشند، ولی ضمانتی ندارد و ما راهی برای شناخت و اثبات آن نداریم.
[4]. آلعمران، 159.