بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1387/06/13 مطابق با شب سوم ماه مبارک رمضان 1429 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
با توجه به اینكه اولین جلسه امسال با ماه مبارک رمضان شروع می شود بهتر است دعاهایی که مربوط به ماه رمضان است مطرح کنیم. بعضی از دعاهایی که از ائمه اطهار(ع) نقل شده مضامینی دارند که اختصاص به زمان یا مکان خاصی ندارد و از لحاظ مضمون در همه اوقات و در همه جا می شود قرائت کرد. اما در بعضی از دعاها اشاره به زمان خاصی دارد مثل دعایی که روز عید فطر یا روز عید اضحی باید خواند. دعایی که مربوط به آغاز ماه مبارک رمضان است و یا دعای وداع ماه رمضان از این نوع دعاهاست.
معمولاً در دعاهایی که مربوط به ایام خاصی است، به خصوص دعاهای صحیفه سجادیه، مطالبی که در این دعاها خواسته شده ارتباطی با موقعیت خاص آن دعا دارد. این ویژگی علاوه بر ویژگی كلی همه دعاهاست. در همه دعاها دو ویژگی کلی هست؛ نخست این که آغاز این دعاها با سپاس و ستایش الهی شروع می شود، یا با لفظ حمد یا با لفظ دیگری که معنای حمد را افاده کند. در میان دعاها نیز به خصوص در دعاهای صحیفه سجادیه در هر فراز صلواتی بر محمد و آل محمد وجود دارد. گویا این صلوات نیرویی جدید یا استعدادی مضاعف را به دعا کننده می بخشد. در دعایی که مربوط به ورود ماه مبارک رمضان است ابتدا حمد و ستایش الهی به صورت بسیار زیبا و منطقی و با ترتیب جالبی ذکر شده و سپس درخواستهایی از خدای متعال در طی فرازهایی که هریک با صلواتی بر محمد و آل او اغاز شده ، طرح می شود. این دعا این چنین شروع می شود:
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدَانَا لِحَمْدِهِ، وَ جَعَلَنَا مِنْ أَهْلِهِ لِنَكُونَ لِإِحْسَانِهِ مِنَ الشَّاكِرِینَ، وَ لِیَجْزِیَنَا عَلَى ذَلِكَ جَزَاءَ الْمُحْسِنِینَ
ترجمه آن این است که ستایش برای خدای متعال است که ما را به ستایش خودش هدایت کرد یعنی به ما یاد داد که اورا حمد و ستایش کنیم. «وَ جَعَلَنَا مِنْ أَهْلِهِ»؛ و ما را از اهل حمد قرار داد. احتمال دارد که ضمیر «مِنْ أَهْلِهِ »؛ به الله بر گردد یعنی ما را از اهل الله قرار داد، ولی این احتمال قوی نیست هر چند دارای معنای لطیفی است. «لِنَكُونَ لِإِحْسَانِهِ مِنَ الشَّاكِرِینَ»؛ ما را از اهل حمد قرار داد تا این که شکرگزار احسان او باشیم، «وَ لِیَجْزِیَنَا عَلَى ذَلِكَ جَزَاءَ الْمُحْسِنِینَ»؛ و برای این که بر این شکرگزاری و حمد، پاداش نیکو کاران به ما عطا کند.
در این دعا حمد و شکر با هم یک ارتباط نزدیک و تنگاتنگی دارند. می فرماید خدا ما را هدایت کرد به حمد و اهل حمد قرار داد تا ما را از شاکرین قرار دهد.
كسانی که در ادبیات و لغت شناسی تخصص دارند بحثهایی را درباره مفهوم «حمد» و «شكر»؛ و نسبت بین آنها مطرح کردهاند. «حمد» که در فارسی به معنای ستایش ترجمه شده، از احساس سرچشمه می گیرد. اگر انسان از كسی خوبیهایی سراغ داشته باشد و به آن خوبیها توجه پیدا کند؛ خوبیهای او را می ستاید. انسان وقتی در مقابل کمال، جمال و زیبایی قرار می گیرد احساسی پیدا می کند که می خواهد در مقابل آنها خضوع داشته باشد. این در مورد «حمد»؛ است. امّا «شکر» در جایی است که کسی به انسان خدمتی کند. یعنی رابطه آن شخص با شکرگزار به این صورت باشد که یک نعمتی به او داده و احسان و خدمتی به او کرده است و او در مقابل خدمت، می خواهد عکسالعملی از خودش نشان دهد. پس مشخص است كه از جهت مفهوم «حمد» و «شكر» با هم تفاوت دارند. پیدا كردن وجه اشتراک بین «حمد» و «شکر» مشکل است. می گویند : «الحمد هو الثناء علی الجمیل سواء کان اختیاریا او غیر اختیاری، و الشکر هو الثناء علی الجمیل الاختیاری». از نظر مورد همینطور است اما از نظر مفهوم، ستودن و ستایش کردن یک سخن است و سپاسگزاری و تشکر کردن سخنی دیگر است. «حمد» یک حالت احساسی است و «شكر» یک عکس العمل و فعالیتی است در مقابل فعالیت فرد دیگر. البته باید توجه داشت كه هر مورد شکری مورد حمد نیز هست. وقتی انسان با کسی که خدمتی به او کرده و نعمتی به او داده روبهرو می شود، در مقام سپاس برمی آید. علاوه بر آن پیش از شکر کردن نیز حالت ستایش پیدا می کند، چرا كه از کار او خوشش می آید و او را می پسندد. این اظهار رضایت کامل، همان ستایش است.
عموماً انگیزه افراد عادی برای دعا و حمد و شکر این است که نخست به نعمتهای مادی که خدا به انسان عطا نموده توجه پیدا می کنند. ما خدا را با نعمتهای مادیش می شناسیم، برای آن که نخست نیازهای مادی خودمان را درک می کنیم و کسی که نیاز مادی ما را رفع بکند در برابرش احساس خضوع می کنیم. نوزادی که متولد می شود نخست احساس گرسنگی و تشنگی می کند، سپس آهسته آهسته نیازهای دیگر او كه به نحوی با مادیات و با اندام؛ بدن او ارتباط پیدا می کند، خود را نشان می دهد. تا جایی كه پس از گذشت هفتاد سال از عمر باز هم، بسیاری از انسانها روح کودکانه را دارند. برای همین است كه از خدا رزق فراوان، امنیت، آب، برق و دیگر نیازمندیهای روزمره را می خواهیم؛ نعمتهایی که با بدن و نیازهای مادی ما سرو کار دارد. اندکی فراتر كه برویم از خدا موقعیت و احترام اجتماعی و عزت و آبرو را می خواهیم.
نعمتهای معنوی خالص و روحانی محض در مراتب خیلی بالاتر مطرح میشود. ما نعمتهای معنوی فراوانی داریم كه خدا وسایل آن را فراهم نموده است. ما باید قدر آنها را دانسته و شکر آن را به جا آوریم. بسیاری از مردم به ماه رمضان و روزه گرفتن به عنوان یک تکلیف می نگرند، آن هم تکلیفی سنگین؛ نماز هم همینطور است « وَإِنَّهَا لَكَبِیرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِینَ»1؛ نماز برای انسان بار گرانی است. با این که چند دقیقه بیشتر طول نمی کشد و خستگی چندانی ندارد، اما انسان بر اثر دوری از معنویات و مسائل روحانی، چون احساس لذت و نیازی به نماز ندارد اهمیتی هم برای آن قائل نیست، بلکه برای انسان یک تکلیف سنگینی به شمار می رود، مگر این که خدا لطف کند و حالت خشوع برای آدم پیدا شود و از خشوع آن لذت ببرد. آن هنگام است كه علاقهمند به نماز می شود. روزه نیز همین طور است. آنهایی که معرفتشان بیشتر است، بر عکس افراد عادی، نسبت به مسائل مادی چندان توجهی ندارند؛ نه آن که نعمتهای مادی را به هیچ بگیرند؛ بلكه آنها ارزش نعمتهای مادی را خیلی بیشتر از افراد عادی درك می كنند و در مقابل آن نعمتها نیز خود را مدیون خدا و شکر آن نعمتها را نیز برای خود واجب؛ می دانند. آنها به نعمتهای جزئی مثل نفس كشیدن نیز توجه دارند. چرا كه نفس كشیدن نعمت بزرگی است. هنگامی كه انسان حالت خفگی پیدا کند آن وقت متوجه می شود که نفس کشیدن چه نعمتی است. اولیاء خدا نسبت به همین نعمتهای کوچک نیز خود را مدیون می دانند. فرقشان با افراد عادی این است که آنها نعمتهای معنوی را مهمتر می دانند؛ نعمتهایی که افراد عادی اهمیتی برای آنها قائل نیستند یا آنها را نعمت به حساب نمی آورند.
در دعای ورود به ماه مبارک رمضان حمدهایی وجود دارد مربوط به درك ماه مبارک رمضان. خدا برای امت آخرالزمان و امت اسلام، ماه رمضان را قرار داده است. در میان این ماه، شب قدر را قرار داده که مساوی با هزار ماه است، به اندازه عمر یك انسان، یعنی بیش از هشتاد سال. آنهایی که معرفت بالایی دارند به این نعمتها بیشتر از نعمت خوراک و پوشاک و حتی امنیت و آبرو توجه دارند. انسان می تواند بهرهای را که از عمر هشتاد ساله می گیرد، در یک شب به دست آورد. این کم نعمتی است؟ با چه چیزی می شود آن را مقایسه کرد؟ این یك نعمت عظیم است که خدای متعال در سال، ماه رمضان را و در ماه رمضان شب قدر را قرار داده است.
امام سجاد (ع) هنگامی كه می خواهد در مقام حمد الهی و شکر بر نعمت ماه مبارك رمضان برآید می گوید خدایا چگونه شکر تو را به جای آورم و چگونه تو را ستایش کنم که چنین نعمتی را به ما مرحمت کردی و چنین فضیلتی را برای ما قرار دادی. در این فراز علاوه بر شكر و حمد برای قرار دادن ماه مبارك رمضان، به نکتهای توجه می كنند که از این نیز لطیفتر است. هنگامی كه خدا را می ستایند ما را متوجه می كنند که چه کسی حمد را به ما یاد داده است. اینكه ما یاد گرفتیم تا خدا را ؛ حمد و ستایش کنیم، نعمتی است که خدا به ما داده. اگر خدا به ما یاد نداده بود که او را حمد كنیم، نمیدانستیم در برابر او چگونه باید رفتار کنیم. اولین سوره قرآن سوره حمد است که از شریفترین سورههای قرآن است «آتَیْنَاكَ سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ»2؛ یک طرف، سوره حمد و یک طرف همهی سورههای دیگر قرآن است. سوره حمد با «الحمد»؛ شروع می شود. این جا دو مساله دیده می شود. نخست آن که به ما فهمانده است باید او را بستاییم و حمد او را جای آوریم و دوم آن که توفیق داده است تا حمد او را به جای آوریم. بر همین اساس امام سجاد (ع) پس از شروع به حمد در باره ماه مبارک رمضان و شب قدر، به این دو نکته توجه می دهند. اول می فرمایند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدَانَا لِحَمْدِهِ»؛ خدایا تو را ستایش می کنیم که ما را هدایت کردی تا حمد و سپاس تو را به جای آوریم.
گاهی بحثهایی مطرح می شود که آیا با دلایل عقلی و برهان و مسائل فلسفی و کلامی می شود خدا را به گونهای شناخت که از تعالیم دین بینیاز شویم؟ این بحث تنها به علمای مسلمان اختصاص ندارد. در بین صاحبان ادیان دیگر نیز این بحث مطرح است. حدود بیست سال پیش به همراه جناب آقای دکتر حداد عادل، جهت ارایه دو مقاله فلسفی در یك كنفرانس علمی، سفری به آمریکا داشتیم. پس از ارایه مقالات پیشنهاد شد تا در میزگردی با حضور یك خاخام یهودی و یک کشیش مسیحی که هر دو ؛ استاد دانشگاه بودند، شركت كنیم. البته من به زبان انگلیسی مسلط نبودم و یکی از اساتید به همراه جناب آقای دکتر حداد عادل، مطالب را برای حاضرین به فارسی ترجمه می کردند. کشیش مسیحی کاتولیک و ژزوئیت از فرقه یسوعیین بود. این فرقه اهل استدلال و فلسفه و برهان هستند. كشیش می گفت: خدا را باید به عقل شناخت، سپس باید سراغ دین رفت و دستورات و احكام را از دین یاد گرفت؛ اما خدا را فقط باید با برهان و از راه فلسفه شناخت. خاخام یهودی برخلاف كشیش می گفت که فلسفه نمی تواند برای ما خدا را اثبات و ما را با خدا آشنا کند. ما باید از راه وحی و تبعیت از انبیاء خدا را بشناسیم، منظور او از وحی نیز تورات بود. از ما خواستند تا میان آنها داوری كنیم. به كشیش و خاخام در آن جلسه گفتم اصل این نكته كه انسان توجه پیدا می کند كه این جهان، خدا و آفریننده و موجود کامل نامتناهی دارد که او به عالم، هستی داده و آن را اداره می کند، با برهان عقلی اثبات می شود. اگر ما به برهان عقلی اعتقاد نداشته باشیم، حجیت دین اثبات نمی شود. دین معنایش این است که خدا وحی را بر پیغمبر نازل کرده است. کسی که می گوید هنوز من خدا را قبول ندارم به دین چه اهمیتی می دهد؟ چه طور می تواند به یك مطلب دینی استدلال کند؟ اما پس از این که اصل وجود خدا و صفات او را شناختیم، فیلسوف دیگر نمی تواند بگوید که بنده با خدا چگونه باید رابطه برقرار کند؟ هرچه ما استدلال كنیم و برهان عقلی بیاوریم، نمی توانیم بگوییم در مقابل خدا باید رکوع و سجده کرد یا باید حمد و تسبیح گفت؟ فلسفه نمی تواند به این پرسشها پاسخی بدهد. اینكه انسان باید چگونه با خدا ارتباط داشته باشد، از برکات انبیا و اولیاء الهی است. آنها و دین به ما یاد دادهاند كه چگونه با خدا ارتباط داشته باشیم.
یكی از بزرگترین نعمتها كه ما باید هزاران بار خدا را برای آن شكر كنیم، آشنایی با معارف اهل بیت (ع) است. به بركت آشنایی با معارف اهل بیت(ع) ؛ است كه ما یاد می گیریم با خدا چگونه باید حرف بزنیم، چه بخواهیم و چگونه از نافرمانیهای خویش عذرخواهی کنیم. اگر این معارف را در دعاها به ما یاد نداده بودند، ما خودمان عقلمان نمی رسید که چه بگوییم. این که خدا به ما یاد داده است تا حمد او را به جای آوریم و دعایی که با حمد شروع نشود، لیاقت اجابت ندارد؛ اینكه چگونه و با چه تعبیراتی حمد کنیم، همه اینها از آموزههای اهل بیت(ع) است، غیر از آن که در متن قرآن کریم نیز به آن تصریح شده است. بر همین اساس فراز آغازین دعا به ما می آموزد که خدا را ستایشنما برای این که «حمد کردن»؛ را خدا به تو یاد داد. خدایا تو را ستایش می کنم برای این که به من یاد دادی که تو را ستایش کنم. می دانستم کسی هست که مرا خلق کرده، اما نمی دانستم آیا می توانم با او ارتباطی بر قرار کنم، با او حرف بزنم. آیا حرف مرا می شنود؟ چه چیزی باید بگویم؟ اینكه می بینید امروزه همهی مردم با ستایش خدا و شكرگزاری او آشنایند، همه از برکات دین و اهل بیت(ع) است. اگر دین و اهل بیت نبودند، ما نمی دانستیم كه چگونه باید با خدا سخن بگوییم.
بر همین اساس بود كه به آن كشیش مسیحی و خاخام یهودی گفتیم برای اصل اثبات خدا ما باید با عقل استدلال کنیم، اما برای کیفیت ارتباط با خدا و کیفیت اطاعت از خدا باید از وحی استفاده کنیم. در جای خود هر دو لازم است. تا عقل ما نگوید خدایی هست، به چه اعتبار بگوییم حرف فلان پیغمبر حجت است؟ حجت است، یعنی چه؟ پیغمبر یعنی چه؟ خدایی که هنوز به او ؛ شک دارم كه هست یا نه؟ کتاب خدا یعنی چه؟ پس نخست باید وجود خدا با عقل اثبات شود. اما پس از اثبات وجود خدا، ؛ کیفیت ارتباط و رابطه ما با خدا را دین تعیین می کند.
به این فراز از دعا باز می گردیم. « الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدَانَا لِحَمْدِهِ »؛ ستایش می کنیم خدایی را که ما را به ستایش کردن خودش هدایت کرد. «وَ جَعَلَنَا مِنْ أَهْلِهِ »؛ در این فراز از دعا مطلبی جالب وجود دارد. فهم این نكته که خدا به ما یاد داد که او را حمد کنیم، خیلی مشکل نیست. در قرآن دستور داده شده که حمد خدا را به جای آوریم. چند سوره نیز داریم که با حمد شروع شده است. گویا پنج سوره هست که با «الحمد لله»؛ شروع شده.3؛ دستور به حمد نیز زیاد وارد شده است. « سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ»4؛
فهم این نكته كه خدا حمد و ستایش خود را به ما آموخته و ما را به آن هدایت كرده، مهم و مشكل نیست؛ اما این که «جَعَلَنَا مِنْ أَهْلِهِ»؛ یعنی چه؟ ما را از اهل حمد قرار داد؟ به ظاهر این جعل، یک جعل تشریعی نیست. برای اموری كه خدا قرار داده، یا خدا اراده کرده و مشیت خدا بر آن تعلق گرفته، معنا در نظر میگیریم:
یک بار منظور این است که خدا امر نموده و دستور داده است. امّا معنای دیگر آن است که تکویناً وسایلی فراهم نموده تا این امر تحقق پیدا کند. به این اراده تکوینی می گویند. این كه می گوییم از ما خواسته است نماز بخوانیم، اراده تشریعی است. خدا اراده تشریعی دارد که ما نماز بخوانیم، یعنی بر ما واجب و تشریع کرده. اما وقتی موفق می شویم تا نماز بخوانیم، این اراده تکوینی خدا است؛ یعنی مقدماتی را فراهم کرده تا ما خودمان اراده کنیم، تصمیم بگیریم، توفیق عمل و مقدماتش فراهم شود تا بتوانیم نماز بخوانیم. اینجا می گوییم خواست تکوینی خدا بر این بود که ما نماز خواندیم. در آیه شریفه « إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا»5؛ اگر اراده تشریعی مراد باشد، اراده تشریعی خدا برای تطهیر همه مردم است، خدا تشریعاً خواسته است تا همه پاک باشند «مَا یُرِیدُ اللّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْكُم مِّنْ حَرَجٍ وَلَـكِن یُرِیدُ لِیُطَهَّرَكُمْ»6؛ این «یُرِیدُ »؛ اراده تشریعی است؛ یعنی دستور خدا است تا طهارت را رعایت کنیم، وضو بگیریم و غسل کنیم و از نجاسات و خبایث پرهیز کنیم. این اراده تشریعی است؛ اما نسبت به اهل بیت(ع) غیر از اراده تشریعی، اراده تکوینی است، تا اهل بیت هیچوقت کاری بر خلاف طهارت و پاکی و عصمت انجام ندهند. از مقدمات اراده تکوینی خدا، وجود اراده ماست، كه این نشان می دهد اراده تکوینی معنایش جبر نیست اما به وجود شی و به وجود عمل تعلق می گیرد. این که خدا فرمود حمد کنید، این اراده تشریعی است؛ یا حمد واجب است یا مستحب. اما این که « جَعَلَنَا مِنْ أَهْلِهِ»؛ که ما را از اهل حمد و سپاسگزاری قرار داده، یعنی تكویناً ما را اهل حمد قرار داده است. دستور حمد عام است یعنی همه بندگان خدا باید حمد خدا را به جا آورند. اراده تشریعی خدا به حمد، برای همه انسانهاست. این که می گوید: «جَعَلَنَا مِنْ أَهْلِهِ»؛ این یک نعمت دیگر است که خدای متعال به فضل خود به ما، که توفیق حمد گفتن را پیدا می کنیم، عنایت می کند. هر عبادت و هر کار خیری که انجام دهیم به توفیق الهی است. بدون اذن خدا، بیعنایت خدا و بدون توفیق الهی هیچ کار خیری انجام نمی گیرد. کار شر هم به اذن الله است؛ چون چیزی بی اذن خدا در عالم واقع نمی شود؛ اما اذن تکوینی، نه اذن تشریعی. در کارهای خیر هم اذن تکوینی است، هم تشریعی؛ در کار شر فقط اذن تکوینی است و اذن تشریعی نیست.
اینجا یک حمد است بر این که ما را هدایت کرد به حمد؛ كه ممکن است هدایت تکوینی منظور باشد. ولی با هدایت تشریعی هم سازگار است. اگر منظور این است که خدا به ما عقل داد تا بفهمیم، یا وحی الهی و دین را به ما رساند، و اسبابی فراهم کرد که ما دیندار شویم و دین را بشناسیم و بپذیریم، اگر این نیز منظور باشد، باز هدایت، هدایت تکوینی است. اما چه بسا ظاهر این است که «هَدَانَا لِحَمْدِهِ»؛ هدایت تشریعی است؛ اما «جَعَلَنَا مِنْ أَهْلِهِ»؛ یک جعل تکوینی است. یعنی ما دو نعمت را از خدا در اینجا مورد توجه قرار می دهیم: یکی این که به ما یاد داد و امر کرد که او را حمد و ستایش کنیم؛ كه این نعمت بزرگی است و ؛ احتیاج به شکر دارد. نعمت دوم آن كه علاوه بر هدایت، وسایلی را نیز فراهم نمود تا ما اهل حمد شویم؛ و ستایش او را به جا بیاوریم. این، دو نعمت است، كه البته درك نعمت دوم مقداری مشکلتر است؛ اما با اندکی ذوق و قریحه فهمیده می شود.
امیدواریم که خدای متعال هدایت تشریعی خود را بر ما کامل کند تا همه معارف را بیاموزیم و هدایت تکوینی؛ خود را کامل کند تا این که موفق شویم، آنچه را که او دوست دارد انجام دهیم.
1. بقره / 45.
2.؛ حجر / 87.
3. سورههای «حمد»، «انعام»، «كهف»، «سبأ»؛ و«فاطر»؛ با «الحمد لله»؛ شروع شده است.
4.؛ حجر / 98؛ طه / 130؛ غافر / 55؛ ق / 39؛ طور / 48؛ نصر / 3.
5.؛ احزاب / 33.
6.؛ مائده / 6.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1387/06/14 مطابق با شب چهارم ماه مبارک رمضان 1429 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدَانَا لِحَمْدِهِ، وَ جَعَلَنَا مِنْ أَهْلِهِ لِنَكُونَ لِإِحْسَانِهِ مِنَ الشَّاكِرِینَ، وَ لِیَجْزِیَنَا عَلَی ذَلِكَ جَزَاءَ الْمُحْسِنِینَ
این جملات فرازهای آغازین دعای حضرت سجاد سلام الله علیه درباره فرا رسیدن ماه مبارك رمضان است. ترجمه آن عبارتست از اینكه ستایش برای خدایی است كه ستایش كردن را به ما آموخت و ما را به ستایش هدایت كرد و همچنین ما را اهل حمد و ستایش قرار داد تا از شكرگزاران احسان او باشیم تا آنكه پاداش احسان كنندگان را به ما عطا كند. درباره این فراز توضیح داده شد كه چگونه خدا ما را به حمد خود هدایت و توفیق فرموده تا اهل حمد باشیم. فراهم كردن همه مقدماتی كه برای ستایش كردن خدا لازم است با تدبیر الهی انجام گرفته است. چه عقلی كه در درون ما قرار داده و چه وحی كه به وسیله انبیاء فرستاده و چه آموزشهایی كه به صورتهای مختلف ما فرا گرفتیم و چه شرایطی كه فراهم شده تا انگیزه حمد و دعا كردن در ما پیدا بشود، همه و همه با تدبیر الهی انجام گرفته است.
سؤال این است: خدایی كه ستایش كردن را به ما آموخته و ما را به آن هدایت فرموده، هدفش از این كار چیست؟ در بحث عقلی و فلسفی بحثی مطرح میشود كه برای افعال الهی نیز آیا علت غایی و هدف، وجود دارد یا خیر؟ این بحث از اوایل صدر اسلام بین متكلمین مطرح بوده كه آیا خدای متعال افعالش را برای اغراضی انجام میدهد یا اینكه در فعلش غرضی ندارد؟ اگر غرض، هدف یا علت غایی را به گونهای تفسیر كنیم كه یعنی فاعل فاقد كمال است و با فعلش میخواهد به كمال برسد، چنین امری درباره خدای متعال معنا ندارد. هر كمالی از هر مقولهای فرض بشود، خدا بینهایتش را داراست. به این معنا غرض از فعل یا هدف از فعل یا علت غایی برای فعل خدا، معنی ندارد. یعنی علت غایی زاید بر ذات و امری كه خارج از ذات است فرض بشود، كه ذات فاقد آن است و بخواهد با كارش به آن برسد. معمولاً وقتی ما كاری را برای هدفی انجام میدهیم یعنی هدف و مطلوبی را در نظر داریم تا آن چیزی را كه نداریم با انجام دادن آن كار، به آن مطلوب و هدف برسیم. در اینجا مطلوب میشود علت غایی برای انجام فعل. مثلاً درس میخوانیم برای اینكه محترم باشیم. چون باید با عالم شدن، موقعیت اجتماعی مورد نیاز را بیابیم. اگر علت غایی همیشه به همین معنا باشد كه ما از داشتن امری محرومیم و با انجام فعل به آن میرسیم، در مورد خدای متعال این مسئله معنی ندارد. اینجا گفته میشود افعال الهی معلق به اغراض نیست و علت غایی یا علت غایی زائد بر ذات ندارد. اما اگر گفتیم علت غایی لازم نیست كه خارج از ذات باشد، بلكه ممكن است علت غایی به گونهای تعریف شود كه بر خود ذات نیز منطبق شود، آنوقت میشود به یك معنا در كار الهی اهداف و اغراضی را قائل شویم. هدفی كه در نهایت به ذات الهی باز میگردد. اقتضاء ذات الهی به افاضه و ارایه كمالات و رحمتها است. خدا دوست دارد كه چیزی را بدهد و افاضه كند، نه اینكه چیزی را ندارد و میخواهد آن را به دست آورد. در اینجا گفته میشود خدای متعال هر چه انجام میدهد، برای نفع دیگران است نه برای خودش.
مـن نكـردم خلـق تا سودی كنـم بلـكه تا بر بنـدگان جـودی كنـم
آنهایی كه مطلقا اغراض و علت غایی را ازخداوند نفی نمیكنند بر این باورند كه این غایت الفعل است، نه ؛ غایت الفاعل. قرآن كریم برای افعال الهی اهدافی را ذكر میكنند. اگر در آیات قرآن بررسی شود، میبینیم خدا میخواهد بهترین رحمتها را به بندگان خود افاضه كند. انسان را خلق میكند تا او را مورد آزمایش قرار دهد. او را سر دوراهیها قرار میدهد تا با اختیار خودش راه اصلح را انتخاب كند. راه اصلح، مصداق عبادت خداست. انسان را آفریده تا خدا را عبادت كند، و دارای لیاقت شود تا به پاداشهای الهی نائل گردد و خدا به او رحمت بیشتری افاضه كند تا آن جا كه رحمت بینهایت خود را به او ببخشد.
اینجا سؤالی مطرح میشود كه كسی كه مؤمن و اهل بهشت است دیگر برای چه عبادت كند؟ قرآن میفرماید برای این که به مراتب عالیتری از قرب برسد تا «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیكٍ مُقْتَدِرٍ»1؛ یعنی قرب الهی. اینجاست كه مؤمن لیاقت پیدا میكند تا مشمول بالاترین رحمتهای الهی را شود. خدا این كارها را میكند برای رسیدن به آن هدف، كارهای دیگر نیز برای رسیدن به هدفهای دیگر، تا در نهایت كسانی كه لایق باشند، بتوانند آخرین مرتبه رحمت الهی را دریافت كنند. این لیاقت فقط در سایه عبادت خدا حاصل میشود. به این معنا افعال الهی هم دارای اغراض و غایاتی است. خدا كاری را انجام میدهد برای تحقق یك هدف. به یك معنا هدف الفعل است به یك معنای دیگر به هدف فاعل باز میگردد. اكنون میخواهیم بدانیم چرا خدا ما را هدایت فرموده تا حمد و سپاس او را به جا بیاوریم؟ اگر او ما را به حمد و ستایش هدایت نكرده بود دیگر توفیق رسیدن به مقام شاكرین را به دست نمیآوردیم. كسانی كه با تعبیرات قرآنی آشنا هستند میدانند كه مقام شاكرین از بالاترین مقامهاست. «سَنَجْزِی الشّاكِرِینَ»2، «سَنَزِیدُ الُْمحْسِنِینَ»3، «إِنَّ اللّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الُْمحْسِنِینَ»4؛ خدای متعال بالاترین مرتبه پاداش را برای شاكرین و اهل احسان قرار داده است. این دعا نیز به ما تعلیم میدهد كه خدای متعال ما را برای حمد و ستایش خود هدایت نمود تا اینكه در مقام حمد و شكر او برآییم. هنگامی كه ما در مقام شكر خدا برآمدیم از «شاكرین»؛ یا «محسنین»؛ به شمار میآییم و لیاقت دریافت پاداشهای عظیمی كه خدای متعال برای اولیاء خود فراهم نموده، را به دست میآوریم. اگر نمیدانستیم كه باید حمد و شكر خدا را بجا بیاوریم، به این مقام نمیرسیدیم و هدف از آفرینش انسان ناقص میماند. هدف از آفرینش انسان این است كه زمینهای فراهم شود تا انسان بتواند با اختیار خود به عالیترین مقام یك مخلوق نائل شود و آن مقامی است كه انسان در نهایت قرب الهی و در جوار خدای متعال مشمول بالاترین پاداشهای خدای متعال قرار بگیرد.
قرآن میفرماید «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ»5؛ «من جنیان و آدمیان را نیافریدم مگر برای اینكه مرا عبادت كنند.»؛ وقتی ذهنهای ساده و دور مانده از معارف اسلامی و اهل بیت(ع) این آیه را میبینند نخستین چیزی كه میپرسند، این است كه این چه كاری است كه خدا ما را آفریده تا او را عبادت كنیم؟ تصور غلطی از این آیه پیدا میكنند. تصور میكنند كه العیاذ بالله، خدا مثل یك پادشاه خودپسند و زورگویی است كه دوست دارد همه در مقابلش به خاك بیفتند، خم و راست شوند و چاپلوسی كنند. همه خلایق و عالم را با این عظمت برای انسان آفرید و انسان را هم خلق نمود تا در مقابل خدا چاپلوسی كند، بگوید بله قربان! مطیع هستم! آنها تصور میكنند اینكه «ما انسان را نیافریدیم جز برای عبادت»؛ به این معنی است كه خدا از این كه بندگانش در مقابلش خم و راست شوند و در مقابلش تعظیم و چاپلوسی كنند، لذت میبرد و خوشحال میشود. به ویژه آنكه بگویند خدا به آدم حمد كردن را نیز آموخته و این وظیفهایست كه ما باید شكر خدا را به جا بیاوریم. این افراد با شنیدن این آیات به جای اینكه معرفت و زمینه تقربشان به خدا بیشتر بشود، از خدا دورتر میشوند. خدا را دیكتاتور زورگوی خودپسندی تصور میکنند ؛ كه دوست دارد همه در مقابلش خم و راست بشوند. بخش عظیمی از معارف الهی و تعالیم اهل بیت (ع) در قالب روایات و ادعیه به ما تأكید میكند كه اگر میخواهید به قرب خدا و بالاترین مرتبه وجودی برسید، باید بدانید كه بندهای بیش نیستید. بندگی و عبودیّت سرّ عظیمی دارد كه انسان باید معرفت بالایی داشته باشد تا آن را درك كند.
بزرگترین مشكل انسان كه او را از خدا دور میكند و نمیگذارد به خدا نزدیك شود و او را از عالیترین مقام قرب الهی محروم میسازد این است كه به خدا میگوید: «من یكی، تو هم یكی!»؛ اینجا انسان برای خود استقلال قائل میشود. «من دلم میخواهد! تو با اینكه خدا هستی! ما هرچه میگویی، بگو. من نیز دلم اینگونه میگوید.»؛ این را باور نمیكند كه او خودش، دلش، فكرش و ارادهاش همه و همه برای خداست. او چیزی از خودش ندارد. فهمی كه دارد، شعوری كه دارد، زبانی كه دارد، ارادهای كه دارد، محبتی كه دارد، بغضی كه دارد، اینها هیچ كدام ارث پدر و مادر انسان نیست. خدا به او عطا كرده است. ما از خودمان چه داشتیم؟ «هَلْ أَتی عَلَی الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَكُنْ شَیْئاً مَذْكُوراً»6؛ مگر نبود روزی كه ما هیچ نبودیم. تا آنجایی كه میدانیم، یك قطره آب گندیده بودیم، پیش از آن حتی همین هویت را نیز نداشتیم. عموماً ما به ابتكارات، خلاقیتها و اختراعات، كشف معارف عقلی، حسی، تجربی و علمی؛ خود میبالیم و مینازیم. آیا این امور از عهده یك قطره آب گندیده برمیآید؟ همه اینها را خدا به ما عنایت فرموده است. سخنی را كه همین الان میگویم، حرف اول را كه گفتم، اگر خدا قدرت ادامهاش را ندهد، حرف دوم را نمیتوانم بگویم. اگر خدا اجازه ندهد عمر تمام میشود. حتّی در نفسی كه میكشیم اگر اراده او نباشد، بازدمش به دست ما نیست. ما چه از خودمان داریم جز جهل؟ «بَناهُمْ بنْیَةً عَلَی الْجَهْل»7؛ خیال میكنیم كه موجود مستقلی هستیم و ارادهای داریم. به تعبیر امروزی بر خدا، حقی داریم. انسان مدرن فراتر از این میگوید: «ما در برابر خدا حقی داریم. خدا نباید حقمان را پایمال كند. باید حقمان را از او بگیریم». همه مشكلات بشر از همین جاست. راه حل آن نیز این است كه بفهمیم بندهایم. این مشكل برای جنیان نیز هست.
مسئله انحراف شیطان، از كجا پیدا شد؟ امیرالمؤمنین (ع) در نهج البلاغه میفرماید «قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلَافِ سَنَةٍ لَا یُدْرَی أَ مِنْ سِنِی الدُّنْیَا أَمْ مِنْ سِنِی الآْخِرَة»8؛ شیطان شش هزار سال عبادت كرد. منظور از سال، چه سالی است معلوم نیست. سال سیصد و شصت و پنج روز یا هر سالی كه هر روزش هزار سال است؟ فرض كنید همین سالهای دنیایی باشد. شش هزار سال؟! علی (ع) گزاف نمیگوید. شیطان عابد مشكلش چه بود؟ مشكلش همین جمله بود كه گفت: «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ»9«من! سجده كنم؟ من بهتر از آدم هستم!»؛ از یاد برد كه بنده است و باید هر چه به او میگویند، اطاعت كند. مشكل در گفتن «أنا»؛ و «انانیّت»؛ است. این من گفتن است كه انسان خیال میكند خودش در مقابل خدا كسی و ؛ چیزیست. تصور میكند در مقابل خدا، وجود دارد. هستی دارد. علم دارد. قدرت دارد.
سراسر تاریخ هر آن كس كه سقوط كرده از گفتن كلمه «من»؛ بوده است. ثروت قارون فوق العاده فراوان بود. قرآن میفرماید كلید گنجهای قارون را حتی مردان نیرومند به تنهایی نمیتوانستند، حمل كنند. به عدهای پهلوان نیاز بود تا كلیدهای گنج قارون را حمل كنند. «إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ»10؛ به قارون گفتند مقداری از این ثروت عظیم و هنگفت را به فقرا و گرسنگان انفاق كن. گفت «إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدِی»11؛ من این ثروت و گنج را با زحمت ؛ و با علم خودم بدست آوردم، برای چه به دیگران بدهم؟ با این پاسخ میخواست بگوید، خدا چه كاره است! «إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدِی»؛ اگر هر كسی درون خود را جستجو كند و بكاود، خواهد دید كه تا چه اندازه خداوند را به خدایی و خودش را به بندگی قبول دارد. وقتی میخواهیم كاری انجام دهیم آیا به این فكر میكنیم كه خدا راضی هست یا نیست؟ یا اول میگویم دلم میخواهد یا نمیخواهد؟ دوست دارم یا ندارم؟ همه زحمات انبیاء و تلاش اولیاء خدا و این همه تعلیم و تربیت طولانی در طول هزاران سال، با این همه شهید و كشته و گرفتاریها و زندانها، برای این بود. تا به انسان بگویند كه: «اینرا بفهم كه تو بندهای! باید خدا را اطاعت كنی. تو خلق شدهای برای عبادت»؛ «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ»؛ از غیر این راه، انسان به آن كمالی كه باید برسد نمیرسد. اگر انسان اطاعت خدا را كند به جایی میرسد كه همه عالم در اختیار او خواهد بود «یَا ابْنَ آدَمَ... أَنَا أَقُولُ لِلشَّیْءِ كُنْ فَیَكُونُ أَطِعْنِی فِیَما أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ تَقُولُ لِلشَّیْءِ كُنْ فَیَكُون»12؛ ای پسر آدم! تو را برای چنین مقامی خلق كردم اما راه آن این است كه بندگی كنی. اگر كسی با خدا ارتباط داشت میتواند از فیوضات الهی بهرهمند بشود تا جایی كه افعال الهی در وجود او ظهور پیدا میكند. اما كسی كه با خدا ارتباط نداشت و گفت «تو یكی، من هم یكی»؛ چه چیزی را میخواهد پیدا كند؟ از كجا؟ مگر خدای دیگری هم هست؟ مگر عالمی هم هست كه خدا مالك آن نباشد؟ انسان آن قدر دچار جهل است كه به این آسانی باور نمیكند همه امور عالم به دست خداست. برای همین است كه انبیاء الهی خیلی آهسته آهسته و با زحمت فراوان تلاش كردهاند، تا این مطلب را به بشریت بفهمانند كه در این عالم همه كارها به دست خداست.
بهترین راهی كه آدم میتواند به حقایق الهی برسد آن است كه بنا را بر بندگی خدا بگذارد و مخالفت امر خدا را نكند. اگر هم مخالفتی كرد زود باز گردد. اگر اینگونه شد به جای آنكه صد سال درس بخواند و با تحقیق و براهین بخواهد به نتیجه برسد، خداوند نوری را در دلش قرار میدهد تا همه حقایق را ببیند و درك كند. به جز این راه باید عمری زحمت بكشد تا مقدمات براهین را یاد بگیرد. آن هنگام شاید بتواند مراتب مختلف توحید را اثبات كند. دیگر معلوم نیست كه آیا از حقایق و معارف چیزی بفهمد یا نه. اگر ذهن نیز قبول كند، دل آن را نمیپذیرد. اما اگر از اول چنین گفت كه: «خدایا ما بندهایم. قبول داریم كه تو خدایی و ما بندهایم، به ما كمك كن! پیمان میبندیم آن اندازهای كه میتوانیم در بندگی كوتاهی نكنیم. خودت میدانی كه ما ضعیف هستیم و شیطان قوی است. نفس حیلهها دارد. وسائل گمراهی فراهم است. از در و دیوار جاذبههای شیطانی میبارد. خودمان را به تو میسپاریم. تو كمك كن!»؛ خدا نیز او را آن قدر مورد لطف و رحمت قرار میدهد تا همه دشمنانش را از او دور كند. آن قدر عنایت و یاری میكند كه هیچ كس نمیتواند تصورش را بكند. فقط شرط آن این است كه بنا را بر بندگی بگذارد. به اصطلاح عامی در مقابل خدا باید چوب را انداخت و گفت: «خدایا تو خدایی، ما بندهایم. حكم آن چه تو فرمایی»؛ اگر اینگونه شد، خدا نیز به انسان كمك میكند تا خیلی از حقایق را بفهمد.
هنگامی كه كمك خدا شامل حال انسان و حقایق به روی او باز شد، در مقام آن بر میآید كه خدا را شكر بكند. امثال ما كه غرق در نعمتها هستیم سالی یك بار نیز به نعمتهایی كه داریم توجه نمیكنیم. اما بندگانی هستند كه در هر لحظه،؛ تمام وجودشان متوجه این است كه خدا به آنها چه نعمتی داده و آنها چقدر در شكر خدا قاصرند. همیشه سر به زیر و شرمنده در مقابل خدا میگویند: «خدایا ما آن اندازه هم كه از دستمان برآمد، شكر تو را به جا نیاوردیم»؛ ببینید تفاوت ره از كجاست تا به كجا. بهترین و شیرینترین راهی كه آدم را میتواند در زندگی خوشبخت كند و هم موجب رضایت الهی و ترقی در مدارج كمال بشود این است كه انسان به نعمتهای خدا توجه داشته و شكر آن را به جا بیاورد. غصههایی كه ما داریم همیشه برای این است كه فقط به كمبودها توجه میكنیم. به اصطلاح معروف نصفه خالی لیوان را میبینیم. در دنیا در كنار غمها و غصهها، شادیهایی هم وجود دارد. این تدبیر خداست «وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً»13؛ همه این امور باید باشد تا انسان را مورد امتحان قرار دهد. اگر انسان همیشه كمبودها را ببیند همیشه باید غصه بخورد. برخلاف آن باید به نعمتها توجّه كرد. اگر اینگونه شد زندگی با شادی همراه میشود. علاوه بر آن شكر خدا هم به ؛ جا آورده میشود. كه خدا چه نعمتهای خوبی به ما داده است. این گونه خدا نیز از بنده راضی میشود و نعمتهایش را افزون میكند. پس از آن است كه به نعمتهای معنوی نیز پی میبریم، نعمتهایی همچون نعمت شكر و حمد خدا. «لِنَكُونَ لِإِحْسَانِهِ مِنَ الشَّاكِرِینَ»؛ تو حمد را به ما آموختی و توفیق دادی تا حمد تو را به جا بیاوریم. برای آنكه به مقام شاكرین برسیم و شكر احسان تو را بجا بیاوریم «وَ لِیَجْزِیَنَا عَلَی ذَلِكَ جَزَاءَ الْمُحْسِنِینَ»؛ آن؛ هنگام لیاقت آن را پیدا میكنیم تا بالاترین پاداشی كه تو مهیا نمودهای را دریافت كنیم. انسان جز كمال چه میخواهد؟ اگر به چیزی رسید كه دیگر بهتر از آن چیزی نیست، دیگر كمبودی احساس نمیكند. اگر انسان آن پاداش عظیمی كه خدا برای مخلوقاتش مهیا كرده دریافت كند دیگر چه كمبودی را احساس میكند؟ معلوم میشود كه هدف از اینكه خدا ما را به حمد و ستایش هدایت فرمود این است كه «لِنَكُونَ لِإِحْسَانِهِ مِنَ الشَّاكِرِینَ»؛ تا از شاكرین باشیم. هرگاه شاكر بودیم، آن هنگام لیاقت دریافت بهترین پاداشها را پیدا میكنیم.
1. قمر / 55.
2. آلعمران / 145.
3. بقره / 58.
4. توبه / 120.
5. ذاریات / 56.
6. انسان / 1.
7. بحارالانوار، ج 3، ص 15، باب 2.
8. نهجالبلاغه، ص 287، خطبه 192.
9. اعراف / 12.
10. قصص / 76.
11. قصص / 78.
12. بحارالأنوار، ج 90، ص 376، باب 24.
13. انبیاء / 35.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1387/06/15 مطابق با شب پنجم ماه مبارک رمضان 1429 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی حَبَانَا بِدِینِهِ، وَ اخْتَصَّنَا بِمِلَّتِهِ، وَ سَبَّلَنَا فِی سُبُلِ إِحْسَانِهِ لِنَسْلُكَهَا بِمَنِّهِ إِلَی رِضْوَانِهِ، حَمْدا یتَقَبَّلُهُ مِنَّا، وَ یرْضَی بِهِ عَنَّا
امام سجاد صلوات الله علیه در دعایی كه در آغاز ماه رمضان تلاوت میفرمودند حمد الهی را ادامه میدهند. سیره ائمه اطهار و ادب ایشان در راز و نیاز با خدا این بوده كه در آغاز هر دعا به حمد الهی میپرداختند. به دیگران نیز سفارش نمودهاند تا برای استجابت، دعا را با حمد خدا آغاز كنید. در فرازهای نخست دعا امام سجاد (ع) اشاره میفرمایند كه خود حمد، یك نعمت الهی به شمار میرود كه احتیاج به حمد و شكر دارد. در این دعا میفرمایند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدَانَا لِحَمْدِهِ، وَ جَعَلَنَا مِنْ أَهْلِهِ»؛ در این فراز دو تعبیر به كار رفته. اول: هَدَانَا لِحَمْدِهِ، دوم: وَ جَعَلَنَا مِنْ أَهْلِهِ؛ این دو میتوانند مربوط به دو نوع فعل و دو نوع هدایت الهی باشند. یك نوع از هدایت این است كه خدای متعال بندگان را دعوت و راهنمایی میكند. به این میگویند ارایه طریق و راه. «إِنّا هَدَیناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً»1؛ این هدایت برای همه بندگان است حتی برای كسانی كه دعوت را نمیپذیرند و آن را انكار میكنند و عناد میورزند. هدایت شامل حال آنان نیز میشود «وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَیناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمی عَلَی الْهُدی»2؛ ما قوم ثمود را هدایت كردیم ولی آنها كوری را بر هدایت ترجیح دادند. همانگونه كه آیه اشاره میكند هدایت الهی شامل همه میشود چه كسانی كه از آن بهره برند و چه آنانی كه آن؛ را انكار كنند و عناد بورزند. یك نوع دیگر از هدایت ایصال الی المطلوب است. در این نوع هدایت فعل تكوینی انجام میگیرد به این شكل كه خدای متعال كمك میكند تا بندگانش مراحل رسیدن به هدایت را سپری كنند و هدایت را در زندگی تحقق بخشیده و به نتیجه برسند. این نوع از هدایت ویژه كسانی است كه هدایت عام الهی را بپذیرند و از آن قدردانی كنند. اما اگر كسانی با ارایه طریق و هدایت عام مخالفت كردند، از این هدایت ویژه نیز محروم میشوند. «إِنَّ اللّهَ لا یهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ»3؛ در این آیه اشاره میشود كه خدا قوم فاسق را هدایت نمیكند. نه آنكه راه را به آنان نشان نمیدهد بلكه راه را نشان داده است اما آنها را به سرمنزل مقصود نمیرساند. در آغاز این دعا نیز هنگامی كه میفرماید هدانا لحمده ممكن است منظور از هدایت، هدایت عام باشد كه خدا به همه بندگان ارائه فرموده تا حمد الهی به جا بیاورند. اما در این فراز كه میفرمایند: «و جَعَلنا مِن اَهلِه»؛ این فعل تكوینی است. خدا به ما توفیق داده تا از هدایت بهره ببریم و حمد الهی را تحقق ببخشیم. هدایت الهی، یا هدایت تشریعی است یا هدایت تكوینی در آیه «إِنَّما یرِیدُ اللّهُ لِیذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ»4؛ پاكی اهل بیت هدایت تكوینی است اما اینكه خداوند در آیه «لَـكِن یُرِیدُ لِیُطَهَّرَكُمْ»5؛ اراده تطهیر را نسبت به همه انسانها دارد هدایت تشریعی است. این دعا به ما توجه میدهد حمد و سپاسی كه به جا میآوریم، به توفیق الهی بستگی دارد. اراده تكوینی الهی به آن تعلق گرفته تا ما حمد و سپاس را انجام دهیم.
یكی از بزرگترین نعمتهایی كه خدای متعال به ما عنایت فرموده هدایت ما به دین است. اگر خدا انبیاء را مبعوث نمیفرمود و راه سعادت را به وسیله انبیاء به ما نشان نمیداد، انسان چگونه میتوانست راه سعادت را بیابد؟ اگر بشر در همه علوم مادی پیشرفت مینمود، وضع زندگی خود را بهبود میبخشید، انواع امكانات را اختراع و پدیدهها را كشف میكرد، اما راه سعادت را نمیدانست، چه فایدهای برای او داشت؟ در نهایت انسان هشتاد سال با سختی یا خوشی زندگی مینمود اما بعد از آن هیچ ضمانتی برای سعادت او، وجود نداشت. سعادت ابدی انسان را چه كسی جز خدا میتواند تأمین كند؟ اگر همه نعمتهای مادی را در برابر هدایتی كه خدا به وسیله دین عنایت فرموده و راه سعادت ابدی را به انسان نشان داده، حساب كنید خواهید دید كه نعمتهای دنیا چندان ارزشی ندارد مگر اینكه از نعمتهای مادی نیز برای تكامل معنوی و اطاعت خدا استفاده شود. بر همین اساس است كه در دعا میفرمایند: خدایا تو را حمد میكنیم كه دین را به ما ارزانی داشتی و آن را به آسانی در اختیار ما قرار دادی. عزیزترین بندگانت را فرستادی تا اینكه به آنچه موجب سعادت ابدی ما میشود، ما را هدایت نمایند.
تعبیراتی كه در ادامه دعا آمده یكی «حَبَانَا بِدِینِهِ و دیگری إخْتَصَّنَا بِمِلَّتِهِ،»؛ است. بزرگان ادبیات میگویند مصداق «دین»؛ و «ملت»؛ یكی است اما حیثیت نگرش به آن، تفاوت دارد. «دین»؛ مجموعه اوامر و دستوراتی است كه از جانب خدای متعال صادر میشود تا بشر با اطاعت از آن به پاداش رسد. از یك سو دستور، از یك سو اطاعت انسان و از یك سو پاداش الهی مفهوم دین را شكل میبخشند. از جهت دیگر به عدهای كه دین و ارزشهای رفتاری را پذیرفته و به آن عمل میكنند و آن را مبنای رفتار و شكل زندگی خود قرار میدهند «ملت»؛ گفته میشود. از همین رو «دین»؛ در درجه اول به خدا نسبت داده میشود «أَ فَغَیرَ دِینِ اللّهِ یبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»6؛ اما «ملت»؛ به كسانی كه به دین عمل میكنند، نسبت داده میشود «مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِینَ»7؛ این دو واژه در مصداق یكی هستند؛ اما اعتبار آنها تفاوت دارد. از یك لحاظ اطلاق «دین»؛ میشود، از یك لحاظ اطلاق «ملت»؛ میشود. در این فراز از دعا میفرماید: خدایا تو را حمد میكنم كه دین را به ما بخشیدی. «حَبْوَة»؛ به معنای بخشش رایگان است كه در برابرش بهایی نمیگیرند. «حَبانا بِدینه»؛ یعنی دین را به رایگان به ما عطا كرد و در اختیار ما گذاشتی. «وَ اخْتَصَّنَا بِمِلَّتِهِ»؛ و ملت اسلام را به ما اختصاص داد. تعبیر عربی این فراز این است كه ما را اختصاص داد به این ملت، اما سؤال این است كه خدای متعال چرا ما را به ملت اسلام اختصاص داده است؟ مگر خدای متعال دین اسلام را فقط برای مسلمانها نازل كرده است؟ دین برای همه بشریت نازل شده است. پس چرا ملت را به ما اختصاص داده؟ همانگونه كه گفته شد از جهت هدایت عام و تشریع، ملت اسلام اختصاص به مسلمانان ندارد بلكه همه بشریت، برای عمل به اسلام، مكلف است. این ملت را خدا برای بشریت قرار داده است. اینكه گفته میشود قرار داده، منظور قراردادن تشریعی است. قراردادن تكوینی آن این است كه كسانی كه قدر این نعمت را دانستند؛ از آن بهره گرفتند و به اسلام گرویدند. كسانی كه عملاً دارای این نعمت و از آن بهرهمند شدند، مسلمانها هستند یا آنانی كه تا روز قیامت مسلمان شده و ایمان به خدا بیاورند و از ملت ابراهیم پیروی كنند. این نعمت اختصاص به آنها دارد. پاسخ سؤال پیشین را در اینجا میتوان یافت كه «إخْتَصَّنَا»؛ اختصاص تكوینی است اما هدایت عام به دین الهی و ملت اسلام، یك هدایت عام برای همه مردم است.
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی حَبَانَا بِدِینِهِ، وَ اخْتَصَّنَا بِمِلَّتِهِ، وَ سَبَّلَنَا فِی سُبُلِ إِحْسَانِهِ»؛ در این فراز اشاره میفرمایند به اینكه خدا راههای نیكی و نیكوكاری را قرار داده تا كسانی كه بخواهند اهل نیكی و احسان باشند، این راهها را بپیمایند. چرا كه بدون پیمودن این راهها به نیكی و نیكوكاری نمیرسند. به این راه «سبل احسان»؛ گفته میشود. «سُبُل»؛ جمع «سبیل»؛ است و «سبیل»؛ به معنی راه، «سَبَّلَنَا فِی سُبُلِ إِحْسَانِهِ»؛ ما را در این راههای احسان به راه انداختی، همچون امیر كاروانی كه فریاد میزند و كاروانیان را حركت میدهد، و راه را نشان میدهد. بار خدایا تو را حمد میكنیم كه ما را در این راهها به راه انداختی «لِنَسْلُكَهَا بِمَنِّهِ إِلَی رِضْوَانِهِ»؛ این راهها را به كمك نعمت تو و عنایت تو بپیماییم، به سوی رضوان تو. در این فراز هدف و راه و ویژگی آن را با هم مشخص نموده است. اینكه جهت راه چیست، مقصد كجاست، و چگونه در این راه به حركت درآییم، در این جمله گنجانیده شده است. خداوند در قرآن فرموده «إِنّا هَدَیناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً»؛ ما راه را به انسان نشان دادیم، «اما شاكراً»؛ یا انسان شكرگزار و قدردان میشود «وَ إِمّا كَفُوراً»، یا ناسپاسی و تخطی میكند. این هدایت عام و راهی است كه خدای متعال به انسانها نشان داده و عنایت فرموده است. در ادامه دعا میفرماید «سَبَّلَنَا فِی سُبُلِ إِحْسَانِهِ»؛ در اینجا اشاره به توفیقات اولیهای است كه خدای متعال به كسانی عنایت میفرماید كه مراتب اول ایمان را دارا شدهاند. اولین مراتب ایمان به عقاید اولیه و اصول اولیه مربوط میشود. وقتی انسان ایمان آورد، فقط قبول ظاهری آن كافی نیست بلكه باید دل انسان با تمام وجود ایمان بیاورد و باور نماید. اولین مراتب ایمان باعث میشود كه انسان توفیق حركت در راه و مسیر را بیابد. در راهی قدم گذاشت و به راه افتاد، ضمانتی وجود ندارد كه تا پایان راه پیش رفته و به مقصد برسد. همین اندازه كه راه را اشتباه نرفته و فهمیده است كه از كدام راه باید برود، خود نعمت بسیار بزرگی است. نخست، معرفت حقیقت و چگونگی پیمودن راه خدا، سپس آمادگی برای رفتن و پس از آن یافتن توفیق حركت در مسیر، نعمت بزرگی است.
خداوند از آغاز كودكی در سایه تربیتهای صحیح خانواده، مدرسه، معلم و مربیان دیگر، و راهنمایی علما و ارشاد بزرگان، ما را در مسیر درستی هدایت فرمود تا مخالفت او را نكنیم. اگر این شرایط را مقایسه كنید با كسی كه در محیطی قرار گرفته كه هیچ یك از شرایط شما را نداشته است، متوجه نعمت عظیمی كه خدا به شما داده میشوید. متأسفانه در عصر ما شرایطی فراهم آمده كه دیگر چندان تربیت پدر و مادر در فرزند تأثیری ندارد. افرادی كه سن بالایی دارند به خوبی به یاد میآورند كه در گذشته موقعیت پدر و مادر در خانواده یك موقعیت خاصی بود. در تربیت فرزند، تربیتهای دینی نقش اصلی را داشت. در یك خانواده متوسط اسلامی پدر و مادر جایگاه قابل توجهی داشتند. فرزندان اگر شیطنتی هم داشتند، سعی میكردند به دور از چشم پدر و مادر و بیاطلاع آنها و خیلی پنهانی انجام دهند. ارزشهای اسلامی به صورت جدی در خانه حاكم بود. وقتی فرزند میخواست در اتاق پدر و مادر بیاید و در برابر پدر و مادر بنشیند، منتظر اجازه میماند. در روایات داریم كه به فرزندان میفرماید بیاجازه پدرتان ننشینید. ادب اسلامی اینگونه است. این را مقایسه كنید با محیطی كه كودكان با پدر و مادر، بیگانه هستند. با آنان به تندی سخن میگویند، بیاعتنایی میكنند و احترام آنان را حفظ نمیكنند. در چنین محیطی اگر كسی تربیت شود چه خواهد شد؟ محیطی كه ارزشهای لیبرال حاكم است. هر كسی به فكر لذت خود است. اگر از كودك احوال پدر و مادر را بپرسید، فرزند خبر ندارد كه والدین زنده هستند یا نه! وضع زندگی آنان چگونه است؟ در چنین محیطی انسان اینگونه تربیت میشود كه با بیحرمتی تمام منتظر مرگ والدین است و فقط به لذتها و هوسهای خود فكر میكند. این فرهنگ غربی را با آن فرهنگ اسلامی مقایسه كنید. تصور میكنید فردی كه در محیطی لیبرال تربیت میشود، در محیط خانه هر فیلمی را میبینند، هر قصه و رمانی؛ را میخواند، چگونه تربیت خواهد شد؟ همین اندازه كه كودك چنین خانهای به پدر و مادر ناسزا نگوید و آنان را مورد ضرب و شتم قرار ندهد، كافی است. به طور فطری و طبیعی هر كسی مادر خودش را خیلی دوست دارد. در سن كودكی و نوجوانی به یاد میآورم بعضی از افراد كه میخواستند سوگند بزرگی یاد كنند میگفتند: به ارواح خاك پدرم! اگر میخواستند، سوگند مهمتری یاد كنند، میگفتند به جان مادرم! آنقدر مسئله احترام پدر و مادر مهم بود كه سوگند، به روح پدر یا به جان مادر، بالاترین سوگند به شمار میآمد. كسی كه نتواند شكر مادر را انجام بدهد، شكر خدا را نیز به جا نخواهد آورد. خدا میفرماید «أَنِ اشْكُرْ لِی وَ لِوالِدَیكَ»8؛ این دو شكر همچون یكدیگرند. كسی كه شكرگزار پدر و مادر نباشد، شكرگزار خدا نیز نخواهد بود. كسی كه والدین خود را خرافی و فرتوت و قدیمی میداند و برای آنان هیچ احترامی قائل نیست، چگونه میتواند خدا را اطاعت و عبادت كند؟ خوشبختانه در جامعه ما این امور رواج ندارد اما نسبت به موج فرهنگ غربی كه به طرف كشورهای اسلامی شروع شده، نگرانیهایی وجود دارد. والدین، مربیان، برنامهریزان امور تربیتی باید به این مسئله توجه جدّی داشته باشند. ارزشهای اسلامی، ارزشهای انسانی، ارزشهای ملی ما، آرام آرام در حال نابودی هستند و هیچ چیز ارزشمند دیگری جای آن را نمیگیرد، تا جایی كه از اسلام جز اسم باقی نمیماند. «لا یبقی من الاسلام الا اسمه»؛ به هر صورت در این شرایط خدا ما را در مسیری قرار داد كه از اول ارزشها را باور داشتیم. از زمانی كه چشم گشودیم پدر و مادر ما نماز میخواندند. در ماه رمضان روزه میگرفتند. همه اینها برای هدایت و پیدا كردن راه به انسان كمك و یاری میرساند.
«وَ سَبَّلَنَا فِی سُبُلِ إِحْسَانِهِ»؛ خدا ما را در این راهها قرار داد. اما او ضمانت نكرده است كه انسان حتما به مقصد برسد. خداوند تا اینجا به شما كمك میكند. از این پس دیگر نوبت شماست كه این مسیر را ادامه دهید یا نه. این راه به كجا منتهی میشود و ویژگی این راه چیست؟ ویژگی اصلی باقی ماندن در مسیر، احسان است «وَ بِالْوالِدَینِ إِحْساناً»9، «إِنَّ اللّهَ لا یضِیعُ أَجْرَ الُْمحْسِنِینَ»10؛ راهها یك مقصد دارد. ممكن است یك كار، كار خوبی باشد. حُسن فعلی داشته باشد، خدمت كردن به همسایه، خدمت كردن به فقیر و یتیم و مسكین، رسیدگی به والدین كار خوبی است اما آیا هر كسی این كارها را انجام دهد نتیجه خوبی به دست میآورد؟ آیا نتیجهها مساوی است؟ انسان برای اینكه از كارهای خیر بهره ببرد باید بداند یك شرط دیگر هم برای پذیرش عمل وجود دارد. عمل انسان غیر از حسن فعلی، باید حسن فاعلی نیز داشته باشد. به این معنی كه نیت عمل ما برای كار نیت مطلوب و صحیحی باشد. در شریعت اسلام توجه به نیّت كاملاً برجسته است. همانطور كه به حسن فعلی توجه میشود كه كار، كار خوبی باشد، به نیت نیز توجه میشود. در كار خوب اگر خودنمایی وجود داشته باشد، آن كار نتیجهای ندارد. اصل در پذیرش عمل، جلب رضایت خداست.
طالب رضای خدا بودن به چه معناست؟ «إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللّهِ»11، «إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلی»12، «ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ»13؛ آیا رضایت خدا به دستیابی انسان به «وَ فَواكِهَ مِمّا یشْتَهُونَ»14؛ ختم میشود؟ با این نگاه رضایت خدا وسیلهایست، برای رسیدن به خواستههای انسان، «وَ حُورٌ عِینٌ»15، «؛ جَنّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ»16، عموماً رضایت خدا در همین حد فهمیده میشود كه انسان به نعمتهای بهشت برسد، اما كسانی كه در جهت رشد عواطف دینی تلاش كرده باشند و در عواطف دینی به ویژه محبت به اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین و محبت خدای متعال را به دست آورده باشند و لوازم محبت را بشناسند، دلی مالامال از محبت خدا دارند و جز رضایت محبوب چیز دیگری نمیطلبند، همه چیز را فراموش میكنند، جز رضایت معبود. خداوند چنین بندگانی هم دارد. نمونه آن در قرآن، روایات و مناجاتها اشاره شده است.
یكی از راههایی كه انسان میتواند در مسیر محبت الهی فقط به فكر جلب رضایت خدا باشد، این است كه در شبانه روز كاری را انجام دهد و تلاش كند تا این كار را فقط برای خدا انجام دهد. با خدا بگوید: خدایا من این كار را انجام میدهم و هیچ مزدی از تو نمیخواهم، فقط میخواهم تو راضی و خشنود باشی. مثلاً دو ركعت نماز در شبانه روز بخواند و سعی كند خود را راضی كند كه اگر خدا او را در جهنم افكند و به او گفته شد فقط راه نجات تو همین دو ركعت نماز است، بگوید نه! این دو ركعت نماز را برای خدا، خواندهام و من چیزی از او مطالبه نمیكنم. هدف اصلی از این كه ما را در راه صحیح و احسان و نیكوكاری قرار داده این است كه به ما كمك كند تا این راه را كه به مقصد رضوان الهی ختم میشود، تا پایان، بپیماییم «لِنَسْلُكَهَا بِمَنِّهِ إِلَی رِضْوَانِهِ»؛ رسیدن به مقصد و پیمودن این راه با توان و قدرت انسان ممكن نیست، بلكه احتیاج به فضل خدا دارد. باید خدا كمك و یاری كند تا اینكه ما بتوانیم راههای احسان را، به سوی رضوان الهی بپیماییم. سپس میفرماید خدایا میدانیم كه برخی از حمد و ستایشهای ما قابل پذیرش نیست. عنایت فرما تا حمد ما به گونهای باشد كه حمد ما را بپذیری، «حَمْدا یتَقَبَّلُهُ مِنَّا»، و به واسطه این حمد از ما راضی و خشنود باشی.
1. انسان / 3.
2. فصلت / 17.
3. منافقون / 6.
4. احزاب / 33.
5. مائده / 6.
6. آلعمران /83.
7. بقره / 135.
8. لقمان / 14.
9. بقره / 83.
10. توبه / 120.
11. بقره / 272.
12. لیل / 20.
13. بقره / 207.
14. مرسلات / 42.
15. واقعه / 22.
16. آلعمران / 136.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1387/06/16 مطابق با شب ششم ماه مبارک رمضان 1429 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَ مِنْ تِلْكَ السُّبُلِ شَهْرَهُ شَهْرَ رَمَضَانَ ، شَهْرَ الصِّیَامِ، وَ شَهْرَ الْإِسْلامِ، وَ شَهْرَ الطَّهُورِ، وَ شَهْرَ التَّمْحِیصِ، وَ شَهْرَ الْقِیَامِ، الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ، هُدًی لِلنَّاسِ، وَ بَیِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَی وَ الْفُرْقَانِ
دعایی كه امام سجاد صلوات الله علیه در آغاز ماه رمضان تلاوت میكردند با چند حمد آغاز شده است. امام سجاد (ع) پیش از همه خدا را حمد میكنند برای اینكه ما را به حمد خودش هدایت كرد. در فراز دوم دعا، حمد خدای متعال است كه دینش را به ما تعلیم داد و در اختیار ما گذاشت و در سایه این دین راه هایی كه منتهی به رضوان الهی میشود را به ما نشان داد. در فراز سوم برخی از راههایی كه به رضوان الهی ختم میشوند را مورد حمد قرار میدهد. یكی از راهها ماه رمضان است كه پیمودن آن ما را به رضوان الهی میرساند. در این فراز اوصافی كه برای ماه رمضان میفرمایند برای همه ما شناخته شده است. نخستین توصیفی كه در این فراز از دعا برای ماه رمضان مطرح میشود آن است كه این ماه را ماه خدا معرفی میكند. با این كه همه ما سوی الله، مخلوق خدا هستند، اما خدا در میان مخلوقها، نسبت بعضی از آنها را به خود، یك نسبت خاصی قرار داده است. اگرچه همه مخلوقات، انتساب مخلوق و خالق را دارد. به زبان فلسفی، ارتباط ربط و ذیربط یا وجود تعلقی و وجود مستقل، میان همه مخلوقات و او وجود دارد. اما برای بعضی؛ از مخلوقات ویژه، امتیاز و تشریفی قائل شده و با نسبت دادن آنها به خود، شرفی را برای آنها قرار داده است. به عنوان مثال كعبه را خانه خود نامید. در جهان مسجد فراوان است. علاوه بر اینكه همه بقعههای زمین و عالم برای خداست. ولی در میان همه آنان جایی را به نام خانه خود به نام بیت الله نامیده است. در میان زمانها نیز بعضی زمانها را به خود نسبت داده است مثل ماه رمضان. در خطبهای كه پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم در آستانه ماه رمضان ایراد فرمودهاند، میفرمایند: «قَدْ أَقْبَلَ إِلَیْكُمْ شَهْرُ اللَّهِ بِالْبَرَكَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ»1؛ شاید نخستین كسی كه ماه رمضان را ماه ؛ خدا نامیده پیغمبر اكرم صلی الله علیه و اله و سلم باشد. پیامبر (ص) گزاف و بیهوده سخن نمیگویند «ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی»2، اگر این سخن وحی الهی هم نباشد، شاید از الهامات الهی باشد. با این وصف ماه رمضان شرافت یافته و ماه خداست.
پرسش این است كه خداوند چرا قطعهای از بقعههای زمین یا ماهی از ماههای سال را به نام خود نامیده و منتسب نموده است؟ «تشریف»؛ و شرافت دادن یك نسبت اعتباری و عقلانی است كه بر اساس حكمت انجام میپذیرد. آن چه از سوی خدای متعال به صورت تشریف انجام میگیرد، برای آن است كه ما اهمیت آن را، درك كنیم. خانهای را كه خدا به نام «بیت الله»؛ نامیده در ظاهر جسم جمادی بیش نیست. این نامگذاری برای آن است تا انسانها اهمیت آن مكان را درك كرده، در آنجا گرد هم آمده و از فیض و بركات و رحمت الهی بهرهمند گردند. چرا كه رحمت خدا و فیوضات الهی در آن مكان بیشتر ظهور پیدا میكند و مردم در آن مكان به خدا بیشتر نزدیك میشوند. در ماه خدا نیز رحمت الهی بیشتر نازل میشود و مردم میتوانند از فیوضات الهی بیشتر بهره ببرند. ؛ پیامبر خدا (ص) در آن خطبه معروف فرمودند «دُعِیتُمْ فِیهِ إِلَی ضِیَافَةِ اللَّه»؛ این ماه، ماه خداست برای این كه در این ماه شما به مهمانی خدا دعوت شدهاید. از همین رو نام این ماه را «شهر الله»؛ مینامند چون راه برای رسیدن انسان به رحمت و رضوان الهی باز است. ویژگی دوم در معنای «شهر رمضان»؛ نهفته است. ادیبان، مفسرین و محدثین مطالبی درباره معنای این ماه گفتهاند. چه در روایات شیعه و چه در روایات اهل سنت نقل شده است كه «رمضان»؛ اسم خداست، و نباید گفته شود كه «رمضان»؛ آمد. باید گفت «شهر رمضان»؛ یا «ماه رمضان»؛ آمد. میشود گفت محرم یا صفر آمد. اما چند ماه به ویژه ماه رمضان را نباید گفت كه «رمضان آمد»؛ باید گفت «ماه رمضان»؛ برای آنكه رمضان اسم خداست. این مطلب در روایات وارد شده است. اگرچه در هیچ یك از روایاتی كه در آن اسماء الله ذكر شده است كلمه رمضان به عنوان اسم خدا و از ؛ اسماء الهی ذكر نشده است. برخی دیگر ریشهی كلمه رمضان را «رمض»؛ به معنای شدت حرارت و سوزش دانستهاند. نخستین زمانی كه ماه رمضان به این نام ؛ نامیده شده، در نهایت شدت گرما بوده است. در مقابل یكی از ماهها، ماه ربیع به معنی بهار را نامگذاری كردهاند. اگرچه این اسامی به بهار و تابستان تطبیق نمیكند. این ماهها گاهی در بهار و گاهی در پاییز و گاهی در زمستان است ولی دو ماه قمری به نام ربیع نامیده میشود؛ ربیع الاول و ربیع الثانی. اهل ادب و لغت گفتهاند دلیلش ان است که نخستین زمانی كه این ماه را نامگذاری كردهاند در فصل بهار بوده است. از بین این نظرات آنچه كه روشن است این نكته میباشد كه در قرآن نامی از محرم، صفر، ربیعین، جمادیین وجود ندارد و تنها ماه رمضان است كه ذكر شده «شهرُ رمضان». این نشان میدهد كه خدای متعال به این ماه عنایت خاصی داشته كه اسم این ماه را در قرآن آورده است. اسمی كه خدا برای این ماه پسندیده و این ماه را به این اسم نامیده و ما نیز باید آن را به این نام بنامیم.
سومین ویژگی این ماه این است: «شَهْرَ الصِّیَامِ». خدای متعال یك ماه تمام را به نام ماه روزه و ماهی كه در آن روزه واجب است معرفی نموده است. شاید به این جهت كه چون عنایت خدای متعال به این ماه بیش از ماههای دیگر و زمینه استفاده از رحمتهای خدا و بركات الهی بیشتر فراهم است، انسان باید با گرفتن روزه از آن قدردانی كند.
ویژگی چهارم این ماه «شَهْرَ الْإِسْلامِ»؛ است. درباره این فراز دو وجه معروف ذكر شده است. نخست آن كه كلمه اسلام در اینجا به معنای لغوی آن به كار رفته است؛ یعنی ماه تسلیم. در این ماه انسان باید آماده باشد كه بیشتر از ماههای دیگر تسلیم امر خدا باشد. از اول طلوع فجر تا آخر روز هر چه خدا میگوید باید عمل كند. پیش از طلوع فجر میگوید غذا بخورید «كُلُوا وَ اشْرَبُوا، حَتّی یَتَبَیَّنَ لَكُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ»3؛ سپیده دم كه شد باید امساك نمایید. از بسیاری از خواستههایی كه در ماههای دیگر حلال است باید خودداری كنید. در همه حال باید تسلیم امر او باشید. اگرچه انسان باید همیشه تسلیم خدا باشد اما چون در این ماه تكالیف بیشتری وجود دارد، تسلیم، ظهور بیشتری پیدا میكند.
بعضی دیگر بر این باورند از این جهت، «شَهْرَ الْإِسْلامِ»؛ گفته شده، كه این ماهی است كه خدا به امت اسلامی اختصاص داده است و هیچ امت دیگری ماه رمضان ندارند. ممكن است دیگر ادیان روزه واجب داشته باشند اما اینكه خدا ماهی به نام ماه رمضان، برای آنان تعیین كرده باشد وجود ندارد. این ماه فقط به امت آخرالزمان اختصاص یافته است. علاوه بر این دو مطلب، وجه سومی را نیز میشود عنوان كرد. در این ماه آثار اسلام بیشتر از ماههای دیگر ظهور دارد، تصور كنید اگر یك شخص غیرمسلمان، در ماه رمضان وارد شهرهای اسلامی شود، و ویژگیها خاص این ماه را در جامعه اسلامی ببیند، متوجه میشود كه این شهر با شهرهای دیگر تفاوت دارد. در این ماه رستورانها بسته است. مردم غذا نمیخورند و غالبا حالت خضوع دارند و سربه زیر و آرام هستند. همه مشغول عبادت هستند. توجه به خدا بیشتر است و گناه كمتر انجام میشود. اگر غیر مسلمانان بپرسند: مردم اینجا به چه مذهبی ایمان دارند؟ پاسخ میشنوند: مردم این مكان مسلمان هستند. اینجا شهر اسلام و سرزمین اسلام است. برای همین اگر به این ماهی كه در آن، این آثار ظهور پیدا میكند، بگویند «ماه اسلام»، بیمناسبت نیست. برای آنكه علائم اسلام و شعائر اسلامی در این ماه بیشتر ظهور میكند.
ویژگی پنجم این ماه «وَ شَهْرَ الطَّهُورِ»؛ است. اصل كلمه «طهور»؛ به معنی پاك و پاكیزه یا پاك كننده است «وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً»4؛ آبی از آسمان برای شما نازل كردیم كه «طهور»؛ است. یعنی شما را پاكیزه مینماید و آلودگیها را از شما دور میكند. آب آثار و بركات زیادی دارد و سرچشمه حیات به شمار میآید «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ»5؛ در میان مواد طبیعی هیچ چیز همچون آب، آلودگیها را از بین نمیبرد. بهترین، راحتترین و مفیدترین وسیله، برای شست و شو و زدودن آلودگیها و كثافات، آب است. ماه رمضان نیز ماه طهور نامیده شده است. ماهی كه آلودگیها را از بین میبرد. بیشتر مردم در ماههای سال آلودگیهایی پیدا میكنند. آلودگیهایی كه انسان را از خدا دور میكند یعنی گناه. براساس حكمت و تدبیر الهی ماه رمضان در میان ماهها این خاصیت را یافته كه مردم وقتی در این ماه احكام شرع را رعایت كنند و احترام آن را نگه بدارند از آلودگیها پاك میشوند. روزه، تلاوت قرآن و دعاهایی كه در این ماه خوانده میشود باعث ریزش گناهان و تمیز شدن روح انسان از آلودگیها میشود. به ویژه آنكه انسان اگر بتواند موفق به توبه و استغفار شود از تمام آلودگیها طاهر و پاك میشود. این ماه چنین ظرفیتی دارد كه اگر انسان از آن به خوبی استفاده كند در پایان ماه مثل انسانی میشود كه روز اول از مادر متولد شده است. اگرچه رسیدن به این مرحله مشروط به رعایت دقیق شرایط و عبادت خالص در این ماه است. البته اگر كس از این ماه درست استفاده نكرد، از قابلیتهای ماه رمضان چیزی كم نمیشود. خدا این ماه را، ماه طهور و پاكیزگی قرار داده و این ظرفیت و قابلیت را، در این ماه قرار داده تا آلودگیهای انسان را بشوید و پاك كند.
ویژگی پنجم «وَ شَهْرَ التَّمْحِیصِ»؛ است. كلمه تمحیص هم در قرآن كریم به كار رفته است «وَ لِیُمَحِّصَ ما فِی قُلُوبِكُمْ»6؛ بعضی گفتهاند: تمحیص به معنی تطهیر است، بعضی دیگر آنرا به معنی جدا كردن خوب و بد و سره از ناسره میدانند. به تعبیر آشكارتر پاك كردن هر چیزی از آلودگی؛ و خالص نمودن و پاك كردن را میگویند. به عنوان مثال در طلاسازی وقتی طلا را در بوته آتش میگذارند تا طلای خالص را از نقره یا مس جدا كنند به این كار میگویند تمحیص. طبیعی است كه برای پاك كردن و خالص كردن طلا آنرا در بوته آتش میگذارند تا ذوب شود. خدای متعال نیز برای پاك كردن و تمحیص انسانها و مؤمنین چنین تدبیری را به كار میبرد. ممكن است بعضی از انسانهای مومن در دل ناپاكی و آلودگیهایی داشته باشند. خداوند با تدابیر و برنامههایی آنان را پاك و تمحیص میفرماید. براساس روایات، خدا مؤمنین را در این عالم به بیماری یا فقر یا به بلاهایی مبتلا میكند. این ابتلا برای آن است تا گناهان انسان پاك شود. در روایت داریم وقتی مؤمن در دنیا گناه میكند، اصل ایمانش محفوظ است و به آن لطمهای نمیخورد، اما دل او آلوده میشود. خداوند برای پاك كردن مؤمن از گناه او را به بیماری مبتلا میكند. چون در حالت بیماری انسان دچار ضعف، بیخوابی، و ناراحتی شده و از لذتهای دنیا دور و محروم میشود. همین مسئله باعث میشود تا انسان از گذشته و اعمال زشت خود پشیمان شده و توبه كرده و با همین بیماری پاك شود. اگر در اثر بیماری از گناه پاك نشد، خداوند او را به بلایی دیگر مبتلا میكند. بعضیها به جای آنكه در مقابل بیماری صبر داشته و با حالت خضوع به طرف خدا روند، با وسوسه شیطان به ناشكری و ناسپاسی و جزع و فزع و بیصبری میپردازند. وقتی بیماری انسان ضعیف الایمانی را پاك نكرد خداوند او را به فقر مبتلا میكند تا غرورش را بشكند و او را به ضعف خود توجه داده تا طرف خدا برود و توبه كند. انسان در فقر، ضعف و نیاز خود را به خدا بیشتر درك میكند. اگر مؤمن خطاكار با بیماری و فقر پاك و علاج نشود خداوند او را به بلاهای دیگر مثل فراق، داغدیدن عزیزان و انواع مشكلات، مصیبتها و گرفتاریهای دنیا مبتلا میسازد. اگر با همه این ابتلائات باز هم پاك نشد، در لحظه مرگ، خداوند جان او را سخت میگیرد. یكی از علل اینكه خدا جان بعضی از انسانها را سخت میگیرد، این است كه میخواهد آنها را پاك كند تا در عالم برزخ مشكلی نداشته باشد7؛ خدا نیاورد روزی را كه كسی با جان كندن سخت نیز پاك نشود. چرا كه كار چنین انسانی در آن عالم بسیار دشوار میشود. به هر صورت یكی از فایدههای گرفتاری و ابتلائاتی كه خدا برای مؤمنین پیش میآورد این است كه مؤمنین به خدا توجه پیدا كنند تا از گناه پاك شوند.
خلق را با تو بد و بدخو كند ؛ تا تو را ناچار رو آن سو كند
یكی از آلودگیهای جدی مؤمنین تعلق به دنیاست. نمیشود تعلق به دنیا را فقط یك آلودگی دانست، بلكه یك نوع از كثافت و تعفّن است. ما نمیتوانیم تعفن آنرا درك كنیم امّا ملائكه از تعلق، بوی گند و متعفنی را استشمام میكنند. خداوند برای آنكه بندگان خود را از گناه پاك كند، وسایلی فراهم میآورد تا از دلبستگی دنیا دست بشویند. ابتلائات و گرفتاریها وسیلههای پاك شدن از این آلودگیهاست. ما تصور میكنیم حوادث، بلا و گرفتاریست و خدا با ما دشمنی دارد، در صورتی كه بلا و گرفتاری، عین محبت خداست. حضرت ؛ امام (ره) بلا و گرفتاری را «الطاف خفیه»؛ میدانستند. ظاهر آن رنج و سختی است، اما باطن آن ؛ پاكیزگی و خوشبو كردن و آلودگیها را زدودن است.
ماه مبارك رمضان یكی از راههایی است كه خدای متعال تشریعاً وسیله پاك شدن ما را در آن فراهم كرده است. وسیله اصلی آن نیز عبادت مهمی است كه در نوع خود بینظیر است. هیچ عبادتی مثل روزه ویژگی پاك كردن و تمیز كردن را ندارد. در روایت داریم كه میفرماید «الصَّوْمُ لِی وَ أَنَا أجْزِی بِهِ»8؛ یا «أنَا أجْزی بِهِ»؛ خدا میفرماید: روزه برای من است. نمیفرماید نماز برای من است، همچنان كه میفرماید در زمین كعبه خانه من است، در ماههای سال، ماه رمضان، ماه من است؛ در بین عبادات هم میفرماید، روزه برای من است. نماز برای شما و حج برای جامعه. اما روزه برای من است. شاید راز آن این باشد كه هیچ عبادتی به اندازه روزه انسان را از تعلق به دنیا جدا نمیكند. روزه آدم را وارسته و پاك میكند. سنگها را از پای انسان باز و مرغ دل را آماده پرواز میكند. در هیچ عبادتی جز روزه این حالت برای انسان به وجود نمیآید. كسانی كه آداب روزه را درست رعایت كنند، لذتهایی از حالت سبكی روح میبرند، كه از هیچ عبادتی نمیبرند.
ششمین ویژگی «شَهْرَ الْقِیَامِ»،؛ است. منظور از قیام این است كه در این ماه باید برای عبادت خدا به پاخواست. قیام كنایه از سحرخیزی، شب زندهداری و تهجد است. معمولاً انسان باید بایستد تا عبادتها را انجام دهد. اصل در نماز این است كه به صورت ایستاده انجام گیرد. شاید بسیاری از مواردی كه قرآن كریم به قرائت قرآن سفارش نموده، قرائت قرآن در حال نماز است «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً»9؛ براساس روایت، این آیه به نماز صبح، تفسیر شده است. اما اگر در موارد شأن نزول و روایاتی كه در تفسیر آن آمده دقت شود، میبینیم منظور آن است كه تا میتوانید قرآن بخوانید. خداوند در آیه دیگر میفرماید: «فَاقْرَؤا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ عَلِمَ أَنْ سَیَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضی وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ»؛ سپس میفرماید «فَاقْرَؤا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ»10؛ یعنی هرچه میتوانید، قرآن بخوانید. در آغاز میفرماید «قُمِ اللَّیْلَ إِلاّ قَلِیلاً»11؛ هنگام شب، وقت قیام است. بایستید و شب را به عبادت زنده نگه دارید. از نخستین سورههایی كه بر پیغمبر خدا (ص) نازل شده سوره مزمل است. در این سوره به پیغمبر خدا (ص) دستور میدهد تا بیشتر شب را به عبادت مشغول باشد، خدا از پیغمبر خود این چنین انتظار دارد: «قُمِ اللَّیْلَ»؛ شب را به عبادت بپاخیز «إِلاّ قَلِیلاً»؛ اندكی استراحت كن. باقی آن را نماز بخوان. سپس تخفیف میدهد و میگوید «نِصْفَهُ»، نیمی از شب را به عبادت بپرداز. یعنی اگر شب، چهارده ساعت باشد، هفت ساعت آنرا عبادت كن. اگر دوازده ساعت است شش ساعت آن را به عبادت مشغول باش «نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِیلاً»؛ یا اندكی كمتر از نیمی از شب «أَوْ زِدْ عَلَیْهِ»؛ یا اندكی بیش از نیمی از شب، «وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلاً»12؛ در آن هنگام به پا خیز و قرآن بخوان بعد میفرماید كه «إِنَّ رَبَّكَ یَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنی مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَكَ»؛ خدا میداند كه تو دو سوم شب را به عبادت مشغول میشوی یا نیمی از شب را اما حداقل یك سوم از شب را به عبادت مشغول باش. آنهم نه فقط تو بلكه «وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَكَ»؛ جمعی از كسانی كه همراه و اصحاب تو هستند و به تو و خدای تو ایمان آوردند. خدا هم میداند كه همه مردم نمیتوانند، این كار را بكنند. بعضیها مسافرند، بعضیها مریضند. بر همین اساس نخواسته است كه نیمی از شب را عبادت كنند، اما هر اندازه كه میتوانید «فَاقْرَؤا ما تَیَسَّرَ»؛ هر چه برای شما میسر است، قرآن بخوانید.
منظور از قرائت قرآن در این جا، قرائت در حال نماز است. مسلمانان صدر اسلام هنگامی كه سورهها نازل میشدند با شوق و اشتیاقی تمام، در نماز، آنها را قرائت میكردند، آن هم سورههای بزرگ قرآن را. ما باید تلاش كنیم تا اندكی به اصحاب و یاران پیامبر خدا (ص) شبیه و نزدیك بشویم. اندكی به اولیاء خدا و به رهبران دینیمان همچون امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شباهت پیدا كنیم. خود ایشان فرمودند: «شما مثل من نمیشوید، اما تلاش کنید هر چه ممکن است بیشتر شبیه من بشوید». ماه رمضان فرصتی است برای اینكه انسان بیش از ماههای دیگر، شبها را به عبادت بپردازد. نه اینكه به تماشای فیلم و امور بیهوده بپردازد. آخرین ویژگی این ماه كه در دعا اشاره فرمودهاند این فراز است: «الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدی لِلنّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدی وَ الْفُرْقانِ».
1. بحارالأنوار، ج 93، ص 356، باب 46، «وجوب صوم شهر رمضان و فضله».
2. نجم / 3-4.
3. بقره / 187.
4. فرقان / 48.
5. انبیاء / 30.
6. آلعمران / 154.
7. ر.ك: بحارالأنوار، ج 78، ص 198، ؛ باب 1.
8. منلایحضرهالفقیه، ج 2، ص 75، باب فضل الصیام.
9. اسراء / 78.
10. مزمل / 20.
11. مزمل / 20.
12. مزمل / 4.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1387/06/17 مطابق با شب هفتم ماه مبارک رمضان 1429 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
حضرت امام سجاد(ع) برای شروع دعا، به حمد الهی پرداخته و در آغاز توجه نمودند به این نكته كه هدایت به حمد، خود نعمتی است كه احتیاج به شكر و حمد دارد. در مرتبه بعد خدا را شكر و سپاس میگویند به این كه ما را به دین خود راهنمایی فرمود و در سایه هدایت اسلام راههایی كه به رضوان الهی منتهی میشود را به ما آموخته و ما را در این راهها قرار داد. پس از آن اشاره فرمودند كه یكی از راههای رسیدن به رضوان الهی، ماه مبارك رمضان است كه دارای بركات بیشماری است. از مهمترین ویژگیهای این ماه كه در این دعا به آن اشاره شد، این نكته بود كه قرآن كریم در این ماه نازل شده است. «الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدی لِلنّاسِ وَ بَیناتٍ مِنَ الْهُدی وَ الْفُرْقانِ»1؛ در آیات قرآن تصریح شده، كه قرآن در ماه رمضان نازل شده است. به همین دلیل ماه رمضان را بهار قرآن مینامند. اینكه قرآن، در ماه رمضان نازل شده است، به چه معناست؟ بیشتر مفسران اهل سنت و عده اندكی از مفسران شیعه گفتهاند منظور این آیه این است كه آغاز نزول قرآن در ماه رمضان بوده است. این امر عرفی است كه وقتی یك كار طولانی؛ و تدریجی، از یك روز یا ساعت و موقعیتی شروع میشود، گفته شود این كار در آن زمان انجام گرفت. البته این مطلب با تاریخ نزول قرآن هماهنگی ندارد. ما معتقدیم كه پیغمبر اكرم در 27 ماه رجب مبعوث شدند، و اولین نزول قرآن نیز سوره «علق»؛ بود كه در هنگام بعثت نازل شد. بنابراین آغاز نزول قرآن در ماه رمضان با تاریخ و روایات مشهور شیعه سازگار نیست. بعضی دیگر گفتهاند غیر از چند آیه كه در آغاز بعثت در ماه رجب نازل شد، پس از مدتی، نزول آیات قطع شد. اما از ماه رمضان بود كه آیات قرآن پشت سر هم و به صورت منظم نازل گشت و به همین دلیل آغاز نزول قرآن را از این ماه میدانند. البته برای این ادعا، دلیل محكمی وجود ندارد.
روایاتی وجود دارد كه به نزول قرآن در دو مرحله اشاره مینماید. براساس روایات یك نزول از عندالله یا از لوح محفوظ تا بیت المعمور وجود داشته است و یك نزول از بیت المعمور به قلب مقدس پیغمبر اكرم(ص)2. در توضیح بیت المعمور آمده است كه آنچنان كه كعبه در روی زمین به عنوان خانه خدا قرار داده شده و انسانها باید بر گرد آن طواف كنند، در آسمان نیز مكانی به نام بیت المعمور، به موازات كعبه قرار دارد كه فرشتگان بر گرد آن طواف میكنند. منظور از نزول قرآن در ماه رمضان به این معناست كه قرآن از لوح محفوظ، در این ماه به بیت المعمور، نازل شد، اما به زمین نرسید، بلكه به صورت تدریجی به زمین رسیده و طی بیست و سه سال بر پیغمبر خدا(ص) نازل گشت. در ارتباط با انواع نزول قرآن مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان مطالبی را فرمودهاند كه به آن اشارهای می كنیم. وقتی میگوییم چیزی از جانب خدا بر پیغمبر یا به این عالم، نازل میشود، آنچه كه در آغاز تداعی میشود، آن است كه در آسمانها و عالم بالا یك چیزهایی وجود دارند كه آرام آرام پایین آمده و نازل میشوند. معنی حسّی و ظاهری نزول نیز همین است. اگر به آن چیزهایی كه خداوند میفرماید نازل شده دقت نموده و بنگریم كه این نزولات در كجا بوده؟ چگونه نازل شده؟ و بر چه نازل شده؟ متوجه میشویم این معنای حسی كه ما تصور میكنیم، صد در صد درست نیست.
خداوند در قرآن میفرماید هر چه در این عالم وجود دارد، ما از خزائنی كه داریم نازل میكنیم «وَ إِنْ مِنْ شَیءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»3؛ به تعبیر ساده خداوند انبارهایی دارد كه برای آن وسعت و اندازهای نمیتوان تصور نمود. به اندازهای كه خدا لازم بداند و مصلحت باشد، آنها را نازل میفرماید. درباره آهن نیز خداوند میفرماید «وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ»4؛ و آهن را نازل كردیم. شاید تصور شود كه آهن در كره یا سیّاره دیگری بوده و از آن جا خدا آهن را بر كره زمین نازل فرموده است، اما اینگونه نیست. اینكه خدا میفرماید همه چیز نزد ما خزائنی دارد میتوان فهمید كه نازل كردن و پایین فرستادن آنها از نوع بالا و پایینهای مادی نیست. اینكه میفرماید «إِنْ مِنْ شَیءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ»؛ خدا كه در فراز آسمانها نیست، خدا در همه جا حضور دارد و در نزد خدا، خزانه همه چیز و همه اشیاء وجود دارد. موجوداتی كه ما در این عالم میبینیم و در شرایط خاصی به نحوی وجود پیدا میكنند، در عالم دیگر نیز یك نحو از وجود را دارا هستند. آن عالم بسیار وسیعتر از این عالم ماست، به گونهای كه نسبت آن عالم به این عالم، نسبت خزائن است به شیء محدودی كه از انبار بیرون میآورند. این مطلب همچون اسما و صفات الهی است كه با تعبیرات و الفاظ قابل فهم برای انسان در قرآن آمده است. مثلا معنای لغوی «الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی»5؛ این است كه خدا بر عرش نشست. «لِتَسْتَوُوا عَلی ظُهُورِهِ»6؛ یعنی سوار بر پشت مركبها میشوید. در این آیه منظور این نیست كه ـ العیاذبالله ـ خدا و عرش یك جسم است، و خدا نیز بر بالای آن، قرار دارد. این تصور ناقص و عامیانهای از خدای متعال است. حقیقت مطلب به گونهایست كه با این الفاظی كه ما انسانها با آن سر و كار داریم، نمیتوان آن را بیان نمود. البته اهل ادب و لغت میگویند ممكن است در جمله مضافی در تقدیر باشد یا استعاره و كنایه باشد، اما هیچ کدام از اینها حقیقت آن را بیان نمیکنند. در نزول اشیاء از خزائن الهی نیز خدا وقتی چیزی را نازل میكند از قبیل پایین آوردن شیء از بالای پشت بام بر زمین نیست. ما نمیتوانیم آن حقیقتی كه فوق عالم مادی است و نسبت به این عالم حكم خزائن دارد را بفهمیم. لوح محفوظ نیز اینگونه است «بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ * فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ»7؛ لوحی است كه نه تنها قرآن، بلكه همه امور از آغاز تا پایان عالم، در آنجا ثبت شده است. این لوح چگونه است؟ كجاست؟ به چه خط و زبانی نوشته شده است؟ حقیقت آن است كه ما نباید توقع داشته باشیم كه این حقیقت عظیم را درك كنیم.
دایره شناخت و معرفت ما محدود به مادیات است. با تلاش فراوان شاید بتوانیم اندكی آنها را تجرید و تلطیف كنیم، اما كنه و ذات قرآن را به آسانی نمیتوان درك نمود، مگر كسانی كه آن حقیقت را پیدا نمایند. قرآن میفرماید «فِی كِتابٍ مَكْنُونٍ لا یمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»8؛ نمیفرماید «لا یعلمه»، «لا یفهمه»، یا «لا یعرفه الا المطهرون»؛ میفرماید قرآن كتاب پوشیده و پر رمز و راز و مستوری است كه فقط گروهی كه «مطهر»؛ هستند، میتوانند آن را «لمس»؛ كنند. مفسرین بزرگ «مطهرون»؛ را به معنی «معصومین»؛ میدانند. به فرمایش قرآن فقط معصومین هستند كه حقیقت عظیم قران را درك و لمس میكنند، آن هم نه لمس مادی با بدن. خود مسّ یعنی چه؟ آن را نیز ما نمیفهمیم.
درباره نزول قرآن نیز درك و فهم و معرفت ما بسیار اندك و محدود است. جبرئیل چگونه آن را نازل میكردهاند؟ آیا جبرئیل صدای خدا را شنیده و برای پیامبر خدا(ص) نقل میکردند؟ این كه در قرآن آمده «نَزَل بِه الروح الاَمین»؛ یعنی قرآن را روح الامین به همراه قرآن بر قلب پیغمبر(ص) نازل میشود؟ منظور از قلب پیامبر چیست؟ جبرئیل قرآن را چگونه بر قلب پیامبر خدا(ص) نازل میفرمود؟ باید اعتراف كنیم كه پاسخ هیچ كدام از این پرسشها را نمیدانیم. درك مقام عالی خدای متعال نیز به این آسانی نیست. خداوند «العلی العظیم»؛ است، «یا علی یا عظیم»، یعنی كسی كه علو دارد و مقام او بالاست، آیا این مقام بالا یعنی بالای آسمانها؟ خدا كه همه جا حضور دارد؟ منظور از این بالایی و مرتبه عالی، بالایی جسمانی كه نیست. خدا جسم نیست كه بالا باشد یا پایین، «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ»9؛ این جا است كه متوجه میشویم به این آسانی نمیتوان به درك و فهم مفاهیم عالی قرآن نائل شویم. در قرآن ذكر شده «وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْكِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَكِیمٌ»10؛ قرآن نزد ما مرتبه بسیار بلندی دارد؛ بعضی گفتهاند: «حكیم»؛ به معنای محكم است، یعنی بیدرز. ممكن است از ریشه حكمت نیز باشد. هرچه هست قرآن دارای مقام بالایی است. وقتی قرآن بر قلب پیامبر خدا(ص) نازل میشود حضرت آن را مییابد، درك میكند، صدای آن را میشنود، نوشته آن را میبیند، معنای آن در ذهن او منعكس میشود و حقیقت آن را مییابد. اما همه این امور برای ما مجهول است و حقیقت آنها را نمیفهمیم. همین اندازه میدانیم كه یك چنین چیزهایی وجود دارد. آن چه مرحوم علامه طباطبایی میفرمایند این است كه مقام عالی كه قرآن «عنداللّه»؛ و «فِی أُمِّ الْكِتابِ»؛ یا در لوح محفوظ دارد، همچون خطهایی نیست كه روی كاغذ نوشته شده و با لحن و صوت كلمات آن ادا شوند، بلكه ما شبیه عكس و صوت آنچه خدا بر قلب شریف پیامبر خدا(ص) نازل فرموده را یاد میگیریم و در ذهن آن را تصور میكنیم و به زبان میآوریم و میخوانیم و همین كه میخوانیم یا آن را كه روی كاغذ مینویسیم، قداست و نورانیت پیدا میكند. نشانهاش این است كه ما حق نداریم بیوضو دست به قرآن بزنیم. شاید تصور كنیم برای احترام به قرآن اینها امور اعتباریست، اما مطلب از این بالاتر است.
داستان كربلایی كاظم را شاید شنیدهاید. پیكر پاك ایشان در قبرستان نو در قم مدفون است. ایشان یك پیرمرد كشاورز با لباس ساده روستایی و كلاه نمدی بود، كربلایی كاظم كاملاً بیسواد بود تا جایی كه اسم خود را نمیتوانست بنویسد، با این حال با لطف و عنایت خدا و به خاطر اخلاصی كه داشت به یكباره حافظ كل قرآن شد. به گونهای كه اگر هر آیه از قرآن را با خصوصیات آن از ایشان میپرسیدی پاسخ میداد. حتی نقطههای آیات و خواص آیات را نیز میدانست. مرحوم آیت الله شیخ مرتضی حائری رضوان الله علیه، كه ما نیز افتخار شاگردی ایشان را داشتیم، میفرمودند: من خودم كتاب جواهر را در برابر كربلایی كاظم گذاشتم. گفتم اینجا چیزی از قرآن میبینی؟ چند سطر را دست گذاشت و گفت اینها قرآن است. درست بر روی آیات دست میگذاشت. گفتم از كجا میفهمی؟؛ این سطرها با دیگر سطرها چه فرقی دارد؟ گفت اینها نور دارد. من از نور آنها میفهمم كه آیات قرآن است. حضرت آیت الله خزعلی نیز نقل میكنند شخصی برای كربلایی كاظم بر روی كاغذ، دو تا «واو»؛ نوشت؛ یك «واو»؛ را به نیّت عادی، و یك «واو»؛ را به نیّت قرآن. وقتی هر دو «واوِ»؛ را كه به او نشان دادند، به «واو»؛ قرآنی اشاره کرد و گفت: این نور دارد. اگر چشم من و شما این نورها و این امور را نمیبیند نباید بگوییم این امور واقعیت ندارد و نیست. خیلی امور هست كه ما نمیبینیم. ای كاش مقداری، چشمانمان باز میشد «فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ»11.؛ وقتی كه میگویند به قرآن بیوضو دست نزنید، این فقط برای این نیست كه به قرآن احترام بگذاریم و به آن اهمیت بدهیم بلكه برای آن است كه وقتی كلمات و آیات به قصد قرآن نوشته شد قداست و نورانیت پیدا میكند. این نورانیت از كجا میآید؟ آیا شعاعی از آن نور اصلی كه عندالله است به آن میتابد؟ چرا چشم یك انسان این نور را میبیند و چشم دیگران نمیبیند؟ پاسخ هیچ كدام از اینها را نمیدانیم.
خدا به آن بندهای كه لیاقت دارد، چشم بینایی میدهد تا نورانیت قرآن را ببیند. در این امور شك نمیتوان كرد. از اینجا باید فهمید كه غیر از خطوطی كه ما میبینیم، قرآن باطن دیگری دارد. شگفتآور این است كه آن باطن هنگامی منعكس میشود كه با نیت شما توأم باشد. در حقیقت در این كه این كاغذ با حقیقت قرآن ارتباط برقرار كند؛ روح شما نقش دارد. به راستی چه عاملی باعث شد تا آن «واو»؛ حرف قرآنی شده و نور پیدا كند، جز نیت و اراده انسانی؟ خدا به انسان قدرتی را عنایت فرموده كه با آن اراده و قدرت میتواند، صفحه كاغذی را مظهر نور الهی كند. آیا انسان با این قدرت و توان نمیتواند خود را تغییر بدهد و نورانی کند؟
مرحوم آخوند ملاعلی همدانی رضوان الله علیه، میگفتند در همدان، فردی به نام آقا سید یوسف، حافظ قرآن بود. برای اولین بار كه به دیدن من آمد به او گفتم آقا سیدیوسف! اگر كسی قرآن را آتش بزند، چطور میشود؟ آقا سیدیوسف گفت: خدا نكند! مگر كسی میتواند جرأت و جسارت كند تا قرآن را آتش بزند؟ گفتم قرآن مگر غیر از این است كه خطی روی كاغذ نوشته شده؟ بعد ادامه دادم و گفتم:؛ درست است. كسی نباید قرآن را آتش بزند، این كاغذ به واسطه این كه خطی به قصد قرآن روی آن نوشته شده، احترام و نورانیت پیدا میكند. اما آیا تو فكر میكنی خدا قلبی را كه قرآن بر آن نوشته شده، آتش بزند؟ وقتی حروف قرآن بر روی كاغذ نوشته شود دیگر جرأت نداریم به آن بیاحترامی بكنیم و بیوضو به آن دست بزنیم؛ اگر قلبی حافظ قرآن شد آیا ارزش آن از كاغذ كمتر است؟ به ویژه آنكه علاوه بر حفظ قرآن، آثار آن نیز بر روی قلب حك شده و معنا و حقیقت آن نیز در دل ظهور پیدا كند. مرحوم آخوند ملا علی همدانی به آقا سیدیوسف حافظ قرآن، بشارت داده بود كه خدا تو را نمیسوزاند. برای اینكه خدا به تو توفیق داده كه حافظ قرآن باشی، بدان كه ارزش قلب تو که قرآن بر آن حك شده كمتر از كاغذ نیست كه روی آن خط قرآن نوشته شده است.
حقیقت اینكه قرآن از سوی خدا بر پیغمبر(ص) نازل میشود، چیست؟ میشود حدس زد كه روح پیامبر اكرم(ص) موجود ذو مراتبی است كه تحمل نورانیت بسیار شدید را نیز دارد. شاید جز اهل بیت كسی آن نور را نتواند تحمل كند. مرتبهای از وجود و روح پیغمبر اكرم(ص) میتواند حقیقت قرآن را بیابد. اینگونه نیست كه الفاظ گوناگونی كه ما میبینیم، همان حقیقت باشد، بلكه مرتبهای از آن نور است که گسترش یافته. خدا میفرماید «قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ»12؛ ما تعبیر به نور میكنم چون نور را میبینیم. چیز دیگری در این باره نمیتوانیم درك كنیم و ببینیم. به علاوه خداوند هم در قرآن همین تعبیر را به کار میبرد: «اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِیها مِصْباحٌ»؛ درباره حقیقتی كه خیلی بالاتر و عالیتر از فهم ماست، لفظی بهتر از نور نداریم. نور خورشید در هنگام ظهر وقتی میتابد، نمیتوان با چشم عادی به آن نگاه كرد اما در هنگام غروب میشود کمی به نور آن نگاه كرد. این مراتب نور است. حقیقت قرآن نیز نور است. اگر آن نور عظیم بخواهد با این عالم متناسب بشود، باید تنزل پیدا كند. كمرنگ بشود تا برای ما قابل درك شود. مثل نور شدیدی كه به منشور میتابد و سپس نورهایی ضعیف شده و رنگی در منشور پخش میشود. براساس این تشبیه، نور قرآن، حالت جمعی، فشردگی و بساطت دارد. «فِی كِتابٍ مَكْنُونٍ»مراتبی عالی دارد. به تدریج تنزل میكند و از فشردگی به گستردگی میرسد تا اینكه به صورت الفاظ و مفاهیمی كه ما در ذهن، امكان تصور آن را داریم، به ما ارایه میشود تا بتوانیم قرآن را بخوانیم. آنچه كه هست نور منبسط است. اما آنچه نزد خداست نه از نور آن و نه از مرتبه عندالله آن خبر نداریم. مثال ساده برای این نور عظیم، نور شدید و ضعیف، خورشید گرفتگی است. میگویند برای دیدن خورشید گرفتگی عینكهای مخصوص نیاز است تا چشم آسیب نبیند. از پشت چند لایه فیلتر میشود نور خورشید را، آن هم در حال خسوف دید؛ در غیر اینصورت چشم انسان نابینا میشود. آن نور عظیم قابل درك برای انسان عادی نیست، هنگامی كه تنزل پیدا كند مرتبه جسمانی و نفسانی پیغمبر خدا(ص) آن را مییابد. آن چه ما درك میكنیم صورتی است از آنچه بر قلب پیغمبر خدا(ص) نازل میشود. مرتبه نازلهای از آن نور است. آنچه ما درك میكنیم عكسی از آن نور است.
«الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ»؛ شاید در شب قدر، در یك لحظه، قرآن در شب قدر، بر پیغمبر نازل شده است. پیغمبر در شب قدر عبادتهای دیگر نیز انجام میدادند. نزول قرآن در شب قدر این نبود كه جبرئیل تا طلوع فجر شش هزار و اندی آیه را برای پیامبر(ص) بخواند، بلكه منظور آن است كه قلب مقدس پیغمبر(ص) دارای نوری میشود كه آن نور وقتی گسترش مییابد، تبدیل به الفاظی میشود كه ما آن را در قالب قرآن میبینیم. این الفاظی كه ما میشنویم، انعكاس آن قرآن است. آن قرآن فقط بر قلب پیغمبر نازل شده است. این نزول از بالا به پائین نیست. خدا كه بالای آسمانها نیست. در همه جا حضور دارد. سپس پیغمبر خدا(ص) آن چه را دریافت كرده برای مردم میخواند. البته نباید تصور شود كه وقتی خود آن نور را پیغمبر دریافت میكند دیگر كلامش، كلام خدا نیست. بلكه آن عین آیات قرآن است كه «فِی صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ * مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ * بِأَیْدِی سَفَرَةٍ * كِرامٍ بَرَرَةٍ»13؛ آیات قرآن كه نازل میشود در صحیفههای نورانی است، خدا آن صحیفهها را نوشته و نازل كرده است. آنجا كه میگوید «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ »؛ این كلام الهی است كه در گوش پیامبر منعكس میشود. درست است كه مقام نورانی قرآن را فقط قلب او درك میكند، اما این را وقتی به صورت لفظ بیان میكند، ما نیز میتوانیم، این لفظ را بشنویم و سپس آن را منتقل كنیم و بخوانیم؛ اما آنچه میخوانیم كلام خداست كه میخوانیم نه آن كه تصور شود، در قرآن اشتباه یا تصرف شده است، آنگونه كه بعضی از كوردلان تصور میكنند. قرآن وقتی میفرماید «یَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ»14یعنی؛ «ما»؛ قرآن را آسان كردیم به زبان تو تا مردم بفهمند. مرتبهای از كلام خدا آن مرتبه؛ نورانی است كه فوق فهم ماست. برای اینكه برای ما قابل فهم بشود كه ما آن را بخوانیم، در شب قدر خدای متعال نور اصلی قرآن را بر قلب پیغمبر(ص) نازل فرمود. جز با تشبیه به محسوسات نمیتوانیم آن را تصور كنیم. فرض كنید قلب مقدس پیغمبر(ص) ظرفی است و جبرئیل نوری از آسمان را درون این قلب میگذارد. این نور همان قرآن است، تمام قرآن كه نازل شد. اما وقتی كه میخواهد آن را بیان كند تا ما آنرا بخوانیم، به این الفاظ و اصواتی كه ما میشنویم، تبدیل میشود. بحث ابعاد بسیار دارد و وقت ما کوتاه است.
1. بقره / 185.
2. ر.ك: بحارالأنوار، ج 94، ص 11، باب 53.
3. حجر / 21.
4. حدید / 25.
5. طه / 5.
6؛ . زخرف/ 14.
7. بروج /21-22.
8. واقعه / 78-79.
9. بقره / 11.
10. زخرف / 4.
11. حج / 46.
12. مائده / 15.
13. عبس / 13-16.
14. مریم / 97.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1387/06/18 مطابق با شب هشتم ماه مبارک رمضان 1429 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
فرازهای نخستین دعای آغاز ماه رمضان در صحیفه سجادیه، به ستایش خداوند میپردازد تا آنجا كه امام سجاد(ع) خدا را حمد میفرمایند به این دلیل كه ما را به دین خود و به راههایی كه به رضوان خودش میانجامد، هدایت كرد. از جمله این راهها، ماه مبارك رمضان است. حضرت سجاد(ع) در این دعا اوصافی برای ماه رمضان ذكر میفرمایند كه آخرین آنها این است: «الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ». بزرگترین فضیلت ماه رمضان نزول قرآن است. در این باره خداوند در سوره دخان میفرماید: «إِنّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیلَةٍ مُبارَكَةٍ»1؛ در یك شب مبارک از ماه رمضان قرآن نازل شد. قرآن آن قدر دارای اهمیت است كه به واسطه نزول آن، ظرف و وقت نزول آن نیز شرافت پیدا كرده و چه بسا، دیگر فضیلتهای ماه رمضان، نیز در سایه فضیلت نزول قرآن شكل گرفته باشد. پرسش این است: آیا به خودی خود بخشی از زمانها بر بخش دیگر، برتری دارند یا به واسطه حوادثی كه در آن اتفاق میافتد، برتری مییابند؟ آیا چون شب قدر فضیلت داشت، قرآن در آن شب نازل شد؟ یا چون قرآن در آن شب نازل گشت، شب قدر فضیلت پیدا كرد؟ این مجهولات را نیز اضافه كنید به سایر مجهولات فراوانی كه ما داریم. در این باره هر چه را كه پیغمبر اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) بیان فرموده باشند، برای ما حجت است.
اگر بدانیم كه قرآن بزرگترین هدیه الهی برای انسان است، میتوانیم بفهمیم كه قرآن در هر زمان و مكان مشخصی نازل میشد، آن زمان و مكان نیز شرافت پیدا میكرد. امکان معرفت به اینكه قرآن در حقیقت تا چه اندازه فضیلت و مقام دارد برای همه افراد، یكسان نیست. به اعتقاد ما مسلمان و به ویژه شیعیان، قرآن با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست. قرآن به اندازهای عظیم است كه امیرالمؤمنین(ع) در مقام توصیف قرآن تعبیراتی میفرمایند كه نشان میدهد با كلمات و تعبیرات نمیشود حقایق قرآن را درست بیان نمود «إِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ لَا تَفْنَی عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ»2؛ این عظمت قرآن است كه اصحاب و یاران راستین پیامبر خدا(ص) به آن اعتراف دارند.
اگرچه در صدر اسلام نیز از اطرافیان پیامبر (ص) كسانی بودند كه تا آیات بر پیغمبر نازل میشد و ایشان آنها را قرائت میفرمودند آن افراد با شنیدن آیات؛ با تمسخر میگفتند «أَیكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً»3؛ این آیات چه چیزی را بر ایمان انسان میافزاید؟ اینها اشخاص ضعیف الایمان و منافق صفتی بودند كه در جمع مؤمنین حاضر شده و در نماز جماعت نیز شركت میكردند، اما به آیات الهی پوزخند میزدند. این تمسخرها و طعنهها از سوی منافقها به هنگام نزول آیاتی كه در ظاهر معانی سادهای داشت، دیده میشد. به عنوان مثال خدا در قرآن به پشه مَثل میزد: «إِنَّ اللّهَ لا یسْتَحْیی أَنْ یضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها»4؛ منافقین و انسانهای ضعیف الایمان با تعجب و تمسخر به یكدیگر مینگریستند و میگفتند خدا، به پشه و مگس مثل میزند «إِنْ یسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیئاً لا یسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ»5؛ با شنیدن این آیات بود كه میپرسیدند «أَیكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً»؛ در برابر این عده از مسلمانان ضعیف الایمان، عدهای از اهل كتاب و علمای آنان بودند كه با شنیدن آیات قرآن بر خود میلرزیدند و اشك میریختند «تری أَعْینَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ»؛ ، اشك از چشمان آنان سرازیر میشد «مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ یقُولُونَ رَبَّنا آمَنّا»6؛ با این كه آنان یهودی و مسیحی بودند اما چون صادق و راستگو بودند هنگامی كه آیات قرآن را میشنیدند، اشك شوق میریختند و میگفتند: «ما حق را شناختیم»؛ مسلمان مدعی اسلام به قرآن پوزخند میزد اما یهودی و مسیحی كه هیچ ایمانی به پیامبر خدا نداشتند، هنگامی كه آیات قرآن را میشنیدند و میفهمیدند كه كلام حق و كلام خداست، اشك از چشمان آنان جاری میشد و ایمان میآوردند.
چندین سال پیش بنده سفری به برزیل در آمریكای جنوبی داشتم. در پایتخت برزیل، ریودوژانیرو، در یكی از دانشگاه؛ كلیسایی برای دانشگاهیان قرار داشت. (البته آن دانشگاه نیز مربوط به كلیسا بود.) یك شب از بنده دعوت شد تا برای كشیشها، اسقفها و زنهای راهبه درباره دعا و مناجات از دیدگاه اسلام سخن بگویم. در ردیف جلو جلسه پیرمردهایی حضور داشتند كه یا اسقف و یا كشیشهای مسنّ جاافتاده با محاسنهای سفید بودند. در آن جلسه فرازهایی از دعای عرفه را خوانده و توضیح دادم. كشیشها و اسقفهایی كه در ردیف جلو نشسته بودند اشك از چشمانشان سرازیر شد. با اینكه كشیش مسیحی بودند. در آرژانتین نیز یك كشیش هر روز سراغ برنامه ما را میگرفت و هر كجا كه سخنرانی بود میآمد و گوش به سخنان میسپرد. با اینكه ما زبان اسپانیولی را نمیدانستیم و صحبتها باید ترجمه میشد، اما بسیار علاقهمند بود تا مطالب را بشنود.
قرآن میفرماید «وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قالُوا إِنّا نَصاری ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا یسْتَكْبِرُونَ»7؛ آنهایی كه اهل غرور نیستند و جویای حق هستند هر جایی كه باشند زمینه پذیرش در وجود آنها هست. خدا نیز كسانی را كه لیاقت داشته باشند، به حال خود رها نمیكند. بعضی از اینان كه كشیش هستند، نسبت به مسائل و معارف اسلامی احترام و خضوع میكنند؛ اما در بین مسلمانها كسانی هستند كه به گونهای دیگر فكر میكنند. اینكه خدای متعال میفرماید دست زدن بیوضو روی «واوی»؛ كه به نیّت قرآن نوشته شده، حرام است، مطلب كم اهمیتی نیست. درست است كه از نظر فلسفی وجوب و حرمت، مفاهیم و احكام اعتباریست، اما اعتبار بیهوده و گزافی نیستند. این اعتبار تابع یك حقیقت است و آن حقیقت عظیم قرآن است. حقیقت والایی كه اگر «واوی»؛ به نیت قرآن نوشته شد، به همان اندازهی نوری كه بر آن «واو»؛ میتابد، آنقدر عظمت پیدا میكند كه ما باید در مقابل آن احترام و خضوع كنیم. این احترام برای آن است كه ما را به عظمت و قداست قرآن متوجه سازند.
با این همه عظمت آن وقت برخی میگویند: «قرآن اعتبار و حجیتی ندارد. آیات قرآن برای دوران زندگی عشیرهای بوده و امروز به كار نمیآید و تاریخ مصرف قرآن پایان یافته است!»؛ این طرز فکر نتیجه آن است كه خدا نور ایمان را از كسی بگیرد «وَ مَنْ لَمْ یجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»8؛ میگویند كه «نباید به قرآن عمل كرد، چون نمیشود به آن استناد كرد.»؛ آنهم به چه دلیل؟ به دلیل اینكه میگویند: «قرآن با عقل من سازگار نیست. به این علت كه مردم نمیپسندند!»؛ با این وصف در دل چنین انسانی دیگر ایمان باقی میماند؟ ایمان به چه؟ آیا وقتی آیات از نظر كفار تأیید شدند آن وقت قرآن برای ما كتاب معتبری میشود؟! آیا درست است كه كسانی به نام اسلامشناس كتاب بنویسند و قرآن را نقد كنند و بگویند «همه آیات قرآن صحیح نیست. ما باید قرآن را نقد كنیم و ببینیم كه علم تجربی كدام یك از آیات را تأیید میكند!»؛ اگر ملاك علم است پس چه احتیاجی به قرآن داریم؟ خدا میفرماید: «ما قرآن را میزان قرار دادیم تا همه امور را با قرآن محك بزنید»؛ آن وقت كسی بگوید: «قرآن را با تجربه علمی غربیها، محك بزنید. هر كدام از آیات با آنها موافق بود، آن آیه صحیح است. هر كدام از آیات موافق نبود، درست نیست!»؛ به راستی این شیوه میشود ایمان؟ «هُمْ لِلْكُفْرِ یوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِیمانِ»9؛ این چه ایمانی است؟
آیا ایمان چنین كسی كه چنین اعتقادی دارد با ایمان كربلایی كاظم بیسواد كه هرچه از آیات را میبیند میگوید نور دارد، یكی است؟ چشمان كربلایی كاظم بیناست كه میبیند. ما همه كوریم كه این نورانیّت را نمیبینیم. اگرچه خدا ما را كور خلق نكرده. گناهان است كه ما را كور كرده است. تعلقات دنیایی است كه چشم ما را بسته است. خدا نكند روزی بیاید كه قلب انسان بسته شده و بر آن قفل نهند. «و جَعَلْنا مِنْ بَینِ أَیدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیناهُمْ فَهُمْ لا یبْصِرُونَ وَ سَواءٌ عَلَیهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یؤمِنُونَ»10، «خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ»11؛ ما نیز از این قاعده مستثنی نیستیم. این خطرها برای همه وجود دارد.
اگر انسان مهار خود را به دست هوس بسپارد، به مرحله بیایمانی میرسد. «وَ اتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها»12؛ بلعم باعورا یكی از اولیا و بزرگان بنیاسرائیل و عالم به اسم اعظم و مستجابالدعوه بود. قرآن میفرماید «آتَیناهُ آیاتِنا»؛ درباره او تعبیری میآورد كه درباره انبیاء به كار میبرد «لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ»13؛ خدا میفرماید ما آن آیات و معرفت را به او داده و او را دارندة علم و مقام نمودیم، تا اینكه مستجابالدعوه شد، اما با این حال به دنیا دل سپرد، زمینی شد، و پیرو هوا و هوس گشت. نتیجه آن چه شد؟ «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیهِ یلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ یلْهَثْ»؛ همان كسی كه ما آن مقام عالی را به او دادیم، خود را تا جایگاه سگ پائین آورد. هر كسی در پی هوا و هوس رفته، عاقبت و سرانجام ذلیلانهای همچون بلعم باعورا داشته است. خدا با كسی عقد اخوت نبسته است. «لَیسَ بَینَ اللَّهِ وَ بَینَ أَحَدٍ قَرَابَةٌ»14؛ خداوند سنتهایی دارد كه هر كسی از او اطاعت كند در نزد خدا عزیز و هر كسی با او مخالفت كند و تابع هوا و هوس شود، پست و ذلیل میشود. خدا انسان هوسران را رها میكند «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ»، برای آنكه ما به این آفتها دچار نشویم، باید سعی كنیم به همان عقیده و درستی كه والدین ما به ما آموختهاند، عمل كنیم.
قرآن محترم است و باید جلدش را نیز بوسید و بالای سر گذاشت. مرحوم علامه طباطبایی رضوان الله علیه، شبهای پنجشنبه و جمعه جلسات هفتگی با بعضی از شاگردان خود داشتند. در خانه بیشتر طلبهها كتاب و قرآن و كتابخانه وجود دارد. هنگامی كه میخواستند در اتاق بنشینند، مواظب بودند تا پشت به قرآن ننشینند. حتی اگر كتاب روایت اهل بیت (ع) مثل بحارالانوار، روی زمین بود، آن؛ را برداشته و بوسیده و كنار میگذاشتند. این نشانه تقوی است.
خدا درباره قربانی میفرماید «لَنْ ینالَ اللّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤها»15؛ خدا كه میفرماید قربانی كنید، برای این نیست كه خون یا گوشت قربانی به خدا میرسد. خدا به گوشت و خون قربانی كاری ندارد «وَ لكِنْ ینالُهُ التَّقْوی مِنْكُمْ»؛ آن تقوایی كه در دل شما وجود دارد با خدا ارتباط برقرار میكند. تقوا نشانه آن است كه برای خدا و دین خدا احترام قائل شدهاید. احترامی كه به قرآن میگذارید نیز شما را در نزد خدا عزیز میكند وگرنه بوسیدن و این سو و آن سو نهادن قرآن كه تأثیری برای خدا ندارد.
قرآن میگوید «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا»16؛ با این حال عدهای در هنگام قرائت قرآن میگویند و میخندند و اصلاً توجه و احترامی به قرآن نمیكنند. عالم هستی اسراری دارد. این كاغذ كه میبینید بر روی آن قرآن چاپ شده است. آنچه به صورت نوشته بر روی آن است نمایانگر آن چیزی است كه بر پیغمبر خدا نازل شده است. به همین دلیل خدا در این نوشته نوری قرار میدهد كه اگر این نور، مردهای را زنده كند، نباید تعجب كرد. ایمان ما ضعیف است.
آیات قرآن تا آنجا قدرت دارد كه خدا میفرماید «وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتی»17؛ چه بسا كسانی هستند كه با استفاده از چند آیه قرآن به صورتی خاص، میتوانند طیالارض داشته یا بیماری لاعلاجی را شفا داده و یا مشكلاتی لاینحل را حل كنند. قرآن دارای چنین عظمتی است. خوشبختانه پس از انقلاب اسلامی اهمیت یادگیری و فراگیری قرآن وترویج آن برای همه آشكار شده است. اما آنچه مایه تأسف است عمل نكردن به تعالیم قرآن است. با اینكه میدانیم قرآن و محتوای آن چیست اما برای عمل و به كارگیری آن تلاش نمیكنیم. بعضی از دستورات قرآن هست كه شاید انسان در طول عمر یك مرتبه یا دو مرتبه هم، موفق به اجرای آن نشود. مثل آیه سوره مزمل كه خدا میفرماید «إِنَّ رَبَّكَ یَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنی مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَكَ»18؛ قرآن درباره عدهای از اهل كتاب میفرماید «إِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِیًّا»19؛ تاكنون چند نفر از مسلمانان را دیدهاید كه همچون این دسته از اهل كتاب با شنیدن آیات قرآن بر روی زمین بیافتند و سر به سجده بگذارند؟ «وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْكُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً»20؛ آیا در طول عمر خود به چنین دستوری عمل كردهایم؟ این نشانه ضعیفی ایمان است. این ایمانها با ایمان كربلایی كاظم، خیلی فاصله دارد. ایمان به خدا هیچ ارتباطی به این ندارد كه ما چه میزان اصطلاحات و الفاظ، یا چند زبان خارجی میدانیم، یا اینكه درجه دكتری یا پرفسوری یا حجت الاسلام یا آیتاللهی داشته باشیم. یك یهودی ممكن است، ایمان قوی داشته باشد و اسلام بیاورد و از اولیاءالله شود تا جایی كه قرآن از او تعریف كند. عالم مستجابالدعوهای نیز ممكن است، تا جایی تنزل پیدا كند كه قرآن بگوید مثل سگ میماند. این ویژگی انسان است میتواند تا اعلی علیین اوج بگیرد و میتواند تا اسفل السافلین تنزل كند. این به اراده انسان بستگی دارد.
باید قدر لحظههای عمر را بدانیم، قدر نفسهایی كه در ماه رمضان میكشیم. هر نفسی در ماه رمضان عبادت است. حساب کنیم از صبح تا شام درباره چه چیزهایی صحبت كردیم و این صحبتها چه فایدهای داشته؟ درباره چه چیزهایی فكر كردیم و چه نتیجهای گرفتیم؟ آیا درباره قرآن و خدا فكر كردیم؟
بدون محاسبة نفس، انسان آن قدر سقوط میکند که نبوت پیامبر و نورانیت قرآن و حتی وجود خدا را انكار میكند و با تصور غلط خود میگوید: «پیغمبر(ص) همچون مرتاضها برای چلهنشینی به كوه حرا میرفت و پس از یافتن خلسهای عرفانی و روحی، در حالت خلسه و توهم، میپنداشت كه كسی به او گفته است «اقرء»؛ بخوان! برای همین میگوید قرآن مجموعهای از ذهنیتهایی است كه پیامبر در آن دوران داشته است! چون در زندگی عشیرهای، چند همسری اشكالی نداشته او نیز گفته «مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ»21، این ربطی به خدا ندارد! از سویی چون مردم عرب خشونتطلب بودند و پیامبر میخواست جلوی كارهای زشت و ناپسند آنها را بگیرد، دستور داد تا بعضی مجرمین را صد بار با تازیانه و چوب بزنند. این برای زندگی خشونت بار آن زمان است! اكنون حقوق بشر میگوید هرگز به كسی كه تخلفی نموده بیاحترامی نكنید. انسان بدكردار را به زندان ببرید تا آسایش داشته و كار زشت نكند. چوب زدن برای چهار پایان است! حقوق بشر اجازه نمیدهد تا به كرامت انسان بیاحترامی شود! اینكه قرآن میگوید «فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ»22؛ برای زمانه ما نیست! این سخنان را كه خدا نگفته است. بلكه همان خلسهای است كه برای پیامبر(ص) پیدا شده است. ذهنیتهای جامعه زمان پیامبر(ص) بود كه به او القاء میكرد اینگونه سخن بگوید. چه ربطی به خدا دارد!؟»؛ اگر از این انسان مدعی بپرسید كه آیا اصلاً خدا را قبول داری و به چه دلیل معتقد به خدا هستی؟ میگوید: «هیچ دلیلی بر وجود خدا نداریم و تمام براهین و ادله اثبات خدا، مخدوش است. به فرض اینكه خدایی وجود داشته و سخنی هم گفته باشد، هیچ دلیلی بر اینكه خدا راست گفته باشد، نداریم. چون راست گفتن، اعتباری است و اعتبارات برهانی نیستند! برای اینكه خدا دروغ نگوید هیچ برهانی وجود ندارد. ممكن است همه؛ سخنان خدا دروغ باشد!»؛ این مطالب در كلاس دانشكده الهیات جمهوری اسلامی ایران گفته میشود! آن هم از زبان یک مدعی اسلامشناسی! كه مدعی علم و اندیشه است. فاجعهآمیزتر آنكه رییس جمهور پیشین و دولتمردان آن زمان در مجلس میآمدند و در تمجید از این ایدئولوگ اسلام شناس! میگفتند «؛ ما به وجود چنین افرادی افتخار میكنیم!»
انسان وقتی تنزل میكند، به زیر صفر رسیده و از چهارپایان هم پستتر و بیشعورتر و نفهمتر میشود. چهارپا بر افراد گمراه و هتّاك به قرآن شرف دارد. قرآن هم میفرماید «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»23؛ و در جایی دیگر میفرماید «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ»؛ اگر كسی، مدتی درس خواند یا از اسلام سخن گفت و یا عبادتی انجام داد و حتی به درجه اولیاء رسید، این دلیل نمیشود تا آخر عمر از اولیاء الله باقی بماند. این سخنان آقای ایدئولوگ انكار ضروریات قرآن است.
اگر ما بخواهیم از قرآن استفاده كنیم از همین احترامها باید آغاز كنیم، باید جلد قرآن را ببوسیم و روی چشم بنهیم. وقتی صدای قرآن میآید سكوت كنیم و بشنویم و احترام كنیم. اینها زمینهای میشود تا انسان ایمان پیدا بكند، و آن را تقویت نماید. رشد ایمان به عمل است نه با حرف و نه با جدل. البته باید پاسخ شبهات را برای اتمام حجت بیان كرد ولی باید دانست چنین افرادی با این پاسخها از گمراهی بیرون نمیآیند «خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ، فَمَنْ یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ اللّهُ»24، «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلی عِلْمٍ»25؛ خدا او را گمراه كرده است. البته در مورد كسی كه گرفتار شبهه شده و به دنبال هدایت است، باید شبهه را پاسخ گفت. با این اوصاف اگر احترام به قرآن از همین مراحل ابتدایی شروع شد، به معنای كلام آن بیشتر توجه كرده و سعی میكنیم معنی آن را فهمیده و به آن عمل كنیم. وقتی به قرآن عمل كردیم از نورانیت آن استفاده میكنیم و هر لحظه بر توفیقات ما افزون میشود تا گام به گام به سمت خدا نزدیكتر شویم. اما وقتی درست بر ضد قرآن عمل كنیم «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤا السُّوای أَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ»26؛ سرانجامِ گناه، ضعف ایمان خواهد بود و سرانجامِ ضعف ایمان، كفر.
1. دخان / 3.
2. نهجالبلاغة، ص 61، خطبه 18.
3. توبه / 124.
4. بقره / 26.
5. حج / 73.
6. مائده / 83.
7. مائده / 82.
8. نور / 40.
9. آلعمران / 167.
10. یس / 9-10.
11. بقره / 7.
12. اعراف / 175.
13. اعراف / 176.
14. الكافی، ج 2، ص 74، باب الطاعة و التقوی.
15. حج / 37.
16. اعراف / 204.
17. رعد / 31.
18. مزمل / 20.
19. مریم / 58.
20. اسراء / 109.
21. نساء / 3.
22. نور / 2.
23. اعراف / 179.
24. روم / 29.
25. جاثیه / 23.
26. روم / 10.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1387/06/19 مطابق با شب نهم ماه مبارک رمضان 1429 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
یكی از مهمترین امتیازاتی که امام سجاد(ع) برای ماه رمضان شمردند نزول قرآن در این ماه است. درباره نزول قرآن شبهاتی وجود دارد كه باید پاسخ آن گفته شود. یكی از شبهات این است كه مگر نه این که خدای متعال میفرماید هر آنچه در این عالم وجود دارد از جانب ما نازل شده است. حتی درباره آهن میفرماید «أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ»1؛ یا میفرماید خزائن همه اشیاء در نزد ماست كه به اندازه مصلحت نازل میكنیم «وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ».2؛ با این وصف قرآن نیز یكی از اموری است كه خزائن آن در نزد خداست. همانگونه كه الهامات و افكار افراد نیز از جانب خداست. بسیاری از این الهامات و افكار خطا، اشتباه و شرّ هستند. اگر قائل باشیم كه همه امور از خزائن الهی نازل شدهاند، پس افكار و الهامات خطا و اشتباه و شرّ نیز از جانب خدا آمده است. بر همین اساس قران نیز ممكن است دچار اشتباه و خطا باشد، و باید مورد نقد و بررسی قرار گیرد. این شبههای است كه بعضی شیاطین مطرح میسازند.
در جواب این شبهه باید گفت: درست است که هر چه در این عالم وجود دارد از جانب خدا و نازل شده از عالم بالاست، ولی بعضی امور به صورت مستقیم از جانب خدا نازل میشود و خدا از آن پاسداری و صیانت نموده و به هنگام نزول از آن مراقبت میشود تا كسی به آن لطمه نزده و به سلامت به دست انسان برسد. اما بعضی از امور نیز هستند كه اصل آن در نزد خداست اما به واسطه نزول با اسباب و عوامل دیگر، ممكن است تصرفاتی در آن شود كه از اصالت آن كاسته گردد. نزول وحی به انبیاء، از نوع اول نزول است. نزول قرآن كریم نیز به گونهای انجام گرفته كه از هرگونه تصرف اسباب و عوامل یا دخالت معارضین و شیاطین مصون بوده است. خداوند در پایان سوره جن میفرماید «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً * إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُكُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً * لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ وَ أَحْصی كُلَّ شَیْءٍ عَدَداً»3؛ خدا امور غیبی و اسرار خود را، بیپرده آشكار نكرده و در دسترس همه قرار نمیدهد. بلكه كسانی از غیب الهی و اسرار پوشیده نزد خدا، آگاه میگردند كه رسول الهی باشند. (البته براساس یك احتمال گفته شده در این آیه منظور از «رسول»؛ جبرئیل است. در هر صورت این پیام به پیامبر خدا (ص) میرسد.) خدا غیب و اسرار پوشیده را برای پیامبرانی كه مورد پسند و رضایت او هستند، آشكار میكند. خداوند برای آنكه این پیام، به سلامت به دست رسولان، برسد و آنها نیز سالم به مردم برسانند، مراقبان و رصدهایی قرار داده «فَإِنَّهُ یَسْلُكُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً»؛ مراقبان از پیش و پس، پیام الهی را پاسداری و مراقبت میكنند.
هنگامی كه كاروان وحی از نزد خدا حركت میكند، فرشتگان از آیات و پیام الهی پاسداری میكنند. در روایات است که بعضی از سورههای قرآن مانند را هفتاد هزار فرشته همراهی میكردند تا آن سوره بر پیغمبر اكرم نازل شود.4؛ در هنگام نزول وحی بر پیامبر خدا (ص) كاروان فرشتگان از پیش و پس از آیات الهی مراقبت میكردند «یَسْلُكُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً»؛ تا كسی مزاحم نزول وحی نشود «لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ،»؛ تا خدا بداند كه پیامهای الهی سالم به مردم رسیده است. حتی پس از نزول وحی بر پیغمبر (ص)، آیات الهی تحت مراقبت و صیانت است تا كسی نتواند در قلب یا زبان پیغمبر دخالت و تصرف كند. این مراقبت و صیانت برای آن است تا بر مردم حجت تمام شود و آنها با اعتماد كامل به پیام الهی عمل كنند. «وَ أَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ»؛ خود خدا بر همه اینها احاطه دارد «وَ أَحْصی كُلَّ شَیْءٍ عَدَداً»؛ كه شماره همه چیز را میداند، همه چیز با تفاصیلش در نزد خدا معلوم است. خدا اشتباه نمیكند. این قدرت را نیز دارد كه وحی را سالم به پیغمبر و از پیغمبر به مردم برساند. این پاسخ شبهه اول.
شبهه دیگری كه مطرح میشود آن است كه میگویند شما برای صیانت قرآن، به قرآن استدلال میكنید. شاید خود این آیه از آیاتی باشد كه در آن تصرف شده است. اثبات عدم كم و زیاد شدن و تصرف در آیات، بحث طولانی و مستقلی است كه با دلایل فراوان اثبات شده و برای آگاهی از آن میتوان به تفسیر المیزان و تفاسیر عربی و فارسی و دیگر كتابهای اعتقادی و كلامی مراجعه كرد. قرآن معجزه است و هیچ كسی نمیتواند آیه و سورهای مثل آیات و سورههای قرآن را بیاورد. این نشان میدهد كه همه قرآن از جانب خداست. اگر كسی بتواند یك سوره؛ مثل سورههای قرآن یا چند آیه از آیات قرآن را بگوید، قرآن از ادعای اعجاز خود دست برمیدارد. اگر تمام انس و جن جمع بشوند، مثل سورهای از سورههای قرآن را نمیتوانند بیاورند. بنابر این از باب ادله اعجاز قرآن میتوان اثبات كرد كه همه قرآن، از جانب خداست و بر همین اساس به این آیه استدلال میكنیم كه وحی از دسترس هر تجاوز كنندهای، مصون و محفوظ است. حقیقت قرآن، حقیقت بسیطی است كه با تنزل آن به قرآن، به آن چیزی كه در نزد ماست، تبدیل میشود.
هنگامی كه قرآن در شب قدر بر پیغمبر نازل شد، فقط حقیقتی بسیط بود اما به صورت تفصیلی در طول بیست و سه سال این حقیقت بسیط به وسیله جبرییل بر پیغمبر اكرم (ص)، به تدریج نازل شد. هنگامی كه آیات تفصیلی قرآن بر پیغمبر اكرم صلی الله علیه و اله و سلم نازل میشد، ایشان پیش از اینكه عرضه آیات توسط جبرئیل تمام شود، در هنگام وحی شروع به خواندن آیات میكردند. گویا پیامبر خدا (ص) در ارایه آیات شتاب داشتند. آیه نازل شد «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضی إِلَیْكَ وَحْیُهُ»5؛ تا این اندازه عجله نكن. بگذار جبرئیل وحی را تمام كند و بعد آیات را قرائت كن. پیامبر خدا (ص) از اشتیاق و شوقی كه از نزول آیات داشتند و یا از هراس فراموشی آیات الهی، با سرعت و شتاب آنها را ارایه میفرمودند. از همین رو آیه نازل شد و پیامبر را در ارایه آیات به آرامش و صبر سفارش کرد و تأکید نمود «إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ»6؛ ما گردآوری و پاسداری از آیاتی را كه نازل میكنیم، بر عهده گرفتیم. نظیر این آیات در قرآن فراوان است كه به حفاظت و صیانت آیات از جانب خدا اشاره میكند.
اگر كسی چشم خود را ببندد میگوید: چیزی وجود ندارد و من چیزی نمیبینم! قرآن میفرماید: خداوند چشمان كسانی كه آلوده به هوا و هوس و غرور هستند، را میبندد. از پیش و پس، مانع و سدی برای آنها ایجاد میكند كه حقیقت را نبینند. پردهای قرار میدهد تا چشم آنان چیزی را درك نكند. آیات فراوانی در قرآن آشكارا بر این مطلب تأكید میکند. در جایی دیگر قرآن میفرماید: «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ»7؛ آیا ندیدی كسانی كه هوا و هوس را معبود خود قرار دادند گمراه كردیم. هیچ كسی نمیتواند آنان را هدایت كند. اگر كسی به جای اطاعت از خدا، از دلخواه و هوس خود اطاعت كند ما نیز او را گمراه میكنیم، به گونهای كه هدایت نشود «فَمَنْ یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ اللّهُ»8؛ حتی اگر بلعم باعورا با آن همه عبادت باشد.
از مجموع آن چیزی كه بر پیامبر خدا (ص) نازل میشود، آنچه كه با قلب تناسب دارد، «نور»، است كه در «قلب»؛ قرار میگیرد. آنچه كه به چشم میآید، خطوطی است كه انسان میبیند: «فِی صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ * مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ * بِأَیْدِی سَفَرَةٍ * كِرامٍ بَرَرَةٍ»9؛ آیات، نوشتاری است كه توسط جبرییل نازل و در برابر چشم پیامبر (ص) نشان داده میشود. اصواتی است كه گوش پیغمبر، آنرا میشنود. گویا وحی تمام وجود پیامبر (ص) را در بر میگیرد؛ از قلب گرفته تا گوش و زبان و چشم. قلب آنرا درك میكند، گوش میشنود، زبان آن را تكرار میكند و چشم خطوط را میبیند.
در اینجا ممكن است بگویید خطوط قرآن به چه معناست؟ پیغمبر (ص) درس نخوانده بود تا بتواند خط را بخواند؟ ماجرای كربلایی كاظم ساروقی از الطاف بزرگ خداست كه به این پرسش، پاسخ میدهد. ماجرای كربلایی كاظم را به صورت جدی پیگیری كنید و با شخصیت این مرد الهی آشنا شوید. او کاملاً بیسواد بود. در نوجوانی در كنار پدر خود، كشاورزی میكرد و گندم و جو میكاشت. گویا در یك ماه رمضان یا ماه دیگر، یك مبلّغ روحانی به روستای ساروق میرود و درباره احكام و و مسائل الهی، به ویژه درباره خمس و زكات و اموال حلال و حرام مطالبی را به مردم روستا میگوید. این نوجوان كه در آغاز سنّ تكلیف قرار داشته، میبیند كه براساس مسائل اسلامی، پدر او باید خمس بدهد. كربلایی كاظم نیز با همان سن اندك به پدر میگوید: شما نیز اموال خود را محاسبه كن و خمس آن را بپرداز. گویا پدر ایشان حرف او را نمیپذیرد. كربلایی كاظم به پدر خود میگوید: در این صورت زمینی كه قرار است بعداً به من برسد، از زمین خود جدا كنید و به من بدهید تا من خود مخارج و اموالم را حساب كنم. پدر ایشان موافقت میكند و زمین زراعی كوچكی را به فرزند خود میدهد. كربلایی كاظم، خمس زمین را میپردازد و شروع میكند به كشاورزی كردن در زمین. جو و گندم میكاشت تا از آن به عنوان خوراك استفاده كند و پنبه میكاشت تا برای خود لباس تهیه كند. تمام امتیازات این مؤمن همین بود كه دستورات خدا را انجام میداده است. یك روز برای آبیاری به زمین خود میرود. خسته از كار و تلاش استراحت میکند. ناگهان چند نفر محترم به نزد او رفته و نشانی امامزاده روستا را میپرسند. كربلایی كاظم مسیر را به آنها نشان میدهد آن افراد محترم به او میگویند اگر شما به همراه ما بیایید، بهتر است. ایشان آن افراد محترم را تا امامزاده همراهی میكند. وقتی وارد امامزاده میشوند كربلایی كاظم، محیط امامزاده را غیر از آن چیزی كه همیشه میدیده، میبیند. محوطه امامزاده نورانی و دور تا دور امامزاده، با نور سبزی، قرآن نوشته شده بود. آن افراد به او میگویند «بخوان»؛ كربلایی كاظم میگوید: من سواد ندارم. میگویند: میتوانی و بخوان. كربلایی كاظم میبیند آنچه كه دور تا دور امامزاده نوشته شده، گویا در قلب او نیز نوشته شده است و در درون خود میتواند آنها را ببیند. شروع به خواندن كه میكند، از هوش رفته و مدتی در آنجا میافتد. پس از ساعتها اهالی روستا به سراغ او میآیند و او را پیدا میكنند. وقتی برای مردم ماجرای خود را تعریف میكند، مشهور شده و او را به نزد علما در قم و دیگر شهرها میبرند. مرحوم نواب صفوی رضوان الله علیه ایشان را به نزد علمای مصر میبرد تا او را امتحان كنند.
با عنایت و لطف خداحافظ قرآن شده بود. مینشست و با همان لباس ساده روستایی، بیهیچ ادعا و تشریفاتی قرآن میخواند. علاوه بر حفظ تمام آیات قرآن، الفاظ قرآن را نیز به ترتیب میدانست و همچنین اطلاعات بسیار ارزشمندی از قرآن را میدانست. بعضی از كسانی كه ایشان را خصوصی دیده و آزموده بودند، میگفتند ایشان خواص آیات قرآن را نیز میدانست. فلان آیه چند حركت و چند نقطه دارد. علاوه بر این در هر كجا كه آیات قرآن نوشته شده بود، آنها را میخواند با اینكه اصلاً سواد نداشت. میگفت آیات قرآن نور دارد.
اگر خداوند بتواند روستایی ساده و بیسوادی را خوانا و حافظ قرآن قرار دهد، آیا پیامبر خدا (ص) را نمیتواند حافظ و دانای قرآن قرار دهد؟ آیا با این همه نشانه روشن و آیات و احادیث و گفتههای بزرگان دین، جفا نیست وحی و قرآن را ذهنیت پیغمبر (ص) و تجربه شخصی و دینی بدانیم؟ تجربه دینی ترجمهای از عبارتهای غربیهاست. پیغمبر خدا (ص) را به اندازه درویشی چلهنشین، پایین میآورند و میگویند: «قرآن درك شخصی اوست و برای دیگران حجیّت ندارد! آنچه كه او درك میكرد اموری مبهم بود! علم حضوری، تفصیل، مفاهیم و الفاظ ندارد. این الفاظ را خود پیغمبر براساس ذهنیت عرفی كه از مردم عرب داشته، گفته است!»! اگر این سخنان از شخص غیر روحانی شنیده میشد عجیب نبود اما وقتی از یك روحانی كه سالها در حوزه علمیه قم درس خوانده! این ادعا شنیده میشود، انسان میخواهد از شرم آتش بگیرد. اگر سوابق اینها در انقلاب معلوم و روشن نبود، تا این اندازه زجرآور و شرمآور نبود. كسی كه سالها در درس امام (ره) حاضر شده و پس از انقلاب از جانب امام به آنها منصبهایی واگذار شده بود، در زمانهای كه همه عالم، علیه اسلام حمله میكنند، میآید و میگوید كه: «آیات قرآن حجیتی نداشته و نمیشود به آن استناد كرد! قرآن برای دوران زندگی عشایری است!»؛ باید به خدا پناه آورد از شرّ شیطان!
خدای تعالی بزرگترین منت را بر بشریت گذاشته و تا روز قیامت قرآن را حفظ خواهد كرد«إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ»10؛ به آن كسی كه قرآن را حاصل خلسه پیامبر (ص) میداند باید گفت آیا «نَزَّلْنَا الذِّكْرَ»؛ یعنی خلسه؟ «إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ»؛ یعنی حفظ تجربه شخصی و دینی پیامبر (ص)؟ پیاده شدن احكام قرآن و اجرا شدن آن، شعار انقلاب اسلامی است. آیا انقلاب اسلامی احكام دوران زندگی عشایری و تاریخ مصرف گذشته را اجرا كند یا حقیقت نورانی قرآن را؟ شما مردم را به كدام اسلام دعوت میكنید؟ پس انقلاب اسلامی به چه معناست؟ اگر به احكام صریح قرآن نباید عمل كرد، و تاریخ مصرف آن گذشته، پس دنیا را چگونه به انقلاب اسلامی دعوت میكنید؟ به كدام اسلام؟ به اسلامی كه باید آمریكاییها و غربیها آن؛ را تأیید كنند؟ آیا اگر غربیها اسلام را تأیید نكنند، اسلام اعتباری ندارد؟ كجاییم ما! «أَنّی تُؤفَكون؟! أَنّی تُصْرَفُونَ؟!»؛ چگونه جواب خدا، جواب امام زمان (عج)، جواب خونهای شهدا، و جواب امام (ره) را خواهید داد؟
شرافت ماه رمضان به این است كه قرآن در آن نازل شده است. همه امور دیگر حاشیهای است. اهمیت ماه رمضان به نزول قرآن است. خداوند به احترام این ماه شریف، این كتاب عظیم را، در این ماه نازل فرموده است. قرآن نعمت خداست در بین بندگان. اگر قرآن در بین ما نبود، اعتبار آن سخنان پیامبر خدا (ص) از كجا و چگونه برای ما ثابت میشد؟ حتی اگر میدانستیم كه پیغمبر (ص) آنان را گفته است تا زمانی كه قرآن عصمت پیغمبر را اثبات نكرده و نفرماید كه هر آنچه پیغمبر میگوید، از جانب ماست و شما باید اطاعت كنید، ما چه دلیلی داشتیم كه پیغمبر هر آنچه میگوید، صحیح است؟ اگر قرآن نبود، به چه چیز میتوانستیم ، در مقابل ادیان مختلف استناد بكنیم؟ قرآن میفرماید: «قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصاری عَلی شَیْءٍ وَ قالَتِ النَّصاری لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلی شَیْءٍ»11؛ یهودیان، مسیحیان را لعنت و مسیحیان، یهودیان را لعنت میكردند. هر كدام میگفتند: ابراهیم از ماست. اگر قرآن نبود از كجا میدانستیم حق و باطل كدام است؟ قرآن نعمت عظیمی است كه سعادت میلیاردها انسان را در طول تاریخ تضمین میكند، مسلمانان، مستقیم از آن بهرهمند میشوند و غیر مسلمان در شعاع علوم و معارف اسلامی و احكام و هدایتهای قرآن از آن استفاده میكنند. روز به روز اسلام در حال گسترش است و روزی خواهد آمد كه اسلام همه عالم را فرا میگیرد «لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ كُلِّهِ»12؛ همه این بركات به واسطه قرآن كریم است. آیا انصاف است كه ما به چنین نعمت عظیمی جفا كنیم و بگوییم كه ساخته و پرداخته پیغمبر و سخن اوست و اعتباری ندارد. كدام دشمنی میتواند بیش از این به قرآن خیانت كند؟ كدام یهودی میتواند به اسلام بیشتر از این لطمه بزند؟ فكر میكنید آیا رییس جمهور آمریكا، بیشتر از این میتواند به اسلام ضربه وارد كند؟! آنوقت كسی با لباس روحانیت قرآن را زیر سؤال ببرد؟!
خدا برای قرآن كه برای سعادت بشر تا روز قیامت نازل شده، احترام فراوانی قائل است و برای ماهی که قرآن در آن نازل شده است فضیلتهایی قرار داده است: «فَأَبَانَ فَضِیلَتَهُ عَلَی سَائِرِ الشُّهُورِ بِمَا جَعَلَ لَهُ مِنَ الْحُرُمَاتِ الْمَوْفُورَةِ، وَ الْفَضَائِلِ الْمَشْهُورَةِ، فَحَرَّمَ فِیهِ مَا أَحَلَّ فِی غَیْرِهِ إِعْظَاما»؛ برای آنكه خدا عظمت این ماه را برای انسان ثابت كند، خیلی از اموری كه در ماههای دیگر حلال میباشد، در این ماه حرام، نموده است. شاید اشاره به تمتعات جنسی باشد. «وَ حَجَرَ فِیهِ الْمَطَاعِمَ وَ الْمَشَارِبَ إِكْرَاما،»؛ خوردن و آشامیدن كه در همه سال حلال است، در روزهای این ماه ممنوع نموده است. «وَ جَعَلَ لَهُ وَقْتا بَیِّنا لا یُجِیزُ - جَلَّ وَ عَزَّ - أَنْ یُقَدَّمَ قَبْلَهُ، وَ لا یَقْبَلُ أَنْ یُؤخَّرَ عَنْهُ»؛ این ماه تا اندازهای عزیز و محترم است كه هیچ كسی حق ندارد یك روز از آن را، پیش و پس كند.
كسی نمیتواند بگوید یك روز پیش از ماه رمضان، روزه میگیرم، و روزهای پایانی یا روز دیگر آن را روزه نمیگیرم. ماه رمضان زمان مشخصی دارد. از زمان رؤیت هلال، تا هلال شوال باید امساك نمود. هیچ كسی حق ندارد آن را پیش و پس و جابه جا كند و مثلاً بگوید امسال ماه رمضان در تابستان قرار گرفته پس روزه نگیریم. سالها پیش یكی از مفتیان كشورهای اسلامی فتوا داده بود که چون اقتصاد كشور ما نوپا و ضعیف است كارگران در ماه رمضان روزه نگیرند و در یك ماه دیگر روزه بگیرند. این فراز از دعای امام سجاد (ع) تأكید میفرماید كه خدای متعال اجازه نمیدهد یك روز از ماه رمضان جا به جا شود. روزه را در هر حالت و زمانی كه باشد، باید گرفت. روز كوتاه باشد یا بلند، گرم باشد یا سرد. زمان روزه مسلمانها ماه رمضان است این نشانه اهمیت و عظمت این ماه شریف است. در غیر این صورت خدا میفرمود: یكی از دوازده ماه را روزه بگیرید یا میتوانید یك ماه آن را جلو یا عقب اندازید.
اینكه در یك ماه، همه مسلمانها در سراسر دنیا مشغول عبادت خدا باشند، بركات و نورانیتی برای همه انسانها و جامعه به ارمغان میآورد كه با تفرقه به دست نمیآید. این احكام دقیق و مشخص، بركات و نتایج ارزشمندی نصیب انسان میسازد. بسیاری از نتایج احكام، امروز با رشد علم ثابت شده است. در زمان پیغمبر اسلام، برای بسیاری از مردم فلسفه احكام روشن نبود. در آن زمان مردم صرفاً برای اطاعت از دستور خدا آن را میپذیرفتند اما امروز برای یكایك احكام حكمتهای فراوانی ثابت شده و هر روز نیز بیشتر روشن میشود. به یقین در روزگاران آینده، بشر بیش از گذشته، از فواید احكام روزه آگاه خواهد شد. ویژگی خاص ماه رمضان باعث میشود كه روح انسان، در این ماه، از آلودگیها پاك شده و آماده دریافت فیوضات الهی شود. در این مورد شواهد محكمی وجود دارد. بزرگان تأكید دارند، استعدادی كه انسان برای درك معارف و حقایق، در سایه روزه گرفتن پیدا میكند، با هیچ عبادتی ممكن نیست. اگر خدای متعال روزه را بر ما واجب نكرده بود، امت اسلامی از دریافت بركات فراوان و فیوضات بیكران الهی محروم میماند. خدای متعال بر امت اسلامی رحمت خود را عنایت فرمود و ماه رمضان را قرار داد. و روزه را واجب نمود تا هر كسی به اندازه تلاش خود از روزه بهرهمند شده و اموری را درك كند كه در ایام سال و در غیر حالت روزه میسر نیست. خوشا به حال آنانی كه در این ماه شمّهای از حقایق و معارف الهی را درك میكنند، و قطرهای از حلاوت و لذّت انس با خدا را میچشند، خوشا به حال آنان! اینان كسانی هستند كه پس از ماه رمضان نمیتوانند روزه گرفتن را ترك كنند. آنهایی كه شیرینی روزه را میچشند، در پایان ماه رمضان میگویند: ای كاش در همه سال روزه واجب بود.
1. حدید / 25.
2. حجر / 21.
3. جن / 26-28.
4. ر.ك: الكافی، ج 2، ص 622، باب فضل القرآن.
5. طه / 114.
6. قیامت / 17.
7. جاثیه / 23.
8. روم / 29.
9. عبس / 13-16.
10. حجر / 9.
11. بقره / 113.
12. توبه / 33.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1387/06/20 مطابق با شب دهم ماه مبارک رمضان 1429 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
ثُمَّ فَضَّلَ لَیْلَةً وَاحِدَةً مِنْ لَیَالِیهِ عَلَی لَیَالِی أَلْفِ شَهْرٍ، وَ سَمَّاهَا لَیْلَةَ الْقَدْرِ، تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ سَلامٌ، دَائِمُ الْبَرَكَةِ إِلَی طُلُوعِ الْفَجْرِ عَلَی مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ بِمَا أَحْكَمَ مِنْ قَضَائِهِ. در دعای 44 صحیفه سجادیه سیدالساجدین(ع) فرمود: خدای متعال برای رسیدن به رضوان خود راه هایی را قرار داده كه از جمله آنها ماه مبارك رمضان است. از ویژگیهای ماه رمضان آن است كه خدای متعال در این ماه، شبی را قرار داده كه برتر از هزار ماه است. «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْر»1. محور این آیه شریفه شب قدر است. لیلة القدر؛ چیست؟ و شب قدر به چه معناست؟ مفسرین دو معنا برای قدر ذكر كردهاند. نخست آنكه «قدر»؛ را به معنای شرف و منزلت و عظمت دانستهاند. براساس این معنی شب «قدر»؛ شرافت و عظمت ویژه و بالایی داشته و این شب را میتوان شب شرف نامید. برخی دیگر، با استفاده از روایاتی دربارة ویژگیهای شب قدر، گفتهاند «قدر»؛ مصدری است مساوی با تقدیر. معنی «قَدَرَ»، «یَقْدِرُ»، «قَدْراً»، همچون «قَدَّرَ»، «یُقَدِّرُ»، «تَقدیراً»، هر دو به معنای «تقدیر»؛ قضا و قدر است. براساس روایات فراوان، در شب قدر، تقدیرات سال آینده تعیین میشود. البته در روایات تصریح نشده كه چون تقدیرات در این شب واقع میشود، این شب «لیلة القدر»؛ نامیده شده است، چون این دو با هم منافات ندارند كه «قدر»؛ به معنای شرف باشد ولی تقدیرات عالم نیز در این شب انجام پذیرد.
اینكه شب قدر بهتر از هزار شب است، به چه معناست؟ در كتاب فروع كافی روایاتی برای برتری شب قدر، بر سایر شبهای سال و بلكه بر هزار ماه، كه بیش از هشتاد سال عمر میشود، وجود دارد. عبادتی كه در شب قدر انجام میگیرد از عبادت هزار ماه برتر است. كسی كه موفق شود در شب قدر، دو ركعت نماز بخواند مثل آن است كه در هزار ماه هر شب دو ركعت نماز بخواند. این امتیاز توفیقی است كه خدای متعال به پیغمبر اسلام و به مسلمانها عنایت فرموده است تا مردم، تشویق شده و این شب را به عبادت بپردازند و از مزایا و بركات آن استفاده كنند. شب قدر همچون بار عامی است كه بزرگان و سلاطین برای زیردستان، رعایا و بندگان خود، داده و هدایایی را میبخشیدند. خدای متعال كه ارحم الراحمین است و رحمت او قابل مقایسه با هیچ رحمت و فضلی نیست، بر امت اسلامی منت گذاشته و شب قدر را همچون بار عام، شب بخشش قرار داده است. شبی كه عبادت آن نیز از عبادت هزار ماه برتر است.
شب قدر كدام شب است؟ برخی از محدثین برادران اهل تسنن نقل كردهاند كه شب قدر، شب نیمه ماه شعبان است. بعضی از مفسرین این روایت را از عكرمه نقل كردهاند كه البته راوی معتبری نیست. آنچه كه مورد اتفاق و اجماع شیعه و سنی است آن است كه نزول قرآن و شب قدر، در ماه رمضان است. از قرآن نیز این مطلب استفاده میشود. خدا در سوره بقره میفرماید: قرآن در ماه رمضان نازل شد: «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ»2؛ در سوره قدر هم میفرماید «إِنّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ»3؛ روشن است شبی كه قرآن نازل شده، در ماه رمضان است. اما اینكه این نزول، در چه شبی از شبهای ماه رمضان اتفاق افتاده، سخنان گوناگونی گفته شده است. تقریباً در بین شیعه اتفاق نظر بر این است كه شب نوزدهم، بیست و یكم و بیست و سوم شبهای قدر هستند. البته برای شب بیست و یكم و بیست و سوم، اهمیت بیشتری قائل شدهاند. در بعضی روایات نیز با صراحت بیان شده كه شب بیست و سوم شب قدر است. بهترین راه، جمع بین روایات است.
در روایتی درباره تعیین شب قدر آمده است: مقدّرات سال در شب نوزدهم تقدیر میشود؛ «قُسِمَ فِیهَا الْأَرْزَاقُ وَ كُتِبَ فِیهَا الاجَالُ وَ خَرَجَ فِیهَا صِكَاكُ الْحَاجِّ»4؛ در شب نوزدهم ارزاق، درآمدها و روزی افراد و همچنین مدت حیات و زندگی آنان تا سال آینده تعیین میشود. علاوه بر آن در شب نوزدهم مشخص میشود كه چه كسانی در آن سال به حج میروند. سپس در شب بیست و یكم آنچه در شب نوزدهم مقدر شده، بر آن ابرام و تأكید میشود. این به این معناست كه در شب بیست و یكم آنچه در شب نوزدهم تعیین و مقدر شده، قابل تغییر است، آنچه كه از شب نوزدهم تا شب بیست و یكم مقدر شده و تغییر یافته، در شب بیست و یكم ثبت شده و در شب و بیست و سوم قطعی، نهایی و امضاء میشود. براساس این روایت هر سه شب از شبهای قدر به شمار میآیند.
پرسشی كه مطرح میشود آن است كه شب قدر دارای چه ویژگی است كه خداوند آنرا برتری بخشیده است؟ در قرآن به بعضی از ویژگیهای شب قدر اشاره شده است. علاوه بر آن برای فهم این ویژگیها به قریحه و ذوق نیاز است. قرآن درباره ویژگی شب قدر میفرماید: «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ»؛ در شب قدر ملائكه به همراه روح نازل میشوند. برخی از مفسرین گفتهاند «روح»؛ همان «روح الامین»، جبرئیل است و ذكر جبرئیل بعد از ملائكه، ذكر خاص بعد از عام است؛ یعنی فرشتگان و به ویژه جبرئیل نازل میشوند. اما روایاتی وجود دارد كه میگوید: «الروح... خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِیلَ»5، یا «أَعْظَمُ مِنَ الْمَلَائِكَة»6؛ برای تایید آن نیز میگویند در قرآن كه آمده «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ»؛ حرف «واو»؛ پیش از «الروح»؛ دلالت بر مباینت دارد. به این معنا كه روح موجودی برتر و اشرف از همه ملائكه به شمار میرود.
اما همه فرشتگان در شب قدر برای چه نازل میشوند؟ شكی نیست كه در شب قدر همه ملائكه و فرشتگان نازل میشوند. از «الف و لام»؛ در «الملائكه»؛ استغراق فهمیده میشود به معنی همه فرشتگان.
دستهای از ملائكه، در قرآن به نام «عالین»، نامیده شدهاند. وقتی شیطان بر آدم سجده نكرد، به او گفتند: «أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِینَ»؛ آیا تو از روی استكبار سجده نكردی یا اینكه از فرشتگان عالین بودی، كه مأمور به سجده نبودند؟ در روایتی نقل شده است كه «عالین»؛ دستهای از ملائكه مقرّب و ممتاز و عالیرتبهای هستند كه جز مقام ربوبی، به هیچ چیز دیگری توجّه ندارند. این فرشتگان به اینكه انسان خلق و به او مقام داده شده، توجهی نداشتند و تنها به مقام ربوبی توجه داشته و او را عبادت میكردند. از همین رو از سجده به آدم، مستثنا شده بودند. در برخی روایات این فرشتگان به نام «مُهَیِّمین»؛ نیز نامیده شدهاند. به نظر میرسد كه در شب قدر فرشتگان عالین نازل نمیشوند و فرشتگانی كه مأموریت؛ اجرایی دارند، به همراه روح، كه گویا فرمانده ملائكه و بزرگترین آنها به حساب میآید، در شب قدر نازل میشوند. بعضی از علمای اهل سنت بر این باورند كه نزول ملائكه و روح تنها یك مرتبه و آن هم برای نزول قرآن بر پیغمبر اتفاق افتاده و دیگر تمام شده است. این دسته از علمای اهل سنت میگویند: اگر عبادت شبهای قدر چند برابر ثواب دارد و بهتر از هزار ماه است، به خاطر آن است كه یادبود و یادآور شب عظیم نزول قرآن است. همچنان كه میلاد پیغمبر اكرم(ص) در روز معیّن و یكبار اتفاق افتاده و هر سال برای آن عید مولود گرفته میشود، برای یادبود شبهای قدر نیز، به این شب برتری و شرافت داده شده است. این نظر برخی از علمای اهل سنت است. اگرچه بیشتر علمای اهل تسنن این نظر را قبول ندارند.
بیشتر علمای اهل تسنن و همه علما و محدثین شیعه بر این باورند كه شب قدر در ماه رمضان هر سال تكرار شده، و در هر سال شبی وجود دارد كه از هزار ماه برتر است و ملائكه و روح در آن شب نازل میشوند. اما نزول ملائكه و روح برای چیست؟ كسانی كه نزول ملائكه را تنها در یك مرحله و آن هم برای نزول بر پیامبر خدا(ص) میدانند، دیگر نیازی به پاسخگویی به این پرسش ندارند. چرا كه نزول ملائكه و روح، فقط یك بار برای نزول قرآن انجام شده است. اما این نظر با لفظ قرآن و روایاتی كه در این زمینه وجود دارد، سازگاری ندارد. «تَنَزَّلُ»؛ فعل مضارع است به معنی نازل میشود. درباره نزول قرآن در شب قدر قرآن میگوید «إِنّا أَنْزَلْناهُ»؛ ، كلمه «أَنْزَلْنا»؛ فعل ماضی است، یعنی قرآن را در شب قدر نازل كردیم. این نزول یك بار بود و تمام شد. به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی نزول نور قرآن بر قلب مقدس پیغمبر اكرم(ص) در این شب بود. امّا وقتی گفته میشود: «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ،»؛ كلمه «تَنَزَّلُ»؛ مضارع و به معنی آن است كه نازل میشوند و این نزول استمرار دارد. علاوه بر این در آینده نیز استمرار خواهد داشت.
در اینجا این سؤال مطرح میشود اكنون كه دیگر نزول قرآنی وجود ندارد كه ملائكه بر پیغمبر نازل شوند، پس در شب قدر ملائكه برای چه كاری و بر چه كسی نازل میشوند؟ در اصول كافی در باب حجت، روایتی از امام معصوم(ع) آمده است كه خطاب به شخصی فرمودند: «برای اثبات ولایت ما برای مخالفین، با سوره قدر احتجاج كنید. چرا كه یكی از دلایل لزوم امام بعد از پیغمبر اكرم(ص) این سوره است.»؛ این شخص با تعجب میگوید در این سوره از امامت و ولایت سخنی گفته نشده است. پس چگونه میتوان از این سوره برای اثبات مسئله امامت احتجاج نمود؟ حضرت فرمودند: از مخالفان بپرسید در شب قدر ملائكه بر چه كسی نازل میشوند؟ آیا تاكنون كسی ادعا كرده است كه در شب قدر، ملائكه بر او نازل شده باشند؟ هیچ كس نمیتواند ادعا كند كه نزول ملائكه را در شب قدر درك كرده است. تاكنون نیز كسی در این باره مدعی نشده است. قرآن نیز میگوید «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ»؛ فرشتگان با روح در شب قدر نازل میشوند. بنابراین حتماً باید پس از پیغمبر(ص) كسی وجود داشته باشد تا ملائكه بر او نازل شوند. او كسی جز حجت خدا و امام زمان صلوات الله علیه نخواهد بود.
امّا وقتی ملائكه بر امام زمان نازل میشوند، چه كاری خواهند كرد؟ قرآن میفرماید: «سَلامٌ هِیَ حَتّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ»؛ از شب تا صبح، فرشتگان فوج فوج به خدمت امام عصر(عج) رسیده و به ایشان عرض سلام میگویند. برای ملائكه توفیق و شرافتی است كه در شب قدر اجازه یابند تا به خدمت امام زمان(عج) رسیده و به ایشان ادای احترام كنند. اما نكته دوم كه در روایات شیعه از حد خبر واحد فراتر است، آن است كه ملائكه نازل میشوند تا مقدرات سال را بر امام زمان(عج) عرضه نمایند. به ویژه در شب بیست و سوم كه مقدرات عالم به امضاء رسیده و قطعی شده است را به حضور امام زمان صلوات الله علیه ارایه داده و ایشان از تمام مقدرات امت تا پایان سال بعد و شب قدر دیگر، آگاه میشوند.
پس از «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ»؛ حضرت سجاد(ع) در دعا میفرمایند «سَلامٌ دَائِمُ الْبَرَكَةِ إِلَی طُلُوعِ الْفَجْرِ،»؛ حضرت در این فراز آیه «سَلامٌ هِیَ حَتّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ»؛ را تفسیر میكنند. یعنی بركت این شب همچنان تا طلوع فجر دوام دارد. پس از آن میفرمایند: «عَلَی مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ بِمَا أَحْكَمَ مِنْ قَضَائِهِ»؛ بر كسی كه خدا میخواهد نازل میشوند تا مقدرات الهی را بر او ارایه دهند. در «عَلَی مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ»؛ امام سجاد(ع) با صراحت نمیگویند كه بر چه كسی نازل میشوند، اما با كنایه میفرمایند كسی وجود دارد كه خدا میداند، فرشتگان باید بر او نازل شوند. با توجه به اینكه امام سجاد(ع) امام چهارم بودهاند اگر خود یا یكی از امامان گذشته را معرفی مینمودند دیگر بر كسانی كه فرشتگان بر آنان، پس از امام چهارم نازل میشدند، دلالت نمیكرد. با این كنایه فرمودهاند كه هر سال كسی وجود دارد كه خدا میخواهد تا ملائكه بر او نازل شوند. این فراز بر وجود امام و حجت خدا اشاره دارد. اما فرشتگان چه چیزی را برای امام(ع) میآورند «بِمَا أَحْكَمَ مِنْ قَضَائِهِ»؛ فرشتگان و روح نازل شده و به همراه خود قضاء محكم و مقدرات حتمی را ارائه میدهند. قضاء محكم به مقدراتی گفته میشود كه از مرحله تقدیر گذشته، به قضاء رسیده و از قضاء به امضاء رسیده و محكم شده است. به گونهای كه دیگر قابل تغییر نیست.
در اینجا یك سؤال اعتقادی، درباره علم امام مطرح میشود. طبق روایات ما معتقدیم كه امام «عالم بما كان و ما یكون»؛ است7، یعنی امام به آنچه كه بوده و خواهد آمد، علم دارد. در روایات دیگری نیز آمده كه بر علم امام افزوده میشود. در روایات دیگری نیز اشاره شده كه در هر شب جمعه بر علم امام افزوده میشود8، آیا این كه در هر سال فرشتگان در شب قدر، مقدرات عالم را به امام(ع) ارایه میكنند، با علم امام(ع) به همه امور تناقض ندارد؟ از سویی گفته میشود امام عالم به همه امور است و از سویی فرشتگان مقدرات هر سال را به او در شب قدر ارایه میكنند. این دو با هم چگونه جمع میشوند؟ دانایی و ادراك امور توسط امام معصوم در شب قدر و شنیدن مقدرات تابع شرایط مادی و این عالم نیست. اگر ما بخواهیم سخنی را بشنویم یا چند صفحهای را بخوانیم چندین دقیقه فرصت میخواهد اما شنیدن و دیدن امام معصوم به فرصت و زمان معمول در عالم مادی نیاز ندارد. در یك زمان كوتاه ممكن است بسیاری از امور را بشنود یا بخواند. مرحوم كربلایی كاظم، بدون داشتن مقام عصمت و امامت، همه آیات قرآن را در مدت خیلی كوتاهی فرا گرفته و حافظ شد و آنها را میخواند. بر همین اساس ما عوالم مترتبی داریم كه زمان در آن همانند زمان در عالم مادی نیست.در عالم ماده نیز ممكن است زمانها فرق كنند. دانشمندان علم نجوم و هیئت در این باره نظریاتی دارند كه آیا زمان در دیگر سیارهها و كرات، همانند زمان در كره زمین ماست؟ بر همین اساس هنگامی كه مقدرات یك امّت به امام زمان ارایه میشود به این معنا نیست كه نیاز به زمان طولانی باشد بلكه امام(ع) در مدت كوتاهی به همه این امور علم و آگاهی پیدا میكند. برای حضرت سلمان نیز چنین گفتهاند. «عُلِّم بما كان و ما یكون»، وقتی سلمان فارسی به چنین جایگاهی دست مییابد آیا امام معصوم(ع) نمیتواند؟
در اصول كافی، بابی با این عنوان آمده است: «أَنَّ الْأَئِمَّةَ(ع) إِذَا شَاءُوا أَنْ یَعْلَمُوا عُلِّمُوا»؛ این عنوان به این معناست كه ائمه اطهار صلوات الله علیهم اجمعین هر زمان كه اراده كرده و بخواهند، میتوانند علم داشته باشند. زمانی میشد كه ائمه اطهار اظهار میكردند كه نمیدانیم، یا درباره چیزی سؤال میكردند. در روایات نقل شده كه از امام(ع) سؤالی شده و حضرت اظهار بیاطلاعی نمودهاند. یا مطالبی را از كسی پرسیدهاند و یا كسی را برای تحقیق یك موضوع به جایی فرستادهاند. سؤال مطرح میشود كه اگر ائمه اطهار همه امور را میدانند پس چرا كسی را جهت تحقیق میفرستادهاند؟ در پاسخ به این پرسش این روایات صادر شده است كه ائمه سلام الله علیهم اجمعین هر زمان كه بخواهند، میتوانند بدانند. اما چگونه بعضی از زمانها میخواهند كه بدانند و در بعضی زمانها نمیخواهند؟ چه چیزی برای زمان خواستن یا نخواستن ائمه اطهار در دانستن، تعیین كننده است؟
یكی از امامان فرمودهاند: «قُلُوبُنَا أَوْعِیَةٌ لِمَشِیَّةِ اللَّه»9؛ دلهای ما ظرف مشیت خداست. خدا هر زمان هر چه را بخواهد و صلاح بداند؛ آن موضوع در قلب ما ظهور نموده و در دل ما قرار میگیرد. بنابر این زمان دانستن آنان، زمانی است كه خدا مصلحت دانسته و سپس آنان نسبت به آن موضوع آگاهی و علم مییابند. چنین چیزی از كسی كه وجود خود را به خدا سپرده است، بعید نیست.
در روایتی كه درباره قرب نوافل است گفته شده: «مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدٌ بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا»10؛ این روایت در مورد انسان عادی گفته شده است. خدا میفرماید: «اگر انسان به گونهای شد كه هر آنچه را كه خدا دوست دارد، علاوه بر واجبات، آنرا انجام دهد، علاوه بر واجبات، مستحبات و نوافل را انجام دهد، من كه خالق او هستم گوش و چشم و زبان و دست او میشوم.»؛ این روایت از روایات صحیح و بدون خدشه اصول كافی است كه شیخ بهایی نیز در كتاب اربعین آن را ذكر كردهاند. در این جایگاه فكر انسان از بعضی امور مستغنی و بینیاز میشود. این خداست كه برای او تصمیم میگیرد چه چیزی را ببیند و چه چیزی را نبیند. آنگاه هر چیزی را كه بخواهد به او مینمایاند. بدون اینكه احتیاجی به اسباب عادی داشته باشد؛ «وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا؛»؛ من دست او میشوم. اگر ما بر این باوریم كه حضرت اباالفضل صلوات الله علیه با دستهای بریده،؛ دست كسانی را گرفته و یاری میدهد این مصداق همان روایت است كه خدا دست او شده است «یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا،»؛ من دست او شدم. این امتیاز فقط برای پیغمبر(ص) و امام معصوم(ع) نیست «إِنَّ العبد لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ»، هر كه مرد میدان باشد میتواند به چنین مقامی برسد. مرد میدان اندك است. انسان هرگاه همه چیز زندگی خود را در اختیار خدا گذاشت، خدا میگوید من چشم و گوش تو هستم. اینجاست اكه راده او نیز اراده خدایی میشود. هر زمان خدا میخواهد او نیز میخواهد. یكی از تأویلات آیه شریفه «وَ ما تَشاؤنَ إِلاّ أَنْ یَشاءَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ»11؛ این است كه اراده خدا، در اراده اولیاء خدا تبلور پیدا میكند. آنها چیزی را نمیخواهند، كه خدا نمیخواهد. وقتی میخواهند و اراده میكنند كه خدا خواسته باشد. پس این كه امام چه زمانی میخواهد بداند، همان زمانی است كه خدا میخواهد بداند و مصلحت اقتضاء میكند كه بداند. آن زمانی هم كه نمیدانند و حتی اظهار میكنند كه نمیدانند، آن زمانی است كه مصلحت در آن است كه آن علم را نداشته باشند.
در اینجا سؤال مطرح میشود كه آیا در این حال كه امام(ع) میفرماید: «نمیدانم»؛ یعنی هیچ علمی ندارد؟ مرحوم حاج شیخ عبدالكریم رضوان الله علیه، میفرمودند: «علم دو گونه است. یك علم داخل جیبی داریم و یك علم دیگر علمی است كه اكنون آنرا با چشم میبینیم»؛ این نكته در مسائل فقهی بسیار پیش میآید. به عنوان مثال در هنگام سحر انسان نمیداند طلوع فجر شده است یا نه! اینجا درست نیست كه بگوید من نمیدانم و سپس به غذا خوردن ادامه دهد. اگر جستوجو نمود و به آسمان نگاه كند، میبیند كه فجر، طلوع كرده است یا نه. این مطلب را به زبان سادهتر میشود گفت، در امكانات پیشرفته امروزی مثل تلفن همراه و ضبط با فشار دادن یك دكمه میتوان از اطلاعات فراوانی استفاده كرد. اینكه گفته میشود ائمه اطهار(ع) عالم «بما كان و ما یكون»؛ هستند همانند چنین علمی است. ائمه اطهار(ع) همانند فشار دادن دكمه، باید در درون خود توجه كنند و بگویند: «خدایا به ما نشان بده»؛ اما زمانی كه میگویند نمیدانیم، هر زمان كه بخواهند، میتوانند بدانند. آن هم زمانی است كه خدا خواسته است چون آنها از خود ارادهای ندارند. همه امور خود را به خدا سپردهاند و خدا نیز عهدهدار شده، تا هر كاری را كه آنها باید بااسباب انجام دهند، بدون اسباب برای آنها انجام دهد. «قُلُوبُنَا أَوْعِیَةٌ لِمَشِیَّةِ اللَّه»؛ هر چه خدا بخواهد در دل ائمه اطهار ظهور میدهد.
ممكن است سؤال شود كه آیا این امور جبری است؟ باید پاسخ گفت كه مقدمات این امور اختیاری است. اینان تلاش كردهاند تا این گونه شدهاند، خود را به خدا سپردهاند، تا خدا نیز ولایت آنان را پذیرفته است. ما كه حاضر نیستم تا دستورات خدا را انجام دهیم، نباید توقع داشته باشیم كه خدا برای ما نیز، این ولایت را قرار دهد. آن كسی كه نه تنها به واجبات بلكه به هر چه كه خدا دوست دارد، اهمیت داده و مستحبّات را ترك نمیكند، سزاوار است كه خدا نیز عهدهدار كارهای او شود. این مقدمات اختیاری است. نتایج اموری كه با اختیار انجام میشود، نیز اختیاری است.
پس از ویژگیهای مهم شب قدر این است كه مقدرات سال بر امام زمان صلوات الله علیه عرضه شده و ایشان آنها را امضاء میفرماید. ما نیز باید به استقبال چنین شبی برویم، و از پیش خودمان را برای آن آماده نموده و سعی كنیم از چنین فرصتی كه ارزش یك عمر هشتاد و چند ساله را دارد، استفاده كنیم.
1.؛ قدر / 4.
2.؛ بقره / 185.
3.؛ قدر / 1.
4.؛ مستدركالوسائل، ج 7، ص 470، باب تعیین لیلة القدر.
5.؛ بحارالأنوار، ج 18، ص 265، باب 2.
6.؛ بحارالأنوار، ج 25، ص 42، باب 2.
7.؛ ر.ك: الكافی، ج 1، ص 261، بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ ع یَعْلَمُونَ عِلْمَ مَا كَانَ وَ مَا یَكُون.
8.؛ ر.ك: الكافی، ج 1، ص 253. بَابٌ فِی أَنَّ الْأَئِمَّةَ ع یَزْدَادُونَ فِی لَیْلَةِ الْجُمُعَةِ.
9.؛ بحارالأنوار، ج 52، ص 50، باب 18.
10.؛ الكافی، ج 2، ص 352.
11.؛ تكویر / 29.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1387/06/21 مطابق با شب یازدهم ماه مبارک رمضان 1429 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَلْهِمْنَا مَعْرِفَةَ فَضْلِهِ وَ إِجْلالَ حُرْمَتِهِ، وَ التَّحَفُّظَ مِمَّا حَظَرْتَ فِیهِ، وَ أَعِنَّا عَلَی صِیَامِهِ بِكَفِّ الْجَوَارِحِ عَنْ مَعَاصِیكَ، وَ اسْتِعْمَالِهَا فِیهِ بِمَا یُرْضِیكَ حَتَّی لا نُصْغِیَ بِأَسْمَاعِنَا إِلَی لَغْوٍ، وَ لا نُسْرِعَ بِأَبْصَارِنَا إِلَی لَهْوٍوَ حَتَّی لا نَبْسُطَ أَیْدِیَنَا إِلَی مَحْظُورٍ، وَ لا نَخْطُوَ بِأَقْدَامِنَا إِلَی مَحْجُورٍ، وَ حَتَّی لا تَعِیَ بُطُونُنَا إِلا مَا أَحْلَلْتَ، وَ لا تَنْطِقَ أَلْسِنَتُنَا إِلا بِمَا مَثَّلْتَ، وَ لا نَتَكَلَّفَ إِلا مَا یُدْنِی مِنْ ثَوَابِكَ، وَ لا نَتَعَاطَی إِلا الَّذِی یَقِی مِنْ عِقَابِكَ.
فرازهای آغازین دعای شریف امام سجاد صلوات الله علیه در هنگام ورود به ماه رمضان در جلسات پیش توضیح شد. در این فرازها ستایش و حمد الهی مطرح میشود و پس از گفتن ستایشها، این بخش با یك صلوات پایان میپذیرد «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ»؛ از این فراز درخواستهای انسان از خدا بیان میشود. «وَ أَلْهِمْنَا مَعْرِفَةَ فَضْلِهِ وَ إِجْلالَ حُرْمَتِهِ، وَ التَّحَفُّظَ مِمَّا حَظَرْتَ فِیهِ.»؛ در آغاز درخواستها، از خدای متعال میخواهیم كه خدایا فضیلت و حرمت ماه رمضان و معرفت درك عظمت آنرا. بر ما الهام فرما و یاری نما تا از عهده آنچه در این ماه فرمودهای و قرار دادهای، به خوبی برآییم. پرسش این است كه چرا در نخستین خواسته نیایش، الهام معرفت فضل و شرف ماه رمضان مطرح شده است؟ این فراز نیایش یك دستور تربیتی است. بر اساس اصل روانشناختی اگر انسان بخواهد در راهی گام نهد و مسیر صحیح را سپری نماید، باید شناخت صحیحی نسبت به آن راه داشته باشد. میزان اهتمام به هر كاری بسته به آن است كه آیا این كار چه میزان اهمیت و ارزش دارد؟ به هر میزان اهمیت آن كار بهتر درك شود برای انجام آن جدیتر تصمیم گرفته و نیروی خود را بكار بسته و در برابر مشكلات آن ایستادگی میكنیم. باید دید كه تا چه اندازهای باور كردهایم كه این كار اهمیت دارد. با آغاز ماه رمضان همه وارد این ماه شریف میشویم و از خدا میخواهیم كه توفیق انجام وظایف را به ما عنایت كند.
در این ماه بیشتر مردم روزه میگیرند، اما همه روزه داران یكسان نیستند. ریشه اصلی وجود تفاوت در میان روزه داران و فاصله رفتارها و ارزشهای آنان بستگی به این دارد كه معرفت و شناخت آنان نسبت به ماه رمضان چگونه است؟ آیا روزه را یك تكلیف سنگین میدانند، یا یك عبادت سازنده و نشاطآور؟ نخست باید از خدا بخواهیم كه معرفت و درك فضیلت این ماه را به ما عنایت فرماید تا بدانیم در چه ماهی وارد شدهایم. سپس در فرازهای بعدی نیایش بر یك عنصر مشترك تأكید شده است و آن اینكه از آنچه خدا نمیخواهد و از آن نهی فرموده، خود را نگاه داریم.
این فراز اشاره به آن دارد كه روح روزه، خودداری است. این ویژگی، در سایر عبادات نیست. در روزه تصمیم انسان بر آن است تا از اموری كه مشخص شده، خودداری كند. بر همین اساس پس از نیت كردن برای روزه انسان باید از خوردنیها و نوشیدنیها و دیگر مفطرات چشم پوشی كند. اساس روزه، خودداری كردن از خواستهها و تمایلات است. خدای متعال چرا انسانها را موظف كرده به اینكه از بسیاری از خواستهها چشمپوشی نمایند؟ چه حكمتی در این عبادت قرار داده شده است كه همه باید در این ماه از پیر و جوان، مرد و زن، بزرگ و كوچك، مدتی طولانی از روز، روی خواستههای خود پا بگذارند و روزه بگیرند؟ اگر چه روزه برای سلامتی انسان بسیار مفید است امّا در حقیقت حكمت عبادت بودن روزه چیست؟ اگر هدف از روزه، فقط سلامتی انسان بود باید در این ماه انسان به خوردن غذاهای مقوّی و انجام ورزش توصیه میشد. تا جسم انسان هم برای میدان جهاد آمادگی بیشتری بیابد و هم در عرصه تولید و كار و كشاورزی توانایی دو چندانی به دست آورد. پس آشكار است كه راز عبادت روزه و حكمت سختیهای آن، چیز دیگری است.
برای یافتن این راز و حكمت باید به فلسفه وجودی انسان در این جهان و شناخت او توجه داشت. انسان همچون همه حیوانات دیگر خواستههایی غریزی و فطری دارد كه این خواستهها هیچ حد و مرزی ندارند. تا آنجایی كه انسان به غذا میل و اشتها دارد، میخواهد بخورد. هر غذایی لذیذتر باشد اشتها برای خوردن آن بیشتر میشود. بر این اساس انسان انواع روشهای پخت و پز را یاد میگیرد تا غذای لذیذتری را فراهم كند تا بتواند بیشتر بخورد. خواستههای حیوانی دیگر نیز همینگونه است.
زمانی كه بخواهید برای این خواستهها حد و مرز بگذارید، طبیعی است كه انسان ناراحت شود. اگر به یك كودك گفته شود، نخور! برای خوردن بیشتر، حریص میشود. به طور طبیعی انسان محدودیت را نمیپذیرد. به عبارت دیگر طبیعت انسان آزادی طلب، آزادیخواه و لیبرال است. قرآن هم میفرماید: «بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ»؛ 1انسان میخواهد بیبند و بار بوده و مرزی نشناسد و هر چه میخواهد، انجام دهد. خواستههای دیگری نیز وجود دارد كه به مرور زمان این خواستهها در انسان ظهور پیدا میكند. كودك هنگامی كه در محیط سالمی با هم سن و سالان خود بازی میكند به آنان علاقمند میشود. با پدر و مادر خود انس میگیرد و با ندیدن آنها دلتنگی میكند. از این زمان خواستههای عاطفی و احساسی انسان پدیدار میشوند. با بالا رفتن سن كودك خواستههای متعدد و گوناگون پیدا میشوند؛ خواستههای غریزی، عاطفی، احساسی، اجتماعی.
با بالا رفتن سن، انسان درمییابد كه برخی از خواستهها، با یكدیگر جمع نمیشوند. گاهی برای رسیدن به بعضی از خواستهها باید از بعضی خواستهها چشم پوشید. هنگامی كه كودك به مرحله عقلانیت و به كارگیری فكر رسید، قانون را میپذیرد. كودك میداند كه وقتی به او میگویند: این كار را نباید انجام داد! با انجام دادن آن دچار مشكلاتی خواهد شد. انسان در این عالم با یك سلسله مسائل متضاد و متزاحم، روبرو میشود. خواستهها را خداوند در انسان قرار داده و هیچ كدام از آنها نیز بیهوده نیست.
هر كدام از خواستهها زمان و مكان مصرفی دارد كه باید از آن در جای خود استفاده كرد. برای اینكه انسان بداند در كجا، باید به كدام خواسته اهمیت داده و آنرا بر دیگر خواستهها مقدم بدارد باید، مرزها، بایدها و نبایدها را تشخیص دهد و به آن عمل كند. انسان در این مرحله دو مشكل را در پیش رو دارد: مشكل نخست در شناخت است. انسان نمیداند چه خواستههایی مهمتر است. در بسیاری از لحظهها به خواستهای اهمیت داده كه با گذشت زمان متوجه شده است كه اشتباه فكر میكرده است. انسان نمیداند كه كدام خواسته را باید فدا كند و كدام خواسته را عملی كند؟ چه كاری را باید انجام دهد و از چه كاری دوری كند؟ این انجام دادن و دوری كردن آیا باعث از دست دادن بهره و فایده و امتیازی میشود یا اینكه مانع رسیدن ضرر و خسارتی به انسان میگردد؟
انسان برای فهمیدن اولویتها و تقدم و تأخّر خواستهها نیاز به یك منبع دارد. خداوند چنین منبعی را در وجود انسان قرار داده است: عقل و تجربههای زندگی انسان میتواند مقداری از این پرسشها را پاسخ دهد اما پس از مدتی انسان متوجه میشود كه عقل و نیروهای شخصی، نمیتوانند به همه سؤالات، پاسخ دهند. اینجاست كه احتیاج به دین و شریعت خدا پیدا میشود. دین به عنوان منبع شناخت به انسان میگوید كه چه كاری را انجام دهد و از چه كاری دوری كند. انسان در طول سالهای متمادی، به ویژه در دوران خرد سالی عادت نموده است كه هرچه خواسته انجام بدهد. متأسفانه در زمانه كنونی، فرزند سالاری حاكم است. فرزند آزاد است تا هر كاری را كه میخواهد انجام دهد. والدین نوكر و كلفت فرزندان هستند تا هر چه او دستور میدهد، انجام دهند. البته با پرهیز از افراط و تفریط، فرزند را باید آزاد گذاشت تا امكان فعالیت یافته و رشد كند. در دستورات دینی نیز بچه تا هفت سال، حكم سلطان و حاكم را دارد. در هفت سال اول زندگی انسان عادت میكند تا هر چه میخواهد، انجام دهد. هنگامی كه فرزند 7 ساله به جایی میرسد كه باید قانون را پذیرفته و به آن عمل كند، پذیرش قانون برای او سخت خواهد بود. كسانی هستند كه در فرزند سالاری تا آنجا افراط میكنند كه میگویند فرزند تكلیفی ندارد و باید هر كاری كه میخواهد تا چهارده سالگی انجام دهد. اینگونه افراد كه با فرهنگ لیبرال و آزاد تربیت شدهاند، جوان را به جایی میرسانند كه اجازه میدهند هر اشتباهی را كه خواست مرتكب شده و او را صاحب حق میدانند. متأسفانه در طی این دو دهه اخیر این نوع نگرش، بیشتر شده؛ است. وقتی انسان اینگونه رشد نمود قانون را به سختی میپذیرد. انسان آزاد اینگونه دیگر نمیتواند خود را محدود كند. اهل ایمان خود را نباید با این دسته از افراد مقایسه كنند. خانوادههایی كه تربیت اسلامی و دینی را رعایت میكنند، برای فرزند مقرراتی را قرار می دهند. فرزند میداند كه در خانه حد و مرزی وجود دارد و باید از والدین شرم و حیاء داشته و هر كاری را انجام ندهد. متأسفانه در خانوادههای غیر متدین چنین چیزی حاكم نیست. انواع و اقسام وسائل لذتجویی فراهم است و هیچ حد و مرز و محدودیتی وجود ندارد.
این دو نگرش در تربیت فرزند وجود دارد: یكی تربیت دینی و دارای حساب و كتاب و دیگری آزاد و لیبرال و بدون حد و مرز. اگرچه باید اعتراف نمود كه نظام تربیتی پیشینیان نیز با اشتباه و در برخی موارد با افراط همراه بود؛ امّا اكنون نیز برخی خانوادهها دچار تفریط شدهاند كه این نیز خود اشتباه دیگری است. در مسائل نظری و اعتقادی نیز این دو نگرش كلی وجود دارد. یك نگرش بر این باور است كه مجموعه عالم، دستگاه حساب شده و دقیقی است كه حساب و كتاب دارد. آفریننده این عالم، برای آن برنامه و نقشهای داشته است كه این عالم را خلق كرده است. اكنون نیز طرحی برای عالم و سرانجام آن دارد. در یك كلمه این عالم خدا دارد. یك نگرش دیگر خلقت این عالم را اتفاقی دانسته و بر این عقیده است كه انفجاری عظیم در ماده پیدا شده و براساس این انفجار منظومه شمسی پدید آمده است. پس از آن اتفاقاً كره زمین به وجود آمده و با گذشت میلیاردها سال، در آبهای زمین موجود تك سلولی پدید آمده و كاملاً اتفاقی انسان از آن موجود تك سلولی به شكل كنونی خود درآمده است. انسان باید عقل خود را به كار گیرد و در گام نخست به این پرسش پاسخ دهد كه عالم خدا دارد یا ندارد؟ آیا این جهان نظم دهنده و طراحی داشته است كه برای آن برنامهای تدوین نموده و سرانجام نیز تدبیر حكیمانهای را برای آن خواهد داشت؟ یا اینكه همه جهان در اثر یك اتفاق و تصادف به وجود آمده است؟ همانگونه كه این دو نگرش، از نظر فكری، رویاروی هم هستند، در مسائل عملی نیز در مقابل هم قرار میگیرند. براساس نگرشی كه قائل به تصادفی بودن عالم است، انسان باید آزاد زندگی كند و هر كاری كه خواست انجام داده و هیچ حد و مرزی نداشته باشد. براساس نگرشی كه قائل به خلقت عالم به دست خداست. انسان برای رسیدن به كمال و سعات باید از قوانین و حد و مرزهایی تبعیت كند. بر این اساس در این عالم برای خود محدودیتهایی قائل میشود. چرا كه این عالم به گونهای آفریده شده است كه برای سعادت و سلامت از انجام بعضی خواستهها باید خودداری كرد. اسلام و همه ادیان الهی، بر این باورند كه این عالم بیهوده آفریده نشده و پایان آن نیز بیهوده نخواهد بود. ادیان الهی در این مسئله هیچ اختلافی ندارند. انسانهای متدین در مسائل اعتقادی به اینكه عالم خدایی دارند، باور دارد اما وقتی به مرحله عمل و رفتار میرسد خدا در حاشیه قرار میگیرد. در این هنگام است كه زندگی خود را براساس خواستههای شخصی و هر آنچه كه خود میخواهند تنظیم میكنند؛ نه براساس خواسته و دستور خدا.
خواستههای انسان میگوید كه: برای زندگی بهتر باید ثروت فراوانی به دست آورد و برای دستیابی به ثروت باید از هر راهی كه میتواند، آنرا به دست آورد، به حقوق دیگران تجاوز كند و هر لذتی كه خواست ببرد. به خیال خود، برای اینكه ایمان خود را هم از دست ندهد نماز میخواند و در ماه رمضان نیز روزه میگیرد، با این توجیه كه روزه برای سلامتی بدن مفید است. به ظاهر دین را قبول كرده است اما اصل بر این است كه هر كاری كه میخواهد انجام دهد. ایمان به خدا را پذیرفته است اما در حاشیه. اصل را بر این گذشته است كه در زندگی آزاد باشید. طرفدار لیبرالیسم مطلق، همان كه قرآن میگوید «بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ»؛ انسان میخواهد بیبند و بار باشد میل انسان به این است كه به خواستههای خود باید لباس عمل بپوشاند. در برابر این میل به بیبند و باری، خدا از انسان میخواهد كه حد و مرز را بشناسد و آن را رعایت كند.
قرآن بیبند و باری انسان را «فجور»؛ مینامد: «لِیَفْجُرَ أَمامَهُ». در مقابل «فجور»، «تقوا»؛ قرار دارد، تقوای فطری و عقلایی. در اینجا منظور از تقوا، فقط تقوای دینی نیست. تقوای دینی صرفاً عمل به احكام است. تقوای عقلانی و فطری همان است كه انسان در وجود خود احساس كند كه باید به قانون عمل كند نه آنكه از هراس عذاب و مواخذه به قانون احترام بگذارد. قرآن میفرماید: «أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ كَالْفُجّارِ»؛ 2انسانها دو دسته هستند. یك دسته كسانی هستند كه از خود مراقبت و حدود و مرزها را رعایت میكنند، قانون شناس و قانون گرا هستند. دسته دوم آنانی هستند كه بیبند و بار هستند اما وقتی برای اجرای قانون جریمه و مؤاخذه و زور باشد، آن را بالاجبار رعایت میكنند. در اینجا دو گروه با دو نگرش وجود دارند. گروهی كه اصل را بر آزادی انسان از همه قید و بندها میداند و گروه دیگر كه قائل است رفتارهای انسان مرز و قانون و باید و نباید دارد. نظر اسلام همچون همه ادیان روشن است. انسان در این عالم خلق شده تا به زندگی شكل داده و كارهای نیك انجام دهد و از كارهای بد بپرهیزد. نام این مجموعه رفتارها، رعایت قانون است و نتیجه؛ آن تقواست. در دنیای امروز كه فرهنگ آزاد زیستن در آن حاكم است پیدا كردن تقوا بسیار كار مشكلی میشود.
همانگونه كه گفته شد یكی از مشكلات انسان در این زمینه شناختن قانون است. رشتهای از علوم عقلی به نام فلسفه اخلاق است كه درباره شناخت قانون اخلاق بحث میكند كه خوب و بد چیست؟ خیلیها میگویند: خوب و بد همانهایی است كه جامعه میپسندد. هر زمان چیزی را پسندیدند، میشود خوب و هر چه را نپسندیدند، میشود بد. اسلام میگوید: خوب همان چیزی است كه خدا میپسندد و بد آن چیزی است كه خدا نمیپسندد. این همان چیزی است كه سعادت و شقاوت انسان در گرو اوست. پس مشخص است كه انسان باید سعی داشته باشد تا احكام خدا را فرا بگیرد. این مسئله علاوه بر وجوب شرعی؛ وجوب عقلی نیز دارد. تا انسان نفهمد چه چیزی خوب یا بد است، چگونه میخواهد به سعادت برسد؟
مشكل دوم مشكل عملی و رفتاری است كه همه ما كم یا زیاد آنرا در زندگی تجربه كردهایم. میدانیم كه كار بد چیست اما آنرا مرتكب میشویم چون دل ما میخواهد. میدانیم كه خوردن غذای زیاد برای بدن ضرر دارد، اما چون غذا لذیذ است به غذا خوردن ادامه میدهیم. این از آن جهت است كه به لذتها و جذابیتهای زندگی دنیا، عادت و اُنس پیدا كردهایم. عادت و اُنس نمیگذارد تا انسان پیرو عقل و قانون باشد. برای حل این مشكل چه باید كرد؟ آیا خداوند فقط با دستور و توصیه به انسان حجت را تمام نموده و كاری به اصلاح و تربیت انسان ندارد؟ خداوند متعال از روی لطف و رحمت انواع و اقسام وسایل و شرایط اصلاح و تربیت انسان را در قالب دستورات، آموزشها و احكام خود قرار داده تا به انسان در ترك عادتهای بد یاری رساند تا انسان با این عادتها مبارزه كرده و خود را ضابطهمند و تابع قانون خدا نماید.
روانشناسان میگویند: برای اینكه انسان موفق به ادامه راه طولانی شود، بهترین راه تمرین است. اگر كسی بخواهد قهرمان وزنهبرداری بشود، نیاز به تمرین دارد. همه عقلا میگویند این ورزشكار باید برنامهای داشته و تمرین كند. در آغاز كار، تمرین سخت است اما پس از مدتی تمرین، ورزشكار به جایی میرسد كه میشود قهرمان. در مبارزه با شیطان نیز همین گونه است. برای اینكه انسان بر نفس خود مسلط شود، تا از او كار بد سر نزده و به امور نیك بپردازد احتیاج به تمرین دارد. بهترین برنامه تمرینی كه اسلام برای انسان معین كرده: «كُتِبَ عَلَیْكُمُ الصِّیامُ كَما كُتِبَ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِكُمْ، لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»3. انسان برای اینكه از فجور به تقوا، و از بیبند و باری به انضباط و خودپایی و خودنگهداری و تسلط بر نفس تغییر وضعیت دهد روزه بهترین برنامه تمرینی است كه میتواند داشته باشد. اگر انسان بخواهد یازده ماه در سال، منضبط زندگی كند باید یك ماه از سال را برنامه تمرینی داشته باشد. اساس این تمرین رعایت مقررات است. آن كارهایی را كه نباید بكنیم، انجام ندهیم. روح تشریع روزه و اهمیت ماه رمضان و شب قدر همه در «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»؛ است؛ برای این كه انسان منضبط و قانونپذیر شود و مقررات الهی را رعایت كند. پس اصل روزه تمرین برای خودداری است.
اما انسان از چه چیزی و تا چه اندازهای باید خودداری كند؟ از این دعای شریف به دست میآید كه در روزه چهار مرحله خودداری وجود دارد. نخستین مرحله، خودداری از مفطرات و چیزهایی كه روزه را باطل میكند، است. اگر كسی اسلام را پذیرفته و به ضروریات آن عمل میكند، قدم اول آن است كه یكماه روزه بگیرد و در طول روز از مفطرات و چیزهایی كه روزه را باطل میكند، بپرهیزد. این پایینترین مرحله خودداری است. دومین مرحله، خودداری از همه گناهان است. انسان باید نه تنها از خوردنیها و آشامیدنیها و چیزهای دیگری كه روزه را باطل میكند، خودداری كند، بلكه باید تمرین كند تا در این یك ماه از همه گناهان دوری نماید. این یك مرتبه بالاتر از مرحله پیشین است. البته بین مرحله پیش و این مرحله میتوانید صدها مرحله را فرض كنید. برای اینكه گناهان انواع و اقسامی دارد. ترك بعضی از گناهان آسان و ترك برخی دیگر بسیار مشكل است و زحمت دارد. اگر انسان بخواهد از گناهان گفتاری و شنیداری و حتی از ظنّ و گمان و فعالیتهای ذهنی گناهآلود نیز دوری كند، كار آسانی نیست. البته بخشی از گناهان ترك واجبات است. طبیعی است كه انسان باید به واجبات عمل نماید تا مرتكب معصیت نشود و در این یك ماه هر عملی را كه خداوند واجب فرموده، انجام دهد. مرحله سوم، خودداری از اموری است كه حرام نیست، اما خدا آنها را دوست ندارد، و آن خودداری از مشتبهات و مكروهات است. در این مرحله انسان باید تلاش كند تا در این ماه از مشتبهات و مكروهات هم خودداری كند. این مرحله برای «خواص»؛ است. مرحله چهارم خودداری، نكتهای است كه در پایان این فراز از دعا به آن اشاره شده و آن این است كه انسان در این ماه باید خود را وقف خدا كرده و هیچ كاری جز برای خدا انجام ندهد. در مرحله سوم خودداری از مكروهات و مشتبهات تأكید شده بود ولی انجام مباحات اشكالی نداشت. اما در مرحله چهارم انسان باید ببیند كه حتی كار مباح و حلال نیز اگر واقعاً برای خداست، انجام دهد؛ در غیر این صورت اگرهم عمل مباح است، آن را ترك كند. «لا نَبْتَغِی فِیهِ مُرَادا سِوَاكَ»؛ خواستهای جز جلب رضایت خدا نداشته باشد. در بین اولیاء خدا چنین كسانی بودهاند. اگر ما تلاش و همت نمیكنیم نباید چنین اموری را انكار كنیم و بگوئیم نمیشود. اگر تلاش و همت كنیم خدا توفیقش را میدهد و ما نیز میتوانیم همچون اولیاء خدا به آن عمل كنیم.
اكنون به ترجمه و توضیح این فرازها از دعای امام سجاد میپردازیم:؛ «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَلْهِمْنَا مَعْرِفَةَ فَضْلِهِ وَ إِجْلالَ حُرْمَتِهِ»؛ امام سجاد(ع) از آغاز دعا تا این فراز، حمد الهی را انجام دادند و از این فراز درخواست از خدا را آغاز میفرمایند. اولین درخواست این است: خدایا به من معرفت فضل و شرف این ماه و بزرگداشت احترام این ماه را، الهام كن.
«وَ التَّحَفُّظَ مِمَّا حَظَرْتَ فِیهِ»؛ خود نگه داری از آن چیزی كه تو از آن منع كردی را به ما عنایت فرما. این فراز اشاره به این دارد كه روح روزه، خودداری كردن از چیزهایی است كه خدا نهی كرده است. در اینجا منظور نهی تنزیهی است. گاهی نهی، تحریمی و گاهی نهی، تنزیلی است. خوردن و آشامیدن حرام نیستند اما در ماه رمضان حرام شدهاند. به این نوع از نهی، نهی تنزیهی میگویند.
«وَ أَعِنَّا عَلَی صِیَامِهِ بِكَفِّ الْجَوَارِحِ عَنْ مَعَاصِیكَ»؛ ما را یاری فرما تا روزه را به بهترین شكل انجام دهیم، آنگونه كه از همه گناهان دوری كنیم. در این فراز تنها به مفطرات روزه اشاره نمیكند بلكه یك مرحله بالاتر از روزه عادی را در نظر دارد و آن حفظ همه اندامهای بدن از هرگونه گناه است.
«وَ اسْتِعْمَالِهَا فِیهِ بِمَا یُرْضِیكَ»؛ یاری فرما تا اندامها و قوای خود را، در راهی كه موجب رضایت توست بكار بریم.
«حَتَّی لا نُصْغِیَ بِأَسْمَاعِنَا إِلَی لَغْوٍ»؛ بر ما عنایت فرما تا به سخن بیهوده گوش نسپاریم. «لغو»؛ در فارسی به «بیهوده»؛ و «یاوه»؛ معنا شده است. از خدا میخواهیم تا به حرف یاوه گوش نسپاریم. كمترین آن این است كه به محرمات و گناهان و حرفهای بیهوده و موسیقی حرام گوش نسپاریم.
«وَ لا نُسْرِعَ بِأَبْصَارِنَا إِلَی لَهْوٍ؛»؛ از تو یاری میخواهیم تا دیدگان ما را از دیدن سرگرمیهای بیهوده باز داری تا از یاد تو باز نمانیم.
«وَ حَتَّی لا نَبْسُطَ أَیْدِیَنَا إِلَی مَحْظُورٍ»؛ یاری كن تا دستمان را به گناه نیالائیم.
«وَ لا نَخْطُوَ بِأَقْدَامِنَا إِلَی مَحْجُورٍ»؛ و با خطا و اشتباه در مسیر ممنوع گام ننهیم.
«وَ حَتَّی لا تَعِیَ بُطُونُنَا إِلا مَا أَحْلَلْتَ»؛ یاری فرما تا درون ما جز از آنچه تو حلال فرمودی، لبریز نگردد.
«وَ لا تَنْطِقَ أَلْسِنَتُنَا إِلا بِمَا مَثَّلْتَ»؛ زبانمان جز آنچه توبیان فرمودی و فرمان دادی، چیزی نگوید.
«وَ لا نَتَكَلَّفَ إِلا مَا یُدْنِی مِنْ ثَوَابِكَ»؛ یاری فرما تا در پی چیزی جز آنچه افزونی ثواب و مصونیت عقاب تو در آن باشد، نرویم.
1. قیامة / 5.
2. ص / 28.
3. بقره / 183.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1387/06/22 مطابق با شب دوازدهم ماه مبارک رمضان 1429 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
امام سجاد سلام الله علیه پس از فرازهایی كه حمد و ستایش الهی را نمود از خداوند خواستههایی را طلب فرمودند. در پایان این خواستهها میفرمایند: «ثُمَّ خَلِّصْ ذَلِكَ كُلَّهُ مِنْ رِئَاءِ الْمُرَائِینَ، وَ سُمْعَةِ الْمُسْمِعِینَ، لا نَشْرَكُ فِیهِ أَحَدا دُونَكَ، وَ لا نَبْتَغِی فِیهِ مُرَادا سِوَاكَ.»؛ امام سجاد(ع) در این فراز میخواهند به ما توجه بدهند كه برای بهرهمندی از فضیلت و بركت ماه رمضان تنها دوری از گناه و انجام عبادات كافی نیست، چه بسا انسان شبانه روز به عبادت و ذكر و مناجات و دعا و كارهای خیر میپردازد، امّا هیچ كدام از اینها قبول نمیشوند. راز این نكته در آن است كه تنها برای قبولی اعمال حُسن فعلی كافی نیست؛ و عمل انسان باید حُسن فاعلی نیز داشته باشد. به تعبیر دیگر علاوه بر صحّت عمل، باید نیّت عمل نیز صحیح باشد.از همین رو در این فراز تأكید میفرمایند به ما توفیق بده كه عمل ما همچون عمل ریاكاران و اهل سُمعه نباشد. اهل ریا و سمعه در پی آنند تا دیگران اعمال خیر آنان را دیده و در آینده گفته و شنیده شود. در حقیقت با عمل خود، در پی انتشار آوازه خویش هستند. ریا باعث میشود تا عمل از ارزش بیفتد. «سُمعه»؛ از ماده «سمع»؛ است، یعنی انسان كاری كند تا دیگران بشنوند. «ریا»؛ یعنی نشان دادن عمل به دیگران.
«ریا» و «سمعه» ممكن است در برخی احكام باعث ابطال عمل شود. زمانی كه انسان بخواهد عمل عبادی را انجام دهد، باید عمل دارای همه شرایط باشد. اگر در عمل عبادی، نیت ریا وارد شود، عمل با قصد قربت منافات داشته، و عمل كاملاً باطل میشود. گویا انسان هیچ عملی انجام نداده است و تلاش او در عبادت هیچ ارزشی ندارد. برخی اعمال با ورود ریا و سمعه، نه تنها هیچ ارزشی ندارد، بلكه عمل به واسطه آن ارزش منفی نیز پیدا میكند. به عنوان نمونه اگر كسی از روی عمد به گونهای وضو بگیرد یا نماز بخواند، که دیگران او را بستایند و با شگفتی به حال او غبطه خورند؛ نه تنها عمل او باطل، بلكه مرتكب گناه نیز شده است. ریا در عبادت واجب، گناه و نوعی شرك به حساب میآید. اگرچه در اینجا شرك به معنای بتپرستی، یا از سایر انواع شرك جلی نیست ؛ اما وقتی انسان عبادتی را كه باید برای خدا انجام شود، برای تحسین و ستایش مردم انجام دهد، برای خدا در عمل شریك قرار داده و برای همین شرك به حساب خواهد آمد.
البته در اعمال توسلی، قصد قربت شرط نیست و اگر در آن ریا وارد شود، گرچه آن عمل دیگر هیچ ارزشی ندارد اما گناه و معصیت به حساب نمیآید. اگر كسی بیمارستان، مدرسه علوم دینی یا مؤسسه خیریهای را ساخته و ایجاد كند، اما در كنار آن در پی مشهور شدن، مطرح ساختن نام خود یا استفاده از موقعیتهای اجتماعی و سیاسی باشد، عمل خود را بیارزش مینماید. در مباحث فقهی و رسالههای عملیه در این باره مسئلهای مطرح میشود كه آیا هر نیتی غیر از رضای خدا، باعث بطلان عمل میشود؟ به عنوان نمونه اگر انسان در هوای گرم تابستان بخواهد نماز بخواند و با آب خنك وضو بگیرد تا علاوه بر اینكه طهارت پیدا كند، خنك نیز بشود، یا در زمستان با آب گرم وضو بگیرد تا اینكه بدن نیز گرم شود. آیا نیت سرد و گرم شدن میتواند باعث ابطال وضو شود؟ این مسئله از دیرباز مطرح بوده و بعضی از فقها نیز، به ابطال وضو فتوا دادهاند. چرا كه عمل باید، تنها برای انجام وظیفه باشد. البته بیشتر علما و به ویژه مراجع كنونی گفتهاند كه اگر نیت اصلی وضو برای نماز باشد و در كنار وضو این منفعت نیز حاصل شود، وضو اشكالی ندارد. اما اگر نیت اصلی وضو این باشد كه انسان خنك شود، وضو باطل است. به تعبیر فقها اگر قصد اولی، عبادت باشد، و در ضمن و در پی آن عمل، منفعتی هم وجود داشته باشد؛ عبادت اشكالی پیدا نمیكند. اما اگر قصد عبادت و منفعت، هر دو مساوی، یا قصد اولی، منفعت باشد، فقها میفرمایند عمل باطل است.
آنچه كه مسلم است، ریا باعث بطلان عبادت میشود اما اگر انسان در عبادت، در پی منافع دیگری برای خود باشد كه در آن ریا نیست، عمل صحیح است. ممكن است كسی میداند كه روزه موجب سلامتی انسان میشود و نیت او این باشد كه علاوه بر اطاعت خدا، سلامتی را نیز پیدا كند. اگر شخص روزهدار، روزه را چون خدا فرموده، بگیرد و علاوه بر آن در پی منفعت سلامتی بدن هم باشد، روزه این شخص درست است. برای نماز، نیز گفته شده است كه حركات نماز فایده ورزشی دارد. اگر كسی كه میداند حركات ركوع و سجود برای بدن مفید است، در ضمن خواندن نماز، فایده ورزشی آنرا نیز در نظر بگیرد، نماز صحیح است. اما این شخص باید ببیند كه اگر نماز فایده ورزشی نداشت، باز هم نماز را میخواند؟ اگر برای كسی این وظیفه و آن فایده مساوی باشد به گونهای كه اگر نماز فایدهای بدنی نداشت، آنرا نمیخواند؛ وجود دو قصد و دو انگیزه مساوی، برای نمازگزار، منجر به بطلان نماز میشود.
مطلبی كه در اینجا مطرح میشود این نكته است كه اگر منظور از قصد خالص در عبادت، فقط اطاعت امر خداست و هیچ قصد دیگری نباید باشد، انجام عمل بسیار مشكل میشود. محرك اصلی بسیاری از مردم در انجام نماز یا عبادت بخشش گناهان، ترس از عقاب و امید به ثواب است. از آیات و روایات استفاده میشود كه نه تنها چنین قصدی در عبادت اشكال ندارد؛ بلكه مفید نیز هست. «ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً»1، «وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً»2. بعضی از مفسرین همچون فخر رازی، از اجماع متكلمین اهل سنت بر بطلان عمل و عبادتی كه به قصد ثواب یا دوری از عقاب انجام شده، خبر دادهاند. متكلمین و علمای شیعه بر این باورند كه انجام عبادت، به قصد ثواب و دوری از عقاب، موجب کاهش ارزش آن میشود، ولی باطل نمیگردد. همین اندازه كه انسان باور دارد ثواب عمل را خدا میدهد، اطاعت و عبادت خدا به شمار خواهد آمد. البته انسان به تدریج باید این معرفت را در خود تقویت كند كه اگر خدا ثواب نیز نمیداد، برای اطاعت از امر خدا، آن عمل را انجام بدهد. مرتبه عالی و بالای این نوع نگاه در اولیاء خدا، دیده میشود. تا جایی كه انجام واجبات و مستحبات و ترك محرمات و مكروهات در این افراد فقط برای خدا انجام میگیرد. تا جایی كه اگر خدا بخواهد آنان را به خاطر اعمال نیك و انجام واجبات نیز به آتش افكنده و عقوبت كند، آنان سر تسلیم فرو میآورند و تابع امر خدا هستند. این مرتبه بسیار بلندی است كه مخصوص اولیاء خداست.
از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در روایتی نقل شده است كه: «إِلَهِی مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ عِقَابِكَ وَ لَا طَمَعاً فِی ثَوَابِكَ وَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُكَ»3؛ خدایا من برای نجات از آتش، تو را عبادت نكردم و برای دستیابی به بهشت، تو را نپرستیدم، بلكه چون سزاوار پرستش هستی، تو را عبادت میكنم. اگر تو را عبادت نكنم، چه كنم؟ در برابر تو چیزی جز عبادت شایسته نیست. این معرفتی است كه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دارای آن است و آن را فرموده است تا پس از هزار و چندصد سال به ما توجه دهد، تا به این اندازه از معرفت و ایمانی كه داریم، اكتفا كنیم. تلاش ما باید در بالا بردن سطح معارفمان باشد.
هنگامی معرفت انسان نسبت به خدا بالاتر میرود كه محبّت انسان به خدا بیشتر شود. بین محبّ و محبوب، رابطه اینگونه نیست كه محب كاری برای محبوب انجام داده و مزدی در برابر آن دریافت كند. رابطه گرفتن مزد در قبال كار، رابطه مزدور با كارفرماست. اگر چه گرفتن مزد حلال اشكالی ندارد. اگر انسان عبادتی انجام دهد تا خدا به او بهشت را نصیب كند اشكال ندارد. آن هم برای گرفتن مزد چندین برابر. «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها»4؛ اما این رابطه كاسبكارانه رابطه محب و محبوب نیست. اگر انسان، كسی را دوست داشته باشد، با تمام وجود میخواهد هر آنچه در اختیار دارد برای او هزینه كند تا فقط محبوب او تبسّمی و اظهار خشنودی كند. تبسّم و خرسندی محبوب برای محب كافی است. اگر انسان واقعاً محبت خدا را بیابد، دیگر شرم میكند تا از خدا برای عبادت مزدی طلب كند.
به راستی ما چرا نباید خدا را دوست داشته باشیم؟ خدا چه كاستی دارد؟ مگر نه آن كه هر چه خوبی هست، از اوست؟ مگر همه گذشتها از او نیست؟ آیا كسی كه گناهان فراوان ما را نادیده میگیرد و فقط با یك توبه، همه آنها را میبخشد، لایق دوست داشتن و محبّت نیست؟ آیا كسی كه این اندازه نعمتهای رایگان را در اختیار ما قرار داده و همه امكانات را، پیش از تولد برای ما فراهم نموده و تا پس از مرگ نیز تا عالم قیامت انتظار داریم به ما عنایت فرماید، دوست داشتنی نیست؟ هنگامی كه رابطه محبت بین انسان و خدا برقرار شد و انسان خدا را از عمق دل دوست داشت، آن هنگام انسان نسبت به خدا احساس طلبكارانه نخواهد داشت بلكه خود را همیشه بدهكار میداند. چنین انسانی تنها در پی جلب رضایت و خشنودی خدا خواهد بود.
امام سجاد(ع) در این فراز از دعا در هنگام درخواست از خداوند عرضه میدارد: خدایا، غیر از اینكه میخواهم من را موفق داری كه در طول این ماه رمضان از همه گناهان اجتناب كنم و همه كارهای خیری كه از من ساخته است، انجام بدهم، تمام جوارح و اندامهایم را به كار بگیرم برای اینكه در راه رضای تو خدمت بكنم، علاوه بر اینها، وقتی اینها به من نتیجه میدهد كه اینها خالص باشد. اما اگر آلوده به ریا و سمعه باشد، فایدهای نخواهد داشت. لذا میفرماید: «ثُمَّ خَلِّصْ ذَلِكَ كُلَّهُ»؛ خدایا آنچه كه گفتم و از تو خواستم، پاك و خالص قرار ده و اعمالم را از ریای ریاكاران و آوازهی آوازه جویان، دور بدار. بزرگان دین و ائمه اطهار صلوات الله علیهم اجمعین در عبادت خدا و جلب رضایت او رفتارهای سنگینی را انجام میدادند؛ عبادتهایی شاق كه تصورش نیز برای ما آسان نیست. درباره امیرالمؤمنین(ع) نقل شده و معروف است كه از اشتیاق الهی، شبی هزار ركعت نماز میخواندند. درباره پیغمبر اكرم(ص) در قرآن اشاره شده است «طه * ما أَنْزَلْنا عَلَیْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی»5؛ ای پیامبر! چرا تا این اندازه خود را به زحمت میاندازی؟ ما قرآن را بر تو نازل نكردیم تا اینكه خودت را زجر دهی و به مشقت بیاندازی. در تفسیر و شأن نزول این آیه گفته شده است كه پیامبر(ص) آنقدر در عبادت ایستاده بودند كه پاهای مبارك ایشان متورم شده بود. گفتن و شنیدن این آسان است! مگر انسان چقدر میایستد كه پاها ورم كنند؟
یكی از پیامبران خدا كه بسیار گریه میكردند، حضرت یحیی بود. درباره حضرت یحیی(ع) نقل شده كه آنقدر از شوق و اشتیاق به خدا گریه كردند كه پای چشم ایشان زخم شده بود. مادر ایشان تكههای پارچهای نمدی را تهیه كرده و در پای چشم یحیای نبی مینهادند تا ؛ اشك چشم، پوست صورت ایشان را آزار نرساند6.
درباره حضرت شعیب(ع) گفته شده است كه ایشان چندین بار، در سالهای طولانی، آنقدر گریه كردند تا چشمهای ایشان نابینا شد. خدا باز او را بینا كرد. حضرت شعیب(ع) دوباره گریه كرد تا چشمهایش نابینا شد. دفعه سوم خدای متعال جبرئیل را فرستاد و فرمود اگر تو از ترس عذاب گریه میكنی، من عذاب را بر تو حرام كردم و اگر از شوق بهشت اشك میریزی بهشت را در اختیار تو قرار میدهم. شعیب(ع) عرض نمود: خدایا تو میدانی كه این گریهها نه برای ترس از عذاب است و نه برای شوق به ثواب. این گریهها برای شوق لقاء توست. به شعیب(ع) خطاب شد كه پس من كلیم (همصحبت) خود را خدمتكار تو قرار دادم7. پس آن بود كه حضرت موسی(ع) پس از فرار كردن از مصر به مدین رسید و در آنجا ماجرای سقایی كردن برای دختران شعیب(ع) پیش آمد و شعیب(ع)، مهریه همسر موسی(ع) را هشت تا ده سال چوپانی قرار داد، چون شعیب(ع) نابینا بود، و بیش از صد سال عمر داشت. حضرت شعیب(ع) تا آنجا خالصانه برای شوق لقاء خداوند گریست كه خدا نیز حضرت موسی(ع) را خدمتكار او قرار داد.
درباره عبادتهای حضرت داوود(ع) نیز قرآن به صراحت اشاره نموده است.8؛ سؤال این است كه خدای متعال چه نیازی به عبادت بندگان دارد؟ آن هم عبادتهایی سخت و جان شكار؟ راز این همه عبادت توسط اولیاء و بزرگان چیست؟ حقیقت آن است كه فهمیدن این راز آسان نیست، «ربّ حامل فقه الی من هو أفقه منه.»؛ راز اصلی، این است كه انسان هنگامی به درجه خلیفةاللهی میرسد كه همه چیز خود را در برابر خدا ببازد؛ یعنی عبد حقیقی باشد. اگر ما چیزی را برای خود قائل شویم، از جهالت است. ما هیچ چیز نداریم كه از خود ما باشد. هر چه داریم برای اوست. اگر انسان ناداری، فقر، بیچارگی و ذلت ذاتی خود را درك كند، میتواند به مقام بندگی و خلافت الهی نائل گردد. آینه؛ تا صیقل داده نشود، صورتی در آن منعكس نمیشود. مقام خلیفةاللهی كه خدای متعال برای انسان مقرر فرموده، جز از راه بنده شدن، آن هم بنده خالص شدن، میسر نیست، این مقام فقط در اثر بندگی پیدا میشود.
بندگی باید به گونهای باشد كه انسان در همه مراحل نسبت به خالق احساس نیاز و فقر كند. اگر كسی ثروت فراوان و اموال بسیاری داشته باشد و به واسطه حادثهای همه ثروت و اموال و املاك خود را در یك روز از دست دهد، به گونهای احساس فقر و بیچارگی میكند كه ناخواسته با ناراحتی گریه میكند. در چنین زمانی كه انسان میفهمد هیچ چیزی ندارد به طور طبیعی اشك میریزد. گریه برای چنین جایی است. گریه حالتی احساسی است برای هنگامی كه انسان احساس بیچارهگی میكند. اگر كسی بخواهد بنده خدا باشد، باید نسبت به خدا احساس نیاز و فقر كند. از همین رو خدای متعال مقدمات و شرایطی را فراهم میكند، تا هر كسی به اندازه معرفت خود، این حالت را درك كند.
انسان در طول هشتاد سال عمر طبیعی كه در این دنیا، دارد، از محبوب حقیقی جداست. البته برای شیعیان مراتب دیگری نیز وجود دارد. شیعیان از امام زمان صلوات الله علیه هم جدا هستند. چه كسی در این عالم دوست داشتنیتر از او؟ آیا این فراق نباید سوزی در ما ایجاد و اشك ما را جاری سازد؟ از نخستین لحظات تولد نام او را شنیده و دل به او سپردهایم و تاكنون دیدار میسّر نگشته است. این نشانه نیاز و ناداری ماست. حالت تضرع و اشك هنگامی به وجود میآید كه بدانیم هیچ چیزی در اختیار انسان نیست و اختیار همه عالم به دست خداست. كسانی كه كمال معرفت را دارا هستند به خوبی میدانند كه در این عالم هیچ چیز در اختیار آنان نیست. فرق آنان با ما این است كه وقتی ما چیزی نداریم نیز خود را فقیر نمیبینیم. تفاوت ره از كجاست تا به كجا! راز برخی از این سختی كشیدنها و زجر دیدنهای ما برای آن است كه ما بنده بودن خود را بفهمیم. وقتی خدا تكلیفی را معین فرموده اگر درست انجام دادیم هیچ چشمداشتی نداشته باشیم و بگوییم ما بندهای بیش نیستیم. در این هنگام انسان لیاقت مقام خلیفة اللهی را پیدا كرده و به مراتب قرب میرسد.
چهارده معصوم(ع) در اوج مراتب خلیفهی اللهی هستند چرا كه هیچ چیز برای خود نمیخواهند. نمونه آشكار آن حالت سیدالشهداء(ع) در قتلگاه، است آیا تصور میكنید امام حسین(ع) در لحظه شهادت از اینكه نعمتهای دنیا را از دست میدهد، محزون و اندوهگین است؟
در آن لحظه سید الشهداء(ع) میفرمایند: خدایا! همه آنچه كه داشتم را برای رضایت تو دادم، فقط برای رضای تو. مقام والای ائمه اطهار(ع) در تصور ما هم نمیگنجد، چه رسد به آنكه چون آنان باشیم. باید گام به گام تمرین كنیم و با این تكالیف روزمره؛ و واجبات كه برای ما تعیین شده به مراتب اولیه بندگی برسیم. خلاف بندگی و محبت است كه برای عبادت از خدا مزد بخواهیم. اگرچه اشكال ندارد اما نباید به گونهای باشد كه انسان گردنكشی كند.
از نماز خواندن نیز باید استغفار كنیم!
برخی علمای اخلاق و، حضرت امام(ره) میفرمایند: اگر دقت كنیم باید از بسیاری از عبادات و اعمال واجب كه انجام دادهایم، استغفار كنیم. برای آنكه اگر بررسی كنیم آن قدر در نماز زشتی و كاستی داریم كه دیگر جایی برای ثواب بردن نمیماند. وقتی در نماز به فكر همه چیز هستیم به جز خدا، یعنی از خدا رو برگرداندهایم. اگر كسی پشت به شما، با شما حرف زند، چقدر زشت است؟ وقتی انسان در نماز به كار دیگری فكر میكند، اینگونه است. اما خدا از لطف و رحمتی كه دارد، قبول میفرماید. مرحوم آخوند كاشی در مدرسه صدر اصفهان سكونت داشتند. یك روز یکی از عشایر اطراف اصفهان، در هنگام غروب، جهت خواندن نماز وارد مدرسه شد. پس از آنكه در سر حوض مدرسه وضو گرفت، مشغول نماز شد. نماز او كه بیشتر به خم و راست شدن شبیه بود، اشكالات بسیاری داشت. مرحوم آخوند به سمت او رفت و گفت: آیا این نماز بود كه خواندی؟ مرد عشایری گفت: خیر! مرحوم آخوند گفت: پس این چه كاری بود كه انجام دادی؟ مرد عشایر جواب داد: من با این كار فقط خواستم به خدا بگویم كه یاغی نیستم. مرحوم آخوند به گریه افتاد و گفت: نماز همین است. ما كه نماز نمیخوانیم؛ اگر نماز آن چیزی بود كه علی(ع) میخواند، پس ما نماز نمیخوانیم؛ همین قدر است كه به خداوند بگوییم یاغی نیستیم و نمیخواهیم با تو مخالفت كنیم. با این نماز به خدا میگوئیم، نفس، شیطان، هواهای نفسانی و فریبهای شیطانی در كمین ما هستند. تو ما را از شرّ آنان حفظ كن و ما را یاری نما تا از آلودگیها پاك شویم. همین اندازه كه گردنكشی نمیكنیم؛ كفایت میكند.
1. اعراف / 55.
2. انبیاء / 90.
3. بحارالأنوار، ج 41، ص 14، باب 101.
4. انعام / 160.
5. طه / 1-2.
6. ر.ك: بحارالأنوار، ج 14، ص 166، باب 15، «قصص زكریا و یحیی».
7. ر.ك: بحارالأنوار، ج 12، ص 380، باب 11، «قصص شعیب».
8. ص / 17؛ «وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَیْدِ إِنَّهُ أَوّابٌ.»
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1387/06/23 مطابق با شب سیزدهم ماه مبارک رمضان 1429 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ قِفْنَا فِیهِ عَلَى مَوَاقِیتِ الصَّلَوَاتِ الْخَمْسِ بِحُدُودِهَا الَّتِی حَدَّدْتَ، وَ فُرُوضِهَا الَّتِی فَرَضْتَ، وَ وَظَائِفِهَا الَّتِی وَظَّفْتَ، وَ أَوْقَاتِهَا الَّتِی وَقَّتَّ وَ أَنْزِلْنَا فِیهَا مَنْزِلَةَ الْمُصِیبِینَ لِمَنَازِلِهَا، الْحَافِظِینَ لِأَرْكَانِهَا، الْمُؤدِّینَ لَهَا فِی أَوْقَاتِهَا عَلَى مَا سَنَّهُ عَبْدُكَ وَ رَسُولُكَ - صَلَوَاتُكَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ - فِی رُكُوعِهَا وَ سُجُودِهَا وَ جَمِیعِ فَوَاضِلِهَا عَلَى أَتَمِّ الطَّهُورِ وَ أَسْبَغِهِ، وَ أَبْیَنِ الْخُشُوعِ وَ أَبْلَغِهِ.
در جلسات گذشته ضمن توضیحاتى درباره این دعاى شریف گفتیم سیدالساجدین(ع) بعد از حمد و سپاس الهى بر نعمتهایى كه خداوند در ماه مبارك رمضان به بندگان عنایت فرموده، خواستههاى خود را در پیشگاه بارى تعالى مطرح كردند. اولین فقره از عرض حاجت امام(ع) این بود كه خدایا! معرفت فضیلت ماه رمضان و وظایفى را كه در این ماه داریم به ما الهام كن و به ما توفیق بده كه روزه را با كمالش انجام دهیم؛ نه تنها امساك از مفطرات، بلكه امساك از هر آن چه تو نمىپسندى؛ و در مقابل، بكار گرفتن تمام اندامها در راهى كه تو دوست دارى.
فرازهاى بعدى این دعا در واقع تفصیل خواستهاى است كه اجمالاً در فقره قبل از خدا خواستند؛ توفیق انجام همه آن چه كه او مىخواهد و پرهیز از هر چه او دوست ندارد و همانطور كه مىدانید، آنچه خدا از انسان مىخواهد ابواب مختلفى از رفتارها، گفتارها و حتى خلجانات قلبى را شامل مىشود و طبعا همه آنها را نمىتوان در یك دعا ذكر كرد؛ لذا آنچه را اولویت و اهمیت بیشترى دارد مطرح مىكنند.
در جلسات گذشته عرض كردیم كه روزه در واقع یك برنامه تربیتى است، تا ما بعد از یك ماه تمرین، در یازده ماه دیگر از نتایج آن بهرهمند شویم. اصل این تمرینها هم براى این است كه مسلمان، منضبط بشود و تقوا داشته باشد؛ رها و افسار گسیخته نباشد. ارایه یك برنامه عملى و تعیین وقتى براى اینكه امساك را از چه وقتى شروع كنید و كى افطار كنید و رعایت چیزهایى كه در طول این مدت باید ترك كرد و شخص روزهدار باید مواظب باشد از آنها تخلف نكند؛ این بهترین تمرین عملى است براى رعایت انضباط و متقى شدن؛ و روح روزه همین است.
اما اولین چیزى كه در مقام عمل نزد ائمه اطهار ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ اهمیت فوقالعادهاى دارد، نماز است. مىدانیم كه در اسلام مهمترین عبادات نماز است. حتى یك كودك مسلمان هم مىداند كه الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّین1،؛ فَإِنْ قُبِلَتْ قُبِلَ مَا سِوَاهَا2. نماز حكم عمود خیمه دین را دارد؛ اگر این عمود برپا بود، دین برپا مىماند. اما اگر عمود خیمه افتاد، خیمه هم فرو مىافتد. اگر نماز قبول بشود، این امید هست كه سایر عبادات هم به قبولى برسد. اما اگر نماز رد شد، دیگر جایى براى رسیدگى به سایر اعمال نیست و عبادات و اعمال دیگر به طریق اولى رد خواهد شد. این مطلب جزء واضحات دین اسلام و به خصوص مكتب اهل بیت ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ است.
البته نماز ابعاد مختلفى دارد؛ اما یك بعد آن كه به خصوص به این برنامه تمرینی مربوط مىشود و ویژگى خاصى دارد، رعایت وقت نماز است. اگر كسى مىخواهد منضبط باشد، برنامه منظمى داشته باشد و درست عمل كند، اولین شرط آن است كه وقت هر یك از كارهای خود را معین كند. اگر زمان هر كار معین نشود، كارها سهل گرفته مىشود و یكى پس از دیگرى تعطیل مىشود، ترك مىشود و فراموش مىشود. برنامهاى موفق خواهد بود كه شخص نسبت به رعایت اوقات آن اهتمام داشته باشد. بر همین اساس هنگامی كه امام(ع) در این فقره برای انجام نماز از خداى متعال توفیق مىخواهد، به خصوص با چند تعبیر درباره وقت نماز تأكید مىكند: خدایا اوقات نماز را به ما بشناسان! به ما توفیق بده نماز را در وقتش ادا كنیم! حفاظت بر وقت آن داشته باشیم! در قرآن كریم هم غیر از اصل اقامه نماز، در چند آیه به خصوص رعایت وقت آن مورد تأكید قرار گرفته كه حضرت سجاد(ع) ضمن این دعا تلویحاً اشارهاى به این آیات دارند: حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ3، وَ الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ4. شاید یكى از نكتههای تاكید قرآن بر این امر همین باشد كه در برنامههاى تربیتى و تمرینى رعایت وقت از اهمیت بسزایى برخوردار است. بزرگان دین، علماى اخلاق و اصحاب كرامات و مكاشفات هم درباره وقت نماز مطالب عجیبى گفتهاند كه هر چند شاید بعضى؛ از آنها اعتبار فقهى نداشته باشد، اما از مجموع این تأكیدات مىتوان فهمید در اینجا خبرى هست كه ما درست اطلاع نداریم. خدا توفیق داد و ما هم در سالهاى گذشته در همین مجلس جلساتی را درباره نماز صحبت كردیم. اما اهمیت نماز بهقدری است كه هر چه درباره آن بحث و گفتوگو شود، كم است؛ چون ستون خیمه دین است. با این وجود به لحاظ اهمیت فوقالعاده؛ نماز و مخصوصاً ارتباط آن با مضمون این دعا، جا دارد اشارهاى به بعضى نكات در زمینه نماز داشته باشیم.
اولین چیزى كه در این دعا برآن تأكید شده رعایت وقت نماز است. این كار بهقدری اهمیت دارد كه نه تنها با بسیارى از عبادات و ریاضات قابل مقایسه است، بلكه بالاتر از آنهاست. از بعضی بزرگان با تعبیرات مختلف نقل شده كه اگر كسى تعهد كند و مراقب باشد كه نماز را در اول وقت به جا بیاورد، من تعهد مىكنم كه به مقامات بسیار عالى نائل بشود؛ مقاماتى كه تصورش از فكر امثال بنده بالاتر است. چه سرّى در این كار وجود دارد، ما نمیدانیم. چه فرقی میکند كه نماز را اول وقت بخوانیم یا یك ساعت دیگر؟ یكى از اساتید بزرگ _حفظهم الله تعالى وزاد الله فى بركاتهم_ مىفرمودند تا كسی خودش مقید نباشد كه نمازش را اول وقت بخواند، سِّر آن را نمىفهمد و در نمییابد كه نماز اول وقت چه تأثیرى در تعالى روح انسان و تقرب به خداى متعال دارد . این راز قابل تبیین نیست و آن را باید در عمل یافت. شاید هم مصلحت نبوده كه براى ما تبیین كنند. اما همینقدر میدانیم كه رعایت وقت نماز و خواندن آن در اول وقت بسیار مهم است.
نكته دیگری كه در این دعا برای اقامه نمازِ مقبول ذكر شده این است كه از خدا مىخواهیم به ما توفیق دهد نماز را طبق سنت پیغمبر(ص) انجام دهیم؛ روشى كه پیغمبر(ص) نماز مىخواند، نه روشهاى من درآوردى كه بعضى افراد مطابق سلیقه خودشان در كیفیت یا كمیت نماز یا در بعضى اذكار و اوراد آن ابداع مىكنند. چنین ابداعاتی كار مطلوبی نیست و اگر به قصد ورود باشد بدعت و حرام است و چنین نمازی بهجاى اینكه عبادت باشد، معصیت است. حتی اگر نمازی به قصد رجا هم خوانده میشود، بهتر است آنطور كه پیغمبر(ص) مىخوانده، خوانده شود. همانطور كه میدانید، بنا بر آنچه در روایات نقل شده، نماز در معراج به پیغمبر اكرم(ص) تعلیم داده شد. البته قبل از معراج آن حضرت عبادتى را به عنوان خضوع و كرنش در پیشگاه الهى انجام مىدادند؛ اما بر اساس روایت این نماز، با این كیفیت و ركوع و سجود و اذكار در شب معراج به پیغمبر اكرم(ص) تعلیم داده شد5. این نماز را خدا تشریع كرده، بهترین نمازگزار هم پیغمبر(ص) است، برترین جایى هم كه نماز اقامه شده، در شب معراج و در پیشگاه الهى است، جایى كه ما نمىدانیم كجا وچه مقامى است، فَكانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى6؛ همین اندازه میدانیم كه مقام بسیار بالایى است. در چنین مقامی خداوند به پیامبرش یاد داده كه چگونه نماز بخواند. آیا بهتر از این شیوه هم مىتوان؛ نماز خواند؟ یعنى روش بهتری هم وجود داشت و خدا به پیغمبرش یاد نداد؟! قطعاً خداوند در آن زمان و در آن مقام بهترین شیوه عبادت را به پیغمبرش آموخت. آن حضرت هم بر ما منت گذاشتند و كیفیت نماز را كه در شب معراج به ایشان تعلیم داده شده بود، براى ما بیان كردند. حال ما بیاییم از پیش خود چیزهایى را مطابق سلیقه خودمان از نماز كم یا زیاد كنیم؟ مثلاً طبق آنچه از برادران اهل تسنن نقل شده، در صدر اسلام بعضى گفتند اگر نمازگزار در نماز دستهایش را روی سینه بگیرد، نشانه احترام بیشترى است. گویا با مشاهده نحوه ادای احترام بعضى ایرانیان در مقابل سلاطینشان، این روش را براى احترام كردن پسندیدند و گفتند بهتر است با حالت تكتف نماز بخوانیم.
شاید این فراز از دعای سیدالساجدین(ع) اشاره به چنین مواردی باشد. حضرت در این دعا از خدا مىخواهند: خدایا به من توفیق بده نماز را آنطور كه پیغمبر تو تشریع فرموده و سنت او بوده اقامه كنم؛ نه به روشهاى من درآوردى. اگر كسی به قصد تشریع یا به قصد استحباب، به حالت تكتف نماز بخواند با اینكه مىداند پیغمبر(ص) به صورت دستبسته نماز نمىخوانده، این بدعت و گناه است. كسی كه چنین بدعتی را ایجاد كند بزرگترین كبائر را مرتكب مىشود. كسانی هم كه به آن عمل كنند به جاى اینكه با این كار ثوابی ببرند و به خدا تقرب پیدا كنند، مرتكب گناهى شدهاند و از خدا دور مىشوند.
البته، همه كسانى كه امروز اینچنین نماز میخوانند به این مسأله توجه ندارند و بسیارى از ایشان یقین دارند نمازی كه امروز اكثریت مسلمانان مىخوانند، همانطوری است كه پیامبر(ص) مىخواند. اما كسى كه مىداند پیغمبر(ص) اینگونه نماز نمىخوانده، در عینحال به قصد تشریع و با این نیت كه چنین نمازی بهتر است، اینگونه نماز بخواند، این كار گناه، خلاف سنت و بدعت است و بدعت در دین طبق بعضى از روایات مساوى با كفر و شرك است7. عمل كردن به بدعت هم در حكم تبعیت از كفار وحرام است.
امام سجاد(ع) بعد از اینكه در این دعا توفیق رعایت سنت پیغمبر(ص) در ركوع و سجود نماز و مراقبت بر«حدود»؛ و «اركان»؛ آن را خواسته، از خداوند درخواست میكنند كه بتوانند نماز را با بهترین «خشوع»؛ انجام بدهند. چون غیر از اصل اقامه نماز و محافظت و مداومت بر آن كه در قرآن هم مورد تأكید قرار گرفته: «حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ»، «وَ الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ»، «الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ»8، ولى علاوه بر این موارد كه مربوط به ظاهر نماز یا اوقات آن مىشود، بیش از هر چیز بر خشوع در نماز تكیه شده است. «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤمِنُونَ * الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ»9، «وَ إِنَّها لَكَبِیرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخاشِعِینَ»10. «خشوع»؛ در نماز عمدتاً مربوط به قلب است و اثر آن در بدن ظاهر مىشود كه معمولاً به آن «خضوع»؛ گفته مىشود. پیش از این چند جلسه درباره خشوع در نماز، فضیلت آن و راه دسترسی به خشوع در نماز بحث كردیم و جای تكرار آنها نیست. تنها به این نكته اشاره میكنم كه بر خلاف تصور بعضی، «خشوع»؛ این نیست که انسان در نماز گردنش را كج كند، یا صدایش را شكسته كند. اینها آثار خشوع است كه در نمازگزار خاشع ظاهر مىشود؛ اما هر كس چنین رفتارهایى دارد اهل خشوع نیست. به تعبیر بعضى از علماى اخلاق، مادر داغدیدهای كه فرزندش را از دست داده، یك جور نوحه خوانى و گریه و زارى مىكند؛ كسی هم كه در مجالس عزادارى نوحهخوانی مىكند جور دیگری نوحه مىخواند. گرچه در ظاهر هر دو نوحه خوانى و زاری است؛ ولى مادرى كه بچهاش مرده، از سوز دل ضجه و ناله مىزند؛ اما كسى كه نوحه مىخواند در واقع اداى آن مادر را درمىآورد و از خودش سوز و گدازى ندارد. بعضی از نمازهای ما هم كه درظاهر با لحن شكسته، گردن كج و قیافه خاضعانه؛ میخوانیم مثل ادایى است كه آن نوحهخوان درمىآورد.این رفتارهای ظاهری زمانی اثرداردكه دل انسان بسوزد وانعكاس حالت قلبی باشد؛ خشوع در نماز وقتى حاصل مىشود كه دل بشكند.شاید نزدیكترین واژه فارسى به «خشوع»؛ تعبیر«فروشكستن»؛ باشد.
علاوه بر كاربرد واژه «خشوع»؛ برای دل، این واژه برای چشم هم به كار مىرود: خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ11؛ همچنانكه به صدا هم نسبت داده میشود: وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ12؛ و جامع همه این معانی حالت فروشكستگى است. انسان اگر عظمت خدا را درك كند، در برابر او فرو میشكند. هر چند خود گوینده هم نمىفهمد كه درك عظمت خدا یعنى چه، اما راههایى وجود دارد كه كمابیش انسان بتواند كوچكى خود را در مقابل عظمت الهى درك كند. سادهترین راه این است كه انسان به عظمت آفرینش فكر كند. كهكشانهای عظیم، این عالم پهناور كه گاهى از یك ستاره تا ستاره دیگر میلیاردها سال نورى فاصله است. همه این فضاى گسترده بخشى است كه بشر تا به امروز شناخته و هنوز ماورای آن فضاهای گستردهتری وجود دارد كه تاكنون بشر به آنها دست نیافته است. در چنین فضایى، یك چیز كوچكی به نام كره زمین هست كه در مقام مقایسه به اندازه یك گردو در مقابل فضایى كه ما در ذهن تصور مىكنیم حساب نمىشود. روی این كره كوچك با همه كوهها، دریاها، بیابانها و جنگلها شش میلیارد انسان زندگى مىكنند؛ گوشه كوچكی از این كره كه به اندازه یك سر سوزن روى آن گردو حساب مىشود، شهر ما است؛ حال جایگاه من در این شهر در مقابل آن عظمت هائل كجا و چه اندازه است؟ این حقارت بشر در مقابل عظمت این عالم است كه به هزار زحمت مىتوانیم آن را تصور كنیم؛ اما عظمت خود خدا را كه كسی نمىتواند درك كند. حال در مقابل خدایى كه همه این عالم پهناور را با یك اراده آفریده و مىتواند با یك اراده هم نابود كند، من چیستم؟ اصلاً خود این عالم گسترده در مقابل اراده او چیست؟ حال چنین كسى، با این همه حقارت، در مقابل خدا قد علم كند و بگوید: تو یكى؛ من هم یكى؟! تو امر كردى؛ اما من انجام نمىدهم؟! چقدر بى شرمى! با اینكه هر چه دارد از اوست؛ زبانش، چشمش، گوشش، نفسى كه مىكشد، فكرى كه مىكند، خواستهاى كه دارد، لذتى كه مىبرد، همه را او داده؛ آن وقت انسانی كه در مقایسه با همه عالم هستی به چشم نمیآید، در مقابل خدایی كه همه این عالم را آفریده، بگوید: تو گفتى؛ ولى بیخود گفتى! اگر انسان درست این مسأله را تصور كند و بفهمد كه چقدر كار زشت و شرمآوری است، ، كمترین كار براى او این است كه از خجالت آب شود و در زمین فرو برود. چنین حالتى برای انسان خشوع مىآورد و طبعاً چشمهاى آدم هم فرو مىشكند؛ شاید گاهى گردن اوهم كج شود؛ صدایش هم مىشكند. اگر اینها اثر آن حالت قلبى باشد، خشوع حقیقى است؛ نه این كه ادا و اطوار و تقلید باشد. در غیر این صورت مثل همان نوحهخوانى است كه اظهار دلسوزى و آه كشیدن مىكند؛ ولى در دلش خبری از سوز و ضجه نیست. به همین دلیل است كه در همه عبادات بهخصوص نماز، غیر از رعایت آداب و احكام آن باید سعی كنیم با خشوع باشیم.
خلاصه آنچه در توضیح این فراز از دعا گفته شد این؛ است كه رعایت وقت در برنامههاى تربیتى اهمیت فوق العادهای دارد و اگر كسى مىخواهد منضبط باشد شرط اول این است كه برای كارهای خود برنامه داشته باشد و هر كارى را مطابق برنامه و سر وقت انجام دهد. بهترین تمرین هم این است كه وقت نماز را رعایت كند. ما غافلیم از اینكه خداى متعال با تشریع نماز و اوقات آن چه منت بزرگى بر مسلمانها گذاشته است. اینكه مسلمانان، عمدتاً حتی اگر شب، دیر وقت هم خوابیدهاند، اما براى نماز صبح سراسیمه بلند مىشوند؛ مبادا نمازشان قضا شود. این نتیجه تربیت دینى است كه چنین هنرى را دارد. خدا براى ما این برنامه تربیتى را قرار داده و هیچ برنامه دیگرى چنین نتیجهای ندارد. البته به شرط اینكه ما درست از آن استفاده كنیم؛ نه اینكه موقع آفتاب زدن نماز صبحمان را بخوانیم. پس اول: حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ ؛ دوم اینكه نماز طبق سنت پیغمبر(ص) باشد و آداب من درآوردى در نماز و عبادات نداشته باشیم؛ و سعى كنیم بهترین آداب عبادت را از بهترین بندگان خدا یاد بگیریم و دقیقا همانها را عمل كنیم؛ و سرانجام، سعى كنیم در نماز خشوع داشته باشیم.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ قِفْنَا فِیهِ عَلَى مَوَاقِیتِ الصَّلَوَاتِ الْخَمْسِ بِحُدُودِهَا الَّتِی حَدَّدْتَ،؛ خدایا! ما را بر اوقات نمازهاى پنجگانه با احكامی كه برای آن تشریع فرمودی، آگاه كن. حدود یعنی مرزها؛ براى هر چیزى یك مرز، قاعده و راهكاری است. در اینجا میتوانیم به احكام معنا كنیم. وَ فُرُوضِهَا الَّتِی فَرَضْتَ، وَ وَظَائِفِهَا الَّتِی وَظَّفْتَ،؛ و همچنین رعایت واجبات و سایر وظایفى كه ما را در نماز موظف به آنها كردى؛ وَ أَوْقَاتِهَا الَّتِی وَقَّتَّ،؛ در ابتدای این فراز امام(ع) فرمود قِفْنَا فِیهِ عَلَى مَوَاقِیتِ الصَّلَوَاتِ؛؛ اما مجدداً مىفرماید ما را موفق بدار كه نماز را طبق همان وقتهایى كه تعیین كردى، بخوانیم. در همین جمله دو مرتبه راجع به رعایت وقت نماز اهتمام شده است. وَ أَنْزِلْنَا فِیهَا مَنْزِلَةَ الْمُصِیبِینَ لِمَنَازِلِهَا،؛ نكتههاى ادبى زیبایی در كاربرد مكرر ماده «نزل»؛ در این عبارت هست كه اهل فصاحت و بلاغت باید به آن بپردازند. مسأله مهم در اینجا ذكر این نكته است كه معنای این تعبیر امام این است كه اولاً نماز مراتب و منازلی دارد و اگر كسى بگوید منازل نماز از حد فهم ما خارج است، سخن گزافى نیست. یعنى همه نمازها در یك مرتبه نیست. بین نماز كسی كه تنها واجبات را رعایت میكند تا فقط تكلیف از او ساقط بشود، با نماز كسى كه یك تكبیرش بر عبادت ثقلین رجحان دارد، چقدر فاصله است؟ اگر كسى گفت یك تكبیر امیرالمؤمنین _صلوات الله علیه_ افضل من عبادة الثقلین است، تعجب نكنید. آن حضرت چه مقامى داشت، چه معرفتى نسبت به خدا داشت، چه نمازى مىخواند. ما چه مىدانیم على(ع) چه نمازى میخواند؟ ما خیلى هنر كنیم، نمازمان از نظر فقهى باطل نباشد و مخرج ضادش را درست ادا كنیم! اما نماز او چه نمازى بود كه تیر را از پایش مىكشیدند، ولی او نمىفهمید. پس نماز منازلى دارد و ما باید همت كنیم اندكى از آنچه هستیم بالاتر بیاییم. درست است كه ما نمىتوانیم مثل على(ع) نماز بخوانیم، حضرت امیر(ع) هم فرمود: إِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ13، و لکن أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ،؛ اندكی سعى كنیم از آنچه هستیم بالاتر بیاییم؛ مگر ما شیعه على نیستیم؟ پس باید با دیگران فرق داشته باشیم؛ باید سعى كنیم نمازمان با نماز على شباهت پیدا كند.
الْحَافِظِینَ لِأَرْكَانِهَا،؛ ركن پایه و ستون ساختمان است كه اگر فرو بریزد، ساختمان هم مىریزد. نماز هم اركانى دارد. هر چند به حسب فقهى نماز پنج ركن دارد ، اما امام بیش از این را اراده فرموده؛ آنچه ركن نماز است و قوام نماز به آن است نمازى است كه اولیای خدا مىخوانند. مجدداً امام(ع) برمىگردد به وقت نماز و تكرار مىكند:؛ الْمُؤدِّینَ لَهَا فِی أَوْقَاتِهَا،؛ كسانى كه قدر نماز را مىدانند، سعى مىكنند كه اركانش را درست رعایت كنند و آن را در وقت خودش ادا كنند. این مرتبه سوم است كه امام سجاد(ع) در این فراز از دعا به وقت نماز اشاره میفرماید. آیا نباید ما از این اشارات بفهمیم كه وقت نماز چقدر اهمیت دارد؟
عَلَى مَا سَنَّهُ عَبْدُكَ وَ رَسُولُكَ - صَلَوَاتُكَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ؛؛ مسأله دوم بعد از تأكید بر رعایت وقت نماز این است كه آن را طبق سنت پیغمبر(ص) اقامه كنند و در آن بدعت وكارهاى من درآوردى نباشد، فِی رُكُوعِهَا وَ سُجُودِهَا وَ جَمِیعِ فَوَاضِلِهَا عَلَى أَتَمِّ الطَّهُورِ وَ أَسْبَغِهِ؛؛ این مسأله هم موردعنایت واقع شده كه در طهارتى كه براى نماز رعایت مىشود، شاداب باشیم؛ مخصوصا در بعضى روایات هست كه در سرما بیشتر شادابى وضو را رعایت كنید. چون وقتى هوا گرم است، اگر آدم با آب خنك و با شادابی وضو بگیرد، جای تعجب نیست. اما اگر كسی بخواهد در سرما وضوی شاداب بگیرد باید كلاسش قدری بالاتر از این باشد. در روایات وارد شده كه چند چیز درجات را بالا مىبرد؛ یكی از آنها إِسْبَاغُ الْوُضُوءِ فِی السَّبَرَاتِ14؛ است، وضو در هواى سرد. البته شاداب وضو گرفتن از مستحبات است؛ به شرط اینكه اسراف نشود. چون از طرف دیگر، در روایات فرمودهاند: حتى اگر در نهر آبى مثل شط فرات وضو مىگیرید، مواظب باشید اسراف نكنید.
أَبْیَنِ الْخُشُوعِ وَ أَبْلَغِهِ؛؛ آخرین مسألهای كه امام درباره نماز از خداى متعال مىخواهد این است كه این توفیق را به من بده كه در ماه رمضان با آشكارترین و رساترین خشوع نماز بخوانم.
وفقنا الله و ایاكم انشاءالله
1. وسائلالشیعة، ج 4، ص 27، باب 6.
2. الكافی، ج 3، ص 268، باب «من حافظ على صلاته...»؛ .
3. بقره / 238.
4. مؤمنون / 9.
5؛ . ر.ك: بحارالأنوار، ج 25، ص 98، باب 3.
6. نجم / 9.
7؛ . ر.ك: بحارالأنوار، ج 2، ص 303، روایت 39.
8. معارج / 23.
9. مؤمنون / 1-2.
10. بقره / 45.
11. قمر / 7.
12. طه / 108.
13. نهجالبلاغة، ص 416، نامه 45، «و من كتاب له «ع»؛ إلى عثمان بن حنیف الأنصاری».
14. وسائلالشیعة، ج 1، ص 487، باب «استحباب إسباغ الوضوء».
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1387/06/28 مطابق با شب هجدهم ماه مبارک رمضان 1429 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«وَ أَنْ نَتَقَرَّبَ إِلَیْكَ فِیهِ مِنَ الْأَعْمَالِ الزَّاكِیَةِ بِمَا تُطَهِّرُنَا بِهِ مِنَ الذُّنُوبِ، وَ تَعْصِمُنَا فِیهِ مِمَّا نَسْتَأْنِفُ مِنَ الْعُیُوبِ، حَتَّی لا یُورِدَ عَلَیْكَ أَحَدٌ مِنْ مَلائِكَتِكَ إِلا دُونَ مَا نُورِدُ مِنْ أَبْوَابِ الطَّاعَةِ لَكَ، وَ أَنْوَاعِ الْقُرْبَةِ إِلَیْكَ.»
حضرت سجاد(ع) در دعای آغاز ماه مبارك رمضان؛ پس از حمد و ستایش الهی درخواستهایی را از پیشگاه الهی مطرح نمودند. در این درخواستها درباره نماز و عبادات، وظایف مالی و صلهرحم، پرداخت صدقات و زكات و معاشرت با دیگران از خداوند متعال، توفیق عمل خواسته شده است. پس از این فرازها در دعا به این فراز میرسند كه توفیق بهترین اعمال را از خدا میخواهند. در آغاز این بخش میفرماید: خدایا به ما توفیق بده تا در ماه رمضان بهترین اعمال را انجام دهیم. درخواست بهترین اعمال در این دعا علاوه بر اینكه انسان را آگاه ساخته و از فراموشی دور میكند، نوعی تبیین اولویت بخشیدن به كارهای خوب و اعمال نیك است. همه مسلمانان به معاد معتقد هستند به این معنا كه انسان هر كاری در دنیا انجام دهد پاداش آن را در آخرت خواهد دید و هر كار بدی نیز انجام بدهد، به مجازات آن خواهد رسید. محكمات قرآن نیز آشكارا به این نكته تأكید میكنند. محكمات یعنی آیهای كه هیچ ابهامی در آن نیست و جای هیچ گونه تردید، تشكیك و ابهامی در آن وجود ندارد، گفتهاند كه محكمترین آیه در كتاب خدا این آیه شریفه است: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ»1. این اعتقاد عمومی مسلمانان است. هنگامی كه به قرآن كریم و برخی روایات مراجعه میشود در ذیل این قاعده كلی، قواعد خاصی نیز وجود دارد. اگر انسان در طول عمر خود هزاران كار خوب و بد را انجام دهد در عالم قیامت هم ثواب كار خوب را و هم مجازات ؛ كار بد را میبیند. اگر چنین چیزی صحیح باشد، انسان در قیامت باید نیمی از اوقات را عذاب كشد و نیمی از اوقات را پاداش گیرد. اگرچه آن عالم بیانتها و بینهایت است، و چنین عالمی تقسیمبردار نیست. چرا كه بینهایت را نمیشود تقسیم نمود. اگر چنین چیزی تقسیم؛ هم شود، تبدیل به دو بینهایت میشود.
قاعده كلی این است كه: «؛ فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یعمَل مِثقال ذَرة شراً یره.»؛ آنچه در ذیل این قاعده كلی، مطرح میشود این نكته است كه اگر توبه از اعمال، توبه واقعی و قطعی باشد، همه گناهان انسان پاك میشود. آیه شریفه «وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ»؛ آشكارا تأكید میكند كه حتی به اندازه ذرهای عمل بد و عقاب خواهد داشت. با این حال چگونه یك انسان پس از دهها سال انجام عمل زشت، در آخرین روز زندگی و به هنگام مرگ با توبه، آمرزیده میشود؟ آیا قاعده؛ «وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ»؛ صحیح نیست؟ كسانی كه به این مسئله ژرف نمینگرند تصور میكنند در قرآن اختلاف و تناقض وجود دارد. قاعده ساده این است كه هر كار خیری پاداش و هر كار بدی هم عذاب دارد. قاعدهای كه براساس آن هر كسی در پایان عمر، هر اندازه اعمال مقبول داشته، ثواب آن را خواهد دید و هر چه گناه آمرزیده نشده دارد، جزای آن را خواهد گرفت. اما قواعد پیچیدهای نیز در ادامه این قاعده وجود دارد. آنچه كه جدای از این قاعده كلی مطرح میشود، رابطه بین اعمال خوب و بد و تأثیرات آنها بر همدیگر است. قرآن میفرماید: «مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِكَ یُبَدِّلُ اللّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ»2؛ كسانی كه ایمان آورده و اهل توبه و عمل صالح باشند، خدا گناهانشان را جبران میكند. یا در آیهای دیگر خداوند میفرماید: «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَیِّئاتِكُمْ»3؛ اگر از گناهان بزرگ اجتناب كنید، ما گناهان كوچكتان را جبران نموده و آنها را میبخشیم.
از مجموع این آیات میتوان دریافت كه رابطهای بین اعمال وجود دارد كه بعضی از آنها میتواند تأثیر بعضی اعمال دیگر را خنثی نماید. چه اعمالی میتوانند اثر و نتیجه اعمال دیگر را، از بین ببرند؟ كدام اعمال خوب میتوانند اعمال بد را از بین ببرند؟ و كدام اعمال بد میتوانند آثار اعمال خوب را از بین ببرند؟از اوایل صدر اسلام كسانی كه از معارف اهل بیت(ع) استفاده نكرده بودند، نظریاتی در این باره ارایه كردهاند. دو گروه اصلی از متكلمین اهل تسنن، اشاعره و معتزله هستند كه در این مسئله مطالبی مطرح نمودهاند. برخی از آنان بر این باور بودند كه انسان هر كار خوبی كه انجام دهد، عمل بد گذشته را از بین میبرد و هر كار بدی كه آدم انجام میدهد، عمل خوب گذشته؛ را از بین میبرد. با این دیدگاه، همیشه در نامه عمل انسان یا كار خوب ثبت شده است و یا كار بد. بعضی متكلمین دیگر معتقد بودند كه از بین رفتن هر كار خوب و بدی، به سادگی و آسانی نیست. اگر كسی قتل نفس مرتكب شده و یا عمل منافی عفت انجام داده باشد، با خواندن چند ركعت نماز یا انفاق به فقرا نمیتواند، گناه را جبران كند. بلكه باید میزان ارزش عمل خوب و بد، را سنجید. با این نگاه اگر كسی عمل خوبی با نمره هزار انجام دهد، میتواند اثر گناهی را با نمره نهصد از بین ببرد و این بستگی دارد به درجه و كیفیت و اندازه ارزش مجموع كارهایی كه انسان در طول عمر انجام میدهد. در نظر كسانی كه این به این دیدگاه معتقدند، تنها تعداد اعمال، ملاك نیست، بلكه درجه ارزش عمل نیز ملاك است.در روایات اهل بیت(ع) هیچ یك از این دو دیدگاه به طور كلی پذیرفته نشده است.
دیدگاه شیعی تأثیرگذاری و تأثیرپذیری اعمال در همدیگر را به صورت مساوی و به شكل یك خط مستقیم نمیداند. گاهی یك عمل خوب میتواند، یك كار بد را جبران بكند. عكس این قضیه نیز ممكن است. یك كار بد نیز میتواند تأثیر یك نوع كار خوب را از بین ببرد. ممكن است انسان به یك فقیر انفاق و خدمتی كرده، و سپس بر او منّت گذاشته باشد. با این منتگذاری، عمل خیری كه برای آن شخص نوشته شده، از بین میرود «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذی»4؛ ای كسانی كه ایمان آوردید، صدقات و اعمال نیك خود را با منت گذاشتن و آزار رساندن، از بین نبرید. منتگذاری ثواب خدمت و انفاق شما را از بین میبرد؛ اگرچه با این منتگذاری ثواب نماز و روزه و حج و دیگر عبادات شما محفوظ خواهد ماند، اما ثواب صدقه و انفاق شما از بین میرود. این یك نوع از تأثیر است كه تنها، یك عمل بد، یك نوع عمل خوب را از بین میبرد، نه سایر اعمال را. بعضی از اعمال بد، چند كار خوب را بیاثر كرده و مانع قبولی آنها میشود. در روایات ذكر شده است كسی كه ـ العیاذبالله ـ شرب خمر كند، تا چهل روز نمازش پذیرفته نمیشود5. در ظاهر شرب خمر، ربطی به نماز ندارد. نماز یك عبادت است، و شرب خمر یك عمل حرام و ربطی به نماز ندارد. اما در حقیقت خوردن شراب، در روح انسان تاریكی و آلودگی و بیماری همچون میكروب و زهر، ایجاد میكند كه تا چهل روز انسان هر چه عبادت كند، اثر عبادت را از بین میبرد. در امور طبیعی نیز بعضی از سموم وقتی وارد بدن یا ظرفی بشود، تا مدتها آثار مواد دیگر را از بین میبرد. این نیز یك نوع تأثیر است.
بعضی از كارها تمام اعمال نیك انسان در همه عمر را، از بین میبرد. آنچه در بین همه بزرگان و اهل كلام مورد اتفاق نظر و یقینی است كافر شدن پس از ایمان است که تمام اعمال خیر گذشته انسان را از بین میبرد. اگر كسی در دارالاسلام زندگی نموده و پدر و مادر او مسلمان بوده و در جامعه اسلامی، زمینه برای یادگیری احكام اسلام و عمل به آنها را داشته و مدتی نیز مسلمان زیسته، و بر اثر دلایل مختلف روانی و انگیزههای شخصی مرتد شود، تمام اعمال خوب گذشته خود را از بین میبرد. متأسفانه ارتداد از اموری است كه در زمان كنونی رواج یافته است. ممكن است جوان مسلمانی كه در شهری مذهبی بزرگ شده، و هم اكنون گرفتاری مالی یا نیاز جنسی دارد، شیاطین با او رفاقت نموده و با در اختیار گذاشتن كمكهای مالی و شرایط بهره بردن از تمتعات جنسی، او را به مذهب دیگری دعوت نموده و مرتد نمایند، تا جایی كه جوان مسلمان، مبلّغ فرقه ضاله گردد. ارتداد از جمله آسیبهای مذهبی و اجتماعی است كه باید علمای اسلام و روانشناسان درباره آن تحقیق و از بروز آن پیشگیری كنند.
اگر كسی در نقطهای از دنیا قرار گرفته است كه نمیتواند حق و باطل را بشناسد، و هیچ راهی برای شناخت معارف اسلامی ندارد، دچار نوعی «استضعاف»؛ است. اما اگر كسی در محیط و خانواده مذهبی، با وجود علما، كتابها، در اثر شبهه، از دین خارج و مرتد شود، خدا، به هیچ وجه، از چنین شخصی نمیگذرد. اعمال نیک انسان مرتد، به كلی از بین میرود، چه یك سال عبادت كرده باشد و چه صد سال. اگر انسان در آخر عمر مرتد شده و به مذهب كفر گراییده و مبلّغ كفر نیز شود، خدا این شخص را به هیچ وجه نخواهد بخشد. حتی اگر دوران كفر او طولانی نباشد، و فقط یك روز پیش از مرگ مرتد شده باشد. یك لحظه ارتداد، اعمال همه عمر انسان را میسوزاند همچون جرقهای كه بر مقدار زیادی بنزین وارد شده و همه را میسوزاند. قرآن در این باره میفرماید: «فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ»6.
برخی از اعمال قدرت و توان آن را دارد كه اعمال نیك انسان را از بین ببرد و آدم را به كفر بكشاند، با اینكه تصور میشود آن عمل كار ساده و غیر حرامی است. به عنوان نمونه میتوان به بیادبی نسبت به پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم اشاره كرد. خدای متعال بزرگترین منت را بر بشریت گذاشته و وجود مقدس پیغمبر اسلام و ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین را در میان بشریت قرار داده است. در زیارت جامعه میخوانیم «خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ حَتَّی مَنَّ عَلَیْنَا بِكُمْ»؛ شما انواری در اطراف عرش الهی بودید و خدا بر ما منت گذاشت و شما را در این عالم نازل فرمود تا به وسیله شما هدایت شویم. اگر آنها نبودند هیچ كس از ایمان و اسلام و ارزشهای اسلامی آگاهی نداشت. خدا عزیزترین بندگان خود را در این عالم آورده و در مقابل، بشر بزرگترین جفاها را در مورد آنها مرتكب شده است. این عزاداریها یادبودیست از جفاهایی كه ملت مسلمان و امت پیغمبر نسبت به پیغمبر (ص) و اهل بیت (ع) او انجام داده است.
قرآن درباره بنیاسرائیل میگوید: شما چرا پیغمبران را كُشید؟ «فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیاءَ اللّهِ»؟7؛ بدون شك یهودیانی كه در زمان پیغمبر خدا(ص) میزیستند همان یهودیان بنیاسرائیل نبودند، كه پیامبران خدا را به شهادت رساندند، اما قرآن میفرماید«فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیاءَ اللّهِ؟»؛ پس چرا آنها را میكشید؟ سرّش همان است که امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه میفرمایند: «الرَّاضِی بِفِعْلِ قَوْمٍ كَالدَّاخِلِ فِیهِ مَعَهُم»8. هنگامی كه به اعمال آنها راضی هستید، شما نیز جزء آنها هستید. میفرماید پای ناقه صالح را یك نفر با شمشیر قطع كرد، ولی خدا همه امت صالح را عذاب كرد برای آنكه آن یك شخص به نمایندگی از همه امت صالح آن جنایت را مرتكب شد و آنها نیز از این كار راضی بودند. امت صالح اگر میتوانستند بگویند كه ما ناقه را نكشتیم؛ پاسخ به آنان این بود كه شما تابع مرتكبین به جنایت هستید. اگر شما نیز جای آنان بودید همان جنایت را انجام میدادید و اكنون نیز به این عمل زشت راضی هستید، پس شما نیز جزء آنها هستید.
بزرگترین نعمتها در این دنیا، وجود اولیاء الهی است، به ویژه چهارده معصوم(ع) كه گل سرسبد خلقت هستند. خدا برای قدردانی از وجود آنان و برای استفاده بیشتر انسان از بركات وجود آنان، امتیازاتی برای این خانواده قرار داده است. از جمله امتیازات مسئله خمس است. بخشی از خمس به فقرای سادات اختصاص دارد. در مقابل زكات بر آنها حرام است. یك فلسفه آن این است كه تصور مردم از زكات این است كه، با زكات قسمت آلوده اموال را، جدا میكنند. اگر از این اموال به اهل بیت(ع) داده شود به آنها نیز مثل سایر فقرا، از چرك اموال كمك میشود. از همین رو خدا نخواسته است تا چنین تصوری در اذهان مردم باشد. این برای آن است تا ما از راه احترام به فرزندان پیغمبر(ص) و خاندان پیغمبر، به اهمیت مقام پیغمبر(ص) پی ببریم و همیشه تلاش كنیم تا یاد پیغمبر(ص) را در جامعه زنده نگه داشته و به آنان احترام كنیم. از جمله امتیازاتی كه خدا برای پیغمبر(ص) قائل شده آن است كه مسلمانان در حضور پیغمبر(ص) باید كمال ادب را رعایت كنند، نباید بلند سخن بگویند و به ایشان بیاحترامی كنند «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ»9؛ در جایی كه پیغمبر(ص) حضور دارند كسی نباید صدایش بلندتر از صدای پیغمبر باشد. اگر چنین ادبی را رعایت نكنند، و با پیغمبر(ص) نیز همچون دیگران رفتار كنند، این کار اعمال خوب آنها را نابود میسازد. در روایات آمده است كه در زمان پیغمبر(ص) كسانی به پشت در خانه پیغمبر(ص) آمده و میایستادند و فریاد میزدند: «یا محمد! خانه هستی؟ كارَت داریم! بیا بیرون!»؛ پیامبر خدا را آنگونه صدا میكردند كه فردی عادی را صدا میزدند. در سوره حجرات برای این رفتار بیادبانه مردم، آیاتی نازل و دستور داده شد این رفتار بیادبانه را ترك كنید، اگر این ادب را رعایت نكنید، اعمال شما نابود میشود: «أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ،»؛ رعایت نكردن ادب در حضور پیامبر(ص) در ظاهر كار حرامی نیست، امّا پیغمبر(ص) خدا بر مردم حقی دارد كه باید او را احترام كنند و بیاحترامی كردن نسبت به او اعمال انسان را نابود میكند. اگر انسان نسبت به كسی احترام قائل بوده و او را دوست داشته باشد، هرگز بیادبانه و به دور از احترام با او سخن نمیگوید.
هنگامی كه كوچكترین بیادبی و جسارت به ساحت بالاترین و شریفترین انسانها یعنی وجود پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله میتواند همه اعمال انسان را نابود سازد، آیا نمیشود احتمال داد كه در مقابل آن نیز بعضی از اعمال که در ظاهر خیلی كوچك است اعمال بد را نابود سازد؟ یك قطره اشك در عزای فرزند پیغمبر (ص) آیا نمیتواند چنین كاری كند؟ آن هم اشكی كه نشانه محبت و ارتباط قلبی و ؛ احترام به ایشان باشد؟ همانگونه كه اثر ویرانگر و منفی؛ جسارت و بیادبی به عزیزان خدا و اولیاء او بسیار زیاد است، اثر سازنده و مثبت احترام و محبت به آنان، نیز زیاد و فوق العاده است. از اینجا میتوان فهمید كه ملاك ما در ارزشیابی اعمال، خیلی واقعی نیست. مقیاسهای دیگری نیز در كار است كه باید از پیامبر خدا (ص) و خاندان او یاد گرفته و بفهمیم.
یك سلسله اعمال است كه آثار خوب اعمال دیگر را از بین میبرد. اما اینگونه نیست كه هر عمل بدی هر عمل خوبی را از بین ببرد باید دید آیات و روایات چه نشان میدهند. قرآن میفرماید: ؛ «أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ»10؛ در دو طرف روز و پاسی از شب، نماز را به جا بیاور. سپس قاعده کلی را میفرماید: «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ»؛ كارهای خوب كارهای بد را از بین میبرد. مسلم است كه یكی از كارهای خوبی كه، اعمال بد را از بین میبرد، نماز است. در روایتی از امام معصوم (ع) آمده است اگر به گناهی مبتلا شدید، تلاش كنید پس از آن، دو ركعت نماز بخوانید.11؛ برای آنكه نور نماز دل تاریك انسان را روشن نموده و زمینه توبه را فراهم كرده و او را از عمل زشت در حضور خداوند، پشیمان و شرمگین میگرداند. این پشیمانی باعث پذیرش توبه میشود: «كَفَی بِالنَّدَمِ تَوْبَةً»12.
در جایی دیگر قرآن میفرماید: «أُوْلئِكَ یُبَدِّلُ اللّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ»؛ كسانی كه توبه نموده و ایمان داشته و عمل صالح انجام دهند، و دست از كارهای زشت كشیده و ایمان خود را نگه دارند، خداوند كار بد آنان را تبدیل به عمل خوب میكند. كمترین چیزی كه مفسرین در ذیل این آیه گفتهاند این است كه معنای تبدیل سیئات به حسنات آن است كه نامه اعمالی كه پر از گناه بوده، از گناهان پاك میشود، سپس توبه از گناه به عنوان عمل صالح نوشته شده و بدین ترتیب بدیها رفته و به جای آن خوبیها میآید. این سادهترین تفسیر است. برخی مفسرین تفسیرهای دیگری بیان نموده و گفتهاند لطف خدا تا آنجاست كه اگر انسان در مقابل خدای متعال سر تسلیم فرود بیاورد و بفهمد كه بنده است و بنا داشته باشد كه بندگی كند، آنقدر عزیز میشود كه خدا اشتباهات و لغزشهای او را تبدیل به خوبیها میكند. این نیز یك نوع تأثیرگذاری و تأثیرپذیری در میان اعمال است.
در دعای امام سجاد (ع) به این نكته توجه شده و ایشان از خداوند میخواهند: خدایا به من توفیق بده تا كارهای خوبی انجام دهم به نحوی كه كارهای بدم را نیز از بین ببرد. نخست آنكه توفیق انجام عمل نیكی را بدهی كه كارهای زشت گذشته را از بین ببرد و دوم: ویژگی این اعمال به گونهای باشد كه باعث دوری من از گناه شود. هم گذشته را اصلاح كند و آینده را هم تأمین كند. سپس میگوید خدایا به من توفیق بده تا كارهایی انجام دهم كه هیچ فرشتهای بهتر از آن كار را انجام نداده است. كارهایی انجام دهم كه از كارهای همه فرشتگان بالاتر باشد. این خواسته را كسی میگوید كه بر همه حقایق احاطه دارد و میداند كه این كار شدنی است. انسان اگر از خدا بخواهد و خدا توفیق بدهد تا انسان قدر نعمتهای او را بداند، به جایی میرسد كه هیچ فرشتهای به آن مقام نرسیده است. امام سجاد(ع) میفرماید: من این خواسته را از تو میخواهم تا در این ماه رمضان به من توفیق دهی كه عباداتم به گونهای باشد كه ارزش كار فرشتگان هم به اندازه آن عبادات نباشد. در این عبارت یك احتمال دیگر نیز وجود دارد كه منظور از ملائكه همه ملائكه نباشند بلكه منظور ملائكهای باشند كه اعمال دیگران را گزارش داده و نامه اعمال دیگران را مینویسند. به این معنا، عمل به گونهای خواهد بود كه فرشتگانی كه اعمال مردم را مینویسند، در میان اعمال مردم بهتر از عمل من، نیابند. نه عمل خود ملائكه. بلكه عمل من بهتر از اعمال سایر انسانها باشد، كه ملائكه آن اعمال را پیش تو میآورند. این نیز میتواند احتمالی باشد، با آنكه این احتمال نه با ظاهر لفظ و نه با سیاق كلام چندان سازگار نیست.
«وَ أَنْ نَتَقَرَّبَ إِلَیْكَ فِیهِ»؛ به ما توفیق بده تا در این ماه به سوی تو نزدیك شویم «مِنَ الْأَعْمَالِ الزَّاكِیَةِ»؛ و با اعمال پاك به تو تقرب بجوییم «؛ بِمَا تُطَهِّرُنَا بِهِ مِنَ الذُّنُوبِ»؛ غیر از آنكه اعمال پاك و صالح است، وسیلهای برای تطهیر سایر گناهان ما نیز باشد. «وَ تَعْصِمُنَا فِیهِ مِمَّا نَسْتَأْنِفُ مِنَ الْعُیُوبِ»؛ اگر موفق شوم اعمالی انجام دهم تا همه گناهان گذشتهام پاك بشود؛ آنچنان نورانیتی به آن عنایت فرما تا ؛ در روح من زمینهای را فراهم كند كه باعث دور شدن از گناه شود. توفیق بده تا اعمال و عبادات، ما را از مبتلا شدن دوباره به گناه، حفظ كند. و در پایان میخواهد: «حَتَّی لا یُورِدَ عَلَیْكَ أَحَدٌ مِنْ مَلائِكَتِكَ إِلا دُونَ مَا نُورِدُ مِنْ أَبْوَابِ الطَّاعَةِ لَكَ،»؛ عمل ما به گونهای باشد كه هیچ فرشتهای چنین كاری را، از انواع اطاعت، نزد تو نیاورد، مگر آنكه آن كار پایینتر از اعمال ما باشد؛ یعنی به ما توفیق بده كه عملی به جا بیاوریم كه فرشته هر چه نزد تو میآورد، ما بهتر از آن را آورده باشیم. این نقطه اوجی است كه انسان ممكن است در رفتار خود از خدا بخواهد؛ غیر از اینكه گذشتهها را اصلاح و آباد كرده، جلوی آلودگیهای آینده را نیز میگیرد و مقام خود را از فرشتگان یا حداقل از سایر مردم، بالاتر میبرد.
1. زلزال / 7-8.
2. فرقان / 70.
3. نساء / 31.
4. بقره / 264.
5. به عنوان نمونه: ر.ك: منلایحضرهالفقیه، ج 3، ص 570، باب «معرفة الكبائر التی أوعد الله علیه النار».
6. بقره / 217.
7. بقره / 91.
8. نهجالبلاغة، ص 499، حكمت 154.
9. حجرات / 2.
10. هود / 114.
11. ر.ك: بحارالأنوار، ج 88، ص 382، باب «نوادر الصلاة»؛ مَنْ أَذْنَبَ ذَنْباً... فَیُصَلِّی رَكْعَتَیْن.
12. الكافی، ج 2، ص 426، باب «الاعتراف بالذنوب و الندم علیها».
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1387/06/25 مطابق با شب پانزدهم ماه مبارک رمضان 1429 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«وَ وَفِّقْنَا فِیهِ لِأَنْ نَصِلَ أَرْحَامَنَا بِالْبِرِّ وَ الصِّلَةِ، وَ أَنْ نَتَعَاهَدَ جِیرَانَنَا بِالْإِفْضَالِ وَ الْعَطِیَّةِ، وَ أَنْ نُخَلِّصَ أَمْوَالَنَا مِنَ التَّبِعَاتِ، وَ أَنْ نُطَهِّرَهَا بِإِخْرَاجِ الزَّكَوَاتِ»؛ حضرت امام سجاد (ع) در آغاز درخواستها، توفیق برای خواندن نماز _ طبق سنت پیغمبر اكرم (ص) و در اوقاتی كه خدای متعال مقرر فرموده _ را از خداوند طلب نمودند. در بخش دوم از درخواستها، آن حضرت به مسائل اخلاقی و مالی میپردازند. امام سجاد (ع) از خدای متعال میخواهند كه خدایا به ما توفیق بده تا در این ماه رمضان صله رحم داشته باشیم و با خویشاوندان خود پیوند برقرار نماییم و به همسایگان رسیدگی كنیم و حقوقی كه به اموال ما تعلق گرفته، بپردازیم و با پرداخت زكات، مال خود را پاك كنیم. انجام وظایف مالی، در تزكیه انسان نقش بهسزایی دارد. در شریعت مقدس اسلام، پس از نماز و حفظ ارتباط با خدا، به انجام تكالیف مالی بسیار سفارش شده است. در قرآن وقتی به یك سلسله رفتارها یا خلقیات سفارش و امر میشود به این معنا نیست كه همه آن سفارشها در یك سطح هستند. ممكن است مجموعهای از امور که در یك آیه ذكر شدهاند، بعضی؛ از آنها واجب و بعضی دیگر مستحب باشند. علاوه بر آن ممكن است بعضی از این عناوین مصادیق گوناگونی داشته باشد به این معنا كه هم مصداق واجب و هم مصداق مستحب داشته باشد. باید توجه داشت كه لفظ واجب در روایات، فراتر و اعم از لفظ واجب است كه در فقه بكار میرود. بعضی از امور در روایات به عنوان واجب ذكر شده، در صورتی كه با یقین روشن است، وجوب فقهی ندارد. درباره غسل جمعه، در روایات تعبیر واجب نقل شده اما عده بسیار اندكی از علما، بر وجوب غسل جمعه، فتوا دادهاند. بعضی؛ از فقها در این باره احتیاط نموده و گفتهاند: «احتیاطاً غسل جمعه ترك نشود»؛ اما تعبیر در روایات، این است كه غسل جمعه واجب است. در روایات ذكر صلوات در هنگام شنیدن نام پیغمبر اكرم (ص) و اهل بیت (ع)، واجب شمرده شده و حتی تأكید شده که اگر كسی با شنیدن نام آن بزرگواران صلوات نفرستد، عاق اهل بیت خواهد شد، همچون فرزندی كه از پدر و مادر خود عاق شود. امّا فقها بر وجوب آن فتوا ندادهاند. بر همین اساس تعبیراتی كه در روایات وجود دارد، نباید موجب این تصور شود كه مسائل رسائل عملیه و فتوای فقها با روایات و قرآن هماهنگ نیستند. در روایات و قرآن تعابیر به صورت عامتری به كار رفته است.
روش قرآن كریم این نیست كه، مسائل حقوقی یا واجبات را جدای از مسائل اخلاقی ذكر كند. یك سلسله مسائل حقوقی وجود دارد كه قاضی باید در دادگاه براساس آن قوانین، حكم كند، اما نحوه بیان و تعبیرات آیات قرآن و روایات شریفه، همچون حكم قانون و حكم دادگاه نیست. به عنوان مثال میفرماید: اگر همسرانتان را در یك شرایطی طلاق دادید و مصلحت زندگی شما و آنها در این بود كه از هم جدا شوید، نفقه آنها را بدهید و زنان نیز چهار ماه و ده روز عده بگیرند. در قرآن پس از بیان این حكم حقوقی، در یك موعظه اخلاقی كوتاه، بر تقوا و عدم تجاوز از احكام الهی و حاضر دانستن خدا، تأكید میشود. این روش تربیتی قرآن است. روایات نیز همین گونه هستند. در روایات، واجبات دقیقا از مستحبات تفكیك نشده است. احكام حقوقی و احكام اخلاقی نیز تفكیك نشدهاند و به این شكل نیست كه آیات و روایات در بخشی به احكام قضایی و در بخشی به احكام اخلاقی بپردازند. قرآن از آن جهت كه كتاب هدایت و تربیت میباشد، به این شكل تنظیم یافته است. خداوند متعال نزول قرآن را، در این قالب مصلحت دانسته؛ است.
كار فقها، تنها فهم لغوی روایات و آیات نیست، بلكه استنباط احكام از منابع فقهی است. این احكام در زمینههای گوناگون باید استنباط شوند تا كتاب قانون، از یك طرف و احكام عبادی از طرف دیگر و همچنین ابعاد گوناگونی همچون مسائل اخلاقی، مسائل تربیتی و مسائل اجتماعی تبیین شوند. اگر فقها این تفكیك را انجام ندهند، یك مسلمان در انجام تكلیف الهی، ممكن است دچار مشكل شود. تصور كنید برای نماز زمان بسیار اندكی باقی مانده است و هر لحظه امكان قضا شدن نماز وجود دارد. اگر انسان بخواهد همه مستحبات را انجام دهد چند ركعت نماز، خارج از وقت انجام میشود. در این لحظه نمازگزار باید به واجبات اكتفا كند. اگر به واجبات و مستحبات علم نداشته باشد، نمیداند كه باید چه كار كند. اینكه واجب است كه نمازگزار كوتاه و مختصر به واجبات نماز بپردازد تا همه نماز در وقت خوانده شود و تشخیص واجبات از مستحبات مسئلهای است كه فقها با استنباط از منابع فقهی به آن پی میبرند.
البته باید توجه داشت كه مسایل تربیتی و اخلاقی غیر از مسئله رسائل عملیه یا كتاب قانون است. مسائل تربیتی را باید از متن قرآن و بیانات اهل بیت(ع) یاد گرفت. در این كریمه نورانی قرآن آمده است: «وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَ ذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساكِینِوَ الْجارِ ذِی الْقُرْبی وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ وَ ما مَلَكَتْ أَیْمانُكُمْ»1؛ فقها در برخی از بخشهای این آیه هیچ وجوبی را درنیافتهاند. انسان اگر در سفر با كسی همسفر شد، همسفر حقوقی بر انسان پیدا كرده، باید رعایت حال او را نموده و با او به نرمی و مهربانی روبهرو شده و در توشه راه او را شریك كرده و احتیاجات او را برآورده سازد. اینها مجموعهای از حقوقی است كه همسفر بر عهده انسان پیدا میکند. اما این حقوق مثل احسان به والدین واجب نیست كه تكلیف واجب برشمرده شود. در این فراز از دعا نیز هنگامی كه از ارحام و نزدیكان و همسایگان نام برده میشود، برای آن است که اهمیت فوق العاده رسیدگی به آنان را یادآور شود كه در قرآن و روایات به آن سفارش جدی شده است. یك مسلمان نباید تنها به رساله عملیه اكتفا نموده و فقط به انجام واجبات و ترك محرمات ذكر شده در آن بپردازد. اگر همه رسالههای عملیه را بررسی و جست و جو كنید، بخشی درباره احسان به والدین یا صله رحم را در آن، كمتر مییابید. در حالی كه احسان به والدین و صله ارحام، از واجبترین واجبات است. این مسئله نشانه نقص رسالههای عملیه نیست بلكه برای آن است كه رسالههای عملیه، برای نیازهای روزمره مردم نوشته شده تا بدانند در زندگی به چه احكامی عمل كنند. نباید فراموش كرد كه همین مجموعه احكام اولیه و رسالهها با زحمات و تلاش فراوان فقها و مراجع والاقدر، تهیه میشوند. شكر الله مساعیهم! ولی باید توجه داشت كه دین را تنها از رساله نمی توان شناخت بلكه دستورات فراوان اخلاقی و تربیتی وجود دارد كه آنها را باید از كتابهای اخلاق و روایات، یافت. احكام با شرایط روز باید تبیین شوند. از سوی دیگر علما و بزرگان و دلسوزان دین نیز نباید تنها به احكام رساله اكتفا كنند بلكه باید اجتهادها و تحقیقات را نسبت به سایر ارزشهای دینی توسعه دهند. جامعه امروز بسیار نیازمند آن است تا احكام خانواده تبیین شود. به عنوان مثال زن و مرد به عنوان همسر، چگونه باید با هم رفتار كنند؟ برخی از افراد احكام و حقوق واجب فقهی؛ خود را به خوبی نمیدانند. ممكن است یك مرد با شنیدن این روایت كه «اگر سجده برای غیر خدا جایز بود، به زنها امر میكردم، برای شوهران خود سجده كنند»؛ تصور كند، در خانه میتواند همچون یك دیكتاتور عمل كرده و هرچه خواست با خشونت و تندی اعمال نماید. نخست باید دید كه این روایت تا چه اندازه صحت دارد. در صورت صحیح بودن روایت آن سوی هم مسئله نباید فراموش شود. اسلام میفرماید: «مرد حتی حق ندارد به همسر خود بگوید یك لیوان آب برای من بیاور یا غذا فراهم كن!»؛ این نیز حكم خداست. اینها روایاتی است كه جنبه اخلاقی دارد. بر فرض صحیح بودن؛ سند آن روایت، آشكارا مشخص است كه بنا بر مسامحه گفته شده و در آن قید شرعی و تكلیف وجود ندارد. متأسفانه برخی از افراد براساس سلیفه شخصی و هوس به برخی از روایات تكیه میكنند و از سوی دیگر روایاتی كه با منفعت آنان سازگار نیست را نمیپذیرند.
با تأسف باید گفت كه فرهنگ غرب به تدریج در جامعه جای فرهنگ اسلامی را میگیرد. باید به گونهای عمل كرد كه جوانان امروز و نسل آینده تصور نكنند، احكام دین خدا در زندگی امروز دیگر كار بردی نداشته و به كار نمیآید. نباید با افراط و تفریط و برخی تصورات غلط، احكام اسلام را به گونهای نشان داد که جامعه به این نتیجه برسد كه اسلام دیگر پاسخگوی زندگی جدید و كنونی نیست و باید به فرهنگ غرب و دنیای كفر رو آورد. ما در برابر اسلام به وظیفه خودمان، درست عمل نكردهایم. اسلام را آنگونه كه هست، باید بدون افراط و تفریط و با توجه به مسایل اجتماعی به خوبی تبیین نماییم تا برداشتهای غلط باعث دوری جوانان از اسلام نشود. البته از این بیان نباید سوء استفاده شود و با نگاه روشنفكری خیال شود كه زن و فرزند آزاد هستند كه به هر شكلی میخواهند، زندگی كنند و هیچ محدودیتی نباید برای آنان، به وجود بیاید. این نگاه با اسلام هیچ سازگاری ندارد. اسلام برای رفتار انسانها مرزها و محدودههایی تعیین نموده است كه به جاست علما و فقهای اسلام، با مطرح شدن مسائل روز، آنها را برای مردم تبیین نمایند.
نیكی به والدین از واجبترین واجبات به شمار میآید. آیا اگر فرزندی بخواهد از محسنین و نیكوكاران و «بارّین بالوالدین»؛ به شمار آید، چه اموری بر او واجب است تا رعایت كند و چه اموری بر او حرام است که اگر مرتكب آنان شود، دچار عقوق والدین میشود؟ یا در موضوع صله رحم وقتی گفته میشود «اللَّهُمَّ صِلْ مَنْ وَصَلَنِی وَ اقْطَعْ مَنْ قَطَعَنِی»2؛ خدیا! هر آن كس كه به من بپیوندد، با او پیوند داشته باش و هر آن كس كه پیوند با من را قطع كند از او بِبُر! در این فراز، دعا و نفرین درباره صلهرحم است. مسلمان باید چه كاری انجام دهد تا صله رحم به حساب بیاید. متأسفانه در این زمینهها به اندازه باب طهارت و صلاة، آثار تألیفی و كتاب نوشته نشده است.
یكی از واجبترین واجبات شرعی كه در قرآن و روایات فراوان مورد تأكید قرار گرفته است وجوب احترام و حرمت آزار والدین است. هرگونه رفتار فرزند كه موجب ناراحتی و آزردگی پدر و مادر را فراهم سازد، حرام است. ممكن است مطرح شود بعضی از پدر و مادرها توقعات فراوانی دارند، یا با محیط آشنا نیستند و یا شرایط زندگی امروز را نمیدانند. برآورده ساختن همه خواستههای والدین با شرایط زندگی امروز ممكن نیست. به ویژه آنكه اگر پدر و مادر از سواد پائینی برخوردار و از احكام دین كم اطلاع باشند. باید به گونهای با تدبیر رفتار نمود تا این توقع در آنها ایجاد نشود. در برخی موارد با زمینه سازی و فراهم كردن مقدماتی میتوان این مشكل را حل نموده و رضایت آنان را به دست آورد. در برخی موارد نیز نباید برای والدین توقع ایجاد كرد. هنگامی كه انسان میداند شرایط برآوردن خواستههای آنان را ندارد، نباید با مطرح كردن آنها از جانب خود، آن توقعات را در والدین ایجاد كند. آنچه كه فقها و علمای اسلام همه بر آن نظر واحد دارند، حرمت آزار است. البته در مورد میزان اطاعت از والدین اختلاف وجود دارد، تا جایی كه برخی فقها گفتهاند اگر انسان در حال قنوت وتر نماز شب باشد و مادرش او را صدا بزند و از او یك لیوان آب درخواست كند، واجب است فرزند نماز را قطع كرده و به مادر آب برساند. چرا كه قطع نماز مستحبی اشكال نداشته و حرام نیست (البته در نماز واجب حرام است.) برخی از فقها از این سخن نیز فراتر گفتهاند و بر این نظرند كه اگر در حال نماز مستحبی، مادر فقط نام فرزند خود را صدا زد و چیزی درخواست ننمود، فرزند باید نماز مستحبی را قطع و به مادر خود پاسخ دهد. در اسلام تا این اندازه رعایت ادب در حضور پدر و مادر سفارش شده است. با این وصف باید برای نسل كنونی اینگونه احكام را روشن و آشكارا تبیین نمود كه در كجا و چه شرایطی باید سخن والدین اطاعت شود و در كجا میتوان از آن سر باز زد؟ در پاسخ باید گفت در جایی میتوان از اطاعت والدین سر باز زد كه مخالفت با پدر و مادر موجب ایذاء و آزار آنان نشود. برای اینكه ایذاء حرام است و انسان نباید با والدین مخالفت كند مگر آنكه بتوان از آنان رفع آزردگی نموده و رضایت آنان به دست آید. ممكن است سؤال شود كه آیا لازمه احسان به والدین كمك مالی است؟ قطعا كمك مالی استحباب دارد و از بهترین مستحبات است، به ویژه اگر والدین نیاز مالی داشته باشند. اگر فرزند از جهت مالی امكان كمك را داشته باشد واجب است كه به پدر و مادر كمك نماید تا نیاز آنان رفع شود. در اینجا گفته میشود كه پدر و مادر واجب النفقه، میشوند. اما اگر نیاز آنان تأمین شده باشد، برای رفاه بیشتر آنها مستحب است تا به والدین كمك نماید. البته این مستحب، بسیار مؤكد است.
شبیه این مسائل درباره رحِم و نزدیكان نیز مطرح میشود. انسان باید با خویشاوندان و نزدیكان خود پیوند داشته و صله رحم بكند. «صله»؛ از ماده «وصل»؛ است مثل «عده»؛ و «وعد»، یعنی رابطه باید محفوظ باشد تا پیوند برقرار باشد. انسان باید با خویشاوندان خود چه پدر و مادر كه در درجه اول هستند و چه خویشاوندان درجه بعد همچون خواهر، برادر، عمو، عمه، خاله، دایی و بچههای آنان ارتباط و پیوند داشته باشد. نباید به گونهای باشد كه از جهت عرفی گفته شود شخص از خویشاوندان خود جدا شده است. در این صورت به فتوای همه فقها چنین كاری حرام و قطع رحم به شمار آمده و قطع رحم از گناهان بزرگ است. بااین وجود هیچ كتاب فقهی حد و مرز صله رحم را تعیین نكرده است و از جهاتی، تشخیص چنین اموری كه فقهاء، خیلی به آن نپرداختهاند، به عرف واگذار شده است. یعنی انسان در محیط و شرایط اجتماعی كه زندگی میكند به میزان دوری و نزدیكی به خویشان و نزدیكان، باید احوال آنان را جویا شده و با آنان ارتباط داشته باشد. به ویژه آن كه با پیشرفت امكانات و وسایلی همچون ارسال نامه از طریق پست، تلفن و دیگر امكانات این كار بسیار آسان شده است. اگر به گونهای شد كه عرف جامعه بگویند كه شخص از خویش و قوم؛ جدا شده و قطع رحم كرده است، قطعاً انسان كار حرامی مرتكب شده است. علاوه بر وجوب صله رحم، احتمال وجوب كمك مالی به رحم نیازمند و مستحق نیز وجود دارد. ممكن است مطرح شود كه آیا حفظ ارتباط با خویشاوندان مخصوص مؤمنین است یا خویشاوندان و نزدیكانی كه رعایت احكام شرعی را نمیكنند، شامل این حُكم نمیشوند؟ به عنوان نمونه حجاب را رعایت نمیكنند یا در مراسم خود موسیقی حرام پخش میكنند. در چنین حالتی انسان باید با تدبیر، فرصتهای كوتاهی را برای دید و بازدید قرار دهد. البته باید به گونهای باشد كه انسان به حرام مبتلا نشود. در صورت امکان چنین کاری، رابطه دید و بازدید حضوری را ترك نكند. اگر چنین امكانی را نداشت باید به وسایلی همچون تلفن، مكاتبه، پیغام و هدیه اكتفا بكند.
راتر از این سؤالی كه بسیار مطرح میشود این است كه آیا مراوده با كسانی كه رعایت احكام شرعی نمیكنند یا اهل فسق و معصیت هستند، جایز است یا خیر؟ شرط نخست آن است كه انسان باید مراقب باشد تا در این رفت و آمدها، ضرر و آسیب معنوی و شرعی نبیند. یعنی باعث نشود تا خود نیز مبتلا به فسق شود. شرط دوم آن است كه حضور انسان، منجر به تأیید كار فسق آنها نشود. در برخی موارد ممكن است حضور در مجلس فسق، كارهای خلاف شرع حاضران در جلسه را تأیید كند. حضور انسان ممكن است این تصور را ایجاد كند كه حاضرین با خود بگویند كه: «حتماً كار فسق ما خیلی كار بدی نیست، در غیر این صورت این فرد مؤمن اینجا نمیآمد.»؛ در صورتی كه انسان از رابطه آسیب؛ نبیند و كار حرام آنها را نیز تأیید نكند، باید صله رحم كرد. چه بسا همین رفت و آمد افراد مؤمن به خانه اهل فسق و معصیت، به تدریج باعث خوشبینی آنان به اهل ایمان شده و منجر به اصلاح آنان شود. البته در ارتباط؛ با اهل فسق و معصیت، باید از روشهای صحیح معقول، حسن خلق، رفتارهای حساب شده، پرهیز از رفتارهای تند و خشن، استفاده نمود. به این امید که این رفت و آمدها زمینهای فراهم كرده تا آنها متنبه بشوند. اگر اینگونه باشد، وجوب مضاعف میشود. هم صله رحم واجب است و هم نوعی امر به معروف و نهی از منكر غیر مستقیم به حساب میآید. البته باید توجه داشت تا در این ارتباطها نوجوانان به معصیت و فسق چنین خانوادههایی آلوده نشوند و از رفت و آمد و صلهرحم، تأیید و همراهی با معصیت آنان برداشت نشود.
1. نساء / 36.
2. الكافی، ج 2، ص 151، باب «صلة الرحم».
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدى(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1387/06/26 مطابق با شب شانزدهم ماه مبارک رمضان 1429 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«وَ وَفِّقْنَا فِیهِ لِأَنْ نَصِلَ أَرْحَامَنَا بِالْبِرِّ وَ الصِّلَةِ، وَ أَنْ نَتَعَاهَدَ جِیرَانَنَا بِالْإِفْضَالِ وَ الْعَطِیَّةِ، وَ أَنْ نُخَلِّصَ أَمْوَالَنَا مِنَ التَّبِعَاتِ، وَ أَنْ نُطَهِّرَهَا بِإِخْرَاجِ الزَّكَوَاتِ،»
امام سجاد (ع) در دعای ورود به ماه رمضان پس از درخواست توفیق، برای انجام نماز به آن صورتی كه مطلوب الهی است، به وظایف مالی اسلام، توجه میفرماید. در آغاز، مسئله صله رحم و سپس رسیدگی به همسایگان، و بعد از آن سایر وظایف مالی و انواع زكاتها و حقوق مالی كه بر اموال انسان تعلق میگیرد، را مطرح میفرمایند. قرآن كریم پس از رسیدگی به اقوام و خویشاوندان، به رعایت حال همسایگان سفارش فرموده: «وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبی وَ الْجارِ الْجُنُبِ»1 هم همسایه نزدیك و هم همسایه دور، هم خویش و هم بیگانه، از كسانی هستند كه ما موظف هستیم به آنها رسیدگی كنیم. اما آیا این وظیفه نیز، وظیفه واجب شرعی است یا از اوامری است که نظیر آن را درباره بسیاری از مستحبات داریم؟ حقیقت آن است كه در بیانات تربیتی قرآن و اهل بیت (ع) بین این دو تفكیك نشده است. شاید به این علت باشد كه ما نیز در مقام عمل، نباید بین واجب و مستحب مؤكّد، حجاب و مرزی قرار دهیم و تنها به فكر انجام تكلیف واجب باشیم. آنچه آشكار است رعایت حقوق همسایگان در قرآن و بیانات ائمه اطهار(ع) مورد سفارش است و از آزار و اذیت آنان نیز به شدت نهی شده است. رفتار دو همسایه با یکدیگر با یکدیگر هم میتواند بسیار مفید و مؤثر برای همدیگر باشد، و هم میتواند اسباب زحمت، نگرانی، دلخوری، آزردگی و حتی دشمنی را فراهم کند.
امیرالمؤمنین(ع) از رسول اكرم(ص) نقل میفرماید: «ما زالَ جَبْریِیلُ یُوصِینِی بِالْجَارِ حَتَّی ظَنَنْتُ أَنَّهُ سَیُوَرِّثُه»2 آنقدر جبرئیل به رعایت حال همسایه سفارش میکرد كه من گمان كردم برای همسایه نیز سهمالارثی قائل خواهد شد. رسیدگی به همسایهی نیازمند و محتاج اگرچه واجب شرعی نباشد، اما باید از خمس و زكات به آنها كمك كرد. در زمان ما كمیته امداد، یا سازمان بهزیستی، به اینگونه افراد كمك میكنند اما اگر انسان بداند همسایهای هست كه به او رسیدگی نشده و اكنون نیازمند است، و خطری متوجه اوست، حتی اگر احتمال خطر و خوف آسیب باشد، در اینجا بعید نیست فتوای فقهی نیز كمك به چنین همسایهای را واجب بداند. از جنبهی اخلاقی، مسلمان موظف است كه از حال همسایگان اطلاع داشته باشد تا اگر زمانی نیازی داشته باشند، از آنان غافل نباشد.
داستان مرحوم بحرالعلوم رضوان الله علیه با مرحوم صاحب مفتاح الكرامة، آشكارا اهمیت این مسئله را نشان میدهد. سید محمد جواد عاملی صاحب مفتاح الكرامة از بزرگان و علمایی است كه خدمت بسیار بزرگی به فقه نموده است. صاحب مفتاح الكرامة اهل جبل عامل لبنان و شاگرد مرحوم سیدبحرالعلوم رضوان الله علیه در نجف بود. سیدبحر العلوم مقامات بسیار عالی نیز داشته و معروف است كه خدمت وجود مقدس ولی عصر ارواحناه فداه مشرف میشده است. مرحوم بحرالعلوم زمانی ایشان را خصوصی خواسته و به ایشان با ناراحتی تذكر میدهد كه: «شنیدهام همسایهات در وضعیت بسیار بدی قرار دارد. مگر به او رسیدگی نمیكنید؟» چون لحنی كه مرحوم سید بحرالعلوم به ایشان میفرماید، لحن توبیخ بوده است. صاحب مفتاح الكرامة با اضطراب سوگند یاد میكند كه از وضعیت آن همسایه اطلاع نداشته و نمیدانسته كه ایشان گرفتاری دارد. مرحوم بحرالعلوم به ایشان میفرمایند: «اگر از وضعیت همسایه محتاج، اطلاع میداشتی و رسیدگی نمیكردی كه كافر میشدی. من میگویم چرا نباید اطلاع داشته باشی؟» سپس سید بحرالعلوم یك سینی غذا را تهیه و به همراه سكههای طلا به صاحب مفتاح الكرامة داده و میگوید: «خودت این سینی غذا و طلاها را برمیداری و به منزل همسایهات رفته و مینشینی تا این غذا را بخورد و سپس باز میگردی» سید جواد عاملی دستور سیدبحر العلوم را اطاعت كرده و غذا را به نزد همسایه خود میبرد. مرد همسایه وقتی سینی غذا را میبیند، تعجب كرده و میگوید: «به چه مناسبت شما این غذا و پول را آوردید؟» صاحب مفتاح الكرامة گفت: «شما اصرار نكن» همسایه گفت: «تا نگویید من از این غذا استفاده نمیكنم.» سید جواد عاملی نیز حقیقت را میگوید. این جمله سیدبحر العلوم كه میفرماید: «اگر میدانستی كه همسایه شما احتیاج دارد و رسیدگی نمیكردی، كافر میشدی» نشانه اهمیت اسلام برای رسیدگی به همسایه است.
تربیت اسلامی، تنها عمل به واجبات نیست. شیوه رفتار اسلامی را باید از اولیاء دین یاد گرفت و به آن عمل كرد. متأسفانه ما شیعیان در بعضی از موارد به جای آنكه برای سایر مسلمانها الگو باشیم، مسامحه نموده و به واسطه ترك بعضی سنتها، متهم میشویم كه احكام فقهی را رعایت نمیكنیم. به عنوان نمونه فرقههای اهل تسنن اهتمام زیادی به نماز اول وقت و نماز جماعت دارند، به ویژه در مشاهد مشرفه مدینه و مكه. در آنجا به هنگام نماز، همه با سعی و شتاب، به سوی مسجد حركت میكنند. قرآن میفرماید: هنگامی كه برای نماز جمعه ندا داده میشود: «فَاسْعَوْا إِلی ذِكْرِ اللّهِ».3 سعی حالتی بین راه رفتن ساده و دویدن است، یعنی با شتاب به طرف مسجد، حركت كنید. این سعی و شتاب برای رفتن به مسجد در شیعیان كمتر دیده می شود كه البته بسیار زننده است. بسیاری از سنتها نزدیك به مرز وجوب است و باید انسان سعی كند تا آنها را درست رعایت كرده و نگوید كه تكلیف واجب نیست.
علاوه بر رسیدگی به همسایه، حقوق واجب دیگری را اسلام برای مسلمانان تعیین فرموده است. از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمودند: «شما تصور میكنید، تنها حق واجب در اموالتان زكات است. این گونه نیست. بسیار بیش از زكات، حقوق واجب بر اموال شما تعلق میگیرد» سپس میفرماید «أَمَا تَسْمَعُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ فِی كِتَابِهِ: وَ الَّذِینَ فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ. لِلسّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ».4 آیه قرآن تصریح میفرماید كه در اموال مؤمنین، حقی برای سائل و برای محروم است و باید مسلمان مقداری از مال را برای محرومین و برای كسانی كه در اثر نیاز چارهای جز اظهار حاجت ندارند، در نظر بگیرد. «فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ. لِلسّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ»5 در قرآن یكی از اوصاف اهل عذاب و كسانی كه به نماز بیاعتنا هستند و زكات را پرداخت نمیكنند این است كه «و یَمْنَعُونَ الْماعُونَ»6 از دادن «ماعون»، خودداری میكنند. «ماعون» چیست؟ در روایات توضیح داده شده كه ماعون به این معناست كه اگر همسایه مهمان داشت و به قابلمه یا دیگ، جهت پخت غذا احتیاج داشت و از همسایهاش درخواست کرد دیگشان را به او قرض بدهد. آن شخص باید به او قابلمه را قرض بدهد. در زندگی گذشته همكاری و ارتباط مردم بسیار بیشتر از امروز بود. اگر همسایه به وسیلهای نیاز داشت از همسایه خود آنرا قرض میكرد. به این ترتیب هم نیاز برطرف و هم از هزینهها و مصارف زندگی كاسته میشد. متأسفانه فرهنگ فردگرایی در زندگی امروز بسیار رواج پیدا كرده است. با این فرهنگ غربی رواج یافته در زندگی امروز، همسایه از همسایه خبر نداشته و همدیگر را نمیشناسند.
امام صادق میفرماید: «لَكِنَّ اللَّهَ فَرَضَ فِی الْأَمْوَالِ»7 خدا این حقوق را در اموال شما واجب كرده است كه باید بپردازید. به این معنا كه خدا به آن بسیار تأكید كرده است. از همین رو امام سجاد (ع) در دعا میفرماید: «خدایا به ما توفیق بده تا در این ماه اموالمان را از تبعات، پاك كنیم» انسان ممكن است به واسطه حادثه یا سهلانگاری باعث وارد آمدن خسارت به اموال شخصی یا عمومی شود. هر كدام از این موارد تبعاتی را میآفریند كه بر ذمّه انسان خواهد بود. در اصطلاح رایج به این موارد میگویند، مظالم. آنهایی كه مقید به پاك بودن اموال هستند در هر سال غیر از خمس و زكات، به عنوان ردّ مظالم، مقداری پول كنار گذاشته و به فقرا میدهند. این تبعاتی است كه به اموال تعلق میگیرد. امام سجاد (ع) در پایان این فراز از دعا به جمعآوری و پرداخت زكاتها اشاره میفرمایند. معنای لغوی زكات اختصاص به زكات اصطلاحی نداشته و شامل خمس و سایر صدقات واجب و كفارات نیز میشود. یك احتمال نیز آن است که به اعتبار متعلقات زكات جمع بسته شده است. به عنوان نمونه زكاتی كه به چارپایان یا به طلا و نقره تعلق میگیرد، هر كدام از آنان یك زكات تلقی شده و مجموعه آن زكوات نامیده شده است.
اهتمامی كه اسلام به رسیدگی به محرومین و خدمات عام المنفعه دارد، برای خیلی از افراد، درست روشن نیست. امروز كه دوران علم و بحث و تحقیق و پژوهش است باید به این گونه مسائل كه بر زمین مانده است بیشتر توجه نمود تا تحقیقات انجام شده، تكراری نباشند. امروزه پرسش بسیاری از مردم به ویژه جوانان این است كه در جامعه بهترین راه رسیدگی به فقرا و رفع نیاز محرومان و مستمندان چیست؟ رفع نیازمندیهای محرومان به سه شكل كلی قابل تصور است. یكی آنكه این وظیفه به عهده افراد گذاشته بشود. هر كسی به خویشاوندان خود یا به همسایگانش كمك كند. و این تنها راه برای كمك به نیازمندیهای محرومان به صورت داوطلبانه باشد. نقطه مقابل آن این است كه بگوییم همه نیازمندیهای محرومان جامعه توسط یك دستگاه مركزی باید رسیدگی شود. آن دستگاه مركزی همان دولت است كه باید برای مشكل محرومان برنامهریزی كند. اگر لازم است مالیات بیشتری از افراد متوسط و متموّل بگیرد یا از منابع دیگر بودجه كمك به محرومان و معلولان را تأمین كند. در اسلام هیچ كدام از این دو شیوه به تنهایی پذیرفته شده نیست. اصل در همه احكام اسلامی این است كه باید به گونهای اجرا شود كه مسئولیت فردی انسان فراموش نشده و برجسته باشد. چون انسان با رفتارهای فردی تكامل پیدا میكند. اگر دولت به فقراء رسیدگی كند، ثواب آن به افراد نمیرسد. خیلی فرق است بین آنكه از افراد مالیات اجباری گرفته شود یا آنكه انسان داوطلبانه به مشكل محرومان رسیدگی كند. بهترین راه را اسلام قرار داده تا با خودسازی، روحیات فردی تكامل پیدا نموده و سرانجام در قیامت نیز هر كسی نتیجه عمل خود را میبیند «وَ كُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَرْدا»8، «لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری»9 هیچ كس مسئولیت دیگری بعهدهاش نیست «وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعی»10 هر كسی به همان اندازه كه سعی و تلاش نموده، از آن بهره میگیرد. این یك اصل كلی در اسلام است.
اسلام در كنار این توصیهها، واقعیتها را فراموش نمیكند. به اصطلاح اسلام برنامههای آرمانی را با واقعیتها، در كنار هم در نظر میگیرد. به عنوان نمونه در موعظهها و هشدارها به انسان دستور داده شده كه به نوامیس مردم تجاوز نشود. در اسلام فقط به این توصیه و تنها به وعده عذاب و جهنم اكتفا نمیشود. در جای دیگر نیز میگوید، اگر عمل منافی عفت، با چهار شاهد عادل ثابت شود، فرد گناهكار را در حضور مردم مجازات كنید. در اینجا دیگر مسئله عواطف و احساسات مطرح نیست «وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللّهِ»11 اسلام میخواهد افراد به اراده و به خواست خود گناه را ترك و با تشویق و انذار و تبشیر، راه صحیح را انتخاب كنند و از راه زشت كنارهگیری نمایند. در عین حال اسلام میداند كه چنین واقعیتهایی اتفاق خواهد افتاد و گاهی تعداد آن نیز كم نخواهد بود. باید راههای بازدارنده گناه نیز وجود داشته باشد. بر همین اساس در اسلام حدود و تعزیرات به عنوان قوانین كیفری، برای جلوگیری از خلاف و جرمهای بزرگ پیشبینی شدهاند. اگر این قوانین كیفری وجود نداشت، فساد آنچنان دامن گیر جامعه میشد كه دیگر جایی برای حركت بشر دوستانه داوطلبانه در جامعه باقی نمیماند. هرگاه فساد رایج شود، همه خانوادهها را آلوده خواهد كرد و در جامعهای كه خانوادهها آلوده شوند، دیگر رشد معنوی در ان جامعه معنایی نخواهد داشت.
اسلام میفرماید: «اجرای یك حد، از چهل روز بارندگی برای مردم جامعه بهتر است».12 اگر یك حكم الهی را جاری كنند و یك حد را در برابر چشم مردم اجرا كنند، بركت آن برای جامعه، از اینكه چهل شبانه روز باران ببارد، بیشتر است. چرا كه اجرای حد، از گسترش مفاسد جلوگیری میكند. انسان با رسیدگی به دیگران و به ویژه محرومان میتواند به درجات عالی برسد. «وَ یُؤثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ»13 این آیه در سوره حشر در شأن اهلبیت(ع) برای ایثاری كه در سه روز، روزه گرفتن انجام دادند و اعطا نمودن افطاری و غذای خود به یتیم و اسیر و مسكین، نازل شد. این یك نمونه است تا افراد معمولی از ائمه اطهار (ع) بیاموزند كه چگونه باید فداكاری و ایثار نمود.
اگرچه نباید انسان ایثار را فراموش كند اما اسلام رسیدگی به محرومان را تنها وظیفه افراد نمیداند بلكه دولت اسلامی را نیز موظف نموده تا زكات را از مردم گرفته و به فقرا برساند «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّیهِمْ»14 این حكم حكومتی از وظایف دولت اسلامی است كه زكات را گرفته و به فقرا بدهد «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِینِ»15 اسلام علاوه بر كارهای خیر داوطلبانه، دستورات قانونی، و گاهی همراه با قوانین جزایی را وضع نموده است تا نظم جامعه حفظ و حالت اعتدال در جامعه برقرار شود. چرا كه در جامعهای كه ظلم و بیداد و تجاوز حاكم باشد، حتی افرادی هم كه استعداد دارند، نمیتوانند رشد كنند. در وصف جامعه زمان ولی عصر عجل الله فرجه الشریف در قرآن گفته شده: «وَ لیمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِكُونَ بِی شَیْئاً»16 تشكیل دولت صالحین هنگامی است كه خدماتی به جامعه ارائه شود، تا آنجا كه ناامنی از جامعه برداشته شود «لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً» هنگامی كه اینگونه شد، زمینه برای اهل توحید و معنویت فراهم میشود «یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِكُونَ بِی شَیْئاً» اگر بنا باشد جامعهای خداپرست شود و از شرك دوری كند، باید زمینه تربیتی در آن جامعه فراهم شده و امنیت داشته باشد. در جامعه ناامن، فرهنگ و تقوا نیز رشد نمیكند. دین اسلام دین جامع و كاملی است كه به همه امور در حد كافی آن رسیدگی كرده است. متأسفانه ما ارزش احكام اسلام را نمیدانیم.
راه سوم برای کمک به محرومان این است كه فعالیتهای سازمان یافته مردمی تقویت شود. در این فعالیتها محور، كار فردی افراد نیست، بلكه باید كار گروهی انجام میشود، اما نه گروهی كه به اجبار دولت تشكیل شده باشد. گروهی از مردم با اشتیاق با یكدیگر همكاری كرده و مجموعهای را تشكیل میدهند. به عنوان نمونه گروه رسیدگی به ایتام یا رسیدگی به جوانان جهت ازدواج. البته هیچ كدام از این موارد به تنهایی آن چیزی نیست كه اسلام میخواهد. اسلام همانگونه كه بر كار فردی، تكیه میكند تا فرد رشد كند، از دستگاه دولت نیز غفلت نمیكند. دولت نیز باید تلاش بكند تا به محرومین رسیدگی كند و از اموال بیت المال بخصوص زكات استفاده و نیازهای آنها را برطرف كند. ولی این به آن معنا نیست كه افراد دیگر مسئولیتی ندارند.
قرآن میفرماید: «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّیهِمْ بِها» به پیغمبر اسلام (ص) خطاب میفرماید: كه از مردم صدقه و زكات را بگیر تا اینكه جان آنها پاك شود نمیفرماید «تطهر اموالهم» در فرهنگ عامه میگویند. اموال فلان شخص آلوده است. وقتی خمس و زكات را بدهد اموال او پاك میشود. در دعای امام سجاد (ع) نیز این تعبیر آمده است.
«نُطَهِّرَهَا بِإِخْرَاجِ الزَّكَوَاتِ». تعبیر قرآن از این بالاتر است و میگوید «تطهرهم» یعنی افراد را پاك میكند. وقتی حق واجبی به اموال انسان تعلق میگیرد، اموال او آلوده است و علاوه بر آن جان او نیز آلوده است. چرا كه امساك كردن از انجام تكلیف واجب، گناه است و گناه، روح را آلوده میكند. دلبستگی به مال نوعی آلودگی است. این تعبیر را ملاحظه بفرمایید «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ»17 هرگز شما به نیكی نخواهید رسید مگر آنكه از اموالی كه آنرا دوست دارید در راه خدا بدهید «حَتّی تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ» وظایف مالی كه اسلام تعیین كرده، فقط برای این نیست كه امور جامعه سامان بگیرد و فقرا شورش نكنند. بلكه با انجام دادن این وظایف، انسان رشد نموده و تزكیه شود و روح، تكامل پیدا میكند اگرچه مشكلات اجتماعی نیز حل میشود و فقرا به حقوق خود میرسند، اما این در درجه دوم قرار دارد. برای آنكه اساس و روح اسلام، اهمیّت به زندگی اخروی است.
اید توجه داشت كه دولتی سر كار بیاید که به فقرا رسیدگی كند. باید كسی را انتخاب كنیم كه هم درد دین و هم درد مردم را داشته باشد. اول آنكه بخواهد، احكام دین اجرا شود. دوم آنكه حقیقتاً برای فقرا و مردم، دغدغه داشته و به فكر آنان باشد. این دو ویژگی مهمی برای دولت اسلامی است و همه مردم برای برقراری چنین دولتی باید تلاش كنند. از یك طرف باید تلاش نمود تا دولت اسلامی بر سر كار بیاید كه به مردم مستمند رسیدگی كند و از طرف دیگر ما نباید فكر كنیم كه چون دولت اسلامی به فكر فقیران است پس دیگر ما هیچ وظیفهای نداریم، باید برای تقرب الی الله به دیگران خدمت نمود و تلاش كرد تا خدمت، موجب منت گذاشتن بر افراد، و خجالت دادن افراد فقیر نشود.
1. نساء / 36.
2. منلایحضرهالفقیه، ج 4، ص 13، باب «ذكر جمل من مناهیالنبى(ص)».
3. جمعه / 9.
4. الكافی، ج 3، ص 499، باب «فرض الزكاة و ما یجب فی المال».
5. معارج / 24-25.
6. ماعون / 7.
7. بحارالأنوار، ج 93، ص 10، باب 1، «وجوب الزكاة و فضلها».
8. مریم / 95.
9. انعام / 164.
10. نجم / 39.
11. نور / 2.
12. ر.ك: الكافی، ج 7، ص 174، باب التحدید؛«إِقَامَةُ حَدٍّ خَیْرٌ مِنْ مَطَرِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً».
13. حشر / 9.
14. توبه / 103.
15. توبه / 60.
16. نور / 55.
17. آلعمران / 92.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدى(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1387/06/27 مطابق با شب هفدهم ماه مبارک رمضان 1429 ایراد فرموده اند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«وَ أَنْ نُرَاجِعَ مَنْ هَاجَرَنَا، وَ أَنْ نُنْصِفَ مَنْ ظَلَمَنَا، وَ أَنْ نُسَالِمَ مَنْ عَادَانَا حَاشَی مَنْ عُودِیَ فِیكَ وَ لَكَ، فَإِنَّهُ الْعَدُوُّ الَّذِی لا نُوَالِیهِ، وَ الْحِزْبُ الَّذِی لا نُصَافِیهِ»
امام سجاد (ع) در دعای آغاز ماه رمضان پس از بیان فرازهایی درباره حمد الهی، در چند بخش اموری را از خدای متعال درخواست میكند كه نخستین امر درباره نماز است. در بخش دوم دعا به وظایف اقتصادی و مسائل مالی یك مسلمان پرداخته شده است. در این دعا پس از مسائل مالی به صله;رحم و معاشرت با دیگران اشاره می شود. در اسلام وظایف بسیار گستردهای درباره معاشرت وجود دارد، كه هم در احكام فقهی و هم در مسائل اخلاقی و ارزشی درباره آن بحث می شود. در بخش مهمی از مجموعه روایات، در مورد «عشرت»؛ به معنی معاشرت، بحث و تأكید شده است. با دیگران رفتار خوب داشتن، خوش اخلاق بودن، خوش برخورد بودن، خدمت كردن، و محبت كردن، اموری مطلوب خدا و از اعمال خیری است كه در ماه رمضان باید اهتمام بیشتری به آن داشت. اگر كسی با ما رفتار ناروایی دارد باید ما چگونه با او برخورد نماییم و عكسالعمل ما در مقابل رفتار دیگران چه باید باشد؟ در نظام ارزشی اسلام و در احكام فقهی، سعی شده است تا مؤمنین با همدیگر روابط دوستانه داشته باشند. انسان نسبت به همه مؤمنین وظایفی دارد، كه مجموع آنها را می توان، «وظایف اجتماعی اسلام»، نامگذاری نمود. اگر كتاب;های حدیث بررسی شود بخشهای زیادی به این موضوع پرداخته است. به عنوان نمونه اگر دو مؤمن به هم دیگر رسیده و سلام كنند، چقدر ثواب دارد. اگر مصافحه كنند، چقدر ثواب دارد. به دیدار هم رفته و رفت و آمد داشته باشند چقدر ثواب دارد.
در روایات آمده است اگر دو مؤمن به هم دیگر رسند، وقتی مصافحه نموده و به همدیگر دست دهند، بین دو انگشت ابهام آن;ها، یك صد رحمت ریزش میكند، نود و نه رحمت آن برای كسی است كه دیگری را بیشتر دوست میدارد.1؛ این نشان می دهد كه اسلام تا چه اندازه تشویق می كند، تا مؤمنین همدیگر را دوست داشته باشند. در روایت دیگر آمده است وقتی مؤمن به خانه مؤمن دیگری رفته و در خانه او را می زند خدا فرشتهای را میفرستد تا از آن شخص بپرسد كه در این جا چه كار دارد؟ اگر در پاسخ بگوید كه به دیدن دوستم آمدهام، به او خطاب میشود بپرس چه حاجتی داری و چه چیزی از او میخواهی؟ آیا كاری با او داری؟ وقتی بگوید: خیر، هیچ احتیاج و كاری ندارم و تنها دلم تنگ شده بود و آمدم تا او را ببینم. خدای متعال به فرشته میفرماید: به این شخص بگو تو در حقیقت به دیدن من آمده;ای، و مهمان من هستی و پذیرایی تو بر عهده من است.2؛ در روایت دیگری میفرماید «مَنْ زَارَ أَخَاهُ فِی بَیْتِهِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ أَنْتَ ضَیْفِی وَ زَائِرِی عَلَیَّ قِرَاك»3؛ كسی كه به دیدار دوست خود در منزل او می رود خداوند می فرماید در حقیقت به دیدار من می آیی، و پذیرایی تو بر عهده من است. چرا كه دوست را برای خدا انتخاب نموده است و چنین دوستی است كه انسان را به یاد خدا انداخته و او را در انجام وظایف یاری می رساند.
ائمه اطهار صلوات الله علیهم اجمعین تدابیر گوناگونی اندیشیده;اند تا بین مؤمنین و به ویژه بین شیعیان، روابط دوستانه بیشتر تقویت شود. در روایتی آمده است كه در كوفه بین دو نفر از شیعیان مشاجره و اختلافی بر سر یك زمین پیش آمد. هر كدام حق را از آن خود می دانستند. یكی از اصحاب امام صادق صلوات الله علیه كه به نحوی از امام (ع) نمایندگی داشت، یكی از طرفین را به منزل خود دعوت نمود و در آنجا كیسه;ای از پول را در برابرش نهاد و به او گفت كه مشاجره را تمام كند. این شخص با دیدن پول ناراحت شد و گفت كه من احتیاج به پول نداشته و می خواهم حق خود را بگیرم. نماینده امام صادق (ع) به آن مرد گفتند: این پول را امام صادق (ع) در نزد من قرار داده است تا اگر بین دو نفر از شیعیان اختلاف مالی پیش آمد با این پول آنرا حل كنم. آن شخص نیز با شنیدن این سخن، كوتاه آمده و از حق خود گذشت.
تلاش و اهتمام احكام اخلاقی و تربیتی اسلام بر این است كه مؤمنین را از اختلاف دور نموده و روح مهربانی و دوستی را در جامعه تقویت كند. با وجود همه این چاره اندیشیها، پیشگیریها و درمانها گاهی ممكن است كدورتها و سوء تفاهم و اختلافاتی پیش بیاید. چه بسا شیطان با وسوسه مؤمنین، آنان را به كار ناروایی كشانده و بین آنان اختلاف و دعوایی ایجاد كرده و دوستی بین آنان را به كدورت تبدیل نماید. در این باره روایت می گوید كه: «فَلَا یَهْجُرُ أَخَاهُ أَكْثَرَ مِنْ ثَلَاثَةِ أَیَّام»4؛ اگر بین شما با كسی، دلخوری و دعوایی پیش آمد، حق ندارید بیش از سه روز به این دلخوری ادامه دهید و پس از سه روز باید با همدیگر آشتی كنید. دو مؤمن بیش از سه روز حق ندارند با هم كدورت داشته باشند. بلكه هرچه سریعتر باید این كدورت را با گذشت یا با داوری دیگران حل نمایند. در برخی موارد تنها كدورت و اختلاف نیست، بلكه اموال مؤمن مورد تعرض قرار گرفته یا به او توهین شده و یا مورد ضرب و شتم قرار می گیرد. در اینجا دیگر بحث سوء تفاهم و اختلاف لفظی نیست. در چنین مرحله;ای انسان چگونه باید رفتار كند؟ آیا همیشه باید عفو كرد؟ در این موارد اخلاق و تربیت اصیل اسلامی چه می گوید؟ آیا هر كسی به انسان ظلم كرد، بگویم من تو را بخشیدم! شبیه آن چه انجیل تحریف شده برای حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام نقل كرده است؟ مسیحیان به حضرت عیسی علی نبینا و اله و علیه السلام نسبت داده;اند که به حواریین و یارانش فرمود: اگر كسی به شما سیلی زد، آن طرف صورت را نیز بیاور و بگو بر این طرف نیز سیلی بزن! آیا اسلام چنین چیزی را می پسندد؟ آیا در چنین مواردی باید انتقام گرفت یا از فرد ظالم گذشت؟ جا دارد در این مسئله اخلاقی پژوهشگران، تحقیقات وسیعی داشته و احكام فقهی و اخلاقی این مسئله را برای مردم روشن كنند. چرا كه بسیاری از مردم نمی دانند در چنین حوادثی چگونه باید عمل كنند.
آنچه كه روشن است به طور طبیعی انسان می تواند در برابر كسی كه در حق انسان ظلم نموده، عكس العمل مناسبی نشان بدهد. در اینجا دو مسئله مطرح است. نخست آنكه كسی كه مظلوم واقع میشود آیا حق تظلّم داشته و می تواند ؛ اقدام به رفع ظلم و مقابله به مثل كند؟ دوم آنكه در جایی كه حق با اوست آیا بهتر است كه عفو كند یا حق خود را بگیرد؟ در اسلام برای كسی كه مظلوم واقع شده، حق تظلّم محفوظ است. «لا یُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاّ مَنْ ظُلِمَ»5؛ یا «وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظلْمِهِ فَأُولئِكَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ»6؛ هر آن كس كه به او ظلم شده و درصدد یاری برآمده و از دیگران كمك بخواهد تا از خود رفع ظلم كند، یا درصدد انتقام بر آید تا رفع ظلم بكند، اشكالی ندارد. در اسلام این حق برای انسان محفوظ است. از این آیه كه «لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ»7؛ می شود فهمید اسلام نخواسته است تا مسلمانها ذلیل باشند. در روایتی آمده است «مَنْ قُتِلَ دُونَ مَظْلِمَتِهِ فَهُوَ شَهِیدٌ»8؛ اگر كسی در راه گرفتن حق خود كشته شود، شهید است. ممكن است به اموال، ناموس و حریم كسی تجاوز شود. اگر در چنین حالتی انسان برای دفاع از خود به سوی متجاوز حمله کرد و در این نزاع كشته شد روایت میفرماید هیچ ملامتی بر آن نیست بلكه حكم شهید را دارد. اسلام در چنین مواقعی از مؤمن خواسته است تا ذلیل نباشد اما باید توجه داشت كه هنگام مقابله به مثل پا را از حد خود فراتر نگذارد «وَ لا یَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلی أَلاّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی»9؛ اگر در مقام تظلم و مقابله به مثل مجاز برآمدید، مواظب باشید كه از حد خود تجاوز نكنید، اگر یكی سیلی به شما زده شما حق دارید یك سیلی بزنید. آن هم همانگونه كه او زده، نه شدیدتر. این نكتهای است كه خیلی مورد غفلت قرار میگیرد. همین كه انسان میبیند مظلوم شد و باید دفاع كند، بیش از حد خود اقدام میكند. این جایی است كه باید تقوا خود را نشان دهد. به خصوص در حال عصبانیت مشكل است انسان خود را كنترل كند تا حد و مرز را رعایت كرده و یك كلمه اضافه نگوید. بر همین اساس است كه حضرت سجاد (ع) در این دعا از خدا میخواهند كه به ما توفیق بده تا اگر كسی با ما كدورت و سوء تفاهمی پیدا كرد، ما در مقابل او گذشت كنیم.
در لحظاتی كه مؤمن باید گذشت كند شیطان مانع انجام وظیفه شده و انسان را گمراه می كند كه مثلاً «آن یكی سن كمتری دارد و باید او به نزد من بیاید»، «او جاهل است و من عالم»، «من ثروتمندم و او فقیر». در چنین لحظاتی باید تقوای الهی را رعایت نمود و به این افكار بیهوده و امور اعتباری غیر عقلانی و غیر اسلامی توجه نداشت. مؤمن و مؤمن با هم برابرند. پیر و جوان، عالم و جاهل، در مقام حقوق، همه مساوی هستند. اگر كدورتی پیدا شد انسان باید منتظر فرصت باشد تا در اولین فرصت عذرخواهی كند و بگوید من را ببخشید، ممكن است من اشتباه كرده باشم. این اقدام شجاعت و گذشتی بیش از حد میخواهد. به ویژه ؛ اگر انسان امتیازات و برتری;هایی هم داشته باشد. اگر استاد بخواهد از شاگرد عذرخواهی كند یا پدر بخواهد از پسر عذرخواهی كند، برای آنها خیلی سخت و سنگین است. در چنین لحظاتی نیاز به توفیق و كمك الهی است تا انسان از آنهایی كه حركت ناروایی انجام داده;اند، بگذرد. البته اسلام سفارش می كند كه اگر كسی به شما ظلمی كرد و با شما رفتار نامناسبی داشت، به جای اینكه او از شما عذرخواهی كند، شما به نزد او بروید و عذرخواهی كنید. چنین رفتاری بسیار ارزشمند است و جلوی وسوسههای شیطان را میگیرد.
مسئله دوم آن است كه وقتی انسان میخواهد حق خود را از كسی گرفته و زیر بار ظلم نرود در چنین موقعی انسان باید بسیار مواظب باشد تا مرز حلال و حرام و مرز حق و ناحق را دقیقا رعایت كند. اگر انسان میخواهد انتقام هم بگیرد، باید در همان حدی باشد كه به او ظلم شده است نه بیشتر. آیا اگر انسان عفو كند بهتر است یا اینكه انتقام بگیرد؟ در فرهنگ ما به همت ادبا و شعرا چنین اعتقادی ایجاد شده كه «در عفو لذتی است كه در انتقام نیست»؛ آیات و روایات فراوانی نیز در این زمینه داریم.
سؤال این است كه آیا در همه جا باید از كسی كه ظلم نموده و كار ناروایی انجام داده، گذشت كرد؟ اولاً عفو كردن نباید به معنای ظلم پذیری و ترس، و عدم جرأت برای دفاع باشد. برخی از افراد براساس تربیت محیط و خانواده، پذیرای هرگونه ظلم و تعدی هستند. انسان همیشه باید آماده دفاع باشد و نگذارد به او ظلم بشود. تسلیم در برابر كسی كه بی جهت به انسان ظلم كند، ظلم پذیری و «انظلام»؛ است كه از جهت شرعی و اخلاقی ناپسند و مذموم است. درباره قصاص و مقابله به مثل در مسائل شخصی باید دید كه نتیجه عكس العمل چه خواهد شد. فرض كنید انسان كم عقل و زورگویی به شما ظلم كرده است. اگر از او گذشت شود چه بسا او در زورگویی و ظلم جسورتر خواهد شد، مثل اراذل و اوباشی كه در برخی محلهها پیدا میشوند. اگر از روز اول در برابر چنین افرادی بایستند و آنان را قصاص كنند تا این اندازه جسور نمیشوند. عفو كردن یا گذشتن كردن نباید موجب این باشد كه ظالم جسور شود و امنیت و سلامت جامعه را به خطر اندازد. البته با كسی كه از روی عصبانیت كاری انجام داده و پشیمان شده است، باید از روی گذشت برخورد نمود. در آیات قرآن اشاره به این مطلب داریم كه جلوی بسیاری از كارهای بد را با كار خوب میشود گرفت، «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ»10؛ در آیه دیگری آمده است «یَدْرَؤنَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ»11، در جایی دیگر آمده «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَكَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ»12؛ یعنی اگر كسی با شما درصدد دشمنی برآمده و با شما ستیزه میكند و میخواهد به شما زور بگوید، اگر شما نیز عكسالعملی همچون او نشان دهید، نزاع ادامه پیدا میكند و اصلاح نمیشود. روز به روز رابطه شما تیرهتر میشود و ممكن است عواقب سوئی داشته باشد. در این گونه موارد باید با رفتار خوب مسئله را حل نمود.
در زمان ائمه اطهار (ع) كسانی بودند كه در اثر تبلیغات سوء و وساوس شیطانی، ذهنیتهای نادرستی نسبت به امامان معصوم (ع) پیدا میكردند. در تاریخ ذكر شده است كه یكی از پسرعموهای امام سجاد (ع) در حضور همه، به ایشان جسارت نمود. اصحاب امام سجاد (ع) از این جسارت بسیار ناراحت و عصبانی شدند، اما سكوت امام (ع) اجازه اظهارنظر و واكنش را به كسی نمی داد. همه منتظر بودند تا ببینند امام سجاد (ع) چه دستوری می فرمایند. امام سجاد (ع) سكوت كردندتا پسر عموی ایشان هر چه میخواست، گفت تا اینكه دیگر خسته شد و رفت. امام به اصحاب فرمودند: «آیا مایل هستید برویم تا جواب او را بدهیم؟»؛ اصحاب با این تصور كه به همراه حضرت از او انتقام گرفته و او را تنبیه می كنند، خوشحال با امام سجاد(ع) به سمت خانه آن مرد رفتند. وقتی به خانه آن مرد رسیدند و او را صدا زدند، حضرت به او سلام كردند و بعد فرمودند: «اگر این چیزهایی را كه شما گفتید، واقعا درست باشد و من این عیبها را داشته باشم، دعا كنید تا خدا مرا ببخشد، و اگر این چیزهایی كه شما گفتید، درست نبوده و دروغ و خطا و تهمت بود، من دعا میكنم كه خدا شما را ببخشد. شما نیز استغفار كنید.»؛ این شخص از این برخورد بسیار شگفت زده شد و به گریه افتاد و از امام سجاد عذرخواهی نموده و از مریدان آن حضرت شد. سپس حضرت فرمودند این رفتار بهتر بود، یا اینكه من در مقابل او، مقابله به مثل و بدگویی میكردم و حرف نامناسبی به او میزدم؟ در چنین مواردی گذشت و عفو چند ثواب دارد: غیر از آنكه ثواب فروخوردن خشم را نیز دارد «وَ الْكاظِمِینَ الْغَیْظَ»،13؛ ثواب ارشاد و تربیت آن شخص نیز به آن ثواب اضافه خواهد شد. اگر حضرت اجازه میدادند تا اصحاب به آن مرد هتاك حمله میكردند چه فتنهای برپا میشد؟ با این رفتار اسلامی جلوی فتنه گرفته و اصلاح شد «ادْفَعْ ؛ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»، سپس میفرماید: «فَإِذَا الَّذِی بَیْنَكَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ»؛ اگر در برابر رفتار بد، شما كار خوب انجام دهید آن كسی كه با شما دشمنی دارد، با شما دوست میشود «وَلِیٌّ حَمِیمٌ»؛ دوست صمیمی شما میشود. چه بهتر آنكه انسان با رفتار خوب یك دوست صمیمی؛ پیدا كند و با یك فرو خوردن خشم و گذشت كردن، فتنه;ای را اصلاح و دفع كند. پس عفو در جایی كه موجب تجری ظالم و موجب افزوده شدن بر گناهان ظالم و افزایش جرم در جامعه نشود، بر انتقام و تأدیب و تنبیه رجحان دارد.
ر همین اساس در دعای ورود به ماه رمضان امام سجاد(ع) از خدا میخواهند كه توفیق آن را بیابیم تا با ما آن كسانی كه با دشمنی و ستیزه میكنند، با صلح و آشتی و خوش رفتاری با آنها روبه;رو شویم «وَ أَنْ نُسَالِمَ مَنْ عَادَانَا»؛ كسانی كه با ما دشمنی میكنند ما به جای دشمنی كردن با آنها مهربانی كنیم، اما اگر دشمنی براساس دین باشد، مسئله تفاوت پیدا می كند. بر همین اساس امام سجاد (ع) در ذیل دعا میفرمایند: «؛ حَاشَا مَنْ عُودِیَ فِیكَ وَ لَكَ»؛ از كسانی كه برای دین و به خاطر تو با آنها دشمنی میكنیم، هرگز نخواهیم گذشت. كسی كه با ارزشهای دینی و عقاید اسلامی دشمن است، ما هرگز با او آشتی و مصالحه نمیكنیم. «أَنْ نُرَاجِعَ»؛ یعنی خدایا به ما توفیق بده تا رجوع كنیم به كسانی كه از ما دوری كرده و با ما قهر كردند و با آنها آشتی كنیم «وَ أَنْ نُنْصِفَ مَنْ ظَلَمَنَا»؛ آن كسی كه به ما ظلم كرده و اكنون در مقام این هستیم كه حق خودمان را بگیریم، در مقام گرفتن حق بیانصافی نكنیم. و بیش از حدی كه خدا برای ما تعیین كرده و او به ما ظلم كرده، تجاوز نكنیم. «وَ أَنْ نُسَالِمَ مَنْ عَادَانَا»؛ آن كسانی كه در مقام دشمنی كردن و خصومت و جنگ با ما برمیخیزند با آنها به مسالمت و آشتی برخورد كنیم. «حَاشَا مَنْ عُودِیَ فِیكَ وَ لَكَ»؛ مگر آن كسانی كه دشمنی ما با آن;ها، بخاطر تو و در راه توست. ما با كسی كینه شخصی نداریم، ولی اگر بدانیم كسی به دین خدا لطمه می زند، از او نمی گذریم. اگر كسی به دین ضرر میزند، دیگر جای گذشت و احترام و نرمش نیست. آنجا باید سرسختی نشان داد، تا آن فرد را بر سر جا نشاند. «حَاشَا»؛ مثل كلمه «الاّ»؛ و سایر ادات استثنا، فقط در جایی به كار میرود كه مشتمل بر تنزیه باشد. یعنی هرگز نمی توان از كسی كه به دین خدا لطمه وارد می سازد، گذشت بلكه با قاطعیت و با صلابت با او باید برخورد كرد تا از دین رفع خطر شود «فَإِنَّهُ الْعَدُوُّ الَّذِی لا نُوَالِیهِ»؛ كسی كه بر سر دین با ما دشمنی میكند، دشمنی است كه هرگز با او دوستی نخواهیم كرد. «وَ الْحَرْبُ الَّذِی لا نُصَافِیهِ»؛ در برخی نسخهها آمده: «وَ الْحِزْبُ الَّذِی لا نُصَافِیهِ»، «حَرْب»؛ اگر دشمنی یک فرد با دین باشد و «حِزْب»؛ دشمنی گروهی است، ما با چنین فرد یا حزبی، هیچ گاه با صمیمیت برخورد نخواهیم كرد و همیشه نسبت به او كدورت و دشمنی خواهیم داشت، برای اینكه به دین لطمه نزنند و بتوانیم با آنها مقابله كنیم.
1. ر.ك: بحارالأنوار، ج 5، ص 323، باب 17، «أن الملائكة یكتبون أعمال العباد».
2. وسائلالشیعة، ج 12، ص 56، باب 32، «استحباب الابتداء بالسلام».
3. الكافی، ج 2، ص 176، «باب زیارة الإخوان».
4. وسائلالشیعة، ج 12، ص 262، باب «تحریم هجر المؤن بغیر موجب».
5. نساء / 148.
6. شورى / 41.
7. بقره / 279.
8. الكافی، ج 5، ص 52، باب «من قتل دون مظلمته».
9. مائده / 8.
10. مومنون / 96.
11. رعد / 22.
12. فصلت / 34.
13. آلعمران / 134.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدى(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1387/06/28 مطابق با شب هجدهم ماه مبارک رمضان 1429 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«وَ أَنْ نَتَقَرَّبَ إِلَیْكَ فِیهِ مِنَ الْأَعْمَالِ الزَّاكِیَةِ بِمَا تُطَهِّرُنَا بِهِ مِنَ الذُّنُوبِ، وَ تَعْصِمُنَا فِیهِ مِمَّا نَسْتَأْنِفُ مِنَ الْعُیُوبِ، حَتَّی لا یُورِدَ عَلَیْكَ أَحَدٌ مِنْ مَلائِكَتِكَ إِلا دُونَ مَا نُورِدُ مِنْ أَبْوَابِ الطَّاعَةِ لَكَ، وَ أَنْوَاعِ الْقُرْبَةِ إِلَیْكَ.»
حضرت سجاد(ع) در دعای آغاز ماه مبارك رمضان؛ پس از حمد و ستایش الهی درخواستهایی را از پیشگاه الهی مطرح نمودند. در این درخواستها درباره نماز و عبادات، وظایف مالی و صلهرحم، پرداخت صدقات و زكات و معاشرت با دیگران از خداوند متعال، توفیق عمل خواسته شده است. پس از این فرازها در دعا به این فراز میرسند كه توفیق بهترین اعمال را از خدا میخواهند. در آغاز این بخش میفرماید: خدایا به ما توفیق بده تا در ماه رمضان بهترین اعمال را انجام دهیم. درخواست بهترین اعمال در این دعا علاوه بر اینكه انسان را آگاه ساخته و از فراموشی دور میكند، نوعی تبیین اولویت بخشیدن به كارهای خوب و اعمال نیك است. همه مسلمانان به معاد معتقد هستند به این معنا كه انسان هر كاری در دنیا انجام دهد پاداش آن را در آخرت خواهد دید و هر كار بدی نیز انجام بدهد، به مجازات آن خواهد رسید. محكمات قرآن نیز آشكارا به این نكته تأكید میكنند. محكمات یعنی آیهای كه هیچ ابهامی در آن نیست و جای هیچ گونه تردید، تشكیك و ابهامی در آن وجود ندارد، گفتهاند كه محكمترین آیه در كتاب خدا این آیه شریفه است: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ»1. این اعتقاد عمومی مسلمانان است. هنگامی كه به قرآن كریم و برخی روایات مراجعه میشود در ذیل این قاعده كلی، قواعد خاصی نیز وجود دارد. اگر انسان در طول عمر خود هزاران كار خوب و بد را انجام دهد در عالم قیامت هم ثواب كار خوب را و هم مجازات ؛ كار بد را میبیند. اگر چنین چیزی صحیح باشد، انسان در قیامت باید نیمی از اوقات را عذاب كشد و نیمی از اوقات را پاداش گیرد. اگرچه آن عالم بیانتها و بینهایت است، و چنین عالمی تقسیمبردار نیست. چرا كه بینهایت را نمیشود تقسیم نمود. اگر چنین چیزی تقسیم؛ هم شود، تبدیل به دو بینهایت میشود.
قاعده كلی این است كه: «؛ فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یعمَل مِثقال ذَرة شراً یره.»؛ آنچه در ذیل این قاعده كلی، مطرح میشود این نكته است كه اگر توبه از اعمال، توبه واقعی و قطعی باشد، همه گناهان انسان پاك میشود. آیه شریفه «وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ»؛ آشكارا تأكید میكند كه حتی به اندازه ذرهای عمل بد و عقاب خواهد داشت. با این حال چگونه یك انسان پس از دهها سال انجام عمل زشت، در آخرین روز زندگی و به هنگام مرگ با توبه، آمرزیده میشود؟ آیا قاعده؛ «وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ»؛ صحیح نیست؟ كسانی كه به این مسئله ژرف نمینگرند تصور میكنند در قرآن اختلاف و تناقض وجود دارد. قاعده ساده این است كه هر كار خیری پاداش و هر كار بدی هم عذاب دارد. قاعدهای كه براساس آن هر كسی در پایان عمر، هر اندازه اعمال مقبول داشته، ثواب آن را خواهد دید و هر چه گناه آمرزیده نشده دارد، جزای آن را خواهد گرفت. اما قواعد پیچیدهای نیز در ادامه این قاعده وجود دارد. آنچه كه جدای از این قاعده كلی مطرح میشود، رابطه بین اعمال خوب و بد و تأثیرات آنها بر همدیگر است. قرآن میفرماید: «مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِكَ یُبَدِّلُ اللّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ»2؛ كسانی كه ایمان آورده و اهل توبه و عمل صالح باشند، خدا گناهانشان را جبران میكند. یا در آیهای دیگر خداوند میفرماید: «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَیِّئاتِكُمْ»3؛ اگر از گناهان بزرگ اجتناب كنید، ما گناهان كوچكتان را جبران نموده و آنها را میبخشیم.
از مجموع این آیات میتوان دریافت كه رابطهای بین اعمال وجود دارد كه بعضی از آنها میتواند تأثیر بعضی اعمال دیگر را خنثی نماید. چه اعمالی میتوانند اثر و نتیجه اعمال دیگر را، از بین ببرند؟ كدام اعمال خوب میتوانند اعمال بد را از بین ببرند؟ و كدام اعمال بد میتوانند آثار اعمال خوب را از بین ببرند؟از اوایل صدر اسلام كسانی كه از معارف اهل بیت(ع) استفاده نكرده بودند، نظریاتی در این باره ارایه كردهاند. دو گروه اصلی از متكلمین اهل تسنن، اشاعره و معتزله هستند كه در این مسئله مطالبی مطرح نمودهاند. برخی از آنان بر این باور بودند كه انسان هر كار خوبی كه انجام دهد، عمل بد گذشته را از بین میبرد و هر كار بدی كه آدم انجام میدهد، عمل خوب گذشته؛ را از بین میبرد. با این دیدگاه، همیشه در نامه عمل انسان یا كار خوب ثبت شده است و یا كار بد. بعضی متكلمین دیگر معتقد بودند كه از بین رفتن هر كار خوب و بدی، به سادگی و آسانی نیست. اگر كسی قتل نفس مرتكب شده و یا عمل منافی عفت انجام داده باشد، با خواندن چند ركعت نماز یا انفاق به فقرا نمیتواند، گناه را جبران كند. بلكه باید میزان ارزش عمل خوب و بد، را سنجید. با این نگاه اگر كسی عمل خوبی با نمره هزار انجام دهد، میتواند اثر گناهی را با نمره نهصد از بین ببرد و این بستگی دارد به درجه و كیفیت و اندازه ارزش مجموع كارهایی كه انسان در طول عمر انجام میدهد. در نظر كسانی كه این به این دیدگاه معتقدند، تنها تعداد اعمال، ملاك نیست، بلكه درجه ارزش عمل نیز ملاك است.در روایات اهل بیت(ع) هیچ یك از این دو دیدگاه به طور كلی پذیرفته نشده است.
دیدگاه شیعی تأثیرگذاری و تأثیرپذیری اعمال در همدیگر را به صورت مساوی و به شكل یك خط مستقیم نمیداند. گاهی یك عمل خوب میتواند، یك كار بد را جبران بكند. عكس این قضیه نیز ممكن است. یك كار بد نیز میتواند تأثیر یك نوع كار خوب را از بین ببرد. ممكن است انسان به یك فقیر انفاق و خدمتی كرده، و سپس بر او منّت گذاشته باشد. با این منتگذاری، عمل خیری كه برای آن شخص نوشته شده، از بین میرود «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذی»4؛ ای كسانی كه ایمان آوردید، صدقات و اعمال نیك خود را با منت گذاشتن و آزار رساندن، از بین نبرید. منتگذاری ثواب خدمت و انفاق شما را از بین میبرد؛ اگرچه با این منتگذاری ثواب نماز و روزه و حج و دیگر عبادات شما محفوظ خواهد ماند، اما ثواب صدقه و انفاق شما از بین میرود. این یك نوع از تأثیر است كه تنها، یك عمل بد، یك نوع عمل خوب را از بین میبرد، نه سایر اعمال را. بعضی از اعمال بد، چند كار خوب را بیاثر كرده و مانع قبولی آنها میشود. در روایات ذكر شده است كسی كه ـ العیاذبالله ـ شرب خمر كند، تا چهل روز نمازش پذیرفته نمیشود5. در ظاهر شرب خمر، ربطی به نماز ندارد. نماز یك عبادت است، و شرب خمر یك عمل حرام و ربطی به نماز ندارد. اما در حقیقت خوردن شراب، در روح انسان تاریكی و آلودگی و بیماری همچون میكروب و زهر، ایجاد میكند كه تا چهل روز انسان هر چه عبادت كند، اثر عبادت را از بین میبرد. در امور طبیعی نیز بعضی از سموم وقتی وارد بدن یا ظرفی بشود، تا مدتها آثار مواد دیگر را از بین میبرد. این نیز یك نوع تأثیر است.
بعضی از كارها تمام اعمال نیك انسان در همه عمر را، از بین میبرد. آنچه در بین همه بزرگان و اهل كلام مورد اتفاق نظر و یقینی است كافر شدن پس از ایمان است که تمام اعمال خیر گذشته انسان را از بین میبرد. اگر كسی در دارالاسلام زندگی نموده و پدر و مادر او مسلمان بوده و در جامعه اسلامی، زمینه برای یادگیری احكام اسلام و عمل به آنها را داشته و مدتی نیز مسلمان زیسته، و بر اثر دلایل مختلف روانی و انگیزههای شخصی مرتد شود، تمام اعمال خوب گذشته خود را از بین میبرد. متأسفانه ارتداد از اموری است كه در زمان كنونی رواج یافته است. ممكن است جوان مسلمانی كه در شهری مذهبی بزرگ شده، و هم اكنون گرفتاری مالی یا نیاز جنسی دارد، شیاطین با او رفاقت نموده و با در اختیار گذاشتن كمكهای مالی و شرایط بهره بردن از تمتعات جنسی، او را به مذهب دیگری دعوت نموده و مرتد نمایند، تا جایی كه جوان مسلمان، مبلّغ فرقه ضاله گردد. ارتداد از جمله آسیبهای مذهبی و اجتماعی است كه باید علمای اسلام و روانشناسان درباره آن تحقیق و از بروز آن پیشگیری كنند.
اگر كسی در نقطهای از دنیا قرار گرفته است كه نمیتواند حق و باطل را بشناسد، و هیچ راهی برای شناخت معارف اسلامی ندارد، دچار نوعی «استضعاف»؛ است. اما اگر كسی در محیط و خانواده مذهبی، با وجود علما، كتابها، در اثر شبهه، از دین خارج و مرتد شود، خدا، به هیچ وجه، از چنین شخصی نمیگذرد. اعمال نیک انسان مرتد، به كلی از بین میرود، چه یك سال عبادت كرده باشد و چه صد سال. اگر انسان در آخر عمر مرتد شده و به مذهب كفر گراییده و مبلّغ كفر نیز شود، خدا این شخص را به هیچ وجه نخواهد بخشد. حتی اگر دوران كفر او طولانی نباشد، و فقط یك روز پیش از مرگ مرتد شده باشد. یك لحظه ارتداد، اعمال همه عمر انسان را میسوزاند همچون جرقهای كه بر مقدار زیادی بنزین وارد شده و همه را میسوزاند. قرآن در این باره میفرماید: «فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ»6.
برخی از اعمال قدرت و توان آن را دارد كه اعمال نیك انسان را از بین ببرد و آدم را به كفر بكشاند، با اینكه تصور میشود آن عمل كار ساده و غیر حرامی است. به عنوان نمونه میتوان به بیادبی نسبت به پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم اشاره كرد. خدای متعال بزرگترین منت را بر بشریت گذاشته و وجود مقدس پیغمبر اسلام و ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین را در میان بشریت قرار داده است. در زیارت جامعه میخوانیم «خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ حَتَّی مَنَّ عَلَیْنَا بِكُمْ»؛ شما انواری در اطراف عرش الهی بودید و خدا بر ما منت گذاشت و شما را در این عالم نازل فرمود تا به وسیله شما هدایت شویم. اگر آنها نبودند هیچ كس از ایمان و اسلام و ارزشهای اسلامی آگاهی نداشت. خدا عزیزترین بندگان خود را در این عالم آورده و در مقابل، بشر بزرگترین جفاها را در مورد آنها مرتكب شده است. این عزاداریها یادبودیست از جفاهایی كه ملت مسلمان و امت پیغمبر نسبت به پیغمبر (ص) و اهل بیت (ع) او انجام داده است.
قرآن درباره بنیاسرائیل میگوید: شما چرا پیغمبران را كُشید؟ «فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیاءَ اللّهِ»؟7؛ بدون شك یهودیانی كه در زمان پیغمبر خدا(ص) میزیستند همان یهودیان بنیاسرائیل نبودند، كه پیامبران خدا را به شهادت رساندند، اما قرآن میفرماید«فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیاءَ اللّهِ؟»؛ پس چرا آنها را میكشید؟ سرّش همان است که امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه میفرمایند: «الرَّاضِی بِفِعْلِ قَوْمٍ كَالدَّاخِلِ فِیهِ مَعَهُم»8. هنگامی كه به اعمال آنها راضی هستید، شما نیز جزء آنها هستید. میفرماید پای ناقه صالح را یك نفر با شمشیر قطع كرد، ولی خدا همه امت صالح را عذاب كرد برای آنكه آن یك شخص به نمایندگی از همه امت صالح آن جنایت را مرتكب شد و آنها نیز از این كار راضی بودند. امت صالح اگر میتوانستند بگویند كه ما ناقه را نكشتیم؛ پاسخ به آنان این بود كه شما تابع مرتكبین به جنایت هستید. اگر شما نیز جای آنان بودید همان جنایت را انجام میدادید و اكنون نیز به این عمل زشت راضی هستید، پس شما نیز جزء آنها هستید.
بزرگترین نعمتها در این دنیا، وجود اولیاء الهی است، به ویژه چهارده معصوم(ع) كه گل سرسبد خلقت هستند. خدا برای قدردانی از وجود آنان و برای استفاده بیشتر انسان از بركات وجود آنان، امتیازاتی برای این خانواده قرار داده است. از جمله امتیازات مسئله خمس است. بخشی از خمس به فقرای سادات اختصاص دارد. در مقابل زكات بر آنها حرام است. یك فلسفه آن این است كه تصور مردم از زكات این است كه، با زكات قسمت آلوده اموال را، جدا میكنند. اگر از این اموال به اهل بیت(ع) داده شود به آنها نیز مثل سایر فقرا، از چرك اموال كمك میشود. از همین رو خدا نخواسته است تا چنین تصوری در اذهان مردم باشد. این برای آن است تا ما از راه احترام به فرزندان پیغمبر(ص) و خاندان پیغمبر، به اهمیت مقام پیغمبر(ص) پی ببریم و همیشه تلاش كنیم تا یاد پیغمبر(ص) را در جامعه زنده نگه داشته و به آنان احترام كنیم. از جمله امتیازاتی كه خدا برای پیغمبر(ص) قائل شده آن است كه مسلمانان در حضور پیغمبر(ص) باید كمال ادب را رعایت كنند، نباید بلند سخن بگویند و به ایشان بیاحترامی كنند «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ»9؛ در جایی كه پیغمبر(ص) حضور دارند كسی نباید صدایش بلندتر از صدای پیغمبر باشد. اگر چنین ادبی را رعایت نكنند، و با پیغمبر(ص) نیز همچون دیگران رفتار كنند، این کار اعمال خوب آنها را نابود میسازد. در روایات آمده است كه در زمان پیغمبر(ص) كسانی به پشت در خانه پیغمبر(ص) آمده و میایستادند و فریاد میزدند: «یا محمد! خانه هستی؟ كارَت داریم! بیا بیرون!»؛ پیامبر خدا را آنگونه صدا میكردند كه فردی عادی را صدا میزدند. در سوره حجرات برای این رفتار بیادبانه مردم، آیاتی نازل و دستور داده شد این رفتار بیادبانه را ترك كنید، اگر این ادب را رعایت نكنید، اعمال شما نابود میشود: «أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ،»؛ رعایت نكردن ادب در حضور پیامبر(ص) در ظاهر كار حرامی نیست، امّا پیغمبر(ص) خدا بر مردم حقی دارد كه باید او را احترام كنند و بیاحترامی كردن نسبت به او اعمال انسان را نابود میكند. اگر انسان نسبت به كسی احترام قائل بوده و او را دوست داشته باشد، هرگز بیادبانه و به دور از احترام با او سخن نمیگوید.
هنگامی كه كوچكترین بیادبی و جسارت به ساحت بالاترین و شریفترین انسانها یعنی وجود پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله میتواند همه اعمال انسان را نابود سازد، آیا نمیشود احتمال داد كه در مقابل آن نیز بعضی از اعمال که در ظاهر خیلی كوچك است اعمال بد را نابود سازد؟ یك قطره اشك در عزای فرزند پیغمبر (ص) آیا نمیتواند چنین كاری كند؟ آن هم اشكی كه نشانه محبت و ارتباط قلبی و ؛ احترام به ایشان باشد؟ همانگونه كه اثر ویرانگر و منفی؛ جسارت و بیادبی به عزیزان خدا و اولیاء او بسیار زیاد است، اثر سازنده و مثبت احترام و محبت به آنان، نیز زیاد و فوق العاده است. از اینجا میتوان فهمید كه ملاك ما در ارزشیابی اعمال، خیلی واقعی نیست. مقیاسهای دیگری نیز در كار است كه باید از پیامبر خدا (ص) و خاندان او یاد گرفته و بفهمیم.
یك سلسله اعمال است كه آثار خوب اعمال دیگر را از بین میبرد. اما اینگونه نیست كه هر عمل بدی هر عمل خوبی را از بین ببرد باید دید آیات و روایات چه نشان میدهند. قرآن میفرماید: ؛ «أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ»10؛ در دو طرف روز و پاسی از شب، نماز را به جا بیاور. سپس قاعده کلی را میفرماید: «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ»؛ كارهای خوب كارهای بد را از بین میبرد. مسلم است كه یكی از كارهای خوبی كه، اعمال بد را از بین میبرد، نماز است. در روایتی از امام معصوم (ع) آمده است اگر به گناهی مبتلا شدید، تلاش كنید پس از آن، دو ركعت نماز بخوانید.11؛ برای آنكه نور نماز دل تاریك انسان را روشن نموده و زمینه توبه را فراهم كرده و او را از عمل زشت در حضور خداوند، پشیمان و شرمگین میگرداند. این پشیمانی باعث پذیرش توبه میشود: «كَفَی بِالنَّدَمِ تَوْبَةً»12.
در جایی دیگر قرآن میفرماید: «أُوْلئِكَ یُبَدِّلُ اللّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ»؛ كسانی كه توبه نموده و ایمان داشته و عمل صالح انجام دهند، و دست از كارهای زشت كشیده و ایمان خود را نگه دارند، خداوند كار بد آنان را تبدیل به عمل خوب میكند. كمترین چیزی كه مفسرین در ذیل این آیه گفتهاند این است كه معنای تبدیل سیئات به حسنات آن است كه نامه اعمالی كه پر از گناه بوده، از گناهان پاك میشود، سپس توبه از گناه به عنوان عمل صالح نوشته شده و بدین ترتیب بدیها رفته و به جای آن خوبیها میآید. این سادهترین تفسیر است. برخی مفسرین تفسیرهای دیگری بیان نموده و گفتهاند لطف خدا تا آنجاست كه اگر انسان در مقابل خدای متعال سر تسلیم فرود بیاورد و بفهمد كه بنده است و بنا داشته باشد كه بندگی كند، آنقدر عزیز میشود كه خدا اشتباهات و لغزشهای او را تبدیل به خوبیها میكند. این نیز یك نوع تأثیرگذاری و تأثیرپذیری در میان اعمال است.
در دعای امام سجاد (ع) به این نكته توجه شده و ایشان از خداوند میخواهند: خدایا به من توفیق بده تا كارهای خوبی انجام دهم به نحوی كه كارهای بدم را نیز از بین ببرد. نخست آنكه توفیق انجام عمل نیكی را بدهی كه كارهای زشت گذشته را از بین ببرد و دوم: ویژگی این اعمال به گونهای باشد كه باعث دوری من از گناه شود. هم گذشته را اصلاح كند و آینده را هم تأمین كند. سپس میگوید خدایا به من توفیق بده تا كارهایی انجام دهم كه هیچ فرشتهای بهتر از آن كار را انجام نداده است. كارهایی انجام دهم كه از كارهای همه فرشتگان بالاتر باشد. این خواسته را كسی میگوید كه بر همه حقایق احاطه دارد و میداند كه این كار شدنی است. انسان اگر از خدا بخواهد و خدا توفیق بدهد تا انسان قدر نعمتهای او را بداند، به جایی میرسد كه هیچ فرشتهای به آن مقام نرسیده است. امام سجاد(ع) میفرماید: من این خواسته را از تو میخواهم تا در این ماه رمضان به من توفیق دهی كه عباداتم به گونهای باشد كه ارزش كار فرشتگان هم به اندازه آن عبادات نباشد. در این عبارت یك احتمال دیگر نیز وجود دارد كه منظور از ملائكه همه ملائكه نباشند بلكه منظور ملائكهای باشند كه اعمال دیگران را گزارش داده و نامه اعمال دیگران را مینویسند. به این معنا، عمل به گونهای خواهد بود كه فرشتگانی كه اعمال مردم را مینویسند، در میان اعمال مردم بهتر از عمل من، نیابند. نه عمل خود ملائكه. بلكه عمل من بهتر از اعمال سایر انسانها باشد، كه ملائكه آن اعمال را پیش تو میآورند. این نیز میتواند احتمالی باشد، با آنكه این احتمال نه با ظاهر لفظ و نه با سیاق كلام چندان سازگار نیست.
«وَ أَنْ نَتَقَرَّبَ إِلَیْكَ فِیهِ»؛ به ما توفیق بده تا در این ماه به سوی تو نزدیك شویم «مِنَ الْأَعْمَالِ الزَّاكِیَةِ»؛ و با اعمال پاك به تو تقرب بجوییم «؛ بِمَا تُطَهِّرُنَا بِهِ مِنَ الذُّنُوبِ»؛ غیر از آنكه اعمال پاك و صالح است، وسیلهای برای تطهیر سایر گناهان ما نیز باشد. «وَ تَعْصِمُنَا فِیهِ مِمَّا نَسْتَأْنِفُ مِنَ الْعُیُوبِ»؛ اگر موفق شوم اعمالی انجام دهم تا همه گناهان گذشتهام پاك بشود؛ آنچنان نورانیتی به آن عنایت فرما تا ؛ در روح من زمینهای را فراهم كند كه باعث دور شدن از گناه شود. توفیق بده تا اعمال و عبادات، ما را از مبتلا شدن دوباره به گناه، حفظ كند. و در پایان میخواهد: «حَتَّی لا یُورِدَ عَلَیْكَ أَحَدٌ مِنْ مَلائِكَتِكَ إِلا دُونَ مَا نُورِدُ مِنْ أَبْوَابِ الطَّاعَةِ لَكَ،»؛ عمل ما به گونهای باشد كه هیچ فرشتهای چنین كاری را، از انواع اطاعت، نزد تو نیاورد، مگر آنكه آن كار پایینتر از اعمال ما باشد؛ یعنی به ما توفیق بده كه عملی به جا بیاوریم كه فرشته هر چه نزد تو میآورد، ما بهتر از آن را آورده باشیم. این نقطه اوجی است كه انسان ممكن است در رفتار خود از خدا بخواهد؛ غیر از اینكه گذشتهها را اصلاح و آباد كرده، جلوی آلودگیهای آینده را نیز میگیرد و مقام خود را از فرشتگان یا حداقل از سایر مردم، بالاتر میبرد.
1. زلزال / 7-8.
2. فرقان / 70.
3. نساء / 31.
4. بقره / 264.
5. به عنوان نمونه: ر.ك: منلایحضرهالفقیه، ج 3، ص 570، باب «معرفة الكبائر التی أوعد الله علیه النار».
6. بقره / 217.
7. بقره / 91.
8. نهجالبلاغة، ص 499، حكمت 154.
9. حجرات / 2.
10. هود / 114.
11. ر.ك: بحارالأنوار، ج 88، ص 382، باب «نوادر الصلاة»؛ مَنْ أَذْنَبَ ذَنْباً... فَیُصَلِّی رَكْعَتَیْن.
12. الكافی، ج 2، ص 426، باب «الاعتراف بالذنوب و الندم علیها».
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1387/06/29 مطابق با شب نوزدهم ماه مبارک رمضان 1429 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
اللّهُمّ إِنّی أَسْأَلُكَ بِحَقّ هَذَا الشّهْرِ، وَ بِحَقّ مَنْ تَعَبّدَ لَكَ فِیهِ مِنِ ابْتِدَائِهِ إِلَی وَقْتِ فَنَائِهِ مِنْ مَلَكٍ قَرّبْتَهُ، أَوْ نَبِیٍّ أَرْسَلْتَهُ، أَوْ عَبْدٍ صَالِحٍ اخْتَصَصْتَهُ، أَنْ تُصَلّیَ عَلَی مُحَمّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَهّلْنَا فِیهِ لِمَا وَعَدْتَ أَوْلِیَاءَكَ مِنْ كَرَامَتِكَ، وَ أَوْجِبْ لَنَا فِیهِ مَا أَوْجَبْتَ لِأَهْلِ الْمُبَالَغَةِ فِی طَاعَتِكَ، وَ اجْعَلْنَا فِی نَظْمِ مَنِ اسْتَحَقّ الرّفِیعَ الْأَعْلَی بِرَحْمَتِكَ.
خدایا! تو را به حق این ماه قسم مىدهم، و تو را مىخوانم به حق كسانى كه در این ماه از آغاز پیدایش تا وقت فناء این ماه، تو را عبادت كردند، از فرشتگان مقرب، انبیاى مرسل و بندگان صالح؛ تو را قسم مىدهم كه صلوات بفرستى بر پیغمبر اكرم و اهل بیت او(ع) و در این ماه ما را در سایه رحمتت مستحق كرامتهایی بفرمایى كه به اولیاى خودت وعده دادى و در این ماه براى ما ثابت كنى آنچه را براى سختكوشانِ در اطاعتت واجب كردى و ما را در سلك كسانى قرار دهى كه آنها را مستحق مقامات عالى قرار دادهاى.
براى توضیح این قسمت از چند اصل در معارف اسلامی به عنوان اصل موضوع استفاده مىكنیم؛ البته هر یك ازاین اصلها در جاى خود با ادله عقلى و با آیات كریمه قرآن و روایات شریفه بیان و اثبات شده، و در اینجا ما به عنوان اصل موضوع براى توضیح بحث به آنها استناد مىكنیم.
اصل اول این است كه هدف از آفرینش انسان این است كه لیاقت دریافت عالىترین رحمت خدا را پیدا كند؛ رحمتى كه استحقاق آن تنها در سایه اعمال اختیارى خود فرد پیدا مىشود.برهمین اساس انسانها باید تلاش كنند تا شایسته درك آن رحمت بىنهایت الهى بشوند. فرشتگان با اختلاف درجاتشان داراى مقامات عالى هستند، و متناسب بااین مقامات از رحمتهای الهی برخوردارند. اما سرشت آنها همین است؛ خداوندآنهارا طوری آفریده كه لذتی جز عبادت ندارند، میلى هم به گناه و معصیت پیدا نمىكنند؛ طبعا در همین حد هم استحقاق رحمت الهی را دارند و مثل انسان و جن نمیتوانند از رحمتهایی كه درنتیجه اعمال اختیاری حاصل میشود برخوردار شوند. اما خداوند انسان و جن را طورى آفریده كه هم تمایل به خوبیها و فضائل دارند و هم گرایش به شهوتها و رذایل؛ و هنر انسان این است كه از بین این دو نوع تمایل راه عبادت خدا را اختیار كند. در این صورت مقامى پیدا مىكند كه فرشتگان هم خادم او مىشوند.
اصل دوم این است كه رسیدن به این مقام، كه آن را مقام قرب الهى مینامیم، تنها در سایه بندگى خدا حاصل مىشود؛ انسان از هیچ راه دیگرى جز عبادت و اطاعت خدا به این مقام نائل نمىشود. اما این كه سرّ آن چیست؟ نه بنده صلاحیت پاسخ به این سؤال را دارم و نه این جلسه مقتضی آن است. ازاین مطلب فقط به عنوان اصل موضوع استفاده میكنیم و به استناد قرآن كریم كه به آن معتقد هستیم و در آن تردیدى نداریم، این فرموده خداوند را پذیرفتهایم كه «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ»؛1؛ جن و انس را نیافریدم، مگر براى عبادت؛ یعنى تنها راه رسیدن به قرب الهى و كمالى كه انسان لیاقت آن را دارد، عبادت خدا پیدا مىشود.
اصل سوم در واقع تفسیر عبادت است؛ اصلا عبادت یعنى چه ؟ یعنى این كه انسان تلاش كند بنده بودن خود را درك كند و عملاً آن را ثابت كند. رفتارش رفتارى باشد كه نشان دهنده بندگی اوست. اما «بنده است »یعنى چه؟ یعنى هیچ چیز مال اونیست، هرچه هست مال خدا است و انسان از خودش هیچ ندارد. بنده باید این مسأله را درك كند و آن را در عمل هم نشان دهد.
همه ما معتقدیم كه همه چیز مال خدا است. اما رفتار ما همیشه با این اعتقاد و با این گفتار وفق نمىدهد. نشانه ساده؛ این ادعا هم این است كه اگر چیزىرا گم كنیم، اوقاتمان تلخ مىشود و شب خوابمان نمىبرد. اگر همه چیز مال خداست ، گم شدنش چه ربطى به تو دارد؟ نشانه دیگر در مقام اطاعت امر خدا است، با این كه میدانیم خدا كارى را دوست دارد، اما نمىكنیم. اگر ما متعلق به خدا هستیم، دست ما از اوست، پاى ما، زبان ما، فكر ما همه متعلق به اوست، باید آنها را در راه او صرف كنیم. او مىگوید: این كار را انجام بده، ما نمىكنیم، مىگوید: نكن، ما مىكنیم. پس معلوم مىشود كه ما خود را بنده نمىدانیم؛ بلكه خود را آقا و صاحب اختیار مىدانیم؛ خودمان را در مقابل خدا كسى مىدانیم. اما اگر از ما بپرسند، مىگوییم همه چیز مال خداست؛ ما هم مال او هستیم. ولی بندگى كردن این است كه بشر این اعتقاد را در عمل نشان دهد؛ یعنى طورى رفتار كند كه نفس كشیدن، حرف زدن، غذا خوردن یا نخوردن، معاشرت كردن یا نكردن، جنگ، صلح و خلاصه همه رفتار و كردارش نشانه این باشد كه او بنده خداست؛ این مىشود بندگى. اما اگر جایی دلخواه خودمان را بر خواست خدا مقدم داشتیم، معلوم مىشود كه اینجا بنده نیستیم و خودمان را آقا مىدانیم. آن بندگى، فرد را به قله كمال میرساند كه آدم در همه امور نشان دهد كه بنده است، حتى در نفس كشیدن. این درجهای است كه اولیاء خدا، با اختلاف درجات و مراتب، به آن نائل شدند و در رأس همه ایشان پیغمبر عظیمالشأن اسلام، حضرت محمد بن عبدالله(ص) و بعد از آن حضرت - نه تنها به اعتقاد ما، بلكه به اعتقاد همه مسلمانان - امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا سلام الله علیهما. دیگران هم كه با این خاندان ارتباط دارند، دینشان را ازایشان مىگیرند، و از آنها تأثیرمیپذیرند،آنها هم با اختلاف مراتب، این بندگى را در زندگىشان نشان دادهاند؛ چنین عبادتی است كه انسان را به خدا نزدیك و عالىترین رحمت الهى را نصیب بنده مىكند.
مطلب دیگر این كه: «الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَة»2، دعا مغز عبادت است. هم چنان كه مغز گردو یا بادام داخل پوستههاست، و بدون مغز پوک و بیفایده است، مغز انسان نیز تعیین کنندهی هویت انسانی اوست. عبادت هم لایههاى مختلفى دارد و به حسب این روایت مغزش دعا است. اما چگونه دعا مغز عبادت است؟ چرا اگر عبادت دعا نداشته باشد، عبادت نیست؟
گفتیم راه رسیدن به قرب خدا یا كمال انسان، بندگى كردن است و بندگى رابطهای بین انسان و خداست؛ وقتی میگوییم ما بنده خداییم، این یك نسبت اضافی است بین عابد و معبود. انسان وقتى مىخواهد بندگى كند، و رفتار بندهوار انجام دهد، یك نظر به خود دارد كه عبد است و هیچ چیز از خودش ندارد؛ یك نظر به خدا دارد كه صاحب اختیار است و همه چیز دارد؛ بندگی رابطهاى است بین این دو. در عبادت همیشه یا یكى از این دو تا وجه غالب است یا هر دو آنها علی التساوی مورد نظر است. وقتی مضامین دعاها را ملاحظه مىفرمایید، به عنوان مثال دعاى ابوحمزه، در دعایى به این بزرگى و فخامت میبینیم مضمون بعضى از فرازها توجه به بندگی و فقر و بیچارگى؛ بنده است، و در بعضى از قسمتها بیشتر توجه به كرم خدا و لطف و بخشش و رحمت اوست؛ گویا فرد در حال دعا یك نگاه به خود مىكند و یك نگاه به خدا. در بعضى از مضامین دعا هم به این مسأله تصریح شده است: «إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْتُ وَ إِذَا رَأَیْتُ عَفْوَكَ طَمِعْت»؛3؛ اگر نگاه به خودم بكنم و به گناه و بیچارگیم، ناامید و نگران مىشوم و وحشت مىكنم؛ اما وقتى به كرم تو نگاه مىكنم، به طمع مىافتم و امیدوار مىشوم.
در عبادت هر دو نگاه لازم است؛ چون رابطهاى است بین این دو . انسان، هم باید ضعف خود را ببیند، هم كرم خدا را؛ هم بیچارگى و بىلیاقتى خود را ببیند، هم عنایت و لطف الهى را. توجه به فقر انسان و غناى الهى، زشتى انسان و زیبایىخدا، بىحیایى انسان و پرده پوشى خدا، حالتى را براى انسان ایجاد مىكند كه در دعا متبلور مىشود. گاهى این مضمون را بیشتر برجسته مىكنیم و گاهى آن مضمون را. نوسان بین این دو حالت مىشود دعا و عبادت. حقیقت دعا این است كه: من ندارم و تو دارى؛ «از تو مىخواهم»؛ یعنى نگاه به ندارى خودم و دارایى تو. عبادت همان رابطه بین عابد و معبود است كه من هیچم و تو همه چیز؛ من هیچ ندارم و تو همه چیز داری. لكن درك این امر كه ما هیچ نداریم، براى ما آسان نیست.
همه ما خیلى خود را دارا مىدانیم؛ البته به زبان مىگوییم كه آن چه داریم خدا داده است. ولى خودمان را هم دارا مىدانیم: مگر نمیگوییم دست خودم، پاى خودم، گوش خودم، عقل خودم، مال خودم، علم خودم؟ گاهىآدمیزاد آن قدر غافل مىشود كه به این تصریح هم مىكند: «إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِی»4. این معنا با اختلاف مراتب در دل همه ما هست. زمانی پیغمبر اكرم(ص) كسی را فرستادند كه از یكی از اصحاب زكات اموالش را بگیرد؛ گفت: مگر پیغمبر از ما باج مىخواهد؟! ما زحمت كشیدیم و كار كردیم! ما مسلمان هستیم، نماز مىخوانیم، خدا را بندگى مىكنیم، برای چه باید باج بدهیم؟ این، یعنى این كه من خودم مالكم و اگر خدا بگوید: زكات بده، یعنى از من باج مىخواهد؛ مىخواهد به زور مال من را بگیرد. در دل ما هم مراتب ضعیفى از این ادعا هست: «وَ ما یُؤمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ»5. ما وقتى مىخواهیم سر سال خمس اموالمان را حساب كنیم، سعى مىكنیم كمتر خمس بدهیم. چند ریالى هم كه مىخواهیم بدهیم، سعى مىكنیم به كسی بدهیم كه نصف آن را ببخشد. حاضریم ده برابر آن را در یك مهمانى خرج كنیم؛ اما موقع خمس دادن مىخواهیم تا جایی كه ممكن است كمتر بپردازیم. در حالی که این مال متعلق به خداست و افتخار است كه مال خدا به دست تو به بنده خدا برسد؛ ثوابش هم به تو مىرسد. اما ته دلمان این است كه: نه، مال خدا نیست؛ مال خودمان است و خدا مىخواهد از ما باج بگیرد. و البته این درمورد تكلیف واجب است؛ چه رسد به تكلیف مستحب!
باید آثار بندگی در همه رفتارهایمان حتى در درس و بحث ظهور كند. حال اگر كسى بخواهد در همه حالات، رفتار، گفتار، حركات و همه سكناتش بندگی ظهور كند، باید چنان حالتى داشته باشد كه براى خودش هیچ نبیند. اگر خدا بر ما منت گذاشت و این معرفت را به ما داد كه هیچ نداریم و همه اینها امانت است؛ بایدخدا را شكر كنیم. گاهى خدا چنین لطفی به بعضى از بندگانش مىكند؛ گاهى سخنور ماهری در حال سخنرانی حرف خود را فراموش میكند و هر چه فكر مىكند یادش نمىآید؛ یا عالم بزرگى در سنین كهولت، درحال قرائت سوره حمد یك آیه را یادش مىرود. همه اینها لطف خدا است كه به او بفهماند كه تو حتی به این اندازه هم از خودت چیزى ندارى كه آیهاى را كه دهها هزار بار خواندهاى، خودت به یاد آوری.
یكى از اساتید نقل مىفرمودند كه ما در نجف به درس استادى مىرفتیم كه چند نفر از بزرگان مراجع امروز ، در آن زمان در درس ایشان شركت مىكردند. یك روز ایشان تشریف آوردند و مطلبى را تدریس كردند؛ بعضى از شاگردان، هم طبق معمول اشكالی را مطرح كردند و ایشان جواب دادند و درس تمام شد. فردا ایشان موقع درس دادن عیناً همان مطلب را از همان جا شروع كرده و درس دیروز را تكرار كردند. آن شاگرد هم همان اشكال را تكرار كرد و ایشان هم باز همان جواب را دادند؛ درس روز دوم هم تمام شد، ولی استاد مطلب تازهاى نگفتند. روز سوم هم آقا تشریف آوردند و مجدداًٌ از همان جایى كه روز اول و دوم بیان كرده بودند، همان مطالب را گفتند. آن شاگرد هم باز همان اشكال را مطرح كرد و همان جواب را شنید. یكى از شاگردان به استاد عرض كرد كه آقا جریان چیست؟ سه روز است كه این درس و همان اشكال و جواب عیناً تكرار مىشود؟ ایشان در جواب فرمودند: سه روز است فكر من جامد است. هرچه میخواهم درباره این موضوع فكر كنم، همان حرفها به ذهن من مىآید، شما هم همان اشكال را مطرح مىكنید؛ من هم همان جواب را مىدهم؛ فكر من پیش نمىرود. این نشانه این است كه خدا بعضى بندگان خاص خودش را كه خداى ناكرده توهمی به ذهنشان خطور كرده باشد، برایشان زمینه وسوسه شیطان یا زمینه عُجبى فراهم شده باشد، آنها را به این صورت تنبیه مىكند و به ایشان یادآورى مىكند كه اگر عنایت خدا نباشد، فقط همان حرفهایى كه دیروز به تو یاد دادیم، به یاد دارى؛ و حتی ممكن است كه همان مطالب را هم فراموش كنی.
آدمیزاد باید این را بفهمد كه همه چیز از آن خداست و او همه كاره است؛ خوش به حال كسانی كه زود این مطلب را بفهمند كه همه هستى مال اوست و در دست ما عاریه است و بر طبق این اعتقاد هم عمل كنند. اگر كسى به این اعتقاد واقعاً عمل كند، در بعضى اوقات، حالت آدم ورشكسته را پیدا مىكند. اگر من تا امروز خود را مالك مىدانستم؛ اما امروز دستخالى شدم و هیچ چیز ندارم. تا دیروز تصور میكردم عباداتى دارم، اعمال و ثوابى دارم، ولى حالا متوجه شدم این عبادات مال من نبود؛ بلكه خدا توفیق داده بود و فقط سهم ناچیزى از آن را میشد به من نسبت دهند. علاوه بر این كه اگر درست فكر كنم، مىبینم در خیلى موارد معلوم نیست چه اندازه اخلاص داشتهام و اگر پاى حسابرسی در كار بیاید، معلوم نیست بتوانم جواب دهم. اگر انسان كاملا درك كرد كه هیچ ندارد، حالت بریدن و انقطاع به او دست مىدهد؛ مثل كسى كه ناگهان تمام سرمایهاش آتش بگیرد یا مالالتجارهاش غرق شود. چنین كسی جایى را نمىبیند كه به آن چنگ بزند، مگر دامان خدا.
اما رفتن به درگاه خدا هم استحقاق و اهلیتى مىخواهد. من كه هیچ ندارم، استحقاقى هم ندارم. من چه كار كردهام كه استحقاق لطف خدارا داشتهباشم؟ اگر كار خوبى بوده، لطف و توفیق او بوده؛ من چه كار كردهام؟ این حرفها را از زبان كسانی مىگویم كه خداى متعال به آنها لطف مىكند و این گونه مىشوند. در چنین حالى؛ اشك انسان جارى مىشود، بدنش مىلرزد، و رنگ از رخسارهاش مىپرد. چون میبیند هر چه داشته، رفت و چیزی برایش نمانده. با خود میگوید چه كنم؟ كجا بروم؟ وقتى مىبیند خود او اهلیت و استحقاق هم ندارد، به خداوند عرض میكند: به من نگاه نكن كه لیاقت ندارم، بلكه به خاطر كسانی كه نزد تو احترام دارند به من رحم كن. دیگر به چه متوسل میشود؟ به هر چه احتمال میدهد كه پیش خدا آبرو و احترامى داشته باشد.
این مطالب مقدمهای بود براى توضیح این كه چرا در این فراز حضرت، خدا را «بِحَقّ هَذَا الشّهْرِ، وَ بِحَقّ مَنْ تَعَبّدَ لَكَ فِیهِ.»؛ قسم میدهد. اگر ما هم چنین حالى را پیدا كنیم مىفهمیم كه جاى همین كار است؛ وقتى آدم توجه كند به این كه من از خودم هیچ ندارم، حتی لیاقت چیزى را ندارم. این كلام از امام سجاد(ع) است؛ یكى از حضرات معصومین، از انوار پاك الهى كه ما مقام آنها را درك نمىكنیم؛ اما از بیانات آنها استفاده مىشود كه آنها هم در مقام بندگى نگاهی به خودشان مىاندازند، از آن جهت كه بندهاند و هیچ ندارند؛ و یك نگاه به كرامتهایى كه خدا به آنها داده، و مال خداست. حتى حضرات معصومین(ع) هم وقتى به ذات خودشان نگاه مىكنند، در مییابند كه حتی خود ایشان هم از خود چیزى ندارند؛ هر چه دارند خدا داده؛ خودِ منهاى آنچه خدا داده یعنى یك مجموعه تهى. آنها، با این كه هیچ گناهى نكردهاند اشك و زاریشان بیش از ماست. ولی ما با این كه سرشار از گناه هستیم؛ آن حال را پیدا نمى كنیم؛ مگر این كه براى پیدا كردن این حال هم دست به دامن آنها شویم و بگوییم: خدایا! به حق این عزیزانت به ما هم عنایتى بكن كه ما هم حالت توبه و انابه پیدا كنیم.
امام سجاد صلوات الله علیه در این مقام، دست به استغفار برمیدارند . البته برای این كه چرا ائمه معصومین(ع) اینگونه بیاناتى داشتهاند، به خودشان نسبت گناه مىدادند و از آن استغفار مىكردند، وجوهى ذكر شده است. یكی از این وجوه این است كه كمال بندگى این است كه در مقام اظهار عبودیت، در پیشگاه الهى خود را یك مجموعه تهى ببینند؛ یعنى هر چه هست مال خداست. پس من چه؟ من فقیر محض هستم. هر عیب و زشتى هم هست، از فقر و نداری من است. بىحیایى، نداشتن حیا است، حیا را چه كسى داده؟ خدا داده؛ پس من، خودم حیایى ندارم. علم من را هم خدا داده و من از خودم علمى ندارم. پس زشتی جهل هم از علم نداشتن من است. همه خوبىها به آنچه خدا داده برمیگردد و همه زشتى ها و پستى ها از من است كه هیچ ندارم. پس من ذلیلترینم، آنگاه كه به خودم نگاه مىكنم، صرف نظر از آن چه خدا داده است؛ و عزیزترینم، وقتى به عزتى كه خدا به من داده نگاه میكنم. همین كه گفته: تو بنده منى، این بالاترین عزت است. این مطالب مضمون عباراتی است كه در دعاى عرفه آمده است.
بعد از این كه حضرت سجاد(ع) از خداوند خواستند كه در ماه رمضان به من توفیق بهترین عبادت ها را بده، توفیق اعمالى كه حتى فرشتگان هم اعمالشان به آن پایه از فضیلت نرسد، به خودشان برمیگردند، منهاى آن چه خدا به ایشان داده. گفتیم دعا نوسانى است بین خود و خدا، یك نگاه به خود، یك نگاه به خدا. آن گاه كه كرم و رحمت بیكران الهى را مىبینم، همه چیز را براى همه مىخواهم. خدایا همه بندگان را بیامرز! چون با نگاه به رحمت الهى انسان آن قدر طمع مىكند كه جا دارد بگوید خدایا با این دعا، همه عالم را بیامرز، این نگاه به رحمت الهى است. اما وقتى به ناچیزى و نداری خودش نگاه مىكند، مىگوید من استحقاق هیچ چیز را ندارم؛ همه چیز از فضل توست. حالا كه این استحقاق را ندارم، پس تو را قسم مىدهم به كسانى و به چیزهایى كه نزد تو عزیزند؛ در ماه رمضان اول تو را قسم مىدهم به حق این ماه كه «شَرَّفْتَهُ وَ عَظَّمْتَهُ و أَكْرَمْتَهُ.»؛ اول به حق این ماه و بعد به حق همه كسانى كه از آغاز خلقت این ماه تا زمانی كه این ماه وجود دارد، تو را عبادت مىكنند یا كردهاند، از ملائكه، انبیاء، اولیاء و بندگان صالح، تو را به حق آنها قسم مىدهم كه به من رحم كنى و به من توفیق دهى كه من هم مشمول وعدههایى بشوم كه به اولیاء خودت دادهاى.
ما هم در این شب باید به بهترین شفیع خودمان كه عزیزترین بندگان خداست، در كنار رسول خدا(ص) متوسل شویم. ما كه بعد از پیامبر اکرم(ص) در پیشگاه الهى بندهاى شایستهتر از امیرالمؤمنین(ع) نمىشناسیم؛ امشب باید دست تضرع به دامان این بزرگوار دراز كنیم و خدا را به مقامى كه به امیرالمومنین(ع) داده قسم بدهیم. اگر خدا به گل روى على(ع) همه دوستان آن حضرت را بیامرزد هیچ عجیب نیست؛ على(ع) به قدری پیش خدا عزیز است كه یك نفسش، یك نگاهش و یك قطره اشكش كافى است كه به بركت آن همه دوستانش آمرزیده شوند؛ ما معرفت نداریم و نمى دانیم مقام او چیست. در چنین شبى دست توسل به دامان امیرالمؤمنین(ع) دراز كنیم و خدا را قسم دهیم به مقام امیرالمؤمنین(ع) كه ما را از دوستان و پیروان او حساب كند و مشمول عنایات خاصش قرار دهد.
1. ذاریات / 56.
2. وسائلالشیعة، ج 7، ص 27، باب «استحباب الإكثار من الدعاء».
3. دعاى ابوحمزه الثمالى.
4. قصص / 78.
5. یوسف / 106.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1387/06/30 مطابق با شب بیستم ماه مبارک رمضان 1429 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«اللّهُمّ صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ آلِهِ، وَ جَنّبْنَا الْإِلْحَادَ فِی تَوْحِیدِكَ، وَ الْتّقْصِیرَ فِی تَمْجِیدِكَ، وَ الشّكّ فِی دِینِكَ، وَ الْعَمَى عَنْ سَبِیلِكَ، وَ الْإِغْفَالَ لِحُرْمَتِكَ، وَ الِانْخِدَاعَ لِعَدُوّكَ الشّیْطَانِ الرّجِیمِ»
امام سجاد(ع) در دعای شروع ماه مبارك رمضان پس از حمد و ستایش الهى از خداى متعال چندین درخواست درباره نماز، وظایف مالى، صله رحم، رسیدگى به فقراء و دادن زكات و صدقات، و انجام وظایف اجتماعى را مطرح فرمودند. پس از این درخواستها از خدا میخواهند: خدایا به ما توفیق بده، اعمالى انجام دهیم که ارزش اعمال ما از همه فرشتگان و بندگان بالاتر باشد.
میتوان حدس زد كه حضرت سجاد(ع) در این درخواست، به نوعی خواستهاند تا به انسان توجه دهند كه برای رسیدن به هدف، باید علاوه بر درخواست كسب توفیق، از خداوند رفع موانع توفیق را نیز خواست. براى این كه یك عامل اثر كند، غیر از مقتضى و شرایط وجودى، شرایط عدمى را نیز میخواهد. به این معنا كه اموری باید باشد و اموری نباید باشد تا عامل اثر كند –؛ اگر موانعى وجود داشته باشد، باید موانع بر طرف شود، در غیر این صورت مقتضى اثر خودش را نمىبخشد. امام سجاد(ع) در این مقام عالی از خدا مىخواهند تا عملشان، از اعمال فرشتگان بالاتر بوده و با آن اعمال، مقام رفیع اعلا، كه بالاترین مقام و جایگاه همنشینی با انبیاء و اولیاء است، را به دست آوردند. «حَسُنَ أُولئِكَ رَفِیقاً»؛ پس از این فراز حضرت مىفرماید خدایا مرا از الحاد در توحید حفظ فرما.
باید توجه داشت كه ائمه اطهار(ع) هنگامی كه دعا را براى تعلیم دیگران میفرمودند، مقام خود را تنزل داده و در حد افراد عادی، مطالب را ارایه مىكردند و یا به تعبیر دیگر، صرف نظر از تفضلات خدا، به خود نگاه مىكردند. به سخن دیگر، ظرف خالى و مجموعه تهى را میدیدند به این معنا كه از خود چیزى ندارند. این فقدان كمالات، منشأ همه مفاسد است.
در دعاى ابو حمزه مىخوانیم: «فَمَنْ یَكُونُ أَسْوَءُ حالاً مِنّی إِنْ أَنَا نُقِلْتُ عَلَى مِثْلِ حالی إِلى قَبْری؛»؛ ائمه اطهار(ع) در هنگامی كه دعا میخواندند، حالات عجیبى پیدا نموده و با گریههاى فوقالعاده، و با نالههایی بلند گاهى به حالت غش مىافتادند. این حالت فقط برای تعلیم نیست. بعد از آن كه از خدا مىخواهد كه خدایا مرا برسان به عالىترین مقامى كه یك مخلوق مىتواند برسد، كه حتى فرشتگان نیز به آن مقام نرسند، میفرماید: كه خدایا مرا از الحاد در توحید حفظ فرما؛ از این كه در دین شك كنم. این ترتیب در دعا برای آن است كه انسان توجه پیدا كند كه تنها توفیق الهى براى انجام كار كافى نیست بلكه باید از خدا خواست كه توفیق عنایت فرماید تا انسان به موانع مبتلا نشود.
كلمه «الحاد»؛ یا «ملحد»؛ معمولا در مورد كسانى به كار میرود كه منكر خدا یا منكر دین هستند، اما اصل لغت الحاد این نیست. قرآن در مورد الحاد تعبیراتی به كار برده است. «ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ»1؛ مفسرین و لغتشناسان گفتهاند كه منظور از الحاد میل از حق است .تعبیر سادهتر و معادل آن یعنى «انحراف»، الحاد به معنی منحرف بودن است. اگرچه انكار خدا هم یك مصداق انحراف است، در قرآن و روایت، كلمه الحاد بسیار وسیعتر از انكار خدا و دین است، بلكه به معنی هر گونه انحراف نسبت به توحید است. «ثنویه»؛ و دوگانه پرستان، اهل تثلیث، منكرین خدا، دهرىها و طبیعىها از جمله فرقههایی هستند كه درباره توحید، انحراف داشتهاند. بعضى از مانوىها یا بعضى از فرقههاى دیگر قائل به خداى خیر و شر و «ثنویت»؛ بودند. مسیحیان نیز قائل به تثلیث بوده و خدایان سه گانه را قبول داشتند: «كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ»2؛ این یك نوع انكار توحید است. براى مسلمانان نیز همیشه خطر انكار توحید وجود دارد. در بسیاری از شهرها و مراكز مذهبی میتوان كسانی را یافت كه پس از سالها تحصیل در علوم دینی، منحرف شده و خدا را انكار كردند. خدا در قرآن كریم مثال روشنى را بیان میكند. با خواندن داستان بلعم باعورا هیچ كس نمىتواند از مصونیت در برابر خطر كفر و الحاد، مطمئن شود. چنین اطمینانى براى هیچ كس وجود ندارد و هر كس چنین امنیتى را احساس كند، فریب شیطان را خورده است. همه ما در معرض همه گونه خطرى هستیم؛ به جز آنكه خدا انسان را حفظ كند. البته همه توسلات و دعاها كه به واسطه و عنایت اهل بیت(ع) آموختهایم و ذكر مصیبتها و اشك ریختنها، میتواند ضامن حفظ دین باشد. چیزى كه بتواند انسان را در مقابل همه شبهات مقاوم نموده و همه انگیزههاى كفر را نابود سازد، جز ولایت اهل بیت(ع)، وجود ندارد.
الحاد و انحراف افراد، اینگونه نیست كه انسان حتماً مسیحی یا یهودی شود، بلكه به صورت غیر مستقیم مسیر انحراف را میپیماید. در سالهای نزدیك به پیروزى انقلاب، در مدرسه فیضیه شبى بعد از نماز، شخصی كه هنوز در قید حیات است و به منبر رفته و در رابطه با مادیین صحبت مىكرد. او دلایلى مىآورد كه مادیت غلط است و خیلى ساده مىتوانیم سخنان مادیین را رد كنیم، سپس ادامه داد، من با یك مادى صحبت كردم، و گفتم فرمولهاى ریاضى ثابت است و دو دو تا چهار تا میشود. این یك امر ثابت است. راه حلهاى معادلات ثابت است، اتحادها، فرمولهاى ثابتى هستند كه همیشه هست و بوده. خدا نیز یعنى همین، یعنى همین امور ثابت! این اموری كه در عالم ماده وجود دارد متغیرات است، زمانی هستند، و زمانی نیستند و نابود مىشوند. مجموع این متغیرات همان علم خدا و عین خداست، خدا یعنى همین فرمولهاى ریاضى! این را از زبان یك روحانى كه هنوز نیز زنده است و در شهر قم زندگی میكند، در مدرسه فیضیه از روى منبر شنیدم. او نظر بدی نداشت و واقعا مىخواست از اسلام و توحید دفاع كند؛ اما مقدار فهم او این بود. فرد دیگرى كه از دنیا رفته است، و مرد بسیار خوبى بود، مىگفت جواب مادیین خیلى راحت است، این همه بحثهاى فلسفى و كلامى نمىخواهد. من با مادیین بحث مىكنم، مىگویم شما این تغیراتى را كه در عالم ماده وجود دارد و یك ماده به مادهاى دیگر تبدیل مىشود در پایان مىرسد به این كه یك مادةالموادى هست كه اصل همه اینهاست؛ این مادةالمواد همان خداست! انسان اهل علم، بزرگوار و مرد خوبى هم بود. غیر از قم در بعضى حوزههاى دیگر هم تحصیل كرده بود، اما به همین سادگى خدا را این طور معنا مىكرد: یعنى مادهالمواد عالم!
با چنین تصورى از خدا داشتن دیگر چه چیزى براى دین باقى مىماند؟ دیگر چه مناجات و دعایى با خدا؟ با مادهالمواد عالم انسان مناجات مىكند؟ از او چه مىخواهد؟ اینان كه خوبان بودند، و قصد بدی نیز نداشتند، این سخنان را مىگفتند. این دو داستان مربوط به بیش از سى سال پیش و قبل از انقلاب است. داستان سوم، نیز مربوط به پیش از انقلاب است. در آن زمان كتابى به نام «توحید»؛ نوشته شده بود. در آن كتاب آمده بود كه ماتریالیسم فلسفى نكوهشى ندارد، آن چه ما مذمت مىكنیم، ماتریالیسم اخلاقى است. براساس ماتریالیسم فلسفى، غیر از ماده در عالم هستى، چیز دیگرى وجود ندارد. نویسنده این كتاب تأكید میكند این اشکالی ندارد؛ آنچه اشكال دارد ماتریالیسم اخلاقى است؛ یعنى آدم دلبستگى به عالم ماده داشته باشد. این نویسنده اهل تظاهر به مسائل اخلاقی نیز بود. بر روی فرشگران قیمت و بستر نرم نمینشست و نمیخوابید. مهمانى كه مىرفت غذاهاى لذیذ نمىخورد؛ اگرچه در مهمانىهاى خصوصى همه چیزى را استفاده مىكرد؛ اما در حضور دیگران خیلى تظاهر به زهد میكرد، چون با ماتریالیسم اخلاقى مخالف بود! رسما كتابی به نام «توحید»؛ نوشته بود، در دفاع از بىخدایى! «لا اله الا الله»؛ را معنا كرده بود كه منظور از «الله»؛ یعنى ایدهآل اخلاقى! این فرد، طلبهاى بود كه در مشهد درس خوانده و بزرگ شده بود. با بزرگانى تماس داشته و در جلسات آنان شركت مىكرد. این فرد از اعضاء فداییان خلق و منكر دین و خدا شد، و برای دوستان و پیروان و اطرافیان خود، ازدواج دستهجمعى ایجاد مىكرد؛ یعنى عدهاى از خانمها را به عدهاى از آقایان ازدواج داده و عقدشان مىكرد. استدلال به قرآن نیز مىكرد كه گفته «نِساؤكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ»3؛ «نِساء»؛ جمع است، «كُمْ»؛ هم جمع است؛ یعنى یك عده مرد، شوهر یك عده زن! در خانههاى تیمی پیروان این آقاى معمم كه كتاب «توحید»؛ را نوشته بود، این اتفاقها میافتاد! پس از انقلاب او را اعدام کردند. اگر گفته شد كه خدایى نیست و غیر از ماده چیز دیگر وجود ندارد، انسان را با داشتن زهد و طرفداری از كارگر و فقیر، نیز به چنین تباهی میكشاند.
این شخص در مدرسه فیضیه و در مدرسه مرحوم آقاى بروجردى درس مىگفت و عدهای از جوانها هم در اطراف او بودند و از او طرفدارى مىكردند. چنین انسانی هر چند نماز و عبادت و انفاق اموال در راه خدا داشته باشد، چه فایدهاى دارد؟ «وَ الَّذِینَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمآنُ ماءً حَتّى إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللّهَ عِنْدَهُ فَوَفّاهُ حِسابَهُ * أَوْ كَظُلُماتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَكَدْ یَراها وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»4؛ «كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عاصِفٍ لا یَقْدِرُونَ مِمّا كَسَبُوا عَلى شَیْءٍ»5؛ «وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً»6؛ امروز نیز چنین خطرهایى وجود دارد. هیچ مرز امنى وجود ندارد، قم باشد، یا نجف، تهران باشد یا مشهد، مرزى نیست كه بگوییم اینجا دیگر سرایت نمىكند. این خطرها براى همه وجود دارد. در همان زمان كسانى درباره توحید بحث مى كردند، مىگفتند «توحید»؛ باب تفعیل است از «وَحَدَ»؛ یعنى «ایجاد الوحدة»، «جعل الشىء واحدا»، پس فارسى توحید یعنى یكى كردن! باب تفعیل، مثل باب افعال، لازم را كه متعدى مىكند، یا مفعول اول را به مفعول ثانى مىبرد، «وَحَّدَهُ»؛ یعنى «جَعَلَهُ واحِدا»، یعنى «أَوْجَدَ الْوَحْدَةَ فیه». پس اصل توحید یعنى این كه كثرت را یكى كنیم. گروهى از این تعریف نتیجه گرفتند كه توحید مربوط به جامعه است؛ و هدف آن ایجاد «جامعه طراز نوین توحیدى»؛ است.
ماركسیستها در هر جامعهاى وارد مىشدند ادبیات آن جامعه را قبضه مىكردند. بهترین ادبیات هر جامعه در اختیار ماركسیستها بود. زیبا و جذاب، اصطلاحات جدید، واژههاى زیبا و جذّابی را وارد جامعه مىكردند «یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ»7؛ واژههاى زیبا و جذاب غالبا در ادبیات ماركسیستها فراوان دیده میشد. یكى از واژهها این بود: «جامعه طراز نوین»؛ مىگفتند جامعههایى كه تاكنون در عالم تشكیل شده، جامعه فئودال و سرمایهدارى و بردهدارى، بوده و اكنون باید «جامعه طراز نوین»؛ ایجاد كنیم، آن «جامعه طراز نوین»؛ جامعه كمونیستىاست . یعنى همه در آن جامعه اشتراك داشته باشند. هنگامی كه ماركسیستهاى اسلامى پیدا شدند، كلمه «توحیدى»؛ نیز به آن اضافه شد و گفتند «جامعه طراز نوین توحیدى»؛ یعنى همان چیزی كه ماركس گفته بود كه جامعه باید اشتراكى باشد، همه چیز باید برای همه باشد. مالكیت شخصى باید ملغى شود، ازدواج شخصى باید ملغى شود؛ هر كس نیز احتیاج دارد باید رفع احتیاج كند، گرسنه است باید از طرف دولت مال در اختیارش بگذارند تا سیر شود؛ احتیاج به زن نیز نوعى گرسنگى است كه باید دستگاهى باشد كه آنجا زنها نگهدارى شوند و هر كه احتیاج دارد آنجا برود. اشتراك در همسر، در ثروت، در تحصیل و در همه چیز، ایدهآل ماركسیسم بود. مىگفتند جامعه كنونی سوسیالیستى است، ولى جامعه سوسیالستى در مسیر تكامل است و به كمونیسم منتهى خواهد شد. جامعه ایدهآل ما «جامعه طراز نوین توحیدى»؛ است؛ یعنى مالكیت شخصى و همسر شخصى باید ملغى شود. این فرد منحرف نیز شروع كرده بود به رواج ازدواجهای دستهجمعى در خانههاى تیمى، اسم آنرا نیز «توحید»؛ گذاشته بودند. میگفتند: توحید یعنى «یكى كردن»؟ یعنى همه مردم را یكى كنیم و تفاوت بین اشخاص نباشد، نه در مالكیت، نه در امكانات اجتماعى، نه در همسر و نه سایر مزایا؛ همه چیز برای همه است؛ این مىشود «یكى کردن»؛ و «توحید». پس ماركس که آرزوی آن را داشت، او بهترین موحد بود! در اوائل انقلاب این دیدگاه گروههاى ماركسیست اسلامى بود. هنوز نیز در گوشه و كنار ته ماندهها و به قول امام، تفالههای این تفكر هستند و ترفند آنها هم بازی با الفاظ است.
«توحید»؛ یعنى: «إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ»8؛ «لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَیْراً لَكُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ واحِدٌ»9. یعنى «یكى دانستن»، نه «یكى كردن»؛ اعتقاد به وحدانیت خدا، نه یكى كردن اموری كه چند تا است. از اول صدر اسلام تاكنون چه كسى توحید را به این معنا گفته است؟ البته كسانى بودند كه براى تحقق این ایدههای انحرافی حاضر بودند، بكشند و كشته شوند، تروریستهاى فدائیان خلق و سایر تروریستها، چنین عقیدهای را داشتند. صاحب كتاب «توحید»؛ از طرفداران فدائیان خلق بود.
نخبهگان جامعه از یك دیدگاه به دو بخش تقسیم مىشوند. بعضى از آنان بیشتر به مسائل فكرى و نظرى اهمیت مىدهند و بعضى به مسائل عملى و عینى. بعضىها به اعتقاد و معرفت و ایمان اهمیت مىدهند و برخى هم به عمل، كه این دسته اخیر روحیه پراگماتیسمى داشته و عملگرا هستند. قرآن به ایمان در درجه اول اهمیت داده و عمل صالح، فرع ایمان است؛ «آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ»10؛ این آیه تصریح مىكند كه عمل بدون ایمان، هیچ ارزشى ندارد؛ اگر ایمان پشتوانه كار خوب نباشد، مثل خاكسترى است كه در روز طوفانى به دست باد سپرده شود. «كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عاصِفٍ لا یَقْدِرُونَ مِمّا كَسَبُوا عَلى شَیْءٍ»؛ هرچه تلاش كنند هیچ نتیجهاى نخواهند گرفت.
كار خوب وقتى در سعادت انسان اثر دارد كه پشتوانه آن، ایمان باشد. اصولا نقش كار خوب، در سعادت انسان این است كه ایمان انسان را تقویت مىكند؛ «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُهُ»11. آنچه آدم را به خدا مىرساند «الْكَلِمُ الطَّیِّب»؛ است، عمل صالح نیز انسان را هدایت نموده و او را بالا مىبرد. اما آنچه انسان را بالا میبرد، اعتقاد و ایمان است. اما آیا ایمان به تنهایی می تواند فرد را نجات دهد؟ آیا فرد مؤمن بدون عمل صالح، به بهشت میرود؟ اصل ایمان است و عمل صالح كه از ایمان بر مىخیزد. این گرایشى است كه بیشتر سعى مىكند تا ایمان مردم را حفظ نماید.
بر همین اساس مىگویند اگر انسان ولایت اهل بیت(ع) را داشته باشد باید راه اهل بیت(ع) را برود و اگر زمانی انسان گناهى مرتكب شد زود باید توبه كند. تكیه این دسته بیشتر روى ایمان و اعتقادات قوى است. عده دیگری نیز بر عكس، خوبىها را در كار خوب مىبینند؛ و نیّت و خاستگاه اعتقادی آن را خیلی مهم نمیدانند. وقتی كه گفته میشود فلان شخص كارى كه كرده، براى اسلام ضرر دارد و ایمان مردم را فاسد میكند مىگویند ببینید چقدر خدمت كرده است. فلان شهر را آباد كرده! در اینجا توجه به عمل و به رفتار است. این دسته به ایمان و اعتقاد چندان بهایى نمىدهند.
ه یاد دارم یكى از روحانیونى كه شهید شد ـ عامله الله بفضله ـ در جلسهاى با حضور عدهاى از علما و در زمانى كه امام در تبعید بودند، سخن میگفت. ایشان با اشاره به اینكه اسلام دو بخش دارد میگفت: «ما یك بخش را گرفتیم، ماركسیستها هم یك بخشش را؛ نه ما بر آنها فضیلتى داریم، نه آنها بر ما. باید این دو را با هم جمع كرد. ما فقط اعتقاد به خدا و نماز و عبادت را گرفتیم؛ آنها عدالت و رسیدگى به فقرا را گرفتند؛ آنها نصف اسلام را دارند، ما هم نصف اسلام را داریم. خیلى نباید به آنها بگوییم كه شما منكر خدا هستید، بى دینید و كافرید؛ آنها هم حق دارند بگویند كه شما نیز كافرید؛ براى این كه شما نیز نصف اسلام را قبول نكردید!»؛ این را یك نفر روحانى كه در یكى از حوادث شهید شد (عامله الله بفضله) ـ. میگفت. ممكن است كسی به مقام شهادت هم نائل شود اما دچار چنین خطاهای فكری باشد. خطر اعتقادى براى همه ما و شما كمین كرده است. هیچ كس نمىتواند مطمئن باشد كه من دین خودم و اعتقادهاى خودم را سالم خواهم برد. باید پناه به خدا ببریم و از خدا بخواهیم كه «اللّهُمّ جَنّبْنَا الْإِلْحَادَ فِى تَوْحِیدِكَ،»؛ انحراف در توحید را از ما دور كن.
1. اعراف / 180.
2. كهف / 5.
3. بقره / 223.
4. نور / 39-40.
5. ابراهیم / 18.
6. فرقان / 23.
7. انعام / 112.
8. بقره / 163.
9. نساء / 171.
10. بقره / 25.
11. فاطر / 10.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدى(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1387/06/31 مطابق با شب بیستویکم ماه مبارک رمضان 1429 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ جَنِّبْنَا الْإِلْحَادَ فِی تَوْحِیدِكَ، وَ الْتَّقْصِیرَ فِی تَمْجِیدِكَ، وَ الشَّكَّ فِی دِینِكَ، وَ الْعَمَی عَنْ سَبِیلِكَ، وَ الْإِغْفَالَ لِحُرْمَتِكَ، وَ الانْخِدَاعَ لِعَدُوِّكَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
امام سجاد (ع) در دعای شریف ورود به ماه رمضان پس از حمد الهی و درخواست توفیق برای انجام بهترین اعمال و عبادات در ماه رمضان، از خدای متعال درخواست میكنند تا به مقام قرب و رضوان الهی رسند. برای تحقق پدیدهها در عالم، یك سلسله اسباب و مقتضیات و شرایط و معِدات وجود دارد. در مقابل موانعی نیز وجود دارد كه پیش از تحقق، آنها را باید دفع و از بروز موانع پیشگیری کرد و اگر تحقق پیدا نمود، باید آنها را رفع كرد. در اینجا هنگامی كه از خدای متعال توفیق گام نهادن در راه رضای او و بهترین اعمال و عبادات را میخواهیم. سزاست كه درخواست كنیم تا موانع رسیدن به قرب و رضای الهی را دفع و رفع فرماید.
نخستین مانع قرب خدای متعال براساس آموزههای این دعا، «الحاد در توحید»؛ است. منظور از الحاد تنها نفی خدا نیست؛ بلكه هرگونه انحراف در عقیده صحیح را الحاد، میگویند. «الحاد»، گاهی به صورت انكار مبدأ ـ العیاذ بالله ـ و گاهی به عنوان شریك قرار دادن برای خدا و گاهی به عنوان نسبت دادن صفات نامناسب به خدای متعال، بروز و ظهور مییابد. الحاد یعنی انحراف از مسیر حق.
موانع پیش روی انسان، برای رسیدن به قرب الهی سه دسته هستند. یك دسته از موانع، انحراف در اعتقادات اصولی و امور مربوط به آن است. اعتقاداتی كه پایه سعادت انسان است. در هر دینی به ویژه در دین مقدس اسلام، یك سلسله اعتقادات اصلی وجود دارد. اعتقاداتی كه ریشهایترین مطالب، در ساختمان روحی و ایمانی انسان به شمار میرود. این اعتقادات همچون ریشه درخت هستند كه اصول دین نامیده میشوند. اصول یعنی ریشهها. اگر ریشه درختی سالم باشد هرچند شاخ و برگ آن خشك شده و سوخته باشد اما امید آن هست كه باز دوباره سبز گردد و بار و برگی بیاورد. اما اگر ریشه؛ درخت پوسیده و از بین رفته باشد، دیگر نمیتوان هیچ امیدی به سبز شدن و بار و برگ دادن آن درخت داشت.
اعتقادات اصلی شامل توحید، نبوت، معاد، درك صفات الهی و اثبات عدل خدا، و اعتقاد به امامت است. مجموعه این اعتقادات ریشههای دین یك انسان است. ریشهایترین اصل در میان این پنج اصل اعتقادی، توحید است؛ كه اساس دین به شمار میآید. مرحوم علامه طباطبایی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ میفرمودند: «اگر همه دین را در یك كلمه خلاصه كنیم میشود «توحید»؛ و اگر «توحید»؛ را بگسترانیم، میشود همه دین.»؛ بر همین اساس در درجه نخست انسان باید تلاش كند تا اصلیترین اعتقاد، یعنی توحید سالم و زنده مانده و حیات داشته باشد. چرا كه توحید ریشه اعتقادات است. اگر، ریشه ضربه ببیند و بخشكد، دیگر عقاید، كه شاخ و برگ درخت هستند، از بین خواهند رفت.
انحرافاتی كه در اعتقاد به توحید پیدا میشود، معرفت صحیح نسبت به خدای متعال را از بین میبرد، خواه این انحراف شرك در خالقیت و ربوبیت باشد، خواه نسبت دادن صفات نادرست به خدای متعال باشد، و خواه وجود هر نوع انحراف دیگر در عقاید. ما معتقدیم خدا دارای قدرت بی نهایت است؛ اگر انسان قائل به تقسیم قدرت خداوند شود و بخشی از قدرت او را در دست دیگران بدانیم، دیگر قدرت خدا بی نهایت نخواهد بود و در حقیقت صفت خدایی از او سلب میشود. خدای متعال بر همه چیز قاهر و قادر است. همه امورتحت سیطره، هیمنه و تسلط اوست و همه امور با اراده او موجود است. اگر انسان، در كنار خدا، قدرتهای دیگری را قرار داده و برای آن قدرتها استقلال و تأثیری را پذیرفته، یا در ایجاد، تدبیر، روزی دادن و امور فردی و اجتماعی، به نیروها و قدرتهایی غیر از خدا تكیه نماید، با چنین دیدگاهی، دیگر انسان به قدرت نامحدود خدا نمیتواند اعتقاد داشته باشد. در نظر چنین انسانی قدرتها شكسته و تقسیم شده است. هنگامی كه قدرت خداوند محدود شود، طبیعی است كه قابل شكست، و مغلوب نیز باشد. چرا كه وقتی امری محدود باشد، ممكن است كاملتر از آن فرض شود. ممكن است چیزی فرض شود كه از آن قدرت محدود، ؛ قدرت بیشتری داشته باشد. با چنین دیدگاهی دیگر قدرت خدا، قاهر و بینهایت نخواهد بود.
حضرت یوسف علی نبینا و آله و علیه السلام، در زندان به زندانیانی كه خواب دیده و برای تعبیر خواب به نزد ایشان آمده بودند، فرمود: «أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ»1 [2]، اگر خدای انسان، «ارباب»، «ربها»؛ و خدایان متعدد شد، هر كدام قدرت محدودی خواهند داشت. در این صورت قدرت خدا محدود و شكستپذیر خواهد بود و قدرت محدود و مغلوب، دیگر نمیتواند خدا باشد. خدا باید دارای قدرتی باشد كه بر همه غالب و مسلّط بوده و قدرتی بالاتر از آن فرض نشود. یك فرض آن است كه یك خدا وجود داشته باشد، خدای «واحد»، و «قهار»، كه بر همه امور غالب است و همه چیز تحت سیطره اوست. در مقابل این دیدگاه، دیدگاهی وجود دارد كه میگوید باید چند خدا وجود داشته باشد. قدرت چنین خدایی همچون سایر موجودات، تقسیم میشود و قدرت او نامحدود نیست. «أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّهُ؛»؛ اگر اللّه «واحد»؛ و «قهار»؛ است، همه ماسویالله، با اراده او موجود است. اگر اراده خدا نباشد، هیچ چیز وجود نخواهد داشت. همه چیز نابود است؛ «اگر نازی كند از هم فرو ریزند قالبها.»
اگر الحاد و انحراف در توحید وارد شود، دیگر نمیتوان صفات الهی را درك نموده و آنها را شناخت. همه صفات جلالیه و جمالیه كه به خدای متعال نسبت داده میشوند، فرع صفت واحد و قهار است. خدا علم بینهایت، قدرت بینهایت، جمال بینهایت، كمال بینهایت است - و همه خوبیها را بینهایت دارد. اگر خداوند واحد نبود و قدرت و هستی او تقسیم میشد، صفت قاهریّت او نیز از بین رفته و این صفات نیز برای او دیگر به صورت بینهایت و نامحدود نبودند. هرگاه توحید انسان نقص و انحراف داشته باشد، دیگر نمیتواند خدا را با صفات علیا شناسایی نموده و او را تمجید كند. با یافتن اهمیت این موضوع میتوان فهمید كه چرا امام سجاد (ع) میفرمایند: «وَ جَنِّبْنَا الْإِلْحَادَ فِی تَوْحِیدِكَ وَ الْتَّقْصِیرَ فِی تَمْجِیدِكَ.»؛ اگر الحاد در توحید وارد شود، دیگر نمیتوان خدا را درست تمجید و ستایش نمود.
چندین سال پیش جهت تبلیغ، به هندوستان سفری داشتیم. در یكی از شهرهای هند به همراه بعضی از دوستان و با یكی از فضلای هندی در حال پیادهروی بودیم كه ناگهان هوا ابری شد و باران شروع به باریدن كرد. هند از جمله مناطق استوایی است كه در تابستان، باران فراوانی در آن میبارد. همچنان كه در زیر باران شدید در حال حركت بودیم یک هندو كه با ما هم مسیر بود، ناگهان با عصبانیت رو به آسمان نمود و به زبان هندی، سخنانی گفت. از عالم هندی كه همراه ما بود پرسیدم او چه میگوید؟ خندید و گفت: او به رب النوع و خدای باران ناسزا نثار میكند و میگوید: «آن هنگام كه باید باران میفرستادی، نفرستادی؛ اكنون باران میفرستی!؟»؛ هنگامی كه خدای انسان، خدایگان و ربّ النوعها شدند، آن وقت اعتقاد به خدا نیز این گونه میشود كه به جای تحمید و تمجید و خضوع، به خدای خود ناسزا گفته و به او اعتراض نیز میكند ـ العیاذ بالله. اگر كسی به اله یا ربی حقیقی اعتقاد داشته باشد، آن اعتقاد، ایجاب میكند تا انسان، در برابر آن ربّ و اله خضوع داشته و هر گونه احتمال نقص و قصور و كمبود را از ساحت مقدس او دور بداند. از همین روست كه نخستین چیزی كه انسان در مقابل خدای متعال به زبان آورده یا در دل میگذراند، تسبیح خدا است؛ «یُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ»2 [3]؛ نخستین لازمه ؛ اعتقاد انسان به خدا این است كه انسان خدا را از هر عیب و زشتی و كوتاهی منزّه و دور بداند. اما البته لازمه «أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ،»؛ و «مُتَشاكِسُون»؛ كه با یكدیگر میتوانند نزاع و درگیری داشته و نسبت به همدیگر بد خلقی كنند این است كه پرستش؛ كنندگان این خدایان نیز، نسبت به آنها میتوانند گاهی بدخلقی كنند.
اگر كسی اعتقاد داشته باشد كه همه كمالات فقط و فقط برای اوست، همه خوبیها و زیباییها و كمالات موجود را یك رشحه بسیار ناقص، و قطرهای از اقیانوس بینهایت كمال الهی میداند. در عالم انسانی كسی را كه در زیبایی ظاهری و جمال، فوقالعاده میشناسیم حضرت یوسف علیه السلام است. نگاه كردن عدهای به چهره ایشان باعث شد تا همه، دستهای خود را به جای ترنجی كه در دست داشتند، ببرند. آنها با دیدن جمال یوسف (ع) مبهوت شده و گفتند «ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاّ مَلَكٌ كَرِیمٌ»3 [4]. اگر پرسیده شود كه زیبایی و جمال یوسف (ع) نسبت به زیبایی خدای متعال چه اندازه است به یقین نسبت زیبایی یوسف (ع) به زیبایی خدای متعال، از نسبت قطرهای به اقیانوس آرام و از همه دریاهای عالم كمتر و پایینتر است. حضرت یوسف (ع) مخلوقی است در حدّی ضعیف و ظرفیتی اندك. سایهای از زیبایی خدا در حضرت یوسف (ع) تابیده شد.
توحید این است كه انسان بداند صفات مخلوقات محدود هستند و این تنها خداست كه در همه امور كمال محض و بینهایت مطلق است. ؛ نخستین خطر تهدید كننده انسان كه به دنبال آن، در سایر معارف اعتقادی، انحراف پیدا میشود، نفهمیدن و نشناختن خدای یگانه است. انسان هرگاه خدا را شناخت و هدف او قرب و یافتن رضوان خدا شد، در جستوجوی او راهی را انتخاب میكند تا به قرب او نائل شود. انسان باید تلاش كند تا راه و مسیری را برگزیند كه رضایت خدا در آن بوده و انسان را به خدا نزدیك كند. انسان، موجود محدود ناقصی است كه به تدریج باید از مراحل آغازین زندگی علم و شناخت پیدا كند «أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً»4 [5]؛ در چنین مقامی انسان احتیاج به هدایت الهی دارد تا خدا او را هدایت كند. خدا نیز چنین كرده و ؛ از لطف و عنایت خود دین را به وسیله انبیاء صلوات الله علیهم اجمعین برای انسان فرستاده است.
واجبترین امر بر انسان این است كه تلاش كند تا دین را درست بشناسد و یقین پیدا کند آن دینی كه دین صحیح و خداپسند است، «دین اللّه»؛ است. سپس انسان باید تلاش كند جزئیات آن دین را شناخته تا بتواند به آن عمل كند. پس از معرفت خدا، مهمترین چیز برای انسان، معرفت دین خداست. اگر انسان پس از شناخت خدا، یقین پیدا نكرد كه دین صحیح كدام است و در دین شك نمود، راه تقرب به او را پیدا نمیكند. برای نزدیك شدن به خدا و رسیدن به رضوان و رحمت بینهایت او در عالم آخرت، انسان باید بداند كه چه كاری باید انجام دهد و این جز با شناخت دین به دست نمیآید. اگر انسان به مرحله یقین دست نیابد، به واسطه شك، در جا زده و توان حركت در مسیر الهی را نمییابد. برای همین امام سجاد (ع) در دعا پس از درخواست از خدا، برای دور ماندن از الحاد، به آفت شك در دین اشاره نموده و میفرماید: «وَ الشَّكَّ فِی دِینِكَ؛»؛ ما را نخست از الحاد در توحید، كه لازمه آن تقصر در تمجید است، دور بدار و دوم از شك در دین، ما را حفظ فرما. انسان پس از شناخت خدا و دین در نهایت به مقام بندگی خدا رسیده و در مقام عمل بر میآید. این دو فراز از دعا بیشتر به بینش، و گرایشهای قلبی و اعتقادات انسان مربوط است. لازمه شناخت دین، شناخت وظایف انسان نسبت به خود، نسبت به خدای متعال، نسبت به جامعه و نسبت به مخلوقات است. هنگامی كه انسان این وظایف را یاد بگیرد میتواند در مقام عمل برآید. برای عمل كردن به دین باید انسان توجه داشته باشد كه اگر در مقام عمل كوتاهی كند، چه سرنوشت بدی در انتظار او خواهد بود و در دام چه دشمن مطرودی خواهد افتاد.
پس از شناخت هنگامی انسان میتواند راه درست را بپیماید كه در گرداب و دام شیطان گرفتار نشود. انسان اگر از چنگ شیطان به در آمد و راه صحیح را شناخت، پس از شناخت ممكن است، در مقام عمل در دام شیطان گرفتار شده و نتواند عمل كند. مرحله اول عقاید، مرحله دوم شناخت دین و مرحله سوم مقام عمل است. برای هر كدام از این مراحل لوازمی ذكر شده است. اگر شك در دین پیدا شد «وَ الْعَمَی عَنْ سَبِیلِكَ»؛ انسان نسبت به مسیری كه باید در آن گام نهد، كوردل شده و آن را درك نمیكند. حق و باطل را تشخیص نمیدهد؛ چون دین صحیح را درست نشناخته، نمیداند كه كدام مسیر درست است و كدام درست نیست. همچون انسان نابینا که نمیتواند در هنگام حركت در مسیر، خطرها، گودالها، صخرهها، حیوانات درنده و گزنده، مارها و عقرب؛ ها و تهدیدها و آسیبها را دیده و از آنها خود را حفظ كند. كسی كه دین را نشناخته و به آن یقین ندارد، به آسانی در خطرها گرفتار میشود. اگر انسان در مقام عمل قدر نعمتهای خدا را ندانسته و به اوامر و نواهی و ؛ حدود الهی، عمل نكند، و اعمال واجب را بزرگ ندانسته و نسبت به آن چه باید احترام بگذارد، كوتاهی كند و از آن چه ممنوع است، دور نشده و مرتكب حرام شود، خواه ناخواه در دام شیطان گرفتار شده و به هلاكت میرسد.
این فرازها با ذكر صلوات آغاز شده است. «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ»؛ در بسیاری از فرازهای دعاهای مأثور از اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین، ذكر صلوات تكرار شده است. در دعاهای ماه شعبان و مناجات شعبانیه و دعاهای دیگر نیز همینگونه است، اگر صحیفه سجادیه را بخوانید، خواهید دید كه در هر صفحهای یك یا چند صلوات ذكر شده است. پس از ذكر صلوات میفرماید: «وَ جَنِّبْنَا الْإِلْحَادَ فِی تَوْحِیدِكَ؛»؛ ما را از انحراف در توحید و خداشناسی دور بدار! «وَ الْتَّقْصِیرَ فِی تَمْجِیدِكَ»؛ و از كوتاهی در ستایش خود، ما را حفظ فرما. اگر در مرحله توحید، انحرافی وارد شود، انسان نمیتواند آن گونه كه باید خدا را ستایش كند. پس از این مرحله امام سجاد (ع) به آفت شك در دین اشاره كرده و میفرمایند: «وَ جَنِّبْنَا الشَّكَّ فِی دِینِكَ، وَ الْعَمَی عَنْ سَبِیلِكَ». ما را از تردید و شك در دین و نابینایی و كور دلی در مسیر خود دور فرما! اگر انسان در دین شك نمود، در مسیری كه باید به سوی خدا گام نهد، نابینا میشود: «فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»5 [6]؛ اگر چشم انسان نابینا شود، امور مادی و جسمانی را نمیبیند اما آنچه باید انسان ببیند، حق و باطل و راه حق است تا بپیماید؛ راه باطل را باید ببیند، تا خود را حفظ نموده و در گودال سقوط نكند. نور را ببیند تا به دنبال آن رود و ظلمت را درك كند تا از آن اجتناب كند؛ اما اگر اینها را درك نكرد، همچون انسان نابینا است «وَ الْعَمَی عَنْ سَبِیلِكَ.»
مرحله بعدی مرحله عمل است، در مرحله عمل مهم آن است كه انسان احكام الهی و دستورات خدا را محترم بشمارد و به آن توجه داشته باشد. آفت این مرحله این است كه انسان خود را به غفلت انداخته و بی اعتنایی كند. گاهی غفلت به طور طبیعی ایجاد میشود، این بد است؛ اما بدتر از آن این است كه انسان از روی عمد غفلت و بیاعتنایی كند.
انسان در شبانه روز از هنگامی كه صبح از خواب بیدار میشود تا آن هنگام كه شب به خواب میرود، كمتر میشود كه مراقب باشد تا در مسیری كه خدا فرموده گام نهاده و به دستورات الهی عمل كند. بیش از نود در صد توجهات انسان، معطوف به رفع نیازها و خواستههای مادی همچون خوردنیها، آشامیدنیها، پختن، خریدن و پول در آوردن، است. توجه به این امور به صورت طبیعی، آن گونه كه باید و شاید، جایی برای توجه به خدای متعال و دستورات او باقی نگذاشته و توجه به خدا در انسان ضعیف میشود. این به خودی خود، نكوهیده و مذموم است. اما بدتر و نكوهیدهتر از آن این است كه انسان از روی عمد، به خدا و دستورات او بیاعتنایی و بیتوجهی میكند. با آنكه شرایط هشدار و توجه برای انسان فراهم است، اما او خود را به بیتوجهی میزند. گاهی شنیدن موسیقی برای انسان جالبتر از شنیدن قرآن است. تماشای یك فیلم جالبتر از شنیدن تفسیر قرآن است. خداوند میخواهد انسان را از غفلت بیرون بیاورد و او را متوجّه سازد، اما انسان تغافل نموده و خود را از روی عمد به غفلت گرفتار میكند. این تغافل و بیاعتنایی قساوت قلب آورده و از انسان توفیق را سلب میكند. غفلتهای طبیعی، تا آنجایی كه طبیعی است، اگرچه نقص است و مناسب مقام عبودیت نیست، اما خیلی خطرناك نیست. در چنین غفلتهایی هنگامی كه انسان توجه پیدا نماید، پشیمان میشود كه چرا غفلت داشته است.
هنگامی كه عامل توجه وجود دارد و انسان خود را به غفلتزده و از روی بیاعتنایی به خدا توجهی نمیكند، العیاذ بالله كار به جایی می رسد كه انسان از شنیدن اسم خدا نیز بیزار میشود - «وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤمِنُونَ بِالْآخِرَةِ»6 [7]؛ هنگامی كه انسان در مرداب دنیا فرو رفته و دل را در اختیار لذایذ دنیا قرار میدهد، هر آنچه را كه مزاحم لذت دنیا باشد مانع دیده و از آن ناراحت میشود. اگر به كسی كه در پی هوس و گناه است؛ خدا را یادآور شوید، طبیعی است كه ناراحت شود. به جای آن كه قلب و جان انسان با شنیدن نام خدا، خرسند و شاد و نورانی شود و همچون عاشقی كه نام معشوق را میشنود، بیاختیار گردد، با شنیدن نام او ناراحت شده و میگوید: یك دقیقه نمیگذارند راحت باشیم! «وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤمِنُونَ بِالْآخِرَةِ.»؛ پناه بر خدا! انسان باید همواره یاد خدا را در دل زنده نگاه داشته و نسبت به احكام الهی با احترام نگاه كند. هنگامی كه از دین و فقه و احكام خدا سخنی به میان میآید، انسان باید با ادب و احترام با آن روبهرو شده و با اشتیاق آنها را آموخته و به آن عمل نماید. اگر انسان نسبت به حرمتهای الهی بیاعتنا شد و خود را به غفلت زده و عامل غفلت را برای خود فراهم نمود، قطعا در دام شیطان گرفتار خواهد شد. در این فراز از دعا امام سجاد (ع) میفرماید: «وَ الانْخِدَاعَ لِعَدُوِّكَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»؛ ما را از فریب شیطان و گرفتاری در دام او دور بدار.
1 [8]. یوسف / 39.
2 [9]. جمعه / 1.
3 [10]. یوسف / 31.
4 [11]. نحل / 78.
5 [12]. حج / 46.
6 [13]. زمر / 45.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1387/07/01 مطابق با شب بیست و دوم ماه مبارک رمضان 1429 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«اللّهُمّ صَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ آلِهِ، وَ جَنّبْنَا الْإِلْحَادَ فِی تَوْحِیدِكَ، وَ الْتّقْصِیرَ فِی تَمْجِیدِكَ، وَ الشّكّ فِی دِینِكَ، وَ الْعَمَی عَنْ سَبِیلِكَ، وَ الْإِغْفَالَ لِحُرْمَتِكَ، وَ الِانْخِدَاعَ لِعَدُوّكَ الشّیْطَانِ الرّجِیمِ»
انسان برای محفوظ ماندن از موانع پیشرفت در راه تقرب به خدا، باید اهتمام داشته و به درگاه خداوند دعا کند و توسل بجوید. امام سجاد(ع) در فرازی از دعای ورود به ماه رمضان از خداوند چنین خواستند كه خدایا ما را از انحراف در توحید، كه اساس همه عقاید است، و از شك در دین و از فریب شیطان در مقام عمل، حفظ فرما.
دعا باید برخاسته از دل باشد. صرف لقلقه زبان، دعا كردن نیست. دعا آن است كه انسان درخواست واقعی داشته و از خدا، با تمام وجود چیزی را بخواهد. اگر دعا تنها «اُدْعُونی»، نباشد و در كنار خواندن خدا، از او درخواست نیز بشود، خدا نیز در پی آن «أَسْتَجِبْ لَكُمْ»؛ عنایت فرموده و دعا را مستجاب مینماید. ما دعاهایی كه از پیغمبر اكرم و ائمه اطهار صلوات الله علیهم اجمعین وارد شده است را روخوانی میكنیم. این دعا كردن نیست. اگر بخواهیم دعا كنیم باید توجه به معنای دعا داشته و از عمق دل آن را از خدا خواسته و به لوازم آن ملتزم باشیم. ما معتقدیم كه همه امور در دست قدرت خداست. اگر مریضی دعا كند كه خدایا به من شفا بده و از دارویی كه برای درمان او در نظر گرفته شده استفاده نكند، دعای او برای شفا، هیچگاه مستجاب نمیشود. داروها را خدا آفریده و خاصیت تاثیر آن را نیز خدا عنایت فرموده است. اگر كسی به دوا و پزشك دسترسی یا امكان خرید دارو را نداشت و یا اینكه از اسباب عادی نا امید بود، میتواند بدون دکتر و دارو هم انتظار استجابت دعا را داشته باشد. اما كسی كه اسباب درمان برای او فراهم است و از آن استفاده نمیكند، چنین فردی درخواست واقعی ندارد. در واقع «دعا كردن»؛ نیست؛ لقلقه زبانی و «دعا خواندن»؛ است.
هنگامی كه از خدا میخواهیم خدایا ما را از انحراف در توحید حفظ فرما، باید بدانیم خدا راههایی برای حفظ شدن ما از انحراف و شك قرار داده است. شیوه مصون ماندن از انحراف و شك در توحید و دین، با صراحت در قرآن آمده است. این بدان معناست كه همانند درمان بیماری و دسترسی به دارو، خداوند در این مسئله نیز نسخه درمان و دارو را ارایه فرموده است. اگر انسان به این نسخه و دارو بیاعتنایی كرده و از خدا نیز بخواهد كه خدایا ما را حفظ فرما! دعای چنین فردی واقعی نیست، و دعایی شبیه شوخی و گاهی شبیه استهزاء است. اگر صاحبخانه آب خنك یا شربت آب لیموی خنك و گوارایی را برای مهمانان بر سر سفره گذاشته است و مهمانان با وجود آب و شربت به صاحب خانه بگویند، از ما رفع عطش كن! در حالی كه آب برای رفع تشنگی وجود دارد این سخن به گونهای، استهزا و مسخره صاحب خانه به شمار میآید. وقتی خدا برای رفع نیازهای، ما راه قرار داده و خود نیز فرموده است كه از این راه استفاده كنید، مصالحی در نظر گرفته است كه باید از آن راه رفته و به دستور خدا عمل كرد، تا پاسخ و نتیجه آن را دید. همه آنچه انسان در اختیار دارد برای خداست. انسان باید همه آنها را به كار گرفته و استفاده كند؛ اگر كمبودی وجود دارد از خدا رفع آن كمبود را بخواهد. اگر اسباب عادی وجود نداشت آن هنگام از خدا بخواهد تا از راه غیر عادی او را شفا دهد، چنین چیزی معقول است. اما اگر اسباب عادی فراهم است و انسان از آن استفاده نكند و فقط دعا كند، این یا شوخی و یا بدتر از شوخی یعنی استهزاء است.
اگر از خدا واقعاً میخواهیم كه ما را از شك در دین، و الحاد در توحید حفظ فرماید، باید بدانیم كه خدا فرموده است كه چه كار باید كرد كه از خطر الحاد و شك در امان بود. به كار نبستن نسخه درمان و استفاده نكردن از دارویی كه خدا عنایت فرموده ؛ نوعی كفران نعمت و شبیه استهزا است. خدای متعال بخشی از آیات كریمه قرآن را اختصاص به این داده است كه به ما نشان دهد از انحراف در دین مصون باشیم. قرآن گاهی با امر و نهی و گاهی در قالب داستان مطالبی را بیان كرده است. داستان كسانی كه در توحید اشكال داشتند: یا دهری بودند، یا بتپرست بودند، یا ملائكه را میپرستیدند، یا جنیان را میپرستیدند. قرآن با اشاره به چنین كسانی و بیان داستان زندگی آنان، علت انحراف فكری و عقیدتی آنان را گفته و راه مصون ماندن از این انحرافات را نشان داده است.
قرآن در داستان حضرت ابراهیم(ع) اشاره میكند: «إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ الَّتماثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ»1؛ زمانی كه ابراهیم(ع) به پدر و نزدیكان خود میگوید این مجسمهها چیست كه شما در برابر آنها خضوع كرده و آنها را عبادت میكنید؟! آنان میگویند: «قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِینَ»2؛ این سنت آباء و اجدادی ماست. پدران ما این گونه عبادت میكردند. چندین آیه در قرآن اشاره به این نكته دارد ؛ كه هنگامی كه به بت پرستان میگویند این بتها چیستند كه میپرستید؟! آیا آنها چیزی میفهمند یا كاری برای شما انجام میدهند؟ آیا سود و زیانی دارند؟ «أَوْ یَنْفَعُونَكُمْ أَوْ یَضُرُّونَ»3. آنها در پاسخ میگویند: «قالُوا إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلی آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ»4؛ پدران ما این گونه عبادت میكردند و ما نیز همان روش آباء و اجدادی را حفظ میكنیم. این افراد در مقام تشخیص راه صحیح، معرفت صحیح، و مبنای اعتقادی و دینی، تحقیق و فكر نمیكنند. انسان برای یك امر عادی سالها زحمت كشیده و تحقیق میكند. اما برای این كه چه كسی را باید پرستش نمود؟ آیا بتها قابل پرستش هستند یا نیستند؟ در پاسخ میگوید: چون پدرانمان اینگونه عبادت میكردند ما نیز همانگونه عبادت میكنیم! این همان تقلید كوركورانه و اهمیت ندادن به دین است. ؛ این داستان هشداری است برای انسان تا برای دین ارزش قائل باشد. سعادت دنیا و آخرت انسان در گرو دین است. اگر دین آسیب دید و شك وارد آن شد «وَ الشَّكَّ فِی دِینِكَ»؛ بسیاری از امور زندگی انسان نیز آسیب میبیند.
خداوند در سوره زخرف آیه 23 درباره اساس و اهمیت دین میفرماید: «وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلاّ قالَ مُتْرَفُوها إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلی آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ»5؛ هیچ پیغمبری را نفرستادیم، برای هیچ مردمی، مگر این كه افراد خوشگذران آن امت، در برابر پیامبر خود این شعار را تكرار میكردند «پدران ما چنین میكردند، ما نیز چنین میكنیم.»؛ خدا میفرماید افراد خوشگذران و مترفین هر قومی این را میگفتند و استثنا ندارد «ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ»؛ هیچ پیغمبری را برای هیچ قومی نفرستادیم مگر این كه مترفین آن قوم میگفتند ما از پدران خود پیروی میكنیم. روشن است مترفین که از نخبگان جامعه بودند، و مردم دیگر جامعه نیز از ایشان تبعیت میكردند. برای پدران احترام خاصی قایل بودند.
برخی از دانشمندان گفتهاند، اساس بت پرستی از آنجا پیدا شد كه اقوام یادبود پدران خود را در قالب مجسمهای جهت احترام میساختند. این مسئله آهسته آهسته تبدیل به بتپرستی شد. البته این یك احتمال است. همیشه این گونه نبوده است. كه پدر احترام داشته باشد. در بعضی از زمانها نیز برعكس، حرف پدران حرف كهنه و بیارزش میشود. در زمانه جدید هم دیگر حرف و منش پدران قابل اعتنا و قابل تقلید نبوده و الگوها و بتهای دیگر مطرح میشود. الگو شدن افراد در گذشته نیز سابقه داشته است. تنها برای این زمان نیست كه ورزشكاران یا هنرپیشههای سینما الگو میشوند. در گذشته نیز ثروتمندان و كسانی كه در جامعه مقام و امكانات و وسایل رفاه در اختیار داشتند، برای دیگران الگو میشدند. وجه آن هم روشن است. این خاصیت در افراد ضعیفالعقل وجود دارد كه وقتی امتیازی در كسی میبینند، علاوه بر آن ویژگی ممتاز، ویژگیهای دیگر او را نیز تقلید میكنند. در این نوع تقلید دیگر به خوبی و بدی ویژگیهای الگو توجه نمیشود. این همان تقلید كوركورانه است.
در قرآن داستانی در این جهت ذكر شده كه واقعا آموزنده و تكان دهنده است. داستان بنیاسرائیل در قرآن بسیار تكرار شده و در روایات نیز آمده، آن چه در میان بنیاسرائیل گذشته، بر شما نیز خواهد گذشت؛ «حَتَّی لَوْ دَخَلُوا جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوه»6. قرآن برای داستان بنیاسرائیل خیلی اهمیت قائل است. برای این كه این داستان بسیار آموزنده است و باید از آن عبرت بگیریم. اصل قوم بنیاسرائیل از زمان سلطنت حضرت یوسف در مصر شكل میگیرد، زمانی كه یوسف(ع) در مصر سكونت نمود و عزیز مصر شد و برای برادران خود پیغام فرستاد تا به مصر بیایند. یوسف پسر اسرائیل و پسر یعقوب بود. هنگامی كه برادران او آمدند، قوم بنیاسرائیل در مصر سكونت كردند. پس از سالها بنیاسرائیل، زاد و ولد كردند و جمعیت زیادی را در مصر تشكیل دادند. با فراوانی جمعیت این قوم، فراعنه آنها را به بیگاری گرفته و آنان را به كارهای سخت واداشتند. چون فراعنه بنیاسرائیل را اتباع بیگانه مصر میدانستند. در كشورها معمولا بیگانگان و اتباع دیگر كشورها، كارهای آسان را در اختیار ندارند و كارهای سخت برای آنها است. فراعنه نیز بنیاسرائیل را به بیگاری كشیده و آنان را برده میدانستند. در این باره حضرت موسی به فرعون فرمود كه تو بر ما منت میگذاری «أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ»؟7؛ بنیاسرائیل را به بردگی گرفتهای و منت میگذاری كه بنی اسرائیل در كشور من زندگی میكنند؟ بنیاسرائیل شرایط زندگی سختی را در مصر تحمل میكردند. دیگر تحمل آنان به سر آمده و به خدا متوسل شدند. بنیاسراییل سالهای سال گریه و تضرع و دعا كردند تا خدا حضرت موسی را برای نجات آنها مبعوث فرمود. پس از سالها تلاش و آوردن دلیل و حجت و معجزه و سخن گفتن با فرعون و نزول بلا، فرعون به وزیرش گفت: «یا هامانُ ابْنِ لِی صَرْحاً لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ * أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلی إِلهِ مُوسی»8من آسمانها را به دنبال خدای شما جستوجو می كنم! بعد از این همه سختی خداوند به بنیاسرائیل دستور داد تا از مصر فرار كنند و فرعونیان دنبال آنها آمدند و در دریا غرق شدند. خداوند به قوم بنیاسرائیل - كه همه سختیها و مرارتها را طی سالهای سال تحمل كرده و با عنایت خدا از شر فرعون نجات پیدا كرده بودند - دستور داد تا رو به موطن اصلی حضرت ابراهیم و یعقوب حركت كنند. ؛ بنی اسرائیل در بین راه به قومی رسیدند که «یَعْكُفُونَ عَلی أَصْنامٍ لَهُمْ»9؛ بنیاسرائیل آنجا را سرزمینی، خوش آب و هوا یافتند. در آنجا تپه بلند و زیبایی وجود داشت كه ساختمان مجللی در بالای آن ساخته و اطراف آن باغ و گلكاری شده بود. بنیاسرائیل پرسیدند اینجا چیست؟ گفتند: اینجا بت خانه است و كسانی به اینجا میآیند و بت ها را پرستش میكنند. چون از بازدید بتخانه زیبا به نزد موسی باز گشتند به موسی گفتند: ای موسی برای ما نیز بتی همچون بت آنان، قرار بده. «یا مُوسَی اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ»؛ بنیاسرائیلی كه معجزات موسی را دیده بودند، و میدانستند خدا موسی را برای نجات آنها فرستاده و تازه از شر فرعون و جنایات او و از «یُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَكُمْ»10؛ سر بریده شدن فرزندان آسوده شده بودند، با دیدن بتخانه زیبا، به جای شكر خدا به فكر بتپرستی افتادند. به موسی(ع) گفتند برای ما خدایی قرار بده كه همچون خدایان آنان، خانه زیبا و مجلل داشته و بتوانیم او را دیده و با او صحبت كنیم. موسی گفت: «قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ»؛ شگفتا كه مردم نادان و نابخردی هستید. با فرعون برای این نزاع و جنگ كردم كه ادعای خدایی میکرد و خدای یگانه را قبول نداشت. پس از این همه نزاع و درگیری با فرعون اكنون باید با شما مردم نادان و نابخرد بستیزم.
بنیاسرائیل علاقه فراوانی به ارتباط با خدای محسوس و ملموس داشتند. گاهی به موسی میگفتند: «أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً»11؛ این خدایی كه میگویی به ما نشان بده تا آشكارا او را ببینیم. گاهی میگفتند: «لَنْ نُؤمِنَ لَكَ حَتّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً»12؛ ما ایمان نمیآوریم تا این كه خدا را آشكارا ببینیم. این فكر غلط، با دیدن بتپرستان و آیین آنان و آن تپه زیبا و باغ و بتكده مجلل، به ذهن بنیاسرائیل افتاد. در اینجا دیگر تقلید از آباء و اجداد مطرح نبود، چون پدران بنیاسرائیل كه بتپرست نبودند. آنان در مقابل بتپرستان احساس حقارت كردند، و همین احساس حقارت باعث شد، تا آیین آنها را برتر از دین خود بدانند. اگرچه این انحراف در بنیاسرائیل زمینه داشت. عموم بنیاسرائیل حسگرا بودند. پذیرفتن چیزی كه محسوس نبود، برای آنان خیلی سخت بود. با داشتن چنین زمینه و بستر مساعدی، وقتی زیبایی و عظمت بتخانه بتپرستان را دیدند به فكر بتپرستی افتادند. هدف از ذكر داستان بنیاسرائیل در قرآن این است كه به مسلمانان هشدار دهد آنچه بر آنان گذشت ممكن است بر شما نیز بگذرد. اگر آنها وارد سوراخ سوسماری شده باشند، شما نیز وارد خواهید شد «حَتَّی لَوْ دَخَلُوا جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوه».
ممكن است ما نیز به دنبال امور محسوس باشیم، وقتی از كسی امتیاز و زیبایی میبینیم، نباید احساس حقارت كنیم، و به دنبال پیروی و دنبالهروی از آن فرد برتر و دارای امتیاز، باشیم. آیا چون برخی توانستهاند اختراعات و اكتشافاتی داشته باشند ما باید لباسمان نیز مثل آنها باشد!؟ مگر لباس اكتشاف و اختراع را به آنها داده است؟ انسان وقتی كم عقل شد این گونه قیاس و تصور میكند که هر كس امتیازی داشته باشد پس همه امور دیگر او نیز خوب است. این یعنی پذیرفتن فرهنگ بیگانه و فرهنگی كه اسلام نمیپذیرد. تنها برای این كه عدهای شهرهای زیبا و صنایع پیشرفته یا ثروت كلان دارند، ما نیز باید به دنبال آنان رفته و در همه امور همانگونه باشیم كه آنها هستند؟ این كار بسیار غلطی است.
یكی از عوامل انحراف در توحید آن است كه انسان در مقابل افراد دارای امتیاز مادی و ظاهری، با خودباختگی و حقارت، از آنان كوركورانه تقلید و پیروی كند. افراد ضعیفالنفس، یا كسانی كه «هویت شخصی»؛ ندارند ممكن است از دوران كودكی تحت عوامل محیط، تربیت خانواده و تأثیرات ژنتیكی، به این مشكل روانی دچار باشند. برخی از نوجوانان همیشه نگاه میكند ببینند دیگران چگونهاند، تا خود را شبیه آنان كنند. اگرچه در بین كودكان هستند كسانی هم كه اصلا به رفتار دیگران اعتنا ندارند. همیشه فكر میكنند كه آیا این كار درست است یا خیر؟ اگر كسی به آنان مطلبی را بگوید میپرسند: به چه دلیل؟ البته این نوع افراد بسیار كم هستند. به ویژه در دوران كنونی كه نوجوانان به همسالان خود چشم دوختهاند تا هر گونه كه آنها هستند، آنان نیز آنگونه باشند. چنین افرادی برای خود هویتی قائل نیستند. البته اصل این كه انسان از دیگران چیزی یاد بگیرد، یك نعمت بزرگ خداست. اساس تمدن براساس یادگیری است. اگر انسان از دیگران چیزی یاد نمیگرفت، سخن گفتن را نیز نمیآموخت. آموختن از دیگران نعمت بزرگیاست؛ اما باید این اصل تعدیل شود. انسان در اموری از دیگران بیاموزد و تقلید كند، كه مطمئن باشد كار مفید و صحیحی است.
چه فرد و چه جامعه اگر برای خود هویت، شخصیت و اصالتی قائل نباشد و سریع با دیدن هر جذابیت و امتیازی تابع دیگران و همرنگ جماعت شود، هیچگاه رشد نخواهند كرد و همواره دنبالهرو دیگران خواهند بود. انسان باید عقل خود را به كار بگیرد تا ببیند كه چه كاری درست و چه كاری نادرست است. این كه چون همه یک كاری را انجام می دهند، پس ما نیز باید آن كار را انجام دهیم، اصلاً دلیل عقلی نیست. پیش از انقلاب نگاه بیشتر جامعه به غرب بود؛ در لباس، در شكل، در خانهسازی، در سایر مسایل زندگی و حتی سیاست؛ نگاه جامعه و حاكمان آن به غرب دوخته شده بود. تا جایی كه برخی روشنفكران میگفتند: «ما وقتی سعادتمند میشویم كه از فرق سر تا ناخن پا فرنگی شویم!»؛ این تعبیر از تقیزاده سیاستمدار و روشنفکر معروف آن زمان است. امروز نیز با برخی الفاظ همان فکر را مطرح میكنند. ممكن است با صراحت نگویند ولی در دل همین مطلب را آرزو میكنند. بیگانگان كه برتریهای ظاهری دارند، در همه چیز الگو میشوند. باید بین علم و فرهنگ تفكیك قائل شد. اسلام به آموختن علم تأكید فراوانی دارد. «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّین»13؛ اسلام میگوید تا دورترین نقاط عالم، اگر علمی را میشود بدست آورد، بروید و بیاموزید. اما آموختن علم به این معنا نیست كه فرهنگ غلط آنها را بپذیرند. پس از انقلاب، یكی از تصورات غلط روشنفكران این بوده ؛ و هست، كه، تمدن و فرهنگ را غیر قابل تفكیك میدانند. خیال میکنند اگر جامعهای علم و صنعت غربی را بخواهد باید فرهنگ غربی را نیز بپذیرد، اگر جامعهای میخواهد فرهنگ بومی خود را حفظ كند باید از علم و صنعت غربی چشم پوشی كند و علم و صنعت غرب با فرهنگ آن همراه است. این مطلب را به دروغ القاء میكنند. در حالی كه این گونه نیست. علم و صنعت را میتوان با حفظ فرهنگ بومی و دینی آموخت. بسیاری از كشورهای شرقی هنوز كه هنوز است، آداب و رسوم و لباس سنتی خود را حفظ كردهاند و از ما نیز هم در صنعت و هم در علم؛ پیشرفتهتر و توسعه یافتهتر هستند. علم را باید از هر كسی فرا گرفت؛ اما فرهنگ غلط را باید نفی كرد. البته اگر فرهنگ صحیح الهی باشد، حتما اسلام آن را میپذیرد.
یكی از عوامل انحرافات اعتقادی انسان چشم دوختن به برتریهای مادی دیگران و خودباختگی و تقلید كوركورانه از آنهاست. ما بسیاری از میراثهای گذشته خود را زمانی میپذیریم و قبول میكنیم كه از سوی غربیها گفته شود. تا زمانی كه مهر تایید غربیها بر پای مطلبی نباشد آن را نمیپذیریم؛ این یعنی «بیهویتی». بیهویتی منشأ بسیاری از مفاسد از جمله انحراف در عقاید و دین است.
عامل دیگر، ضعیف بودن مردم در مسائل عقلی و استدلال قوی است. حتی بزرگانی كه عمری را در مسائل عقلی سپری كردهاند، گاهی در استدلالات اشتباه میكنند. معلوم میشود كه حتی فیلسوفی كه سی یا چهل سال عمر خود را در فلسفه و استدلالات عقلی گذرانده، ممكن است اشتباه نماید، چه رسد به عموم مردم كه اصلا با استدلال عقلی و فلسفی آشنایی ندارند. در خیلی از امور انسان اشتباه میكند. خدا در قرآن فرموده است كه اكثریت مردم عقل خود را به كار نمیگیرند: «أَكْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ»14؛ برای این كه شرایط زندگی افراد اجازه نمیدهد كه در مسایل عقلی متخصص شوند و بتوانند استدلالات صحیح را از غلط تشخیص دهند.
بسیاری از مردم تحت تاثیر مغالطات واقع میشوند. ممكن است كسی حرفی بگوید و دلیلی نیز برای آن بیاورد، اما آن دلیل مغالطه بوده و از نظر منطقی، ریشه محكمی نداشته باشد اما ظاهر فریبنده آن مغالطه مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد. بسیاری از سخنان و نظرات اجتماعی و سیاسی اینگونه است. متأسفانه در دنیای كنونی پایه و اساس تبلیغات به ویژه در رسانهها براساس مغالطه است. برای آن كه انسان از مغالطات مصون باشد یا باید قدرت عقلی؛ خود را ؛ تقویت نموده و در مسائل عقلی و فلسفی تبحر و تخصص پیدا كند و یا از متخصصان مورد اعتماد و حكیمان الهی، بهره گیرد. همه عقلای عالم در زندگی هر گاه بخواهند چیزی را كه نمیدانند، دانسته و فرا بگیرند، به كارشناس مورد اعتماد مراجعه میكنند؛ نمونه آن رفتن به نزد پزشك است. بیشتر مردم جامعه پیش از آنكه به افراد قابل اعتماد مراجعه نمایند؛ تحت تاثیر گفتگوهای عادی و مغالطات قرار گرفته و با تبلیغات غلط، دچار انحرافات فكری میشوند. قرآن به این نكته بسیار توجه كرده است.
آنهایی كه میخواهند با تبلیغات خود ما را جذب نمایند به آیهای از قرآن تمسك نموده و از آن سوء استفاده میكنند، این نیز نوعی تبلیغات غلط است «فَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»15؛ بعضی این آیه را اینگونه معنا میكنند كه همه باید همهی حرفها را گوش كنند و به هر كدام كه بهتر است، عمل كنند. بر فرض صحیح بودن این معنا، آیا نباید تشخیص دهید كه كدام اَحسن و بهتر است. اگر كسی استدلال غلطی را به شكل زیبایی تحویل دهد، از كجا میتوان فهمید كه این استدلال درست است یا غلط؟؛ خداوند در سوره نساء میفرماید: «وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْكُمْ فِی الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللّهِ یُكْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقِینَ وَ الْكافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً»16. اگر دیدید كسانی نسبت به مسائل دینی و اعتقادات دینی با زبان استهزاء و مسخره سخن میگویند، و دین شما را مسخره نموده و بدگویی میكنند، با آنان همنشین نشوید. دیگر اینجا نمیشود گفت: باید ببینیم که چه میگویند «بَشِّرْ عِبادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ»؛ شما وقتی باید بشنوید و گوش بسپارید كه بتوانید استدلال غلط و صحیح را از هم تشخیص دهید؛ زمانی مجازید همه چیز را بشنوید كه قدرت تعقل و فكر و استدلال داشته باشید. عموم مردم این قدرت را ندارند و از همین رو اگر سخنی كه خوش ظاهر و جذاب باشد را بشنوند، تحت تأثیر قرار میگیرند.
«یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ»17؛ كار شیطان القاء سخنان زیبا به پیروان خود است. شیطان به پیروان و تابعین خود یاد میدهد كه چگونه برای فریب مردم سخنان زیبا و جذاب بگویند. مردم نیز به سخنان زیبا گوش میكنند و فریب میخورند. قرآن میگوید به سخنی گوش ندهید، نمیگوید بروید گوش بدهید. میگوید: «نَزَّلَ عَلَیْكُمْ فِی الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللّهِ یُكْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ»؛ هنگامی كه كافران و مسخره كنندگان، از دین خدا انتقاد و شبههافكنی میكنند، به سخنان آنان گوش فرا ندهید. اگر سخنان آنان را بشنوید: «إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ»؛ شما نیز مثل آنها خواهید شد. بعد میفرماید «إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقِینَ وَ الْكافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً»؛ اگر انسان مؤمن غیر كارشناس در جلسه و محفل آنها شركت نموده و به حرفهای آنها گوش دهد آهسته آهسته اهل نفاق شده و همنشین كافرین در جهنم خواهد شد.
در سوره انعام خطاب به پیغمبر(ص) گفته شده كه از همنشینی با شبههافكن پرهیز كنند. این خطاب به پیغمبر(ص) برای آن است كه ما استفاده كنیم، چرا كه شأن پیغمبر اكرم(ص) بالاتر از اینهاست، پیغمبر(ص) عاقلترین عقلا بود و بهتر از همه میفهمید كه چه مطلبی درست است و چه مطلبی غلط. اما آیه برای تعلیم به دیگران در قالب خطاب به پیغمبر(ص) آمده است. سپس میفرماید «وَ إِمّا یُنْسِیَنَّكَ الشَّیْطانُ»؛ اگر شیطان باعث فراموشی شد و با آنان نشستی، هرگاه كه دستور خدا را به یاد آوردی از جا برخیز «فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْری مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ»؛ وقتی خدا به پیغمبر(ص) این گونه میگوید، به دیگر افراد عادی چه باید بگوید؟ برخی میگویند در این صورت آزادی فكر نیست! این درست مثل آن است كه در پزشكی میگویند در كنار كسی كه بیمار است، نباید نشست و از غذایی كه خورده نباید استفاده كرد تا میكروب به دیگران سرایت نكند؛ این محدودیت یعنی عدم آزادی؟! سخن شبههافكن نیز بیماری و خطرناك و مسمومیت است؛ اگر انسان میتواند خود را كنترل كرده و مصونیت پیدا كند، اشكالی ندارد؛ اما اگر نمیتواند، در معرض سرایت بیماری است. اگر بخواهیم از بیماری مصونیت پیدا كرده و از انحراف در توحید و شك در دین حفظ شویم باید با منحرفین معاشرت نكنیم؛ مگر آن كه عالم شویم و بتوانیم جواب شبهههای آنها را بدهیم؛ آن وقت نه تنها باید سخن آنان را بشنویم بلكه، باید دست آنها را گرفته و نجات داده و آنها را راهنمایی كنیم.
1. انبیاء / 52.
2. انبیاء / 52.
3. شعراء / 73.
4. زخرف / 22.
5. زخرف / 23.
6. بحارالأنوار، ج 51، ص 128، باب 2.
7. شعراء / 22.
8. غافر/ 36-37.
9. اعراف / 138.
10. بقره / 49.
11. نساء / 153.
12. بقره / 55.
13. بحارالأنوار، ج 1، ص 177، باب «فرض العلم و وجوب طلبه».
14. مائده / 103.
15. زمر / 17-18.
16. نساء / 140.
17. انعام / 112.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1387/07/02 مطابق با شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان 1429 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ جَنِّبْنَا الْإِلْحَادَ فِی تَوْحِیدِكَ، وَ الْتَّقْصِیرَ فِی تَمْجِیدِكَ، وَ الشَّكَّ فِی دِینِكَ، وَ الْعَمَی عَنْ سَبِیلِكَ، وَ الْإِغْفَالَ لِحُرْمَتِكَ، وَ الانْخِدَاعَ لِعَدُوِّكَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
معنای درخواست از خدا این نیست كه انسان هیچ تلاشی نكرده و از وسایلی كه خدا در اختیار گذاشته استفاده ننموده و فقط بگوید خدایا كار را انجام بده! اگر انسان از خدا بخواهد كه از آغاز سن تكلیف وسیله انجام كارهای خوب، و وسیله اجتناب از كارهای بد نیز برای او فراهم باشد؛ و خدا نیز دعای او را قبول فرماید، با استجابت این دعا دیگر نیاز نیست انسان هیچ تلاشی انجام دهد و خدا همه كارها و واجبات را انجام داده و از گناهان نیز انسان را باز میدارد. این خلاف حكمت آفرینش است. آفرینش برای آن بوده كه ما با تلاش و انتخاب و اختیار خود، مسیری را سپری كنیم. دعا كردن برای آن است كه توجه داشته باشیم، آنچه در اختیار ما قرار دارد، حقیقتا ملك خدا و در اختیار خدا و وسیله آزمایشی برای ماست. هنگامی كه از خدا میخواهیم، ما را از شك در دین و وساوس شیطان دور بدار، به این معنا نیست كه دیگر انسان مطمئن باشد كه با دعا دیگر به همه معارف آگاهی و یقین پیدا نموده و شیطان نیز ما را وسوسه نخواهد كرد. بلكه در حقیقت در هر لحظه از زندگی، باید دعا نموده و از خدا بخواهیم تا ما را از شك در دین و وسوسههای شیطان دور بدارد.
اگر انسان بخواهد در مقام عمل، گرفتار فریب شیطان و اعمال ناروا نشود، به تنهایی نمیشود به دعا اكتفا كرد. دعای حقیقی آن است كه انسان تلاش كند تا در جایی كه احساس میكند توان مقاومت در برابر شیطان را نداشته یا وسایل استقامت برای او فراهم نیست، بر خدا اعتماد داشته باشد كه خدا او را كمك خواهد كرد.
هدف از آفرینش انسان چیست؟ چگونه انسان باید همیشه مراقب باشد تا پیرو شیطان نشده و شیطان او را فریب ندهد؟ شیطان یكی از وسایل آزمایش الهی است. خدای متعال برای آنكه انسان، همیشه بر سر دو راهیها قرار بگیرد، ابزارهای گوناگونی قرار داده است. بعضی از ابزارها درونی و بعضی؛ بیرونی است. ابزار بیرونی شامل شیاطین و ابلیس و نیروهای تحت امر آنهاست كه جهت مقابله با آنان انسان میتواند از كمكهای فرشتگان و مأمورین رحمت الهی استفاده نماید. خدا آنگونه كه وسایلی فراهم كرده تا شیاطین توانایی دعوت انسان به كارهای زشت و ناروا را داشته باشند وسایلی را نیز هم در درون انسان و هم در خارج از وجود او قرار داده است. خداوند در آیه شریفه میفرماید «حَبَّبَ إِلَیْكُمُ الْإِیمانَ»1؛ خدا ایمان مؤمنین را در دل و جان آنها وسیلهای برای تقویتشان قرار داده و ایمان را محبوب آنها نموده است. مومن در دل و جان خود علاقه ویژهای به خدا و اولیاء احساس میكند. این علاقه یك عامل درونی است كه خدا در مؤمنین ایجاد میكند. در بیرون از وجود انسان نیز خدا به تعبیری كه در قرآن وجود دارد2؛ روح را وسیله تأیید انسان قرار میدهد. روح غیر از روح شخصی انسان است «هُوَ خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنَ الْمَلَائِكَة»3؛ این روح میتواند یكی از ملائكه چون جبرئیل امین باشد چرا كه گاهی روح به او اطلاق میشود؛ شاید نیز یك گروه از ملائكه باشند كه نام آنان «روح»؛ است. «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ»4؛ گاهی روح به جبرئیل گفته میشود «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ»5؛ ولی یك روح دیگر نیز وجود دارد كه خدا آنرا وسیله تأیید همه مؤمنین قرار داده است. شاید این روح همان باشد كه در روایات به نام «روح الایمان»6؛ نامیده شده است. از جهل ماست كه نمیتوانیم حقیقت فرشتگان و مخلوقات ماوراء طبیعی را درك كنیم. «آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا»7؛ هر چه خدا فرموده همان درست است. اما آنچه به اجمال فهمیده میشود آن است كه خدای متعال مؤمنین را با عواملی خارج از وجود شخصی خود، كه در آیه به نام «روح»؛ آمده، آنها را تأیید و كمك مینماید. در مقابل نیز عواملی وجود دارد تا كسانی كه از نفس و هوای نفس تبعیت میكنند، به وسیله آن تقویت شوند.
سنت كلی كه در قرآن بارها به آن اشاره شده این است كه در عالم، خدای متعال قانونی را قرار داده است «؛ مَنْ كانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً * وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعی لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْیُهُمْ مَشْكُوراً»8؛ مردم دو دسته هستند. بعضیها دل به زرد و سرخهای دنیا سپردند و عاشق دنیا شدند. ما اینان را یاری نموده وسایل رسیدن به خواستههای آنان را تا حدودی كه مصلحت باشد، فراهم میكنیم. عده دیگر هستند كه پیرو حقایق ثابت و پایدار ابدی هستند. ما از آنان سپاسگذاری میكنیم «أُولئِكَ كانَ سَعْیُهُمْ مَشْكُوراً.»؛ سپس یك قاعده كلی میفرماید: «كُلاًّ نُمِدُّ هؤلاءِ وَ هَؤلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً»9؛ ما همه انسانها را در این عالم كمك میكنیم. اول راه را در برابر آنها میگذاریم «إِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً»10؛ سپس انسان هر راهی را كه انتخاب نماید، خدا در پیمودن آن راه او را كمك خواهد كرد. آنكه راه درست را میرود خدا او را یاری میكند تا در آن راه سریعتر و بهتر حركت كند. انسانی هم كه راه نادرست را برود، خداوند وسایل او را نیز فراهم میكند تا بتواند گناه كند. این عالم برای همین خلق شده است، اما لطف و یاری الهی شامل حال مؤمنین و انسانهای پارسا، بسیار بیشتر از امداد و یاری است كه شامل كفار و گنهكاران میشود. بر همین اساس در آخرت نیز پاداش مؤمنان ده برابر و گاهی بسیار بیشتر است «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها»11؛ در دنیا نیز كسانی كه در مسیر خیر قرار میگیرند، خدا بسیار بیشتر به آنان كمك میكند. با این حال خداوند آنهایی كه راه بد را انتخاب میكنند، رها نمیكند، و وسایل كاری را كه انتخاب كردند در اختیار آنان میگذارد.
فلسفه وجود شیطان غیر از غرایز و عواملی كه در درون انسان وجود دارد، سوق دادن انسان به زشتیهاست. در مقابل گرایشهای متعالی نیز وجود دارد كه انسان را به سمت خدا و ملكوت سوق میدهد. در یك سو روح و فرشتگان قرار دارند تا انسان را در جهت راه خیر یاری كنند؛ و از یك سو نیز شیطان و نیروهای او قرار دارند تا انسان را در راه شر كمك نمایند. این ستیز بین عوامل خیر و شر، زمینه آزمایش انسان را فراهم میكند. برای آزمایش باید دو زمینه مختلف و دو كشش متقابل وجود داشته باشد «كَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطِینُ فِی الْأَرْضِ حَیْرانَ لَهُ أَصْحابٌ یَدْعُونَهُ إِلَی الْهُدَی»12؛ از یك سو شیاطین، انسان را به راههای انحرافی دعوت میكنند؛ از یك سو نیز كسانی هستند كه به سوی هدایت میخوانند. «إِلَی الْهُدَی ائْتِنا». باید انسان در مسیر زندگی همه راهها و عوامل خیر و شر را شناخته و مهیا باشد تا ناخواسته گرفتار فریب و نیرنگ شیطان نشود.
عدهای تصور میكنند كه شیطان با برخی از انسانها دشمنی خاصی دارد و از ابتدای كودكی بر آنها تسلط پیدا كرده و با اجبار آنها را به سوی گناه و شر میكشاند، به گونهای كه دیگر قدرت مقاومت در برابر شیطان را نداشته و سرانجام با فریب شیطان نابود میشوند «فِی الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النّارِ»13؛ وقتی از این افراد سؤال میشود در توجیه اعمال زشت خود میگویند: «شیطان بر ما غالب شد، و نتوانستیم در برابر او مقاومت كنیم!»؛ تصور تسلط شیطان بر انسان از القائات شیطان است. قرآن میفرماید: «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ»14؛ شیطان بر شما تسلطی ندارد. كار شیطان وسوسه و تشویق؛ انسان به عمل زشت است نه آنكه به زور و اجبار انسان را به گناه آلوده كند. البته اگر انسان به اختیار، اراده خود را به دست شیطان بسپارد، دیگر مرید و پیرو محض و بنده شیطان خواهد شد. كسانی نیز هستند كه به اختیار، اراده خود را به دست خدا و اولیاء خدا میسپارند «اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ»15؛ كسانی كه ولایت خدا را بپذیرند و اختیار خود را، به دست خدا بسپارند، خدا متصدی تدبیر امور زندگی آنان میشود. در روایات آمده است: «كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا»16؛ تا جایی كه خدا چشم و گوش انسان میشود و همه كارهای انسان را در اختیار گرفته و میگوید من آنها را انجام میدهم «إِلَهِی أَغْنِنِی بِتَدْبِیرِكَ لِی عَنْ تَدْبِیرِی وَ بِاخْتِیَارِكَ عَنِ اخْتِیَارِی»17؛ اگر كسی اختیار خود را، حقیقتاً به دست خدا سپرده و با تمام وجود خود را به خدا واگذار كرد و خدا را وكیل خود قرار دهد، خدا نیز او را میپذیرد و یاری میكند «فَاتَّخِذْهُ وَكِیلاً»18؛ در مقابل اگر كسی شیطان را وكیل خود قرار داد، و به زبان و دل به او گفت: «هر چه تو گویی، ما در خدمت تو هستیم. تو ما را كمك كن، هر راهی كه تو میروی، ما نیز میرویم!»؛ به یقین شیطان بر چنین پیروان فروتن و گوش به فرمانی تسلط خواهد داشت؛ «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ»19؛ كسانی كه شیطان را سرپرست و مقتدای خود قرار میدهند، در حقیقت با اختیار، شیطان را بر خود سوار و مسلط مینمایند.
انسان در این عالم آفریده شده است تا دائما، خود را بیازماید. دو گروه، در این آزمایشها وجود دارند. یك سو خدا، جنود رحمانی، ملائكه، روح الهی و در درون انسان عقل، گرایشهای مثبت، گرایشهای متعالی؛ و در یك سو شیطان، جنود شیطانی، شیاطین انس، شیاطین جن و در درون غرایز حیوانی و تمایلات نفسانی. انسان در بین، این دو دسته از عوامل و این دو گروه، دائما در حال نوسان و آزمایش است. اگر كسی تلاش نمود و اراده خود را به دست ملائكه، و به دست روح، دست اولیای خدا، سپرد و از خدا خواست تا وكالت او را قبول كند «فَعَلَی اللّهِ تَوَكَّلْتُ»20؛ «وَ عَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ»21؛ از اولیاء الله میشود. «لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»22؛ زمانی كه از اولیاء الله شد، خدا وكیل و متصدی كارهای انسان میشود و كارهای دنیا و آخرت انسان را تدبیر میكند. چنین انسانی راحت، آرام و آسوده است: «أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»23؛ اضطراب، استرس، فشار روحی، غصه، غم، و ترس، هراس و ناامیدی در چنین انسانهایی وجود ندارد.
عارف وارسته، مرحوم حاج سید رضا بهاءالدینی ـ رضوان الله علیه ـ نمونه و مجسمه آرامش بود. بیش از چهل سال كه من ایشان را میشناختم، به یاد نمیآورم كه از ایشان حالت اضطراب، حیرت و ناامیدی دیده باشم. همیشه آرام، و دل سپرده به حضرت باری تعالی بود؛ آسوده خاطر و بیاضطراب! خدا چنین بندگانی نیز دارد. از سویی بعضیها نیز هستند كه به اندك حادثهای مضطرب و هراسان میشوند. اگر انسان اختیار خود را به دست خدا سپرد، خدا نیز او را حمایت میكند. اما اگر در برابر دعوت و محبت و مهربانی خدا، از او رو گردانید، مقدمات تسلط شیطان فراهم میشود. «تَتَحَبَّبُ إِلَیَّ فَأَتَبَغَّضُ إِلَیْكَ وَ تَتَوَدَّدُ إِلَیَّ فَلَا أَقْبَلُ مِنْك»24؛ وقتی در برابر مودت و محبت خدا، انسان بیاعتنایی و دشمنی نمود، با چنین رفتاری از سوی انسان، شیطان آرام آرام بر او تسلط پیدا میكند. «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ.»
در این كشاكش نیروهای متضاد چه باید كرد تا در دام و فریب شیطان گرفتار نشویم و از زمره «وَ الَّذِینَ كَفَرُوا أَوْلِیاؤهُمُ الطّاغُوتُ»25؛ قرار نگیریم؟ عمده كارهایی كه شیطان نسبت به انسان انجام میدهد، تصرف در فكر و خیال و قوای ادراكی انسان است. در قرآن كریم بیش از ده نوع كار به شیطان نسبت داده شده است كه انجام همه آنها با وسوسه است. وسوسه یعنی چه؟ وسوسه یا در مقام شناخت و یا در مقام عمل است. انسان گاهی وسوسه میشود كه آیا فلان موضوع درست است یا غلط، آیا حق است یا باطل؟ مثل شك در دین. شك بر اثر وسوسه پیدا میشود. شیطان میگوید: «از كجا این دلیل درست باشد. از كجا كسانی كه این راه را رفتند، درست به نتیجه رسیده باشند. انسانهای دیگری نیز در این عالم هستند. آنها نیز عقل و شعور دارند كه به این صنعتها و تكنولوژیهای پیشرفته دست پیدا كردهاند؛ از كجا معلوم كه راه آنها درست نباشد؟»؛ این وسوسه در شناخت است.
اما وسوسه در مقام عمل زمانی است كه انسان میخواهد كاری را برای لذت، بهرهمندی و یا فرار از رنج و درد، انجام دهد. اگر لذت یا بهرهای كه انسان میخواهد آنرا به دست بیاورد حرام باشد، شیطان با وسوسه آن لذت و بهره را در نظر انسان بسیار بالا و بزرگ جلوه میدهد. شیطان به سراغ همه انسانها میآید. گاهی میشود انسان نسبت به چیزی علاقه پیدا كرده و آن چیز برای او جذابیت پیدا میكند. گویا كسی به او میگوید این خیلی بیش از آنچه انسان فكر میكند زیباست. مثل معروفی میگوید «سركه دزدی، شیرینتر از حلواست!»؛ سركه ترش چون دزدی است، تصور میكند شیرین است. این عاملی است كه شیطان برای انسان تزیین كرده و آنرا بیش از حد جلوه میدهد. قرآن میفرماید كار شیطان زینت دادن و آراستن عمل زشت است «زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ»26؛ در جایی كه عمل زشت است، آنرا زیبا نشان میدهد.
در آنجایی كه باید انسان كاری نیك انجام دهد كه مقداری هزینه و زحمت و فكر و تلاش نیاز دارد، شیطان دست به كار شده و شروع به ترساندن انسان میكند میگوید: «این كار را نكن، خودت را خسته نكن، این خیلی زحمت دارد، حالا بگذار باشد تا فردا ببینیم چه میشود. نیاز نیست به آن فقیر كمك كنی. دیگران هستند كه به او كمك كنند. بیهوده پولها را خرج نكن، خودت محتاج میشوی!»؛ «الشَّیْطانُ یَعِدُكُمُ الْفَقْرَ»؛ از همین رو سفارش شده اگر میخواهید كار خیری انجام دهید، فوری آنرا انجام بدهید. این دو كار اصلی شیطان است یكی تزیین كارهای زشت و گناه و دیگری ترساندن و تخویف از انجام كارهای خوب؛ «إِنَّما ذلِكُمُ الشَّیْطانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیاءَهُ»27. شیطان كسانی كه اختیار خود را به دست شیطان سپردهاند، ترسانده و میگوید «میخواهید بروید جبهه، كشته شوید؟! فرزندت را میخواهی بفرستی حوزه تحصیل كند تا گرفتار شود، سرانجام آخوندی گدایی است!»؛ «یُخَوِّفُ أَوْلِیاءَهُ»؛ «یَعِدُكُمُ الْفَقْرَ»؛ این وسوسهها برای جایی است كه انسان می خواهد كار خوبی انجام دهد. در جایی كه میخواهد انسان وادار به گناه بكند، كار زشت را جلوه میدهد و آنرا در نظر انسان زیبا، دوست داشتنی و شیرین مینمایاند. چه بسا انسان پس از چند لحظه؛ متوجه میشود كه وعدههای شیطان دروغ بوده است.
از مطالب بسیار زیبای قرآن داستان گفتگوی دو گروه از اهل جهنم در عالم قیامت است. گروه مستضعف و مستكبر كه نماد پیروان نخبه و غیر نخبه و یا خواص و عوام هستند که در جهنم با یكدیگر نزاع و دعوا میكنند «یَقُولُ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَكْبَرُوا لَوْ لا أَنْتُمْ لَكُنّا مُؤمِنِینَ»28؛ انسانهای عادی، به نخبگان در جهنم میگویند اینكه ما كافر و گناهكار و به عذاب دچار شدیم، تقصیر شما بود. شما ما را منحرف كردید تا به این راه بیاییم. آنها جواب میدهند، پس از آنكه هدایت برای شما آمد مگر شما را مجبور به گناه كردیم؟ تقصیر خود شما است. سرانجام در پاسخ میگویند «بَلْ مَكْرُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ»؛ گفتگوی دیگری كه در قرآن ذكر شده گفتوگوی مردم گمراه شده با شیطان در جهنم است. گمراهان خطاب به شیطان میگویند: تو بودی كه ما را گمراه كردی. شیطان در پاسخ میگوید: «؛ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ ما كانَ لِی عَلَیْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ»29؛ هنر من آن بود كه به شما وعده دروغ دادم سپس آشكار میشد كه وعدههای من توخالی و پوچ است اما شما فریب وعدههای دروغ من را میخوردید. من كسی را به زور مجبور به گناه نكردم جز آن كه شما را دعوت؛ كردم تا بیایید، با آن كه میدیدید وعدههای من خلاف و دروغ است اما باز، فریب میخوردید «فَلا تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ»؛ در پایان نیز شیطان اعتراف میكند كه هم من و هم شما گناهكاران مقصریم. نه من میتوانم به فریاد شما برسم و نه شما میتوانید به فریاد من برسید.
قرآن میفرماید: «إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ»30؛ شیطان در آغاز به انسان میآموزد كه از نعمت خوب خدا، و انگورهای خوب و شیرین، مشروب و خمر بسازد. این تعلیم شیطان است. سپس انسان را تشویق میكند تا از ماده تلخ بدمزة سكرآور، بنوشد و از خود بیخود شود «زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ»؛ پس از آن كه انسان را به مستی و بیعقلی رسانید هرگونه فاجعه و مصیبتی را به واسطه این مستی ایجاد میكند. كسانی كه در جلسات فساد و فحشا به جان یكدیگر افتاده و با چاقو یكدیگر را زخمی كرده و از پای درمیآورند به واسطه بیعقلی و مستی ناشی از نوشیدن شراب مرتكب چنین جنایاتی میشوند. در قمار نیز همینگونه است. اگر آمار زندانیان بررسی شود آن وقت مشخص خواهد شد كه چه درصد از آنان مشروبخوار و قمار باز هستند. شراب و قمار هر دو باعث دشمنی بین انسانهامیشوند. «إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ». شیطان میخواهد در این دنیا انسانها با هم دوستی نداشته باشند و همیشه با كینه و دشمنی و عداوت و كدورت زندگی كنند. برای همین انسان ها را وسوسه؛ میكند تا خمر بنوشند و قمار بازی كنند. قمار سود بیزحمت داشته و سرگرمی به ظاهر لذتآوری است. كاری را كه شیطان انجام میدهد، وسوسه؛ در دل انسانهاست. با آنكه بیش از ده كار در قرآن به شیطان نسبت داده شده، حرف خیلی دور از واقعیتی نیست گفته شود كه همه آن ده كار، به وسیله وسوسه انجام میشود.
وسوسه چیست؟ وسوسه یا در فكر انسان تأثیر و شبهه ایجاد میكند و نمیگذارد انسان به چیزی یقین پیدا كند. یا نسبت به چیزی بیش از حد گرایش غیرعادیای پیدا میكند. اگر انسان بخواهد از خطرهای شیطان محفوظ بماند نخست باید فكر را از وسوسههای شیطانی حفظ نماید. انسان باید راه درست فكر كردن را بیاموزد. استدلالهای صحیح را یاد گرفته و از كسانی كه اهل معرفت و فهم و تعقل هستند كمك بگیرد، تا در مقام شناخت، تسلیم شیطان نشود.
افعال اختیاری انسان به دو عامل بستگی دارد؛ نخست شناخت و سپس میل و اشتیاق به انجام عمل. عامل «دانش و بینش»؛ و عامل «گرایش و میل»؛ دست به دست هم داده و عمل انجام میگیرد. اما اگر انسان یا نداند و یا تمایلی نداشته باشد، عمل را انجام نمیدهد. شیطان در هر دو مرحله، در ذهن انسان تأثیر میگذارد. یا در مقام شناخت نمیگذارد شناخت صحیح پیدا شود و انسان را مبتلا به شك میكند. یا پس از شناخت صحیح، انسان را بیمیل و اشتیاق میكند. اگر انسان بخواهد در هر دو مرحله به دام شیطان گرفتار نشود در مقام شناخت باید تلاش كند، شناخت صحیح را بدست آورده و قدرت تعقل را تقویت نموده و با عقلاء رفت و آمد داشته باشد. در زندگی با افراد متخصص و مورد اعتماد مشورت نماید و با كسانی كه اهل معصیت و گناه هستند؛ رابطه نداشته باشد. دین را باید از كسی یاد گرفت كه دنیازده و به دنبال مقام و ریاست نباشند؛ در غیر این صورت به تعبیر روایات «أُولَئِكَ قُطَّاعُ الطَّرِیق»31؛ عالمی كه مفتون دنیا و به دنبال لذائذ دنیا، پست و مقام دنیا باشد، راهزن و دزد است. دین انسان را میدزد. «فَاتَّهِمُوهُ عَلَی دِینِكُمْ»؛ نسبت به او اعتماد نكنید. دین را از كسی یاد بگیرید كه علم كافی داشته و تقوای آن كار را داشته باشد. این در مقام شناخت است. اما در مقام عمل باید عادت كند به اینكه آرام آرام با برنامه صحیح، با عبادتها انس بگیرد. خدای متعال نصرت و امداد را برای اهل خیر قرار داده است. «كُلاًّ نُمِدُّ هؤلاءِ وَ هَؤلاءِ»؛ كسانی كه در آغاز مقداری سختیهای عبادت را تحمل كنند، پس از مدتی كم كم آنچنان علاقمند میشوند كه اگر عبادت را ترك كنند، ناراحت میشوند، گویا گمشدهای دارند.
روایتی از اهل سنت به نقل از ابن اثیر در نهایه نقل شده است که پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله میفرماید: «ان للخیر ضراوة كضراوة الخمر»؛ همانگونه كه انسان به بعضی امور معتاد میشود، به عمل و كار خیر و خوب نیز اعتیاد پیدا میكند. برای پرهیز از گناهان انسان جایی كه احساس میكند یكی میگوید «این خیلی خوب است، نگذار از دست برود، چه صدای خوبی، چه نوشیدنی خوبی، چه دیدنی خوبی»؛ باید بداند كه این وسوسه شیطان است. آیا صدای شیطان را میشود شنید؟ بله! اگر درست دقت كنیم، صدای شیطان را نیز خواهیم شنید؛ زمانی كه انسان تشویق به گناه میشود و حس میكند كه عامل دیگری انسان را به طرف گناه، سوق میدهد و میگوید: «این زمان را از دست نده! بعدها توبه میكنی!»؛ با آنكه عقل میگوید عمل معصیت، حرام است.
واظب باشیم كه حرمتهای الهی را حفظ كنیم. هیچ گناهی را كوچك نشماریم. این سّر محفوظ بودن از انخداع از شیطان و راز نیافتادن در دام شیطان است. اولین چیزی كه باعث میشود انسان از مسیر صحیح منحرف بشود و آهسته آهسته به راه شیطان كشیده شود، آن است كه گناهان را كوچك بشمارد. «استصغار الذنب». زمانی كه انسان به بهانههای گوناگون یك نگاه حرام یا شنیدن موسیقی حرام (به بهانه یادگرفتن دستگاه موسیقی) را، كوچك شمرد، پس از مدتی به گناه معتاد میشود. از همان ابتدا نباید به گناهان كوچك و اندك خود را آلوده كنیم تا در دام شیطان گرفتار نشویم.
1. حجرات / 7.
2. ر.ك: مجادله / 22؛ «وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ».
3. الكافی، ج 1، ص 385، باب «موالید الأئمة ع».
4. قدر / 4.
5. شعراء / 193.
6. ر.ك: الكافی، ج 1، ص 271، باب فیه ذكر الأرواح التی فی الأئمة.
7. آلعمران / 7.
8. اسراء / 18-19.
9. اسراء / 20.
10. انسان / 3.
11. انعام / 160.
12. انعام / 71.
13. نساء / 145.
14. نحل / 99.
15. بقره / 257.
16. وسائلالشیعة، ج 4، ص 72، باب 17، «بَابُ تَأَكُّدِ اسْتِحْبَابِ الْمُدَاوَمَةِ عَلَی النَّوَافِلِ وَ الْإِقْبَالِ بِالْقَلْبِ عَلَی الصَّلَاةِ».
17. دعای عرفه.
18. مزمل / 9.
19. نحل / 100.
20. یونس / 71.
21. ابراهیم / 12.
22. یونس / 62.
23. رعد / 28.
24. دعای افتتاح.
25. بقره / 257.
26. انفال / 48.
27. آلعمران / 175.
28. سبأ / 31.
29. ابراهیم / 22.
30. مائده / 91.
31. الكافی، ج 1، ص 46، باب «المستأكل بعلمه و المباهی به».
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1387/07/03 مطابق با شب بیست و چهارم ماه مبارک رمضان 1429 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ إِذَا كَانَ لَكَ فِی كُلِّ لَیْلَةٍ مِنْ لَیَالِی شَهْرِنَا هَذَا رِقَابٌ یُعْتِقُهَا عَفْوُكَ، أَوْ یَهَبُهَا صَفْحُكَ فَاجْعَلْ رِقَابَنَا مِنْ تِلْكَ الرِّقَابِ، وَ اجْعَلْنَا لِشَهْرِنَا مِنْ خَیْرِ أَهْلٍ وَ أَصْحَابٍ.»
مضمون این فراز از دعا آن است كه با توجه به آزاد شدن عدهای از آتش جهنم، در هر شب از شبهای ماه مبارك رمضان، با عنایت خدا ما نیز از كسانی باشیم كه در این ماه از آتش جهنم آزاد شده و از بهترین اصحاب و اهل این ماه قرار بگیریم. در بین مسلمانان این عقیده مشهور است كه در هر شب ماه مبارك رمضان خدا عدهای از گناهكاران را میآمرزد و آنها را از آتش جهنم نجات میدهد. اساس این باور، روایاتی از پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم است كه از سوی علمای سنّی و شیعه با اسناد مختلف و بیانات متقارب نقل شده است که فرمودند: در هر شب ماه رمضان خدای متعال فرشتهای را میفرستد و ندا میدهد «هَلْ مِنْ تَائِبٍ، هَلْ مِنْ سَائِلٍ، هَلْ مِنْ مُسْتَغْفِرٍ»1؛ آیا درخواست كنندهای هست؟ آیا توبه كنندهای هست؟ آیا استغفار كنندهای هست؟ كسانی كه به ندای این فرشته پاسخ بدهند، خدا دعای آنان را مستجاب نموده و استغفار آنان را پذیرفته و گناهان آنها را میآمرزد. تا شب پایانی ماه رمضان که به اندازه همه كسانی كه در طول این ماه آمرزیده شدهاند، گناهكاران دیگری را نیز میآمرزد. روایات دیگری همچون این روایت از پیغمبر اكرم(ص) بسیار نقل شده است. بر همین اساس در این دعا گفته میشود خدایا! اگر در شبهای ماه رمضان قرار است كسانی را از آتش جهنم نجات بدهی، ما را نیز از آنان قرار بده.
تعبیری كه در دعا آمده این است كه «رِقَابٌ یُعْتِقُهَا عَفْوُكَ» اگر در این شبها رقبه و زنجیرهایی بر گردن ما باشد، عفو تو آنها را آزاد میكند «عتق رقبه» در مورد آزاد كردن كسی كه اسیر است، به كار میرود. در تعابیر قرآنی، كلمه «رقبه» یا جمع آن «رقاب» به معنی «برده» است «فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤمِنَةٍ»2؛ یعنی آزاد كردن یك برده مؤمن. در آیه شریفه «فَكُّ رَقَبَةٍ * أَوْ إِطْعامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ»3؛ «فك رقبه» به معنی آزاد كردن برده است. آزاد كردن نیز با دو تعبیر معروف است كه در قرآن و ادعیه و روایاتی از اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین، نقل شده است. یكی تعبیر «عتق» و «عتاق» است؛ و دیگری تعبیر «فكّ» و «فكاك»، «فكّ رقبه». یا «فَكاك رَقَبَتی مِن النّار» در دعاهایی كه در ماه رمضان، دعای ابوحمزه، دعای جوشن كبیر و سایر دعاها كه گفته میشود، تعبیر «فكّ رقبه» یا «ما را از آتش جهنم آزاد كن» در روایات فراوان آمده است.
اصل كلمه «رقبه» به معنای گردن و «عُنُق» است، ولی از باب «تسمیة الشی باسم اشرف اعضائه» به برده «رقبه» گفته شده است. در گذشته بردهها را با طناب میبستند؛ تا نتوانند فرار كنند. شاید مناسبت اینكه به برده «رقبه» گفته شده است، برای این بوده كه گردن؛ بردگان را با طناب میبستند. البته در ادبیات نمیشود تحقیق علمی و عقلی جدی داشت. مهم آن است كه انسان بفهمد، دقیقا این تعبیر در چه موردی به كار رفته و منظور چیست. بعضی؛ نیز «رقبه» را واحد شمارش بردهها میدانند. واحد شمارش شتر «نفر» است. همان تعبیری كه درباره انسان به كار میرود واحد شمارش گاو و گوسفند «رأس» است. در مورد برده نیز گفتهاند «رقبه» حكم «رأس» و «نفر» و واحد شمارش را دارد. وقتی میخواهند بگویند چند برده، میگویند، چند «رقبه». در مجموع، «رقبه» یعنی كسی كه حكم برده را داشته و در چنگال فرد دیگری اسیر و گرفتار بوده و مهار او در دست انسان دیگری است.
پس میتوان از كلمه «عتق رقبه»، «فك رقبه» و«فَكاك رَقَبَتی مِن النّار» در دعاهای این ماه فهمید كه انسان، به ویژه انسان گناهكار، اسیر جهنم و آتش شده و آتش عذاب بر او تسلط پیدا میكند. از همین رو زمانی كه از خدا آمرزش گناهان را میخواهیم، میگوییم «گردن ما را از آتش جهنم خلاص كن» یعنی ما را از بردگی جهنم بیرون آور تا از عذاب آزاد شویم. این تعبیر در قرآن نیز آمده است. «جهنم «محیط» به كافرین است»4؛ این معنا فهمیده میشود كه آدم گنهكار، اسیر جهنم و در اختیار آتش است. به گونهای كه نمیتواند از عذاب فرار كند. تنها راه نجات از حلقه آتش عذاب جهنم، آمرزش الهی و لطف و رحمت اوست. آنچه مورد قضا و قدر حتمی الهی است، آن است كه همه انسانها، حتی مؤمنین، وارد جهنم میشوند. تعبیر آیه شریفه این است «وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّ وارِدُها كانَ عَلی رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِیًّا * ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا»5؛ منظور از «ورود» در این آیه چیست؟ آیا مؤمنین نیز در جایی كه آتش شعله كشیده، وارد میشوند؟ بعضی از مفسرین میگویند: منظور از «ورود»، «دخول» نیست. در عربی بین «ورود» و «دخول» فرق است. «دخول» در مقابل «خروج» است. اگر چیزی وارد و داخل ظرفی بشود، میگویند «دخول». ولی «ورود» اعم از این است. در داستان حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام قرآن میفرماید: «وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ»6؛ حضرت موسی زمانی كه از مصر به سوی مدین، فرار كرد در بیرون شهر به جایی كه مردم از آن آب میكشیدند و به گوسفندان آب میدادند رسید. قرآن در این داستان میفرماید: «وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ» موسی وارد آب مدین شد. در اینجا منظور این نیست كه درون آب رفت. بلكه به این معناست كه موسی در محلی كه آب وجود داشت و در حوزه؛ و فضایی كه جای آب برداشتن بود، وارد شد. اگر قرآن فرموده بود «دَخلَ ماءَ مَدْیَنَ» یعنی موسی داخل آب رفته بود. در مرثیهها نیز میگویند كه حضرت اباالفضل (ع) وارد شریعه شدند. شریعه در كنار رود فرات، جایی است كه آب برمیداشتند. «وارد» شریعه شدند به این معنا نیست كه حضرت اباالفضل (ع) در آب رفتند.
بر همین اساس وقتی خداوند در این آیه میفرماید: «وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّ وارِدُها» منظور آن نیست كه همه مردم، حتی مؤمنین و انبیاء در آتش جهنم داخل میشوند، بلكه در فضای جهنم و محیطی كه شعلههای آتش وجود دارد، وارد میشوند. برخی از مفسرین دیگر گفتهاند این ورود به معنی اشراف بر موضوع است. چرا كه قرآن پس از آن میفرماید «ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا» كسی كه در معرض گرفتاری است میشود گفت او را ؛ «نجات» دادند. اگر انسان از روی پل و معبری كه بر روی رودخانه، پرتگاه یا دریا قرار دارد، بگذرد میگویند وارد رودخانه یا پرتگاه یا دریا شد. چرا كه زیر پای او دریاست. به كسی كه از روی پل عبور میكند، میگویند «وَرَد البحر». یك احتمال این است كه صراط چون پلی است كه روی جهنم كشیده شده، و همه باید از آن عبور كنند، بر همین اساس گفته شده كه همه به نحوی وارد محیط جهنم میشوند. البته در این ورود كسانی كه ظالم هستند در جهنم سقوط میكنند «وَ نَذَرُ الظّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا» اما كسانی كه اهل گناه و اهل معصیت نیستند، نجات پیدا كرده و از صراط میگذرند.
این احتمال، یك تأویل عرفانی است كه برای این آیه ذكر كردهاند. البته باید توجه داشت تأویل به معنای نفی معنای ظاهری نیست. از دیدگاه اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین، تأویلی صحیح است كه با حفظ ظاهر قرآن و تفسیر ظاهری، با معنای باطنی مورد تأیید اهل بیت(ع)، تطبیق داشته باشد. تأویل آن نیست كه هر كسی به دلخواه خود تأویلی برای آیه قرآن ارایه كند. این شبیه تفسیر به رأی است. اگر كسی در تأویل فكر كند كه وقتی تأویلی برای آیه ذكر میشود دیگر ظاهر آیه مراد نیست، این نیز غلط است. قطعاً ظاهر آیه مراد است. سیره اهل بیت(ع) بر آن بوده كه برای آیات قرآن تفسیر ظاهری ارایه فرموده و با استدلال تفسیر قرآن به قرآن میكردند؛ «القران یفسر بعضه بعضا» ولی گاهی ؛ خود اهل بیت(ع) برای بعضی آیات تأویلاتی ذكر میكردند، اگر در روایات به نقل صحیح معتبر از اهل بیت(ع)، مطالبی نقل شده باشد، «علی الرأس و العین» مورد قبول است. اما ؛ اگر كسانی به خیال خود با ذوق و سلیقه خود معنا و تأویلی برای آیه ارایه كنند، مردود و خطرناك است. امروز یكی از راههای دشمنان اسلام جهت سوء استفاده از اسلام آن است كه برای آیات معانی تأویلی و هرمنوتیك ذكر كرده و قرآن را از اعتبار انداخته و سرانجام میگویند، دیگر نمیشود به ظاهر قرآن استناد كرد. اگر روایت معتبری برای تأویل آیه وجود داشته باشد، قابل قبول است، در غیر این صورت فقط در حد یك احتمال میشود به آن نگاه كرد.
این كه گفتهاند جهنم باطن دنیاست منظور این است که ما ظاهری را در این عالم میبینیم. لذایذ، خوشی و ؛ زرق و برقهایی كه وجود دارد هر كدام جاذبههایی برای ما دارد. قرآن میگوید: «فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا»7؛ اینها شما را فریب ندهد. از خود قرآن نیز در بعضی از موارد فهمیده میشود، چیزهایی كه ما آنها را خیلی زیبا و شیرین و جذاب تصور میكنیم، در باطن آتش سوزنده است «إِنَّ الَّذِینَ یَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْكُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً»8؛ مضمون آیه این است كه كسانی كه مال یتیمان را به ناحق میخورند، در درون خود آتش وارد میكنند.
كسانی كه بصیرت و چشمهای باطنبین دارند، میبینند كه انسان دارد آتش میخورد. كسانی بودهاند كه میدیدند اشخاص در حال غذا خوردن به جای غذا چرك و خون میخورد، و یا اینكه به نشان آنها داده شده بود كه وقتی غذا را فشردند از آن خون میچكیده است. وقتی در روایت چنین چیزی آمده و در قرآن نیز اشاره میشود «إِنَّما یَأْكُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً» لزومی ندارد آن را تكذیب كنیم. البته اگر بخواهیم استناد به اسلام و قرآن و اهل بیت بدهیم، ؛ باید برای آن دلیل معتبر داشته باشیم؛ اما اگر در جایی در این زمینه مطلبی گفته شد به این معنا نیست كه حتما باید آنرا تكذیب كرد. وقتی میگویند سند یك روایتی ضعیف است، به این معنا نیست كه حتما دروغ است. آیا اگر كسی دروغگو بوده و یا عدالت او ثابت نشده باشد، هر سخن دیگری بگوید دروغ است؟ وقتی میگویند این روایت ضعیف است، و راوی آن كذّاب بوده به این معنی این نیست كه قطعا دروغ است، بلکه یعنی به آن نمیشود اعتماد كرد؛ شاید دروغ گفته؛ شاید هم راست گفته است. این است كه حتی روایت ضعیف را نیز انسان نباید بگوید كه قطعا دروغ است؛ مگر شاهدی بر كذب بودن آن وجود داشته باشد.
مرحوم علامه طباطبایی رضوان الله علیه در بعضی جلسات شبهای پنج شنبه و جمعه بعضی از روایات مشكل بحار را میخواندند و تفسیر نموده و توضیح میدادند. گاهی به روایتی میرسیدند كه شواهد ضعف فراوان داشت، متن روایت منسجم نبود یا مطالب با ظواهر قرآن سازگار نبود. ایشان به نقاط ضعف روایت اشاره میكردند كه به عنوان مثال مخالف ظاهر فلان آیه یا مخالف فلان روایت است. سند آن نیز اعتباری ندارد. با این حال در پایان سخنان خود میگفتند: «نردّ علمه الی اهله». انسانهای والایی همچون مرحوم علامه طباطبایی (ره) این گونه با احتیاط با مسأله برخورد میکردند چرا كه از خدا میترسند كه شاید فردای قیامت بازخواست شوند كه از كجا میدانستی دروغ است؟ اینكه راوی آن انسانی بوده كه وثوق آن ثابت نشده دلیلی بر دروغ بودن روایت نمیشود. برای همین بود كه مرحوم علامه پس از نقد و بررسی و گرفتن اشكالات متعدد از روایت در پایان سخن میفرمودند: «نردّ علمه الی اهله».
مفسرین که تأویل را برای بعضی از آیات پذیرفتهاند، تأویلی است كه با ظاهر آیه منافات نداشته باشد. تأویل در مورد آیه مذکور این است كه دنیایی كه ما به این زیبایی میبینیم، باطنی دارد. شاهد آن نیز این است كه در بعضی آیات گفته شده باطن غذای لذیذ و شیرین، آتش است. بسیاری از بزرگانی كه اهل مكاشفه و شهود هستند نیز آنرا تأیید نموده و بعضی از امور را دیدهاند مثل بعضی غذاها كه باطن آن خون و كثافت بوده است. بر همین اساس میشود گفت كه باطن این عالم با توجه به این ظواهر فریبنده، جهنم است و همینهاست كه انسان را به جهنم میكشاند.
وقتی انسان درگیر جاذبهها شد در جهنم میافتد، از همین رو آیه «إِنْ مِنْكُمْ إِلاّ وارِدُها» به این معناست كه همه وارد این دنیا میشوند و جاذبه دنیا در آنها اثر نموده و آنها را به جهنم میكشاند. اما بعضی خود را از جهنم و از این جاذبهها خلاص میكنند مثل كسانی كه خود را از جاذبه زمین آزاد میكنند و در فضا تحت تأثیر جاذبه زمین نیستند، آنها نیز از جاذبه جهنم خود را خلاص میكنند و خود را در پناه لطف خدا قرار میدهند. آنان آزادند و در فضای بهشت قرار میگیرند. ولی دیگران كم و بیش به آن مبتلا میشوند و گاهی دامن آنان آتش گرفته و دست و پای آنان میسوزد. گاهی نیز خدای نكرده همه وجودشان میسوزد. پس «إِنْ مِنْكُمْ إِلاّ وارِدُها» میتواند اشاره باشد به اینكه همه در این دنیا گرفتار میشوند و تحت تأثیر جاذبههای سوزان و جهنمی آن واقع میشوند؛ ولی كسانی كه «سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنی»9؛ هستند، از این جاذبههای كاذب نجات پیدا میكنند؛ كسانی كه «نَذَرُ الظّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا» هستند و به خود ظلم و ستم میكنند و دل به زرد و سرخهای این عالم میبندند، و با همه وجود در آتش میافتند. از دیدگاه فرهنگ اسلامی انسانها یا در همین دنیا كه باطنش جهنم است، یا در روز قیامت در هنگام عبور از روی پل صراط، وارد جهنم میشوند. مؤمنان با سرعت تمام از روی پل عبور میكنند و گناهكاران در قعر آتش جهنم كه در زیر پل صراط قرار دارد، سقوط میكنند. با برداشت و فهمی كه از تعابیر قرآن میشود هر كسی كم یا زیاد در مسیر گرفتار شدن در آتش جهنم قرار دارد. اگر كسانی گرفتار این آتش شده باشند باید آنها را نجات داد. اگر كسانی نیز هنوز بر روی این فضا پرواز میكنند و از روی صراط در حال عبور و در معرض سقوط هستند، باید دست آنان را گرفته و نجات داد. مؤمن وقتی خود را در همچون فضایی ببیند كه در معرض سقوط در آتش است، باید به خدای متعال التجاء كند كه خدایا مرا نجات بده. معصومین نیز گناهی متناسب با مقام خود دارند.
حضرت امام(ره) در كتاب كشف اسرار فرمودهاند: یك چیزهایی لازمه زندگی این عالم است. اگر كسی مریض و پای او شكسته است و شما به دیدن او میروید، او نمیتواند پای خود را جمع كند. آن شخص احساس شرمندگی میكند. میگوید: مرا ببخشید كه نمیتوانم پایم را جمع كنم چرا كه پایم شكسته است! پیداست كه او معذور است؛ اما پیش خود شرمنده است، كه چرا در مقابل شخص محترمی پای او دراز باشد. هر كس در این عالم آفریده میشود و میآید و زندگی میكند، نمیتواند حق بندگی خدا را آن گونه که باید به جا بیاورد. ناچار حالاتی خواهد داشت وكارهایی انجام خواهد داد، كه لازمه زنده بودن او یا زنده ماندن نوع و نسل اوست. خدا نیز راضی است و كسی را مؤاخذه نمیكند كه چرا غذا خوردی؟ یا چرا قضای حاجت كردی؟ وِلی خود شخص اگر نسبت به مقام الهی معرفت داشته باشد، پیش خود شرمنده است و میگوید ببخشید! ببخشید! در روایت معروفی از پیغمبر اكرم(ص) نقل شده است: «إِنَّهُ لَیُغَانُ عَلَی قَلْبِی وَ إِنِّی لَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِی كُلِّ یَوْمٍ سَبْعِینَ مَرَّةً»10؛ من فضای قلبم تیره و غبارآلود میشود، و برای همین در روز هفتاد بار استغفار میكنم. لازمه این زندگی و معاشرت با اشخاص و توجه به گفت و شنودها و گناهها و آلودگیها، دل و ذهن انسان را تیره و تار میكند. انسانهایی همچون امیرالمؤمنین(ع) و پیغمبر اكرم(ص) همیشه نمیتوانند آنگونه باشند كه در محراب عبادت بودند. با مردم سخن گفته و بحث میكنند. گاهی به این بزرگواران ناسزا گفته و بی احترامی میكنند. آنها را باید تحمل كنند تا تربیت شوند. لازمه زندگی در این عالم ابتلا به كارهایی است كه مناسب شأن عبودیت در پیشگاه الهی نیست. و این بزرگواران همین مسائل را برای خود گناه میشمارند و از آنها استغفار میکنند.
مهمترین خواسته برای انسانی كه قرار است از خدا چیزی بخواهد، این است كه آتش جهنم خاموش شده و از این آتش نجات بیابد. تا وقتی انسان میسوزد، نوبت آن نیست كه آب و غذا بخورد و با حور العین همنشینی داشته باشد. نخست باید آتش خاموش بشود، و از آتش نجات پیدا بكند. در بسیاری از روایات وارد شده كه گفتهاند اگر دعای مستجابی داشته باشیم، باید چه دعایی بكنیم؟ گفتند نجات از آتش. در فرازی از مناجات شعبانیه علی بن ابی طالب (ع) میفرمایند: خدایا من حاجتی از تو میخواهم كه اگر آنرا به من ندهی، هر آنچه غیر آن بدهی، سودی ندارد «وَ هی فَكاكُ رَقَبَتی مِنَ النّار» اگر انسان در باغ بهشت در حال سوختن در آتش باشد، چه فایدهای دارد؟
رهایی انسان از آتش جهنم در ادبیات دینی جایگاه مهمی دارد بر همین اساس در بیشتر دعاها این مطلب تكرار شده است: «أَعْتِقْ رَقَبَتی مِن النّار» «أَنْ تُعْتِقَ رَقَبَتی مِن النّار» ؛ «أَنْ تَفُكَّ رَقَبَتی مِن النّار؛ فَكاكُ رَقَبَتی مِن النّار» گردن مرا از آتش آزاد كن! اعتقاد بر این این است كه وقتی انسان گناه میكند آتش بر او مسلط میشود. این بلایی است، كه خود انسان بر جان میخرد.
درباره «فكاك رقبه» یا «عتق رقبه» در دعاها و مناجاتها تأكید شده است. باید توجه داشته باشیم كه آنچه در دعا مطرح میكنیم واقعاً از خدا میخواهیم و معرفت و شرایط روحی اهل مناجات را داریم یا اینكه تنها به قرائت آن اكتفا كردهایم. اگر كسی همچون بزرگان دین و اولیاء دعا و مناجات داشته باشد، باید به او تبریك گفت. در غیر این صورت همچون مؤذن شهر حِمص كه میگفت: به قول مسلمین «اشهد ان لا اله الا اللّه» ما نیز برای دعا خواندن، میگوییم خدایا بندگان برگزیده تو چنین دعا كردهاند. وقتی دعای كمیل میخوانیم میگوییم خدایا علی (ع) این گونه میگفت. آیا ما نیز میتوانیم بگوییم «فَهَبْنی صَبَرْتُ عَلی عَذابِكَ فَكَیْفِ أَصْبِرُ عَلی فِراقِكَ؟» ما آیا فراق خدا را میدانیم چیست؟ میدانیم چقدر سخت است؟ در درون خود باید بگوییم كه خدایا علی این گونه فرموده است. عقل ما به آن نمیرسد!
علاوه بر ان باید در دعا همت عالی نیز داشت. یكی از سخنرانان در پایان سخنان خود دعا میكرد: خدایا از خلقت حضرت آدم تا پایان جهان هرچه به بندگان خوب خود دادی به ما نیز عنایت فرما. این نشانه همت بلند و ؛ معرفت به رحمت واسعه الهی است. با اجابت این دعا از خدا چیزی كم نخواهد شد. اگر خدا همه آن چه به همه بندگان خوب خود، در طول تاریخ داده است، به یك نفر بدهد، از خزانه؛ الهی كم نمیشود.
كلام و سخن انواعی دارد. مقتضای هر مقام یك نوع تكلم و سخن گفتن است. در مقام بحث و استدلال و اثبات حجت باید روش كلام، عقلی و فلسفی باشد. در قرآن نیز در محل بحث عقلی، خداوند اقامه برهان میكند. اینكه عالم خدایی دارد و همه چیز در اختیار اوست و هیچ كسی از خودش چیزی ندارد. اینها نیازمند براهین و استدلال است. در كتابهای فلسفه و كلام نیز این گونه استدلالها برای براهین نقل شده است. یك نوع دیگر كلام، كلام جدلی است؛ یعنی سخنگو در مقام اثبات برهانی نیست. بلكه میخواهد فرد را در بحث مغلوب كند. میگوید تو باید براساس مبانی خودت این را بپذیری. قرآن از این نوع سخن گفتن نیز دارد. این نیز یك نوع سخن گفتن است. اعرابی كه از داشتن دختر شرم داشتند، «وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثی ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِیمٌ * یَتَواری مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ»11؛ وقتی به كسی خبر میدادند كه خانم تو دختری زاییده، چهره او سیاه میشد و از مردم فرار میكرد از خجالت به میان مردم نمیآمد. خدا به چنین مردمی میگوید شما كه دختر را این گونه میدانید پس چرا برای خدا دختر قائل هستید؟! آنها میگفتند ملائكه دختران خدا هستند «أَصْطَفَی الْبَناتِ عَلَی الْبَنِینَ12، أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الْأُنْثی»13؛ خدا میگوید: شما پسر داشته باشید و من دختر داشته باشم؟ ؛ «تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزی»14؛ عجب تقسیم ناعادلانهای است! این یعنی محكوم كردن طرف بر اساس منطق خود او. این استدلال و برهان نیست. این یك سبك سخن گفتن خاص در مقام احتجاج است كه به آن «مجادله» میگویند برای آنكه به كسی بفمانند كه اشتباه میكرده، با او به شیوه «جدل» سخن میگویند، تا بفهمد مبنای عقیده او غلط است.
انواع دیگری از سخن گفتن؛ نیز وجود دارد. یكی از سخن گفتنها سخن در مقام مناجات است، که گاهی در مقام «استرحام» است؛ یعنی انسان برای آنكه از رحمت خدا بیشتر بهرهمند بشود، با خدا به گونهای سخن بگوید كه خدا را بر سر لطف بیاورد، و رحمت خدا فوران كند. این گونه تعبیرات در دعاها، نظیر دعای كمیل آمده است «من كه در مقابل یك بلای ساده دنیا تحمل ندارم، و درد اندكی را نمیتوانم تحمل كنم؛ آن وقت چگونه آتشی را كه خشم تو آن را افروخته، میتوانم تحمل كنم؟» این سخن برای «استرحام» است. اگر این بحث استدلالی بود، خدا جواب میدهد كه ای انسان! تو زمانی كه گناه میكردی، میخواستی به فكر عذاب باشی. ما چند بار به تو گفتیم، كه گناه نتیجهای جز آتش ندارد! این سخن استدلالی است. اما در مقام مناجات این گونه بحث كردن، مناسب نیست. در دعا باید به گونهای سخن گفت كه خدا بر سر رحم بیاید، به حسب تصورات ما. خدا نیز دوست دارد كه بنده این گونه با حالت تضرع و خشوع صحبت كند. چرا كه همه دعا و عبادات برای این است تا بنده، بندگی و بیچارگی خود را درك كند. این است كه انسان را بالا میبرد.
در مقام مناجات گاهی لحن سخن، لحن «ناز» و «دلال» است. میگوید خدایا اگر مرا به جهنم بیافكنی به اهل جهنم میگویم كه من خدا را دوست داشتم، و او ؛ دوست خود را در جهنم افكند. گویا در این فراز خدا را تهدید میكند. در اینجا دعا كننده، انتظار دارد كه خدا بگوید: هرگز این كار را نكن. اگر این كار را انجام ندهی تو را به جهنم نمیبرم! هر كدام از این انواع سخنها مقام مناسب خود را دارد. نباید گفت كه دعاها برهانی نیست و مغالطه است. نوع كلام در دعا، كلام دیگری است.
حكمت خدا بر این است تا كسانی مریض و كسانی فقیر و كسانی گرفتار باشند. این جهان، عالم امتحان است. با این حال در دعا میگوییم: «الّلهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقیر؛ الّلهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جائِع، الّلهُمَّ أشْفِ كُلَّ مَریض» وقتی از خدا میخواهیم كه مشكل همه بیماران و فقیران را حل نماید برای آن است كه میخواهیم بگوییم احساس من این است كه خیر همه را میخواهم. من نسبت به هیچكس نظر بد ندارم. خدایا به من عاطفهای دادی كه خیر همه انسانها را بخواهم. همه اینها مشروط به مصلحت توست. ولی آن چه به من، به عنوان بندهای كه عاطفه انسانی و خدادوست را به او دادی مربوط است، آن است كه برای همه خیر بخواهیم. ما میگوییم خدایا ما را از آتش جهنم نجات بده، و در هر شب كه كسانی را نجات میدهی، ما را نیز از زمره آنها قرار بده، این دعا به این معنا نیست كه هر شب خدا با قرعهكشی عدهای را از جهنم نجات میدهد، كار خدا بیحكمت نیست. این بدان معناست كه ماه رمضان را وسیلهای قرار داده تا در هر شب، عدهای تنبه پیدا كرده و توبه نموده و امید بیشتری به خدا پیدا كنند و تضرع و زاری و اعمال خیر انجام دهند تا به بركت اعمال نیك خود مستحق نجات از آتش شوند.
1. منلایحضرهالفقیه، ج 2، ص 96، باب «فضل شهر رمضان و ثواب صیامه».
2. نساء / 92.
3. بلد / 13-14.
4. توبه / 49؛ إِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِیطَةٌ بِالْكافِرِینَ.
5. مریم / 71-72.
6. قصص / 23.
7. لقمان / 33.
8. نساء / 10.
9. انبیاء / 101.
10. مستدركالوسائل، ج 5، ص 320، باب «استحباب الاستغفار فی كل یوم».
11. نحل / 58-59.
12. صافات / 153.
13. نجم / 21.
14. نجم / 22.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1387/07/04 مطابق با شب بیست و پنجم ماه مبارک رمضان 1429 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ امْحَقْ ذُنُوبَنَا مَعَ امحَاقِ هِلالِهِ، وَ اسْلَخْ عَنَّا تَبِعَاتِنَا مَعَ انْسِلاخِ أَیَّامِهِ حَتَّی یَنْقَضِیَ عَنَّا وَ قَدْ صَفَّیْتَنَا فِیهِ مِنَ الْخَطِیئَاتِ، وَ أَخْلَصْتَنَا فِیهِ مِنَ السَّیِّئَاتِ.»
خدایا با بیرمق شدن نور ماه و رفتن او در محاق، گناهان ما را نیز پنهان فرما. با پایان یافتن این ماه پیامدهای گناهان و سنگینی رفتار خطای ما را، از ما بركنار نما؛ تا جایی كه چون این ماه پایان مییابد، ما نیز از خطا و گناه پاك شده و از بدیها و زشتیها رها گشته باشیم.
این دعا در هنگام ورود و فرا رسیدن ماه رمضان گفته شده است. اما در پایان این دعا به پایان ماه توجه شده است. براساس نظر اهل لغت و ادبیات عربی، شبهای اول ماه تا سه شب، را «هلال»؛ و از آن زمان تا سه شب مانده به پایان ماه را ؛ «قمر»؛ مینامند. از شب بیست و هفتم به بعد، گاهی دو شب و گاهی سه شب به پایان ماه مانده دیگر ماه دیده نمیشود. ایام دیده نشدن ماه را، ایام «مُحاق»، «مِحاق»؛ یا «مَحاق»؛ میگویند. حالت «هلال»؛ ماه در دو مرحله ظاهر میشود: یكی در آغاز ماه و دیگری در پایان ماه. دو یا سه شب مانده به پایان ماه، دیگر هلال ماه در حال «محاق»؛ است. شب پایان ماه نیز شب سلخ نامیده شده چرا كه دوباره ماه نو طلوع میكند. امام سجاد (ع) در دعا میفرماید: خدایا همانگونه كه هلال ماه رو به محاق میرود، و دیگر نور ماه دیده نمیشود، گناهان ما را نیر بیرمق و پنهان فرما! به گونهای كه تا پایان ماه دیگر گناهی برای ما نمانده باشد و در هنگام «سلخ»؛ و نو شدن ماه، ما را نیز آراسته و نو نما.
«سلخ»؛ به معنی پوست كندن است؛ «سلاّخ»؛ كسانی هستند كه پوست گوسفند را میكَنند «وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ»1؛ در روز نور، همچون پوستهای روی زمین را فرا میگیرد، در شب خدا آن پوسته را از آن جدا میسازد و دوباره زمین تاریك میشود. چون روز، با تابش نور به زمین، پدیدار میشود. در پایان ماه نیز كه دیگر ماه تمام میشود میگویند «سلخ»؛ ماه است؛ یعنی دیگر ؛ پایان ماه است. البته نور ماه همیشه وجود دارد اما موقعیت ما نسبت به ماه به گونه ایست كه گاهی ماه را به صورت هلال میبینیم و گاهی به صورت قمر و بدر و دوباره به صورت هلال و سپس دیگر آنرا نمیبینیم. حضرت امام سجاد (ع) رفتارهای زشت ما را به ماه تشبیه میكنند و از خدا میخواهند تا آنچنان كه در پایان ماه، نور مهتاب كم میشود، گناهان ما نیز بیرمق و بیفروغ گردند تا جایی كه در پایان ماه دیگر گناهی در دفتر اعمال ما نمانده و با پایان این ماه ما نیز از همه گناهان پاك شده باشیم.
آیا واقعا گناه همچون جرم و لایه و پوستهای برای انسان است؟ آیا دعاها قطعات شعری و ادبی است؟ گاهی انسان دل تنگ میشود و فال حافظ گرفته و یا غزل یا قطعه شعری زیبا از یك شاعر را میخواند، و از معانی آن لذت میبرد اما میداند كه شعر مجاز است. ؛ بعید است كسی كه فال حافظ میگیرد و قطعهای از غزل حافظ را میخواند، مضامین ابیات شعر را خیلی جدی بگیرد هر چند شیرین و زیبا بوده و دارای نكتههای ادبی و عرفانی باشد. متأسفانه بسیاری از افراد با ادعیه و مناجات اینگونه برخورد میكنند. تصور این افراد از دعا و مناجات همچون خواندن قطعات زیبای ادبی و حداکثر، ثواب بردن از آن است. در حالی كه وقتی میگوییم خدایا با تمام شدن این ماه ما را از گناهان پاك فرما! باید معتقد باشیم كه اكنون آلوده و كثیف و پلید هستیم و واقعا از خدا به قصد اجابت بخواهیم تا آلودگیها را از ما جدا و دور بسازد. متأسفانه بسیاری از افراد برای لذت بردن از زیباییهای ادبی یا ثواب بردن، دعا را میخوانند. البته همین كه انسان در چند دقیقه، از لغویات دور شده و دروغ نمیگوید و غیبت نمیكند و به خدا توجه پیدا میكند، كار بسیار خوب و ارزندهای است و ثواب هم دارد. امّا خوبی و ارزش خواندن دعا با ارزش باور ؛ به مضمون دعا و امید به استجابت آن، بسیار تفاوت دارد.
انسان در هر روز چندین بار غذا میخورد. برای اینكه انسان در مرحله اول، احساس گرسنگی میكند. عاقلانهتر كه فكر كنیم، غذا برای سلامتی بدن و حفظ قوای جسمی و همچنین برای انجام وظایف و عبادت خدا مورد نیاز انسان است. كسانی كه سطح معرفت بالایی دارند، در این زمینه نیز با هدف جلب رضایت خدا، از خوردنیها و آشامیدنیها استفاده میكنند. هر زمان كه احساس میكنند خدا دوست دارد تا غذا بخورند، از غذا استفاده كرده و به اندازه نیز میخورند. اما افراد معمولی، برای سیر كردن معده، از غذا استفاده میكنند تا برای انجام كار و وظایف نشاط و انرژی داشته باشند، شاید برخی بدانند كه وقتی انسان غذا خورده و مواد غذایی را میجود، این كار موجب تقویت عضلات فك و دهان هم میشود. عضلات هر چه بیشتر حركت و ورزش نمایند، قویتر میشوند؛ مثل عضلات دست كه با حركت، بازوهای انسان قوی میشود. شما در طول عمر، چند بار با هدف تقویت عضلات فك و دهان غذا خوردهاید؟ ممكن است یكی از فواید غذا خوردن و جویدن غذا، تقویت عضلات فك و دهان باشد اما هیچ كسی با این هدف، غذا نمیخورد. عموماً افراد برای سیر شدن معده، و عده اندكی نیز برای رضایت خدا غذا میخورند. غذا خوردن برای هدف سیر شدن معده كجا و غذا خوردن برای رضای خدا كجا؟ گاهی غذا خوردن بسیار مستحب و ثواب آن نیز از روزه بیشتر است. وقتی انسان روزه مستحبی گرفته باشد و به خانه دوستی برود و بداند كه دوست او علاقه بسیار دارد كه با او غذا بخورد، در اینجا نیاز نیست انسان ؛ بگوید من روزه هستم. برای اینكه دوست خود، را خوشحال كند، باید بنشیند و با او غذا بخورد. ثواب شاد كردن آن دوست، از ثواب روزه مستحبی بیشتر است.
انگیزه انسان در كارها بسیار متفاوت است. اگر كسی بگوید: من غذا میخورم برای اینكه عضلات فك و دهانم تقویت شود، مردم به او میخندند و میگوید این هم شد هدف كار؟! دعاهایی كه ما میخوانیم و عبادتهایی كه ما انجام میدهیم اگر فقط برای ثواب بردن و بهرهمندی از میوه بهشتی و «لَحْمِ طَیْرٍ مِمّا یَشْتَهُونَ»2؛ و دیگر نعمتهای بهشتی باشد، همچون كسی است كه برای تقویت عضلات فك و دهان غذا بخورد. فوایدی كه دعا و یاد خدا و عبادت برای انسان به ارمغان میآورد آنقدر فراوان، عالی، پرثمر و پرفایده است كه در برابر ثوابهایی كه برای خواندن دعا میدهند، قابل مقایسه و سنجش نیست.
كسانی كه در سطح بالایی از معرفت و بصیرت قرار دارند با تمام وجود، دعا و مناجات را میخوانند. فرق آنان با افراد معمولی همچون فرق كودك یا تاجر است. كودك با پول بازی میكند، اما تاجر با پول تجارت میكند. اگرچه بازی كردن نیز یك كار و سرگرمی است و كودك باید بازی بكند، اما بازی كودك با پول كجا و سودهای كلان تاجر از پول، كجا؟ اگر ما تلاش نماییم تا مقداری از مضامین دعاها را با حال خود هماهنگ نموده و تا جایی كه میتوانیم به حقایق دعا خود را نزدیك نماییم، میتوانیم از آثار و نتایج دعا، بیشتر بهرهمند شویم. میزان بهرهمندی انسان از مناجات و دعا، به میزان معرفت و باور و اعتقاد انسان به دعا و درك اهمیت آن بستگی دارد. لازم است تا بزرگان و طلاب محترم، مردم جامعه را از نتایج مثبت عمل به دستورات دین و منافع ژرف و عمیق دعا و مناجات، بیشتر آگاه سازند. به عنوان نمونه دزدی كردن باعث بیاعتمادی مردم و ناامنی در جامعه و فساد در اقتصاد میشود. دستورات دین به انسان میگوید، امانتدار و درستكار بوده و دزدی و خیانت نكند. فایدهای كه این دستور دینی به همراه دارد آن است كه انسان در دنیا آسودهتر و در امنیت زندگی میكند.
فواید و نتایج مثبت شامل عبادات نیز میشود. به یاد دارم كه در دوران كودكی گاهی در كتابهای مذهبی میخواندیم كه نماز برای بدن، مثل ورزش است. این هدف درست مثل همان هدف تقویت فك برای غذا خوردن است. درباره روزه، نوشته بودند اسلام كه به گرفتن روزه دستور داده است برای آن است تا بدن سالم بماند. با روزه معده استراحت میكند تا دستگاه گوارش و بدن سالم بمانند. از بیانات اطباء و بزرگان پزشكی نیز شواهدی میآوردند كه تا چه اندازه روزه مفید است، و چقدر افراد مریض بودهاند كه با روزه گرفتن خوب شدهاند! این كتابها بیشتر برای توجیه دین بود تا برای اثبات دین، و بیشتر در آن به نتایج و آثار ظاهری دین در دنیا، مثل سلامت بدن و زندگی راحت تأكید میشد. در حال حاضر در فضای آموزشی و مذهبی، نظیر چنین كتابهایی دیگر دیده نمیشود. بیان نتایج ظاهری در این كتابها بیشتر برای اثبات حقانیت دین بود در حالی كه اگر در تحقیقات نوین صدها برابر این نتایج ظاهری برای دین اثبات بشود، در برابر حقیقت دین، همچون غذا خوردن برای تقویت عضلات فك و دهان است.
هدف اساسی دین، تقویت ارتباط انسان با خداست. انسان نباید اصل خود را فراموش كند. یك عدد اسپرم چه ارزشی دارد؟ هزاران اسپرم در یك قطره منی وجود دارد. هر انسان یك عدد اسپرم بوده كه پس از تغییر و تحولات تبدیل به انسان شده است. قطره منی كه در هر روز میلیونها میلیون از آن را از روی لباس و بدن میشویند تا آلودگی آن باقی نماند، به نطفهای تبدیل شده و سپس از آن انسان به وجود آمده است. جالبتر آنكه این موجود پست و بیارزش و متعفن، به جایی میرسد كه محبوب خدا شده و آنچنان ترقی نموده و مورد عنایت واقع میشود كه خداوند با آن هستی بینهایت، جمال بینهایت، كمال بینهایت و قدرت بینهایت به او میگوید: «تو محبوب من هستی! در نزد من آی و دل به كسی مبند»؛ این نطفه پست آلوده از كجا تا كجا ترقی نموده و به چه درجهای میرسد؟! گناه همان چیزی است كه مانع ترقی و بالا رفتن انسان میشود. هدف اصلی انسان در زندگی، از صفر به سوی بینهایت رفتن است. اگر كسی باور كند، كه گناه مانع كمال و ترقی انسان است، وقتی چندین سال عمر خود را مینگرد، خواهد دید كه چقدر آلودگی برای خود ایجاد كرده است.
گناه، لایه كثیف متعفن بر روی قلب
گناهان وقتی در سالهای متمادی بر روی همدیگر انباشته گردند، بسیار محكم و سفت میشوند. تا جایی كه پاك كردن آن همچون یك جرم آلوده سفت، مشكل میشود. تصور كنید پس از هفتاد سال، جِرمِ كثیفِ غلیظِ متعفنی، روح ما را فرا بگیرد. اگر كسی باور كند كه پاك كردن آلودگیها و اجرام سخت و متعفن، تا چه اندازه مشكل است، چه چیزی برای خود؛ لازمتر از نجات از آلودگی میبیند؟ باید توجه داشت كه با تجربه و توانایی و قدرت انسانی، این مشكل حل نمیشود. هفتاد سال تجربه انسان ؛ نشان میدهد كه انسان هر روز بر گناه خود میافزاید. وقتی انسان به ضعف خود میاندیشد، خواه ناخواه دست نیاز و گدایی به سوی خدای بزرگ بلند میکند ؛ كه «خدایا تو مرا نجات بده». اگر انسان به چنین جایی رسید، راه درست را پیموده است. دعا برای آن است كه ما را متوجه مشكل اصلی نموده و راه حل مشكل را نشان دهد. راه حل تنها در دست قدرت خداست. اوست كه میتواند پوستههای غلیظِ متراكمِ آلوده روح را از ما جدا و پاك كند. این كار از عهده هیچ كس جز خدا برنمیآید. آیا خدا میتواند چنین كاری انجام دهد؟ خدایی كه به آتش نمرود میگوید: «كُونِی بَرْداً وَ سَلاماً»،3؛ خروارها هیزم افروخته را برای ابراهیم (ع) گلستان میكند؛ قدرت خاموش كردن آتش گناه ما را نیز دارد. اگر در دل تصور كنیم كه خدا نمیتواند برای ما كاری انجام دهد، این نخستین لغزش، گناه، خطا و جهل ماست. در دعا ما به سوی خدایی رفته و نزدیك میشویم كه همه امور در دست قدرت اوست. «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ»4؛ از سوی خدا هیچ كمبودی وجود ندارد.
رحمت و قدرت خدا نامتناهی است و محدودیتی ندارد؛ اما چون حكیم است، كار گزاف نیز نمیكند. رحمت خدا شامل حال كسی میشود كه لیاقت و ظرفیتی داشته باشد. همه مشكلات انسان، ناشی از نداشتن ظرفیت و لیاقت است. اساس ظرفیت و لیاقت، درك ضعف و فقر است. باید باور كنیم كه از خود هیچ نداریم. اگر به فقر و ناداری و بیچارگی خود پی بردیم لیاقت و ظرفیت نیز پیدا میشود. آنچه مانع از نزول رحمت خدا به گنهكاران میشود، اتكاء به قدرت انسانی و مادی است. اگر انسان از یك سو به قدرت و رحمت بینهایت خدا باور داشته و از یك سو به ضعف و بیچارهگی واقعی خود پی برده باشد دیگر مشكلی وجود ندارد. همه مشكلات برای آن است كه انسان باور ندارد كه خدا همه كاری میتواند انجام بدهد. اگر خدا معادل رحمتهایی كه به همه بندگان عنایت فرموده به یكی از بندگان مرحمت فرماید، چیزی از خزانه الهی كم نخواهد شد. در عالم آخرت خداوند چنین كاری خواهد كرد: «جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ»5
انسان باید هر چه بیشتر، قدرت و رحمت خدا را باور داشته و هر چه بیشتر بر ضعف و عجز و بیچارهگی و قصور و ناداری و ناچیزی خود آگاهی یابد. اگر كسی واقعا باور نمود كه ناچیز است چیزی نیست، دیگر تكبر برای او مفهومی نمیتواند داشته باشد. اگر واقعا در خود چیزی نمیبیند، به چه چیز میتواند بنازد؟ با چه چیزی به دیگران فخر نموده و بزرگی بفروشد؟ مشكل اصلی همه گناهان، از جنس مشكل ابلیس است كه به آن مبتلا شد: «اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِینَ»6. باید تلاش كنیم كه از نظر فكری، و اعتقادی و رفتاری به این باور برسیم كه واقعاً چیزی نیستیم و از خود چیزی نداریم. هر چه هست، عنایت خداست. اگر كمالی و فضلی باشد از اوست. اگر شیطنت و رذالت باشد به جهالت ما باز میگردد. در چنین حالتی اگر رحمت بیپایان خدا شامل حال ما بشود، خلاف حكمت نیست.
آب جاری به صورت طبیعی در زمین گود فرو میرود، اما به بالای صخره نمیرود. انانیّت و تكبر و خودخواهی صخرهایست كه هر چه آب رحمت الهی در پای آن جاری باشد، بر سر قلّه صخره نمیرسد. دل فروتن و متواضع مثل زمین نرمی است كه وقتی نهر آب بر آن جاری و سرازیر میشود، همه آبها را جذب و هضم و از آن استفاده میكند.
نظیر این عبارتها در روایات اهل بیت (ع) آمده است.
قرآن میفرماید: «وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قالُوا إِنّا نَصاری»7؛ در قرآن از بعضی از نصاری كه در زمان پیغمبر اكرم(ص) بودند تجلیل و تمجید شده است. خدا آن مسیحیان را با یهودان عنود و كینهتوزی كه در آن زمان بودند، مقایسه میكند: قرآن میگوید برای مسلمانان، یهودیان دشمنترین و مسیحیان دوستترین هستند. قرآن درباره علت دوستی و مهربانی مسیحیان بامسلمانان میگوید: «بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَكْبِرُونَ»؛ علت آن كه مسیحیان قابل هدایت بوده و با شما دوست هستند، و در نهایت نیز به كمك شما خواهند آمد، آن است كه چندین صفت نیك دارند: نخست آن كه علم برای آنان عزیز است، «ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ»، دوم آن كه اهل عبادت هستند «وَ رُهْباناً»؛ دلبستگی به دنیا ندارند، و سوم آن كه «وَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَكْبِرُونَ»؛ تكبر ندارند. در زمان كنونی كسانی را به عنوان مسیحی میشناسیم كه خیلی دنیاپرست و متكبر و بلكه مجسمه تكبر هستند. قرآن مسیحیانی را ستایش میفرماید كه دارای صفات نیك بوده و تكبر نداشتند. چنین افرادی با مسلمانان مهربان و دوست بودند.
اگر انسان بخواهد شرایط درونی او به گونهای باشد كه حق در آن نفوذ كرده و نور حق به آن تابیده و جذب شود نخست باید حق را بشناسد و سپس شیفته حق شده و آن را بپذیرد و در عمل به آن پایبند باشد. قرآن درباره نصاری میفرماید: «وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ تَری أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ»8؛ نصاری چون اهل تكبر نبودند حقیقت را میپذیرفتند. آنان دچار آلودگیهای دنیا نشده و دنیاپرست نبودند. بر همین اساس زمانی كه مینگریستند بر پیامبر (ص) مطلب حقی، نازل شده، از شادی اشك میریختند و میگریستند: «تَری أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِمِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ»؛ انسانی كه اهل تكبر و خودخواهی و غرور باشد، با شنیدن حرف حق از دیدگان اشك جاری نمیسازد. بلكه اگر ببیند كسی از دیده اشك جاری نمود، او را مسخره كرده و میگوید برای چه گریه میكنید؟
همانگونه كه انسان كوچكترین آلودگی و زشتی را از چهره خود دور می كند باید تلاش كند تا روح خود را نیز پاك و زیبا سازد. آنانی كه دلی بینا و چشمی بصیر دارند با دیدن گنهكار، از زشتی و سیاهی او منزجر میشوند. زشتیهای گنهكار در قیامت ظاهر خواهد شد. باید باور كرد كه گناه انسان را سیاه و زشت میكند، «تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ»9؛ دل انسان را آلوده كرده و بین او و خدا حجابهایی ایجاد مینماید. باید به زیبایی و آراستگی و پاكی دل همّت گماشت اما باید دانست كه زیبا و پاك كردن دل، از توان انسان به تنهایی خارج است و به قدرت لایزال الهی نیاز دارد.
امام سجاد (ع) در دعا میفرماید: «وَ اسْلَخْ عَنَّا تبعاتنا مع ِانْسِلاخِ أَیَّامِهِ»؛ در ایام پایانی ماه رمضان لایههای متعفن و پوستههای آلوده و سیاه را از ما جدا ساز و حجابهایی كه ما را از تو دور میكند، از میان بردار. انسان باید این خواسته را با تمام وجود بخواهد. «سلخ»؛ یعنی پوست كندن. در این دعا از خدا میخواهیم تا پوستهی گناهان را جدا ساخته و بكَند؟! برای آن است كه پوسته ضخیمِ كثیفِ آلودهای بر روی روح داریم كه باطن آن آتش است و ما را نابود خواهد كرد. اگر بخواهیم از دعا بهره صحیح ببریم، باید حال درون را با مضمون دعا هماهنگ كنیم؛ و بدانیم كه به چه آلودگی، و كثافت و بدبختی گرفتار هستیم كه چاره؛ آن تنها در دست خداست و كلید آن نیز تضرع و زاری است.
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ امْحَقْ ذُنُوبَنَا مَعَ امحَاقِ هِلالِهِ»؛ خداوندا! با به محاق رفتن هلال این ماه، خطاها و گناهان ما را محو نما. «امحاق»؛ از آن افعالی است كه در باب اِفعال لازم میآید؛ با آن كه مجرد آن متعدی است. امّا برخی تصور میكنند كه در همه جا باب اِفعال، متعدی است و صورت مجرد آن باید لازم باشد. در حالی که گاهی برعكس، ثلاثی مجرد آن میتواند متعدی باشد و هنگامی كه به باب افعال میآید، لازم میشود؛ مثلاً «حصد الزرع»؛ یعنی كِشتهها را درو كرد. این فعل متعدی است. «حصد الزارعُ الزرعَ». اما به باب افعال كه میرود میشود «أحصد»؛ به معنی «حان وقت حصاده»؛ در اینجا وقتی فعل به باب افعال میآید، لازم میشود. «امحاق»؛ هم اینگونه است؛ «مَحَقَهُ»، «مَحَقَ الذَّنْب»؛ یعنی گناه را محو كرد. «مَحَقَ»؛ وقتی به باب افعال میرود «إِمْحاق»، میشود و لازم است. «أَمْحَقَ هِلالُهُ»، «أَمْحَقَ الْقَمَرُ»؛ یعنی «دَخَلَ فِی الْمُحاقِ»، «إِمْحاقُ الْهِلال»؛ یا «إِمْحاقُ الْقَمَر»؛ یعنی ماه در ایام محاق وارد شد. «وَ اسْلَخْ عَنَّا تَبِعَاتِنَا»؛ پیامد رفتارهای ما كه دامنگیر ماست، از ما جدا ساخته و دور نما. «حَتَّی یَنْقَضِیَ عَنَّا»؛ تا جایی كه در پایان ماه رمضان «قَدْ صَفَّیْتَنَا فِیهِ مِنَ الْخَطِیئَاتِ»؛ ما از همه زشتیها پاك و تصفیه شده باشیم و آلودگیها و گناهان از ما جدا شده باشد. «وَ أَخْلَصْتَنَا فِیهِ مِنَ السَّیِّئَاتِ»؛ ما را از بدیها خالص نموده و از آمیزههای بدی كه در وجود ما رسوخ كرده و با وجود ما در آمیخته است، خالص نمایی.
1. یس / 37.
2. واقعه / 21.
3. انبیاء/ 69.
4. یس / 82.
5. آلعمران / 133.
6. بقره / 34.
7. مائده / 82.
8. مائده / 83.
9. آلعمران / 106.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1387/07/05 مطابق با شب بیست و ششم ماه مبارک رمضان 1429 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«وَ إِنْ مِلْنَا فِیهِ فَعَدِّلْنَا، وَ إِنْ زُغْنَا فِیهِ فَقَوِّمْنَا، وَ إِنِ اشْتَمَلَ عَلَیْنَا عَدُوُّكَ الشَّیْطَانُ فَاسْتَنْقِذْنَا مِنْهُ»
ترجمه این فراز از دعا این است كه خدایا اگر ما در ماه رمضان به انحراف تمایل پیدا كردیم، ما را تعدیل فرما و اگر به كژراهه رفتیم، تو ما را باز گردان و استوار نما، و اگر دشمن تو (شیطان)، بر ما سیطره یافت، ما را از دست او رهایی بخش! معمولاً دعاها، یا مربوط به گذشته است یا مربوط به آینده. یا از خدا میخواهیم تا كارهای زشت و گناهان گذشته ما را بیامرزد و آثار جانبی آن را از ما برطرف و محو نماید و یا از خدا میخواهیم تا توفیق دهد كه كارهای خیر انجام داده و به وظایف شرعی؛ خود عمل كنیم. آیا وقتی ما مشغول به كاری هستیم احتیاج به دعا و نیاز به كمك الهی نداریم؟ آیا عنایت الهی تنها برای كارهای گذشته یا كارهای آیند ماست؟ باید توجه نمود به اینكه انسان هر كاری كه انجام میدهد، در همان وقت، احتیاج به كمك خدا دارد. انسان هر قدمی كه برمیدارد ممكن است، ورود به كژراهه باشد. در هر روز ده مرتبه، در نماز باید بگوییم «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ». یكی از اسرار و بركات و فواید این تكرار آن است كه انسان دائما توجه داشته باشد كه در هر لحظه ممكن است فریب شیطان ما را به ضلالت افكنده و از راه راست به در آورد. خدا باید ما را در راه راست هدایت نموده و پایدار بدارد.
در این چند فراز از تعبیر «میل»؛ و «زیغ»؛ كه معانی نزدیك به هم دارند، استفاده شده است. در كتابهای لغت، این دو واژه را با همدیگر معنا میكنند: «زاغَ: ای مالَ»، در هندسه هم گفته میشود خط عمود و خط مایل. مفروض این است كه ما در مسیر مستقیم باید پیش برویم. این مفهوم در قرآن است: «صِراط المُسْتَقِیم»؛ در آیات دیگر قران نیز این بخش تكرار شده است: «وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ»1، «إِنَّكَ عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»2؛ مفروض آن است كه مسیر زندگی انسان باید مستقیم باشد و انحراف نداشته باشد. اگر انسان در هنگام حركت به سمت و سویی مایل شد، از یك نظر مثل باری میماند كه از روی مركب كج بشود. بار هنگامی سالم به مقصد میرسد كه مستقیم بر روی مركوب قرار گرفته باشد؛ اگر بار كج بشود، حتماً آسیب میبیند. مثل معروفی است كه میگوید «بار كج به منزل نمیرسد»؛ یا وقتی در راه مستقیم از كنار جاده خارج شده و حركت كنیم، چه انحراف به دست راست، یا دست چپ، هنگامی كه زاویه باز شد، در آغاز انسان به جاده نزدیك است و فكر میكند، میتواند سریع به جاده باز گردد ولی هر چه بیشتر پیش میرود، از مسیر درست نیز بیشتر منحرف میشود. اگر این خط حركت تا بینهایت ادامه پیدا كند از مسیر نیز بینهایت منحرف میشود. از همین رو در هر قدمی كه برمیداریم باید خدا حافظ ما باشد، و راه درست را به ما نشان دهد و توفیق دهد تا در مسیر حركت انحراف پیدا نكنیم. اگر تصور شود كه خداوند تنها با یک دعا تا پایان عمر، ما را از انحراف حفظ می كند و با انجام دعا ما میتوانیم هر کاری انجام دهیم و از انحراف نیز حفظ شویم، نوعی خود فریبی است.
خدای متعال افعال خود و دعاها را نیز در چارچوب سنتهای الهی انجام داده و اجابت میكند. اگر خواسته انسان یك خواسته جدی باشد كه در مسیر مستقیم حركت نموده و انحراف پیدا نكند، باید به وسایلی كه خدای متعال در اختیارش گذاشته و تابلوهای راهنمایی كه در بین راه قرار داده، توجه بنماید. اگر انسان به دنبال این است كه به اشتباه از جاده منحرف نشود باید به تابلو نگاه نموده و ببیند كه جاده به كجا منتهی میشود. اما اگر بدون توجه انسان وارد جاده فرعی شود و آن وقت بگوید خدایا ما را حفظ كن، این دعا هیچ گاه مستجاب نمیشود؛ و خلاف سنت الهی است. این كار مثل شوخی كردن و استهزاء خدا است، ـ العیاذبالله. مثل كسی است كه از پشت بام ساختمان هفت طبقه خود را به پایین پرت كند و بگوید خدایا من را نگه دار. ممكن است در هنگام ضرورت و اتفاق، انسان بدون تقصیر در پرتگاهی بیافتد و در آنجا از خدا كمك بخواهد. در چنین جایی ممكن است كه خدا دعا را مستجاب كند. و براساس مصلحت، حتی اگر خلاف قوانین طبیعت هم باشد، او را حفظ فرماید. اما اگر از روی عمد و بیدلیل انسان خود را به پایین بیاندازد و بگوید خدایا من را نگه دار، این دعای واقعی نیست.
در حدیث قدسی، داستان معروفی نقل شده كه با مبانی دینی و معارف دینی هم سازگار است. حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام با حالت بیماری برای مناجات به كوه طور رفتند و عرض نمودند خدایا بیمار هستم و مرا شفا بده. خطاب شد به نزد طبیب میروی و دارویی را كه او برای تو تجویز میكند تهیه و استفاده میكنی تا من نیز تو را شفا دهم. حضرت موسی بازگشت و آن دارو را تهیه و استفاده كرد و خوب نشد. بار دیگر به نزد خدا آمد و گفت خدایا من آن دارو را استفاده كردم و خوب نشدم. خطاب شد ما به تو فرمودیم برو به نزد طبیب تا برای تو دارو را تجویز كند و سپس استفاده كن تا آنوقت تو را شفا دهیم. تو به نزد طبیب نرفتی. طبیب را نیز ما قرار دادهایم.
بنابر این دعا وقتی مستجاب میشود، كه انسان از اسباب استفاده كند ولی باید توجه داشت كه وسایل و اسباب كارهای نیستند، و همه امور به دست خداست «وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ»3. وقتی دعا میكنیم خدایا من بیمارم و مرا شفا بده! باید از وسایلی كه خدا قرار داده استفاده كنیم و سپس با دعا از خدا شفا را بخواهیم، برای اینكه توجه داشته باشیم، تأثیر حقیقی از اوست؛ همه تأثیرات الهی براساس سنتهایی است كه خدا در این عالم برای مصالح بیشماری قرار داده است. روح همه این امور نیز به زمینه امتحان برمیگردد. آیا طبیب به وظیفه خود عمل میكند یا خیر؟ داروساز به وظیفه خود عمل میكند یا خیر؟ صدها و هزارها مصلحت، در رابطه بین طبیب و مریض برقرار است. حكمتها و آزمایشهای فراوانی برای دهها نفر، در جریان یك بیماری اتفاق میافتد. عالم برای امتحان خلق شده. ولی كار اصلی و تأثیر حقیقی از اوست. اگر خدا اراده كند، اثر میكند. دعا برای آن است كه ما توجه كنیم كه مؤثر حقیقی اوست. اگر هنگامی كه اسباب فراهم نباشد و در عین حال ناامید نباشیم، خدا از راه دیگر و از راه غیبی و غیرعادی نیز میتواند شفا بدهد. برای خدا، بودن اسباب و نبودن اسباب فرقی نمیكند. برای ما بودن اسباب، حكمتها و مصالحی دارد كه خدای متعال اراده كرده تا انسانها از آن اسباب استفاده كنند و با انجام وظایف و تكالیف خود تكامل پیدا نمایند.
اگر انسان شعور و حضور ذهن داشته باشد و شیطان او را به غفلت و نسیان مبتلا نكند، باید بداند كه هر سخنی كه میگوید برای آغاز هر جمله و برای ادامه سخن احتیاج به یاری و عنایت خدا دارد. اگر خدا نخواهد پس از گفتن حرف اول، برای گفتن حرف دوم، قدرت از انسان گرفته میشود، یا از یاد انسان میرود و عارضهای یا بیماری یا سكته پیدا میشود، ممكن است نیت برخی كارها پاك و سالم باشد و از آغاز كاری را كه شروع میكنیم برای خدا و با قصد خوب انجام بگیرد اما پس از شروع، شیطان وسوسه كند و بگوید «اگر فلان شخص ببیند كه تو اینجا آمدهای، بسیار خوب است چرا كه بعدها به درد تو میخورد!»؛ این میشود «ریا». یا این كه بگوید سخن تو را بعداً دیگران نقل میكنند و در شهرهای دیگر آوازه سخنان تو خواهد پیچید و دیگران نیز استفاده میكنند و میگویند عجب سخنان خوب و مطالب درستی! این میشود «سمعه». خدای متعال میفرماید: «أَنَا خَیْرُ شَرِیك»4؛ «هر كسی در كار خود یك سهم كوچكی برای غیر من قرار بدهد، من سهم خود را میبخشم. كاری كه من در آن شریك داشته باشم، قبول نمیكنم.»؛ بر همین اساس انسان، لحظه به لحظه احتیاج به خدا دارد تا به او عنایت فرماید كه شیطان او را فریب ندهد.
ممكن است در برخی اوقات یك چیزی به ذهن انسان خطور كند و آنرا در كار ترتیب اثر دهد. پس از مدتی آشكار میشود كه آن القاء شیطان بوده است. انسان در هر روز و هر لحظه و هر ساعتی، در معرض سقوط و اشتباه و انحراف است. طلبه در آغاز ورود به حوزه واقعا للّه و فیاللّه اقدام میکند، جز رضای خدا و خدمت به دین و ثبت نام او در طومار سربازان حضرت صاحب الامر عجل الله فرجه الشریف، هیچ قصد دیگری ندارد. طلبه حاضر است از همه چیز بگذرد تا در این راه موفق بشود و جزء سربازان امام زمان(ع) حساب بیاید. كم نیستند طلبههایی كه در آغاز با صفا و خلوص و پاكی وارد حوزه میشوند و مثل یك پارچه نور، و غنچه گل، كار خود را شروع میكنند. اما پس از مدتی تحت تأثیر محیط و شرایط زندگی، نیازهایی در زندگی پیدا میشود، كه آرام آرام انگیزههای آنان سست شده و هدفهای دیگری نیز مدنظر قرار میگیرند. وقتی قصد انسان آلوده شد، و خلوص و پاكی و صفا رخت بر بست و خدای ناكرده مهار انسان در دست شیطان قرار گرفت، آرام آرام به جای مقاصد حلال دنیوی، مقاصد غیرحلال نیز ضمیمه میشود. آن هنگام است كه انسان از اوج به حضیض دوزخ سقوط كرده و همنشین شیاطین و افراد فاسد و منحرف و دشمنان دین ـ نعوذبالله ـ. خواهد شد. در این مورد نمونههای فراوان وجود دارد. از روز اول كه انسان كاری را آغاز میكند ممكن است قصد او خالص باشد. چنین كسی نمیتواند، مطمئن باشد كه تا پایان راه، خدا او را حفظ كند. اگر میخواهد خدا او را حفظ كند لحظه به لحظه باید از خدا بخواهد تا او را حفظ كند.
رفتار اختیاری ما دو پایه اساسی دارد: یك پایه شناختی و بینشی و یك پایه گرایشی و ارادی. نخست آنكه انسان باید بداند كه چه كار باید بكند و دوم آنكه باید بخواهد آن كار را انجام دهد. شیطان در هر دو مرحله میتواند با وسوسه، نفوذ كند. شیطان در شناخت انسان خدشه وارد كرده و شك ایجاد میكند. به عنوان نمونه انسان در آغاز طلبگی فكر میكند كه این راه امام زمان(ع) است و با پاكی و كمال اطمینان خاطر وارد حوزه میشود. اما پس از مدتی براساس شرایط روزگار «بَلْ مَكْرُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ»5؛ میگوید، طلبگی هم شد كار؟ آیا خدا به هیچ كار دیگری راضی نیست؟ امام زمان(ع) فقط به طلبهها نیاز دارد؟ وارد كارهای دیگر میشویم تا به جامعه خدمت كنیم! طبیعی است كه كارهای دیگر درآمد بیشتری دارد، برای اینكه خود را قانع و توجیه كند به بیان نقطه ضعف از روحانیت میپردازد و میگوید: علما چنینند و چنانند و دنیا را نشناخته و موقعیتها را درك نمیكنند. پس از مدتی نیز با خروج از طلبگی، گاه به یك ضد روحانی، ضد آخوند و سپس ضد دین تبدیل میشود. خودم كسانی را میشناختم كه در كلاس درس تفسیر بنده شركت میكردند، و با آنها ارتباط داشتیم. بعضی؛ از آنان جزء منافقین شدند و اكنون در كشور هلند زندگی میكنند. از بهترین شاگردان من نیز بودند. پیش از انقلاب چند سال زندان بودند و پس از انقلاب نیز به بركت انقلاب و آزادی از زندان رفتند به خارج از كشور! بعضی از آنان نیز در داخل كشور هستند كه شاید كمتر از آنها نباشند. آنها یك مسیری را سپری كردند و اینها مسیری دیگر را. انسان باید توجه پیدا كند كه نیاز به خدا فقط برای جبران گذشته و تأمین آینده نیست بلکه باید بداند كه هر لحظه هم از نظر فكر و هم از نظر اراده و خواست در معرض انحراف است.
كلمه «زیغ»؛ هم در كجروی و هم در كجاندیشی هر دو استفاده میشود. «فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ»6خدا مردم را هدایت كرد، اما آنها خود منحرف شدند، چرا كه در عمل به كجروی ادامه دادند. گاهی انسان میداند، كه دارد كار اشتباه و غلطی انجام میدهد، اما خود را به بیخیالی و نفهمی میزند و تغافل میكند. گویا توجه ندارد اما در عمق دل توجه دارد. به گونهای رفتار میكند كه گویا اصلاً چیزی نشنیده است. پس از مدتی كه او را متوجه میكنند، حتی از رفتار خود دفاع میكند، لج كرده و عناد میورزد. فرآیند لجبازی و عناد یك مسئله روانی است. روانشناسان باید تحلیل كنند، كه چطور انسان لجباز میشود. آنچه كه آشکار است اگر انسان اشتباه خود را توجیه كند و سپس آنرا ادامه دهد، مصداق این آیه میشود: «فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ»؛ وقتی به كج روی ادامه دادند، خدا نیز دلهای آنان را كج میكند؛ و دیگر نمیفهمند كه راست كدام و كج كدام است! خدا از آنها قدرت تشخیص را میگیرد: «خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ»7؛ قرآن میگوید پردهای در برابر آنها قرار میگیرد كه دیگر نمیبینند. چطور میشود كه خدای متعال با آن همه مهربانی و رحمت بینهایت، بعضی از بندگان خود را كور و نابینا و كوردل نموده و بر دل آنان مُهر میزند؛ «خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ، بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَیْها بِكُفْرِهِمْ».8؛ انسان وقتی در سراشیبی شروع به دویدن میكند، دور برمیدارد، و كنترل اختیار خود را از دست میدهد و با سرعت تمام با سر و صورت بر زمین میافتد. از جهت توحید افعالی چه كسی این انسان را بر زمین افكند؟ همه كارهایی كه در عالم واقع میشود طبق قوانینی است كه خدا قرار داده است. براساس جاذبه زمین وقتی انسان با سرعت حركت كند، دیگر قدرت كنترل از او گرفته میشود، این قانونی است كه خدا قرار داده؛ پس میتوانیم بگوییم خدا او را به زمین افكند. كسی كه با خدا عناد میورزد و دین خدا را مسخره میكند نتیجهای جز كوردلی ندارد. آن هم كوردلی كه قدرت درك حقیقت از او گرفته میشود؛ «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلی عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلی سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلی بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ».9
همه دستورات الهی برای آن است كه ما به صراط مستقیم هدایت بشویم و آنرا پیموده تا به سعادت برسیم. «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ * وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ»10؛ اگر میخواهید در راه راست باشید باید از خدا اطاعت كنید. هر راهی را كه غیر از خدا آنرا معرفی كند، انسان را به منزل نمیرساند. «وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»11؛ اگر میخواهید در راه راست باقی و استوار و ثابت قدم بمانید، باید به خدا اعتصام داشته باشید. اگر هم میخواهید راه راست را خوب بشناسید، «وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِیهِ مِنْ شَیْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَی اللّهِ»12؛ اگر افراد در مسئلهای اختلاف پیدا كردند معلوم میشود عقل آنان برای تشخیص كافی نیست در اینجا راهی جز این نیست، که ببینیم خدا چه میگوید. اگر انسان به سراغ خدا كه نرفت، هیچ، بلكه به سراغ دشمنان خدا، رفت تا تشخیص بدهد كه خوب و بد چیست و كدام قانون درست و كدام غلط است، و قانونی را به نام منشور سازمان ملل امضاء كردند، و آنرا از انجیل و قرآن ـ العیاذبالله ـ برتر دانست، دیگر خدا چنین كسی را هدایت میكند؟ چند زورگوی گردن كلفت دور هم نشستهاند و برای تأمین مقاصد شخصی و با فكر ناقص خود یك چیزی را به عنوان اعلامیه حقوق بشر نوشته و با هم امضاء كردهاند. در آنجا گفتهاند كسی را بعنوان مجازات رفتار، نباید چوب بزنید؛ پس حكم خدا باطل است! مجازات اعدام مطلقا، چه در قصاص، چه در امور كیفری و جنایی ممنوع است! پس تمام احكام خدا مربوط به احكام كیفری باطل است! احكام قصاص هم باطل است! چون اعلامیه حقوق بشر اجازه نمیدهد! تمام دستورات و احكام خدا و صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را تعطیل كنید. آنوقت كسانی نیز در میان مسلمانها، با لباسهای مقدس بگویند این پایان خط تمدن بشر است! آیا میخواهید خدا چنین انسانی را هدایت كند؟ كسانی كه رسما به خدا میگویند ما تو و احكام و دستورات تو را قبول نداریم، میخواهید هدایت شوند؟! اینان در مقام شناخت و عمل لجبازی میكنند. میفهمند كه كار خطایی است اما باز هم توجیه میکنند و رفتار همه انبیاء، اولیا، ائمه اطهار، اولیاء دین و مقام ولایت را تخطئه میكنند. آیا چنین كسی را خدا هدایت میكند؟ «فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ»، «فَمَنْ یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ اللّهُ»13.
اگر خدای ناكرده ما جزو یكی از این دو طایفه بودیم كه یا در مقام شناخت به سخنان خدا و پیامبر (ص) توجه نكرده و بگوئیم خودمان میفهمیم «إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدِی».14؛ یا اینكه در عمل نیز از دشمنان خدا پیروی كرده و به دستورات الهی عمل نكنیم، هر چند هم دعا كنیم كه خدایا ما را هدایت كن خدا چنین كسی را هیچ وقت هدایت نخواهد كرد. «فَمَنْ یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ اللّهُ».
در اولین مرحله انسان باید از راههایی كه خدا برای هدایت در مقام فهم و شناخت به او داده، درست استفاده كند: اول عقل، دوم وحی؛ نبوت، سپس فرمایشات ائمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین كه مفسر وحی هستند. باید با دل و جان به سخنان پیامبر(ص) و ائمه هدی(ع)، سراپا گوش فرا دهیم. بگوییم كه حكم آنچه تو فرمایی؛ ما چه كاره هستیم. بعد از مرحله شناخت، در مقام عمل، بندهوار تسلیم باشیم؛ «أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ»15.
اگر در لحظه به لحظه زندگی خود را بین آسمان و زمین در حال سقوط ببینیم، به ریسمان الهی چنگ میزنیم و از او میخواهیم تا ما را حفظ كند «وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»؛ در غیر این صورت اگر هزاران بار دعای «وَ إِنْ مِلْنَا فِیهِ فَعَدِّلْنَا»؛ را دستهجمعی نیز بخوانیم فایدهای ندارد. دعای واقعی آن است كه مضمون آن را با تمام وجود باور كنیم. بدانیم كه در معرض خطریم و تنها خدا میتواند ما را حفظ كند. خدا را بخوانیم و با او پیمان ببندیم كه آنچه تو میگویی عمل میكنیم. آنوقت صادقانه میتوانیم بگوییم «وَ إِنْ مِلْنَا فِیهِ فَعَدِّلْنَا؛ وَ إِنْ زُغْنَا فِیهِ فَقَوِّمْنَا»؛ «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا»16؛ خدایا پس از هدایت نگذار گمراه و كج فكر بشویم. البته خداوند با اجبار كسی را حفظ نمیكند چرا كه خلاف حكمت آفرینش است. بلكه انسان با اختیار خود، راه را انتخاب كرده و در هنگام حركت در مسیر در هر كجا كه به ضعف و نقص توانایی خود پی برد، از خدا میخواهد تا ضعف و كاستیها را جبران كند.
ما نیز از خدا میخواهیم تا در آنجایی كه خیال میكنیم استقلال داریم، به ما بفهماند كه هیچ كاره هستیم و اوست كه ما را حفظ میكند: «وَ إِنِ اشْتَمَلَ عَلَیْنَا عَدُوُّكَ الشَّیْطَانُ فَاسْتَنْقِذْنَا مِنْهُ». شیطان گاهی از كنار بعضی از بندگان خوب خدا كه میگذرد، فقط با آنان تماسی گرفته و رد میشود. قرآن میفرماید: «إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَكَّرُوا»17. «طائف»؛ یا «طوّاف»؛ یعنی دورهگرد. در زمانهای گذشته بعضی؛ از فروشندگان در كوچهها میگشتند، تا اجناس خود مثل میوه و گوشت و پارچه را بفروشند. به این دوره گردها «طوّاف»؛ یا «طائف»؛ میگفتند. بعضی از شیطانها دورهگردند؛ و جای ثابتی ندارند. بعضی؛ انسانها یك قرین و رفیق شیطانی ثابت دارند، یعنی رفیق شیطانند. شیطان همیشه مثل رفیق باوفا همراه آنان است. «وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ»18، «وَ قَیَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ»19. بعضیها شیطان همراه همیشگی و رفیق شفیق آنان است، و هیچ وقت آنان را رها نمیكند. آنهایی كه خود را به خدا میسپارند، اینگونه نیستند. شیطان همیشه به آنها راه ندارد؛ ولی گاهی شیطانهای دورهگرد هستند كه به انسان مومن تنه میزنند. «مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ»؛ یك شیطان عبوری میآید و به انسان تنه میزند، و چیزی میگوید و القایی میكند تا شوكی به آدم وارد كند. مؤمنین وقتی با چنین وضعی مواجه میشوند «تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ»؛ فوراً متوجه میشوند كه این شیطان بود و حقیقت را مییابند و میبینند ، چرا كه مؤمنین بینا هستند و درك میكنند كه واقعیت چیست، فریب شیطان را نمیخورند. ولی اگر كسی حقیقتی را درك كرده و برای او ثابت شد، اما تغافل و اعراض كرد، به گونهای كه گویا سخنی نشنیده، و سپس نیز از آن حقیقت رو برگرداند و انكار كرد، «وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً»؛ «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْكاً»20؛؛ خود ما شیطانی را میفرستیم تا رفیق آنان باشد. این سنت الهی است. ناشنوا نشان دادن خود و اعراض كردن، لازمه ناشكری هدایت خداست چرا كه خدا او را هدایت كرد، اما دل به شیطان و وسوسه او سپرد. سرانجام كار به جایی میرسد كه گاهی شیطان به انسان حمله میكند كه و او را محاصره میكند. تعبیری كه در این دعا به كار رفته میفرماید: «وَ إِنِ اشْتَمَلَ عَلَیْنَا»؛ این تعبیر در جایی به كار میرود كه مثلاً پارچهای به دور بدن انسان پیچیده بشود به گونهای که حتی دستهای او نیز به زیر پارچه برود. این میشود «اشْتَمَلَ عَلَیْنَا»؛ گاهی شیطان آنچنان به دور افراد معاند و لجباز میچرخد و آنان را احاطه میكند كه راه فرار ندارند. اگر چنین حالتی پیدا شد، باید به خدا پناه برد: خدایا این دشمن توست كه این كار را بر سر ما آورده ما را از چنگ شیطان نجات بده. «اشْتَمَلَ عَلَیْنَا عَدُوُّكَ الشَّیْطَانُ فَاسْتَنْقِذْنَا مِنْهُ».
هرگاه شیطان به شما برخورد كرد و با وسوسه و القائات شیطانی قصد حمله به شما را داشت، سریع متذكر شده و به خدا پناه ببرید «وَ إِمّا یَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ»21؛ چون جز خدا كسی دیگر توانایی مقابله و غلبه بر شیطان را ندارد. شیطان در مقابل خدا حقیر است. كید شیطان در مقابل خدا خیلی ضعیف است، چیزی نیست؛ اما برای ما بسیار خطرناك است. «إِمّا یَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ». اگر ما واقعاً و با تمام وجود شناخت صحیح و توفیق عمل را از خدا خواستیم، خداوند نیز به تحقیق ما را هدایت میكند: «فَقَدْ هُدِیَ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»
1. یس / 61.
2. زخرف / 43.
3. شعراء / 80.
4. الكافی، ج 2، ص 295، باب «الریاء».
5. سبأ / 33.
6. صف / 5.
7. بقره / 7.
8. نساء / 155.
9. جاثیه / 23.
10. یس / 60-61.
11. آلعمران / 101.
12. شورى / 10.
13. روم / 29.
14. قصص / 78.
15. آلعمران / 20.
16. آلعمران / 8.
17. اعراف / 201.
18. زخرف / 36.
19. فصلت / 25.
20. طه / 124.
21. اعراف / 200.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1387/07/06 مطابق با شب بیست و هفتم ماه مبارک رمضان 1429 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«اللَّهُمَّ اشْحَنْهُ بِعِبَادَتِنَا إِیَّاكَ، وَ زَیِّنْ أَوْقَاتَهُ بِطَاعَتِنَا لَكَ، وَ أَعِنَّا فِی نَهَارِهِ عَلَى صِیَامِهِ، وَ فِی لَیْلِهِ عَلَى الصَّلاةِ وَ التَّضَرُّعِ إِلَیْكَ، وَ الْخُشُوعِ لَكَ، وَ الذِّلَّةِ بَیْنَ یَدَیْكَ حَتَّى لا یَشْهَدَ نَهَارُهُ عَلَیْنَا بِغَفْلَةٍ، وَ لا لَیْلُهُ بِتَفْرِیطٍ.»
در این دعا از خدا میخواهیم: خدایا این ماه را سرشار از عبادت ما قرار بده، و اوقات ما را با اطاعت و بندگی ما زینت ببخش، در روزهای آن ما را بر روزه گرفتن یاری فرما و در شب بر نماز و زارى و خشوع و اظهار ذلت در پیشگاه تو، تا روز این ماه گواهی به غفلت ما ندهد و شب آن شهادت به تقصیر ما.
در این فراز از دعا، چند نكته شایان توجه است. در بخش اول میفرماید خدایا این ماه را سرشار از عبادت قرار بده، و با اطاعت و بندگی ما زینت ببخش. آیا به كار بردن واژههای «عبادت»؛ و «طاعت»، در این فراز دعا تفنن در عبارت است، یا بین این دو تفاوتى وجود دارد؟ «عبادت»؛ در فارسی به معناى «پرستش»؛ و از ماده «عبد»؛ است. شاید بندگى مفهوم روشنتری از این دو واژه باشد. براساس تعالیم فرهنگ دینی و اسلامی، اگر انسان كارى انجام بدهد كه مفاد و مضمون آن اظهار بندگى در پیشگاه خدا باشد، عبادت به حساب میآید. اولین چیزى كه عبادت آن را القاء كرده و نشان مىدهد، آن است كه انسان با عبادت مثل نماز، ركوع، سجده، و عبادات دیگر اظهار بندگى میكند. آیا طبیعت عبادات خود به خود نشانه بندگى است، یا اینكه احتیاج به جعل و قرارداد و اعتبار دارد؟ بعید نیست كه این عبادات بدون اعتبار و جعل نباشد، گو اینكه یك نوع گرایشهاى فطرى نیز در آنها وجود دارد.
در همه اقوام و ملل اگر بررسى بشود، در مقام احترام به دیگران، یك نوع خم كردن سر وجود دارد. گاه این كار تا حد ركوع نیز مىرسد و پس از آن به سجده روى خاك منتهی میشود كه دیگر نهایت خضوع است. مفاد اولیه این اعمال، چیزى جز اظهار بندگى نیست. نمونه بارز آن در شریعت اسلام نماز است. ولى بعضى امور در شکل نخستین آن به معنای بندگی نیست امّا انسان مىتواند آن كار را به قصد اظهار بندگى انجام داده و با نیّت انسان به صورت عبادت در بیاید. هر كار خوبى كه خداپسند است، و خدا آنرا دوست دارد؛ اگر براى اطاعت خدا و تقرب به خدا انجام پذیرد، به عنوان عبادت به معناى عام پذیرفته میشود. یك نوع از عبادت فقط براى بندگى و اظهار بندگى وضع شده، و نوع دیگر آن به اصطلاح، عبادت توسلى است؛ که مىتوانیم با قصد تقرب به صورت عبادت آن را انجام دهیم. مثلاً نیكی و احسان به والدین به معنای خداپرستی و عبادت نیست. كفار نیز مىتوانند به والدین احسان داشته باشند و این كار برای كفّار عبادت به حساب نمیآید. اگر كسى خدا را قبول داشت و دانست كه احسان به والدین مطلوب خداست، و خدا دوست دارد و این كار را براى اطاعت خدا انجام داد (نه تنها براى عاطفه پدر و فرزندى) این كار عبادت مىشود. به این نوع كار «توسلى»؛ گفته مىشود كه با قصد تقرب به صورت عبادت درمیآید. این دو اطلاق براى «عبادت»؛ است.
اما «اطاعت»؛ از «عبادت»؛ نیز وسیعتر است و حتى از كارهاى قربى و توسلى نیز، كه ممكن است به صورت عبادت در بیاید، گستردهتر است. همین كه رفتار انسان موافق امر خدا و دستور خدا باشد و مخالف امر و نهى او نباشد، اطاعت به شمار میآید. انجام همه واجبات توسلى اطاعت است، حتی اگر قصد تقرب نیز در آن نباشد. ترك همه محرمات اطاعت است، حتی اگر قصد عبادت هم در آن نباشد مصداق طاعت است، تا جایی كه انجام كارهاى مباح كه برای آن از طرف خدای متعال امر و نهى؛ تعلق نگرفته است، نیز اطاعت به حساب میآید. پس دایره اطاعت وسیعتر از دایره عبادت است. عبادت یا محدود به اظهار بندگى است، یا اگر امر توسلى نیز باشد با قصد تقرب، عبادت مىشود. البته گاهى مطلق اطاعت نیز، عبادت نامیده مىشود. برخی گفتهاند در آیه شریفه «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ»1؛ این بخش از آیه كه میگوید «لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ»؛ به معنای «أن لا تطیعوا الشیطان»؛ است. چرا كه در طول تاریخ، عبادت شیطان به قصد قربت، امر نادری است. امروزه كسانى به شیطانپرستی معروفند که در اوج بى بند و بارى و فسق و فجورند. به یک معنا، تنها به كسی میشود گفت شیطان را عبادت میكند، كه واقعاً مقام الوهیت را براى شیطان قائل بشود، و از او اطاعت بكند چون او را «اله»؛ مىداند. ولی منظور از «لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ»؛ تنها این نیست كه كسى به قصد الوهیت اطاعت شیطان بكند. هر اطاعتی از شیطان، مصداق عبادت شیطان است؛ یعنى هر چه مطابق امر الهى نباشد، اطاعت و عبادت شیطان است. علاوه بر این بعضی گفتهاند «أَنِ اعْبُدُونِی»2؛ نیز به معنای اطاعت است، نه تنها عبادت به معناى خاص.
در این دعا از خداوند میخواهیم تا در این ماه عزیز به ما توفیق دهد تا این ماه برای ما ظرفی بشود کهبا عبادتپر شده است. البته وقتی بگویند ظرفى پر از میوه است، ممكن است مقداری از ظرف خالی باشد. یا وقتی مىگویند كشتى پر از بار است؛ «الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ»؛ (که در قرآن نیز آمده است) از خدا میخواهیم تا بیشتر اوقات این ماه به عبادت بگذرد و و این ماه ظرف عبادت ما شود. سپس مىفرماید: اوقات این ماه را با طاعتهاى ما زینت ببخش و آراسته بفرما. در این فراز مىتواند اطاعت به معنی عبادت و به معناى اخص آن باشد و نه به معنی اطاعت مطلق، و عدم مخالفت امر خدا. چنین كارى زینت زمان و زینت وقت شمرده شده است. اگر دستگاه آفرینش به منزله یك درخت تلقى شود، میوه این درخت وجود انسان است. موجودى كه شعور و درك و انتخاب داشته باشد. دراین عالم همه چیز تسبیح خدا مىگوید: «یُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ»3؛ اما تسبیح اولیاء خدا با تسبیح سنگریزه بسیار متفاوت است. موجودى كه رفتار او از سر آگاهى است، و در مقابل انگیزههاى مختلف، انگیزه اطاعت را انتخاب مىكند، و سایر انگیزهها را بر اراده خدا ترجیح نمیدهد، با موجودات دیگرى كه به طور طبیعى بندگى و تسبیح خدا را به جا میآورند، خیلى متفاوت است. اگر انسان با این شعور و درك در كره زمین وجود نمىداشت، «قاعاً صَفْصَفاً لا تَرى فِیها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً»4؛ و در مقابل همه عالم هستی تكوینا تسبیح خدا میگفتند، چه فایدهای میداشت؟ عبادت انسانی كه بر اساس درك زیبایىها و حكمتهاى عالم خلقت به احساس خضوع و خشوع در مقابل خدا بیانجامد، بسیار با عبادت دیگر موجودات تفاوت دارد.
انسان در واقع ثمره درخت آفرینش است، و میوه و نتیجه بودن او براى این عالم به این است كه خدا را بشناسد و با او ارتباط برقرار كند. كمال حقیقى انسان جز در سایه بندگى خدا پیدا نمىشود. انسان گُل سرسبد عالم آفرینش است و كمال او در خداپرستی و ارتباط با خداست. اگر انسان بندگى خود را درك كند نهایت زیبایى این درخت ظهور خواهد كرد. اگر چنین دركی نباشد بوستانى است كه نهالهایى در آن كاشتهاند، ولى هنوز شكوفه و میوه نداده است، این بوستان وقتى زینتدار مىشود كه این شكوفههای رنگارنگ خوش عطر و میوههای مفید در آن ظاهر شود و مشام و كام انسانها را شادی بخشد. اطاعت و عبادت خدا، گلهاى هستى است. با این دیدگاه ماه رمضان اگر پر از عبادت باشد، بوستانى سراسر گل و شكوفه است. اما اگر انسانها عبادتى انجام ندهند، درختى وجود دارد اما میوه ندارد. بوتههاى گلى هست، اما گلهاى رنگارنگ ندارد. مضمون این دو جمله این است كه ما در این ماه به گونهای رفتار كنیم كه با عبادت و اطاعتى كه انجام مىدهیم، ماه رمضان را با رویاندن شكوفه و گل آراسته و زیبا كنیم و این ماه با عبادتهاى ما تزیین بشود. «زَیِّنْ أَوْقَاتَهُ بِطَاعَتِنَا لَكَ».
سپس مىفرماید خدایا در روزهای این ماه، ما را یاری فرما تا روزه بگیریم؛ و در شبهای آن به ما عنایت نما تا نماز را به پا داشته و در مقابل تو، خشوع داشته باشیم و در پیشگاه تو تضرع و زارى و اظهار ذلت كنیم. هر كار خوبى كه انجام مىگیرد، باید با كمك و توفیق الهى باشد. در این دعا درباره روز چیزی جز توفیق گرفتن روزه، درخواست نكرده اما درباره شب فرموده: «أَعِنَّا فِی لَیْلِهِ عَلَى الصَّلاةِ وَ التَّضَرُّعِ إِلَیْكَ، وَ الْخُشُوعِ لَكَ، وَ الذِّلَّةِ بَیْنَ یَدَیْكَ»؛ در این فراز از دعا درباره شب چند مفهوم را ذكر كرده: «نماز»، «عبادت»، «تضرع»، «زارى»؛ و «ذلت». حكمت تفاوت تعبیرهایى كه برای روز و شب ماه رمضان به كار رفته چیست؟ شاید اختلاف آن برمیگردد به قرآن. در سوره مزمل تصریح شده است كه بین روز و شب تفاوت وجود دارد. «یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ * قُمِ اللَّیْلَ إِلاّ قَلِیلاً * نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِیلاً * أَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلاً»5؛ نصف شب یا دو ثلث شب را، كمتر یا بیشتر، از بستر خود برخیز و عبادت كن «وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلاً». سپس توضیح مىدهد: «إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِیلاً * إِنَّ لَكَ فِی النَّهارِ سَبْحاً طَوِیلاً»6؛ در این آیه خداوند بین روز و شب فرق گذاشته و مىگوید در روز انسان تلاش و تكاپوى زیادى دارد. تعبیر «سَبْح»؛ نیز به كار رفته كه به معنى شنا كردن است. در مورد هر تلاشى این واژه به كار مىرود. گویا زندگی و دنیا تشبیه شده به یك دریایى كه انسان همچون یك شناور یا شناگر در آن مىافتد و شنا مىكند. انسان براى بقاى خود و بقاى نسل خود یك كارهایى دارد كه در طول روز باید برای آنها تلاش نماید. این تدبیر الهى و تقدیر الهى درباره روز است. اگر چه انسان باید در طول روز هم به عبادت و تسبیح خداوند بپردازد و در بین تلاش های روزانه فراوان ذكر خدا را بگوید «اذْكُرُوا اللّهَ كَثِیراً»7؛ و به تعبیر دیگر «وَ اذْكُرْ رَبَّكَ... بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ»8؛ «سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِیًّا»9؛ در كل روز باید به یاد خدا باشد، اما در روز خواه ناخواه انسان با عوامل مختلفى برخورد نموده و برای او احساسات و ادراكات حسى پیدا مىشود كه او را منفعل میسازد و در عبادت به صورت كامل تمركز ندارد. انسان نمیتواند در روز عبادت را با تمركز كامل انجام بدهد و بیشتر عوامل احساسى و سطحى در آن مؤثر است؛ مثل دریایى كه روى آن موج برمىدارد. موجهاى روى دریا؛ غیر از عمق دریاست. كارهایى را كه انسان در روز انجام مىدهد در سطح روح انسان اثر گذاشته و به عمق روح كمتر اثر مىگذارد؛ مگر برای كسانى كه ملكاتى كسب كرده باشند.
انسان در شب كه از خستگی كار روزانه به خواب و استراحت پناه آورده و در بستر آرمیده، در گرما و سرمای سال باید از خواب برخاسته و به نماز و عبادت بایستد. با چنین وضعیت و موقعیتی، عوامل سطحى، بر روی او تأثیر نمیگذارند. چنین عبادتی ناشی از یك حالت انفعالى نیست و از عمق دل انسان و انگیزههای محكم او برمیخیزد. در قرآن كریم از سحرخیزى مؤمنان با این تعبیر یاد شده «تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ»10؛ خدا آنان را ستایش مىكند برای اینكه پهلوهای خود را از بستر تهى و دور مىكنند. قرآن در این آیه در مقام مدح مؤمنان سخرخیز است؛ یعنى انسان باید انگیزه بسیار قوى داشته باشد تا از رختخواب برخاسته و در نماز و عبادت شود. در روز ممكن است انسان وقتی مىبیند كه مردم به مسجد مىروند او نیز به مسجد برود. در روز عوامل سطحى و احساسی زودگذر كه در روح انسان اثر مىگذارند بسیار فراوان است. همین فراوانی عوامل سطحی باعث مىشود كه انسان در روز تمركز نداشته باشد. در شب، آرامش و سكوت حكمفرماست. البته هم اكنون زندگی در شب مثل روز شده است در حالی كه طبیعت شب آرامش و سكوت است «وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَكَناً»11؛ شب براى آرامش، خاموشى، و تاریكى است. اینكه انسان تمام جاذبهها و آرامش و لذّت خواب شب را كنار گذاشته و به عبادت بپردازد، آن هم نه عبادت كوتاه، نیاز به انگیزه بسیار قوی و عمیق دارد. خدا به پیامبر میفرماید: «إِنَّ رَبَّكَ یَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ»؛ نزدیك دو ثلث شب را من مىدانم تو عبادت مىكنى؛ نه تنها تو بلكه «وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَكَ»12؛ چنین عبادتى كه انسان چندین ساعت آن را با نشاط، و با حضور قلب در شب انجام دهد، نیاز به انگیزه عمیق و قوی دارد. به همان اندازه كه انگیزه انسان قوى است، عبادت در روح او نیز، اثر عمیق مىگذارد.
رفتارهاى انسان از یك مبادى نفسانى و روانى سرچشمه مىگیرد. این مبادى یك وقت سطحى و متحرك و در حال نوسان است و تأثیرى هم كه مىبخشد ضعیف است. در نتیجه وقتى انسان كارى انجام مىدهد، تأثیرى كه در روح او مىبخشد موقت و محدود است. اما بعضى از امور از یك ریشههاى عمیقى در عمق روح انسان برمىخیزد. تعبیر عمق از باب تشبیه معقول به محسوس است؛ روح شبیه به دریاست. گاهی موجهاى سطحى آرامى روى دریا وجود دارد اما اگر موجها سنگین باشند تا اعماق دریا تكان مىخورد. روح انسان نیز اینگونه است. تأثیراتى كه در افعال انسان وجود دارد گاهى ناشی از عوامل سطحى است. احساس انفعال، خجالت، احساس حیا و شرم، غم و غصه، همه میتوانند در سطح روح آدمى تأثیر بگذارند. محبتها و بغضها در لایه عمیقترى تأثیرگذارند، اما آنچه كه در عمق وجود انسان تأثیر میگذارد معرفتهایى است كه به صورت ملكه درآمده است. آنها در اعماق روح انسان تأثیر میكند و ناشی از ایمان بسیار قویى است كه «؛ لا تُحَرِّكُهُ الْعَواصِف».
هرچه اعمال انسان از ریشهها و لایههاى عمیقتر روح برخیزد، تأثیر آن نیز در روح، عمیقتر و پایدارتر است. بستگى به این دارد كه چه اندازه انسان در عبادت مداومت داشته باشد، تا تأثیر آن نیز عمق پیدا كند. قرآن مىفرماید: «إِنَّ لَكَ فِی النَّهارِ سَبْحاً طَوِیلاً»؛ ای پیامبر! تو در روز، خیلى تلاش میكنی. روز وقت كار كردن و تكاپو و برخوردهاست؛ اما شب «إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِیلاً»؛ تأثیر پدیدهاى كه در شب پدید مىآید، در روح انسان خیلى عمیقتر، پابرجاتر و محكمتر است «وَ أَقْوَمُ قِیلاً»؛ گفتارى كه در شب از انسان نسبت به خدای متعال صادر شود با گفتار روز فرق مىكند. سخنان انسان با خدا در روز خیلى سنجیده نیست و عمق ندارد. اما در شب، و تاریكى كسى نیست كه انسان بخواهد، برای او ریاكارى بكند. در هنگام شب انسان پیش خدا شوخى و تعارف نمىكند، خود اوست و خدا. آنجا وقتى سخن میگوید خیلى حساب شدهتر است «أَقْوَمُ قِیلاً»؛ سخن شب خیلى پایدارتر و محكمتر است. این است كه عبادت را باید برای شب گذاشت. البته در روز نیز هم عبادات واجبات داریم و هم نوافل و ذكر، اما تأثیر عبادتى كه در شب انجام مىگیرد خیلى بیشتر است. در ماه رمضان، اینگونه نیست كه انسان در روز از كار و زندگى دست بكشد. در ماه رمضان گاهى جهاد هم انجام میگیرد. كشاورزى و كارهاى دیگر، تحصیل و تبلیغ نیز انجام میگیرد امّا آن چه اختصاص به ماه رمضان دارد، روزه است؛ البته روزه مراتبى دارد. آنچه قوام عبادت ماه رمضان، در روز به آن است، روزه است كه از اول تا آخر روز، عبادت است.
در این دعا تأكید شده است كه به ما توفیق بده در شبهای ماه رمضان تضرع با ذلت داشته باشیم. تعبیر «ذلت»؛ در كمتر دعایی دیده میشود. انسان چرا باید در پیش خدا اظهار ذلت بكند؟ در همه ادیان الهى تأكید بر این بوده است كه انسان؛ در مقابل خدا اظهار ذلت كند. درباره انبیاء گذشته نیز روایات فراوانی درباره اظهار ذلت كردن در پیشگاه الهى ذكر شده است. درباره حضرت موسى على نبینا و آله و علیه السلام گفته شده كه یكى از دلایلی كه خداى متعال موسى(ع) را به هم سخنى خود برگزید، برای این بود كه آن حضرت هنگامی كه نماز خود را تمام میكرد، سجده شكر به جا مىآورد و دو طرف صورت خود را روى خاك مىگذاشت.13؛ پیشانى را روى خاك گذاشتن سجده معمولى است. هر كسى كه عبادت مىكند و نماز مىخواند، سر به روى خاك مىگذارد. این نهایت اظهار ذلت در پیشگاه الهى است. ولى حضرت موسى(ع) بعد از اینكه نماز خود را مىخواند، اولاً خدا را شكر مىكرد كه مرا توفیق دادى تا نماز بخوانم و براى اظهار ذلت و قدردانى از این نعمت صورت خود را نیز روى خاك مىگذاشت و از همین رو مستحب است در سجده شكر دو طرف صورت را روى خاك بگذاریم. این نشانه معرفت كامل موسى(ع) به ناچیزى خود در پیشگاه الهى و ابراز آن بود.
خداوند به حضرت موسی على نبینا و آله و علیه السلام در حدیث قدسى مىفرماید: «یَا ابْنَ عِمْرَانَ هَبْ لِی مِنْ قَلْبِكَ الْخُشُوعَ وَ مِنْ بَدَنِكَ الْخُضُوعَ وَ مِنْ عَیْنَیْكَ الدُّمُوع».14؛ ای موسی سه چیز را به من هدیه كن، از قلب و جانت خشوع و شكستگی دل را، از پیكرت خضوع و تواضع و فروتنى را و از چشمهایت اشك را. سفارش خداوند به حضرت موسی این است كه در برابر من نهایت ذلت ظاهری و شكستگی باطنی را داشته باش. در روایت دیگری هم خطاب به حضرت عیسی على نبینا و آله و علیه السلام مىفرماید: «وَ اعْلَمْ أَنَّ سُرُورِی أَنْ تُبَصْبِصَ إِلَیَ»15؛ آنچنان كه سگ در برابر صاحب خود تملق مىگوید، در مقابل من اینگونه باش: «أَنْ تُبَصْبِصَ إِلَیَ». شاید در میان حیوانات، حق شناسی سگ، در هیچ حیوان دیگرى دیده نشود، اگر كسى احسان اندكی به سگ كند، و او چند مرتبه صاحب نیكی به خود را ببیند و بشناسد، هر وقتى كه او را ببیند، در مقابل او خضوع كرده و سر بر زمین مىگذارد و دم تكان مىدهد. از صفات بسیار پسندیده این حیوان، در مقابل كسى كه به او خدمت كرده وفاداری و حقشناسى است. متعال به پیغمبرخود حضرت عیسى(ع) مىگوید در مقابل من اینگونه باش!
ارتباط انسان با خدا زمانی تقویت مىشود كه انسان خود را در مقابل خدا چیز قابل ذكرى نداند؛ یعنى هیچ چیز براى خود قائل نباشد. به طور طبیعى، وقتى انسان براى خود هستى، استقلال، قدرت، و علمى قائل نشود و بداند كه هیچ ندارد و همه آنها امانت الهى در دست انسان است، یك دفعه در خود فرو مىریزد. از همین جهت بىاختیار در چنین حالتى از دیده اشك جارى میسازد. این اشك تنها از ترس آتش جهنم نیست بلكه اشك خشوع است. اشك ناشی از احساس ذلت كه بهترین نمود عبادت است. در چنین حالتی انسان احساس میكند پستترین مراتب ذلت یك موجود را در مقابل عزیزترین موجود عالم دارد؛ این همان چیزیست كه در این دعا مىگوید: خدایا در شبهاى ماه رمضان به ما حالتی را عنایت فرما كه احساس ذلت بكنیم.
ین دیدگاه و معرفت را مقایسه كنید با برداشت بعضى از اسلامشناسان و روشنفكرمآبان كه صریحا میگویند اسلام براى انسان به هیچ وجه حتى در پیشگاه خدا ذلت نمىخواهد. اسلام راضى نیست كه انسان در مقابل خدا هم احساس ذلت بكند! این تفكر غربى و اومانیستى است كه انسان را اصل قرار مىدهد. اوج این دیدگاه مىرسد به جایی كه میگوید: «انسان مدرن باید حق خود را از خدا بگیرد. انسان حقوقى بر خدا دارد كه باید آنها را بگیرد! حق نیز گرفتنى است و دادنى نیست. باید با اجبار هم كه شده انسان حق خود را از خدا بگیرد!»؛ این بینش را مقایسه كنید با بینش اسلامی که در عبارات این دعا متجلی شده است كه نهایت آرزوی او این است كه در بهترین اوقات ماه رمضان، در خلوت شب، بیشترین احساس ذلت را در پیشگاه الهى داشته باشد. همه اینها بستگى دارد به اینكه ما خدا را چه اندازه به عنوان خدا و خود را تا چه اندازه به بندگى بشناسیم.
1. یس / 60.
2. یس / 61.
3. جمعه / 1.
4. طه / 106-107.
5. مزمل / 1-4.
6. مزمل / 6-7.
7. احزاب / 41.
8. اعراف / 205.
9. مریم / 11.
10. سجده / 1.
11. انعام / 96.
12. مزمل / 20.
13. ر.ك: بحارالأنوار، ج 83، ص 199، باب 44، «سجدة الشكر و فضلها»؛ «إِنَّكَ إِذَا صَلَّیْتَ وَضَعْتَ خَدَّیْكَ عَلَى التُّرَابِ»
14. وسائلالشیعة، ج 7، ص 77، باب «استحباب الدعاء فی اللیل».
15. الكافی، ج 8، ص 140، حدیث عیسى ابن مریم(ع).
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1387/07/07 مطابق با شب بیست و هشتم ماه مبارک رمضان 1429 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
امام سجاد(ع) پس از درخواست توفیق عبادت و اطاعت، از خداوند میخواهند تا آن چه ما در این ماه خواستیم در سایر ماهها نیز برای ما مقدر فرموده و توفیق دهد كه همه نعمتهای این ماه را در ماههای دیگر نیز داشته باشیم. سپس میخواهد در این ماه به ما توفیق دهد تا از صالحین، و بندگان خوبی باشیم كه در آیات كریمه قرآن مورد ستایش قرار گرفتهاند. در ادامه سه آیه از قرآن را ذكر میفرمایند.
«اللَّهُمَّ وَ اجْعَلْنَا فِی سَائِرِ الشُّهُورِ وَ الْأَیَّامِ كَذَلِكَ مَا عَمَّرْتَنَا»؛ خدایا سایر ماهها و روزها و تا زمانی كه به ما عمر میدهی را آنچنان قرار بده تا همچون ماه مبارك رمضان موفق به عبادت تو باشیم. «وَ اجْعَلْنَا مِنْ عِبَادِكَ الصَّالِحِینَ»؛ و ما را از بندگان صالح قرار بده. بندگان صالحی كه ویژگیهایی كه در آیات سوره مؤمنون آمده را دارا هستند: «الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیها خالِدُونَ»؛ این فراز از دعا، آیه یازده سوره مؤمنون است، «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤمِنُونَ * الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ»1؛ و سپس به چندین ویژگی دیگر همچون زكات و رعایت عفت دامن و عفت زبان و رعایت اوقات نماز اشاره نموده و در ادامه میفرماید: «أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ * الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیها خالِدُونَ»2. پس از آن به آیه 60 و 61 از سوره مؤمنون اشاره كرده و در بیان وصف بندگان شایسته خدا، میگوید «الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ»3؛ و پس از آن میفرماید: «وَ الَّذِینَ یُؤتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلی رَبِّهِمْ راجِعُونَ4، أُولئِكَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ»5. در بعضی روایات جنت فردوس از عالیترین درجات بهشت نام برده شده است. این آیات تصریح میكند كه جنت فردوس، ارث صالحان و كسانی است كه در كار خیر سبقت میگیرند و از «عباد اللّه الصالحین»؛ باشند. عاقبت و سرانجام چنین كسانی این است كه به فردوس وارد شوند و در آن جا «خالد»؛ و جاودانه خواهند بود.
در این عالم صالحان چه ویژگیهایی دارند؟ مهمترین ویژگی آنان این است كه «وَ الَّذِینَ یُؤتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلی رَبِّهِمْ راجِعُونَ»؛ درباره تفسیر این آیه گفته شده كه منظور از «ایتاء»؛ در آیه «یُؤتُونَ ما آتَوْا»؛ آن است كه مؤمنان و صالحان كاری را انجام داده یا چیزی را در راه خدا میدهند. یك وجه تفسیر این آیه این است كه منظور از آیه «ایتاء زكات»؛ و «ایتاء صدقات»؛ است؛ یعنی صالحان اموالی را در راه خدا میدهند، «وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلی رَبِّهِمْ راجِعُونَ»؛ در عین حال نگران این هستند كه بازگشت آنها به سوی خداست و سرانجام آنان چه خواهد شد. بعضی نیز گفتهاند تنها اعطاء مال منظور نیست؛ بلكه با انجام تمام كارهای صالح و عبادات نیز نگران و ترسان هستند كه به هنگام «رجوع الی اللّه»؛ و در عالم قیامت چه عاقبتی خواهند داشت، برای آن كه به اعمال نیك خود نیز اعتماد ندارند. این گونه نیست كه صالحان بگویند این اعمال ما را نجات خواهد داد، و از همین رو اطمینان ندارند این اعمال قبول شده باشد. چون احتمال میدهند كه در این اعمال شائبهای وجود داشته و خالص نبوده باشد و در پیشگاه الهی قبول نشود، یا اینكه احتمال میدهند كه اعمالی را مرتكب شدهاند كه اعمال گذشته را نابود و حبط نموده است؛ یا حبط و نابودی جزئی یا حبط و نابودی كلی. انسان در این دنیا هیچ مصونیتی نمیتواند داشته باشد، كه چه عاقبتی خواهد داشت. ترس از عاقبت در قیامت از اوصاف «عباد اللّه الصالحین»؛ است.
در آیه بعدی میگوید «أُولئِكَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ». این آیه مسبوق به یك آیهای درباره كفار و دنیاپرستان است. آنچه كه برای «عباد اللّه الصالحین»؛ از این آیه استفاده میشود این است كه آنان در دنیا با شتاب به سوی نیكیها و عمل خیر میروند. كارهای نیك و ارزشمند را با كُندی و تنبلی و سستی انجام نمیدهند؛ بلكه منتظرند تا زمینهای برای كار خیر فراهم بشود و آنها با سرعت وارد آن كار شوند. سپس میفرماید «وَ هُمْ لَها سابِقُونَ»؛ ظاهراً در اینجا منظور این است كه در دو مسئله صالحان پیش كسوت و ممتاز هستند. اول در «مسارعه»؛ و دوم در «سبقة الی الخیر». مسارعه شدت سرعت و مبالغه در سرعت است. زمانی كه انسان میخواهد كاری را انجام بدهد، تمام نیروی خود را بكار بگیرد و سریعا آن كار را انجام میدهد؛ یكی اینكه آن كار را مقدم بر كارهای دیگر بداند و دوم آنكه بر دیگران نیز در انجام كار خیر سبقت بگیرد. پیشگام بودن نسبت به دیگران را با «سبقت»؛ ذكر نموده و مبالغه در سرعت در كار را با تعبیر «مسارعه»؛ ذكر میفرماید. این یك وجه در استفاده از دو واژه مشابه است: یكی «یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ»، یكی «هُمْ لَها سابِقُونَ»؛ صالحان هم «سبقت»؛ دارند و هم «مسارعه»؛ میكنند؛ مؤمن باید به گونهای باشد كه منتظر باشد فرصتی پیش بیاید و با سرعت كار خیر را انجام بدهد. طبیعی است كه انسان صالح وقتی مطمئن است كه انجام كاری خیلی ارزشمند است و انجام آن كار، مشروط به شرایطی است و باید مقدماتی فراهم بشود تا بتواند آن كا را انجام بدهد، به محض اینكه مقدمات آن كار فراهم شود، در انجام كار عجله میكند. در هر سه آیه سورة مومنون این ویژگیها فقط به عنوان ویژگیها و اوصاف «صالحین»؛ نیست، بلکه در وصف «مؤمنون»؛ است. «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤمِنُونَ»؛ اوصاف مؤمنینی كه اهل فلاح و رستگاری بوده و «مفلح»؛ هستند اینگونه است: «الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیها خالِدُونَ»؛ و «هم الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ»؛ و «یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ».
خداوند در سوره آلعمران، آیه 114، «صالحین»؛ را توصیف نموده است. البته خطاب كلام، درباره اهل كتاب است اما شیوه قرآن كریم اینگونه است كه وقتی قاعده كلی را بیان یا مطلبی را درباره جماعت یا امتی ذكر میكند، اگر استثنایی در میان آنها وجود داشته باشد، حتی اگر افراد اندكی نیز باشند، اما باز هم آنها را نادیده نمیگیرد. به عنوان مثال وقتی میفرماید «خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ»6؛ بر قلب كافران مهر زده شده و آنان ایمان نمیآورند و چشم و گوش آنان نابینا و ناشنوا شده و حقیقت را درك نمیكنند؛ در پایان آیه میفرماید «فَلا یُؤمِنُونَ إِلاّ قَلِیلاً»7؛ اگر در میان هزار نفر یكی از آنان نیز ایمان بیاورد، قرآن او را ندیده نمیگیرد. آیات زیادی در مذمت اهل كتاب و بنیاسرائیل در قرآن وجود دارد. در نكوهش و مذمت بنیاسرائیل قرآن توبیخها و سرزنشهای سخت و تندی را ذكر فرموده است. خدا در مورد بنیاسراییل درقرآن میگوید: شما كسانی هستید كه خدا شما را به صورت خوك و میمون مسخ كرد؛ شما كسانی هستید كه پیمانهای خدا را میشكنید؛ و انبیاء الهی را میكُشید؛ تا اینكه میگوید «فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیاءَ اللّهِ»؛ اگر راست میگویید پس چرا پیغمبران خدا را میكشید؟ (نمیگوید كشتید)؛ اما در عین حال در میان یهود و نصاری كسانی بودند كه پیش از ظهور اسلام و شناخت نسبت به آن، اهل صلاح بودند. چنان كه پس از شناخت اسلام و پیامبر خدا (ص) ایمان آوردند. قرآن چنین افرادی را ستایش میكند و میفرماید: «أُولئِكَ یُؤتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ»8؛ چرا كه آنان هم خودشان ایمان آوردند و هم شاهد بر حقانیت پیغمبر خدا (ص) شدند و باعث هدایت دیگران نیز شدند. مردم وقتی دیدند كه علمای اهل كتاب به اسلام ایمان آوردند، دیگران نیز با آسودگی خاطر به اسلام ایمان آوردند. قرآن میفرماید: «أَ وَ لَمْ یَكُنْ لَهُمْ آیَةً أَنْ یَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِی إِسْرائِیلَ»9. با اینكه عده اینها بسیار اندك بود، ولی قرآن آنان را نادیده نمیگیرد. در جای دیگر میفرماید ما نمیگوییم همه اهل كتاب یا همه بنیاسرائیل یكسانند؛ در میان آنان نیز انسان خوب و بد وجود دارد. بعضی؛ از آنان انسانهای درستكاری هستند «مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ یُؤدِّهِ إِلَیْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینارٍ لا یُؤدِّهِ إِلَیْكَ»10؛ اگر یك شمش طلا نیز بعنوان امانت، به آنها بسپاری در آن خیانت نمیكنند و به شما برمیگردانند. ولی بعضی از آنان نیز انسانهای فاسقی هستند. اگر یك دینار هم به آنها امانت دهید دیگر نمیخواهند به شما بازگردانند. یا میفرماید: «لَیْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ یَتْلُونَ آیاتِ اللّهِ آناءَ اللَّیْلِ وَ هُمْ یَسْجُدُونَ»11؛ گروه و جماعتی از اهل كتاب هستند، كه اوقاتی از شب را به قرائت كتاب خدا، كه احتمالاً تورات یا انجیل بوده، میپردازند و شب را در سجده برای خدا سپری مینمایند. آنان ایمان به خدا و ایمان به قیامت دارند. «وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»12؛ از ویژگیهای دیگر آنان این است كه امر به معروف و نهی از منكر میكنند «وَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ»؛ و در كارهای خیر نیز شتاب دارند. سپس میفرماید: «أُولئِكَ مِنَ الصّالِحِینَ»؛ این گروه از اهل كتاب كه این اوصاف را دارند، از «صالحین»؛ هستند.
«صالحین»؛ در قرآن بسیار تكرار شده است. در آیات به بعضی افراد «صالحین»؛ گفته شده و یا چند نفر از انبیاء را ذكر میفرماید كه از صالحین هستند. برخی دیگر را میفرماید كه «مع الصالحین»؛ هستند؛ یعنی خود آنان از صالحین نیستند؛ ولی بواسطه رفتارهایی كه دارند ملحق به صالحین میشوند. مهمترین آیه در این باره آیه معروفی است كه در سوره نساء آمده است «وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِیقاً»13؛ در این آیه چهار دسته نام برده میشوند كه اصالتا مورد عنایت خاص خدا هستند و دیگران نیز به این چهار دسته ملحق میشوند. در آیات دیگر نیز به این الحاق اشاره شده است. «أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ»14؛ یا «أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیّاتِهِمْ»15؛ از این آیات میتوان این نكته را به دست آورد كه همه كسانی كه اهل بهشت و اهل نجات هستند، در یك سطح نیستند. بعضی؛ از مومنان در مرتبهای هستند كه بهشت خانه آنان است. از این عالم كه میروند، در حقیقت به خانه خود میروند «الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ»؛ بهشت ارث آنان است. از همین روست كه میگویند: «الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی... أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشاءُ»16؛ خدا ما را وارث این بهشت قرار داده و اكنون هر جا كه میخواهیم در این بهشت سكونت اختیار میكنیم و از آن استفاده میكنیم؛ چهار دسته مؤمنان یعنی انبیاء و صدیقین و شهدا و صالحین؛ اینها وارث بهشت هستند. اگر كسانی به پیامبر خدا (ص) ایمان آورده و از انبیاء و صدیقین و شهدا و صالحین پیروی كنند، به آنان ملحق شده و همراه و دوست آنان خواهند شد. اگرچه «من النبیین»؛ نیستند اما «مع النبیین»؛ هستند «أُولئِكَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ...»
شاید برای نخستین بار مرحوم شیخ بهایی در كتاب «مفتاح الفلاح»؛ در تفسیر سوره حمد به این نكته اشاره كرده باشد. وقتی انسان در نمازهای روزانه، ده بار میگوید: «صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ»17؛ یعنی از خدا میخواهد خدایا راه كسانی كه به آنها انعام كردهای به ما نشان بده و ما را بر آن راه استوار بدار، شیخ بهایی(ره) در تفسیر «الَّذِینَ أَنْعَمت عَلَیْهِمْ»؛ این آیه را ذكر میكند: «أُولئِكَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ؛ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِینَ»؛ این نوعی تفسیر قرآن به قرآن است. آیه سوره حمد «أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ»؛ با آیه سوره نساء تفسیر میشود یعنی آنهایی كه نعمت حقیقی به آنها داده شده و اهل این نعمت، این چهار گروه از مؤمنین هستند و سایر مؤمنین و بندگان خوب خدا نیز وقتی از خدا و پیغمبر اطاعت كنند، ملحق به آنان میشوند «وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ»
اگر دعاهایی كه ماه رمضان از خدا طلب نموده و توفیقاتی كه از خدا خواستیم تا به ما مرحمت كند، در سایر ایام نیز این توفیقات ادامه پیدا نماید و ما بتوانیم پاسی از شب را به عبادت بپردازیم و در روز از گناهان و لغویات خود را حفظ كنیم و چشم و گوش را و شكم و دهان و زبان را، از محرمات ببندیم و عبادت و اطاعت خدا را سرلوحه زندگی خود قرار بدهیم، آن وقت با «صالحین»؛ همراه و همنشین خواهیم بود. اما حضرت امام سجاد (ع) در ادامه میفرماید ما را «مِنْ عِبَادِكَ الصَّالِحِینَ»؛ قرار بده؛ معلوم میشود كه در بعضی از دعاها گاهی دعا خیلی اوج میگیرد، حضرت چیزهایی را از خدا میخواهند كه مخصوص اولیاء خداست، آن هم اولیاء كامل. به عنوان نمونه در این فراز از خداوند میخواهد كه ما را به اوجی برساند كه از صالحین و از آن چهار گروهی كه مورد انعام الهی و نعمتهای حقیقی هستند، قرار بگیریم. چرا كه همه مهمان اینها و تابع اینها هستند. با شفاعت اینها میتوان وارد بهشت شد. ما باید بگوییم ما را از كسانی قرار بده كه «مع الصالحین»؛ هستند؛ و مصداق «وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ»، تا بتوانیم از «مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ»؛ قرار بگیریم. قرآن كریم دربارهی حضرت ابراهیم(ع) میفرماید «مِنَ الصّالِحِینَ»18. عنوان «صالحین»؛ شاید عنوان عامی است كه شامل سه گروه قبل از خودش میشود؛ لذا درباره انبیاء هم میفرماید «مِنَ الصّالِحِینَ». كلمه «صالحین»؛ كلمهایست كه بار ارزشی فراوانی در قرآن دارد و اوصاف فراوانی برای آن ذكر شده است. اگر كسی از «صالحین»؛ شد، خدای متعال متولی كارهای او میشود. خداوند در آیه شریفه میفرماید: «وَ هُوَ یَتَوَلَّی الصّالِحِینَ»19.
اگر انسان به توحید برسد و همه اختیار و كار خود را، به خدا واگذارد و همه خواستهها را از خدا بخواهد و تمام نیروهای خود را صرف اطاعت از خدا بكند، خدا چنین كسی را تحت ولایت خود قرار میدهد؛ «وَ هُوَ یَتَوَلَّی الصّالِحِینَ»؛ چنین فردی مصداق حدیث معروف قرب نافله میشود: «إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی ... كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِه»20. این كه هر روز ما حمد و سوره را خوانده و دهها بار تكبیر میگوییم برای آن است كه ما به آن احتیاج داریم و آنقدر باید برای ما تكرار بشود كه درست در وجودمان هضم گردد. اگر كسی واقعا كار خود را به خدا واگذار كرد، كمترین درجهی آن این است كه «فَاتَّخِذْهُ وَكِیلاً»21؛ میشود.
خدای متعال به دلیل رحمت واسعه خود آنقدر تنزل میكند، و خود را پایین میآورد كه به بندگان خود میگوید شما به نزد من بیایید من نیز خود را وكیل شما قرار میدهم. فرض كنید، دو تاجر یكی در این شهر است، و یكی در یك شهر دیگر تجارت میكنند، تاجر این شهر به آن تاجر دیگر میگوید: آقا تو وكیل من، برو آن معامله را انجام بده. به چه كسی انسان وكیل میگوید؟ به كسی كه میخواهد كارهای او را انجام بدهد، و كارگزار او بشود، یا هم سطح و یا حتی پایینتر از مقام اوست. وكیل به این معنا نیست كه بالاتر از خود شخص است؛ ممكن است پایینتر از خود شخص باشد. فقط بگونهای است كه بتواند كار او را انجام دهد. خدای متعال از كمال لطف آنقدر خود را تنزل میدهد، كه میگوید بنده من، تو نزد من بیا و من را وكیل خودت قرار بده؛ اگر احتیاجی داری، به من واگذار كن. «أَ لَیْسَ اللّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ»22؛ من برای تو بس نیستم؟ نمیتوانم كارهای تو را انجام بدهم، كافی نیست؟ تعبیرات زیادی در قرآن به عنوان تحریص برای «توكل»؛ وجود دارد. «توكل»؛ وكیل گرفتن است، و اینكه انسان كار خود را به او واگذار كند. «وَ عَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَكَّلِ الْمُؤمِنُونَ»23، «وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ»24. «وَ عَلَی اللّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنِینَ»25؛ اگر ایمان دارید، توكل داشته باشید. در اینجا میخواهد بفرماید ایمان واقعی بدون توكّل نمیشود. «وَ عَلَی اللّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنِینَ». اگر واقعا ایمان به خدا دارید كار خود را به خدا واگذار كرده و به او اعتماد كنید. متأسفانه پای عمل كه میرسد، انسان از یاد میبرد كه باید به خدا توكل كند. برای انسان وقتی مشكل پیش میآید به دنبال آن است تا از همه كمك بگیرد و دست نیاز به سوی همه بلند كند ولی به ذهن او نمیآید كه این كار را به خود خدا واگذار كند. البته اگر از همه ناامید شدیم و تن به مرگ سپردیم، در آن زمان میگوییم به خدا واگذار كردم! كه آن نیز لفظی بیش نیست. چون ناامید شدیم، میگوییم به خدا واگذار كردیم. ولی عبادت و عبد بودن اقتضاء میكند، به محض اینكه انسان احساس نیاز كرد بگوید «خدایا! همه چیز دست توست». كسانی كه از توكل بر خدا سرپیچی كنند قطعاً مواخذه اخروی خواهند شد.
روایتی در كتاب اصول كافی میگوید: «وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ مَجْدِی وَ ارْتِفَاعِی عَلَی عَرْشِی»؛ خدای متعال چند سوگند محكم یاد میفرماید: قسم به عزتم، قسم به جلالم، قسم به تسلطی كه بر عرش دارم! پس از ذكر این قسمها میفرماید: «لَأَقْطَعَنَّ أَمَلَ كُلِّ مُؤمِّلٍ غَیْرِی بِالْیَأْسِ وَ لَأَكْسُوَنَّهُ ثَوْبَ الْمَذَلَّةِ عِنْدَ النَّاس». سوگند یاد میكند اگر كسی به غیر از من به كسی امیدوار باشد، امید او را قطع خواهم كرد و جامه خواری بر تن او میپوشانم؛ كسی كه امید به غیر خدا بندد، خواه ناخواه خوار خواهد شد و جامه ذلت را خواهد پوشید. انسان همین كه به سوی این و آن دست دراز میكند، برای او ذلت است. بعد میفرماید: آیا بنده من خیال میكند دیگران كار او را سامان میدهند، با اینكه مقالید آسمان و زمین در دست من است، خزائن آسمان و زمین در اختیار من است، جنود آسمان و زمین در اختیار من است؛ چطور بندهگان خیال میكنند دیگران كار آنان را درست میكنند، با اینكه همه چیز در اختیار من است! چرا بندگان سراغ من نمیآیند؟
صالح كسی است، كه موقع نیاز به سوی خدا دست نیاز دراز كند. چنین كسی صالح است. فرق است بین اینكه بگویند كسی كار صالح و عمل صالح انجام میدهد، تا بگویند كسی، شخص صالحی است. عمل صالح ممكن است از آدم فاسق سر بزند. او هر چند بار هم عمل صالح انجام دهد باز هم انسان فاسقی است. ولی «صالح»؛ آن كسی است كه ملكه صلاح داشته باشد، یا به عبارت دیگری ذات او صالح بوده و شخصیت او شخصیت صالحی باشد. در ذات او ناپاكی نباشد. چنین كسی اگر ناپاكیها را از خود دور ساخت و توكل و امید به خدا داشت و حقیقتاً خود را بنده خدا دانست چنین انسانی میشود بنده شایسته خدا. بنده شایسته آن است كه شایسته بندگی باشد. به چنین كسی خدا وعده فرموده كه «كارهایت را من سامان میدهم؛ حالا كه تو كارهایت را به من وامیگذاری، من تو را به علل و اسباب وانمیگذارم، تدبیر كارهایت را خودم عهدهدار شده و مشكلاتت را من حل میكنم، هر چه به نفع توست آنرا انجام میدهم. البته نفع واقعی.»؛ انسان گاهی ممكن است خیال كند كاری به ضرر او بوده است، در حالی که خیر اوست. این برای جهل ماست. اگر كسی كاری را به خدا واگذار كرد، به خدا حسن ظن دارد كه در كار او خیانت نمیكند و هر چه برای او پیش بیاورد، خیر است.
1. مؤمنون / 1-2.
2. مؤمنون / 10-11.
3. مؤمنون / 57.
4. مؤمنون / 60.
5. مؤمنون / 61.
6. بقره / 7.
7. نساء / 155.
8. قصص / 54.
9. شعراء / 197.
10. آلعمران / 75.
11. آلعمران / 113.
12. آلعمران / 114.
13. نساء / 69.
14. طور / 21.
15. رعد / 23.
16. زمر / 74.
17. فاتحه / 7.
18. نحل / 122؛ «وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحِینَ».
19. اعراف / 196.
20. وسائلالشیعة، ج 4، ص 72، باب «تأكد استحباب المداومة علی النوافل».
21. مزمل / 9.
22. زمر / 36.
23. آلعمران / 122.
24. یوسف / 67.
25. مائده / 23.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله علامه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1387/07/08 مطابق با شب بیست و نهم ماه مبارک رمضان 1429 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، فِی كُلِّ وَقْتٍ وَ كُلِّ أَوَانٍ وَ عَلَی كُلِّ حَالٍ عَدَدَ مَا صَلَّیْتَ عَلَی مَنْ صَلَّیْتَ عَلَیْهِ، وَ أَضْعَافَ ذَلِكَ كُلِّهِ بِالْأَضْعَافِ الَّتِی لا یُحْصِیهَا غَیْرُكَ، إِنَّكَ فَعَّالٌ لِمَا تُرِیدُ.
این جملات، آخرین فراز از دعای حضرت سجادعلیهالسلام در ورود به ماه رمضان است. ترجمه تحتاللفظى آن این است كه خدایا! در هر وقتی، در هر فرصتی و در هر حالی بر محمد و آل محمد صلوات بفرست، به اندازه آنچه بر همه خلایق صلوات فرستادهای و بیش از آن، به اضعاف آنچه بر دیگران صلوات فرستادهای، اضعافی كه غیر از تو كسی نمىتواند آنها را شمارش كند؛ إِنَّكَ فَعَّالٌ لِمَا تُرِیدُ، بهدرستی که تو هر كاری بخواهی، مىتوانی انجام دهی و انجام میدهی.
مضمون صلوات در دعا بسیار فراوان است. صحیفه سجادیه مالامال از صلوات است. در دعاهای دیگر نیز همینگونه است اما چنین تعبیری بسیار اندک یافت میشود. در این فراز، در مقام شمارش صلواتی كه از خدا طلب مىكند، اضعاف صلواتی است كه بر همه خلایق و چند برابر آن فرستاده شده است. اضعاف را كسی جز خدا نمىتواند شمارش كند. شبیه آن است كه گفته شود عددی به توان بىنهایت. با این وصف، اضعاف، عددی است كه به هیچ صورت دیگری نمىشود ترسیم و تصویر نمود كه چقدر است.
درباره صلوات بر اهل بیتعليهمالسلام پیش از این در شرح مناجات شعبانیه كه با صلوات شروع مىشود مطالبی گفته شده است.
فرستادن صلوات به این معنا است كه از خدا درخواست مىكنیم تا رحمت خاصی كه «صلوات» نامیده شده و ما نمىدانیم حقیقت آن چیست، برای پیغمبر مقرر بفرماید. بزرگان دین گفتهاند صلوات از خداوند متعال «رحمت»، از ملائكه «تزكیه» و از مؤمنین «دعا» است. وقتی دعا مىكنیم، از خداوند میخواهیم تا خدا آن رحمت را بر پیغمبر نازل كند. رحمت انواع گوناگونی دارد اما هر رحمتی «صلاة» نیست. «صلاة» تحیّت است، رحمتی همراه با احترام است، ادای احترام و تكریم خاصی است. رحمت شامل موجودات غیرانسانی و غیر ذىشعور نیز مىشود. همه چیز مشمول رحمت خداست. حیوانات نیز مشمول رحمتهای دیگری هستند، رحمتهایی كه درك مىكنند اما هیچکدام اینها «صلاة» نیست. «صلاة» بهعنوان تشبیه، یك سلام ویژه است. انسان وقتی به كسی سلام کند، به او احترام میگذارد. ادای احترام یك امر اعتباری است. در هر طایفه و قومی، مردم برای خودشان یك نوع ادای احترام دارند. بعضی كلاه خود را برمیدارند یا بعضی دست به سینه مىگذارند، یا به شكل دیگر. در زبانهای مختلف الفاظ مختلفی نیز به كار مىبرند.
اصل کلمه سلام به معنی سلامتی و امنیت است. اینکه میگوییم سلام بر شما، یعنی من به شما امنیت مىدهم. آنهایی كه مؤمن نیستند و ایمان به خدا ندارند، آنها هم مىتوانند بگویند سلام. منظورشان هم این است كه یعنی از ناحیه من به شما ضرری نمىرسد و شما در امان هستید. اما مؤمن وقتیکه سلام مىكند، معنای آن درواقع دعایی برای سلامتی دو طرف است؛ یعنی من از خدا مىخواهم كه شما را سلامت و در امنیت بدارد. بر همین اساس سلام را رحمت خاصی به شمار میآورند اما چون بهعنوان ادای احترام گفته مىشود، تحیت نیز به شمار میرود. تحیت یعنی «زنده باشید» و از ریشه حیات است. وقتی به شخصی مىگویند زنده باشی یعنی من زندگی تو را مىخواهم، دلم مىخواهد شما زنده باشید و حیات شما ادامه داشته باشد. سلام نیز یك نوع تحیت است.
سلامِ کاملتر، عمیقتر و پربارتر به نام «صلاة» نامیده شده است. در فارسی، معادل آن را نداریم و میگوییم درود بر تو. در عربی «صلاة» تحیت كاملتری از سلام است. هم دلالت بر دوام دارد و هم دلالت بر رتبه بالاتری از تحیت. خداوند متعال مىفرماید: إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ؛[1] [14] هم خدا و هم فرشتگان بر پیغمبر اكرم صلوات مىفرستند. البته خدا در جای دیگر نیز فرموده بر مؤمنین نیز صلوات میفرستیم، یعنی مؤمنینی هستند كه لایق احترام خداوند هستند. خدا رحمتی كه توأم با احترام است را بر آنها نازل مىكند. بعد مىفرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً؛ شما بر پیغمبر، هم صلوات بفرستید و هم سلام. در آغاز به نظر مىرسد كه یعنی در مقابل پیغمبر ادای احترام كنید و چون احترام مؤمنین درخواست رحمت از خداست، یعنی شما نیز برای پیغمبر درخواست رحمت بیشتری بكنید. این یك پیشفرضی دارد كه هر مؤمنی در هر جا، هر وقت و در هر زمانی، تا عالَمی هست و انسانی هست دعا بكند، ظرفیت این تحیت و این رحمت برای پیغمبر وجود دارد یعنی باز هم مىشود بر پیغمبر، رحمت فرستاد و برای او از خدا درخواست رحمت نمود.
پرسشی که مطرح میشود آن است که این درخواست رحمت چه جایگاهی و برای ما چه فایدهای دارد؟ چرا به ما دستور داده شده تا صلوات بفرستیم؟ یا پیامبر خدا فاقد رحمت الهی است که ما باید برای ایشان از خداوند رحمت را طلب کنیم؟ در این جا دو تا سؤال دیگر نیز مطرح مىشود: یكی اینكه واقعاً ما مىتوانیم برای پیغمبر خدمتی نموده و برای پیغمبر از خدا رحمت بخواهیم؟ یا این درخواست ما برای پیامبر یك نوع خلاف ادب، به شمار نمیآید؟
با توجه به اعتقاد ما شیعیان و بر اساس روایات گوناگونی که ما به آن معتقدیم، وجود مقدس پیغمبر اكرم و ائمه اطهارصلواتاللهعلیهماجمعین و فاطمه زهراسلاماللهعلیها واسطه نزول فیض برای مخلوقات هستند. بهویژه تعبیراتی كه در زیارت جامعه كبیره است. البته منحصر به زیارت جامعه كبیره نیست. در زیارتهای دیگر نیز همچون در زیارت آل یاسین، مخصوصاً آل یاسین كبیر، مضامینی شبیه این مطلب و یا شاید فاخرتر از آن نیز یافت شود؛ فَمَا شَیْءٌ مِنَّا إِلَّا وَ أَنْتُمْ لَهُ السَّبَبُ وَ إِلَیْهِ السَّبِیل؛[2] [15] چیزی و خیری از ما به وجود نمىآید، مگر اینكه شما سبب آن هستید. در زیارت جامعه كبیره این موضوع فراوان ذکر شده است؛ بِكُمْ یُمْسِكُ السَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ، بهواسطه شما (اهل بیتعليهمالسلام) است که خداوند متعال آسمان را نگه مىدارد تا روی زمین سقوط نكند؛ بِكُمْ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ؛ بِكُمْ یُنَفِّسُ الْهَمَّ وَ یَكْشِفُ الضُّر؛ غصهها را بهواسطه شما اهل بیتعليهمالسلام برطرف مىكند، دعاها را بهواسطه شما مستجاب مىكند.
در بعضی روایات، تعبیرات بیشتر و آشکارتری وجود دارد در اینكه اهل بیتعليهمالسلام تنها برای زمان خود و مابعد خود نیستند بلکه آنها پیش از حیات مادی نیز وساطت داشتهاند. در اینباره در زیارت جامعه آمده است: خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ حَتَّی مَنَّ عَلَیْنَا بِكُمْ؛ در ادامه این زیارت میفرماید: وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَیْكُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلَایَتِكُمْ طِیباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْكِیَةً لَنَا وَ كَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا.
پرسش دیگری که مطرح میشود این است كه اگر آنها واسطه فیض الهی هستند و دیگران بهواسطه آنها خلق شده و بهواسطه آنها روزی داده مىشوند، آنوقت چرا باید ما برای آنها دعا كنیم؟ اگر دعایی از ما برمىآید كار خیری است که سبب و علت این كار خیر آنها هستند، آنوقت ما برای خود آنها چگونه دعا كنیم؟ یا ما با دعا کردن واسطه فیض برای آنها میشویم؟
مؤمنین، همانگونه كه اهل بیتصلواتاللهعلیهماجمعین شیعیان را تعریف كردند، اهل تسلیم هستند و مىگویند: «وقتی پیغمبر اكرم و ائمه اطهارصلواتاللهعليهماجمعين مطلبی را فرمودهاند، بهیقین درست است و ما نیز تسلیم آن هستیم؛ اگرچه معنی آن مطلب را درست نمیدانیم اما مطمئن هستیم که حقیقت آن مطلب با خود آنان است.» قرآن نیز از چنین منطقی طرفداری مىكند: وَالرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا؛[3] [16] هر چه خدا و پیغمبر گفتهاند، درست است. ما حقیقت آن را نمىفهمیم. آنان واسطه فیض هستند، هم آن سخنی كه گفتهاند درست است و هم سخنی كه گفتهاند برای آنان صلوات بفرستید.
فهم ما درباره انسان و وجود انسان، صرفنظر از آموزههای انبیاصلواتاللهعلیهماجمعین آن است كه انسان پدیدهای مادی است كه نطفه او منعقد شده و در رحم مادر رشد مىكند. سپس بهصورت جنین متولد شده و چندی در این فضا رشد مىكند. بعد از آن، دوران ضعف، پیری و فرسودگی شروع مىشود و سرانجام مىمیرد و نابود مىشود. ما وجود انسان را اینگونه مىدانیم؛ از نطفه، شروع و تا مرگ، ختم مىشود. وقتیکه بدن انسان در خاک متلاشی شده و اثری از آن نباشد، دیگر زندگی انسان تمام میشود. این درك ابتدایی ما از وجود یك انسان است. این معنا درباره همه انبیا و اولیا نیز صادق است. البته متلاشی شدن بدن، شامل همه انسانها نمىشود. گاهی دیده شده که بدن بعضی از مؤمنین، بعد از صدها سال سالم مانده و متلاشی نشده است.
این پرسش که سرآغاز و سرانجام خلقت و مبداء و مقصد انسان کجاست، برای اولین بار بهوسیله انبیا مطرح شده است. در حقیقت، نخستین استدلالها و براهین هدف خلقت را انبیا به بشر آموزش و تعلیم دادند و سپس حکیمان و فیلسوفان الهی آن را پرورانده و گسترانیدند. اگرچه ممکن است علاوه بر انبیا، انسانهای فهیمی نیز متوجه این مطلب شدند كه غیر از بدن، یك امر دیگری نیز در انسان وجود دارد و آن «روح» انسان است. هنوز بعد از هزاران سال بحثها و تحقیقات، كشمكشهای فراوانی درباره حقیقت روح وجود دارد. بشر ابتدا از كجا متوجه شده است كه چنین چیزی وجود دارد دقیقاً مشخص نیست اما با یقین میشود گفت که انبیا روی این مسئله تكیه كردهاند. بهویژه وقتی آنان مسئله معاد را مطرح نمودند، معاد مبتنی بر روح بوده و بر اساس آن پس از مرگ، روح دوباره به بدن انسان بازمیگردد. وقتی مىگوییم انسان در آخرت پاداش داده مىشود، چیزی باید وجود داشته باشد تا آن پاداش یا كیفر را درك كند.
با الهامی كه از دین گرفته میشود و نیز با براهین عقلی، اثبات مىشود كه در انسان یك امر دیگری به نام «روح» وجود دارد كه پس از مرگ باقی مىماند. خود این روح از چه وقت پیدا شده و چه ارتباطی با بدن دارد، هنوز بهطور قطعی معلوم نیست. در بین صاحبنظران نیز هنوز در این زمینه اختلاف وجود دارد كه روح از چه زمانی پیدا مىشود؟ قبل از وجود بدن، روح وجود دارد، یا روح و بدن با هم خلق مىشود؟ آیا بعد از اینكه چهار ماه از منعقد شدن نطفه گذشت، خدا روح را در او خلق مىكند یا به شکل دیگری است؟ آن چه همه ادیان و همه حكمای الهی بر آن اتفاقنظر دارند آن است كه با مرگ، روح نابود نمىشود و همه ادیان آسمانی مىگویند در روز قیامت روح به بدن بازمیگردد و انسان دوباره زنده شده و حیات ابدی خواهد داشت.
ما برای انسانهای عادی و سایر انسانهایی كه مىشناسیم، با معرفتی كه از دین و عقل سرچشمه مىگیرد، دو مرحله وجودی را پذیرفتهایم؛ همه ما معتقدیم كه عذاب شب اول قبر و سؤال نكیر و منكر و عذاب برزخ و در مقابل، روح و ریحان و نعمتهایی كه خداوند متعال در عالم برزخ به اولیا مىدهد وجود دارد؛ اما برای انسان، امر دیگری بیش از این دو نمىشناسیم. آن روح نیز چیزی است كه بدن را تدبیر مىكند و سپس به نحوی از بدن جدا مىشود؛ اللّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها؛[4] [17] خدا روح را مىگیرد. تا این مرحله، برای همه انسانها دو نشئه، دو وجود، دو مرتبه، یا دو مرحله وجود دارد؛ یكی بدن و یكی روح. اما چیز دیگری برای انسانهای عادی سراغ نداریم. در روایات غیر از آنچه درباره ابدان انبیا و اولیا ذكر شده چیزهای دیگری وارد شده كه نامأنوستر از اینهاست. ما بدن را مىشناسیم، روح را نیز مىفهمیم. آنها شبیه روحی كه ما داریم را دارند بلکه كاملتر، عالىتر و شریفتر از آن. بدن آنان نیز از اول بهصورت طفلی متولد شده و شیر خورده و بزرگ شدند. اینگونه نیست كه روح پیغمبر از آغاز که به بدن تعلق مىگیرد، دارای همان مراتب و كمالاتی باشد که در هنگام نبوت آنها را داشته است. روح چون تعلق به بدن دارد، در سایه این تعلق، تكامل و تحول پیدا مىكند.
در روایات چیز دیگری هم گفته شده است كه با این دو نشئه حل نمىشود. این كه خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً یا أَوَّلُ شَیْءٍ خَلَقَ اللَّهُ... نُورُ نَبِیِّك، [5] [18] این چیز دیگری است؛ یا این که وقتی حضرت آدمعلیهالسلام خلق شد، در كنگره عرش یا در ستونهای عرش، انوار و اسماء اهلبیتعليهمالسلام را دید. هنوز نه بدنی از آنها وجود پیدا كرده و نه روحی كه متعلق به بدن و مدبّر بدن است پدید آمده است. بعضی مىگویند این نور، همان روح است؛ و این از باب آن روایاتی است كه میفرماید روح قبل از بدن خلق شد. اینكه مىگویند: أَوَّلُ شَیْءٍ خَلَقَ اللَّهُ... نُورُ نَبِیِّك یعنی روح نَبِیِّك. ولی این مسئله با خصوصیاتی كه برای «نور» ذكر شده و درعینحال با خصوصیات روح، متفاوت است.
وقتی مىگوییم پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله در فلان زمان متولد شد و در فلان زمان از دنیا رفت، روح یا نور یا بدن ایشان را مىگوییم؟ مسلماً این عوارضی كه برای تولد و وفات و تحولات آن است، برای بدن است؛ خواب و بیداری و مرگ و حیات. روح ویژگیهایی دارد كه همه ارواح انسانها آن را دارند و آن این است كه بعد از بدن نیز باقی مىماند و تابع بدن نیست. روح یك نوع استقلال از بدن مىتواند پیدا كند، یا از اول نیز استقلال دارد. اما نور آنها یعنی چه؟
در روایاتی كه اهل سنت هم نقل كردهاند، ابتدا خداوند متعال از نور عظمت خود، نور پیغمبرصلیاللهعلیهوآله و علیعلیهالسلام را آفرید. در كتابهای اهل سنت نیز این روایت وجود دارد كه این دو، در آغاز خلقت با هم اتحاد داشتند، سپس انشقاق پیدا كرده و تا زمان پیدایش بدن و روح متعلق به ماده، این انشعابات و انشقاقات ادامه داشت.[6] [19] آن چه که در بررسی این مسایل یافت میشود آن است که امور دیگری نیز وجود دارد كه از فهم ما دور است و آنهم مرتبه و نشئهای از وجود است که مخصوص كاملین و اولیاء خدا است.
این وساطتی كه ما به انبیا و معصومینصلواتاللهعلیهماجمعین نسبت مىدهیم این وساطت در بدن نیست؛ برای اینكه بدنشان در یك زمان خاصی متولد شد و در یك زمان خاصی نیز از دنیا رفت. این بدنی كه نطفه آن در یك زمان خاصی منعقد شده، چگونه واسطه فیض برای پدر و برای اجداد خود یا برای خود حضرت آدمعلیهالسلام بوده است؟! پس این وساطت مسلماً برای بدن نیست. یا برای روح است، اگر روح یك موجودی باشد كه قبل از بدن وجود دارد و با آن نوری كه در روایات ذكر شده وحدتی یا اتحادی دارد. اما اگر این را نپذیرفتیم و گفتیم روح، آن مرتبهای است كه تعلق به بدن دارد و تدبیر بدن مىكند و باز به بدن برمىگردد و چهبسا قبل از اینكه بدن مستعد بشود، روحی نبود و هنوز خدا روحی در انسان ندمیده بود، پیدایش آن با همان نفخ روح است و نفخ روح در جنینی است كه شكل گرفته و خدا در او روح را مىدمد، پس جلوتر از آن چیزی به نام روح نیست كه بگوییم واسطه در فیض برای سایر حقایق است. وساطت در فیض یعنی آن وساطتی كه به معنای واسطه در وجود است. به اصطلاح فلسفی، فاعل ما به الوجود، مجرای فیض است که این مخصوص انوار ائمه معصومین است؛ بر همین اساس مىفرماید از نور او بهشت را آفرید و از نور آن دیگری، ملائكه، لوح و قلم و فرشتگان را آفرید.[7] [20] در این جا منظور این نیست که از بدن پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله یا از روح متعلق به بدن ایشان، فرشتگان را خلق كرد. در بعضی روایات آمده است که حتی فرشتگان در یك مقامی نسبت به اهلبیتعليهمالسلام نوعی شاگردی داشتند؛ رُوحُ الْقُدُسِ فِی جِنَانِ الصَّاقُورَةِ ذَاقَ مِنْ حَدَائِقِنَا الْبَاكُورَة؛[8] [21] فرشته روحالامین خیلی پیش از انسانها و خلقت حضرت آدم وجود داشته و خدا آنچه را كه او باید بداند به او تعلیم كرده بود. بدن ائمه معصومینعليهمالسلام در آن زمان نبوده كه به جبرئیل چیزی یاد بدهند؛ آن روحی هم كه با بدن كار مىكند، آن نیز وجود نداشته یا فعالیت نداشته است. پس این یك تعلیم و تعلم دیگر و یك نوع دیگر آن است که برای مقام نورانیت اهلبیتعليهمالسلام است.
اگر ما این را تصویر صحیحی دانستیم كه ما انسانهای عادی، دو مرتبه و دو نشئه وجودی داریم، یك نشئه روحی و یك نشئه بدنی، و پذیرفتیم كه مىشود انسانهای كاملی وجود داشته باشند كه سه نشئه وجودی دارند، مشکل حل خواهد شد. اگر این سه نشئه را تصور كردیم، این وساطتهای تكوینی مربوط به آن مقام نورانیت است. دیگر چیزی از این عالم به آنجا اضافه نمىشود. هر چه در این عالم وجود دارد، از آنجا نازل مىشود. دیگر از اینجا چیزی به آنجا برنمىگردد که آنجا را اضافه كند. همه آنچه در این عالم است شعاعی از آن نور است. دیگر نمىتواند اینجا چیزی برای آن نور بیافزاید؛ خود، پرتویی از آن نور است، آن نوری كه واسطه در فیض برای همه موجودات است.
اما اینکه ما با دعا یا عبادات خود، كاری كنیم تا آن نور اضافه بشود یعنی ما در اضافه شدن نور برای پیغمبرصلیاللهعلیهوآله واسطه بشویم این فرض معقولی ندارد. این همان اشكال دوری است كه عرض كردم. حالا اگر دور حقیقی هم نباشد، شبیه دور است.
واسطه در فیض، معنای دیگری نیز دارد كه مقداری اعتبارىتر است و غیر از مرتبه تكوینی است كه عرض كردم. وقتی مؤمنی در میان جمعیتی دعا كند، خدا به بركت دعای او به دیگران هم رحم مىكند. مؤمنی، تائبی اگر در میان گروهی برای نزول باران دعا بكند، خدا بهواسطه دعای او بر دیگران نیز باران نازل مىكند. حتی اگر كسی برای خدا محزون باشد، حزن آخرتی و غم خدایی داشته باشد، خدا بهواسطه حزنِ او، بر دیگران ترحم مىكند. اینها در فرهنگ ما شناخته شده است. این نیز یك نوع واسطه است. البته این واسطه حقیقی ما به الوجود نیست. این شبیه اِعداد است. شبیه علت اعدادی است و الا علت ایجادی نیست. این معنا كه خدا به بركت و بهواسطه شخصی به دیگران رحمت كند، این در مرتبه روح نیز تصور دارد. آن مرتبه تكوینی كه واسطه در فیض برای همه موجودات باشد حقیقتاً، و به اصطلاح فلسفی فاعل ما به الوجود باشد، آن فقط در مرتبه نورانیت معنی دارد. اما اینكه خدا بهواسطه رحمتی كه بر اهل بیتعليهمالسلام نازل مىكند، دیگران را هم مشمول رحمت قرار مىدهد به خاطر ارتباطی است كه با آنها دارند. شعاعی از محبت آنها در دل اینها تابیده و بهواسطه این ارتباطات روحی كه با اهلبیتعليهمالسلام دارند، رحمتی بر آنها نازل مىشود. نوری كه بر قلب مقدس ولی عصرارواحناه لترابمقدمهالفداء مىتابد، از آنجا انعكاس پیدا مىكند و به قلب مؤمنین خالص میتابد. این تعجب ندارد.[9] [22] آن نور اصالتاً به قلب مقدس امام زمانعجلاللهفرجهالشریف مىتابد اما همچون نوری كه به آینه مىتابد، انعكاس پیدا مىكند. آن كسانی كه با آن آینه ارتباط و سنخیت و اتصالی دارند به آنان نیز مىتابد. اگر سید ابن طاووسرضواناللهعلیه مىگوید: «من شب قدر را درك كردم و از آن عنایاتی كه به ولی امرسلاماللهعلیه نازل مىشد، بهرهای نصیب من شد» تكذیب نكنید. این محال نیست. آن كسی كه آنقدر پاك شد كه دیگر از خود هیچ ندارد و همه امور و آنچه برای خود بود را برای دین، خدا و اهل بیتعليهمالسلام تقدیم كرد و در همه هستی، شأنی برای خود قائل نشد این در حقیقت همچون آینه شده و هر نوری كه بر آن قلب مقدس بتابد در او نیز انعكاس پیدا مىكند.
نهتنها اهل بیتعليهمالسلام وساطت دارند، بعضی از اولیاء دیگر خدا نیز واسطه هستند و خدا به بركت آنان بلاها را از مردم دفع و رحمتهایی نازل مىكند. اگر گفتند كه قم در معرض زلزله بود و به بركت حضرت معصومهسلاماللهعليها زلزله از قم برداشته شد، تعجب نكنید، نگویید دروغ است. این بانوی بزرگوار آنقدر در نزد خدا عزیز است كه یك دعا و عنایت ایشان كافی است كه همه ما را آمرزیده و دعاهای همه ما را مستجاب كند. عقل ما نمىرسد كه اینها چه انواری هستند و چه مقامی پیش خدا دارند. به این معنا وساطت فیض درباره ارواح نیز صادق است. آن وساطت فیضی كه برای همه موجودات است و همه چیز از شعاع آنها آفریده شده است آن برای مقام نورانی آنان است كه ما درست نمىفهمیم یعنی چه؛ همین است كه مىگوییم «نور». كما اینكه خدا نیز وقتی مىخواهد خود را معرفی كند مىگوید: اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ؛[10] [23] دیگر بیشتر از این عقل ما نمىرسد كه نور چیست؛ چیزی پاكتر، منزهتر، شریفتر، مقدستر از نور نمىشناسیم. آن «نور» كه خود خداست، بعد مىفرماید: مَثَلُ نُورِهِ. «نور» یك مضافی است به یك مضافالیه. مضافالیه آن «اللّه» است كه نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ؛ در مورد خود قرآن و پیامبر اكرم و ائمه معصومینصلواتاللهعلیهماجمعین نیز تعبیر «نور» آمده است، خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً؛ ما نمىتوانیم بفهمیم آن چه وجود و چه سنخی است، نباید هم چنین توقعی داشته باشیم؛ اما همینکه به ما یاد دادهاند كه این اندازه را بگوییم ما تشكر مىكنیم و خدا را سپاس مىگزاریم كه این اندازه از معارف اهلبیتعليهمالسلام سهم ما شده تا بدانیم یک نوری است كه برای ذات خداوند متعال است و یک نور است که مخلوق خداست. آن نور، مراتب نازلتری دارد كه در وجود حضرات معصومینصلواتاللهعلیهماجمعین تكثر پیدا مىكند و از آن نور، شعاعی در دلهای مستعد و شیعیان خالص و راستین نیز مىتابد.
رزقنا الله و ایاكم انشاء الله
[1] [24]. احزاب، 56.
[2] [25]. بحارالأنوار، ج 99، ص 92، باب 7، «زیارة الإمام المستتر عن الأبصار».
[3] [26]. آلعمران، 7.
[4] [27]. زمر، 42.
[5] [28]. بحارالأنوار، ج 15، ص 24، باب 1.
[6] [29]. أحمد بن حنبل، فضائل الصحابة، ص 205 المخطوط؛ «كُنْتُ أَنَا وَ عَلیٌّ نُورا بَیْنَ یَدَیِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ آدَمَ بِأَرْبَعَةَ عَشَرَ أَلْفَ عامٍ، فَلَمّا خَلَقَ اللّهُ تَعالی آدَمَ قَسَّمَ ذلِكَ النُّورَ جُزْئَیْنَ فَجُزْءٌ أَنَا وَ جُزْءٌ عَلیّ».
[7] [30]. ر.ك: بحارالأنوار، ج 36، ص 73، باب 37، «أنه علیهالسلام المؤذن بین الجنة و النار».
[8] [31]. بحارالأنوار، ج 26، ص 264، باب 5، «جوامع مناقبهم و فضائلهم».
[9] [32]. ر.ك: الكافی، ج 1، ص 194، باب «أن الأئمة علیهمالسلام نور الله عز و جل»؛ «لَنُورُ الْإِمَامِ فِی قُلُوبِ الْمُؤمِنِینَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِیئَةِ بِالنَّهَارِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ یُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤمِنِین».
[10] [33]. نور، 35.
پیوندها
[1] http://mesbahyazdi.ir/node/3955
[2] https://mesbahyazdi.org/node/291#_edn1
[3] https://mesbahyazdi.org/node/291#_edn2
[4] https://mesbahyazdi.org/node/291#_edn3
[5] https://mesbahyazdi.org/node/291#_edn4
[6] https://mesbahyazdi.org/node/291#_edn5
[7] https://mesbahyazdi.org/node/291#_edn6
[8] https://mesbahyazdi.org/node/291#_ednref1
[9] https://mesbahyazdi.org/node/291#_ednref2
[10] https://mesbahyazdi.org/node/291#_ednref3
[11] https://mesbahyazdi.org/node/291#_ednref4
[12] https://mesbahyazdi.org/node/291#_ednref5
[13] https://mesbahyazdi.org/node/291#_ednref6
[14] https://mesbahyazdi.ir/node/338/%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D8%B1%D9%85%D8%B2-%D8%B5%D9%84%D9%88%D8%A7%D8%AA#_edn1
[15] https://mesbahyazdi.ir/node/338/%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D8%B1%D9%85%D8%B2-%D8%B5%D9%84%D9%88%D8%A7%D8%AA#_edn2
[16] https://mesbahyazdi.ir/node/338/%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D8%B1%D9%85%D8%B2-%D8%B5%D9%84%D9%88%D8%A7%D8%AA#_edn3
[17] https://mesbahyazdi.ir/node/338/%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D8%B1%D9%85%D8%B2-%D8%B5%D9%84%D9%88%D8%A7%D8%AA#_edn4
[18] https://mesbahyazdi.ir/node/338/%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D8%B1%D9%85%D8%B2-%D8%B5%D9%84%D9%88%D8%A7%D8%AA#_edn5
[19] https://mesbahyazdi.ir/node/338/%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D8%B1%D9%85%D8%B2-%D8%B5%D9%84%D9%88%D8%A7%D8%AA#_edn6
[20] https://mesbahyazdi.ir/node/338/%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D8%B1%D9%85%D8%B2-%D8%B5%D9%84%D9%88%D8%A7%D8%AA#_edn7
[21] https://mesbahyazdi.ir/node/338/%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D8%B1%D9%85%D8%B2-%D8%B5%D9%84%D9%88%D8%A7%D8%AA#_edn8
[22] https://mesbahyazdi.ir/node/338/%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D8%B1%D9%85%D8%B2-%D8%B5%D9%84%D9%88%D8%A7%D8%AA#_edn9
[23] https://mesbahyazdi.ir/node/338/%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D8%B1%D9%85%D8%B2-%D8%B5%D9%84%D9%88%D8%A7%D8%AA#_edn10
[24] https://mesbahyazdi.ir/node/338/%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D8%B1%D9%85%D8%B2-%D8%B5%D9%84%D9%88%D8%A7%D8%AA#_ednref1
[25] https://mesbahyazdi.ir/node/338/%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D8%B1%D9%85%D8%B2-%D8%B5%D9%84%D9%88%D8%A7%D8%AA#_ednref2
[26] https://mesbahyazdi.ir/node/338/%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D8%B1%D9%85%D8%B2-%D8%B5%D9%84%D9%88%D8%A7%D8%AA#_ednref3
[27] https://mesbahyazdi.ir/node/338/%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D8%B1%D9%85%D8%B2-%D8%B5%D9%84%D9%88%D8%A7%D8%AA#_ednref4
[28] https://mesbahyazdi.ir/node/338/%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D8%B1%D9%85%D8%B2-%D8%B5%D9%84%D9%88%D8%A7%D8%AA#_ednref5
[29] https://mesbahyazdi.ir/node/338/%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D8%B1%D9%85%D8%B2-%D8%B5%D9%84%D9%88%D8%A7%D8%AA#_ednref6
[30] https://mesbahyazdi.ir/node/338/%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D8%B1%D9%85%D8%B2-%D8%B5%D9%84%D9%88%D8%A7%D8%AA#_ednref7
[31] https://mesbahyazdi.ir/node/338/%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D8%B1%D9%85%D8%B2-%D8%B5%D9%84%D9%88%D8%A7%D8%AA#_ednref8
[32] https://mesbahyazdi.ir/node/338/%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D8%B1%D9%85%D8%B2-%D8%B5%D9%84%D9%88%D8%A7%D8%AA#_ednref9
[33] https://mesbahyazdi.ir/node/338/%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D8%B1%D9%85%D8%B2-%D8%B5%D9%84%D9%88%D8%A7%D8%AA#_ednref10