بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پيش رو داريد گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح يزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در شب 15 ماه مبارك رمضان 1427 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
به مناسبت سال پيامبرصلیاللهعلیهوآله و بخصوص ايام آينده كه تعلق خاصى به اميرالمؤمنينعلیهالسلام دارد خوب است پيامبر اعظمصلیاللهعلیهوآله را از ديدگاه اميرالمؤمنينعلیهالسلام و در آينه نهجالبلاغه بررسى كنيم. بهترين راه براى شناختن پيغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله بيانات اميرالمؤمنينعلیهالسلام است. اولين مسئلهای كه در اين بيانات مطرح شده سرّ و حكمت بعثت پيغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله است كه مصداقى از سرّ بعثت همه انبياءعليهمالسلام است، البته با ویژگیهای خاصى كه براى آن حضرت بوده است. بنابراين موضوع اولى كه دربارهاش صحبت میکنیم حكمت بعثت انبياءعليهمالسلام از ديدگاه نهجالبلاغه است. امروزه طرح بسيارى از مسائل اعتقادى، سخت مورد حاجت است. ديديم در اين دهههای اخير بسيارى از مسائل ضرورى اسلام زير سؤال رفت يا تحريف شد و مورد انكار قرار گرفت. ابتدا شايد آدم اینها را ساده تلقى كند، ولى کمکم اين انحرافات منشأ تحولات عظيمى در افكار و عقايد و رفتارها و حتى قانونگذاریها شد. بايد از ضروریترین مسائل اعتقادى شروع كنيم و مبنا و ریشههایش را براى كسانى كه طالب حقيقت هستند تقويت كنيم؛ يكى از اين مسائل همين موضوع انبياست. انبياء عليهمالسلام براى چه مبعوث شدند؟ وجودشان چه نقشى در زندگى انسان دارد؟ برخى كه بينششان به معارف اسلامى ضعيف است میگویند در جوامع، نخبگانى پيدا شدند خيرخواه، دلسوز و داراى يك امتيازات طبيعى و خدادادى كه براى انسانها منشأ خدماتى شدند. يك گروه مخترعين بودند اختراعاتى كردند و مردم از آنها استفاده كردند. عده ديگر فيلسوفان بودند كه با ژرفنگری در موضوعات عقلى، مسائلى را مطرح كردند و راهحلهایی براى آن مسائل درباره كل آفرينش و هستى مطرح كردند. يك گروه هم از نخبگان بشريت، انبياء بودند كه افراد برجسته يا نابغهای بودند! چيزهايى میفهمیدند كه ديگران نمیفهمیدند. آمدند براى راهنمايى مردم، فداكارى كردند ما هم به آنها احترام میگزاریم، اما اینها هم گروهى از نخبگان بودند كه اگر نبودند يك سلسله دستورات اخلاقى و آداب رواج پيدا نمیکرد. اما اين همانطور بود كه اگر علما و فيلسوفان نبودند، زمينى آسمان نمیرفت و آسمانى هم زمين نمیآمد. فقط ذرهای كار بشر عقبتر میافتاد. انبياء آمدند گفتند: راست بگوييد، درستکردار باشيد، فيلسوفان اخلاق هم همینها را گفتند علماى اخلاق هم همين سفارشها را كردند، خیلیهایشان هم معتقد به خدا و دينى نبودند. امروز هم میبینید كه در دنيا سعى بر اين است كه اخلاق از دين تفكيك شود. كسانى آمدند گفتند كارهاى خوب بكنيم انبياء هم يكى از اینها، البته مؤثر بود كسانى هم از اینها پيروى كردند آثار خوبى هم داشت ولى حالا اگر هم نمیشد طورى نبود. بههرحال دين هم يك مقوله ايست در عرض ساير مقولات بشرى مانند فلسفه، اخلاق، علم، هنر و... همه اینها خدماتى كردند. شايد بعضى از انبياء بيش از دانشمندان و علماى اخلاق در جامعه مؤثر بودند و كارهاى خوب كردند، بيشتر فداكارى كردند؛ خب ما به همين جهت به آنها بيشتر احترام میگزاریم اما اين كه ضرورتى داشته باشد كه پيغمبرى مبعوث شود، مبالغه است. خيلى از كسانى كه ضعيف الايمان هستند اینگونه تصور میکنند. اگر بعضى از نوشتههای بعضى از اسلام شناسان چند دهه پيش را خوانده باشيد میبینید اینطور تفكراتى داشتهاند؛ مثلاً گفته میشد در قرن ششم كه ظهور پيغمبر اسلامصلیاللهعلیهوآله بود با آمدن ايشان خدمات اسلام به اضافه خدمات پيشينيان از علما و حكما و فلاسفه، بشر را به بلوغ رساند، ديگر بعدش احتياج به پيغمبرى نبود. به بشر گفته شد كه حالا ديگر بالغ شدى، روى پاى خودت بايست، حالا ديگر رشد كردى ديگر احتياجى به انبياء نيست، پس نقش انبياء چه بود؟ نقشى بود در كنار حکما و علماء و ساير نخبگان و كسانى كه تمدنهای ايران و روم و تمدنهای ديگر را بنیانگذاری كردند! خيلى زشت است جوانى كه خودش میتواند روى پاى خودش راه برود دستش را بدهد به مادرش بگويد دست من را بگير. در اين زمان اگر كسانى میگویند باز هم برويد سراغ تعاليم انبياء و وجود پيغمبر ضرورت دارد، اینها ديگر ارتجاع است، بازگشت از جوانى به كودكى و خردسالى است. خب زمانى آدم میگفت اینها اشتباه کردهاند و نقصى در عبارات اینها است اما بعد از چند دهه میبیند كه نه، اینها مبناى قانون و سیاستگذاری در كشور میشود يعنى اينكه ما احتياج نداريم احكام هزار و چهارصد سال پيش را عمل كنيم. همين امشب در تلويزيون يك آقايى صحبت میکرد، چند جملهاش را شنيدم، انشاءالله مطالب قبل و بعدش جورى بود كه آن را تصحيح میکند، گفتند: در فقه پويا يكى از دلايل ما عقل است و ما نود درصد از احكام دینمان عقلى است يعنى آنچه عقلا میفهمند و امروز بايد ببينيم عقلاى عالم نسبت به امور اجتماعى چه قضاوتى میکنند، همانها را بپذيريم و اين میشود اسلام. فقه پويا اين است كه اجتهادش در حال تغيير باشد يعنى در هر زمانى منتظر باشيم ببينيم عقلاى عالم چه تصميمى میگیرند ما هم همان را عمل كنيم. اين آقا اولاً عقل و بناى عقلا را با هم قاطى كرده است بعد هم استدلال به اين میکرد كه «ما حكم به الشرع حكم به العقل» يا «كل ما حكم به العقل حكم به الشرع» اين آقا كه شايد ساليان زيادى در درسهای بزرگان نجف درس خوانده و در ايران عنوانى دارد، هنوز بين دليل عقل و بناى عقلا فرقى نمیگذارد. تازه كدام بناى عقلا؟ يعنى هر گوشه عالم هر عاقلى هر چه گفت میشود دليل عقلى؟ و آن میشود حكم شرع؟ پس ما بايد دهها حكم عقل متناقض داشته باشيم و دهها اسلام متناقض. آن بناى عقلايى را فقها و اصوليون ما گفتهاند كه «بناء العقلاء بما هم عقلاء» باشد و آن طبعاً در زمانهای مختلف و مکانهای مختلف تفاوت نمیکند؛ و تازه آن بناى عقلا و سيره عقلا غير از دليل عقلى است كه ما در كنار چهار دليل فقهى میگوییم. اگر اینجور باشد كه وامصيبت است؛ اینها را عرض كردم تا بيشتر روى آن دقت كنيم. اصلاً پيغمبر میخواهیم براى چه؟ اميرالمؤمنينعلیهالسلام در خطبه اول نهجالبلاغه میفرمایند: «لَمَّا... جَهِلُوا حَقَّه ُ»1 يعنى وقتى مردم نسبت به خدا حقناشناس شدند «وَ اتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ» براى خدا شریکهایی قرار دادند «وَ اجْتَالَتْهُمُ الشَّيَاطِينُ عَنْ مَعْرِفَتِه» شياطين انسان را از معرفت خدا باز داشتند «وَ اقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ» آنها را منقطع كردند از عبادت خدا. بعد از اين از هبوط حضرت آدم و كثرت نسل ايشان، میرسد تا اين جا كه وقتى كه مردم ديگر نه خدا را درست میشناختند و نه درست او را پرستش میکردند، «فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ» خدا انبياء را پیدرپی فرستاد. چرا؟ حكمتش چه بود؟ «لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ» براى اينكه انبياء آن پيمان فطرى را كه خدا با بندههایش دارد، از مردم مطالبه كنند. از آيات و روايات فراوان برمیآید كه خدا يك ميثاقى با انسان دارد «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ»2
هم خدا خودش را به مردم شناساند و هم از آنها پيمان گرفت كه او را پرستش كنند. اين كلام اميرالمؤمنين اشاره به پيمانى است كه خدا با مردم بسته بود. انبياء آمدند تا آن را مطالبه كنند كه بايد فقط او را پرستش كنيد نه شيطان را، «لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ» سه مطلب را میفرماید: يكى آن ميثاق را به ياد مردم بياورند و مطالبه كنند، يكى نعمتهای خدا را اگر فراموش نمیکردند انگيزه عبادت میداشتند. سوم اگر كسانى شك داشتند يا خدا را انكار میکردند يا عقايد انحرافى داشتند با آنها احتجاج كنند و حجت را برايشان تمام كنند. در خطبه ديگرى درباره حكمت ارسال انبياء میفرماید: «وَ لِيُقِيمَ الْحُجَّةَ بِهِ عَلَى عِبَادِهِ»3 خدا حضرت آدم را پيغمبر قرار داد تا بهوسیله اين پيغمبر، حجت را بر مردم تمام كند و اين حجت همچنان ادامه داشت تا رسيد به پيغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله . در خطبه ديگرى نيز میفرماید: «وَ جَعَلَهُمْ حُجَّةً لَهُ عَلَى خَلْقِهِ لِئَلَّا تَجِبَ الْحُجَّةُ لَهُمْ بِتَرْكِ الْإِعْذَارِ إِلَيْهِمْ»4 اگر خدا انبياء را نفرستاده بود مردم عليه خدا حجت داشتند. اين در قرآن هم آمده است. «لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى»5 چرا پيغمبرى براى ما نفرستادى تا آياتت را به ما برساند قبل از اينكه رسوا بشويم و به بدبختى بيفتيم؟ اگر انبياء بهانه مردم را از دستشان نمیگرفتند، آنها حجت داشتند. در يكى از خطبهها است كه میفرماید: «وَ بَعَثَ إِلَى الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ رُسُلَه»6 معلوم میشود كه جنيان هم پيغمبرانى داشتند. «لِيَكْشِفُوا لَهُمْ عَنْ غِطائِها» خدا پيغمبران را به سوى جن و انس فرستاد تا پرده دنيا را از جلوى چشم مردم بردارند. «يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْي»7 پرده ظاهرى دنيا همين زرد و سرخهایی است كه میبینیم و فریفتهاش میشویم. اما يك باطنى هم دارد كه انبياء آمدند آن باطنش را به مردم معرفى كنند. تا میرسد به آن جايى كه اگر به حلال خدا و دستوراتش عمل كنيد سعادت ابدى و بهشت جاودانى خواهيد داشت و اگر به حرامش عمل كنيد به عذاب ابدى مبتلا خواهيد شد؛ اين هم سرّ بعثت انبياء است. مطلب ديگر اين كه «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النّارِ; أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجّارِ»8 عبارت «ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا» را اميرالمؤمنينعلیهالسلام در ذيل بيانشان در كلمات قصار نهجالبلاغه در جواب پيرمردى كه از قضا و قدر و جبر سؤال كرد، اقتباس میکنند اين خيالى كه بعضى میپندارند آفرينش يا فرستادن انبياء و نازل كردن كتب عبث است، ظن باطلى است. «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لآَيات لِأُولِي الْأَلْبابِ» تا آن جا كه میفرماید: «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً»9 آفرينش، باطل نيست، حساب و كتابى در كار است «فَقِنا عَذابَ النّارِ»10 پس انبياء هم وجودشان عبث و باطل نيست. ضرورتى در كار بود. اين هدف با هدف آفرينش ارتباط دارد. به عبارت ديگر ربوبيت تكوينى اقتضاء میکند ربوبيت تشريعى را. بنابراين اگر بخواهيم ببينيم انبياء چرا اصلاً مبعوث شدند ببينيم تمام عالم و من و شما براى چه آفريده شدهایم؟ خدايى كه داراى كمالات مطلق است، اساس آفرينش را بر اساس صفتهای ذاتى خودش آفريد. خدا آفريد چون فياض و بخشنده است. اين اقتضاى ذاتش است. پس حكمت الهى اقتضاء میکند اين آفرينش به بهترين وجه باشد و در آن نقصى نباشد. اين نهايت كمال آفرينش است. در ميان مجموعه آفرينشى كه ميل به بینهایت دارد خداوند فرمود: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»11 اين انسان بايد موجودى باشد كه با اختيار خودش سرنوشتش را بسازد و بايد بداند كجا میرود. بايد آگاهى داشته باشد از راه و نتايج رفتارهايش. يك بخش آن با عقل انسان فهميده میشود ولى غالباً آن چه با عقل میفهمیم يك چيزهاى كلىِ مبهمى است. اين كمبودى كه از لحاظ معرفت انسان دارد ايجاب میکند از راه ديگرى با يك تعليم الهى ديگرى پر بشود تا آدم بفهمد كدام راه خوب است و راهها به كجا منتهى میشوند. پس اولين وظيفه انبياء يا دليل وجوب بعثت انبياء اين است كه آن چه را بشر خودش نمیتوانست بفهمد به او بفهمانند «وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ»12 وظيفه دوم انبياء اين است كه آن چيزهايى را كه عقل میفهمد اما بشر از آن غافل است يا عقول عموم مردم به آن نمیرسد به مردم بگويند و سوم اينكه راه و رفتارهايى را كه انسان را به سعادت میرساند به مردم بگويند و راهنما باشند. «لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ» و سرّ همه اینها اگر بخواهيم خلاصه كنيم اين است كه اگر در روز قيامت به كسانى گفته شود كه شما برويد جهنم چون فلان اعتقاد غلطى را داشتيد اگر میگفتند ما نمیدانستیم بر خدا حجت پيدا میکردند. خدا پيغمبران را فرستاد تا اینها را به آنها بفهماند تا نگويند عقلمان نمیرسید يا غافل بوديم. در يك كلمه حجت را براى خدا بر مردم تمام كنند. «رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ»13
1. نهجالبلاغه، نسخه صبحى صالح، خطبه 1، ص43.
2. يس، 60 و 61.
3. نهجالبلاغه، خطبه 91، ص131.
4. نهجالبلاغه، خطبه144، ص200.
5. طه، 134.
6. نهجالبلاغه، خطبه183، ص265.
7. روم، 7.
8. ص، 27 و 28.
9. آلعمران، 190 و 191.
10. آلعمران، 190 و 191.
11. بقره، 30.
12. بقره، 152.
13. نساء، 165.
بسم الله الرحمن الرحيم
آنچه پيش رو داريد گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح يزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در شب 16 ماه مبارك رمضان 1427 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
هدف بعثت انبياء و از جمله پيغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله يكى از مسائل اساسى اسلام و مورد حاجت امروز جوانهاست. به خاطر شبهات گوناگونى كه در اطراف اين مسئله مطرح شده يا خواهد شد بعضیها گمان میکنند وجود انبياء صرفاً يك بركتى است از طرف خداى متعال براى بشر، مفيد بوده اما ضرورتى نداشته است در حالى كه بر خداى متعال واجب است كه انبياء را مبعوث كند، دليل چيست؟ مرحوم علامه طباطبايى در تفسير الميزان در ذيل آيه «كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ»1 میگویند: زندگى اجتماعى انسان مستلزم اختلافات و درگیریهایی است و به كانونى احتياج دارد كه اين نزاعها را برطرف كند و قانونى كه سعادت انسان را تضمين كند و عقل انسان بهتنهایی كافى نيست. اين مقدمه بيانات مختلفى دارد؛ تجربه نشان میدهد با اینکه در طول تاريخ اینهمه عقلاى عالم مجالس قانونگذاری تشكيل دادند مشكلات بشر حل نشد؛ معلوم میشود عقل انسان بهتنهایی كافى نيست. بهصورت برهانى میتوان گفت عقل عادى انسانها خودش منشأ اختلاف میشود، آن وقت چگونه موجب رفع اختلاف شود. پس زندگى اجتماعى انسان در اين عالم احتياج به يك راهنمايى وراى عقل دارد و آن چيزى نخواهد بود جز وحى و نبوت؛ اما نهجالبلاغه و روايات آهنگ ديگرى دارد آنها روى زندگى اجتماعى انسان در همين دنيا تكيه نمیکنند، بلكه مجموع زندگى انسان را از آغاز تا انجامش كه زندگى ابدى است در نظر میگیرند. بايد ببينيم انسان براى چه آفريده شده و سرانجامش چه خواهد بود آيا براى سعادت ابدى میتواند به عقل خودش اقتدا و اكتفا كند؟ هدف از آفرينش، تكامل است؛ اما اين مبهم است. يعنى چه انسان آفريده شده تا تكامل پيدا كند؟ چرا از اول كامل آفريده نشد؟ خداى متعال همه جور موجودى از موجودات مجرد و چيزهايى كه ما عقلمان نمیرسد خلق كرد. چهبسا هزاران نوع ديگرى در كرات ديگرى هستند كه ما هيچ خبر نداريم. در ميان همه اين موجودات جاى مخلوقى خالى بود كه حركت و سرنوشتش را با اختيار خودش تعيين كند. ملائكه اینگونه نيستند از اول يك سرنوشتى برايشان تعيين شده؛ اما موجودى كه بتواند از ملائكه مقامش بالاتر برود و بتواند از پستترین حيوانات هم پستتر باشد خيلى عجيب و فوقالعاده است. اين موجود اگر بخواهد آفريده شود بايد مجهز شود به قدرت انتخاب، بايد بتواند هم ترقى كند هم تنزل، آنوقت يك ویژگیهایی دارد. در نهجالبلاغه میفرماید: در تمام آسمانها جاى خوابيدن گوسفندى نيست مگر اينكه خدا در آنجا فرشتگانى آفريده كه يا در حال رکوعاند يا سجود، خلأى وجود ندارد؛ اما آن موجودى كه بتواند سرنوشت خودش را خودش رقم بزند بايد در عالمى آفريده شود كه عالم تغييرات و تحولات است لذا فرمود: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»2 جاى يك هم چون موجودى در زمين است، آسمانها پر از ملائكه ايست كه همه مقامشان معلوم است انسان بايد انتخابش آگاهانه باشد. اگر كوركورانه انتخاب كند، كمالى نيست. بايد بداند راه خوب و بد كدام است و راهها به كجا منتهى میشود. اين عقلى كه ما داريم اینها را به ما نشان نمیدهد اگر انبياء نيامده بودند و صحبت از بهشت و جهنم نكرده بودند، ما هيچ اطلاعى نداشتيم كه بعد چه خواهد شد و انتخاب ما انتخاب آگاهانهای نبود. وقتى انتخاب آگاهانه هست كه بدانيم اگر از اين راه برويم تا آخر به كجا منتهى میشود. حكمت الهى اقتضاء میکند كه اين موجود با انتخاب خودش سرنوشتش را تعيين كند عقل را خدا به او داده ولى ناقص است. بُردى ندارد همچنان كه در كيفيت رفتار هم بُردى ندارد همين اندازه میداند كه آدم نسبت به ولى نعمتش بايد قدردان و شكرگزار باشد؛ کموبیش يعنى پرستش كند؛ اما چگونه پرستش كند؟ با چه حركاتى؟ با چه كلماتى؟ ما دو گونه علم لازم داريم كه عقل به آن نمیرسد. يكى علم به نامحسوسات كه شامل بعد از مرگ خودمان هم میشود، عالم برزخ، قيامت و...، اين عقل مایهاش از ادراكات حسى و تجربى است. آن جايى كه پاى حس و تجربه نباشد عقل هم كارآيى ندارد. ديگرى مسائل اعتقادى و نظرى و مسائل عملى است. چه بايد بكنيم؟ چگونه بايد رفتار كنيم؟ در عبارتهای نهجالبلاغه خواهيد ديد كه انبياء فرستاده شدند كه اين چيزها را به بشر ياد دهند. قرآن هم میفرماید: «وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ»3 پس حاصل چه شد؟ ما احتياج به پيغمبر داريم براى اين كه اگر نباشد آن هدف خدا كه انسان راه كمال خودش را با انتخاب آگاهانه بپيمايد تحقق پيدا نمیکند. معناى اينكه بر خدا واجب است بندگان را هدايت كند، چيست؟ وقتى میگوییم بر خدا واجب است كه انبياء را مبعوث كند يعنى رساله عمليه براى خدا مینویسیم؟ براى خدا تعيين تكليف میکنیم؟ اگر كسى اینگونه تصور كند بسيار جاهلانه فكر كرده است. اين يك تكليف اخلاقى است كه اختصاص به انسان ندارد شامل غير انسان هم میشود. اين واجب است، غير از آن واجبى است كه ما در مقام تعيين تكليف میگوییم. اگر اين جا چراغها خاموش بود براى اينكه روشن شود بايد كليد برق را بزنيد، واجب است كليد برق را بزنيد اين بايد و واجب، معنايش تعيين تكليف نيست يعنى اگر میخواهید روشن بشود لازمهاش اين است كه كليد را بزنيد. اين را در علوم عقلى میگویند وجوب بالقياس. يعنى اگر خدا بخواهد آن هدفش تحقق پيدا كند بايد انبياء را بفرستد. بايد بفرستد چون میخواهد كه اين هدف تحقق پيدا كند. يعنى رابطه بين مقدمه و ذى المقدمه ضرورى است؛ بين اين كار و آن نتیجهاش. اين روزها بعضى ارباب شبهات میگویند: شما معتقديد راه سعادت بشر را دين تعيين میکند آن هم نهتنها سعادت آخرت را، و خدا انبياء را فرستاده تا جامعه صالحى به وجود بيايد عدالت برقرار و ظلم برطرف شود، حدود الهى اجرا شود، خب پس چرا نشد؟ 124 هزار پيغمبر آمدند. بسيارى از اين پيغمبرها را كشتند و نگذاشتند به تكليفشان درست عمل كنند «وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقّ»4 آنهایشان هم كه موفق میشدند يك عده قليلى دور انبياء را میگرفتند و ايمان میآوردند، «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ» بيشتر اینها به عذاب مبتلا شدند و از بين رفتند. اگر راه سعادت دست انبياء است، چرا موفق نبودند؟ نشانه صحت يك برنامه اين است كه عملاً نتیجهاش ظاهر شود. اگر قانونى بهتر توانست جلوى جرم و جنايت را بگيرد، میگوییم آن قانون بهتر است. خب اگر بخواهيم درباره قوانين دينى بگوييم بهتر از ساير قوانين است بايد آثارش بيشتر باشد در صورتى كه پيروان انبياء هميشه كم بودند. آنهایی هم كه هستند بسيارشان اسماً پيرو هستند. پس دين براى بشر چه كار توانست بكند؟ اين شبههای است كه شياطين امروز مطرح میکنند. پاسخ اين است كه اگر هدف انبياء اين بود كه هم بشر را، هم جامعهها را با هر قيمتى به راه صلاح بكشانند؛ بايد بگوييم موفق نبودند؛ اما آيا مقتضاى آن دليلى كه عرض كرديم و آن چه هدف آفرينش بود همين بود كه به هر قيمتى شده آدمها خوب بشوند؟ يعنى در ظاهر، گناه و جنايت از آنها سر نزند ولو بهزور باشد؟ يا نه، هدف آفرينش اين است كه انسانى تربيت شود كه با اراده و انتخاب خودش راه صحيح را طى كند. اصلاً ويژگى انسان اين بود كه انتخاب آگاهانه داشته باشد بتواند هم از ملائكه بالاتر برود هم از شياطين پستتر شود. اصلاً خدا يك همچين موجودى میخواست خلق كند والا موجوداتى كه هميشه راه خوب میروند آنقدر آفريده بود كه جاى خالیای ديگر نداشت انبياء را هم كه فرستاد براى چه فرستاد؟ كه راه را نشان بدهند نه بهزور بكشند. هدف از انبياء اين نبود كه با افسار، انسانها را به طرف راه خوب بكشند. آنها خواستند انسانى تربيت بشود كه با انتخاب خودش راه صحيح را برود، نخواست هم نرود؛ انسان يعنى اين. «إِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً»5 هدف انبياء اين بود كه زمينه انتخاب و آزمايش را فراهم كنند. البته در اين دايره بعد از اين كه در اجتماع يك عدهای راه خوب را انتخاب كردند و يك عده هم بد، تكليف جديدى براى انبياء پيش میآید كه چگونه اين جامعه را بايد اداره كنند؟ آن جاست كه احكام اجتماعى دين مطرح میشود و در يك چارچوبه خاص حكومتى تشكيل و احكام الزامى دين در آن جا اجرا میشود. آرى بعد از اينكه جامعه دينى تشكيل شد الزامات و مجازاتهایی هم خواهد بود اما اين منافات ندارد با اينكه آن يك تربيتى است براى اختيار و انتخاب صحيح انسانها. ديگران مانع میشدند از اينكه افرادى با اختيار راه خودشان را بروند. اینکه قرآن میفرماید: ما انبياء را فرستاديم براى اينكه عدالت را در جامعه برقرار كنند اهل شبهه میگویند: پس چرا عدالت در جامعه برقرار نشده؟ پس چرا عدالت در كشورهاى اسلامى كه پيغمبر و اسلام را قبول دارند اجرا نشده است؟ معلوم میشود يا برنامه ضعف داشته يا مجرى برنامه. اگر ما در يك جامعهای ديديم صلاح برقرار نشد و فساد و فحشا رواج پيدا كرد؛ از دو حال خارج نيست يا قانون خوبى در اين جامعه نيست يا مجريان خوبى ندارد. خب بعضى مجريان را گفتيد غاصب بودند و اجرا نكردند؛ خود پيغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله و ائمه اطهارعليهمالسلام چه طور؟ آنها كه مجريان خوبى بودند چرا نتوانستند جامعه را اصلاح كنند؟ شما كه میگویید اسلام کاملترین است مجريانش هم كه معصوماند پس چرا تحقق پيدا نكرد؟ جوابش همين است كه «لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ» مردم خودشان عدالت را اجرا كنند بالاختيار. آنها فقط زمينه فراهم شدن يك جامعه عادلانه را برقرار میکنند مردم خواستند راه خوب میروند نخواستند راه بد، بلند میشوند انبياء را هم میکشند، ائمه را هم به شهادت میرسانند همانطور كه رساندند. اين معنايش اين نيست كه قانون بد است يا مجرى ضعيف است. نه قانونى کاملتر از قانون اسلام است نه مجریای بهتر از پيغمبر و على. ولى بالاخره سر و كار اين قانون و اين مجريان با انسان مختار است. میخواهند عصيان كنند، چه كارشان میشود كرد؟ اینجا عالم ابتلا و امتحان است. آن مسئله ديگرى است كه اگر يك عدهای راه خوب را انتخاب كردند و عده ديگر مانعشان بودند؛ آن جا قوانين اجتماعى با الزام اجرا میشود. اين به نفع آن كسانى است كه راه خوب را انتخاب كردند ولى اینجور نيست كه جبر مطلق بشود. شايد از مصاديق تزكيه هم همين باشد؛ انبياء بعد از اينكه جهل مردم را برطرف كردند زمينه رشدشان را هم فراهم میکنند. تعليم و تزكيه براى همه انبياء است اما اصلاح و مديريت جامعه براى همه انبياء نيست، از آن انبيايى است كه به قدر كافى انسانهایی به آنها گرویدهاند كه بتوانند جامعه صالحى تشكيل دهند و قوانين اجتماعى الهى را اجرا كنند. آن وقت يك مسئوليت ديگرى به عهده انبياء میآید و آن رهبرى جامعه است. شايد عنوان امام كه اختصاص داده شده به بعضى از انبياء، براى چنين انبيايى باشد «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِن»6 مقام امامت يعنى رهبرى جامعه. پيشوايى و رهبرى اجتماعى آن وقتى است كه آن قدر پيروانى داشته باشند كه بتوانند اين احكام الهى را بهوسیله آنان اجرا كنند و آن وقتى است كه حجت بر نبى و بر امام تمام میشود؛ با چى؟ با وجود ناصر. اميرالمؤمنينعلیهالسلام مىفرمايند: «لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر»7 تا آنقدر دور من را نگرفته بوديد كه من بتوانم احكام اسلام را اجرا بكنم حكومت صحيح اسلامى تشكيل بدهم؛ وظیفهای نداشتم. اما حالا كه حاضر شديد و قول داديد من را يارى كنيد، حجت بر من تمام میشود. پس جواب اين شبهه اين است كه سر و كار انبياء و ائمه با انسانهای مختار است. بنا نيست بهزور انسانها را به راه صلاح بكشند. بايد زمينه اختيار فراهم باشد. جبر مطلق اگر شد ديگر جايى براى دعوت انبياء باقى نمیماند. آن وقت ارسال انبياء عبث میشود. همانطور كه از اميرالمؤمنينعلیهالسلام براى شما نقل كردم در مقابل سؤال پيرمرد كه «أ كان بقضاء من الله و قدر» فرمود: اگر منظورت قضا و قدر جبرى است پس لازمهاش اين است كه دين بازيچه باشد، اگر افراد مجبورند كارى كنند، در صورتى كه پيغمبران بگويند نه، نكنيد، اين گناه است؛ خب میگویید مجبور هستند براى چى میگویید نكنند؟ امر و نهى میشود يك بازيچه، كار لغوى است. فرض اين است كه بايد زمينه انتخاب و اختيار براى انسانها فراهم باشد تا امر و نهى كنند تا اختيار و انتخاب نباشد، نه جاى امر و نهى است نه جاى ثواب و عقاب. يك نفر كنار آبشار نياگارا ايستاده بود میخواست تماشا كند يكى هُلِش داد افتاد پايين. بعد آمدند او را گرفتند و با او مصاحبه كردند؛ كه شما چقدر تمرين شنا كرده بوديد كه اين موفقيت نصيبتان شد. گفت: من خودم نمیخواستم من را هُل دادند افتادم. كسى كه هلش دادهاند ديگر جايزه به او نمیدهند كه حالا چرا اینهمه همت و جرأت داشتى. همه اين حرفها براى اين است كه زمينه اختيار در كار باشد پس هدف اصلى انبياء اين نبود كه بشر را به هر قيمتى كه شده ولو بهزور وادار كنند كه راه درست برود. اینکه راه رفتن نيست. كشاندن افسار يك موجود بیاختیار است. انبياء سر و كارشان با انسانهای مختار و آگاه است. آمدند زمينه انتخاب صحيح را برايشان فراهم كنند. هم آگاهى لازم را به آنها بدهند هم تشويقشان كنند به كارهاى خوب و ترك كارهاى بد «رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ»8
1. بقره، 214.
2. بقره، 30.
3. بقره، 152.
4. آلعمران، 181.
5. انسان، 3.
6. سجده، 24.
7. نهجالبلاغه، نسخه صبحى صالح، خطبه 3، ص 49.
8. نساء، 165.
بسم الله الرحمن الرحيم
آنچه پيش رو داريد گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح يزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در شب 17 ماه مبارك رمضان 1427 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
خداى متعال انسان را در اين عالم آفريد تا دائماً بر سر دوراهیها قرار بگيرد و راه صحيح را انتخاب كند. بعد سير تكاملى خودش را با انتخاب و اختيار انجام بدهد. براى اينكه اين انتخاب عاقلانه انجام شود لازمهاش اين است كه انسان، علم و شناخت و آگاهى داشته باشد. برخى از اين شناختها بهوسیله عقل حاصل میشود و بعضیهایش از دسترس عقل دور است و نيز مطالبى هم هست كه حتى فيلسوفان و دانشمندان ولو با عقل بتوانند بفهمند اما غالباً از آن غفلت میکنند. براى اينكه اینها به حد يك آگاهى مطلوبى برسد غير از عقل، عامل ديگرى هم بايد باشد كه آن چه را عقل به آن نمیرسد به انسان تعليم كند و آنهایی را كه مورد غفلت قرار میگیرد به يادشان بياورد. هدف از اين معرفتها اين است كه انسانها در مقام بندگى و اطاعت خدا بر آيند و او را بشناسند و بفهمند كه بايد خدا را پرستيد و از او اطاعت كرد كه كمال انسان در همين است. نتیجهاش اين است كه به سعادت ابدى نائل بشوند «فِي مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِيك مُقْتَدِر»1. پس آن نقشى را كه انبياء ايفا میکنند اين است كه كمك كنند به بشر تا خدا را بهتر بشناسد و بهتر بپرستد. اگر اين دو تأمين شود بار بشر بسته است، چيز ديگر نمیخواهد. نهجالبلاغه هم روى همين مطلب تأكيد دارد كه پيغمبر اكرم مبعوث شد تا مردم را از جهل و ضلالت نجات دهد و به خداى متعال رهنمون شود و معرفت صحيح به آنها مرحمت كند. تشويقشان كند به اينكه خداپرست باشند و اطاعت خدا كنند. آن چه ضرورت دارد و اگر نباشد نقض غرض آفرينش میشود اين است كه بشر بتواند خدا را بشناسد و راه اطاعت و عبادت خدا را ياد بگيرد. به تعبير ديگر حكمت خدا ايجاب میکند كه پيغمبرانى را بفرستد نه اينكه ما رساله عمليه براى خدا بنويسيم كه بايد و واجب است پيغمبر بفرستى. اين واجب است يعنى مقتضاى حكمت خودت هست اگر اين كار را نكنى ـ فرضاً نمیکردی به فرض محال، با حكمت تو سازگار نبود.
آيا اين نيازى كه موجب میشد خدا انبياء را بفرستد تا راه خداشناسى و خداپرستى را بهتر به بشر بياموزند براى زمان خاصى بود ـ تا قرن ششم ميلادى (بعثت پيامبرصلیاللهعلیهوآله) ـ و ديگر بعدش احتياجى نيست؟ يا براى اين بود كه بشر تا بشر هست اين نياز را دارد. چون عقل بشر هر چه هم ترقى بكند، حقيقت عالم برزخ و بهشت و قيامت را نمیتواند بفهمد. حداكثر میفهمد كه بايد بعد از مرگ روح انسان باقى باشد و يك لذت و يا عذابى داشته باشد؛ اما آن چه نوع لذت و المى است و در كجا و با چه خصوصياتى واقع میشود عقل بشر نمیرسد. آن چه را كه بيشتر فيلسوفان و حكما ادعا كردند و در مقام اثباتش برآمدند اصل معاد است اعم از روحانى و جسمانى؛ اما خصوصيات معاد جسمانى را با عقل نمیشود اثبات كرد. كما اينكه اگر هزار سال آدم به عقلش فشار بياورد روش بندگى خدا را نمیتواند ياد بگيرد. ماه رمضان بايد روزه گرفت. ماه رمضان يعنى چه؟ آيا عقل میتواند بگويد ماه رمضان بايد سى روز يا بيست و نه روز باشد؟ بايد از اول طلوع فجر تا مغرب امساك كند، چرا يك خورده كمتر يا يك كمى بيشتر نه؟ و همینطور ساير احكام. اینها امورى تعبدى است و چون خدا اینگونه گفته، بايد همینگونه انجام دهند. بعضى حتى در احكام اجتماعى. تلاش میکنند دين را از مسائل دنيا جدا كنند ـ سكولاريزم ـ بگويند مسائل اجتماعى اصلاً ربطى به دين ندارد. از اوايل صدر اسلام آن چه مكتب اهل بيت را از مكتبى كه آن زمان رواج داشت ـ مكتب ابوحنيفه ـ مشخص میکرد همين بود كه ائمه اهل بيتعليهمالسلام قياس و اثبات احكام بهوسیله عقلهای متعارفى را كه ما داريم نهى میکردند. آن داستان را شنیدهاید كه اگر كسى انگشتى را ببرد چقدر بايد ديه بدهد، دو تا انگشت ببرد چقدر، چهار تا كه بشود جور ديگر میشود، نسبتها تغيير میکند. حضرت همين را با كسى كه مدعى قياس بود مطرح كردند و فرمودند: پس ببين كه دين با قياس درست نمیشود. قياس يعنى همين استدلال عقلى ما. در همين زمان هم بعضى كسانى كه متأسفانه به بعضى بيوت بزرگ انتصاب دارند به خود ما گفتند: شنيدم هنوز توى قم يك همچون آدمهایی هستند كه فكر میکنند در اين زمان هم میشود آدم را مثل الاغ كتك زد. حالا نيز میگویند و مینویسند: اين احكام جزايى اسلام براى بازدارندگى است اگر ما از يك راه ديگرى توانستيم جلوى دزدى و فحشا را بگيريم، لزومى ندارد اين احكام اجرا شود. میشود با راهها و راهكارهاى ديگرى جلو جرم را گرفت. چون منظور از احكام جزايى بازدارندگى است. اين گرایشها امروز در بين روشنفكرمآب ها شايع است. سؤال اين است كه وحى اگر بگويد كسى كه دزدى كرد چگونه بايد مجازاتش كرد عقل ما به آن خواهد رسيد؟ يا نه، اینها به عقل ما نمیرسد، خدا خودش بايد بگويد. بعضى میگویند اين توهين به كرامت انسان است. مجازات اعدام و حد زدن بايد ممنوع شود، چرا؟ چون عقل بشر امروز میگوید اين كارها زشت است، اینها توهين به انسانيت است. ما يا بايد اعلاميه حقوق بشر را بپذيريم يا اعلاميه خدا را، قرآن را. كسانى هم در مقام جمع برآمدند گفتند: خدا درست فرموده است اما اين ديگر تاريخ مصرفش گذشته است. میگویند تمدن ايران و روم و فيلسوفان و حكما و انبياء باعث شد انسان به بلوغ برسد آن وقت ديگر احتياجى به وحى ندارد. میخواهد نماز بخواند، خب هر جور میخواهد بخواند. به مسائل جدى زندگى كارى نداشته باشد. شما میدانید اعلاميه حقوق بشر میگوید نبايد اين كارها را بكنيد. ما اگر اين كارها را بكنيم دنيا به ما میخندد، میگوید شما هنوز عقلتان ناقص است! بالاخره چه كسى بايد جواب اين را بدهد؟ آيا نياز به دين و وحى در يك زمان خاصى بود و ديگر اين نياز برداشته شد؟ يعنى آن وقتى كه بشر نابالغ بود و حالا ديگر به بلوغ عقلى رسيده است! ديگر احتياجى ندارد. پس دين خداحافظ؟! از آن فقرات نهجالبلاغه كه اشاره كردم استفاده میشود انسان عقلش به بعضى چيزها، نه هيچ وقت رسيده و نه هيچ وقت خواهد رسيد؛ مانند بسيارى از جزئيات مربوط به مسائل اعتقادى، مثل آن چه كه مربوط به معاد است. اصلاً عقل به اين چيزها راه ندارد، عقل به يك سلسله قواعد كلى نائل میشود. اصل اين را كه مثلاً حساب و كتابى بايد باشد، میشود با عقل اثبات كرد اما «فِي سِلْسِلَة ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراع»2 يعنى چه؟ «لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ»3 يعنى چه؟ اینها را كه ديگر عقل نمیفهمد. اين نفهمیدنها هميشه براى عقل انسان ثابت است. انسان وقتى میمیرد بعدش چه طور میشود؟ هر كه میتواند بيايد و با يك دليل عقلى اینها را اثبات و بيان كند؟ مجموع حکمتهایی كه ايجاب میکند آدم پيش از طلوع خورشيد دو ركعت نماز بخواند ما یک صدمش را هم نمیتوانیم بفهميم. شيعه معتقد است احكام تابع مصالح و مفاسد واقعى است. اگر روزى پيامبرى فرصت كند كه دانهدانه، حکمتهای احكام را بگويد، ما هم توان فهمش را داشته باشيم، تصديق خواهيم كرد كه همه اینها مصلحت است؛ اما پيامبر هم وحیاش الهى است، نه با عقل خودش، چون عقل عادى انسانى اینها را نمیفهمد. بنابراين حكمت بعثت انبياء اين است كه آن نقصى را كه ذاتاً ادراكات انسان دارد كه مهمترینش ادراكات عقلى است، جبران كند و تكامل بخشد. تا رفع جهل شود و به كمال برسد. كمالى كه انسان بايد برسد كمالى است كه در سايه بندگى خدا پيدا میشود. تكامل يعنى رسيدن به عبوديت الهى. از چه راه؟ از همان راهى كه انبياء میگویند و هيچ راه ديگر هم ندارد. كمال يعنى چه؟ يعنى تسخير ماه و زهره؟ آسمانخراش صد طبقه؟ بعد از مرگ همه اینها تمام میشود، بايد آن را كه سعادت ابدى براى تو میآفریند بشناسى و آن، چيزى جز بندگى خداست؟ پولدار باشى يا فقير، در خانه گِلى بنشينى يا سيمانى و آهنى، فرقى نمیکند. بله، بايد انسان تلاش كند تا نعمتهای خدا را بهتر بشناسد و بهتر استفاده كند و بيشتر انگيزه شكر پيدا كند «لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ». حساب انبياء از نوابغ و علما، از حكما و مخترعين جداست. نه علم جاى دين را میگیرد و نه پيشرفت عقل و فلسفه و نه عرفان متعارف ما را از دين بینیاز میکند. عرفان واقعى همان حقيقت دين است همان خداشناسى است. اين سخن كه دين را تا قرن ششم احتياج داشتيم، بعد احتياج نداريم براى اين است كه دين را نشناختند. والا كسى كه دين را بشناسد میفهمد هيچ وقت بشر از دين، يعنى از محتواى وحیای كه انسان را به خدا نزديك میکند، مستغنى نخواهد بود.
خدا پيغمبران را میفرستد و حجت را بر مردم تمام میکند. کتابهای آسمانى را نازل میکند اما شياطين میآیند و اين نعمت خدا را خراب میکنند. اين شياطين چه كسانى هستند؟ قرآن تكيه میکند كه اين شیطنتها به دست آدميزاد انجام میگیرد. آن هم نه جاهلان و نه ثروتمندان و سياستمداران بلكه به دست آن كسانى كه عالم به آن کتابها هستند «كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فِيَمااخْتَلَفُوا فِيهِ» بعد میفرماید «وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ بَغْياً بَيْنَهُمْ»4 اختلاف در دين بهوسیله خود اصحاب كتاب ايجاد شد. كلام را تحريف و آيات را جابجا كردند. «يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ»5 پيغمبر ما كه آمد، خيلى از مطالبى كه شما مخفى میکردید افشاء كرد. بعد از پيغمبران دوره اول، اين نياز در جامعه پيدا شد كه آن تحریفهایی كه در کتابهای قبلى شد تصحيح شود. آنهایی كه مخفى بود آشكار و آنهایی كه تحريف شده و جابجا شده بود جاى اصلیاش معين بشود، صحيح بشود. حتى «يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ»6 با دست خودشان مینویسند سپس میگویند از طرف خداست. يعنى حتى اضافاتى هم علماى اهل كتاب میکردند و به خدا نسبت میدادند. پس پيغمبرى كه میآید علاوه بر اينكه آن چيز را كه به او وحى میشود، به مردم میرساند بايد غلطهای گذشتهها را هم تصحيح كند. اين كار ديگر براى حضرت آدم يا نوح نبود پيغمبر اسلام كه آخرين پيامبر هست بايد حقايق را براى هميشه براى مردم حفظ كند و بين مردم تعميم دهد بهگونهای كه باقى بماند. بايد غير از اصل ابلاغ احكام الهى آن احكامى را هم كه تحريف شده، تصحيح كند و آن چيزهايى كه اخفاء شده آشكار كند.
«فَبَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداًصلیاللهعلیهوآله بِالْحَقِّ لِيُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ إِلَى عِبَادَتِهِ وَ مِنْ طَاعَةِ الشَّيْطَانِ إِلَى طَاعَتِهِ»7 خداوند پيامبر را مبعوث كرد تا (بهوسیله قرآن) بندگان را از عبادت بتها به عبادت خداوند رهنمون شود و از اطاعت شيطان به پيروى از خداوند «لِيَعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ» مردم خدا را بشناسند بعد از آنكه نسبت به او جاهل بودند. «وَ لِيُقِرُّوا بِهِ بَعْدَ إِذْ جَحَدُوهُ وَ لِيُثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْكَرُوهُ» خلاصه همه تعبيراتى است كه مفاد همهاش اين است كه مردم خداشناس بشوند و ايمان به خداى يگانه بياورند.
در خطبه 159 میفرماید «أَرْسَلَهُ بِحُجَّة كَافِيَة وَ مَوْعِظَة شَافِيَة وَ دَعْوَة مُتَلَافِيَة أَظْهَرَ بِهِ الشَّرَائِعَ الْمَجْهُولَةَ وَ قَمَعَ بِهِ الْبِدَعَ الْمَدْخُولَةَ وَ بَيَّنَ بِهِ الْأَحْكَامَ الْمَفْصُولَةَ»8 خدا پیغمبر را فرستاد با حجت كافى و موعظه شافى و دعوتى كه تلافى كند كمبودها را، «ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ»9 پيغمبر را فرستاد با حجت عقلى و با موعظه. تعبير ما اين است كه ايجاد انگيزه بكند با تبشير و انذار. انگيزه عمل، غير از دانستن است. وقتى آدم را موعظه میکنند، یادآوریاش میکنند آن وقت آدم انگيزه پيدا میکند. پيغمبر را فرستاد تا «أَظْهَرَ بِهِ الشَّرَائِعَ الْمَجْهُولَةَ» احكامى بود كه خدا آنها را وضع فرموده بود ولى مجهول بود. «وَ قَمَعَ بِهِ الْبِدَعَ الْمَدْخُولَةَ» يك چيزهايى را قاطى دين كرده بودند كه بدعت بود اینها را ریشهکن كند اين وظايف پيغمبر است.
خطبه 301: «فَاِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ بَعَثَ مُحَمَّدً صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه» تا آن جا كه میفرماید «أَرْسَلَهُ بِالدِّينِ الْمَشْهُورِ... إِزَاحَةً لِلشُّبُهَاتِ وَ احْتِجَاجاً بِالْبَيِّنَاتِ وَ تَحْذِيراً بِالْآيَاتِ وَ تَخْوِيفاً بِالْمثلاًتِ»10 در اثر گذشت زمان و تصرفات شياطين انس و جن مسائلى بر مردم مشتبه شده بود واقعاً كسانى خيال میکردند كه عيسى پسر خداست استدلال هم میکردند. خيال میکردند كه اینها يك رموزى است كه خدا بهصورت عيسى نازل شده و شده پسر. اقانيم ثلاث و از اين حرفها. بسيارى از احكام بود كه علماى يهود اینها را مخفى يا عوض كرده بودند. وقتى آيات قرآن نازل شد بسيارى از اینها حقيقت را شناختند و بسيار شاد شدند كه از شادى اشك میریختند «تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ»11 من خودم شاهد بودم در ريودوژانيروى برزيل و در دانشگاهى كه براى کاتولیکها بود و جمعى كه از اصحاب كليسا بودند، از ما دعوت كرده بودند، كه درباره معارف اسلامى صحبت كنيم. آن جا، يك فرازهايى از دعاى عرفه را خواندم، گفتم: اسلام، خدا را اینگونه به ما نشان میدهد. ديدم پيرمردهايى بودند، همانطور كه من عرفه را میخواندم و توضيح میدادم اشك از چشمهایشان میریخت. طالبان حق، گوشه و كنار دنيا بسيار هستند شقاوت براى آن كسانى است كه اين حقايق را مكتوم كردند و حقايق دين را عوض كردند يا بدعتها در دين گذاشتند. وظيفه پيامبر اين است كه بدعتها را عوض كند، حقايق را بيان كند تا مردم با آن فطرت پاك و سالمشان، بشنوند و بپذيرند.
1. قمر، 55.
2. الحاقة، 32.
3. هود، 106.
4. بقره، 214.
5. مائده، 15.
6. بقره، 79.
7. نهجالبلاغه، نسخه صبحى صالح، خطبه 147، ص 204.
8. نهجالبلاغه، خطبه 161، ص 229.
9. نحل، 125.
10. نهجالبلاغه، نسخه فيض الاسلام، خطبه 301.
11. مائده، 83.
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شب 18 ماه مبارك رمضان 1427 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
علیعلیهالسلام در خطبهای اشاره میفرماید به هبوط حضرت آدم. وقتی ایشان در زمین مستقر شدند خدا مقام نبوت هم به ایشان داد تا فرزندانشان را هدایت كنند. بعد میفرماید «وَ لَمْ یخْلِهِمْ بَعْدَ أَنْ قَبَضَه» بعد از اینكه حضرت آدم قبض روح شد، خدا مردم را تنها و بدون رهبر نگذاشت «مِمَّا یؤَكِّدُ عَلَیهِمْ حُجَّةَ رُبُوبِیتِهِ وَ یصِلُ بَینَهُمْ وَ بَینَ مَعْرِفَتِهِ»1 این رهبر، واسطهای است بین مردم و بین معرفت خدا. تا وقتی آدم بود، این واسطهگری را انجام میداد یعنی مردم را با خدا آشنا میكرد «بَلْ تَعَاهَدَهُمْ بِالْحُجَجِ عَلَی أَلْسُنِ الْخِیرَةِ مِنْ أَنْبِیائِهِ وَ مُتَحَمِّلِی وَدَائِعِ رِسَالَاتِه» خدا آنها را رها نكرد بلكه پیامبرانی پیدرپی مبعوث فرمود تا همان نقش را برای معرفت مردم نسبت به خدای متعال ایفا كنند «حَتَّی تَمَّتْ بِنَبِینَا مُحَمَّدٍ (صلی الله وعلیه وآله) حُجَّتُه» تا نوبت به پیامبر عظیمالشأن اسلام رسید كه حجت الهی دیگر بر مردم كاملاً تمام شد. چگونه شد كه در این زمان تمام شد؟ «وَ بَلَغَ الْمَقْطَعَ عُذْرُهُ وَ نُذُرُه» كار انبیاء اتمام حجت بود و بیان راه هدایت و سعادت. تبشیر و انذارها ادامه یافت تا زمان پیغمبر اكرم كه دیگر نیازی به تبشیر و انذار مجدد نبود. نكتهای كه در نهجالبلاغه روی آن تكیه شده این است كه سلسله انبیاء از یك شجره واحدی است. همه پدران انبیاء، اصلاب و ارحامشان پاك بودند «فَاسْتَوْدَعَهُمْ فِی أَفْضَلِ مُسْتَوْدَع» آنها را در بهترین جایگاه به امانت گذاشت «وَ أَقَرَّهُمْ فِی خَیرِ مُسْتَقَرٍّ تَنَاسَخَتْهُمْ كَرَائِمُ الْأَصْلَاب» صلبهای بزرگوار آنها را یكی پس از دیگری منتقل كردند. پدران انبیاء همه از بزرگواران بودند «إِلَی مُطَهَّرَاتِ الْأَرْحَام» از صلب پدر به رحمهای مطهر مادران منتقل میشد «كُلَّمَا مَضَی مِنْهُمْ سَلَفٌ قَامَ مِنْهُمْ بِدِینِ اللَّهِ خَلَف» هر یك از انبیاء كه از دنیا میرفتند پیامبر دیگری جای آنها را میگرفت «حَتَّی أَفْضَتْ كَرَامَةُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی إِلَی مُحَمَّدٍ(صلی الله وعلیه وآله)» تا این موهبت الهی منتهی شد به پیغمبر اكرم كه آخرین حلقه سلسله انبیاء است «رُسُلٌ لَا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لَا كَثْرَةُ الْمُكَذِّبِینَ لَهُم»2 گاهی یك پیامبر در میان صدها هزار انسان و صاحبان قدرت مبعوث میشد. عددشان كم بود ولی هیچگاه كمبود عدد و كثرت دشمنانشان موجب نشد شانه از زیر بار تكلیف خالی كنند «سُمِّی لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَه» هر پیغمبر پیشینی پیغمبر بعدی را معرفی میكرد، میگفت بعد از من پیغمبری با چه خصوصیاتی خواهد آمد.
«عَلَی ذَلِكَ نَسَلَتِ الْقُرُونُ وَ مَضَتِ الدُّهُورُ وَ سَلَفَتِ الْآبَاءُ وَ خَلَفَتِ الْأَبْنَاء» این سنت همچنان ادامه داشت. پدران میرفتند و جایشان را به فرزندانشان میدادند. خدا پیغمبران را میفرستاد تا مردم را هدایت كنند. پیغمبر اسلام وقتی از دنیا رفت چه شد؟ نبوت هم ختم شد؛ اما آیا كار مردم به خودشان واگذار شد؟ خطبه اول نهجالبلاغه در موضوع پیغمبر اكرم میفرماید «فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلَالَةِ وَ أَنْقَذَهُمْ بِمَكَانِهِ مِنَ الْجَهَالَةِ ثُمَّ اخْتَارَ سُبْحَانَهُ لِمُحَمَّدٍ ص لِقَاءَه» پیغمبر اكرم مردم را كه از ضلالت و جهالت نجات دادند، خدا لقاء خودش را برای او انتخاب كرد «وَ رَضِی لَهُ مَا عِنْدَهُ وَ أَكْرَمَهُ عَنْ دَارِ الدُّنْیا» دیگر این دنیا را برای او زیبا و مناسب ندانست «فَقَبَضَهُ إِلَیهِ كَرِیما» او را بزرگوارانه به سوی خود برد «وَ خَلَّفَ فِیكُمْ مَا خَلَّفَتِ الْأَنْبِیاءُ فِی أُمَمِهَا» ولی چنان نبود كه دیگر بساط هدایت برچیده شود. همانطور كه انبیاء سابق، اوصیائی داشتند و نقششان را به اوصیاء بعدی میسپردند؛ پیغمبر اكرم هم وقتی از دنیا رفت همان كار را انجام دادند «إِذْ لَمْ یتْرُكُوهُمْ هَمَلًا بِغَیرِ طَرِیقٍ وَاضِحٍ وَ لَا عَلَمٍ قَائِم» مردم را بدون اینكه راه راستی را پیش روی آنها باز كند مهمل نگذاشت و رها نكرد. در بخش دیگر میفرماید «وَ عَمَّرَ فِیكُمْ نَبِیهُ أَزْمَاناً حَتَّی أَكْمَلَ لَهُ وَ لَكُمْ فِیما أَنْزَلَ مِنْ كِتَابِهِ دِینَهُ الَّذِی رَضِی لِنَفْسِه»3 آنقدر به پیغمبر عمر داد كه آن دینی را كه خدا برای مردم بیان كرده، كامل كند میدانید دین كی كامل شد؟ «الْیوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُم». «وَ أَنْهَی إِلَیكُمْ عَلَی لِسَانِهِ مَحَابَّهُ مِنَ الْأَعْمَالِ وَ مَكَارِهَهُ وَ نَوَاهِیهُ وَ أَوَامِرَهُ»4 خدا هر چه را دوست میداشت یا مكروه میداشت آنها را بهوسیله پیغمبر به مردم تعلیم داد.
سابقاً انسانهایی كه در اطراف زمین زندگی میكردند هیچ خبری از یكدیگر نداشتند؛ چه رسد به اینكه چه دین و مذهبی دارند. این برهانی كه شما اقامه میكنید كه برای هدایت بشر، وجود انبیاء ضرورت دارد؛ چه اندازه كشش دارد؟ یعنی اگر یك پیغمبر مبعوث بشود برای همه این انسانهای پراكنده، كافی است؟! مقتضای این برهان چه هست؟ ابتدا تمثیلی عرض كنم. خداوند به همه انسانها نعمتهایی مانند چشم و گوش و احساس و... داده است، در این مقام اگر كسی بگوید: من یك آدمی دیدم كه نابینا بود یا فلج بود یا دیوانه، این بیان را نقض میكند؟ یا نه آنها یك استثنائاتی است كه لازمه زندگی این عالم مادی است. این جایی نیست كه آدم به یك استثنائاتی بپردازد بگوید: بله، بعضیها خدا به آنها چشم نداده است! اینها استثنائاتی است كه باید دنبال علل و عواملش گشت. جواب كلی به این سؤال كه چرا بعضی انسانها هدایت نشدند این است كه اینها در اثر ظلم بعضی از انسانهای دیگر پیدا شده است اگر همه آن راهی را كه خدا بهوسیله انبیاء از همان اول فرستاده شد درست عمل میكردند؛ این مشكلات، گمراهیها و پرستشهای معبودهای قلابی پیش نمیآمد. اگر كسانی منحرف شدند یا از جایگاه صحیح دور افتادند استثنائاتی است كه در اثر عوامل خارجی پیش آمده والا سنت الهی اقتضاء میكرد كه وقتی خدا انسان را میآفریند بهوسیله پیامبران هدایت كند و لذا اولین انسان را پیامبر قرار داد تا هم خود او هدایت شود و هم بتواند دیگران را هدایت كند «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فِیها نَذِیر»5 هیچ امتی نیست مگر اینكه پیامبری در میان آنها وجود داشته است. پس جواب كلی قرآن این است كه هر امتی در هر جای زمین زندگی میكرد خدا پیغمبری برایشان میفرستاد. ما همهشان را نمیشناسیم. خبر نداریم همه پیغمبران كه و كجاها بودند. فرض كنید در آمریكای جنوبی یا در استرالیا یا در ژاپن. این دلیل نبودن نیست پس چرا بعضی جاها هدایت انبیاء نرسید؟ جوابش این است كه اینها استثنائاتی است كه در اثر تزاحمات و ظلم انسانهای دیگر به وجود آمده است. از طرف دیگر ما میبینیم وقتی تعالیم انبیاء بهوسیله خود مسئولین دینی آن مردم تحریف میشد «وَ مَا إخْتَلَفَ فیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْبَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیناتُ بَغْیاً بَینَهُم»6 خدا باز پیغمبری میفرستاد تا تحریفات گذشتگان را تصحیح كند. خب اگر در اقوام و امتهای گذشته پیغمبرانی بودند و اینها تعالیمشان تحریف شد، چه زمانی باید پیغمبر دیگری بیاید؟ به محض اینكه از دنیا رفت؟ باید راه دیگری غیر از عقل برای هدایت مردم وجود داشته باشد؛ اما این راه، بهوسیله چند نفر و به چه كیفیتی و با چه فاصله زمانی ایجاد شود؛ عقل ما این چیزها را نمیفهمد. طوری هم نیست كه ما بتوانیم تضمین كنیم هر انسانی هر جای دنیا زندگی میكند حتماً باید هدایت پیغمبران به طور صحیح به او برسد. این مانند امور تكوینی است مثل اینكه خدا روزی همه انسانها را میدهد اما خب گاهی یك انسانی در یك جایی از گرسنگی میمیرد یا به دست كسی محبوس میشود؛ این چیزها كه در تكوین هست، در تشریع هم هست؛ اینگونه استثنائاتی كه در اثر عوامل مزاحم در این عالم طبیعت پیش میآید در این بیانات ملحوظ نیست. این بیانات ناظر به روال عادی است كه غالباً اكثریت مردم از آن استفاده میكنند. پس اقتضای این برهان این نیست كه هر انسانی هر جا هست، حتماً باید دعوت انبیاء به او برسد.
خدای متعال آنقدر عمر به پیغمبر داد كه دین خدا را به طول كامل برای مردم بیان كرد. آیا اگر پیغمبر میمانْد احكام دیگر بیان نمیشد؟ گفتهاند این قرآنی كه شما میگویید كامل هست، مثلاً اگر ده سال دیگر پیغمبر زنده میماند دیگر آیهای بر او نازل نمیشد؟ اگر حكمی نازل میشد كاملتر میشد. پس چطور میگویید این كاملترین است؟ جوابش این است كه خداوند علیم و حكیم آن مقدار از احكامی كه عموم مردم به طور طبیعی و از راه اسباب عادی، باید یاد بگیرند، بیان كرد. اگر در تفسیر و توضیحش كمبودهایی هست؛ برای آن هم یك راهی وجود دارد و همان راهی است كه انبیاء سابق هم، بعد از رحلت خودشان كارشان بهوسیله اوصیائشان دنبال میشد. خدا تدبیرهایی به كار برده كه آن چه نیاز ضروری سعادت انسانها در دنیا و آخرت است بهوسیله پیغمبر بیان شده و تا روز قیامت باقی خواهد ماند. چون میدانیم اگر چیز دیگری لازم بود و پیغمبر نفرموده بود، كار خدا ناقص بود و نقض غرض میشد. مگر خدا انسان را نیافریده بود كه راه سعادتش را بشناسد و بپیماید؟ حالا نمیتواند بشناسد؛ همان برهان نبوت اقتضا میكند این پیغمبری كه میآید آنقدر باید عمر كند كه بتواند همه آن چه برای بشر ضرورت دارد، بیان كند. چون بعد از او پیغمبری نخواهد آمد. وقتی ما میگوییم آن چه برای سعادت بشر لازم بود پیغمبران بیان فرمودند؛ اگر مثلاً كسی بپرسد: دیه یك انگشت را - اگر ببرد - حتماً باید پیغمبر بگوید؟ حالا اگر خود مردم توافق كردند چه اشكالی دارد؟ جوابش این است كه اگر از عقل من میپرسید؛ من نمیدانم. نمیدانم چه چیزهایی ضرورت دارد؛ اما بعد از اینكه خدا پیغمبر را فرستاد و اینها را بیان فرمود میفهمم كه اینها ضرورت داشته و مخالفتش جایز نیست. چهبسا اگر ضرورت نداشت، نفرموده بود و چندان ضرر اساسی به سعادت دنیا و آخرت ما وارد نمیشد؛ اما حالا كه بیان شده، اگر انكار كند كافر است؛ بنابراین ما نمیتوانیم محدوده دین را از طرف خودمان تعیین كنیم.
دین باید حداقلی باشد یا حداكثری؟ این را بهصورت مغالطهای مطرح میكنند. میگویند: اگر بگویید دین همه آن چه را بشر نیاز دارد بیان كرده، دوای سرطان را دین چگونه بیان كرده است؟ بشر به معالجه سرطان نیاز ندارد؟ حالا دین بگوید نماز صبح را دو ركعت بخوان یا سه ركعت؛ این كار دین است؛ چون عقلمان نمیرسد؛ اما در اقتصاد و سیاست كه عقل ما میرسد. اینهمه آدم در دنیا دارند اقتصادشان را اداره میكنند، خیلی هم از ما بهترند؛ پس ما چه احتیاجی داریم به دین، چه لزومی دارد سیاست دینی را مطرح كنیم؟ سؤال را از این جا مطرح میكنند كه وظیفه دین حداقل نیازهای بشر است. بیان حداكثر هم كه نیست، برای اینكه میبینیم دین، نه ساختمانسازی یاد ما میدهد نه موشکسازی. پس ناچار حداقل است! حداقل كه شد یعنی چه؟ یعنی آن جایی كه هیچ راهی برای شناختش وجود ندارد. راههایی كه ما داریم علم و عقل و فلسفه و هنر و... است. این بیانی است كه امروز خیلی شایع است. این مبنای سكولاریزم است یعنی جدا كردن دین از مسائل جدی زندگی. کتابهای بسیاری در این زمینه نوشتند؛ نه خارجیها بلكه تئوریسینهای مسلمان و مدافع اسلام میگویند! البته اینها را جاهای دیگر بحث كردیم. منظورم ارتباطی بود كه با این بحث میتواند داشته باشد كه خدا آنقدر به پیغمبر عمر داد تا دینش را كامل كند و دینش را كامل كرد با ولایت علیعلیهالسلام، با یك مسئله حكومتی و سیاسی. این كه ربطی به نماز و روزه نداشت. پس جواب این سؤال كه دین حداقلی است یا حداكثری چیست؟ اولاً امر دایر بین دو شقّ نیست كه یا حداقل است یا اكثر، و نه شقّ ثالثی. این استدلال، مغالطی است؛ و اما اینكه شما از ما میپرسید پس چه چیزهایی را باید بیان كند؟ میگوییم ما از خودمان نمیدانیم. چون نمیدانیم چه چیزهایی در سعادت و شقاوت ابدی ما مؤثر است. آنهایی را كه بیان نكرده است، میدانیم دخالت اساسی ندارند. با هواپیماسازی نه كسی به خدا میرسد نه از خدا دور میشود، كافر و مؤمن هر دو میتوانند بهرهمند شوند؛ اما ربا حرام است یا حلال، این كار دین است. هر چه عقلای عالم بگویند بدون ربا اقتصاد ما نمیچرخد، قرآن میگوید دروغ میگویید اگر دست بر ندارید اعلان جنگ با خدا دادهاید. اگر نفرموده بود، ما نمیدانستیم مسئله رباخواری اینقدر مهم است. ما پیشاپیش نمیتوانستیم محدوده دین را تعیین كنیم تا پیغمبر كه میآید، بدانیم چه چیزهایی را باید بگوید. به همین دلیل است كه ما احتیاج به پیامبر داریم.
پیغمبر اسلام آمد و همه حقایق را بیان فرمود. ولی میبینیم مسلمانها در همین تعالیم پیغمبر خیلی اختلاف دارند. مگر قرآن نفرمود «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِیحْكُمَ بَینَ النَّاسِ فِیما اخْتَلَفُوا فِیه»7 خدا پیغمبران را فرستاد تا در امور دینی مردم رفع اختلاف كنند. آیا باز خدا باید پیغمبری را بفرستد یا نه؟ جوابش این است كه اگر این اختلافات و شبهات به حدی برسد كه برای انسان بیغرض به طور عادی راه كشف حقیقت مسدود باشد، لازم است پیغمبری یا امام معصومی حتماً در كنار مردم باشد. ولی تدبیرهای الهی بهگونهای است كه نصّ كتاب هدایت و سعادت بشر - قرآن - بدون کموزیاد برای مردم باقی است. خدا برای هیچ كتاب آسمانی دیگری چنین ضمانتی نكرده است. همچنین نصوص فراوانی در حد تواتر یا قریب به تواتر با قرائن قطعیه از پیغمبر اكرم رسیده است؛ كسانی كه غرض و مرض نداشته باشند میتوانند مراجعه كنند و حقیقت را بفهمند. بسیاری از این اختلافها برای این است كه درصدد تحقیق برنمیآیند. ممكن است كسی اصلاً درصدد تحقیق برنیاید و خدا را هم انكار كند، چه رسد به اصل دین. اگر پیغمبر هم بیاید، كاری با او نمیتواند بكند. با همین بیان میشود درباره ائمه طاهرین هم گفت كه خدا به یازده امام هم آنقدر عمر داد كه حقایق دین را، آنچه احتیاج به تبیین و تفسیر داشت بیان كنند. امروز بسیاری از معارفی كه در دست اهل تسنن هست حتی بسیاری از مسائل فقهیشان به خاطر بركات اهل بیت است. آن چه لازم بود برای سعادت انسانها به بركت قرآن كریم و بیانات پیغمبر اكرم و اهل بیتصلواتاللهعليهماجمعين در میان مردم ماند. حجت بر مردم تمام است. اگر كمبودهایی هست به گونهای نیست كه به اساس سعادت دنیا و آخرت انسانها لطمه بزند. البته اگر مردم ظلم نكرده بودند و ائمه اطهار حضور داشتند، عالم پر از بركات میشد. دیگر نه شبههای باقی میماند نه اشتباهی و نه ظلمی. كاری است كه خود ما مسلمانها كردیم و این باعث شد كه امام دوازدهم غایب شوند ولی این غیبت بهگونهای نیست كه اساس دین به خطر بیفتد و راه برای كشف حقیقت مسدود باشد. آن محرومیتها مال خود ماست.
1. نهجالبلاغه، نسخه صبحی صالح، خطبه 91، ص 131.
2. نهجالبلاغه، خطبه 1، ص 43.
3. نهجالبلاغه، خطبه 86، ص 116.
4. مائده، 3.
5. فاطر، 24.
6. بقره، 213.
7. بقره، 213.
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شب 22 ماه مبارك رمضان 1427 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
فَتَأَسَّ بِنَبِیكَ الْأَطْیبِ الْأَطْهَرِصلیاللهعلیهوآله 1 امیرالمؤمنینعلیهالسلام فرمود: محبوبترین بندگان نزد خدا كسی است كه به پیامبر تأسی كند. بعد هم اوصافی را از پیغمبر كه باید پیروی شود برمیشمارند: بر خاك مینشست، مانند بردگان متواضعانه مینشست، گاهی سوار الاغ برهنه میشد. كفش و لباسش را به دست خودش وصله میكرد. امیرالمؤمنینعلیهالسلام به ما سفارش میفرماید كه به پیغمبرصلیاللهعلیهوآله تأسی كنیم. حالا اگر بخواهیم به پیغمبر تأسی كنیم، چه كار باید بكنیم؟ آیا باید در خانهمان بنشینیم، تكه پارچه كهنهای برداریم و با دست خودمان به لباسمان بدوزیم؟ یا باید الاغی پیدا كنیم، پالانش را برداریم و سوارش بشویم؟ اینجور باید تأسی كرد؟ یا مطلب چیز دیگری است؟ ممكن است بعضی كه عمق فكرشان كم است بگویند آن كار را كه نمیشود كرد؛ معنی هم ندارد خانمها لباس كرباسی بپوشند و چادرشان را با لیف خرما وصله بزنند پس نمیشود حضرت زهرا را الگو قرار داد. آن وقت آن خانم هم بگوید، الگوی ما اوشین است!
حقیقت امر این است كه الگو قرار دادن، یك وقت در قالب كار و یك وقت در محتواست. آن روزی كه خانههای عموم مردم خشت و گلی بود اگر خانهای را سفید میكردند، طاغوتی حساب میشد. اگر پارچهای نقاشی داشت خیلی استثنائی بود و جلب توجه میكرد؛ اما اگر چیزی عادی باشد و دائماً آدم همه جا آن را ببیند، جلب توجه نمیكند. آن جا كه پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله فرمودند این پرده را از جلوی چشمم بردار؛ برای این بود كه آن پرده استثنائی بود و جلب توجه میكرد. حضرت فرمود این پرده من را به یاد زخارف دنیا میاندازد؛ اما آن چیزی كه همه جا و در هر خانه فقیر و متوسطی هست، چیزی نیست كه آدم را به یاد زیورهای دنیا بیاندازد؛ بنابراین رفتارهای پیغمبرصلیاللهعلیهوآله اینجور نبود كه چیز خیلی عجیبی باشد. مردم فقیر عرب هم اینطور بودند. ایشان هم مقید نبود كه حتماً مركبش زین داشته باشد. این، محتوایش یعنی تواضع، یعنی مقید نبودن، اهل تكلف نبودن. قالبش این است كه سوار الاغ میشدند حالا ما هم اگر بخواهیم تأسی كنیم، برویم الاغ بخریم؛ پالانش را هم برداریم و در خیابان سوار شویم! این نهتنها تأسی نیست بلكه شبهه حرمت دارد. فرض كنید بنده قبایم را یك وصله بزنم بیایم اینجا. همه نگاه میكنند كه این دیگر چطور است؟ اصلاً امروز لباس وصلهدار در جامعه پیدا نمیشود. در آن دوره همه مردم لباس وصلهدار میپوشیدند. امتیاز پیغمبرصلیاللهعلیهوآله این بود كه مقید نبود، دنبال رفاه نبود. وقتی میگوییم به پیغمبرصلیاللهعلیهوآله تأسی كنید، نه اینكه عین آن قالب را انجام بدهید. بعضی مصادیقش لباس شهرت میشود. در روایات لعنت كرده كسی را كه طوری در جامعه رفتار كند تا چشمها را متوجه خودش بكند. هرگونه روایات و سنت را نباید به دست هر كسی داد تا ساده با آن برخورد كند. اینها فقاهت و تفكر میخواهد. منظور از تأسی این نیست كه شكل كار را تقلید كنیم؛ باید روح كار را تقلید كرد؛ مانند زهد، بیاعتنایی به دنیا، ساده زیستن و بیتكلف بودن. اگر آدم برای خودش شأنی قائل بود كه حتماً باید سوار بنز شود؛ این تكلف است. امروز جای الاغ، اتومبیل است اگر كسی بخواهد به پیغمبر تأسی كند باید در نوع اتومبیلش مقید نباشد. اگر من را میخواهند ببرند یك جایی سخنرانی كنم، حتماً باید بنز بیاورند تا سوار شوم! اینها تكلف است. سنت پیغمبر این است كه وسیلهای باشد تا آدم را به مقصد برساند، حالا هر چه میخواهد باشد. این نكته را باید توجه داشت كه خارج از متعارف بودن نسبی است. اگر چیزی از حد متعارف جامعه بالاتر باشد، مذموم است.
یكی از بزرگان میفرمود: ازدواج كه كرده بودیم، یكی از كادوهایی كه برای ما آورده بودند، پنكه برقی بود زمانی بود كه هنوز پنكه مرسوم نبود. كولر كه هیچ. آقای بزرگواری كه از مراجع است، آمدند منزل برای دیدن ما. آن پنكه كادویی را روشن كردیم تا خنك شوند ایشان یك نگاهی كردند و گفتند: با بادبزن دستی هم میشود باد زد؛ یعنی تو چرا پنكه خریدی؟ خُب آن زمان داشتن این پنكه خارج از متعارف بود. نوع طلبهها نداشتند. آنچه متعارف است و عموم مردم عمل میكنند، اشكالی ندارد و مطلوب است. از سطح عموم مردم بالاتر رفتن صحیح نیست. پس تأسی در محتوای كار است نه در قالب. قالب عوض میشود، شرایط زمان و محیط و فرهنگها تفاوت میكند. اینها خصوصیتی ندارد. عمده این است كه آدم دنبال تجملات نباشد و مانند عموم مردم زندگی كند.
نكته دیگر این است كه وقتی پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله میفرماید آنقدر از دنیا بدم میآید كه دوست ندارم زخارفش را ببینم یا حرفش را بشنوم و امیرالمؤمنینعلیهالسلام از قول و رفتار پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله نقل میفرماید: قَضَمَ الدُّنْیا قَضْماً وَ لَمْ یعِرْهَا طَرْفاً فقط برای ضرورت، گازی به دنیا میزد و بیاعتنا بود و گوشه چشمی هم به دنیا نمیكرد، سؤال میشود آیا وقتی حضرت در خیابان و كوچه راه میرفت، چشمش را میبست یا نه؟ از زینتهای دنیا هیچ استفادهای نمیكرد؟
سیره خود پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله نشان میدهد كه اینگونه نبود. ایشان هر وقت میخواست جلوی مردم بیاید موهایش را شانه میزد صورتش را درست میكرد، مقید بود آراسته و لباسش همیشه تمیز باشد. ثلث مخارج حضرت را پول عطر تشكیل میداد. خُب اینها هم میشود زخارف دنیا! قرآن مگر نمیفرماید كه قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ 2 بالاترش میگوید خُذُوا زِینَتَكُمْ عِنْدَ كُلِمَسْجِدٍ3 وقتی میخواهید به مسجد یا اجتماع مؤمنین بروید لباس زیبا بپوشید،تمیز و معطر باشید، موهایتان شانهزده باشد، حتی موهای سرتان را روغن بزنید. زیرا یكی از مستحبات روغن زدن موی سر است. عبارت لَمْ یعِرْهَا طَرْفاً با این مستحبات چگونه میسازد؟!
دنیا اگر به معنای موجودات عالم جسمانی باشد مبغوضیت ندارد. حاشا كه پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله دشمن مخلوقات خدا باشد. مبغوضیت دنیا از آن جهت است كه انسان را از آخرت غافل كند، از یاد خدا باز دارد. آقای محترمی كنار باغچهای نشسته بود. آرام نزدیكش رفتم ببینم چه كار میكند؟ دیدم گُلی را جلویش گرفته و به آن خیره شده است و اشك از چشمانش میریزد. سبحانالله! چگونه از این خاك تیره این رنگآمیزیهای زیبا این بوی معطر پدید آمده است؟ مبهوت شده بود. این گونه تماشای زینتهای خدا، بد است؟ اینها مبغوض است؟ پس اینكه دنیا را پست میشمرد و حتی گوشه چشمی هم به دنیا نمیكرد، یعنی چه؟ یعنی آن دنیایی كه هدف باشد، اصالت داشته باشد. وقتی آدم به آن نگاه میكند، خودش را بخواهد. نه اینكه به یاد خدا بیفتد یا از آن برای رسیدن به سعادت آخرت، برای كسب رضای خدا، برای انجام تكلیف، برای خدمت به خلق خدا، استفاده كند. اینطور نگاه كردن، مذموم نیست. خود پیامبر به زینت كردن، دستور میداد مخصوصاً نسبت به همسران. پیامبر آن كسی را كه از همسرش كناره گرفته بود بسیار توبیخ كرد. پس منظور از دنیای مبغوض، همان دنیایی است كه «دار الغرور» است فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا4 این دنیایی است كه آدم را از آخرت غافل میكند نه از آن جهتی كه انسان را به یاد آخرت و به یاد خدا بیاندازد. این حیثیت، حیثیت اخروی است نه دنیایی. به عبارت دیگر پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله همه مخلوقات خدا را دوست داشت، از آن جهت كه نشانه محبوبش بودند. از آن جهت كه میتوانست از آنها در راه انجام وظیفه و در راه كسب رضای خدا استفاده كند. آن چیزی برایش مبغوض بود كه انسان را غافل كند.
كلمه دنیا را دو جور معنا كردهاند: یكی به معنی نزدیك است و یكی هم از ماده «دنائت» یعنی پستتر، حیات دنیا یعنی حیات پستتر.
آیات قرآن آن جا كه صحبت از الحیاة الدنیا یا دارالدنیا در مقابل دار الاخرة است دنیا را مذمت و نكوهش میكند؛ اما دنیا حیثیت دیگری هم دارد، یكی حیثیتی كه محبوب خداست، دارای حکمتها و اسرار است. متجر اولیاء الله است. بهشت در مقابل اعمالی است كه در این دنیا انجام میدهیم بهوسیله همین امور دنیوی. شاید بیش از نود درصد تكالیفی كه ما داریم، بدون ممارست در امور دنیا انجام نمیشود. اكنون سؤال میشود، با اینكه دنیا دو حیثیت دارد، هم حیثیت خوب دارد هم بد، چطور در قرآن همیشه جهت مذمتش را ذكر كرده است؟ خوب بود چند آیه هم درباره حسن دنیا ذكر میفرمود. چطور با اینكه دنیا جهات حُسنی هم دارد اما در قرآن و نهجالبلاغه از آن تعریف نشده است؛ سّرش چیست؟ درست است كه در قرآن اسمی از دنیا بهعنوان تعریف آورده نشده، اما نعمتهای دنیا زیاد تكرار شده است؛ آبهای جاری، میوههای گوناگون، حتی اسب و استر را برای شما خلق كردیم، هم برای اینكه سوارش بشوید و هم زِینَة. تا از منظر زینت هم از اسب استفاده كنید. وَ لَكُمْ فِیها جَمالٌ. در چند جا وقتی دنیا را وصف میكند میگوید وَ زِینَةً وَ یخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ.5 پس قرآن خوبیهای دنیا را ذکر كرده است.
خدا بعد از اینكه مكرر نعمتهای دنیا را كه میتواند جهات مثبت داشته باشد ذكر فرموده، میفرماید: لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ، باید از آن استفاده كنید تا انگیزه شكر در شما پیدا شود. تا آدم از یك نعمتی استفاده نكند، انگیزه شكر در او پیدا نمیشود. اگر كسی احساس نیاز به همسر نكند، معیوب است، چون هیچ وقت نمیفهمد لِتَسْكُنُوا إِلَیها6 یعنی چه. اصلاً مزهاش را نمیچشد، درك نمیكند. در تابستان اگر یك حبه هندوانه به آدم بدهند، آنوقت میگوید عجب نعمتی است این هندوانه. تا نعمتها را نچشید و مزهاش را درك نكنید، انگیزه شكر پیدا نمیكنید. ببینید خدا چه چیزهایی برایتان خلق كرده است؛ اینها مذموم و دنیاگرایی نیست. دنیاگرایی وابستگی انسان به این لذتهای دنیا است كه دیگر به یاد خدا و آخرت و قبر و قیامت نیفتد. اما اگر كسی عطر هم بزند برای اینكه روز جمعه برود نماز جمعه تا بوی بد ندهد و مردم ناراحت نشوند، نهتنها دنیاطلبی نیست بلكه آخرتطلبی است، خیلی هم ثواب دارد.
ما به طور طبیعی بهگونهای آفریده شدهایم كه ابتدائاً فقط لذتهای مادی را درك میكنیم؛ مانند كودكی كه از بدو تولد تا بزرگی احساسات مختلفی دارد باید آرامآرام به طرف معنویات و ارزشها سوق داده شود. وظیفه مربی این است كه انسان را كنترل كند تا زیادهروی نكند. قرآن و نهجالبلاغه، زشتیها، عیبها و لغزشگاههای دنیا را یادآور میشوند تا قدری حواسمان را جمع كنیم و الا اگر انسان را رها كنند خودبهخود به طرف مادیات كشیده میشود.
پیغمبر میگوید من گوشه چشمی هم به دنیا نمیكنم، دنیا برای من مبغوضترین چیزهاست. امیرالمؤمنینعلیهالسلام میفرماید: دنیا از آب بینی بز نزد من زشتتر است؛ عفطة عنز (آنفولانزا اصلش از انف العنزه است). در تعبیر دیگر7حضرت میفرماید: دنیا از استخوان خوك مردهای كه در دست انسان مبتلا به جذام است پستتر است. خب یك همچون پیغمبر و امامی كه دنیا را این جور8میبینند دیگر برای چه بیایند برای دنیا قانون وضع كنند؟ پس شأن دین اجلّ است از اینكه قانون برای دنیا داشته باشد این همان پایه سكولاریزم است. میگوید دین فقط ارتباط با خدا و قیامت و آخرت و ابدیت است. امور دنیا اصلاً ارزشی ندارد كه دین به آن بپردازد.
دخالت كردن در امور دنیا و قانونگذاری برای آنها به این علت است كه در دام دنیا نیفتید، رفتارتان بهگونهای باشد كه شما را اسیر دنیا نكند بتوانید با این زندگی به طرف آخرت و خدا و به طرف ارزشها بروید. اگر این قوانین نباشد در امور اجتماعی ظلم و حق كشی خواهد شد. از حقوق قضایی گرفته تا جزایی و بینالملل. همه اینها روحش عدالت است. خیال میكنند لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ9 خلاف عدالت است. [شنیدم یك آقایی گفته اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی10 حاكم بر این آیه است. خدا انشاءالله یکذره سواد به من مرحمت كند! آیا میشود آیهای حاكم بر آیه دیگری باشد؟ آنهم اعْدِلُوا حاكم بشود بر لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ، یك مطلق حاكم باشد بر نصّ؟!] ما مصادیق عدالت را نمیدانیم چیست. انبیاء گفتهاند اگر اینجور رفتار كنید، عدالت است، نه آنطور كه خودتان خیال میكنید. اگر ما را به خودمان وا میگذاشتند راه را عوضی میرفتیم، دنیایمان خراب میشد و زمینهای برای سیر به آخرت باقی نمیماند.
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً11كسانی كه ایمان و عمل صالح داشته باشند تدریجاً خدا این کمالات را به آنها میدهد -البته مصداق كاملش در زمان ظهور ولی عصرعجلاللهفرجهالشریف است- اینها مقدمه هست برای اینكه مردم هر چه بیشتر و هر چه بهتر به عبادت خدا بپردازند و لذا امام فرمود حتی عدالت هم هدف انبیاء نیست هدف، معرفت الله است. پس انبیاء اگر برای دنیا قانون وضع میكنند، نه برای این است كه به این زندگی دنیوی در مقابل آخرت اهمیت دهند؛ بلكه اهمیت زندگی دنیا این است كه انسان را به سعادت آخرت میرساند. پس میبایست به این دنیا اهمیت بدهیم، نه از آن جهت كه اصیل، بلكه از آن جهت كه وسیله است.
1. نهجالبلاغه، خطبه 160، ص 226.
2. اعراف، 32.
3. اعراف، 31.
4. لقمان، 33.
5. نحل، 8.
6. روم، 21.
7. ر.ك: نهجالبلاغه، خطبه 3، ص 48.
8. ر.ك: نهجالبلاغه، حكمت 236، ص 510؛ «وَ اللَّهِ لَدُنْیاكُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِی عَینِی مِنْ عِرَاقِ خِنْزِیرٍ فِی یدِ مَجْذُوم».
9. نساء، 11.
10. مائده، 8.
11. نور، 55.
بسم الله الرحمن الرحيم
آنچه پيش رو داريد گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح يزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در شب 20 ماه مبارك رمضان 1427 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
هدف اصلى از بعثت همه انبيا و از جمله پيغمبر اسلامصلیاللهعلیهوآله اين است كه بشر را در راه رسيدن به هدف آفرينش كمك كنند. سعادت انسان، رسيدن به قرب الهى و مقامى است كه خداى متعال براى انسان مقدر فرموده كه جز از راه تلاش اختيارى در راه بندگى او حاصل نمیشود. سعادت انسان در دنيا و آخرت در گرو راهنماییهای انبيا است. خدماتى كه ديگران انجام میدهند نسبت به خدمات انبيا قابل مقايسه نيست. كمك انبيا يك كمك ضرورى و حياتى است اما کمکهای ديگران يك فضلهایی است كه اگر هم نبود، مانع نمیشد انسان به سعادت ابدى خودش نايل شود.
ممكن است كسى بگويد هدف خلقت، خداپرستى است و خيلى به سعادت دنيا كارى ندارد. چون كسانى در دنيا زندگى میکنند كه خدانشناس هستند و زندگى خوبى هم دارند. پس چطور میگویید سعادت دنيا و آخرت در گرو پيروى از انبيا است؟ از يك طرف میگویید انبيا باعث میشوند انسان، در دنيا هم سعادتمند باشد. معنايش اين است كه سعادت دنيا براى شما ارزشمند است از يك طرف نيز میبینیم، هم در قرآن و هم در روايات به دنيا با نظر تحقير نگاه شده است. اگر دنيا دوستداشتنی نيست و اهميتى ندارد پس اين ديگر چه منتى است كه بر سر انسانها میگذارید، كه اگر سعادت دنيا هم میخواهید بايد از انبيا پيروى كنيد؟ اين خواهناخواه زمينه تفكر انحرافى سكولاريسم را فراهم میکند اينكه از نظر انبيا دنيا اهميتى ندارد و دين فقط توجهش به آخرت است و دنيا را به خود مردم واگذار كرده. بنابراين تلاشهایی كه در دنيا انجام میگیرد در زمينه علم و اقتصاد و سياست، در زمينه حقوق، جنگ، صلح و مسائل ديگر كه همه مربوط به دنياست، كارى به دين ندارد. ابتدا شبهه را با عبارتى از نهجالبلاغه تقويت میکنم، آن وقت در مقام پاسخش برمیآییم.
خطبه 109 در وصف پيغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله میفرماید: «قَدْ حَقَّرَ الدُّنْيَا وَ صَغَّرَهَا وَ أَهْوَنَ بِهَا وَ هَوَّنَهَا وَ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ زَوَاهَا عَنْهُ اخْتِيَاراً وَ بَسَطَهَا لِغَيْرِهِ احْتِقَاراً فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْيَا بِقَلْبِهِ وَ أَمَاتَ ذِكْرَهَا عَنْ نَفْسِهِ وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ لِكَيْلَا يَتَّخِذَ مِنْهَا رِيَاشاً أَوْ يَرْجُوَ فِيهَا مَقَام»1 پيغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله دنيا را بسيار تحقير كرد و كوچك شمرد، به دنيا اهانت كرد و خوار شمرد و دانست كه خدا، دنيا را در اختيار او نگذاشته و دنيا را براى ديگران گسترش داده است. اين حسن انتخاب از جانب خدا بوده زيرا خدا، براى دنيا ارزشى قائل نبود كه در اختيار دشمنان قرار داد (در روايتى داريم كه اگر خدا كمترين ارزشى براى دنيا قائل بود جرعه آبى به دشمنانش نمینوشانید) پيامبر دلش را از دنيا برگرداند و ياد دنيا را از خاطر خودش برد. دوست داشت كه حتى زینتهای دنيا جلوى چشمش نباشد. تا در اين مقام برنيايد كه از دنيا يك لباس فاخر و زينتى براى خودش انتخاب كند يا اميدى داشته باشد كه در دنيا اقامت دائم داشته باشد. با توجه به اين فراز، آنهایی كه اشکالتراشی يا مغالطه میکنند، میگویند: آخر ببينيد پيغمبر اصلاً اعتنايى به دنيا نداشت، آن وقت میآید قانون براى دنيا وضع كند؟ ما توقع داشته باشيم دين و پيغمبر امور دنیایمان را اصلاح كند؟ دين خيلى نظرش بلندتر است، نظرش به آخرت است. كارى به دنيا ندارد. پس كار دنيا را به خود ما واگذار كردند. خود ما بايد با عقل خودمان قانون را وضع و اجرا كنيم.
يك وقت است میگوییم اين چيز ارزش دارد، براى كسى كه از اين زاويه به آن نگاه میکند و اگر كسى از زاويه ديگرى نگاه كند، يك ارزش ديگرى پيدا میکند. اين مقدمه در ذهنتان باشد كه اين ارزشگذاریها از زواياى مختلف با نگرشهای مختلف تفاوت دارد. نكته ديگر اينكه ما ارزشگذاریهایی كه براى اشياء میکنیم معمولاً بهخاطر تأثير و فایدهای است كه براى رسيدن به يك چيز ديگرى دارد. مثلاً وقتى جنسى را میخریم و برايش ارزشى قائل هستيم در نظر میگیریم اين جنس چه فایدهای دارد: يا از آن لذت میبریم يا شكممان را سير كند يا فايده معنوى از آن میبریم. اين ارزشها همه ارزشهاى ابزارى است و وسیلهای است براى رسيدن به يك چيز ديگر. بعضى میگویند ما میخوریم براى اينكه كِيف كنيم و سير شويم ديگر به بعدش فكر نمیکنند. اگر كسانى كمى عاقلتر باشند میگویند: آخر سير بشويم كه چه؟ آنچه نهايتاً اكثر مردم به آن میرسند اين است كه اين باعث اين میشود زنده بمانيم، خود زندگى يك مقصد اصيل براى ماست. البته آن زندگى كه توأم با لذت و خوشى باشد نه اينكه دائماً درد بكشيم؛ اما كسانى هستند كه از اين بالاتر فكر میکنند. میگویند: ما اصلاً عمر و زندگى را براى چه میخواهیم؟ میگویند: میخواهیم زنده باشيم تا كارهاى خوب كنيم. خدمت كنيم به خلق خدا و عبادت كنيم، براى اينكه در آخرت به ما بهشت بدهند. حيات ابدى داشته باشيم. وقتى هم به زندگى ابدى رسيدند، ديگر نمیشود گفت: سعادت ابدى براى چه میخواهید؟! آن كه ابدى است، ديگر بعدش چيزى نيست و هميشه هست؛ اما كسانى هستند كه كلاسشان از اين هم بالاتر است. میگویند ما آنجا را میخواهیم چون جايى است كه خدا میپسندد. اگر میگفت دنيا بهتر است، من دنيا را میخواستم. حتى اگر میگفت من جهنم را دوست دارم، جهنم را ترجيح میدادم. امام زينالعابدينعلیهالسلام میفرماید (به اين مضمون) خدايا! اگر رضاى تو در اين است كه هفتاد بار كشته شوم، من رضاى تو را ترجيح میدهم. پس ما يك چيزى را هدف اصلى قرار میدهیم و بقيه چيزها مقدمه است. كار میکنیم تا پول دربیاوریم. مدرك میگیریم تا كار پيدا كنيم. هر كدام ارزشش براى يك چيز ديگر، مقدمه است. نهايتاً بايد به يك ارزش ذاتى برسيم.
مردم بهطورکلی دو دسته هستند، دستهای هدف اصلیشان در همين دنياست يعنى هر چه تلاش میکنند نهايتاً میخواهند نتیجهاش را همين جا ببرند. شكم سير، زندگى راحت، خانه مجلل، زن زيبا، اتومبيل لوكس، بعد از اینها به هيچ چيز فكر نمیکنند. طبعاً اگر به اینچنین كسى بگويند خدا اين چيزها را گفته، میگوید: خُب، گفته براى خودش گفته است. روز قيامتى هست، بهشتى، جهنمى میگوید باشد، ما كارى به اين كارها نداريم. ما اهل فكر نيستيم، ما اهل عمليم! ذهنش تماماً مشغول همين لذتهای دنياست. اين میشود دنياطلبی.
دسته ديگر يا فطرت بيدارى دارند يا در اثر تعاليم انبيا و يا مربيان صالح به اين فكر افتادهاند كه راستى بعد از اين دنيا خبر ديگرى هم هست. ممكن است يك چيزى باشد كه لذتش از اینها بيشتر باشد. به فكر افتادند و بعد تحقيق كردند و باور كردند يك چيزهايى هست كه يك لحظهاش به عمر صد ساله اين دنيا میارزد. از يكى از بزرگان كه معتقدم اين را چشيده، شنيدم میگفت: اگر سلاطين عالم میدانستند نماز چه لذتى میتواند براى انسان ايجاد كند، دست از سلطنتشان میکشیدند و میرفتند اين نماز را ياد میگرفتند. تازه اين لذتى است كه در اين دنيا براى انسان پيدا میشود. آنهایی كه در كمال لطف الهى الیالابد مستاند «سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُور»2 چگونه است؟ البته آيا اشيايى كه در اين عالم هست، اين خوردنیها و نوشیدنیها، فوايدى میتواند داشته باشد؟ يكى از فایدههایی كه دارد اين است كه انسان همه اینها را در راه بندگى خدا و اطاعت خدا استفاده كند.
اميرالمؤمنينعلیهالسلام به آن كسى كه مذمت دنيا میکرد فرمود: تو چه میگویی؟! دنيا تجارتخانه اولياى خداست3. اگر اینگونه نگاه كنيم با اينكه عمر دنيا فوقش 100 سال هست، اما میتواند ارزش بینهایت داشته باشد، چرا؟ براى اينكه با همين عمر محدود، سعادت بینهایت كسب میشود. ارزش هر چيزى به نتیجهاش است. از اين لحاظ بايد مواظب بود انسان، يك لحظهاش را هم مفت از دست ندهد. خيلى ارزش دارد. از اين ديدگاه، دنيا هيچ عيبى ندارد. بسيار هم زيباست «الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْء خَلَقَهُ»4 اما يك وقت است كسانى به اين نعمتهای دنيا آنچنان فريفته میشوند كه ديگر به ماوراى دنيا نمیاندیشند. اصلاً يادشان میرود كه چيز ديگرى هم هست يا نيست. اگر فكر و باور هم كردند، آنچنان غفلت میکنند كه انگار نمیدانند. براى چنين افرادى، «وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ»5 ابزارى است كه انسان را از حقايق اصيل و از هدف اصلى بازمیدارد. مثل اينكه يك كسى قلمى خريده كه با آن چيز بنويسد اما همهاش سعى میکند آن را تزيين و گردگيرى كند. شما اتومبيل را بيا از طلا و جواهرات ديگر بساز و تزيين كن اين تأثيرى در اتومبيل بودن ندارد. اتومبيل ارزشش به اين است كه انسان را خوب ببرد و سالم به مقصد برساند. تو كه اينجا ایستادهای! اين حماقت است، اين غرور است. اين غرور، نه آن غرورى است كه ما در فارسى میگوییم اين غرور يعنى فريب خوردن. امّا انسان عاقل، ارزش دنيا را درك كرده و ارزش آخرت را هم میداند؛ اما در مقام مقايسه ارزش دنيا چقدر است؟ اگر كسى خيال كند معنىِ «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً»6 اين است كه دو تا شهر هست، يكى اسمش دنياست و ديگرى آخرت يك خانه خوب همين جا داشته باشى، يك خانه خوب هم آنجا و به همان اندازهای كه براى آخرتش كار میکند براى اين هم كار كند اين قضاوت به نظر شما چه جور قضاوتى است؟ قضاوت نادرستى است براى اينكه در اين خانه حداكثر 100 سال و در سراى آخرت بینهایت زندگى میکنید. آن كجا و اين كجا؟ خب، هر دو تايش هم خوب، شما كار خوب میکنید، گناه نمیکنید، خرابش هم نمیکنید، اما ارزش مساوى برايش قائل میشوید؟ آن يكى است اين هم يكى؟ اين نادانى است.
«وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى»7 هم كميّتش و هم كيفيتش قابل مقايسه با دنيا نيست. همه لذات دنيا را جمع كنيد به اندازه يك لحظه لذتى كه اولياء خدا در بهشت دارند نمیرسد. روايت میفرماید: شربتهایی كه به اهل بهشت میدهند اگر يك قطرهاش در دنيا بيفتد، تمام دنيا معطر میشود و همه مبلهها از بين میرود و اگر يك قطره از زقوم جهنم در دنيا بيفتد هر موجود زندهای از بوى تعفن آن هلاك میشود. از نظر كميّت مكانى «جَنَّة عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ»8 گستره بهشتى كه به هر كسى میدهند به اندازه گستره همه آسمانها و زمين ست. زمانش هم زمان بینهایت «خالِدِينَ فِيها أَبَداً»9 هر عددى بنويسى هر چه دلت میخواهد كنارش صفر بگذار، باز تمام نمیشود. اين دو تا را میشود با هم مقايسه كرد؟ آن وقت انسان از آخرت صرفنظر كند و بگويد حالا يك نان و پنيرى به ما میدهند از صدقه سر يك كسى شفاعتمان میکنند بالاخره ما را يك جايى در طويله بهشت جايمان میدهند، از آن طرف تمام همّش را صرف آباد كردن زندگى دنيايش كند! چطور همه اینها براى شما ارزش دارد؟ با اينكه اینها چند سالى بيشتر برايت دوام نمیآورد. آنچه كه هميشه بناست بماند، برايت هيچ ارزشى ندارد؟ اينجاست كه پيغمبر ارزش اين دو را درك میکند. میبیند نامتناهى در مقابل متناهى قابل مقايسه نيست. نمیشود گفت دنيا چند ميليونيم آخرت میارزد. اصلاً نسبتى ندارد. به اندازه يك قطرهای در مقابل يك اقيانوس؟ نسبت دنيا و آخرت از نسبت يك قطره آب نسبت به اقيانوس كبير كمتر است براى اينكه هر دوتايش محدود است. نسبت بين دو متناهى است اما اين نسبت بين متناهى و نامتناهى است، نسبتى ندارند.
مؤمن واقعى از دنيا حداكثر استفاده را میبرد. آن عبادتى كه میکند، دارد از نعمتهای دنيا استفاده میکند. از چشم و گوش و دست و پايش، از بدنش، مگر اینها دنيا نيست؟ او میداند از دنيا چه جور استفاده كند، چگونه فريب دنيا را نخورد، دل به آن نبندد و جورى نباشد كه دنيا او را از آخرت غافل كند «لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّه».10 اگر لذتى هم از دنيا میبرد آنچنان است كه براى آخرتش نتيجه داشته باشد. از الطاف الهى اين كه خدا اوليائش را در همين دنيا هم از لذتهای دنيا محروم نكرده میگوید اگر به اين لذتهایتان اینگونه جهت دهيد، ثواب آخرتى هم دارد. نمیگوید لذتهای دنيا را فراموش كنيد. میگوید اگر حركت خداپسندى انجام دادى يا غمى را از دل مؤمن برداشتى، هم براى خودت لذت دارد و هم خدا آنچنان پاداشى به تو میدهد كه نتوانى حساب كنى. اینجور نيست كه انسان وقتى میخواهد خدايى بشود بايد از همه لذتهای دنيا صرفنظر كند. بايد لذتها را بهگونهای جهت داد كه در جهت سعادت آخرت قرار بگيرد؛ اما براى اينكه به دنيا دل نبندى، به لذتهای آن، كمتر توجه كن. مبادا به غفلت دچار شوى.
حالا دين آمده كه دنياى ما را سامان بدهد يا نه؟ اگر دنيا سامان پيدا نكند كه آخرتى نخواهد بود. سامان گرفتن دنيا قانون میخواهد. از خوردنیها، آشامیدنیها گرفته تا اداره مملكت تا روابط بینالملل. همه اینها قانون میخواهد. اگر طورى تنظيم شد كه موجب سعادت آخرت براى خودت و براى همه انسانهاى ديگر شود، خدا میپسندد و بهترين استفادهای است كه از دنيا میکنی؛ اما اگر بهگونهای تنظيم شد كه به آخرت خودت يا ديگران لطمه بزنى، اين همان دنياطلبى است «مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيد»11 آنهایی كه دنياطلب هستند ارادهشان در دنيا منحصر شده «إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْي»12 «فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْي»13 اگر كسانى اینجوری شدند خدا نتيجه كارهايشان را در اين دنيا به آنها میدهد. زحمتهایی كه میکشند، نتيجه دنیویاش را میبرند. اميرالمؤمنينعلیهالسلام تعبير زيبايى در نهجالبلاغه دارد میفرماید: بعضیها هستند كه «يبصرون بالدنيا»، بعضى هم هستند كه «يبصرون الى الدنيا» گروهى دنيا را ابزار بينش قرار میدهند. برخى هم نگاهشان را به خود دنيا متمركز میکنند. بهعنوانمثال اگر عينك به چشمم نباشد، درست نمیبینم، اين عينك را وسيله قرار میدهم براى ديدنِ بهتر؛ اما يك وقت عينك را برمیدارم و به خود عينك نگاه میکنم. وقتى نگاه به عينك میکنم چيز ديگر نمیبینم «مَنْ أَبْصَرَ اِلَى الدُّنْيا أَعْمَتْهُ»14 اگر نظرت را به دنيا متمركز كنى دنيا كورت میکند. انسان بايد نگاهش را به دنيا نگاه ابزارى كند از دنيا عبرت بگيرد زیباییهای آفرینندهاش را ببيند و در مقابل عظمت او سر بر خاك گذارد. دنيا گذرگاه است.
1. نهجالبلاغه، خطبه 109، ص 162.
2. انسان، 21.
3. ر.ك: نهجالبلاغه، حكمت 131، ص 492.
4. سجده، 7.
5. آلعمران، 185.
6. بقره، 202.
7. اعلى، 17.
8. آلعمران، 133.
9. نساء، 57.
10. نور، 37.
11. اسراء، 18.
12. مؤمنون، 37.
13. نجم، 29.
14. نهجالبلاغه، خطبه 82، ص 106.
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شب 21 ماه مبارك رمضان 1427 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
قرآن میفرماید: پیغمبر برای شما اسوهای است كه باید از او پیروی كنید «لِمَنْ كانَ یرْجُوا اللَّهَ وَ الْیوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِیرا»1 یكی از بركات وجود بعضی از انبیاء، علاوه بر مقام رسالت، مقام امامتی است كه در قرآن به آن اشاره شده «وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماما»2 به مقتضای این مقام، كسانی كه اهتمام به امام دارند از گفتار و رفتار او تأسی میكنند. امام معنایش همین است، قدم پیش میگذارد دیگران هم پشت سرش، همه گفتار و رفتارش الگوست.
امیرالمؤمنینعلیهالسلام در این باره میفرمایند: «وَ لَقَدْ كَانَ فِی رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله وعلیه وآله) كَافٍ لَكَ فِی الْأُسْوَةِ وَ دَلِیلٌ لَكَ عَلَی ذَمِّ الدُّنْیا وَ عَیبِهَا»3 الگو بودن پیغمبرصلیاللهعلیهوآله برای شما کافی است، زیرا دنیا بسیار نارسا و معیوب است «وَ كَثْرَةِ مَخَازِیهَا وَ مَسَاوِیهَا» زشتیها و پلیدیهایش چقدر زیاد است «إِذْ قُبِضَتْ عَنْهُ أَطْرَافُهَا» چیزی از دنیا در اختیار او قرار داده نشد «وَ وُطِّئَتْ لِغَیرِهِ أَكْنَافُهَا» و اكناف دنیا در اختیار غیر او قرار داشت «وَ فُطِمَ عَنْ رَضَاعِهَا» مثل بچهای كه از شیر گرفته میشود پیغمبر از دنیا گرفته شد «وَ زُوِی عَنْ زَخَارِفِهَا» از زیورهای دنیا دور شد. تا اینجا كه «فَتَأَسَّ بِنَبِیكَ الْأَطْیبِ الْأَطْهَرِ(صلی الله وعلیه وآله) فَإِنَّ فِیهِ أُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّی وَ عَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّی» اگر میخواهی الگو بگیری، به پیغمبرت تأسی كن «وَ أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَی اللَّهِ الْمُتَأَسِّی بِنَبِیه» كسی نزد خدا محبوبتر است كه به پیغمبرصلیاللهعلیهوآله تأسی كند «وَ الْمُقْتَصُّ لِأَثَرِه» و كسی كه آثار او را دنبال كند. «قَضَمَ الدُّنْیا قَضْما» به اندازه ضرورت از دنیا استفاده كرد، «وَ لَمْ یعِرْهَا طَرْفا» حتی گوشه چشمی هم به دنیا نكرد. «عُرِضَتْ عَلَیهِ الدُّنْیا فَأَبَی أَنْ یقْبَلَهَا» جبرئیل به پیغمبرصلیاللهعلیهوآله عرض كرد كه كلید گنجهای زمین در اختیار شما است، فرمود: من دوست دارم یك روز از نعمت خدا بهرهمند شوم و شكر خدا كنم، روز دیگر گرسنه باشم و باز احتیاج خودم را از خدا بخواهم.
ما باید به اندازه توان، همت و شرایط زندگیمان از پیامبرصلیاللهعلیهوآله یا امیرالمؤمنینعلیهالسلام پیروی كنیم و نحوه زندگی آنها را قلهای در نظر بگیریم و به طرف آن حركت كنیم. حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام در مورد خصوصیات پیامبرصلیاللهعلیهوآله میفرماید: «وَ لَقَدْ كَانَ(صلی الله وعلیه وآله) یأْكُلُ عَلَی الْأَرْض» روی زمین مینشست و همانجا غذا میخورد «وَ یجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْد» مانند بردگان مینشست «وَ یخْصِفُ بِیدِهِ نَعْلَه» پیغمبر به جای اینكه كفش نو بخرد یا آن را به دیگری بدهد تا وصله بزند، با دست خودش وصله میزد «وَ یرْقَعُ بِیدِهِ ثَوْبَه» لباس پارهاش را با دست خودش وصله میزد «وَ یرْكَبُ الْحِمَارَ الْعَارِی» بر الاغ برهنه سوار میشد «وَ یرْدِفُ خَلْفَهُ وَ یكُونُ السِّتْرُ عَلَی بَابِ بَیتِهِ فَتَكُونُ فِیهِ التَّصَاوِیر» حضرت به یكی از همسرانش كه پردهای به در خانه آویخته بود كه تصویری روی آن بود، فرمودند: «یا فُلَانَةُ غَیبِیهِ عَنِّی» این پرده را از جلوی چشم من دور كن «فَإِنِّی إِذَا نَظَرْتُ إِلَیهِ ذَكَرْتُ الدُّنْیا وَ زَخَارِفَهَا» وقتی نگاهم به این پرده میافتد به یاد دنیا و زخارف آن میافتم.
بعد امیرالمؤمنینعلیهالسلام میفرماید «فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْیا بِقَلْبِهِ وَ أَمَاتَ ذِكْرَهَا مِنْ نَفْسِه» محبت دنیا را از دلش بیرون و یاد آن را از خاطرش دور كرد «وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِیبَ زِینَتُهَا عَنْ عَینِه» دوست داشت كه حتی زینتهای دنیا جلوی چشمش نباشد «لِكَیلَا یتَّخِذَ مِنْهَا رِیاشاً وَ لَا یعْتَقِدَهَا قَرَاراً وَ لَا یرْجُوَ فِیهَا مُقَاما» مبادا وقتی نگاهش به زینتهای دنیا میافتد فكر این باشد كه از اینها برای خودش انتخاب كند و باور كند كه دنیا جایگاه خوبی است و بد نیست در آن اقامت كنیم «وَ كَذَلِكَ مَنْ أَبْغَضَ شَیئاً أَبْغَضَ أَنْ ینْظُرَ إِلَیهِ وَ أَنْ یذْكَرَ عِنْدَه» اگر كسی چیزی را زشت بشمارد و با آن دشمنی داشته باشد، نه میخواهد به آن نگاه كند، نه حتی یادی از آن بكند. تا اینجا كه امیرالمؤمنینعلیهالسلام میفرماید: «فَلْینْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِه» كسی میخواهم كه با عقل خودش قضاوت و فكر كند «أَكْرَمَ اللَّهُ مُحَمَّداً بِذَلِكَ أَمْ أَهَانَه» اینكه خدا نعمتهایش را در اختیار پیغمبرصلیاللهعلیهوآله نگذاشت، برای پیغمبرصلیاللهعلیهوآله اكرام و احترام بود یا اهانت؟! «فَإِنْ قَالَ أَهَانَهُ فَقَدْ كَذَبَ وَ اللَّهِ الْعَظِیمِ بِالْإِفْكِ الْعَظِیم» به خدای بزرگ قسم اگر كسی بگوید خدا میخواهد با این وسیله به پیغمبرش بیاحترامی كند دروغ بزرگی به خدا بسته «وَ إِنْ قَالَ أَكْرَمَه» اگر كسی جواب دهد كه نه، خدا بیاحترامی نكرده است، «فَلْیعْلَم» اگر خدا او را به ندادن نعمتهای دنیا اكرام كرده بود، پس به آنهایی كه نعمت داده، اهانت كرده است؟ بالاخره آیا نعمت دادن نشانه اكرام است یا اهانت؟ در سوره فجر هم آمده «فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیقُولُ رَبِّی أَكْرَمَن»4 وقتی خدا نعمتی به انسان میدهد میگوید: خدا خیلی به من اكرام كرد؛ اما اگر نعمت را از او بگیرد و روزیاش را تنگ كند، میگوید: من پیش خدا خوار شدم كه روزیام را كم كرد. اصلاً اینها ملاك نیست. اینها همه وسیله امتحان است. به هر كس پول میدهند، برای این است كه آیا اكرام یتیم میكند، به فقرا رسیدگی میكند یا نه؟ نه این كه اگر كسی ثروت دارد، پیش خدا عزیز است و آن كسی كه ندارد پیش خدا ذلیل.
«خَرَجَ مِنَ الدُّنْیا خَمِیصا» پیغمبرصلیاللهعلیهوآله از دنیا رفت در حالی كه شكمش گرسنه بود «وَ وَرَدَ الْآخِرَةَ سَلِیما» اما با سلامت وارد عالم آخرت شد «لَمْ یضَعْ حَجَراً عَلَی حَجَر» سنگی روی سنگ نگذاشت و خانهای نساخت «حَتَّی مَضَی لِسَبِیلِهِ وَ أَجَابَ دَاعِی رَبِّه» تا این كه جهان را ترك گفت و دعوت پروردگارش را پذیرفت «فَمَا أَعْظَمَ مِنَّةَ اللَّهِ عِنْدَنَا حِینَ أَنْعَمَ عَلَینَا بِهِ سَلَفاً نَتَّبِعُهُ وَ قَائِداً نَطَأُ عَقِبَه» در اینجا امیرالمؤمنینعلیهالسلام میفرماید: چگونه شكر خدا را به جا آوریم كه یك همچون الگویی برای ما قرار داد تا به او تأسی كنیم و پا جای پای او بگذاریم. بعد اشاره میكند كه من سعی میكنم مثل پیغمبر باشم «وَ اللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِی هَذِهِ حَتَّی اسْتَحْییتُ مِنْ رَاقِعِهَا» به خدا سوگند آنقدر این پیراهن پشمین را وصله زدم كه دیگر خجالت میكشم بدهم وصله كنند. آنقدر به تعمیركاری كه لباس من را وصله میكرد مراجعه كردم كه دیگر به من گفت: هنوز وقت آن نشده كه این پیراهن را دور بیاندازی «وَ لَقَدْ قَالَ لِی قَائِلٌ أَ لَا تَنْبِذُهَا عَنْكَ فَقُلْتُ اغْرُبْ عَنِّی فَعِنْدَ الصَّبَاحِ یحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَی» گفتم از من دور شو به من كاری نداشته باش، صبحگاهان، رهروان شب ستایش میشوند. این ضربالمثلی است در بین اعراب؛ كسانی كه شبرو هستند و میخواهند به مقصد بزرگی برسند، شب تا صبح خستگی میكشند و در تاریكی راه سخت را طی میكنند اما وقتی صبح میشود و به مقصد میرسند، خوشحال میشوند و این شب روی خودشان را ستایش میكنند؛ یعنی بگذار این دنیا بگذرد و وقت پاداش برسد؛ آن وقت میبینی نتیجه زندگی من كسانی كه دل به دنیا نبستهاند چه خواهد شد؟ این نمونهای است از نگاه پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله و شاگردش علیعلیهالسلام.
قرآن با نظر بسیار تحقیرآمیزی به دنیا نگاه میكند، «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُور»5 این چه نگاهی است به زندگی؟ در جای دیگر هم با تأكید میفرماید «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَینَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلاد»6 دنیا اینهاست، خوردن و پول جمع كردن و افتخار كردن به این و آن، به خود بالیدن و فخرفروشی كردن. در ادامه میفرماید همه اینها «كَمَثَلِ غَیثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یهِیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یكُونُ حُطاما» سراسر دنیا مثل بارانی است كه میبارد و گیاه سبز و خرمی از زمین میروید «أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُه» كسانی كه كشاورزی میكنند و دانهها را زیرزمین میكنند خیلی خوششان میآید «ثُمَّ یهِیج» بعد این گیاهان رشد میكند و میوه میدهد «فَتَراهُ مُصْفَرًّا» سپس كمكم زرد میشود از آن طراوت و خرمی اثری نمیماند. این دنیاست. این بیان قرآن برای چیست؟ یعنی به دنیا بچسبید كه چیز ارزشمندی است؟! پیداست در مقام تحقیر است «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیاح»7 مَثل زندگی دنیا همچون آبی است كه از آسمان میآید و گیاهی سبز میشود. طولی نمیكشد خار و خاشاك میشود و بادها آن را به اطراف پراكنده میكنند. «وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِی الْحَیوان»8 انواع وسایل تأكید در این آیه به كار رفته «لَهِی الْحَیوان»، تنها زندگی آخرت، زندگی است. اصلاً دنیا را در مقابل آخرت، نمیشود زندگی نامید و لذا كافر در روز قیامت میگوید «یا لَیتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی»،9 كاش برای زندگی فكری كرده بودم.
در نهجالبلاغه كمتر صفحهای است كه درباره مذمت دنیا، چیزی در آن نباشد. چرا اینجوری است؟ یعنی اسلام میخواهد یکمشت درویشمآبِ صوفیمسلك تربیت كند كه دنیا را رها كنند و بروند یك گوشه بنشینند و ذكر بگویند. مگر پیغمبرصلیاللهعلیهوآله و علیعلیهالسلام اینگونه بودند؟ مگر علی نخلستانها به بار نیاورده بود؟ مگر چاههای بسیاری حفر نكرده بود؟ قرآن چه میخواهد بگوید؟
میدانیم هدف انبیاء و پیغمبر اسلام و قرآن این نبوده كه مردم دست از دنیا بكشند؛ و در گوشهای دیرنشینی كنند. اسلام این را نمیگوید. از یك طرف هم بیانات عجیبی وجود دارد كه آدم را سوق میدهد به اینكه حتی گوشه چشمی به دنیا نكند، علیعلیهالسلام میگوید: «لَمْ یعِرْهَا طَرْفا» شما باید به پیغمبری تأسی كنید كه گوشه چشمی به دنیا نكرد. اصلاً گوشه چشمش را هم به دنیا عاریه نداد. چگونه این را حل كنیم؟ باید توجه داشته باشیم كه دنیا صرف نظر از روش، رفتار و ارتباطی كه ما با آن برقرار میكنیم، مخلوق خداست و هیچ مخلوقی فی حد نفسه زشت و بد نیست «الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیءٍ خَلَقَه»10 مخصوصاً در همین نهجالبلاغه میفرماید: دنیا تجارتخانه اولیاءالله و مسجد ملائكةالله است.11 چه كسی گفته دنیا بد است؟ جواب این است كه این مذمت یا حُسن، تابع نظر ماست. اگر ما به دنیا نظر ابزاری كردیم، باور كردیم كه وسیله است و بهخاطر وسیله بودن سراغش رفتیم؛ اشكالی ندارد. پول دربیاوریم برای اطاعت خدا، برای كمك به بندگان خدا، هیچ عیبی ندارد «مَنْ كانَ یرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَ مَنْ كانَ یرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیب» اگر كسی هدفش دنیا باشد، اندكی از امور و لذایذ دنیا به او میدهیم، اما بداند «وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیب» هیچ بهرهای در آخرت نخواهد داشت. «مَنْ كانَ یرِیدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّم»12 آنهایی كه عاشق دنیا هستند یك مقداری از دنیا به آنها میدهیم، «ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِید». همه دنیا كه به آنها نمیرسد! دنیا محدود است ولی این قطعی است كه آنها كه فقط هدفشان دنیاست جهنم در انتظارشان است. «ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُورا» این یك دسته، «وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعی لَها سَعْیها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْیهُمْ مَشْكُورا»13 اینها هم دسته دیگر هستند.
ما چه هستیم؟ نه كسی هستیم كه همیشه فقط به فكر بندگی خدا باشیم و بگوییم جز اطاعت خدا و رضایت خدا هیچ چیز نمیخواهیم، ما معمولاً اینگونه نیستیم. آنگونه هم نیستیم كه اصلاً خدا و قیامت را فراموش كرده باشیم. نمونهاش همین نمازی كه میخوانیم، توسلات و توبههایی كه میكنیم. پس ما درواقع گروه سومی هستیم. پس چرا قرآن انسان را دو نوع معرفی كرده یك جا میگوید «مَنْ كانَ یرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا» و یك جا هم میگوید «مَنْ كانَ یرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَة»؛
این روش تربیت قرآن است. دو قطب را مشخص میكند مثل كفر و ایمان، تا اشخاص این قلهها را بشناسند. ببینند سمتوسویشان به كدام طرف است؛ اما گاهی این طرف و گاهی آن طرف، نوسان پیدا میكنند «خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیئا»14 گروهی كه گاهی به یاد آخرت میافتند و دوست دارند در آخرت مقام و حور و قصر داشته باشند؛ ولی حریف نفسشان هم نمیشوند كه بهطورکلی لذتهای دنیا را رها كنند؛ تكلیف ما كه در این گروه هستیم چیست؟ جواب این است كه به دلت نگاه كن. ببین بیشتر به كدام قطب توجه داری. قرآن معیاری برای ما مشخص كرده میگوید: باید ببینی دلبستگیات به كدام بیشتر است؟ چون دلبستگی كمّی نیست نمیتوان نشان داد كه آدم بیشتر دلش به این بسته است یا آن. بقول معروف اینها از مقولات كیفی است نه كمّی. باید بگردیم فرمولش را پیدا كنیم. بعضی از چیزهای دنیا ضرر اساسی به آخرت نمیزند مثلاً ترك مستحبات و انجام مكروهات مستوجب عذاب نمیشود یا به كلی آخرت را نمیسوزاند. «الَّذِینَ یجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإثْم... إِلاَّ اللَّمَم»15 لغزشهای كوچك زودگذری كه آدم دنبال نمیكند، یك وقت این چیزهاست؛ یك وقت نه، دلبستگیهایی است، آدم به گناهی عادت میكند كه مانع میشود وظایف واجبش را درست انجام بدهد. این خطرناك است.
«قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشِیرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا»16 باید محبتهایتان را بسنجید. ببین محبتت به دنیا بیشتر است یا آخرت؟ دنیا همین پدر و مادر، همسر و فرزند است «تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها» كسب و كار بازار است؛ میخواهم درآمدم روزبهروز بیشتر شود «وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها» كاخهای زیبا بسازم. ببین اینها را بیشتر دوست داری یا خدا و پیغمبر و جهاد را؟ اگر جایی امر دایر شد كه رضایت خدا را به دست بیاوری یا رضایت همسرت را یا یكی از دوستان، ببین كدام را فدای دیگری میكنی. اینجا معلوم میشود چه كاره هستی. اگر علاقهات به دنیا بیشتر بود، جزء دنیاپرستانی «فَتَرَبَّصُوا حَتَّی یأْتِی اللَّهُ بِأَمْرِه» پس منتظر عقوبت خدا باش. قرآن از یك طرف قله اوجی را برای عظمت و كمال انسان معرفی میكند كه آن مقام انبیاء و اولیاء خدا است، یك حضیض هم نشان میدهد؛ ته جهنم. آن هم كسانی هستند كه همه چیز را فدای شهوت میكنند، بعد میگوید: خودت را بسنج؛ به كدام نقطه نزدیکتری؟ اوج چه هست؟ آن نقطهای كه پیغمبر رسیده بود «مَنْ أَبْغَضَ شَیئاً أَبْغَضَ أَنْ ینْظُرَ إِلَیهِ وَ أَنْ یذْكَرَ عِنْدَه» شما باید به این سمت حركت كنید، دست كم آنجا كه هوس دنیا با تكالیف واجب و حرام اصطكاك پیدا كرد، اگر توانستید توقف پیدا كنید و از هوس بگذرید، رستهاید و الا خطر است.
1. احزاب، 21.
2. بقره، 125.
3. نهجالبلاغه، خطبه 160، ص 226.
4. فجر، 15.
5. آلعمران، 185.
6. حدید، 20.
7. كهف، 45.
8. عنكبوت، 64.
9. فجر، 24.
10. سجده، 7.
11. «إِنَّ الدُّنْیا... مُصَلَّی مَلَائِكَةِ اللَّهِ وَ... مَتْجَرُ أَوْلِیاءِ اللَّه» ر.ك: نهجالبلاغه، حكمت 131، ص 493.
12. اسراء، 18.
13. اسراء، 19.
14. توبه، 102.
15. نجم، 32.
16. توبه، 24.
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شب 22 ماه مبارك رمضان 1427 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
فَتَأَسَّ بِنَبِیكَ الْأَطْیبِ الْأَطْهَرِصلیاللهعلیهوآله 1 امیرالمؤمنینعلیهالسلام فرمود: محبوبترین بندگان نزد خدا كسی است كه به پیامبر تأسی كند. بعد هم اوصافی را از پیغمبر كه باید پیروی شود برمیشمارند: بر خاك مینشست، مانند بردگان متواضعانه مینشست، گاهی سوار الاغ برهنه میشد. كفش و لباسش را به دست خودش وصله میكرد. امیرالمؤمنینعلیهالسلام به ما سفارش میفرماید كه به پیغمبرصلیاللهعلیهوآله تأسی كنیم. حالا اگر بخواهیم به پیغمبر تأسی كنیم، چه كار باید بكنیم؟ آیا باید در خانهمان بنشینیم، تكه پارچه كهنهای برداریم و با دست خودمان به لباسمان بدوزیم؟ یا باید الاغی پیدا كنیم، پالانش را برداریم و سوارش بشویم؟ اینجور باید تأسی كرد؟ یا مطلب چیز دیگری است؟ ممكن است بعضی كه عمق فكرشان كم است بگویند آن كار را كه نمیشود كرد؛ معنی هم ندارد خانمها لباس كرباسی بپوشند و چادرشان را با لیف خرما وصله بزنند پس نمیشود حضرت زهرا را الگو قرار داد. آن وقت آن خانم هم بگوید، الگوی ما اوشین است!
حقیقت امر این است كه الگو قرار دادن، یك وقت در قالب كار و یك وقت در محتواست. آن روزی كه خانههای عموم مردم خشت و گلی بود اگر خانهای را سفید میكردند، طاغوتی حساب میشد. اگر پارچهای نقاشی داشت خیلی استثنائی بود و جلب توجه میكرد؛ اما اگر چیزی عادی باشد و دائماً آدم همه جا آن را ببیند، جلب توجه نمیكند. آن جا كه پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله فرمودند این پرده را از جلوی چشمم بردار؛ برای این بود كه آن پرده استثنائی بود و جلب توجه میكرد. حضرت فرمود این پرده من را به یاد زخارف دنیا میاندازد؛ اما آن چیزی كه همه جا و در هر خانه فقیر و متوسطی هست، چیزی نیست كه آدم را به یاد زیورهای دنیا بیاندازد؛ بنابراین رفتارهای پیغمبرصلیاللهعلیهوآله اینجور نبود كه چیز خیلی عجیبی باشد. مردم فقیر عرب هم اینطور بودند. ایشان هم مقید نبود كه حتماً مركبش زین داشته باشد. این، محتوایش یعنی تواضع، یعنی مقید نبودن، اهل تكلف نبودن. قالبش این است كه سوار الاغ میشدند حالا ما هم اگر بخواهیم تأسی كنیم، برویم الاغ بخریم؛ پالانش را هم برداریم و در خیابان سوار شویم! این نهتنها تأسی نیست بلكه شبهه حرمت دارد. فرض كنید بنده قبایم را یك وصله بزنم بیایم اینجا. همه نگاه میكنند كه این دیگر چطور است؟ اصلاً امروز لباس وصلهدار در جامعه پیدا نمیشود. در آن دوره همه مردم لباس وصلهدار میپوشیدند. امتیاز پیغمبرصلیاللهعلیهوآله این بود كه مقید نبود، دنبال رفاه نبود. وقتی میگوییم به پیغمبرصلیاللهعلیهوآله تأسی كنید، نه اینكه عین آن قالب را انجام بدهید. بعضی مصادیقش لباس شهرت میشود. در روایات لعنت كرده كسی را كه طوری در جامعه رفتار كند تا چشمها را متوجه خودش بكند. هرگونه روایات و سنت را نباید به دست هر كسی داد تا ساده با آن برخورد كند. اینها فقاهت و تفكر میخواهد. منظور از تأسی این نیست كه شكل كار را تقلید كنیم؛ باید روح كار را تقلید كرد؛ مانند زهد، بیاعتنایی به دنیا، ساده زیستن و بیتكلف بودن. اگر آدم برای خودش شأنی قائل بود كه حتماً باید سوار بنز شود؛ این تكلف است. امروز جای الاغ، اتومبیل است اگر كسی بخواهد به پیغمبر تأسی كند باید در نوع اتومبیلش مقید نباشد. اگر من را میخواهند ببرند یك جایی سخنرانی كنم، حتماً باید بنز بیاورند تا سوار شوم! اینها تكلف است. سنت پیغمبر این است كه وسیلهای باشد تا آدم را به مقصد برساند، حالا هر چه میخواهد باشد. این نكته را باید توجه داشت كه خارج از متعارف بودن نسبی است. اگر چیزی از حد متعارف جامعه بالاتر باشد، مذموم است.
یكی از بزرگان میفرمود: ازدواج كه كرده بودیم، یكی از كادوهایی كه برای ما آورده بودند، پنكه برقی بود زمانی بود كه هنوز پنكه مرسوم نبود. كولر كه هیچ. آقای بزرگواری كه از مراجع است، آمدند منزل برای دیدن ما. آن پنكه كادویی را روشن كردیم تا خنك شوند ایشان یك نگاهی كردند و گفتند: با بادبزن دستی هم میشود باد زد؛ یعنی تو چرا پنكه خریدی؟ خُب آن زمان داشتن این پنكه خارج از متعارف بود. نوع طلبهها نداشتند. آنچه متعارف است و عموم مردم عمل میكنند، اشكالی ندارد و مطلوب است. از سطح عموم مردم بالاتر رفتن صحیح نیست. پس تأسی در محتوای كار است نه در قالب. قالب عوض میشود، شرایط زمان و محیط و فرهنگها تفاوت میكند. اینها خصوصیتی ندارد. عمده این است كه آدم دنبال تجملات نباشد و مانند عموم مردم زندگی كند.
نكته دیگر این است كه وقتی پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله میفرماید آنقدر از دنیا بدم میآید كه دوست ندارم زخارفش را ببینم یا حرفش را بشنوم و امیرالمؤمنینعلیهالسلام از قول و رفتار پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله نقل میفرماید: قَضَمَ الدُّنْیا قَضْماً وَ لَمْ یعِرْهَا طَرْفاً فقط برای ضرورت، گازی به دنیا میزد و بیاعتنا بود و گوشه چشمی هم به دنیا نمیكرد، سؤال میشود آیا وقتی حضرت در خیابان و كوچه راه میرفت، چشمش را میبست یا نه؟ از زینتهای دنیا هیچ استفادهای نمیكرد؟
سیره خود پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله نشان میدهد كه اینگونه نبود. ایشان هر وقت میخواست جلوی مردم بیاید موهایش را شانه میزد صورتش را درست میكرد، مقید بود آراسته و لباسش همیشه تمیز باشد. ثلث مخارج حضرت را پول عطر تشكیل میداد. خُب اینها هم میشود زخارف دنیا! قرآن مگر نمیفرماید كه قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ 2 بالاترش میگوید خُذُوا زِینَتَكُمْ عِنْدَ كُلِمَسْجِدٍ3 وقتی میخواهید به مسجد یا اجتماع مؤمنین بروید لباس زیبا بپوشید،تمیز و معطر باشید، موهایتان شانهزده باشد، حتی موهای سرتان را روغن بزنید. زیرا یكی از مستحبات روغن زدن موی سر است. عبارت لَمْ یعِرْهَا طَرْفاً با این مستحبات چگونه میسازد؟!
دنیا اگر به معنای موجودات عالم جسمانی باشد مبغوضیت ندارد. حاشا كه پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله دشمن مخلوقات خدا باشد. مبغوضیت دنیا از آن جهت است كه انسان را از آخرت غافل كند، از یاد خدا باز دارد. آقای محترمی كنار باغچهای نشسته بود. آرام نزدیكش رفتم ببینم چه كار میكند؟ دیدم گُلی را جلویش گرفته و به آن خیره شده است و اشك از چشمانش میریزد. سبحانالله! چگونه از این خاك تیره این رنگآمیزیهای زیبا این بوی معطر پدید آمده است؟ مبهوت شده بود. این گونه تماشای زینتهای خدا، بد است؟ اینها مبغوض است؟ پس اینكه دنیا را پست میشمرد و حتی گوشه چشمی هم به دنیا نمیكرد، یعنی چه؟ یعنی آن دنیایی كه هدف باشد، اصالت داشته باشد. وقتی آدم به آن نگاه میكند، خودش را بخواهد. نه اینكه به یاد خدا بیفتد یا از آن برای رسیدن به سعادت آخرت، برای كسب رضای خدا، برای انجام تكلیف، برای خدمت به خلق خدا، استفاده كند. اینطور نگاه كردن، مذموم نیست. خود پیامبر به زینت كردن، دستور میداد مخصوصاً نسبت به همسران. پیامبر آن كسی را كه از همسرش كناره گرفته بود بسیار توبیخ كرد. پس منظور از دنیای مبغوض، همان دنیایی است كه «دار الغرور» است فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا4 این دنیایی است كه آدم را از آخرت غافل میكند نه از آن جهتی كه انسان را به یاد آخرت و به یاد خدا بیاندازد. این حیثیت، حیثیت اخروی است نه دنیایی. به عبارت دیگر پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله همه مخلوقات خدا را دوست داشت، از آن جهت كه نشانه محبوبش بودند. از آن جهت كه میتوانست از آنها در راه انجام وظیفه و در راه كسب رضای خدا استفاده كند. آن چیزی برایش مبغوض بود كه انسان را غافل كند.
كلمه دنیا را دو جور معنا كردهاند: یكی به معنی نزدیك است و یكی هم از ماده «دنائت» یعنی پستتر، حیات دنیا یعنی حیات پستتر.
آیات قرآن آن جا كه صحبت از الحیاة الدنیا یا دارالدنیا در مقابل دار الاخرة است دنیا را مذمت و نكوهش میكند؛ اما دنیا حیثیت دیگری هم دارد، یكی حیثیتی كه محبوب خداست، دارای حکمتها و اسرار است. متجر اولیاء الله است. بهشت در مقابل اعمالی است كه در این دنیا انجام میدهیم بهوسیله همین امور دنیوی. شاید بیش از نود درصد تكالیفی كه ما داریم، بدون ممارست در امور دنیا انجام نمیشود. اكنون سؤال میشود، با اینكه دنیا دو حیثیت دارد، هم حیثیت خوب دارد هم بد، چطور در قرآن همیشه جهت مذمتش را ذكر كرده است؟ خوب بود چند آیه هم درباره حسن دنیا ذكر میفرمود. چطور با اینكه دنیا جهات حُسنی هم دارد اما در قرآن و نهجالبلاغه از آن تعریف نشده است؛ سّرش چیست؟ درست است كه در قرآن اسمی از دنیا بهعنوان تعریف آورده نشده، اما نعمتهای دنیا زیاد تكرار شده است؛ آبهای جاری، میوههای گوناگون، حتی اسب و استر را برای شما خلق كردیم، هم برای اینكه سوارش بشوید و هم زِینَة. تا از منظر زینت هم از اسب استفاده كنید. وَ لَكُمْ فِیها جَمالٌ. در چند جا وقتی دنیا را وصف میكند میگوید وَ زِینَةً وَ یخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ.5 پس قرآن خوبیهای دنیا را ذکر كرده است.
خدا بعد از اینكه مكرر نعمتهای دنیا را كه میتواند جهات مثبت داشته باشد ذكر فرموده، میفرماید: لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ، باید از آن استفاده كنید تا انگیزه شكر در شما پیدا شود. تا آدم از یك نعمتی استفاده نكند، انگیزه شكر در او پیدا نمیشود. اگر كسی احساس نیاز به همسر نكند، معیوب است، چون هیچ وقت نمیفهمد لِتَسْكُنُوا إِلَیها6 یعنی چه. اصلاً مزهاش را نمیچشد، درك نمیكند. در تابستان اگر یك حبه هندوانه به آدم بدهند، آنوقت میگوید عجب نعمتی است این هندوانه. تا نعمتها را نچشید و مزهاش را درك نكنید، انگیزه شكر پیدا نمیكنید. ببینید خدا چه چیزهایی برایتان خلق كرده است؛ اینها مذموم و دنیاگرایی نیست. دنیاگرایی وابستگی انسان به این لذتهای دنیا است كه دیگر به یاد خدا و آخرت و قبر و قیامت نیفتد. اما اگر كسی عطر هم بزند برای اینكه روز جمعه برود نماز جمعه تا بوی بد ندهد و مردم ناراحت نشوند، نهتنها دنیاطلبی نیست بلكه آخرتطلبی است، خیلی هم ثواب دارد.
ما به طور طبیعی بهگونهای آفریده شدهایم كه ابتدائاً فقط لذتهای مادی را درك میكنیم؛ مانند كودكی كه از بدو تولد تا بزرگی احساسات مختلفی دارد باید آرامآرام به طرف معنویات و ارزشها سوق داده شود. وظیفه مربی این است كه انسان را كنترل كند تا زیادهروی نكند. قرآن و نهجالبلاغه، زشتیها، عیبها و لغزشگاههای دنیا را یادآور میشوند تا قدری حواسمان را جمع كنیم و الا اگر انسان را رها كنند خودبهخود به طرف مادیات كشیده میشود.
پیغمبر میگوید من گوشه چشمی هم به دنیا نمیكنم، دنیا برای من مبغوضترین چیزهاست. امیرالمؤمنینعلیهالسلام میفرماید: دنیا از آب بینی بز نزد من زشتتر است؛ عفطة عنز (آنفولانزا اصلش از انف العنزه است). در تعبیر دیگر7حضرت میفرماید: دنیا از استخوان خوك مردهای كه در دست انسان مبتلا به جذام است پستتر است. خب یك همچون پیغمبر و امامی كه دنیا را این جور8میبینند دیگر برای چه بیایند برای دنیا قانون وضع كنند؟ پس شأن دین اجلّ است از اینكه قانون برای دنیا داشته باشد این همان پایه سكولاریزم است. میگوید دین فقط ارتباط با خدا و قیامت و آخرت و ابدیت است. امور دنیا اصلاً ارزشی ندارد كه دین به آن بپردازد.
دخالت كردن در امور دنیا و قانونگذاری برای آنها به این علت است كه در دام دنیا نیفتید، رفتارتان بهگونهای باشد كه شما را اسیر دنیا نكند بتوانید با این زندگی به طرف آخرت و خدا و به طرف ارزشها بروید. اگر این قوانین نباشد در امور اجتماعی ظلم و حق كشی خواهد شد. از حقوق قضایی گرفته تا جزایی و بینالملل. همه اینها روحش عدالت است. خیال میكنند لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ9 خلاف عدالت است. [شنیدم یك آقایی گفته اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی10 حاكم بر این آیه است. خدا انشاءالله یکذره سواد به من مرحمت كند! آیا میشود آیهای حاكم بر آیه دیگری باشد؟ آنهم اعْدِلُوا حاكم بشود بر لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ، یك مطلق حاكم باشد بر نصّ؟!] ما مصادیق عدالت را نمیدانیم چیست. انبیاء گفتهاند اگر اینجور رفتار كنید، عدالت است، نه آنطور كه خودتان خیال میكنید. اگر ما را به خودمان وا میگذاشتند راه را عوضی میرفتیم، دنیایمان خراب میشد و زمینهای برای سیر به آخرت باقی نمیماند.
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً11كسانی كه ایمان و عمل صالح داشته باشند تدریجاً خدا این کمالات را به آنها میدهد -البته مصداق كاملش در زمان ظهور ولی عصرعجلاللهفرجهالشریف است- اینها مقدمه هست برای اینكه مردم هر چه بیشتر و هر چه بهتر به عبادت خدا بپردازند و لذا امام فرمود حتی عدالت هم هدف انبیاء نیست هدف، معرفت الله است. پس انبیاء اگر برای دنیا قانون وضع میكنند، نه برای این است كه به این زندگی دنیوی در مقابل آخرت اهمیت دهند؛ بلكه اهمیت زندگی دنیا این است كه انسان را به سعادت آخرت میرساند. پس میبایست به این دنیا اهمیت بدهیم، نه از آن جهت كه اصیل، بلكه از آن جهت كه وسیله است.
1. نهجالبلاغه، خطبه 160، ص 226.
2. اعراف، 32.
3. اعراف، 31.
4. لقمان، 33.
5. نحل، 8.
6. روم، 21.
7. ر.ك: نهجالبلاغه، خطبه 3، ص 48.
8. ر.ك: نهجالبلاغه، حكمت 236، ص 510؛ «وَ اللَّهِ لَدُنْیاكُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِی عَینِی مِنْ عِرَاقِ خِنْزِیرٍ فِی یدِ مَجْذُوم».
9. نساء، 11.
10. مائده، 8.
11. نور، 55.
بسم الله الرحمن الرحيم
آنچه پيش رو داريد گزيدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح يزدى(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در شب 23 ماه مبارك رمضان 1427 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
اوايل بعثت كه مسلمانها زندگى را بهسختی میگذراندند و زير فشار و شکنجههای گوناگون بودند، آنهایی كه ايمان میآوردند ايمانشان جدیتر بود. قدر اسلام را بهتر میدانستند و بيشتر عمل میکردند. حالا هم در گوشه و كنار دنيا میبینیم كسانى كه تازه مسلمان مى شوند و از آلودگیها و فسادهاى محيطشان رنج میبرند، از ما مسلمانترند. در صدر اسلام هم مخصوصاً بين آنهایی كه تحت فشار شديد كفار بودند افرادى پيدا میشد كه میخواستند رفتارشان، سراپا خداپسند باشد.
نكته اول اين كه چرا در صدر اسلام اين نوع افراد بيشتر بودند؟ و چطور اميرالمؤمنينعلیهالسلام آنها را به رخ اصحاب خودش میکشد، میفرماید چرا شما مانند مؤمنان زمان پيغمبرصلیاللهعلیهوآله نيستيد؟
نكته دوم اين كه گاهى كسانى از سنت پيغمبر تبعيت میکنند اما تنها گوشهای از آن سنتها را بلدند و تکبعدی نگاه میکنند. مثلاً كسانى كه اهتمام آن حضرت را به ذكر و عبادت و تهجد میبینند، براى عمل به سنتهاى پيغمبر، فقط به اين چيزها میچسبند. نبايد در تاريخ بگرديم ببينيم بعضى از مسلمانهای صدر اسلام چه جور بودند، ما هم کورکورانه بخواهيم همانطور باشيم. افرادى تنها يك بُعد از سنتها و عبادتها را ياد میگیرند اما از دستورات ديگر غافلاند. عالِم مقدس اهل تهجد از همسایهاش خبر ندارد. با اقوامش ارتباط ندارد! كسانى كه میخواهند به پيغمبر تأسى كنند بايد مجموع زندگى پيغمبر را در نظر بگيرند و در همه بُعدها به او تأسى كنند. منتهى اگر با درجه صد نمیتوانند، هر اندازه میتوانند پيروى كنند، اما هماهنگ. كسى كه يك بُعد از رفتار پيغمبر را میبیند مانند انسانى است كه رشد میکند اما اعضاى بدنش با هم تناسب ندارد؛ سر بزرگ، بدن كوچك، دست و پاها نامتناسب و ناهماهنگ. همینها باعث اختلاف روشها و فرقهها میشود. بعضى گرایشهای انزواطلبانه پيدا میکنند، بعضى يك جور ديگر. بايد مجموع سنتها را ياد بگيريم و هماهنگ پيش برويم.
يك روز صبح در عراق اميرالمؤمنينعلیهالسلام بعد از نماز صبح رويشان را طرف مردم برگردانند و فرمودند: لَقَدْ رَأَيْتُ أَصْحَابَ مُحَمَّد ص فَمَا أَرَى أَحَداً يُشْبِهُهُمْ مِنْكُمْ. 1 پيداست كه آنها نسل دوم اسلام يا كسانى بودند كه در عراق مسلمان شده و به خدمت پيغمبرصلیاللهعلیهوآله نرسيده بودند. میفرماید من اصحاب پيغمبرصلیاللهعلیهوآله را ديدم و با آنها معاشرت داشتم. شما شبيه آنها نيستيد. مگر آنها چگونه بودند؟ لَقَدْ كَانُوا يُصْبِحُونَ شُعْثاً غُبْر؛ اصحاب خاص پيغمبر صبح كه میشد موهاى سرشان ژوليده، صورتشان خاکآلود و رنگهایشان زرد شده بود. وَ قَدْ بَاتُوا سُجَّداً وَ قِيَام؛ شب را تا صبح با سجده و نماز میگذراندند. يُرَاوِحُونَ بَيْنَ جِبَاهِهِمْ وَ خُدُودِهِمْ؛ آنقدر سجدهشان را طول میدادند كه براى رفع خستگى صورتشان را روى خاك میگذاشتند. يَقِفُونَ عَلَى مِثْلِ الْجَمْرِ مِنْ ذِكْرِ مَعَادِهِمْ؛ وقتى ياد قيامت میافتادند مانند كسى بودند كه روى پاره آتشى ايستاده باشد. كَأَنَّ بَيْنَ أَعْيُنِهِمْ رُكَبَ الْمِعْزَى مِنْ طُولِ سُجُودِهِمْ؛ از بس سجده كرده بودند پیشانیهایشان مثل زانوى بز، پينه داشت. إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ هَمَلَتْ أَعْيُنُهُمْ حَتَّى تَبُلَّ جُيُوبَهُمْ؛ هنگام ذكر و توجه به خدا حالت لرزشى در اینها پيدا میشد بهگونهای كه گريبانشان از اشك خيس میشد. وَ مَادُوا كَمَا يَمِيدُ الشَّجَرُ يَوْمَ الرِّيحِ الْعَاصِفِ، هنگام طوفان، درختان چگونه میشود؟ شاخههای درخت چه جور میلرزد؟ اینگونه بدنشان میلرزید. به چه علت؟ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ وَ رَجَاءً لِلثَّوَابِ، پيداست گريه فقط هميشه گريه خوف نيست؛ گريه شوق و رجا هم هست.
در طول تاريخ و حالا هم فرقههایی هستند كه بسيار به عبادات و ذكر و زهد اهميت میدهند. خُب اینها استناد به سنت پيغمبر است ولى سنت پيامبرصلیاللهعلیهوآله فقط اینها نبود. مجموعى از اعمال بود كه وظايف فردى، خانوادگى، اجتماعى، سياسى و فعالیتهای اقتصادى را هم در بر میگرفت.
وَ لَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَ أَبْنَاءَنَا وَ إِخْوَانَنَا؛2 زمان پيغمبر صحبت كفر و ايمان بود وقتى دستور جهاد میرسید ديگر ما نگاه نمیکردیم طرفمان كيست. خويش و قوم هستيم؟ جزء باند و حزب ما هست يا نيست؟! با او میجنگیدیم ولو پدر يا پسر و برادرمان باشد. مَا يَزِيدُنَا ذَلِكَ إِلَّا إِيمَاناً وَ تَسْلِيم؛ آن مبارزه بر ايمان و تسليم ما میافزود وَ مُضِيّاً عَلَى اللَّقَمِ وَ صَبْراً عَلَى مَضَضِ الْأَلَمِ وَ جِدّاً فِي جِهَادِ الْعَدُوِّ؛ و ما را در جاده وسيع حق و صبر و بردبارى و در برابر ناگواریها و جهاد و كوشش در برابر دشمن، ثابتقدم میساخت. وَ لَقَدْ كَانَ الرَّجُلُ مِنَّا وَ الْآخَرُ مِنْ عَدُوِّنَا يَتَصَاوَلَانِ تَصَاوُلَ الْفَحْلَيْنِ؛ مثل دو پهلوان كه با هم كشتى میگیرند هر كدام مواظباند ببينند طرف چه غفلتى پيدا میکند تا از گوشهای به او ضربه بزند. يَتَخَالَسَانِ أَنْفُسَهُمَا أَيُّهُمَا يَسْقِي صَاحِبَهُ كَأْسَ الْمَنُونِ؛ تلاش میکردند فرصتى پيدا كنند تا جام مرگ را به طرف بنوشانند. فَمَرَّةً لَنَا مِنْ عَدُوِّنَا وَ مَرَّةً لِعَدُوِّنَا مِنَّ؛ گاهى ما موفق میشدیم دشمن را بكشيم گاهى هم دشمن ما را میکشت. اين وضع ما در مقام اطاعت امر پيغمبر در ميدان جهاد بود. فقط اين نبود كه شب تا صبح در حال سجده و گريه به عبادت بپردازيم فَلَمَّا رَأَى اللَّهُ صِدْقَنَ؛ وقتى خدا ديد ما راست میگوییم، أَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا الْكَبْتَ وَ أَنْزَلَ عَلَيْنَا النَّصْرَ؛ خدا ذلت و خوارى را بر دشمن و پيروزى را بر ما مسلمانها نازل كرد، حَتَّى اسْتَقَرَّ الْإِسْلَامُ مُلْقِياً جِرَانَهُ وَ مُتَبَوِّئاً أَوْطَانَهُ؛ تا اين كه اسلام استقرار پيدا كرد و در سرزمینهای پهناور فراگير شد. وَ لَعَمْرِي لَوْ كُنَّا نَأْتِي مَا أَتَيْتُمْ؛ اگر ما هم مثل شما روح سازش داشتيم و راحتطلب و فقط مرد سجاده بوديم!، مَا قَامَ لِلدِّينِ عَمُودٌ؛ خيمه دين برپا و عمودى براى اين خيمه يافت نمىشد. وَ لَا اخْضَرَّ لِلْإِيمَانِ عُودٌ؛ شاخه ايمان هيچ وقت سرسبز و خرم نمىشد. وَ ايْمُ اللَّهِ لَتَحْتَلِبُنَّهَا دَماً وَ لَتُتْبِعُنَّهَا نَدَم؛ بعد حضرت قسم مىخورد با اين وضع و روحيه راحتطلبی كه شما داريد به جاى شير از سينه شتر خون خواهيد دوشيد و سرانجامى جز ندامت و پشيمانى نداريد.
اين دو نمونه از فرمايشات اميرالمؤمنينعلیهالسلام بود كه فرمود كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِصلیاللهعلیهوآله. اصحاب رسول اللهصلیاللهعلیهوآله در مقام عبادتشان آنگونه بودند كه صبح از زيادى عبادت و سجده، صورتشان خاکآلود بود، (البته مسجد آنوقتها اینجور نبود كه قالى و فرش داشته باشد؛ معمولاً همه، نمازهايى كه میخواندند روى خاك بود) و در مقام جهاد هم اینگونه كه ذكر شد جانفشانی میکردند. اين سنت پيغمبر است. اگر يك كسى میخواهد رفتار پيغمبر را عمل كند بايد سنت پيغمبر را همهجانبه ببيند. نه در هنگام عبادت تنبلى كند و نه در مقام جهاد و اجتماع و....
تصور كنيد من و شما سالى دو سه شب احياء میگیریم. از اين دو سه شب آن اندازهاش را هم كه چرت میزنیم منها كنيد چه كار میکنیم؟ مینشینیم دعاى ابوحمزه و دعاى جوشن كبير و چند صفحه قرآن و دعايى میخوانیم و قرآن به سر مىگيريم. سالى دو سه شب اینجور احياء میگیریم. كسانى بودند كه هر شبشان اینگونه بود؛ إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ اى پيامبر تنها تو نيستى كه دو سوم شب را به عبادت مشغولى بلكه، وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِينَ مَعَكَ؛ گروهى هم مانند تو هستند. قرآن از اوصاف اینها نقل میکند، إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا؛3 وقتى آيات قرآن بر اینها تلاوت میشود به حال سجده روى زمين میافتند در حالى كه اشك از چشمانشان میآید. اين چه حالی است؟ مگر قرآن خواندن، به سجده افتادن و گريه كردن دارد؟ اینها را قرآن براى چه كسى گفته است؟ سنت پيغمبرصلیاللهعلیهوآله را چه كسى بايد تبعيت كند؟ ما چه اندازه از آن تبعيت میکنیم؟! و آيا واقعاً آن اوصافى كه در قرآن براى منافقين ذكر شده، درباره ما صادق نيست؟
از دستورات و تربيت اسلام، از آن روحى كه پيغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله در جامعه اسلامى دميد، بسيار دور شديم. خودش مجسمه اسلام بود، شاگردى مثل على را تربيت كرد و اصحابى كه على از آنها اینچنین ياد میکند. آن وقت ما ادعا داريم شيعه على هستيم.
أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ؛ بعد خدا میفرماید كه ما اين كارها را براى شما واجب نكرديم [البته تهجد بر پيغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله واجب بود] عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضى وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ؛4 خدا میداند شما هميشه سلامتى نداريد كه هر شب بتوانيد اینهمه عبادت كنيد و قرآن بخوانيد. خیلیها ممكن است مريض يا مسافر باشند. حال كه اینجور است فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ؛ پس هرقدر میتوانید قرآن بخوانيد. اما واقعاً چقدر از اين سنتهاى پيغمبرصلیاللهعلیهوآله ياد گرفتهایم و عمل میکنیم؟ و متأسفانه روزبهروز شرايطى فراهم میشود كه توفيق عبادتهای مختصرش هم پيدا نمیشود. کمکم دارد يك فرهنگ عمومى میشود كه تا ساعت دوازده يا از دوازده گذشته، بايد تلويزيون تماشا كرد! يا احياناً سى دى! البته انشاءالله از همانهایی كه اجازه وزارت محترم ارشاد اسلامى دارند! بالاخره زندگى بايد شاد باشد! آن وقت آيا میتوان ساعت سه و چهار بلند شد و نماز شب خواند؟ اگر نماز صبحش قضا نشد بايد از آن خشنود بود!
سنت پيغمبرصلیاللهعلیهوآله اینگونه بود كه میآمدند نماز مغرب را در مسجد میخواندند، میرفتند خانههایشان شام میخوردند و برمیگشتند نماز عشاء را میخواندند میرفتند میخوابیدند. آن وقت میتوانستند قبل از نيمه شب بلند شوند و تا صبح به عبادت بپردازند.
الحمدلله به بركت عنايات ولى عصرعجلاللهفرجهالشریف عشق و علاقه خاصى به معنويت در اين نسل جديد به وجود آمده است. اين عنايت الهى است تا جبران آن روح فسادى باشد كه از در و ديوار میبارد. يك روح معنوى و خدادادى در اين جامعه دميده شده است كه خدا را هزار مرتبه شكر چنين چيزى وجود دارد، والا ديگر اثرى از اسلام باقى نمیماند. چه اسلامى؟! چه دين و شريعتى؟! چه سنت پيغمبرى؟!
1. نهجالبلاغه، خطبه 97، ص 143.
2. نهجالبلاغه، خطبه 56، ص 91.
3. مريم، 58.
4. مزمل، 20.
بسم الله الرحمن الرحيم
آن چه پيش رو داريد گزيدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح يزدى(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در شب 24 ماه مبارك رمضان 1427 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
در كتاب شريف نهجالبلاغه بسيارى از صفات و ویژگیهای پيامبر اعظمصلیاللهعلیهوآله بهگونهای جامع و زيبا بيان شده است كه در جلسات گذشته گوشههایی از آن به عرض عزيزان رسيد و نيز نمونههایی در مورد كسانى كه به پيامبر اعظمصلیاللهعلیهوآله تأسى كردند عرض شد. نقطه مقابل ايشان رفتار منفى مردمى است كه مخالف پيغمبر و دستورات اسلام عمل میکردند و متأسفانه از زمان خود اميرالمؤمنينعلیهالسلام شروع شد و بعد هم ادامه پيدا كرد. اميرالمؤمنينعلیهالسلام شخصيتى است كه از روز اول دعوت علنى پيغمبرصلیاللهعلیهوآله، به مردم شناسانده شد. هيچ كس همچون على در طول تاريخ زندگى پيغمبر مشکلگشای اسلام و مسلمانها نبود. با اين وجود در فاصله كوتاهى آنچنان وضع تغيير كرد كه وقتى اميرالمومنينعلیهالسلام درباره آن زمان صحبت میکند آدم خيال میکند قرنها از بعثت پيغمبرصلیاللهعلیهوآله گذشته است. انسان بايد با اين جریانها آشنا شود و عبرت بگيرد از چنين چيزهايى كه ممكن است براى نسلهای بعد هم اتفاق بيافتد.
يكى از موضوعاتى كه اميرالمؤمنين از آن بسيار گله میکند موضوع اختلاف مردم است. فَيَا عَجَباً وَ مَا لِيَ لَا أَعْجَبُ مِنْ خَطَإِ هَذِهِ الْفِرَقِ عَلَى اخْتِلَافِ حُجَجِهَا فِي دِينِهَا؛1 شگفتا و چگونه من تعجب نكنم از اينكه اين فرقههای مختلف پديد آمدند و همه هم براى آيين خودشان استدلال میکنند. (لَايَقْتَصُّونَ أَثَرَ نَبِيّ وَلَا يَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِيّ) نه از پيغمبر پيروى میکنند و نه به جانشين او اقتدا میکنند، لَا يُؤْمِنُونَ بِغَيْب وَ لَا يَعِفُّونَ عَنْ عَيْب؛ ايمان واقعى به غيب ندارند و از هيچ عيبى هم دورى نمیکنند. يَعْمَلُونَ فِي الشُّبُهَاتِ؛ در چيزهايى كه حكم روشنى ندارد و شبههناک است وارد میشوند. وَ يَسِيرُونَ فِي الشَّهَوَاتِ؛ مسيرشان مسير شهوتها است الْمَعْرُوفُ فِيهِمْ مَا عَرَفُوا وَ الْمُنْكَرُ عِنْدَهُمْ مَا أَنْكَرُوا؛ معروف آن چیزی است كه آنها خوب میدانند و منكر آن چیزی است كه آنها بد میدانند. مَفْزَعُهُمْ فِي الْمُعْضِلَاتِ إِلَى أَنْفُسِهِمْ، در مشكلات سراغ خدا و پيغمبرصلیاللهعلیهوآله نمیروند، فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْء فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَ الرَّسُولِ؛2 اینها وقتى معضلاتى پيش میآید، سراغ خودشان میروند، وَ تَعْوِيلُهُمْ فِي الْمُهِمَّاتِ عَلَى آرَائِهِمْ؛ كارهاى مهمى كه پيش میآید به رأى خودشان اتكا میکنند. كَأَنَّ كُلَّ امْرِئ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ؛ گويا هر يك از اینها خودش امام خودش است!. پيش از پيروزى انقلاب يك آقايى كه بعد رئیسجمهور شد گفته بود در اصول خمسهای كه ما داريم امامت يعنى خودْرهبرى، هر كسى رهبر خودش است. اين اساس ليبراليسم است و اين همان چیزی است كه امروز بسيارى از سياستمداران ما دنبال میکنند. گاهى اسمش را هم میبرند، گاهى هم اسمش را نمیبرند؛ خودش را میخواهند!
جاى ديگر میفرماید أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِيناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَى إِتْمَامِه؛3 آيا خدا يك دين ناقص فرستاده بود و از مردم كمك خواسته بود كه بياييد كاملش كنيد؟ مانند كسانى كه هر روز قانونى میآورند و مردم را به روش جديدى دعوت میکنند. أَمْ كَانُوا شُرَكَاءَ لَهُ، يا اصلاً اینها شريك خدا هستند؟ فَلَهُمْ أَنْ يَقُولُوا وَ عَلَيْهِ أَنْ يَرْضَى؛ آنها بايد بگويند خدا هم بايد قبول كند! رأى میدهیم قانون، اين باشد، هر چه ما رأى داديم شرع هم میشود! علىعلیهالسلام از همين چيزها مینالید. شقوق مسئله را علىعلیهالسلام بيان میکند. يك احتمال اين است كه بگوييم ـ العياذ بالله ـ خدا بلد نبود دين كامل نازل كند و از مردم كمك خواست كه شما بياييد بقیهاش را راه بياندازيد. آيا اینگونه میگویید؟ يا نه، میگویید خدا عقلش میرسید اما پيغمبرصلیاللهعلیهوآله در بيانش كوتاهى كرد. اين بود كه مردم احتياج پيدا كردند كه خودشان بيايند دستبهکار شوند! أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِيناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ ص عَنْ تَبْلِيغِهِ وَ أَدَائِهِ. وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ يَقُولُ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْء؛ در حالى كه خدا میفرماید من در قرآن هيچ چيز را فروگذار نكردم، پيغمبر هم همانى كه وحى شده بود با امانت كامل به مردم تحويل داد.
عجيب است اميرالمؤمنين علیهالسلام خيلى از مردم گله میکند. آخر يكى از اصول مديريت كه اين روزها روى آن تكيه میکنند اين است كه مدير بايد زيردستانش را تشويق و تعريف كند تا انگيزه شود بهتر كار كنند. نهجالبلاغه همهاش از مردم مذمت میکند. میفرماید ایکاش معاويه با من معامله میکرد، بيست تا از شماها را میگرفت و يكى از اصحاب خودش را به من میداد؛ لَوَدِدْتُ وَ اللَّهِ أَنَّ مُعَاوِيَةَ صَارَفَنِي بِكُمْ صَرْفَ الدِّينَارِ بِالدِّرْهَمِ،4 براى اينكه آنها در باطل خودشان محکماند و شما در حق خودتان سستيد. گاهى میفرمود يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ؛5 اى نامردها، شما شبه مرد هستيد مرد نيستيد. چرا علىعلیهالسلام اینگونه با مردم زمان خودش صحبت میکرد؟ از ویژگیهای علىعلیهالسلام صراحتش است با كسى تعارف ندارد. به اصحابش میگوید أَلَا وَ إِنَّكُمْ قَدْ نَفَضْتُمْ أَيْدِيَكُمْ مِنْ حَبْلِ الطَّاعَة؛6 مانند كسى كه دست خاکآلودش را به هم میزند اطاعت خدا را رها كرديد، وَ ثَلَمْتُمْ حِصْنَ اللَّهِ الْمَضْرُوبَ عَلَيْكُمْ بِأَحْكَامِ الْجَاهِلِيَّةِ، دين خدا را كه دژ مستحكمى براى شما بود با احكام جاهلى سوراخ كرديد. كدام احكام جاهليت؟ مگر اصحاب على چه كار كرده بودند؟ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَةِ أَعْرَاباً؛ بعد از اينكه هجرت كرديد و توسط پيغمبرصلیاللهعلیهوآله با اسلام آشنا شديد، دوباره مانند آن عربهای بيابانى شديد كه هيچ چيز سرشان نمیشود و نمیفهمند. وَ بَعْدَ الْمُوَالَاةِ أَحْزَاباً، ابتدا دوستى پيغمبر و خاندان پيغمبر را پذيرفتيد سپس جزء آن احزابى شديد كه عليه پيغمبر جنگ راه انداختند و دشمنى كردند.
مَا تَتَعَلَّقُونَ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا بِاسْمِهِ، شما از اسلام فقط اسمش را ياد گرفتيد و به آن چسبيديد. همینکه بگويند، ما مسلمانيم كافى است؟ يا بايد حقيقت اسلام را در جامعه پياده كرد. اگر كسى بگويد من مسلمانم اما احكام اسلام را قبول نداشته باشد، آيا واقعاً مسلمان است؟ چند سال پيش، يكى از ملیگراها در آلمان گفته بود اين اسلامى كه در ايران معرفى میشود واقعى نيست. اسلام واقعى آزادى و حقوق بشر و تساوى حقوق زن و مرد است. مارکسیستها بلند شده بودند و گفته بودند اگر اسلام اين است، پس ما هم مسلمانيم. نويسندگان زنجیرهای ايران هم در بوق كردند ببينيد يك نفر در آلمان چه جور اسلام را معرفى كرده كه كفار هم گفتند ما مسلمانيم. اینگونه اسلام را معرفى كنيد! كنايه میزدند به آنهایی كه حقايق اسلام را بيان و روى احكام اسلام پافشارى میکنند. میگویند اینقدر پافشارى نكنيد، مردم از اسلام فرار میکنند! اگر اسلام يعنى هر كارى دلت میخواهی بكن، چه كسى اين اسلام را قبول ندارد؟! وَ لَا تَعْرِفُونَ مِنَ الْإِيمَانِ إِلَّا رَسْمَهُ؛ از ايمان هم فقط رسمش را بلديد.
بعد میفرماید دست از احكام اسلام كشيديد رفتيد سراغ دشمنان اسلام با آنها رفاقت كرديد اما بدانيد، إِنَّكُمْ إِنْ لَجَأْتُمْ إِلَى غَيْرِهِ، اگر چشمتان به كمك شرق و غرب دوخته شده است و میخواهید نامه برايشان بنويسيد كه ما حاضريم با شما مذاكره و سازش كنيم! حَارَبَكُمْ أَهْلُ الْكُفْرِ، با اين روحيه ضعيف و زبونى كه شما داريد، كفار با شما خواهند جنگيد. ثُمَّ لَا جَبْرَائِيلُ وَ لَا مِيكَائِيلُ وَ لَا مُهَاجِرُونَ وَ لَا أَنْصَارٌ يَنْصُرُونَكُمْ، سپس كارتان به جايى میرسد كه نه جبرائيل به شما كمك میکند نه ميكائيل و مهاجرين و انصار، إِلَّا الْمُقَارَعَةَ بِالسَّيْفِ؛ ناچار میشوید از ترس شمشير آنها را بپذيريد. بر شما تحميل خواهند كرد؛ اما اگر اميدتان به خداست، عزت و شرافتتان را حفظ كنيد و پيش كفار دريوزگى نكنيد و آبروى اسلام و انقلاب را نبريد!
فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يَلْعَنِ الْقَرْنَ الْمَاضِيَ بَيْنَ أَيْدِيكُمْ إِلَّا لِتَرْكِهِمُ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ؛ مردمانى كه پيش از شما مورد لعن الهى قرار گرفتند به خاطر ترك امر به معروف و نهى از منكر بود. آنهایی كه اهل معصيت بودند استحقاق عذاب پيدا كردند و آنهایی هم كه خودشان اهل معصيت نبودند، به خاطر سكوتشان. تا مبادا با ديگران درگير شوند و سختى و مشكلات را تحمل كنند و فحش بشنوند. شايد اشاره به «اصحاب سبت» است. إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لا يَسْبِتُونَ لا تَأْتِيهِمْ. اگر ماهى گيرى روز شنبه را ترك میکردند اقتصادشان به هم میخورد، فكرشان فكر اقتصادى بود؛ مانند كسانى كه قائل به اصالت اقتصاد هستند و میگویند مشكلات اقتصادى كه حل شود، همه چيز خودبهخود حل میشود! موضوع ربا هم همینطور، میگویند ربا كه نمیخوریم! ابداً، معامله میکنیم؛ يك سير نبات هم كنارش میگذاریم! یکجور کلکهایی كه امروز در بعضى از بانکها رسماً حلال شده است. بههرحال اين بدبختها همين كار را میکردند. برخى از مؤمنين به اینها گفتند با دين خدا بازى نكنيد. صيد نمیکنید؛ ولى همان كار صيد را انجام میدهید. يك عده ديگر گفتند آقا اینها كه حرف گوش نمیدهند، بیخود وقتمان را تلف كنيم براى چه؟ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً7. مردم اين قوم سه دسته شدند يكى صيدكنندگان، ديگر كسانى كه نهى از منكرشان میکردند، يك عده هم بیتفاوت دنبال كار خودشان بودند. خدا هم عذاب نازل كرد، هم صيدكنندگان و هم كسانى كه ساكت بودند بهصورت ميمون مسخ شدند، فقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ8. آنهایی كه صيد نمیکردند چرا مسخ شدند؟ براى اينكه با سكوتشان در گناه آنها شركت كردند . اميرالمؤمنينعلیهالسلام میفرماید وَ قَدْ قَطَعْتُمْ قَيْدَ الْإِسْلَامِ وَ عَطَّلْتُمْ حُدُودَهُ وَ أَمَتُّمْ أَحْكَامَهُ؛ حدود الهى را تعطيل كرديد احكام اسلام را ميرانديد. با وضع قوانين خودتان با دين خدا بازى میکنید احكام خدا را فراموش و حدود الهى را تعطيل كرديد. میترسید بگويند اینها حقوق بشر را رعايت نمیکنند!
وَ إِنِّي لَمِنْ قَوْم لَا تَأْخُذُهُمْ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِم؛ من از آنهایی هستم كه از ملامت هيچ ملامتگرى نمیهراسم سِيَماهُمْ سِيَما الصِّدِّيقِينَ وَ كَلَامُهُمْ كَلَامُ الْأَبْرَارِ عُمَّارُ اللَّيْلِ وَ مَنَارُ النَّهَارِ؛ من از گروهى هستم كه شبزندهداراناند و روزها چراغهای پرتوافكنى كه دنيا را روشن میکنند مُتَمَسِّكُونَ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ يُحْيُونَ سُنَنَ اللَّهِ وَ سُنَنَ رَسُولِهِ؛ از دستهای هستم كه همّشان زنده بودن سنتهای خدا و پيامبرصلیاللهعلیهوآله است، لَا يَسْتَكْبِرُونَ وَ لَا يَعْلُونَ؛ دنبال برتریجویی و فخرفروشى نيستند و فقط دنبال انجام وظیفهاند. وَ لَا يَغُلُّونَ وَ لَا يُفْسِدُونَ؛ به كسى خيانت نمیکنند و فسادى در زمين راه نمیاندازند. قُلُوبُهُمْ فِي الْجِنَانِ وَ أَجْسَادُهُمْ فِي الْعَمَلِ؛ دلهایشان در بهشت است و به دنيا دل نمیبندند. اهل كار و تلاش هستند.
خدا ما را آفريد تا به سعادت ابدى برسيم. نقص ما هم نقص فهممان است و بايد بهوسیله انبياء تدارك شود. پس خدا چرا معرفت ما را کاملتر نكرد كه اینقدر ريزش نداشته باشيم؟ اگر خدا سطح معرفت مردم را -به حد اگر نگوييم انبياء و ائمه، در حد اصحاب خاصشان- بالا میبرد، آن وقت اكثراً خوب میشدند و ديگر أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ،9 و أَكْثَرُهُمْ لا يؤْمِنُونَ10 نمیشدند. به جاى آن در قرآن -اگر آیهای نازل میشد- میگفت «و كان اكثرهم مؤمنين»!
خداى متعال دستگاهى فراهم كرده كه میخواهد در اين جا برترینها شناخته شوند. در امتحان كنكور، اگر بخواهند اكثريت شرکتکنندگان قبول شوند، سؤالات سادهای میدهند كه همه بتوانند جواب دهند، اما نتيجه چه میشود؟ سطح معلومات پايين میآید. يا در امتحان سؤالى بدهند، همه بيست بگيرند، ديگر انگیزهای براى بيشتر درس خواندن باقى نمیماند. رشدى پيدا نمیشود. خدا میخواهد در ميان اين انسانها كسانى پيدا شوند كه ملائكه در مقابل آنها به خاك بيفتند و افتخار به نوكرى آنها كنند. پس بايد سطح امتحان، بالا باشد. ولى خدا از لطفش براى نجات، مراتب پایینتر هم قرار داده كه براى اكثريت قريب به اتفاق مردم ميسر است. كمى همت میخواهد. حتماً لازم نيست معرفتشان به اندازه معرفت سلمان و ابوذر شود چه رسد به معرفت امام و پيامبر. اگر به همان اندازه كه در كارهاى دنيا عقل خودشان را به كار میگیرند، در امور دينى هم به كار ببرند مطمئن باشيد بيشتر مردم بهشتى میشوند. آدم به علت بیماریاش به دكتر متخصص مراجعه میکند. سپس نسخه دكتر را میبرد داروخانه و دارويش را میگیرد، هيچ عاقلى میگوید آقا تو بدكارى كردى رفتى دكتر، نسخهات را هم عمل كردى؟ نپرسيدى آخر اين دوا چيست؟ از چى درست شده؟ آقا مطمئن بودم ديگر، او متخصص است. عدهای از دكترها حتى بیدیناند، ولى متخصص نسخه میدهد، بيمار هم عمل میکند و میخواهد دستش را هم ببوسد. ما اگر انبياء را به اندازه يك طبيب يهودى قبول داشتيم، كارمان درست میشد. مشكل ما هوسها، دنيازدگى و دل بستن به اين لذائذ زودگذر است.
آيا اگر قانونى كامل باشد، مجرى خوبى هم داشته باشد، مردم آن كشور سعادتمند خواهند شد؟ قانون ما قانون اسلام و قرآن است، مجريان خوبى هم داريم، اما هزار جور مشكل وجود دارد. پس معلوم میشود يا قانون خوب نيست يا مجریاش! و عمدتاً اشكال را میآورند سر قانون. میگویند دين به درد جامعه نمیخورد نمیتواند مشكلات جامعه را حل كند.
اميرالمؤمنينعلیهالسلام در اين بيان اخيرشان فرمودند آيا دينى كه خدا فرستاد براى شما ناقص بود؟ يا پيغمبرصلیاللهعلیهوآله در رسالت و ولايتش كوتاهى كرد؟ سر و كار هر جامعهای علاوه بر قانون و مجریاش با انسان مختار است. اگر بالاترين قانون و مجرى و مربى هم باشد، تا مردم پيروى نكنند امور سامان نمییابد. دنيا محل امتحان است. يك روز آدم میتواند تا قله برود يك روز هم با مغز زمين میخورد. نمونهاش زبير. خيال نكنيد اگر كسى به مقاماتى رسيد تا آخر آن جا میماند. عالم دائماً در حال زیرورو شدن است. تکتک ما بايد امتحانمان را بدهيم، شرايط بايد آنقدر پيش بيايد تا من هم خودم را بشناسم. هواس مان جمع باشد؛ دين و ولايت مان بايد كامل باشد. بايد دعا كنيم و توسل داشته باشيم. پيشانى بر خاك بساييم و تضرع كنيم تا بیدین از دنيا نرويم.
1. نهجالبلاغه، خطبه 88، ص 121.
2. نساء، 59.
3. نهجالبلاغه، خطبه 18، ص 61.
4. نهجالبلاغه، خطبه 97، ص 141.
5. نهجالبلاغه، خطبه 27، ص 70.
6. نهجالبلاغه، خطبه 192، ص 285.
7. اعراف، 164.
8. اعراف، 166.
9. مائده، 103 و...
10. بقره، 101.
پیوندها
[1] http://mesbahyazdi.ir/node/3991