آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1384/07/29 مصادف با شب 18 رمضان المبارک 1426 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِیهِ1
اى انسان! تو به سوى خدا حركت مى كنى، حركتى همراه با رنج و دشوارى و سرانجام او را ملاقات خواهى كرد. آیا منظور حركت جسمانى است؟! اولا خدا مكان ویژه اى ندارد كه انسان به سوى او حركت كند وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ2؛ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ3؛ وانگهى حركت همه یكسان نیست. عمده اشكالش هم این است كه امكان ندارد مقصد حركت جسمانى، یك چیز غیرجسمانى باشد. این كه روزى او را ملاقات خواهى كرد یعنى چه؟ تعبیر ملاقات در قرآن زیاد آمده: الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ،4؛ إِنَّ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا،5؛ فَمَنْ كانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً6؛ و ... یك ملاقاتى مخصوص اولیاى خدا است و بندگان شایسته خدا آرزو مى كنند كه به آن نایل شوند. در مناجات ها به ویژه مناجات خمسه عشر چند جا كلمه لقاء، رؤیت و مانند این ها به عنوان یك آرمان بلندى آمده كه شخصیتى هم چون امام زین العابدین(علیه السلام)آن را آرزو مى كند، در این صورت چگونه در این آیه به همه انسان ها مى گوید؟! چون لقائى كه مخصوص اولیاى خدا است، شامل همه انسان ها نمى شود. درباره این آیه بحث هاى فراوانى شده است؛ برخى كه گرایش هاى عرفانى دارند لقاء را به همین معناى عرفانى ـ كه مخصوص اولیاى خدا است مى دانند و معتقدند «یا ایها الانسان»7؛ در این آیه خطاب به همه انسان ها است، ولى همه به این لقاء نائل نمى شوند. همان طور كه گفته مى شود انسان خلیفه خدا است؛ در حالى كه همه انسان ها خلیفة الله نیستند، جانیان عالم مانند شمر و یزید كه خلیفة الله نمى شوند. البته این معنا، خلاف ظاهر است؛ پس منظور چیست ؟ باید درباره این دو مفهوم «كدح»؛ و «ملاقات با خدا»؛ تأمل كنیم. كدح، حركت و سیرى است كه با رنج و زحمت همراه باشد. مفهوم عرفى حركت، انتقال از مكانى به مكان دیگر است. اهل معقول با توسعه این اصطلاح، هر گونه تغییر تدریجى ـ كمى و كیفى را حركت مى نامند. بعد دیدند هرگاه موجود زنده اى را در نظر بگیریم، هر روز بخشى از عمرش از دست مى رود و دیگر برنمى گردد. این هم به واقع یك نوع حركت است. گفتند: عمر كه بخشى از زمان به شمار مى آید، همراه با حركت است و نتیجه گرفتند كه هر جا زمان باشد حركت هست؛ زیرا اجزاى زمان باید سپرى شود و آن چیزى كه اجزائش دائم مى گذرد، در حال حركت است. حال این پرسش پیش مى آید كه آیا براى موجودى كه هیچ حركتى ندارد، زمان فرض مى شود یا نه؟ از این جا یك بحث توحیدى را نتیجه گرفتند، گفتند: خدا خالق زمان است. خودش زمان ندارد؛ چرا؟ چون حركتى در خدا انجام نمى گیرد. فیلسوفان پیشین مى گفتند: اگر فلك حركت نكند، زمان پدید نمى آید. صدر المتألهین یك مطلب جدیدى را مطرح كرد، گفت: حركت، ویژه اعراض نیست، بلكه هر شیى مادى در ذات خود حركت مى كند؛ یعنى مرتب بخشى از عمرش را طى مى كند و این یك تغییر تدریجى است. بنابراین موجود مادى در ذاتش حركت مى كند، دائم نو مى شود و به همین دلیل در هر حال به خدا احتیاج دارد. این گونه نیست كه وقتى خدا موجودى را آفرید، این دیگر از خدا بى نیاز شود؛ زیرا براى وجودهاى بعد خود كه هنوز حاصل نشده باز به خدا احتیاج دارد. این بیان ملاصدرا در عالم فلسفه كم اهمیت تر از كشف اتم نیست. بر اساس دیدگاه ملاصدرا همه موجودات جهان در حال حركتند و هیچ موجودى ثبات ندارد. این حركت ها به كجا منتهى مى شود؟! فلسفه جوابى براى این سئوال ندارد، البته استدلالاتى كرده اند كه به نظر مى رسد برهانى نباشد. پس نمى توان جواب روشنى داد كه عالم ماده با این حركتش به كجا مى رود. قرآن تعبیرى دارد كه قابل انطباق بر این است؛ مى فرماید: أَلا إِلَى اللّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ.8؛ «تصیر»؛ صیرورت است، صیرورت همان توأم شدن با حركت است، وقتى تغییرْ تدریجى باشد، صیرورت مى شود حركت، صیرورت همه عالم به سوى خدا است. تعبیرات دیگرى هم داریم از قبیل وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى.9؛ منتهى همان است كه در فارسى هم مى گوییم؛ منتهاى جاده و ... قرآن مى فرماید: منتهى، به سوى خدا رفتن است. آیات دیگرى هم شبیه این ها وجود دارد، مرحوم صدرالمتألهین معتقد است از این آیه هم مى توان استفاده كرد: «وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ»10؛ به ویژه با آن ذیلش كه مى فرماید: «صُنْعَ اللّهِ الَّذِی أَتْقَنَ كُلَّ شَیْء»11؛ حال، آیا این حركت با رنج و زحمت است؟! عمرمان لحظه به لحظه مى گذرد و هر لحظه از وجودمان غیر از لحظه وجود قبلى است، ولى این رنج و زحمتى ندارد، دست كم هیچ كس احساس رنج و زحمتى نمى كند. پس چرا خداوند متعال تعبیر «كدح»؛ كرده است؟! اگر فرموده بود: «انك سائر سیراً یا صائر صیروره»؛ شاید این احتمال داده مى شد كه منظور، همان حركت جوهرى است، اما تعبیر «كدح»؛ ظاهراً با این معنا سازگار نیست، ولى فى حد نفسه این معناى غلطى نیست كه همه موجودات در حال حركتند و منتها الیه حركت ها هم خداى متعال است، اما به چه معنا؟ مفسرین باید توضیح بدهند. یك احتمال هم این است كه ما غیر از این حركت تكوینى و سپرى شدن عمر حركت دیگرى هم داریم كه اختیارى است و مى توانیم هدفش را با اختیار خودمان تعیین كنیم، متوقف كنیم، عقبگرد داشته باشیم و مدام از مقصد دور شویم و چه بسا گمان كنیم كه در حال پیشرفت هستیم چنان كه قرآن كریم در وصف گروهى مى فرماید: «یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»12؛ این حركت در حقیقت متعلق به روح آدم است؛ چون اختیار از آنِ روح است، البته معمولاً حركت هاى روحى به كمك بدن انجام مى گیرد، فكر كردن هم با حركت مغز انجام مى گیرد، ولى تعیین كننده جهت حركت، روح است نه بدن. حركت اختیارى هم دو گونه است: گاه عامل حركت غیر عقلانى و ناآگاهانه است، براى نمونه نوزاد كه به دنیا مى آید گریه مى كند، ولى چنین نیست كه بیندیشد كه چرا گریه مى كند. این را حركت غریزى مى نامند. معمولاً حركت هاى حیوانات غریزى است. معمولاً حیوان هنگامى كه گرسنه مى شود به دنبال غذا مى رود، اگر بوى غذا را استشمام كند به آن سمت مى رود، دیگر فكر نمى كند چرا باید این كار را بكند، خوب است یا بد و ... این حركتْ حیوانى است و كم و در عین حال كه بیش اختیارى است. چه وقت ما انسان مى شویم؟! هرگاه بیندیشیم كه حركتمان براى چه انجام مى گیرد و چه نتیجه اى در دنیا و آخرت دارد و كار را براى رسیدن به نتیجه مطلوب انجام دهیم. هر وقت كارى از ما به این صورت انجام گرفت، به همین اندازه انسانیم وگرنه مصداق این آیات هستیم: «ذَرْهُمْ یَأْكُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ13؛ «یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ»14این ها مانند حیوانات مى خورند، مى خوابند و استراحت مى كنند. «وَ النّارُ مَثْوىً لَهُمْ»15؛ آتش جایگاه آن ها است. آن هایى كه خودشان را در حد حیوان پایین مى آورند و انگیزه رفتارهایشان فقط حیوانى است، حیوان هستند، البته حیوان گناه ندارد، ولى این ها گناه دارند؛ زیرا آن كرامتى را كه خدا به آنان داده، از خود سلب كرده و راضى شدند كه حیوان شوند.
پس ما یك حركت اختیارى داریم كه جهتش را خودمان تعیین مى كنیم؛ حال ممكن است به قعر جهنم باشد و مى تواند به سوى «قرب الهى»؛ باشد.
1؛ انشقاق، 6
2؛ زخرف، 84
3؛ بقره، 115
4؛ بقره، 46
5؛ یونس، 7
6؛ كهف، 110
7؛ انشقاق، 6
8؛ شورى، 53
9؛ نجم، 42
10؛ نمل، 88
11؛ همان
12؛ كهف، 104
13؛ حجر، 3
14چ محمد(صلى الله علیه وآله): 12
15؛ همان
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1384/07/30 مصادف با شب 19 رمضان المبارک 1426 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِیهِ1؛
«اى انسان؛ تو با زحمت و رنج به سوى پروردگارت حركت مى كنى و او را ملاقات خواهى كرد».
همان طور كه گفته شد: هر گونه تغییر تدریجى را حركت مى نامند؛ بنابراین تحول تدریجى در روح انسان حركت هم است و اگر به سوى خدا باشد، مى توان گفت كه ما در حال حركت به سمت خدا هستیم. واژه لقاء و ملاقات در جایى به كار مى رود كه دو چیز از هم فاصله داشته باشندو سپس به هم برسند. در آیه مذكور كه مى فرماید: «تو خدا را ملاقات خواهى كرد»، فرض بر این است كه اكنون از خدا دور هستى و زمانى او را ملاقات خواهى كرد. ظاهراً این ملاقات، عام و متعلق به همه انسان ها است كه در روز قیامت با خدا خواهند داشت؛ ولى ملاقات ویژه اى كه به اولیاى خدا تعلق دارد. آرزوى اولیاى خدا و پیشوایان معصوم(علیهم السلام)در دعاها و مناجات ها رسیدن به این لقاء ویژه است. در تعبیرات قرآنى كه درباره ملاقات با خدا داریم، همه جا «رب»؛ و «اللّه»؛ به صورت مفعول است: كه مصدر به آن اضافه شده است: «لقاء اللّهْ»؛ «لقاء ربكم»؛ پس انسان است كه دارد به طرف خدا مى رود و او را ملاقات مى كند. بر اساس قرائن، این ملاقات در قیامت است. حال این پرسش مطرح مى شود كه پس چگونه بر اساس آیات قرآنى كسانى در روز قیامت از ملاقات با خدا ممنوع هستند؟! «كَلاّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذ لََمحْجُوبُونَ»2؛ كفار و گردن كشان در روز قیامت با خدا ملاقات ندارند؛ در حالى كه بر اساس آیه پیشین، همه انسان ها خدا را ملاقات خواهند كرد. احتمالاً ملاقات با ندیدن منافات نداشته باشد؛ براى نمونه یك فرد نابینا كسى را ملاقات مى كند، ولى او را نمى بیند. اما نكته این كه عالم قیامت عالم ملاقات با خدا معرفى شده این است كه در بینش قرآنى عالم دنیا عالم حجاب و عالم آخرت عالم ظهور حقایق است چنان كه مى فرماید: لَقَدْ كُنْتَ فِی غَفْلَة مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ3؛ بنابراین آیه شریفه، به برخى انسان ها گفته مى شود تو از این مطلب غافل بودى، البته دیگران هم نمى دیدند، مگر اوحدى از اولیاء خدا، اما تو نه تنها نمى دیدى، بلكه نسبت به این حقیقت غافل هم بودى، اما حالا كه وارد این عالم شدى پرده را از جلوى چشم تو كنار زدیم. نمى فرماید: یك چیز جدیدى خلق كرده ایم، بلكه مى گوید: پرده را از جلوى چشمت كنار زدیم. نتیجه اش این شد كه چشمت تیزبین شده و خوب مى بیند! آن وقت اینان مى گویند: رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنّا مُوقِنُونَ4؛ پروردگارا، دیدیم آن چه پیغمبران به ما خبر دادند و قبلاً خبرش را شنیده بودیم و باور نمى كردیم، حالا دیگر دیدیم و شنیدیم و یقین كرده ایم، اما آن یقین دیگر متأسفانه هیچ ارزشى ندارد؛ چون یقینى جبرى است؛ چنان چه اگر آن یقین جبرى در دنیا هم حاصل مى شد سودى نداشت همان طور كه قرآن مى فرماید: اِن نشأ نُنَزِّلْ علیهم مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ5؛ آن یقینى ارزش دارد كه شخص با اختیار كسب كند، درس بخواند، فكر كند و از كلمات انبیاء و اولیاء استفاده كند تا به یقین برسد، البته صرف اینها هم آدم را به یقین نمى رساند، بلكه باید عمل انسان با علمش همخوانى داشته باشد تا یقین پیدا كند، والا مفاهیمِ تنها خیلى نقش تعیین كننده اى ندارد. بنابراین كسانى هستند كه در روز قیامت با خدا ملاقات مى كنند، ولى او را نمى بینند و از این وضع رنج مى برند و اتفاقاً باید این گونه باشد. اگر انسان احساس عطش نكند، از بى آبى درد نمى كشد، هرچند بدنش به آب نیاز داشته باشد. چند بار در عمرمان اتفاق افتاده كه از دورى خدا رنج ببریم، آه بكشیم و گریه كنیم؟ در این جهان نیاز به ملاقات خدا را درك نمى كنیم؛ ولى در عالم قیامت همه، این نیاز را درك مى كنند. بالاترین لذت انسان این خواهد بود كه یك كلمه سخن خدا را بشنود. آن قدر احساس نیاز مى كند كه اگر نشنود از هر آتش جهنمى برایش سوزان تر خواهد بود. وقتى خدا مى خواهد از شدت عذاب برخى انسان ها سخن بگوید، اشاره مى كند كه این ها كسانى هستند كه خدا در روز قیامت به آن ها نگاه نمى كند و با آن ها حرف نمى زند. این عالم جاى ملاقات با خدا و شنیدن سخن او نیست، در نتیجه احساس نیاز نمى شود؛ ولى آخرت عالمى است كه انسان ها این نیاز را درك مى كنند و نمى یابند، آن وقت مى سوزند. در این جا این پرسش مطرح مى شود كه چرا این جهان، جاى ملاقات نیست؟ در پاسخ باید گفت: در این جهان انسان ها باید با اختیار و انتخاب خودشان راه درست را برگزینند و بپیمایند تا به كمال مطلوب برسند. اگر همه حقایق دین در این جهان به گونه اى بود كه هیچ كس نتواند آن را انكار كند، تكلیف و امتحان معنا نداشت. این عالم براى همین است كه افراد جوهر ذات خود را نشان دهند و خوب و بد روشن شود: الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً6؛ پس این جهان باید همراه با جهل و ابهام باشد؛ هدف از آفرینش انسان از بین نرود؛ ولى هنگامى كه آزمایش پایان یافت، لزومى ندارد كه حجاب باشد. به همین سبب وقتى از این عالم مى رود، به تدریج پرده ها برداشته مى شود. اهل برزخ، چیزهایى مى بینند كه در این جهان نمى دیدند. البته كسانى هستند كه خدا گاهى پرده را از چشمشان بر مى دارد و آن چه را كه در برزخ باید دیده شود در همین جا مى بینند؛ این ها استثناء است. مى فرماید:یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الاْخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ7؛ این چیزى كه مردم مى بینند ظاهرى است؛ باطنى هم دارد كه از آن غفلت دارند. إِنَّ الَّذِینَ یَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً إِنَّما یَأْكُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً8؛ آن هایى كه اموال یتیمان را به ناحق مى خورند گمان مى كنند لذت آور است، غافل از این كه آتش مى خورند! دنیا زدگان غافل هستند و غفلت داشتن با ندیدن متفاوت است. بنابراین نسبت دنیا به آخرت شبیه نسبت ظاهر به باطن است. در قیامت، پرده ها كنار مى رود؛ یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ9؛ آن چه در دل ها نهفته است آشكار مى شود: یَومُ هُمْ بارِزون لا یَخْفى عَلَى اللّهِ مِنْهُمْ شَیْء فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ 10ـ وَ بَرَزُوا لِلّهِ جَمِیعاً11؛ بنابراین بین ما و حقیقت پرده است؛ ولى ما با سرعت در حال حركت به سوى آخرت هستیم. هر روزى كه از عمرمان مى گذرانیم، یك گام به آخرت نزدیك مى شویم البته این سیر براى ما چندان آسان نیست.؛ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی كَبَد12؛ زندگى در این جهان، همراه با رنج است. ویژگى بهشت این است كه هیچ رنجى در آن نیست. وقتى وارد آن جهان شویم و پرده ها برداشته شود، مى فهمیم كه با چه كسى طرف هستیم. در این جهان قدرت هاى گوناگونى وجود دارند؛ به همین جهت در جهان آخرت پرسیده مى شود: لِمَنِ الْمُلْكُ الْیَوْمَ13؛ امروز قدرت در دست كیست؟ هیچ جوابى داده نمى شود جز للّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ14؛ یك قدرت یگانه هست كه همه چیز را در قبضه خودش دارد، آن هم اللّه است. آن جا روشن مى شود كه سر و كار همه با اللّه هست و هیچ كس دیگر كاره اى نیست. آن جا عالَم ملاقات با خدا است؛ البته خداوند متعال همه جا هست: فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ ان الله واسع علیم.15؛ وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ و هو الحكیم العلیم16؛ ولى این جا ما با خدا ملاقات نداریم، در آن جهان است كه همه باید با خدا ملاقات كنند؛ البته برخى از آن ملاقات چنان غرق در لذت مى شوند كه خودشان را هم فراموش مى كنند، گروهى هم مانند تشنه اى هستند كه چندین روز آب نخورده است و براى یك جرعه آب خنك، بى تابى مى كند؛ ولى على رغم رسیدن به آب به او آبى نمى دهند! چه سوزى دارد؟! احساس تشنگى مى كند، آب هم هست؛ ولى نمى تواند بخورد. پس معناى یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ17؛ مى تواند این باشد كه زندگى ما یك سفر است. در عالمى واقع شده ایم كه ذاتش عین حركت است. اگر همه چیز ثابت بود، سیر و حركت معنا نداشت. بنابراین، این عالم عین حركت است. در این عالم آفریده شده ایم تا زمینه حركت و سیر فراهم باشد؛ زیرا عالم ثبات كه جاى سیر نیست، اما مهم این است كه جهت حركت همه به سوى خدا است چرا كه مى فرماید: اَلا اِلَى الله تَصیرُ الاُمور.18
1؛ انشقاق، 6
2؛ مطففین، 15
3؛ ق، 22
4؛ سجده، 12
5؛ شعرا، 4
6؛ ملك، 2
7؛ روم، 7
8؛ نساء، 10
9؛ طارق، 9
10؛ غافر، 16
11؛ ابراهیم، 21
12؛ بلد، 4
13؛ غافر، 16
14؛ همان
15؛ بقره، 155
16؛ زخرف، 84
17؛ انشقاق، 6
18؛ شورى، 53
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1384/08/01 مصادف با شب 20 رمضان المبارک 1426 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِیهِ
همان گونه كه در جلسات قبل گفته شد: این عالم یكپارچه حركت است و انسان هم به عنوان جزئى از این عالم پیش مى رود؛ پس انسان هم همیشه در حركت است. این حركت به سوى یك حقیقت جریان دارد و آن خداى متعال است.وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى1.إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ2؛ اما این سؤال باقى مى ماند كه حركت به سوى خدا یعنى چه؟! مگر خدا همه جا حضور ندارد: فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ3؛ در پاسخ باید گفت: قرآن، این جهان را عالم حجاب و ظاهر مى داند كه بسیارى از حقایق در آن كامل و شفاف درك نمى شود ولى در جهان دیگر پرده ها برداشته مى شود. یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ4؛ در آن روز دیگر هیچ كس شكى درباره هیچ حقیقتى ندارد در نتیجه حضور خدا را همه آشكارا درك مى كنند و مى فهمند كه سر و كارشان فقط با خدا است. هیچ كس بى اذن خدا نمى تواند كارى انجام دهد و حتى سخن بگوید: لا یَتَكَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً5؛ حتى كسانى جرأت مى یابند و از شدت رنج و عذاب مى خواهند سخن بگویند، ولى به آن ها گفته مى شود: اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُكَلِّمُونِ6آن جا عالمى است كه سلطنت فقط از آن خدا است الْمُلْكُ یَوْمَئِذ لِلّهِ7؛ در آن روز مانند كسى هستیم كه از جایى حركت كرده و در آن جا با خدا ملاقات نموده است. ملاقات با خدا به این اعتبار است. پس بنابر یك احتمال منظور از حركت همراه با رنج و زحمت به سوى خدا كه در آیه شریفه اشاره شده این است كه این جهان، عالَم حركت است و در این جا انسان، حضور خدا را درك نمى كند و باید با برهان و یا ادله تعبدى بپذیرد كه خدا همه جا حضور دارد. در حالى كه در جهان دیگر، خدا را شهود مى كند. ولى این احتمال با تعبیر «كادحٌ»؛ چندان سازگار نیست؛ زیرا حركت جوهرى، رنج و زحمتى ندارد و حتى انسان متوجه نمى شود كه چنین حركتى هست؛ بلكه باید با دقت و برهان ثابت كرد كه چنین حركتى وجود دارد. از دیدگاه برخى عارفان بلند مرتبه، منظور آیه مورد نظر این است كه انسان با یك سیر معنوى به سوى خدا در حركت است و مى تواند به لقاى الهى نایل شود. غیر از حركت جبرى راسم زمان حركت هاى دیگرى هم وجود دارد كه ارادى است. یك سلسله حركت هاى ارادى نفسانى داریم كه براى خود روح انسان است. منظور این عارفان حركت طبیعى و تكوینى راسم زمان نیست كه همه موجودات در آن شریك هستند؛ بلكه حركتى است مخصوص اولیاى خدا كه نخست مقصد خود را تعیین مى كنند و با دل كندن از همه چیز فقط به او دل مى سپرند و هر روز از عمر خود را گامى به سوى محبوب خویش تلقى مى كنند؛ روزى هم به لقاى او نایل خواهند شد. اما این احتمال هم با ظاهر آیه سازگار نیست؛ زیرا تعبیر یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ همه انسان ها را در بر مى گیرد و شامل كفار و معاندین و گردنكشان هم مى شوددر حالى كه آنان حتى از شنیدن اسم خدا بیزار هستند. اگر دلیل قطعى داشتیم، مى توانستیم بگوییم: مراد از انسان در این آیه شخص یا اشخاص خاصى ـ مانند امیرمؤمنان(علیه السلام)، یا سایر اولیاى خدا است: ولى ظاهر لفظ چنین چیزى را نمى رساند. به ویژه سیاق سوره و آیات بعد چندان با این معنا سازگار نیست. فَأَمّا مَنْ أُوتِیَ كِتابَهُ بِیَمِینِهِ فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً وَ یَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً وَ أَمّا مَنْ أُوتِیَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ فَسَوْفَ یَدْعُوا ثُبُوراً وَ یَصْلى سَعِیراً إِنَّهُ كانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُوراً إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُورَ بَلى إِنَّ رَبَّهُ كانَ بِهِ بَصِیراً8؛ پس از ورود به آن عالم و ملاقات با خدا، مردم دو دسته مى شوند و نامه هاى اعمال به آن ها داده مى شود؛ نامه هاى اعمال برخى به دست راست آنان و بعضى دیگر از پشت سر به آن ها داده مى شود ـ بر اساس بعضى آیات به دست چپشان داده مى شود ـ و با نامه اعمال روشن مى كند كه سمت و سوى حركت این ها كجا است. آنان كه نامه اعمال به دست راستشان داده شده، به آسانى به حسابشان رسیدگى مى شود و با شادمانى نزد كسان خود برمى گردند، ولى كسانى كه كتاب خود را از پشت سر و یا با دست چپ دریافت مى كنند، با دیدن آن فریاد برمى آورند كه: واى بر ما، اما انسانى كه نامه عملش را به دست راست او مى دهند، در دنیا به لذت و شادمانى مشغول نبوده و در اندیشه رسیدن به هدف بوده است و پس از رسیدن به آن احساس شادمانى مى كند، در حالى كه آن دیگرى در دنیا خیلى شاد و خرم زندگى مى كرد: إِنَّهُ كانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُوراً؛ و نگران نبوده كه چه خواهد شد، مكافات سوء استفاده از بیت المال و دست اندازى به حقوق مردم و ایتام چه خواهد شد. إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُورَ او گمان مى كرد كه حساب و كتابى در كار نیست، ولى هنگامى كه مى بیند حساب و كتاب جدى است، صدایش بلند مى شود كه: هلاك شدم، سپس هلاكت را به رأى العین مى بیند و او را در آتش شعلهور مى اندازند. پس انسان ها دو گونه اند: گروه اول كسانى هستند كه در دنیا هدفشان شادى و شادمانى است و گروه دوم كسانى هستند كه همّشان در دنیا انجام وظیفه است. شادى، غم، راحتى و سختى، براى آن ها چندان تفاوتى نمى كند. فقط از سرانجام كار و حساب قیامت نگران هستند و در قیامت، به حساب این ها به آسانى رسیدگى مى شود. یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً چنین كسى نامه اعمالش را به دیگران نشان مى دهد: و مى گوید: هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِیَهْ9؛ بیایید ببینید نامه اعمال من چه قدر درخشان و افتخارآمیز است و یَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً تازه شادمانى اش آغاز مى شود و الى الابد در میان دوستان و خانواده اش مسرور زندگى خواهد كرد. بنابراین، ملاقات مذكور در عالم قیامت است كه بعد از آن ملاقات، نامه هاى اعمال به افراد داده مى شود. این ملاقات به مؤمنین هم اختصاص ندارد؛ احتمال سوم این است كه منظور از رنج و زحمتى كه از تعبیر كدح استفاده مى شود، رنجى است كه در حركات اختیارى وجود دارد، تلاش هایى كه براى رفع نیازهاى مادى، روحى و روانى، به دست آوردن مصالح و پرهیز از مفاسد انجام مى دهیم، همه حركاتى است كه انسان با اراده و اختیار خود انجام مى دهد و در هر مقطعى هدفى دارد. هیچ كدام از این ها هم بى زحمت نیست. لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی كَبَد10. انسان این زحمت ها را تحمل مى كند غافل از این كه حركت هاى او در یك بستر زمانى صورت مى پذیرد كه از آن حركت اصلى و تكوینى طبیعت سرچشمه مى گیرد. در قافله اى كه به سوى هدفى از پیش تعیین شده حركت مى كند و او از آن هدف غافل است. كس دیگرى این قافله را به حركت درآورده است و او نمى تواند از آن خارج شود این اختیاراتش هم باید در بستر همان حركت طبیعى انجام بگیرد. باید در جهانى زندگى كند كه ثبات ندارد؛ اگر عالم ثابت بود، مؤمن براى همیشه مؤمن و كافر تا پایان عمر كافر مى ماند. این عالم به گزاف آفریده نشده است، بلكه آن را دیگرى تدبیر مى كند و به سوى مقصد خاصى حركت مى دهد. خدا از این آفرینش هدفى دارد. انسان ها باید به نزد خدا باز گردند و در سایه كمالاتى كه با اختیار خود كسب كرده اند، فیض بیش ترى از پروردگار دریافت كنند؛ پس منظور از كدح انسان حركت جوهرى اصل طبیعت نیست؛ زیرا لفظ «كادحٌ»؛ به این معنا است كه تو براى رسیدن به اهداف ویژه اى در حال تلاش هستى، رنج و زحمت براى این حركت هاى ارادى است. حركت طبیعى و تكوینى كه رنج و زحمتى ندارد، خود به خود پیش مى رود و هیچ كس هم نمى تواند جلوى آن را بگیرد. اما حركت هاى ارادى بر بستر حركت طبیعى شكل مى گیرد كه یك هدف نهایى دارد و آن رسیدن به عالمى است كه در آن جا حضور خدا درك مى شود و این یعنى ملاقات با پروردگار. پس بنابر احتمال سوم، منظور از كدح نه آن حركت یكنواخت طبیعت است و نه آن حركتى كه ویژه اولیاى خدا است، بلكه حركت هاى اختیارى انسان ها براى تحقق اهداف خاص خودشان است، البته این حركت ها در بسترى انجام مى گیرد كه در مجموع به صورت قافله اى در حال حركت، به سوى هدفى ویژه طراحى شده است و به قطارى مى ماند كه به سوى مقصدى در حركت است، در درون آن ممكن است كسى از این سو به آن سو برود، یا برخلاف جهت قطار حركت كند، ولى در هر صورت این قطار دارد او را مى برد، او در حال تلاش است و قطار هم راه خودش را به سوى هدف مشخص پى مى گیرد. این احتمال از آن دو احتمال قوى تر به نظر مى رسد، پس این آیه مانند بیشتر آیه هاى كوچك مكى، درصدد توجه دادن انسان به جهان آخرت و توجه دادن به این نكته است كه زندگى دنیوى چندان اصالت ندارد؛ و انسان باید ببیند مقصدى كه همیشه در آن جا خواهد بود كجا است؟ این آیات به ما این حقیقت را گوشزد مى كند كه زندگى ما در این جهان گذرا و برگشت ناپذیر است. هیچ لحظه اى از عمر آدمى برگشت پذیر نیست؛ بنابراین وجود این عمر بسیار ارزشمند است. اگر یك لحظه پیش از رسیدن اجل، به انسان فرصت دهند، ممكن است از گناهانش توبه كند و از كفر به ایمان برگردد، التماس هم مى كند، ولى ملك الموت به او مى گوید: «گذشت! تمام شد. من اجازه ندارم حتى یك لحظه دیگر به تو مهلت دهم.»؛ اگر انسان بیندیشد كه هر لحظه ممكن است جناب عزرائیل تشریف بیاورند، ارزش عمر خود را خواهد دانست. عمرى كه مى تواند از هر لحظه اش بهره ببرد و سعادت ابدى را بدست آورد؛ دراین صورت عمر خویش را صرف چیزهاى بیهوده اى نمى كند كه هیچ فایده اى ندارد، چه رسد به این كه عذاب ابدى را نیز در پى داشته باشد!
1؛ نجم، 42
2؛ بقره، 156
3؛ بقره، 115
4؛ طارق، 9 و 10
5؛ نباء، 38
6؛ مومنون، 108
7؛ حج، 56
8؛ انشقاق، 7 تا15
9؛ حاقّه، 19
10؛ بلد، 4
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1384/08/02 مصادف با شب 21 رمضان المبارک 1426 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِیهِ
در جلسات گذشته گفتیم كه انسان در این دنیا زندگى همراه با رنج و زحمتى را سپرى مى كند كه سراسر حركت است. این حركت در بستر حركت دیگرى قرار دارد كه زمان را رسم مى كند و به عالم ظهور حقایق منتهى مى شود كه در آن عالم حضور خداى متعال درك مى شود. سپس این سئوال مطرح شد كه آیا این معنا با آن نكته لطیفى كه عرفا در باب لقاى الهى بیان مى كنند منافات دارد؟ براساس معنایى كه ما گفتیم، این ملاقات، دیدارى عمومى براى همه انسان ها با خداى متعال است؛ البته براى برخى مطلوب و ممدوح است و براى برخى دیگر موجب ناراحتى و عذاب خواهد بود. حال، سئوال این است كه آیا ممكن است این آیات به گونه اى بر آن لقائى كه عارفان و اولیاى خدا آرزو مى كنند ـ با آن لذت و سرورش ـ هم دلالت داشته باشد؟ براى پاسخ این سؤال باید مقدمه اى را بیان كنیم: ما در مقام گفتگو مقصود خودمان رابا الفاظى ویژه ـ كه طبق قرارداد بر معنایى خاص دلالت مى كند ـ به مخاطب مى فهمانیم. اما گاهى معناى اصلى لفظ مراد ما نیست. براى نمونه جمله «فلانى دست و دل باز است»، بر این معنا دلالت مى كند كه اهل جود و سخاوت است. و این مراد غیر از معانى دست و سایر مفردات است. دلالت هاى التزامى، كنایى و... به گونه اى از قبیل تداعى معانى است؛ یعنى نخست معنایى به ذهن ما مى آید و از آن به معناى دیگرى منتقل مى شویم. معمولاً مرثیه خوان ها ابتدا مقدمه اى از قبیل: حدیث یا قطعه اى تاریخى و... بیان مى كنند تا ذهن مخاطب براى ذكر مصیبت آماده شود. این در واقع استفاده از تداعى معانى است. خیلى از منبرى ها در ایام محرم و غیر آن، در اواخر سخنان خود مثلاً ذكر مى كنند كه آزار رساندن به حیوانات و آتش زدن خانه پرندگان جایز نیست و سپس به بیان واقعه كربلا و آتش زدن خیمه هاى اباعبدالله الحسین(علیه السلام)مى پردازند. گاهى این انتقال بسیار كارساز است و زمینه ذهنى را براى تأثر از مطلب اصلى به خوبى فراهم مى كند. استفاده از یك معنا براى انتقال به معناى دیگر، صنعتى بلاغتى است كه در قرآن هم به آن توجه شده است. گاهى قرآن به بیان مطلبى بسیار مهم مى پردازد، ولى یك دفعه به معنایى دیگر منتقل مى شود كه چندان مناسبتى بین آن ها است. براى نمونه در سوره نحل ضمن بیان انواع نعمت هاى خدا و مخلوقاتى كه براى استفاده انسان آفریده شده، مى فرماید: وَ الْخَیْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِیرَ لِتَرْكَبُوها وَ زِینَةً وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ1خدا براى شما اسب ها، استران و الاغ ها را آفریده كه سوارش شوید و حتى این ها را براى زینت به كار گیرید و نیز خدا چیزهاى دیگرى هم مى آفریند كه از آن بهره ها مى برید ولى هنوز آگاهى ندارید. قبل از آن هم فرموده: وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلى بَلَد لَمْ تَكُونُوا بالِغِیهِ إِلاّ بِشِقِّ الْأَنْفُسِ.2؛ هم خود شما را سوار مى كنند و هم بار و بنه تان را از شهرى به شهر دیگر منتقل مى كنند. سپس مى فرماید: وَ عَلَى اللّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ وَ مِنْها جائِرٌ وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِینَ3؛ بر عهده خدا است كه راه راست را به شما نشان بدهد. برخى از راه هایى كه در پیش روى تان است و شما مى پیمایید، كج راهه است، خدا ضمانت نكرده كه هر جا شما مى روید حتماً به مقصد برسید، البته اگر خدا مى خواست به گونه اى شما را راهنمایى و مجبور مى كرد كه در راه راست حركت كنید و حتماً هم به منزل برسید، ولى خدا چنین چیزى اراده نفرموده، بلكه اراده كرده كه خودتان اختیار داشته باشید. سپس، دوباره به ذكر نعمت هاى خویش مى پردازد. سخن از راه رفتن و به مقصد رسیدن، زمینه اى ذهنى فراهم مى كند كه خدا بفرماید: اى انسان! تو مقصد دیگرى هم دارى كه باید به آن برسى، خدا باید آن را برایت تعیین كند و راهش را به تو نشان دهد، ولى صرف نشان دادن خدا كافى نیست، بلكه خودت هم باید همت كنى وآن راه را بپیمایى. در آیه دیگرى مى فرماید: وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَ الْأَنْعامِ ما تَرْكَبُونَ4؛ خدا كشتى ها و چهارپایان را براى سوارى شما آفرید. لِتَسْتَوُوا عَلى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ وَ تَقُولُوا سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنّا لَهُ مُقْرِنِینَ وَ إِنّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ وقتى خوب سوار شدید و قرار گرفتید، فقط در اندیشه این نباشید كه چگونه زود به منزل برسید، به این هم بیندیشید كه خدا چه نعمت شگفتى در اختیارتان قرار داده است. یاد قلبى هم كافى نیست، بگویید: منزه است آن خدایى كه این مركب را در اختیار ما قرار داد. وَ إِنّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ مهم تر از این به یاد داشته باشید كه سفرى در پیش دارید كه مقصد نهایى آن خدا است. انتقال از این سفر به سفر دیگر، تداعى معانى است، البته چون عموم مردم براى این تداعى معانى آمادگى ندارند، خدا منت مى گذارد و خودش آن معنایى را كه باید به آن انتقال پیدا شود، بیان مى كند. پس انتقال ذهن از معنایى به معناى دیگر به ویژه اگر معناى دوم مهم تر باشد، نعمتى است كه خدا به انسان موهبت كرده است. البته عكس این هم وجود دارد؛ یعنى گاهى انسان با معانى پستى آشنا است و به آن معناى پَست منتقل مى شود كه كار شیطان است.
البته در برخى آیات جاى این انتقال ارزشمند هست، ولى به هر دلیل ذكر نشده است: وَ عَلامات وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ [5]؛ «ما نشانه هایى براى انسان ها قرار دادیم و به واسطه ستاره راه خود را مى یابند»؛ براى نمونه با ستاره قطبى مى توان جهت قبله را شناخت. یكى از حكمت هاى آفرینش ستاره ها آن است كه انسان ها در بیابان و دریا راه خود را پیدا كنند كه در این آیه بر آن تأكید فرموده است. هنگامى كه خدا این را مى فرماید، آیا جا ندارد بگوییم: در تاریكى ها و ابهام هاى زندگى از چه كسى استفاده كنیم؟! پس شایسته است در این جا هم خدا راهى براى بندگان قرار دهد. البته آن كسى كه آمادگى ذهنى دارد و اهل تفكر و تدبر است، ذهنش به این معنا منتقل مى شود. انتقال از هدایت ظاهرى به وسیله خورشید، ماه و ستارگان به هدایتى معنوى كه بوسیله پیامبران و ائمه حاصل مى شود، امرى مقبول و مطلوب است. به نظر شما اگر كسى از این معناهاى ظاهرى به آن معناى اصلى منتقل شود، كار نادرستى كرده است؟! این معنا تفسیر لفظى نیست و گاهى در برخى روایات بطن و گاهى تأویل نامیده شده است. البته در این جا لغزشگاه هایى وجوددارد؛ كسانى كه ریگ هایى در كفش دارند، با سوء استفاده از این روایات تأویلاتى براى آیات قرآن درست كرده و گفته اند: همان تأویلاتى مراد است، نه این ظواهر! عمدتاً غُلات و ملاحده بودند كه از دوران خود ائمه اطهار(علیهم السلام) این كار را آغاز كردند. براى نمونه گفتند: «اقیموا الصلوة»؛ یعنى ولایت على را داشته باشید و افزودند: كسى كه ولایت على را دارد، به نماز احتیاج ندارد! معناى وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ این نیست كه على(علیه السلام) امام است، بلكه مى گوید این ستاره نعمت است، ولى نعمت برتر، ستاره اى است كه روح تو و راه زندگى تو را روشن مى كند. معناى اول معناى ظاهر آیه است و باید آن را پذیرفت، ولى جا دارد كه از آن به معناى دیگرى منتقل شود و بگوید: مگر امكان دارد آن خدایى كه ماه و ستاره و خورشید را قرار داده است تا گمراه نشویم، ما را در راهى كه براى آن آفریده شده ایم، بى راهنما بگذارد؟! برخى از مفسران كه گرایش هاى عرفانى داشتند، نخست ظاهر آیه را درست تفسیر كرده اند ـ البته شاید تفسیرشان ضعف هایى هم داشته باشد ـ سپس اضافه كرده اند كه: از باب اشاره، معناى دیگرى هم استفاده مى شود. مانند این كه گفته شود «بالنجم»؛ اشاره به على علیه السلام است، نه این كه لفظ النجم به معناى على باشد. داستان هشام الدین حكم را شنیده اید؟ در مجلس درس آن عالم معتزلى كسى بلند شد و پرسید: آیا شما چشم و گوش دارید؟ آیا چشم و گوش شما گاهى اشتباه نمى كند؟ پاسخ داد: آرى. پرسید: چگونه پى مى بریى كه كدام درست است؟ جواب داد: با عقلى كه خدا به من داده. گفت: خدا براى رفع اشتباه چشم و گوش تو راهى قرار داده است تا بتوانى صحیح و خطا را تشخیص دهى؛ ولى راهى قرار نداده تا در بین این همه عقاید موجود كه در آن باطل هاى بسیارى وجود دارد، حق و باطل شناخته شود؟ مى خواست با این انتقال، امامت را ثابت كند. اگر دلیل اشاره این گونه باشد كه ما را از معنایى به معنایى لطیف تر، پربارتر و مؤثرتر منتقل كند اشكالى ندارد؛ ولى حق نداریم بگوییم كه مراد متكلم فقط معناى دوم بوده است. بعد از ذكر این مقدمه برمى گردیم به پاسخ سؤال كه در آغاز بحث طرح كردیم. گفتیم كه مجموعه حركت هاى زندگى انسان در بستر حركت عام جهان قرار گرفته است و به سوى خدا جریان دارد. در قیامت این حقیقت آشكار مى شود كه مؤثر اصلى در جهان خدا است و انسان حضور پروردگار را درك مى كند. آیا جا ندارد كه ذهن انسان از این معنا به این معنا منتقل شود كه بكوشد تا ملاقاتش با خدا در روز قیامت آرمانى باشد؛ هم چون دیدار محبوبى كه پس از هزاران سال دورى، خود را در آغوش او مى بیند؟ نه این كه وقتى خودش را در برابر خدا مى بیند، به او گفته شود: اخسأ و لاتكلم، خفه شو و حرف نزن! و با او مانند یك حیوان پست رفتار كند، سپس هم دستور بدهد او را در آتش جهنم، بیندازند! انتقال از این معنا كه هدف از این آفرینش، آن جهان است، پس چرا به این اهداف پَست، محدود و گذرا اكتفا كنیم و آن را هدف خود قرار ندهیم؟ این انتقال از یك ملاقات به ملاقات دیگرى است. شاید كسانى كه در این موارد به ویژه آیاتى مانند: فَمَنْ كانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً گفته اند: منظور لقاى مخصوص اولیاى خدا است، مرادشان نه تفسیر لفظى، بلكه انتقال از معناى ظاهر به معناى باطن بوده است. به هر حال، عالَم آخرت در زبان قرآن عالم رجوع الى الله است: ثُمَّ الى رَبِّكُم تُرْجَعُونَ6؛ یا وَ إِنَّكُمْ الى ربكم تحشرون یا اِعلَموا اَنَّكُم اِلَیهِ تُحشَرون7؛ روزى بساط این عالم برچیده خواهد شد: وَ السَّماواتُ مَطْوِیّاتٌ بِیَمِینِهِ8؛ ـ یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ كَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ9؛ وقتى این جهان سرآمد، در عالَم دیگر قدرت خدا و سلطنت الهى ظهور خواهد كرد: لِمَنِ الْمُلْكُ الْیَوْمَ لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ10. الْأَمْرُ یَوْمَئِذ لِلّهِ11؛ حال، آیا شایسته نیست كه ما با اراده خود رسیدن به آن عالم و سعادت در آن را هدف خویش قرار دهیم؟! پس خوب است كه این سیر با رنج و دشوارى را براى رسیدن به آن انجام دهیم تا سرانجام به لقایى نایل شویم كه با هیچ چیز دیگر قابل مقایسه نیست.
1؛ نحل، 8
2؛ نحل، 7
3؛ نحل، 9
4؛ زخرف، 12
5؛ نحل، 16
6؛ سجده، 11
7؛ بقره، 203
8؛ زمر، 67
9؛ انبیا، 104
10؛ غافر، 16
11؛ انفطار، 19
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1384/08/03 مصادف با شب 22 رمضان المبارک 1426 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
گفتیم كه صاحب نظران درباره ملاقات با خدا دو نظر كلى دارند: 1. ملاقاتى عمومى كه كافر و مؤمن با ورود در عالم آخرت آن را درك خواهند كرد. 2. ملاقاتى كه با رؤیت الهى و حتى وصال همراه است؛ اگر بخواهیم در همه مواردى كه این تعبیر آمده معناى دوم را تطبیق دهیم با ظاهر آیات سازگار نیست ؛ ولى مى توانیم این معنا را به عنوان مدلول اشاره استفاده كنیم. به هر حال، بر اساس مدلول ظاهرى آیات، مراد از لقاء الهى این است كه انسان با ورود در عالم آخرت حضور خدا را درك مى كند ولى لزومى ندارد كه حتماً از آن لذت ببرد مانند نابینایى كه با شخصى ملاقات مى كند ولى چون او را نمى بیند، لذتى هم از این دیدار نمى برد. آیات فراوانى داریم كه كفار در قیامت نابینا محشور مى شوند: قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصِیراً قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آیاتُنا فَنَسِیتَها وَ كَذلِكَ الْیَوْمَ تُنْسى1؛ اگر بر اساس استظهار ما، لقاء عام مراد باشد، معناى این آیه چیست: فَمَنْ كانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً2؛ كسانى كه به لقاء الهى امید دارند باید عمل صالح انجام دهند و هیچ شركى به خدا نورزند. معنا ندارد كه بگویند: امیدواریم به آن نائل بشویم، بلكه باید یقین به ملاقات داشته باشند؛ یعنى ممكن است كسانى هم امیدى به این ملاقات نداشته باشند. پس این مى تواند تأییدى بر همان لقاء عرفانى باشد كه مخصوص اولیاى خدا است و همه نمى توانند امیدى به نایل شدن به آن داشته باشند. ولى این تنها نمى تواند دلیل قاطعى براى مطلب باشد؛ زیرا در بسیارى از آیات درباره آخرت و همین طور لقاء الهى، تعبیر به ظن شده است: قالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللّهِ كَمْ مِنْ فِئَة قَلِیلَة غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ3؛ بر اساس دیدگاه بسیارى از مفسران ظن در این موارد به معناى علم است، چرا كه انسان باید نسبت به آخرت یقین داشته باشد: وَ بالاخره هُمْ یُوقِنُونَ.4؛ انَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً5. این معنا مقدارى تحكم آمیز به نظر مى رسد؛ چرا كه ظن در مقابل علم است.؛ وَ ما أَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً6؛ إِنْ نَظُنُّ إِلاّ ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ7؛ این آیه ظن را ثابت و یقین را نفى مى كند. تعبیر ظن به قیامت در این جا از این باب است كه مى خواهد اقل مراتب احتمالى را كه در رفتار انسان مفید و مؤثر است، مطرح كند، زیرا ظن، احتمال راجح است، خواه به حد علم برسد و خواه نرسد. مى خواهد بگوید: همان رجحانش كافى است، ولى بدین معنا نیست كه نباید علم داشته باشیم قالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللّهِ8؛ یعنى اگر آدم به آخرت ظن هم داشته باشد، باید رفتارش با دیگران فرق كند. ظن به حساب هم كافى است تا انسان دست و پایش را جمع كند. بنابراین ظن در این جا همان احتمال راجح است، البته با این ویژگى كه قیدِ به حدّ یقین نرسیدنِ آن را در نظر نگیریم ؛ به عبارت دیگر ظن در این آیه احتمال راجح است اعم از ظن اصطلاحى و علم؛ بنابراین كسى امید به آخرت دارد كه دست كم به آخرت ظن داشته باشد و همین براى خروج انسان از بى بند و بارى و بى اعتنایى كافى است. ممكن است آیه، دلالتِ اشاره هم داشته باشد. توضیح این كه: گاهى معناى آیه، ذو مراتب است؛ در آغاز مرتبه اى از آن به نظر مى آید كه البته صحیح است و نمى توان انكار كرد، ولى كسانى كه اهل دقت هستند، از همان معنا لطایف دیگرى برداشت مى كنند كه بطن آن به شمار مى آید. براى نمونه با توجه به معناى ظاهرى عبادت، كسى را خداپرست مى دانیم كه نماز مى خواند و در برابر خدا تعظیم مى كند. «ایاك نعبد»9؛ یعنى نمازمان را براى تو مى خوانیم، نه براى بت ها، هر چند نمازى دست و پا شكسته و بى روح باشد. این معنا از عبادت، سطحى ولى صحیح است. با تأمل در مفهوم عبادت، به معناى لطیف ترى مى رسیم؛ یعنى حركات و سكنات شخص نباید حیثیتى غیر از عبادت خدا داشته باشد. چه طور ممكن است انسان در اندیشه دیگرى باشد، ولى بگوید: من دارم خدا را عبادت مى كنم! این ادب است یا اهانت؟ عبادت، بطن دیگرى هم مى تواند داشته باشد:؛ إِلاّ لِیَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ10؛ وجود عبد باید سراپابندگى باشد و هر حیثیتى براى خودش غیر از بندگى قائل شود، با عبادت ناسازگار است؛ یعنى باید خدا را عبادت حقیقى كند؛ چنان كه نه تنها نماز خواندن، بلكه همه كارهایش براى خدا باشد، همان طور كه حضرت ابراهیم(علیه السلام)فرمود: قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُكِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ11؛ وگرنه اگر دنبال دل برود، به واقع هواى نفسش را عبادت كرده است: أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هواه.12؛ كسى مى تواند بگوید جز خدا را نمى پرستد كه هواى نفس و مردم را هم نپرسند. اگر دقت كنیم پى مى بریم كه گاه هنگام مطالعه هم در حال پرستش مردم هستیم! اگر مطالعه من پیش از سخنرانى براى كسب رضایت خدا باشد، عبادت او شمرده مى شود؛ ولى اگر در اندیشه این باشم كه به گونه اى منبر بروم تا مردم ذوق زده شوند، عبادتِ مردم است. البته ظاهر قضیه این است كه ما در حال تبلیغ دین و ارشاد بندگان خدا هستیم . به هر حال، دست كم بخشى از بطون آیات از این قبیل است. حال، اگر مراد از لقاء، همان لقاء عمومى باشد، هر كس كه دست كم احتمال قوى بدهد كه قیامتى هست، حواس خود را جمع مى كند: اولا باید بكوشد شرك نورزد و ثانیاً عمل صالح انجام دهد و گناه نكند. معناى سطحى لقاء این است كه انسان با كسى روبه رو شود، هر چند صدایش را نشنود، او را نبیند و مورد لطف وى قرار نگیرد. این لقاء حقیقى نیست. مراد از لقا الهى درك حضور خدا است ـ آن هم نه درك ذهنى ـ به گونه اى كه مراتب عالیه شهود را نسبت به ذات الهى داشته باشد، همان كه از آنِ اولیاى خداست وُجُوهٌ یَوْمَئِذ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ13؛ همان كه امام زین العابدین(علیه السلام) مى فرماید: «أستغفرك من كل لذة بغیر ذكرك و من كل راحة بغیر انسك»14؛ خدایا! از هر لذتى كه جز از راه انس با تو بردم استغفار مى كنم. چنین كسى آن گاه مى گوید: «و لقائك قرّة عینى و وصلك مُنى نفسى»15؛ آرزو دارم كه به لقاى تو نایل شوم. لقاى حقیقى آن است كه هیچ فاصله اى بین محب و محبوب نماند؛ مانند عاشقى كه پس از سال ها جدایى و نگرانى از این كه آیا به وصل محبوب خود خواهد رسید یا نه، ناگهان خود را در آغوش او ببیند!
راه رسیدن به این لقاء چیست؟ قرآن مى فرماید: فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً16. عمل صالح به چه معنا است؟ رسیدگى به یتیمان ، یارى رساندن به زلزله زدگان، انجام كارهاى عام المنفعه، نماز خواندن و... عمل صالح است. ولى به راستى آیا در این كارها هیچ قصد دیگرى همراه با قصد اطاعت از خدا نیست؟! بسیارى از كسانى كه گمان مى كنند اعمالشان خالص است، خود را فریب مى دهند. اگر انسان دقت كند پى مى برد در صورتى كه خیلى چیزها نبود فلان كار خیر را انجام نمى داد. حداقل دلش مى خواهد دوستان و نزدیكانش بپسندند و از او تعریف كنند. یكى از خواسته هاى طبیعى جوان این است كه در میان اقران خودش مورد تحسین باشد. نماز مى خواند، كارهاى خیر هم مى كند، ولى ته دلش این هم هست كه در میان دوستانش شخصى شایسته تلّقى شود. جوان كه به جاى خود، پیرمردهاى ما هم پس از هفتاد سال این گونه اند. اگر به جاى این جمعیت حاضر، فقط تعدادى انگشت شمار بودند آیا واقعاً من نشاطِ حرف زدن داشتم؟! اگر سخنرانى من براى خدا است، نباید فرقى بكند. اگر از این مجلس كه بیرون روم، چند فحش هم به من بدهند آیا دیگر حاضر هستم این جا بیایم و همین حرف ها را بزنم؟ اگر خالص براى خدا است نباید بیندیشم كه مردم فحش مى دهند و یا تعریف مى كنند. اگر دقت كنیم مى بینیم كه باید از بسیارى از كارهایمان توبه كنیم! خداوند متعال مى فرماید: أَنَا خَیْرُ شریك17؛ من بهترین شریك ها هستم، هر كس براى من در كارى شریك قرار دهد، سهم خودم را هم به او واگذار مى كنم! اگر یك درصد نماز انسان هم براى رضایت دیگران باشد، مى فرماید: من آن نود و نُه درصد را هم به آن شریك مى دهم! من كار خالص مى خواهم. با این وصف چه تعداد از عمل هاى من و شما پذیرفته مى شود؟ به همین جهت است كه فرموده اند: «حسنات الابرار سیئات المقربین»18. بله مؤمنان عادى كه این مسائل كم تر به ذهنشان مى آید نمى توانند تصورى درست از آن داشته باشند، از این رو اكثراً اهل بهشت هستند و به آن ها ابرار مى گوییم، ولى همه كارهایى كه آن ها به خاطرش امید ثواب دارند و بهشت مى روند، براى كسانى كه فهم بیش تر و مرتبه بالاترى از ایمان دارند، نه تنها ثواب و موجب ترقى نیست، بلكه به یك معنا گناهى است كه باید از آن استغفار كنند. بسیارى از اوقات گمان مى كنیم خدا را عبادت كرده ایم، ولى پس از تأمل پى مى بریم كه فقط شرك ورزیده ایم! یك سهم آن براى خدا و بقیه براى هواى نفس، خانواده، بستگان، حزب، گروه و ... است. مى داند فلانى كارهایش خلاف شرع است، ولى مى گوید: چون در جبهه ما قرار دارد باید او را تأیید كنیم! این در حقیقت، شرك است نه عبادت. پس اگر خواهان لقاء حقیقى هستیم، باید عمل ما هم عمل صالح حقیقى باشد، یعنى خداپسند بوده، در آن هیچ انگیزه اى جز رضاى خدا نباشد. و لا یشرك بعبادة ربّه احداً19؛ بنابراین با فرض این كه معناى ظاهرى آیه همان لقاء عامى باشد كه براى مؤمن و كافر حاصل مى شود، آیه با دلالت اشاره مى رساند كه اگر كسى لقاء حقیقى مى خواهد باید ایمانش هم حقیقى و عبادتش هم خالص باشد و انگیزه دیگرى جز رضاى خدا در آن نباشد. خوب است در این شب ها متضرعانه به اولیاى خدا متوسل شویم تا آن ها براى ما دعا كنند كه خدا چنین ایمان، معرفت، عبادت و دورى از شركى را نصیبمان كند.
1؛ طه، 125 و 126
2؛ كهف، 110
3؛ بقره، 249
4؛ بقره، 4
5؛ یونس، 36
6؛ كهف، 36
7؛ جاثیه، 32
8؛ بقره، 249
9؛ فاتحه، 5
10؛ بیّنه، 5
11؛ انعام، 162
12؛ فرقان، 43
13؛ قیامت، 22 و 23
14؛ بحار، ج91، ص151
15؛ مفاتیح الجنان، مناجات خمسه عشر، مناجات مریدین
16؛ كهف، 110
17؛ مستدرك، ج1، ص100
18؛ بحار، ج81، ص256
19؛ كهف، 110
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1384/08/04 مصادف با شب 23 رمضان المبارک 1426 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
إِنَّ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ أُولئِكَ مَأْواهُمُ النّارُ بِما كانُوا یَكْسِبُونَ1
گفتیم: در آیات قرآن از كسانى كه به لقاء الهى امید ندارند، نكوهش شده است. اگر مراد ملاقات عمومى باشد، این پرسش مطرح مى شود كه آیا این ها اصلاً به وجود آفریدگار معتقد نیستند و یا به رغم گمان به وجود خداوند، هیچ امیدى به دیدار او ندارند؟ و اگر ملاقاتِ ویژه اولیاى خدا مراد باشد، سؤال به این صورت مطرح مى شود كه: چه طور ممكن است انسان مؤمن، به ملاقات با خدا امید نداشته باشد؟ از باب مقدمه عرض مى كنم: احتمال بیش از پنجاه درصد را اصطلاحاً ظن مى گویند. گاهى به معناى اعتقاد راجح با قیدِ نرسیدن به حدّ علم استعمال مى شود و گاه به معناى مطلق اعتقاد راجح است، حتى اگر به حد علم برسد. ظن و امید هم پا هستند، البته در ظن به گذشته جاى امید نیست؛ زیرا امید فقط نسبت به آینده حاصل مى شود. براى نمونه در بازى فوتبال، اگر هیچ اطلاعى از ویژگى هاى دو تیم بازى كننده نداشته باشیم، احتمال برنده شدن هر دو یكسان است. ولى اگر بدانیم تیم الف، مربى، بازیكن و وضعیت بهترى دارد احتمال بیش تر مى دهیم كه برنده شود. ظن و امید به برنده شدن این تیم با هم هستند، این ظن در اثر دانستن ویژگى هاى تیم حاصل مى شود. هر قدر شناخت انسان از حادثه اى بیش تر باشد امیدش نیز بیش تر خواهد بود. عجیب این است كه گاه عاملى احساسى در شناخت انسان اثر مى گذارد. گاهى محاسبات، وقوع حادثه اى را تأیید نمى كند، ولى انسان از بس تمایل دارد، مى گوید: نه، حتماً مى شود! و امیدش افزایش مى یابد. امید در شناخت اثر مى گذارد، عكس آن هم امكان پذیر است: گاهى نمى خواهد موضوعى واقع شود با این كه عوامل پیدایش ظن، بلكه یقین موجود است. نخواستن، ناخودآگاه در شناخت اثر مى گذارد. این ها به روان كاوى مربوط است. عوامل بسیارى در حالات روحى انسان اثر مى گذارد كه خودش متوجه نمى شود. اگر براى كسى كه به سیگار كشیدن عادت كرده، صدها دلیل پزشكى بر نفى سیگار بیاورى نمى پذیرد، بر عكس، اگر براى كسى كه از چیزى بیزار است صدها دلیل قوى برپذیرش آن بیاورى زیر بار نمى رود. این جاست كه ظن از امید جدا مى شود، البته ظن منطقى، نه ظن به معناى حالات روانى.
أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ بَلى قادِرِینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ2
معناى «یحسب، حسبان»؛ با ظن خیلى نزدیك است و شاید مترادف باشند. مى فرماید: آیا آدمیزاد مى پندارد ما او را زنده نخواهیم كرد و این كار شدنى نیست؟! آن كسى كه اصل این استخوان ها را آفریده است، مى تواند آن ها را زنده كند. زنده كردن مرده دشوارتر است یا آفریدن از عدم؟! عقل، امكان وقوع معاد را نفى نمى كند پس چرا آدمیزاد مى گوید ممكن نیست؟ چون مى خواهد آزاد باشد و بى بندوبارى كند. مى گویند: آزادى مسأله اى مستحدثه است كه اروپایى ها آن را كشف كرده اند و ما هم باید بپذیریم، حقى است كه دنیاى كنونى كشف كرده و ما هم باید تابع باشیم هر چند برخلاف دین باشد! در حالى كه تازه كشف نشده، بلكه آزادى از قدیمى ترین مسائل بشریت است. انسان مى خواهد آزاد باشد و بر اساس هواى نفسانى عمل كند: بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ مى خواهد مانعى در پیش رو نداشته باشد؛ اگر بپذیرد آخرتى هست و به دنبالش حساب و كتابى وجود دارد، كار او مشكل مى شود. به همین سبب مى گوید: قیامتى در كار نیست و همه چیز براى من جایز است! به جاى این كه شناخت، منشأ احساس و باور باشد، ابتدا مى پذیرد، سپس مى گوید: شناختم؛ یا رد مى كند، آن گاه مى گوید: وجود ندارد. به كسانى كه باور كرده اند آخرت وجود ندارد، نمى توان گفت: به آخرت امید داشته باشید؛ ولى اگر كسى دست كم احتمال راجح بدهد كه آخرتى در كار است، مى تواند به آن امیدوار باشد، البته گاهى با این كه به قیامت ظن دارد، ممكن است به آن امید نداشته باشد. گاه مسأله اى را ثابت یا رد مى كند، ولى به لوازم آن توجه ندارد؛ یعنى اصل اعتقاد یافتن در اثر عوامل عقلانى مسأله اى است و زنده نگه داشتن آن در ذهن، مسأله اى دیگر. همه ما معتقدیم كه خداى متعال همه جا حاضر و ناظر است، ولى آیا همیشه توجه داریم؟! امید بالفعل داشتن هنگامى است كه انسان به اعتقاد خود توجه داشته باشد و عوامل ناخودآگاه در او اثر نكند؛ به عبارتى، باید مقتضى موجود و مانع مفقود باشد. كسى كه به آخرت و ملاقات با خدا در آن اعتقاد دارد، باید به وقوع آخرت امید داشته باشد؛ ولى گاهى عوامل ناخودآگاه مانع مى شود. اگر انسان واقعاً بخواهد اعتقادش را منشأ اثر قرار دهد، باید آن را همیشه زنده نگه دارد و موانع مربوط را برطرف كند. آیه مذكور ممكن است اشاره اى به این مطلب باشد كه: اى مؤمنان! باید ابتدا بیندیشید و با دلیل ثابت كنید كه معاد هست؛ سپس این اعتقاد را در دل خود زنده نگه دارید، به لوازمش ملتزم و منتظر وقوع آن باشید. گاه هیجان ها و عادت ها مانع پاى بندى به لوازم اعتقاد مى شوند. إِنَّ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا؛ وَ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ أُولئِكَ مَأْواهُمُ النّارُ بِما كانُوا یَكْسِبُونَ بنده گمان مى كنم ترتیب جملات مذكور به سبب ارتباطى است كه بین آن ها وجود دارد. برخى انسان ها چون زندگى دنیا را پسندیده اند، براى آخرت حسابى باز نمى كنند و منتظر ملاقات با خدا نیستند. آن چه مى خواستند همین است و غیر از لذت هاى دنیوى هیچ دغدغه و گم شده اى ندارند. امیدى به آخرت ندارند تا به آن بیندیشند؛ ولى باید بدانند: أُولئِكَ مَأْواهُمُ النّارُ بِما كانُوا یَكْسِبُونَ.؛ بنابراین سرِّ پاى بند نبودن به لوازم اعتقاد به آخرت، دلبستگى به حیات دنیاست؛ چنان با لذت هاى دنیوى انس گرفته كه نمى خواهد از این ها جدا شود، پس براى چه درباره چیزى بیندیشد كه او را از آن ها جدا خواهد كرد! اگر بخواهى برایش از اوصاف مرگ و قیامت بگویى، مى گوید: حالا بى خیال ! اگر آیه و روایت بیاورى، مى گوید: قبول دارم، قیامت و حسابرسى هست؛ ولى حالا كار و كاسبى دارم، حوصله ندارم درباره این چیزها فكر كنم. آن كه قیامت را باور داشت و به لوازم آن ملتزم بود، فرمود: واللهِ لابن ابى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى اُمِّهِ،3؛ على(علیه السلام)مى فرماید: به خدا قسم! انس من به مرگ از انس طفل شیرخوار به پستان مادر بیش تر است. او باور دارد، مى داند با چه كسى ملاقات خواهد كرد و چه لذت هایى در انتظارش است.
1؛ یونس، 7 و 8
2؛ قیامت، 3 تا 5
3؛ بحار الانوار، ج28، ص234
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1384/08/05 مصادف با شب 24 رمضان المبارک 1426 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
إِنَّ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ أُولئِكَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما كانُوا یَكْسِبُونَ[1] [2]
در جلسه گذشته گفتیم: قرآن كریم كسانى را كه به لقاء الهى امید ندارند، سرزنش كرده است. امید هنگامى پیدا مىشود كه انسان ابتدا تصورى از متعلَّق امید و سپس تصدیقى هر چند ضمنى نسبت به آن داشته باشد. كسانى در همین مرحله مشكل دارند. برخى از كسانى كه ضعف علم دارند، به دلیل نداشتن تصور درستى از مفهوم لقاء گفتند: در آیات مورد اشاره مضافى محذوف است؛ یعنى لقاء الله در حقیقت لقاء رحمته یا لقاء امره یا لقاء عذابه و... است. البته باید اعتراف كرد كه ما نمىتوانیم حقیقت ذات، صفات و حتى فعل خدا را درست درك كنیم. شخصى مانند حضرت ابراهیم؛ علیهالسلام از خدا مىخواهد كه حقیقت احیاء را به او نشان دهد. ما از راه آثار فعل خدا، به تصوراتى از فعل او مىرسیم و هرگز نمىتوانیم به حقیقت آن پى ببریم. كسى كه مىخواهد به لقاى خاص الهى امید داشته باشد، چه تصورى از آن دارد؟ همان طور كه از ذات الهى تصور مبهمى داریم، درباره لقاى او هم مىتوان تصورى مبهم داشت. یعنى انسان آن قدر به خدا نزدیك شود كه دیگر هیچ حائلى بین او و خدا نماند. كسانى گفتند: لقاء مربوط به اجسام است در حالى كه خدا جسم ندارد؛ بنابر این از لقاء منزه است و باید این آیات را تأویل كرد. پس ممكن است كسانى با محال دانستن لقاء به آن معناى دقیق،؛ امیدی هم بدان نداشته باشند. آیا طبق آیه بالا، اینها اهل جهنم هستند؟ بى گمان آن آتش جهنمى كه براى منكرین معاد در نظر گرفته شده است، براى چنین كسانى نیست. از آنجا كه این لقاء ممكن است اشاره به لقاء كامل باشد؛ یعنى نهایت قرب به خدا، در این صورت، آتش هم آتش دیگرى مىشود. چنان كه امیرالمؤمنین علیهالسلام در دعاى كمیل مىفرماید: «؛ فهبنى یا الهى و سیدى و مولاى صبرت على عذابك فكیف اصبر على فراقك»؛2 [3]خدایا به فرض كه بتوانم بر آتش تو صبورى كنم، چگونه بر فراق تو صبر كنم؟! این آتش كه آتش فراق از خداست، سوزندهتر از آتش جهنم است. آنهایى كه به لقاى الهى امید ندارند به آتش فراق او مبتلا مىشوند. براى تقریب به ذهن، تصور كنید اگر مادرى فرزند خردسالش را گُم كند، چه حالى خواهد داشت! و اگر پس از چند روز ناگهان فرزند خود را پیدا كند، چه لذتى براى مادر حاصل خواهد شد! گاهى از شدت شادى نمىتواند تحمل كند و از حال مىرود؛ بنابراین جدا بودن از محبوب بسیار دشوار و رسیدن به او بسیار لذت آفرین است كه در باره خداوند به حدّ اعلا مىرسد. هنگامى كه انسان كمالى را در كسى ببیند، بر اثر انس گرفتن و تمركز، به محبت مىانجامد. بنابراین دوست داشتن به سبب وجود كمال در محبوب است. جهات دوست داشتنى خدا حد و مرز ندارد و هر كس به اندازه فهم ناقص خودش، مرتبهاى از آن را ممكن است درك كند. اگر روح كسى این توانایى را داشته باشد كه اوج بگیرد و آن مراتب عالیه كمال را درك كند، چه قدر آن صاحب كمال را دوست خواهد داشت؟! كاملترین موجودات عالم در برابر كمال الهى، مانند قطرهاى در برابر اقیانوس نیستند ؛ زیرا كمالات خدا نامتناهى است. با این وصف، اگر سر تا پاى وجود انسان عشق به خدا شود، هنوز كم است. رسیدن به لقاى ویژه الهى، شدنى است؛ و گرنه امثال امام زینالعابدین علیهالسلام آن را آرزو نمىكردند، ولى اگر كسی از همان آغاز بگوید: لقاى الهى شدنى نیست، یا این تعبیرات مجاز است، یا كلمه مضاف محذوف است و...، دیگر دنبال آن نمىرود. گاهى انسان چنین ملاقاتى را تصدیق مىكند ولى آن را نمىخواهد؛ زیرا به جاى دیگرى دل بسته است! این نكته در امور محسوس ظاهرى هم وجود دارد؛ كسانى كه به یك مورد خاصى دلبستگى پیدا مىكنند، اگر مورد كاملتر از آن را هم ببینند، توجه نمىكنند. دلى كه به این محبتهاى ظاهرى - به ویژه اگر با امورى همراه باشد كه مرضىّ خدا نیست - وابسته شد، دیگر سراغ محبت خدا نمىرود؛ اگر هم برود به او نمىدهند، چون لیاقت ندارد. اما اگر این چنین وابسته نباشد، چنانچه همت كند، خداى متعال با لطف خود او را جذب مىكند:
تا كه از جانب معشوق نباشد كششى كوشش عاشق بیچاره به جایى نرسد
بر اساس روایات، در بهشت جلوههایى از نور عظمت الهى وجود دارد كه گاهى براى اولیاى خدا ظاهر مىشود. وقتى این جلوههاى الهى ظهور مىیابد، اهل بهشت چنان مدهوش مىشوند كه همسرانشان نزد خدا شكایت مىكنند و مىگویند: اینها اصلاً به ما اعتنایى ندارند! این نهایت لذت است. كسى كه مىخواهد به چنین مقاماتى برسد، همه كارهایش براى خداست، نمىخواهد با هیچ آفریدهاى سخن بگوید و یا معاشرت كند، مگر براى انجام دادن وظیفه و كسب رضایت الهى. در این صورت، خداوند از باب لطف، محبت خود را روزى او مىكند به گونهاى كه همه گفتار و كردارش براى خدا مىشود، ولى اگر لذتهاى دنیوى فضاى دل را گرفت، دیگر جایى براى محبت الهى باقى نمىماند، خدا هم به چنین دلى توجه ندارد.
1 [4]؛ یونس، 7 و 8
2 [5]؛ بحار، ج67، ص196 و مفاتیح الجنان، دعاى كمیل
پیوندها
[1] http://mesbahyazdi.ir/node/1934
[2] http://mesbahyazdi.ir/node/208/edit#_ftn1
[3] http://mesbahyazdi.ir/node/208/edit#_ftn2
[4] http://mesbahyazdi.ir/node/208/edit#_ftnref1
[5] http://mesbahyazdi.ir/node/208/edit#_ftnref2