بسم الله الرحمن الرحیم
ننگین خواندن حكم قاضی اسلامى روا نیست
ما معتقدیم كه مقامات رسول الله (ص) براى ائمه اثنى عشر نیز ثابت است. فقط یك استثنا دارد و آن مقام نبوت و رسالت است كه اراده حتمى الهى بر این قرار گرفته بود كه سلسله جلیله انبیاء صلوات الله علیهم اجمعین به وجود مقدس رسول الله (ص) ختم بشود. خوب جاى این سؤال است كه مگر پیغمبر اكرم غیر از مقام نبوت و رسالت چه مقامى داشتند كه ائمه در آن شریك باشند. علامه بزرگوار، آیة الله طباطبایى، رضوان الله علیه در تفسیر المیزان در موارد متعددى در این زمینه بحث كرده اند.
اولین مقامى كه خداى متعال به پیغمبر اكرم(ص) عطا فرمودند این است كه بیان پیغمبر راجع به تفاسیر و تفاصیل مجملات قرآن حجت است و هر چه بفرمایند مطابق واقع است و مردم موظفند كه بپذیرند. در این رابطه قرآن كریم مى فرماید: «ما قرآن را بر تو نازل كردیم تا تو براى مردم بیان كنى.» این مقام براى اهل بیت هم ثابت است. زیرا پیغمبر اكرم (ص) فرمود: «انى تارك فیكم الثقلین كتاب الله و عترتى اهل بیتى.» همان طورى كه خود قرآن براى مردم اعتبار دارد و لازم است به آن عمل كنند، عترت هم در كنار قرآن، عِدل و همسنگ قرآن بیان شده است. در باره تأكید این مطلب خود پیغمبر اكرم (ص) فرمود: «لن یفترقا حتى یردا على الحوض». قرآن و عترت هیچگاه از هم جدا نمى شوند اگر بنا بود خود پیغمبر اكرم یا اهل بیت مطلبى مى فرمودند كه خلاف مراد قرآن بود این افتراق و جدا شدن از قرآن مى شد پس این عدم افتراق نشانه عصمت اهل بیت در تفسیر و تفصیل قرآن است.
یكى دیگر از مقاماتى كه خداى متعال به پیغمبر اكرم(ص) عطا فرمود مقام ولایت بر امت یا به زبان امروز حاكمیت است. «انما ولیكم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزكوة و هم راكعون»... «و من یتولى الله و رسوله و الذین آمنوا فان حزب الله هم الغالبون». این ولایت، ولایت اطاعت امر است، ولایت امر و نهى است. و لذا در آن آیه دیگر مى فرمایند: «اطیعواالله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منكم». این الذین آمنوا كه در اینجا آمده همان اولى الامر است كه در آن آیه ذكر شده و طبق روایاتى كه شیعه و سنى نقل كرده اند منظور ائمه اثنى عشر صلوات الله علیهم اجمعین است. در باره الذین یقیمون الصلوة غالب روایات در مورد شخص امیرالمؤمنین است در بعضى اشاره شده كه سایر ائمه اطهار(علیهم السلام) هم در این جهت شریك هستند. غرض، این ولایت، وجوب اطاعت امر، این مقامى كه خدا به پیغمبر اكرم(ص) عنایت فرمود، براى اهل بیت علیهم السلام هم ثابت است. ممكن است كسى بگوید كه این همان لازمه نبوت است وقتى پیغمبر پیامى از طرف خدا مى آورد، خوب، باید قبول كرد و اطاعت كرد چرا كه آن پیام را كه پیغمبر بیان كند، این امر او نیست، اطاعتش هم اطاعت امر او نیست اطاعت خداست. ولى باید توجه داشت كه آیه مى فرماید: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول» آن پیامى كه پیغمبر از طرف خدا آورده كه ما اطاعت مى كنیم این مى شود اطاعت خدا. امّا و اطیعوا الرسول كه با یك «اطیعوا» دیگر جدا شده این غیر از آن اطاعت نص وحى است كه بر پیغمبر نازل شده. آنجا فقط نقش پیغمبر، پیام آورى است. اطیعوا الرسول چیزى زاید بر اطیعوالله است همان اطاعتى است كه در امور اجتماعى مردم موظفند از پیغمبر اكرم اطاعت كنند. همه مى دانیم كه هیچ زندگى اجتماعى بدون این كه یك مركزى كه فرماندهى داشته باشد، حرف آخر را بزند و در موارد اختلاف حرف او فصل الخطاب باشد، پا نمى گیرد و در اثر اختلافاتى كه در جامعه پدید مى آید خواه ناخواه متلاشى مى شود.
باید یك مقام، منصب و یا گروهى باشد كه اینها این قدرت را داشته باشند كه حرف آخر را بزنند. در مقامى كه اختلافات در بین مردم وجود دارد و راه حلى براى آنها نیست و توافق نمى توانند بكنند، یك كسى باید حرف آخر را بزند. و الا این زندگى اجتماعى سر نمى گیرد و مردم از بركات زندگى اجتماعى محروم مى شوند و كار به درگیرى و برادر كشى مى انجامد. جامعه اسلامى هم احتیاج دارد به یك كسى كه فرمان آخر را صادر كند. آنجایى كه اختلاف است او حرف آخر را بزند. اطاعت او بر همه واجب باشد. و الا جامعه اسلامى نمى تواند پایدار بماند. اگر چنین چیزى بود مى توانیم یك جامعه استوار و پایدارى داشته باشیم اما اگر نبود امیدى به بقاى چنین جامعه اسلامى نخواهد بود. این است كه بعد از اطاعت خدا، اطاعت ولى امر از بزرگ ترین واجبات است. آن حدیث را همه شنیده اید كه اسلام مبتنى بر پنج چیز است، فرمودند مهم ترین آنها ولایت است. یا فرمودند: كسى كه امامش را نشناسد یعنى نداند از چه كسى باید اطاعت كند اگر بمیرد به مرگ جاهلیت مرده است. شناختن امام این نیست كه اسمش را و اسم پدر و مادرش را آدم بداند بلكه به این معنا است كه یعنى او را به امامت بشناسد. او را ولى امر و واجب الاطاعة بداند زیرا اگر نشناسد از چه كسى باید اطاعت بكند گمراه مى شود. در بازى هاى سیاسى هضم مى شود و جامعه اسلامى به متلاشى شدن تهدید مى شود.
این مقام مطاع بودن است كه اسم هاى مختلفى مى شود براى آن اطلاق كرد آن اسمى كه الان در فرهنگ ما بعد از انقلاب رایج است همان مسأله ولایت است. این مقامى است كه پیغمبر اكرم (ص) داشت ولى امر مسلمین بود. اطاعتش بر مسلمان ها واجب بود. به عقیده ما شیعیان این مقام بعد از رسول الله (ص) به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه منتقل شد. این همان نقطه افتراق شیعیان با سایر فرقه هاى اسلامى است كه ما معتقدیم این مقام از طرف خداى متعال به امیرالمؤمنین افاضه شد همان طور كه به خود پیغمبر افاضه شده بود. همان كسى كه گفت و اطیعوا الرسول بعدش فرمود و اولى الامر منكم و مصداق اولى الامر چنانكه در حدیث جابر و سایر روایات آمده ائمه اثنى عشر صلوات الله علیهم اجمعین هستند. و آنچه بعد از انقلاب به عنوان ولایت فقیه در جامعه ما رواج گرفته و جامعه ما به عنوان جامعه ولایت فقیه شناخته مى شود همین است زیرا خودشان فرمودند در زمان غیبت به فقیه جامع الشرایط رجوع كنید. پس ولایت فقیه جامع الشرایط، فرع ولایت حضرات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین است و این از طرف خداست. همان طور كه ولایت مثل مالك اشتر و محمد بن ابى بكر را ما یك ولایتى از طرف خدا مى دانستیم چون امیرالمؤمنین آنها را تعیین فرموده بود و از آنجا على(ع) نیز از طرف خدا منصوب بود، آنها منصوب مع الواسطه از طرف خداى متعال بودند. به هر حال این یك مقامى است كه پیغمبر اكرم داشتند غیر از مقام نبوت و رسالت. ممكن بود كسى نبى باشد ولى خدا چنین مقامى به او ندهد ولى این مقام را خدا به پیغمبر اكرم داد.
مقام سومى كه خداى متعال به پیغمبر اكرم (ص) عطا فرمود غیر از مقام نبوت و رسالت، غیر از مقام ولایت و امامت، مقام قضاوت است. خوب بالاخره در هیچ جامعه اى بى نیاز نیستند از یك كسانى كه در مشاجراتى كه در مسائل حقوقى یا جزائى واقع مى شود داورى كنند. این غیر از امرى است كه ولى امر صادر مى كند. در این خصوص یك وقت قاضى تحكیم است; دو نفر با هم توافق مى كنند كه هر چه فلانى گفت ما عمل مى كنیم ولى این همیشه كارساز نیست باید ضامن اجرا داشته باشیم. آن مقامى كه رسماً از طرف خداى متعال واجب الاطاعة است آن قاضى اى است كه مستند به امر خدا باشد. آیات زیادى كه در این زمینه هست. «فلا و ربك لایؤمنون حتى یحكموك فیما شجر بینهم ثم یجدوا فى انفسهم حرجاً مما قضیت فیسلموا تسلیماً» كه آیه بسیار كوبنده اى است. بسیار جاى تأمل دارد. خداى متعال با یك تأكیدى كه كم نظیر است دو مرتبه مى فرماید: «نه، نه، قسم به خدا این مردم ایمان ندارند مگر این كه این چنین باشند كه در مسائل اختلافى شان به تو مراجعه كنند هر چه تو قضاوت كردى از ته دل بپذیرند. در دلشان هم نسبت به قضاوت تو گله و شكایتى نداشته باشند». آن ایمان واقعى این است. كسانى كه نسبت به قضاوت قاضى اسلامى آنچنان تسلیم بودند كه در دل شان هم احساس نگرانى نمى كردند. هر چه حكم اسلام است روى سر و چشم. این نشانه ایمان است. اما اگر كسى نسبت به قاضى اسلامى اعتراض دارد با این كه او طبق حكم خدا و نص قرآن یا نص حدیث متواتر حكم كرده است.[ كسانى مى گویند این حكم ننگین است ] ، این با آیه قرآن نمى سازد. «فلا وربك لایؤمنون حتى یحكموك فیما شجر بینهم ثم لایجدوا فى انفسهم حرجاً مما قضیت». یعنى در دلشان هم احساس تنگى نكنند كه چرا چنین حكمى در باره ما صادر شده است. اگر صد در صد هم به ضررشان هست با طیب خاطر بپذیرند; حكم خداست باید عمل كرد.
این مقام قضاوت هم یك مقام دیگرى است كه خداى متعال به پیغمبر(ص) عطا فرموده اند. این مقام هم براى اهل بیت ثابت است. اینها مقام هاى رسمى است كه خداى متعال به اهل بیت عطا فرموده مجموع مقاماتى كه خداى متعال به پیغمبر اكرم عطا فرموده بود همه اش به اهل بیت منتقل مى شود الا یك چیز و آن این كه آنها پیغمبر نیستند. بارها پیغمبر اكرم خطاب به امیرالمؤمنین فرمود: «انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لانبى بعدى.» یا لكنك لستَ بنبى. طبق آنچه در نهج البلاغه آمده در خطبه قاصعه پیغمبر اكرم به امیرالمؤمنین فرمودند: «انك تسمع ما اسمع و ترى ما ارى لكنك لستَ بنبى». فرمود آنى كه من مى شنوم تو هم مى شنوى. آنچه من مى بینم تو هم مى بینیم ولى پیغمبر نیستى. امیرالمؤمنین (ع) صداى وحى را مى شنید ولى او مخاطب نبود پیغمبر نبود. پیغمبر اكرم (ص) مخاطب وحى نبوت بود.
غیر از مقامات رسمى، پیغمبر اكرم (ص) مقام تزكیه و تربیت جامعه را نیز داشتند كه بعد از ایشان به اهل بیت علیهم السلام منتقل شده است كه انشاءالله جلسه بعد.
بسم الله الرحمن الرحیم
تقلید رجوع غیر متخصص به كارشناس است
علاوه بر مقاماتى كه براى پیامبر اكرم(ص) و اهل بیتش(ع) گفتیم، دو مقام تعلیم و تربیت نیز از اهداف بعثت پیامبر(ص) و از وظایف جانشینان آن حضرت(ص) مى باشد.
تزكیه و تربیت دو مفهوم نزدیك به هم است; هر چند، بارِ معنوى مفهوم تزكیه بیشتر است. تربیت عبارت است از فراهم كردن زمینه براى اینكه استعدادهاى یك موجود شكوفا شده و رشد كند، فراهم كردن زمینه براى رشد و شكوفایى یك موجود اسمش تربیت است. باغبانى كه درختى را تربیت مى كند، بوته گلى را پرورش مى دهد، یعنى شرایطى را فراهم مى كند كه این بوته با استعدادى كه دارد گل هاى خوشبویى را به بار بیاورد. زمینه اش را فراهم مى كند یعنى آب كافى و نور و حرارت در اختیار بوته مى گذارد. این امور را تربیت بوته گل مى گویند.
ولى گاهى مربى غیر از این كه زمینه هاى خارجى را فراهم مى كند تصرفاتى هم در خود آن موجود انجام مى دهد; مثلاً باغبانى كه مى خواهد درختى میوه بدهد، شاخ و برگ هاى اضافى آن را مى زند. فقط این نیست كه به آن كود و آب بدهد. زدودن موانع، شاخ و برگ هاى زیادى و زدودن هر آنچه براى شكوفایى و رشد آن مضر است، در مفهوم تزكیه نهفته است و تزكیه تنها رشد دادن و آراستن نیست، تزكیه پیراستن هم هست.
در مورد تربیت و تزكیه انسان لازم است ظرافت هاى خاصى مراعات شود كه مجموع آن ها را به طور كامل جز آن كسى كه انسان را آفریده، آگاه نیست. آفریدگار است كه مى داند چه ظرافت هایى در مورد تربیت انسان باید به كار گرفت و اوست كه به برگزیدگانش الهام و وحى مى كند كه انسان ها را چگونه تربیت كنند، چه زمینه هایى را فراهم كنند براى این كه آن ها به رشد لایق خودشان برسند. البته انسان از آن جایى كه مختار است، علیرغم وجود شرایط اجتماعى و شرایط محیطى مناسب جهت رشد، مى تواند با سوء اختیار خود از آن ها سوء استفاده كند. ولى به هر حال مربى باید زمینه را طورى فراهم كند كه اگر متربى خواست، بتواند رشد كند. اگر اراده كند كه استعدادهایش به ظهور برسد امكان آن برایش فراهم باشد.
بحث هاى زیادى در زمینه این كه براى تربیت صحیح چند عنصر اصلى باید رعایت شود، انجام شده كه عمده آن مربوط به فلسفه تعلیم و تربیت است. اما آنچه بین همه علماى تعلیم و تربیت مورد اتفاق است این است كه یكى از بهترین راه كارهاى تربیت ارائه الگوى صحیح است. البته چون سر و كار مربى با انسان آگاه است، باید چیزهایى هم به او بگوید تا طرف شناخت پیدا كند كه این نقطه اشتراك تعلیم و تربیت است كه مربى لازم است چیزهایى را به متربى بیاموزد از این جهت نوعى تعلیم است و مربى در اینجا معلم است. ولى علاوه بر آن، مربى یك كارهاى اضافى هم انجام مى دهد كه آن كارها وظیفه معلم نیست. موعظه، نصیحت، تذكر و یادآورى كردن وظیفه معلم نیست، معلم درسش را مى دهد تا شاگرد یاد بگیرد. اما اینكه در هر موردى شاگرد را توجه بدهد كه اینجا جاى آن درسى است كه برایت گفتم، جاى پیاده كردن فلان مطلب است، مواظب باش! اینجا جاى لغزش است، نصیحت كند، موعظه كند، پند و اندرز بدهد، اینها از جمله شؤون مربى است; از وظایف معلم نیست. البته اگر خود معلم بتواند نقش مربى را هم ایفا كند خیلى مطلوب تر است.
مربىِ ایده آل آن است كه خودش فرد نمونه و الگو هم باشد و آنچه را مى خواهد در متربى پیاده كند خودش به نحو احسن دارا باشد و علاوه بر خودش اگر كسان دیگرى را مى خواهد معرفى كند، مربیان و الگوهایى را معرفى كند كه رفتار آن ها براى متربى سرمشق باشد. خیلى چیزها است كه آدم درسش را مى خواند، در كتاب بحث مى كند، سر امتحان هم نمره مى آورد; اما موقع عمل كه فراموش مى كند یا نمى داند چگونه باید آموخته هاى خود را پیاده كند.
بعضى از دانستنى هاى انسان صرفاً مفاهیمى ذهنى است كه آدم باید در ذهن خود آنها را درك كند و سعى كند آنها را فراموش نكند. ولى بعضى از آموخته ها مربوط به عمل است و احتیاج به تمرین عملى هم دارد، مهارت عملى هم مى خواهد. آنهایى كه مى خواهند راننده بشوند هر اندازه قواعد راهنمایى و رانندگى را بخوانند، تا زمانى كه پشت ماشین ننشینند و تمرین رانندگى نكنند، راننده نمى شوند. صِرف دانستنى ها كافى نیست، بلكه باید در عمل تمرین كنند. مهارت عملى غیر از دانستنى هاى ذهنى، احتیاج به تمرین عملى هم دارد. یكى از كارهاى مربى این است كه زمینه اى را فراهم كند كه متربى بتواند در عمل تمرین و تجربه كند و دانسته هایش را در موقع مناسب پیاده كند. دانستنى ها غالباً قواعدى كلى است. اما مربى باید آنها را به صورت دستورالعمل هاى جزئى در آورد و در عمل نشان دهد كه امروز باید چه كار كنى و آن را به چه نحوى انجام دهى.
اینها ویژگى هاى تربیت و ماده افتراق تربیت از تعلیم است. براى همه اینها نقش الگو از همه چیز در زندگى مؤثرتر است. اصولاً این كه معروف است علماى اخلاق توصیه مى كنند كه براى خود، استاد اخلاق انتخاب كنید، تنها براى این نیست كه شاگرد دستورالعملى را از استاد تلقى كند. معاشرت با استاد اهمیت بیشترى دارد، تا متربى رفتار عملى استاد را ببیند و بتواند از آن الگوگیرى كند، در عمل سرمشق بگیرد و بتواند از آن استفاده كند. یكى از فواید استاد این است و در این مطلب بین علما اختلافى نیست. خوب، اگر این الگو طورى باشد كه نقطه ضعف هایى هم داشته باشد و گاهى هم خطا كند، درست نمى تواند نقش خود را در تربیت ایفا كند. از منت هاى خدا بر انسان ها این است كه خداى متعال بندگانى را آفریده و در میان انسان ها قرار داده و آنها را معرفى هم كرده است كه در رفتارشان اشتباهى نیست و معصوم هستند. این الگوى ایده آل است. براى تربیت انسانها یك الگو به آنان نشان داده است كه در رفتارش معصوم است. وجود مبارك پیغمبر اكرم(ص) به عنوان خاتم انبیاء و كامل ترین انبیاء یكى از بزرگ ترین نعمت هاى خدا براى انسان هاست. انسانى را از جنس خود آنها طورى آفریده است كه در تمام حركات و سكنات و رفتارش الگو باشد و هیچ جاى خطا و اشتباهى در آن نباشد. ما شیعیان معتقدیم كه عین همین نقش براى ائمه و براى حضرت زهرا صلوات الله علیهم اجمعین نیز ثابت است، آن ها هم الگوهاى معصوم هستند. رفتار آن ها قابل اقتباس و سرمشق گیرى است.
خوب، اگر ما بخواهیم از این نعمت الهى درست استفاده كنیم بعد از این كه پذیرفتیم كه شأن پیغمبر اكرم «تعلیم و تزكیه» است، این مقام تربیتى راهكارهایى دارد كه بهترین راهكارهاى آن همان ارائه رفتار خود پیغمبر اكرم(ص) است. این تعبیرى كه ما مى گوییم الگو بگیریم، تعبیر قرآنى آن دو كلمه «اسوه» و «قدوه» است. البته كلمه «قدوه» در قرآن استفاده نشده است، تعبیر «اقتدا» ذكر شده است. آیه شریفه اى كه تلاوت كردم تعدادى از انبیاء را نام مى برد و بعد مى فرماید: «اولئك الذین هدى الله فبهداهم اقتده»(انعام 90) این انبیاء را ما خودمان هدایت كردیم، ما تربیت آنها را به عهده گرفتیم. اینها تربیت شدگان ما هستند. شما در رفتارتان به آن ها اقتدا كنید; از آنان الگو بگیرید.
تعبیر سرمشق گرفتن از دیگران، اقتدا است. «اِقْتَدِ» یعنى اقتدا كن. اینكه در نماز مى گوییم به امام حاضر اقتدا مى كنیم، یعنى هر كارى كه او انجام مى دهد ما هم انجام مى دهیم. تعبیر دیگرى كه در قرآن به كار رفته تعبیر «اسوه» است. این تعبیر هم كم كم در فرهنگ اسلامى ما به خصوص بعد از انقلاب رایج شده است. قبلاً هم عبارت «تأسى» را در تعبیرات خودمان استعمال مى كردیم. تأسى از ماده اسوه است. اسوه هم به معناى قدوه است. تأسى هم یعنى اقتدا، یعنى سرمشق گرفتن، یعنى الگو گرفتن. آن كارى كه او انجام مى دهد شما هم یاد بگیرید و آن را انجام بدهید. اینها تعبیراتى است كه در قرآن به كار رفته است. تعبیر عام ترى هم داریم و آن تعبیر «اتّباع» است. «اتباع» یعنى دنبال كسى رفتن. اصل معناى آن پا جاى پاى دیگرى گذاشتن است. این تعبیر اعم از تعبیر «اسوه» و «اقتدا» است. آن در موارد عام ترى هم به كار مى رود، حتى در مسائل نظرى و فكرى و اعتقادى هم گفته مى شود.
در داستان حضرت ابراهیم نقل شده كه به آذر فرمود: «قد جائنى من العلم ما لم یأتك فاتّبعنى اهدك صراطاً سویاً»(مریم 43). ابراهیم نوجوانى 16-15 ساله بود و به حسب آنچه در بعضى تواریخ و روایات آمده، با آذر كه سرپرستش بود، سر مسأله بت پرستى و پرستش خداى یگانه صحبت مى كرد. بعد از گفتگوها به او فرمود: كه «یا ابتِ قد جائنى من العلم ما لم یأتك» به من علم هایى داده اند كه به تو نداده اند. بعد از اینكه در بحث آذر را شكست داد، عملاً به او فهماند كه من چیزهایى را مى فهمم كه تو توجه نداشتى. حالا حرف من را قبول كن. «فاتبعنى اهدك صراطاً سویاً» حرف من را بپذیر تا من راه راست و هموارى را به تو نشان دهم و تو را هدایت كنم. منظور تعبیر «فاتبعنى» است. وقتى كسى داراى دانش و تخصصى است كه دیگران از آن محروم هستند، اقتضاى عقل انسانى این است كه جاهل از عالم اخذ علم كند، از او پیروى كند و حرف او را قبول كند. همه ما طبق فطرت عقلانى خودمان این معنى را درك مى كنیم و مى دانیم در همه چیز، عالم نیستیم. علومى كه همه انسان ها از آن بهره مند هستند بى شمار است و ما در بسیارى از موارد به علوم دیگران احتیاج دارد. جایى كه دانستیم كسى در رشته اى تخصص دارد، به مقتضاى عقل و فطرت و بدون این كه كسى به ما تحمیل كند، سراغ او مى رویم و از او یاد مى گیریم و حرف او را مى پذیریم. كدام مریضى است كه بالفطرة خودش سراغ پزشك نرود و نسخه پزشك را عمل نكند؟ این چیزى است كه در بین تمام عقلاى عالم از تمام اقوام، تمام نژادها، تمام ملل و صاحب ادیان و مذاهب مختلف وجود دارد و هیچ قابل انكار نیست. راهى دیگرى هم ندارد. هر كارى متخصصى دارد و انسان از تخصص او استفاده مى كند. از جمله، كسانى كه دستورات دینى شان را نمى دانند،بالفطرة طبق همان عقل فطرى خودشان مى روند سراغ كسى كه مى داند یعنى در مسائل دینى تخصص دارد. این همان تقلید است. تقلید و رجوع جاهل به عالم این است كه آدم نزد عالمى برود یا رساله او را بگیرد و هر چه او مى گوید عمل كند. این امرى فطرى است و دلیل تعبدى نمى خواهد. (بگذریم از روایات و اجماعى كه در این زمینه هست) اگر كسى این كار را نكند و دچار اشتباه و خطا شود، تمام عقلا او را مذمت مى كنند و هیچ عذرى ندارد. مى گویند: عالم بود، مى رفتى از او مى پرسیدى. كتاب رساله اش در دستت بود، این همان «پیروى عملى»، «اتباع»، «تأسى» و «اقتدا» است. پس مواردى را كه آدم خودش تخصص ندارد و نمى داند، اگر كسانى باشند كه راه را بلد هستند، زباناً تعلیم دهند یا عملاً راه را نشان دهند یا با اشاره یا با رفتار خود نشان دهند، فطرت انسان اقتضا مى كند كه از آن ها تبعیت كند.
در قرآن كریم آیه اى داریم كه در این زمینه قابل توجه است و در همه موارد مى تواند كارساز باشد. مى فرماید: «افمن یهدى الى الحق احقُّ ان یُتبع ام من لایهدى الا ان یهدى فما لكم كیف تحكمون».
در این آیه این سؤال را طرح مى كند و قرآن كریم مى گوید دو نفر هستند یك نفر خودش راه را بلد است و به دیگران هم نشان مى دهد، یك نفر هم هست كه خودش چیزى بلد نیست و باید از دیگران بپرسد; آیا شما وقتى مى خواهید حق را بجویید، سراغ كسى كه حق را مى شناسد و دیگران را هدایت مى كند مى روید یا كسى كه خودش هم نمى داند و دنبال كسى مى گردد كه او را راهنمایى كند. سراغ چه كسى مى روید؟! به نظر شما كدام اولى است؟ قرآن سؤال طرح مى كند: «فما لكم كیف تحكمون.» شما چه طور قضاوت مى كنید، عقل شما چه مى گوید؟! كسى كه خودش مى گوید نمى دانم و حتى اگر نگوید از گفتار و رفتارش پیداست كه شك گراست و چیزى نمى داند، آیا چنین كسى قابل اتباع و پیروى است!؟
مصداق روشن آن، بعضى از روشنفكرهاى امروزى هستند كه شك گرا هستند. افتخارشان این است كه مى گویند نمى دانیم و در همه چیز شك داریم. كسى كه خودش مى گوید من در همه چیز شك دارم و به شك داشتن افتخار مى كند، شما مى خواهید دنبال او راه بیفتید و او راه را به شما نشان بدهد؟! عقل شما چگونه قضاوت مى كند؟! یا كسى كه خدا او را هدایت كرده و راه صحیح را مى داند و بر آن حجت دارد، بهتر این است كه دنبال او باشید یا دنبال این آدم شاكّ كه خودش مى گوید نمى دانم؟! كورى بیاید و عصاكش كور دیگر شود.
به هر حال، انسان در مواردى كه نمى داند و احتیاج دارد به این كه راه را پیدا كند باید از دیگران بپرسد «فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون». اگر نمى دانید از آنهایى كه مى دانند بپرسید. اگر راه را بلد نیستید دنبال كسانى بروید كه راه را مى شناسند. اگر گمراه هستید دنبال كسانى بروید كه خدا آنها را هدایت كرده است و احتیاج به هدایت من و شما ندارند.
پس اصل این مسأله یك مسأله عقلایى، بلكه عقلى، بلكه به یك معنا فطرى است. ولى وقتى شیاطین بخواهند آدم را از راه حق منحرف كنند در روشن ترین و بدیهى ترین مسائل هم تشكیك مى كنند. تمام علما در اول رساله هایشان مى گویند: اگر كسى مجتهد نیست، یعنى خود او احكام را نمى داند و حوصله احتیاط كردن را هم ندارد، باید تقلید كند. آن وقت این شبهه را مطرح مى كنند كه «اصلاً چه كسى گفته مردم باید تقلید كنند. تقلید كار میمون است!» مگر تقلید غیر از این است كه كسى كه نمى داند از كسى كه مى داند بپرسد؟! مریضى كه خودش در علمى تخصص ندارد باید از پزشك بپرسد. حتى پزشكى كه در رشته اى تخصص دارد، اگر به بیمارى دیگرى مبتلا شود باید نزد پزشك دیگرى برود. شما تخصصت در این رشته است و در رشته اى كه نمى دانى باید نزد متخصص آن بروى. این یك روش عقلایى است كه همه عالَم به آن عمل مى كنند، تقلید یعنى همین.
ولى از آنجایى كه كلمه «تقلید» معانى دیگرى هم دارد و در مواردى هم استعمال مى شود كه اخلاقاً و عقلاً صحیح نیست، این ها از باب اشتراك لفظى مغالطه مى كنند. كار مغالطه گران همین است كه معانى را كه نزدیك به هم هستند پیدا كنند، این معانى گاهى عام و خاص هستند، گاهى مطلق و مقید و گاهى متباین هستند; اما نوعى خویشاوندى بین معناى آنها هست. لذا ضرورت دارد كه ما در بحث هایمان واژه ها را درست و دقیق معنا كنیم. وقتى مى گوییم «اتباع»، «اسوه» و یا «تقلید» دقیقاً بگوییم منظورمان چیست. یكى از معانى تقلید همان رجوع جاهل به عالم است كه عرض كردم، حالا یا در نظر و فكر یا در مقام عمل و رفتار. ولى تقلید معانى دیگرى هم دارد كه اعم از این معنا و مذموم است. از جمله این كه آدم از كسى پیروى كند كه تخصص ندارد و رجوع كردن به او به خاطر این نیست كه او متخصص و عالم است، بلكه تقلید كوركورانه است. بر اساس انگیزه هاى دیگرى كسانى از اشخاصى پیروى كنند. نه اینكه چون آنها بهتر مى دانند و بهتر مى فهمند. این تقلیدِ میمونوار است. این تقلید مذمومى است كه جوامع عقب افتاده، قشرهاى عقب افتاده، كسانى كه بى هویتند، آنهایى كه شخصیت ندارند به آن مبتلا هستند. فلان ورزشكار فلان لباسى را مى پوشد، فردا گروهى بدون این كه بفهمند او چرا این لباس را انتخاب كرده یا چرا آن رنگ و شیوه را انتخاب كرده، صرفاً از آن جهت كه آن ورزشكار این را پوشیده، مى پوشند. فلان ستاره سینمایى آن طورى موهایش را اصلاح كرده بود، فردا عده اى راه مى افتند و موهایشان را مثل او اصلاح مى كنند. این تقلید مذموم است.
این تقلید مذموم شایع است و هیچ كس هم آن را مذمت نمى كند; اما تقلید عقلایى كه ضرورت عقل انسانى است و نیاز شدید جامعه است و هیچ زندگى اجتماعى بدون آن پا نمى گیرد، آن را مورد شبهه قرار مى دهند و مى گویند آخوندها بى جهت گفته اند كه مردم باید تقلید كنند، تقلید كار میمون است. تقلیدى كار میمون است كه عده اى بدون دلیل منطقى از دیگران تبعیت مى كنند و نمى فهمند از دشمنان خود تقلید مى كنند. هیچ عاقلى نمى تواند از تقلیدى كه ضرورت عقل انسانى است گریز و گزیرى داشته باشد.
پس به عنوان اصل موضوع قبل از پرداختن به این بحث باید این مسأله را روشن كنیم كه تقلید و الگو گرفتن اصلاً صحیح است یا نیست و جاى آن كجاست؟ و این معنا از نظر قرآن و اسلام مقبول است یا نه و اگر هست در كجا صحیح و در كجا ناصحیح است.
به هر حال، ما مى خواهیم سیره پیغمبر اكرم و اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین را یاد بگیریم و تقلید و اقتباس و تأسى كنیم. اما شبهه هاى شیطانى مطرح شده است كه تأسى كردن صحیح نیست و هر كسى باید خودش تصمیم بگیرد، بدون این كه ببیند دیگران چه گفته اند و چه مى كنند. لذا جاى این سؤال است كه آیا همه جا باید از دیگران تقلید كرد یا نه؟ اگر جاى معینى دارد، آن جا كجاست و مواردى كه ما مى خواهیم از اهل بیت تقلید كنیم كجاست؟ این سؤالى است كه باید به آن جواب بدهیم. مسأله فرعى دیگرى كه از همین سؤال ناشى مى شود و باید به آن نیز پرداخته شود این است كه ممكن است در زمانى شیوه اى قابل اقتباس و تقلید باشد، اما شرایط زمانى و مكانى اقتضا مى كند آن شیوه قطع شود.
در چگونگى تأسى باید این اصل را در نظر بگیریم كه بعضى از موارد تأسى به اندازه اى بَیّن، مطلق، عام و روشن است كه احتیاج به اجتهاد ندارد و هر كس آن را ببیند و درك كند همیشه مى تواند در همه جا آن روش را تقلید كند. به عبارت دیگر آن رفتار قید زمانى و مكانى یا قید دیگرى ندارد. در این قبیل موارد هر كس آن رفتار را ببیند مى تواند از آن اقتباس كند و همه جا هم استفاده كند. اما در بعضى موارد قید لُبى وجود دارد. این گونه موارد احتیاج به اجتهاد دارد. روایاتى از اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین درباره احكام نماز و روزه و سایر احكام شرع رسیده است. چرا ما این روایات را همین طور در دست مردم نمى گذاریم، آنها را ترجمه كنیم تا مردم بر اساس فهم خودشان به روایت عمل كنند؟ بعضى افراد كج سلیقه هستند كه چنین پیشنهادهایى مى كنند، مى گویند چرا رساله عملیه مى نویسید، روایت امام صادق را در اختیار مردم قرار دهید تا خودشان به آن عمل كنند. غافل از اینكه روایات را از نظر سند، حیثیت صدور، جهت صدور، اطلاق و تقیید، عام و خاص و موارد دیگر باید سنجید. گاهى روایتى مخصّص روایت دیگرى است، گاهى یكى مقید دیگرى است، روایتى مجمل است و به مبیّن نیاز دارد; گاهى بین روایات تعارض پیدا مى شود. در این موارد باید به كسانى كه فقیه باشند، در این مسائل تخصص داشته باشند و بتوانند اجتهاد كنند مراجعه كرد; اجتهاد براى این است كه در فهم روایات موارد شبهه اى پیش مى آید و روشن نیست كه منظور امام چه بوده، آیا همه جا باید این طور عمل شود یا قید و تخصیصى دارد. رفتارهایى هم كه از اهل بیت(ع) دیده شده یا مى شنویم، بعضى از آنها بَیِّن است و احتیاج به اجتهاد ندارد. امّا مواردى هست كه نیاز به اجتهاد دارد و تشخیص آن كار فقیه است.
بنابراین همان طور كه استفاده از گفتارهاى اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین در بسیارى از موارد احتیاج به اجتهاد دارد، در مواردى هم رفتارهاى آنها براى اسوه گرفتن، تقلید كردن و سرمشق گرفتن احتیاج به اجتهاد دارد. باید فقیه معرفى كند كه شما در چه شرایطى باید از آن رفتار پیروى كنید. اینها زمینه هایى است كه باید مورد نظر باشد.
بسمالله الرحمن الرحیم
نقطه شروع كفر، گوش دادن به سخن كفر آمیز است
پیروى كردن از دیگران در گفتار و رفتار و اعتقاد صحیح است یا این كار درستى نیست؟
از آنجا كه اصول موضوعه بلكه بدیهیات این مسئله مورد تشكیك قرار گرفته است، شاید بهتر این باشد كه ما بحث را در سه بخش مطرح كنیم. یكى این كه آیا تقلید یك رفتار آگاهانه و انتخابى و اختیارى است كه از روى علم و آگاهى انجام مى گیرد و آیا آدم باید انگیزه اى براى تقلید داشته باشد؟ آن وقت برویم دنبال این كه چه انگیزه اى باید در تقلید داشته باشیم تا سایر مسائل بعدى مطرح بشود. بعضى از روانشناسان غربى كه در همین زمان هاى نزدیك ما هم زندگى مى كردند و آوازه و شهرتى در دنیا دارند معتقد شدند كه تقلید یك امر غریزى و ناآگاهانه است. آدمیزاد طورى آفریده شده كه در زندگى اش از دیگران تبعیت مى كند و شروع كردند از دوران طفولیت نوزاد و شواهدى را آوردند كه نوزاد بدون این كه بفهمد از دیگران تقلید مى كند تا این اندازه بعضى افراط كرده اند. در حالى كه صرف این كه یك حركتى در یك دورانى غریزى است این معنایش این نیست كه تا آخر غریزى مى ماند.
حالا كه غریزى نیست ناچار انسان بر اساس یك دلیلى كارى را انجام مى دهد . این جور نیست كه حتى نوجوانى كه تازه وارد اجتماع شده است هر كس را ببیند از او تقلید كند،رفتارهاى متضادى هست از همه نمى شود تقلید كرد. یك كسانى را انتخاب مى كند و از آنها تقلید مى كند. پس معلوم مى شود كه براى آن تقلیدش یك دلیلى دارد. یا بفرمایید یك انگیزه خاصى در او پیدا مى شود كه از بعضى اشخاص تقلید كند.لذا یك بحث این است كه انگیزه تقلید اصولاً در انسان چیست؟به طور كلى تبعیت از دیگران گاهى در فكر و نظر و اعتقاد و رأى است گاهى در عمل و رفتار است. گاهى آدم معتقد مى شود به یك چیزى به خاطر این كه دیگران معتقد شده اند هر چند چندان اثر عملى هم نداشته باشد. و گاهى در عمل از دیگران تقلید مى كند. اقتضاى عقل انسان به عنوان یك موجود متفكر و داراى عقل و خرد این است كه در موارد اعتقادى و فكرى و نظرى از كسانى تقلید كند كه معتقد باشد كه آنها بهتر مى فهمند. یا چیزهایى كه او اصلاً نمى داند آنها مى دانند چون آنها مى دانند و او نمى داند یا چون آنها بهتر مى دانند از آنها تبعیت مى كنند. پس انگیزه اش این مى شود كه مى خواهد كشف حقیقت كند. مى خواهد حقیقت را دریابد منتها خودش نمى داند و راهى هم به تخصص ندارد، مسائل پیچیده اى است و نمى تواند بفهمد كدام راست و كدام دروغ است كدام صحیح و كدام خطاست.لذا از آن كسى كه مى داند، تقلید مى كند.
این انگیزه انگیزه صحیحى است بلكه مى شود گفت یك ضرورت زندگى اجتماعى است در این باره توضیح دادم. باز در این زمینه بعضى از روانشناسان اجتماعى و علماى جامعه شناسى معتقد شدند كه اصولاً اصلى ترین عامل در اجتماعى شدن انسان تقلید است. یك روانشناس اجتماعى معروفى است به نام گابریل تارد.. ایشان مى گوید تنها عاملى كه موجب اجتماعى شدن انسان و فرهنگ پذیرى انسان است عامل تقلید است. اگر تقلید نبود ما زبان یاد نمى گرفتیم خط یاد نمى گرفتیم. حرف زدن یاد نمى گرفتیم. از میراث گذشتگان استفاده نمى كردیم. هر نسلى كه مى آمد خودش باید معلوماتش را از صفر شروع كند چون بنا نبود از دیگران اخذ كند. آنچه باعث این مى شود كه میراث گذشتگان در رفتارهاى زندگى به آیندگان منتقل شود تقلید است.
البته این هم یك گرایش افراطى است ما این طور معتقد نیستیم ولى به هر حال نشانه این است كه مسأله تقلید چیزى نیست كه در زندگى انسان قابل اغماض باشد.
پس در مسائل نظرى، انگیزه صحیح براى تقلید كشف حقیقت است. و اگر انگیزه تقلید و تبعیت از دیگران كشف حقیقت باشد خود به خود نشان مى دهد كه از چه كسى باید تقلید كرد. اگر ما بخواهیم حقیقت را كشف كنیم علم بهترى پیدا كنیم دانش بیشترى پیدا كنیم باید از كسى تبعیت كنیم كه دانش او بیشتر از ما باشد و در آن فن تخصص داشته باشد یا اصلاً اشتباه نكند كه آن ایده آل است یا اگر هم اشتباه مى كند اشتباهش بسیار نادر و ضعیف باشد. مثل پزشكى كه گاهى نسخه عوضى هم مى نویسد ولى یك در هزارها اتفاق مى افتد نمى شود مطب ها را ببندند به خاطر این كه گاهى پزشك ها اشتباه مى كنند. در اینجا هدف ما كشف حقیقت است راهش هم این است كه شناسایى كنیم كسى را كه از ما بهتر مى داند در آن جهتى كه مى خواهیم از او تبعیت بكنیم تخصص و برترى داشته باشد مثلاً كسى كه سردرد دارد باید به پزشك مراجعه كند.
امّا پزشك را چگونه بشناسد؟ از طریق دانشنامه پزشكى و دكترا؟ دكترا را چه كسى مى دهد؟ خوب یك عده دكتر دیگر. پروفسورهاى دیگر مى دهند. پس اهل فن باید او را تأیید كنند تا ما بفهمیم كه مى شود از او تقلید كرد. ماها وقتى مى خواهیم تقلید كنیم جوان هایمان تازه به تكلیف مى رسند مى خواهند تقلید كنند چه كار مى كنند هر كسى گفت من مرجع تقلید هستم یا رساله نوشت مى شود از او تقلید كرد؟ خیر، بسیار تحقیق مى كنند درباره این كه ببینند از چه كسى مى شود تقلید كنند آن قدر دقت مى كنند تا اینكه چند نفر شهادت به اعلمیت این آقا مى دهند به سادگى كه نمى شود از كسى تقلید كرد. ولى خوب آدمیزادهایى هستند كه این رشد عقلانى را ندارند. یك سادگى دارند یك كسى را دیدند مثلاً یك ادعایى مى كندو مى گوید لابدّ صلاحیت دارد. خوب این كار خطرناكى است. در میان اقوام هم چنین چیزهایى بوده و هست. وقتى شما آیات قرآن را ملاحظه مى فرمایید در بسیارى از موارد مى فرماید وقتى انبیاء آمدند مردم را دعوت به توحید و یگانه پرستى مى كردند عموماً مورد تكذیب قرار گرفتند. یك آیات عجیبى هست در قرآن كه مى فرماید هیچ پیغمبرى را نفرستادیم مگر این كه مورد تكذیب بلكه مورد استهزا قرار گرفت. و گفتند این دیوانه یا ساحر است یا مجنون و یا شاعر است و از این تهمت ها به او زدند. علّت این انكار و استهزاء انبیاء عدم تفكّر و تقلید كوركورانه از گذشتگان بوده است.
خوب پیغمبران به آنها مى گفتند این سنگى كه تراشیده اید این فلزى كه خودتان ساخته اید این چوبى كه تراشیده اید چه شد كه خدا شد و قابل پرستش؟ یك جواب داشتند. جوابى كه چندین مرتبه قرآن این را نقل كرده و نقد كرده. مى گویند «انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم لمقتدون» یا تعبیرى شبیه این. مى گویند دیدیم پدران ما این جور مى كردند ما هم این طور مى كنیم. قرآن مى فرماید: «اَولو كان آبائهم لایعقلون شیئاً و لایهتدون» صِرف این كه پدران شما این كار را مى كردند ولو هیچ دلیلى ندارد اگر كار نابخردانه جاهلانه اى باشد باز هم باید شما انجام دهید؟ آنها مى گفتند: بله خوب تقلید از پدران هم یك سنتى است. الان مگر در بعضى از شعارهایى كه مطرح مى شود، زنده كردن آثار نیاكان، مگر از همین قبیل نیست. پیروى كردن از سنت هاى باستانى، چهارشنبه سورى و چیزهایى از این قبیل مگر منطقش همین نیست؟ مى گویند آقا آتش روشن مى كنى از رویش مى پرى چطور مى شود؟ این چه فایده اى دارد؟ مى گوید پدران ما این طور مى كردند سنت ملى است. سنت ملى یعنى چى؟! آن وقت از بودجه مملكت اسلامى از صدقه سر خانواده هاى شهدا براى احیاء این سنت ها پول خرج مى كنند، افتخار هم مى كنند این منطق كه چون پدران ما این كار را مى كردند ما هم بكنیم، تعصب خانوادگى، تعصب ملى، تعصب نژادى، یك كار احمقانه اى است كه قرآن در چند جا صریحاً این را محكوم كرده ولى به هرحال آدمیزادهایى كه خودشان را عاقل مى دانند بلكه گاهى عاقل تر از دیگران هم مى دانند خودشان این سنت را عملى مى كنند آن وقت یادشان نیست كه تقلید كار میمون است. وقتى مى گویند احكام دین را بروید از متخصصین بپرسید مى گویند نه، تقلید نمى كنیم تقلید كار میمون است اما وقتى كه از سنت آباء و اجدادى شان، هر چند كه غلط هم باشد، پیروى مى كنند آن وقت یادشان نیست كه این تقلید كار میمون است. جاى این كه تقلید كار میمون است اینجاست. به چه دلیل این كار را انجام مى دهید؟ چقدر خطر متوجه اینها مى شود چه فسادهایى در این شب هاى چهارشنبه سورى در كشور رخ مى دهد چه آتش سوزى هایى مى شودو...
این انگیزه كه صرفاً چون پدران ما چنین كارى مى كردند ما هم بكنیم این مصحح تقلید نیست. تقلید براى این بود كه ما راه صحیح، اعتقاد صحیح یا ارزش هاى صحیح رابشناسیم اگر بخواهیم اعتقاد صحیحى را بشناسیم یا ارزش صحیح را باید از كسانى پیروى كنیم كه آنها بهتر از ما مى شناسند تصدیق دارند از یك جایى كه آنها صلاحیت دارند عقاید صحیح، افكار صحیح، ارزش هاى صحیح را به دیگران معرفى كنند نه چون اینها پدران ما بودند ما هم باید از آنها پیروى كنیم.
به نظرم هفت آیه در قرآن در مقام محكومیت این تفكر مى باشد .پس انگیزه اگر حقیقت جویى باشد اگر رسیدن به مصالح واقعى و نفس الامرى باشد خوب تقلید كار درستى است مفرّى از آن نیست زندگى اجتماعى بدون چنین تقلیدى دوام نخواهد داشت. اما اگر به انگیزه صرف حفظ آثار ملى و باستانى و نمى دانم سنت هاى قومى و این حرف ها باشد این نه تنها مرجحى ندارد كه بلكه گاهى موجب هلاك، شقاوت و عذاب دنیا و آخرت مى شود. حالا گاهى یك چیزهاى ساده اى است رسم خانوادگى است رسم یك شهرى است. هر شهرى مى گویند یك آشى را یك جور مى پزند. مرسوم است در فلان روزى مثلاً چنین پذیرایى مى كنند مهمانى مى كنند یا یك آشى مى پزند خوب اینها خیلى مهم نیست گو این كه اگر اینها هم دلیل عقلایى نداشته باشد كار درستى نیست ولى خوب ممكن است آنچنان ضررى هم نداشته باشد ولى اگر پاى مسائل جدى زندگى پیش بیاید پاى پرستش خدا یا پرستش بت ها پاى كیفیت ازدواج و تشكیل خانواده و مسائل زیادى كه سعادت دنیا و آخرت آدم در گرو آنهاست صرفاً بر اساس تقلید از دیگران آدم مى خواهد راهى را انتخاب كند ولو این كه آن راه دلیل بر خلافش باشد، عقل آن را محكوم مى كند شرع آن را محكوم مى كند.
بهرحال انگیزه دوم تقلید، پیروى از پدران و گذشتگان و نیاكان بود. انگیزه سوم، تقلید از شخصیت هاى معروف به خاطر این كه آدم در سایه تشبه به آنها یك پرستیژى پیدا كند و مورد توجه واقع شود. گاهى انگیزه تبعیت از دیگران از این هم كم ارزش تر است. یعنى آدم مى داند یك رفتارى بد است یا یك فكرى غلط است اما صرفاً به خاطر این كه یك منافعى بر آن مترتب مى شود یا یك لذت هایى بر آن مترتب مى شود آن را اخذ مى كند و عمل مى كند گاهى از آن دفاع هم مى كند. حتماً شنیدید كه در صدر مشروطیت بعضى از سیاستمداران صریحاً مى گفتند كه ایران آن وقتى ترقى مى كند كه از سر تا پا فرنگى شود. امروز هم كسانى هستند همین فكر را دارند منتها یا شهامتش را ندارد كه بگویند. یا دلیل دیگرى دارد; براى تظاهر، نفاق و اظهار اسلام كردن.
به هر حال به عنوان تحلیل یك پدیده اجتماعى بر اساس مبانى روانشناسى اجتماعى این جور رفتارها آن جایى كه عقلى پشتوانه آن نیست یا شرعى آن را تأیید نمى كند گاهى صرفاً در جهت حفظ منافع فردى و گروهى است. این هم تازگى ندارد عجیب است در بیانات قرآنى آن قدر نكته هاى عمیق روانشناختى و جامعه شناختى وجود دارد كه متأسفانه ما از آن غفلت داریم و به چیزهایى بیشتر پرداختیم كه چندان براى ما اهمیت ندارد اما این مسائل مهم را فراموش كرده ایم. قرآن خطاب به مشركین و بت پرست ها مى فرماید: «انما اتخذتم من دون الله اوثاناً مودةً بینكم فى الحیاة الدنیا» مى گوید شما كه رفتید ترویج بت پرستى مى كنید یا خودتان از این آیین پیروى مى كنید مال این نیست كه عقلتان به شما گفته باید این كار را بكنید یا خداوند اینها را تجویز كرده باشد پس چرا شما كه این روش بت پرستانه و مشركانه و كافرانه را انتخاب كرده اید براى این است كه كه روابط دوستانه با بت پرست ها داشته باشید.
این ارزش هاى اروپایى و امریكایى كه دارند در كشورهاى اسلامى ترویج مى كنند متأسفانه موجش كمابیش به كشور ما هم سرایت مى كند اینها به خاطر این است كه یك دلیل عقلى دارد؟! یا آیه اى نازل شده؟! خدا چنین دستورى داده؟! خیر، پس چرا این كار را مى كنند؟ براى این كه اروپایى ها و آمریكایى ها از ما خوششان بیاید روابط دوستانه با آنها برقرار كنیم بازار مشترك ما را تأیید كند. شرایط صندوق بین المللى پول را رعایت كنیم. روابط سیاسى و دیپلماسى مان را ارتقاء ببخشیم، سفیر فلان كشور از ما خوشش بیاید وزیر خارجه آلمان از ما تعریف كند وزیر خارجه انگلستان یا كاخ سفید و شیطان بزرگ. براى این كه آنها خوششان بیاید ما هم بپذیریم! عقل چنین چیزى را تجویز نمى كند خدا هم نفرموده است. در یك جاى دیگرى مى فرماید: «واتخذوا من دون الله الهة لیكونوا لهم عزاً». خدایان دیگرى اینها اتخاذ كردند اربابى را اتخاذ كردند براى این كه یك عزتى براى آنها باشد یعنى احساس مى كنند اگر تبعیت از بت پرست ها و در زمان ما بت هاى گوشتى یعنى استكبار و كفر جهانى نكنند یك نوع سرشكستگى دارند. سه آیه است پشت سر هم در سوره نساء خیلى جالب است. از آیه 138 سوره نسا تا آیه 140. مى فرماید: «بشر المنافقین بأنّ لهم عذاباً الیماً» منافقین را مژده بده كه عذاب سختى در انتظارشان است به آنها بشارت بده. گاهى قرآن لسان تحكّم دارد «ذق انك انت العزیز الكریم» وقتى آب جوشان جهنم را مى دهند به جهنّمى ها مى گویند بچش شما خیلى محترم هستى. اینجا هم مى فرماید: «بشر المنافقین» به منافقین بشارت بده. آخر معامله باید به مثل باشد آنها مى خواهند فریب بدهند آنها مى خواهند به بهانه این كه خدمت مى كنیم دوست شما هستیم خیرخواه شما هستیم شما را در چاه بیندازند شما هم همین كار را كنید در مقابلشان بگویید آمده ایم به شما بشارت بدهیم «بشر المنافقین بان لهم عذاباً الیماً» خوب این منافقین چه كسانى هستند كه شما باید این عذاب الیم را به آنها بشارت بدهید؟ «الذین یتخذون الكافرین اولیاء من دون المؤمنین» این منافقین آن كسانى هستند كه به جاى مؤمنین، مى روند با كفار روابط دوستانه برقرار مى كنند.
اینها مى روند این كارها را مى كنند اینهایى كه این كارها را مى كنند كسانى هستند كه نماز مى خوانند، صدقات مى دهند، البته گاهى هم تظاهر مى كردند به كارهاى خیر، در جهاد براى ظاهرسازى شركت مى كردند منتها جنگ نمى كردند تا مى شد عذرخواهى مى كردند و مى گفتند خانه هایمان معطل است وقت زراعتمان است موقع جهاد كه مى شد نمى رفتند به یك صورتى بهانه گیرى مى كردند و شركت نمى كردند در جنگ وقتى هم مى رفتند جنگى نمى كردند دنبال این بودند كه به یك صورتى اگر پیروزى نصیب مسلمان ها شد بگویند خوب ما هم با شما بودیم ما هم سهم داریم. اگر شكست خوردند بگویند آیا ما نگفتیم نروید حرف ما را گوش نكردید حالا بخورید!
چنین كسانى چرا مى روند با كفار ارتباط برقرار مى كنند «ایبتغون عندهم العزة» مى خواهند از ناحیه كفار به عزت برسند مى خواهند رادیوهاى بیگانه ازشان حمایت كنند مى خواهند وزیر خارجه امریكا و سناتورهاى كنگره بگویند ما حمایت مى كنیم از اصلاح طلبان براى چى با آنها سر و سِرّ برقرار مى كنند؟ دنبال چه چیز مى گردند؟ نادان ها عزت مال خداست «فان العزة لله جمیعاً» همه عزت ها مال خداست بیچاره ها، شما مى روید در خانه دشمن خدا مى خواهید عزت پیدا كنید؟ خوب حالا دنباله آیه ها جالب تر است. «فقد نزل علیكم فى الكتاب» ظاهراً این ذیل آیه با صدرش در ظاهر ارتباط روشنى ندارد حالا من مى خوانم بیبنید ابتدائاً چه ارتباطى به نظرتان مى رسد ولى ارتباط دارد. آنهایى كه مى روند از كفار دوستانى براى خودشان انتخاب مى كنند با آنها رابطه برقرار مى كنند یا در صدد برمى آیند كه مذاكره كنند و رابطه برقرار كنند آیا مى خواهند از ناحیه آنها به عزت برسند؟ چگونه شما مى روید سراغ آنها «فقد نزل علیكم فى الكتاب ان اذا سمعتم آیات الله یكفر بها و یستهزء بها فلا تقعدوا معهم حتى یخوضوا فى حدیث غیره. انكم اذاً مثلهم ان الله جامع المنافقین و الكافرین فى جهنم جمیعاً» مى گوید شما چطور مى روید مى خواهید رابطه با دشمنان خدا برقرار كنید با این كه خدا در قرآن نازل كرده است كه اگر دیدید یا شنیدید كه كسانى نسبت به آیات الهى اهانت مى كنند نسبت به دین و مقدسات دینى توهین كرده اند اگر مطالب دینى را به مسخره مى گیرند «فلا تقعدوا معهم حتى یخوضوا فى حدیث غیره» تا مادامى كه مشغول بحث و استهزاء نسبت به معارف دینى هستند شما حق ندارید به حرف آنها گوش كنید یا پهلوى آنها بنشینید در مجالسشان شركت كنید. اگر یك سخنرانى در جلسه اى معارف اسلامى را استهزا مى كند، اهانت مى كند،مسلمان حق ندارد در آنجا بنشیند فلا تقعدوا معهم چرا؟ انكم اذاً مثلهم اگر در چنین مجلسى شركت كردید به حرف آنها گوش دادید شما هم مانند آنها خواهید بود. یعنى بى دین مى شوید ایمانتان را از دست مى دهید شما اهانت بشنوید سكوت كنید یعنى تأیید اهانت. بعد مى فرماید: «ان الله جامع المنافقین و الكافرین فى جهنم جمیعاً» چون كلام در باره آن كسانى بود كه مى خواستند ارتباط با كفار پیدا كنند كه مى شدند منافق بعد فرمود این منافقینى كه با كفار ارتباط برقرار مى كنند به حرف آنها گوش مى كنند اهانت ها را مى شنوند و سكوت مى كنند مثل آنها كافر خواهند بود. و خدا منافقین و كافرین را یكجا در جهنم گردآورى خواهد كرد.
خوب این شنیدن اهانت، چه ربطى به آن آیه «ایبتغون عندهم العزة» داشت صدر آیه مربوط به این بود كه كسانى كه با كفار ارتباط برقرار مى كنند مگر دنبال عزت پیش آنها مى گردند بعد رسید به اینجا كه وقتى كسانى تكذیب آیات ما را مى كنند به حرفشان گوش ندهید این دو تا چه ربطى به هم داشت. شاید نكته اش این باشد آنهایى كه حالا منافق هستند شما فكر مى كنید از اول منافق بودند اینهایى كه كافر شدند، منكر دین شدند احكام دین را مسخره مى كنند اینهایى كه مى گویند احكام اسلامى ننگین است، اینهایى كه مى گویند احكام اسلامى تاریخ مند است دیگر تاریخ مصرف آن گذشته اینها كه مى گویند دین جدیدى باید آورد اینهایى كه مى گویند اسلام احتیاج به یك پروتستانتیسم دارد اینها تازه كافر شده اند یا اینها همیشه كافر بوده اند؟ اینها از یك نقطه اى شروع شده است. شروع نقطه كفر، شنیدن سخن كفرآمیز است. این كه این همه دنیا اصرار دارد كه حرف هاى كفرآمیز شایع بشود براى این كه یك حرفى ده ها بار و صدها بار گفته شد در روزنامه ها نوشته شد در فیلم ها نمایش داده شد كم كم قبح آن مى ریزد و عادى مى شود در آن جایى كه عادى نشده، یك نویسنده به پیغمبر اسلام اهانت مى كند مردم چند شهر قیام مى كنند صدها نفر كشته مى شوند در یك كشور اسلامى (در نیجریه در آفریقا) براى این كه یك نفر اهانت كرده مى خواستند جشن دختر شایسته در آن جا برگزار كنند.
یك كتابى در انگلستان نوشته و ترجمه به فارسى شد صحبتش كه آمد امام حكم تكفیر آن را داد. فرمود بر مسلمان ها واجب است این را به قتل برسانند. هنوز هم این حكم به قوت خودش باقى است و نهادهاى انقلابى جایزه معین مى كنند براى كسى كه سلمان رشدى را به هلاكت برساند. اكنون امام«ره» كجاست كه ببیند در مركز انقلاب اسلامى جهان در مركز تشیع، به دین، مقدسات دینى به ائمه شیعه جسارت بشود و كسانى حتى در بعضى از لباس هاى مقدس از آن طرفدارى كنند؟ این مورد با سلمان رشدى چه فرق دارد؟ چقدر تلاش كردند تا این حكم قرآن را عوض كنند این حكم امام را عوض كنند هیچ كس تا به حال هنوز جرأت نكرده تمام علماى شیعه و سنى متفق اند بر این كه مجازات این شخص اعدام است هیچ راه دیگرى ندارد. سلمان رشدى با این كه در هیچ دادگاهى هم محاكمه نشده بود. امام وقتى شنید چنین جسارتى شده حكم ارتداد او را داد حكم اعدام او را داد. مسؤولین كشور جایزه تعیین كردند الان هم آن جایزه به قوت خودش باقى است براى كسى كه او را به قتل برساند. آن وقت در مركز انقلاب اسلامى به مقدسات دینى و به ائمه دین جسارت بشود و در دادگاه محاكمه بشود و محكوم به اعدام بشود آن وقت كسانى این حكم را ننگین بنامند شرم كجا رفته دین كجا رفته؟ اگر این حكم شكسته بشود چه راهى مانده تا این كه حكم امام هم شكسته بشود فردا مى گویند در كشور خودتان شما مرتد را تبرئه كردید آن وقت توقع دارید یك كسى از یك كشور دیگرى محاكمه نشده اعدام بشود؟ دادگاه كشور خودتان حكم اعدام صادر مى كند براى كسى كه به دین اهانت كرده این را تبرئه مى كنید آن وقت توقع دارید یك كسى كه در هیچ دادگاهى محاكمه نشده این اعدام بشود و این حكم به قوت خودش باقى باشد این یك بام و دو هوا چطور قابل توجیه است. آغاز این نفاق ها از شنیدن و خواندن شروع مى شود. مگر روز اول انقلاب مگر در زمان حیات امام كسى جرأت داشت از این حرف ها بزند. در یك مصاحبه رادیویى یك نفر گفت الگوى ما اوشین است امام فوراً تلفن را برداشت به رادیو تلویزیون كه این حرف ها چیست كه گفته مى شود؟ اگر طرف فهمیده چه گفته است خونش هدر است، مرتد است آن وقت صریحاً كسى بیاید بگوید: دین نه تنها افیون توده هاست بلكه افیون حكومت ها هم هست. زشت ترین توهین ها را به مقدسات دینى بكند آن وقت كسانى در این كشور اسلامى در پست هاى مختلف رسمى و غیر رسمى از این متهمِ كافر مرتد مهدور الدم حمایت كند، آن وقت جواب حكم امام را چه خواهند داد زبان دنیا به روى ما باز نمى شود كه این شخص با سلمان رشدى چه فرق دارد؟! با این كه این شخص در دادگاه كشور خود شما محكوم به اعدام شده اما سلمان رشدى، هیچ جا محاكمه هم نشده اقلاً یك فرصت دفاع به او مى دادید. این كفر و نفاق ها از كجا پدید آمد؟ از شنیدن ها «ان اذا سمعتم آیات الله یكفر بها و یستهزء بها» نشنوید این حرف ها را،اجازه ندهید این حرف هاى كفر آمیز به گوشتان وارد بشود كم كم اثر مى كند. كم كم قبح این حرف ها مى ریزد فردا كسانى جرأت مى كنند بگویند انسان حق دارد هر وقت خواست دینش را عوض كنند. فردا كسانى جرأت پیدا خواهند كرد كه بگویند (چنانچه گفتند) دموكراسى باید به جایى برسد كه هر وقت مردم خواستند هر حكومتى را خواستند عوض كنند [هر چند حكومت اسلامى باشد].
بسم الله الرحمن الرحیم
حضرت امام سیاست مداران عالم را به زانو در آورد
حاصل جلسات قبل این شد كه در چه مواردى باید تقلید كرد از چه كسى باید تقلید و به چه انگیزه اى باید تقلید كرد. پاسخ اجمالى این است كه كسى كه راه صحیحى را نمى شناسد یا پاسخ مسأله مورد حاجت را نمى داند باید از كسى سؤال كند كه مى داند. این یك امر عقلایى است بلكه به یك معنا فطرى هم هست. و یك ضرورت اجتناب ناپذیرى است كه اگر انسان نخواسته باشد از دیگران سؤال كند و در هیچ موردى از كسى تقلید و پیروى نكند، زندگى اش به سامان نمى رسد.
ما از چه كسانى هم باید تقلید كنیم. وقتى كه انگیزه ما كشف حقیقت است باید ببینیم چه كسى حقیقت را بهتر یافته است. چه كسى در این زمینه معلوماتش بیشتر است اگر امكان داشته باشد از كسى تقلید كنیم كه هیچ خطا نمى كند این فرض ایده آل است اگر میسر نشد لااقل از كسانى كه تخصص بیشترى دارند و كمتر خطا مى كنند. و این سیره عقلاست كه در همه مواردى كه احتیاج به كسب دانشى، شناختى، مهارتى دارند از كسانى كه تخصص در آن فن دارند بلكه اعلم هستند تقلید مى كنند. همان كارى كه ما در مسائل فقهى مان نسبت به مراجع عظام انجام مى دهیم سعى مى كنیم كسى را بشناسیم كه در مسائل فقهى، افقه دیگران باشد سؤال مى كنیم تحقیق مى كنیم تا اعلم را شناسایى كنیم از او تقلید كنیم این یك روش عقلایى و كار ممدوحى است نه تنها كار صحیحى است اصلاً كارى است كه بدون این زندگى اجتماعى انسان سامان نمى گیرد.
خدا راهش را براى ما باز كرده است. پیغمبر اكرم و ائمه اطهار را معصوم قرار داده تا هر چه مى فرمایند و هر رفتارى كه انجام مى دهند قابل خطا نباشد تا ما بتوانیم دقیقاً با خیال راحت اقتدا كنیم تبعیت كنیم و اگر درباره عظمت این نعمت هر چه فكر كنیم و خدا را براى آن شكر كنیم، كم است. اگر این وجودهاى مقدس معصوم نبودند و ما از گفتار و رفتارشان نمى توانستیم اقتباس بكنیم چقدر مشكلات در زندگى داشتیم همان جهالت هایى كه دیگران مبتلا شدند گمراهى هایى كه فرقه هاى مختلف در گوشه و كنار دنیا به آن مبتلا هستند ما هم مبتلا مى شدیم.
الان در یك زمانى هستیم كه سلسله جلیله انبیاء سلام الله علیهم اجمعین ختم شده و دیگر پیامبرى نخواهد آمد و حتى ائمه معصومین هم ما دیگر به آنها دسترسى نداریم و امام دوازدهم در پرده غیبت هستند. در این شرایط ما چگونه از آنها الگو بگیریم و رفتار آن ها را تأسى بكنیم؟ در اینجا دو تا سؤال مطرح مى شود یكى این كه وقتى كه ما نمى بینیم، چگونه تأسى كنیم؟ دوم این كه آیا اگر رفتارى در آن زمان انجام دادند براى این زمان قابل تأسى هست یا نه؟ در مورد سؤال اوّل، خوب، تأسى و اقتدایى كه مستقیماً ما بخواهیم انجام بدهیم میسر نیست اما غیر مستقیم میسر است. شبیه این كه آدم شخصى را نبیند ولى در تلویزیون تصویر او را ببیند یا فیلم او را تماشا كند. وقتى ما كاملاً بتوانیم سیماى ائمه اطهار را براى خودمان مجسم كنیم از لا به لاى كلماتشان از لا به لاى احادیث، روایات، تاریخ، یك مرتبه نازله اى براى ما حاصل مى شود. مثل این كه كسى را دیده باشیم اما الان حضور ندارد ولى در حافظه ما هست كه چگونه رفتار مى كرد از حافظه كمك بگیریم تا یك حدودى بتوانیم جاى خالى او را پر كنیم.
سؤال مهم تر این است كه ما از چه كسانى تقلید كنیم این بستگى به شرایط زمانى و مكانى آن شخص دارد بعضى چیزهایى است كه در یك زمانى مى شود عمل كرد در یك زمان دیگرى امكان عمل ندارد. بخواهیم هم ما تقلید كنیم تبعیت كنیم عین آن رفتار كنیم میسر نمى شود امكان عمل ندارد چون این زمان خیلى با آن زمان فاصله دارد هزار و چند صد سال فاصله شده است اگر آن زمان بودیم یك كارهایى را مى توانستیم انجام بدهیم رفتارى كه آنها داشتند ما هم تقلید كنیم اما یك چیزهایى است اصلاً میسر نیست امروز امكان عمل ندارد حالا یك مثال هاى روشنى كه همه شما مى توانید در ذهن خودتان بیاورید فرض كنید آن زمان با شمشیر مى جنگیدند اسب سوار مى شدند با شمشیر مى جنگیدند حال آیا امروزه ما اگر بخواهیم تبعیت كنیم در جنگ ها، باید برویم سوار اسب بشویم و با شمشیر بجنگیم؟ این امكان ندارد. در زندگى خانوادگى خانه هایى كه آن وقت ها زندگى مى كردند با خانه هایى كه ما زندگى مى كنیم اصلاً قابل مقایسه نیست.
كسانى شبهه القا مى كنند حالا گاهى ممكن است از روى غفلت و جهل باشد گاهى هم ممكن است از روى شیطنت باشد. ما حمل بر صحت مى كنیم مى گوییم انشاء اله این شبهه هایى كه القا مى كنند همه اش از روى جهالت و نفهمى است روى غرض و مرضى نیست. شبهه القا مى كنند كه شما مى گویید حضرت زهرا الگوى زنان ما هستند چطور مى شود از حضرت زهرا الگو گرفت آن زندگى دیگرى بود مال 1400 سال پیش اصلاً امكان عمل ندارد. یا امیرالمؤمنین یا سایر ائمه اطهار زندگى شان زندگى بود براى یك زمان خاصى و یك شرایط اقلیمى و جغرافیایى خاصى. این زمان، شرایط متغیر شده و هیچ قابل تقلید و تأسى نیست بنابر این، این پرونده را باید بست.
خوب جواب این سؤال چیست؟ به ویژه كه قرآن كریم مى فرماید: «و لكم فى رسول الله اسوة حسنة» با فرض این كه ما از این آیه اطلاق بفهمیم و در همه شئون زندگى مان مى بایست تأسى كنیم به رسول اكرم(ص) و فرضاً اگر آیه هم استفاده نمى كردیم از روایات متواترى كه در این زمینه هست به كمك آن ها مى توانستیم این معنا را بفهمیم كه به هر حال ما باید تأسى كنیم به اهل بیت. بهرحال چگونه باید جواب این سؤال را بدهیم؟ ما وقتى مى خواهیم تبعیت از اهل بیت كنیم در چه چیزهایى مى خواهیم تبعیت كنیم یا این كه به ما دستور داده شده كه دنبال آن ها بروید راه بیفتید پا بگذرید جاى پاى آنها. در چه چیزهایى؟ پاسخ این سؤال با رعایت اختصار این است كه ما در چند زمینه نیاز داریم كه تأسى كنیم تبعیت كنیم تقلید كنیم. ما كه مى گویم یعنى روى همان قریحه عقلایى كه انسان ها با خاطر نیازشان گفتیم احتیاج دارند به تبعیت از دیگران مواردى كه مى بایست ما تقلید كنیم چند ساحت دارد در چند زمینه است كه ما باید حرف دیگران را بشنویم از آنها یاد بگیریم تأسى كنیم تقلید كنیم. یكى زمینه باورهاست یك عقایدى داریم ما یك افكارى داریم یك نظریاتى داریم بعضى از اینها منشأ عمل هم مى شود بعضى ها هم صرفاً اعتقادى است. نمى دانیم واقعیت امر چیست اما مى دانیم شخص معصومى چنین فرموده یا چنین رفتار كرده. در زمینه باورهایمان مى خواهیم از كسى تقلید كنیم. حالا به عنوان مثال عرض مى كنیم ما حتى در مسائل اعتقادى هم حتى اعتقادى ضرورى بعضى هایش یك مقدار جنبه تقلیدى دارد بعضى مسائل اعتقادى هست كه ما با برهان اثبات مى كنیم. اصل خدا را توحید را نبوت را اصل معاد را اینها را ما با براهین عقلى اثبات مى كنیم احتیاج به تعبد ندارد. ولى بعضى از موارد اعتقادى است كه عقل ما به آن نمى رسد باید معتقد باشیم اما خودمان عقلمان به آن نمى رسد. فرض كنید مثلاً سؤال شب اول قبر هر چه آدم به مغزش فشار بیاورد بخواهد برهان اقامه كند كه آیا وقتى آدم را در قبر گذاشتند از او سؤالى خواهند كرد یانه؟ عقل ما راهى به جایى نمى برد. اینجا تنها راهش این است كه ببینیم معصومین چه فرموده اند هر چه فرموده اند بگوییم درست فرموده اند. البته تقلید اصطلاحى ما اینجاها نیست اینجا صحبت از اخذ علم است از معصوم. تقلیدى كه ما مى گوییم خوب اصطلاح خاصى داریم در مسائل فقهى آن هم از فقیه مى گوییم تقلید مى كنیم، ولى معناى عرفى آن. آن معنایى كه الان محل بحث است در مباحث اجتماعى و روانشناسى مطرح است آن فراتر از این اصطلاحى است كه فقط در مسائل فقهى بخواهیم تقلید كنیم.
به هر حال خدا بر ما منت گذاشته یك منبع معتبرى در اینجا قرار داده حضرات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین سخنشان و رفتارشان براى ما حجت است و باورهایى كه به ما القا كنند قابل اعتماد است.
خوب در یك چنین مواردى وقتى 1400 سال پیش پیغمبر اكرم فرمود ـ مثلاً من به عنوان مثال عرض مى كنم ـ اگر فرموده باشد كه شما در شب اول قبر مورد سؤال نكیر و منكر واقع مى شوید، بگوییم چون 1400 سال پیش گفته اند دیگر حالا حجت نیست؟ زمان تغییر كرده؟ چون خانه ها آن موقع خشتى بوده حالا از سنگ هاى قیمتى ساخته مى شود پس آن حرف دیگر حجت نیست؟ پاسخ این است كه چه ربطى به هم دارد. كشف یك واقعیتى است شرایط زندگى مادى تغییرات زندگى مادى در این تأثیرى ندارد كه آن اعتقاد حالا خراب شده باشد. آن اعتقاد، اعتقاد صحیحى است در هر زمانى در هر شرایطى باشد چرا؟ چون مخبر صادق فرموده چون از طرف خدا فرموده. پس در بخش اول یعنى باورها كه ما باید تبعیت كنیم و شرایط زمانى تأثیرى ندارد، شرایط مكانى هم تأثیرى ندارد. خدا یكى است هزار سال پیش تر خدا یكى بوده هزار سال بعد هم خدا یكى خواهد بود. سایر اعتقاد هم همین طور است هر چه دلیل متقن دارد یا عقلى یا نقلى این ثابت است شرایط زمانى تغییرى در آن ایجاد نمى كند.
اما در مورد ارزش ها اختلافات بیشتر است. یعنى تنها شكاكان و صوفستاییان نیستند كه منكر علم یقین در زمینه باورها هستند. اینجا بسیارى از كسان دیگرى كه باورهاى اصلى را قابل یقین مى دانند، در زمینه ارزش ها قائل به نسبیّت هستند. یعنى چه؟ مى گویند ما خوب و بد ثابت نداریم خدا یكى است بسیار خوب قبول كردیم. این خدا همیشه یكى بوده و همیشه هم یكى خواهد بود. این در زمینه باورهاست. مى گویید آخرتى هست بسیار خوب آن هم دلیل قطعى داشتیم باور مى كنیم. اما این كه فلان چیزى در یك زمانى خوب بوده حالا هم خوب است فلان رفتارى در آن زمان بد بوده حالا هم بد است این را قبول نداریم و خوب و بد نسبى است. هم نسبت به اقوام فرق مى كند هم نسبت به جنس مرد و زن فرق مى كند هم نسبت به زمان ها فرق مى كند هم نسبت به مناطق جغرافیایى و اقلیم ها فرق مى كند. بنابراین ما خوب و بدها و ارزش ها را نمى توانیم از كسانى كه 1400 سال پیش تر در منطقه عربستان زندگى مى كردند، اقتباس و تقلید كنیم. اینجا ما یك بحث مبنایى داریم كه آیا ما یك خوب و بد ثابت داریم یا نداریم. و فرق بین خوب و بدهاى ثابت با متغییر چیست؟ طبعاً این را در اینجا نمى شود مطرح كرد یكى از مسائل بسیار پیچیده و مهمى است كه امروز در فلسفه اخلاق و فلسفه ارزش ها در دنیا مطرح است. شاید كمتر مسأله در علوم انسانى باشد كه این همه در آن اختلاف باشد.
نظر ما این است كه ما یك سلسله ارزش هاى ثابت داریم. آن ارزش هاى كلى اخلاقى ثابت اند و هیچ زمانى فرق نمى كند. ظلم همیشه بد است. عدالت همیشه خوب است و چیزهایى از این قبیل. بله بعضى از رفتارهاى اخلاقى هست كه یك تغییراتى در آن لااقل در ظاهر امر داده مى شود تغییراتى مى كند حتى در یك زمان هم در شرایط مختلف تفاوت مى كند ولى اینها هم یك موازینى دارد یك حساب هایى دارد كه طبعاً ما الان نمى توانیم وارد بحث آن بشویم حتى اشاره اى هم بكنیم. مثلاً فرض كنید راست گفتن راست گفتن همه مى گویند خوب است. اما بعضى جاها راست گفتن بد است اگر راست گفتن موجب قتل یك انسان پاكى بشود نباید راست گفت. دروغ گفتن بد است اما اگر موجب نجات جان یك پیغمبرى شد آن جا باید دروغ گفت، واجب است. پس این ارزش ها كمابیش متغیر هست اما تغییرش بى حساب نیست. به خاطر زمان نیست كه تغییر مى كند. پس اگر اینها این ارزش هاى متغیر را هم با ملاك هایش در نظر بگیریم باز امور ثابتى خواهند بود.
پس به طور كلى هم در باورها و هم در ارزش ها، آن جایى كه عقل ما نمى رسد، از وحى و از حاملین و مبلغین وحى مى توانیم استفاده كنیم، تقلید كنیم و اخذ كنیم. مى ماند روش هایى كه براى رسیدن به اهداف ارزشمند باید یاد بگیریم. (تاكتیك ها به اصطلاح)، روش هاى عملى، فرض كنید مى دانیم امنیت در جامعه باید برقرار بشود كه چیز لازمى است اما در هر شرایطى چگونه باید امنیت را ایجاد كرد. باید پلیس درست كرد یا یك راه دیگرى است. پلیس علنى باید باشد یا پلیس مخفى باشد یا هر دو باشد. این دستگاه چگونه باید اداره بشود بودجه اش از كجا تأمین بشود چه كسى رییس آن را تعیین كند چه كسى آموزش بدهد و صدها مسأله اى كه مربوط به این است، مربوط به روش هاست. ارزشى كه براى مطرح بود حفظ امنیت جامعه بود. این ارزشى است قطعى و باید به آن رسید اما از چه راهى به آن برسیم ممكن است زمان ها فرق بكند. مسلماً در زمان ائمه اطهار این دستگاه هاى نیروى انتظامى پلیس به این صورت ها وجود نداشته. خوب حالا هم نباید وجود داشته باشد؟ شرایط زندگى كه عوض مى شود آیا ایجاب مى كند كه یك دستگاه هاى جدیدى بنیانگذارى بشود، این را به عنوان یك مثال ساده عرض كردم، اكثر مسائل حكومتى از این قبیل است. آیا بگوییم امیرالمؤمنین كه هیچ وقت دستگاه پلیس نداشت، ارتش نداشت، نیروى انتظامى نداشت پس در اینها را ببندیم؟ اگر بخواهیم حكومت اسلامى داشته باشیم اینها را باید منحل كنیم؟ و سایر وزارتخانه ها و دستگاه ها؟
این مسأله یك بخشش مربوط مى شود به مسائل فقهى و نظرى و تقلید در فقه. چه چیز حلال است چه چیز حرام است چه چیز واحب است چه چیز مباح است بسیارى از این مسائل فرض بفرمایید مثلاً مالیات گرفتن بیش از خمس و زكات آیا مالیات گرفتن صحیح است یا صحیح نیست جایز است یا جایز نیست. بعضى ها خیال مى كنند وقتى ما در اسلام فقط مالیات هایى كه تعیین شده خمس و زكات است پس دیگرى حق نداریم چیز دیگرى قرار بدهیم. این مسأله فقهى است فقها نشسته اند بحث كرده اند از سیره پیغمبر اكرم و ائمه اطهار بخصوص از امیرالمؤمنین(ع) استفاده كرده اند كه نه بیش از خمس و زكات گاهى ضریب هاى دیگرى هم هست مالیات هایى هست كه نیاز جامعه اقتضا مى كند دولت اسلامى آن ها را از مردم بگیرد. به خاطر نیازى كه هست. این است كه از طرف یك فقیه جامع الشرایط از طرف ولى امر یا كسى كه مأذون از طرف ولى است مى تواند چنین كارهایى بكند. این بخش مسأله فقهى است.
امّا بخش دیگرى از این مسأله، جنبه دیگرى است مخصوصاً آنجا كه پاى بعضى از مسائل تخصصى اجتماعى در پیش مى آید. به عنوان مثال در مسائل سیاست بین الملل كه ما باید با كشورهاى دیگر چگونه رابطه داشته باشیم. فرض بفرمایید همین مسأله اى كه امروز در جامعه ما زنده است; مسأله فلسطین. خوب یك عده مسلمانى هستند تحت سخت ترین شكنجه ها از طرف كفار زندگى مى كنند. فریادشان هم بلند است. تمام هستى خودشان را هم براى حفظ هویت اسلامى شان در طبق اخلاص گذاشته اند نمونه هایش را در این فیلم هاى تلویزیونى تماشا مى كنید. پیر و جوان و دختر و پسر و كودك و از هیچ چیز مضایقه ندارند براى این كه اصالت اسلامى خودشان را حفظ كنند. خوب ما حالا باید چه كار كنیم. نیرو بفرستیم آنجا سرباز بفرستیم اسلحه بفرستیم پول بفرستیم یا یك جور دیگر باید رفتار كنیم این مسائل ساده اى نیست تا ما بر اساس یك روایتى یا یك رفتار خاصى جواب روشنى پیدا كنیم. اینجا احتیاج به دو نوع كار علمى تخصصى دارد یكى راجع به مسائل فقهى كه متأسفانه ما در این زمینه ها كم كار كرده ایم. اما باز هم ساده انگارى است اگر فكر كنیم با حل كلى مسائل فقهى آن بار ما بسته مى شود و وظیفه ما روشن مى شود تازه مى رسد نوبت به تشخیص موضوعات. تشخیص موضوعات یك كار تخصصى دیگرى است. مى تواند فقیه هم سیاستمدار باشد اما هر فقیهى سیاستمدار نیست. تشخیص موضوعات سیاسى باید كسى كه تخصص در مسائل سیاسى دارد تشخیص بدهد. آیا اینجا هم باید تقلید كرد؟ باید بدانیم در مقابل همین مسأله فلسطین وظیفه ما چیست چه كار باید بكنیم. از چه كسى بپرسیم در رساله هاى عملیه نوشته كه الان با فلسطینى ها چه كار كنید؟ نه. اگر فقیهى با كمال دقت مسائل كلى فقهى آن را حل كرده باشد باز مى تواند وظیفه من را درست روشن كند؟ او احكام كلى را استنباط مى كند.
امام رضوان الله علیه و مقام معظم رهبرى حفظه الله داراى دو مقام هستند هم فقیه اند هم سیاستمدار. عملاً ثابت كرده اند دنیا هم مى داند كه آن پیرمردى كه در قم شصت سال با فقاهت سر و كار داشت سیاستمداران جهان را به زانو در آورد. دیگر سیاستمدارى یعنى چه؟ وقتى امام در حسینیه جماران یك عده اى مى آمدند پهلویش دیدنش مى آمد چهار كلمه صحبت مى كرد رییس جمهور آمریكا برنامه اش را تعطیل مى كرد به سخنرانى امام گوش مى داد ببیند چه مى گوید مى گفتند ما نمى توانیم پیش بینى كنیم این پیرمرد فردا چه خواهد گفت. این دو تا مهارت است دو تا تخصص است اما هر فقیهى این جور نیست.
به بركت ولایت فقیه ما امروز مى توانیم تأسى داشته باشیم از ائمه معصومین [مع الواسطه] رفتار ولى فقیه براى ما حكم رفتار امام معصوم را دارد منتها این رفتار دو بخش دارد در مسائل فقهى فقط فقاهت شرط است اما در مسائلى كه تخصص تشخیص موضوع دارد مثل بعضى از مسائل سیاسى پیچیده باید فقیه علاوه بر فقاهت و عدالت و تقوایى كه دارد باید تخصص در مسائل سیاسى مدیریت و رهبرى هم داشته باشد تا بشود از او تقلید كرد.
بسم الله الرحمن الرحیم
برخورد با اهانت كنندگان
مسأله اى را مطرح كردیم كه اصولاً از دیگران تقلید كردن اقتباس كردن صحیح است یا خیر؟ با توجه به اینكه هر انسانى باید خودش بفهمد و تصمیم بگیرد و انتخاب كند، اقتباس كردن از دیگران تقلید كردن از دیگران پیروى كردن از دیگران یك نوع ارزش منفى معرفى مى شود مى گویند تو خودت عقل دارى ببین عقلت چه مى گوید چه كار دارى دیگران چه كار مى كنند. تنها به مسأله الگو دهى در رفتار اكتفا نمى شود و به تبعیت در اقوال و گفتارها و بیانات دینى نیز سرایت مى كند. و این كار به صورتى هماهنگ با عوامل استكبار و دشمنان اسلام انجام مى گیرد كه شكى براى آدم باقى نمى گذارد كه این یك طرحى در كار است و نقشه اى براى دین زدایى در كار است. این است كه به صورت هاى مختلف تشكیك مى كنند اول از چیزهاى ساده تر شروع مى كنند كم كم سرایت مى دهند به مسائل پیچیده تر و اصولى تر.
یك وقت یادم است در همین مجلس بود سال هاى قبل اشاره كردم چه طور مى شود كه آدم مؤمن به طرف كفر كشیده مى شود.
در سال گذشته یك تحلیل به اصطلاح روانشناختى در این زمینه ارائه كردم كه وقتى آدم مى بیند بعضى از اركان دین اجرا كردنش برایش سخت است تمایلش، هواى نفسش با عمل به این احكام نمى سازد اول در صدد بر مى آید كه در فتواى مجتهد تشكیك كند وقتى مى گویند این كار را انجام نده حرام است مى گوید به چه دلیل؟ مى گویند خوب آقاى مرجع تقلید گفته در رساله عملى نوشته مى گوید از كجا اینها درست مى گویند. ابتدا تشكیك از اینجا شروع مى شود كه شاید یك مرجع تقلیدى اشتباه كرده بعد هم تأیید مى آورند كه خوب خود مراجع تقلید با هم اختلاف دارند یكى یك جا اشتباه مى كند یكى دیگر هم یك جاى دیگر اشتباده مى كند. این است كه اعتمادى به افراد نیست. بعد اگر كسى دنبال كرد و گفت این مجتهد از خودش نمى گوید همه مجتهدین گفته اند مستندشان هم كلمات امام است حدیث داریم از طرف خودشان نمى آیند این حرف ها را بزنند. مى رود حدیث آن را هم پیدا مى كند ارائه مى دهد كه آقا این كلام امام صادق است كه فرموده. مجتهد هم كه فتوا داده به استناد كلام امام فتوا داده. اول مى گوید خوب از كجا امام این را فرموده این تشكیكش آسان تر است. روایات ضعیف هم ما زیاد داریم شاید این روایتش ضعیف باشد. بعد كسى پیگیرى كرد و گفت نه این روایت، روایت ضعیف نیست بلكه صحیح و معتبر است بلكه متظاهر و متواتر است قابل تشكیك نیست. وقتى اینجا هم سرش به سنگ مى خورد مى گوید خوب گیرم امام گفته باشد خوب از كجا امام درست گفته است.
امام را ما شیعیان قبول داریم این همه فِرقِ اهل تسنن هستند كه حرف هاى ائمه ما را قبول ندارند خوب شاید حق با آنها باشد. اگر كسى پیگیرى كرد و گفت اثبات كرد كه حالا اتفاقاً شاید در آن مورد مثلاً آیه قرآن هم باشد حالا ما تنها كلام امام استناد نمى كنیم قرآن هم همین را فرموده است. مى گوید شاید معناى قرآن این نباشد قرائت ها مختلف است. این فهم شماست. قرائت دیگرى هم هست. كسان دیگرى ممكن است معناى دیگرى از این آیه بفهمند شاید این طورى كه علما فهمیده اند درست نباشد. حالا اگر طورى شد من فرض هاى مختلف را عرض مى كنم براى این كه سیر تسویلات شیطان را ببیند كه چطور آدم را به كفر مى كشاند. ثابت شد كه نه این آیه هیچ معناى دیگرى نمى تواند داشته باشد هر كسى اهل زبان است معناى دیگرى نمى تواند براى این آیه بكند به اینجا كه مى رسد مى گوید از كجا این كلام خدا باشد.
و این بحث هایى كه امروز مطرح است كه قرآن كلام خدا نیست و تعبیرى است كه پیغمبر در حالت وحى نموده است و وحى یك حالت بى زبانى است یك حالت روحى و روانى كه آدم پیدا مى كند مفهومى در آن نیست لفظى در آن نیست. بعد پیغمبر طبق آن سابقه هاى ذهنى خودش آن حالتى كه برایش پیدا مى شود این را به این صورت بیان مى كند پس این كلام خدا نیست كلام پیغمبر است. و چون كلام پیغمبر است خطا در آن راه دارد. به فرض این كه ثابت بشود كه كلام خدا هم هست باز هم آنها یك راه دیگرى دارند و این را گفته اند استاد دانشگاهى در دانشكده الهیات گفته است كه از كجا خدا راست مى گوید! حالا گیرم كلام خدا باشد شاید خود خدا دروغ گفته است. خوب و بد، راستى و درستى اعتبارى است مگر شما نمى گویید دروغ مصلحت آمیز خوب است. خوب یك مصلحتى بوده خدا این دروغ را بگوید!
این سیرى است كه از اول از تشكیك در فتواى مجتهد و تقلید شروع مى شود و به اینجا ختم مى شود در هر مرحله اى شكست بخورد یك مرحله دیگرى عقب نشینى مى كنند. این كارى است كه شیطان پیش پاى اولیاى خودش گذاشته. كسى كه ولایت شیطان را بپذیرد دنبال شیطان مى رود تا هر جا او را بكشد. آخرش هم كفر است و اسفل السافلین دركات جهنم.
به نظر مى رسدكه امروز یك طرحى در كار است براى این كه دین مردم را بگیرند و هیچ شكى نداریم كه استاد همه آنها یكى است و آن جناب ابلیس است. ممكن است كارگزاران متعددى را براى كارش استخدام كرده. از هر كدام در یك بخشى استفاده مى كند مجموعش مى شود همانى كه او مى خواهد فبعزتك لاغوینهم اجمعین.
به هر حال یك حركت بسیار مرموزانه و شیطانى در جهت دین زدایى وجود دارد. و البته این استنباط ما نیست قبل از ده سال، مقام معظم رهبرى به صورت هاى مختلف نسبت به این مسأله هشدار دادند. متأسفانه آن وقت ها هم درست نفهمیدیم، درك نكردیم باور نكردیم حالا داریم نمونه هاى عملى اش را مى بینیم. حالا كار به جایى مى رسد كه صریحاً مقدسات دینى مورد مسخره و استهزا قرار مى گیرد انكار مى شود احكام دین ضروریات دین انكار مى شود و در اثر حاكم شدن روح تساهل و تسامح و تولرانس ما عادت كردیم به این حرفها. یك روزى وقتى مى گفتند مثلاً حضرت زهرا نمى تواند الگوى ما باشد اوشین الگوى ما است امام اعتراض مى كرد و مى فرمود: این فرد اگر بفهمد چه مى گوید. خونش هدر است و با این هشدار براى مدتى جامعه را بیمه مى كرد ولى امروز از بس حرف هاى كفرآمیز تكرار شد آرام آرام گوش ما هم آشنا شده وقتى هم مى شنویم همچون حساسیتى پیدا نمى كنیم.
ما در جلسات گذشته اشاره كردیم كه درباره الگو بودن اهل بیت(ع) مى گویند این الگوها مال 1400 سال یا اندكى كم تر و بیشتر هستند لذا امروز نمى شود از اینها پیروى كرد چرا؟ براى این كه این رفتارها مال چندین قرن پیش بوده شرایط تغییر كرده. امروز دیگر آن رفتارها قابل عمل نیست به فرض این كه آن رفتارها در ظرف خودش در زمان خودش رفتار خوبى بوده نمونه بوده قابل اقتباس بوده بلكه لازم التقلید لازم الاتباع بوده امروز دیگر این جورى نیست.
در اینجا یك مواردى را نشان مى دهند مى گویند خود شما مى گویید پیغمبر اكرم ائمه اطهار حضرت زهرا سلام الله علیهم اجمعین این طورى زندگى مى كردند آیا امروز ممكن است این طور زندگى كرد. خانه شان این جور بود لباس آن جور بود آیا مى شود در زمان حاضر لباس شب عروسى مثلاً كرباس باشد یا فرض كنید براى جهازیه دختر بروند چند تا ظرف سفالى بخرند، اینها بشود جزء جهازیه عروس خوب، اینها شدنى نیست. یا خانه اى كه آنها زندگى مى كردند از خشت خام بوده. خوب، حالا شما مى توانید یك چنین خانه اى امروز در حلبى آباد هم پیدا كنید؟ نمى شود اینها را اقتباس كرد. اینها مثال هایى است كه مى زنند مى گویند شما مى گویید الگو هستند اما نمى شود الگو باشند. اگر راست مى گویید شما یكى از علما یكى از مراجع بیاید یك چنین خانه اى بسازد در آن زندگى كند تا ما هم یاد بگیریم بگوییم ما هم الگو مى گیریم. یكى از شماها كه خیلى مقدس هستید و دم از اهل بیت مى زنید بیاید وقتى دخترتان را مى خواهید عروس كنید ظرف هاى گلى و سفالین براى او بخرید ببینید هیچ كس مى آید یك چنین دخترى را بگیرد. پس این شدنى نیست. یك شعرى مى گویید كه در قافیه اش گیر مى كنید این امكان عمل ندارد.
این مسأله غیر از مسأله قبلى است مسأله قبلى این بود كه اصلاً صحیح نیست این مى گوید به فرض این كه صحیح باشد، امكان ندارد. این را چگونه باید جواب داد. خوب ملاحظه مى فرمایید اینجا مستندشان در این كه مى گویند امكان ندارد یك چند تا مثال است ظرف سفالى و خانه خشتى و چیزهایى از این قبیل.
نتیجه اى كه مى خواهند بگیرند چیست؟ این است كه شما مطلقاً زندگى ائمه و اینها را پرونده اش را ببندید بگذارید كنار آن به درد امروز نمى خورد. با چند نمونه اى كه از یك مواردى است كه واقعاً هم امروز امكان عمل ندارد اینها را شاهد مى آورند براى این كه مطلقا نمى شود از آنها اقتباس كرد. آنها باید پرونده اش را بست گذاشت كنار از راه دیگرى ما باید راه زندگى مان را پیدا كنیم.
به هر حال اول باید جواب این شبهه را بدهیم: این كه شما گفتید در این مثال ها ما هم قبول داریم كه نمى شود تأسى كرد و نمى گوییم در این چیزها تأسى كنید. كدام عالمى كدام مجتهدى گفته شما بیایید لباس كرباس بپوشید و جهازیه دخترتان هم از ظرف سفالین بكنید؟ چه كسى اینها را گفته؟ اینها مثال هایى است جهتى دارد كه مى گوییم در اینها تقلید نیست اقتباس و تأسى نیست. ولى معنایش این نیست كه هیچ جاى دیگر هم تأسى نیست.
اولاً تأسى و الگوگیرى را از چند تا مثال پیش پا افتاده توسعه دادند به همه اسوه هایى كه ما ممكن است در زندگى پیغمبر و اهل بیت داشته باشیم. با ابطال چند تا مثال، خط قرمز كشیدند روى كلیه موارد تأسى. ثانیاً از مسائل رفتارى هم به مسائل گفتارى و عقاید و افكار و اندیشه ها هم سرایت دادند و این در واقع همان سیاست زدایى است.
به هر حال این را باید جدى گرفت كه آیا ارزش هاى اسلامى قابل تغییر است زمان دار است تاریخ مند است و همین طور رفتارهایى كه اهل بیت داشتند اینها منحصر به یك زمان خاصى بوده یا لااقل بعضى از اینها قابل اقتباس است زمان هاى دیگر هم اعتبار دارد. و اگر فرق است بین بعضى و بعضى دیگر آن فرقش چیست؟ باید ملاك مشخصى شود و براى تبعیت و عدم تبعیت جواب منطقى داشته باشد. همین طور دل بخواهى بگوییم كه این را تقلید نكنید آن را بكنید این حرف منطقى نیست. باید ببینیم ملاك آن چیست؟ اگر در بعضى از احكام فرض بفرمایید به دلایلى عمل نمى شود امروز به عناوین دیگرى به آن استناد مى شود خوب این گاهى براى آن كسانى كه جاهلند نادانند اهل فقاهت و علم نیستند خیال مى كنند كه این تغییر احكام دست آخوندهاست وقتى مى بینند یك احكامى را دیگر جامعه نمى پذیرد و قابل عمل نیست كم كم حكم آن را تغییر مى دهند و این شوخى نیست. این چیزى است كه در ذهن تعدادى از افراد است. مى گویند فلان چیز دیروز ممنوع بود حالا امروز جایز شده. مى گویند خوب فردا بقیه اش هم مى شود. خوب، این در مسیحیت كم و بیش وجود دارد یعنى كلیسا اختیاراتى دارد كه بعضى چیزها را بیاید حكمش را عوض كند اصلاً از اختیارات كلیساست. كه آنها هم نظرشان نسبت به كلیسا غیر از نظرى است كه ما نسبت به مراجع و علما و این حرف ها داریم. ما به مراجع و علما به عنوان كارشناس نگاه مى كنیم كه مسائلى را بهتر درك كرده اند ما از باب رجوع جاهل به عالم مى رویم فتواى آنها را اخذ مى كنیم. اما آنها براى كلیسا یك نوع مقام تشریع قائلند. به خصوص در كلیساى كاتولیك چنین گرایشى وجود دارد ارتدوكس ها هم كم و بیش. به هر حال مى گویند اصلاً پاپ حق دارد چیزى را حلال كند یا حرام كند. از اختیاراتشان است. فكر مى كنند ما كه مى گوییم از مراجع باید تقلید كنند ما هم چنین چیزى معتقدیم آنها خودشان حق دارند چیزى را حرام كنند یا حلال كنند. و توجه ندارند به این كه یكى از بزرگ ترین گناهانى كه هم درجه شرك است تصرف در احكام الهى است. اگر كسى بخواهد حكمى از احكام الهى را تغییر بدهد مثل این است كه به خدا شرك ورزیده است. لحن آیات قرآن روایات در این زمینه بسیار لحن تند و قاطع و كوبنده اى است. حالا باز براى این كه ولو خارج از موضوع مى شود قرآن به خود پیغمبر مى فرماید در باره پیغمبر مى فرماید كه اگر این پیغمبرى كه عزیزترین افراد انسان است شریف ترین مخلوقات ماست حبیب الله است محبوب خداست اگر این پیغمبر یك كلمه از خودش چیزى را به عنوان دین مطرح كند آنچنان با او رفتار مى كنیم كه با هیچ گناهكارى رفتار نكردیم. «ولو تقوّل علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین.» این یك خط قرمزى است كه هیچ كس جرأت ندارد وارد بشود.
پس حاصل شبهه این بود كه چون بعضى از رفتارهاى ائمه(ع) قابل عمل نیست مطلقا ما باید این باب را مسدود كنیم تأسى به آنها نمى شود. انتظار نداشته باشید خانم هاى ما از حضرت زهرا الگو بگیرند!
این را در عمل به احكام و ارزش ها هم سرایت مى دهند. مثلاً مى گویند یك چیزهایى بود آن وقت ها مى بایست عمل كنند، دست دزد ببرند. یا مثلاً كسى كه اعمال زشت انجام مى دهد تازیانه اش بزنند. اینها مال آن زمان ها بود. در اوایل انقلاب در تهران یكى از افرادى كه لباس روحانیت هم متأسفانه دارد، مى گفت من شنیدم هنوز در قم بعضى از آخوندها هستند كه فكر مى كنند در بعضى از احكام جزایى باید آدم ها را مثل خر چوب بزنند. شنیدم هنوز بعضى از آخوندها در قم این طور فكر مى كنند. مثلاً اگر یك كسى زنا كرد مثل این كه خر را چوب مى زنند او را تازیانه بزنند. اینها هنوز نمى فهمند كه این زمان دیگر گذشته این زمان دیگر كتك زدن و این حرف ها اینها دیگر قابل عمل نیست.
شما آن وقت تعجب مى كنید كه بعد از بیست و چند سال كسى كه هیچ درس دینى نخوانده و آشنایى با مفاهیم اسلامى ندارد بگوید بله آن دینى كه آزادى را تضمین نكند ما به آن دین مرتدیم. آزادى منظور چیست تفسیر كرده اند آزادى این است كه مردمى اگر خواستند نظام حكومتى شان را عوض كنند هیچ تنشى در جامعه ایجاد نشود. هر وقت مردم خواستند كه نظام اسلامى را براندازند حتى تنشى هم در جامعه ایجاد نشود آن وقت آزادند. اگر اسلام این آزادى را تأمین كرده قبولش داریم و الا ما نسبت به یك چنین دینى مرتدیم! این تعبیر فردِ مورد نظر است.
به هر حال یعنى این دین را قبول نداریم. اگر این را بخواهید باز كنید معنایش این است كه اگر اسلام اجازه مى دهد ریشه خودش را بكنند ما قبولش داریم به این اسلام ایمان داریم این اسلام را قبول داریم به ما اجازه بدهد كه ریشه اش را بكنیم! آزادى به این حد. اما اگر بگویند نه شما حق ندارید نظام اسلامى را براندازید حق ندارید احكام اسلامى را تعطیل كنید ما چنین اسلامى را قبول نداریم چون آزادى را تأمین نكرده است; ما نسبت به چنین دینى مرتدیم! كسى صریحاً این حرف را در جایگاه یكى از پست هاى حساس كشور ابراز مى كند.
بگوییم دست دزد را باید برید یا نگوییم. كسانى در لباس روحانیت گفته اند این حكم، حكم بازدارنده است اگر بتوانید از یك راه دیگرى هم جلوى دزد را بگیرید دیگر نباید دست دزد را ببرید. در لباس روحانیت كسانى این حرف را زده اند. یعنى خط قرمز روى احكام ضرورى و نص قرآن. چقدر فاصله بین كفر و ایمان است. یصبح الرجل مؤمناً و یمسى كافراً.
امروز ضروریات اسلام در نشریات پر تیراژ در كتاب ها در سخنرانى ها در دانشگاه ها صریحاً انكار مى شود احكام دین مسخره مى شود و نفس از كسى در نمى آید. این بیشتر رنج آور است. فكر مى كنید این نوبرى كه حالا پیدا شده محكوم به اعدام شد تمام مى شود قضیه. والله اگر این حكم اجرا نشود، سال آینده اقلاً ده تا مثل آن پیدا خواهد شد. شما ببینید دست استعمار چه مى كند شاید بعضى از شما اسم كشور نیجریه را نشنیده باشید البته بزرك ترین كشور اسلامى در قاره افریقا است در حدود بیش از صد میلیون جمعیت دارد. اكثریت آن مسلمان هستند ولى حكومت آن حكومت مسیحى است. در اینجا آمدند نقشه كشیدند استعمار پیر انگلیس در این كشور نیجریه طرح ریختند براى جشنواره انتخاب دختر برگزیده. در آن جا برگزار كنند از همه دنیا. اعلام كردند كه بناست چنین جشنواره اى در نیجریه برگزار بشود ملكه زیبایى انتخاب كنند. براى این كه شرایط فرهنگى و اجتماعى فراهم بشود شروع كردند كمابیش گوشه و كنار مثل این كه روزنامه هاى ما گوشه و كنار گاهى یك چیزهایى منتشر مى كنند بینند چه اندازه مردم عكس العمل نشان مى دهند حساسیت نشان مى دهند آن جا هم یك نویسنده مسیحى را وادار كردند كه نسبت به وجود مقدس پیغمبر اسلام توهینى بكند ببیند مردم چقدر حساسیت دارند. مردم غیرتمند نیجریه در مقابل آن جشنواره و این اهانت شورش كردند كه هنوز هم نمى دانم آرامش برقرار شده یا نه؟ صدها كشته دادند كه چرا به پیغمبر اسلام توهین شده چرا؟ براى این كه آنجا وزارت فرهنگ اش، فرهنگ تساهل و تسامح را هنوز ترویج نكرده.
آن جا هنوز فكر جامعه چند صدایى، پلورالیسم دینى این حرف ها رواج ندارد. اما در كشور انقلابى اسلامى كه مركز فرهنگ اسلام است و بنیانگذارش غیرتمندترین انسان عصر در مقابل اسلام و احكام اسلام بود، كار به جایى مى رسد كه كسانى صریحاً در روزنامه ها و كتاب ها، اسلام، احكام اسلام و معارف اسلامى را مسخره مى كنند و متأسفانه بعضى از مسؤولین آرام از كنار آن مى گذرند مى گویند بله بد گفته نمى بایست این حرف ها را بزند. اگر این روند ادامه پیدا كند كار ما به كجا خواهد كشید. چرا اینها را مى گویم تكرار مى كنم تكرار مى كنم براى این كه بدانید چرا شب هاى دهه آخر ماه رمضان در بیت رهبرى بنده در مقابل علما كسانى كه باید دستشان را ببوسم باید بنشینم وقتشان را به این حرف ها بگیرم. چرا به ذكر آیات قرآن و كلمات اهل بیت و توسل و تذكر و توجه به خدا و اینها نپردازیم.
عزیزان! ما در مقابل این هجوم شیطانى كه والله از هجوم نظامى خطرناك تر است همه ما مسؤولیم. در درجه اول مسؤولیت متوجه ما آخوندهاست ماییم كه با معلوماتى كه اندوخته ایم با استفاده اى كه از مكتب اهل بیت كرده ایم این وظیفه را به عهده گرفته ایم كه از اسلام و از تشیع دفاع كنیم. اگر سكوت كنیم چه جوابى خواهیم داشت. دولت اسلامى وظیفه اى دارد آنها وظیفه خودشان را باید عمل كنند مردم دیگر وظایف دیگرى دارند باید عمل كنند من و شما هم یك وظیفه خاصى داریم. گاهى ممكن است وظیفه مشترك هم داشته باشیم اما ویژگى هاى صنفى ما شرایط خاص گروه ما اقتضا مى كند كه وظیفه هایى را ما بیش از دیگران عهده دار باشیم آن مسائل علمى و فرهنگى است. ما باید این مسائل از نظر منطقى حل كنیم باز كنیم بگوییم آقا الگو گرفتن تأسى كردن تقلید كردن چرا چند جور است كجا صحیح است كجا صحیح نیست چرا بعضى جاها صحیح است بعضى جاها صحیح نیست. وقت گذشته شب گذشته من عرض كردم كه اجمالاً ما در چهار بخش ما جاى پیروى از گفتار و رفتار دیگران داریم. تقلید به معناى عام آن. بالاتر از تأسى در رفتار تنها. یكى باورها بود یكى ارزش ها بود یكى روش ها بود یكى هم ابزارهاى ارتباط بود. گفتم در ابزارهاى ارتباط تقلید از هر كسى بكنید اشكالى ندارد چه طور حرف بزنیم چطور چیز بنویسیم چگونه از صنایع استفاده كنیم براى انتقال براى ضبط كردن در رسانه این ها شرط ندارد كه از چه كسى اقتباس كنیم. چون فقط ابزار است از هر راهى به دست آوردید اشكال ندارد. اما در آن سه مرحله دیگر جاى بحث دارد در باورها از چه كسى تقلید كنیم در ارزش ها از چه كسى و در شیوه هاى رفتارى و روش ها. مى خواستم این بحث را امشب تمام كنم مقدمه طولانى تر از نتیجه شد وقت هم گذشت اگر حیاتى بود توفیقى بود تتمه بحث را انشاءاله جلسه آینده عرض خواهم كرد.
پیوندها
[1] http://mesbahyazdi.ir/node/1997