بحث تحلیلی پیرامون فلسفه حضور و غیبت امام زمان‌‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف همراه با پرسش و پاسخ

در جلسه پرسش و پاسخ در جمع دانشجویان
تاریخ: 
دوشنبه, 23 آبان, 1379

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین وَصَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

ایام میلاد مسعود حضرت بقیة‌الله ‌‌الأعظم‌ارواحنافداه را به پیشگاه همه منتظران ظهورش، مخصوصاً شما عزیزان، برادران و خواهران دانشگاهى تبریك و تهنیت عرض مى‌‌كنم.

درباره این شخصیت و این ایام، مطالب گوناگونى مى‌‌شود مطرح كرد كه طبعاً زمان طولانى و فرصت وسیعى را مى‌‌طلبد. درباره‌‌ بسیارى از این مطالب کتاب‌ها نوشته شده و بحث‌ها و سخنرانی‌ها انجام گرفته و همه شما هم كم‌یابیش استفاده کرده‌اید. بنده دلم نمى‌‌خواهد مكررات را خدمت شما عرض كنم كه وقتتان تلف شود. سعى مى‌‌كنم نكته‌‌اى را كه كمتر درباره‌‌اش بحث شده و با محیط دانشگاه و ذهن پویا و پرسشگر دانشجویان مناسب‌تر است آن را مطرح كنم.

ضرورت بحث تحلیلی پیرامون شخصیت ولى عصر‌ارواحنافداه

سؤالى كه به طور طبیعى در ذهن همه جوانان درباره شخصیت ولى عصر‌ارواحنافداه مطرح مى‌‌شود این است كه چرا این شخصیت غایب شده است، چرا ظهور مى‌‌كند و هدف از آن غیبت و آن ظهور چیست و به‌هرحال ما در این زمان چه وظیفه‌‌اى نسبت به ایشان داریم؟!

براى پاسخ به این سؤال ممكن است ما از یك متد نقلى استفاده کنیم و با استناد به آیات و روایات، بحث كنیم و بگوییم در قرآن چنین آمده، در روایات چنان آمده، جمع‌‌بندى كنیم و به یك نتیجه‌‌اى برسیم كه حاصل جمع یك سلسله ادله نقلى است؛ ولى فكر مى‌‌كنم آنچه با محیط شما و با سلیقه شما مناسب‌تر است این است كه ما این را با یك متد تحلیلى دنبال كنیم.

امام زمان‌صلوات‌‌الله‌‌علیه به عنوان یك امام، غیبت کرده‌اند. سؤال مى‌‌شود كه اصولاً جایگاه امام در جامعه چیست و در مجموعه عقائد ما چه جایگاهى را دارد تا بعد ببینیم که امام با آن فلسفه‌‌اى كه براى وجودش هست چرا غیبت مى‌‌كند و مثلاً بعد از مدتى ظهور پیدا مى‌‌كند.

ما براى اینكه هدف از وجود امام را بشناسیم باید به این مسئله برگردیم كه اصولاً مقام امامت چه جایگاهى نسبت به سایر عقاید ما دارد؟ همه ما معتقدیم كه امامت، متمم هدف رسالت است یعنى اگر وجود امام نباشد هدف پیامبران به كمال نمى‌‌رسد. بار دیگر سؤال مى‌‌شود كه هدف از وجود پیامبران چه بوده تا ببینیم اگر امام وجود نمى‌‌داشت چه نقص و چه كمبودى در تحقق آن هدف به وجود می‌آمد؟

پاسخ این سؤال به طور اجمال این است كه اگر وجود انبیا نبود هدف آفرینش الهى به طور كامل تحقق نمى‌‌یافت. آن خدایى كه انسان را آفرید و براى آفرینش او هدف و مقصدى را در نظر گرفت آن هدف، هدفى بود كه تحققش به بعثت انبیا نیاز داشت. اگر خداوند متعال با وجود اینكه انسان را براى رسیدن به آن هدف عالى آفریده بود پیامبران را مبعوث نمى‌‌كرد نقض غرض مى‌‌شد.

بار دیگر سؤال دیگرى مطرح مى‌‌شود و آن این است كه هدف از آفرینش چه بود كه اگر پیامبران نمى‌‌آمدند آن هدف به طور كامل تحقق پیدا نمى‌‌كرد؟ بعد هدف انبیا چه بود كه اگر امام نبود هدف انبیا به طور كامل تحقق پیدا نمى‌‌كرد؟ وقتى دانستیم كه هدف امام چیست آن وقت سؤال مى‌‌شود كه پس فلسفه غیبت امام چیست؟ تا ما این سیر فكرى و اعتقادى را نداشته باشیم و این سلسله اعتقادات را به صورت یك مجموعه سیستماتیك در نظر نگیریم پاسخ كافى و روشنى به این سؤال نمى‌‌توانیم بدهیم.

هر یك از این‌ها مى‌‌تواند بحث‌های گسترده‌‌اى را به خودش اختصاص بدهد که هدف از آفرینش و هدف از بعثت انبیا چیست؟ همه شما كم‌یابیش در همین کتاب‌های دینى دبیرستانتان و بعد كتاب معارفى كه در دانشگاه‌ها تدریس مى‌‌شود با این مطالب آشنا شده‌‌اید. من مطالب را خیلى فرموله و به طور مختصر عرض مى‌‌كنم به خاطر اینكه به آن مطلب اصلی‌ای كه منظورم است برسیم.

قرب خداوند متعال؛ هدف از آفرینش انسان

ما به حسب آموخته‌‌هایى كه از قرآن و كلمات پیغمبر اكرم و اهل بیت‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین فراگرفته‌ایم معتقدیم كه خداوند متعال انسان را براى این آفرید كه با رفتار آگاهانه و اختیارى خودش لیاقت رسیدن به یك مقام بسیار ارزنده و متعالى را واجد شود. ما با آن مقامى كه انسان باید به آن برسد و هدف خلقت نامیده مى‌‌شود با دو، سه تعبیر آشنا هستیم. همه تعبیرات هم صحیح است و مصداقش هم یك چیز است؛ گاهى می‌گوییم خداوند متعال انسان را آفرید تا با اختیار خودش به كمال نهائى برسد. گاهى می‌گوییم خداوند متعال انسان را آفرید تا با اختیار خودش، سعادت ابدى را كسب كند؛ و گاهى می‌گوییم انسان را آفرید تا به اختیار خودش به قرب الهى نائل شود. این سه تا مفهوم كه از نظر مفهوم با هم تفاوت دارند مصداقشان یك چیز است یعنى آن آخرین مرتبه كمالى كه انسان مى‌‌تواند با رفتار اختیارى خودش كسب كند یك مقام بسیار بلندی است كه تعبیری رساتر از این برای آن نداریم جز اینكه نزدیك خداست. این هدف آفرینش مى‌‌شود.

البته در این زمینه بحث‌های بسیار وسیعى مى‌‌شود مطرح كرد، شاید شما در کتاب‌هایی هم خوانده باشید ولى چون این بحث را من مقدمتاً مى‌‌خواهم عرض كنم دیگر تفصیل بیشترى نمى‌‌دهم. پس پاسخ به این سؤال که هدف از آفرینش انسان چیست این است كه با رفتار آزادانه، آگاهانه و اختیارى خودش به یك مقام و به یك مرتبه‌‌اى از وجود برسد كه تعبیر رسایش قرب به خداست.

معرفت و شناخت؛ لازمه رسیدن انسان به هدف آفرینش

سؤال مى‌‌شود كه انسان چگونه مى‌‌تواند به چنین هدفى برسد؟ براى اینكه انسان این مسیر اختیارى را آگاهانه و آزادانه بپیماید باید شناخت‌هایی داشته باشد، بداند هر مسیرى به كجا منتهى مى‌‌شود تا مسیر صحیح خودش را انتخاب كند. اگر نداند که هر راهى به كجا منتهى مى‌‌شود گزینش آگاهانه معنایى ندارد. گزینش آگاهانه در صورتى معنا دارد كه آدم بداند هر راهى به كجا منتهى مى‌‌شود، آن وقت به صورت آگاهانه یكى را انتخاب كند. پس انسان وقتى مى‌‌تواند به آن هدف آفرینش برسد كه مجهز به یك سلسله از معلومات، معرفت‌ها و شناخت‌ها باشد.

راه‌ها و ابزارهای کسب شناخت و معرفت

این معارف چگونه براى انسان حاصل مى‌‌شود؟ چطور ممكن است كه آدم بفهمد كه براى چه خلق شده و چه راهى را باید بپیماید كه به آن هدف برسد؟ باز جواب اجمالی‌اش را عرض مى‌‌كنم، تفصیلش احتیاج به بحث‌های طولانى دارد.

الف) نیروی عقل

بخشى از این نیاز به وسیله عقل انسان تأمین مى‌‌شود. نیازهایى كه به وسیله عقل تأمین مى‌‌شود اساسى‌‌ترین معلوماتى است كه انسان باید واجد بشود تا بتواند مسیر تكامل خودش را آگاهانه انتخاب كند. خداوند متعال براى اینكه انسان به چنین شناخت‌هایی مجهز باشد نیروى عقل را در وجود انسان قرار داده كه البته مثل همه نیروهاى دیگر با تلاش و كوشش به فعلیت مى‌‌رسد. این نیرو هم مثل همه نیروهاى مادى یا غیرمادى و مهارت‌های دیگر است كه آدم استعدادش را دارد اما آن‌ها را باید با تمرین به فعلیت برساند. مثلاً استعداد نیروى بدنى را دارد اما باید با ورزش، آن نیرو را در خودش فعلیت بدهد. برای رسیدن به ادراكات عقلى هم استعدادش در انسان هست. انسان باید با تمرینات عقلى و با تفكرات، این نیرو را به فعلیت برساند و آن معلومات عقلانى را بالفعل كسب كند.

نمونه‌ای از محدودیت‌ها و ناتوانایی‌های عقل بشر

خداوند متعال چنین استعدادى را در انسان‌ها قرار داده كه اگر عقلشان را درست به كار بگیرند و با روش صحیحی، تمرین عقلانى كنند خودشان مى‌‌توانند بسیارى از حقایق را درك كنند؛ ولى برد ادراكات عقلى، نامتناهى نیست. تعقلات انسان به یك حدى كه مى‌‌رسد دیگر متوقف مى‌‌شود و عقل، فراتر از آن را نمى‌‌تواند درك كند. براى این احتیاج به شاهدهاى زیادى نیست ولى به عنوان مثال عرض مى‌‌كنم؛ تا آنجا كه تاریخ تفكر، تاریخ فلسفه، تاریخ تمدن و تاریخ فرهنگ‌های بشرى نشان مى‌‌دهد انسان‌ها همیشه درصدد این بوده‌اند كه قوانین و مقرراتى براى سعادت زندگی‌شان وضع كنند و آن‌ها را به اجرا بگذارند ولى همیشه هم در تعیین آن مقررات، اختلاف داشته‌اند. در تاریخ اندیشه‌‌هاى بشر هیچ برهه‌‌اى از زمان نشان داده نمى‌‌شود كه مجموع اندیشمندان، فیلسوفان و بزرگان بشر براى مقررات زندگى به یك مجموعه‌‌اى رسیده باشند كه همه روى آن‌ها توافق كنند و بگویند این بهترین قانون است. همیشه اختلافاتى در تعیین بهترین قانون وجود داشته است.

امروز هم با وجود اینکه هزاران سال از تاریخ تفكر بشر مى‌‌گذرد ولی هنوز هم در دنیا مجموعه قوانینى كه كاملاً مورد اتفاق باشد نداریم به جز یك مجموعه مقرراتى كه در اعلامیه حقوق بشر آمده و نمایندگان اكثر كشورهاى دنیا آن را امضاء كرده‌‌اند؛ اما اولاً این مجموعه، كلیاتى است كه در عمل چندان كارایى ندارد. ثانیاً خود این مجموعه از انسجام داخلى و درونى برخوردار نیست. بین مواد همین اعلامیه كه با تلاش‌های بسیار زیادى فراهم آمده تناقضاتى وجود دارد و اشكالات دیگرى كه حالا درصدد بیانش نیستیم. این حاصل عالى‌‌ترین تفكرات بشر در طول ده‌ها قرن است كه به صورت حدود سى ماده اعلامیه حقوق بشر درآمده كه این اشكالات را دارد. اگر فرصتى بشود باید ملاحظه بفرمائید كه این مجموعه چقدر نقص دارد، علاوه بر اینكه عملاً هم كارایى ندارد.

مثلاً در این مجموعه آمده كه مجازات‌های خشونت‌‌آمیز و ظالمانه باید لغو شود. خب هر كسى در هر كشورى و در هر دستگاه قضایی‌ای، قانونى که وضع مى‌‌كند به عنوان قانون عادلانه وضع مى‌‌كند. كسى نمى‌‌گوید این قانونى كه وضع كردم قانون ظالمانه است. حالا چه کسی باید تشخیص بدهد كه آیا این قانون، ظالمانه است یا نیست؟! اعلامیه حقوق بشر در اینجا بیانى ندارد. مى‌‌گوید قوانین ظالمانه باید لغو شود. طبعاً هر كسى، هر مردمى، طبق فرهنگ خودشان یك چیزهایى را ظالمانه مى‌‌دانند، یك چیزهایى را هم عادلانه مى‌‌دانند. این مشكلى را از سر راه بشر برنمى‌‌دارد یا چیزهاى دیگرى؛ مثلاً تخلف از مواد اعلامیه حقوق بشر صحیح نیست مگر در جایى كه با مبانى اخلاقى تنافى پیدا كند. خب مبانى اخلاقى كدام است؟! هر نظام ارزشى در عالم یك سلسله مطالبى را به عنوان ارزش‌های مقدس تلقى مى‌‌كند و بسیارى از این‌ها در طول تاریخ تحول پیدا مى‌‌كند. ما نمى‌‌توانیم یك چیزهاى مشخصى را به نام مبانى اخلاقى نشان بدهیم كه بگوییم هر جا مخالف این‌ها شد آن‌‌وقت ما مى‌‌توانیم از مقررات اعلامیه بشر تخلف كنیم؛ و از این کلی‌گویی‌هایی كه هیچ دردى را دوا نمى‌‌كند.

پس حاصلش این مى‌‌شود كه تجربه چند هزار ساله بشر، شاهد بر این است كه انسان از وضع یك سلسله قوانین مشخصى كه مورد قبول همه انسان‌های اندیشمند قرار بگیرد عاجز است؛ یك قانونى وضع می‌کند؛ چندى بعد مى‌‌آید به آن تبصره مى‌‌زند؛ بعد یك استثناء قائل می‌شود و بعد خود آن قانون را لغو مى‌‌كند و همین‌طور جریانى كه همواره در عالم واقع مى‌‌شود. این نمونه‌‌ای است از اینكه عقل بشر در یك جاهایى زیاد كارآیى ندارد. حالا اینکه چرا، آن یك بحث مفصلى مى‌‌خواهد كه طرح كردنش وقت شما را مى‌‌گیرد و الآن مجالش نیست.

تتمیم و تكمیل نارسایى عقل؛ هدف از بعثت انبیا

خدایى كه انسان را آفریده، براى اینكه انسان راه تكاملش را با آگاهى انتخاب كند و عقل را به او داده تا بتواند در پرتو عقل راه خودش را بشناسد، در این مواردى كه عقل ناتوان است چه باید بكند؟ جوابى كه ادیان مى‌‌دهند این است كه كمبود و نارسایى عقل در این زمینه‌‌ها، با وحى جبران مى‌‌شود. از همین‌جا ما هدف از بعثت انبیا را مى‌‌شناسیم. اگر پیغمبران نمى‌‌آمدند، آن ‌‌جاهایى كه عقل انسان مى‌‌فهمید، خودش راه را پیدا مى‌‌كرد و احتیاجى به انبیا نبود مگر در حد اینكه عقل را متنبه كنند، یادآورى كنند، نه اینكه چیزى به انسان بیاموزند كه عقلش نمى‌‌فهمید؛ اما یك مواردى هست كه عقل انسان نمى‌‌رسد و احتیاج به یك راهنما دارد.

ما طبق این منظومه اعتقادی‌مان چون معتقد هستیم که خدا انسان را براى یك حكمتى آفرید و آن حكمت، تحقق آن مرتبه كمال وجودى است، آن باید با شناخت حاصل شود و شناخت عقل، كافى نیست. پس یك ضمیمه‌‌اى مى‌‌خواهد و آن این است كه بعضى از جاها از یك راهى غیر از راه عقلانى این را به بشر بفهماند. اسم آن راه، راه وحى است و چون همه انسان‌ها استعداد درك آن وحى را ندارند ناچار یك عده خاصى پیغمبر مى‌‌شوند، آن‌ها وحى را دریافت مى‌‌كنند و به دیگران مى‌‌رسانند؛ اللَّهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشَاءُ.[1] این مى‌‌شود هدف از بعثت انبیا. پس هدف از بعثت انبیا، تتمیم و تكمیل نارسایى عقل است.

وظیفه انبیا در تبیین و تفسیر وحی

خب این‌ها چگونه نارسایى عقل را تكمیل مى‌‌كنند؟ این‌ها وحى را از خدا دریافت مى‌‌كنند و آن را اول به مردم ابلاغ و برای آن‌ها تلاوت مى‌‌كنند. این متن وحى وقتى براى مردم تلاوت مى‌‌شود برای مردم ابهام‌هایی در معناى آن‌ها پیدا مى‌‌شود یا باز اجمال‌هایی دارد كه احتیاج به تفسیر دارد لذا وظیفه انبیا غیر از اینكه متن وحى را به مردم برسانند، تعلیم محتواى وحى و تفسیر وحى هم هست. این هم چیزى است كه در قرآن مكرر به آن اشاره شده است؛ هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیهِمْ آیاتِهِ؛[2] خداوند متعال پیامبر را فرستاد تا آیات خدا را براى مردم تلاوت كند، یَتْلُو عَلَیهِمْ آیاتِهِ، بگوید این آیه بر من نازل شد؛ ولى این تمام نشد؛ وَیُعَلِّمُهُمُ؛ علاوه بر تلاوت متن، باید آن‌ها را تعلیم بدهد، یعنى مفاهیمش را باید بیان كند. یا در جاى دیگر مى‌‌فرماید: وَأَنْزَلْنَا إِلَیكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیهِمْ؛[3] تو موظف هستى آن چیزى را كه برای مردم نازل شده است را براى مردم تبیین كنى.

تا اینجا وظیفه اصلى انبیا مشخص مى‌‌شود. البته تفضلاً و زائد بر این وظیفه ضرورى و اصلى هم وظایفى دارند ولى آنچه به حكم عقل ایجاب مى‌‌كند كه این وظایف را باید عهده‌‌دار شوند این است كه كمبود عقل را در شناختن راه صحیح زندگى، به وسیله وحى و تفسیر وحى جبران كنند.

علت فرستادن پیامبران متعدد

تا اینجا وظیفه انبیا تمام می‌شود و بشر دیگر نیازى ندارد؛ ولی گاهى اتفاق مى‌‌افتد، نه‌تنها گاهى بلکه زیاد که متن وحى‌ای كه نازل مى‌‌شود، در طول زمان دچار تحریف مى‌‌شود. مخصوصاً آن زمانى كه كتابت آن‌چنان فراهم نبود و مطالب می‌بایست سینه‌به‌سینه منتقل می‌شد، می‌بایست یك كسى حفظ می‌کرد و براى دیگران می‌خواند و می‌بایست از زبانى به زبان دیگر منتقل می‌شد اختلالاتى در ترجمه پیش مى‌‌آمد. اگر متنى نوشته مى‌‌شد، به خاطر اینكه دست‌نویس بود ممكن بود در طول زمان بعضى‌‌هایش پاك شود، تحریف خطى در آن پیش بیاید و به‌هرحال عملاً به‌گونه‌ای مى‌‌شد كه گاهى به طور طبیعى و گاهى عمداً وحى الهى توسط كسانى تحریف مى‌‌شد. هر دوی این‌ها بوده، در قرآن هم اشاره شده كه در امم گذشته، علماى اهل كتاب، گاهى بعضى از مطالب وحى را اخفا مى‌‌كردند؛ تُخْفُونَ كَثِیرًا.[4] بعضى جاها هم خودشان چیزهایى را به وحى اضافه مى‌‌كردند؛ فَوَیلٌ لِلَّذِینَ یكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَیدِیهِمْ ثُمَّ یقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ.[5]

وقتى این كارها واقع مى‌‌شد مردم باز هم دچار اشتباه مى‌‌شدند که آن وحى‌ای كه بر پیغمبر اصلى نازل شده بوده كدام است؟! این بود که احتیاج پیدا مى‌‌شد به اینكه پیغمبر دیگرى بیاید و وحى اصلى را بیان كند و اگر احیاناً وحى جدیدى هم لازم است به آن‌ها اضافه كند. پس لااقل یکی از فلسفه‌های اینكه انبیا متعدد بودند و در زمان‌های متعدد مى‌‌آمدند این است كه کتاب‌های قبلى تحریف و رسالت‌های الهى فراموش مى‌‌شد و احتیاج بود كه پیغمبر بعدى بیاید و آن را تكمیل كند.

به پایان رسیدن بعثت انبیا بعد از نزول قرآن

تا اینكه شرایطى فراهم شد كه امكان حفظ متن وحى فراهم شد؛ خطوط زیاد شد، وسیله كتابت زیاد شد و بالاخره خدا ضمانت كرد كه آخرین كتاب آسمانى را از هر گونه تحریف حفظ كند؛ إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ.[6] وقتى چنین كتابى ضمانت حفظ داشت و دیگر از دستخوش تحریف برکنار ماند، نسخه‌‌هاى بی‌شمار آن در عالم پخش شد و در دسترس همگان قرار گرفت، دیگر امكان تحریف عملاً برداشته شد و دیگر احتیاجى نبود كه بعد پیامبرى بیاید؛ اما آن تفسیرهایى كه پیغمبر براى متن وحى مى‌‌كرد چطور؟! گفتیم که پیغمبر دو تا وظیفه داشت، البته وظایف بیشتری داشت، من حالا روى دو تا وظیفه‌اش تكیه می‌کنم؛ یكى اینکه یَتْلُو عَلَیهِمْ آیاتِهِ و یكى هم اینکه لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیهِمْ.

ضرورت وجود امام معصوم بعد از پیامبر‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله

بیانات پیغمبر‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله درواقع تفسیر وحى و بیان مجملات وحى بود. آن‌ها كه دیگر ضمانت حفظ نداشت. خدا قرآن را ضمانت كرده بود كه محفوظ بماند اما هیچ جا ضمانت نكرده كه كلام پیغمبر محفوظ بماند. خب پیامبر‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله از دنیا رفت، قرآن در دست مردم هست ولى تفاسیرش را درست نمى‌‌دانند؛ مقدارى از این بیانات براى یك نسلى باقى مى‌‌مانَد ولى در نسل دوم و سوم کم‌کم فراموش مى‌‌شود؛ احادیث جعلى درست مى‌‌شود و به كلمات پیغمبر ضمیمه مى‌‌شود. قبلاً وحى جعلى درست مى‌‌كردند؛ یَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَیدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. حالا یكتبون الحدیث بأیدیهم و یقولون هذا من عندالنبى! حدیث مى‌‌نوشتند و مى‌‌گفتند این را پیغمبر گفته درحالی‌که دروغ بود. خود پیغمبر‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله هم فرمودند بعد از من دروغگویانى پیدا مى‌‌شوند كه احادیث جعلى به من نسبت مى‌‌دهند؛ سَتُكثَرُ بَعدی القالَة عَلَیَّ!

خب حالا چه باید كرد؟ احتیاج به مفسّر وحى باز هم باقى مى‌‌ماند. اگر مفسّر وحى افراد عادى باشند كه اختلاف در آن‌ها پدید مى‌‌آید و هر كسى یك جورى تفسیر مى‌‌كند. ملاحظه مى‌‌كنید یك قانونى در مجلس شوراى اسلامى وضع مى‌‌شود، بعد خود وضع‌کنندگان یا نمایندگان بعدى در تفسیرش اختلاف مى‌‌كنند كه منظور از این قانون چیست؟! اگر بنا باشد افراد عادى به دلخواه خودشان تفسیر كنند، هدف از هدایت انبیا كه رفع جهل بشر در موارد ضرورى است باز هم ناقص مى‌‌مانَد. این است که احتیاج هست به اینكه یك كسى، علمش مثل علم پیغمبر باشد تا بتواند قرآن را تفسیر كند هرچند وحى جدیدى بر او نازل نمى‌‌شود. بنا شد وحى جدیدی نازل نشود چون پیغمبر‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله آخرین پیامبر است. تفسیر آن وحى هم اگر به عهده اشخاص عادى بشود نقص و اختلاف در آن پیدا مى‌‌شود و نقض غرض مى‌‌شود. آن كسى كه مى‌‌خواهد تفسیر كند علمش باید مثل علم پیغمبر باشد، خدایى باشد، خطا در آن نباشد، ولو پیامبر نیست اما خدا از یك راهى به او الهام مى‌‌كند. وحى نبوت نیست اما الهام الهى هست. ما در مذهب خودمان این را می‌گوییم امام.

شئون و وظایف امام معصوم

بعضى‌‌ از برادران اهل تسنن به این معتقد نیستند. بعضى‌‌هایشان هم اتفاقاً معتقد هستند. به نظرم مى‌‌آید كه در بین فرق اهل تسنن، شافعی‌ها به این معتقدند كه ائمه اثنى عشر مسئولیت علمى دارند ولو مسئولیت سیاسى ندارند. به‌هرحال ما شیعیان، حالا ما خودمان را داریم می‌گوییم که مى‌‌خواهیم راجع به امام زمان صحبت كنیم و این مقدمه است براى آن؛ ما امام را براى چه مى‌‌خواهیم؟ براى اینكه همان نقش پیغمبر منهاى دریافت وحى را ایفا كند. دریافت وحى نبوت دیگر نیست. در نهج‌‌البلاغه هست که امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌علیه از قول پیغمبر اكرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله نقل می‌فرمایند كه حضرت فرمودند: إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى إِلاَّ أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِی؛[7] آنچه من مى‌‌بینیم تو هم مى‌‌بینى، آنچه من مى‌‌شنوم تو هم مى‌‌شنوى، فرق من و تو این است كه من پیامبر هستم و تو پیامبر نیستى. پس به عقیده ما كه معتقدیم امام بعد از پیغمبر لازم است براى این است كه همان نقش پیامبر را در تفسیر وحى عهده‌‌دار شود ولو وحى جدیدى نمى‌‌آورد.

چرا دوازده امام معصوم؟!

این امام اگر آمد و وظیفه خودش را انجام داد و مردم از او نپذیرفتند، یك وقت هست که وظیفه او به حدى انجام گرفته كه اساس مسائلى كه جامعه باید بدانند دیگر شیوع پیدا كرده، علمش گسترش پیدا كرده و علمایى هستند كه دیگر در آن مسائل اصلی، اختلافى ندارند و كاملاً آن مسائل حل شده است. یك وقت هم هست که نه، هنوز ممكن است در همین مسائل اصلى هم اختلافاتى پیش بیاید و باز هدف بعثت ناتمام بماند.

امامِ اول آمد و آنچه را که وظیفه‌‌اش بود عمل كرد؛ ولى خداوند متعال مى‌‌دانست كه اگر به این اكتفا شود باز آیندگان نمى‌‌توانند راه سعادتشان را پیدا كنند. این بود كه تقدیر الهى بر این قرار گرفت كه امام منحصر به یكى نباشد و امام دوم، سوم، چهارم تا امام دوازدهم باید بیایند. ما از پیش خودمان نمى‌‌توانیم بگوییم که اگر چند تا امام باشد كار درست مى‌‌شود. ما علم غیب نداشتیم كه مردم چگونه با امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه، با امام حسن‌علیه‌‌السلام و با امام حسین‌علیه‌‌السلام برخورد مى‌‌كنند و آیا آن‌ها راهنمایی‌شان به حدى هست كه نیاز ضرورى بشر را رفع كنند یا نه؟! بنابراین عقل ما اینجا نمى‌‌رسد كه امام باید چند تا باشند. این یكى از آن جاهایى است كه عقل نمى‌‌رسد.

ما نمى‌‌توانستیم پیش‌بینی كنیم كه آیا با آمدن امام اول، دوم و سوم این وظیفه تحقق پیدا مى‌‌كرد و این كمبود رفع مى‌‌شد یا نمى‌‌شد، چون نمى‌‌دانستیم مردم بناست با این امام چگونه برخورد كنند؛ آیا او را به امامت مى‌‌پذیرند؟! آیا كلماتش را ضبط مى‌‌كنند؟! آیا از علومش استفاده مى‌‌كنند یا نمى‌‌كنند؟! آیا او را به شهادت مى‌‌رسانند؟! آیا او را زندان مى‌‌كنند؟! ما نمى‌‌دانیم چه مى‌‌شد؛ اما خدا مى‌‌دانست. مقتضای علم الهى این بود كه دوازده امام حتماً باید بیایند، یكى پس از دیگرى وظایف خودشان را انجام بدهند تا اساس شناختى كه براى سعادت بشر لازم است در اختیار انسان‌ها قرار بگیرد به گونه‌‌اى كه هر كسی که خواهان حقیقت باشد بتواند به آن‌ها دسترسى پیدا كند. اگر كسانى نخواستند، كسى به‌زور به آن‌ها القاء نمى‌‌كند اما آن‌هایی كه طالب حقیقت هستند امكان دسترسى به معلوماتى كه برای آن‌ها ضرورت دارد را داشته باشند.

علت غیبت امام زمان‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف

یازده تا امام آمدند و این وظیفه خودشان را عمل كردند. مردم با این‌ها چه كار كردند؟! طبق عقیده ما، همه‌‌ آن‌ها را یا با شمشیر و یا با زهر به شهادت رساندند؛ ما مِنّا إلاّ مَقتولٌ أو مَسمومٌ. اگر امام دوازدهم هم مثل یازده امام گذشته همین سِیر را ادامه مى‌‌داد، ایشان هم مثل دیگران یك عمر محدودى مثلاً ده سال، بیست سال، سى سال، چهل سال، صد سال داشتند و با ایشان همچنان رفتار مى‌‌كردند كه با دیگران كردند بلكه ایشان را بسیار سریع‌‌تر از میان برمى‌‌داشتند! چون اخبارى از پیغمبر‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله به آن‌ها رسیده بود كه او كسى است كه بساط ظلم را برمى‌‌چیند. این بود كه مهیا بودند به محض اینكه ایشان متولد بشوند ایشان را به شهادت برسانند.

اگر ایشان در میان مردم باقى مى‌‌ماندند و به شهادت مى‌‌رسیدند آیندگان نمى‌‌توانستند بعداً از وجود ایشان بهره‌‌مند بشوند. این است که اراده الهى بر این تعلق گرفت كه ایشان براى مدتى كه كسى جز خدا نمى‌‌داند، از دسترس مردم به دور باشد تا نتوانند به ایشان گزندى برسانند تا روزگارى كه جامعه استعداد این را پیدا كند كه با رهبرى ایشان بهشت زمینى بسازد.

با این مقدمات، پاسخ به این سؤال که چرا امام غیبت كرد و پیغمبر غیبت نكرد معلوم می‌شود؛ براى اینكه پیغمبر اگر غیبت كرده بود آن حجتى كه باید بر مردم تمام شود، آن آخرین وحى و تفاسیرش به مردم نمى‌‌رسید و هدایت مردم ناقص مى‌‌ماند. ایشان نباید غیبت مى‌‌كرد. امام اول و دوم غیبت نكردند چون اگر آن‌ها غیبت مى‌‌كردند باز هم این هدایت بشر ناقص مى‌‌ماند یعنى آن مجموعه معلوماتى كه براى سعادت انسان ضرورت دارد در دسترس همه قرار نمى‌‌گرفت؛ اما در طول این مدت یازده امام، آن‌قدر تلاش شد، شاگردانى تربیت كردند، به گوشه و كنار بلاد فرستادند، این امامزاده‌‌هایى كه مى‌‌بینید گوشه و كنار شهرها هستند این‌ها همان شاگردهایى هستند كه ائمه اطهار تربیت كردند و براى هدایت مردم فرستادند، غالباً هم وقتى حكام جور مى‌‌فهمیدند آن‌ها را به شهادت مى‌‌رساندند؛ به‌هرحال با این تدبیرهایى كه اندیشیده شد اساس اسلام به گونه‌‌اى شد كه دیگر قابل برداشتن نبود.

قرآن کریم؛ تنها کتاب هدایت‌گر بشریت

ما از بسیارى از ادیان گذشته اطلاع درستى نداریم. زرتشتى كه پیغمبر ایرانى بود و از شواهدى که هست ایشان هم از انبیا بوده و كتابى داشته، در روایات هم هست كه كتابى داشته، هیچ اثرى از آن كتاب حقیقی او نیست. کتاب‌هایی را به او نسبت مى‌‌دهند اما شواهد تاریخى تأیید نمى‌‌كند كه از خود زرتشت باشد. مجموعه تعالیم زرتشت الآن در اختیار نیست كه واقعاً آن‌هایی كه آورده بود چه بوده است. چیزهایى به او نسبت داده مى‌‌شود، سرودهایى، تعالیمى، مواعظى اما اینکه دقیقاً سند تاریخى داشته باشد كه واقعاً این‌ها وحى خدا هست ندارد.

نزدیک‌ترین کتاب‌های آسمانی‌ای كه در دسترس ما هست و بیشترین طرفدار را در دنیا دارد تورات و انجیل است، كتاب مقدسى كه میلیاردها انسان پیرو آن هستند، بیش از مسلمان‌ها. وقتى این كتاب را ملاحظه بفرمائید و روى آن مرورى بكنید مى‌‌فهمید كه این كتابى نیست كه بر موسى و عیسى نازل شده است. كتاب انجیل كه خیلى روشن است، چهار تا نویسنده دارد؛ مَرقُس، یوحنّا، لوقا و مَتّا. این‌ها هیچ‌کدامشان عیسى نبودند. لسانى كه این کتاب‌ها نوشته لسان گزارش است. داستانى كه عیسى در فلان جا فلان سخنى گفت لسان تاریخ است و لسان وحى خدا نیست. خود مسیحیان هم معتقد نیستند كه این انجیل‌ها كتابى است كه بر حضرت عیسى نازل شده است. چنین اعتقادى ندارند. اینكه در مورد انجیل.

اما توراتى كه معتقدند كتابى است كه بر حضرت موسى نازل شده است، شما مرورى روى این كتاب که بكنید مى‌‌فهمید كه این كتاب خدا نیست و اصلاً این كتابى كه بر موسى نازل شده نیست. در این كتاب آمده كه حضرت موسى در فلان سال از دنیا رفت. آیا مى‌‌شود این مطلبى باشد كه بر حضرت موسى نازل شده باشد؟! در این كتاب آمده كه خدا از آسمان به زمین آمد، با حضرت اسرائیل یعنى یعقوب، كُشتى گرفت، یعقوب بر خدا غالب شد و او را به زمین زد و روى سینه‌‌اش نشست! این را باور مى‌‌كنید كه این كتابى باشد كه خدا نازل كرده است؟! این نزدیک‌ترین كتابى است كه در دسترس بشر هست، اهتمام فراوانی براى حفظش بوده و میلیاردها طرفدار در دنیا دارد. چنین كتابى براى سعادت بشر كافى نیست. چه کسی باور مى‌‌كند كه این مى‌‌تواند سعادت انسان را تضمین كند؟! پس قرآن این امتیاز را بر همه کتاب‌ها دارد و تفسیرى كه از ناحیه پیغمبر اكرم و ائمه اطهار‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین رسیده، در طول چند قرن آن‌چنان پایه‌‌هاى این دین را محكم كرده كه دیگر ضروریات دین، قابل تحریف نیست.

تحریف ناپذیر بودن ضروریات دین مبین اسلام

امروز هر جاى دنیا كسى نام اسلام را بشنود مى‌‌داند كه اسلام، نماز دارد ولو معتقد به اسلام هم نباشد اما این تعالیم آن‌چنان در طول قرن‌ها گسترده و تبیین شده که همه می‌دانند نام اسلام با نام نماز، با نام روزه، با نام حج، با كعبه و چیزهایى از این قبیل همراه است. همه مردم عالَم می‌دانند كه مسلمان‌ها در روز چند مرتبه در مكه رو به كعبه مى‌‌ایستند و عبادت انجام مى‌‌دهند. این دیگر قابل تحریف نیست. چه کسی مى‌‌تواند این را تغییر بدهد؟! یك كسى مى‌‌تواند بگوید من قبول ندارم، من پیشنهاد مى‌‌كنم كه نماز را جور دیگرى بخوانید، مثل جناب كسروى یا كسان دیگرى ولى نمى‌‌تواند بگوید كه پیغمبر اسلام این را نگفته است. روزه اسلام را هیچ كس نمى‌‌تواند انكار كند، سى روز است در ماه رمضان، یك كسى نمى‌‌تواند بگوید نه خیر، پیغمبر گفته ماه فروردین روزه بگیرید! این مطلب آن‌چنان تثبیت شده و در همه عالم گسترش پیدا كرده که دیگر قابل تحریف نیست. این‌ها مى‌‌شود ضروریات دین و همین‌هاست كه اساس سعادت ماست.

برپایی حکومت الهی؛ هدف بعثت انبیا

البته این‌ها فروعى دارد كه كم‌یابیش ممكن است در آن‌ها اختلاف واقع شود، جاى بحث و اجتهاد دارد و باید تلاش شود ولى این‌گونه نیست كه اگر اشتباهى در آن‌ها باشد به اساس زندگى ما و اساس دین ما لطمه بخورد. پس دیگر براى تبیین این‌ها ما احتیاجى به حضور امام نداریم.

من دو تا از وظایف پیغمبر را گفتم اما پیغمبر یك وظیفه دیگر هم داشت كه آن وظیفه به امام هم منتقل شده است. آن وظیفه، وظیفه خاصى است؛ یعنى پیغمبر اولین وظیفه‌‌اش این است كه بیاید وحى خدا را به مردم برساند؛ خب آمد گفت. این از دو حال خارج نیست؛ یا مردم مى‌‌پذیرند و به او ایمان مى‌‌آورند یا نمى‌‌آورند. پیغمبرانى بوده‌اند كه سال‌ها نه، بلکه قرن‌ها دعوت کرده‌اند و طرفداران چندانى پیدا نکرده‌اند. نمونه بارزش حضرت نوح. در قرآن آمده که حضرت نوح قریب هزار سال- نهصد و پنجاه سال - مردم را دعوت كرد ولی جز چند نفر به او ایمان نیاوردند. چنین كسى كه در میان یك انبوهى از جمعیت، فرض کنید مثلاً هفت، هشت نفر یا ده، پانزده نفر طرفدار دارد آیا این مى‌‌تواند حكومت تشكیل بدهد؟! با چه قدرتى؟! صدها هزار نفر یك طرف، ده، پانزده نفر هم یك طرف. این نوبت به او نمى‌‌رسد كه مسئولیت اجرایى جامعه را بپذیرد؛ اما در بین انبیا كسانى بوده‌اند كه آن‌چنان طرفدارانى پیدا کرده‌اند كه توانسته‌اند حكومت الهى تشكیل بدهند ازجمله حضرت داوود، سلیمان و بعضى انبیای دیگر و بالاخره پیامبر اسلام‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله.

موانع تشکیل حکومت اسلامی توسط ائمه اطهار‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین

این وظیفه پیغمبر بعد از وفات ایشان به همان كسى منتقل مى‌‌شود كه سایر وظایفش را به عهده داشت یعنى به امام. پس امام معصوم یكى وظیفه تبیین متن وحى و ادامه برنامه رسالت را دارد و یكى هم وظیفه مدیریت جامعه. این مدیریت جامعه وقتى تحقق پیدا مى‌‌كند كه مردم او را بپذیرند. تا مردم به او گرایش پیدا نكنند او نمى‌‌تواند این وظیفه‌‌اش را عهده‌‌دار شود، چنانكه بیست و پنج سال بعد از رحلت پیغمبر اكرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله مردم كه با امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌علیه بیعت نكردند و امامت ایشان را نپذیرفتند، عملاً ایشان نتوانست حكومت تشكیل بدهد و دیگران حكومت كردند؛ اما آن روزى كه آمدند و گِرد ایشان جمع شدند و گفتند كه ما اشتباه كردیم، دیگر حالا فهمیده‌ایم كه باید از چه کسی تبعیت كنیم حضرت فرمودند: لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَیتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا؛[8] حالا كه شما مردم جمع شدید و حجت بر من تمام شده، دیگر چاره‌‌اى ندارم و باید مسئولیت رهبرى جامعه را بپذیرم.

بعد از امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌علیه هم به دلایلی ازجمله عدم همراهی عموم و توده مردم مثل بعد از رحلت پیغمبر و در بعضى زمان‌ها هم به دلیل تسلط یك عده زورمند بر مردم به زور سرنیزه مثل حكام بنى‌‌امیه و بنی‌عباس، به‌هرحال شرایط براى حكومت ائمه اطهار‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین فراهم نشد.

آیا باید روزى بیاید كه چنین حكومتى كه هدف بعثت انبیا بوده، در این عالم تحقق پیدا كند یا نه؟! قرآن یك وعده‌‌اى داده است؛ فرموده: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ؛[9] وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ؛[10] كَفَى بِاللَّهِ شَهِیدًا؛[11] در چند جا تصریح فرموده كه این از قضاها، یعنى قضا و قدرهای حتمى الهى است كه صالحان، وارثان زمین خواهند بود؛ وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِی الصَّالِحُونَ؛[12] وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا[13] الى آخر.

حضرت مهدی‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف؛ تحقق‌بخش آرمان انبیای الهی

به‌هرحال از پیش‌‌بینی‌هاى قطعى قرآن این است كه روزى حكومت حق جهانى در این عالم برقرار خواهد شد اما در قرآن نفرموده است که به دست چه کسی. همان امامانى كه سایر آیات قرآن را تفسیر مى‌‌كردند اینجا تفسیر کرده‌اند كه این كار به دست امام دوازدهم انجام خواهد شد. این مطلب را حتى برادران اهل تسنن از راه احادیث خودشان نقل کرده‌اند و حتى علماى اهل تسنن چند كتاب درباره امام زمان ما نوشته‌‌اند یعنى از طرق اهل تسنن هم این احادیث آن‌قدر زیاد است كه چند كتاب درباره‌‌اش نوشته شده است. البته بعضى‌‌هایشان هم قبول ندارند.

نتیجه این مقدمات چه شد؟ با این سِیر به اینجا رسیدیم كه هدف الهى از آفرینش انسان، به وسیله انبیا تكمیل مى‌‌شود. بعد از انبیا به وسیله امامان معصوم و مرتبه نهائى آن كه برقرارى حكومت عدل و حق باشد به دست امام زمان‌صلوات‌‌الله‌‌علیه.

وظیفه مردم در زمان غیبت امام زمان‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف

من عرایضم را تقریباً دیگر باید جمع‌وجور كنم چون وقت گذشته و قاعدتاً سؤالاتى هم هست كه باید پاسخ بگویم. سعى مى‌‌كنم این قسمتش را فشرده‌‌تر عرض كنم. در این مدتى كه امام زمان‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف غایب هستند وظیفه مردم چیست؟ آن‌هایی كه اصلاً خدا را قبول ندارند، دین را قبول ندارند، پیغمبر را قبول ندارند، امام را قبول ندارد، تكلیفشان روشن است. من و شمایى كه قبول داریم چه وظیفه‌‌اى داریم؟

با همین سیر تحلیلى كه درباره این مجموعه و این منظومه عقیدتى داشتیم مى‌‌توانیم یك نتیجه بگیریم كه مگر امام زمان‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف ذخیره نشده‌اند براى روزى كه مردم استعداد برقرارى یك حكومت عدل الهى را پیدا كنند و دین خدا در زمین حاكم شود؟! وَلَیُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ. ایشان ذخیره شده‌اند براى روزى كه جامعه لیاقت چنین رهبرى را پیدا كند. وظیفه ما به عنوان دوستان ایشان چیست؟

ما باید سعى كنیم در تحقق این استعداد مؤثر باشیم. كارى كنیم كه جامعه آماده شود. اول خودمان آماده شویم، بعد تلاش كنیم که دیگران را آماده كنیم. آیا این نتیجه، نتیجه بعیدى از این مطالب است یا به طور طبیعى این نتیجه گرفته مى‌‌شود؟! اگر ظهور امام زمان‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف به خاطر این به تأخیر افتاده که جامعه لیاقت رهبرى ایشان را نداشته و تا آن زمانى ادامه خواهد یافت كه مردم لیاقت پیدا كنند، ما باید سعى كنیم در تحقق این لیاقت كمك كنیم تا هدف الهى از آفرینش، از بعثت انبیا و از تعیین امامان زودتر تحقق پیدا كند تا انسان‌ها استعداد دریافت رحمت بیشتر و بالاترى پیدا كنند. مگر هدف الهى این نبود؟! پس اگر سؤال شود كه وظیفه ما در این زمان چیست؟! وظیفه ما این است كه سعى كنیم چنین استعدادى بیشتر فراهم شود. چگونه؟! مگر ایشان نمى‌‌آیند براى اینكه دین را در زمین حاكم كنند؟! پس ما باید سعى كنیم دین را بفهمیم و زمینه را براى حاكمیت دین فراهم كنیم.

یاران و دشمنان امام زمان‌‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف

چه كسانى یاران امام زمان‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف هستند؟ كسانى كه در شناساندن دین و فراهم كردن زمینه حاكمیت دین بیشتر تلاش می‌کنند. چه كسانى دشمن امام زمان‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف هستند؟ آن كسانى كه سعى مى‌‌كنند حقایق دین تحریف شود، تأویل‌های غلط ارائه شود، قرائت‌های من‌درآوردی و خلاف واقع به خورد مردم داده شود، به جاى حاكمیت دین حاكمیت هواى نفس انسان‌ها فراهم شود و به جاى اینكه بگویند خدا چه فرموده مى‌‌گویند ببین دلت چه مى‌‌خواهد!

هدف الهى این بود كه حكومت اللّه در زمین تحقق پیدا كند نه حكومت هواى نفس. فرمود: أَفَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ؟![14] كسانى كه دنبال خواهش‌های نفسانى خودشان هستند، آنچه رأى خودشان تعلق مى‌‌گیرد مى‌‌خواهند همان واقعیت پیدا كند، این‌ها درواقع هواى نفس خودشان را مى‌‌پرستند و خواهش دلشان را خدای خودشان قرار داده‌اند؛ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ!

پس دو مسیر در عالم وجود دارد؛ یك عده كسانى كه سعى مى‌‌كنند اسلام بهتر شناخته شود، احكام اسلام بیشتر اجرا شود و سعى مى‌‌كنند دیگران را آماده كنند که اسلام را بیشتر بپذیرند. یك عده هم کسانی که سعى مى‌‌كنند مردم هر چه دلشان مى‌‌خواهد عمل كنند، موافق اسلام باشد یا نباشد، بلكه عملاً و غیرمستقیم ترویج مى‌‌كنند كه دین را كنار بگذارید! این دین مال دوران ماقبل مدرنیته بود، دورانش سپرى شده و صریحاً می‌گویند آنچه پیغمبر 1400 سال پیش آورده، امروز نه امكان عمل دارد و نه صحیح است؛ و باز هم به عنوان روشنفكر مذهبى پذیرفته می‌شوند!

انسان بر سر دوراهی انتخاب حق یا باطل

ما این دو مسیر جلوی‌مان هست، همیشه هم چنین بوده و تا آنجایى هم كه اطلاع داریم چنان خواهد بود؛ حَقٌّ وَ بَاطِلٌ وَ لِكُلٍّ أَهْلٌ؛[15] حقى هست و باطلى، هر كدام هم طرفدارانى دارد و این عالم براى همین آفریده شده است. الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاةَ لِیبْلُوَكُمْ؛[16] آفرینش مرگ و زندگى هم براى این است كه شما آزمایش بشوید تا كدام را انتخاب مى‌‌كنید؛ حق را یا باطل را؟! حق هم یكى بیشتر نیست؛ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ.[17]

ما در سر دوراهی هستیم و انسان همیشه سر دوراهی‌ها بوده تا امتحان بشود و تا انتخاب آزادانه داشته باشد. تحولات اجتماعى آن‌قدر فراز و نشیب خواهد داشت تا همه انسان‌ها آزمایش بشوند، از رهبر گرفته تا خدمتگزارى مثل بنده، همه باید آزمایش بشوند. این سنت الهى است. اگر این‌چنین نباشد انتخاب آزادانه صورت نمى‌‌گیرد. باید دو راه باشد. هر دو راه هم باید طرفدارانى داشته باشد، داعیانى داشته باشد، مروّجانى داشته باشد، مبلّغانى داشته باشد تا زمینه انتخاب فراهم شود.

بنابراین ما از وجود راه‌های گوناگون و حق و باطل نباید هراس داشته باشیم. این چیزى است كه در سنت الهى هست. در اینكه گاهى باطل پیش مى‌‌افتد و گاهى عقب مى‌‌افتد نباید وحشت كنیم. طبیعت اینكه انسان راهى را آزادانه انتخاب می‌کند این است که گاهى به این طرف تمایل پیدا مى‌‌كند و گاهى به آن طرف؛ بعضى بیشتر به این طرف، بعضى بیشتر به آن طرف؛ گاهى اكثریت با این طرف است، گاهى اكثریت با آن طرف. بالاخره همه باید آزمایش بشوند.

ضرورت تلاش در جهت شناختن حق و حمایت از اهل حق

ما باید چه کنیم؟! ما باید سعى كنیم اول حق را بشناسیم تا بدانیم چه كسانى برحق هستند. در جنگ جمل، بعد از اینكه چند نفر از اصحاب پیغمبرصلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله ازجمله طلحه، زبیر و همسر پیغمبر در بصره آمدند و جنگ جمل را راه انداختند، امیرالمؤمنین‌‌‌صلوات‌‌الله‌‌علیه هم ناچار شدند در آنجا شركت كنند و با آن‌ها بجنگند. یك عرب آمد و گفت: آقا! من یك سؤالى دارم؛ من مى‌‌دانم همه شما اصحاب پیغمبر هستید، هم تو از اصحاب پیغمبر هستی هم آن‌ها. تو یك طرف هستی و یك نفر هستی اما آن طرف سه نفر هستند، یكى‌‌شان هم همسر پیغمبر است! من از كجا بفهمم كه حق با توست یا با آن‌هاست؟! امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌علیه فرمودند: اِعرِفِ الحَقَّ، تَعرِف أهلَهُ؛ اول برو حق را با دلیلش بشناس تا معلوم شود كه راه راست كدام است، آن وقت مى‌‌فهمى كه چه کسی بر حق است.

من و شما اول باید راه را بشناسیم، بدانیم حق چیست تا بدانیم چه کسی بر حق است. اولین وظیفه‌‌اى كه ما به عنوان یك انسان عاقل داریم تلاش در جهت شناختن حق است. وظیفه دوم تلاش در حمایت از اهل حق است و این چیزى است كه ان‌شاء‌الله درنهایت به فراهم كردن زمینه براى ظهور ولى عصر‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف مى‌‌انجامد.

والسلام علیكم و رحمه‌‌الله

 

وجوب کسب آمادگی جهت نبرد فرهنگی

مجرى:

چرا علما و اهل‌فن سكوت کرده‌اند و شفاف و روشن به پاكسازى فضاى جامعه نمى‌‌پردازند و جز عده اندكى، بقیه سكوت اختیار كرده‌‌اند؟! آیا توان آن را ندارند یا واقعاً این‌ها را براى جامعه ما خطر نمى‌‌دانند؟!

استاد مصباح:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

لحن این كلام درواقع به‌اصطلاح اعتراض به علمای دین است که به وظیفه‌‌شان عمل نمى‌‌كنند. به این شدتى كه ایشان نوشته‌‌اند من یك مقدار تردید دارم كه آیا واقعاً تخلف از این واجب این‌قدر وسعت دارد یا این‌قدر شدید نیست. اینكه مى‌‌گویند جز عده اندكى، نمى‌‌دانم چند نفر آمارگیرى كرده‌‌اند كه چه كسانى هستند ولی خیلى هم اندك نیستند ولى اصولاً نسبت تعداد علمایى كه توانایى چنین كارى را دارند، نسبت به جمعیت كشور و تلاش‌هایی كه در این زمینه انجام مى‌‌گیرد متناسب نیست یعنى قطعاً به وجود عالمان بیشترى احتیاج هست كه در این زمینه تلاش كنند و صلاحیت انجام این كار را داشته باشند.

من این را مى‌‌پذیرم كه ما نسبت به این جهت، قصور و كمبود داریم؛ اما اجازه بدهید كه من یك سؤالى مطرح كنم و آن این است که اگر ما عالم كم داشته باشیم، آیا تكلیف از دیگران ساقط مى‌‌شود یا تكلیف دیگران را مضاعف مى‌‌كند؟! یك جلسه‌‌اى كه با بعضى از برادران و خواهران دانشجو داشتیم شبیه این سؤال را كردند. من عرض كردم که آن وقتى كه همسایه غربى ما به كشور ما حمله كرد، قاعدتاً مى‌‌بایست ارتش جلوى آن را بگیرد. وظیفه اصلى ارتش، حفظ مرزهاست اما در آن شرایط، ارتش ما در یك وضعیتى نبود كه بتواند این وظیفه خودش را درست انجام بدهد. آیا آن وقت دیگران باید سر جایشان بنشینند و بگویند حالا كه ارتش این کار را نكرد پس هیچ؟! یا یك وظیفه دیگرى احساس كردند؟! احساس كردند كه بقیه مردم به هر اندازه‌‌اى كه مى‌‌توانند باید تلاش كنند و به ارتش كمك كنند تا بتوانند این وظیفه‌‌شان را درست انجام بدهند و این بود كه سپاه پاسداران، بسیج و نیروهاى مردمى شكل گرفت تا توانستند خطر را رفع كنند.

ما امروز در زمینه نبرد فرهنگى با ضعف ارتش مواجه هستیم. ارتشِ اینجا علما هستند. این‌ها مثل ارتش آن وقت توان اینكه كاملاً این مرزها را حفظ كنند ندارند، ضعف دارند، هم ازنظر كمیت و هم ازنظر كیفیت ولى این باعث این مى‌‌شود كه مردمِ دیگر باید تلاش كنند. شما باید تلاش كنید. اگر نمى‌‌توانید تحصیلات بیست ساله و سى ساله داشته باشید، مثل تحصیلاتى كه افسران ارشد ارتش داشتند، براى حضور در جبهه‌‌ها آموزش‌های چهل و پنج روزه ببینید و این كارى است كه میسر است، كم‌یابیش براى بسیجیان دانشگاه هم شروع شده است و اطلاع دارید که دانشجویان بسیجى هر سال در طرحى به نام طرح ولایت شركت مى‌‌كنند و دو، سه هزار نفر از برادران و خواهران یك دوره آموزشى چهل و پنج روزه را مى‌‌گذرانند. این قابل گسترش است. شما هر كدام كه احساس مسئولیت مى‌‌كنید مى‌‌توانید یك جلسه‌‌اى تشكیل بدهید، آن کتاب‌ها را تهیه كنید، مطالعه كنید، بحث كنید، اگر احتیاج به توضیح هم داشته باشد از یك كسى دعوت كنید که بیاید برای شما توضیح بدهد. پس بنده اعتراف مى‌‌كنم ضعف، وجود دارد اما راه جبرانش این است كه شما همت كنید و این یک وظیفه واجب است. امیدوارم كه خدا هم به ما و هم به شما توفیق انجام وظیفه را مرحمت فرماید.

معیارهای تفسیر درست قرآن و تفاوت آن با تفسیر به رأی

مجرى:

سؤال شده كه تفاسیرى كه تاكنون بر قرآن نوشته شده آیا این به عنوان برداشت شخصى از دین و قرآن نیست و مراد از قرائت‌های مختلف چیست؟

استاد مصباح:

این مسئله، مسئله بسیار جالبى است و جاى بحث مفصلى دارد. طبعاً به عنوان پاسخ یك سؤال، من یك جواب مختصر و كوتاهى مى‌‌توانم عرض كنم. تفاسیرى كه بر قرآن نوشته شده درصدد برآمده‌اند که نكته‌‌هاى ادبى یا علمى یا فلسفی‌ای كه در آیات قرآن ملحوظ است را بیان كنند منتها این نكته‌‌ها آن‌قدر روشن نیست كه بتواند به صورت قطعى تبیین شود. بعضى جاها با قرائنى مى‌‌شود به نتیجه قطعى رسید ولى در اكثر موارد تأكید بر اینكه معناى صحیح آیه و تفسیر صحیح آیه این است و جز این نیست میسر نیست. این است كه غالباً مفسرین احتمالاتى را در تفسیر قرآن مطرح مى‌‌كنند. اگر به صورت احتمال هم نمى‌‌گویند اصلاً مجموعه كارشان مبتنى بر یك بیانات احتمالات است. آن جایى هم كه قرائن قطعى بر مفاد آیه‌‌اى دارد جاهایى است كه مفسران هم با هم اختلافى ندارند و بیشتر آن، مسائل ضرورى اسلام است. مثلاً وقتى آیه قرآن مى‌‌فرماید: وَإِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ،[18] هیچ كسى مى‌‌تواند احتمال بدهد كه یعنى خدا سه تا هست؟! هیچ مفسرى مى‌‌تواند چنین احتمالى بدهد؟! وَإِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ. آیا ممكن است یك كسى بگوید قرائت من این است كه یعنى خدا سه تا است؟! این‌گونه آیات تاب چنین تفسیرى را ندارد و برنمى‌‌دارد؛ یا بسیارى از آیات دیگر. در آن آیاتى كه یك مفهوم روشن قطعى دارد جاى اختلاف‌نظر نیست و اگر كسانى اختلاف‌نظری را ابداع كنند، یا خیلى ناآگاه هستند و یا حتماً غرضى دارند.

شما به عنوان یك ناظر بى‌‌طرف، به همان اندازه‌‌اى كه با مفاهیم قرآن آشنایى دارید، شاید هم آشنایی‌تان خیلى زیاد نباشد اما یك مرورى که روى قرآن بكنید بسیارى از مطالب را به طور قطع از قرآن مى‌‌فهمید؛ می‌فهمید که أَقِیمُوا الصَّلَاةَ یعنى چه، آتُوا الزَّكَاةَ یعنى چه، قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ یعنى چه. یعنى این‌ها را احتمال مى‌‌دهید كه یك معنى دیگرى دارد؟! قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ یعنى مثلاً مُعلَّق بزنید؟! یعنى كشتى بگیرید؟! قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ یعنى قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ دیگر. معنى دیگری برنمى‌‌دارد. ادعاى اینكه این آیه قرائت و معناى دیگری دارد این حتماً از روى غرض است.

اما بسیارى از موارد هم هست كه معناى روشنى ندارد. آیاتى است متشابه. خود قرآن هم فرموده كه بعضى از آیات، متشابه است و احتمال معانى متعدد دارد. حالا اینکه آنجا چه باید كرد خود قرآن راهش را معین فرموده ولى به‌هرحال جاى اختلاف‌نظر هست. چنانكه در احكام فقهى هم همین‌گونه است. در اینكه نماز در اسلام هفده ركعت است در این هیچ اختلافى نیست؛ نه شیعه، نه سنى، نه قدیم، نه جدید، نه عرب، نه عجم، نه ترك، نه فارس هیچ اختلافى ندارد. اگر یك كسى گفت قرائت من این است كه به جاى هفده ركعت، سه ركعت بخوانید خب پیداست كه این غرض‌‌ورزى مى‌‌كند؛ اما اینکه آیا مثلاً در ركعت سوم یك مرتبه تسبیحات اربعه كافى است یا سه مرتبه باید گفت آنجا اختلاف هست. حالا اینکه چرا اختلاف مى‌‌شود، آن هم دلایل روشنى دارد و همان‌گونه كه عرض كردم وقتى روایات در طول بیش از هزار سال از خطوطى به خط دیگرى نقل شده، از خطوط بى‌‌نقطه به نقطه‌‌دار، از خط كوفى به خط نسخ، گاهى در اثر رطوبت و چیزهاى دیگرى خطوط عوض شده، کم‌کم باعث این شده كه ابهام‌هایی در متن روایات پیش بیاید و علما هم در فهم معنى روایات اشتباهاتى بكنند. این هم محل اختلاف مى‌‌شود. اینجاها اختلاف قرائت، مقبول است. آن هم راه دارد و راهى هم غیر از این نیست اما در اینكه نماز چند ركعت است، در ضروریات دین، جاى اختلاف قرائت نیست.

همه علوم كم‌یابیش این‌ها را دارد؛ یك سلسله قطعیات دارد كه هیچ عالمى در آن‌ها اختلافى ندارد. یك سلسله مسائل اختلافى هم هست، دانشمندان تحقیق مى‌‌كنند، گاهى این نظر غالب مى‌‌شود گاهى آن، هیچ مشكلى هم نیست. در دین هم ما یك سلسله معارف یقینى و ضرورى داریم که در آن‌ها جاى اختلاف نیست و قرائت‌های مختلف برنمى‌‌دارد. كسى كه ادعاى قرائت دیگرى بكند غرضى دارد، ایمان واقعى ندارد، به قول قرآن: فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ؛[19] دلشان كج است، مرض دارند؛ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا،[20] وگرنه در این‌ها هر عاقلى بى‌‌غرض و مرضی ولو مسلمان هم نباشد متن قرآن را که ببیند مى‌‌فهمد كه معنى این آیه این است و غیر از این معنى دیگری ندارد.

پس اختلاف فتاوا و اختلاف تفاسیر در بعضى از آیات و در بعضى از احكام وجود دارد، اشكالى هم ندارد اما در بسیارى از مطالب كه از ضروریات و قطعیات دین است آن‌ها اُسطُقُس دین است، آن‌ها ستون فقرات دین است، در آن‌ها هیچ اختلافى نیست و كسانى كه ادعاى اختلاف یا قرائت‌های متعدد بكنند آن‌ها مرض دارند، باید آن‌ها را شناخت و به یك جاى مناسبى فرستاد که بیماری آن‌ها معالجه شود.

آیا رأی اکثریت معیار حق است؟!

تریبون آزاد:

با عرض سلام و خوش‌آمد محضر علامه استاد مصباح یزدى و حضار محترم. اولین پیش‌فرض نظام‌های مردمى این است كه در میان همه آدمیان از صدر تا ذیل، به جز معصومین، معصومی وجود ندارد و به قول حافظ، همه گنهكار در دامن هستند و هیچ موجود فرا تاریخی و فرازمینى در میان ما وجود ندارد كه از بلنداى تاریخ و جهان، گذشته و حال و آینده را ببیند و به دلیل چنان رویه‌ای، حق داشته باشد مردم را به سوى سعادت هدایت كند. سعادت همان است كه مردم انتخاب مى‌‌كنند، رضاى مردم و براى مردم است. اگر مردم چیزى را نخواستند باید عوض شود. حتى خواست مردم باعث شد که على‌علیه‌السلام هم بیست و پنج سال در عین مظلومیت در خانه بنشیند و روزى مردم به طرف منزل وى هجوم آورده و مقبولیت حکومت ایشان مطرح شود. در این چهارچوب اگر روزى روزگارى مردم ایران‌زمین آمدند و به شما گفتند كه شما آدم‌های خوبى بودید، قانون اساسی خوبى هم داشتید، بر ما هم خوب حكومت كردید ولى ما الآن از شما خسته شده‌‌ایم، به نوع دیگری از زندگی و قانون اساسى یعنی به حكومت مدیران دل بسته‌‌ایم كه آن را بهتر از شما، بهتر از قانون اساسى شما و بهتر از خود شما مى‌‌دانیم، لذا خواهشمند است شما تشریف ببرید و به ما اجازه بدهید همان‌گونه كه خود تشخیص مى‌‌دهیم، زندگى و حكومت كنیم. در مقابل چنین درخواستى دو راه وجود دارد؛ اول سركوب مردم و حكومت با زور. دوم خداحافظى و سپردن سرنوشت حكومت و جامعه به خود مردم. ممكن است شما بگوئید كه راه سومى هم وجود دارد و آن اینكه ما با بحث و گفتگو مردم را قانع مى‌‌كنیم كه حكومت و قانون اساسى ما بهترین است؛ اما من مى‌‌گویم فرض كنید شما همه ادله خود را آوردید و مردم نپذیرفتند آن وقت چه مى‌‌كنید؟! با تشكر فراوان.

استاد مصباح:

ما هم از برادر عزیزمان كه سؤالشان را مطرح فرمودند و توضیح نسبتاً كافى در اطرافش دادند تشكر مى‌‌كنیم. عرض كنم كه بحث، در دو مقوله یا در دو مورد واقع مى‌‌شود. یك وقت ما مى‌‌خواهیم صحبت كنیم در اینكه در میان راه‌هایی كه براى زندگى یا براى حل یك مشكلى وجود دارد كدام راه بهتر، معقول‌‌تر، عقلانى‌‌تر و قابل قبول است. یك وقت مى‌‌خواهیم بگوییم که ولو راهى مقبول و معقول است اگر كسانى نخواستند چه باید كرد؟ این دو مورد بحث است. ما یك وقت بحث مى‌‌كنیم در اینكه آیا اسلام حق است یا باطل؟ آیا احكام اسلام بهترین است یا غیر بهترین یا فرض كنید بدترین؟ این یك مقام بحث است. در اینجا ملاك فقط دلیل است. اگر دلیلى اقامه شد بر اینكه یكى حق است و دیگرى باطل، آن متعیّن است و ثابت مى‌‌شود كه درست است و نقیض و نظر مخالف آن باطل است. یك وقت سؤال مى‌‌شود که حالا اگر یك كسى این دلیل حق را نپذیرفت باید با آن چه كرد؟ آن یك مقام دیگرى است، مال مقام اجرا است.

بنابراین یك وقت بحث، بحث تئوریك است، بحث نظرى است، بحث عقلانى است. یك وقت هم بحث پِراتیك است، بحث اجرائى است، بحث عملى است. وقتى سؤال شود كه اگر كسانى این آئین را مثلاً اسلام را، این قانون اساسى را یعنی قانون اساسى جمهورى اسلامى را یا هر نظام دیگرى را نپذیرفتند چه باید كرد، این سؤال از مقام اجرا و عمل است یا در مقام نظر است؟! اگر مردمى یك راه حقى را نپذیرفتند آیا آن از ارزش مى‌‌افتد؟! آیا چون مردم نپذیرفتند غلط مى‌‌شود؟! یا نه با اینكه درست است، چون مردم نپذیرفتند باید با مردم سازش كرد، عملاً نباید با مردم درافتاد، به قول آقایان، به وجه و احتمالى كه ذكر كردند باید تسلیم نظر مردم شد و بگویند حالا كه نمى‌‌خواهید بسیار خب، هر جور كه دلتان مى‌‌خواهد عمل كنید!

مثالى كه از حكومت امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه در طول بیست و پنج سال زدند این دو مقام را باید از هم تفكیك كنیم. در طول بیست و پنج سال، از لحاظ بحث نظرى و تئوریك آیا حق على بود كه مى‌‌بایست حكومت كند یا ایشان حق نداشت؟! یك وقت می‌گویید نه، اصلاً بى‌‌جا بود و حق نداشت حكومت كند. یك وقت می‌فرمایید نه، حق داشت ولى مردم نخواستند. این دو بحث است.

ما شیعیان معتقد هستیم كه چون خدا فرموده بود، چون پیغمبر ایشان را از طرف خدا تعیین كرده بود، حق ایشان بود كه باید حكومت كند و لذا خود ایشان فرمود كه بیست و پنج سال است كه من از حقم محروم هستم! پس حق ایشان بود كه حكومت كند ولی مردم نخواستند. وقتى مردم نخواستند ایشان نمى‌‌توانستند یک‌تنه بر علیه همه مردم قیام كنند، وظیفه‌‌ ایشان هم نبود و این کار را نكردند ولى این معنایش این نبود كه حكومت ایشان نامشروع و، ناحق بود؛ نه، حکومت ایشان حق بود اما ترك شد.

وقتى كسانى مى‌‌گویند قانون اساسى شما قانون خوبى بود اما ما نمى‌‌خواهیم. یك وقت هست که مى‌‌گویند حالا دیگر قانون بدى است؛ تا حالا خوب بوده حالا بد شده است. این یك بحث نظرى است. باید ببینیم چرا بد شده است. باید دلیل بیاوریم که این خوب است یا بد. یك وقت مى‌‌گویند خوب است یا بد، می‌گویند نه خیر خوب است، به قول آقا که گفتند قانون خوبى هم بود، شما هم خوب اما ما حالا دیگر نمى‌‌خواهیم؛ بسیار خوب، كسى نمى‌‌تواند شما را به‌زور تحمیل كند كه بیایید بپذیرید. پس این دو مقام را باید از هم تفكیك كنیم؛ یكى اینكه شناختن اینكه كدام خوب است كدام بد، كدام حق است كدام باطل و یكى هم اینكه اگر مردمى حق را نخواستند چگونه باید با آن‌ها رفتار كرد؟

راجع به مقام اول، پیداست كه هیچ وقت با قبول مردم، حق، باطل یا باطل، حق نمى‌‌شود. اگر كسانى استعمال دخانیات یا استعمال مواد مخدر را پذیرفتند آیا آن وقت بى‌‌ضرر مى‌‌شود؟! این یا ضرر دارد یا ندارد. با پذیرفتن مردم یا عمل كردن یا نكردن، نفى و ضررش تغییر نمى‌‌كند؛ اما آن وقتى كه همه مردم مى‌‌خواهند فرض كنید مواد مخدر استعمال كنند، دولت چه كار مى‌‌تواند بكند؟! دولت كه با همه مردم نمى‌‌تواند مخالف كند. با چه نیرویى مخالفت کند؟! اگر همه كارگزاران دولت هم بخواهند، فرضاً تمام نیروى انتظامى، ضابط‌‌هاى دادگسترى، همه آن‌ها هم بخواهند، خب چه کسی مى‌‌تواند جلوى آن‌ها را بگیرد؟! با چه نیرویى؟! خب باید تسلیم شد اما این معنایش این نیست که حالا كه همه مى‌‌خواهند پس دیگر مواد مخدر، بى‌‌ضرر و نافع شده است چون همه مى‌‌خواهند. این دو مقام را باید از هم تفكیك كرد؛ یكى اینكه خوب كدام است و بد كدام؟! حق كدام است و باطل كدام؟! یكى هم اینكه اگر مردمى حق را نخواستند چگونه باید با آن‌ها رفتار كرد؟!

آنچه در این‌گونه مجالس و در مقام بحث، ما متكفل بحث آن هستیم این است كه حق و باطل را از هم تشخیص بدهیم، بگوییم كدام خوب است و كدام بد؟ كدام حق است و كدام باطل؟ اما اینکه با كسانى كه با حق مخالفت مى‌‌كنند چگونه باید رفتار كرد آن مسئله دیگرى است، آن یک مسئله اجرائى است و ما فعلاً در آن مقام نیستیم. فعلاً بحث ما در این است كه راه حق را بشناسیم. اینکه دیگران قبول دارند یا ندارد، فعلاً در این مقام نیستیم. مى‌‌خواهیم ببینیم خودمان چه كار باید بكنیم؟ به چه معتقد بشویم؟ بگوییم خدا هست یا بگوییم نیست؟ بگوییم پیغمبر راست بود یا بگوییم دروغ بود؟ بگوییم باید منتظر امام زمان بود یا بگوییم نباید منتظر بود؟ فعلاً در این مقام هستیم. آیا در این جا جاى این هست كه بگوییم چون مردم مى‌‌پذیرند پس حق، این است؟!

امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه فرمود: اِعْرِفِ اَلْحَقَّ تَعْرِفْ أَهْلَهُ؛ حق را باید بشناسى تا بدانى چه كسانى طرفدار حق هستند و راه صحیح را مى‌‌روند؛ بنابراین هیچ گاه ما از پذیرش مردم، حق و باطل را نمى‌‌توانیم تشخیص بدهیم. حق و باطل را باید با دلیل خودش شناخت؛ اما اینکه در مقابل كسانى كه حق را نپذیرفتند چه باید كرد، آن یک مسئله دیگرى است كه ما درصدد بیان آن نیستیم و این بحث‌ها هم متكفل مسائل اجرایى و عملى نخواهد بود.

ضرورت وجود نظارت استصوابی شورای نگهبان

مجرى:

نوشته‌اند این جامعه آدم نمى‌‌شود مگر اینكه در آن انتخابات به صورت آزاد صورت گیرد. ذیلش نوشته‌‌اند كه یعنى مردم باید آزادانه انتخاب كنند هر چند در دفعات اول، دوم و سوم گزینه اشتباهى را برگزینند ولى آخرسر مى‌‌توانند گزینه صحیح را برگزینند. حال سؤال این است آیا نظارت استصوابى مانعى براى تحقق این امر نیست؟!

استاد مصباح:

من نمى‌‌دانم كه نویسنده چه تصورى از نظارت استصوابى دارند چون بسیارى از كسانى كه از یك شعارى طرفدارى مى‌‌كنند فرصت این را پیدا نکرده‌اند كه ببینند اصلاً محتواى این شعار چیست.

در همه نظام‌های عالم، وقتى براى پست‌هایی، طبعی پست‌های مهمى، شرایط ویژه‌‌اى را معتبر مى‌‌كنند باید یك مقام رسمى باشد كه تأیید كند آن شخصى كه متصدى این پست مى‌‌شود واجد این شرایط است. فرض بفرمائید كسى كه مى‌‌خواهد مطبى باز كند باید یك صلاحیت‌هایی داشته باشد. یك مقامى باید تأیید كند كه این پزشك است و این آن كسى است كه گواهینامه پزشكى را به او مى‌‌دهد. فرض كنید براى تصدى پست فرماندهى ارتش، یك شرایطى لازم است. كسى مى‌‌تواند این پست را اقامه كند كه چنین معلومات و چنین تجاربى داشته باشد. یك كسى باید تأیید كند كه این شخص این شرایط را دارد.

ازجمله بعضى از پست‌ها هست كه ما براى احرازش حتى براى كاندیدا شدنش شرایطى داریم ازجمله رئیس‌جمهور یا مثلاً نمایندگان مجلس. قانون معین كرده كه این باید این شرایط را داشته باشد.

یك وقت بحث سر این است كه قانون درست است یا نه، آن یك بحث دیگرى است، آن صحبت نظارت و استصواب و غیر استصواب نیست. بحث اینكه قانون اساسى ما درست است یا نه باید سراغ دلیلش برویم. آن یك بحثى است كه جداگانه عرض كردیم، آن بحث قبلى بود؛ اما حالا فرض این است كه این قانون آمده یك شرایطى را براى این پست‌ها معین كرده است. ما از كجا بفهمیم كه این‌ها واجد این شرایط هستند یا نیستند؟! یك مقام رسمى باید تأیید كند. این مى‌‌شود نظارت استصوابى؛ یعنى این كه هست این‌ها بگویند صائب است، این واجد است، این صلاحیت دارد. یا وقتى گفتند یك كسانى باید نظارت كنند بر این‌که این كار درست انجام شده یا نشده، به خاطر اینكه ما اگر تردید داشتیم كه این درست انجام شده یا نه، اختلاف مى‌‌شود، هرج‌ومرج مى‌‌شود، توافق حاصل نمى‌‌شود، وفاق ملى حاصل نمى‌‌شود چیزى كه الآن در آمریكا اتفاق افتاده است. آیا انتخابات ریاست جمهورى آمریكا درست انجام شده یا نه؟ اگر یك ناظرى باشد كه بتواند نظارت كند او مى‌‌تواند شهادت بدهد كه آیا انتخابات صحیح است یا نیست وگرنه هرج‌ومرج مى‌‌شود. حالا اینکه این اختلافات تا چه زمانی ادامه خواهد داشت خدا مى‌‌داند. امروز این آقا ادعا كرده كه رقیب من تخلف كرده، تقلب كرده، او مى‌‌گوید اگر این‌گونه باشد من ادعا دارم كه شما چند جاى دیگر تقلب کرده‌اید! تا حالا من حرف نزده بودم براى اینكه چشم‌پوشی كردم چون مى‌‌دانستم به حقم مى‌‌رسم. فردا همین ادعاها تكرار خواهد شد، چیزى كه شبیهش در انتخابات مجلس شوراى اسلامى از نمایندگان تهران واقع شد و اگر مقام معظم رهبرى از حكم حكومتى استفاده نكرده بودند ما هنوز هم مجلسی به نام مجلس شوراى اسلامى نداشتیم! ادعاهایى بود كه طرفین داشتند كه تقلب شده، آراء ما از بین رفته، شواهد زیادى هم داشت. همه شما در جریان هستید دیگر. صندوقى كه از آن هزار تا رأى كم شده! صحبت یكى دو تا نیست! در اینجا اگر یك مقامى باشد كه نظارت كند، بگوید كه من شهادت مى‌‌دهم كه این كار درست انجام شده، مسئله تمام است اما اگر چنین مقامى نباشد این اختلافات ادامه پیدا خواهد كرد.

پس در قانون باید یك نظارت استصوابى براى چنین روزهایى پیش‌بینی بشود. اگر این نظارت، به قول آقایان نظارت استطلاعى باشد یعنى بنشیند آنجا تماشا كنند، بعد هم بگویند درست بود یا نبود، هیچ مسئولیتى ندارد. رقیبش هم مى‌‌گوید نخیر، تو اشتباه مى‌‌كنى! قدرت هم دست رقیب است. این نظارت چه فایده‌‌اى دارد؟! این نظارت را همه مردم دارند. نظارت آن وقتى حل مشكل مى‌‌كند كه بتواند ضامن اجرا داشته باشد یعنى نظارت استصوابى باشد، بتواند بگوید من این را ابطال كردم. اگر فقط بگوید من تماشا كردم و دیدم چنین شده، خب مى‌‌گویند شما اشتباه كردید! كما اینكه در همین جریان بین هیأت نظارت وزارت كشور با شوراى نگهبان اختلاف بود. اگر یک مقام رسمى نباشد كه بگوید این انتخابات درست انجام شد یا نه، طبق این شواهد تقلب شده پس باطلش مى‌‌كنند، اگر این حق را نداشته باشد رفع نزاع نمى‌‌شود. وجود این نظارت مثل لاوجودش است، كار لغوى است، هزینه‌‌اى صرف مى‌‌شود، وقتى صرف مى‌‌شود هیچ نتیجه‌‌اى هم ندارد. آیا این یک كار عقلائى است؟! قانونى وضع كنند، بگویند یك عده‌‌اى حقوق بگیرند، نمایندگانى تعیین كنند، بودجه كلانى صرف شود براى نظارت اما هیچ فایده‌‌اى نداشته باشد! آخرش مى‌‌گویند در انتخابات تقلب شد، آن‌ها هم مى‌‌گویند نخیر تقلب نشده، بى‌‌خود مى‌‌گویند، تمام شد رفت.

بنابراین نظارت استصوابى اگر نباشد مشكلات زیادى پیش مى‌‌آید. همه دنیا هم كم‌یابیش این‌ها را دارند منتها مواردش فرق مى‌‌كند.

حالا اگر كسانى در این قانون اساسى و در این شرایطى كه براى پست‌ها و ازجمله نظارت استصوابى و حقى كه براى شوراى نگهبان تعیین شده اشكالى دارند مى‌‌توانند اشكال خودشان را بیان كنند، مى‌‌توانند از راه قانونى كه خود قانون اساسى پیش‌بینی كرده براى تغییر این قانون اساسى اقدام كنند، اگر مى‌‌توانند این قانون را بپذیرند. اگرنه، دیگر شعار قانون‌مداری ندهند! دیگر نگویند این قانون اساسى خون‌بهای شهداى ماست، این حاصل انقلاب ماست! اگر این خون‌بهای شهدا است و این حاصل این انقلاب است و این میثاق ملى ماست دیگر نمى‌‌شود هر جایى دلمان نخواهد بگوییم چون ما این را نمى‌‌پسندیم پس باید كنار بگذاریم.

به‌هرحال به نظر بنده، به عنوان یك نظر عرض مى‌‌كنم، ممكن است برادران اطلاعات بیشتر و نظر صحیح‌‌ترى داشته باشند، بنده به عنوان نظر شخصى عرض مى‌‌كنم كه وجود نظارت استصوابى در همه نظام‌های دنیا براى یك مقام رسمى، پیش‌بینی شده است. ازجمله در قانون اساسى ما هم براى شوراى نگهبان هم پیش‌بینی شده است و انكار این انكار قانون اساسى است. اگر كسانى قانون اساسى را قبول ندارند خب صاف بگویند كه قانون اساسى را قبول نداریم! چرا مى‌‌گویند این خون‌بهای ماست و تا آخرین قطره خون از آن حمایت مى‌‌كنیم و حتماً باید این اجرا شود؟!

انتقاد از مقام معظم رهبری و شرایط آن

مجرى:

چرا در جامعه ما انتقاد از رئیس‌جمهوری هست و اصلاً اشكالى ندارد اما از رهبر نمى‌‌توانیم انتقاد كنیم و انتقاد از مقام معظم رهبرى نه‌تنها اصلاً جایز نیست بلكه مورد سرزنش هم قرار مى‌‌گیریم؟!

استاد مصباح:

در نظام ما و در دین ما انتقاد از هیچ مقام غیر معصومی هیچ اشكالى ندارد. نه در اسلام آمده كه از رهبر نباید انتقاد كرد، نه در قانون اساسى ما و نه در قوانین عادى ما. ما در نظام‌مان براى رهبرى یك مقامى فوق مقام ریاست جمهورى قائل شده‌ایم كما اینكه براى رئیس‌جمهور مقامى فوق وزرا قائل شده‌ایم، براى وزیر مقامى فوق مدیرکل قائل شده‌ایم. یك وقت این نظام و این هرم را مى‌‌پذیریم، یك وقت نمى‌‌پذیریم. فرض ما این است كه این را پذیرفته‌ایم. به حسب مراتبى كه براى این پست‌ها وجود دارد نحوه انتقاد باید با قداست، شرف و منزلت آن مقام تناسب داشته باشد.

ما از رئیس‌جمهور مى‌‌توانیم انتقاد كنیم اما نه آن‌گونه كه از یك كارمند یا از یک مستخدم اداره انتقاد مى‌‌كنیم. انتقاد ما از رئیس‌جمهوری انتقاد از كسى است كه بیست میلیون رأى این مملكت را دارد و سوگند یاد كرده كه به قانون اساسى، به اسلام و به ارزش‌های اسلامى وفادار باشد. او با یك آبدارچى یا با یك مستخدم فرق مى‌‌كند. انتقادى كه از یك فردى عادى می‌شود آن را هم مى‌‌شود كرد اما رعایت ادب و رعایت مصالحى كه در شخص ریاست جمهورى هست باید بشود. اگر بنا باشد كه ما از رئیس‌جمهورمان آن‌گونه انتقاد كنیم كه هر كسى از هر بقّالى، از هر عطارى، از هر آبدارچی‌ای یا از هر سوپورى انتقاد مى‌‌كند آیا این با شأن ما، با ادب ما، با فرهنگ ما و با مصالح كشور ما مى‌‌سازد؟! قطعاً نمى‌‌سازد.

به همین نسبت، همان تفاوتى كه قانون بین رئیس‌جمهور و رهبر قائل شده است، رئیس‌جمهور كسى است كه چهار سال مسئولیت كشور را دارد اما رهبر به حسب همین قانون، كسى است كه مادام‌‌العمر مسئولیت دارد. به همان اندازه‌‌اى كه چهار سال با مادام‌‌العمر فرق دارد مقام و منزلت این دو هم با هم تفاوت دارد.

انتقاد كردن را هیچ كس نگفته ممنوع است. چه كسى گفته است؟! در خصوص نحوه انتقاد گفته به‌گونه‌ای انتقاد كنید كه به نظامتان و به مصالح كشورتان لطمه نخورد. مگر انتقاد كردن به این است كه آدم همه‌‌اش با زبان تند و با بی‌ادبی انتقاد كند؟! مى‌‌شود انتقاد كرد، نامه نوشت، با كمال ادب سؤال كرد، به عنوان یك نظر مطرح كرد، آدم به صورت غیرمستقیم هم ممكن است انتقاد كند. بسیارى از كسانى هستند که از علاقمندان به رئیس‌جمهور هستند ولی انتقاد مى‌‌كنند اما بدون اینكه بی‌ادبی‌ای نسبت به ایشان بشود. گفته مى‌‌شود مثلاً در فلان بخش مملكت فلان كمبودى وجود دارد، ما از مقام ریاست جمهورى خواهش مى‌‌كنیم عنایت بفرمایند كمبود جبران بشود. این یعنى انتقاد؛ اما داریم مؤدبانه انتقاد مى‌‌كنیم.

عین همین را شما با رعایت مراتب مى‌‌توانید از رهبر هم بكنید. پس اینكه گفته مى‌‌شود ما به هر صورتى از رئیس‌جمهور انتقاد مى‌‌كنیم، به هر صورتى نیست. ادب ما، فرهنگ ما، دین ما و مصالح كشور ما اقتضا مى‌‌كند كه شئون هر كسى را رعایت كنیم و چون بالاترین شأنى كه ما در قانونمان و به حسب دینمان داریم مقام رهبرى است این است كه احترام ایشان را بیش از همه باید داشته باشیم وگرنه هیچ كس نگفته كه از رهبر مطلقاً نمى‌‌شود انتقاد كرد و مقامى فوق مقام انسانى دارد! چه كسى این حرف‌ها را گفته است؟!

كار فقیه این است كه قانون اسلام را دقیقاً رعایت كند. اگر اولین تخلف را از قانون اسلام بكند خودش خودبه‌خود معزول است. اگر رئیس‌جمهور خلاف قانون عمل كند خودبه‌خود معزول نمى‌‌شود، دولتش را استیضاح مى‌‌كنند، مجلس باید رأى اعتماد بدهد یا ندهد اما رهبر با یك گناه از رهبرى ساقط مى‌‌شود و احتیاج ندارد كسى او را عزل كند. آیا این دیكتاتورى است؟! این قائل شدن یك مقام فوق بشرى براى رهبر است؟! یا تعیین یك مسئولیتى فوق مسئولیت‌های عادى است؟!

كسانى كه در این زمینه‌‌ها تبلیغات مى‌‌كنند یك مقدارى بپذیرید كه بى‌‌انصافى مى‌‌كنند. نه ما چنان عصمتى براى رهبر قائل هستیم؛ چه كسى گفته است؟! نه او را فوق انتقاد مى‌‌دانیم؛ چه كسى گفته است؟! آنچه گفته مى‌‌شود این است كه مصالح كشور را در نحوه انتقاد و برخوردتان رعایت كنید آن هم نه‌تنها نسبت به رهبر بلکه نسبت به هر كسى به حسب شأن، منزلت، مقام و پست خودش.

وقت گذشته است، اگر اجازه بفرمایید آقایان را از زحمت دادن معاف كنم. عرایضم را به همین جا خاتمه مى‌‌دهم. براى همه شما آرزوى موفقیت و خیر دنیا و آخرت دارم.

والسلام علیكم و رحمة الله


[1]. آل‌عمران، 179.

[2]. جمعه، 2.

[3]. نحل، 44.

[4]. انعام، 91.

[5]. بقره، 79.

[6]. حجر، 9.

[7]. بحارالانوار، ج 60، ص 264.

[8]. نهج‌البلاغه، خطبه 3.

[9]. توبه، 33.

[10]. صف، 8.

[11]. رعد، 43.

[12]. انبیا، 105.

[13]. نور، 55.

[14]. جاثیه، 23.

[15]. نهج‌البلاغه، خطبه 16.

[16]. ملک، 2.

[17]. یونس، 32.

[18]. بقره، 163.

[19]. آل‌عمران، 7.

[20]. بقره، 10.

 

پرونده ویژه: