صوت و فیلم

صوت:

فهرست مطالب

درس هشتم: نصاب توحید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

درس هشتم

بحث گذشته به این جا رسید كه نصاب توحید از نظر اسلام، «توحید در الوهیت»؛ است كه قبل از آن مراتب دیگرى از توحید وجود دارد و تا به این حد نرسد توحید به حد نصاب نرسیده است. در این جا ممكن است سؤالى مطرح بشود كه آیا مراتب قبلى توحید هر كدام به تنهایى مى توانند بخشى از سعادت ما یا مرتبه اى از كمال و فضیلت ما را تأمین كنند یا مجموعه این مفاهیم توحیدى یك معجونى است كه اگر واجد جمیع اجزاء بود مؤثر هست و اگر بعضى از اجزایش نبود مثل این است كه اصلاً نیست؟
روشن تر عرض كنم آیا اگر كسى توحید در خالقیت را قبول دارد ولى توحید در ربوبیت را قبول ندارد چنین كسى را در مقایسه با كس دیگرى كه نه توحید در خالقیت را قبول دارد و نه توحید در ربوبیت را، فضیلت دارد و مثلاً بیست درجه از فضیلت را داراست یا نه این طورى نیست بلكه مجموعه مراتب توحیدى كه به حد نصاب برسد این تازه اول كار است اینجاست كه منشأ اثر مى شود و تا به این جا نرسد هیچ اثرى ندارد خیلى به ذهن نزدیك مى آید كه این سلسله مراتبى است و هر كدام به اندازه خودش باید اثرش را ببخشد یعنى كسى كه بطور كلى منكر خداست حتى به عنوان واجب الوجود هم این خیلى پست است، از كسى كه خداوند را به عنوان واجب الوجود قبول دارد یك مرتبه اى از حقیقت را یافته و داراى یك كمالى است و از آن یكى بهتراست و همین طور تدریجاً تا برسد به كسى كه توحید الوهیت را پذیرفته است. جواب این سؤال چیست؟ آنچه از آیه هاى قرآن استفاده مى شود این است كه چنین نیست كه هر كسى كه بعضى از مراتب توحید را داشته باشد بهتر از آن كسى است كه آن مراتب را نداشته باشد یعنى ممكن است موجودى باشد كه چهار مرتبه از توحید را كه اشاره كردیم داشته باشد و آن پنجمى را نداشته باشد و این بدتر باشد از كسى كه حتى مرتبه اول توحید را هم نداشته باشد و این چیز عجیبى است و در ابتدا به ذهن ما دور مى آید.
مصداق روشنى كه در قرآن راجع به این موضوع داریم ابلیس است. حالا بحث ما در این نیست كه آیا ابلیس یك موجود حقیقى است یا یك موجود افسانه اى، و آیا موجودى است مستقل از انسان و آیا جزیى و بُعدى از وجود انسان است؟ عقیده ما این است كه ابلیس موجود مستقلى است كه قبل از انسان وجود داشته،1؛ و وجود خارجى داشته است، عمر طولانى هم دارد ولى خوب گفتگوهایى هم در این مورد شده كه فعلاً محل بحث ما نیست شاید در محل مناسب ترى بحث بكنیم.
به هر حال داستان ابلیس كه در قرآن مكرراً بیان شده و روى آن تكیه شده است فقط یك افسانه بى حاصلى نیست، این كه قرآن این قدر تأكید مى كند براى این است كه ما از آن استفاده ببریم خیلى مهم است. ابلیس معتقد به خالقیت «الله»؛ بود، به چه دلیل؟ قرآن مى فرماید وقتى خدا به او فرمود چرا به آدم سجده نكردى؟ گفت: خَلَقتِنى مِن نارَ وَ خَلَقتَهُ مِن طِین؛ تو مرا از آتش آفریدى و او را از گل: انا خیر منه؛ من از او بهترم چرا براى او سجده كنم؟ در این گفتگو انكار خالقیت خدا نیست، تصریح است به این كه تو خالق من و اویى: خَلَقتَنى مِن نار وَ خَلَقتَهُ مِن طِین؛ قبول داشت كه «الله»؛ هست، و او خالق جهان ـ و از جمله هم شیطان و هم انسان ـ است. پس اعتقاد به خالقیت «الله»؛ داشت. اعتقاد به ربوبیت چطور؟: قالَ رَبَّ بِما اَغویتَنى لا زینن لهم...؛ خدا را به عنوان رب یاد مى كند مى گوید:«پروردگارا»؛ پس اعتقاد به ربوبیت «الله»؛ هم داشته است. اعتقاد به معاد هم اتفاقاً داشته:؛ رَبِّ اَنظِرنى اِلى یَوم یُبعَثُون؛ بعد كه خدا فرمود تو مورد لعنت و غضب من هستى گفت من یك خواهش دارم و آن این است كه مرا تا روز قیامت مهلت بدهى یعنى تا روز قیامت عمر مرا طولانى كن، تا همه آدمیزادگان را بفریبم.
پس معلوم مى شود به روز قیامتى هم معتقد بوده است: الِى یَوم یُبعَثُون؛ تا روزى كه آدمیزادگان زنده مى شوند و برانگیخته مى شوند، تا آن روز مرا مهلت بده. این اعتقاد را داشت به حسب این اعتقادات اگر یكایك آنها براى كمال و فضیلت انسان كافى بود، او كه چندین مرتبه فضیلت را دارد هم به وجود خدا معتقد است هم به وحدت خدا و هم به خالقیت، هم به ربوبیت، هم به معاد، همه اینها را معتقد بود.
در نهج البلاغه داریم:؛ وَ قَدْ عَبَداللّه سَتَّه الاف سَنَة لا یَدرى اَمِن سِنِ الدُّنیا اَم مِن سِنَّ الاخره؛ ابلیس شش هزار سال عبادت خدا كرده ـ چگونه سالهایى ـ معلوم نیست آیا از سالهاى دنیا یا از سالهاى آخرت حالا فرض كنیم از سالهاى دنیا، ابلیس قبل از آفرینش آدم شش هزار سال عبادت خدا كرده است
ـ عبارت نهج البلاغه است ـ این هم كه در مقام عمل شش هزار سال عبادت كم نیست چه كم داشت جناب ابلیس؟ این معنا را كم داشت كه آنچه خدا مى گوید باید پذیرفت، حق اطاعت بى چون و چرا مال خداست، چون خداست وقتى امر مى كند باید گفت به چشم همه هستى تو، از اوست در مقابل او اظهار وجود كردن معنا ندارد یعنى اعتقاد به «ربوبیت تشریعى»؛ كه فرمان خدا را بى چون و چرا مى بایست پذیرفت و كس دیگرى چنین حقى ندارد او با خدا بحث مى كرد، این دستورى كه تو دادى (العیاذ بالله) بى جاست براى این كه اگر بنا باشد موجودى در برابر موجود دیگر خضوع و سجده بكند باید آن موجود خضوع كننده پست تر باشد در حالى كه من اشرف از آدم هستم پس آدم باید سجده بر من بكند نه من سجده بر آدم؛ معناى این حرف این است كه تو دستور بى جا مى دهى، تو حق ندارى به من بگویى كه بر آدم سجده بكنم، حالا دلیلت را بیاور به چه دلیل مى گویى؟ هیچ جا در قرآن و در هیچ كتاب آسمانى و در هیچ روایتى چیزى به عنوان منشأ سقوط ابلیس جز این گناه و مبادى روانى این گناه ذكر نشده است.
منشأ سقوط ابلیس همین بود كه در مقابل این فرمان خدا سرپیچى كرد، البته این سرپیچى كردن مبادیى روانى دارد كه منشأ این سرپیچى مى گردد، تكبر، و نسبت به آدم حسد ورزیدن، این ها مبادى روانى است ولى آنچه عملاً موجب سقوط ابلیس شد همین است. به كجا كارش كشید: وَ اِنَّ عَلَیكَ لَعنَتى اِلى یَومِ الدّین؛ در روز قیامت هم گفته مى شود:؛ لَاَملَئنَ جَهَنَّم مِنكَ وَ مِمَّن تَبِعكَ مِنهُم اَجمَعیِن؛ یعنى پیشرو و پیشگام دوزخیان، ابلیس است آنها دنباله رو ابلیس هستند خدا قسم یاد كرده است كه جهنم را از ابلیس و پیروان ابلیس پر كند.
اگر ملاك را این قرار دهیم كه هر كس پایه و مرتبه اى از توحید را داشته باشد باید بر كسى كه این مرتبه را ندارد شریف تر باشد پس ابلیس از آن كسى كه به خدا اصلاً معتقد نیست باید خیلى بالاتر باشد. كسى به خدایى معتقد نبود و چند صباحى هم در این عالم زندگى كرد و مرد چه بسا چندان كار بدى هم از او سر نزد، ابلیس شش هزار سال عبادت خدا كرد اعتقاد به این مراتب از توحید را داشت اما مى شود رئیس جهنمیان؛ یعنى پست ترین درجات جهنم مال ابلیس و كسانى كه مثل ابلیس باشند هست.
حالا نمى خواهیم بگوییم كه آن مقام تنها به جناب ابلیس منحصر است شاید شركائى هم داشته باشد ابلیس ها و شیاطین انسى هم باشند كه كم از ایشان نباشند. ولى بهر حال به این صورت نیست كه آن عبادتهاى گذشته و آن اعتقاد به خالقیت و ربوبیت تكوینى به درد ابلیس بخورد چون به حد نصاب نرسید مثل معجونى است كه یك عنصر اصلى در آن نباشد به درد نمى خورد این معجون هنگامى مفید است كه مجموع اجزایش وجود داشته باشد. حتى ممكن است یك معجونى اگر یك جزیى را نداشته باشد اثر سوء ببخشید. بعضى از داروها هستند كه اگر در تركیباتشان یك ماده اضافه نشود نه تنها مفید نیست بلكه مى توانند مضر هم باشد. پس مجموعه عقاید توحیدى تا توحید در الوهیت یك معجونى است كه با هم مى تواند در سعادت انسان ـ كه موجب داخل شدن در وادى رحمت الهى و بهشت برین هست ـ مؤثر گردد، اگر هر یك از اجزاء آن نباشد آن اثر را نخواهد داشت بعد از این كه نصاب توحید معین شد كه ما باید به چه پایه اى باشیم كه بتوانیم خودمان را مسلمان، اهل حق و اهل سعادت ابدى بدانیم روشن مى شود كه چرا بعضى از مسایلى كه دور از ذهن ماست این قدر مورد اهمیت است.
مى دانید كه اگر كسى در اسلام یك حكم ضرورى را كه منصوص در قرآن است انكار كند مرتد مى شود یعنى از دین خارج شده است، یادتان هست كه امام (رحمة الله) چندى پیش فرمودند: كسى كه لایحه قصاص را غیر انسانى بداند مرتد است، همسرش بر او حرام است، قتل او واجب مى شود، خونش هدر است، اموالش هم به وارث مسلمانش انتقال مى یابد. چرا؟ گفته است خدا نیست! پیغمبر نیست! قیامت دروغ است؟ نه، همه این ها را معتقد است نماز مى خواند، روزه هم مى گیرد اما گفته است این حكم (لایحه قصاص) انسانى نیست، منصفانه نیست چرا از دین خارج مى شود؟ آن همه اعتقادات دارد، آن همه خدمات كرده است. شش هزار سال عبادت خدا كرده است چرا بدتر از آن كسى مى شود كه اصلاً منكر خدا هم هست چون به حد نصاب توحید نرسیده است.
معناى این حرف این است كه یك گوشه رسالت پیغمبر(صلى الله علیه و آله) كج است یعنى یا پیغمبر(صلى الله علیه و آله) (العیاذ بالله) بد حكم خدا را به مردم رسانیده یا العیاذ بالله خدا بد بیان كرده است یا این قانون را بد وضع كرده است. هر كدام باشد یا انكار رسالت است یا انكار توحید و كسى كه مى گوید پیغمبر(صلى الله علیه و آله) از خودش چیزى نمى گوید و معتقد به رسالت است اگر اشكالى بر حرف پیغمبر داشته باشد در واقع اشكال به خداست او كه از خودش چیزى نمى گوید پس در واقع با همه این تفصیلات و تشكیلات به خدا اشكال مى گیرد كه چرا قانون قصاص را وضع كرده است؟ این چه فرقى با جناب ابلیس دارد!! مسأله براى ما حل مى شود. داستان ابلیس كه این همه روى آن تكیه مى شود بیهوده نیست باید بفهمیم آنوقتى ما مسلمانیم و اسلام داریم كه در مقابل فرمان خدا تسلیم باشیم. اگر بگوییم این مسأله را وقتى دلیل عقلیش را فهمیدم، مى پذیرم و اگر نفهمیدم كارى به آن ندارم، من تابع عقل هستم. البته احكام اسلام دلیل عقلى دارد تابع مصالح و مقاصدى است، اما فرق است بین این كه بگوییم تا من مصلحتش را نفهمم نمى پذیرم یا بگویم هیچ حكمى بى مصلحت نیست ولو من ندانم.
اسلام یعنى «تسلیم بودن»؛ خدا هر چه فرمود مى بایست بگویى چشم. خداست، مگر تو چیزى منهاى خدا هم دارى هر چه دارى از اوست، پس چگونه در مقابل خدا مى خواهى بگویى تو یكى من هم یكى، تو اراده مى كنى، من هم اراده مى كنم، تو كى هستى، از خودت چه دارى؟ مى گوید خدا در قرآن اینطور فرموده، این قانون را وضع كرده اما به نظر من اگر این طور باشد بهتر است. عجب! یعنى شما یك شعورى دارى كه در خدا نیست و خدا آن شعور را ندارد و نمى فهمیده كه چطور باید باشد؟ پس تو در این شعورت خدا هستى و شعورت از خدا نیست، اگر از خداست كه خدا بالاترش را دارد. اگر تو چیزى مى فهمى كه خدا نمى فهمد، پس در این فهمت تو خودت خداى فهمت، هستى، این فهمت را از خدا نگرفته اى؟
اسلام یعنى «انقیاد»؛ یعنى تسلیم بودن»؛ چگونه ممكن است كسى اسلام داشته باشد اما در مقابل فرمان خدا چون و چرا داشته باشد، اظهار نظر بكند، كه این حكم اهانت به مقام زن است، آن حكم غیر انسانى هست، و چیزهایى از این قبیل، به این دلیل امام مى فرماید كه این ها خونشان هدر است، قتلشان واجب است زیرا اساس اسلام در اینها نیست. البته این حكم فقهى است و مدارك خاصى دارد. توجیه و تبیین این حكم بر اساس بینش اسلامى همین است كه عرض كردم چون بازگشت انكار یك حكم ضرورى به انكار ربوبیت تشریعى الهى است چنین كسى مثالش، مثال ابلیس است ولو این كه هزار سال نماز بخواند، هزار سال مبارزه و جهاد بكند یك حكم2؛ را كه در نص قرآن هست قبول ندارد خونش هدر است، زنش هم بر او حرام است. اموالش هم به وارث مسلمانش منتقل مى شود، مال خودش نیست. پس براى اسلام یك حد نصابى است. در مقابل خدا چون و چرا كردن این با اسلام نمى سازد دمكراسى!! هست، آزادى هست، اما حالا دمكراسى خوب یا بد، اسلام نیست.
اسلام یعنى تسلیم شدن، اگر هر جا گردن كلفتى و اظهار شخصیت خوب است در مقابل خدا عجز و شكستگى و افتادگى بندگى مى خواهد دیگر در مقابل خدا نمى شود «انارجل»؛ گفت. این كه بعضى تصور كرده اند كه اسلام حتى نخواسته است انسان در مقابل خدا ذلیل باشد چیزى از اسلام نفهمیده اند. انسان در مقابل خدا بالاترین مراتب ذلت را دارد و باید این مرتبه ذلت را اظهار دارد. كمال انسان در این است كه در مقابل خدا ذلیل باشد. در مقابل خدا هم نباید گردن كلفتى كرد؟ عبادت یعنى چه؟ مگر ما در اسلام، اسلام بى عبادت هم داریم و عبادت هم مگر بدون اظهار ذلت مى شود؟ آن وقت چگونه مى شود گفت كه اسلام حتى نخواسته انسان در مقابل خدا ذلیل باشد، پس چه خواسته؟ اسلام جز این نیست، اسلام انقیاد است: كَفى بِى فَخراً اَنْ اَكونَ لَكَ عَبدَالله كَفى بىِ عَزاً اَن اَكوُنَ لَكَ عَبدَاً وَ كَفى بِى فَخرَاً اَن تَكونَ لِى رَبّاً؛ اسلام مى گوید پیشانیت را در مقابل خدا به خاك بگذار، صورتت را هم به خاك بمال: یَخِرُّون لِلاَذقان سجدا یَبكُون؛ پس آن گریه هاى على چه بود، آن تذلل ها چه بود، اسلام نخواسته كه انسان در مقابل خدا ذلیل باشد.
بهر حال آنچه از آیه هاى قرآن استفاده مى شود این است كه حد نصاب كمال انسان كه مورد پذیرش است یعنى ادنى مراتبى كه اسلام، به عنوان یك انسان شایسته از نظر اعتقاد رویش صحه مى گذارد این است كه توحید را در این مفاهیم و این جلوه ها و در این چهره ها بپذیریم و سستى و نارسائى در هر یك از این ها موجب سقوط انسانى از ادنى مراتب اسلام مى شود. مراتب عالیه تكامل انسانى بعد از این مرتبه است بدون این ها هیچ رشد تكاملى و فضیلت انسانى كه مورد امضاء و قبول اسلام باشد وجود ندارد. همه آنها مى تواند یك جنبه كمكى داشته باشد. اصالت با توحید است فضایل دیگر، كمكهایى براى ترقى و تعالى انسان است، كه به تعالى، ترقى و صعود انسان كمك مى كند اما آنچه اصالت دارد رابطه قلبى دل با خداست كه در چنین عقایدى جلوه نگر مى شود و این داستان مفصلى دارد.
در نظر گرفته بودم كه در این جلسه درباره توحید استدلالى از دیدگاه قرآن بحث بكنم كه وقت گذشته و دیگر فرصت باقى نیست كه به آن بحث برسم چون ناتمام مى ماند این است كه بحث را در این جا به همین قسمت خاتمه مى دهم كه انشاءالله در جلسه آینده راجع به توحید استدلالى صحبت كنم جمع بندى عرایضم این شد كه:
توحید، یعنى یگانه شمردن خدا به عنوان یك اصل اسلامى، یگانه شمردن در امور و شؤون زیادى است 1ـ در وجوب وجود یعنى واجب الوجود بودن منحصر به «الله»؛ است 2ـ در خالقیت 3ـ در ربوبیت تكوینى؛ یعنى كارگردانى جهان 4ـ در ربوبیت تشریعى؛ به معنى قانون گذارى، امر و نهى، واجب الاطاعه بودن بى چون و چرا 5ـ عبودیت و الوهیت؛ یعنى كسى جز «الله»؛ شایسته پرستش نیست به این جا كه رسید مصادق «لا اله الاّ الله»؛ خواهد شد كه این اولین مرتبه اسلام است كه بدون این اسلام تحقق پیدا نمى كند بعد از این مراتبى از توحید است كه انسان با سیر تكاملى خودش در علم و عمل به آنها نایل مى شود. توحید در استعانت، توكل ـ توحید در خوف و رجاء، توحید در محبت تا برسد به آن توحیدى كه عالى ترین مراتب توحید شمرده مى شود یعنى «توحید در وجود استقلالى»، هستى مستقل مخصوص اوست، همه شؤون هستى از اوست و این معنا مورد شهود واقع بشود نه تنها یك مفهوم ذهنى و حاصل برهان عقلى و فلسفى. كسى كه به این مرحله برسد موحد كامل خواهد بود. چنین كسى علاقه استقلالى به غیر از خدا ندارد: اَنتَ الَذّى اَشرَقَتِ الاَنوار فى قُلُوب اَولِیائِكَ حَتّى عَرَفُوكَ وَ وَحَدُوكَ وَ ازلت الاَغیار عَنْ قُلوبِ اَحِبائِكَ حَتّى لَم یُحِبُوا سِواك؛ در دعاى عرفه است یعنى تویى آن كسى كه انوار خود را در دلهاى اولیائت تاباندى تا تو را شناختند و موحد شدند و توئى كه اغیار و بیگانگان را از دلهاى دوستانت زدودى تا این كه دوستان تو ز تو به كسى محبت ندارند یعنى محبت استقلالى و اصیل. این انسان، ایده آل اسلام و قرآن است با نور الهى كه در دلش دمیده مى شود وحدانیت خدا را ببیند و تعلقات غیر خدا از دل او كنده بشود، در اصال خدا را دوست بدارد، به او عشق بورزد و هر چه انتساب به او دارد از آن جهتى كه به او منسوب است. امیدواریم كه خداوند متعال به بركت اولیایش یك شمه یى از این حقایق را به ما هم عطا بفرماید.


1. وجود حقیقى داشته.

2. اسلام