فهرست مطالب

جلسه چهلم: معارف دینى اسطوره، یا آیینه حقیقت‌نما

 

جلسه چهلم

معارف دینى اسطوره، یا آیینه حقیقت‌نما

1. مرورى بر مطالب پیشین

بحث ما در زمینه «تبیین نظریه سیاسى اسلام» به اینجا منتهى شد كه ما اگر بخواهیم قوانین و مقرّرات را بر اساس منابع اسلامى تنظیم كنیم و شیوه‌هاى اجرایى‌مان نیز در راستاى اسلام و موافق ارزشهاى اسلامى باشد، باید شناخت عمیق و قابل اعتمادى از كتاب و سنّت كه منابع اصلى اسلام هستند داشته باشیم، تا در مقام قانونگذارى بتوانیم دیدگاه اسلام را ملحوظ داریم و مقرّرات و قوانین موضوعه را در چارچوب قوانین كلّى اسلام تصویب كنیم و همچنین در انتخاب شیوه‌هاى اجرایى از ارزشهاى مطرح‌شده در كتاب و سنّت الهام بگیریم. با این وصف، گاهى در برداشت و استنباط از آیات و روایات اختلاف نظرهایى پیش مى‌آید و از برخى آیات، تفاسیر متفاوتى ارائه مى‌گردد و استنباطهاى متعددى از برخى روایات صورت مى‌پذیرد. برخى در این جهت تا آنجا پیش رفته‌اند كه ارائه نظرهاى متفاوت و اختلاف نظر در همه مسائل دینى را جایز مى‌شمارند و معتقدند كه هر كسى مى‌تواند قرائت خاصّى از اسلام داشته باشد و كسى نباید نظر خود را بر دیگران تحمیل كند. چنانكه كراراً در روزنامه‌ها و مجلّات و سخنرانى‌ها این شعار را مطرح كرده‌اند كه كسى نباید رأى و نظر خود از دین را مطلق بداند، بلكه باید توجه داشته باشد كه دیگران نیز آراء و نظراتى دارند و اسلام تنها یك قرائت ندارد و باید همه قرائت‌هایى را كه از اسلام صورت گرفته، محترم دانست و اذعان داشت كه هر دیدگاه و قرائتى از دین معتبر و محترم است.

 

2. جایگاه زبانهاى واقع‌نما و غیر واقع‌نما

در جلسه گذشته درباره شعار مطلق نبودن نظر و دیدگاه افراد از دین و وجود قرائت‌هاى

مختلف در دین بحث كردیم و در راستاى بیان منشأ و خاستگاه شعار نسبیّت رأى و نظر و قرائت‌ها، به مسأله «نسبیّت معرفت» پرداختیم و گفتیم كه در نسبیّت معرفت سه رویكرد و سه نظریه وجود دارد. در این جلسه به دو خاستگاه دیگرِ شعار مطلق نبودن رأى و برداشت از دین و وجود قرائت‌هاى مختلف اشاره مى‌كنیم كه عبارت‌اند از: مبحث «زبان دین» و مبحث «هرمنوتیك»(1) و علم تفسیر متون كه امروزه یكى از شاخه‌هاى مهمّ معرفتى قلمداد مى‌گردد و در دانشگاههاى بزرگ دنیا دپارتمان‌ها و گروههاى علمى خاصّى را به خود مشغول كرده است. در این جلسه درباره این دو موضوع سخن مى‌گوییم:

   مبحث زبان دین و ارتباط آن با این نظریه كه نظر و برداشت افراد از دین مطلق نیست، از آنجا ناشى شد كه طى چند قرن اخیر، در اروپا، در فلسفه دین و كلام جدید بحث جدیدى تحت این عنوان مطرح شد كه آیا زبان دین واقع‌نماست و یا زبان دین سمبلیك، رمزى و زبان اسطوره است. توضیح این كه: انسانها گاهى در مقام تفاهم با یكدیگر، چه در محاورات شفاهى و عرفى و ساده و چه در محاورات علمى و فلسفى، الفاظ و تركیبات را به قصد نشان‌دادن واقعیت‌هاى خارجى به كار مى‌برند. گاهى نظرشان این است كه افراد را متوجّه یك واقعیت عینى و خارجى كنند و گاهى در موضوعاتى چون منطق نظرشان این است كه افراد را متوجه واقعیت‌هاى ذهنى كنند. مثلا وقتى كسى مى‌گوید: «هوا روشن است» قصد او از به كار بردن این جمله خبرى و تركیب خاصّ ادبى این است كه شنونده را متوجه این حقیقت كند كه هواى محیط بر وجود آنها روشن است و نیازى به استفاده از چراغ نیست. بى‌تردید این زبان واقع نماست و عیناً از واقعیّت‌هاى خارجى حكایت مى‌كند. شبیه همین زبان در ریاضیات، منطق و فلسفه نیز به كار مى‌رود. البته در علوم دقیقه و علوم تجربى این زبان با تصرّفاتى كاربرد دارد. بر این اساس است كه گفته مى‌شود زبان علم و زبان فلسفه واقع‌نماست و از واقعیت‌هاى خارجى و یا ذهنى حكایت دارند.

   اما گاهى الفاظ و تركیبات زبانى به قصد ارائه واقعیت خارجى و یا ذهنى به كار نمى‌روند و گرچه الفاظ و تركیبات عیناً همان الفاظ و تركیباتى هستند كه در برخى علوم و ساحت‌ها واقع


1. Hermeneutics.

را نشان مى‌دهند، اما در زمینه‌هایى گوینده و نویسنده نمى‌خواهد از طریق آنها واقع را نشان دهد. مثل زبان اسطوره و افسانه كه به هیچ وجه درصدد ارائه واقع نیست و از این رو گفته مى‌شود چنین زبانى واقع‌نما نیست. وقتى ما كتابهاى داستانى مثل كتاب كلیله و دمنه را مى‌خوانیم، مى‌نگریم كه جملات و تركیبات در آنها به گونه‌اى تنظیم شده‌اند كه به هیچ وجه از واقعیت خارجى حكایت نمى‌كنند. اگر در آنها داستان حیوانات جنگل و رابطه شیر و گرگ و پلنگ و روباه بیان شده، هدف نویسنده این نیست كه به ما بفهماند كه در خارج چنین واقعیت‌هایى و روابط و گفتگوهایى بین حیوانات وجود دارد؛ بلكه هدف او این است كه غیر مستقیم و از طریق داستان و زبان حیوانات ما را متوجّه پیامها و مطالب دیگرى كند. بنابراین، زبان افسانه و زبان اسطوره یكى از گونه‌هاى زبان غیر واقع‌نماست.

   از جمله زبانهاى غیر واقع‌نما، زبان سمبلیك و رمزى است كه در بسیارى از علوم از این زبان استفاده مى‌شود و همچنین در برخى از رشته‌ها و شاخه‌هاى معارف انسانى از این زبان براى حكایت و بیان حقایقى استفاده مى‌گردد. نمونه آشكار آن، مثالها و فرمولهاى هندسى و ریاضى و علایم جبرى، چون «x » و «y » مى‌باشند. بى‌تردید این علایم، فرمولها و مثالها از واقعیت خارجى حكایت نمى‌كنند و تنها رموزى هستند براى یك سلسله حقایق علمى. همچنین زبان شعر نیز از گونه‌هاى زبانهاى غیر واقع‌نماست. وقتى شاعر، در این زبان، از مى و مطرب و ساقى سخن مى‌گوید، نمى‌خواهد از مى و مطرب واقعى سخن بگوید، بلكه هدف شاعر و عارف از به كار بردن زبان شعر كه یك زبان كنایى است، بیان مطالب دیگرى است كه در ذهن او وجود دارد.

 

3. انگیزه سمبلیك و غیر واقع‌نما معرفى‌كردن زبان دین

برخى گفته‌اند دین هم زبان خاصّ خود را دارد و زبان دین در زمره زبانهایى است كه واقع‌نما نیست. در ابتدا بحث درباره زبان دین در اروپا و پیرامون گزاره‌هاى آیین یهودیّت و مسحیّت مطرح شد و از این رو، دین‌شناسان و متفكّران در مقام ارائه دیدگاه خود از مثالهایى كه در كتاب مقدّس یهودیان و مسیحیان ذكر شده بود، سود جستند و در نهایت چنین گفتند كه وقتى

ما به كتاب مقدّس مى‌نگریم و مطالبى را در آن مى‌یابیم، نباید تصوّر كنیم كه این كتاب همانند یك كتاب علمى مى‌خواهد ما را با واقعیت‌هاى خارجى آشنا سازد، بلكه زبانى كه در دین به كار رفته، مانند زبان اسطوره و زبان سمبلیك واقع‌نما نیست.

   به طور كلّى زبانها را به دو دسته تقسیم مى‌كنند: زبانهاى واقع‌نما و زبانهاى غیر واقع نما، و زبان دین را در شمار زبانهایى قرار مى‌دهند كه واقع‌نما نیستند و از حقایق و واقعیت‌هاى خارجى سخن نمى‌گویند و شبیه زبان اسطوره هستند. انگیزه و عامل طرح این دیدگاه و نظریه در باب زبان دین این بود كه پس از انقلاب علمى و صنعتى در اروپا و اكتشافات رو به تزاید علمى و نیز طرح فرضیه‌هاى جدید مربوط به ستارگان و وضعیت حركت خورشید و زمین و سایر سیارگان، توسط كپلر، كپرنیك و گالیله، دانشمندان غربى دریافتند كه گزاره‌هاى علمى با گزاره‌هایى كه در كتاب مقدّس یهودیان و مسیحیان؛ یعنى، تورات و انجیل آمده‌اند سازگار نیستند و دریافتند كه پذیرش نظریات و تئورى‌هاى جدید علمى و فضایى موجب مى‌گردد كه برخى از گزاره‌هاى دینى دروغ و بیگانه با واقعیت جلوه كنند و در این صورت كاخ دین یهود و مسیحیّت فرو مى‌ریزد. چون وقتى مطالب انجیل و تورات نادرست و بى‌مبنا و بى‌ریشه باشد، اساسى براى آن دو دین، بخصوص مسیحیّت كه یكى از پر پیروترین ادیان جهان است، باقى نمى‌ماند.

   بخصوص پس از عهد رنسانس، براى این كه كتاب مقدّس بكلّى از اعتبار نیفتد و اساس مسیحیّت و یهودیّت متزلزل نگردد، درصدد چاره‌اندیشى بر آمدند و محصول تلاش آنها این بود كه: در صورتى گزاره‌هاى دینى و مطالبى كه در انجیل و تورات آمده‌اند با دستاوردهاى علمى و نظریات جدید علمى ناسازگار خواهند بود كه ما زبان دین را زبان واقع‌نما و حاكى از حقیقت‌ها و واقعیت‌هاى عینى و خارجى بدانیم؛ در این صورت، گزاره‌هاى دینى با واقعیت‌هاى علمى ناسازگار است. اما اگر زبان دین را در شمار زبانهاى غیر واقع‌نما قرار دادیم و معتقد شدیم كه زبان دین چون زبان شعر، زبان عرفان و زبان اسطوره به هیچ وجه درصدد حكایت از واقعیت‌هاى عینى و خارجى نیست و گزاره‌هاى موجود در كتاب مقدّس شبیه افسانه و اسطوره‌اند و براى اهداف خاصّى تنظیم شده‌اند و ما نباید درصدد شناسایى

واقعیت‌هاى علمى و خارجى از طریق كتاب مقدّس باشیم، هیچ گونه ناسازگارى و اختلافى بین گزاره‌هاى دینى و گزاره‌هاى علمى و واقعیت‌هاى خارجى پیش نخواهد آمد؛ چون اساساً رویكرد آنها متفاوت است. حاصل این نگرش این است كه مطالب راجع به خدا، وحى، قیامت، بهشت و جهنم و سایر گزاره‌هایى كه در كتاب مقدّس آمده، صرفاً براى راهنمایى مردم به درك خوبى‌ها و فضیلت‌ها و شناخت كارهاى بد و باور آنهاست، تا در نتیجه متدینان با شناخت و آگاهى، به انجام كارهاى نیك و ترك كارهاى ناپسند همّت گمارند. دروغ نگویند، غیبت نكنند و به دیگران ستم روا ندارند. اگر گفته مى‌شود: كسى كه به دیگران ظلم مى‌كند در عالم آخرت گرفتار عذاب و شكنجه مى‌گردد، در واقع با آن سخن تنها زشتى و بدى ظلم بیشتر مجسّم مى‌گردد، نه این كه حاكى از این باشد كه بهشت و جهنّم واقعى در جهان ابدى وجود دارد؛ اصلا ما نباید چنین تصوّر و برداشتى از گزاره‌هاى دینى داشته باشیم.

   در قرائت عامیانه از كتاب مقدّس، گزاره‌هاى دینى حاكى و نمایانگر واقعیت‌هاى عینى و خارجى هستند، اما در قرائت عالمانه و روشنفكرانه، گزاره‌هاى دینى تنها در راستاى تربیت مردم و تشویق آنان به انجام كارهاى خوب و نیك و پرهیز از كارهاى زشت بیان شده‌اند، و بیش از این پیامى ندارند. حتّى در قرائت اسطوره‌اى از دین، خداوند وجود عینى و واقعى ندارد و اگر در كتاب مقدّس آمده است كه خدا جهان را آفرید و به انبیاء وحى فرستاد، تنها نُمادى افسانه‌اى و اسطوره‌اى از خداوند براى ما ترسیم مى‌كند و الاّ، العیاذ باللّه، نه خدایى وجود دارد و نه بهشت و جهنّمى و نه وحیى. این نُمادهاى اسطوره‌اى را حكیمانى در نوشتار اسطوره‌اى و افسانه‌هاى خود گرد آورده‌اند تا مردم را تشویق كنند كه كارهاى نیك و خوب انجام دهند و ارزشهاى انسانى را پاس دارند. سعى كنند در همین دنیا زندگى شایسته‌اى داشته باشند و موجب رنجش و آزار دیگران نگردند؛ و الاّ كتاب مقدّس چون افسانه كلیله و دمنه، افسانه‌اى بیش نیست كه در آن اسطوره‌پردازى شده است. همان طور كه در یونان قدیم و سایر تمدّن‌هاى كهن مردم خدایگان و اسطوره‌هایى داشته‌اند و حتّى در برخى از افسانه‌ها و داستانهاى اسطوره‌اى آنها آمده است كه خدایان با یكدیگر ازدواج مى‌كنند و گاهى با هم سازش و گاهى با هم قهر مى‌كنند، كتابها و گزاره‌هاى دینى سایر ادیان و از جمله تورات و

انجیل نیز تنها نمادهاى اسطوره‌اى را براى ما به تصویر مى‌كشند كه هیچ واقعیت عینى و خارجى ندارند.

   چنانكه گفتیم این تئورى براى توجیه گزاره‌هاى غیر واقعى انجیل و تورات و نجات دین یهود و مسیحیّت از زوال و سقوط حتمى مطرح شد و به تدریج در بین متدیّنان مغرب زمین و علاقه‌مندان به دین نیز رواج یافت و به عنوان بهترین راه براى توجیه كتاب مقدّس تلقّى شد. بر خلاف متدیّنان مسیحى و یهودى قبل از رنسانس كه همه گزاره‌هاى دینى را صادق و حق و مطابق با واقعیت مى‌شناختند و وقتى آنها را ناسازگار با كشفیّات و نظریه‌هاى جدید علمى یافتند، در قرون وسطى، به عنوان دفاع از كتاب مقدّس و دفع اتّهام دروغ و ناصواب‌بودن پاره‌اى از گزاره‌هاى آن، به تهدید و ارعاب و محاكمه دانشمندانى پرداختند كه نظراتشان با آموزه‌هاى دینى آنها مخالفت داشت و حتّى بسیارى از آنها را اعدام كردند و برخى را زنده زنده سوزاندند. همچنین برخى از دانشمندان از جمله گالیله را وادار به توبه و دست برداشتن از نظریات علمى خود كردند.

 

4. روشنفكر غربزده، مروّج نظریه نسبى‌گرایانه غرب از دین

بدین‌ترتیب در غرب نخست این نظریه مطرح شد كه زبان دین با زبان علم متفاوت است و زبان دین به هیچ وجه در پى بیان حقایق و واقعیت‌هاى عینى و خارجى نیست و تنها ساختارى سمبلیك و اسطوره‌اى دارد، اما بتدریج با گسترش روابط كشورهاى شرقى با اروپا و داد و ستدهاى علمى و اعزام دانشجویان به دیار غرب، این تئورى به دیار شرق نیز راه یافت. غربزدگان و شیفته‌گان فرهنگ غرب و برخى از دانشجویانى كه براى تحصیل به دیار فرنگ اعزام شدند و سخت فریفته و شیفته فرهنگ غرب گشتند و تحصیلات و آشنایى با فرهنگ و زبان فرنگى را از بزرگترین افتخارات و دستاوردهاى خود به شمار آوردند، همچنین به فراگیرى این تئورى‌هاى الحادى به خود بالیدند و آنها را به عنوان بهترین و كارسازترین و علمى‌ترین نظریه‌ها به جهان اسلام منتقل ساختند و گفتند: چنانكه در مغرب زمین پیروان انجیل و تورات زبان دین را در شمار زبانهاى غیر واقع‌نما و زبانهاى اسطوره‌اى و سمبلیك

قرار داده‌اند كه به هیچ وجه حاكى از حقایق و واقعیت‌هاى عینى نیست، همچنین زبان قرآن نیز زبان اسطوره است كه به هیچ وجه در پى بیان حقیقت نیست.

   در جهان اسلام، برخى از كشورهاى عربى كه با معارف اهل بیت بیگانه بودند، از این تئورى و نظریه استقبال كردند و برخى از نویسندگان عرب در این زمینه كتابهایى نوشتند و براى ادّعاى خود مؤیّدات و به اصطلاح مستنداتى از قرآن ذكر كردند. وقتى آنها مواجه شدند با آیات متشابه كه از درك محتوا و معناى واقعى آنها عاجز بودند و مفاد ظاهرى برخى از آنها را ناسازگار با علم پنداشتند، به مانند پیروان تورات و انجیل كه به تفسیر اسطوره‌اى گزاره‌هاى دینى خود پرداخته بودند، به تفسیر اسطوره‌اى و سمبلیك قرآن و آیات متشابه آن دست زدند، تا به گمان خود ناسازگارى آن گزاره‌ها با یافته‌هاى علمى را رفع سازند. در طى سه دهه گذشته و بخصوص سالهاى اخیر برخى از تحصیلكردگان اروپا و آمریكا فعالیت و تلاش گسترده‌اى كرده‌اند تا این تئورى و نظریه غربى را در جامعه ما نیز رواج دهند و زبان قرآن را زبان افسانه و اسطوره معرفى كنند و براى رسیدن به این مقصود، در مواردى تفسیر سمبلیك از برخى از آیات قرآن ارائه داده‌اند:

 

5. برداشت التقاطى از داستان هابیل و قابیل

حدود سى سال پیش یكى از كسانى كه داراى افكار ماركسیستى و التقاطى بود، در سخنرانى خود تفسیرى سمبلیك از داستان هابیل و قابیل كه در قرآن آمده، ارائه كرد. اصل داستان كه در قرآن آمده از این قرار است:

«وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ ءَادَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُربَاناً فَتُقُبِّلِ مِنْ أَحَدِهِمَا وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الاَْخَرِ قَالَ لاََقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ.»

و داستان دو فرزند آدم را بحق بر آنها بخوان: هنگامى كه هر كدام، كارى را براى تقرّب (به پروردگار) انجام دادند؛ اما از یكى پذیرفته شد و از دیگرى پذیرفته نشد. (برادرى كه عملش مردود شده بود، به برادر دیگر) گفت: «به خدا سوگند تو را خواهم كشت!» (برادر دیگر) گفت: (من چه گناهى دارم، زیرا) خدا تنها از پرهیزگاران مى‌پذیرد.

   طبق آنچه از روایات استفاده مى‌شود، پسران حضرت آدم، هابیل و قابیل، مى‌بایست به درگاه خداوند قربانى مى‌كردند. قابیل گوسفندى را هدیه و قربانى كرد و هابیل مقدارى گندم هدیه داد، هدیه و قربانى هابیل پذیرفته شد و قربانى قابیل پذیرفته نشد. از اینجا قابیل به برادر خود، هابیل، رشك و حسد ورزید، تا آنجا كه او را به قتل رساند؛ اما از كرده خود پشیمان گشت. همچنین او نمى‌دانست كه با جنازه برادر خود چه كند اینجا بود كه خداوند كلاغى را فرستاد كه شیوه دفن‌كردن را به او بیاموزد:

«فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَاباً یَبْحَثُ فِى الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ كَیْفَ یُوَارِى سُوْءَةَ أَخِیهِ قَالَ یَا وَیْلَتى أَعْجَزْتُ أَنْ أَكُوْنَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِى سَوْءَةَ أَخِى فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ.»(1)

پس خداوند زاغى را فرستاد كه در زمین كندوكاو كند، تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر خود را دفن كند. او گفت: «واى بر من ! آیا من نتوانستم مثل این زاغ باشم و جسد برادرم را دفن كنم» و سرانجام (از ترس رسوایى و بر اثر عذاب وجدان، از كار خود) پشیمان شد.

   كلاغ براى نگهدارى خوراك و غذاى خود با نوك خود زمین را مى‌كند و غذاى خود را در آن پنهان مى‌سازد، وقتى به امر خداوند كلاغى آمد و در مقابل قابیل به جستجوى غذاى خود در زیر خاك پرداخت، قابیل كه فرزند بلافصل حضرت آدم بود و شیوه كندن زمین و دفن‌كردن مردگان را نمى‌دانست، از آن كلاغ یاد گرفت كه چگونه زمین را بكند و جسد برادرش را به خاك بسپارد.

   آن گوینده و نویسنده، در تفسیر سمبلیك خود از این داستان گفته بود: هابیل سمبل قشر زحمتكش و طبقه كارگر و كشاورز است كه حاصل تلاش و فعالیت طاقت‌فرساى آنها بسیار اندك است و چون خداوند طرفدار و دوستدار این طبقه است، هدیه اندك و ناچیز كشاورز فقیر را پذیرفت. اما قابیل سمبل سرمایه‌داران است و وقتى یكى از سرمایه‌داران گوسفندى را قربانى كرد، خداوند آن قربانى را نپذیرفت؛ چون خداوند مخالف و دشمن سرمایه‌داران است. آن گوینده نتیجه گرفته بود كه قابیل و هابیل و هدیه گوسفند و گندم واقعیت عینى و خارجى


1. مائده/ 27، 31.

نداشته‌اند و تنها جنبه نُمادین و سمبلیك دارند و حاكى از طبقه كارگر و سرمایه‌دار و جنگ و اختلاف و كشمكش بین آن دو طبقه است. (این سؤال مطرح است كه در زمان حضرت آدم كه بجز حضرت آدم و همسر و دو پسرش شخص دیگرى خلق نشده بود، چطور طبقه كارگر و سرمایه‌دار وجود داشت و اصلا این تقسیم طبقاتى براى آن دوران چه مفهومى دارد. به هر حال، بر اثر رواج افكار ماركسیستى در آن دوران و طرفداران زیادى كه مكاتب الحادى داشتند، این تفاسیر سمبلیك مورد استقبال قرار گرفت.)

   گوینده مزبور از هابیل و قابیل تفسیر سمبلیك ارائه داد، اما نگفت كه زاغ سمبل چیست؛ تا این كه یكى از شاگردان او این رمز را كشف كرد و در مقاله خود زاغ سیاه را به عنوان سمبل آخوندها معرفى كرد كه به روضه خوانى و عزادارى مى‌پردازند و در روى منبر ترویج‌گر سیاهى و تیره‌روزى هستند و به حمایت از فئودال‌ها و سرمایه‌داران مى‌پردازند. او با كشف این رمز، به اصطلاح ضلع سوّم مثلّث زر و زور و تزویر را كامل كرد. جالب این كه خداوند در مقام بیان این داستان مى‌فرماید: «واتل علیهم نبأَ ابنى ءَادم بالحقّ...» یعنى حقیقت آن رخداد واقعى را براى مردم بگویید؛ گویا خداوند خبر از آن مى‌دهد كه روزى تفسیر غیر واقعى و غلطى از آن جریان و رخداد مى‌شود و تأكید دارد كه دخل و تصرّفى در آن داستان صورت نگیرد و حقیقت آن براى مردم بازگو شود.

   آرى، در طىّ دهه‌هاى اخیر غربزدگان به تفسیر غیر واقعى و سمبلیك قرآن پرداختند و بخصوص امروزه برداشت‌هاى سمبلیك و نُمادین و اسطوره‌اى از قرآن فزونى گرفته است و از آن ترویج مى‌گردد، تا آنجا كه برخى از كسانى كه تحصیلات اسلامى دارند و حتّى لباس روحانیت را بر تن دارند، این‌گونه نغمه‌ها را ساز مى‌كنند و ادّعا مى‌كنند كه زبان قرآن واقع‌نما نیست و چنان نیست كه آیات قرآن حقایق و واقعیت‌هاى عینى و تغییرناپذیرى را براى ما نمایان سازند و ما براى تفسیر آیات قرآن، از مبانى قطعى و برهانى و چارچوب‌هاى ثابت و معیارهاى تخلّف‌ناپذیر و علمى برخوردار نیستیم، تا بتوانیم بر اساس آنها ادّعا كنیم كه از فلان آیه تنها یك تفسیر و برداشت مى‌توان داشت و برداشت‌هاى دیگر باطل است. بلكه هر كسى بر اساس پندارها و پیش‌داورى‌ها و ذهنیّات خود مى‌تواند تفسیرى نمادین و سمبلیك از آیات قرآن داشته باشد، گرچه تفسیر او كاملا متضّاد و مغایر با سایر تفسیرها باشد!

6. واقع‌نما نبودن زبان دین یا ارائه تصویرى مبهم از دین

براى آشنایى بیشتر با تئورى نُمادین‌بودن گزاره‌هاى دینى، و از جمله گزاره‌هاى قرآن، و جهت تقریب ذهن، عرض مى‌كنیم كه در موزه‌هاى هنرهاى مدرن، تابلوهایى از اَشكال هندسى و مبهمى نصب شده كه به طور مشخّص تصویر اشیاء خاصّى را نشان نمى‌دهند و احتمالات فراوانى درباره آنها مى‌توان داد و هر كسى بر اساس ذوق خود برداشت و تفسیرى از آنها دارد و آنها را سمبل و نُماد شىء خاصّى معرفى مى‌كند. شاید طرّاح آن تابلوها توجّهى به برداشت‌ها و تفسیرهاى دیگران از تابلوى خود نداشته است. همچنین در برخى از آزمایش‌هاى روان‌شناختى گاه مقدارى مركّب روى كاغذ مى‌ریزند و آن را روى كاغذ پخش مى‌كنند و سپس از تك تك افراد مى‌خواهند كه بگوید چه شكلى را بر روى كاغذ مى‌بیند؟ هر یك از افراد پس از قدرى اندیشیدن و فكركردن و یافتن علایم خاصّى بر روى كاغذ كه به نظر او نشانگر شكل خاصّى هستند، تفسیرى ارائه مى‌دهد و مثلا مى‌گوید آن قسمت تصویر موى زنى را نشان مى‌دهد و قسمت دیگر آن دست او را نشان مى‌دهد و در نهایت با تكاپوى ذهنى خویش آن شكل و نقش مبهم را تصویر زنى معرفى مى‌كند. با این كه پدیدآورنده آن نقش، هیچ در پى ارائه طرح مشخّص و هدفمندى نبوده است و نمى‌خواسته كار آگاهانه و منظّمى را انجام دهد. او تنها مقدارى مركّب را بر روى كاغذ پراكنده كرد و در نتیجه شكل مبهمى پدید آمد كه هر كسى بر اساس ذهنیات خویش تفسیر خاصّى از آن ارائه دهد.

   ادّعا مى‌كنند كه زبان قرآن واقع‌نما نیست و گزاره‌هاى قرآن به این هدف بیان شده‌اند كه هر كس بر حسب تشخیص خود چیزى از آن درك و فهم كند و نباید كسى فهم و برداشت خود را از قرآن مطلق كند و بگوید حتماً تفسیرى كه من از قرآن دارم درست است و تفسیر دیگران نادرست مى‌باشد. همان طور كه اگر انسان با هنرهاى مدرن مواجه شد و تفسیرى از آنها داشت، نمى‌تواند بگوید تفسیرى كه من دارم حتماً درست است و برداشت دیگران غلط است؛ چون او بر اساس ذهنیات خود و شرایط خاصّى كه دارد برداشت و تفسیر خاصّى از آن تابلو دارد، دیگران نیز بر اساس ذهنیات خود و شرایط خاصّ اجتماعى خویش تفاسیر و برداشت‌هاى دیگرى دارند و نمى‌شود برخى از تفاسیر را درست انگاشت و سایر تفاسیر را

تخطئه كرد. اصلا درستى و نادرستى در چنین مواردى امر واقعى و ثابتى نیست و نمى‌شود گفت فلان برداشت درست و فلان برداشت غلط است!

   آیا، العیاذ باللّه، قرآن مثل هنرهاى مدرن است كه هر كسى بتواند تفسیر و برداشتى از آن داشته باشد؟ كسانى كه چنین برداشتى از كتابهاى آسمانى دارند، غالباً به وجود خداوند و وحى اعتقادى ندارند و اگر از زبان دین سخن مى‌گویند، براى فریفتن دیگران است. آنگاه پیروان نظریه اختلاف قرائت و تفسیر از كتاب مقدّس مى‌گویند: بر فرض كه خدایى باشد و وحیى نازل كرده باشد و پیامبر او نیز درست شنیده باشد ـ كه در این نیز تأمل است ـ پیغمبر انسان است و داراى فهم انسانى مى‌باشد و فهم انسانى خالى از اشتباه نیست؛ پس ممكن است او سخنان خداوند را درست نفهمیده باشد. تازه اگر بپذیریم كه پیامبر در فهم و گرفتن آیات خداوند اشتباه نكرده است، نمى‌توان یك راه قطعى براى تفسیر آیات قرآن ارائه داد، تا بر اساس آن بتوان تفسیرى را قطعى و درست انگاشت و سایر برداشت‌ها را تخطئه كرد. بلكه هر كسى مى‌تواند تفسیر و برداشتى از قرآن داشته باشد، و آن تفسیر و برداشت براى خودش معتبر و صحیح است و كسى نباید آن را رد كند. ما در مواجهه با كتاب مقدّس درست به مانند افرادى هستیم كه مورد آزمایش روان‌شناختى قرار گرفته‌اند و تصویر مبهمى را به آنان نشان مى‌دهند و از آنها مى‌خواهند كه برداشت خود را بیان كنند. آنگاه هر كسى بر اساس ذهنیات خود تفسیرى مى‌كند: این قسمت نقش شبیه موى معشوقه من است، دیگرى مى‌گوید این نقش شكل رستم است و همین طور هر كسى برداشتى از آن دارد و بى‌شك برداشت و تفسیر هر كسى براى خودش محترم است و نباید به او خرده گرفت؛ گر چه ممكن است هیچ یك از آن تفاسیر و برداشت‌ها در ذهن كسى كه با ریختن مركب بر روى كاغذ شكل مبهمى را ایجاد كرده، راه نیافته باشد. هدف او از ایجاد آن نقش تنها این بود كه هر كسى چیزى از آن تصوّر و برداشت كند!

 

7. مقایسه قرآن با زبان شعر توجیهى بر برداشت‌هاى متكثّر

مثال دیگرى كه براى تبیین مفهوم زبان دین در نزد معتقدان به نسبیت معرفت مى‌توان مورد

اشاره قرار داد، برداشت‌هاى متفاوتى است كه از اشعار عرفانى و عاشقانه و بخصوص از غزلیات حافظ وجود دارد. یكى از كتابهایى كه در اغلب منازل ایرانیان یافت مى‌شود، دیوان حافظ است و بر اساس یك سنّت دیرین افراد با آن كتاب فال مى‌گیرند. وقتى كسى مسافرى دارد و دلش براى او تنگ شده است و مى‌خواهد از او با خبر شود، دیوان حافظ را بر مى‌دارد و با آن فال مى‌گیرد، و از غزلى كه در برابرش هویدا مى‌گردد، چنین برداشت مى‌كند كه مسافرش سالم است و بزودى بر مى‌گردد. كس دیگرى كه مریض دارد و با دیوان حافظ فال مى‌گیرد، از همان شعر و غزل چنین برداشت مى‌كند كه مریضش شفا مى‌یابد؛ ممكن است شخص دیگرى با ذهنیت خود تفسیر و فال ناخوشایندى داشته باشد. با این كه اشعار و غزلیات عاشقانه و عارفانه حافظ اصلا به هدف پرده برداشتن و بیان حاجت‌هاى این چنینى افراد تدوین نشده است و اصلا مفهوم غزل حافظ این نیست كه فلان مریض شفا مى‌یابد، یا فلان مسافر از سفر بر مى‌گردد و حاجت فلان كس روا مى‌شود و یا روا نمى‌شود. او در فضاى عرفانى و شاعرانه خود شعرى سروده است و هر كسى بر اساس ذهنیّت خود برداشتى از آن دارد كه فرسنگها با برداشت دیگران و هدف شاعر فاصله دارد؛ به قول مولانا:

هر كسى از ظنّ خود شد یار من *** از درون من نجست اسرار من

   مى‌گویند قرآن نیز چنین ساختارى دارد و مانند غزلیات حافظ قابل تفسیرها و برداشت‌هاى متفاوت و حتّى متضّاد است و هر كسى با كاوش در ذهنیّت‌هاى خود و با پیش‌داورى‌هایى كه دارد مى‌تواند برداشت و تفسیرى از آیات آن داشته باشد و هیچ كس حق ندارد برداشت و قرائت خود را مطلق كند. از این جاست كه مى‌توان ادعا كرد، و حداقل احتمال داد، كه ریشه و مبناى این شعار كه كسى نباید رأى و نظر و برداشت خود از دین را مطلق كند، این تئورى و نظریه در باب زبان دین است كه بر اساس آن، چون زبان دین زبان افسانه‌اى و اسطوره‌اى و از سنخ زبانهاى رمزى و غیر واقع‌نماست، هر كس حق دارد كه با ذهنیّت‌هاى خود تفسیر و قرائتى از گزاره‌هاى دینى داشته باشد و كسى حق ندارد كه تنها تفسیر و قرائت خود را صحیح و درست قلمداد كند و سایر قرائت‌ها را رد كند ! راستى اگر نشر و ترویج این نگرش الحادى گسترش یافت و واقعاً تلقّى افراد این شد كه قرآن شبیه دیوان

حافظ است كه هر كس مى‌تواند مقصود و منظور خود را از لابلاى آن برداشت كند، آیا در این صورت قرآن كتاب هدایت خواهد بود؟ آیا قرآن با این قرائت و برداشتى كه از آن ارائه مى‌دهند، همان كتابى است كه پیامبر و ائمه اطهار، صلوات الله علیهم اجمعین، جانشان را براى ترویج آن به خطر انداختند و آن همه شهید در راه آن فدا شدند؟ اگر بنا شد هر كسى بتواند برداشت و تفسیر خاصّى از قرآن داشته باشد و فهم هر كس براى او حجت است، چرا آن همه بر تفسیر صحیح از آیات قرآن تأكید شده است و افراد از تفسیر به رأى بر حذر داشته شده‌اند و آن همه از بدعت گذارى در دین بدگویى و نكوهش شده است؟ اگر تفسیر و برداشت از قرآن دلبخواهى شد و هر كس مى‌تواند هر چه دلش خواست از قرآن برداشت كند، چرا ما انقلاب كردیم و رژیم شاه را سرنگون ساختیم؟ شاه نیز رفتار و افكار خود را منطبق بر فهم و برداشت خود از دین و قرآن مى‌دانست و حتّى ادعا مى‌كرد آنچه من مى‌گویم، با روح دین سازگارتر از آن چیزى است كه آخوندها مى‌گویند ! او ادعا مى‌كرد كه من بهتر از آخوندها قرآن را مى‌شناسم و فهم مى‌كنم، بى‌جهت آخوندها علیه من سخنرانى مى‌كنند و مردم را وا مى‌دارند كه علیه من شعار دهند! در اینجا شاه نیز قرائت خاصّى از دین داشت و نمى‌باید كسى قرائت او را باطل قلمداد مى‌كرد!

   بر اساس آن نظریه، اگر كسى ادعا كرد كه قرائت و برداشت من از دین این است كه خداوند وجود عینى و واقعى ندارد و اصلا قوام دین به اعتقاد به خداوند نیست، كسى نباید به او اعتراض كند؛ چون او فهم و برداشت خود را مطرح ساخته است و دین نیز تحمّل چنین برداشتى را دارد، چنانكه اشعار حافظ نیز تحمّل و كشش تفاسیر و برداشت‌هاى متفاوت را دارد. مثلا حافظ مى‌گوید:

اگر غم لشگر انگیزد كه خون عاشقان ریزد *** من و ساقى به هم سازیم و بنیادش بر اندازیم

   شخصى بر اساس ذهنیّت خود و پیش داورى‌اى كه دارد، از این شعر برداشت مى‌كند كه بیمارش بهبودى مى‌یابد و یا حاجتش برآورده مى‌شود و قرائتى از شعر براى برداشت خود ارائه مى‌كند. مثلا مى‌گوید: منظور از «مى و ساقى» پزشك و بیمار است و «بنیادش براندازیم»؛ یعنى، ریشه مرض را بركنیم. ممكن است دیگرى كه براى خواسته و حاجت دیگرى فال حافظ مى‌گیرد، برداشت كاملا متفاوتى با تفسیر فوق داشته باشد.

   اگر قرآن حتّى تحمّل این قرائت را داشته باشد كه اصلا خدایى وجود ندارد و دلیلى بر اثبات آن نیست، دیگر چیزى از اسلام نمى‌ماند. وقتى بناست هر كسى قرائت مستقلّى از قرآن داشته باشد و همه قرائت‌ها محترم شمرده شود، اصلا دفاع از دین و تعصّب و حساسیّت نشان‌دادن در قبال ارزشها و باورهاى دینى بى‌مبنا و بى‌معنا خواهد بود. باید همه اهل «تولرانس» و تحمّل افكار و رفتار دیگران باشند و نباید بر نظرات و افكار دیگران خرده بگیرند. هر كس ملزم است به آنچه خود از دین مى‌فهمد عمل كند، حال اگر برداشت او این بود كه خدا یگانه و یكتاست، وظیفه‌اى دارد و اگر برداشت او این بود كه هزاران خدا وجود دارد، وظیفه دیگرى خواهد داشت؛ و اساساً چون فهم هر كسى براى خودش حجّت است، نباید اختلافى رخ دهد و همه باید در كمال صفا و صمیمیّت و مدارا با هم زندگى كنند و در برابر افكار و نظرات یكدیگر واكنش منفى نشان ندهند.

   به هر حال، در این نظریه زبان دین زبانى سمبلیك معرفى شده است كه هر كسى مى‌تواند بر اساس ذهنیّت‌هاى خود راز و رمزهاى آن را به گونه‌اى تفسیر كند و بر این اساس مى‌گویند معرفت و شناخت دین نسبى و سیّال است و كسى نباید رأى و نظر خود را مطلق بداند. بى‌شك اعتقاد اصیل اسلامى و قرآنى چنین نظریه فاسدى را بر نمى‌تابد و چنین دیدگاهى اصلا با دین سازگار نیست. ما با ادّله عقلى اثبات مى‌كنیم كه حكمت و لطف خداوند ایجاب مى‌كند كه بندگانش را به مسیر و هدف واحد و حقّ مطلق هدایت كند و در این راستا، خداوند قرآن را فرستاه است كه بیان و حجّت و موعظه براى همه انسانها باشد و بیمارى‌هاى روحى و روانى بشریت را درمان بخشد. بر اساس آنچه ما از مكتب پیامبر و ائمّه دریافت كرده‌ایم، این قرآن تنها یك قرائت و تفسیر دارد و آن هم تفسیر و قرائت پیامبر و اهل بیت است و تنها رأى و نظرى كه از آبشخور زلال معرفت آنان سرچشمه گیرد صحیح و برحق است و این قرائت با قرائت‌هاى مختلف از دین سازگار نیست و آنان را باطل مى‌شمارد. گرچه ممكن است در جهان اسلام نیز مارتین لوترى پیدا شود و دین جدیدى بیاورد كه بر اساس آن قرائت‌هاى گوناگون و متضاد توجیه‌پذیر شوند و بر اساس نسبیّت معرفت همه قرائت‌ها صحیح جلوه كنند، اما روایات بى‌شمارى كه از ناحیه اهل بیت وارد شده‌اند، بر دقّت و اهتمام در برداشت و تفسیر صحیح از قرآن تأكید دارند و شدیداً مردم را از تفسیر به رأى باز داشته‌اند.

   تأكید اولیاى دین بر این است كه افراد از پیش خود چیزى را به دین نسبت ندهند و اگر در مواردى ابهام و بیانات متشابهى دیدند كه تصریح به معناى پذیرفته شده‌اى نداشتند، توقف كنند و تفسیر آن موارد را از درون اقیانوس بیكران معارف اهل بیت و سخنان هدایتگر آنان به دست آورند و مطلب و سخنى را به اسلام و خداوند نسبت دهند كه بر گرفته از فرموده خداوند و نصّ قرآن و سخنان پیامبر و ائمه اطهار(علیهم السلام) باشد.

 

8. تكثّر قرائات و سیلان معرفت در فلسفه هرمنوتیك

خاستگاه دیگر شعار تعدد قرائت‌ها و مطلق نبودن رأى و نظر، دانش هرمنوتیك و نظریه تفسیر متون است. این علم امروزه یكى از شاخه‌هاى معرفتى شناخته مى‌شود كه گروههاى علمى مختلفى در دنیا مشغول تحقیق در آن هستند. زادگاه این علم مغرب زمین است و ابتدا هرمنوتیك بخشى از تفاسیر مربوط به كلام و حكمت مسیحیّت را شامل مى‌شد كه موضوع آن كشف، تفسیر و كاوش معانى و حقیقت روحانى كتاب مقدّس (عهد عتیق و عهد جدید) بود. سپس معناى عام‌ترى از آن به دست دادند و آن را عبارت دانستند از فن و مهارت (یا نظریه) تفسیر و فهم اهمیّت كردارها، گفتارها، آثار و نهادهاى انسانى. در این معناى اخیر، هرمنوتیك از حوزه خداشناسى (الاهیات) به حوزه فلسفه كشانده شد و اشاره به حوزه یا رشته‌اى دارد كه موضوع آن روش‌هاى خاصّ مطالعات علوم انسانى یا علوم نفسانى است.

   از جمله تئورى‌ها و نظریه‌هایى كه در این علم مطرح كرده‌اند این است كه اصولا الفاظ براى رساندن مراد و ما فى‌الضّمیر گوینده و انتقال آن به دیگران نارسا و قاصر است و الفاظ به هیچ وجه نمى‌تواند خواننده را به فضایى منتقل كند كه مؤلّف و نویسنده در آن قرار داشته است و تحت تأثیر آن مطالبى را ارائه كرده است. پس وقتى كسى براى مفاهمه با دیگران الفاظ خاصّى را به كار مى‌برد، شنونده نمى‌تواند منظور اصلى گوینده را درك كند. مثلا هر كسى احساسات درونى زیادى دارد؛ مثل محبّت، عشق، خشم، نفرت، شگفتى و تعجّب. حال اگر او صحنه تعجّب برانگیزى را دیده باشد و بخواهد احساس تعجّب خود را به دیگرى بگوید، مخاطب سخن او فقط متوجّه مى‌شود كه او تعجّب كرده است، اما به هیچ وجه با سخن و

الفاظى كه گوینده بر زبان آورده است، به حقیقت احساس شگفتى و تعجّبى كه در گوینده ایجاد شده پى نمى‌برد. بواقع، الفاظ تنها از وجود احساسى خبر مى‌دهند و از انتقال ماهیت و كیفیت آن احساس ناتوان‌اند. اگر شما به كسى بگویید كه من به فلان چیز عشق دارم، مخاطب شما نمى‌فهمد كه آن احساسى كه در درون شماست و نام عشق را بر آن نهاده‌اید چیست، ممكن است با قرائنى كه از شما دریافت مى‌كند، به نحوى به آن رهنمون گردد؛ اما شناخت و آگاهى تفصیلى و كامل از احساس درونى شما را دریافت نمى‌كند.

 

9. الفاظ و امكان رهیافت آنها به حقایق گوناگون

چنانكه اشاره شد از جمله مدّعیات آنها این است كه الفاظ از بیان منظور و ما فى‌الضّمیر مؤلّف و گوینده قاصر هستند و نارسایى و ناكافى‌بودن الفاظ در رساندن و انتقال مقصود مؤلّف یكى از محورهاى مبحث هرمنوتیك متون و از جمله متون دینى شناخته شده است. پاسخ ادّعاى فوق این است كه: اگر ما تاریخچه اقوام گوناگون از چند هزارسال پیش تاكنون را ملاحظه كنیم و ادبیات طرفداران و پیروان هر دین و مذهب و مسلكى را از نظر بگذرانیم، در مى‌یابیم كه آنچه محور و رونق بخش ادبیات همه اقوام و پیروان مذاهب گوناگون مى‌باشد، «عشق» است. این نكته حاكى از آن است كه عشق حالت و احساسى عمومى و همگانى همه انسانهاست كه براى همه قابل درك و فهم است. حال اگر یك نفر ژاپنى، یا چینى و یا یك عرب و یا یك ایرانى از عشق خود خبر داد، چگونه مى‌توان ادعا كرد كه ما احساس او را درك نمى‌كنیم؟ چگونه مى‌توان گفت كه داستانهاى عاشقانه لیلى و مجنون و شیرین و فرهاد براى ما قابل درك نیست و ما نمى‌توانیم شناخت و آگاهى درستى از عشقى كه محور آن داستانهاست داشته باشیم؛ به این بهانه كه الفاظ نمى‌توانند احساسات را منتقل سازند؟ اگر حالت و احساسى چون عشق قابل درك و فهم براى شنونده و گوینده نیست، چرا در بخش وسیعى از ادبیات اقوام گوناگون بدان پرداخته شده است و مقوله عشق سطح وسیعى از ادبیات را به خود اختصاص داده است؟

   ما نیز مى‌پذیریم كه انسان نمى‌تواند عیناً احساسات درونى خود را به دیگران منتقل كند،

اما از طریق قرائن، آثار و لوازم مى‌شود احساسات دیگران را درك كرد و شناخت. من نمى‌توانم احساس ترسى را كه در درون من ایجاد شده است، به دیگرى منتقل كنم تا او عیناً
احساس مرا درك كند؛ اما بدان جهت كه احساس ترس حالتى عمومى و همگانى است و مشابه آن در دیگران نیز وجود دارد، دیگران از طریق آثار و دگرگونى‌هایى كه در بدن من ایجاد مى‌شود، مى‌توانند به احساس ترس در من پى ببرند. بله اگر كسى در درونش مشابه احساس ما نباشد، نمى‌تواند حتّى از طریق علایم و قرائن و حتّى بیان و سخن ما احساس ما را فهم و درك كند. به عنوان مثال اگر كسى در وجودش اثرى از عشق و محبّت نباشد، هیچ فهم و دركى از داستانهاى عاشقانه نخواهد داشت؛ اما باید پذیرفت كه مشكل مى‌توان نام انسان بر چنین كسى نهاد. بالاخره در هر كسى لااقل مرتبه اندكى از محبّت وجود دارد، حال وقتى او از این احساس درونى خویش خبر داشت و نیز مى‌داند كه این حالت شدّت‌پذیر و افزایش یافتنى است، در مى‌یابد كه وقتى این حالت به سرحد كمال رسید و كاملا شدّت یافت، بدان عشق مى‌گویند. پس چنان نیست كه ما نتوانیم احساسات باطنى خودمان را به دیگران منتقل سازیم و در نتیجه، الفاظ و كلماتْ نارسا و ناتوان از حكایت از مقصود درونى و احساسات نهانى ما باشند.

 

10. امكان كسب معرفت مطلق و واقعى از قرآن

بله ما نیز قبول داریم كه از راههاى متعارف و تجربى و با شناخت‌هاى عادى نمى‌توان به كُنه حقایق ماوراى طبیعى، مثل ماهیت ملك و فرشته، آگاه شد و شناخت جامع و كاملى از آنها كسب كرد و سخنانى كه درباره آنها گفته شده است، متشابه و ذو وجوه هستند و از این رو، برخى از آیات قرآن كه از چنین موجوداتى سخن گفته‌اند متشابه‌اند. براى شناخت آن حقایق راههاى ویژه‌اى وجود دارد كه از دسترس افراد عادى خارج است و تنها افراد مى‌توانند از طریق تهذیب نفس و سیر و سلوك اخلاقى و عرفانى حقیقت برخى از آن موجودات را درك كنند. اما عدم درك پاره‌اى از حقایقى كه در قرآن آمده، دلیل نمى‌شود كه هرچه در قرآن آمده از این قبیل است و هر چه در قرآن هست براى ما قابل فهم نیست و الفاظ و كلماتْ حقیقتى و

واقعیتى را به ما نمى‌نُمایانند و هر كسى با ذهنیّت‌هاى خود باید آن كلمات را تأویل و تفسیر كند. تازه همان حقایق ماوراء طبیعى مثل ملك و فرشته، گرچه معرفت كامل آنها براى ما حاصل نمى‌گردد و ابزارهاى عادى و شناخت‌هاى بشرى نمى‌توانند آن حقایق را براى ما آشكار سازند، اما اوصاف و ویژگى‌ها و مفاهیمى كه از آنها در قرآن آمده، تا حدّى راه معرفت آنها را براى ما هموار مى‌سازد.

   یكى از دلایلى كه براى اسطوره‌اى‌بودن زبان قرآن و زبان دین آورده‌اند این است كه در قرآن و كتابهاى دینى استعارات، كنایات، تشبیهات و تمثیلاتى ذكر شده است، از جمله این مثل در قرآن آمده است:

«وَ لاَ تَكُونُوا كَالَّتِى نَقَضَت غَزْلَهَا مِنْ بَعِْد قُوَّة أَنْكَاثاً...»(1)

همانند آن زن (سبك مغز) نباشید كه پشمهاى تابیده خود را پس از استحكام، وا مى‌تابید.

   این یك مثلى است كه در قرآن ذكر شده است و شاید چنین پیرزنى اصلا وجود خارجى نداشته است. همچنین مثل درازگوشى كه در قرآن آمده است:

«مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التُّورَاتَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَاراً...»(2)

كسانى كه مكلف به تورات شدند ولى حق آن را ادا نكردند، مانند درازگوشى هستند كه كتابهایى را حمل مى‌كند، (آن را بر دوش مى‌كشد اما چیزى از آن نمى‌فهمد) !

   گفته‌اند: وقتى این مثلها، افسانه‌ها و اسطوره‌ها در قرآن آمده است، از كجا كه سایر مطالب قرآن، از جمله خدا، قیامت، وحى، بهشت و جهنم نیزاسطوره و افسانه نباشند!

   این سخنان واهى و بى‌مبنا و الحادى را در قالب مقالات و نوشته‌هایى در اختیار دانشجویان دانشگاههاى سراسر كشور قرار مى‌دهند، تا به آنان گوشزد كنند قرآن سراسر افسانه و اسطوره‌پردازى است. حتّى این گستاخى‌ها را به آنجا رسانده‌اند كه دانشجویى در مقاله خودْ برداشت رمانتیكى از داستان حضرت یوسف در قرآن ارائه مى‌دهد و آن داستان را در قالب رمانى خیالى مطرح مى‌سازد و سپس آن را مورد نقد ادبى قرار مى‌دهد و اشكالاتى را


1. نحل/ 92.

2. جمعه/ 5.

بر آن وارد مى‌سازد. سپس نقد ادبى رمان حضرت یوسف را سر كلاس درس در حضور استاد مى‌خواند و استاد نیز اشكالات جدیدى بر آن داستان وارد مى‌كند و نتیجه مى‌گیرند كه نویسنده داستان و رمان حضرت یوسف ادیب ماهرى نبوده است و آن رمان را ناشیانه نوشته است!

 

11. دلیل واهى نسبى‌گرایان بر واقع‌نما نبودن زبان قرآن

متأسفانه در پرتو آزادى بیان و مطبوعات و فضاى باز سیاسى كه در دانشگاهها و سایر مراكز وجود دارد و نیز به دلیل ضعف فرهنگى آموزشگاههاى رسمى و غیر رسمى ما و نیز به دلیل كوتاهى‌ها و بى‌توجهى‌هایى كه برنامه‌ریزان نظام آموزش و پرورشى ما، بخصوص در سطح دانشگاهها، در دوران پس از انقلاب داشته‌اند و هنوز هم این كوتاهى‌ها تداوم دارد، تبلیغات مسموم و گسترده‌اى علیه آموزه‌هاى دینى و ارزشهاى اسلامى انجام مى‌گیرد و كار به جایى رسیده است كه سؤال روز برخى از دانشجویان این است كه وقتى در قرآن اسطوره‌ها، داستانها و استعارات و كنایاتى آمده است كه معناى حقیقى آنها مراد نیست و معناى مجازى آنها اراده شده است، از كجا كه سایر مطالب قرآنى چنین نباشد؟ شاید از كلماتى چون خدا، وحى و قیامت نیز معناى مجازى و غیر واقعى و غیر حقیقى اراده شده باشد؟ آرى دستاورد تئورى‌هایى چون نسبیّت معرفت و سمبلیك‌بودن زبان دین و تفسیر هرمنوتیك متون دینى حملات سیل‌آسا به ارزشها و اعتقادات ریشه‌دار و والایى است كه در گذر تاریخ به فرهنگ و جامعه ما غنا و عظمت بخشیده است و افتخارات دیروز و امروز ملّت ما در پرتو همین ارزشها و اعتقادات اصیل اسلامى پدید آمده‌اند و مسؤولیت پاسدارى از امانت همه انبیا و اولیاى خدا را به عهده گرفته‌اند.

   در پرتو چنان نسبیّت‌گرایى و شكاكیّت است كه مى‌گویند، كسى نباید رأى و نظر خود را مطلق بداند و باید به قرائت‌هاى مختلف از دین احترام نهاد و چون بیان و زبان قرآن واقع‌نما نیست و سمبلیك است، هر كسى مى‌تواند تفسیر و قرائت مستقلّى از آیات قرآن داشته باشد. سخن ما این است كه آنان به این بهانه كه در قرآن مثلها، استعارات و داستانهایى ذكر شده، ادّعا مى‌كنند كه اصلا قرآن درصدد بیان حقایق و واقعیت‌ها نیست و تنها درصدد ارائه یك سلسله

افسانه‌ها و سخنان كنایى و استعارات مى‌باشد. آیا اگر در كتاب، مقاله و نوشته‌اى شعرى و مَثَلى نیز ذكر شده بود، باید آن كتاب را به عنوان كتاب شعر و مَثَل معرفى كرد؟ اگر گوینده‌اى در لابلاى سخنان خود لطیفه و طنزى گفت، آیا باید همه سخنان او را فكاهى و طنزآمیز معرفى كرد؟ اگر كسى به مناسبتى در سخنان خود از مثل، شعر، استعاره، تشبیه و تعبیر كنایى و مجازى استفاده مى‌كند، به آن معنا نیست كه همه سخنان او شعر، اسطوره و مجموعه‌اى از استعارات و امثال و كنایات و تشبیهات است. در این صورت، هیچ نویسنده‌اى حق ندارد در كتاب علمى خود مثل، شعر و طنز ادبى ذكر كند والاّ كتاب او كتاب اشعار و طنز معرفى مى‌شود. اگر خداوند در قرآن مَثَلى ذكر كرده است، آیا باید این سخن خداوند: «وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ ءَادَمَ بِالْحَقِّ...»(1) را نیز افسانه و مَثَل تلقى كنیم؟ آیا این فرموده خداوند: «وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ...»(2)[و ما قرآن را بحق نازل كردیم و بحق نازل شد.] شعر و افسانه است؟

   از جمله مستندات و دلایلى كه براى اعتبار نظریه هرمنوتیك و تأویل و تفسیر متون ذكر مى‌كنند این است كه مسلمانان، در طول تاریخ، دست به تأویلات و تفسیراتى زده‌اند و عرفا كتابهایى در باب تأویل و تفسیر نوشته‌اند؛ معلوم مى‌شود كه قرآن نیز تأویلات گوناگونى دارد. همان طور كه عرفا تأویلات و تفسیراتى را ذكر كرده‌اند، ما نیز حق داریم تأویلات و تفسیرات جدیدى ذكر كنیم؛ گرچه نتیجه و برایند تأویلات ما كاملا متفاوت و متضاد با تأویلات عرفا باشد. بعلاوه، در روایات نیز به وجود تأویلات و بطون قرآن اشاره شده كه برخلاف معنایى است كه ظاهر آیات اقتضا مى‌كند، و وجود بطنها و تأویلهاى مختلف براى قرآن دلیل آن است كه تفسیرها و تأویلات گونه‌گونى مى‌توان براى آیات ارائه كرد؛ ما نیز به این كار دست مى‌زنیم و چون نمى‌توان تشخیص داد كه كدام تأویل صحیح و كدام تأویل نادرست است باید همه آنها را معتبر بدانیم! مى‌گوییم: بله قرآن نیز بر وجود آیات متشابه و لزوم تفسیر آنها بر اساس محكمات آیات اشاره دارد. در روایاتى نیز آمده است كه قرآن داراى بطون و لایه‌هاى گوناگونى است، اما در هیچ كجا نیامده است كه ظاهر آیات و كلمات و الفاظ حجّیت ندارند و حقایقى را براى ما آشكار نمى‌سازند.


1. مائده/ 27.

2. اسراء/ 105.

   فرق است بین این كه بگوییم علاوه بر ظاهر آیات و اعتبار آنها، مطالب عمیق‌ترى در قرآن وجود دارد به نام بطون و تأویلات آیات، با این كه ادعا شود كه اصلا ظواهر آیات اعتبار ندارند و تنها تاویلات و برداشت‌هایى كه ما مى‌توانیم از آیات داشته باشیم معتبرند، آن هم برداشت‌ها و تأویلاتى كه بر اساس ذهنیّات تأویل‌كننده به دست مى‌آیند و زاییده ذهن او هستند. بدین‌ترتیب تأویلات متكثّر و متفاوت و متضادى به عنوان قرائت‌هاى گوناگون از دین معرفى مى‌شوند و از ما مى‌خواهند كه به آنها احترام بگذاریم!

 

12. اظهار نگرانى حضرت على(علیه السلام) از نابسامانى‌هاى فرهنگى و تحریف دین

در پایان بحث خود لازم مى‌دانم كه اشاره‌اى داشته باشم به كلمات نورانى امیر مؤمنان، على(علیه السلام)درباره شبهات و انحرافاتى كه پس از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در دین ایجاد شد و نتایج شوم و تأسّف‌بارى در پى داشت. چنانكه همه مى‌دانیم، حكومت امیر مؤمنان پس از 25 سال از رحلت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بر پا گردید و هنوز بودند كسانى كه تفسیر و شأن نزول آیات قرآن را از زبان رسول خدا شنیده بودند و صحنه‌هایى كه آیات بر پیامبر نازل شده بود را به چشم خود دیده بودند؛ چون هنوز زمان چندانى از نزول قرآن نگذشته بود. اما منافقان، دشمنان و كسانى كه با اقیانوس بى‌كران معارف اهل بیت بیگانه بودند و نیز هوى‌پرستان و جاه‌طلبان تحریفات و شبهاتى را در دین وارد كردند كه در نتیجه، موجب انحراف اسلام گردید و كار به برادر كشى و مسلمان‌كشى انجامید. حضرت مى‌فرمایند:

«وَ لكِنَّا إِنَّمَا أَصْبَحْنَا نُقَاتِلُ إِخْوَانَنَا فِى الاِْسْلاَمِ عَلى مَا دَخَلَ فِیهِ مِنَ الزَّیْغِ وَ الاِْعْوِجَاجِ وَ الشُّبْهَةِ وَ التَّاْوِیِل...»(1)

ولى امروز با برادران مسلمان خود مى‌جنگیم، كه دودلى و كجى و اشتباه و تأویل در اسلامشان راه یافته است.

   همین شبهات و انحرافاتى كه امروزه با روش‌هاى علمى مطرح مى‌شوند و نظام‌مند شده‌اند، در زمان حضرت على(علیه السلام) كار را به جایى رساند كه مسلمانان رودرروى هم قرار گرفتند و در


1. نهج البلاغه، خ 122.

جنگ جمل و نهروان عده‌اى بر اثر پذیرش شبهات و تأویلات انحرافى در مقابل مفسر راستین قرآن، على(علیه السلام) ایستادند و در نتیجه عده زیادى كشته شدند.

   در خطبه 17 به خداوند از گمراهى و جهالت مردم شكایت كرده مى‌فرماید:

«إِلَى اللَّهِ أَشْكُوا مِنْ مَعْشَر یَعِیشُونَ جُهَّالا وَ یَمُوتُونَ ضُلاَّلا، لَیْسَ فِیهِمْ سِلْعَةٌ أَبْوَرُ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِىَ حَقَّ تِلاَوَتِهِ وَ لاَ سِلْعَةٌ أَنْفَقُ بَیْعاً وَ لاَ أَغْلى ثَمَناً مِنَ الْكِتَابِ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لاَ عِنْدَهُمْ أَنْكَرُ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لاَ أَعْرَفُ مِنَ الْمُنْكَرِ.»(1)

به خدا شكایت مى‌كنم از مردمى كه عمر خود را به نادانى سپرى مى‌سازند و با گمراهى از این دنیا رخت بر مى‌بندند. كالایى خوارتر و بى‌مقدارتر از كتاب خدا نزد آنان نیست، اگر آن را چنانكه باید خوانده شود و تغییرى در آن داده نشود، و متاعى پر سودتر و گران بهاتر از آن نباشد، اگر آن را از معناى خویش برگردانند و در آن تغییراتى ایجاد كنند؛ و نزد ایشان چیزى زشت‌تر از معروف و نیكوتر از منكر نیست.

   این گله و شكوه حضرت در زمانى است كه هنوز بیش از 25 سال از رحلت پیامبر نگذشته است، امّا انحرافات و بدعت‌ها و شبهات چنان ضربه‌اى بر دین وارد ساخته بود كه حضرت در اوج تنهایى و بى‌توجهى مردم به سخنان هدایت‌بخش او دست به سوى آسمان بلند مى‌كند و درد و اندوه خود را با خدا باز مى‌گوید.

   شبیه سخنان فوق را در خطبه 147 نیز مى‌فرماید:

«وَ إِنَّهُ سَیَأْتِى عَلَیْكُمْ مِنْ بَعْدِى زَمَانٌ لَیْسَ فِیهِ شَىْءٌ أَخْفى مِنَ الْحَقِّ وَ لاَ أَظْهَرُ مِنَ الْبَاطِلِ وَ لاَ أَكْثَرُ مِنَ الْكَذِبِ عَلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ لَیْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذلِكَ الزَّمَانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِىَ حَقَّ تِلاَوَتِهِ وَ لاَ أَنْفَقَ مِنْهُ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لاَ فِى الْبِلاَدِ شَىْءٌ أَنْكَرَ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لاَ أَعْرَفَ مِنَ الْمُنْكَرِ...»

زود است كه پس از من بر شما روزگارى آید كه چیزى پنهان‌تر از حق و آشكارتر از باطل نباشد و نیز چیزى از دروغ بستن بر خدا و رسول او بیشتر نباشد و نزد مردم


1. همان، خ 17.

آن زمان، كالایى كسادتر و بى‌قدرتر از قرآن كه از روى حق خوانده (و بدرستى تفسیر و تأویل آن بیان) شود نیست، و نه رواج‌تر و پر سودتر از قرآن آنگاه كه در آن تحریف و تغییر دهند؛ و در شهرها چیزى زشت‌تر از كار شایسته و زیباتر از كار بد نمى‌باشد.

   در ادامه مى‌فرمایند:

«حاملان كتاب خدا آن را واگذارند، و حافظانش آن را به فراموشى بسپارند. پس در آن روزگار قرآن و اهل آن از جمع مردمان دورند و رانده و مهجور، هر دو با هم در یك راه روانند و در بین مردم احترامىو پناهى ندارند. پس در آن زمان قرآن و اهل قرآن در بین مردم هستند امّا با آنها نمى‌باشند، زیرا ضلالت و گمراهى با هدایت و رستگارى سازگارى ندارد؛ گر چه با هم گرد آیند. پس آن مردم در جدایى متّفق‌اند و از جمع گریزان، گویى آنان پیشواى قرآن‌اند، نه قرآن پیشواى آنان. پس جز نامى از قرآن نزدشان نماند و نشناسند جز خط و نوشته آن؛ و از پیش چه كیفر و عذابى كه بر نیكان روا نداشته‌اند و سخن راستشان دروغ بر خدا خواندند و كار نیك را پاداش بد دادند.»

   سپس مى‌فرمایند:

«وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذِى تَرَكَهُ وَ لَنْ تَأْخُذُوا بِمِیثَاقِ الْكِتَابِ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذِى نَقَضَهُ وَ لَنْ تَمَسَّكُوا بِهِ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذِى نَبَذَهُ...»

و بدانید كه تا واگذارنده رستگارى را نشناسید، رستگارى را نخواهید شناخت و تا شكننده پیمان و عهد با قرآن را نشناسید، با قرآن عهد و میثاق نخواهید بست و هرگز به قرآن چنگ نخواهید زد، تا كسى را كه آن را واگذارده و دور انداخته بشناسید.»

   در پایان خطبه مى‌فرمایند:

«پس رستگارى و وفاى به عهد و میثاق با قرآن را از اهل آن (خاندان پیامبر) در خواست كنید، زیرا ایشان زنده‌دارنده علم و دانش و میراننده جهل و نادانى هستند. آنان كه حكمشان شما را از دانش آنها خبر دهد و خاموشى آنها از گفتارشان و نهان

آنها از ظاهرشان پدیدار شود. نه با دین مخالفت دارند و نه در آن با یكدیگر اختلاف دارند. پس دین در بین آنها گواهى است راستگو و خاموشى است گویا.»

   ملاحظه مى‌شود كه حضرت پس از هشدارهایى كه مى‌دهند، در پایان از مردم مى‌خواهند كه تنها دین را از مسیر اهل بیت بشناسند، چون تنها برداشت و تفسیر آنها از قرآن و دین، صحیح و حق است و سایر برداشت‌ها باطل و بیگانه با دین و قرآن و رهزن پویندگان راه خدا و جویندگان حق و حقیقت است و فرجامى جز گمراهى و سیه‌روزى نخواهد داشت. بنابراین، از دیدگاه حضرت پذیرفته نیست كه هر كسى از پیش خود برداشت و قرائتى از دین داشته باشد و در عین حال همه این قرائت‌ها صحیح و درست باشد، چون مطابق با سلیقه افراد است. مگر در دین نیز مى‌شود اعمال سلیقه كرد؟ باید تفسیر صحیح دین را از اهل بیت بخواهیم، نه این كه با اِعمال سلیقه باعث انحراف در دین و گمراهى خود و مردم شویم.

 

13. لزوم طرد سلایق شخصى از ساحت دین

برخى به ما مى‌گویند سلیقه خود را بر دیگران تحمیل نكنید، اصلا مگر دین هم امرى سلیقه‌اى است و حد و حدود آن و تفسیر آن با سلیقه افراد مشخص مى‌شود؟ سلیقه مربوط به شیوه‌ها و روش‌هایى است كه انسانها در زندگى عادى خود دارند؛ مثل سلیقه‌اى كه افراد در انتخاب جنس و رنگ لباس دارند، در اینجا كسى نباید سلیقه خود را بر دیگران تحمیل كند. اما اعتقادات سلیقه بردار نیست كه كسى بگوید سلیقه من این است كه خدا یكى است و آن یكى، العیاذ بالله، بگوید سلیقه من این است كه چندین خدا داریم همچنین شریعت و احكام الهى تابع سلیقه‌ها و خواست‌هاى مردم نیست تا ما بگوییم باید این سلیقه‌ها را تحمّل كرد و كسى نباید سلیقه دیگران را رد كند و در پى تحمیل خواست و سلیقه خود باشد. پس مباحث اعتقادى، ضروریات اسلام، احكام اسلام، باورها و ارزشهاى الهى سلیقه‌بردار نیستند و در مورد آنها همه سلیقه‌ها را باید كنار گذاشت.

   حاصل این كه شعار مطلق‌نكردن رأى و نظر فقط در ارتباط با مسائل فرعى و ظنّى دین صحیح است. در آنجا نیز نظر كسانى پذیرفته است كه با پشتوانه و اندوخته فراوان علمى و

آشنایى با دین و اجتهاد در مسائل دینى و فقهى و با اتخاذ روش صحیح اجتهادى و متد قابل قبول به استنباط مى‌پردازند و فتوا و رأى خود را استخراج و بیان مى‌كنند. اصطلاحاً از كسى كه چنین شایستگى‌اى داشته باشد، به «فقیه» تعبیر مى‌شود و اینجاست كه گفته مى‌شود كه نباید فقیهى رأى و فتواى خود را بر فقیه دیگر تحمیل كند. مسلماً دو فقیه اختلاف فتوا دارند و هیچ گاه یكى از آنها درصدد بر نمى‌آید فتواى خود را بر دیگرى تحمیل كند. اما در اعتقادات، اصول و قطعیّات اسلام نباید انسان سلیقه و نظر خود را اعمال كند. در اینجا تنها همان چیزى صحیح است كه 1400 سال پیش پیامبر و سپس ائمه اطهار، صلوات الله علیهم اجمعین، فرموده‌اند و همه علما و فقها نیز بر آن اتفاق داشته‌اند و در باب قطعیّات اسلام هر قرائتى جز قرائت پیامبر و ائمه اطهار ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ باطل است، و به هیچ‌وجه پذیرفتنى نیست كه كسى بگوید من قرائت جدیدى از دین دارم و در واقع چنین اظهاراتى از مصادیق بارز بدعت‌گذارى در دین است كه اسلام‌شناسان راستین باید با جدّیت با آن مبارزه كنند تا مشمول لعن و نفرین خدا و فرشتگان و بندگان شایسته خدا نگردند.

والسلام