فهرست مطالب

درس‌سیزدهم:برحذر بودن از چند كاستى اخلاقى

 

درس سیزدهم

 

 

برحذر بودن از چند كاستى اخلاقى

 

 

 

ـ معناى لغوى و اصطلاحى «هَمّ»

ـ رابطه میزان باور انسان‌ها با همّ ایشان

ـ عقل انسان و آینده‌نگرى

ـ وظایف انسان نسبت به برادران ایمانى

ـ حسد و آثار فردى و اجتماعى آن

 

 

 

 

برحذر بودن از چند كاستى اخلاقى

یَا ابْنَ جُندَب مَن اَصْبَحَ مَهمُوماً لِسِوى فَكاكِ رَقَبَتِهِ فَقَدْ هَوَّنَ عَلیْهِ الْجَلیلَ وَ رَغِبَ مِنْ رَبِّهِ فى الْوَتْحِ الحَقیر وَ مَن غَشَّ اَخاهُ وَ حقَّرَهُ و ناواهُ جَعَلَ اللّهُ النّارَ مَأْواهُ و مَنْ حَسَدَ مؤمناً اِنْماثَ الایمانُ فى قَلبه كَما یَنماثُ المِلحُ فِى الماء؛

 

معناى لغوى و اصطلاحى «هَمّ»

مضمون جمله اول این است كه سزاوار نیست شخص مؤمن نسبت به چیزى جز نجاتش از عذاب الهى غصه‌دار و نگران باشد، بلكه باید تمام همّش این باشد كه كارى كند تا خدا او را از بدبختى ابدى نجات دهد.

انسان‌ها و به طور كلى همه موجودات ذى شعور، فطرتاً به گونه‌اى آفریده شده‌اند كه تلاش مى‌كنند درد و رنج و ناراحتى را از خود دور كنند و در مقابل، امور خوشایند و مطلوب را جذب نمایند. بنابراین مى‌توان گفت كه انگیزه حركت موجودات ذى شعور، جلب منفعت و دفع ضرر است. از سوى دیگر، انسان مادامى كه از ناراحتى و دردى رنج مى‌برد، اگر امرى لذت بخش برایش فراهم شود، تا زمانى كه این درد بر او غالب است، هیچ تمایلى براى رفتن سراغ آن ندارد؛ مثلا كسى كه به دردى شدید مانند دندان درد یا سردرد مبتلا گردیده، مادامى كه این درد درمان نشده، به دنبال لذت دیگرى نمى‌رود؛ زیرا این درد آن چنان او را آزار مى‌دهد كه تمام همّ خود را براى برطرف ساختن آن به كار مى‌بندد. اما آیا نسبت به امورى كه در آینده اتفاق خواهد افتاد نیز همین‌گونه عمل مى‌كند؟ مثلا اگر كسى بداند كه فردا مصیبتى برایش پیش مى‌آید و یا در معرض خطرى واقع مى‌شود و از طرفى هم مى‌داند ممكن است از راهى منفعتى به او برسد، دل نگرانى او بیش‌تر در مورد كدام یك از آنها است؟ فرض كنید این فرد بداند كه فردا در صورت ماندن در شهر مبتلا به بیمارى خطرناك وبا كه در شهر شایع شده است خواهد

شد، از طرفى معامله‌اى در پیش است كه مى‌تواند سود هنگفتى براى او داشته باشد، وى كدام‌یك را ترجیح مى‌دهد؟ آیا حاضر مى‌شود براى رسیدن به یك لذت، یك بیمارى كشنده را تحمل كند؟

این مسأله بستگى به این دارد كه آن شخص تا چه اندازه به آن خطر باور داشته باشد؛ اگر واقعاً و عمیقاً به چنین خطر سختى باور داشته باشد، دفع آن را بر جلب آن منفعت یا لذّتِ محتمل ترجیح خواهد داد. در زبان عربى، به چنین حالتى «همّ» مى‌گویند؛ یعنى چاره‌جویى براى خطرى كه در آینده نزدیك ممكن است فرد را تهدید كند. به كسى هم كه این حالت برایش به وجود آمده است، «مهموم» مى‌گویند. واژه‌هاى مهم، اهمیت و اهتمام نیز از همین ماده است؛ یعنى چیزى كه انسان را نگران و دلواپس مى‌كند. بنابراین هر كس كه نسبت به آینده اطلاعات و پیش‌بینى‌هایى داشته باشد و احتمال زیادى بدهد كه ناراحتى و یا خطرى در پیش است، براى رفع آن اهتمام مى‌ورزد. به این حالت، یعنى تلاش انسان براى جلوگیرى از خطرى كه در آینده ممكن است پیش آید، مهمومیّت مى‌گویند.

 

رابطه میزان باور انسان‌ها با همّ ایشان

كسى كه باور دارد جهنمى در كار است و در آن عذاب‌هاى آن‌چنانى كه در قرآن و روایات به برخى از آنها اشاره شده است، وجود دارد، آیا مى‌تواند نسبت به آن بى‌تفاوت بوده و هیچ همّى نداشته باشد؟ اگر انسان به چنین حقیقتى باور داشته باشد و بداند كه ممكن است خود نیز به این عذاب مبتلا گردد، آیا باز هم به فكر این است كه فردا چه معامله‌اى بكند كه سودآورتر است و یا چه سرگرمى را انتخاب كند كه لذتش بیش‌تر است؟ این مسأله نیز بستگى به میزان باور شخص دارد. در ارتباط با این موضوع، روایت مشهورى به این مضمون نقل شده است كه یك روز صبح پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) جوانى را در مسجد دیدند كه رنگ چهره‌اش زرد شده و چشم‌هایش به گودى فرو رفته است. وقتى حضرت حال او را پرسیدند، در جواب‌گفت:درحال یقین هستم. حضرت فرمودند: علامت یقینت چیست؟ گفت: همین كه دیشب تا صبح از ترس عذاب‌هاى اخروى خواب بر چشم‌هایم نیامد و از این‌روى، رنگ چهره‌ام زرد شده است. آن‌گاه حضرت براى آن جوان دعا كردند.(1) داشتن چنین باورى،


1. ر.ك: بحارالانوار، ج 70، باب 52، روایت 17.

آن‌چنان همّى در انسان به وجود مى‌آورد كه اصلا نمى‌تواند درباره چیز دیگرى فكر كند. متقابلا افرادى هم هستند كه اصلا نگران حساب و كتاب فردا و نیز به فكر آمرزیده شدن گناهان خود نیستند.

همه انسان‌ها به جز معصومان(علیهم السلام) كم و بیش آلودگى‌ها و گناهانى دارند و از این روى، باید به فكر عذاب‌هایى كه آنها را تهدید مى‌كند، باشند. مادامى كه ما درگیر امور زندگى خود هستیم وتوجهى به سرنوشت خطرناكى كه سر راهمان وجود دارد نداریم، به این مسایل فكر نمى‌كنیم. اما اگر با شنیدن آیه‌اى از قرآن یا خواندن حدیثى و یا گوش دادن به سخن گوینده‌اى، توجه پیدا كردیم كه چنین خطرى هم وجود دارد و آن‌گاه درصدد رفع آن برآمدیم و مسایل زندگى ما را به خود مشغول نكرد، این همّ در ما ایجاد شده است. انسان‌هایى كه داراى مراتب عالى یقین هستند، هیچ وقت غافل نمى‌شوند و همیشه به این مسایل توجه دارند، اگر چه ممكن است گاهى به دلیل انجام وظایف و تكالیف اجتماعیشان، از توجه آنها اندكى كاسته شود؛ اما ما به دلیل ضعف ایمانمان ممكن است حتى در صورت توجه به این‌گونه مسایل، باز هم منافع دنیا از قبیل پست، مقام، منزلت، ثروت و... را بر تأمّل پیرامون عذاب ابدى ترجیح دهیم.

بنابراین مراتب ایمان و باور انسان‌ها متفاوت است. ما در تاریخ به كسانى برمى‌خوریم كه وقتى پیامبرى، امامى و یا حتى واعظى، نامى از عذاب اخروى مى‌برد، اشك از چشم‌هایشان جارى مى‌شد و بدنشان به لرزه مى‌افتاد. ولى بسیارى از ما این‌گونه نیستیم؛ یعنى ممكن است دقایقى و یا حتى ساعاتى هم كسى برایمان موعظه كند اما اثر چندانى بر ما نگذارد و حتى هنگام گوش‌دادن به این‌گونه مواعظ نیز به فكر مسایل روزمره زندگى خود باشیم.

 

عقل انسان و آینده‌نگرى

عقل انسان مى‌گوید اگر خطر جدى در كار است، باید به فكر چاره باشیم. ما كه در امور ساده دنیا همواره نگران خطرهاى احتمالى هستیم و براى رفع آنها اقدام مى‌كنیم، عاقلانه نیست كه نسبت به مسایلى كه اهمیتش بسیار بیش‌تر از امور دنیایى است، بى‌خیال باشیم و چاره‌اى نیندیشیم. افرادى كه به دنبال كسب منافع و لذایذ مادى هستند، در واقع، به دنبال چیزى هستند كه ارزش چندانى در برابر خطرهایى كه پیش‌روى آنها است، ندارد و از امورى غافل‌اند كه اهمیت بسیار زیادى براى آنان دارد. عبارت «فكاك رقبته» كه در این روایت شریف به كار

رفته است، اشاره به این معنا دارد كه گردن من در زیر غل و زنجیرى گرفتار است؛ مى‌خواهم خودم را آزاد كنم، اما بارى سنگین روى گردنم فشار مى‌دهد و هم‌چون افسارى مرا به طرف بدبختى مى‌كشاند. همه ما به واسطه گناهان و اشتباهاتى كه مرتكب شده‌ایم، چنین خطرى را در پیش داریم و گردنمان گیر افتاده است و باید آن را نجات دهیم. اگر به فكر رهایى گردن خود از این زنجیر نباشیم، تعبیر ساده‌اش این است كه به فكر نجات از عذاب آخرت نیستیم و همّ ما چیز دیگرى است: مَنْ اَصْبَحَ مَهمُوماً لِسِوى فَكاكِ رَقَبَتِهِ فَقَدْ هَوَّنَ عَلَیْهِ الْجَلیلَ؛ كسى كه صبح كند در حالى كه همّ او غیر از نجات از عذاب است، امر بسیار مهمى را بر خودش سبك شمرده است و چیزى را كه باید بزرگ بداند، ساده تلقى كرده است. وَ رَغِبَ مَنْ رَبِّهِ فى الْوَتْحِ الحَقیر؛ از خدا تنها سودى اندك را طلب كرده است. مسلّماً وقتى انسان به فكر عذاب ابدى نباشد، دل مشغولى او امور دنیایى خواهد بود؛ امورى كه بسیار سبك و حقیر است. كسى كه به عذاب ابدى توجه نداشته باشد، براى نجات از آن نیز اهتمام نمى‌كند.

عقل ما اقتضا مى‌كند به اندازه ایمانى كه نسبت به آخرت و خطرهاى اخروى داریم، همّمان را نیز براى جلوگیرى از آن خطرها و نجات از آنها به كار بندیم؛ زیرا تمام مشكلات زندگى در مقابل آن عذاب ابدى ناچیز است. مشكلات زندگى در صورتى در نظر ما آسان جلوه مى‌كند كه بدانیم مشكل‌تر از آنها نیز وجود دارد و آن، عذاب و بدبختى آخرت است. البته‌هر كس ایمانش قوى‌تر باشد، اهتمام بیش‌ترى نیز به این‌گونه مسایل خواهد داشت. بنابراین توجه مؤمنان به زندگى اخروى خود باید بیش‌تر از توجه آنها به زندگى دنیایى و فردیشان باشد.

 

وظایف انسان نسبت به برادران ایمانى خود

در زندگى اجتماعى، انسان نسبت به برادران ایمانى خود وظایفى دارد؛ از یك سو موظف است به آنها براى رفع حوایجشان كمك نماید و از سوى دیگر، وظیفه دارد نسبت به آنها خیرخواه، وفادار و صمیمى باشد و به آنها خیانت نكند. چگونه ممكن است كه انسان برادر ایمانى خود را فریب داده یا به او خیانت كند، به ناحق مالش را بربـاید و ضررى به او برساند؟! كسى كه درصدد برمى‌آید تا برادر ایمانى خود را فریب دهد و او را فرومایه و حقیر مى‌شمارد، چنین عملى به منـزله در افتادن و درگیـرى و نبـرد با او است. كسى كه در معامله مى‌خواهد بر سر دیگرى كلاه بگذارد، در واقع قصد جنگیدن با او را دارد. شكل دیگرى از درگیرى هنگامى

است كه كسى بخواهد فردى را از مقامش خلع كند و خود جانشین او بشود. چنین كسانى مستحق عذاب خداوند هستند و جایگاه آنها در جهنم خواهد بود: مَنْ غَشَّ اَخاهُ و حَقَّرَهُ و ناواهُ جَعَلَ اللّهُ النّارَ مَأْواهُ.

 

حسد و آثار فردى و اجتماعى آن

مسأله مهم‌ترى كه در این جا مطرح است و عمومیّت بیش‌ترى دارد، حسد است: مَنْ حَسَدَ مؤمناً اِنماثَ الایمانُ فى قلْبِهِ كما یَنْماثُ المِلْحُ فى الماء؛ كسى كه نسبت به برادر ایمانى‌اش حسد ورزد، ایمانش از بین مى‌رود، آن‌چنان كه نمك در آب حل مى‌گردد. متأسفانه همه انسان‌ها كم و بیش به این صفت ناپسند مبتلا هستند. طبیعت انسان، به ویژه در سنین كودكى، به گونه‌اى است كه وقتى شخص دیگرى را كه از نعمتى برخوردار است مشاهده مى‌كند، نسبت به او حسد مىورزد. اگر انسان در مقام تهذیب برنیاید و خود را اصلاح نكند، این صفت در قلبش ریشه مى‌دواند و تا او را جهنمى نكند رهایش نمى‌سازد. آیا انسانى كه به خدا ایمان دارد، باید نسبت به كسى كه داراى نعمت‌هایى، اعم از نعمت‌هاى تكوینى، مانند زیبایى و استعداد یا نعمت‌هاى كسبى، مانند ثروت و مقام مى‌باشد، صرفاً به این دلیل كه خود از داشتن آنها محروم است، حسد ورزد؟ حسد این است كه چرا او باید از من زیباتر باشد، چرا باید بهتر از من بفهمد و چرا باید پولش از من بیش‌تر باشد. در واقع شخص حسود با این كار خود مى‌خواهد بگوید كه چرا خدا این نعمت‌ها را به او داده و به من نداده است!!

حسدورزى به دیگران، نسبت به نعمت‌هاى خدادادى آنها، در واقع اشكال كردن به كار خدا است. كسى كه نمى‌خواهد استعداد دیگران از او بیش‌تر باشد و یا مى‌گوید چرا خدا دیگرى را از من زیباتر آفریده است ـ حالتى كه شاید در خانم‌ها بیش‌تر باشد ـ در واقع به خدا اعتراض مى‌كند. در مورد نعمت‌هاى كسبى نیز همین‌گونه است. اگر انسان به مال و ثروت دیگران حسد ورزد، در واقع، به كار خدا اعتراض كرده است؛ زیرا درست است كه این موقعیت و یا ثروت را خود فرد با تلاش و كوشش به دست آورده است، اما این كار هم خارج از تدبیر الهى نبوده و اسباب آن را خداوند فراهم كرده است. آیا اعتراض به كار خداوند، با ایمان سازگارى دارد؟ ایمان به خدا یعنى خدا را حكیم و كار او را مطابق با حكمت دانستن. او است كه به هر شكلى بخواهد مى‌تواند در ملك خودش تصرف كند. البته تمام تصرفاتى كه

خداوند در عالم مى‌كند طبق مصلحت و حكمت است. اعتراض به كار خدا به منزله قبول نداشتن حكمت خداوند است كه اگر از این حد (حسد) بالاتر رود، نوعى شرك به شمار مى‌آید. كسى مى‌تواند بگوید من این را قبول ندارم كه خودش مالكیتى داشته باشد. ما كه از خود هیچ نداریم، نمى‌توانیم و نباید به خدایى كه همه چیز از آن او است اعتراض كنیم.

حسد مفاسد باطنى بسیارى دارد كه بى‌توجهى نسبت به آنها خطرات فراوانى به دنبال خواهد داشت. اگر مشاهده نعمت‌هاى مادى و معنوى دیگران، باعث ایجاد كم‌ترین حالت حسد در ما شود، فورى باید احساس خطر كنیم و به این مطلب توجه نماییم كه مصلحت خداوند چنین بوده كه نعمت‌هایى را به او بدهد و ما نیز مى‌توانیم با تلاشى كه انجام مى‌دهیم از خداوند بخواهیم كه آن نعمت‌ها را به ما هم بدهد؛ نه این‌كه از دیدن نعمت‌هایى كه دیگران دارند ناراحت شویم. این احساس ناراحتى و حسادت، در صورت تداوم، خداى ناكرده به كفر مى‌انجامد. ریشه كفرِ ابلیس هم حسد او بود. ریشه بسیارى از فتنه‌هاى بزرگ عالم كه گاهى به جنگ‌هاى خونین نیز كشیده شده و طى آن هزاران نفر جان خود را از دست داده‌اند، حسادت یك نفر بوده است. در كشور خودمان هم كسانى را سراغ داریم كه در دوران رژیم گذشته زندان‌ها رفته و شكنجه‌ها دیده بودند و از شخصیت‌هاى معروف اوایل انقلاب به شمار مى‌آمدند و موقعیت‌هاى خوبى هم داشتند، اما به دلیل حسدى كه به بعضى از اشخاص بردند، منحرف شدند تا آن‌جا كه حتى رو در روى امام هم ایستادند. حسد چنین مسیر خطرناكى را پیش پاى ما مى‌گذارد. بنابراین سزاوار است اولین لحظه‌اى كه احساس كردیم نسبت به صاحب نعمتى در دل ما حسادت ایجاد شده، همان‌جا جلوى آن را بگیریم و از خدا بخواهیم ما را از این آتش سوزنده و ویران‌گر نجات دهد.