5ـ دین و اندیشه هاى التقاطى (قرائت هاى مختلف و بدعت ها)

 

5. دین و اندیشه‌هاى التقاطى (قرائت‌هاى مختلف و بدعت‌ها)

«تفكر التقاطى» چیست؟ و چه رابطه‌اى با مسأله «بدعت در دین» دارد؟

 

الف) مشابهت تفكر التقاطى با بدعت

التقاط در لغت به معناى برچیدن و از زمین برداشتن است، و تفكر التقاطى اصطلاحى است كه به نحوه‌اى خاص از اندیشیدن اطلاق مى‌شود. در توضیح این نوع تفكّر، ناگزیر از ذكر مقدّمه‌اى هستیم:

اهل اندیشه و نظر این سخن را كه «هر اندیشمندى شایسته است در حوزه تخصّصى

خویش به اظهار نظر بپردازد» مى‌ستایند و معتقدند آنجا كه مباحث رنگ تخصّصى به خود مى‌گیرد باید از كارشناسان هر فن نظرخواهى كرد. ولى گاه در مقام عمل كسانى یافت مى‌شوند كه بدون توجّه به قاعده عقلانى فوق، در زمینه‌هاى گوناگون ـ كه قطعاً همگى آنها در حوزه تخصّص ایشان نیست ـ به اظهار نظر مى‌پردازند.

این گونه افراد از میان دیدگاه‌هایى كه در هر یك از زمینه‌هاى مختلف ارائه شده است، نظرى را پسندیده و برمى‌گزینند، و بدون توجّه به زیر ساخت‌هاى فكرى دیدگاه گزینش شده، مجموعه‌اى از نظریّات را به عنوان تفكّر خویش انتخاب و به دیگران عرضه مى‌كنند كه گاه با اندكى دقّت، ناهمگونى و حتى تناقض در میان اجزاى این تفكّر براحتى قابل شناسایى است.

به عنوان نمونه از مطالعاتى كه در زمینه روان‌شناسى، جامعه‌شناسى، سیاست، حقوق، فلسفه و دین داشته‌اند، مجموعه‌اى از نظریّات كه هر یك برگرفته از گرایشى خاصّ است فراهم مى‌آورند. البتّه این مجموعه بر اساس سنجش‌هاى دقیق و موشكافى در زیربناهاى فكرى نظریّه‌ها، و در نظر گرفتن سازگارى یا ناسازگارى آنها بدست نیامده است، بلكه آنچه به مذاق این تدوین كننده خوش‌تر آمده، قبول تامّ یافته، در كنار باقى نظریّات قرار گرفته است.

بزرگترین اشكال این گونه اظهار نظرهاى غیركارشناسانه، ناسازگار بودن آنها با یكدیگر است كه به دلیل همین ناسازگارى در اجزاء و یا حتّى تناقض در میان آنها، هرگز نمى‌تواند مجموعه‌اى منسجم از افكار صحیح پدید آورد.

بنابراین، «تفكّر التقاطى» در اصطلاح عبارت است از: مجموعه‌اى از نظریّات كه از گرایشهاى متفاوت و گاه متناقض برگرفته شده، در كنار هم گرد آمده است و چون بنیانها و زیرساخت‌هاى این گرایشها و نظریّات، ناهمگون و یا در مقابل هم‌اند ـ به عنوان نمونه، برخى برخاسته از مكاتب «انسان محور یا اومانیسم»اند، و برخى دیگر برخاسته از مكاتب «خدامحور»، برخى برگرفته از گرایش مبتنى بر «اصالت فرد» و برخى برگرفته از گرایش‌هاى مبتنى بر «اصالت جمع»، پاره‌اى برآمده از «لیبرالیسم» و «سكولاریسم»، و پاره‌اى دیگر مبتنى بر «دین‌محورى» هستند ـ دارندگان تفكّر التقاطى بعضاً به ورطه پلورالیسم و نظریّه همه صدقى ادیان و اندیشه‌ها در افتاده‌اند.

در جامعه اسلامى ما نیز، به ویژه در نیم قرن اخیر، این نوع تفكّر (=تفكّر التقاطى) در میان كسانى كه از قوّت فكر و قدرت تحقیق علمى لازم برخوردار نیستند، رایج بوده است. كم

نیستند افرادى كه از یك سو مسلمان‌اند و در مقام سخن حاضر نیستند دست از تمامیت اسلام و عقاید دینى بردارند، امّا از سوى دیگر سخت شیفته نظریات دیگران در زمینه‌هاى مختلف‌اند و در عین حال نه در مسائل دینى تخصّص لازم را دارند و نه در همه زمینه‌هایى كه در آن به اظهار نظر پرداخته‌اند.

البتّه در چنین مواردى حق‌طلبى اقتضا مى‌كند كه انسان یك بازنگرى دقیق بر افكار خویش داشته باشد تا خداى ناكرده هوى و هوس بر منطق و عقل او غالب نشده باشد، و آدمى ناخوداگاه در دام فریبكاران نیفتد.

در برخى روایات اسلامى نیز تعبیرى با عنوان «اجتهاد به رأى» وجود دارد كه عبارت است از اِعمال پیشداورى و تمایلات شخصى در استنباط احكام. این شیوه برداشت از دین شدیداً مورد نكوهش این دسته از روایات است و در نقطه مقابل برداشت صحیح و عقلانى از دین ـ كه به فقاهت معروف است ـ قرار دارد.

آدمى قبل از پژوهش در هر مسأله‌اى ممكن است داراى یك سلسله پیشینه ذهنى و تمایلات شخصى باشد كه اگر در مقام تحقیق آنها را واننهد، نتیجه بدست آمده از پژوهش بالطبع ناب و بى‌پیرایه نخواهد بود. از این رو، دخالت دادن برخى انگیزه‌هاى درونى مانند: شهرت‌طلبى، كسب محبوبیّت و جایگاه اجتماعى، یا منافع شخصى دیگر، در برداشت از دین، كه انسان را وامى‌دارد تا به گونه‌اى احكام و معارف دینى را توجیه و تفسیر كند كه در نهایت به نفع خواسته‌هاى نفسانى او باشد، «اجتهاد به رأى» نام دارد. این گونه برداشت از دین در حقیقت تحمیل عقیده و نظر خود بر دین است، نه برداشت بیطرفانه و حقیقت‌طلبانه از آن.

وجود شرط عدالت و تقوا در كنار شرط اجتهاد (= توان برداشت روشمند و عقلانى از دین) در مورد كسانى كه عهده‌دار مرجعیّت دینى مردم هستند براى جلوگیرى از همین «اجتهاد به رأى» مى‌باشد و با تلفیق اجتهاد و فقاهت با عدالت و تقوا است كه هم شرط علمى لازم و هم صلاحیّت اخلاقى برداشت از دین محقّق مى‌شود. در نتیجه، آنچه به عنوان نتیجه این پژوهش استنباط مى‌شود در مورد مجتهد و مقلدّین او حجیّت خواهد داشت.

واژه‌اى دیگرى نیز در عرف دینى به كار مى‌رود كه «بدعت در دین» نام دارد. بدعت كه عبارت است از: نسبت دادن آنچه از دین نیست به دین، نتیجه اجتهاد به رأى و برداشت التقاطى از منابع دینى است. زیرا همان گونه كه گفتیم اجتهاد به رأى دخالت دادن پیشینه‌هاى

ذهنى ونظریّات از پیش پذیرفته شده، در برداشت از دین است و این نظریّات نوعاً از مكاتب و گرایش‌هاى غیر دینى و یا حتّى ضد دینى در ذهن پژوهشگران حاصل مى‌آید، والاّ اگر اینها نیز برآمده از دین و بخشى از آن بودند هرگز نمى‌توانستند با بخشهاى دیگر دین در تنافى باشند.

بنابراین، مى‌توان بدعت را نتیجه تفكر التقاطى، و تفكّر مذكور را نتیجه دخالت تمایلات نفسانى و سلیقه شخصى در شناخت و تفسیر دین دانست.

ناگفته نماند كه آنچه صاحبان تفكّر التقاطى به دین نسبت مى‌دهند، چون قرین فهم سلیم و بى‌طرفانه از دین و همراه با مقدّمات و شرایط لازم براى این كار نبوده است، عقلا و شرعاً نه در مورد خود دارندگان این گونه تفكّر و نه در مورد دیگران حجیّتى ندارد و هرگز نمى‌تواند پاسخگوى سؤال خداى متعال از چرایى اعمال در آخرت باشد.

 

ب) مفهوم دین اقلّى و اكثرى

مقصود از دین اقلّى و اكثرى چیست؟ و اساساً قلمرو دین در زندگى بشر در دو فرهنگ اسلامى و غربى كدام است؟

صرف نظر از این كه هر دین خاصّى چه توصیه‌هایى درباره زندگى بشر دارد، به عنوان نگاه برون دینى این پرسش مطرح مى‌شود كه اصولا در چه مسائلى مى‌بایست از دین انتظار راهنمایى و كمك داشت؟

سه گونه پاسخ به این پرسش ارائه داده‌اند: یكى از این پاسخها در جانب افراط، دیگرى در جانب تفریط و سوّمى در مسیر اعتدال قرار دارد:

 

پاسخ نخست:

آن كه گفته شود: بشر در تمام شؤون زندگى فردى و اجتماعى خود از كیفیّت غذا خوردن، لباس پوشیدن، خانه سازى و معمارى، نشستن و برخاستن، راه رفتن و خوابیدن و... تا تشكیل حكومت، تعیین وظیفه تك تك دولتمران و چگونگى كشوردارى و نیز بیان مطالب گوناگون علمى، باید از دین دستورالعمل دریافت كند و بدون مشقّت و تحمّل كمترین رنج تحقیق و مطالعه، بیشترین موفقیت را از طریق دین عاید خود كند.

چنین نگرشى به دین ـ كه دین را موظّف به برآورده كردن همه نیازهاى انسان مى‌داند ـ نگاه «اكثرى» به دین نام دارد و از آنجا كه بر حسب این نگرش، دین پاسخگوى تمامى انتظارات

است، بشر نیازى به استفاده از نیروى عقل و شكوفا كردن توانایى‌هاى خدادادى خود نخواهد داشت.

این طرز تلّقى از دین كاملا ناصواب و به دور از حقیقت است و هرگز دین حقّى را نمى‌توان نشان داد كه خواهان كنارگذاردن عقل و توانایى‌هاى انسان باشد و خود را پاسخگوى تمام نیازمندى‌هاى بشر معرّفى كند.

بعد از مردود دانستن این نگرش اكثرى به دین، این سؤال از نو مطرح مى‌شود كه قلمرو واقعى دین چیست؟ و انسان در چه امورى موظّف به پیروى از دین است؟ سؤالى كه چند قرن پیش سر منشأ كشمكشهاى فراوان بین ارباب كلیسا و رجال سیاست در مغرب زمین شد و سرانجام به صلحنامه‌اى نانوشته منتهى گشت كه در حقیقت دومین پاسخ به پرسش مورد نظر مى‌باشد:

 

پاسخ دوم:

آن كه گفته شود: زندگى انسان مشتمل بر دو بخش دنیا و آخرت است و این دو بخش كاملا مجزّا و مستقلّ از یكدیگرند، به گونه‌اى كه عملكرد انسان در امور مربوط به دنیا هیچ گونه تأثیرى در سرنوشت اخروى او ندارد. بشر در امور اخروى و رابطه‌اش با خدا بایستى از دین دستور بگیرد و در امور دنیوى و زندگى این جهانى مُجاز است آن گونه كه خود مى‌پسندد عمل كند. این همان دیدگاه سكولاریسم یا جدایى دین از عرصه‌هاى اجتماعى است و به دیدگاه «اقلّى» معروف است.

این دیدگاه نیز ناتمام به نظر مى‌رسد؛ زیرا گرچه «زندگى» انسان قابل تقسیم به دو بخش دنیا و آخرت است: كه بخش دنیایى آن از تولد آغاز و با مرگ پایان مى‌پذیرد و بخش آخرتى آن با مرگ شروع و تا بى‌نهایت امتداد مى‌یابد و هر یك از این دو بخش ویژگى‌هایى مخصوص خود را دارد، لكن تقسیم یاد شده بدین معنا نیست كه «رفتار» و اعمال انسان در دنیا نیز داراى دو بخش است: اعمال دنیوى و اعمال اخروى كه این دو بخش هیچ گونه ارتباطى با یكدیگر ندارند.

چنین نگرشى ـ كه كار دین را تنها نیایشهاى فردى و یا گروهى مى‌داند كه در عبادتگاه‌هایى مانند كلیسا و مسجد و امثال آن انجام مى‌گیرد و محصور به رابطه فردى انسانها با خداست و ارتباطى به زندگى اجتماعى او ندارد، علاوه بر این كه مستند به دلیل صحیحى نیست، به هیچ وجه با محتواى ادیان الهى سازگار نمى‌باشد و چنانكه مى‌دانیم هر دین حقّى ـ صرف نظر از

سعه و ضیق احكام آن ـ مدّعى است كه بشر موظّف به تطبیق رفتار و اعمال خود در هر دو بُعد فردى و اجتماعى با دستورات آن دین است و انسانها نمى‌توانند بطور خود سر در دنیا عمل كنند. این معنا با نگاهى گذرا به محتویات ادیان آسمانى بخصوص دین مقدّس اسلام به خوبى نمایان است.

 

پاسخ سوم:

این كه گفته شود: زندگى اخروى انسان دقیقاً محصول و نتیجه رفتار و اعمال دنیوى اوست؛ یعنى: انسان مى‌تواند اعمال و رفتار خویش را به گونه‌اى انجام دهد كه براى آخرتش مفید باشد، چنانكه مى‌تواند به گونه‌اى عمل كند كه مضرّ به حال آخرتش باشد. انسان حقیقتى پویا و در حال شدن است كه ساختار وجودى و نحوه زندگى آن جهانى‌اش را خود و با اعمال و رفتار خویش رقم مى‌زند و در مقام گزینش شیوه‌هاى رفتار باید احكام الزامى دین را رعایت كند. این نگرش كه همان تفكّر اسلامى ناب است، نه دیدگاه افراطى «اكثرى» را بر مى‌تابد و نه نگرش تفریطى «اقلّى» را مى‌پذیرد.

توضیح آن كه: اعمال و رفتار انسانى در فقه اسلامى به پنج نوع تقسیم مى‌شود:

1. واجبات: تكالیفى الزامى هستند كه انجام آنها با كیفیّتى خاص از انسانها خواسته شده است؛ مانند: نماز، روزه، حجّ و...

2. محرّمات: به اعمالى گفته مى‌شود كه اجتناب و پرهیز از انجام آنها الزامى است؛ مانند: نوشیدن مسكرات، تجاوز به حقوق دیگران و...

3. مستحبّات: به اعمالى گفته مى‌شود كه الزامى در انجام آنها نیست، ولى انجامش در تأمین سعادت انسان مفید است؛ مانند: انفاقات مستحبّه و دستگیرى از مستمندان.

4. مكروهات: اعمالى كه ترك انجام آنها اولویّت دارد، اگر چه الزامى نیست.

5. مباحات: به اعمالى گفته مى‌شود كه اسلام در مورد آنها امر و نهى، یا تشویق و ترغیبى ندارد.

این پنج قسم، كه كلیّه اعمال فردى و اجتماعى و ریز و درشت رفتار انسان را در بر مى‌گیرند، در ارتباط با سعادت و مصالح دنیوى و اخروى انسان معنا پیدا مى‌كنند. به عبارت دیگر، آن دسته از اعمال و رفتار كه براى تأمین سعادت از انجام آنها ناگزیریم، واجبات و آن دسته كه براى گریز از شقاوت و سیاه‌بختى از ترك آنها ناچاریم، محرّمات نام دارند. انجام مستحبّات و ترك مكروهات نیز در حصول سعادت مفیدند و هم از این رو اهمیّت مى‌یابند، و

مباحات امورى بى‌تفاوت نسبت به سعادت و شقاوت‌اند كه انجام آنها به خودى خود نه انسان را به كمال نزدیك مى‌كند و نه از آن دور سازد.

اینك و با توجّه به تقسیم فوق، باید گفت: كلیّه امورى كه اصل و یا كیفیّت انجام آنها مورد الزام دین نیست، در دایره برنامه‌ریزى و تحقیق و مطالعه انسان قرار مى‌گیرد. تصمیم‌گیرى درباره اصل و چگونگى انجام آنها به عقل و نیروى فكر و اندیشه انسانها وانهاده شده است، تا با كاوشهاى خود و بهره‌گیرى از دستاوردهاى علمى و تحقیقى دیگران زمینه را براى هر چه بیشتر و بهتر به كمال رسیدن و تأمین مصالح خویش فراهم آورند.

از این رو، اسلام در عین این كه براى هر عمل و رفتار و حتّى اندیشه و پندار انسانها داراى یكى از احكام پنجگانه پیش گفته (واجب، حرام، مستحب، مكروه و مباح) است و به همین دلیل كلیّه اعمال انسان را در چارچوب نظام ارزشى خود در مى‌آورد، ولى هرگز در پى خاموش كردن فروغ عقل و جلوگیرى از پویایى فكر و توانایى‌هاى بشرى نیست، بلكه با بیانهاى گوناگون انسانها را به علم‌جویى، رشد فكرى، توسعه و پیشرفت و بهره‌گیرى از دانش دیگران ـ اگر چه در دور دست‌ها باشند (اطلب العلم و لو بالصّین) ـ تشویق مى‌كند.

بنابراین، اسلام دنیا و اعمال فردى و اجتماعى انسان در آن را مقدّمه آخرت، و زندگى آن جهانى را برآمده و محصول عملكرد این جهانى انسان مى‌داند و هرگز با تفكّر سكولاریستى غرب كه دین را از صحنه زندگى اجتماعى انسان خارج مى‌كند و تنها به آن نقشى در محدوده ارتباط فردى انسان با خدا مى‌دهد، سازگارى ندارد.

 

ج) تمایز قرائت‌هاى مختلف از دین با اختلاف فتاوى

قرائت‌هاى مختلف از دین یعنى چه؟ و با اختلاف فتاواى مراجع در بعضى از مسائل چه فرقى دارد؟

قرائت‌هاى مختلف از دین از تفكر پلورالیزم دینى در بُعد نظرى ناشى مى‌شود، تفكّرى كه مى‌كوشد تا دین را به عنوان حقیقتى كه تنها در نزد خداست و هرگز بشر و حتّى پیامبران را بدان راهى نیست تلقى كند، و چنین وانمود كند كه ادیان الهى چهره‌هاى متفاوت آن حقیقت واحدند.

گرایش مذكور چنین مى‌پندارد كه اختلاف ادیان ناشى از اختلاف فهمها از دین است:

مسلمان برداشت خاصّى از دین و وحى الهى دارد، غیر از آنچه مسیحى و یهودى دارد و بالعكس؛ و دین به عنوان حقیقت واحد و ثابت مختص خداست و هیچ انسانى و حتّى پیامبران را بدان راهى نیست و آنچه در حوزه معرفتى انسان قرار مى‌گیرد تنها برداشت ذهنى و فهم بشرى اوست. به عنوان مثال، پیامبر(صلى الله علیه وآله)ـ العیاذ بالله ـ برداشتى مطابق با شرایط فیزیكى و اجتماعى و ارزشهاى زمان خود از وحى الهى و دین داشته است و هرگز دین را آنچنان كه نزد خداست درك نكرده، در مقام تبلیغ هم معجونى فراهم آمده از دریافت ناخالص، پیشینه‌هاى فكرى و حالات روحى خود را به دیگران القاء كرده است.

طرفداران این نوع تفكر مى‌گویند چه بسا امروزه به لحاظ پیشرفت علم، ما خود بهتر از پیامبر(صلى الله علیه وآله) از دین برداشت كنیم؛ در عین حال چنین اظهار مى‌كنند كه آنچه در دسترس بشر قرار مى‌گیرد هیچ تضمینى بر صحّت آن وجود ندارد. بنابراین، هیچ كس حق ندارد ادّعا كند كه فهم من از دیگرى برتر است و بر همین اساس صراطهایى مستقیم به جاى صراط مستقیم خواهیم داشت و همه برداشت‌ها، در عین چندگانگى، جلوه‌هایى از حقّ‌اند كه همگى ما را به یك مقصد مى‌رسانند! و در نتیجه دینى بر دین دیگر ترجیح ندارد.

بدیهى است كه بر اساس این نگرش راست و دروغ، خوب و بد، حق و باطل و دین باطل واژه‌هایى بى‌معنا هستند؛ زیرا بر اساس دیدگاه مذكور هر فرد، دسته و گروهى هر چه در باب دین و خدا بگویند، اگر چه گفته‌هاى متناقض با یكدیگر، همه بر حق و صادق‌اند.

به نظر مى‌رسد بطلان نظریه صراطهاى مستقیم بر حسب تفسیر مذكور ـ با اندك تاملى روشن مى‌شود، زیرا ادّعاهاى ادیان در بسیارى از مسائل متفاوت و متناقض است و بر حق بودن همه آنها به معناى بر حق بودن طرفین نقیض است كه عقل سلیم بالبداهه آن را مردود مى‌داند و به عنوان نمونه هیچ عاقلى تثلیث مسیحى را با توحید مسلمانان به عنوان دو قرائت از یك موجود (= خدا) نمى‌تواند به رسمیت بشناسد.

آنچه باید در اینجا بدان توجه داشت فرق اساسى بین این نوع نگرش در زمینه معرفت‌شناسى ـ كه همه معرفت‌هاى بشرى و از جمله معرفت دینى را نسبى و تابع ذهنیت‌ها و پیش فرضهایى مى‌داند كه از زمینه‌هاى اجتماعى و دیگر علوم گرفته شده است ـ و مسأله اختلاف برداشت فقها از مدارك فقهى در برخى مسائل جزئى و فرعى دین است؛ چون این دو، دو حوزه جداى از یكدیگرند و هرگز نمى‌توان اختلاف فتاوى را شاهدى بر صحت پلورالیسم دینى گرفت.

آنچه به عنوان پلورالیسم دینى، در بُعد نظرى، تحت عنوان قرائت‌هاى مختلف از آن سخن گفته مى‌شود نظریه‌اى است كه منطقاً توجیهى ندارد، در حالى كه نه تنها اختلاف فهم فقهاء از بعضى از مدارك فقهى در بعضى از فروعات دینى امرى است طبیعى، بلكه تغییر برداشت یك فقیه از مدرك فقهى واحد در دو زمان، و در نتیجه تغییر فتواى او ـ مطلبى كه نمونه‌هاى آن را شاهدیم ـ واقعه‌اى طبیعى است. براى توضیح بیشتر به لزوم تفكیك بین دو نوع علوم و معارف انسانى اشاره مى‌كنیم.

1. علوم ثابت و تغییرناپذیر 2ـ شناخت‌هاى عادى تغییرپذیر.

بخشى از معارف بشر علومى هستند كه هرگز در باب آنها شك و تردید و احتمال تغییر راه ندارد، نمونه این قسمت هم در باب معارف عقلى غیر دینى یافت مى‌شود و هم در معارف دینى. مثلا انسان یقین دارد یك سر دارد آنهم در بالاى بدن خود و هرگز انسان عاقلى پیدا نمى‌شود كه بگوید تا به حال اشتباه مى‌كردم كه خود را داراى یك سر مى‌دانستم؛ من دو سر دارم آنهم در زیر پاهایم!! یا معتقد باشد 4 = 2 + 2 قرائتى قدیمى است و حالا باید حاصل این جمع را عدد 5 بدانیم. در اصول و ضروریات دین نیز هرگز مسلمانى پیدا نمى‌شود كه معتقد باشد خدا دوتا است، یا نماز صبح یك ركعت است؛ یا به جاى ماه رمضان ماه رجب را باید روزه گرفت. كتب فقهى مملو از احكام قطعى و تغییرناپذیر است كه هیچ تغییر یا اختلاف فتوا در آنها مشاهده نمى‌شود.

اما دسته دیگر نظریات ظنّى است كه مى‌تواند متأثر از زمینه‌ها و ساختارهاى فرهنگى و اجتماعى باشد و احیاناً ممكن است علوم دیگر در شكل‌گیرى آنها نقش داشته باشد. در این‌گونه معارف چه بسا با تغییر پیش‌فرضها و ساختارهاى خاصّ فرهنگى ـ اجتماعى تغییراتى به وجود مى‌آید؛ چنانكه در معرفت‌هاى عادى وضع به همین منوال است.

در علوم و معارف غیر دینى كم نیستند نظریه‌هاى علمى از قبیل نظریه زمین مركزى كه بطلان آنها ثابت شده است و یا احتمال تغییر در باب آنها وجود دارد. در احكام جزئى فرعى دینى نیز نمونه‌هاى از تبدّل رأى و اختلاف در فتوا مشاهده مى‌شود؛ به عنوان نمونه فقهاى سابق از ظاهر مدارك فقهى چنین استنباط مى‌كردند كه آب چاه كر نیست و با ملاقات با نجاست نجس مى‌شود و تطهیر آن با كشیدن مقدار معینى از آب آن حاصل مى‌شود، در حالى كه امروزه فقها آب چاه را كر تلقى مى‌كنند كه با ملاقات نجاست نجس نمى‌گردد. نمونه دیگر،

اختلاف برداشت فقها در این كه در ركعت سوم و چهارم نماز گفتنِ یك مرتبه تسبیحات اربعه كافى است یا سه مرتبه گفتن واجب است.

این گونه اختلافات جزئى در برداشت از مدارك فقهى امرى است ممكن، لكن آنچه عقلا و منطقاً نمى‌توان پذیرفت این است كه این تغییرات جزئى و روبنایى را مستمسك قرار دهیم و بگوییم چون در این موارد جزئى تبدّل رأى و اختلاف در فتوا پیدا شده است، پس بشر هیچ گونه معرفت ثابت و یقینى نمى‌تواند داشته باشد و تمام علومش دستخوش تغییر و تحول است.

این گونه سخن گفتن كه از آن به مغالطه خاص و عام نیز تعبیر مى‌شود به خیال‌پردازى و گفتار شعرى شبیه‌تر است تا استدلال عقلى و منطقى. بنابراین، مسأله اختلاف فتاواى فقها با مسأله قرائت‌هاى مختلف از دین تفاوت جوهرى دارند، و نمى‌توان اختلاف فتاوى را از مصادیق قرائت‌هاى مختلف از دین دانست و اساساً تفكر قرائت‌هاى مختلف از دین به آن معنایى كه ذكر شد تفكرى است آمیخته با تناقض كه منطقاً قابل توجیهِ عقلانى نیست.