صوت و فیلم

صوت:
,

فهرست مطالب

جلسه بیست و دوم؛ شفاعت، رحمت

تاریخ: 
پنجشنبه, 12 مهر, 1386

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش رو دارید گزیده ‌‌ای از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1386/07/12 مطابق با بیست و دوم ماه مبارك رمضان 1428 ایراد فرموده‌‌ اند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

شفاعت، رحمت

فرار از غضب به رضا

در قسمتِ دوم مناجات الراغبین بعد از آرزو كردنِ آن مقام قرب «وَالتَّمَتُّعِ بِالنَّظَرِ إلَیْكَ»، به حال فعلی‌‌اش نگاه می‌‌كند و می‌‌گوید:
«وَها أنا مُتَعَرِّضٌ لِنَفَحاتِ رَوْحِكَ وَعَطْفِكَ، وَمُنْتَجِعٌ غَیْثَ جُودِكَ وَلُطْفِكَ»؛ جویای این هستم كه باران رحمت را بر من نازل كنی، آلودگی‌‌های من شسته و راه برایم باز بشود و از این پستی نجات پیدا كنم. نكته‌‌ای كه در این بخش جالب توجه است این است كه می‌‌گوید: «فارٌّ مِن سَخَطِكَ إلَی رِضاكَ»؛ من در یك حالی هستم كه از غضب و سخط تو به سوی رضا و خشنودی تو فرار كردم. فرض كنید در ارتباط بین انسان‌‌ها، اگر كسی نسبت به شخصیت بزرگی كه ولی نعمت و ذی حق بر او است، كوتاهی كرده، در مقام عذرخواهی كه بر می‌‌آید، می‌‌گوید: اگر چه ما اشتباه و كوتاهی كردیم، اما شما به بزرگی و فضیلت و آقایی خودتان ببخشید. این در واقع یعنی من از ناخشنودی به خشنودی پناه می‌‌برم. هر دو صفت مال همین شخص است. از این كه من كارهای بدی كرده‌‌ام، بر من غضب كرده، ولی خود او صفات خوبی دارد كه اگر من به آنها متوسل بشوم غضبش را می‌‌پوشاند. یك نوع فرار از غضب به رضاست. شبیه این معنا را در مورد خدای متعال هم می‌‌توان تصور كرد. در دعای افتتاح هم می‌‌خوانیم: «أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ فِی مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ أَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ فِی مَوْضِعِ النَّكَالِ وَ النَّقِمَةِ»؛ خدا هم صفات رحمت دارد و هم صفاتی كه موجب مجازات و عقاب می‌‌شود. هم «أَرْحَمُ الرَّاحِمِین»؛ است، هم «أَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ». برای این كه آدم از «أَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ»؛ فرار كند باید برود سراغ «أَرْحَمُ الرَّاحِمِین». این فرار و پناه از صفتی به صفتی دیگر، چیز عجیبی نیست.

فرار از خودش به خودش

اما بعد می‌‌گوید: «هارِبٌ مِنْكَ إلَیْكَ»؛ من از تو فرار می‌‌كنم و به سوی خودت می‌‌آیم.
چه موجب این می‌‌شود كه انسان بگوید از خودت فرار می‌‌كنم به سوی خودت؟ معنایش هر چه باشد و به هر جهتی تشبیه شده باشد، به چه دلیل انسان چنین حالی پیدا می‌‌كند و چنین تعبیری را به كار می‌‌برد؟ درست است كه صفات الهی عین ذات است و چیزی زائد بر ذات نیست. بنابراین وقتی بگوید از صفتی -اگر صفت ذاتی باشد- به یك صفت دیگری پناه می‌‌برم، آن صفت عین ذات است، و اگر به سوی صفت پناه می‌‌برم، عین ذات است. در ذات خدا تعددی وجود ندارد، منتها گاهی انسان می‌‌گوید از یك جهت به جهت دیگر می‌‌روم. انسان‌‌ها حیثیت‌‌های متعدد دارند. حیثیت عواطف مثبتشان غیر از عواطف منفی‌‌شان است. حالات و موقعیت‌‌هایشان تفاوت می‌‌كند. اما در خدا كه این كثرت‌‌ها و تعددها وجود ندارد. این یك بحث عمیق فلسفی است كه صفات عین ذاتند و زائد بر ذات نیستند. اما این كلام كه در مقام مناجات و گفتگوی خودمانی است، شاید ناظر به این بحث عمیق فلسفی نباشد.
وقتی انسان از چیزی یا از كسی فرار می‌‌كند، می‌‌خواهد به جایی برود كه او نباشد. حالا یا از خجالت است یا از ترس عقوبتش. اگر كسی بخواهد از خدا به خاطر جسارت و بی‌‌ادبی كه كرده فرار كند و به خاطر ترس از عذاب و خجالت او جایی برود؛ كجا می‌‌تواند برود؟ كجا برود كه خدا آنجا نباشد؟ هر كس مراتب پایین معرفت هم داشته باشد، می‌‌داند كه جایی از خدا خالی نیست.
شخصی در ساختمان عظیمی كه اتاقهای متعددی دارد، می‌‌خواهد از كسی فرار كند. همه قوایش را جمع می‌‌كند تا با سرعت فرار كند و از چنگ او در برود. وارد اتاق دیگری بشود ببیند باز آنجا ایستاده. از آنجا فرار كند به اتاق دیگری بیاید ببیند او زودتر آمده و آنجا هست! او دیگر چه كار می‌‌تواند بكند؟ چاره‌‌ای جز پناه بردن به همان كس دارد؟! نمی‌‌توانم فرار كنم به جایی كه تو نباشی. نمی‌‌توانم جایی بروم كه حكومت و قدرت تو نباشد. نمی‌‌توانم جایی بروم كه اراده‌‌ی تو آنجا حاكم نباشد. كجا بروم؟ مانند كودكی كه به خاطر اذیت و شیطانی‌‌اش ابتدا از مادر فرار می‌‌كند، پنهان هم می‌‌شود ولی بالاخره وقتی گرسته و دلتنگ می‌‌شود نیاز به نوازش مادر پیدا می‌‌كند و به دامان مادرش برمی‌‌گردد.

بیان راغبین

«وَها أنا مُتَعَرِّضٌ لِنَفَحاتِ رَوْحِكَ وَعَطْفِكَ»؛ و اكنون این منم كه خودم را در معرض نسیم‌‌های رحمت و عطوفت تو قرار می‌‌دهم.
«وَمُنْتَجِعٌ غَیْثَ جُودِكَ و لُطفِك»؛ جویای این هستم كه باران رحمت و جود و بخشش تو، فرو بریزد و من از آن بهره‌‌مند بشوم. «فارٌّ مِن سَخَطِكَ إلَی رِضاكَ»؛ فرار می‌‌كنم از غضب تو به سوی رضایت تو. «هارِبٌ مِنْكَ إلَیْكَ». باید خودش را در آغوش مادر بیندازد! جای دیگری ندارد.
«راجٍ أحْسَنَ ما لَدَیْكَ»؛ در این حالی كه انتظار جود و بخششت را دارم و به سوی تو فرار كرده‌‌ام، امیدم این است كه بهترین چیزهایی را كه نزد تو است به من بدهی. یعنی همتم بلند است، به چیزهای كم قناعت نمی‌‌كنم.
«مُعَوِّلٌ عَلَی مَواهِبِكَ»؛ اعتمادم بر كار و تلاش خودم نیست، چیزی ندارم كه در مقابلِ این خواسته‌‌ها قابل عرضه باشد. این است كه اعتمادم باز بر مواهب و بخشش‌‌های توست.
«مُفْتَقِرٌ إلَی رِعایَتِكَ»؛ نیازمند این هستم كه تو به حالم رسیدگی كنی و امورم را تدبیر كنی. «إلهی ما بَدَأْتَ بِهِ مِنْ فَضْلِكَ فَتَمِّمْهُ»؛ خدایا آن نعمت‌‌هایی را كه از ابتدا خودت بدون سؤال من از فضلت به من مرحمت كردی، به كمال برسان و ناقص نگذار.
«وَما وَهَبْتَ لِی مِنْ كَرَمِكَ فَلا تَسْلُبْهُ»؛ بالاتر از این، همین را هم كه به من داده‌‌ای، اگر تو نگه نداری، من نمی‌‌توانم حفظ كنم. جای این خوف هست، همین را كه به من داده‌‌ای، از دست بدهم. می‌‌توانی برای این كه من لیاقتش را ندارم و به خاطر اینكه من را تأدیب كرده باشی از من بگیری. درخواست من از تو این است كه هم نعمت‌‌هایی كه داده‌‌ای به كمال برسانی و هم آنچه را كه از كرم خودت به من داده‌‌ای پس نگیری.
«وَما سَتَرْتَهُ عَلَیَّ بِحِلْمِكَ فَلا تَهْتِكْهُ»؛ در این دنیا وقتی بخواهم مسیر تكاملم را طی كنم، تدبیرِ ربوبی توست كه باید در میان انسانهای دیگری باشم. اما اگر عیوب من ظاهر باشد و همه ببینند، این تكامل تحقق پیدا نمی‌‌كند، دیگر كسی به من اعتنا نمی‌‌كند، دیگر نمی‌‌توانم از آنها بهره‌‌مند بشوم. پس این عیوبی را كه مستور كرده‌‌ای همچنان پوشیده بدار و رسوایم نكن!

رحمت ستّاریّت

كافر هم دلش می‌‌خواهد در جامعه آبرومند باشد و احترام داشته باشد. مؤمن هم می‌‌خواهد؛ اما این دو تا با هم فرق دارد. كافر نعمت‌‌های این دنیا برایش اصالت دارد. آبرو را برای رسیدن به دنیا و از دست ندادن آن می‌‌خواهد. اما مؤمن همه‌‌ی زندگی دنیا و نعمت‌‌های دنیا را برای تكامل اخروی‌‌اش می‌‌خواهد. اگر آبرو هم می‌‌خواهد نه از اینكه خود رسوایی پیش مردم، خیلی برای او مهم باشد، برای این است كه اگر رسوا بشود دیگر از نعمت‌‌های خدا در جامعه محروم می‌‌شود، كسی با او همكاری نمی‌‌كند تا بتواند از منافع مادی و معنوی جامعه بهره‌‌مند شود، منزوی می‌‌شود، كسی به حرفش اعتماد نمی‌‌كند، كمكش هم نمی‌‌كند، اصلاً از دیدنش تنفر دارند. ما توجه نداریم كه خدای متعال چقدر به ما لطف كرده كه عیوب ما را مستور و آبرویمان را حفظ می‌‌كند. در دعای بعد از زیارت حضرت رضا(ع) هست كه خدایا اگر دریاها عیوب و زشتی گناهان من را می‌‌دانستند در هنگام عبور از آن من را فرو می‌‌بردند. اگر كوهها می‌‌دانستند زشتی گناهان من را، بر سر من خراب می‌‌شدند. تنها تویی كه همه‌‌ی این زشتی‌‌ها را می‌‌بینی و باز هم من را می‌‌پذیری. پس همچنان این پرده را بر كارهای من بینداز و این پرده را هتك نكن، تا بتوانم از سایر نعمت‌‌ها استفاده كنم. این حلم الهی است كه باعث شده روی عیوب ما پرده بیندازد و رسوایمان نكند.
«وَما عَلِمْتَهُ مِنْ قَبیحِ فِعْلِی فَاغْفِرْهُ»؛ از كارهای زشتی كه كرده‌‌ام و تو می‌‌دانی درگذر؛ گناهانم را بیامرز، تا از این گرفتاری‌‌هایی كه برای خودم درست كرده‌‌ام، نجات پیدا كنم، آن وقت بتوانم پرواز و به سوی تو حركت كنم. «إلهی اسْتَشْفَعْتُ بِكَ إلَیْكَ، وَاسْتَجَرْتُ بِكَ مِنْكَ».«اسْتَجَرْتُ بِكَ مِنْكَ»؛ نتیجه‌‌ی همان «هارِبٌ مِنْكَ إلَیْكَ»؛ است. وقتی كسی از خدا فرار می‌‌كند، چاره‌‌ای جز پناه بردن به دامن خود خدا را ندارد. «استجاره»، یعنی پناه بردن.

مفهوم نادرست شفاعت

«اسْتَشْفَعْتُ بِكَ إلَیْكَ»، من تو را پیش خودت شفیع قرار دادم. مسئله‌‌ی این كه انسان در مقامِ این بربیاید كه به نحوی برای پیشرفت كار و برای جبرانِ خطاها و لغزش‌‌هایش از شفاعت بهره بگیرد، از اینجا ناشی می‌‌شود كه توجه كند به اینكه آنچه در اختیار و مربوط به او و در حیطه‌‌ی وجودی او است، برای رسیدن به آرزوها و اهدافش كافی نیست، این نیرویی كه دارد كم است. این نیرو را هم البته خدا به او داده، اما همین هم كافی نیست. ناقص است. «شفع»؛ به معنی جفت كردن است؛ باید یك چیزی همراه این بشود تا من بتوانم به آن خواسته‌‌ام برسم.
در همین دادگاههای عرفی در نظر بگیرید، قاضی می‌‌خواهد حكم بدهد. طبق قانون اگر بخواهد عمل كند باید شخص را محكوم به زندان یا عقوبت دیگری بكند. این شخص متوسل به كسی می‌‌شود كه بگوید این قانون را در باره‌‌ی او اجرا نكنید. در واقع این شفاعت وقتی اثر می‌‌كند كه آن شخص بتواند اراده‌‌ی خودش را بر اراده‌‌ی قاضی غالب كند. یعنی اگر نبود، او حتماً عقوبتش می‌‌كرد، ولی قاضی به خاطر اینكه از او می‌‌ترسد یا امید دارد یك روز هم او به او محتاج شود، روی این ملاحظات حرف شفیع را قبول می‌‌كند. واسطه‌‌ای پیدا می‌‌كند كه بتواند نفوذ داشته باشد، یعنی یا طرف از او بترسد، یا با او رودربایستی و رفاقتی داشته باشد كه این بتواند اراده‌‌ی خودش را بر طرف غالب كند. بگوید به خاطر ما شما دست از این قانون بردارید! این همان شفاعتی است كه كفار و مشركین تصورش را داشتند. صرف‌‌نظر از این كه بتها لیاقت شفاعت نداشتند، اصل آن مفهوم شفاعتی كه آن‌‌ها قبول داشتند غلط بود. می‌‌گفتند ملائكه دختران خدا و بت‌‌ها هم سمبل این‌‌ها هستند. در مقابل اینها تعظیم می‌‌كردند تا این تعظیم‌‌ها در برابر دختران خدا باشد! آن وقت آنها هم بروند پیش خدا و شفاعت كنند كه چون ما را عبادت كرده معذورش بدارید. تصورشان این بود، كه _‌العیاذ بالله‌_ خدا به خاطر اینكه دخترانش آزرده نشوند دست از قانونش بر می‌‌دارد. البته اصل شفاعت را همه معتقدند، حتی همین وهابی‌‌ها هم می‌‌گویند شفاعت پیغمبر برای روز قیامت است،؛ «إِدَّخَرْتُ شِفاعَتی لِاَهْلِ الْكَبائِرِ مِنْ أُمَّتی1»؛ این را نفی نمی‌‌كنند، بلكه شفاعت‌‌های امور دنیا و استشفاع به ائمه و اینها را بدعت می‌‌دانند.

مفهوم صحیح شفاعت

آن شفاعتی كه در اسلام داریم و بخصوص ما شیعیان به آن معتقدیم این نیست كه كسی بخواهد اراده‌‌ی خودش را بر اراده‌‌ی خدا حاكم كند، به این معنی كه اگر اینها نبودند، اراده‌‌ی خدا حتماً بر این بود كه این شخص را عقوبت كند. مسئله‌‌ی شفاعت این است كه خدای متعال از فرطِ رحمت خودش وقتی می‌‌بیند بنده‌‌ای آن چنان در گناه و پلیدی فرو رفته، كه نمی‌‌تواند با خدا ارتباط برقرار كند، اما می‌‌تواند با یك انسان شریفی كه او را می‌‌شناسد به خدا توسل جوید، خداوند وسایلی قرار می‌‌دهد و می‌‌گوید اگر متوسل به این وسایل بشوید، زودتر حاجتتان برآورده می‌‌شود یا زودتر گناهتان آمرزیده می‌‌شود، یا گناهانی كه خودتان لیاقت آمرزشش را نداشتید، به بركت آنها آمرزیده می‌‌شود. اصل شفاعت، شفیع‌‌ها، قانونی كه برای شفاعت و پذیرش آن است، همه از خود خداست. مثلاً بچه‌‌ای كه به خاطر تخلف، مورد غضب پدر قرار گرفته و پدر قانون وضع كرده كه هر وقت فرزندش تخلف كرد از یك وعده غذا محروم است؛ و در كنار این قانون كلی به مادر می‌‌گوید اگر نزد تو آمد، پیش من وساطت كن تا از او بگذرم. اكنون اگر دست به دامان مادر شد و مادر شفاعتش را كرد، پدر هم از او گذشت، این شفاعت آن قانون كلی را نقض نمی‌‌كند. این معنایش این نیست كه مادر اراده‌‌ی خودش را بر اراده‌‌ی پدر تحكیم كرده است.

بك إلیك...

اما حالا كسی به شخصی بگوید كه من خودت را پیش خودت شفیع قرار می‌‌دهم! این چه معنی دارد؟ در عالم هستی جز اراده‌‌ی خدا نافذ نیست و تا خدا به فرشتگان، انبیاء، اولیاء، ائمه‌‌ی معصومین، علما و شهدا اجازه ندهد، آنها اجازه‌‌ی حرف زدن ندارند، چه رسد به اینكه شفاعت كنند. در پیشگاه الهی قدرتی استقلالاً وجود ندارد. «لا یَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضی2»؛ «مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ3»؛ وقتی ما به شفیعی، مثلاً به اولیاء خدا متوسل می‌‌شویم كه «إِسْتَشْفَعْتُ بِكُمْ إِلَی اللَّه»، در واقع یعنی خدایا به آن راهی كه تو برای استفاده از رحمتت قرار داده‌‌ای متوسل می‌‌شوم، چون مستقیماً خودم لیاقت ندارم.در حقیقت حتی شفاعت طلبیدن از اولیاء خدا هم شفاعتِ خداست نزد خودش. اگر او این راه رحمت را قرار نداده بود، نه ما حق داشتیم از كسی شفاعت بخواهیم، نه كسی جرئت داشت شفاعت كند. لذا می‌‌گوید: خدایا! تو غیر از «أَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ»؛ بودن، «أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»؛ هم هستی و برای این است كه به رحمت تو متوسل می‌‌شوم.

علت سبقت رحمت بر غضب

چرا كسی نگوید كه «أَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ»؛ شفیع بشود پیش «أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»؛ هر دو صفت مال خداست. چرا متوسل بشویم به رحمت تا غضب اثر نكند؟؛ «سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه4»؛ چرا رحمت خدا بر غضبش سبقت دارد؟ در پاسخ باید گفت: اصولاً هدف از آفرینش، گسترش رحمت و تكامل وجود است. عقاب برای این قرار داده شده كه مسئله‌‌ی اختیار تحقق پیدا كند و برای این، باید دو راه وجود داشته باشد. اصالتاً آنچه كه خدا از انسانها می‌‌خواهد اطاعت است، نه اینكه دو راه مساوی قرار داده باشد و بگوید این بهشت، این جهنم! یك عده بروید بهشت، یك عده هم بروید جهنم! خدا عالم را برای رحمت آفرید، ولی رحمتی كه برای مكلفین است، جز از راه اختیار حاصل نمی‌‌شود. پس وجود غضب و عقاب به اصطلاحِ اهل معقول، مقصود بالقصد الثانی است. قصد اوّلی رحمت و كمال است. پس چرا خدا شیطان و نفس را آفریده و امكان گناه را فراهم كرده است؟ چرا كاری نكرد كه انسان نتواند راه خطا برود تا یك راست مورد رحمت قرار گیرد؟! مگر خدا بخیل است؟! باید گفت: انسان تا با اختیار سرِ این دو راهی قرار نگیرد اصلاً استعداد درك آن رحمت را پیدا نمی‌‌كند و نمی‌‌تواند بفهمد رحمت چیست. وقتی ملائكه گفتند: «نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ5»، خدا بخل نكرد تا به ملائكه بگوید چرا آدم را آفریدم؟ اصلاً ملك نمی‌‌توانست حقیقت و مرتبه‌‌ی انسانیت را درك كند. برای اینكه یك همچو موجودی لیاقت چنین رحمتی را پیدا كند باید سر دو راهی قرار بگیرد. پس باید جهنمی هم باشد، كه آن مقصود بالقصد الثانی است و از این جهت كه رحمت، مقصود اصلی است، «سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه».


1. بحارالأنوار، ج 8، ص 30، باب الشفاعة.

2. انبیاء / 28.

3. بقره / 255.

4. دعای جوشن كبیر.

5. بقره / 30.