صوت و فیلم

صوت:
,

فهرست مطالب

جلسه ششم؛ مراحل توبه

تاریخ: 
سه شنبه, 27 شهريور, 1386

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش رو دارید گزیده‌‌ اى از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1386/06/27 هم زمان با ششم ماه مبارك رمضان 1428 ایراد فرموده ‌‌اند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

مراحل توبه

مقدمات زمینه ساز جلب رحمت الهى

براى این كه انسان حال مناجات پیدا كند، به خصوص مناجاتى كه متناسب با مقام توبه باشد، ابتدا لازم است به لغزش‌‌هاى خود، ضررها و خسارات‌‌هاى آن توجه داشته باشد. پیشتر اشاره شد، توجه به انواع ضررهایى كه بر گناهان مترتّب مى‌‌شود در انسان حال مناجات، توبه و انابه را پدید مى‌‌آورد. به دنبال این توجه، احساسى نیز در انسان به وجود مى‌‌آید. اوّل، احساس حزن و اندوه از عملى است كه انجام داده و او را مبتلا به این ضررها كرده است. دوم، احساس خوف و نگرانى از عذاب‌‌هایى است كه در نتیجه عمل او در دنیا و عقبى دامن او را مى‌‌گیرد. هم چنین، اگر از معرفت بالایى برخوردار باشد احساس شرم و حیایى نیز در مقابلِ خداى متعال به انسان دست مى‌‌دهد. امروزه كسانى هستند كه بیان مى‌‌كنند انسان باید قوى باشد و نباید خجالت بكشد، زیرا خجالت كشیدن و شرم كردن ناشى از حالت انفعالى و ضعف است! به علاوه، گناهانِ زیاد، به تدریج انسان را بى‌‌حیا مى‌‌كند. در گذشته، پدرها و مادرها براى توبیخ فرزندانشان مى‌‌گفتند: اى بى‌‌شرم! یعنى سنگین‌‌ترین حرف این بود كه انسان شرم و حیا نداشته باشد. اما این زمان، بى‌‌شرمى گاهى افتخار هم هست! به هر حال، اگر انسان از آن فطرت الهى‌‌اش چیزى باقى مانده باشد، شرم و حیایى در وجودش هست، در دعایى بعد از زیارت حضرت رضا(ع)، مى‌‌خوانیم «اللهم انى استغفرك استغفار حیاء1».

خوف و رجاء، زمینه ساز دریافت رحمت الهى

به هر حال، احساساتى كه بعد از توجّه به لغزش‌‌ها و آثار آن‌‌ها در انسان پدید مى‌‌آید، این نكته را گوشزد مى‌‌كند كه فقط خداست كه مى‌‌تواند گناهان و لغزش‌‌ها را ببخشد و بیامرزد، «إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً2». در مقابلِ حالت‌‌هاى خوف و انفعال و حیا، یك حالت امید و انبساط نیز در انسان پیدا مى‌‌شود كه آن امید به آمرزش گناهان از سوى پروردگار است. این دو حالت كه مفهوماً متضاد هستند، با توجه به متعلقاتشان همیشه قابل جمع‌‌اند. از یك طرف حالت خوف و از یك طرف حالت رجاء. از یك طرف حالت شكستگى، مالباختگى، عمر باختگى و از یك طرف امید براى جبران آن‌‌ها. اگر تمام سرمایه تاجرى در برابر چشمانش آتش بگیرد، او چه حالى پیدا مى‌‌كند؟ و اگر در همان حال بداند كسى هست كه مى‌‌تواند خسارت‌‌هاى او را جبران كند و دوباره این سرمایه را به او بدهد،چه حالى پیدا مى‌‌كند؟ این دو حالت یعنى احساس زیان و پشیمانى از گذشته و احساسِ امید به خداى متعال براى جبران گذشته‌‌ها، انسان را براى دریافت رحمت الهى مستعد مى‌‌كند. البته باید توجه داشت رحمت الهى همواره در حال بارش است، این ما هستیم كه باید استعداد پیدا كنیم و آن را دریافت كنیم. وقتى كه ما كارى كردیم كه استعداد دریافت رحمت الهى را پیدا كردیم مى‌‌گوییم: رحمتِ خدا به جوشش آمد، مى‌‌گوییم: خدا بر سرِ مهر آمد و با ما آشتى كرد، ولى حقیقت این است كه همه این تحولات از طرف ما است. خدا تغییر حالات ندارد، «لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالاً3». به هر حال، ریزشِ رحمت الهى بر ما و یا به بیان بهتر قبول توبه، به اندازه استعداد ما بستگى دارد. به هر اندازه در روح و در دلِ ما این دو حالتِ مختلف، بیشتر باشد، رحمتِ خدا در آنجا از لحاظ كمیّت و كیفیّت افزایش پیدا مى‌‌كند. بنابراین، سعىِ مناجات‌‌كننده یا كسى كه در مقام توبه و گفت‌‌وگوى و راز و نیاز با خداست، باید بر این باشد كه این دو حالت را در خودش تقویت كند: هم حالت پشیمانى و اعتراف به عجز و بیچارگى و هم توجّه به رحمت خدا. برآیند این دو عامل، انسان را براى دریافت رحمت خدا و قبولى توبه‌‌اش مستعد مى‌‌كند. هر اندازه این دو عامل قوى‌‌تر باشند، توبه زودتر قبول مى‌‌شود و آثار گناه بیشتر محو مى‌‌شوند. تصور كنید روى لباسِ سفیدى قطره‌‌اى خون مى‌‌چكد. یك راه براى پاك شدن این است كه به همین اندازه كه نجاستش رفع شد بسنده كرده و بگوییم جرم خون كه پاك شد، لباس پاك شده است. اما به هر صورت لكه آن به جا مى‌‌ماند. اما راه دیگر براى شستن این است كه از مواد پاك كننده و شوینده با رعایت اقتضائات آنها استفاده كنند و پاكى آن به حدّى رسد كه گویى لكّه‌‌اى نبوده است. براى این كه عذاب گناهى برداشته شود، به همان شستن نیاز است كه براى تطهیر در نماز لازم است، در این حالت، گناه شسته شده، امّا ممكن است هنوز آثارش باقى باشد. براى این كه آثارش از بین برود، سعى دیگرى لازم است.

مراحل توبه

حتماً همه شما شنیده‌‌اید كه یك نفر در حضور امیرالمؤمنین(ع) گفت: استغفر الله. حضرت فرمود: مى‌‌دانى استغفار چیست؟ استغفار شش مؤلفه دارد كه وقتى دست به دست هم بدهند آن وقت مى‌‌شود استغفار و جبران اعمال گذشته. یكى از آنها را این چنین فرمودند: اگر كسى بر اثر غذاى حرامى، گوشتى بر بدنش روئیده، باید سعى كند تا این گوشت آب شود تا باز زمینه تكرار گناه فراهم نشود. اگر حقّ الناس را نادیده گرفته، باید ذى حق را پیدا كند و از او حلالیّت بطلبد و حقش را ادا كند. مى‌‌شود معده كسى را كه سم خورده به اندازه‌‌اى شست و شو داد كه از مرگ نجات یابد. ولى اگر مشخص شد سم در بدنش بیمارى‌‌هایى را تولید كرده، بر اعصابش اثر گذاشته و بدنش را ضعیف كرده است، آیا یك شست و شوى ساده كافى است؟ او باید در معالجه مداومت كند تا آن آثار از بین برود. در توبه هم چنین چیزهایى وجود دارد. هر اندازه احساس پشیمانى از گناه و امید به خدا، توأمان قوى‌‌تر شود، استعداد انسان براى درك رحمت الهى و براى قبول توبه‌‌اش بیشتر مى‌‌شود. وقتى این حالت در انسان پیدا آمد، آن وقت متوجه خدا مى‌‌شود. زمانى كه چنین حالى براى او پیدا شد، قدم اوّل اعتراف به گناه است. سپس باید با زبانى با خدا سخن گفت كه دریاى رحمت الهى را به جوش بیاورد. اگر به مضمونِ مناجات‌‌ها و دعاهاى بزرگى چون ابوحمزه‌‌ى ثمالى، دعاهاى توبه صحیفه سجادیه و همین مناجات تائبین دقت شود، ملاحظه مى‌‌كنید همه آن دعاها ناظر به همین مراحل است. یعنى توجه به گناه و آثارش، اعتراف به خطا و توجه به خدا و تضرّع براى بخشیدن گناهان با زبان استرحام.گفتنى است هر چیزى یك زبان مخصوصى دارد، ادبیات و هنر، فلسفه، فقه و فقاهت و اخلاق زبان‌‌هاى خاص خود را دارند. مناجات هم زبان خاص خود را دارد. در مناجات قیاس و استنتاج منطقى نیست، بلكه تعبیراتى به كار مى‌‌رود كه هم احساس ضعف خود و هم امید به رحمت خدا تقویت شود.
بیاناتى كه عرض شد، مقدمه‌‌اى بود براى این كه عبارت‌‌هاى دعاى ذیل را بهتر درك كنیم:
«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، إلهی ألْبَسَتْنی الخَطایا ثَوْبَ مَذَلَّتی»؛ ابتداى كلام و مناجات، توجه به گناهان است و آثار بدى كه گناه براى انسان دارد. بیش از هر چیز، در این مناجات روى این مسأله تكیه شده كه گناهان باعث ذلّت انسان مى‌‌شود. پیشتر ذلّت انسان در پیشگاه الهى و اولیاء خدا توضیح داده شد. توجه كنیم «عزّت و ذلّت»؛ این طور نیست كه فقط مخصوص روز قیامت باشد. الان هم كسانى هستند كه در پیشگاه الهى هستند و روزى مى‌‌خورند. قرآن مى‌‌فرماید: «عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ4»؛ شهدا عندالله هستند و عندالله مرزوق‌‌اند. شهدا آن جا مهمان خدا هستند و خدا از ایشان پذیرایى مى‌‌كند. آن جا، عالَم محضرِ خداست، و سر سفره رحمت میلیون‌‌ها شهید، انبیاء و اولیاء خدا حضور دارند. فرض كنید، وقتى انسان گناه‌‌كارى با آن ذلّت، آلودگى و با آن زخم و چركى كه در اندامهایش بر اثر گناه هست وارد این صحنه شود، برایش بدترین مجازات است. پیشتر گفته شد كه در همین عالم خدا بندگانى دارد كه به آنان توجه ویژه مى‌‌كند، «نَاجَاهُمْ فِی فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِمْ5»؛ «أناجیه فی ظلم اللیل و نور النهار6»؛ «أنظر إلیهم كل یوم سبعین مرة7»؛ خدا یك چنین بندگانى دارد. ما هم در یك مرحله‌‌اى افتاده‌‌ایم كه به واسطه گناهانمان، نه تنها عنایتى به ما نمى‌‌شود، بلكه رغبتى هم در عبادت نداریم، چیزى هم نمى‌‌فهمیم و این حالت تحیّر و وانهادگى، جز ذلّت چیزى نیست. در ابتداى این مناجات روى این حالت بیشتر تأكید شده است. «إلهی ألْبَسَتْنی الخَطایا ثَوْبَ مَذَلَّتی،»؛ گناهان لباسِ ذلّت را به تن من پوشاندند.
«وَجَلَّلَنی التَّباعُدُ مِنْكَ لِباسَ مَسْكَنَتی»؛ دور شدن از تو به تدریج لباس بیچارگى و بدبختى را به تن من كرد.
«وَأماتَ قَلْبی عَظیمُ جِنایَتی،»؛ از بس جنایت و گناه‌‌هاى عظیمى مرتكب شدم، قلبم مرده است. یعنى ملاك انسانیت از دست من رفته و با حیوانات فرقى ندارم. این همان اعتراف به گناه و توجه به آثار بدى است كه بر گناه مترتب شده و آدم را به این روز انداخته است. اما راه نجات از چنین پستى و ذلّتى چیست؟ یك راه آن، حیات قلب مرده با پذیرش توبه است. گفتنى است كه توبه گاهى به خدا نسبت داده مى‌‌شود و گاهى به بنده. توبه خدا این است كه رحمتش را به انسان برگرداند و توبه انسان را بپذیرد:
«فَأحْیِهِ بِتَوْبَةٍ مِنْكَ یا أَمَلی وَبُغْیَتی، وَیا سُؤْلی وَمُنْیَتی،»؛ اى كسى كه تنها آرزوى من هستى و تنها كسى هستى كه مى‌‌توانم از او خواسته‌‌هایم را بخواهم. تو تنها خواسته منى. اگر تو باشى همه چیز هست، اگر دستم از دامن تو كوتاه شود، واى بر من! تو بیا این دل مرده من را زنده كن، زندگى و سرمایه‌‌ام را و این گذشته‌‌هایى كه من به آتش كشیده‌‌ام را دوباره به من برگردان.
«فَوَعِزَّتِكَ ما أجِدُ لِذُنُوبی سِواكَ غافِراً،»؛ توجه كنید اینجا قسم مى‌‌خورد، شوخى بردار نیست. خدایا به عزّت تو قسم، هیچ راهى براى جبران گذشته‌‌هایم جز راه تو ندارم. چه كسى مى‌‌تواند عمر من را برگرداند و از گناهانم در گذرد. گناه من در پیشگاه توست، تو اگر راضى شوى، آن‌‌ها بخشیده مى‌‌شود و اگر تو آن‌‌ها را نیامرزى، چه كسى مى‌‌تواند ببخشد و من را از آثار و تبعاتش در امان بدارد؟ «فَوَعِزَّتِكَ ما أجِدُ لِذُنُوبی سِواكَ غافِراً،»؛ هیچ كسى را غیر از تو نمى‌‌شناسم كه گناهان من را بیامرزد.
«وَلاَ أرى لِكَسْری غَیْرَكَ جابِراً،»؛ این شكستگى‌‌ام را هیچ شكسته‌‌بندى نمى‌‌تواند جبران كند غیر از تو.
«وَقَدْ خَضَعْتُ بِالإِنابَةِ إلَیْكَ وَعَنَوْتُ بِالإِسْتِكانَةِ لَدَیْكَ،»؛ حالا كه من هیچ چاره‌‌اى ندارم غیر از تو، راهى نمى‌‌شناسم غیر از درگاه تو، آمده‌‌ام درِ خانه تو، راهى غیر از گدایى درِ خانه تو بلد نیستم، هیچ كس نمى‌‌تواند دردم را دوا كند و شكستگى‌‌هاى من را جبران كند، دستم به دامنت!
«فَإنْ رَدَدْتَنی عَنْ جَنابِكَ فَبِمَنْ أعُوذُ»؛ بیان شد كه زبان مناجات زبان خاصى است، این جاست كه مى‌‌گوید: خدا اگر من را از درِ خانه‌‌ات برانى به كجا پناه ببرم؟ اگر من را رد كردى، سراغ چه كسى بروم؟ به چه كسى پناهنده شوم؟ این جا صحبت از استدلال نیست، زبان استرحام است، یعنى چیزى بگوید كه موجب رحمِ شنونده شود. تو رحیم هستى، تو حاضر نیستى به من بگویى: برو گم‌‌شو، آخر تو خدایى. اگر در خانه كس دیگرى را مى‌‌زدم، ممكن بود كه مرا رد كند، اما تو خدایى، و نخواهى گفت: برو هر جا كه بودى! مى‌‌دانى من جاى دیگرى ندارم كه بروم. البته خدا اینها را مى‌‌داند، كلام در این است كه ما براى حال مناجات، استعداد دریافت رحمت را پیدا مى‌‌كنیم. آن وقتى كه رحمت سرازیر مى‌‌شود، باید ظرفى باشد كه استعداد پذیرشش را داشته باشد. باید این حال را پیدا كنیم تا رحمت خدا شامل حالمان شود.
«فَإنْ رَدَدْتَنی عَنْ جَنابِكَ فَبِمَنْ أعُوذُ»؛ مفهوم این عبارت همان مطالب پیشین است با تعبیر دیگرى. مى‌‌گوید: اگر تو من را از پیشگاه خودت برانى به چه كسى پناه ببرم؟«فَوا أسَفاهُ مِنْ خَجْلَتی وافْتِضاحی»؛ چه كنم با این خجالت و با این رسوایى؟
«وَوا لَهْفاهُ مِنْ سُوءِ عَمَلی وَاجْتِراحی.»؛ چقدر جاى پشیمانى و ندامت دارد، این اعمال زشتى را كه انجام دادم و مرتكب شدم.


1.؛ بحار الانوار، ج99، ص 55.

2. زمر، 53.

3. نهج‌‌البلاغة، ص 96، خ 65.

4.؛ آل‌‌عمران / 169.

5. نهج‌‌البلاغة، ص 342، خطبه 222.

6. بحارالأنوار، ج 74، ص 28، باب 2، روایت 6.

7. بحار الانوار، ج74، ص 23.