صوت و فیلم

صوت:
,

فهرست مطالب

جلسه هفدهم؛ در آویختن به آن چه نزد او عزیز است

تاریخ: 
جمعه, 29 شهريور, 1387

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش رو دارید گزیده‌‌اى از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1387/06/29 مطابق با شب نوزدهم ماه مبارک‌ رمضان 1429 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

در آویختن به آن چه نزد او عزیز است

اللّهُمّ إِنّی أَسْأَلُكَ بِحَقّ هَذَا الشّهْرِ، وَ بِحَقّ مَنْ تَعَبّدَ لَكَ فِیهِ مِنِ ابْتِدَائِهِ إِلَی وَقْتِ فَنَائِهِ مِنْ مَلَكٍ قَرّبْتَهُ، أَوْ نَبِیٍّ أَرْسَلْتَهُ، أَوْ عَبْدٍ صَالِحٍ اخْتَصَصْتَهُ، أَنْ تُصَلّیَ عَلَی مُحَمّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَهّلْنَا فِیهِ لِمَا وَعَدْتَ أَوْلِیَاءَكَ مِنْ كَرَامَتِكَ، وَ أَوْجِبْ لَنَا فِیهِ مَا أَوْجَبْتَ لِأَهْلِ الْمُبَالَغَةِ فِی طَاعَتِكَ، وَ اجْعَلْنَا فِی نَظْمِ مَنِ اسْتَحَقّ الرّفِیعَ الْأَعْلَی بِرَحْمَتِكَ.
خدایا! تو را به حق این ماه قسم مى‌‌دهم، و تو را مى‌‌خوانم به حق كسانى كه در این ماه از آغاز پیدایش تا وقت فناء این ماه، تو را عبادت كردند، از فرشتگان مقرب، انبیاى مرسل و بندگان صالح؛ تو را قسم مى‌‌دهم كه صلوات بفرستى بر پیغمبر اكرم و اهل بیت او(ع) و در این ماه ما را در سایه رحمتت مستحق كرامت‌هایی بفرمایى كه به اولیاى خودت وعده دادى و در این ماه براى ما ثابت كنى آنچه را براى سخت‌‌كوشانِ در اطاعتت واجب كردى و ما را در سلك كسانى قرار دهى كه آنها را مستحق مقامات عالى قرار داده‌‌اى.
براى توضیح این قسمت از چند اصل در معارف اسلامی به عنوان اصل موضوع استفاده مى‌‌كنیم؛ البته هر یك ازاین اصل‌ها در جاى خود با ادله عقلى و با آیات كریمه قرآن و روایات شریفه بیان و اثبات شده، و در اینجا ما به عنوان اصل موضوع براى توضیح بحث به آن‌ها استناد مى‌‌كنیم.

انسان، بر سردو راهی

اصل اول این است كه هدف از آفرینش انسان این است كه لیاقت دریافت عالى‌‌ترین رحمت خدا را پیدا كند؛ رحمتى كه استحقاق آن تنها در سایه اعمال اختیارى خود فرد پیدا مى‌‌شود.برهمین اساس انسان‌‌ها باید تلاش كنند تا شایسته درك آن رحمت بى‌‌نهایت الهى بشوند. فرشتگان با اختلاف درجاتشان داراى مقامات عالى هستند، و متناسب بااین مقامات از رحمت‌های الهی برخوردارند. اما سرشت آن‌ها همین است؛ خداوندآن‌هارا طوری آفریده كه لذتی جز عبادت ندارند، میلى هم به گناه و معصیت پیدا نمى‌كنند؛ طبعا در همین حد هم استحقاق رحمت الهی را دارند و مثل انسان و جن نمی‌توانند از رحمت‌هایی كه درنتیجه اعمال اختیاری حاصل می‌شود برخوردار شوند. اما خداوند انسان و جن را طورى آفریده كه هم تمایل به خوبی‌ها و فضائل دارند و هم گرایش به شهوت‌‌ها و رذایل؛ و هنر انسان این است كه از بین این دو نوع تمایل راه عبادت خدا را اختیار كند. در این صورت مقامى پیدا مى‌‌كند كه فرشتگان هم خادم او مى‌‌شوند.

بندگی، شاهراه ترقی

اصل دوم این است كه رسیدن به این مقام، كه آن را مقام قرب الهى می‌نامیم، تنها در سایه بندگى خدا حاصل مى‌‌شود؛ انسان از هیچ راه دیگرى جز عبادت و اطاعت خدا به این مقام نائل نمى‌‌شود. اما این كه سرّ آن چیست؟ نه بنده صلاحیت پاسخ به این سؤال را دارم و نه این جلسه مقتضی آن است. ازاین مطلب فقط به عنوان اصل موضوع استفاده می‌كنیم و به استناد قرآن كریم كه به آن معتقد هستیم و در آن تردیدى نداریم، این فرموده خداوند را پذیرفته‌ایم كه «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ»؛1؛ جن و انس را نیافریدم، مگر براى عبادت؛ یعنى تنها راه رسیدن به قرب الهى و كمالى كه انسان لیاقت آن را دارد، عبادت خدا پیدا مى‌‌شود.

عبودیت = معرفت و عمل

اصل سوم در واقع تفسیر عبادت است؛ اصلا عبادت یعنى چه ؟ یعنى این كه انسان تلاش كند بنده بودن خود را درك كند و عملاً آن را ثابت كند. رفتارش رفتارى باشد كه نشان دهنده بندگی اوست. اما «بنده است »یعنى چه؟ یعنى هیچ چیز مال اونیست، هرچه هست مال خدا است و انسان از خودش هیچ ندارد. بنده باید این مسأله را درك كند و آن را در عمل هم نشان دهد.
همه ما معتقدیم كه همه چیز مال خدا است. اما رفتار ما همیشه با این اعتقاد و با این گفتار وفق نمى‌‌دهد. نشانه ساده‌‌؛ این ادعا هم این است كه اگر چیزىرا گم كنیم، اوقاتمان تلخ مى‌‌شود و شب خوابمان نمى‌‌برد. اگر همه چیز مال خداست ، گم شدنش چه ربطى ‌‌به تو دارد؟ نشانه دیگر در مقام اطاعت امر خدا است، با این كه می‌دانیم خدا كارى را دوست دارد، اما نمى‌كنیم. اگر ما متعلق به خدا هستیم، دست ما از اوست، پاى ما، زبان ما، فكر ما همه متعلق به اوست، باید آن‌ها را در راه او صرف كنیم. او مى‌‌گوید: این كار را انجام بده، ما نمى‌كنیم، مى‌‌گوید: نكن، ما مى‌‌كنیم. پس معلوم مى‌شود كه ما خود را بنده نمى‌دانیم؛ بلكه خود را آقا و صاحب اختیار مى‌‌دانیم؛ خودمان را در مقابل خدا كسى مى‌‌دانیم. اما اگر از ما بپرسند، مى‌‌گوییم همه چیز مال خداست؛ ما هم مال او هستیم. ولی بندگى كردن این است كه بشر این اعتقاد را در عمل نشان دهد؛ یعنى طورى رفتار كند كه نفس كشیدن، حرف زدن، غذا خوردن یا نخوردن، معاشرت كردن یا نكردن، جنگ، صلح و خلاصه همه رفتار و كردارش نشانه این باشد كه او بنده خداست؛ این مى‌‌شود بندگى. اما اگر جایی دلخواه خودمان را بر خواست خدا مقدم داشتیم، معلوم مى‌‌شود كه اینجا بنده نیستیم و خودمان را آقا مى‌‌دانیم. آن بندگى، فرد را به قله كمال می‌رساند كه آدم در همه امور نشان دهد كه بنده است، حتى در نفس كشیدن. این درجه‌ای است كه اولیاء خدا، با اختلاف درجات و مراتب، به آن نائل شدند و در رأس همه ایشان پیغمبر عظیم‌‌الشأن اسلام، حضرت محمد بن عبدالله(ص) و بعد از آن حضرت - نه تنها به اعتقاد ما، بلكه به اعتقاد همه مسلمانان - امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا سلام الله علیهما. دیگران هم كه با این خاندان ارتباط دارند، دینشان را ازایشان مى‌‌گیرند، و از آنها تأثیرمی‌پذیرند،آنها هم با اختلاف مراتب، این بندگى را در زندگى‌‌شان نشان داده‌‌اند؛ چنین عبادتی است كه انسان را به خدا نزدیك و عالى‌‌ترین رحمت الهى را نصیب بنده مى‌‌كند.

دعا مغز عبادت

مطلب دیگر این كه: «الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَة»2، دعا مغز عبادت است. هم چنان كه مغز گردو یا بادام داخل پوسته‌هاست، و بدون مغز پوک و بی‌فایده است، مغز انسان نیز تعیین کننده‌ی هویت انسانی اوست. عبادت هم لایه‌‌هاى مختلفى دارد و به حسب این روایت مغزش دعا است. اما چگونه دعا مغز عبادت است؟ چرا اگر عبادت دعا نداشته باشد، عبادت نیست؟
گفتیم راه رسیدن به قرب خدا یا كمال انسان، بندگى كردن است و بندگى رابطه‌ای بین انسان و خداست؛ وقتی می‌گوییم ما بنده خداییم، این یك نسبت اضافی است بین عابد و معبود. انسان وقتى مى‌‌خواهد بندگى كند، و رفتار بنده‌‌وار انجام دهد، یك نظر به خود دارد كه عبد است و هیچ چیز از خودش ندارد؛ یك نظر به خدا دارد كه صاحب اختیار است و همه چیز دارد؛ بندگی رابطه‌‌اى است بین این دو. در عبادت همیشه یا یكى از این دو تا وجه غالب است یا هر دو آن‌ها علی التساوی مورد نظر است. وقتی مضامین دعاها را ملاحظه مى‌‌فرمایید، به عنوان مثال دعاى ابوحمزه، در دعایى به این بزرگى و فخامت می‌بینیم مضمون بعضى از فرازها توجه به بندگی و فقر و بیچارگى‌‌؛ بنده است، و در بعضى از قسمت‌ها بیشتر توجه به كرم خدا و لطف و بخشش و رحمت اوست؛ گویا فرد در حال دعا یك نگاه به خود مى‌‌كند و یك نگاه به خدا. در بعضى از مضامین دعا هم به این مسأله تصریح شده است: «إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْتُ وَ إِذَا رَأَیْتُ عَفْوَكَ طَمِعْت»؛3؛ اگر نگاه به خودم بكنم و به گناه و بیچارگیم، ناامید و نگران مى‌‌شوم و وحشت مى‌‌كنم؛ اما وقتى به كرم تو نگاه مى‌‌كنم، به طمع مى‌‌افتم و امیدوار مى‌‌شوم.
در عبادت هر دو نگاه لازم است؛ چون رابطه‌‌اى است بین این دو . انسان، هم باید ضعف خود را ببیند، هم كرم خدا را؛ هم بیچارگى و بى‌‌لیاقتى خود را ببیند، هم عنایت و لطف الهى را. توجه به فقر انسان و غناى الهى، زشتى انسان و زیبایى‌‌خدا، بى‌‌حیایى انسان و پرده پوشى خدا، حالتى را براى انسان ایجاد مى‌‌كند كه در دعا متبلور مى‌‌شود. گاهى این مضمون را بیشتر برجسته مى‌‌كنیم و گاهى آن مضمون را. نوسان بین این دو حالت مى‌‌شود دعا و عبادت. حقیقت دعا این است كه: من ندارم و تو دارى؛ «از تو مى‌‌خواهم»؛ یعنى نگاه به ندارى خودم و دارایى تو. عبادت همان رابطه بین عابد و معبود است كه من هیچم و تو همه چیز؛ من هیچ ندارم و تو همه چیز داری. لكن درك این امر كه ما هیچ نداریم، براى ما آسان نیست.

بندگی ما ، ادعا یا واقعیت

همه ما خیلى خود را دارا مى‌‌دانیم؛ البته به زبان مى‌‌گوییم كه آن چه داریم خدا داده است. ولى خودمان را هم دارا مى‌‌دانیم: مگر نمی‌گوییم دست خودم، پاى خودم، گوش خودم، عقل خودم، مال خودم، علم خودم؟ گاهى‌‌آدمیزاد آن قدر غافل مى‌‌شود كه به این تصریح هم مى‌‌كند: «إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِی»4. این معنا با اختلاف مراتب در دل همه ما هست. زمانی پیغمبر اكرم(ص) كسی را فرستادند كه از یكی از اصحاب زكات اموالش را بگیرد؛ گفت: مگر پیغمبر از ما باج مى‌‌خواهد؟! ما زحمت كشیدیم و كار كردیم! ما مسلمان هستیم، نماز مى‌‌خوانیم، خدا را بندگى مى‌‌كنیم، برای چه باید باج بدهیم؟ این، یعنى این كه من خودم مالكم و اگر خدا بگوید: زكات بده، یعنى از من باج مى‌‌خواهد؛ مى‌‌خواهد به زور مال من را بگیرد. در دل ما هم مراتب ضعیفى از این ادعا هست: «وَ ما یُؤمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ»5. ما وقتى مى‌‌خواهیم سر سال خمس اموالمان را حساب كنیم، سعى مى‌‌كنیم كمتر خمس بدهیم. چند ریالى هم كه مى‌‌خواهیم بدهیم، سعى مى‌‌كنیم به كسی بدهیم كه نصف آن را ببخشد. حاضریم ده برابر آن را در یك مهمانى خرج كنیم؛ اما موقع خمس دادن مى‌‌خواهیم تا جایی كه ممكن است كمتر بپردازیم. در حالی که این مال متعلق به خداست و افتخار است كه مال خدا به دست تو به بنده خدا برسد؛ ثوابش هم به تو مى‌‌رسد. اما ته دل‌مان این است كه: نه، مال خدا نیست؛ مال خودمان است و خدا مى‌‌خواهد از ما باج بگیرد. و البته این درمورد تكلیف واجب است؛ چه رسد به تكلیف مستحب!
باید آثار بندگی در همه رفتارهایمان حتى در درس و بحث ظهور كند. حال اگر كسى بخواهد در همه حالات، رفتار، گفتار، حركات و همه سكناتش بندگی ظهور كند، باید چنان حالتى داشته باشد كه براى خودش هیچ نبیند. اگر خدا بر ما منت گذاشت و این معرفت را به ما داد كه هیچ نداریم و همه اینها امانت است؛ بایدخدا را شكر كنیم. گاهى خدا چنین لطفی به بعضى از بندگانش مى‌‌كند؛ گاهى سخنور ماهری در حال سخنرانی حرف خود را فراموش می‌كند و هر چه فكر مى‌‌كند یادش نمى‌‌آید؛ یا عالم بزرگى در سنین كهولت، درحال قرائت سوره حمد یك آیه را یادش مى‌‌رود. همه اینها لطف خدا است كه به او بفهماند كه تو حتی به این اندازه هم از خودت چیزى ندارى كه آیه‌‌اى را كه ده‌‌ها هزار بار خوانده‌اى، خودت به یاد آوری.

تنبیه خواص

یكى از اساتید نقل مى‌‌فرمودند كه ما در نجف به درس استادى مى‌‌رفتیم كه چند نفر از بزرگان مراجع امروز ، در آن زمان در درس ایشان شركت مى‌‌كردند. یك روز ایشان تشریف آوردند و مطلبى را تدریس كردند؛ بعضى از شاگردان، هم طبق معمول اشكالی را مطرح كردند و ایشان جواب دادند و درس تمام شد. فردا ایشان موقع درس دادن عیناً همان مطلب را از همان جا شروع كرده و درس دیروز را تكرار كردند. آن شاگرد هم همان اشكال را تكرار كرد و ایشان هم باز همان جواب را دادند؛ درس روز دوم هم تمام شد، ولی استاد مطلب تازه‌‌اى نگفتند. روز سوم هم آقا تشریف آوردند و مجدداًٌ از همان جایى كه روز اول و دوم بیان كرده بودند، همان مطالب را گفتند. آن شاگرد هم باز همان اشكال را مطرح كرد و همان جواب را شنید. یكى از شاگردان به استاد عرض كرد كه آقا جریان چیست؟ سه روز است كه این درس و همان اشكال و جواب عیناً تكرار مى‌‌‌شود؟ ایشان در جواب فرمودند: سه روز است فكر من جامد است. هرچه می‌خواهم درباره این موضوع فكر كنم، همان حرف‌‌ها به ذهن من مى‌‌آید، شما هم همان اشكال را مطرح مى‌‌كنید؛ من هم همان جواب را مى‌‌دهم؛ فكر من پیش نمى‌‌رود. این نشانه این است كه خدا بعضى بندگان خاص خودش را كه خداى ناكرده توهمی به ذهنشان خطور كرده باشد، برایشان زمینه وسوسه شیطان یا زمینه عُجبى فراهم شده باشد، آن‌ها را به این صورت تنبیه مى‌‌كند و به ایشان یادآورى مى‌‌كند كه اگر عنایت خدا نباشد، فقط همان حرف‌‌هایى كه دیروز به تو یاد دادیم، به یاد دارى؛ و حتی ممكن است كه همان مطالب را هم فراموش كنی.
آدمیزاد باید این را بفهمد كه همه چیز از آن خداست و او همه كاره است؛ خوش به حال كسانی كه زود این مطلب را بفهمند كه همه هستى مال اوست و در دست ما عاریه است و بر طبق این اعتقاد هم عمل كنند. اگر كسى به این اعتقاد واقعاً عمل كند، در بعضى اوقات، حالت آدم ورشكسته را پیدا مى‌‌كند. اگر من تا امروز خود را مالك مى‌‌دانستم؛ اما امروز دست‌خالى شدم و هیچ چیز ندارم. تا دیروز تصور می‌كردم عباداتى دارم، اعمال و ثوابى دارم، ولى حالا متوجه شدم این عبادات مال من نبود؛ بلكه خدا توفیق داده بود و فقط سهم ناچیزى از آن را می‌شد به من نسبت دهند. علاوه بر این كه اگر درست فكر ‌‌كنم، مى‌‌بینم در خیلى موارد معلوم نیست چه اندازه اخلاص داشته‌‌ام و اگر پاى حسابرسی در كار بیاید، معلوم نیست بتوانم جواب دهم. اگر انسان كاملا درك كرد كه هیچ ندارد، حالت بریدن و انقطاع به او دست مى‌‌دهد؛ مثل كسى كه ناگهان تمام سرمایه‌‌اش آتش بگیرد یا مال‌‌التجاره‌‌اش غرق شود. چنین كسی جایى را نمى‌‌بیند كه به آن چنگ بزند، مگر دامان خدا.
اما رفتن به درگاه خدا هم استحقاق و اهلیتى مى‌‌خواهد. من كه هیچ ندارم، استحقاقى هم ندارم. من چه كار كرده‌ا‌م كه استحقاق لطف خدارا داشته‌باشم؟ اگر كار خوبى بوده، لطف و توفیق او بوده؛ من چه كار كرده‌ام؟ این حرف‌ها را از زبان كسانی مى‌‌گویم كه خداى متعال به آنها لطف مى‌‌كند و این گونه مى‌‌شوند. در چنین حالى‌‌؛ اشك انسان جارى مى‌‌شود، بدنش مى‌‌لرزد، و رنگ از رخساره‌اش مى‌‌پرد. چون می‌بیند هر چه داشته، رفت و چیزی برایش نمانده. با خود می‌گوید چه كنم؟ كجا بروم؟ وقتى مى‌‌بیند خود او اهلیت و استحقاق هم ندارد، به خداوند عرض می‌كند: به من نگاه نكن كه لیاقت ندارم، بلكه به خاطر كسانی كه نزد تو احترام دارند به من رحم كن. دیگر به چه متوسل می‌شود؟ به هر چه احتمال می‌دهد كه پیش خدا آبرو و احترامى داشته باشد.

عرض بندگی معصومین(ع)

این مطالب مقدمه‌ای بود براى توضیح این كه چرا در این فراز حضرت، خدا را «بِحَقّ هَذَا الشّهْرِ، وَ بِحَقّ مَنْ تَعَبّدَ لَكَ فِیهِ.»؛ قسم می‌دهد. اگر ما هم چنین حالى را پیدا كنیم مى‌‌فهمیم كه جاى همین كار است؛ وقتى آدم توجه كند به این كه من از خودم هیچ ندارم، حتی لیاقت چیزى را ندارم. این كلام از امام سجاد(ع) است؛ یكى از حضرات معصومین، از انوار پاك الهى كه ما مقام آنها را درك نمى‌‌كنیم؛ اما از بیانات آنها استفاده مى‌‌شود كه آنها هم در مقام بندگى نگاهی به خودشان مى‌‌اندازند، از آن جهت كه بنده‌‌اند و هیچ ندارند؛ و یك نگاه به كرامت‌‌هایى كه خدا به آنها داده، و مال خداست. حتى حضرات معصومین(ع) هم وقتى به ذات خودشان نگاه مى‌‌كنند، در می‌یابند كه حتی خود ایشان هم از خود چیزى ندارند؛ هر چه دارند خدا داده؛ خودِ منهاى آنچه خدا داده یعنى یك مجموعه تهى. آنها، با این كه هیچ گناهى نكرده‌اند اشك و زاریشان بیش از ماست. ولی ما با این كه سرشار از گناه هستیم؛ آن حال را پیدا نمى كنیم؛ مگر این كه براى پیدا كردن این حال هم دست به دامن آنها شویم و بگوییم: خدایا! به حق این عزیزانت به ما هم عنایتى بكن كه ما هم حالت توبه و انابه پیدا كنیم.
امام سجاد صلوات الله علیه در این مقام، دست به استغفار برمی‌دارند . البته برای این كه چرا ائمه معصومین(ع) این‌‌گونه بیاناتى داشته‌اند، به خودشان نسبت گناه مى‌‌دادند و از آن استغفار مى‌‌كردند، وجوهى ذكر شده است. یكی از این وجوه این است كه كمال بندگى این است كه در مقام اظهار عبودیت، در پیشگاه الهى خود را یك مجموعه تهى ببینند؛ یعنى هر چه هست مال خداست. پس من چه؟ من فقیر محض هستم. هر عیب و زشتى هم هست، از فقر و نداری من است. بى‌‌حیایى، نداشتن حیا است، حیا را چه كسى داده؟ خدا داده؛ پس من، خودم حیایى ندارم. علم من را هم خدا داده و من از خودم علمى ندارم. پس زشتی جهل هم از علم نداشتن من است. همه خوبى‌ها به آنچه خدا داده بر‌می‌گردد و همه زشتى ها و پستى ها از من است كه هیچ ندارم. پس من ذلیل‌‌ترینم، آنگاه كه به خودم نگاه مى‌‌كنم، صرف نظر از آن چه خدا داده است؛ و عزیزترینم، وقتى به عزتى كه خدا به من داده نگاه می‌كنم. همین كه گفته: تو بنده منى، این بالاترین عزت است. این مطالب مضمون عباراتی است كه در دعاى عرفه آمده است.

توسل به عزیزان درگاه الهی

بعد از این كه حضرت سجاد(ع) از خداوند خواستند كه در ماه رمضان به من توفیق بهترین عبادت ها را بده، توفیق اعمالى كه حتى فرشتگان هم اعمالشان به آن پایه از فضیلت نرسد، به خودشان برمی‌گردند، منهاى آن چه خدا به ایشان داده. گفتیم دعا نوسانى است بین خود و خدا، یك نگاه به خود، یك نگاه به خدا. آن گاه كه كرم و رحمت بیكران الهى را مى‌‌بینم، همه چیز را براى همه مى‌‌خواهم. خدایا همه بندگان را بیامرز! چون با نگاه به رحمت الهى انسان آن قدر طمع مى‌‌كند كه جا دارد بگوید خدایا با این دعا، همه عالم را بیامرز، این نگاه به رحمت الهى است. اما وقتى به ناچیزى و نداری خودش نگاه مى‌‌كند، مى‌‌گوید من استحقاق هیچ چیز را ندارم؛ همه چیز از فضل توست. حالا كه این استحقاق را ندارم، پس تو را قسم مى‌‌دهم به كسانى و به چیزهایى كه نزد تو عزیزند؛ در ماه رمضان اول تو را قسم مى‌‌دهم به حق این ماه كه «شَرَّفْتَهُ وَ عَظَّمْتَهُ و أَكْرَمْتَهُ.»؛ اول به حق این ماه و بعد به حق همه كسانى كه از آغاز خلقت این ماه تا زمانی كه این ماه وجود دارد، تو را عبادت مى‌‌كنند یا كرده‌‌اند، از ملائكه، انبیاء، اولیاء و بندگان صالح، تو را به حق آنها قسم مى‌‌دهم كه به من رحم كنى و به من توفیق دهى كه من هم مشمول وعده‌‌هایى بشوم كه به اولیاء خودت داده‌‌اى.
ما هم در این شب باید به بهترین شفیع خودمان كه عزیزترین بندگان خداست، در كنار رسول خدا(ص) متوسل شویم. ما كه بعد از پیامبر اکرم(ص) در پیشگاه الهى بنده‌‌اى شایسته‌‌تر از امیرالمؤمنین(ع) نمى‌‌شناسیم؛ امشب باید دست تضرع به دامان این بزرگوار دراز كنیم و خدا را به مقامى كه به امیرالمومنین(ع) داده قسم بدهیم. اگر خدا به گل روى على(ع) همه دوستان آن حضرت را بیامرزد هیچ عجیب نیست؛ على(ع) به قدری پیش خدا عزیز است كه یك نفسش، یك نگاهش و یك قطره اشكش كافى است كه به بركت آن همه دوستانش آمرزیده شوند؛ ما معرفت نداریم و نمى دانیم مقام او چیست. در چنین شبى دست توسل به دامان امیرالمؤمنین(ع) دراز كنیم و خدا را قسم دهیم به مقام امیرالمؤمنین(ع) كه ما را از دوستان و پیروان او حساب كند و مشمول عنایات خاصش قرار دهد.


1. ذاریات / 56.

2. وسائل‌‌الشیعة، ج 7، ص 27، باب «استحباب الإكثار من الدعاء».

3. دعاى ابوحمزه الثمالى.

4. قصص / 78.

5. یوسف / 106.