حوزه و دانشگاه

بخش ششم

حوزه و دانشگاه

الفـ وحدت حوزه و دانشگاه

1ـ رابطه حوزه و دانشگاه قبل و بعد از انقلاب

همه ما، كم و بیش، با وضع حوزه و دانشگاه در رژیم سابق آشنا هستیم. در رژیم گذشته، درست در نقطه مقابل آنچه كه مى بایست عمل شود، در جهت اختلاف و جدایى میان نهادها و مؤسسات تلاش مى شد. براى جدایى حوزه و دانشگاه از یكدیگر تلاشهاى بیشترى صورت مى گرفت. اما افراد متعهدى مانند آیت اللّه شهید مطهرى، شهید دكتر مفتح، شهید دكتر بهشتى و شهید دكتر باهنر(رحمهم الله) به این نقطه ضعف پى برده بودند و با فداكارى بسیار تلاش مى كردند كه پیوندى میان حوزه و دانشگاه بهوجود آورند.

كارى را كه این بزرگان در آن زمان انجام دادند ثمرات ارزنده اى ببار آورد. خداوند ارواح آن شهداى بزرگوار را با اولیاى خود محشور فرماید و پاداشى درخور كرم خود به آنها عنایت كند. به ما نیز توفیق دهد كه وظایف اجتماعى و اسلامى خود را بهتر بشناسیم و به آنها عمل كنیم. به بركت همین ارتباط محدودى كه در آن زمان میان حوزه و دانشگاه بهوجود آمد، دانشجویان عزیز ما كم و بیش با فرهنگ اسلام و نظام ارزشى آن آشنا شدند و توانستند در بُعد سیاسى نیز با برادران روحانى خود همكاریهایى داشته باشند و دیدیم كه این همكاریها چه تأثیر عظیمى در پیروزى انقلاب داشت.

پس از پیروزى انقلاب، توقّع بحق ملت مسلمان ما این بوده و هست كه این دو مركز علمى هرچه بیشتر به هم نزدیك شوند. امام امت(قدس سره) نیز همیشه تأكید مى كردند كه حوزه و دانشگاه باید با یكدیگر همكارى كنند و براى رفع نقایص هم تلاش نمایند. در این زمینه، كارهایى نیز انجام گرفت كه باید از دست اندركاران و كسانى كه زحمت كشیده اند تشكر كرد. ولى آنچه مهم است این است كه باید به نقاط ضعف خود توجه كنیم و بدانیم كه انجام چه كارهایى لازم است و تا كنون انجام نشده است. اگر اشتباهاتى در كارها وجود دارد باید تصحیح شود و بیش از این اجازه ندهیم كه جامعه انقلابى و فداكار ما، كه همه چیز خود را وقف اسلام كرده است، از بركات وحدت حوزه و دانشگاه محروم بماند.

در این راستا، كارهاى ارزنده اى نیز انجام شده است. یكى از این كارها تأسیس «دفتر همكارى حوزه و دانشگاه» مى باشد. طرح تأسیس این دفتر از سوى حوزه داده شد و حوزه بدین وسیله صلاحیت خود را براى ارائه طرح به منظور بهبود مسائل فرهنگى اثبات كرد. ثمره وجود این دفتر، علاوه بر تفاهمهایى كه بین استادان حوزه و دانشگاه بهوجود آورد، كتابهایى بوده كه بعضى از آنها منتشر شده است و برخى دیگر نیز بزودى منتشر خواهد شد. كتابهاى درآمدى بر جامعه شناسى اسلامى، درآمدى بر اقتصاد اسلامى و... تا كنون از سوى این دفتر منتشر شده است. كتاب درآمدى بر حقوق اسلامى و كتب دیگرى در زمینه هاى روان شناسى اسلامى و علوم تربیتى از دیدگاه اسلام نیز در دست تهیه است. این تلاشها ثمرات بسیارى براى جامعه ما، بویژه دانشگاه ببار آورد ولى باید گفت كه آنچه انجام شده، در برابر آنچه كه باید انجام شود، بسیار اندك است.

نكته اى كه در اینجا باید بدان اشاره شود این است كه با آنكه در مؤسسات آموزشى دانشگاه و حوزه نقاط مثبت فراوانى وجود دارد و خدمات ارزنده اى، بخصوص پس از پیروزى انقلاب اسلامى، انجام گرفته است ولى هرنهاد زنده اى باید همیشه در صدد باشد تا نقاط ضعف خود را بشناسد و آنها را برطرف كند. همچنان كه براى خودسازى نیز ضرورت دارد كه هر فردى به عیوب خود توجه كند و حتى از دیگران بخواهد كه عیوبش را به او معرفى كنند. امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «اَحَبُّ اِخْوَانی اِلَىَّ مَنْ اَهدى اِلَىَّ عُیُوبی»(1). بهترین ارمغان دوست براى دوست خود این است كه عیوبش را به او گوشزد كند. اگر چنین نباشد دست كم هر فردى در حال توقف و ركود مى ماند و ترقّى و تعالى پیدا نمى كند.

جامعه نیز چنین است. هر مؤسسه، تشكیلات و نهاد اجتماعى باید در صدد باشد كه نقاط ضعف خود را شناسایى كند و از دیگران نیز تقاضا كند كه از آن انتقاد كنند، البته انتقاد دلسوزانه و سازنده، نه انتقاد كوبنده و انتقام گیرانه. اگر انتقاد در فرد و جامعه وجود نداشته باشد اولین ضرر آن ركود است كه در نهایت منجر به سقوط خواهد گردید. ما نباید به كارها و خدماتى كه انجام شده است قانع باشیم. نقاط قوتى كه در مراكز آموزشى حوزه و دانشگاه وجود دارد از نعمتهایى است كه خداى متعال عطا فرموده است و با تلاش مسؤولان متعّهد بهوجود آمده است و باید از آنها قدردانى كرد. اما بیش از آن، باید نقاط ضعف را پى جویى كرد.

مقامات حوزه و دانشگاه باید ببینند كه چه نقاط ضعفى در كار مراكز علمى آنها وجود دارد. شناخت این نقاط ضعف موجب مى شود كه تلاش


1ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 78، ص 249، روایت 108، باب 23.

بیشترى براى رفع آنها انجام گیرد. بنابراین، یكى از كارهایى كه افراد متعّهد در ارگانها باید انجام دهند این است كه نقاط ضعف یكدیگر را گوشزد كنند.

2ـ لزوم احساس مسؤولیت در قبال دانشگاه

طلاب و روحانیون باید مواظب باشند و به مسؤولیتهاى خود توجه كنند. مبادا روزى از آنها سؤال شود كه چرا براى اصلاح امورى كه توان انجام آن را داشتید كارى نكردید و جوابى نداشته باشند. با وجود آنكه كسب معلومات ویژه براى رفع نیازهاى فرهنگى كشور لازم است، نباید به معلومات گذشته اكتفا كرد. در حالى كه موج شك و انحراف در عقاید جوانان رسوخ كرده و صلابت عقاید و افكار اسلامى را تهدید مى كند، شایسته نیست كه روحانیون دست روى دست بگذارند و بگویند كه بزرگان در چند دوره درس خارج شركت مى كردند و هر دوره كه تمام مى شد دوباره در دوره جدید درس حاضر مى شدند تا ببینند مطلب جدیدى در آن هست یا خیر. نباید گفت: به ما چه ربطى دارد كه دانشگاه چنین احتیاجى دارد. اگر، خداى نكرده، چنین روحیه اى وجود داشته باشد، آیا در روز قیامت پاسخى خواهیم داشت؟

حضرت امام خمینى(قدس سره) با دلسوزى فراوانى، در نامه ها، بیانیه ها و وصیت نامه خود در باره حوزه و دانشگاه تأكید كرده اند ولى متأسفانه آنچنان كه باید به نداى ایشان پاسخ مثبت داده نشده است.

امروز مسؤولان دانشگاهها مى گویند كه «آقایان روحانى به دانشگاه تشریف بیاورند تا از علوم، معارف، اخلاق و تربیت روحانیون استفاده شود» و هیچ مانعى در سر راه این كار وجود ندارد. اكنون دیگر زمان

طاغوت نیست كه اگر روحانى پاى خود را به دانشگاه گذاشت او را با توهین بیرون كنند بلكه با عزت و احترام از روحانیون دعوت مى شود. امروزه با تمام كمبودهایى كه در نظام هست و بافتهاى نامطلوب كه در بسیارى از وزارتخانه ها وجود دارد، پذیرفته شده است كه به تحصیل كردگان حوزه علمیه مدركى معادل لیسانس و فوق لیسانس بدهند و آنها را رسماً در دانشگاهها استخدام كنند. روحانیون باید این فرصتها را غنیمت بشمارند و خود را براى پذیرش این مسؤولیتها آماده كنند.

3ـ معناى وحدت حوزه و دانشگاه

گاهى تصور مى شود كه مراد از وحدت حوزه و دانشگاه وحدت فیزیكى و خارجى است و اكنون كه نظام اسلامى بهوجود آمده است، نظام دانشگاهى و نظام حوزوى نیز باید در یكدیگر ادغام شوند و تعدّدى در نظام آموزشى نباشد. سپس این سؤال مطرح مى شود كه این وحدت چگونه باید صورت گیرد؟ آیا باید یكى از آنها حذف شود و دیگرى باقى بماند؟ یعنى یكى مثل دیگرى شود؛ مثلا، حوزه به دانشگاه تبدیل شود یا بعكس؟ یا اینكه هر دو حذف شوند و نظام تحصیلى جدیدى بهوجود آید كه بینابین و یا جامع هر دو باشد؛ نه حوزه باشد و نه دانشگاه، بلكه جامع امتیازات هر دو باشد؟

به نظر مى رسد كه این بحث از ریشه اشتباه است. هرگز كسانى كه وحدت حوزه و دانشگاه را مطرح كرده اند منظورشان وحدت فیزیكى آن دو نبوده است.

آنچه معقول است و باید تحقق پیدا كند این است كه حوزه و دانشگاه هدف واحدى را در نظر بگیرند و براى تحقق آن دوشادوش هم تلاش

كنند. این وحدت با وحدتى كه در میان سایر اقشار ملت مطرح است فرقى ندارد. در آن مورد، هیچ كس نمى گوید كه مثلا مسگرها آهنگر شوند یا آهنگرها مسگر، بلكه منظور از وحدت این است كه همه اقشار ملت در یك جهت حركت كنند و هدف واحدى را دنبال كنند.

وحدت حوزه و دانشگاه نیز به این معنا نیست كه مثلا حوزه از فقه و اصول و سایر علوم خود دست بردارد و به دنبال دروس دانشگاهى برود و یا بعكس دانشگاه از دروس خود دست بردارد و دانشجویان دروس حوزوى بخوانند یا مثلا دانشگاهى لباس روحانى بپوشد و یا روحانى لباس دانشگاهى. این كارها ممكن است اما مطلوب نیست، زیرا ما به همه این علوم حوزوى و دانشگاهى نیاز داریم و طبعاً گروههایى نیز باید به تحصیل در آنها بپردازند. هم دانشگاهى باید باشد و كار خود را انجام دهد و هم حوزوى ولى در مسائل سیاسى باید با هم هماهنگ باشند و در برنامه ریزیهاى علمى مشاركت داشته باشند.

حوزه و دانشگاه باید مثل دو خط موازى با هم حركت كنند و در مواردى كه بین دستاوردهاى هر دو تلاقى حاصل مى شود باید همكاریها قویتر شود، نه اینكه برخورد و تضادّى بین آنها پیش آید؛ مثلا، هدف رشته هاى علوم انسانى و تجربى یكى است و آن تأمین نیازهاى علمى كشور است ولى هر كدام شیوه خاصى در تحقیق دارد. شیوه تحقیق در یكى آزمایشگاهى است و در دیگرى مصاحبه، پرسشنامه و... .

ما مى توانیم دو بخش آموزش داشته باشیم یكى آموزش علومى كه مستقیماً با دین در ارتباط است یا از دین تغذیه مى شود و یا دین را تقویت مى كند و در خدمت پیشرفت دین است و بخش دوم علومى كه مستقیماً با دین سروكار ندارد ولى به صورت غیر مستقیم در خدمت دین و متدیّنین

قرار مى گیرد. هر كدام از این دو بخش آموزش ویژگیهاى خود را دارد، بخصوص با توجه به اینكه روش تحقیق در آن دو بسیار متفاوت است. بطوركلى، روش تحقیق در علوم اسلامى نقلى و تاریخى است، برخلاف روش تحقیق در علوم دانشگاهى كه عمدتاً تجربى مى باشد.

به هر حال، اینگونه تفاوتها اقتضا دارد كه دو نوع آموزش وجود داشته باشد و وحدت هدف موجب ادغام آنها در یكدیگر نمى شود، چون معناى وحدت هدف این است كه هر دو جهتگیرى واحدى داشته باشند و با یكدیگر احساس بیگانگى نكنند، به یكدیگر كمك كنند، امكانات تحقیق و تدریس را با یكدیگر مبادله كنند، از تجربیات هم استفاده نمایند، از نقاط قوّت یكدیگر آگاه شوند و بخشهاى قابل اقتباس را از یكدیگر بگیرند و در قسمت خود پیاده كنند و بالاخره در مسائل سیاسى و اجتماعى، هماهنگ باشند.

4ـ وجود همكارى حوزه و دانشگاه

الفـ مبادله استاد

یكى از وجوه همكارى حوزه و دانشگاه مبادله استاد در زمینه هایى است كه مى توانند به یكدیگر كمك كنند. امروزه از یك سو، در دانشگاههاى كشور، دروسى تحت عنوان «معارف اسلامى» و عناوینى مانند آن گذاشته شده است كه اصالتاً در حوزه و روحانیون مى باشد و دانشگاهها مى توانند در این موارد از استادان حوزه هاى علمیه استفاده كنند. از سوى دیگر نیز، حوزه هاى علمیه مى توانند براى تبیین دیدگاههاى اسلام در مسائل علوم انسانى از استادان محترم دانشگاهها كمك بگیرند.

ب ـ مبادله تحقیقات

بعضى از رشته هاى تخصّصى حوزه و دانشگاه ارتباط چندانى با یكدیگر ندارند. لذا همكارى جدّى در این زمینه ها عملى نخواهد بود، چون موضوع آنها با یكدیگر بیگانه است؛ مثلا، حوزه نمى تواند در مسائل پزشكى و مهندسى به دانشگاه كمك كند همچنان كه دانشگاه نمى تواند در رشته هایى خاص به حوزه كمك نماید. نقطه مشتركى كه بین حوزه و دانشگاه وجود دارد علوم انسانى است. در زمینه علوم انسانى هم علماى حوزه هاى علمیّه مى توانند اظهار نظر كنند و هم متخصّصان دانشگاهى.

دین در باره علومى مانند اقتصاد، حقوق، سیاست و از این قبیل، كه از رشته هاى تخصّصى دانشگاهى است، اظهار نظر كرده و حتى بخش مهمّى از آیات قرآن مربوط به اقتصاد است و بدینسان دیگر رشته هاى علوم انسانى. لازم است علماى حوزه و دانشگاه در این زمینه ها اظهار نظر كنند و به سخنان یكدیگر گوش فرادهند و از طریق مبادله تحقیقات به نتایج مثبتى دست یابند.

5ـ علل عدم تحقق كامل وحدت حوزه و دانشگاه و نتایج آن

گرچه، بحمدالله، تا كنون گامهاى بلندى در راه وحدت این دو مركز علمى برداشته شده است، ولى آن اهدافى كه مورد نظر بوده به طور كامل به دست نیامده است. عوامل زیادى در این مسأله دخالت داشته اند و شایسته است كه در جاى خود به صورت مبسوط مورد بحث قرار گیرد؛ ولى در اینجا به اختصار برخى از عوامل ذكر مى شود:

1. عدم حضور فعّال روحانیون برجسته در «ستاد انقلاب فرهنگى» یكى از آن عوامل است. از همان آغاز، اعضاى روحانى ستاد انقلاب

فرهنگى برخى به شهادت رسیدند و برخى دیگر، به دلیل وجود گرفتاریها و مسؤولیتهاى دیگر، نتوانستند در ستاد حضورى فعّال داشته باشند؛ در نتیجه خط مشى ستاد به گونه اى ترسیم و دنبال شد كه نه تنها با وحدت حوزه و دانشگاه سازگار نبود، بلكه تا حدودى در جهت مخالف آن نیز بود.

تنها كارى كه، به دلیل حضور روحانیون در ستاد مزبور، انجام شد اضافه كردن دروس معارف اسلامى به دروس دانشگاهى بود. از بدو تأسیس ستاد، به آنها تذكر داده مى شد كه ضرر عمل به شیوه اى كه در پیش گرفته بودند بیش از نفع آن است. اگر قرار است كه دروس معارف اسلامى جزو دروس دانشگاهى باشد باید از ابتدا به فكر كتاب و استاد بود. اما متأسفانه به این مسائل توجهى نشد. در نتیجه، هنوز هم در این زمنیه مشكلات فراوانى وجود دارد، هم از نظر كتاب و متون درسى و هم از نظر استادان كار آمد.

2. رفتار برخى از افراد عامل دیگرى است كه روند وحدت حوزه و دانشگاه را دچار مشكل ساخته است. افرادى هستند كه متأسفانه گاهى دانشگاه متأسفانه حتى در دانشكده الهیّات سخنانى را مطرح مى كنند كه نظام جمهورى اسلامى و عقاید دینى را زیر سؤال مى برد: ولایت فقیه را فاشیسم، ضد دموكراسى و نظامى چماق بدست مى خوانند و بالاتر از آن، در مورد قرآن كریم مى گویند: «دلیلى نداریم كه قرآن راست باشد و اصلا معجزه خلاف علم است». در اثر القاى اینگونه شبهات عده اى از دانشجویان از نماز و عقاید دینى خود دست كشیده اند و عده اى دیگر نیز دچار شك و تردید شده اند. اگر حوزه و دانشگاه دست به دست هم مى دادند و با یكدیگر همكارى فعّالانه اى داشتند كار به اینجا نمى رسید.

البته هنوز هم فرصت باقى است و «جلوى ضرر را هر وقت بگیریم، سودمند است».

3. یكى از موانع تحقق كامل این وحدت نقایصى است كه در حوزه و روحانیت وجود دارد. وقتى دانشجو شبهه خود را از روحانى بپرسد و پاسخ مناسبى دریافت نكند و یا برخورد نادرستى از او ببیند نسبت به اصل دین تردید خواهد كرد و با خود خواهد گفت: «اگر دین و مسائل اخلاقى واقعیت داشت، ابتدا خود روحانیون باید بدان عمل مى كردند، پس چگونه دین را از كسى بیاموزم كه خود بدانچه مى گوید عمل نمى كند؟» اگر چنین چیزى پیش آید چه امیدى ووجود دارد كه عقاید اسلامى و آرمانهاى انقلاب پابرجا بماند، جاى آنها در دل است و وقتى دل به شك بیفتد و به شكل صحیح تغذیه نشود اعتقاد خود را از دست خواهد داد.

بـ مقایسه حوزه و دانشگاه

همچنان كه قبلا نیز بارها یادآورى شده است، هر یك از حوزه و دانشگاه ویژگیهاى مثبتى دارند كه براى دیگرى قابل اقتباس مى باشد. براى آگاهى از نقایص و محاسن این دو مركز علمى، به مقایسه اجمالى آن دو مى پردازیم:

1ـ محتواى دروس

محور مباحثى كه در حوزه مطرح بوده و هست اسلام و مسائل مرتبط با معارف اسلامى است. به فقه و اصول بیش از علوم دیگر بها داده مى شود و علوم دیگرى مانند تفسیر قرآن كریم، فلسفه عرفان و... نیز كم و

بیش مطرح است. پیش از انقلاب، در دانشگاهها یا اصلا از اسلام خبرى نبود و یا در بعضى از دانشكده ها اسلام به صورت غیرمطلوبى مطرح مى شد.

دانشكده الهیّات نیز، كه به مسائل اسلامى مى پرداخت، از محتواى مطلوبى برخوردار نبود و دانشجویانى كه از جاهاى دیگر وامانده بودند به این دانشكده مى رفتند تا مدركى بگیرند و از آن استفاده كنند و واقعاً چنین نبود كه این دانشجویان براى فراگیرى الهیّات و معارف اسلامى بدانجا رفته باشند. دور از باور است اگر بگوییم كه در میان هزاران دانشجویى كه در طول چندین سال در این دانشكده درس خوانده اند مى توان چند نفرى یافت كه با این هدف به آنجا رفته باشند.

در دانشكده هاى علوم انسانى، كه باید به مصالح اسلام و مسلمانان توجه كافى داشته باشند، هرگز به مسائل اسلامى توجه نمى شد بلكه، بعكس، در نقطه مقابل آن حركت مى كردند. این یك تفاوت اساسى بین حوزه و دانشگاه بود كه محور دروس حوزه معارف اسلامى بود ولى در دانشگاه اگر ضدّ آن نبود معارف اسلامى هم نبود. این تفاوت تأثیر خود را در فارغ التحصیلان حوزه و دانشگاه نیز مى گذاشت. محصّلان حوزه هاى علمیّه، به مقتضاى طبیعت دروس خود، آشنایى بیشترى با اسلام پیدا مى كردند و بر خلاف آن دانشجویان از معارف اسلامى باز مى ماندند. اگر در دانشگاه استادان یا دانشجویانى بودند كه به اسلام گرایش داشتند و با معارف اسلامى آشنا بودند، این معارف را مستقیم یا غیر مستقیم از حوزه مى گرفتند؛ یعنى، یا خود سابقه طلبگى داشتند و یا از طریق علماى حوزه و كتب آنها با اسلام آشنا مى شدند. البته امروز نیز متأسفانه در كتب دانشگاهى مطالب نادرست زیادى وجود دارد كه فرزندان، برادران و خواهران ما آنها را فرامى گیرند.

2ـ رابطه استاد و شاگرد

یكى از ویژگیهاى مثبت نظام طلبگى كه در نظام دانشگاهى كمتر وجود دارد رابطه نزدیك استاد و دانشجوست. در حوزه، رابطه استاد و شاگرد یك رابطه دوستانه یا رابطه پدر فرزندى است. رابطه استاد و شاگرد منحصر به كلاس درس نمى شود؛ محصلان، در مسجد، مدرسه، منزل و مجالس، با استادان خود معاشرت و همنشینى دارند و این معاشرتها باعث مى شود كه طلاب بتوانند بخوبى از روحیات استاد استفاده كنند و استادان، علاوه بر مسائل اخلاقى، در مسائل روزمره زندگى نیز شاگردان خود را راهنمایى مى كنند.

كیفیت آموزش، بخصوص در سطوح بالاتر، نیز به گونه اى است كه این ارتباط را هرچه بیشتر تقویت مى كند. گرچه تفاوتهایى میان حوزه ها وجود دارد، ولى، روى هم رفته، در سطوح بالاى حوزه ها، درسها بیشتر به بحث شبیه است: محصّلان بر مطالب استاد اشكال مى كنند و استاد پاسخ مى دهد. گاهى طلبه اى كه در كلاس درس اقناع نمى شود خارج از كلاس با استاد بحث مى كند تا به نتیجه برسد. گاهى استفاده اى كه استاد از محصّلان مى كند كمتر از استفاده محصّل از استاد نیست. حتى در سطح مراجع اتفاق افتاده است كه مرجعى فتوایى داده است سپس با انتقاد شاگردان و در اثر بحثهایى كه با او كرده اند، نظر استاد عوض شده و فتواى او تغییر كرده است. البته اینگونه نیست كه این روش اصلا در دانشگاه وجود نداشته باشد ولى بر اساس اطلاعات موجود كه از دانشجویان و استادان دانشگاه كسب شده است، این شیوه آموزش در دانشگاه بسیار ضعیف است.

معمولا در دانشگاهها، دانشجویان مطلبى را كه استاد القا مى كند صحیح و غیر قابل انتقاد مى پندارند. بسیارى از فرضیه ها و تئوریهاى

موجود ممكن است سالها پیش در كشورى كه خاستگاه آنها بوده باطل اعلام شده باشد ولى در كشور ما، به عنوان فرضیات جدید علمى تدریس شود و دانشجویان هم آنها را اثبات شده و غیرقابل انتقاد بپندارند. این یكى از نقاط مثبت نظام آموزشى حوزه است و دانشگاه باید آن را اقتباس كند.

استادانى كه در «دفتر همكارى حوزه و دانشگاه» با روحانیان معاشرت داشتند به این نقص آموزش دانشگاه اعتراف مى كردند و از اینكه با روش بحث و نقد طلبگى آشنا شده بودند بسیار ابراز رضایت مى كردند.

یكى دیگر از امتیازات آموزش حوزوى این است كه طلاب در انتخاب استاد آزادند. هر كس بر طبق ذوق و سلیقه شخصى خود استادى را انتخاب مى كند و در درس او شركت مى كند. این مسأله در پیشرفت محصّل تأثیر بسیارى دارد. با آنكه در بعضى دانشكده ها و در برخى از دروس، دانشجویان در انتخاب استاد مختارند اما این خصوصیت در نظام دانشگاهى ضعیف است.

3ـ ارزشیابى و امتحانات

در گذشته، ارزشیابى و امتحان در حوزه هاى علمیّه بسیار ضعیف بود، گرچه نقل مى شود كه حدود یك قرن پیش در حوزه علمیّه نوعى ارزشیابى تحصیلى وجود داشته است و كسانى كه مى خواسته اند مسؤولیتى را بپذیرند كه متوقّف بر داشتن درجاتى از علوم دینى بوده است، باید به نوعى از اساتید خود تصدیق مى گرفته اند. نظام دانشگاهى، به شكلى جدّى، برنامه امتحان و ارزشیابى را مدّ نظر قرار مى دهد. حوزه هاى علمیّه نیز باید سعى كنند كه نوعى ارزشیابى داشته باشند. البته این سخن به آن معنا نیست كه عین آنچه در نظام دانشگاهى وجود دارد در

حوزه نیز باید پیاده شود، سخن در این است كه اصل این كار مثبت است و باید مورد توجه قرار گیرد.

4ـ محدودیت زمان تحصیل

محدودیت زمانى در آموزش هم معایبى دارد و هم محاسنى. از معایب آن این است كه همه دانشجویان و محصّلان از استعداد یكسانى برخوردار نیستند و زمانى كه براى یك دوره تحصیلى تعیین شده است براى افراد با استعداد دست و پاگیر مى شود و راه رشد و ترقّى آنها را سد مى كند. براى كسانى هم كه استعداد كمترى دارند مشكل ایجاد مى كند، از این جهت كه این افراد نمى توانند در مدت تعیین شده مطالب لازم را بیاموزند؛ در حالى كه، اگر محدودیت زمانى وجود نداشته باشد، كسانى كه استعداد بیشترى دارند مى توانند سریعتر پیشرفت كنند و تحصیل آنها به زمان معینى محدود نباشد و كسانى هم كه استعداد كمترى دارند ضرورتى نمى بینند كه با مشقّت و سختى دوره درسى خود را بگذارنند و مى توانند در دوران طولانى ترى این كار را انجام دهند.

اما حسن محدودیت زمانى دوره هاى تحصیلى در این است كه با واقعیتهاى اجتماعى امروز سازگار است و مسؤولان امر مى توانند همه چیز را از قبل پیش بینى كنند. تنها با وجود معیّن بودن زمان دوره هاى تحصیلى است كه دولت مى تواند، براى تأمین نیروهاى انسانى متخصّص، برنامه ریزى كند؛ مثلا، اگر قرار باشد براى ده سال آینده فلان تعداد پزشك تربیت شود مى توان از هم اكنون در مورد آن تصمیم گرفت و همان تعداد دانشجو را، با توجه به میزان افت تحصیلى، پذیرش كرد و در سال مورد نظر نیز همان تعداد پزشكى را كه لازم است، داشته باشیم وگرنه

چنانچه، براى تحصیل، محدودیت زمانى وجود نداشته باشد و هر كس آزاد باشد كه درسها را در هر مدت زمانى كه خواسته باشد تمام كند نمى توان تصمیم گرفت كه مثلا در فلان سال باید فلان تعداد پزشك داشته باشیم.

یكى دیگر از مزایاى برنامه هاى محدود آموزش این است كه افراد را ملزم مى كند كه از وقت و استعداد خود استفاده كافى را بنمایند. در همه انسانها كم و بیش روحیه تنبلى وجود دارد و اگر تعهّد و الزامى در كار نباشد، انسان به سستى و تنبلى مى گراید و از ذهن و استعداد استفاده كافى نمى شود و با وجود كوچكترین بهانه، از درس و بحث دست مى كشد.

جـ علل گرایش طلاب به دانشگاه ها

پیش از انقلاب اسلامى علت آنكه طلاب از حوزه اعراض مى كردند و به دانشگاه روى مى آوردند و احیاناً لباس خود را نیز تغییر مى دادند این بود كه:

1ـ حوزه هیچ ضمانتى براى آینده طلاب نداشت و معلوم نبود كه طلاب در آینده از چه موقعیتى برخوردار مى شوند؛ بنابراین، عده اى از طلاب براى گرفتن مدرك و یافتن موقعیت اجتماعى به دانشگاه روى مى آوردند.

2ـ تبلیغات بسیار رژیم گذشته بر ضدّ روحانیت یكى دیگر از عوامل این مسأله بود. بیشتر كسانى كه در حوزه بودند تحصیلات جدید نداشتند و بدین سبب در برخى از آنها احساس حقارت بهوجود مى آمد؛ در نتیجه، حوزه را رها مى كردند و به دانشگاه رفتند.

پس از انقلاب هر چند عامل دوم از بین رفت ولى عوامل دیگرى به عوامل فوق افزوده شد. 1ـ دروس جدیدى در دانشگاه گذاشته شد كه

براى تدریس آنها باید طلاب به دانشگاه مى رفتند و آنها را تدریس مى كردند؛ مانند تاریخ اسلام، معارف اسلامى، فلسفه اسلامى، انسان شناسى اسلامى، روان شناسى اسلامى، اقتصاد اسلامى و مانند آنها، كه البته برخى از این دروس، به دلیل نداشتن استاد، حذف شد و معارف اسلامى نیز كه به عنوان درس الزامى مطرح گردید با كمبود استاد مواجه گردید. در هر صورت، با طلابى كه براى تدریس به دانشگاه مى رفتند بخوبى برخورد نمى شد، چه از سوى دانشجویان و چه از سوى مدیریت دانشگاهها. با آنها به گونه اى متفاوت با استادان دیگر برخورد مى شد. علت آن نیز این بود كه طلاب مدرك دانشگاهى نداشتند.

این طلاب احیاناً مى دیدند كه برخى از معلومات را كه در حوزه نیاموخته اند باید بیاموزند و بویژه باید زبان خارجى را فرا بگیرند چون برخى دانشجویان بدون توجه به اینكه آنها در فقه، اصول، فلسفه، تفسیر یا... تخصّص دارند نه در زبان انگلیسى، عدم تسلّط بر اصطلاحات خارجى را نشانه كمى سواد آنها مى دانستند.

این عوامل باعث شد كه گروهى از طلاب به این فكر بیفتند كه در دانشگاه تحصیل كنند و علاوه بر آموختن زبان مدركى نیز دریافت كنند تا مورد كم لطفى و بى توجهى قرار نگیرند.

البته رفتن طلاب به دانشگاه عوامل و انگیزه هاى متعدّدى دارد كه همه آنها جنبه منفى دارد و براى هیچ كدام دلایل قانع كننده اى نیست؛ چون اگر انسان بر طبق تكلیف شرعى لازم باشد كه به حوزه بیاید و درس بخواند با این دلایل نمى تواند آن را رها كند.