فهرست مطالب

فهرست مطالب

شرح مناجات شعبانیّه

 

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد؛

خداوندا؛ بر محمد و آل محمد رحمت فرست.

 

اهمیّت ذكر صلوات

این مناجات مانند دعایى كه در ماه شعبان هر روز هنگام زوال تلاوت مى‌شود، با صلوات شروع شده و در خلال آن چند مرتبه تكرار مى‌گردد. در بسیارى از دعاهاى صحیفه سجادیّه(علیه السلام) (با این‌كه حضرت سجّاد(علیه السلام) خود از آل محمد(صلى الله علیه وآله) است) صلوات بر پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و اهل‌بیت آن حضرت تكرار مى‌گردد.

صلوات آن‌قدر اهمیّت دارد كه جزئى از تشهد نماز گشته و فقدان آن موجب بطلان نماز است، چنان‌كه شافعى یكى از ائمه اربعه اهل سنّت در شعرى كه در مدح اهل‌بیت(علیهم السلام) سروده است چنین مى‌گوید:

كَفاكُمْ عَظیمُ الْقَدْرِ اَنَّكُمُ *** مَنْ لَمْ یُصَلِّ عَلَیْكُمْ لا صَلوةَ لَه(1)

در عظمت مقام شما همین بس، كه هر كس در نماز بر شما صلوات نفرستد، نمازش مقبول نیست.

 


1. ینابیع المودّة، ج 3، ص 103.

نماز رابطه‌اى فردى با خدا است امّا باید در نماز صلوات گفته شود، و این حكم وجوب صلوات در تشهد نماز، نه مختصّ به شیعیان، بلكه مورد اتفاق فریقین است.

 

نكاتى چند درباره ذكر صلوات

در این رابطه لازم است به چند نكته پیرامون صلوات بپردازیم:

 

نكته اوّل

در آداب دعا كردن آمده است كه براى پذیرفته شدن دعا و استجابت قطعى آن، قبل و بعد از دعا صلوات ذكر شود و دلیل آن چنین ذكر شده است: دعایى كه قبل و بعد از آن صلوات ذكر شود در حقیقت سه دعا است، زیرا معناى صلوات طلب رحمت خاص براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهل‌بیت آن حضرت است و به طور قطع این دو صلوات ـ قبل از دعا و بعد از دعا ـ مستجاب و مورد پذیرش الاهى است؛ زیرا امكان ندارد خداوند این دعا را كه خالص‌ترین دعاها براى بهترین بندگان است مستجاب ننماید، و نیز از فضل و كَرَم خداوند دور است كه دعاى پیچیده در میان دو دعاى مستجاب را نپذیرد.(1)

پس به طور قطع چنین دعایى مستجاب است و خداوند آن خواسته را یا بهتر از آن را عنایت خواهد كرد.


1. البته این در صورتى است كه آن دعاى شخصى شرایط اجابت را داشته باشد. به عنوان طلب گناه و یا خلاف مصلحتى براى دیگران نكرده باشد.

یك پرسش و پاسخ آن

حال ممكن است این پرسش مطرح شود كه صلوات در تشهّد نماز كه قبل و بعد از آن دعایى نیست بلكه قبل از آن شهادتین (اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریك له واشهد ان محمداً عبده ورسوله) آمده و پس از آن نیز سه سلام (السلام علیك ایها النبى... السلام علیكم ورحمة الله وبركاته) وجود دارد، و نیز صلواتى كه پس از دستور خداوند كه مى‌فرماید: إِنَّ اللهَ وَمَلائِكَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیماً،(1) گفته مى‌شود در آن هیچ‌گونه دعا و درخواستى براى ما وجود ندارد، حكمت این صلوات‌ها چیست؟

پاسخ این سؤال به سه مقدمه نیازمند است:

1. انسان براى هر كارى كه از روى اختیار انجام مى‌دهد، نتیجه و هدفى در نظر مى‌گیرد. بنابراین، هر دعایى كه مى‌كنیم به قصد اجابت است.

2. نمى‌دانیم كه دعاهاى شخصى ما به صلاح بوده و سودى براى ما دارد و در نتیجه پذیرفته مى‌شود یا خیر، اما مى‌دانیم كه صلوات حتماً اجابت مى‌شود. بنابراین انسان عاقل وقت خود را صرف دعایى مى‌كند كه یقین دارد پذیرفته مى‌شود.

3. وقتى كه براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهل‌بیت آن حضرت طلب رحمت مى‌كنیم، در واقع هدیه‌اى به پیشگاه آنان تقدیم مى‌كنیم و مى‌دانیم كه


1. احزاب(23)، 56: خدا و فرشتگانش بر پیامبر صلوات مى‌فرستند، پس اى اهل ایمان شما نیز بر پیامبر صلوات فرستاده و در مقابل او كاملا تسلیم باشید.

جود و كرم ایشان اقتضا مى‌كند آن بزرگواران نیز هدیه ما را جبران كنند و بى‌پاسخ نگذارند و پاسخ آن‌ها دعایى است كه براى ما مى‌كنند و دعاى آن‌ها حتماً پذیرفته خواهد شد.(1)

پس اگر براى خودمان دعا كنیم معلوم نیست پذیرفته شود ولى اگر آن‌ها براى ما دعا كنند قطعاً مستجاب است و به اصطلاح فلسفى، هم استعداد و قابلیت قابل و هم افاضه و فاعلیت فاعلْ تامّ و تمام است یعنى فیاضیّت الاهى (فاعلیّت) مطلق و بى‌قید و شرط است و قابلیّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و خاندان آن حضرت نیز براى درك رحمتْ نامحدود است، پس استعداد و قابلیّت نیز تامّ بوده، هیچ مانع و كمبودى براى اجابت دعاى ما (صلوات) وجود ندارد. بنابراین عقل حكم مى‌كند اگر طالب منفعت خویشیم هر چند به صورت ابتدایى (و بدون پیچیدن دعاى شخصى در میان دو صلوات) براى آن بزرگواران صلوات بفرستیم.

 

نكته دوّم

بازگشت این صلوات‌ها به خود انسان‌هاست. چرا كه ما براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و خاندانش طلب رحمت مى‌كنیم و چون ظرف وجودى


1. در همین جا لازم است كه از مسؤولان صدا و سیماى جمهورى اسلامى ایران تشكر كنم كه قبل از اخبار، ذكر صلوات را به عنوان یك سنت حسنه ترویج نمودند و به حكم «من سن سنة حسنة كان له مثل اجر من عمل بها» هر كس صلوات بفرستد در ثواب آن شریك خواهند بود. عیبش چو بگفتى هنرش نیز بگو. ما انتقاداتى از صدا و سیما داریم ولى از كارهاى خوب آن‌ها نیز متشكریم.

آنان لبریز از رحمت الاهى است و نیازى ببه آن ندارند، این رحمت به كسانى كه تحت ولایت آن‌ها هستند سرازیر مى‌شود. درست مثل آن‌كه، شخصى استكان یا لیوانى را پر از آب كرده است و اگر مرتب از او بخواهیم بر روى آن آب، آبى بریزد قطعاً در ظرفى كه زیر آن استكان یا لیوان وجود دارد سرازیر شده و موجوداتى كه در آن ظرف یا اطراف آن هستند بهره مى‌گیرند. بنابراین هر كس صلوات مى‌فرستد به دلیل سرریز شدن رحمت الاهى از ظرفیّت وجودى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهل‌بیت(علیهم السلام)، بركت این صلوات به خود او و دیگران مى‌رسد و به همین سبب در دعاها مى‌خوانیم:

«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد، صَلوةً تَغْفِرُ بِها ذُنُوبَنا وَ تُصْلِح بِها عُیُوبَنا...».(1) خداوندا، بر محمد و آل محمد رحمت فرست، رحمتى كه به واسطه آن گناهان ما را آمرزیده و عیوب ما را پوشیده بدارى.

پس نتیجه صلوات بر پیامبر و اهل‌بیت گرامى آن حضرت به خود ما بر مى‌گردد، علاوه بر آن‌كه آن بزرگواران در مقابل هدیه ما، دعا كرده و ما را از بركات هدیه خویش بهره‌مند مى‌سازند.

بعد از درك این مطلب، پذیرش برخى از مفاهیم زیارت آل‌یس كبیر كه آمده است: «فَما شَىْءٌ مِنّا اِلاّ وَاَنْتُمْ لَهُ السَّبَبُ وَاِلَیْهِ السَّبیلُ» آسان مى‌گردد.


1. سید ابن طاوس، المراقبات، ج 1، ص 76.

نكته سوّم

انسان وقتى مى‌خواهد از یك شخص بزرگ و با عظمت چیزى درخواست كند ولى در خود چنین لیاقتى نمى‌بیند بنابر اصول روان‌شناسى لازم است اوّل توجّه آن شخص بزرگ را به مطلوبش جلب كرده، سپس خواسته خود را مطرح نماید. به عنوان مثال ابتدا به فرزند و یا دوست صمیمى او اظهار ارادت و علاقه كرده و كم‌كم زمینه درخواست خود را فراهم نماید.

بى‌تردید ما انسان‌ها به دلیل گناهان و زشتى‌هاى خود، شایستگى و استحقاق درخواست چیزى را از پیشگاه با عظمت پروردگار نداریم و از سوى دیگر چاره‌اى جز درخواست از درگاه او نیست، پس، باید این لیاقت و اجازه درخواست را پیدا كنیم و براى این كار هیچ چیز بهتر از طلب رحمت براى دوستان و اولیاى الاهى نیست. پس، با صلوات فرستادن براى عزیزترین دوستان خدا و اظهار ادب در پیشگاه آنان، لیاقت جلب توجّه الاهى را پیدا كرده و درخواست‌هاى خود را مطرح مى‌نماییم.

در حقیقت با صلوات جرأت پیدا كرده‌ایم در پیشگاه با عظمت الاهى سخن بگوییم و قبل از آن‌كه براى خود چیزى بخواهیم براى دوستان و عزیزانِ درگاه خداوند طلب رحمت كنیم، و به عبارت دیگر در عالم محبّت یك نوع ایثار نموده و با زبان خاصّى به اهل‌بیت(علیهم السلام) عرض مى‌كنیم: «ما گرچه خود سراپا نیاز هستیم ولى چون شما را

دوست داریم قبل از این‌كه براى خود چیزى بخواهیم براى شما رحمت مى‌خواهیم».

گرچه اهل‌بیت(علیهم السلام) نیازى به درخواست ما ندارند ولى، كار ما در حقیقت مانند آن فقیر گرسنه و بیمارى است كه درِ خانه كسى را مى‌زند و چنین مى‌گوید: «خدا عمرت بدهد. سلامتى عطا كند. بركت عنایت فرماید». درست همان چیزهایى را كه آن فرد دارد براى او از خداوند درخواست مى‌كند. این اظهار محبّت و جلب توجّه است، و هیچ‌گاه او در جواب آن فقیر نمى‌گوید من سالم هستم، زیرا مى‌داند این فرد جز این مقدار دعا، كار دیگرى نمى‌تواند انجام بدهد و مى‌خواهد بگوید، اگر تو سالم نبودى من از خدا مى‌خواستم كه به تو سلامتى عطا كند. پس این‌گونه دعاها تبیین عقلى ندارد، بلكه تنها یك ابراز عشق و علاقه و محبّت است.

 

خاطره‌اى از حاج میرزا على هسته‌اى اصفهانى

مجتهد حكیم، مرحوم آقاى حاج میرزا على هسته‌اى اصفهانى یكى از وعّاظ معروف بود. او كتاب اسفار را تدریس مى‌كرد. من كم‌تر از 20 سال داشتم كه گاهى در تهران، مسجد حاج سید عزیزالله پاى منبر ایشان مى‌رفتم. یك روز همین سؤال را از ایشان پرسیدم كه اهل‌بیت(علیهم السلام) چه نیازى به طلب رحمت ما دارند، با این‌كه خودشان از هر نوع رحمتى برخوردارند. ایشان دید كه من جوان هستم و هنوز پایه

علمى زیادى ندارم، ابتدا مرا تشویق كرد و سپس مطابق فهم من گفت: «باغبانى براى ارباب خود مشغول باغبانى است و گل‌هایى مى‌پروراند كه بذر و آب و كود و زمین، همه و همه مال ارباب است و خود نیز ملك و مال ارباب مى‌باشد، ولى وقتى گل‌ها بزرگ شده و منظره زیبا و فضایى معطّر بوجود آوردند و ارباب براى دیدن آن منظره وارد باغ گردید، آن باغبان دسته‌اى از گل‌ها را چیده و با ادب به حضور او تقدیم كرده و خوش‌آمد مى‌گوید و پاداش مى‌گیرد. این یك نوع ادب است وگرنه خود باغبان و همه گل‌ها متعلّق به ارباب هستند. پس ما نیز با صلوات، گلى را از باغ آن‌ها چیده و به خودشان اهدا مى‌كنیم». عین همین مطلب درباره وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ نیز صادق است كه در حقیقت فَرَج اهل ایمان در فَرَج آنان است.

وَاسْمَعْ دُعایى اِذا دَعَوْتُكَ وَاسْمَعْ نِدائى اِذا نادَیْتُكَ وَ اَقْبِلْ عَلَىَّ اِذا ناجَیْتُكَ؛ و بشنو دعایم را آن‌گاه كه تو را مى‌خوانم و بشنو ندایم را آن‌گاه كه تو را ندا مى‌كنم و رو به من بیاور آن‌گاه كه با تو مناجات مى‌كنم.

این مناجات پس از ذكر صلوات، با سه جمله مشابه (دعا، ندا و نجوا) شروع مى‌شود، در ضمن این دعا عرض مى‌كنیم: «خداوندا، وقتى تو را دعا مى‌كنم، دعاى مرا بشنو و وقتى كه تو را ندا و فریاد مى‌كنم، نداى من را بشنو و وقتى كه با تو مناجات مى‌كنم، به طرف من رو بیاور».

حال این سؤال پیش مى‌آید، خداوندى كه به هر چیزى عالم

است، هر صدایى را مى‌شنود و هر چیزى را مى‌بیند حتى قبل از آن كه معلوم و مسموع و مبصرى وجود داشته باشد. چگونه ممكن است صدایى را نشنود و ما از او درخواست شنیدن صدا و نداى خود را داشته باشیم؟

جواب آن است كه منظور از این شنیدن آن معنایى نیست كه درباره ما انسان‌ها مطرح است؛ یعنى ابتدا صدا به پرده صماخ خورده، آن را مرتعش مى‌كند و این ارتعاش به وسیله اعصاب به مغز منتقل شده و زمینه ادراك روح در هنگام تعلق به مادّه حاصل مى‌گردد و اگر گوش، هوا و صماخ سالم نباشند، شنیدن تحقق نمى‌یابد. بلكه به معناى اجابت است. چنان‌كه در محاورات عرفى مى‌گوییم: «فلان شخص حرف مرا شنید» و منظور ما ترتیب اثر دادن است نه رسیدن صدا به گوش او.

و شاید منظور از شنیدن، عنایت خاص باشد، همان‌طور كه ما با كسى حرف مى‌زنیم و او علاوه بر آن كه صدا به گوش او مى‌رسد، توجّه خاصى نیز مى‌نماید، و این توجه خاص، غیر از فعل و انفعالات مادّى است كه پس از برخورد صدا با گوش صورت مى‌گیرد.

به هر حال منظور از شنیدن درباره خداوند، به معناى عنایت و توجّه خاص او و یا به معناى اجابت و ترتیب اثرى است كه از او درخواست مى‌كنیم. هر چند كه معناى دوّم به قرینه «و اقبل علی اذا ناجیتك» به همان معناى اوّل برمى‌گردد.

حكایت ما كه قصد راز و نیاز با خدا و انتظار جواب از او داریم و مى‌خواهیم با او انس بگیریم، مانند مگسى است كه در فضا سر و صدایى ایجاد مى‌كند و از انسان‌ها خواهش مى‌كند كه به صداى او توجه كنند و طبیعتاً لیاقت آن را ندارد كه كسى به صداى او توجه كند، چرا كه باید با مگس‌هاى امثال خودش هم‌كلام شود. پس گفتوگوى انسان با خدا نظیر سخن گفتن مگس با انسان است و به همین خاطر، یك انسانِ با معرفت، در آغاز درخواست مى‌كند كه خداوند دعا و ندا و نجوایش را بشنود. اوّل باید مطمئن گردد كه سخنش خریدار و شنونده دارد و سپس به سخن گفتن پرداخته درخواست‌هایش را مطرح كند، ولى اگر به او بگویند: «اخْسَؤُا فِیها وَلا تُكَلِّمُونِ» و مشمول لا یُكَلِّمُهُمُ اللهُ و بدتر از آن وَلا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ گردد كه نه‌تنها با او سخن نمى‌گویند بلكه حتى گوشه چشمى نیز به او نمى‌كنند، جایى براى سخن گفتن، دعا، ندا و نجوا باقى نمى‌ماند.

 

فرق بین دعا، ندا و نجوا

اهل لغت گفته‌اند: بین این سه واژه تفاوت‌هایى وجود دارد، به این شرح كه: «دعا داراى مفهومى عام و معنایى گسترده است، یعنى اگر كسى را با هر زبانى و به هر كیفیّتى، خواه از راه دور یا نزدیك و خواه بلند یا آهسته صدا بزنند و خواه آن فرد آشنا باشد و خواه بیگانه. به همه این صدا زدن‌ها دعا مى‌گویند.

ولى ندا به صدایى گفته مى‌شود كه بلند و فریادگونه است و انسان از راه دور و یا حتّى از راه نزدیك، ولى نه به قصد رساندن صدا به گوش طرف مقابل، بلكه با انگیزه‌اى دیگر؛ مانند آرام شدن و تخلیه روانى، صداى خود را بلند مى‌كند.

و نجوا به معناى حرف زدن خصوصى با كسى است به گونه‌اى كه دیگرى نمى‌تواند آن را بشنود. پس نجوا سخنى بین الاثنین است كه شخص ثالث از شنیدن آن بى‌بهره است. البته گاهى انسان با خدا نجوا مى‌كند و گاهى خداوند با انسان، چنان‌كه امیرمؤمنان على(علیه السلام) درباره برخى از افراد مى‌فرماید: «ناجاهُمْ فی فِكْرِهِمْ وَكَلَّمَهُم فی ذاتِ عُقُوْلِهِمْ».(1)

و نیز خداوند مى‌فرماید: «وقتى كه بنده جز رضایت من هدفى نداشته باشد او را دوست مى‌دارم و در شبهاى تاریك و خلوت‌هاى روز با او مناجات مى‌كنم»(2)؛ یعنى بنده به گونه‌اى سخن مى‌گوید كه مى‌فهمد خدا با او حرف مى‌زند، ولى هیچ‌كس متوجّه چنین رابطه‌اى نمى‌گردد. این‌گونه ارتباط، مناجات خدا با بنده نامیده مى‌شود.

نكته قابل توجّه آن است كه در بخش سوّم دعا، واسمع نجواى و یا واسمع مناجاتى، مطرح نمى‌گردد، بلكه به گونه‌اى مغایر با دو قسمت پیشین مى‌گوییم: «وأقبل علی اذا ناجیتك»، دلیل آن این است كه هنگام نجوا و سخن خصوصى نیاز است طرف مقابل به طور كامل توجّه كند و اگر توجه كامل ننماید غرض از نجوا حاصل نمى‌گردد و مى‌توان


1. نهج البلاغه، خطبه 22.

2. حدیث معراج (ر.ك: راهیان كوى دوست).

گفت كه در نجوا تنها صحبت كردن به صورت خصوصى موضوعیّت دارد و محتوا اهمیت چندانى ندارد و به عبارت دیگر سخن گفتن با محبوب و انس گرفتن مهمّ است و اگر محبوب عنایت نكند و روى خود را برگرداند نقض غرض مى‌شود.

پس انسان چه بخواهد و چه نخواهد خدا حرف او را مى‌شنود، ولى آن‌چه مطلوب اوست، گوش دادن و عنایت است و اجابت درخواست‌هاى او از طرف خداوند در مرحله بعد قرار دارد، هم‌چنان كه در برخى از مناجات‌ها اصلا درخواستى وجود ندارد. به طور مثال وقتى كه انسان عرض مى‌كند: «خداوندا اگر مرا هزار بار به جهنم ببرى و بسوزانى محبّت تو از دل من خارج نمى‌شود»، به هیچ وجه درخواست و حاجتى مطرح نمى‌كند، بلكه تنها یك معاشقه است و دوست دارد خداوند به حرف او گوش بدهد و به او عنایت داشته باشد. پس از بین سه معنایى كه براى سمع (شنیدن) مطرح شده است، یعنى علم، توجّهو ترتیب اثر دادن معناى دوّم، یعنى توجّه و عنایت مناسب‌تر است.

بنابراین، شروع مناجات شعبانیه و سایر مناجات‌ها با این نحوه دعا، در حقیقت دستورالعملى به بندگان است كه چگونه آداب دعا را رعایت و خود را لایق گفتوگو و مناجات با خداوند كنند و از او بخواهند كه بر آن‌ها منّت گذارده و درخواست آن‌ها را مورد توجه و عنایت قرار دهد. چرا كه گناهان آبرویى براى آن‌ها نگذاشته و مانع از

توجّه الاهى گردیده است. چنان‌كه در دعایى چنین مى‌خوانیم: «اَللّهُمَّ اِنْ كانَتْ ذُنُوبی قَدْ اَخْلَقَتْ وَجْهی عِنْدَكَ وَ حَجَبَتْ دُعائی عَنْكَ و حالَتْ بَیْنی وَ بَیْنَكَ... وَ اِنْ كانَتْ قَدْ مَنَعَتْ اَنْ تَرْفَعَ لی اِلَیْكَ صَوْتاً... فَها اَنَا ذا مُسْتَجیرٌ بِكَرَمِ وَجْهِكَ وَ عِزِّ جَلالِكَ مُتَوَسِّلٌ اِلَیْكَ مُتَقَرِّبٌ اِلَیْكَ بِاَحَبِّ خَلْقِكَ اِلَیْكَ وَ اَكْرَمِهِمْ عَلَیْكَ وَ اَوْلاهُمْ بِكَ...‌.(1) خداوندا، اگر گناهانم چهره مرا زشت و دعاى مرا محجوب كرده و بین من و تو حائل گردیده است... و باعث شده كه صداى من به تو نرسد... اینك، من به تو توسّل جسته و به وسیله محبوب‌ترین خلق و گرامى‌ترین و سزاوارترین آن‌ها به سوى تو تقرب مى‌جویم...».

خاطرنشان مى‌سازیم كه براى همین استغفار نیز قابلیت نداریم و باید به اولیا الاهى متوسّل شویم تا استغفار ما قابلیت براى شنیدن پیدا كند.

بنابراین شروع مناجات با صلوات، این معنى را نیز مى‌رساند كه حتى درخواست آمرزش گناهان نیز لیاقت مى‌خواهد و با آوردن نام محبوب پروردگار، به خودمان لیاقت مى‌دهیم تا خداوند استغفار ما را بپذیرد. این‌گونه ادب ورزى در دعا موجب حضور قلب بیش‌ترى نیز گردیده و ارزش دعاى انسان را بالا مى‌برد. اگر یك نفر دسته گل بسیار زیبایى را كه براى شخص هدیه آورده، به گوشه‌اى بیاندازد، از ارزش آن كاسته مى‌گردد؛ ولى اگر با فروتنى، دست خود را بلند كرده و با


1. مفاتیح الجنان، دعاى بعد از زیارت جامعه.

ادب آن را تقدیم كرده و در ضمن فروتنانه اظهار كند كه: «برگ سبزى است تحفه درویش» و جملاتى از این قبیل بر زبان بیاورد، ارزش زیادى پیدا مى‌كند؛ وگرنه گل در باغچه و بازار فراوان است و خریدن آن آسان. و از آن‌جا كه نمى‌دانیم چگونه عرض ادب كنیم، اولیاى الاهى نحوه آن را به ما آموخته‌اند و ما نیاز نداریم جملاتى با فكر ناقص خود بسازیم. فقط باید كمى در مضامین آن جملات فكر كرده، سپس با رعایت ادب عین همان جملات را به پیشگاه الاهى عرضه بداریم.

اگر تصوّر انسان این باشد كه خدا به او اعتنا نكرده و به حرف او توجّه نمى‌كند، هیچ‌گاه باب گفتوگو و راز و نیاز باز نمى‌شود. به همین خاطر درخواست مى‌كنیم: «خدایا سخنانم را بشنو و با عنایت خاصى به من توجّه كن. فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْك؛ پس اى خداوند به سوى تو فرار كردم». گویا انسان دشمنانى دارد كه او را تهدید مى‌كنند و او مى‌خواهد از چنگ آنان فرار كرده و به نقطه‌اى در جهت عكس حركت دشمن به سرعتْ حركت كند.

حال، باید دید ما چه دشمنانى داریم كه از چنگ آن‌ها به سوى خداوند فرار مى‌كنیم. بى‌تردید خداوند جسم نیست تا در یك طرف قرار بگیرد و دشمن در طرف دیگر، این فرار روحى و قلبى و معنوى است، پس جهت مقابلِ خداوند، جهت نزولى و فرار از آن به معناى حركت صعودى است. عواملى وجود دارند كه مى‌خواهند ما را به

طرف مخالف پروردگار جذب كرده و پایین بكشند پس باید نیرویى صرف كرد تا همانند موشك‌هایى كه از جاذبه زمین فرار مى‌كنند، ما نیز از نیروى مخالف فرار كرده و در فضاى دیگرى قرار گرفته، به سوى خداوند برویم.(1)

البته در هر مرحله، عوامل بازدارنده بیش‌تر شده و داراى جاذبه‌هاى بیش‌ترى مى‌شوند، درست مثل دانش‌آموزانى كه در هر مقطع تحصیلى، با امتحانات متفاوت و پیچیده‌ترى مواجه مى‌شوند. ما نیز در مرحله نخست، با واجبات و محرماتى روبه‌رو هستیم كه در مرحله بعد تشخیص آن واجبات و محرّمات پیچیده مى‌گردد و در مراحل بعدى پیچیده‌تر مى‌شوند تا جایى كه ممكن است انسان بین واجب و حرام نتواند فرق بگذارد و یا تردید پیدا كند كه آیا فلان عملْ واجب یا حرام است.

همان‌طورى كه براى كلاس اول ابتدایى، امتحانى ساده وبراى دانشجوى سال آخر دانشگاه، فرمول‌هاى پیچیده ریاضى و


1. نظیر این تشبیهات در قرآن كریم آمده است، آن‌جا كه مى‌فرماید: «كَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطِینُ فِی الأَْرْضِ حَیْرانَ» دقیقاً صحنه‌اى را مثل یك بیابان وسیع مجسّم مى‌كند كه جاده مشخصى ندارد و عواملى هستند كه مى‌خواهند انسان را در این بیابان سرگردان كنند. البته این فرد دوستانى دارد كه او را به سوى خود مى‌خوانند، ولى چون در چنگ این عوامل سرگردان مانده از اجابت دوستان خود عاجز است. و نیز در تشبیه دیگرى مى‌فرماید: «وَمَنْ یُشْرِكْ بِاللهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَكان سَحِیق». یعنى كسى كه شرك مىورزد، مثل كسى است كه از آسمانى بلند فرو افتد و لاشخورها و كركس‌هایى او را گرفته و قطعه قطعه نموده و یا تندبادى او را به گودالى دوردست بیفكند كه دیگر راه نجات نداشته باشد. این تشبیهات قرآنى، مؤیّد همان سیر نزولى است.

پرسش‌هاى سنگین وجود دارد، براى انسان‌ها نیز مراتب و مراحل و امتحانات گوناگونى وجود دارد كه براى موفقیت در آن‌ها نیاز به آشنایى با كتاب و سنّت است.

 

خاطره‌اى از مرحوم آیت‌الله حاج شیخ محمدتقى آملى

یكى از دوستان كه در انفجار حزب جمهورى اسلامى در هفتم تیر به شهادت رسید(1) به خدمت مرحوم آقاى شیخ محمدتقى آملى در تهران رسیده، درخواست راهنمایى و ارشاد در راه تهذیب نفس و طىّ مدارج معنوى نموده بود. ایشان در پاسخ فرموده بود: این كه تو مى‌گویى و مى‌خواهى همانند كندنِ كوه با مژه چشم است، اگر چنین آمادگى و همّتى دارى قدم در این راه بگذار.

پیمودن این راه مانند بالا رفتن از كوهى است كه چند نفر، همواره انسان را به سمت پایین مى‌كشانند و باید با همّت والا، خود را از چنگ آن‌ها خلاص كرده، و بالا رفت. این افراد همان شیطان‌هایى هستند كه همواره ما را از خدا دور مى‌كنند و چه بسا در لباس‌ها و قالب‌هاى گوناگون در بیایند. به طور مثال گاهى ممكن است در لباس اهل علم و زهد و با قیافه‌هایى فریبنده ظاهر شده و انسان را به بى‌راهه بكشانند و بدون این‌كه متوجّه شویم، حتّى خوشحال از این‌كه از فلان عالم و زاهد پیروى مى‌كنیم، به درّه سقوط و نابودى بیفتیم.


1. منظور مرحوم شیخ غلامرضا دانش آشتیانى است.

مكاشفه مرحوم شیخ انصارى

شیخ انصارى از لحاظ زهد و تقوى كم‌نظیر بود. متأسفانه، از مقامات معنوى ایشان چندان اطلاعى نداریم و فقط ایشان را به عنوان صاحب كتاب‌هایى چون مكاسب و رسائل مى‌شناسیم. خوب است اساتید، هنگام تدریس این‌گونه كتاب‌ها، از مقامات روحى و معنوى پدیدآورندگان آن‌ها نیز مطالبى بگویند تا شاگردان، آن بزرگواران را بیش‌تر بشناسند.

به هر حال، مقامات شیخ انصارى بسیار عالى است. زمانى كه به مرجعیّت و ریاست تامّه رسیده بود و وجوهات فراوانى براى او آورده بودند، وضع حمل همسر ایشان نزدیك بوده است و لذا زنان همسایه به وى پیشنهاد مى‌كنند كه مقدارى روغن تهیّه كنید تا همسر شما پس از وضع حمل (كه به شدّت به آن نیاز پیدا مى‌كند) مصرف نماید.

شیخ انصارى یك تومان از وجوهات را برداشته، تصمیم مى‌گیرد روغن براى همسرش خریدارى كند، در این حال به فكر مى‌افتد كه اگر همسر یكى از محصلین علوم دینى، در شهر نجف وضع حمل كند آیا یك تومان در اختیار دارد كه براى او روغن بخرد؟ و با این فكر بر مى‌گردد و پول را سر جاى خود مى‌گذارد. آن شب یكى از اهل مكاشفه در عالم كشف یا رؤیا مى‌بیند كه شیطان طناب‌هاى قوى و رنگارنگى درست كرده است. از او مى‌پرسد: این‌ها چیست؟ وى در پاسخ مى‌گوید: ریسمان‌ها وطناب‌هایى است كه براى مردمان درست

كرده‌ام تا هر كسى را به دامى چون شهوت و ریاست و مقام و پول و... بیاندازم. در همین حال چشم او به طنابى بسیار قوى و محكم مى‌افتد كه پاره شده بود و از شیطان مى‌پرسد: كه این چیست و براى كیست؟ شیطان آهى از سر اندوه مى‌كشد و مى‌گوید: نُه ماه زحمت كشیدم و این طناب را بافتم تا دیشب به گردن شیخ انصارى انداختم، ولى او با یك حركت آن را پاره كرد و زحمت چندین ماهه مرا به هدر داد.

وقتى كه آن شخص از حال كشف یا رؤیا خارج مى‌گردد به خدمت شیخ رفته و جریان را به‌عرض او مى‌رساند. شیخ انصارى ابتدا گریسته و سپس ماجراى یك تومان پول را (كه البته آن زمان خیلى ارزش داشته) براى او تعریف مى‌كند و خدا را بر این توفیق سپاس مى‌گوید.

به هر حال، ما دشمنانى زیاد با دام‌هاى رنگارنگ داریم و پیامبران(علیهم السلام) ما را متوجّه نموده‌اند و به ما گفته‌اند: «آخِرُ ما یَخْرُجُ مِنْ رُؤوُسِ الصِّدّیقینَ حُبُّ الرِّیاسَةِ.(1) آخرین چیزى كه از فكر و اندیشه صدّیقان خارج مى‌شود حبّ ریاست است». چرا كه انسان دوست دارد مردم به او احترام گزارده، و عكس او را منتشر كنند و عناوین و القاب اجتماعى به او بدهند. پس باید از این جاذبه‌ها خود را رها كرده و از چنگ آن‌ها به سوى خداوند فرار كنیم، و این فرار و نیز شدّت و آهستگى آن بستگى به قدرت آن دشمنى دارد كه مى‌خواهد ما را به سمت خود بكشاند. چنان‌كه در روان‌شناسى گفته‌اند: آدمى


1. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 22، ص 181.

قدرت‌هاى نهفته‌اى دارد و تا احساس خطر نكند آن‌ها را به كار نمى‌گیرد و چه بسا خود هم از وجود آن قدرت‌ها بى‌خبر باشد ولى وقتى تحت تعقیب دشمنى سرسخت قرار بگیرد، همه توان خود را براى فرار از چنگ آن به كار مى‌گیرد.

 

انواع دشمنان

در این مناجات با حضور قلب مى‌گوییم: اى خدا، من از دشمنى سرسخت و نیرومند فرار كردم و اگر فرار نكرده بودم دشمن بر من غالب مى‌شد و سعادت من از بین مى‌رفت». پیوسته در معرض دشمنان خطرناكى هستیم كه ما را رها نمى‌كنند و مى‌خواهند ما را از خدا دور كنند. این دشمنان عبارتند از:

 

1. نفس

طبق روایتى از حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) كه مى‌فرماید: اَعْدى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتی بَیْنَ جَنْبَیْكَ؛(1) سرسخت‌ترین دشمنان، خواسته‌هاى شیطانى و شهوانى خود فرد است كه سرگرم شدن به آن‌ها موجب دورى از مقام قرب الاهى است.

یعنى علاوه بر گناهان كبیره و اعمال حرام، حتّى خواسته‌هاى نفسانى حلالْ مانع كمال و دست كم موجب ایستایى انسان مى‌گردند.


1. بحارالانوار، ج 67، ص 36.

یك خاطره سودمند

تازه ازدواج كرده بودم كه یكى از بزرگان به عنوان تفقّد از شاگرد كوچك خود، به منزل ما آمد. براى ایشان شیرینى آوردم. وقتى كه اندكى از آن شیرینى را میل كرد به من فرمود: «این شیرینى مانند سنگى بود كه به پاى یك پرنده بستند و مانع از پرواز او مى‌شود». مى‌خواست به من بفهماند كه گاهى امور حلال نیز مانع رسیدن به كمالاتى برتر و بالاتر مى‌گردند و لذایذ حلال دنیا آدمى را از سیر و حركت باز مى‌دارند تا چه رسد به حرام و گناه كه آدمى را به قعر جهنم مى‌كشاند.

پس جوانانى كه در عنفوان جوانى هستند و هنوز صفات ناپسند نفسانى در آنان رسوخ نكرده، بكوشند و با تمرین سعى كنند كه با خواسته‌هاى دل هر چند حلال، مخالفت كنند و با پرداختن به مستحبات (و یا واجباتى كه امروزه خیلى زیادند و نوبت به مستحبات نمى‌رسد) نفس خود را مهار كنند. جوان‌ها تا جوان هستند طبق فرموده امام(قدس سره)باید قدر جوانى خود را بدانند كه با اراده خود خیلى از كارها را مى‌توانند انجام دهند.

 

2. شیطان جنّى

بر اساس آیه شریفه‌اى كه از زبان شیطان نقل مى‌كند كه به خداوند عرض كرد: «فَبِعِزَّتِكَ لاَُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِین»(1)، شیطان دشمن قسم خورده ماست و این


1. ص (38)، 82.

مطلب به صورت یك ضرب‌المثل نیز در آمده است. این قسم بزرگى است كه شیطان یاد كرده كه همه فرزندان آدم را گمراه خواهد كرد.

 

3. شیطان‌زادگان

بر اساس آیه «إِنَّهُ یَراكُمْ هُوَ وَقَبِیلُه»(1)، شیطان‌زادگان و اطرافیان او دار و دسته شیطان جنّى هستند و از دشمنان ما مى‌باشند كه سنگر گرفته و ما را از درون سنگر خود مى‌بینند، ولى ما آن‌ها را نمى‌بینیم و نمى‌فهمیم از كجا به سوى ما تیراندازى مى‌كنند تا خود را از تیررس آن‌ها دور كنیم و چاره‌اى اندیشیده و پاسخ مناسبى به آنان بدهیم.

 

4. شیاطین انسى

بر اساس آیه «شَیاطِینَ الإِْنْسِ وَالْجِن»(2)، شیطان جنّى شاگردانى از آدمى‌زادگان تربیت كرده كه كم‌تر از او نبوده و گاهى قدرتمندتر از او به وسوسه آدمیان مى‌پردازند و به همین خاطر در سوره ناس دستور استعاذه از آن‌ها را چنین صادر فرموده است: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ ... مِنَ الْجِنَّةِ وَالنّاس»(3) به همین جهت عذاب بعضى از شیاطین انس از عذاب شیاطین جن بالاتر و بیش‌تر است.

پس شیاطین جنّى و انسى و شیطان‌زادگان و نفس آدمى، دشمنان سرسختى هستند كه همواره از درون و بیرون ما را تعقیب، و


1. اعراف (7)، 27.

2. انعام (6)، 112.

3. ناس (144)، 1 و 6.

به صورت‌ها و حیله‌هاى مختلفْ وسوسه مى‌نمایند. باید همواره توجّه داشت كه در تیررس آن‌هاییم و هر گاه زمینه گناه فراهم شود در نزدیكى دام آن‌ها قرار گرفته‌ایم، همانند تاجرى كه با تمام طلاها و یا چك‌هاى مسافرتى خود در بیابان دچار دُزد گشته كه باید به سرعت فرار كند، ما نیز باید همین‌گونه از شرّ این دشمنان به سوى خداوند فرار كنیم.

بنابر لازم است چند چیز را بدانیم:

1. دشمنانى داریم كه همواره در تعقیب ما هستند و مى‌خواهند سرمایه‌هاى ایمان و معرفت ما را بدزدند.

2. به تنهایى از عهده این دشمنان بر نمى‌آییم و به همین خاطر است كه امیرمؤمنان(علیه السلام) مى‌فرمایند: «اِلهی قَلْبى مَحْجُوبٌ وَ نَفْسی مَعْیُوبٌ وَ عَقْلی مَغْلوُبٌ وَ هَوائی غالِب؛(1) خداوندا، قلب من محجوب و نفس من معیوب و عقل من مغلوب و هواى نفس من غالب است».

3. باید از چنگ این دشمنان به سوى كسى فرار كنیم كه ما را از شرّ نفس، شیطان‌هاى جنى و شیطان‌هاى انسى حفظ كند.

4. این فرار به معناى دویدن دل و جدا شدن از هوس‌ها است، وگرنه نفس همیشه با ما است و فرار از آن بى‌معنى است و خدا هم همه جا هست و جاى مخصوصى ندارد؛ «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ الله».(2)

* * *


1.بحارالانوار، ج 84، ص 341.

2. بقره (2)، 115.

وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْكَ مُسْتَكیناً لَكَ مُتَضَرِّعاً اِلَیْكَ راجیاً لِما ثَوابى لَدَیْك؛ و ایستاده‌ام روبه‌روى تو در حالى كه مسكین تو و متضرع به سوى تو و امیدوار به ثوابى كه نزد تو است مى‌باشم.

حال كه در بیابان زندگى از چنگ گرگ‌هاى خونخوار فرار كردیم و به بارگاه با شكوهى پناه بردیم، كاملا با صاحب آن خیمه و خرگاه روبه‌رو مى‌گردیم.

بین یدیك تعبیرى است عربى و ریشه در روابط انسانى دارد. انسان ممكن است به چند گونه در حضور كسى بایستد:

اوّل: در سمت راست او قرار گیرد؛

دوّم: در سمت چپ او قرار گیرد؛

سوّم: كاملا روبه‌روى او قرار گیرد.

تنها در صورت سوّم است كه كاملا با او مواجه شده است. از این حالت مواجهه در عربى تعبیر به بین یدیه مى‌گردد.

پس وقتى كاملا با خداوند مواجه مى‌شویم، باید تمام توجّه به او باشد تا بتوانیم در مناجات خود حال و شور و سوز و گدازى داشته باشیم.

این حالت تسلیم كسى است كه هیچ كارى از او ساخته نیست، مانند مال‌باخته‌اى كه تمام ثروت خود را از دست داده و یا بیمارى كه در حال جان كندن است و هیچ اراده و اختیارى از خود ندارد، این حالت بیچارگى و فروتنى و تضرّع است.

روان‌شناسان از دیرباز گفته‌اند كه در وجود انسان، شادى و غم، خنده و گریه، و ترس و وحشت سرشته شده و هر یك از آن‌ها در جایى مصرف و كاربرد دارد؛ زیرا وجود این‌ها بیهوده نیست. پس گاهى باید بخندد تا سلامتى و شادابى به دست بیاورد؛ گاهى باید بگرید تا به احساسات و عواطف خود پاسخ بدهد؛ گاهى باید خشم بورزد؛ گاهى محزون باشد و گاهى شادمان شود و اشك شوق بریزد.

خداوند مى‌فرماید: «تَرى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَق.(1)برخى از كشیشان و راهبان را مى‌بینى كه به خاطر شناخت حق و حقیقت اشك شوق مى‌ریزند». یا مانند حضرت شعیب كه از شوق لقاى الاهى گریه‌هاى طولانى داشته است.

در پیشگاه الاهى كه قادر مطلق است و ما هیچ طلبى از او نداریم بلكه گناه هم انجام داده‌ایم، باید با گریه و زارى خواسته‌هاى خودمان را مطرح نماییم و امید به پاداش و ثواب الاهى داشته باشیم. بنابراین مناجات‌كننده با این دعا به دو حیثیت وجودى خویش اشاره مى‌كند:

«1. در موقعیتى هستم كه از دشمنان فرار كردم؛

2. اكنون در این‌جا با حال تضرّع و بى‌اعتمادى كامل به خویشتن، ایستاده‌ام».

* * *

و تعلم ما فی نفسی و تخبر حاجتی و تعرف ضمیری و لا یخفى علیك أمر


1. مائده (5)، 83.

منقلبی و مثوای و ما أرید به من منطقی و اتفوه به من طلبتى و ارجوه لعاقبتى و قد جرت مقادیرك علیّ یا سیدى فیما یكون منى الى اخر عمرى من سریرتى و علانیتى و بیدك لا بید غیرك زیادتى و نقصى و نفعى و ضرى؛ و تو آن‌چه را كه در سینه من است مى‌دانى و از حاجت من خبر دارى و درون من را مى‌شناسى و پایان تحولات و توقفگاه من بر تو پوشیده نیست و آن‌چه كه مى‌خواهم بگویم و حاجتم را بر زبان بیاورم و براى پایان كار خود امیدوارم مى‌دانى. و اى خداى من قضا و قدر تو بر من تا پایان عمر خواه نهان و خواه آشكار جارى شده است و زیادى و نقصان و نفع و ضرر من به دست تو است نه به دست دیگرى.

انسان در حال مناجات باید از یك‌سو خود و كاستى‌ها و ضعف‌هاى خود، و از سوى دیگر خصوصیّات و ویژگى‌هاى خداوند را كه با او مواجه است ببیند. در این فراز از مناجات شعبانیه به ویژگى‌هاى پروردگار اشاره مى‌شود كه عبارتند از:

 

1. علم الاهى نسبت به حال و موقعیّت انسان

اولین ویژگى خداوند كه در این فراز به آن اشاره شده، علم و آگاهى وسیع و همه‌جانبه خدا به انسان است، چون هرگز به كسى كه شناختى از انسان نداشته، موقعیّت او را ندانسته و امكان فریب خوردن او وجود دارد، نمى‌توان پناه برد و با او مناجات كرد. علم الاهى با چند عبارت مطرح شده است:

الف) «تعلم ما فى نفسى» انسانى كه مى‌داند خداوند از تمام ابعاد وجودى او با اطلاع است، نمى‌تواند آن‌گونه كه در مقابل انسان‌هاى دیگر نقش بازى مى‌كند، خود را براى خداوند به گونه‌اى كاذب جلوه دهد، بلكه باید صادقانه، در مقابل خدایى كه از تمام اسرار وجودى او با اطلاع است حاضر شود و چیزى را نپوشاند و در مقام فریب‌كارى و دروغ‌گویى بر نیاید.

ب: «تخبر حاجتى» خدایا، تو بهتر از من از نیازهایم خبر دارى، گاهى انسان به نیازمندى‌هاى خود توجه ندارد و تنها بر اثر فشار یك سلسله غرائز حیوانى از قبیل گرسنگى و تشنگى و سرما و گرما و شهوت و... مى‌فهمد كه غذا، آب، وسایل گرم‌كننده و سردكننده، همسر و مسكن مى‌خواهد، ولى هزاران نیاز دیگر است كه انسان از آن‌ها خبر ندارد و احساس نیاز او مرحله به مرحله برایش پیش مى‌آید.

برخى از خواسته‌هاى درونى ما زیر پرده‌اى قرار گرفته و به قدرى پیچیده‌اند كه از خود ما نیز پوشیده‌اند. چه بسا انسان مى‌خواهد كارى بكند، ولى انگیزه و دلیل آن را نمى‌داند، مثلا، انگیزه بسیارى از رفتارهاى او خود كم‌بینى و یا حسادت و یا خودنمایى است، هر چند به صورت خیرخواهى یا كشف حقیقت و یا كسب ثواب جلوه كند و اگر احیاناً، كسى به او تذكّر بدهد باور نمى‌كند و او را متّهم به بدگمانى مى‌نماید. این همان چیزى است كه در روان‌شناسى به عنوان شعور ناخودآگاه، نیمه‌آگاه در برابر شعور آگاه مطرح مى‌گردد.

خداوند از لایه‌هاى زیرین روح ما آگاه است حتى اگر خود ما به لایه‌هاى نخستین آن نیز پى نبرده باشیم. ما گاهى چیزهایى را مى‌خواهیم كه هیچ تجربه‌اى از آن نداشته، و یا آن‌ها را ندیده و نشنیده و یا آثار آن را درك نكرده‌ایم، در حالى كه خداوند همه آن نیازها را مى‌داند.

ج) «و تعرف ضمیرى» خدایا تو بهتر از من باطن مرا مى‌شناسى؛ یعنى در باطن و دل من خواسته‌هایى است كه من خودم از آن آگاه نیستم ولى تو آن‌ها را خوب مى‌شناسى.

د) «و لا یخفى علیك امر منقلبى و مثواى»(1) نه‌تنها به آن‌چه كه موجود است آگاه هستى، بلكه به آینده من و دگرگونى‌هاى حال من و این‌كه به چه نقطه‌اى ختم مى‌شوند نیز آگاهى، چرا كه حالات من هر روز دگرگون مى‌شوند، ولى سرانجام به خط پایان مى‌رسند و من در جایى ثابت اقامتْ مى‌كنم و از حركت باز مى‌مانم. بنابراین، ما مواجه با كسى هستیم كه نه‌تنها الآن بلكه آینده ما را تا ابدیت مى‌داند؛ نه‌تنها از اعماق دل ما در حال حاضر با خبر است، بلكه از سرنوشت نهایى ما نیز آگاه است.(2)


1. منقلب یعنى نقطه‌اى كه انقلابات و تحولات به پایان مى‌رسند و مثوى یعنى جایگاه ابدى و اقامتگاه ثابت.

2. به طور مكرر عرض كرده‌ایم كه خداوند اصرار دارد تمامى پدیده‌ها را به خود نسبت دهد و در عین حال اسباب ظاهرى و واسطه‌ها را نیز نفى نمى‌كند. مثلا، آفتاب مى‌تابد و آب دریا بخار مى‌شود و به صورت ابر در مى‌آید و ابر در اثر جابه‌جا شدن هوا و سرد و گرم شدن آن حركت مى‌كند و تبدیل به آب شده و باران مى‌بارد و عوامل باران نه‌تنها براى مردم امروز كه دوران پیشرفت علم است، حتى براى مردم روزگار قدیم واضح و آشكار بوده، ولى خداوند تعالى بارها در قرآن هر مرحله از مراحل پیدایش باران را به خود نسبت داده است و مى‌فرماید: وَأَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ (حجر (15)، 22)؛ خداوند این ابرها را بارور كرد. وَأَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً؛ (انعام (6)، 99)خداوند باران را بارانید. سُقْناهُ لِبَلَد مَیِّت (اعراف (7)، 57)خداوند ابرها را جابجا كرد و به سرزمین مرده سوق داد. فالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوى؛ (انعام (6)، 95) خداوند هسته را مى‌شكافد و گیاه را مى‌رویاند و...».

نه‌تنها در رابطه با امور طبیعى، بلكه كارهاى آدمیان را در عین حال كه فاعلیّت انسان را نفى نمى‌كند به خود نسبت مى‌دهد كه تحت عنوان توحید افعالى در مباحث كلامى مطرح است.

حضرت ابراهیم(علیه السلام)آن بزرگ قهرمان توحید در ضمن مطالبى اشاره به همین موضوع نموده و مى‌فرماید: «وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ * وَإِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ؛ (شعراء (26)، 79 و 80) یعنى خداوند به من غذا و آب مى‌دهد و وقتى كه مریض مى‌شوم مرا شفا مى‌دهد».

نكته جالب آن‌كه نمى‌گوید: آب را در ظرف ریخته و به دست من مى‌دهد بلكه بالاتر از آن مى‌فرماید: «خداوند آب را به من مى‌نوشاند و غذا را نیز همین‌طور به من مى‌خوراند».

و خداوند نیز مى‌فرماید: «أَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ؛ (واقعه (56)، 64) یعنى آیا شما كشاورزى مى‌كنید و یا خداوند كشاورز است»؟

شما تنها هنرى كه دارید با ده‌ها وسیله و ابزار كه آن‌ها را نیز خداوند در اختیار شما قرار داده، تنها دانه را زیر خاك كرده و به آن آب و كود مى‌دهید. اما رویانیدن و زیاد كردن و به صورت غذا درآوردن دانه كار خداست. در روایات آمده است كه هر پدیده‌اى كه در جهان هستى پیدا مى‌شود باید چند مرحله را بگذراند:

«علم خدا، اذن خدا، مشیّت، اراده، قضا، قدر، امضا».(هر كدام از این كلمات معانى خاصّ خود را دارند كه با تأمّل و دقت فرق آن‌ها روشن مى‌گردد).

این مراحل هفت‌گانه را در یك جمله خلاصه نموده و مى‌فرماید: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ (یس (36)، 82)

خداوند مراحل چندگانه یك كار اختیارى مانند ایمان را نیز به خود نسبت داده و مى‌فرماید:

«وَما كانَ لِنَفْس أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اللهِ؛ (یونس (10)، 100) هیچ انسانى ایمانى نمى‌آورد مگر به اذن الاهى».

چنان‌كه كار غیر اختیارى انسان‌ها مانند مرگ را به خود نسبت داده و مى‌فرماید:

«وَما كانَ لِنَفْس أَنْ تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللهِ؛ (آل عمران (3)، 145) هیچ انسانى نمى‌میرد مگر به اذن پروردگار».

 

 

هـ) «و ما ارید ان ابدئ به من منطقى و اتفوه به من طلبتى» آن‌چه را كه مى‌خواهم به زبان بیاورم و به آن لب بگشایم مى‌دانى.

و) «و ارجوه لعاقبتى» و آن‌چه را كه براى سلامتِ پایان كار خودم به آن امید دارم، نسبت به آن آگاه هستى.

این‌ها مربوط به بخش نخستین این مناجات بود كه اشاره به ویژگى نخست خداوند یعنى علم الاهى مى‌نماید.

 

2. مدیریّت و ربوبیّت تكوینى الاهى

دومین ویژگى خداوند كه در اینجا مورد اشاره واقع شده مدیریّت و ربوبیّت تكوینى او است كه به دو صورت ذكر شده است:

اوّل: «و قد جرت مقادیرك علىّ یا سیدى فیما یكون منى الى آخر عمرى من سریرتى و علانیتى» قضا و قدر تو تا آخر عمر خواه به‌صورت آشكار و خواه پنهان بر من جارى است. یعنى این‌گونه نیست كه تو فقط نسبت به من و جهان آگاه باشى و هیچ‌گونه فعالیتى انجام ندهى، بلكه امور عالم و از جمله امور من به دست تو تقدیر(1) و مهندسى مى‌شود. من در


1. تقدیر و یا قضا و قدر از پیچیده‌ترین مباحثى است كه روایات و علماى علم كلام و حكمت درباره آن فراوان سخن گفته‌اند و برخى هم آن را مسأله‌اى حل ناشدنى دانسته و گفته‌اند: قلم چو به این‌جا رسید سر بشكست. و برخى از روایات هم آن را بحر عمیق دانسته و تفكّر زیاد درباره آن را ممنوع كرده‌اند.

روایتى از امام هادى(علیه السلام) رسیده است كه یك مرحله از فاعلیت خداوند را به یك مهندس تشبیه نموده و مى‌فرماید: براى بناى یك ساختمان ابتدا باید مهندس نقشه‌اى ارائه بدهد كه این ساختمان در چه محلى و با چه گنجایشى و با چه پایه و اساسى ساخته شود و تا ساخته نشده همچنان به عنوان یك نقشه هست و امكان تغییر آن وجود دارد.

تدبیر جهان هستى توسط خداوند نیز همان مهندسى كارها و زمینه‌سازى و فراهم ساختن شرایط است و مراحل مختلف قابل تغییر است تا به مرحله قضا و حتمیّت كار مى‌رسد. البتّه طبق برخى از آموزه‌هاى دینى قضاى حتمى الاهى نیز قابل تغییر مى‌باشد، چنان‌كه در دعاى پس از زیارت حضرت رضا(علیه السلام)مى‌خوانیم: «وَ قَضائِكَ الْمُبْرَمِ الَّذی تَحْجُبُهُ بِاَیْسَرِ الدُّعاءِ: خدایا تو را به آن قضاى حتمى كه با اندك دعایى تغییر مى‌پذیرد سوگند مى‌دهم كه...».

و این همان چیزى است كه در اصطلاح كلام بداء نامیده مى‌شود. یعنى خداوند در لوح مقدرات آن را نوشته و به ملائكه وحى كرده و گویا دیگر هیچ قابل برگشت نیست ولى گاهى خداوند آن را تغییر مى‌دهد. مثلا تقدیر شده كه عمر فلان شخص پنجاه سال باشد ولى با صله رحم و احسان به پدر و مادرى كه انجام داد عمر او به هشتاد سال افزایش یافت. به عنوان مثال خداوند به عمر مرحوم آقاى صدّیقین اصفهانى كه مردى بزرگ و شبانه روز در خدمت مردم بوده و در هر ساعتى از شبانه‌روز براى مردم استخاره مى‌گرفته و تعبیر خواب مى‌كرده است، ده سال به خاطر این خدمات افزود.

مسیر مقدرات تو هستم. جالب آن‌كه انجام مقدّرات به عنوان جریان و با عبارت «جرت» بیان شده است؛ چرا كه مربوط به مقام اجرا و سامان‌دهى است، پس مقدّرات باید جریان پیدا كنند. این تقدیر در گذشته، حال و آینده وجود دارد و از آغاز تا انجام عمر انسان را در بر مى‌گیرد و همه امور پنهانى و آشكار را تحت برنامه‌هاى اندازه‌گیرى شده و دقیقِ خدا قرار مى‌دهد.

دوّم: «و بیدك لا بید غیرك زیادتى و نقصى و نفعى و ضرى»؛ یعنى درست است كه مقدرات انسان طراحى و برنامه‌ریزى شده است، ولى تا به مقام عمل نرسیده، مى‌توانى آن را تغییر بدهى و تغییر آن به دست تو است و هیچ‌كس دیگر نمى‌تواند در آن تصرّف كند. افزایش و

كاهش و سود و زیان من تنها و تنها در دست تو مى‌باشد. پس روشن شد كه انسان با توجه به این موضوعات با خدا مناجات مى‌كند. موضوعاتى مثل؛ بى‌لیاقتى او، علم خداوند نسبت به او و این‌كه همه مقدّرات او به دست پروردگار است.

* * *

اِلهی اِنْ حَرَمْتَنی فَمَن ذَا الَّذی یَرْزُقُنی وَ اِنْ خَذَلْتَنی فَمَنْ ذا الَّذی یَنْصُرُنی؛ خداوندا، اگر تو مرا محروم سازى، پس چه كسى مرا روزى مى‌دهد و اگر تو مرا رها كنى پس چه كسى مرا یارى مى‌كند؟

براى توضیح این فراز از مناجاتْ ذكر دو مقدمه لازم است:

1. زبان گفتوگو در موارد و مقامات مختلف فرق مى‌كند. در مقام بحث و گفتوگوى اعتقادى عادت داریم كه مطلب خود را با استدلال و برهان فلسفى و ریاضى ثابت كنیم و گاهى ممكن است سخن خود را به هر شكل ممكن به كرسى نشانده و طرف مقابل را وادار به پذیرش آن كنیم. روش اوّل را برهان و روش دوم را جدل مى‌گویند و هدف از آن دو قانع كردن طرف مقابل است.

ولى گاهى با زبان عذرخواهى با یك دوست صمیمى سخن مى‌گوییم، این‌جا سخن از استدلال و برهان و جدل نیست بلكه، فقط دنبال بهانه‌اى مى‌گردیم تا طرف مقابل با لطف و محبّت خود از خطا و اشتباه ما صرف‌نظر كند.

عالم محبّت، زبان خاصى دارد. شاعران عارفى چون مرحوم شیخ

محمدحسین اصفهانى (معروف به كمپانى) و حضرت امام خمینى(رحمه الله)و علامه طباطبایى(قدس سره) كه غزلهایى با مضامین خاصّى گفته‌اند از زبان محبت استفاده كرده‌اند و همین مضامین در دعاها و مناجات‌هایى از قبیل مناجات ابوحمزه وجود دارد: «اِنْ اَدْخَلْتَنىِ النّارَ اَعْلَمْتُ اَهْلَها اَنّی اُحِبُّكَ؛ اگر مرا به جهنم ببرى به اهل جهنم خواهم گفت كه هنوز تو را دوست دارم».

این زبان برهان و استدلال و جدل نیست. این نه اولتیماتوم است كه خدا را تهدید كند و نه كلاس درس فلسفه و ریاضیات و مناظره و جدل؛ بلكه مقام معاشقه است،. زبان دلال است نه جدال. در زبان دلال گاهى حالت انبساط است و گاهى انقباض. انسان گاهى براى خودش و دیگران دعا مى‌كند و مثل كسى كه كنار اقیانوسى ایستاده براى خود و همسایگان و دوستان و آشنایان و... براى همه خلائق رحمت مى‌طلبد و به كم‌تر از آن قانع نمى‌شود.

حال دلال كه در دعاى افتتاح؛ مُدِلاّ عَلَیْكَ فیما قَصَدْتُ فیهِ آمده است، حال بچّه‌اى است كه نزد مادر خود ناز مى‌كند.

كسى كه آلوده به گناهان و آلودگى‌هاست این لیاقت را ندارد كه در پیشگاه الاهى و در محفلى كه صالحان و انبیا و اولیا(علیهم السلام) حضور دارند حاضر شود و چون خودش از عهده پاك كردن آن گناهان بر نمى‌آید و مى‌خواهد در آن جمع حاضر شود، دیگر جاى استدلال و برهان و احتجاج نیست تا بخواهد بر اساس برهان، استدلال و یا طبق

مقبولات و مشهورات، جدل كند كه خدا باید مرا بیامرزد، بلكه جاى عذرخواهى و تمسّك به صفات الاهى است.

تقریباً نیمى از مناجات شعبانیه مشتمل بر همین تمسّكات و عذرخواهى‌ها و بهانه‌جویى‌ها است تا انسان خود را سزاوار آمرزش قلمداد كند تا پس از آن نوبت به درخواست‌هاى دیگر برسد؛ كسى كه سر و وضع آلوده و كثیف و متعفّن دارد و مى‌خواهد وارد یك جمع محترم شود، باید ابتدا براى تعویض لباس و استحمام و تغییر وضع موجود خود تمنّا و خواهش كند.

2. بر اساس ادلّه عقلى و روایات توحیدى و نهج‌البلاغه و معارف اسلامى، هیچ‌گاه در ذات خداوند تغییرى ایجاد نمى‌شود.(1)


1. چون این مسأله كم‌تر در جاهاى دیگر مورد بحث واقع مى‌شود، در این‌جا لازم است پیرامون آن توضیح دهیم:

گاهى به ذهن مى‌آید كه خدا نیز حالات مختلف چون رضا، سخط و غضب دارد. گاهى خوشنود و گاهى غضبناك مى‌گردد. در روایتى در اصول كافى باب توحید از هشام بن حكم است كه زندیقى به محضر حضرت صادق(علیه السلام) آمد. (لازم به ذكر است كه زندیق به معناى كافرى است كه اهل تحقیق و پژوهش و دانش است و در میان همفكران خود منزلتى به عنوان ایدئولوگ دارد، بنابراین سؤالاتى كه مى‌كردند جاندار و قوى بود و جواب‌هایى كه ائمه(علیه السلام)مى‌دادند بسیار پرمحتوا و خیلى قابل استفاده است).

زندیق از حضرت صادق(علیه السلام) پرسید: «آیا خداوند رضایت و غضب و سخط دارد»؟ او چون قرآن خوانده بود مى‌دانست كه در قرآن عباراتى از قبیل «رَضِیَ اللهُ عَنْهُمْ» و «سَخِطَ اللهُ عَلَیْهِمْ» و «غَضِبَ اللهُ عَلَیْهِمْ» مكرّر آمده است و حضرت صادق(علیه السلام) آن را انكار نمى‌كند، بنابراین مى‌خواست قبل از بحث از حضرت اعتراف بگیرد و سپس بحث كند. حضرت فرمود: «آرى خداوند رضا و غضب دارد». ولى براى این‌كه جایى براى اشكال باقى نماند فوراً فرمود: «ولى نه چون انسان‌ها و مخلوقات كه ابتدا رضایت و سپس غضب بر آن‌ها وارد مى‌گردد. چرا كه مخلوق اجوف و توخالى است كه با این چیزها پر مى‌گردد، مركّب از اشیایى مصنوع و ساخته شده است كه مى‌تواند جاى خالى داشته باشد ولى در مورد خداوند چنین نیست چرا كه خداوند واحد و احدیُّ الذات و احدیُّ المعنا است یعنى صفات الاهى عین ذات اوست و لذا هیچ چیز وارد ذات او نمى‌شود».

اینك، این سؤال پیش مى‌آید كه اگر چنین است پس این رضا و سخط و غضب كجا پیدا مى‌شوند؟

جواب آن است كه به اصطلاح علمى، این‌ها صفاتى خارج از ذات و متعلق به مقام فعل هستند. یعنى در مقام فعل این صفات به خداوند نسبت داده مى‌شود. از افعال او معلوم مى‌شود كه اگر به كسى ثواب و پاداش داد مى‌گوییم: از او راضى شد، و اگر او را عقاب كرد مى‌گوییم: خداوند بر او غضب كرده است. پس رضاى الاهى پاداش و غضب عقاب اوست بدون آن‌كه چیزى بر او وارد گردد و او را از حالى به حال دیگر متحوّل گرداند و هیجانى ایجاد كند، چرا كه به قول قدیمى‌ها غضب عبارت از هیجان خون است. بنابراین، از صفات مخلوقات عاجز و نیازمند است، نه خداوند.

یكى دیگر از متكلمان معروف به نام عمروبن عبید معتزلى به حضرت باقر(علیه السلام) عرض مى‌كند: «فدایت شوم، معناى آیه چهل سوره طه كه مى‌فرماید: «وَمَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوى» چیست؟ مگر خداوند مثل ما انسان‌ها غضب مى‌كند و رنگش سرخ و رگ‌هاى گردنش متورّم مى‌گردد»؟

حضرت باقر(علیه السلام) فرمودند: «منظور از غضبْ عقاب، و حلول غضب به معناى شامل شدن عقاب و كیفر است». آن‌گاه مى‌فرماید: «اِنَّهُ مَنْ زَعَمَ اَنَّ اللهَ قَدْ زالَ مِنْ شَىْء إلى شَىْء فَقَدْ وَصَفَهُ صِفَةَ مَخْلُوق. هر كس كه گمان كند خداوند از یك حالتى به حالت دیگر متحوّل مى‌گردد خدا را به صفات مخلوقات موصوف كرده است».

پس اگر كسى گمان كند كه خشنودى در خدا از بین رفته و غضب جاى آن را مى‌گیرد لوازم ممكنات و مخلوقات ناقص را براى خدا دانسته در حالى كه ساحت قدس الاهى از این‌گونه حالات و تحوّلات دور است.

البته در قرآن برخى از اندام‌ها چون عین (چشم)، ید (دست) و قدم (پا) مانند ید الله و تصنع على عینى و امثال این‌ها به خداوند نسبت داده شده است. دلیل آن این است كه ما حقایق ماوراى امور مادى و جسمانى را نمى‌توانیم درك كنیم و فقط با تشبیه به مادّیات است كه اندكى فهم آن‌ها را آسان مى‌سازد و با تصوّر آن‌ها و سپس تجرید و تنزیه به خداوند تعالى نسبت بدهیم. در روایتى است كه هر موجودى خدا را به صفات خودش تصور مى‌كند و حتى مورچه گمان مى‌كند كه خداوند دو شاخك دارد و اگر نداشته باشد نمى‌تواند درست راه برود و براى او نقص حساب مى‌شود!

از حضرت باقر(علیه السلام) روایت است كه فرمود: «كُلَّما مَیَّزْتُمُوهُ بِاَوْهامِكُمْ فی اَدَقِّ مَعانیهِ فَهُوَ مَخْلُوقٌ لَكُمْ مَرْدُودٌ اِلَیْكُمْ؛ هر چه درباره خدا در ذهن خود فرض و تصوّر كنید ساخته ذهن شماست هرچند كه در دقیق‌ترین معانى خود باشد كه به خودتان بر مى‌گردد، چرا كه مخلوق شماست».

به هر حال این صفاتى را كه ما در ذهن خود تصوّر مى‌كنیم ریشه آن امورى است كه ما در خود یا دیگر مخلوقات مى‌یابیم و سعى مى‌كنیم كه تنزیه از نقایص نموده به خدا نسبت بدهیم. حال بستگى دارد كه آیا بتوانیم به طور شایسته‌اى تنزیه كنیم یا خیر.

 

 

چنان‌كه حضرت على(علیه السلام) مى‌فرماید: «لَمْ یَسْبَقْ لَهُ حالٌ حالا».(1) و تحت تأثیر هیچ عاملى قرار نمى‌گیرد؛ و نیز حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) عرض مى‌كند: «اِلهی تَقَدَّسَ رِضاكَ اَنْ یَكوُنَ لَهُ عِلَّةً مِنْكَ فَكَیْفَ یَكُونُ لَهُ عِلَّةً مِنّی».(2)

پس خشنودى و غضب پروردگار معلول چیزى نیست. ولى با بندگان خود به زبان محاوره صحبت كرده و رضایت و غضب خود را برخاسته از عملكرد آدمیان دانسته و به عنوان مثال مى‌فرماید: «فَلَمّا آسَفُونَا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ»(3) و یا در جاى دیگر مى‌فرماید: وَغَضِبَ اللهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً.(4) همه این تعبیرات (خشنودى، غضب، انتقام و تأسف) بر اساس محاوره و زبان گفتوگو با انسان‌ها است.

پس از ذكر دو مقدمه‌اى كه بیان شد (اوّلا: زبان مناجات غیر از استدلال و جدل و مانند آن‌ها است و ثانیاً: خداوند با انسان‌ها به زبان


1. نهج البلاغه، خطبه 65: خداوندى كه هیچ حالتى براى او پیش نمى‌آید كه قبلا نداشته باشد.

2. دعاى عرفه: خداوندا، رضاى تو بالاتر از آن است كه خودت براى آن علّتى قرار دهى تا چه رسد به این‌كه من بخواهم علّت براى آن باشم.

3. زخرف (43)، 55: وقتى كه ما را به تأسف وا داشتند و غمگین ساختند از آن‌ها انتقام گرفتیم.

4. نساء (4)، 93: خداوند بر او غضب كرد و او را لعنت نمود و براى او عذابى دردناك مهیا كرد.

محاوره سخن گفته است وگرنه رضا و غضب او معلول چیزى نیست.) در این فراز از مناجات شعبانیه عرض مى‌كنیم:

خداوندا، اگر مرا از رحمت خود محروم كنى چه كسى مى‌خواهد به من چیزى ببخشد؟ مگر كسى هست كه بتواند به من چیزى ببخشد؟ اگر مرا در چنگ دشمن رها كنى آیا كسى هست كه بتواند مرا برهاند؟ اگر تو مرا یارى نكنى پس چه كسى مى‌تواند مرا یارى كند؟

بنابراین در مقام عذرخواهى و تقاضاى رحمت و بخشش (نه طلب‌كارانه) خود را مشمول رحمت و مستحق یارى خدا مى‌كنیم. وقتى خود را كوچك دیدیم و درخواست عطوفت و رحمت كردیم، لایق شمول لطف خدا مى‌گردیم و علاوه بر پاك شدن از آلودگى‌هاى گناه، گنجایش درك رحمت الاهى را پیدا مى‌كنیم.

* * *

اِلهی اَعُوذُ بِكَ مِنْ غَضَبِكَ وَ حُلُولِ سَخَطِكَ؛ خداوندا، به تو پناه مى‌برم از این‌كه غضب و سخط تو بر من حلول كند.

برخى از گناهان ممكن است انسان را از خدا دور كند تا جایى كه مورد غضب و خشم الاهى قرار گیرد و به هیچ وجه نقطه روشنى در وجود او باقى نگذاشته و به طور كلّى او را مطرود الاهى گرداند.

افرادى هستند كه در آغاز زندگى كارهاى خوبى انجام مى‌دهند ولى ممكن است در موقعیت‌هایى قرار گیرند و آلودگى‌هایى پیدا كنند كه نه‌تنها گذشته آن‌ها را تاریك و سیاه مى‌كنند بلكه امیدى به اصلاح او در آینده نیز باقى نمى‌گذارند.

اهل‌بیت(علیهم السلام) در موارد متعدّد ما را به سرنوشت ابلیس متوجّه ساخته‌اند. امیر مؤمنان على(علیه السلام) مى‌فرماید: «وَ كانَ قَدْ عَبَدَ اللهَ سِتَّةَ آلافِ سَنَة لا یُدْرى أَمِنْ سِنِى الدُّنْیا أمْ مِنْ سِنِى الاْخِرَةِ».(1)

شیطان قبل از خلقت آدم(علیه السلام) شش هزار سال خدا را عبادت كرد، به گونه‌اى كه فرشتگان او را از خود مى‌دانستند و معلوم نیست كه آیا این سال‌ها، دنیایى بوده‌اند یا آخرتى. شاید مصلحت نبوده كه پیرامون آن توضیح دهند. (وگرنه خود حضرت مى‌دانستند كه آیا از سالهاى دنیا بوده یا از سالهاى آخرت) احتمال دارد كه هر روز از آن هزار سال طول كشیده باشد. ولى این عبادت‌ها از روى ایمان و اعتقاد به ربوبیت تشریعى الاهى نبوده، هرچند شیطان، وجود خدا و نیز یگانگى و ربوبیت تكوینى خدا را پذیرفته بود و به قیامت نیز عقیده داشت.(2)

پس شیطان عصیان ریشه‌دارى داشت كه به كفر منتهى گشته و یا از كفر برخاسته بود. شیطان عقیده به ربوبیت تشریعى خداوند نداشت، یعنى نمى‌پذیرفت كه باید فرمان خدا را اطاعت كرد و به همین سبب وقتى خداوند فرمان سجده در مقابل آدم را صادر كرد، اظهار داشت: «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نار وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِین».(3) و با این پاسخ به حكم الاهى اعتراض داشت كه چگونه كسى كه بهتر است براى كسى كه


1. شیطان خدا را 6 هزار سال عبادت كرد كه معلوم نیست از سالهاى دنیا بوده است یا از سالهاى آخرت. نهج البلاغه، خطبه قاصعه.

2. از این‌كه شیطان عرض كرد: «فَبِعِزَّتِكَ لاَُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ... رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ» معلوم مى‌شود كه عقیده به وجود و ربوبیّت و عزّت الاهى داشته و به قیامت نیز عقیده داشته است (غیاثى كرمانى).

3. اعراف (7)، 12؛ من بهتر از او هستم كه مرا از آتش و آدم را از گِل آفریدى.

مقام او پایین‌تر است سجده كند. این همان روح استكبار، انكار ربوبیت تشریعى و كفر است. أَبى وَاسْتَكْبَرَ وَكانَ مِنَ الْكافِرِینَ.(1) به همین خاطر كفر برخى از انسان‌ها را به كفر ابلیس تشبیه مى‌كنند، چرا كه بدترین كفرهاست.

همین شیطان به خداوند عرض كرد: اگر مرا از سجده بر آدم معاف بدارى تو را به گونه‌اى عبادت مى‌كنم كه هیچ‌كس تا به حال عبادت نكرده است. خداوند در پاسخ فرمود: «إِنّی أُحِبُّ اَنْ اُطاعَ مِنْ حَیْثُ اُرید».(2)

اگر مى‌خواهى مرا بپرستى باید همان‌گونه كه مى‌گویم پرستش كنى وگرنه خود را پرستیده‌اى. بنابراین ممكن است كسى پس از شش هزار سال عبادت، كافر گشته و به طور كلّى از درگاه الاهى رانده شود.

حضرت على(علیه السلام) این جریان را بدان جهت مطرح مى‌فرماید كه ما به عبادات و اعمال و درس و بحث و فقه و اصول و فلسفه و تفسیر و علوم اسلامى و تبلیغ خودمان مغرور نگردیم و همواره نگران عاقبت كار خود باشیم؛ چرا كه ممكن است عبادت شش هزار ساله هم مانند كسى كه خداوند در قرآن درباره او فرموده است: «الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها... وَلَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَْرْضِ وَاتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ...»(3) بر باد فنا برود.


1. بقره (2)، 34: امتناع كرد و استكبار ورزید و از كافران بود.

2. بحار الانوار، ج 2، باب 32، ص 262: من دوست دارم آن‌گونه كه خودم مى‌خواهم اطاعت شوم. البته در بعضى از روایات به این صورت آمده است: «اِنَّما اُریدُ اَنْ اُعْبَدَ مِنْ حَیْثُ اُریدُ».

3. اعراف (7)، 176: آن كسى كه آیات خود را به او دادیم ولى او خود را از آن‌ها منسلخ ساخت... و اگر مى‌خواستیم او را بدان آیات رفعت مى‌دادیم ولى او خود به زمین چسبید و از هوس خود پیروى كرد. پس او مانند سگ است...

به هر حال انسانى كه با خدا مناجات مى‌كند توجّه دارد كه ممكن است گناهان، او را به كلّى از درگاه حق محروم گردانده و مورد غضب قرار دهند. چنان‌كه خداوند مى‌فرماید: «وَمَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوى».

پس در این فراز از مناجات مى‌گوییم: پناه به تو مى‌برم از این‌كه مورد غضب و سخط تو قرار بگیرم.

معمولا اهل لغت سخط را مرادف با غضب گرفته و برخى گفته‌اند: سخط، شدّت غضب است. بنابراین مى‌گوییم: خداوندا به تو پناه مى‌برم از این‌كه مورد غضب تو واقع شوم.

ما انسانها ممكن است كه از خیلى چیزها بدمان بیاید ولى تا خیلى خیلى زشت و ناپسند نباشد نسبت به آن اظهار غضب و خشم نمى‌نماییم. خداوند نیز بین گناهان فرق قائل شده و گناهان كوچك را كه قابل آمرزش هستند و یا گناهان كبیره‌اى را كه با توبه یا شفاعت آمرزیده مى‌شوند، با گناهانى كه مثل شمشیر كشیدن به روى خدا هستند و كیفر و عقوبت سخت دارند، یكسان نمى‌داند.

در قرآن كریم بین رضایت و ثواب تفاوت وجود دارد. مثلا وقتى كه مى‌فرماید: رَضِیَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنّات؛(1) معلوم مى‌شود رضایت، چیزى بالاتر از بهشت است. كسانى كه به طمع بهشت


1. توبه (9)، 100: خداوند از آنان راضى گردید و بهشت‌هایى براى آن‌ها مهیا گردانید.

عبادت مى‌كنند مزدى چون بهشت دریافت مى‌كنند، ولى كسانى چون امیر مؤمنان و ائمه(علیهم السلام) به بالاتر از بهشت یعنى رضوان الاهى نایل مى‌شوند. وَرِضْوانٌ مِنَ اللهِ أَكْبَر.(1)

وقتى كه چیزى مثل هواى خنك در تابستان مورد رضایت و پسند ما باشد، سه موضوع وجود دارد:

1. درك این مطلب كه هواى خنك در تابستان ملایم طبع ماست؛

2. خود آن هواى خنك؛

3. احساس لذتى كه از آن خنكى هوا در تابستان براى ما ایجاد مى‌شود.

در مورد خداوند باید گفت: «خداوند با هر كمالى ملایمت و با هر ضد كمالى مخالفت و منافرت دارد». إِنَّ اللهَ یُحِبُّ التَّوّابِینَ وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ(2) ـ إِنَّ اللهَ لا یُحِبُّ كُلَّ مُخْتال فَخُور.(3)

پس وقتى بخواهیم بین ذات خدا و مقام فعل خارجى آن‌ها مراتبى در نظر بگیریم مثل این كه خداوند آن را دوست دارد یا نمى‌پسندد. باید گفت دوست داشتنِ كمالات كه عین ذات خداوند است رضا، و دوست نداشتن، سخط است. البته به مجرّد این‌كه انسان مرتكب گناهى شود مورد سخط و غضب الاهى قرار نمى‌گیرد وگرنه مهلت انجام آن را پیدا نمى‌كند.


1. توبه (9)، 72: رضایت الاهى بالاتر است.

2. بقره (2)، 222: خداوند هر كسى را كه رو به طهارت بیاورد دوست مى‌دارد.

3. لقمان (31)، 18: خداوند هر انسان خیال‌پرداز فخرفروش را دوست ندارد.

باید خیلى بدى و زشتى زیاد باشد كه انسان در ردیف مَغْضُوب عَلَیْهِم قرار بگیرد و روى سعادت نبیند. اگر انسان به این حدّ نرسد مى‌توان به اصلاح او امیدوار بود، چنان‌كه در مناجات دیگرى آمده است: فَاِنْ لَمْ تَكُنْ غَضِبْتَ عَلَیَّ فَلا اُبالی.(1)

پس انسان باید پناه به خدا ببرد كه مبادا مشمول غضب الاهى گردد، باید توفیق بخواهد تا كارى انجام ندهد كه موجب غضب الاهى گردد كه در این صورت دیگر امیدى به عفو نیست.

* * *

اِلهی اِنْ كُنْتُ غَیْرَ مُسْتَأْهِل لِرَحْمَتِكَ فَاَنْتَ اَهْلٌ اَنْ تَجُودَ عَلَیَّ بِفَضْلِ سِعَتِك؛ خداوندا اگر شایسته رحمت تو نیستم، تو شایسته آنى كه بر من با فضل گسترده‌ات احسان بنمایى.

در این بخش به خداوند عرض مى‌كنیم: من گرچه استحقاق رحمت تو را ندارم و زشتى‌هایم خیلى زیاد است ولى از رحمت تو ناامید نیستم، چون رحمت تو ویژه مستحقّین نیست بلكه آن‌قدر گسترده است كه همه را مشمول فضل تو مى‌گرداند. فضل بالاتر از استحقاق است و اگر رحمت بر خلاف حكمت نباشد شامل افرادى كه استحقاق آن را ندارند نیز خواهد شد. رحمت خدا تنها از كسانى منع مى‌شود كه رحمت بر آن‌ها بر خلاف حكمت الاهى باشد، مانند كشندگان پیامبران و اولیا و افرادى كه بندگان را از روى عناد و آگاهى


1. خداوندا، غضبت را بر من شامل نگردان كه اگر هنوز مورد غضب قرار نگرفته‌ام، امید اصلاح دارم، و دیگر غصّه‌اى ندارم.

گمراه مى‌كنند. در این صورت اگر خداوند آن‌ها را رحمت كند بر خلاف حكمت خود كار كرده است. به هر حال كسانى كه شایستگى رحمت را ندارند، مى‌توانند امیدوار باشند كه با پیدا كردن یك حال مخصوصْ مشمول فیض الاهى گشته و سرریز رحمت پروردگار به آن‌ها نیز برسد.

ایمان، توجه، و توسّل به اولیا موجب پیدایش این گنجایش است و حكمت نیز اقتضا مى‌كند كه مشمول سرریز رحمت الاهى گردند. چرا كه اصل رحمت شامل وجود مقدس خاتم انبیا(صلى الله علیه وآله) و اهل‌بیت آن حضرت(علیهم السلام) گشته و سرریز آن به كسانى كه خود را در معرض آن قرار داده و هنوز مشمول غضب الاهى نشده‌اند خواهد رسید.

* * *

اِلهی كَأَنّی بِنَفْسی واقِفَةٌ بَیْنَ یَدَیْكَ وَ قَدْ اَظَلَّها حُسْنُ تَوَكُّلی عَلَیْكَ فَقُلْتَ ما اَنْتَ اَهْلُهُ وَ تَغَمَّدْتَنی بِعَفْوِك؛ خداوندا، گویا خودم را روبه‌روى تو مى‌بینم در حالى كه توكّل من بر تو بر سر من سایه افكنده است. پس تو آن‌چه را كه خود شایسته آن هستى به من مى‌گویى و مرا مشمول عفو خود مى‌فرمایى.

در این فراز از مناجات، انسان خود را این‌گونه فرض مى‌كند كه در پیشگاه الاهى ایستاده و مى‌داند كه شایستگى رحمت ندارد ولى ابر رحمتى بر او سایه افكنده و آن به خاطر توكّلى است كه بر خداوند دارد، چرا كه براى اعمال خود هیچ ارزشى قائل نیست و تنها كار خود را به خداوند واگذار كرده تا او را ببخشد. بنابراین عرض مى‌كند:

خدایا به تو نیكو توكّل كردم و این توكّلِ ارزشمندِ من، مقدمه و زمینه نزول رحمت تو بر من است.

 

خاطره‌اى از مرحوم حاج میرزا عبدالعلى تهرانى

در روزگار جوانى ماه مبارك رمضان به مشهد مقدّس مشرف گشتم و مرحوم حاج میرزا عبدالعلى تهرانى (پدر حاج آقا مجتبى تهرانى كه در تهران درس فقه و اصول و اخلاق دارند) در مشهد اقامت داشت و مدّتى بالاى سر حضرت نماز مى‌خواند و شبها در منزل خود مجلس وعظ داشت. یكى از شبهاى احیاء (به نظرم شب بیست و سوم) پس از پایان مراسم قرآن روى سر گرفتن به هنگام دعا چنین گفت:

«خدایا من وقتى كه جوان بودم در دعاها پا را از مراتب توحید پایین‌تر نمى‌گذاشتم (یعنى همیشه از تو مراتب توحید را مى‌خواستم) امّا حالا كه پیر شدم و محاسنم سفید گشته از تو مى‌خواهم كه مرا مسلمان بمیرانى...

خدایا در این شب احیا كسانى قرآن خوانده و توسل و عبادت داشته‌اند و هر كسى را به واسطه یك عملى مثل روزه و نماز و صدقات و صله رحم و كارهاى خیرى كه داشتند بخشیدى. خدایا ما را هم مجّانى بیامرز تا روز قیامت بگویى یك دسته را من مجّانى آمرزیدم».

اولیاى خدا بعد از طى مقامات و سال‌ها سیر و سلوك و ریاضت و استفاده از اساتیدى بزرگ چون مرحوم میرزا جواد آقاى تبریزى، در

سنّ هشتاد سالگى به جایى مى‌رسند كه به عمل خود نمى‌توانند اتّكا كنند. به همین سبب در این فراز از مناجات مى‌گوییم: خدایا فرض كنیم كه روز قیامت شده و من در پیشگاه تو ایستاده‌ام، گرچه دستم خالى است ولى یك ابر روى سر من سایه انداخته و آن توكّل خوبى است كه به تو داشتم. و تو نیز در این ایستگاه، آن‌چه را كه شایسته مقام تو، نه آن‌چه كه شایسته من بوده است، گفته‌اى. یعنى نگفتى: تو بى‌شرم و گناهكار و آلوده‌اى. فرمودى: من اهل گذشت و آمرزش و بخشش هستم. لذا مرا مشمول عفو خود به بركت همان توكّل نمودى. مناجات‌كننده به خود مى‌آید كه اگر من این آلودگى‌ها را باید با خود به جهان آخرت ببرم ولى باز از رحمت خدا ناامید نیستم، ولى این امید نه به اعمال خودم بلكه به واگذارى شایسته كارهایم به خداست و انتظار دارم كه در قیامت در هنگامه حساب و كتاب، آن‌چه را كه سزاوار شأن او از كرم و بزرگوارى و عفو است بگوید، نه آن‌چه كه سزاوار من از عقاب و كیفر است.

* * *

اِلهی اِنْ عَفَوْتَ فَمَنْ اَوْلى مِنْكَ بِذلِكَ وَ اِنْ كانَ قَدْ دَنا اَجَلی وَ لَمْ یُدْنِنی مِنْكَ عَمَلی فَقَدْ جَعَلْتُ الاِْقْرارَ بالذَّنْبِ اِلَیْكَ وَسیلَتی؛ خداوندا، اگر تو مرا عفو كنى، پس چه كسى سزاوارتر از تو به این كار است، و اگر مرگ من فرا رسد و عمل من نتواند مرا به تو نزدیك گرداند، من اقرار به گناهان را وسیله خودم به سوى تو قرار مى‌دهم.

در این فراز عرض مى‌كنیم: خداوندا، اگر بخشش در كار باشد چه كسى سزاوارتر از تو به بخشیدن است؟ اگر آمرزش مطلوب است پس چه كسى بهتر از تو مى‌آمرزد؟ اگر مرا ببخشى دور از انتظار نیست. اگر مرگ من فرا رسیده و هنوز عمل من باعث نزدیك شدن من به تو نشده باشد، فقط یك راه مانده كه به تو نزدیك شوم و مشمول آمرزش و رحمت تو گردم و آن، اقرار به گناه است.(1) خدایا؛ من اقرار مى‌كنم كه


1. لازم است كه به یك نكته اشاره شود و آن این‌كه: در مضامین دعاى كمیل و ابوحمزه
و سایر دعاها و مناجات شعبانیه و سایر مناجات‌ها تعبیرات عجیبى در رابطه با اقرار
به گناهان وجود دارد كه از سوى معصومین(علیهم السلام) ابراز گردیده كه گویا بالاترین گناهان كبیره را مرتكب شده‌اند و به هیچ وجه با مقام عصمت تناسب ندارد. به عنوان مثال حضرت سجّاد(علیه السلام) در دعاى ابوحمزه ثمالى به درگاه الاهى عرض مى‌كند: «فَمَنْ یَكوُنُ اَسْوَءَ حالا مِنّی اِنْ أنَا نُقِلْتُ عَلى مِثْلِ حالی اِلى قَبْری؟ چه كسى حال او بدتر از حال من است، اگر این‌گونه به سوى قبر خویش روانه شوم»؟

در این رابطه بزرگان جواب‌هایى داده‌اند.

برخى فرموده‌اند: «امام معصوم(علیه السلام) چون پیشواى مردم است و قافله و كاروان خودش را به بهشت مى‌برد، از زبان همه پیروان خود دعا و مناجات مى‌كند و گویا خود را نازل منزله هر یك از دوستان خود حتى آن‌هایى كه در پایین‌ترین درجات هستند، قرار مى‌دهد».

برخى فرموده‌اند: «این دعاها و مناجات‌ها براى تعلیم و آموزش به دیگران است و گویا به اهل ایمان گفته مى‌شود كه باید در مقام مناجات این‌چنین سخن بگویید».

برخى دیگر گفته‌اند: «بسیارى از كارهایى را كه ما انسان‌هاى معمولى آرزوى انجام آن را داریم به حكم «حَسَناتُ الاَْبْرارِ سَیِّئاتُ الْمُقَرَّبینَ» براى كسانى كه داراى معرفت عالى هستند گناه بزرگى شمرده مى‌شود. مثلا ما خوشحالیم كه چند ركعت نافله شب به‌صورت خواب‌آلوده و دست و پا شكسته بخوانیم كه نوكرهاى دست چندم حضرت امیرالمؤمنین على(علیه السلام) اگر چنین نمازى بخوانند، دست حسرت بر سر خود مى‌كوبند و این‌گونه نماز را توهین به محضر مقدّس پروردگار مى‌دانند. پس به كارى كه ما بالیده و افتخار مى‌كنیم، آنان از آن استغفار مى‌كنند».

برخى دیگر گفته‌اند: «اولیاى الاهى در مقامى كه این دعاها را مى‌خوانند و اظهار ضعف و گناه و كوتاهى مى‌نمایند، آن وقتى است كه را از خودشان نمى‌بینند و مى‌گویند: اگر خداوند دست مرا نگیرد به پست‌ترین دركات سقوط خواهم كرد».

توضیح آن‌كه؛ اگر ما عوامل هدایت خویش را كه عبارت از عقل و ایمان و معرفت است از خودمان بدانیم كسانى را كه از این عوامل بى‌بهره‌اند، بدتر از خود مى‌دانیم، ولى اگر خود را ظرف خالى دیده و این‌ها را فیض پروردگار دانسته كه به ما افاضه شده‌اند و معتقد شویم كه: «وَما كانَ لِنَفْس أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اللهِ؛ هیچ انسانى نمى‌تواند ایمان بیاورد مگر به اذن پروردگار.» و ظرف خالى را آماده پذیرش هر نوع آفت ببینیم و یقین داشته باشیم كه خداوند در هر لحظه ایمان و هدایت و عقل مى‌دهد و ممكن است این فیض قطع شده و منشأ همه فسادهاى برخاسته از فقدان علم و معرفت و تقوا خواهد گشت.

پس مى‌گوید: خدایا اگر من را تو حفظ نكنى از هر كسى پست‌تر هستم. خدایا، من صرف‌نظر از آن‌چه كه تو داده‌اى همان ظرف خالى هستم كه فاقد هدایت است.

جایى كه خداوند به پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى‌فرماید: «أَلَمْ یَجِدْكَ یَتِیماً فَآوى * وَوَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى؛ آیا تو را یتیمى نیافت و پناه نداد؟ و آیا تو را گمشده‌اى نیافت و هدایت نكرد؟» و نیز درباره آن حضرت مى‌فرماید: «ما كُنْتَ تَدْرِی مَا الْكِتابُ وَلاَ الإِْیمانُ؛ تو نمى‌دانستى كه كتاب و ایمان چیست.» پس پیامبر(صلى الله علیه وآله) هم ظرف خالى است كه از ایمان و هدایت الاهى برخوردار گشته با این‌كه اشرف مخلوقات و اكمل موجودات و واسطه در فیض الاهى براى دیگران مى‌باشد. و روح عبادت همین است كه انسان به تدریج بفهمد كه از خود هیچ ندارد و این فهم خود را به صورت‌هاى مختلف ابراز كند. گریه كند، اشكش جارى شود. نتیجه چنین عبودیتى همان است كه طبق مضمون یك حدیث «اَلْعُبوُدِیَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُها الرُّبُوبِیَّةٌ؛ عبودیت گوهرى است كه حقیقت آن ربوبیت است.» هر چند كه این روایت سند صحیحى ندارد ولى مضمون آن صحیح است.

به هر حال اولیاى الاهى با توجّه به ظرف خالى وجود خویش كه منشأ همه فسادها و سقوط به دركات است چنین مناجات‌ها و تعبیراتى داشته‌اند.

برخى از این پاسخ‌ها چندان دلنشین نیست و شاید پاسخ اخیر عمیق‌تر باشد.

بنده‌اى ناچیز هستم و این اقرار وسیله‌اى براى نزدیك شدن گناهكار به رحمت مى‌گردد.

 

یك پرسش اساسى و پاسخ آن

گویا در این‌جا سؤال مقدّرى است و آن این‌كه: اگر گناهكار آمرزیده شود خلاف حكمت است و در این صورت گناهكار با اهل طاعت

فرقى نمى‌كند. جواب آن این است كه این گناهكار با تذلّل و فروتنى اقرار به گناه كرده است و با گناهكاران دیگر فرق مى‌كند.

انسان از روى خودخواهى و خودپرستى حاضر نمى‌شود به اشتباه خود حتى در خلوت اقرار نماید و اگر كسى تربیت‌نایافته باشد غرور و استكبار به او اجازه نمى‌دهد به اشتباه و گناه اعتراف نماید بلكه همواره آن را توجیه كرده و به توجیهاتى مانند: «جامعه فاسد است» و یا توجیهاتى براساس گفته‌هاى‌برخى‌از مكاتب‌روان‌شناسى وجامعه‌شناسى كه مى‌گویند: «بشر ساخته دست محیط و وراثت است و از آن جا كه عوامل ژنتیك و عوامل اجتماعى و محیط در اختیار انسان نمى‌باشند و از خود اختیارى ندارد، پس اگر اشتباه كرد تقصیر پدر و مادر و محیط جامعه است» متوسل مى‌شود و اعمال خود را این چنین توجیه مى‌كند.

البته، این سخن تا حدّى درست است، یعنى تأثیر این عوامل را نمى‌توان انكار كرد و تا حدودى در شخصیت افراد تأثیر مى‌گذارند، ولى این عوامل تعیین‌كننده نیست و فقط زمینه‌ساز است و هرگز موجب جبر نمى‌شود. این‌كه در قرآن كریم روى داستان برخى از افراد مانند فرزند و همسران نوح(علیه السلام) و لوط(علیه السلام) تأكید مى‌شود براى آن است كه نشان دهد ارتباط با بیت نبوّت نمى‌تواند اختیار و اراده را از انسان بگیرد و به اجبار او را به راه حق هدایت كند و به همین سبب وقتى كه حضرت نوح(علیه السلام)عرض كرد: «خدایا قول داده بودى كه اهل من را نجات دهى، جواب آمد: إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِح».(1)


1. تحریم (66)، 11: فرزند تو از اهل تو نبود، او عملى ناصالح بود.

از سوى دیگر همسر فرعون را مثال مى‌زند كه در دربار فرعون كه بدترین و فاسدترین محیط‌هاست به مقامى مى‌رسد كه خداوند درباره او مى‌فرماید: «وَضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْن».(1) و به چنان مقامات عالى عرفانى مى‌رسد كه درخواست منزلى در بهشت نزد خدا مى‌كند، نه مانند برخى از ما كه كاخ و میوه و همسر بهشتى مى‌خواهیم، بلكه عند‌الله را مى‌طلبد كه مقام جوار الاهى است. پس اگر عامل محیط موجب جبر مى‌شد مى‌بایست دربار فرعون كه كثیف‌ترین و فاسدترین محیط است، همسر فرعون را نیز مثل سایر درباریان بسازد و نه‌تنها چنین نكرد بلكه این بانوى گرامى به عنوان الگو براى تمام مؤمنان در طول تاریخ مطرح شد. پس این بهانه‌ها نمى‌تواند توجیه‌كننده اشتباهات كسى باشد. اگر انسان سالمى باشد، اعتراف مى‌كند كه اشتباه كردم و قول مى‌دهم تكرار نكنم. دست كم نزد خود اقرار و اعتراف كرده و شایستگى بخشش پیدا مى‌كند. ولى اگر گردن‌كلفتى و توجیه‌گرى كند، خداوند مى‌گوید من چه چیزى را ببخشم در حالى كه او نمى‌پذیرد كه مرتكب اشتباه شده است.

بارى، اعتراف به گناه و اشتباه در محضر خداوند، آخرین وسیله‌اى است كه انسان مى‌تواند براى تقرّب به خدا از آن استفاده كند و معلوم مى‌شود كه هنوز مورد غضب و سخط الاهى واقع نشده است، و گرنه مجال چنین اعتراف و اقرارى نمى‌یافت. بنابراین عرض مى‌كنیم: اگر


1. هود (11)، 46: و خداوند براى مؤمنان زن فرعون را مثال مى‌زند... .

توفیق پیدا كردن راه تقرّب به سوى خداوند را از راه عمل صالح پیدا نكردیم، راه دیگرى انتخاب كرده و آن اقرار و اعتراف به گناه در پیشگاه الاهى است.

* * *

اِلهی قَدْ جُرْتُ عَلى نَفْسی فِی النَّظَرِ لَها فَلَهَا الْوَیْلُ اِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَها؛ خداوندا، من به خودم در رابطه با چاره‌اندیشى و تدبیر خودم ظلم و جور نمودم. پس واى بر من اگر من را نیامرزى.

براى تبیین این فراز از مناجات ذكر دو مقدمه لازم است:

1. تقریباً نیمى از این مناجات در طلب رحمت و بخشش الاهى است و با انواع بیانات لطیف و شیرین و دلنشین سعى شده كه دریاى رحمت الاهى به جوش بیاید. هرچند قبلا گفته شد، خداوند حالات متعارض ندارد و تغییر متعلق به ما است كه لیاقت رحمت او را پیدا مى‌كنیم. مثلا همه مردم حتى كودكان دبستانى مى‌دانند كه خورشید طلوع و غروب نمى‌كند، ولى مى‌گویند طلوع و غروب كرد، قرآن نیز با زبان عرف سخن گفته است. البته خورشید هم حركتى دارد ولى غروب و طلوع معروف را ندارد، و این زمین است كه خود را مواجه با خورشید مى‌كند نه این‌كه خورشید بالا و پایین برود. ما نیز به زبان محاوره مى‌گوییم كارى مى‌كنیم تا خدا را خشنود كند و پرهیز مى‌كنیم از كارى كه خدا را ناخوش بیاید. در حالى كه ما كوچك‌تر از آنیم كه بتوانیم رضایت براى خدا ایجاد كنیم.

پس ما كه مى‌گوییم دریاى رحمت خدا به جوش بیاید در حقیقت معناى آن این است كه در ما جوششى پیدا شود كه مشمول رحمت الاهى شویم، چرا كه رحمت او مثل آبشارى است كه از ازل تا ابد در حال ریزش و جوشش و خروش است و این ما هستیم كه باید جلو رفته و این گنجایش را پیدا كنیم تا از این آبشار بى‌پایان رحمت الاهى استفاده كنیم.

2. زبان مناجات و دعا غیر از زبان برهان و جدال و خطابه است. اگر زبان‌ها را در همان صناعات خمس(1) محصور كنیم، مى‌توانیم بگوییم دعا و مناجات زبان شعر است، البته نه به معناى نثر منظوم بلكه شعر در اصطلاح اهل منطق یعنى بیانى كه نیروى خیال را تحریك كند و در مقام مدح، عواطف و در مقام مرثیه، احساسات دیگران را تحریك مى‌كند. با این تفاوت كه در مناجات احساسات و عواطف مناجات‌كننده تغییر پیدا كرده و تحریك مى‌گردد تا شایستگى درك رحمت الاهى را پیدا كند. كسى اشكال نكند كه در فلان دعا، كبرى كلیّت ندارد و در فلان مناجات مقدّمات برهان تمام نیست. چرا كه این دعا در مقام استعطاف است تا عطوفت خداوند جلب شود نه در مقام بیان یك قضیّه برهانى و جدلى و... .

پس از ذكر این دو مقدمه در رابطه با این فراز از مناجات عرض مى‌كنیم:


1. منظور از صناعات خمس برهان و جدل و خطابه و مغالطه و شعر است كه در منطق مطرح گردیده است. (غیاثى كرمانى)

گاهى ممكن است كسى به طور معمولى اقرار كند كه من گناه كرده‌ام و گاهى نیز همین اقرار را با لطافت خاص بیان مى‌كند. روح انسان كه منسوب به خدا است قدرت زیادى دارد و مى‌تواند علاوه بر فاعل ادراك بودن، موضوع ادراك نیز باشد. یعنى چیزى را درك كرده و سپس خود به تماشاى درك خود مى‌نشیند و جمع این دو حالت خیلى عجیب است كه امكان آن براى بسیارى از فیلسوفان اروپایى و غربى مورد تردید است و گفته‌اند: علم به نفس مُحال و علم شهود به نفس ناممكن است چرا كه عالِم باید غیر از معلوم باشد. ولى پندار این فیلسوفان درست نیست، چرا كه روحِ منسوب به خدا، در وجود انسان قدرتى دارد كه مى‌تواند بر اعمال خود اشراف پیدا كند. آگاهان از علم روان‌شناسى اهمیّت این مسأله را به خوبى درك مى‌كنند، مى‌توان گفت كه راز خلیفة‌الله بودن انسان همین قدرت روحى اوست كه امانتدار الاهى گشته و اختیار و اراده نیز از همین‌جا ناشى مى‌گردد.

انسان قدرت دارد كه زمام خیال خود را در اختیار گرفته و نگذارد هر جا كه مى‌خواهد بتازد. و اگر كارى كنیم كه جهنمى بشویم خیلى به خودمان ظلم كرده‌ایم. این قدرت را باید در جهت اصلاح خود به كار ببندیم و از قدرت خود سوء استفاده نكنیم.

در این فراز مى‌گوییم: خودم بر خودم حقى داشتم كه آن را پایمال نمودم، زیرا ما داراى دو شأن و موقعیّت هستیم. یكى شأن كسى كه باید حقّى ادا كند و دیگر شأن كسى كه باید حق او ادا شود. هم معلّم

هستیم و هم متعلّم. هم مربى هستیم و هم متربّى. و لذا عرض مى‌كنیم: خدایا به خودم ظلم كردم، چرا كه در مقام چاره‌اندیشى و نگاه به موقعیّت وجودى و تدبیر امور خودم كوتاهى نمودم، مثل پدرى كه به جاى چاره‌اندیشى براى فرزندش، او را در آتش انداخته باشد، من نیز خودم را به آتش افكنده‌ام. امّا در دنیا چون پرده وجود دارد نمى‌توانم ببینم ولى در قیامت كه پرده‌ها كنار رفت و یا براى مردان خدا كه پرده‌ها هم اكنون كنار رفته است معلوم مى‌شود كه هم اكنون در آتش هستم.

وقتى كه دیگرى از انسان شكایت مى‌كند، قاضى حق او را مى‌گیرد و به صاحبش برمى‌گرداند، ولى وقتى كه انسان از خودش شكایت مى‌كند قاضى چه مى‌تواند بكند؟ این لطیف‌ترین بیانى است كه بیچارگى و عجز انسان را مجسم و عطوفت و رحمت الاهى را اقتضا مى‌كند.

واى بر من، هیچ چاره‌اى ندارم مگر آن‌كه تو مرا ببخشى. كسى به داد من نمى‌رسد. از خودم شكایت مى‌كنم كه به خودم ستم نمودم.

* * *

اِلهی لَمْ یَزَلْ بِرُّكَ عَلَیَّ اَیّامَ حَیوتی فَلا تَقْطَعْ بِرَّكَ عَنّی فی مَماتی؛ خداوندا احسان تو همواره در دوران حیات و زندگى شامل حال من بوده است، پس آن را در حال ممات از من دریغ مدار.

اگر بخواهیم این جمله را به‌صورت قیاس در نظر بگیریم یك كبراى پنهان دارد و آن این‌كه:

خدایا در طول زندگى به من احسان كردى و هر كس كه در طول زندگى به من كمك كرده باید بعد از مرگ هم به من كمك كند. پس خدایا باید پس از مرگ به من كمك كنى.

امّا این كبرى تامّ و تمام نیست، زیرا خداوند در طول زندگى براى فراهم شدن زمینه امتحان به انسان‌ها كمك كرده است و بعد از مرگ نوبت حساب و عقاب است و دیگر آن موضوع باقى نمانده است. و چون این بیان نه برهانى است و نه جدلى، بلكه صرفاً بهانه‌اى است براى مخاطب قرار دادن پروردگار، نباید انتظار تامّ بودن برهان را داشت.

پس عرض مى‌كنیم: خدایا! یك عمر به من احسان كردى، قبل از آن‌كه آفریده شوم با نعمت و با لطف تو شرایط وجود براى من فراهم شد. در طول زندگى، همیشه مشمول نعمت‌هاى بى‌پایان تو بودم كه توان شمارش آن‌ها را ندارم. پس از مرگ نیز احتیاج به آن دارم، پس با استصحاب احسان، مرا رها نكن. همان عاملى كه باعث شد عمرى بدون استحقاق و حتى بدون این‌كه درخواستى داشته باشم به من نعمت ببخشى، به حكم اَلاِْكْرامُ بِالاِْتْمامِ پس از مرگ نیز نعمت خود را تكمیل كن.

* * *

اِلهی كَیْفَ ایَسُ مِنْ حُسْنِ نَظَرِكَ لی بَعْدَ مَماتی وَ اَنْتَ لَمْ تُوَلِّنی اِلاَّ الْجَمیلَ فی حَیوتی؛ خداوندا، چگونه از نظر رحمت تو براى پس از مرگم ناامید باشم

در حالى كه در زمان حیات و زندگیم جز به خوبى و زیبایى با من رفتار نكردى.

این فراز نیز مانند فراز قبلى براى جلب ترحّم و احسان الاهى است با اضافه این مفهوم كه: تو یك عمر به من احسان كردى و این باعث امیدوارى من شد كه پس از مرگ من هم ادامه پیدا خواهد كرد. استمرار نعمت‌هاى گذشته را نه فقط در حال حیات، بلكه پس از مرگ نیز درخواست كنم، چرا كه عادت تو احسان است. چگونه از كسى كه عادت به رحمت و احسان دارد، ناامید باشم. من كه همواره از تو خوبى و زیبایى و لطف دیدم، چشم امید به استمرار و جریان آن پس از مرگ دارم.

* * *

اِلهی تَوَلَّ مِنْ اَمْری ما اَنْتَ اَهْلُهُ وَعُدْ عَلَیَّ بِفَضْلِكَ عَلى مُذْنِب قَدْ غَمَرَهُ جَهْلُهُ؛ خداوندا، آن‌گونه كه تو شایسته‌اى كارهاى مرا به عهده بگیر و فضل خودت را بر گنهكارى كه نادانى‌اش او را در خود فرو برده است، جارى ساز.

خداوندا، مقتضاى یك عمر گناه و معصیت آن است كه مرا عقوبت كنى، چرا كه جواب گناه تكریم و پاداش نیست. پس شایستگى براى پاداش ندارم بلكه باید تنبیه شوم، ولى تو شایسته احسان، كرم و گذشت هستى. اگر بیامرزى هیچ‌كس به تو اعتراض نمى‌كند، پس به گونه‌اى كارهاى من را سامان بده كه سزاوار آن هستى.

تو به مقتضاى كرم و آمرزش خود با من برخورد كن نه به مقتضاى گناهان من.

در این‌جا حالت انبساط خاطر، انس و امید به انسان دست مى‌دهد، چرا كه حالات ما متفاوت است. گاهى اقتضا مى‌كند كه به اسماى جلال توجه كنیم و گاهى به اسماى جمال. مثلا كسى كه گرفتار دشمنى ظالم شده به قهاریّت و جباریّت الاهى توجه مى‌كند و نمى‌گوید اى خداى مهربان و بخشنده، بلكه مى‌گوید اى خداى قهّار و منتقم از این دشمن انتقام بگیر. وقتى از او رحمت و بخشش طلب مى‌كند او را با اسامى غفور و رحیم یاد مى‌كند.

دعاى جوشن كبیر به دلیل این كه اسامى گوناگون خداوند را در بر دارد داراى جامعیّت خاصى است.

بیش‌تر از نصف مناجات شعبانیه درخواست پاك شدن از آلودگى‌ها و بقیه آن نام بردن از كمالات و صفات عالى الاهى است كه به امید افاضه بركت و رحمت خوانده مى‌شود. پس بخش اوّل زمینه‌ساز است چون بیش‌ترین كلمه‌اى كه در آن بخش به كار رفته عفو و مشتقات آن است.

وقتى مى‌گوییم: اى جواد و اى صاحب جود، ذهن متوجّه این صفت الاهى مى‌شود. پس عرض مى‌كنیم كه‌اى جواد، جود تو به گونه‌اى است كه امید من را زیاد كرده و آرزوى من را گسترش مى‌دهد.

انسان آرزو دارد به مقامات و كمالات و لذات و خوشى‌هایى

(خواه پندارى و خواه واقعى) برسد. این‌ها آرزوهایى محدود با توجه به شرایط خارجى است، زیرا اگر تناسبى با شرایط خارجى نداشتند نه تنها مورد پسند عقل و تحسین عاقلان نبود بلكه مورد استهزاى آنان نیز قرار مى‌گرفت. اگر كسى آرزو كند داراى وجودى باشد كه یك بال او شرق و بال دیگر او غرب عالم را فرا بگیرد، این آرزویى احمقانه است، چرا كه شرایط وجود خارجى انسان متناسب با چنین آرزویى نیست. پس باید آرزو با شرایط خارجى هرچند كه تحقّق آن‌ها به زمان زیادى احتیاج داشته باشد متناسب باشد. امّا اگر براى انسان شرایطى را در نظر بگیریم كه بر خلاف این جهان محدود، داراى مبدأ و سرچشمه‌اى نامحدود باشد، مثلا هر چه كه ببخشد چیزى از او كاسته نشود و هر كارى كه بخواهد انجام دهد هیچ مشكلى براى او پیش نیاید در چنین شرایطى اظهار حاجت‌هاى كوچك و حقیر، زیبنده نخواهد بود.

اگر شما كنار اقیانوسى ایستاده باشید و آرزوى یك كاسه آب بكنید عجیب و شگفت‌انگیز است. هر كس بشنود مى‌گوید: این‌كه آرزومندى نمى‌خواهد، مى‌توانى از این اقیانوس هرچه كه مى‌خواهى بردارى.

حال توجه كنید به دریاى بى‌كران لطف الاهى كه: لا تَزیدُهُ كَثْرَةُ الْعَطاءِ اِلاّ جُوداً وَ كَرَما.(1) در این جا لازم نیست كه امیدهایتان را محدود كنید، چرا كه از دریاى رحمت او هیچ كم نمى‌شود و هیچ


1. دعاى افتتاح: كثرت جود و بخشش چیزى جز جود و بخشش نمى‌افزاید.

زحمتى هم براى خداوند ندارد و انرژى مصرف نمى‌كند. إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُون.(1)

در این فراز از دعا، مطلب جدیدى به نظر مى‌رسد و آن این‌كه، خدایا نسبت به كسانى كه گنهكارند تفضّل مى‌كنى آن‌ها در اثر جهل و نادانى مرتكب گناه شده و به بى‌راهه مى‌روند. آن فضلى را كه نسبت به گنهكاران جاهل روا مى‌دارى، متوجّه من نیز بفرماى.

بى‌تردید، همه گناهان برخاسته از جهل است، ولى نه جهل نسبت به اصل گناه، بلكه نسبت به نتایج و تبعات گناه؛ زیرا اغلب گناهانى كه مرتكب مى‌شویم از روى جهل به نتایج گناه است، اگر كسى توجّه داشته باشد كه این گناه او را از چه سعادت‌هایى محروم مى‌كند و اگر راه بندگى را بپیماید چه سعادت‌هایى نصیب او مى‌گردد، مرتكب گناه نمى‌شود. كسى كه سراغ موادّ مخدّر مى‌رود اگر در آن لحظه بداند كه چه آثار بدى دارد و یك عمر او را بدبخت كرده، از هستى ساقط مى‌كند و آبروى او را در اجتماع ریخته، قدرت كار و زندگى شرافتمندانه را از او سلب مى‌نماید، هیچوقت به چنین كار سفیهانه‌اى روى نمى‌آورد.

او گرچه مى‌داند كار، كار بدى است ولى در آغاز مى‌خواهد ببیند چه مزه‌اى و چه لذّتى دارد كه برخى دنبال اعتیاد و مواد مخدّر مى‌روند. در ابتدا لذّتى زودگذر براى او پیش مى‌آید و اندك اندك وارد باتلاقى مى‌شود كه رهایى از آن دشوار خواهد بود.


1. یس (36)، 82: وقتى كه خداوند اراده كند كارى انجام دهد به آن مى‌گوید باش، پس مى‌باشد.

پس گنهكار در جهل فرو رفته و نمى‌داند عواقب و مراحل بعدى گناه چیست نمى‌داند گناه موجب كفر و انكار است تا جایى كه حتى اگر او را تا پاى چوبه دار ببرند حتى حاضر نیست یك بار طلب آمرزش كند. شاید روزگارى اهل نماز، عبادت و شب زنده‌دارى هم بوده است، ولى گناه او را به این روز انداخته است. بارى، چنین كسى بخشیده نمى‌شود، چون بخشش او خلاف حكمت و ابطال فلسفه خلقت است كه مى‌فرماید:

الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا.(1)

بنابراین اگر خداوند این افراد را كه حاضر نیستند به هیچ وجه عذرخواهى كنند مورد بخشش قرار دهد، چنین كسانى را با كسى كه از روى غفلت مرتكب گناهى شده است با یك چشم نگریسته و این خلاف حكمت الاهى است. جهلى كه موجب گناه شده و اكنون گنهكار به خود آمده و به عذرخواهى پرداخته است قابل بخشش مى‌باشد و این امید در او به وجود آمده كه طلب بخشش مى‌كند.

بارى، در این فراز، علاوه بر اقرار به گناه و درخواست رحمت كه در فرازهاى قبل هم به آن‌ها اشاره شده بود به عنصر جهل نیز تكیه مى‌شود و مى‌گوید: گرچه من گنهكارم و مستحق عقوبت ولى چون از روى جهل و نادانى بوده، تفضّل خود را شامل حال من بنماى.

* * *


1. ملك (67)، 2: خداوند مرگ و زندگى را آفرید تا شما را بیازماید كه كدام یك بهتر عمل مى‌كنید.

اِلهی قَدْ سَتَرْتَ عَلَیَّ ذُنُوباً فِی الدُّنْیا وَ اَنَا اَحْوَجُ اِلى سَتْرِها عَلَیَّ مِنْكَ فِی الاُْخْرى اِذْ لَمْ تُظْهِرْها لاَِحَد مِنْ عِبادِكَ الصّالِحینَ؛ خداوندا، تو در دنیا گناهانى را كه مرتكب شده بودم پوشانیدى، در حالى كه من در آخرت نیاز بیش‌ترى به پوشانیدن آن‌ها دارم. چراكه تو در دنیا براى هیچ یك از بندگان صالحت گناهان مرا آشكار نساختى.

خداوندا، من اقرار به گناه كردم و تو آن كریمى هستى كه در تمام عمر آن‌ها را پوشانیدى و مرا رسوا نساختى، ولى نیاز من به این ستاریّت در آخرت بیش‌تر است، چرا كه در دنیا اگر رسوا مى‌شدم عذاب آخرت از من برداشته مى‌شد، حال كه حاضر نشدى آبروى من را پیش خلق بریزى و مرا در حضور كسانى امثال خودم رسوا كنى، این ستاریّت خود را در آخرت نیز تداوم ببخش، چرا كه نیاز من به این پرده‌پوشى در آخرت خیلى بیش‌تر از پرده‌پوشى در دنیاست.

این فراز از دعا نیز در طلب رحمت است و در آن از استدلال و برهان و جدل خبرى نیست كه بگوید به این دلیل در دنیا گناهانت را پوشاندم تا حیا كنى ولى سوء استفاده كردى، اكنون باید تو را كیفر بدهم. ولى منطق استرحام چنین حكم نمى‌كند.

در این‌جا علاوه بر نكات یادشده در فرازهاى قبلى، نكته جدیدى هم اضافه مى‌شود و آن عبارت است از این‌كه، خدایا، در دنیا براى هیچ یك از بندگان شایسته‌ات راز مرا فاش نكردى، و در آخرت اگر رسوایم كنى آبروى من پیش بندگان صالح تو مى‌ریزد. اگر انسان

در دنیا گناهى مى‌كند و رفقاى او مى‌فهمند و او هم پروایى ندارد، چون آن‌ها هم‌پالگى‌هاى او هستند، ولى از این كه افراد خوب كه اهل این كارها نیستند بفهمند هراس دارد و خداوند لطف مى‌كند و در دنیا آبروى او را نزد خوبان نمى‌ریزد تا او را توبیخ نكنند ولى در آخرت خوب و بد همه معلوم مى‌شود. آن‌جا بهشتیان، جهنمیان را مى‌بینند و هیچ‌كس مخفیانه به بهشت یا جهنم نمى‌رود. وَبَرَزُوا للهِِ جَمِیعا.(1)

اگر خداوند در آخرت عیوب او را نپوشاند همه مى‌فهمند كه انسان بدى بوده است. انسان گاهى نمى‌خواهد حتى یك بچّه هم از اعمال زشت او آگاه شود، ولى در قیامت كه همه خلائق از اوّل تا پایان خلقت در صحراى محشر حاضرند، رسوایى آن روز هزاران بار بدتر از رسوایى دنیاست. پس نیاز او به ستاریّت خداوند بیش‌تر از دنیاست. بنابراین در این فراز علاوه بر نكات قبلى به نكته‌اى دیگر تكیه شده و آن شدّت رسوایى آخرت نسبت به رسوایى دنیاست؛ زیرا همه مردم مى‌فهمند انسان چه‌كاره بوده است.

خداوند نیز تا جایى كه خلاف حكمت نباشد از افاضه رحمت خوددارى نمى‌كند و به همین خاطر كسانى كه به واسطه شدت گناهان در برزخ و در قیامت معذّب مى‌شوند در پایان كار آن‌ها را مشمول شفاعت مى‌نماید. حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) مى‌فرمایند: «اِدَّخَرْتُ


1. ابراهیم (14)، 21: همه در پیشگاه الاهى آشكار ظاهر مى‌شوند.

شَفاعَتی لاَِهْلِ الْكَبائِرِ مِنْ اُمَّتی».(1) شفاعت پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى كسانى است كه در مراحل گوناگون پاك نشده‌اند. گاهى مَثل گرفتارى‌ها مثل آتشى است كه فلزى را در آن مى‌اندازند تا خالص شود. در دنیا افرادى كه گناهكارند مبتلا به بلاهایى مى‌شوند تا روح آن‌ها پاك شود و راحت از دنیا بروند و اگر پاك نشدند با سكرات موت آن‌ها را پاك مى‌كنند تا در عالم برزخ مشكل نداشته باشند و اگر پاك نشدند با فشار قبر وگرنه با گرفتارى‌هاى برزخ و در پایان با سختى‌هاى محشر و دست آخر با شفاعت پیامبر(صلى الله علیه وآله)و اهل‌بیت(علیهم السلام) پاك شده و وارد حوض كوثر مى‌گردند. زیرا بهشت جاى ناپاكان نیست و در هر صورت انسان باید پاك شود تا به بهشت برود.

بیش‌ترین امید ما همان شفاعت است. وَلَسَوْفَ یُعْطِیكَ رَبُّكَ فَتَرْضى.(2) خشنودى پیامبر(صلى الله علیه وآله) طبق روایاتْ مقام شفاعت در آخرت است. ولى در روایات آمده كه شفاعت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه(علیهم السلام) متعلق به آخرت است و قولى براى شفاعت در برزخ نداده‌اند. كسانى هستند كه با اعمالى چون زیارت حضرت رضا(علیه السلام) و سیدالشهدا(علیه السلام) و سایر ائمه اطهار(علیهم السلام)موجب شده‌اند آن بزرگواران به دیدن آن‌ها بیایند و از دردهاى آن‌ها بكاهند و چه بسا عذاب به كلى مرتفع شود. در عین حال اگر چیزى باقى بماند و در عالم برزخ با آن همه گستردگى زمان


1. بحارالانوار، ج 8، ص 58، با اندكى تفاوت: شفاعت خودم را براى كسانى از امّت خود ذخیره كرده‌ام كه گناه كبیره انجام مى‌دهند.

2. ضحى (93)، 5: و خداوند به زودى به تو آن‌قدر بدهد كه تو راضى شوى.

پاك نشدند و روز قیامت نیز با حوادث هولناك خود نتوانست آن‌ها را بشوید، سرانجام محمّد و آل محمّد(علیهم السلام) به شفاعت بر خواهند خاست و مؤمنان را نجات خواهند داد.

* * *

اِلهی جُودُكَ بَسَطَ اَمَلی وَ عَفْوُكَ اَفْضَلُ مِنْ عَمَلی؛ خداوندا، بخشش تو، امید من را زیاد و گسترده مى‌كند و عفو و گذشت تو بالاتر از عمل من است.

براى تبیین این فراز از مناجات و درك بهترِ آن، یك نكته را باید متذكر گردیم و آن این‌كه: توجّه ما به خداى متعال، معمولا در شرایط عادى به كمك مفاهیم ذهنى انجام مى‌گیرد، حتّى وقتى كه اسم خدا را به زبان مى‌آوریم، هر كسى معناى خاصّى از آن را در ذهن خود تداعى مى‌كند و معمولا معناى آفریدگار عالم تصور مى‌شود. همین كلمه آفریدگار كه یك مفهوم ذهنى است در هنگام دعا به تناسب حال یا حاجت و خواسته‌اى كه داریم داراى مفهوم خاصى مى‌گردد. كسى كه از خداوند روزى طلب مى‌كند از كلمه خدا؛ روزى‌دهنده و كسى كه گرفتارى دارد؛ رفع‌كننده گرفتارى و آن كسى كه مریض دارد؛ شفادهنده بیماران را در ذهن خود مى‌آورد. البته گاهى ممكن است براى برخى افراد در حال دعا، مناجات و نماز با حضور قلب و خلوت در شبهاى تار و در حال سجده با اشك جارى، حالاتى پیش بیاید كه توجه به هیچ مفهوم خاصّى نداشته باشد و نتواند بگوید كه در آن حالت از خدا چه معنایى را در نظر مى‌آورد و فقط حالت انسى كه براى او پیش آمده را

درك كند. این همان مرتبه ضعیف از درك شهودى است و براى افراد معمولى پیش مى‌آید و مراتب كامل آن مخصوص اولیاى الاهى است.

غالب مردم از راه مفاهیم با خدا ارتباط برقرار مى‌كنند و مفاهیم همیشه یك بُعد و زاویه خاص را نشان مى‌دهند. با گفتن رحمن و رحیم، باید كسى را در نظر بگیریم كه خداوند به او ترحم مى‌كند و با گفتن خالق و رازق، باید كسى را در نظر بگیریم كه خداوند او را خلق كرده و رزق مى‌دهد. تمامى اسما حسناى الاهى در مقام فعل، نشانه كارى از كارهاى خدا یا بیان‌كننده كیفیت آن كار است. اسما و صفات الاهى كه عقل و ذهن ما را از یك زاویه ویژه به خدا توجه مى‌دهد به دو دسته تقسیم مى‌شوند:

1. اسماى جمال. یعنى اسم‌هایى كه دلالت بر رحمت و لطف الاهى مى‌كند مثل رحمن و رحیم و غفار و كریم و...؛

2. اسماى جلال. یعنى اسم‌هایى كه دلالت بر قهر و سلطه خدا مى‌كند مثل عزیز و قهار و جبار و متكبّر و... .

وقتى كه اسماى جمال مطرح مى‌شود انسان احساس مى‌كند كه مى‌خواهد با او انس بگیرد و به او نزدیك شود و وقتى كه اسماى جلال مطرح مى‌شود انسان احساس مى‌كند كه قدرت عرض اندام در مقابل او و حتى قدرت راحت سخن گفتن با او را ندارد.

بنابراین، وقتى انسان به مهربانىِ خدا توجه مى‌كند، زبانش باز مى‌شود و مى‌گوید: خدایا با ما هم مهربان باش.

انسان وقتى خودش را در مقابل چنین دریاى بى‌كران مى‌بیند، آرزوهاى بسیار وسیع و گسترده پیدا مى‌كند، نه‌تنها امیدوار مى‌شود كه گناهانش آمرزیده شوند بلكه براى رسیدن به مقامات بسیار عالىِ دوردست نیز امیدوار مى‌شود.

فراموش نكنید كه در آغاز در مقام توبه كردن هستیم. پس اوّل باید توجّه به زشتى‌هاى اعمال خود پیدا كنیم ولى اكنون كه در مقام طلب احسان خداییم، با اسم جواد آغاز مى‌كنیم و مى‌گوییم: جود تو امید مرا گستراند. در حقیقت از یك طرف آرزوهایم زیاد و از سوى دیگر گناهانم نیز فراوان است و امر دائر است بین این‌كه بیامرزى یا مؤاخذه بنمایى. در مقام مقایسه عمل خودم با آمرزش تو مى‌بینم گرچه گناه من بزرگ است ولى آیا گناه من بزرگ‌تر است یا آمرزش تو؟ گناه من شأنى از شؤون من است. گناه من با همه بزرگى‌اش در مقابل آمرزش الاهى چیزى به حساب نمى‌آید.

عدد بزرگى را فرض كنید كه همه كهكشان‌ها را پر كرده است، ولى هر گاه با بى‌نهایت مقایسه مى‌گردد باز هم محدود است. گناه ما هر چند مثل آن عدد بزرگ است ولى در مقابل آمرزش الاهى ناچیز است.

* * *

اِلهی فَسُرَّنی بِلِقائِكَ یَوْمَ تَقْضی فیهِ بَیْنَ عِبادِك؛ خداوندا، مرا با دیدار خودت در روز قضاوت و داورى بین بندگانت مسرور و شاد گردان.

كلمه لقاء در متون دینى و قرآن و روایات آمده و در كلمات بزرگان به دو صورت به كار رفته است:

1. همین معنایى كه غالباً در كتب دینى آمده و با حذف مضاف‌الیه یعنى لقاء الحساب و لقاء الاجر و لقاء یوم الدین و... مى‌باشد؛

2. برداشتن پرده‌ها و حجاب‌ها؛ یعنى كنار رفتن همین دنیاست و در قیامت، كه روز آشكار شدن نهانى‌ها و دریده شدن پرده‌هاست، تحقّق مى‌یابد و همه بندگان، خود را در حضور خدا مى‌بینند و نداى «لِمَنِ الْمُلْكُ الْیَوْمَ» را مى‌شنوند كه خداوند پاسخ مى‌دهد: «للهِِ الْواحِدِ الْقَهّارِ» چرا كه هیچ نَفَس‌كشى نیست تا پاسخ بگوید.

منكرترین افراد مى‌گویند: «رَبَّنا أَبْصَرْنا وَسَمِعْنا».

یكى از اسامى روز قیامت یوم لقاء الله است. این لقا اختصاص به شخص معین ندارد، بلكه همگى در این روز با خداوند ملاقات مى‌كنند. در این زمینه در قرآن مجید چنین مى‌خوانیم: «یا أَیُّهَا الإِْنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِیه».(1)

پس چه كافر و چه مؤمن با خدا ملاقات خواهند كرد و این ملاقات‌ها عمومیت دارند و همه مردم با كنار رفتن پرده‌ها خدا را ملاقات مى‌كنند.

البتّه این ملاقات‌ها با یكدیگر متفاوتند و براى همه شادكننده نیست، بلكه براى كافران مایه عذاب است. به كافران حتى اجازه تكلّم داده نمى‌شود و به آن‌ها گفته مى‌شود: اخْسَؤُا فِیها وَلا تُكَلِّمُون(2)


1. انشقاق (84)، 6: اى انسان تو به سوى پروردگارت با زحمت خواهى رفت و با او ملاقات خواهى كرد.

2. مؤمنون (23)، 108: در جهنّم با خفّت وارد شوید و با من سخن نگویید.

لقاء دیگرى نیز وجود دارد كه مخصوص اولیاى الاهى است و در آخرین مراحل سیر و تكامل به لقاء الاهى بار مى‌یابند.

در یكى از مناجات‌هاى امام سجّاد(علیه السلام) آمده است: وَ رُؤْیَتُكَ حَاجَتِی(1)و درباره شهید نیز آمده است كه: یَنْظُرُ اِلى وَجْهِ الله؛(2) این‌گونه لقاها غیر از لقاهاى عمومى است. مراد از لقا در این فراز از مناجات: «فسَّرنی یوم لقاءك»، با فرض گناهان فراوان، لقاء مخصوص افراد كامل و اولیاى الاهى نیست بلكه شاد شدن به هنگام ملاقات عمومى است؛ ملاقات عمومى كه در آن شاد و برخى نگران هستند. پس، از خدا مى‌خواهیم در آن روز كه بین مردم داورى مى‌كند از ما خشنود باشد و با غضب با ما مواجه نشود.

* * *

اِلهِی اعْتِذاری اِلَیْكَ اعْتِذارُ مَنْ لَمْ یَسْتَغْنِ عَنْ قَبُولِ عُذْرِهِ. اِلهی فَاقْبَلْ عُذْری یا اَكْرَمَ مَنِ اعْتَذَرَ اِلَیْهِ الْمُسیئُون؛ خداوندا، عذرخواهى من از تو عذرخواهى كسى است كه بى‌نیاز از پذیرش عذر نیست. خداوندا، عذر مرا بپذیر اى كسى كه گنهكاران از تو عذر مى‌خواهند.

این فراز از مناجات نیز براى درخواست رحمت و جلب عطوفت و مهر الاهى است.

 

انواع عذرخواهى و پذیرش عذر

فرض كنید كه شما با دوست خود اختلافى پیدا كرده و به او جسارت


1. مناجات المریدین: و دیدار تو آرزوى من است.

2. شهید نظر به وجه الله مى‌كند.

نموده و حرف زشتى به او زده‌اید، سپس پشیمان شده و تصمیم مى‌گیرید كه از او عذرخواهى كنید. معناى این عذرخواهى این نیست كه من كار بدى نكرده‌ام، بلكه در آغاز اعتراف كرده و سپس عذر مى‌خواهید و خود را كوچك مى‌كنید تا عمل شما را نادیده بگیرد.

كسى كه عذر مى‌خواهد، گاهى فكر مى‌كند عذرخواهى یك كمال است و لذا براى آن‌كه باادب باشد از كار بد خود عذرخواهى مى‌كند، دیگر انتظار ندارد كه طرف مقابل عذر او را بپذیرد یا نپذیرد و فقط انجام وظیفه اخلاقى براى او اهمیّت دارد و نه هیچ چیز دیگر. این عذرخواهى كسى است كه بى‌نیاز از پذیرش عذر است.

ولى گاهى كسى مرتكب قتل شده و حكم اعدام او صادر گردیده و تا رضایت ولىّ دَم نباشد از اعدام رهایى ندارد، این‌جاست كه آن فرد به عذرخواهى نزد اولیاى دَم مى‌رود، و نسبت به قبول و عدم قبول عذر بى‌تفاوت نیست؛ چرا كه مرگ و حیات او در گرو آن است، بنابراین آن‌قدر التماس و خضوع و طلب رحمت و عذرخواهى مى‌كند تا ولىّ دم عذر او را بپذیرد، چون غیر از این راهى ندارد. در این فراز از مناجات چنین عذرخواهى مطرح است نه عذرخواهى از نوع اوّل كه از روى بى‌تفاوتى باشد.

پذیرش عذر نیز صورت‌هاى مختلفى دارد. گاهى تنها عذر كسى را مى‌پذیرند، و گاهى علاوه بر این براى او عذرى هم مى‌تراشند و مى‌گویند: من شما را مى‌شناسم. شما كسى نیستید كه از روى عمد

چنین حركت ناپسندى انجام داده باشید. و گاهى علاوه بر پذیرش عذرخواهى به او یاد مى‌دهند كه چگونه عذرخواهى كند. گاهى شخص مقابل از او عذر مى‌خواهد و از او دلجویى به عمل مى‌آورد.

یعنى انسان معمولى حداكثر عذر را مى‌پذیرد و انسان بالاتر غیر مستقیم به او روش عذرخواهى را مى‌آموزد و انسان برتر از آن، خود در عذرخواهى پیش‌قدم مى‌شود و از او دل‌جویى به عمل مى‌آورد.

 

انگیزه‌هاى گوناگون پذیرش عذر در بین مردم

البته انگیزه‌هاى پذیرش عذر در میان انسان‌ها متفاوت است، این انگیزه‌ها عبارتند از:

1. گاهى عذرخواهى كسى به این امید پذیرفته مى‌شود كه اگر روزى به او محتاج شود در مقابل پذیرش عذرخواهى او احتیاجش را برآورده كند؛

2ـ گاهى پذیرش‌عذر به‌این علّت‌است كه دیگرى‌هم عذر او را بپذیرد؛

3ـ گاهى براى آن است كه رفاقت بین آنان تجدید و تشدید شود و از آن بهره بگیرند؛

4ـ گاهى براى آن‌كه خداوند گناهانشان را بیامرزد عذر دیگران را مى‌پذیرد. پس در همه این موارد پاداش بشرى یا الاهى مدّنظر است، ولى خداوند اگر عذر كسى را مى‌پذیرد نه انتظار پاداش و نه توقّع مزدى دارد، بلكه بزرگوارترین كسى است كه بدكاران از او عذرخواهى

مى‌كنند. خدایى كه نه‌تنها عذر مى‌پذیرد بلكه به انسان روش عذرخواهى مى‌آموزد و گاهى عجبا و شگفتا:

كرم بین و لطف خداوندگار *** گنه بنده كرده است و او شرمسار

* * *

اِلهی لا تَرُدَّ حاجَتی وَ لا تُخَیِّبْ طَمَعی وَ لا تَقْطَعْ مِنْكَ رَجائی وَ اَمَلی؛ خداوندا، حاجتم را نابرآورده نگردان و چشمداشت من را نومید، و آرزو و امید من را قطع نكن.

گوینده در این فراز از مناجات گویا به احساسى دست یافته كه شایستگى آمرزش و رحمت پیدا كرده، با این بیانات متعدّد و توجّه خود به صفات جمال و رحمت و بخشش الاهى، قابل ترحّم گشته و لذا براى تأكید درخواست‌هاى گذشته‌اش یك پله بالاتر آمده و مى‌گوید: از این‌كه توفیق دادى و این مرتبه از هدایت را شامل حال من كردى من تفأل به خیر مى‌زنم و معلوم مى‌شود اراده خیرى داشته و مى‌خواهى مرا عاقبت به خیر كنى وگرنه توفیق نمى‌دادى. در حالى كه اگر آسمان‌ها از گناه من مطلع مى‌شدند مرا مى‌ربودند و زمین مرا در درون خویش فرو مى‌برد و دریا مرا در خود غرق مى‌كرد، ولى رسوایم نكردى تا بتوانم در جامعه باقى بمانم، تحصیل علم كرده و از مؤمنان استفاده نمایم.

* * *

اِلهی لَوْ اَرَدْتَ هَوانی لَمْ تَهْدِنی؛ خداوندا، اگر تو مى‌خواستى مرا پست و خوار كنى مرا هدایت نمى‌كردى.

من عدم رسوایى خود را به این دلیل مى‌دانم كه تو نمى‌خواهى آبرویم ریخته شود و مى‌خواهى به راه خیر كشیده شوم تا عاقبت به خیر گردم.

خداوندا، علاوه بر آن‌كه در كنار دریاى بى‌كران رحمت تو ایستاده‌ام و امید برخوردارى از آن رحمت عمومى كه شامل همه مى‌گردد دارم، خصوصیّت دیگرى هم دارم و آن این‌كه مرا رسوا نكردى و لطف بیش‌ترى در حق من نمودى و به همین خاطر امیدم به تو بیش‌تر است.

* * *

إِلهی ما أَظُنُّكَ تَرُدَّنی فی حاجَة قَدْ أَفْنَیْتُ عُمْری فی طَلَبِها مِنْك؛ خداوندا، من گمان نمى‌كنم كه تو مرا از حاجتى محروم كنى كه عمر خودم را در طلب آن سپرى كرده‌ام.

اگر مستمندى درخواستى بكند هركسى به اقتضاى شخصیّت و بزرگوارى و موقعیّت خود به او پاسخى مى‌دهد. اگر مستمند به جاى یك بار، ده بار و صد بار دست نیاز دراز كند، انسان بزرگوار همان بار اوّل هم او را بى‌جواب نمى‌گذارد، چه رسد به این كه به خانه او بیاید، قطعاً او را ناامید نمى‌كند و اگر كسى ده‌ها بار دست نیاز به در خانه او بیاورد خیلى بعید است او را ناامید گرداند، چه رسد به این‌كه عمر خود را صرف گرفتن چیزى از او كرده باشد.

انسان خواسته‌هاى زیادى از خداوند متعال دارد و در طول عمر

خود دعاهاى زیادى عرضه مى‌دارد، امّا مؤمن از آغاز تكلیف كه گناهان او ثبت مى‌شوند و نیاز به آمرزش دارد، از خدا آمرزش مى‌طلبد، در نماز شب هفتاد بار استغفار مى‌كند و سیصد مرتبه العفو مى‌گوید و با این وجود دیگر گمان نمى‌كند خداوند او را از رحمت و آمرزش خود محروم گرداند بلكه كاملا مطمئن است كه با این تأدّب، مشمول آمرزش و رحمت الاهى قرار گرفته است.

* * *

إِلهی فَلَكَ الْحَمْدُ أَبَداً أَبَداً دائِماً سَرْمَداً یَزِیدُ وَ لا یَبِیدُ كَما تُحِبُّ وَ تَرْضى؛ خداوندا، پس تو را حمد و ستایش مى‌كنم همیشه و براى ابد و دائم كه همواره در تزاید است و قطع نمى‌شود و آن‌گونه است كه تو دوست دارى و راضى شوى.

مناجات‌كننده، از آغاز كه هیچ راهى به حریم دوست نداشت تا اكنون كه یقین به اجابت درخواست خود دارد، به طور یقینى فاصله‌اى طى كرده، حال آن كه خود را خیلى نزدیك احساس مى‌كند و زبان به ستایش و حمد مى‌گشاید و مى‌گوید: حالا كه مطمئن شدم مرا مى‌بخشى در مقام حمد و ستایش تو برمى‌آیم و پیوسته تو را ستایش مى‌كنم، آن هم ستایشى كه تو دوست مى‌دارى و مى‌پسندى. نه لحظه‌اى و زودگذر است و نه موجب خستگى و ملالت كه آن را رها كنم، بلكه ستایشى است روزافزون.

* * *

اِلهی اِنْ اَخَذْتَنی بِجُرْمی اَخَدْتُكَ بِعَفْوِكَ. اِلهی وَ سَیِّدی وَ عِزَّتِكَ وَ جَلالِكَ لَئِنْ طالَبْتَنی بِذُنُوبی لاَُطالِبَنَّكَ بِعَفْوِكَ وَ لَئِنْ طالَبْتَنی بِلُؤْمی لاَُطالِبَنَّكَ بِكَرَمِكَ وَ لَئِنْ اَدْخَلْتَنِی النّارَ لاَُخْبِرَنَّ اَهْلَ النّارِ بِحُبّی لَك؛ خداوندا، اگر تو مرا به گناهم بگیرى من هم تو را به عفوت مى‌گیرم، اى خدا و اى سرور من، به عزت و جلالت سوگند، اگر تو مرا به گناهانم مطالبه كنى من نیز تو را به عفوت مطالبه مى‌كنم و اگر تو مرا به خاطر لئامت من مطالبه كنى من نیز تو را به بزرگواریت مطالبه مى‌كنم، و اگر تو مرا به آتش جهنم ببرى من به دوزخیان خواهم گفت كه من تو را دوست مى‌دارم.

مراحلى را كه مناجات‌كننده از آغاز تاكنون طى كرده از نظر بگذرانید و ملاحظه كنید كه چگونه و با چه شیوه‌اى شروع شد و به كجا رسید. براى توضیح این مراحل گوناگون به یك مثال توجه كنید:

فرض كنید كه پدرى، گوهرى گران‌بها به فرزندش هدیه داده و براى حفظ آن، سفارش اكید نموده است. ولى فرزند با سهل‌انگارى آن گوهر را از دست داد. چنین فرزندى در مقابل پدر ابتدا دچار ترس و وحشتى مى‌شود و خود را سزاوار كیفر مى‌بیند و چاره‌اى جز عذرخواهى ندارد چرا كه زندگى او توسط پدر اداره مى‌شود و به همین خاطر چون جرأت جلو آمدن را ندارد، با رعایت فاصله سر خود را پایین انداخته و آهسته آهسته عذرخواهى كرده كه من نفهمیدم و از دست رفتن گوهر براى تو اهمیّتى ندارد و مى‌توانى صدها برابر آن را به من بدهى. از این به بعد حواسّم را جمع مى‌كنم.

اگر بداند چگونه احساسات پدر را تحریك كند با سخنانى لطیف و مؤدبانه دل پدر را به خود مهربان مى‌كند و كم‌كم به نزدیك پدر رفته و بعد از عذرخواهى‌هاى فراوان و اظهار خشوع و خضوع، كار به جایى مى‌رسد كه پدر دستى به سر او مى‌كشد و خاطر جمع مى‌شود كه دیگر او را كیفر نخواهد كرد بلكه از سر مهربانى به روى او لبخند نیز مى‌زند. پس ترس او از بین رفته و به امید این كه پدر او را در آغوش بگیرد و پذیراى او شود قدم به قدم جلو آمده و وقتى كه در آغوش او قرار گرفت، باب گفتوگو با پدر را باز كرده و تشكّر مى‌نماید و اندك اندك با حالت ناز و دلال مى‌گوید: پدر جان اگر تو بخواهى مرا به واسطه جرمم مؤاخذه كنى من نیز تو را با بخششى كه دارى مؤاخذه مى‌كنم. اگر بگویى چرا آن جرم و سهل‌انگارى را مرتكب شدى؟ من هم دست به دامن بخشش تو مى‌شوم و مى‌گویم: پس بخشش تو كجا رفت؟ اگر بگویى، كارهاى پَستت چه مى‌شود؟ من هم مى‌گویم: پس بزرگوارى تو چه مى‌شود؟ اگر بخواهى مرا بزنى، من در همان حال كه كتك مى‌خورم به اطرافیان مى‌گویم تو را دوست دارم، و اگر بخواهى مرا به زندان ببرى، به زندانیان خواهم گفت كه من پدرم را دوست دارم. اگر فرزند در ابتدا چنین سخنانى مى‌گفت خیلى دور از ادب و نهایت بى‌ادبى بود، ولى حال كه خودش را در آغوش پدر دیده است، این چنین سخن مى‌گوید.

مناجات‌كننده نیز همه این حالات را پشت سر گذارده و اكنون به

ناز و دلال پرداخته و مى‌گوید: «اگر مرا به جهنم ببرى به جهنمیان مى‌گویم كه خدا مرا كه دوستش داشته‌ام به جهنم آورده است. آن وقت تو چكار مى‌كنى»؟

اگر كسى در شرایط عادى با خداوند چنین حرف بزند او را توبیخ مى‌كنند كه اى بى‌ادب با این حرف‌ها مستحق عذاب و عقاب بیش‌ترى شدى، ولى وقتى كه خود را در آغوش رحمت الاهى مى‌بیند، لب به غنج و دلال مى‌گشاید.

پس یكى از شیوه‌هایى كه در مقام راز و نیاز با خداوند مورد استفاده قرار مى‌گیرد تنها در بیانات اهل‌بیت(علیهم السلام) است و اگر در گفتار منظوم و منثور دیگران، خواه به عربى یا فارسى دیده مى‌شود نقل به مضمون گفته‌هاى آن بزرگواران در صحیفه علویه و صحیفه سجّادیه(1)و دعاهاى امیر مؤمنان(علیه السلام) در مفاتیح الجنان و... مى‌باشد.(2)

به تعبیر حضرت امام خمینى(قدس سره) به نقل از یكى از اساتیدشان، دعا قرآن صاعد است(3) و متأسفانه قدر آن دانسته نمى‌شود.

* * *


1. براى صحیفه سجادیه متمّم‌هایى نوشته‌اند كه غیر از صحیفه سجادیه معروف به نام صحیفه كامله است، یعنى صحیفه ثانیه و ثالثه و رابعه هم داریم.

2. افسوس كه اشتغالات ما به امور بیهوده مانع از سر زدن به این كتاب‌ها و حداقل یك مرتبه مرور كردن بر آن‌هاست. افسوس كه در روى زمین فقط چند درصد مسلمان و از این مسلمانان فقط چند درصد شیعه و از این شیعیان فقط چند درصد دسترسى به معارف اهل‌بیت(علیهم السلام)دارند كه این‌ها نیز فرصت مرورى بر این مناجات‌ها و دعاها ندارند و این یك ظلم و جفا نسبت به اهل‌بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) است.

3. صحیفه نور، بحث دعا.

اِلهی اِنْ كانَ صَغُرَ فی جَنْبِ طاعَتِكَ عَمَلی فَقَدْ كَبُرَ فی جَنْبِ رَجائِكَ اَمَلی؛ خداوندا، اگر در مقایسه با اطاعت تو عمل من اندك است، در رابطه با رجاى تو آرزوى من بزرگ است.

گفتیم كه فرزند در آغوش پدر به ناز و دلال پرداخته ولى باید توجّه داشت كه این شیرین‌كارى‌ها و نازها نباید خیلى طول بكشد وگرنه روابط پدر و فرزندى تیره خواهد گشت، بنابراین آن فرزند از گفتار خود كه مى‌گفت: «اگر تو كارهایى بكنى من هم كارهایى مى‌كنم»، خیلى زود برمى‌گردد و به وظایف خود و اطاعت از پدر مى‌پردازد. به همین سبب است كه تعابیر برخاسته از ناز و دلال در مناجات‌ها حجم بسیار اندكى نسبت به سایر مناجات‌ها دارند، چرا كه زیادتر از این مقدار موجب مى‌شود كه نمكین بودن خود را از دست داده و از حدّ ادب خارج شوند. البتّه همان‌طور كه فرزند یك باره خود را در آغوش پدر نمى‌افكند بلكه آرام آرام به این مرحله مى‌رسد، بنده نیز براى رعایت حریم حرمت خداوند باید آرام آرام به حدّى برگردد كه بتواند ادب عبودیّت را مراعات كند.

حال بعد از آن شیرین‌زبانى‌ها بار دیگر به رعایت ادب پرداخته و با نهایت لطافت و ظرافت مى‌گوید: من در انجام وظایف بندگى خودم كوتاهى كردم. اعمالى كه مى‌بایست به عنوان بندگى انجام دهم در مقام مقایسه با آن‌چه كه مقتضاى ربوبیّت تو است بسیار ناچیز و اندك است ولى در عین حال جود و كرم و بزرگوارى كه تو دارى و موجب

امیدوارى به رحمتت مى‌گردد، سبب شده است آرزوى من به رحمت تو بسیار شود. پس گرچه عمل من اندك است ولى امیدم بس فراوان مى‌باشد و گویا آن، این را جبران مى‌كند.

* * *

اِلهی كَیْفَ اَنْقَلِبُ مِنْ عِنْدِكَ بِالْخَیْبَةِ مَحْرُوما؛ خداوندا، چگونه از نزد تو محروم و دست خالى برگردم؟

خداوندا، حالا كه این‌قدر به لطف تو دل بسته‌ام و امیدوار شده‌ام و نسبت به تحقق آمال و آرزوهایم حسن ظنّ به تو دارم، حال چگونه مرا از خانه‌ات محروم و دست خالى برمى‌گردانى؟ اگر آرزویم برآورده نشود، با آن جود و كرم تو سازگار نیست. درست است كه عمل من كم و اندك است ولى سرانجام امید من به جود توست.

مناجات‌كننده از آن اوج دلال، آرام آرام به قوس نزولى بازمى‌گردد و به تواضع روى مى‌آورد.

* * *

اِلهی وَ قَدْ أَفْنَیْتُ عُمْری فی شِرَّةِ السَّهْوِ عَنْكَ وَ اَبْلَیْتُ شَبابی فی سَكْرَةِ التَّباعُدِ مِنْك؛ خداوندا، من عمر خودم را در نادرستى و غفلت از تو نابود، و جوانى خود را در مستى دورى از تو فرسوده كردم.

این فراز، بیان دیگرى از تقویت روحیّه ادب در پیشگاه پروردگار و به جوش آوردن مجدّد دریاى رحمت الاهى و پیدا كردن استعداد و شایستگى درك رحمت خداوند است.

خداوندا، به خود نگاه مى‌كنم و به عمرى كه در نهایت شرارت و غفلت و بى‌خبرى گذراندم. البته غفلت‌ها و بى‌خبرى‌ها متفاوتند. امثال ما ممكن است به حال غفلت از گناهان كبیره دچار شویم، ولى كسانى كه در مراتب عالى به سر مى‌برند اگر از آن ژرف‌نگرى كه باید در یاد خدا داشته باشند به هنگام توجّه به زندگى و نیازهاى مادى، كم شود برایشان غفلت به حساب مى‌آید و با توجه به خواسته‌هاى مشروع دنیوى از عمق توجّه به ماوراى ماده و طبیعتْ غافل مى‌شوند. هر انسانى زندگى خود را از ابتداى كودكى تا مدت‌ها با سهو و غفلت مى‌گذراند. غفلت در تمامى عمر مى‌تواند همراه آدمى باشد، به خصوص دوران جوانى كه اوج شادابى و نشاط است، و گاهى انسان را به حالتى دچار مى‌كند كه سبب شرمندگى و پشیمانى خود او مى‌شود. انسان وقتى به مقتضاى طبیعت خود، دچار چنین حالاتى مى‌شود حتى اگر به گناه هم مبتلا نشود باز از پیدایش چنین حالاتى در محضر خداوند شرمنده و خجل مى‌گردد. از این حالت به مستى تعبیر شده است كه گویا عقل انسان در آن حالت درست كار نمى‌كند. پس هر كسى اوج جوانى خود را به یاد مى‌آورد و از كهنه و فرسوده كردن آن افسوس مى‌خورد كه با حالت مستى‌گونه‌اى از خداوند دور شده است. البته جوانى اولیاى الاهى نیز با حالتى متفاوت با حالت ما انسان‌هاى معمولى گذشته است.

* * *

اِلهی فَلَمْ اَسْتَیْقِظْ اَیّامَ اغْتِراری بِكَ وَ رُكُونی اِلى سَبیلِ سَخَطِك؛ خداوندا، من در ایام بى‌خبرى بیدار نشدم و به همان راهى كه به غضب تو منتهى مى‌شد اصرار مى ورزیدم.

خداوندا، از این حال بى‌هوشى و مستى و بى‌خبرى كه داشتم و مى‌توانستم بیرون بیایم و این كار را نكردم و دلم را متوجه آن راهى كه از تو دور مى‌شد نمودم و به سخط و خشم تو گرفتار شدم. با عمل ناچیزى، عمر خود را به هدر دادم و حال به خود آمده‌ام.

* * *

اِلهی وَ اَنَا عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ قائِمٌ بَیْنَ یَدَیْكَ مُتَوَسِّلٌ بِكَرَمِكَ اِلَیْك؛ خداوندا، من بنده تو و فرزند بنده تو هستم كه اكنون در پیشگاه تو ایستاده‌ام و به كرم تو توسّل جسته‌ام تا به تو دست یابم.

خدایا! من، پدر، مادر و همه گذشتگان من، غلام و غلام‌زاده تو بوده و هستیم. نه‌تنها من بنده تو كه همه گذشتگان من غلام تو بوده‌اند و مملوكیّت ما تازگى ندارد. حال امیدم به كرم و بزرگوارى توست تا این غفلت‌ها و بى‌خبرى‌ها را جبران كنم و دیگر نمى‌خواهم به آن‌ها برگردم.

* * *

اِلهی اَنَا عَبْدٌ اَتَنَصَّلُ اِلَیْكَ مِمّا كُنْتُ اُواجِهُكَ بِهِ مِنْ قِلَّةِ اسْتِحْیائی مِنْ نَظَرِكَ وَ اَطْلُبُ الْعَفْوَ مِنْك؛ خداوندا، من بنده‌اى هستم كه از آن حالتى كه با بى‌شرمى با تو روبه‌رو مى‌شدم چنان دور مى‌شوم كه دیگر بر نمى‌گردم و از تو تقاضاى عفو و بخشش مى‌كنم.

تعبیر «اتنصّل» را شاید در هیچ دعایى (جز یك دعاى دیگر) ندیده‌ام. اتنصل از كلمه «نصل» گرفته شده و به معناى رها كردن تیر با فشار شدید از كمان است كه دیگر امكان برگشتن ندارد.

در این فراز از مناجات عرض مى‌كنیم: «خدایا من از حالت گذشته خود چنان دورى مى‌جویم كه مى‌خواهم بیرون بپرم و دیگر به آن كمان بر نگردم و این به خاطر قلّة الحیائى(1) است كه در گذشته در محضر تو داشتم».

گذشته من به قدرى نامطلوب و خطرناك است كه مى‌خواهم با یك حالت جهش و پرشى چون تیر از كمان رها شده، پرتاب گردم و به حالت بیزارى و تنفر از بى‌شرمى‌هاى گذشته خویش و مستى‌هاى جوانى كه در پیشگاه تو بى‌شرمانه كارهایى را انجام مى‌دادم، برسم. نمى‌خواهم به آن حالت بى‌شرمى گذشته خود برگردم، همانند تیرى كه رها شده و هرگز به كمان برنمى‌گردد.

در گذشته چنان غافل و مست و بى‌خبر بودم كه نمى‌توانستم توجّه كنم به اینكه تو حاضرى و زشتى‌هاى مرا مى‌بینى.اینك، از آن حالت برگشته و جبران آن به این است كه از تو تقاضاى بخشش كنم.


1. قلّة الحیاء در فارسى به بى‌شرمى و بى‌حیایى، مانند قلّة الحیرة به بیچارگى ترجمه مى‌شود و این از ویژگى‌هاى ادبیّات هر زبانى است كه با كم و زیاد كردن واژه‌ها ترجمه مى‌شود. بنابراین در این‌جا قلة الحیاء را مانند قلة الحیرة به بى‌حیایى و بى‌چارگى ترجمه مى‌كنیم، نه به كم‌حیایى و كم داشتن راه چاره.

ملاحظه نمودید كه انسان چگونه از آن حالت غنج و دلال و نازى كه در آغوش رحمت الاهى داشت، آرام آرام برگشته و به رعایت ادب پرداخته و اظهار شرم و خجالت نموده و این سیر و سلوكْ اندك اندك به حد نصابِ مناجات رسید و گناه‌كار براى خود چاره‌اى جز آرمیدن در سایه بخشش الاهى نمى‌بیند.

به یاد دارید كه گفتیم: انسان وقتى در پیشگاه الاهى واقع مى‌شود، نخست مى‌خواهد از خطرات حفظ شود، سپس خواسته‌ها و نیازهاى خود را مطرح مى‌كند و درخواست برطرف شدن گرفتارى‌ها را مى‌نماید، بعد كمالات و فضایل را مطرح كرده تا به مقام قرب الاهى برسد، و این‌ها همه در صورتى است كه بازدارنده‌هاى ابتدایى یعنى آلودگى‌ها برطرف گشته و مطمئن شود كه از آن آلودگى‌ها پاك شده است، مانند ظرفى كه شایستگى آن را پیدا مى‌كند كه در آن شیر یا آب میوه ریخته شود . پس مناجات‌كننده اوج و حضیضى داشت و حال به آن حدّ از نصاب رسیده كه مى‌تواند متن خواسته‌هایش را مطرح كند و براى رفع مشكلاتش راز و نیاز كند. تا كنون ظرف وجود خود را تطهیر كرده، و اكنون آماده دریافت و جذب مهربانى شده است.

* * *

اِلهی لَمْ یَكُنْ لی حَوْلٌ فَاَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِیَتِكَ اِلاّ فی وَقْت اَیْقَظْتَنی لِمَحَبَّتِكَ وَ كَما اَرَدْتَ اَنْ اَكُونَ كُنْتُ فَشَكَرْتُكَ بِاِدْخالی فی كَرَمِكَ وَ لِتَطْهیرِ قَلْبى مِنْ اَوْساخِ الْغَفْلَةِ عَنْك؛ خداوندا، من قدرت نداشتم كه از معصیت و نافرمانى تو

فاصله بگیرم جز در هنگامى كه مرا متوجّه محبّت خود نمودى و بیدار ساختى و آن‌گونه شدم كه میل تو بود. پس تو را سپاس مى‌گویم كه مرا در دایره كرمت وارد ساختى و قلبم را از چركهاى غفلتْ پاك نمودى.

خدایا، عمرى را به غفلت و بى‌خبرى و مستىِ جوانى گذراندم. آن وقتى كه در لجنزار معصیت فرو رفته بودم، هواهاى نفسانى و وساوس شیطانى بر من مسلط شده بودند، نمى‌توانستم خودم را از این وضع نجات بدهم و از حالت معصیت به حال طاعت و عبادت برگردم، مگر آن وقتى كه تو مرا بیدار كردى و هشدار دادى و متوجّه محبّت خود كردى و آن گونه شدم كه تو خواستى. تو مرا مشمول این لطف ساختى و از خواب غفلت و مستى بیدار كردى، پس از این كه مرا در حوزه لطف خود وارد ساختى و دلم را از آلودگى و پلیدى‌هاى غفلت پاك كردى و آن‌ها را از قلب من زدودى، تو را سپاس مى‌گویم.

توضیح آن‌كه: ما هرگاه مى‌خواهیم كارى را از روى اختیار انجام بدهیم، خواه كوچك باشد یا بزرگ، حتماً باید دو عامل در آن دخالت و براى تحقّق آن دو شرط وجود داشته باشد:

نخست باید نیرویى داشته باشیم كه بتوانیم صرف آن كار بنماییم تا انجام بپذیرد، چنان‌كه اگر جسمى بخواهد از نقطه‌اى حركت كند باید نیرویى بر آن وارد گردد. در افكار قلبى و روحى نیز، نیروى بدنىِ متناسب با آن لازم است هرچند كه ما آن نیروى بدنى را احساس ننماییم. اراده ما مشروط به كاركرد سلول‌هاى مغزى و صرف انرژى

است و حتّى باید در روح نیز انرژى ویژه‌اى وجود داشته باشد تا این اراده تحقق پیدا كند، وگرنه فكر همانند جسم ساكنى است كه هیچ نیرویى به آن وارد نشده است و براى حركت نیاز به یك نیروى خارجى، یا دینامیكى و درون جوش دارد.

دیگر آن‌كه، براى شناخت سمت و سوى حركت به آگاهى نیاز داریم. وقتى كه این دو عامل و شرط وجود داشته باشند انسان مى‌تواند هر كار ارادى را انجام دهد. مثلا اگر كسى بخواهد عبادت ارادى(1) انجام دهد نیاز به قدرت و شناخت دارد و در صورت تحقّق این دو، عبادت نیز قابل تحقّق است.

چون از باب تشبیه به مادّیات براى این نیرو باید جایى در نظر گرفته شود، قلب را جایگاه آن مى‌دانیم. همان قلبى كه به تعبیر قرآن «الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»(2) در سینه جاى دارد. این ظرف باید خالى باشد؛ یعنى گرایش به جهت خاصّى نداشته باشد. مثلا وقتى مى‌گویند: «گفتن الله اكبر ثواب دارد» و ما به راحتى آن را مى‌گوییم بدان جهت است كه در قلب ما نیروى متضادّ وجود ندارد و گرایشى بر ترك آن نیست ولى اگر نیروى دیگرى وجود داشته باشد، جلوى آن را مى‌گیرد و آن را خنثى مى‌كند مثل جسمى كه دو نیروى مساوى از دو جهت مخالف بر آن وارد مى‌شود و كه جسم را همچنان در سر


1. قید اراده و اختیار براى عبادت بدان جهت است كه اگر عبادت اختیارى نباشد در انسان نمى‌تواند اثر مثبت بگذارد.

2. حج (22)، 46: قلبهایى كه در سینه‌ها قرار دارند.

جاى خود ثابت نگه مى‌دارد، چرا كه نیروهاى وارده بر اثر تقابل خنثى مى‌شوند و بر آیند آن‌ها صفر مى‌گردد.

فرض دیگر آن‌كه، نیرو و گرایش دیگرى نیز در قلب وجود دارد و با نیرویى قوى‌تر، مانع از به فعلیت رسیدن اراده مى‌گردد. مثلا ما علاقه داریم نماز اوّل وقت و یا نافله شب بخوانیم و این گرایش قلبى ما است، ولى میل به استراحت نیروى قوى‌ترى است كه جلو این اراده را گرفته، بنابراین زنگ ساعت را خاموش كرده، دوباره مى‌خوابیم و یا به بهانه‌هاى مختلف از آن گرایش قلبى خود فاصله مى‌گیریم. یا این كه اگر كسى گناهى را آن‌قدر تكرار كند تا به صورت عادت براى او در آمده باشد، یك نیروى قوى قلب او را اشغال كرده و مرتب او را به انجام آن گناه دعوت مى‌كند و نیروى جدید كه همان اراده ترك گناه است، توان مقابله با آن را ندارد و باید خیلى مبارزه كند تا بر آن پیروز گردد.

مناجات‌كننده حال خود را چنین ترسیم مى‌كند: یك عمر با غفلت و عادت به زشتى‌ها و شهوات گذرانده و حال، لطف الاهى نصیب او گشته كه توانسته بر نیروى سابق كه بسیار قوى بودند، چیره شود وگرنه همچنان در منجلاب تباهى و فساد دست و پا مى‌زد، به همین خاطر مى‌گوید: خدایا من یك نیروى(1) ابتدایى مى‌خواستم تا دگرگون شوم و


1. جالب آن است كه در این مناجات از این نیرو تعبیر به «حول» شده است كه با تحوّل و حال تناسب دارد چرا كه باید فرد را به جهت دیگرى كه ضد و مخالف جهت موجود است حركت بدهد و از وضع موجود متحول و دگرگون گردد. گاهى یك نیرو فقط در جهت مطلوب به كار گرفته مى‌شود كه آن را «قوّت» مى‌گویند، ولى چون این‌جا یك نیرو باید با نیروى قبلى مبارزه كند و انسان را به راه مستقیم بكشاند «حول» نامیده مى‌شود و لذا مى‌گوییم: «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ» و یا در نماز مى‌گوییم: «بِحَوْلِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ اَقُومُ وَ اَقْعُدُ» یعنى به هر دو نیرو نیاز است هم باید از حالت قبلى كه نشستن و سكون بود به كمك الاهى به حركت وادار شویم و نیز چون تازه مى‌خواهیم حركت كنیم، و دیگر مانعى بر سر راه ما نیست یك نیروى دیگر براى ادامه حركت مى‌خواهیم.

نیروهاى پلید قبلى را خنثى كنم و حال نیروى دیگرى مى‌خواهم تا در جهت مطلوب حركت كنم.

پس اوّل حول لازم بود تا از دوران قبلى خارج بشوم ولى خودم نداشتم، چرا كه همه نیروهایم را در جهت خلاف و مستى و زشتى صرف كرده بودم، ولى تو مرا بیدار كردى و آن نیرو را به من بازگرداندى تا مزه محبت تو را چشیدم و همه نیروهاى شیطانى و نفسانى را مغلوب و سركوب كردم و این لطفى بود كه تو كردى. پس باید سپاس تو را به جاى آورم كه مرا در حوزه لطف خودت وارد ساختى و قلب من را از آلودگى‌هاى غفلت(1) پاك كردى.

 

شبهه جبر و پاسخ آن

حال ممكن است كه شبهه‌اى پیش بیاید و ذهن را مشغول كرده، و حال مناجات را بگیرد و انسان را به سوى جبرگرایى سوق دهد، و آن اینكه: اگر انسان در هنگام ابتلاى به معصیت نتواند خود را رها كند


1. جالب آن‌كه غفلت را چرك نامیده است براى آن‌كه سیاهى و تاریكى و تعفّن ایجاد مى‌كند ولى نور محبّت آن‌ها را پاك كرده و به جاى آن، نور و سفیدى و روشنایى را قرار داد.

پس مجبور به معصیت است و لذا تكلیفى نخواهد نداشت و وقتى از دام گناه رهید، خدا مدد كرده و محبّتش را در دل او انداخته و در این صورت باز هم كار خداست. هم‌چنین آیاتى مثل: «إِنَّكَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلكِنَّ اللهَ یَهْدِی مَنْ یَشاء»(1) مى‌توانند همین شبهات را به وجود آورند.

اگر نمى‌دانیم كجا باید برویم و چه هدفى را تعقیب كنیم و خداوند باید ما را هدایت كند. هم نیرو و هم هدایت باید از طرف خدا باشد، و ما در این ماجرا چه‌كاره هستیم؟ این مسأله از دیرباز براى مردم و به خصوص متدیّنین مطرح بوده است.

البته پاسخ به این سؤال و شبهه، نیاز به بحث‌هاى عمیق و تخصّصى دارد، چرا كه از پیچیده‌ترین مسائل عقلى است و چنان‌كه مى‌دانید در بسیارى از روایات از تفكّر درباره آن نهى شده و به عنوان راهى ناهموار و دریایى پر تلاطم و بیابانى خطرناك مطرح گردیده است، ولى سعى مى‌كنیم جوابى نسبتاً ساده كه رفع شبهه كند به این سؤال بدهیم.

انسان با علم حضورى درك مى‌كند اگر مجبور بود نمى‌توانست از بین دو كار یكى از آن‌ها را انتخاب و دیگرى را ترك كند. چنان‌كه مولانا مى‌گوید:

این كه گویى این كنم یا آن كنم *** این دلیل اختیار است اى صنم


1. قصص (28)، 56: تو نمى‌توانى هر كس را كه مى‌خواهى هدایت كنى ولى خداوند هر كس را كه بخواهد هدایت مى‌كند.

دیگر آن‌كه ما كسانى را براى كارهاى خوب ستایش و به خاطر كارهاى زشت سرزنش مى‌كنیم، در حالى كه اگر انسان موجودى مجبور باشد، هرگز استحقاق توهین و یا تعظیم و در نتیجه استحقاق پاداش و كیفر نخواهد داشت. این دو دلیل كاملا مى‌تواند انسان را قانع كند كه انسان در انجام كارها مختار و آزاد است.

پس منظور آیاتى از قبیل «مَنْ یُضْلِلِ اللهُ فَلا هادِیَ لَه»(1) و یا «فَمَنْ یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ الله»(2) و یا «إِنَّكَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلكِنَّ اللهَ یَهْدِی مَنْ یَشاء» كه هدایت و گمراهى را به دست خدا مى‌داند، در حالى كه انسان وجداناً مى‌یابد كه قدرت بر فعل و ترك دارد، چیست؟

براى پاسخ به این سؤال ذكر چند نكته ضرورى است: ما در هر كارى كه انجام مى‌دهیم به وجود دو عامل پى مى‌بریم. الف) خوب یا بد بودن آن كار را مى‌فهمیم؛ ب) مى‌دانیم كه قدرت انجام آن كار را داریم یا خیر؟ به عنوان مثال، همه ما مى‌دانیم طفل یتیم و گرسنه، نیاز به كمك دارد؛ هم مى‌توانیم به او كمك كنیم و هم مى‌توانیم به صورت او سیلى بزنیم و در ضمن مى‌فهمیم كمك كردن به او خوب و سیلى زدن به صورت او بد است.

هیچ انسان عاقلى در نقش این دو عامل (علم و قدرت) تردید ندارد. همه ما مى‌دانیم ابزارى كه انسان به وسیله آن وجود این دو عامل را درك مى‌كند عقل است كه معیار فهم مى‌باشد و خداوند این


1. اعراف(7)، 186: كسى كه خدا گمراهش كند دیگر كسى او را هدایت نمى‌كند.

2. روم (30)، 26: چه كسى مى‌تواند هدایت كند كسى را كه خداوند او را گمراه ساخته است.

عقل را به انسان داده است. كسانى كه مبتلا به بیمارى خاصى مى‌شوند و تعدادى از سلّول‌هاى مغز آن‌ها دچار اختلال مى‌شوند، دیوانه گشته و در عین حال كه مثل دیگر مردم چشم، گوش، دست و پا دارند، نمى‌توانند خوب و بد را از یكدیگر تشخیص دهند. پس مى‌فهمیم كه ما به خودى خود چیزى را نمى‌فهمیم، بلكه در پرتو عقل خدادادى و نیز با هدایت انبیا(علیهم السلام) و از راه كتاب و سنّت به حسن و قبح اعمال پى مى‌بریم.

پیامبران(علیهم السلام) و قرآن را نیز خداوند فرستاده است. چشم و گوش و زبانى كه انسان به واسطه آن‌ها قرآن را مى‌فهمد و مى‌شنود نعمت خدادادى است. پس تمام كارهایى كه ما با اختیار خود انجام مى‌دهیم در گرو نعمت‌هایى است كه خداوند به ما داده، وگرنه خود قادر به انجام آن نیستیم.

اگر كسى بخواهد حرف بزند، باید زبان، هوا، حنجره و تارهاى صوتى داشته باشد و اگر یكى از آن‌ها نباشد، حرف زدن تحقّق پیدا نمى‌كند و همه این‌ها مخلوق خداوند هستند. پس براى انجام هر كارى چه در بُعد علمى و چه در بُعد عملى نیاز به ابزارهایى است كه خداوند آفریده است. هزاران عامل باید دست به دست هم بدهند تا یك كار صورت بگیرد و نقش انسان در میان آن همه عامل ناچیز است، و در عین حال انسان با اختیار خود مى‌تواند آن كار را انجام بدهد یا ندهد. پس اگر انسان كار خوبى انجام داد سهم خدا به مراتب

بیش‌تر از سهم انسان است و لذا خداوند مى‌فرماید: «اَنَا اَوْلى بِحَسَناتِكَ مِنْكَ وَ اَنْتَ اَوْلى بِسَیِّئاتِكَ مِنّی».(1)

روشن است كه همه عوامل نیكى از سوى خداست و فقط با اختیار انسان صورت مى‌پذیرد. تمام وسایل گناه را خداوند در اختیار بشر قرار داده و گناه نتیجه سوء اختیار انسان است، چرا كه همه آن عوامل را در مسیر غلط قرار داده وگرنه مى‌توانست براى انجام عبادت از آن‌ها استفاده كند. چرا كه این‌ها ضرورتاً براى گناه آفریده نشده‌اند. زبان مى‌توانست ذكر خدا بگوید ولى با اختیار صاحبش فحش داد. تنفس كردن مى‌توانست وسیله عبادت باشد ولى با سوء استفاده، وسیله ارتكاب گناه گردید.

براى رفع این شبهه به همین مقدار اكتفا مى‌كنیم، گرچه معترفیم كه عمق مطلب بالاتر از این‌ها است و كسانى كه در مسیر عبودیت گام برمى‌دارند به اسرارى پى مى‌برند و با شهود و عرفان آن مسائل را حلّ مى‌كنند. پس وقتى گفته مى‌شود: من نمى‌توانستم از گناهان قبلى دست بردارم و از نعمت‌هاى تو سوء استفاده مى‌كردم تا جایى كه براى من عادت شده بود به كمك تو احتیاج پیدا كردم و مرا یارى كردى. پس از نظر فلسفى به این معنى نیست كه من اختیارى نداشتم. فرض كنید یك نفر از پشت‌بام خود را پرتاب كند، به طور یقینى در


1. كافى، جلد 1، ص 157. حضرت رضا(علیه السلام): «من سزاوارترم كه حسنات خود را مربوط به من بدانى و تو سزاوارترى كه گناهان را به نام خود بخوانى».

میان راه، بین آسمان و زمین قدرت نگهدارى خود را ندارد. پس اگر به زمین خورد و مغز او متلاشى شد نمى‌گویند اگر در میانه راه پشیمان شده باشد پس گناهكار نیست. او مقدّمات را به گونه‌اى تنظیم كرده بود كه این نتیجه خواه ناخواه بر آن مترتّب مى‌شد و به اصطلاح علمى «الاضطرار بالاختیار لا ینافى الاختیار». او اگر از اوّل با سوء اختیار خود چنین مقدماتى را انتخاب نكرده بود به این سرنوشت مبتلا نمى‌شد.

به یك مثال دیگر توجه بفرمایید:

اگر كسى در یك سرازیرى با شیب تند، شروع به دویدن كند و كسى به او بگوید كه در ادامه راه به حالى مى‌رسى كه نمى‌توانى خود را كنترل كنى، ولى او بى‌توجّه به این هشدار شروع به دویدن كند و به جایى برسد كه دیگر نتواند خودش را كنترل كرده، به شدت به زمین بخورد و مغز او متلاشى شود، چنین كسى از سرزنش در امان نمى‌ماند و كسى نمى‌تواند با این بهانه كه چون در نیمه راه نمى‌توانسته خودش را كنترل كند تقصیرى نداشته، او را تبرئه كند، و چون در آغاز مى‌توانست خود را در این سراشیبى تند قرار ندهد پس مقصّر است. كسى كه در سراشیبى گناه قرار مى‌گیرد، مصداق مَنْ أَضَلَّ اللهُ مى‌گردد، در حالى كه خداوند كسى را بى‌جهت گمراه نمى‌كند بلكه خدا كسى را كه در سراشیبى تند برود به زمین زده و كسى را كه با استقامت در روى زمین هموار حركت مى‌كند بر زمین نخواهد زد. راه كج رفتن و گناه زیاد مرتكب شدن، كار را به جایى مى‌رساند كه انسان دیگر خوب

و بد را تشخیص نمى‌دهد و قدرت فهم از او گرفته مى‌شود. ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ الله.(1)

پس صحیح این است كه خدا انسان‌ها را هدایت مى‌كند، چون اسباب هدایت همه از او است، اگر از آن ابزار سوء استفاده كردیم گمراه شده‌ایم، از آن جا كه ابزار آن را خدا در اختیار ما قرار داده، مى‌توان گفت خدا گمراهمان كرده است، امّا این بدان معنا نیست كه مجبور هستیم، و بر فرض كه ما هیچ اختیارى در حال ارتكاب گناه نداشته باشیم، چون مقدّمات آن را با اختیار خود مرتكب شده‌ایم از ما سلب مسؤولیت نمى‌كند.

درباره معناى ایقظتنى لمحبتك و كما اردت ان اكون كنت... چند احتمال مطرح است:

1. اگر من را با لطف و محبّت خودت بیدار نكرده بودى، از آن حالت غفلت بیرون نمى‌آمدم. غفلت ریشه همه پستى‌ها، و بیدارى اولین قدم اصلاح مى‌باشد. شاهد این احتمال، جمله «و لتطهیر قلبى من اوساخ الغفلة عنك» است، یعنى چون دلم را از آلودگى‌هاى غفلت پاك كردى تو را شكر كردم. در این صورت «لـ» در لمحبّتك علّت است، یعنى علّت بیدارى من، محبّت و لطف تو بوده است. چنان‌كه در قرآن نیز آمده است: «وَلَوْ لا فَضْلُ اللهِ عَلَیْكُمْ وَرَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَد أَبَداً».(2)


1. روم (30)، 10: عاقبت كسانى كه گناه كنند این است كه آیات الاهى را تكذیب مى‌نمایند.

2. نور (24)، 21: اگر فضل و رحمت الاهى نبود هیچ كدام از شما قدرت بر تزكیه نداشتید.

2. «ل‌» در لمحبتك متعلق به ایقظتنى است، چون معناى لغوى یقظه بیدارى و توجه پیدا كردن است. یعنى من را متوجه محبّت خود نمودى. بنابراین زمانى كه مرا متوجه محبت خودت نمودى، توانستم از حال زشتى خارج شده و به طرف عبادت بروم. پس محبّتك از باب اضافه مصدر به فاعل است یعنى من را متوجه ساختى كه دوستم مى‌دارى و این باعث شد دست از هواهاى نفسانى خود بردارم. چون خجالت مى‌كشم در مقابل محبت‌ها و لطف تو عصیان كنم. پس «لـ» در این صورت براى تعلیل نیست.

3. وقتى توانستم از این آلودگى‌ها نجات پیدا كنم كه تو من را متوجه لزوم محبّت ورزیدن به خودت كردى. یعنى لزوم توجّه به محبّت خودت را در من بیدار نموده و كارى كردى كه متوجّه بشوم كه باید به تو محبّت كنم. یا این محبّت فطرى را كه در من خفته بود، بیدار و فعال كردى. چرا كه فطرت مى‌گوید باید كسى را كه به تو خیر رسانده است دوست داشته باشى. «اَلاِْنْسانُ عُبَیْدُ الاِْحْسانِ» انسان فطرتاً بنده احسان است. اگر كسى بداند كه خداوند چقدر به او محبّت كرده و نعمت داده، او را دوست خواهد داشت. پس لمحبتك به معناى لمحبّتی لك و اضافه مصدر به مفعول است. بنابراین فاعل این محبّت بنده و متعلَّق آن خداوند است و «ل‌» در لمحبتك متعلق به یقظه است.

به نظر این احتمال قوى‌تر از دو احتمال دیگر است و نتیجه آن

این‌كه، وقتى مى‌توانستم دست از گناهم بردارم و آن را رها كنم كه محبّت تو در دلم پیدا شد.

 

توضیحى پیرامون احتمال سوّم

انسان وقتى مرتكب گناهى مى‌شود حتماً به واسطه یك عامل جاذب بوده كه او را به طرف گناه جذب كرده است. یعنى انسان در هر كار ارادى و اختیارى، باید میل، علاقه و لذّتى نسبت به آن احساس كند. و براى این‌كه از حوزه جاذبه معصیت خارج بشود باید جاذبه قوى‌ترى باشد تا آن را خنثى كند، و آن جاذبه خدایى است كه همه چیز در برابر آن رنگ مى‌بازد.

پس در این فراز از مناجات مى‌گوییم: خدایا وقتى توانستم از چنگال شیطان خارج شوم كه جاذبه محبّت تو به فریادم رسید و علّت آن هم تو بودى. چرا كه جهان، جهان اسباب و مسبّبات و علل و عوامل است نه گزاف. قبل از آن، طبق خواست تو نبودم و اكنون آن‌گونه كه اراده كرده‌اى هستم و بى‌تردید این اراده، اراده تشریعى است نه تكوینى، چرا كه هیچ پدیده‌اى نمى‌تواند از اراده تكوینى سرپیچى كند ولى خداوند تشریعاً دوست دارد همه خوب باشند در حالى كه برخى بد هستند.

از این‌جا به اهمیّت محبّت خدا و نقش آن در سعادت انسان پى مى‌بریم و معلوم مى‌شود محبّتْ عامل ذوب كردن گناه و نجات انسان

از منجلاب فساد بوده و اكسیرى است كه بر هزاران صفت خوب انسانى برترى دارد.

كسى كه كارهاى خوب همراه با گناه انجام مى‌دهد، مثل كسى است كه در یك كیسه سوراخ، دارد طلا و جواهرات گران‌قیمت مى‌ریزد و یا مادّه فاسد كننده‌اى را در كنار میوه و غذاى با ارزش مى‌گذارد. پس باید از پادزهر این گناه استفاده كند و آن، محبّت خدایى است.

 

سخنى درباره اكسیر محبّت

جاذبه اشیاء مادّى، همانند جاذبه‌اى كه نیوتون به عنوان جاذبه عمومى كشف كرده و نیز مانند جاذبه آهن و آهن‌ربا، باعث شده كه برخى از فیلسوفان معتقد شوند كه در اشیاء مادى هم یك شعور مرموز و ضعیفى وجود دارد و این كششْ دلیل آن شعور مرموز و ضعیف است، ولى دانشمندان علوم تجربى این مطلب را نپذیرفته‌اند.

همانند این جذب و كشش كه بین اشیاء مادّى وجود دارد، یك كشش آگاهانه (و نه فیزیكىِ بى‌اختیار) بین یك شىء و دل انسان وجود دارد. این جاذبه را كه یك جاذبه روحى آگاهانه است، محبّت مى‌نامیم. كششى كه انسان آن را درك مى‌كند و گویا جاذبه‌اى در موجودى هست كه انسان را به طرف خود مى‌كشاند. حال این كشش و جاذبه گاهى بین دو انسان است كه دو موجود با شعورند و گاهى

بین یك شىء مادى بى‌شعور و انسان. مثل جاذبه‌اى كه بین یك گُل زیبا و انسان وجود دارد. گُلْ انسان را به سمت خود مى‌كشاند بدون آن‌كه درك و شعورى داشته باشد و این مرتبه ضعیف از محبت است.

محبّت بین انسان و خداوند بالاترین و بهترین مراتب جاذبه و كشش است چرا كه خداوند داراى بالاترین مراتب درك و شعور است و این كشش، آگاهانه و برخاسته از شعور و دوسویه است حتّى اگر در آغاز یك‌طرفه باشد سرانجام به طرفین منتهى مى‌گردد. خداوند در قرآن مى‌فرماید: «فَسَوْفَ یَأْتِی اللهُ بِقَوْم یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ».(1)

یا به قول شاعر:

چه خوش بى مهربانى هر دو سر بى

و نیز این آیه قرآن كه اشاره به همین مطلب دارد: رَضِیَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ.(2)

امّا بحث از عوامل این محبّتْ طولانى و مفصّل است كه غزّالى در ربع آخر احیاءالعلوم به نام منجیات در باب المحبة و الشوق و الانس و الرضا بحث كرده و مرحوم فیض عیناً آن را در المحجة البیضاء آورده است.(3)


1. مائده (5)، 54: پس به زودى خداوند قومى را خواهد آورد كه آن‌ها را دوست مى‌دارد و آن‌ها نیز خداوند را دوست مى‌دارند.

2. مائده (5)، 119: خداوند از آنان راضى و آن‌ها از خداوند راضى هستند.

3. غالب مباحث غزالى پخته و سنجیده و حساب شده است هر چند داراى انحرافاتى نیز هست و مرحوم فیض(رحمه الله) كوشیده است تا آن‌ها را تنقیح كرده و اشتباهات و روایات ضعیف و نادرستى را كه از متصوّفه نقل كرده حذف كند و به جاى آن‌ها روایات اهل‌بیت(علیهم السلام) را قرار بدهد. كتاب المحجة البیضاء كتابى بسیار با ارزش است كه در باب اخلاق بهتر از آن كه همان متن منقح شده احیاء العلوم است وجود ندارد. وى در اوّل جلد هشتم (از چاپ‌هاى هشت جلدى) در باب محبّت بحث كرده است.

ساده‌ترین راه ایجاد محبّت به خداوند

یكى از ساده‌ترین عوامل محبّت به خدا همان راهى است كه خود حضرت حق به حضرت موسى(علیه السلام) آموخته است.(1) آن‌جا كه مى‌فرماید: «یا مُوسى حَبِّبْنی اِلى خَلْقی؛(2) اى موسى، من را نزد بندگانم محبوب گردان و كارى بكن كه مرا دوست داشته باشند». حضرت موسى(علیه السلام) عرض كرد: «چگونه مى‌توانم این كار را انجام دهم؟» خداوند فرمود: «نعمتهاى من را به یاد آن‌ها بیاور».

خداوند این ویژگى را در روح بنى‌آدم قرار داده است كه اگر بدانند كسى بى‌طمع و بدون چشمداشت به آن‌ها خدمت مى‌كند او را دوست خواهند داشت.

البتّه این اثرى است طبیعى نه اختیارى، هر چند انسانها در داشتن این استعداد متفاوت هستند و میزان شكرگزارى و قدردانى در آن‌ها متفاوت است، ولى امكان ندارد كسى به هیچ وجه او را دوست نداشته باشد. هر خدمتى كه موجب جلب محبت انسان مى‌شود، هزاران هزار برابر آن را خداوند به انسان عطا كرده علاوه بر این‌كه كسانى را هم آفریده و اراده و اسباب این خیر را هم در آن‌ها ایجاد


1. حضرت موسى(علیه السلام) پیغمبرى بود كه بیش‌ترین گفت‌وگو را با خداوند داشته است و به همین مناسبت كلیم‌الله نامیده شده است.

2. مستدرك الوسائل، ج 12، ص 240.

كرده تا بتوانند به او خدمت كنند. مثلا محبّت مادر كه پاك‌ترینِ محبّت‌ها است، فطرى، بدون چشمداشت و مثال‌زدنى در ادبیات همه اقوام و ملل جهان است. مادرى كه براى فرزند خود فداكارى مى‌كند، داراى محبّتى است كه خداوند در او قرار داده كه اگر فرزند خود را نوازش نكند، و نتواند به او شیر بدهد ناراحت مى‌شود. محبّت این مادر و خدمات هر انسان دیگرى گرچه بسیار ارزش دارد ولى با نعمت‌هاى الاهى كه از هر طرف گسترده است قابل قیاس نیست. موجودات ذى‌شعور و بى‌شعور، زمین و آسمان، ابر و باران، خورشید و دریا و كوه و... همه و همه نعمت‌هاى الاهى هستند. نعمت‌هایى كه وسعت آن‌ها بسیار بیشتر از خدماتى است كه دیگران به انسان مى‌كنند.

ما محبّت مادر را مى‌بینیم ولى محبّت خدا را نادیده مى‌گیریم و به همین خاطر نمى‌دانیم چقدر ما را دوست دارد، اگر چشمى باز شود و دلى آگاه گردد و محبّت خدا را درك كند، خواهد فهمید كه اگر همه محبت‌هاى دنیا و محبّت‌هاى مادران جهان جمع شوند در مقابل محبّت خداوند چون قطره‌اى در مقابل دریا و دانه‌اى در دامن فضا بلكه كم‌تر از آن است. و درك این معنى شعورى فوق شعورهاى عادى مى‌طلبد.

 

نگاهى گذرا به نعمتهاى الاهى

تنها به یك اندام كوچك بدن مثل چشم توجّه كنید كه چه عضوهایى

در آن به كار رفته و اگر یكى از آن‌ها از كار بیفتد، چشم از كار مى‌افتد و انسان حاضر است بهایى گزاف بپردازد تا بینایى خود را به دست آورد. ولى ما قدر این نعمت را نمى‌دانیم. ارزش سایر اعضا و اندام‌هاى ما با مقایسه چشم معلوم مى‌شود.

بالاتر از آن ابزار فكر و تعقّل آدمى است كه اگر تمام اعضاى بدن كسى كاملا سالم و زیبا باشند ولى عقل او ناقص باشد هیچ ارزشى نخواهند داشت.

آیا خداوند این‌ها را به انسان فروخته است؟ آیا در مقابل آن‌ها پولى گرفته است؟ چشم، گوش، دست، پا، انگشتان، قلب، ریه، كبد و این اندام‌هاى فراوانى كه هر كدام نقش بزرگى در حیات ما دارند را رایگان در اختیار ما قرار داده است.

كسى كه حاضر است كلیه یا قلب یا برخى از اندام‌هاى خود را به نیازمندى اهدا كند چقدر موجب محبّت و امتنان مى‌گردد و بیمار و بستگان فردى كه به او اهدا شده نسبت به اهداكننده چقدر علاقمند مى‌شوند، حال بنگرید كه خدایى كه همه این اندام‌ها را رایگان به ما داده چقدر بر ما منّت دارد.

پس ساده‌ترین راه محبّت به خدا، كه یكى از آثارش دست برداشتن از گناه است، فكر كردن درباره نعمت‌هاى خدا است. علاوه بر نعمت‌هایى جسمانى، عقل و انبیا(علیهم السلام) و كتاب آسمانى كه براى هدایت ما فرستاده شده، موقعیتى كه در جامعه داریم، عیبهایى كه

خداوند آن‌ها را نادیده گرفته و پوشانده، هر كدام نعمت‌هاى پرارزش الاهى هستند. آیا این خداى مهربان دوست داشتنى نیست؟

* * *

اِلهی انْظُرْ اِلَیَّ نَظَرَ مَنْ نادَیْتَهُ فَاَجابَكَ وَاسْتَعْمَلْتَهُ بِمَعُونَتِكَ فَاَطاعَك؛ خداوندا، به من نگاه كن، نگاه كسى كه او را ندا كردى و او نیز تو را پاسخ داد، و تو او را به یارى خود فراخواندى و او نیز تو را اطاعت نمود.

براى توضیح این فراز از مناجات، به چند نكته باید توجه شود:

1. بیان شد كه زبان مناجات زبان تضرّع، طلب آمرزش و امثال این‌ها است و لحن خاصّى را مى‌طلبد.

2. بین ما و خداوند یك سلسله نسبتها است كه همواره ثابت هستند و هیچ تغییرى نمى‌كنند مثل نسبت خالق و مخلوق كه هیچ‌گاه تغییر نمى‌كند. همیشه خداوند خالق و ما انسانها مخلوق هستیم. رازق و مرزوق و امثال این‌ها نیز از نسبت‌هاى غیر قابل تغییرند. نسبت‌هایى هم وجود دارد كه به واسطه تغییر ما انسان‌ها تغییر مى‌كنند. مثلا ما كه شایستگى رحمت الاهى را نداشتیم با تغییراتى مى‌توانیم مشمول رحمت او شویم. پس حال ما تغییر كرد نه رحمت كه همواره در حال ریزش است. پس در حال گناه نسبت بین ما و خدا «رحمت ندادن» و پس از آمرزش نسبت «رحمت دادن» است.

3. رابطه بین ما و خدا تكوینى است و تابع قرارداد نمى‌باشد، ما نمى‌توانیم آن را تغییر بدهیم. مانند خدایىِ خدا و مخلوق بودن ما؛

خداوند تكویناً خالق ماست و هیچ مخلوقى نمى‌تواند این رابطه را تغییر دهد. حتّى خود خداوند هم این رابطه خالق و مخلوق بودن را تغییر نمى‌دهد، چرا كه قدرت به مُحال تعلق نمى‌گیرد و چون محال است كه بشر خدا بشود، پس تغییر این رابطه ممكن نیست.

پس خداوند تكویناً پروردگار و خالق و مدبّر و رازق ما است. معمولا اسماى حسنى كه در دعاى جوشن كبیر و امثال آن‌ها (غیر از چند وصف مثل حى و علیم و... كه چه ما باشیم و چه نباشیم خداوند زنده و عالم است) ذكر شده‌اند داراى مفاهیم اضافى هستند یعنى یك رابطه بین مخلوقات و خدا در نظر گرفته شده كه گاهى این رابطه تكوینى و غیر قابل تغییر است و گاهى قراردادى است، یعنى باید با اختیار خود كارى انجام بدهیم تا این رابطه تغییر كند و از خدا مى‌خواهیم كه این رابطه را تغییر دهد. افراد معمولى غالباً كارهایشان هم شامل خوبى‌ها مى‌شود و هم بدى‌ها. مثلا ایمان به خدا و مناجات با او، از كارهاى خوب ما است و خداوند بر اساس حالات مختلف ما، نسبت‌هاى مختلفى با ما دارد. در هنگام اطاعت یك رابطه، و در حال سركشى رابطه‌اى دیگر.

در این فراز از مناجات عرض مى‌كنیم: خداوندا، گناهكار هستیم و در عین حالْ ایمان به تو آوردیم.

خداوندا! تو مى‌توانى به دو گونه به ما نگاه كنى: یا به گناهانمان نگاه مى‌كنى كه در این صورت ما عاصى هستیم و تو عصیان‌شده، و یا

به كارهاى خوب مثل ایمان و اطاعت ما نظر مى‌افكنى كه در این صورت ما مطیع هستیم و تو مطاع؛ خدایا! مانند اهل اطاعت به ما نگاه كن نه اهل گناه. نظر مهر به ما بیفكن نه نظر قهر. در برخى از دعاها مى‌خوانیم: «اُنْظُرْ اِلَیْنا نَظْرَةً رَحیمَة»(1) یعنى كارى كن من شرایطى در خود به وجود بیاورم كه لیاقت نظر مهر تو را داشته باشم. البته همین گفتوگو و مناجات، علامت تغییر حال است؛ تغییر از حالت غفلت و بى‌خبرى به حالت توجّه و اُنس.

خداوندا! مى‌توانى در مقام یك عزیز، مقتدر، جبّار و قهّار به یك عبد ذلیل و عاصى نگاهى كنى و مى‌توانى در مقام یك مولاى مهربان و رحمن و رحیم به یك بنده عذرخواه و فروتن و فرمان‌بردار كه در هنگام ندا تو را اجابت و در هنگام فراخوان، تو را اطاعت نموده است، نگاه كنى.

به نظر من نادیته اضافه به مفعول است چون متعلق به نظر مى‌باشد، یعنى منظور الیه، كسى است كه نداى تو را اجابت كرده (نه این‌كه نگاه كرده است). تو مرا در قرآن فراخواندى و گفتى: ادعونى و من اجابت كردم. من را به كارى گماردى و من هم اطاعت كردم. البتّه آن كار را با یارى و همراهى تو انجام دادم. مثلا قدرتى كه تو در وجود من آفریدى و یا توفیقى كه مرحمت فرمودى. پس به من از سر خشم نگاه نكن.

* * *


1. دعاى ندبه: به ما نگاه مهربانانه بیفكن.

یا قَریباً لا یَبْعُدُ عَنِ الْمُغْتَرِّ بِهِ وَ یا جَواداً لا یَبْخَلُ عَنْ مَنْ رَجا ثَوابَه؛ اى خدایى كه نزدیك هستى و از فریب‌خوردگان فاصله‌اى ندارى، و اى بخشنده‌اى كه نسبت به كسى كه امید به پاداشت دارد بخل نمىورزى.

سال‌ها از او دور بودیم و حالا مى‌خواهیم به او نزدیك شویم. پس باید اسم قریب را به زبان آورد و گفت: اى كسى كه نزدیك به منِ گستاخ(1) هستى من كه جسارت كردم و فریب شیطان خوردم و مقام و عظمت تو را فراموش كردم.

و نیز اسم جواد را باید بر زبان آورد و گفت: اى بخشنده‌اى كه حتى نسبت به كسى كه امید ثواب ندارد بخل نمىورزى. جواد كسى نیست كه تنها به هر كس كه شایستگى دارد چیزى بدهد بلكه به همه، چه لایق و چه نالایق، عطا مى‌كند، زیرا سخن از من رجا ثوابه است نه من یستحق ثوابه. صفت جواد داشتن تو اقتضا مى‌كند كه هیچ‌كس را محروم ننمایى.

* * *

اِلهی هَبْ لی قَلْباً یُدْنیهِ مِنْكَ شَوْقُهُ و لِساناً یُرْفَعُ اِلَیْكَ صِدْقُهُ وَ نَظَراً یُقَرِّبُهُ مِنْكَ حَقُّه؛ خداوندا، به من قلبى كه شوق آن مرا به تو نزدیك مى‌سازد و زبانى كه صدق آن به سوى تو صعود كند و نگاهى كه حقیقت آن مرا به تو نزدیك گرداند، عطا بفرما.


1. اغترّ به و به معناى گستاخى است. اغترار به جاى اجتراء یعنى جرأت به خود دادن از باب اشراف یا تضمین یا استعاره یا كنایه اخص به لازم است. و اما غرور در ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِیمِ به معناى فریفتن است و فریب‌خورده جرأت پیدا مى‌كند و بر مولاى خود شورش مى‌كند.

در این فراز از مناجات سه درخواست به پیشگاه‌الاهى مطرح مى‌گردد:

1. قلبى كه اشتیاق به خداوند داشته باشد؛

2. زبانى راستگو و صادق؛

3. نگاهى برخاسته از حق و یا نگرش حق.

شاید مى‌توانستیم این سه درخواست خود را به این شكل هم مطرح كنیم: الهى هب لى قلبى شائقا و لسانا صادقا و نظراً حقّاً ولى براى هر كدام از این‌ها وصفى جداگانه گفته شده كه عبارتند از:

اوّل) دلى كه شوق آن، انسان را به خدا نزدیك كند. پس نه‌تنها دلى مشتاق نیاز است بلكه شوق آن‌چنان باشد كه موجب نزدیك شدن به خدا گردد؛

دوّم) زبانى كه راست‌گویى آن انسان را به سوى خدا بالا ببرد. پس نه‌تنها زبانى راست‌گو نیاز است بلكه صدق و راستگویى آن باید موجب بالا رفتن به سوى خدا گردد؛

سوّم) نگاهى كه حقیقت آن موجب نزدیكى به خدا شود. پس نه‌تنها نگاه حق نیاز است بلكه حقیقت آن باید موجب تقرب به پیشگاه خدا گردد. و به احتمال قوى منظور از نظر در این‌جا بصیرت است نه نگاه با چشم سر. یعنى نگرش و بینشى داشته باشم كه بینش حقّ او، انسان را به خدا نزدیك گرداند.(1)


1. بر حسب ظاهر لفظ، ضمیر یقربه به نظر برمى‌گردد ولى بعید است كه مراد این باشد، بلكه این‌جا از مواردى است كه ضمیر به مصاحب مرجع برمى‌گردد یعنى باید چنین گفت: نظرا یقربه منك حقه یعنى نظرى به من بده كه صاحب نظر را كه من باشم به تو نزدیك كند.

درخواست اوّل این فراز از مناجات قلب مشتاق به خداست به گونه‌اى كه باعث نزدیكى صاحب قلب به پروردگار گردد. حال باید دید كه شوق به خداوند به چه معنى است؟ آن‌گاه بررسى كرد كه چگونه قلب مشتاق مى‌تواند انسان را به خدا نزدیك گرداند.

 

یك گمان نادرست و پاسخ آن

برخى گمان مى‌كنند محبّت ورزیدن به خداوند نادرست است و باید به رحمت یا ثواب یا بهشت و یا حداكثر به دوستان خدا محبّت ورزید و چون محبّت به چیزى دیدنى و قابل لذت و اُنس تعلق مى‌گیرد، محبّت به خداوند بى‌معنى است، ولى به دلیل نصّ صریح قرآن كه مى‌فرماید: «وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا للهِِ»(1) چنین پندارى درست نیست. این همه تعبیرات شگفت‌انگیز در دعاها و مناجات‌ها و به ویژه در دعاى عرفه، جاى تردیدى باقى نمى‌گذارد كه منظور، محبّت ورزیدن به خداوند است و این گمان كه محبّت تنها به محسوسات تعلق مى‌گیرد بى‌جا است. محبّت حالتى است كه خداوند در روح آدمیان نسبت به هر چیز خوبى خواه دیدنى و محسوس و خواه غیرمحسوس قرار داده و بالاترین خوبى‌ها در خداوند جمع است و بالاترین مصداق محبّت، همان محبّت به خداوند است.


1. بقره (2)، 165: و آنان كه اهل ایمانند محبّت بیش‌ترى به خداوند دارند.

یك پرسش و پاسخ آن

حال این سؤال پیش مى‌آید كه شوق به خداوند به چه معنى است؟ به این توضیح و مثال توجه كنید. ما عدالت را دوست داریم، ولى نمى‌توانیم بگوییم انسان شوق دارد تا به عدالت برسد. چرا كه شوق در جایى مطرح مى‌شود كه انسان، كسى را دیده و به او علاقه‌مند شده و اكنون بین او و محبوبش فاصله افتاده باشد و این ایجاد فاصله سبب شده كه شوق وصال مجدّد در او به وجود بیاید. پس شوق حالتى بعد از دوست داشتن است. شوقِ دل نسبت به خداوند به همین معناست كه دل خدا را دوست دارد و مى‌خواهد به او برسد ولى دستش از دامن او كوتاه است در حالى كه امكان نزدیك شدن به او وجود دارد.

یكى از مباحث بسیار مشكل در معارف دینى كه مورد بحث قرار گرفته و افرادى كه داراى جمود فكرى بوده‌اند آن را تأویل نموده و یا حدّاقل درباره آن سكوت و توقّف كرده‌اند مسأله رؤیت الاهى است. قرآن كریم در مورد حضرت موسى(علیه السلام)مى‌فرماید: ایشان به خداوند عرض كرد: «رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْك».(1)

جواب خداوند این بود: «لَنْ تَرانِی وَلكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسى صَعِقا».(2)

حضرت موسى(علیه السلام) انسان نادانى نبوده كه ادّعا و درخواست


1. اعراف (7)، 143: خدایا خودت را به من نشان بده تا تو را ببینم.

2. اعراف (7)، 144: تو مرا هرگز نخواهى دید ولى به كوه بنگر كه اگر استقرار داشت مرا خواهى دید. وقتى كه خداوند بر كوه تجلّى كرد آن را در هم كوبید و موسى بى‌هوش گردید.

جاهلانه نموده و كار مُحالى را از خداوند بطلبد. پس چگونه چنین درخواستى نمود؟(1)

و نیز آیاتى از قبیل: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَة» و تعابیرى چون رؤیت و مشاهده و لقاء الله كه در قرآن و روایات و مناجات‌ها فراوان آمده و باید تبیین گردند.

بى‌تردید دیدن خداوند هرگز با چشم سر صورت نمى‌گیرد، چرا كه چشم فقط رنگ محسوسات را مى‌بیند و قدرت درك بو، وزن، صدا و مانند این‌ها را ندارد چه رسد به امور نامحسوس. تنها رنگ‌ها هستند كه با چشم دیده مى‌شوند و خداوند نه رنگ است و نه رنگى، پس معقول نیست كه چه در دنیا و چه در آخرت دیده شود و برخى از برادران اهل سنّت كه قائل به رؤیت خداوند در آخرت هستند، ندانسته‌اند كه، مُحال عقلى منحصر در دنیا نیست و به همین خاطر در نهج‌البلاغه تأكید شده كه لا تَراهُ الْعُیُونُ بِمُشاهَدَةِ الْعِیانِ وَ لكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الاْیمانِ.(2)

پس رؤیت دل نسبت به خداوند ممكن است، و لذا انسان اشتیاق پیدا مى‌كند كه او را ببیند. و حتّى بالاتر از آن در مناجات‌هاى خمسة عشر و امثال آن تعبیر وصول به خدا هم وجود دارد، كه ممكن است به همین رؤیت حق تفسیر گردد و مرتبه بالاتر از رؤیت در آخرت و ویژه


1. برخى دست به تأویلاتى دور از انصاف علمى زده و گفته‌اند: این‌ها چكامه است.

2. نهج البلاغه، كلام 179: نگاه با چشم او را ادراك نمى‌كند و چشم‌ها آن‌گونه كه موجودات را مى‌بینند او را نمى‌بینند ولى قلب‌ها با حقایق ایمانى او را درك مى‌كنند.

اولیاى الاهى است و راز آن هم این است كه بنیه جسمانى در دنیا تحمّل جلوه الاهى را ندارد، حتى كوه نیز تحمل چنین چیزى را ندارد، چنان‌كه حضرت موسى(علیه السلام) بى‌هوش گردید و اگر رؤیت كامل تحقق یافته بود، قطعاً چیزى از حضرت باقى نمى‌ماند.(1)

امیر مؤمنان على(علیه السلام) مى‌فرماید: «وَ لَوْلا الآجالُ الَّتی كَتَبَ اللهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ اَرْواحُهُمْ فی اَبْدانِهِمْ طَرْفَةَ عَیْن».(2)

گاهى هیجانات روحى چنان قوى مى‌شوند كه تحمّل آن‌ها مشكل و حتى غیرممكن مى‌شود. گاهى ممكن است دیدار عزیزى كه سال‌ها از او دور بوده‌اید منجر به بى‌هوشى شود. بدن تحمل چنین لذت ناگهانى كه براى روح پیش مى‌آید، را ندارد.

انسانى كه مى‌داند خداى دوست‌داشتنى را با چشم دل مى‌توان دید، به طور حتم آتش شوق دیدار در دل او شعلهور مى‌گردد. و هر قدر توجّه به این حقیقت قوى‌تر شود، شوق دیدار نیز افزون‌تر مى‌گردد. البتّه دانستن این مطلب كافى نیست بلكه توجّه نیز لازم است. یعنى ابتدا باید بدانیم خداوند كمال مطلق، و از هر چیز دوست‌داشتنى‌تر است و آن‌گاه این باور قلبى و معرفت را با توجّه به خدا و غفلت از غیر خدا بارور كرده و شوق به دیدار او را در خود


1. ولى چون وجود انسان در آخرت كه دار الحیوان است وجودى قوى‌تر مى‌باشد و مرگ نیز وجود ندارد، وقتى كه رؤیت كامل تحقّق بیابد، بنیه جسمانى تحمّل آن را خواهد داشت.

2. نهج‌البلاغه، خطبه همّام (متقین): متّقیان كسانى هستند كه اگر اجل‌هاى حتمى پروردگار نبود لحظه‌اى روح آن‌ها در بدن استقرار پیدا نمى‌كرد.

تقویت نماییم كه هر چه توجه بیش‌تر شود، شوق دیدار نیز افزون‌تر خواهد گشت.

بارى، امورى هستند كه موجب الهاء و غفلت دل نسبت به خداوند مى‌شوند و در نتیجه شوقى هم در دل براى دیدار الاهى وجود نخواهد داشت. شنیده‌ایم عده‌اى كه مجذوب خداوند شده باشد آرام و قرار ندارند و دل آن‌ها با هیچ چیزى غیر از خدا انس نمى‌گیرد و مانند ما انسان‌هاى معمولى به خستگى‌ها و سرگرمى‌هاى بى‌حاصل روى نمى‌آورند، این‌ها بر این باورند كه وَ كُلُّ جَمالِكَ جَمیل.

گاهى برخى خواسته‌هایمان، از قبیل توسعه در رزق، سلامتى و شفاى بیماران و... را از صمیم قلب مطرح مى‌كنیم، چرا كه باور كرده‌ایم این‌ها نیازهاى جدّى هستند. اگر مدّتى بى‌سر و سامانى كشیده و مستأجر بوده باشیم از صمیم دل از خدا درخواست منزل مى‌كنیم.

اگر كسى نسبت به فردى علاقمند باشد و در عین حال مدت‌ها او را ندیده باشد به طور حتم بى‌صبرانه در انتظار دیدار او خواهد بود. اگر به چیزى غیر از شوق دیدار سرگرم شود، آن شوق فروكش مى‌كند. بنابراین پزشكان درباره كسانى كه گرفتار عشق‌هاى تند و بیمارى‌هاى حاصل از آن شده‌اند، توصیه مى‌كنند آن‌ها را به چیزى سرگرم كنید. چرا كه هر چه ذهن و دل متمركز بر یاد و خاطره معشوق گردد، اشتیاق نیز بیش‌تر مى‌گردد.

امید است شوق دیدار خدا را نیز به طور جدّى و صادقانه از او بخواهیم و این حالت، جز با مقایسه با سایر امور مناسبْ حاصل نمى‌شود.

براى اشتیاق دیدار خداوند، یاد خدا لازم است و هرچه یاد و تمركز بیش‌تر باشد، شوق نیز زیادتر مى‌گردد. براى امتحان چند شب هنگام سحر، در جایى خلوت و با نور كم به مدت یك ساعت دل خود را متوجّه خدا (خواه با ذكر لفظى و خواه بدون آن) نمایید. شب آرام است و عوامل دل‌مشغولى وجود ندارد. باید جایى را انتخاب كرد كه از دید پنهان باشد و با تمرین و تكرار مى‌توانید كم‌كم شوق را در خود به وجود آورید، هرچند كه در آغاز كارى دشوار مى‌باشد.

بى‌جهت نیست كه فرمان وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ(1) و نیز قُمِ اللَّیْلَ... وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلا(2) داده شده چرا كه إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَأَقْوَمُ قِیلا.(3)

ما معتقدیم كه در عمق دل و باطن فطرت ما راهى به سوى خدا وجود دارد و در آنجا پاى مفاهیم در كار نیست. دل در اصلِ وجودش با خدا آشناست و «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى»(4) دلیل بر آشنایى فطرت با خداست. بیگانگان ما را از خدا جدا كردند اگر این‌ها را فراموش كنیم، دل آشناى خود را پیدا مى‌كند، ولى نه از راه مفاهیم. مفاهیم مربوط به


1. اسراء (17)، 79: شبانگاه به تهجّد بپرداز.

2. مزمل (73)، 2 و 4: شب برخیز و... و قرآن را با ترتیل تلاوت كن.

3. مزمل (73)، 6: شبانگاهان براى استوارى گام‌ها و سخن‌ها مؤثرتر است.

4. اعراف (7)، 172.

ذهن هستند ولى آشناى دل، خدایى است كه او نیز مشتاق انسان‌هاست، بر اساس یك روایت، خداوند مى‌فرماید: دوستان به سوى من مشتاقند و من به سوى آن‌ها مشتاق‌ترم.(1)

* * *

اِلهی مَنْ تَعَرَّفَ بِكَ غَیْرُ مَجْهُول وَ مَنْ لاذَ بِكَ غَیْرُ مَخْذُول وَ مَنْ اَقْبَلْتَ عَلَیْهِ غَیْرُ مَمْلوُل؛ خداوندا، كسى كه به وسیله تو شناخته شود، ناشناس نیست و كسى كه به تو پناهنده شود، خوار و بى‌یاور نمى‌باشد و كسى كه تو به او رو بیاورى خسته و ملول نمى‌شود.

انسان اجمالا مى‌داند كه در سایه ارتباط با خداوند هر كارى و در هر حالى تحقق مى‌یابد و هر خواسته‌اى جامه عمل مى‌پوشد و در اثر قطع ارتباط با خداوند، شكست و ناكامى و بدبختى به وجود مى‌آید. امّا طبیعت انسان به گونه‌اى است كه اگر مطلبى را با تفصیل و توضیح بفهمد در نهاد او اثر بیش‌ترى مى‌گذارد. مثلا اگر به طور كلى بگوییم: خداوند بر هر كارى قادر است، روزى مى‌دهد و هر كسى رزق خود را از او مى‌گیرد و به طور مفصّل پیرامون آن توضیح بدهیم و نیز بدانیم او كسى است كه حتّى طفل شیرخوار را هم از روزى محروم نمى‌كند یا رازِقَ الطِّفْلِ الصَّغیر . اگر در گوشه بیابان یا قعر دریا یا اوج آسمان جنبنده‌اى وجود داشته باشد خداوند روزى او را مى‌رساند، در روح ما بیش‌تر اثر مى‌گذارد.


1. حضرت علامه آیت‌الله حسن‌زاده:

تشنه به سوى آب و آب خود تشنه تشنه است *** گدا خدا خدا كند خدا گدا گدا كند

در این فراز از مناجات، به چند نمونه از كارهایى كه در سایه ارتباط با خداوند تحقق مى‌یابند اشاره مى‌كنیم. البته به نمونه‌هاى فراوانى از این دست مى‌توان اشاره كرد، ولى چون حجم دعا و مناجات باید مراعات شود به بیش‌تر از چند موضوع و نمونه بسنده شده است: 1. هر كس به وسیله خداوند معرّفى شود، گم‌نام و ناشناخته نمى‌ماند.

در زبان فارسى براى واژه تعرُّف معادلى سراغ نداریم ولى در عربى به چند معنى به كار مى‌رود. گاهى به این معنى است كه انسان خود را به گونه‌اى نشان بدهد كه دیگران او را بشناسند. این معنى در مقابل تنكّر است، یعنى كسى به گونه‌اى لباس بپوشد و قیافه بگیرد كه كسى او را نشناسد.

تعرّف معمولا با كلمه الى یا «لـ» متعدى گشته و تعرّف الیه و تعرّف له گفته مى‌شود. در دعاى عرفه مى‌خوانیم: «تَعَرّفْتَ اِلَىَّ فی كُلِّ شَیْئ حتّى لا أجْهَلَكَ فی شَىْء ؛ خدایا تو در هر چیزى خودت را به من نشان دادى تا تو را در همه چیز بشناسم» و به اصطلاح عرفانى همه چیز آینه تمام‌نماى تو است. در تعبیرى دیگر مى‌خوانیم: تَعَرَّفْتَ لِكُلِّ شَیْء خداوندا، تو خودت را به هر چیز معرفى كردى و همه تو را شناختند، ولى در این فراز از مناجات مَنْ تَعَرَّفَ بِكَ آمده است. بنابراین نتیجه آن را با واژه غیر مجهول عنوان مى‌كند نه غیر جاهل. یعنى اگر تو كارى بكنى كه كسى به یك صفتى یا در جایى شناخته بشود، مجهول و

ناشناخته نخواهد ماند. در این جمله و بقیّه جملات، كلمه بِك مورد تأكید قرار گرفته است. یعنى با ارتباط با خدا همه چیز حاصل مى‌شود.

معروفیّت و شهرت‌طلبى كه در علم اخلاق، ناپسند و از رذائل اخلاقى است، تمایلى شیطانى و نفسانى است ولى معروفیّتى كه در این فراز از مناجات مطرح است، مطلوب و پسندیده مى‌باشد، چرا كه به واسطه معروفیّت مؤمن، مردم مى‌توانند از او بهره ببرند. مانند حضرت سلیمان(علیه السلام) كه از خداوند چنین تقاضا مى‌كند: «رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْكاً لا یَنْبَغِی لأَِحَد مِنْ بَعْدِی».(1) آن حضرت هوس سلطنت و قدرتى كه دیگر سلاطین و قدرتمندان دارند نداشت، زیرا این یك هوس كودكانه است بلكه مى‌خواست در سایه این قدرت و سلطنت بى‌نظیر، دین خدا و توحید را رواج بدهد و به همین سبب بعد از رسیدن به سلطنت، و داشتن همه نوع امكانات، از راه حصیربافى زندگى خود را تأمین مى‌كرد.(2)

كسانى هستند كه در این ادعاى خود صادق بوده و آن‌قدر عشق به


1. ص (38)، 35: خداوندا، به من سلطنتى بده كه شایسته هیچ‌كس بعد از من نباشد.

2. البتّه ممكن است كسانى ادعاى چنین مطلبى را بنمایند ولى خداوند امتحان مى‌كند، چنان‌كه خود در وصف منافقین مى‌فرماید:«وَمِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصّالِحِینَ؛ برخى از آنان با خداوند عهد مى‌بندند كه اگر به ما ثروت بدهى در راه تو تصدّق مى‌كنیم و از صالحان خواهیم بود»(توبه (9)، 75). ولى پرده از صفت نفاق آن‌ها برداشته و مى‌فرماید: «فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً...؛ ولى وقتى كه خداوند از فضل خود به آن‌ها عطا كرد بخل ورزیده و نفاق را در قلوب آن‌ها قرار داد...».(توبه (9)، 76).

هدایت دیگران داشته كه دنبال وسیله‌اى مى‌گردند تا به هدف برسند. چنان‌كه حضرت ابراهیم(علیه السلام) در دعاى خود عرض مى‌كند: «وَاجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْق فِی الآْخِرِینَ».(1)

این همان ابراهیمى است كه به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) دستور تبعیّت از آن حضرت داده شده است (وَاتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِیم) و وقتى كه خداوند به او امامت مى‌دهد، وى آن را براى فرزندان خود نیز مى‌خواهد. چنان‌كه در قرآن مى‌فرماید: ...قالَ إِنِّی جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمِین.(2)

ابراهیم(علیه السلام) كه مى‌خواهد نام او پس از مرگ به نیكى برده شود و یا فرزندانش از امامت برخوردار شوند همان كسى است كه با اخلاص مى‌گوید: «انّى وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَالأَْرْض.(3)

پس او مى‌خواهد تا در پرتو باقى ماندن نام و آوازه‌اش، آموزه‌ها و تعلیمات او باقى بمانند و مردم به توحید هدایت شوند وگرنه حضرت از روى خودخواهى (مثل بعضى‌ها كه نام و عكس خود را روى كاشى چاپ مى‌كنند و منظورشان اشتهار بین مردم است) نمى‌خواهد نام و نشانى باقى بگذارد.


1. شعراء (26)، 84: خدایا، نام نیك مرا در میان مردم دیگر قرار بده.

2. بقره (2)، 124: خداوند (پس از امتحانات زیادى) به حضرت ابراهیم فرمود: «من تو را امام مردم قرار دادم. عرض كرد: آیا ذریّه من نیز از این امامت برخوردارند؟ خداوند فرمود: عهد من به ستمگران نمى‌رسد».

3. انعام (6)، 79: چهره جان خویش را به سمت خدایى قرار دادم كه آفریننده آسمان‌ها و زمین است.

ممكن است كسى بخواهد معروف باشد ولى نه بر اساس هوس بلكه براى خدمت به دیگران. زیرا اگر گمنام باشد كسى به حرف او اعتنا نمى‌كند، درس و كتاب او را نمى‌شناسد و استفاده‌اى نمى‌برد، اما علماى بزرگى كه اسم آن‌ها باقى است و مردم آن‌ها را مى‌شناسند این آشنایى باعث شده كه از درس و كتاب‌هاى آن‌ها استفاده شود.

2. كسى‌كه به‌خداوند پناهنده‌شود، خوار وبى‌یاور و تنها نخواهدماند.

همه مى‌دانند نیروهایى كه در اختیار دارند براى رفع نیازهایشان كافى نیست و حتماً باید براى رفع مشكلاتى كه پیش مى‌آید از یك عامل خارجى استفاده كنند، مثلا اگر دشمن آن‌ها را تهدید كرد باید به جایى پناه ببرند. شأن مؤمن موحّد این است كه با احساس هر نیاز به خدا توجّه كرده و به او پناه ببرد و این پناهندگى بر حسب مراتب ایمان مؤمنان متفاوت است. برخى در همه چیز و در همه حال به خداوند پناه مى‌برند و اگر به دنبال اسباب و وسایل مى‌روند به عنوان اداى تكلیف است وگرنه كار را در دست خدا مى‌دانند. افراد كمى به این مرتبه از توحید رسیده‌اند.

برخى از افراد گاهى در شرایطى قرار مى‌گیرند كه هیچ‌كس در آن شرایط نمى‌تواند كارى برایشان انجام بدهد و به همین خاطر فقط به خدا پناه مى‌برند. قرآن كریم نیز بارها به این موضوع پرداخته و مى‌فرماید: كسانى كه سوار كشتى شده و در دریا گرفتار طوفان مى‌شوند، امواج خروشان اطراف كشتى را فراگرفته و آنان خود را بین

مرگ و زندگى مى‌بینند، در چنین حالى خدا را با اخلاص مى‌خوانند كه اگر ما را از بلا نجات بدهى سپاس‌گزار تو خواهیم بود، ولى همین كه نجات پیدا كردند، از گرفتارى رها شده و قدم به خشكى گذاردند باز، شرك ورزیده سراغ همان بت‌هاى خود مى‌روند.

انسان اگر چند مرتبه به دوست صمیمى خود مراجعه كند و كارى از او برنیاید سرانجام خسته شده، با ناراحتى رهایش مى‌كند ولى اگر به خدا پناهنده شود، هرگز خفیف و خوار نمى‌شود، و از هر گرفتارى نجات پیدا مى‌كند.

3. هر كس خدا به او رو بیاورد خسته و ملول نمى‌شود.

انسان معمولا پس از مدّتى كه با دوستان و خویشان خود انس گرفته نشست و برخاست داشته باشد، از لذّت و شدت انس او كاسته شده و اندك اندك از آمد و رفت با آن‌ها خسته مى‌شود، ولى اگر خداوند به كسى توجّه كند هیچ‌گاه خسته نمى‌شود و علاقه او بیش‌تر نیز خواهد مى‌شود.

اگر به مسؤولیت‌هاى خود در برابر خداوند درست عمل نكردیم، خداوند هم روى خود را بر مى‌گرداند و در این صورت خستگى و درماندگى از هر سو به ما هجوم مى‌آورد. ولى اگر ما به وظیفه بندگى عمل كردیم، خدا هم زمینه انس گرفتن با خودش را فراهم مى‌كند و ما دچار ملال نمى‌شویم.

* * *

اِلهی مَنِ انْتَهَجَ بِكَ لَمُسْتَنیرٌ وَ اِنَّ مَن اِعْتَصَمَ بِكَ لَمُسْتَجیر؛ خداوندا، كسى كه از تو كمك بخواهد راه او روشن است و كسى كه به تو تمسك كند پناه داده مى‌شود.

در این فراز از دعا به دو مطلب اشاره مى‌شود:

اوّل) كسى كه از خدا كمك بخواهد تا راه را پیدا كند، خدا به او كمك مى‌كند، تا راه روشن را بپیماید.

دوّم) كسى كه به دامن خدا چنگ بزند پناهش مى‌دهد. اعتصام به معناى چنگ زدن است. اگر كسى بخواهد از بالا بیفتد دست به حلقه‌اى مى‌زند و آن را مى‌گیرد. اگر كسى این‌گونه به فضل و رحمت خدا چنگ بزند او را از سقوط نجات مى‌دهد.

* * *

قَدْ لُذْتُ بِكَ یا اِلهی فَلا تُخَیِّبْ ظَنّی مِنْ رَحْمَتِكَ وَلا تَحْجُبْنی عَنْ مَعْرِفَتِك؛ به تو پناه آوردم اى خداى من، پس من را از رحمت خودت ناامید نكن و از معرفت خودت محجوب نگردان.

در طى چند فراز اخیر پنج كبراى كلّى مطرح گردید:

1. هر كس به وسیله خدا معرفى شود گمنام نخواهد ماند؛

2. هر كس به خدا پناهنده شود بى‌یاور نخواهد ماند؛

3. هر كس خدا به او رو بیاورد، دچار ملالت نخواهد شد؛

4. هر كس راه خدا را بپیماید راه او روشن خواهد شد؛

5. هر كس به خدا تمسك جوید پناه داده خواهد شد.

و اینك موقع نتیجه گرفتن است. پس عرض مى‌كنیم: خداوندا! حال كه به تو پناه آوردم، و قرار بر این است كه هر كس به تو پناه بیاورد، او را پناه بدهى، آیا ممكن است مرا پناه ندهى؟ مرا از رحمت خودت ناامید نكن و بین من و مهربانى‌ات مانع قرار مده، زیرا اقتضاى لطف و رحمت در تو هست و اگر به آن نمى‌رسم به خاطر مانع است. خدایا! این مانع را بردار و بگذار من نیز به آن نایل شوم.

* * *

اِلهی اَقِمْنی فی اَهْلِ وِلایَتِكَ مَقامَ مَنْ رَجَا الزِّیادَةَ مِنْ مَحَبَّتِك؛ (1)خداوندا، مرا در میان اهل ولایتت مقیم بدار، اقامه كسى كه امید محبّت فراوان تو را دارد.

در رابطه با این فراز از مناجات چند موضوع قابل تأمّل است:

1. كسانى وجود دارند كه اهل ولایت خدا هستند؛

2. خداوند كسانى را در جمع این اشخاص قرار مى‌دهد.

 

ولایت و اهل آن

حال باید دید كه ولایت خدا چیست؟ و كسانى كه در میان اهل ولایت قرار مى‌گیرند چه ویژگى دارند؟ و همچنان كه در این فراز از مناجات به آن اشاره شد چه كسانى هستند كه امید زیادتى محبّت دارند؟ و چه رابطه‌اى بین ولایت و محبّت الاهى وجود دارد؟ این‌ها


1. كلمه مُقام هم با ضمّه و هم با فتحه درست است. مُقام اسم مفعول از اقامه و یا اسم زمان و مكان و مصدر هم مى‌باشد.

همه سؤالاتى كه نیاز به بحث‌هاى طولانى دارد كه مجال بحث گسترده درباره آن‌ها نیست.

كلمه ولایت در فرهنگ ما به ویژه پس از انقلاب اسلامى جایگاه خاصّى پیدا كرده است. ما در فارسى براى كلمه ولایت نتوانستیم واژه معادلى پیدا كنیم. مفسّران هم در تفسیر این واژه مطالب زیادى بیان كرده‌اند. اگر بخواهیم نزدیك‌ترین مفهوم را در این رابطه بیان كنیم، مفهوم پیوند و ارتباط است. یعنى گاهى دو موجود در كنار هم قرار گرفته بر یكدیگر تأثیر مى‌گذارند. این‌گونه ارتباط و تأثیر و تأثّر را در عربى ولایت مى‌گویند، ولى گاهى این مفهوم را بین دو طرفى لحاظ مى‌كنند كه یكى از آن‌ها مؤثّر و دیگرى متأثر است چنانكه خداوند ولىّ انسان است با این‌كه كسى در خدا تأثیر نمى‌گذارد. در قرآن كسانى ولىّ خداوند معرفى شده‌اند: «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ»(1) و نیز ما در شهادت به ولایت مى‌گوییم: «اَشْهَدُ اَنَّ عَلِیًّا وَلِىُّ الله؛ گواهى مى‌دهم كه على(علیه السلام) ولىّ خداست». پس هم خدا ولىّ على(علیه السلام) و هم على(علیه السلام) ولىّ خداست و رابطه طرفینى مى‌باشد، امّا تأثیر فقط از طرف خداى متعال است.

البتّه گاهى هم رابطه یك طرفه است مثل این‌كه پدر ولىّ طفل است، امّا طفل ولىّ پدر نمى‌باشد و یا رهبر اسلامى ولىّ امر مسلمین است امّا مسلمین ولىّ امر او نیستند. در حالى كه مسلمین نسبت به


1. بقره (2)، 38: آگاه باشید كه اولیاى خدا هیچ گونه خوف و حزنى ندارند.

یكدیگر ولىّ هستند و بر یكدیگر ولایت و بر كارهاى یكدیگر نظارت دارند، به خوبى‌ها امر و از زشتى‌ها نهى مى‌كنند و در یكدیگر اثر مى‌گذارند. آنان همدیگر را اندام یك پیكر مى‌دانند و در هنگام راهنمایى از یكدیگر استقبال مى‌كنند. همان طور كه چشم دست و پا را راهنمایى كرده و آن‌ها هم با پیمودن راه از او تشكّر مى‌كنند و به او با این بیان كه ربطى به تو ندارد اعتراض نمى‌نمایند.

پس مؤمنان با یكدیگر پیوند سازمان‌یافته‌اى دارند چنان‌كه خداوند مى‌فرماید: «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْض»(1)

فرشتگان هم اولیاى انسان هستند و رابطه بین آن‌ها و انسان طرفینى است. چنان‌كه خداوند از زبان آنان مى‌فرماید: «نَحْنُ أَوْلِیاؤُكُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا».(2)

جنّیان و شیاطین هم مى‌توانند اولیاى برخى انسان‌ها باشند. چنان‌كه خداوند مى‌فرماید: «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ».(3) طواغیت هم اولیاى كافران هستند چنان‌كه مى‌فرماید: وَالَّذِینَ كَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطّاغُوت.(4)

 

ولایت خداوند

پس ولایت عبارت است از ارتباط نزدیك با طرف مقابل همراه با


1. توبه (9)، 71: برخى از مردان و زنان مؤمن بر یكدیگر ولایت دارند.

2. فصلت (41)، 31: ما در دنیا و آخرت اولیا شما هستیم.

3. نحل (16)، 100: براى شیطان سلطه‌اى نیست مگر آنان كه او را به ولایت برگزینند.

4. بقره (2)، 257: كافران اولیا آن‌ها طاغوت است.

اثرگذارى، خواه خوب باشد یا بد. خداوند بر همه موجودات ولایت دارد و از هر موجودى به او از خود او نزدیك‌تر است و هر كارى بخواهد درباره او انجام مى‌دهد. ولایت عام خداوند مانند ربوبیّت عام الاهى نسبت به همه ما یكسان است ولى آن ولایت خاصى كه بر موجودات ذى‌شعور و داراى اختیار دارد ولایتى است كه باید آنان شایستگى آن را داشته باشند. اگر كسى بخواهد تحت بیرق ولایت الاهى درآمده و ولىّ الله بشود یعنى خداوند در كارهایش نظارت و تدبیر نموده و رهایش نكند باید ایمان داشته و طبق مقتضیات آن عمل نماید. چرا كه «اللهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا» و اگر كسى ایمان نداشته باشد، خداوند متولّى امر او نشده، تدبیر كار او را به عهده نمى‌گیرد، ولى كسى كه خداوند كارهایش را به عهده بگیرد مى‌داند چه كار باید بكند كه به نفع او تمام شود و نگرانى نخواهد داشت. لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ(1) چون مى‌داند كه خدا او را دوست مى‌دارد و جز خیر براى او رقم نمى‌زند، پس جاى نگرانى نیست.

امام صادق(علیه السلام) مى‌فرماید: از كار مؤمن تعجب مى‌كنم كه اگر خداوند سلطنت روى زمین را به او بدهد خیر او در آن است و اگر بدنش را با قیچى ریزریز كنند باز خیر او در آن است.(2)

البتّه این ولایت مراتبى مایل به بى‌نهایت دارد. مرتبه اوّل همان است كه به هر كس هر چه دادند قانع مى‌شود و در حدّ یك روزى


1. بقره (2)، 62.

2. اصول كافى، ...

حلال و همسر خوب و رفع گرفتارى و برآورده شدن حاجت خود اكتفا مى‌كند. مرتبه بالاتر این است كه مى‌فهمد خدایى كه متصدّى كار او شده و ولایت او را بر عهده گرفته، چقدر دوست داشتنى است، نسبت به او عشق مىورزد و به مقدار موجود از محبّت او قناعت نمى‌كند.

پس در این فراز از مناجات عرض مى‌كنیم، خدایا: من را در میان اهل ولایتت قرار بده (امّا در كدام مقطع؟ معلوم مى‌شود كه مقامات اهل ولایت متفاوت است بنابراین درخواست مى‌كنیم) در میان كسانى كه امید به افزایش محبّت تو دارند.

پس چند موضوع را مى‌توان از این مطلب استفاده كرد:

1. لازمه ایمان، برقرار كردن رابطه‌اى خاص با خداى تعالى است؛

2. خدا خالق و ربّ همه است، ولى عنایاتش به همه یكسان نیست. هم دنیاپرستان و هم خداپرستان را كمك مى‌كند كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَهَؤُلاء ولى كمك‌هاى خداوند متفاوت است. به برخى از افراد چیزهایى مى‌دهد كه به نفع آن‌ها است هر چند كه خودشان ندانند و شاید گلایه هم كنند مانند فقر و زلزله و سیل، چنان‌كه مى‌فرماید: وَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَیْئاً وَهُوَ خَیْرٌ لَكُم؛(1) چرا كه آن‌ها اسرار تدبیرهاى الاهى را نمى‌دانند كه هر كدام چه حكمت‌هایى دارند.

3. هر كدام از ما به خواست خود نمى‌توانیم در هر مقامى كه


1. بقره (2)، 216: چه بسا شما چیزى را نپسندید در حالى كه به سود شماست.

خواستیم قرار بگیریم، باید خدا بدهد و آن را هم حفظ و زیاد كند. پس باید از او بخواهیم كه بده و نگه دار و زیاد كن.

انسان باید شایستگى داشته باشد تا خداوند به او نور معرفت بدهد. شایستگى، به درس خواندن، فكر كردن، مباحثه و كتاب نوشتن، و مكتب باز كردن و مرشد شدن نیست. بله، ممكن است با این چیزها انسان بتواند حرف معرفت بزند ولى نورانى بودن دل چیز دیگرى است. وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور(1) پس نورانى شدن به دلخواه ما نیست تا همانند فتیله چراغ آن را بالا و پایین بكشیم، بلكه باید خداوند معرفت، ولایت، عشق و محبّت ما را روزافزون كند. گاهى انسان به هر درى كه مى‌زند باز نمى‌شود و گاهى نیز به راحتى احساس مى‌كند به خداوند نزدیك است و گویا خدا را مى‌بیند و با او حرف مى‌زند.

پس باید از او بطور جدّى بخواهیم و لیاقتش را هم داشته باشیم. وَسْئَلُوا اللهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللهَ كانَ بِكُلِّ شَیْء عَلِیما؛(2) اما اگر نخواستیم و نرفتیم و متوسّل نشدیم خبرى نیست. البته همین دعا كردن هم منوط به توفیق الهى معلول عواملى است كه باید از سوى خداوند افاضه گردد. پس باید توجه داشته باشیم كه:

اوّلا: كمالات معنوى ارزش و زحمت كم‌ترى از امور مادى ندارند بلكه از آن‌ها ارزشمندترند. مثلا اگر كسى اراده كند كه یك عدد برلیان


1. نور (24)، 40: و كسى كه خدا به او نور ندهد نور ندارد.

2. نساء (4)، 32: از فضل خدا مسألت كنید كه خداوند به هر چیزى داناست.

داشته باشد باید زحمت بكشد، عرق بریزد و در معدن‌ها جستوجو كند. پس وقتى كه تحصیل امور مادّى این همه زحمت دارد، امور معنوى زحمت فراوان‌ترى دارند و باید راه آن را پیدا كرد.

ثانیاً: چون خداوند اولیاى خود را دوست دارد، از ما مى‌خواهد مغرور نشده، براى رسیدن به این كمالات به اولیاى او متوسل شویم و از مسیر آن‌ها كمالات را به دست آوریم.

ثالثاً: به یك مرتبه از محبّت و معرفت نباید قانع شویم بلكه باید هر مرتبه را سكّوى پرش به مرحله بعد قرار دهیم و بدانیم كه «وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لأََزِیدَنَّكُم»(1) پس اگر در هر مرتبه كه نورانیّتى حاصل مى‌شود به وظیفه عمل كنیم خداوند نیز به وعده مؤكد خویش مبنى بر افزایش آن عمل خواهد كرد. در این آیه شریفه چند تأكید وجود دارد:

1. تأذّن كه از باب تفعّل براى زیادتى مفهوم است؛ یعنى خداوند خیلى آشكار اعلام كرده است تا بر هیچ‌كس مخفى نماند. چون اذان به معناى اعلام عمومى و آشكار است؛

2. لئن شكرتم صیغه قسم است؛

3 و 4. لازیدنكم با لام قسم و نون تأكید ثقیله همراه است.

خداوند سوگند یاد كرده كه در صورت شكرگزارىْ نعمت‌هاى مادى و معنوى را زیاد كند و گاهى داستان‌هایى چون بلعم باعورا را براى ما ذكر مى‌كند تا هشدارى به ما باشد كه انسانى كه مى‌توانست


1. ابراهیم (14)، 7: خداوند آشكارا اعلام فرموده است كه اگر شكرگزارى كنید نعمت‌هایتان را زیاد مى‌كنم.

به عالى‌ترین مقامات برسد، به پست‌ترین درجات سقوط كرد. فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْب...‌.

 

انواع بندگان

چنان‌كه مى‌دانید، انسانهایى كه در مقام بندگى هستند به سه دسته تقسیم مى‌شوند:

اوّل) بردگان كه فقط از ترس عقوبت و كیفر عبادت مى‌كنند، یعنى خدا را واجب الاطاعة مى‌دانند ولى انگیزه آن‌ها مصون بودن از كیفر و جهنم است و بر فرض اگر این‌ها مى‌دانستند جهنمى در كار نیست دست از عبادت بر مى‌داشتند. عبادت این‌گونه افراد را عبادة العبید مى‌گویند.

دوّم) تاجران یا اجیران كه انگیزه آن‌ها فقط رسیدن به پاداش و مزد است و گویا عبادت‌هاى خود را با خدا معامله مى‌كنند و در مقابل بهشت را مى‌گیرند. عبادت این دسته را عبادة التجّار مى‌گویند.

البته هیچ كدام از این دو دسته بد نیستند و در مقابل غافلان قابل ستایشند و قرآن نیز از همین راه‌ها و انگیزه‌ها استفاده كرده است و آیاتى از قبیل «جَنّات تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأَْنْهارُ»(1) و «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَة تُنْجِیكُمْ مِنْ عَذاب أَلِیم»(2) و «إِنَّ اللهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِین...»(3) و یا «إِنَّ جَهَنَّم


1. بقره (2)، 25: بهشتیانى كه از زیر درختان آن‌ها نهرهایى جارى است.

2. صف (61)، 10: آیا شما را به تجارتى راهنمایى كنم كه شما را از عذاب دردناك برهاند؟

3. توبه (9)، 111: خداوند جان و مال مؤمنان را خریدارى كرده است.

كانَتْ مِرْصاداً»(1) و «ما سَلَكَكُمْ فِی سَقَرَ * قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّین»َ(2) و «رَبَّنَا اصْرِفْ عَنّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً»(3) در تشویق و تهدید انسان‌ها به منظور كشاندن آن‌ها به وادى عبادت فراوانند.

سوّم) آزادگان كه فقط و فقط به خاطر سپاس‌گزارى و یا محبّت الاهى عبادت مى‌كنند و فرضاً كه بهشت و جهنمى هم در كار نباشد اینان دست از عبادت بر نمى‌دارند. عبادت این گروه را عبادة الاحرار مى‌نامند. تعبیر امام على(علیه السلام) كه خود پیشواى این گروه بسیار اندك است حُبّاً له و شكراً مى‌باشد. چرا كه انسان وقتى كه حق‌شناس گردید در مقابل ولى‌نعمت خود خضوع مى‌كند و انتظار پاداشى ندارد. اگر حسّ حق‌شناسى و سپاس‌گزارى او قوى باشد، همین كه بداند خداوند بر او حقّ حیات، حقّ وجود، حقّ هدایت و سایر شئون ربوبیّت را دارد، كافى است كه در مقابل خداوند به عبادت بپردازد. و شاید فرمان أَنِ اشْكُرْ لِی براى آن باشد كه در افراد معمولى این احساس زود بیدار مى‌شود كه باید در مقابل ولى‌نعمت خود شكرگزارى كنند، بنابراین آن‌ها را به اندیشه در نعمت‌ها و لزوم سپاس‌گزارى از خداوند وادارمى‌نماید.

اگر كسى دو ركعت نماز از روى حبّ یا شكر بخواند ارزش آن از (نمى‌گویم هزار سال) حدّاقل هزار ركعت كه به امید ثواب یا ترس از


1. نباء (78)، 21: جهنم در كمینگاه است.

2. مدثر (74)، 42 و 43: چه چیز شما را به دوزخ افكنده است؟ در جواب مى‌گویند: ما اهل نماز نبودیم.

3. فرقان (25)، 65: خداوندا عذاب جهنم را از ما دور كن كه عذاب جهنم غرامت است.

عقاب خوانده مى‌شود بالاتر است. لازمه محبّت آن است كه اگر كسى در مقابل محبوب فروتنى كرد، توقّع پاداش نداشته باشد. البته محبّت سقف معینى ندارد، بلكه مراتب نامحدودى دارد كه باید، هر روز از خدا افزایش آن را بخواهیم.

* * *

اِلهی وَ اَلْهِمْنی وَلَهًا بِذِكْرِكَ اِلى ذِكْرِكَ وَ هِمَّتی فی رَوْحِ نَجاحِ أَسْمائِكَ وَ مَحَلِّ قُدْسِك؛ خداوندا، شوق و رغبت و شیدایى با ذكر خودت براى ذكر بالاتر به من عنایت كن و همّت من را در یك آرامشى قرار بده كه از راه رسیدن به اسما و محل قدس تو حاصل مى‌گردد.

گویا در رابطه با فراز قبلى این مناجات، این سؤال مقدّر وجود دارد كه خدایا حال كه فهمیدم باید در مقابل ولى‌نعمتْ سپاس‌گزار باشم و در میان اهل محبّت و ولایتت قرار بگیرم، براى آن‌كه بر محبّتم مرتب افزوده گردد باید چه كار كنم؟

در این فراز پاسخ آن پرسش مقدّر داده شده است كه: راه آن این است كه سعى كنید هر چه بیش‌تر توجّه به خدا و یاد او در دل شما وجود داشته باشد. چرا كه بر اساس علم روان‌شناسى و نیز تجربه، هر قدر كه انسان نسبت به چیزى بیش‌تر متمركز باشد، محبّت آن در قلب او افزایش مى‌یابد. پس راه افزایش محبّتْ یاد و ذكر الاهى است.

 

نكته‌اى در باب ذكر

البته كسى گمان نكند منظور از ذكر، در دست گرفتن یك تسبیح هزار

دانه و گفتن ذكرهاى مكرّر است. بلكه منظور، توجّه قلبى به خداوند است، و نیز باید توجّه داشت كه ذكر نیز مانند محبّت درجاتى دارد و مختصر توجه قلبى به خداوند كافى نیست.

توجّه به مسایلى چون آفرینش انسان، و رزق و روزى او، حل مشكلات، و رفع بلاهایى كه تعداد آن‌ها بیش‌تر از نعمت‌هاست و ما خود خبر نداریم و... زمینه‌هایى براى فكر و سپس ذكراند، ولى همین یاد خدا هم باید به توفیق الاهى باشد. پس در این فراز عرض مى‌كنیم: خدایا ما دوست داریم كه به یاد تو باشیم ولى توفیق آن را خودت عطا كن. و چون مى‌خواهیم به مراتب بالاترِ ذكرْ دست یابیم، مى‌خواهیم كه خودش این توجّه و یاد قلبى را به مراتب شدیدتر كند و هر مرتبه از ذكر را وسیله‌اى براى ارتقا به مرحله بعدى قرار دهد. فرض كنید مى‌خواهید وارد اتاقى تاریك بشوید و برق را روشن كنید و نمى‌دانید كلید آن كجاست، ابتدا فندك روشن مى‌كنید تا كلید را ببینید و آن‌گاه كلیدها را یكى پس از دیگرى روشن مى‌كنید تا فضا كاملا روشن گردد. ذكر نیز ابتدا با مراتب ضعیفى كه موجب صعود به مراحل بالاتر مى‌گردد شروع مى‌شود.

كسانى كه چاه مى‌كَنند، وقتى كه به جایى نمناك مى‌رسند، توجه خود را به آن نقطه متمركز مى‌سازند و كاوش بیش‌ترى مى‌كنند تا به آب برسند. در دل آدمى نیز همین جریان وجود دارد؛ اگر واقعیتى پیدا شد و كاوش گردید به حقیقت بیش‌ترى مى‌رسد. معرفت و محبّت و

ذكر خداوند نیز همین‌گونه است كه اگر كسى كلید كوچكى را پیدا كرد و روى آن تأكید نمود بر معرفت و یاد او مى‌افزاید.

البتّه این كارها نیز به لطف خدا انجام مى‌گیرد ولى از آن‌جا كه به ما دستور داده‌اند: گدایى كن تا محتاج خلق نشوى باید از خدا بخواهیم محبّت و یاد خود را در ما روزافزون كند و شور و شوقى ایجاد كند كه بیش‌تر به یاد او باشیم.

جالب آن‌كه راه را به ما نشان داده‌اند و اگر قرار بود خودمان این راه را پیدا كنیم معلوم نبود چه وقت به این راه دست مى‌یافتیم.

آرى، باید شیدایى و شیفتگى داشت. و همان یاد و ذكرى را كه براى ما میسور است مقدّمه و پایه براى ذكرهاى بعدى قرار دهیم.

انسان باید همّت خود را در مسیرى قرار دهد كه نتیجه آن رَوْح و راحتى است كه از طریق رسیدن به اسما و محلّ قدس الاهى حاصل مى‌شود. خداوند اسامى و محل قدسى دارد كه انسان باید با رسیدن به آن‌ها به موفقیّت دست یابد. آن محل قدس جایگاه پاكى‌ها و پاكیزگى‌ها، و منزه از انواع آلودگى‌هاست. بنابراین یك مرتبه از كمال رسیدن به اسماى الاهى و محلّ قدس است، با رسیدن به آن‌جا، نهایت لذت و آرامش و آسایش و روح و ریحانى كه فوق تصوّر ما مى‌باشد و با هیچ چیز قابل مقایسه نیست، حاصل مى‌شود. پس همّت انسان باید در جهت رسیدن به این كمال باشد.

این فراز از دعا به طور كامل در اوج است، و در آن سخن از آمرزش

و نیازهاى دنیوى و ترس از عقوبت و نرسیدن به خواسته‌هاى مادّى نیست، بلكه سخن از رسیدن به عالى‌ترین لذت‌ها یعنى اسما و محلّ قدس است. ولى همه انسان‌ها چنین همّت والا و بلندى ندارند، و اگر این دعاها نبود ما هیچ وجه گمان نمى‌كردیم كه چنین مقامات رفیعى هم وجود دارد و ممكن است نصیب انسان بشود.

همّت ما انسان‌ها ضعیف است و معمولا در رسیدن به غذا و لباس و محلى ساكت براى استراحت و امثال این‌ها صرف مى‌شود و داشتن همتى بلند براى رسیدن به اسماى الاهى و محل قدس، موهبتى الاهى است.

 

منظور از اسماى الاهى

اكنون باید دید كه مراد از اسماى الاهى چیست؟ خداوند نام‌هاى فراوانى از قبیل الله، رحمن، رازق، و خالق و... دارد. بر اساس روایات اهل‌بیت(علیهم السلام) اسماى الاهى عینیّت دارند نه به این معنى مثلا در گوشه آسمان قرار گرفته باشند. البتّه ما با هر مفهومى كه مواجه مى‌شویم براى درك آن به سراغ مصادیق مادى مى‌رویم و چاره‌اى هم نداریم. مثلا وقتى كه مى‌گوییم اسم عینیّت دارد، گمان مى‌كنیم كه چیزى در محلى گذاشته شده، و ما باید خودمان را به آن‌جا برسانیم، در حالى كه عینیّت به معناى واقعیت داشتن است. انسان در هر مرحله از شناخت خدا، وقتى كه از افق مادّیات گذشت، جلوه‌اى از خدا را با

دل خود مى‌بیند كه نام آن‌ها را اسم مى‌گذارد. مفهوم لغوى اسم، نشانه و علامت است و چون انسان مى‌خواهد آن مشاهده‌ها و جلوه‌ها را توصیف كند، به ضرورت و ناگزیر، آن مشاهده‌ها را با واژه‌هایى مثل اسم، جلوه، تجلّیات و انوار عنوان مى‌كند.

پس اسماى الاهى تنها یك مفهوم ذهنى نیست كه ما در ذهن خود مى‌آوریم، چرا كه كافر نیز همان مفهوم را در ذهن آورده و وجود خارجى آن را انكار مى‌كند ولى ما وجود خارجى آن را اثبات مى‌نماییم. این مرحله‌اى است كه ما گرفتار الفاظ و مفاهیم هستیم و با امور مادى سر و كار داریم ولى اگر آن را بیابیم مى‌فهمیم كه غیر از مفهوم است. مثلا ما شادى را احساس مى‌كنیم كه خود شادى است نه مفهوم آن.

بارى، باید به اصطلاح فلسفى با علم حضورى آن را درك كنیم. و كسانى كه در مسیر الاهى قدم بر مى‌دارند كم‌كم پرده‌هایى از جلو چشم قلبشان برداشته شده و در هر مرحله‌اى متناسب با مقام و شأن خود جلوه‌اى از جلوه‌هاى خدا را مى‌بینند، آن‌گونه كه شادى و غم و عشق و محبّت خود را مى‌بینند. یافتن و رسیدن به اسماى و محلّ قدس غیر از داشتن مفاهیم است.

* * *

اِلهی هَبْ لی كَمالَ الاِْنْقِطاعِ اِلَیْكَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلوُبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْكَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصیرَ اَرْوحُنا

مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ؛ خداوندا، كمال انقطاع به سوى خودت را به من عطا كن و چشم‌هاى دل ما را با نور نگاهت روشن گردان تا چشم‌هاى دل، حجاب‌هاى نورانى را بدرد و به معدن عظمت برسد و ارواح ما معلّق به عزّت قدس تو گردد.

در این فراز از مناجات چنین عرض مى‌كنیم: خداوندا به من نهایت انقطاع به خودت را مرحمت كن و چشم‌هاى دل ما را با نور نگاه به خودت روشن كن تا پرده‌هاى نورانى را پاره كند و به معدن عظمت برسد.

این تعبیرات براى ذهن ما كه هنوز در آغاز راه مانده‌ایم نامأنوس است. براى ما كه نمى‌دانیم آیا گناهانمان آمرزیده شده یا خیر، مفاهیم والا و دور دستى هستند.

در توضیح این مفاهیم مى‌توان گفت: انسان در این جهان براى رفع نیازها و رسیدن به خواسته‌هاى خود به اسباب و عواملى متوسّل مى‌شود و خواه ناخواه در ضمیر ناخودآگاه خود مى‌فهمد این اسباب و عوامل نیازهاى او را برطرف مى‌كنند. مثلا وقتى تشنه مى‌شود، آب مى‌نوشد و پس از چند مرتبه به این نتیجه مى‌رسد كه آب رفع تشنگى مى‌كند بنابراین هر گاه تشنه مى‌شود به سراغ آب مى‌رود، و اگر تربیت دینى نیافته باشد كارى به خدا ندارد و نیز در هنگام گرسنگى به سراغ نان مى‌رود و خاطر جمع مى‌شود كه نان رفع گرسنگى مى‌نماید و اگر آب و غذا نباشد عزا مى‌گیرد و به فكر فرو مى‌رود كه اگر بر اثر تشنگى و گرسنگى بیمار شد باید به پزشك مراجعه كند و سرانجام زندگى

خود را مدیون ده‌ها و صدها ابزار و وسیله مى‌بیند و به آن‌ها احساس دلبستگى و وابستگى مى‌كند.

انسان در طول عمر خود، به ویژه به واسطه كشفیّات جدیدى كه حاصل شده نیازهاى بسیار گسترده‌اى از قبیل منزل و وسایل آن چون فرش و یخچال و فریزر و ماشین پیدا مى‌كند كه هر كدام ده‌ها شاخه و شعبه از نیازهاى جدید را ظاهر مى‌سازند و موجب دلبستگى او گشته و هرموار به سوى بى‌نهایت پیش مى‌رود و اگر هزار سال عمر كند دلبستگى او هزار برابر وضع موجود مى‌گردد.

انسان نیز دوست دارد همسر، فرزند، نوه، نتیجه، داماد، عروس و امثال این‌ها داشته باشد و این دلبستگى‌ها مانند تارهاى عنكبوت او را از هر سو محاصره مى‌كنند آن چنان كه در بسیارى از موارد فراموش مى‌كند كه خدایى هم هست.(1)

امّا خداوند دوست دارد بندگانش به گونه‌اى دیگر بیاندیشند و نمونه‌هایى نیز ارائه كرده كه فكر و فرهنگ آن‌ها مورد رضا و پسند الاهى بوده است. آن‌ها عقیده داشته‌اند كه این ابزارها همگى به اراده الاهى ابزار و وسیله‌اند و بدون اراده الاهى تأثیر گذار نمى‌باشند. به عنوان مثال:

وقتى كه طاغوت زمان از حضرت ابراهیم(علیه السلام) مى‌پرسد كه خداى تو كیست؟ مى‌فرماید: خداى من آن كسى است كه به من غذا مى‌خوراند


1. این‌ها كافرانى نیستند كه معاذ الله خدا را اصلا قبول ندارند و او را انكار مى‌كنند، بلكه مؤمنانى هستند كه توحید افعالى را پذیرفته و با دلیل لا مؤثر فی الوجود الاّ الله را ثابت كرده‌اند، ولى در موقع آزمایش، دل به اسباب بسته‌اند و تناقضى در فكر و عمل آنان پدید مى‌آید.

و آب مى‌نوشاند و وقتى كه مریض مى‌شوم مرا شفا مى‌دهد و مرا مى‌میراند و زنده مى‌گرداند.

ابراهیم(علیه السلام) به این سخنان عقیده كامل داشته و به همین خاطر وقتى او را در آتش بزرگ نمرودیان مى‌افكنند بین زمین و آسمان و قبل از افتادن در آتشْ جبرئیل نزد او آمد و عرض كرد: اَلَكَ حاجَةٌ؟ آیا حاجتى دارى؟ فرمود: اَمّا اِلَیْكَ فَلا یعنى به تو نیازى ندارم و خداوند خود از حال من آگاه است. او مى‌دانست كه كار به دست جبرئیل هم نیست.

خداوند در رابطه با جنگ بدر و نزول فرشتگان مى‌فرماید: «وَمَا جَعَلَهُ اللهُ إِلاَّ بُشْرَى لَكُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللهِ»(1) این فراز از مناجات نیز مى‌خواهد همین حال توجّه را به انسان بدهد و بفهماند كه حتّى چنین حالى و خواندن درس و نوشتن كتاب و امثال آن نیز نمى‌تواند خودبه‌خود براى انسان پدید آید بلكه باید با عنایت الاهى باشد تا این موهبت نصیب وى گردد.

پس عرض مى‌كنیم: خداوندا، كمال انقطاع را به عنوان یك موهبت به من عنایت كن. كمال انقطاع، یعنى نهایت بریدگى از خلق و اتصال به خالق، مؤثر دیدن خدا و خواستن تمامى نیازها از او و مساوى بودن وجود و فقدان اسباب و ابزار.

به تأیید یك روایت، مؤمن به آن‌چه كه نزد خداست امیدوارتر


1. انفال (8) ، 10؛ آل عمران (3)، 126: فرشتگان را جز براى دلخوشى و اطمینان قلب شما نفرستادیم وگرنه پیروزى فقط از سوى خداوند است.

است از آن چیزى كه در نزد او است، چرا كه گاهى مؤمن پول در جیب خود دارد ولى احتمال مى‌دهد گم شود ولى مى‌داند آن‌چه كه نزد خداست هرگز گم نمى‌شود و در این زمینه ده‌ها و صدها داستان شنیدنى وجود دارد كه فقط به یك حكایت مى‌پردازیم.

 

خاطره‌اى از بهلول

بهلول كه قهرمان جریان مسجد گوهرشاد است و به مدت سى سال به افغانستان تبعید شده و داراى عمرى طولانى (بیش از صد سال) است نقل مى‌كند كه: من در سنین كودكى مى‌خواستم با مادرم از یك روستا به شهرى از شهرهاى خراسان بروم. كالسكه‌اى كرایه كردیم و از شهر بیرون رفتیم ولى در بین راه مادرم متوجّه شد كه وقت نماز فرا رسیده است و لذا از راننده كالسكه درخواست كرد بایستد تا نماز بخواند. راننده گفت: «شما با من شرط نكرده بودید در میان راه توقّف كنم، من هم عجله دارم و باید بروم». مادرم گفت: «پس ما پیاده مى‌شویم». راننده گفت: «چطور جرأت مى‌كنید وسط این بیابان بایستید و نماز بخوانید». مادرم گفت: «خدا بزرگ است». راننده ما را پیاده كرد و رفت. مادرم بدون هیچ نگرانى وسط بیابان به نماز ایستاد و با خیال راحت نماز و تعقیبات آن را خواند. من نگران بودم كه در وسط بیابان با یك زن تنها چه كنم. ناگهان دیدم مادرم دست‌هایش را بلند كرد و نجوایى نمود. طولى نكشید كه گویا از وسط زمین یك

كالسكه بیرون آمد و با شتاب به سوى ما حركت كرد و در كنار ما توقف نمود و راننده آن گفت: «كه هستید و كجا مى‌روید»؟ مادرم خود را معرفى كرد و مقصد را گفت. راننده گفت: «سوار شوید». ما با راحتى به منزل رسیدیم.

آرى، تمام كارها به دست خدا است. او وظیفه خود را كه نماز اوّل وقت است به جا مى‌آورد و خداوند نیز این چنین بنده‌نوازى مى‌كند.

این حالت خیلى شیرین است كه خداوند به اولیاى خود مرحمت فرموده است كه در هیچ حالى نگران كار خود نیستند و كار را فقط به دست خدا مى‌دانند. این همان حالت انقطاع الى الله است.(1)

و امّا فهم معناى روشن شدن چشم دل به نور نگاه به خداوند (و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیك) كمى مشكل است. همه مى‌دانیم كه انسان یك حالت قلبى به نام رؤیت دارد كه در اصطلاح فلسفى به آن علم حضورى مى‌گویند. مثلا وقتى كه مى‌ترسیم ترس خودمان را مى‌بینیم. این دیدن نه با چشم سر بلكه با چشم دل است و بسیار قوى‌تر است، چرا كه در آن هیچ خطایى وجود ندارد.

ذعلب یمانى از حضرت امیر(علیه السلام) پرسید: هَلْ رَأَیْتَ رَبَّكَ؟ آیا خدایت را دیده‌اى؟ حضرت فرمود:«لَمْ اَعْبُدْ رَبّاً لَمْ اَرَهُ». خدایى را كه ندیده‌ام هرگز عبادت نكردم. ولى به دنبال آن فرمود: «لا تَراهُ الْعُیُونُ بِمُشاهَدَةِ الْعِیانِ وَلكِنْ تَراهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الاْیمانِ؛ چشم‌ها خداوند را


1. انقطاع از كلمه قطع بمعناى بریدگى است و انقطاع الى الله یعنى بریدن از خلق و توجّه كامل به خداوند.

چنان‌كه اشیاء را مى‌بینند نمى‌توانند ببینند بلكه قلب‌ها با حقایق ایمانى خداوند را مى‌بینند».

قرآن نیز مى‌فرماید: «لاَ تَعْمَى الاَْبْصَارُ وَلَكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور؛(1) چشم‌هاى ظاهرى كور نیستند بلكه چشم‌هایى كه در سینه‌هایند نابینا مى‌باشند». پس دل آدمى هم ممكن است بینا یا نابینا باشد.

در این فراز از مناجات مى‌خواهیم: كه خداوندا، چشم دل ما را با پرتو نورى كه برخاسته از نگاه به خودت باشد، نورانى كن. یعنى دل من را به گونه‌اى قرار بده كه تو را ببیند و با آن دیدن روشن گردد. چشم ظاهرى اوّل باید خودش بینا باشد تا بتواند چیزى را ببیند و اگر كور باشد مى‌گویند: نور چشم او از بین رفته است، امّا چشم دل باید با دیدن خداوند روشن و نورانى گردد و سپس پرده‌ها را بدرد. چرا كه قبل از چنین رؤیت و دیدارى بین انسان و خداوند پرده‌هایى وجود دارد كه گرچه نورانى و پرنور است ولى مانع و حاجب از دیدار حضرت حق مى‌گردد، بنابراین چنان نورى از خدا مى‌طلبیم كه آن پرده‌هاى نورانى را نیز پاره كند و خود چشم (نه نور آن) از وراى آن‌ها به معدن عظمت برسد.

بار دیگر به تعبیر گفته شده توجه كنید. چشم دل با نورى كه پیدا مى‌كند پرده‌ها را مى‌درد و از آن‌ها عبور مى‌كند و به ذات الاهى كه معدن عظمت است مى‌رسد و در نتیجه جان‌هاى ما آویخته به نور عزت و عظمت او مى‌گردد.


1. حج (22)، 46.

چون این مطلب خیلى نامأنوس است نیاز به توضیح بیش‌ترى دارد:

وقتى كه چشم دل از وراى پرده‌هاى نورانى با پاره كردن حجابها به معدن عظمت رسید، روح ما كه به اصطلاح فلسفى «نفس» نامیده مى‌شود به عزّت قدسى الاهى آویخته و معلّق مى‌گردد. چون رابطه انسان با خدا از باب تشبیه معقول به محسوس مثل رابطه پرتوهاى نور با منبع نور است. این پرتوها خواه حركت موجى داشته باشند و خواه حركت ذرّه‌اى كه مورد بحث فیزیك‌دانان است،(1) مثل یك عمود نورانى كه از چراغ امتداد پیدا كرده و خود را (بر فرض ادراك) آویخته به آن مبدأ تولیدكننده نور مى‌بیند. رابطه تمامى موجودات با خداوند مثل رابطه این كوانتم‌هاى نور با مبدأ تولید كننده آن نور است.

پس این ذرّات نور اگر از وجود یك‌دیگر با خبر شوند و موقعیت خود را درك كنند، خود را همانند عمودى مى‌بینند كه وصل به یك مبدأ است و آن مبدأ میلیاردها میلیارد از این ذرّات را تولید مى‌نماید و تا آن‌جا كه به آن منبع متّصل است ذرات نور وجود دارد و همین‌كه رابطه او با مبدأ قطع گردید، خاموش مى‌شود.

ما انسان‌ها در حالت عادى فقط نور خودمان را مى‌بینیم و وقتى كه با علوم تجربى در مادیات كار كنیم نورهایى را كه در كنار ما هستند


1. نظریه كوانتمى آن است كه نور از ذرات ریز تشكیل شده نه از یك خطّ ممتد هرچند كه خواصّ موجى و خواص خطى هم دارد. این ذرّات خیلى ریز نورانى وقتى كه كنار هم قرار مى‌گیرند عمود نور را تشكیل مى‌دهند تا به آن مبدأ تولید كننده نور برسند. یك نظریه این است كه همه موجودات شعور دارند. پس اگر این ذرات نور با شعورى كه دارند خودشان را دریابند مى‌بینند كه متصل به مبدأ نور هستند و به آن آویخته شده‌اند.

مى‌بینیم ولى در این‌كه خود ما از كجا پدید آمده‌ایم اندیشه نمى‌كنیم و این بدان جهت است كه چشم دل ما نابینا است و اگر چشم دل باز شود مى‌یابیم كه از كجا آمده‌ایم.

ما در حالت عادى با چشم سر، آب و خاك و گیاه و امثال این‌ها را مى‌بینیم كه وجودشان به مراتب از ما پست‌تر است و گمان مى‌كنیم كه این‌ها ما را زنده نگه مى‌دارند در حالى كه خودشان از ما ضعیف‌تر و ناتوان‌ترند، و گاهى انسان‌هاى دیگرى را مى‌بینیم كه كار ما را انجام داده و مشكل ما را حل كرده‌اند، پس مى‌گوییم: اگر او نبود من مرده بودم. ولى ما خالق او را كه به وى شعور داده تا بفهمد كه بیمارى من چیست و همه جهان در قبضه قدرت اوست نمى‌بینیم.

پس در این فراز از مناجات عرض مى‌كنیم: خدایا از تو مى‌خواهم كه چشم دلم را باز كنى تا تو را ببیند و با دیدن تو نورانى شود و بتواند پرده‌هایى را كه بین من و تو فاصله افكنده پاره كند و مبدأ نور را ببیند و روح خودش را معلق و آویخته به آن مبدأ بنگرد.

این چنین وجودى را در فلسفه و علوم عقلى وجود ربطى مى‌گویند. تمام موجودات چنین وابستگى به خدا دارند امّا نمى‌توان چگونگى و حقیقت آن را با استدلال و برهان عقلى فهمید و فقط خداوند است كه باید با دادن نور معرفت، چنین حالتى را به انسان نشان بدهد و در نتیجه آدمى بفهمد كه این واسطه‌هاى نورانى از قبیل فرشتگان در جنگ بدر نیز كاره‌اى نیستند و فقط واسطه‌اى بوده و كار

اصلى و تمام حوادث جهان هستى از سوى خداوند است. حتى مصیبتهاى این جهان مثل سیل و زلزله، قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللهِ؛(1) همه از جانب پروردگار است. مَا أَصَابَ مِنْ مُصِیبَة فِی الاَْرْضِ وَلاَ فِی أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ فِی كِتَاب مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا...؛(2) همه چیز زمام و اختیار آن به دست خداست پس اگر مى‌خواهید واقع نشود به سراغ خدا بروید.

بنابراین خداوند به اولیاى خود ـ نه به همه ـ نشان مى‌دهد كه وجود و روح آن‌ها آویخته و شعاع آن‌ها مربوط به اوست. اگر چنین حالى به كسى دست داد دیگر هوس هیچ چیز دیگر نمى‌كند.

* * *

اِلهی وَ اجْعَلْنی مِمَّنْ نادَیْتَهُ فَاَجابَكَ وَ لاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِكَ فَناجَیْتَهُ سِرّاً وَ عَمِلَ لَكَ جَهْراً؛ خداوندا، مرا از كسانى قرار بده كه او را ندا كردى و او تو را اجابت نمود، و تو او را ملاحظه كردى و او در پیشگاه جلال تو مدهوش گردید، پس مخفیانه با او مناجات كردى و او براى تو آشكارا عمل كرد.

این فراز از مناجات شعبانیه مانند فراز پیشین از قلّه‌هاى معارفى هستند كه تا كنون مطرح گردیده‌اند.

پس از درخواست نورانى شدن دل به واسطه نظر الى الله و توجّه قلب به سوى پروردگار، عرض مى‌كنیم: خداوندا، مرا از كسانى قرار ده كه مورد خطاب و ندا قرار دادى و آن‌ها نیز به نداى تو لبّیك گفتند.


1. نساء (4)، 88: بگو همه چیز از نزد خداست.

2. حدید (57)، 132: هیچ مصیبتى در زمین و در وجود شما اتفاق نمى‌افتد مگر آن‌كه آن را قبل از تحقق آن در كتابى ثبت كرده‌ایم.

اگر به همین بخش از جمله بسنده شده بود، گمان آن مى‌رفت كه این ندا نیز از نداهایى چون یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا است و درخواست ما آن است كه توفیق اجابت داشته باشم، ولى جمله‌هاى بعدى گواهى مى‌دهند كه سخن بسى بالاتر و والاتر است. چرا كه مى‌گوییم: در مقابل عظمت و جلال تو مدهوش و از خودبى‌خود شده‌اند.

صعق در قرآن كریم به مناسبت داستان حضرت موسى على نبینا و آله و علیه السلام در كوه طور آمده است كه گویا در همان چهل روزه مواعده صورت گرفته است، یعنى حضرت موسى(علیه السلام) از خداوند چنین درخواست كرد: «رَبِّ أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیْك؛ خداوندا خودت را به من نشان بده تا تو را تماشا كنم».

«قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلَكِنْ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنْ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی» پاسخ خداوند این بود كه اى موسى تو مرا نخواهى دید ولى به این كوه بنگر كه اگر در مكان خود استقرار پیدا كرد مرا خواهى دید. «فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَخَرَّ مُوسَى صَعِقاً»؛(1) آن‌گاه كه خداوند براى كوه تجلّى پیدا كرد كوه را در هم شكست و موسى مدهوش گردید.

در جاى دیگر نیز راجع به نفخ صور مى‌فرماید: «فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّمَوَاتِ وَمَنْ فِی الاَْرْضِ»؛(2) آن‌گاه كه نفخ صور تحقق پیدا مى‌كند، همه موجوداتى كه در آسمان و زمین هستند مدهوش و بى‌هوش مى‌شوند.

قطعاً در مورد حضرت موسى(علیه السلام) صعق به معناى بى‌هوشى است


1. اعراف (7)، 143.

2. اعراف (7)، 144.

چرا كه بعد از آن مى‌فرماید: فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَك؛(1) یعنى آن‌گاه كه بهوش آمد عرض كرد: خداوندا، تو منزّه هستى. ولى موجودات آسمانى و زمینى از نفخ صور تا رستاخیز به هوش نمى‌آیند.

اینك عرض مى‌كنیم: خدایا به من توجّه و عنایتى كن كه مثل كسانى باشم كه در مقابل جلال و عظمت تو از خودبى‌خود شده و آن‌گاه پنهانى و مخفیانه با آن‌ها راز گفتى و مناجات كردى.

مناجات به معناى درگوشى صحبت كردن است و چنین حالاتى براى اولیا رخ مى‌دهد كه مى‌توانند در حال مدهوشى سخن خدا را نجواگونه بشنوند.

گاهى خداوند با انبیا(علیهم السلام) سخن مى‌گوید كه حقیقت آن بر ما معلوم نیست و انتظار فهم آن را نیز نداریم. چرا كه تا چیزى مورد تجربه نباشد نمى‌توان حقیقت آن را درك كرد و تنها مى‌توان گفت كه خداوند به گونه‌اى رمزآلود با پیامبران سخن مى‌گوید.

میان عاشق و معشوق رمزى است *** چه داند آن‌كه اشتر مى‌چراند؟

ولى سخن گفتن خداوند با بندگانى كه پیامبر نبوده‌اند نیز تحقق مى‌یابد، كه از بزرگ‌ترین موهبت‌ها و نعمت‌هاى الاهى است كه در روز قیامت ظهور پیدا مى‌كند و مؤمنان با اختلاف درجاتى كه دارند از آن بهره مى‌برند و كافران در حسرت شنیدن آن مى‌سوزند. وَلاَ یُكَلِّمُهُمْ اللهُ وَلاَ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَة؛(2) نه با آنان سخن مى‌گوید و نه به آنان نگاه مى‌كند.


1. اعراف (7)، 144.

2. آل عمران (3)، 77.

یعنى با رضایت به آنان نگاه نمى‌كند و سخن مهربانانه نمى‌گوید. وگرنه همه چیز در محضر و منظر خداوند است.

حضرت امیر(علیه السلام) مى‌فرماید: «وَ ما بَرحِ للهِِ عَزَّتْ آلاؤُهُ فِى الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَ فی اَزْمانِ الْفَتَراتِ عِبادٌ ناجاهُمْ فی فِكْرِهِمْ وَكَلَّمَهُمْ فی ذاتِ عُقُولِهِمْ وَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ یَقْظَة فِى الاَْسْماعِ وَالاَْبْصارِ وَالاَْفْئِدَةِ یُذَكِّرُونَ بِاَیّامِ الله؛(1)خداوند در برهه‌هایى از تاریخ به طور متناوب (شاید در فاصله‌هایى كه پیامبرانى وجود نداشته‌اند) بندگانى داشته كه با آن‌ها سخن گفته و با درون آن‌ها از راه فكر و عقل نجوا كرده و آن‌ها در عمق دل و ذهن خود كلامى را شنیده و ادراك مى‌كردند و حالت هوشیارى و بیدارى در خود احساس نموده و از حالت غفلت بیرون مى‌آمدند و چشم و گوش دل آن‌ها با نور بیدارى روشن مى‌گردید و لذا درصدد رفع غفلت دیگران برآمده و آن‌ها را نیز به یاد ایّام خدا مى‌انداختند».

این سخن گفتن نه مانند وحى انبیا(علیهم السلام)، بلكه گفت و گویى درونى است كه از راه فكر و عقل صورت مى‌پذیرد.(2)

در حدیث معراج نیز آمده است: «یا اَحْمَدُ اِنَّ فِى الْجَنَّةِ قَصْراً مِنْ لُؤْلُؤ فَوْقَ لُؤْلُؤ وَ دُرَّة فَوْقَ دُرَّة لَیْسَ فیها قَصْمٌ وَلا وَصْلٌ فیهَا الْخَواصُّ اَنْظُرُ اِلَیْهِمْ كُلَّ یَوْم سَبْعینَ مَرَّة وَ اُكَلِّمُهُمْ كُلَّما نَظَرْتُ اِلَیْهِمْ اَزیدُ فی مُلْكِهِمْ سَبْعینَ ضِعْفاً تَزیدُ فی مُلْكِهِمْ سَبْعینَ ضِعْف، تَلَذَّذَ اَهْلُ الْجَنَّةِ بِالطَّعامِ وَ الشَّرابِ وَ تَلَذَّذَ اُولئِكَ


1. نهج البلاغه، خطبه 222.

2. البته شیطان نیز گاهى با افراد و حتّى بندگان خاصّ خدا چنین مى‌كند و ما نباید گمان كنیم كه هر چه به ذهن ما آمد نجواى الاهى است.

بِذِكْری وَ كَلامی وَ حَدیثی؛ اى احمد (نام آسمانى آن حضرت در مقابل محمد(صلى الله علیه وآله)نام زمینى آن بزرگوار) در بهشت قصرى است از مروارید كه بر فراز آن مروارید است و از جواهرى كه بالاى آن جواهر است و در این مرواریدها و جواهرات هیچ شكستگى و گرهى وجود ندارد بلكه صاف و شفاف و یك‌پارچه‌اند و در آن قصر بندگان خاص من هستند و من روزى هفتاد مرتبه به آن‌ها نگاه مى‌كنم و در هر مرتبه با آنان سخن مى‌گویم كه با هر سخن گفتن و نگاهى هفتاد مرتبه بر قلمرو آن‌ها افزوده مى‌شود كه از هر مرتبه‌اى باز هفتاد مرتبه وسعت و افزایش ایجاد مى‌گردد. آن‌گاه كه سایر بندگان من در بهشت از غذا و شربت لذّت مى‌برند، این بندگان خاص من از یاد و سخن و گفتوگوى با من لذّت مى‌برند».

پس این چنین نیست كه بهشتیان و بندگان خاص، نسبت به سخن گفتن و نگاه خدا بى‌تفاوت باشند و این چنین نیست كه آن‌ها فقط به فكر حور و قصور و اشجار و انهار باشند بلكه لذّت فوق‌العاده آن‌ها در دیدن و شنیدن كلام الاهى است كه از هر خوردنى و آشامیدنى بالاتر است، در حالى كه اگر یك قطره از شربت‌هاى بهشتى در دنیا بیفتد تمام دنیا معطّر مى‌شود.

آن‌گاه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نشانه‌هاى آنان را پرسید و خداوند براى آنان نشانه‌هایى ذكر كرده و مى‌فرماید: اَفْتَحُ عَیْنَ قَلْبِهِ اِلى جَلالی فَاُناجیهِ فی ظُلَمِ اللَّیْلِ وَ نُورِ النَّهارِ حَتّى یَنْقَطِعَ حَدیثُهُ مَعَ الْمَخْلُوقینَ وَ مُجالَسَتُهُ مَعَهُمْ؛ چشم او را به سوى جلال خود مى‌گشایم و در تاریكى‌هاى شب و

روشنایى روز با آن‌ها مناجات مى‌كنم و فرقى بین روز روشن و شب تار وجود ندارد، و آن‌قدر این رازگویى و مناجات را ادامه مى‌دهم كه دیگر میل ندارند با كسى حرف بزنند، آن‌قدر از این مناجات لذت مى‌برند كه دیگر رغبت مجالست و نشست و برخاست با هیچ‌كس را ندارند. هرچند كه با دیگران حرف مى‌زنند و به پرسش‌هاى آن‌ها نیز پاسخ مى‌دهند ولى دل آن‌ها جاى دیگر است.

هرگز حدیث حاضر غایب شنیده‌اى *** كه من میان جمع و دلم جاى دیگر است

بارى، براى انجام وظیفه با دیگران گفت و شنود و نشست و برخاستى دارند ولى رغبتى به آن نداشته و دل به معشوق سپرده‌اند.

پس خداوند چنین بندگانى دارد كه با آن‌ها شبانه روز نجوا مى‌كند. جالب آن‌كه در آن حدیث معراج مى‌فرماید: چشم قلب او را به سوى جلال خود باز مى‌كنم، و در این مناجات نیز ما عرض مى‌كنیم: من را از كسانى قرار بده كه چشمشان به سوى جلال تو باز شد و از دیدن جلال و شكوه تو از خودبى‌خود شدند، چرا كه انسان وقتى یك فاصله طولانى را طى مى‌كند در حالى كه براى او غیر منتظره بوده از خودبى‌خود و مدهوش مى‌شود، چنان‌كه اگر به شیوه‌اى ناگهان به كسى خبر بد دهند كه جایزه‌اى بسیار ارزشمند كه باور و انتظار آن را نداشته به او رسیده است بى‌هوش مى‌شود. در امور معنوى نیز انسان اگر به چیزى كه مورد انتظار او نیست برسد آن‌قدر لذّت مى‌برد كه بى‌طاقت شده و حالت غشوه به او دست مى‌دهد.

در حدیث معراج آمده است: پس از گشوده شدن چشم دل او به سوى جلال خودم، با او در شب تاریك و روز روشن مناجات مى‌كنم، در این‌جا نیز عرض مى‌كنیم: پس از این بى‌هوشى مناجات و رازگویى مى‌كند و مطالب شیرینى را كه دیگران نمى‌فهمند به این مدهوش القا مى‌كند.

ما باید همّت خود را بالا برده و دست كم بدانیم كه چنین حقایقى وجود دارد و خداوند با بندگان خود چنین روابطى دارد و چه‌بسا چنین بندگانى در میان ما به صورت ناشناس زندگى مى‌كنند. چنان‌كه در روایات آمده است: هیچ‌گاه به هیچ‌كس به چشم حقارت ننگرید. چه بسا به ظاهر پینه‌دوز، باربر و رفتگر باشد ولى در واقع یكى از اولیاى خدا باشد.

همّت خود را بالا برده و در هنگام دعا و سحرخیزى و شب زنده‌دارى و حجّ و عبادت به آرزوى دست‌یابى به نعمت‌هاى دنیوى قانع نشویم و دعاى خود را محدود به خانه و همسر و دنیا نكنیم، بلكه نعمت‌هاى ابدى فناناپذیر و از همه مهم‌تر شنیدن كلام الاهى و تماشاى جلوه الاهى را بخواهیم. و اگر كسى گناهان را ترك كند و واجبات را انجام دهد و از شكم‌چرانى و حرف‌هاى بى‌فایده و... خوددارى كند، علاوه بر استفاده از نعمت‌هاى جسمانى بهشتى، وَلَحْمِ طَیْر مِمَّا یَشْتَهُون و وَفَاكِهَة مِمَّا یَتَخَیَّرُون(1) جزو آن خاصانى خواهد شد كه


1. واقعه (56)،21 و 22: و گوشت پرنده از آن‌چه كه میل داشته باشند و میوه از آن‌چه كه انتخاب كنند.

در قصرهاى آن‌چنانى از آن لذت‌هاى نامتناهى بهره مى‌برند. بسیارى از مباحات و خوردنى‌هاى مجاز و شنیدنى‌هاى مباح، سبب بعضى محروم شدن‌ها و كسالت در مقابل اداى وظایف مى‌شوند و بیمارى‌هاى جسمى و روحى به وجود مى‌آورد. چه بسیارند بیمارى‌هایى كه بر اثر پرخورى پیدا شده‌اند، افراد شكم‌پرور نمى‌توانند به درستى از فكر و نیروهاى بدنى خود استفاده كنند، و حوصله امر به معروف و نهى از منكر ندارند و نه مى‌توانند موعظه‌اى بشنوند و یا دیگران را از موعظه بهره‌مند كنند، حتى نمى‌توانند چیزى را خوب یاد بگیرند و یا چیزى به كسى یاد بدهند.

اگر انسان بخواهد از نعمت‌هاى بهشتى بهره‌مند شود و به تماشاى جلوه‌هاى الاهى برسد به گونه‌اى كه از دیدن آن‌ها بى‌هوش گردد، باید بهاى آن را بپردازد.

در روایت است كه خداوند تعالى براى بندگان خود متناسب با شأن و شخصیتى كه دارند روزى هفتاد مرتبه ‌و در بعضى روایات سى سال یك مرتبه و برخى سى هزار سال یك مرتبه‌ـ جلوه مى‌كند و بى‌هوش مى‌شوند و گاهى آن‌قدر طول مى‌كشد كه همسران بهشتى آن‌ها شكایت مى‌كنند كه این‌ها آن چنان از تماشاى جلوه‌هاى الاهى لذّت مى‌برند كه دیگر همه چیز را فراموش كرده‌اند.

* * *

اِلهی وَ اَلْحِقْنی بِنُورِ عِزِّكَ الاَْبْهَجِ فَاَكُونَ لَكَ عارِفاً وَ عَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً وَ مِنْكَ خائِفاً مُتَرَقِّباً، یا ذَا الْجَلالِ وَالاِْكْرام؛ خداوندا، من را به نور عزّت خودت كه

بسیار بهجت‌آفرین است ملحق گردان تا من در حق تو عارف و از غیر تو روگردان و از تو ترسان و مراقب باشم. اى صاحب جلالت و اكرام.

به آخرین فراز از مناجات شعبانیّه رسیدیم و چنان‌كه در گذشته بیان گردید، معمولا مضامین برخى از دعاها در دعاها و مناجات‌هاى دیگر نیز وجود دارد، ولى مضمون این مناجات با این صراحت و شفافیّت در كم‌تر دعا و مناجاتى آمده است. معمولا در دعاها و مناجات‌ها بر روى توجّه به گناهان و طلب آمرزش و نیز به رحمت الاهى كه باعث شسته شدن گناهان مى‌شود، تكیه و تأكید شده است، ولى در برخى از مناجات‌ها مطالبى غیر از آن‌چه كه عموم به آن توجّه دارند، وجود دارد. نهایت تلاش ما انسان‌هاى معمولى آن است كه از عذاب الاهى در آخرت نجات پیدا كرده و یا به ثواب‌هاى بهشتى نائل گردیم، ولى در برخى از مناجات‌ها احساس مى‌شود كه توجّه اولیاى خدا به امورى بالاتر از این‌هاست و یكى از آن‌ها مناجات شعبانیه است كه با مطالبى عجیب چون الهى هب لى كمال الانقطاع الیك وانر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیك و یا واجعلنى ممن نادیته فاجابك و نیز این آخرین فراز مناجات والحقنى بنور عزك الابهج از سایر مناجات‌ها متمایز است و درخشش خاصّى دارد.

در این فراز پایانى به پیشگاه الاهى عرض مى‌كنیم: خداوندا مرا به نور خودت ملحق كن.(1)


1. این تعبیر الحاق شبیه ایصال است و به قدرى تفاوت آن ظریف و دقیق است كه گویا با هم هیچ تفاوتى ندارند و گاهى به جاى یكدیگر به كار مى‌روند.

اگر انسانِ غرق در گناه درخواست كند كه به نور الاهى ملحق و متصل گردد نوعى بلندپروازى است. ولى كسانى بوده و هستند كه چنین آرزوهایى داشته و به آن دست یافته‌اند در غیر این صورت خواندن این دعاها بى‌فایده و در حدّ یك آرمان دست‌نایافتنى خواهد بود.

بنابراین، انسانى كه به تعبیر قرآن وَخُلِقَ الاِْنسَانُ ضَعِیفا(1) سراپا ضعف و ناتوانى است مى‌تواند به جایى برسد كه ملحق به نور الاهى بشود. ببین تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟

نور الاهى زیباترین، خرم‌ترین و مبتهج‌ترینِ نورها است و خرّمى، طراوت و شادى آفرینى خاصّى دارد و اگر كسى به این نور عزّت ملحق شود دیگر نمى‌تواند جز با تعبیرات استعارى سخن بگوید چرا كه این لفظ‌ها و از جمله واژه نور كه بر خداوند اطلاق مى‌شود: «اللهُ نُورُ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ»(2) استعاره و مجاز است، زیرا وقتى كه خداوند بخواهد رابطه و نقش خود با آسمان و زمین را براى بشر بیان كند، تعبیرى لطیف‌تر از تعبیر نور در عالم مادّه وجود ندارد، بنابراین خود را به عنوان نور معرفى مى‌كند. ولى در عین حال كه خود نور است نورهاى دیگرى نیز دارد كه این‌ها عین ذات او نبوده و مقام پایین‌ترى دارند و لذا مى‌فرماید: مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاة فِیهَا مِصْبَاح...(3) كه ضمیر در نور به خدا بر مى‌گردد و نمى‌فرماید: مثله تا دقیقاً همان نور را مطرح كند.


1. نساء (4)، 28: انسان موجودى ضعیف خلق شده است.

2. نور(24)، 35: خداوند نور آسمانها و زمین است.

3. نور (24)، 35: مثل نور او چراغدانى است كه در آن چراغى وجود دارد.

پس معلوم مى‌شود كه خدا غیر از این‌كه خودش نور است، نور دیگرى نیز دارد كه نور مخلوقات او محسوب مى‌شود. بنابراین تعبیراتى كه در قرآن و دعاها و بحث‌هاى علمى و عقلى و عرفانى به كار مى‌روند جنبه مجازى دارند و ما نمى‌توانیم كُنه آن‌ها را ادراك كنیم.

 

بحثى پیرامون نور عزّت ابهج

احتمالا در تعبیر نور عزّك الابهج دو نكته وجود دارد كه با این دو واژه مطرح مى‌شوند:

1. رابطه خدا با مخلوقات هر قدر كه عالى و شریف باشند، رابطه عزّت و ذلّت است. چرا كه خدا همه چیز را دارد و مخلوق از خودش هیچ چیز ندارد. عزیزترین و شریف‌ترین مخلوق خدا از خود چیزى ندارد و هرچه دارد از خدا گرفته است.

2. خداوند كه عزّت محض است تحت تأثیر هیچ عاملى قرار نمى‌گیرد. چرا كه عزّت به معناى نفوذ‌ناپذیرى است و به همین سبب به زمینى كه شیار بردار نیست ارض عزاز گفته مى‌شود.

در دعاى عرفه نیز مى‌خوانیم: «اَلهی تَقَدَّسَ رِضاكَ عَنْ اَنْ یَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْكَ فَكَیْفَ یَكُونُ له عِلَّةٌ مِنّی»؛ یعنى رضایت خدا معلول علتى از ناحیه خودش نیست تا چه رسد به این‌كه ما بخواهیم علّت براى رضاى خدا فراهم كنیم.

پس رابطه مخلوق با خالق رابطه ذلیل با عزیز است، چنان‌كه در

دعاى عرفه مى‌خوانیم: «اِلهی كَیْفَ اَسْتَعِزُّ وَ فِى الذُّلِّ اَرْكَزْتَنی، چگونه احساس عزّت كنم، در حالى كه تو مرا در ذلّت مستقر و ثابت كردى چرا كه مخلوق بودن عین ذلّت و فقر و ندارى است».

سیه‌رویى ز ممكن در دو عالم *** جدا هرگز نشد و الله اعلم

حال اگر مخلوق بخواهد به نور خالق متّصل و ملحق گردد، باید از حال ذلّت به عزّت برسد، پس باید خروج از ذلّت و ظلمت و الحاق به نور عزّت را از خدا بخواهد. چرا كه خود نور ندارد و هیچ عزیز دیگرى نیز وجود ندارد كه ملحق به نور او شود.(1)

و امّا ابهج اسم تفضیل از بهیج و برگرفته از كلمه بهجت به معناى زیبایى همراه باطراوت و خرّمى است. قرآن كریم درباره گیاهان زیبا مى‌فرماید: «مِنْ كُلِّ زَوْج بَهِیج؛ از هر نوع گیاه سبز و زیبا و خرّم كه بیننده غرق لذّت مى‌شود».

نور ابهج یعنى لذّت‌بخش‌ترین نورى كه زیبایى آن در نهایت كمال است و بالاتر از آن زیبایى و كمالى قابل تصوّر نیست.

پس درخواست مناجات‌كننده در واقع درخواست نجات از ظلمت و ذلّت و رسیدن به عزتى است كه مربوط به خداوند است. نجات از حزن و اندوه و رسیدن به بهجت و سرور و طراوت و زیبایى كه مخصوص نور خدا است. رهایى از هر زشتى و نقص و عیب و رسیدن به بهترین كمال‌ها و جمال‌ها. وقتى كه به چنین مقامى دست


1. تعبیرى بالاتر از این در هیچ دعا و مناجاتى وجود ندارد كه مقام الوهیّت عین عزّت و مقام مخلوق عین ذلّت است.

یافت عارف حق خواهد شد. یعنى تا انسان به طرف آن نور كشانده نشود، معرفت حقیقى پیدا نمى‌كند. عارف حقیقى كسى است كه خداوند او را جذب كرده و او را به نور خودش ملحق كند، از هر پستى و ذلّتى رهایى پیدا كند و هر چه را كه با نور تناسب ندارد كنار بزند. یك طرف نور الاهى با شعاع‌هایى است كه در میان بندگان شایسته او مانند فرشتگان مقرب، پیامبران، اولیا و بندگانِ صالح تابیده است و یك طرف هم ظلمت‌ها و تاریكى‌ها و شیاطین.

به عبارت دیگر صحنه هستى بر اساس تصویر ذوقى و هنرى به دو صحنه تقسیم مى‌شود: در یك صحنه همه نور، زیبایى، طراوت و خوشى است، و در یك صحنه فقر، گرفتارى، تاریكى، زشتى و پلیدى. اللهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِینَ كَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات.(1)

اوج زیبایى یك صحنه پیوستن به نور الاهى، و حضیض یك صحنه پیوستن به اسفل سافلین و مقام ابلیس لعین و شیطان رجیم است و انسان در حال نوسان بین این دو صحنه مى‌باشد و به همین خاطر انسان از خدا مى‌خواهد كه او را به نور الاهى ملحق كند كه محل سرور و بهجت و لذت محض است. دیگر میل به گناه و انجام كارهاى شیطانى در او وجود نداشته باشد، چون كسى كه غرق در نور است به


1. بقره (2)، 257: خداوند سرپرست مؤمنان است و آنان را از ظلمات به نور خارج مى‌سازد و سرپرست كافران طاغوت است كه آن‌ها را از نور به سوى ظلمت‌ها خارج مى‌كند.

ظلمت علاقه‌اى ندارد. از هر چه كه ضد نور و بهجت و عزّت است دورى مى‌كند و در جهت مقابل آن قرار مى‌گیرد.

 

یك نكته لطیف عرفانى

در این‌جا یك نكته لطیف وجود دارد كه حتى عرفا نیز در مباحث عرفانىِ خود به آن توجّه نكرده‌اند و آن این‌كه وقتى كه انسان واصل گردید، تازه باید توجّه كند آن‌چه دارد و درك مى‌كند و مى‌یابد نیز متعلّق به خود او نیست. آن‌گاه مى‌ترسد كه این نورانیّت دوام پیدا نكند. عارف واصل باز از خوف و ترس بركنار نیست و نگران است كه مبادا آن‌چه كه یافته از او سلب گردد، زیرا آن‌چه دارد عاریه‌اى است نه ذاتى. و اگر كسى چنین توهّمى براى او پیدا شود كه نورانیت او ذاتى شده، با مغز به زمین كوبیده خواهد شد، بنابراین مواظب است این كمالات به دست آمده را از دست ندهد و مغرور نگردد و نگوید ما به مرحله یقین رسیده‌ایم و كار تمام شد و مأموریت را به پایان رسانده‌ایم؛ وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى یَأْتِیَكَ الْیَقِین(1).

اگر چنین شد از همان اوج به درّه جهنم سقوط خواهد كرد و مانند كسى مى‌شود كه داستان او در قرآن چنین آمده است: «وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِینَ * وَلَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَْرْضِ وَاتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ».(2)


1. حجر (15)، 99: و خدایت را عبادت كن تا یقین به سوى تو بیاید.

2. اعراف (7)، 176: و داستان آن كسى را كه آیات خود را به او دادیم و او از آن‌ها خود را منسلخ ساخت و شیطان از او پیروى كرد و از گمراهان شد براى آن‌ها بخوان. و اگر ما مى‌خواستیم به او رفعت مى‌دادیم به وسیله آن آیات، ولى او خود به سوى زمین تمایل پیدا كرد و از هوس خود پیروى نمود. پس داستان او داستان آن سگى است كه... .

داستان همان انسانى كه آیات خود را به او دادیم ولى قدر ندانست و از آن اوج به جایى رسید كه به سگ تشبیه گردید.

پس عارف همواره نگران است كه اگر او را رها كنند و یك لحظه عنایت از او برداشته شود سقوط خواهد كرد. بنابراین احتیاج به مراقبت همیشگى دارد تا نلغزد.

در روایات آمده است كه دوستان ما در قیامت دامن ما را مى‌گیرند و ما دامن پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) را مى‌گیریم. مبادا لحظه‌اى غفلت شود كه غفلت همان است و سقوط همان.

 

پایان شرح مناجات شعبانیّه

 

 

 

 

شرح مناجات المریدین

 

سُبْحانَكَ ما اَضْیَقَ الطُّرُقَ عَلى مَنْ لَمْ تُكُنْ دَلیلَهُ وَ ما اَوْضَحَ الْحَقَّ عِنْدَ مَنْ هَدَیْتَهُ سَبیلَه؛ منزّهى اى خداوند كه چقدر راه‌هاى تو براى كسى كه تو راهنماى او نیستى تنگ است و چقدر حق براى كسى كه تو راه حق را به او نشان داده‌اى واضح و آشكار است.

 

ذكر یك نكته ضرورى در آغاز بحث

ما در بررسى مناجات‌هایى از قبیل شعبانیه و خمسة عشر به مفاهیم و معارفى دست مى‌یابیم كه كم‌تر مورد بحث و گفتوگو قرار گرفته‌اند و برخى مى‌پندارند چنین مفاهیم و معارفى در مكتب اهل‌بیت(علیهم السلام) وجود ندارد، به سراغ فرقه‌هاى دیگر رفته تا از این معارف استفاده كنند. به نظر رسید كه اگر ما این گونه مفاهیم را به این دلیل كه خودمان صلاحیت فهم و عمل به آن‌ها را نداریم مورد بحث و بررسى قرار ندهیم، یك نوع جفا به اهل‌بیت(علیهم السلام) و كلمات ایشان نموده‌ایم.

در طول تاریخ نیز حفظ آثار اهل‌بیت(علیهم السلام) را كسانى عهده‌دار بودند كه خود چندان بهره‌اى نبرده‌اند. مثلا كسانى كه روایاتى از اهل‌بیت(علیهم السلام) نقل

كرده‌اند خود، تعمّق وتفكرى چون‌شیخ انصارى در آن‌روایات نداشته‌اند، ولى اگر نقل نكرده بودند هرگز شیخ انصارى نیز موفّق به چنین تفقّه و تعمّقى نمى‌گردید. و در روایت آمده است كه: «رُبَّ حامِلِ فِقْه إِلى مَنْ هُوَ اَفْقَهُ مِنْه؛(1) چه‌بسا كسانى كه فقه را بسوى فقیه‌تر از خود حمل نموده‌اند».

بنابراین نقل و گفتوگو از این معارف و مفاهیم چه بسا وسیله‌اى براى استفاده كسانى گردد كه صلاحیت و استعداد داشته و قلبى نورانى دارند و ما نباید مانع رسیدن روایات به آن‌ها شویم، هرچند كه خودمان صلاحیت گفتن و فهمیدن و عمل كردن به آن‌ها را نداریم. پس باید افتخار نقل آن‌ها را داشته باشیم تا شاید به بركت شفاعت آن بزرگواران، ما هم بهره‌اى ببریم.

 

انگیزه انتخاب مناجات المریدین براى بحث و بررسى

به نظرم رسید كه لازم است در میان مناجات‌هاى ائمه(علیهم السلام) مناجاتى كه مشتمل بر معارفى شبیه به مناجات شعبانیه باشد انتخاب و مورد بحث قرار گیرد، دیدم بهترین آن‌ها مناجات خمس عشر از حضرت سجّاد(علیه السلام) و به ویژه مناجات المریدین است. چون بى‌تردید یكى از وظایف ما این است كه خداخواه گشته، معرفت پیدا كرده و راه رسیدن به خدا را پیدا كنیم، این مناجات خداخواهانه است و با جمله‌اى شروع مى‌شود كه كم و بیش در مناجات شعبانیه نیز به لحن دیگرى مطرح شده بود و به همین خاطر در پى شرح مناجات


1. مستدرك الوسائل، ج 17، ص 285، حضرت رسول(صلى الله علیه وآله).

شعبانیه، ذكر شد. در این مناجات به دنبال نزدیك‌ترین راه براى رسیدن به خداوند هستیم. چرا كه اگر خداوند كسى را هدایت كند، او راه را پیدا نموده و به مقصد مى‌رسد و ابهامى براى او پیش نخواهد آمد، ولى اگر هدایت خدا در كار نباشد، انسان هر قدر هم كه تلاش نماید راه صحیح را پیدا نمى‌كند و به كج‌راهه‌ها و بیراهه‌ها گرفتار مى‌شود.

بنابراین در آغاز این مناجات عرض مى‌كنیم: چقدر ناهموار، تنگ، پرفراز و نشیب و بسته است، راه كسى كه خدا راهنماى او نباشد، در مقابل، چقدر واضح و بدون شبهه است راه كسى كه خدا او را هدایت كرده باشد. چنین كسى هرگز براى شناخت حق از باطل دچار شبهه و تردید نمى‌گردد. چرا كه چنین فرد هدایت‌یافته‌اى، حق براى او چون آفتاب روشن است و بى‌هیچ پیچ و خم و فراز و نشیبى آشكار مى‌گردد و اگر هم پیچ و خم داشته باشد به وضوح آن لطمه‌اى نمى‌زند، چرا كه گاهى اقتضاى یك راه به ویژه وقتى كه نفیس و پرقیمت باشد، سختى‌ها و مشكلاتى است كه با گم شدن و گیج بودن تفاوت فراوانى دارد. زیرا گم‌گشته نمى‌داند از كدام راه برود و چه بسا به گمان این‌كه راه حق مى‌رود راه باطل را بپیماید. كه قرآن در این زمینه مى‌فرماید: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالاَْخْسَرِینَ أَعْمَالا الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعا؛(1) آیا زیان‌كارترین افراد را به شما معرفى كنیم؟ آنان كه اعمالى را انجام مى‌دهند ولى بى‌راهه مى‌روند و گمان مى‌كنند كه كار شایسته انجام مى‌دهند».


1. كهف (18)، 104.

این افراد دچار جهل مركّب گشته‌اند و یا داراى جهل بسیط هستند ولى در حیرت و عجز از پیدا كردن راه درست گرفتار شده‌اند، گاهى به دنبال این مى‌روند و گاهى به دنبال آن. گاهى از این صدا تبعیت مى‌كنند و گاهى از صدایى دیگر. چرا كه نور الاهى ندارند: وَمَنْ لَمْ یَجْعَلْ اللهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِنْ نُور.(1) البته خداوند به كسى ظلم نمى‌كند بلكه این حیرت‌ها و كجروى‌ها و گمراهى‌ها، كیفر برخى از اعمالى است كه انسان آگاهانه انجام مى‌دهد.

اِلهی فَاسْلُكْ بِنا سُبُلَ الْوُصُولِ اِلَیْكَ وَ سَیِّرْنا فی اَقْرَبِ الطُّرُقِ لِلْوُفوُدِ عَلَیْكَ. قَرِّبْ عَلَیْنَا الْبَعیدَ وَ سَهِّلْ عَلَیْنَا الْعَسیرَ الشَّدِیدَ وَ اَلْحِقْنا بِعِبادِكَ الَّذینَ هُمْ بِالْبِدارِ اِلَیْكَ یُسارِعوُنَ وَ بابَكَ عَلَى الدَّوامِ یَطْرُقُونَ وَ اِیّاكَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ یَعْبُدُونَ وَ هُمْ مِنْ هَیْبَتِكَ مُشْفِقُون؛ خدایا، توفیق پیمودن راه‌هاى وصول به خودت را به ما عنایت كن و ما را در نزدیك‌ترین راه رسیدن به میهمانى خودت قرار بده و راه‌هاى دور را براى ما نزدیك و راه‌هاى دشوار و سخت را براى ما آسان گردان؛ خداوندا، ما را به بندگانت كه در رسیدن به تو پیشگامند و سبقت جسته‌اند و همواره درِ خانه‌ات را مى‌كوبند و شبانه‌روز تو را عبادت مى‌كنند و از هیبت و ابّهت تو ترس دارند ملحق گردان.

 

چند نكته درباره وصول الى‌الله

در این فراز از مناجات چند پیش‌فرض مطرح مى‌گردد:


1. نور (24)، 40: و كسى كه خداوند براى او نورى قرار نداده است نور ندارد.

1.باید وصول به‌خدا را طالب‌بود و از خداخواست تا راه آن پیداشود؛

2. راه‌هاى وصول الى الله، مختلف هستند؛

3. باید نزدیك‌ترین راه را طلبید و پیمود؛

4. چون در این راه خطر وجود دارد، باید این راه را با هم‌سفران و رفیقانِ شایسته پیمود.

 

نكته اوّل

به دلیل آن‌كه این مفاهیم مقدارى از ذهن ما دور هستند و ممكن است مفاهیمِ متشابه و معانى نادرستى به ذهن برخى افراد آمده و برخى از فرقه‌هاى منحرف از این مفاهیم سوء استفاده كنند، لازم است مقدارى درباره این نكات گفتوگو كنیم.

از آموزه‌هاى قرآن كریم به دست مى‌آید كه همه چیز در عالم هستى در حال سیر و حركت هستند و یك مقصد و هدف ویژه دارند كه عبارت است از خدا. قرآن كریم مى‌فرماید: «أَلا إِلَى اللهِ تَصِیرُ الاُْمُور؛(1) آگاه باشید كه همه چیز به سوى خداوند در حال صیرورت است». و نیز مى‌فرماید: «إِلَیْهِ یرْجَعُ الاَْمْرُ كُلُّه؛(2) بازگشت همه چیز به سوى خداوند است». هم‌چنین مى‌فرماید: «إِنَّ إِلَى رَبِّكَ الرُّجْعَى؛(3) بازگشت همه چیز به سوى خدایت مى‌باشد».

از سوى دیگر مى‌فرماید هر چه كه در این عالم هستى ملاحظه


1. شورى (42)، 53.

2. هود (11)، 123.

3. علق (96)، 8.

مى‌كنید، داراى خزانه‌هایى نزد خداوند هستند. گویا حدّ و مرزى ندارند و خداوند جز مقدار معیّنى از آن را نازل نمى‌كند. پس نه‌تنها یك خزانه بلكه خزانه‌هایى براى هر موجود وجود دارد و بعد از نزول، اندازه یافته و محدود مى‌شود، چرا كه محدودیّت از ویژگى‌هاى این جهان است ولى در جهان دیگر (لدى الله) به هیچ وجه محدودیّت وجود ندارد. پس فقط مقدارى از آن به این جهان نازل مى‌گردد و مجدداً به سوى خداوند برمى‌گردد.

خلاصه، هر چه در این جهان وجود دارد از طرف خداوند نازل شده و دوباره به سوى او برمى‌گردد یعنى یك قوس نزولى دارد و از طرف خدا پایین مى‌آید، به این عالم نزول مى‌كند و دوباره در یك قوس صعودى عروج مى‌كند. این اختصاص به انسان ندارد بلكه انسان یكى از اعضاى این مجموعه عظیم است.

در قرآن مجید تعبیر حشر و لقاء الله نیز آمده است، چنان‌كه مى‌فرماید: یَا أَیُّهَا الاِْنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِیه؛(1) كدح به معناى حركت همراه با شتاب تمام و تلاش فراوان است. این ملاقات اختصاص به اهل ایمان ندارد بلكه همانند رجوع الى الله ملاقاتى است عمومى، مربوط به همگان بوده و به عبارت دیگر تكوینى است و هیچ استثنا نمى‌پذیرد و به طور طبیعى، افتخارى براى كسى نمى‌آفریند.


1. انشقاق (84)، 6: اى انسان تو با سرعت به سمت خدا مى‌روى و او را ملاقات خواهى كرد.

در كنار این حركت‌ها، حركتى سراغ داریم كه انسان آن را گزینش نموده و با میل خود آن را آغاز مى‌كند. این حركت مانند به دنیا آمدن جبرى نبوده و مانند آن ملاقات عمومى تكوینى و جبرى نیست. با این حركت است كه انسان‌ها و جنّیان از سایر موجودات متمایز و از فرشتگان نیز برتر و بالاتر مى‌گردند و هدف از آن لقاء الله است. یعنى ابتدا از خداوند دور هستند و اندك اندك فاصله را كم مى‌كنند. این تنها با عبادات تحقق مى‌یابد كه در نیّت آن‌ها قربة الى الله مطرح است، نیّتى كه در فرهنگ ما لازمه ایمان است و هیچ عبادتى منهاى آن پذیرفته نیست.(1)

پس اگر اهل ایمان راه را درست انتخاب كرده و بپیمایند، كم‌كم به خداوند نزدیك شده و به مقصد مى‌رسند. البتّه نزدیك شدن به خداوند گاهى مطلوبیت بالذّات دارد و گاهى بالغیر. یعنى برخى قرب به خداوند را براى بهره‌گیرى از نعمت‌هاى بهشتى؛ حور و قصور و اشجار و انهارش مى‌طلبند كه سكونت در دار رحمت و عند الله مى‌باشد، هرچند كه بر زبان آورده نشود، ولى در سویداى دل آن‌ها چنین قصد و انگیزه‌اى وجود دارد. امّا برخى تنها و تنها خدا را مى‌جویند و بر فرض مُحال كه بهشت و حور و قصورى در كار نباشد، باز انگیزه تقرّب براى آن‌ها وجود دارد، چون آن‌ها خدا را مى‌خواهند


1. البتّه بت‌پرستان نیز به قصد تقرب الى الله بت مى‌پرستیدند كه خداوند از زبان آن‌ها چنین نقل مى‌كند: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللهِ زُلْفى؛ ولى آنان عوضى و اشتباه رفته‌اند و گمان مى‌كردند كه با پرستش بت‌ها به خدا نزدیك مى‌شوند.

و حتّى اگر بدانند رضاى خدا در جهنم رفتن آنان است، جهنم را بر بهشت ترجیح مى‌دهند.

به مثالى توجّه كنید تا مطلب روشن شود. گاهى فردى براى دوست عزیز خود دلتنگ مى‌شود و به دیدار او مى‌رود. این مطلوبیت بالذات است، ولى ممكن است كه انسان براى گرفتن قرض و یا رفع نیاز خود و یا پذیرایى شدن به منزل دوست خود برود كه مطلوبیت بالغیر مى‌باشد.

در صورت اوّل كه دیدار دوست مطلوبیّت ذاتى دارد، هرچند ممكن است بهترین پذیرایى نیز از او به عمل بیاید امّا ممكن است براى او غذاى شور، تلخ و یا میوه بى‌مزه‌اى بیاورند و یا كسانى او را كتك بزنند، ولى چون دیدار دوست براى او اصل بوده، همه این‌ها را با كمال میل مى‌پذیرد.

با این مثال، معناى مناجات حضرت سجّاد(علیه السلام) روشن مى‌شود كه مى‌فرماید: «اِلهی لَوْ كانَ رِضاكَ فی اَنْ اُقْتَلَ سَبْعینَ قَتْلَةً وَ اُقْطَعَ اِرْباً اِرْباً لَكانَ رِضاكَ اُحِب؛(1) خداوندا، اگر رضاى تو در آن باشد كه هفتاد بار كشته شوم و بدنم قطعه‌قطعه گردد من نیز آن را دوست دارم».

پس خداوند گرچه دوستان خود را به جهنّم نمى‌برد، بلكه آن‌ها را در عالى‌ترین درجات بهشت قرار مى‌دهد ولى آنان به این پایه از معرفت رسیده‌اند كه اگر فرضاً خداوند از جهنم رفتن و سوختن آنان


1. جواهر السنیة، حرّ عاملى، ص 198.

لذّت ببرد، این عذاب نیز براى آن‌ها كاملا گوارا و دوست‌داشتنى است، چنان‌كه در همین مناجات المریدین نیز هیچ جا سخنى از بهشت و جهنم در كار نیست و تنها در پایان آن گفته مى‌شود: یا نعیمى و جنتى یعنى تو بهشت و نعمت من هستى. ما نیز باید همّت خود را در سایه معارف اهل‌بیت(علیهم السلام) بالاتر برده و دل خود را نورانى كنیم. پس منظور از سیر الى الله و وصول الى الله نه آن سیر تكوینى است كه همه موجودات از آن برخوردارند، بلكه منظور، سیر اختیارى است.(1)

 

نكته دوّم

حال كه دانستیم وصول الى الله اختیارى است و اگر خدا توفیق بدهد مى‌توان به آن رسید، این نكته مطرح مى‌شود كه براى رسیدن به این هدف راه‌هایى هست(2) كه از نظر قرب و بُعد با یكدیگر متفاوت هستند،


1. ناگفته نماند كه برخى از كوته‌بینان قرب الى الله را به معناى قرب الى رحمة الله پنداشته‌اند، چرا كه آنان باور ندارند كه براى برخى از انسان‌ها چیزى غیر از نعمت‌هاى اخروى نیز مطلوبیّت دارد. آن‌ها فقط به حور و قصور مى‌اندیشند و قرب الى الله را با حذف مضاف مى‌پندارند و یا براى وَأَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى توجیهاتى قائل مى‌شوند.

2. البته این راه‌ها را باید شناخت و به سلیقه خود عمل نكرد. این شناخت نیز خود توفیق مضاعفى است كه نصیب انسان مى‌گردد. یعنى باید خداوند به انسان توفیق بدهد كه آن راه‌ها را بشناسد و این شناخت غیر از خواندن در كتاب و یا استدلال كردن و آیه قرآن خواندن و بررسى كردن حدیث است، بلكه به معناى باور عمیق قلبى است و به همین خاطر بسیارى از افراد با این‌كه خوانده‌اند یك سلام بر حضرت امام حسین(علیه السلام) و یا نماز در اوّل وقت چه اثرات ارزشمندى دارد، ولى سستى به خرج مى‌دهند در حالى كه اگر بدانند فلان نعمت مادّى در جایى وجود دارد با كمال اشتیاق مى‌دوند، حتى اگر احتمال دهند كه با قرعه‌كشى (یك درصد) ممكن است چیزى نصیب آن‌ها گردد، چهار اسب مى‌تازند، ولى در مورد نعمت‌هایى كه خداوند مؤكّداً وجود آن‌ها را تصریح نموده است اهتمامى نمىورزند.

بنابراین در مقدمه این دعا عرض مى‌كنیم: «خداوندا، راه‌ها براى كسى كه تو او را راهنمایى نكنى بسیار تنگ ولى براى كسى كه او را هدایت كنى بسیار واضح و روشن و آشكار مى‌باشد».

امیر مؤمنان على(علیه السلام) پس از آن‌كه از شب تا صبح صدها و یا هزار ركعت نماز مى‌خواند و گریه مى‌كرد، در پایان مى‌فرمود: آهْ آهْ مِنْ قِلَّةِ الزّادِ وَ طُولِ السَّفَرِ وَ بُعْدِ الطَّریقِ؛ آه آه از اندك بودن توشه و از طولانى بودن سفر و دورى راه. و حضرت سجّاد(علیه السلام) وقتى كه از آن عبادت‌ها یاد مى‌كرد مى‌فرمود: عبادت من كجا و جدّم على(علیه السلام) كجا؟

پس راه طولانى ولى پیمودنى است و انبیا و ائمه(علیهم السلام) براى نشان دادن آن راه و حركت دادن ما به سوى آن نقطه آمدند و هر كس به اندازه همّت خود این راه را مى‌پیماید و هر بخش از آن راه لذّت ویژه خودش را دارد و این طور نیست كه اگر كسى به عالى‌ترین درجه و به اوج قلّه نرسیده گویا هیچ راهى را نرفته است، هرچند كه باید همّت او عالى باشد و به مراتب نازل اكتفا نكند.

یعنى در این بزرگ‌راهى كه به سوى خدا منتهى مى‌شود، كوچه‌هاى مختلفى وجود دارد و برخى زودتر به مقصد مى‌رسند. در حقیقت بزرگ‌راهى در پیش روى ما است كه راه‌هاى فرعى نیز دارد، برخى از آن‌ها خیلى به مقصد نزدیك و برخى از آن‌ها خیلى طولانى مى‌باشند.

 

نكته سوّم

حال كه فهمیدیم راه‌هاى منتهى به خداوند متعدد و گوناگون و برخى بسیار نزدیك و برخى دور و بسیار دور مى‌باشند، از خداوند نزدیك‌ترین راه را طلبیده، عرض مى‌كنیم خداوندا، راه‌هاى دور را براى ما نزدیك گردان، و طبیعى است كه راه مستقیم نزدیك‌تر از راه‌هاى غیرمستقیم است، چرا كه راه غیرمستقیم موجب پیدا شدن یك زاویه و قوس گشته و از مقصد دور و دورتر مى‌شود.

نكته چهارم

اینك، به این نكته مى‌رسیم كه همین راه نزدیك نیز داراى خطرات، خستگى‌ها، سختى‌ها و دشوارى‌هاى فراوانى است. فرض كنیم كه دو دعاى گذشته ما مستجاب گردید یعنى هم راه را شناختیم و هم نزدیك‌ترین راه را پیدا كردیم، امّا این دو براى این‌كه ما را به مقصد یعنى وصول الى الله برسانند، كافى نیستند بلكه به دلیل وجود خطرات فراوان، به رفیق شایسته نیز احتیاج است. به یك مثال توجه كنید:

در گذشته مسافرت‌ها با وسایل آن روزگار (اسب و استر و شتر) صورت مى‌گرفت و برخى نیز پیاده به مسافرت مى‌رفتند. افراد به خوبى مى‌دانستند كه حتّى در راه‌هاى كوتاه (مثل از قم تا جمكران) براى مسافرها به ویژه افراد پیاده، رفیق خوب مى‌تواند سختى و طول راه را كم‌تر كند. اگر پیشاپیش آن‌ها، كسانى با جدّیت و عزم راسخ حركت كنند، آن‌ها را به نشاط مى‌آورند، و اگر همراه آن‌ها، افرادى تنبل، بى‌عرضه و ناتوان باشند، به نشاط روحى آن‌ها ضربه مى‌زنند. بنابراین یكى از رمزهاى موفقیّت سفر، پیدا كردن یك رفیق و به ویژه راه‌بلد و مطمئن است كه موجب ازدیاد نشاط و كم شدن خستگى راه مى‌گردد.

به همین خاطر در این مناجات، به هم‌سفران و پیشگامانى كه پیشاپیش این كاروان در حركت هستند و راه را خوب مى‌دانند و حركات و

گفتار و رفتارشان براى ما الگوست توجّه نموده و عرض مى‌كنیم: خدایا، حال كه نزدیك‌ترین راه را براى ما میسّر ساختى، هم‌سفران شایسته‌اى نیز كه داراى این صفات و ویژگى‌ها هستند براى ما قرار ده:

1. با سرعت حركت مى‌كنند؛

2. مستمرّاً و پى در پى این مسیر را طى مى‌كنند؛

3. اهل عبادت‌هاى شبانه روزى هستند؛

4. اهل خشیت در پیشگاه باعظمت تو هستند.

براى تبیین صفت اوّل یعنى سرعت در حركت به مثالى توجه كنید:

فرض كنید در یك موقعیت مسلط، گروههایى را مشاهده مى‌كنید كه برخى شتابان و سریع، برخى با آرامش، برخى افتان و خیزان و برخى بسیار كند و بدون احساس در حال حركت به سمت مقصدى هستند. حال شما مى‌خواهید به یك گروه بپیوندید تا خیلى سریع به مقصد برسید. كدام گروه را برمى‌گزینید. قطعاً اگر خواهان رسیدن به مقصود باشید، آن گروهى را كه سریع‌تر و مستقیم‌تر به هدف مى‌رسند انتخاب مى‌كنید. ویژگى‌هاى كسانى را اقتباس مى‌كنید كه در این كاروان عظیم پیشقدم هستند.

قطعاً كسانى مانند پیامبران و ائمه معصومین(علیهم السلام) پیشاپیش كاروان عظیم بشرى در حركت بوده و بسیار راسخ و جدّى هستند و توجّه به این سو و آن سو ندارند. بى‌تردید اینان زودتر به مقصد خواهند رسید. پس عرض مى‌كنیم: خداوندا، من را به آن‌ها ملحق كن كه اهل حركت

و پیشرفت به سوى تو هستند.(1) یعنى در عین سرعت مى‌كوشند كه از یكدیگر سبقت بگیرند.

بنابراین اولین صفت همراهان خوب، جدّیت و سرعت و سبقت است یعنى كسانى كه تنبلى و كسالت و بى‌تفاوتى را كنار گذارده و تصمیم قطعى بر پیمودن راه با تمام توان دارند.

و امّا صفت دوم آنان این است كه همواره دربِ خانه خدا را مى‌زنند. این معنایى كنایى است، یعنى وقتى كه انسان احساس كمبود مى‌كند تصمیم مى‌گیرد كه به درِ خانه كسى رفته، از او كمك بگیرد. پس كوبیدن درِ خانه كسى، كنایه از كمك خواستن است. انسانى كه سر تا پا نیاز است و از خود هیچ ندارد با تمام وجود از خدا كمك مى‌خواهد و بیش‌تر درِ خانه او را مى‌كوبد. مثلا اگر انسان یك مشكل جزئى داشته باشد روزى یك مرتبه به خانه همسایه خود مراجعه مى‌كند، ولى اگر شدیدتر باشد هر شب به سراغ او مى‌رود و اگر شدیدتر از آن باشد هر روز و شب به او مراجعه مى‌كند ولى اگر نیاز بسیار شدید باشد و انسان را تحت فشار قرار بدهد كه هیچ چاره‌اى نداشته باشد، دیگر سخن از یك مرتبه و دو مرتبه و ده مرتبه در شبانه‌روز نیست بلكه با تمام توان خود فریاد مى‌زند و كمك مى‌خواهد. چنین انسانى مانند بیمارى است كه لحظه به لحظه به


1. مبادرت در جایى مطرح است كه چند كار براى انسان مطرح باشد ولى او یكى از آن‌ها را كنار زده و كار دیگرى را برگزیند و مسارعت بر مفهومى بیش از سرعت بلكه بر مسابقه دلالت دارد.

اكسیژن احتیاج دارد و باید آن را از جایى تأمین كند و لذا لحظه به لحظه به جایى كه امید دارد مى‌رود تا جان او به خطر نیفتد. این شخص دیگر در انتظار نمى‌ماند تا ساعتى معیّن به سراغ تأمین كننده اكسیژن برود.

انسان در مسیر طولانى الى الله مى‌فهمد كه در هر قدم احتیاج به كمك دارد و در هر لحظه احتمال سقوط در یك درّه آتشین و خطرناك وجود دارد، بنابراین پیوسته كمك مى‌خواهد و جز خداوند كسى را سراغ ندارد و همواره دست به سوى خداوند دراز مى‌كند.

آن پیشگامان گرچه غذا مى‌خورند و در هنگام بیمارى به دكتر مراجعه مى‌كنند و براى همه نیازهاى خود به اسباب و عوامل مادى رومى‌آورند، ولى دل آن‌ها همیشه پیش خداست و سر رشته كار را به دست خدا مى‌بینند و مى‌دانند كه اگر خدا بخواهد اسباب و عوامل اثر مى‌گذارند و اگر نخواهد بى‌تأثیرند و حتّى گاهى تأثیر معكوس دارند. مثلا چه بسا پزشكى كه براى معالجه آمده و دارویى تجویز نموده، اشتباه كرده و انسان را از پاى درآورد.

خداوند در حدیثى قدسى به حضرت موسى(علیه السلام) خطاب مى‌كند: اى موسى اگر غذایت آماده شد و احتیاج به نمك داشتى حتى نمك غذایت را از من بخواه. یعنى علاوه بر این‌كه مواد غذایى و پختن و همه مقدّمات را از من مى‌خواهى، نمك آن را نیز از من بخواه.

براى این‌كه انسان براى هر چیزى به درِ خانه خداوند برود، تقویت

این روحیه و تمرین این حالت خیلى مهم است . ولى این سخن هرگز به این معنى نیست كه اسباب و وسایل را رها كند و به دستوراتى كه خداوند براى كسب رزق، علم، سلامتى و... داده عمل ننماید، چرا كه خداوند بر اساس حكمت مى‌خواهد این جهان را از راه اسباب اداره كند. اَبَى اللهُ اَنْ یُجْرِیَ الاُْمُورَ اِلاّ بِاَسْبابِها؛(1) خداوند امتناع مى‌كند كه امور را بدون اسباب و عوامل جارى سازد.

و امّا صفت سوّم این است كه شبانه‌روز خدا را بندگى مى‌كنند و در واقع كارى جز بندگى ندارند و همه كار آن‌ها رنگ بندگى دارد. یعنى كارى انجام مى‌دهند كه خدا راضى است و آن را مى‌پسندد. خوردن، خوابیدن، درس خواندن و هر كار دیگرى كه انجام مى‌دهند، مصداق بندگى است. مى‌خوابند تا بتوانند خوب عبادت انجام دهند و غذا مى‌خورند تا نیرو براى عبادت داشته باشند، درس مى‌خوانند تا شناخت به خدا پیدا كنند و كار مى‌كنند تا زندگى آبرومندانه و شرافتمندانه‌اى داشته باشند. به گونه‌اى خواب و خوراك و درس و كار خود را تنظیم مى‌كنند كه خدا راضى باشد. و به قول باباطاهر، «خوشا آنان كه دایم در نمازند».

و امّا صفت چهارم این است كه در هر حالى از خداوند خشیت دارند. خداوند دوست دارد كه بندگان از او خشیت داشته باشند. چرا؟

هر انسانى كه داراى شعور باشد اگر با شخصى دیگر، كه داراى


1. تفسیر المیزان، جلد 2، ص 40، به نقل از مستدرك سفینة البحار، ج 4، ص 424.

عظمت فوق‌العاده‌اى است روبه‌رو شود، حالت انفعال پیدا مى‌كند كه در عربى به آن هیبت و خشیت مى‌گویند. این حالت در لكنت زبان به هنگام حرف زدن، لرزیدن دست و پا، پریدن رنگ صورت و... نمودار مى‌شود و هر مقدار كه انسان عظمت او را بیش‌تر درك كرده، حقارت خود را بیش‌تر با او بسنجد، احساس مذكور بیش‌تر به او دست مى‌دهد. این حالت در قرآن به خشیت و در دعاها به هیبت تعبیر شده است. در قرآن مى‌خوانیم: وَهُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُون.(1) و در این دعا مى‌خوانیم: وَ مِنْ هَیْبَتِكَ مُشْفِقوُنَ.

پس پیشگامان، حالت انفعال و خشیت و درك حقارت در مقابل عظمت بى‌نهایت پروردگار دارند. بى‌گمان اگر دو طرف معادله به طور صحیح ادراك شوند، چنین حالتى براى انسان پیش مى‌آید: یكى ضعف انسان و دیگرى عظمت خداوند. اگر ما این معادله و به ویژه طرف مربوط به خود یعنى ضعف خود را به خوبى ادراك كنیم و بفهمیم كه اگر قدرت ظاهرى داریم ربطى به ما ندارد، طبعاً این حالت خشیت و هیبت پیدا مى‌شود.

حضرات معصومین(علیهم السلام) گاهى روى زمین افتاده و حالت غشوه پیدا مى‌كردند، به این جهت كه عظمت بى‌نهایت الهى و ناچیزىِ ذاتى خود را مشاهده مى‌كردند. آرى، آن انتساب به خداوند موجب عزّت و افتخار است و گرنه ذات انسان جز حقارت و ذلت و كوچكى چیزى


1. انبیاء (21)، 28: و فرشتگان از خشیت پروردگار خویش هراسان هستند.

نیست و به همین سبب در دعاى عرفه مى‌خوانیم: «اِلَهی كَیْفَ اَسْتَعِزُّ وَ فِى الذُّلِّ اَرْكَزْتَنِی وَ كَیْفَ لا اَسْتَعِزُّ وَ اِلَیْكَ نَسَبْتَنى؛ خداوندا، چگونه احساس عزّت و افتخار كنم در حالى كه مرا در ذلّت فرو بردى و چگونه احساس افتخار و عزّت نكنم در حالى كه تو مرا به خود منسوب كردى».

از یك‌سو بندگى عین ذلّت و از یك‌سو انتساب به خداوند و اضافه به او، عین افتخار و عزّت است. بنابراین وقتى كه انسان از یك‌سو به خود نگاه مى‌كند و مى‌بیند بنده و فقیر محض است و هیچ ندارد و از سوى دیگر عظمت بى‌نهایت الاهى را مى‌بیند به طور طبیعى، حالت خشیت و خودباختگى و نگرانى به او دست مى‌دهد.(1)

* * *

یا مَنْ هُوَ عَلَى الْمُقْبِلینَ عَلَیْهِ مُقْبِلٌ وَ بِالْعَطْفِ عَلَیْهِمْ عائِدٌ مُفْضِلٌ وَ بِالْغافِلینَ عَنْ ذِكْرِهِ رَحیمٌ رَئُوفٌ وَ بِجَذْبِهِمْ اِلى بابِهِ وَدُودٌ عَطُوف؛ اى خدایى كه نسبت به روى آورندگان رو مى‌آورى و با عطوفت و مهربانى به آن‌ها احسان و فضل خود را نثار مى‌كنى و نسبت به غافلان از یاد خودت مهربان و رئوف و در جذب آن‌ها به سوى خانه‌ات مهربان و عطوف هستى.

در این فراز از مناجات، پس از گفتوگوها و درخواست‌هاى فراوان به ذكر اوصاف الاهى پرداخته و عرض مى‌كنیم: اى خدایى كه نسبت به بندگانى كه رو به سوى تو آوردند با عنایت توجه مى‌كنى و آن‌ها را مورد لطف، عنایت، فضل و احسان خودت قرار مى‌دهى.


1. ناگفته نماند كه خشیت به معناى ترسى نیست كه از رذایل اخلاقى شمرده شده و حالتى است كه انسان در هنگام فقر و خطر احساس مى‌كند، بلكه عبارت از حالت خاصّى است كه در مقابل یك مقام بسیار با عظمت به انسان دست مى‌دهد.

بسیار مهمّ است كه انسان بداند با كسى كه به او عنایت و توجّه دارد سخن مى‌گوید. اگر بداند طرف مقابل از آغاز تا پایان به هیچ یك از سخنان او توجّه نمى‌كند براى او بسیار دشوار و شكننده خواهد بود. از این بالاتر، خداوند نسبت به بى‌خبران نیز توجّه دارد و آن‌ها را مشمول لطف و رحمت و احسان خود قرار مى‌دهد و وسایل و مقدّماتى فراهم مى‌كند تا به بارگاه او رو بیاورند و این مقتضاى رحمت و رأفت اوست كه نسبت به بى‌خبران بى‌تفاوت نباشد و حتى آن‌ها را با شیوه‌هاى گوناگون جذب نماید تا مبادا بنده‌اى بگوید:

حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس *** دربند آن مباش كه نشنید یا شنید

این‌گونه شناخت و معرفت نسبت به تجلّیات صفات جلال و جمال الاهى نقش فراوانى براى به وجود آمدن اراده و انگیزه و نیز سرعت بخشیدن و حركت دادن انسان براى رسیدن به قرب الاهى دارد. اگر انسان بخواهد با كسى ارتباط برقرار كند، نیاز دارد كه توجّه او را به خود معطوف كند. مثلا یك طلبه یا یك دانشجو براى جلب نظر استاد و رسیدن به پاسخ بهتر و روشن‌تر از سوى او نیاز به حركت و رفتارى دارد كه موجب جذب استاد گردد. و نیز براى جلب توجّه یك فرد ثروتمند یا قدرتمند به منظور استفاده از مال و یا قدرت او یا انسان والایى به جهت لذّت بردن از انس با او، نیاز به رفتارهاى خاصّى است تا به اغراض معنوى یا مادّى و امثال آن رسید. اگر با همان

برخوردهاى اولیّه، توجه طرف مقابل معطوف گردید براى انسان بسیار لذّت‌بخش و ارزشمند است و كار را آسان و راه را نزدیك مى‌سازد. این انسان بسیار دوست‌داشتنى خواهد بود كه مى‌توان با اندك توجّهى او را به خود جلب كرد.

حال مى‌توان ارزش لطف خدا را فهمید كه بدون هیچ هزینه سنگینى، بلكه به مجرّد اندك توجّهى، به ما متوجّه گشته و به ما رومى‌آورد و حتّى به مؤمنانى كه بر اثر عواملى از او غافل شده‌اند عنایت مى‌كند. بارى، خداوند كسانى را كه به خاطر جاذبه‌هاى دنیا، هواها، هوس‌ها و وسوسه‌هاى شیطانى، جاه‌طلبى‌ها و مقام‌پرستى‌ها و... از او غافل شده‌اند، رها نمى‌كند و مشمول رأفت و رحمت خود مى‌سازد و عوامل و اسباب گوناگونى براى جذب آنان به كار مى‌گیرد.

 

نمونه‌هایى از الطاف الاهى

یكى از الطاف الاهى، عوامل تشریعى یعنى ارسال انبیا(علیهم السلام) و اوصیا و انزال كتب آسمانى در كنارِ دیگر عوامل تكوینى است كه فرمول‌هاى آن در دست ما نیست و خیلى از آن‌ها را نمى‌شناسیم و حتّى باور هم نمى‌كنیم. تدبیرهایى كه خداوند براى جذب غافلان به درگاه خود به كار مى‌برد به قدرى گوناگون، گسترده و فراوانند كه قابل شمارش نمى‌باشند.

به عنوان مثال، خداوند از آغاز تولّد انسان، مهر او را در قلب پدر و

مادر مى‌نهد به گونه‌اى كه اگر چنین محبّتى در دل آن‌ها به ویژه مادر وجود نداشت، نسل انسان منقرض مى‌گردید. این محبّت، ابزارى براى بقاى نسل انسان است و خداوند با این بیان أَنْ اشْكُرْ لِی وَلِوَالِدَیْكَ(1) همگان را متوجّه این نعمت بزرگ گردانیده، چرا كه اگر كسى محبّت پدر و مادر را كه از روز نخست از آن برخوردار بوده، نادیده بگیرد محبّت هیچ‌كس دیگر را نخواهد دید.

لطفى كه خدا در وجود پدر و مادر قرار داده ابزارى براى شناخت خدا و توجّه به او است و این محبّت را به عنوان یك رشحه از دریاى بى‌كران محبّت خویش در دل آنان قرار داده است كه اگر تمام محبّت انسان‌ها و موجودات از آغاز خلقت را جمع كنند به اندازه قطره‌اى از دریاى محبّت الاهى نسبت به آدمیان نیست. حال اگر مادرى از فرزند خود غفلتى ببیند چه مى‌كند؟ آیا او را طرد كرده و از منزل بیرون مى‌كند و یا او را مى‌كشد؟ هرگز! مادر اگر خطا و غفلتى از فرزند خود ببیند در صورتى كه عمدى و از روى عناد نباشد، با كمال مهربانى او را متوجّه خطاى خود كرده و او را در آغوش محبّت خود مى‌گیرد.

وجود همسر نیز از دیگر محبّت‌هاى الاهى است كه با این تدبیر، زندگى آرام‌بخشى به انسان‌ها ارزانى داشته است چنان‌كه خود مى‌فرماید: «وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً لِتَسْكُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً».(2)


1. لقمان (31)، 14: از من و پدر و مادرت شكرگزارى كن.

2. روم (30)، 21: و یكى از آیات الاهى این است كه همسرى از جنس خودتان براى شما قرار داد تا در كنار او آرام بگیرید و بین شما مودّت و رحمت قرار داد.

آیا هیچ توجّه كرده‌ایم چه كسى این مهر و دوستى را بین همسران قرار داده و چرا چنین كرده است؟

محبّتى كه بین دوستان، استاد و شاگرد است و سایر عواطف موجود كه ریشه فطرى دارند، همه نمایانگر این هستند كه انسان‌ها باید متوجّه محبّت خدا شده و به مبدأ رحمت و عطوفت برسند. ما متأسفانه از این تدبیر غافل هستیم و اگر خیلى هنر داشته باشیم تنها احترام والدین را نگه مى‌داریم، ولى از این رهگذر هیچ‌گاه عبور نمى‌كنیم.

بارى، اگر این تدبیرها كارساز نبود خداوند از راه‌هاى دیگر كه آن‌ها نیز به نوعى لطف و رحمت هستند، بندگان را به خود جذب مى‌كند كه یكى از آن‌ها پیش آوردن گرفتارى‌ها و بن‌بست‌ها و سرخوردگى‌ها و نا امید شدن از خلق است تا انسان‌ها در نهایت به دلیل ایمانى كه به خدا دارند به سوى او باز گشته و متوجّه او شوند: فَإِذَا رَكِبُوا فِی الْفُلْكِ دَعَوْا اللهَ مُخْلِصِین؛(1) وقتى كه امواج دریا و غرق شدن كشتى را مى‌بینند، در میان آن امواج كوه‌پیكر اقیانوس، خواه ناخواه متوجّه خدا مى‌شوند.

خلق را با تو بد و بدخو كند *** تا تو را ناچار رو آن سو كند

خداوند شرایطى پیش مى‌آورد كه انسان از هر درى كه مى‌زند ناامید برمى‌گردد، پس فریاد یا الله مى‌زند و آن‌گاه لذّت لطف و عنایت خدا را مى‌چشد.

آرى، وقتى كه انسان خوب تشنه شد، مزه آب گوارا را درك مى‌كند،


1. عنكبوت (39)، 65.

وقتى كه خوب گرسنه شد، مزه غذاى خوشگوار را احساس مى‌كند و وقتى كه به شدت نیاز به محبّت پیدا كرد، لذّت نوازش دست محبّت را مى‌فهمد وگرنه در شرایط عادّى انسان نه‌تنها قدر آن را نمى‌فهمد بلكه ممكن است چون بچّه‌هاى لوس بر اثر نوازش، بداخلاق شود.

 

سخنى از مرحوم قاضى طباطبایى(قدس سره)

مرحوم علامه طباطبایى(رحمه الله) به نقل از مرحوم قاضى طباطبایى(قدس سره) مى‌فرمودند: «گاهى خداوند بنده‌اى را سال‌ها به فقر یا بیمارى یا مرض صعب‌العلاج و یا علاج‌ناپذیرى مبتلا مى‌كند تا یك یا الله بگوید. پس یك توجّه به خدا براى نورانیّت انسان به قدرى مفید است كه سال‌ها تحمل سختى و رنج و گرفتارى را مى‌طلبد و این نیز از لطف خداست كه او را در پیچ و خم زندگى گرفتار كند تا از همه چیز و همه جا ناامید گشته و به طرف خداوند جلب شود.

* * *

اَلَّذینَ صَفَّیْتَ لَهُمُ الْمَشارِبَ وَ بَلَّغْتَهُمُ الرَّغائِبَ وَ اَنْجَحْتَ لَهُمُ الْمَطالِبَ وَ قَضَیْتَ لَهُمْ مِنْ فَضْلِكَ الْمَآرِب؛ آنان كه آبشخورهاى آنان را زلال قرار دادى و به خواسته‌هایشان رساندى و درخواست‌هایشان را برآورده ساختى و به فضل خود نیازهایشان تأمین نمودى.

در این فراز از دعا چند پاداش براى پیشگامان و رهروانى كه داراى اوصاف ذكر شده در فرازهاى پیشین بوده و در مسیر وصول الى الله به مقصد رسیده‌اند بیان مى‌نماید كه عبارتند از:

1. آبشخور آن‌ها را صاف و زلال و شفّاف و بدون تیرگى و آلودگى قرار داده‌اى.

انسان وقتى كه راهى را مى‌پیماید پس از مدتى خسته شده و نیاز به آب پیدا مى‌كند. حال اگر متوجه رودخانه‌اى شود، به طور حتم براى رفع تشنگى خودش را به رودخانه مى‌رساند. اگر در چنین موقعیتى قرار گرفته باشید، به خوبى مى‌دانید كه در بخشهاى ورودى غالباً آب‌ها گل‌آلود و كدر هستند و یا بر اثر توقّف و راكد بودن رنگ آن‌ها تغییر كرده است، در عین حال دسترسى به آب زلال و بدون تیرگى و آلودگى نیز ممكن است و هر چه آب پاك و دل‌چسب و زلال‌تر باشد، شخص تشنه و خسته از تماشاى آن لذّت بیش‌ترى مى‌برد. این پیشگامان از آبشخورهاى زلال و صاف بهره مى‌برند. ما نیز با ذكر این ویژگى، از خدا مى‌خواهیم كه ما را از راهى ببرد كه آبشخورهاى آن زلال و لذّت‌بخش باشند. این عبارت كنایه از آن است كه راه صاف و بدون ابهام و سنگلاخ و به دور از هواى نفس و شیطنت باشد تا به راحتى و آسانى پیموده گردد، وگرنه تردیدها و ابهام‌ها راه را بر آدمى دشوار مى‌كنند.

2. آن‌ها را به خواسته‌هایشان رساندى؛

3. آن‌ها را به رغبت‌هایشان نایل ساختى؛

4. در مطلوب‌هایشان كامیاب و پیروز نمودى؛

5. نیازمندى‌هاى آن‌ها را برآورده ساختى.

در حقیقت همه این تعابیر به یك مطلب اشاره مى‌كنند و آن

برآمدن نیازها، خواست‌ها و اهداف آنان است. حال این پرسش مطرح مى‌شود كه این چه نیاز، خواست و هدفى است كه پیشگامان دارند و خداوند آن‌ها را برآورده مى‌سازد؟

خیلى بعید است كه منظور خواسته‌هاى دنیوى از قبیل كاخ و ماشین آخرین مدل و باغ و راغ باشد، بلكه خواست‌هاى آن‌ها باید بر اساس همین راه و مقصد و سلوك الى الله تبیین گردند. چرا كه هر منزلى خود مبدأیى است كه با عبور از آن باید به مقصد و منزل دوّم رسید و با عبور از آن به منزل سوّم و به همین ترتیب باید منازل را یكى بعد از دیگرى پشت سرگذارد تا به مقصد نهایى رسید.

به گمان من، این نیازها و خواسته‌ها، امورى نیستند كه انسان را از مقصد دور كرده و یا او را به خود مشغول نمایند، چرا كه سالك باید تمام نیروهاى خود را صرف پیمودن راه بنماید وگرنه نیروهایش متفرّق گشته، از رسیدن به مقصد باز مى‌ماند. پس به احتمال زیاد، منظور از خواسته‌هاى پیشگامان و رهروان همان چیزهایى است كه مربوط به سیر و سلوك مى‌باشد.

* * *

وَ مَلاَتَ لَهُمْ ضَمائِرَهُمْ مِنْ حُبِّكَ وَ رَوَّیْتَهُمْ مِنْ صافی شِرْبِك؛ قلب آن‌ها را از محبّت خود پر كرده و از شراب ناب خود آن‌ها را سیراب كردى.

وقتى كه عواطف و گنجایش افراد را در نظر مى‌گیریم به روشنى درمى‌یابیم هر انسانى داراى یك گنجایش ویژه است كه گاهى پر شده و گاهى نیمه پر مى‌گردد. حقّ آن است كه باید این گنجایش پر گشته و

هیچ‌گاه خالى و یا نیمه‌خالى نماند؛ وانگهى باید با حبّ و عشق الاهى پر گردد و در كنار آن هیچ چیز قرار نگیرد مگر آن‌كه از شعاع همان عشق الاهى و عشق به اولیاى خدا باشد كه به پیمودن آن راه كمك مى‌كنند و هیچ‌گاه تزاحمى با انجام وظایف الاهى نخواهد داشت. قرآن مى‌فرماید: قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَأَبْناؤُكُمْ وَإِخْوانُكُمْ وَأَزْواجُكُمْ وَعَشِیرَتُكُمْ وَأَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَتِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَمَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْكُمْ مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ وَجِهاد فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى یَأْتِیَ اللهُ بِأَمْرِهِ.(1)

این‌ها امورى هستند كه مورد محبّت انسان قرار مى‌گیرند، چرا كه انسان، پدر و مادر و فرزند و برادر و همسر و خویشاوند و مال و بازار را دوست دارد، ولى اگر این‌ها مانع از انجام وظیفه بندگى گردند و جهاد در راه خدا به خاطر آن‌ها رها گردد كیفر سختى به دنبال خواهند داشت، ولى اگر این محبوب‌ها، فرع و مطلوب و محبوب بالعرض بوده و به خاطر محبّت به خداوند باشند مانعى ندارد.

پس از خدا مى‌خواهیم كه ما را به كسانى ملحق كند كه علاوه بر آن اوصاف و پاداش‌ها كه گفته شد، دل آن‌ها نیز پر از عشق به خدا باشد و از آب گوارا، ناب، صاف و زلال خودش به آنان نوشانیده باشد.

در شرح فرازهاى پیشین بیان شد كه انسان در سفرهاى مادّى نیاز به رفع تشنگى دارد و رنج تشنگى از گرسنگى بیش‌تر است. در سفر معنوى و سلوك الى الله نیز بسیارى از نیازها با تعبیر تشنگى مطرح


1. توبه (9)، 24: بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و خویشاوندان و اموالى كه گرد آورده‌اید و تجارتى كه ترس كساد آن را دارید و مسكن‌هایى كه آن‌ها را دوست دارید محبوب‌تر از خدا و پیامبر او و جهاد در راه حق مى‌باشد، پس انتظار بكشید تا خداوند با فرمان خویش بیاید.

مى‌گردد و به همین خاطر در یك فراز به مشارب و در این فراز به شرب تعبیر گردیده است و نوشیدن آب لذیذ و زلال و سیراب شدن از آن به عنوان پاداش سالكان ذكر گردیده است.

* * *

فبِكَ اِلى لَذیذِ مُناجاتِكَ وَصَلُوا وَ مِنْكَ اَقْصى مَقاصِدِهِمْ حَصَّلُوا؛ پس آنان توسط تو به مناجات لذیذ تو دست یافته و از سوى تو به مقاصد دوردست خود نایل آمدند.

در این فراز از مناجات به اثرات و نتایج پاداش‌هاى چندگانه پیشگامان سیر و سلوك اشاره مى‌كنیم كه عبارت است از مناجات سرشار از لذّت و وصول به هدف‌هاى بسیار بلند.

كلمه فبك كه در آغاز آمده براى تأكید بر این مفهوم توحیدى است كه پیمودن راه و بهره‌گیرى از نتایج آن تنها و تنها به فضل و توفیق خدا بوده و بدون كمك او نمى‌توان هیچ قدمى برداشت. اگر حال مناجاتى پیدا شد، توفیق او بوده و اگر از آن استفاده شد به حكم لَئِنْ شَكَرْتُمْ لاََزِیدَنَّكُم توفیق روز افزون پیدا مى‌شود.

* * *

اَسْئَلُكَ اَنْ تَجْعَلَنی مِنْ اَوْفَرِهِمْ مِنْكَ حَظّاً وَ اَعْلاهُمْ عِنْدَكَ مَنْزِلا وَاَجْزَلِهِمْ مِنْ وُدِّكَ قَسْماً وَ اَفْضَلِهِمْ فی مَعْرِفَتِكَ نَصیبا؛ خداوندا، از تو مى‌خواهم كه مرا از جمله كسانى از آن الگوها و پیشگامان قرار دهى كه بهره‌اى بیش‌تر و نزد تو مقامى بالاتر و از محبّت تو سهمى افزون‌تر و از شناخت تو نصیبى عالى‌تر دارند.

در این فراز از مناجات عرض مى‌كنیم: خداوندا، آن پیشگامان كه میل دارم به آن‌ها ملحق گردم؛ مى‌خواهم هم‌ردیف بالاترین و والاترین آن‌ها از لحاظ منزلت و مقام و معرفت و محبّت باشم و به سطوح متوسط و پایین اكتفا نمى‌كنم.

در حقیقت از این‌جا رازگویى، روح مناجات، معاشقه و مغازله شروع مى‌گردد.

* * *

فَقَدِ انْقَطَعْتْ اِلَیْكَ هِمَّتی وَانْصَرَفَتْ نَحْوَكَ رَغْبَتی، فَاَنْتَ لا غَیْرُكَ مُرادی وَ لَكَ لا لِسِواكَ سَهَری وَ سُهادی وَ لِقاءُكَ قُرَّة عَیْنی وَ وَصْلُكَ مُنی نَفْسی وَ اِلَیْكَ شَوْقی وَ فی مَحَبَّتِكَ وَلَهی وَ اِلى هَواكَ صَبابَتی وَ رِضاكَ بُغْیَتی وَ جِوارُكَ طَلِبَتی وَ قُرْبُكَ غایَةُ سُؤلی وَ فی مُناجاتِكَ رَوْحی وَ راحَتی وَ عِنْدَكَ دَواءُ عِلَّتی وَ شِفاءُ غَلَّتی وَ بَرْدُ لَوْعَتی وَ كَشْفُ كُرْبَتی؛ اى خدا، همه میل خودم را به سوى تو متوجّه ساختم. همه تمایل خودم را به تو منصرف گردانیدم. تو خواسته من هستى و نه غیر تو، و براى تو و نه دیگرى بیدارى و شب‌نشینى من است و دیدار تو موجب آرامش چشم و وصال تو آرزوى دل من است. به سوى تو شوق من و در محبّت تو شیدایى من و در خواسته تو عشق من است. رضاى تو آرزوى من و بودن در جوار تو طلب من و در مناجات تو آرامش و آسایش من و نزد تو دواى درد و شفاى جوش و خروش و خنكى روح عطش‌ناك و برطرف شدن اندوه من است.

در این فراز عرض مى‌كنیم: خداوندا، تنها و تنها همّت من منحصر

در تو شده است و دیگر به هیچ چیز اهتمامى ندارم و تمام همّت(1) من آن است كه فقط به تو برسم و بقیه كارها جنبه فرعى دارد.

خداوندا، رغبت من به سوى تو است. گاهى انسان به اصل چیزى علاقه‌مند مى‌شود و علاقه او به لوازم و یا مقدّمات آن چیز فرعى است. وقتى كه علاقه به كسى شدید شد و تمام دل و قلب انسان را فرا گرفت، محبّت به غیر او فقط در شعاع محبوب خواهد بود، یعنى چون شعاع محبّت محبوب او به چیزى مى‌تابد، آن چیز هم محبوب وى خواهد بود، بنابراین محبّت به اولیاى خدا كه در طول محبّت خدا است از همین باب است.

خداوندا، تو مراد و خواسته من هستى و اراده من فقط به تو تعلّق گرفته است نه چیز دیگر.

خداوندا، شب‌زنده‌دارى و بى‌خوابى من فقط براى تو است، نه چیزى دیگر مثل طمع بهشت و یا ترس از جهنّم.

خداوندا، سكون چشم من(2) فقط در ملاقات و دیدار تو است، و با دیدار تو به آرامش ابدى مى‌رسم.

خداوندا، وصال تو آرزوى دل من است، یعنى آرزو دارم به قربى برسم كه دیگر هیچ واسطه‌اى بین من و تو نباشد.

 


1. معناى همّت در این‌جا غیر از معناى همّت در فارسى است كه با پسوند بلند و پست ذكر مى‌گردد بلكه به معناى علاقه و میل نظیر كلمه هوى است كه از زبان حضرت ابراهیم(علیه السلام) در قرآن آمده است: فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ؛ خداوندا، دل‌هاى مردمان را متمایل به اینان گردان.

2. قرة از قرار به معناى سكون گرفته شده، در مقابل حركت و اضطراب. و سكون چشم كنایه از آرامش روح و اطمینان نفس است. چون وقتى كه انسان مضطرب باشد چشم‌هاى او مرتّب به این سو و آن سو مى‌نگرد ولى اگر آرام باشد چشم‌هاى او ساكن و برقرار است. (غیاثى كرمانى)

خداوندا، شوق و اشتیاق من به سوى تو است و نه چیز دیگر.

خداوندا، شیدایى من در محبّت تو است. من نسبت به عشق تو واله و شیدایم.(1)

خداوندا، صبابت - یكى از مراتب عشق است - و عشق من براى تو است.

خداوندا، رضاى تو مطلوب من است، و من در این تلاش‌ها و عشقورزى‌ها فقط رضاى تو را مى‌طلبیم.

خداوندا، دیدار تو نیاز و خواسته من است.

خداوندا، همسایگى و جوار تو درخواست من است.

خداوندا، نزدیكى و قرب تو نهایت خواهش‌هاى من است.

خداوندا، آسایش و آرامش و دلخوشى من به همین راز و نیاز و مناجات با توست و من دلخوشى دیگرى ندارم.

خداوندا، داروى درد من نزد تو است. من حالت بیمارگونه‌اى دارم كه دواى آن فقط نزد تو مى‌باشد.

خداوندا، شفاى سوز درون من نزد تو است.

خداوندا، موجبات خنكى روح تشنه و تفتیده من در دست تو است.

خداوندا، برطرف شدن غصّه و اندوه من در دست تو است.

* * *

فَكُنْ اَنیسی فی وَحْشَتی وَ مُقیلَ عَثْرَتی وَ غافِرَ زَلَّتی وَ قابِلَ تَوْبَتی وَ مُجیبَ دَعْوَتی وَ وَلِىَّ عِصْمَتی وَ مُغْنِىَ فاقَتی؛ پس اى خدا، در تنهایى مونس


1. واله و وله به یك مرتبه از محبّت اطلاق مى‌شود كه موجب سرگردانى و تحیّر است و عاشق نمى‌داند چه بكند و اگر به این مرحله رسید، سر به بیابان مى‌گذارد و قرار و آرام ندارد.

من و بخشنده خطا و پذیرنده توبه و پاسخ دهنده دعا و نگهدارنده مصونیّت من از گناه و برطرف كننده نیاز من باش.

در این فراز از مناجات عرض مى‌كنیم:

خداوندا، آن‌جا كه من تنها و از همه كس روگردان هستم، تو انیس و مونس و همدم من باش.

خداوندا، لغزشهاى من را كم كن.

خداوندا، خطاهاى من را ببخش و بیامرز.

خداوندا، توبه‌ام را پذیرا باش.

خداوندا، دعاهایم را مستجاب گردان.

خداوندا، من را در مقام حفظ و مصونیّت از گناه سرپرستى كن تا مبادا مبتلا به گناه شوم.

خداوندا، نیاز من را خودت به بى‌نیازى مبدّل ساز.

* * *

وَ لا تَقْطَعْنی عَنْكَ وَ لا تُبْعِدْنِی مِنْكَ. یا نَعیمی وَ جَنَّتی. یا دُنْیایَ وَ آخِرَتی؛ خداوندا، مرا از خودت جدا و دور نگردان. اى خدایى كه نعمت من و بهشت منى. اى خدایى كه دنیا و آخرت من هستى.

در این فراز پایانى مناجات مریدین عرض مى‌كنیم:

اى خدا، مرا از خودت جدا نگردان.

اى خدا، مرا از خودت دور نگردان.

اى‌خدایى كه بهشت من تویى و نعمت‌هاى بهشت من خود تو هستى.

اى خدایى كه بالاتر از هر چیز، دنیا و آخرت من تو هستى. در تمام زندگى دنیا به دنبال تو هستم نه چیز دیگر.

محبّت، مفهوم محورى و كلیدى مناجات المریدین

یكى از مفاهیمى كه در این مناجات و بسیارى از مناجات‌هاى دیگر جنبه كلیدى و محورى دارد، مفهوم محبّت است كه با تعابیر گوناگون از قبیل حب، ودّ، صبابت، هوى و... مطرح گردیده است. به عنوان مثال در مناجاة المحبین چنین آمده است: «وَ اَوْرِدْنا حِیاضَ حُبِّكَ وَ اَذِقْنا حَلاوَةَ وُدِّكَ».(1) چنان‌كه در آغاز آن آمده است: «اِلهی مَنْ ذَا الَّذی ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرامَ مِنْكَ بَدَلا».(2) و در اثناى آن آمده است: «هَیَّمْتَ قَلْبَهُ لاِِرادَت ِكَ»(3) و از این قبیل دعاها فراوان مى‌باشد.

اینك به این پرسش مى‌رسیم كه محبّت به خدا امرى واجب و فرض است یا مستحب و مندوب؟ در پاسخ به این پرسش باید عرض كنیم كه: محبّت داراى مراتب مختلفى است. یك مرتبه آن لازمه ایمان است، یعنى امكان ندارد كه انسان به خدا ایمان داشته ولى هیچ گونه محبّتى به او نداشته باشد. چنان‌كه لازمه ایمان انجام عمل صالح است، چرا كه عمل مقوله‌اى غیر از ایمان است. یعنى امكان ندارد كسى مؤمن باشد ولى بنا داشته باشد كه به هیچ وجه از خدا اطاعت نكند. با توجه به این‌كه ایمان امرى اختیارى و غیر از علم است و گاهى ممكن است بى‌اختیار نیز حاصل شود. چنان‌كه مى‌فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا».(4)


1. و ما را در حوض‌هاى محبّت خود وارد گردان و شیرینى محبّت خود را به ما بچشان.

2. خدایا، چه كسى است كه شیرینى محبّت تو را چشیده ولى به جاى تو دیگرى را برگزیده باشد؟

3. قلب او را براى اراده خودت سرگردان ساخته‌اى.

4. نساء (4)، 136: اى اهل ایمان، ایمان بیاورید.

پس مؤمن اگر هیچ عمل شایسته‌اى انجام ندهد، ایمان او دروغین است. چرا كه ایمان به معناى التزام به ربوبیّت الاهى است و لازمه پذیرش ربوبیّت، اطاعت است، هرچند كه تمام واجبات را انجام نداده و یا از همه گناهان به واسطه ضعف ایمان پرهیز ننماید.

پس كسى كه همه نعمت‌ها را از خدا مى‌بیند و او را برطرف‌كننده نیازها مى‌داند، چگونه مى‌تواند او را دوست نداشته باشد؟ چگونه ممكن است انسان خود را دوست بدارد ولى مقوّمات وجودى خود یعنى بخشنده وجود و تأمین كننده نیازهاى زندگى خود را دوست نداشته باشد؟

همان اصل تكلیفى كه به ایمان تعلّق گرفته به محبّت نیز تعلّق مى‌گیرد و خود به خود واجب مى‌شود. از این مرحله كه بگذریم به مرتبه دیگرى از محبّت مى‌رسیم كه مانع از ارتكاب گناه مى‌گردد، چرا كه گاهى مطلوبیّت یك عمل جنبه ابزارى و مقدّمى دارد. یعنى انسان براى رسیدن به یك نتیجه، آن كار را انجام مى‌دهد ولى این كار ممكن است با خواسته‌هاى انسان تزاحم پیدا كند و در این‌جاست كه مسأله انتخاب و تكلیف مطرح مى‌شود. چنان‌كه ممكن است غذایى لذیذ براى سلامتى او ضرر داشته باشد و به همین خاطر باید یا سلامتى خود را انتخاب و از غذاى لذیذ صرف‌نظر نماید و یا از سلامتى خود بگذرد و غذاى لذیذ را تناول كند، این بستگى دارد به این‌كه كدام را بیش‌تر دوست داشته باشد. بنابراین، در احكام دینى نیز، مثلا روزه گرفتن كه پرهیز از خوردن غذا در روز است با خواهش دل انسان كه

دوست مى‌دارد غذا بخورد منافات دارد. انتخاب او بستگى به ایمان و محبّت او به خدا و آخرت دارد. چرا كه اگر هیچ ایمان و محبّتى نداشته باشد روزه‌خوارى مى‌كند. این حكم در همه محرمات و واجبات جارى است. اگر محبّت خدا غالب باشد انسان دست از گناه بر مى‌دارد و رو به طاعت مى‌آورد و بالعكس. بى‌تردید اگر محبّت قوى باشد موجب مى‌شود كه محبوب فراموش نشود.

بنابراین، آن مقدار از محبّت كه موجب انجام واجب و ترك حرام است، از باب مقدمه واجب، وجوبِ عقلى دارد و در این زمینه آیات و روایات فراوانى داریم. چنان‌كه در رابطه با مشركان مى‌فرماید: وَمِنَ النّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللهِ أَنْداداً یُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ الله؛(1) مشركان كسانى را كه براى خداوند شریك قرار دادند به اندازه خدا دوست مى‌دارند.

همان‌طور كه خدا را دوست دارند بت‌ها را نیز دوست دارند و این دو محبّت با هم تزاحم پیدا مى‌كنند، مثل دو نیروى مساوى و در خلاف جهت هم كه موجب اصطكاك، سكون، میخ‌كوب شدن و مانع از حركت مى‌گردند. پس لازمه ایمان محبّت به خدا است و باید بیش‌تر از محبت به دیگران باشد وگرنه نقص در ایمان محسوب مى‌شود. و نیز مى‌فرماید: قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ و... أَحَبَّ إِلَیْكُمْ مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ وَجِهاد فِی سَبِیلِهِ...؛(2) اگر پدران و فرزندان و... مسكن‌هایتان محبوب‌تر از خداوند و پیامبر و جهاد فى سبیل الله است...‌.

این تهدید و هشدار متوجّه كسانى است كه پدر، فرزند،


1. بقره (2)، 165.

2. توبه (9)، 24.

خویشاوندان، اموال، تجارت و مسكن را بیش‌تر از خداوند دوست دارند، در این صورت باید در انتظار كیفرى سهمگین باشند. پس كسب آن مقدار از محبّت الاهى كه بتوان در سایه آن بر شیطان و هواى نفس پیروز شد مطلوب است و اگر نگوییم وجوب شرعى، دست كم از باب مقدمه واجب وجوب عقلى دارد.

امّا بیش‌تر از این محبّت، آن محبّتى است كه باعث انجام مستحبّات و پرهیز از مكروهات و حتى مشتبهات و مباحات گشته و داراى مراتب گوناگونى است كه تعیین آن‌ها كار دشوارى است.

 

یك روایت و یك حكایت جالب

بیان شد كه تحصیل برخى از مراتب محبّت خدا واجب است تا موجب حفظ از گناهان و انجام واجبات گردد، و هرچه ایمان خالص‌تر و كامل‌تر باشد محبّت نیز بیش‌تر است. امام صادق(علیه السلام) در این زمینه مى‌فرماید: لا یُمَحِّضُ رَجُلٌ الاْیمانَ بِاللهِ حَتّى یَكُونَ اللهُ اَحَبَّ اِلَیْهِ مِنْ نَفْسِهِ وَ اَبیهِ وَ اُمِّهِ وَ وُلْدِهِ وَ اَهْلِهِ وَ مالِهِ وَ مِنَ النّاسِ كُلِّهِم؛(1) ایمان انسان به خداوند، كامل و پالایش یافته نیست مگر آن‌كه خدا در نظر او از خود و پدر و مادر و فرزندان و خانواده و مال و تمامى مردم محبوب‌تر و دوست‌داشتنى‌تر باشد.

در همین زمینه داستانى آموزنده و جالب نقل شده كه بسیار قابل توجه است و از برخورد جوانى نابالغ با پیامبر(صلى الله علیه وآله) حكایت مى‌كند:

سَلَّمَ عَلَیْهِ غُلامٌ دُونَ الْبُلُوغِ بَشَّ لَهُ وَ تَبَسَّمَ فَرَحاً بِالنَّبِى(صلى الله علیه وآله)، فَقالَ: اَتُحِبُّنی یا


1. بحارالانوار، ج 67، ص 25.

فَتى؟ فَقالَ لَهُ: ای وَ اللهِ یا رَسوُلَ اللهِ. فَقالَ مِثْلَ عَیْنَیْكَ؟ فَقالَ: اَكْثَرُ. فَقالَ لَهُ: مِثْلَ اَبیكَ؟ فَقالَ: اَكْثَرُ. فَقالَ: مِثْلَ اُمِّكَ؟ فَقالَ: اَكْثَرُ. فَقالَ: مِثْلَ نَفْسِكَ؟ فَقالَ اَكْثَرُ وَاللهِ یا رَسُولَ اللهِ. فَقالَ: مِثْلَ اِلهِكَ؟ فَقالَ: اللهَ اللهَ اللهَ یا رَسوُلَ اللهِ، لَیْسَ هذا لَكَ وَ لا لاَِحَد وَ اِنَّما اَحْبَبْتُكَ لِحُبِّ اللهِ. فَالْتَفَتَ النَّبِى(صلى الله علیه وآله) اِلى مَنْ كانَ مَعَهُ. فَقالَ: هكَذا كُونُوا. اَحِبُّوا اللهَ لاِِحسانِهِ اِلَیْكُمْ وَ اِنْعامِهِ عَلَیْكُمْ وَ اَحِبُّونی لِحُبِّ الله؛(1) نوجوانى كه هنوز بالغ نشده بود به حضرت پیامبر(صلى الله علیه وآله) سلام كرد و نگاهى از روى مهر و شادمانى به حضرت نمود. حضرت فرمود: اى جوانمرد، آیا مرا دوست دارى؟ عرض كرد: آرى به خدا قسم. فرمود: مثل چشم هایت؟ عرض كرد: بیش تر. فرمود: آیا به اندازه پدرت مرا دوست دارى؟ عرض كرد: بیش تر. فرمود: به اندازه مادرت؟ عرض كرد: بیش تر. فرمود: به اندازه خودت؟ عرض كرد به خدا سوگند بیش تر یا رسول الله. فرمود: به اندازه خدایت؟ عرض كرد: الله الله الله اى رسول خدا. این گونه محبّت نه براى تو و نه براى هیچ كس دیگر سزاوار نیست. من تو را به خاطر این كه محبوب خدایى دوست دارم. پیامبر(صلى الله علیه وآله) رو به اطرافیان كرد و فرمود: این‌چنین باشید. خدا را به خاطر احسان و انعام او دوست بدارید و مرا به خاطر محبّت خدا دوست داشته باشید.

 

یك تحلیل درباره این روایت

توجه فرمودید، نوجوانى كه هنوز به سنّ بلوغ نرسیده چه مقدار از شناخت و آگاهى برخوردار است كه با گشاده رویى و خوشحالى به


1. ارشاد القلوب دیلمى، ج 1، ص 161.

صورت پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى‌نگرد و سلام مى‌كند به گونه‌اى كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و همه حاضران مى‌فهمند كه وجود او سراسر عشق و محبّت به پیامبر(صلى الله علیه وآله) است.

حضرت از او مى‌پرسد: اى جوان آیا مرا دوست مى‌دارى؟ جالب آن‌كه حضرت او را به عنوان فتى خطاب فرمود نه غلام تا احترام و ارج خاصّى براى او قائل گردد. فرمود: آیا مرا دوست مى‌دارى و پس از آن‌كه جواب مثبت مى‌شنود، مى‌فرماید: آیا به اندازه چشمت مرا دوست مى‌دارى؟ یعنى اگر قرار باشد كه چشم تو سالم بماند و من ضربه بخورم و یا چشم تو ضربه بخورد و من سالم بمانم كدام یك را ترجیح مى‌دهى؟ یك نوجوان و كودك نابالغ كه هنوز به سن تكلیف نرسیده و هنوز مدّت زیادى از تربیت اسلامى او نگذشته است، چنین با عشق و محبّت جواب مى‌دهد كه تو را از چشم خویش بیش‌تر دوست دارم. یعنى اگر قرار باشد من چشم خود را از دست بدهم ولى جان مبارك رسول‌الله(صلى الله علیه وآله) حفظ شود حاضر هستم. و شگفت آن‌كه وقتى حضرت پرسید آیا مرا بیش‌تر دوست دارى یا خدایت را؟ تعجّب مى‌كند كه مگر ممكن است كسى غیر از خدا را بیش‌تر از او دوست بدارد! پاسخ مى‌دهد كه من شما را به خاطر خدا دوست دارم و خدا را به خاطر خوبى‌هاى خودش. و پیامبر(صلى الله علیه وآله) توصیه مى‌كند كه مثل این نوجوان باشید و مرا نه جداگانه و در مقابل خدا بلكه به خاطر خدا دوست بدارید.

در میان مردمِ جاهل و نادان یك نوجوان به بركت اسلام به گونه‌اى

تربیت مى‌شود كه الگوى معرفتى براى میان‌سالان و كهن‌سالان مى‌گردد.

پس مسأله محبّت خدا نباید با هیچ چیز دیگر مقایسه شود. این تازه اولین پله محبّت است و اندكى از حدّ واجب بالاتر است و حتى ممكن است انسان در موارد مستحب، خواسته خدا را بر خواسته خود یا مثلا دوست، همسر یا فرزند خود مقدّم بدارد.(1)

چنان‌كه قبلا نیز بیان كردیم محبّت الاهى ممكن است بالذات و یا بالغیر (تبعى) باشد، یعنى گاهى ممكن است انسان خدا را فقط و فقط به خاطر خودش دوست داشته باشد نه به خاطر نعمت‌ها و الطاف او، و اگر بر فرض هیچ نعمتى هم نداده بود او را دوست مى‌داشت، ولى گاهى ممكن است كه انسان در آغاز توجّه به نعمت‌هایى از قبیل غذا، مسكن، همسر، فرزند و... كرده و چون خداوند آن‌ها را به او عطا كرده به خداوند نیز محبّت بورزد. پس محبّت او در ابتدا به نعمت‌ها تعلق گرفته و سپس به خدا سرایت كرده است و بعد كه فكر مى‌كند خدا را بیش از آن نعمت‌ها دوست مى‌دارد. بنابراین در موقع تزاحم، خواست خدا را مقدّم مى‌دارد و به زبان علمى محبّت خدا تابع محبّت خلق یعنى نعمت است و اندك اندك متوجّه مى‌شود كه محبّتِ به ولى‌نعمت، كه ثابت است سزاوارتر از محبّت به نعمت گذرا است.


1. البته ممكن است كه در مواردى انسان خواسته دیگران را به دستور خداوند بر خواسته الاهى ترجیح دهد، مثلا روزه مستحبى خواست خداوند است ولى اگر مؤمنى از او درخواست كند كه روزه‌اش را افطار كند، در این‌جا باید خواسته او را مقدم بر خواسته الاهى داشت كه چون در راستاى فرمان و حبّ الاهى مبنى بر خوشحال كردن مؤمن است ثواب بیش‌ترى دارد.

اى دوست شكر بهتر یا آن‌كه شكر سازد؟ *** اى دوست قمر بهتر یا آن‌كه قمر سازد؟

و اما عالى‌ترین مرتبه محبّت آن است كه انسان درباره كمالات الاهى تفكر و اندیشه كند و چون در سرشت و فطرت او عشق به خوبى‌ها نهفته است صاحب آن كمالات را دوست خواهد داشت. پس اگر كسى كمالات ذاتى و صفات جلال و جمال الاهى و مخلوقات را به عنوان مظاهر كمال الاهى شناخت تا جایى كه هیچ كمال مستقلى را براى هیچ چیز ندید بلكه آن‌ها را عكس رخ یار و نمونه‌اى از كمالات الاهى كه در ادبیات و اشعار عرفا مطرح است ملاحظه نمود، محبّت او به خداوند بالذات و به كمالات دیگر بالتبع و بالغیر خواهد بود و چون این صفات كمال همواره در خدا وجود دارد و زایل نمى‌شود، محبّت به خدا نیز همیشگى است، در حالى كه محبت به یك انسان سخاوتمند تا زمانى است كه سخاوت در وجود او باشد و هرگاه كه این كمال از وجود او رخت بر بست دیگر كسى به او محبّت نخواهد داشت. پس معلوم مى‌شود كه محبّت در اصل به سخاوت كه یك كمال است تعلّق گرفته است و نیز كمالات دیگرى از قبیل زیبایى و شجاعت همین حكم را دارند.

چون صفات خداوند عین ذات او هستند و تعدّد حیثیت در رابطه با پروردگار وجود ندارد، اگر كسى خداوند را درست بشناسد، نمى‌تواند بگوید چون صفت خدا را دوست دارم پس ذات خدا را هم دوست دارم و یا بگوید صفت او را دوست دارم ولى ذات او را دوست ندارم.

امثال ما كه معرفت و ایمانمان ناقص است، خدا را بالذات و كمالات دیگر را بالغیر دوست مى‌داریم ولى كسانى هستند كه همه زیبایى‌ها و صفات خوب را پرتوى از كمال خدا مى‌بینند. در این‌جا دیگر مسأله تبعیت در كار نیست. چنان‌كه در دعاى عرفه آمده است: «اِلهی اَنْتَ الَّذی اَشْرَقْتَ الاَْنْوارَ فی قُلوُبِ اَوْلِیاءِكَ حَتّى عَرَفُوكَ وَ وَحَّدُوكَ وَ اَزَلْتَ الاَْغْیارَ عَنْ قُلُوبِ اَحِبّائِكَ حَتّى لَمْ یُحِبّوُا سِواك؛ خداوندا، تو آنى كه نورها در قلوب دوستان خود تاباندى تا تو را شناختند و براى تو شریكى قائل نشدند و بیگانگان را از قلوب دوستانت بیرون راندى تا غیر تو را دوست نداشته باشند».

بارى، اینان حتى پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) را جلوه‌اى از كمال الاهى دیده‌اند و لذا خدا و این جلوه‌هاى خدا را دوست دارند. گرچه كسب این مرحله از محبّت واجب نیست ولى ارزش آن را دارد كه انسان درصدد برآید و اراده قرب خدا پیدا كند كه اگر موفّق شد با هیچ یك از موفقیت‌هاى جهان قابل مقایسه نخواهد بود.

در حدیث قدسى(1) آمده است كه خداوند به حضرت داود(علیه السلام)خطاب فرمود: یا داوُدُ... تَواضَعْ لِمَنْ تُعَلِّمُهُ وَ لا تُطاوِلْ عَلَى الْمُریدینَ، فَلَوْ


1. حدیث قدسى، وحى غیر تشریعى به انبیا(علیهم السلام) است چرا كه خداوند با انبیا به دو گونه سخن مى‌گفت: یكى آن‌چه كه مربوط به شریعت بود و دیگر نه به عنوان پیام به مردم بلكه به عنوان گفتوگو و نجوا. در كتب روایى ما از این احادیث قدسى نقل شده و در این زمینه صاحب وسائل الشیعة (جناب شیخ حرّ عاملى) كتابى مستقل نیز نگاشته است كه تمامى آن احادیث قدسى مى‌باشند. پیامبرانى كه خداوند با آنان به عنوان حدیث قدسى سخن گفته است فراوانند و حضرت عیسى بن مریم(علیه السلام)، حضرت موسى بن عمران(علیه السلام) و حضرت داود(علیه السلام) از جمله آنان هستند.

عَلِمَ اَهْلُ مَحَبَّتی مَنْزِلَةَ الْمُریدینَ عِنْدی لَكانُوا لَهُمْ اَرْضاً یَمْشُونَ عَلَیْها؛(1) اى داوود، نسبت به شاگردان خود متواضع و فروتن باش و به كسانى كه اراده خدا نموده‌اند (و مى‌خواهند به مقام قرب الاهى دست یابند) سخت‌گیرى نكن. اگر اهل محبّت من مى‌دانستند كه اینان چه منزلتى در پیشگاه من دارند، خاك پاى آن‌ها مى‌شدند تا بر روى آن‌ها راه بروند.

 

دو نكته مهم

دو نكته در این حدیث قدسى وجود دارد:

1. ابتدا انسان گمان مى‌كند كه مراد از مریدین در این حدیث مریدان حضرت داود(علیه السلام) است و خداوند سفارش آن‌ها را به حضرت نموده است. ولى با تأمل مى‌توان دریافت كه منظور كسانى هستند كه اراده قرب الاهى كرده‌اند، هرچند كه هنوز مراحل زیادى را طى نكرده‌اند، و خداوند به مهربانى و عدم سخت‌گیرى درباره آن‌ها سفارش كرده است.

2. تعبیر ارضا یمشون علیها؛ یعنى خاك پاى آن‌ها بودن در هیچ روایت دیگرى دیده نشده و تعبیر خیلى بلند و رسایى است كه اگر به مقصدرسیدگان، مقام ره‌پویان را مى‌دانستند در مقابل آن‌ها چون زمین مى‌شدند تا بر روى آن‌ها گام بگذارند.

پس خاكسار شدن و تواضع در مقابل شاگردان و مریدان راه خدا از وظیفه‌هاى مهمّ انبیایى بزرگ چون حضرت داود(علیه السلام) است.

از حضرت صادق(علیه السلام) نیز روایتى آمده است: «اَلْمُحِبُّ اَخْلَصُ النّاس


1. ملاّ محسن فیض كاشانى، المحجة البیضاء فی تهذیب الاحیاء، ج 8، ص 62.

سِرّاً للهِِ وَ اَصْدَقُهُمْ قَوْلا وَ اَوْفاهُمْ عَهداً... بِهِ یُعَمِّرُ اللهُ تَعالى بِلادَهُ وَ یَدْفَعُ عَنْهُمُ الْبَلایا بِرَحْمَتِهِ. فَلَوْ عَلِمَ الْخَلْقُ ما مَحَلُّهُ عِنْدَ اللهِ وَ مَنْزِلَتُهُ لَدَیْهِ ما تَقَرَّبُوا اِلیَ اللهِ اِلاّ بِتُرابِ قَدَمَیْه؛(1) محبّ آن است كه سرّ قلب و راز دل او صاف‌تر و گفتار او صادقانه‌تر و وفاى عهد او با خدا بیش‌تر است... خداوند به واسطه آنان شهرهایش را آباد و به خاطر رحمتى كه به اینان دارد بلا را از مردم دور مى‌كند. پس اگر مردم مى‌دانستند كه‌این‌ها چه مقام و منزلتى در نزد خداوند دارند، هیچ وسیله دیگرى‌براى تقرّب جز خاك پاى آن‌ها انتخاب‌نمى‌كردند».

نكته مهم در این روایت آن است كه تنها وسیله تقرب الى الله، خاك پاى بندگان محبّ خدا معرفى شده است، چرا كه اگر مى‌فرمود: لَتَقَرَّبُوا اِلَى اللهِ بِتُرابِ قَدَمَیْهِ معلوم مى‌شد كه وسایل گوناگونى براى تقرّب وجود دارد كه یكى از آن‌ها خاك پاى محبّان است، ولى با تعبیرى كه در حدیث مذكور آمده، روشن مى‌شود كه هیچ وسیله دیگرى كارساز نیست.

آیا این دو روایت كافى نیست كه انسان از این دریاى لطف و عنایت خدا جرعه‌اى بنوشد؟ باز در روایت است كه: اِنَّ اللهَ تَعالى انْزَلَ فی بَعْضِ كُتُبِهِ: عَبْدی اَنَا وَ حَقّی لَكَ مُحِبٌّ فَبِحَقّی اِلَیْكَ كُنْ لی مُحِبّا؛(2) خداوند تعالى در برخى از كتب آسمانى خود چنین فرموده است: اى بنده من! قسم به حقّى كه بر تو دارم، من تو را دوست دارم. پس تو نیز مرا دوست داشته باش.

اگر این روایت به همین صورت باشد و تصحیفى در آن رخ نداده باشد به همین معنى است كه بیان گردید، ولى شاید به این صورت


1. بحار الانوار، ج 67، ص 23.

2. ارشاد القلوب دیلمى، ج 1، ص 171.

باشد: اَنَا وَحَقِّكَ عَلَىَّ لَكَ مُحِبٌّ فَبِحَقّی عَلَیْكَ كُنْ لی مُحِبّا؛ به آن حقّى كه تو بر من دارى تو را دوست دارم. پس به خاطر آن حقّى كه من بر تو دارم تو نیز من را دوست داشته باش.

این تعبیر لطافت بیش‌ترى از تعبیر اوّل دارد، چرا كه در این صورت خداوند براى مردم حقّى قائل شده و به آن حق سوگند یاد مى‌كند، چنان‌كه در قرآن مى‌فرماید: «وَكانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِین؛(1) نصرت مؤمنان حقّى است بر عهده ما».

 

آثار محبّت الاهى

در برخى از روایات به آثار و نتایج این محبّت اشاره شده است. چنان‌كه در حدیث قدسى آمده است كه خداوند خطاب به حضرت موسى(علیه السلام) مى‌فرماید:

«یَا ابْنَ عِمْرانَ! كَذَبَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ یُحِبُّنی فَاِذا جَنَّهُ اللَّیْلُ نامَ عَنّی. اَلَیْسَ كُلُّ مُحِبٍّ یُحِبُّ خَلْوَةَ حَبیبِهِ؟؛(2) اى پسر عمران! دروغ مى‌گوید كسى كه گمان مى‌كند مرا دوست دارد ولى وقتى كه شب جهان را فرا مى‌گیرد مى‌خوابد، آیا چنین نیست كه محبّ خلوت با محبوب خود را دوست مى‌دارد»؟

آیا به راستى در این ادّعاى محبّت صادق است كسى كه شب مى‌خوابد و یادى از محبوب خود نمى‌كند؟ در روایت دیگرى آمده است كه انسان وقتى براى نماز شب بیدار مى‌شود خوب است چند دعا بخواند كه یكى از آن‌ها چنین است:


1. روم (30)، 47.

2. بحار الانوار، ج 13، باب 11، روایت 7، ص 329.

اِلهی غارَتْ نُجُومُ سَمائِكَ وَ نامَتْ عُیُونُ اَنامِكَ وَ غَلَّقَتِ الْمُلُوكُ عَلَیْها اَبْوابَها وَ طافَ عَلَیْها حُرّاسُها وَ خَلا كُلُّ حَبیب بِحَبِیبِهِ وَ اَنْتَ الْمَحْبُوبُ اِلَى؛(1)خداوندا، ستارگان آسمان تو غروب كردند و چشم‌هاى بندگان تو به خواب رفته‌اند و پادشاهان درهاى خود را بسته‌اند و نگهبانان بر گرد كاخ‌هاى آن‌ها مى‌گردند و هر محبّى با محبوب خود خلوت كرده است و تو محبوب من هستى.

آرى، وقتى كه انسان از بستر نرم و گرم و خواب ناز برمى‌خیزد و به آسمان نگاه مى‌كند و آیات الاهى را مى‌بیند، زیر لب با زمزمه: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ لآَیات لاُِولِی الأَْلْبابِ»(2) با محبوب خود خلوت مى‌كند. به هر حال علامت ساده محبّت آن است كه محبّ دوست دارد نام محبوب خود را زیاد بشنود و به او زیاد توجّه كند. این آزمون خوبى است. اگر كسى، وقتى كه نام خدا را مى‌شنود خوشحال و شاد مى‌شود و گوش فرا مى‌دهد تا بیش‌تر بشنود و خسته نمى‌شود، نشانه آن است كه به خدا محبّت دارد، ولى اگر بى‌اعتنایى مى‌كند و زود خسته مى‌شود و از شنیدن كلام الاهى ملول مى‌گردد، پیداست كه محبّت او ضعیف و یا در حدّ صفر است.

كسى كه خدا را دوست دارد آن‌چه را كه منسوب به خداست نیز مانند كعبه (بیت الله الحرام) و سایر مساجد را دوست مى‌دارد و وقتى كه وارد آن‌ها مى‌شود دو ركعت نماز تحیّت مى‌خواند و از تماشاى خانه محبوبش لذّت مى‌برد.


1. شرح الاخبار، ج 3، ص 255، حضرت سجاد(علیه السلام) / صحیفه سجّادیه، دعاى سحر.

2. آل عمران (3)، 190.

كسى كه دوست خداست، دوستان خدا و حرم و بارگاه آن‌ها را نیز دوست دارد. چنان‌كه در زیارت عرض مى‌كنیم:

مَنْ اَحَبَّكُمْ فَقَدْ اَحَبَّ اللهَ. مَنْ اَرادَ اللهَ بَدَءَ بِكُمْ...؛(1) كسى كه شما را دوست بدارد خدا را دوست داشته و كسى كه خدا را قصد كرده از شما شروع خواهد كرد...

چرا كه عمیق‌ترین خواسته یك دوست آن است كه دوستِ او را هم دوست بدارند. دوست بالاترین لذّت را زمانى مى‌برد كه احساس كند، دوست او را نیز دوست دارند و هر علامتى و عكسى و اسمى را كه از او ظاهر مى‌شود دوست مى‌دارند و احترام مى‌كنند. سخنى، اشاره، چشم و دستى، كارى، هدیه‌اى را كه از او مى‌بینند احترام گذارده و محبّت خود را به آن نشان مى‌دهند، مثلا، هدیه خودبه‌خود ارزش چندانى ندارد بلكه از آن جهت كه منسوب به دوست است ارزش پیدا مى‌كند.

كسى كه كارى نمى‌كند تا خدا او را دوست بدارد در ادّعاى دوستى‌اش صادق نیست. حال باید دید خداوند به چه كسانى مى‌گوید: اگر فلان كار را انجام دادید، شما را دوست دارم؟ به كسانى كه براى آن‌ها دوست داشتن یا نداشتن خدا اهمیتى ندارد؟ براى بى‌تفاوت‌ها؟ خیر، قطعاً به آن‌ها چنین سخنى نمى‌گوید، بلكه این خطاب او به كسانى است كه مى‌خواهند خداوند آن‌ها را دوست بدارد.


1. زیارت جامعه.

محبوبان پروردگار

در قرآن در موارد متعدّدى ملاك‌ها و علامت‌هاى محبّت الاهى آمده است كه عبارتند از:

1. إِنَّ اللهَ یُحِبُّ التَّوّابِین؛ خداوند توبه كنندگان را دوست دارد.

جالب آن‌كه نفرموده است تائبین. چرا كه آدمیزاد در عمر خود فقط یك بار گناه نمى‌كند كه با یك توبه جبران شود، بلكه مرتب گناه مى‌كند و باید مرتب توبه كند. و این دام شیطان است كه پس از چند بار توبه شكستن مى‌گوید: تو مرد توبه نیستى. ولى خداوند مى‌فرماید: من كسانى را كه زیاد توبه مى‌كنند دوست دارم. یعنى خداوند دوست دارد كه انسان پس از هر لغزشى توبه كند و خجالت نكشد.

2. وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِین؛ و خداوند كسانى را كه پاكیزگى را دوست دارند دوست مى‌دارد.

تطهیر و پاكیزگى از همین پاكیزگى‌هاى ظاهرى شروع و با پاكیزگى‌هاى شرعى از قبیل وضو و غسل و به ویژه غسل‌هاى مستحبى، تا پاكیزگى قلبى كه مراتب بى‌شمارى دارد ادامه مى‌یابد. خدا كسانى را كه دل خود را از كینه‌توزى و بدگمانى و قصد شرارت دیگران و... پاك كنند دوست مى‌دارد.

3. إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوص؛(1)خداوند كسانى را كه چون بنیان پولادین در راه او مى‌جنگند، دوست مى‌دارد.


1. صفّ (61)، 4.

یكى از گروه‌هاى محبوب خدا رزمندگانى هستند كه خالصانه و با جدّیت در راه خدا جهاد مى‌كنند و جان بر كف، سخاوتمندانه جانبازى كرده و تمام هستى خود را در راه خدا مى‌دهند.

در این زمینه آیات دیگرى نیز هست كه به همین مقدار بسنده مى‌كنیم(1) و فقط به یك روایت از حضرت صادق(علیه السلام) مى‌پردازیم كه فرمود:

طَلَبْتُ حُبَّ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَجَدْتُهُ فی بُغْضِ اَهْلِ الْمَعاصی؛(2) من درصدد برآمدم كه جایگاه محبّت خدا را دریابم. پس دیدم كه محبّت خدا در كینه نسبت به گنهكاران است.

بر اساس این روایت، اگر كسى مى‌خواهد خدا را دوست داشته و خدا هم او را دوست بدارد، باید نسبت به دشمنان خدا و تبه‌كاران دشمنى بورزد، چرا كه نمى‌توان هم دوستان خدا را دوست داشت و هم دشمنان خدا را. البتّه منظور از گنهكاران كسانى نیستند كه احیاناً دچار غفلت و خطایى مى‌شوند، بلكه باید نسبت به اینان خیرخواه بود و از هدایت و راهنمایى آن‌ها دریغ نورزید، بلكه مراد تبهكارانى هستند كه به دشمنى با خدا برخاسته‌اند.

چه كنیم تا محبّ و محبوب خدا بشویم؟

یكى از پرسش‌هاى همیشگى برخى از علاقه‌مندان به سلوك و به


1. به عنوان مثال به آیه 185 بقره: إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ، 148 و 134 آل عمران و 13 مائده، 93 و 76 آل عمران و 4 و 7 توبه: إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ، و آیه 146 آل‌عمران: إِنَّ اللهُ یُحِبُّ الصّابِرِینَ، و 159 آل عمران: إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِینَ، و مائده 42: إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ، و 9 حجرات و 10 ممتحنه مراجعه فرمائید.

2. میزان الحكمة، ج 1، ص 504.

ویژه جوانان عزیز، این است كه براى زیاد شدن محبّت به خدا و محبوب شدن در پیشگاه او چه باید بكنیم؟

در پاسخ به این پرسش، اگر بخواهیم بحث‌هاى تعبّدى و نقلى را مطرح بنماییم بسیار گسترده خواهد شد و آیات و روایات در این زمینه فراوان است، ولى به عنوان یك اصل كلّى كه تجربه شخصى نیز در محبّتهاى عادّى مؤیّد آن است، مى‌گوییم: هرچه انسان درباره خوبى‌هاى یك فرد بیش‌تر بیاندیشد او را بیش‌تر دوست خواهد داشت.

در حدیث قدسى نیز آمده است كه خداوند، به حضرت داود(علیه السلام) مى‌فرماید: مرا محبوب خلق گردان. حضرت عرض كرد: چگونه چنین كارى را انجام دهم؟ فرمود: نعمت‌هاى من را به یاد آن‌ها بیاور. انسان‌ها به طور فطرى كسى را كه به آن‌ها احسان و تفضّلى كند دوست مى‌دارند. لذا انسان هر چه بیش‌تر در مورد نعمت‌هاى الاهى و صفاتى كه منشأ این نعمت‌ها شده‌اند تفكّر كند محبّت او به پروردگار افزوده مى‌گردد. همان‌گونه كه مردم مثلا حاتم طایى را به خاطر سخاوتى كه داشت دوست مى‌داشتند در حالى كه اگر از سخاوت او بهره‌مند نیز مى‌شدند او را بیش‌تر دوست مى‌داشتند.

حال اگر انسان بفهمد كه سراپا غرق در نعمت‌هاى الاهى است و چه كمك‌هایى به او كرده، چه جاهایى آبروى او را حفظ نموده، چه بلاهایى را از او دفع كرده، او را به چه راه‌هاى خیرى كشانده و چه مقدّماتى براى پرهیز او از گناه و خطا فراهم ساخته است و... طبعاً محبّت او بیش‌تر و بیش‌تر خواهد گشت.

بنابراین پاسخ پرسش یاد شده آن است كه انسان براى ازدیاد محبّت نسبت به خدا باید دو كار انجام دهد:

1. خوبى‌ها و كمالات و نعمت‌هاى الاهى را بشناسد، كه بدون مبالغه هزارها، میلیون‌ها، و میلیاردها عدد است: وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللهِ لا تُحْصُوها؛ و اگر بخواهید نعمت‌هاى الاهى را شمارش كنید نمى‌توانید.

باید نشانه‌ها و آیات خدا را در زندگى جستوجو نمود تا اندك اندك نور محبّت در دل انسان سوسو بزند.

2. تمركز و توجّه عمیق بر روى آن خوبى‌ها و كمالات و نعمت‌ها. چرا كه انسان به خاطر گرفتارى‌هاى زندگى، دچار غفلت مى‌شود. اگر انسان كسى را دوست داشته باشد و پس از مدّتى از او دور گردد، اندك‌اندك مهر و محبّت او كاسته مى‌گردد و به قول شاعر:

از دل برود هر آن‌كه از دیده برفت

با گرفتارى‌هاى روزانه و غفلت‌هایى كه به آن دچار مى‌شویم، از یاد خوبى‌ها و كمالات و نعمت‌هاى الاهى نیز غافل شده و محبت ما كم‌رنگ و كم‌رنگ‌تر مى‌گردد. اگر همواره به آن‌ها توجه كنیم، باعث مى‌شود این شعله محبّت در دل ما روشن‌تر و فروزان‌تر گردد.

امیدواریم خداوند تعالى به همه ما توفیق دهد كه از این دریاى بى‌كران لطف الاهى جرعه‌اى بنوشیم و دل‌هاى خود را به نور معرفت و محبّت خدا بیاراییم.

آمین

و صلى الله على محمد و آله الطاهرین