وَمِنْ وَصِیَّة لَه(علیه السلام) لِلْحَسَنِ وَالْحُسَیْن(علیهما السلام) لَمَّا ضَرَبَهُ ابْنُ مُلْجَم لَعَنَهُ اللهُ: أُوصِیكُمَا بِتَقْوَى اللهِ وَأَلاَّ تَبْغِیَا الدُّنْیَا وَإِنْ بَغَتْكُمَا، وَلاَ تَأْسَفَا عَلَى شَیْء مِنْهَا زُوِیَ عَنْكُمَا. وَقُولاَ بِالْحَقِّ وَاعْمَلاَ لِلاْجْرِ، وَكُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلُومِ عَوْناً؛(1) از جمله وصایاى امیرالمؤمنین(علیه السلام) به امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) است آن هنگام كه ابنملجم لعنة الله علیهـ آن حضرت را مضروب ساخته بود: سفارش مىكنم شما را به تقواى الهى، و اینكه در پى دنیا نباشید هرچند دنیا در پى شما برآید، و بر چیزى از دنیا كه از شما گرفته شده است اندوهناك مشوید، و به حق سخن بگویید، و براى پاداش [آخرت] كار كنید، و دشمن ستمكار و یار ستمدیده باشید.
اگر زمانى كه مولا امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرق مباركشان شكافته بود و در بستر
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیضالاسلام، نامه 47.
افتاده بودند و آخرین ساعات عمر شریفشان را مىگذراندند ما حضور مىداشتیم، دلمان مىخواست چه كارى انجام دهیم؟ طبیعى است به اقتضاى محبتى كه به آن حضرت داریم، در وهله اول آرزو مىكردیم كه اى كاش جان ناقابل ما فداى آن حضرت گردد و به جاى آن بزرگوار خون ما ریخته شود و عمر شریف امیر مؤمنان(علیه السلام) ادامه یابد. اما اگر به هر تقدیر مىدیدیم كه مشیت الهى بر شهادت آن حضرت قرار گرفته و یكى دو روز و چند ساعت دیگر از نعمت وجود شریفش محروم خواهیم شد آنگاه چه مىخواستیم؟ شاید بزرگترین آرزوى همه ما در چنان شرایطى آن بود كه فرصتى دست دهد و خدمت آن بزرگوار برسیم و چند جمله، هرچند كوتاه، سخنان و رهنمودهایى از ایشان بشنویم و آن را سرمشق زندگى خود قرار دهیم. با وصایایى كه از آن حضرت براى ما به جاى مانده، اكنون مىتوان تصور كرد چنین صحنهاى پیش آمده و همچون كسانى كه در آن ساعات در كنار بستر شریف آن حضرت بودند، چنان فرصتى براى ما نیز دست داده است.
آنگونه كه در تاریخ آمده، از آن هنگام كه آن حضرت ضربت خوردند تا زمانى كه به شهادت رسیدند حدود دو روز در بستر افتاده بودند. در این فاصله، دوستان و نزدیكان و فرزندان و خویشاوندان آن حضرت هجوم آوردند و بسیارى از آنان مایل بودند سؤالات و مطالبى را خدمت آن حضرت مطرح كنند. البته با توجه به وضعیت و شرایط جسمى و بحرانى آن حضرت سعى مىشد كه ملاقاتها هرچه كمتر و سؤال و جوابها هرچه كوتاهتر و مختصرتر مطرح گردد. در هر صورت، در یكى از فرصتهایى كه در همین فاصله دست داد، خواص و فرزندان
و خویشان امیرالمؤمنین(علیه السلام) دور آن حضرت جمع شدند و ایشان وصیتهایى را بیان فرمودند. در ضمن این وصیت مىفرماید: وَمَنْ بَلَغَهُ كِتابی = هركس كه این نوشته من به او مىرسد؛ ظاهر این عبارت این است كه به دستور خود آن حضرت یا هر ترتیب دیگرى، این وصیتها مكتوب گردید تا به دست آیندگان برسد.
اكنون مىتوان سؤال كرد كه اگر ما در آن موقعیت حضور مىداشتیم آیا نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام) از امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) عزیزتر بودیم؟! آیا احتمال داده مىشود كه اگر ما مىبودیم آن حضرت مطالبى را براى ما بیان مىفرمود كه آنها را حتى به امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) نمىگفت؟! آیا مقام و منزلت ما آنقدر بالا بود كه حضرت كلمات و مطالب خاصى را فقط براى شخص ما ذخیره مىكرد و آنها را حتى از دو فرزند عالىمقام و دلبندش دریغ مىداشت؟! مسلّم است كه در چنان حالى امیرالمؤمنین(علیه السلام) نابترین مطالب و مواعظى را كه در نظر داشت براى فرزندانش، آن هم فرزندانى همچون امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) بیان كرد. اما از آنجا كه همچون ذات اقدس اله، در وجود ائمه اطهار(علیهم السلام)هیچ بخلى نیست، ترتیبى داده شد كه این وصایا به دست همگان برسد.
اكنون موقعیتى را كه این وصیت در آن انشا گردیده در نظر آورید: امیرالمؤمنین(علیه السلام) در بستر شهادت افتاده و از شدت ضعف گاهى به حال اغما فرو مىرود و دوباره به هوش مىآید و چشم مىگشاید. امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) و سایر فرزندان و خویشان نزدیك آن حضرت گرد بستر ایشان حلقه زدهاند و حضرت لب به سخن مىگشاید و آخرین وصایایش را بیان مىدارد. حساسیت شرایط و موقعیت كاملا روشن است و نیازى به
توضیح ندارد و به خوبى معلوم است كه با توجه به شرایط، این سخنان چقدر مهم و باارزش است.
قطعاً یكى از آرزوهاى ما این است كهاى كاش مىدانستیم امیرالمؤمنین(علیه السلام) در بستر شهادت و آخرین ساعات و لحظات عمر شریفش چه مطالبى را مد نظر قرار داد و در نظرش مهم بود و بر آنها تأكید فرمود. اكنون این «اى كاش» تحقق یافته و آن مطالب به دست ما رسیده و در اختیار ما قرار دارد. ما باید قدر این سخنان را بدانیم و آنگونه كه حق آن است پیرامونش دقت و تأمل نماییم. كلمات اهلبیت(علیهم السلام) با هیچ سخنى قابل مقایسه نیست و نكات و مطالب بىشمارى براى درسآموزى در آنها وجود دارد. ما باید به مطالعه این سخنان و تأمل در آنها همت گماریم و اگر بیشترین فرصتهاى خود را به این كار اختصاص نمىدهیم، دستكم آنها را از سخنان و مطالب دیگران كمتر نشماریم و همردیف خواندنىهاى دیگرمان، فرصتى برابر را هم به مطالعه گنجینه بىنظیر و ارزشمند سخنان اهلبیت(علیهم السلام) اختصاص دهیم. در هر صورت، پس از طرح این مقدمه كوتاه، به بیان این وصیت شریف و شرح آن مىپردازیم.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) وصیت خود را با سفارش به تقوا شروع مىفرماید: اُوصیكُما بِتَقْوَى الله. سفارش به تقوا یكى از مهمترین دستورات دینى است و در وصایا و سفارشهاى خداى متعال و پیامبر و ائمه اطهار(علیهم السلام) همیشه در صدر قرار مىگیرد. در مورد تقوا هم بزرگان فراوان بحث كردهاند و هم در مباحثى كه پیش از این داشتهایم مطالبى بیان شده است؛ از این رو در شرح و تبیین این جمله به همانها اكتفا مىكنیم.
در جمله بعد حضرت مىفرماید: وَاَنْ لا تَبْغِیَا الدُّنْیا وَاِنْ بَغَتْكُما. جمله بسیار عجیبى است. در این وصیت، امیرالمؤمنین(علیه السلام) ابتدا در چند جمله فقط امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) را خطاب قرار مىدهد و پس از آن براى جملات بعدى مخاطب را به سایر فرزندان و خویشان و همه كسانى كه این وصیت به آنها مىرسد توسعه داده، مىفرماید: وَجَمِیعَ وَلَدِی وَأَهْلِی وَمَنْ بَلَغَهُ كِتَابِی. با توجه به این وضعیت، در همین قسمتى كه خصوص امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) مخاطب هستند امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرماید: فرزندان عزیز من! نور چشمان من! دنبال دنیا نروید! هرچند دنیا به سراغ شما بیاید شما دنبال دنیا نروید!
اگر وضعیت را تصور كنیم، جایگاه این جمله و عجیب بودن آن روشن مىشود. آخرین ساعات عمر امیرالمؤمنین(علیه السلام)است و آن حضرت آخرین وصایاى خود را بیان مىفرماید. در این حالت، بلافاصله پس از سفارش به تقوا اولین سفارش ایشان به دو امام معصوم كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آنان عنوان «سیدا شباب اهل الجنة » دو سرور جوانان اهل بهشت» داده این است كه از دنیا و دنیاطلبى پرهیز كنند. به راستى در چنین شرایطى اگر موعظهاى از این بالاتر مىبود آیا امیرالمؤمنین(علیه السلام) همان را نمىفرمود؟ البته روشن است كه مخاطب واقعى این كلام ما هستیم، وگرنه امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) كه معصومند و از آنها لغزشى سر نمىزند و حتى به عقیده برخى بزرگان شیعه، بعضى از لغزشهایى كه به عنوان «ترك اولى» گاهى از انبیاى بزرگ صادر شده است از امام معصوم سر نمىزند. از این رو اینكه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در چنین شرایطى خصوص امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) را مخاطب قرار داده، در واقع براى بیان اهمیت ویژه و
فوقالعاده این مطلب است تا افرادى مثل ما كاملا توجه كنند كه این مطلب تا چه حد مهم است كه حتى شخصیتهایى نظیر امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) باید به طور ویژه به آن توجه داشته باشند.
به راستى هم كه این مسأله بسیار مهم و حیاتى است و جا دارد كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در صدر وصایایش به آن اهتمام ورزد. هركسى كه در این عالم لغزشى پیدا كرده و دچار سقوط و انحراف شده، آیا جز به سبب محبت دنیا بوده است؟ بزرگترین گناهان و پستترین و رذلترین تبهكاران و خبیثترین جنایتكاران عالم را در نظر بگیرید و بررسى كنید چه چیز باعث شده این انحرافات، پستىها، جنایتها، خباثتها و انحطاطها از آنان ظهور پیدا كند. آیا چیزى جز حب دنیا بوده است؟
درباره محبت دنیا و مذمت آن گرچه بحثهاى زیادى انجام شده و مطالب مختلفى به رشته تحریر درآمده است، اما از آنجا كه بهویژه براى نسل جوان ما ممكن است ابهاماتى در این زمینه وجود داشته باشد، مناسب است تأملى داشته باشیم و قدرى در این باره توضیح دهیم.
با ملاحظه مذمتهایى كه در برخى آیات و روایات درباره دنیا وارد شده سؤالاتى در ذهن پدید مىآید، نظیر اینكه: مقصود از این مذمتها چیست؟ آیا این عالمى كه نامش را «دنیا» مىگذاریم، این زمین و آسمان، ذاتاً خبیث و شرّ و پلیدند؟ آیا همه این موجوداتى كه در این عالم هستند خباثت و شرّ ذاتى دارند؟ اگر چنین است، اصولا پس چرا خداى متعال چنین موجودى را آفرید؟
از سوى دیگر اگر بخواهیم قائل به خباثت ذاتى دنیا شویم، این مسأله با برخى كلمات دیگر اهلبیت(علیهم السلام) توافق و همخوانى ندارد. براى مثال چندین روایت، با اندكى اختلاف، به این مضمون داریم:
لا تَسُبُّوا الدُّنْیا...اِذا قالَ الْعَبْدُ لَعَنَ اللهُ الدُّنْیا قالَتِ الدُّنْیا لَعَنَ اللهُ اَعْصانا لِرَبِّهِ؛(1)
مىفرماید: به دنیا بد نگویید و آن را مذمت نكنید؛ نگویید اى لعنت بر این دنیا و خدا این دنیا را لعنت كند؛ كسى كه چنین كند دنیا در پاسخش مىگوید: لعنت خدا بر آن كس از ما كه بیشتر خدا را معصیت مىكند. دنیا خطاب به چنین كسى مىگوید، من بیشتر معصیت خدا كردم یا تو كه مرا لعنت مىكنى؟ آرى، دنیا كه گناهى نكرده است. اتفاقاً زمین و آسمان مطیع خدا هستند:
فَقالَ لَها وَلِلأَْرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ؛(2) پس به آن (آسمان) و به زمین فرمود: خواه یا ناخواه بیایید. آن دو گفتند: فرمان پذیر آمدیم.
زمین و آسمان تكویناً مطیع خداوند هستند. همه چیز در این عالم تسبیح خدا مىگوید و در حال عبادت خدا است:
تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَالأَْرْضُ وَمَنْ فِیهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَیْء إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِه؛(3) آسمانهاى هفتگانه و زمین و هركس كه در آنها است او را تسبیح مى گویند، و هیچ چیز نیست مگر آن كه در حال ستایش، تسبیح او مى گوید.
1. بحارالانوار، ج 77، ص 180، روایت 10، باب 7.
2. فصلت (44)، 11.
3. اسراء (17)، 44.
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَالأَْرْضِ وَالطَّیْرُ صَافّات كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبِیحَه؛(1) آیا ندیدى تمام آنچه در آسمان ها و زمین است براى خدا تسبیح مى گویند و پرندگان [نیز] در حالى كه در آسمان پر گشودهاند؟ [تسبیح او مىگویند] همه ستایش و نیایش خود را مىدانند.
از زمین و آسمان سركشى و عصیانى سر نمىزند. بدین ترتیب بین دنیا و كسى كه آن را لعنت مىكند، به لعنتْ سزاوارتر است و این نفرین و لعنت در واقع بر خود او، و نه بر دنیا، واقع مىشود.
در هر صورت، در مورد دنیا دو دسته روایت داریم: یكى روایاتى كه به طور كلى دنیا را امرى مذموم و مبغوض مىداند، و گروه دیگرى كه كاملا عكس این مطلب را بیان مىكند. از یك طرف روایاتى است كه، براى مثال، مىفرماید:
اَلدُّنْیا مَلْعُونَةٌ مَلْعُونٌ ما فیها اِلاّ مَا ابْتُغِیَ بِهِ وَجْهُ اللهِ. وَما مِنْ شَیْء اَبْغَضُ اِلَى اللهِ تَعالى مِنَ الدُّنْیا خَلَقَها ثُمَّ عَرَضَها فَلَمْ یَنْظُرْ إلَیْها وَلا یَنْظُرُ اِلَیْها حَتّى تَقُومَ السّاعَةُ؛(2) دنیا ملعون است، هر آن چه در آن است ملعون است، مگر آن چه وسیله اى براى رسیدن به خشنودى خدا شود. هیچ چیز نزد خدا مبغوض تر از دنیا نیست؛ آن را خلق فرمود، سپس آن را [به آدمیان]عرضه داشت؛ پس به آن نظر نكرده و به آن نظر نخواهد كرد تا قیامت برپا شود.
1. نور (24)، 41.
2. بحارالانوار، ج 77، ص 82، روایت 3، باب 4.
مفاد و ظاهر این قبیل روایات این است كه دنیا ذاتاً ملعون و مبغوض خداى متعال است و خداوند هیچ عنایتى به آن ندارد. از سوى دیگر روایاتى هم داریم كه مىگوید دنیا را لعن و مذمت نكنید، و یا حتى بالاتر، از آن تعریف مىكند:
لا تَسُبُّوا الدُّنْیا فَنِعْمَتْ مَطِیَّةُ الْمُؤْمِنِ فَعَلَیْها یَبْلُغُ الْخَیْرَ وَبِها یَنْجُوا مِنَ الشَّرِّ؛(1) به دنیا بد نگویید؛ چه مركب خوبى است براى مؤمن، كه سوار بر آن به خیر دست مى یابد و به وسیله آن از شر نجات پیدا مى كند.
بر حسب اینگونه روایات، دنیا نهتنها امر بدى نیست، بلكه وسیلهاى است كه انسان مىتواند با استفاده از آن به همه خیرات عالم برسد و از جمیع شرور و مهالك نجات پیدا كند. حتى در روایتى دارد كه در مورد آیه سىام از سوره نحل سؤال شد كه مراد از «نِعْمَ دارُ الْمُتَّقِین» چیست؟ حضرت فرمودند، مراد همین دنیا است كه متقین در آن كسب تقوا مىكنند. یا در نهجالبلاغه دارد كه كسى در حضور امیرالمؤمنین(علیه السلام) از دنیا مذمت كرد، حضرت فرمود، چرا دنیا را مذمت مىكنى؟ دنیا محل تجارت اولیاى خدا است:
...مَتْجَرُ اَوْلِیاءِ اللهِ اكْتَسَبُوا فیهَا الرَّحْمَةَ وَرَبِحُوا فیهَا الْجَنَّةَ؛(2) [دنیا] محل تجارت دوستان خدا است، كه در آن رحمت خدا را كسب مىكنند و بهشت برین را بهره مىبرند.
اصولا تا تجارتى نباشد سودى وجود نخواهد داشت، و براى تجارت
1. همان، ص 180، روایت 10، باب 7.
2. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیضالاسلام، كلمات قصار، كلمه 126.
نیز جایى غیر از دنیا نمىتوان سراغ گرفت. امیرالمؤمنین(علیه السلام) همین مضمون را در جایى دیگر اینگونه بیان مىدارد:
بِالدُّنْیا تُحْرَزُ الاْخِرَةُ؛(1) آخرت به وسیله دنیا به دست مىآید.
آخرت را به وسیله دنیا مىتوان به دست آورد. تا كسى در اینجا و در این دنیا عبادت و اطاعت خدا نكند، در آخرت به بهشت نمىرسد. اگر كسى آخرت را مىخواهد در همین دنیا باید آن را به دست آورد و براى كسب آخرت راهى جز این دنیا وجود ندارد. بذر نیكى را باید در این دنیا كاشت تا بتوان در آخرت محصول بهشت و سعادت جاوید را درو كرد: الدُّنْیا مَزْرَعَةُ الاْخِرَةِ.
قرآن كریم مىفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَة تُنْجِیكُمْ مِنْ عَذاب أَلِیم؛(2) اى كسانى كه ایمان آوردهاید، آیا شما را بر تجارتى راهنمایى نمایم كه شما را از عذابى دردناك مىرهاند؟
این تجارتى را كه قرآن مىفرماید، كجا باید انجام داد؟ پس از مرگ و رفتن از این دنیا كه دیگر جاى تجارت نیست؛ همچنان كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرماید:
اَلْیَومَ عَمَلٌ وَلا حِسابَ وَغَداً حِسابٌ وَلا عَمَل؛(3) امروز روز عمل است و حسابى در كار نیست، و فردا روز حساب است و عملى در كار نخواهد بود.
1. همان، خطبه 156.
2. صف (61)، 10.
3. بحارالانوار، ج 32، ص 354، روایت 337، باب 10.
اكنون سؤال این است كه بین این دو دسته روایات چگونه باید جمع كرد؟ در پاسخ، نظیر روش فقهى كه در برخى موارد اعمال مىشود، ممكن است بگوییم از این دو دسته، آن گروه را كه سندش قوىتر است بگیریم و دسته دیگر را رها كنیم. یا ممكن است مثل برخى موارد دیگر بگوییم این از امورى است كه عقل ما از فهم آن قاصر است و باید علم آن را به اهلش واگذار كنیم.
اما راه درست، وجه جمعى است كه در خود روایات هم بدان اشاره شده است؛ از جمله در نهجالبلاغه در وصف دنیا مىفرماید:
وَمَنْ أَبْصَرَ بِها بَصَّرَتْهُ وَمَنْ أَبْصَرَ إِلَیْها أَعْمَتْهُ؛(1) آن كسى كه با آن نگریست، او را بینا كرد، و آن كسى كه به آن نگریست، او را كور گرداند.
یعنى دنیا تیغى دودم است و بستگى دارد كه انسان از كدام لبه آن استفاده كند. به تعبیر دیگر، آنچه مهم است نوع نگاه و شناخت ما نسبت به دنیا است و عینكى كه با آن، دنیا را مىبینیم. گاهى ممكن است ما خودِ دنیا را مطمح نظر قرار دهیم و به اصطلاح، نگاه «استقلالى» به آن داشته باشیم؛ اما گاهى نگاه ما به دنیا اصطلاحاً، نگاهى «آلى» و ابزارى است و آن را آلت و وسیلهاى براى رسیدن به هدفى متعالى مىبینیم. این مسأله نظیر آن است كه آدمى گاهى مىخواهد عینك بخرد و گاه مىخواهد با عینك ببیند و نگاه كند. آنگاه كه قصد خرید عینكى را داریم به خود آن و رنگ و مدل و سایر خصوصیاتش توجه مىكنیم، اما آنگاه كه عینك
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیضالاسلام، خطبه 81.
را ابزارى براى دیدن قرار دادهایم به خود عینك هیچ توجهى نداریم. افرادى كه چشمشان مشكل دارد و از عینك استفاده مىكنند بسیارى از اوقات اصلا توجه ندارند كه عینك به چشم دارند؛ حتى گاهى عینك روى چشمشان است و دنبال عینكشان مىگردند!
در مورد دنیا هم دقیقاً همین دو نوع نگاه را مىتوان تصور كرد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) تفاوت این دو نگاه را با «باء» و «الى» مشخص كرده است. نگاه «الیها» همان نگاه استقلالى و در جایى است كه انسان دنیا را هدف قرار داده و مستقیم به خود آن نگاه مىكند. حضرت مىفرماید، نتیجه چنین نگاهى به دنیا كور شدن است؛ كه البته روشن است كورى باطن مراد است. اما اگر دنیا را وسیله و ابزارى قرار دهد براى دیدن ماوراى آن، و به اصطلاح، نگاهش به دنیا نگاه «بِها» باشد، در این حالت دنیا چشم او را باز و بینا مىكند و حقایق را به او مىنمایاند.
دنیا یعنى: خانه، زندگى، زن و فرزند، خوراك، پوشاك، ماشین لوكس، دكوراسیون زیبا و گرانقیمت، باغ، ویلا، پول، مقام و نظایر آنها. دنیا چیزى غیر از اینها نیست و وقتى تعبیر «دنیا» را به كار مىبریم، وراى این امور چیزى نداریم كه بگوییم دنیا به آن اشاره دارد. اكنون سخن این است كه نگاه ما به این امور مىتواند دوگونه باشد:
گاهى ما مجذوب خود همینها مىشویم و شب و روز فكر و ذكرمان این قبیل مسائل مىشود. در این حالت تمام توجه ما معطوف امورى نظیر: خانه، ماشین، گل، باغ، لباس و زرق و برقها و زیبایىهاى دنیوى است و چیزى غیر از آنها نمىبینیم. چنین نگاهى به دنیا مردود و باطل است و همان نگاهى است كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرماید انسان را كور مىكند.
متأسفانه افراد نوعاً نگاهشان به دنیا همین گونه است و دلبسته خود این زیبایىها و تعلقات دنیایى هستند و نفس رسیدن به این امور، هدف و آرزوى آنها است.
اما دنیا را طور دیگرى هم مىتوان دید، و افرادى نیز وجود دارند كه نگاهشان به دنیا با مردم عادى متفاوت است. آنها نیز به زیبایىهاى دنیا توجه مىكنند، اما نگاهشان در آنها متوقف نمىشود و فرو نمىماند، بلكه در پس پرده این زیبایىها و جاذبهها حقایق و جذبههاى دیگرى را مىبینند و جستجو مىكنند:
تو مو مىبینى و من پیچش مو *** تو ابرو بینى و من طاق ابرو
براى آنكه مقصودْ بهتر روشن شود مناسب است به خاطرهاى از مرحوم الهى قمشهاى اشاره كنم: زمانى كه من طلبه بودم و در مدرسه حجتیه درس مىخواندم، یكى از فرزندان مرحوم الهى قمشهاى هم در مدرسه حجتیه بود. ایشان و مرحوم حاج آقا مصطفى فرزند مرحوم امام، همدرس بودند. مرحوم الهى قمشهاى براى دیدن فرزندشان گهگاهى مىآمدند و سرى به مدرسه مىزدند. هنگامى كه در مدرسه بودند گاهى كنار باغچه مىرفتند و به تماشاى گلهاى اطلسى و گلهاى دیگرى كه در باغچه بود مشغول مىشدند. بىاغراق گاهى بیش از یك ساعت كنار باغچه مىنشستند و به گلها خیره مىشدند. اما این تماشاى گل نبود؛ هنگامى كه نزدیك مىرفتى، مىدیدى قطرات اشك آرامآرام بر گونههاى این مرد جارى مىشود و بر زمین فرو مىغلتد. الهى قمشهاى گل نمىدید، بلكه آنجا كنار باغچه خدا را مىدید. او نه گل، بلكه آفریدگار و رویاننده گل را مىدید و گل براى او مظهر و جلوهگاهى از عظمت و
جبروت حضرت یار بود. او با نگاه به گل به این مسأله مىاندیشید كه این چه دست توانایى است كه از خاك تیره و كود متعفن، این گل زیبا و رنگارنگ و خوشبو را پدید آورده است.
آرى، الهى قمشهاىها نگاهشان به دنیا با امثال بنده متفاوت است. این تفاوت فقط در نگاه به گل نیست، بلكه در سایر مسائل نیز وجود دارد. غذاهایى كه ما هر روز تناول مىكنیم معمولا اینگونه است كه خود طعم و مزه غذا براى ما موضوعیت دارد و بسته به وسعمان دنبال غذاهایى هستیم كه چرب و نرمتر و مطبوعتر و لذیذتر باشد. حتى گاهى غذایى برایمان ضرر دارد، اما در بند نفع و ضررش نیستیم و چون لذیذ و باب میل ما است، نمىتوانیم از خوردن آن صرفنظر كنیم. این نشان مىدهد كه لذیذ و خوشمزه بودن غذا تا چه حد براى ما مهم است و موضوعیت دارد. اما افرادى مثل الهى قمشهاى غذا خوردنشان هم به گونهاى دیگر و با ما متفاوت است. آنها غذا مىخورند تا براى عبادت، تحصیل علم، خدمت به خلق و انجام تكالیف الهى قوّت و نیرو پیدا كنند. از این رو آنچه از غذا برایشان مهم است مقوّى و نیروزا بودن آن است. بنابراین تفاوت است بین اینكه غذا را براى التذاذ مادى بخوریم یا به منظور كسب توان و نیرو براى اطاعت و عبادت خداى متعال.
آنچه از روایات به دست مىآید این است كه دنیا به خودى خود بد نیست. این خشت و گل، گل و گیاه، ماه و ستارگان، و زمین و آسمان لعنت ندارند. اگر لعنتى هست، بر كیفیت برخورد ما با دنیا و این امور است. اگر انسان از این آب و هوا و باغ و بستان و خوردنىها و آشامیدنىها براى اطاعت خدا استفاده كند دنیا وسیله تقرب به خدا و كسب سعادت
مىشود. اما اگر این امور هدف آدمى شوند و نگاه انسان به آنها نگاه استقلالى باشد، آنجا است كه مذمت پیدا مىكنند. البته مذمت هم مراتب دارد. گاهى توجه استقلالى به دنیا و دوست داشتن آن به حدى است كه انسان در مقایسه و تزاحم آن با آخرت، لذت دنیا را ترجیح مىدهد و آخرت را مىفروشد؛ اگر اینگونه باشد بسیار خطرناك است. البته گاهى فروختن آخرت به دنیا بدین معنا است كه در مقابل به دست آوردن دنیا ثواب انسان كم مىشود و یا حداكثر بهره و نصیبى در آخرت برایش باقى نمىماند؛ این شاید چندان خطرناك نباشد، گرچه همین هم نكوهیده است. اما گاهى معاوضه آخرت با دنیا مستلزم این است كه انسان در مقابل به دست آوردن دنیا عذاب آخرت و جهنم سوزان را براى خویش بخرد؛ خطرناكترین و مذمومترین مراتب حب دنیا همین شق است كه انسان در دوَران امر بین دنیاى حرام و انجام واجب، دنیاى حرام را ترجیح دهد. قرآن كریم این حالت را بسیار نكوهش مىكند و لسانى بسیار هشدار دهنده و تكان دهنده در مورد آن به كار مىگیرد:
وَوَیْلٌ لِلْكافِرِینَ مِنْ عَذاب شَدِید * الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الآْخِرَة؛(1) و واى بر كافران از عذابى سخت. همانان كه زندگى دنیا را بر آخرت ترجیح مى دهند.
گاهى ما مىگوییم «واى بر كسى»، و گاهى قرآن این تعبیر را به كار مىبرد؛ اگر قرآن بفرماید واى بر كسى، واقعاً واى بر احوال او است. در این آیه همین تعبیر را به كار مىبرد: وَیْلٌ لِلْكافِرِینَ مِنْ عَذاب شَدِید؛ واى بر كافران كه چه عذاب سختى در انتظار آنان است. سپس معرفى مىكند
1. ابراهیم (14)، 2 و 3.
كه این كافرانى كه چنین عذاب سختى در انتظار آنها است چه كسانى هستند: الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الآْخِرَة؛ سرّ اینكه این كافران به این عذاب مبتلا مىشوند این است كه زندگى دنیا را بر آخرت ترجیح مىدهند. اینها كسانى هستند كه اگر امر دایر شود بین چیزى كه براى دنیایشان مفید است و چیزى كه براى آخرت آنان نافع است، نفع دنیوى را ترجیح مىدهند و از آخرت چشمپوشى مىكنند. همین روحیه است كه منشأ كفر مىشود.
برخى افراد اگر كفر را انتخاب مىكنند از روى جهل و به این دلیل است كه حجت برایشان تمام نشده؛ این افراد كارشان آسانتر است. اما كسانى دانسته و با علم به حق، كفر را انتخاب مىكنند. این كفر «جحود»ى است و منشأ آن نیز محبت دنیا است. این افراد چون مىبینند كه اگر ایمان بیاورند لذتهاى دنیایىشان به خطر مىافتد، زیر بار حق نمىروند و راه كفر را در پیش مىگیرند. دلبستگى به دنیا و لذایذ دنیوى است كه موجب كفر این گروه مىشود. سردسته این «جاحدان» فرعون و فرعونیان هستند و قرآن این تعبیر را در مورد آنان به كار مىبرد:
وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوًّا؛(1) و با آنكه دل هایشان به آیات الهى یقین داشت، از روى ظلم و برترى طلبى آنها را انكار كردند.
فرعونیان چرا با آنكه آیات الهى را به چشم خود دیدند باز هم آن را انكار كردند؟ چون مىدیدند اگر ایمان بیاورند، باید از امتیازات و التذاذات دنیایى خود دست بردارند. فرعون مىدید اگر بخواهد به موسى
1. نمل (27)، 14.
و خداى او ایمان بیاورد، باید از مُلك و سلطنت و خدایى استعفا دهد و مانند سایر مردم عادى زندگى كند. علاقه به دنیا و روحیه برترىجویى و ریاستطلبى، و به تعبیر قرآن «ظُلْماً وَعُلُوًّا»، مانع ایمان فرعون و فرعونیان و موجب كفر آنان گردید.
در هر صورت اگر علاقه به دنیا به این پایه برسد كه انسان حاضر باشد براى رسیدن به دنیا از آخرتش دست بردارد، بسیار خطرناك است. این مسیر به كفر مىانجامد، و اگر هم فعلا به كفر منجر نشده باشد اما باید توجه داشت كه این مسیر، مسیرى است كه اگر ادامه پیدا كند سر از كفر درخواهد آورد.
آیه دیگرى نیز مشابه آیه مذكور در قرآن وجود دارد. در آنجا مىفرماید:
وَلكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللهِ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ * ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الآْخِرَة؛(1) و لیكن هركس سینه اش به كفر گشاده گردد خشم خدا بر آنان است و برایشان عذابى بزرگ خواهد بود؛ زیرا آنان زندگى دنیا را بر آخرت ترجیح دادند.
مىفرماید، علت گرفتار شدن این عده به خشم و عذاب الهى این است كه زندگى دنیا را بر آخرت ترجیح دادند و در دوَران امر بین دنیا و آخرت، دنیا را برگزیدند.
عمر سعد چرا به آن بلا گرفتار شد و كارش به رویارویى و جنگ با اباعبداللهالحسین(علیه السلام) و بالاى نى زدن سر مبارك آن حضرت كشید؟
1. نحل (16)، 106 و 107.
چیزى جز محبت دنیا نبود. او در تعارض دنیا یا آخرت، دنیا را انتخاب كرد و مستوجب خشم و عذاب الهى شد و بدبخت دنیا و آخرت گردید. دنیایى كه به او پیشنهاد شد حكومت رى بود كه سالها انتظار آن را مىكشید و شب و روز خوابش را مىدید. او نتوانست از این دنیا صرف نظر كند و با اینكه مىدانست این انتخاب بین دنیا و آخرت، و بهشت و جهنم است، با این حال حكومت رى را انتخاب كرد: ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الآْخِرَة. وبالأخره به آن هم نرسید!
البته همانطور كه اشاره كردیم، همه مراتب حب دنیا در این حد خطرناك نیست، ولى به هر حال همه مراتب آن با اختلاف درجات، مذموم و ناپسند است. ممكن است علاقه به دنیا در حدى باشد كه انسان را به ارتكاب گناه وانمىدارد اما موجب ترك برخى مستحبات و فضایل مىشود. براى مثال، نماز اول وقت در روایات بسیار مورد تأكید قرار گرفته و فضیلت فراوان دارد؛ اكنون اول ظهر و وقت نماز است و از آن طرف ناهار هم آماده است و بوى آن در فضاى خانه پیچیده و اشتهاى انسان را تحریك مىكند. در اینجا ممكن است انسان ناهار را بر نماز مقدم كند و كشش و تمایل به غذا باعث گردد فضیلت نماز اول وقت را از دست بدهد. این هم نوعى و مرتبهاى از حب دنیا است، اما در آن حد خطرناك نیست. با این حال باید بدانیم كه همین مقدار محبت دنیا هم بىمذمت و بىعیب نیست. كسانى كه درصدد كسب كمالات معنوى و انسانى هستند، باید بدانند زاویه انحراف از همینجا باز شده و اگر مراقب نباشند این زاویه مىتواند به مرور بازتر شود و خداى ناكرده به همان حد نهائى كه كفر است، برسد.
اكنون كه بحث بدینجا رسید مناسب است نكتهاى را تذكر دهیم، گرچه از بحث فعلى ما خارج است. آن نكته این است كه این مطلب به جاى خود درست است كه دل كندن از دنیا و عدم وابستگى به آن باید تا بدانجا باشد كه امور دنیا حتى باعث ترك مستحبات هم نشود؛ اما مسأله تدریج و اعتدال در تكامل معنوى و كسب فضایل اخلاقى و طى مراحل سیر و سلوك را نیز نباید از نظر دور داشت. افرادى كه در ابتداى مراحل خودسازى و سیر و سلوك و تهذیب اخلاق هستند، باید مراقب باشند كه زیاد تند نروند و جانب اعتدال را از دست ندهند. اگر انسان در این زمینه تندروى كند و به نفس زیاد فشار بیاورد، نفس سركشى مىكند؛ مهار را از دست انسان خارج كرده، او را به زمین مىزند. یكى از دلایلى هم كه گفتهاند در این راه باید به استاد و راهنما مراجعه كرد همین جهت است. انسان ممكن است با خواندن برخى روایات و كتب و دستورات عرفانى و اخلاقى تحت تأثیر قرار بگیرد و، مثلا، بخواهد هر شب تا صبح بیدار بماند، یا بیشتر ساعات شب را به عبادت بپردازد، و از آن طرف، روز به درسش نمىرسد، یا سر درس چرت مىزند، یا ضعف اعصاب مىگیرد و بیمار مىشود و خلاصه، هم از دنیا و هم از آخرت بازمىماند. اینكه لذات دنیایى و مشتهیات نفسانى نباید حتى موجب ترك مستحب شود یك بحث است، و اینكه در مقام عمل چگونه باید رفتار كرد مطلب دیگرى است. در این راه باید از كسانى كه تجربه دارند و گفتار و كردارشان مطابق بیانات اهلبیت(علیهم السلام) است كمك گرفت. در هر صورت باید مراقب بود كه در دام افراط و تفریط نیفتاد.
به هر حال پسندیده نیست كه علاقه به دنیا باعث شود انسان فضیلت عملى همچون نماز اول وقت را از دست بدهد. اصل خواندن نماز یك مطلب است، اما اقامه آن و محافظت بر آن، مطلب دیگرى است. آنچه در قرآن مورد تأكید قرار گرفته اقامه نماز و محافظت بر آن است:
حافِظُوا عَلَى الصَّلَوات؛(1) بر نمازها مواظبت كنید.
وَالَّذِینَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ؛(2) و [مؤمنان] آنان [اند]كه بر نمازهایشان مواظبت مىكنند.
از جمله مصادیق محافظت بر صلوة، رعایت اوقات نماز و نماز را در وقت فضیلت آن خواندن است. روایات فراوانى بر این امر تأكید دارد؛ از جمله امام رضا(علیه السلام) در روایتى مىفرماید:
لا تُؤَخِّرَنَّ صَلاةً عَنْ اَوَّلِ وَقْتِها مِنْ غَیْرِ عِلَّة؛(3) هرگز هیچ نمازى را، بدون عذر، از اول وقت آن تأخیر مینداز.
اگر انسان عملى را كه اینقدر فضیلت دارد به بهانهاى جزئى رها كند، و چهبسا در آخر وقت بهجا آورد، روشن است كه امرى پسندیده نیست. كسانى كه طالب فضایل و كسب كمالات و مقامات معنوى هستند، نباید در عبادات، به خصوص در نماز، تا بدین حد مسامحهكار باشند.
وجود مرتبهاى از حب دنیا در انسان امرى فطرى و غریزى است و
1. بقره (2)، 238.
2. مؤمنون (23)، 9.
3. بحارالانوار، ج 49، ص 49، روایت 49، باب 3.
نمىتوان بر آن اشكال گرفت و آن را، حتى اخلاقاً، مذموم دانست. انسان طبیعتاً و فطرتاً طورى آفریده شده كه از زیبایىها و خوبىهاى دنیا لذت مىبرد و آنها را دوست دارد. اصولا این مقدار گرایش و علاقه به دنیا مقوّم انسانیت انسان است و نمىتوان تصور كرد كسى انسان باشد و از لذایذ دنیوى متنفر باشد. از این رو اینكه انسان به زیبایىهاى دنیا تمایل داشته باشد و از آنها لذت ببرد عیب نیست؛ كلام در این است كه در عمل دنبال چه چیز برود و زیباییهاى دنیا یا آخرت را ترجیح دهد.
روایاتى نیز وجود دارد كه تأیید مىكند اصل گرایش به دنیا و لذایذ و مشتهیات دنیوى امرى طبیعى و بىاشكال است و ملامتى ندارد. از جمله در روایتى چنین وارد شده است:
اَلنّاسُ اَبْناءُ الدُّنْیا وَلا یُلامُ الرَّجُلُ عَلى حُبِّ اُمِّهِ؛(1) مردم فرزندان دنیا هستند، و آدمى به سبب علاقه به مادرش سرزنش نمىشود.
همه آدمیان در دامن دنیا متولد شده و پرورش یافتهاند و دنیا براى هر انسانى حكم مادر را دارد؛ اگر كسى مادرش را دوست بدارد آیا خطا كرده و او را سرزنش مىكنند كه چرا مادرت را دوست دارى؟!
بنابراین اصل گرایش و محبت به دنیا چیزى است كه دست خلقت در نهاد آدمى قرار داده است و نمىتوان كسى را به خاطر آن ملامت نمود. خداى متعال خود، این علاقه را در فطرت بشر قرار داده و غرضش نیز از این امر آزمایش انسان بوده است:
إِنّا جَعَلْنا ما عَلَى الأَْرْضِ زِینَةً لَها لِنَبْلُوَهُم؛(2) در حقیقت، ما
1. همان، ج 73، ص 131، روایت 135، باب 122.
2. كهف (18)، 7.
آنچه را كه بر زمین است زیورى براى آن قرار دادیم، تا آنان را بیازماییم.
انسان اگر گرایشى به دنیا و لذایذ دنیوى نداشته باشد آزمایش او هم ممكن و متصور نخواهد بود. هنر این است كه انسان به كار و گناهى علاقه داشته باشد و با این حال چون خداوند از آن نهى فرموده، براى اطاعت فرمان الهى از انجام آن گناه خوددارى كند؛ وگرنه كسى كه هیچ علاقهاى به گناهى ندارد، ترك آن گناه براى او هنرى به حساب نمىآید. اگر آدمى با وجود اینكه به چیزى علاقه دارد آن را ترك كند، مىتوان آن را نشانه ایمان او و پاىبندىاش به دستورات الهى دانست. اگر علاقه و كششى نباشد، انسان خود به خود و به طور طبیعى آن كار را انجام نخواهد داد و نمىتوان این امر را حاكى از عبودیت و نشانه بندگى فرد دانست.
پس اینكه انسان به دنیا گرایش داشته باشد هیچ مذمتى ندارد و لا یُلامُ الرَّجُلُ عَلى حُبِّ اُمِّهِ. آنچه مذموم است و اشكال دارد این است كه آدمى پاى عمل كه در میان مىآید چنان دلبسته دنیا باشد كه ماوراى دنیا را نبیند و آخرت را فراموش كند. اشكال و مذمت در جایى است كه در مقام تزاحم با معنویات و فضایل انسانى و آخرت، دنیا ترجیح داده شود و مقدّم گردد. حسّ زیبادوستى امرى فطرى است و نمىتوان به بشر گفت كه زیبایىها را دوست نداشته باشد؛ به تعبیرى، شاید بتوان گفت تعلق تكلیف به این امرْ محال است. انسان هنگامى كه تشنه مىشود به طور طبیعى میل به آب پیدا مىكند و نمىتوان به او گفت آب را دوست نداشته باش و نخواه! دست خلقت ما را طورى آفریده كه چه بخواهیم و چه نخواهیم، به زیبایىها و لذایذ دنیوى گرایش داریم. از این رو نمىتوان
كسى را بدین سبب ملامت كرد و بر او خرده گرفت. اما اگر كسى در عمل این علاقه را تقویت كرد، آن را ملاك انتخاب قرار داد، نگاهش به دنیا نگاه استقلالى شد و طورى دلبسته دنیا گردید كه در مقام تزاحم با تكلیف شرعى و آخرت، دنیا را مقدّم داشت و تكلیف شرعى و آخرت را زیر پا نهاد و فراموش كرد، اینجا است كه جاى ملامت است. این همان مرحلهاى است كه طبق آیات قرآن، اگر استمرار پیدا كند در نهایت سر از كفر درمىآورد، و از این رو بسیار خطرناك است. البته مرتبه پایینتر، همانگونه كه اشاره شد، این است كه محبت دنیا منجر به ترك واجب و فعل حرام نمىشود، ولى موجب ترك مستحب یا انجام مكروه و از دست دادن فضیلتى مىگردد. این مرتبهاى است كه اصطلاحاً گفته مىشود «اخلاقاً» مذموم است. اشاره كردیم كه گرچه این مرتبه به خطرناكى مرتبه پیشین نیست، اما باید مراقب بود كه مىتواند نقطه آغازى براى قرار گرفتن در سراشیبى سقوط به همان ورطه خطرناك باشد.
در برخى نقلها دنیا به سایه تشبیه شده است كه اگر آدمى به دنبال آن برود از او فرار مىكند و دور مىشود، اما اگر از آن روى برگرداند به انسان روى مىآورد. اگر به پیرامون خود نگاهى بیندازیم، مىتوانیم نمونههاى متعددى را كه شاهد صدق این مدعا است، بیابیم. كسانى كه دلبسته و شیفته دنیا مىشوند و بیشتر به دنبال دنیا مىروند، دغدغهها، محرومیتها و گرفتارىهاى دنیایىشان هم بیشتر است. از آن طرف نیز كسانى كه از دنیا روى گرداندهاند و دنبال كار آخرتند اینگونه نیست كه از
مواهب و نعمتهاى دنیایى بىبهره باشند و چهبسا برخوردارى آنها نسبت به كسانى كه دنبال دنیا هستند بیشتر هم باشد. به هر حال مهم این است كه انسان دلبسته دنیا نشود و دنیا كعبه آمال و آرزوهایش نگردد. اگر مواهب و نعمتهایى از جانب خداى متعال رسید، انسان از آنها استفاده مىكند و شكر نعمت را نیز بهجاى مىآورد؛ اگر هم نرسید، باكى نیست و غصهاى ندارد. از این رو امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از این جمله كه: وَلا تَبْغِیَا الدُّنْیا... مىفرماید:
وَلا تَأْسَفا عَلى شَیْء مِنْها زُوِیَ عَنْكُما؛ و بر چیزى از دنیا كه از شما گرفته شده، اندوهناك نشوید.
این فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) مفاد آن آیه شریفه است كه مىفرماید:
لِكَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاكُم؛(1) تا بر آنچه از دست شما رفته اندوهگین نشوید و به [سبب]آنچه به شما داده است شادمانى نكنید.
در روایتى وارد شده كه وقتى تفسیر زهد را از امام صادق(علیه السلام) پرسیدند حضرت در پاسخ، این آیه شریفه را تلاوت فرمود.(2) از این روایت فهمیده مىشود كه زاهد كسى نیست كه با فقر و ندارى سر كند و از مال دنیا چیزى نداشته باشد، بلكه زاهد یعنى كسى كه دلبسته دنیا نباشد و رغبتى به آن نداشته باشد. علامت دلبسته نبودن هم این است كه اگر چیزى از اموال دنیا از دستش رفت ناراحت و نگران نمىشود، بلكه مىگوید، امانتى بود از خدا، چند روزى به دست ما سپرد و بعد هم بازپس گرفت.
1. حدید (57)، 23.
2. ر.ك: بحارالانوار، ج 2، ص 27، روایت 5، باب 9.
اگر كسى پولى به امانت نزد ما گذارده و بعد مراجعه مىكند و امانتش را پس مىگیرد آیا ما ناراحت مىشویم؟ زاهد واقعى هم كسى است كه مال و متاع دنیا را امانت خداى متعال مىداند و به همین جهت اگر روزى از كفَش برود هیچ ناراحت و غمگین نمىشود. این حالت را مقایسه كنید با حال برخى افراد كه اگر، براى مثال، یك اسكناس صد تومانى یا هزار تومانى گم كنند تا ساعتها در فكرند كه این پول چه شد و كجا افتاد! یا گاهى برخورد مىكنیم به كسانى كه، مثلا، اگر انگشترشان گم شود تا صبح خوابشان نمىبرد. این نشانه دلبستگى به دنیا است. زاهد واقعى كه از این دلبستگىها رها است در این قبیل موارد خم به ابرو نمىآورد. از آن طرف نیز اگر دنیا به او رو آورَد و پول و متاعى به دستش بیاید خوشحال نمىشود و سرمستى نمىكند. چون نگاه، نگاه امانت است، بنابراین نه به كف آوردنش خوشحالى دارد و نه از كف دادنش موجب غم و غصه است.
به راستى مگر انسان غیر از نیازهاى ضرورى زندگى، مانند غذایى كه مىخورد، لباسى كه مىپوشد و مسكنى كه در آن زندگى مىكند، بقیه اموال دنیا برایش چه فایدهاى دارد؟ اگر میلیاردها پول در حساب بانكى من انباشته شود چه نفعى به حال من دارد؟ اگر در دفترچه بانكى كسى عدد 9 و تا چشم كار مىكند صفر در جلوى آن ثبت شده باشد، غیر از مقدارى براى غذا و لباس و ماشین و مسكن، بقیه چه دردى از او دوا خواهد كرد؟ از این رو آرزوى ثروت بىكران، چیزى جز خیال و وسوسهاى شیطانى نیست.
البته باز اشتباه نشود؛ اگر انسان پول و ثروت را در راه رسیدگى به فقرا
و نیازمندان، صله رحم و دستگیرى از بستگان و نزدیكان، حل گرفتارى مردم و امور خیر صرف كند، آن دیگر اسمش دلبستگى به دنیا نیست؛ بلكه این همان طلب آخرت است. به این مطلب در روایات نیز اشاره شده است؛ از جمله در روایتى چنین آمده كه شخصى به امام صادق(علیه السلام) عرض كرد یاابنرسولالله، شما از دنیا مذمت مىكنید و طلب دنیا را امرى نكوهیده مىدانید، در حالى كه ما براى به دست آوردن آن تلاش مىكنیم. حضرت فرمود: تَصْنَعُ بِها ماذا؟ دنیا را براى چه مىخواهى؟ عرض كرد: براى صرف در مخارج زندگى و اداره زن و فرزندانم، براى حج، براى صدقه و انفاق، و براى رسیدگى به ارحام و بستگانم. حضرت فرمود: هذا مِنْ طَلَبِ الاْخِرَة؛ این كار تو طلب دنیا نیست، بلكه طلب آخرت است.
دنیا این است كه انسان پول را صرفاً براى برخوردارى از لذایذ دنیا بخواهد، اما اگر براى صرف در مخارج ضرورى زندگى، زیارت، انفاق و انجام امور خیر بخواهد، این عین آخرت است.
در برخى روایات از كسانى كه به دنبال كسب اموالى هستند كه خود هیچ بهرهاى از آن نمىبرند با عنوان «حمّال» یاد شده است؛ چرا كه اینها عملا حمّال دیگران هستند و مال و ثروتى را با رنج و زحمت فراوان فراهم مىكنند، در حالى كه خودشان هیچ استفادهاى از آن نمىكنند و پس از مرگشان آن اموال به دست دیگران مىافتد. به راستى این چه حماقتى است؟! انسان زحمت بكشد، عرق بریزد و حلال و حرام را مخلوط كند تا اموالى را روى هم انباشته كند و بعد هم بمیرد و دیگران با پولى كه او جمع كرده به تفریح و لذت و عیش و نوش مشغول شوند! آیا انسان عاقلْ تن به چنین كارى مىدهد؟
انسان باید به مقدارى كه نیاز خود و زن و فرزندانش را برآورده مىكند براى كسب دنیا تلاش نماید؛ اما اگر بیش از این بشود، این همان دنیاى مذموم است. البته توسعه دادن بر اهل و عیال مستحب است و این مقدار را نیز مىتوان از مصادیق طلب آخرت به حساب آورد.
در هر حال، اگر كسب درآمد نه براى رفع نیازهاى اولیه و ضرورى زندگى است، نه براى توسعه بر زن و فرزند، و نه براى صرف در امور خیر، قطعاً مذموم و مصداق دنیاطلبى است. زحمت كشیدن و پول درآوردن و صرفاً حسابهاى بانكى را پر كردن، همانگونه كه روایت مىفرماید، نامى جز «حمّالى» ندارد و قطعاً حماقت است؛ حماقتى كه آدمى در اثر افتادن در دام فریب و نیرنگ به آن دچار مىشود؛ فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَلا یَغُرَّنَّكُمْ بِاللهِ الْغَرُور.(1)
1. لقمان (31)، 33 و فاطر (35)، 5.