فصل سوم: شاخصه‌هاى عرفان اسلامى و راستین

 

فصل سوم: شاخصه‌هاى عرفان اسلامى و راستین

 

 

 

 

ضرورت و اهمیت بحث شاخصه‌ها

هر كالایى كه گران‌بهاتر است در آن بیشتر تقلب مى‌شود. الماس بسیار گران‌بها و پر‌ارزش است؛ ولى شاید كمتر چیزى هم به اندازه الماس، بدلى داشته باشد. طلا شیئى بسیار قیمتى است؛ ولى اجناس شبیه به طلا نیز فراوان ساخته مى‌شود. جواهرات قیمتى فراوانند؛ ولى شیشه‌هاى رنگارنگ و مهره‌هاى شبیه به آن‌ها نیز زیاد ساخته مى‌شود، و كسانى كه آشنا نیستند فریب خورده و به جاى جواهرات اصلى، جواهرات بدلى را خریدارى مى‌كنند. طلا و مطلا در ظاهر شبیه و هم‌رنگ هستند و افراد عادى نمى‌توانند آن‌ها را از هم تشخیص دهند؛ ولى كسى كه كارش زرگرى است با سنگ محكى كه در اختیار دارد طلا را از مطلا تمیز مى‌دهد.

عرفان نیز گوهرى گران‌بها است كه شیادان بسیارى در مسیر آن به كمین نشسته‌اند و در پى سوء استفاده و فریب‌كارى‌اند. افراد متعددى با همین نیت، فرقه‌ها و مسلك‌هاى مختلفى را پایه گذارى كرده‌اند و كسانى نیز فریب آن‌ها را خورده و در دامشان گرفتار آمده‌اند، و متأسفانه كارشناسان راستین این مسایل به غایت اندكند. مدعیان عرفان فراوانند؛ ولى كسانى كه به گوهر حقیقى عرفان و كمالات عرفانى دست یافته باشند و بتوانند سره را از ناسره جدا كنند و اصل را از بدل تشخیص دهند بسیار نادرند.

باید توجه داشت كه گرچه اصل و حقیقت عرفان امرى متعالى و مطلوب و در راستاى تكامل انسان و بلكه حقیقت كمال او است؛ ولى این مسأله نباید موجب گردد كه تصور

كنیم همه كسانى كه به این نام شناخته و در این راه دیده مى‌شوند به زلال حقیقت و روح عرفان و معنویت دست یافته‌اند. همانند قرآن كریم كه آن هم حقیقتى متعالى و نور محض است؛ ولى این‌گونه نیست كه همه كسانى كه به سراغ قرآن مى‌روند، بتوانند از آن بهره ببرند یا بهره یكسان داشته باشند. قرآن خود در این باره مى‌فرماید:

قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ وَكِتابٌ مُبِینٌ * یَهْدِی بِهِ اللهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ...؛(1)محققاً براى شما از جانب خدا نور و كتابى روشن‌گر آمده است. خدا هر كس را كه دنبال كسب خشنودى او است به وسیله آن [كتاب] به راه‌هاى سلامت رهنمون مى‌شود.

بر اساس این آیه، گرچه قرآن كتابى نورانى و روشن‌گر است؛ ولى همه از نور آن مستنیر نمى‌شوند و از هدایت آن بهره‌مند نمى‌گردند، بلكه شرط استفاده از این نور این است كه انسان در مسیر خشنودى خداى متعال گام بردارد و «مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَه» باشد. اگر این شرط در كسى محقق شد آن‌گاه مى‌تواند از نور قرآن استفاده كند، و هرچه تلاشش در جهت كسب خشنودى خداوند بیشتر باشد بهره‌مندى‌اش از نور قرآن نیز بیشتر خواهد بود. اما اگر این شرط را نداشته باشد، نه‌تنها از نور قرآن بهره‌اى نمى‌برد، كه حتى گاهى همین نور كه براى دیگران مفید و سودمند است براى او زیان‌بار خواهد بود:

وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلا یَزِیدُ الظّالِمِینَ إِلاّ خَسارا؛(2) و ما از قرآن آنچه را كه مایه شفا و رحمت براى مؤمنان است نازل مى‌كنیم،[ ولى]ستم‌گران را جز زیان نمى‌افزاید.

آرى، در حالى كه قرآن نور محض است؛ ولى براى عده‌اى نتیجه‌اى جز افزودن تیرگى و تاریكى ندارد. اینان كسانى هستند كه هدف الهى ندارند و نمى‌خواهند در راه راست قدم بگذارند. آنان درصددند كه قرآن را وسیله‌اى براى رسیدن به اغراض شوم و


1. مائده (5)، 15 و 16.

2. اسراء (17)، 82.

نیت‌هاى پلید خود قرار دهند. چنین كسانى كه دین را وسیله نیل به دنیاى خود قرار مى‌دهند و از خدا و اولیاى او مانند ابزارى براى رسیدن به مقاصد پست و دنیوى خویش سوءاستفاده مى‌كنند، از نور قرآن بهره‌مند نخواهند شد.

بنابراین باید بسیار مراقب باشیم تا نام‌ها و عناوین، ما را فریب ندهند. هر جا اسم عرفان و عارف و سیر و سلوك هست، معلوم نیست از حقیقت عرفان نیز خبرى باشد. كم نبوده و نیستند كسانى كه گرچه در نیت خویش براى سیر و سلوك صادق بوده‌اند؛ ولى در اثر عدم آشنایى با معیارهاى عرفان حقیقى، به دام منحرفان و مدعیان دروغین افتاده‌اند و به جاى سیر الى الله در بیراهه‌هاى گمراهى و انحراف گرفتار آمده‌اند.

این همه، ضرورت بحث از معیارها، علائم و مشخصات عرفان حقیقى را بیش از پیش آشكار مى‌سازد. شناخت این شاخصه‌ها و ملاك‌ها هم مى‌تواند به ایجاد انگیزه بیشتر براى حركت در مسیر عرفان كمك كند، و هم مى‌تواند ما را از افتادن در دام شیادان و عرفان‌هاى بدلى حفظ نماید.

 

 

پیشینه عرفان در جوامع انسانى

مسایل مربوط به روح و كمالات روحى انسان مبدأ مشخصى در تاریخ ندارد و تاریخ نشان نمى‌دهد كه بشر از چه زمان به این مسأله توجه كرده است. اما اگر اولین بشرى را كه پاى بر عرصه این كره خاكى نهاده پیامبر بدانیم ـ چنان‌كه از ظواهر قرآن و روایات اسلامى همین امر استفاده مى‌شود ـ آن‌گاه مى‌توانیم مبدأ این امر را از زمان ظهور اولین انسان در این دنیا بدانیم؛ چرا كه توجه به روح و كمالات روحى در صدر تعالیم وحیانى قرار دارد و اگر اولین انسان پیامبر الهى نیز بوده است، حتماً این تعالیم از طریق وحى در اختیار او قرار گرفته و وى نیز آن‌ها را به فرزندانش آموخته و منتقل نموده است. اما صرف‌نظر از این نكته، مطالعه قدیم‌ترین زمان‌هایى كه تاریخ مضبوط و مدونى دارد و نیز آثار باستانى به جاى مانده از اقوام بسیار دور گذشته نشان مى‌دهد كه چنین مسأله‌اى از

همان گذشته‌هاى بسیار دور براى بشر مطرح بوده و همیشه كسانى بوده‌اند كه درصدد كسب فضایل و كمالات روحى برآمده‌اند.

علاوه بر این، در همین زمینه مطلب دیگرى، كه آن هم سابقه‌اى دیرین و ممتد دارد و از همان آغاز توجه به این مسایل مطرح بوده، این است كه تقویت روح و به فعلیت رساندن استعدادهاى روحى كم و بیش نیازمند آن است كه انسان تا حدودى از جهات مادى و جسمانى صرف‌نظر كند. شاید بتوان گفت از همان آغازى كه بشر به این مسأله توجه پیدا كرده كه حقیقت روح غیر از بدن، و كمالات روح غیر از كمالات جسم است، به این امر نیز واقف گردیده كه راه تحصیل این كمالات نیز كم و بیش بستگى دارد به این‌كه در جهات بدنى و مادى و شهوانى و آنچه مربوط به جسم انسانى است تعدیل‌هایى انجام دهد. به عبارت دیگر، انسان در همان بدو توجه به این مسایل متوجه این معنا شده است كه بى‌بند و بارى و افراط در شهوات و لذایذ مادى و جهات جسمانى، با آن فضایل معنوى و روحى سازگار نیست. از این رو از نظر تاریخى تا این حدود را مى‌توان به عنوان قدیم‌ترین مطالبى كه در این عرصه مورد قبول بوده است تلقى كرد و همان‌گونه كه اشاره كردیم، این مطالب و مفاهیم نیز ظاهراً اولین بار از جانب انبیا به بشر القا شده است.

اما همان‌گونه كه پیش‌تر نیز گفتیم، مطالبى كه انبیا از جانب خداى متعال به مردم القا كرده‌اند دست نخورده باقى نمانده و در طول تاریخ دچار تحریف‌ها و انحراف‌هایى گردیده است. با این‌كه اصول دین (توحید و نبوت و معاد، و به عبارت دیگر، اعتقاد به خدا و پیامبران و عالم آخرت) از اولین پیامبر تا آخرین رسول الهى یكسان بوده و در ادیان مختلف آسمانى هیچ تفاوتى با یكدیگر نداشته است؛ ولى مى‌بینیم چه انحراف‌ها و تحریف‌هاى عجیب و غریبى در زمینه همین اصول در طول تاریخ به وقوع پیوسته است. در حالى كه پرستش خداوند و اعتقاد به وجود خداى یگانه اصل تغییرناپذیر همه ادیان الهى بوده است؛ ولى این آموزه مهم و اساسى در طول تاریخ تبدیل به شرك و

بت‌پرستى شده و پرستش خداوند جاى خود را به عبادت بت‌ها داده است؛ آن هم بت‌هاى عجیب و غریبى كه در مورد برخى از آن‌ها زبان حتى از ذكر نامشان شرم دارد! اعتقاد به پیامبران و پیروى از آنان نیز در اثر تحریف‌ها و انحراف‌ها كارش به آن‌جا كشید كه برخى پیامبران را پسر خدا و صورت متجسّد او نامیدند و مورد پرستش قرار دادند! هم‌چنین خرافات و اباطیل فراوانى در مورد معاد و آخرت جعل شده است.

این حكایت علاوه بر اصول عقاید و مسایل نظرى، در احكام و قوانین و مسایل عملى ادیان الهى نیز سارى و جارى است و در این بخش نیز پیوسته تحریف‌ها و انحراف‌هایى صورت پذیرفته است. این تحریف‌ها و انحراف‌ها گاهى به حدى مى‌رسید كه تقریباً جز نامى از آن شریعت باقى نمى‌ماند و كاملا مسخ مى‌گردید، به طورى كه پیامبران بعد بایستى مبعوث مى‌شدند تا دین واقعى و اصلى را به مردم معرفى كنند.

حال در نظر بگیرید كه اگر در مورد احكام و مسایل عملى ادیان كه امورى ملموس و عینى‌اند چنین انحرافات گسترده‌اى رخ داده، در مسایل عرفانى كه نه حسّى هستند و نه الفاظ به درستى مى‌توانند حقیقت و واقعیت آن‌ها را بیان كنند، احتمال و امكان وقوع تحریف و انحراف تا چه حد خواهد بود. انحراف‌ها و اعوجاج‌هایى كه در این بخش از تعالیم ادیان آسمانى صورت گرفته، معمولا بسیار گسترده‌تر و بیشتر از سایر بخش‌ها است. در این میان، افراط و تفریط‌هایى كه در بسیارى از مسایل دامن‌گیر انسان‌ها مى‌شود و نیز هواهاى نفسانى افراد، عاملى مؤثر در وقوع این تحریف‌ها و انحراف‌ها بوده است.

گرچه راه عرفان و كسب فضایل معنوى ذاتاً با هواهاى نفسانى در تضاد است و سازگارى ندارد؛ ولى فراموش نكنیم كه شیطان لعین استاد تلبیس و فریب‌كارى است. این دشمن قسم‌خورده انسان (فَبِعِزَّتِكَ لاَُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِین)(1) در كار خود چنان استاد است كه چیزى را كه واقعیت آن چیزى جز تبعیت از هواى نفس نیست به گونه‌اى توجیه و تفسیر


1. ص (38)، 82.

مى‌كند كه انسان آن را تكلیف شرعى خود و عین فضیلت و معنویت و تقرب الى الله احساس مى‌كند!

از این رو نباید فراموش كرد كه تلاش‌هاى شیطان نیز در این امر نقشى به‌سزا داشته است. او كه خود براى همیشه از سعادت و هدایت محروم شده است، تمام تلاشش بر این است كه همه انسان‌ها را به راهى كه خود رفته است، بكشاند. آنچه شیطان از آن هراس دارد و تمام همّش این است كه انسان را از آن بازدارد كمالات معنوى است، وگرنه پیشرفت‌هاى مادى و بهره‌مندى انسان‌ها از رفاه دنیوى چیزى نیست كه شیطان را نگران كند. او در پى آن است كه انسان را از راه خدا و رسیدن به صراط مستقیم بازدارد:

لأََقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِیم؛(1) براى [فریفتن] آنان حتماً بر سر راه راست تو خواهم نشست.

آرى، شیطان مى‌خواهد از همان چیزى كه خود از آن محروم گردیده است، انسان را نیز محروم كند. از این رو پیوسته تلاشش بر این بوده است كه به هر وسیله ممكن، انسان را از پاى گذاردن در مسیر معنویت و قرب الهى یا به كلى منصرف كند یا دست‌كم او را از نیل به مقامات و كمالات عالى‌تر در این راه بازدارد. بررسى این مطلب كه شیطان در طول تاریخ به چه وسایل و راه‌هایى متشبّث شده تا انسان را از مسیر صحیح و نیل به كمالات معنوى منصرف یا منحرف كند، بحثى است پر‌دامنه و استقصاى همه این ابزارها و راه‌ها نیز كار آسانى نیست. همین قدر باید دانست كه دست شیطان آن قدر قوى است كه در طول تاریخ، در مورد برخى افراد كارى كرده است كه به جاى بندگى سر از خدایى درآورده‌اند! چیزى كه نور چشم شیطان است و ضلالتى بالاتر از آن ممكن نیست. هم‌چنین یكى از كارهاى مهم شیطان در این مسیر این است كه ابتدا كسانى را اغوا و گمراه مى‌كند و سپس با الگو قرار دادن آنان براى دیگران، عده زیادى را از طریق آنان به انحراف مى‌كشاند.


1. اعراف (7)، 16.

در هر صورت، همان‌گونه كه اشاره كردیم، گرایش به معنویات در تاریخ بشر تاریخچه‌اى بس كهن دارد و در میان اقوام و ملل و مذاهب مختلف از دیرزمان چنین گرایش‌هایى وجود داشته است. شاید قدیم‌ترین كتاب‌هایى كه امروزه بشر در دست دارد كتاب‌هاى دینى و مذهبى است و در این میان ظاهراً كتاب‌هاى دینى هندوها از همه قدیمى‌تر است. در این كتاب‌ها مطالب فراوانى درباره روح و كمالات معنوى و روحى وجود دارد كه البته غالباً به صورت تحریف شده است اما مطالب بسیار خوب و عالى نیز گاه در میان آن‌ها یافت مى‌شود.

در همین زمینه به خاطر دارم كه زمانى مطلبى را از یكى از این كتاب‌ها مى‌خواندم كه مضمون آن به گونه‌اى بود كه گویى ترجمه سوره توحید (قُلْ هُوَ اللهُ أَحَد) را نوشته‌اند. این در حالى است كه هندوها مردمى بت‌پرست هستند و روح آیینشان با توحید سازگارى ندارد؛ ولى گاهى چنین مطالبى نیز در كتاب‌هاى آن‌ها دیده مى‌شود. گرچه این‌گونه مطالب با قرار گرفتن در كنار آن حجم عظیم مطالب تحریف شده، اصالت خود را از دست داده؛ ولى وجود آن‌ها نشان مى‌دهد كه اصل این كتاب‌ها مطالب صحیحى بوده كه از تعالیم انبیاى الهى اخذ شده بوده است، ولى به تدریج دچار تحریف و انحراف گردیده تا بدان‌جا كه یك آیین توحیدى به شرك و بت‌پرستى مبدّل گردیده و به وضعى كه امروزه مشاهده مى‌كنیم درآمده است.

در قرآن كریم نیز شواهدى در این باره وجود دارد؛ نظیر آیاتى كه دلالت دارد بر این‌كه در میان همه امت‌ها پیامبرى از جانب خداى متعال مبعوث شده است:

وَإِنْ مِنْ أُمَّة إِلاّ خَلا فِیها نَذِیر؛(1) هیچ امتى نبوده مگر این كه در آن هشدار دهنده‌اى گذشته است.

وَلَقَدْ بَعَثْنا فِی كُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ؛(2) و در حقیقت، در


1. فاطر (35)، 24.

2. نحل (16)، 36.

میان هر امتى فرستاده‌اى برانگیختیم [تا بگوید:]خدا را بپرستید و از طاغوت دورى كنید.

ما معتقدیم كه خداى متعال 124 هزار پیامبر فرستاده است. این در حالى است كه ما حداكثر با نام 26 نفر از آنان و مختصرى از تاریخشان آشنا هستیم و نسبت به بقیه آن‌ها اطلاعى نداریم كه در چه زمان و در كجا و در میان چه قومى مبعوث شده‌اند. از این رو هیچ بعدى ندارد كه در هندوستان، چین، ژاپن و سایر اقطار عالم پیامبرانى در هزاران سال قبل مبعوث شده و دین توحید را به مردم معرفى كرده باشند اما به تدریج در اثر تحریف‌ها و انحراف‌ها آن دین توحیدى به شرك و بت‌پرستى تبدیل شده باشد؛ همان‌گونه كه در مواردى نظیر شبه جزیره عربستان برایمان معلوم است كه چنین چیزى اتفاق افتاده است.

یا در همین زمینه، براى مثال، با آن‌كه یهودى‌ها معروف‌ترین اقوام عالم در توجه به مادیات و فكر مادى داشتن و دنیاپرستى هستند؛ ولى در میان آنان عرفاى بزرگى نیز وجود دارد كه در جهات معنوى زحمت‌هاى فراوانى كشیده‌اند و معارف بسیار بلندى را در زمینه معرفت خداوند و صفات او بیان كرده‌اند. وجود چنین افرادى در میان ملتى كه توجه افراطى به مادیات و لذایذ و شهوات دنیایى در میان آنان به صورت طبیعتى ثانوى درآمده است واقعاً مایه بسى شگفتى است. این نشان مى‌دهد كه شاید در میان یهود هم در ابتدا چنین گرایش‌هایى وجود داشته و بعد به تدریج از میان رفته است. البته این احتمال نیز وجود دارد كه این تعداد اندك از یهودیان كه به مراتب بالایى در عرفان و معنویت رسیده‌اند این مطالب را از دیگر اقوام و ملل استفاده كرده باشند.

در این میان، در مقایسه با سایر ملل و پیروان سایر ادیان (به جز اسلام و مسلمانان) در باب توجه به معنویات و كمالات روحى و عرفانى، مسیحیان از بقیه جلوترند. این امر نیز بدان سبب است كه زندگى مسیحیان از همان آغاز پیدایش با ریاضت و رهبانیت و ترك دنیا توأم بوده است. عامل اصلى این مسأله نیز این بوده كه حواریون و یاران حضرت

عیسى(علیه السلام) چون از جانب مردم جامعه خود بسیار تحت فشار بودند به دامان كوه‌ها و بیابان‌ها پناه برده بودند و در شرایط بسیار سختى زندگى مى‌كردند. این نحوه زندگى كه حواریون حضرت عیسى(علیه السلام) تقریباً تحت شرایطى اضطرارى بدان روى آوردند تلویحاً مورد تأیید و مرضىّ خداى متعال نیز قرار گرفت:

وَرَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَیْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللهِ؛(1) و ترك دنیایى كه از پیش خود درآوردند و ما آن را برایشان مقرر نكردیم مگر براى آن كه كسب خشنودى خدا كنند.

از این رو نسبت به مسیحیان اگر بخوانیم و بشنویم كه آنان توجه زیادى به معنویات و مسایل روحى داشته‌اند تعجب نمى‌كنیم. امروزه نیز در میان مسیحیان كم و بیش چنین افراد و روحیاتى یافت مى‌شوند.

به هر حال تقریباً مسلّم است كه اصل مسأله توجه به فضایل معنوى و كمالات روحى چیزى است كه ریشه در دین و تعالیم وحیانى دارد و از ثمرات آن محسوب مى‌شود؛ به ویژه بر اساس اعتقادات ما كه ظهور اولین بشر بر روى كره زمین (حضرت آدم(علیه السلام)) را با ظهور اولین دین الهى همراه و هم‌زمان مى‌دانیم.

از سوى دیگر در طول هزاران سال، مرام‌ها، مسلك‌ها و فرقه‌هاى متعددى در این وادى ظهور یافته‌اند. بررسى تك‌تك این فرقه‌ها و مسلك‌ها و تاریخچه پیدایش، گرایش‌ها، اندیشه‌ها، اعتقادات، خط و ربط‌ها و خدمت‌ها و خیانت‌هاى سردمداران آن‌ها بحثى است مبسوط كه مجالى مستقل را مى‌طلبد و در این‌جا قصد پرداختن به آن را نداریم. آنچه در این‌جا براى ما مهم است شناخت عرفان صحیح اسلامى و راه درست سیر و سلوك الهى است. اجمالا مى‌دانیم كه در میان مسلمانان نیز طوایف مختلفى با نام عرفان پدید آمده كه هر یك داعیه اسلامى بودن را نیز یدك مى‌كشند و مدعى عرفان


1. حدید (57)، 27.

ناب و حقیقى هستند. در این‌جا بر آنیم تا با بررسى و معرفى ملاك‌هایى، میزانى را براى تشخیص حق از باطل و درست از نادرست در این عرصه به دست دهیم و در پرتو آن تا حدودى راه را براى دست‌یابى به عرفان صحیح اسلامى هموار كنیم. در این مسیر، قرآن كریم به عنوان سندى محكم و منبعى مطمئن در دست ما است و مى‌تواند راهنمایى صادق و امین باشد. ما به بركت قرآن مى‌توانیم طالبان حقیقت و كسانى را كه غرضى نداشته باشند به اسلام راستین و تعالیم ناب آن راهنمایى كنیم. البته نباید فراموش كنیم كه بسیارى از اختلاف‌ها ریشه در هوا و هوس دارد و ربطى به استدلال و برهان و منطق ندارد. طبیعى است این‌گونه اختلاف‌ها را نمى‌توان با بحث علمى و دلیل و برهان و مراجعه به قرآن و روایات حل كرد. كسى كه نمى‌خواهد حقى را بپذیرد و مى‌خواهد به دلخواه خود عمل كند، اگر براى او هزاران دلیل هم بیاورند، نخواهد پذیرفت و به سادگى در پاسخ همه آن‌ها خواهد گفت: قانع نشدم!

در هر صورت، ما بدون آن‌كه نسبت به فرقه یا اشخاص معیّنى دشمنى و غرضى داشته باشیم، به عنوان اداى «وظیفه الهى» سعى مى‌كنیم مشخصات و ملاك‌هاى عرفان صحیح را ارائه دهیم تا افراد خود قضاوت كنند و از افتادن در دام افراد و گروه‌هاى منحرف در امان بمانند.

 

اسرارِ مگو؟!

امروزه ما در میان مسلمانان با طوایف مختلفى روبرو هستیم كه از عرفان و حقایق عرفانى دم مى‌زنند و آداب و رسوم و روش‌هاى خاصى نیز براى خود قائلند. آنچه امروزه شاهدیم، در واقع ادامه حركت مستمرى است كه از صدر اسلام آغاز شده و به تدریج رشد و گسترش یافته و فراز و نشیب فراوانى به خود دیده است. در صدر اسلام كسانى بودند كه به نام «زهّاد» و احیاناً عناوین دیگرى نامیده مى‌شدند و ریشه‌هاى اولیه این حركت به آن‌ها بازمى‌گردد. همان‌طور كه از نامشان پیدا است، تكیه این افراد بر

زهدورزى و دورى از زخارف و لذایذ دنیا و اجتناب از آن بود. سپس به تدریج چیزهاى مختلفى به آن اضافه شد و مسلك‌ها و طریقه‌هاى خاصى به عنوان آداب و رسوم «تصوف» و امثال آن در میان برخى از طوایف مسلمانان پدید آمد. این احتمال بسیار قوى است كه بسیارى از این آداب و رسوم از غیر مسلمانان گرفته شده باشد. هم‌چنین گاهى با این توجیه كه اسلام روش خاصى را تعیین نكرده است، هر كس هر راهى را كه تشخیص داده براى این مقصد مفید است انتخاب كرده و در پیش گرفته است. علاوه بر آن، گاهى از برخى آیات و روایات استنباط‌ها و برداشت‌هایى صورت گرفته و سعى شده بر روش‌هایى كه غیر مسلمانان داشته‌اند تطبیق گردد. البته تماس‌هاى مستقیم با سایر اقوام و ملل نیز در پدید آمدن این مجموعه بى‌تأثیر نبوده است. به هر حال مجموعه این عوامل دست به دست هم داده و مسلك‌ها و طریقه‌هاى مختلفى را با نام «عرفان» و «تصوف» و امثال آن‌ها در میان مسلمانان پدید آورده است.

روش مهم و كلى غیر مسلمانان در این زمینه، تضعیف قواى بدنى و قطع توجه به امور مادى بوده و هست. امروزه نیز در میان طوایف مختلفى از هندوها ـ به خصوص جوكى‌ها ـ آداب و رسوم خاصى وجود دارد كه عمده‌اش «ضبط نفس» است و سعى مى‌كنند با ریاضت‌هایى كه بر خود تحمیل مى‌كنند قدرت روحى خود را افزایش دهند. براى مثال، غذایشان را بسیار كم مى‌كنند تا حدى كه گاهى روزهاى متوالى را تنها با خوردن چند دانه بادام به سر مى‌برند؛ یا یكى از كارهایشان این است كه سعى مى‌كنند تدریجاً احتیاجشان به تنفس كم شود و بتوانند مدت زیادى نفس خود را حبس كنند. آنان معتقدند با این كارها روح تقویت مى‌شود و قدرت روحى آنان افزایش مى‌یابد. در هر صورت، مرتاضان هندى كه چنین آداب و رسومى دارند و انواع ریاضت‌ها را بر خود تحمیل مى‌كنند، در عمل نیز به آثار و نتایجى مى‌رسند و به قدرت‌هایى دست پیدا مى‌كنند.

در میان مسلمانان نیز برخى از طوایف متصوفه و منسوبین به عرفان اسلامى كم و

بیش از این آداب و رسوم الگوبردارى كرده و آن را به عنوان راهى براى رسیدن به معرفت پیشنهاد داده‌اند. توجیه آن‌ها نیز این است كه گرچه اسلام چنین مطالب و راه‌هایى را بیان نكرده و توصیه ننموده؛ ولى اتّخاذ این روش‌ها كارى شبیه «رهبانیت» پیروان حضرت عیسى(علیه السلام) است كه گرچه آنان خود آن را بنیان نهادند؛ ولى مرضىّ خداوند نیز واقع شد. در مواردى نیز گفته مى‌شود این مطالب در كتاب و سنّت هم آمده، و سعى مى‌شود با توجیه و تفسیرهایى، برخى از آیات قرآن و روایات اسلامى بر این مضامین حمل و بر آن‌ها منطبق گردد.

اما به راستى آیا مى‌توان باور كرد در حالى كه اسلام بزرگ‌ترین شأن را براى معرفت خداوند قایل شده و بیشترین اهمیت را به این مسأله داده، راه مشخصى را براى نیل به این معرفت ارائه نكرده و آن را بر عهده خود افراد گذارده باشد؟! آیا مى‌توان باور كرد كه اسلام در این زمینه خود راه و روشى ندارد و این امر مهم را موكول كرده به این‌كه هر كس هر راهى را كه خودش تشخیص مى‌دهد اختراع كند یا از دیگران اخذ نماید؟! قطعاً چنین چیزى قابل پذیرش نیست.

آیا معقول است دینى كه براى جزئى‌ترین مسایل زندگى (نظیر: خوردن، آشامیدن، خوابیدن و...) احكام متعددى وضع كرده است، براى چنین مسأله‌اى كه مهم‌ترین مسایل است چیزى نگفته و توجهى نكرده باشد؟! دینى كه در جزئى‌ترین مسایل دستور دارد، آیا پیروانش را در مهم‌ترین مسأله به دیگران احاله داده تا بروند و از آن‌ها اقتباس كنند، یا به میل و سلیقه خودشان واگذار كرده تا راهى را ابداع و اختراع كنند؟! قطعاً چنین نیست.

هم‌چنین نمى‌توان پذیرفت كه چنین مسأله مهمى به صورت سرّ و رازى مگو تنها در اختیار برخى از افراد قرار داده شده و از دیگران مخفى نگاه داشته شده باشد. بسیارى از متصوفه ـ و شاید تمامى آن‌ها ادعا مى‌كنند كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام) راه سیر و سلوك را به صورت سرّى تنها براى برخى از افراد بازگو كرده‌اند و این اسرار سینه

به سینه نقل شده تا به ما رسیده است. بلا‌تشبیه، همان‌گونه كه ما معتقدیم هر امام معصومى ودایع امامت را از امام قبلى اخذ مى‌كند، صوفیان نیز به «قطب» اعتقاد دارند و مى‌گویند هر قطبى اسرار الهى و راه سیر و سلوك را از قطب پیشین تلقى مى‌كند و دیگران براى رسیدن به معرفت الهى باید بر سر سفره قطب بنشینند و از او استفاده كنند و جز این راهى نیست.

البته انكار نمى‌كنیم كه مطالب و مسایلى هست كه همه كس لیاقت و توان درك آن را ندارند و به عنوان اسرار تلقى مى‌شود؛ ولى این مسأله مربوط به اصل بیان راه نیست بلكه درباره مراتبى از معنویات و كمالات عرفانى صادق است. قطعاً مراتبى از معنویات و مسایل عرفانى وجود دارد كه براى همه كس قابل درك و فهم نیست و اگر بخواهد در قالب الفاظ بیان گردد حقیقت معناى آن‌ها القا نمى‌شود و افراد معمولى نمى‌توانند آن حقایق را از این الفاظ بفهمند. اما این‌كه انسان در ابتداى این مسیر، قدرت درك و هضم برخى مطالب را ندارد غیر از این است كه بگوییم اصل ارائه راه مطلبى سرّى است كه براى همگان قابل فهم نیست. این‌كه از كجا شروع كنیم و از چه راهى برویم براى همه قابل فهم است. در این مورد قابل قبول نیست كه بگوییم راه سیر و سلوك الى الله آداب و رسومى سرّى است كه تنها «قطب» آن‌ها را مى‌داند و دیگران براى دست‌یابى به آن باید نزد قطب سر بسپارند! و قطب هم هر كه را خود صلاح بداند ـ آن هم به اندازه لیاقتش ـ بهره‌اى از این اسرار مى‌دهد. بدون شك اصول و كلیات سیر و سلوك حقیقى در همین كتاب و سنّتى كه در دست‌رس همگان است بیان شده و هر چیزى كه در این راه مهم‌تر بوده نسبت به آن بیشتر تأكید و سفارش شده است.

اما آنچه كه موجب شده كسانى از مسلمانان كم و بیش به دیگران روى بیاورند و آداب و رسوم و روش‌هاى آنان را اخذ كنند ظاهراً این بوده كه دیده‌اند در اسلام احكام و مطالبى وجود دارد كه توجه زیادى به امور مادى و دنیوى دارد. جاى تردید و انكار نیست كه بخش زیادى از احكام و معارف اسلام مربوط به مسایلى از قبیل تجارت و

معاملات، ازدواج و همسردارى، آداب سفر، معاشرت و مانند آن‌ها است كه همگى مربوط به امور دنیوى و مادى هستند. برخى وجود این‌گونه مسایل در اسلام را ـ كه ذاتاً امورى مادى و دنیوى هستند و در بدو امر به نظر مى‌رسد با توجه كامل قلب و روح به معنویات و مسایل عرفانى منافات داشته باشند ـ این‌گونه توجیه كردند كه این‌ها به سبب ضرورت و برحسب مقتضیات زمان و به تناسب حال و وضع اكثریت جامعه نازل شده و مقصود اصلى اسلام مطالب و مسایل دیگرى بوده است. آن مطالب اصلى و اساسى نیز چون با وضع و حال اكثریت جامعه مناسب نبوده، به صورت سرّى تنها براى برخى از خواص بیان شده است و در حال حاضر نیز تنها در اختیار جناب «قطب» است و دیگران باید از او تلقى كنند.

همین نگرش به اسلام بود كه موجب گردید به تدریج كسانى قایل به دو وجهه دین به نام «شریعت» و «طریقت» شوند و وجهه «شریعت» را ظاهر دین بنامند كه براى عوام و سطحى‌نگران و ظاهرپرستان نازل شده، و «طریقت» را وجهه اصلى دین كه براى خواص و اهل معنا و باطن بیان گردیده است. از همین رو نیز مى‌گویند، اگر از ظاهر و پوسته گذر كردى و به باطن و مغز دین رسیدى، دیگر عمل به دستورات ظاهرى دین اهمیتى ندارد و حتى نماز خواندن نیز لازم نیست!

چنین اندیشه‌هاى خام و باطلى قطعاً یكى از مظاهر بارز مكر و خدعه شیطان است. پیش از این اشاره كردیم كه شیطان تمام همّش این است كه به هر طریق كه شده انسان‌ها را از راه خدا و عبودیت او بازدارد؛ این نیز یكى از همان دام‌ها است كه شیطان به وسیله آن، افراد زیادى را گرفتار كرده و به گمراهى كشانده است.

حقیقت این است كه همان‌طور كه اسلام عالى‌ترین ارج را براى معرفت خداوند قایل شده، در راهنمایى بشر براى رسیدن به این معرفت نیز هیچ كوتاهى نكرده و مضایقه و بخلى نورزیده است. اسلام عزیز رئوس اصلى و مهم این برنامه را براى ما بازگو كرده و هرچه را كه براى رسیدن به این مقام مهم‌تر و لازم‌تر بوده، نسبت به آن تأكید و سفارش

بیشترى كرده است. این دستورات جنبه اختصاصى ندارد و در دست‌رس همگان است و همه مى‌توانند آن‌ها را بدانند، بفهمند و عمل كنند. البته یكى از امتیازات اسلام این است كه برنامه‌ها و معارفش به گونه‌اى است كه هر كس به اندازه معرفت و لیاقت و ظرفیت خویش به شكلى مى‌تواند از آن‌ها استفاده كند و مسیر تكامل انسانى و معنوى را طى نماید.

خداى متعال بیش از خود ما خواستار سعادت و كمال ما است. او از هر كس دیگر به ما نزدیك‌تر و محبتش به ما حتى از محبت ما به خودمان بیشتر است. در روایات ما وارد شده كه محبّت خداى متعال به بنده‌اش بیشتر از محبت مادر نسبت به فرزند خویش است. آرى، محبت مادر به فرزند، پرتوى كوچك و محدود از محبت بى‌نهایت الهى است. بعثت انبیا نیز نتیجه محبت خداوند به خلق خویش است و خداى متعال از فرط محبتى كه به انسان‌ها داشته پیامبران را براى هدایت آنان مبعوث فرموده است. این محبت اقتضا مى‌كند كه خداوند راه رسیدن به كمال را به نزدیك‌ترین صورت و به بهترین وجه ممكن براى مردم بیان كند و در اختیار آنان قرار دهد. اگر محبت خداوند اقتضا كرده كه براى هدایت انسان‌ها عزیزترین بندگانش را مبعوث كند و آن‌ها هرگونه خطرى را در این راه به جان بخرند تا انسان‌ها هدایت شوند، طبیعى است كه به اقتضاى همان محبت، بهترین راهنمایى‌ها و نزدیك‌ترین راه‌ها را به وسیله انبیا در اختیار بشر قرار داده باشد.

مگر در وجود خداوند بخلى بوده، یا انبیاى عظام در ابلاغ رسالات الهى كوتاهى كرده‌اند؟ آیا مى‌توان تصور كرد كه خداى متعال با آن رحمت بى‌نهایت و محبت بى‌كرانى كه به بندگان خود دارد از نشان دادن بهترین و كوتاه‌ترین راه به سوى مقصدْ بخل ورزیده باشد؟ چه چیز مانع مى‌شود از این‌كه خداوند بهترین و نزدیك‌ترین راه كمال را به بندگانش نشان دهد؟ این‌كه خداى متعال مضایقه كرده و بخل ورزیده باشد و آن اسرار مگو را از مردم دریغ داشته و تنها براى برخى افراد خاص ذخیره كرده باشد

احتمالى است كه به هیچ وجه در مورد ذات اقدس الهى فرض ندارد. خداوند براى نشان دادن راه و هدایت انسان‌ها هیچ بخلى ندارد. انبیا نیز كه رسالت رساندن این هدایت به بشر را دارند همگى معصومند و در انجام این رسالت هیچ كوتاهى و تقصیرى نكرده‌اند. چنین نبوده كه انبیا به دلیل روابط دوستانه و خویشاوندى، پیام‌هاى الهى را تنها به برخى بندگان اختصاص داده و دیگران را محروم كرده باشند!

البته هم‌چنان كه اشاره كردیم، معارف الهى داراى مراتب مختلفى است و هر كسى ظرفیت درك هر معرفتى را ندارد. این مطلبى است مسلّم و در جاى خود محفوظ؛ ولى كسانى كه ظرفیت رسیدن به كمال را داشته باشند، باید متناسب با ظرفیتشان راه رسیدن به آن كمال در اختیارشان قرار گیرد.

هم‌چنین گرچه در مورد انبیا وارد شده است كه:

اِنّا مَعاشِرَ الاَْنْبِیاءِ نُكَلِّمُ النّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ؛(1) ما پیامبران با مردم به اندازه فهمشان سخن مى گوییم؛

اما معناى این سخن این نیست كه راه‌هاى تقرب را از مردم مخفى كرده و تنها به برخى نشان داده باشند. آنان مطالب را به صورتى بیان كرده‌اند كه هر كس به اندازه فهم خود مى‌تواند از آن استفاده كند. به عبارت دیگر، راه را به گونه‌اى نشان داده‌اند كه هر كس بتواند به قدر همتش در آن به پیش برود. طبیعى است كه هر كس همت عالى‌تر و بیشترى داشته باشد در این مسیر بیشتر به پیش خواهد رفت و به مدارج بالاتر و مهم‌ترى از كمال دست خواهد یافت.

از همین‌جا سرّ وجود دو دسته آیات و روایات «محكم» و «متشابه» و نیز این‌كه قرآن و روایات «ظاهر» و «باطن» دارند روشن مى‌شود. سرّ این امر آن است كه افرادى كه صلاحیت دارند و اهل دقت و تأمل هستند، بتوانند از آن معارف عمیق و ژرف استفاده


1. بحار‌الانوار، ج 2، ص 242، باب 29، روایت 35.

كنند و دیگرانى كه در سطوح پایین‌ترى هستند از ظواهر و محكمات قرآن و روایات بهره ببرند.

در هر صورت، چنان نیست كه خداى متعال یا انبیا و اولیاى دین از نشان دادن كوتاه‌ترین و بهترین راه وصول به مقصد نهایى كوتاهى كرده و یا بخل ورزیده باشند و درجات مختلف افراد در نیل به مدارج كمال، نوعاً مربوط به اختلاف تلاش، همت، دقت و تأمل آن‌ها است.

 

تبیین شاخصه‌هاى عرفان صحیح بر مبناى تحلیلى عقلى

براى تبیین مهم‌ترین شاخصه‌هاى عرفان اسلامى، ابتدا بیانى عقلى و تحلیلى خواهیم داشت و سپس از آیات و روایات معصومین(علیهم السلام) و سیره آن بزرگواران براى این منظور مدد خواهیم جست.

بیان تحلیلى مهم‌ترین شاخصه‌هاى عرفان اسلامى در گرو ذكر چند مقدمه است:

مقدمه اول این‌كه، همان‌گونه كه در فصل اول گذشت، حقیقت عرفان عبارت است از رؤیت و شهود قلبى ذات اقدس بارى تعالى. گفتیم كه عرفان شناخت خداى متعال و صفات و افعال او است كه نه از راه فكر و استدلال، بلكه از طریق ادراك قلبى و دریافت باطنى حاصل مى‌شود. عرفان یعنى شناخت خدا؛ ولى نه غایبانه و از راه عقل و برهان، بلكه با قلب و دل و رؤیت حضور او در روح و جان. عرفان عملى نیز برنامه‌اى است كه در همین جهت تدارك دیده مى‌شود و مقصد آن رساندن انسان به چنین مقامى است. در اصطلاحات عرفا از این مقام تعبیرات مختلفى شده است كه ما فعلا درصدد مناقشه در الفاظ و اسامى نیستیم. در دعاها و مناجات‌هاى مأثور از حضرات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین نیز با تعبیراتى نظیر «قرب» و «وصول» از این مقام یاد شده است.

از سوى دیگر در جاى خود بیان شده است كه روح انسان حقیقتى است مجرد و از همین رو چیزى مى‌تواند موجب كمال نفس انسانى شود كه با آن سنخیت داشته باشد و

از سنخ مجردات باشد. نتیجه‌اى كه در نهایت از این بیان گرفته مى‌شود این است كه كمال انسان از سنخ علم و معرفت است و كامل شدن روح در گرو متكامل شدن معرفت انسان است. اما این معرفتى كه موجب كمال نفس است اولا معرفت «حصولى» نیست بلكه معرفت و علم «حضورى» است، و ثانیاً، مقصود از این معرفت حضورى نیز معرفت حضورى نسبت به ذات اقدس متعال است. از این رو هرچه معرفت حضورى انسان به خداى متعال بیشتر شود روح او هم به همان نسبت متكامل‌تر مى‌گردد.(1)

مقدمه دیگر این است كه رسیدن به چنین مقامى نه‌تنها آخرین مرتبه كمال انسانى است، بلكه هدف نهایى خداى متعال از خلقت انسان نیز همین بوده است. خداوند خود در قرآن كریم مى‌فرماید:

وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِْنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُون؛(2) و جن و انس را نیافریدم جز براى آن كه مرا بپرستند.

هدف خداوند از آفرینش انسان این بوده است كه «عبد» ساخته شود و سرمنزل مقصودى كه انسان باید به آن برسد «عبودیت» است. البته عبد شدن نیز خود در واقع مقدمه‌اى براى «تقرب» و «وصول» الى الله است. از این رو عرفان عملى نیز مقصدى جز همان هدف نهایى خلقت ندارد و هدفش رساندن انسان به همان نقطه‌اى است كه خداى متعال از آفرینش او در نظر داشته است.

مقدمه بعد این است كه چون خداى متعال «حكیم» است، هرچه را كه در وجود بشر قرار داده ابزارى است براى رسیدن به هدف خاصى كه از خلقت او منظور داشته است. اصولا این یك قاعده كلى است كه هر حكیمى وقتى مصنوعى را به هدف خاصى مى‌سازد هر آنچه را كه در طراحى و ساخت آن مورد توجه و استفاده قرار مى‌دهد براى


1. براى مطالعه بیشتر در این باره ر.ك: محمدتقى مصباح یزدى، خودشناسى براى خودسازى، ص 27 ـ 72؛ و نیز: محمدتقى مصباح یزدى، به سوى خودسازى، ص 79 ـ 278.

2. ذاریات (51)، 56.

رسیدن به آن هدف است و هرگز این‌گونه نیست كه بعضى از چیزهایى را كه در مصنوع خود قرار داده هیچ فایده و حكمتى نداشته و امرى كاملا لغو و اضافى، و یا بدتر از آن، مخرب و مانع باشد. از این رو خداى متعال نیز كه خود حكیم مطلق و سرچشمه حكمت است، هر آنچه را كه در اختیار بشر قرار داده و در ساختمان وجودى او پیش‌بینى كرده است حتماً در راستاى هدف نهایى خلقت انسان است.

اكنون با توجه به این مقدمات، به روشنى معلوم مى‌شود كه اولین ویژگى یك عرفان جامع و كاملْ «همه جانبه بودن» آن است. بر اساس تبیین و تحلیلى كه ارائه دادیم، آن عرفانى كه مد نظر ما است عرفانى است كه با به كار گرفتن تمامى امكانات، استعدادها و قواى انسان حاصل مى‌شود. در عرفانى كه در مسیر صحیح گام برمى‌دارد هرگز این‌گونه نیست كه برخى از قوا و امكانات و استعدادهاى وجودى انسان با هدف آن عرفان سازگار باشد و برخى كاملا بى‌تناسب و یا حتى ضد آن باشد. طبق بیان مذكور، خداوند حكیم كه ما را خلق كرده، هرچه را كه در وجود ما به ودیعت نهاده براى آن است كه به كار بگیریم تا به مقصد برسیم. بر اساس این تحلیل معنا ندارد كه بگوییم بخشى از این سرمایه‌ها و استعدادهاى وجودى كه خداوند در اختیار ما قرار داده هیچ تأثیرى در نیل ما به مقصد ندارد و وجود آن‌ها لغو است و یا حتى ضدیت دارد و باید آن‌ها را به كلى از بین ببریم و از صفحه وجود و لوح ضمیرمان محو كنیم! این مسأله نیاز به آیه و روایت ندارد و حتى اگر هیچ آیه و روایتى هم نباشد عقل ما مستقلا و بر اساس «حكمت» الهى، چنین ادراكى دارد كه همه قوا و امكانات و استعدادهایى كه خداوند در وجود انسان به ودیعت نهاده است به نوعى با كمال نهایى و هدف از خلقت او ارتباط دارد و این‌گونه نیست كه برخى ازلغو و بى‌فایده و یا حتى مضرّ و مخرّب باشد.

اگر بخواهیم این مطلب را به زبان عرفانى و با اصطلاحات عرفا بیان كنیم، مسأله این است كه مقام «انسان كامل» مقام «مظهریت جمیع اسما و صفات الهى» است و انسان كامل كه مقصود نهایى عرفان است كسى است كه تمامى اسما و صفات الهى در او بروز و

ظهور یافته باشد. به عبارت دیگر، همه آن چیزهایى كه در وجود انسان به ودیعت نهاده شده فعلى از افعال خداوند است و منشأ آن اسم و صفتى از اسما و صفات الهى است. از این رو نهایتِ كمال انسانى این است كه كسى بتواند همه آن اسما و صفات الهى را كه منشأ وجود او گردیده است واجد گردد و وجودش آینه و مظهر تمامى آن اسما و صفات شود. اگر انسانى از برخى از آن اسما و صفات بى‌بهره باشد و نتواند آن‌ها را در وجود خود متجلى نماید این در واقع نشانه ضعف و نقصان وجود او است، نه آن‌كه دالّ بر قوّت و كمال نفس او باشد.

بنابراین اولین ویژگى یك عرفان صحیح و حقیقى، «همه جانبه بودن» آن است و اگر یك برنامه و مكتب عرفانى برخى از استعدادها و قواى انسانى را نادیده بگیرد و آن‌ها را به كلى كنار بزند و پرداختن به آن‌ها را لغو و بى‌فایده و یا حتى مضر و مانع تكامل نفس انسانى قلمداد كند، نشانه انحراف آن برنامه و مكتب عرفانى و گواه ضعف و نقص منشأ و آبشخور آن است.

از همین جا شاخصه و ویژگى دوم عرفان صحیح اسلامى نیز روشن مى‌شود و آن، «عدم مخالفت با فطرت» و به عبارت دیگر «مطابقت با فطرت» است. بر اساس همان مقدمات و تحلیلى كه در بیان ویژگى اول عرفان صحیح اسلامى ذكر كردیم، خداى متعال و حكیم علاوه بر این‌كه قوا و استعدادها و امكاناتى را در وجود انسان تعبیه كرده است، میل به‌كار گرفتن و استفاده از آن‌ها را نیز در ما قرار داده است. به عبارت دیگر، تمام تمایلاتى كه در وجود انسان قرار داده شده است به نحوى با كمال او و رساندنش به هدفى كه از خلقت او مد نظر بوده ارتباط دارد. خداوند این امیال را در انسان قرار داده تا او را به انجام كارهایى كه به كمال او منتهى مى‌شوند تحریك كنند. بنابراین وجود این امیال كه به صورت فطرى در نهاد بشر قرار داده شده، مى‌تواند راهنماى مناسبى در جهت‌یابى به سوى كمال واقعى انسان باشد.

اگر اصل وجود یك میل (صرف نظر از حد و حدود و چند و چون آن) هیچ

ارتباطى به تحقق كمال انسانى نداشته باشد و یا حتى كاملا و صد‌در‌صد در جهت خلاف و منافى آن باشد، چنین چیزى مستلزم لغویت یا نقض غرض است كه هر دو از ساحت خداوند حكیم به دور است. بنابراین نمى‌توان پذیرفت كه چیزى مقتضاى فطرت باشد و فطرت انسانى خواستار آن باشد؛ ولى با كمال انسان بیگانه و یا متناقض و متضاد باشد. از این رو یك برنامه و مكتب عرفانى صحیح و بر حق نمى‌تواند مشتمل بر تعالیم و دستوراتى باشد كه با فطرت مخالف است و فطرت انسانى آن‌ها را برنمى‌تابد. اگر چنین باشد نشانه انحراف و نقص و كاستى آن برنامه و مكتب است.

در این تردیدى نیست كه اصل وجود همه میل‌هایى كه خداى متعال در نهاد انسان قرار داده متناسب با هدف نهایى خلقت او در نظر گرفته شده و بى‌ارتباط یا مضاد با آن نیست. میل‌ها و غرایز مختلف انسان، چه مادى و چه معنوى، همگى بر اساس حكمت‌ها و مصالحى در وجود او قرار داده شده است. از این رو این تفكر كه میل‌ها و غرایز مادى و حیوانى انسان مانع كمال او است و باید در محو آن‌ها از صفحه وجود خویش تلاش كرد، به هیچ روى نگرش صحیحى نیست. براى مثال، میل و غریزه جنسى چیزى است كه به صورت فطرى و طبیعى در انسان وجود دارد و طبق بیانى كه اشاره كردیم، این میل حتماً با كمال نهایى انسان ارتباطى دارد كه خداى متعال آن را در نهاد بشر قرار داده است. از این رو به مبارزه برخاستن با این غریزه و تلاش در حذف و تعطیل آن قطعاً یك انحراف است و اگر یك مكتب عرفانى چنین توصیه‌اى به پیروان خود داشته باشد در بطلان آن تردید نباید كرد. یكى از روشن‌ترین حكمت‌ها و مصالحى كه در مورد این غریزه مى‌توان بدان اشاره كرد مسأله تداوم و حفظ نسل بشر است. البته غیر از آن حكمت‌هاى دیگرى نیز مى‌توان براى غریزه جنسى برشمرد، و در نهایت نیز ممكن است حكمت‌ها و مصالح دیگرى هم در مورد این غریزه وجود داشته باشد كه به ذهن ما نرسد.

اصولا اگر میل‌ها و غرایز مادى با كمال و سعادت انسان منافات مى‌داشت، در

بسیارى از روایات و آیات قرآن، همین به اصطلاح مسایل مادى از جمله پاداش‌هاى نیكوكاران و نتیجه تكامل آن‌ها ذكر نمى‌شد. بر اساس نص صریح قرآن، نتیجه نهایى تكامل بسیارى از مؤمنان و اعمال صالح آنان این است كه در جهان آخرت پاداش‌هایى نظیر قصرهاى زیبا، باغ‌هاى پرآب و سرسبز و خرم و همسران متعدد پاكیزه و زیباروى به آن‌ها عطا مى‌شود. از این رو معلوم مى‌شود نفس این‌گونه مقولات ممنوع و مردود نیست و ضدیتى با كمال و سعادت انسان ندارد.

بلى، اگر بحثى هست بر سر جهت‌دهى و تعدیل و هدایت گرایش‌هاى فطرى است، و همین مسأله نیز ما را به ویژگى سوم عرفان صحیح اسلامى رهنمون مى‌شود. توضیح این‌كه:

همه ما كم و بیش به تجربه دریافته‌ایم كه بسیارى از خواسته‌هاى فطرى ما عملا با هم تزاحم دارند و ارضاى همه‌ممكن نیست. براى مثال، انسان فطرتاً هم به تفریح علاقه و تمایل دارد، هم به كسب دانش و مهارت‌هاى تازه و هم به لذت‌هاى جنسى؛ ولى روشن است كه پرداختن به هر یك از این‌ها عادتاً با پرداختن به سایر موارد قابل جمع نیست و هر یكى مانع دیگرى است. از این رو انسان ناگزیر باید به نوعى برنامه‌ریزى روى بیاورد و با قرار دادن و مشخص كردن چارچوب‌ها، ضوابط و حد و مرزهایى، از همه استعدادهاى خود به نحوى استفاده كند كه بهترین و بیشترین تأثیر را در نیل به هدف خلقت آدمى داشته باشد.

بنابراین در اصل این‌كه باید یك نحو تعدیل، هدایت و برنامه‌ریزى در ارضاى خواست‌ها و نیازهاى فطرى صورت بگیرد تردیدى وجود ندارد، بلكه آنچه محل بحث است این پرسش است كه این كار باید از ناحیه چه مرجعى و بر اساس چه ضابطه و ملاكى انجام پذیرد؟

در پاسخ به پرسش مذكور باید بگوییم، در مواردى و تا حدودى خود فطرت انسانى مى‌تواند مرجع و راهنماى ما در این جهت باشد. برخى از غرایز و تمایلات انسان، به طور طبیعى تنها در زمان‌ها و موقعیت‌هاى خاصى فعالند و در زمان‌هاى دیگر ساكت و

خاموشند و اقتضایى ندارند. مثال بارز آن، دو غریزه گرسنگى و تشنگى در ما است. این‌گونه نیست كه انسان هر لحظه و همیشه میل به خوردن و آشامیدن داشته باشد تا در نتیجه، اشتغال به خوردن و آشامیدن او را از بقیه كارها و ارضاى سایر نیازها بازدارد. یا غریزه جنسى به طور طبیعى در دوران خاصى از زندگى انسانْ فعال و بارز مى‌شود و پیش از آن یا اصلا فعال نیست و نمودى ندارد و یا بسیار كم‌رنگ و كم‌فروغ است. در این موارد و نظایر آنها، آن برنامه‌ریزى و هدایت و تعدیل به صورت طبیعى و با راهنمایى خود فطرت انجام مى‌شود.

اما روشن است كه كاربرد فطرت در این مسأله بسیار محدود است و در موارد بسیارى نمى‌توان با اتكاى به فطرت، در زمینه تعدیل و جهت‌دهى و برنامه‌ریزى ارضاى غرایز و تمایلات فطرى به نتیجه‌اى رسید. در بسیارى از موارد، غریزه و میلى در انسان بسیار شدید است به طورى كه سایر غرایز را در حاشیه و تحت‌الشعاع قرار مى‌دهد و باعث مى‌شود غرایز دیگر به فراموشى سپرده شوند و انسان از آن‌ها غافل شود. این مسأله به ویژه در مورد غرایز مادى صادق است كه در موارد بسیارى چنان پر‌رنگ و سركش ظاهر مى‌شوند كه غرایز و خواسته‌هاى معنوى انسان را كاملا كنار مى‌زنند و باعث مى‌شوند آن‌ها در بوته غفلت و نسیان واقع شوند. گاه غریزه جنسى آن‌چنان متلاطم و طوفانى مى‌گردد كه هیچ كس و هیچ چیز جلودار آن نیست و كاملا كور و بى‌هدف تنها به دنبال ارضاى خویش است و هیچ ملاحظه و مصلحت و مفسده دیگرى را در نظر نمى‌گیرد.

در هر صورت، این نیز به تجربه براى ما به اثبات رسیده كه حد و مرز ارضاى غرایز و تمایلات فطرى و تعدیل و هدایت آنها پاسخ درخور و روشنى از ناحیه خود فطرت و یا حتى عقل آدمى نمى‌یابد. این‌جا است كه بحث نیاز به شرع و راهنمایى شریعت در این زمینه مطرح مى‌شود و در واقع ویژگى سوم عرفان صحیح اسلامى پدیدار مى‌گردد، كه عبارت از «مطابقت با شریعت» است.

از بیان مذكور روشن مى‌شود كه ما براى هدایت، جهت‌دهى و تعدیل میل‌ها و غرایزمان

به دست‌گیرى و راهنمایى شرع نیازمندیم. ما براى آن‌كه از همه استعدادهایمان به نحوى استفاده كنیم كه در راستاى نیل به هدف خلقتمان باشد، باید دست به دامان خالق و سازنده خود شویم كه هم تمام زوایا و ابعاد وجود ما را مى‌شناسد و هم به هدف خلقت انسان و راه رسیدن به آن كاملا علم دارد. او است كه باید ما را در این مسیر راهنمایى كند. راهنمایى خداى متعال نیز از طریق ارسال رسل و انزال كتب و شرایع و ادیان آسمانى صورت پذیرفته است.

بنابراین بر اساس این تحلیل عقلى بسیار روشن است كه عرفان و رؤیت و شهود قلبى و حضورى خداوند نمى‌تواند از مسیرى حاصل شود كه برخلاف دین و شریعت باشد. حركت در چارچوب شریعت و رعایت دقیق دستورات و ضوابط آن، از مشخصه‌ها و لوازم اجتناب‌ناپذیر یك برنامه جامع و كامل و صحیح عرفانى است. به هیچ وجه معقول و قابل قبول نیست كه ما عرفانى داشته باشیم كه به كمال انسان منتهى شود اما با شرع الهى تنافى داشته باشد. عدم ملاحظه احكام و دستورات شریعت و كوچك‌ترین تنافى و تضاد با آن‌ها نشانه انحراف یك برنامه و مكتب عرفانى است.

پس به طور خلاصه، نتیجه این بیان عقلى این است كه مهم‌ترین شاخصه‌هاى یك عرفان صحیح و جامع و كامل و به دور از تحریف و انحراف عبارتند از: همه جانبه بودن، مطابقت با فطرت، و عدم مخالفت با شریعت و دستورات و احكام الهى.

 

ویژگى‌هاى عرفان اسلامى در آینه كتاب و سنّت

آنچه را كه درباره ویژگى‌هاى عرفان حقیقى، از راه تحلیل عقلى بدان رسیدیم، با مراجعه به كتاب و سنّت و آیات و روایات نیز تأیید مى‌شود. در این قسمت از بحث به بررسى كمّ و كیف این تأیید مى‌پردازیم.

 

1. مطابقت با فطرت

گفتیم یكى از ویژگى‌هاى عرفان صحیح و حقیقى، مطابقت آن با فطرت انسانى است. در

این باره توجه به این نكته راه‌گشا است كه اصولا ریشه و اصل حقیقت عرفان كه «قرب به خدا» و «رؤیت و شهود حضور او» است گرایشى فطرى است. این مسأله در جاى خود بیان شده است كه «خداگرایى»، «خداجویى»، «خداشناسى» و «خداپرستى» امرى است كه از نهاد و فطرت انسان برمى‌خیزد. بنابراین، راهى كه ما را به این هدف مى‌رساند برخلاف فطرت انسانى نخواهد بود.

حكم مذكور درباره اصل اسلام و سایر ادیان آسمانى نیز صادق است و یكى از نشانه‌هاى ادیان باطل همین است كه مشتمل بر افكار و قوانینى هستند كه با فطرت انسانى سازگار نیست. قرآن كریم درباره مطابقت ادیان الهى با فطرت انسانى مى‌فرماید:

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللهِ ذلِكَ الدِّینُ الْقَیِّم؛(1) پس روى خود را با گرایش تمام به حق، به سوى دین كن، با همان سرشتى كه خدا، مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خداىْ تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار.

در روایات، در تفسیر این آیه آمده است كه: یعنى آن‌ها را بر فطرت «توحید» آفرید.(2) این‌كه انسان تنها موجودى را پرستش كند كه همه هستى و وجود خود را وام‌دار او است امرى مطابق با فطرت و سرشت انسان است.

آرى، رمز پایدارى دین الهى این است كه با فطرت انسانى مطابقت دارد، و از آن‌جا كه فطرت و طبیعت بشر امرى ثابت و غیرقابل تغییر است، دین و برنامه‌اى هم كه بر اساس فطرت انسانى طراحى شده باشد، مى‌تواند همواره پایدار بماند. دین مى‌گوید: خوراك پاكیزه بخورید و از خوراك آلوده بپرهیزید، به دیگران، به خصوص پدر و مادر و بستگان نیكى كنید، به عدالت رفتار نمایید، ستم نكنید، مردم‌آزار نباشید، از حق خود دفاع كنید، منافق و دورو نباشید، صفا و خلوص داشته باشید و...؛ این‌ها همه مطابق فطرت و سرشت


1. روم (30)، 30.

2. ر.ك: بحار‌الانوار، ج 3، ص 277، باب 11، روایت 6.

آدمى است و فطرت انسان همه این امور را تصدیق مى‌كند. بنابراین دین امرى تحمیلى نیست بلكه به امورى دعوت مى‌كند كه نهاد آدمى نیز طالب آن‌ها است؛ و رمز جاودانگى و پایدارى دین نیز در همین تطابق نهفته است. طبیعتاً عرفان نیز به عنوان بخشى از دین، و به عبارتى چنان‌كه پیش‌تر اشاره شد، روح و خمیرمایه و مقصد اصلى و نهایى دین، از این قاعده مستثنا نیست و یكى از مشخصه‌هاى اصلى و بارز آن، مطابقت با فطرت خواهد بود.

 

2. همه جانبه بودن

ویژگى دیگرى كه بر اساس تحلیل عقلى براى عرفان صحیح و حقیقى برشمردیم، «همه جانبه بودن» بود. گفتیم، از جمله ویژگى‌هاى عرفان صحیح این است كه با همه ابعاد وجود انسان و تمام شؤون زندگى او مرتبط باشد و تنها مخصوص یك یا چند بُعد یا شأن او نباشد. این ویژگى نیز مانند ویژگى مطابقت با فطرت، با مراجعه به كتاب و سنّت تأیید مى‌شود. توضیح این‌كه:

انسان موجودى است داراى ابعاد بسیار گوناگون. خداوند متعال جهات مختلفى را در وجود انسان به هم آمیخته و در نتیجه معجونى ساخته است كه به تعبیر عرفا «مظهر جمیع اسما و صفات الهى» است. سایر مخلوقات هر كدام نمونه‌هایى از عظمت الهى را در خود آشكار مى‌كنند و مجلى و مظهر اسما و صفات خاصى از خداوند هستند؛ ولى انسان موجودى است كه مظهر همه اسما و صفات است. براى مثال، ملائكه كرام الهى ـ سلام الله علیهم اجمعین ـ به حسب تعبیر معروف، مظهر اسم «سبّوح» و «قدّوس»اند و همان‌گونه كه در سوره بقره از قول خود آنان نقل شده، ذكرشان «سبّوح قدّوس» است:

وَإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الأَْرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أَتَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَیَسْفِكُ الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَك؛(1) و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمین جانشینى خواهم گماشت»، [فرشتگان] گفتند: «آیا در آن


1. بقره (2)، 30.

كسى را مى‌گمارى كه در آن فساد انگیزد و خون‌ها بریزد؟ و حال آن‌كه ما تسبیح و حمد تو را به‌جا مى‌آوریم و تو را تقدیس مى‌كنیم».

ادعاى ملائكه این بود كه چون ما تسبیح و تقدیس مى‌كنیم و سبّوحیت و قدّوسیت تو را آشكار مى‌كنیم، سزاوار خلافتیم. خداى متعال در جواب آنان فرمود:

إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون؛(1) من چیزى مى‌دانم كه شما نمى‌دانید.

سپس مسأله تعلیم اسما به حضرت آدم(علیه السلام) را نقل مى‌كند كه خداوند همه اسما را به او آموخت و از ملائكه خواست كه اگر آن‌ها را مى‌دانند بیان كنند:

وَعَلَّمَ آدَمَ الأَْسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِینَ * قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَكِیم؛(2) و [خدا]همه نام‌ها را به آدم آموخت؛ سپس آن‌ها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود: «اگر راست مى‌گویید از اسامى این‌ها به من خبر دهید. گفتند: «منزهى تو! ما را جز آنچه [خود] به ما آموخته‌اى هیچ دانشى نیست؛ تویى داناى حكیم».

یعنى ملاك خلافت الهى این است كه: «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَْسْماءَ كُلَّها». چون آدم(علیه السلام) همه اسما را مى‌دانست خلیفه خداوند شد. این طور نبود كه ملائكه از اسماى الهى هیچ اطلاعى نداشته باشند، آن‌ها دست‌كم «سبّوح» و «قدّوس» را مى‌دانستند، ولى ویژگى‌اى كه در حضرت آدم(علیه السلام) بود و موجب خلیفة‌الله شدن وى شد این بود كه: «عَلَّمَ آدَمَ الأَْسْماءَ كُلَّها»؛ یعنى «همه» اسما را به حضرت آدم(علیه السلام) آموخت.

پس استعدادى در وجود انسان هست كه مى‌تواند همه اسماى الهى را ظاهر كند و مظهر همه آن‌ها بشود. این استعداد، ویژه انسان است و اگر در انسانى در همه شؤون به فعلیت برسد، یعنى واجد «اسماء كلها» باشد، چنین شخصى «خلیفة‌الله» خواهد بود؛ هم‌چنان‌كه ما در مورد ائمه اطهار(علیهم السلام) چنین اعتقادى داریم و در زیارت‌نامه آن‌ها


1. همان.

2. بقره (2)، 31 و 32.

مى‌خوانیم: «السلام علیكم یا خلفاء الله فی ارضه». طبیعتاً انسان‌هاى دیگر كه همه استعدادهایشان به فعلیت نرسیده است خلیفه بالفعل نخواهند بود. تنها انسان‌هایى كه مظهر همه اسماى الهى مى‌شوند و مقام «علّم الاسماء كلها» را دارا مى‌گردند خلیفة‌الله خواهند بود؛ نظیر انبیا و اولیاى الهى. اما انسان‌هاى دیگر ممكن است نه‌تنها به چنین مقامى نرسند، كه حتى از حیوانات نیز فروتر و پست‌تر گردند! قرآن كریم در آیات متعددى به این حقیقت اشاره كرده است؛ از جمله مى‌فرماید:

وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَالإِْنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُون(1)؛ و در حقیقت، بسیارى از جنّیان و آدمیان را براى دوزخ آفریده‌ایم. [چرا كه]دل‌هایى دارند كه با آن [حقایق را] دریافت نمى‌كنند، و چشمانى دارند كه با آن‌ها نمى‌بینند، و گوش‌هایى دارند كه با آن‌ها نمى‌شنوند. آنان همانند چهارپایان بلكه گمراه‌ترند. [آرى،] آن‌ها همان غافلانند.

بدیهى است كسانى كه از چهارپایان پست‌ترند قطعاً «خلیفة الله» نخواهند بود!

در هر صورت، ویژگى انسان این است كه مى‌تواند مظهر جمیع اسماى الهى باشد. به عبارت دیگر، انسان معجونى از استعدادهاى گوناگون است كه اگر «مجموعه» آن‌ها حركت كند، فرد به مقامى كه متعلق به انسان و شایسته او است مى‌رسد. حال انسان‌ها به فراخور حال و تلاش و اختیار خود گاهى یك گام در این راه به پیش مى‌روند، گاهى ده قدم، گاهى هزار قدم، گاه فرسنگ‌ها و گاه میلیون‌ها فرسنگ؛ ولى اصل كلى در همه این موارد این است كه مجموعه استعدادهاى انسانى رو به سوى آن كمال حركت كنند. ویژگى انسان این است كه «جامع» همه این استعدادها است و آنچه او را به عنوان «انسان» از سایر موجودات ممتاز كرده است همین ویژگى است. از این رو اگر كسى تنها بر روى


1. اعراف(7)، 179.

برخى از این استعدادها كار كند و آن‌ها را به فعلیت برساند و سایر استعدادها را به حال خود رها كند، سیر و حركت او سیر و حركت كامل انسانى نخواهد بود.

تأكید مى‌كنیم كه ویژگى انسان، «جامعیت» او نسبت به همه این استعدادها است. ویژگى انسان كامل این است كه مى‌تواند مظهر همه اسما و صفات الهى شود، وگرنه خداى متعال مخلوقات متعدد و مختلفى دارد كه تنها مظهر برخى از اسما و صفات الهى هستند. این تنها انسان است كه مى‌تواند مظهر همه اسما شود و این امر خاص انسان است. از این رو ویژگى حركت انسانى هم این است كه حركتى در تمام ابعاد وجودى باشد و مجموعه استعدادهاى خدادادىِ او به فعلیت برسد نه تنها یك یا چند استعداد خاص.

پس اگر حركت انسان تك بعدى شد، چنین حركتى حركت در مسیر درست انسانى نیست. ویژگى حركت انسانى، همه جانبه بودن و در همه ابعاد بودن است؛ چرا كه مقصد نهایى خلقت او «مَظهریت همه اسما» است. بنابراین اگر تنها در جهتى خاص حركت كند و سایر استعدادهاى خود را به فعلیت نرساند، و یا حتى بالاتر، عمداً آن‌ها را از بین ببرد، طبعاً به آن مقامى كه جامع جمیع اسماى الهى است نخواهد رسید.

با این حساب اگر یك مسلك عرفانى دعوت مى‌كند كه تمام نیروهاى خود را در یك جهت متمركز كنید و سایر جهات را كنار بگذارید، چنین مسلكى انحرافى خواهد بود؛ چرا كه مدعایش «عرفان» و رساندن انسان به مقام مظهریت جمیع اسما است؛ ولى دعوت و رفتارش نشان‌گر توجه به یك بعد است.

اگر بخواهیم براى تقریب به ذهن و وضوح بیشتر مطلب، مثالى بیاوریم، حركت تكاملى انسان در بعد معنوى نظیر حركت تكاملى او در بعد مادى و جسمانى است. انسان موزون، معتدل، زیبا و خوش‌اندام، انسانى است كه بین همه اندام‌هاى بدن او تناسب وجود دارد. اگر برخى اندام‌هاى انسان رشدى ناموزون داشته باشد ـ مثلا دست او خیلى بزرگ شود، یا پایش بلندتر از حد متناسب شود، یا سر او نسبت به بدنش بیش از اندازه بزرگ باشد ـ اندامى بى‌قواره و ناموزون پیدا مى‌كند و هیكلش زشت و خنده‌آور

مى‌شود. در بعد معنوى نیز اگر حركتى كه به انسان پیشنهاد مى‌شود و مسیرى كه براى او تعیین مى‌گردد مسیرى باشد كه انسان را در برخى ابعاد رشد مى‌دهد و سایر ابعاد را فرو‌مى‌گذارد، انسانِ محصول چنین مكتبى، انسانى تك‌بعدى و مانند كسى است كه سر او بسیار بزرگ و بدنش بسیار كوچك است، یا مثلا چشمش بسیار فراخ و درشت و گوش و دهانش ذره‌بینى است! چنین انسانى كه در مسیر مظهریت همه اسما و صفات حركت و تلاش نكرده، انسانى متعادل نخواهد بود.

بنابراین باید سعى كنیم حركتى موزون و هماهنگ در پیش بگیریم كه همه ابعاد وجودمان متناسب رشد كند. باید راهى پیدا كنیم كه وقتى در آن حركت مى‌كنیم همه وجودمان به طرف خدا در حركت باشد، نه این‌كه بخشى از وجودمان به طرف خدا و بخشى به سوى شیطان یا سایر جهات در حركت باشد. چنین مسیر و حركتى هیچ‌گاه انسان را به خدا نخواهد رسانید.

از این رو اگر مسلكى به شما راهى را پیشنهاد كرد كه تمام توجهش به یكى از ابعاد وجود انسان است، چنین مسلكى منحرف است. براى مثال، یكى از واجبات اولیه دین، جهاد با دشمنان خدا است و در آیات و روایات اسلامى بر آن تأكید و فضایل متعددى براى جهاد و مجاهدان فى سبیل الله ذكر گردیده است؛ از جمله در سوره نساء مى‌خوانیم:

لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَالْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِینَ دَرَجَةً وَكُلاًّ وَعَدَ اللهُ الْحُسْنى وَفَضَّلَ اللهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَى الْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیما؛(1) [هرگز]افراد باایمانِ خانه نشین كه زیانى ندیده اند با آن مجاهدانى كه با مال و جان خود در راه خدا جهاد مى كنند یكسان نیستند. خداوند كسانى را كه با مال و جان خود جهاد


1. نساء (4)، 95.

مى‌كنند برترى مهمى بخشیده، و به هر یك از این دو گروه [نسبت به اعمال نیكشان] خداوند وعده پاداش نیك داده، و مجاهدان را بر خانه‌نشینان با پاداشى بزرگ برترى بخشیده است.

در روایات نیز در فضیلت جهاد مى‌خوانیم:

ما اَعْمالُ الْعِبادِ كُلِّهِمْ عِنْدَ الْمُجاهِدینَ فی سَبیلِ اللهِ اِلاّ كَمَثَلِ خَطّاف اَخَذَ بِمِنْقارِهِ مِنْ ماءِ الْبَحْر؛(1) اعمال شایسته همه بندگان، در مقایسه با مجاهدت مجاهدان راه خدا نیست مگر مانند بهره اى كه پرستویى با منقار خود از آب دریا برمى گیرد!

هم‌چنین امام صادق(علیه السلام) در روایتى مى‌فرماید:

اَفْضَلُ الاَعْمالِ الصَّلاةُ لِوَقْتِها وَ بِرُّ الْوالِدَیْنِ وَالْجِهادُ فی سَبیلِ اللهِ؛(2) بهترین كارها نماز اول وقت و نیكى به پدر و مادر و جهاد در راه خدا است.

راستى اگر هدف عرفان و مقصد عالى آن نیل به «لقاء الله» است، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در روایتى یكى از ویژگى‌هاى شهید را این‌چنین ذكر مى‌فرماید:

وَالسّابِعَةُ اَنْ یَنْظُرَ اِلى وَجْهِ اللهِ؛(3) هفتمین خصلت شهید این است كه به وجه الله نظر مى كند.

اكنون قضاوت كنید، آن مسلك عرفانى كه مى‌گوید: «به جبهه و جنگ كارى نداشته باش و برو در خانه بنشین و ذكر بگو»، آیا چنین مسلكى مى‌تواند انسان را در همه ابعاد وجودش به سوى خدا حركت دهد؟ مگر جهاد یكى از شؤون زندگى انسان و در عداد فروع ده‌گانه دین، در كنار نماز و روزه، یكى از دستورات خدا و از واجبات شرع نیست؟ مگر پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله)نفرمود، كسى كه این راه را بپیماید به لقاء الله خواهد رسید؟ پس چگونه است كه كسانى مى‌گویند، جهاد را كنار بگذار و «ناد‌على» بخوان كه پدر


1. كنز العمال، روایت 10680.

2. بحار‌الانوار، ج 74، ص 85، باب 2، روایت 100.

3. وسائل الشیعه، ج 15، روایت 19920.

جد نماز و جهاد است و از همه این‌ها بهتر است؟! اگر مسلكى چنین گفت، در باطل بودن آن تردید نباید كرد و چنین مسلكى قطعاً منحرف است. با پیروى از چنین توصیه‌ها و مسالكى ممكن است بُعدى از وجود انسان كه مربوط به ذكر و توجه قلب به خدا است رشد كند؛ ولى آیا آن بخش از توجه به خدا كه باید در جبهه و با جان‌بازى و ایثار و فداكارى حاصل شود نیز در شخص به منصه ظهور مى‌رسد و رشد مى‌كند؟

مسلك حق عرفانى آن است كه تمام شؤون زندگى را متوجه خدا كند. بگوید، كار كن براى خدا، درس بخوان براى خدا، عبادت كن براى خدا و ازدواج كن براى خدا. آرى، ازدواج هم اگر براى خدا باشد عبادت محسوب مى‌شود و انسان را به خدا نزدیك مى‌كند. چنین مسلكى مى‌گوید، به همسرت كمك كن براى خدا. كمك به همسر نیز اگر براى خدا شد عبادت و سیر و سلوك است. همان‌گونه كه حاضر شدن در میدان رزم با دشمنان خدا نیز راهى براى نزدیك شدن به خدا است. راه رسیدن به خدا تنها نشستن در صومعه و تسبیح گرداندن و ذكر گفتن نیست. آن هست، این‌ها هم هست.

از سوى دیگر كسانى هم كه مى‌گویند، اسلام براى خدمت به مردم و جامعه آمده است و «عبادت به جز خدمت خلق نیست»، این‌ها نیز یك‌سونگر هستند. اسلام هم این را دارد و هم آن را. اسلام مى‌گوید، هم كسب و كار كن، كشاورزى كن، صنعت‌گر خوبى باش، درس بده، درس بخوان، به دانشگاه برو، آماده جنگ و جهاد در راه خدا باش، و هم شبانگاه مقدارى از وقتت را به عبادت خدا اختصاص بده. علاوه بر آن، هنگامى كه مشغول كارهایت هستى خدا را فراموش مكن و در همه حال به یاد خدا باش:

الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللهَ قِیاماً وَقُعُوداً وَعَلى جُنُوبِهِم؛(1) همانان كه خدا را [در همه احوال]ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد مى‌كنند.

در روایت هست كه براى قضاى حاجت هم كه مى‌روى به یاد خدا باش!(2) اِنَّ ذِكْرَ اللهِ


1. آل عمران (3)، 195.

2. ر.ك: بحار‌الانوار، ج 80، ص 175، باب 2، روایت 21.

حَسَنٌ عَلى كُلِّ حال؛(1) یاد خدا در هر حالى نیكو و پسندیده است. در پست‌ترین حالات ظاهرى هم باید به یاد خدا بود و یاد خدا آن‌جا نیز عیب نیست. همه این اعمال «سیر و سلوك» است، به شرط آن‌كه «براى خدا» باشد.

آیا چنین مسلكى كه انسانِ مظهرِ جمیع اسما و صفات تربیت مى‌كند حق است یا آن مسلكى كه مى‌گوید، برو در خلوتِ خانه بنشین و تنها ذكر بگو، به دیگران و به امر به معروف و نهى از منكر كارى نداشته باش، در نماز جمعه شركت نكن، و به جهاد نرو؟! بلى، اگر مقدارى از اموالت را پیش ما بیاورى اشكالى ندارد؛ ولى در اجتماعات مسلمین شركت نكن و به سیاست و اجتماع و امور مسلمین كار نداشته باش! به راستى كدام یك از این‌ها انسان جامع الاطراف مى‌سازد؟

آن انسانى كامل است كه بتواند مظهر همه اسما و صفات باشد، وگرنه همه حیوانات نیز مى‌توانند اسمى از اسماى الهى را به عنوان ذكر خدا بگویند. قرآن مى‌فرماید همه چیز تسبیح‌گوى خدا است:

تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَالأَْرْضُ وَمَنْ فِیهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَیْء إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِه؛(2)آسمان‌هاى هفت‌گانه و زمین و هر كس كه در آن‌ها است او را تسبیح مى‌گویند، و هیچ چیز نیست مگر این‌كه در حال ستایش، تسبیح او مى‌گوید.

این تفاوت بین دو مسلك و دو سلیقه است: انسانِ همه‌سونگر، انسانى كه همه ابعاد وجودیش رو به تكامل و رشد است، و انسان یك‌سونگر كه تنها یك جهت را مى‌نگرد و بقیه جهات را از یاد مى‌برد.

البته هم‌چنان‌كه پیش از این اشاره كردیم، این كج‌فكرى‌ها و یك‌سونگرى‌ها در زمان خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام) نیز وجود داشته، كه آن بزرگواران در صورت اطلاع با آن برخورد مى‌كردند و ضمن روشن‌گرى، انحرافى بودن آن‌ها را تذكر


1. همان.

2. اسراء (17)، 44.

مى‌دادند. نمونه‌اى از آن، برخورد پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) با عثمان بن مظعون است كه در فصل پیش جریان آن را نقل كردیم. پس از نزول آیاتى درباره عذاب قیامت و سختى‌هاى عالم آخرت، عده‌اى از اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله) كه عثمان بن مظعون نیز از جمله آن‌ها بود، از زن و فرزند و جامعه كناره گرفتند و مشغول ذكر و عبادت و روزه و شب‌زنده‌دارى شدند. آنان براى سعادت آخرت و نجات از عذاب الهى، لذایذ دنیا را ترك كردند، غذاى خوب نمى‌خوردند، از ارتباط و آمیزش با همسرانشان كناره مى‌گرفتند، روزها را روزه بودند و شب‌ها را به عبادت و شب‌زنده‌دارى مى‌گذراندند و خلاصه، لذت و راحت و آسایش را بر خود حرام كرده بودند. هنگامى كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) از این امر باخبر شدند آن‌ها را خواستند و فرمودند، آیا من كه پیامبر شما هستم و خداوند مرا الگوى شما قرار داده است همیشه روزه مى‌گیرم، غذاى خوب نمى‌خورم و از همسرانم كناره‌گیرى مى‌كنم؟ من ساعتى را به عبادت و ساعتى را به مجالست با همسرانم مى‌گذرانم، یك روز روزه مى‌گیرم و روز دیگر را افطار مى‌كنم و از لذایذ دنیا بهره مى‌برم؛ شما اگر تابع من و به دین من هستید، باید از رفتار من الگو بگیرید و روش زندگى من سرمشق شما باشد نه آن‌كه روشى را از پیش خود اختراع كنید.(1)

در هر صورت، با توجه به آیات و روایات و سیره پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام)نیز این مطلب تأیید مى‌شود كه یكى از ویژگى‌هاى مهم عرفان صحیح و حقیقى این است كه جامع و همه جانبه باشد و همه شؤون انسان را در بر بگیرد، نه آن‌كه‌یك یا چند بعد خاص را مورد توجه قرار دهد.

 

3. عدم مخالفت با شریعت

سومین شاخصه‌اى كه با استفاده از تحلیل عقلى براى عرفان صحیح و راستین بر شمردیم،


1. ر.ك: بحار‌الانوار، ج 70، ص 116، باب 51، روایت 4.

مطابقت با شریعت، و به عبارت دیگر، عدم مخالفت با شریعت بود. این ویژگى نیز در جاى جاى كتاب و سنّت مورد تأكید قرار گرفته و نظیر دو ویژگى قبلى، علاوه بر عقل از ناحیه شرع نیز تأیید مى‌شود. در آیات متعددى از قرآن بر اطاعت از خدا و رسول و دنباله‌روى نكردن از غیر خدا و رسول تأكید شده است. در این‌جا برخى از این آیات را مرور مى‌كنیم:

اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَیْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ؛(1) آنچه را از جانب پروردگارتان به سوى شما فرو فرستاده شده است، پیروى كنید؛ و از اولیا و معبودها [ى دیگر] پیروى مكنید.

قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْكُمُ الله؛(2) بگو: «اگر خدا را دوست دارید، از من پیروى كنید تا خدا دوستتان بدارد.»

وَهذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ؛(3) و این كتابى مبارك است كه ما آن را نازل كردیم؛ پس، از آن پیروى كنید و پرهیزگارى نمایید، باشد كه مورد رحمت قرار گیرید.

همان‌گونه كه ملاحظه مى‌شود، در این آیات بر پیروى از خدا و رسول و كتاب خدا تأكید گردیده و از پیروى غیر خدا نهى شده است. مگر نه این است كه در عرفان، شوق لقاى الهى را در سر مى‌پرورانیم و در پى آنیم كه در درجات محبت و معرفت خداوند تا بدان‌جا پیش رویم كه به مقام «فناى فى الله» برسیم؟ در آیه‌اى كه ذكر كردیم، شرط دوستى خداوند و صداقت در این ادعا، پیروى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) دانسته شده است. بدیهى است كه تبعیت از پیامبر(صلى الله علیه وآله) در حركت در چارچوب شریعت ـ آن هم در همه ابعاد آن ـ و عدم مخالفت با دستورات و احكام شرع متبلور است. این تبعیت آن‌چنان مهم و


1. اعراف (7)، 30.

2. آل‌عمران (3)، 31.

3. انعام (6)، 155.

اساسى است كه در موارد متعددى خداى متعال، شخص وجود مقدس پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) را مخاطب قرار داده و بر این امر تأكید ورزیده است؛ از جمله مى‌فرماید:

اتَّبِعْ ما أُوحِیَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِین؛(1) از آن چه از جانب پروردگارت به تو وحى شده پیروى كن. هیچ معبودى جز او نیست، و از مشركان روى بگردان.

هم‌چنین مى‌فرماید:

وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذاً لَمِنَ الظّالِمِینَ؛(2) و پس از علمى كه تو را [حاصل] آمده، اگر از هوس‌هاى ایشان پیروى كنى، در آن صورت جدّاً از ستم‌كاران خواهى بود.

وَلا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ؛(3) و از هواهایشان [بدل] از حقى كه به سوى تو آمده، پیروى مكن.

وَإِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِی الأَْرْضِ یُضِلُّوكَ عَنْ سَبِیلِ اللهِ؛(4) و اگر از بیشتر كسانى كه در روى زمین هستند اطاعت كنى، تو را از راه خدا گمراه مى كنند.

قرآن كریم تأكید مى‌كند كه خروج از اطاعت خدا و رسول و پیروى از هوا و هوس و سلیقه‌هاى شخصى، نتیجه‌اى جز گمراهى و زیان‌بارى به همراه نخواهد داشت و تنها راه سعادت، پیروى از خدا و رسول و حركت در چارچوب شریعت است:

وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَیْرِ هُدىً مِنَ اللهِ؛(5) و كیست گمراه تر از آن كس كه بى راهنمایى خدا از هوسش پیروى كند؟


1. انعام (6)، 106.

2. بقره (2)، 145.

3. مائده (5)، 48.

4. انعام (6)، 116.

5. قصص (28)، 50.

هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِیلِهِ؛(1) این است راه راست من؛ پس، از آن پیروى كنید و از راه هاى پراكنده [دیگر] پیروى نكنید، كه شما را از طریق حق دور مى‌سازد.

قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَكُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِینَ؛(2) بگو: من از هوس هاى شما پیروى نمى كنم، وگرنه گمراه مى شوم و از هدایت یافتگان نباشم.

قُلْ أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ... وَإِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا؛(3) بگو: خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) را اطاعت كنید... و اگر اطاعتش كنید هدایت خواهید شد.

وَمَنْ یُطِعِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِیما؛(4) و هر كس خدا و پیامبرش را فرمان برد قطعاً به رستگارى بزرگى نایل آمده است.

فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛(5)پس كسانى كه به او [پیامبر(صلى الله علیه وآله)] ایمان آوردند و بزرگش داشتند و یاریش كردند و نورى را كه با او نازل شده است پیروى كردند، آنان همان رستگارانند.

علاوه بر آیات قرآن، این مسأله (لزوم مطابقت اعمال با شریعت، و متابعت از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام)) در بسیارى از روایات نیز آمده و بر آن تأكید گردیده است. ذكر حتى شمّه‌اى از این روایات، بحث را به درازا خواهد كشاند. در این‌جا فقط از باب نمونه و تیمّن و تبرّك، به دو مورد اشاره مى‌كنیم:

در صلوات معروف شعبانیه كه در اعمال ماه شریف شعبان وارد شده و مقارن زوال آفتاب خوانده مى‌شود چنین مى‌خوانیم:


1. انعام (6)، 153.

2. همان، 56.

3. نور (24)، 54.

4. احزاب (33)، 71.

5. اعراف (7)، 157.

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد الْفُلْكِ الْجارِیَةِ فِى اللُّجَجِ الْغامِرَةِ یَأْمَنُ مَنْ رَكِبَها وَیَغْرَقُ مَنْ تَرَكَهَا الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مارِقٌ وَالْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زاهِقٌ واللاّزِمُ لَهُمْ لاحِقٌ؛(1) خدایا! بر محمد و آلش(علیهم السلام) درود فرست، كشتى روان در گرداب‌هاى بى‌پایان كه در امان است هر كه سوار آن شود و غرقه گردد هر كه آن را وانهد. هر كه از آن‌ها پیش افتد از دین جَسته و خارج شده باشد و هر كه از آن‌ها عقب افتد نابود است و همراه و ملازم ایشان به حق واصل گردد.

در زیارت جامعه كبیره نیز كه از معتبرترین زیارات است، در وصف اهل‌بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) چنین آمده است:

فَالرّاغِبُ عَنْكُمْ مارِقٌ وَاللاّزِمُ لَكُمْ لاحِقٌ وَالْمُقَصِّرُ فی حَقِّكُمْ زاهِقٌ وَالْحَقُّ مَعَكُمْ وَ فیكُمْ وَ مِنْكُمْ وَ اِلَیْكُمْ وَاَنْتُمْ اَهْلُهُ وَمَعْدِنُهُ؛(2) روگردان از شما از دین جهیده و خارج گشته و ملازم شما به حق رسیده و مقصر در حق شما نابود است، و حق با شما و در شما و از شما و به سوى شما است و شما اهل آن و معدن آن هستید.

از این قبیل آیات و روایات به خوبى بر‌مى‌آید كه شرط رسیدن به سرمنزل مقصود، حركت در چارچوب ضوابط و احكام دین و شریعت و دنباله‌روى كامل و موبه‌مو از خدا و رسول و امامان معصوم(علیهم السلام) است. در این مسیر اگر كسى مى‌خواهد به سرگردانى و حیرانى و ضلالت و گمراهى نیفتد، باید كاملا ملازم و همراه پیامبر و ائمه معصومین(علیهم السلام)حركت كند، نه یك قدم جلوتر و نه یك گام عقب‌تر؛ كه فرمود:

اَلْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مارِقٌ وَالْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زاهِقٌ وَاللاّزِمُ لَهُمْ لاحِقٌ؛(3) هر كه از آن ها پیش افتد از دین جَسته و خارج شده باشد، و هر كه از آن ها عقب افتد نابود است، و همراه و ملازم ایشان به حق واصل گردد.


1. مفاتیح‌الجنان، اعمال ماه شعبان، صلوات شعبانیه.

2. مفاتیح الجنان، زیارت جامعه كبیره.

3. مفاتیح‌الجنان، اعمال ماه شعبان، صلوات شعبانیه.

بنابراین اگر ما به دنبال سلایق و اختراعات شخصى خود یا دیگران حركت كنیم هیچ تضمینى وجود ندارد كه آن حركت قرین توفیق باشد، و بلكه به عكس، یقیناً سر از بیراهه در خواهیم آورد و از رسیدن به مقصد باز خواهیم ماند:

هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِیلِه؛(1) این است راه راست من؛ پس، از آن پیروى كنید و از راه هاى پراكنده [دیگر] پیروى نكنید، كه شما را از طریق حق دور مى‌سازد.

همان‌طور كه در تحلیل عقلى نیز اشاره كردیم، پس از آن‌كه روشن شد حركت عرفانى صحیح حركتى است كه همه ابعاد و شؤون وجود و زندگى انسان را شامل شود، این سؤال مطرح مى‌شود كه: حد و میزان توجه و پرداختن به هر یك از این ابعاد و شؤون چقدر است؟ براى مثال، چه مقدار باید به عبادت، چه مقدار به امور اجتماعى، چه مقدار به امور خانوادگى، و چه مقدار به خواب و استراحت پرداخت؟ این همان بحث هدایت و جهت‌دهى و تعدیل امیال و غرایز و ارضاى نیازهاى انسانى بود، كه گفتیم در این جهت باید دست به دامان شرع بشویم و از هدایت و راهنمایى آن مدد بگیریم. اكنون اضافه مى‌كنیم كه احكام شرعى كه در قالب واجبات، محرّمات، مستحبات، مكروهات و مباحات بیان شده‌اند در واقع پاسخ به همین سؤال و ارائه همین هدایت‌ها و راهنمایى‌ها است.

در شریعت اسلامى، در همه زمینه‌ها، از نماز گرفته تا رفتار و معاشرت مرد و زن در زندگى زناشویى، رفتار با فرزندان و خویشان، معاشرت با همسایگان و دوستان، و تا رابطه بین امت با امام و سایر مسایل اجتماعى، یك سلسله «واجبات» وجود دارد. پرداختن به این واجبات در درجه اول اهمیت است، خواه مربوط به عبادت‌هاى اصطلاحى، مثل نماز و روزه باشد و خواه مربوط به ابواب دیگر. براى مثال، نماز صبح


1. انعام (6)، 153.

واجب است و حتماً باید خوانده شود. اگر كسى هزار بار هم بنشیند و از صبح تا به شب و از شب تا به صبح ختم قرآن كند اما دو ركعت نماز صبحش قضا شود، همه آن ختم قرآن‌ها جاى این دو ركعت نماز را نمى‌گیرد. اگر به جاى این دو ركعت نماز، همه اموالش را در راه خدا انفاق كند، آن اثرى را كه از خواندن دو ركعت نماز صبح حاصل مى‌شود، ندارد. از این رو كسى نمى‌تواند بگوید نماز امروز صبحم را نمى‌خوانم و به جاى آن تمام اموالم را در راه خدا صدقه مى‌دهم! این از همان اختراعات و سلیقه‌هاى شخصى است كه اشتباه است و خداى متعال چنین چیزى را نخواهد پذیرفت. آنچه كه واجب است، در درجه اول باید آن را انجام داد، در هر زمینه‌اى كه باشد؛ چه عبادت شخصى، چه امور اجتماعى، چه مسایل سیاسى و چه جبهه و جنگ.

در این زمینه توجه به این نكته لازم است كه همه واجبات، در همه زمان‌ها و نسبت به همه اشخاص یكسان نیست. براى مثال، اگر براى حضور در جبهه، تعداد مردان كفایت مى‌كند حضور زنان واجب نیست. یا نسبت به اصل مسأله وجوب حضور در جبهه و جنگ، این امر مشروط به آن است كه جنگى وجود داشته باشد؛ ولى اگر جنگى وجود نداشت، بر ما واجب نیست جنگى راه بیندازیم تا بتوانیم به تكلیف وجوب حضور در جبهه عمل كنیم! در چنین شرایطى، به جاى حضور در جبهه و جنگ، اولویت با سایر مسایل است. در زمانى كه جنگ و جبهه‌اى وجود ندارد اگر كسى مى‌خواهد ثواب جهاد داشته باشد، مى‌تواند در خدمت كردن به پدر و مادر و جلب رضایت هرچه بیشتر آنان تلاش كند، به امور خویشان و بستگانش رسیدگى نماید، احوال خانواده شهدا را جویا شود و مسایل و مشكلات آنان را چاره كند، و یا اگر شب عید است، از فقراى محله احوالى بپرسد و در صورت توان، مرهمى بر زخم آن‌ها بنهد و كارى كند كه دل آنان شاد گردد. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فرمود:

جَهادُ الْمَرْئَةِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ؛(1) جهاد زن، نیكو شوهردارى كردن است.


1. بحار‌الانوار، ج 18، باب 11، ص 106، روایت 4.

بر اساس این روایت، جهاد زن این است كه به شوهرش محبت كند، براى جلب رضایت او خود را بیاراید و محیطى مفرّح و آرامش‌بخش را در خانه براى همسرش فراهم كند. چنین زنى ثواب مجاهدان راه خدا را خواهد داشت.

بنابراین در این‌كه چه چیزى بر ما واجب است عوامل مختلفى تأثیرگذار هستند. زمان، مكان، شغل و حرفه، مقام و منصب، جایگاه اجتماعى، و بسیارى مسایل دیگر در تعیین اولویت یك كار براى فردى خاص دخیل‌اند. معیار كلى این است كه با توجه به جمیع شرایط و عوامل، خداوند از ما چه كارى را بیش از سایر كارها طلب مى‌كند؛ ولى این‌كه، براى مثال، بگوییم همیشه عبادات شخصى یا فعالیت‌ها و خدمات اجتماعى مقدّم بر سایر امور هستند؛ دلیلى بر چنین ضابطه‌اى وجود ندارد. مثلا، نماز اول وقت عبادتى بسیار رفیع است؛ ولى اگر به كسى بدهكار هستیم و اكنون آمده و اصرار دارد كه فوراً طلبش را پرداخت كنیم، حق نداریم در پرداخت طلب او تأخیر كنیم و مشغول خواندن نماز اول وقت شویم. در چنین موردى بر اساس دستور اسلام باید ابتدا طلب مردم را بپردازیم و بعد نماز بخوانیم، هرچند این كار موجب گردد نماز اول وقت از دست برود. خداى متعال در این‌جا مى‌فرماید، پرداخت بدهى مردم مهم‌تر از نماز اول وقت است. اما باز این‌گونه نیست كه همیشه اداى حق مردم مقدّم بر نماز باشد. اگر نزدیك غروب آفتاب است و نماز در حال قضا شدن است، در این صورت ابتدا باید نماز را به‌جا بیاوریم و پس از آن براى پرداخت بدهى اقدام كنیم.

در هر صورت، ملاك كلى این است كه «بنده» باید «بندگى» كند و ببیند خدا از او چه مى‌خواهد، همان را انجام دهد.

 

دو بعد مادى و معنوى انسان؛ متعارض یا متقارب؟

یكى از انحرافات و اشتباهات اساسى و مهم كه از دیرباز در حوزه مسایل عرفانى وجود داشته این تصور است كه انسان از دو بُعد متضاد تشكیل شده كه لزوماً با یكدیگر قابل

جمع نیستند. در میان بسیارى از علاقه‌مندان به عرفان و پیروان مذاهب و مسالك عرفانى در گذشته و حال این عقیده دیده مى‌شود كه انسان از دو قطب و دو عنصر متضاد، یكى خاكى و یكى آسمانى، یا به تعبیرى یكى جسمانى و ناسوتى و دیگرى روحانى و ملكوتى تشكیل شده كه سیر تكاملى هر یك كاملا در جهت مخالف و عكس دیگرى است. بر اساس چنین نگرشى، هرچه به بدن مادى توجه و آن را تقویت نماییم به همان اندازه از توجه به روح و تقویت آن كاسته مى‌شود. به عكس، اگر بخواهیم روح و جنبه‌هاى معنوى انسان تقویت شود مستلزم آن است كه جسم و بعد مادى او تضعیف گردد و نادیده گرفته شود.

مطابق این نگرش، هر چقدر توجه به دنیا و پرداختن به مسایل دنیوى بیشتر شود به همان میزان آخرت و مسایل معنوى به فراموشى سپرده خواهد شد و از توجه به آن‌ها كاسته مى‌شود؛ و به عكس، اگر بخواهیم توجهمان به معنویات و مسایل اخروى بیشتر شود، باید از مادیات و مسایل دنیوى كناره بگیریم. به عبارت دیگر، این دیدگاه معتقد است اقتضاى توجه به آخرت و ترقى در مدارج روحى و معنوى، كنار كشیدن از دنیا و جهات مادى است. داستان دیْرنشینى و صومعه‌نشینى و كنج عزلت‌گزینى افراد و گروه‌هایى در یهودیت و مسیحیت و سایر مذاهب، مولود چنین تفكرى است. این طرز نگرش و عمل به ویژه در میان پیروان مسیحیت به وفور یافت مى‌شود.

متأسفانه این برداشت نادرست و انحرافى از صدر اسلام تاكنون، كم و بیش در میان افراد و گروه‌هایى از مسلمانان نیز دیده مى‌شود. در صدر اسلام پیروان سایر ادیان كه به اسلام گرویدند، به ویژه مسیحیان و كسانى كه سابقه مانویّت داشتند، در دامن‌زدن به این تفكر نقشى به‌سزا داشتند. آنان تحت تأثیر ذهنیت‌هاى پیشین و رسوبات فكرى و فرهنگ خاصى كه از پدرانشان به ارث برده بودند، آموزه‌هاى اسلامى را نیز بر حسب بینش خاص خودشان تفسیر مى‌كردند.

در هر صورت تاریخ اسلام از همان دهه‌ها و سده‌هاى اولیه شاهد ظهور كسانى به نام

«زهّاد» و «صوفیه» است كه بر اساس نگرش مذكور عمل، و آن را تبلیغ و ترویج كرده‌اند. آنان معتقد بودند كه انسان اگر بخواهد به كمالات روحى و معنوى و سعادت اخروى برسد، باید امور دنیوى و مادى را فراموش كند و از لذت‌هاى دنیا و عالم ماده صرف‌نظر نماید. توصیه آنان این بود كه براى داشتن سیر معنوى و اخروى باید به طور كلى از دنیا و مردم و جامعه كناره گرفت و در گوشه‌اى به كار آخرت و حالات معنوى خود مشغول شد. بر اساس این دیدگاه، تمتع از نعمت‌هاى مادى باید تنها در حد ضرورت و به اندازه‌اى باشد كه انسان زنده بماند، و حتى ممكن است ـ چنان‌چه توصیه هم مى‌شود ـ انسان با ریاضت‌هایى به جایى برسد كه هر چهل روز نیازى به خوردن بیش از یك مغز بادام یا خرما و مانند آن‌ها نداشته باشد!

آرى، این‌گونه باید روى دنیا و بهره‌برى از مواهب مادى قلم كشید! حتى بالاتر، باید كارى كرد كه انسان‌هاى دیگر از ما منزجر شوند و ما را به حال خود رها كنند و مزاحم خلوت ما نشوند! بوده‌اند و هستند مرتاضان و متصوفانى كه تعمد داشته و دارند رفتارهایى انجام دهند كه دیگران از آن‌ها دور شوند و رغبتى به نزدیكى و برقرارى ارتباط با آن‌ها نداشته باشند ورا به حال خودشان واگذارند تا بتوانند به كار و خلوت خود مشغول باشند.(1) كم نبوده و نیستند كسانى كه خود را رهرو راه عرفان و معنویات


1. این گروه اصطلاحاً «ملامتیّه» یا «ملامتیان» نامیده مى‌شوند. مكتب ملامتیّه داراى سابقه‌اى بسیار قدیم است و تاریخچه آن به قرن اول اسلامى مربوط مى‌شود. مركز نخستین این مكتب نیشابور بوده و از قدماى شناخته شده ملامتیه از ابوحفص نیشابورى، حمدون پسر احمد، معروف به حمدون قصار نیشابورى و ابوعثمان حیرى نام برده‌اند. حمدون قصار در واقع شیخ ملامتیه بوده و طریقه ملامتیه به وسیله او منتشر شده است. بنیاد مكتب ملامتیان بر این است كه:

شخص باید فضایل و نیكى‌هاى خود را پنهان دارد و در ظاهر چنان رفتار كند كه مردم به او خرده گیرند و از او عیب‌جویى كنند تا مبادا وى از اعمال نیك خود مغرور شده و به صفت ناپسند خودبینى گرفتار گردد.

این طایفه عقیده دارند كه خداوند از نیكى و بدى آدمى باخبر است و هیچ لزومى ندارد هم‌نوعان از این نیكى باخبر گردند. پیروان حمدون نسبت به افكار عمومى بى‌اعتنا بودند و در ظاهر اعتنایى به اصول مذهبى و مراسم اجتماعى نمى‌كردند. اگرچه مردم آنان را از اجتماع طرد مى‌كردند، آنان هرگز با كسى نزاع نمى‌كردند و عقیده داشتند این طریقه مؤثرترین راه براى غلبه بر نفس حیوانى است.

محى‌الدین عربى در باب مخصوص به معرفى ملامتیه مى‌نویسد: لكن در مورد وقوع در معرض، توجه خلق و اقبال عامه را باید استثنا كرد. در این مورد باید خلق را مشتبه و از خود دور نمود؛ چنان‌چه هنگام مجاورت قدس شریف، رفته‌رفته مردم به من اقبال نموده و مرا به حال خود نمى‌گذاشتند. روزى در جام بلورین سرخى، آب كرده، بر بالاى بلندى در مرئى و منظر خلق نشسته از آن مى‌نوشیدم. مردم آن را شراب پنداشتند و از من نفرت نمودند. (به نقل از: عبدالرفیع حقیقت (رفیع)، تاریخ عرفان و عارفان ایرانى، ص 79ـ86)

مى‌دانند و تفكر و باورشان این است كه این دو (مادیت و معنویت، دنیا و آخرت، و توجه توأمان به جسم و روح) با یكدیگر قابل جمع نیستند.

اینان بر این عقیده‌اند كه نمى‌شود انسان تمیز و معطّر باشد، همسر اختیار كند، خانه و كاشانه براى خود تدارك ببیند، احیاناً در مسایل اجتماعى و جنگ و جهاد شركت كند، و در عین حال عارف هم باشد. توجه به این امور، تفرّق فكر و خاطر مى‌آورد و حال آن‌كه یكى از شرایط مهم و اصلى عرفان و سالك این راه، تمركز و نفى خواطر است. به ویژه باید توجه داشت كه وارد شدن و دخالت در امور سیاسى از گناهان كبیره راه سیر و سلوك محسوب مى‌شود و براى سالك سمّ مهلك و ذنب لایغفر است!

از این‌رو است كه مى‌بینیم كسانى كه چنین نگرشى در عرفان داشته‌اند، ازدواج نمى‌كرده‌اند، بدن‌هایى رنجور و ضعیف داشته‌اند، ارتباط و معاشرتشان با دیگران بسیار كم و محدود بوده است و سعى مى‌كرده‌اند تا حد ممكن از مردم و جامعه و مسایل اجتماعى كناره بگیرند و به ویژه به سیاست و مسایل سیاسى كارى نداشته باشند. از نظر وضع ظاهرى نیز سر و وضعى نامرتب و كثیف، موها و محاسن و شارب‌هایى بلند و ژولیده، لباس‌هایى بسیار مندرس و احیاناً خشن، علامت مشخصه‌بوده است.

با توضیحاتى كه در مورد مشخصه‌هاى عرفان حقیقى دادیم روشن شد كه چنین نگرشى قطعاً نادرست و اشتباه است و با آموزه‌هاى اسلامى مطابقت ندارد. اسلام براى

انسان دو جهت متضاد كه مسیر آن‌ها لزوماً مخالف یكدیگر است و باید از هم تفكیك شوند قایل نیست. اسلام معتقد نیست كه یا باید زندگى مادى داشت و یا زندگى معنوى، و جمع بین این دو غیر ممكن است. اسلام به ما نمى‌آموزد كه شما یك بعد مادى دارید كه كاملا منفك از بعد معنوى است و از این رو یا باید به دنبال رشد جنبه مادى وجود خود باشید و یا تعالى بُعد معنوى خود را جستجو كنید. به عبارت دیگر، اسلام قایل نیست كه وجه مادى و وجه معنوى وجود انسان «مانعة الجمع» هستند و توجه به هر دوى آن‌ها در كنار هم ناممكن است. هیچ‌گاه از معارف اسلامى چنین نتیجه‌اى حاصل نمى‌شود كه قوانین و احكام جسم و روح كاملا از یكدیگر جدا هستند و هیچ ارتباطى به یكدیگر ندارند و انسان یا باید منحصراً مجموعه قوانین و احكام و دستورالعمل‌هایى را كه مربوط به امور مادى و دنیایى است دنبال كند و یا تنها به دستورات و احكامى كه مربوط به امور معنوى و آخرتى است توجه نماید. همان‌گونه كه بیان كردیم، آنچه اسلام به ما مى‌آموزد این است كه انسان داراى ابعاد گوناگونى است كه همه آن‌ها با یكدیگر مرتبطند و بین‌تأثیر و تأثر وجود دارد و انسان آن گاه كامل مى‌شود و به هدفى كه از خلقت او منظور بوده است نایل مى‌گردد كه در همه این ابعاد پیشرفت كند و متكامل شود. این آموزه یكى از تفاوت‌هاى اساسى و بسیار مهم روش سیر و سلوك و عرفان اسلامى با عرفان‌ها و روش‌هاى سیر و سلوك دیگر است.

به عبارت دیگر، اسلام مى‌پذیرد كه انسان داراى دو بعد كلى مادى و معنوى، ناسوتى و ملكوتى، و دو سنخ تمایلات حیوانى و انسانى است؛ ولى نمى‌پذیرد كه این دو لزوماً با یكدیگر در تعارضند و لازمه توجه و پرداختن به هر یك، نفى دیگرى و دور شدن از تكامل آن است. براى مثال، این‌گونه نیست كه اگر انسان غذا بخورد این امر باعث شود كه از معنویات عقب بماند؛ یا اگر با جنس مخالف معاشرت داشته باشد و به ارضاى غریزه جنسى بپردازد، این مسأله لزوماً به دورى از معنویات و كمالات روحى منجر شود. به عكس، اسلام این دو بعد را هم‌آغوش و مكمّل یكدیگر معرفى مى‌كند و انسان

كامل را كسى مى‌داند كه با هدایت و جهت‌دهى امیال و غرایز مختلف مادى و معنوى خود، حركتى همه جانبه و رشدى متعادل را دنبال مى‌كند.

آنچه اسلام در همه امور، اعم از مادى و معنوى مطرح مى‌كند و آن را در حركت تكاملى انسان مؤثر مى‌داند مسأله «نیت» و «انگیزه» است. مهم این است كه انسان كارهایش، اعم از مادى و معنوى را به انگیزه «خداخواهى» انجام مى‌دهد یا به انگیزه «خودخواهى». تزاحم بین امور مادى و معنوى، و دنیوى و اخروى نیست، بلكه تزاحم بین این است كه انسان خودپرست و هواپرست باشد یا خداپرست:

أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللهُ عَلى عِلْم؛(1) پس آیا دیدى كسى را كه هواى نفس خویش را معبود خود قرار داده و خداوند او را دانسته (و على رغم برخوردارى از آگاهى و علم) گمراه گردانیده است؟

معناى خداپرستى این نیست كه انسان از مردم و جامعه و كارهاى اجتماعى كناره بگیرد و تارك دنیا گردد و از مواهب و نعمت‌ها و لذایذ مادى بهره‌مند نشود؛ بلكه این امور اگر به انگیزه اطاعت خداوند و حركت در مسیرى كه خداى متعال معیّن فرموده است، باشد، موجب قرب و كمال خواهد شد. از آن سو نیز اگر عبادت و شب‌زنده‌دارى و عزلت و ریاضت، به انگیزه غیر الهى باشد هیچ ارزشى ندارد و حتى موجب سقوط انسان نیز خواهد بود. اگر ریاضت و عبادت، براى مثال، به انگیزه كسب شهرت یا براى پیدا كردن برخى توانایى‌هاى روحى و انجام كارهاى خارق‌العاده باشد پشیزى ارزش ندارد و سر سوزنى در كمال واقعى انسان و تقرب الى الله تأثیر نخواهد داشت. البته ممكن است كسى در اثر ریاضت‌هایى به برخى توانایى‌هاى روحى و انجام امور خارق‌العاده دست پیدا كند؛ ولى این امور نشانه تكامل انسانى و محبوب و مقرب بودن شخص نزد خداوند نیست.


1. جاثیه (45)، 23.

آنچه كه به عمل جهت مى‌دهد و آن را ارزشمند و یا فاقد ارزش ـ و حتى ضد ارزش ـ مى‌سازد «نیت» و انگیزه‌اى است كه در وراى آن قرار دارد. از این رو اگر كارى كه ظاهرش مادى و دنیایى است به انگیزه كسب رضایت خداوند و حركت در چارچوب‌هاى تعیین‌شده توسط شریعت انجام شود، نمى‌توان آن را مخالف عرفان و در تضاد با كمال انسانى نفس دانست. اگر همسر اختیار كردن و تشكیل خانواده به انگیزه متابعت از احكام شرع و همراهى با این فرمایش نبوى باشد كه:

اَلنِّكاحُ سَنَّتی فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتی فَلَیْسَ مِنّی؛(1) ازدواج سنّت من است؛ پس هر كس از سنّت من روى گردان باشد از من نیست؛

آن‌گاه این كار نه‌تنها توجه به مادیات و دور شدن از معنویات نیست، كه عین تقرب الى الله و حركت در مسیر تكامل انسانى است. عرفان اسلامى این است كه آدمى همه حركات و سكنات و ابعاد زندگى‌اش را براى خدا و در مسیر اطاعت خداوند قرار دهد و نیت و انگیزه‌اش تنها خدا و جلب رضایت او باشد. اگر چنین شد، دیگر تفاوت نمى‌كند كه نماز شب بخواند یا به كار و كسب و تجارت مشغول باشد. آرى، در عرفان صحیح اسلامى كسب و كار هم اگر به نیت الهى و صحیح باشد عین عبادت و موجب تكامل نفس و قرب الى الله است؛ و این، نه سخنى گزاف و ذوقى و سلیقه‌اى، و برداشت و تفسیرى از معارف اسلامى است، بلكه نص فرمایش پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) است كه فرمود:

اَلْكادُّ عَلى عِیالِهِ كَالْمُجاهِدِ فی سَبیلِ اللهِ؛(2) كسى كه براى تأمین مخارج و روزى خانواده اش تلاش مى كند مانند مجاهدى است كه در راه خدا پیكار مى كند.

 

پاسخى از امام باقر(علیه السلام)

بیان امام باقر(علیه السلام) در مواجهه با محمد بن منكدر نیز به خوبى بیان‌گر این مطلب است كه در


1. بحار‌الانوار، ج 103، ص 220، باب 1، روایت 23.

2. بحار‌الانوار، ج 103، ص 13، باب 1، روایت 59.

عرفان صحیح اسلامى پرداختن به امور دنیایى لزوماً به معناى دورى از آخرت و معنویت نیست بلكه اگر با نیت و انگیزه درست و الهى باشد عبادت و اطاعت خداوند محسوب مى‌گردد و دقیقاً در راستاى قرب الى الله است. محمد بن منكدر كه خود را تارك دنیا و از جمله زهّاد و عبّاد مى‌دانست روزى تصادفاً گذرش به اطراف مدینه افتاد. فصل تابستان بود و آفتاب به شدت بر مدینه و باغ‌ها و مزارع اطراف آن مى‌تابید و هوا به شدت گرم و سوزان شده بود. در این اثنا ناگهان محمد بن منكدر چشمش به مردى نسبتاً فربه و درشت‌اندام افتاد كه معلوم بود در این وقت روز براى سركشى و رسیدگى به مزارع خود بیرون آمده است. دو خدمتكار نیز وى را كه از شدت گرما و نیز به دلیل فربهى جسم خسته شده بود براى راه رفتن كمك و همراهى مى‌كردند. محمد بن منكدر با خود اندیشید: این مرد كیست كه در این هواى گرم خود را به دنیا مشغول ساخته است؟ هنگامى كه نزدیك‌تر شد تعجبش بسیار بیشتر گردید، چرا كه مشاهده كرد آن مرد امام باقر(علیه السلام) است. با خود گفت: این مرد شریف دیگر چرا این‌گونه به دنبال دنیا است؟ لازم شد او را نصیحت كنم و از این روش بازدارم.

از این رو نزدیك‌تر آمد و سلام كرد. امام باقر(علیه السلام) نفس‌زنان و عرق‌ریزان جواب سلامش را داد. محمد بن منكدر گفت: آیا سزاوار است مرد شریفى مثل شما در طلب دنیا باشد؟ آن هم در چنین وقتى و در چنین گرمایى؛ به خصوص با این اندام فربه كه حتماً رنج فراوانى را به شما تحمیل مى‌كند؟ چه كسى از مرگ خبر دارد و مى‌داند كه چه وقت از دنیا مى‌رود؟ شاید همین الآن مرگ شما فرا برسد. اگر خداى ناخواسته در چنین حالى مرگ به سراغ شما بیاید چه وضعى برایتان پیش خواهد آمد؟ شایسته شما نیست كه دنبال دنیا راه بیفتید و با این تن فربه و در این روز گرم، این قدر خود را به رنج و زحمت بیندازید. خیر، هرگز چنین چیزى شایسته شما نیست.

امام باقر(علیه السلام) دست‌ها را از دوش غلامان خود برداشت و به دیوار تكیه زد و در پاسخ محمد بن منكدر فرمود:

اگر مرگ من در همین حال برسد و از دنیا بروم، در حال عبادت و انجام وظیفه از دنیا رفته‌ام، چرا كه این كار عین اطاعت و بندگى خدا است. تو پنداشته‌اى كه عبادت منحصر به ذكر و نماز و دعا است؟ من زندگى و خرج دارم، اگر كار نكنم و زحمت نكشم، باید دست حاجت به سوى تو و امثال تو دراز كنم. من در طلب رزق مى‌روم تا نیازمند مردم و هر كس و ناكسى نشوم. زمانى باید از فرا رسیدن مرگ بهراسم كه در حال معصیت و گناه و تخلف از فرمان الهى باشم، نه در چنین حالى كه در حال اطاعت امر حق هستم، كه مرا موظف كرده بار دوش دیگران نباشم و رزق خویش را خود تحصیل كنم.

محمد بن منكدر مى‌گوید، با این پاسخ امام باقر(علیه السلام) متوجه شدم آن كس كه نیاز به نصیحت و راهنمایى داشته در واقع خود من بوده‌ام كه تاكنون چنین اندیشه خام و اشتباهى در سر داشتم.(1)

 

پاسخ امام صادق(علیه السلام) به كج‌اندیشان راه عرفان

تفكر جدایى دنیا و آخرت و تصور باطل و انحرافى «یك‌جانبه‌گرایى» و پندار «ترك دنیا براى رسیدن به آخرت» یكى از خطرناك‌ترین انحراف‌ها و بدعت‌هایى است كه در عرفان اسلامى پدید آمده است. این تفكر كه تاریخى دیرین دارد و به دهه‌هاى اولیه صدر اسلام بازمى‌گردد متأسفانه تا به امروز هم‌چنان در صحنه تفكر اسلامى عرض اندام مى‌كند و حامیان و پیروان معتنابهى نیز دارد. این در حالى است كه هم‌چنان كه اشاره كردیم، یكى از شاخصه‌هاى مهم و اساسى عرفان صحیح اسلامى، «همه جانبه بودن» و توجه به همه ابعاد وجود انسان در مسیر كمال انسانى و سیر الى الله است.

در حدود اوایل قرن دوم هجرى گروهى در میان مسلمانان پیدا شدند كه خود را


1. ر.ك: بحار‌الانوار، ج 46، ابواب مربوط به زندگى امام محمدباقر(علیه السلام)، ص 287، باب 6، روایت 5 و ص 350، باب 9، روایت 3.

«زاهد» و «صوفى» مى‌نامیدند. اینان روش خاصى در زندگى داشتند و دیگران را نیز به آن روش دعوت مى‌كردند و چنین وانمود مى‌كردند كه راه دین و اسلام نیز همین است. آنان معتقد بودند كه باید از نعمت‌هاى دنیا دورى جست و انسان مؤمن نباید جامه خوب بپوشد، یا غذاى خوب بخورد، و یا در مسكن خوب و راحت زندگى كند، و اگر كسانى را مى‌دیدند كه مواهب دنیوى را مورد استفاده قرار مى‌دهند، سخت آنان را تحقیر و ملامت مى‌كردند و آن‌ها را اهل دنیا و دور از خدا و معنویات مى‌خواندند.

البته این روش و مسلك پیش از اسلام نیز در دنیا و كشورهایى نظیر هند، چین و یونان سابقه داشته و كسانى از مسلمانان به آن، رنگ دینى و اسلامى زدند و آن را در جامعه اسلامى وارد كردند. این تفكر در نسل‌هاى بعد ادامه یافت و متأسفانه نفوذ و گسترش عجیبى پیدا كرد. در طول این دوران، نفوذ این تفكر و مسلك تنها در میان طبقاتى كه رسماً «صوفى» نامیده شده‌اند نبوده و در میان سایر طبقات و گروه‌هاى اسلامى ـ كه احیاناً حتى خود را ضد تصوف قلمداد كرده‌اند ـ نیز رواج داشته است.(1) این طرز تفكر در طول تاریخ اسلام لطمه‌ها و ضربه‌هایى سهمگین ـ و گاه جبران‌ناپذیر ـ را بر پیكر جوامع اسلامى وارد كرده و شكى نیست كه باید آن را یك بیمارى خطرناك اجتماعى تلقى نمود و به شدت با آن به مبارزه برخاست و در ریشه‌كن نمودن آن تلاش كرد.

در هر صورت، به لحاظ اهمیت این بحث، در این‌جا مناسب است كه جریان ملاقات و مناظره‌اى را كه در همین راستا بین امام صادق(علیه السلام) و گروهى از متصوفه رخ داده است ذكر كنیم. از آن‌جا كه این مناظره از هر جهت براى بحث فعلى ما بسیار مفید است و مطالب از زبان شخصیتى چون امام صادق(علیه السلام) بیان گردیده، ما آن را به تفصیل ذكر مى‌كنیم. پیشاپیش متذكر مى‌شویم كه توجه دقیق و كامل به جزئیات این مناظره مى‌تواند


1. همان‌گونه كه تمام كسانى هم كه در طول تاریخ به «صوفى» نامیده شده‌اند داراى چنین مسلك و طرز تفكرى نبوده‌اند.

بسیار راه‌گشا و حجتى قاطع باشد براى همه كسانى كه طالب حقیقت و در جستجوى عرفان راستین و اصیل و ناب اسلامى هستند. اینك متن روایت:

سفیان ثورى كه در مدینه مى‌زیست بر امام صادق(علیه السلام) وارد شد. امام(علیه السلام) را دید كه جامه‌اى سپید و بسیار لطیف، مانند پرده نازكى كه میان سفیده تخم‌مرغ و پوست آن است و آن دو را از هم جدا مى‌سازد، پوشیده است. سفیان زبان به اعتراض گشود و گفت: این جامه سزاوار تو نیست! تو نمى‌بایست خود را به زیورهاى دنیا آلوده سازى! از تو انتظار مى‌رود كه زهد بورزى و تقوا داشته باشى و خود را از دنیا دور نگاه دارى!

حضرت در پاسخ او فرمود: مى‌خواهم سخنى به تو بگویم؛ خوب گوش فرا دار كه براى دنیا و آخرت تو مفید است. اگر به راستى اشتباه كرده‌اى و حقیقت نظر اسلام را در این باره نمى‌دانى، سخن من براى تو بسیار سودمند خواهد بود. اما اگر مقصودت این است كه در اسلام بدعتى بگذارى و حقایق را منحرف و وارونه سازى، مطلب دیگرى است و این سخنان برایت سودى نخواهد داد.

ممكن است تو وضع ساده و فقیرانه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و صحابه آن حضرت را در آن زمان، پیش خود مجسّم سازى و تصور كنى كه تكلیف و وظیفه‌اى براى همه مسلمانان تا روز قیامت هست كه عین آن وضع را نمونه قرار دهند و همیشه فقیرانه زندگى كنند. اما من بایستى به تو بگویم كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در زمان و محیطى زندگى مى‌كرد كه فقر و سختى و تنگدستى بر آن مستولى بود و عموم مردم از داشتن لوازم اولیه زندگى محروم بودند. وضع خاص زندگى رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) و صحابه آن حضرت مربوط به وضع عمومى آن روزگار بود. اما اگر در عصر و روزگارى وسایل زندگى فراهم شد و شرایط بهره‌بردارى از موهبت‌هاى الهى مهیا گردید، سزاوارترین مردم براى بهره بردن از آن نعمت‌ها نیكان و صالحانند نه فاسقان و بدكاران، مسلمانانند نه كافران.

تو چه چیز را در من عیب شمردى؟! به خدا قسم من در عین این‌كه مى‌بینى كه از نعمت‌ها و موهبت‌هاى الهى استفاده مى‌كنم، از زمانى كه به حد رشد و بلوغ رسیده‌ام،

شب و روزى بر من نمى‌گذرد مگر آن‌كه مراقبم كه اگر حقى در مالم پیدا شود فوراً آن را به موردش برسانم.

سخنان حضرت به پایان رسید و سفیان نتوانست جواب منطق امام را بدهد و سرافكنده و شكست‌خورده از نزد امام(علیه السلام) بازگشت. او سپس به میان یاران و هم‌مسلكان خود رفت و قضیه را تعریف كرد. به دنبال این مسأله، آنان تصمیم گرفتند كه دسته‌جمعى بیایند و با امام صادق(علیه السلام) بحث و مناظره كنند. در پى این تصمیم، به اتفاق نزد حضرت آمدند و گفتند: رفیق ما نتوانست دلایلش را خوب ذكر كند؛ اكنون ما آمده‌ایم تا با دلایل روشن خود تو را محكوم سازیم.

امام صادق(علیه السلام) فرمود: دلیل‌هاى شما چیست؟ بیان كنید.

آنان گفتند: دلیل‌هاى ما از قرآن است.

حضرت فرمود: چه دلیلى بهتر از قرآن؟ بیان كنید، من آماده شنیدنم.

گفتند: ما دو آیه از قرآن را دلیل بر مدعاى خودمان و درستى مسلكى كه اتخاذ كرده‌ایم، مى‌آوریم و همین ما را كافى است. یكى از آن آیات، این آیه شریفه است كه خداوند در آن در ستایش گروهى از صحابه مى‌فرماید:

وَالَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَالإِْیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ وَلا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا أُوتُوا وَیُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون؛(1) و [این غنایم جنگى براى] كسانى است كه قبل از مهاجران در این سرزمین (مدینه) جاى گرفته و ایمان آورده اند؛ هر كس را كه به سوى آنان كوچ كرده دوست دارند و در دل خود نیازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى كنند، و آن ها را بر خود مقدّم مى دارند هرچند خودشان بسیار نیازمند باشند. و كسانى از خسّت نفس خود مصون مانند، پس هم ایشانند كه رستگارانند.


1. حشر (59)، 9.

آیه دیگر نیز این آیه شریفه است كه مى‌فرماید:

وَیُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِیناً وَیَتِیماً وَأَسِیرا؛(1) و [همان بندگانى كه] به خاطر دوستى خداوند، غذاى خود را [على‌رغم نیاز خویش به آن] به بینوا و یتیم و اسیر مى‌دهند.

چون سخن به این‌جا رسید یكى از افرادى كه در حاشیه مجلس نشسته بود و به این سخنان گوش مى‌داد لب به اعتراض گشود و خطاب به آن جمع گفت: آنچه من تاكنون فهمیده‌ام این است كه شما خودتان هم به سخنان خود عقیده ندارید. شما این حرف‌ها را وسیله قرار داده‌اید تا مردم را به اموال خودشان بى‌علاقه كنید، تا آن‌ها را به شما بدهند و به جاى خود آنان، شما از اموال ایشان بهره‌مند شوید. از این رو عملا دیده نشده كه شما از غذاهاى خوب پرهیز و احتراز داشته باشید.

امام صادق(علیه السلام) در این‌جا مداخله كردند و فرمودند: عجالتاً این سخنان را رها كنید؛ این حرف‌ها ثمرى ندارد. سپس رو به آن جمع كردند و فرمودند:

ابتدا بگویید، شما كه به قرآن استدلال مى‌كنید آیا محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ آن را مى‌شناسید و تمیز مى‌دهید؟ هر كس از این امت كه گمراه شد از همین راه گمراه شد كه بدون آن‌كه اطلاع صحیحى از قرآن داشته باشد به آن تمسك كرد.

آنان اظهار داشتند: البته فى الجمله در این زمینه آگاهى‌هایى داریم و چیزهایى مى‌دانیم؛ ولى دانشمان در این باره كامل نیست.

حضرت فرمود: گمراهى و انحراف شما نیز از همین ناحیه است. احادیث پیامبر(صلى الله علیه وآله) هم مثل آیات قرآن است و اطلاع و شناسایى كامل لازم دارد. اما درباره آیاتى از قرآن كه به آن‌ها استناد كردید، این آیات بر حرمت استفاده از نعمت‌هاى الهى دلالت ندارد. این آیات مربوط به گذشت و بخشش و ایثار است. قومى را ستایش مى‌كند كه در شرایط


1. انسان (76)، 8.

و زمان خاصى دیگران را بر خود مقدّم داشتند و مالى را كه استفاده از آن براى خودشان حلال و جایز بود به دیگران دادند، و اگر هم نداده بودند گناه و خلافى مرتكب نشده بودند. خداوند به آنان امر نكرده بود كه باید چنین كنند، و البته تا آن هنگام آن‌ها را از این كار نهى هم نكرده بود. آنان به حكم عاطفه و احسان، خود را در تنگدستى و مضیقه گذاشتند و آنچه را كه خودشان نیاز داشتند به دیگران دادند. خداوند نیز در مقابل این عمل به آنان پاداش خواهد داد.

پس این آیات با مدعاى شما تطبیق نمى‌كند؛ زیرا شما مردم را منع و ملامت مى‌كنید كه چرا از مال خودشان و از نعمت‌هایى كه خداوند به آن‌ها ارزانى داشته استفاده مى‌كنند؛ و حال آن‌كه این آیات چنین دلالتى ندارد.

به‌علاوه، این بخشش و این حركت مربوط به زمان و موقعیتى خاص بود، ولى پس از آن در این زمینه دستورى كامل و جامع از جانب خداى متعال رسید و حدود این كار را معیّن كرد. این دستور خداوند كه بعد از آن عمل آن‌ها وارد شده، در واقع ناسخ عمل آن‌ها است و ما در حال حاضر باید تابع این دستور باشیم نه پیرو آن عمل. در این دستور، خداوند براى اصلاح حال مؤمنان و به سبب رحمت خاص خویش، نهى كرد كه شخص خود و عائله‌اش را در مضیقه بگذارد و آنچه را در كف دارد به دیگران ببخشد؛ زیرا در میان عائله شخص، افراد ضعیف، خردسالان و سالخوردگان یافت مى‌شوند كه طاقت تحمل این دشوارى را ندارند. اگر بنا شود من قرص نانى را كه در اختیار دارم انفاق كنم، عائله من كه عهده‌دار تأمین غذا و زندگى آن‌ها هستم تلف خواهند شد. از همین رو پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نیز مى‌فرماید:

كسى كه چند دانه خرما، یا چند قرص نان، یا چند دینار دارد و قصد انفاق آن‌ها را دارد، در درجه اول باید بر پدر و مادر خود انفاق كند، در درجه دوم خودش و زن و فرزندانش، در درجه سوم خویشاوندان و برادران مؤمنش، و در درجه چهارم در راه خیرات و مبرّات صرف كند، و این چهارمى بعد از همه آن‌ها است.

رسول خدا(صلى الله علیه وآله) هنگامى كه شنید مردى از انصار از دنیا رفته و كودكان صغیرى از او باقى مانده و وى دارایى مختصر خود را در راه خدا داده است، فرمود: اگر قبلا به من اطلاع داده بودید، نمى‌گذاشتم او را در قبرستان مسلمین دفن كنند! او كودكانى باقى مى‌گذارد كه دستشان پیش مردم دراز باشد؟!

هم‌چنین پدرم امام باقر(علیه السلام) براى من نقل كرد كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرموده است: همیشه در انفاق‌هاى خویش از عائله خود شروع كنید، به ترتیب نزدیكى، كه هر كس نزدیك‌تر است مقدّم‌تر است.

علاوه بر همه اینها، نص قرآن مجید از روش و مسلك شما نهى مى‌كند؛ آن‌جاكه در توصیف «عباد الرحمان» مى‌فرماید:

وَالَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَكانَ بَیْنَ ذلِكَ قَواما؛(1) و [بندگان خداى رحمان] كسانى‌اند كه چون انفاق كنند نه ولخرجى مى‌كنند و نه تنگ مى‌گیرند، و میان این دو [روش] حد وسط را برمى‌گزینند.

در این آیه، خداوند از اسراف و زیاده‌روى در بذل و بخشش نهى مى‌كند و آن را از مصادیق «اسراف» برمى‌شمارد؛ و از سوى دیگر نص قرآن است كه خداوند «مسرفان» را دوست نمى‌دارد: إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِین.(2) قرآن براى این كار حد وسط و میانه‌اى را تعیین كرده است، نه این‌كه انسان هر چه دارد به دیگران ببخشد و خودش دست خالى بماند و آن‌گاه دست به دعا بردارد كه خدایا به من روزى عنایت فرما! خداوند چنین دعایى را هرگز مستجاب نمى‌گرداند؛ چرا كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: خداوند دعاى چند كس را مستجاب نمى‌كند، و از جمله آن‌ها كسى است كه در خانه خود نشسته و دست روى دست گذاشته و از خداوند روزى مى‌خواهد؛ خداوند در جواب این بنده طمع‌كار جاهل مى‌فرماید:


1. فرقان (25)، 67.

2. انعام (6)، 141 و اعراف (7)، 31.

بنده من، مگر نه این است كه من راه حركت و تلاش را براى تو باز كرده‌ام؟! مگر نه این است كه من اعضا و جوارح صحیح و سالم به تو داده‌ام؟! به تو دست و پا و چشم و گوش و عقل داده‌ام كه ببینى و بشنوى و فكر كنى و حركت نمایى و روزىِ خود را تحصیل كنى و سربار مردم نباشى! بنابراین من بین تو و خودم حجت را تمام كرده‌ام كه در راه طلب گام بردارى و دستور مرا مبنى بر سعى و تلاش اطاعت كنى و بار دوش دیگران نباشى. البته پس از سعى و تلاش، اگر با مشیت كلى من سازگار بود به تو روزى وافر و وسیع خواهم داد، و اگر هم به علل و مصالحى زندگى تو توسعه پیدا نكرد، البته تو سعى خود را كرده و وظیفه خویش را انجام داده‌اى و معذور خواهى بود.

در خصوص مسأله راه و روش بخشش، خداى متعال در قرآن كریم آیه‌اى نازل فرموده و آن را به پیامبر(صلى الله علیه وآله) آموخته است. این آیه پس از جریانى كه براى خود پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) پیش آمد نازل گردید. داستان از این قرار بود كه مقدارى طلا نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود و آن حضرت كراهت داشت از این‌كه آن طلاها حتى یك شب در خانه ایشان بماند. از این رو تمام آن‌ها را در یك روز بین فقرا تقسیم كرد. بامداد روز بعد سائلى آمد و با اصرار فراوان از پیامبر(صلى الله علیه وآله) تقاضاى كمك كرد، و این در حالى بود كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) هیچ در بساط نداشت. آن حضرت از این‌كه نتوانست به آن فقیر كمك كند بسیار غمگین و افسرده شد. این‌جا بود كه آیه نازل شد كه انسان نه باید آن چنان خسّت به خرج دهد كه از كوچك‌ترین كمكى به دیگران دریغ ورزد، و نه چندان گشاده‌دست و بخشنده باشد كه هرچه را دارد در راه خدا انفاق كند و براى خود هیچ نگه ندارد:

وَلا تَجْعَلْ یَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَلا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُورا؛(1) و دستت را به گردنت زنجیر مكن و بسیار [هم]گشاده‌دستى مكن كه مورد سرزنش قرار گیرى و حسرت‌زده بر جاى مانى.


1. اسراء (17)، 29.

اینهاست احادیثى كه از پیامبر(صلى الله علیه وآله) رسیده، و آیات قرآن نیز مضمون این احادیث را تأیید مى‌كند، و البته كسانى كه اهل قرآن و مؤمن به قرآنند به مضمون آیات قرآن ایمان دارند.

سلمان و ابوذر را كه شما به فضل و تقوا و زهد مى‌شناسید، سیره و روش آن‌ها نیز همین گونه بود كه بیان كردم. سلمان هنگامى كه نصیب سالانه خود را از بیت‌المال مى‌گرفت، به اندازه مخارج یك سال خود را ذخیره مى‌كرد. به او گفتند: تو با این همه زهد و تقوا در فكر ذخیره سال هستى؟ شاید همین امروز و فردا مرگ تو فرا رسد و به آخر سال نرسى. سلمان در پاسخ گفت: فرض دیگر هم این است كه شاید زنده بمانم. اگر زنده بمانم مخارج زندگى و حوائجى دارم و آن‌ها را از این ذخیره تأمین مى‌كنم. اى نادان‌ها! شما از این نكته غافلید كه نفس انسان اگر به مقدار كافى وسیله زندگى نداشته باشد، در اطاعت حق كندى و كوتاهى مى‌كند و نشاط و نیروى خود را در راه حق از دست مى‌دهد و همین قدر كه به قدر كافى وسیله فراهم شد آرام مى‌گیرد.

و اما ابوذر؛ وى چند شتر و گوسفند داشت كه از شیر آن‌ها استفاده مى‌كرد و احیاناً اگر میلى در خود به خوردن گوشت مى‌دید، یا میهمانى برایش مى‌رسید، یا دیگران را محتاج مى‌دید از گوشت آن‌ها استفاده مى‌كرد، و اگر مى‌خواست به دیگران بدهد براى خودش نیز برابر دیگران سهمى منظور مى‌كرد.

چه كسى از سلمان و ابوذر زاهدتر بود؟ پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در شأن آن‌ها مطالبى فرموده كه همه از آن آگاه هستید.هیچ‌گاه به نام زهد و تقوا تمام دارایى خود را از دست ندادند و از این راهى كه شما امروز پیشنهاد مى‌كنید، كه مردم از هر چه دارند صرف‌نظر كنند و خود و عائله خویش را در سختى بگذارند، نرفتند.

من به شما اخطار مى‌كنم و شما را به این حدیث كه پدرم از پدر و اجدادش، از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل كرده‌اند توجه مى‌دهم. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: عجیب‌ترین چیزها حالى است كه مؤمن پیدا مى‌كند، كه اگر بدنش با قیچى قطعه‌قطعه شود برایش خیر و سعادت خواهد بود، و اگر هم مُلك شرق و غرب به او داده شود باز برایش خیر و سعادت است.

خیر مؤمن در گرو این نیست كه حتماً فقیر و تهیدست باشد. خیر مؤمن ناشى از روح ایمان و عقیده او است، زیرا در هر حالى از فقر و تهیدستى یا ثروت و بى‌نیازى واقع شود، مى‌داند در این حال وظیفه‌اى دارد و آن وظیفه را به خوبى انجام مى‌دهد. از همین رو عجیب‌ترین چیزها حالتى است كه مؤمن به خود مى‌گیرد، كه همه پیش‌آمدها و سختى‌ها و راحتى‌ها برایش خیر و سعادت مى‌شود.

نمى‌دانم همین مقدار كه امروز براى شما گفتم كافى است یا بر آن بیفزایم؟ هیچ مى‌دانید كه در صدر اسلام، آن هنگام كه عده مسلمانان كم بود، قانون جهاد این بود كه یك نفر مسلمان در برابر ده نفر كافر ایستادگى و پیكار كند، و اگر ایستادگى نمى‌كرد گناه و جرم و تخلف محسوب مى‌شد؛ ولى بعد كه امكانات بیشترى پیدا شد خداوند به لطف و رحمت خود تخفیف بزرگى به آنان داد و این قانون را به این نحو تغییر داد كه هر فرد مسلمان موظف است كه تنها در برابر دو كافر ایستادگى كند نه بیشتر؟

از شما مطلبى درباره قانون قضا و مسایل قضایى اسلام سؤال مى‌كنم: فرض كنید یكى از شما در محكمه حاضر شده و موضوع نفقه همسر او در بین است و قاضى حكم مى‌كند كه باید نفقه همسرت را بدهى. در این‌جا شما چه مى‌كنید؟ آیا عذر مى‌آورید كه من زاهدم و از متاع دنیا اعراض كرده‌ام و چیزى در بساط ندارم كه به عنوان نفقه بپردازم؟ آیا این عذر موجه است؟ آیا به عقیده شما حكم قاضى كه باید خرج همسرت را بدهى، مطابق حق و عدالت است یا ظلم و جور؟ اگر بگویید این حكم ظلم و ناحق است، دروغى واضح گفته‌اید و با این تهمت ناروا به همه اهل اسلام جور و ستم روا داشته‌اید، و اگر بگویید حكم قاضى صحیح است، پس عذر شما باطل است و قبول كرده‌اید كه طریقه و روش شما باطل است.

هم‌چنین مواردى وجود دارد كه شخص مسلمان باید برخى انفاق‌هاى واجب یا غیر واجب انجام دهد ـ مثلا باید زكات یا كفاره بدهد ـ حال اگر فرض كنیم معناى زهد، اعراض از زندگى و چیزهاى مورد نیاز آن است، فرض كنیم همه مردم مطابق دلخواه شما «زاهد»

شدند و از زندگى و مایحتاج آن روى گرداندند، پس تكلیف كفارات و صدقات واجب چه مى‌شود؟ تكلیف زكات‌هاى واجب ـ كه به طلا و نقره و گوسفند و شتر و گاو و خرما و كشمش و غیر آن‌ها تعلق مى‌گیرد ـ چه مى‌شود؟ مگر نه این است كه این صدقات واجب شده تا تهیدستان زندگى بهترى پیدا كنند و از مواهب زندگى بهره‌مند شوند؟! این خود مى‌رساند كه هدف دین و مقصود از این مقررات، رسیدن به مواهب زندگى و بهره‌مند شدن از آن است. اگر مقصود و هدف دین فقیر بودن بود و حد اعلاى تربیت دینى این بود كه بشر از متاع این جهان اعراض كند و در فقر و مسكنت و بیچارگى زندگى نماید، پس فقرا به آن هدف عالى رسیده‌اند و نمى‌بایست به آنان چیزى داده شود تا از حال خوش و سعادتمندانه خود خارج شوند! و آنان نیز چون غرق در سعادتند نباید این كمك‌ها را بپذیرند!

اساساً اگر حقیقت این است كه شما مى‌گویید، پس شایسته نیست كه كسى مالى را در كف نگاه دارد و باید هرچه به دستش مى‌رسد همه را ببخشد، و در این صورت دیگر محلى براى زكات باقى نمى‌ماند!

پس معلوم شد كه شما طریقه و روشى بسیار زشت و خطرناك در پیش گرفته‌اید و مردم را به سوى بد مرام و مسلكى دعوت مى‌كنید. راهى كه مى‌روید و مردم دیگر را نیز به آن فرا مى‌خوانید ناشى از جهالت به قرآن و اطلاع نداشتن از آن و از سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و احادیث آن حضرت است.

اینها احادیثى نیست كه قابل تشكیك باشد؛ احادیثى است كه قرآن به صحت آن‌ها گواهى مى‌دهد. اما شما احادیث معتبر پیامبر(صلى الله علیه وآله) را اگر با روش شما سازگار نباشد رد مى‌كنید، و این خود نادانى دیگرى است. شما در معانى آیات قرآن و نكته‌هاى لطیف و شگفت‌انگیزى كه از آن استفاده مى‌شود تدبر نمى‌كنید، فرق بین ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه را نمى‌دانید، و امر و نهى را تشخیص نمى‌دهید.

شما پاسخ مرا درباره سلیمان بن داود بدهید كه از خداوند مُلكى را مسألت كرد كه براى كسى بالاتر از آن میسّر نباشد:

قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْكاً لا یَنْبَغِی لأَِحَد مِنْ بَعْدِی إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّاب؛(1) گفت: پروردگارا، مرا ببخش و مُلك و حكومتى به من ارزانى دار كه هیچ كس را پس از من سزاوار نباشد، در حقیقت تویى كه خود بسیار بخشنده اى.

خداوند نیز این خواسته سلیمان را اجابت كرد و پادشاهى و مُلكى عظیم به او ارزانى داشت. البته سلیمان جز حق نمى‌خواست و اراده نداشت. در هر صورت نكته این‌جا است كه نه خداوند در قرآن و نه هیچ فرد مؤمنى این را بر سلیمان عیب نگرفت كه چرا چنین مُلكى را در دنیا از خداوند درخواست نموده است. هم‌چنین در مورد داود پیامبر كه قبل از سلیمان بود این مسأله وجود دارد. هم‌چنان كه داستان یوسف نیز به همین منوال است. او رسماً از پادشاه مى‌خواهد كه امر خزانه‌دارى را به وى بسپارد:

قالَ اجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الأَْرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیم؛(2) گفت: مرا بر خزانه هاى این سرزمین بگمار، كه من نگهبانى امین هستم.

و در ادامه، كارش به جایى رسید كه امور كشوردارى مصر تا حدود یمن به او سپرده شد و ‌در اثر قحطى‌اى كه پیش آمد‌ـ مردم از اطراف و اكناف مى‌آمدند و آذوقه مى‌خریدند و بازمى‌گشتند. البته در این كار نه یوسف میل به ناحق كرد و نه خداوند در قرآن این كار را بر او عیب گرفت.

هم‌چنین است قصه ذوالقرنین كه بنده‌اى بود كه خدا را دوست مى‌داشت و خداوند نیز او را دوست داشت. اسباب جهان در اختیار او قرار گرفت و مالك مشرق و مغرب جهان گردید.

اى گروه! از این راه ناصواب دست بردارید و خود را به آداب واقعى اسلام متأدب كنید. از آنچه خدا امر و نهى كرده تجاوز نكنید و از پیش خود دستور نتراشید. در مسایلى كه نمى‌دانید مداخله نكنید و علم آن مسایل را از اهلش بخواهید. درصدد باشید كه ناسخ را از منسوخ و محكم را از متشابه و حلال را از حرام بازشناسید. این براى شما


1. ص (38)، 35.

2. یوسف (12)، 55.

بهتر و آسان‌تر و از نادانى دورتر است. جهالت را رها كنید كه طرفدار جهالت زیاد است، به خلاف دانش كه طرفداران كمى دارد! خداوند مى‌فرماید:

وَفَوْقَ كُلِّ ذِی عِلْم عَلِیم؛(1) بالاتر از هر صاحب دانشى دانشمندى است.(2)

ملاحظه مى‌كنیم كه در جاى جاى این روایت شریف، امام صادق(علیه السلام) بر این نكته تأكید مىورزد كه راه عرفان و رسیدن به خداوند و تقرب به او، كناره‌گیرى از دنیا و امور دنیایى نیست و بین این دو ذاتاً و به خودى خود تعارضى وجود ندارد. هم‌چنان كه آن حضرت نیز در این روایت اشاره فرموده‌اند، این نگرش در واقع ناشى از جهالت و عدم آشنایى كافى با معارف قرآن و اسلام و نیاموختن این معارف از سرچشمه زلال و اصلى آن، یعنى اهل‌بیت(علیهم السلام) مى‌باشد.

در هر صورت، با مراجعه به قرآن و سیره پیامبر و امامان معصوم(علیهم السلام) و كلمات آن بزرگواران كاملا واضح است كه در معارف اسلامى، جدایى و بینونت و تضادى بین دنیا و آخرت، و استفاده از مواهب مادى و نیل به مقامات معنوى و عرفانى وجود ندارد. در عرفانِ قرآن و پیامبر و اهل‌بیت(علیهم السلام) كه همان عرفان ناب و صحیح است، راه رسیدن به آخرت، ترك دنیا و دست شستن از آن نیست. تفكر «ترك دنیا براى رسیدن به آخرت» اندیشه‌اى خام و جاهلانه است كه برخى ناآگاهان و بى‌خبران از معارف راستین اسلامى از پیش خود بافته و آن را به اسلام نسبت داده‌اند. عرفان صحیح اسلامى راهى است متعادل كه در آن هر یك از دنیا و آخرت نصیب و جایگاه خود را دارد و دستور صریح و راه روشن آن در این كلام موجز و نورانى متبلور است كه:

لَیْسَ مِنّا مَنْ تَرَكَ دُنْیاهُ لِدینِهِ أَوْ تَرَكَ دینَهُ لِدُنْیاهُ؛(3) از ما نیست كسى كه دنیایش را براى دینش ترك كند، یا دینش را براى دنیایش ترك نماید.


1. یوسف (12)، 76.

2. الفروع من الكافى، ج 5، باب المعیشه، روایت اول (ص 65 ـ 71)، با اندكى تلخیص و تصرف.

3. بحار‌الانوار، ج 78، ص 321، باب 25، روایت 3.

امام خمینى(رحمه الله)، تجسّمى از عرفان راستین

در عصر كنونى بى‌شك باید بنیان‌گذار جمهورى اسلامى، امام خمینى(رحمه الله) را یكى از بهترین نمونه‌ها و الگوهاى عرفان راستین و صحیح اسلامى به حساب آورد. آن بزرگوار اسلام را به درستى شناخته بود و به این حقیقت واقف بود كه اسلام دینى است كه هم ابعاد فردى و هم ابعاد اجتماعى دارد و در تعالیم خود هم به امور دنیوى و هم به مسایل مربوط به آخرت توجه مى‌كرد. حضرت امام با الهام از تعالیم اسلامى بین امور فردى و اجتماعى و امور دنیوى و اخروى و معنوى تضادى نمى‌دید و در هر شرایطى تنها به دنبال این بود كه خداى متعال از او چه خواسته تا همان را انجام دهد.

هم‌چنان كه پیش از این اشاره كردیم، مهم «انگیزه» و «نیتى» است كه انسان در كار و عمل خود در نظر مى‌گیرد. اگر انگیزه عملْ الهى باشد و كار به نیت جلب رضایت خداوند و تحقق خواسته حضرتش انجام شود موجب كمال انسان و تعالى روحى و درجات معنوى و عرفانى او خواهد شد و این‌كه ظاهر عمل دنیایى یا آخرتى باشد تأثیرى در این مسأله نخواهد داشت. حضرت امام به درستى این امر را دریافته بود و مهم‌تر از آن، به راستى آن را «باور» كرده بود. از این رو ظاهر و پوسته عمل براى او تفاوتى نمى‌كرد كه فردى است یا اجتماعى، دنیایى است یا آخرتى؛ آنچه اهمیت داشت این بود كه آن كار مطلوب خداوند و در راستاى «انجام وظیفه الهى» باشد. امام(رحمه الله) این معنا را به خوبى در سراسر زندگى‌اش به منصه ظهور رساند و جامه عمل پوشاند. او آن روز كه وظیفه‌اش درس خواندن بود با كمال جدیت درس مى‌خواند و آن مقدار هم كه باید عبادت كند به عبادت مى‌پرداخت و هیچ یك از درس و عبادتش مانع دیگرى نمى‌شد. هم‌چنین آن روز كه باید با مسایل سیاسى آشنا شود به این كار مبادرت مىورزید، و آن روز هم كه باید اقدام كند، با هر وسیله‌اى كه مى‌توانست و در اختیار داشت به مبارزه با دستگاه ظلم برخاست و در این راه از هیچ چیز نهراسید و تنها به انجام تكلیف و قیام به وظیفه الهى فكر مى‌كرد و در این راه تا پاى جان نیز پیش رفت. عرفان امام تبلور عرفان

راستین و «خدا محورى» بود. آن بزرگوار مى‌فرمود، در عمرم از احدى جز خدا نترسیدم؛ و این را در عمل نیز بارها نشان داد و به اثبات رساند. آرى، او عارفى وارسته بود كه تنها خدا را در نظر داشت و از مصادیق این آیه شریفه بود كه:

الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ الله؛(1) كسانى كه پیام هاى خدا را ابلاغ مى كنند و از او مى ترسند و از هیچ كس جز خدا بیم ندارند.

عرفان امام هم «جهاد اكبر» داشت و هم «جهاد اصغر». در عرفان امام هم عبادت و نماز شب و روزه و انجام تكالیف فردى دیده مى‌شد و هم سیاست و قیام به وظایف و مسؤولیت‌هاى اجتماعى وجود داشت.

عرفان راستین این است كه آدمى بتواند به جاى خودخواهى و خودپرستى، روح خداپرستى را در همه مظاهر زندگى‌اش جلوه‌گر سازد و به جاى «خود» و «هواى نفس» در همه جا و همه كار، یگانه محور و ملاكش «خدا» باشد، و امام خمینى(رحمه الله) از درجات عالى چنین روحیه‌اى برخوردار بود. البته این كارى است بس مشكل، و از همین رو نیز جنگ و جهاد ظاهرى با دشمنان خدا و دین را «جهاد اصغر» نامیده‌اند و «جهاد با نفس» را «جهاد اكبر» گفته‌اند. جهاد اصغر تنها در زمان‌ها و مقاطعى خاص مطرح است و تنها در همان محدوده اقتضاى از خودگذشتگى و جان‌نثارى دارد؛ ولى جبهه جهاد اكبر همیشه و هر روز و هر ساعت و هر لحظه گشوده است و انسان باید بر روى نفس خود و خواسته‌هاى نامشروع آن تیغ بكشد و هواى نفس را در مقابل خواسته‌ها و قوانین الهى قربانى كند.

در مسیر عرفان، مهم این است كه انسان بتواند به همه كارهایش رنگ و «صبغه الهى» بزند و هر كارى را به این دلیل كه «خدا مى‌خواهد» انجام دهد. اگر این‌گونه شد، آن‌گاه دیگر تفاوتى نمى‌كند كه آن كار نماز شب باشد، یا حضور در جبهه جنگ، یا تلاش براى


1. احزاب (33)، 39.

تأمین زندگى همسر و فرزند، و یا ورود به عرصه مسایل سیاسى و اجتماعى. اگر وظیفه الهى ایجاب كرد كه انسان در یك صحنه سیاسى یا اجتماعى ایفاى نقش كند، شكى نیست كه باید بدان مبادرت ورزد، وگرنه چگونه مى‌توان دم از عبودیت و بندگى و جلب رضایت خداوند زد؟ چگونه مى‌شود بنده بود؛ ولى تنها آن‌گاه كه صحبت از نماز و روزه و ذكر و دعا است فرمان خداوند را اطاعت كرد و در جایى كه مسأله جهاد و قیام به وظایف سیاسى و اجتماعى مطرح است از اطاعت شانه خالى نمود؟! اگر انسان به راستى در پى محبت خداوند و جلب رضایت حضرت حق تعالى باشد، امر و نهى فردى با امر و نهى اجتماعى، و امر و نهى عبادى با امر و نهى سیاسى خداوند چه تفاوتى دارد؟! بنده اگر حقیقتاً به دنبال بندگى است، باید همه اوامر و نواهى مولا و صاحبش را گردن نهد نه آن‌كه به سلیقه خود برخى را اطاعت كند و برخى دیگر را وا نهد.

در هر صورت، عارف حقیقى و كامل كسى است كه همه ابعاد زندگى خود اعم از فردى و اجتماعى، و مادى و معنوى را براى خدا و به سوى خدا قرار دهد، و حضرت امام(رحمه الله) عملا اثبات كرد كه این كار شدنى است. البته امام این امر را در واقع از اسوه‌هاى كامل و بى‌بدیل عرفان، یعنى پیامبر و ائمه اطهار(علیهم السلام) آموخته بود. آن بزرگواران، و به ویژه امیرالمؤمنین(علیه السلام) نمونه كامل این معنا را در عمل پیاده كرده و نشان داده‌اند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) عارفى بود كه به هنگام روز فعالانه در امور مربوط به دنیا و فعالیت‌هاى سیاسى و اجتماعى حاضر مى‌شد و شجاعانه در صحنه نبرد پیكار مى‌كرد و شمشیر مى‌زد و شب‌هنگام، عاشقانه و با تمام وجود به مناجات با حضرت دوست مى‌پرداخت. آرى، این است چهره عرفان و عارفان راستین.(1)


1. در این‌جا به مناسبت، دو قضیه را درباره امام خمینى(رحمه الله) و انقلاب نقل مى‌كنیم:

آیت‌الله حاج شیخ عباس قوچانى(قدس سره) وصىّ رسمى مرحوم آیت‌الله العظمى آقا سید على قاضى(قدس سره) در امر طریقت و اخلاق و سلوك الى الله بودند، مى‌فرمودند: در نجف اشرف با مرحوم قاضى جلساتى داشتیم و غالباً افراد با هماهنگى وارد جلسه مى‌شدند و همدیگر را مى‌شناختیم. در یك جلسه ناگهان دیدم كه سید جوانى وارد شد. مرحوم آقاى قاضى بحث را قطع كردند و احترام زیادى به این سید جوان نمودند و به وى فرمودند: آقا سید روح‌الله! در مقابل سلطان جور و دولت ظالم باید ایستاد، باید مقاومت كرد، باید با جهل مبارزه كرد؛ این در حالى بود كه هنوز زمزمه‌اى از انقلاب امام نبود. مرحوم آیت‌الله قوچانى فرموده بودند كه ما خیلى آن روز تعجب كردیم، ولى بعد از سال‌هاى زیاد، پس از انقلاب فهمیدیم كه مرحوم قاضى آن روز از چه جهت آن حرف‌ها را زد و نسبت به امام احترام كرد.

هم‌چنین مرحوم آیت‌الله حاج آقا نصرالله شاه‌آبادى فرموده بودند: قبل از این‌كه امام به نجف تبعید شود در خواب دیدم جنگى در خوزستان رخ داده و سرهاى درختان خرما بریده شده است. وقتى امام به نجف مشرّف شد خوابم را به ایشان عرض كردم. ایشان فرمود: مطلبى را مى‌گویم ولى تا من زنده‌ام به احدى نباید بگویى. سپس فرمود: در آن دوران كه خدمت والدتان آیت‌الله شاه‌آبادى به سیر و سلوك مشغول بودیم ایشان فرمودند: انقلاب خواهى كرد و پیروز مى‌شوید و جنگى در خوزستان رخ خواهد داد كه یكى از اقوام ما (یعنى اقوام آیت‌الله شاه‌آبادى) در آن زمان به شهادت نائل خواهد آمد. (اسوه عارفان، ص 92 و 93)

پاسخى به یك پرسش

در این‌جا ممكن است درباره عملكرد و طریقه برخى افراد و اشخاص مطرح در عرفان و سیر و سلوك این سؤال و اشكال به ذهن بیاید كه پس چرا روش آنان غیر از این بوده و در این راه بیشتر بر جنبه‌هاى فردى و دورى از جامعه و مسایل اجتماعى، به ویژه پرهیز از دخالت در مسایل سیاسى تأكید داشته‌اند؟ براى آن‌كه اصل سؤال روشن‌تر شود توضیحى لازم است:

در وادى عرفان و در جرگه كسانى كه در طول تاریخ از عرفان و سیر و سلوك دم زده‌اند، با توجه به ملاك‌هایى كه براى عرفان صحیح اسلامى برشمردیم، انحراف و باطل بودن برخى افراد و گروه‌ها واضح است و نیازى به بحث ندارد. دسته دومى هم وجود دارند كه اگر وارد گود مسایل اجتماعى و سیاسى نشده‌اند به این سبب بوده كه زمینه براى آن‌ها فراهم نبوده است و از این رو در این باره معذور بوده‌اند؛ براى مثال در محیط‌هایى سراسر خفقان و سركوب زندگى مى‌كرده‌اند، یا عمرشان در زندان و زیر فشارها و كنترل‌هاى شدید و بى‌حساب دشمنان و حكومت‌هاى جور سپرى شده است.

اما در این میان دسته سومى وجود دارند كه قطع داریم انگیزه آن‌ها الهى بوده و حقیقتاً تنها در پى جلب رضایت خداوند و انجام وظیفه الهى خود بوده‌اند و از سوى دیگر نیز ظاهراً امكان جمع بین پرداختن به مسایل فردى و قیام به وظایف اجتماعى و سیاسى براى آن‌ها وجود داشته است. سؤال مذكور در واقع در مورد این دسته است كه چرا سیره و طریقه عرفانى آنان بر پرداختن به جنبه‌هاى فردى و عبادى و بى‌اعتنایى به مسایل سیاسى و اجتماعى استوار بوده است؟

در پاسخ این پرسش ابتدا باید توجه داشته باشیم كه بحث و قضاوت درباره خصوص افراد و درك شرایط و موقعیتى كه هر فرد در آن قرار داشته كارى بسیار مشكل است. معمولا در زندگى هر فرد عوامل و شرایط متعددى وجود دارد كه درك و تصویر همه آن‌ها معمولا و عادتاً ممكن نیست. ما حتى در مورد كسانى كه معاصر خود ما هستند و فاصله زمانى چندانى بین ما و آن‌ها وجود ندارد، دقیقاً نمى‌توانیم شرایط خاص حاكم بر زندگى و موقعیت آن‌ها را درك كنیم، چه رسد به كسانى كه گاهى صدها سال با ما فاصله دارند و جز اندكى از تاریخ و زوایاى زندگى و شخصیت آن‌ها براى ما معلوم نیست. از این رو به نظر مى‌رسد پیش كشیدن نام اشخاص و بحث و قضاوت در مورد آن‌ها كار چندان صوابى نباشد و در پاسخ به پرسش مذكور باید به بحث كلى و بیان ضابطه بپردازیم.

از نظر كلى مى‌توان دو ضابطه را براى عدم ورود برخى شخصیت‌هاى مقبول عرفان و سیر و سلوك به مسایل اجتماعى و سیاسى ذكر كرد:

یكى این‌كه بگوییم آنان در شرایطى بوده‌اند كه امكان چنین فعالیت‌هایى برایشان فراهم نبوده است؛ دومین احتمال این است كه تشخیص، و به اصطلاح، رأى و فتواى آن‌ها این‌گونه بوده و با تشخیص و نظر دیگران تفاوت داشته است. البته اختلاف در تشخیص گاهى به حكم كلى بازمى‌گردد و گاهى به مصداق و مورد مربوط مى‌شود. توضیح این‌كه:

در روایات اسلامى بر حفظ حرمت «دم» و جان شخص مسلمان و مؤمن بسیار تأكید گردیده و در این زمینه بسیار احتیاط و محكم‌كارى شده است. در فقه اسلامى در مواردى كه پاى جان مؤمن به میان مى‌آید بسیار سخت‌گیرانه برخورد مى‌شود تا خداى ناكرده خون مسلمانى بى‌جهت بر زمین ریخته نشود. شأن و عظمت «مؤمن» نزد خداى متعال آن‌چنان است كه در روایات مى‌خوانیم:

اَلْمُؤْمِنُ اَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْكَعْبَةِ؛(1) احترام و شأن مؤمن از خانه كعبه بزرگ تر و برتر است.

قرآن كریم قتل نفس غیر مشروع را آن‌چنان بزرگ و مهم مى‌داند كه درباره آن مى‌فرماید:

مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْس أَوْ فَساد فِی الأَْرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِیعا؛(2) هر كه كسى را جز به قصاص قتل یا [كیفر] فسادى در زمین بكشد، چنان است كه گویى همه مردم را كشته باشد.

از این رو علماى ما در جایى كه مسأله جانِ حتى یك مؤمن در میان باشد بسیار احتیاط مى‌كنند، تا چه رسد به این‌كه مسأله به گونه‌اى باشد كه موجب به خطر افتادن جان صدها و هزاران و گاه میلیون‌ها مؤمن و مسلمان گردد. بر این اساس، از سابقْ فتوا و رأى كلى برخى از علماى ما این بوده است كه در زمان غیبت امام زمان(علیه السلام) اگر دخالت در امور سیاسى و اجتماعى و مبارزه با ستم‌گرانْ مستلزم خون‌ریزى و در خطر افتادن نفوس جامعه اسلامى باشد آن را جایز نمى‌دانسته‌اند.

از سوى دیگر، در مواردى نیز مى‌توان عدم ورود این قبیل افراد و شخصیت‌ها را به مسایل سیاسى و اجتماعى، به «اختلاف در تشخیص مصداق» مربوط دانست؛ یعنى گرچه از لحاظ نظرى و كلى قایل به دخالت در امور سیاسى و اجتماعى بوده‌اند، لیكن در


1. بحار‌الانوار، ج 68، ص 16، باب 15، روایت 20.

2. مائده (5)، 32.

قضیه و مسأله و حركت خاصى تشخیصشان این بوده كه باید از ورود به آن پرهیز كنند. نظیر برخى قیام‌ها و حركت‌هایى كه در زمان بنى‌امیه یا بنى‌عباس انجام مى‌گرفت و ائمه(علیهم السلام) چون آن‌ها را داراى اغراض غیر الهى مى‌دانستند، از تأیید و حمایت و همراهى آن‌ها اجتناب مى‌ورزیدند. در هر صورت، همیشه این امكان وجود دارد كه نسبت به جریان و حركتى خاص، كسانى بنا به دلایلى ـ كه دست‌كم از نظر خودشان حجت شرعى براى آن‌ها درست مى‌كند ـ ترجیح دهند كه از مداخله پرهیز كنند و تأیید و حمایتى نسبت به آن نداشته باشند.

هم در تاریخ اسلام به طور كلى، و هم در كشور خود ما، در مواردى حركت‌هایى توسط برخى علما آغاز شده كه در ادامه مورد سوء استفاده سیاست‌بازان قرار گرفته و بازیچه دست آن‌ها واقع شده و آن حركت بى‌ثمر مانده است. به سبب وجود چنین تجاربى، گاهى برخى از علما و بزرگان دچار تردید مى‌شده‌اند كه آیا حركت آن‌ها نتیجه‌اى خواهد داشت یا خیر. آن‌ها خوف آن را داشتند كه حركتى را شروع كنند و خون‌هایى از مسلمانان در این مسیر ریخته شود و در نهایت، عده‌اى فرصت‌طلب و سیاست‌باز سود آن را ببرند.

به هر حال مى‌توان این احتمال را هم داد كه آنان در اثر نداشتن بینش سیاسى و اجتماعى قوى، به درستى نمى‌توانستند مصادیق را تشخیص دهند و از این رو وظیفه و تكلیفى براى آن‌ها در این باب منجَّز نمى‌شده است.

 

رجوع به آموزه‌ها و دستورات عرفانى مسلك‌ها و مكاتب دیگر

یكى از سؤالاتى كه در زمینه عرفان مطرح مى‌شود این است كه چرا نتوانیم در طریق عرفان، از دیگران، هرچند بیگانه و غیر مسلمان باشند، استفاده كنیم؟ آنچه در واقع در این پرسش مد‌نظر است این است كه چرا ما نتوانیم براى تقرب به خدا از «روش‌هاى عملى» كه برخى مذاهب غیر الهى در این زمینه دارند استفاده كنیم؟ براى مثال، در

عرفان‌هاى هندى و جوكى، براى «تمركز» توصیه مى‌كنند كه نگاهتان را به جسمى، مثلا شعله یك شمع، بدوزید و تلاش كنید فكر و ذهنتان را از هر عامل و تصور و شىء دیگرى خالى كنید و تمام حواستان را تنها بر آن جسم متمركز سازید. اگر مدتى بر این كار مداومت بورزید، به مرور قدرت تمركز فكر در شما به وجود مى‌آید و با ادامه دادن این تمرین و افزایش طول زمان آن، در زمینه تمركز فكر و برخى قدرت‌هاى روحى پیشرفت‌هاى چشم‌گیرى خواهید كرد. اكنون سؤال این است كه چه اشكالى دارد كه ما نیز براى آن‌كه بتوانیم هر چه بیشتر ذهن و روحمان را تنها متوجه خداى متعال نماییم و از غیر او منقطع گردیم، از این قبیل روش‌ها استفاده كنیم؟ بدیهى است كسى كه قدرت تمركز فكر دارد، نیل به مقصد عالى عرفان اسلامى كه «انقطاع الى الله» و «توجه كامل به حضرت حق» است بهتر و بیشتر برایش میسر خواهد بود.

قبل از پاسخ به این سؤال باید این نكته را متذكر شویم كه امروزه در گوشه و كنار كشورمان برخى تلاش‌ها و حركت‌هاى مختلف فرهنگى با عناوین گوناگون صورت مى‌پذیرد كه نقطه مشترك همه آن‌ها مقابله با فرهنگ و ارزش‌ها و معارف اصیل اسلامى است. این حركت‌ها كه در مواردى به صورت مخفیانه و زیرزمینى و گاه نیز به شكل علنى انجام مى‌شود جریانى حساب‌شده و برنامه‌ریزى شده است. از جمله، شاهدیم كه در برخى شهرها مراكزى به عنوان تبلیغ و ترویج عرفان و مسایل معنوى راه‌اندازى شده كه مردم را به مذاهب بودایى و جوكى و امثال آن‌ها سوق مى‌دهند و به نام عرفان و تصوف، آداب و رسوم آن‌ها را القا مى‌كنند. حتى كنفرانس‌هایى در خارج از كشور تشكیل مى‌شود و كسانى به عنوان دست‌پرورده‌هاى این مكاتب دعوت مى‌شوند و با گذراندن دوره‌ها و آموزش‌هایى در عرفان‌هاى بودایى و هندى، با كسب القاب و عناوین و ریاست‌هایى به كشور بازمى‌گردند و مشغول فعالیت‌هاى غیر اسلامى مى‌شوند.

حقیقت این است كه دشمنان اسلام با توسل به این ترفندها درصدد گمراه كردن و

فریب دادن افراد هستند. ساده‌لوحى و كج‌اندیشى است اگر كسى تصور كند با تمرینات جوكى‌ها ممكن است به حقایقى در عرفان و سیر الى الله دست یابد كه با عمل به دستورات اسلام به آن‌ها نمى‌رسد. اگر چنین توهمى باشد پاسخش این است كه راه خدا را خداوند خود باید به ما بیاموزد؛ و خداوند با ارسال پیامبران و كتاب‌هاى آسمانى به این مهم اقدام فرموده است. در حالى كه كتابى محكم و مطمئن هم‌چون قرآن كریم در اختیار ما است، جاى آن نیست كه براى پیمودن راه تكامل به راه‌ها و ابزارهایى متوسل شویم كه از جانب شیطان است و قطعاً با مشورت و القائات این دشمن قسم خورده انسان تدارك دیده شده و مى‌شود.

البته ممكن است گاهى در تعالیم و روش‌هاى این عرفان‌ها عناصر حقى نیز یافت شود؛ ولى پیش از این نیز اشاره كردیم كه در این قبیل مسایل ما معمولا باطل صِرف نداریم یا بسیار كم داریم. اتفاقاً روش شیطان براى ایجاد انحراف‌هاى فكرى این است كه حق و باطل را با یكدیگر مى‌آمیزد و از این طریق امر را بر آدمیان مشتبه مى‌گرداند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این باره مى‌فرماید:

فَلَوْ اَنَّ الباطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزاجِ الْحَقِّ لَمْ یَخْفَ عَلَى الْمُرْتادینَ وَ لَوْ اَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْباطِلِ لاَنْقَطَعَتْ عَنْهُ اَلْسُنُ الْمُعانِدینَ وَ لكِنْ یُؤْخَذُ مِنْ هذا ضِغْثٌ وَ مِنْ هذا ضِغْثٌ فَیُمْزَجانِ فَهُنالِكَ یَسْتَوْلِی الشَّیْطانُ عَلى اَوْلِیائِهِ؛(1) اگر باطل از اختلاط با حق جدا مى شد، حق بر كسانى كه به دنبال آن بودند پوشیده نمى گردید، و اگر حق از امتزاج با باطل جدا مى شد زبان دشمنان از آن قطع مى گردید؛ ولیكن چون قسمتى از حق و قسمتى از باطل گرفته شده و با هم مخلوط مى گردد، پس در این جا است كه شیطان بر دوستان خود تسلط پیدا مى كند.

از این‌رو ممكن است در بین عناصر مختلف این مذاهب و مسلك‌هاى باطل چند


1. نهج‌البلاغه، خطبه 50.

عنصر حق نیز وجود داشته باشد؛ ولى این امر دلیل حقانیت آن طریقه و مذهب نخواهد بود. مهم این است كه این عناصر حق به آن‌ها اختصاص ندارد و بهتر و كامل‌تر از آن‌ها را در اسلام و تعالیم آن مى‌توان یافت. چرا ما دست نیاز به سوى مكتب و مسلكى دراز كنیم كه از میان صد عنصر تشكیل دهنده آن، 99 عنصرش باطل است؟ در حالى كه ما نسخه‌اى به مراتب كامل‌تر و برتر در دست داریم، چه نیازى است كه از دیگران یاد بگیریم؟

اما این‌كه چگونه است كه در این مذاهب و مسالك غیر الهى و باطل، كم و بیش عناصر حق و صحیحى به چشم مى‌خورد، مربوط به نكته‌اى است كه پیش از این نیز به آن اشاره داشته‌ایم. آن نكته این است كه مسایل معنوى و عرفانى معمولا ریشه در ادیان و تعالیم آسمانى و الهى دارد، منتها در طول زمان به علت تحریف‌هایى كه در این ادیان و تعالیم واقع شده، به صورتى كه امروزه مى‌بینیم درآمده است. بنابراین عناصر باطل این مذاهب، احتمالا همان قسمت‌هاى تحریف شده ادیان آسمانى‌اند و عناصر حق نیز بخش‌هایى از آن تعالیم هستند كه هم‌چنان دست نخورده و به دور از تحریف باقى مانده‌اند.

اصولا تحریف یك دین و آیین بدین معنا نیست كه تمامى آن باطل است. براى مثال، گرچه ما معتقدیم مسیحیت و یهودیت نسخ شده و انجیل و تورات موجود، تحریف شده و باطل‌اند؛ ولى در همین تورات و انجیل تحریف شده مسایلى وجود دارد كه عیناً در قرآن كریم نیز آمده است. از باب نمونه، خداوند در قرآن مى‌فرماید، از جمله احكامى كه در تورات بر بنى‌اسرائیل نازل كردیم حكم قصاص بود:

وَكَتَبْنا عَلَیْهِمْ فِیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَالأَْنْفَ بِالاَْنْفِ وَالأُْذُنَ بِالاُْذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفّارَةٌ لَه؛(1) و بر آنان [= بنى اسرائیل]


1. مائده (5)، 45.

در آن [= تورات] مقرر كردیم كه جان در مقابل جان، و چشم در مقابل چشم، و بینى در برابر بینى، و گوش در برابر گوش، و دندان در برابر دندان مى‌باشد؛ و زخم‌ها [نیز به همان ترتیب[قصاصى دارند. و هر كه از آن [قصاص] درگذرد، پس كفاره [گناهان] او خواهد بود.

این حكم در اسلام نیز به همین صورت تشریع گردیده و در تورات تحریف شده فعلى نیز وجود دارد.

بنابراین معناى تحریف این نیست كه تمامى یك دین زیر و رو شده است به طورى كه حتى یك جمله صحیح در آن پیدا نمى‌شود، بلكه پس از تحریف نیز معمولا عناصرى دست نخورده باقى مى‌ماند. ادیان آسمانى كه جاى خود دارد، حتى بسیارى از ادیانى كه امروزه شاكله اصلى آن‌ها را بت‌پرستى تشكیل مى‌دهد نیز ریشه در یك آیین آسمانى دارند كه در طول تاریخ و پس از وقوع تحریف‌هاى متعدد در آن به این روز افتاده‌اند. از این رو گرچه امروزه، براى مثال، معتقدان به مذهب بودا، مجسمه‌ها و بت‌هایى را در معابد خود پرستش مى‌كنند؛ ولى این بدان معنا نیست كه هیچ حرف درست و حقى در این مذهب وجود ندارد. بودایى‌ها براى راست‌گویى ارزش قائل‌اند؛ حال آیا باید گفت چون این امر در دین بودا آمده پس راست‌گویى بد است؟ یا به عكس، بگوییم چون مذهب بوداى موجود راست‌گویى را خوب مى‌داند پس آیین برحق و درستى است؟ روشن است كه هیچ یك از این دو قضاوت صحیح نیست. یا شعار اصلى آیین زرتشت موجود این سه كلمه معروف است: گفتار نیك، رفتار نیك، پندار نیك. این شعار مطلب برحق و درستى است و همه، از جمله اسلام، با آن موافقند. گفتار نیك همیشه خوب است، رفتار نیك هم همیشه خوب است و پندار نیك نیز همیشه خوب است. اما وجود این مطالب در آیین زرتشت نه باعث مى‌شود كه بگوییم این مطالب نادرستند، و نه دلیل مى‌شود كه حكم به درستى و برحق بودن آیین زرتشت موجود بدهیم.

در هر صورت، خلاصه سخن در این بحث این شد كه ما مخالفتى نداریم كه سخن و مطلب حقى از دیگران گرفته و آموخته شود؛ ولى این در صورتى است كه ما خود خلأ و كمبودى داشته باشیم. در جایى كه خود ما آیین و كتابى جامع و كامل و بر‌حق داریم كه صحت آن تضمین گردیده، چه جاى آن است كه به سراغ چیزى برویم كه مشكوك است و صحت و سقم آن برایمان معلوم نیست؟ اگر لختى درنگ كنیم، چنین كارى چندان عاقلانه و صواب به نظر نمى‌رسد.

 

عرفان در انحصار روحانیت؟!

از بحثى كه گذشت، پاسخ سؤال دیگرى كه گاهى مطرح مى‌گردد دانسته مى‌شود. آن پرسش این است كه گاهى گفته مى‌شود، چرا شناختن حق و تبیین مسایل عرفانى و معنوى باید به روحانیون اختصاص داشته باشد؟

پاسخ این است كه اختصاص و انحصارى وجود ندارد. روحانیت علاقه‌مند است كه همه مردم راه حق را به احسن وجه بشناسند و مدارج كمال و معنویت و سیر الى الله را یكى پس از دیگرى بپیمایند و به بالاترین مقام‌ها نایل گردند و روحانیون نیز به طفیل شفاعت آن‌ها به نوایى برسند و بهشت برین نصیبشان گردد. بنده به سهم خود هیچ ابایى ندارم از این‌كه یك فرد عادى چنان به خدا تقرب پیدا كند و آبرو یابد كه در قیامت دست مرا هم بگیرد و به بهشت ببرد. چنین چیزى مایه فخر و مباهات ما است و به لباس و صنف خود تعصبى نداریم. اما یك قاعده كلى و عقلایى را نباید نادیده گرفت. آن قاعده این است كه: راه را باید از رهروان آموخت و معرفت را باید از اهلش دریافت كرد.

آیا اگر كسى بخواهد خانه بسازد، براى تهیه نقشه و مسایل مهندسى ساختمانش به متخصص انرژى اتمى مراجعه مى‌كند؟! آیا مى‌توان گفت چون متخصص انرژى اتمى جایگاهش مهم‌تر و بالاتر از مهندس ساختمان است، در مسایل مربوط به خانه‌سازى باید به متخصص انرژى اتمى مراجعه كرد؟!

این یك قاعده كلى و كاملا عقلایى است كه در هر امرى متخصص آن باید اظهار نظر كند. متخصص انرژى اتمى با مسایل مربوط به مهندسى ساختمان آشنا نیست و دانش آن را ندارد. از این رو احترام او در جاى خود محفوظ است و در جاى خود نیز باید از تخصص او بهره برد؛ ولى مهندسى ساختمان فن و تخصص و رشته دیگرى است. بر اساس همین قاعده، ما براى درمان بیمارى‌ها به سراغ پزشك مى‌رویم. علما و مجتهدان نیز براى مداواى بیمارى خود به پزشك مراجعه مى‌كنند و این امر را مایه كسر شأن خود نمى‌شمارند.

اكنون دقیقاً طبق همین قاعده، در امور دینى نیز هرجا ابهام و سؤالى داشته باشیم، باید به سراغ متخصص مسایل دینى و معارف اسلامى برویم. این متخصصان همان كسانى هستند كه ما در عرف جامعه خود آن‌ها را اصطلاحاً به نام «روحانى» مى‌شناسیم.

اگر ادعا شود كه مردم وقتى بیمار مى‌شوند، باید به امام جمعه و عالم شهرشان مراجعه كنند، قطعاً سخنى بى‌ربط و ناشیانه و مضحك خواهد بود. روشن است كه دل‌درد و سردرد ربطى به امام جمعه ندارد. اما باید توجه داشت كه عكس این مطلب نیز صادق است. اگر شما براى چیزى كه مربوط به شناخت اسلام است به سراغ كسى بروید كه اسلام‌شناس نیست و فقط، براى مثال، دكتراى ادبیات یا تاریخ یا فلسفه دارد، این كار نیز به همان اندازه بى‌ربط و ناشیانه و خنده‌آور خواهد بود. آیا مى‌توان براى مسایل فلسفى و عرفانى به كسى مراجعه كرد كه هیچ سررشته‌اى از اسلام‌شناسى ندارد و تنها دكتراى زبان فرانسه یا انگلیسى دارد؟! حقیقتاً آیا چنین كارى صحیح و عاقلانه خواهد بود؟!

همان طور كه همگان، و از جمله علما و مجتهدان و روحانیان، براى ساختن خانه نزد مهندسان ساختمان، و براى درمان بیمارى‌هاى جسمى به پزشكان مراجعه مى‌كنند، مهندسان و پزشكان و سایر مردم نیز براى تبیین مسایل دینى و معارف اسلامى باید به علما و روحانیون مراجعه كنند. این امرى بسیار طبیعى است كه بگوییم آنچه را كه مربوط به اسلام و تبیین حقایق اسلامى است باید از اسلام‌شناسان فرا گرفت. اگر بگوییم،

براى نقشه ساختمان یا مداواى ناراحتى گوارشى خود به روحانیون مراجعه كنید، البته سخنى غیر منطقى و ناصواب گفته‌ایم و جاى سؤال و اشكال خواهد بود. اگر بگوییم براى تعمیر هواپیما دست به دامان علما شوید، باید آن را سخنى ناشیانه تلقى كرد و بدان خندید. اما اگر بگوییم، براى شناخت اسلام و تبیین مسایل و حقایق اسلامى به علما و روحانیون مراجعه كنید، آیا سخنى گزاف گفته‌ایم و پیشنهادى نامعقول و غیر منطقى داده‌ایم؟!

البته منظور از اسلام‌شناس، آن اسلام‌شناسان راستین و مطمئن و محل اعتماد است. اگر گفته مى‌شود، براى شناخت اسلام و تبیین مسایل و حقایق اسلامى به روحانیون مراجعه كنید، منظور هر كسى نیست كه عمامه بر سر و لباس روحانیت بر تن دارد. امام بزرگوار ما(رحمه الله) اسلام‌شناسان راستین را معرفى كرد و مطالعه كتاب‌ها و نوشته‌هاى آنان را به ما توصیه نمود. آرى، منظور از «روحانى» اسلام‌شناسانى نظیر شهید مطهرى هستند كه حضرت امام(رحمه الله) در وصفش فرمود، او پاره تن من و حاصل عمرم بود.

پس به طور خلاصه، اولا ما تعصبى نداریم كه حتماً كسى باید لباس روحانى و عبا و عمامه داشته باشد تا بتوان از او مسایل اسلامى و حقایق معنوى و راه صحیح رسیدن به خدا را فرا گرفت. مهم این است كه تخصص و دانش لازم براى این كار را داشته باشد. ثانیاً منظور از روحانى نیز هر كسى نیست كه ملبّس به لباس روحانیت است، بلكه اسلام‌شناسان و علماى متعهد و راستین مرادند. در هر صورت تأكید مى‌كنیم كه درباره مسایل مختلف اسلامى، به ویژه مسایل عرفانى و معنوى، باید بسیار محتاط بود و باید مراقب باشیم فریب فریب‌كاران و گمراهان را نخوریم و زلال معارف اسلامى را از سرچشمه‌هاى آلوده و تباه‌كننده، دریافت نكنیم.

 

پرسشى درباره «همه جانبه بودن» سیر عرفانى

در پایان این فصل به پاسخ پرسش دیگرى مى‌پردازیم كه درباره «همه جانبه بودن» سیر الى الله مطرح مى‌شود. همان گونه كه در این فصل به طور مشروح بیان داشتیم، یكى از

شاخصه‌هاى مهم و اساسى عرفان حقیقى و اسلامى این است كه در این حركت به تمام ابعاد و جنبه‌هاى وجود انسان توجه مى‌شود. توضیح این مطلب مفصل گذشت و قصد تكرار آن مطالب را نداریم. پرسشى كه گاهى در این باره مطرح مى‌شود این است كه: اگر انسان نتواند با تمام ابعاد به سوى خدا حركت كند چه خواهد شد و چه باید بكند؟

در پاسخ این سؤال باید بگوییم: اصل این سخن یك تلقین شیطانى است. این‌كه كسى نتواند با تمام ابعاد وجودش به خدا توجه كند، بدین معنى است كه نمى‌تواند به تمام دستورات اسلام عمل كند! توجه به تمام ابعاد وجود خود چیزى جز عمل كردن به تمامى دستورات شرع نیست. همه‌جانبه‌نگرى و توجه به جمیع ابعاد وجود انسان در سیر عرفانى، در واقع تأكید بر توجه و عمل به تمامى دستورات شرعى ـ در مقابل توجه و عمل به برخى از آن‌ها و نادیده انگاشتن برخى دیگر ـ است. آیا مى‌توان عمداً تنها به برخى از دستورات الهى توجه كرد و برخى دیگر را نادیده گرفت و از عمل به آن‌ها سر باز زد؟! بطلان این تفكر امرى بسیار واضح و بدیهى است. از این رو است كه تأكید مى‌كنیم سؤال مذكور در واقع یك القاى شیطانى است.

حركت همه جانبه در سیر عرفانى یعنى انسان به موقع همسر اختیار كند، صاحب فرزند شود، در تربیت فرزند بكوشد، نمازش را تا جایى كه مى‌تواند در اول وقت بخواند، روزه‌اش را بگیرد، صله رحم و انفاق داشته باشد، اگر فرصت و توانایى دارد نوافل یومیه را به‌جا آورد، در دل شب براى مناجات و اقامه نافله شب برخیزد، به دعاها و اذكارى كه از امامان معصوم(علیهم السلام) رسیده اهمیت بدهد، ذكر و توجه قلبى داشته باشد و... . اگر دقت كنیم، این امور چیزى جز دستورات و توصیه‌هاى مختلف شریعت مقدس اسلام نیست و عمل به مجموع این دستورات یعنى همان چیزى كه آن را «همه‌جانبه‌نگرى» در سیر الى الله مى‌نامیم. بنابراین معنا ندارد كه بگوییم ما نمى‌توانیم حركت همه جانبه به سوى خدا داشته باشیم؛ چرا كه این بدان معنى است كه از عمل به بخشى از دستورات خداوند معذوریم!

بلى، اگر كسى در مورد دستور و تكلیف خاصى واقعاً قدرت نداشته باشد معذور است؛ چرا كه قدرت شرط عمومى براى هر تكلیفى است. اگر كسى به علت بیمارى گوارشى یا كلیوى یا هر بیمارى دیگرى قادر به روزه گرفتن نباشد روزه بر او واجب نیست. البته به ظاهر محل بحث و مقصود سؤال چنین جایى نیست، بلكه مراد این است كه چون حركت همه جانبه امرى مشكل و طاقت‌فرسا است كه تلاش و پایدارى فراوانى مى‌طلبد، به حركت در برخى ابعاد بسنده كنیم. در این صورت سخن همان است كه گفته شد، كه دشوارى حركت همه جانبه در سیر الى الله موجب آن نمى‌شود كه خود را از آن معاف و معذور بداریم.اصولا پیمودن مسیر تكامل انسانى و رسیدن به اوج انسانیت و قله‌هاى رفیع مقامات معنوى و عرفانى كار آسانى نیست. به تعبیر یكى از بزرگان، پیمودن این راه، كندن كوه با مژگان چشم است! مگر ممكن است آدمى به راحتى و بى‌تحمل هیچ رنج و دشوارى به مقام اولیاى خدا و مقامى نزدیك مقام انبیا برسد؟! كسى كه توقع چنین مقامات منیع و فتح چنین قلل رفیعى را دارد، باید دشوارى‌ها و سختى‌هاى آن را نیز بر خود هموار نماید. به قول سعدى:

نابرده رنج گنج میسر نمى‌شود *** مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد

بنابراین طرح این مسأله كه ما نمى‌توانیم در سیر عرفانى و تقرب الى الله به همه ابعاد توجه كنیم، یك تلقین غلط شیطانى است. توجه به همه ابعاد گرچه امرى سخت و دشوار است اما ناممكن و خارج از حد توان ما نیست و با تلاش و پشتكار قابل حصول است. امیدواریم كه خداى متعال در سایه الطاف و عنایات ویژه خویش گوشه‌اى از این مقامات و لذات معنوى را به ما بینوایان نیز بنمایاند. آمین.