فصل چهارم: راه نیل به مقامات عرفانى

 

فصل چهارم: راه نیل به مقامات عرفانى

 

 

 

یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا غَنیٌّ لاَ أَفْتَقِرُ أَطِعْنی فیما أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ غَنِیّاً لاتَفْتَقِرُ، یَا ابْنَ‌آدَمَ أَنَا حَىٌّ لاأَمُوتُ أَطِعْنی فیما أَمَرْتُكَ أَجْعَلُكَ حَیّاً لا تَمُوتُ؛ یَا ابْنَ‌آدَمَ أَنا أَقُولُ لِلشَّیْءِ كُنْ فَیَكُونُ أَطِعْنی فیما أَمَرْتُكَ أَجْعَلُكَ تَقُولُ لِلشَّیْءِ كُنْ فَیَكُونُ؛(1)

اى فرزند آدم! من بى‌نیازى هستم كه نیازمند نمى‌شوم؛ مرا در آنچه بدان امر كرده‌ام اطاعت كن تا تو را بى‌نیازى كنم كه نیازمند نشوى. اى فرزند آدم! من زنده‌اى هستم كه نمى‌میرم، مرا در آنچه امر كرده‌ام اطاعت كن تا تو را زنده‌اى قرار دهم كه فنا نشوى. اى فرزند آدم! من چون چیزى را بخواهم، به آن مى‌گویم: باش! پس موجود مى‌شود؛ مرا در آنچه امر كرده‌ام اطاعت كن تا تو را چنین سازم كه هر چه را بخواهى، بگویى: باش! پس موجود شود.

 

 

در جستجوى راه

تاكنون به این نتیجه رسیدیم كه عرفان اصطلاحى به معرفتى از خداوند متعال اطلاق


1. عدة الداعى، ص 291.

مى‌گردد كه بىواسطه باشد؛ معرفتى كه انسان با دل خویش و با تمام وجودش خدا را بیابد، نه معرفتى كه از راه فكر و معنا و مفهوم حاصل گردد. این معرفت همان چیزى است كه در لسان آیات و روایات به «تُدْرِكُهُ الْقُلوبُ بِحَقائقِ الایمان»(1) و نظایر آن تعبیر شده است. این شناخت داراى مراتب بسیارى است و برخى از بندگان شایسته خداوند ـ و در صدر آنان پیامبر اسلام و ائمه اطهار(علیهم السلام) ـ به عالى‌ترین مراتب چنین معرفتى دست یافته‌اند.

در هر صورت، همان‌گونه كه در فصل اول این كتاب توضیح دادیم، «عرفان» به همان معناى عام و كلى خود، كه در تعبیر متشرعین به نام «قرب الهى» نامیده مى‌شود، گرایشى فطرى است كه در نهاد همه انسان‌ها وجود دارد. البته در همان‌جا این مطلب را نیز متذكر شدیم كه بنا به دلایلى، این‌گونه نیست كه همه افراد در تمام مراحل زندگى، از این گرایش درونى خود آگاه باشند.

هم‌چنین بر اساس مباحث پیشین روشن شد كه این گرایش (گرایش به خداوند و تقرب جستن به ذات اقدسش) اصیل‌ترین ویژگى انسان، و در واقع انگیزه‌اى است كه انسان را به سوى عالى‌ترین و بالاترین هدف و كمال انسانى سوق مى‌دهد. از این رو ارزشمندترین و گران‌سنگ‌ترین انگیزه‌هاى فطرى، همین انگیزه است.

در هر حال، اینك پس از پذیرفتن اصل امكان حصول چنین معرفتى به خداوند (معرفتى كه بدون دخالت مفاهیم و فكر و اندیشه، و به صورت حضورى و از راه دل حاصل شود) بحث بر سر این است كه چگونه مى‌توان به این مقام والا و ارزنده نایل شد و چه مراحلى را باید طى كرد تا به این حقیقت نورانى و پر ارجْ دست یافت. در واقع، اختلاف اساسى در باب عرفان در همین است كه از چه راهى باید به آن معرفت رسید؟ گرچه برخى بر اثر كوتاه‌بینى پنداشته‌اند كه اساساً حصول چنین معرفتى ممكن نیست! همان‌گونه كه اشاره شد، بر اساس بیانى كه در فصل اول این كتاب داشتیم، ما معتقدیم كه


1. نهج‌البلاغه، خطبه 178.

حصول چنین معرفتى براى انسان نه‌تنها ممكن است، بلكه اصولا هدف غایى و نهایى خداى متعال از خلقت انسان، رسیدن به چنین مقامى بوده است. اكنون زمان آن رسیده تا راه نیل به این معرفت و خصوصیات و ویژگى‌هاى آن راه را بحث و بررسى كنیم.

 

 

استفاده از عقل و نقل براى شناخت راه

سیر عرفانى كه همان «سیر الى الله» است، جهت‌گیرى كلى‌اش «قرب الى الله» است. این سیر براى هر انسانى از مبدئى شروع مى‌شود كه همان وضع موجود او است، و منتهى و پایان كار، مقامى است كه از آن با تعابیر مختلفى از قبیل «عندالله»، «لقاءالله»، «فناى فى الله» و... یاد مى‌شود. البته همه این تعبیرات داراى معانى متشابهى است كه حقیقت آن براى انسان‌ها و مؤمنان معمولى و عادى چندان روشن نیست و انسان تا به آن مرحله نرسد، نمى‌تواند حقیقت و واقعیت آن را درك كند. این قبیل افراد تنها مى‌توانند به كمك مفاهیم، دورنمایى معقول از آن مقام را در ذهن خویش تصور كنند. در هر صورت، بین این مبدأ و منتهى مسیرى است كه باید طى شود تا فرد از وضع نامطلوب و ناقص فعلى به وضع مطلوب و كامل برسد. البته این مطلوبیت و كمال، نسبى و داراى مراتب بى‌شمارى است. اكنون بحث بر سر چگونگى پیمودن مسیر بین این مبدأ و منتهى و رسیدن به كمالات و مقامات عرفانى است.

همان‌گونه كه اشاره شد، گرایش عرفانى و گرایش به قرب الهى در انسان، گرایشى فطرى است. از همین‌جا مى‌توان این ضابطه كلى را به دست داد كه راه رسیدن به عرفان و قرب الهى نیز نمى‌تواند برخلاف فطرت انسانى باشد. از این رو اگر در مسلكى، به عنوان راه سیر و سلوك و عرفان عملى، دستورالعمل‌ها و برنامه‌هایى ارائه شود كه با فطرت انسانى موافق نباشد، این امر نشانه بطلان آن راه یا آن مسلك خواهد بود. این قاعده در مورد اصل اسلام نیز صدق مى‌كند و خداى متعال نیز در قرآن كریم به این حقیقت اشاره فرموده است؛ آن‌جا كه مى‌فرماید:

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللهِ ذلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ؛(1) پس روى خود را متوجه آیین خالص پروردگار كن. این فطرتى است كه خداوند انسان ها را بر آن آفریده؛ دگرگونى در آفرینش الهى نیست؛ این است آیین استوار.

یكى از نشانه‌هاى ادیان باطل نیز همین است كه مشتمل بر آموزه‌ها و قوانینى هستند كه با فطرت انسانى سازگار نیست. بر همین اساس، در بین مسالك و فرقه‌هاى منتسب به اسلام نیز اگر فرقه‌هایى وجود داشته باشند كه داراى عقاید، دستورالعمل‌ها و شیوه‌هاى مخالف با فطرت باشند، دلیل بر بطلان و انحرافى بودن آن‌ها است.

در هر صورت، براى شناسایى مسیر، مقاطع، منازل و چگونگى پیمودن این راه براى كسانى كه هنوز به مقصد نرسیده‌اند دو راه تصور مى‌شود: راه نقلى و راه عقلى. البته منظور این نیست كه براى وصول الى الله دو راه وجود دارد. راه وصول الى الله یكى است و آن همان «صراط مستقیم» است؛ ولى شناختن آن از دو راه میسّر است.

مراد از راه نقلى آن است كه از كسانى كه این مسیر را پیموده و به مقصود نایل شده‌اند استفاده كنیم. البته این راه در صورتى از هر جهت قابل اعتماد است كه از جانب قرآن و پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و حضرات ائمه معصومین(علیهم السلام) ارائه شده باشد. دیگران براى ما مشكوك هستند كه آیا واقعاً به حقیقت عرفان و مقام‌هاى عالى آن رسیده‌اند یا امر بر آن‌ها مشتبه شده، فریب خورده و اشتباه مى‌كنند و شبحى براى آن‌ها مجسّم شده و آن را حقیقت پنداشته‌اند، و یا كسانى از روى علم و عمد دروغ مى‌گویند و ادعایشان از اساس كذب است.

نسبت به راه نقلى، این مطلب نیز باید مورد توجه قرار گیرد كه على‌رغم آن‌كه همه انبیا بر حسب مقتضیات زمان و قدرت درك و دریافت مردم و امت‌ها راه‌هاى وصول به قرب الهى را به بشر نشان داده‌اند، ولى به عللى كه در مباحث پیشین به برخى از آن‌ها


1. روم (30)، 30.

اشاره شد، هم در اصل دین و هم در روش‌هایى كه انبیا ارائه داده‌اند تحریف‌هایى رخ داده و اختلاف‌هایى به وجود آمده است. از این رو در طول تاریخ، پیوسته یكى از كارها و برنامه‌هاى مهم انبیا تصحیح تحریف‌ها و انحراف‌هاى گذشته بوده است، تا این‌كه آخرین پیامبر گرامى، حضرت رسول اكرم(صلى الله علیه وآله)، كتابى تضمین شده و غیر قابل تحریف براى بشر آورد. البته تفصیل و بیان همه مطالبى كه مد نظر خداى متعال و پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بود در حجم محدود قرآن كریم و دوران كوتاه رسالت آن حضرت میسر نبود. ازهمین‌رو پیامبراسلام(صلى الله علیه وآله) تفصیل و تبیین مطالب را به‌عهده ائمه‌اطهار و امامان معصوم(علیهم السلام) گذاشت. بنابراین آنچه بشر براى رسیدن به سعادت در دو جهان به آن نیازمند است اساسش در قرآن كریم وجود دارد و تفاصیلش در سنّت پیامبر و ائمه اطهار(علیهم السلام) آمده است.

و اما مراد از راه عقلى این است كه به كمك عقل و تحلیل‌هاى عقلى، علائم و امارات كلى راه حق را بشناسیم و محك‌هایى به دست آوریم كه به وسیله آن‌ها راه صحیح را از باطل تشخیص دهیم.

در این‌جا ممكن است این سؤال و اشكال به ذهن خطور كند كه سخن در «عرفان» است كه امرى قلبى و شهودى است، و عقل سر و كارش با مفاهیم و تفكر و استدلال است، و معرفت عقلى و استدلالى در مقابل معرفت قلبى و شهودى است؛ آن‌گاه چگونه مى‌خواهیم در شناخت راه عرفان، از عقل استفاده كنیم؟

پاسخ این است كه باید توجه كرد، استفاده از عقل در این‌جا براى شناختن راه است نه براى پیمودن آن. به عبارت دیگر، استفاده از عقل بدین منظور است كه راه را به ما نشان بدهد نه این‌كه ما را به هدف برساند. بلى، در عرفان آنچه باید ما را به هدف برساند و با آن باید طىّ مقصد كنیم، البته دل است؛ ولى عقل مى‌تواند كمك كند كه دل، خودِ مقصد و راه را بشناسد، هم‌چنان كه نقل نیز مى‌تواند همین نقش را ایفا كند. همان‌گونه كه در روش نقلى، نقلِ رهروان صادقى كه این راه را پیموده‌اند، مى‌تواند در شناختن راه به ما كمك كند، در روش عقلى هم در پى آنیم كه عقل، راه را به ما بنماید.

به دیگر سخن، شناخت ویژگى‌هاى عرفان و راهى كه براى رسیدن به آن باید پیمود، یا از راه نقل باید حاصل شود و یا از راه عقل؛ چرا كه اگر این شناخت نیز خود بخواهد از راه عرفان حاصل شود، دور و تسلسل لازم مى‌آید؛ یعنى براى شناخت عرفان ابتدا باید یك سیر عرفانى داشته باشیم!

البته كسانى كه مدعى عرفان هستند و فرقه‌هاى مختلف سیر و سلوك و تصوف و عرفان را به وجود آورده‌اند اعتمادشان به روش نقلى است؛ یعنى مى‌گویند فلان بزرگى دستور انجام چنین كارهایى را داده تا به فلان مقام برسید. همان‌گونه كه متذكر شدیم این راه در صورتى ارزش و اعتبار دارد كه مطلب از شخصى معتبر و قابل اعتماد نقل شده باشد. بدیهى است كه در چنین امر مهمى غیر از حضرات معصومین(علیهم السلام)، به سخن هیچ‌كسى نمى‌توان اعتماد كرد. دیگران همه در معرض خطا و اشتباه هستند، و ما تنها در صورتى مى‌توانیم سخن كسى را بى‌چون و چرا بپذیریم كه معصوم و مصون از هرگونه لغزش و خطا باشد.

اخذ از معصوم(علیه السلام) نیز مى‌تواند مستقیم و بىواسطه، و یا غیر مستقیم و با واسطه باشد. اگر ما خودمان خدمت معصوم(علیه السلام)شرفیاب شدیم و درباره طى طریق عرفان چیزى به ما فرمود، زهى سعادت، و براى ما بسیار مغتنم خواهد بود. اما روشن است كه در زمان ما نوعاً چنین روشى میسّر نیست و ما باید به نقل غیر مستقیم و با واسطه اكتفا كنیم. در این صورت، آن نقل تنها در صورتى براى ما معتبر خواهد بود كه آن افرادى كه واسطه نقل آن خبر هستند، افرادى موثق و مورد اعتماد باشند، و یا آن خبر، متواتر(1) باشد.

در همین زمینه، بسیارى از فرقه‌هاى متصوفه مدعى‌اند كه مطالبشان را از ائمه معصومین(علیهم السلام) گرفته‌اند. حتى بسیارى از فِرَق متصوفه كه سنّى مذهبند ادعا مى‌كنند كه راه و روش خود را از امیرالمؤمنین على(علیه السلام) گرفته‌اند. در میان اهل تسنن كم نیستند


1. خبر «متواتر» اصطلاحاً به خبرى گفته مى‌شود كه تعداد كسانى كه آن خبر را نقل كرده‌اند به حدى باشد كه انسان عادتاً از تعداد آن‌ها به درستى و صدق آن خبر اطمینان پیدا كند.

فرقه‌هایى كه سر سلسله «مشایخ» خود را حضرت على(علیه السلام) مى‌دانند. در میان صوفیان شیعى مذهب نیز فرقه‌هاى متعددى هستند كه سلسله مشایخ خود را به امام رضا(علیه السلام) مى‌رسانند. برخى نیز امام صادق(علیه السلام) را سر سلسله مشایخ خود معرفى مى‌كنند.

به دور از هرگونه تعصبى باید بگوییم حقیقت این است كه سلسله‌هایى كه چنین ادعاهایى دارند، حرف‌ها و مستنداتشان به گونه‌اى نیست كه براى افراد منصف یقین‌آور باشد و انسان بتواند به آن‌ها اعتماد كند. گاهى سلسله اساتید و مشایخشان را ضبط هم كرده‌اند و به قول خودشان «شجره‌نامه» و «طومار» دارند؛ ولى تمامى این‌ها قابل تشكیك است و ما یقین نداریم كه این ارتباط تا امام معصوم(علیه السلام) محفوظ و تمامى افراد سلسله و شجره مورد وثوق و اعتماد باشند. در همین زمان ما از به اصطلاح «قطب»ها و مشایخ این‌ها كسانى را مى‌شناسیم كه از وضع زندگى و حال و رفتارشان مسایلى را مى‌بینیم و مى‌شنویم كه نسبت به قابل اعتماد بودن آن‌ها تردید مى‌كنیم. بسیارى از این‌ها افرادى جاه‌طلب و مقام‌پرست و اهل‌دنیا هستند كه این عناوین و مقامات را وسیله و پوششى براى رسیدن به جاه و مقام و دنیا قرار داده‌اند.

از این رو به این‌گونه نقل‌ها نمى‌توان اعتماد كرد؛ به خصوص این‌كه اولا، بین طرق و راه‌هایى كه نقل مى‌كنند اختلافات فاحشى وجود دارد، و ثانیاً، نسبت به همه ناقلان اعتماد و اطمینان وجود ندارد. البته ممكن است برخى از آن‌ها افرادى مورد اعتماد باشند، ولى در سلسله یك سند همین كه یك نفر مشكوك و غیر قابل اعتماد باشد براى از اعتبار افتادن آن سند كافى است. به علاوه، برخى از دستوراتى كه این فرقه‌ها توصیه مى‌كنند با كتاب و سنّت سازگار نیست.

 

راه نقلى، در دست‌رس عموم

اكنون كه سخن از «راه نقلى» به میان آمد، مناسب است برخى نكات دیگر را نیز در این باره متذكر گردیم.

پس از رسیدن به این نتیجه كه براى نیل به هدف اعلاى انسانى، یعنى قرب به خداى متعال، راهى صحیح وجود دارد و این چیزى است كه فطرت بشر طالب آن است و تلاش تمامى انبیا(علیهم السلام) نیز رساندن بشر به این مقصد بوده است، این سؤال مطرح مى‌شود كه این راه چیست و چه ویژگى‌هایى دارد؟ پاسخ كلى این سؤال این است كه راه، همان است كه خداوند به آن امر فرموده و پیامبران را براى نشان دادن آن مبعوث گردانیده است.

این مطلب ثابت و مسلّم است كه خداى متعال بیش از خود ما كمال و سعادت ما را مى‌خواهد و از هر انسان دیگرى به ما نزدیك‌تر و مهربان‌تر است. محبت خداوند به ما از محبت مادر به فرزند خویش بیشتر است و محبت مادر تنها پرتوى محدود و اندك از محبت بى‌كران الهى است. در واقع، علت بعثت انبیا همین شدت محبتى است كه خداى متعال به انسان‌ها داشته است. به عبارت دیگر، محبت الهى اقتضا مى‌كند كه نزدیك‌ترین راه رسیدن به كمال را به بهترین وجه ممكن براى مردم بیان كند و در اختیار آنان قرار دهد.

بنابراین از یك سو محبت خداى متعال به بندگانش اقتضا كرده كه عزیزترین مخلوقات و بندگانش را براى هدایت و دست‌گیرى آنان مبعوث فرماید. از سوى دیگر نیز انبیاى الهى هرگونه رنج و خطرى را متحمل گردیده و به جان خریده‌اند تا بهترین و نزدیك‌ترین راه به «مقصد خلقت» را كه همان «قرب الى الله» است به بشر معرفى كنند.

در حقیقت آیا مى‌توان تصور كرد كه خداى متعال با آن رحمت بى‌انتها و محبت بى‌كرانى كه به بندگان خویش دارد، از نشان دادن بهترین و كوتاه‌ترین راه نیل به مقصدِ خلقتْ بخل ورزیده باشد؟! به راستى چه چیز مانع آن مى‌شود كه خداوند چنین راهى را به بندگان خویش نشان دهد؟ قطعاً چنین احتمالى وجود ندارد كه خداى متعال نسبت به بیان چنین راهى براى انسان‌ها بخل ورزیده و مضایقه كرده باشد و یا آن را جزو اسرار قرار داده و تنها براى برخى افراد خاص ذخیره كرده باشد.

البته تردیدى نیست كه معارف الهى داراى مراتب مختلفى است و هر كس ظرفیت درك هر معرفتى را ندارد. این مطلبى است كه در جاى خود محفوظ و مسلّم است؛ ولى نسبت به مراتب مختلف كمال، هدایت و ارائه طریق از جانب خداوند باید به گونه‌اى باشد كه هر كس بتواند به هر درجه و مرتبه‌اى كه ظرفیت آن را دارد، برسد. از این رو خداى متعال نیز هدایتش به گونه‌اى است كه هر كس به فراخور ظرفیت واستعداد خود مى‌تواند از آن بهره ببرد و همان‌طور كه گفتیم، در این جهت هیچ بخلى از جانب خداوند تصور نمى‌شود.

از سوى دیگر انبیاى الهى نیز كه از جانب خداوند براى رساندن این هدایتْ مأمور شده‌اند معصوم هستند و در ابلاغ این پیام هیچ خللى از ناحیه آنان وارد نشده است. این‌گونه نبوده است كه انبیا برخى پیام‌هاى الهى را به سبب روابط دوستانه و خویشاوندى به برخى افراد خاص اختصاص داده و دیگران را محروم كرده باشند! البته در این مورد نیز تأكید مى‌كنیم كه انبیاى الهى نمى‌توانستند كُنْهِ هر پیامى را در اختیار هر كسى قرار دهند و خود فرموده‌اند:

اِنّا مَعاشِرَ الاَْنْبِیاءِ نُكَلِّمُ النّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ؛(1) ما گروه پیامبران با مردم به اندازه عقل هایشان سخن مى گوییم.

با این همه، چنین نیست كه پیامبران راه‌هاى قرب الى الله را از توده و عموم مردم دریغ داشته باشند، بلكه مطالب را به صورتى بیان كرده‌اند كه هر كس به اندازه فهم خود از آن‌ها استفاده كند. به عبارت دیگر، راه را به گونه‌اى نشان داده‌اند كه هر كس بسته به توان و همت خویش بتواند گام‌هایى در آن بردارد. طبعاً هر كس همت بیشتر و عالى‌ترى دارد، در این راه بیشتر پیش مى‌رود و به نتایج و مدارج عالى‌تر و ارزشمندترى مى‌رسد و آن‌ها كه همت كمترى دارند به كمالات پایین‌تر و كمترى نایل مى‌شوند. سرّ این‌كه در قرآن و روایات اصطلاحاً مضامین «متشابه» وجود دارد و یا گفته مى‌شود كه ظاهر و


1. بحار‌الانوار، ج 2، ص 242، باب 29، روایت 35.

باطن (و حتى چند بطن) دارند همین است كه افراد واجد صلاحیت بتوانند از بطون و معارف عمیق و عالى آن‌ها استفاده كنند و كسانى كه در مراتب پایین‌ترى هستند از ظواهر استفاده كنند و راه‌هایى را كه مناسب با خودشان است فرا گیرند. در هر صورت، چنان نیست كه خداى متعال و انبیا و اولیاى دین در نشان دادن كوتاه‌ترین و بهترین راه وصول به مقصد نهایى بخل ورزیده یا كوتاهى كرده باشند.

 

لزوم رجوع به اهل‌بیت(علیهم السلام)  در یافتن راه صحیح عرفان

به اعتقاد ما شیعیان، راه نقلىِ معتبر در این زمان منحصر در قرآن و روایات پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) است. در این میان، گروه نسبتاً زیادى از مسلمانان شعار «حسبُنا كتاب الله» سر مى‌دهند و معتقدند قرآن به تنهایى براى رساندن انسان به سرمنزل مقصود كافى است. این در حالى است كه بطلان این اندیشه با اندك تأملى واضح مى‌گردد. خداى متعال در قرآن مى‌فرماید:

وَأَنْزَلْنا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ؛(1) و ما این قرآن را بر تو نازل كردیم، تا براى مردم آنچه را كه به سوى ایشان نازل شده است تبیین نمایى.

در این آیه تصریح شده كه قرآن باید با تبیین و تفسیر پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) همراه باشد. از این رو بر اساس این آیه اولا صرف نزول قرآن بدون تبیین و توضیح پیامبر(صلى الله علیه وآله) كافى نیست، و ثانیاً آنچه كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در تبیین و تشریح قرآن بیان مى‌فرماید مانند خود قرآن براى ما حجت است و اعتبارش همانند اعتبار خود قرآن است.

اكنون كه سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله) هم‌چون خود قرآن براى ما حجت است و باید از آن پیروى نماییم، باید توجه كنیم كه یكى از دستوراتى كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به ما داده است رجوع به اهل‌بیت(علیهم السلام) پس از آن حضرت است. در این باره بیان‌هاى متعددى از آن حضرت نقل شده است كه یكى از معروف‌ترین آن‌ها حدیث معروف به «ثقلین» است كه شیعه و


1. نحل (16)، 44.

سنّى با سندهاى متعدد آن را نقل كرده‌اند. بر اساس این حدیث، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فرموده است:

اِنّی تارِكٌ فیكُمُ الثَّقَلَیْنِ كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتی اَهْلَ بَیْتی وَ إنَّهُما لَنْ یَفْتَرِقا حَتّى یَرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ ما اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا؛(1) من دو شىء گران بها در میان شما به جاى مى گذارم؛ كتاب خدا و خاندان و اهل بیتم را. این دو هرگز از هم جدا نخواهند شد، تا آن كه در حوض كوثر بر من وارد شوند. و شما تا آن هنگام كه به آن دو چنگ مى زنید هرگز گمراه نخواهید شد.

از این رو بر اساس چنین روایاتى، علاوه بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) امامان معصوم نیز مبیّن و مفسر قرآن هستند و سخن آن‌ها نیز مانند سخن پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) براى ما حجت خواهد بود.

اكنون روشن مى‌شود كه با توجه به چنین نكاتى است كه ما مدعى هستیم كه اسلام تمام نیازمندى‌هاى بشر را تا روز قیامت بیان فرموده است. اصولا اگر بنا باشد ما محور و برنامه حركت و زندگى خود را تنها بر اساس قرآن قرار دهیم و از سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) صرف‌نظر كنیم، در ضرورى‌ترین دستور دین، یعنى نماز نیز در‌مى‌مانیم و نخواهیم توانست وظیفه خود را دریابیم. آنچه در قرآن آمده، تنها اصل دستور نماز و چند دستور مختصر درباره آن است و بسیارى از احكام و دستورات مربوط به آن در قرآن وجود ندارد. جزئیات و تفاصیل كه جاى خود دارد، حتى این‌كه در شبانه روز چند نماز واجب داریم و هر نماز چند ركعت است در قرآن نیامده است. از این رو همان‌گونه كه اشاره شد، اگر ما بخواهیم تنها به قرآن اكتفا كنیم و به طور جدى و حقیقى بر شعار «حسبُنا كتاب الله» پاى بفشاریم، حتى در انجام اولین و مهم‌ترین تكلیف و واجب دین خود، یعنى نماز نیز درمانده و عاجز خواهیم گردید.

هم‌چنین باید توجه داشت كه در زمینه تبیین و كشف احكام و معارف اسلام، اكتفا به سنّت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بدون رجوع به اهل‌بیت(علیهم السلام) نیز راه‌گشا نخواهد بود. بدون سنّت


1. بحارالانوار، ج 35، ص 184، باب 4، روایت 2.

ائمه اطهار(علیهم السلام) و تبیین‌هاى آن بزرگواران، بسیارى از احكام و دستورات اسلام بر ما نامكشوف خواهد ماند و دچار حیرت و سردرگمى خواهیم شد و نیازهاى ما در زمینه مسایل اسلامى رفع نخواهد گردید. این امر به خصوص هنگامى واضح خواهد شد كه بدانیم تمامى روایاتى كه اهل تسنّن از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل كرده‌اند به هزار روایت هم نمى‌رسد! بدیهى است كه با هزار روایت كار ما به جایى نمى‌رسد و مشكلات و مسایلمان حل نخواهد شد؛ چنان كه اهل سنّت همیشه دچار چنین تنگنایى بوده و هستند.

ما شیعیان معتقدیم كه پس از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) دوازده امام و جانشین معصوم آن حضرت در طول 250 سال به هدایت مردم پرداختند، پایه‌هاى دین را محكم كرده و اصول و تفاصیل احكام را تبیین نمودند. آنان در كوران‌هاى مختلف، با تدبیرها و تأییدات الهى، احكام اسلام را در میان مردم رواج دادند و به وسیله اصحاب خاص خود آن‌ها را حفظ كردند. از این رو شیعه اكنون گنجینه‌اى وسیع و پر دامنه از معارف وحیانى را در اختیار دارد كه منحصر به قرآن و روایات پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نیست، بلكه روایات نقل شده از ائمه معصومین(علیهم السلام) نیز بدان ضمیمه شده است. با تكیه بر چنین منابع سرشارى است كه ما مى‌توانیم پاسخ‌گوى نیازمندى‌هاى مختلف جامعه در طول زمان باشیم. این در حالى است كه سایر فِرَق اسلامى از تعالیم 250 ساله اهل‌بیت(علیهم السلام) محرومند و همان روایات محدود و معدودى كه از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در دست دارند نیز ضمانت كامل و صحیحى ندارد. گذشته از این، خود اهل تسنّن در نقل بسیارى از مطالب با یكدیگر اختلاف دارند. این اختلاف حتى در امورى كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) سال‌ها در مرئى و منظر مردم انجام داده‌اند نیز دیده مى‌شود. پیامبر(صلى الله علیه وآله) سال‌هاى متمادى در پیش چشم مردم وضو مى‌گرفت؛ ولى پس از وفات ایشان، در این‌كه آن حضرت چگونه وضو مى‌گرفته است اختلاف پدید آمد! هم‌چنین پیامبر(صلى الله علیه وآله) سال‌ها در میان مردم و پیش چشم آنان نماز خواند؛ ولى پس از رحلت آن حضرت اختلاف شد كه آیا در نماز باید دست‌ها را روى هم گذاشت یا در كنار بدن قرار داد! آرى، مسایلى بسیار ساده و عام البلوى دچار

چنین وضعیتى هستند، چه رسد به مسایلى كه جز متخصصان و اهل‌فن به ذهنشان نمى‌رسد و جز ذهن‌هاى نقّاد و استعدادهاى فوق‌العاده‌را دریافت نمى‌كند.

از این رو اهمیت وجود امام معصوم(علیه السلام) در واقع از این نظر است كه متمم وظیفه نبوت است. اگر امامان معصوم(علیهم السلام)نبودند، رسالت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به نتیجه نمى‌رسید. و آنچه بیشتر اهمّیت این مطلب را ثابت مى‌كند اینست كه آنان با برخوردارى از ویژگى «عصمت»، در فهم و نقل كلمات پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) اشتباه نمى‌كردند.

«علم خدادادى» امامان معصوم(علیهم السلام) ویژگى مهم دیگرى بود كه در كنار «عصمت»، آنان را بر حفظ و تحكیم اساس شریعت و سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) توانا مى‌كرد. بدین ترتیب آنان توانستند شرایطى را فراهم آورند كه پایه‌هاى اساسى اسلام چنان محكم و استوار گردد كه بتواند هزاران سال در میان مردم باقى بماند. البته در این میان شیاطین نیز بى‌كار ننشستند و با جعل اخبار و احادیث و تلاش در ایجاد اختلاف بین مسلمانان، ضربه‌هایى را بر پیكر اسلام وارد آوردند، ولى چنان نبود كه به واسطه این اقدامات اساس دین لطمه بخورد و از مسیر اصلى منحرف گردد. اگر اشتباهاتى وجود دارد و نقص‌ها و كمبودهایى هست، غالباً در برخى مسایل فرعى و جزئى است كه اساس دین را مختل نمى‌كند.

در هر صورت اگر بخواهیم بهترین راه تقرب به سوى خداى متعال را بدانیم، باید به كتاب و سنّت مراجعه كنیم. در مسیر دین‌شناسى و تكامل و تعالى انسانى، هر راه دیگرى را كه بپیماییم به بن‌بست خواهیم رسید و یا به انحراف كشیده خواهیم شد. در جایى كه آیات نورانى قرآن كریم و روایات و كلمات گران‌سنگ پیامبر و امامان معصوم(علیهم السلام) در اختیار ما است، دیگر چه جایى براى استناد به سخن فلان دانشمند، مورّخ یا مستشرقى باقى مى‌ماند كه احیاناً با اسلام دشمنى نیز داشته است؟! با وجود چنین منابع گران‌بها و مطمئن و معتبرى، چه نیازى به استفاده از منابع بیگانه وجود دارد؟ با وجودى كه این مطلب بسیار واضح است، با كمال تأسف، غفلت‌ها و مسایل پیش آمده در جامعه اسلامى سبب گردیده تا در طول تاریخ اسلام عده كثیرى از مسلمانان از رسیدن به صراط مستقیم و پیمودن آن باز بمانند.

مانع مهم سیر الى الله

«سیر و سلوك» در لغت به معناى «پیمودن راه» است. طبیعتاً مانند هر سیر دیگرى، این راه آغاز و مبدأ، و انجام و مقصدى دارد. مقصد در این‌جا ذات اقدس خداى متعال است و سالك این راه در نهایت به «معرفت شهودى» خداى متعال دست مى‌یابد. البته این معرفت داراى مراتب بى‌شمار و متعددى است و افراد مى‌توانند به درجات مختلفى از آن دست پیدا كنند. مبدأ نیز همان‌گونه كه پیش از این اشاره شد، براى هر فرد، وضع موجود او است. بنابراین به طور خلاصه، سیر عرفانى سیر انسان است از وضع موجود به سوى قرب خداى متعال.

روشن است كه این سیر، سیر مادى و حركت مكانى نیست؛ چرا كه خداى متعال جسم نیست و جا و مكان و جهت ندارد تا ما بخواهیم به سمت او حركت كنیم. بلى، خداى متعال خانه‌اى تشریفى به نام «كعبه» براى خود قرار داده و آن را «بیت الله» نامیده و از مردم دعوت كرده تا به سوى این خانه بیایند و گرد آن طواف كنند و حج بگزارند. اما این طواف و سیر، سیرى نیست كه انسان را به خدا برساند. بسیارند كسانى كه ساكن حرم امن الهى و مكه‌اند اما در واقع دشمن خدا هستند و از سیر و طواف خود جز دورى از خدا نتیجه‌اى نمى‌گیرند!

سیرى كه انسان را به خدا مى‌رساند امرى قلبى است و سیرى است كه در باطن انسان انجام مى‌شود. در این سیر، روح انسان است كه حركت مى‌كند و با طىّ مراتب كمال به مرتبه‌اى مى‌رسد كه قرآن كریم از آن به مقام «عندالله» تعبیر مى‌كند:

فِی مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِیك مُقْتَدِر؛(1) (پرهیزكاران) در قرارگاه راستین، نزد پادشاهى توانایند.

بنابراین در سیر و سلوك باید متوجه دل بود و به آن نگاه كرد. آنچه به خدا نزدیك


1. قمر (54)، 55.

یا از خدا دور مى‌شود دل آدمى است نه جسم او. نتیجه سیر عرفانى، نزدیكى دل انسان و پیوند آن با خدا است. این‌كه اگر دل انسان به خدا نزدیك گردد و با او پیوند بخورد چه حالى براى آن پیدا مى‌شود چیزى است كه باید رفت و آن را یافت. البته تا حدى مى‌توان این مطلب را تحلیل عقلانى كرد؛ ولى از این بحث‌ها و تحلیل‌ها هیچ‌گاه عرفان حقیقى حاصل نمى‌شود، بلكه صرفاً راهى است براى آشنایى با عرفان و آنچه براى سالك در سیر و سلوكش اتفاق مى‌افتد.

اگر خداوند به دل آدمى نظر كند او را به طرف خود مى‌كشاند؛ ولى متأسفانه بسیارى از ما در وضعى هستیم كه كم و بیش از خدا دوریم و حجاب‌هایى بین ما و خداى متعال وجود دارد. اگر این حجاب‌ها برداشته شود و دل به خداوند نزدیك گردد و واسطه‌اى بین انسان و خداى متعال نباشد، وضع و حال ما دگرگون خواهد شد.

در هر صورت، گرچه همان گونه كه اشاره كردیم، اصل این حالْ یافتنى است و انسان باید خود، آن را وجدان كند تا حقیقت آن بر وى مكشوف گردد؛ ولى از طریق آیات و روایات و برخى تحلیل‌هاى عقلانى مى‌توان كم و بیش به آثار و علایم آن پى برد. اجمالا باید گفت، انسان در آن مقام و منزلت براى خویش هیچ‌گونه استقلالى نمى‌بیند. از این مقام به «فناى فى الله»، «بقاى بالله»، «مقام محو» و امثال آن‌ها تعبیر كرده‌اند.

اما ما نباید خود را گرفتار این اصطلاحات كنیم و مانند برخى از افراد كه تنها از عرفان نظرى بهره‌اى دارند به یاد گرفتن چند اصطلاح دل خوش كنیم. با فراگیرى الفاظ و مفاهیم و مقولاتى كه در عرفان نظرى مطرح است هیچ حركتى پدید نمى‌آید و حتى احیاناً خود آن نیز حجابى خواهد شد و بر بُعد و دورى انسان از غایت سیر و سلوك خواهد افزود؛ هم‌چنان كه فرموده‌اند: العلم هو الحجاب الاكبر. با یاد گرفتن این مفاهیم هیچ مشكلى حل نمى‌شود. این‌ها مفاهیمى هستند كه ذهن آدمى را مشغول مى‌كنند و او را از آنچه باید بدان برسد باز مى‌دارند.

در هر حال درباره حقیقت مقام «قرب» این اندازه مى‌فهمیم كه با رفع حجاب‌ها،

انسان در نتیجه تعلق خاطر به محبوب و معشوق حقیقى عالم، وضع و حالى دارد كه هیچ استقلالى براى خود نمى‌بیند، چه رسد به این‌كه از تعلق زن و فرزند و ثروت دم زند. در این مقام، انسان حتى حیات و علم خود و امثال آن‌ها را از خویش نمى‌داند و نمى‌بیند.

حقیقتاً این چگونه مقام و حالتى است؟! ما در قالب الفاظ و مفاهیم هرچه هم تلاش كنیم تنها مى‌توانیم دورادور تصویرى مبهم از آن به دست دهیم و در حكم میوه‌اى است كه هنوز آن را نچشیده‌ایم. در نتیجه، هر چه تلاش كنیم، نخواهیم توانست حقیقت آن را دریابیم. ما اكنون در وضعیتى به سر مى‌بریم كه مى‌پنداریم «هستىِ» ما از خود ما است و ما مستقل در وجود هستیم. گرچه به ظاهر، هستى هر موجودى از آنِ خود او است؛ ولى حقیقت این است كه ما اساساً مالك هیچ چیز، و از جمله هستى خود، نیستیم. این واقعیتى است كه برهان قطعى و مسلّم بر آن قائم است؛ ولى در عین حال این تنها حكم عقل است و دریافت وجدانى ما غیر از این است. دریافت و احساس ما این است كه وجود خویش را مستقل مى‌بینیم و مى‌پنداریم كه روى پاى خودمان ایستاده‌ایم. چنین دریافتى البته كاذب است و پندارى بیش نیست، و دورى ما نیز از همین پندار كاذب ناشى مى‌شود.

دلیل عقلى و برهان فلسفى اثبات مى‌كند كه ما از خود هیچ نداریم؛ نه حیاتى، نه علم و دانشى، نه قدرتى، نه حركتى و نه هیچ چیز دیگر. ما هرچه داریم از آنِ موجود دیگرى است و ما تمام هستى و تعلقات خود را وام‌دار اوییم. اگر كسى با مباحث فلسفى و براهین دقیق عقلى آشنا باشد این مطلب كاملا برایش روشن و واضح است. در فلسفه اصطلاحاً گفته مى‌شود كه انسان و هر موجود دیگرى، حتى نه «فقیر»، كه «عین فقر»، و نه «وجودى مرتبط با خدا» بلكه «عین ربط» به ذات اقدس الهى است. اما در عین حال همه این‌ها ادراك عقلى و فلسفى است و به دریافت قلبى و باور دلْ ربطى ندارد. از این رو پیوسته تضادى بین عقل و دل و گفتار و رفتار ما پدید مى‌آید. عقل مى‌گوید هیچ استقلالى

نیست و «عین ربط» است؛ ولى دل ما احساس استقلال و عدم وابستگى مى‌كند. فراموش نكنیم كه نوع مردم كه با چنین دقت‌هاى عقلى و فلسفى آشنا نیستند حتى به عقل خویش نیز چندان این عدم استقلال را درك نمى‌كنند؛ ولى به هر حال اگر عقل هم درك كند و تصدیق نماید، مشكلِ دریافت قلبى و باور به دل، در مورد اكثر قریب به اتفاقِ افراد هم‌چنان باقى است.

آرى، واقعیت این است كه بسیارى از ما هنوز به دل باور نداریم كه هیچ موجود و موجودیت مستقلى جز ذات اقدس الهى وجود ندارد. به عنوان شاهدى بر این مدعا مى‌توانیم به این مطلب توجه كنیم كه ما جز خدا از همه چیز مى‌ترسیم! گویا براى همه چیز قدرت و فاعلیت و تأثیر قائلیم جز براى خداى متعال! این در حالى است كه پیامبر و ائمه(علیهم السلام) مى‌فرمایند:

مَنْ خافَ اللهَ أخافَ اللهُ مِنْهُ كُلَّ شَیْء وَمَنْ لَمْ یَخَفِ اللهَ اَخافَهُ اللهُ مِنْ كُلِّ شَیْء؛(1) هر كس از خدا بترسد خداوند همه چیز را از او مى‌ترساند و هر كس از خدا نترسد خداوند او را از همه چیز مى‌ترساند.

عارفان حقیقى و عباد صالح خداوند درست به عكس ما هستند. آنان از هیچ چیز جز خداى متعال نمى‌ترسند و هراسى ندارند. آنان حقیقتاً باور كرده‌اند كه هیچ مؤثر و منشأ اثرى جز خداى متعال در عالمْ وجود ندارد و همه هستى از آنِ او و به اختیار او است و تا او نخواهد، حتى برگى بر درختى نخواهد رویید و برگى نیز سقوط نخواهد كرد. اگر كسى به چنین معرفت و باورى رسید اثرش همین است كه جز خدا از هیچ چیز نمى‌ترسد؛ و اگر كسى به این‌جا رسید كه حقیقتاً جز خدا از هیچ چیز نترسید، خداوند هیبت و مهابت او را در دل دیگران قرار مى‌دهد. ما این مطلب را در این عصر در مورد امام خمینى(رحمه الله) به چشم خود شاهد بودیم. قدرت‌هاى بزرگ دنیا از یك پیرمرد نحیف هشتاد ساله در هراس بودند. قدرت‌هاى استكبارى شرق و غرب على‌رغم در اختیار داشتن


1. اصول كافى، ج 2، ص 68، روایت 3.

پیشرفته‌ترین فنّاورى‌ها و قدرت‌هاى مختلف نظامى، اقتصادى و سیاسى، از نام جماران و امام خمینى مى‌ترسیدند و لرزه بر اندامشان مى‌افتاد. این در حالى بود كه حضرت امام(رحمه الله) خود مى‌فرمود: به خدا قسم تاكنون از چیزى نترسیده‌ام! آرى، او چون در حقیقت چنین بود كه جز خدا از هیچ چیز و هیچ كس نمى‌ترسید، ابرقدرت‌هاى شرق و غرب از او مى‌ترسیدند.

علاوه بر آن، كسى كه جز خدا از هیچ چیز و هیچ كس نمى‌ترسد، به چیزى جز خدا دل نمى‌بندد و محبوب و معشوقى جز خدا نمى‌گزیند. چنین كسى اگر هم به چیزى جز خدا میل و محبتى داشته باشد در صورتى است كه محبوبش، یعنى خدا، چنان خواسته باشد و چنین اجازه‌اى به او داده باشد. به‌طور طبیعى چنین محبتى به غیر خدا، به دل‌باختگى و شیفتگى منجر نخواهد شد تا موجب گردد فرد عنان اختیار از كف بدهد و مهار زندگى‌اش را به دست غیر خدا بسپارد. در این حالت، محبت‌هاى دیگر در طول محبت خدا است و محبوب و معشوق واقعى فرد، چیزى و كسى جز خدا نیست و اگر به غیر هم محبتى دارد به این دلیل است كه خدا چنین خواسته است.

كسى كه تنها با خدا است و محبوبى جز خدا ندارد، براى رسیدن وقت عبادت لحظه‌شمارى مى‌كند. او از هنگامى كه خورشید طلوع مى‌كند پیوسته چشم به آسمان دارد و منتظر است كه چه هنگام خورشید در وسط آسمان قرار مى‌گیرد و وقت نماز ظهر فرا مى‌رسد. شب هنگام نیز كه به بستر مى‌رود، به سان كسى كه منتظر قدوم محبوبى است خواب به چشمش نمى‌آید و اگر هم به خواب رود، هر از چندگاهى ناخودآگاه بیدار مى‌شود و منتظر رسیدن وقت سحر و مناجات شبانه و راز و نیاز عاشقانه با محبوب است. او دم به دم به ساعت نگاه مى‌كند و رسیدن وقت نافله شب و خلوت با یار را انتظار مى‌كشد. اساساً كلمه «تهجّد» به همین معنا است؛ یعنى فرد مرتباً از خواب بر‌مى‌خیزد و مجدداً به خواب مى‌رود. پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) همین‌گونه بود و براى اداى نافله شب چند بار از بستر بر‌مى‌خاست. آن حضرت مقدارى پس از نیمه‌شب بر‌مى‌خاست و چهار ركعت

نماز مى‌خواند و مى‌خوابید. پس از مقدارى استراحت، براى بار دوم از بستر بیرون مى‌آمد و وضو مى‌گرفت و چهار ركعت نماز مى‌گزارْد و مشغول استراحت مى‌شد. در نهایت نیز یكى، دو ساعت به طلوع فجر مانده، براى مرتبه سوم از خواب برمى‌خاست و تا اذان صبح به خواندن نماز «شفع» و «وتر» و مناجات و راز و نیاز مشغول مى‌شد. مهم این است كه این‌گونه نبود كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) این كار را با زحمت و تكلّف بر خود هموار سازد، بلكه عاشقانه و با‌اشتیاق چنین مى‌كرد و نیازى هم به ساعت شماطه‌دار نداشت كه زنگ بزند و آن حضرت را بیدار كند! آیا ما در میان خود و یا در میان مدعیان عرفان چند نفر از چنین كسانى را پیدا مى‌كنیم؟ این، یكى از نشانه‌هاى كسانى است كه به حقیقت عرفان و مقام قرب الى الله راه یافته‌اند.

عارف حقیقى كسى است كه در پیش او تمام ثروت عالم و كوهى از طلا و جواهر با تلّى از خاك مساوى است و تمام نگرانى‌اش در این مورد تنها این است كه این ثروت در راهى كه مرضىّ خداوند باشد مصرف گردد. كسى كه زندگى ساده‌اى دارد و در خانه‌اش به گلیمى اكتفا مى‌كند، اگر بگوید من به دنیا دل‌بستگى ندارم، مى‌توان باور كرد؛ ولى كسى كه میلیون‌ها ثروت دارد و در همسایگى او فقرایى زندگى مى‌كنند كه نان شب ندارند و با این حال دم از على(علیه السلام) و عرفان و تصوف مى‌زند، با هزار قسَم هم نمى‌توان ادعاى او را باور كرد.

خلاصه آن‌كه، اگر كسى به حقیقت عرفان و معرفت حضورى خداى متعال دست پیدا كند، حجاب‌ها بین او و خداوند برداشته مى‌شود و دیگر هیچ استقلالى نه براى خود و نه براى هیچ موجود دیگرى نمى‌بیند. چنین كسى آغاز و انجام كلامش خدا است و «من» در وجود او از بین مى‌رود و «خدا» جاى آن را مى‌گیرد. عارف حقیقى مثل امام خمینى(رحمه الله) رفتار مى‌كند كه هیچ‌گاه «من» نمى‌گفت. آن بزرگوار پیوسته مسایل را به خداى متعال منتسب مى‌كرد و مى‌فرمود، خدا این ملت را پیروز كرد، خدا این انقلاب را به پیروزى رساند، و خدا خرمشهر را آزاد كرد. چنین كسى را اگر بگویند به‌طور دایمى

توجهش به خدا است، مى‌توان پذیرفت و باور كرد. اما كسى كه بر مسند مى‌نشیند و به دست‌بوس و پابوسش مى‌آیند و آن‌جا ذكرى مى‌گوید و دستى تكان مى‌دهد و در مواقع دیگر به فكر دنیا و مقام و خوشى و راحتى خود و اعقاب خویش است كه آن‌ها نیز پس از او به نوایى برسند و مقام «قطبیت» پیدا كنند، آیا چنین كسى را مى‌توان گفت جز خدا به چیزى توجهى ندارد؟!

 

موحّد لفظى، مشرك عملى!

معلوم شد غایت عرفان و مقامى كه انسان باید به آن برسد مقامى است كه خود را پرتوى از نور الهى مى‌بیند و براى خود هیچ استقلالى قایل نمى‌شود. حقیقت سیر الى الله نفى استقلال از خود و سایر موجودات است. ما در حال حاضر براى موجودات و اشیاى پیرامون خود استقلال قائلیم و به یك معنا، هر چیزى را بتى قلمداد مى‌كنیم و هر كس به رنگى در پیشگاه این بت‌ها به پرستش مى‌ایستد. باید این بت‌ها را سرنگون كرد و تنها در برابر ذات اقدس الهى سر فرود آورد و تسلیم شد. هیچ موجودى جز «الله» شایسته پرستش نیست. عرفان واقعى این است كه حقیقت «لا اله الا الله» را در زندگى و وجود خود پیاده كنیم. این در حالى است كه ما وقتى در كارها و زندگى خویش دقت مى‌كنیم، مى‌بینیم به خدایان بسیارى معتقدیم و به انحاى گوناگون آلوده به شركیم. بسیارى از ما تنها به زبان «لا اله الا الله» مى‌گوییم و به واقع، هوا و هوس‌هایمان را معبود خویش قرار داده‌ایم:

أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ؛(1) پس آیا دیدى كسى را كه هوس خویش را معبود خود قرار داده است.

كسى كه هواى نفس خود را معبود خویش قرار داده چگونه لا اله الا الله مى‌گوید؟! به همین دلیل هم هست كه قرآن كریم مى‌فرماید:


1. جاثیه (45)، 23.

وَما یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللهِ إِلاّ وَهُمْ مُشْرِكُونَ؛(1) بیشترشان به خدا ایمان نمى آورند مگر این كه [با او چیزى را] شریك مى‌گیرند.

كسى كه به تعبیر قرآن «اِتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه»، ممكن است به زبان «لا اله الا الله» بگوید؛ ولى در دل مى‌گوید: لا‌اله‌الاّ‌انَا! چنین كسى رفتارش نشان مى‌دهد كه خودش را خدا مى‌داند و از دل‌خواه خود تبعیت مى‌كند. دل‌خواه و هوا و هوس انسان نیز تفاوتى نمى‌كند كه چه باشد: شكم‌پرستى، مقام‌پرستى، پول‌پرستى، غریزه جنسى، و محبوبیت و شهرت بین مردم؛ هر كدام از اینها نوعى هواپرستى است و بدترین نوع آن نیز این است كه كسى خود را جاى خدا قرار دهد و با فریب مردم، آن‌ها را به پرستش خود وا دارد و نعره «اَنَا رَبُّكُمُ الاَْعْلى» سر دهد!

اگر بتوانیم در راه رهایى از خودپرستى و هواپرستى كارى كنیم كه شكم بر ما مسلط نباشد بلكه عنان اختیارش به دست ما باشد و از غذایى غیر آنچه كه خداوند اجازه داده است تناول نكنیم، تازه بت شكم را شكسته‌ایم. بت مهم دیگر بت شهوت و غریزه جنسى است:

قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ؛(2) به مؤمنان بگو چشم‌هاى خود را فرو گیرند و عفاف خود را حفظ كنند.

شهوت باید كاملا در كنترل آدمى باشد. البته معناى این كنترل آن نیست كه با اصل غریزه جنسى مبارزه كنیم، بلكه باید آن‌چنان كه خداى متعال فرموده است عمل كنیم. گاهى اِعمال غریزه جنسى حتى واجب است، كه در این صورت نه‌تنها مذموم نیست، كه عبادت و اطاعت خدا است و موجب تقرب به خداى متعال مى‌شود. اِعمال غریزه جنسى گرچه در ظاهر كارى حیوانى است؛ ولى در این موارد چون انگیزه الهى دارد و در واقع شهوت اسیر آدمى مى‌شود و با اراده الهى كنترل مى‌گردد، عبادت است. در هر صورت بدین‌گونه بت شهوت نیز شكسته مى‌شود.


1. یوسف (12)، 106.

2. نور (24)، 30.

اما هنوز كار تمام نشده و بت‌هاى متعدد دیگرى نیز باید شكسته شود: بت غضب، بت مقام، بت ثروت، بت شهرت و...‌. بسیارى از افراد مى‌توانند شهوتشان را كنترل كنند؛ ولى اگر كسى به آنان توهین كند، نمى‌توانند تحمل كنند. اینان اسیر غضب هستند. مؤمن باید طورى باشد كه اگر كسى به ناحق هم به او توهین كرد خود را نبازد و تاب تحمل داشته باشد.

خلاصه اگر این بت‌ها از بتكده شیطانى نفس به زیر كشیده شوند و در وجود انسان حاكمى غیر از الله نباشد آن‌گاه شخص مى‌تواند با صداقت «لا اله الا الله» بگوید، وگرنه شهادتش آمیخته با شرك‌ها و شائبه‌هایى خواهد بود.

براى آن‌كه حقیقت «لا اله الا الله» و توحید در اعمال و رفتار و زندگى انسان جلوه‌گر شود تنها كافى نیست كه عقل وحدانیت خدا را اثبات كند، بلكه مهم این است كه دل زیر بار این توحید برود. راه كلى این است كه این حاكمیت‌ها و استقلال‌ها را از اراده خود و بت‌هایمان بازپس بگیریم و به آفریننده آن‌ها واگذار كنیم. به عبارت دیگر، سراسر این راه یك عنوان دارد و آن «بندگى كردن» و «بنده شدن» است و مشكل ما این است كه بنده نیستیم و خود را خدا مى‌دانیم و نفس خویش را معبود خود قرار داده‌ایم. از این رو ما «بنده» نیستیم، و این در حالى است كه تنها راه نیل به مقامات عرفانى، خالص شدن در بندگى است:

أَلا للهِِ الدِّینُ الْخالِصُ؛(1) آگاه باشید كه دین خالص از آنِ خدا است.

باید بكوشیم تا بنده خالص و «عبد» شویم؛ مقامى كه خداى متعال عزیزترین بندگانش را به آن مقام رساند:

سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَْقْصَى الَّذِی بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا؛(2) منزّه است آن [خدایى] كه بنده‌اش را شبانگاهى از


1. زمر (3)، 39.

2. اسراء (17)، 1.

مسجد‌الحرام به سوى مسجد‌الاقصى ـ كه پیرامون آن را بركت داده‌ایم ـ سیر داد تا از نشانه‌هاى خود به او بنمایانیم.

پیامبر(صلى الله علیه وآله) هنگامى كه به معراج مى‌رود و آیات ویژه الهى به او نشان داده مى‌شود لقبش «عبد» است. در نماز نیز در كنار توصیف خداوند به وحدانیت، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) را با وصف «عبد» یاد مى‌كنیم: اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ... وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ.

در مورد یكى از بزرگان عرفا نقل شده است كه از او پرسیدند: میان انسان و خدا چقدر راه است؟ در پاسخ گفت: یك قدم! گفتند: عجب! چطور تنها یك قدم؟! فرمود: تو قدمت را بلند كن و روى نفس خود بگذار، به خدا مى‌رسى!

آرى در مسیر عرفان حقیقى یك مشكل بیشتر وجود ندارد و آن مشكل این است كه امر دائر است بین اطاعت نفس و اطاعت خدا! ما خود حجاب خودیم. اگر پا روى نفس گذاشتیم دیگر حجابى میان ما و خدا نخواهد ماند. اگر بندگى خدا كنیم به خدا مى‌رسیم، ولى اگر خود را در مقابل خدا مطرح كنیم از خدا دور مى‌شویم. در دعاى ابى حمزه ثمالى مى‌خوانیم:

وَاَنَّكَ لا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ اِلاّ اَنْ تَحْجُبَهُمُ الاَْعْمالُ دُونَكَ؛(1) بار خدایا، تو از خلقت در حجاب قرار نمى گیرى، مگر آن كه اعمال مردم خود حجاب شود و آن ها را از تو محجوب كند.

اعمال ناپسند ما است كه بین ما و خدا حجاب مى‌شود، وگرنه خداوند بخلى ندارد كه همه مردم به او نزدیك شوند. نه‌تنها بخلى ندارد، بلكه عزیزترین بندگانش را براى همین فرستاده است و بسیارى از بهترین بندگانش كه همان پیامبران هستند در راه همین آرمان به شهادت رسیده‌اند. نكته این است كه این تقرب باید به اختیار خود مردم باشد نه آن‌كه به صورت جبرى حاصل گردد. اگر اختیار از انسان سلب شود و جبر جاى آن را بگیرد انسان دیگر انسان نخواهد بود و به آن مقام و منزلت نخواهد رسید.


1. مفاتیح‌الجنان، اعمال سحر ماه رمضان، دعاى ابى حمزه ثمالى.

مراحل سیر و سلوك

گرچه به یك معنا راه یك كلمه است، یك قدم است، یك مفهوم و یك عنوان است و آن «بندگى كردن» است، ولى مى‌توان به حسب حالات مختلفِ دورى و نزدیكى انسان، همین یك قدم را به منزل‌ها و مراحلى تقسیم كرد. برخى از بزرگان در این راه زحمت‌هایى كشیده‌اند و از هنگامى كه انسان مى‌خواهد به طرف خداى متعال حركت كند تا آن هنگام كه به كمال نهایى مى‌رسد، منازلى تعیین كرده‌اند. شاید معروف‌ترین آن‌ها «منازل السائرین»(1) باشد كه یكصد منزل را تعیین كرده است.

اولین مرحله و منزل، مرحله «یقظه» است. یقظه به معناى بیدارى و مقابل آن، «غفلت» است. انسان ابتدا باید از غفلت بیرون بیاید، وگرنه مادامى كه غافل است از این‌كه مشكل و مسأله و كمبودى دارد به طور طبیعى حركتى هم نخواهد كرد. هنگامى كه از غفلت بیرون آمد و به یقظه و بیدارى رسید؛ قدم به قدم پیش مى‌رود و «حالاتى» براى انسان پیش مى‌آید، آن حالات نیز به تدریج «ثبات» پیدا مى‌كند و به صورت «ملكه» در مى‌آید و تبدیل به «مقام» مى‌شود. به همین ترتیب، از مقام اول كه عبور كرد حالت جدیدى براى او پیش مى‌آید، آن حالات جدید نیز كم‌كم ثبات پیدا مى‌كند و در اثر تكرار، راسخ مى‌گردد و به صورت ملكه در مى‌آید و مقام دوم مى‌شود، و این سیر به همین ترتیب ادامه پیدا مى‌كند.

در هر صورت، بزرگانى زحماتى كشیده‌اند و منزل‌ها و مراحلى را براى پیمودن مسیر عرفان و سیر الى الله تعیین كرده‌اند؛ ولى باید توجه داشت كه این‌ها وحى مُنزل نیست كه قابل تغییر نباشد. چنان نیست كه گفته شود «این است و جز این نیست». اگر منازل‌السائرین یكصد منزل شمرده است، بزرگان دیگرى چهل منزل ذكر كرده‌اند و برخى نیز هفت منزل و مرحله را برشمرده‌اند.(2) در هر حال منظور این بوده كه به این


1. این كتاب از تألیفات عارف مشهور، خواجه عبدالله انصارى است.

2. از جمله تقسیماتى كه در مباحث تصوف و عرفان بسیار مشهور است، تقسیم «هفت‌گانه» مقامات و مراحل عرفان و سیر و سلوك بدین ترتیب است:

1. مقام توبه: عبارت است از شعور به گناه و پشیمانى از آن و عزم راسخ بر ترك آن.

2. مقام ورع: عبارت است از دورى سالك از ستم گرى هاى مردم، به حدى كه كسى را بر او دعوى و ادعایى نباشد.

3. مقام زهد: عبارت است از مذمت دنیا و بى اعتنایى و بى پروایى نسبت به دنیاپرستان.

4. مقام فقر: عبارت است از ساختن به كمترین حد از نیازهاى زندگى و پرداختن به فرایض و زیاد كردن نوافل.

5. مقام صبر: عبارت است از تحمل شداید و بلاها و ناپسندیده ها و از سر گذرانیدن آن ها بدون شكوِه.

6. مقام توكل: عبارت است از ترك و فرو گذاشتن تدبیر نفس و بریدن از قدرت و قوّت خود، و واگذارى همه چیز به خدا تا هرچه خواهد بكند.

7. مقام رضا: عبارت است از آرام یافتن دل بنده به احكام و دستورهاى خدا و موافقت او به آنچه وى پسندیده و براى او اختیار كرده است.

گاهى نیز از منازلى كه سالك باید از آن ها عبور كند به «احوال» تعبیر مى كنند. مشهورترین احوال هفت گانه عبارتند از:

1. حال قرب: و آن تقرب سالك است به پروردگارش به وسیله اطاعت و دوام ذكر در نهان و آشكار.

2. حال محبت: و آن عبارت است از جایگزین شدن صفات محبوب و دوست در صفات محب و دوست دار؛ یعنى این كه ذكر محبوب بر دل او غالب باشد.

3. حال خوف: و آن عبارت است از ترس از عذاب در دنیا و آخرت؛ و آن در آغاز پناه بردن از همه است و در نهایت، پناه دادن خود در سایه خدا است.

4. حال رجاء: و آن عبارت است از تعلّق و آویزش دل به محبوبى كه در آینده به او توان رسید، به امید رحمت واسعه خدا، خواه با كسب سودى یا به دفع زیانى.

5. حال شوق: و آن شوریدگى دل عاشق و دوست دار است در زمان ذكر محبوب و طلب دیدار او؛ و آن وابسته به اندازه محبت محب است و نیز بازداشتن اعضا و جوارح از شهوات.

6. حال مشاهده: و آن عبارت است از پیوستن و نزدیكى است، و وصلى است میان رؤیت عینى و رؤیت قلبى؛ یعنى محبوب را در دل چنان ببیند كه گویى در برابر دیدگانش است.

7. حال یقین: و آن مكاشفه است، و خشنودى بنده بدان چه خدا او را قسمت كرده است.

گاه نیز از سیر و سلوك به «سَفَر» تعبیر مى كنند. ابن عربى در تعریف «سَفَر» مى نویسد: السَّفَرُ عبارةٌ عن القلب اذا اَخَذَ فی التوجّه الى الحق تعالى بالذكر. جرجانى نیز در تعریف «سفر» مى گوید: السَّفَرُ لغةً قطع المسافة وعند اهل الحقیقة عبارة عن سیر القلب عند اخذه الى التوجه الى الحق بالذكر = سفر در لغت عبارت است از قطع مسافت، و نزد اهل حقیقت عبارت است از سیر دل آن گاه كه به حق تعالى از راه ذكر توجّه یابد.

معمولا اسفار را به چهار سفر به ترتیب زیر تقسیم مى كنند:

1. سَفَرٌ مِنَ الخلق الى الحق: كه آغاز آن توبه، یعنى رجوع از حیوانیت به انسانیت حقیقى و الهى است و نهایت آن اتصال به ملكوت و ظهور سكینه و آرامش.

2. سَفَرٌ من الحق الى الحق: كه آغاز آن ملكوت و نهایت آن اتصاف به اوصاف الهى و وصول به مقام ربوبیت است.

3. سَفَرٌ فى الحق: كه در این سفر سالك جز خدا نمى بیند و هر چیز را به خدا نسبت مى دهد. در این سفر او به صفات جمال و اسماى حسنى متلبّس مى شود و آن ها را دارا مى گردد.

4. سَفَرٌ بالحق فى الخلق: این سفر به نحوى ادامه سفر اول و نهایت یافتن آن است؛ بدین معنى كه وقتى بنده سالك به صفات و اسماى الهى اتصاف یابد، به حالت نخستین باز مى گردد و براى اصلاح اجتماع به سوى خلق مى آید، كه مشابهت با مرتبه پیامبرى و رسالت دارد.

البته این سفرها را به بیانات دیگرى نیز ذكر كرده اند؛ ولى روح همه این بیان ها كم و بیش یكى است.

هم چنین یكى از تقسیمات معروف در باب مراحل سیر و سلوك، تقسیم هفت گانه عطار نیشابورى است كه شعر معروف مولوى (هفت شر عشق را عطار گشت/ ما هنوز اندر خم یك كوچه ایم) نیز اشاره به آن است. عطار خود از این مراحل به «هفت وادى» تعبیر كرده است:

گفت ما را هفت وادى در ره است *** چون گذشتى هفت وادى درگه است...

هست وادىّ طلب آغاز كار *** وادى عشق است از آن پس بى كنار

پس سیُم وادى از آنِ معرفت *** هست چارم وادى استغنا صفت

هست پنجم وادى توحید پاك *** پس ششم وادىِّ حیرت صعبناك

هفتمین وادىِّ فقر است و فنا *** بعد از این وادى روش نبود تو را

در كَشش افتى روش گم گرددت *** گر بُوَد یك قطره قلزم گرددت

(به نقل از: على اصغر حلبى، مبانى عرفان و احوال عارفان، ص 197ـ199)

 

 

مسأله توجه داده شود كه انسان باید از چه چیزهایى بگذرد، چه چیزهایى را باید كسب كند و چه تلاش‌هایى باید انجام دهد تا به كمالات و مقامات انسانى و معنوى دست پیدا كند. البته هر مقام نیز خود درجاتى دارد و بر حسب شدت و ضعف مى‌توان مراتب مختلفى براى آن در نظر گرفت.

ما در این‌جا قصد آن نداریم كه تك‌تك این مراحل را با خصوصیات و مطالبى كه پیرامون آن‌ها وجود دارد ذكر كنیم. در عین حال، زحماتى را كه بزرگان در این راه كشیده‌اند ارج مى‌نهیم. آنان ساعت‌ها و روزها و بلكه سال‌ها روى این مطالب تأمل كرده‌اند و فكر و ذهنشان را به كار گرفته‌اند و ان‌شاء‌الله تلاش آنان در نزد خداى متعال مأجور و مشكور است. مطالب آنان یادآورى خوبى است براى كسانى كه مى‌خواهند در این راه قدم بردارند؛ ولى تأكید مى‌كنیم كه این همه بدان معنا نیست كه هر آن‌چه این بزرگان گفته‌اند صحیح و مطابق با فرمایشات حضرات معصومین(علیهم السلام) است. این تقطیع‌ها و مرحله‌بندى كردن و منزل درست كردن‌ها به این صورت قطعاً امرى اعتبارى است و در كلمات پیامبر و ائمه(علیهم السلام) به این صورت وجود ندارد. بسته به این‌كه انسان چه مقیاسى را در نظر بگیرد و چه فواصلى را تعیین كند، مى‌توان منازل و مراحل سیر و سلوك را به طرق مختلفى اعتبار كرد. نظیر این است كه براى تعیین فاصله یك مسیر مى‌توانیم بگوییم: «سه» فرسخ، یا «هیجده» كیلومتر یا «ده» مایْل. این‌كه چه عددى را ذكر كنیم بسته به این است كه چه واحد و مقیاسى را در نظر بگیریم. در ذكر منازل و مراحل سیر عرفانى نیز همین‌گونه است. بنابراین در ذكر اعداد مختلف براى تعیین منازل و مراحل، تناقضى بین فرمایشات بزرگان نیست و بستگى دارد كه مراحل و منازل را بر چه اساسى بخواهیم تقسیم كنیم.

به هر حال اگر بخواهیم این منازل را فهرستوار هم ذكر كنیم بحث به درازا خواهد انجامید، به خصوص اگر بخواهیم به نقد آن‌ها نیز بپردازیم. از این رو ما در این‌جا تقسیمى را كه مختصرتر از همه تقسیمات است و در كلمات بزرگان به آن اشاره شده ذكر مى‌كنیم و مقدارى پیرامون آن توضیح مى‌دهیم.

 

توحید افعالى، صفاتى و ذاتى در عرفان

همان‌گونه كه اشاره كردیم، براى رهایى از «خودپرستى» و واصل شدن به معبود و

معشوق حقیقى، راه كلى این است كه انسان «عبد» شود و همه استقلال‌ها را نفى كند و همه چیز خود و دیگر موجودات را از خدا ببیند. براى تحقق چنین امرى اولین كارى كه انسان مى‌بایست انجام دهد این است كه اراده خود را به طور كامل تابع اراده خداى متعال كند. این مرحله، مرحله‌اى بسیار طولانى و داراى مشقت‌هاى فراوان است. پس از عبور از این منزل، مرحله بعد این است كه صفات و كمالات و ملكات خویش را از خود نفى كند و آن‌ها را به خدا نسبت دهد. منظور از این سخن، نسبت دادن در لفظ و عبارت نیست، بلكه مقصود این است كه در حقیقت این معنا را بیابد و شهود كند كه یگانه دارنده مستقل صفات و كمالاتْ خداى متعال است. مرحله سوم نیز این است كه هستى خود و همه موجودات را از خدا ببیند. در این‌جا نیز منظور این است كه این معنا را بیابد و شهود كند، نه آن‌كه با استدلال و برهان و در قالب لفظ و مفهوم بدان برسد. بر این اساس براى سیر و سلوك مى‌توان سه مرحله كلى در نظر گرفت و هم‌چنان كه بزرگان فرموده‌اند، به ترتیب آن‌ها را «توحید افعالى»، «توحید صفاتى» و «توحید ذاتى» نام نهاد.

البته باید توجه داشت این سه اصطلاح غیر از آن اصطلاح توحید ذاتى و صفاتى و افعالى است كه در فلسفه و كلام به كار مى‌رود. در فلسفه و كلام، توحید ذاتى به این معنا است كه خدا یكى است و دو تا نمى‌شود و شریك و همتا ندارد. مراد از توحید صفاتى نیز این است كه همه صفات خداوند عین ذات او است و مانند انسان و سایر موجودات نیست كه زاید بر ذات باشد. توحید افعالى هم یعنى این‌كه خداوند در انجام كارهایش نیازى به معین و یار و یاور ندارد بلكه خود به تنهایى افعالش را به انجام مى‌رساند. این تقسیم كه تقسیم علماى فلسفه و كلام است هم از حیث معنا و هم از حیث ترتیب با آنچه كه در عرفان مى‌گوییم تفاوت دارد. از آنچه گفتیم تفاوت معانى روشن شد. از حیث ترتیب نیز در فلسفه و كلام، مسأله ابتدا از توحید ذاتى شروع مى‌شود و بعد به توحید در صفات مى‌رسد و به توحید در افعال ختم مى‌شود. این در حالى است كه در عرفان، سالك ابتدا از توحید افعالى آغاز مى‌كند و سپس به توحید صفاتى مى‌رسد و سرانجام به توحید ذاتى نایل مى‌گردد.

در عرفان و سیر و سلوك هدف از رسیدن به توحید افعالى این است كه انسان شهود كند اساس همه كارها از لحاظ وجود و تحقق، خداى متعال است و او است كه در حقیقت هر كارى را، هرچند از طریق اسباب خاص و از جمله خود انسان، به انجام مى‌رساند. لسان خود قرآن نیز ناظر به همین معنا است:

للهِِ مُلْكُ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ یَخْلُقُ ما یَشاءُ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً وَیَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّكُورَ؛(1) فرمانروایىِ [مطلق] آسمان ها و زمین از آنِ خدا است؛ هرچه بخواهد مى آفریند؛ به هر كس بخواهد فرزند دختر و به هر كس بخواهد فرزند پسر مى دهد.

این‌كه خدا به كسى دختر یا پسر مى‌بخشد البته بدون دخالت خود انسان نیست و از راه ازدواج و اسباب طبیعى صورت مى‌گیرد، ولى در عین حال در مرتبه‌اى بالاتر این امر به خداى متعال استناد دارد. شبیه این آیه در قرآن فراوان است؛ گرچه واقعه‌اى با دخالت اسباب ظاهرى واقع مى‌شود؛ ولى خداوند آن را به خود نسبت مى‌دهد؛ نظیر نزول باران، رویش گیاهان و رساندن روزى به بندگان:

وَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَر فَأَسْكَنّاهُ فِی الأَْرْضِ وَإِنّا عَلى ذَهاب بِهِ لَقادِرُونَ * فَأَنْشَأْنا لَكُمْ بِهِ جَنّات مِنْ نَخِیل وَأَعْناب لَكُمْ فِیها فَواكِهُ كَثِیرَةٌ وَمِنْها تَأْكُلُونَ؛(2) و از آسمان، آبى به اندازه [معیّن] فرود آوردیم، و آن را در زمین جاى دادیم، و ما براى از بین بردن آن مسلّماً تواناییم. پس براى شما به وسیله آن، باغ‌هایى از درختان خرما و انگور پدیدار كردیم كه در آن‌ها براى شما میوه‌هاى فراوان است و از آن‌ها مى‌خورید.

و یا مى‌فرماید:


1. شورى (42)، 49.

2. مؤمنون (23)، 18 و 19.

قُلْ مَنْ یَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ قُلِ اللهُ؛(1) بگو: «كیست كه شما را از آسمان ها و زمین روزى مى دهد؟» بگو: خدا.

هم‌چنین در جاى دیگر مى‌فرماید:

هَلْ مِنْ خالِق غَیْرُ اللهِ یَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَالأَْرْضِ؛(2) آیا غیر از خدا آفریدگارى هست كه شما را از آسمان و زمین روزى دهد؟

این‌كه همه امور، از حركت ابرها و نزول باران و رویش گیاهان گرفته تا رزق و روزى انسان و سایر موجودات و زنده كردن و میراندن آن‌ها به خداى متعال استناد دارد و با اراده او انجام مى‌شود امرى است كه با برهانْ قابل اثبات است و عقل آن را مى‌تواند بفهمد و بپذیرد؛ ولى مشكل در باور قلبى و شهود و یافت وجدانى و حضورى این مسأله است. اعمال و رفتار ما نشان مى‌دهد كه ما اگر هم براى خدا فاعلیت و تأثیر قایل باشیم در عرض سایر اسباب و عوامل است و گویا معتقدیم آن‌ها نیز در كنار خداوند و به طور مستقل، منشأ اثر و عامل بروز حوادث و مسایل عالم هستند! ما اگر گرفتارى و مشكل مالى داشته باشیم و در همین اثنا دوستى از راه برسد و پولى در اختیار ما قرار دهد و مشكلمان را حل كند، در این‌جا آنچه از دل ما مى‌گذرد این است كه آن دوست كار ما را راه انداخته و مشكلمان را حل كرده است. اگر هم مقدارى متشرع و اهل آداب باشیم، مى‌گوییم خدا به وسیله او كار ما را درست كرد. گفتن این مطلب به زبان، كه «خدا مشكل را حل كرد»، یك امر است؛ ولى این‌كه در حقیقت باور داشته باشیم «خدا این كار را كرد» مطلبى دیگر است.

ما وقتى بیمار مى‌شویم و به پزشك مراجعه مى‌كنیم و بهبودى مى‌یابیم، در دلمان این است كه دارو یا پزشك موجب بهبودى ما شد و خوب شدنمان را به آن‌ها نسبت مى‌دهیم. البته گرچه این نسبت نیز صحیح است، و به همین دلیل نیز ما باید از پزشك و


1. سبأ (34)، 24.

2. فاطر (35)، 3.

داروساز و داروفروش و همه كسانى كه براى بهبودى ما زحمت كشیده‌اند تشكر كنیم؛ ولى در سطح بالاتر باید اعتقاد راستینمان این باشد كه این خدا بود كه ما را شفا داد. اولیاى خدا همین‌گونه‌اند و به حقیقت دست خداى متعال را در همه وقایع و رخدادهاى عالم مشاهده مى‌كنند. در این باره براى نمونه مى‌توانیم به برخورد حضرت ابراهیم(علیه السلام) توجه كنیم. آن حضرت در پاسخ نمرود و نمرودیان خداى خود را این‌گونه معرفى مى‌كند:

الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ * وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ * وَإِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ * وَالَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ * وَالَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ؛(1) آن كس كه مرا آفریده و همو راهنمایى ام مى كند، و آن كس كه او به من خوراك مى دهد و سیرابم مى گرداند، و چون بیمار شوم او مرا درمان مى بخشد، و آن كس كه مرا مى میراند و سپس زنده ام مى گرداند، و آن كس كه امید دارم روز پاداش، گناهم را بر من ببخشاید.

اینها سخنان نوجوانى 15، 16 ساله است كه مدت‌ها در غارى زندگى كرده و تا این سن با اجتماع ارتباطى نداشته و استاد و مكتب و مدرسه‌اى به خود ندیده است. او مشاهده كرده است كه غذا و نان به دست دیگران تهیه مى‌شود؛ ولى مى‌داند كه آنها غذا دهنده نیستند. ابراهیم(علیه السلام) مى‌داند آن كس كه در واقع شفا مى‌دهد خدا است. آن حضرت به این باور قلبى رسیده كه همان كس كه زنده مى‌كند و مى‌میراند و در قیامت گناهان را مى‌بخشد، همو نیز ما را طعام مى‌دهد و سیراب مى‌گرداند و شفا مى‌بخشد.

ما هم ممكن است این قبیل كلمات و جملات را ادا كنیم؛ ولى خودمان مى‌دانیم و مى‌فهمیم كه تشریفاتى و تعارف است و این معانى را در دل و جانمان لمس نمى‌كنیم و نمى‌یابیم. مقام توحید افعالى این است كه انسان مانند حضرت ابراهیم(علیه السلام) در حقیقت و


1. شعراء (26)، 78 ـ 82.

به طور ملموس ببیند كه خدا است كه آب و نان مى‌دهد و شفا مى‌بخشد. كسى كه به چنین مقامى ـ كه رسیدن به آن بسیار مشكل است ـ دست یابد تازه در مرحله و منزل اول توحید است و هنوز دو منزل بسیار مشكل دیگر پیش رو دارد.

در هر صورت، راه رسیدن به این مرحله از توحید این است كه هر جا انانیت ما ظهور مى‌كند و كار را به خود مستند مى‌كنیم، آن انانیت را ریشه‌كن كنیم و به تعبیر دیگر، اراده خود را تابع اراده خداوند گردانیم. آنچه موجب شده است كه میان ما و خدا حجاب به وجود بیاید همین اعمال و رفتار ناشى از انانیت و منیّت است. «من مى‌خواهم» است كه نمى‌گذارد خدا را ببینیم و اجازه نمى‌دهد كه احساس كنیم و ببینیم كه كار، كار او است. ما مرتب از «من» دم مى‌زنیم و مى‌گوییم: من پول در مى‌آورم، من كار مى‌كنم، من اختراع مى‌كنم، من درس مى‌دهم و من...‌. اگر در مرحله عمل بتوانیم «من» را حذف كنیم و اراده خود را تابع اراده خدا گردانیم و آن‌گاه كه «من» مى‌گوید این كار را بكن، آن را بكوبیم و بگوییم خدا اجازه این كار را نمى‌دهد، در این صورت است كه به مرحله توحید افعالى رهنمون مى‌شویم.

اگر «من» در ماه رمضان بگوید غذا بخور و در پاسخ بگوییم این كار مجاز نیست چون خدا نخواسته است، این‌جا است كه «من» شكسته مى‌شود و از حكومت و ریاست بر جان و روح آدمى خلع مى‌گردد. اگر «من» بخواهد به نامحرم نگاه كند، باید جلوى اراده آن را بگیریم و بگوییم، اراده خدا این است كه چنین كارى انجام نشود. اگر چنین كردیم، آن‌گاه بت منیّت و انانیت از جایگاه الوهیت فرو مى‌افتد و بر سر جاى خود مى‌نشیند.

البته باید توجه داشته باشیم این اراده غیر از آن اراده‌اى است كه باید تقویت شود و حاكمیت پیدا كند. تقویت آن اراده عالى با شكستن و تضعیف این اراده ذاتى حاصل مى‌شود. اراده‌اى كه باید تضعیف و محو گردد اراده شیطانى و نفسانى است و آن اراده‌اى كه باید تقویت شود و پر رنگ گردد اراده‌اى است كه در راستاى اراده الهى و به

پیروى از منویات حضرت حق شكل مى‌گیرد. براى ظهور آن اراده ربانى و ملكوتى در وجود انسان، بایداین اراده حیوانى و ناسوتى شكسته شود و از بین برود.

اگر انسان بتواند كنترل اراده‌هاى حیوانى را در دست بگیرد و آن‌ها نتوانند لجام‌گسیخته، انسان را به هر سو كه مى‌خواهند بكشانند، آن‌گاه قدرت‌ها و قوّت‌هاى حقیقى نفس انسانى ظهور پیدا مى‌كند. براى مثال، اگر انسان بتواند چشم خود را كنترل كند و در همه موارد از نگاه به آنچه كه نباید، اجتناب ورزد، آثار و بركات زیادى برایش ظاهر مى‌شود. بزرگان بسیارى این مطلب را تجربه و نقل كرده‌اند. از جمله این آثار كه نقل شده، دیدن رؤیاهاى صادقه است كه شخص از طریق آن‌ها مى‌تواند حقایقى را بفهمد و رخدادها و وقایعى را پیش‌بینى كند. اثر دیگر آن است كه انسان مى‌تواند رؤیاهاى صادقه دیگران را تعبیر و حقیقت آن‌ها را بیان كند. كسانى براى خود بنده نقل كرده‌اند كه ما حادثه‌اى را كه فردا قرار است اتفاق بیفتد از قبل مشاهده مى‌كنیم. در موارد متعددى نیز شاهد تحقق و صدق پیش‌بینى‌ها و پیش‌گویى‌هاى این قبیل عباد صالح خدا بوده‌ایم. همه‌مربوط به آثار دنیایى این عمل است و آثار آخرتى آن نیز در جاى خود محفوظ و بسیار فراتر از آثار دنیایى است.

در هر صورت، این كنترل‌ها و دست به مال مردم دراز نكردن، غذاى حلال خوردن، و چشم و گوش و زبان و... را مراقبت كردن موجب تقرب به خداى متعال و رسیدن به مرحله توحید افعالى است. هر قدر كه انسان بتواند اراده خود را در آن بُعد و مسیر خاص محو كند و آن را تابع اراده خدا گرداند و به تعبیر دیگر، نفس‌كُشى كند و پا روى نفس خود بگذارد به توحید افعالى نزدیك‌تر مى‌شود. اگر آدمى در تمامى افعالش اراده خدا را حاكم كند، این امر به نوبه خود باعث پیدایش بصیرت و بینش باطنى براى او مى‌گردد و انسان دست خدا را در همه امور عالم مشاهده مى‌كند.

تذكر این نكته نیز لازم است كه توحید افعالى با اختیار انسان و سببیت عوامل دیگر در وقوع پدیده‌هاى عالم منافاتى ندارد. عارف در مقام توحید افعالى دست خدا را

در همه امور عالم مى‌بیند، بدون آن‌كه نسبت آن‌ها با اسباب طبیعى قطع شود یا جبر
لازم بیاید و اختیار انسان سلب گردد. این امر از نظر عقلى و فلسفى نیز قابل تبیین و اثبات است.

جداى از تدبیر موجودات مختار، تدبیرى فوقانى وجود دارد كه بر كل عالم وجود سایه افكنده و همه امور عالم، از حركت یك الكترون در درون هسته یك اتم گرفته تا حركت بزرگ‌ترین و دورترین كرات و كهكشان‌ها را در نظامى واحد سامان مى‌بخشد و اداره مى‌كند. انسان‌هاى عادى و كسانى كه به مقامات عرفانى و معنوى دست نیافته‌اند نیز گاهى این تدبیر فوقانى را به عیان مشاهده مى‌كنند. شاید براى ما بسیار اتفاق افتاده كه براى كارى اقدام كرده‌ایم و طرح و برنامه‌اى خاص را در نظر داشته‌ایم، ولى جریان امور به گونه‌اى پیش رفته و اتفاق افتاده كه نتایجى بسیار مهم‌تر و عالى‌تر از آنچه ما به دنبال آن بوده‌ایم حاصل مى‌شود. كسانى كه در طول 8 سال دفاع مقدس در جبهه‌هاى جنگ تحمیلى حضور داشتند موارد متعددى از این قبیل را مشاهده كرده‌اند.

كسى كه به مقام توحید افعالى مى‌رسد حالتى براى او پیدا مى‌شود و چنان دیده‌اى پیدا مى‌كند كه همه عالم را به صورت یك كل منسجم و كاملا به هم پیوسته و مرتبط مى‌بیند. در چشم عارف حقیقى هر چیزى در این عالم دقیقاً در همان جایى است كه باید باشد و هر حركتى از هر موجودى كه صادر شود، از خروج یك الكترون از مدار هسته خود تا ظهور یك ستاره دنباله‌دار و تا آن انفجارى كه در ستاره‌اى بزرگ و بسیار دور رخ مى‌دهد، همگى تابع یك اراده و نظم و برنامه واحدند. عارف در نگاه خویش همه این‌ها را مانند قطعه‌ها و قسمت‌هاى مختلف یك تابلوى نقاشى واحد مى‌بیند كه نقاشى زبردست با مهارت و زیبایى هر چه تمام‌تر آن‌ها را ترسیم كرده است. واصلِ به مقام توحید افعالى به روشنى مى‌بیند كه در این نقاشى، در انتخاب رنگ‌ها و ترسیمِ هر جزء، دقت و ظرافت فراوانى به كار رفته است. در این كل واحد و یكپارچه جبرى وجود ندارد و هر موجود مختارى در محدوده خاص خویش از اختیارش استفاده مى‌كند، در

عین حال كه اراده‌اى واحد و برتر، كل این افعال و حركات و سكنات را به یكدیگر پیوند مى‌دهد و در متن نظامى واحد، گرد هم مى‌آورد.

تعالیمى كه در قرآن و روایات درباره اعتقاد به قضا و قدر، مشیت الهى و امثال آن‌ها آمده، همگى كمكى است براى آن‌كه آدمى به سوى این مقام حركت كند و به این بینش و بصیرت برسد كه هیچ موجودى حتى به اندازه سر سوزنى از تحت تدبیر و اراده خداوند خارج نیست، بدون آن‌كه جبرى لازم بیاید.

توصیف و تبیین این مسایل مشكل است؛ ولى اگر كسى آن‌ها را لمس كند چنان از این شهود لذت مى‌برد كه خوش‌ذوق‌ترین مردم از دیدن زیباترین تابلوهاى نقاشى آن قدر لذت نمى‌برند. یك تابلوى نقاشى، هر چه هم كه زیبا و بدیع باشد، فكر محدود و كوتاه هنرمندى است كه در ابعادى محدود، مثلا، دو در سه، ترسیم شده است؛ ولى انسانى كه به مقام توحید افعالى رسیده، نقاشى و تابلویى را در وسعت بى‌كران هستى مشاهده مى‌كند كه با وجود داشتن عظمت و اجزایى بى‌انتها، وحدت و یكپارچگى و هماهنگى كاملى بر آن حكم‌فرما است و هر چیز در بهترین جاى ممكن طراحى و ترسیم گردیده است. از تماشاى این تابلوى بى‌نظیر چنان بهجت و لذتى به عارف دست مى‌دهد كه همه لذت‌ها در پیش آن رنگ مى‌بازند و فراموش مى‌شوند.

افرادى كه روح لطیفى دارند در مواجهه با زیبایى‌هاى طبیعت چنان لذتى به آن‌ها دست مى‌دهد كه براى لحظه‌ها و دقایقى همه چیزهاى دیگر را از یاد مى‌برند. این افراد هنگامى كه، براى مثال، نقاشى زیبایى را مى‌بینند یا صداى دل‌نشین و زیباى بلبلى را مى‌شنوند آن‌چنان به وجد مى‌آیند و مبهوت آن مى‌شوند كه گویا جهان پیرامون خود را به كلى از یاد مى‌برند. حال تصور كنید كسى كه از چنین روح لطیفى برخوردار است اگر به نشانه و اثرى از محبوب و معشوقش برخورد كند چه حالى پیدا مى‌كند؟! كسى كه روزها و هفته‌ها و ماه‌ها است در فراق معشوق و محبوبى سفركرده مى‌سوزد، اگر نامه و دست‌خط و عكسى از او به دستش برسد چقدر لذت مى‌برد؟! آیا مى‌توان این لذت را با

لذایذى نظیر خوردن و خوابیدن و آشامیدن مقایسه كرد؟! عارف و سالك دل‌باخته‌اى كه جهان پهناور هستى در چشم او نشانه و اثرى از سر انگشت آن محبوب دل‌ربا است، از این مشاهده چنان غرق لذت مى‌شود كه نزدیك است قالب تهى كند:

لَوْلاَ الاَْجَلُ الَّذی كَتَبَ اللهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ اَرْواحُهُمْ فی اَجْسادِهِمْ؛(1) اگر نبود آن اجل و مهلتى كه خداوند براى آنان مقرر فرموده، روح هاى آنان در بدن هایشان باقى نمى ماند.

در هر صورت، اگر كسى به چنین مقامى برسد تنها یك مرحله از سیر و سلوك را پشت سر گذاشته و تنها به «توحید افعالى» دست یافته است، كه یگانه كارگردان عالم وجود را خداى متعال مى‌بیند و بس. سالك در این مرحله گرچه تمامى افعال و حركات و سكنات عالم را در حقیقت به خداى متعال منسوب مى‌بیند اما هنوز علم، قدرت، زیبایى، شجاعت، استعداد، ذكاوت و سایر صفات و ملكات را از خود موجودات مى‌بیند و آن‌ها را به خود و دیگر افراد و سایر موجودات نسبت مى‌دهد. از این رو غیر از «توحید افعالى» مرحله دیگرى كه «توحید صفاتى» است نیز باید طى شود. سالك باید علاوه بر این‌كه تمامى افعال را از خدا مى‌داند و مى‌بیند، همه اوصاف وجودى و صفات جمال و كمال را نیز از خداى متعال بداند و ببیند و هیچ وصفى را براى هیچ موجودى، مستقل و منقطع از خداوند ادراك و احساس نكند. او در این مرحله براى هیچ دانشمندى علم و دانش مستقل، و براى هیچ صاحب قدرتى قوّت و نیرویى جداى از خداى متعال قایل نمى‌شود، بلكه همه دانش‌ها و قدرت‌ها را پرتوى از علم و قدرت بى‌نهایت الهى مى‌داند و بالاخره هر زیبایى و جمال و حُسنى را تنها از خداى متعال مى‌بیند و به همراه هر وصفى، خالق و مالك حقیقى آن وصف را كه ذات اقدس الهى است، مشاهده مى‌كند. اگر سالكْ چنین بصیرت و شهودى را واجد گردد به مقام «توحید صفاتى» دست یافته است.

 


1. نهج‌البلاغه، خ 184.

اما به جز توحید افعالى و توحید صفاتى هنوز یك مرحله دیگر باقى مانده كه سالك آن را نیز باید پشت سر بگذارد، و آن مرحله «توحید ذاتى» است. در این مرحله، سالك نه‌تنها همه «افعال» و «صفات» را از خدا مى‌داند، كه اصلا همه موجودات را طفیلى و رشحات و انوار و پرتوهایى از یگانه موجود مستقل هستى مى‌بیند:

به دریا بنگرم دریا تو بینم *** به صحرا بنگرم صحرا تو بینم

به هرجا بنگرم كوه و در و دشت *** نشان از قامت رعنا تو بینم

برخى از بزرگان براى آن‌كه این موضوع كمى قابل فهم شود آن را به دریا و رطوبت آن، و برخى به دریا و موجش و یا به سایه و صاحب سایه تشبیه كرده‌اند؛ ولى همه این تشبیه‌ها از باب تشبیه معقول به محسوس و بسیار نارسا است و نمى‌تواند حقیقت مسأله را آشكار كند. موج و رطوبت و امثال آن‌ها حالتى از یك جسم و عرَضى براى یك جوهرند و از این رو نمى‌توانند رابطه «خالق» و «مخلوق» را نشان دهند و حكایت كنند. هرچه در این زمینه گفته شود از حد تشبیه، استعاره و مجاز تجاوز نمى‌كند. هیچ عارفى با هیچ لسانى قادر به بیان این رابطه نیست. نه‌تنها هیچ عارفى، كه براى هیچ پیامبر و امامى نیز ممكن نیست كه این مطلب را در قالب الفاظ و كلمات بیان كند، چرا كه این حقیقت فوق لفظ و مفهوم است. این مطلب، یافتنى است و تا كسى خود به این مقام و مرحله نرسد، نمى‌تواند حقیقت آن را درك كند.

در همین جا و در همین مرحله است كه بسیارى از افراد لغزش پیدا مى‌كنند و چون موجودات را چنان كم‌رنگ و ربطى و تعلقى مى‌بینند كه گویا اصلا وجودى ندارند، از این رو تعبیر مى‌كنند كه اصلا غیر از خدا چیزى نیست و همه چیز او است! گاهى برخى تعبیراتى غلیظ‌تر به كار مى‌برند كه دست‌كم ظاهر آن‌ها جسارت‌آمیز و خلاف ادب است؛ نظیر این‌كه از برخى عرفا نقل شده كه مى‌گفت: لَیْسَ فی جُبَّتی اِلاّ الله: در لباس من جز خدا وجود ندارد! یا برخى دیگر كه مى‌گفته‌اند: اَنَا الْحَق: من خدا هستم!

البته ما غالباً شناخت دقیقى از این افراد نداریم و نمى‌توانیم بفهمیم آن‌ها واقعاً

حقایقى را یافته بودند ولى در بیان آن حقایق تعبیرات نارسایى به كار برده‌اند، یا این‌كه اصلا دریافتشان ناقص و قاصر بوده است. در هر صورت، اگر مى‌خواهیم در این راه بهره‌اى از كسى بگیریم شایسته است از حضرات معصومین(علیهم السلام) اخذ كنیم كه عصمتشان ثابت و مسلّم است و در مورد مقامات آنان و نیلشان به حقایق و نیز گفته‌ها و سخنانشان هیچ‌گونه شك و تردیدى وجود ندارد. بسیار واضح است كه اگر كسى واقعاً به دنبال بهره‌گرفتن باشد، تا پیشوایان معصوم(علیهم السلام) و منابع قطعى و مسلّم وجود دارند به سراغ افراد و منابع مشكوك‌الحال نمى‌رود.

در هر صورت، بر اساس این بیان، مجموع مراحل سیر و سلوك را مى‌توان سه مرحله در نظر گرفت كه از توحید افعالى آغاز و به توحید ذاتى ختم مى‌شود. هم‌چنان كه اشاره كردیم، روح كلى این سه مرحله نیز یك چیز بیشتر نیست و آن عبارت از «بنده شدن» است. آدمى باید سعى كند كه هستى خود و همه موجودات را به صاحب اصلى هستى، یعنى خداى متعال، بازگرداند و هیچ چیزى را از آنِ خود و سایر موجودات نداند و نبیند. البته باید توجه داشت كه معناى این سخن آن نیست كه كارهاى زشتمان را به پاى دیگرى بگذاریم و از خود سلب مسؤولیت كنیم. اصولا كسى كه به مرحله تولید افعالى برسد كار زشتى از او سر نمى‌زند تا بخواهد آن را به حساب دیگرى بگذارد. كسى كه به چنین مقامى رسیده اگر احیاناً خداى ناكرده كار زشتى از او سر بزند، چون مقامش بالاتر است مجازاتش نیز سخت‌تر خواهد بود و او را در دره جهنم معلّق خواهند كرد.

اساساً نباید پنداشت كه هر كس در باب عرفان و سیر و سلوك و توحید افعالى و امثال آن داد سخن مى‌دهد به مقامى نیز دست یافته است. ممكن است كسى الفاظ این مطالب را بداند و درباره آن‌ها سخن بگوید و مطلب بنویسد اما جایگاهش جهنّم باشد! مگر این‌ها مقام‌هایى است كه به آسانى به كسى بدهند؟! هرچه شیئى ارزشمندتر باشد رسیدن به آن نیز مشكل‌تر است. فتح قله دماوند ممكن است براى كسى بسیار مطلوب و مسرّت‌بخش و خاطره‌انگیز باشد؛ ولى براى رسیدن به قله دماوند باید خستگى و رنج و

زحمت فراوانى را بر خود هموار كرد. در مسایل معنوى نیز وضع به همین منوال است و براى نیل به مقامات معنوى باید خون دل خورد و زحمت كشید و هر كس طالب مقام‌هاى بالاتر باشد به همان نسبت نیز كارش مشكل‌تر خواهد بود. توحید افعالى و توحید صفاتى و توحید ذاتى عالى‌ترین مقام‌هاى معنوى هستند و براى رسیدن به این قلل رفیع سال‌ها مراقبت نفس و تلاش طاقت‌فرسا و خستگى‌ناپذیر لازم است.

به هر حال باز هم تأكید مى‌كنیم كه در سیر الى الله، خط اصلى حركت عبارت است از «بنده شدن» كه مى‌توان آن را به سه مرحله بنده شدن در افعال، بنده شدن در صفات، و بنده شدن در هستى تقسیم كرد و براى طى هر مرحله نیز باید كارها و تمرین‌هاى متناسب با آن مرحله صورت پذیرد.

 

تقوا در پرتو مشارطه، مراقبه و محاسبه

پس از آن‌كه روشن شد روح اصلى و اساسى براى سیر و سلوك و طى مراحل عرفان «بندگى» است، اكنون نوبت به طرح این پرسش مى‌رسد كه چه راهكار (یا راهكارهاى) عملى براى «بنده شدن» وجود دارد؟ براى پاسخ به این پرسش باید توجه كنیم كه «عبد» و «بنده» اصطلاحاً به كسى گفته مى‌شود كه تمام اختیارش به دست «مولا» و مطیع او است و بدون اجازه مولا كارى انجام نمى‌دهد. از این رو بنده خدا شدن هنگامى تحقق مى‌یابد كه انسان كاملا مطیع خداى متعال گردد و برخلاف امر و نهى او گامى بر ندارد. از سوى دیگر نیز عاملى كه انسان را در این مسیر قرار مى‌دهد «تقوا» است.

بدین ترتیب اولین مرحله بندگى در مقام عمل این است كه انسان متقى شود و «ملكه تقوا» را تحصیل نماید. تقوا یعنى این‌كه آدمى همه واجبات الهى را كه متوجه او است، انجام دهد و همه محرّمات را ترك كند. براى موفقیت در تحصیل و تحقق ملكه تقوا نیز امورى وجود دارد كه هر سالكى باید به آن‌ها توجه كند و شرط تحقق بندگى هستند. این امور عبارتند از: «مشارطه»، «مراقبه» و «محاسبه».

انسان هر روز صبح كه از خواب بر‌مى‌خیزد، باید تأمل كند خداى متعال امروز حیاتى دوباره به من عطا فرموده و سرمایه و فرصتى جدید در اختیارم نهاده است. چه بسیار كسانى كه در بستر خواب آرمیدند و دیگر از آن برنخاستند. این حادثه‌اى است كه براى هر كسى ممكن است اتفاق بیفتد. قرآن كریم در این باره مى‌فرماید:

اللهُ یَتَوَفَّى الأَْنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها فَیُمْسِكُ الَّتِی قَضى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الأُْخْرى إِلى أَجَل مُسَمًّى إِنَّ فِی ذلِكَ لآَیات لِقَوْم یَتَفَكَّرُونَ؛(1) خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامى باز مى ستاند، و ارواحى را كه هنگام مرگشان نرسیده در حال خوابشان [قبض مى‌كند]؛ پس آن [نفْسى] را كه مرگ را بر او واجب كرده نگاه مى‌دارد، و آن دیگر [نفْس‌ها] را تا هنگامى معیّن [به سوى زندگى دنیا]بازپس مى‌فرستد. قطعاً در این امر براى مردمى كه مى‌اندیشند نشانه‌هایى [از قدرت خدا] است.

از این رو باید توجه داشت كه بیدار شدن از خواب، حیاتى دوباره و نعمتى است از سوى خداوند و سرمایه جدیدى است كه در اختیار ما گذارده شده است. اكنون انسان مى‌تواند با این سرمایه سعادت دنیا و آخرت را براى خود كسب كند و یا خسران و شقاوت دنیا و آخرت را نصیب خود گرداند.

آن گاه سالك پس از تأمل در این باره باید با نفس خود شرط كند كه این نعمت و سرمایه را در مسیر مناسب صرف نماید. در این‌جا گویا نفس خود را شریكى مى‌دانیم كه سرمایه‌اى را به دست او مى‌سپاریم تا با آن تجارت كند و با او شرط مى‌كنیم كه باید با این سرمایه سودى تحصیل نمایى و مبادا خسارت به بار آورى! این قرارداد با نفس، تأثیر روانى مهمى به دنبال دارد و مى‌تواند موجب گردد كه انسان در طول روز توجه بیشترى به انجام وظایف خود داشته باشد و دچار غفلت نگردد. بنابراین اولین كارى كه سالك باید در آغاز هر روز انجام دهد «مشارطه» است؛ مشارطه و قرارداد با خود،


1. زمر (39)، 42.

مبنى بر این‌كه در طول روز از همه گناهان پرهیز كند و همه تكالیف و واجباتش را انجام دهد.

پس از مشارطه نوبت به «مراقبه» مى‌رسد. سالك پس از آن‌كه در ابتداى روز با خود شرط كرد و تصمیم گرفت كه واجبات را انجام دهد و از ارتكاب محرّمات و گناهان اجتناب ورزد، در طول روز باید همواره این شرط را به خاطر داشته باشد و از نفس خویش مراقبت نماید كه خلاف این شرط رفتار نكند. اصطلاح مراقبه در برخى روایات و ادعیه نیز وارد شده است؛ از جمله در مناجات شعبانیه مى‌خوانیم:

اِلهِی وَاَلْحِقْنی بِنُورِ عِزِّكَ الاَْبْهَجِ فَاَكُونَ لَكَ عارِفاً وَعَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً وَمِنْكَ خائِفاً مُراقِباً؛(1) معبودا! و مرا به نور عزتت كه نشاط آورتر از هر لذتى است پیوند ده، تا عارف به تو گردم و از غیر تو روى گردانم و از تو ترسان و در مراقبت باشم.

مانند صاحب كارى كه مواظب كارگرش هست كه كارش را درست انجام دهد، سالك نیز در طول روز پیوسته مراقب نفس خویش است كه بر شرط و عهد و پیمان خویش پایدار و استوار بماند و آن را نقض نكند. چنین مراقبت و نظارتى بسیار به انسان كمك مى‌كند كه مبادا لغزشى براى او پیش آید و از مسیر اطاعت و بندگى خداى متعال منحرف گردد.

سرانجام پس از مراقبه، در مرحله آخر نوبت به «محاسبه» مى‌رسد. مراد از محاسبه این است كه انسان شب هنگام و قبل از آن‌كه به خواب رود، باید لختى درباره رفتار و اعمال آن روزش فكر كند و یك‌یك كارهایى را كه در آن روز انجام داده به خاطر آورد و از نفس خود حساب بكشد. مانند صاحب سرمایه‌اى كه به حساب شریكى كه سرمایه خود را براى تجارت به او سپرده رسیدگى مى‌كند، انسان مؤمن و سالك نیز باید در پایان هر روز به كار همه اعضا و جوارحش رسیدگى كند كه آیا وظایفشان را به خوبى و به درستى انجام داده‌اند یا احیاناً تقصیر و تخلفى از آن‌ها سر زده است. پس از این محاسبه و رسیدگى، انسان باید در برابر مواردى كه در انجام وظیفه عبودیت و بندگى


1. مفاتیح‌الجنان، اعمال مشترك ماه شعبان، عمل هشتم.

موفق بوده است خدا را شكر كند كه چنین توفیقى به او عنایت فرموده؛ و اگر خداى ناكرده تخلف و لغزشى صورت گرفته، براى آن‌ها نیز استغفار كند و تا دیر نشده درصدد جبران مافات برآید. در روایات ما این‌طور آمده كه وقتى خطا و گناهى از مؤمنى سر مى‌زند، ملائكه‌اى كه مأمور ثبت اعمال او هستند تا هفت ساعت صبر مى‌كنند و در صورتى كه شخص در این فاصله توبه كند چیزى بر او نمى‌نویسند. از این رو انسان باید در هر روز به حساب اعمال خود رسیدگى كند تا اگر لغزشى اتفاق افتاده فوراً توبه كند و اگر احیاناً نیاز به قضا یا پرداختن پول و اقدام دیگرى دارد به انجام آن مبادرت ورزد.(1)


1. امام خمینى(رحمه الله) در كتاب «چهل حدیث» در این باره چنین فرموده است:

از امورى كه لازم است از براى مجاهد، مشارطه و مراقبه و محاسبه است.

مشارطه آن است كه در اول روز مثلا با خود شرط كند كه امروز برخلاف فرموده خداوند تبارك و تعالى رفتار نكند، و این مطلب را تصمیم بگیرد. و معلوم است كه یك روز خلاف نكردن امرى است خیلى سهل، و انسان مى‌تواند به آسانى از عهده بر‌آید. تو عازم شو و شرط كن و تجربه نما و ببین چقدر سهل است. ممكن است شیطان و جنود آن ملعون بر تو این امر را بزرگ نمایش دهند، ولى این از تلبیسات آن ملعون است. او را از روى واقع و قلب لعن كن و اوهام باطله را از قلب بیرون كن، و یك روز تجربه كن، آن وقت تصدیق خواهى كرد.

و پس از این مشارطه باید وارد مراقبه شوى، و آن، چنان است كه در تمام مدت شرط متوجه عمل به آن باشى و خود را ملزم بدانى به عمل كردن به آن، و اگر خداى نخواسته در دلت افتاد كه امرى را مرتكب شوى كه خلاف فرموده خدا است، بدان كه این از شیطان و جنود او است كه مى‌خواهند تو را از شرطى كه كردى باز‌دارند. به آن‌ها لعنت كن و از شر آن‌ها به خدا پناه ببر و آن خیال باطل را از دل بیرون نما و به شیطان بگو كه من یك امروز با خود شرط كردم كه خلاف فرمان خداوند تعالى نكنم. ولى‌نعمت من سال‌هاى دراز است به من نعمت داده، صحت و سلامت و امنیت مرحمت فرموده و لطف‌هایى فرموده كه اگر تا ابد خدمت او كنم از عهده یكى از آن‌ها بر‌نمى‌آیم. سزاوار نیست یك شرط جزئى را وفا نكنم. امید است ان‌شاءالله شیطان طرد شود و منصرف گردد و جنود رحمان غالب آید.

و این مراقبه با هیچ‌یك از كارهاى تو از قبیل كسب و سفر و تحصیل و غیرها منافات ندارد. و به همین حال باشى تا شب كه موقع محاسبه است، و آن عبارت است از این‌كه حساب نفس را بكشى در این شرطى كه با خداى خود كردى كه آیا به‌جا آوردى؟ و با ولى‌نعمت خود در این معامله جزئى خیانت نكردى؟

اگر درست وفا كردى، شكر خدا كن در این توفیق و بدان كه یك قدم پیش رفتى و مورد نظر الهى شدى، و خداوند ان‌شاءالله تو را راهنمایى مى‌كند در پیشرفت امور دنیا و آخرت، و كار فردا آسان‌تر خواهد شد. چندى به این عمل مواظبت كن، امید است ملكه گردد از براى تو، به طورى كه از براى تو كار خیلى سهل و آسان شود، بلكه آن وقت لذت مى‌برى از اطاعت فرمان خدا و از ترك معاصى در همین عالم، با این‌كه این‌جا عالم جزا نیست لذت مى‌برى و جزاى الهى اثر مى‌كند و تو را مُلْتَذّ مى‌نماید. و بدان كه خداى تبارك و تعالى تكلیف شاق بر تو نكرده و چیزى كه از عهده تو خارج است و درخور طاقت تو نیست بر تو تحمیل نفرموده، لكن شیطان و لشكر او كار را بر تو مشكل جلوه مى‌دهند، و اگر خداى ناخواسته در وقت محاسبه دیدى سستى و فتورى شده در شرطى كه كردى، از خداى‌تعالى معذرت بخواه و بنا بگذار كه فردا مردانه بر عمل به شرط قیام كنى، و به این حال باشى تا خداى تعالى ابواب توفیق و سعادت را بر روى تو باز كند و تو را به صراط مستقیم انسانیت برساند. (چهل حدیث، ص 9 و 10).

این سه امر، یعنى مشارطه و تصمیم در آغاز روز، نظارت و مراقبه در طول روز، و محاسبه در پایان روز، در تمام مراحل سیر و سلوك وجود دارد،(1) گرچه بسته به مرتبه و مقامى كه سالك در آن قرار دارد شدت و ضعف و برخى خصوصیات آن متفاوت مى‌شود. در ادامه بحث، درباره این تفاوت توضیحاتى ارائه خواهیم كرد.

 

مراتب مراقبه

پس از بیان مراحل سه‌گانه مشارطه، مراقبه و محاسبه، اكنون مى‌خواهیم درباره خصوص مرحله «مراقبه» مقدارى بیشتر صحبت كنیم. در مرحله مراقبه مهم‌ترین مسأله این است كه سالك بر انجام واجبات و ترك محرّمات مراقبت نماید تا ملكه تقوا برایش حاصل شود و در پرتو آن، انجام واجبات و ترك گناهان برایش به صورت عادت درآید و این‌گونه نباشد كه براى ترك هر گناهى نیاز به تأمل و تصمیم‌گیرى داشته باشد. براى طى سیر عرفانى و مراحل سیر و سلوك، این مرتبه از مراقبه (انجام واجبات و ترك


1. البته هم‌چنان كه جناب استاد ـ دام ظله ـ خود در كتاب «پندهاى امام صادق(علیه السلام) به ره‌جویان صادق» (ص 27) اشاره فرموده‌اند، برخى علماى اخلاق مرحله چهارمى را نیز در این بحث ذكر كرده‌اند و آن مرحله «معاتبه» است. مقصود از معاتبه این است كه اگر انسان در مرحله محاسبه متوجه لغزش‌ها و اشتباهاتى در رفتار خود شد، به جبران آن‌ها خود را تنبیه كند؛ مثلا خود را ملزم كند كه روز بعد روزه بگیرد یا مبلغى انفاق كند یا قدرى قرآن تلاوت نماید یا كار خیر دیگرى انجام دهد تا جبران مافات شود.

محرّمات) امرى حیاتى و ضرورى است و هم در روایات و هم در كلمات بزرگان اخلاق و سیر و سلوك تأكید فراوانى بر آن شده است. انسان تا زمانى كه به گناه مبتلا باشد هر سعى و كوششى در راه عبادت خداوند چندان تأثیرى برایش در پى نخواهد داشت. گناه اعمال نیك انسان و آثار آن را از بین مى‌برد و انجام عبادت و اعمال صالح به همراه ارتكاب معاصى، مانند جیب سوراخى است كه هرچه پول در آن بریزند از آن سوراخ بیرون مى‌ریزد و در نهایت چیزى باقى نمى‌ماند. گناهان و صفات رذیله گوهر ایمان را زایل و اعمال نیك را محو و نابود مى‌كنند. در این باره در روایات اسلامى مطالب و مضامین فراوان و مختلفى وارد شده است. براى مثال، در مورد حسد مى‌خوانیم:

اِنَّ الْحَسَدَ یَأْكُلُ الاْیمانَ كَما تَأْكُلُ النّارُ الْحَطَبَ؛(1) همانا حسد ایمان را مى خورد (و از بین مى برد) همان گونه كه آتش هیزم را مى خورد (و نابود مى سازد).

و یا در مورد غیبت چنین وارد شده است:

مَنِ اغْتابَ امْرَأً مُسْلِماً بَطَلَ صَوْمُهُ وَ نَقَضَ وُضُوءُهُ؛(2) هر كس مسلمانى را غیبت كند روزه اش باطل خواهد شد و وضویش از بین خواهد رفت.

مَنِ اغْتابَ مُسْلِماً اَوْ مُسْلِمَةً لَمْ یُقْبَلْ لَهُ صَلاتُهُ وَلا صِیامُهُ اَرْبَعینَ یَوْماً وَلَیْلَةً؛(3) هر كس مرد یا زن مسلمانى را غیبت كند نماز و روزه‌اش تا چهل روز قبول نمى‌شود.

البته در مورد غیبت و برخى گناهان دیگر كه این قبیل تعبیرات وارد شده كه عباداتش قبول نمى‌شود، باید توجه داشت كه با آن عمل اسقاط تكلیف مى‌شود و آن عبادت نیاز به قضا ندارد؛ ولى مورد قبول واقع نمى‌شود و اثر و فایده مطلوب براى انسان نخواهد داشت. در هر صورت، رعایت تقوا و انجام واجبات و ترك محرّمات، شرط موفقیت در مراحل بعدى سیر و سلوك نیز هست.


1. بحار‌الانوار، ج 73، ص 244، باب 131، روایت 2.

2. همان، ج 75، ص 247، باب 66، روایت 10.

3. همان، ج 75، ص 258، باب 66، روایت 53.

به هر حال پس از آن‌كه ملكه تقوا در این حد حاصل شد نوبت به مرتبه‌اى بالاتر از مراتب مراقبه مى‌رسد. تاكنون مراقب انجام واجبات و ترك محرّمات بودیم؛ ولى در این مرتبه سعى بر این است كه از ارتكاب «مشتبهات» نیز پرهیز كنیم. مشتبهات كارهایى هستند كه انسان یقین به گناه بودن آن‌ها ندارد، ولى شبهه گناه بودن در مورد آن‌ها وجود دارد؛ براى مثال، پیش از ارتكاب یك كار دلیلى بر گناه بودن آن در دست نداریم اما این احتمال مى‌رود كه پس از ارتكاب متوجه شویم كارمان درست نبوده است. كسى كه به دنبال جلب رضایت صد‌در‌صد و اطاعت كامل خداوند است تلاش مى‌كند كه از این‌گونه امور نیز اجتناب ورزد.

پس از این دو مرحله (انجام واجبات و ترك محرّمات، و اجتناب از مشتبهات) مرحله بعد براى سالك این است كه مقدارى از مستحبات را هم انجام دهد و برخى از مكروهات را نیز ترك كند.

البته باب مستحبات بسیار وسیع است و اگر انسان تمام شبانه‌روز را هم به انجام مستحبات مشغول باشد باز هم از عهده انجام همه آن‌ها بر نمى‌آید. علاوه بر آن، در شرایطى نظیر آنچه كه امروزه در كشور اسلامى‌مان با آن روبرو هستیم، تكالیف واجبى كه بر عهده ما است به حدى است كه نوبت به مستحبات نمى‌رسد. با این حال مستحباتى هم هستند كه مزاحمتى با كارهاى واجب ندارند و مى‌توان در عین پرداختن به واجبات آن‌ها را نیز انجام داد. براى مثال، خواندن نماز در اول وقت از بزرگ‌ترین مستحبات و عملى است كه بسیار مورد تأكید قرار گرفته است و غالباً مزاحمتى با تكالیف واجب ندارد. خواندن نماز در اول وقت، زمانى بیش از خواندن آن در وسط یا آخر وقت نیاز ندارد. از این رو انسان مى‌تواند سعى كند كه نمازهاى واجبش را در اول وقت بخواند تا ضمن انجام واجب، به مستحبى بسیار مهم و پر فایده نیز عمل كرده باشد. نماز اول وقت در برخى روایات بالاترین و برترین اعمال دانسته شده است:

سَأَلَ مُعاوِیَةُ بْنُ وَهَب اَباعَبْدِالله(علیه السلام) عَنْ اَفْضَلِ ما یَتَقَرَّبُ بِهِ الْعِبادُ اِلى رَبّهِمْ فَقالَ ما

اَعْلَمُ شَیْئاً بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ اَفْضَلَ مِنْ هذِهِ الصَّلوةِ اَلا تَرى اَنَّ الْعَبْدَ الصّالِحَ عیسَى بْنَ مَرْیَمَ قالَ «وَ اَوْصانی بِالصَّلوةِ» وَ سُئِلَ النَّبِی(صلى الله علیه وآله) عَنْ اَفْضلِ الاَْعْمالِ قالَ الصَّلوةُ لاَِوَّلِ وَقْتِها؛(1) معاویة بن وهب از امام صادق(علیه السلام) در مورد بالاترین چیزى كه بندگان به وسیله آن به پروردگارشان نزدیك مى شوند سؤال كرد. امام صادق(علیه السلام) فرمود: من پس از معرفت خداوند چیزى را نمى‌شناسم كه بالاتر از همین نماز باشد. آیا نمى‌بینى كه بنده شایسته خداوند، عیسى بن مریم(علیه السلام) گفت: «و پروردگارم مرا به نماز سفارش كرده است»، و از پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مورد برترین اعمال سؤال شد، آن حضرت فرمود: نماز اول وقت.

در همین باره یكى از بزرگان و اساتید علم اخلاق فرموده است، اگر كسى تعهد كند كه نمازهاى واجبش را در اول وقت بخواند من ضمانت مى‌كنم كه به مقامات بسیار عالى در عرفان نایل شود.(2)

از دیگر مستحباتى كه وقت اضافى نمى‌خواهد حضور قلب در نماز است. این مستحبى است كه اگر رعایت شود، در عین حال كه نیاز به هیچ فرصتى علاوه بر خود نماز ندارد كیفیت آن را صد چندان مى‌كند.

مستحب بسیار مهم و تأثیرگذار دیگر كه آن نیز فرصت اضافه‌اى نمى‌طلبد، رعایت ادب در حضور پدر و مادر است. برخى از بزرگان تا پدر و مادرشان اجازه نمى‌دادند در حضور آن‌ها نمى‌نشستند.

در هر صورت، غیر از این‌گونه مستحبات، مستحباتى هم هستند كه پرداختن به آن‌ها


1. بحار‌الانوار، ج 82، ص 225، باب 1، روایت 50.

2. در ظاهر مراد استاد مصباح ‌دام ظله‌ـ اشاره به فرمایش عارف بزرگ مرحوم سید على آقا قاضى است. در كتاب «در محضر بزرگان» (ص 99) این مطلب از استاد مصباح چنین نقل شده است: مرحوم علامه طباطبایى و آیت‌الله بهجت ‌حفظه‌الله‌ـ از مرحوم آقاى قاضى نقل مى‌كردند كه ایشان مى‌فرمودند: اگر كسى نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد، مرا لعن كند! (و یا فرمودند: به صورت من تُف بیندازد!)

فرصتى جداگانه و اختصاصى مى‌طلبد. بسیار مناسب است كه انسان با مربى و استاد اخلاقى با تجربه و آگاه و مورد اعتماد درباره انتخاب این‌گونه مستحبات مشورت كند تا از میان آن‌ها آنچه را كه مناسب حال او است انجام دهد. نوافل یومیه، به خصوص نافله شب، تلاوت قرآن، دعاهاى مختلف صبح و شام و تعقیبات نماز، اذكار مختلف، به ویژه تسبیحات اربعه و ذكر شریف «لا اله الا الله» و امثال آنها، همه مستحباتى مهمّ و پر فایده هستند، ولى ممكن است به تناسب حال و وضعیت و شرایط افراد، برخى از آن‌ها اولویت و رجحان داشته باشند.

در این میان آنچه مهم است و در روایات اسلامى نیز بر آن تأكید شده این است كه اگر یك برنامه عبادى را براى خود معیّن كردیم بر آن مداومت داشته باشیم كه در غیر این صورت، آن اثرى را كه مى‌باید داشته باشد نخواهد داشت. در كتاب شریف «اصول كافى» بابى به همین امر اختصاص یافته و روایاتى درباره آن نقل شده است. نمونه‌هایى از این روایات را در این‌جا مرور مى‌كنیم:

عَنْ ابی جَعْفَر(علیه السلام) قالَ اَحَبُّ الاَْعْمالِ اِلَى اللهِ عَزَّ وَجَلَّ ما داوَمَ عَلَیْهِ الْعَبْدُ وَ اِنْ قَلَّ؛(1)محبوب‌ترین اعمال نزد خداى متعال آن عملى است كه بنده بر آن عمل مداومت داشته باشد، گرچه آن عمل كم باشد.

عَنْ اَبی عَبْدِالله(علیه السلام) قالَ كانَ عَلَىُّ بْنُ الْحُسَیْن(علیهما السلام) یَقُولُ اِنّی لاَُحِبُّ اَنْ اُداوِمَ عَلَى الْعَمَلِ وَ اِنْ قَلَّ؛(2) امام صادق(علیه السلام)مى‌فرماید: امام سجّاد(علیه السلام) مى فرمود: هر آینه من دوست مى دارم كه بر عمل مداومت داشته باشم، گرچه (آن عمل) كم باشد.

عَنْ اَبی عَبْدِالله(علیه السلام) اِذا كانَ الرَّجُلُ عَلى عَمَل فَلْیَدُمْ عَلَیْهِ سَنَةً ثُمَّ یَتَحَوَّلُ عَنْهُ اِنْ‌شاءَ اِلى غَیْرِهِ...؛(3) از امام صادق(علیه السلام) نقل شده كه فرمودند: هنگامى كه آدمى به انجام


1. اصول كافى، ج 2، باب استواء العمل والمداومة علیه، روایت 2.

2. همان، روایت 4.

3. همان، روایت 1.

عملى مبادرت مىورزد پس باید یك سال بر آن مداومت ورزد و آن‌گاه اگر خواست آن را رها كند و به سراغ عملى دیگر برود.

در این باره آنچه در سیر و سلوك بر آن تأكید شده این است كه در ابتدا باید برنامه‌هایى انتخاب شود كه انجام آن‌ها آسان باشد و نسبت به انجام هر عمل نیز همان‌گونه كه در روایت هم آمده، دست‌كم یك سال مداومت ورزیده شود. برخى اعمال (نظیر نماز اول وقت) را نیز باید آن قدر ادامه داد تا براى انسان به صورت ملكه درآید و تا پایان عمر هیچ‌گاه آن را ترك نكند. نشانه ملكه شدن هم این است كه اگر اتفاقاً آن عمل از او فوت گردد ناراحت شود. از رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است كه فرموده‌اند: «عمل خیر براى مؤمن عادتى خاص مى‌آورد، به گونه‌اى كه اگر یك روز آن عمل را انجام ندهد ناراحت مى‌شود و گویا چیزى را گم كرده یا گناهى مرتكب شده است».

 

از سیر جوارحى تا سیر جوانحى

تا این‌جا سخن درباره عمل بود و این‌كه براى نایل شدن به كمالات معنوى و مقامات عرفانى چه كارهایى را انجام دهیم و چه كارهایى را ترك كنیم. پس از این، نوبت به مرحله‌اى بالاتر مى‌رسد كه البته این مرحله نیز با مشارطه، مراقبه و محاسبه توأم است. در این مرحله بیشترِ توجه انسان باید به قلب و نیّات قلبى باشد. زمانى كه روح و جسم انسان در راه انجام واجبات و ترك محرّمات تقویت شدند، به گونه‌اى كه تقوا به صورت ملكه درآمد و هیچ‌گاه از هیچ عضوى انحراف و لغزشى سر نزد، در حقیقت سیر عرفانى تازه شروع مى‌شود. آنچه كه مربوط به عمل است از انسان‌هاى عادى و معمولى و كسانى هم كه معرفت چندانى ندارند صادر مى‌شود. آنچه كه بیشتر جنبه عرفانى دارد و سیر و سلوك واقعى به آن مربوط مى‌شود، امورى است كه به دل و قلب انسان مربوط است.

شروع این مرحله به این است كه انسان اعمال خود را به نیت خالص مزیّن كند. آغاز این امر هم باید از واجبات باشد كه سالك باید تلاش كند در هیچ یك از واجباتى كه

انجام مى‌دهد شائبه «ریا» و «سُمعه» نباشد. ریا به معناى خودنمایى است و این‌كه انسان عملش را مخصوصاً در مرئى و منظر دیگران انجام دهد تا آن‌ها ببینند و بفهمند كه او آن كار خوب را انجام مى‌دهد. سمعه نیز آن است كه گرچه فرد عمل را دور از چشم دیگران انجام مى‌دهد؛ ولى از این‌كه به گوش آنان برسد خشنود شود و خوشش بیاید. در مسیر عرفان و سیر و سلوك بسیار مهم است كه سالك از این آلودگى‌ها پرهیز كند.(1) او


1. امام خمینى(رحمه الله) در این‌باره مى‌فرماید: پس اى عزیز! در كارهاى خود دقیق شو و از نفس خود در هر عملى حساب بكش و او را در برابر هر امرى استنطاق كن كه آیا اقدامش در خیرات و براى امور شریفه براى چیست؟ دردش چیست كه مى‌خواهد از مسایل نماز شب سؤال كند؟ یا اذكار آن را تحویل بدهد؟ مى‌خواهد براى خدا مسأله بفهمد یا بگوید؟ یا مى‌خواهد خود را از اهل آن قلمداد كند؟ چرا سفر زیارتى كه رفته با هر وسیله است به مردم مى‌فهماند؟ حتى عددش را. چرا صدقاتى را كه در خفا مى‌دهد، راضى نمى‌شود كه كسى از او مطّلع نشود؟ به هر راهى شده، سخنى از آن به میان آورده، به مردم ارائه مى‌دهد. اگر براى خدا است و مى‌خواهد كه مردم دیگر به او تأسى كنند، و مشمولِ «الدال على الخیر كفاعله» گردد، اظهارش خوب است. شكر خدا كند به این ضمیر صاف و قلب پاك. ولى ملتفت باشد كه در مناظره با نفس، گول شیطنت او را نخورده باشد، و عمل ریایى را با صورت مقدسى به خوردش ندهد. و اگر براى خدا نیست، ترك آن اظهار كند كه این «سمعه» است، و از شجره ملعونه ریا است و عمل او را خداوند منان قبول نمى‌فرماید و امر مى‌فرماید در سجین قرار دهند. باید به خداى‌تعالى از شر مكائد نفس پناه ببریم كه مكائد آن خیلى دقیق است ولى اجمالا مى‌دانیم كه اعمال ما خالص نیست. اگر ما بنده مخلص خداییم چرا شیطان در ما این‌قدر تصرف دارد؟ با آن‌كه او با خداى خود عهد كرده است كه به «عباد الله المخلصین» كار نداشته باشد و دست به ساحت قدس آن‌ها دراز نكند.

به قول شیخ بزرگوار ما ‌دام ظله‌ـ شیطان سگ درگاه خدا است. اگر كسى با خدا آشنا باشد، به او عوعو نكند و او را اذیت نكند. سگ در خانه، آشنایان صاحب‌خانه را دنبال نكند. شیطان نمى‌گذارد كسى كه آشنایى به صاحب خانه ندارد، وارد خانه شود. پس اگر دیدى شیطان با تو سر و كار دارد، بدان كه كارهایت از روى اخلاص نبوده و براى حق‌تعالى نیست. اگر شما مخلصید، چرا چشمه‌هاى حكمت از قلب شما به زبان جارى نشده، با این‌كه چهل سال است به خیال خود، قربة الى الله عمل مى‌كنید. با این‌كه در حدیث وارد است كه كسى كه اخلاص ورزد از براى خدا چهل صباح، جارى گردد چشمه‌هاى حكمت از قلبش به زبانش. پس بدان اعمال ما براى خدا نیست و خودمان هم ملتفت نیستیم و درد بى‌درمان همین جا است.

واى به حال اهل طاعت و عبادت و جمعه و جماعت و علم و دیانت كه وقتى چشم بگشایند و سلطان آخرت خیمه برپا كند، خود را از اهل معاصى كبیره، بلكه از اهل كفر و شرك بدتر ببینند و نامه اعمالشان سیاه‌تر باشد.

واى به حال كسى كه با نماز و طاعتش وارد جهنم شود. امان از كسى كه صورت صدقه و زكات و صوم و صلوة او صورت‌هایى باشد كه زشت‌تر از آن‌ها تصور نشود.

بیچاره تو مشركى! خداوند به فضل خود، موحد اهل معصیت عصیان‌كار را مى‌آمرزد ان‌شاءالله. و لیكن فرموده است كه شرك را نمى‌آمرزم، اگر بى‌توبه از دنیا برود. (چهل حدیث، ص 51 و 52).

باید تلاش كند واجبات را براى خدا انجام دهد و گناهان را نیز براى اطاعت از فرمان الهى ترك نماید نه به سبب ترس از مردم.

البته خالص كردن نیت در انجام اعمالْ كارى است بس دشوار؛ ولى شدنى و ممكن است. اساساً در مراحل سیر و سلوك، مرحله به مرحله كار دشوارتر مى‌شود؛ ولى با لطف و عنایت خداوند به بنده‌اش، این دشوارى‌ها هموار و آسان و گوارا مى‌گردد. اگر انسان در مراحل اولیه استقامت كند و از امتحان‌ها سربلند بیرون بیاید، خداوند چنان سرور و لذتى به او عطا مى‌كند كه اگر یك روز كار پسندیده‌اى از او ترك گردد بسیار دلگیر و ناراحت مى‌شود.

هم‌چنین باید توجه داشت كه حصول نیت خالص امرى آنى و دفعى نیست و انسان نمى‌تواند هر زمان كه اراده كرد فوراً آن را به دست آورَد. براى رسیدن به نیت خالص باید مقدماتى را طى كرد و مراقبت‌ها و توجهات مستمرى داشت تا به تدریج به مقصود نایل آمد. كسى كه بر حسب عادت و طبیعت دوست دارد نزد مردم محبوب باشد و همه به او احترام بگذارند، خواه‌ناخواه در نیتش شائبه‌هایى راه پیدا مى‌كند. كسى مى‌تواند در كارها نیت خالص داشته باشد كه حب جاه را به طور كامل از دل بیرون كرده باشد.

براى در امان ماندن از ریا و سمعه، انسان باید تا آن‌جا كه ممكن است كارهایش را در خفا انجام دهد. البته در این راه باید مراقب برخى لغزشگاه‌هایى كه وجود دارد نیز باشیم. برخى به این دلیل كه مى‌خواهند عبادتشان را در خفا انجام دهند در نماز جماعت

حاضر نمى‌شوند. دلیل این افراد این است كه مى‌خواهیم نمازمان را در خلوت بخوانیم تا هیچ شائبه ریا و سمعه در آن پیش نیاید. اما حقیقت این است كه این‌ها از دام‌هاى شیطان است. یكى از مسایلى كه در زمینه عرفان و سیر و سلوك باید بسیار مراقب بود این است كه توجه داشته باشیم دستورات شرع مقدس به طور دقیق مراعات شود. اگر عرفانى به ترك نماز جمعه و جماعت منجر شود قطعاً آن عرفان اشكال و ایرادى دارد. با این عذر كه مى‌ترسم ریا شود، نباید فریب شیطان را بخوریم و دستورات خداوند را زیر پا بگذاریم. بلى، عباداتى مانند صدقه دادن و كمك به مستمندان را مى‌توان از راه‌هاى مختلفى كه دیگران متوجه نشوند انجام داد؛ ولى عبادت‌هایى را كه اساساً جنبه اجتماعى دارد و تأكید شده كه به صورت جمعى انجام شوند، نباید به بهانه جلوگیرى و خوددارى از ریا ترك كرد و در خلوت به‌جا آورد.

یكى از دستورالعمل‌هایى كه در این مرحله بسیار مفید و كارساز خواهد بود، این است كه تلاش كنیم دلمان با خدا انس بگیرد. اگر ما كارى را براى ارضاى تمایلات مادى و نفسانى خود انجام مى‌دهیم بدان سبب است كه به آن كار علاقه و تمایل داریم. یا وقتى كارى را به خاطر دوستمان انجام مى‌دهیم به این دلیل است كه به او انس و علاقه داریم. انسان هنگامى مى‌تواند كارى را براى آن‌كه خدا دوست دارد انجام دهد كه به جاى همه این محبت‌ها محبت خدا را در دلش قرار دهد. در مناجات شعبانیه مى‌خوانیم:

اِلهی لَمْ یَكُنْ لی حَوْلٌ فَاَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِیَتِكَ اِلاّ فی وَقْت اَیْقَظْتَنی لِمَحَبَّتِكَ؛(1)

بار خدایا! من این توانایى را نداشتم كه دست از گناه بردارم؛ مگر آن‌گاه كه تو دل مرا با محبت خودت بیدار كردى! آن‌گاه كه پرتوى از محبت تو در دل من افتاد اجتناب از گناه برایم آسان شد. اگر انسان بتواند عشق به خدا را در دلش زیاد كند همه مشكلات و دشوارى‌ها برایش آسان مى‌شود.


1. مفاتیح‌الجنان، اعمال مشتركه ماه شعبان، عمل هشتم.

اگر عشق و محبت الهى در دل آدمى جاى بگیرد، سحرخیزى نه‌تنها برایش دشوار نخواهد بود، كه لحظه وصال و دیدار محبوب و معشوق به حساب مى‌آید. آیا براى كسى كه معشوقى دارد چیزى لذت‌بخش‌تر از این هست كه در خلوت با او بنشیند و سخن بگوید؟! اگر ذره‌اى از محبت الهى در دل انسان جاى بگیرد، دیگر براى او هیچ چیز لذت‌بخش‌تر از این نیست كه در سحرگاهان كه همه چشم‌ها در خواب و همه درها بسته و همه‌جا خاموش است، راهى به سوى محبوب و نجوا و راز و نیاز با او باز كند.

براى پدید آمدن محبت الهى در دل نیز یكى از بهترین راه‌ها این است كه انسان نعمت‌هایى را كه خداى متعال به او عطا كرده، بشناسد و درباره ارزش و اهمیت آن‌ها تأمل نماید. اگر كسى تنها یكى از نعمت‌ها را به ما مى‌داد همه عمر ممنون و سپاسگزار او بودیم. به راستى اگر انسان تنها یكى از نعمت‌هایى نظیر چشم، گوش، زبان، دست، پا و... را نداشته باشد چه چیز مى‌تواند جاى آن را بگیرد؟ و آیا به راستى نباید به خداى مهربانى كه این نعمت‌ها به علاوه هزاران نعمت دیگر را به رایگان در اختیار ما قرار داده عشق ورزید و شب و روز در اداى حق سپاس او كوشید؟

 

مراقبه‌اى بالاتر: تمرین اُنس

در هر صورت، براى رسیدن به نیت خالص باید كارى كنیم كه محبتى پایدار نسبت به خداى متعال در دلمان پدید بیاید. براى پایدار شدن محبت نیز باید معرفتمان را نسبت به خدا بیشتر كنیم و با او «انس» بگیریم. محبت‌هاى پایدار میان انسان‌ها نیز همین گونه به وجود مى‌آیند؛ یعنى با یك برخورد و یك نگاه حاصل نمى‌شوند؛ بلكه نتیجه انس و الفت‌اند. اگر تنها چند دقیقه و چند ساعتى را در كنار كسى باشیم نوعاً آن‌چنان محبت و علاقه‌اى به او پیدا نمى‌كنیم؛ ولى اگر ساعت‌ها و روزهاى متمادى و متعددى با كسى كه شخصیت و خصوصیات و منش و رفتارهاى مثبتى دارد انس بگیریم علاقه و محبتى نسبتاً پایدار نسبت به او در قلبمان شكل مى‌گیرد. در مورد خداى متعال نیز به طور دقیق

مسأله به همین صورت است. معمولا اصل محبت خداوند در دل ما وجود دارد، چرا كه خداوند سرچشمه همه خوبى‌ها و فضایل است و ما تمام نعمت‌هاى خود را وام‌دار اوییم. اما براى پایدار و پر رنگ شدن این محبت باید آن را بپرورانیم، و راه پرورش آن نیز معرفت به خداى متعال و انس هر چه بیشتر با او است.

اكنون سؤال این است كه چگونه مى‌توان با خدا انس گرفت تا در نتیجه، محبت خداوند در دل ما پایدار و راسخ گردد؟ پاسخ این است كه باید سعى كنیم در تمام شبانه‌روز و در هر حالى گوشه‌اى از دلمان متوجه خداى متعال باشد و پیوسته خداوند به گونه‌اى در دل و قلبمان حضور داشته باشد. ممكن است تصور این امر كمى مشكل به نظر بیاید؛ ولى ذكر یك مثال مى‌تواند مسأله را روشن كند:

اگر كسى به مصیبتى جان‌سوز دچار شود و عزیزى را از دست بدهد به‌طور طبیعى غم و اندوه بر دل و قلبش مستولى مى‌شود. چنین غم و اندوهى گذرا و لحظه‌اى نیست، بلكه تا مدت‌ها و روزها و هفته‌ها ذهن فرد را به خود مشغول مى‌دارد و حتى گاهى در خواب نیز از خاطرش بیرون نمى‌رود. در این مدت، فرد پیوسته گوشه‌اى از دلش متوجه آن مصیبت است و در اداره و بازار و خانه و خیابان، در عین حال كه به كارهاى روزمره‌اش مشغول است آن واقعه را نیز پیوسته پیش چشم دارد و یك لحظه نیز از یاد آن غافل نمى‌شود.

در این‌گونه موارد، این اشتغال ذهنى و توجه دایمى به صورت طبیعى براى انسان پیش مى‌آید و این امر در واقع واكنش طبیعى یك انسان به رخدادهایى از این قبیل است. اما با تمرین و ممارست مى‌توان این مسأله را به صورت اكتسابى درآورد تا در مواردى هم كه انسان به اقتضاى سرشت و طبیعت خود به چیزى توجه دایمى پیدا نمى‌كند، این اشتغال ذهنى و توجه دائمى را ایجاد كرد. توجه دایمى به خداوند و حضور پیوسته و مستمر خداى متعال در نفس و ذهن انسان از این قبیل است. انسان‌هاى معمولى و عادى در طول روز معمولا تمام توجهشان به محیط و رخدادها و اشیاى پیرامونشان

معطوف است و توجهى به خداى متعال ندارند. چنین كسانى اگر بخواهند به این‌جا برسند كه خداوند همیشه و در همه حالات در نظرشان باشد به‌طور طبیعى نیاز به تمرین دارند. البته كسانى كه به مقامات و درجات عالى عرفان و سیر و سلوك رسیده‌اند و بارقه محبت الهى در دلشان تابیده و جذْبه جمال خداوندى اراده آنان را تسخیر كرده است، دیگر به مقصد رسیده‌اند و نیازى به تمرین ندارند. آنان قلب و دلشان هرگز از توجه به خداوند خالى نیست و پیوسته و با همه چیز او را مى‌بینند.

در هر صورت، براى تمرین توجه به خدا، انسان باید پیوسته این مطلب را در نظر داشته باشد كه در حضور خدا است و خداوند بر اعمال او ناظر است. آدمى باید از صبح كه از خواب بر‌مى‌خیزد به خودش تلقین كند كه خداوند هر لحظه و در همه حال او را مى‌بیند گرچه او خدا را نمى‌بیند. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در همین باره به ابوذر مى‌فرماید:

اُعْبُدِ اللهَ كَاَنَّكَ تَراهُ فَاِنْ كُنْتَ لا تَراهُ فَاِنَّهُ یَراكَ؛(1) خدا را به گونه اى عبادت كن كه گویا او را مى بینى و اگر تو او را نمى بینى او تو را مى بیند.

توجه به این مسأله كه خداوند ناظر بر انسان و اعمال او است نیاز به برنامه‌ریزى و گوشه‌اى نشستن و دست از سایر كارها كشیدن ندارد. این توجه امرى قلبى و از مراحل ذكر است كه وقتى به حد ملكه رسید كم‌كم انسان احساس مى‌كند كه دلش با خدا انس گرفته است. نتیجه انس با خدا نیز همان‌گونه كه توضیح دادیم، این است كه محبت خداوند در دل انسان بیشتر مى‌شود. پس از آن و هنگامى كه محبت خدا در دل بیشتر شد، علاقه به عبادت و بندگى، خصوصاً مناجات و خواندن نماز و دعا و قرآن هم بیشتر مى‌شود. آیا انسان دوست ندارد نامه محبوبش را بخواند؟ اگر محبوبى از انسان دور باشد و نامه‌اى از او به دستش برسد، به جاى یك بار چند بار آن را مى‌خواند و پس از آن نیز هر از چندگاه دوباره به سراغ آن مى‌رود و با اشتیاق فراوان آن را مى‌خواند. قرآن نیز


1. بحار‌الانوار، ج 77، ص 76، باب 4، روایت 3.

كلام خدا و اثرى از محبوب است. اگر محبت خدا در دل پدید آید انسان مشتاق است كه بارها و بارها آن را تلاوت كند و از خواندن آن لذت ببرد.

به هر حال این مرحله از «مراقبه» به این صورت است كه به وسیله تمرین، توجه قلبى به خداوند را در خود ایجاد كند و آن را به حد ملكه برساند. اگر این ملكه را در خود به وجود آورد، كم‌كم حالتى برایش ایجاد مى‌شود كه گویا خدا را مى‌بیند. پس از آن به تدریج به جایى مى‌رسد كه نه‌تنها خداوند را بر اعمال خود ناظر مى‌بیند بلكه دریچه‌اى به سوى قلبش باز مى‌شود و از طریق دل با خدا سخن مى‌گوید. همه ما احتمالا كم و بیش این حالت را، هرچند به صورتى كوتاه و گذرا، درك كرده‌ایم. شاید براى همه ما این حالت پیش آمده باشد كه در هنگام خواندن دعا یا نماز، گاهى حالت توجه و انسى به ما دست مى‌دهد كه براى یك لحظه احساس مى‌كنیم كه خدا را در مقابل خود مى‌بینیم و مستقیم و بى‌پرده با او سخن مى‌گوییم. این حالت با تمرین و ممارست مى‌تواند بیشتر و بیشتر شود تا جایى كه به صورت ملكه درآید و انسان به جایى برسد كه در هر نماز و دعا و مناجاتى گویا خدا را مى‌بیند و مستقیماً با او سخن مى‌گوید. اگر انسان به چنین مرتبه‌اى رسید مرحله‌اى دیگر از مراقبه را پشت سر گذاشته و به مرحله بالاتر از آن پاى مى‌گذارد.

 

مراقبه اولیا و انبیا

با ایجاد حالت انس و پس از آن، شدت یافتن محبت و اشتیاق، كم‌كم حجاب‌هاى میان انسان و خداوند یك به یك از بین مى‌روند. از این پس انسان با شوق و لذتى خاص به خداوند توجه پیدا مى‌كند و از این‌كه حضور او را احساس مى‌كند مسرور مى‌گردد و اگر لحظه‌اى از خدا غافل شود مانند آن است كه از معشوقش جدا گردیده است. در چنین حال و مرتبه‌اى، جدایى براى سالك بسیار سنگین و غیر قابل تحمل مى‌شود و اساساً غفلت از خداى متعال را براى خود گناه مى‌داند و براى آن استغفار مى‌كند.

آرى، استغفار اولیاى خدا و كسانى نظیر پیامبر(صلى الله علیه وآله) و حضرات ائمه معصومین(علیهم السلام)

استغفار از گناه نیست، حتى استغفار از مكروهات هم نیست، بلكه استغفار آنان به این جهت است كه احساس مى‌كنند با آن‌كه در حضور خداى متعال هستند آن مرتبه از توجه را كه باید و شاید، به مقام ربوبى نداشته‌اند. اولیاى خدا این ضعف توجّه را بزرگ‌ترین گناه مى‌دانند. گرچه انسان به مقتضاى بعد مادى و زندگى در این دنیا، خواه ناخواه مجبور است مقدارى از توجه خود را به امور مادى و غیر خدا معطوف نماید؛ ولى اولیاى الهى از همین مقدار عدم توجه به خدا نیز احساس گناه و شرمندگى مى‌كنند. آنان هیچ‌گاه توجهشان به طور كامل به غیر خداى متعال معطوف نمى‌شود؛ ولى همین توجه جزئى به غیر را نیز براى خود گناه تلقى مى‌كنند و ناراحت‌اند از این‌كه چرا نباید تمام توجهشان متمركز در مقام ربوبى و ذات اقدس اله باشد.

در هر صورت، مراقبه این مرحله از سیر و سلوك و مقامات عرفانى این است كه سالك باید مراقب باشد كه در تمامى لحظاتْ تمام توجهش به خداى متعال باشد و بس. به‌طور طبیعى استغفار این مرحله از سیر و سلوك نیز استغفار از گناهان معمول و متداول نخواهد بود، بلكه گریه و استغفار به سبب هرگونه غفلت از ذات اقدس ربوبى است. همان‌گونه كه اشاره كردیم، گریه‌ها و ناله‌هاى انسان‌هاى والا و بلندمرتبه‌اى هم‌چون پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام) را قاعدتاً باید بر چنین معنایى حمل كنیم، وگرنه بدیهى و مسلّم است كه آن بزرگواران از هیچ امر و نهى الهى تخلف نمى‌كنند و دامانشان از گناه كه جاى خود دارد، حتى از ترك اولى نیز مبرّا است.

به هر حال اگر انسان به این مرحله از كمال دست یابد و توجهات قلبى‌اش تنها در ساحت قدس الهى متمركز شود، این‌جا است كه انوار بهیّه الهى بر دل آدمى مى‌تابد و او را از مراتب پست دنیوى به بالاترین مقامات عالى انسانى كه همان مراتب اعلاى قرب ربوبى است مى‌كشاند. این همان مقام انقطاع الى الله و نورى است كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) و امامان معصوم(علیهم السلام) در مناجات شعبانیه از آن سخن گفته‌اند:

اِلهی هَبْ لی كَمالَ الاِْنْقِطاعِ اِلَیْكَ وَاَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْكَ حَتّى تَخْرِق

اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ؛(1)بارالها! كامل‌ترین انقطاع به سوى خودت را نصیبم گردان؛ و چشمان قلب‌هاى ما را به روشنىِ نگاه به خودت روشن كن، تا جایى كه چشمان قلب‌ها حجاب‌هاى نور را پاره كند و به معدن عظمت واصل شود و جان‌هاى ما به عزت بارگاه قدسى‌ات آویخته گردد!

اگر انسان به این مقام و این درجه از معرفت برسد آن‌گاه دیگر عبادت را با رنج و مشقت انجام نمى‌دهد بلكه آن را عرض ادب به پیشگاه محبوبى عزیزتر از جان خویش مى‌داند و آن‌چنان از آن لذت مى‌برد و در این لذت غرق مى‌شود كه همه لذت‌هاى دنیا را از یاد مى‌برد. چنین انسانى اگر بخواهد حتى بر حسب وظیفه شرعى به برخى از امور و لذت‌هاى دنیوى بپردازد برایش بسیار گران است. از این رو اگر هم به انجام چنین امورى بپردازد تنها براى امتثال امر الهى و انجام وظیفه است نه از آن جهت كه میل به آن‌ها دارد. البته تصور این حالت براى امثال ما كه هزاران فرسنگ با چنین مقامى فاصله داریم بسیار مشكل است. شخصى را در نظر آورید كه در تابستانى بسیار گرم و در میان صحرایى سوزان ساعت‌ها است كه تشنگى امان او را بریده و از فرط عطش رو به موت و هلاكت است. اگر شربتى سرد و گوارا را در اختیار چنین كسى قرار دهند، چگونه مى‌توان تصور كرد كه تنها آن را براى رضایت خداوند بیاشامد و هیچ درصدى از انگیزه‌اش ‌حتى یك در هزار میلیارد‌ـ لذت بردن از نوشیدن آن شربت نباشد؟!

آرى، نیل به چنین مقامى انسان را به آن‌جا مى‌رساند كه ترك لذیذترین گناهان نیز برایش بسیار سهل مى‌گردد. وضعیتى را كه براى حضرت یوسف(علیه السلام) در كاخ عزیز مصر پیش آمده در نظر آورید. به‌طور حتم شرایطى بسیار دشوار است. جوانى زیبا، برومند، قوى و در بالاترین حد رشد و اوج قواى جنسى و شهوانى، در كاخ آبگینه‌اى تنها و


1. مفاتیح‌الجنان، اعمال مشتركه ماه شعبان، عمل هشتم.

خلوت، از سوى ملكه‌اى زیبا به گناه دعوت مى‌شود. مرتكب گناه نشدن در چنین صحنه‌اى، گفتنش به زبان آسان است؛ ولى در عمل كارى بس دشوار و یكى از مشكل‌ترین كارهاى دنیا است. اما كسى كه دلش با محبوبى برتر انس دارد و معشوقى بسیار زیباتر و دل‌رباتر را مى‌شناسد و دلش متوجه او است، آلوده نشدن در چنین صحنه‌اى برایش بسیار آسان است. چنین كسى وقتى به معشوق خود توجه مى‌كند سایر جاذبه‌ها در برابرش رنگ مى‌بازند و هیچ و پوچ به حساب مى‌آیند. براى این‌گونه افراد مسخره است كه كسى، براى مثال، غذا را براى لذتش بخورد یا سایر امور مادى را براى لذت بردن انجام دهد. این كارها در نظر آنان مانند بازى‌هاى بچه‌گانه است. چرا بزرگ‌ترها رغبتى به اسباب‌بازى‌هاى كودكانه و بازى با آن‌ها ندارند؟! چون لذت‌هاى بسیار بالاترى را درك كرده‌اند؛ آن‌چنان كه لذت‌هاى كودكانه هیچ جاذبه‌اى براى آن‌ها ندارد و مسخره و بى‌معنا به نظرشان مى‌آید. اولیاى الهى نیز در مقایسه با افرادى نظیر ما این چنین‌اند. لذت‌هاى مادى كه براى ما مطرح و بسیار مهم است در پیش آنان هیچ رنگى ندارد و به خنده و بازى و شوخى شبیه است! آنان كه دلشان با خدا انس گرفته و تجلیات جمال حق را مشاهده كرده‌اند، از هیچ چیز جز جمال او لذت نمى‌برند. براى تقریب به ذهن باز هم ناچاریم مثالى از مسایل مادى بیاوریم؛ گرچه بسیار نارسا است:

فرض كنید انسان در مجلسى نشسته و محبوب و معشوق او نیز در نزدیكى‌اش در آن مجلس حضور دارد. محبوب صورت خود را پوشانده و چهره‌اش در حجاب است؛ ولى گاهى به دور از چشم دیگران، گوشه‌اى از حجاب خود را بر‌مى‌گیرد و با ایما و اشاره به عاشق اظهار محبت مى‌كند و به او مى‌فهماند كه من نیز تو را دوست دارم! در چنین صحنه‌اى چه حالى به عاشق دل‌باخته دست مى‌دهد؟! آیا نمى‌خواهد بال در بیاورد و پرواز كند؟! او در آن مجلس دیگر لذت خوراكى‌ها و آشامیدنى‌ها و سایر لذت‌ها را اصلا احساس نمى‌كند و سراپا غرق در لذت همان اشاره محبوب مى‌شود.

خداى متعال نیز با دوستانش از این اشاره‌ها بسیار دارد؛ اشاره‌هایى كه دیگران آن‌ها

را نمى‌بینند و درك نمى‌كنند.نمى‌دانند كه خداوند با دل دوستانش چه مى‌كند! دوستان خدا نیز مُهر بر لب مى‌نهند و این اسرار را فاش نمى‌كنند. ما به چهره آن‌ها نگاه مى‌كنیم و مى‌پنداریم كه مشغول مطالعه كتاب یا تماشاى كوه و باغ و دریا هستند؛ ولى آنان تنها خودشان مى‌دانند كه چه مى‌بینند! در همان حال كه ما تصور مى‌كنیم آنان به نظاره باغ و گل نشسته‌اند، چنان از تماشاى جلوه‌هاى محبوبشان به وجد آمده و سرمست شده‌اند كه جز او همه چیز را از خاطر برده‌اند!

از خداى متعال مسألت داریم كه شمّه‌اى از این حقایق را در دل‌هاى ما نیز متجلى سازد و دل‌هایمان را مالامال از محبت خویش فرماید، به گونه‌اى كه جایى براى محبت دنیا و هیچ غیرى در آن باقى نماند.

 

اعمال و اذكار خاص در سیر و سلوك

در مورد آداب و اعمالى كه براى سیر و سلوك بیان مى‌شود ملاك كلى این است كه این آداب باید با دستورات شرعى موافق باشد و سر سوزنى از احكام شرع مقدس انحراف نداشته باشد. پس از پذیرفتن این ملاك كلى، عمل كردن به برخى از دستورات خاصى كه بعضى از علماى اخلاق و سیر و سلوك توصیه مى‌كنند مسأله و مشكلى ندارد. بر این اساس مى‌توان پذیرفت كه یك استاد اخلاق و سیر و سلوك به كسى ذكر یا عملى خاص را توصیه كند. ممكن است استادى با توجه به تجربه و احاطه‌اش نسبت به مسایل اخلاق و سیر و سلوك و بر اساس شرایط و خصوصیات كسانى كه تحت تربیت او هستند برخى اذكار و اعمال مستحبى را براى آن‌ها مناسب‌تر و مفیدتر تشخیص دهد. از این رو قابل پذیرش است كه استادى براى سالكى مصلحت ببیند كه به صفتى خاص از صفات خداوند بیشتر توجه كند یا فلان ذكر را بیشتر بگوید. حتى اگر عدد خاصى را هم براى یك ذكر یا یك عمل تعیین كند و دستور دهد اشكالى ندارد، چرا كه كلى این مسأله در شریعت مقدس وارد شده و دستور آن استاد مى‌تواند به عنوان مصداق و فردى از آن

كلى مورد قبول واقع شود. فرض كنید اگر استادى به كسى دستور دهد روزى فلان مقدار ذكر شریف «لا اله الا الله» را بگوید، نمى‌توان آن را امرى خلاف شرع دانست و بر آن خرده گرفت؛ چرا كه اصل ذكر از مستحبات بسیار مؤكد است و این مقدار لا اله الا الله گفتن در یك روز هم بالاخره ذكر است و چیزى خارج از ذكر نیست تا بگوییم مخالفتى با شرع و احكام شرعى دارد. قرآن كریم در آیات متعددى مسأله ذكر خدا را مطرح و بر آن تأكید كرده است:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللهَ ذِكْراً كَثِیراً * وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِیلاً؛(1) اى كسانى كه ایمان آورده اید، خدا را یاد كنید، یادى بسیار. و صبح و شام او را به پاكى بستایید.

وَاذْكُرُوا اللهَ كَثِیراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛(2) و خدا را بسیار زیاد یاد كنید، باشد كه رستگار گردید.

وَاذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَأَصِیلاً * وَمِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَیْلاً طَوِیلاً؛(3) و نام پروردگارت را بامدادان و شامگاهان یاد كن. و بخشى از شب را در برابر او سجده كن و مقدارى طولانى از شب او را تسبیح گوى.

در روایات نیز بر این مسأله فراوان تأكید شده است. ما در این‌جا به ذكر یك روایت از امام صادق(علیه السلام) در این زمینه بسنده مى‌كنیم:

ما مِنْ شَیْء اِلاّ وَلَهُ حَدٌّ یَنْتَهی اِلَیْهِ اِلاّ الذِّكْرَ فَلَیْسَ لَهُ حَدٌّ یَنْتَهی إلَیْهِ. فَرَضَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ الْفَرائِضَ فَمَنْ اَدّاهُنَّ فَهُوَ حَدُّهُنَّ، وَ شَهْرُ رَمَضانَ فَمَنْ صامَهُ فَهُوَ حَدُّهُ، وَالْحَجَّ فَمَنْ حَجَّ فَهُوَ حَدُّهُ، اِلاّ الذِّكْرَ فَاِنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ لَمْ یَرْضَ مِنْهُ بِالْقَلیلِ وَلَمْ یَجْعَلْ لَهُ حَدّاً یَنْتَهی اِلَیْهِ. ثُمَّ تَلى هذِهِ الاْیَةَ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللهَ ذِكْراً كَثِیراً * وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِیلاً»


1. احزاب (33)، 41 و 42.

2. جمعه (62)، 10.

3. انسان (76)، 25 و 26.

فَقالَ: لَمْ یَجْعَلِ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ حَدّاً یَنْتَهی اِلَیْهِ. قالَ: وَكانَ اَبی(علیه السلام) كَثیرَ الذِّكْرِ، لَقَدْ كُنْتُ أمْشی مَعَهُ وَإنَّهُ لَیَذْكُرُ اللهَ، وَآكُلُ مَعَهُ الطَّعامَ وَإنَّهُ لَیَذْكُرُ اللهَ، وَلَقَدْ كانَ یُحَدِّثُ الْقَوْمَ وَما یَشْغَلُهُ ذلِكَ عَنْ ذِكْرِ اللهِ، وَكُنْتُ اَرى لِسانَهُ لازِقاً بِحَنَكِهِ یَقُولُ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ، وَكانَ یَجْمَعُنا فَیَأْمُرُنا بِالذِّكْرِ حَتّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ، وَ یَأْمُرُ بِالْقِرائَةِ مَنْ كانَ یَقْرَأُ مِنّا وَمَنْ كانَ لا یَقْرَأُ مِنّا اَمَرَهُ بِالذِّكْرِ‌...؛(1)

هیچ چیزى نیست مگر آن‌كه براى آن حد و اندازه‌اى است كه به آن پایان مى‌یابد، مگر ذكر كه براى آن اندازه و نهایتى نیست. خداى متعال نمازهاى پنج‌گانه را واجب كرده، پس كسى كه آن‌ها را به‌جا آورد حد آن‌ها همان است؛ و ماه رمضان حد و اندازه‌اش روزه گرفتن یك ماه است؛ و حج را هر كس (یك بار) انجام دهد حد آن همان است؛ مگر ذكر كه خداى متعال به مقدار كم آن راضى نگردیده و براى آن حدى كه به آن خاتمه پذیرد قرار نداده است.

سپس آن حضرت این آیه را تلاوت فرمود: «اى كسانى كه ایمان آورده‌اید، خدا را یاد كنید، یادى بسیار. و صبح و شام او را به نیكى بستایید». سپس فرمود: خداوند در این آیه حدى كه ذكر به آن منتهى شود قرار نداده است. هم‌چنین فرمود: پدرم (امام باقر(علیه السلام)) بسیار ذكر مى‌گفت؛ من پیاده همراهش مى‌رفتم و او پیوسته ذكر خدا مى‌گفت، و من با او غذا مى‌خوردم و او ذكر خدا مى‌گفت، و در حالى كه مشغول گفتگوى با مردم بود، این امر او را از ذكر خدا بازنمى‌داشت، و من در آن حال زبانش را مى‌دیدم كه به سقف دهانش چسبیده و «لا اله الا الله» مى‌گوید. پدرم ما را جمع مى‌كرد و امرمان مى‌فرمود كه ذكر بگوییم، تا هنگامى كه خورشید طلوع كند؛ و به هر یك از ما كه قرآن مى‌خواند دستور مى‌داد كه قرآن بخواند، و به آن كس از ما كه قرآن نمى‌خواند، مى‌فرمود كه ذكر بگوید...

از این رو اگر مربى و استاد اخلاقى به متربى و شاگردى، براى مثال، بگوید روزى


1. اصول كافى، ج 2، كتاب الدعاء، باب ذكر الله عز و جل كثیرا، روایت 1.

هزار مرتبه فلان ذكر را بگو، نمى‌توان آن را امرى مخالف شریعت و خارج از حیطه دستورات شرعى تلقى كرد. گذشته از این‌كه برخى از دستورات خاصى كه اساتید و بزرگان مى‌دهند به همان نحو در روایات از ائمه(علیهم السلام) نقل شده است. براى نمونه، در این‌جا به برخى از این موارد اشاره مى‌كنیم:

مَنْ لَمْ یَقْدِرْ عَلى ما یُكَفِّرُ بِهِ ذُنُوبَهَ فَلْیَكْثُرْ مِنَ الصَّلاةِ عَلى مُحَمَّد وَآلِهِ فَاِنَّها تَهْدِمُ الذُّنُوبَ هَدْماً؛(1) كسى كه برچیزى كه گناهانش را بپوشاند و جبران كند قدرت ندارد، پس زیاد بر محمد و آلش(علیهم السلام)صلوات فرستد كه آن، گناهان را از بین مى‌برد.

در روایتى از امام صادق(علیه السلام) نقل است كه آن حضرت مى‌فرمایند، این دعا را سه بار به هنگام صبح و سه بار به هنگام شب بخوانید؛ همانا پدرم مى‌فرمود این دعا از گنج‌هاى پنهان الهى است:

اَللّهُمَّ اجْعَلْنی فی دِرْعِكَ الْحَصینَةِ الَّتی تَجْعَلُ فیها مَنْ تُریدُ؛(2) خدایا مرا در زره محكم خود قرار ده، همان زرهى كه هر كس را بخواهى در آن قرار مى‌دهى.

ابوحمزه ثمالى مى‌گوید حضرت امام باقر(علیه السلام) را در حال خروج از منزل دیدم كه لب‌هاى مباركش تكان مى‌خورد. فرمود: اى ثمالى آیا تعجب كردى؟! عرض كردم: آرى. فرمود: به خدا قسم من كلماتى را بر زبان آوردم كه هرگز كسى آن‌ها را بر زبان نیاورَد مگر آن‌كه خداوند كفایت كند او را در مهمات امور دنیا و آخرتش. عرض كردم: فدایت شوم، مرا از آن كلمات خبر دهید. فرمود: هر كس در هنگام خروج از منزلش این ذكر را بگوید، خداوند حاجتش را روا فرماید:

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ حَسْبِیَ اللهُ تَوَكَّلْتُ عَلَى اللهِ اَللّهُمَّ اِنّی اَسْأَلُكَ خَیْرَ اُمُوری كُلِّها وَاَعُوذُ بِكَ مِنْ خِزْیِ الدُّنْیا وَعَذابِ الاْخِرَةِ.(3)

 


1. بحار‌الانوار، ج 94، ص 47، باب 29، روایت 2.

2. همان، ج 86، ص 296، باب 45، روایت 57.

3. همان، ج 95، ص 283، باب 108، روایت 8.

در هر صورت، برخى از اعمال و اذكار خاصى را كه بعضى از علما و بزرگان مورد وثوق و عامل به شریعت فرموده‌اند، نمى‌توان خلاف شرع و بى‌مبنا دانست. همان‌گونه كه تاكنون چندین بار تأكید كرده‌ایم، روح اصلى عرفان و سیر و سلوك یك حقیقت بیشتر نیست و آن عبارت است از «توجه به خدا». با عنایت به این مسأله، اساتید فن و علماى اخلاق و سیر و سلوك براى آن‌كه توجه سالك تقویت گردد سفارشاتى مى‌كنند كه بعضى اعمال مستحبى را بیشتر انجام دهند. در واقع این افعال و اذكار براى آن است كه دل و قلب سالك با خداوند بیشتر انس بگیرد و بتواند در تمام مراحل یاد خدا را حفظ كند.

بلى، گاهى به عنوان سیر و سلوك و آداب عرفان، مسایل و دستوراتى مطرح مى‌شود كه در شرع مذموم و یا حتى حرام است و یا چیزى است كه هیچ مبنا و اصلى در شریعت ندارد و بدعت محسوب مى‌گردد. اگر كسى چنین امورى را توصیه كند به هیچ وجه قابل پذیرش نیست، و مسلّماً كسانى كه عارف واقعى و در صراط مستقیم باشند هیچ‌گاه چنین امورى را تجویز نمى‌كنند.

 

ذكر لفظى و ذكر قلبى

از جمله مسایل مهمى كه در باب عرفان و سیر و سلوك مطرح مى‌شود بحث «ذكر» است. توضیح این‌كه:

هم‌چنان‌كه اشاره كردیم حقیقت عرفان عبارت است از «توجه به خدا» و عالى‌ترین مراتب عرفان نیز این است كه سالك لحظه‌اى از خداى متعال غافل نشود و تمام توجهش به حضرت حق معطوف گردد و به مقام «انقطاع كامل» برسد:

اِلهی هَبْ لی كَمالَ الاِْنْقِطاعِ اِلَیْكَ؛(1) بارالها، كامل ترین انقطاع به سوى خودت را نصیبم گردان!

 


1. مفاتیح‌الجنان، اعمال مشترك ماه شعبان، عمل هشتم (مناجات شعبانیه).

«توجه به خدا» كه حقیقت عرفان و غایت آن است در واقع همان چیزى است كه در آیات قرآن و روایات اهل‌بیت(علیهم السلام) از آن نوعاً به «ذكر» تعبیر شده است. حالت مقابل توجه و ذكر نیز «غفلت» است. در قرآن كریم مى‌خوانیم:

وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا؛(1) از آن كس كه قلبش را از یاد خود غافل ساخته ایم، اطاعت مكن.

و در جاى دیگر مى‌فرماید:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَلا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللهِ؛(2) اى كسانى كه ایمان آورده اید، [زنهار] اموال شما و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل نگرداند.

بر این اساس، مراتب و مقامات عرفانى در واقع بر اساس «ذكر» و «توجه» درجه‌بندى مى‌شود و «انقطاع كامل الى الله» یعنى این‌كه انسان همیشه و در همه حال «ذاكر» خداى متعال باشد و دمى و آنى نیز از خداوند غافل نگردد.

در هر صورت، یكى از سؤالات مهمى كه درباره ذكر وجود دارد این است كه آیا این الفاظ هستند كه در ایجاد توجه به خداوند نقش اصلى را بازى مى‌كنند و مهم «ذكر لفظى» است یا حقیقت ذكر، توجه و «ذكر قلبى» است؟

ممكن است در ابتدا به نظر بیاید كه پاسخ این سؤال بسیار روشن است و آن هم این است كه حقیقت ذكر، ذكر قلبى است، وگرنه صرف لقلقه زبان و چرخاندن تسبیح در دستْ مشكلى را حل نمى‌كند؛ و اگر به ذكر لفظى هم بها داده شده از آن جهت است كه راهى براى توجه و ذكر قلبى است.

اما به نظر مى‌رسد كه این پاسخ مختصر كافى نباشد و جاى دارد در این باره بحث و بررسى بیشترى انجام دهیم. اگر بپذیریم كه حقیقت ذكر همان ذكر قلبى است، اولین سؤالى كه به ذهن مى‌آید این است كه پس بیان این همه اذكار لفظى خاص و تأكید بر


1. كهف (18)، 28.

2. منافقون (63)، 9.

گفتن آن‌ها در معارف اهل‌بیت(علیهم السلام) براى چیست؟ آیا اگر ما سعى كنیم همیشه دلمان را متوجه خدا كنیم، دیگر نیازى به ذكر لفظى نیست؟

در میان فِرَق متصوفه، چه در زمینه ذكر لفظى و چه در زمینه ذكر قلبى، گروه‌هایى راه افراط و تفریط را در پیش گرفته‌اند. برخى از آنان آن‌چنان بر ذكر لفظى تأكید مى‌ورزند كه «حلقه‌هاى ذكر» تشكیل مى‌دهند و در جلساتى دور هم مى‌نشینند و با آهنگ و حركاتى خاص اذكارى را با صداى بلند با هم تكرار مى‌كنند و اصطلاحاً آن را «ذكر جلىّ» مى‌نامند. از سوى دیگر نیز برخى فرقه‌هاى آن‌ها به اذكار لفظى توجهى ندارند و تنها به ذكر قلبى اكتفا مى‌كنند. خود من برخى از این‌ها را دیده‌ام كه نماز مى‌خوانند بدون آن‌كه از اول تا آخر نماز لبشان حركت كند و چیزى بگویند!! آنان تمام اجزاى نماز را، از قرائت گرفته تا سجده و ركوع، همه را با سكوت كامل انجام مى‌دهند! دلیلى هم كه براى این كار مى‌آورند این است كه ذكر لفظى‌براى این است كه دل توجه پیدا كند، وقتى دل ما توجه داشت، دیگر ذكر لفظى لزومى ندارد و بلكه اصلا مانع و مزاحم نیز هست! برخى نیز مى‌گویند ما به درجه‌اى از توجه و ذكر قلبى مى‌رسیم و آن‌چنان در یاد خدا مستغرق مى‌شویم كه از نماز غافل مى‌گردیم و جذْبه جمال الهى باعث مى‌شود كه همه چیز حتى نماز را از یاد ببریم! و یا گروهى مى‌گویند، اصولا نماز و امثال آن از اذكار لفظى و ظاهرى مربوط به مراحل ابتدایى و متوسط عرفان و سیر و سلوك و جایى است كه سالك هنوز به مقام «یقین» نرسیده است؛ ولى آن‌گاه كه به مقام یقین نایل آمد دیگر انجام این‌گونه اعمال و عبادات براى او لزومى ندارد! آنان این گفته خود را به این كریمه قرآن مستند مى‌كنند كه مى‌فرماید:

فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُنْ مِنَ السّاجِدِینَ * وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى یَأْتِیَكَ الْیَقِینُ؛(1) پروردگارت را تسبیح گوى و ستایش كن و از سجده‌كنندگان باش. و پروردگارت را عبادت كن تا آن هنگام كه به یقین نایل شوى.


1. حجر (15)، 98 و 99.

از دیدگاه معارف اهل‌بیت(علیهم السلام) چنین گرایش‌هایى قطعاً باطل است. با مراجعه به قرآن و روایات، ملاحظه مى‌كنیم كه اذكار خاصى تعیین و بر گفتن آن‌ها تأكید شده است. خود اهل‌بیت(علیهم السلام) كه قطعاً در بالاترین مراتب و مقامات عرفانى قرار دارند، پیوسته و تا پایان عمر به نماز و دعا و اذكار لفظى اهمیتى ویژه مى‌دادند. ذكر لفظى آن‌چنان در نظر آن بزرگواران اهمیت داشته كه در برخى موارد تأكید داشته‌اند كه عین همان لفظى را كه تعلیم مى‌داده‌اند، بى‌هیچ كم و زیادى، باید گفته شود. نمونه آن، روایتى است كه مرحوم علامه مجلسى در كتاب شریف بحار‌الانوار آن را نقل كرده است. بر حسب این روایت، عبدالله بن سنان از امام صادق(علیه السلام) نقل مى‌كند كه آن حضرت فرمودند: به زودى شبهه‌هایى به شما روى مى‌آورد در حالى كه امام و راهبرى كه شما را هدایت كند در بین شما نخواهد بود. از آن شبهه‌ها نجات نمى‌یابد مگر كسى كه «دعاى غریق» را بخواند. عبدالله بن سنان مى‌گوید، عرض كردم دعاى غریق چگونه است؟ حضرت فرمودند چنین مى‌گویى:

یا اَللهُ یا رَحْمانُ یا رَحیمُ یا مُقَلِّبَ الْقُلوبِ ثَبِّتْ قَلْبی عَلى دینِكَ.

عبدالله بن سنان مى‌گوید من پس از حضرت، دعا را این‌گونه خواندم:

یا اَللهُ یا رَحْمانُ یا رَحیمُ یا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَالاَْبْصارِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلى دینِكَ.

حضرت فرمودند: خداوند «مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَالاَْبْصار» هست؛ ولى دعا را همان‌گونه كه من گفتم بخوان: یا مُقَلِّبَ الْقُلوبِ ثَبِّتْ قَلْبی عَلى دینِكَ.(1)

ملاحظه مى‌كنیم كه امام صادق(علیه السلام) نسبت به اضافه كردن یك كلمه «والابصار» حساسیت نشان مى‌دهند و تأكید مى‌فرمایند كه ذكر به همان صورتى كه خود فرموده‌اند، گفته شود.

در مورد نماز هم علاوه بر آن‌كه بر هر سالك و غیر سالك و هر عارف و غیر عارفى


1. بحار‌الانوار، ج 52، ص 148، باب 22، روایت 73.

با هر درجه و مقامى واجب است، قرائت حمد و سوره و گفتن سایر اذكار آن به زبان نیز امرى است لازم و صرف توجه قلبى كافى نیست و تكلیف واجب را از گردن انسان ساقط نمى‌كند. بنابراین سخنانى نظیر این‌كه «هدف اصلى توجه قلبى است و این اذكار مقدمه آن هستند و اگر كسى بتواند بدون ذكر لفظى، ذكر قلبى داشته باشد همان كافى است» مطالبى باطل است كه گوینده آن یا غافل و جاهل است یا اغراض و اهدافى سوء در سر دارد. این حرف نظیر همان سخن است كه بعضى مى‌گویند: «دل باید پاك باشد، تقید به دستورات شرع و حلال و حرام مهم نیست!!» در نظر اینان اگر دل انسان پاك باشد هرچه هم گناه و معصیت بكند چندان اهمیتى ندارد! شاید همه ما گاهى به این‌گونه افراد برخورد كرده باشیم كه، براى مثال، مى‌دانند حجاب در اسلام واجب است، ولى با این وجود، حجاب را رعایت نمى‌كنند و وقتى به آن‌ها تذكر داده مى‌شود، مى‌گویند: دلت پاك باشد!

اعتقادات و سخنانى از این سنخ، همه باطل و بى‌اساس هستند. ما نمى‌توانیم دین را از پیش خود اختراع كنیم، بلكه باید متمسك به كتاب و سنّت باشیم و ببینیم قرآن و اهل‌بیت(علیهم السلام) چه فرموده‌اند و چگونه رفتار كرده‌اند. در خصوص این مسأله ما شواهد متعددى از كلمات و سیره عملى اهل‌بیت(علیهم السلام) در دست داریم كه آنان ذكر لفظى را لازم مى‌دانستند. آن روایت را از امام صادق(علیه السلام) نقل كردیم كه آن حضرت در مورد پدر بزرگوارشان امام باقر(علیه السلام) فرمودند: پدرم زیاد ذكر مى‌گفت. هنگامى كه پیاده همراه او مى‌رفتم پیوسته ذكر خدا مى‌گفت... حتى هنگامى كه با مردم گفتگو مى‌كرد این امر مانع از ذكرش نمى‌شد و من پیوسته مى‌دیدم كه زبانش به سقف دهانش چسبیده و «لا اله الا الله» مى‌گوید.(1)

آیا كسى مى‌تواند پیرو ائمه اطهار(علیهم السلام) باشد و این قبیل روایات را نادیده بگیرد؟


1. اصول كافى، ج 2، كتاب الدعاء، باب ذكرالله عز وجل كثیرا، روایت 1.

توجه و ذكر قلبى ما هر چقدر هم كه قوى باشد از امام باقر و امام صادق(علیه السلام) كه قوى‌تر نیست. وقتى آن بزرگواران ذكر لفظى داشته‌اند، آیا ما مى‌توانیم بگوییم ذكر لفظى لازم نیست و تنها ذكر قلبى كافى است؟! براى نیل به سرمنزل مقصود ما باید ببینیم اهل‌بیت(علیهم السلام) چه فرموده‌اند و چگونه رفتار كرده‌اند، و رفتار خود را دقیقاً بر اساس گفته‌ها و سیره عملى آن بزرگواران تنظیم كنیم.

 

جایگاه ذكر لفظى و بیان اهمیت ذكر قلبى

در این‌جا مناسب است براى آن‌كه جایگاه و اهمیت ذكر لفظى بیشتر شود به یكى، دو نكته در مورد آن اشاره كنیم:

یك نكته در مورد ذكر لفظى، كه تا حدودى جنبه عرفانى نیز دارد، مربوط به این مسأله است كه هر عضوى از اعضاى بدن باید بهره‌اى از عبادت و بندگى خداوند داشته باشد. عبادت چشم این است كه به آیات و نشانه‌هاى الهى نگاه كند. از این رو نگاه كردن به آیات قرآن، یا در مكّه مكرّمه، نگاه كردن به خانه كعبه عبادت است. حظ و بهره چشم از عبادت، امورى از این قبیل است. عبادت گوش این است كه، براى مثال، آیات قرآن را بشنود. از این رو گوش دادن به آیات قرآن عبادت است. بهره دل و قلب از عبادت این است كه باید ظرف محبت خدا باشد. در این میان زبان نیز باید بهره خاص خود را از عبادت داشته باشد. حظ زبان از عبادت این است كه ذكر خدا را بگوید.

نكته دیگرى كه در مورد حكمت ذكر لفظى مى‌توان به آن اشاره كرد؛ بُعد تربیتى مسأله است. اگر ما بخواهیم به خدا توجه پیدا كنیم و به مرور این توجه را بیشتر و قوى‌تر نماییم، بایستى تمرین داشته باشیم. براى تمرین، ذكر زبانى و لفظى بسیار آسان‌تر از ذكر قلبى است. در همه امورى كه نیاز به تمرین دارد كار را از تمرین‌هاى ساده‌تر شروع مى‌كنند و به مرور تمرین‌هاى دشوار و دشوارتر را در دستور كار قرار مى‌دهند. این قاعده در مورد عرفان و سیر و سلوك نیز جارى است. براى انسان بسیار مشكل است كه

به یك باره توجهش را از تمامى مظاهر دنیا و زندگى مادى باز دارد و تنها متوجه خداوند شود. انجام این كار براى انسان‌هاى عادى حداكثر چند دقیقه یا یكى، دو ساعت در شبانه‌روز ممكن است. درس خواندن، مطالعه كردن، كسب و كار، كمك به دیگران و نیازهاى برادران ایمانى را رفع نمودن و امثال این امور، همه و همه كارهایى هستند كه ما روزانه باید به آن‌ها بپردازیم؛ و توجه قلبى به خدا داشتن در حین انجام همه این امور كارى بس مشكل است. بسیارى از ما حتى در نمازمان كه وقت اختصاصىِ توجه به خدا است، تنها همان چند لحظه اول نماز و هنگام گفتن الله‌اكبر و بسم الله الرحمن الرحیم حضور قلب داریم و پس از آن حواسمان پرت مى‌شود و تا آخر نماز از یاد خدا و نماز غافل مى‌شویم! از این رو براى ما افراد عادى آنچه ممكن و راحت‌تر است همان ذكر لفظى است. اگر انسان خود را به ذكر لفظى عادت دهد، كم‌كم همین امر زمینه‌اى مى‌شود كه در هنگام گفتن ذكر لفظى به معناى آن هم توجه كند و بدین‌ترتیب ذكر لفظى وسیله و راه مناسبى براى رسیدن به توجه و ذكر قلبى مى‌شود. از این رو است كه ذكر لفظى مى‌تواند راه و ابزار مناسبى براى توجه قلب، به ویژه براى افراد مبتدى در این راه باشد.

در هر صورت، گرچه ذكر لفظى امرى است لازم و نمى‌توان نقش و جایگاه آن را منكر شد؛ ولى باید توجه داشت كه در مسیر عرفان و سیر و سلوك، ذكر قلبى نیز اهمیت و آثار و فواید خاص خود را دارد. یك نكته مهم در مورد ذكر قلبى این است كه به هر حال اساس حركت معنوى و تكاملى ما همان توجه قلبى و حضور خدا در دل و روح و جان ما است. در حج و طواف خانه كعبه نیز نكته مهم، توجه به خداوند و طواف دل به دور تجلیات معشوق است. اگر انسان صدها فرسنگ راه را طى كند و در مكه و كنار خانه كعبه، دل به صاحب‌خانه ندهد و در آن‌جا نیز تمام توجه و حواسش به چك و سفته و طلب‌كارى‌ها و بدهى‌هایش باشد از این زیارت نصیبى نخواهد برد. در مورد بسیارى از عبادات، روایت خاص داریم كه اگر روح خاص آن عبادت همراه آن عمل

نباشد فایده‌اى براى صاحبش نخواهد داشت. مثلا در مورد نماز شب و عبادت شبانگاه در روایات چنین آمده است:

رُبَّ قائِم حَظُّهُ مِنْ قِیامِهِ السَّهْرُ؛(1) چه بسا شب زنده دارى كه بهره او از شب زنده دارى اش جز بیدارى نیست.

از این رو یك نكته بسیار مهم در مورد ذكر قلبى این است كه نباید فراموش كنیم كه این توجه و یاد قلبى است كه اصالت دارد و اگر تمام عمر ما هم به ذكر لفظى صرف شود در حالى كه ذره‌اى توجه و حضور قلب در آن نباشد، قطعاً هیچ اثرى در تكامل روح ما نخواهد داشت.

علاوه بر این اساس ذكر، ذكر قلبى است. یكى از امتیازات بزرگ ذكر قلبى نسبت به ذكر لفظى این است كه ریا در آن راه ندارد. یكى از مشكلات بزرگى كه بر سر راه تكامل بسیارى از ما وجود دارد و اعمالمان را فاسد و بى‌اثر مى‌كند مسأله ریا و خودنمایى است. اما این مشكل در مورد اعمال و عباداتى كه نمود ظاهرى ندارند تا حدود زیادى خود به خود منتفى است. براى مثال، روزه از این سنخ عبادات است. روزه چون هیچ نمود ظاهرى ندارد، تا خود انسان به كسى نگوید كه روزه است، دیگران از روزه‌دارى او خبردار نمى‌شوند. ذكر قلبى نیز همین امتیاز را دارد. ما، براى مثال، در ظاهر به درخت یا گل یا آسمان نگاه مى‌كنیم؛ ولى در باطن تحت تأثیر زیبایى گل و گیاه یا عظمت آسمان، تسبیح خدا را مى‌گوییم و در اندیشه عظمت و بزرگى خداوند هستیم. كسى كه از بیرون نگاه مى‌كند، مى‌پندارد كه ما مشغول تماشاى گل و درخت و آسمان هستیم؛ ولى از غوغاى درون ما بى‌خبر است. این امتیاز ذكر قلبى نسبت به ذكر لفظى است. ذكر لفظى اگر بلند گفته شود دیگران مى‌شنوند و اگر آهسته هم ادا شود دیگران از به هم خوردن لب‌ها مى‌فهمند كه فرد مشغول ذكر گفتن است؛ مگر آن‌كه انسان در خلوت و تنهایى


1. بحار‌الانوار، ج 87، ص 207، باب 12، روایت 17.

مشغول ذكر شود. در هر صورت، راه نداشتن ریا در ذكر قلبى امتیازى مهم براى آن محسوب مى‌شود.

نكته دیگرى كه تذكر آن بى‌فایده نیست درباره ذكر قلبىِ اولیاى خدا است. حساب ذكر اولیا و توجه آن‌ها به خداوند حساب دیگرى است. در زیارت جامعه ائمة المؤمنین در این باره مى‌خوانیم:

وَلَكُمُ الْقُلوبُ الَّتی تَوَلّى اللهُ رِیاضَتَها؛(1) شما صاحب قلب‌هایى هستید كه خداوند خود متولّى تربیت آن است!

در آن مقام، خداوند خود عنان اختیار قلب‌ها را به دست مى‌گیرد و دل‌ها را به سوى خود مى‌كشد و به خویش متوجه مى‌نماید. چنین مسأله‌اى اختصاص به معصومین(علیهم السلام)ندارد، بلكه اگر هر كس صادقانه در مسیر عبادت و بندگى خداوند گام بردارد، خداى متعال بیش از تلاشى كه خود او انجام داده به وى مدد خواهد رساند. كسانى كه ثابت كرده‌اند، مایلند صادقانه بنده خدا باشند و در مسیر اطاعت گام بردارند، اگر گاهى زمینه غفلتى برایشان فراهم شود خداوند خود سببى فراهم مى‌سازد كه آن زمینه را از بین ببرد. حتى ممكن است چیزهایى كه دیگران نمى‌بینند به انسان نشان دهد تا او را متوجه خود كند و توجهش را از آن زمینه گناه باز گرداند. آرى، این مقامى است ویژه كه اگر گاهى هم محب در معرض آن باشد كه از محبوب غافل شود، محبوب خود به سراغ او مى‌آید و در پیش چشمش جلوه‌گرى و دل‌ربایى مى‌كند تا نظر او را از غیر خود باز دارد!

 

جامع‌ترین نسخه سیر و سلوك

یكى از پندارهایى كه در بین كسانى كه طالب كمالات معنوى و روحى هستند كم و بیش رواج دارد. به همین دلیل مى‌پندارند براى این منظور نسخه‌هایى سرّى و رمزآلود وجود دارد كه تنها برخى افراد از آن‌ها اطلاع دارند و بقیه از آن محرومند! شاید این تصور از


1. مفاتیح‌الجنان، زیارت جامعه ائمة المؤمنین.

فریبنده‌ترین دام‌هایى باشد كه شیطان بر سر راه طالبان كمال انسانى و معنویت مى‌گستراند. آیا به راستى معقول است كه خداى متعال این همه انبیا و اولیاى خود را براى تربیت و تكامل انسان‌ها بگمارد و آن‌گاه اصلى‌ترین و مهم‌ترین عنصر یا عناصر در این فرآیند را از اسرار قرار دهد كه تنها عده‌اى معدود از آن مطّلع باشند؟! همه این تلاش‌ها براى هدایت بشر بوده؛ آن‌گاه آیا مى‌توان پذیرفت كه خداوند خود، رمز و راز اصلى رسیدن به گوهر هدایت و كمال را سر به مُهر و مكتوم بگذارد؟! قطعاً چنین گمانى نابخردانه و ناصواب است. به عكس، به‌طور حتم باید این‌گونه باشد، آنچه در تكامل انسان بیش از سایر امور تأثیر دارد، در كتاب‌هاى آسمانى و معارف وحیانى نیز بیشتر بر آن تأكید شده باشد. بر این اساس ما باید در معارف وحیانى دقت كنیم و ببینیم بر كدام امور تأكید بیشترى شده، تا همت و توجه بیشترى به آن‌ها معطوف داریم.

بر اساس تحلیل مذكور، اگر ما قرآن كریم را، كه در حال حاضر تنها كتاب آسمانى معتبرى است كه در دست بشر وجود دارد، مرور كنیم، خواهیم دید كه در آن به هیچ عبادتى به اندازه نماز اهمیت داده نشده است. حدود یكصد آیه در قرآن در مورد نماز و مسایل پیرامون آن نازل شده است. بر اساس آیات قرآن، این فریضه بر همه پیروان شرایع پیشین نیز واجب بوده و تمامى انبیا بر آن تأكید كرده‌اند. در این‌جا مناسب است برخى از این آیات را مرور كنیم:

یكى از بزرگ‌ترین انبیاى الهى، كه بر اساس روایات اسلامى، پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله) بالاترین مقام را در میان سایر انبیا دارد حضرت ابراهیم(علیه السلام) است. این پیامبر بزرگ الهى یكى از مهم‌ترین دعاها و تأكیداتش مسأله نماز است؛ آن‌جا كه به درگاه الهى چنین عرضه مى‌دارد:

رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاةِ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی؛(1) پروردگارا، مرا برپادارنده نماز قرار ده و از فرزندان من نیز.

 


1. ابراهیم (14)، 40.

هم‌چنین در جایى دیگر، از قول این نبىّ مكرّم الهى مى‌خوانیم:

رَبَّنا إِنِّی أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِواد غَیْرِ ذِی زَرْع عِنْدَ بَیْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِیُقِیمُوا الصَّلاةَ؛(1)پروردگارا، من بعضى از فرزندانم را در سرزمینى بى‌آب و علف، در كنار خانه محترم تو سكونت دادم تا نماز را برپا دارند.

و یا در مورد حضرت موسى(علیه السلام) ملاحظه مى‌كنیم در اولین وحیى كه به آن حضرت مى‌شود نماز مورد تأكید قرار مى‌گیرد:

وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما یُوحى * إِنَّنِی أَنَا اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِی؛(2) و من تو را برگزیده ام، پس بدان چه وحى مى شود گوش فرا ده. منم، من، خدایى كه جز من معبودى [شایسته پرستش] نیست؛ پس مرا پرستش كن و به یاد من نماز بر‌پا دار.

در مورد دیگر پیامبر بزرگ الهى، حضرت عیسى(علیه السلام) نیز مشاهده مى‌كنیم در حالى كه هنوز چیزى از تولدش نگذشته، در گهواره سخن از نماز مى‌گوید:

إِنِّی عَبْدُ اللهِ آتانِیَ الْكِتابَ وَجَعَلَنِی نَبِیًّا * وَجَعَلَنِی مُبارَكاً أَیْنَ ما كُنْتُ وَأَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَالزَّكاةِ ما دُمْتُ حَیًّا؛(3) منم بنده خدا، به من كتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است؛ و هر جا كه باشم مرا با بركت ساخته، و تا زنده ام را به نماز و زكات سفارش كرده است.

از جمله سفارش‌هاى حضرت لقمان به پسرش نیز نماز است:

یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاةَ؛(4) اى پسرم! نماز را برپا دار.

به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نیز این‌گونه خطاب مى‌شود:


1. همان، 37.

2. طه (20)، 13 و 14.

3. مریم (19)، 30 و 31.

4. لقمان (31)، 17.

اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْكَ مِنَ الْكِتابِ وَأَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ وَلَذِكْرُ اللهِ أَكْبَرُ؛(1) آنچه از كتاب به تو وحى شده است بخوان، و نماز را برپا دار، كه نماز از كار زشت و ناپسند باز مى دارد، و قطعاً یاد خدا بالاتر است.

در روایات اسلامى نیز بر این فریضه بزرگ بسیار تأكید گردیده و آثار و ثمراتى بسیار مهم براى آن برشمرده شده است. همه ما با بسیارى از این روایات آشنا هستیم. در این‌جا از باب تذكر و براى تیمّن و تبرك، برخى از این روایات را مرور مى‌كنیم:

روایت مشهورى است كه همه ما آن را شنیده و یا حتى خود براى دیگران نقل كرده‌ایم؛ در این روایت چنین آمده است:

اَلصَّلاةُ عَمُودُ الدّینِ؛(2) نماز ستون دین است.

عمود در عربى به آن چوب یا آهنى گفته مى‌شود كه هنگام برپا كردن خیمه و چادر در وسط آن قرار داده مى‌شود. بدیهى است كه اگر عمود خیمه را بردارند خیمه سرپا نخواهد ماند و بر زمین خواهد افتاد. در این روایت نیز حضرت از باب تشبیه مى‌فرماید، نسبت دین و نماز نیز به همین صورت است، اگر نماز را از دین بردارند دیگر دینى سرِ پا نخواهد ماند! از این رو، این روایت اهمیت فوق‌العاده و بسیار حساس نماز را بیان مى‌كند. در ادامه روایت به همین امر تصریح شده است:

اَلصَّلاةُ عَمُودُ الدّینِ مَثَلُها كَمَثَلِ عَمُودِ الْفَسْطاطِ اِذا ثَبَتَ الْعَمُودُ ثَبَتَ الاَْوْتادُ وَالاَْطْنابُ وَاِذا مالَ الْعَمُودُ وَانْكَسَرَ لَمْ یَثْبُتْ وَتَدٌ وَ لا طَنَبٌ؛ نماز ستون دین است. مَثَل آن مانند مَثَل عمود خیمه است؛ اگر عمود استوار باشد میخ‌ها و طناب‌ها نیز استوار خواهد بود، و اگر عمود خم شود و بشكند میخ و طنابى استوار نخواهد ماند.

شرط اصلى برپا شدن خیمه و ثابت ماندن آن، وجود عمود است. اگر عمود خیمه


1. عنكبوت (29)، 45.

2. بحار‌الانوار، ج 82، ص 218، باب 1، روایت 36.

استوار و مستقیم باشد خیمه نیز برپا و ثابت خواهد بود؛ ولى اگر عمود خیمه بشكند طناب‌ها و میخ‌ها نمى‌توانند خیمه را سرپا نگاه دارند. بر اساس این روایت، نسبت نماز با سایر اجزاى دین همین گونه است. وجود نماز در دین آن‌چنان مهم و اساسى است كه اگر كسى در تدین خود به همه مسایل دین پاى‌بند باشد و تنها در مسأله نماز مشكل و انحراف داشته باشد هیچ فایده‌اى براى او نخواهد داشت.

روایت منقول از امام صادق(علیه السلام) كه پیش از این در همین فصل ذكر كردیم نیز مبیّن جایگاه و اهمیت والاى نماز است. روایت این بود كه معاویة بن وهب مى‌گوید از امام صادق(علیه السلام) سؤال كردم: برترین چیزى كه بندگان مى‌توانند به وسیله آن به خداوند تقرب جویند چیست؟ آن حضرت فرمودند:

ما اَعْلَمُ شَیْئاً بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ اَفْضَلَ مِنْ هذِهِ الصَّلاةِ؛ من پس از معرفت خداوند چیزى را نمى‌شناسم كه برتر و بالاتر از همین نماز باشد.

در ذیل همین روایت چنین آمده بود كه:

وَ سُئِلَ النَّبى(صلى الله علیه وآله) عَنْ اَفْضَلِ الاَْعْمالِ قالَ الصَّلاةُ لاَِوَّلِ وَقْتِها؛(1) و از پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مورد برترین اعمال سؤال شد، آن حضرت فرمود: نماز اول وقت.

روایت دیگر روایتى است كه هم از امام باقر و هم از امام صادق(علیهما السلام)به الفاظ مختلف نقل شده است. طبق یك نقل، امام صادق(علیه السلام) مى‌فرماید:

اَوَّلُ ما یُحاسُب عَلَیْهِ الْعَبْدُ الصَّلاةُ فَاِذا قُبِلَتْ قُبِلَ سائِرُ عَمَلِهِ وَاِذا ردّتْ عَلَیْهِ رُدَّ عَلَیْهِ سائِرُ عَمَلِهِ؛(2) اولین چیزى كه (در روز قیامت) بنده نسبت به آن مورد محاسبه قرار مى گیرد نماز است؛ پس اگر مورد قبول واقع شود بقیه اعمالش نیز پذیرفته مى شود و اگر مردود واقع شود سایر اعمالش نیز مردود خواهد شد.

هم‌چنین روایت مشهور دیگرى است كه همه ما كم و بیش آن را شنیده‌ایم. بر اساس


1. بحار‌الانوار، ج 82، ص 225، باب 1، روایت 50.

2. همان، ص 236، روایت 64.

این روایت، امام صادق(علیه السلام) هنگام وفاتشان فرمودند خویشان و آشنایان آن حضرت را خبر كنند. هنگامى كه آنان جمع شدند حضرت فرمودند:

اِنَّ شَفاعَتَنا لَنْ تَنالَ مُسْتَخِفّاً بالصَّلاةِ؛(1) محققاً شفاعت ما هرگز شامل آن كسى نخواهد شد كه نماز را سبك بشمارد.

در هر صورت، آیات و روایات بسیار فراوانى در این زمینه وجود دارد كه همگى آن‌ها بیان‌گر اهمیت فوق‌العاده و بى‌بدیل نماز هستند. این ادله جاى هیچ تردیدى را باقى نمى‌گذارد كه مهم‌ترین عملى كه مى‌تواند انسان را به خداى متعال نزدیك كند نماز است. خود ما هر روز چندین مرتبه در اذان و اقامه بر این امر شهادت مى‌دهیم؛ آن‌جا كه مى‌گوییم: حَىَّ عَلى خَیْرِ الْعَمَلِ؛ بشتابید براى بهترین كار. شاید تا به حال به درستى به این مسأله توجه نكرده‌ایم و سال‌ها است كه بدون تأمل در مفاد این جمله آن را تكرار كرده‌ایم. آیا به راستى باورمان هست كه نماز بهترین كار است؟! ما كه تا به حال بارها تكرار كرده‌ایم: حَىَّ عَلَى الْفَلاحِ؛ بشتابید براى رستگارى، آیا واقعاً تا به حال به این معنا توجه كرده‌ایم كه نماز مى‌تواند ما را به آن سعادت و رستگارى كه براى رسیدن به آن بى‌تاب هستیم برساند؟! آرى، همین نمازى كه به سادگى از كنار آن مى‌گذریم، بهترین كارها و كلید رستگارى ما و برترین وسیله تقرب به خداى متعال است! فراموش نكنیم كه امام صادق(علیه السلام) در پاسخ سؤال معاویة‌بن‌وهب درباره بهترین عملى كه موجب تقرب بنده به خداى متعال مى‌شود، فرمود:

ما اَعْلَمُ شَیْئاً بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ اَفْضَلَ مِنْ هذِهِ الصَّلاةِ؛ من پس از معرفت خداى متعال، چیزى را نمى‌شناسم كه برتر از همین نماز باشد.

به هر حال، همان‌گونه كه در روایات تصریح شده و خود ما هر روز بارها تكرار مى‌كنیم، نماز به‌طور حتم «بهترین عمل» و بهترین وسیله در رساندن انسان به كمال و قرب الهى است. از این رو اگر بخواهیم راه پیامبر(صلى الله علیه وآله) را برویم، باید به همین نماز، چه از


1. همان، روایت 63.

نظر كمّیّت و چه از نظر كیفیت، بیشتر اهمیت بدهیم. از نظر كمّیّت، تنها به واجبات اكتفا نكنیم و نوافل را نیز انجام دهیم. از نظر كیفیت نیز تنها به خضوع و خشوع و آداب ظاهرى اكتفا نكنیم، بلكه سعى كنیم تا حضور قلبمان بیشتر شود.

آرى، آن توجه قلبى به خداى متعال كه اساس عرفان است و در عرفان و سیر و سلوك به دنبال آن هستیم، بهترین مراتبش در نماز براى انسان حاصل مى‌شود. در حالات ائمه(علیهم السلام) روایات متعددى داریم كه این مطلب را تأیید مى‌كند. این مسأله هم‌چنین از بزرگان متعددى كه نسبت به آنان اعتماد داریم نقل شده است و آنان از حالات بى‌نظیرى كه به هنگام نماز برایشان پیدا شده است سخن گفته‌اند.

متأسفانه مشكل اساسى بسیارى از ما این است كه شیطان اغوایمان مى‌كند و این مطلب را كه نماز برترین و عالى‌ترین ابزار نیل به بالاترین مدارج و مقامات عرفانى است، چندان جدّى تلقى نمى‌كنیم و گویا آن را باور نداریم! ما نوعاً به همین ظاهر نماز و گفتن الفاظ و اذكار و اوراد آن اكتفا مى‌كنیم و از همین رو اثر چندانى از آن نمى‌بینیم؛ چرا كه آن آثار مربوط به روح نماز است، كه نمازهاى ما فاقد آن است. روح اصلى نماز مربوط به حضور قلب و توجه انسان به خدا است و درجه بالابرندگى و كمال افزایى آن بسته به میزان حضور قلب و توجهى است كه در آن وجود دارد.

البته باید توجه داشت كه راه پیدا كردن حضور قلب این نیست كه به گوشه‌اى تنها و خلوت و جایى كه حتى صداى پریدن پشه‌اى نیاید پناه ببریم. اگر بنا باشد به محض پریدن پشه‌اى حواس انسان پرت شود و توجهش از بین برود، آن‌گاه باید عبادت را منحصر كنیم به این‌كه انسان از اجتماع كناره بگیرد و به صومعه و دیْر و غارى پناه ببرد؛ و این چیزى است كه قطعاً با تعالیم اسلامى سازگار نیست و اسلام نمى‌خواهد چنین انسان‌هایى را تربیت كند و پرورش دهد. ما باید به گونه‌اى تمرین كنیم كه در همین شرایط عادى و معمول كه نماز مى‌خوانیم، به ویژه در نماز جماعت، بتوانیم توجهمان را به خداى متعال معطوف داریم. اگر به این ترتیب عمل كنیم به تدریج با كمك عنایات

الهى به جایى مى‌رسیم كه در غیر نماز و انجام كارهاى عادى و سر و صداها و جنجال‌هاى روزمره زندگى نیز از یاد خدا غافل نمى‌شویم و روى دل و قلبمان پیوسته متوجه او است. این همان مقامى است كه قرآن كریم این‌گونه از آن یاد مى‌كند:

رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَیْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ؛(1) مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستدى آنان را از یاد خدا به خود مشغول نمى دارد.

بندگان راستین خداوند و عارفان حقیقى كسانى هستند كه در عین حال كه در میان جامعه حضور دارند و به كسب و كار و سایر امور جارى زندگى اشتغال دارند همیشه توجهشان به خدا است و آنى از او غافل نمى‌شوند. اگر كسانى تنها مى‌توانند در خلوت و حالاتى خاص خدا را یاد كنند و به محض قرار گرفتن در میان اجتماع توجه و حضور قلبشان زایل مى‌شود، این نشانه نقص و ضعف نفس آن‌ها است. از این رو انسان باید از راهنمایى‌هاى كسانى كه در این مراحل قدم‌هاى راسخى برداشته‌اند و رفتارشان كاملا با شرع موافق است، استفاده كند و تلاش نماید تا به تدریج حضور قلبش ابتدا در نماز و سپس در حالات دیگر افزایش یابد. اگر ما در این راه تلاش كنیم خداى متعال نیز به ما عنایت خواهد كرد و مدد خواهد رساند. ما اگر یك قدم به سوى خدا برویم، خداى متعال ده قدم به سوى ما مى‌آید. در این باره در روایات مى‌خوانیم:

مَنْ تَقَرَّبَ اِلَىَّ شِبْراً تَقَرَّبْتُ اِلَیْهِ ذِراعاً وَمَنْ تْقَرَّبَ اِلَىَّ ذِراعاً تَقَرَّبْتُ اِلَیْهِ باعاً؛(2) هر كس به اندازه یك وجب به سوى من نزدیكى جوید من یك ذراع به سوى او نزدیكى مى جویم، و هر كس به اندازه یك ذراع به من نزدیكى جوید من به اندازه یك باع(3) به او نزدیكى مى‌جویم.

به هر حال، لطف و عنایت خداوند به بندگان مؤمن و مخلصش بسیار است و به


1. نور(24)، 37.

2. بحار‌الانوار، ج 87، ص 189، باب 11، روایت 5.

3. واحد طول به مقدار 162 سانتى‌متر.

انحاى مختلف از آنان دست‌گیرى مى‌كند. كسى كه بناى خود را بر اطاعت و بندگى گذاشته و در جهت تقرب به خداى متعال تلاش مى‌كند، خداوند نیز به او نظر ویژه دارد و تدبیر امورش را خود به دست مى‌گیرد؛ براى مثال، استاد خوب برایش مى‌رساند، رفیق صالح برایش قرار مى‌دهد، امور دنیایش را اصلاح و تأمین مى‌كند، و خلاصه هر چه برایش لازم و به مصلحتش باشد در اختیارش قرار مى‌دهد تا بتواند مدارج كمال را یكى پس از دیگرى بپیماید و پشت سر بگذارد.

 

 

سرّ «خیر العمل» بودن نماز

اكنون كه صحبت از نماز و «خیر العمل» بودن آن به میان آمد مناسب است تحلیلى نیز درباره سرّ این مسأله داشته باشیم. به راستى چگونه است كه از بین همه اعمال، نماز «خیر العمل» و بهترین وسیله تقرب و تكامل و فلاح است؟ ما اگر نماز را با بسیارى كارها و عبادات دیگر مقایسه كنیم، مى‌بینیم نماز در مقایسه با آن‌ها بسیار ساده‌تر و آسان‌تر است؛ پس چگونه است كه اهمیتش از همه آن‌ها بیشتر است؟ براى مثال، نماز را در مقایسه با جهاد در نظر بگیرید. جهاد كارى است بسیار مشكل كه با رنج‌ها و خطرهاى فراوان از قبیل: تشنگى، گرسنگى، خستگى، مجروحیت، قطع عضو و كشته شدن همراه است. در مقابل، نماز كارى ساده است كه حداكثر چند لفظ را بر زبان جارى مى‌كنیم و خم و راست مى‌شویم! با این حال، نماز «خیر العمل» و «افضل الاعمال» و «افضل ما یتقرب به العباد الى ربهم» دانسته شده است.

شاید ما نتوانیم حقیقت این مسأله را به درستى درك كنیم، ولى به هر حال در حد فهم خودمان مى‌توانیم مطالبى را بیان كنیم. در توضیح این امر باید به این مسأله توجه كرد كه «حقیقت عبادت این است كه انسان در مقابل معبود حقیقى، همه چیز خود را تسلیم كند». همان‌طور كه پیش از این نیز اشاره كردیم، اولین اشكال بزرگ و مانع اساسى تكامل بسیارى از ما این است كه ما در مقابل خدا براى خودمان نوعى «ربوبیت»

و «صاحب اختیارى» قائلیم. البته این مطلب را به ظاهر و لفظ بیان نمى‌كنیم؛ ولى حقیقت آن به صورتى مكتوم و مخفى در نهاد ما وجود دارد و اثرش را مى‌توانیم در اعمال و كردار خود مشاهده كنیم. ما مى‌پنداریم خودمان كسى هستیم، قدرت و هوش و استعدادى از خود داریم و صاحب اموال و دارایى‌هایى هستیم. به خصوص اگر مقام و موقعیت اجتماعى نیز داشته باشیم، احساس «انانیت» و «استقلال» به اوج خود مى‌رسد. ما در مقابل خداوند براى خود خواسته‌ها و اراده‌هایى قائلیم و حتى بسیارى از اوقات، خواسته و اراده خود را بر خواست و اراده خداى متعال ترجیح مى‌دهیم! هم‌چنان كه قرآن كریم مى‌فرماید:

أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ؛(1) پس آیا دیدى آن كس را كه هوس خویش را معبود خود قرار داده است؟

آرى، بسیارى از ما به جاى «خداپرستى» به «خودپرستى» مشغولیم و به جاى آن‌كه «تسلیم خدا» باشیم، «تسلیم خود» و هواى نفس خویش هستیم! صرف‌نظر از تعدادى محدود و انگشت‌شمار، مرتبه‌اى از «هواپرستى» در همه ما وجود دارد. قرآن كریم نیز این موضوع را تأیید مى‌كند كه در اكثر مردم شائبه‌اى از شرك وجود دارد و «خداپرستى» با «خودپرستى» همراه است:

وَما یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللهِ إِلاّ وَهُمْ مُشْرِكُونَ؛(2) و بیشترشان به خدا ایمان نمى آورند مگر آن كه [با او چیزى را] شریك مى‌گیرند.

پس از ذكر این مقدمه اكنون مى‌گوییم، فلسفه اساسى نماز این است كه ما این «خودپرستى»ها را كنار بگذاریم و همه وجودمان را تسلیم خدا كنیم و از «خود» و هر چیز دیگرى، رویمان را تنها به سوى «خدا» بگردانیم:


1. جاثیه (45)، 23.

2. یوسف (12)، 106.

وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَالأَْرْضَ حَنِیفاً وَما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِینَ؛(1) من از روى اخلاص، پاك دلانه روى خود را به سوى كسى گردانیدم كه آسمان ها و زمین را پدید آورده است؛ و من از مشركان نیستم.

آرى، نماز وسیله‌اى است براى آن‌كه انسان متواضعانه در برابر خداى متعال بایستد و بر آستان او سر بر خاك بگذارد و تسلیم محض خدا شدن را تمرین كند. نماز میدان تمرین و سكّوى پرشى است براى آن‌كه انسان همه چیز خود و زندگى و مرگ خویش را براى خدا قرار دهد و تسلیم او نماید:

قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَنُسُكِی وَمَحْیایَ وَمَماتِی للهِِ رَبِّ الْعالَمِینَ؛(2) بگو: در حقیقت، نماز من و [سایر] عبادات‌من و زندگى و مرگ من براى خدا، پروردگار جهانیان‌است.

نماز تمرین «تسلیم» است. نماز براى آن است كه حقیقت عبودیت كه همان «تسلیم» است در انسان پرورش یابد و به آن‌جا برسد كه نه به زبان، بلكه به دل و با تمام وجود بگوید:

أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ للهِِ؛(3) من خود را تسلیم خدا نموده‌ام.

این‌كه انسان همه هستى خود و متعلقات خویش را به خدا بازگرداند و در پیشگاه او اعتراف كند كه هیچ یك از این‌ها از آنِ من نیست و همه متعلق به تو است و باید در اختیار تو باشد و در راه تو صرف شود، حقیقتى است كه در نماز تمثل و تجسم پیدا مى‌كند. نماز این حالت را در انسان تقویت كرده و پرورش مى‌دهد. نماز براى آن است كه انسان ظاهر و باطن خود را متوجه خدا كند؛ و از همین رو است كه حتى از نظر ظاهرى نیز دستور داده شده كه نمازگزار روى خود را به سوى قبله نماید:

وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَالأَْرْضَ حَنِیفاً؛(4) من از روى اخلاص، پاك دلانه روى خود را به سوى كسى گردانیدم كه آسمان ها و زمین را پدید آورده است.


1. انعام (6)، 79.

2. همان، 162.

3. آل‌عمران (3)، 20.

4. انعام (6)، 79.

بسیارى از حركات ظاهرى كه رنگ و بوى بندگى در آن‌ها كاملا مشهود است در نماز پیش‌بینى شده است؛ ایستادن با احترام عبد در برابر مولا، خم شدن و تعظیم كردن، بر خاك افتادن و سجده نمودن، دست‌ها را براى عرض حاجت بالا بردن (قنوت)، و همه چیز را پشت سر انداختن به هنگام گفتن تكبیرة الاحرام. اذكار و قرائت‌هاى نماز نیز یا عرض حاجت و نیاز بنده به مولا است، یا شكر و سپاس بنده در برابر مولا، و یا مدح و ثناى عبد از مولا. از این رو ظواهر نماز، از افعال و اذكار، طورى طراحى شده كه اظهار عبودیت محض و تسلیم كامل در برابر خدا باشد. البته این‌كه از لحاظ معنوى و باطنى و قلبى چگونه نماز باید رنگ و بوى عبودیت پیدا كند بحثى دیگر است.

بنابراین سرّ این‌كه تا این حد به نماز اهمیت داده شده این است كه نماز بهترین وسیله‌اى است كه مى‌تواند هدف آفرینش، یعنى رفع انانیت و ایجاد روحیه بندگى را به منصه ظهور برساند. نماز بهترین راه و ابزارى است كه مى‌تواند اقرار به مالكیت حقیقى خداى متعال و اظهار عبودیت را در وجود انسان متجلى كند. هیچ یك از اعمال عبادى دیگر، ظرفیت‌هایى را كه نماز در این زمینه دارد، دارا نیستند. مثلا روزه هم از عبادات است، ولى تنها در ترك بعضى رفتارها خلاصه مى‌شود و اذكار و اوراد و اظهار عبودیت ظاهرى و خاكسارى در آن وجود ندارد؛ و همین‌طور سایر اعمال عبادى. در این میان، نماز عبادتى است جامع كه مى‌تواند تمام وجود انسان از جهات بدنى و ظاهرى گرفته تا جهات ذهنى و قلبى و باطنى، همه و همه را در خدمت عبودیت قرار دهد؛ و از این رو؛ در بین همه اعمال، نماز است كه «خیر العمل» نام گرفته است.

 

 

نمازهاى بى‌روح!

به لحاظ نقش و جایگاه ممتاز و ویژه نماز در تعالى انسان و كسب مدارج عالى كمال و قرب الى الله، شایسته است در این‌جا به یك نكته دیگر نیز در مورد آن توجه كنیم. آن نكته عبارت است از تأمل در این مسأله كه اگر حقیقتاً نماز بهترینِ اعمال است و این همه

در رشد و تعالى معنوى انسان تأثیر دارد، پس چرا ما با وجود این‌كه نماز مى‌خوانیم، آثار آن را در وجود خود مشاهده نمى‌كنیم؟! در روایات آمده است كه:

اَلصَّلاةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِنِ؛(1) نماز معراج مؤمن است؛

پس چگونه است كه ما سال‌ها نماز مى‌خوانیم؛ ولى حتى یكى بار نیز احساس نمى‌كنیم كه به معراج رفته باشیم؟! هم‌چنین قرآن مى‌فرماید:

إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ؛(2) همانا نماز از كار زشت و ناپسند باز مى‌دارد؛

پس چرا ما عمرى است نماز مى‌خوانیم ولى هنوز این همه مرتكب انواع گناهان و اعمال زشت مى‌شویم؟! و ده‌ها اثر دیگر كه در آیات و روایات براى نماز ذكر شده است، ولى ما آن‌ها را در خود نمى‌بینیم و نمى‌یابیم. به راستى چرا چنین است؟!

در پاسخ باید گفت، كه مشكل در این‌جا است كه ما «نماز حقیقى» نمى‌خوانیم. آنچه ما به‌جا مى‌آوریم صورت ظاهرش شبیه نماز است و ما تنها اداى نماز را در مى‌آوریم! كسى كه در حین نماز به یاد همه چیز هست جز خدا و نماز، و وقتى «السلام علیكم و رحمة الله و بركاته» مى‌گوید تازه یادش مى‌آید كه نماز مى‌گزارده است؛ آیا به راستى «نماز» خوانده است؟! بسیارى از ما مسایلى را كه در فرصت‌هاى دیگر نمى‌توانیم به آن‌ها فكر كنیم به وقت نماز موكول مى‌كنیم تا در حین نماز به تحلیل و بررسى آن‌ها بپردازیم! براى مثال، اگر بخواهیم پس از نماز مغرب و عشا درس بگوییم، چون فرصت كافى براى مطالعه نداشته‌ایم، نماز مغرب و عشا را مغتنم مى‌شماریم و با مرور مطالب در ذهنمان خود را براى درس گفتن آماده مى‌كنیم! بسیارى از كسانى كه اهل معامله و كسب و كار هستند، در حین نماز به حساب طلب‌كارى‌ها و بدهكارى‌ها و چك و سفته‌هایشان رسیدگى مى‌كنند! به راستى آیا این‌ها نماز است كه ما مى‌خوانیم؟!!

 


1. بحار‌الانوار، ج 82، ص 248، باب 2، روایت 1.

2. عنكبوت (29)، 45.

نمازهایى كه ما به‌جا مى‌آوریم نه‌تنها موجب تكامل ما نمى‌شود، كه ما باید از آن‌ها توبه كنیم! آرى، گناهانمان كه جاى خود دارد، ما باید از عبادت‌ها و نمازهاى خود به درگاه خداى متعال توبه و استغفار كنیم!(1) اگر كسى در پیش دیگران، براى تعریف از شما


1. امام خمینى(رحمه الله) این مسأله را از منظرى دیگر این‌گونه بیان مى‌كند:

تمام كارهاى ما براى لذات نفسانى و براى اداره كردن بطن و فرج است. ما شكم‌پرست و شهوت‌پرستیم. ترك لذت براى لذت بزرگ‌تر مى‌كنیم. وجهه نظر و قبله آمال ما راه انداختن بساط شهوت است. نماز كه معراج قرب الهى است، ما به‌جا مى‌آوریم براى قرب زن‌هاى بهشت، ربطى به تقرب حق ندارد. مربوط به اطاعت امر نیست. با رضاى خدا هزاران فرسنگ دور است.

اى بیچاره بى‌خبر از معارف الهیه كه جز اداره شهوت و غضب خود چیز دیگر نمى‌فهمى. تو مقدس ]مواظب[ به ذكر و ورد و مستحبات و واجبات و تارك مكروهات و محرّمات و متخلق به اخلاق حسنه و متجنِّب از سیئات اخلاق، در ترازوى انصاف بگذار كارهایى را كه مى‌كنى از براى رسیدن به شهوات نفسانى و نشستن بر تخت‌هاى زمردین و هم‌آغوش شدن با لعبت‌هاى شوخ و شنگ بهشتى و پوشیدن لباس‌هاى حریر و استبرق و سكنا كردن در قصرهاى نیكو منظر و رسیدن به آرزوهاى نفسانى. آیا باید این‌ها را كه تمام براى خودخواهى و پرستش نفس است به خدا نسبت داد و پرستش حق دانست؟ آیا شما با عمله‌اى كه براى مزد كار مى‌كند چه فرقى دارید، كه اگر او بگوید من محض صاحب‌كار این عمل را كردم، او را تكذیب مى‌كنند؟ آیا شما دروغ‌گو نیستید كه مى‌گویید نماز مى‌كنم براى تقرب به خدا؟! آیا این نماز شما براى نزدیكى به خدا است، یا براى تقرب به زن‌هاى بهشت است و رسیدن به شهوات؟!

فاش بگویم، پیش عرفاى بالله و اولیاى خدا، تمام این عبادات ما از گناهان كبیره است. بیچاره در حضور حضرت حق جلّ جلاله و در محضر تمام ملائكه مقربین او، برخلاف رضاى حق رفتار مى‌كنى و عبادتى كه معراج قرب حق است براى نفس اماره و شیطان مى‌كنى. آن وقت حیا نكرده، در عبادت، چندین دروغ در محضر ربوبیت و ملائكه مقربین مى‌گویى و چندین افترا مى‌زنى و منت‌گذارى هم مى‌كنى، و عُجب و تدلّل هم مى‌نمایى و خجالت هم نمى‌كشى. این عبادت من و تو با معصیت اهل‌عصیان كه اشدّ آن‌ها «ریا» است چه فرق دارد؟ زیراكه ریا شرك است و بدى و بزرگى آن از جهت آن است كه عبادت را براى خدا نكردى. تمام عبادات ما شرك محض است و شائبه خلوص و اخلاص در آن نیست. بلكه رضاى خدا به طریق اشتراك هم در آن مدخلیت ندارد. تنها براى شهوات و تعمیر و اداره بطن و فرْج است.

اى عزیز، نمازى كه براى خاطرخواهى زن باشد ‌چه زن دنیایى یا بهشتى‌ـ این نماز خدا نیست. نمازى كه براى رسیدن به آمال دنیا باشد یا آمال آخرت، به خدا ارتباط ندارد. پس چرا این‌قدر ناز و غمزه‌فروشى مى‌كنى، و عشوه و غنج و دلال مى‌كنى، به بندگان خدا به نظر حقارت نگاه مى‌كنى، خود را از خاصان درگاه حق محسوب مى‌دارى؟ بیچاره تو با همین نماز مستحق عذابى و مستوجب زنجیر هفتاد ذراعى هستى. پس چرا خود را طلب‌كار مى‌دانى و براى خود در همین طلب‌كارى و تدلّل و عجب، عذابى دیگر تهیه مى‌كنى؟ تو اعمالى را كه مأمورى، بكن و متوجه باش كه از براى خدا نیست. و بدان كه خداى تعالى با تفضل و ترحم تو را به بهشت مى‌برد، و یك قسمت از شرك را خداى‌تعالى براى ضعف بندگانش به آن‌ها تخفیف مى‌دهد و به واسطه غفران و رحمتش پرده ستّاریّت به روى آن‌ها پوشیده است. بگذار این پرده دریده نشود و حجاب غفران حق به روى این سیّئات كه اسمش را عبادت گذاشتیم، افتاده باشد، كه خداى نخواسته اگر ورق برگردد و ورق عدل پیش آید، گند عبادات ما كمتر از معصیت‌هاى موبقه اهل معصیت نیست. (چهل حدیث، ص 72 ـ 74)

الفاظ و عباراتى بگوید كه خودش هم نمى‌فهمد، آیا این مدح شما است یا آن را استهزا و توهین به خود تلقى مى‌كنید؟! اگر كسى در حینى كه به شما عرض ارادت مى‌كند و «مخلصم» و «ارادت دارم» مى‌گوید، شما از قلب و دلش آگاه باشید و بدانید كه حواسش كاملا در جایى دیگر است و به معناى یك كلمه از حرف‌هایى هم كه مى‌زند توجه ندارد، چه برخوردى با او مى‌كنید؟ اگر كسى در حالى كه با شما سخن مى‌گوید، رویش را به سویى دیگر كرده و مرتباً بالا و پایین و چپ و راست را نگاه مى‌كند، آیا شما آن را بزرگ‌ترین اهانت و بى‌احترامى به خود تلقى نمى‌كنید؟! به راستى عبادت‌ها و نمازهاى ما «اهانت» است یا «عبادت»؟! در روایتى از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) چنین نقل شده كه حضرت مى‌فرمایند: آیا كسى كه چنین نمازى مى‌خواند، نمى‌ترسد از این‌كه خداى متعال او را به صورت الاغى مسخ نماید؟!(1)

اگر انسان در حالى كه در نماز به زبان «الله اكبر» مى‌گوید و به بزرگ‌تر بودن خداوند از هر كس و هر چیز دیگرى گواهى مى‌دهد، در ذهن و قلبش به كسى و چیزى دیگر امید بسته باشد آیا این بدان معنا نیست كه آن كس یا چیز را مهم‌تر و بزرگ‌تر از خدا مى‌داند؟ آن‌گاه آیا این ‌نعوذ بالله‌ـ به بازى گرفتن و مسخره كردن خدا نیست؟!! اگر كسى در


1. بحار‌الانوار، ج 84، ص 211، باب 15، روایت 3. متن روایت این‌چنین است: لا تَلْتَفِتُوا فی صَلاتِكُمْ فَاِنَّهُ لا صَلاةَ لِمُلْتَفِت وَقالَ(صلى الله علیه وآله) اَما یَخافُ الَّذى یُحَوِّلُ وَجْهَهُ فِى الصَّلاةِ اَنْ یُحَوِّلَ اللهُ وَجْهَهُ وَجْهَ حِمار.

مورد ما شروع كند به تعریف و تمجید كردن، در حالى كه ما یقین داریم هیچ اعتقادى به حرف‌هایش ندارد، آیا این كار او را جز مسخره كردن بر چیز دیگرى حمل خواهیم كرد؟! و آیا كسى كه به زبان «الله اكبر» مى‌گوید و در آن حال، خداوند قلب ودلش را مى‌بیند كه واقعاً معتقد به این امر نیست و باور ندارد كه «خدا از هر چیزى بزرگ‌تر است»، آیا استحقاق آن را ندارد كه او را به صورت الاغى مسخ كند؟! ما وقتى با فردى عادى و معمولى هم در حال صحبت باشیم، صورتمان را رو به سویى دیگر نمى‌كنیم؛ آیا ‌نعوذ بالله‌ـ خداى متعال به اندازه یك انسان معمولى ارزش ندارد كه ما به هنگام نماز و در حالى كه با او سخن مى‌گوییم، روى دلمان به هر سمت و سویى هست جز خدا؟!! به راستى كه ما به عدد نمازهایى كه خوانده‌ایم، باید به درگاه خداوند زارى و تضرع كنیم و از خدا بخواهیم كه ما را از بابت نمازهایمان ‌آرى، نمازهایمان نه گناهانمان!‌ـ ببخشد و بیامرزد، عبادت‌هایى كه نه عبادت، بلكه سراسر اهانت و استهزا بوده است. خداى متعال در قرآن كریم مى‌فرماید:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَأَنْتُمْ سُكارى حَتّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ؛(1) اى كسانى كه ایمان آورده‌اید، در حال مستى به نماز نزدیك نشوید، تا بدانید كه چه مى‌گویید.

اگر كسى مست باشد سخنان او چه ارزشى مى‌تواند داشته باشد؟! كسى كه در حال مستى است و عقل و ادراكش درست كار نمى‌كند، متوجه حرف‌ها و سخنان خودش نیست. در این حال هر چیزى ممكن است بگوید. از این رو در این حال اگر از كسى تعریف و تمجید كند ارزشى ندارد و كسى به آن اهمیتى نمى‌دهد؛ همان‌گونه كه هر چیز دیگرى هم بگوید به آن اعتنایى نمى‌كنند. اكنون، خداى متعال در این آیه مى‌فرماید، در حال مستى كه سخنانتان هیچ ارزش و اعتبارى ندارد به نماز نایستید و با خدا سخن


1. نساء (4)، 43.

مگویید. گرچه ظاهر این آیه، مستى و گیجى و غفلت ناشى از خوردن شراب است؛ ولى با توجه به تعلیلى كه در آن ذكر گردیده، خطاب آیه در واقع به همه كسانى است كه در حال غفلت و بى‌خبرى به نماز مى‌ایستند و با خدا سخن مى‌گویند. تعلیل آیه براى نهى از نماز در حال مستى این است: حَتّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُون؛ تا بدانید چه مى‌گویید؛ یعنى انسان مست چون نمى‌فهمد كه چه مى‌گوید، از این رو نباید به نماز نزدیك شود. با این حساب، همه كسانى كه در حال نماز از خدا غافلند و هوش و حواسشان در جایى دیگر است؛ مشمول این تعلیل مى‌گردند؛ چرا كه آنان نیز نمى‌فهمند كه چه مى‌گویند.

بنابراین، این‌كه ما از نمازهایمان بهره‌اى نمى‌بریم و رشد و تكاملى از ناحیه آن در خود احساس نمى‌كنیم علتش این است كه نمازهاى ما واقعاً نماز نیست. امیدواریم كه دست‌كم مُسقط تكلیف باشد! حداكثر اثر نماز امثال بنده این است كه در قبر و قیامت مؤاخذه نمى‌شویم؛ چرا نماز نخوانده‌ایم؛ ولى هیچ بهره معنوى و تكاملى از آن نمى‌بریم. متأسفانه بسیارى از ما اهمیت و بهاى لازم را به نماز نمى‌دهیم. ما آن‌گاه كه خیلى مقدس شویم و بخواهیم خوب و مؤمن باشیم سعى مى‌كنیم قرائت و تجویدمان را درست كنیم و نمازمان را با صوت و لحنى زیبا بخوانیم! فكر مى‌كنیم نهایت چیزى كه باید در نماز مراقب آن باشیم این است كه حروف آن را از مخرج ادا كنیم و غافلیم از این‌كه این‌گونه مسایل، تنها ظاهر و كالبد نماز است و حقیقت و روح نماز چیز دیگرى است. این امور بیشتر حالت نمادین و سمبلیك دارند و آنچه كه در حقیقت انسان را به خدا نزدیك مى‌كند این است كه دل و قلبش با خدا مرتبط شود. این ظواهر بایستى در واقع نمودى از آن توجه و ارتباط قلبى باشد. حقیقت و روح نماز همان توجهات قلبى است و بدون آن، نماز كالبدى مرده است. آیا از كالبد مرده امید حركت و تأثیرى هست؟!

این گوهر گران‌بها و بى‌بدیل در اختیار ما است و ما متأسفانه به راحتى از كنار آن مى‌گذریم و بهاى چندانى به آن نمى‌دهیم. بسیارى، هنگامى كه درصدد پیمودن مسیر

تكامل و سیر و سلوك بر‌مى‌آیند در به در به دنبال كسى مى‌گردند كه سرّى مكتوم و رازى مگو به آن‌ها بگوید و ذكرى به آنان تعلیم دهد! آیا اگر در این راه چیزى مهم‌تر از نماز بود خداى متعال بخلى داشت كه آن را به بندگانش بگوید؟! خدایى كه قرآن را «هُدىً لِلنّاس» و پیامبرش را «رَحْمَةً لِلْعالَمِین» قرار داده و عزیزترین بندگانش را براى هدایت بشر گمارده است، آیا سرّ هدایت و سعادت و كمال بشر را ناگفته گذارده تا كس دیگرى به‌جز پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهل‌بیت(علیهم السلام) آن را در نهان‌خانه‌اى، به صورتى مرموز براى عده‌اى معدود ادا كند؟!!

اگر چیزى بهتر و مؤثرتر از نماز در مسیر تكامل انسان وجود داشت؛ خداوند به‌طور حتم در قرآن بیشتر بر روى همان تأكید مى‌كرد. اگر كارى مهم‌تر از نماز بود انبیا و اولیاى الهى به همان بیشتر از هر چیز اهمیت مى‌دادند. چرا امیرالمؤمنین(علیه السلام) از میان همه كارها و عبادات، نماز را انتخاب كرده بود و در شبانه روز هزار ركعت نماز مى‌خواند؟! نمازى كه ظاهرش جز تكرار حركات و الفاظى بیش نیست. این تكرار، هر روز و روزى هزار مرتبه در زندگى امیرالمؤمنین(علیه السلام) چه مفهوم و پیامى مى‌تواند داشته باشد؟! چرا آن حضرت مقید بود حتماً این هزار ركعت ترك نشود و حتى در حال حركت كردن، شخم زدن و آب از چاه كشیدن نیز نوافلش را مى‌خواند و قرآن تلاوت مى‌كرد؟! مى‌دانیم كه نمازهاى مستحبى بسیارى از شرایط نماز واجب را ندارد و استقبال قبله، آرامش بدن، خم شدن و پیشانى بر زمین گذاشتن براى ركوع و سجده، و بسیارى چیزهاى دیگر در آن شرط نیست. از این رو انسان مى‌تواند در هر حالى آن را بخواند. شاید بسیارى از هزار ركعت نمازى كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در شبانه‌روز مى‌خوانده به همین صورت بوده است. من خودم علما و بزرگان متعددى را دیده‌ام كه این‌گونه نماز مى‌خواندند. این مسأله به خصوص در زمان‌هاى گذشته متداول‌تر بود؛ چرا كه وسایل نقلیه امروزى وجود نداشت و ساعات و دقایق زیادى صرف پیمودن مسیر راه مى‌شد. بسیار از بزرگان و علما در گذشته، از این فرصت استفاده مى‌كردند و نماز نافله مى‌خواندند. خدا رحمت

كند مرحوم علامه طباطبایى را؛ گاهى ما در خدمتشان، براى جلسه‌اى، تا جایى مى‌رفتیم و من در بین راه مى‌دیدم كه ایشان مشغول خواندن نماز نافله هستند. هم‌چنین مرحوم حاج شیخ غلامرضا فقیه خراسانى(رحمه الله) از علماى شهر ما، یزد، بود كه بسیارى از اوقات در مسیر منزلش تا مسجد یا جاهاى دیگر، نماز نافله مى‌خواند.

خلاصه كلام این‌كه، ما به ارزش و اهمیت نماز پى نبرده‌ایم، وگرنه چیزى و عملى بهتر از نماز نمى‌تواند انسان را به خدا نزدیك كند. اشكال نمازهاى ما این است كه «نماز» نیست؛ اگر «نماز حقیقى» شد آن‌گاه خواهیم دید كه چه آثار و بركاتى، هم براى زندگى دنیایمان و هم براى ترقى و تكامل معنوى و روحیمان دارد. از خداى متعال مسألت داریم كه توفیق خواندن چنین نمازهایى را به همه ما عطا فرماید.

 

یك برنامه عملى براى خودسازى

این فصل را با ارائه یك برنامه عملى براى خودسازى به پایان مى‌بریم. این برنامه شامل برخى مواد مثبت و برخى مواد منفى است. مهم‌ترین مواد و دستورالعمل‌هاى مثبت این برنامه به شرح زیر است:

1. عبادات، به ویژه نمازهاى واجب را به موقع و با حضور قلب و اخلاص كامل انجام دهیم:

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ؛(1) به راستى كه مؤمنان رستگار شدند، آنان كه در نمازشان ترسان و فروتنند.

سعى كنیم در طول شبانه‌روز، مقدارى از وقت خود را به توجه قلبى اختصاص دهیم و براى آن زمان و مكان مناسبى را در نظر بگیریم:

وَاذْكُرْ رَبَّكَ فِی نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَخِیفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالاْصالِ وَلا تَكُنْ


1. مؤمنون (23)، 1 و 2.

مِنَ الْغافِلِینَ؛(1) پروردگارت را در دل خود، از روى تضرع و خوف، آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان یاد كن و از غافلان مباش!

شكى نیست كه اعتیاد و روزمرّگى عامل مؤثرى در برانگیختن تمایلات فطرى ارادى است؛ تا آن‌جا كه چه بسا با انس گرفتن به لذتى، انسان از لذت‌هایى برتر چشم مى‌پوشد و لذتى را كه بدان خو گرفته مقدّم مى‌دارد، گرچه مى‌پذیرد كه لذت‌هاى دیگر بهتر و برترند. خو گرفتن به لذت‌ها همان‌طور كه مى‌تواند براى انسان زیان‌بار باشد، مى‌تواند ارزشمند و نجات‌بخش باشد. پس چه بهتر كه ما به كارها و رفتارهاى نیك و صالح خو بگیریم، كه در این صورت اگر به دلیلى از انجام آنها بازماندیم، احساس ناراحتى و خسارت كنیم. براى مثال، كسى كه به خواندن نماز شب انس گرفته، اگر شبى نماز شبش قضا شود روحش آزرده مى‌گردد و احساس مى‌كند سرمایه بزرگى را از كف داده است. در این بین، عالى‌ترین و برترین لذت‌ها انس دل به خدا و چشیدن لذت مناجات او است كه در سایه استمرار و تكرار توجه قلبى به خداوند حاصل مى‌گردد و تداوم ذكر او، هم لذت انس با خدا را در دل انسان پدید مى‌آورد و هم باعث بى‌اعتنا شدن به لذت‌هاى مادى مى‌گردد. هم‌چنین نباید از انس گرفتن به امورى كه با خداوند ارتباط دارد غافل بمانیم؛ نظیر مشرّف شدن به حج و زیارت مشاهد مشرّفه و علما و آمد و شد با آنها. این امور باعث افزایش انس با حضرت حق مى‌گردند.

2. انفاق و ایثار را فراموش نكنیم. بى‌تردید انفاق و هم‌چنین ایثار و بخشش چیزى كه محبوب و مورد نیاز انسان است، بهترین وسیله براى دل كندن از لذایذ مادى و تطهیر و مصفا گشتن دل و مصون ماندن از آلودگى به دنیا است؛ هم‌چنان‌كه قرآن كریم مى‌فرماید:

وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛(2) كسانى كه از بخل و آز نگاه داشته شوند، ایشانند رستگاران.


1. اعراف (7)، 205.

2. حشر (59)، 9.

هم‌چنین مى‌فرماید:

لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ؛(1) هرگز به نیكى نخواهید رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق كنید.

در جایى دیگر با تعبیرى قابل تأمل مى‌فرماید:

خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّیهِمْ بِها؛(2) از اموالشان صدقه اى (زكات) بگیر تا بدان وسیله ایشان را تطهیر و تزكیه كنى.

خداى متعال نمى‌فرماید از آن‌ها زكات بگیر تا اموالشان پاك گردد و اگر حق فقرا و سایرین و یا مال غصبى در آن است بدین وسیله از آن بیرون رود و تزكیه گردد، بلكه مى‌فرماید از آن‌ها زكات بگیر تا خودشان پاك و تزكیه گردند. شاید نكته این بیان آن باشد كه دل‌بستگى به مال و دنیا دل انسان را آلوده و بیمار مى‌سازد و با پرداخت صدقه و زكات، از تعلق و دل‌بستگى انسان به دنیا كاسته مى‌شود و علاوه بر مال، روح انسان نیز پاك مى‌گردد. البته این توجیه با وجه تسمیه‌اى كه براى زكات ذكر كرده‌اند و آن را باعث پاك گشتن مال معرفى كرده‌اند منافاتى ندارد و با آن قابل جمع است.

نباید از نظر دور داشت كه نماز و انفاق، اثر یكدیگر را كامل مى‌كنند و شاید به همین مناسبت است كه در قرآن شریف غالباً با هم ذكر شده‌اند؛ از جمله از زبان حضرت عیسى(علیه السلام) چنین مى‌خوانیم:

وَجَعَلَنِی مُبارَكاً أَیْنَ ما كُنْتُ وَأَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَالزَّكاةِ ما دُمْتُ حَیًّا؛(3) و [خداوند] مرا هر جا كه باشم با بركت ساخته و تا زنده باشم به نماز و زكات سفارشم كرده است.

3. همه روزه بخشى از وقت خود را به فكر كردن اختصاص دهیم و درباره صفات


1. آل‌عمران (3)، 92.

2. توبه (19)، 103.

3. مریم (19)، 31.

خداوند، آیات الهى، نعمت‌ها و احسان‌هاى خداوند و هدف آفرینش بیندیشیم. هم‌چنین، تشخیص راه صحیح، طولانى بودن مسیر، محدود بودن فرصت و نیرو، كثرت موانع، بى‌ارزشى اهداف دنیوى و مشوب بودن لذت‌هاى آن به آلام و رنج‌ها، از جمله مواردى است كه باید درباره آن‌ها تأمل كنیم.(1) به طور كلى، سالك باید در زندگى روزانه خود براى تأمل درباره امورى كه انسان را در پیمودن راه بندگى تشویق مى‌كند و از خودپرستى و دنیاپرستى باز مى‌دارد، فرصتى را اختصاص دهد. به لحاظ اهمیت این مسأله، قرآن كریم در آیات متعدد و با تعابیر مختلف آن را مورد تأكید قرار داده است. آیات پایانى سوره آل‌عمران یكى از این موارد است كه نمونه‌اى به‌طور نسبت جامع از امورى را كه باید درباره آن‌ها تفكر و تأمل كرد ارائه مى‌دهد:

إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ لآَیات لاُِولِی الأَْلْبابِ * الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللهَ قِیاماً وَقُعُوداً وَعَلى جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ * رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ وَما لِلظّالِمِینَ مِنْ أَنْصار * رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً یُنادِی لِلإِْیمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنّا رَبَّنا


1. امام خمینى(رحمه الله) در این باره مى‌فرماید: بدان كه اول شرط مجاهده با نفس و حركت به جانب حق تعالى تفكر است، و بعضى از علماى اخلاق آن را در بدایات در مرتبه پنجم قرار داده‌اند و آن نیز در مقام خود صحیح است. و تفكر در این مقام عبارت است از آن‌كه انسان لااقل در هر شب و روزى مقدارى ‌ولو كم هم باشد‌ـ فكر كند در این‌كه آیا مولاى او كه او را در این دنیا آورده و تمام اسباب آسایش و راحت را از براى او فراهم كرده، و بدن سالم و قواى صحیحه، كه هر یك داراى منافعى است كه عقل هر كس را حیران مى‌كند، به او عنایت كرده، و این همه بسط بساط نعمت و رحمت كرده، و از طرفى هم این همه انبیا را فرستاده، و كتاب نازل كرده، و راهنمایى‌ها نموده و دعوت‌ها كرده است، آیا وظیفه ما با این مولاى مالك الملوك چیست؟

آیا تمام این بساط تنها براى همین حیات حیوانى و اداره كردن شهوت است كه با تمام حیوانات شریك هستیم، یا مقصود دیگرى در كار است؟

آیا انبیاى كرام و اولیاى معظّم، و حكماى بزرگوار و علماى هر ملت كه مردم را دعوت به قانون عقل و شرع مى‌كردند و آن‌ها را از شهوات حیوانى و از این دنیاى فانى پرهیز مى‌دادند، با آن‌ها دشمنى داشتند و دارند، یا راه صلاح ما بیچاره‌هاى فرو رفته در شهوات را مثل ما نمى‌دانستند؟ (چهل حدیث، ص 6 و 7)

فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَكَفِّرْ عَنّا سَیِّئاتِنا وَتَوَفَّنا مَعَ الأَْبْرارِ * رَبَّنا وَآتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ وَلا تُخْزِنا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِیعادَ؛(1) مسلّماً در آفرینش آسمان ها و زمین، و در پى یكدیگر آمدن شب و روز، براى خردمندان نشانه هایى است. همانان كه خدا را [در همه احوال] ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد مى‌كنند و در آفرینش آسمان‌ها و زمین مى‌اندیشند [كه:]پروردگارا، اینها را بیهوده نیافریده‌اى؛ منزّهى تو! پس ما را از عذاب آتش دوزخ در امان بدار. پروردگارا، هر كه را تو در آتش درآورى یقیناً رسوایش كرده‌اى، و براى ستم‌كاران یاورانى نیست. پروردگارا، ما شنیدیم كه دعوت‌گرى به ایمان فرا مى‌خواند كه: «به پروردگار خود ایمان آورید»، پس ایمان آوردیم. پروردگارا، گناهان ما را بیامرز، و بدى‌هاى ما را بزُداى و ما را در زمره نیكان بمیران. پروردگارا، و آنچه را كه به وسیله فرستادگانت به ما وعده داده‌اى به ما عطا كن، و ما را روز رستاخیز رسوا مگردان، زیرا تو در وعده‌ات خلاف نمى‌كنى.

4. استحضار مفاهیم و اندیشه‌هاى ذهنى، تأثیرى شایان در رفتار و نحوه عمل آدمى دارد. از این رو شایسته است جهت بهینه‌سازى و سالم‌سازى كردار و رفتار و نگرش‌هاى خود، برنامه‌اى روزانه را براى قرائت و حفظ قرآن همراه با تدبر در آن، و نیز مطالعه روایات اسلامى و مواعظ و كلمات حكمت‌آمیز و احكام فقهى و دستورات اخلاقى تنظیم كنیم. چنین برنامه‌اى مى‌تواند مذكِّرى باشد براى خواست كمال‌جوى انسان، و كمك مى‌كند تا هدف و راه صحیح نیل به هدف را كه از مطالعه قرآن و روایات و كلمات بزرگان به دست مى‌آید در ذهن ماندگار شود. به ویژه، تلاوت قرآن و تدبر در آن، در این راستا تأثیرى به‌سزا دارد و از این رو بسیار مورد تأكید قرار گرفته است. خداى متعال در قرآن كریم در این باره مى‌فرماید:


1. آل‌عمران (3)، 190 ـ 194.

وَلَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِر؛(1) و هر آینه قرآن را براى پند گرفتن آسان ساختیم؛ پس آیا یادآرنده و پندگیرنده اى هست؟

و از همین رو است كه به ما دستور داده شده هر چه مى‌توانیم قرآن بخوانیم:

فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ؛(2) هر چه از قرآن میسّر مى‌شود، بخوانید.

وقتى انسان سوره‌اى از قرآن را حفظ كرد و مفاهیم آن را به خاطر سپرد، پیوسته آن مفاهیم متعالى در ذهنش مرور مى‌شوند و ذهن و فكر او را تحت تأثیر قرار مى‌دهند. هم‌چنین اگر دائماً اذكارى نظیر «الله اكبر» و «لا اله الا الله» ‌كه حاكى از عظمت، قدرت و احاطه وجودى خداوند و ستایش او است‌ـ در گوش انسان طنین اندازد و شمیم جان‌فزاى آن بر دل سایه افكند، خط بندگى خداوند فراروى انسان ترسیم مى‌گردد و در پرتو آن، آدمى همواره مى‌كوشد تا در راستاى خواست و اراده و رضایت خداوند حركت كند. در همین زمینه، هم‌چنان كه قبلا روایت آن را نقل كردیم، در احوالات امام باقر(علیه السلام)آمده است كه آن حضرت در همه حال، حتى زمانى كه با مردم گفتگو مى‌كردند و به سخنان آنان گوش مى‌دادند، ذكر «لا اله الا الله» را بر زبان داشتند.(3)

و اما مهم‌ترین مواد منفى این برنامه خودسازى بدین شرح است:

1. دل‌بستگى به دنیا و مادیات، انسان را سست اراده و زبون و سر سپرده دنیا مى‌سازد و روحیه آزادگى و آزاداندیشى را از انسان مى‌گیرد و مجالى براى تفكر در فرجام كار براى انسان باقى نمى‌گذارد. از این رو باید سعى كنیم كه تعلق خاطر و دل‌بستگى به دنیا و مادیات نداشته باشیم و روحیه زهد و بى‌اعتنایى به دنیا را در خویش پرورش دهیم. اگر انسان به دنیا و لذت‌هاى آن انس گرفت، زایل ساختن آن انس و دل‌بستگى بسیار دشوار است و تنها افراد اندكى، آن هم با ریاضت‌ها و تلاش‌هاى طاقت فرسا، موفق به این كار


1. قمر (54)، 17.

2. مزّمّل (73)، 20.

3. ر.ك: اصول كافى، ج 2، كتاب الدعاء، باب ذكر الله عز و جل كثیرا، روایت 1.

مى‌گردند. بدین لحاظ لازم است كه انسان از آغاز سعى كند انس و وابستگى به دنیا و لذت‌هاى آن پیدا نكند و از تجملات بپرهیزد و ساده زیست باشد و تعلق خاطرى به امكانات پیرامون خویش پیدا نكند، كه اگر خسارتى به آن‌ها وارد آمد نگران و افسرده شود. در پیش گرفتن و ادامه چنین رویّه‌اى باعث مى‌شود انسان رفته‌رفته به مقام «زهد» و بى‌اعتنایى به دنیا ‌كه از خصایص ممتاز اولیاى خدا است‌ـ دست یابد و به پاس آن، شایسته نیل به نعمت‌هاى پایدار و جاودان الهى گردد؛ چنان كه در طلیعه دعاى ندبه مى‌خوانیم:

اللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلى ما جَرى بِهِ قَضائُكَ فی اَوْلِیائِكَ الَّذینَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَدینِكَ اِذِا اخْتَرْتَ لَهُمْ جَزیلَ ما عِنْدَكَ مِنَ النَّعیمِ الْمُقیمِ الَّذی لا زَوالَ لَهُ وَلاَ اضْمِحْلالَ بَعْدَ اَنْ شَرَطْتَ عَلَیْهِمُ الزُّهْدَ فی دَرَجاتِ هذِهِ الدُّنْیَا الدَّنِیَّةِ وَزُخْرُفِها وَزِبْرِجِها فَشَرَطُوا لَكَ ذلِكَ؛(1) خداوندا، تو را بر آنچه بر دوستانت مقدّر ساختى سپاس مى‌گویم؛ كسانى كه براى خود و ترویج دینت برگزیدى. آن‌گاه از نعمت‌هاى باقى و زوال‌ناپذیرى كه نزدت هست براى آنان اختیار كردى؛ پس از آن‌كه زهد و بى‌اعتنایى به مقامات و لذت‌ها و زر و زیور دنیاى دون را بر آنان شرط كردى و آنان نیز این شرط را پذیرفتند.

در این باره روایتى از امام باقر(علیه السلام) نقل شده كه بسیار قابل توجه است. بر اساس این روایت، هرگاه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)قصد سفر داشتند، آخرین كسى كه با او وداع مى‌كردند حضرت فاطمه(علیها السلام) بود و هنگام بازگشت نیز فاطمه(علیها السلام) اولین كسى بود كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به دیدار او مى‌شتافتند. در یكى از جنگ‌ها غنیمتى به امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسید و آن حضرت آن را در اختیار حضرت فاطمه(علیها السلام) قرار داد. حضرت زهرا(علیها السلام) آن غنیمت را فروخت و با پولش دو دست‌بند نقره‌اى و نیز پرده‌اى تهیه كرد و آن را بر سر در خانه آویخت. این


1. مفاتیح‌الجنان، دعاى ندبه.

در زمانى بود كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در سفر بود. هنگامى كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از سفر بازگشت، طبق معمول ابتدا به خانه فاطمه(علیها السلام) رفت. آن حضرت با مشاهده آن دست‌بندها و پرده، زیاد در خانه حضرت زهرا(علیها السلام)توقف نكردند و فوراً به مسجد رفتند. فاطمه(علیها السلام) دریافت كه پدرش از دیدن آن دست‌بندها و پرده آزرده‌خاطر گردید. از این رو فوراً امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) را صدا كرد و دست‌بندها و پرده را به آن‌ها داد تا به نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله)ببرند. حضرت تا نگاهش به دست‌بندها و پرده افتاد بسیار شادمان گشت و فرزندان دلبندش را روى زانو نشاند و آن‌ها را بوسید. سپس دستور داد تا دست‌بندها را قطعه قطعه كنند و بین اهل صفّه تقسیم كنند. پرده را نیز به یكى از اهل صفّه بخشید كه لباسى براى پوشاندن خود نداشت.(1)

ملاحظه مى‌كنیم كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهل‌بیت(علیهم السلام) چگونه سعى مى‌كردند خود را از هر گونه تعلق خاطر مادى و دنیوى دور نگاه دارند. البته ساحت آن بزرگواران از این‌گونه تعلقات و دل‌بستگى‌ها به دور است و این روایت و نظایر آن در واقع درسى است براى ما پیروان و دوست‌داران آن بزرگواران كه با تجملات و زخارف مادى و دنیوى چگونه برخورد كنیم.

2. نكته دوم این است كه در استفاده از لذایذ مادى زیاده‌روى نكنیم تا موجب انس و توجه نفس به لذت‌هاى حیوانى نشود. باید بكوشیم كه تمامى اعضا و جوارح، و به خصوص شكم خود را در كنترل داشته باشیم؛ چرا كه اگر انسان برنامه منظمى در كمیت و كیفیت بهره‌بردارى از لذایذ حیوانى و خوردنى‌ها و آشامیدنى‌ها نداشته باشد، نمى‌تواند بر نفس و اراده خود كنترل لازم را اعمال نماید. براى مثال، اگر انسان در مورد استفاده از خوردنى‌ها خوددار نباشد، این بى‌ارادگى در امر خوردن مى‌تواند به عنوان عادت و شیوه‌اى مذموم به سایر كارها و برنامه‌هاى او سرایت كند و نهایتاً منجر به این


1. ر.ك: بحار‌الانوار، ج 43، ص 83، باب 4، روایت 6.

شود كه انسان نتواند در برابر جاذبه‌هاى مادى و شهوانى تصمیم مناسب را اتّخاذ و اراده لازم را نشان دهد.

البته برنامه‌ریزى ما در این زمینه باید مبتنى بر اعتدال و میانه‌روى باشد. همان‌طور كه زیاده‌روى و افراط، به چموش گشتن نفس و سلطه هواهاى نفسانى و شهوات مى‌انجامد، تفریط در استفاده از نعمت‌ها نیز موجب ضعف و كسالت در انجام وظایف مى‌گردد. بنابراین در همه امور، از عبادت و مطالعه و خوابیدن گرفته تا استفاده از سایر لذایذ حیوانى، باید میانه‌روى و اعتدال را پیشه كرد و از افراط و تفریط دورى گزید. در این میان مهم آن است كه سعى كنیم داعى ما در استفاده از نعمت‌ها و لذاید دنیوى، تهیه مقدمات سیْر، یعنى سلامت و قوّت و نشاط بدن براى عبادت و شكرگزارى باشد. در زمینه زیاده‌روى نكردن در لذایذ مادى و در مقایسه با افعال دیگر از این سنخ، روزه گرفتن، سیر نخوردن، كم گفتن و كم خفتن ‌با حفظ شرط اعتدال و سلامت‌ـ براى توفیق در سیر الى الله و كاستن از انس به لذت‌هاى حیوانى نقش مهمى دارند.

3. باید قواى حسى و خیالى را كه مى‌توانند با تداعى، منشأ انگیزش امیال حیوانى شوند كنترل كنیم؛ به ویژه چشم و گوش را از دیدن مناظر شهوت‌انگیز و شنیدن سخنان و صداهاى باطل و سرگرم كننده حفظ كنیم و به طور كلى از آنچه توجه ما را به چیزهایى جلب مى‌كند كه مرضى خداوند نیستند خوددارى نماییم. قرآن كریم در این زمینه آیات متعددى دارد و ما را به این كنترل توجه مى‌دهد؛ از جمله در سوره اسراء چنین مى‌فرماید:

إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْئُولاً؛(1) گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد.

4. یكى از خطراتى كه پیوسته انسان را تهدید مى‌كند انحراف‌هاى فكرى و عقیدتى


1. اسراء (17)، 36.

است. از این رو باید مراقب این مسأله باشیم و خود را از لغزشگاه‌هاى فكرى و نظرى حفظ كنیم. در این زمینه به خصوص باید از مطالعه و بحث درباره شبهاتى كه قدرت پاسخ‌گویى به آن‌ها را نداریم خوددارى كنیم. باید مراقب باشیم اگر احیاناً این‌گونه شبهات به ذهنمان راه یافت و یا به گوشمان خورد، فوراً درصدد یافتن پاسخ قانع كننده براى آن‌ها برآییم. قرآن كریم در این باره مى‌فرماید:

وَقَدْ نَزَّلَ عَلَیْكُمْ فِی الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللهِ یُكْفَرُ بِها وَیُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى یَخُوضُوا فِی حَدِیث غَیْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللهَ جامِعُ الْمُنافِقِینَ وَالْكافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً؛(1) و خداوند [این حكم را] در قرآن بر شما نازل كرده كه هرگاه شنیدید آیات الهى انكار و استهزاء مى شوند با ایشان منشینید تا به سخنى دیگر بپردازند [وگرنه] شما هم مثل آنان خواهید بود. همانا خداوند، منافقان و كافران را همگى در دوزخ گرد خواهد آورد.

در همین باره در احادیث نیز چنین مى‌خوانیم:

مَنْ اَصْغى اِلى ناطِق فَقَدْ عَبَدَهُ فَاِنْ كانَ النّاطِقُ یُؤَدِّی عَنِ اللهِ فَقَدْ عَبَدَ اللهَ وَاِنْ كانَ النّاطِقُ یُؤَدِّی عَنْ اِبْلِیسَ فَقَدْ عَبَدَ اِبْلِیسَ؛(2) كسى كه به گوینده اى گوش فرا دهد او را پرستش كرده است؛ پس اگر گوینده از طرف خدا باشد خدا را پرستش كرده، و اگر از طرف شیطان باشد شیطان را پرستش كرده است.

در پایان تأكید مى‌كنیم كه در تنظیم و اجراى برنامه عملى خودسازى نباید رعایت اصل تدریج و اعتدال را از نظر دور داریم. هیچ‌گاه نباید فشارهاى طاقت‌فرسا و خارج از حد توان بر خود تحمیل كنیم؛ زیرا این كار علاوه بر این‌كه موجب عصیان و سركشى نفس مى‌شود، ممكن است زیان‌هاى بدنى یا روحى، روانى جبران‌ناپذیرى را به بار


1. نساء (4)، 140.

2. بحارالانوار، ج 26، ص 239، باب 4، روایت 1.

آورد. از این رو بسیار به‌جا است كه در طرح این برنامه با شخصى آگاه و قابل اعتماد مشورت كنیم. البته از سوى دیگر نیز نباید در اجراى برنامه‌هاى حساب شده سستى روا داریم و براى ترك و انجام ندادن آن‌ها بهانه‌جویى كنیم؛ چرا كه تأثیر قابل توجه این برنامه‌ها در ادامه و استمرار آن‌ها است.(1) در هر حال، فراموش نكنیم كه باید اعتمادمان


1. در این‌جا مناسب است كلام را مزیّن كنیم به دستورالعملى از عارف كامل، حضرت آیت‌الله شیخ محمد بهارى همدانى. آن بزرگوار در یكى از نوشته‌هایش چنین نگاشته است:

آنچه به جناب آقا شیخ احمد لازم است، این است كه تأمل درستى نماید، ببیند بنده است یا آزاد. اگر دید آزاد است، خودش مى‌داند كه هر كارى بخواهد بكند؛ و اگر دانست بنده است، مولا دارد، سر خود نیست، هر كارى بكند، ولو دستى حركت دهد از وى جهت آن سؤال خواهد شد، جواب درستى باید بگوید. پس بنابراین باید سعیش در تحصیل رضاى مولایش باشد، اگرچه دیگران راضى بر آن كار نباشند ابداً. و تحصیل رضاى مولاى حقیقى ‌جلّ شأنه‌ـ نیست مگر در تحصیل تقوا.

غرض اصلى از خلقت حاصل نخواهد شد به جز این‌كه معرفت و محبت میان عبد و مولا باشد، و تحصیل تقوا محتاج به چند چیز است كه چاره ندارد از آنها:

یكى پرهیز از معاصى است. باید معاصى را تفصیلا یاد بگیرد. هر یك را در مقام خود ترك نماید، كه از جمله معاصى است ترك واجبات. پس باید واجبات خود را هم به مقدار وسع و ابتلا به آن‌ها یاد گرفته، عمل نماید. و این واضح است كه معصیت‌كارى اسباب محبت و معرفت نخواهد شد، اگر اسباب عداوت نباشد.

اگر شیخ احمد بگوید: من نمى‌توانم ترك معصیت بالمره بكنم، لابد واقع مى‌شوم، جواب این است كه بعدالمعصیه مى‌توانى كه توبه كنى، كسى كه توبه كرد از گناه مثل كسى است كه نكرده. پس مأیوس از این در خانه نباید شد، اگرچه هفتاد پیغمبر را سر بریده باشد باز توبه‌اش ممكن است قبول باشد. مولاى او قادر است خصماى او را راضى كند از معدن جودش ـ جلّت قدرته.

دویّم این‌كه مهما امكن [= تا آن‌جا كه امكان دارد] پرهیز از مكروهات هم داشته باشد، به مستحبات بپردازد حتى المقدور. چیز مكروه به نظرش حقیر نیاید و [بگوید كل مكروه جایز= انجام هر مكروهى روا است]. بسا مى‌شود یك ترك مكروهى پیش مولا از همه چیز مقرِّب‌تر واقع خواهد بود، یا اتیان مستحب كوچكى. و این به تأمل در عرفیات ظاهر خواهد شد.

سیّم ترك مباحات است در غیر مقدار لزوم و ضرورت. اگرچه شارع مقدس خیلى چیزها را مباح كرده براى اغنیا؛ ولى چون در باطن میل ندارد بنده او مشغول به غیر او باشد از امورات دنیویه، و لذا خوب است بنده هم نظراً به میل مولا، این مزخرفات را تماماً یا بعضها ترك نماید، اگرچه حرام نباشد ارتكاب به آنها، اقتداءً بالنبیّین وتأسیاً بالائمة الطاهرین.

چهارم، ترك كند ما سوى الله را كه در دل خود غیر او را راه ندهد. چطور گفت (خواجه):

نیست در لوح دلم جز الف قامت یار *** چه كنم حرف دگر یاد ندادم استاد

اگر جناب شیخ احمد بگوید: با این ابتلاى به معاش و زن و بچه و رفیق و دوست چطور مى‌شود آدم ترك ماسوى بكند، در قلبش غیر یاد او چیزى نباشد؟ این فرض به حسب متعارف بعید است، شدنى نیست.

مى‌گوییم: آن مقدار كه تو باید ترك كنى، آن هر كس است كه تو را از یاد او ‌جلّ شأنه‌ـ نگه دارد؛ به آن شخص باید به مقدار واجب و ضرورت بیشتر محشور نباشى. و اما هر كس كه خدا را به یاد تو بیندازد، ترك مجالست او صحیح نیست. حضرت عیسى(علیه السلام) فرمودند: معاشرت كنید با كسانى كه رؤیت آن‌ها خدا را به یاد شما مى‌اندازد.

الحاصل، طالب خدا اگر صادق باشد، باید انس خود را یواش یواش از همه چیز ببرّد و همواره در یاد او باشد. مگر اشخاصى را كه در این جهتِ مطلوب به كارش بیاید، و آن هم به مقدار لازمه آن كار. پس با آن‌ها بودن منافاتى با یاد خدا بودن ندارد و محبت این اشخاص هم از فروغ محبت الهى است ‌جلّ شأنه‌ـ منافات با محبت الهى ندارد.

اگر شیخ بگوید: این‌ها حق است، و لیكن من با این حال نمى‌توانم به‌جا بیاورم، زیرا كه شیاطین انس و جن به دور ما احاطه كرده، متصل وسوسه مى‌كنند، همیشه مانعند و ما هم كناره بالمرّه نمى‌توانیم بكشیم. امر معاش اختلال پیدا مى‌كند، از عهده خودمان هم بر نمى‌آییم، تا كار به كار كسى نداشته مشغول خودمان باشیم. ما كجا این حرف‌ها كجا؟!

جواب مى‌گوییم: اگر امورات آنى باشد همین‌طور است كه مى‌گویى؛ از این هم بزرگ‌تر، مثل كوه بدواً به نظر آدم مى‌آید، كوچك نیست، لیكن اشكال در این است كه تكلیف شاق نكرده‌اند، امورات تدریجى است. پس همین‌قدر كه تدریجى شد دیگر كار درست مى‌شود. مردم به تدریج باز و شاهین و سایر مرغ‌هاى صیدى را رام كرده، به دست گرفته‌اند.

پس ملخّص كلام این‌كه در هر مرتبه كه هستى، آن نیم رمق كه دارى آن قدر را كه به سهولت مى‌توانى به عمل آورى، اگر در آن مسامحه نكردى، آن را به‌جا آوردى، یك چنین هم بر قوّت تو مى‌افزاید، بلكه زیاده، زیرا كه فرمود: تو یك وجب بیا، من یك ذراع.

و اگر نه، مسامحه كردى، آن مقدار قوّتت هم در معرض زوال است. مثلا شب را تا صبح خوابیدى، بناى بیدارى داشتى، نشد، حالا كه اول صبح است تا ملتفت شدى پا شو، بین الطلوعین را بیدار بودن، این خودش هم فیض على‌حده و توفیقى است از جانب حضرت اله ‌جلّ جلاله‌‌، این را به مسامحه بر خودت تفویت مكن. به شیطان گوش مده كه مى‌گوید: «حالا وقت نماز صبح زیاد است، قدرى بخواب». غرض او معلوم است. و هم‌چنین در مجلسى نشستى، خیلى لغو و بیهوده گفتى، دلت سیاه شد؛ ولى مى‌توانى نیم ساعت زودتر پا شوى به تدبیر و حِیَل. پس این نیم ساعت را از دست مده، پا‌شو برو، و مگو چه فایده دارد، من از صبح به خرابى مشغولم. باز مى‌توانى با این جزئى خیلى كارها از پیش ببرى، ان‌شاءالله تعالى.

پس بر شیخ احمد لازم آمد عمل كردن ]به[ این ترتیب كه مى‌نویسم:

اولا هر كارى دارد، باید اوقات خود را ضایع نكند، بعضى از وقت او مهمل در برود. باید براى هر چیزى وقتى قرار دهد. اوقات او منقسم گردد. وقتى را باید وقت عبادت قرار دهد، هیچ كارى در آن وقتِ غیر از عبادت نكند. وقتى را وقت كسب و تحصیل معاش خود قرار دهد، و وقتى را ]به [رسیدگى به امور اهل و عیال خود، و وقتى را براى خور و خواب خود قرار دهد. ترتیب این‌ها را به هم نزند، تا همه اوقات او ضایع گردد.

مهما امكن ]= تا آن‌جا كه امكان دارد[ اول شب را وقت خواب قرار دهد. بى‌خود ننشیند آخر شب از او فوت شود و متذكراً او را خواب ببرد. با طهارت بخوابد. ادعیه مأثوره را بخواند. خصوص، تسبیح حضرت صدیقه طاهره(علیها السلام) را. و در سیرىِ شكم هیچوقت خود را جنب نكند. و پیش از صبح بیدار شود؛ تا بیدار شد سجده شكر به‌جا آورد. اگر خودش هم بیدار نمى‌شود اسباب بیدارى فراهم بیاورد. بعد از بیدار شدن به اطراف آسمان نگاه كرده، به تأمل چند آیه مباركه را كه اول آن‌ها «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ» است تا «إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِیعادَ» را بخواند. بعد تطهیر كرده، وضو گرفته، مسواك نموده، عطرى استعمال كرده، سر سجاده خود بنشیند، دعاى «اِلهى غارَتْ نُجومُ سَمائِك» را بخواند. پس شروع به نماز شب نماید به آن ترتیب كه فقها(رحمه الله) نوشته‌اند، مثل شیخ بهاء(رحمه الله) در «مفتاح الفلاح» و دیگران در «مصابیح» و غیرها نوشته‌اند؛ به مقدار وقتش ملاحظه عمل تفصیل و اختصار آن را بنماید.

الحاصل، تا اول آفتاب را وقت عبادت قرار دهد، هیچ شغلى به‌جا نیاورد. غیر از عبادت، كارهاى دیگر را به آن وقت نیندازد. همه را در اذكار و اوراد مشروعه مشغول باشد، اگر هنوز اهل فكر نشده باشد؛ و اما اگر مرورش به ساحت فكر افتاده، هر رشته فكرى كه در دست داشته در خلال این اوقات عمل نماید. اگر دید به سهولتْ فكر جارى است، پى فكر برود عوض اوراد و تعقیبات، و اگر دید فكر جامد است، آن را وِل كرده، پى ذكر برود و ملاحظه نماید هر عملى را كه بیشتر در وى تأثیر دارد آن را بر همه اوراد مقدّم دارد، چه قرائت قرآن، چه مناجات، چه دعا، چه ذكر، چه نماز، چه سجده.

بارى، بعد از آن، ترتیبات امور خانه را داده، به مقدار ضرورت با اهل خانه محشور شده، به بازار برود و هر كس را كه دید غیر از سلام چیزى نگوید؛ مشغول ذكر خودش باشد، تا وارد بازار شود. ذكر مخصوصى در ورود بازار وارد شده، آن را بخواند. بساط خود را پهن نماید، متذكراً به كار خود مشغول باشد. ذكر كردن در بازار ثواب خیلى دارد. شخص ذاكر در بازار به منزله چراغى است در خانه ظلمانى. خود را بى‌خود در امور دنیویه مردم داخل نكند. مردم را دور خود جمع نكند، حتى موعظه هم نكند. بلى، اگر منكرى دید از كسى، به طریق خودش، اگر بتواند، آن را رفع كند، و اما اگر دید تأثیر نخواهد كرد، یا ]اگر [گفتى بدتر مى‌كنند، نباید دست بزند؛ كار نداشته باشد. و اوقات مخصوصه نمازها را مراعات نماید، و مهما امكن ]= تا آن‌جا كه امكان دارد[ غالباً باطهارت باشد.

بعد از نماز صبح صد مرتبه استغفار، و صد مرتبه كلمه توحید، و یازده مرتبه سوره توحید، و صد مرتبه «اللهم صل على محمد و آل محمد و عجّل فرجهم» را ترك نكند، و استغفارات خاصه بعد از نماز عصر را بخواند، با ده مرتبه سوره قدر. و مهما امكن روزه را ترك نكند، خصوصْ سه روز از ماه را كه پنج‌شنبه اول و آخر و چهارشنبه وسط هر ماه است، اگر مزاج او مساعد باشد، و الاّ مراعات مزاج اولى است زیرا كه بدن مركوب انسان است. اگر صدمه خورد از پا مى‌افتد، و لذا نباید خیلى هم به هواى آن بچرخد تا این‌كه یاغى شود كه دیگر او را اطاعت نكند. «خیر الامور اوسطها» ]= بهترین كارها كارى است كه به اعتدال نزدیك‌تر باشد،[ در همه چیز جارى است. افراط و تفریط، هیچ كدام صحیح نیست، در هیچ مرتبه. این است كه فرموده‌اند: «عَلَیْكم بِالحَسَنَةِ بَیْنَ السَّیِئَتَیْن» ]= بر شما باد به خوبى كه بین دو بدى قرار گرفته است[. و در هر وقت از شب كه بتواند خوب است كه یك سجده طولانى هم به‌جا بیاورد، به قدرى كه بدن خسته شود، و ذكر مبارك آن را هم «سبحان ربی الاعلى و بحمده» قرار دهد؛ و مهما امكن هرچه مى‌خواند، باید با قلب حاضر باشد، جاى دیگر نباشد. و مداومت هم بكند عمل ملكه و عادت او شود تا این‌كه ترك نگردد.

فعلا مطلب بیش از این گنجایش ندارد. این چند كلمه على سبیل‌الاختصار قلمى گردید و اگر مطالبى دیگر هم لازم شد شاید بعداً نوشته شود. ان‌شاءالله (تذكرة المتقین، ص 87 ـ 96).

 

 

به خداى متعال باشد و توفیق خود را از او مسألت داریم.