فصل دوم: دین و آزادى

 

فصل دوم

 

 

دین و آزادى

 

 

آزادى، فوق قانون؟

 

پرسش:

گاهى گفته مى‌شود «آزادى فوق قانون است و نمى‌توان آن را محدود كرد»، ارزیابى شما درباره این گفته چیست؟ دیدگاه اسلام در این باره كدام است؟

پاسخ: در اعلامیه حقوق بشر، حقوقى براى انسان‌ها مطرح شده است كه از جمله آنها حق آزادى بیان، آزادى اختیار مسكن، آزادى عقیده، آزادى اختیار شغل، آزادى اندیشه، آزادى انتخاب مذهب و آزادى انتخاب همسر است، از سوى دیگر این آزادى‌ها فوق قانون شناخته مى‌شوند و هیچ قانونى حق تعرّض به آنها را ندارد.

در اینجا پرسش‌هاى زیادى پیش مى‌آید: آیا مقصود از فوق قانون بودن این آزادى‌ها آن است كه هیچ قانونى اجازه نداشته باشد آنها را محدود كند؟ آیا این آزادى‌ها حدّ و مرز مشخصى دارند یا خیر؟ آیا به عنوان نمونه آزادى بیان این است كه هر كس هرچیز دلش خواست بگوید؟! مى‌بینیم در هیچ كشورى چنین اجازه‌اى را نمى‌دهند و براى آزادى بیان حد و مرزى قائل مى‌شوند‌؛ مثلا توهین به شخصیت افراد در هیچ جاى عالم پذیرفته نیست.

در پاسخ به این سؤال كه حد و مرز آزادى‌ها تا به كجاست و چه كسى آن را تعیین مى‌كند؟ یك جواب كلى داده شده است كه: حد و مرز آزادى‌ها تا آنجاست كه مشروع باشد، یعنى منظور، آزادى‌هاى مشروع است، برخى نیز گفته‌اند آزادى‌هاى مشروع و معقول، و عده‌اى هم قیدهاى دیگرى اضافه كرده‌اند. در بعضى از بندهاى اعلامیه حقوق بشر نیز تعبیر «اخلاقى» وجود دارد كه رعایت حقوق همراه با موازین اخلاقى را متذكر مى‌شود و كم و بیش داراى مفاهیم مبهمى است. البته مقصود این افراد از كلمه «مشروع» این نیست كه شریعتى مثل اسلام آن را تجویز كرده باشد، بلكه مرادشان آن است كه قانونى باشد و دولت آن را معتبر بداند. و مى‌گویند همین قانون است كه حدود آزادى را تعیین مى‌كند.

این جاست كه اولین تناقض و تعارض پیدا مى‌شود: از یك طرف مى‌گویند این حقوق و آزادى‌ها فوق قانون است و هیچ قانونى نباید آنها را محدود كند. از طرف دیگر مى‌گویند چون آزادى مشروع ـ نه مطلق ـ مطلوب است قانون باید حدود آزادى را بیان كند و آن را محدود نماید!

 

قلمرو آزادى در حقوق بشر

آنچه شارحین اعلامیه حقوق بشر و فیلسوفان حقوق در كتابهاى فلسفه حقوق درباره حدود آزادى نوشته‌اند چند چیز است: نخستین چیزى كه به عنوان محدود كننده آزادى‌هاى فردى مطرح شده، آزادى دیگران است‌؛ یعنى هر فردى تا آنجا آزاد است كه مزاحم آزادى دیگران نشود و به حقوق دیگران تجاوز نكند.

در اینجا سؤال‌هاى زیادى مطرح مى‌شود كه : اولا مزاحمت با آزادى دیگران را در چه مقوله‌ها و عرصه‌هایى تصوّر مى‌كنید؟ آیا این مزاحمت‌ها فقط در امور مادّى است، یا امور معنوى را هم شامل مى‌شود؟ آیا مخالفت با مقدّسات دینى مردم مخالفت با آزادى آنها هست یا نیست؟ تفكر لیبرال غربى مى‌گوید: حدود آزادى‌ها امور معنوى را شامل نمى‌شود و مخالفت با امور معنوى آزادى را محدود نمى‌كند، لذا وقتى گفته مى‌شود كه اسلام توهین كننده به خدا و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و مقدسات اسلام را مرتد مى‌داند، به عنوان مثال قتل سلمان رشدى را به جهت توهین به مقدسات اسلام جایز مى‌داند، نمى‌پذیرند و مى‌گویند بیان آزاد است.

آیا آزادى بیان آن قدر گسترده است كه فردى بتواند از آن طرف دنیا به مقدسات بیش از یك میلیارد مسلمان كه پیغمبرشان را از جان خودشان بیشتر دوست مى‌دارند توهین كند؟ چه عقل و منطق و استدلال و شریعتى اجازه مى‌دهد كه یك نفر به مقدسات یك میلیارد انسان دیگر توهین كند؟! اگر منظور از آزادى بیان در اعلامیه حقوق بشر چنین چیزى است، ما به راحتى و بدون چون و چرا این اعلامیه را نمى‌پذیریم.

از طرفى هر جامعه‌اى داراى فرهنگ، مقدسات و احكام خاصى است و در یكى از بندهاى همین اعلامیه حقوق بشر آمده است كه هر كسى در انتخاب مذهب آزاد است، خوب وقتى انسان مذهبى را انتخاب كرد، باید به احكامش عمل كند. انتخاب مذهب

فقط به این نیست كه به زبان بگوید، بلكه باید در عمل هم آزاد باشد و آزادانه به مذهب خود عمل كند. حال ما آزادانه اسلام را انتخاب كردیم، اسلام هم مى‌گوید كسى كه به اولیاء اسلام توهین كند، مجازاتش مرگ است. فرهنگ غربى مى‌گوید كه این حكم اسلام خلاف حقوق بشر است، خلاف حقوق طبیعى انسان‌هاست، زیرا هر انسانى به مقتضاى طبیعتش حق دارد هرچه مى‌خواهد بگوید! پس این دو مطلب كه در اعلامیه حقوق بشر آمده است با یكدیگر تعارض دارند.

باز مى‌پرسیم: به چه دلیل هر كسى حق دارد هرچه مى‌خواهد بگوید؟ اگر این آزادى مطلق است، چرا خود شما نمى‌پذیرید؟ در مورد تهمت زدن، افترا زدن و توهین كردن آیا خودتان قبول دارید كه آزادى مطلق است؟ اگر مى‌گویید محدود است آیا صرفاً محدود به وارد كردن خسارت مالى، جانى و حیثیّتى به دیگران است؟ یا آن كه اگر به روح، حیات معنوى و ایده‌ها و آرمان‌هاى مقدس یك نفر یا یك ملّت هم كه زد ممنوع است؟ اگر ممنوع است با هم اختلافى نداریم.

 

قلمرو آزادى در اسلام

حال، در ادامه بحث، این سوال مطرح مى‌شود كه بر اساس بینش اسلامى آزادى چگونه است و قلمرو و حد و مرز آن چیست؟

مسلّماً اسلام آزادى مطلق را به رسمیّت نمى‌شناسد و هرگز هم معتقد نیست كه آزادى فوق قانون است و هیچ قانونى نمى‌تواند آن را محدود كند. در اسلام زندگى انسان به دنیا خلاصه نمى‌شود بلكه زندگى اصلى و جاویدان در جهان دیگرى به نام آخرت ادامه خواهد یافت، و نیز مصالح انسان به مصالح مادّى محدود نمى‌گردد و مصالح بسیار مهم‌تر معنوى و دینى كه در واقع مصالح مادّى نیز مقدمه آنهاست براى انسان مطرح است و صد البته مقدّم بر هر مصلحت مادّى است.

بنابراین در اسلام آنچه براى مصالح معنوى انسان‌ها و براى شخصیت، روح الهى، مقام خلیفة اللهى و انسانیّت ایجاد مزاحمت مى‌كند و همچنین آنچه به مصالح مادى و سلامتى و امنیت انسان‌ها ضرر مى‌رساند نیز ممنوع است و از حد و مرزهاى آزادى است زیرا علاوه بر حقوق مالى، جانى و حیثیتى، حقوق معنوى و رشد روحانى انسان

نیز جزء حقوق انسان مسلمان است و به هیچ روى تعرض به آنها مجاز نمى‌باشد. بنابراین در جامعه اسلامى محدوده آزادى صرفاً مصالح مادى نیست بلكه علاوه بر آن و مهم‌تر از آن و مقدم بر آن مصالح معنوى انسان‌ها محدوده آزادى ـ به هر شكل آن ـ را تعیین مى‌كند.

پس، آزادى در بین همه ملل و همه عقلا محدود است، اما از دیدگاه اسلامى حدّش مصالح مادّى و معنوى جامعه است. همه انسان‌ها آزادند، تا آنجا كه به مصالح مادّى و معنوى جامعه لطمه‌اى نرسد.

 

اسلام و آزادى

 

پرسش:

براى بحث درباره آزادى و این كه آیا آزادى با اسلام سازگارى دارد یا خیر، دانستن و رعایت چه پیش فرض‌هایى لازم است؟

پاسخ: براى بحث درباره آزادى و نیز پاره‌اى مفاهیم نو، و براى آن كه بتوانیم قضاوت درستى در مورد آنها و رابطه آنها با اسلام داشته باشیم‌؛ نیازمند دانستن و رعایت امورى چند هستیم تا دچار گفتگوهاى لفظى، طولانى و بى‌فایده نشویم و بتوانیم زودتر و آسان‌تر به نتیجه برسیم:

ابتدا باید توجه داشته باشیم كه در علوم امروز مفاهیم به دودسته تقسیم مى‌شوند: مفاهیم عینى (انضمامى) و مفاهیم انتزاعى. مفاهیم آب، برق، چشم، دست و پا و امثال آنها مفاهیم عینى و انضمامى هستند كه تفاهم درباره آنها چندان مشكل نیست، زیرا همه مى‌فهمند كه منظور از این الفاظ چیست. مفاهیم فلسفى و مفاهیمى كه در علوم انسانى مانند روان‌شناسى، جامعه‌شناسى، حقوق، علوم سیاسى و امثال آنها به كار مى‌رود مفاهیم انتزاعى هستند كه تفاهم درباره آنها چندان آسان نیست. گاهى واژه‌اى داراى تعریف‌هاى بسیار متغایرى است و این اختلاف در تعاریف كه براى این واژه ذكر مى‌شود، موجب بروز مشكلات بسیارى در تفاهم مى‌گردد. مفاهیمى چون مفهوم آزادى، دموكراسى، لیبرالیسم، جامعه مدنى، تمدن و فرهنگ از این قبیل‌اند. و ویژگى آنها این است كه بسیار كشدار ، نا مشخص و لغزنده‌اند و تعاریف متعدد و گوناگونى كه چندان باهم سازگار هم نیستند درباره آنها ارائه شده است.

همان‌گونه كه گفتیم آزادى، یكى از مفاهیم انتزاعى است. وقتى مى‌گویند «آزادى» احساس خوبى براى شنونده حاصل مى‌شود و تقریباً همه اقوام و ملل قداست خاصى براى آزادى قائل‌اند‌؛ زیرا انسان فطرتاً مى‌خواهد آزاد باشد و همواره در پى كسب آزادى است. با این حال درباره این واژه، مفهوم مشخص و مشتركى بین صاحب‌نظران و

نویسندگان وجود ندارد و البته طبیعى است كه براى حصول تفاهم و گفتگوى كارگشا باید تعریف مشتركى داشته باشیم. یعنى وقتى ما مى‌توانیم به این سؤال كه آیا آزادى با اسلام سازگار است یا خیر؟ پاسخ دهیم كه بدانیم آزادى به چه معناست. تا آنجا كه ما اطلاع داریم حدود دویست تعریف براى آزادى برشمرده‌اند. پس بناچار باید بحث را به شیوه كاربردى و تطبیقى پیش برد و بنگریم كه طرفداران آزادى چه معنا و مفهومى از آن در ذهن دارند؟ و از آزادى چه مى‌خواهند؟ آنگاه ببینیم آنچه آنها مى‌خواهند با اسلام سازگار است یا خیر.

معمولا افراد فریبكار و مغرض از مفاهیم انتزاعى و لغزنده‌اى چون «آزادى» به نفع اغراض خود سوء استفاده مى‌كنند، طورى آن را ذكر مى‌كنند كه مخاطب به شكلى مى‌فهمد، ولى قصد اصلى این افراد دقیقاً چیز دیگرى است و با بیان كلمات فریبنده و با روش‌هاى مغالطه‌آمیز اغراض سوء خود را تلقین مى‌كنند. براى مثال، در بحث‌ها، سخنرانى‌ها و مقالات برخى از مجلات و روزنامه‌ها این سؤال را مطرح كرده‌اند كه آیا دین بر آزادى مقدم است و یا آزادى بر دین؟ آیا اصل آزادى است و دین تابعى از آزادى است، یا اصل دین است و آزادى تابعى از دین است؟ در مقام بحث اگر گفته شود دین اصل است، مى‌گویند: تا كسى آزاد نباشد چگونه دینى را انتخاب مى‌كند؟ زیرا باید آزاد باشد تا دین را بپذیرد‌؛ پس معلوم مى‌شود كه آزادى بر دین مقدّم است. آنگاه نتیجه مى‌گیرند كه دین نمى‌تواند آزادى را محدود كند، چون آزادى پدر دین است و بر آن تقدّم دارد! پس انسان هر كارى را مى‌تواند انجام دهد.

از این‌رو براى جلوگیرى از سفسطه‌ها و سوء استفاده‌ها بهتر است كه با كنار گذاردن بحث درباره تعاریف، روى مصادیق آزادى بحث كنیم ـ اگر نتوانستیم به تعریف مشتركى با طرف گفتگو دست یابیم ـ و به كسانى كه دم از آزادى مى‌زنند بگوییم: آیا اجازه مى‌دهید كه كسى سیلى محكمى به گوش شما بزند و استدلال كند كه آزادم؟ قطعاً پاسخ منفى است و خواهند گفت بدیهى است كه منظور ما از آزادى این نیست‌؛ زیرا این تجاوز به حق دیگرى است. پس نتیجه مى‌گیریم كه آزادى در حدّى مطلوب است كه موجب تجاوز به حقوق دیگران نشود و آزادى مطلق نیست. حال اگر بگوییم اجازه مى‌دهید كسى هر چه خواست درباره فامیل و ناموس شما بگوید؟ او به شما كتك نمى‌زند، بلكه

تنها به شما بى‌حرمتى مى‌كند و فحش و ناسزا مى‌گوید. طبیعى است كه اجازه نخواهد داد، چون این رفتار نیز تجاوز به حقوق دیگران است و عِرض و ناموس هر كس، در جامعه، محترم است. پس معلوم مى‌شود كه تجاوز به عِرض و ناموس منحصر به تجاوز فیزیكى نیست.

حال اگر كسى بخواهد در روزنامه بر علیه او بنویسد و آبرو و شخصیّت او را با مقاله و نوشته‌اى لكه‌دار كند، آیا در این صورت كه برخورد فیزیكى صورت نگرفته و با زبان به او توهین و بى‌حرمتى نشده، او اجازه خواهد داد؟ مسلماً او اجازه نخواهد داد و آن عمل را تجاوز به حقوق و به خطر افكندن عِرض و ناموس خود مى‌داند و اجازه نمى‌دهد كه دیگران آبرویش را بریزند و حقوقش را پایمال كنند. پس تاكنون سه قید اصلى براى آزادى مورد تأیید قرار گرفت و اگر این قیود رعایت نشود، به حقوق دیگران تجاوز شده است.

 

لزوم رعایت ارزش‌ها و مقدسات هر جامعه

نكته دیگرى كه باید به آن بپردازیم این است كه ارزش‌ها و مقدّسات در جوامع متفاوت‌اند و بطور نسبى(1) موردنظر قرار مى‌گیرند. براى مثال، در برخى محیط‌ها اگر كسى به دلخواه با خواهر كسى یا دختر كسى رابطه‌اى برقرار كند عیبى ندارد، امّا در جامعه و محیط ما زشت است و پذیرفته نیست. از اینجا یك نتیجه دیگرى مى‌گیریم و آن این است كه هر جامعه‌اى براى خود ارزش‌هایى دارد و چیزهایى را محترم و داراى قداست مى‌شمارد، در حالى كه ممكن است در جامعه دیگرى این قداست‌ها و ارزش‌ها مطرح نباشد. حال مبناى این قداست‌ها و ارزش‌ها كدام است؟ بى‌شك مبناى این قداست‌ها و ارزش‌ها فرهنگ و محیط اجتماعى و باورهاى هر جامعه است و بدیهى است كه این ارزش‌ها بر اساس جامعه، فرهنگ و محیط اجتماعى هر فرد در هر كشورى تعریف مى‌شود. لذا اگر در محیطى، بر اساس فرهنگ خاص آن مردم، چیزى قداست داشت و محترم بود، نباید به آن تجاوز و بى‌احترامى كرد و هر كس در هر محیطى حق


1. البته این به آن معنا نیست كه همه ارزش‌ها نسبى‌اند و ما ارزش مطلق نداریم. ما درباره ارزش‌هاى نسبى و مطلق در پاسخ چند پرسش از همین مجموعه به تفصیل سخن گفته‌ایم.

ندارد كه هر چه خواست بگوید‌؛ بلكه باید به گونه‌اى سخن گوید كه به مقدّسات آن مردم بى‌احترامى نشود. در جامعه اسلامى نیز كسى حق ندارد به بهانه آزادى، به مقدّسات اسلامى و مقدّسات مردم بى‌احترامى كند، مخصوصاً آن مقدّساتى كه براى مردم از جانشان عزیزتر است.

 

محدودیت آزادى بیان

همان‌طور كه گذشت اگر از منادیان آزادى سؤال شود كه آیا اجازه مى‌دهید اسرار شخصى شما را افشا كنند و در روزنامه‌ها بنویسند؟ خواهند گفت خیر، كسى حق چنین كارى را ندارد. حال مى‌پرسیم چطور شما حق دارید اسرار یك ملت را افشا كنید؟ چطور از نظر شما افشاى اسرار یك فرد جایز نیست، امّا افشاى اسرار یك ملّت جایز است! یا همان‌طور كه شما بى‌احترامى به شخص خودتان را تحمل نمى‌كنید و اجازه نمى‌دهید كسى به حریم ناموس و اسرار خانوادگى شما تجاوز كند، چطور به خود اجازه مى‌دهید كه به مقدّسات یك جامعه شصت و چند میلیونى كه صدها هزار شهید براى پاسدارى از آنها داده است، توهین كنید؟ آیا به نظر شما هیچ منعى نباید وجود داشته باشد؟ آیا به بهانه وجود آزادى، نباید هیچ حد و مرز قانونى وجود داشته باشد؟ مگر آزادى مطلق است؟ چه مغالطه‌اى از این بالاتر كه شكستن حریم یك فرد جایز نیست، امّا شكستن حریم یك ملّت شصت و چند میلیونى، بلكه یك جامعه بیش از یك میلیاردى مسلمان جایز است؟ این چه منطقى است؟ آیا به صِرف این كه در اعلامیه جهانى حقوق بشر آمده كه مطبوعات یا بیان آزاد است، تجاوز به حریم مقدّسات نیز آزاد مى‌شود؟!

پس مفاهیمى از قبیل آزادى، دموكراسى، توسعه سیاسى، جامعه مدنى، فرهنگ و تمدن مفاهیمى هستند لغزنده و قابل تفسیرهاى گوناگون كه دعوا كردن بر سر اینها به هیچ وجه عقلایى نیست. بگویید چه چیزى مى‌خواهید، تا بگوییم با اسلام مى‌سازد یا نمى‌سازد.

 

مغالطه فوق قانون بودن آزادى

 

پرسش:

چرا این سخن كه «آزادى فوق حكومت و فوق قانون است» مغالطه‌آمیز است؟

پاسخ: انسان‌ها در زندگى اجتماعى در پى تأمین نیازهاى خود و پیمودن مسیر تكامل خویش هستند. به عبارت دیگر: انسان در زندگى جمعى تعامل‌هایى با دیگر افراد جامعه دارد تا از این رهگذر هم بتواند از منافع زندگى اجتماعى بهره ببرد و مصالح خود را تأمین كند و هم با ارائه خدمات به دیگران، آنها را در استفاده از دسترنج خود سهیم نماید. با این همه همواره در طول تاریخ كسانى بوده و هستند كه تأمین منافع خود را بر هر چیز و از جمله منافع دیگران و جامعه مقدم مى‌دارند و نظم پذیرفته شده جامعه براى توزیع عادلانه و معقول امكانات را بر هم مى‌زنند. اینجاست كه اكثر عقلاى عالم معتقدند باید دستگاهى وجود داشته باشد كه جلوى رفتارى را كه به زیان اجتماع است بگیرد و كسانى را كه تخلّف مى‌كنند به مجازات برساند تا هم جلو تخلّفات بعدى این افراد گرفته شود و هم دیگران از اندیشه تخلّف و تضییع حقوق دیگران دورى كنند. بجز آنارشیست‌ها همه مردم و دانشمندان علم سیاست و حقوق وجود دستگاه یاد شده، كه «دستگاه حكومت» نام دارد، را لازم شمرده‌اند. البّته ارزش‌هاى اخلاقى و خوب و بدهایى كه عقل و وجدان انسان در ارتباط با زندگى خود شخص درك مى‌كند ربطى به حوزه سیاست و حكومت ندارد، و تنها حكم عقل در حوزه مسائل اجتماعى و تعامل با دیگران ـ مانند حكم به بد بودن ظلم به دیگران و لزوم عدالت‌ورزى ـ مربوط به این حوزه است.

امّا آیا علاوه بر عقل حكومت هم ممكن است آزادى‌ها را محدود كند؟ پاسخ آن است كه قطعاً چنین است، زیرا اساساً حكومت براى آن تشكیل مى‌شود كه جلوى آزادى‌هاى مخرّب كه به امنیّت و منافع جامعه و افراد ضربه مى‌زند را بگیرد و راه را براى احقاق حقوق شهروندان فراهم نماید. از این رو حكومت مقرّرات و قوانینى وضع مى‌كند

و برخى رفتارها را مجاز و برخى را ممنوع مى‌سازد و اگر كسى تخلّف كرد، او را با جریمه مالى و یا زندان و یا به گونه‌هاى دیگر مجازات مى‌كند. حتّى در برخى از دستگاه‌هاى حكومتى مثل اسلام، مجازات‌هاى بدنى و از جمله اعدام نیز در نظر گرفته شده است. پس باید این پیش‌فرض را بپذیریم كه اساساً وجود حكومت براى محدود ساختن آزادى‌هاى اجتماعى است و نامحدود بودن آزادى‌هاى اجتماعى مساوى است با نبود حكومت.

بنابراین، با توجه به آنچه گفتیم، روشن گردید این سخن كه «آزادى فوق حكومت و فوق قانون است» مغالطه مى‌باشد، زیرا معناى آن این است كه حكومت و قوانین نتوانند آزادى را محدود نمایند و به آن گزندى برسانند. در حالى كه حكومت باید آزادى‌ها را محدود سازد و اگر گفتیم هیچ‌كس و هیچ دستگاهى نمى‌تواند آزادى‌هاى سیاسى و اجتماعى انسان‌ها را محدود كند‌؛ یعنى، حكومت لازم نیست و حكومت لغو، نامشروع، غیر قانونى و تحمیلى است.

 

مسلمانى و آزادى مطلق؟!

 

پرسش:

آیا اشكالى دارد كه مسلمان باشیم و در عین حال آزادى مطلق را به عنوان بزرگترین ارزش انسانى بپذیریم؟

پاسخ: بعضى از افراد، با الهام گرفتن از فرهنگ غرب اصل آزادى را به عنوان بزرگترین ارزش انسانى به طور مطلق مى‌پذیرند. و بالاترین ارزش را براى انسان آزادى مى‌دانند، حتى بعضى از افراد على‌رغم این كه خود را پایبند به اسلام، سنّت‌ها و دستورات اسلامى مى‌شمارند و ادعاى دیندارى دارند، چنان سرسختانه از این ارزش غربى حمایت مى‌كنند كه كاسه از آش داغ‌تر شده‌اند.

در برابر این گروه باید بگوییم كه اساس اسلام پرستش خداست:

«وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی كُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ...»(1)

به سوى هر امتى پیغمبرى فرستادیم تا به آنها ابلاغ كند كه خداى یكتا را بپرستید و از طاغوت دورى كنید.

نه تنها اسلام بلكه اساس هر دین آسمانى بندگى خالصانه خداوند است و مگر مى‌توان تصور كرد كه یك صاحب دین و یك مسلمان، یا یهودى و نصرانى غیر از این، تلقى دیگر از دین الهى داشته باشد، (ما معتقدیم كه اسلام با سایر ادیان توحیدى، در كلیّات و اصول اعتقادى یكسان هستند و اگر در این زمینه اختلافى مشاهده مى‌شود، بر اثر تحریفى است كه در برخى از ادیان الهى صورت گرفته است.)

پس بالاترین ارزش در اسلام این است كه انسان بنده خالص خدا باشد‌؛ حقیقتى كه خداوند در آیات فراوانى از قرآن بیان كرده است از جمله:

«وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِیَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ...»(2)

آنها امر نشدند مگر به این كه خداوند را با اخلاص كامل در دین پرستش كنند.


1. نحل/ 36.

2. بینه/ 5.

و نیز آیه:

«أَلا لِلّهِ الدّینُ الْخالِصُ...»(1)

آگاه باشید كه دین خالص از آن خداست.

«وَ مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى...»(2)

و هر كس روى خود را تسلیم خدا كند و نیكوكار باشد، به محكمترین رشته الهى چنگ زده است.

حال وقتى انسان خود را بنده خدا مى‌داند و بندگى خدا را بزرگ‌ترین ارزش مى‌شناسد و كاملا خود را در اختیار خداوند قرار داده است، مى‌تواند به آزادى مطلق معتقد باشد و هرچه دلش خواست ارزش بداند؟ آیا این دو باهم توافق و سازگارى دارند؟ اگر من واقعاً معتقدم كه اسلام حقّ است و یك دین خدایى است و باید آن را پذیرفت و معتقدم كه خدایى هست و باید او را پرستش كنم و باید همه چیز را در اختیار او گذاشت و تابع اراده او بود، چطور مى‌توانم معتقد باشم كه باید به طور مطلق آزاد باشم و هر طور كه مى‌خواهم عمل كنم؟ این دو طرز تفكر با هم سازگارى دارند؟ كسانى كه چنین ادعائى دارند، یا دچار التقاط ناآگاهانه شده‌اند و یا در دل اعتقادى به اسلام ندارند یا جهت فریب دادن دیگران این ادعا را مى‌كنند و یا اساساً توجه ندارند كه آن دو طرز تفكر باهم ناسازگارند. در غیر این صورت، چطور مى‌شود كه انسان از یك سو بگوید من كاملا و با همه وجود تابع اراده خدا هستم و از سوى دیگر براى خود آزادى مطلق قائل باشد و بگوید من هرچه دلم خواست عمل مى‌كنم!


1. زمر/ 3.

2. لقمان/ 23.

 

معناى «خلیفة اللهى» انسان

 

پرسش:

آیا مقتضاى مقام «خلیفة اللّهى» انسان این نیست كه زمین و حكومت را هر گونه كه خود بخواهد اداره كند؟

پاسخ: برخى به انگیزه نفى حكومت دینى و لزوم تبعیّت از قوانین و دستورات الهى در مسائل حكومتى، به طرح این سخن پرداختند كه، انسان به تعبیر قرآن «خلیفة الله» است و معناى آن جانشینى خدا در زمین است و چون خدا به دلخواه خودش زمین را اداره مى‌كند انسان هم باید بتواند به دلخواه خودش زمین و حكومت را اداره بكند.

در پاسخ این سخن باید گفت: در قرآن كریم، فى الجمله، «خلیفة الله» بودن انسان ذكر شده است.

«و اِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ اِنّى جاعِلٌ فِى الْاَرْضِ خَلیفَةً قالُوا اَتَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِكُ الدِّمآءَ و نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ اِنّى اَعْلَمُ ما لا تَعْمَلُونَ.»(1)

به خاطر بیاور هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روى زمین جانشینى [= نماینده‌اى]قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند (پروردگارا،) آیا كسى را در آن قرار مى‌دهى كه فساد و خونریزى كند؟ ما تسبیح و حمد تو را بجا مى‌آوریم و تو را تقدیس مى‌كنیم پروردگار فرمود: من حقایقى را مى‌دانم كه شما نمى‌دانید.

ولى باید معناى خلافت الهى را به درستى شناخت و توجه داشت عنوان «خلیفة الله» كه در قرآن براى حضرت آدم ذكر شده براى همه فرزندان او ثابت نیست. چرا كه قرآن بعضى از فرزندان آدم را شیاطین مى‌نامد و بى‌تردید اینها «خلیفة الله» نیستند.

«وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نبىٍّ عَدُوّاً شَیاطینَ الاِنْسِ وَ الْجِنِّ»(2)

این چنین در برابر هر پیامبرى دشمنى از شیاطین انس و جنّ قرار دادیم.


1. بقره /30.

2. انعام /112.

بلكه به دست آوردن مقام خلافت با توجه به آیات قرآن داراى شرایطى است، از جمله:

1ـ علم به اسماء «وَ عَلَّمَ آدَمَ الاَْسْماءَ كُلَّها»(1)

2ـ خلیفه الهى باید صلاحیّت اجراى عدالت در زمین را داشته باشد. پس انسان درنده‌خویى كه عالم را به خاك و خون مى‌كشد و از هیچ جنایتى فروگذار نیست و كسى كه بهره‌اى از عدالت نبرده نمى‌تواند خلیفة اللّه باشد‌؛ و مگر خداوند ظالم است كه خلیفه او نیز ظالم باشد؟ كسى خلیفه خدا است كه در زندگى فردى و اجتماعى صفات خدا را به ظهور برساند، نه هر كسى كه روى دو پا راه مى‌رود بنابراین كسانى كه سعى در گمراه كردن مردم و براندازى حكومت اسلامى دارند. نه تنها اشرف مخلوقات نیستند، بلكه همان شیاطین انسى هستند كه خداوند آنها را از حیوانات پست‌تر مى‌داند و درباره آنها مى‌فرماید: «اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِنْدَاللّهِ الصُّمُّ البُكْمُ الَّذینَ لا یَعقِلون»(2)

بعلاوه، در همین قرآنى كه به خلیفة اللّه بودن انسان ـ البتّه با شرایطى كه گفته شد ـ اشاره شده است، دهها حكم الزامى خداوند در مسائل حكومتى و سیاسى و اجتماعى وجود دارد كه باید به آنها عمل شود. حال، چگونه است كه طرّاحان شبهه پیش گفته، تنها یك آیه از قرآن را مى‌بینند و از باقى آیات صرفنظر مى‌كنند؟!


1. بقره /31.

2. انفال /22‌؛ بدترین جنبندگان نزد خدا، افراد كر و لالى هستند كه اندیشه نمى‌كنند.

 

انسان مدرن و آزادى از تكلیف

 

پرسش:

رابطه بنده و مولى متعلق به دوره‌هاى پیشتر تاریخ بوده است ولى امروزه و در عصر مدرنیته انسان دیگر به دنبال تكلیف نیست بلكه طالب حقوق خود است، بنابراین چرا هنوز سخن از تكلیف دینى و لزوم اطاعت از ولىّ امر مى‌گویید؟

پاسخ: این شبهه بر اساس تحول و تطور تاریخى تمدن و فرهنگ بشر و تغییر نظامات اجتماعى شكل مى‌گیرد. مى‌گویند باید پذیرفت كه زندگى اجتماعى بشر، در طول تاریخ، مراحل و عقبه‌هایى را پشت سر نهاده است. در دروانى از تاریخ بشر مسأله برده‌دارى مطرح بود و حفظ تمدن و پیشرفت آن مى‌طلبید كه انسان‌هاى ضعیف‌تر و فرودست‌تر برده دیگران گردند و توسط آنان به بیگارى كشانده شوند.

طبیعى است كه متناسب با آن عهد، رابطه انسان و خدا در قالب رابطه عبد و مولى ترسیم مى‌گشت، چون در زندگى اجتماعى مرسوم بود كه عده‌اى خواجه و مولى باشند و عده‌اى عبد و بنده آنان، و ارتباط بین انسان‌ها نیز در قالب ارتباط مولى و عبد سنجیده مى‌شد‌؛ بر این اساس همان‌طور كه افراد ضعیف و فرودستان بنده و عبد مهتران و فرادستان شناخته مى‌شدند، همگان بنده و عبد خداوند شناخته مى‌شدند و خداوند مولاى آنها. اما اكنون كه نظام برده‌دارى ور افتاده است، نباید مقیاس‌هاى آن دوران در نظر گرفته شود.

امروزه بشر الزامات و سرسپردگى را نمى‌پذیرد و احساس آقایى مى‌كند نه بندگى‌؛ پس نباید بگوییم كه ما بنده‌ایم و خدا مولى. امروزه ما باید خود را جانشین و خلیفة‌الله بدانیم، كسى كه جانشین خداست، احساس بندگى ندارد و به دنبال دریافت دستور و اطاعت از خدا نیست‌؛ بلكه او به نوعى احساس خدایى دارد، گویا خداوند بركنار شده است و او بر مسند خدایى نشسته، هر كار كه خواست انجام مى‌دهد. اگر هم در قرآن دستورات و الزامات و تكالیفى بیان شده مربوط به عصر برده‌دارى است. چون وقتى

پیامبر به رسالت مبعوث شد، نظام بردگى حاكم بود و ساختار اولیه اسلام و روابط خدا و پیامبر با مردم متناسب با آن نظام بود. از این رو احكام و قوانین اسلام كه 1400 سال پیش آمده است به درد دنیاى امروز نمى‌خورد.

 

پاسخ شبهه فوق

پاسخ شبهه فوق را از زاویه رویكرد تكوینى و تشریعى ارائه مى‌دهیم، چه این كه ما مواجه با دو مقام هستیم: مقام تكوین و مقام تشریع. به عبارت دیگر، مقام هست‌ها و واقعیت‌ها و دیگرى مقام بایدها و تكلیف. از نظر تكوین باید دید كه ما چه نسبتى با خدا داریم. اگر پذیرفتیم(1) كه خدایى هست و آفریننده ماست، قبول كرده‌ایم كه او خالق ما و ما مخلوق اوییم. هم در اصل به وجود آمدن و هم در ادامه زندگى و هم در تمام ریز و درشت رفتار خود وابسته به فیض خداییم. حال كه خدا خالق ماست و ما بى او و لطف او هیچ از خود نداریم او مالك و خداى ما و ما مملوك و عبد او هستیم. لازمه اعتقاد به خدا این است كه ما خود را مخلوق، عبد و مملوك او بدانیم از این روست كه همه مسلمانان در اصلى‌ترین و برجسته‌ترین عبادت خود، یعنى، نماز مى‌گویند: اشهد انّ محمداً عبده و رسوله. اساساً شایسته‌ترین و افتخارآمیزترین مقام برترین شخصیت انسانى عبد خداوند بودن است، از این رو خداوند مى‌فرماید:

«سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الاَْقْصَى...»(2)

آرى، نظر به جایگاه رفیع عبودیت و بندگى خداوند، در قرآن، خداوند مكرر واژه زیباى «عبد» و مشتقات آن را به كار برده است و كمال عبودیت را عالى‌ترین مقام و كمال انسان مى‌شمرد ـ كه انسان پس از طى مراحل تكامل به آن نائل مى‌آید ـ و مى‌فرماید:


1. البته این پذیرفتن گزافى و از روى سلیقه و ذوق شخصى نیست كه كس دیگرى كه سلیقه‌اش جور دیگرى است آن را نپذیرد یا نپسندد. بلكه این پذیرش نتیجه مطالعه در عالم هستى و نیز به حكم فطرت الهى انسان‌هاست. نه آن كه چون مسلمان یا موحّد چنین عقیده‌اى دارد پس باید آن چنان هم بیندیشد. ما بپذیریم یا نپذیریم رابطه انسان با خدا در عالم واقعیت و تكوین رابطه وابستگى كامل به خدا و عدم كوچكترین استقلالى از خداست و كسانى كه این واقعیت را نادیده مى‌گیرند یا از حقیقت گریزانند و یا آن كه به سبب قصور یا تقصیر خود هنوز به یافت آن نائل نیامده‌اند.

2. اسراء/ 1.

«یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى رَبِّكِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبادِی...»(1)

در رویكرد تشریعى، این سخن كه آزاد بودن انسان با زیر بار قانون رفتن و پذیرش مسؤولیت سازگار نیست و آدمى حتى مى‌تواند به قانونى كه به آن رأى داده عمل نكند. چیزى جز توحّش و بربریّت را نتیجه نمى‌دهد. كسى كه طرفدار تمدن و مدنیّت است نیك مى‌داند كه اولین ركن مدنیّت پذیرش مسؤولیت و تعهد در قبال قوانین است و با بى‌قیدى، عدم پذیرش محدودیت و مسؤولیت نه تنها نمى‌توان داعیه تمدن نوین و مدرنیسم داشت، بلكه باید خود را فرو غلطیده در پست‌ترین شكل توحّش یافت. طبعاً در جامعه اسلامى و معتقد به خدا نیز مجموعه قوانین اسلامى مبناى نظم و ركن مدنیت جامعه دینى به حساب مى‌آید و شهروندان این جامعه خود را در برابر قوانین دینى مسؤول و متعهّد مى‌دانند.

 

طرح شبهه پیش گفته از زاویه‌اى دیگر

برخى گفته‌اند با توجه به توسعه و تكاملى كه در عرصه‌هاى گوناگون در زندگى انسان فراهم آمده است و با توجه به باورها و نگرش‌ها و ساختارهاى جدید فكرى و لوازمى كه براى تمدن جدید بشر حاصل گشته، دین امروزین باید به دنبال بیان حقوق انسان‌ها باشد، نه ارائه تكلیف و دستورات الزامى، بشر امروز دنبال تكلیف نیست، بلكه به دنبال گرفتن حق خویش است. بنابراین باید ادیان گذشته را كنار بگذاریم و به دین جدیدى روى آوریم كه از حقوق انسان‌ها سخن گوید.

 

پاسخ شبهه یاد شده

این كه به طور مطلق گفته شود انسان امروز فقط به دنبال حق است نه تكلیف، سخن گزاف و باطلى است‌؛ چنان كه فلاسفه حقوق نیز مى‌گویند هیچ حقى براى شخصى ثابت نمى‌گردد، مگر این كه متقابلا تكلیفى براى دیگران تحقق مى‌یابد. مثلا اگر حق استفاده از هواى سالم و پاكیزه براى شهروندى ثابت شد، دیگر شهروندان مكلف‌اند هوا را آلوده نكنند. پس اگر همگان حق آلوده ساختن هوا را داشته باشند، حق استفاده از هواى


1. فجر/ 27 - 29.

سالم بى‌معنا خواهد بود. همچنین هر حقى براى كسى ثابت گردد، ملازم است با تكلیفى كه او در قبال دیگران دارد‌؛ اگر كسى حق بهره‌بردن از دستاوردهاى جامعه را دارد، متقابلا مكلّف است كه به جامعه خدمت رساند و مسؤولیت و تكلیف بپذیرد و سر بار دیگران نباشد. بنابراین، حق و تكلیف ـ به دو معنى ـ ملازم یكدیگرند و این گفته كه انسان‌ها فقط به دنبال حق‌اند و تكلیف نمى‌پذیرند مردود است.

با توجه به این كه همه دانشمندان الهى و غیر الهى و فلاسفه حقوق و همه خردمندان بطور كلى مسؤولیت و تكلیف را نفى نمى‌كنند و بلكه به وجود تكلیف و تعهد اذعان دارند، در مى‌یابیم كه مقصود از تكلیف در سخنان شبهه افكنانْ تكلیف الهى است. مؤید این نكته آن است كه آنان به صراحت گفته‌اند، رابطه مولویّت و عبودیّت و صدور امر از ناحیه مولى و لزوم اطاعت از او متناسب با فرهنگ برده‌دارى است.

این را هم بیفزاییم كه تنها انسان مدرن نیست كه از زیر بار خدا، دین و تكالیف الهى شانه خالى مى‌كند بلكه بسیارى از انسان‌ها، در طول تاریخ، به سبب وسوسه‌هاى شیطانى زیر بار تكالیف الهى نرفتند و راه عصیانگرى و قانون‌شكنى را پیش گرفتند. این سخن كه بشر به دنبال حقوق است نه تكلیف، سخن تازه‌اى نیست‌؛ بلكه از قابیل، فرزند عصیانگر آدم گرفته تا اقوام گوناگونى كه پیامبران خویش را تكذیب مى‌كردند و نه تنها زیر بار پذیرش دعوت آنها نمى‌رفتند، بلكه تهمت، استهزا و تمسخر و شكنجه و تبعید و كشتن را نثار آنها مى‌كردند و تا به امروز ادامه دارد. در واقع این انسان مدرن است كه از لوازم مدنیت دست كشیده، رو به عصر جاهلیت و توحش نهاده است و در حقیقت، مرتجع است. وگرنه تربیت‌یافتگان مكتب انبیاء از خوى حیوانى و توحّش دست كشیده‌اند و با قانونمندى و پذیرش تكلیف و مسؤولیت به معناى صحیح كلمه مدنیّت را برگزیده‌اند.

اساساً در قاموس آفرینش مُهر بندگى و عبودیت بر هر پدیده‌اى نهاده شده، تكویناً هیچ موجودى بدون مارك بندگى خداوند وجود نیافته است و هستى هر موجودى عین بندگى اوست. گرچه انسان مختار و آزاد آفریده شده، امّا تشریعاً و قانوناً مكلف به پیروى خداوند است، یعنى، باید با اراده آزاد خود اطاعت خدا كند.

و بالاخره انسان هیچ‌گاه از قید بندگى رها نمى‌شود. یا انسان بلند همت و با كرامتى

است كه جز به بندگى خداى متعال كه مالك همه چیز انسان است تن در نمى‌دهد و یا آن‌كه آن اندازه دون همّت و ذلیل است كه بنده مخلوق دیگرى، كه مانند خودش هیچ از خود ندارد، مى‌گردد. چرا كه از دیدگاه وحى انسان سر دو راهى بندگى خدا و بندگى طاغوت قرار دارد و محال است كه هیچ كدام را بندگى نكند. اگر هم شعار بدهد كه بنده هیچ كس نیستم، در واقع بنده طاغوت و هواى نفس خویش است و از آنها فرمان مى‌برد.

بر این اساس قرآن مى‌فرماید:

«أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ. وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ»(1)

آیا با شما عهد نكردم اى فرزندان آدم، كه شیطان را نپرستید، كه او براى شما دشمن آشكارى است. و این كه مرا بپرستید كه راه مستقیم این است.

بنابراین، انسان یا بنده خداست و یا بنده طاغوت و شیطان و هواى نفس.


1. یس/ 60 - 61.

 

وجوب اطاعت از ولىّ فقیه، منافى حق حاكمیت انسان بر سرنوشت خویش؟

 

پرسش:

آیا وجود حاكمیت دینى و وجوب اطاعت از ولىّ فقیه منافى با حق آزادى و حق حاكمیت انسان بر سرنوشتش نیست؟

پاسخ: برخى این شبهه را مطرح كرده‌اند كه اگر دین بخواهد در امور سیاسى و اجتماعى انسان دخالت كند و مردم را ملزم كند كه رفتار خاصى داشته باشند و یا از كسى اطاعت كنند، این با آزادى انسان منافات دارد و انسان موجودى است داراى آزادى و اختیار كه باید هر كارى كه خودش خواست انجام دهد و نباید كسى او را الزام و مجبور كند كه كار خاصى را انجام دهد. این شبهه با دو رویكرد برون دینى و درون دینى طرح گردیده است، از این رو ما نیز با هر دو رویكرد به تبیین و نقد آن مى‌پردازیم:

 

طرح شبهه مذكور با رویكرد برون دینى

در این رویكرد، شبهه كننده در پى آن است كه دستورات الزام آور دینى و دعوت مردم به تبعیت و پیروى از آن را با اصل و جوهر انسانیت ناسازگار و منافى جلوه دهد. البته این شبهه در چند شكل و صورت بیان شده است كه ما به برخى از آنها اشاره مى‌كنیم:

در اصطلاح منطقى، اختیار، فصلِ مقوّم و ممیّز(1) انسان است و تشكیل دهنده جوهر انسانیت است، حال اگر ما اختیار و آزادى را از او سلب كنیم و او را ملزم كنیم، انسانیت را از او سلب كرده‌ایم. پس نباید دین احكام الزام‌آور داشته باشد و او را به اطاعت از پیامبر، ائمه و جانشینان و نواب امام معصوم وادارد‌؛ كه در این صورت به انسانیت او حرمت ننهاده و حق انتخاب را از او سلب كرده است.


1. فصل مقوم یك چیز به بخشى از آن گفته مى‌شود كه بود و نبود آن چیز وابسته به آن باشد. و فصل ممیز نیز به ویژگى ذاتى یك چیزى مى‌گویند كه او را از انواع دیگر همجنسش جدا مى‌كند. مثلا «ناطق بودن» فصل مقوّم و ممیز انسان به شمار مى‌آید كه هم انسان بودن هر كس وابسته به آن است و هم این ویژگى، انسان را از سایر انواع حیوان جدا مى‌كند.

پاسخ شبهه فوق

براى این شبهه دو پاسخ ارائه مى‌دهیم. پاسخ اول با توجه به شبهه هیوم(1) است كه اتفاقا مورد پذیرش شبهه كننده نیز قرار گرفته است. شبهه هیوم عبارت است از این كه: درك كننده «است‌ها» به عقل نظرى است و درك كننده «بایدها و نبایدها» عقل عملى است و چون عقل نظرى بیگانه با عقل عملى است و ارتباطى با آن ندارد، نمى‌توان و مدرَك عقل عملى ـ بایدها و نبایدها ـ را مبتنى بر عقل نظرى ساخت. اگر كسى داراى ویژگى و صفتى است نمى‌توانیم نتیجه بگیریم كه پس باید چنین باشد و یا چنان نباشد، چون مُدرِك اولى عقل نظرى و مدرِك دومى عقل عملى است و این دو ارتباطى با هم ندارند.(2)

با این حال، شبهه‌كنندگان در طرح شبهه فوق این مبناى برگزیده خود را فراموش مى‌كنند و مى‌گویند الزام كردن مردم با انسانیت آنها سازگار نیست و دین نباید دستورات الزامى براى مردم داشته باشد‌؛ چون مردم مختار و آزادند. ابتدا مى‌گویند انسان مختار «است» و نتیجه مى‌گیرند كه «باید» او را آزاد گذاشت و «نباید» او را الزام كرد! بنابراین، از مختار بودن انسان كه از شمار «است‌ها» است و توسط عقل نظرى درك مى‌شود، «باید و نباید» را كه توسط عقل عملى درك مى‌شود استنتاج مى‌كنند و این ناقض مبناى آنهاست و آنها خود نمى‌پذیرند كه از «است‌ها» «بایدها» استنتاج شود.

البته ما اعتقاد داریم در مواردى كه «است‌ها» علت تامه پدیده‌اى هستند، مى‌توان «بایدها» را نتیجه گرفت، اما چنین استنتاجى در مورد بحث ما صورت نمى‌گیرد‌؛ چون مختار بودن انسان علت تامه مكلف شدن او نیست بلكه اختیار زمینه را براى تكلیف فراهم مى‌كند و تكلیف و الزام به انجام كارى یا خوددارى از كارى به جهت مصالح و مفاسدى است كه كارها در پى دارند.

 

پاسخ دوم شبهه فوق

اگر ما تسلیم شبهه شویم ـ و بپذیریم كه چون انسان مختار است نباید او را الزام كرد و


1. دیوید هیوم (David Hume) فیلسوف تجربى قرن هیجدهم و اهل اسكاتلند است.

2. براى بررسى بیشتر درباره عقل نظرى و عقل عملى و نیز دیدگاه هیوم و نقد آن، ر.ك: فلسفه اخلاق، استاد محمدتقى مصباح یزدى، انتشارات اطلاعات، تهران 1373، ص 62 ـ 20.

باید او را آزاد گذاشت ـ نظام جنگل و هرج و مرج را پذیرفته‌ایم. اساساً الزامى بودن مقوّم و خمیر مایه قانون است و یك گزاره وقتى قانون خواهد بود كه متضمن الزام باشد. در هر سیستم و ساختارى، وقتى كسى قوانین و دستورالعمل‌هایى را مى‌پذیرد، تحت هر شرایطى باید به آنها عمل كند. نمى‌شود قانونى را بپذیرد، اما وقتى اجراى آن را به زیان خویش دید و خود را مشمول آن قانون یافت، بدان عمل نكند و سود و زیان خویش را در نظر گیرد‌؛ در این صورت نظام از هم گسسته مى‌شود. تا هنگامى كه قانونى از سوى مراجع قانونگذار اعتبار و رسمیت داشته باشد، همگان باید بدان ملتزم باشند. بنابراین اگر انسان زیست اجتماعى را پذیرفت. مبناى نظم آن، یعنى قانون و الزامات آن را هم باید بپذیرد. طبعاً در جامعه دینى هم قانون كه عبارت است از الزامات اجتماعى دین و سایر قوانین موضوعه در چارچوب آن، باید پذیرفته گردد تا هم جامعه به خوبى اداره شود و به سمت پیشرفت و ترقى قدم بردارد و هم حقوق شهروندان به بهترین وجهى تأمین گردد.

این شبهه همان‌گونه كه در آغاز گفتیم با رویكرد درون دینى نیز مطرح گردیده است و ما وعده دادیم آن را نیز تبیین و نقد كنیم. اما از آنجا كه تبیین و نقد این شبهه در رویكرد درون دینى در واقع خود پاسخ پرسش دیگرى نیز هست، ما نخست آن پرسش را مطرح مى‌كنیم تا هم پاسخ آن را داده باشیم و هم شبهه پیش گفته را از نگاه درون دینى طرح و نقد نماییم.

 

معناى «لست علیهم بمصیطر» و نظایر آن در قرآن

 

پرسش:

از مضمون برخى آیات قرآن بدست مى‌آید كه اسلام براى آزادى انسان‌ها احترام قائل است و هیچ‌كس وحتّى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بركسى سیطره ندارد، بنابراین آیا نمى‌توان با استناد به قرآن نتیجه گرفت كه انسان آزاد است و ملزم به اطاعت كسى از جمله ولى فقیه نیست؟

پاسخ: پاسخى كه اینك به پرسش فوق مى‌دهیم ضمن آن كه جواب این پرسش است، جواب پرسش سابق از رویكرد درون دینى نیز هست. شبهه سابق كه به هدف تضعیف تئورى ولایت فقیه و حاكمیت دینى صورت گرفته است در شكل درون دینى خود به این صورت طرح مى‌شود كه اسلام براى آزادى انسان‌ها احترام قائل است و قرآن كریم سلطه و سیطره بر دیگران را نفى مى‌كند و حتّى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نیز بر كسى سلطه ندارد و نباید كسى را مجبور كند. پس با استناد به آیات قرآن باید بپذیریم كه انسان آزاد است و ملزم به اطاعت كسى نیست. شبهه در پى القاى این مطلب است كه وجوب اطاعت از ولىّ فقیه با آزادى انسان مخالف است و این با روح اسلام كه انسان را اشرف مخلوقات و خلیفه خدا در زمین مى‌داند نمى‌سازد. در ذیل برخى از آیاتى را كه شبهه كننده به آنها استناد كرده بر مى‌شماریم:

1. خداوند خطاب به پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى‌فرماید:

«فَذَكِّرْ اِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ. لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِر»(1)

پس تذكر ده كه تو فقط تذكر دهنده‌اى. تو سلطه‌گر بر آنان نیستى كه (بر ایمان) مجبورشان كنى.

به استناد این آیه، پیامبر(صلى الله علیه وآله) هم كه بالاترین مقام را دارد بر مردم تسلط ندارد و مردم آزادند و لازم نیست از پیامبر اطاعت كنند و اصلا آن حضرت حق ندارد در ارتباط با زندگى مردم اظهار نظر كند!.


1. غاشیه/ 22.

2. «وَ ما جَعَلْناكَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَكِیل»(1)

و ما تو را نگهبان آنها قرار نداده‌ایم و مسؤول اعمال ایشان نیستى.

3. «ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ»(2)

پیامبر وظیفه‌اى جز پیام‌رسانى ندارد.

4. «إِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً»(3)

ما راه را به انسان نشان دادیم خواه سپاسگزار باشد و خواه ناسپاس.

5. «وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَكْفُرْ ...»(4)

و بگو كه حق (پیام اسلام) از طرف خداست پس هر كه خواهد ایمان آورد و هر كس خواهد كفر ورزد.

 

پاسخ شبهه فوق

در پاسخ باید گفت: در برابر آیاتى كه شبهه كننده براى نفى سلطه و سیطره رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و عدم وجوب اطاعت ایشان بدانها تمسك جست، آیاتى وجود دارد كه بر طبق برداشت نادرست شبهه كننده، با دسته اول از آیات تناقض دارد و ما در ذیل به برخى از آن آیات اشاره مى‌كنیم:

1. «وَما كانَ لِمُؤْمِن وَلا مُؤْمِنَة إِذا قَضَى اللّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَكُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ...»(5)

هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پیامبرش فرمانى دادند، (در برابر فرمان ایشان) اختیارى داشته باشد.

 

آیه فوق به صراحت لزوم تبعیت و تسلیم در برابر خداوند و رسول خدا را ذكر كرده و گوشزد مى‌كند كه مؤمنان حق ندارند از اطاعت و پیروى رسول خدا سرپیچى كنند.


1. انعام/ 107.

2. مائده / 99.

3. انسان/ 76.

4. كهف/ 28.

5. احزاب/ 36.

2. «إِنَّما وَلِیُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»(1)

سرپرست و ولى شما تنها خداست و پیامبر او و آنها كه ایمان آورده‌اند، همان‌ها كه نماز را بر پا مى‌دارند و در حال ركوع زكات مى‌دهند.

3. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الاَْمْرِ مِنْكُمْ ...»(2)

مطابق این آیه همان‌گونه كه اطاعت از خداوند لازم است اطاعت از پیامبر و اولى‌الامر ـ كه در روایات ما به دوازده امام(علیهم السلام) تفسیر شده‌اند ـ نیز لازم و واجب شمرده شده است و چون امر به اطاعت به نحو مطلق بیان شده است شامل همه امور فردى و اجتماعى مى‌شود.

4. «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ ...»(3)

ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر براى این كه به فرمان خدا، از وى اطاعت شود.

این آیه نیز به صراحت دلالت دارد كه پیامبران بى‌چون و چرا و در همه امور باید مورد اطاعت قرار گیرند. (زیرا اینجا نیز اطاعت مطلق است و شامل همه امور مى‌گردد). البته این لزوم اطاعت از پیامبر و پیروى از اوامر و نواهى او به دلیل اذن خداست.

5. «النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ...»(4)

چه اولویتى را كه در آیه آمده به معناى ولایت داشتن بگیریم و چه به معناى سزاوارتر، در هر دو صورت آیه دلالت دارد كه حق تصمیم‌گیرى پیامبر درباره مردم بر حق تصمیم گیرى آنها در حق خودشان مقدم است. همه مفسّرین به این نكته اذعان دارند و بر این اساس مردم باید تصمیم پیامبر را بر تصمیم خویش مقدّم بدارند و حق مخالفت با تصمیم و نظر ایشان را ندارند. البته آیه تنها درصدد بیان اصل ولایت رسول خداست و در صدد بیان محدوده آن ولایت نیست كه آیا محدوده ولایت و تقدّم تصمیم پیامبر بر سایرین، تنها در امور اجتماعى است و یا علاوه بر امور اجتماعى شامل امور شخصى نیز مى‌شود.


1. مائده / 55.

2. نساء/ 59.

3. نساء / 64.

4. احزاب/ 6.

بى‌شك از شبهه كنندگانى كه به آیات دسته اول براى نفى ولایت رسول خدا و جانشینان حضرت تمسك جسته‌اند، انتظار نمى‌رود كه به تناقض ظاهرى دو دسته آیات پاسخ دهند، چه بسا آنها از وجود دسته دوم غافل باشند، یا محتواى آن آیات را نمى‌پذیرند. به هر حال با اِعمال كمى دقت و توجه به سیاق و قبل و بعد آیات دسته نخست و همینطور دسته دوم به راحتى مى‌توان دریافت كه هیچ گونه تهافتى بین این دو دسته از آیات وجود ندارد: آیات دسته اول در ارتباط با كسانى است كه هنوز به اسلام گرایش نیافته‌اند و چون قوام اسلام و ایمان به اعتقاد قلبى است و چنین اعتقادى با شناخت و آگاهى و با ادلّه متقن و محكم و از روى اختیار حاصل مى‌گردد و اكراه بردار نیست‌؛ بر این اساس، خداوند به پیامبر خود مى‌فرماید تو مسؤولیت خویش را انجام دادى. وظیفه تو ابلاغ پیام ما و آیات الهى به مردم بود و دیگر نباید نگران ایمان نیاوردن مشركان باشى. رسالت تو در این نیست كه مردم به زور و اكراه مسلمان شوند‌؛ چون ما تو را مسلّط بر كفار قرار ندادیم كه به زور آنها را مسلمان كنى.

در مقابل دسته اول، آیات دسته دوم متوجه كسانى است كه با شناخت و آگاهى و اختیار خویش اسلام را پذیرفتند و به آنان گوشزد مى‌شود كه باید به دستورات اسلام عمل كنند و از پیامبرى كه اعتقاد دارند از سوى خداست و احكام و دستوراتش همه از جانب خداست اطاعت كنند و به تصمیم او گردن نهند و حق انتخاب و گزینش در برابر دستورات ایشان را ندارند. این كه كسى پس از پذیرش اسلام و اعتقاد به آن بگوید من در عمل كردن به احكام اسلام آزادم، اگر خواستم عمل مى‌كنم و اگر نخواستم عمل نمى‌كنم، به این مى‌ماند كه در كشورى كه نظام دموكراسى و آزادى در آن استقرار دارد، مردم به اختیار خویش در رفراندم شركت كنند و با رأى بالا حكومت، نمایندگان و گردانندگان نظام اجتماعى خویش را برگزینند‌؛ اما وقتى آن حكومت قانونى را مى‌گذراند از عمل كردن به آن طفره روند! وقتى آن حكومت مردم را موظف به پرداخت مالیات مى‌كند، بگویند ما مالیات نمى‌دهیم، در پذیرش اصل حكومت و رأى دادن به آن آزاد بودیم اكنون نیز مختاریم كه به دستورات آن عمل كنیم و یا از زیر بار پذیرش مسؤولیت شانه خالى كنیم‌؛ مسلماً هیچ عاقلى چنین رفتار و برخوردى را نمى‌پذیرد.

بنابراین، آزادى عمل و اختیار در پذیرش دستورات الهى قبل از اختیار اسلام است(1)و گرنه پس از اختیار اسلام، هر مسلمانى باید ولایت و سلطه پیامبر و حاكمان اسلامى را بپذیرد و موظف است ارزش‌هاى اسلامى را رعایت كند و گرچه دولت اسلامى در زندگى فردى و خصوصى افراد و مسائلى كه در نهان انجام مى‌گیرد دخالت نمى‌كند، امّا در ارتباط با زندگى اجتماعى و در تعامل با دیگران همگان را موظف و ملزم به رعایت حدود الهى مى‌كند و با هتك حریم ارزش‌هاى الهى، توهین به مقدسات دین و تجاهر به فسق و محرمات، سخت مقابله مى‌كند‌؛ و این در واقع نمودى از ولایت حاكمان اسلامى بر افراد جامعه است كه آنها را وا مى‌دارند تا ملتزم به لوازم ایمان و اسلام باشند، اسلامى كه با اختیار خویش برگزیده‌اند.


1. البته داشتن آزادى و اختیار قبل از اسلام و سلطه نداشتن حاكم اسلام بر انسان، به این معنا نیست كه مسؤولیتى هم متوجه او نیست و فرداى قیامت نیز مؤاخذه‌اى از جهت عدم پذیرش اسلام، ولایت پیامبر و جانشینانش، متوجه انسان نخواهد بود. بلكه این آزادى عمل و اختیار تنها ویژه این دنیاست و در جهان پس از دنیا، انسان باید در برابر عدم پذیرش اسلام و تك تك الزام‌هاى آن پاسخگو باشد.

 

به كارگیرى قوه قهریه در استقرار و استمرار حكومت الهى

 

پرسش:

آیا پیامبران براى دعوت مردم به سوى خدا و استقرار نظام الهى از قوّه قهریه استفاده مى‌كردند؟ پس از استقرار نظام الهى وضع به چه صورت بود؟

پاسخ: همان‌گونه كه مشاهده مى‌شود پرسش فوق از دو مرحله متفاوت سؤال مى‌كند: یكى مرحله پیش از استقرار نظام الهى و دیگرى پس از استقرار نظام الهى. از این‌رو ما نیز باید میان این دو مرحله تفاوت گذاشته، وضعیت هر یك را جداگانه بشناسیم:

هدف خداوند از آفرینش انسان رساندن او به بى‌نهایت كمال، خوشبختى و نعمت است كه البّته باید با انتخاب و تلاش خود انسان بدست آید. بنابراین هم خداى متعال راه رسیدن به هدف و سعادت نهایى را به انسان نشان مى‌دهد و هم قدرت انتخاب آزاد به او مى‌بخشد تا در پرتو آن انسان راه صحیح را برگزیند و راه كژى و انحراف را وانهد. به همین دلیل خداوند پیامبرانش را فرستاد تا مردم را به آنچه خیر و صلاح دنیا و آخرتشان در آن است دعوت كنند. فرستاده و پیامبر خدا ابتدائاً راهنمایى و دعوت به حق مى‌كند و آیات الهى را بر مردم مى‌خواند و با آگاهى دادن به آنها و بالابردن سطح شناخت و معرفت آنها، زمینه پذیرش راه رسیدن به كمال و پذیرش حق و تكالیف الهى را فراهم مى‌آورد. به واقع، در این مرحله پیامبر نقش عقل منفصل را ایفا مى‌كند و بدون این كه فشارى و تحمیلى بر مردم داشته باشد و بدون این كه آزادى‌هاى آنها را سلب كند، فهم آنها را بالا مى‌برد تا زمینه انتخاب و گزینش آزادانه در آنها فراهم آید و آزادانه به سوى پذیرش اسلام و احكام تعالى بخش آن رهنمون گردند و نظام الهى مبتنى بر دین را مستقرّ نمایند. آیاتى از قرآن كریم نیز كه پذیرش دین را اكراه بردار و اجبارى نمى‌دانند مانند آیه «لا إِكْراهَ فِی الدِّینِ» اشاره به همین مرحله‌؛ یعنى، مرحله پیش از پذیرش اسلام دارند. زیرا هدف خداوند انتخاب آزادانه دین و نظام الهى از سوى انسان است وگرنه چنانچه این كار با اجبار و تحمیل صورت گیرد، چه بسا حقانیّت آن راه براى انسان ناشناخته بماند و یا آن كه بشر بر نادرست بودن آن راه معتقد گردد.

امّا پس از آن كه انسان‌ها در اثر تعالیم و معجزات انبیاء ـ علیهم السلام ـ راه صحیح را شناختند و آزادانه دین و نظام الهى را برگزیدند، طبعاً به آنچه دین مى‌گوید نیز باید گوش فرا دهند و قوانین آن را به درستى عمل نمایند. چون فرض آن است كه افراد با شناخت و آگاهى و از روى گزینش خویش مجموعه‌اى بنام دین را كه حاوى الزامات و فرامینى است برگزیده‌اند. وگرنه چنانچه بنا باشد پس از پذیرش اسلام نیز انسان‌ها همانقدر در عمل به احكام دین و نظام الهى آزاد باشند كه پیش از پذیرش بودند، انتخاب دین كارى بیهوده و عبث خواهد بود و زحمات انبیاء ـ علیهم السلام ـ نیز به همین ترتیب لغو خواهد بود.

بنابراین هم عقل حكم مى‌كند كه بعد از پذیرفتن دین و نظام الهى باید عملا به انجام قوانین دینى و احكام الهى ملتزم بود. و هم وحى:

«وَ ما كانَ لِمُؤْمِن وَ لا مُؤْمِنَة إِذا قَضَى اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَكُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ...»(1)

هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پیامبرش فرمانى دادند، (در برابر فرمان خدا) اختیارى داشته باشند.

چنان كه مشاهده مى‌شود در آیه شریفه مى‌فرماید هیچ مرد و زن «با ایمان» حق ندارد از فرمان خدا و رسول سرپیچى كند‌؛ یعنى، بعد از ایمان آوردن و پذیرش دین دیگر نمى‌توان به الزامات و فرامین پایبند نبود. البته بمانند همه نظام‌هاى حاكم در دنیا اگر شهروندانى پس از اعلام قوانین به آنها از پذیرش آن امتناع كرده و راه تخلف و جرم را پیش گرفتند، نظام الهى هم حق دارد با توسل به قوه قهریه و استفاده از زور جلوى متخلّفان را بگیرد و آنان را ملزم به اجراى قانون كند و یا اگر كسانى به مقابله با نظام الهى پرداختند، با استفاده از قدرت و مجازات متناسب با جرم، به مقابله با آنها برخیزد و جلوى شورش‌ها و حركت‌هاى براندازانه را بگیرد‌؛ كارى كه امروزه و در طول تاریخ تمامى نظام‌هاى دنیا انجام داده و مى‌دهند.

نتیجه آن كه در مرحله پیش از پذیرش دین و نظام الهى، انبیاء ـ علیهم‌السلام ـ هرگز از اجبار و قوه قهریه براى هدایت مردم و عمل به دستورات دین بهره نمى‌گرفتند اما پس از انتخاب آزادانه دین و نظام الهى از سوى مردم با كسانى كه از اجراى قوانین سرباز مى‌زدند و یا با دین و نظام الهى از سر ستیز و مقابله بر مى‌آمدند به شدّت برخورد مى‌نمودند.


1. احزاب/ 36.

 

طرح سؤال و شبهه یا توطئه و براندازى

 

پرسش:

توضیح دهید اسلام در برابر طرح سؤال و شبهه كه از روى عناد و توطئه براندازى نظام اسلامى نباشد چه واكنشى را توصیه مى‌كند؟

پاسخ: اسلام دین منطق و متكى بر استدلال و برهان است و در هر شرایطى از مسلمانان و علماء مى‌خواهد كه با كمال متانت، بردبارى، سعه صدر و با استفاده از منطق قوى و با تكیه بر براهین عقلى و الهى به شبهات و سؤالات پاسخ گویند و حقانیّت اسلام را به اثبات برسانند. از این‌رو، قرآن فرمان مى‌دهد كه حتّى اگر در هنگامه نبرد، فردى از میان سپاه دشمن پرچمى سفید برافراشت و نزد مسلمانان آمد تا در حقانیت اسلام تحقیق كند و پرسش خویش را مطرح سازد، باید مسلمانان با رأفت و مهربانى سخنانش را گوش كنند و با ارائه دلیل و حجت و برهان، حق را به او بشناسانند‌؛ پس از آن با اسكورت او را به جاى اول خویش، هرچند در میان سپاه دشمن باشد، بازگردانند:

«وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِینَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتّى یَسْمَعَ كَلامَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ»(1)

و اگر یكى از مشركان از تو پناهندگى بخواهد، به او پناه ده تا سخن خدا را بشنوند (و در آن بیندیشد)‌؛ سپس او را به محل امنش برسان، زیرا آنها گروهى ناآگاه‌اند.

قرآن مى‌فرماید حتى اگر كسى كه براى تحقیق و پرسش آمده، اسلام را نپذیرفت و مسلمان نشد، باز با اسكورت او را به محل امن خود بازگردانید و نباید كسى متعرض او شود‌؛ چون او براى طرح سؤالات خود آمده است و باید امنیّت او حفظ شود و به سؤالات او پاسخ داده شود.

بنابراین، اسلام سفارش مى‌كند اگر كسى قصد توطئه و ضربه زدن نداشت حتّى اگر نسبت به اصل دین و ضروریات و احكام اسلام شبهه و سؤال دارد، مى‌تواند مطرح كند و


1. توبه/ 6.

باید با كمال احترام و رعایت حیثیت و شخصیت او به سخنانش گوش داد و با استدلال و منطق به او پاسخ گفت. به راستى در كجاى دنیا و در چه مكتبى چنین برخوردهاى متعالى و انسانى سفارش شده است؟

البته اگر كسى از روى عناد و توطئه براى براندازى نظام اسلامى شبهه‌افكنى كند ودر عقاید، اصول و ارزش‌هایى كه مردم مسلمان سخت بدان پایبند هستند، تشكیك ایجاد كند، باید با او برخورد شود و حساب او با كسى كه سؤال و شبهه دارد و صادقانه مى‌خواهد شبهه و سؤال خود را مطرح كند و پاسخ دریافت كند، متفاوت است.

 

برخورد قهرآمیز پیامبران با موانع هدایت

 

پرسش:

چرا پیامبران ـ علیهم السلام ـ در مقابل موانع هدایت مردم و مستكبران برخورد قهرآمیز داشتند؟

پاسخ: پس از آن كه خداوند توسط فرستادگانش مردم را به حق هدایت كرد و راه حق را از راه باطل بازشناساند، تا آنان با شناخت و معرفت صحیح و البته با انتخاب آزادانه خود راه هدایت را برگزینند‌؛ گروهى مستكبر و منفعت‌طلب كه با سوء استفاده از جهل و نادانى مردم سرمایه‌هاى انبوهى فراهم ساخته‌اند و دعوت انبیاء و هدایت مردم را مانعى بزرگ در برابر اهداف و منافع شیطانى خود مى‌بینند، به مبارزه با پیامبر خدا بر مى‌خیزند و نمى‌گذارند كه او با مردم سخن گوید و آیات حق را بر آنان بخواند تا هدایت شوند. آنان با اعمال شكنجه و آزار و اذیت‌هاى فراوان و ایجاد مشكلات طاقت‌فرسا مانع هدایت مردم مى‌گردند. خداوند، در قرآن كریم، از این گروه كه مانع هدایت انسان‌ها مى‌گردند به «ائمة الكفر» و سردمداران فساد و تباهى نام مى‌برد و فرمان مى‌دهد كه پیامبر و یارانش با آنان مبارزه كنند و آنها را از سر راه هدایت مردم بردارند‌؛ چون وجود آنها و استمرار فعالیت و حركت شیطانى و باطل آنها موجب نقض غرض الهى است. چرا كه خداوند مى‌خواهد همه انسان‌ها هدایت شوند و راه حق و باطل را بشناسند، اما آنان مانع مى‌شوند.

«... فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ»(1)

با پیشوایان كفر پیكار كنید، چرا كه آنها پیمانى ندارند [به هیچ پیمانى پاى‌بند نیستند]، شاید (با شدّت عمل) دست بردارند.

بنابراین، خداوند براى تحقّق اهداف حكیمانه‌اش در جهان دستور مى‌دهد كه پیامبر و یارانش و اساساً همه مسلمانان در گستره تاریخ با موانع هدایت‌؛ یعنى، زورگویان عالم، سلاطین، ستمگران، مال‌پرستان و همه قدرت‌هاى شیطانى كه مانع هدایت مردم


1. آل عمران/ 159.

شده‌اند، بجنگند و آنان را نابود سازند. از این‌رو به پیامبر اكرم امر مى‌فرماید:

«یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ»(1)

اى پیامبر! با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنها سخت بگیر‌؛ جایگاهشان جهنم است و چه بد سرنوشتى است.

در جاى دیگر خداوند به پیامبر دستور مى‌دهد با كسانى كه مال و جان مسلمانان را در خطر افكنده‌اند و با خشونت با آنان رفتار مى‌كنند، مقابله به مثل كند و با كمال خشونت با آنان بجنگد.

«وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَكُمْ... وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوكُمْ»(2)

و در راه خدا با كسانى كه با شما مى‌جنگند نبرد كنید... و آنها را [كه از هیچ‌گونه جنایتى اِبا ندارند] هر كجا یافتید، به قتل برسانید‌؛ و از آنجا كه شما را بیرون ساختند [= مكه]، آنها را بیرون كنید.

از این رو با كسانى كه مانع هدایت شدن مردم‌اند و با استكبار خویش در پى تضعیف دین و احكام اسلام‌اند و یا با دستاوردهاى دینى همچون نظام مبتنى بر اسلام به مقابله برمى‌خیزند و مى‌خواهند ثمره زحمات انبیاء و اولیاء و شهدا را هدر دهند باید با شدّت و خشونت برخورد كرد، همان‌گونه كه انبیاء ـ علیهم‌السلام ـ چنین مى‌كردند و پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) اسلام نیز از سوى خدا به آن امر شده بودند. پس جاى سهل‌انگارى و كوتاه آمدن و خوشرویى با این دشمنان دین و بشریّت نیست، زیرا اگر آنها با خوشرویى و لبخند قابل اصلاح بودند هر آیینه اخلاق نیكوى پیامبر(صلى الله علیه وآله) آنها را هدایت مى‌كرد. خلاصه آن كه: پیامبران(علیهم السلام) همه انسان‌ها را بر هدایت و خیر و سعادت دعوت مى‌كنند، امّا اگر در میان ایشان كسانى باشند كه علاوه بر آن كه خود ایمان نمى‌آورند، با عناد و استكبار خود مانع هدایت شدن دیگران مى‌گردند‌؛ چاره‌اى جز برخورد شدید و قهرآمیز با آنها باقى نمى‌ماند تا لااقل راه خوشبختى و كمال بر روى دیگران مسدود نماند و انسان‌هاى دیگر از موهبت هدایت و سعادت محروم نمانند.

از این‌رو انبیاء(علیهم السلام) با موانع هدایت مردم و مستكبران برخورد قهرآمیز داشتند.


1. توبه / 73.

2. بقره / 190 ـ 191.

 

اسلام و آزادى اندیشه

 

پرسش:

آیا انسان در شنیدن و یا مطالعه هر سخن و دیدگاهى آزاد است؟ و اگر پاسخ منفى است، آیا این نوعى محدود كردن فكر و اندیشه به حساب نمى‌آید؟

پاسخ: تضارب اندیشه‌ها و شنیدن سخنان و دیدگاه‌هاى گوناگون وسیله‌اى است كه به جویندگان حقیقت كمك مى‌كند تا در پرتو آن بهترین را انتخاب كنند و در نتیجه برنامه‌هاى رفتارى خود را نیز به برترین صورت تنظیم نمایند. اسلام نیز این وسیله ارزنده را مى‌پسندد و كسانى را كه پس از شنیدن سخنان و آراء مختلف، بهترین آنها را بر مى‌گزینند، «هدایت شدگان» و «خردمندان» لقب مى‌دهد:

«الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الاَْلْبابِ»(1)

همان‌گونه كه از ظاهر آیه پیداست این تجلیل قرآن ویژه كسانى است كه أحسن قول (= بهترین سخن) را بر مى‌گزینند. امّا این كه بهترین سخن كدام است و چگونه مى‌توان آن را از میان دیدگاه‌هاى متفاوت باز شناخت‌؛ مطلبى است بسیار مهم و اساسى كه به هیچ عنوان نمى‌توان از آن غفلت كرد. طبعاً تشخیص و تعیین بهترین دیدگاه براى كسانى امكان دارد كه از جهت داشتن اطّلاعات و قدرت تحلیل و نقد سخنان مختلف به حدّى رسیده باشند كه توان شناخت دیدگاه بد، دیدگاه خوب، دیدگاه برتر و دیدگاه برترین را داشته باشند. و اگر گزینش بهترین مربوط به سرنوشت سازترین مسائل زندگى انسان، یعنى مربوط به مبدأ و منتهاى انسان و راهى كه او را مى‌تواند به خوشبختى كامل و سعادت جاویدان برساند، بود مسلماً از اهمیّت بیشترى برخوردار خواهد بود، و ضمن آن كه نیازمند آمادگى‌هاى ذهنى و اطّلاعات كافى در زمینه مسائل مورد بحث است، انحراف در این مسائل و گزینش نگرش و راه اشتباه سعادت ابدى انسان را به مخاطره مى‌افكند.


1. زمر/ 18.

دین اسلام نیز كه به دنبال پاسخگویى به اساسى‌ترین پرسش‌هاى انسان درباره مسائل انسان و جهان و نشان دادن هدف اصلى و نهایى بشر از زندگى، و همین‌طور ترسیم راه رسیدن به آن هدف است همواره آدمى را از كجروى‌ها برحذر مى‌دارد و به او توصیه مى‌كند مادام كه اندوخته‌هاى علمى و بنیه فكرى و عقلانى خود را به حدّ كفایت نرسانده و قدرت تجزیه و تحلیل و پاسخگویى را براى خود فراهم نیاورده، به تشكیكات و شبهاتى كه راجع به دین و محتواى آن مطرح مى‌گردد گوش فراندهد:

«وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْكُمْ فِی الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللّهِ یُكْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى یَخُوضُوا فِی حَدِیث غَیْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ...»(1)

و خداوند (این دستور را) در قرآن بر شما نازل كرده كه هرگاه بشنوید افرادى آیات خدا را انكار و استهزا مى‌كنند، با آنها ننشینید تا به سخن دیگرى بپردازند وگرنه شما هم مثل آنان خواهید بود.

اصولا یقین در اسلام جایگاهى بس رفیع دارد زیرا در پرتو نورافشانى آن است كه انسان دیندار با تمام قوا و با انگیزه‌اى بسیار بالا به عمل به دین و تأمین سعادت این جهانى و اخروى خود روى مى‌آورد وگرنه چنانچه انسان دچار شك و تردید شود ایمانش فرو خواهد كاست و توجه او به دین و عمل به آن كمرنگ خواهد شد. از این روست كه اسلام گوش فرادادن یا شنیدن هر سخنى را براى هر كسى مُجاز نمى‌داند.

اسلام نمى‌گوید در میدان كشتى وارد نشو، بلكه مى‌گوید با هم توان خود كشتى بگیر و اگر مى‌خواهى با سنگین وزن و قهرمان كشتى بگیرى، اول بر وزن و تمریناتت بیفزاى آنگاه روى تشك برو. اسلام نمى‌گوید به حرف‌ها و شبهات دیگران گوش فرانده، بلكه تا حدى به آنها بپرداز كه قدرت تجزیه و تحلیل و تشخیص دارى. در درجه اول به كسب معارف الهى و فراگیرى طریق پاسخگویى به شبهات اهتمام بورز و سپس با دیگران بحث كن و به سخنانشان گوش ده، تا نكند تو را خلع سلاح كنند و هرچه خواستند بر تو تحمیل كنند.

این به هیچ روى محدود كردن اندیشه نیست، زیرا محدود كردن اندیشه در صورتى است كه در هیچ حالى اجازه مطالعه و شنیدن سخنان مختلف داده نشود حتّى اگر


1. نساء / 140.

خواننده یا شنونده از اطلاعات و قدرت كافى براى تحلیل و نقد برخوردار باشد. در حالى كه اسلام براى كسانى كه از توان لازم در شناخت اندیشه‌ها برخوردارند و ایمان آنها در اثر شنیدن برخى سخنان سست نمى‌شود هیچ منعى در شنیدن نمى‌بیند، بلكه در مواردى براى كسانى كه قدرت نقد دیدگاه‌ها و نشان دادن دیدگاه درست و نادرست را دارند واجب مى‌داند كه به تبیین و نقد افكار بپردازند و جلوى انحراف در جامعه دینى را بگیرند. به راستى آیا اگر به كشتى‌گیر تازه كارى گفته شود كه تا وقتى خوب ورزیده نشده‌اى با قهرمانان اوّل كشتى كشور و جهان كشتى نگیر وگرنه مغلوب خواهى شد، آزادى او را براى كشتى گرفتن محدود كرده‌اند یا راه صحیح استفاده از آزادى در كشتى گرفتن را به او گوشزد و یادآورى نموده‌اند؟