جلسه اول:جلوه اطاعت از خدا و فرجام آرزوهاى طولانى

 

جلسه اول

جلوه اطاعت از خدا و فرجام آرزوهاى طولانى

 

بخشى از روایاتى كه از طریق اهل‌بیت(علیهم السلام) به ما رسیده، احادیث قدسى(1) است كه خداوند بر قلب برخى از پیامبران القا كرده است. قسمتى از آن احادیث، مربوط به حضرت موسى(علیه السلام) است كه هنگام حضور آن


1. حدیث قدسى، حدیثى است كه معنا و مضمون آن بر قلب پیامبر القا مى‌شود و آن پیامبر با لفظ خود آن را از خداوند نقل مى‌كند. از این رو، در الفاظ آن تحدّى و اعجاز نیست، برخلاف قرآن كه با الفاظ مخصوص وحى شده است و دیگران در آوردن مانند آن عاجزند.

   هفت فرق بین قرآن و حدیث قدسى برشمرده‌اند: 1. قرآن معجزه است، اما حدیث قدسى معجزه نیست؛ 2. در قرائت نماز تنها مى‌توان قرآن خواند؛ 3. منكر قرآن كافر شمرده مى‌شود، اما منكر حدیث قدسى كافر نیست؛ 4. قرآن به وساطت جبرائیل وحى مى‌شود، برخلاف حدیث قدسى؛ 5. قرآن با الفاظ مخصوص از لوح محفوظ وحى مى‌شود، ولى در حدیث قدسى لفظ از پیغمبر است؛ 6. برخلاف حدیث قدسى، مسّ قرآن بدون طهارت جایز نیست؛ 7. در ایصال حدیث قدسى به پیغمبر، كیفیت خاصى شرط نیست؛ چه ممكن است در رؤیا به پیغمبر القا شود یا به زبان ملك در بیدارى یا به القاى در خاطر باشد (كاظم مدیر شانه‌چى، علم‌الحدیث و درایة‌الحدیث، بخش دوم، ص 14 ـ 13).

حضرت در كوه طور، خداوند خطاب به ایشان بیان فرموده است. از زمره آن احادیث قدسى، گفتوگویى است كه بین خداوند و حضرت موسى(علیه السلام) صورت پذیرفته و ما بخشى از آن را محور مباحث خویش قرار مى‌دهیم.

* * * * *

إِنَّ مُوسَى(علیه السلام) نَاجَاهُ اللهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى فَقَالَ لَهُ فِی مُنَاجَاتِهِ: یَا مُوسَى لاَ یَطُولُ [لاَ تُطَوِّل] فِی الدُّنْیَا أَمَلُكَ [أَمَلَك]فَیَقْسُوَ لِذَلِكَ قَلْبُكَ وَقَاسِی الْقَلْبِ مِنِّی بَعِیدٌ. یَا مُوسَى كُنْ كَمَسَرَّتِی فِیكَ فَإِنَّ مَسَرَّتِی أَنْ أُطَاعَ فَلاَ أُعْصَى؛(1) خداوند به گفتوگو و نجوا با حضرت موسى(علیه السلام. پرداخت و خطاب به آن حضرت فرمود: در دنیا آرزوى دراز و طولانى نداشته باش قلبت قساوت یابد. كسى كه قلبش سخت و قساوت‌زده است، از من دور مى‌باشد. اى موسى! تو بسان سُرور و خوشنودى من باش (یعنى مرا خوشنود ساز). همانا خوشنودى من در اطاعت و پیروى از من و پرهیز از معصیت من است

نقش آرزوهاى طولانى در قساوت و تاریكى دل

گرچه همه پیامبران از عنایات ویژه خداوند برخوردار بودند و به دلیل


1. براى آگاهى از متن حدیث، ر.ك: روضه بحارالانوار، ج 77، ص 34 ـ 31؛ روضة الكافى، ص 46 ـ 40 و تحف العقول عن آل الرسول، ص 496 ـ 490.

نایل گشتن به عالى‌ترین كمالات الاهى، سرآمد بندگان خدا به شمار مى‌آمدند، اما هر یك از آن‌ها در مقایسه با دیگر پیامبران نیز از خصوصیت و امتیاز ویژه‌اى برخوردار شدند كه بدان معروف گردیدند. در این بین، حضرت موسى(علیه السلام) به مقام «كلیم‌اللهى» اختصاص یافت. او در كوه طور سخن خداوند را مى‌شنید و بر این اساس از وى در آموزه‌هاى دینى و وحیانى با عنوان «هم‌سخن خداوند» یاد شده است:

وَكَلَّمَ اللهُ مُوسى تَكْلِیماً؛(1) و خدا با موسى آشكارا سخن گفت.

   آن پیامبر بلندمرتبه، به مقام و منزلتى ره یافت كه در خلوتِ با معبود در كوه طور، مخاطب نجوا و رازهاى پروردگار گردید و در طلیعه یكى از گفتوگوهاى خصوصى و نجواهاى الاهى، خداوند از او مى‌خواهد خاطر خویش را به آرزوهاى طولانى نیالاید كه باعث قساوت قلب و در نتیجه محروم گشتن از جوار و رحمت الاهى مى‌گردد. براى روشن شدن این بخش از روایت، لازم است به تبیین مفهوم قلب و سپس قساوت قلب بپردازیم و آن‌گاه نقش آرزوهاى طولانى و دراز را در قساوت قلب بررسى كنیم.

1. مفهوم قلب و نقش آن در آموزه‌هاى دینى

واژه «قلب» فراوان در قرآن و احادیث به كار رفته و از آنجا به ادبیات مسلمانان راه یافته است. بى‌تردید مقصود از قلب در این كاربرد، معناى


1. نساء (4)، 164.

لغوى آن، یعنى عضو مادى و صنوبرى شكل درون سینه نیست، بلكه به معناى مركز ادراكات، عواطف و احساسات است و از این جهت، قرآن براى قلب دو ویژگى بیان مى‌كند. ویژگى اول، همان آگاهى، علم و شناخت است كه هم شناخت حصولى و هم كشف و شهود حضورى را دربر مى‌گیرد. ویژگى دوم، تمایلات، احساسات و عواطف است. قرآن در تبیین ویژگى اول مى‌فرماید:

أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الأَْرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها‌...؛(1) آیا در زمین گردش نكرده‌اند، تا دل‌هایى داشته باشند كه با [آن حقایق] را دریابند.

   درباره ویژگى دوم مى‌فرماید:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُكِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ‌...؛(2) مؤمنان همان كسانى هستند كه چون خدا یاد شود دلهایشان بترسد.

در قرآن، كلمه «فؤاد» مترادف با قلب به كار رفته است و از این روى، شهود، شناخت حصولى، تمایلات و عواطف بدان نسبت داده مى‌شود. از جمله خداوند درباره منشأ بودن فؤاد براى شهود و علم حضورى مى‌فرماید:

ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى؛(3) آنچه را دل دید انكار[ش] نكرد.

   بى‌تردید رؤیت و مشاهده در این آیه، مشاهده حسى، نظیر رؤیت و مشاهده با چشم سر نیست؛ بلكه چون فؤاد امرى معنوى و غیر حسى


1. حج (22)، 46.

2. انفال (8)، 2.

3. نجم (53)، 11.

است، رؤیت و مشاهده فؤاد نیز امرى معنوى و به معناى شهود و درك حضورى خواهد بود.

 

2. انحراف و قساوت قلب در قرآن

از منظر قرآن، قلب كه عبارت است از روح آدمى، از آن نظر كه ادراكات، احساسات و عواطف دارد، وقتى هم‌سو و هم‌جهت با نداى فطرت، مركز ایمان به خداوند گشت، به حق و حقیقتْ هدایت مى‌شود و از زنگارها و تیرگى‌ها پاك مى‌گردد:

وَمَنْ یُؤْمِنْ بِاللهِ یَهْدِ قَلْبَهُ؛(1) و كسى كه به خداوند ایمان بیاورد، دلش را به هدایت كند.

   اما هنگامى كه قلب از ایمان به خداوند تهى گشت، چه در زمینه ادراكات و چه گرایش‌ها، گرفتار آفت و انحراف مى‌گردد. قرآن در آیات بسیارى، به انحراف قلب در زمینه‌هاى فوق اشاره دارد. از جمله درباره انحراف قلب در زمینه ادراكات مى‌فرماید:

أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللهُ عَلى عِلْم وَخَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللهِ أَفَلا تَذَكَّرُونَ؛(2) آیا دیدى كسى را كه هواى نفس خویش را خداى خود گرفته است و خدا بر روى دانش (یعنى با وجود علمى كه داشت) گمراهش كرد و بر گوش و دلش


1. تغابن (64)، 11.

2. جاثیه (45)، 23.

مُهر نهاد و بر چشمش پرده افكند؟ پس كیست كه او را پس از [فرو گذاشتن] خدا راه نماید؟آیا پند نمى‌گیرید؟

   همچنین خداوند مى‌فرماید:

خَتَمَ اللهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَعَلى سَمْعِهِمْ وَعَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ؛(1) خداوند بر دل‌هایشان و بر گوش‌هایشان مُهر نهاده و بر دیدگانشان پرده‌اى است و آنان را عذابى است بزرگ.

   در آیه دیگر، دل بیمارى كه بر اثر طغیان، لجاجت و سرپیچى از اطاعت و پیروى خداوند، از هدایت الاهى محروم مانده، به مثابه دل كورگشته‌اى معرفى مى‌شود كه دریچه‌هاى شناخت حقیقت به روى آن بسته شده است و محروم از بصیرت و فرقان الاهى، در كوره‌راه‌هاى جهالت و گمراهى قدم مى‌سپرد:

فَإِنَّها لا تَعْمَى الأَْبْصارُ وَلكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور؛(2) چشمان [سر] نابینا نیست، بلكه [چشم ]دل‌هایى كه در سینه‌ها است، كور و نابینا است.

   در آیه دیگر مى‌فرماید:

فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللهُ قُلُوبَهُمْ؛(3) پس چون [از حق روى گرداندند و] كجروى كردند، خدا هم دل‌هایشان را [بگردانید و] كج ساخت.


1. بقره (2)، 7.

2. حج (22)، 46.

3. صف (61)، 5.

اما درباره انحراف قلب در زمینه گرایش‌ها مى‌فرماید:

وَإِذا ذُكِرَ اللهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآْخِرَةِ وَإِذا ذُكِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُون؛(1) و چون خداوند به یگانگى یاد شود، دل‌هاى كسانى كه به آخرت ایمان ندارند، منزجر گردد و چون كسانى جز او یاد شوند، ناگاه شادمان گردند.

   همچنین خداوند در نكوهش بنى‌اسرائیل مى‌فرماید:

ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِیَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَْنْهارُ وَإِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَإِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللهِ‌...؛(2) پس از آن، دل‌هایتان سخت شد همچون سنگ یا سخت‌تر، و همانا از برخى سنگ‌ها جوى‌ها روان شود و برخى از آن‌ها بشكافد و آب از آن بیرون آید، و برخى از آن‌ها از بیم خدا [از كوه] فرو ریزد.

   در این آیه، قساوت قلب به عنوان اثر و نتیجه انحراف قلب در زمینه گرایش‌ها ذكر شده است. قساوت به معناى سختى و انعطاف‌ناپذیرى است. گاهى گفته مى‌شود كه دلْ نرم و داراى رحم، انكسار و انعطاف است. قساوت، درست در مقابل این ویژگى است و به معناى تهى گشتن دل از نرمى، رحمت و خشوع است، چونان سنگ كه نفوذناپذیر است. قساوت، دل را از سنگ سخت‌تر و نفوذناپذیرتر مى‌كند و باعث مى‌شود


1. زمر (39)، 45.

2. بقره (2)، 74.

كه فرد در برابر غم و ناراحتى دیگران متأثر نگردد و به حال دیگران دل نسوزاند. همچنین قساوتْ باعث مى‌شود كه موعظه و اندرز در دلْ اثر نكند و اشك انسان جارى نگردد.

 

3. تأثر شدید حضرت یحیى در برابر موعظه و اندرز

انسان به تجربه درمى‌یابد كه گاه حالات متفاوتى براى او رُخ مى‌دهد. زمانى تحت تأثیر موعظه قرار مى‌گیرد و یا بر اثر شنیدن مصیبتى متأثر مى‌گردد و اشكش جارى مى‌شود، اما گاه در مقابل تأثیربخش‌ترین موعظه‌ها و تأثربرانگیزترین مصیبت‌ها واكنشى نشان نمى‌دهد.

   كسانى كه دل پاك و نورانى دارند، در برابر موعظه و پند و اندرز خیلى زود واكنش نشان مى‌دهند و حالت شكستگى كه ویژگى قلب نرم و انعطاف‌پذیر است، در آن‌ها هویدا مى‌گردد. برجسته‌ترین و عالى‌ترینِ این حالات، البته با تفاوت‌هایى براى انبیا و اولیاى خاص خدا رُخ داده است. در بین انبیا معروف است كه حضرت یحیى(علیه السلام) خیلى زود تحت تأثیر موعظه قرار مى‌گرفت و تأثر و انقلاب شدیدى در ایشان پدید مى‌آمد. تا آنجا كه هرگاه حضرت زكریا مى‌خواست بنى‌اسرائیل را موعظه كند، به جانب چپ و راست نگاه مى‌كرد و اگر حضرت یحیى حاضر بود، نام بهشت و جهنم را نمى‌برد. پس روزى حضرت یحیى در مجلس نبود و زكریا شروع به موعظه كرد، یحیى سر خود را در عبایى پیچیده وارد مجلس شد و در میان مردم نشست. حضرت زكریا او را ندید و فرمود:

حبیب من جبرائیل مرا خبر داد كه حق تعالى مى‌فرماید:

«در جهنم كوهى است كه آن را «سكران» مى‌نامند و در پایین كوه، وادى‌اى هست كه آن را «غضبان» مى‌گویند؛ زیرا از غضب الاهى افروخته شده است. در آن وادى چاهى هست كه صد سال راه عمق آن است و در آن چاه تابوت‌هایى از آتش هست و در آن تابوت‌ها، صندوق‌ها، جامه‌ها، زنجیرها و غل‌هایى از آتش است».

چون حضرت یحیى این‌ها را شنید، سر برداشت و فریاد برآورد: «واغفلتاه! چه بسیار غافلیم از سكران». پس برخاست و متحیرانه متوجه بیابان شد. حضرت زكریا از مجلس برخاست و به نزد مادر یحیى رفت و فرمود: یحیى را طلب كن كه مى‌ترسم او را جز بعد از مرگش نبینى. مادر یحیى در طلب او بیرون رفت تا به جمعى از بنى‌اسرائیل رسید. ایشان از او پرسیدند: اى مادر یحیى! به كجا مى‌روى؟ گفت: به دنبال فرزندم، یحیى مى‌روم كه نام آتش جهنم شنیده و رو به صحرا رفته است. پس رفت تا به چوپانى رسید. از او پرسید: آیا جوانى را با چنین ویژگى و صفتى دیدى؟ گفت: بله، یحیى را مى‌خواهى؟ گفت: بلى. گفت: اكنون او را در فلان عقبه ترك كردم كه پاهایش در رطوبت حاصل از آب جارى از دیدگانش فرو رفته بود و سر به سوى آسمان بلند كرده مى‌گفت: به عزت و جلال تو اى مولاى من، كه آب سرد نخواهم چشید تا منزلت و مكان خود را نزد تو ببینم. چون مادر به او رسید و نظرش بر وى افتاد، به نزدیك او رفت و سرش را در دامن خود نهاد و او را به خدا سوگند داد كه با او به خانه برگردد. پس همراه مادر به خانه برگشت.(1)


1. محمدباقر مجلسى، حیاة القلوب، قم، انتشارات سرور، ج 2، ص 1050 ـ 1049.

4. ضرورت پالایش دل از قساوت

برخى از روان‌شناسان، قساوت، سنگدلى و تأثرناپذیرى را ویژگى اخلاقى مثبت پنداشته‌اند و نرم‌دلى و انعطاف‌پذیرى را ویژگى منفى و برخاسته از خصیصه زنانه و بچه‌گانه مى‌دانند. از این رو، آنان نمى‌پسندند كه فرد در مقابل برخى حوادث و صحنه‌هاى تأثربرانگیز، خیلى زود متأثر شود و اشكش جارى گردد. اما از منظر قرآن، قساوت و سنگدلى، ویژگى اخلاقى منفى به حساب آمده و از آن مذمت و نكوهش شده است. پس ما كه در پى انجام

دستورات و آموزه‌هاى قرآن هستیم، باید در درجه اول بكوشیم دلمان به بیمارى اخلاقى قساوت و سنگدلى مبتلا نگردد و راه‌هاى نفوذ این ویژگى ناپسند در دلمان را مسدود سازیم. اما در صورتى كه به این بیمارى اخلاقى مبتلا گشتیم، باید عوامل پیدایش این روحیه نكوهیده را بشناسیم و بكوشیم با مبارزه با آن عوامل، به درمان آن روحیه موفق گردیم.

 بدون شك دل خاشع، نرم و انعطاف‌پذیر، پذیراى موعظه است و اگر دل به قساوت مبتلا گشت، هیچ پند و موعظه‌اى در آن اثر نمى‌كند. پس براى تأثیر موعظه، ابتدا باید قساوت را از دل بركند تا زمینه پذیرش موعظه فراهم گردد. دل مبتلا به قساوت قلب، با شنیدن آیات عذاب الاهى متأثر نمى‌گردد و واكنشى در آن پدید نمى‌آید. ذكر آیات عذاب الاهى نظیر آیات خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ * ثُمَّ فِی سِلْسِلَة ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوه؛(1) او را بگیرید و در بندش كنید، آن‌گاه میان آتشش اندازید، سپس در زنجیرى كه در ازاى آن هفتاد گز است او را در


1. حاقه (69)، 32 ـ 30.

بند كنید، دل مؤمن را از جاى مى‌كند و لرزه بر اندامش مى‌افكند، اما براى دل مبتلا به قساوت قلب، شنیدن و نشنیدن آن‌ها یكسان است. با توجه به نكته یاد شده، خداوند در مناجات و گفتوگوى خویش با حضرت موسى(علیه السلام)، به آرزوى طولانى كه عامل مهمى براى پیدایش قساوت قلب است، اشاره مى‌كند و از آن حضرت و دیگر بندگان خویش مى‌خواهد دل را به آرزوى طولانى و دراز آلوده نسازند؛ چون آرزوى طولانى، باعث قساوت قلب و در نتیجه، تأثیر نداشتن پند و اندرز در قلب و محروم گشتن از هدایت مى‌گردد.

 

5. تفكیك آرزوهاى مفید از آرزوهاى نكوهیده

باید توجه داشت كه نفسِ آرزو داشتن نكوهیده نیست و بسیارى از آرزوها، مفید، ارزشمند و تحرك‌بخش است. آرزوى رسیدن به مراتب والاى علمى و اجتهاد، یا آرزوى نیل به مقام اولیاى خدا و حتى آرزوى كسب امكانات و مقام‌هاى دنیایى براى خدمت به بندگان و دستگیرى از نیازمندان، ارزشمند است. منظور از آرزوى طولانىِ ناپسند، آن دسته از آرزوهاى دنیایى است كه رسیدن به آن‌ها، تلاش گسترده و عمرى طولانى مى‌طلبد و جهت‌گیرى آن‌ها، صرف رسیدن به منافع دنیوى است. از این جهت، این آرزوها به شدتْ طمع و محبت به دنیا را در انسان برمى‌انگیزاند و باعث مى‌گردد كه آدمى براى نیل به آن‌ها، از هیچ تلاش و رفتارى، هرچند ناپسند و ناحق، فروگذار نباشد. كسى كه در مراحل آغازین زندگى است و دستش از مال دنیا تهى است، اگر آرزو كند خانه و

كاخى پرزرق و برق داشته باشد، براى رسیدن به آن آرزو، راهى بس طولانى را فرا‌روى خویش قرار مى‌دهد. او براى رسیدن به چنین آرزویى، باید سالیان متمادى بكوشد و از راه‌هاى مشروع و نامشروع سرمایه‌اندوزى كند تا با تهیه سرمایه‌اى كلان كه به قیمت غفلت از خدا و زیر پا نهادن حقوق دیگران فراهم گردد، آرزوى خویش را عینیت بخشد.

كسى كه نعمت‌هایى را از خداوند درخواست مى‌كند تا بدین وسیله به عبادت بیشتر خدا و تقرب فزون‌تر به خالق خویش نایل گردد و همچنین زمینه خدمت بیشتر به خلق خدا را فراهم آورد، به دنبال آخرت است. همچنین او در كنار این درخواست‌ها، علامت‌هایى از خویش بروز مى‌دهد كه نشان مى‌دهند در پى نیرنگ دیگران نیست و از آن ادعا، پوششى براى كسب بیشتر سرمایه دنیوى براى اعمال خواسته‌هاى نفس خویش نساخته است. بى‌تردید این فرد، اهل آخرت‌طلبى و خداجویى است.

آرزوهاى طولانى ناپسند كه از دنیادوستى و عامل غفلت از خدا برخاسته، آن دسته از آرزوهایى است كه چه‌بسا سراسر عمر انسان را به خود اختصاص مى‌دهد و فكر و ذهن انسان را مشغول خویش مى‌سازد و توجه آدمى را كاملا معطوف به دنیا مى‌كند. مهم نیست این آرزو، رسیدن به پول، پست، مقام، ریاست دنیوى و حتى سمت معنوى، چون مرجعیت دینى باشد. چون این عناوین، به خودى خود نباید مطلوب باشد و اگر براى كسى مطلوبیت ذاتى داشته و هدف باشد، نكوهیده است و باعث انحراف از حق مى‌گردد؛ چنان‌كه از امیر مؤمنان درباره ریاست‌طلبى نقل شده:

أَنَّهُ ذَكَرَ رَجُلا فَقالَ إِنَّهُ یُحِبُّ الرِّئاسَةَ. فَقالَ: ما ذِئْبانِ ضارِیانِ فی غَنَمِ قَدْ تَفَرَّقَ رُعاؤُها بِأَضَرَّ فی دِین الْمُسْلِمِ مِنْ طَلَبِ الرِّئاسَةَ؛(1) امیر مؤمنان(علیه السلام) از شخصى نام بردند و فرمودند: او دوستار ریاست و مقام است. پس فرمودند: زیان و خسارت دو گرگى كه به گله بدون چوپان حملهور شده‌اند، كمتر از زیان ریاست‌طلبى براى دین مسلمان است.

خداوند در وصف دوستان خود مى‌فرماید:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُكِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً وَعَلى رَبِّهِمْ یَتَوَكَّلُونَ؛(2) مؤمنان، همان كسانى‌اند كه چون خدا یاد شود دل‌هایشان بترسد، و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید و بر پروردگار خود توكل مى‌كنند.

   در جاى دیگر، درباره ضرورت فروتنى قلب مؤمنان در برابر ذكر خدا مى‌فرماید:

أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللهِ وَما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ‌...؛(3) آیا براى كسانى كه ایمان آورده‌اند هنگام آن نرسیده كه دل‌هایشان به یاد خدا و آن حقیقتى كه نازل شده نرم [و شكسته] گردد.


1. محمدباقر، مجلسى، بحارالانوار، ج 73، باب 124، ص 145.

2. انفال (8)، 2.

3. حدید (57)، 16.

طبیعى است دلى كه از محبت دنیا آكنده گشته و براى آینده دورِ خود نقشه‌هایى دارد و گرفتار آرزوهاى طولانى دنیوى است، جاى محبت خدا نیست، چه رسد كه در برابر ذكر خدا خاشع و نرم گردد؛ چون دل، جاى دو معشوق نیست و وقتى انسان مشغول لهو و لعب دنیا گشت و به زخارف آن دل بست، ممكن نیست محبت و عشق به خدا در اندرونش راه یابد؛ چرا كه:

ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُل مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ‌...،(1) خداوند براى هیچ مردى دو دل در درون او ننهاده است.

   برداشت دیگرى كه از این بند از حدیث مى‌توان داشت این است كه بزرگ‌ترین آرمان و آرزوى مؤمن، رسیدن به قرب الاهى و در مقابل، بدترین خسارت براى انسان، دور گشتن از قرب و جوار الاهى است و خداوند در این حدیث قدسى مى‌فرماید: كسى كه دلش به قساوت آلوده گردد، از قرب و جوار من دور مى‌گردد.

* * * * *

یَا مُوسَى كُنْ كَمَسَرَّتِی فِیكَ فَإِنَّ مَسَرَّتِی أَنْ أُطَاعَ فَلاَ أُعْصَى‌...

 

حكمت پیروى از دستورات الاهى

تشبیه در جمله «كُنْ كَمَسَرَّتِی فِیكَ؛ تو بسان شادمانى من باش» براى مبالغه است و منظور از آن این است كه اى موسى! چنان رفتار كن كه پیوسته من از رفتار تو مسرور گردم. رفتار نیك تو چنان مرا شادمان مى‌سازد كه


1. احزاب (33)، 4.

گویى تو خود شادمانى و سرور من هستى. اى موسى! شادمانى من در اطاعت، پیروى و پرهیز از معصیت است.

   در سراسر دستوراتى كه در شرایع الاهى آمده و پیامبران مبعوث شدند تا آن‌ها را در اختیار مردم قرار دهند، از اطاعت، بندگى خداوند و پرهیز از معصیت او سخن گفته شده است. براى مثال، خداوند در جایى مى‌فرماید:

وَإِبْراهِیمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللهَ وَاتَّقُوهُ ذلِكُمْ خَیْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛(1) و ابراهیم را [فرستادیم] آن‌گاه كه به قوم خود گفت: خداى یكتا را بپرستید و از او پروا كنید، این براى شما بهتر است اگر مى‌دانستید.

   یا در جاى دیگر خداوند مى‌فرماید:

فَاتَّقُوا اللهَ وَأَطِیعُونِ؛(2) پس از خدا پروا كنید و مرا فرمان برید.

   جا دارد انسان در این‌باره بیندیشد كه چرا خداوند، فراوان بندگانش را به اطاعت از خویش و پرهیز از معصیت دستور داده و چرا آن همه امر و نهى در سخنان خداوند وجود دارد؟ چرا اطاعت دستورات خدا، باعث شادمانى، و عصیان خدا، باعث برانگیخته شدن غضب او مى‌گردد. فهم این معنا، بر شناخت خدا و صفات او، و آن‌گاه شناخت هدف از آفرینش انسان و تشریع دین مبتنى است. پاسخ اجمالى پرسش پیش‌گفته آن است


1. عنكبوت (29)، 16.

2. شعراء (26)، 126.

كه اوامر و نواهى الاهى، اعم از واجبات، مستحبات، محرمات و مكروهات، نمودار مسیر تكامل انسان است و آدمى از بستر آن‌ها به تعالى مى‌رسد. از این جهت، نفع پیروى از آن‌ها متوجه خود انسان مى‌شود، وگرنه خداوند بى‌نیاز و غنى مطلق است و از گذر رفتار ما نفعى براى خود نمى‌جوید. خداوند بر اساس رحمت و فیض بى‌نهایتش، تمام عوامل و راه‌هایى را كه به تعالى و كمال منتهى مى‌شود، فراروى انسان نهاده و قابلیت‌ها و ظرفیت‌هاى لازم را براى رسیدن به آن تعالى و كمال نیز در وجود او به ودیعت سپرده است. حتى وقتى انسانِ خودسر، عَلَم طغیان بر‌مى‌افرازد، راه بازگشت به سوى خویش را به رویش نمى‌بندد و زمینه‌هاى لازم را براى تدارك گناهان براى او فراهم مى‌آورد، تا انسان بیشترین بهره را از رحمت و فیض الاهى ببرد و از عذاب الاهى مصون بماند. از این روى، وقتى پیامبرى ناامید از هدایت مردم مى‌شد و از خداوند درخواست مى‌كرد عذابش را بر گنهكاران نازل كند، خداوند بلافاصله دعاى پیامبر خویش را اجابت نمى‌كرد و به مردم فرصت مى‌داد توبه كنند و دست از طغیان و سركشى بردارند.

 

واكنش خداوند به درخواست عذاب از سوى حضرت نوح (علیه السلام)

از امام صادق(علیه السلام) نقل شده كه حضرت نوح(علیه السلام) پس از آن كه سیصد سال روزگار گذراند و در آن مدت قومش را به سوى خدا دعوت كرد، اما كسى به وى ایمان نیاورد، تصمیم گرفت در حق آنان نفرین كند. ملائكه به محضر او آمدند و درخواست كردند نفرین نكند. آن‌گاه آن حضرت

سیصد سال به قومش مهلت داد تا توبه كنند و به پیروى خدا تن دهند. پس از آن‌كه ششصد سال از عمر نوح گذشت و باز قومش ایمان نیاوردند، آن حضرت دوباره تصمیم گرفت در حق آنان نفرین كند. باز ملائكه به محضر آن حضرت آمدند و درخواست كردند نفرین نكند. حضرت نوح(علیه السلام) سیصد سال دیگر به قومش مهلت داد تا ایمان آورند. سرانجام نهصد سال از عمر آن حضرت گذشت و جز اندكى، ایمان نیاوردند و از آن پس تصمیم گرفت در حق قومش نفرین كند. پس خداوند این آیه را بر او نازل كرد:

وَأُوحِیَ إِلى نُوح أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا یَفْعَلُونَ؛(1) و به نوح وحى شد كه از قوم تو، جز آنان كه ایمان آورده‌اند دیگر كسى ایمان نخواهد آورد. بنابراین از آنچه مى‌كردند غمگین مباش.    سپس، حضرت نوح(علیه السلام) نفرین كرد و فرمود:

وَقالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الأَْرْضِ مِنَ الْكافِرِینَ دَیّاراً * إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَكَ وَلا یَلِدُوا إِلاّ فاجِراً كَفّاراً؛(2) و نوح گفت: پروردگارا! هیچ كس از این كافران را بر زمین مگذار، كه اگر آن‌ها را واگذارى، بندگان تو را گمراه مى‌كنند و جز بدكار و كافر نمى‌زایند.

   پس از آن‌كه حضرت نوح(علیه السلام) در حق قومش نفرین كرد، خداوند به او


1. هود (11)، 36.

2. نوح (71)، 27.

فرمان داد نهال نخلى در زمین بنشاند. مردم از كنار او مى‌گذشتند و مسخره‌اش مى‌كردند كه پس از گذشت نهصد سال از عمرش، نخل بر زمین مى‌كارد و به او سنگ مى‌زدند. وقتى آن نخل پنجاه ساله شد، خداوند دستور داد آن را قطع كند. پس از آن بود كه خداوند عذابش را نازل كرد.(1)

   محبت خداوند به بندگانش بى‌نهایت است و درك آن براى ما ممكن نیست. در بین محبت‌هاى انسانى، عالى‌ترین و بى‌شائبه‌ترین محبت را مادر به فرزند خود دارد. اما همین محبت كه خداوند در قلب مهربان مادر قرار داده، حتى قطره‌اى از اقیانوس بى‌نهایت محبت الاهى نیز به شمار نمى‌آید. خداوند بر اساس همین محبت و رحمت بى‌پایان، مى‌خواهد بندگانش به سعادت و قرب الاهى برسند و بر این اساس، تكالیفى در اختیار آن‌ها نهاده، آنان را به كارهایى فرمان داده و از كارهایى بازداشته كه نتیجه عمل به این دستورات، جلب خوشنودى خداوند و نیل به سعادت است. حتى اگر بنده گناهى مرتكب مى‌شود، خداوند به او مهلت مى‌دهد توبه كند و به جبران رفتار ناپسند خود بپردازد.

 

شادمانى و غضب خداوند

چنان‌كه ملاحظه شد، خداوند فرمود خوشنودى من در اطاعت و پیروى از من و پرهیز از معصیت است. حال با توجه به این كه شادى همچون غم،


1. على بن ابراهیم قمى، تفسیر القمى، قم، مؤسسة دار الكتاب للطباعة والنشر، 1404 ق‌، ج 1، ص 326 ـ 325.

خشم و غضب، از واكنش‌ها و انفعالات نفسانى انسان به شمار مى‌آید و این احساسات و حالات تحت تأثیر آنچه پیرامون یا درون انسان پدید مى‌آید، براى او رخ مى‌دهد، مثلا او پس از رسیدن به خواسته و مقصودش، شادمان مى‌شود و اگر كسى با او مخالفت كند خشمگین مى‌گردد، اكنون این پرسش مطرح مى‌شود كه چرا در گزاره‌هاى دینى، خداوند به ویژگى‌هایى چون شادمانى، رضایت و غضب(1) متصف گردیده است و چه تفسیرى در این باره مى‌توان ارائه كرد؟

   پاسخ این است كه كاربرد این ویژگى‌ها در مورد خداوند، براى تقریب به ذهن و آمادگى ما براى درك بسیار ضعیف و غیر مستقیم صفات الاهى است. كاربرد چنین عناوینى در خصوص صفات الاهى كه بى‌پایان و درك فهم كُنه آن‌ها براى ما ناممكن است، استعاره است و به دلیل اندك‌شباهتى كه آن ویژگى‌هاى موجود در خداوند با خصوصیات هم‌نام آن‌ها در انسان دارد، عناوین واكنش‌هاى نفسانى انسان به خداوند نیز نسبت داده شده است. از این رو، آن ویژگى‌ها در خداوند نقص و محدودیت ندارد و حالات متغیر و زوال‌پذیر نیست. چنان نیست كه در خداوند حالتى پدید مى‌آید كه نامش شادى است یا در او حالتى رخ


1. براى نمونه، در آیه 207 سوره بقره كه در آن صفت «خوشنودى» به خداوند نسبت داده شده، خداوند مى‌فرماید: «وَمِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ‌...؛ و از میان مردم كسى است كه جان خود را براى طلب خوشنودى خدا مى‌فروشد» یا در آیه 81 سوره طه كه ویژگى «غضب» به خداوند نسبت داده شده، چنین آمده است: «كُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَلا تَطْغَوْا فِیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْكُمْ غَضَبِی‌...؛ از خوراكى‌هاى پاكیزه‌اى كه روزى شما كردیم، بخورید، و ]لى[ در آن زیاده‌روى نكنید كه خشم من بر شما فرود آید».

مى‌دهد كه نامش غضب است. رضایت و مسرّت خدا جاودانه و همیشگى است و به چیزهایى تعلق مى‌گیرد كه مرضىّ خداوند است. غضب خداوند نیز همیشگى و جاودانه است و به چیزهایى تعلق مى‌گیرد كه مرضىّ خداوند نیست. براى نمونه، امام حسین(علیه السلام) در دعاى عرفه درباره منزه بودن صفت رضاى الاهى از نقص ذاتى و نقص عارضى مى‌فرماید:

إِلهی تَقَدَّسَ رِضَاكَ أَنْ یَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْكَ فَكَیْفَ یَكُونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنّی؛ خدایا! خوشنودى و رضاى تو منزه‌تر از آن است كه از طرف تو نقص و عیبى داشته باشد. پس چگونه از طرف من كاستى بدان راه مى‌یابد؟

در حقیقت، چون ذات الاهى عین كمال است كمال هر موجودى مناسب ذات الاهى و حاكى از رضایت اوست و چیزهاى كه موجب نقص و سقوط انسان شود نقطه مقابل كمال الاهى است و به غضب و سخط الاهى تعبیر مى‌شود.