جلسه دوم:حیات قلب و ویژگى‌هاى دوستان خدا در سخن خداوند

 

جلسه دوم

حیات قلب و ویژگى‌هاى دوستان خدا در سخن خداوند

 

فَأَمِتْ قَلْبَكَ بِالْخَشْیَةِ وَكُنْ خَلِقَ الثِّیَابِ جَدِیدَ الْقَلْبِ، تُخْفَى عَلَى أَهْلِ الاَْرْضِ وَتُعْرَفُ فِی أَهْلِ السَّمَاءِ، حِلْسَ الْبُیُوتِ، مِصْبَاحَ اللَّیْلِ. وَاقْنُتْ بَیْنَ یَدَیَّ قُنُوتَ الصَّابِرِینَ. وَصِحْ إِلَیَّ مِنْ كَثْرَةِ الذُّنُوبِ صِیَاحَ الْمُذْنِبِ الْهَارِبِ مِنْ عَدُوِّهِ. وَاسْتَعِنْ بِی عَلَى ذَلِكَ فَإِنِّی نِعْمَ الْعَوْنُ وَنِعْمَ الْمُسْتَعَانُ؛ دلت را با خشیت الاهى بمیران. جامه‌هایت كهنه و دلت تازه و باطراوت باشد. براى مردمِ روى زمین ناشناس و گمنام، و نزد فرشتگان و آسمانیان آشنا و معروف باش. فرش خانه باش (یعنى خلوت‌نشین باش و از شهرت بپرهیز). چراغ و روشنایى شب باش (شب بیدار بمان و چون چراغ روشنى ببخش). در پیشگاه من چون صابران قنوت كن (با شكیبایى و حوصله به عبادت و مناجات بپرداز). در هنگام عبادت، از انبوه گناهانت، در پیشگاه من چون

گنهكار و كسى كه از دشمنش فرار مى‌كند فریاد بزن (چونان كسى كه از دشمن و تهدید كننده جانش مى‌گریزد و فریاد مى‌زند، تو از ترس گناهانت فریاد بزن و به من پناه آور). در آن حال از من یارى بخواه؛ چرا كه من بهترین یاور و بهترین كسى هستم كه از او یارى مى‌جویند.

 

تأثیر خوف و خشیت از خدا بر قلب انسان

خداوندبه حضرت موسى(علیه السلام) توصیه مى‌كند كه قلبش را با خشیت بمیراند. «خشیت» تفاوت چندانى با «خوف» ندارد و با بررسى آیات و روایات، تفاوت چشمگیرى میان آن دو واژه ملاحظه نمى‌شود و در پاره‌اى موارد، آن دو واژه به جاى هم به كار مى‌روند. اما با نگرشى دقیق مى‌توان تمایز بین آن دو را چنین بازشناساند: «خشیت» به احساس شكستگى و خودباختگى انسان در برابر موجودى عظیم گفته مى‌شود، حتى اگر ضرر و خطرى از ناحیه آن موجود عظیم متوجه انسان نگردد. براى مثال وقتى انسان، عظمت الاهى را ادراك مى‌كند، احساس خودباختگى، شكستگى و خضوع در او پدید مى‌آید. این حالت و واكنش روانى را خداوند در نهاد انسان‌ها قرار داده است. البته این حالت و واكنش منحصر به انسان نیست و دیگر موجودات زنده نیز در برابر قوى‌تر از خود چنین احساس و واكنشى دارند. اما «خوف» به معناى ترس از زیانى است كه متوجه انسان مى‌گردد. طبعاً كاربرد خوف در مورد خداوند، به معناى ترس از عقوبت و مجازات الاهى است كه فرجام اعمال بد انسان است.

خشیت و خوف از خدا كه لازمه درك حضور الاهى و توجه به معبود و در نتیجه، عدم غفلت از اعمال و رفتار است، صفتى است پسندیده كه در آیات و روایات بسیارى ستایش كرده و در برخى آیات، شرط بهره‌گیرى از راهنمایى‌هاى انبیا و رسیدن به سعادت معرفى شده است:

 

إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَة وَأَجْر كَرِیم؛(1) تو كسى را مى‌توانى انذار دهى و بترسانى كه از آیات قرآن پیروى كرده است و در خلوت از (قهر) خداوند مهربان بترسد. پس او را به مغفرت و پاداش كریمانه خداوند بشارت ده.

   در این بخش از حدیث، میراندن قلب به خشیت الاهى و پس از آن، تازه و باطراوت بودن قلب مطرح مى‌گردد كه همان سرزندگى و بانشاط بودن قلب است. در ابتدا و با نگاه سطحى، جمع میان این دو ویژگى كه متضاد به نظر مى‌رسد دشوار است. در آیات قرآن و روایات، موارد فراوانى یافت مى‌شود كه صفاتِ به‌ظاهر متفاوتى به قلب نسبت داده شده كه جمع بین آن‌ها بدون تأمل و تدبر دشوار مى‌نماید. براى نمونه، در مقابلِ توصیه به میراندن قلب به خشیت كه نوعى مطلوب بودن میراندن قلب را تداعى مى‌كند، در مواردى به احیا و زنده داشتن قلب توصیه شده كه تداعى‌گر مطلوب بودن حیات قلب است؛ چنان‌كه در بیان بلند امیر مؤمنان(علیه السلام) خطاب به امام حسن مجتبى(علیه السلام) آمده است:


1. یس (36)، 11.

أَحْىِ قَلْبَكَ بالْمَوعِظَةِ وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ؛(1) دلت را به موعظه و اندرز زنده بدار و به پارسایى بمیران.

   حضرت در این روایت مى‌فرمایند دلت را با موعظه زنده بدار. شكى نیست كه موعظه، مشتمل بر انذار است كه پیامد آن خوف و خشیت الاهى است. حضرت پس از این توصیه مى‌فرمایند دل را به پارسایى بمیران؛ چنان‌كه خداوند نیز در حدیث مورد بحث فرمود: دلت را با خشیت بمیران. چطور مى‌توان بین دو ویژگى میراندن و زنده داشتن جمع كرد؟

   یا خداوند درباره فلسفه نزول قرآن مى‌فرماید:

لِیُنْذِرَ مَنْ كانَ حَیًّا وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرِینَ؛(2) تا هركه را [دلى] زنده است بیم دهد و گفتار [خدا] درباره كافران محقق گردد.

   در این آیه، كسى داراى حیات قلب و زنده‌دل معرفى شده كه به انذارها و پندهاى الاهى گوش مى‌دهد و دلش را با نور هدایت الاهى روشن مى‌گرداند. از این آیه به دست مى‌آید كه حیات قلب، مطلوب است و خداوند بندگان مؤمن و مطیع خود را برخوردار از آن معرفى مى‌كند. نیز در آیه دیگرى، خداوند عبرت گیرنده از عقوبت بدكاران را برخوردار از قلب معرفى مى‌كند و مى‌فرماید:

إِنَّ فِی ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ


1. نهج‌البلاغه، نامه 31.

2. یس (36)، 70.

شَهِیدٌ؛(1) به یقین در این «عقوبت‌ها» عبرت و تذكرى است براى آن‌كه او را دل باشد [عقل بیدار دارد و غافل نیست ]یا گوش فرا دارد و گواه باشد.

از این آیه استفاده مى‌شود كه مردم دو دسته‌اند: دسته اول كسانى كه قلب دارند و از تذكرات و موعظه‌ها بهره مى‌گیرند و عذاب‌هاى الاهى براى آن‌ها مایه عبرت است. دسته دوم كسانى هستند كه غافل‌اند و قلب ندارند. روشن است كه منظور از این قلب، نه قلب مادى و صنوبرى‌شكل درون سینه است، و نه قلب به معناى محل ادراكات، احساسات و عواطف؛ چون هیچ انسان عاقلى یافت نمى‌شود كه عاطفه و احساس، چه احساس خوشایند و چه احساس بد، نداشته باشد.

 

توجیه استناد صفات متضاد به قلب

پاسخ این پرسش كه چرا در متون دینى، صفات متضادى به قلب نسبت داده شده و حتى برخى داراى قلب و برخى فاقد قلب معرفى گردیده‌اند، این است كه واژگانى چون قلب و نفس، معانى و كاربردهاى متعددى دارد و به كمك قراین، مناسبت و شأن سخن مى‌توان كاربرد و معناى مورد نظر را تشخیص داد. چنان‌كه در جلسه قبل گفته شد، قلب سه ویژگى و كاركرد اصلى دارد:

   1. قلب، مركز فكر، ادراك و تعقل است و عمل فكر كردن، اندیشیدن


1. ق (50)، 37.

و تجزیه و تحلیل علمى به وسیله آن انجام مى‌پذیرد؛ چنان‌كه خداوند تعقل و اندیشیدن را ویژگى قلب معرفى مى‌كند:

أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الأَْرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها...؛(1) آیا در زمین گردش نكرده‌اند تا دل‌هایى داشته باشند كه با آن بیندیشند؟

   2. دریافت‌هاى شهودى و حضورى از سوى قلب حاصل مى‌گردد. این دریافت‌ها از ادراك و علم حصولى متفاوت است و در گزاره‌هاى دین، گاه بر فرایند شهود و دریافت حضورى قلب «رؤیت» اطلاق گردیده است. امیر مؤمنان(علیه السلام) در بیان این ویژگى قلب مى‌فرمایند:

لاَ تُدْرِكُهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعَیَانِ وَ لَكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الاِْیمَانِ؛(2) چشم‌ها او را چون اجسام درنیابند، اما دل‌ها در پرتو ایمان راستین او را دریابند.

   3. سومین كاركرد قلب، مركز بودن قلب براى احساسات و عواطف است. پس از شناخت كاركردهاى سه‌گانه قلب، روشن مى‌گردد كه منظور از قلب سالم و زنده، قلبى است كه از تفكر و دانش مطلوب و صحیح برخوردار گردد و همچنین داراى دریافت‌هاى حضورى و شهودى و دست كم برخوردار از قابلیت و استعداد براى شهود روحانى باشد. نیز احساسات و عواطف سازنده و مطلوب داشته باشد؛ چه این كه احساس كینه یا احساس دشمنى با دیگران نیز گرچه احساس هستند، ناپسند و نامطلوب شمرده مى‌شوند. به تعبیر دیگر، قلب مطلوب و سالم، قلبى است


1. حج (22)، 46.

2. نهج‌البلاغه (صبحى صالح)، خطبه 179.

كه استفاده صحیح از آن مى‌شود و داراى فكر صحیح، احساسات و عواطف پاك است. اما قلبى كه كاركرد نامطلوب و ناسالم دارد، حقیقتاً قلب نیست و چنان‌كه در آموزه‌هاى دینى، چشم ناسالم و ناپاك و چشمى كه حقایق را نمى‌بیند نابینا معرفى شده، قلب ناسالم كه حقایق را درك نمى‌كند و خاصیت و اثر مطلوب ندارد، كور دانسته شده است:

فَإِنَّها لا تَعْمَى الأَْبْصارُ وَلكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ؛(1) در حقیقت، چشم‌ها كور نیست؛ ولى دل‌هایى كه در سینه‌ها است كور است.

 

ویژگى حیات مطلوب قلب

پاسخ این پرسش كه آیا حیات براى قلب مطلوب است و یا مرگ، این است كه حیات قلب گونه‌هاى متفاوتى دارد. گاه حیات قلب آثار سازنده و مطلوب دارد و انسان در پرتو این حیات انسان به تعالى و كمال مى‌رسد. بى‌شك چنین حیاتى براى قلب مطلوب است. اما گاه قلب داراى گونه‌اى از حیات است كه آثار نامطلوبى چون سرمستى، بدمستى و غفلت دارد. چنین حیاتى كه امرى عارضى براى قلب است، از نگاه ارزشمدارانه، نامطلوب و ناپسند است و از این جهت، براى قلب مرگْ بر چنین حیاتى ترجیح دارد. چنان‌كه زندگى زمانى براى انسان ارزش دارد كه در بردارنده آثار مطلوب و سازنده باشد، وگرنه اگر زندگى بى‌فایده و بى‌ثمر باشد و آثار مطلوبى نداشته باشد، مرگ بر آن ترجیح دارد. در حقیقت


1. حج (22)، 46.

چون از گذر این زندگى، قابلیت‌ها و استعدادهاى ارزشمند انسان براى رسیدن به تعالى و كمالْ معطل مانده است، نمى‌توان نام حیات و زندگى بر آن نهاد. خداوند براى تبیین این حقیقت، حیات و زندگى اهل دوزخ را چنین ترسیم مى‌كند:

ثُمَّ لا یَمُوتُ فِیها وَلا یَحْیى؛(1) آن‌گاه نه در آن [آتش] مى‌میرد و نه زندگانى مى‌یابد.

   كسى كه گرفتار آتش جهنم شده، نمى‌میرد؛ چون اگر بمیرد، عذاب و آتش جهنم را احساس نمى‌كند و رنج نمى‌برد. اما از نظر قرآن، حیات و زندگى هم ندارد؛ چون در قیامت كسى حیات واقعى دارد كه از رضوان و تجلیات الاهى و نعمت‌هاى بهشتى برخوردار باشد. كسى كه در قیامت رنج مى‌برد، از حیات واقعى بى‌بهره است.

   حیاتى مطلوب است كه سرچشمه آثار مطلوب و زمینه‌ساز تكامل انسان باشد و مصالح واقعى انسان در پرتو آن تأمین گردد و او را به كمالات عالى الاهى برساند. این همان حیاتى است كه قرآن انسان‌ها را بِدان دعوت مى‌كند. به پاس چنین حیاتى است كه قرآن بر مردمى كه در آغاز در غفلت و جهل به سر مى‌بردند و بهره‌اى از حقایق و معارف الاهى نداشتند و در واقع چون فاقد حیات متعالى انسانى بودند، مرده بودند، منّت مى‌گذارد كه ما با فرستادن پیامبران و هدایت خویش، به شما حیات بخشیدیم:


1. اعلى (87)، 13.

أَوَمَنْ كانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَجَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِج مِنْها...؛(1) آیا كسى كه مرده[دل] بود و زنده‌اش كردیم و براى او نورى [از علم و معرفت] قرار دادیم كه بِدان در میان مردم راه مى‌رود، همانند كسى است كه در تاریكى‌ها راه مى‌رود و از آن بیرون شدنى نیست؟

   آرى، از منظر قرآن، حیات واقعى انسان با نورى همراه است كه مسیر صحیح زندگى را مى‌نمایاند و در پرتو آن، انسان صلاح و فساد خویش را مى‌شناسد و با بصیرت و آگاهى به سوى سعادت گام برمى‌دارد. اما زندگى حیوانى كه با غرق گشتن در شهوت‌ها و لذت‌هاى مادى و غافل شدن از حق، همراه است، مرگ حقیقى انسان است؛ چون از گذر این زندگى نكبت‌بار، انسان از هدایت به سوى سعادت و كمال بازمى‌ماند و بهره‌اى از ارشاد و راهنمایى فرستادگان خدا نمى‌برد و حتى اصرار و پافشارى بزرگ‌ترین پیامبر و برگزیده الاهى براى هدایت او سودى نمى‌بخشد و خداوند براى دلدارى وى مى‌فرماید:

إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَلا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ * وَما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاّ مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ؛(2) تو نتوانى كه مردگان را شنوا گردانى و نه به كران آواى دعوت را بشنوانى، آن‌گاه كه پشت بگردانند. و تو راهنماى كوران [كوردلان] از


1. انعام (6)، 122.

2. نمل (27)، 81 ـ 80.

گمراهى‌شان نیستى، نتوانى بشنوانى مگر كسانى را كه به آیات [نشانه‌ها و سخنان] ما ایمان دارند و مسلمان‌اند.

 

ضرورت زدودن سرمستى دل با خشیت از خدا

آنچه از آن سخن گفتیم، حیات معنوى و روحانى بود. اما گاه قلب از آن جهت كه مشاعر و احساسات حیوانى در آن زنده و بالنده است، برخوردار از حیاتْ معرّفى مى‌شود و اگر كسى احساسات حیوانى بر قلبش چیره نشود و آن احساسات رو به خمودى و خاموشى نهاده باشد، دل‌مرده شناخته مى‌شود. البته آنچه طبیعت انسان خواهان آن است، به خودى خود مطلوب است؛ خواه جنبه دنیوى داشته باشد و خواه جنبه اخروى. صرف شادى و لذت بردن نامطلوب نیست، به ویژه اگر آن شادى و لذت دنیوى، مطلوب خدا و مورد رضایت او و امام زمان ـ عجل الله فرجه الشریف ـ و در نتیجه موجب سعادت اخروى گردد. اما به‌جز تربیت‌شدگان در مكتب انبیا، شادى‌هاى نوع مردم منحصر به لذت‌هاى دنیوى و براى دنیا است و با توجه به این كه آنان به دنیا اصالت مى‌دهند، وقتى هوس‌هاى دنیوى‌شان ارضا مى‌شود، شاد مى‌گردند و اگر از این هوس‌ها محروم بمانند، دلگیر و اندوهگین مى‌شوند. البته چنین حالتى ناپسند و نامطلوب است و بر این اساس خداوند مى‌فرماید:

إِنَّ اللهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ؛(1) خدا شادى كنندگان [سرمست] را دوست نمى‌دارد.


1. قصص (28)، 76.

«فرِح» كسى است كه در شادى بر لذت‌هاى دنیایى افراط و زیاده‌روى مى‌كند. بى‌تردید چنین شادى و لذتى مطلوب نیست و در شمار شادى‌هاى كودكانه و نابخردانه جاى مى‌گیرد. در زبان فارسى واژه‌اى كه این معنا را مى‌رساند، سرمستى و سرخوشى است.

   كسانى كه در مكتب انبیا تربیت نشده‌اند، گاه دچار سرمستى و سرخوشى مى‌شوند و غرق شادى مى‌گردند. آن‌ها در پوست خود نمى‌گنجند، حق و وظایف الاهى را فراموش مى‌كنند و غفلت و بى‌خبرى از حق، دلشان را تیره مى‌سازد. در نتیجه، میل به عبادت و مناجات با خدا از آنان گرفته مى‌شود. این دسته در هر مجلسى با خنده‌هاى پى‌درپى و شوخى‌هاى ناپسند و حتى در مواردى با پایكوبى و رقص، مى‌كوشند خود را سرزنده نگه دارند. این نوع سرخوشى و سرزندگى در دید برخى زنده‌دلى معرفى مى‌شود و اگر كسى چنین حالتى نداشت، گفته مى‌شود دل‌مرده است. بى‌شك چنین شادى و به تعبیر دیگر این سرمستى‌ها مطلوب نیست و اگر چنین حالتى در انسان پدید آمد، باید با آن مبارزه كند و بى‌تردید میراندن این شادى‌هاى كاذب، كودكانه، نابخردانه و سرمستى‌هاى جاهلانه لازم و مطلوب است. پس از این نظر، دل‌مردگىِ به معناى مبارزه با شادى‌هاى جاهلانه، مضرّ و خطرناك، مطلوب است. انسان باید زمینه حزن و اندوه را در خودش پایدار بدارد و با اندیشه در رفتار و كردار خویش و پشیمانى از اشتباه‌ها و لغزش‌هاى خود و گریه و تضرع، زمینه‌هاى توجه به خدا و درك محضر او را فراهم آورد. بر این اساس خداوند به حضرت موسى(علیه السلام) فرمود:

أمِتْ قَلْبَكَ بِالْخَشْیَةِ؛ دلت را با خوف و خشیت از خدا بمیران.

   آنچه باعث درك عظمت خدا و توجه به معبود مى‌گردد، خوف و خشیت دل است. در مقابل، سرمستى و غرور شیطانى، باعث عدم توجه به خدا و عدم درك عظمت او و احساس سرسنگینى در برابر معبود مى‌گردد. براى مبارزه با این بیمارى خطرناك و كنترل نفس هوس‌باز چموش، باید احساس خُردى و كوچكى در انسان زنده گردد و زشتى اعمال و رفتار نمایان شود. در نتیجه، خوف و خشیت از خدا در دل پدید آید تا امكان بهره‌گیرى از افكار صحیح و پندهاى حكیمانه و سازنده فراهم شود:

إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ؛(1) بیم دادن تو تنها كسى را [سودمند] است كه از كتاب حق پیروى كند و از خداى رحمان در نهان بترسد.

   انذار كه وظیفه اصلى پیامبران است، در كسى اثر مى‌كند كه از خدا خشیت و خوف داشته باشد؛ یعنى تا حالت خشیت در دل پدید نیاید و حالت غرور و سرمستى از دل زدوده نگردد و انسان عیوب و نقایص خویش را در پیشگاه الاهى مجسم نكند و در برابر عظمت پروردگار خویش خضوع نداشته باشد، مواعظ سازنده در دل او اثر نمى‌كند. او خوشى‌ها و سرگرمى‌هاى دنیا و گذران وقت در مجلس عیش و نوش و شنیدن و دیدن صداها و تصویرهاى شادى‌بخش را، بر حضور در مجلس


1. یس (36)، 11.

انذار و موعظه كه در آن از مرگ، قیامت، جهنم و عذاب سخن به میان مى‌آید ترجیح مى‌دهد. اگر هم به طور اتفاقى و به‌ناچار در چنین مجلسى حضور یابد، آن موعظه‌ها هیچ اثرى در او نمى‌بخشد.

   بنابراین، زدودن قساوت از دل و ایجاد حالت خوف و خشیت از خداوند در آن، باعث میراندن جاذبه‌ها و جلوه‌هاى حیات حیوانى و جایگزین ساختن حیات انسانى و الاهى مى‌گردد. آن‌گاه در سایه این حیات الاهى و معنوى، انسان در پیشگاه خدا احساس خردى و كوچكى مى‌كند و با پروردگار خویش انس مى‌گیرد. از توجه به مظاهر دنیا و غفلت و دنیازدگى و دلبستگى به زخارف پوچ دنیا كه از آثار غفلت از خدا و كمالات متعالى انسانى است، رها مى‌گردد. او به درستى درمى‌یابد كه هدف او و آنچه براى آن آفریده شده، تعالى و كمالات متعالى انسان و نیل به قرب الاهى و بهره‌مندى از رضوان حق در عالم آخرت است. مَثل او مَثل كسى است كه برلیان‌شناس نیست و برلیان قیمتى ارزشمند را از خرمهره و شیشه‌هاى بى‌ارزش تمیز نمى‌دهد، وقتى به جاى برلیان آن شیشه‌هاى بى‌ارزش را در اختیارش مى‌نهند، به تصور این كه برلیان است، بدان‌ها دل مى‌بندد، اما وقتى سر عقل آمد و متوجه بى‌مقدارى آن شیشه‌هاى داراى زرق و برق فریبنده گشت، آن‌ها را دور مى‌ریزد و به تلاش براى رسیدن به برلیان قیمتى دست مى‌یازد.

   كسى كه قدر لذت‌هاى معنوى و اخروى، انس با خدا و رسیدن به قرب الاهى را شناخت و فهمید لذت‌هاى دنیا در مقابل آن‌ها پشیزى نمى‌ارزد، حاضر نمى‌شود دل خود را با لذت‌هاى دنیایى مشغول سازد و

لحظه‌اى انس با خدا، براى او از سراسر عمرى كه با لذت‌هاى دنیایى صرف گردد، ارزشمندتر است. اگر كسى لذت انس با خدا را درك كرد و به خلوتگاه نجواى با معبود باریافت و مقصد و مسیر خویش را بازشناخت، دیگر به جلوه‌ها و جاذبه‌هاى دنیا، نظیر پوشش فاخر و نو اعتنایى ندارد. از دید او، این دلبستگى‌ها بچه‌گانه است و نداشتن آنچه مایه شادمانى كودك‌صفتان است، او را اندوهگین نمى‌سازد. او به دلیل بى‌اعتنایى به دنیا و تعلق خاطر نداشتن به مظاهر دنیوى، به راحتى از بهرمندى خویش از دنیا درمى‌گذرد و آنچه را دارد در اختیار دیگران مى‌نهد.

 

ساده‌زیستى و شهرت‌گریزى دوستان خدا

خداوند متعالى به حضرت موسى(علیه السلام) سفارش مى‌كند لباس نو نپوشد و لباسش كهنه باشد؛ چون از یك‌سو مؤمن چندان نباید به ظاهرش توجه داشته باشد و باید به جلوه‌ها و زیبایى‌هاى ظاهرى دنیا بى‌اعتنا باشد، و از سوى دیگر، پوشیدن لباس ساده و كهنه، بیشتر باعث پیدایش و تداوم حالت خشیت و احساس خضوع و شكستگى در برابر خداوند مى‌گردد. وقتى شخص لباس نو پوشید، نظرها و نگاه‌هاى حسرت‌آمیز به او جلب مى‌شود و او وقتى مى‌نگرد كه دیگران از ظاهرش خوششان آمده، تمایل بیشترى به آرایش و لباس خویش مى‌یابد و به موازات این توجه و علاقه، از حالت خشیت و خوف او از خدا كاسته مى‌شود. اما وقتى او با لباس ساده و كهنه در بین مردم ظاهر شد، نه توجه مردم به او جلب مى‌گردد و نه

او دلباخته نظر و خوشایند مردم مى‌شود. براى او زیبایى‌ها و جاذبه‌هاى الاهى و معنوى، ارزشمندتر از برلیان و جواهرات قیمتى است و در مقابل، جاذبه‌هاى دنیایى نظیر داشتن لباس نو و فاخر، چون بهره‌هاى بى‌مقدار است. بنابراین مى‌كوشد كه لباس نو نپوشد تا توجه مردم به او جلب نگردد؛ چون مى‌داند براى كسى كه درصدد تكامل خویش است، توجه مردمْ آفت بزرگى به شمار مى‌آید.

   شهرت، موقعیت یافتن بین مردم، احترام و ارج‌نهى مردم و رفت و آمد آن‌ها، از توجه قلبى انسان به خدا مى‌كاهد. از این رو، كسى كه با خدا انس دارد، نه فقط از توجه مردم به خویش لذت نمى‌برد، بلكه ناراحت نیز مى‌شود؛ چون این توجه، مانع و آفت توجه او به خدا است و باعث مى‌شود توجه به معبود، مستقر و تمركز یافته نباشد. فى‌المثل هر كس به او مى‌رسد، سلام مى‌كند و احترام مى‌گذارد و او مجبور مى‌شود پاسخ گوید و همین امر، براى لحظه‌اى او را از محبوب حقیقى جدا مى‌كند. پس با توجه به این كه توجه و عنایت مردم به انسان، نه فقط سودى ندارد، كه مزاحم و مانع توجهات معنوى است، خداوند به محبوبش حضرت موسى(علیه السلام) سفارش مى‌كند لباس كهنه بپوشد و از مشهور شدن بین مردم بپرهیزد و براى آنان ناشناس باشد و در مقابل بكوشد بین اهل آسمان، فرشتگان، اولیاى خدا و قدسیان مشهور و معروف باشد تا از این گذر، نفعى و فایده‌اى براى او كه در مسیر تعالى و تكامل است حاصل گردد.

   گفتنى است كه نباید این راهكارهاى اخلاقى، باعث افراط و تفریط در رفتار ما گردد. پرهیز از شهرت و انگشت‌نما نشدن میان مردم و عدم جلب

توجه دیگران، ارزش و ویژگى مثبت اخلاقى است و صرف‌نظر از تأثیر اجتماعى آن، از نظر اخلاقى نیز اثر مثبتى دارد. كسى كه در پى ترقى روحانى و معنوى است، اگر از اشتهار و شناخته شدن میان مردم بپرهیزد، بهتر مى‌تواند توجه‌اش را مصروف معبود سازد و نگذارد آن توجه مصروف دیگران گردد. اما نباید از این راهكار اخلاقى سوء استفاده كرد و به بهانه عمل به آن، انزوا و گوشه‌گیرى از جمع و اجتماع را برگزید و از حضور در بین مردم و اجتماعات آن‌ها خوددارى كرد. اگر كسى عزلت‌گزین گشت و از اجتماع فاصله گرفت، نمى‌تواند به وظایف و تكالیف اجتماعى خود عمل كند. خدمت به خلق، كمك به نیازمندان، ارشاد دیگران و كسب علم، در شمار وظایف ما هستند و انجام آن‌ها جز با زندگى اجتماعى و تعامل و حشر و نشر با مردم میسرّ نمى‌گردد. اگر مردم عالمى را نشناسند و او خود را به مردم معرفى نكند، براى فراگیرى علم و وظایف دینى نزد او نمى‌روند و در نتیجه، علم او بى‌ثمر و بى‌فایده مى‌گردد. پس بسیارى از وظایف و حتى عبادات، جنبه اجتماعى دارند و بدون حضور در اجتماع انجام نمى‌پذیرند و اگر كسى بخواهد از اجتماع فاصله بگیرد، از انجام تكالیف مهمى چون امر به معروف و نهى از منكر، ارشاد گمراهان، خدمت به دیگران و تعلیم و آموزش مردم بازمى‌ماند.

   منظور از این توصیه‌هاى اخلاقى این است كه شهرت و موقعیت اجتماعى، مطلوب ذاتى انسان نگردد و شخص صرفاً در پى یافتن موقعیت اجتماعى و جلب توجه مردم نباشد، بلكه شهرت و موقعیت اجتماعى، مطلوب بالغیر و وسیله‌اى گردد براى انجام وظایف و تكالیف

الاهى و اجتماعى؛ نظیر نشر علم در جامعه، آموزش احكام و معارف دین، و خدمت به مردم. پس ناپسند و نكوهیده این است كه شناخته شدن میان مردم، شهرت، مقام و موقعیت اجتماعى، هدف و مطلوب ذاتى گردد. اما اگر آن‌ها وسیله‌اى براى انجام وظایف اجتماعى و عبادت خدا شود، نه‌تنها نكوهیده و ناپسند نیست، كه مطلوب است و وجوب مقدمى نیز دارد؛ اگر چه این كه كسب مال و ثروت وسیله‌اى براى كمك به مردم، انجام وظایف و در راه رضا و خوشنودى خدا باشد، مطلوب است. پس نكوهیده آن است كه مال‌اندوزى و كسب ثروت، هدف و مطلوب ذاتى قلمداد گردد و روحیه مال‌پرستى در شخص به وجود آید و این روحیه او را وادارد كه حتى از راه‌هاى نامشروع، در پى جمع‌آورى مال و ثروت باشد. بر این اساس، اگر مى‌نگریم كه علما و بزرگان ابایى از مشهور شدن میان مردم ندارند و مثلا اقدام به تألیف كتاب و درج نام خود بر روى آن مى‌كنند و در اجتماعات مردم حاضر مى‌شوند، نباید رفتار آنان را ناپسند بدانیم، بلكه این رفتار چون باعث ترویج دین مى‌گردد نه فقط نكوهیده نیست، بلكه مطلوب و ارزشمند است.

 

مؤمن و ویژگى سرزندگى و خلوت‌گزینى

در كنار سفارش به پوشیدن لباس كهنه و عدم توجه ویژه به ظاهر و نوع پوشش، خداوند به حضرت موسى(علیه السلام) سفارش مى‌كند قلب و دلش تازه و باطراوات باشد؛ یعنى قلب مؤمن باید فعال، و كانون فكر، اندیشه، احساس و عاطفه باشد. مؤمن باید دلسوز مردم باشد و اساساً عطوف و

مهربان بودن با مردم، خاصیت و اثر ارتباط با خداوندى است كه منبع بى‌پایان مهر و محبت است. قلب مؤمن، كانون محبت و عاطفه به مردم است و این محبت، باعث مى‌گردد كه او در اندیشه خدمت به مردم و ایجاد هماهنگى و همبستگى میان آن‌ها باشد. محبت به مردم، خاستگاه احساس مسؤولیت اجتماعى است كه از مظاهر آن، كمك و راهنمایى جامعه براى حركت در مسیر صحیح براى رسیدن به آرمان‌هاى والا و متعالى است. ممكن نیست مؤمن چندان بى‌احساس و فاقد احساس مسؤولیت باشد كه در برابر رنج و محرومیت دیگران واكنش نشان ندهد و بى‌تفاوت باشد.

   به هر حال، قلب مؤمن باید زنده، بانشاط و فعال باشد و آن حزن و اندوهى كه در روایات از آن ستایش شده، حزن و اندوه سازنده است كه باعث تنبه، بیدارى، تضرع به درگاه خداوند و توبه از كردار ناپسند مى‌گردد، نه حزن بازدارنده كه باعث افسردگى و ناامیدى و بى‌عملى انسان مى‌شود، حزنى كه پیامد آن دل‌مردگى است و باعث از دست دادن حال و نشاط براى انجام فعالیت‌هاى مثبت و عبادت است، حزنى كه باعث مى‌گردد انسان حال درس خواندن و نماز خواندن و صحبت كردن با دیگران نداشته باشد و حتى از همسر و فرزندان خود نیز فاصله بگیرد و با آنان ارتباط صمیمانه و عاطفى نداشته باشد.

   در مقابلِ حالت افراطىِ سپرى كردن همه اوقات با دیگران و خلوت نكردن با خویش، خداوند به حضرت موسى(علیه السلام) سفارش مى‌كند خلوت‌نشین باشد و چون فرش كه در خانه گسترده مى‌شود و جابه‌جا

نمى‌گردد، در خانه بماند و با خویش خلوت كند. برخى از تنهایى گریزان‌اند و همواره مى‌كوشند در كنار دوستان خویش باشند و براى این كه دوستان آنان را از جمع خویش كنار ننهند، در انجام كارهاى زشت و ناپسند آنان را همراهى مى‌كنند. طبیعى است كه این ویژگى ناپسند است و انسان باید از خلوت و تنهایى استقبال كند و آن را فرصتى براى تفكر در خویشتن و مناجات با معبود قرار دهد. انسان باید خود را به تنهایى عادت دهد و قدرت بر انزواگزینى از جمع را داشته باشد، در این صورت مى‌تواند با نشاط و آرامش ساعتى را به مناجات با خدا اختصاص دهد. كسى كه انزوا و تنهایى برایش خستگى‌آور است، به سختى چند دقیقه از وقتش را به انجام نماز واجب خویش اختصاص مى‌دهد، چه رسد كه ساعت‌ها با خدا خلوت كند و از مناجات و خلوت با خدا لذت ببرد. برخى براى این كه خود را فراموش كنند و براى گریز از وظایف و مسؤولیت‌ها، همواره خود را سرگرم كارهاى پوچ و بى‌ثمر مى‌سازند. براى مثال به تماشاى فیلم مى‌پردازند و پس از آن، به حل كردن جدول مى‌پردازند و بقیه وقتشان را به گفت‌وگو با دوستان مى‌پردازند. اما در مقابل، دوستان خدا از خلوت و پرداختن به خویش و انس با خدا لذت مى‌برند و حاضرند ساعت‌ها در خلوت و مناجات با معبود به سر برند. آنان براى انجام وظیفه و تكلیفى كه خداوند بر عهده‌شان نهاده در اجتماع حاضر مى‌شوند و به تعامل و ارتباط با مردم مى‌پردازند و مى‌كوشند كه در بین جمع نیز خداوند را فراموش نكنند و چیزى مانع توجه و ارتباط آنان با خداوند نگردد.

گفتنى است كه نباید از این توصیه خداوند سوء استفاده شود و افراد براى عمل به این توصیه، گرفتار انزواگزینى افراطى گردند و به طور كلى خانه‌نشین شوند و از اجتماع فاصله بگیرند و نه سراغ تحصیل و درس بروند و نه به مردم خدمت كنند. البته در این دوران كه گرایش‌هاى مادى زیاد شده، چنین انحراف‌هایى كمتر رخ مى‌دهد. اما پیش‌تر ما افرادى را مشاهده مى‌كردیم كه چون در روایتى به مردم آخرالزمان سفارش شده كه «كُونُوا أَحْلاسَ بُیُوتِكُمْ؛(1) فرش‌هاى خانه‌هایتان باشید»، از خانه خارج نمى‌شدند و انزواگزینى از خلق را واجب مى‌دانستند. غافل از آن‌كه آن روایت، ناظر به انحرافات و مفاسدى است كه در آخرالزمان رخ مى‌دهد و براى مصون ماندن افراد از آن‌ها، توصیه شده كه از اجتماعات آلوده فاصله بگیرند. نه فقط انزواگزینى مطلوب نیست، بلكه از آن جهت كه مانع انجام وظایفى چون امر به معروف و نهى از منكر، خدمت به خلق خدا، رسیدگى به نیازمندان و مهم‌تر از همه، مانع شركت در سرنوشت اجتماعى مى‌شود، حرام و نامطلوب است.


1. بحارالانوار، ج 52، ص 138.