جلسه سوم:بازتاب اعتقاد به حاكمیت و تدبیر الاهى

 

جلسه سوم

بازتاب اعتقاد به حاكمیت و تدبیر الاهى

 

یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا اللهُ فَوْقَ الْعِبَادِ وَالْعِبَادُ دُونِی وَكُلٌّ لِی دَاخِرُونَ فَاتَّهِمْ نَفْسَكَ عَلَى نَفْسِكَ وَلاَ تَأْتَمِنْ وَلَدَكَ عَلَى دِینِكَ إِلاَّ أَنْ یَكُونَ وَلَدُكَ مِثْلَكَ یُحِبُّ الصَّالِحِینَ؛ اى موسى! من الله و برتر از بندگان هستم و بندگان فروتر از من و همه در پیشگاه من خوار و ذلیل‌اند. پس پیوسته نفست را در پیش خود متهم ساز (یعنى هیچ‌گاه به نفس خود اطمینان نداشته باش و بِدان بدبین باش و نگران آن باش كه نفس تو را فریب دهد و از نیل به سعادت بازدارد). در مورد دینت به فرزندت [هم] اعتماد مكن، مگر آن‌كه فرزندت چون تو دوستدار انسان‌هاى صالح باشد.

 

ضرورت اعتقاد به توحید و حاكمیت خداوند بر عالم

در این بخش از مناجات، خداوند چهار مطلب مهم و اساسى را بیان

مى‌كند. مطلب اول، اعتقاد به توحید ناب و استناد همه امور به اراده و تدبیر الاهى، و نیز برتر بودن خدا بر مخلوقات و از جمله بر انسان‌ها است. روشن است كه منشأ بسیارى از انحراف‌هایى كه در اقوام گذشته پدید آمد و باعث مفاسد گسترده و فراوانى گشت و در نتیجه هلاكت آن اقوام را در پى داشت، اعتقاد نداشتن به توحید حقیقى بود. آنان در كنار اعتقاد به «الله»، به «ارباب» نیز اعتقاد داشتند و بسیارى از امور و حوادث را به آن‌ها استناد مى‌دادند و به پرستش آن‌ها مى‌پرداختند. به تعبیر دیگر، همان‌طور كه آنان براى الله مقام ربوبیت قائل بودند و او را سزاوار پرستش مى‌دانستند، براى غیر خدا نیز مقام ربوبیت قائل بودند و غیر خدا را نیز سزاوار پرستش مى‌دانستند و این اعتقاد فاسد، منشأ مفاسد فراوانى در اعتقاد، فكر، اخلاق و رفتار آنان گشت.

   قرآن درباره اعتقاد مشركان به ارباب و دلیل پرستش آن‌ها مى‌فرماید:

وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللهِ زُلْفى؛(1) و كسانى كه به جاى او [خداوند ]دوستانى براى خود گرفته‌اند [به این بهانه كه] ما آن‌ها را فقط براى این مى‌پرستیم كه ما را هرچه بیشتر به خدا نزدیك گردان‌اند.

   چنان‌كه ملاحظه مى‌شود، مشركان، منكر خدا و خالقیت او نبودند و چون ارباب و بت‌ها را وسیله‌اى براى تقرب و نزدیك شدن به خدا مى‌دانستند، به عبادت و پرستش آن‌ها مى‌پرداختند. در آیه دیگر، خداوند درباره پرستش غیر خدا از سوى مشركان مى‌فرماید:


1. زمر (39)، 3.

وَیَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَلا یَنْفَعُهُمْ وَیَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللهِ‌...؛(1) و به جاى خدا، چیزهایى را مى‌پرستند كه نه به آنان زیان مى‌رسانند و نه به آنان سود مى‌دهند و مى‌گویند: این‌ها نزد خدا شفاعت‌گران ما هستند.

   پرسش: چه فرقى میان مقام شفاعتى كه مشركان براى ارباب و بت‌ها قائل بودند، با مقام شفاعتى كه ما براى انبیا و اولیاى خدا قائل هستیم وجود دارد؟

   پاسخ: در باور مشركان، شفیع بر اساس قانون و خواست و نظر كسى كه نزد آن شفاعت مى‌شود عمل نمى‌كند و او بدون اجازه و نظر پذیرنده شفاعت و مستقلا شفاعت مى‌كند. در واقع، شفیع اراده‌اش را به پذیرنده شفاعت و «مشفوع‌عنده» تحمیل مى‌كند و پذیرنده شفاعت به دلیل موقعیت و منزلت شفیع یا از روى رودربایستى، مجبور است شفاعت را بپذیرد. مشركان معتقد بودند ملائكه دختران خدا هستند و به عبادت و پرستش آنان و مظاهر آن‌ها كه بت‌ها بودند مى‌پرداختند تا نزد ملائكه و به اصطلاح دختران خدا منزلت و تقرب یابند تا اگر مستحق جهنم گردیدند، بت‌ها، ارباب و ملائكه نزد خدا شفاعت كنند و خدا نیز مجبور است شفاعت آن‌ها را بپذیرد؛ چون نمى‌تواند درخواست دختران خود را نپذیرد. در واقع این شفاعتِ باطل و شرك‌آلود، شبیه پارتى‌بازى است كه مدیرى برخلاف قانون و نظر مافوق خود، ضوابط را كنار مى‌نهد و بر


1. یونس (10)، 18.

اساس رابطه‌اى كه با مراجعه كننده دارد كارش را سامان مى‌دهد. مدیر مافوق به دلیل رفاقت و رودربایستى با مدیر مادون و احتیاجى كه فعلا یا در آینده به او دارد، درخواستش را مى‌پذیرد.

   اما در باور توحیدى ما، همه امور با اراده و مشیت الاهى انجام مى‌پذیرد و استقلال در تأثیر، مختص خدا است و جز او كسى استقلال در تأثیر ندارد. هم تأثیرات مادى و طبیعى كه به اسباب و عوامل طبیعى نظیر آب و آتش مربوط است به اذن الاهى انجام مى‌شود و هم تأثیرات فوق طبیعى كه از سوى انبیا و اولیاى خدا انجام مى‌گیرد، همه با اذن الاهى صورت مى‌پذیرد. پس شفاعت پیامبران و اولیاى خداوند بر مدار و مستند به اذن خدا انجام مى‌گیرد و بدون اذن الاهى از سوى آنان شفاعتى صورت نمى‌پذیرد:

مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ‌...؛(1) كیست آن كس كه جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت كند؟

   معجزاتى چون زنده كردن مردگان و شفا دادن چشم كور، همه به اذن خدا و با قدرتى كه خداوند در پیامبرانش قرار داده بود، انجام مى‌گرفت و آنان به نمایندگى از خداوند و با اجازه او آن معجزات را ظاهر مى‌كردند، وگرنه آنان از پیش خود كاره‌اى نبوده‌اند. از این رو، خداوند درباره حضرت عیسى(علیه السلام) مى‌فرماید:

وَرَسُولاً إِلى بَنِی إِسْرائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُكُمْ بِآیَة مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّینِ كَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَكُونُ طَیْرا


1. بقره (2)، 255.

بِإِذْنِ اللهِ وَأُبْرِئُ الأَْكْمَهَ وَالأَْبْرَصَ وَأُحْیِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللهِ وَأُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِكُمْ إِنَّ فِی ذلِكَ لآَیَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ؛(1) و [او را به عنوان] پیامبرى به سوى بنى‌اسرائیل [مى‌فرستد و او به آنان مى‌گوید:] در حقیقت من از سوى پروردگارتان برایتان معجزه‌اى آورده‌ام. من از گِل براى شما [چیزى] به شكل پرنده مى‌سازم. و به اذن خدا، نابیناى مادرزاد و پیسى را بهبود مى‌بخشم و مردگان را زنده مى‌گردانم و شما را از آنچه مى‌خورید و در خانه‌هایتان ذخیره مى‌كنید خبر مى‌دهم. به یقین در این [معجزات] براى شما [اگر مؤمن باشید] عبرت است.

   نه فقط پیامبران در شفاعت كردن و اظهار معجزه از پیش خود و بدون اذن خدا عمل نمى‌كنند، بلكه آنان در سخن گفتن نیز بر خدا پیشى نمى‌گیرند و به اذن خدا سخن مى‌گویند:

لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ؛(2) در سخن گفتن بر او پیشى نمى‌گیرند و خود به دستور او كار مى‌كنند.

 

قلمرو شفاعت دوستان خدا

شفاعت، یكى از جلوه‌هاى رحمت الاهى است و خداوند چون مى‌خواهد بندگانش مشمول رحمت او گردند، براى پیامبران و اولیاى


1. آل عمران (3)، 49.

2. انبیاء (21)، 27.

خاص خود حق شفاعت در نظر گرفته است تا آنان با اذن و اجازه خدا از مردم شفاعت كنند و از این راه مردم طعم مغفرت و رحمت الاهى را بچشند؛ چنان‌كه خداوند به پیامبر خویش اجازه داده از خداوند براى گنهكاران طلب آمرزش كند تا خداوند آنان را ببخشد:

وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحِیماً؛(1) و ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر آن‌كه به اذن الاهى از او اطاعت كنند، و اگر آنان وقتى به خود ستم كرده بودند، پیش تو مى‌آمدند و از خدا آمرزش مى‌خواستند و پیامبر [نیز] براى آنان طلب آمرزش مى‌كرد، به یقین خدا را توبه‌پذیرِ مهربان مى‌یافتند.

   پس پیامبر(صلى الله علیه وآله) با اذن الاهى و بر اساس اراده خداوند براى گنهكاران آمرزش مى‌طلبد، نه این كه او نظر خود را بر خدا تحمیل كند. به واقع پیامبر و دیگر معصومان، باب و وسیله دریافت رحمت و مغفرت الاهى هستند كه در دسترس مردم‌اند و مردم به راحتى مى‌توانند سراغ آن‌ها بروند و بدان‌ها توسل جویند. خداوند هم به دلیل لطف و عنایت خاصى كه به آن‌ها دارد، شفاعت و درخواست مغفرت گناهان بندگان خطاكار را مى‌پذیرد و با وساطت حضرات معصومان، رحمت و مغفرتش را شامل حال بندگان خود مى‌كند.


1. نساء (4)، 64.

چنان‌كه پیامبر و دیگر معصومان(علیهم السلام) حق ندارند بدون اذن الاهى از كسى شفاعت كنند، همچنین در صورت فراهم نبودن شرایط شفاعت، نمى‌توانند كسى را شفاعت كنند. یكى از شرایط اساسى شفاعت، ایمان است و اگر كسى مؤمن از دنیا رفت، مشمول شفاعت مى‌گردد. اما اگر كسى در زندگى مشرك بود یا در زندگى اظهار ایمان مى‌كرد، اما بر اثر انجام برخى گناهان در طول عمر و عدم تدارك و توبه از آن‌ها، بى‌ایمان از دنیا رفت، در قیامت مشمول شفاعت نمى‌گردد. خداوند درباره عدم جواز استغفار و همچنین شفاعت براى مشركان مى‌فرماید:

ما كانَ لِلنَّبِیِّ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِینَ وَلَوْ كانُوا أُولِی قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِیمِ؛(1) بر پیامبر و كسانى كه ایمان آورده‌اند سزاوار نیست براى مشركان پس از آن‌كه برایشان آشكار گردید كه آنان اهل دوزخ‌اند طلب آمرزش كنند، هرچند خویشاوند [آنان] باشند.

   در قرآن آمده است كه حضرت ابراهیم(علیه السلام) تا پى به دشمنى آزر با خداوند نبرده بود، وعده داد كه در حق او از خداوند طلب مغفرت كند [سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّی إِنَّهُ كانَ بِی حَفِیًّا؛(2) به زودى از پروردگارم براى تو آمرزش مى‌خواهم، زیرا او همواره در مورد من پرمهر بوده است] اما وقتى متوجه شد آزر اهل دشمنى با خدا است و از شرك و

كفر رویگردان نیست، از وعده خود منصرف گشت و دیگر براى او استغفار نكرد:


1. توبه (9)، 113.

2. مریم (19)، 47.

وَما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِیمَ لأَِبِیهِ إِلاّ عَنْ مَوْعِدَة وَعَدَها إِیّاهُ فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ للهِِ تَبَرَّأَمِنْهُ إِنَّ إِبْراهِیمَ لأََوّاهٌ حَلِیمٌ؛(1) و طلب آمرزش ابراهیم براى پدرش جز براى وعده‌اى كه به او داده بود، نبود. و [لى ]هنگامى كه براى او روشن شد كه وى دشمن خدا است، از او بیزارى جست. راستى، ابراهیم دلسوزى بردبار بود.

   چنان‌كه گفته شد، افزون بر شرك، انجام برخى گناهان نظیر ترك نماز یا سبك شمردن آن انسان را از شفاعت اولیاى خدا محروم مى‌سازد. امام صادق(علیه السلام) در این‌باره مى‌فرماید:

لاَ یَنَالُ شَفَاعَتُنَا مَنِ اسْتَخَفَّ بَالصَّلَوةِ؛(2) شفاعت ما شامل كسى نمى‌شود كه نماز را سبك بشمارد.

   گفتنى است كه شفاعتى كه موجب نجات از عذاب دوزخ مى‌شود اختصاص به عالم قیامت دارد و مؤمنانى كه مرتكب گناهانى گردیده‌اند و در دنیا و همچنین در عالم برزخ از آن‌ها پاك نشده‌اند، در عالم قیامت مشمول شفاعت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) مى‌گردند. چنان‌كه فلز طلا را در كوره مى‌گدازند تا مواد زاید آن خارج گردد و طلاى خالص به دست آید، خداوند برخى از مؤمنان را به سختى‌ها و گرفتارى‌هایى چون فقر و بیمارى مبتلا مى‌سازد تا آلودگى‌ها و كدورت‌هایى كه بر اثر گناه در روحشان پدید آمده، از بین برود و آنان در هنگام مرگ با دلى پاك از گناه به راحتى جان بسپارند. اما اگر بعد از این مرحله باز گناهانى باقى ماند،


1. توبه (9)، 114.

2. بحارالانوار، ج 47، باب 1، ص7، ح 23.

خداوند جان آنان را سخت مى‌گیرد تا با سختىِ سكرات مرگ از بقیه آلودگى‌ها پاك گردند. اما برخى آن‌قدر گناه كرده‌اند كه پس از آن دو مرحله نیز از همه گناهان خویش پاك نمى‌گردند و در نتیجه با فشار قبر، از گناهان باقى‌مانده پاك مى‌شوند و سپس وارد عالم برزخ مى‌گردند. پس از این سه مرحله، باز اگر انسان از همه گناهانش پاك نگشت، با ابتلاى به عذاب‌ها و گرفتارى‌هاى عالم برزخ از گناهانش پاك مى‌شود و در نهایت اگر گناهانى باقى ماند، وقتى وارد عالم قیامت شد، اگر لیاقت شفاعت داشت، مشمول شفاعت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) مى‌گردد و بدین وسیله گناهانش بخشیده مى‌شود و سپس وارد حوض كوثر خواهد شد.

   همان‌طور كه ریشه همه كمالات توحید است، تاریخ پیامبران و اقوام گذشته نشان مى‌دهد ریشه بسیارى از مفاسد شرك است و خداوند به دلیل شرك ورزیدن آن امت‌هاى پیشین، عذابش را بر آن‌ها نازل مى‌كرد. آن شرك، هم شامل شرك آشكار است، نظیر پرستش بت و فرشتگان، و هم شامل شرك ناآشكار كه انسان آشكارا غیر خدا را پرستش نمى‌كند، اما در دل غیر خدا را نیز مستقل در تأثیر مى‌داند. در هر صورت، شرك در دل بیشتر مردم ریشه دارد. به همین دلیل خداوند مى‌فرماید:

وَما یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللهِ إِلاّ وَهُمْ مُشْرِكُونَ؛(1) و بیشترشان به خدا ایمان نمى‌آورند، جز این كه [با او چیزى را] شریك مى‌گیرند.


1. یوسف (12)، 106.

   براى دستیابى به ایمان خالص و راستین، انسان باید بكوشد ریشه‌هاى شرك را از دلش بزداید و به توحید ناب و خالص معتقد گردد. یكى از مظاهر این اعتقاد این است كه حتى براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام)استقلال در تأثیر قائل نباشد و شفاعت آن‌ها را بسترى براى ظهور و ارائه رحمت الاهى به بندگان بداند؛ یعنى خداوند آن‌قدر به بندگان خود لطف و عنایت دارد كه حتى بندگانى را مى‌بخشد كه مستقیماً لیاقت دریافت رحمت الاهى را ندارند و اولیاى خدا را واسطه قرار مى‌دهند و خداى متعال به بركت دعاى اولیایش آنان را مشمول رحمت و مغفرت خود قرار مى‌دهد و در حقیقت اوست كه این راه را براى آمرزش گنهكاران گشوده است.

 

خردى و كوچكى مخلوقات در پیشگاه خداوند

مطلب دوم كه خداوند در این قسمت از مناجات بدان اشاره كرده این است كه همه بندگان، حتى عالى‌ترین و عزیزترین بندگان خدا كه وجود مقدس پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) است، در پیشگاه خداوند، كوچك و نیازمندند. همه مخلوقات، حتى انبیا و فرشتگان از خودشان مالك چیزى نیستند. عزت از آنِ كسى است كه از خود چیزى داشته باشد، اما كسى كه از خود چیزى ندارد و هرچه دارد از خدا است و از مُلك خدا خارج نشده و هرگاه خداوند بخواهد مى‌تواند بازپس گیرد، نمى‌تواند خود را عزیز بداند و نمى‌تواند به خود و آنچه به عنوان عاریت در اختیارش هست بنازد. این اصل مهم كه مى‌تواند به كلى آثار شرك را از وجود انسان پاك كند و او

را آماده پذیرش توحید خالص گرداند، به خوبى در قرآن و روایات تبیین شده است و براى نمونه، به چند آیه كه بیانگر این اصل است اشاره مى‌كنیم:

1. ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوكاً لا یَقْدِرُ عَلى شَیْء؛(1) خدا مثلى مى‌زند: بنده‌اى است كه هیچ كارى از او برنمى‌آید.

2. قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَلا ضَرًّا إِلاّ ما شاءَ اللهُ؛(2) بگو جز آنچه خدا بخواهد براى خودم سود و زیانى ندارم.

3. وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَهُمْ یُخْلَقُونَ وَلا یَمْلِكُونَ لأَِنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَلا نَفْعاً وَلا یَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلا حَیاةً وَلا نُشُوراً؛(3) و به جاى او خدایانى براى خود گرفته‌اند كه چیزى را نمى‌آفرینند و خود خلق شده‌اند و براى خود نه زیانى را در اختیار دارند و نه‌سودى، نه‌مرگى، نه‌حیاتى و نه‌رستاخیزى را.

   وقتى انسان خدا را به خدایى شناخت و معتقد گردید كه مالك مطلق و حقیقىِ هستى خدا است و همه‌چیز محكوم اراده و مشیّت الاهى است، و نیز وقتى انسان پى برد كه نه از خود چیزى دارد و نه مى‌تواند مستقلا اراده انجام كارى را داشته باشد و اراده و كارى كه از او سر مى‌زند مستند به خواست و اراده الاهى است، تنها در مقام اطاعت و بندگى خدا برمى‌آید. این همان دیندارى خالصانه و اعتقاد به دین خالص و ناب است:

أَلا للهِِ الدِّینُ الْخالِصُ‌...؛(4) آگاه باشید: آیین پاك و خالص از آنِ خدا است.


1. نحل (16)، 75.

2. اعراف (7)، 188.

3. فرقان (25)، 3.

4. زمر (39)، 3.

پس اولا انسان باید از راه درست و با توفیق الاهى هم خدا را بشناسد و هم وظایف و تكالیفى كه خداوند از او خواسته است، و باید مواظب باشد كه در شناخت خدا كوتاهى نكند و منابع اصیل و صحیح را براى شناخت دین برگزیند. همچنین مواظب باشد نفس سركش در فهم او از دین خللى وارد نسازد و باعث نگردد برداشت نادرستى از دین پیدا كند. ثانیاً وقتى به شناخت صحیح خدا و دین پى برد، بكوشد آنچه را خداوند از او خواسته انجام دهد و در وظیفه بندگى خود در پیشگاه خداوند كوتاهى نكند.

 

ضرورت هوشیارى انسان در قبال حیله‌هاى نفس

مطلب سوم در شمار توصیه‌هاى خداوند به حضرت موسى(علیه السلام) مبنى بر این كه انسان باید نفسش را متهم سازد و بدو اعتماد نكند، ناظر به همین معنا است كه هم در مسیر بندگى و انجام تكالیف الاهى و هم در مسیر شناخت خدا و شناخت دین، ممكن است نفسْ انسان را فریب دهد و حیله‌هاى نفس و هواهاى نفسانى، باعث گردند انسان حق را وارونه بشناسد و در نتیجه از مسیر حق منحرف گردد؛ چنان‌كه خداوند درباره عالمان فاسد كه به دلیل پیروى هواى نفس، در عین برخوردارى از علم، گمراه گردیدند و به حق رهنمون نگشتند مى‌فرماید:

أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللهُ عَلى عِلْم وَخَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللهِ أَفَلا تَذَكَّرُونَ؛(1) پس آیا دیدى كسى را كه هوس خویش را


1. جاثیه (45)، 23.

معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مهر زده و بر دیده‌اش پرده نهاده است؟ آیا پس از خدا چه كسى او را هدایت خواهد كرد؟ آیا پند نمى‌گیرید؟

   هنگامى كه انسان هواى نفس را معبود خود قرار داد، نفس، بر قلب، دیده و گوش انسان پرده مى‌افكند و او را از شناخت حق و باطل بازمى‌دارد و مانع فهم صحیح دین مى‌گردد. بنابراین، براى این كه انسان به حقیقت دین برسد و فهم صحیحى از دین پیدا كند، باید در درجه اول خواسته‌ها و هواهاى نفسانى را كنترل كند، به گونه‌اى كه در روند شناخت دین، فهم انسان را تحت تأثیر خود قرار ندهند. در این‌باره داستان‌هاى فراوانى از علماى دین نقل شده كه چگونه آنان در راستاى استنباط و اجتهاد در دین، خواسته‌ها و هواهاى نفسانى را به حاشیه مى‌راندند و نمى‌گذاشتند فهمشان از دین، تحت تأثیر منافع شخصى و خواست نفس قرار گیرد. براى نمونه، درباره مرحوم محقق حلى(رحمه الله) نقل شده كه وقتى ایشان مى‌خواست به تحقیق درباره پاك كردن آب چاه پس از نجس شدن آن به وسیله مردار و عین نجسى كه در آن افتاده بپردازد و مشخص كند چه مقدار آب باید از آن چاه بیرون كشیده شود تا آب درون چاه پاك گردد، دستور داد چاه خانه خود را پر كنند. براى این كه داشتن چاه و نیاز به آن بر استنباط و اجتهاد ایشان اثر نگذارد و باعث نشود ایشان به دلیل تمایلات نفسانى، حكم و فتواى آسان‌ترى ارائه دهد. حال آن‌كه منافع و ضررهایى كه گاه متوجه انسان مى‌گردد در فهم انسان از دین اثر مى‌گذارد،

علما و بزرگانى كه به مراتبى از اخلاص رسیده بودند، براى كشف حقایق و احكام دین، هواها و خواسته‌هاى نفسانى خویش را كنترل و سختى‌ها و محرومیت‌هایى را بر خود هموار مى‌كردند تا بتوانند فهم درستى از دین و احكام آن داشته باشند و به هیچوجه به نفس خود اعتماد نمى‌كردند.

   چنان‌كه گفته شد، متهم كردن نفس و كنترل كردن آن به مرحله شناخت دین منحصر نیست، بلكه پس از شناخت دین، در مقام عمل به دین نیز باید مواظب نفس بود و كوشید كه تكالیف را با اخلاص و قصد بندگى انجام داد تا در پرتو آن، انسان به سعادت و كمال برسد. نفس در مقام عمل به تكالیف الاهى و كارهاى نیك، بیشتر به انسان خیانت مى‌كند و به جاى قصد قربت و خالص قرار دادن عمل براى خدا، رفتار انسان را با ریاكارى، شهرت‌طلبى، جاه‌طلبى و انگیزه‌هاى فاسد دیگر آلوده مى‌سازد و در عین حال وانمود مى‌كند آن رفتار «خالصاً لوجه الله» انجام گرفته است. ممكن است افراد عادى و سطحى‌نگر به ناخالصى رفتار و انگیزه‌هاى غیر الاهىِ برخى افراد پى نبرند، اما كسانى كه در زمینه تهذیب نفس و خودسازى پیشرفت داشته‌اند، مى‌دانند سهم خدا در آن رفتار بسیار اندك است و تظاهر به اخلاص و انجام عملى براى خدا، مانع فهم این حقیقت نمى‌گردد كه آن رفتار بیشتر براى مردم و خودنمایى انجام پذیرد. ممكن است كسى كه كسب علم مى‌كند و در زمینه‌هاى مختلف علوم متخصص مى‌گردد، وانمود كند براى خدا و براى گسترش علم و به ویژه افزون گشتن دانشوران علوم دینى به دانش‌آموزى پرداخته اما نیّتش مشوب به هواهاى نفسانى و وساوس شیطانى باشد.

انسان نباید خویشتن را فریب دهد و براى آشكار شدن این حقیقت كه آیا اقدامات و فعالیت‌هاى او و حتى خدمات فرهنگى و دینى براى خدا انجام پذیرفته‌اند، باید به وارسى و امتحان خود بپردازد كه تا چه حد نیت او خالص است. براى مثال شاگردى كه در كلاس درس مكرر اشكال مى‌كند، بنگرد كه آیا انگیزه او مطرح شدن نیست و آیا نمى‌شد پس از درس، اشكالش را نزد استاد مطرح كند؟ ممكن است بگوید پس از درس، به استاد دسترسى ندارم، اما چرا پس از آن‌كه استاد پاسخ اشكال را داد، او بر اشكال خود پافشارى مى‌كند؟ آیا بدین وسیله نمى‌خواهد به دیگران بفهماند كه بهره‌اى از علم دارد؟ وقتى دو دانش‌پژوه براى تثبیت و فهم بیشترِ جوانب مطلب به مباحثه مى‌پردازند، هنگامى كه یكى از آن دو مطلبى گفت و دیگرى آن را پاسخ داد و به او فهماند كه سخنش نادرست است، اگر نیت او الاهى باشد لجاجت به خرج نمى‌دهد و بر سخن نادرست خود پافشارى كند. بسیارى از كارها براى خودنمایى و چشم و هم‌چشمى است و این انگیزه‌هاى فاسد، با ظاهرسازى‌ها و توجیه‌هاى به‌ظاهر منطقى و موجّه پوشیده مى‌مانند. از این رو، لازم است انسان به عمق انگیزه‌هاى خود بپردازد. تحقیقات ارزنده‌اى كه در زمینه روان‌شناسى و آسیب‌شناسى روانى رفتار انجام پذیرفته، حاكى از آن است كه گاه در اعماق و لایه‌هاى دل انسان، انگیزه‌هاى فاسدى وجود دارد كه نفس با شیطنت و توجیهات فراوان آن‌ها را پنهان مى‌كند و نمى‌گذارد آدمى به راحتى به آن‌ها پى ببرد. از این رو، براى موفقیت بیشتر در زمینه خودشناسى، خودسازى و نیز براى تربیت دیگران و راهنمایى آن‌ها، به‌جاست انسان از آن مباحث و تحقیقات روان‌شناسى استفاده كند.

روشن شد كه نفس از دو راه انسان را مى‌فریبد و باعث انحراف او مى‌گردد: یكى در زمینه شناخت كه باعث مى‌گردد ما به فهم صحیح دست نیابیم و حقایق را وارونه بفهمیم، و دیگرى در زمینه رفتار كه باعث مى‌شود رفتار ما با اخلاص انجام نپذیرد و نیت ما با نیت‌هاى غیر الاهى آمیخته گردد و باعث تباهى عمل انسان و عدم پذیرش آن از سوى خداوند گردد، چه این كه خداوند، عملى كه غیر خدا نیز در آن شركت داده شده را نمى‌پذیرد. على بن سالم در روایتى نقل مى‌كند كه از امام صادق(علیه السلام) شنیدم كه فرمود:

قَالَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ: أَنَا خَیْرُ شَرِیك مَنْ أَشْرَكَ مَعِیَ غَیْرِی فی عَمَلِهِ لَمْ أَقْبلْهُ إِلاَّ مَا كَانَ خَالِصاً؛(1) خداوند متعالى فرمود: من بهترین شریك هستم، كسى كه در عملش دیگرى را شریك من قرار دهد، عملش را نمى‌پذیرم (آن را واگذار به شریكم مى‌كنم)، مگر آن عملى كه تنها براى من انجام پذیرفته (كه مورد پذیرش من قرار مى‌گیرد).

   پس چه در زمینه شناخت و چه رفتار، ما باید به وارسى و آزمایش نفس خود بپردازیم؛ چون این نفس از راه‌هاى گوناگون انسان را مى‌فریبد و باعث مى‌شود كه شناخت و فهم ما در راستاى منافعمان شكل گیرد و در زمینه رفتار نیز، نیت‌هاى غیر الاهى را در رفتار ما دخالت مى‌دهد. درست به دلیل وجود مكرها و حیله‌هاى فراوانِ نفس است كه علماى اخلاق


1. بحارالانوار، ج 7، باب 54، ص 243، ح15.

راه‌هاى گوناگونى را براى خودسازى و دستیابى به اخلاص در عمل معرفى كرده‌اند.

 

معیار مشورت با دیگران

مطلب و توصیه چهارم خداوند به حضرت موسى(علیه السلام) این است كه انسان در مورد دینش حتى به فرزند خود اعتماد نكند، مگر آن‌كه فرزندش نیكوكار و دوست شایستگان و خوبان باشد. براى فهم دین، در درجه نخست انسان باید با وسواس تمام به كوشش و تلاش فكرى بپردازد تا به یقین دست یابد و هم در فهم احكام دین و هم براى تشخیص موضوعات بررسى لازم را به عمل آورد تا به حجت شرعى برسد و بكوشد به دیگران اعتماد نكند. اما اگر به نظر قطعى نرسید، طبیعى است كه نیازمند مشورت با دیگران و استفاده از دیدگاه‌هاى آنان است. طبیعى است در این زمینه، انسان مى‌كوشد با افراد نیكوكار و خیرخواه مشورت كند و خیرخواه‌ترین افراد، نزدیكان انسان چون پدر و فرزند هستند كه در صورت برخوردارى آنان از صلاحیت‌هاى علمى و اخلاقى، بر دیگران ترجیح داده مى‌شوند. نشانه صالح و قابل اعتماد بودن فرزند این است كه او همه انسان‌هاى صالح را دوست بدارد. اما اگر او برخى از افراد نیكوكار را دوست داشت، خواست خدا را در نظر نگرفته و بر اساس سلیقه و پسند خود عمل كرده است و نمى‌توان در مقام مشورت به او اعتماد كرد. به كسى مى‌توان اعتماد كرد كه در مقام مشورت، با كمال بى‌طرفى حق و صواب را بیان كند؛ هرچند نفعى براى او نداشته باشد و گاه اعلان آن نظر

به زیانش نیز تمام شود. اما كسى كه در دوستى با انسان‌هاى نیكوكار، سلیقه و خواست خود را دخیل مى‌داند و برخلاف خواست و منطق الاهى، در دوست داشتن آنان تبعیض قائل مى‌شود، ممكن است در مقام مشورت دادن نیز نظر شخصى و سلیقه خود را دخیل بداند و رأى درست و حق را در اختیار دیگران قرار ندهد.