فصل‌هشتم:قاطعیت در برابر التقاط

 

فصل هشتم:

 

 

 

قاطعیت در برابر التقاط

 

 

 

 

 

نغمه نفاق

پس از یک دهه که امواج الحاد، مادی‌‌گرایی و تبلیغات مارکسیستی اندکی فروکش کرد و شهید مطهری و دیگران توانستند تا حدّی جلوی این تخریب‌های فکری و فرهنگی را بگیرند، یک موج جدید پدیدار شد. این جریان خزنده، موجی مادی‌گرایانه، پوشش‌دار و نفاق‌آمیز بود که آن را موج التقاط می‌گویند. یعنی کسانی آمدند و ادعا کردند ما هم اسلام را قبول داریم و هم مارکسیسم را. نمونه بارز این افراد، مجاهدین خلق(1) هستند.


1. در شهریور 1342 بعضی جوانان که عضو نهضت آزادی بودند و حتی برخی از آنان در قیام 15 خرداد همین سال به زندان رفته بودند، دور هم جمع شدند و با تحلیل‌ و جمع‌بندی علل ناکامی جریان‌های گذشته، به این نتیجه رسیدند که فقدان یک سازمانٍ، تشکیلات قوی و ایدئولوژی مدون از مشکلات اساسی است.

    حنیف‌نژاد،‌ سعید محسن و بدیع‌زادگان که هر سه مهندس بودند معتقد به نقش مذهب در جامعه و حرکات مبارزاتی بودند، ولی فکر می‌کردند تا این مذهب به صورت ایدئولوژی راهنمای عمل متناسب با یک سازمان تشکیلات مخفی در نیاید، قادر به مبارزه اصولی و بهره‌گیری به ‌موقع از امکانات و نیروها نیست. بنابراین هسته اولیه با بهره‌گیری از تفکرات افراد مبارز سیاسی، شروع به تدوین ایدئولوژی می‌نمایند.

    اینکه بشر می‌تواند با استفاده از دستاوردهای علمی، نزدیک به راه انبیا حرکت کند از محصولات فکری بازرگان بود كه بر نیروی فکری این سازمان تأثیر زیادی نهاد.

    در مقطعی از این توجه به علم، به ویژه علوم اجتماعی، مجاهدین با مارکسیسم در ارتباط قرار گرفتند؛ زیرا آنان هم مدعی شناخت قوانین جامعه براساس علم بودند و هم داعیه‌دار مبارزات ضد امپریالیستی. در این حال مجاهدین، مارکسیسم را علم انقلاب زمان تلقی کردند و به این مرام گرایش یافتند. آنها می‌پنداشتند می‌توانند براساس یک دیدگاه توحیدی از تعالیم مارکسیستی استفاده کنند؛ غافل از اینکه در این سیر تفکرات زیربنایی، التقاط‌هایی صورت می‌گیرد.

    مجاهدین در کنار کار مدرن‌سازی ایدئولوژی راهنمای عمل، برای یک حرکت مسلحانه و جنگ چریکی شهری، نیروهای مستعد خود را آماده ساختند. بخشی از نیروهای سازمان در اردوگاه‌های فلسطینی جنگ‌های چریکی را ‌آموختند و سازمان با تأسیس خانه‌های تیمی و دیگر اقدامات ضروری خود را آماده رویارویی با رژیم ساخت.

    در سال 1350 عملیات برای تهیه سلاح، منجر به ردیابی سازمان و متلاشی شدن تعداد زیادی خانه تیمی و دستگیری 36 نفر از اعضا گردید.

    همه اعضای کادر مرکزی به جز مسعود رجوی محکوم به اعدام شدند و حکم اعدام در سال 1351 به اجرا درآمد. رجوی با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم گردید.

    نام سازمان مجاهدین خلق در زندان و پس از دستگیری سران بر روی این سازمان نهاده شد. بعد از این ماجرا، عده‌ای اندك از اعضای سازمان، در خفا تغییر مرام دادند و ایدئولوژی مارکسیستی را پذیرا شدند.

    سه سال پس از اعدام اعضای اصلی، در سال 1354، شبه کودتایی در سازمان صورت گرفت و اعلامیه تغییر مواضع كه از سوی رهبر جدید منتشر شده بود، سعی در توجیه دلایل واژگونی ایدئولوژی قبلی و گرایش به مارکسیسم داشت.

    سازمان مجاهدین که با نیرنگ و فریب و روشی منافقانه عده‌ای جوان را به سوی خود جذب کرد، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی برنامه‌های خود را در مبارزه با امپریالیسم، استبداد و ارتجاع معرفی نمود و بدین‌گونه با خط امام و رهبری انقلاب به مخالفت برخاست و به جمهوری اسلامی رأی مشروط داد و در رفراندوم قانون اساسی شرکت نکرد و رفته‌رفته ضدیت خود را با نظام جمهوری اسلامی آشکار ساخت.

    سازمان مزبور که یکبار در قراردادن آیت‌الله طالقانی در مقابل امام خمینی(رحمه الله) ناکام گردید، برای شکستن اقتدار و صلابت رهبری در پشت سر بنی‌صدر سنگر گرفت و صحنه‌گردان بسیاری از وقایع گشت و مشغول مهره‌چینی و تشکیل خانه‌های تیمی و مبارزه مسلحانه با امت مسلمان و نظام اسلامی گردید.

    از این پس آنان برای مبارزه با نظام اسلامی، فعالیت‌های تروریستی را آغاز کردند. آنها ابتدا به جان مقام معظم رهبری، از اعضای شورای انقلاب و امام جمعه تهران سوء قصد كردند، در هفتم تیر 1360 دست به انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی زدند که منجر به شهادت دکتر بهشتی و یارانش شد. به شهادت رسانیدن رئیس جمهور محبوب مردم، رجایی و نخست‌وزیر او باهنر و نیز ترور امام ‌جمعه‌های تبریز، کرمانشاه، شیراز و یزد از دیگر فعالیت‌های تروریستی آنها بود. هم‌زمان عده‌ای از مردم کوچه و بازار را نیز در عملیات تروریستی به شهادت رسانیدند. سرانجام بنی‌صدر و رجوی با توطئه‌ای طراحی شده و پذیرش خفّتی آشکار به فرانسه پناهنده شدند.

    در اوج جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، منافقین موجی از ترور و خشونت را در ایران پدید آوردند و در داخل به رهبری موسی خیابانی و در خارج به فرماندهی رجوی در مقابل مردم قرار گرفتند. سرانجام رجوی از فرانسه به عراق آمد تا زیر چتر حزب بعث و حمایت‌های صدام حسین عفلقی نقشه‌هایی را علیه مردم مسلمان ایران و نظام اسلامی به اجرا بگذارد، که نه‌تنها موفقیتی به دست نیاوردند، هر روز که می‌گذرد به سوی زوال و خفت و خواری پیش می‌روند (گلی زواره).

آنان‌ می‌گفتند ما با اسلام موافق هستیم؛ یعنی نماز می‌خواندند و روزه می‌گرفتند. در آغاز برخی از سران آنان اهل تهجد و نماز شب، و گروهی از آنان نیز حافظ نهج‌ البلاغه

بودند، اما اعتقاد داشتند که گرچه دین، قرآن و نهج‌ البلاغه‌ خوب، سودمند و اثرگذارند، به تنهایی کافی نیستند. یعنی دین یک بال است و بال مورد نیاز دیگر برای اوج‌گیری، پرواز و رونق مارکسیسم است. باید این دو را توأمان پذیرفت و ترویج کرد. نتیجه این تفکر، شد التقاط که نمونه بارزش گروه مجاهدین خلق، گروهک فرقان(1) و برخی گروهک‌های دیگر بودند.

اینان عناصری از تفکر مارکسیسم را با مذهب می‌آمیختند، یا مبانی مذهبی و معارف دینی را آن‌گونه تعبیر و تفسیر می‌کردند که با اندیشه‌های مادی هماهنگ باشد. ایشان اسلام را نفی نمی‌کردند، ولی دیالکتیک مارکس را هم قبول داشتند؛ یعنی به گونه‌ای مرموز و با جمع نقیضین، هم می‌گفتند ملحدان درست می‌گویند و هم ادعا می‌کردند اسلام آیین خوبی است و ما هر دو را به‌طور هماهنگ و هم‌سو قبول داریم؛ این دو، یکدیگر را تکمیل می‌کنند و ما را برای رسیدن به رشد و پویایی یاری می‌دهند!

در دوران مبارزات مردم مسلمان علیه رژیم پهلوی، این افراد التقاطی برای اینکه


1. فرقان گروهی بودند که حداکثر اعضا و افرادش به شصت نفر می‌رسیدند. رهبر گروه که در اوج فعالیت‌هایش جوانی بیست ساله می‌نمود اعضای گروه خود را در طول سه یا چهار سال از میان چند دوره جلسه قرائت و به اصطلاح تفسیر قرآن در تهران برگزید. او مطالبی را که در این محافل تدریس می‌کرد، جمع‌آوری، تدوین و تکثیر می‌کرد و این سال‌ها را ایام تدوین ایدئولوژی نامید.

    اکبر گودرزی رهبر گروه فرقان، طی چهار سال دروس مقدمات و بخشی از سطح را در حوزه‌های علوم دینی خوانسار، قم و تهران یاد گرفته بود. او قبل از تحصیل مدتی در مزرعه پدرش کشاورزی کرده بود و در مدارس جدید، موفق شده بود تا کلاس سوم متوسطه را بخواند و از نظر علوم حوزوی تا اوایل رسائل و نیز منطق مظفر را هم آموخته بود، ولی در حکمت و فلسفه و نظایر آن تحصیلاتی نداشت.

    دوره تدوین ایدئولوژی فرقان در زمان طاغوت بود و در این ایام یک گروه ضد رژیم جلوه کرده بودند. آنان تأویل‌ها و توجیهات التقاطی نسبت به آیات قرآن کریم، روایات و نهج‌ البلاغه داشتند و در جلسه‌ای که چهار یا پنج نفر از آنان حضور داشتند و طی آن مسائل روز را تحلیل می‌کردند، تصمیم‌هایی می‌گرفتند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی افرادی را که به قول آنان ضد خلق بودند و با نظام جمهوری اسلامی همکاری داشتند، ضد توحیدی معرفی می‌کردند و می‌گفتند باید ترور شوند و شخصیت‌های برجسته‌ای چون شهید مطهری، دکتر مفتح و نیز سرلشکر قرنی را براثر این نگرش غلط و منجمد به شهادت رساندند.

بتوانند در جامعه اسلامی نفوذ یابند و اوضاع اجتماعی و سیاسی را به‌دست گرفته، خودی نشان دهند، این حرکت منافقانه را تشدید کردند. این شیوه‌ای است که در طول تاریخ، در همه کشورهای دنیا به کار گرفته شده است. هرگاه بخواهند در جریان‌های فعال سرزمینی نفوذ یابند، ظاهر و الفاظ را حفظ می‌کنند،

ولی محتوایی دیگر به آن می‌دهند. در برخی کتاب‌ها این جمله معروف به چشم می‌خورد: «فرم و شکل را حفظ کنید؛ محتوا را تغییر دهید». در بین نویسندگان معاصر، از زمان مشروطه به بعد، نخستین کسی که بر این مسئله تأکید کرد، فتحعلی آخوندزاده(1) بود. وی از نویسندگان بسیار فعال و از کسانی بود که در ترویج اندیشه‌های سکولاریسم و لائیک در ایران بسیار مؤثر بود. او به دوستان خود سفارش می‌کرد آشکارا با اسلام و موازین مذهبی مخالفت نکنید، زیرا مردم به این زودی‌ها از دیانت و اعتقاداتشان دست برنمی‌دارند. ظواهر و الفاظ را نگاه دارید و بکوشید معنایی دیگر به آنها بدهید. ایشان برای رسیدن به هدف خود، در پس واژه‌ها و مباحثی که مسلمانان به آنها حساسیت نداشتند، کارشان را پی‌ می‌گرفتند و این نیرنگی بود که بسیاری از گروه‌های دیگر نیز از آن بهره‌ می‌بردند. همچنین مارکسیست‌های دوران نهضت اسلامی می‌گفتند ما قرآن و سنت اسلامی را قبول داریم، اما معنا و تفسیر این اسلام، غیر از تفسیر متداول است که


1. میرزا فتحعلی آخوندزاده متخلص به صبوحی آذربایجانی، ملقب به آخوندوف و گوگول شرق در سال 1227 هجری متولد و در 1295 هجری درگذشت. از او آثاری در ادبیات، نمایشنامه و نیز چند ترجمه از نویسندگان روسی باقی مانده است. آخوندزاده طرفدار سرسخت تغییر الفبای عربی و جایگزینی یك الفبای دیگر به جای آن در فارسی و حامی زردشتی‌ها بود. او هنگامی كه در خدمت دولت تزاری روس قرار داشت، بر ضد منافع ایران عمل می‌كرد. وی پس از آشنایی با فردی به نام میرزا شفیع از افكار اسلامی خود دست برداشت. اگرچه آخوندزاده را جزو پیشگامان روشنفكری در ایران دانسته‌اند، ولی ادعاهایش برخلاف ارزش‌های بومی و اسلامی بود و در عمل به طور عمده برای تأمین منافع استعماری، تجاوز روس‌ها به ایران، ترویج بی‌ایمانی و آشفتگی فرهنگی تلاش می‌كرده است. روس‌ها از او حمایت كردند و مجسمه‌اش را در تفلیس (مركز گرجستان كنونی) و بادكوبه (از توابع جمهوری آذربایجان) نصب نمودند (گلی‌زواره).

شماری از علما و اهل مذهب مطرح می‌کنند، بلکه باید یک قرائت دیگر از مفاهیم اسلامی ارائه کرد.

بد نیست به منزله یک نکته تاریخی و برای یادآوری و عبرت‌آموزی جوانان، به برخی کژاندیشی‌های آن دوران اشاره شود. گروهی پیدا شدند که برخی از آنان درس‌های علوم اسلامی را در حوزه‌ها خوانده بودند؛ حتی برخی از ایشان در درس‌های ما هم شرکت کرده بودند. اینان در آغاز انسان‌هایی معتقد، متدین و خوش‌فکر بودند، اما ناگهان دچار انحراف شدند. گاه یک انسان در سلامت کامل به سر می‌برد و مشکلی هم ندارد. ناگهان می‌بینی رنجور و ضعیف شده؛ رنگ چهره‌اش پریده و سر و کارش با پزشک، دارو و بیمارستان می‌افتد. شگفت‌زده می‌شوی که ای آقا! شما که باکی نداشتی؛‌ بیمار نبودی؛ چطور شد؟ پاسخ می‌دهد ویروسی به اندام‌های بدنم هجوم آورده و مبتلایم ساخته است. پس از بررسی معلوم می‌شود سلول‌های ایمنی بدن و عواملی که باید وی را در برابر بیماری‌ها نگاه دارند، ضعیف بوده است. بنابراین میکروب‌ها به خون راه یافته و او را درگیر بیماری کرده‌اند. در مسائل عقیدتی و فکری نیز این‌گونه است. آن شاگرد درس‌خوان، مؤمن و اهل عبادت گرفتار یک انحراف و التقاط شده است و لذا ناگهان می‌آید و می‌گوید ما قرآن را قبول داریم؛ اسلام را می‌پذیریم؛ ولی معنای آیات قرآن چیزی دیگر است. برای نمونه می‌گفتند کلمه «آخرت»، «یوم آخر» و «قیامت» به معنای روز قیام، فرمان جنبش و حرکت است، که البته نباید این قیام را آشکار کرد؛ ‌فعالیت زیرزمینی است و اگر زمان و چگونگی قیام افشا شود نمی‌توان به مبارزه ادامه داد. همچنین می‌گفتند «جن» یعنی مخفیانه عمل کردن،‌ استراتژیک بودن و رعایت تاکتیک‌ها. برای «غیب» نیز تفسیرهایی انحرافی داشتند. آنان در زمینه تفسیر قرآن کتاب‌ها نوشتند و برخی شخصیت‌ها همین مطالب را به نام تفسیر قرآن درس می‌دادند. از جمله آثاری که با این روش آفت‌زده و بیمار به رشته نگارش در‌‌ آمد، کتاب

توحید، از فردی به نام حبیب‌الله آشوری است. آشوری از مشهد به قم آمده بود و در مدرسه آیت‌الله بروجردی بحث می‌کرد، و با گیرایی و حرارتی ویژه برای طلبه‌های جوان به سخنرانی می‌پرداخت. او در کتاب خود نوشته است ما نه با ماتریالیسم فلسفی، که با ماتریالیسم اخلاقی مخالفیم. گروهی ظاهربین که فریفته جذابیت‌های ظاهری وی شده بودند، به تهران می‌رفتند و به هر قیمت، گاه به طور قاچاقی این کتاب را می‌خریدند، و قربه الی‌الله در قم پخش می‌کردند. از مطالب عجیب این کتاب، این بود: اگر ماتریالیسم فلسفی پویا و زایا باشد بد نیست. یعنی اگر انسان به خدا اعتقاد نداشته باشد، اشکال ندارد؛ آنچه اهمیت دارد این است که اخلاق مادّی نداشته باشد و ماتریالیسم و روح ماده‌گرایی در رفتار آدمی رسوخ نکند.

ایشان خود را بسیار ساده و زاهد می‌نمایاندند؛ غذای ساده می‌خوردند و ظاهرسازی‌هایی عجیب می‌کردند، ولی در باطن رفتارشان گونه‌ای دیگر بود. آشوری که با ظاهری مذهبی و کسوتی دینی در قم سخنرانی می‌کرد، رفته بود در شهری ـ ظاهراً شاهرود ـ و در بین دوستان خود گفته بود ما به‌گونه دسته‌جمعی ازدواج، و این سنت را احیا می‌کنیم، زیرا مطابق قرآن است! حتی طرفدارانش، دخترها و پسرها همه را جایی گرد آورده بود تا با هم به طور جمعی ازدواج کنند و به این آیات استناد کرده بود: نساؤکم حرث لکم؛(1) أُحِلَّ لَکمْ لَیلَه الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلَی نِسَآئِکم.(2) او گفته بود: «نساء» به «کُم» نسبت داده شده است، پس مجموعه‌ای از زنان می‌توانند متعلق به مجموعه‌ای از مردان باشند!

این‌ اعمال را به نام دین انجام می‌دادند و چنین کسانی، با این نگرش‌های التقاطی و باطل می‌خواستند سیر نهضت اسلامی را منحرف و جامعه اسلامی را به کارهایی بیهوده


1. بقره(2)، 223.

2. همان، 187.

و نادرست سرگرم کنند. اگر معلوم شود چه کسانی حتّی پس از پیروزی انقلاب اسلامی از حبیب‌الله آشوری حمایت می‌کردند، همگان شگفت‌زده می‌شوند.‌ برخی جوانانِ با استعداد این‌گونه مبتلا شدند و به دام تحریف و التقاط افتادند.

کسی که پای در میدان نهاد و در برابر اینان ایستاد، شهید مطهری(رحمه الله) بود. هیچ‌کس مانند او توان درک و پیش‌بینی این آفت‌ها و بلاها را نداشت. دیگران به هر دلیل اشتباهاتی داشتند و رفتار این گروه‌ها را توجیه، بلکه در دوران مبارزه، از آنان حمایت می‌کردند. حبیب‌الله آشوری خود را با کسانی که مسلمان بودند و مبارزه می‌کردند همسو نشان می‌داد و آنان نیز در برابر تحریفات وی خاموش بودند، تنها شهید مطهری بود که فریاد زد ما باید خط اسلام ناب، مسیر قرآن و سنت محمدی و راه اهل‌بیت(علیهم السلام) را از خط کفر و نفاق جدا کنیم. مبارزه، برای نگهداری اسلام است. نمی‌توانیم برای اینکه در قلمرو سیاسی با آن منافق و ضد دیانت هدفی مشترک داریم، در عقاید اسلامی، چشم خود را بر روی جریان التقاطی ببندیم.

مطهری نمی‌پذیرفت کسی دین‌دار و مسلمان باشد و عقاید منکران خدا را هم بپذیرد. این روند امروز نیز همچنان ادامه دارد. در آن روزها می‌گفتند «قرائت مارکسیستی از اسلام» و امروز از چندین برداشت یا پلورالیسم سخن می‌گویند. اینان نه مشرکان، کفار و بی‌دین‌ها، بلکه کسانی هستند که خود را پشتیبان اسلام و نظام اسلامی می‌دانند. این فتنه‌ها همیشه بوده است و خواهد بود. مسلمانان هستند که باید بکوشند درکی درست از جامعه داشته باشند؛ آفات را بشناسند و وظیفه خود را در این مواقع تشخیص دهند.(1)


1. ویژه‌نامه روزنامه رسالت به مناسبت فرارسیدن پانزدهمین سالگرد شهادت استاد مطهری تحت عنوان «فروغ اندیشه»، (1373/02/11). سخنرانی به مناسبت شهادت استاد مطهری در جمع طلاب مدرسه معصومیه، (1379/02/10)؛ دیدار استاد مصباح با دانشجویان اهواز، شرکت‌کننده در اردوی تابستانی،‌ آبعلی، (1379/05/27).

جلوگیری از رخنه منافقان

آنچه باید در درجه نخست برای مسلمانان اهمیت داشته باشد، اسلام است. یک انسان مسلمان، متدین و مسئول در این‌ باره نگرانی و دغدغه جدی دارد که مبادا اسلام در معرض مخاطرات قرار گیرد.

پایداری اسلام نیز در درجه نخست به حقانیت آن است. آنچه باید در نخستین گام به آن اهمیت داد، پرداختن به مسائلی است که با اعتقادات و اصول اساسی اسلام در ارتباط است. نباید اجازه داده شود جاهلان، مغرضان، منحرفان و اهل التقاط به این دژ استوار، یورش آورند. باید جدّی به میدان آمد و از اینها صیانت کرد، یخ‌های تردید درباره اصل وجود خدا، وحی، معرفت پیامبران و عصمت ائمه(علیهم السلام) باید با آفتاب اندیشه مطهر‌ی‌ها ذوب شود و از بین برود. اگر اجازه دهیم هر کسی به این قلمرو گام نهد و بخواهد به این سرچشمه‌های اصیل و بنیان‌های مقدس حمله کند، دیگر چیزی از اسلام، هویت مذهبی و اصالت دینی باقی نمی‌ماند.

در گام دوم،باید موضوعاتی مانند حکومت و اقتصاد اسلامی‌ چنان برای مردم درست، اصولی و استوار تبیین و تشریح شود که جای رخنه منافقان و منحرفان در بنیان مرصوص مردم نباشد. نفوذ در عقاید، افکار و باورهای مردم بسیار خطرناک‌تر از نفوذ به حدود و ثغور آنان است. البته یک مسئله دیگر که باید در نظر گرفته شود این است که ما کجای زمان ایستاده‌ایم؛ با چه افکار وارداتی روبرو هستیم و در میان چه جمع و نسلی زندگی می‌کنیم. آیا در جایی زندگی‌ می‌کنیم که مذهب تشیع را هدف گرفته‌اند، یا در دانشکده علوم اجتماعی و سیاسی، در بین افرادی هستیم که شماری از برداشت‌های ناجور و غیرمنطقی را مطرح می‌کنند و باید حقیقت را برای آنان بازگوییم.

شهید آیت‌الله مطهری هم‌زمان با تفسیر قرآن، صیانت از دیانت و دردشناسی‌ها از جامعه آن روز با گروهک‌هایی روبرو شد که گرایش‌های مادی و برداشت‌های اسلامی را با هم آمیخته بودند و از ترکیب این دو ضد، یک ایدئولوژی باطل و التقاطی تدوین

کرده بودند که گسترش و نشر آن در جامعه، بسیار آفت‌زا و خطرناک بود. او هم‌زمان با تلاش‌های علمی و فرهنگی دیگر، یک‌تنه پیش آمد و در برابر این تفکر منحط التقاطی سخنرانی کرد؛ مقاله‌ها نوشت؛ حتی هفته‌ای دو روز به قم می‌آمد و به طلاب درس می‌‌داد، تا آنان را برای برخورد با این منحرفان بسیج و مسلح کند و سرانجام جان خود را در همین راه فدا کرد.(1)

پس از سال 1341 توفانی التقاطی در جامعه ایران وزید. کسانی با پوشش اسلام، همان گرایش‌های مادی و الحادی را رواج می‌دادند. همین سازمان مجاهدین که به منافقین شهرت دارند و با اسلاف خود هم‌مرام هستند، در واقع مروج این اندیشه‌ها بودند که باید اسلام را با مارکسیسم همراه کرد و امروز آمیختن این دو، داروی دردهای اجتماعی و سیاسی ماست. آنان در آغاز نوشته‌هایشان که به‌گونة‌ اطلاعیه، جزوه، نشریه و کتاب پخش می‌شد، به جای آنکه بنویسند: «بسم الله الرحمن الرحیم»، می‌نوشتند:

«به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران!». بوی تعفنِ شرک از نوشته‌هایشان برمی‌خاست. در آن زمان برخی نیروهای مذهبی خودی تأثیرگذار و مبارز که شایسته‌ نیست به نامشان اشاره شود، به این شیوه تفکر منحط بسیار خوش‌بین بودند. برای نمونه، برخی به گونه‌ای مستقیم می‌گفتند: الحمدلله اینان عاقبت به خیر شدند. این بدان سبب بود که در زمان رژیم شاه، ساواک برخی از سران مجاهدین را دستگیر و اعدام کرد. نیز یک‌ بار شخصی که اهل علم می‌نمود و در حوزه علمیه قم، فقه و اصول خوانده و با حدیث، تفسیر و کلام اسلامی آشنا بود، می‌گفت: ما و مارکسیست‌ها هر کدام نیمی از حقیقت را می‌گوییم؛ آنان عدالت دارند بدون خدا، و ما خدا داریم بدون عدالت؛ باید این دو را با هم بیامیزیم تا مشکل جامعه حل شود. یعنی برداشتش این بود که در اسلام تنها


1. سخنرانی در جمع دانشجویان اهواز، مرداد 1379؛ و نیز سخنرانی در جمع دانشجویان دانشگاه شیراز، (بدون تاریخ).

اعتقاد به خداوند متعال مطرح است؛ اسلام با آفریدگار جهان هستی سر و کار دارد؛‌ نسبت به اجتماع و اصلاح آن برنامه‌ای ندارد؛ متوجه آسمان است و نمی‌تواند عدالت را در جامعه پیاده کند. او از مفاهیم قرآنی و روایی که بر این اصل تأکید دارد اطلاعات کافی نداشت؛ عدالتی را که مدعیان دروغین مارکسیسم مطرح می‌کردند نیز به‌درستی نمی‌شناخت و ساده‌اندیشانه می‌گفت اگر بخواهیم جامعه را به اعتدال در حقوق، اقتصاد و جایگاه‌های اجتماعی برسانیم، باید سراغ مکتب مارکسیسم برویم. وی با این سخنان، به گونه ضمنی و کنایی می‌گفت اسلام یک بُعدی است، در حالی که فرهنگ قرآن و عترتْ همه‌جانبه، جاویدان و تعمیم‌پذیر در هر زمان و مکانی است و اصول بنیان‌های دینی چنان زایایی، پویش و بالندگی دارد که می‌تواند هر گرهی را بگشاید و هر مشکلی را حل کند. البته آن شخص سخنان خود را با جدیت می‌گفت و حتی برای آمیزش این دو عنصر متضاد کوشش‌هایی نیز کرد و افرادی را برای این منظور پرورش داد.

باز کسی که توانست در برابر این حرکت التقاطی بایستد و این موج خروشان را فرو بنشاند، متفکر به‌خون‌خفته، شهید مطهری بود. اگر آن فداکاری، فرزانگی و فروزندگی مطهری نبود، بیم آن می‌رفت که عقاید بسیاری از کسانی که در آغاز انقلاب در مصدر کارهای مهم قرار می‌گیرند، التقاطی شود و با این تصورات باطل به کارهای نادرست و مخالف دیانت دست بزنند.‌ او افکار و اعتقادات مردم را پالایش، اندیشه‌ها را غربال و سره را از ناسره جدا کرد و حق را از باطل منفک ساخت. وی به نسل جوان، دانشگاهیان، طلاب و دیگر حق‌جویان و مؤمنان هشدار داد که مراقب این التقاط مسموم باشند و در برابر این ویروس کشنده خود را واکسینه کنند. آن شهید همواره در پی مصون‌سازی اسلام،‌ افشاگری و نقادی بود.

تأثیری که آن علامه متفکر در مبارزه با الحاد، کژروی، گمراهی و نفاق داشت، یک موهبت الاهی بود که خداوند نصیبش ساخت. او به‌دست کسانی کشته شد که همین

بیماری التقاط را داشتند و مبتلا به کژروی و برداشت باطل از قرآن و حدیث بودند. آنان می‌گفتند مطهری را به شهادت رساندیم، زیرا با نظام اسلامی همکاری داشت و نیز به فلان کس نمی‌گفت «شهید». مطهری اهمیت هدایت را بسیار خوب درک کرد و فساد و عواقب خطرناک باتلاق گمراهی را به خوبی تشخیص داد. او فهمید بهترین خدمت به جامعه این است که آن را از این عذاب ابدی نجات دهد. پس تصمیم گرفت و انجام وظیفه کرد. البته این مسئولیت، منحصر به فردی ویژه و محدود به زمانی خاص نیست. مقام نبوت و امامت ویژه اشخاصی معین است، اما پیگیری راه ائمه(علیهم السلام) برای همه میسر است. ائمه هدی(علیهم السلام) تنها به بیان احکام و معارف الاهی بسنده نمی‌کردند، بلکه ضمن احیای فرهنگ قرآن و سنت محمدی، فرهنگ مردم را اصلاح می‌کردند و مراقب بودند این فرقه‌های منحرف و این علف‌های هرز جامعه را آلوده نکنند. آنان برای گسترش حقایق اسلامی، دفاع از حریم دین و جلوگیری از تحریف، شاگردانی پرورش می‌دادند و جبهه حق را یاری می‌کردند. همچنین ایشان بر امور و وقایع جامعه اسلامی، به‌ویژه آنچه در میان مدعیان دین و دانش جریان داشت نظارت داشتند و به محض آنکه فردی از خواص یا برجستگان دچار ضعف اراده یا تشخیص می‌‌شد، یا تقوایش خللی می‌یافت و برداشت‌هایی منحرفانه بیان می‌کرد، او را هشدار داده، به خود می‌آوردند. اگر مواعظ و نصایح امام برایش سودمند نبود، امام مردم را نسبت به خطا و کژروی وی آگاه می‌کرد. امام معیار حق و جداکننده نور و تاریکی بود.

روزی رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمودند: رحِمَ اللهُ خُلفایی؛ «خداوند جانشینان مرا رحمت کند». این جمله را سه بار تکرار کردند. اصحاب فهمیدند که حضرت عنایتی ویژه بر این مطلب دارند. عرض کردند: «یا رسول‌الله! مگر ما جانشینان شما نیستیم؟» فرمودند: «نه، جانشینان من در آخرالزمان می‌آیند؛ علوم و معارفی که از ما مانده یاد می‌گیرند و به دیگران می‌‌آموزند». اگر امروز دانشجویان مسلمان همت کنند و بکوشند معارف اسلامی

را درست بیاموزند، می‌توانند این نقش را بر عهده گیرند؛ در هر رشته‌ای که تحصیل کنند، می‌توانند بخشی از وقت خود مانند زمان‌های تعطیل و فراغت را صرف آموختن معارف دین نموده، با پیگیری جدی و رفتن به کلاس، به این هدف دست یابند. افراد بسیاری هستند که با گذراندن یک دوره آموزش چهل و پنج روزه توانسته‌اند چندین نفر را هدایت کنند. کسانی که در طرح ولایت شرکت کرده بودند، توانستند شماری از دوستان خود را از گمراهی برهانند. این کار شدنی است. بکوشیم با شبهاتی که درباره عقاید دینی، نظام اسلامی، ولایت فقیه و دیگر چیزهایی که امروز ستون فقرات نظام اسلامی را تشکیل می‌دهد و به دست دشمنان اسلام و عوامل فریب‌خورده یا خود‌فروخته آنان، به‌ویژه در این چند سال اخیر در کشور رواج یافته است، مبارزه کنیم. باید به این تشکیکات پاسخ دهیم و بی‌اعتنا از کنارشان نگذریم.(1)

اشاره به خاطره‌ای درباره مرحوم استاد مطهری(رحمه الله) جالب توجه است. پیش از انقلاب، جلسه‌ای در قم برگزار شد. شهید مطهری، مرحوم دکتر بهشتی، مرحوم قدّوسی، ‌آیت‌الله جنّتی و آیت‌الله خزعلی در این محفل حضور داشتند. بنده نیز حاضر بودم. اینان، کسانی بودند که در مدرسه منتظریه (حقّانی) درس می‌دادند. جلسه در منزل آیت‌الله خزعلی برگزار شده بود. مرحوم مطهری داستان خود را با برخی سران مجاهدین چنین تعریف کرد:

در جلسات ماهانه‌ای که در مسجد قُبا(2) برگزار می‌شد و من و دکتر بهشتی آنجا


1. سخنرانی در جمع دانشجویان یزد به مناسبت برگزاری یادواره شهدای استان یزد و نیز فرارسیدن سالگرد شهادت آیت‌الله مطهری، (1380/02/10).

2. در سال 1355 شمسی شهید دکتر مفتح امامت مسجدی در حوالی حسینیه ارشاد را پذیرفت تا در این کسوت، انسجام مبارزات امت مسلمان را برعهده گیرد. در جلسه‌ای که با حضور شهید مطهری و آیت‌الله طالقانی برای تنظیم برنامه‌های مسجد منعقد گردید، این مسجد قُبا نامیده شد که به یکی از مهم‌ترین پایگاه‌های ضد رژیم پهلوی مبدل گردید. در گزارش‌های ساواک آمده که با توجه به برنامه‌های سخنرانی و تلاش‌هایی که در این مسجد برگزار می‌گردد، قطب تازه‌ای برای فعالیت مذهبی‌های افراطی ‌‌[؟!] به وجود آمده و این مسجد، جای مسجد هدایت را گرفته است (شهید مفتح، تکبیر وحدت، ص 117- 121).

سخنرانی می‌کردیم، همین حنیف‌نژاد نیز می‌‌آمد. بعدازظهرهای جمعه که من سخنرانی می‌کردم، او همان وقت متن را به تبریز می‌برد و منتشر می‌کرد. یعنی تا این حد به درس‌های مذهبی و این‌گونه فعالیت‌های دینی و فرهنگی علاقه داشت، ولی متأسفانه بعدها گرایش مارکسیستی پیدا کرد و دیدم دیگر نمی‌آید. هنگامی که احوالش را پرسیدم، کسی به‌درستی خبر نداشت. پس از مدتی فهمیدم که اینان گروهی تشکیل داده‌اند و می‌خواهند یک تشکیلات سیاسی را سازماندهی کنند. چند نفر نیز مشغول تدوین ایدئولوژی بودند و پس از چندی جزوه شناخت را منتشر کردند. این جزوه، ترجمه یک کتاب مارکسیستی بود؛ تنها در آغازش نوشته بودند: «به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران» و در آخر نیز یک شعار اسلامی درج کرده بودند. بقیه جزوه، ترجمه حرف‌های مادی‌گرایان و مارکسیست‌ها بود. این بی‌انصاف دست‌کم این جزوه را یک‌بار به من نشان نداد. ما چنان با هم رفت و آمد داشتیم که انتظار می‌رفت دست‌کم این جزوه را به من نشان دهد تا من نیز نظرم را بگویم.

آن زمان تعبیر «بی‌انصاف» درباره سران مجاهدین خلق، گناهی نابخشودنی به حساب می‌آمد. یعنی اینان چنان در جامعه جای باز کرده و بین قشرهای مبارز و مذهبی نفوذ یافته بودند، که شخصی مثل شهید مطهری بالاترین ناسزایش به آنان، همین کلمه بی‌انصاف بود. کسی باور نمی‌کرد اینان منحرف باشند.(1)

بیداری در برابر بدعت‌ها

از وقتی که شهید مطهری فهمید اینان درصدد ایجاد چنین انحرافی برآمده‌اند و می‌خواهند یک ایدئولوژی ساختگی، التقاطی و همراه با بدعت و تحریف را گسترش


1. دیدار با دانشجویان اهواز، در اردوی تابستانی آبعلی، (1379/05/27).

دهند و بر پایه آن، فعالیت‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود را سامان دهند، بسیار ناراحت شد و بنابر احساس مسئولیت، بسیاری از کارهایش را تعطیل کرد و درصدد برآمد تا برای مقابله با این مرداب متعفن، حرکتی عالمانه و محققانه انجام دهد. او اعتقاد داشت که این کار به همراهان و همکارانی بسیار نیاز دارد،

زیرا پیش‌بینی می‌کرد برای خنثاسازی این موج کوشش فرهنگی و علمی گسترده‌ای لازم است. این افراد سازمان مجاهدین و دیگر گروه‌های التقاطی با سیمایی فریبنده پیش آمده بودند؛ شعارهای اسلامی را مطرح می‌کردند و در لابلای جزواتشان که از مارکسیست‌ها اقتباس شده بود، آیات، احادیث و برخی مباحث کلامی اسلامی دیده می‌شد. بنابراین مطهری برای فضلای جوان درسی را آغاز کرد. زمان کلاس‌ها روزهای پنج‌شنبه و جمعه بود. وی با جدیت و انگیزه‌ای قوی به قم می‌آمد تا بنیه علمی، قدرت فکری و توان شاگردان خود را چنان بیفزاید که بتوانند در برابر شبهات التقاطی، با توضیحات و پاسخ‌های منطقی، مستدل و قانع‌کننده بایستند. روش ممتاز آن شهید و پاسخ‌های دندان شکن او چنان مؤثر واقع شد که حتی نظریه‌پردازان گروهک‌های مارکسیستی گفته بودند: مطهری سخنان ما را بهتر از خودمان درک، تجزیه و تحلیل می‌کند! علامه مطهری به صورت سطحی، تبلیغی، شعاری، مصرفی و موقتی با مسائل روبرو نمی‌شد، بلکه بسیار ریشه‌ای، برنامه‌ریزی شده و با پرهیز از سر و صداهای تبلیغی، نخست تحریفات و مطالب التقاطی را حلاجی می‌کرد؛ سپس پیرامون آنها به بحث می‌پرداخت؛ جوانبش را در نظر می‌گرفت و با کمال دقت و با بهره‌مندی از آن توانایی علمی، هوشیاری ویژه و ژرف‌اندیشی، جمله جمله نوشته‌ها و ادعاهای آنان را ارزیابی و نقد می‌کرد و بُطلانشان را به گونه‌ای مستدل و منطقی ثابت می‌ساخت. دشمن نیز به خوبی فهمید که او می‌تواند نقشه‌هایشان را نقش بر آب کند و به همین دلیل، درصدد برآمد تا او را از میان بردارد.

البته مطهری با مشکلاتی نیز روبرو بود. برخی افراد که نیتشان نیز خیر بود، چنان از جاذبه‌های کاذب این گروه‌ها اثر پذیرفته بودند که نمی‌خواستند باور کنند چنین تشکل‌ها و افرادی در باتلاق گمراهی غوطه خورده‌اند و امکان دارد جامعه را به ورطه‌های هلاک‌کننده بکشانند. من خود در مجلسی شاهد گفت‌وگوی شهید مطهری با نزدیک‌ترین دوستانش بودم. البته این راز سر به مهری است که نباید از پرده برون افتد. استاد مطهری هر چه کوشید به دوست خود ثابت کند که این سران مجاهدین خلق گمراه‌اند؛ اسلام را به نابودی می‌کشند و خطرناک‌اند، آن شخص بزرگوار لبخندی تمسخرآمیز به شهید مطهری می‌زد و می‌‌گفت: این گونه سخن نگویید؛ اینان مسلمان‌ا‌ند؛ دارند در راه اسلام زحمت می‌کشند؛ حافظ قرآن و اهل تهجدند. اما مطهری خون دل می‌خورد. می‌دانست اینان دارند ریشه اسلام را می‌زنند. کمتر کسی بود که بتواند حرفش را درک، و باور کند که این مسلمان‌نمایان، مصداقی بارز از چهره نفاق و نمونه‌ای از نهروانیان هستند.‌ او بود که پیشقدم شد این فتنه را خنثا کند.

گروه‌هایی که ایدئولوژی التقاطی داشتند، چند دسته بودند. یک دسته‌شان مجاهدین خلق بودند. برخی کسانی بودند که حتی پیشینه تحصیلات حوزوی داشتند، ولی چون تحصیلاتشان عمقی نداشت و به‌ویژه در مسائل فلسفی و معرفتی تخصصی نداشتند، از افکار مارکسیستی اثر پذیرفته بودند. یکی از اینان که بااستعداد بود و بهترین نمره‌ها را در کلاس من می‌گرفت، دچار همین کژروی شد. او مدتی در زندان بود و پس از انقلاب اسلامی به هلند گریخت. او طلبه‌ای درس‌خوانده بود و هوشی فوق‌العاده‌ داشت، اما گرفتار گونه‌ای بیماری خودکم‌بینی و حقارت روحی بود، که برخی شرایط محیطی این مشکلات را برایش به‌وجود آورده بود. با اینکه شهید بزرگوار، آیت‌الله قدوسی بسیار کوشید او را درست پرورش دهد و ما نیز به سهم خود برای پرورش او تلاش کردیم، مشکل درونی‌اش باعث شد تحت تأثیر آن گروهک‌ها و شبکه‌های الحاد

و نفاق قرار گیرد و خود یکی از افراد آنان شود و اکنون نیز در خارج از کشور به سر می‌برد. به هر روی این موج به دلیل آراسته بودن به برخی مسائل اسلامی، حتی طلاب را نیز تحت تأثیر قرار می‌داد. بنابراین مرحوم علامه مطهری با آن روشن‌بینی ویژه، تصمیم گرفت حرکتی پایه‌ای را آغاز کند. هیچ‌کس به اندازه آن شهید از سوی این گروه‌ها احساس خطر نمی‌کرد. برخی نامه‌هایی که او برای حضرت امام(رحمه الله) نوشته، چاپ شده است. او در این آثار و نیز در کتاب‌هایش از این احساس مسئولیت حکایت می‌کند از اینکه چنین خطر شدیدی از سوی ایدئولوژی‌های التقاطی وی را رنج می‌داده است.(1)

کسانی دیگر نیز بودند که با نهایت حُسن نیت و با وجود فداکاری در مسائل مبارزاتی و دلسوزی برای انقلاب اسلامی، این توطئه را جدی نمی‌گرفتند و حتی به اینان کمک مادی نیز می‌کردند. شهید مطهری به خاطر همین سخت‌کوشی و مواضع


1. شهید آیت‌الله مطهری در فرازی از نامه‌ای که در سال 1356 شمسی خطاب به امام خمینی(رحمه الله) نوشته است، یادآور می‌شود:

    «...شاید به قدر کافی مستحضر باشید که نفوذ افکار مارکسیستی تا برخی محافل مذهبی در میان بعضی از دوستانی که انتظار نمی‌رفت، پیشروی کرده، لااقل در حدی که با هر گونه موضع‌گیری، ولو موضع‌گیری فکری در برابر آنها به استناد اینکه فعلاً صلاح نیست مبارزه می‌شود و حتماً به هر وسیله هست باید نظر حضرت‌عالی به وسیله بیت محترم به افرادی که واقعاً از این جهت در اشتباه‌اند ابلاغ شود.

    جریان دوم، جریان به اصطلاح گروه مسما به مجاهدین است. اینها در ابتدا یک گروه سیاسی بودند، ولی تدریجاً به صورت یک انشعاب مذهبی دارند در می‌آیند. درست مانند خوارج که در ابتدا حرکتشان یک حرکت سیاسی بود، بعد به صورت یک مذهب با یک سلسله اصول و فروع در‌ ‌آمدند. کوچک‌ترین بدعت اینها این است که به قول خودشان به خودکفایی رسیده‌اند و هر مقام روحانی و مرجع دینی را نفی می‌کنند. از همین‌جا می‌توان تا آخر خواند. دیگر اینکه در عین اظهار وفاداری به اسلام، کارل مارکس لااقل در حد امام جعفر صادق(علیه السلام) نزد اینها مقدس و محترم است. البته اینها آنهایی هستند که بر مسلک سابق خود باقی هستند. آنها که اعلام تغییر موضع کرده‌اند تکلیفشان روشن است. بنده هم اطلاعاتم در‌باره آنها مع‌الواسطه است، ولی افراد متدین و فهیمی که سال‌ها با آنها زندان بوده‌اند هستند و من معتقدم حضرت‌عالی از آنها، نه فقط از یک نفر آنها، جداجدا بخواهید نظرات خود و مشهودات خود را بنویسند و خدمتتان ارسال دارند و عجیب این است که هنوز هستند برخی از دوستان ما و ارادتمندان شما که کارهای اینها را توجیه و تأویل می‌کنند» (سیری در زندگانی استاد مطهری، ص 81).

سرسختانه‌ در برابر اینان، بسیاری از دوستان خود را از دست داد. این مطلبی است که بنده از نزدیک از آن آگاهی دارم.‌ اگر روزگاری مصلحت ایجاب کند، اسناد مربوط به این ماجرا را خواهم گفت، ولی هنوز فکر نمی‌کنم این شرایط فرا رسیده باشد. اگر استاد مطهری به شهادت نرسیده بود، امروز معرفتی درست درباره‌اش نداشتیم. به هر روی این وضع مرارت‌بار گذشت و او نیز در بحبوحه حوادث و فشارهای درونی و بیرونی به وظیفه خود عمل کرد و از هیچ چیز نهراسید. با اینکه دوستانش می‌گفتند: اینان خطری ندارند؛ بی‌اهمیت‌اند؛ وقتی انقلاب پیروز شود در مشت ما هستند و نقشه‌هایشان بی‌رنگ می‌شود، شهید مطهری استدلالش این بود که خطر فکری با خطر نظامی تفاوت دارد؛ یورش‌های نظامی را می‌توان با سلاح سرکوب کرد، اما تهاجم فکری را باید با ارائه بینشی درست پاسخ داد و خنثا‌سازی چنین شبهاتی که امواج التقاطی به‌وجود می‌آورند، یک کار منطقی و درازمدت می‌طلبد. از آنجا که او یار و یاوری نداشت، خود آستین همت را بالا زد و به‌تنهایی به مبارزه با این معضل پرداخت.(1)

فراست و سرسختی

استاد شهید مرتضی مطهری با التقاط و انحراف از اسلام ناب محمدی سرسختانه مبارزه می‌کرد و تا مدت‌ها تنها کسی بود که به این خطر توجه داشت. تا سال‌های 1352 و 1353 بسیاری از علما، فضلا و محققان در تهران، قم، مشهد و شهرهای دیگر به این خطر توجه نمی‌کردند. آنان نوشته‌های مجاهدین خلق، غرب‌گرایان و دیگر گروه‌های التقاطی را می‌خواندند؛ مطالب اشتباه و انحراف را نیز تشخیص می‌دادند و به‌خوبی


1. سخنرانی در دانشگاه علوم پزشکی رفسنجان، (1380/02/12)؛ بیانات در حسینیه ثارالله در جمع هیئت ثارالله رفسنجان، همان تاریخ.

می‌فهمیدند که اگر این متن با منابع قرآنی و روایی سنجیده شود،‌ دارای مشکلات، نارسایی‌ها و آفات بسیار است، ولی متأسفانه به این مسئله با دیده اغماض می‌نگریستند. در این میان شهید مطهری به‌طور مطلق و قاطع برخاست؛ اغماض را روا ندانست و سخت‌گیرانه و موشکافانه این نقاط ضعف و مطالب انحرافی را بیرون کشید. به تعبیر مقام معظم رهبری، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای (مدظله‌العالی) باید گفت شهید مطهری در مبارزه با التقاط نقش و درجه نخست را دارد. مقام معظم رهبری درباره این جنبه از تلاش‌های فکری و اعتقادی شهید مطهری گفته‌اند:

... تا سال 1349 و 1350 شمسی مسائل انحرافی در محیط مبارزه به چشم نمی‌خورد. وقتی که منافقین دستشان را رو کردند و نوشته‌های ایدئولوژیک آنها کم‌کم پخش شد، آقای مطهری بیش از همه ما حساسیت نشان داد و ما باید اعتراف کنیم که ایشان بعد از امام بیش از همه حساسیت نشان داد، چون من به یاد دارم که در سال 1351 شمسی تلاش فراوانی شد که امام را وادار کنند که این حرکت جوان‌ها را تأیید کنند که به نام مجاهدین و... بودند، اما امام سخت ابا کردند و یک‌بار کتاب‌های مجاهدین را خوانده بودند و گفته بودند اینها همان حرف‌های لنین و ارانی است، پس حرف‌های شما کدام است. مرحوم مطهری در معرفی اینها به امام نقش داشتند و خودشان آن‌قدر حساسیت نشان دادند تا عملاً کنار کشیدند و آن وقت مجاهدین ایشان را متهم کردند به اینکه سازش‌کارند و اهل مبارزه نیستند و حال اینکه کنار کشیدن ایشان حساسیت ایشان را نشان می‌داد و مؤثر و مفید هم واقع شد و ایشان در آن موقع کار ایدئولوژیک‌شان را زیاد کردند و اثرش این بود که در سه چهار سال بعد حقانیت حرکت ایشان روشن شد و حرکت صحیح

اسلامی دوباره از سال 1354 شمسی رو به رشد رفت و کم‌کم خط امام تبلور یافت....»(1)

شهید مطهری در شناخت ماهیت افراد و گروه‌های مختلفِ انحرافی و نیز پیش‌بینی خطرات آنان به چند دلیل موفق بود. نخست اینکه او به دلیل هوش و ذکاوت ذاتی‌اش، وقتی کتاب‌های اینان را مطالعه و بررسی می‌کرد، به زودی هدف نویسنده را درمی‌یافت و می‌گفت او می‌خواهد فلان مسئله مادی و مارکسیستی را در ظاهری اسلامی به اثبات رسانده، آیات قرآن و روایات را با نظریه‌های ماتریالیستی تطبیق دهد. دلیل دوم این بود که او به معارف اسلامی آگاهی کامل داشت و آثار انحرافی را با منابع اصیل و متون اساسی شیعه می‌سنجید. عامل سوم اینکه وی درباره افکار اروپاییان و مکاتب جدید، مطالعاتی گسترده‌ داشت و با ریشه‌یابی این تحریفات به‌درستی تشخیص می‌داد که هر یک از کدام مکتب وارداتی تغذیه می‌شود. او در برخی نشست‌های خود با علما و نیروهای مؤمن و مسلمان می‌گفت این سازمان مجاهدین می‌تواند در آینده خطراتی به مراتب بدتر از استبداد رژیم پهلوی داشته باشد، زیرا یک سازمان مارکسیستی است که اسلام را وسیله‌‌ای برای رسیدن به اهداف شوم و پلید خود قرار داده است. این در حالی بود که سازمان مجاهدین خلق در میان جوانان، قشرهای تحصیل‌کرده، دانشگاهیان و حتی برخی روحانیان و طلاب طرفدارانی داشت و اگر کسی شهامت به خرج داده، با اینان مخالفت می‌کرد، او را همکار رژیم قلمداد می‌کردند. التقاط و تحریفات اعتقادی این فرقه منحط، حتی برای بسیاری از نیروهای مبارز مؤمن و معتقد قابل هضم نبود و به همین دلیل، آن حقیقتی را که شهید مطهری در سال‌های اختناق، بین 1352 تا 54 به آنان گوشزد می‌کرد، سال‌ها بعد و حتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی دریافتند.(2)


1. سیدحمید جاوید موسوی، سیمای استاد در آینه نگاه یاران، ص 35 ـ 36.

2. ر.ك: محمد خردمند، شهید مطهری مرزبان بیدار، ص 138.

این موضع قاطع و درست شهید مطهری موجب شد منافقان او را مورد تهاجم تبلیغی شدید منفی قرار دهند و با تهمت‌های بی‌پایه، برای ترور شخصیت ایشان گام‌هایی بلند بردارند. تخریب ایشان چنان با بی‌انصافی همراه شد که در وصف نمی‌‌‌گنجد. ‌در ذهن دانشجویان چنین القا کردند که او در مسیر رژیم پهلوی گام برمی‌دارد و به همین دلیل است که ساواک برای تدریس وی در دانشکده الاهیات دانشگاه تهران هیچ مانعی نمی‌تراشد. آنان می‌گفتند: اصلاً شهید مطهری اسلام مترقی و مبارزاتی را نپذیرفته است؛ بر پایه بافته‌های ذهنی و برخی موهومات خشک فلسفی، آثاری می‌نگارد و به همین دلیل نوشته‌هایش قابل خواندن نیست؛ آثار علمی ندارد؛ ذهن‌گرایی می‌کند و از واقعیت‌های جامعه فاصله دارد. این تبلیغات منفی بدان سبب بود که آنان می‌دانستند اگر افشاگری‌های شهید مطهری برای افراد جامعه جا بیفتد، دیگر آنان راه زوال را خواهند پیمود. آنان حتی در زندان کتاب‌های آن استاد متعهد را می‌گرفتند و صفحات میانی آنها را درآورده، کتاب‌ها را ناقص می‌کردند، تا مبادا خوانندگان از آنها بهره‌ای ببرند؛ حقایق برایشان آشکار شود و خودشان در انزوا و مورد نفرت قرار گیرند.

نقد نیرنگ

شهید آیت‌الله مطهری، تحریف آیات قرآن کریم را از نیرنگ‌های مهم افکار مادی در ایران دانسته است؛ شیوه‌ای که می‌کوشد با حفظ ظاهر الفاظ،‌ آیاتی را به شکل مادی تفسیر کند. آن شهید پس از ریشه‌یابی این مسئله، چنین نتیجه می‌گیرد که این نیرنگ، همان طرح کارل مارکس برای ریشه‌کن ساختن دین از اذهان توده‌‌های معتقد است. طرح مارکس این است که برای مبارزه با مذهب باید از مذهب علیه خودش استفاده کرد؛‌ به این شکل که مفاهیم مذهبی از محتوای معنوی و اصلی خود تهی و از محتوای

مادی پر شود، تا مردم مذهب را به صورت یک مکتب مادی دریابند و چون چنین موفقیتی به دست آمد،‌ دور افکندن پوسته ظاهری دین ساده است.

مارکس می‌گفت باید تاریخ را به گونه‌ای مادی تفسیر کنید و خاستگاه مادی همه گرایش‌ها، از جمله گرایش‌های مذهبی را چنان بیان کنید که توده‌های مردم بفهمند ریشه طبقاتشان کجاست. هنگامی که آنان بفهمند همه پدیده‌های اجتماعی ریشه مادی دارد، خود به خود ارتباط خویش را با مذهب قطع می‌‌کنند.

شهید مطهری تأکید می‌‌کند هنگامی که مارکسیسم نتوانست از راه منطق، استدلال و خود‌آگاهی طبقاتی مذهب را از مردم بگیرد و تشخیص داد دیانت قوی‌ترین نیرو در میان ایرانیان است، این توطئه را به کار گرفت که از مذهب بر ضد خودش بهره جوید. آن شهید روی توطئه‌ای عظیم انگشت می‌گذارد که چنین شگردی را به کار گرفته‌اند تا مذهب را از صحنه زندگی سیاسی، اجتماعی و مناسبات مردم با یکدیگر حذف کنند و سپس می‌افزاید نویسندگان این تحلیل‌ها گمراه شده‌اند و به‌درستی نمی‌دانند چه می‌کنند، یا آنکه از روی عمد و غرض به تفسیر‌های ماتریالیستی دست می‌زنند و مقدسات مذهبی مردم را تهدید می‌کنند.

اینان به تعبیر شهید مطهری، ماتریالیست منافق‌اند که می‌گویند: «اراده خدا تنها بر این اصل استوار است که توده‌های ضعیف و محروم‌شدگان تاریخ بر قدرتمندان، اربابان و صاحبان زر و زور چیره شوند و خداوند برای تحقق این هدف حزب تشکیل داده است تا همه نیروهای متکامل جهان را در پوشش خود قرار دهد». آنان همه حکمت‌های الاهی را در این خلاصه کرده‌اند که خداوند حزبی تشکیل داده تا محرومان را بر قدرتمندان پیروز سازد. البته بی‌شک مبارزه با افراد طغیان‌گر جزء برنامه‌های قرآن است و اسلام هیچ ستمی را نمی‌پذیرد، ولی این‌گونه نیست که قرآن تنها به چنین مسائلی بسنده کند.

شهید مطهری یک برداشت انحرافی و التقاطی دیگر را ارزیابی می‌کند. منافقین در جزوة‌ خود نوشته‌اند باید تفسیرها، تفسیر امام باشد، اما پیگیری سخن امام ضرورتی ندارد و تنها باید تفکر او را پی گرفت. آنان می‌گویند زمانی این تفکر عملی می‌شود که فرد از نظر طبقاتی در طبقه امام، که همان محرومان تاریخ هستند قرار گیرد و عملاً درگیری‌های طبقاتی او را داشته باشد، ‌همچون او تجربه کند و بیندیشد.

شهید مطهری پس از اشاره به این موضوع تحریفی، می‌گوید اینان می‌خواهند به این وسیله مردم را اغفال کنند. استاد می‌نویسد این منحرفان از تاریخ صدر اسلام ناآگاه‌اند. «سالم» یک ایرانی آزاد شده اهل اصطخر(1) است که یورش به خانه حضرت علی(علیه السلام) و فاطمه زهرا(علیها السلام) و آتش زدن آنجا را رهبری می‌کرد. منافقین و به دلیل همین نا‌آشنایی، تنها به علت اینکه سالم از محرومان تاریخ و اسیران است، او را یک مؤمن انقلابی جلوه داده و در ردیف سلمان و ابوذر قلمداد کرده‌ و به دلیل همین ویژگی طبقاتی، سیمایی درخشان از او ترسیم کرده‌اند. مطهری به آنان گوشزد می‌کرد معیارهایشان در فلسفه تاریخ با این تحلیل‌ها بی‌اعتبار می‌شود و باید در ارزیابی‌های خویش تجدید نظر کنند و به خود اجازه ندهند که قضاوت‌ها و تفکرات هزار ساله مفسران، حکیمان، فقیهان و عارفان را به گونه‌ای مادی و طبقاتی توجیه کنند.

اینان تفسیرشان از غیب و ایمان به آن، چنین بود که مبارزان بدانند انقلاب یک مرحله پنهانی دارد و در این حالت نظام حاکم هنوز مسلط است و با رشد تدریجی و تغییر کمی به کیفی، نظام جدید مستقر می‌شود و از مرحله غیب به شهادت می‌رسد. شهید مطهری چنین برداشتی را برگرفته از اصل چهارم دیالکتیک مارکسیستی می‌داند و می‌افزاید این تفکرات منحط موضوع ایمان و اعتقادات مسلمانان راستین را منتفی تلقی


1. اصطخر یا استخر (Estaxr) یکی از بزرگترین شهر‌های فارس در دوران قبل از اسلام است. که قلعه آن در انتهای شمال غربی جلگه مرودشت قرار دارد.

می‌کند که دور از حقیقت است. شهید مطهری در مقدمه کتاب علل گرایش به مادیگری، برخی دیگر از تفسیرهای باطل این گروه‌ها را به بوته نقد می‌گذارد و همه این تحلیل‌ها را با اهداف مقدس قرآن و وحی مغایر می‌داند و خاطرنشان می‌سازد که بسیار شگفت‌انگیز است که فرهنگ انقلابی برخی بدین معناست که محتوای معنوی را از قرآن و اسلام بگیرند و به جای آن یک برداشت مادی جایگزین سازند. انقلاب رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه هدی(علیهم السلام) به مسائل اقتصادی، محرومیت‌زدایی و امور مربوط به خوراک و شکم منحصر نمی‌شد و هدف آن بزرگان والاتر و بالاتر از اینهاست. انقلاب صدر اسلام که پیامبر(صلى الله علیه وآله) پایه‌گذارش بود و امامان پیگیر آن بودند، تحولی در روح، روان، رشد معنوی، تزکیه و اصلاح رفتارهای مردم بود و چنین برداشت‌ها و توجیهات مادی نمی‌تواند با فرهنگ انقلابی و مشی اسلامی منطبق باشد، بلکه تبلیغاتی به سود ماتریالیسم است.(1)


1. ر.ك: مقدمه استاد شهید مطهری بر کتاب علل گرایش به مادی‌گری.