یکی از کلیدواژههای قرآن کریم، نهجالبلاغه و جوامع حدیثی دیگر، واژة «فتنه» و مشتقات آن است.(1) کاربردهای قرآنی «فتنه» بسیار متفاوتاند؛ چنانکه در روایات و کلمات بزرگان نیز این واژه، در معانی گوناگونی به کار رفته است. ترتیب منطقی بحث اقتضا میکند که نخست، از مفهوم فتنه و ماهیت آن سخن گوییم. فتنه چیست؟ موارد کاربرد آن کداماند؟ و چرا این واژه به کار رفته است؟ پس محور اول از مبادی تصوری بحث، این است که مفهوم فتنه روشن شود تا تصور صحیحی از آن داشته باشیم.
کاربردهای قرآنیِ واژة «فتنه» بسیار متفاوتاند و حکم مشترک لفظی دارند؛ ولی برخی لغتشناسان، تلاش میکنند تا مشترکات لفظی را به یک یا دو اصل برگردانند و بگویند اصل این معنا یک چیز است و با اضافه کردن ویژگیهایی، معناهای دوم و سوم پدید میآیند. دراینباره افراطوتفریطهایی هم هست، تا آنجا که برخی از آنان، مفاهیمی را که هیچ جهت اشتراکی ندارند و حتی ضدین هستند، به یک اصل برمیگردانند. این بحث، فنی است و نتیجة آن نیز در بیشترِ موارد، ظنی و ضعیف است. لغتشناسانی مانند صاحب مقاییس اللغه و دیگران، که سعی کردهاند واژهها را به یک اصل برگردانند، در بیشترِ موارد دلیل دلچسب و اطمینانبخشی ارائه نكردهاند.
1. در قرآن کریم، مادة «فتن» در حدود شصت مورد و در نهجالبلاغه در حدود هشتاد مورد به کار رفته است.
آیا میتوان برای الفاظی که معانی گوناگون دارند، جهت اشتراکی یافت و آن معنا را به همة این الفاظ نسبت داد؟ اگر منظور این است که این معانی را به یک مشترک معنوی برگردانیم و بگوییم اصل، یک معناست و آن تعدد معانی، خصوصیات مورد است، انصاف آن است که بگوییم این کار تكلفآمیزی است؛ زیرا گاهی معانی بهاندازهای باهم تفاوت دارند که نمیتوان واژه را مشترک معنوی دانست. مثل واژة «انسان» که دربین همة افراد انسان مشترک است، اما ویژگیهای نژاد، زبان، رنگ، خصوصیات، جنسیت و مانند آنها باعث میشود که انسان در جایی مرد باشد و در جای دیگر زن، یکجا سیاه باشد و در جای دیگر سفید، در جایی عرب باشد و در جای دیگر عجم. معنای انسان بین همة اینها مشترک است. اما اگر مقصود، بررسیهایی باشد كه در زبانشناسی معمول است و لغتی را كه دراصل، معنایی داشته و بهتدریج در طول زمان تحولاتی یافته و معنای دیگری برای آن پیدا شده، كه دراصطلاح به آن «منقول» میگویند، بررسی كرده، جهت نقل معنا را بیابند، تا ارتباطی كه بین معانی گوناگون هست کشف شود، و این بررسی در حدی معقول و عرفپسند باشد و تکلفی در آن نباشد، مشكلی ندارد و از فروع زبانشناسی است. اكنون بهاجمال میگوییم كه موارد استعمال واژة «فتنه» در قرآن کریم، بهگونهای هستند که نمیشود آنها را مشترک معنوی به شمار آورد. بهعنوان مثال، قرآن دربارة اموال و اولاد میفرماید: إِنَّمَا أمْوَالُكُمْ وأوْلادُكُمْ فِتْنَة.(1) اگر این كاربرد را ـ به هر معنایی كه فتنه در اینجـا دارد ـ با آیة دیگر مقایسه کنیم که میفرماید: الْفِتْنَةُ أشَدُّ مِنَ الْقَتْل؛(2) «فتنه، از قتل بدتر و سختتر است»، این دو چه نسبتی باهم دارند؟ در جملة «اموال و اولاد شما فتنه است» اگر «فتنه» دارای همان معنا باشد كه در الْفِتْنَةُ أشَدُّ مِنَ الْقَتْل دارد، آن جمله چه معنایی دارد؟ آیا یعنی اولاد شما از قتل بدتر است؟ این معنای روشنی ندارد. همچنین مشتقات «فتنه» را كه در آیات به كار رفته است ببینید: مانند بِأیِّكُمُ الْمَفْتُون.(3) مفسران گفتهاند «مفتون» در
1. تغابن (64)، 15: همانا مالها و فرزندان شما آزمونی [برای شما] است.
2. بقره (2)، 191: فتنهگری، از آدمكشی سختتر است.
3. قلم (68)، 6: كه كدامیك دیوانه است.
اینجا بهمعنای مصدر است. معنایش این است به کسانی كه ـ العیاذ بالله ـ به پیغمبر اکرم نسبت جنون دادند، گفته شد خوب بسنجید ببینید که آیا شما اولی به جنون هستید یا او؟ پس «مفتون» در اینجا بهمعنای جنون یا مجنون است. این چه ربطی به اموال و اولاد دارد؟ یا چه ارتباطی دارد با فتنهای که اشد من القتل است؟ همچنین است دربارة آیة ألاَ فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا(1) و امثال آن كه موارد فراوانی است. بنابراین هیچ جهت مشترک قابل قبولی بین این كاربردها وجود ندارد. در کتابهای لغت نیز معانی متعدد برای «فتنه» ذکر کردهاند و بسیار مشكل است كه جهت مشتركی برای این موارد یافت شود. به این دلیل نمیتوان «فتنه» را مشترک معنوی، و اینها را خصوصیات مصداق دانست. ولی درعینحال، برخی صاحبنظران به خود زحمت دادهاند تا اصل كاربردها را به یک معنا برگردانند.
قاعدهای در زبانشناسی است که میتوان تا حد زیادی آن را پذیرفت؛ اینكه الفاظی که در هر زبانی وضع میشوند، در ابتدا برای مصادیق مادی وضع میشوند. آدمی از روز نخست که شروع به حرف زدن میکند، هنوز مسائل معنوی و انتزاعی را درست درک نمیکند. آنچه مورد نیاز اوست، همین مصادیق مادیاند که در دنیا با آنها سروکار دارد. بهعنوان مثال، درباب بزرگی و کوچکی و بالا و پایین و مانند آنها، در ابتدا مفهوم علو را برای همین بالا بودن سقف نسبت به کف وضع کردند. سپس متوجه شدند معانی دیگری هستند که تعبیر دیگری مناسب آنها نیست جز اینکه بگوییم آنها بلند هستند. مثل اینکه بگوییم مقام خدا عالی است یا علو دارد. این معنایی را که برای علو معنوی تصور میکنند، پس از تصور علو مادی است. وقتی دیدند چنین معنایی را میخواهند، همان لفظی را که برای علو مادی وضع شده بود، انتخاب كرده، آن را تجرید میکنند و میگویند: علو بر دو گونه است: یکی علو حسی؛ و دیگری علو معنوی. خدا علو معنوی دارد. یا خدا بزرگ و کبیر یا اکبر و عظیم و اجل و اعظم است. همة اینها را دربارة خدا به کار میبریم.
1. توبه (9)، 49: آگاه باشید كه آنان در فتنه فروافتادهاند.
بزرگی، نخست دربارة همین بزرگیهای حسی وضع شده است؛ اما وقتی میخواهیم دربارة خدا بیان کنیم، هیچچیز مناسبتر از این نیست که از مفهوم بزرگی استفاده کنیم؛ بهاینصورت كه معنای بزرگی را توسعه دهیم، یعنی واژة «بزرگی» ابتدا وضع شده بود برای بیان بزرگی اجسام نسبت به یكدیگر. اكنون با توسعة معنای آن میگوییم بزرگی همواره جسمانی نیست، بلكه بزرگی معنوی نیز داریم. پس براساس این قاعده، الفاظ ابتدا برای مصادیق مادی وضع شده و بهتدریج با تصرفاتی به مناسبتهایی، در معانی انتزاعی، اعتباری و سپس معانی معنوی فراطبیعی به کار رفتهاند؛ یعنی غالباً الفاظ، نخست بهصورت مجاز با قرینه استعمال شده و سپس کمکم بهصورت منقول و دارای معنای حقیقی جدیدی شدهاند.
برای اینكه بدانیم چه نسبتی میان دو مفهوم ابتدایی و توسعهیافته وجود دارد، نمیتوان فرمول خاصی ارائه كرد. در برخی موارد، آنقدر بین این دو مفهوم فاصله میافتد که بهزحمت میشود جهت مشترکی بین آنها یافت. دربارة بزرگی میتوان گفت كه بزرگی دو نوع است: بزرگی حسی و غیرحسی؛ اما درباب برخی مفاهیم معنوی نمیتوان گفت كه یک مصداق مادی دارد و یک مصداق معنوی؛ زیرا آنقدر از خصوصیات مادی و نقص تنزیه شده که بهواقع، معنای دیگری شده است. اگر قاعدة پیشگفته را بپذیریم، وقتی موارد استعمال کلمة «فتنه» را ملاحظه کنیم، شاید حسیترین معنایی که برای «فتنه» در قرآن کریم به كار رفته است، در این آیه شریفه باشد: عَلَى النَّارِ یُفْتَنُون؛(1) «[انسانهایی] روی آتش گداخته میشوند». «فتن» در اینجا یعنی داغ کردن و سوزاندن، كه مصداق حسی است و از این حسیتر نداریم. حتی جنون در آیه بِأیِّكُمُ الْمَفْتُونُ،(2) مستقیماً محسوس نیست، بلكه از علایم به آن پی میبریم؛ زیرا حقیقت آن، حالتی روحی و اختلالی در روح یا در مغز انسان است كه در رفتار انسان اثر میگذارد و آنچه مستقیماً دیده
1. ذاریات (51)، 13.
2. قلم (68)، 6.
میشود، رفتار جنونآمیز است و دستكم بهاندازة داغ کردن با آتش، حسی نیست؛ زیرا آدمی با چشم میبیند که چیزی را با آتش، داغ یا ذوب میکنند. بهعنوان مثال، طلا را كه در آتش ذوب میکنند، میگویند: «فتن الذهب». ازاینجهت میتوان گفت: اولین بار که «فتن» وضع شده، برای همین داغ کردن وضع شده است. ولی این داغ کردن، لوازم و آثاری دارد كه بهمناسبت این آثار و لوازمی که بر آن بار میشود، در ابتدا بهصورت مجاز، و بعدها بهصورت منقول، در معانی دیگری بهمناسبتهایی به كار بردهاند. بنابراین واژة «فتن»، در معنای دیگری که شباهتی با داغ کردن داشته یا برخی آثار داغ کردن را داشته است، به كار رفته است.
بهطورمعمول وقتی چیزی را روی آتش داغ کنند، حرکت و تغییری در آن پیدا میشود. به همین مناسبت، بعدها «فتن» را دربارة اضطرابها به کار بردند. اضطراب گاهی شخصی است؛ یعنی شخص حالتی روانی بهنام اضطراب و دلهره دارد؛ و گاهی اضطراب اجتماعی است؛ جامعه متزلزل و مضطرب میشود. بدینصورت، «فتنه» بهتدریج معانی جدیدی پیدا کرده و ازجمله، دربارة بلاهایی که برای انسان پیش میآید و حال او را متغیر و مضطرب میکند، به کار رفته است. كاربرد «فتنه» دربارة امتحان نیز برای آن است كه وقتی کسی را امتحان میكنند، حالت اضطرابی پیدا میکند از اینكه آیا در این امتحان قبول میشود یا مردود؟ پس لازمة امتحان کردن، پیدایش حالت اضطراب است. بدینجهت به امتحان هم «فتنه» گفته شده است. خداوند در ادامة آیة شریفة أحَسِبَ النَّاسُ أنْ یُتْرَكُوا أنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا یُفْتَنُونَ؛(1) «آیا مردم میپندارند که وقتی میگویند ما ایمان آوردیم، رها شده، دیگر امتحان نمیشوند؟»، میفرماید: وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ...؛(2) «ما همة پیشینیان را امتحان کردیم، [شما را هم امتحان خواهیم کرد]». پس «فتنه» در اینجا بهمعنای امتحان است. در آیة وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً؛(3) «ما همة شما را با خوبیها و بدیها میآزماییم [و مبتلا میكنیم]»، «بلا» و «فتنه» باهم
1. عنكبوت (29)، 2.
2. عنكبوت (29)، 3.
3. انبیاء (21)، 35.
استعمال شده است(1) و مقصود آن است كه بهمثابه آزمایش، شما را به خوشیها و ناخوشیها مبتلا میکنیم. پس میتوان چنین تصور کرد که «فتنه»، دراصل بهمعنای گداختن و داغ کردن بوده است، سپس با توجه به لازمة آن که اضطراب بوده، به این معنا نقل شده و کمکم دربارة اضطرابهای روحی و اضطرابها و آشوبهای اجتماعی و مانند آن به كار رفته است. همچنین «فتنه»، دربارة فضای آشفتهای که در آن اعتقادات دینی دچار شک و تردید گردد، به كار رفته است؛ زیرا این آشفتگی نیز موجب اضطراب میشود. آشفتگی سبب تیرگیها و ابهامهایی است که سبب میشود کسانی در دین خودشان شک کنند. این معنا در آیة وَالْفِتْنَةُ أشَدُّ مِنَ الْقَتْل(2) به كار رفته است. «فتنه» در اینجا بهمعنای کاری است که سبب میشود مردم در دینشان شک كنند و مضطرب شوند و نفهمند دین حق و اعتقادات صحیح کدام است. این كار از آدمكشی بدتر است؛ زیرا اگر مؤمنی را بكشند، به بهشت میرود و ضرری نمیکند و فقط زندگی مادی را از دست میدهد، اما وقتی دین مؤمنی دستخوش فتنه شود و وسایل شک و تردید در دینش فراهم گردد، متزلزل میشود و از خود میپرسد: آیا این دین درست است یا نه؟ درنتیجه، ایمان خود را از دست میدهد و وقتی بیایمان شد، دیگر اهل نجات نخواهد بود. بهیقین، ضرر این كار بیش از ضرر کشتن اوست. اگر او را میکشتند، فقط ضرر دنیایی داشت، ولی وقتی با فتنه دین او را بگیرند، ضرر ابدی دارد و بزرگتر از قتل است. پس فتنه به ملاحظات متفاوت، مصادیق متعددی دارد، ولی نمیتوان گفت که مشترک معنوی است و اینها همه مصادیق یك مفهوم است.
1. آنگونه که از بررسیهای لغتشناسانه برمیآید، در اصل و ریشة «فتنه» معناهای سختی، آشفتگی، گرفتاری و مانند آنها نهفته است؛ اما در امتحان و بهویژه اختبار و ابتلا، ویژگیهایی که در واژة «فتنه» ملحوظ است و غالباً به ذهن متبادر میشود، آن معانی چندان ملحوظ نیست. اینگونه الفاظ را که کم یا زیاد باهم مشابهتهایی داشته، برخی از آنها در مقام استعمال امتیازاتی دارند، چه باید نامید؟ به همة آنها با مسامحه «مترادفات» میگویند. اما هرکدام ویژگیای در زبان عربی دارد كه در برخی جاها صدق میکند و در مفاهیم دیگر صدق نمیکند. چیزهایی که خدای متعالی برای انسان پیش میآورد تا انسان در سر دوراهی قرار گیرد و باید یکی را انتخاب کند هم، این کار خدا را ازآنجهت که منسوب به خداست، «فتنه» یا «فتون» نامیده میشود.
2. بقره (2)، 191.
اكنون بنابر مبنایی كه بیان شد، میتوان گفت كه فتنه چنین سیری داشته است: در ابتدا بهمعنای داغ شدن و سوزانده شدن و مانند آن بوده است، اما پس از آن به معانی دیگری مانند اضطراب، آشوب و آشفتگی آمده است و بهلحاظ لوازمی که این آشفتگیها در اجتماع دارد، بر فتنة اجتماعی اطلاق شده است. بر این اساس، فتنه گاهی دربارة فرد به کار میرود و گاهی دربارة اجتماع. فتنههای اجتماعی نیز انواعی دارد که باید در جای خود به بیان آنها پرداخت.
بنابرآنچه گذشت، اگر ما بخواهیم فتنه را معنا کنیم، باید ببینیم در چه موردی به کار میرود تا معنای متناسب با مورد خودش را بهمثابه تعریف در نظر بگیریم. در قرآن، فتنه بهمعنای مطلق امتحان به کار رفته است و چیزهایی که وسیلة امتحان قرار میگیرند، فتنه نامیده میشوند؛ ولی آنچه اكنون در بحثها و متون اجتماعی ما درباب «فتنه» رواج دارد، فتنههای اجتماعی است. در قرآن آمده است: أنَّمَا أمْوَالُكُمْ وأوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ.(1) آدمی بهوسیلة فرزند نیز امتحان میشود. وقتی امر دایر است میان اینکه انسان خواستة فرزند، همسر و دوست خود، یا خواستة خدا را اجابت کند، تزاحم پیش میآید. پس، همة اینها وسیلة آزمایشاند. وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَة؛(2) «ما شما را با ناخوشیها و خوشیها میآزماییم». پس همیشه ناخوشیها محل امتحان نیستند، بلكه خوشیها نیز ابزار امتحاناند. خدای متعالی یكی را با ثروت، و دیگری را با فقر امتحان میكند. همة حوادث جهان که بهگونهای با رفتار اختیاری ما ارتباط مییابند، و زمینهای را برای انتخاب ما فراهم میکنند، امتحان و فتنهاند. الفاظ دیگری نیز دربارة آزمودن، در قرآن به کار رفتهاند؛ مانند «بلا»، «ابتلا»، «امتحان»، «اختبار»، «تمحیص» و حتی «میز»: لِیَمِیزَ اللّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ.(3) اما شایعترین واژهها دراینباره، دو تاست: یکی مادة «بلا» و «ابتلا» است که یک ماده هستند، اولی ثلاثی مجرد و دیگری ثلاثی مزید از باب افتعال است؛ و دوم مادة «فتنه» است.
1. انفال (8)، 28.
2. انبیاء (21)، 35.
3. انفال (8)، 37: تا خداوند، ناپاك را از پاكیزه جدا كند.
پرسش دیگر این است که آیا زندگی انسان در این دنیا بیفتنه میشود؟ فتنه بهمعنای عام آن مقصود است که شامل همة موارد امتحان میشود، چه امتحانات فردی، چه امتحانات گروهی و اجتماعی، یعنی همان معنای لغوی فتنه که تقریباً مساوی با امتحان است. آیا ممكن است زندگی انسان در این دنیا بدون فتنه، یعنی بدون امتحان سپری شود؟ امتحان نشدن، محال عقلی نیست، ولی حکمت الهی اینگونه نیست. خدا این عالم را با وضع خاصی که دارد آفریده است. وضع زندگی ما بهگونهای است كه خواستههای متضادی برای ما پیدا میشود و سر دوراهیها و چندراهیها واقع میشویم؛ گاهی تردید میکنیم كه اینطرف را انتخاب کنیم یا آنطرف را؟ این وضع زندگی که ما داریم، بدون امتحان سپری نمیشود. خداوند میفرماید: الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أحْسَنُ عَمَلا؛(1) ما مرگ و زندگی را آفریدیم، تا شما را امتحان کنیم. امتحان برای تمیز خوبی و بدی کار است. یعنی خدا برای ارزشیابی کار، باید زمینهای فراهم کند كه نام آن «امتحان» است. برحسب این آیه و دهها آیة دیگر، بلا و ابتلا موارد بسیار گستردهای دارد؛ مانند این آیه: وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنْكُمْ وَالصَّابِرِینَ؛(2) یکی از موارد آزمایش این است که ما زمینهای پیش میآوریم که معلوم شود چه کسانی اهل جهاد و صبر هستند. در آیة دیگری آمده است: وَلِیُمَحِّصَ مَا فِی قُلُوبِكُمْ؛(3) خداوند وضعیتی پیش میآورد كه شما امتحان شوید، تا آنچه در دل دارید ظاهر شود و جوهر وجودتان ظهور پیدا کند. خداوند، جهان را برای همین آفـریده است؛ وگرنه چون از اول میدانست که من چقدر گناه خواهم کرد، مرا ـ العیاذ بالله در جهنم میآفرید و نیازی به پدید آوردن این عالم نبود و کسی هم نمیتوانست اعتراض كند. سرّ پیدایش این عالم، آن است كه انسان با اختیار خود این مسیر را طی کند. آنچه سبب شده آدمی لایق مقام خلافت الهی شود، همین ویژگی است؛ وگرنه فرشتگان مقرب الهی همواره
1. ملك (67)، 2: آن كه مرگ و زندگی را آفرید، تا شما را بیازماید كه كدامیك نیكوكارترید.
2. محمد (47)، 31: ما شما را بهحتم میآزماییم، تا جهادگران و شكیبایان را بشناسیم.
3. آل عمران (3)، 154: تا آنچه [از ایمان] در دلهای شماست، [از غیر آن] خالص و جدا كند.
مشغول تسبیح و تقدیس خدا بودند: نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ.(1) ولی خداوند صلاح ندانست که آنها خلیفة او باشند، و فرمود: إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً؛(2) «من جانشینی را در زمین قرار خواهم داد». فرشتگان گفتند: أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ؛(3) این موجودی که میخواهی روی زمین خلیفه قرار دهی، موجودی است که فساد و خونریزی خواهد کرد. خداوند فرمود: شما سرّی را که در این کار است نمیفهمید. نمیتوانستند هم بفهمند؛ چون سرّ آفرینش انسان این بود که باید موجودی باشد که با اختیار و انتخاب خود به مقام قرب الهی، و فراتر از مقام ملایکه برسد. اما لازمة این اختیار و انتخاب این بود که آدمی دارای دو گونه جاذبه باشد: هم جاذبهای که او را بهطرف گناه بکشد، و هم جاذبهای بهسوی عبادت داشته باشد و او جهت عبادت را انتخاب، و برتری خود را ثابت کند، و روشن کند که گوهر وجودی او بهگونهای است که پا بر خواستههای نفسانی میگذارد، تا خدا راضی باشد. این ویژگی در فرشتگان نبود؛ زیرا آنان گرایشی به معصیت نداشتند، یعنی نمیدانستند گرایش به معصیت چیست و چگونه ممكن است موجودی در درون خود گرایش به خوبی و بدی را توأمان داشته باشد. چون آنان نمونة چنین چیزی را از درون خود سراغ نداشتند، نمیتوانستند حقیقت آن را دریابند. گمان میکردند وقتی خدا موجودی را بیافریند، به او عقل میدهد و او میفهمد که بندگی خدا چقدر خوب است و با آن به چه مقاماتی میرسد، و بهحتم همان را انتخاب میکند؛ همانگونه که خود چنین میکردند. یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ لا یَفْتُرُونَ؛(4) «شبانهروز مشغول تسبیح خدا هستند و خسته هم نمیشوند، [بلكه لذت میبرند]». آنان نمیتوانستند تصور کنند که موجودی میل و جاذبه به ترک عبادت، بلکه به ضد عبادت داشته باشد و بتواند با اختیار خود، پا روی این کشش بگذارد و به مقامی بالاتر از فرشتگان برسد و
1. بقره (2)، 30: ما همواره به ستایش تو تسبیحگوییم و تو را تقدیس میكنیم.
2. بقره (2)، 30: راستی كه من جانشینی [برای خود] در زمین قرار میدهم.
3. بقره (2)، 30: آیا كسی را كه در زمین فساد میكند و خون میریزد، در زمین [خلیفه] قرار میدهی؟ فرمود: همانا من چیزی میدانم كه شما نمیدانید.
4. انبیاء (21)، 20.
عبادتی بهتر از آنان انجام دهد. ازاینرو خدا به آنان فرمود: من چیزی میدانم كه شما نمیدانید. خدا در فهماندن به آنان بخل نورزید، بلكه آنها نمیتوانستند دربیابند. اگر من و شما اختیار بین خیر و شر، و گناه و ثواب را میتوانیم بفهمیم، بهدلیل آن است كه بهطوردایم آن را تجربه میکنیم. اما اگر ما میلی به گناه نداشتیم، نمیفهمیدیم میل به گناه چیست. پس آنچه باعث شد که انسان لیاقت خلافت خدا را پیدا کند، همین ویژگی بود؛ اینكه دو گونه کشش در درون اوست و همواره در معرض امتحان است، یعنی انتخاب آنچه خود میخواهد و مردم میپسندند، یا انتخاب آنچه خدا میخواهد: الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أحْسَنُ عَمَلا.(1)
بنابراین زندگی انسان بدون فتنه و امتحان، شدنی نیست؛ اگرچه مفهوم فتنه، اندکی با امتحان فرق دارد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: شما از خدا نخواهید که شما را مورد فتنه قرار ندهد، دعا کنید که توفیق سربلند بیرون آمدن از امتحانات و فتنهها بیابید و مردود نشوید. خدا امتحانهای دشواری برای شما پیش نیاورد که دربرابر آن طاقت نیاورید و رفوزه شوید. اما اینکه دعا کنید: خدایا ما را مورد امتحان قرار نده، شدنی نیست. پس برای چه شما را آفریده است؟ اصلاً آفرینش انسان در این عالم برای این است که امتحان شود.
گفتیم که طبیعت زندگی در این عالم آن است كه همواره اوضاعی پیش آید تا آدمی بر سر دوراهیها و چندراهیها قرار گیرد و یكی را انتخاب کند. قرآن اسم این وضعیت را «امتحان» گذاشته است.(2) گاهی در به كار بردن برخی مفاهیم و الفاظ، برای آنكه به تفاهم نزدیکتر باشد،
1. ملك (67)، 2.
2. قرآن واژة «امتحان» را دربارة غیر خدا نیز به كار برده است: فَامْتَحِنُوهُنَّ (ممتحنه، 10) دربارة زنانی که پس از هجرت، بهعنوان مهاجر از مکه به مدینه میآمدند و مدعی بودند كه ما مؤمن هستیم، دستور داده شد که اینها را امتحان کنید. یا دربارة نوجوان یتیمی که بالغ شده و اموال او در دست قیّم است، وقتی میخواهند اموالش را به او بدهند، میفرماید: امتحانشان کنید آیا اینها به حد رشد رسیده و میتوانند اموال خودشان را درست مدیریت کنند یا نه؟ (نساء، 6).
از معانی حسی کمک میگیریم. درست است ما انسانها وقتی امتحان میکنیم، كه نمیدانیم و نتیجة امتحان كردن ما آن است كه چیزی را بفهمیم. خداوند نیز همین تعبیرها را به کار میبرد. اما میدانیم چیزی برای خدا مجهول نیست. او كنه و نهان همهچیز را میداند و اینكه کارها به کجا خواهد کشید. پس برای او جهلی وجود ندارد، اما وقتی میخواهد به زبان ما حرف بزند و بگوید شما را سر دوراهیها قرار میدهم تا همواره یکی را انتخاب کنید و بفهمید كه چه موقعیت حساسی دارید، میفرماید: همواره شما را میآزمایم، تا مجاهدان و صابران شما شناخته شوند: حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنْكُمْ وَالصَّابِرِینَ.(1) مفاهیم دیگری نیز مانند غضب و انتقام و حتی دست خدا و پهلوی خدا نیز به كار رفته است. میدانیم كه خدا به این معنایی که ما میفهمیم، دست ندارد. او موجودی بسیط است و اجزایی ندارد، چه رسد به اینكه اجزای محسوس داشته باشد. ولی وقتی خدا میخواهد با ما سخن گوید، باید به زبان ما حرف بزند؛ چون حقیقتی را که میخواهد بیان کند، ما در قالب این الفاظ میفهمیم. نامگذاری ایننوع كاربردها، تابع اصطلاحاتی است که در علوم معانی و بیان وضع کردهاند. گاهی هم اختلاف میشود که این تعبیرها استعاره یا تشبیه یا مجاز منقول یا مجاز مرسل است. دربارة این نكات فنی باید در مدرسه بحث کرد. آنچه ما میفهمیم این است كه وقتی انسان بر سر دوراهی واقع میشود، باید خود را نشان بدهد و رفتاری ظاهر کند که از اول، سرانجام آن را نمیدانست. این امتحان است. مثل زمانی كه برگة امتحان را به فرد آزموندهنده میدهند، و او از قبولی یا مردود شدن خود بیخبر است. همواره برگههای امتحان در دستان ماست؛ برگههایی که با چشم و نگاه خود، یا با گوش دادن به صداها، یا با راه رفتن و دیگر كارها پر میکنیم. اگر بخواهیم این حقیقت مؤثر در سرنوشت خود را با لفظ بیان كنیم، بهترین لفظ، «امتحان» است و به این سبب كه موجب دردسر برای ما میشود، و ما را مضطرب میکند، میتوان آن را «بلا» یا «فتنه» نامید. مگر فتنه آن نبود که چیزی را روی آتش، داغ کنند و مضطرب شود؟ گویا ما در وضعی قرار میگیریم که مضطرب شده، نمیدانیم چه باید كرد، بهویژه آنجا که موضوع آنقدر ابهام داشته باشد که تشخیص وظیفه نیز مشکل میشود.
1. محمد (47)، 31.
چنین وضعیتی، بهواقع فتنه است. یعنی انسان بهطوركامل کلافه میشود و نمیفهمد كه چه باید كرد. آنقدر هوا مهآلود و غبارآلود شده که نمیتوان جاده را تشخیص داد. ولی هرچه امتحان دشوارتر باشد، نتیجهاش هم بهتر است. برخی در امور ساده قبول میشوند، اما در امتحان سال دوم و سوم، نمره نمیآورند و مردود میشوند. دوران تحصیلی تا پایان تحصیلات تكمیلی، حدود بیست سال است. اگر سالی دو بار هم آزمون باشد، چهل آزمون خواهیم داشت؛ اما امتحانهای خدا در هر روز بیش از چهل بار است و هر لحظه در انواع امتحانات درگیر میشویم. اگر انسان به تأثیر رفتارها در سرنوشت خویش توجه كند، و به اینكه ممكن است او را جهنمی یا بهشتی كند، و نداند كه نتیجة آزمون چه خواهد شد، جا دارد بسیار مضطرب باشد. اگر ما خود را به نفهمی میزنیم و توجه نمیکنیم، حرف دیگری است. انسان عاقل، باید همواره مضطرب باشد. خوف خدا و تقوا یعنی همین؛ زیرا انسان نمیداند سرنوشت او چه خواهد شد و آیا از عهدة این امتحان برمیآید و نمرة خوب میگیرد، یا مردود میشود. هرقدر ایمان قویتر باشد، ترس آدمی بیشتر میشود؛ چون بیشتر درپی نمرة قبولی است. وقتی امتحانها دشوار میشود، بر تردید انسان نیز افزوده میشود و از خود میپرسد: آیا در این امتحان دشوار، موفق خواهد شد یا نه؟ طبیعی است كه آزمونها برای افراد گوناگون تفاوت دارد. دانشآموز اول ابتدایی، امتحان سادهای دارد. امتحان سال دوم، دشوار میشود، و بههمینترتیب، تا برسد به امتحان ورودی دانشگاه. اگر كسی بخواهد برای رسالة دکتری نمرة خوبی بگیرد، باید بسیار تلاش كند. او گاهی چند سال باید معطل شود تا رسالهاش را بهگونهای بنویسد که نمره بیاورد.
امتحان، مسئلة سادهای نیست. رمز زندگی دنیاست؛ یا بهتعبیردیگر، هدف نزدیک از آفرینش انسان است. خدا انسان را آفرید تا او را امتحان کند. اما پرسش این است كه امتحان برای چیست؟ میتوان در پاسخ گفت كه برای كسب لیاقت بیشتر است. پرسش بعدی این است كه لیاقت بیشتر برای چیست؟ برای آن است كه پاداش بیشتر و والاتری نصیب او شود، و سرانجام
آن، پاداشی است که به عقل ما نمیرسد؛ فقط بهصورتکلی میگوییم به خدا نزدیک شود. یعنی قرب خدا، هدف نهایی خلقت است. هدف نزدیک آفرینش، امتحان است؛ هدف دوم، پاداش و بهشت است؛ و هدف نهایی، رسیدن به قرب الهی است. این اهداف بر یكدیگر مترتب است و همه، هدف خلقت است. وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أمَّةً وَاحِدَةً وَلا یَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ * إِلا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَلِذَلِكَ خَلَقَهُمْ... .(1) خدا انسان را برای رحمت خلق کرد؛ رحمتی که ملایکه ظرفیت دریافت آن را ندارند. ما فرشتگان را بهدرستی نمیشناسیم؛ اما همین اندازه میدانیم که آنها انگیزة معصیت و شهوت و غضب ندارند. درنتیجه، این ابتلائات را هم نخواهند داشت. نتایجی هم که بر این امتحانها مترتب میشود، شامل آنها نمیشود. کسی که در امتحان قبول میشود، با كسی كه امتحان نداده مساوی نیست. او باید امتحان دهد تا نتیجه، هم برای خودش و هم برای دیگران آشكار شود. باید دانست كه خدا امتحاننکرده هم میداند و نیازی به امتحان ندارد؛ بلكه او میآزماید تا استعدادهای فرد آزمونشونده در یكی از دو جهت فوق و صعود، یا نزول و هبوط شکوفا شده، به فعلیت برسد.
انسانها بهطورمعمول، چیزی یا كسی را که از آن اطلاع درستی ندارند، میآزمایند. بهعنوان مثال، دانشآموز مدرسه را امتحان میکنند تا بدانند درس را فراگرفته است، یا چیزی از آن نمیداند. البته اهداف دیگری هم بر آزمون مترتب میشود. فرض كنید كسی كه درس خوانده و آن را بلد است، قبول میشود و میتواند در کلاس بالاتر شرکت کند، یا حتی ممکن است به او جایزه بدهند.
پس اصل امتحان را در جایی به کار میبریم که آگاه نیستیم و میخواهیم چیزی معلوم شود. به عقیدة همة ما خدای متعال، همهچیز را خوب میداند. حتی او میداند موجوداتی که هنوز به
1. هود (11)، 118، 119: و اگر خداوندگار تو مىخواست، همة مردم را یك امت [و با یك آیین] قرار میداد؛ ولى همواره اختلاف خواهند داشت، مگر كسانى كه خداوندگار تو بر آنها رحمت آورد، و براى همین آنان را آفرید... .
وجود نیامدهاند، کی به وجود میآیند و چه سرنوشتی خواهند داشت. خداوند حتی خطورات ذهن ما را میداند. او سرنوشتمان را میداند میداند. تا کی زنده هستیم و کی و چگونه و در کجا خواهیم مرد. اینها چیزهایی است که هیچکس از ناحیة خودش خبر ندارد: وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأیِّ أرْضٍ تَمُوتُ.(1) کسی که اینهمه آگاهی دارد و چیزی بر او مخفی نیست، برای چه امتحان میكند؟ همچنین دربارة بسیاری از مفاهیمی که در قرآن راجع به خدا ذکر شده است، بهویژه در صفات و افعال الهی، این پرسش مطرح میشود. بهعنوان مثال، قرآن میفرماید: خدا بر کسانی غضب کرد (غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِم)؛(2) یا دربارة کسانی، آیه میفرماید که خدا از اینها انتقام گرفت (فَانْتَقَمْنَا مِنْهُم)؛(3) نیز: وَاللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقَامٍ؛(4) خدا انتقامگیرنده است. در آنجا نیز این پرسش مطرح میشود؛ زیرا انتقام مربوط به جایی است که کسی به آدمی ضرر مالی یا جانی یا عِرضی بزند، و او درصدد برآید که این ضرر را جبران کند و بهطورمعمول دل خود را خنک كند: ...وَیَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ وَیُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ... .(5) مؤمنین هم که قصاص و معاقبهبهمثل میکنند، یک جهتش این است که دلشان خنک شود. انتقام دربارة انسانها اعم از مؤمن و کافر، در چنین مواردی به کار میرود؛ اینكه به کسی ضرری وارد شده و ناراحت شده باشد و بخواهد انتقام گیرد تا زیان خود را جبران كند و دلش خنک شود. این جهت دربارة خدا معنا ندارد؛ زیرا خدا از حالی به حال دیگر تغییر نمیکند؛ نارحت نمیشود؛ و ضرری به او نمیرسد. اگر همة عالم جمع شوند که بهاندازة سر سوزنی به خدا ضرر بزنند، نخواهند توانست چنین كنند. انتقام گرفتن از چنین کسی که هیچ ضرری به او نمیرسد، به چه معناست؟ اینكه خداوند میفرماید: از کفار یا از آل فرعون انتقام گرفتیم، چه معنایی دارد؟ نمونة دیگر دراینزمینه، غضب خداست. اگر به کسی ضرری برسد یا اهانتی شود، ناراحت شده، رنگش قرمز میشود و رگهای گردنش پر میشود.
1. لقمان (31)، 34: و كسی نمیداند كه در كدام سرزمین خواهد مرد.
2. فتح (48)، 6: خداوند بر آنان خشم كرد.
3. اعراف (7)، 136: پس ما از آنان انتقام گرفتیم.
4. آل عمران (3)، 4: و خداوند، شكستناپذیر و انتقامگیرنده است.
5. توبه (9)، 14، 15: تا سینة [مجروح از غصههای] مؤمنان را شفا بخشد و خشم از دلهای آنان ببرد.
دیگران میگویند: غضب کرد. اما خدا این حالات را ندارد و تحت تأثیر هیچچیزی قرار نمیگیرد. اگر اشکال را وسیعتر بگیریم، حتی خشنود شدن خدا نیز جای پرسش دارد. مقصود از خوشحال شدن خدا چیست؟ كسی كه چیزی ندارد و دیگری به او میدهد یا به او خدمتی میكنند که نفعی برایش دارد، خوشحال میشود و حالتی برایش پیدا میشود که پیشتر نبود. اما حال خدا هیچگاه تغییر نمیکند: لَمْ یَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالا؛(1) «[خدا] هیچ حالی مقدم بر حال دیگری ندارد». دراصل، «حال» دربارة خدا معنا ندارد؛ زیرا این امور، از اعراض و کیفیات نفسانیِ موجودات مادی است. در فرهنگ ما بسیار معروف است كه میگوییم: ما خدا را با کار خودمان خوشحال میکنیم. پس خوشحالی خدا چه معنایی دارد؟ در دعای عرفه آمده است: إِلَهِی تَقَدَّسَ رِضَاكَ أنْ تَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْكَ؛(2) «رضایت تو مقدستر از آن است که حتی علتی از ناحیة خودت داشته باشد، [چه رسد به اینکه من بخواهم علت رضایت تو شوم]». یعنی اگر خدا از چیزی راضی است، اینگونه نیست که خودش کاری میکند تا راضی شود. پس خدا علت رضایت خود نمیشود، چه رسد به اینکه دیگری بخواهد علت رضایت او شود. مگر ممکن است موجودی در خدا اثر گذارد؟
دقت در خداشناسی و شناخت صفات و افعال الهی، پرسشهایی را پیش میآورد که پاسخهایشان چندان آسان نیستند. بهطورطبیعی، بحث دربارة اوصاف خداوند و راز اطلاق این اوصاف بر او، درازدامن و گسترده است و در این مجال نمیگنجد؛ اما به گمان ما میتوان مطلبی کلیدی گفت که بهگونهای این اشكال را برطرف كند. ما ذات خداوند را درست درک نمیکنیم و نمیتوانیم درک کنیم و هیچکس و هیچ موجود دیگری نیز حقیقت صفات و افعال خدا را نمیتواند درك كند. در بیان اوصاف (صفات و افعال) خدا، آنچه در قرآن آمده است، به زبان ما گفته شده است. اگر ما بخواهیم در اینها دقت کنیم، باید لوازمی را که بهلحاظ سخن گفتن ما رعایت شده و با نقصها و حیثیتهای امکانی همراه است، حذف كنیم. بهعنوان مثال، غضب کردن بشر اینگونه است که از حال عادی خارج میشود، رنگ رخسارهاش تغییر كرده، عصبانی میشود و داد میزند، و
1. نهجالبلاغه، خ65؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج54، ص285.
2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج95، ص26؛ سیدبنطاووس الحلی، اقبال الاعمال، ص349.
اگر غضب آدمی بهطورصحیح و کنترلشده و عقلایی اجرا شود، دربارة کسی که به او غضب کرده، کاری صورت میدهد که استحقاق آن را دارد. منظور از اینکه «خدا غضب میکند»، با حذف این جهات نقص به دست میآید؛ یعنی خدا خون ندارد که به جوش بیاید، و پوستی ندارد که قرمز شود؛ ولی نتیجة اینها که عبارت است از عذاب کردن و طرد کردن فرد مغضوب، حقیقتِ فعل خداست. سرّ به كار رفتن این تعبیرها، سخن گفتن به زبان ماست؛ یعنی اگر بنا بود ما چنین حالی داشته باشیم و کاری صورت دهیم، غضب نام داشت، اما حقیقت غضب بهمعنایی که در ما هست، دربارة خدا محال است. حتی رضایت خدا نیز به این معنا محال است. جملة إِلَهِی تَقَدَّسَ رِضَاكَ أنْ تَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْك از امام حسین(علیه السلام) است؛ کلام حکما و عرفا نیست. بنابراین اگر خدا اینها را به زبان ما نگوید، هیچچیزی از اوصاف خدا را نمیفهمیم. در این موقعیت، بهترین راه درك كردن افعال و صفات خدا چیست؟ چیزی است شبیه آنچه درمیان خود ما معمول است: «چون که با کودک سروکارت فتاد / پس زبان كودكی باید گشاد». وقتی سروکار آدمی با بچه میافتد، باید با زبان بچه حرف بزند و چیزی بگوید كه او بفهمد. اگر بخواهید مسائل علمی عمیق را برای بچه مطرح كرده، با او حرف بزنید، باید به زبانی بگویید كه او بفهمد. بهعنوان نمونه، وقتی بچه دربارة ماهگرفتگی یا خورشیدگرفتگی میپرسد، اگر بخواهید مسائل نجومی را برای او شرح دهید، نمیفهمد. باید بهگونهای پاسخ گویید که او بفهمد؛ وگرنه باید سکوت کنید. باید به زبانی بگویید که او بفهمد. در این زبان ممکن است مَجازهایی به کار ببرید، مسامحاتی در تعبیر و یا تشبیههایی کنید؛ چون او اصل آن مطلب را بهصورت عریان نمیفهمد. بر همین اساس، خداوند در قرآن بسیاری چیزها را با تشبیه به ما میفهماند؛ زیرا اگر آن حقیقت را صاف و عریان بگوید، درست درک نمیکنیم. اینهمه مثلهایی که دربارة امور دنیا و آخرت در قرآن آمده، برای همین است. إِنَّمَا مَثَلُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا كَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ.(1) خدا ازآنرو دربارة دنیا چنین مثل میزند و تشبیه میکند که بهترین راهی است که ما میتوانیم حقیقت دنیا را با آن درک کنیم. برای فهم حقیقت دنیا، تعبیری از این بهتر و دركشدنیتر پیدا نمیشود.
1. یونس (10)، 24: همانا مثل زندگی دنیا، مانند آبی است كه ما از آسمان فرود آوردیم.
بنابراین باید دانست كه هم صفات و هم افعال خداوند، به زبان ما گفته شده است. اگر به این زبان نمیگفتند، امكان بیان اوصاف خدا نبود و كاری جز سکوت محض روا نبود. حتی وقتی میگوییم «خدا موجود است»، آنچه ما در ابتدا از «موجود» درمییابیم، وجود اشیای مادی است. فراتر از این، مفاهیم دیگری مانند «خالق» است كه در قرآن، افزون بر كاربرد آن دربارة خدا (مانند أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ)(1) بر غیر خدا نیز اطلاق شده است. مانند سخنی كه دربارة حضرت عیسی(علیه السلام) فرموده است: إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ كَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی...؛(2) تو از گِل، پرندهای را خلق میکنی. آیا وقتی این واژه (خلق) را دربارة خدا به كار میبریم، همان معنایی را میفهمیم که دربارة حضرت عیسی میفهمیم؟ یعنی اگر چیزی را با گل درست کنند و بهصورت پرندهای درآورند، خلق خواهد بود؟ فکر میکنیم خدا هم گلی برداشت یا به جبرئیل گفت بردار، سپس كاری روی آن انجام داد و به آن شکلی داد؟ خالق بودن خدا، بسیار متفاوت است. خدا با یك امر میفرماید: كُن فَیَكُونُ.(3) افزون بر اینکه خودِ این تعبیر نیز به زبان ماست؛ وگرنه خدا به گفتن احتیاج ندارد. آیا به چیزی که هنوز وجود ندارد، میتوان خطاب كرد و او نیز پاسخ دهد: من هستم! بر این اساس، مفسران بزرگ و اهل دقت بر این باورند كه درباب الفاظ و مفاهیم بهكاررفته دربارة صفات و افعال خدا، در مواردی که ایهام معنای نقص دارد، باید حیثیت نقص را تجرید کرده، خدا را از آن تنزیه کنید. بگویید: خلق میکند، اما نه مثل خلق ما. بین التشبیه والتنزیه. در روایات ائمة اطهار(علیه السلام) همینگونه به ما دستور داده شده است كه وقتی صفت یا فعلی را دربارة خدا به كار میبریم، چه در ذهن و چه در مقام وصف، بگوییم این صفت برای خدا ثابت است، اما نه آنچنانکه در مخلوقات است.(4) یعنی ما حقیقت آن صفت را درنمییابیم. ولی خدا به برخی از بندگان خود علم و معرفتی بخشیده که ما از آن بیخبریم. به این جهت آنان را استثنا کرده و فرموده است: وصفی که آنان میکنند، درست است. سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ * إِلاّ عِبَادَ اللَّهِ
1. مؤمنون (23)، 14: بهترین آفرینندگان.
2. مائده (5)، 110: آنگاه كه به إذن من از گل به ساختار پرندهای میآفریدی... .
3. بقره (2)، 117: موجود باش، پس موجود شود.
4. محمدبنیعقوب الكینی، الكافی، ج1، ص83ـ85.
الْمُخْلَصِینَ.(1) اكنون پرسش این است كه این بندگان مخلص كیاناند؟ ما همانگونه که خدا را نمیشناسیم، آن بندگان را نیز درست نمیشناسیم و نمیدانیم كه چه كسانی هستند و به چه مقامی رسیدهاند. بهاجمال میدانیم كه قرآن نام انبیا را در این زمره آورده است و ما معتقدیم كه چهارده معصوم، از بندگان بسیار ممتاز خدا و عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ هستند. خدا میفرماید: اوصافی که آنان میگویند، درست است. اینكه چگونه میفهمند و چه میفهمند و به چه مقامی رسیدهاند، به فهم ما درنمیآید و هیهات که اگر صدها سال عقل خود را به کار گیریم، به کوچکترین مقامات آنها برسیم!
پس لوازم مادی یا لوازم نقص موجود در این مفاهیم را باید حذف کرد. خدا موجودی است كه همهجا هست، اما نه موجودی جسمانی که در مکانی قرار گیرد. دَاخِلٌ فِی الأشْیَاءِ لا كَشَیْءٍ دَاخِلٍ فِی شَیْءٍ وَخَارِجٌ مِنَ الأشْیَاءِ لاَ كَشَیْءٍ خَارِجٍ مِنْ شَیْء.(2) خدا در همهجا و در همهچیز هست، اما نه مثل آبی که در کوزه است، یا حتی روحی که در بدن است. حضور خدا اینگونه نیست. ما بیش از این نمیفهمیم. همهچیز به ارادة او خواهد بود. هیچجا از او خالی نیست. نمیتوان گفت جایی هست که خدا آنجا نباشد. اما حقیقتِ آن را نمیفهمیم و نباید انتظار داشته باشیم که با دقتهای فلسفی یا ریاضتهای عرفانی و مانند آن، به حقیقت آن دست یابیم. ممکن است با بحثهای عقلانی که بزرگان کردهاند، مقداری فهم رقیقتر و دقیقتر از آن به دست آید و اشکال کمتری داشته باشد؛ اما کنه و حقیقت این اوصاف از دسترس ما دور است و نمیفهمیم. در روایت از امام باقر(علیه السلام) آمده است: كلما میزتموه بأوهامكم فی أدق معانیه مخلوق مصنوع مثلكم مردود إلیكم؛(3) «هر چیزی را در وهم و ذهن خود در دقیقترین معانی آن تصور کنید، مخلوق و ساختة شماست و به شما بازگردانده میشود». آن خدا نیست، بلكه مفهومی است که شما در ذهن خود ساختهاید. با اینها نمیشود حقیقت خدا را شناخت. البته بدان اندازه که
1. صافات (37)، 159، 160: منزه است خداوند از آنچه [مشركان او را بدان] وصف میكنند، جز بندگان مخلص خدا.
2. محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ص85: درون چیزهاست، نه مانند درآمدن چیزی در چیز دیگر؛ و بیرون از چیزهاست، نه مانند چیزی كه برون از چیزی است.
3. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج66، ص292.
ممكن است، خدا آن را به برخی از بندگان خود كه بخواهد، عنایت میكند: العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء.(1) اگر کسانی به مقامات مخلصین برسند، آنوقت پردههایی كنار میروند و آنها چیزهایی را میبینند. آنچه میبینند بر آنان گوارا باد! ما خبر نداریم كه چه میبینند.
بنابراین مقصود از غضب یا انتقام خدا، بهیقین، مصداقهای بشری و شناختهشده نزد ما نیست. آنچه لازمة مادیت و مخلوقیت است، مانند تغییر حال و تحت تأثیر واقع شدن، در او راه ندارد. اگر قرار باشد در خدا تأثیری بگذاریم و در او رضایت ایجاد کنیم، آن رضایت مخلوق ماست و ما علت آن خواهیم بود. درصورتیکه او علتالعلل است و معلول هیچچیزی نیست. هیچچیزی در او اثر نمیکند، بلكه او اثرگذار در همهچیز است.
با توجه به آنچه گذشت، مقصود از «امتحان» كه به خدا نسبت میدهیم، همان امتحانی نیست که ما میکنیم؛ زیرا امتحان كردن ما برای روشن شدن چیزی است كه از آن خبر نداریم، درحالیكه خدا از همهچیز آگاه است. نكتة جالب دربارة امتحان الهی آن است كه خدا در برخی آیات میفرماید: خدا امتحان میکند تا بداند. وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنْكُمْ وَالصَّابِرِینَ؛(2)«ما شما را آزمایش میکنیم تا بدانیم کدامیك مجاهد [و اهل استقامت هستید] و [در مقام انجام وظیفه]، صبر میکنید». «دانستن» در اینجا نیز مثل سایر صفات، باید از جهات نقص تجرید شود. پس مقصود از این امتحان، این نیست که خدا نمیدانست. بهاصطلاحِ بزرگان اهل معقول، این علم از صفات فعلی، و عبارت است از مفهومی اضافی میان عالم و معلوم. این مفهوم اضافی یک معنای حادث است و وقتی پیدا میشود که طرف دیگر هم موجود باشد. وقتی طرف دیگر نباشد، اضافهای محقق نمیشود، و تا آن طرف پیدا نشود، این علم بهمعنای اضافه تحقق پیدا نمیکند. علم ذاتی خدا، عین ذات اوست و هیچ تغییری نمیکند و معلولِ چیزی هم نیست. اما مقصود از
1. جعفربنمحمد الصادق، مصباح الشریعه، ص16.
2. محمد (47)، 31.
حَتَّى نَعْلَم آن علم ذاتی نیست؛ بلكه علم دیگری است. خدا در قرآن علومی برای خود بیان فرموده، ازجمله علمی را که در کتاب مبین و در لوح محفوظ است، فِی كِتَابٍ لا یَضِلُّ رَبِّی وَلا یَنْسَى.(1) تفصیل این نکتهها را باید در تفسیر و بحثهای کلامی و اعتقادی جستوجو كرد. در اینجا فقط به بحثی کلیدی اشاره کردیم تا در همة این موارد، هرجا ایهام نقصی در افعال یا صفات الهی هست، باید آن را تجرید كنیم. پس آن وصف را به كار میبریم، ولی جهت نقص را باید حذف كنیم.
حقیقت امتحان خدا چیست؟ هدف خداوند از خلقت انسان، این بوده است که او با اختیار خود، مسیر سعادت را طی کند. «اختیار» معانی متعددی دارد. مقصود از آن در اینجا «انتخاب کردن» است. این معنا وقتی تحقق مییابد که دستكم دو راه باشد و یکی از آنها انتخاب شود. اما وقتی تكراهه و یکطرفه باشد، انتخاب معنا ندارد. راه موجودات دیگر، حتی فرشتگان، یکسویه است. آنها دراصل، چیزی جز عبادت خدا را دوست نمیدارند و میلشان به چیز دیگری تعلق نمیگیرد. بنابراین زندگی آنها یکسویه است. حضرت امیر(علیه السلام) در نهجالبلاغه، در بیان ویژگیهای فرشتگان، نخست به عظمت آسمانها اشارهای میکند و سپس میفرماید: در آسمانها با وسعتی كه دارند، جایی نیست که بهاندازة پوستی (یا سجادهای) باشد و خدا در آنجا مَلَکی خلق نکرده باشد.(2) عالم از مخلوقات پر شده، و خدا هرجا هرچه میبایست، خلق کرده است. در زمین نیز آنچه میبایست، خلق شده، و فقط جای موجودی مانده که انتخابگر باشد، و این مظهرِ بیشترین قدرت و ارادة الهی است. نه آنكه نقصی در قدرت خدا باشد. یعنی خدا چیزی میآفریند که بااینکه همة هستیاش از اوست، مجبور نیست و میتواند خود، راه و مسیر خویشتن را انتخاب کند. شاید
1. طه (20)، 52: در كتابی كه خداوندگارم گم نمیكند و فراموش نمیكند.
2. وَلَیْسَ فِی أَطْبَاقِ السَّمَاءِ مَوْضِعُ إِهَابٍ إِلاّ وَعَلَیْهِ مَلَكٌ سَاجِدٌ أَوْ سَاعٍ حَافِد؛ «در آسمانها جای پوستینی نیست جز آنکه فرشتهای سجدهگر یا تلاشگر بر آن مستقر است». نهجالبلاغه، خ90.
موجودات دیگری هم باشند كه ما نمیدانیم. آنچه در قرآن آمده، فقط انسان و جن است. جن، در مقولة تکلیف با انسان شریک است. یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالإِنسِ.(1) ولی اینكه موجودی در کرات و عالمهای دیگر هست یا نه، ما خبر نداریم. آنچه میدانیم این است كه درمیان موجودات، انسان و جن مکلفاند و راهشان را با انتخاب خود طی میکنند، ولی با توجه به برخی قراین، انسان اشرف از جن است؛ زیرا انسان خلیفة خداست و خلیفة خدا درمیان جن وجود ندارد. چنین موجودی قدمبهقدم باید راههای متعدد، پیش رو داشته باشد تا انتخاب کند، و هرچه زمینة انتخاب بیشتر باشد، زمینة تکامل او بیشتر است؛ زیرا تا انتخاب نکند، به کمال نمیرسد. کمال او در چیزی است که انتخاب میکند، بهشرط آنكه درست انتخاب کند. اما اگر كاری جبری یا اتفاقی باشد، کمالی برای او نمیآورد. بنابراین باید زمینههای گوناگونی باشد تا انتخاب معنا داشته باشد، و همة تدبیرهای این عالم، برای همین نكته است. آنقدر داستان خلقت عجیب است که اگر كسی دقت کند، نزدیك است كه از حیرت مدهوش شود! خدا در هر لحظه، چقدر اسباب امتحان برای چه کسانی آفریده، که همه برای یكدیگر وسیلة امتحان هستند. اگر كسی درست فکر کند، عقل از سرش میپرد. خدا چه تابلوی عجیبی از آغاز تا پایان خلقت ترسیم کرده، که همة اینها باید بهوسیلة یكدیگر امتحان شوند. قرآن كریم فقط به کلیات اینها اشاره كرده است.
قرآن كریم دربارة چگونگی امتحان خداوند، در برخی آیات فرموده: هرچه روی زمین است، مانند گیاهان، جانوران، حشرات، ماهیها، و موجودات دیگر را دارای جاذبههایی قرار دادیم تا شما را با آنها بیازماییم. إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأرْضِ زِینَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أیُّهُمْ أحْسَنُ عَمَلًا.(2) بر این اساس، هر چیزی که برای بشر جاذبهای دارد و توجه او را به خود جلب کند، از خوردنیها، آشامیدنیها و
1. انعام (6)، 130: ای گروه جن و آدمی.
2. كهف (18)، 7: ما آنچه را برروی زمین است، زینتی برای آن قرار دادیم تا آنان را بیازماییم كه كدامیك نیككردارترند.
پوشیدنیها، تا سایر چیزهایی که انسان از تماشای آنها لذت میبرد، حتی اگر کششی اندك داشته باشد که او را به خود جلب کند، وسیلة آزمایش است. عجیبتر اینكه خود انسانها، وسیلة آزمایش یكدیگر هستند: لِّیَبْلُوَ بَعْضَكُم بِبَعْضٍ(1). وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِّیَبْلُوَكُمْ فِی مَا آتَاكُم.(2) تعبیرات گوناگونی در آیات آمده و چند آیه به این مضمون هست: ما شماها را وسیلة آزمایش یكدیگر قرار دادیم. برخی انسانها برای برخی دیگر جاذبهای دارند كه وسیلة آزمایش آنها میشود. اگر حتی برعكس، موجب نفرت شوند، بازهم آزمایشی دیگر است؛ اینكه انسان درمقابل کسی که از او نفرت دارد، چه عکسالعملی نشان میدهد. خداوند وسایلی اعم از طبیعی، جغرافیایی و غیره، و زمینههایی فراهم آورده است. شاید عوامل ارثی و ژنتیک نیز مؤثر باشند. او خود میداند كه چه عواملی لازم است تا حادثهای در عالم رخ دهد. براساس آیهای كه گذشت، قرآن میفرماید: بعضیها که مرفهاند و زندگی بهتری دارند، وسیلة آزمایش برخی دیگر هستند. فقیران برای ثروتمندان وسیلة آزمایش هستند در اینكه آیا توانگران، وظیفة خود را دربارة آنان انجام میدهند یا نه؟ آیا به آنها فخر میفروشند یا نه؟ تکبر میکنند یا نه؟ ثروتمندان نیز برای فقیران وسیلة آزمایش هستند. برخی از آنان درمقابل ثروتمندان كرنش میکنند؛ زیرا طمعی در مال آنها دارند. برخی دیگر به آنان حسد میورزند. برخی نیز سعی میکنند از اموالشان اقتناص کنند، در اینکه بهصورت مشروع یا نامشروع بگیرند. اینها وسیلههای آزمایش هستند. گاهی کسی زیباست. قیافة زیبای او برای دیگران و برای خود او آزمایش است. اگر كسی زشت است، برای دیگران و برای خود او آزمایش است. زیبایی یوسف(علیه السلام) برای خود او نیز آزمایش بود. اگر این زیبایی را نداشت، به داستان زلیخا مبتلا نمیشد، تا آشكار شود آیا در آن وضعیت خود را حفظ میکند یا نه. پس وسیلة آزمایش وی، جمال خود او بود؛ در عین اینكه این زیبایی برای زلیخا، زنان مصر و برادران او نیز آزمایش بود. یک تیر است و صدها نشان! خدا با یک تیر، صدها نشان میزند. این، زیباییِ این جهان است. عجب دستگاهی است! چقدر حکمت در هر جزئی از اجزای این عالم وجود دارد!
1. محمد (47)، 4: تا بعضی از شما را به بعضی دیگر بیازماید.
2. انعام (6)، 165: و بعضی از شما را بر بعضی دیگر، پایههایی بالا برد تا در آنچه به شما داد، شما را بیازماید.
سبب امتحان الهی آن نیست که خدا نمیداند، بلكه انسان موجودی است که باید انتخاب کند، و برای انتخاب كردن باید زمینههایی فراهم شود. یعنی همواره انسان سر چندراهیها قرار گیرد تا یکی را انتخاب کند. انسان در نگاه كردن، شنیدن، سخن گفتن و سایر اموری كه هر لحظه با آن روبهروست، همواره آزمایش میشود. بنابراین هرچه روی زمین است، وسیلة امتحان است. نهتنها بدیها، بلاها و مرضها موجب آزمایش هستند، بلكه نعمتها نیز وسیلة آزمایش هستند. وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَة(1) و وَبَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّیِّئَاتِ.(2) وقتی خدا آن مُلک را به سلیمان مرحمت فرمود و در یک چشم بر هم زدن، تخت بلقیس را از یمن به مركز حكومت او در شامات آوردند، او درمقابل چنین چیزی که برایش اتفاق افتاد، چیزی که در عالم نظیر نداشته یا بسیار کم اتفاق میافتد، فرمود: قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَأشْكُرُ أمْ أكْفُرُ؛(3) «این فضل خداست، تا مرا بیازماید آیا شکر این نعمت را بهجا میآورم، یا کفران میکنم».
پس همة نعمتها و بلاها، وسیلة آزمایشاند و به یک معنا تمام جهان، آزمایشگاه انسان است. ما با ورود به این جهان، وارد آزمایشگاه میشویم؛ اگرچه در ابتدا نمیتوانیم آزمایش بدهیم و هنوز تکلیف نداریم و چند سالی باید بگذرد تا به سن تکلیف برسیم و زمینههای آزمایش فراهم شود و قدرت شركت در آزمون پیدا کنیم. از این زمان، آزمایشها شروع میشود و تا لب گور و آخرین نفس همواره ادامه مییابد تا زمینههایی برای انتخاب ما فراهم گردد. گفتن، شنیدن، نگاه کردن، فکر کردن و حتی تصور ذهنی، صحنههای آزمایش هستند. إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْم.(4) ممکن است در ذهن خود گمانی ببرید که گناه باشد. انسان حق ندارد دربارة هر چیزی به دلخواه خود فکر کند. بیجهت نباید دربارة مؤمن سوءظن داشت. حتی ذهن و درون انسان هم جای آزمایش است. آگاهان توجه دارند که در هر حالی، دهها و صدها آزمایش برای آدمی وجود دارد و همه، نعمت خدایند که اگر نباشند، رشد و تكاملی پیدا نمیشود. اگر انسان کار خوب کرد، یک قدم بالا
1.انبیاء (21)، 35: و شما را به بدی و خوبی میآزماییم؛ آزمودنی.
2. اعراف (7)، 168: و آنها را با خوبیها و بدیها آزمودیم.
3. نمل (27)، 40: گفت این از فضل خداوندگار من است تا مرا بیازماید كه سپاس میگزارم، یا ناسپاسی میكنم.
4. حجرات (49)، 12: راستی كه بعضی گمانها گناه است.
میرود، وگرنه همان جا میماند. گاهی هم انسان مردود شده، یک قدم به عقب برمیگردد. اینکه خداوند زمینة رشد ما را فراهم کرده، خود چه نعمت عظیمی است! اگر این آزمایشها نبود، همان نطفهای بودیم که در ابتدا بودیم. هَلْ أتَى عَلَى الإنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَكُنْ شَیْئًا مَذْكُورًا * إِنَّا خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أمْشَاجٍ نَبْتَلِیهِ.(1) خدا میفرماید: ما انسان را با این ویژگیها که مجموعهای از عوامل و گرایشها و جاذبههای گوناگون است، خلق کردیم، تا او را آزمایش کنیم. پس هدف از آفرینش بشر در این جهان، آزمایش اوست. ولی از قرآن استفاده میشود كه آزمون، هدف نهایی نیست؛ زیرا آزمایش میکنند تا آدمـی خود را به کمال برسـاند و ـ به تعبیر فلسفی ـ استعدادهای خود را به فعلیت برساند. آنچه انسان قرار است بشود و میتواند بشود، تحقق یابد، استعدادهایش به فعلیت برسند، و بالقوهها بالفعل گردند. قرآن نام این را «آزمایش» گذاشته است.
درمیان این آزمایشها، چیزهایی که اهمیت بیشتری دارند طبعاً گرفتاری و درگیری و ابهام بیشتری خواهند داشت. به اینگونه موارد، افزون بر «ابتلاء» و امثال آن، «فتنه» نیز اطلاق میشود. فتنه، آزمایشی حساس، کارساز و نقطة عطف است و بهطورکلی اهمیت بیشتری دارد. پس فتنه و آزمایش، ازلحاظ مصداق، عام و خاص هستند. هر فتنهای آزمایش است، اما شاید هر آزمایشی را نتوان فتنه نامید. این برحسب استظهار است.
با توضیحی که گذشت، هرچیز و هرکس ممكن است وسیلة آزمایش باشد. یعنی با هرکس كه بهگونهای رابطة دور یا نزدیک داشته باشیم، وسیلة آزمایش ما خواهد بود. ولی قرآن، بر برخی آزمایشها تأكید كرده است. این تأكید ازآنروست که ما دربارة آنها بیشتر مواظب باشیم. گاهی با آوردن «ن» تأکید ثقیله همراه با قسم، بر آن تأكید كرده است. به عنوان نمونه بیان آزمایش باتعبیر وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ، غیر از «نبتلیکم» است. در جملة ولنبلونکم، لام قسم و نون تأکید ثقیله،
1. انسان (76)، 1، 2: بهیقین روزگارى بر آدمى گذشت كه چیزى یادكردنى نبود. ما آدمى را از نطفهاى آمیخته آفریدیم؛ او را مىآزماییم.
بیانگر حتمی بودن آزمایش است. در یك نگاه، حوزههای آزمایش را میتوان به این صورتْ دستهبندی كرد:
اول: امور مادی. بخشی از موارد آزمایشی كه قرآن بیان كرده، مربوط به امور مادی است، مانند: وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأمْوَالِ وَالأنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ.(1) خوف و ناامنی، گـرسنگی ـ در برخـی جاها تشنگی هم استفاده میشـود ـ از دسـت دادن زن و فـرزند، ازآنجـمله هستند. براساس برخی احادیث، منظور از «ثمرات» فرزندان هستند.(2) از بین رفتن اموال و داراییها با آتشسوزی یا غرق شدن در دریا یا خشکسالی، همگی وسایل آزمایشاند. پس بخشی از این امتحانات كه فراواناند و مكرر در قرآن بیان شدهاند، به امور مادی مربوط میشوند.
دوم: امور فكری و عقیدتی. برخی آزمونها دربارة امور فکری و عقیدتی است. وسواسها و القائات شیاطین، وسیلة آزمایش است. ِلیَجْعَلَ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً.(3) قرآن به این بُعد توجه ویژه کرده است. بنابراین همة شبهات و تشكیكهایی كه برای تضعیف عقاید دینی القا میشوند و مطالبی که بهطوردائم از رسانههای خارجی و سایتهای اینترنتی منتشر میگردند، همه در این بخش قرار میگیرند. اینها فتنههای دینی، فکری و اعتقادی هستند. ظاهراً مقصود از «فتنه» در آیة الْفِتْنَةُ أشَدُّ مِنَ الْقَتْل(4) همین امور است. در آیة وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَة(5) نیز فتنه به همین معناست؛
سوم: فتنههای اجتماعی. برخی فتنهها به امور اجتماعی مربوط هستند. حتی وجود خود پیغمبران، برای دیگران فتنه و آزمایش است. لِیَقُولُوا أهَؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنَا.(6) خدا چوپانی را بهسوی فرعون میفرستد كه بگوید: من پیامبرم و باید از من اطاعت کنی! او پوزخند زد و گفت
1. بقره (2)، 155: بهحتم شما را میآزماییم به چیزی از ترس و گرسنگی و كاسته شدن از داراییها و جانها و میوهها.
2. محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ج3، ص218؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج79، ص119.
3. حج (22)، 53: تا آنچه را شیطان القا میكند، ابزار آزمونی قرار دهد... .
4بقره (2)، 191.
5. بقره (2)، 193: با آنان پیكار كنید تا فتنهای نماند.
6. انعام (6)، 53: تا [كافران] بگویند: آیا خداوند، اینان را از میان ما نعمت [هدایت] بخشیده است؟
كه چرا فرد دیگری نفرستاده و تو چوپان فقیر تهیدست را فرستاده است؟ در زمان پیغمبر نیز میگفتند:لَوْلا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ؛(1) اگر خدا میخواست پیغمبر بفرستد، چرا شخص بزرگی را نفرستاد؟ منظورشان از «بزرگی»، ثروتمندی و دارا بودن موقعیت اجتماعی مهم بود. میگفتند چرا جوان یتیمی را که از كودكی یتیم شده، برای دعوت آنان میفرستد. خدا بر اینها منت گذاشت و از میان همه، او را انتخاب کرد. ولی آنها درمقابل، مسخره میکردند. این مورد و نظایر آن، از امتحانهای خداوند است. فتنههای اجتماعی که موجب گمراهی انسانهای فراوانی شده و گاه نسلهایی را هدف قرار دادهاند و گاهی دامنة آنها تا روز قیامت باقی میماند، مصداق امتحانها و فتنههای عظیم هستند و مراحل گوناگونی از شدت و ضعف و عظمت دارند که ما باید به آنها توجه داشته باشیم تا در این امتحانها موفق شویم. آنچه برای یك دانشآموز مهم است، آن است که پاسخ پرسشهای درسی را بهدرستی بدهد، و این امر چنان ذهن او را مشغول میكند كه گاهی گرسنگی و تشنگی را هم از یاد میبرد. وقتی همة عالم جای امتحان است و همة پدیدههای زندگی ابزار آزمایش است ما باید چگونه به آنها بنگریم و چه دغدغهای نسبت به آنها داشته باشیم؟! دستكم باید بهاندازة ضرورت که بتوانیم امتحان دهیم، آنها را بشناسیم، و دربارة هرچیز ازآنجهت که متعلق تكلیف است بیندیشیم، اگرچه خدای متعالی از لطف خود، در اینها هم لذتهایی قرار داده تا برای ما جاذبه داشته باشد؛ زیرا همیشه عقل به کار نیست. اگر گرسنگی نباشد، كسی به فکر غذا خوردن نمیافتد، تنبلی میكند و مریض میشود و چهبسا جانش به خطر افتد. بنابراین از لطف خداست که لذت غذا خوردن و سایر لذتها را برای انسان آفریده تا به آنسو جذب شود. اما جذب شدن، هدف نیست، بلكه مقدمه است تا امتحان شویم، و در عالم ابدی رحمتی را دریافت کنیم که هیچ موجودی لیاقت دریافت آن رحمت را ندارد. آن رحمت ویژة کسانی است که در این عالم، خوب امتحان دادهاند. پس هدف نهایی آنجاست و امتحان، هدفی متوسط است. مقصود اصلی، رسیدن به پاداش الهی است. وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ.(2) آیا چیز دیگری فراتر از آن هست یا نه؟ به عقل ما
1. زخرف (43)، 31: چرا قرآن بر بزرگفردی از این دو شهر فرود نیامده است؟
2. توبه (9)، 72: و خشنودی خداوند، بزرگتر است.
نمیرسد. ولی میدانیم چیزی است که ملایکه هم لیاقت درک آن را ندارند، و خدا آن را برای انسان مقدر فرموده بهشرط آنکه از عهدة امتحان الهی در این دنیا برآید.
در مواردی که قرآن از فتنه و ابتلا بحث کرده، روح همة آنها این است که خدای متعال زمینهای فراهم میآورد تا افراد بر سر دوراهیها و چندراهیها قرار گیرند و یک راه را انتخاب کنند. حقیقت امتحان، فتنه، ابتلا و هدف از آفرینش انسان در این عالم همین است. بنابراین امتحانکنندة حقیقی خداست و امتحانشونده، انسان است. اما موارد امتحان برحسب تعبیرهای قرآن کریم تفاوت دارند. در دستهای از آیات، خدای متعالی امتحان کردن را به خود نسبت داده است و در دستة دیگر، آن را به انسانها نسبت داده است (انسانها فتنه ایجاد کردند). ولی هدف كلی از همة آنها این است که زمینة انتخاب انسانها فراهم شود تا با اختیار خود، استعدادهایشان را شکوفا کنند و راه نهایی را برگزینند.
چنانكه گفته شد در یك نگاه کلی، آیات فتنه، ابتلا و امتحان به دو دسته تقسیم میشوند. آیات دستة اول، یعنی ابتلائاتی که خدا به خود نسبت میدهد، نیز به دو دسته تقسیم میشوند: یک دسته دربارة امور تکوینی هستند. یعنی خدا چیزهایی را ایجاد کرده یا دارای وصفی قرار داده است تا انسانها بهوسیلة آنها آزمایش شوند؛ دسته دوم، آیاتی هستند که خدا دستورهایی داده است كه وسیلة آزمایش هستند. یعنی تشریع احكام برای این است كه انسانها آزمایش شوند كه آیا دستورات خدا را عمل میكنند یا نه. پس آیات بیانگر آزمایش با امور تكوینی نیز بر دو دسته هستند: یک دسته آیاتی هستند که بهطورکلی بر این اصل دلالت دارند كه همة چیزها وسیلة امتحان و آزمایشاند، دستة دوم، آیاتی هستند كه موارد خاصی را بیان میفرمایند. این دو دسته، نسبت به یكدیگر عام و خاص هستند، و دستهبندی جزئی اینها نتیجة علمی دربر ندارد.
ازجمله آیاتی که بهطورکلی میفرماید: ما همة انسانها را امتحان میکنیم، این آیه است: أحَسِبَ النَّاسُ أنْ یُتْرَكُوا أنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا یُفْتَنُونَ * َلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ...؛(1) مردم گمان نکنند همین که گفتند ایمان آوردیم، ما آنها را رها میکنیم و از آنها میپذیریم. اینها باید امتحان شوند. پیشینیان را امتحان کردیم، اینها را نیز امتحان خواهیم کرد. پسازاین نیز هرکس بیاید، امتحان خواهد شد. این اصل کلی است. اما آیه از وسیلة امتحان بحثی نمیکند؛ بلكه بهطورکلی میفرماید: امتحان برای همه صورت خواهد گرفت. برخی آیات، همة پدیدههای زمین را وسیلة امتحان دانسته است: إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأرْضِ زِینَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أیُّهُمْ أحْسَنُ عَمَلاً؛(2) هرچیزی که شما روی زمین ببینید که جاذبهای دارد، توجهتان را به خود جلب میکند، زینت و زیوری است و جهت خوشایندی دارد، وسیلة آزمایش است در اینكه چگونه رفتار خواهید كرد. آیا انسان، خوبی و بدی و حلال و حرام را رعایت میکند یا شیفتة زر و زیور دنیا میشود؟ آیا دستورهای خدا دربارة اینها را اجرا میکند یا نه و چه كسانی بهتر اجرا میكنند؟ یعنی امتحانشدگان دارای مراتب گوناگونی هستند تا بهترینها شناخته شوند. لِنَبْلُوَهُمْ أیُّهُمْ أحْسَنُ عَمَلاً.
برخی آیات، نعمتهای مختلفی را وسایل آزمون دانسته است؛ مانند داراییها و فرزندان، كه در این دو آیه آمده است: وَاعْلَمُواْ أنَّمَا أمْوَالُكُمْ وأوْلاَدُكُمْ فِتْنَة(3) یا إِنَّمَا أمْوَالُكُمْ وأوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ؛(4) اموال شما و فرزندانتان، وسایل آزمایش هستند. درمیان اموری که انسان به آنها وابستگی پیدا میکند، این دو چیز طبیعیتر هستند. شاید هیچجای دنیا انسانی پیدا نشود که به اموال دنیا تعلق خاطری نداشته باشد و مال یا فرزند نخواهد و لازمة فرزند داشتن این است که همسری برگزیند.
1. عنكبوت (29)، 2، 3.
2. كهف (18)، 7.
3. انفال (8)، 28: بدانید كه همانا داراییها و فرزندان شما آزمونی [برای شما] است.
4. تغابن (64)، 15.
پس بهطورکلی، دو چیز موجب میشود بیشترِ انسانها به دنیا دلبستگی پیدا كنند و این چیزها نقش مهمی در رفتار انسانها دارند: یکی اموال و دیگری فرزندان. آنان که فرزند دارند، میدانند خدا چه علاقة خاصی بین آنان و فرزندانشان قرار میدهد؛ بهویژه مادرها حاضر میشوند حتی جان خود را فدای فرزندشان کنند. فرض کنید هنگامیكه بچهای درون استخر بیفتد یا در دریا مشرف به غرق شدن باشد، پدر یا مادر او خود را به آب میزند تا نجاتش دهد و چهبسا خود در همین راه هلاک شود. دلبستگی انسان به فرزند، با هیچچیز قابل مقایسه نیست. همینگونه است مالی که آدمی کسب میکند، بهویژه آنچه برای به دست آوردنش زحمت کشیده باشد. خدای متعالی توجه ما را به اسباب امتحان بودن آنها جلب کرده است تا نشان دهد كه خود اینها اصالت ندارند. اگر خدا اینها را زینت دنیا و دارای جاذبه قرار داد، حکمتهایی دارد و مهمترینِ آنها این است که شما با آنها امتحان شوید.
آیة 155 سورة بقره كه پیشتر به آنها اشاره كردیم هم شامل مال و فرزند نیز میشود؛ اما بر امور خاصی تکیه کرده است. وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِِنَ الأمْوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ.(1) در این آیه، جانها، مالها و میوهها را نام برده است و در برخی تفاسیر، «ثمرات» به فرزندان تفسیر شده است. بهطوركلی فقر و غنا، وسیلههای آزمایشاند و خداوند در هر دو مورد میگوید: «ما مبتلا میکنیم» كه بهمعنای امتحان است. در زبان فارسی، «مبتلا کردن» را فقط دربارة سختیها به كار میبریم، اما در اصطلاح قرآنی، هر امتحانی اعم از راحت و سختی «ابتلا» نامیده شده است. خداوند در مقام گله از انسان میفرماید: فَأمَّا الإنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أكْرَمَنِ * وَأمَّا إِذَا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أهَانَنِ؛(2) اگر خدا آدمی را بیازماید به اینكه او را در جامعه محترم کند و مورد اکرام قرار گیرد و نعمتهایی به او دهد، میگوید بله خدا مرا احترام کرده و گرامی داشته است. اما اگر او
1. بقره (2)، 155.
2. فجر (89)، 15، 16: اما انسان وقتی خداوندگارش او را بیازماید و اكرام كرده، نعمت بخشد، گوید خداوندگارم مرا اكرام كرده؛ ولی وقتی او را بیازماید و روزیِ او را تنگ گیرد، گوید خداوندگارم مرا خوار كرده است.
را به فقر امتحان كند و روزیِ او را تنگ و کم کند، از یاد میبرد که هر دوی اینها امتحان بود و میگوید خدا مرا خوار کرده و به من اهانت کرده است. درصورتیکه هر دو وسیلة امتحان هستند و هیچیك از اینها دراصل، نه ملاک اکرام است و نه ملاك اهانت. قرآن سپس بر این نكته تاكید میكند که علت مبتلا شدن به فقر و تنگی روزی ازناحیة خودتان است، و هنگامی كه به یتیمان و بینوایان كمك نمیكنید خودتان مبتلی به گرفتاری و تنگدستی میشوید و در واقع ابزار امتحانتان تغییر میكند.
دربارة امتحان بهوسیلة فراوانی نعمت نیز آیاتی در قرآن آمده است. تعبیر رساتر درمیان این آیات، خطاب به خود پیغمبر اکرم است: وَلا تَمُدَّنَّ عَینَیک إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ.(1) تعبیرلا تَمُدَّنَّ عَینَیک در این آیه بسیار معنادار است. زمانیكه انسان بهصورت عادی به چیزی مینگرد، میگویند: «نظر الیه»؛ ولی گاهی به چیزی خیره میشود، گردن میکشد تا خوب نگاه و تماشا کند. دراینصورت به آن «چشم دوختن» میگویند. خداوند در این آیه میفرماید: به این نعمتها و متاعهایی که به گروههایی از مردم دادیم چشم ندوز، یعنی به اینها اهمیت نده. اینها کالاها و زخارف دنیاست كه به آنان دادیم، تا ایشان را مورد فتنه و آزمایش قرار دهیم. به چیزی که وسیلة آزمایش افراد است، نباید حسرت خورد. اگر بهفرض، در آزمونی ورقه یا تعداد سؤال بیشتری به دانشآموزی بدهند، برای آن است كه در کلاس بالاتری بوده و درس بیشتری خوانده است؛ پس بهطورطبیعی سؤالاتش بیشتر است و ورقة امتحانی بزرگتری دارد. وجود چنین چیزی در دست او حسرت ندارد. ثروت، گونهای از اوراق امتحانی است و فقر نیز گونة دیگری از آن. هر دو را باید به چشم امتحان نگاه كرد. لذتهایی كه كسی در این زندگی دارد، نباید مایة حسرت دیگران باشد و بگویند: چرا ما چنین نعمتی نداریم؟ و چقدر خدا آنها را دوست میدارد! زیرا نعمت داشتن، بهمعنای دوستی خدا با آنان نیست؛ بلکه گاهی نشانة نبود دوستی است. در آیهای آمده است:
1. طه (20)، 131: و دیده مدوز [و خیره مشو] به آنچه گروههایى از آنان را از آرایش زندگى دنیا بهرهمند كردهایم، تا آنان را بدان بیازماییم.
إِنَّمَا یُرِیدُ اللّهُ أن یُعَذِّبَهُم بِهَا؛(1) ما این نعمتها را به آنها دادیم تا وسیلهای عذاب آنها شوند. پس نعمتهایی که در دست کافران و فاسقان است، نباید مایة حسرت شما شود؛ زیرا اینها وسایل آزمایش هستند. طبیعت این عالم و همة کالاهای آن، این است که وسیلة آزمایش است. ما بهاشتباه میپنداریم که اینها مطلوب اصیلاند و باید به آنها دل بست. درحالیكه این امور اصالت ندارند و لذتهای آنها نیز وسیلة سنجش ماست. اختلاف سطح زندگی افراد نیز برای آزمودن آنان است.
راه امتحان دیگر این است که درمیان جامعه به تقدیر الهی قشری برخوردار و قشری محروم پدید میآیند. عدهای اموال فراوان، قصرها و کاخها و چیزهای دیگر دارند و عدهای دیگر، به نان شب محتاجاند. راز و حکمت این برخورداری و آن محرومیت چیست؟ اگرچه این بدان معنا نیست که خود آنها نقشی در کارشان نداشتهاند، بلكه زمینهای برایشان فراهم شده و توانستهاند مالی به دست بیاورند و ثروتی بیندوزند، و گروه دیگر چنین زمینهای نداشتهاند و درنتیجه، چنین وضعی پدید آمده که در همة جوامع کموبیش همینگونه است. آرمان و آرزوی مارکسیستها این بود که روزگاری بیاید که همه ازنظر مالی یكسان شوند. آنها مدعی بودند چنین آرزویی محقق خواهد شد، ولی پس از هفتاد سال حكومت نتوانستند در این راه پیشرفت کنند. در طول تاریخ، همیشه چنین بوده که گروهی از مردم ثروتی بیشتر از دیگران داشتهاند. این کمی یا زیادی ثروت نیز در طیف گستردهای میگنجد. گاهی کسانی مثل قارون بودند که کلیدهای گنجهای او را اشخاص بسیار نیرومند میبایست حمل کنند: ... مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أولِی الْقُوَّةِ.(2) کلید انبارهای ثروت و گنجهایش آنقدر سنگین بود که یک نفر نمیتوانست آنها را بکشد. خود آن اموال كه
1. توبه (9)، 85: همانا خدا میخواهد كه آنان را به آن [نعمتها] عذاب كند.
2. قصص (28)، 76: ...كه بردن كلیدهای آن [گنجها] بر گروهی نیرومند سخت میآمد.
قابل محاسبه نبود. این مرتبهای از ثروت بود. کسانی هم بودند و اكنون نیز هستند که به نان شب محتاج بودند و هستند.
حكمت این تفاوت چیست؟ چرا خدا چنین مقدر فرموده که انسانها تا این اندازه در برخورداری از حظوظ دنیا و بهرهمندیها باهم متفاوت باشند؟ در چند آیه به این مطلب پاسخ داده شده است. وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أمَّةً وَاحِدَةً وَلَـکن لِّیبْلُوَکمْ فِی مَآ آتَاکم؛(1) اگر خدا میخواست، میتوانست همة شما را یکسان قرار دهد. همه یک نوع غذا داشته باشید، لباسهایتان مثل یكدیگر باشد، خانههایتان همانند باشد، همهچیز یکنواخت باشد. ولی خدا این را نخواسته و زمینههایی را فراهم کرده است که اختلافاتی در ثروتها پدید آید. این اختلاف دهشها برای این است که شما آزمایش شوید. آیا آنان که ثروت بیشتری دارند، حق دیگران را میدهند؟ آیا آنان که ثروت کمتری دارند، به فقر خود یا به آنچه حق آنان است قانع هستند یا به مال دیگران دستدرازی میکنند؟ آیا به تقدیرات خدا راضی هستند یا از خدا گلهمندند و در اعماق دل شکوه میكنند که چرا اینگونه امتحان میدهیم؟ درمیان بندگان خدا، کسانی هستند که برخورداری از همة ثروتهای دنیا، با محتاج بودن به لقمهای نان، برای آنان تفاوتی ندارد. البته تصور حال آنها برای ما بسیار مشکل است، ولی خداوند زمینة رشد آدمی را آنقدر گسترده قرار داده که همین انسانی که گاهی براثر دلبستگیها به امور مادی، چنان پست میشود که برای پولی مختصر یا کالایی اندك، حاضر است تملق بگوید و خود را ذلیل كند و نزد اینوآن گردن کج کند، ممکن است آنچنان اوج بگیرد که اگر همة ثروتهای دنیا را در کفهای قرار دهند و او را هم در کفة دیگر بگذارند که دستش از همة اینها خالی است، برای او تفاوتی نمیکند؛ زیرا او باور کرده که همة اینها وسیلة آزمایش است، و کار خدا حکیمانه است؛ او بدون حکمت کاری نمیکند. اگر ثروتمند یا فقیر باشم، درهرصورت میتوانم بندگی خدا کنم و به مقامی برسم که فرشتگان مقرب خدا خادم
1. مائده (5)، 48: اگر خداوند میخواست، شما را گروهی یكسان قرار میداد، ولی [چنین نكرد] تا شما را در آنچه داده، بیازماید.
من شوند. خداوند آدمی را برای آن مقام خلق کرده است، نه برای طلا و نقره یا سنگ و آهنی که روی هم سوار کند. باور او این است که خدا حكیم است و هر دو را برایش عزیز میداند. میگوید: خدا بهتر از من میداند كه چه چیز برای من خوب است. او در هر دو حال شکر میکند. انسانها میتوانند به چنین معرفتی دست یابند.
آنچه گذشت، با انجام وظیفة آدمی در کسب روزی حلال و کار كردن او منافاتی ندارد؛ زیرا آن نیز نوعی آزمایش است كه آیا به دستورهای خدا عمل میکند یا نه. بنابراین، این دو را باید از یكدیگر تفکیک کرد. ما موظفیم درپی مال و ثروت برویم، کار کنیم، زحمت بکشیم و عرق بریزیم، ولی اگر به هر دلیلی، از نعمتی محروم شدیم و روزهایی گرسنگی کشیدیم یا سراسر عمرمان با فقر گذشت، باید به تقدیر خدا راضی باشیم. این دو مسئلة متفاوت است. انسانها بسیاری اوقات، در اینگونه موارد خلطها و اشتباهاتی میکنند؛ چنانكه درباب توکل خلط میكنند و خیال میکنند معنای توكل این است که انسان در خانه بنشیند و به كسبوكار نپردازد، تا خدا روزی او را بدهد! توکل، حالت قلبی بنده است و کار کردن، وظیفة شرعی اوست. آدمی باید بهعنوان وظیفة شرعی كار كند؛ ولی باید باور قلبی او این باشد که خدا روزیاش را میدهد. نظیر این مطلب، در مراجعه به پزشك و مداوا کردن بیمار و توکل کردن بر خدا جاری است. ما باور داریم كه وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ.(1) هرکس مریض میشود، خدا شفایش میدهد، اگر بهصلاح او باشد. شفا به دست خداست؛ اما بیمار وظیفه دارد نزد پزشك برود و از دارویی كه تجویز میكند استفاده كند. گاهی فرد باید ثروت فراوانی را برای درمان خود خرج کند، ولی درعینحال باید باور قلبیاش این باشد كه فقط خدا شفا میدهد. اگر او مصلحت بداند، شفا میدهد؛ پس باید بر خدا توکل، و به وظیفه نیز عمل كرد. این دو مسئله، در بسیاری موارد با یكدیگر خلط میشوند. پس اینكه خدا، هم
1. شعراء (26)، 80: و هرگاه بیمار شوم، او مرا شفا میدهد.
وسعت روزی و هم فقر را وسیلة آزمایش قرار داده، بدین معنا نیست که فقیر تنبلی کرده، در خانه بنشیند و بگوید خدا چنین برای من خواسته و این وسیلة آزمایش است. این فقر، آزمایش است، اما درپی كار رفتن نیز آزمایشی دیگر است؛ یعنی ازقبیل دستة دوم آزمایشهاست که با افعال تشریعی صورت میگیرد. تمام تکالیف الهی وسایل آزمایش هستند، تا معلوم شود چه كسی بهتر عمل میکند؛ چه در حوزة عبادت، چه در حوزة امور شخصی و چه دربارة امور خانواده یا امور جامعه. همة اینها آزمایش هستند. جالب است كه خداوند موارد ویژهای مانند حرمت صید و شکار را دربارة کسانی که در حرم (در مسجدالحرام و یا اطراف مسجدالحرام تا محدودة حرم) هستند یا در حال احرام هستند، بهمثابه آزمایش مطرح فرموده است: لَیَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنَالُهُ أَیْدِیكُمْ وَرِمَاحُكُمْ.(1) میفرماید: ما گاهی شکاری میفرستیم كه دست شما به آن میرسد، یا اگر نیزه بیندازید به او میخورد. این وسیلة آزمایش است كه آیا صید میکنید یا نه. نظیر این مطلب دربارة اصحاب سبت آمده است. خدا به آنها دستور داده بود که روز شنبه، ماهی صید نکنند. روز شنبه، ماهیها به ساحل میآمدند. إِذْ تَأتِیهِمْ حِیتَانُهُمْ یوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَیوْمَ لاَ یسْبِتُونَ لاَ تَأتِیهِمْ.(2) روزهای شنبه، دستهدسته ماهیها کنار ساحل میآمدند و بسیار آسان میشد آنها را صید کرد. اما روزهای دیگر اینگونه نبود؛ ماهیها کمتر پیدا میشدند و صید با زحمت فراوان همراه بود. خدا فرموده بود در روز شنبه، كه ماهیهای فراوان میآمدند، صید نکنید. این امتحان بود كه آیا به دستور خدا عمل میکنند، یا میگویند اقتصاد از مسائل اصلی است و اگر پول نداشته باشیم همهچیز بر باد است! بنیاسرائیل بهانه آورده، گفتند ما روز شنبه صید نمیکنیم، اما حوضچههایی در ساحل دریا درست كردند. روز شنبه كه ماهیها وارد حوضچهها میشدند، ورودی آنها را میبستند و روز یکشنبه صید میکردند! به همین دلیل
1. مائده (5)، 94: بهحتم، خدا شما را به چیزی از صید میآزماید كه در دسترس و تیررس شماست.
2. اعراف (7)، 163: آنگاه كه ماهیان آنان در روز شنبة آنان [كه صید حرام بود] آشكارا [به ساحل] بهسوی آنان میآمدند و روزی كه شنبه [و صید حرام] نبود، نمیآمدند.
خدا آنها را مسخ کرد و بهصورت میمون درآمدند. برخی کارها و حیلههای شرعی ما نیز از همین قبیل است. گرفتاریهایی هم که درپی آنها میآید، بهسبب همینهاست. گرانی، خشکسالی، زلزله، سیل و چیزهایی مانند آنها، ناشی از كارهای ناروای خود ماست.
گاهی در قرآن، چیزهایی جزئی، فتنه نامیده شده که انسان در شگفت میماند. در سورة مدثر آمده است موکلین دوزخ، نوزده نفر هستند: عَلَیْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ.(2) سپس میفرماید: وَمَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلاّ فِتْنَةً؛(3) اینکه ما میگوییم شمار كارگزاران جهنم نوزده نفر است، امتحانی برای مردم است. چون در کتابهای آسمانی پیشین، این مطلب آمده بود. بیان این عده به این سبب است كه مؤمنان اهل کتاب، یقین داشته باشند که این مطلب صحیحی است و ایمان بیاورند. اما آنها که ریگی به کفش دارند، میگویند عدد نوزده چه خصوصیتی دارد؟ چرا بیشتر یا كمتر نشد؟ پس خود همین که میگوییم شمار موکلینِ دوزخْ نوزده نفرند، امتحان الهی است. بنابراین همواره باید هوشیار بود و توجه داشت كه همة پدیدهها برای ما امتحان است و مبادا در امتحان مردود شویم.
خدا امتحانهای ویژهای برای پیغمبران قرار میدهد. همة مردم امتحان میشوند و کسی
1. چنانكه پیشتر گذشت، در قرآن مواردی برای فتنه و امتحان بیان شده که قطعی است و بهیقین واقع خواهد شد. بخشی از این موارد عام است و برای همه وجود دارد؛ مانند امتحان با مال و فرزند: أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَة؛ اموال و فرزندان شما وسیلههای امتحان هستند. بخش دیگری از امتحانات، ویژة برخی افراد است. در این موارد نیز امتحان قطعی و تغییرناپذیر است و خواهناخواه واقع خواهد شد؛ مانند امتحاناتی که برای حضرت ابراهیم(علیه السلام) اتفاق افتاد: وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُن. برخی آیات نیز کیفیت بعثت انبیا را وسیلة امتحان مردم معرفی فرموده است. از مصادیق دیگر امتحان، همة جاذبههای زمین و جهانی است كه ما در آن زندگی میکنیم. اینها امتحاناتی است که خدای متعالی قرار داده است. امتحانکننده و فاعل فتنه، خداست.
2. مدثر (74)، 30: بر آن [دوزخ] نوزده [فرشته] گماشتهاند.
3. مدثر (74)، 31: و ما این تعداد را قرار ندادیم جز برای آزمونی....
استثنا نمیشود اما مهمترین امتحانی که قرآن ذکر کرده و شاید در طول تاریخ بشر، چنین امتحانی کمنظیر باشد، امتحان حضرت ابراهیم(علیه السلام) است. امتحانهای ایشان، داستانهای مفصلی دارد ازقبیل در آتش افتادن، فرمان ذبح اسماعیل و دشواریهای دیگری که در عالم بینظیر است. اینکه کسی را با منجنیق در آتش بیندازند، منحصر به ایشان است. دستكم در قرآن و تاریخ نیامده است که آتش عظیمی که نتوان نزدیک آن شد فراهم بیاورند و برای آنكه کسی را در آن بیندازند، از منجنیق استفاده كنند. در آتش افتادن و صبر کردن ایشان، بسیار جالب است. در فاصلهای که ایشان از منجنیق بهسمت آتش پرتاب میشد، جبرئیل آمد و گفت: هَلْ لَكَ مِنْ حَاجَة؛ ای ابراهیم، کاری با ما داری تا کمک کنیم؟ گفت: اما الیک فلا؛ حاجت به تو نه. از تو چیزی نمیخواهم. جبرئیل گفت: پس از خدا بخواه. گفت: او خودش میبیند و به درخواست نیازی ندارد. حَسْبِی مِنْ سُؤَالِی عِلْمُهُ بِحَالِی.(1) گفتن این جمله آسان است. انسان نمیتواند در سردردی ساده صبر کند. ایشان قرار است در چنین آتشی بیفتد اما از جبرئیل نیز حاجت نمیخواهد! راستی اگر همة عالم خلق شده بود برای اینکه یک ابراهیم در آن پیدا بشود، ارزش داشت! پس از آنكه ابراهیم پیرمردی شده و همسرش نیز نازاست، در اواخر یک قرن زندگی (در حدود صدسالگی) خدا فرزندی به او داده؛ آنهم فرزندی که در عالم بینظیر است. اگر ما اوصاف حضرت علی اکبر(علیه السلام) را نمیدانستیم، شاید اعتقادمان این بود که فرزندی به زیبایی و کمال حضرت اسماعیل یافت نشده است. در جوانی اسماعیل، از خداوند دستور میرسد که باید او را سر ببری! او هیچ تعلل و تردیدی نمیكند. تا ابراهیم دانست كه چنین وظیفهای دارد، بهسرعت آماده شد. این امتحانات، مقدمه بود تا حضرت ابراهیم به مقام امامت برسد. وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکلِمَاتٍ فَأتَمَّهُنَّ قَالَ
1. أَمَرَ نُمْرُودُ بِجَمْعِ الْحَطَبِ فِی سَوَادِ الْكُوفَةِ عِنْدَ نَهْرِ كُوثَى مِنْ قَرْیَةِ قُطْنَانَا وَأَوْقَدَ النَّارَ فَعَجَزُوا عَنْ رَمْیِ إِبْرَاهِیمَ فَعَمِلَ لَهُمْ إِبْلِیسُ الْمَنْجَنِیقَ فَرُمِیَ بِهِ فَتَلَقَّاهُ جَبْرَئِیلُ فِی الْهَوَاءِ فَقَالَ هَلْ لَكَ مِنْ حَاجَةٍ فَقَالَ أَمَّا إِلَیْكَ فَلا حَسْبِیَ اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِیلُ فَاسْتَقْبَلَهُ مِیكَائِیلُ فَقَالَ إِنْ أَرَدْتَ أَخْمَدْتُ النَّارَ فَإِنَّ خَزَائِنَ الْأَمْطَارِ وَالْمِیَاهِ بِیَدِی فَقَالَ لا أُرِیدُ وَأَتَاهُ مَلَكُ الرِّیحِ فَقَالَ لَوْ شِئْتَ طَیَّرْتُ النَّارَ قَالَ لا أُرِیدُ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ فَاسْأَلِ اللَّهَ فَقَالَ حَسْبِی مِنْ سُؤَالِی عِلْمُهُ بِحَالِی (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج68، ص155، 156).
إِنِّی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَامًا.(1) اگر ما بفهمیم که حضرت ابراهیم با همة این کمالات، باید درمقابل سیدالشهدا(علیه السلام) زانو بزند، جا دارد که همة این عالم فدای حسین باشد. اكنون اگر کسی به ساحت اباعبدالله جسارت کند زمینة امتحانی را فراهم میكند كه شامل من و شما هم میشود؛ تا درمقابل آن چه عکسالعملی نشان دهیم؟ آیا بهسبب برخی اغراض سیاسی و ریاست و مانند آن سکوت میکنیم و به این اندازه هم به خودمان زحمت نمیدهیم که محکوم کنیم و بگوییم کار بدی کردند؟! ببینید آدمی از کجا به کجا میرسد. آن ابراهیم است و این سیدالشهدا(علیه السلام)؛ و ما حاضر نیستیم بهسبب اغراض دنیایی خود، توهینکننده به سیدالشهدا(علیه السلام) را محكوم كنیم. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!
درمقابل این امتحانها، خداوند نعمتهایی نیز به برخی پیغمبران داده كه به هیچکس نداده است. برحسب ظاهر آیة شریفة هَبْ لِی مُلْكًا لا یَنبَغِی لأحَدٍ مِّنْ بَعْدِی،(2) سلطنتی که خداوند به سلیمان داد، ظاهراً نظیری نداشته است. جن، انس، وحش، طیر و همهچیز در اختیار او بود. یکی از مواردی که بخش كوچكی از اظهار لوازم سلطنت او بود، آوردن تخت عظیم بلقیس از یمن به منطقة شامات بود. وقتی گفتند بلقیس تخت عظیمی دارد، گفت: چه کسی میتواند تخت او را بیاورد؟ قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أنَا آتِیكَ بِهِ قَبْلَ أن یَرْتَدَّ إِلَیْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَأشْكُرُ أمْ أكْفُرُ؛(3) کسی که خدا علمی [اندك] به او داده بود گفت: قبل از اینکه پلك چشمت به هم بخورد، آن را میآورم». سپس قرآن نمیفرماید كه او رفت و آورد، بلكه میفرماید: فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ. پس از این سخن، سلیمان مشاهده كرد كه تخت بلقیس دربرابر اوست. یعنی (آصف) عمل کرد و فرصتی نگذشت؛ تا چشم
1.بقره (2)، 124: و [یاد آر] آن هنگام كه ابراهیم را خداوندگارش با فرمانهایی بیازمود، پس او آنها را انجام داد، گفت: راستی كه تو را پیشوای مردم قرار خواهم داد.
2. ص (38)، 35: به من سلطنتی بده كه پس از من برای كسی روا نباشد.
3. نمل (27)، 40: آن كه اندكی از علم كتاب نزد او بود، گفت: من آن را به نزد تو میآورم، پیش از آنكه پلك چشمت را بر هم زنی و چون [سلیمان] آن را در نزد خود نهاده دید، گفت: این از فضل خداوندگار من است تا مرا بیازماید، كه او را سپاس میگزارم یا ناسپاسی میكنم.
به هم بزند، چنین كرد. آیا آدمی میتواند چنین قدرتی داشته باشد؟ قرآن میگوید انسان میتواند براثر بندگی خدا چنین شود. وقتی سلیمان این نعمت را از خدا دید، گفت: این نعمت خداست كه به من داده و فضلی است تا مرا آزمایش کند، كه آیا شکر این نعمت را بهجا میآورم، یا کفران نعمت میکنم؟ چنین نعمتی که اینگونه کسان را در اختیار من قرار داده، وسیلة آزمایش است. اگر آتش نمرود، وسیلة آزمایش است، احضار تخت بلقیس در یک چشم به هم زدن نیز وسیلة آزمایش است.
در خطبة قاصعه که بزرگترین خطبة نهجالبلاغه است، نكاتی بسیار زیبا و منظم دربارة امتحانات الهی در عالم خلقت بیان شده است كه تاریخچهای از امتحانات الهی به شمار میآید.(1)
امیر مؤمنان(علیه السلام) ابتدا میفرماید که وقتی خدای متعالی حضرت آدم را خلق کرد، فرشتگان و ابلیس را بهوسیلة حضرت آدم امتحان کرد. گویا اولین امتحان در عالم خلقت، امتحان فرشتگان و ابلیس بهوسیلة حضرت آدم بود. یعنی خدای متعالی به فرشتگان، و ابلیس كه در صف آنها قرار داشت امر فرمود: قَعُواْ لَهُ سَاجِدِینَ؛ همه درمقابل او به خاک بیفتید. فرشتگان سجده كردند. آیا آنان تمام فرشتگان بودند یا فقط فرشتگان ارضی بودند، یعنی آنها که موکل در زمین بودند؟ در برخی روایات آمده است که دستهای از فرشتگان، چنان در جلال و جمال الهی مستغرق هستند که اصلاً خبردار نشدند که خدا انسان و آدمی آفریده است. بههرحال قدر متیقن این است كه همة فرشتگان ارضی كه موکل به این عالم بودند، بیچونوچرا به سجده افتادند. درمیان اینها، فقط ابلیس بود که از جنس فرشتگان نبود و از فراوانیِ عبادت، بسیار شبیه آنها شده بود. حضرت در همین خطبه میفرماید: قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلافِ سَنَةٍ لا یُدْرَى أ مِنْ سِنِی الدُّنْیَا أمْ مِنْ سِنِی الآخِرَة؛ ابلیس پیش از خلقت حضرت آدم، شش هزار سال عبادت خدا کرده بود. سپس ایشان میفرماید: معلوم نیست این سالها که میگوییم، از سالهای دنیایی و 365 روزه است كه شما میشناسید، یا سال آخرتی که هر روزش
1. نهج البلاغه، خ192.
هزار سال است: ِانَّ یَوْمًا عِندَ رَبِّكَ كَألْفِ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّون.(1) اگر همین سالی باشد که ما میشناسیم ( با 365 روز و هر روز 24 ساعت)، شیطان شش هزار سال پیش از آنكه آدم خلق شود، به عبادت خدا مشغول بود. گویا ملایکه میپنداشتند كه شیطان هم از آنهاست. به همین سبب وقتی به فرشتگان خطاب شد که بر آدم سجده کنید، ابلیس نیز مکلف به سجده شد و بااینکه از جن بود و فرشته نبود، در این خطاب جمعی، مخاطب خداوند شد.
در اولین امتحانی که در این عالم رخ داد، همة ملایکه قبول شدند و ابلیس مردود شد. لَمْ أكُن لِأسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُون.(2) ابلیس مدعی بود كه من از آدم شریفتر هستم، و چون از آتش خلق شدهام، پس اصل خلقت من از او شریفتر است؛ بنابراین دربرابر او خضوع نمیکنم. امیرالمؤمنین(علیه السلام) سپس میفرمایند: وَلَوْ أرَادَ اللَّهُ أنْ یَخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُورٍ یَخْطَفُ الأبْصَارَ ضِیَاؤُهُ وَیَبْهَرُ الْعُقُولَ رُوَاؤُهُ وَطِیبٍ یَأخُذُ الأنْفَاسَ عَرْفُهُ لَفَعَل؛ «اگر خدا میخواست آدم را از نوری بیافریند که تابش آن چشمها را میرباید و منظرة آن عقلها را مبهوت میكند و از عطری که تمام نفسها را به خودش مشغول میكند و همه میخواهند او را ببویند، بهیقین چنین میكرد». اگر آدم اینگونه خلق شده بود، ابلیس نیز دربرابر او سجده میکرد. همچنین برای ملایکه بسیار ساده بود به چنین موجودی که اینهمه شکوه و عظمت دارد و زیبا و دوستداشتنی است، سجده کنند. سجدة ملایکه ازآنجهت ارزشمند بود که آنها نگفتند: ما کجا و موجودی خاکی کجا؟ چون فرمان خداوند بود، آنان اطاعت كردند. اما ابلیس تكبر كرد و گفت: أنَا خَیْرٌ مِّنْه؛ من از او برترم. ولی اگر خدا آدم را از چنین نوری خلق کرده بود، ابلیس نیز تسلیم میشد؛ ولی دراینصورت امتحانی تحقق نمییافت.
پس بسیاری از اموری که در این عالم بر ما مجهول هستند، حکمتهایی دارند، ولی ما
1. حج (22)، 47: بهیقین روزی در نزد خداوندگار توست، همسان هزار سال از سالهایی كه شما برمیشمارید.
2. حجر (15)، 33: من آن نیستم كه برای بشری كه او را از سفالی پدید آورده، از گلی بدبو آفریدهای، سجده كنم.
خبر نداریم كه چرا چنیناند و حتی گاهی در دل و گاهی به زبان، به آنها اعتراض میکنیم. خداوند حکمتهایی دارد که میداند آدم را اینچنین از خاک بیافریند، تا فرشتگان و ابلیس درمقابل او امتحان شوند به اینكه آیا حاضرند درمقابل موجودی خاکی، به خاک بیفتند یا نه؟ وَلَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الْأعْنَاقُ خَاضِعَة؛ اگر خدا آدم را آنچنان آفریده بود، همة گردنها دربرابر او خاضع میشوند. وَلَخَفَّتِ الْبَلْوَى فِیهِ عَلَى الْمَلَائِكَة؛ آنوقت امتحان ملایکه نیز بسیار آسان بود؛ دیگر نمرة بالایی نمیخواست و آزمون سادهای بود. پرسش چهار عمل اصلی از كسی كه دورة متوسطه را گذرانده، امتحانی به شمار نمیآید، امتحان وقتی معنادار است که متناسب با آزمونشونده، دشوار باشد.
خدا خلق خود را با چیزهایی که از اصل آن بیخبرند، امتحان میکند. اگر پاسخ امتحان معلوم باشد، امتحان نخواهد بود. مانند امتحانی است که پاسخ پرسش نیز دركنار آن نوشته شده باشد. وَلَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَبْتَلِی خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا یَجْهَلُونَ أصْلَه تَمْیِیزاً بِالاخْتِبَارِ لَهُمْ وَنَفْیاً لِلاسْتِكْبَارِ عَنْهُمْ وَإِبْعَاداً لِلْخُیَلاءِ مِنْهُم. حکمت ابتلای امتحانشوندگان به مجهولات، آن است كه ازسویی آزمایش شوند و مرتبة اطاعت آنان معلوم شود، و از سوی دیگر، وقتی اطاعت کردند، روح استکبار، تکبر و خودبزرگبینی از آنها سلب شود. زیرا خودبزرگبینی، در هیچ کاری مطلوب نیست. برای از بین بردن روح استکبار در بندگان، خداوند وسایلی قرار داده تا دماغ آنان به خاک مالیده شود. در سجدة نماز، مستحب است که بینی را به خاک بمالیم.
حضرت امیر(علیه السلام) در بخش دیگری از این خطبه، به بیان امتحان خدای متعالی از فقرا و اغنیا میپردازد. خدا به کسانی زندگی مرفه، ثروت و وسایل خوشی و راحتی داده، و کسانی را به فقر و تهیدستی مبتلا كرده است. شما نگاهتان را به ثروتها یا به تهیدستیها ندوزید و به آنها اهمیت ندهید؛ زیرا آنها ملاک ارزش انسانها در نزد خدا نیستند، بلكه وسایل امتحان هستند. سپس حضرت به آیهای از قرآن استدلال میکند: أیَحْسَبُونَ أنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِینَ * نُسَارِع
لَهُمْ فِی الْخَیْرَاتِ بَل لا یَشْعُرُونَ؛(1) آیا چنین میپندارند که وقتی مال و ثروت و فرزندان بسیاری به آنها میدهیم، نشانة دوستی خدا با آنان و خیر و خوبی برای آنهاست؟ آری اینها هیچ اصالتی ندارند و وسایل آزمایش هستند. نه این است كه چون ما آنها را دوست داشتیم این ثروت را به آنها دادیم، گاهی همین نعمتها باعث میشود که بر عذاب آنان افزوده شود. پس اهمیت ندهید به اینكه شما در نعمت و رفاه هستید و آنان در فقر زندگی میکنند؛ بلكه فقط به فکر انجام وظایف خود دربرابر خداوند باشید. فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَخْتَبِرُ عِبَادَهُ الْمُسْتَكْبِرِینَ فِی أنْفُسِهِمْ بِأوْلِیَائِهِ الْمُسْتَضْعَفِینَ فِی أعْیُنِهِم. خدا بندگان خودبزرگبین را با اولیای خود که به نظر آنها مستضعفاند، امتحان میکند. اولیای خدا در چشم آنها، انسانهای ناتوان و ضعیفاند، ولی خدا چنین خواسته كه آنان را با این فقرا امتحان کند. در اینسو نیز فقرا را از راه دیگری، بهوسیلة اغنیا امتحان میکند که آیا احکام شرعی را دربارة آنها رعایت میکنند یا نه؟ بسیاری هستند که به وظایف واجب خود دربرابر اغنیا عمل نمیكنند؛ آنان را نهی از منکر نمیکنند، عیبها را به آنها تذکر نمیدهند و برای اینکه بتوانند از ثروت یا موقعیت آنها استفاده کنند، به آنها احترام میگذارند. امتحان آنان در این است که آیا بهسبب ثروت به كسی احترام میگذارند یا بهسبب دین؟ و آیا بر فقر خود صبر میکنند یا در اموالی که حق تصرف ندارند، دستاندازی میکنند؟
بخش دیگر این خطبه، دربارة امتحان خدای متعالی از مردم بهوسیلة انبیاست. بیشتر انبیا از طبقات پایین اجتماع و فقیر بودند، و موقعیت اجتماعی و شکوه و عظمتی نداشتند. همین امر، مایة امتحان برای مردم شد. در اینجا چند عبارت مفصل زیبا و جالب آمده كه برای اختصار، فقط به یك جمله اشاره میكنیم. لَوْكَانَتِ الأنْبِیَاءُ أهْلَ قُوَّةٍ لا تُرَام؛ اگر انبیا از مردمی آنچنان نیرومند بودند که کسی طمع در توان آنها نمیکرد، لَكَانَ ذَلِكَ أهْوَنَ عَلَى الْخَلْقِ فِی الاِعْتِبَارِ وأبْعَدَ لَهُمْ فِی الاِسْتِكْبَار؛ باعث میشد که مردم بسیار راحت برای آنها اهمیت قایل شده، حرف آنها را بشنوند، به آنها اعتنا کنند و دربرابر آنها تكبر نورزند و بزرگی نفروشند. قرآن
1. مؤمنون (23)، 55، 56: آیا [كافران] مىپندارند كه آنچه از مال و فرزند به آنان مىدهیم، براى آنها در [دادن] خوبیها شتاب مىكنیم؟ بلكه نمىفهمند.
درباره پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) سخن مخالفان را گزارش كرده که میگفتند اگر خدا میخواست پیامبری بفرستد، چرا یکی از بزرگان این دو شهر را نفرستاد: لَوْلا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ.(1) منظور آنان از «رجل عظیم»، فرد ثروتمند و صاحب قدرت بود. چرا جوانی را که از كودكی یتیم بوده، به پیامبری برگزیده است؟ حضرت در اینجا اشاره میفرماید كه بیشتر انبیا همینگونه بودند تا مردم امتحان شوند. اگر انبیا صاحبان قدرت و عظمت و سلطنت بودند، دیگران راحت تسلیم آنها میشدند و امتحانی پدید نمیآمد. وَلَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أرَادَ أنْ یَكُونَ الاتِّبَاعُ لِرُسُلِهِ... أمُوراً لَهُ خَاصَّةً لا تَشُوبُهَا مِنْ غَیْرِهَا شَائِبَة. این عبارت، برای اهل دقت و معرفت، بسیار عالی است. حضرت میفرماید: خدا چنین خواسته که پیروی از انبیا، به خود او اختصاص یابد؛ یعنی انگیزة مردم در پیروی از انبیا، فقط خدا باشد، و هیچ شائبهای مانند چشمداشت به ثروت و قدرت آنان در زندگی، در نیت مردم نباشد. این نكته برای ما بسیار آموزنده است که در انگیزة خود در پیروی از اسلام و اهلبیت(علیه السلام) تأمل كنیم. آیا انگیزة ما فقط این است که خدا فرمان داده، یا به این سبب است که دركنار آن منافعی داریم؟ خداوند برای آنكه شائبهای درمیان نباشد، چنین خواسته است که پیروی از پیغمبران، فقط بهخاطر خود او باشد. وَكُلَّمَا كَانَتِ الْبَلْوَى وَالاخْتِبَارُ أعْظَمَ كَانَتِ الْمَثُوبَةُ وَالْجَزَاءُ أجْزَل؛ هرچه امتحان دشوارتر باشد، پاداش آن بیشتر خواهد بود. این عبارت، بیانگر قاعدهای کلی و بسیار روشن است، طبعاً برخی امتحانها آسانتر و برخی دشوارتر است. امتحانهای ساده که پاسخ آنها آساناند، پاداش چندانی ندارند. این امتحان فقط برای کسانی که در همان حد هستند ارزش دارد. امتحان کلاس اول، برای کلاس اولیها اهمیت دارد، ولی برای گروههای برتر ارزشی ندارد. هرچه امتحان دشوارتر باشد، نتیجه و پاداشی که در سایة امتحان به دست میآید، اهمیت بیشتری دارد. پیامبر(صلى الله علیه وآله) هم امتحان داشت، اما آنچه او در سایة امتحان به دست میآورد، از همة آنچه ما در عالم میشناسیم، ارزشمندتر بود. در واقع، در عقل ما نمیگنجد كه خدا براثر عملكردن پیامبر به وظایف خویش، چه پاداشی به او داد. امتحانات پیامبر اعظم(صلى الله علیه وآله)، از امتحانات ابراهیم(علیه السلام) نیز فراتر بود. اهمیت
1. زخرف (43)، 31.
امتحانات حضرت ابراهیم(علیه السلام) را کموبیش میتوان فهمید، اما امتحانات بسیار دقیقی هم هست كه كسانی حتی صورت مسئله را هم نمیفهمند! برای مثال، ابراهیم، در آتش افتادن را با رضایت و رغبت پذیرفت، ولی امتحان مهمتر، پیشنهاد كمك جبرئیل به او بود: هل لک من حاجة؛ کاری با ما داری؟ ابراهیم میان زمین و هوا، در فضایی است که او را از منجنیق پرت کردهاند تا داخل آتش بیفتد. در این فاصله، جبرئیل به او پیشنهاد كمك داد. ایشان فرمود: اما الیک فلا؛ به تو احتیاجی ندارم. این آزمون، از سوختن در آتش و حتی از ذبح فرزند نیز مهمتر است؛ اینكه در چنین حالی، انسان فقط به خدا امید داشته باشد و به هیچکس دیگری اعتماد نكند. چنین امتحاناتی، برای پیغمبر اسلام فراوان بود.
بخش دیگر این خطبه، بیان تاریخچهای از امتحانات الهی است. امیرالمؤمنین(علیه السلام) از هر بخش نمونهای انتخاب كرده و ازجمله فرمودهاند: از زمان حضرت آدم تا آخرین فرد انسان كه روی زمین خواهد بود، خداوند همه را به وسیلهای امتحان کرده و خواهد كرد كه برای همه مشترک است و آن اینکه سنگهایی را در بیابانی بیآبوعلف قرار داده و سنگ سیاهی نیز در آنجا گذارده و سپس از همگان ـ از حضرت آدم(علیه السلام) تا همة کسانی که روی این زمین زندگی میکنند ـ خـواسته است كه بر گرد آنها طواف كنند و به سنگ سیاه احترام بگذارند؛ سنگی که به تعبیر امیرالمؤمنین(علیه السلام) نه میبیند، نه میشنود، نه نفعی برای کسی دارد و نه میتواند به كسی ضرری برساند. اگر صورت معنوی یا برزخی و ملکوتیاش تأثیری دارد و میشنود، موضوع دیگری است، اما آنچه مردم میبینند سنگ است كه باید گرد آن طواف کنند. مهمترین عبادتی كه همة مسلمانها با آن آزمایش میشوند، همین حج است که باید به حجرالاسود احترام گذاشت. یعنی سنگی سیاه، وسیلة امتحان است. أ لا تَرَوْنَ أنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الأوَّلِینَ مِنْ لَدُنْ آدَم(علیه السلام) إِلَى الآخِرِینَ مِنْ هَذَا الْعَالَمِ...لا تَضُرُّ وَلا تَنْفَعُ وَلا تُبْصِرُ وَلا تَسْمَعُ . خداوند، حضرت آدم تا آخرین انسانی را که روی این زمین زندگی کنند، با این سنگ آزموده است؛ سنگی که هیچ نفع و ضرری از آن سراغ ندارند؛ نه میبیند و نه میشنود،
بلكه فقط برای اطاعت خدا باید بروند و آنجا را دور بزنند. سپس حضرت ادامه میدهد: ولَوْ أَرَادَ سُبْحَانَهُ أَنْ یَضَعَ بَیْتَهُ الْحَرَامَ وَمَشَاعِرَهُ الْعِظَامَ بَیْنَ جَنَّاتٍ وأَنْهَار... لَكَانَ قَدْ صَغُرَ قَدْرُ الْجَزَاءِ عَلَى حَسَبِ ضَعْفِ الْبَلاء؛ اگر خدا خانة خود را در جایی قرار میداد كه دارای باغهای زیبا، درختهای پرمیوه، نهرهای جاری و منظرههای چشمنواز برروی تپه یا قطعهای زمین حاصلخیز پردرخت و پرآب بود، امتحانْ آسان، و مزد آن نیز کم میشد. آنگاه ارزش جزای این امتحان نیز بسیار اندك و حقیر میشد؛ چون درآنصورت دیگر امتحانی نبود و دلخواه همه بود. مگر مردم جهان، پولهای کلان خرج نمیکنند كه چند روزی در نقاط خوشآبوهوای عالم تفریح کنند؟ اگر خانة خدا نیز چنین جایی بود، مردم از همة عالم هجوم میآوردند و پولهایشان را خرج میکردند تا چند روز در آنجا خوشگذرانی کنند. امتحان این است که باید در سرزمین خشك مکه و در آن وضعی که از فراوانیِ جمعیت پدید میآید، حضور یافت. آنان که رفتهاند، میدانند که در آن ازدحام جمعیت، بهویژه در روز برگشتن از مِنا چه خبر است. در این اوضاع معلوم میشود چه کسی به این سفر تن میدهد و عاشقانه میرود.(1) امتحان این است که آیا حاضرند برای خدا، در جایی که مناظر دیدنی نیست و فقط سنگها و بیابان خشک است، بهزحمت و با صرف هزینة گزاف بیایند؟ اما اگر برفرض، خانة خدا دارای باغها و مناظر زیبا بود، این سفر امتحان نبود، بلکه همه اشتیاق رفتن و تماشا کردن داشتند.
حضرت امیر(علیه السلام) در بخش دیگری از خطبة قاصعه، دربارة امتحان مؤمنان پیشین میفرماید:
1. در یکی از سفرهای حج، خانوادهای اتریشی را دیدم كه از منا پیاده برمیگشتند. آن راه هم راه بسیار شلوغی بود و روی جاده، لجن بسیاری ریخته بود. اینها هم پرورشیافته در آبوهوا و محیط تمیز كشوری اروپایی بودند. آنان با آن وضع، عاشقانه در این مسیر حرکت میکردند. همچنین یکی از همسفران ما، عشق عجیبی به حرم الهی داشت بهگونهایكه هنگام بازگشت از سفر حج در فرودگاه، قسم خورد که اگر الان به من اجازه دهند، حاضرم از همین جا سوار شوم و دوباره برگردم. این عشقی الهی است كه خدا در دل مردمان باایمان قرار داده است. فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِم.
تَدَبَّرُوا أحْوَالَ الْمَاضِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ قَبْلَکمْ کیْفَ کانُوا فِی حَالِ التَّمْحِیصِ وَالْبَلاءِ أ لَمْ یَکونُوا أثْقَلَ الْخَلائِقِ أعْبَاءً وأجْهَدَ الْعِبَادِ بَلاءً وأضْیَقَ أهْلِ الدُّنْیَا حَالا؛ تاریخچة مؤمنان پیش از خود را مطالعه کنید. اکثر مؤمنان در گذشته، کسانی بودند که با گرفتاری زندگی کردند و زندگی مرفه، آرام و آسودهای نداشتند. آیا بار آنان از همه سنگینتر نبود و تنگدستتر از دیگران نبودند؟ حضرت سپس بنیاسرائیل در چنگال فرعونیان را مثال میزند. باآنکه آنان فرزندان پیامبران بودند، فرعونیان از آنان بیگاری کشیده، همانند بردگان با آنها رفتار میکردند: اتَّخَذَتْهُمُ الْفَرَاعِنَةُ عَبِیداً. ایشان سپس اشاره میکنند که اگر افراد در این امتحانات قبول شوند، در همین دنیا پاداشهایی میبینند، اگرچه جای پاداش حقیقی آخرت است، و پاداش برخی امتحانات فقط در آخرت است: فَإِنَّ الْیَوْمَ عَمَلٌ وَلا حِسَابَ وَإِنَّ غَداً حِسَابٌ وَلا عَمَل.(1) ولی خدا ازسر لطف خود، به برخی کارهای خوب، در همین جا تااندازهای پاداش میدهد. حضرت میفرماید: حَتَّى إِذَا رأى اللَّهُ سُبْحَانَهُ جِدَّ الصَّبْرِ مِنْهُمْ عَلَى الأذَى فِی مَحَبَّتِهِ وَالاحْتِمَالَ لِلْمَکرُوهِ مِنْ خَوْفِهِ جَعَلَ لَهُمْ مِنْ مَضَایِقِ الْبَلاءِ فَرَجاً فَأبْدَلَهُمُ الْعِزَّ مَکانَ الذُّل. وقتی خدا دید بنیاسرائیل در چنگال فرعونیان هستند و صبر جدی دارند، یعنی امتحان خوبی پس دادند، بر بلای خدا صبر کرده، دست از دین خود بر نداشتند و فرعونی و بتپرست نشدند، بلکه آنها که معرفت بیشتری داشتند، بهسبب محبت خدا، و کسانی دیگر، از خوف خدا، بر فقر و گرفتاری و بردگی، صبری واقعی و جدی کردند، خدا فرجی از آن سختیها برایشان قرار داد و خواری آنان را به عزت تبدیل کرد. کار به جایی رسید که فرعونیان غرق شدند و آنان نجات یافتند.
اکنون این سؤال مطرح میشود که راز و حکمت اینکه خداوند اعلام کرده که ما انواع و اقسام امتحانات برای بشر داریم چیست؟ حکمت کلی آن، کسب آمادگی است. وقتی معلم اعلام
1. محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ج8، ص58. راستی كه امروز [در دنیا جای] كار است و نه محاسبه، و راستی كه فردا [در جهان آخرت جای] حساب است نه كار.
میکند که فلان روز امتحان است، به این معناست که به دانشآموزان یا دانشجویان هشدار میدهد که خود را برای پاسخ دادن آماده کنند تا در امتحان مردود نشوند. خدا از نهایت لطف خود، هم امتحان را قرار داده تا وسیلة تکامل شود؛ زیرا اگر امتحان نبود، خوب و بد از یکدیگر شناخته نمیشد و کسی مستحق پاداش نبود، و هم اعلام برگزاری کرده که خودْ لطفی دیگر است. بیان مصادیق امتحان و اینکه خداوند با چه چیزهایی ما را امتحان میکند، لطف سوم است. بنابراین هم امتحان کردن، رحمت است، هم اعلام امتحان، و هم اشاره به اینکه سؤالات امتحانی از چه قبیل هستند. البته اگر عین سؤال را بگویند و اشاره کنند که فردا فلان ساعت با فلان کار شما را آزمایش میکنیم، امتحان جدی نخواهد بود. امتحان باید تااندازهای مجهول و مبهم باشد. بنابراین بهطورکلی بیان شده که امتحاناتی در پیش خواهید داشت و موارد آن نیز مال و مقام و فرزند و همسر و موارد بیانشدة دیگر در قرآن خواهد بود.
پس فایدة اعلام برگزاری امتحانات الهی این است که ما آمادگی کسب کنیم تا هنگام پاسخ دادن موفق شویم. یَا بَنِی آدَمَ لاَ یَفْتِنَنَّکمُ الشَّیْطَانُ کمَا أخْرَجَ أبَوَیْکم مِنَ الْجَنَّةِ.(1) قرآن در اینجا فتنه را به شیطان نسبت داده، به این سبب که وسیلة امتحان، شیطان است. مبادا شیطان شما را فریب داده، هدف فتنه قرار دهد آنچنانکه پدر و مادرتان را با وسوسه، از بهشت بیرون کرد. او به آدم گفت: هَلْ أدُلُّک عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْک لا یَبْلَى.(2) سپس برای آنان قسم خورد که من خیر شما را میخواهم: وَقَاسَمَهُمَا إِنِّی لَکمَا لَمِنَ النَّاصِحِین(3) و به این وسیله، آدم و حوا را فریب داد.(4) آنچه در اینجا باید بدانیم همین است که شیطان، انسان را فریب میدهد. خدا هشدار میدهد: مواظب باشید شیطانی که پدر و مادرتان را فریب داد، شما را نفریبد.
1. اعراف (7)، 27: ای فرزندان آدم، شیطان شما را نفریبد آنگونه كه پدر و مادر شما را از بهشت بیرون راند.
2. طه (20)، 120: آیا تو را به درخت جاودانگی و سلطنتی پایدار راهنمایی كنم؟
3. اعراف (7)، 21: و آن دو را سوگند داد كه من برای شما دلسوز و خیرخواه هستم.
4. این داستان در چه عالمی بوده و او چگونه آنان را فریب داد و آیا در آن عالم تکلیف بود یا نبود؟ اینها بحثهایی است که بزرگان در تفاسیر و كتب دیگر بیان كردهاند و اكنون درپی بیان آنها نیستیم.
بنیاسرائیل، پس از نجات از فرعونیان به موسی(علیه السلام) گفتند که اگر میخواهی باور کنیم که تو واقعاً پیغمبر خدا هستی، با خدا مناجات میکنی و دستورهای او را میآوری، باید او را ببینیم: لَن نُّؤْمِنَ لَک حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً؛(1) ما تو را تصدیق نمیکنیم مگر اینکه خدا را آشکارا ببینیم. حضرت موسی(علیه السلام) هرچه آنها را نصیحت کرد که این حرفها را نزنید، ناسپاسی نکنید، خدا شما را از چنگال فرعونیان نجات داد، پس شکر خدا را بهجا بیاورید و اطاعت خدا کنید، گفتند نه، ما باید خدا را ببینیم. ایشان با الهام الهی، هفتاد نفر از بنیاسرائیل را برای رفتن به کوه طور انتخاب کرد: وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلاً،(2) فَأخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ.(3) پس صاعقهای آنان را فراگرفت و همه هلاک شدند.(4) حضرت موسی(علیه السلام) متحیر ماند که برگردم به بنیاسرائیل چه بگویم، درحالیکه آنان خواهند گفت بهعوض نشان دادن خدا، آنان را کشتی! قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أهْلَکتَهُم مِّن قَبْلُ وَإِیَّایَ؛(5) «خدایا، اگر میخواستی، پیشازاین، هم مرا و هم اینها را هلاک میکردی». این جمله نشان میدهد که چقدر در فشار واقع شده بود که چه جوابی به بنیاسرائیلِ بهانهگیر بدهد. خدا منت گذاشت و دوباره آنان را زنده کرد: ثُمَّ بَعَثْنَاکم مِّن بَعْدِ مَوْتِکمْ لَعَلَّکمْ تَشْکرُونَ.(6)
مقصود از بیان این داستان، این جمله بود که حضرت در مناجات با خدا عرض میکند: إِنْ هِیَ إِلاَّ فِتْنَتُک تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاء وَتَهْدِی مَن تَشَاء؛(7) «این نیست جز امتحانی ازجانب تو. با این امتحان، هرکس را بخواهی گمراه، و هرکه را بخواهی هدایت خواهی کرد». یعنی اگر کسانی هدایت و یا گمراه شوند، با اذن و مشیت توست. دامنة فتنه و امتحان، اینهمه گسترده است و
1. بقره (2)، 55: تا خدا را آشكارا نبینیم، هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد.
2. اعراف (7)، 155: و موسی هفتاد مرد از قوم خود برگزید.
3. نساء (4)، 153: پس صاعقه آنان را فراگرفت [و هلاك شدند].
4. در اینكه آیا این حالت براثر تجلی خدا یا بهمثابه عقوبت بود، دو احتمال هست.
5. اعراف (7)، 155.
6. بقره (2)، 56: سپس شما را پس از مرگتان برانگیخت، باشد كه سپاس بگزارید.
7. اعراف (7)، 155.
شامل موارد گوناگون میشود. خدای متعالی بر ما منت میگذارد که هشدار میدهد حواستان را جمع کنید، این دنیایی که شما عمری در آن زندگی میکنید، در مقایسه با عمر آخرت، از یک چشم به هم زدن کمتر است. هفتاد یا صد سالی که برای شما بسیار طولانی است، وقتی آن را با بینهایت بسنجید، چیزی به شمار نمیآید. عمر آخرت، بینهایت است. اگر فرض کنید که عمر شما هزار سال هم باشد، متناهی است و با نامتناهی هیچ نسبتی ندارد؛ درنتیجه، از یک چشم به هم زدن نسبت به همة عمر انسان کمتر است. یک چشم به هم زدن نیز، کسری از ثانیه است و یک هزارم ثانیه هم، با یک عمر هزارساله نسبتی دارد. شما میتوانید کسری را بنویسید که صورت آن 1 و مخرج آن 1000، ضرب در 365، ضرب در 24 ساعت و هر ساعتی ضرب در 60 دقیقه و هر دقیقه ضرب در 60 ثانیه باشد. پس نسبتی دارند؛ اما همة عمر دنیا در مقایسه با آخرت، مانند عدد یک است با مخرج بینهایت؛ نتیجه چه میشود؟ یعنی این دو هیچ نسبتی ندارند. خدا بهصورتهای گوناگون، این امتحان را بیان میکند. مسئلة فقر و ثروت، امتحان است. بعثت انبیا و رفتن انبیا، امتحان است. آیا پس از رفتن آنان، ایمان خود را حفظ میکنید یا به کفر و جاهلیت برمیگردید؟ أفَإِن مَّاتَ أوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أعْقَابِکمْ؟(1) بههرحال حقیقت این عالم، مجموعهای از امتحاناتی است که خدا متصدی آن است و گریزی از آن نیست، و فقط باید خود را برای پاسخگویی به این امتحانات آماده کنیم.
دستهای دیگر از فتنهها، به دست انسانها پدیدار میشوند و خداوند بهطورمستقیم، آنها را اعمال و ایجاد نمیکند. این دسته، بهطورعمده فتنههای اجتماعی هستند. در این موارد، افزون بر اینکه امتحانات الهی خواهند بود؛ زیرا ما نیز دربارة آنها وظیفهای داریم و باید به وظیفة خود عمل کنیم، باید تلاش کنیم تا فتنه ما را فرانگیرد و ناخواسته به فتنه کشانده نشویم؛ زیرا ایننوع فتنه، عواقب بسیار دشوارتری دارد. در فتنههای نوع اول، انسان تکالیفی دارد که باید درقبال فرزند یا
1. آل عمران (3)، 144: اگر [پیامبر] مرد یا كشته شد، به عقب [و گذشتة جاهلی خویش] برمیگردید؟
مال یا غیر آن انجام دهد. فرض کنید مال را باید از راه حلال به دست بیاورد و در راه حلال صرف کند، فرزند را باید درست تربیت کند، نان حلال به او بدهد. همة اینها روشن هستند و اگر ابهامهایی بوده، انبیا و اولیا آنها را بیان کرده و راه حق را به ما نشان دادهاند. اما فتنههای دستساز آدمیان، بسیار پیچیدهترند و تشخیص حق و باطل در آنها بسیار مشکل است. در این امتحانات، نخـست انسان باید بکـوشد حتیالمقدور درگیر نشـود ـ یعـنی در فتنه فـرو نـرود. اگر اوضاعی پدید آمد که انسان گیج شد و نفهمید که از کدام سو برود، در این اوضاع باید حواس خود را جمع کند تا عامل دست شیطان و فتنهگران نگردد. گاهی مسائل بهاندازهای پیچیده، مبهم و شبیه کلافهای سردرگُم است که نمیتوان برای باز کردن گرهها، از جایی شروع کرد. بنابراین از اول هشدار میدهند که چنین چیزهایی در کار است، حواس خود را جمع کنید تا ناخودآگاه عامل فتنه نشوید. شیاطین شما را به کارهایی وامیدارند که نتایج آنها برای شما روشن نیست، و به جایی خواهید رسید که بر سر خود میزنید و نمیدانید چه باید کرد. بیان این مطالب، افزون بر اینکه هشداری است تا انسان را برای امتحان آماده کند، بیدارباشی برای پیشگیری از وقوع فتنه است تا آدمی بهواسطة فتنه، گمراه نشود. هم در قرآن کریم به این مطلب اشاراتی شده و هم بهتفصیل در فرمایشهای امیرالمؤمنین و سایر ائمة اطهار(علیه السلام) آمده است. در متون دینی مکرّراً به فتنهها، ابتلائات، امتحانها و فتنههای آخرالزمان اشاره شده است، اما به زیبایی و وسعت مجموعهای که در نهجالبلاغه آمده، نیست، که مرحوم سید رضی? گزینش کرده است.
نهجالبلاغه از فتنههای پیش از ظهور پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نیز یاد کرده است. حضرت امیر(علیه السلام) میفرماید: وقتیکه خداوند پیغمبر را مبعوث فرمود، مردم درگیر فتنههای عجیبی بودند که انْجَذَمَ فِیهَا حَبْلُ الدِّینِ وَتَزَعْزَعَتْ سَوَارِی الْیَقِین؛ فتنهها باعث شده بودند که رشتة دین گسسته شود و پایههای یقین منهدم گردد. وقتی رشتة دین گسسته شود، مردمْ گمراه، بیدین و مشرک میشوند. وقتی زمینههایی برای یقین وجود ندارد، مردم حداقل به شک
میافتند، شبههها و شکوک اطرافشان را میگیرد و راه برونرفت از این شبههها را نمیدانند. وقتی پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مبعوث شد، مردم عالم در چنین حالی بودند؛ رشتة دین گسسته بود و عوامل یقین منهدم و متزلزل شده بود. به آسانی نمیشد راه صحیح را یافت و به حق یقین ورزید.
حضرت امیر(علیه السلام) به فتنههای فراوان زمان خود نیز اشاره میکند و عامل آنها را شیطان معرفی میکند. «شیطان فریاد کشیده و سوارهنظامها و پیادهنظامهای خود را فراخوانده و دربرابر شما صفآرایی کرده است». این تعبیری ادبی است؛ ولی هر مجاز و استعارهای، مبتنیبر حقایقی است. باید حقیقتی باشد که این تشبیهات و استعارهها بر آن دلالت میکند. معلوم میشود که به زبان روز، شیطان درمیان آدمیان، هم سوارهنظام و هم پیادهنظام دارد؛ هم سختافزار و هم نرمافزار دارد؛ هم جنگ نظامی و هم جنگ نرم میکند. او این هر دو راه را دارد: هم فتنههای نظامی برپا میکند و کسانی را به جان هم میاندازد تا بهروی یکدیگر اسلحه بکشند؛ و هم کارهای نرمافزاری دارد و فتنههای نرم را هدایت میکند. در زمان صدر اسلام، کمتر از سی سال از وفات پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) گذشته بود که این فتنهها به دست شیطان و به رهبریِ او پا گرفت. امیرالمؤمنین(علیه السلام) با اشاره به آنها، بهصورتهای گوناگون هشدار داده است. ایشان، هم از مردم گله میکند، و هم مینالد و دربارة عاقبت آنان نگران است که به کجا خواهد انجامید. ایشان میفرماید: ألا وَإِنَّ الشَّیْطَانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ وَاسْتَجْلَبَ خَیْلَهُ وَرَجِلَه.(1) «خیل» بهمعنای سوارهنظام و «رجِل» بهمعنای پیادهنظام است. یعنی شیطان گروه خود را جمع کرده و سوارهنظام و پیادهنظام و همة زیرمجموعة دستگاه خود را فراخوانده است؛ چه آنها که نظامی و مسلّح هستند، و چه کسانی که با وسوسه و شبهات، مردم را منحرف میکنند، همه درمقابل شما صفآرایی کردهاند.
1. نهج البلاغه، خ10.
شما فضای آن روز را تصور کنید که اندیشیدن دربارة آن برای روزگار ما نیز مفید است. تصور کنید: پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) از دنیا رفتهاند. مدتی است یکی از پدرزنهای پیغمبر بهجای ایشان نشسته و چند سال هم حکومت کرده و سپس از دنیا رفته است. آنگاه یکی دیگر از پدرزنهای پیغمبر، جانشین دوم ایشان شده است. اکثر مردم مسلمان که سالها پای درس پیغمبر بوده و در رکاب ایشان جنگیدهاند، با آن دو بیعت کرده و آنان را به جانشینی پیغمبر پذیرفتهاند. تا نوبت به خلیفه سوم رسیده که دو تا از دخترها یا دخترخواندههای پیغمبر را گرفته است. ایشان هم سالها حکومت کرد و کار او به جایی رسید که تمام مردم از بلاد گوناگون اسلامی شوریدند و او را به قتل رساندند. سپس مردم به درِ خانة علی(علیه السلام) آمده، فشار آوردند که شما باید خلافت را بپذیرید. و سرانجام به تعبیری که خود ایشان میفرمایند، آنقدر فشار آوردند که نزدیک بود امام حسن و امام حسین(علیه السلام)، که آنموقع بزرگسال بودند، زیر دستوپای مردم له شوند. بدینترتیب، ایشان حکومت را قبول کردند. دیری نگذشت که دو نفـر از نزدیکترین افـراد به ایشان ـ طلحه و زبیر که پیش از همه با حضـرت بیعت کردند(1) ـ مخالفت آغـاز کـردند و گفتند که شمـا با دیکتاتوری رفتار کرده، با ما مشورت نمیکنید. ما به شما رأی دادیم که در کارتان شریک باشیم. ما در کشور اسلامی، صاحب مقام و موقعیتی هستیم. حضرت فرمود: کارهایی که میکنم، طبق فرمان خدا و سنت پیغمبر است. در اطاعت خدا و پیغمبر، نیازی به مشورت با شما ندارم.(2) براساس کتاب خدا و سنت رسول خدا، با مردم بیعت کردم و گفتم درصورتی خلافت را میپذیرم که طبق قرآن و سنت پیغمبر عمل کنم و چیز دیگری از من نخواهید. شما بر این اساس با من بیعت کردید. من جایی برخلاف قرآن و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) عمل نکردهام که مرا مؤاخذه کنید. در چنین فضایی، حضرت میفرماید: امروز فتنه بازگشته است. مثل زمان پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) که این فتنه بود و مردم در جاهلیت بهسر میبردند، امروز فتنه دوباره برگشته و شما اسلام را فراموش کردید. چون اینها
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج30، ص17.
2. ر.ك: نهج البلاغه، خ205.
توقع داشتند که با آنها مشورت شود و از مردم نظرخواهی شود. حضرت میفرماید: من به اشتباه نیفتادم؛ شمایید که اشتباه میکنید. حق و باطل برای شما مخلوط شده و نمیتوانید حق را از باطل تشخیص دهید.
اکنون با این زمینة ذهنی، در عبارت حضرت دقت کنید: إِنَّ مَعِی لَبَصِیرَتِی؛ من بصیرت خود را با خود دارم. مَا لَبَسْتُ عَلَى نَفْسِی وَلا لُبِسَ عَلَی؛(1) نه خودم بهعمد کار را بر خود مشتبه کردم که نفسم مرا گول بزند به اینکه چیزی را که میدانم باطل است، حق جلوه دهم؛ و نه کسی توانسته است امر را بر من مشتبه کند. من بابصیرتم، میبینم که چه میکنم و میدانم چه باید کرد. در طول قریب به پنج سال حکومت علی(علیه السلام)، ببینید چه جریاناتی پیش آمد. جنگهای جمل، صفین و نهروان، مهمترین مشکلات علی(علیه السلام) بودند. در جنگ جمل، آمدند به او گفتند که ما میدانیم تو داماد پیغمبر هستی و ایشان تو را دوست میداشت. تو آدم خوبی هستی و به اسلام خدمت کردی، اما درمقابل تو، زبیر و طلحه و همسر پیغمبر هستند. از کجا معلوم است که تو درست میگویی؟ شاید امر بر تو مشتبه شده است! اینکه حضرت میگوید: إِنَّ مَعِی لَبَصِیرَتِی بسیار پرمعناست. یعنی شما اهل بصیرت نیستید. من اشتباه نمیکنم. من میفهمم که چه میکنم.
در جنگ صفین، بهصورت دیگری فتنهگری رخ داد. مزدوران معاویه، قرآن را سر نیزه کردند و کار به حکمیت کشید. باز همینهایی که از شاگردان حضرت بوده، سالها با او ارتباط داشتند، شمشیر کشیده، گفتند یا باید حکمیت را قبول کنی، یا تو را میکشیم. وقتی حضرت فریاد میزند: إِنَّ مَعِی لَبَصِیرَتِی باید فهمید که ایشان چه خون دلی میخورد. حضرت میفرماید: من میفهمم چه باید کرد. امر برای شما مشتبه شده است. سپس همین اصحاب که در جنگ صفین در رکاب علی(علیه السلام) بودند، در جنگ نهروان بهروی او شمشیر کشیدند، و ایشان تا آنجا ایستاد که چهار هزار نفر از اصحاب خود را که پیشتر در جنگ صفین از یارانش بودند، از دم شمشیر گذراند! بسیاری
1. همان.
از مردم تعجب میکردند از اینکه اینها نمازخوان، روزهگیر و حافظ قرآن هستند و از فراوانیِ سجده، پینه بر پیشانی دارند، پس چگونه علی(علیه السلام) جرئت میکند اینها را بکشد. همان کسی که برای گریة طفل یتیم ناله میکرد و برای اینکه خلخالی از پای زنی ذمی کشیده بودند، گفت: اگر مسلمان دق کند و بمیرد جا دارد، همین علی شمشیر میکشد و چهار هزار نفر از مسلمانان نمازخوان را که تا دیروز به حمایت از او شمشیر میزدند، از دم تیغ میگذراند. این کار، قدرت و بصیرتِ بسیار میخواهد. به همین سبب ایشان فرمود: إِنِّی فَقَأْتُ عَیْنَ الْفِتْنَةِ وَلَمْ یَکنْ لِیَجْتَرِیءَ عَلَیْهَا أَحَدٌ غَیْرِی؛(1) من چشم فتنه را درآوردم و غیر از من، کسی جرئت این کار را نمیکرد. علی(علیه السلام) شوخی نمیکند و گزافه نمیگوید. یعنی هیچکس جرئت این کار را نداشت. فتنه اینگونه است. کار به جایی میرسد که نزدیکترین افراد به ایشان و باهوشترین انسانها کم میآورند. کسی مثل علی(علیه السلام) باید باشد که مؤید من عندالله است و میتواند بفهمد در اینجا چه باید کرد، و چشم فتنه را دربیاورد. والاّ اگر این جریان ادامه یافته بود، معلوم نبود امروز من و شما چیزی از اسلام بدانیم. اگر خوارج حاکم شده بودند، علی(علیه السلام) را زودتر از نوزدهم رمضان ضربت زده بودند، و معلوم نبود چه چیزی از اسلام باقی میماند. آنها که میخواستند با ذهن و فکر و سلیقة خود جامعه را اداره کنند، برای اسلام چه میگذاشتند؟ حضرت آنان را قلعوقمع کرد تا روال سالم اسلام برقرار شود. البته امتحان همیشه هست و کسانی نیز در این امتحانها مردود خواهند شد؛ اما اینها بزرگترین مانعی بودند که دیگران بهراحتی از آنان فریب میخوردند. اگر کافر یا منافقی میآمد مخالفت میکرد، مخالفت کردن با او مشکل نبود. همه فریب او را نمیخوردند. آنها با پینههای پیشانی، حفظ قرآن، شبزندهداریها، مناجاتها و عبادتها، مردم را فریب میدادند. بسیاری از خودشان هم نمیفهمیدند. قضاوت دست خداست و روز قیامت، او به حساب همه خواهد رسید. اما در ظاهر، بسیاری از اینها از سرانشان که مشتی شیاطین بودند، فریب خوردند و به دام جهالت افتادند.
1. همان، خ93.