فصل دوم: عوامل، انگیزه‌ها و اهداف فتنه

 

 

فصل دوم

عوامل، انگیزه‌ها و اهداف فتنه

 

 

 

 

 

عوامل پدیدآورنده فتنه

اول. خدای متعال: در فصل پیشین، به‌تفصیل دربارة فتنه‌ها و امتحانات الهی سخن گفتیم و روشن شد که یکی از پدیدآورندگان فتنه، خدای متعالی است. در اینجا مروری کوتاه خواهیم کرد بر نمونه‌های دیگری از فتنه‌های الهی در قرآن. خداوند دربارة ناقة ثمود می‌فرماید: إِنَّا مُرْسِلُو النَّاقَةِ فِتْنَةً.(1) وقتی قوم ثمود درخواست کردند که حضرت صالح ناقه‌ای از دل کوه برآورد، خدای متعالی فرمود: ما این کار را انجام داده، ناقه را بیرون می‌آوریم؛ ولی این فتنه و وسیلة آزمایشی است که آشکار کند آیا ایمان می‌آورند یا اینکه لج‌بازی کرده، عناد می‌ورزند. در داستان حضرت موسی(علیه السلام) که با هفتاد نفر از قومش به کوه طور رفت و آنها هلاک شدند، ایشان عرض کرد: إِنْ هِیَ إِلاَّ فِتْنَتُک تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاء وَتَهْدِی مَن تَشَاء.(2) این امتحان توست که آنان را هلاک کردی. خدا در این موارد و موارد فراوان دیگر می‌گوید: ما این فتنه را قرار دادیم، یا فلان چیز را فتنه قرار دادیم، خواه جنبة خصوصی داشته باشد و خواه آزمایش عمومی باشد: إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأرْضِ زِینَةً لَّهَا.(3) لِنَبْلُوَهُم. در اینجا کلمه‌های «بلا» و «ابتلا» را به کار برده است که از مرادفات «فتنه» است. گاهی خدای متعالی نعمت‌هایی را وسیلة آزمایش و فتنه قرار می‌دهد. در سورة جن آمده است: لأسْقَیْنَاهُم مَّاء غَدَقًا * لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ.(4) کسانی که


‌1. قمر (54)، 27: راستی‌كه ما شتر ماده را برای آزمایش آنان می‌فرستیم.

‌2. اعراف (7)، 155: این نیست جز آزمایش تو، كه هر كه را بخواهی با آن گمراه می‌كنی، و هر كه را بخواهی با آن هدایت می‌بخشی.

‌3. كهف (18)، 7: ما آنچه را برروی زمین است، زینتی برای آن قرار دادیم.

‌4. جن (72)، 16ـ17.

ایمان بیاورند و راه خیر را برگزینند، ما به آنها آبی گوارا می‌نوشانیم، تا همین‌ آب و این نعمت گوارا را وسیلة آزمایش آنان قرار دهیم.

دوم. شیطان: در برخی موارد، فتنه به شیطان نسبت داده می‌شود: یَا بَنِی آدَمَ لاَ یَفْتِنَنَّکمُ الشَّیْطَانُ کمَا أخْرَجَ أبَوَیْکم مِنَ الْجَنَّةِ.(1) می‌فرماید: مبادا شیطان، شما را مورد فتنه قرار دهد. اینجا فتنه‌کننده، شیطان است.

سوم. انسان: در برخی موارد، فتنه به انسان‌ها نسبت داده شده است. دراین‌زمینه آیه‌ای در سورة عنکبوت و آیه‌ای در سورة حج آمده است. در سورة حج آمده است: وَمِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أصَابَهُ خَیْرٌ اطْمَأنَّ بِهِ وَإِنْ أصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِه.(2) در سورة عنکبوت نیز خداوند چنین فرمود: وَمِنَ النَّاسِ مَن یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذَا أوذِیَ فِی اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ کعَذَابِ اللَّهِ.(3) برخی مردم هستند که وقتی اذیت و آزار می‌شوند و دشواری برای آنان پیش می‌آید و کسانی با آنها دشمنی می‌ورزند، این دشواری‌ها را که ازناحیة مردم متوجه آنها می‌شود، مثل عذاب الهی تلقی می‌کنند؛ یعنی برایشان بسیار ناگوار است و دربرابر آن به زانو درمی‌آیند. در اینجا فتنه به مردم نسبت داده شده است. در بسیاری از جاهای دیگر هرچند فتنه، رسماً به مردم نسبت داده نشده ولی انتساب آن به مردم روشن است؛ مانند وَالْفِتْنَةُ أشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ.(4) پیداست آن فتنه‌ای که از قتل مهم‌تر، و گناهش بیشتر و مصیبتش دشوار‌تر است، فتنه‌ای است که مردم پدید می‌آورند و این گونه فتنه‌ها، از قتلی که مردم به‌جا بیاورند، اکبر و اشدّ است.


‌1. اعراف (7)، 27.

‌2. حج (22)، 11: و برخی مردم، كسی است كه خداى را یك‌سویه [و با شروط خاص] مى‏پرستد؛ پس اگر خوبی‌ای به او رسد، بدان آرام گیرد؛ و اگر آزمونى به او رسد، روى‌‌گردان شود.

‌3. عنكبوت (29)، 10: برخی مردم هستند كه می‌گوید به خدا ایمان آوردم. پس زمانی‌كه در راه خدا آزار بیند، آزارهای مردم را همسان عذاب خدا قرار می‌دهد.

‌4. بقره (2)، 191.

انتساب همه فتنه‌ها به خدا در نگاه توحیدی قرآن

چنان‌که گذشت، ما سه گونه فاعل فتنه‌ داریم: یکی خدا؛ دوم شیطان؛ و سوم مردم هستند. آیا این موارد تفاوت دارند؟ یعنی آنجا که فتنه به مردم نسبت داده شده، به خدا یا به شیطان نسبت داده نمی‌شود یا به‌گونة دیگری است؟ ما با این آموزش قرآن آشنا هستیم که خدای متعال، در یک روش تربیتی سعی می‌کند همة حوادث عالم و هر امری را که پدید می‌آید، به خود نسبت دهد. حتی بادی که می‌وزد، بارانی که می‌بارد و گیاهی که می‌روید، همه را به خود نسبت می‌دهد و مثلاً می‌گوید: ما باد را فرستادیم، ما ابرها را به سرزمین خشکی که آب‌وعلفی نداشت، راندیم. خدا می‌گوید: آب را ما نازل کردیم، گیاه را ما رویاندیم، ما به شما روزی دادیم. به این روش تعلیم، در اصطلاح «توحید افعالی» می‌گویند. یعنی خدا می‌خواهد از راه این تعلیمات، بندگان را متوجه کند که سررشتة کارها به دست خداست. درست است که هزاران واسطه وجود دارد؛ ولی نباید نسبت آنها با پدیدآورندة اصلی فراموش شود؛ بلکه اصل کار از آنِ اوست و وسایل دیگر، نقش‌های واسطه‌ای دارند و مَجرا هستند. حتی آنجا که فاعل‌های بااراده‌ای در کار هستند، باز خدا کار را در مرتبة بالاتری به خود نسبت می‌دهد. این روشی است که در قرآن دیده می‌شود و برای مسلمان‌ها در صدر اسلام، فرهنگ شده بود. امروز هم کمابیش در میان مردم متدین رواج دارد. به‌عنوان مثال وقتی دو تیم ورزشی برای مسابقه می‌روند می‌گویند: اگر خدا بخواهد، ما پیروز می‌شویم، یا اگر خدا کمک کند ما برنده شویم. این شعاعی است از معرفتی که قرآن می‌خواهد به مسلمان‌ها تعلیم دهد و ایشان را به‌این‌صورت بار بیاورد که در همه‌چیز به خدا توجه کنند. البته این سخن، به آن معنا نیست که واسطه‌ها نقشی ندارند و هیچ‌اند؛ بلکه باید توجه ما بیشتر به سبب‌ساز اصلی باشد. این مطلب بارها گفته شده و در تفاسیر و کتاب‌های کلامی و عرفانی آمده و در قرآن نمونه‌های فراوانی دارد که گاهی چیزی به چند فاعل نسبت داده می‌شوند. در مرحله‌ای، کار را به خود خدا نسبت می‌دهد، در مرحله‌ای دیگر به ملایکه نسبت می‌دهد، و در مرحله‌ای به کسان دیگری. مثلاً در آیه‌ای آمده است: اللَّهُ یَتَوَفَّى الأنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا؛(1) هرکس مرگش فرا‌رسد، خدا جان او را می‌گیرد. پس کسی


‌1. زمر (39)، 42: خدا جان‌ها را به‌هنگام مرگشان می‌گیرد.

که قبض روح می‌کند و جان را می‌گیرد، خداست. در آیه‌ای دیگر آمده است: قُلْ یَتَوَفَّاکم مَّلَک الْمَوْتِ الَّذِی وُکلَ بِکمْ؛(1) بگو روح شما را ملک‌الموت می‌گیرد، که حضرت عزرائیل باشد. و آیة‌ دیگری می‌فرماید: تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا؛(2) رسولان ما روح او را می‌گیرند. مقصود از «رسولان»، فرشتگانی هستند که زیردست حضرت عزرائیل و تحت فرمان او کار می‌کنند. پس کار، یک‌جا به رسل و کارگزاران و آنها که مباشر گرفتن جان هستند نسبت داده می‌شود؛ در مرحله‌ای به ملک‌الموت؛ و سرانجام به خود خدای متعالی نسبت داده می‌شود. همة‌ این نسبت‌ها صحیح‌اند؛ زیرا ملک‌الموت با اجازة خدا انجام می‌دهد، رسولان هم به اذن ملک‌الموت و دستور او انجام می‌دهند. پس هر سه نسبت صحیح است.

فاعل شرور

روش تربیتی قرآن این است که به‌طورمعمول، شرور را به خود انسان‌ها یا به موجودات دیگر یا به شیطان نسبت می‌دهد: واذ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أعْمَالَهُمْ.(3) یا حضرت ایوب عرض کرد: أنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ؛(4) این گرفتاری‌ها را شیطان برای من فراهم کرده است. البته شرور دو حیثیت دارند وحیثیت شریت آنها در تحلیلی فلسفی، به عدمیات برمی‌گردد، ولی به‌هرحال به خود حادثة وجودی هم شر اطلاق می‌شود، و قرآن انتساب آن را به خدای متعالی نفی نمی‌کند: قُلْ کلٌّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ؛ بگو همگی از جانب خدا است. ولی قرآن، به بشر این ادب را می‌آموزد که همواره بدی‌هایش را متوجه خود کند. در یک آیه به‌صراحت آمده است: ما أصَابَک مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أصَابَک مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِک؛(5) هر خیری از خداست و بدی‌ها از خود تو است. این روشی تربیتی برای بندگان است تا برای رعایت ادب عبودیت ادب بدی‌ها را به خدا


‌1. سجده (32)، 11.

‌2. انعام (6)، 61.

‌3. انفال (8)، 48: و چون شیطان، كارهای آنان را برایشان زینت داد.

‌4. ص (38)، 41: شیطان مرا آزار و عذاب داده است.

‌5. نساء (4)، 79: هرچه از خوبی به تو رسد، از خداست و هرچه بدی به تو رسد، از خودِ توست.

نسبت ندهند. حضرت ابراهیم(علیه السلام) نیز که دربرابر نمرود می‌خواست خدا را معرفی کند، گفت: وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ * وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ؛(1) او به من غذا می‌خوراند و آب می‌نوشاند. ایشان نمی‌گوید: مرا به مرض مبتلا می‌کند، و بیماری را به خدا نسبت نمی‌دهد. این نکته‌ای تربیتی است که انسان دربرابر خدا و در مقام عبودیت، بدی‌ها را از خودش ببیند. اما فتنه، هرچند دربارة خیرات نیز استعمال می‌شود؛ اما در بیشتر موارد دربارة شر به کار می‌رود. پس نسبت فتنه‌های خیر به خدا مشکلی نخواهد داشت؛ ولی به‌طور‌معمول در بیشتر موارد، جهات ابهام، آشفتگی، درگیری و گرفتاری در فتنه ملحوظ می‌شوند و اینها را به غیر خدا نسبت می‌دهند. اما با دید توحیدی، همة اینها انتساب به خدای متعالی خواهند داشت، و آنجا که خدا فتنه را به انسان‌ها نسبت می‌دهد، برای توجه دادن به نقش انسان در پیدایش فتنه‌ها و مسئولیت‌ وی در مورد آنهاست. همچنین در این موارد، نسبت فتنه با شیطان نفی نمی‌شود؛ مثل نسبت فریفتن به شیطان، در بسیاری از گناهانی که از انسان سر می‌زند؛ چنان‌که در این آیه می‌فرماید: یَا بَنِی آدَمَ لاَ یَفْتِنَنَّکمُ الشَّیْطَانُ کمَا أَخْرَجَ أبَوَیْکم مِّنَ الْجَنَّةِ.(2) جالب است که آیه، بیرون کردن آدم و حوا از بهشت را به شیطان نسبت می‌دهد، و می‌فرماید: او بود که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد. یعنی وسوسة او باعث شد که شما از بهشت بیرون بروید. پس به همان اندازه‌ که عاملی تأثیر دارد می‌توان کار را به آن هم نسبت داد، و چون گناه غالباً براثر وسوسه‌های شیطان صورت می‌گیرد، می‌شود آن را به شیطان نیز نسبت داد. زیرا وسوسة او در پیدایش فعل، مؤثر است. اما این بدان معنا نیست که ما مقصر نیستیم. اندازة نقش ما و نقش شیطان در معصیت، مطلبی است که در خودِ آیات به آن توجه شده است. قرآن می‌فرماید: شیطان بر هیچ‌کس تسلط ندارد؛ یعنی نمی‌تواند کسی را به معصیت مجبور کند، مگر آنکه کسی خود را در اختیار شیطان قرار دهد. یعنی زمام اختیارش را به دست شیطان بسپارد. دراین‌صورت، شیطان بر او سوار ‌شده، هرجا که بخواهد می‌برد. إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُم بِه


‌1. شعراء (26)، 79ـ80: او به من غذا می‌خوراند و آب می‌دهد و هرگاه كه بیمار شوم، شفا می‌دهد.

‌2. اعراف (7)، 27.

مُشْرِکونَ.(1) آیه می‌فرماید تسلط او بر کسانی است که او را به ولایت خود می‌پذیرند. ترجمة خودمانی عبارت این است که طوق بندگی او را به گردن می‌اندازند، زمام کارشان را به دست او می‌دهند، یا به تعبیر خودمانی‌تر، افسارشان را به دست او می‌دهند. دراین‌صورت، مثل حیوانی که افسارش به دست راکب باشد، شیطان بر او سوار می‌شود، نه اینکه شیطان به‌زور سوار ‌شود، بلکه آنان در آغازْ خودشان زیر بار شیطان رفته، تسلیم و منقاد او می‌شوند. بدین‌ترتیب، فتنه‌هایی که موجب گمراهی و مردود شدن می‌شوند، همه را می‌توان به شیطان نیز نسبت داد. یعنی شیطان به انسان کمک می‌کند تا راه بد را انتخاب کرده، هوس‌های نفسانی را غالب کند، غرایز حیوانی‌اش را ارضا کند، به عواقب گناه ننگرد و عقل خود را زیر پا بگذارد. پس به‌دلیل آنکه شیطان در انجام گناه کمک می‌کند، گناه به او نیز نسبت داده می‌شود.

در نگاه توحیدی، مجموع این عالم به خدا نسبت داد می‌شود که شامل انسان، با آن غرایز و فطرت الهی می‌شود و با عقلی که به او داده شده و عواملی که انسان را به‌سوی خیر دعوت می‌کنند مثل انبیا، و عواملی که انسان را به‌سوی شر می‌خوانند، مانند شیطان انس و جن. این‌همه دستگاهی است که خدا برقرار کرده است و می‌توان در مرحلة عالی‌تری، با نگاه توحیدی به خدا نسبت داد. خداست که انسان را می‌آزماید و وسیلة پیروزی یا شکست در آزمایش را فراهم می‌کند: إِنْ هِیَ إِلاَّ فِتْنَتُک تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاء وَتَهْدِی مَن تَشَاء.(2) بنابراین، اضلال نیز به خدا نسبت داده می‌شود؛ زیرا شیطان وسیلة اضلال است و شیطان را خدا آفریده و قدرت گمراه کردن به او داده است. پس همة این نسبت‌ها صحیح است و هیچ‌یک دیگری را نفی نمی‌کند.(3) در اینجا بیشتر، فتنه‌های اجتماعی مورد نظر است که عامل مباشر آنها، انسان‌ها هستند. ولی این بدان معنا نیست که شیطان مقصر نیست؛ زیرا در هر گناه و رفتار غلطی، شیطان نقشی دارد، هرچند


‌1نحل (16)، 100: همانا سیطرة شیطان بر كسانی است كه سرپرستیِ او را بپذیرند و نیز آنان كه او را شریك خدا در اطاعت قرار ‌دهند.

‌2. اعراف (7)، 155.

‌3. در مواردی كه فاعل‌های انسانی در پیدایش فتنه‌ها مؤثرند، بحث‌های تفسیری اخلاقی مطرح‌اند و بسیار خوب است در جای خود به آنها بپردازیم.

نقش تقویت‌کننده و تزیین‌کننده باشد. شاید بتوان گفت که نقش اصلی شیطان، زیبا جلوه دادن گناه در نظر انسان است. او ‌چنان وانمود می‌کند که انسان خیال کند کاری، بیش از آنچه واقعیت دارد، لذت بخش است. وَاذ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أعْمَالَهُمْ.(1) بنابراین شیطان هم در گناهان نقش دارد، اما نقش اصلی از آنِ انسان است که مؤاخذه خواهد شد و باید دربرابر کاری که انجام داده پاسخ‌گو باشد. درست است که شیطان در فریفتن آدمی نقش داشته، ولی نقش او به‌گونه‌ای نبوده که از انسان سلب اختیار و مسئولیت کند. خداوند می‌فرماید: وَمَا کانَ لَهُ عَلَیْهِم مِّن سُلْطَانٍ؛(2) شیطان بر ایشان تسلطی نداشت. قرآن داستان درگیری و بحث کردن دوزخیان با یکدیگر را چنین نقل کرده که وقتی همه در جهنم قرار گرفتند، هریک گناه و تقصیر خود را به گردن دیگری می‌اندازد. این‌یکی به دیگری می‌گوید: تقصیر تو بود، و او می‌گوید: تقصیر تو بود؛ تاآنکه مستضعفان به سراغ مستکبران می‌روند و می‌گویند: شما بودید که ما را به این کار واداشتید. آنها نیز خود را تبرئه می‌کنند. سرانجام، همه به سراغ شیطان می‌روند و می‌گویند: تو بودی که ما را گمراه کردی. او هم می‌گوید: وَعَدتُّکمْ فَأخْلَفْتُکمْ و مَا کانَ لِیَ عَلَیْکم مِّن سُلْطَانٍ؛(3) من تسلطی بر شما نداشتم. کار من فقط این بود که به شما وعده می‌دادم و به وعدة خود عمل نمی‌کردم. پس وسوسه‌ها و اغوا‌گری‌ها و تزیینات شیطان، سبب معذور بودن و تبرئة ما نخواهند شد، و آنجا که پای عامل انسانی در کار باشد مسئول مستقیمْ انسانی است که مرتکب آن شده است هرچند عوامل دیگری نیز در آن مؤثر باشند.

مکلف بودن آدمی دربرابر فتنه‌ها

در فتنه‌های انسانی که سرانجام به امتحان خدا برمی‌گردند، هرچه واقع ‌شود و هر حادثه‌ای رخ دهد، انسان‌های دیگر دربارة آن تکلیفی دارند. آنها نخست باید خود را بپایند که در فتنه واقع


‌1. انفال (8)، 48.

‌2. سبأ (34)، 21.

‌3. ابراهیم (14)، 22: شما را وعده دادم و برخلاف آن عمل كردم و تسلطی بر شما نداشتم.

نشوند؛ یعنی فریب بخورند و خودْ عامل فتنه نشوند. سپس برای خاموش کردن آن تلاش کرده، گمراهان را نجات دهند. معنای امتحان همین است، و انسان درمقابل فتنه وظیفه‌ای دارد که باید آن را انجام دهد. حوادث انسانی که مصداق فتنة الهی هستند به یک معنا فتنة شیطان نیز هستند، چون او در اغواگری و وسوسه نقش واسطه دارد. در برخی موارد، آنچه مایة فتنه می‌شود اموری است که سبب دشمنی میان مؤمنان می‌شود؛ زیرا فتنه شامل درگیری‌ها، خصومت‌ها، دشمنی‌ها و حقدها و کینه‌هاست، تا آنجا که انسان را به گناه وامی‌دارد و سرانجام به شرک و کفر می‌کشاند. همة اینها مصادیق فتنه هستند و مراتبی دارند. فتنه‌ای که باعث ایجاد دشمنی میان مؤمنان می‌شود، یک مرتبه از فتنه است. ومبتلا شدن کسانی به گناهان حقد و کینه و سوء‌ظن و دشمنی با مؤمنان فتنه‌ای است که براثر اختلاف و به جان هم افتادن، عزت کسانی در دنیا مخدوش می‌شود. و این خودْ امتحانی است که آشکار می‌کند آیا مؤمنان در چنین شرایطی وظیفة خود را انجام می‌دهند یا نه؟

نقش مال و مقام و شهوت، در پدید آمدن فتنه‌ها

وسیلة امتحان در بخشی از افعال انسانی، به‌طورمستقیم دینی نیست و گاهی امری دنیوی، منشأ فتنه می‌شود. مانند بیشترِ اختلافاتی که میان گروه‌هایی از انسان‌ها پدید می‌آیند و در سه محور اصلی مال، مقام و شهوت جای دارند. اگر بسیاری از گرفتاری‌ها، جنگ‌ها، کشتارها و فتنه‌هایی که در روستاها و شهرهای جهان در طول تاریخ واقع شده را به‌خوبی ریشه‌یابی کنیم، روشن می‌شود که فتنه‌گران درپی تصرف اموال دیگران یا کسب مقام و سیادت بر دیگران و یا مسائل جنسی بوده‌اند. منشأ بسیاری از جنگ‌های بزرگ رقابت در روابط جنسی بوده است. و جامع این سه محور، حب دنیاست و آنچه به‌طورمستقیم وسیلة فتنه و آزمایش قرار می‌گیرد، مال و جاه و شهوت است. امتحان الهی‌ بودن این امور نیز ازآن‌جهت است که امرونهی الهی به موارد آنها تعلق می‌گیرد و نتیجة‌ آن موجب ثواب و عقاب اخروی می‌شود.

پس موضوع امتحان، در ابتدا مسائل دنیوی است. سخن بر سر این نیست که این مال از آن

من است و باید در تصرف من باشد، یا من باید رئیس باشم و دیگران به حرف من گوش کنند. این انگیزه عرض عریض و طیف وسیعی از مراتب مقام‌پرستی را شامل می‌شود. مقام فقط این نیست که کسی سلطنت بخواهد و با سلطان دیگر دعوا کند. مراتب ساده‌ای از آن نیز در اجتماعات کوچک هست. در روستای کوچکی که پنج یا ده خانوار هستند، کسی می‌خواهد کدخدا باشد. حتی در درون خانوادة هفت یا هشت‌نفری ممکن است یکی از بچه‌ها بگوید: هرچه من می‌گویم، دیگران باید گوش کنند. مقام‌پرستی، و برتری‌طلبی، از همین جا شروع می‌شود، تا می‌رسد به آنجا که فرد بگوید: أنَا رَبُّکمُ الأعْلَى. آزمایش الهی درنهایت برای این است که آشکار شود آیا فرد در این موقعیت‌ها رفتار خداپسند دارد یا نه؟ و برای تحقق این آزمون، باید مقدمات و اسبابی فراهم شود تا هرکس در موقعیتی قرار گیرد که این تکلیف‌ها متوجه او شود.

امور دینی، ابزاری برای فتنه‌های اجتماعی

بخشی از این امتحانات یا فتنه‌های اجتماعی و انسانی، چیزهایی هستند که به‌طورمستقیم به دین مربوط‌ می‌شوند، و دراصل، آنچه موضوع اختلاف و ابزار فتنه می‌شود، خودِ دین است. امروز شما نمونه‌هایی از آن را در میان طرف‌داران دو مذهب می‌بینید به این شکل که یک گروه ادعا می‌کند مذهب من حق است و دیگری ادعا می‌کند که مذهب من صحیح است. در اینجا بحث بر سر این نیست که چه کسی رئیس باشد، اگرچه در ادامه، شیطان همة اینها را باهم مخلوط می‌کند؛ آغاز قصه از اینجاست که آیا این مذهب حق است یا آن مذهب؟ کسانی می‌گویند اهل این مذهب مشرک‌اند و خونشان حلال است و هرکس آنان را بکشد، به بهشت می‌رود. اکنون کسانی در دنیا هستند که دربارة اهل مذهب مخالفشان چنین اعتقادی دارند. این نیز نوعی فتنه است؛ فتنه‌ای که به‌طورمستقیم مربوط به دین، و بسیار مهلک و خطرناک است و هیچ‌کس از درگیری در این فتنه و کمک کردن به آن معذور نیست. این فتنه‌ای است که از کشتن بدتر است. اگر کسی را بکشند بهتر از این است که او را گمراه کنند و دینش را از او بگیرند؛ زیرا با کشتن فرد، چند روز زندگی دنیا را از او گرفته‌اند و چه‌بسا پس از این دنیا به بهشت برود و

آمرزیده شود. اما وقتی دین او را می‌گیرند، سعادت جاودانی را از او گرفته‌اند، و این از کشتن بدتر است. دراین‌باره دو تعبیر در قرآن آمده است: یکی: والْفِتْنَةُ أشَدُّ مِنَ الْقَتْل(1) و دیگری: وَالْفِتْنَةُ أکبَرُ مِنَ الْقَتْلِ.(2) در آیة دیگر نیز چنین آمده است: وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَکونَ فِتْنَةٌ وَیَکونَ الدِّینُ کلُّهُ لِلّه.(3)

این مهم‌ترین فتنه‌ای است که بسیار بیّن است و به‌طورمستقیم با سعادت و شقاوت انسان سروکار دارد و هیچ‌کس در آن معذور نیست. یعنی پایه‌های دین حق آن‌قدر روشن است که اگر کسی اصل دین و ضروریات آن را انکار کند، از او پذیرفته نمی‌شود. مگر اینکه به‌واقع‌ در وضعیتی قرار گرفته باشد که قاصر باشد. مثلاً فاقد عقل باشد یا محتوای وحی را نشنیده باشد یا در اوضاع و احوالی واقع شده باشد که به‌هیچ‌رو احتمال خلاف مذهب خود را ندهد؛ وگرنه برای کسی که در اجتماع متمدنی زندگی می‌کند، افتادن در دام فتنة دین، مساوی با شرک و کفر است. به همین جهت، در بسیاری از روایات و تفاسیر، «فتنه» در قرآن، به شرک یا کفر تفسیر شده است و هیچ‌کس در این فتنه معذور نیست و این خطرناک‌ترینِ فتنه‌هاست.

فتنه‌های بزرگ معمولاً مقدمات فراوانی دارند و برای هریک از اینها باید اسباب و مقدمات زیادی حاصل شود تا زمینة فتنه‌ای عمومی و فراگیر فراهم شود. ممکن است در هر یک از این مراحل کسانی فریب بخورند و باآنکه سوء‌‌نیتی ندارند در دام بیفتند. شیطان نیز اسبابی فراهم می‌کند تا عدة‌ دیگری دچار فتنه و گمراه شوند و به راه حق نرسند، و بالاترین آرزوی شیطان این است که انسان‌ها هرچه بیشتر گمراه شوند.

فاعل فتنه کیست؟

پیش‌تر گفتیم که قرآن کریم، گاهی ایجاد و فاعلیت فتنه را به خدای متعالی نسبت داده است


.‌1بقره (2)، 191.

‌2. بقره (2)، 217.

‌3. بقره (2)، 193.

مانند این آیات: إِنْ هِیَ إِلاَّ فِتْنَتُک(1) یا: إِنَّا مُرْسِلُو النَّاقَةِ فِتْنَة(2) یا: لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ.(3) در برخی آیات، فاعل فتنه شیطان معرفی شده است: یَا بَنِی آدَمَ لاَ یَفْتِنَنَّکمُ الشَّیْطَانُ.(4) در بسیاری از آیات، فتنه به انسان‌ها نسبت داده شده است. حتی قرآن در موردی، فتنه را به خودِ افراد نسبت داده و فرموده است: شما خود موجب فتنه برای خویشتن شدید. در گزارشی که قرآن کریم از گفتگوی منافقان با مؤمنان در روز قیامت میدهد می‌فرماید: منافقان می‌بینند که مؤمنان با نورانیتی که دارند به‌راحتی از صراط عبور می‌کنند ولی منافقان در تاریکی هستند و جلوی پایشان را نمی‌بینند و نمی‌دانند کجا بروند. بسیاری از این مؤمنان، که از دوستان و همسایگان‌اند و با یکدیگر آشنا هستند، به آنان می‌گویند: انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُّورِکمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءکمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا؛(5) به ما نگاهی کنید تا نور شما به ما هم بتابد و ما از نورتان استفاده کنیم. و اضافه می‌کنند: مگر ما در دنیا با هم نبودیم؟ آنان جواب می‌دهند: بله شما در ظاهر همراه ما بودید. وَلَکنَّکمْ فَتَنتُمْ أنفُسَکمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْکمُ الأمَانِیُّ حَتَّى جَاء أمْرُ اللَّهِ وَغَرَّکم بِاللَّهِ الْغَرُورُ.(6) این آیه فتنه را به خود انسان‌ها نسبت داده و می‌گوید شما خود موجب فتنة خود شدید.

انتساب امور به‌ظاهر تصادفی به خدای متعال

به‌هرروی در قرآن، فتنه به‌مثابه امری اتفاقی یا امری که فاعل جبری یا فاعل طبیعی داشته باشد، مطرح نشده است. نه فقط در قرآن، بلکه در نهج‌البلاغه و احادیث دیگر نیز چنین چیزی


‌1. اعراف (7)، 155.

‌2. قمر (54)، 27.

‌3. طه (20)، 131؛ جن (72)، 17.

‌4. اعراف (7)، 27.

‌5. حدید (57)، 13: به ما مهلت دهید ـ به شما برسـیم ـ تا از نور شما برگیریم. [به آنان] گفته شود به پشت سر خود [(دنیا)] برگردید و روشنایى بجویید.

‌6. حدید (57)، 14: لیكن شما خود را گرفتار بلا و فتنه [(نفاق)] كردید و به انتظار [نابودی دین و اهل ایمان] نشستید و در شك و دودلی به‌سر بردید و آرزوها شما را فریب داد، فرمان خدا [(مرگ)] بیامد و آن حیله‌گر [(شیطان)] شما را به [عفو و رحمت] خدا فریب داد.

نیامده است. باید توجه داشت که بسیاری از چیزهایی که ما اتفاقی یا طبیعی دانسته، عاملی ارادی را در آن مؤثر نمی‌دانیم، خداوند آنها را به خود نسبت می‌دهد. و مشمول ارادة خودش معرفی می‌کند. خداوند وزش باد، بارش باران، ‌رویش گیاه، رشد و میوه دادن آن، همه را به خود نسبت می‌دهد. بسیاری از امور به‌ظاهر اتفاقی، از دیدگاه قرآن منسوب به خداست. و به‌طور کلی هیچ‌چیز، از اراده و اذن و مشیت خدا خالی نیست. در ملک خدا، کسی بی‌اذن او تصرفی نمی‌کند. حتی خدا فتنه‌هایی را که در عالم رخ می‌دهد و موجب کشتارها و ستم‌ها می‌شود، از خود نفی نمی‌کند. فراتر از‌ آن، کارهای شیطان را می‌توان به‌نحوی به خدا نسبت داد؛ زیرا خداوند شیطان را خلق کرده و به او اجازه داده که دیگران را اغوا کند. این جزء‌ تدبیرهایی است که بر نظام عالم حاکم است. چنین نیست که شیطان بدون ارادة خدا پدید آمده باشد، یا بی‌اذن خدا بتواند در عالم تصرف کند. وجود شیطان همانند وجود فرشتگان و انبیا و عقل است، تا زمینة انتخاب و اختیار فراهم شود.

راز فتنه‌های الهی

فاعل فتنه هرکه باشد، خدا یا شیطان یا انسان، فاعل ارادی است. پرسش این است: چرا فاعل‌های ارادی، فتنه می‌کنند؟ چون هر فاعل ارادی، کار خود را برای هدفی صورت می‌دهد. برخلاف کارهای طبیعی که هدف ارادی ندارند؛ اگرچه به یک معنا غایت دارند. اما اگر فاعلی شعور و اراده داشته باشد و کاری را با اراده صورت ‌دهد، به‌حتم هدفی دارد. بنابراین باید پرسید: چرا خدا در عالم فتنه ایجاد می‌کند؟ چرا اجازه می‌دهد که شیطان فتنه‌گری کند؟ چرا به انسان‌هایی که از شیاطین انس و از یاران ابلیس هستند، اجازة فتنه‌گری می‌دهد؟ پیش‌تر اشاره کردیم که این اجازه، برای آزمایش انسان‌هاست تا زمینة آزمایش آنها فراهم شود. انسان تنها موجودی است که با اختیار کامل به کاری می‌پردازد و برای اینکه زمینة انتخاب او فراهم شود، باید دو عامل، دو طرف مختلف و دو جاذبه از راست و چپ وجود داشته باشند؛ یکی او را به این‌سو، و دیگری به آن‌سو بکشد. انسان در نقطة صفر ایستاده، تا خود چه چیزی اراده کند و

کدام را ترجیح دهد. دست‌کم تا دو عامل از دو سو نباشد (حتی گاهی چند عامل از چند سو) زمینة انتخاب آزاد به‌طورکلی فراهم نمی‌شود. پس لازم است ازیک‌طرف عقل، راهنمایی‌های انبیا و کمک‌های فرشتگان خدا باشد. فرشتگان همواره برای مؤمنان دعا و طلب رحمت می‌کنند. در اوصاف حاملان عرش آمده است: وَیَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ کلَّ شَیْءٍ رَّحْمَةً وَعِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِیلَک.(1) فرشتگان همواره برای مؤمنان دعا و طلب رحمت می‌کنند. دربرابر این عوامل، عاملی از آن‌سو باید باشد تا تعادل حاصل شود و زمینة انتخاب فراهم آید و انسان بتواند به‌سوی فرشتگان یا به‌سوی شیاطین برود. بنابراین امتحان، یعنی فراهم کردن زمینه‌هایی که آدمی سر دوراهی واقع شود و ناگزیر، یکی را انتخاب کند.

پس خداوند به‌منظور امتحان کردن انسان‌ها، فتنه ایجاد می‌کند. همیشه خدا این فتنه‌ها را داشته، و تا آخر نیز خواهد داشت. أحَسِبَ النَّاسُ أن یُتْرَکوا أن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا یُفْتَنُونَ.(2) اما چرا خداوند به دیگران اجازه می‌دهد که فتنه کنند؟ پاسخ همان است: برای امتحان کردن مردم.

راز فتنه‌گری شیطان

صرف‌نظر از این تدبیر عام الهی، که سنتی حاکم بر آفرینش انسان و زندگی انسان در این دنیاست در مورد فتنه‌هایی که به شیطان نسبت داده می‌شود این سؤال پیش می‌آید که: شیطان چرا فتنه می‌کند؟ ازنظر قرآن، شیطان، موجودی ذی‌شعور و مکلف است و سال‌ها عبادت خدا کرده است. خود او با امر به سجده دربرابر حضرت آدم، امتحان شد و پس از اینکه از فرمان خدا سرپیچید و در این امتحان مردود شد، اکنون عامل فتنه کردن برای دیگران شده است: لأُغْوِیَنَّهُمْ أجْمَعِینَ.(3) خدا به او مهلت داده که در این عالم، زمینة گمراهی دیگران را فراهم کند. درمقابلِ عامل هدایتی که شامل عقل و انبیا و کمک‌‌های فرشتگان است، شیطان در طرف مقابل قرار می‌گیرد. و همان‌گونه


‌1. غافر (40)، 7: و برای آنان كه ایمان آوردند آمرزش می‌خواهند. [می‌گویند:] خداوندگارا رحمت و دانش تو، همه‌چیز را دربر گرفته است. پس آنان را كه به‌سوی تو بازگشته، از راه تو پیروی می‌كنند بیامرز.

‌2. عنكبوت (29)، 2.

‌3. حجر (15)، 39؛ ص (38)، 82.

که انبیا، اوصیا و یارانی داشتند و تربیت‌شدگان انبیا، در ادامة راه انبیا به آنها کمک می‌کردند، شیطان نیز تربیت‌شدگان خود را به کار می‌گیرد. قرآن از شیاطین انس یاد می‌کند. هرچند آنها انسان هستند، وقتی جزو دارودستة ابلیس شدند، آنها نیز شیطان می‌شوند و درپی اغوای دیگران برمی‌آیند. راز اغواگری شیطان روشن است. او به‌دلیل خودبزرگ‌بینی و تکبری که دربرابر حضرت آدم داشت، بر او سجده نکرد؛ زیرا خاک (به قول ابلیس) از آتش پست‌تر است. او درپی تمرّد از سجده بر آدم، مطرود درگاه الهی شد. به همین دلیل شیطان قصد دارد انتقام خود را از فرزندان آدم بگیرد و تمام آنان را گمراه ‌کند. این دیدگاه در قرآن آمده و بسیار روشن است.

 

راز فتنه‌گری انسان

اکنون می‌بینیم انگیزة‌ انسان‌ها از ‌فتنه‌گری چیست؟ آدمی در سرشت خود، با انسان‌‌های دیگر دشمنی ندارد. پس چرا انسان‌های شیطان صفت دیگران را اغوا می‌کنند؟ چرا آدمی درپی فتنه است؟‌ فتنه‌هایی که موجب گرفتاری‌‌های دنیا و و یا سرانجام، موجب گمراهی و عذاب اخروی می‌شود. در اینجا دو عامل وجود دارد، و یا به‌تعبیردیگر، آدمیان فتنه‌گر دو دسته هستند: یک دسته کسانی‌اند که طوق بندگی ابلیس را به گردن انداخته‌اند و مرکب ابلیس شده‌اند: إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُم بِهِ مُشْرِکونَ.(1) از این آیة قرآن استفاده می‌شود که انسان‌هایی هستند که به اختیار خود، زمام امرشان را به دست شیطان می‌دهند. شاید برای ما تعجب‌آور باشد که چگونه یک انسان، افسارش را به دست شیطان می‌دهد. شاید نمونه‌های این حالت را در زندگی خود دیده باشیم. چه‌بسا امثال بنده، چنین کرده باشند. گاهی عواملی باعث می‌شود که کسی خود را در اختیار دیگری قرار دهد. نمونه‌‌های کوچک آن که بسیار رخ می‌دهد، در محبت‌‌های افراطی دیده می‌شود. کسی آن‌چنان کر و کور می‌شود و خود را در اختیار محبوبش قرار می‌دهد تا آنجا که می‌گوید: هرچه تو می‌گویی، همان خوب است. کدام راه صحیح است؟ آن راهی که او می‌گوید. چه رفتاری خوب است؟ آن رفتاری که او صورت می‌دهد. چه لباسی خوب است؟ آن لباسی که او


‌1. نحل (16)، 100.

می‌پوشد. شیطان نیز جاذبه‌هایی دارد. وقتی کسانی این جاذبه‌ها را ببینند، به‌سوی او خواهند رفت. آنها خودِ شیطان را نمی‌بینند، اما دست شیطان و ابزارها و جاذبه‌های او را می‌بینند. نمونة‌ کوچک آن که همه می‌توانیم درست درک کنیم، جاذبه‌های اعتیاد در شکل‌های گوناگون دود، مسکرات و اینترنت است.(1) یعنی آدم به اختیار خود افسارش را به دست دیگری ازقبیل مواد مخدر، مسکرات و فیلم می‌دهد. شنیده‌ام افرادی می‌گویند که اگر در شب فیلمی را تماشا نکنیم، خوابمان نمی‌برد. این همان است که کسانی اختیار خود را به دست دیگران داده‌اند. گویا دیگر اختیار از آنها سلب می‌شود. اینها ولایت شیطان را پذیرفته‌ و اختیار خود را به دست شیطان داده‌اند. البته شیطان را نمی‌بینند ولی او ایشان را می‌بیند: إِنَّهُ یَرَاکمْ هُوَ وَقَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لاَ تَرَوْنَهُمْ؛(2) کسانی که این‌چنین نوکر شیطان و ابزار دست او شده‌اند، گویا دیگر اختیاری از خود ندارند. کسانی که دچار اعتیادهای شَدید می‌شوند، گاهی حاضر می‌شوند هر کاری بکنند و همه‌چیزِ خود را در اختیار دیگری قرار دهند تا مواد به دست بیاورند! افرادی که این‌گونه شدند، گویا دیگر اختیاری ندارند و اعتیاد برایشان طبیعت ثانوی شده است. برخی افراد نیز به همین صورت، عادت کرده‌اند که دیگران را اغوا کنند. ما مثال اعتیاد به مواد را به‌دلیل آنکه نمونه‌های فراوانی از آن را دیده و شنیده‌ایم، به‌راحتی می‌پذیریم. اما درست درک نکرده‌ایم که فریفتن و گمراه کردن دیگران نیز گونه‌ای اعتیاد است. برخی افراد، طبیعت شیطانی پیدا کرده‌اند و همواره درپی فریب‌کاری و اغوای دیگران هستند. اینها ملحق به ابلیس و به تعبیر قرآن «شیاطین الانس» هستند. دستة دیگری هستند که به این حد نرسیده‌اند؛ یعنی از شیطان تبعیت می‌کنند، اما نه بدان صورت که گویا اختیار از آنها سلب شده باشد. «گویا» که می‌گوییم، به این‌ جهت که هیچ‌کدام از این امور، جبر مطلق نیست. اختیار و اراده ضعیف می‌شود، ولی چنین نیست که به‌طور‌کلی اراده سلب شود و به‌اجبار کاری صورت گیرد. اگر جبر شد، تکلیفی نیز نخواهد بود.


‌1. به‌تازگی می‌گویند اینترنت نیز اعتیادآور است و در برخی کشورهای اروپایی، بیمارستان‌هایی برای معتادهای اینترنت ساخته شده است. من خود پروفسوری امریکایی می‌شناختم كه به ایران آمده بود و گفتند كه یازده ساعت پشت کامپیوتر نشسته بود و بلند نمی‌شد!

‌2. اعراف (7)، 27: راستی‌كه شیطان و دارودسته‌اش شما را می‌بینند، به‌گونه‌ای‌كه شما آنان را نمی‌بینید.

این دستة دوم که هنوز به اغواگری معتاد نشده‌اند تا از عوامل ابلیس باشند و شیطان انسی شوند، گاهی از شیطان تبعیت می‌کنند و در برخی مسیرها درپی او می‌روند. این دسته، گاهی ممکن است موجب فتنه برای دیگران شوند. برخلاف کسانی که عادت گمراه کردن دیگران، طبیعت ثانویِ ایشان شده است، و به‌قول معروف: نیش عقرب نه از ره کین است / اقتضای طبیعتش این است. اما آنها که به این حد نرسیده‌اند، گاهی دیگران را به فتنه می‌اندازند و فتنه می‌آفرینند و گاهی نیز کارهای خوبی صورت می‌دهند و حتی به دیگران کمک کرده، دستشان را می‌گیرند و از جایی نجات می‌دهند، ولی گاهی نیز کارهای عجیب‌وغریبی می‌کنند. اینها عوامل گوناگون روانی دارند که شمارش آنها مشکل است.

 

حسد، مهم‌ترین انگیزة فتنه‌گری

بنابر آنچه از قرآن، تجربه‌‌های عملی و موارد تأییدشده در روان‌شناسی به دست می‌آید، مهم‌ترین عامل فتنه‌گری حسد است. در قرآن کریم، چند داستان دربارة حسد آمده که بسیار عجیب است. جای پرسش است که قرآن این داستان‌ها را برای چه نقل کرده است.

 

حسد قابیل به هابیل

وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأ ابْنَیْ آدَمَ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا؛(1) داستان فرزندان آدم را برای مردم نقل کن. دو فرزند بلافصل حضرت آدم، هابیل و قابیل، قربانی کردند. از این آیه به دست می‌آید که در زمان حضرت آدم که پیامبر بوده، مناسک عبادی ازقبیل نماز و قربانی وجود داشته است. براساس برخی احادیث، نشانة قبولی قربانی آن بود که آتشی می‌آمد و آن را می‌سوزاند. وقتی شخص می‌گفت: خدایا من این را برای تو قربانی کردم؛ اگر آتشی پدید می‌آمد و آن را می‌سوزاند، معلوم می‌شد خدا آن قربانی را پذیرفته، و اگر چنین نمی‌شد، معلوم می‌شد خدا قربانی را قبول نکرده است. این دو برادر، یعنی هابیل و قابیل، قربانی کردند و قربانیِ یکی قبول شد و قربانی دیگری قبول نشد. آن ‌که


‌1. مائده (5)، 27: بر آنان داستان دو فرزند آدم[(علیه السلام)] را برخوان كه هر دو برای تقرب به خدا، چیزی را پیشكش كردند.

قربانی‌اش قبول نشد، به برادر دیگر گفت: لأقْتُلَنَّک. نون تأکید ثقیله و لام قسم، به گفتة ادیبان، در جواب قسم است، یعنی: سوگند که تو را به‌حتم خواهم کشت؛ زیرا قربانی تو قبول شده و قربانی من قبول نشده است. قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ؛ او گفت: جز این نیست که خداوند از تقواپیشگان می‌پذیرد. تقصیر من نیست که قربانی تو قبول نشده است. تو هم تقوا داشته باش تا خدا قربانی تو را بپذیرد. ولی او کینة برادر را به دل گرفت و حسد ورزید و سرانجام، برادرش را کشت. این اولین داستانی است که از آدمیان در قرآن نقل شده و موضوع آن حسد است. یعنی ای انسان، ممکن است چیزی درون تو پدید آید که این‌همه فساد بر آن مترتب شود؛ گناهی به این رسوایی که هیچ توجیه عقلی ندارد. البته قرآن، کتاب رمان و قصه و تاریخ نیست، بلکه کتاب هدایت است. قرآن اینها را می‌گوید تا ما بفهمیم حسد چقدر ممکن است خطرناک باشد.

 

حسد برادران یوسف

داستان حضرت یوسف(علیه السلام) نمونة دیگری از این مطلب است. إِذْ قَالُواْ لَیُوسُفُ وأخُوهُ أحَبُّ إِلَى أبِینَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أبَانَا لَفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ.(1) یعقوب پیغمبر خدا، فرزند اسحاق و نوة حضرت ابراهیم است؛ همان که خدا دربارة او فرمود: وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً؛(2) ایشان دوازده پسر دارد که همه از نوادگان حضرت ابراهیم هستند و درواقع بخش مهمی از نسل حضرت ابراهیم، با وجود آنان گسترش یافت. این‌ پیامبرزادگان دیدند که برادر کوچک، پیش پدر عزیزتر است. آنها باهم نشستند و گفتند: پدر، یوسف و برادرش، بنیامین، (که از یک مادر بودند) را بیشتر از ما دوست می‌دارد. این درست نیست: إِنَّ أبَانَا لَفِی ضَلاَلٍ مُّبِین. پدر ما به‌سبب اینکه آن دو برادر کوچک‌تر را بیشتردوست می‌دارد، در گمراهیِ آشکاری است. چه کنیم تا پدر را از این گمراهی درآوریم و این فتنه را برداریم و یا صورت مسئله را پاک کنیم؟ اقْتُلُواْ یُوسُفَ او اطْرَحُوهُ أرْضًا یَخْلُ لَکمْ وَجْهُ أبِیکم


‌1. یوسف (12)، 8: [یادآور] هنگامی‌كه گفتند: به‌حتم یوسف و برادرش نزد پدر، از ما محبوب‌ترند؛ درحالی‌كه ما گروهی نیرومندیم [و پدر به ما نیاز دارد]. راستی‌كه پدر ما [دراین‌باره] در خطایی آشكار است.

‌2. انبیاء (21)، 72: و یعقوب را [به‌مثابه] عطایی به او دادیم.

وَتَکونُواْ مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِینَ.(1) یکی از آنان گفت: راه‌حل این است که یوسف را بکشید، تا دیگر یوسفی نباشد که پدر، او را دوست بدارد، یا او را به سرزمینی بفرستید که از پدر دور باشد و دست پدر به او نرسد. یوسف را بکشیم و بعد آدم‌های حسابی و خوبی باشیم. عجب راه خوبی! قرآن چرا این احسن‌القصص را نقل می‌کند؟ این‌همه قرآن به این داستان اهمیت داده است تا بدانیم درون من و شما نیز ممکن است چنین چیزی باشد. زمینة آن هست و ممکن است گاهی به فعلیت برسد. آدمی برادر خود را که باید مایة افتخارش باشد، به این سبب که تااندازه‌ای از خودش بهتر است و پدر، او را بیشتر دوست می‌دارد می‌کشد! عامل این حرکت چیزی جز حسد نیست.

 

نقش حسد مخالفان اهل‌بیت در به شهادت رساندن آنان

قرآن دربارة پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و دستگاه نبوت و امامت می‌فرماید: أمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ.(2) این آیه ممکن است اشاره باشد به اینکه بزرگ‌ترین عامل به شهادت رسیدن اهل‌بیت(علیه السلام) حسد بود. پس یکی از عوامل فتنه‌انگیزی برخی انسان‌ها که نوکر شیطان نیز نیستند، حسدورزی به دیگران است. آنها که نوکر شیطان شده‌ و تقریباً بی‌اختیار شده‌اند، طبیعتشان شیطانی است. اما آنها که هنوز به آن حد نرسیده‌اند و گاهی کارهای ناصواب می‌کنند، مانند برادران یوسف که اهل نماز و عبادت، سرشناس و محترم و نوه‌های حضرت ابراهیم بودند،از حسد‌ورزی به این دام می‌افتند. بنابراین اگر بگوییم بزرگ‌ترین عامل فساد در طول تاریخ انسان‌ها حسد بوده،‌ سخن گزافی نگفته‌ایم.

 

شبهه شر بودن فتنة الهی

نکته‌ای که شاید کمتر بر آن تأکید شده، این است که نسبت دادن فتنه به خدا، شیطان و


‌1. یوسف (12)، 9: یوسف را بكشید یا به سرزمینی [دور] بیفكنید كه [دراین‌صورت] پدر فقط به شما توجه خواهد كرد و پس از او مردمانی صالح خواهید بود.

‌2. نساء (4)، 54: آیا به مردم رشك می‌برید به‌سبب آنكه خدای به آنان فضل و برتری داده است؟

انسان‌ها، به‌معنای تقسیم فتنه‌ها نیست. منظور این نیست که برخی فتنه‌ها کار خدا، برخی کار شیطان، و برخی کار انسان‌اند. همة فتنه‌ها به یک معنا با خدا نیز نسبت دارند. بنابر توحید افعالی، آنچه در عالم رخ می‌دهد، در سطح عالی‌تر، به خدای متعالی نسبت داده می‌شود. اما این نسبت، موجب پیدایش دو شبهه خواهد شد: اول، آنکه سبب می‌شود برخی شرور به خدا نسبت داده شوند بااینکه وَالْخَیْرُ فِی یَدَیْک وَالشَّرُّ لَیْسَ إِلَیْک؛(1) و دیگر، آنکه وقتی خدا به‌وسیلة شیطان کاری صورت می‌دهد شیطان مأمور خدا به حساب می‌آید. بنابراین شیطان باید از خدا طلبکار باشد و بگوید: من برای نقشه‌ و تدبیری که شما دارید، تلاش کرده‌ام و نباید مؤاخذه شوم!

 

پاسخ شبهه

پاسخ این شبهه را با مثالی آغاز می‌کنم. فرض کنید شما باید با شخصی ملاقات کنید تا او به شما کمک مالی، یا فکری کند، ولی او در شهر دیگری زندگی می‌کند. باید سفر کنید تا آنجا او را ببینید و این کار برای شما دشوار است. صبح با قصد و ارادة خویش از خانه بیرون می‌آیید. اتوبوس که سوار می‌شوید، می‌بینید رفیقی که در شهر دیگر بود و با او کار داشتید، کنار شما نشسته است. می‌بایست مدتی، در راه باشید، تحمل دشواری کنید، یا چند روز معطل شوید و سفر کنید تا او را ببینید، اما به همین راحتی او را ملاقات می‌کنید! می‌گوییم این‌ ملاقات اتفاقی بود. اما از منظر توحیدی، این ملاقات اتفاقی نیست؛ جبری هم در کار نیست. شما با نیت و ارادة خود از خانه بیرون آمدید و کسی شما را مجبور نکرد. همچنین با ارادة خود سوار خودرو شدید. رفیقتان نیز مجبور نبود و برای کار خودش بیرون آمده بود، و شما به یکدیگر رسیدید. آموزة دینی این است که همة این حوادث، تدبیری فوقانی دارد. یعنی تدبیری الهی، فوق تدبیر شما و رفیقتان هست که شما باید همدیگر را این‌گونه ملاقات کنید. شما کار خودتان را کردید، او هم کار خودش را کرد؛ اما چیزی که خواستة شما و چه‌بسا خواستة او نیز بود و چه بسا احتمالش را هم نمی‌دادید، عملی شد. ما عادت کرده‌ایم که بگوییم اینها اتفاق یا


‌1. محمد‌بن‌یعقوب كلینی، الكافی، ج3، ص310: همة خوبی در دست توست و بدی به تو راهی ندارد.

تصادف است. اما در بینش دینی، هیچ‌چیزی در عالم، تصادفی نیست. همة اینها تحت تدبیر ارادة قاهری است که همة عالم را اداره می‌کند.

مثال ساده‌تری عرض کنم. معلمی می‌خواهد دانش‌آموزی را امتحان کند. او می‌داند که آن دانش‌آموز در روز و ساعت معینی به کلاس می‌آید. معلم ترتیبی می‌دهد که با آمدن دانش‌آموز به کلاس، با فردی برخورد کند یا با سؤال یا مشکلی روبه‌رو شود. یا پدری که می‌خواهد فرزندش را امتحان کند، به‌گونه‌ای مقدمات را تنظیم می‌کند که زمینة امتحان فراهم شود. پس فرزند با ارادة خود می‌آید، ولی پدر هدفی فوقانی دارد که با همان کار اختیاریِ فرزند و مقدماتی که ترتیب داده شده، آن هدف تأمین می‌شود.

اینها مثال‌های ساده‌ای است، اما آموزة دینی و قرآنی ما این است که همة انسان‌ها، با تمام کثراتی که دارند و همة عوامل دیگری که ما اصلاً از وجودشان خبر نداریم (مثل فرشتگان و جنیان) و تأثیر و تأثرات متقابلی که میان اینها و عوامل طبیعی هست و ما به یکی از صدها از این عوامل آگاهی نداریم، همگی در جای خود تأثیر می‌کنند؛ زیرا نقشه‌ای فوقانی هست که اینها را با یکدیگر تنظیم می‌کند. کسی می‌تواند چنین کند که علمش نامتناهی است. انسان وقتی بخواهد دو چیز را باهم تنظیم کند، باید بسیار فکر کند. اما خدا نیازی به فکر کردن ندارد؛ زیرا علم او نامتناهی و محیط بر همه‌چیز است. در یک کلام، از آغاز تا پایان خلقت ـ اگر آغاز و پایانی قابل فهم ما داشته باشد ـ هرچند برای خدا تقدم و تأخر ندارد. او همه را می‌داند و ارادة او بر همة اینها حاکم است. این مطلب با افق فهم ما فاصله دارد؛ اما قرآن این‌گونه نشان می‌دهد.

 

هماهنگی اراده خدا با اراده بندگان خاص

از لحن بعضی از آیات چنین برمی‌آید که گویا ارادة انسان با ارادة خدا در هم آمیخته و متحد شده است، از جمله در داستان خضر در سورة کهف آمده است. فَأرَدْنا أنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْراً مِنْهُ زَکاةً وأقْرَبَ رُحْما؛(1) ما خواستیم که خداوندگار آن دو [پدر و مادر] فرزندی بهتر از او را ازنظر


‌1. كهف (18)، 81.

رشد و کمال و رعایت خویشاوندی برای آنان جای‌گزین کند. یعنی فرزند صالحی به آن پدر دهد. و نیز در فراز دیگری از داستان آمده است: گنجی که زیر دیوار در حال خراب شدن بود، از آنِ دو یتیم بود و خدا خواست که محفوظ بماند تا آنان بالغ شوند و آن را استخراج کنند: فَأرَادَ رَبُّک أنْ یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیَسْتَخْرِجَا کنزَهُمَا.(1) معنای این تعبیرها این نیست که درجایی ارادة بنده است و ارادة خدا نیست، و در جای دیگری ارادة خداست، وبنده هیچ‌کاره است. کارها را حضرت خضر صورت می‌داد و می‌دانست که نتیجه چه می‌شود. اما می‌توان این کارها را، هم به خضر، و هم به خدا نسبت داد. و شاید این نسبت دوگانه نکتة معرفتی عمیقی داشته باشد؛ و آن اینکه این ولی خدا، به‌حدی رسیده بود که از خود ارادة استقلالی نداشت و هیچ‌وقت خودبه‌خود، چیزی نمی‌خواست. در روایات نیز نظیر این‌گونه امور داریم، ازجمله در روایت قرب نافله: ...وَإِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أحْبَبْتُهُ کنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَبَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَلِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَیَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أجَبْتُهُ وَإِنْ سَألَنِی أعْطَیْتُه...؛(2) بنده به‌تدریج با نوافل و کارهای مستحبی که برای رضای من صورت می‌دهد، به جایی می‌رسد که او را دوست می‌دارم. وقتی او را دوست داشتم، من گوش او خواهم بود که با آن می‌شنود، و چشم او هستم که با آن می‌بیند، و زبان او هستم که با آن سخن می‌گوید، و دست او هستم که با آن کار می‌کند. اگر مرا بخواند، پاسخش خواهم داد و اگر از من چیزی بخواهد، به او عطا خواهم کرد. کسی که کاملاً خود را در مقام بندگی قرار می‌دهد و ارادة‌ خود را ازروی اختیار، تابع خدا می‌کند، به جایی می‌رسد که خدا به او لطف می‌کند و تعبیر روایت دست و چشم و گوش او می‌شود. بزرگان، دربارة این حدیث مطالب مفصلی بیان کرده‌اند.(3) به‌هر‌حال این اندازه می‌‌توان فهمید که این مقامی عالی است؛ اینکه بنده‌ به جایی برسد که خدا بگوید: من چشم و گوش و دست تو هستم و شاید نکتة‌ تفاوت تعبیر حضرت خضر که جایی می‌گوید: «اراد ربک»، و در جایی دیگر


‌1. كهف (18)، 82.

‌2. محمد‌بن‌یعقوب كلینی‌، الكافی، ج3، ص352.

‌3. ازجمله شیخ ‌بهایی و امام ‌خمینی این حدیث را در چهل حدیث خود شرح كرده‌اند.

می‌گوید: «اردنا» این باشد که او دراصل، از خود اراده‌ای ندارد. او آن‌چنان تابع ارادة خدا شده که خدا به‌جای او تصمیم می‌گیرد. این گونه مضامین در دعای عرفه و به‌ویژه در ذیل آن دیده می‌شود: إِلَهِی أَغْنِنِی بِتَدْبِیرِک لِی عَنْ تَدْبِیرِی وَبِاخْتِیَارِک عَنِ اخْتِیَارِی؛(1) خدایا مرا با تدبیر کردنت، از تدبیر خودم بی‌نیاز کن و با اختیار خودت، از اختیار و انتخاب کردنم بی‌نیاز کن. این جمله یعنی نیازی به فکر کردن برای انتخاب این یا آن کار نداشته باشم. خداوند با برخی بندگان خود چنین رابطه‌ای دارد. این دربارة اولیای خداست که ارادة آنان در ارادة خدا فانی می‌شود، و خود خواسته‌ای ندارند. دربارة اهل‌بیت(علیه السلام) آمده است: ان قلوبنا اوعیة مشیة الله؛ دل‌های ما ظرف خواست خداست. آنچه خدا می‌خواهد، در دل ما ظاهر می‌شود. یعنی وقتی ما چیزی می‌خواهیم، در واقع، این خواست خداست که در ما ظاهر شده است و خودمان خواستة‌ مستقلی نداریم.

بینش کلی‌تری نیز هست، به‌این‌صورت که کارهای همگان، حتی عاصیان و مذنبان و حتی کارهایی که عوامل طبیعی می‌کنند، به خدا انتساب دارد؛ زیرا وجود آنها و آثارشان، همه در اختیار خداست و هرکس هرچه دارد (وجود، فکر و قدرت، اعم از مادی، فکری و تدبیر) همه را خدا به او داده است. با این توضیح، روشن می‌شود که چگونه قرآن فتنه را در جایی به خدا نسبت داده و در جای دیگر، همان را به شیطان و سپس به انسان نسبت داده است، و این بدان معنا نیست که وقتی فتنه به انسان نسبت داده شده، خدا هیچ‌کاره است؛ خدا در پیدایش فتنه‌ها مؤثر است(2) و هر فتنه‌ای که به خدا نسبت داده شده، ازآن‌جهت به خدا نسبت داده شده که خدا آن کار را تدبیر کرده تا انسان‌ها آزمایش شوند. حیثیت انتساب به خدای متعال، چنین است، و تفاوت ندارد که چیزی خوشایند یا ناخوشایند باشد، بلا به‌معنای مصیبت‌ها، گرفتاری‌ها و بیماری‌ها باشد یا نعمت


‌1. سید‌بن‌طاووس، اقبال الاعمال، ص349.

‌2. فتنه‌هایی که به خدا نسبت داده می‌شوند، همه مربوط به کارهای دشوار، گرفتاری‌ها و شرور نیستند: وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَة. مواد برخی امتحان‌های خدا چیزهای بسیار خوب و خوشایندند. آنها نیز وسایل امتحان هستند. حضرت سلیمان که خدا چنان ملکی به او داد، گفت: هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی؛ این سلطنت را [كه بی‌نظیر بود] خدا به من داد تا مرا آزمایش کند. یعنی این نعمت و قدرت نیز وسیلة آزمایش است و ازآن‌جهتی که به خدا انتساب دارد، مصداق آزمایش می‌شود.

و سلامت باشد، قدرت یا ضعف باشد، غنا یا فقر باشد؛ همة اینها آزمایش الهی هستند. وقتی این امور به شیطان نسبت داده می‌شوند، ازآن‌جهت است که وسوسة او در پیدایش این پدیده‌ها تأثیر دارد؛ البته این امر منافات ندارد با اینکه درعین‌حال سنت آزمایش الهی فوق این رخدادها حاکم باشد. یعنی همین وسوسة شیطان، یکی از مصادیق شروری است که خدا انسان را با آنها می‌آزماید. همچنین فتنه‌هایی که انسان‌ها برپا می‌کنند و شروری که از انسان‌ها پدید می‌آیند، ازآن‌جهت که موجب آزمایش‌اند و کسانی می‌توانند براثر این آزمایش‌ها به مراتب بسیار عالی برسند، خیرند و امتحان‌هایی هستند که به خدا نسبت دارند. ولی ازآن‌جهت که کسانی ازروی قصد سوء و برای ضرر زدن به دیگران، آشوب و نابسامانی پدید می‌آورند، این کارها به انسان‌ها نسبت داده می‌شوند و نکوهش می‌گردند.

 

هدف خداوند از فتنه

هدف فتنه‌ای که به خدا نسبت داده می‌شود آزمایش است: لِیَبْلُوَکمْ أیُّکمْ أحْسَنُ عَمَلاً.(1) خدا می‌خواهد همة انسان‌ها‌ به عالی‌ترین کمالی که برای مخلوق، ممکن است، برسند. یعنی خدا رحمت‌هایی دارد که کسی نمی‌تواند درک کند، مگر اینکه با اختیار خود دربرابر خدای متعالی تسلیم محض باشد. اگر کسی چنین کرد، قدرت درک آن رحمت را می‌یابد، مثال ساده‌ای که تااندازه‌ای این مطلب را به ذهن نزدیک می‌کند، این است که اگر شخص بزرگی در موقعیتی ویژه، هدیه‌ای به کسی دهد یا احترام خاصی برای او قایل شود، اگر آن فرد معرفت داشته باشد، ممکن است از افتخاری که نصیب او شده، سرمست گردد. تصور کنید که خدمت مقام معظم رهبری شرفیاب شده‌اید. اگر ایشان از میان همه، یک نفر را که شما باشید، صدا بزنند و بگویند: آقای فلان، من با شما کاری داشتم و دوست دارم شما را ببینم، شما در پوست خود نمی‌گنجید. اما اگر همین جمله را به بچه‌ای بگویند چندان لذتی نمی‌برد و ویژگی آن را نمی‌فهمد. اشاره یا حتی لبخندی، برای کسی که مزه‌اش را درک کند و به آن معرفت داشته


‌1. هود (11)، 7؛ ملك (67)، 2.

باشد، بسیار لذت دارد. اما کسی که به سرّ آن پی نبرده، هیچ لذتی نمی‌برد. خدای متعالی رحمت‌هایی دارد که تا آدمی معرفت لازم را نداشته باشد، نمی‌تواند آنها را درک کند. اینکه خداوند فرمود: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ،(1) برای آن است ‌که این راه را بپیمایید تا لیاقت درک آن رحمت را کسب کنید، وگرنه خدا بخیل نیست. حتی ملایکه نیز آن رحمت ویژه را درک نمی‌کنند، و درک آن مخصوص اولیای خداست. انسان دراصل به این‌ منظور که لیاقت درک رحمت ویژه را کسب کند، خلق شده است: وَلِذَلِک خَلَقَهُمْ.(2) انسان برای درک این رحمت، ناگزیر، باید اختیار داشته باشد و لازمة اختیار این است که برخی هم به سوء اختیار خود بلغزند. در اصطلاح اهل معقول، وجود عاصیان و منحرفان، «مقصود بالعرض» است، و «مقصود بالذات» خلقت، خوبان است. درمیان مقصودهای بالذات، خوب‌ترین‌ها اصالت بیشتری دارند. بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که عالم خلقت با تمام عظمتش، برای چهارده نور پاک خلق شده است. آنها مقصود اصلی، و دیگران طفیلی هستند: لَوْلاک لَمَا خَلَقْتُ الأفْلاک... .(3) در حدیث کسا آمده است که اگر شما منظور نبودید، زمین گسترده و آسمان افراشته را نمی‌آفریدم. فرض کنید کسی که از معدن الماسی استخراج می‌کند، سرمایه‌گذاری می‌کند، زمین‌ را تا اعماق آن می‌کاود و شاید تا چند کیلومتر پیش برود. مقصود او از همة این کارها این است که مقدار کمی الماس به‌دست بیاورد، البته زغال سنگی که در این کاوش به دست می‌آید نیز قابل استفاده است؛ ولی مقصود اصلی، الماس است.

چون خدای متعالی می‌خواهد انسان را به مرتبه‌ای برساند که هیچ مخلوق دیگری نمی‌تواند به آن برسد، برای هدایت او برنامه‌هایی قرار داده است. حتی عزیزترینِ انسان‌ها باید در راه هدایت مردم به شهادت برسند. کسی که فدا می‌شود ضرر نمی‌کند، اما همین‌که از نعمت‌های مادی او کم می‌شود برای آن است که دیگران بهره‌ای برده، هدایت شوند. پس تشریعات الهی و


‌1. ذاریات (51)، 56: و جن و انسان را نیافریدم جز برای آنكه مرا عبادت كنند.

‌2. هود (11)، 119: و برای همین [ (رسیدن به رحمت الهی)] آنان را آفرید.

.‌3 محمد‌باقر مجلسی، بحار الانوار، ج16، ص405: اگر وجود تو نبود، جهان هستی را نمی‌آفریدم.

امور تکوینی که زمینه‌های اطاعت یا عصیان را فراهم می‌کنند، همگی آزمایش الهی و خیرند. چه خیری برتر از اینکه چیزی مقدمة صعود آدمی به عالی‌ترین خیر ممکن برای مخلوق قرار گیرد؟ ولی نیل به این هدف، لوازم و ریزش‌هایی دارد. وقتی نجار در و پنجره می‌سازد، بخشی از چوب‌ها به‌صورت خاک‌ارّه ریزش می‌کند. خاک‌ارّه‌ بی‌فایده نیست؛ اما میان درّی که قیمتی است، با خاک‌ارّه‌ای که سرانجام برای سوخت یا چیزهایی مانند آن مصرف می‌شود، تفاوت فراوان است. پس هدف خداوند از فتنه، بسیار مقدس و عالی است. یعنی همان هدف خلقت است؛ اینکه انسان‌ها آزمایش شوند تا زمینة رشد و تکامل آنان فراهم آید.

 

هدف شیطان از فتنه‌گری

گفتیم که هدف شیطان از فتنه‌گری، ارضای بغض و کینه‌ای است که از آدم به دل دارد و درپی انتقام‌جویی از فرزندان آدم است. او انسان‌های فریب‌خورده را به کار می‌گیرد تا زمینة گمراهی دیگران را فراهم سازد. برای این کار، شیطان وسوسه و تزیین‌ می‌کند و وعده‌های دروغین می‌دهد. اما همة این کارها در چارچوب اختیار است و هیچ جبری در کار نیست؛(1) پس وجود شیطان در اصل عالم خلقت، براساس تدبیر الهی است. و امکان وسوسه‌گری او، جزء تدبیر ربوبی است؛ اگر راه انسان یک‌طرفه و همانند راه ملایکه می‌بود، امتیازی برایشان نداشت. پس وسوسه‌ کردن و فریب دادن، کار شیطان است و وسوسة او ناشی از حقد و کینه و دشمنی با حضرت آدم است، ولی این سخن بدان معنا نیست که در اینجا امتحان وجود ندارد؛ بلکه امتحان در سطحی بالاتر و تدبیری فراگیرتر است و جزئی از طرح و نقشة آفرینش به شمار می‌آید. از سوی دیگر، انسان‌هایی که هدف وسوسة شیطان قرار می‌گیرند، کارهای بدی می‌کنند و مشکلاتی می‌آفرینند، ولی در کار خود مجبور نیستند. شیطان برای ارتکاب به آنان کمک می‌کند، اما او نمی‌تواند کسی را مجبور کند. او سلطنت و اجباری نسبت به بندگان خدا ندارد و فقط وسوسه و تقویت می‌کند. او کار بد را بسیار خوب، زیبا و لذت‌بخش جلوه می‌دهد، ولی این جبر نیست. پس


‌1. حجر (15)، 39؛ ص (38)، 82: سوگند كه همة آنان را فریب داده، گمراه خواهم كرد.

کار شیطان که اغوای بندگان است، با انگیزة خود او انجام می‌گیرد و نتیجه‌ای که از آن حاصل می‌شود، زمینة انتخاب و اختیار را برای انسان‌ها فراهم می‌سازد، و بدین ترتیب هدف آفرینش الهی که آزمایش انسانهاست تحقق می‌یابد.

 

هدف انسان از فتنه‌گری

فتنه‌گری آدمی، به یک معنا به یکی از دو چیز بازمی‌گردد: اول منفعت‌طلبی؛ و دوم انتقام‌جویی. انسان فتنه‌گر یا درپی نفعی است، که جز با فتنه دربارة دیگران حاصل نمی‌شود؛ یعنی دیگران را در گرفتاری می‌اندازد تا خود نفعی ببرد. همان مثل معروف که می‌گوید آب را گل‌آلود می‌کنند تا از آن ماهی بگیرند. آب که گل‌آلود می‌شود، کسانی صدمه می‌بینند، اما او می‌خواهد ماهی بگیرد؛ بنابراین به دیگران ضرر می‌زند و اسباب زحمت آنها را فراهم می‌کند، تا به مقصد خویش برسد. نمونه‌های روشن این‌نوع فتنه‌گری، کارهای استعمارگران است. آنان در نقشه‌هایی که برای کشورهای دیگر می‌کشند، درپی تسلط بر منابع دیگران هستند؛ اسباب زحمت آنها شده، اختلاف می‌آفرینند؛ آنها را به جان هم می‌اندازند و مشکلاتی پدید می‌آورند تا بتوانند ماهیِ خود را بگیرند. برخی دیگر به‌واسطة کینه‌هایی که از دیگران به دل دارند، درپی انتقام‌ برمی‌آیند و اگر مثلاً در جایی شکست خورده و از دست دیگری رنجیده باشند، برای انتقام‌گیری فتنه‌ بر پا می‌کنند. گاهی انگیزه‌های دیگری نیز هست که به‌گونه‌ای به منفعت‌طلبی یا انتقام‌جویی برمی‌گردد؛ مثل حسد بردن به دیگران. کسی که به دیگری حسد می‌ورزد، بی‌جهت درپی ضرر زدن به او برمی‌آید. دیگر به فکر این نیست که وقتی طرف ضرر کند، چه نفعی به او می‌رسد؟ اگر شخص مورد حسد مریض یا مبتلی به مصیبتی شود، دل حسود خنک می‌شود. پس او ضرر دیگران را می‌خواهد تا اندکی لذت برده، دلش خنک شود. بنابراین همة انگیزه‌های فتنه‌گری آدمی به منفعت‌طلبی یا ضرر زدن به دیگران برمی‌گردد. یکی را بالاصاله و دیگری را بالتبع می‌خواهد.

اینها انگیزه‌های انسان‌ها در فتنه‌گری‌ است، ولی هیچ‌کدام از اینها، نه با وسوسة شیطان

ناسازگار است، و نه با نسبت دادن فتنه به خداوند منافات دارد. همة کارهایی که با انگیزه‌های خاص خودشان انجام می‌گیرند در یک نظام کلی قرار می‌گیرند تا هدف کلی الهی تحقق یابد و همگان به‌وسیلة یکدیگر آزمایش شوند: وَجَعَلْنَا بَعْضَکمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً؛(1) و برخی را وسیلة آزمایش برخی دیگر قرار دادیم؛ لِّیَبْلُوَ بَعْضَکم بِبَعْضٍ؛(2) تا برخی را به‌وسیلة برخی دیگر آزمایش ‌کنیم. باید این تقابل‌ها، تعامل‌ها، تأثیروتأثرها و درپی آنها مشکلات، دشواری‌ها و گرفتاری‌ها پدید آیند تا زمینه‌های امتحان فراهم گردند. کل این عالم، از آغاز که انسان متولد می‌شود تا پایان، مشمول این قاعده است. خوش به حال آنان که بفهمند حقیقت این عالم چیست و اینجا جای دل بستن نیست. برگة امتحانی که به انسان می‌دهند، اگر بسیار شکیل و با کاغذ خوب باشد، و حتی قلم خوبی برای نگارش به آزمون‌شونده دهند، ابزار و اسباب امتحان است و زمان به‌سرعت پایان می‌پذیرد. امتحان زندگی، هفتاد یا هشتاد سال طول می‌کشد، ولی ماهیت آن امتحان است. آنچه مهم است، اوضاع پس از امتحان است که عمری ابدی خواهد بود. درنتیجه، این امتحان بسیار سرنوشت‌ساز است؛ زیرا قبولی در آن مساوی با بی‌نهایت رحمت؛ و مردودی در آن مساوی با بی‌نهایت عذاب خداوند است: اعْلَمُوا أنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکمْ وَتَکاثُرٌ فِی الأمْوَالِ وَالأوْلادِ... وَفِی الآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ.(3) خوشی و ناخوشی‌های ابد، آنجاست. اینجا همة چیزها وسایل آزمایش‌اند. اگر سر جلسة امتحان، آب خنک یا آب‌میوه‌ای می‌دهند، برای این است که شما فرصت یابید و بتوانید امتحان دهید؛ وگرنه این جلسة امتحانی است که سالیانی طول می‌کشد و درمقابلِ عمر بی‌نهایت، چیزی نیست.

 

فتنه‌پذیری و فتنه‌گریزی

فتنه یکی از مصادیق امتحان است. امتحان نیز سنت عام الهی و تعطیل‌ناپذیر است و همیشه


‌1. فرقان (25)، 20.

‌2. محمد (47)، 4.

‌3. حدید (57)، 20: بدانید كه زندگی دنیا بازیچه و سرگرمی و زیور و وسیلة فخرفروشی بر یكدیگر و فزونی در مال و اولاد است... و در آخرت، عذاب سخت و [یا] آمرزشی ازجانب خدا.

به‌صورت‌های گوناگون واقع خواهد شد. با توجه به این مقدمات، این پرسش مطرح می‌شود: آیا وقتی چیزی از سنت‌های الهی است یا به‌تعبیردیگر تقدیر الهی است، باید دربرابر آن تسلیم شد و واکنشی انجام نداد؟ این‌گونه سخنان را از بسیاری کسان که معرفت عمیق به معارف اسلامی ندارند، همواره می‌شنوید. آنها می‌گویند فتنه‌های آخرالزمان است و کاری نمی‌توان کرد. احادیث نیز پیش‌بینی کرده‌ و گفته‌اند که در آخرالزمان چنین چیزهایی واقع می‌شوند و کاری از دست ما ساخته نیست. وقتی مثلاً گفته می‌شود که چرا وضع خانوادة شما چنین است و چرا فرزندان خود را این‌گونه تربیت می‌کنید، پاسخ می‌دهند که مقتضای آخرالزمان است و باید آن را پذیرفت. درواقع با این منطق می‌خواهند خود را تبرئه کنند.

پاسخ این پرسش روشن است، ولی برای اینکه ابهامی نماند، اضافه می‌کنیم: گاهی واسطة امتحان‌ها‌ و فتنه‌ها‌ی الهی، شیطان است و آنچه موجب گمراهی انسان می‌شود، به‌نحوی به ابلیس و‌ دارودستة او انتساب دارد. خدا ابلیس را آفریده و به او قدرت داده است تا انسان‌ها را وسوسه کند. پس وجود شیطان، وسیله‌ای برای آزمایش انسان‌هاست. ابلیس نیز به‌صورت‌ها‌ی گوناگون، وسوسه‌ها کرده، مشکلاتی پدید می‌آورد. اکنون با توجه به اینکه هدف خدا آزمایش مردم است و شیطان را نیز برای اجرای این نقش درمیان انسان‌ها، آفریده است، آیا می‌توان گفت که شیطان تقصیری ندارد و نباید هدف رجم و لعن قرار گیرد؛ زیرا خدا او را آفریده است تا وسوسه کند، و او هم به کاری مشغول است که برای آن آفریده شده است، و این مقتضای تدبیر و حکمت الهی است که چنین اسبابی باشند تا انواع آزمایش‌ها برای انسان‌ها تحقق پیدا کنند: لِیَبْلُوَکمْ أیُّکمْ أحْسَنُ عَمَلاً.(1) پس دیگر چه جای لعن و نفرین بر شیطان است؟ مگر او به انجام وظیفه‌اش مشغول نیست؟

شبیه این پرسش دربارة عوامل دیگر فتنه نیز مطرح می‌شود. وقتی خدا خواسته است این فتنه‌ها واقع شوند، دیگر چه جای نکوهش و لعنِ اسباب و عوامل آنهاست؟ اگر بنی‌اسرائیل باید در غیاب حضرت موسی(علیه السلام) آزموده شوند، اینکه سامری گوساله بسازد و مردم را به پرستش آن


‌1. ملك (67)، 2؛ هود (11)، 7.

دعوت کند،(1) چه مشکلی دارد؟ یا نمونة دیگر، گروهی از بنی‌اسرائیل که در کوه طور برای دیدن خدا رفته بودند و ایمان آوردن خود را مشروط به دیدن آشکار خداوند کرده بودند و پس از تجلی الهی و سخن گفتن خدا با حضرت موسی(علیه السلام) قالب تهی کردند. حضرت موسی عرض کرد: ِانْ هِیَ إِلاَّ فِتْنَتُک تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاء وَتَهْدِی مَن تَشَاء؛(2) این جز آزمایش تو نیست؛ عده‌ای را گمراه و عده‌ای را هدایت می‌کنی. آیا این وسیلة آزمایش، جای نکوهش دارد؟ پس درپی فراهم آمدن اسباب آزمایش، برخی کسان از امتحان سرفراز بیرون می‌آیند، و برخی مردود و گمراه می‌شوند. اگر اینها اسباب آزمایش‌اند، نباید آنان را مؤاخذه و نکوهش کرد. برای تقویت شبهه، می‌توان چنین تشبیهی به کار برد: مقرر شده که در مرکزی آموزشی، امتحانی برگزار گردد. عده‌ای به طرح سؤالات پرداخته، آنها را در اختیار فراگیران قرار می‌دهند. بنابراین آنان عاملان امتحان هستند. اکنون اگر کسی مردود شد، طراحان سؤال را مقصر نمی‌داند؛ زیرا کار آنان تهیة سؤال بوده و نباید به‌سبب آن مؤاخذه شوند. کسی هم آنان را توبیخ نمی‌کند. کارهای خداوند نیز همین‌گونه است. وقتی خدا کسانی را اسباب و عاملان آزمایش قرار می‌دهد، نباید مؤاخذه شوند. پس چگونه می‌توان ابلیس را که وسیله‌ای برای آزمایش بندگان خداست، مؤاخذه کرد و گفت که چرا مردم را گمراه کرده است؟

 

نادرستیِ مقایسة آزمون الهی با آزمون‌های انسانی

همة این شبهه‌ها، از مقایسة نادرست آزمایش‌ها‌ی انسانی با آزمایش‌های الهی پدید می‌آید. ما در آزمایش‌ها‌ی انسانی می‌بینیم که وقتی رئیس دبیرستان، کسی را معین می‌کند تا پرسش‌های آزمون را طرح، و در جلسة امتحان توزیع کند، باید از او تشکر کند؛ زیرا پرسش‌ها را طرح کرده و به امتحان‌شوندگان داده و مواظبت کرده تا جواب‌ها را بگیرد. این فرد مسئولیت دیگری ندارد و


‌1. سامری، گوساله‌ای از طلا ساخت كه صدایی می‌کرد. لَهُ خُوَارٌ؛ و سپس به مردم گفت: این خدای شما و خدای موسی است (هَذَا إِلَهُكُمْ وَإِلَهُ مُوسَى). بنی‌اسرائیل هم درمقابل این گوساله به خاک افتادند و سجده کردند و آن را خدای خود دانستند! ر.ك: طه (20)، 88..

‌2. اعراف (7)، 155.

باید از او تشکر کرد. درحالی‌که این آزمایش، با عامل امتحان بودن ابلیس تفاوت دارد. تفاوت این دو در این است که در بیان افعال الهی، چیزهایی که به خدا نسبت داده می‌شوند، درعین‌حال به دیگری نیز نسبت داده می‌شوند. هم می‌گوییم: فِتْنَتُک، هم می‌گوییم: لاَ یَفْتِنَنَّکمُ الشَّیْطَان، هم می‌گوییم: فتنه‌ این است که برخی مردم را وسایل آزمایش برخی دیگر قرار می‌دهیم: لِّیَبْلُوَ بَعْضَکم بِبَعْض. یک فعل ممکن است سه عامل داشته باشد و به سه فاعل نسبت داده شود: هم به انسانی که موجب گمراهی شده است، هم به شیطانی که آن انسان را وسوسه کرده است، و هم به خدایی که ابلیس را آفریده و زمینة وسوسه را فراهم کرده است. هر سه فاعل وجود دارند. پیش‌تر، مطرح شد که نباید این نسبت را محدود به یکی از این عوامل کرد؛ زیرا هرکدام از این فاعل‌ها‌ی مختار، جایگاه ویژة خود را دارد. انسان فتنه‌گر، در حوزة کاری خود تکلیفی دارد. صرف‌نظر از هرچیز دیگر، این شخص وظیفه دارد درستکار باشد، دروغ نگوید و تزویر و حقه‌بازی نکند. اگر او تکالیف خود را درست انجام داد ثواب می‌برد، و اگر مردم را وسوسه کرد، فریب داد و فسادانگیزی کرد، مؤاخذه می‌شود. پس نسبت این کار‌ها به این فرد، در سطح معیّنی حقیقت دارد؛ زیرا او با ارادة خود آن کار را صورت داده و دربرابر کار خود مسئول است. اما می‌توان به این مسئله با نگاه عمیق‌تری نگریست، به‌این‌صورت که سبب فسادانگیزی و اغواگری این شخص، عامل دیگری بود که به او کمک کرد. آن عامل، شیطان بود که او را وسوسه کرد. او نیز وسوسة شیطان را پذیرفت و به اغوای دیگران اقدام کرد. اما چون با اختیار خود پذیرفت، مسئولیت دارد؛ زیرا شیطان او را به این کار مجبور نمی‌کرد و او می‌توانست نپذیرد. شیطان فقط او را تقویت و کار را برای او تزیین کرد، هیجان و وسوسه‌ ایجاد کرد و گفت که این کار لذت فراوان دارد. پس به همین اندازه نیز ‌می‌توان این کار را به شیطان نسبت داد. فرض این است که شیطان از جن است و همانند بشر، مکلف است. خدا در مقام تشریع فرموده بود که این کارها را نکن. ولی او با اختیار خود عصیان کرد و به اغوای بندگان خدا پرداخت. پس شیطان درباب کار خود مسئول است. خدای متعالی می‌داند که شیطان در اینجا وسوسه می‌کند و این شخص نیز وسوسة او را می‌پذیرد، یا در معرض پذیرش آن قرار می‌گیرد. او که بر اینها احاطه دارد، طرحی فوق طرح

ابلیس و آن انسان فتنه‌گر در نظر گرفته است. بنابر این مفروضات، خدا طرحی کلی و تدبیری کلان دارد و آن این است که باید انسانی و ابلیسی باشند و برخی انسان‌ها در اثر سوء اختیارشان تحت تأثیر ابلیس قرار گیرند و جزو شیاطین انس شوند. اگر این تدبیر باشد، درآن‌صورت همه، امتحانی فراگیر خواهند داشت. بدون اینکه جبری در کار باشد، همة مکلفان امتحان می‌شوند؛ پس این کار به‌جهت آن تدبیر فوقانی و اینکه فراهم شدن اسباب و وسایل به خواست خداست، به خدا نسبت داده می‌شود، ولی خدا هیچ‌کدام از آنها را مجبور نکرده است.

نتیجه اینکه هرکدام از این عامل‌هایی که فعل به آنها نسبت داده می‌شود، در حد اختیار خود مسئولیت دارند، ولی این مسئولیت مانع از آن نیست که با فعل اختیاری خود، برای امتحان دیگری زمینه‌سازی کنند. این پاسخ کلی است که شیطان، عامل این امتحان است، اما چون خدا می‌دانسته که او انگیزة اغواگری دارد، او را وسیلة آزمایش قرار داده است. یعنی خدا مقدمات را به‌گونه‌ای ترتیب داده که او بتواند کسانی را اغوا کند. اما نه خدا او را به این اغواگری مجبور کرده، و نه او کسی را به‌اجبار اغوا می‌کند. جبری در کار نیست، اما سه اختیار در سه سطح وجود دارد. انسانی که با ارادة خود این کار را صورت می‌دهد، مسئولیت دارد. اما شیطان کمک‌کارش بود. ولی کمک یا تزیین یا وسوسه‌هایی که شیطان کرد، اختیار را از او سلب نکرد. او بازهم می‌توانست مقاومت کند. فرد به همان اندازه که می‌توانست و اختیار داشت، مسئول است. اگر فرض می‌شد این شخص هیچ اختیاری ندارد، هیچ مسئولیتی نیز نداشت. مسئولیت، تابع اختیار و قدرت انسان است. هرجا قدرت هست، مسئولیت نیز هست، و قدرت در این سه سطح، وجود دارد: شیطان قدرت دارد که انسانی را اغوا کند، آن انسان نیز قدرت دارد که با اختیار خود نوکر شیطان شود و طوق بندگی او را به گردن ‌اندازد. کسانی که معتاد می‌شوند، کسی آنان را مجبور نمی‌کند معتاد شوند. پس به همان اندازه‌ای که شخص می‌فهمد و اختیار دارد، مسئول است. شیطان او را وسوسه می‌کند، ولی آن وسوسه به‌گونه‌ای نیست که او را مجبور کرده، اختیار را از او بگیرد. پس به همان اندازه که فرد اختیار دارد، مسئولیت نیز دارد. بنابراین شیطان بااینکه عامل امتحان است، مسلوب‌الاختیار نیست. معاف هم نیست. چون گناه و مخالفت امر خدا می‌کند، معذب خواهد بود.

به‌عبارت‌دیگر، باید حساب تکوین را از تشریع جدا کرد. هرجا تشریع و قانون الهی، یعنی امرونهی خدا باشد، درپی آن، ثواب یا عقاب هم هست. خدا به شیطان فرمود: باید بر آدم سجده کنی و نباید بندگان خدا را گمراه کنی. این تشریع است. ولی در تکوین، شیطان نقش خود را ایفا، و کسانی را نیز گمراه می‌کند. و از این جهت، مورد لعن الهی قرار می‌گیرد. شیطان اراده کرد که پس از شش هزار سال عبادت خدا، دیگر از خدا اطاعت نکند. او شش هزار سال خدا را عبادت کرد و هرگز با او مخالفت نکرد، سپس به‌واسطة حسد بردن به حضرت آدم و تکبر خود، چنین خواست که دیگر از خدا اطاعت نکند. او درقبال این نافرمانی مسئول بود و نتیجة نافرمانی‌اش این است که عده‌ای از بندگان خدا گمراه ‌شوند. اما آنها که گمراه می‌شوند، مجبور نیستند. آنها به دلخواه خود از او پیروی می‌کنند. بنابراین تا آنجا که هریک از این فاعل‌ها، در حوزة عمل خود اختیار دارند، مسئولیت دارند، و منافاتی ندارد که فاعلی در طول این فاعل‌ها باشد تا این فعل به او نیز منتسب شود. اما به‌دلیل اینکه چنین انتسابی، اختیار را از فاعل نمی‌گیرد، مسئولیت را نیز از او نمی‌گیرد.