بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/05/22، مطابق با پانزدهم رمضان 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته گفته شد یکی از شیوههای تربیتی قرآن کریم که شاید موثرترین شیوه باشد، ارائه الگو و نشان دادن نمونههای ممتاز و برجستهای است که تأمل در باره آنها موجب پیدایش انگیزه برای انجام یك رفتار میشود. قرآن در كنار استفاده از این روش برای ترغیب به رفتارهای مختلف، بر این نکته نیز تأكید کرده که ذکر این داستانها و ارائه الگوها برای این است که شما به آنها تأسی و اقتدا کنید؛ قرآن این توصیه را نه تنها به ما، بلكه خطاب به پیغمبر اکرم هم میفرماید؛ «فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ؛1 پس به هدایت ایشان]پیامبران پیشین[ اقتدا كن»؛ البته به ما نیز میفرماید: «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِیرًا»2. بیان این نمونهها برای الگو و سرمشق گرفتن است. از همینرو برای ایجاد انگیزه و توصیه به صبر و مقاومت، در قرآن بعد از ذكر نمونههای برجستهای از تاریخ انبیا به پیامبر صلواتالله علیه سفارش شده: «فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ»3؛ یعنی به انبیایی که صاحب عزم و اراده قوی بودند و هیچگاه سستی در اراده و رفتارشان پیدا نشد، تأسی کن.
بهترین الگو برای ما سیره خود پیغمبر اکرم و اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین است. همچنانكه میدانید، زندگی پیامبر اکرم توأم با سختیهای فراوانی بوده، تا جایی كه آن حضرت فرمود: «مَا أُوذِیَ نَبِیٌّ مِثْلَ مَا أُوذِیت؛4 هیچ پیامبری مثل من اذیت نشد.» داستانهای فراوانی از سختیهایی كه آن حضرت در مقام دعوت و تربیت مردم تحمل کردند، به صورت پراکنده نقل شده كه مروری مختصر بر نکتههای برجسته آنها میتواند زمینهای را برای الگو گرفتن فراهم كند.
از ابتدای نزول وحی بر پیغمبر در بیست و هفتم رجب تا حدود سه سال، آن حضرت برنامهای برای دعوت دیگران نداشتند؛ بلكه فقط به مسجدالحرام میآمدند و بدون اعتنا به بتها نماز میخواندند. این رفتار شخصی تا سال سوم بعثت ادامه داشت؛ زمانی كه با نازل شدن این آیات مامور به دعوت خویشاوندان شدند: «فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِینَ * وَأَنذِرْ عَشِیرَتَكَ الْأَقْرَبِینَ»5. پس از این دستور صریح، پیامبر مجلس میهمانی ترتیب داده و عموها و عموزادههایشان را دعوت کردند و در آن جلسه بعد از اقرار گرفتن از ایشان در باره صداقت و راستی خود، رسما ماموریتشان را اظهار کردند. در همین مجلس بود كه برای نخستین بار آن حضرت اعلام كردند اولین کسی كه به من ایمان بیاورد، جانشین من است؛ و تنها كسی كه این دعوت پیامبر را بلافاصله اجابت كرد، امیرالمؤمنین علیهالسلام بود كه در آن زمان نوجوانی ده یا سیزده ساله بود. تمسخر، ناسزا و فحاشیهای قریش از همان زمان آغاز شد.
تدریجاً بنا به دستور الهی، پیامبر صلواتالله علیه دعوت خود را علنی کرد و در هر فرصتی مردم را به اسلام فرا میخواند؛ اما كسانی از قریش سرسختانه با این كار پیامبر مخالف بودند؛ اغلب آنها نیز كسانی بودند كه دعوت پیامبر به زیان آنها بود و منافعشان را به خطر میانداخت. اما افرادی مثل بردگان و فقرا که از موقعیت چندانی برخوردار نبودند، انگیزهای برای مخالفت با پیامبر نیز نداشتند؛ این گروه از مردم راحتتر به سخنان پیغمبر گوش میکردند و به او ایمان میآوردند.
پیامبر با وجود همه شدت برخوردی که از ناحیه اطرافیان و اقوام خود میدید، پایمردی کرد و از هر فرصتی برای دعوت مردم بهره برد، و با زبان خوش، مهربانی و صمیمیت و نادیده گرفتن آزار و اذیتهای اطرافیان، آنها را به اسلام فراخواند، تا تدریجاً تعداد کسانی که به پیغمبر ایمان آوردند، روز به روز زیادتر شد. اما مشرکان نیز آزار و اذیت آن حضرت و جسارتهایشان را تدریجا به مسلمانان سرایت داده و به آزردن و شكنجه آنها نیز پرداختند، تا دیگران به آنها ملحق نشوند؛ ولی کسانی که وجدان سالم و دل پاکی داشتند، تحت تأثیر پیغمبر قرار میگرفتند و به تدریج جمعیت مسلمانان زیاد میشد. با افزایش جمعیت مسلمانان فشارهای قریش نیز افزوده میشد.
در این میان عده كمی از مسلمانان از مكه گریخته و به حبشه رفته و برای دو ماه مخفیانه در آنجا اقامت كردند. پس از بازگشت این گروه به مكه، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم عده دیگری از مسلمانان را سازماندهی کرد و به صورت گروهی متشکل به سرکردگی جعفر بن ابی طالب، برادر حضرت امیر علیه السلام به حبشه فرستاد. این گروه با استفاده از تجربه گروه قبلی محیط امنی برای زندگی خود در حبشه فراهم كردند. این جریان، موجب عصبانیت بیش از پیش مشرکان شد. لذا گروهی را همراه با هدایایی نزد نجاشی، حاكم حبشه فرستادند تا مسلمانانی را كه به آنجا پناه برده بودند، بازگردانند. اما نجاشی پیش از تحویل دادن مسلمانان به قریشیان گفت ابتدا باید سخنان آنها را بشنوم. جعفر با زیركی تمام به گونهای در حضور نجاشی با نمایندگان قریش بحث كرد كه آنها محکوم شدند و نجاشی بیشتر به مسلمانان علاقهمند شد. ضمن اینكه جعفر با تلاوت آیاتی از قرآن كه درباره حضرت مریم و حضرت عیسی بود، زمینه را برای تمایل نجاشی به اسلام فراهم كرد.
مجموعه این حوادث و رشد روز افزون اسلام در مکه، به خصوص در میان طبقات محروم، موجب عصبانیت فوقالعاده مشركان شد. از همین رو برای اندیشیدن راه حلی جهت مقابله با اسلام در دارالندوه كه محل برگزاری جلسات مشورتیشان بود، توافقنامهای را برای به شهادت رساندن پیغمبر اکرم تهیه و امضا کردند. ابوطالب که کفالت پیغمبر را بر عهده داشت و تمام وجودش را در خدمت آن حضرت قرار داده بود، از این جریان مطلع شد. پس بلافاصله تمام مردان بنیهاشم را جمع كرد و در سخنرانی آتشین و كوبندهای ضمن اعلام حمایت خود از پیامبر، از ایشان نیز خواست تمام توان خود را برای حفظ جان آن حضرت بهكار گیرند. خود او نیز پیغمبر را به شعب ابیطالب كه حفاظی طبیعی داشت، منتقل كرد و مراقبت از جان آن حضرت را عهدهدار شد. حدود سه سال مسلمانان در این دره زندگی میكردند، در حالی كه آب و غذایی به آنها نمیرسید و در تحریم همجانبهای از سوی قریش و قبایل همپیمانش قرار داشتند. هدف قریشیان از این تحریم گسترده تحت فشار قرار دادن مسلمانان بود، تا اولاً به واسطه این سختیها کسی جرأت نکند به آنها ملحق شود، و در گام بعد خود مسلمانان دست از اسلام بردارند و به بتپرستی بازگردند.
در طول این سه سالی که مسلمانان در شعب ابیطالب محصور بودند، فقط دو فرصت در سال داشتند که میتوانستند از شعب خارج شوند: ماه رجب که ایام عمره بود و ماه ذیحجه كه ایام حج بود. در این دو ماه حرام، طبق سنت دیرینهای كه از زمان حضرت ابراهیم باقی مانده بود، هیچ كس حق نداشت متعرض جان و مال كسی با هر عقیده و مذهب بشود. مسلمانان از همین فرصتها استفاده كرده و در مسجدالحرام به معرفی و تبلیغ دین اسلام میپرداختند؛ اما بقیه سال در شعب ابیطالب با کمال شدت و سختی و گرسنگی زندگی میکردند.
این جریان ادامه داشت، تا اینكه پیغمبر در یکی از روزهایی كه در ایام حج فرصت یافته بود از شعب ابیطالب خارج شود، با چند نفر از بزرگان شهر مدینه كه برای زیارت كعبه به مكه آمده بودند، آشنا شدند و پس از دعوت آنها به اسلام، از همانجا زمینه مهاجرت به مدینه فراهم شد.
در یكی از همین روزها كه پیغمبر اکرم در بین صفا و مروه برای مردم صحبت میکردند، ابوجهل سنگی به سر پیغمبر اکرم زد که پیشانی آن حضرت زخمی شد و خون جاری شد. بعد از ابوجهل نیز نوکران و سایر افراد قبیلهاش رسول اكرم را سنگباران کردند؛ بهگونهای كه ایشان مجبور شدند از صفا و مروه خارج شده به گوشهای از کوه ابوقبیس پناه بردند. در آن خلوت تنهایی جبرئیل به همراه تعدادی از ملائكه بر پیغمبر اکرم ظاهر شد و عرض كرد اگر کمکی بخواهید، ما انجام میدهیم و آمادهایم انتقام جسارت این افراد را بگیریم و آنها را هلاک کنیم. آن حضرت حاضر نشد به این مشرکین عنود، بیمنطق و متعصب آسیبی برسد و در پاسخ به ملائكه فرمود: خدا من را به عنوان رحمة للعالمین مبعوث فرمود، نه برای عذاب کردن مردم؛ این مردم جاهلاند و نمیفهمند؛ من باید با آنها صحبت کنم تا تدریجاً هدایت شوند؛ از خدا هم میخواهم كه آنها را هدایت کند. مصداق فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ را باید در اینجا دید!
در یکی از روزهایی که پیامبر با تعدادی از مسلمانان مثل صهیب و خباب بن ارتّ و چند نفر دیگر جلوی کعبه نشسته بودند، یكی از ایشان كه از شدت آزار و اذیت مشركان طاقتش طاق شده بود، به پیغمبر اکرم عرض کرد؛ یا رسولالله! میبینید با ما چه کار میکنند؛ آیا نمیخواهید دعا کنید خدا برای ما فرجی برساند؟ بر اساس آنچه در روایت نقل شده، چهره پیغمبر از شدت ناراحتی به خاطر این پیشنهاد برافروخته شد و فرمود: آیا میدانی مؤمنین قبل از شما چگونه ایمانشان را حفظ کردند؟ در میان مؤمنان ادیان پیشین کسانی بودند که کفار زیر شكنجه بدنشان را با شانههای آهنین ریز ریز میکردند؛ آنها زیر چنین شكنجههایی ایمانشان را حفظ کردند؛ شما به خاطر تعرض مختصری عصبانی میشوید؟! تصور نکنید در برابر هر سختی و دشواری باید دست به دعا بردارم تا خدا كارها را درست كند. بنای خدا بر این است که مردم با تلاش خودشان سرنوشتشان را بسازند. همه این جریانات وسیله امتحان مردم است تا آزموده شودند که چقدر حاضرند برای دینشان پایمردی و فداکاری کنند. شما باید خودتان را آماده کنید که اگر بدنتان را ریز ریز کنند، دست از راهتان برندارید؛ اگر چنین شدید، خدا شما را یاری خواهد کرد.
در قرآن آیاتی به این مضمون داریم که دقت در آنها باعث میشود روحیه ایمانی انسان تقویت شود؛ «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِینَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِكُم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء وَزُلْزِلُواْ حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِیبٌ»6. در چند آیه به این مضمون اشاره شده كه تصور نکنید چون پیغمبر شما رحمة للعالمین است، زندگی راحتی خواهید داشت و دنیایتان تأمین میشود. این روحیه اشتباهی است که کمابیش در بسیاری از مؤمنین وجود دارد؛ یعنی خودشان را در مقابل ایمانشان طلبکار خدا میدانند و توقع دارند خدا همه کارهایشان را درست کند؛ اما خداوند میفرماید: «یَمُنُّونَ عَلَیْكَ أَنْ أَسْلَمُوا، قُل لَّا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلَامَكُم بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِیمَانِ»7. اگر جایی برای منت گذاشتن باشد، خدا باید بر شما منت بگذارد که به ایمان هدایتتان کرد. چه کسی به شما توفیق ایمان را داد؟ چه کسی وسایلش را برای شما فراهم کرد؟ چه کسی این فهم را به شما داد؟ اما مردم ضعیفالایمان، کم معرفت، کم ظرفیت، در برابر خدمتی كوچك بادی به غبغب میاندازند و تصور میكنند كار مهمی انجام دادهاند.
اگر خدا به دست بنده صالحش این انقلاب را به انجام نرسانده بود، شما کجا بودید؟ چه کسی به شما اعتنا میکرد؟ این عزت را به برکت شهدا و برکت رهبری امام و به برکت اسلام پیدا کردید؛ در مقابل، باید روز به روز بر شکر و سپاسگزاری شما افزوده شود، تواضعتان بیشتر شود، خودتان را بدهکار بدانید؛ نه اینكه منت بر سر نظام و انقلاب بگذارید که ما چنین و چنان کردیم! البته اشخاص ضعیفالمعرفه و ضعیفالایمان کمابیش چنین تصوراتی به ذهنشان خطور میکند.
ما باید افتخار کنیم که اسلام را شناختیم، با پیامبر و سیدالشهدا آشنا شدیم، راه شهادت را پیدا كردیم، توفیق یافتیم امام را بشناسیم و از او پیروی کنیم؛ اما بدانیم کارمان با همین كارها تمام نشده است. خداوند میفرماید: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَریب» تصور میکنید کارتان با ایمان آوردن و نماز خواندن و روزه گرفتن تمام شد و اهل بهشت شدید؟! هنوز داستان گذشتگان برای شما تکرار نشده است. باید اتفاقاتی كه برای آنها افتاد، برای شما هم تکرار شود؛ انواع سختیها و گرفتاریها پیشینان شما را احاطه کرد و آنچنان ایشان را تحت فشار قرار داد که متزلزل شدند و گفتند مبادا اشتباه كرده باشیم. ماجرای حضرت نوح را به خاطر دارید؟ نوح سیصد سال آنها را از عذاب میترساند؛ اما عذاب سیصد سال به تأخیر افتاد؛ مجدداً نیز سیصد سال دیگر نیز این جریان تكرار شد. آیا جا ندارد كه كسانی ناامید شوند و تصور كنند كه اشتباه كردهاند؟ در آیه دیگری میفرماید كار به جایی رسید كه: «حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُواْ»8؛ پیغمبران هم ناامید شدند و گفتند: «وَزُلْزِلُواْ حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللّهِ»؛ خدایا! چه وقت میخواهی ما را یاری کنی؟ در این هنگام ندای الهی رسید: «أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِیبٌ».
در روایتی نقل شده كه بعضی اوقات كار بر مسلمانان خیلی سخت میشد و خدمت پیغمبر اکرم یا ائمه اطهار گلایه میکردند؛ ائمه نیز میگفتند: زمانی كه کارتان خیلی سخت شد، آن وقت امیدتان بیشتر باشد؛ چون فرج خدا در شرایطی میرسد که گویا اسباب ظاهری از کار افتاده و زمینهای برای فرج نیست. تمرین کنید که از این تأخیرها ایمانتان ضعیف نشود. امتحانات هر روز به شکلی پیش میآید. تصور نکنید به راحتی بهشتی میشوید. در روایت دیگری نقل شده كه پیغمبر فرمود: هر راهی که بنیاسرائیل رفتند، شما هم خواهید رفت؛ حتی اگر آنها وارد سوراخ سوسماری شده باشند، شما هم وارد خواهید شد. كنایه از اینكه مسیری که برای گذشتگان بوده، برای شما هم تکرار خواهد شد. شما هم سختیهایی خواهید دید، امیدتان ضعیف خواهد شد، امتحاناتی باید بدهید، تا در نهایت روشن شود چه قدر اشخاص باایمان باقی میمانند. در آخرین سالهای دعوت حضرت نوح از عده قلیلی که پس از نهصد سال به او ایمان آورده بودند، دو ثلثشان برگشتند. از همینرو حضرت نوح هم در نهایت کاسه صبرش لبریز شد و نفرین کرد.
همه این اتفاقات برای ما نیز میافتد و ما هم با همه این مصائب و مشکلات روبرو خواهیم شد. امروز رواج و خرمی است؛ فردا کسادی و خشکسالی پیش میآید. این تحولات و تغیرات برای ما نیز خواهد بود تا عدهای هدایت شوند. اگر در گذشته این روند سالیان سال طول میكشید، امروز ممكن است با سرعت بیشتری این تحولات برای ما اتفاق بیافتد. تصور نکنیم برای ما هم نهصد سال طول میکشد. دقایق عمر ما خیلی اهمیت دارد؛ حواسمان باشد به بطالت نگذرانیم و بدانیم برای موفقیتمان در دنیا و آخرت باید صبور باشیم.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1. انعام(6)، 90.
2. احزاب(33)، 21.
3. احقاف(46)، 28.
4. مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 247.
5. حجر(15)، 94.
6. بقره(2)، 214.
7. حجرات(49)، 17.
8. یوسف(12)، 110.