بخش سوم/ فصل سوم: رابطة ولایت فقیه با قانون اساسی
یکی از مسائلی که در بحث ولایت مطلقة فقیه مطرح میشود، مسئلة رابطة ولایت فقیه با قانون اساسی است. پرسشهای دراینباره را ممکن است با تعابیر مختلفی بیان کنند: آیا ولایت فقیه در محدودة قانون اساسی عمل میکند یا از آن فراتر میرود؟ آیا ولایت فقیه، فوق قانون اساسی است؟ آیا قانون اساسی، حاکم بر ولی فقیه، است یا ولی فقیه، حاکم بر قانون اساسی است؟ آیا ولی فقیه میتواند از وظایف و اختیاراتی تخطی کند که قانون اساسی برای او برشمرده است؟ اختیارات ولی فقیه در قانون اساسی، بهویژه در اصل صدودهم احصایی است یا تمثیلی؟
همه این سؤالات درواقع یک سؤال بیشتر نیست و به تبیین «رابطة ولایت فقیه با قانون اساسی» بازمیگردد و ما در ادامه، پاسخ آنها را روشن خواهیم کرد. یکی از پرسشها در زمینة اختیارات ولی فقیه در نظام جمهوری اسلامی این است: آیا این اختیارات محدود به همان مواردی است که در اصل صدودهم قانون اساسی آمده، یا اینکه موارد مزبور صرفاً نمونههایی از اختیارات است؟
در پاسخ به این سؤال، نخست این نکتة مقدماتی را باید درنظر گرفت که اصولاً فایدة وضع قانون این است که اگر در موردی اختلافی درگرفت، بتوان با استناد به آن، رفع اختلاف کرد. بر این اساس، هرچه در قانون آمده است، باید احصایی باشد تا وضع قانون، فایدهای داشته باشد؛ اما باید توجه کرد که همیشه در جریان وضع قانون به
مواردی توجه میشود که غالباً اتفاق میافتد و معمولاً برای موارد نادر قانونگذاری نمیکنند. اختیارات و وظایف ولی فقیه در قانون نیز به همینگونه است؛ یعنی در اصل صدودهم قانون اساسی، اختیارات و وظایف ولی فقیه مشخص شده؛ ولی در آن مواردی آمده که معمولاً در نظام اسلامی محل ابتلاست، نه اینکه اختیارات او منحصر به این موارد باشد؛ زیرا در اصل دیگری از قانون اساسی (اصل پنجاهوهفتم) ولایت مطلقة ولی فقیه اعلام شده است. این دو اصل باهم تعارضی ندارند، بلکه توضیحدهندة یکدیگرند؛ یعنی یک اصل بیانکنندة اختیارات و وظایف ولی فقیه در موارد غالب است و اصل دیگر بیانگر اختیارات ولی فقیه در مواردی است که پیش میآید و ولی فقیه باید تصمیمی بگیرد که خارج از اختیارات برشمرده شده در اصل صدودهم است و آن اصل در برابر این موارد ساکت است.
اگر به عملکرد امام خمینی رحمه الله توجه کنیم، درمییابیم که اختیارات ولی فقیه فراتر از آن چیزی است که در اصل صدودهم قانون اساسی آمده است. در اینجا به چند نمونه اشاره میکنیم:
1. تصریح امام خمینی رحمه الله به «نصب» در متن احکام تنفیذ رؤسای جمهور:(1) مفاد قانون اساسی، پیش از بازنگری، آن بود که رئیسجمهور را مردم تعیین میکنند و رهبر این انتخاب را تنفیذ میکند. مطابق اصل ششم، رئیسجمهور با اتکا به آرای عمومی انتخاب میشود و نیز مطابق با بند نهم اصل صدودهم، رهبر فقط حق امضای حکم ریاست جمهوری را پس از انتخاب مردم دارد؛ ولی امام خمینی رحمه الله ، بهموجب «ولایت مطلقه»ای که ازسوی خداوند متعال به ایشان عنایت شده است، افزون بر امضای حکم رؤسای جمهور، تصریح میفرمودند که این افراد را به این سمت «منصوب» میکنند که این فراتر از اختیارات مندرج در اصل صدودهم، و بهموجب حق اعمال «ولایت مطلقة فقیه» بوده است.
(1). برای مشاهدة برخی از این تعابیر امام خمینیŠ در مراسم تنفیذ رؤسای جمهور، ر.ک: تنفیذ حکم ریاست جمهوری ابوالحسن بنیصدر در 1358/11/15 (سیدروحالله خمینی رحمه الله ، صحیفة امام، ج12، ص139)؛ تنفیذ حکم ریاست جمهوری محمدعلی رجایی در 1360/05/11 (همان، ج15، ص67)؛ تنفیذ حکم ریاست جمهوری سیدعلی خامنهای در 1360/07/17 (همان، ص279) و 1364/06/13 (همان، ج19، ص 371).
2. فرمان امام خمینی رحمه الله به تشکیل مجمع تشخیص مصلحت نظام در تاریخ 1366/11/17: وجود چنین مجمعی یا اختیار تشکیل آن در قانون اساسی و درضمن اختیارات رهبر، تا پیش از بازنگری سال 1368، پیشبینی نشده بود؛ ولی امام خمینی رحمه الله چنین فرمانی صادر کردند که این امر جلوهای دیگر از اعمال «ولایت مطلقه» است.
3. «منصوبکردن» مهندس بازرگان بهعنوان نخستوزیر و رئیس دولت موقت: امام خمینی رحمه الله در تنفیذ حکم نخستوزیری وی تصریح فرمودند:
و من باید یک تنبّه دیگری هم بدهم و آن اینکه من که ایشان را حاکم کردم، یک نفر آدمی هستم که بهواسطة ولایتی که ازطرف شارع مقدّس دارم، ایشان را قرار دادم. ایشان را که من قرار دادم واجبالاتّباع است؛ ملت باید از او اتّباع کند. یک حکومت عادی نیست؛ یک حکومت شرعی است. باید از او اتّباع کنند. مخالفت با این حکومت، مخالفت با شرع است؛ قیام بر علیه شرع است.(1)
گفتنی است که عملکردهای اینچنینی امام خمینی رحمه الله در حوزة ولایت مطلقة فقیه، امر تازهای نبوده است که ایشان پس از پیروزی انقلاب اسلامی بهسمت آن گرایش پیدا کرده باشند، بلکه ایشان بارها و بارها در سخنان خود، حتی سالیانی مانده به پیروزی انقلاب اسلامی، مباحث نظری این نظریه را مطرح فرموده بودند؛ مثلاً در کتاب ولایت فقیه (حکومت اسلامی) نگاشته بودند:
اگر فرد لایقی که دارای این دو خصلت [(آگاهی به قانون الهی و عدالت)] باشد، بهپا خاست و تشکیل حکومت داد، همان ولایتی را که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله در امر ادارة جامعه داشت، دارا میباشد و بر همة مردم لازم است که از او اطاعت کنند. این توهم که اختیارات حکومتی رسول اکرم صلی الله علیه و آله بیشتر از حضرت امیر علیه السلام بود یا اختیارات حکومتی حضرت امیر علیه السلام بیش از فقیه است، باطل و غلط است. البته فضایل حضرت رسول
(1). سخنان امام خمینی رحمه الله بهمناسبت معرفی مهدی بازرگان بهعنوان نخستوزیر دولت موقت در 1357/11/16 (همان، ج6، ص59).
اکرم صلی الله علیه و آله بیش از همة عالم است و بعد از ایشان فضایل حضرت امیر علیه السلام از همه بیشتر است؛ لکن زیادی فضایل معنوی، اختیارات حکومتی را افزایش نمیدهد.(1)
همچنین ایشان در کتابالبیع گفتهاند که در تمام مسائل حکومت، همة آنچه از اختیارات و وظایف پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام ثابت بوده است، در مورد فقهای عادل نیز معتبر است؛ حتی اگر رتبة معنوی آنان همپایة رتبة پیامبران و امامان نباشد.(2) این سخنان امام خمینی رحمه الله ، که حاکی از دیدگاه مترقی ایشان در ولایت مطلقة فقیه است، سالها پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، در نجف اشرف و در درس خارج فقه، بیان شده است.
خلاصه آنکه امور مندرج در اصل صدودهم قانون اساسی که «وظایف و اختیارات رهبر» را تبیین میکند، «تمثیلی» است، نه «احصایی». بهعبارتدیگر، تا زمانی که شرایط کشور حالت عادی دارد (و درحقیقت شأن قانون نیز در همهجا ذکر موارد مربوط به وضعیت عادی است)، در همین چارچوب بیانشده در قانون اساسی عمل میشود؛ اما اگر حالتی فوقالعاده و پیشبینینشده در وضعیت کشور یا مدیریت آن پیش بیاید، رهبر بهمقتضای ولایت مطلقة الهی ـکه ازطرف شارع مقدس به او عنایت شده استـ میتواند در جهت زدودن بحرانها و تأمین مصالح جامعه اقدام و دخالت کند. بنابراین، امام خمینی رحمه الله تأکید میفرمودند: «اینکه در قانون اساسی هست، این بعض شئون ولایت فقیه هست، نه همة شئون ولایت فقیه».(3)
سخنان بالا بدین معنا نیست که ولایت فقیه، فوق هر قانونی است و هیچ ضابطهای بر آن حاکم نخواهد بود و منظور از فوق قانونبودن این نیست که قانون، خود ولی فقیه است؛ بهگونهای كه وی هر کاری بخواهد انجام میدهد و هیچ قانونی نمیتواند او را محدود کند و مطلقهبودن ولایت فقیه نیز به همین معناست که ولی فقیه ملزم به رعایت
(1). سیدروحالله خمینی رحمه الله ، ولایت فقیه (حکومت اسلامی)، ص40.
(2). ر.ک: همو، کتاب البیع، ج2، ص497.
(3). سخنان امام خمینی رحمه الله خطاب به حامد الگار، متفکر مسلمان آمریکایی، در 1358/10/07 (سیدروحالله خمینی رحمه الله ، صحیفة امام، ج11، ص464).
هیچ حد و حصری نیست. این تصور، تصوری صددرصد باطل و غلط است. در مباحث پیشین نیز اشاره کردیم به اینکه ولی فقیه ملزم و مکلف است که در چارچوب ضوابط و احکام اسلامی عمل کند و درواقع هدف از تشکیل حکومت ولایی، اجرای احکام اسلامی است. اگر ولی فقیه، حتی یک مورد، بهعمد و بهعلم، برخلاف احکام اسلام و مصالح جامعة اسلامی عمل، و از آن تخطّی کند، خودبهخود از ولایت و رهبری عزل میشود و ما در اسلام، ولی فقیهی نداریم که فوق هر قانونی باشد و قانون، ارادة او باشد.
البته دربارة قوانین موضوعه، که قانون اساسی از جملة آنهاست، در پاسخ به سؤال فوق، باید نقطة آغازین بحث را ملاک مشروعیت قانون قرار دهیم. اینکه اصولاً چرا رعایت قانون و عمل به آن بر ما لازم است؟ آیا هر قانونی، بهصرف اینکه «قانون» است، ما را ملزم به پذیرفتن و تندادن به آن میکند؟ از مباحثی که پیشازاین گذشت، بهاجمال روشن شد که به نظر ما، اعتبار قانون از خداست؛ یعنی اگر قانون بهگونهای از خدا سرچشمه بگیرد، اعتبار مییابد. در غیر این صورت، ازنظر ما اعتباری ندارد و ملزم به رعایت آن نخواهیم بود. بنابراین اگر به قانونی، همة مردم کشور و حتی همة مردم دنیا رأی بدهند، ولی آن قانون هیچ منشأ دینی و خدایی نداشته باشد، ازنظر ما معتبر نیست و ما خود را ملزم و مکلف به رعایت آن نمیدانیم. این قاعده دربارة قوانین کشور ما نیز جاری است؛ یعنی هر قانونی اعم از قانون اساسی یا قوانین مصوب مجلس شورای اسلامی و دیگر قوانین، اگر به طریقی به تأیید و امضای دین و خدا نرسیده باشد، ازنظر ما هیچ اعتباری ندارد و در نتیجه، هیچ الزامی برای ما ایجاد نخواهد کرد. همانگونه که در مورد قانون اساسی و دیگر قوانین زمان طاغوت نیز همین حکم جاری بود و ما هیچ ارزش و اعتباری برای آنها قائل نبودیم.
بنابراین، قانون بهخودیخود هیچ اعتباری ندارد؛ حتی اگر همة مردم به آن رأی داده باشند. البته آنها که رأی ندادهاند، هیچ تعهدی به آن ندارند و رأیدهندگان فقط بدان تعهد اخلاقی دارند؛ وگرنه تعهد شرعی و حقوقی، حتی در مورد آنان نیز در کار نیست. بنابراین، ما قانون اساسی فعلی جمهوری اسلامی ایران را معتبر میدانیم؛ اما نه بدان سبب که قانون اساسی یک کشور است و درصد بالایی از مردم به آن رأی دادهاند، بلکه به این دلیل است که این قانون اساسی به امضا و تأیید ولی فقیه رسیده، و ولی فقیه، کسی
است که به اعتقاد ما منصوب امام زمان عجل الله تعالی فرج الشرف است و آن حضرت نیز منصوب خداست. بنابراین، طبق مقبولة عمربنحنظله، که پیشتر آمد، ردکردن حکم ولی فقیه در حکم ردکردن حکم امام معصوم علیه السلام است و ردکردن حکم امام معصوم علیه السلام در حکم ردکردن حکم خداست. ازاینرو، اگر امضا و تأیید ولی فقیه در کار نباشد، قانون اساسی ارزش و اعتبار ذاتی ندارد و اگر گاهی بر پایبندی به آن بهعنوان مظهر میثاق ملی تأکید میکنیم، بهسبب آن است که ولی فقیه به قانون اساسی مشروعیت بخشیده است. درحقیقت، مشروعیت از ولی فقیه به قانون اساسی سرایت کرده، نه آنکه قانون اساسی به ولایت فقیه وجهه و اعتبار داده باشد؛ زیرا ولی فقیه، مشروعیت و ولایت خود را نه از رأی مردم، بلکه ازجانب خداوند متعال و امام زمان عجل الله تعالی فرج الشرف گرفته است. این مسئله ریشه در این دارد که یگانه مالک حقیقی جهان و انسان، خداوند است و هرگونه دخل و تصرفی باید، مستقیم یا غیرمستقیم، با اذن و اجازة آن ذات متعالی باشد.
درنتیجه، مقتضای ادلهای که ولایت فقیه را اثبات میکند، اطلاق ولایت فقیه است و هیچ آیه و روایت و دلیل و برهانی دربارة محدودیت ولایت فقیه در چارچوب قانون اساسی و قوانین موضوعه وجود ندارد. البته ولی فقیه، فوق قانون و حکم خدا نیست؛ اما فوق قانون اساسی ـ با توضیحی که دادیم ـ هست، و بر این اساس، فقیه است که بر قانون اساسی حاکم است، نه آنکه قانون اساسی بر ولی فقیه حاکم باشد. نیز روشن کردیم که وظایف و اختیارات ولیفقیه در قانون اساسی تمثیلی است، نه احصایی؛ بدین معنا که این قانون، شمّهای از مهمترین وظایف و اختیارات ولی فقیه را ـکه معمولاً مورد حاجت استـ برشمرده، نه اینکه در مقام احصای تمام آنها باشد. بهعبارتدیگر، اینها احصای وظایف و اختیارات ولی فقیه «در شرایط معمولی و عادی است» که حتی در همین موارد گاهی رهبر نیاز نمیبیند که از همة آنها استفاده کند؛ اما بهفرض وقوع شرایط بحرانی و اضطراری در جامعه، ولی فقیه با استفاده از ولایت خود تصمیمهایی میگیرد و کارهایی میکند؛ گرچه قانون اساسی بهصراحت بدان اشاره نکرده باشد. البته ازنظر خود اصول قانون اساسی، مقتضای مطلقهبودن ولایت فقیه این است که وظایف و اختیارات ولی فقیه در این قانون تمثیلی باشد، نه احصایی؛ زیرا در غیر این صورت، قید «مطلقه» در اصل پنجاهوهفتم قانون اساسی لغو خواهد بود؛ بهویژه اگر توجه
کنیم که قید مطلقه را قانونگذار پس از بازنگری قانون اساسی در سال 1367 به متن قانون افزوده، و تا پیش از آن نبوده است. این مسئله میرساند که قانونگذار از آوردن این قید، منظور خاصی داشته است: با این قید معلوم باشد که اختیارات ولی فقیه، منحصر و محدود به موارد ذکرشده در این قانون نیست و مربوط به شرایط عادی است؛ ولی در شرایط خاص و به هنگام لزوم، وی میتواند براساس ولایت مطلقة خویش، اقدام مقتضی را انجام دهد.