صوت و فیلم

صوت:
فیلم:

فهرست مطالب

جلسه اول؛ نقش هدف در ارزش فعل اختیاری

تاریخ: 
چهارشنبه, 19 مهر, 1396

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت‌الله مصباح‌یزدی (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1396/07/19، مطابق با بیستم محرم الحرام 1439 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

(1)

نقش هدف در ارزش فعل اختیاری

ارزش اخلاقی

ارزش‌های اخلاقی در مکاتب مختلف بسیار متفاوت است. علی‌رغم این‌که عموم مردم  از رفتارهای اخلاقی و ارزشی مدح می‌کنند اما در تشخیص ملاک مطلوبیت آن‌ها و سنجش ارزش آن‌ها با هم اختلاف دارند. از محکمات دیدگاه اسلامی -که با دیدگاه‌های دیگر، اعم از فیلسوفان و دانشمندان اخلاقی یا ارباب مذاهب تفاوت دارد- این است که افعال اخلاقی و ارزشی باید دو جهت حسن فعلی و فاعلی را داشته باشند. این مسئله در مکاتب فلسفی قدیم یونان اصلا مطرح نبوده است. در بین دانشمندان غربی، اولین کسی که به این مسئله توجه پیدا کرد و آن را به عنوان یک نظریه فلسفی جدید مطرح کرد، کانت بود که معتقد بود ارزش اخلاقی به نیت است. نظر اسلام و آن‌چه از منابع دینی استفاده می‌شود، با نظریه ایشان متفاوت است. از دیدگاه اسلامی، علاوه بر این‌که حسن فاعلی لازم است، یعنی انجام عمل برخاسته از نیت، هدف و غرضی خداپسند باشد، خودِ کار هم باید حسن فعلی داشته باشد. این چیزی است که در آیات قرآن و روایات، عمل صالح نامیده می‌شود و به این معناست که کار، کار خوبی باشد؛ اما صرف این‌که کار، کار خوبی باشد برای این‌که کننده‌اش حتماً مورد ستایش، تحسین و پاداش قرار گیرد یا حتی موجب کمالات اخروی باشد،‌ کفایت نمی‌کند. ممکن است کسی کاری را که فی‌حد‌نفسه صالح است، با نیت بدی، مثلا به قصد خودنمایی و ریا انجام دهد، و همین گاهی در کیفیت کارش اثر می‌گذارد. این که انسان گاهی در خلوت کاری را به صورتی انجام می‌دهد، اما وقتی در میان مردم است کمی متفاوت عمل می‌کند، نشانه این است که حسن فاعلی چندانی ندارد.

حسن فعلی

گفتیم «حسن» یعنی کار، کار خوبی است یا به تعبیر قرآن عمل صالحی است؛ مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى؛[1] وَالْعَصْرِ*  إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ *  إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ. صالحات یعنی کاری که حسن دارد. در این‌جا این پرسش مطرح می‌شود که کار خوب یعنی‌چه؟ از کجا بفهمیم کاری خوب یا بد است؟ این حسن چگونه تعیین می‌شود. این مطلب با این‌که بسیار واضح به نظر می‌رسد، اما بحث‌های عمیقی دارد که بزرگان در آن مانده‌اند و درست نتوانسته‌اند آن‌ها را حل کنند و فقط به برکت آیات قرآن و معارف اهل‌بیتصلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین قابل حل است. این پرسش به اختلافی که بین اشاعره و معتزله درباره حسن و قبح عقلی مطرح است برمی‌گردد که از صدر اسلام درباره آن اختلاف بود؛ معتزله می‌گفتند: حسن و قبح عقلی است و عقل آن را درک می‌کند، ولی اشاعره می‌گفتند حسن و قبح را شارع باید تعیین کند و ما درباره آن هیچ چیز نمی‌فهمیم، و اگر هم بفهمیم قابل اشتباه است. اشاعره می‌گفتند: کار حَسَن یعنی آن‌که خدا به آن امر کرده است، و قبیح هم یعنی آن‌که خدا از آن نهی کرده است. این مسئله از زمان امام صادق‌‌علیه‌السلام در بین مردم مطرح بوده است و دانشمندان درباره‌اش بحث می‌کردند.

 یکی از مطالبی که در ضمن این بحث‌ها مطرح می‌شود این است که ما حسن کار را با نتیجه کار می‌سنجیم. می‌گوییم کار خوب آن است که به نتیجه مطلوب برسد و کار بد آن است که به شکلی انجام گیرد که نتیجه مطلوب بر آن مترتب نشود. در این‌جا این پرسش درباره «مطلوب» مطرح می‌شود که نتیجه مطلوب یعنی چه، و چه کسی طالب آن است که مطلوب می‌شود؟ پاسخ اجمالی به این پرسش آن است که نتیجه مطلوب، نتیجه‌ای است که عقل آن را بپسندد و بخواهد واجد آن شود. در فلسفه همه این نتایج را بر «کمال» تطبیق کرده‌اند، و گفته‌اند: عقل طالب کمال است، بنابراین کار خوب آن است که نتیجه‌اش کمال باشد. ولی در بحث‌های تفسیری و اخلاقی کمابیش اختلافاتی در تبیین این مطلب وجود دارد و از آن به غایت مطلوب، هدف مطلوب، یا غرض مطلوب تعبیر می‌کنند. البته همه این عبارات الفاظی است که کمابیش شبیه هم و مترادف است.

حسن فاعلی و علت غایی

درباره حسن فاعلی‌ نیز این مسایل مطرح است. اصلا حسن فاعلی چیست؟ این‌که درباره یک کار می‌گوییم حسن فاعلی دارد، به چه معناست؟ بزرگان و صاحب‌نظران در تبیین این مسئله بیانات مختلفی دارند. بعضی‌ گفته‌اند: این حسن از مفاهیم بدیهی است و هر کسی فطرت سالمی داشته باشد، آن را می‌فهمد و تعریف برنمی‌دارد. اما بعضی‌ درصدد تعریف و بیان جنس و فصل برای آن برآمده‌اند و خودشان را به تکلف انداخته‌اند. بالاخره یکی از نظرهایی که کمابیش در بیانات دینی ما نیز مطرح شده این است که حسن فاعلی به این است که فاعل نیت خوبی داشته باشد. این مضمون در روایات آمده است که هر کاری تابع نیتش است. لِكُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى‏؛[2] هر کسی از آن‌چه نیت می‌کند بهره می‌برد؛ صرف حجم و جسم کار همیشه به نفع آدم نیست، باید ببیند این کار را به چه نیتی انجام می‌دهد. این بحث درباره نیت هم مطرح می‌شود؛ این‌که می‌گویید غیر از حسن فعلی، باید حسن فاعلی نیز داشته باشد به چه معناست؟ آیا حسن فاعلی یک حقیقت است یا انواع و مراتبی دارد؟ این مسایل بحث‌های عمیقی می‌طلبد که ان‌شاءالله خداوند به کسانی که صلاحیتش را دارند توفیق‌ می‌دهد و به آن می‌پردازند.

یکی دیگر از بحث‌های فلسفی که در این‌جا مطرح می‌شود این است که آیا در نظر گرفتن هدف برای هر کار اختیاری لازم است یا نه؟ در فلسفه به هدف کار اختیاری «علت غایی» گفته می‌شود و در تعریف علت غایی می‌گویند: علت غایی آن است که کار به خاطر آن انجام می‌گیرد و همان‌گونه‌ که کار علت فاعلی می‌خواهد، علت غایی نیز می‌خواهد وگرنه علتش ناقصه است. بنابراین علت فاعلی و علت غایی در اصل، جزء علت  هستند، و بدون آنها کار اختیاری تحقق نمی‌یابد. بنابراین در این‌جا وقتی درباره انجام کار اختیاری بدون هدف سخن به میان می‌آید، منظور نداشتن هدف عقلایی یا هدف متناسب است،‌ نه نفی هدف به طور کلی. البته این مسئله وجوه دیگری نیز دارد که اکنون مجال مطرح کردن آن‌ها نیست.

رابطه فعل اختیاری با هدف

حال این پرسش مطرح می‌شود که اگر نیت لازم است، چه نیتی بکنیم تا ارزش آن خوب باشد؟ آیا نیت‌ها دائرمدار بین وجود و عدم است و نیت یا خوب است یا بد، یا نیت نیز مراتب دارد؟ این‌ مسایل بحث‌هایی است با جهات مختلف روان‌شناختی، تعبدی، شرعی و... که قابل بررسی است. یکی از تعبیراتی که شایع است و با تعبیرات آیات و روایات کمابیش سازگار است، همین است که می‌گوییم کاری را به هدف خوبی انجام بدهیم. این تعبیر یک پیش فرض دارد و آن این است که هر کار اختیاری دارای هدف است و اگر فاعل هدفی را در نظر نداشته باشد کارش اختیاری نیست. برای کار اختیاری ابتدا هدفی در نظر می‌گیرند و کار را برای رسیدن به آن هدف انجام می‌دهند. سپس مقدمات، کیفیت و کمیت کار را به‌گونه‌ای ترتیب می‌دهند که به آن هدف برسند. بنابراین کار اختیاری بی‌هدف وجود ندارد. حتی برخی کارهای ساده اختیاری که ما آن‌ها را بی‌هدف می‌دانیم، بی‌هدف صرف نیست. برای مثال فردی را تصور کنید که پس از مدتی که در اتاق نشسته است و خسته شده، بلند می‌شود و قدم می‌زند. اگر از این فرد بپرسید که هدف‌تان از این راه رفتن چیست؟ ممکن است بگوید: هدفی ندارم، فقط قدم می‌زنم. ولی در واقع این‌گونه نیست و این فرد راه می‌رود تا خستگی‌اش رفع شود. این تنوع، از جایی به جای دیگر رفتن، حرکت عضلات و... برای انسان مطلوبیت دارد و به وسیله راه رفتن می‌خواهد به آرامش، نشاط و رفع خستگی برسد.

اهداف غیر عقلایی

البته کارهای اختیاری گاهی هدفی عقلایی یا شایسته دارد، اما گاهی این گونه نیست. شخص عالم و دانشمندی را فرض کنید که پشت میز مطالعه‌اش  نشسته ولی به بازی بی‌ثمری مشغول است. روشن است که این فرد در حال انجام کاری است و برای آن هدف که همان سرگرمی است دارد، اما این هدف عقلایی نیست. بسیاری از کارهایی که ما انجام می‌دهیم از همین قبیل است. برای مثال انسان می‌تواند نیم ساعت از وقتش را صرف کاری کند که هم درآمد مادی داشته باشد و هم مورد مدح  عقلا قرار بگیرد، یا می‌تواند آن را طوری انجام دهد که خداوند او را تحسین کند و به او پاداش اخروی دهد، و یا می‌تواند از همه این‌ها صرف نظر ‌کند و به کاری بپردازد که هیچ خیری نداشته باشد؛ مثلا جدول حل کند یا یک فیلم انیمیشن تماشا کند که نهایت هدف عقلایی‌اش این است که نوعی سرگرمی است و خستگی‌اش را رفع می‌کند، ولی گاهی این فایده را هم ندارد و انسان خسته هم نیست و با نشاط به دنبال این کارها می‌رود و  آن‌قدر این‌ها را ادامه می‌دهد تا خسته می‌شود. از این‌گونه کارها با عناوینی چون «لهو»، «لعب» و «عبث» تعبیر می‌شود که در قرآن هم آمده است: أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا؛[3] آیا پنداشتید ما شما را بیهوده و عبث خلق کردیم؟! آیا ما برای این کار هدف معقول ارزشمندی در نظر نداشتیم و بی‌هدف - مثل این‌که کسی کاری را برای سرگرمی انجام می‌دهد- شما را خلق کردیم؟! یا در تعبیر دیگر می‌فرماید: لَوْ أَرَدْنَا أَن نَّتَّخِذَ لَهْوًا لَّاتَّخَذْنَاهُ مِن لَّدُنَّا إِن كُنَّا فَاعِلِینَ.[4] هم‌چنین در سوره احقاف می‌فرماید: مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ؛ آفرینش عالم عبث و لهو نیست؛ این‌ها هدف صحیح، معقول و ارزشمند دارد.

ویژگی‌های هدف ارزش‌مند

کاری می‌تواند نتیجه‌ای ارزشمند به بار بیاورد که ارزشی بسیار بیشتر از وقت، انرژی و ابزارهای دیگری که برای آن به کار گرفته شده است، داشته باشد. اما اگر این طور نبود، لهو، لعب و عبث و... است. به همین مناسبت خداوند درباره زندگی دنیا می‌فرماید: اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ؛[5] یعنی اگر دنیا را برای فقط برای خودش بخواهید، ارزشی ندارد. کار بیهوده‌ای است که انجام می‌شود و ارزش آن را ندارد که برای آن وقت صرف کنید، غصه بخورید، زحمت بکشید و خودتان را خسته کنید. آن نتیجه‌، ارزش این زحمت‌ها را ندارد و یک نوع خیالات است. حال فرض کنید در این بازی برنده شدید، چه می‌شود؟ این همان لعب است. لعب بدین معناست که انسان سلسله کارهای منظمی را انجام دهد و قرارداد کند که اگر چنان شد من برنده‌ام. مسابقات فوتبال چگونه است؟ البته ممکن است فوایدی نیز داشته باشد و خستگی را رفع کند و موجب سرگرمی انسان شود و گاهی در کنارش نشاطی برای انسان به وجود بیاورد و به سلامتی او کمک کند، اما این‌ زحماتی که برای آن کشیده می‌شود و پول‌هایی که برایش خرج می‌شود ارزش آن نتیجه را ندارد. خداوند در آیه دیگری به مقایسه دنیا و آخرت می‌پردازد و می‌فرماید: وَمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ؛[6] زندگی حقیقی، زندگی آخرت است و به  زندگی دنیا اصلا نمی‌توان زندگی گفت؛ این یک مرگ تدریجی است! اما اگر هدف انسان از همین زندگی دنیا ماورای آن بود که ارزشمندتر از خود دنیاست، این زندگی نیز حق و کار بسیار ارزشمندی می‌شود و انسان باید دعا کند که خدا عمر و توفیقش دهد که تا بتواند سال‌ها همین کار را انجام دهد. بنابراین هنگامی کارهای دنیا حق و ارزشمند می‌شود و از باطل، لهو، لعب و عبث بودن خارج می‌گردد که نتیجه ارزشمندی ورای خودش ایجاد کند. این همان است که می‌گوییم کار صحیح آن است که هدف صحیحی داشته باشد. هدف نیز چیزی است که در انتهای کار بر آن مترتب می‌شود.

هدف خداوند

گاهی بحث‌های عقلی درباره هدف غایی کمی پیچیده‌تر می‌شود و مسایلی مطرح می‌شود که کمی مبهم است و به آسانی برای انسان قابل درک نیست. یکی از مسایل این است که در مجردات تام علت غایی چگونه قابل تصور است. هم‌چنین بحثی در الهیات  بالمعنی الاخص درباره خداوند مطرح است که آیا خدا نیز برای کارهایش هدف و علت غایی دارد یا ندارد؟ صاحب‌نظران در این مسئله اختلاف شدیدی دارند؛ برخی گفته‌اند: هدف برای فعل خدا نیز واجب است وگرنه کار خداوند نیز عبث می‌شود، اما بعضی‌ گفته‌اند: اصلا محال است که خدا غایت داشته باشد.

وقتی می‌گوییم فعلی هدفی دارد، به این معناست که قبل از این‌که آن را انجام دهیم، فاقد چیزی بوده‌ایم و این کار را انجام می‌دهیم تا به آن‌چه نداشته‌ایم برسیم. دست‌کم این است که خسته شده‌ایم و می‌خواهیم از سرگرمی لذت ببرم، آرامشی پیدا کنم، و تنوعی برایم پیدا شود. خود این تنوع برایم مطلوب است و این کار را انجام می‌دهم تا به آن برسم. مرتبه بالاتر جایی است که کاری را انجام می‌دهم که نفعی به دیگری برسد یا کاری را انجام می‌دهم که بهشت نصیبم بشود یا به چیزی فراتر از همه این‌ها برسم. هدف در این‌جا به این معناست که فاعل قبل از انجام فعل، فاقد چیزی است و در سایه انجام این کار واجد آن می‌شود. روشن است که  هدف به این معنا درباره خدا محال است،‌چون خداوند فاقد هیچ کمالی نیست و همه کمالات را او می‌آفریند. اگر در بعضی از کتاب‌های الهیات و بحث‌های فلسفی الهی با این مسئله روبه‌رو  شدید که می‌گویند محال است خداوند کاری را «لغرضٍ» انجام دهد، منظورشان از غرض یعنی چیزی که فاعل در ابتدای کار ندارد و در سایه کار به آن دست پیدا می‌کند؛ این برای خدا محال است.

ولی برای غرض معنای دیگری نیز تصور می‌شود که اگر آن نباشد، کار خداوند ناقص است. افحسبتم انما خلقناکم عبثا؛ فعل خداوند عبث نیست؛ یعنی هدف معقول و نتیجه ارزشمندی بر کار او مترتب می‌شود که ارزش این را دارد که آن کار، مقدمه انجام آن شود. این هدف ارزشمند اگر باشد می‌گوییم کار حکیمانه‌ای است، و اگر نباشد می‌گوییم کار غیرحکیمانه‌، عبث، لهو و باطل است. إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لآیَاتٍ لِّأُوْلِی الألْبَابِ* الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً؛[7] وقتی ما درباره آفرینش و اهداف حکیمانه‌ای که بر آن مترتب می‌شود، بیاندیشیم، می‌فهمیم که این آفرینش باطل نیست. بنابراین این‌که می‌گویم این هدف بر فعل خدا مترتب می‌شود، به معنای نتیجه‌ای است که به دنبال آفرینش در خارج تحقق پیدا می‌کند، و اگر تحقق پیدا نکند، کار خدا لغو و عبث خواهد بود.

بنابراین راه جمع بین قول آن‌هایی که غرض را برای خدا محال می‌دانند، و نظر کسانی که می‌گویند اگر غرض نباشد کار عبث است، این است که غرض را معنا کنیم. اگر غرض به معنای نتیجه و کمالی است که فاعل در سایه کار به دست می‌آورد، این غرض درباره خدا محال است. اما اگر منظور از غرض این است که باید بر کاری که خدا می‌کند در ظرف خودش نتایج ارزشمندی مترتب شود، این مسئله مقتضای  حکیمانه‌ بودن کار خداست. اگر این کار را انجام نداده بود، آن موجود کامل به وجود نمی‌آمد و آن کمال نصیب آن نمی‌شد. اگر خداوند پیغمبر را نمی‌فرستاد من و شما هدایت نمی‌شدیم؛ اگر هدایت نمی‌شدیم به کمالی که باید برسیم نمی‌رسیدیم. این مطلب را مولوی در این بیت به صورت خیلی ساده بیان کرده است:

من نکردم خلق تا سودی کنم/ بلکه تا بر بندگان جودی کنم

اگرمنظور از هدف این است که چیزی نصیب خودم شود، من چنین هدفی نداشتم؛ اما اگر منظور از هدف فیضی باشد که عائد دیگران می‌شود، خدا از این‌گونه اهداف دارد و این از ویژگی‌های خداست که هیچ کار فاقد هدف حکیمانه انجام نمی‌دهد.

مسایلی که مطرح شد بحث‌هایی مقدماتی بود، و ان‌شاءالله در جلسات آینده مقداری درباره تأثیر عمل در نیت و شرایط نیت برای ایجاد ارزش اخلاقی صحبت خواهیم کرد.

 وصلی ‌الله علی محمد وآله الطاهرین   

 

 


[1]. نحل، 97.

[2]. امالی للطوسی، ص618.

[3]. مومنون، 116.

[4]. انبیا، 17.

[5]. حدید، 20.

[6]. عنکبوت، 64.

[7]. آل‌عمران، 190-191.