وَأَشْهَدُ أَنَّ أَبِی مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ إخْتَارَهُ قَبْلَ أَنْ أرْسَلَهُ وَسَمّاهُ قَبْلَ أن اجْتَباهُ وَاصْطَفاهُ قَبْلَ أن ابْتَعَثَه إذ الخَلائِقُ بِالْغَیبِ مَكْنُونَةٌ وَبِسَتْرِ الأهَاوِیلِ مَصونَةٌ وَبِنهایةَ الْعَدَمِ مَقْرُونَةٌ؛ و شهادت میدهم که پدرم بنده و فرستادة خداست. خدای تعالی او را انتخاب کرد پیش از آنکه او را بهسوی مردم بفرستد؛ و او را تعیین کرد پیش از آنکه او را برگزیند و او را تصفیه کرد پیش از اینکه او را مبعوث کند؛ آن هنگام که مخلوقات در عالم غیب پنهان بودند و پردههایی بسیار حیرتانگیز آنها را پوشانده بود و محافظت میکرد و مقرون به نهایت عدم بودند.
برای شرح این فراز از کلام زهرای مرضیه(علیها السلام) نخست واژگانی را که در این بخش
بهمنزلة وصف پیامبر(صلى الله علیه وآله) آورده شدهاند، بررسی میکنیم. تعابیر «أَرْسَل»، «إِبْتَعَث» یا «بَعَث» برای ما آشنایند و با آنها غریبه نیستیم. «ارسال» به معنای فرستادن و «بعث» و «ابتعث» هر دو به معنای برانگیختن است؛ اما ازاینجهت که بیشتر شدن حروف در کلمه بر فزونی معنا دلالت دارد (زیادة المبانی تدل علی زیادة المعانی)، میتوان گفت ابتعث به معنای بعثتی است که با دقت و حساب باشد. اوصاف دیگری چون «اختیار»، «اصطفاء» و «اجتباء» نیز در قرآن کریم برای انبیا بیان شدهاند که بهحسب رتبه بر ارسال یا بعث تقدم دارند.
قرآن وصف «اختیار» را برای حضرت موسی(علیه السلام) به کار برده است و پس از نقل داستان نخستین رویارویی او با وحی الهی میفرماید: وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَى؛(1) «و من تو را برگزیدم. پس به آنچه بر تو وحى مىشود، گوش فراده».
همچنین تعبیر «اصطفاء» برای بسیاری از انبیای الهی به کار رفته است، مانند: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْراهیمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمین؛(2) «خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید».
واژة «اجتباء» نیز دربارة انبیا استفاده شده است. خداوند در سورة آل عمران میفرماید: ما كانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَیبِ وَلكِنَّ اللَّهَ یَجْتَبی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاء؛(3) «و چنین نبود كه خداوند شما را از اسرار غیب، آگاه كند؛ ولى خداوند از میان رسولان خود، هركس را بخواهد برمیگزیند».
معمولاً این سه واژه در زبان فارسی همگی به «برگزیدن» معنا میشوند، اما
1. طه (20)، 13.
2. آل عمران (3)، 33.
3. آل عمران (3)، 179.
دقایقی که در زبان عربی برای هریک از این واژگان لحاظ شده مختلف است: واژة اصطفاء از «صفو» به معنای تصفیه کردن و چیزی را صاف و زلال كردن مشتق شده است؛(1) واژه اجتباء به معنای کشیدن بوده، معنایش به «عصاره چیزی را کشیدن» نزدیک است، و سرانجام واژه اختیار از مادة «خیر» و به معنای «چیزی را بهعنوان خیر برگزیدن» است.(2) واژه «سمّا» هنگامی به کار میرود که کسی را برای کاری نامزد و تعیین میکنند.
این اوصاف دربارة پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نیز به كار رفتهاند و در این خطبة شریف هم به آنها اشاره شده است؛ اما تعبیرات صدیقة کبری(علیها السلام) به معارف بلندی اشاره دارد که باید به آنها توجه کرد. حضرت زهرا(علیها السلام) تأکید میورزند که اختیار و اصطفای رسول گرامی اسلام، پیش از ارسال و بعثت ایشان بوده است. نخست ممکن است گمان شود مقصود حضرت این است که خداوند پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را چند سال پیش از مبعوث شدنشان، یعنی چند سال پیش از سن چهلسالگیِ ایشان برگزیده بود؛ اما جملههای بعدی بانوی دو عالم(علیها السلام) نشان از حقیقتی دیگر دارد.
معمولاً کسانی که بر این خطبة مبارک شرح نوشتهاند، در توضیح عبارت «وَبِنهایة العَدمِ مَقْرُونَة» گفتهاند موجودات از ازل معدوم بودند، و این عدم تا مرز به وجود آمدنشان امتداد داشت و واپسین مرحلة نبودشان، یعنی مرز بین وجود و عدم، نهایت عدم آنهاست؛ اما به نظر میرسد مراد از نهایت، تأکید در معدومیت است و این عبارت بدینمعناست که خداوند هنگامی رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) را برگزید که
1. ابنمنظور میگوید: والصَّفِیُّ: الخالِصُ من كلِّ شیءٍ؛ واصْطَفَاه: أَخذَه صفیّا (محمدبنمکرمابنمنظور، لسان العرب، ذیل مادة صفو).
2. محمدحسین راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ذیل واژه.
هیچچیز نبود؛ همانند برخی از آیات قرآن کریم که چنین معنایی در آنها مد نظر است: أَوَلا یذْكُرُ الإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ یَكُ شَیئا؛(1) «آیا انسان به خاطر نمىآورد كه ما پیش از این او را آفریدیم درحالىكه چیزى نبود؟!»؛ هَلْ أَتَى عَلَى الإِنسَانِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یَكُن شَیئًا مَّذْكُورًا؛(2) «آیا زمانى طولانى بر انسان گذشت كه چیزی قابل ذكر نبود؟»
بههرحال حضرت میفرمایند آن هنگام که مخلوقات در چنین وضعی بودند، خدای سبحان پیامبر را برگزید و برای رسالت نامگذاری کرد و سپس در این عالم در زمان خاصی او را مبعوث به رسالت فرمود.
بر اساس آنچه در روایات آمده، نور رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و ائمة اطهار(علیهم السلام) پیش از این عالم خلق شده است. نقل شده است که جابر از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پرسید نخستین مخلوق خدا چه بود؟ پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمودند: یا جَابِرُ أوَّلُ مَا خَلَقَ اللهُ نُورُ نَبِیِّک؛(3) «ای جابر! نخستین چیزی که خداوند خلق کرد، نور نبی تو بود».
شاید بتوان گفت این مضمون که پیش از این عالم محسوس، مخلوقی به نام نور وجود داشته و این نور با وجود مقدس پیغمبر اکرم و ائمة اطهار(علیهم السلام) اتحاد داشته، بیش از حد تواتر است و حتی در کتب روایی اهلسنت نیز آمده است. در روایتی از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در یکی از کتابهای مهم اهلسنت میخوانیم: «من و علی چهاردههزار سال پیش از
1. مریم (19)، 67.
2. انسان (76)، 1.
3. حسنبنمحمد دیلمی، غرر الأخبار، ص195.
خلقت حضرت آدم، نوری در محضر خدا بودیم. پس از آنکه خداوند آدم را خلق کرد، آن نور را دو قسم کرد: یک جزء من و یک جزء علی».(1)
بااینحال درک حقیقتِ این مطلب بسیار دشوار است. ما تعبداً آن را قبول داریم، اما کنه آن را بهدرستی درنمییابیم. افراد سطحینگر گمان میکنند این نور چیزی همانند نور چراغ یا نور خورشید بوده است؛ اما با دقت در سخنان پیشوایان معصوم(علیهم السلام) روشن میشود که آن نور با نورهای طبیعی بسیار تفاوت دارد. نوری که به وجود نازنین پیامبر گرامی اسلام و ائمة اطهار(علیهم السلام) نسبت داده شده چیزی است که از یک پرتو آن، بهشت آفریده شده است؛(2) بهشتی که قرآن در وصف آن میفرماید: جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْض؛(3) «گسترة بهشت به اندازة پهنة همة آسمانها و زمین است».
چنین وجود عظیمی از آن نور آفریده شده است. ملائکه، لوح، قلم و... از آن نور آفریده شدهاند.(4) دشواری مطلب هنگامی بیشتر میشود که میشنویم این نور، علمی فوق علوم متصوَّرِ ما داشته، بلکه علوم همة مخلوقات بعدی از آن پدید آمده است و ملائکه، تسبیح خدا را از آن فراگرفتهاند!(5)
طبعاً آن مقام، زمانی، مکانی یا فضایی نبوده است؛ زیرا این نور نخستین مخلوق بوده و زمان، مکان و فضا از آن پدید آمدهاند. باید اعتراف کرد که عقل ما از درک حقیقت این نور
1. احمدبنحنبل، فضائل الصحابه، ص823، ح1130. در بسیاری از مصادر روایی شیعه و سنی، تقسیم این نور در صلب جناب عبدالمطلب روایت شده است (ر.ک: محمدبنعلیبنبابویه، الخصال، ج2، ص481؛ علیبنحسنبنعساکر، تاریخ دمشق الکبیر، ج45، ص52).
2. ر.ك: ابوالفضلبنشاذان قمی، الروضة فی فضائل امیر المؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام)، ص112.
3. آل عمران (3)، 133.
4. ر.ك: حسنبنمحمد دیلمی، غرر الأخبار، ص197.
5. ر.ک: علیبنابراهیم قمی، تفسیر قمی، ج2، ص228.
عاجز است. آنچه اندکی انسان را آرام میکند، این است که خدای سبحان خودش را نیز نور معرفی کرده است: اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْض؛(1) «الله نور آسمانها و زمین است».
قطعاً میدانیم که خداوند تبارکوتعالی نور حسی نبوده، تجزیهپذیر نیست. نور مادی از هفت رنگ ترکیب یافته و به ذرات بسیار ریز تجزیهپذیر است. هر چقدر نور حسی را بزرگ فرض کنیم، باز بدینمعناست که بر تعداد امواج آن افزوده شده است؛ اما خداوند نوری است که در عین وحدت و بساطت، از همة مخلوقات بزرگتر است. البته بزرگی او، بزرگی جسمانی نیست. ما نور خدا را از نقایص تنزیه کرده، میگوییم خدا نور است؛ اما نوری که حجم، زمان و مکان ندارد و نیازمند جوهری نیست که به آن قائم باشد. درضمن تجزیهپذیر هم نیست و راهی به فهم کنه آن نداریم. ما نهتنها از درک کنه نور خدا، که از درک حقیقت نور رسولالله نیز ناتوانیم. تنها از طریق سخنان پیشوایان معصوم خویش بهاجمال میفهمیم که خداوند چنین مخلوقی هم دارد و بیتردید نوری که نخستین مخلوق خداست و خداوند آن را از نور خود آفریده است، با او سنخیت دارد، نه با انوار مادی و حسی. بنابراین همین اندازه میتوانیم بگوییم كه آن مخلوق بهقدری پاک است که اگر در این عالم ماده بخواهیم آن را به چیزی تشبیه کنیم باید بگوییم مانند نور است؛ و همانطور که روشن شدن هر جسمی در این عالم نیازمند نور است، همة موجودات این عالم نیز چنین نیازی به آن موجود دارند. اوست که باید بر موجودات بتابد تا روشن شوند. از اوصاف روز قیامت این است که زمین به نور خدا روشن میشود: وَأَشْرَقَتِ الأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا؛(2) «و زمین به نور پروردگارش روشن میشود».
1. نور (24)، 35.
2. زمر (39)، 69.
بنا بر روایات، نوری که خدای سبحان در این آیة شریفه به خود استناد میدهد، نور اهلبیت(علیهم السلام) است.(1) البته زمین در آن روز به چیزی دیگر تبدیل میشود که باز حقیقت آن برای ما روشن نیست: یَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْضُ غَیرَ الأَرْضِ وَالسَّماواتُ وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار؛(2) «در آن روز كه این زمین به زمین دیگر، و آسمانها مبدل مىشود، و آنان در پیشگاه خداوند واحد قهار ظاهر مىشوند».
در آن روز زمین به نور خداوند روشن میشود. خداوند این نور را به خود نسبت میدهد و این نشان از پاکی و قداست آن نور دارد؛ مانند آنجا که روحِ دمیدهشده در آدم را به خود نسبت میدهد: نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی؛(3) «از روح خودم در آن دمیدم».
این حقایق در روایات برای ما بیان شدهاند و ما خداوند را هزاران بار شکر میکنیم که ما را با این معارف آشنا کرد. این معانی آنقدر بلندند که صدها فیلسوف و حکیم از درک حقیقت آن قاصرند، مگر کسانی که خدای سبحان دیدة قلب آنها را با آن حقیقت آشنا ساخته و آن نور را بهگونة حضوری نشانشان داده است. نمونة بارز چنین قلب پاکی، قلب مطهر مولا امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) است که پردهها از برابر چشم او کنار رفته، میفرمودند: لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یقِینا؛(4) «اگر پردهها کنار روند، چیزی بر یقین علی افزوده نخواهد شد».
صدیقة طاهره(علیها السلام) هنگامه برگزیده شدن پیامبر گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) را پیش از خلقت این
1. ر.ك: علیبنابراهیم قمی، تفسیر قمی، ج2، ص253.
2. ابراهیم (14)، 48.
3. حجر (15)، 29.
4. عبدالواحدبنمحمد تمیمی آمدی، غرر الحکم ودرر الکلم، ص119، ح2086.
عالم دانسته، میفرمایند: إذِ الخَلائِقُ بِالْغَیبِ مَكْنُونَةٌ وَبِسَتْرِ الأهَاوِیلِ مَصْونَةٌ وَبِنهایةَ الْعَدَمِ مَقْرُونَة؛ «آن هنگام که مخلوقات در عالم غیب مستور و پنهان بودند و پردههایی بسیار حیرتانگیز آنها را میپوشاند و محافظت میکرد و مقرون به نهایت عدم بودند».
حضرت زهرا(علیها السلام) میفرمایند پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) قبل از این عالم، برگزیده شده است؛ اما این «قبل بودن» به چه معناست؟ آیا مقصود این است که مثلاً اگر عمر این عالم یکمیلیارد سال است، ایشان یک سال قبل از یکمیلیارد سال پیش برگزیده شده است؟ در برخی از روایات، دربارة بعضی از موجودات آن عالم آمده که خداوند آنها را دوهزار سال قبل آفریده است. آیا این نور هم اینگونه است؟ آیا مراد از سال در اینجا سالی است که 365 روز دارد، یا معیار دیگری در كار است؟ معمولاً آنچه ما از این قبل و بعدها درمییابیم، قبل و بعد زمانی است؛ اما آیا قبل از اینکه همة این خلایق آفریده شوند، زمانی وجود داشته است؟
فرض این است که این مخلوق، نخستین مخلوق است و اگر پیش از آن زمانی وجود داشته است، زمان نخستین مخلوق خواهد بود! ازاینرو بعید است که این قبل، قبل زمانی باشد؛ بهویژه آنكه ارتباط آن نور، تنها با موجوداتی نیست که هنوز هیچچیز نیستند، بلکه آن نور بر همة موجودات تا روز قیامت میتابد. وقتی همة آنها از آن نور آفریده شدهاند، از آن جدا نیستند و آن نور در همة آنها حضور دارد و اگر زمین با آن نور روشن میشود، بهشت بهطریقاولی با آن نور روشنی مییابد.
احاطه به همة حوادثی که اکنون در عالم وجود در حال روی دادن هستند، قدرت علمی بسیار گستردهای میطلبد، تا چه رسد به احاطة علمی بر همة حوادث گذشته،
حال و آینده. درک چنین عظمتی بسیار دشوار است. ما معتقدیم که خداوند نهتنها حوادث گذشته، حال و آینده را میداند، که گذشته، حال و آینده به یک اندازه برای او حاضرند. چنین نیست که وقتی امروز میآید، او دیگر دیروز یا فردا را نبیند. علم خدا علم حصولی و صورت ذهنی نیست که بگوییم او میداند دیروز چه حوادثی روی دادهاند؛ بلکه همة گذشته، حال و آیندة عالم نزد خداوند حضور دارند. برای او صبح و شب، و دیروز و امروز معنا ندارد؛ چنانکه در روایتی آمده است: لَیسَ عِنْدَ رَبِّکَ صَباحٌ ولا مَساء؛() «نسبت به خدای تو، صبح و شامی نیست».
اگر شما پشت پنجرهای نشسته باشید که قطاری از مقابل آن میگذرد و موقعیت شما بهگونهای باشد که تنها یکی از واگنهای آن قطار را میتوانید ببینید و برای دیدن واگنهای بعدی باید این واگن بگذرد، در این صورت شما واگن دوم را وقتی میبینید که اولی گذشته و سومی هنوز نیامده باشد و در حال دیدن واگن دوم، واگنهای اول و سوم را نمیبینید؛ اما اگر به پشتبام رفته، بر مسیر قطار اشراف داشته باشید، میتوانید همة واگنها را یکجا ببینید. این واگنها در جای خود قبل و بعد دارند، اما برای شما که بر پشتبام ایستادهاید و بر همه احاطه دارید، همه یکجا حاضرند. وضعیت عالَمی که ما در آن زندگی میکنیم، همانند چنین وضعیتی است. ما همة رویدادها را با مقیاس این پنجره میسنجیم. از این دیدگاه، هنگام وقوع رویداد دوم، نه رویداد اول هست و نه رویداد سوم. اگر بخواهیم مثالی ظریفتر را ترسیم کنیم، میتوانیم کرهای را در نظر بگیریم و قطری برای آن رسم کنیم. اگر روی قطر فرضی، نقاطی را بهترتیب در نظر بگیریم، کدامیک از این نقاط به محیط کره نزدیکترند؟ پاسخ این است که این امر
1. فخرالدینبنمحمد طریحی، مجمع البحرین، ج2، ص382.
بستگی دارد به اینکه ما نقاط را با كدام بخش محیط بسنجیم. محیط کره بر همة اجزای درون کره یکجا احاطه دارد؛ اما در درون آن، تقدم و تأخر، بالا و پایین و پیش و پس فرض میشود و هریک از اینها وابسته به جایی است که مقایسه با آن صورت میگیرد. اگر ما چنین تصور کنیم که عالم محسوسات سقف و مرزی دارد، هنگامی که از این مرز فراتر برویم به عالَم دیگری میرسیم که بر عالم طبیعت احاطه دارد؛ نهتنها بر محیط این عالم چیره است، که بر درون آن نیز احاطه دارد؛ همانند کرههای متداخل که کرههای بزرگتر بر درون کرههای کوچکتر احاطه دارند. در این صورت عالَم محیط، تقدم و تأخرهای داخل عالَم محاط را ندارد.
بسیار معروف است که برخی از اولیای خدا رویدادهای گذشته و گاه آینده را میدانستند و بلکه میدیدند. تفسیر این حقیقت این است که روح انسان، موجودی فراتر از این قالب مادی است و خداوند قدرتی به آن داده که میتواند از عالم ماده فراتر برود. این حالت مانند وقتی است كه کسی بر بام ایستاده و بر جاده احاطه دارد. در این صورت برای او گذشته، حال و آینده یکساناند. برخی بزرگان نقل کردهاند که از اولیای خدا کسانی بودهاند که پس از ریاضتها و عبادتهای بسیار، توفیق دیدن روز غمبار عاشورا را یافتهاند. این چه امر عجیبی است و چگونه چنین چیزی ممکن است؟! تعبیر آشنا با ذهن ما این است که میگوییم همة رویدادها در لوح محفوظ یا لوح محو و اثبات وجود دارند. این لوح، نه لوحی معمولی، بلکه عالمی است که میتواند همة گذشته، حال و آینده را یکجا در خود جمع كند. عالم نور، عالمی غیر از این عالم دنیا و غیر از این مجموعة اجسام است که ما در آن زندگی میکنیم. وقتی میگوییم عالَم، تنها همین عالم جسمانی و مادی در ذهن ما نقش میبندد و عوالم دیگر را جزو عالَم
حساب نمیکنیم. قرآن نیز در برخی از آیات بهگونهای سخن میگوید که گویا عالَم را تنها همین عالَم دنیا میداند و این شاید ازآنروست که خداوند میخواهد با ما مماشات كند و تعبیراتی را به کار برد که برای ما فهمپذیر باشند. برای مثال قرآن کریم میفرماید: یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَیُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتاب؛(1) «خداوند هرچه را بخواهد محو، و هرچه را بخواهد اثبات مىكند؛ و امّالكتاب نزد اوست».
در این آیة شریفه، خداوند میفرماید امالکتاب که همة حوادث در آن هستند، نزد اوست. بیتردید چنین موجودی مخلوق خداست و اگر گفته میشود «نزد خداست»، مقصود این است که در عالَمی است غیر از این عالَم ما، و آن عالَم بر عوالمی که ما با آنها آشناییم احاطه دارد و گذشته، حال و آیندة این عالم برای آن برابرند. اگر کسی با آن عالم که عالم لوح محفوظ است، ارتباط یابد رویدادهای گذشته، حال و آینده را مشاهده میکند، بدون اینکه به گذشت زمان نیاز داشته باشد.
اگر این فرضیه که نحوة احاطة عالم ورای طبیعت را بر عالم طبیعت تبیین میكند و بزرگانی آن را تقریب فرمودهاند، صحیح باشد ـ بعید هم به نظر نمیآیدـ در شرح سخن صدیقة طاهره(علیها السلام) که فرمودند: «خدای سبحان پدرم را قبل از رسالتْ اختیار فرمود، در آن هنگام که هنوز مخلوقات این عالم به وجود نیامده بودند»، میتوان گفت نوری که خداوند پیش از آفرینش خلایق آفرید، در عالَم دیگری غیر از این عالم دنیا که ما در آن زندگی میکنیم بوده و آن عالَم بر همة آنچه در این عالَم است احاطه دارد؛ چراکه زمان جزء عالم ماده است و آن عالم، فوق زمان و محیط بر زمان است.
نکتة ظریفی که باز از برخی آیات قرآن میتوان استظهار کرد این است که عالَم
1. رعد (13)، 39.
جسمانی و همة آنچه در آن هست، به برکت عالم فوقانی لباس هستی به تن کرده، و درحقیقت شعاع و پرتوی از آن است. قرآن میفرماید: وَإِنْ مِنْ شَیءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ؛(1) «و خزاین همهچیز، تنها نزد ماست؛ ولى ما جز به اندازة معین آن را نازل نمىكنیم».
مقصود از «نزد ما» همان عالمی است که پیش خداست، نه پیش ما. خدای سبحان میفرماید هرچه شما در این عالم ببینید، مخازن آن پیش خداست و از آن مخازن با حد و حدودی ویژه در این عالم نازل میشود.
ممکن است پرسیده شود انواری که خداوند در عالم نور آفرید و در پیشگاه الهی حضور داشتند و حول عرش الهی حلقه زده بودند، چه نسبتی با وجود مادی چهاردهمعصوم(علیهم السلام) دارند؟ ما میدانیم اشرف مخلوقات که عزیزترین و شریفترینِ آن انوار، و نخستین مخلوق الهی است، نور پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) است؛ اما پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) هزاران سال پس از آفرینش حضرت آدم در منطقهای بیابانی، خشک و سوزان متولد شدند. ایشان كودك یتیمی بودند که پس از رشد تدریجی و پیمودن مراتب كمال، در سن چهلسالگی به رسالت مبعوث شدند و پس از آن هرچه آن حضرت بیان میکردند، وحی الهی بود که به ایشان القا میشد. قرآن کریم نیز میفرماید:
وَكَذلِكَ أَوْحَینا إِلَیكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْری مَا الْكِتابُ وَلاَ الإیمان وَلكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا
1. حجر (15)، 21.
وَإِنَّكَ لَتَهْدی إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ؛(1) و همانگونه [كه بر پیامبران پیشین وحى فرستادیم] بر تو نیز روحى را به فرمان خود وحى كردیم. تو پیش از این نمىدانستى كتاب و ایمان چیست؛ ولى ما آن را نورى قرار دادیم كه بهوسیلة آن هركس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت مىكنیم؛ و همانا تو بهسوى راه راست هدایت مىكنى.
همچنین در سورة ضحی میخوانیم: أَلَمْ یَجِدْكَ یَتیماً فَآوى * وَوَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى؛(2) «آیا او تو را یتیم نیافت و پناه داد؟! و تو را گمشده یافت و هدایت كرد». نیز در سورة شرح آمده است: أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَك * وَوَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَك * الَّذی أَنْقَضَ ظَهْرَك * وَرَفَعْنا لَكَ ذِكْرَك؛(3) «آیا ما سینة تو را گشاده نساختیم، و بار سنگین تو را از تو برنداشتیم؛ همان بارى كه سخت بر پشت تو سنگینى مىكرد؟ و آوازة تو را بلند ساختیم».
همة این امور در این عالم در ظرف زمانی ویژهای روی دادند. حال وجود مقدس نبی مکرم اسلام(صلى الله علیه وآله) که بهتدریج در این عالم رشد کرد و به رسالت مبعوث شد، چه نسبتی با آن نوری دارد که پیش از این عالم آفریده شده، همة خیرات عالم از آن نشئت گرفتهاند و درواقع هدف اصلی آفرینش بوده است؟
در نگاه سطحی ممکن است تصور شود که همانگونه که خاک مبدأ آفرینش بدن ماست، وقتی هم خدا میفرماید: نور پیغمبر را پیش از عالم خلق کردیم، یعنی مبدأ
1. شورا (42)، 52.
2. ضحی (93)، 6ـ7.
3. شرح (94)، 1ـ4.
آفرینش پیغمبر، نور بوده است؛ بدینمعنا که خدا نوری را آفرید که سپس پیغمبر را از آن بیافریند، و همانگونه که خاک خودش نه چیزی میفهمد و نه ارزش درخور توجهی دارد، آن نور نیز گرچه از خاک بهتر بود، کمال، قدرت و شعوری نداشت. اگر با این تصور بخواهیم در بین موجودات مادی ارزشگذاری کنیم، باید بگوییم خاک در پستترین مراتب است؛ آتش در مرتبهای بالاتر است و کمی بالاتر نیز نور قرار دارد. وقتی میگوییم انسان از خاک آفریده شده است، بدینمعنا نیست که خاک همة کمالات انسانی را دارد، بلکه انسان باید بهتدریج آن کمالات را به دست آورد. همچنین وقتی میگوییم ابلیس از آتش خلق شده است، بدینمعنا نیست که آتش همة کمالات را دارد؛ اما به جهت بالاتر بودن از خاک، موجودی که از آتش خلق شده است ویژگیهایی دارد که موجود خاکی فاقد آنهاست. برای نمونه نور با سرعت بسیار حرکت میکند. وقتی میگویند پیغمبر از نور آفریده شده، ممکن است این تصور به ذهن آید كه گرچه آن نور از خاک و آتش بالاتر و از نورهای این عالم پرنورتر و لطیفتر است، کمالی نداشته است. این نور آفریده شده بود تا بعدها وجود پیامبر و ائمة اطهار(علیهم السلام) از آن خلق شوند. همانگونه که خاک و آتش، مادهای ابتداییاند و به موجودی که از آنها خلق میشود کمالی نمیبخشند و تنها آتش اندکی شریفتر است، این نور نیز گرچه شریفتر از خاک و آتش است، صرفاً مادهای ابتدایی است. خدا به پیامبر و امامان افتخار داده و منشأ وجودشان را چیزی بهتر از خاک قرار داده است!
بااینهمه هنگامی که به اوصاف این نور در روایات دقت میكنیم، درمییابیم که آن نور، حقیقتی بالاتر از مادهای ابتدایی و نوری ساده دارد. ازاینرو به برخی از روایات پرشماری که در کتب مختلف شیعه و سنی دربارة حقیقت این نور وارد شدهاند اشاره میکنیم.
در روایات یادشده نهتنها از نور پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، که از نور اهلبیت ایشان(علیهم السلام) نیز سخن به میان آمده است. ازاینرو ویژگیهای بیانشده در این روایات را میتوان به همة این چهارده نور نسبت داد.
در روایتی از امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) چنین نقل شده است:
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى أَحَدٌ وَاحِدٌ تَفَرَّدَ فِی وَحْدَانِیَّتِهِ ثُمَّ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ فَصَارَتْ نُورا ثُمَّ خَلَقَ مِنْ ذَلِكَ النُّورِ مُحَمَّدا(صلى الله علیه وآله) وَخَلَقَنِی وَذُرِّیتِی ثُمَّ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ فَصَارَتْ رُوحاً فَأَسْكَنَهُ اللَّهُ فِی ذَلِكَ النُّورِ وَأَسْكَنَهُ فِی أَبْدَانِنَا فَنَحْنُ رُوحُ اللهِ وَكَلِمَاتُه؛(1) بهراستی که خداوند تباركوتعالى یكتا و بىهمتاست و در وحدانیت خود بىنظیر است. سپس تكلم به كلمهاى كرد. آن كلمه نوری شد. سپس از آن نور محمد(صلى الله علیه وآله)، من و ذریهام را آفرید. سپس تكلم به كلمهاى كرد. آن كلمه روح شد. پس خداوند روح را در آن نور ساكن ساخت، و در بدنهاى ما قرار داد. پس ما روحاللَّه و کلمات او هستیم.
بر این اساس میتوان گفت خداوند خودش بود و خودش؛ سپس سخنی گفت و آن سخن نوری شد. بنا بر قراین، این سخن، همان «قال له کن» است. پس خداوند
1. حسنبنسلیمانبنمحمد حلی، مختصر البصائر، ص131.
پیامبر اکرم، امیرالمؤمنین و ذریة ایشان(علیهم السلام) را از همان نور آفرید. سپس سخنی گفت، و آن سخن روح شد (معلوم میشود آن نور غیر از روحی است که در این عالم متعلق به بدنهاست و مقامی بالاتر از مقام روح انسانی دارد) و این روح را در آن نور جای داد تا اینکه بدنهای چهارده نور مقدس آفریده شدند. آنگاه خداوند روح را در بدنهای ایشان دمید.
بنا بر این روایت، معنای سخن صدیقة طاهره(علیها السلام) که فرمودند «خداوند پیامبر را، پیش از اینکه خلایق از عالم غیب به شهود بیایند، برگزید» این است که گزینش مزبور در عالَمی فوق این عالَم صورت گرفته است که از آن به «عالم نور» تعبیر میشود. امیدواریم خدای سبحان به برکت نور چهاردهمعصوم(علیهم السلام) سر سوزنی از آن نور را نیز بر دلهای ما بتاباند.
در روایتی از امام باقر(علیه السلام) آمده است:
كُنَّا نُوراً بَینَ یدَی اللَّهِ قَبْلَ خَلْقِ خَلْقِهِ فَلَمَّا خَلَقَ الْخَلْقَ سَبَّحْنَا فَسَبَّحُوا وَهَلَّلْنَا فَهَلَّلُوا وَكَبَّرْنَا فَكَبَّرُوا؛(1) ما در پیشگاه خداوند نوری بودیم، پیش از اینکه عالم را بیافریند. هنگامی که خداوند خلایق را آفرید، ما تسبیح گفتیم و آنها آموختند و تسبیح گفتند، و ما تهلیل (لا اله إلاّ الله) گفتیم و آنها آموختند و تهلیل گفتند، و ما تکبیر گفتیم و آنها آموختند و تکبیر گفتند.
1. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج25، ص24.
دربارة معنای این روایت و تبعیت خلق از تسبیح نور چهارده نور مقدس، دو احتمال هست: احتمال اول اینکه دیگران در همان عالم انوار، تسبیح، تهلیل و تکبیر را آموختند و همانجا این اذکار را گفتند؛ و احتمال دوم این است که هرکسی تا روز قیامت تسبیح، تهلیل و تکبیر گوید، به برکت تسبیح و تهلیل آن انوار مقدس، و به یک معنا پژواکی از تسبیح، تهلیل و تکبیر آنهاست. معنای اخیر حقیقتی است که از بسیاری از روایات استفاده میشود. در زیارتی از زیارات امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) آمده است: فَمَا شَیءٌ مِنَّا إِلاَّ وَأَنْتُمْ لَهُ السَّبَبُ وَإِلَیهِ السَّبِیل؛(1) «هیچ خیری از ما سر نمیزند، مگر اینکه شما سبب و راه انجام آن هستید».
این معارف، حقایقی هستند که در برخی روایات به آنها اشاره شده است و اگر استبعادی به ذهن ما میآید، به خاطر عدم شناخت ما از امام است. گمان میکنیم آنها نیز انسانهایی هستند مانند ما که علمشان اندكی بیشتر است؛ اما در زیارت جامعه میخوانیم که اصلاً خلقت ایشان با خلقت ما بسیار متفاوت است. به یک معنا با آفرینش آن انوار مقدس کار خلقت تمام بود و پس از آن هرچه خدا آفریده، طفیلی آن ذوات مقدس است که در بحث هدف آفرینش، توضیح آن گذشت.
برای تأیید احتمال دومی که دربارة تبعیت خلق از تسبیح اهلبیت(علیهم السلام) مطرح کردیم، از واقعیتی در زندگی خویش که شاهد نقلی نیز دارد میتوان بهره گرفت. گاهی انسان حس میکند نسیمی روحانی قلب او را نوازش میدهد. در روایتی نیز چنین آمده است: إِنَّ لِرَبِّكُمْ فِی أَیّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ أَلا فَتَعَرَّضُوا لَهَا؛(2) «همانا گاه
1. همان، ج99، ص92.
2. همان، ج68، ص221.
از جانب خدای شما نسیمهایی برایتان میوزند؛ آگاه باشید که خود را در معرض آن نسیمها قرار دهید».
گاه انسان احساس میکند که دوست دارد عبادت کند، نماز بخواند و به یاد خدا باشد؛ گاه نیز برعکس، از عبادت اشمئزاز پیدا میکند. تفسیر این موضوع در فرهنگ اسلامی و بهویژه فرهنگ شیعی ما این است که آن نسیمها، نسیمهای رحمتی هستند که بهواسطة ملائکة رحمت میوزند، و حالت اشمئزاز از خوبیها، ناشی از وساوس شیطانی است که از انفاس رذیله و پلید شیاطین پخش میشوند. با دقت در جملهای که از زیارت حضرت ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) آوردیم، روشن میشود که همة خوبیها از برکت توجهات صاحبالامر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند. او این انوار پاک را در عالم پخش میکند؛ ولی همه ظرفیت دریافت آن را ندارند. هرگاه دلی پاک داشته باشیم، میتوانیم آن نور را دریافت کنیم. آنگاه انگیزة کار خیر مییابیم.
در روایتی دیگر از نبی مکرم اسلام(صلى الله علیه وآله) آمده است:
ثُمَّ خَلَقَ الْمَلَائِكَةَ فَسَبَّحْنَا فَسَبَّحَتِ الْمَلَائِكَةُ وَهَلَّلْنَا فَهَلَّلَتِ الْمَلَائِكَةُ وَكَبَّرْنَا فَكَبَّرَتِ الْمَلَائِكَةُ فَكَانَ ذَلِكَ مِنْ تَعْلِیمِی وَتَعْلِیمِ عَلِی؛(1) خداوند تعالی [پس از خلق نور من و علی] ملائکه را خلق کرد. پس ما تسبیح گفتیم و ملائکه نیز تسبیح گفتند، و ما تهلیل
1. حسنبنابیالحسن دیلمی، إرشاد القلوب إلی الصواب، ج2، ص405؛ سیدشرفالدین حسینی استرآبادی، تأویل الآیات الظاهرة، ص488.
گفتیم، پس ملائکه نیز تهلیل گفتند، و ما تکبیر گفتیم، پس ملائکه هم تکبیر گفتند. پس آن از تعلیم من و علی بود.
در روایتی از امام رضا(علیه السلام)، به علت تسبیح گفتن ملائکه نیز اشاره شده است:
أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ أَرْوَاحُنَا فَأَنْطَقَهَا بِتَوْحِیدِهِ وَتَمْجِیدِهِ ثُمَّ خَلَقَ الْمَلائِكَةَ فَلَمَّا شَاهَدُوا أَرْوَاحَنَا نُوراً وَاحِداً اسْتَعْظَمَتْ أَمْرَنَا فَسَبَّحْنَا لِتَعْلَمَ الْمَلَائِكَةُ أَنَّا خَلْقٌ مَخْلُوقُونَ وَأَنَّهُ مُنَزَّهٌ عَنْ صِفَاتِنَا فَسَبَّحَتِ الْمَلَائِكَةُ بِتَسْبِیحِنَا وَنَزَّهَتْهُ عَنْ صِفَاتِنَا فَلَمَّا شَاهَدُوا عِظَمَ شَأْنِنَا هَلَّلْنَا لِتَعْلَمَ الْمَلَائِكَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّا عَبِیدٌ وَلَسْنَا بِآلِهَة؛(1) نخستین چیزی که خدای عزوجل آفرید، ارواح ما بود. پس به توحید و تمجید خودش آنها را به نطق درآورد. سپس ملائکه را خلق کرد. هنگامی که ملائکه ارواح ما را که نوری واحد بود، مشاهده کردند امر ما را عظیم یافتند. پس ما تسبیح گفتیم تا ملائکه بدانند که ما مخلوقیم و خدای تعالی از صفات ما منزه است. پس تسبیح گفتیم و ملائکه به تسبیح ما تسبیح گفتند و ما خداوند را از صفات خود پاک شمردیم. پس وقتی عظمت شأن و مقام ما را دیدند، ما لا اله إلا الله گفتیم تا ملائکه بدانند که ما بندهایم و خدا نیستیم.
از لحن کلام در این روایت استفاده میشود که ملائکه وقتی عظمت نور اهلبیت(علیهم السلام) را دیدند، گمان کردند که این نور، نور خداست و اهلبیت(علیهم السلام) برای دفع این توهم، تسبیح
1. محمدبنعلیبنبابویه، عیون أخبار الرضا(علیه السلام)، ج1، ص262.
گفتند و آنگاه آنها نیز آموختند و تسبیح گفتند. این معانی با آن تصور که آن نور همچون خاک و آتش، صرفاً منشأ پیدایش جسم پیغمبر در این عالم بوده، بسیار متفاوت است. آن نور، نوری است که پس از خلقتش، همة برکات دیگر طفیلی وجود آن هستند. حتی ملائکة مقربین، تسبیح خدا را از آنها یاد میگیرند و اگر آن احتمالی که پیشتر دربارة تبعیت خلایق از تسبیحِ نور پیامبر و اهلبیت(علیهم السلام) مطرح کردیم پذیرفتنی باشد، باید گفت نهتنها تسبیح ملائکه، بلکه تسبیح هر مخلوقی پژواکی از تسبیح آنهاست.
در زیارت جامعة کبیره میخوانیم: خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ حَتَّى مَنَّ عَلَینَا بِكُم؛(1) «خداوند شما را بهصورت انواری خلق کرد که به دور عرش خدا حلقه زده بودید، تا زمانی که به سبب شما بر ما منت گذاشت».
«محدقین» در اینجا بدینمعناست که انوار اهلبیت(علیهم السلام) همچون حدقة چشم که دور چشم را گرفته، گرداگرد عرش الهی قرار داشتند. «حدقه» نیز از همین ماده است. به باغ نیز حدیقه گویند؛ زیرا دور آن را حصاری گرفته است. نور اهلبیت(علیهم السلام) حول عرش الهی بود تا اینکه خداوند بر ما منت گذاشت و آن قدیسان را به این عالَم آورد. در این فقره از زیارت جامعه بهصورت ارسال مسلم خطاب به اهلبیت(علیهم السلام) آمده است که شما پیش از آفرینش این عالم، بهصورت نور آفریده شده، و اطراف عرش خدا را احاطه کرده بودید. شاید این تعابیر کنایه از این معنا باشند که نزدیکترین موجودات به خدای تعالی اهلبیت(علیهم السلام) هستند که فاصلهای با او ندارند.
1. همو، من لا یحضره الفقیه، ج2، ص613.
البته ما ادعا نمیکنیم که همة این روایات متواترند. آنچه متواتر است، خبر از وجود عالَم نور است؛ اما این روایات نیز قابل رد نیستند و تنها به دلیل ضعف یک راوی نمیتوانیم این احادیث را تکذیب کنیم. آیا اگر گاهی از کسی دروغ شنیده شود، بدینمعناست که همیشه دروغ میگوید؟ علامه طباطبایی(رحمه الله) در جلساتی که مدتی شبهای پنجشنبه و جمعه برگزار میکردند، از کتاب بحار الأنوار روایت میخواندند. ایشان حتی روایاتی را میخواندند که نه سندی معتبر داشتند و نه دلالتی متقن، و میفرمودند: نَرُدُّ عِلْمَهُ إلی أهلِه.(1)
تاکنون به وجود نورانی و جسمانی پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) اشاره كردیم و روشن شد که آن نور حقیقتی بالاتر از یک مادة ابتدایی و نوری ساده دارد. اینک باید به این پرسش پاسخ داد که آن نور با آن عظمت، با وجود جسمانی چه نسبتی دارد؟ اولاً باید بدانیم که اطاعت، عبادت، رشد و کمال، و بهگونة متقابل عصیان، سقوط، عذاب و... همه مربوط به عالَمی هستند که ما در آن زندگی میکنیم. تحولات، تغیرات، تکاملات و حرکات، همه از آنِ عالم طبیعتاند. اگر میگوییم پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بر اثر عبادت تکامل یافت و در چهلسالگی استعداد رسالت پیدا کرد، اینها مربوط به این عالَم است. در عالم نور ـ بهحسب فرضیهای که نحوة احاطة عالم ورای طبیعت را بر عالم طبیعت تبیین میكند و توضیح آن گذشت ـ اصلاً تقدم و تأخر زمانی مطرح نیست تا این پرسش مطرح شود. آن نور، وجودی است که بر همة این وجودها احاطه دارد. آنچه در این عالم واقع میشود شعاع، تجلی و
1. برای تفصیل بیشتر دربارة روایات عالم انوار، ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج25، باب 1.
نمودی از آن نور در این عالم است که عالم حرکات و تحولات است. همة مراتبی که بر اثر عبادت و غیرعبادت حاصل میشوند، برای این وجود مادی و اینجهانیاند؛ اما وجودی که در عالم نور است، تکلیفی مانند تکلیف ما ندارد. آن وجود، آیینة نور خداست. اگر گفتیم آن وجود، نور، علم و احاطه دارد، معنایش این نیست که این بدن مادی و وجود جسمانی اینجهانی او نیز همینگونه است. وجود مادی آن نور در ظاهر همانند دیگر وجودات اینجهانی است و مانند دیگر موجودات مادی، نخست بهصورت نطفه است؛ سپس جنینی تشکیل و متولد میشود؛ رشد میکند و سرانجام از دنیا میرود. کل این مراحل، پرتوی از آن وجود نورانیاند. به همین دلیل است که ما موظفیم بر پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) صلوات بفرستیم. صلواتْ دعاست و بهوسیلة آن، از خدای سبحان میخواهیم که رحمت خاص خود را بر پیغمبر نازل كند؛ اما آیا پیغمبر آن رحمت را دارد یا نه؟ پاسخ این است که اگر منظور وجود جسمانی حضرتش باشد، مسلماً هنوز رحمتی که ما طلب میکنیم به او نرسیده است و بر اثر دعای ما، آن رحمت به ایشان میرسد. این مطلب، لایهای پنهان نیز دارد و آن اینکه دعا کردن ما، توفیقی است که خدای سبحان به ما میدهد و خداوند آن توفیق را به برکت آن انوار مقدس به ما عطا میفرماید؛ اما بهحسب عوامل این عالم، دعای ما در حق رسولالله مستجاب میشود. اینکه صلوات بهترین ذکر است، بدین روست که از طرف هرکسی باشد قطعاً به استجابت میرسد. یکی از برکاتش نیز این است که موجب تزکیه و کفارة ذنوب ما میشود.
در پایان تشهد مستحب است که بگوییم: وَتَقَبَّلْ شَفَاعَتَهُ وَارْفَعْ دَرَجَتَهُ؛ «خدایا! شفاعت او را بپذیر و درجات او را بالا ببر». ما از خدا میخواهیم که درجة پیغمبر را عالیتر کند.
اگر ایشان به همة خیرات رسیده است، چرا از خدا میخواهیم که درجة او بالاتر رود؟ منظورِ این دعا، درجاتی است که در این عالم حاصل میشوند. ما حقیقت صلوات را نمیدانیم؛ اما همین اندازه میدانیم که صلوات هدیهای است که خدا به پیامبر(صلى الله علیه وآله) میدهد. بهعلاوه برای ما شرف و افتخار بهشمار میآید و بالاترین توفیقی است که نصیب ما میشود. اگر گفته شود نماز ما هم به برکت صلوات در تشهد پذیرفته میشود، نباید تعجب کرد؛ چراکه در زیارت جامعه میخوانیم: وَجَعَلَ صَلاتَنَا عَلَیكُمْ وَمَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وِلایتِكُمْ طِیباً لِخَلْقِنَا وَطَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَتَزْكِیةً لَنا وَكَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا؛(1) «و درودهایى را كه ما بر شما میفرستیم، و ولایت شما را كه به ما اختصاص داده است، موجب نیکویی آفرینش ما، پاكى نفوس ما، تزكیة ما و كفارة گناهان ما قرار داده است».
بنابراین هنگامی که ما بر رسول خدا و آل او صلوات میفرستیم و میگوییم: اللّهمّ صَلّ عَلی مُحمدٍ وَآلِ مُحمد، محبت ما به پیامبر و اهلبیت(علیهم السلام) افزایش مییابد و آفرینش ما بهوسیلة این ولایت پاک میشود. آن کسی که این ولایت را ندارد، این پاکیزگی وجود را نیز نخواهد داشت. گویا نفس ما آلوده و پلید است و با ارتباط با اهلبیت(علیهم السلام) آن آلودگیها برطرف میشوند (طِهَارَةً لِأَنْفُسِنَا). این موجب رشد و بالندگی ما میشود و سرانجام کفارة گناهان ما قرار میگیرد (كَفّارَةً لِذُنُوبِنَا). اگر میلیاردها انسان بر اثر محبت به پیامبر و اهلبیت او(علیهم السلام) تا روز قیامت از آلودگیها پاک میشوند و این محبت، کفارة گناهانشان قرار میگیرد، این امر نشاندهندة عظمت فوقالعادة آن بزرگواران است که صلوات بر آنها تا این اندازه در عالم هستی اثر دارد. باز در زیارت جامعه میخوانیم:
1. محمدبنعلیبنبابویه، من لا یحضره الفقیه، ج2، ص613.
فَبَلَغَ اللَّهُ بِكُمْ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكرَّمِینَ وَأَعْلَى مَنَازِلِ الْمُقَرَّبِینَ وَأَرْفَعَ دَرَجَاتِ الْمُرْسَلِین حَیثُ لَا یلْحَقُهُ لَاحِقٌ وَلَا یفُوقُهُ فَائِقٌ وَلَا یسْبِقُهُ سَابِقٌ وَلَا یطْمَعُ فِی إِدْرَاكِهِ طَامِعً؛(1) خداى عزوجل شما را به شریفترین محل مكرمین و بالاترین منازل مقربین و والاترین درجات مرسلین رسانید؛ به جایى كه هیچ لاحقى به آن نپیوندد، و هیچ فایقى بر آن تفوق نیابد، و هیچ سبقتگیرندهاى بر آن سبقت نگیرد، و هیچ طمعكارى در دست یافتن به آن طمع نبندد.
ممکن است پرسیده شود که چگونه این چهارده نور مقدس اینقدر عظمت دارند؟ پاسخ این است که خداوند میتواند موجودی را که ازهرجهت از همة مخلوقات اشرف باشد بیافریند. حال که چنین امکانی هست، چرا چنین نکند؟ مگر خداوند ـ نعوذبالله ـ بخیل است که این کار را انجام ندهد؟ وقتی خداوند چنین قدرتی دارد، چه انگیزهای میتواند داشته باشد و چه وجه عقلانیای دارد که این کار را انجام ندهد؟ حال که میتواند چنین مخلوقی را به عالم هستی بیاورد، اگر اقدام به آفرینش او کند، کاری درخور رحمانیت و فیاضیت مطلق خود كرده است.
1. همان.