فصل دوم: فهرستی از اسرار معارف کلی قرآن

فَجَعَلَ اللَّهُ الإِیمَانَ تَطْهِیراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ، وَالصَّلاةَ تَنْزِیهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْرِ، وَالزَّكَاةَ تَزْكِیةً لِلنَّفْسِ وَنَمَاءً فِی الرِّزْقِ، وَالصِّیامَ تَثْبِیتاً لِلإِخْلاصِ، وَالْحَجَّ تَشْییداً لِلدِّینِ، وَالْعَدْلَ تَنْسِیقاً لِلْقُلُوبِ، وَطَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ، وَإِمَامَتَنَا أَمَاناً لِلْفُرْقَةِ، وَالْجِهَادَ عِزّاً لِلإِسْلامِ، وَالصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَى اسْتِیجَابِ الأَجْرِ، وَالأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَامَّةِ، وَبِرَّ الْوَالِدَینِ وِقَایةً مِنَ السُّخْطِ، وَصِلَةَ الأَرْحَامِ مَنْسَأَةً فِی الْعُمُرِ وَمَنْمَاةً لِلْعَدَدِ، وَالْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ، وَالْوَفَاءَ بِالنَّذْرِ تَعْرِیضاً لِلْمَغْفِرَةِ، وَتَوْفِیةَ الْمَكَاییلِ وَالْمَوَازِینِ تَغْییراً لِلْبَخْسِ، وَالنَّهْی عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزِیهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَاجْتِنَابَ الْقَذْفِ حِجَاباً عَنِ اللَّعْنَةِ، وَتَرْكَ السَّرِقَةِ إِیجَاباً لِلْعِفَّةِ. وَحَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ إِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِیة، فَاتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَلا تَمُوتُنَّ إِلا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُون، وَأَطِیعُوا اللَّهَ فِیمَا أَمَرَكُمْ بِهِ وَنَهَاكُمْ عَنْهُ، وَابتغُوا العِلمَ وَتَمَسَّکُوا بِه فَإِنَّهُ إِنَّما یخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء؛

پس خداوند ایمان را براى تطهیر شما از [آلودگى] شرك قرار داده است، و نماز را برای پاک کردن شما از کبر و خودبزرگ‌بینی، و زکات را برای پاکی روح و فزونی روزی، و روزه را برای تثبیت اخلاص، و حج را برای استحکام و شکوه دین، و عدالت را برای هماهنگی دل‌ها، و اطاعت ما را موجب نظام یافتن ملت، و امامت و پیشواییِ ما را باعث ایمنی از افتراق و ازهم‌پاشیدگی جامعه، و جهاد را برای عزت اسلام، و صبر را کمکی برای استحقاق اجر، و امربه‌معروف را برای مصلحت عموم مردم، و نیکی به والدین را برای جلوگیری از غضب خویش، و پیوند با خویشاوندان را به خاطر طولانی شدن عمرها و افزایش جمعیت‌ها، و قصاص را برای محفوظ ماندن خون‌ها، و وفای به نذر را برای قرار گرفتن در معرض آمرزش، و کامل پیمودن پیمانه‌ها و ترازوها را برای از بین بردن نقصان و کم‌فروشی، و نهی از نوشیدن شراب را برای پاکی از پلیدی‌ها، و پرهیز از قذف را حجابی برای لعنت الهی، و پرهیز از سرقت را برای به وجود آمدن عفت. نیز شرک را تحریم کرد تا ربوبیت او خالص دانسته شود. پس آن‌گونه كه حق تقوا و پرهیزگارى است، از خدا بپرهیزید، و از دنیا نروید، مگر اینكه مسلمان باشید، و در آنچه خداوند به شما امر و در آنچه شما را نهی فرموده است، از او اطاعت کنید و در طلب علم بکوشید و به آن چنگ زنید؛ چراکه حقیقتاً از بندگان خداوند فقط علما هستند که در برابر او خاشع‌اند.

1. مقدمه

حضرت زهرا(علیها السلام) در فصل پیش به مسئولیتی سنگین‌ اشاره فرمودند که بر دوش همة مسلمانان، اعم از معاصران ایشان و نسل‌های پس از ایشان نهاده شده، و عبارت است از حفظ ارزش‌های اسلامی در جامعة اسلامی و رساندن پیام اسلام به خارج از مرزهای سرزمین‌های اسلامی. سپس این معنا را القا فرمودند که آنچه انجام این وظیفه را ممکن می‌سازد، تمسک به قرآن کریم است؛ زیرا خداوند چیزهایی را در آن بیان کرده است که شما مسلمانان برای تحصیل سعادت دنیا و آخرت خود بدان نیازمند هستید و بدین‌وسیله، حجت را بر شما تمام کرده است. آن‌گاه، در بیاناتی نغز، زیبا و پرمحتوا ویژگی‌های کلی قرآن کریم را بیان فرمودند. سپس به بیست مورد از معارف انسان‌ساز و سعادت‌بخش این کتاب الهی اشاره فرموده، به حکمت تشریع آنها می‌پردازند. این عناوین بیست‌گانه با آموزة ایمان شروع می‌شود (جَعَلَ اللَّهُ الإِیمَانَ تَطْهِیراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْك) و با بیان حرمت شرک پایان می‌یابد (وَحَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ إِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِیَّة).

الف) توحید؛ روح اسلام

آغاز و انجام این فهرست، خود گویای آموزه‌ای بسیار مهم است، و آن اینکه روح اسلام درواقع پرستش خدای یگانه و اجتناب از هرگونه شرک است و عناوین دیگری که بین این دو عنوان ذکر فرموده‌اند، اعم از نماز، روزه، حج، زکات و نظایر اینها، درواقع اسبابی برای تحقق این هدف‌اند، و ازآنجاکه اسلام یگانه راه سعادت انسان است، روشن می‌‌شود که بدون ایمان، نیل به سعادت امکان‌پذیر نیست.

ب) اسلام، و توجه به همة ابعاد انسان

اما انتخاب عناوین متعدد، در بین دو عنوان «ایمان» و «شرک»، می‌تواند حکمت‌های فراوانی داشته باشد. شاید یکی از این حکمت‌ها اشاره به این حقیقت باشد که در تشریع آموزه‌ها و احکام اسلامی، فقط به یک بُعد وجودِ انسان توجه نشده است، بلکه در این امر، تمام ابعاد وجود انسان لحاظ شده است. ازاین‌رو، برخی جنبة اثباتی داشته، انسان را به عمل فرامی‌خواند؛ برخی نیز جنبة سلبی داشته، انسان را به ترک دعوت می‌کند؛ برخی جنبة فردی و برخی جنبة اجتماعی را لحاظ نموده‌اند. این بدان معناست که در شریعت اسلام، برای همة ابعاد وجودی انسان تدبیری اندیشیده شده است. البته برخی از آموزه‌های اسلامی خود به‌تنهایی چند جنبه را پوشش می‌دهند. به تعبیر دیگر، آموزه‌هایی «چندمنظوره» هستند.

برخی نحله‌ها، مانند متصوّفه که در صدد تکامل روحی خویش برآمده‌اند، توجه خود را صرفاً به یک دسته از ارزش‌های اسلامی و الهی معطوف نموده و از سایر ابعاد وجود انسان و سایر احکام و ارزش‌های اسلامی غافل مانده‌اند. در بسیاری از طوایف متصوّفه، راه تکامل را فقط توجه به خدا، ذکر، مراقبه و عباداتی از این قبیل دانسته، به مسائلی مانند جهاد، امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر و رسیدگی به فقرا چندان اهمیتی نمی‌دهند. در دستورهای مرشدانِ آنان نیز این روش دیده می‌شود. گرچه ذکر در نزد آنان و گروه‌های مختلفشان اقسام و انواعی داشته، به ذکر لفظی، قلبی، جلی، خفی، فردی، جمعی و غیره تقسیم می‌شود، روش ایشان تأکید بر توجه مستقیم به خدای متعال است. آنان بر این راهکار خویش، چنین استدلال می‌آورند که مقصد اصلی انسان قُرب به خداوند متعال است و این سیر و تقرب، فقط از راه دل حاصل می‌شود.

بنابراین، ما باید بکوشیم که دائماً دل خود را متوجه خداوند متعال کنیم و زمینه‌ای فراهم آوریم که این امر تقویت شود.(1)

اکنون ما در صدد بیان و نقد روش‌های مختلف انحرافی نیستیم، بلکه مقصود ما بیان این مسئله است که یک‌سونگری هرگز در اسلام پذیرفته نیست. به‌طور کلی، ما باید وجود مقدس پیغمبر اکرم و ائمة اطهار(علیهم السلام) را الگوی خویش قرار دهیم و در مسیری گام برداریم که ایشان برای ما ترسیم فرموده‌اند. اجمالاً در برابر روش اهل تصوف باید دانست: وجود انسان دارای ابعاد متعددی است و انسان باید در همة ابعاد وجودیِ خویش به‌سوی خدای خود حرکت کند، نه‌فقط از راه دل. گرچه همة ارزش‌های اسلامی به نحوی با دل انسان ارتباط می‌یابند، این ارزش‌ها شعبه‌های گوناگونی دارند، مانند چشمه‌ای که از مجاری مختلف جاری می‌شود. اگر انسان فقط توجه خود را به دسته‌ای از عبادات معطوف دارد، موجودی تک‌بُعدی بار می‌آید. این امر شبیه این است که انسان بخواهد جسم خود را تقویت کند، اما همت خویش را فقط صرف تقویت دستانش کند. این امر موجب می‌شود که جسم انسان به شکل ناموزونی رشد نموده، مانند افرادی گردد که به علل زیستی دارای اعضای ناموزونی هستند. انسانی که فقط وجود خویش را در یک جهت حرکت دهد، مثلاً تنها بخواهد از راه نماز به خداوند تقرب یابد، مانند انسانی ناموزون می‌شود که تنها یکی از اندام او رشد یافته است، و این مورد رضای خداوند نیست. انسان موجودی چندبعدی است و همة ابعاد وجودیِ او باید در راه خدا به کار گرفته شود تا رشد موزون و متناسبی یابد.

آنچه خداوند در اختیار انسان قرار داده است، درحقیقت ابزاری است برای تکامل


1. برای مطالعة بیشتر، ر.ک: محمدتقی مصباح‌ یزدی، در جست‌وجوی عرفان.

وی. انسان می‌تواند دل و ذهن خویش را در راه تکامل به کار گیرد؛ بدین‌‌معنا که روح از راه توجهات دل یا از راه فعالیت‌های ذهنی رشد یابد. توجه به بندگان خدا، مهربانی و عطوفت نسبت به محرومان، حتی نسبت به افراد خانواده و بستگان، در راه تکامل انسان و تقرب او به خداوند مؤثر است و زمینة تکامل روحی و معنوی انسان را فراهم می‌کند. همان‌گونه که دل و ذهن انسان، ابزاری برای رشد او هستند، جسم نیز از چنین استعدادی برخوردار بوده، در رشد انسان مؤثر خواهد بود. بنابراین، باید آنچه را خداوند به ما عطا کرده است، در راه تقرب او به کار گیریم. این رویکرد در اولیای خدا به‌خوبی دیده می‌شود. اولیای الهی سعی دارند در عبادت‌های خود تا آنجا که ممکن است، تمام وجود خویش را به خدمت گیرند. در هنگام عبادت، همة اعضا و جوارح مؤمن عبادت می‌کند. زبان او با گفتن اذکار عبادت می‌کند، دست و پای او با رکوع و سجود عبادت می‌کند؛ حتی برخی بزرگان تسبیحات حضرت زهرا(علیها السلام) را با حرکت انگشتان خویش زمزمه می‌کرده، می‌فرمودند: این حق انگشتان ماست که در تسبیح خداوند شریک شوند. همة اعضا و جوارح ما حق دارند که در بندگی خداوند سهیم شوند. اگر خداوند می‌فرمود: تنها یک جا بنشینید و به من توجه کنید (مانند آنچه برخی از متصوّفه انجام می‌دهند)، حق زبان، دست، پا و سایر اعضا ادا نمی‌شد.

همان‌گونه که پیش‌تر نیز اشاره کردیم، شاید انتخاب این عناوین متعدد در این بخش از خطبة حضرت زهرا(علیها السلام) که برخی به عبادت‌های فردی و برخی به عبادت‌های اجتماعی اشاره دارند، خود درسی است برای یادآوری این نکته که اسلام فقط به یک بُعد از ابعاد انسان توجه ندارد، بلکه برای نیل او به سعادت ابدی، همة ابعاد او را در نظر داشته است. این نگرشی است جامع و به ما یادآور می‌شود که باید همة وجود خویش را

در راه بندگیِ خدا صرف کنیم؛ زیرا خداوند در وجود ما چیزی نیافریده است که بی‌فایده و مزاحم بندگی خداوند باشد. در این میان، ممکن است بین فعالیت‌ اندام‌های مختلف بدن، یا بین روح و بدن تزاحماتی واقع شود که در این ‌صورت، باید طبق دستور خداوند تعدیل گشته، به‌گونه‌ای تنظیم شوند که حق همة اعضا و جوارح تأمین گردد. البته شرایط مختلف اجتماعی، موقعیت‌های افراد مختلف، استعدادها و ذوق‌های گوناگون افراد گاه ایجاب می‌کند که به برخی از وظایف، اهتمام بیشتری کنند و به تبع آن، به برخی از ابعاد خویش توجه بیشتری داشته باشند. به‌عنوان مثال، کسی که از گویش خوبی برخوردار است و با نطق خویش بهتر می‌تواند به دین خدا و مردم خدمت کند، در این بُعد، وظایف سنگین‌تری به عهده دارد، یا کسی که از توانایی جسمانی بسیار خوبی برخوردار است، در فعالیت‌های رزمی و دفاعی وظیفة بیشتری بر دوش خواهد داشت. بنابراین، ممکن است چنین اموری باعث شود که به برخی از وظایف اهتمام بیشتری داشته باشیم؛ اما این امر موجب نمی‌شود که مردم تقسیم شده، هرکسی فقط عبادت خاصی را انجام داده، از سایر عبادات بی‌بهره بماند؛ بدین‌معنا که عده‌ای فقط در گوشه‌ای بنشینند و به خدا توجه قلبی پیدا کنند و عده‌ای دیگر، فقط به ذکر زبانی مشغول شوند.

ممکن است در برخی از ابعاد، زمینة بیشتری برای بعضی‌ها فراهم باشد و برای برخی دیگر کمتر. در هنگامة جنگ تحمیلی، مؤمنان در هر صنفی که بودند و هر استعدادی که داشتند، اعم از بدنی، روحی و فکری، همه را برای پیروزی در جنگ تحمیلی به کار می‌گرفتند، اما آیا می‌توان گفت اکنون که جنگ تحمیلی به پایان رسیده است، نیازی به آن توانایی‌ها و استعدادها نداریم و باید منتظر باشیم که جنگی دیگر آغاز شود تا با

استفادة از آن توانایی‌ها از فیض جهاد در راه خدا برخوردار شویم؟‌ هرگز! اگر جامعة اسلامی سال‌ها با جنگی مواجه نشد، بدان معنا نیست که مسلمانان قوای خویش را تعطیل کرده، بیکار بگذارند. ما باید همواره آمادگی برای جهاد، ازخودگذشتگی و دفاع از مقدسات و ارزش‌ها را در خود و جامعة خویش حفظ كنیم.

به‌طور کلی، این نگرش که انسان فقط از طریق ذکر و توجه قلبی به خدا به کمال می‌رسد و سایر مسائل را باید در حاشیه قرار دهد، ازنظر مکتب اهل‌بیت(علیهم السلام) پذیرفته نیست. آنچه اَصالت دارد، این است که ما از تمام اعضا و جوارح خویش و تمام قوای ذهنی، فکری و روحی‌مان برای بندگی خداوند در تمام ابعاد فردی و اجتماعی استفاده کنیم. ما باید در همة این جهات، خدمت و بندگی کنیم. اگر این فعالیت‌های ما برای رضای خدا باشد، تماماً عبادت محسوب می‌شود؛ تا آنجا که اگر تلاش برای کسب روزی برای زن و فرزند به‌قصد اطاعت امر خدا باشد، گاه ثوابش از نماز، حج و امثال این عبادات نیز بیشتر خواهد بود و در کنار یكدیگر آمدن نماز و زکات (خدمت به بندگان خدا)، در آیات قرآن و روایاتِ پیشوایان معصوم ما(علیهم السلام)، خود شاهدی بر این حقیقت است.

ج) امکان تعددِ حکمت معارف دینی

معارفی که صدیقة کبری(علیها السلام) در خطبة خویش بدانها می‌پردازند، برخی اعتقادی، برخی اخلاقی و برخی نیز فقهی هستند؛ اما باید توجه داشت که حکمت‌های مذکور در کلام بانوی دو عالم(علیها السلام) به معنای علت تامه برای تشریع این احکام نیست. لذا می‌بینیم حکمت‌هایی که در نهج البلاغه برای این عناوین بیان شده، گاه مشابه کلام

حضرت فاطمه(علیها السلام) و گاه متفاوت با آن است. همچنین در کتاب علل الشرائع، روایاتی وجود دارد که از ائمة هدی(علیهم السلام) دربارة حکمت(1) تشریع احکام سؤال کرده‌اند. گاه برای حکمی چندین حکمت ذکر شده است که البته آن‌هم به معنای علت منحصره نیست. قاعدتاً علت انتخاب یکی از این حکمت‌ها و ذکر آن در این مقام، یکی از این دو امر می‌تواند باشد: یا حکمت مذکور،‌ حکمتی بسیار برجسته بوده، مهم‌ترینِ حکمت‌ها به‌شمار می‌رود، یا حکمتی متناسب با مقام بحث است؛ بدین‌‌معنا که اشارة به آن با سایر مطالبی که در خطبه گفته می‌شود و با هدفی که خطبه دنبال می‌نماید، تناسب دارد. البته این بدین‌‌معنا نیست که چنین حکمتی در جای دیگر یافت نمی‌شود، بلکه بدین‌معناست که در جای دیگر این برجستگی را ندارد.

به این نکته نیز باید توجه داشت که عبادات، خواه فردی و خواه اجتماعی، علاوه بر حکمت‌های ویژه، از حکمت‌های مشترک نیز برخوردارند؛ مانند تقرب به خدا، کسب رضای الهی، تثبیت و تمرین بندگی و جز اینها که مقتضای بلاغت، عدم تکرار آنها برای هر‌یک از این عناوین است؛ زیرا این حکمت‌های مشترک برای مخاطبان حضرت زهرا(علیها السلام) معلوم بوده‌اند.

د) بیان حکیمانة مسئلة امامت

نکتة دیگری که در نحوة انتخاب این عناوین قابل توجه است، این است که حضرت در میان همة آن عناوینی که آشنای مسلمانان بوده است، مانند نماز، روزه، زکات، حج و


1. در زبان روایات، از واژة «علت» برای بیان چراییِ تشریعِ احکام استفاده شده است، اما در اصطلاح رایج در علوم اسلامی به آن «حکمت» گفته می‌شود (مؤلف).

جهاد که از ضروریات دین هستند، دو عنوان را در میان حج و جهاد می‌گنجانند که به مسئلة امامت اشاره دارند. گرچه ممکن است در نگاه ابتدایی به این عناوین، ترتیب خاصی نظر ما را جلب نکند، با اندکی دقت، معلوم می‌شود چینش این دو عنوان در میان عناوینی که تماماً از نصوص قرآن و ضروریات دین هستند، تدبیری بس حکیمانه است. بانوی دو عالم(علیها السلام) در ابتدا به مسئلة امامت اشاره نمی‌فرمایند تا مبادا کسانی که تمایلی به شنیدن این مسئله ندارند، به بهانة اینکه حضرت قصد دارند یک مسئلة شخصی را طرح کنند، از توجه به باقی سخن سر باز زنند. همچنین این مسئله را به آخر عناوین محول نکردند تا از بی‌اهمیت شدن آن نسبت به سایر عناوین جلوگیری نمایند.

نکتة دیگری که از چینش این عناوین می‌توان استفاده کرد، این است كه گنجاندن این دو عنوان در میان این عناوین، شاید به‌قصد اشاره به این حقیقت باشد که اهمیت این موضوع کمتر از نماز، روزه، زکات، حج و جهاد نیست و بدین‌سان به مخاطبان خویش هشدار دهند: ای کسانی که با آموزه‌های ضروری دین آشنایید و به حقانیت آنها اقرار و اعتراف دارید، چگونه است که مسئلة امامت را ـ که از جهاتی از آنها مهم‌تر است ـ به دست فراموشی سپرده‌اید؟!

پس از این مقدمه، اکنون معارف‌ مذکور در خطبة حضرت زهرا(علیها السلام) را تبیین می‌کنیم.

2. ایمان؛ پالایشگر قلب

فَجَعَلَ اللَّهُ الإِیمَانَ تَطْهِیراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْك؛ «پس خداوند ایمان را براى تطهیر شما از [آلودگى] شرك قرار داده است».

نخستین آموزه‌ای که دختر رسول‌الله(صلى الله علیه وآله) بدان پرداخته، آموزة مهم و کلیدیِ ایمان

است. گرچه در نگاه سطحی ممکن است این‌گونه به ذهن آید که در این فراز سخنی بدیهی بیان شده است که نزد همة مسلمانان روشن و مقبول است و هر مسلمانی که به حقانیت قرآن اعتقاد داشته باشد، اذعان دارد که هدف اسلام، نابودی شرک و مظاهر آن از تمامیِ دل‌ها و جوامع انسانی و جای‌گزینی ایمان است، اما تأکید بر این معنا و یادآوری آن، بدین‌روست که شنونده در فضایی قرار گیرد که از اساس دعوت انبیا آگاه شود. پس بنا نیست فقط یک امر سیاسی، اقتصادی یا اجتماعی طرح شود و این امر اساسی، حقیقتی است که با قلب انسان سروکار دارد.

بر اساس تقسیم عقلی، در مقابل ایمان، عدم ایمان قرار می‌گیرد که شامل کسانی می‌شود که اصلاً به هیچ‌یک از متعلقات ایمان باور قلبی ندارند و معمولاً واژة «کفر» در اینجا به کار می‌رود و در اصطلاح رایج در آموزه‌های دینی، «شرک» در برابر اسلام مطرح می‌شود. با وجود این، حضرت نمی‌فرمایند: «جعل الله الإسلام تطهیراً لکم من الشرک»، بلکه بر ایمان تکیه فرموده، آن را مقابل شرک قرار می‌دهند. قرآن نیز تفاوتی اساسی بین ایمان و اسلام قایل است و فقط ایمان را عامل سعادت معرفی می‌کند و هنگامی که اَعراب بادیه‌نشین اظهار کردند که همچون سایر مؤمنین ایمان آورده‌اند، قرآن به‌طور صریح به آنان پاسخ می‌دهد که شما هنوز ایمان نیاورده‌اید: قَالَتِ الأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُم؛(1) «عرب‌ بادیه‏نشین گفتند: ما ایمان آوردیم. بگو: شما ایمان نیاوردید، ولى بگویید: اسلام آوردیم. هنوز ایمان در قلب‌های شما جا نگرفته است!»

در نظر سطحی‌نگران، ممکن است این موضع قرآن خلاف سیاست به نظر رسد و


1. حجرات (49)، 14.

بگویند: هنگامی که کسانی برای اظهار تبعیت، قدم پیش می‌گذارند، نباید پاسخ بشنوند که شما هنوز قابلیت این امر را نیافته‌اید! چراکه طبیعتاً برای مخاطب چنین سخنی خوشایند نخواهد بود. اما قرآن چنین تعارفاتی با دیگران ندارد و فقط در اندیشة راهنمایی انسان به‌سوی سعادت است. قرآن کریم برای ایشان توضیح می‌دهد که آنچه اکنون شما اظهار می‌دارید، برای ما پذیرفتنی است و ما ورود شما را به این مرحله گرامی می‌داریم، اما باید بدانید که فقط اظهار تسلیم در برابر خداوند و در مرحلة بعد، انجام اعمال شریعت اسلام و اَحیاناً یاری مسلمانان در جهاد، به معنای رسیدن به حقیقت ایمان نیست. ایمان مرحله‌ای فراتر از این مراحل است. ورود به مرحلة ایمان هنگامی است که با قلب خویش این حقایق را پذیرفته، حقیقتاً آنها را در دل خویش جای داده باشید. جایگاه ایمان، قلب است و آثاری که از قلبی باایمان به زبان و سایر اعضا و جوارح انسان جاری می‌شود، ارزشمند و موجب کمال و سعادت ابدی است. باید تلاش کنید که این حقایق را با قلب خویش بپذیرید.

این تعبیر حضرت که ایمان را مقابل شرک قرار می‌دهند، می‌تواند دو توجیه داشته باشد: یکی اینکه معمولاً جبهة مقابل اسلام در جزیرةالعرب مشرکان بودند، نه ملحدان، مادی‌گرایان و منکران خدا. لذا در چندین آیة قرآن آمده است که اگر از آنها بپرسید: چه کسی آسمان و زمین را خلق کرده است؟ چه کسی باران را از آسمان نازل می‌کند؟ حتماً خواهند گفت: الله (لَیقُولُنَّ اللَّه).(1) اینان به معبودهایی معتقد بودند که گمان می‌کردند آنها در تدبیر عالم مؤثرند. به‌عبارتی‌دیگر، هم به وجود خداوند و تدبیر او معتقد بودند و هم عوامل مستقل دیگری را در عالم مؤثر می‌دانستند. پس درحقیقت،


1. عنکبوت (29)، 61؛ لقمان (31)، 25؛ زمر (39)، 38؛ زخرف (43)، 9 و 87.

برای خداوند شریک قایل بوده، مشرک محسوب می‌شدند. البته معمولاً عبادت‌های خویش را برای همان شریک‌های خداوند به‌جا می‌آوردند.

وجه دیگر این است که بگوییم:‌ منظور از شرک در اینجا شرک ناآگاهانه است؛ بدین‌‌معنا که همة انسان‌ها فطرتاً، الله را قبول دارند. گرچه خودشان در حالت عادی به این اعتقادشان توجه ندارند، در شرایط اضطراری، دلشان متوجه الله می‌شود. قرآن این حقیقت را این‌گونه گزارش می‌دهد:

هُوَ الَّذی یُسَیِّرُكُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّى إِذا كُنْتُمْ فِی الْفُلْكِ وَ جَرَینَ بِهِمْ بِریحٍ طَیِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها ریحٌ عاصِف وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحیطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنْجَیتَنا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرین؛(1) او كسى است كه شما را در خشكى و دریا سِیر مى‏دهد تا آن‌گاه كه در كشتى قرار مى‏گیرید و بادهاى موافق آنان را حركت می‌دهد و خوش‌حال مى‏شوند. ناگهان طوفان شدیدى مى‏وزد و امواج از هر سو به سراغ آنها مى‏آید و گمان مى‏كنند هلاك خواهند شد. در آن هنگام، خدا را ازروى اخلاص مى‏خوانند: اگر ما را از این گرفتارى نجات دهى، حتماً از سپاسگزاران خواهیم بود!

بنابراین، می‌توان گفت انسان‌ها هرگونه اعتقاد دیگری غیر از این اعتقادِ فطری داشته باشند، درواقع مشرک‌اند؛ بدین‌‌معنا که در کنار معبود فطری‌ آنها معبودهایی جعلی در دل‌هایشان آشیانه کرده است.


1. یونس (10)، 22.

الف) عملِ بدون ایمان؛ خاکستری در طوفان

سخن دربارة جایگاه ایمان و نفی شرک بود. از دیدگاه قرآن کریم، ایمان از چنان اَصالتی برخوردار است که عمل بدون ایمان هیچ ارزشی ندارد. باور این مطلب برای ما بسیار مشکل است. ازاین‌رو، قرآن مسئلة کفر و شرک را بسیار حسی کرده، با بیان مثال‌هایی روشن و محسوس سعی دارد حقیقت آن را برای ما روشن کند. خداوند در سورة ابراهیم می‌فرماید:

مَثَلُ الَّذِینَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ لاَّ یَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُواْ عَلَى شَیءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعید؛(1) اعمال كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند، همچون خاكسترى است در برابر تندباد در یك روز طوفانى! آنها توانایى ندارند كمترین چیزى از آنچه را كه انجام داده‏اند، به دست آورند. این همان گمراهىِ دورودراز است.

مسلماً، مقصود قرآن اعمال نیکوی کافران و رفتارهایی است که آنان امید دارند مایة سعادتشان شود، وگرنه خود نیز به اعمال بدشان امیدی ندارند. از خاکستری که به دست طوفان سپرده شود، چه چیزی برای صاحبش باقی می‌ماند؟ یقیناً طوفان چنان ذرات آن را پخش می‌کند که هیچ اثری از آن باقی نمی‌ماند و صاحب آن توانایی جمع‌آوری و حفظ آنها را نخواهد داشت. اعمال کافران نیز چون بر اساس ایمان نیست و از کفر سرچشمه می‌گیرد، ارزشی ندارد. قرآن در جای دیگر می‌فرماید:

أَوْ كَظُلُماتٍ فی‏ بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِه


1. ابراهیم (14)، 18.

سَحاب ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ یدَهُ لَمْ یكَدْ یراها وَ مَنْ لَمْ یجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ؛(1) یا آنکه مَثَل اینان مَثَل کسی است که در دریایی طوفانی غرق شود؛ دریایی که روی آن موجی باشد و روی آن موج، موج دیگری سوار شده باشد. دیگر نوری به درون آن دریا نمی‌رسد و به‌گونه‌ای به ظلمت مبتلا می‌شود که اگر دستش را هم بیرون آورد، آن را نمی‌بیند و كسى كه خدا نورى براى او قرار نداده است، نورى براى او نیست.‏

این‌ چه ظلمتی است که ایشان بدان گرفتار آمده‌اند؟ این ظلمت‌ها ناشی از بی‌ایمانی، کفر و ضلالت است و هر قدر هم که کار نیکو کنند، نفعی برای آنها نخواهد داشت.

قرآن مکرر از این مثال‌ها زده است تا این حقیقت را به ما بفهماند که فقط خوبیِ ظاهریِ عمل، انسان را به سعادت نایل نمی‌نماید. عملِ سعادت‌آفرین، عملی است که انسان را به خداوند پیوند دهد، اما عملی که انسان برای خوشایند دل خویش یا تمجید دیگران یا جلب آرای مردم انجام دهد، فایده‌ای برای او نخواهد داشت. اگر عملی ازسر ایمان به خدا انجام گرفت و به عالم فناناپذیر متصل گردید، برای همیشه باقی خواهد ماند و سعادت انسان را رقم خواهد زد. قرآن می‌فرماید: مَا عِندَكُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاق؛(2) «آنچه نزد شماست، فانى مى‏شود و آنچه نزد خداست، باقى می‌ماند». نیز می‌فرماید: وَالَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیئاتِهِمْ وَلَنَجْزِینَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذی كانُوا


1. نور (24)، 40.

2. نحل (16)، 96.

یَعْمَلُون؛(1) «و كسانى كه ایمان آورده و كارهاى شایسته کرده‌اند، از گناهانشان چشم‌پوشی می‌کنیم و آنان را به بهترین اعمالى كه می‌کردند، پاداش مى‏دهیم»‏.

خداوند به عملی که فقط رضایت و قُرب او در آن لحاظ شده است، آن‌چنان برکت و ارزشی عنایت خواهد کرد که برای همیشه باقی بماند و روزبه‌روز رشد کند و بر زیبایی آن افزوده شود. در هنگام پاداش نیز از میان اعمال مؤمن، نگاهش را به بهترین اعمال او دوخته، آنها را ملاک پاداش قرار می‌دهد. این وعدة خداوند در این آیات شریف است و وعدة او تخلف نمی‌پذیرد. او اعمال نیکوی بندة خویش را گاه ده‌برابر و گاه هفت‌صدبرابر پاداش می‌دهد. البته برای این تفضل حدی معین ننموده، می‌فرماید: وَاللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاءُ وَاللَّهُ واسِعٌ عَلیم‏؛(2) «و خداوند پاداش را براى هركس بخواهد، دو یا چندبرابر مى‏كند و خداوند [ازنظر قدرت و رحمت] وسیع و [به همه‌چیز] داناست».

اما عملی که با خداوند پیوند برقرار نکند و تنها بین انسان و دل او، مریدان و حزب‌ او و... گردش کند، در همین عالم می‌ماند و توانایی پرواز نمی‌یابد. گرچه ممکن است در دنیا آثاری داشته باشد، در صحنة قیامت به صاحب او خطاب می‌شود:

أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِكُمْ فِی حَیاتِكُمُ الدُّنْیا وَاسْتَمْتَعْتُم بِهَا فَالْیوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِی الأَرْضِ بِغَیرِ الْحَقِّ وَبِما كُنْتُمْ تَفْسُقُون؛(3) نعمت‌های پاکیزة خود را در زندگی دنیایتان [خودخواهانه]


1. عنکبوت (29)، 7.

2. بقره (2)، 261.

3. احقاف (46)، 20.

صرف کردید و از آنها بهره‌مند شدید. پس امروز به سزای آنکه در زمین به‌ناحق سرکشی می‌کردید و به سبب آنکه نافرمانی می‌نمودید، به عذاب خفت‌بار کیفر می‌یابید.

ب) پراگماتیسم؛(1) انحرافی پنهان

چنان‌که گفتیم، از دیدگاه قرآن کریم، ایمان اَصالت دارد و عملِ بدون ایمان ارزشی ندارد. در برابر دیدگاه قرآن کریم، برخی تصور می‌کنند ارزشِ هر چیز وابسته به فواید عملی آن است و مرادشان هم از فایده، فقط فواید مادی و دنیوی است. این همان گرایش پراگماتیستی است که در قرن اخیر در میان فیلسوفان غربی رایج شده است و معتقدند حقانیت هر چیز از مفید بودن آن در مقام عمل مشخص می‌شود. ‌ویلیام جیمز،(2) یکی از روان‌شناسان معروف امریکایی است که از پایه‌گذاران این گرایش شناخته می‌شود. وی در مقطعی به یک پریشانی روانی مبتلا می‌شود و بااینکه خود روان‌شناس بود، هرچه می‌کوشد نمی‌تواند آشفتگی ذهنی خویش را از بین ببرد. سرانجام به نیایش و عبادت پناه می‌برد و از این طریق مشکل خویش را حل می‌‌كند. وی پس از آن کتابی نگاشته و بهترین راه درمان امراض روانی را دعا و نیایش معرفی کرده است. اما دلیل این امر را مفید بودن عبادت در معالجة انسان‌های روان‌پریش دانسته است: «برفرض که مذهب چیزی جز اعتقاداتِ برخاسته از عواطف نسبت به دستورها و احکامی چند نباشد؛ یعنی مذهب عبارت باشد از یک سلسله پدیده‌های ذهنی.


1. Pragmatism.

2. William James (1842ـ1910).

صرف‌نظر از واقعی بودن آنها، هنگامی که می‌بینیم چه اندازه بر روی نشاط و نیروی رفتار ما اثر دارد، خواه‌ناخواه باید قبول کنیم که مذهب بزرگ‌ترین عامل زیست‌شناسی نوع بشر است».(1) این گرایشی پراگماتیستی است‌ که حقانیت را وابسته به فواید دنیوی می‌داند. پراگماتیست‌ها می‌گویند: «فرض کنیم چیزی دروغ باشد، اما اگر در مقام عمل مفید‌ باشد، ارزش حقیقی دارد».(2)

این گرایش در بسیاری از مردم به‌صورت ضعیف و شدید وجود دارد. متأسفانه چنین گرایشی در برخی از مسئولان بلندپایة کشور ما نیز به‌شدت دیده می‌شود و می‌بینیم که مردم را نیز به این گرایش تشویق می‌کنند. با دقت در نظریات و عملکرد اینها معلوم می‌شود که برای آنها درست یا غلط بودن مبانی یک اعتقاد و نظریه چندان اهمیتی ندارد، بلکه فقط پیشرفت در زندگی مادی مورد توجه است.

البته تمایل به این گرایش، قدری طبیعی می‌نماید. انسان فرزند طبیعت‌ است و شناخت‌های اولیة او، از همین امور طبیعی تحصیل شده است. درک ماورای طبیعت و دل بستن به اموری که قابل ادراک حسی نیست، امری فراتر از افق مادی‌ است. این در حالی است که مادی‌گرایی مقتضای طبیعت مادیِ انسان است. این مشکل در اقوام انبیای گذشته نیز به‌طور جدی به چشم می‌خورد. با مرور داستان بنی‌اسرائیل به‌خوبی می‌توان شدت گرایش این قوم را به امور مادی مشاهده کرد. داستان بنی‌اسرائیل داستانی بَس عبرت‌آمیز است. از همین روست که قرآن از هر داستانی آن را بیشتر تکرار نموده، جزئیات آن را به‌تفصیل نقل می‌کند. اهمیت داستان این قوم آن‌‌گاه بیشتر


1. ویلیام جیمز، دین و روان، ترجمة مهدی قائنی، ص192.

2. ر.ک: همو، پراگماتیسم، ترجمة عبدالکریم رشیدیان، سخنرانی ششم.

می‌شود که به نقل از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) می‌شنویم: لَتَتَّبِعُنَّ سَنَنَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ شِبْراً بِشِبْرٍ وَذِرَاعاً بِذِرَاعٍ حَتَّى لَوْ دَخَلَ أَحَدُهُمْ فِی جُحْرِ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوه‏؛(1) «قطعاً شما از روش‌ها و سنت‌های کسانی که پیش از شما بودند، وجب به وجب و ذراع(2) به ذراع پیروی می‌کنید. حتی اگر یکی از آنها در لانة سوسماری رفته باشد، شما هم می‌روید».

بنی‌اسرائیل فرزندان حضرت یعقوب(علیه السلام) بودند و داستان ورود ایشان به سرزمین مصر به زمان عزیزیِ حضرت یوسف(علیه السلام) در آن سرزمین بازمی‌گردد. هنگامی که حضرت یوسف(علیه السلام) در مصر به مقامی شبیه به سلطنت رسید و قدرت مصر را در اختیار گرفت، پدر و برادران خویش را به آن سرزمین آورد و ایشان در آنجا ساکن شدند. بعد از گذشت مدتی، فرعونی که ایمان آورده بود، از دنیا رفت و جانشینان او همان مسیر شرک را دنبال کردند و به‌تدریج، ارزش‌هایی را که حضرت یوسف(علیه السلام) تعلیم داده بود، به دست فراموشی سپردند. قرآن کریم در داستان مؤمنِ آل فرعون(3) به این نکته اشاره می‌فرماید. سرانجام، بازهم روحیة شرک‌آمیز بر مردم مصر حاکم شد و عملاً فرعون‌پرست شدند؛ بدین‌معنا که در مقابل فرعون به خاک


1. ابن‌أبى‌الحدید معتزلى، شرح نهج البلاغة، ج9، ص286؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج23، ص165.

2. ذراع، واحد اندازه‌گیریِ طول و فاصلة بین آرنج تا نوک انگشت میانی است. ابن‌منظور می‌گوید: الذِّراعُ: ما بین طرَف المِرْفق إِلى طرَفِ الإِصْبَع الوُسْطى‏. (ر.ک: محمدبن‌مكرم‌بن‌منظور، لسان‌ العرب، مادة «ذرع»).

3. مؤمن آل فرعون مردی است که خداوند هفده آیه از کتاب کریم خویش را به داستان او اختصاص داده است. قرآن کریم از او به‌عنوان «مؤمن من آل فرعون» یاد کرده است و در آیات 28 تا 45 سورة غافر (مؤمن) از دفاع جانانة او از حضرت موسی(علیه السلام) و خنثی شدن توطئة ترور حضرت موسی توسط او سخن می‌گوید. از نکاتی که وی به قوم خویش یادآوری می‌نماید، داستان یوسف و فراموشی تعلیمات اوست: وَلَقَدْ جَاءَكُمْ یُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فىِ شَكٍّ‏ّ مِّمَّا جَاءَكُم بِه حَتىَّ إِذَا هَلَكَ قُلْتُمْ لَن یَبْعَثَ اللَّهُ مِن بَعْدِهِ رَسُولاً كَذَالِكَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُّرْتَابٌ؛ «پیش از این یوسف دلایلی روشن براى شما آورد، ولى شما همچنان در آنچه او براى شما آورده بود، تردید داشتید. زمانى كه از دنیا رفت، گفتید: هرگز خداوند بعد از او پیامبرى مبعوث نخواهد كرد! این‌گونه خداوند هر اسراف‌كارِ تردیدكننده‏اى را گمراه مى‏سازد» (غافر، 34).

می‌افتادند و امر او را واجب‌الإطاعة می‌دانستند. با بعثت حضرت موسی(علیه السلام) و تلاش‌های وی، به‌تدریج بسیاری از بنی‌اسرائیل به او ایمان آوردند و نهایتاً، فرعونیان مغلوب و در رود نیل غرق شدند. بنی‌اسرائیل در میانة راهِ هجرت از مصر، به مردمی بت‌پرست برخورد کردند که در منطقه‌ای سرسبز و خوش‌آب‌وهوا به بت‌پرستی مشغول بودند. آنها برای خود بت‌های زیبایی ساخته بودند و در خلال مراسم پرستش، به پای‌کوبی و اختلاط و خوش‌گذرانی مشغول می‌شدند. بنی‌اسرائیل با دیدن این منطقة خوش‌آب‌وهوا، بت‌های رنگارنگ و مراسم جذاب آنها، پیش موسی آمدند و گفتند: یا مُوسَى اجْعَل لَّنَا إِلَـهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَة؛(1) «ای موسی، براى ما معبودى قرار ده، همان‏گونه كه آنها معبودانی دارند!»

حضرت از سخن آنها ناراحت شد و آنان را نصیحت و دعوت به توبه کرد. این هوس در دل بنی‌اسرائیل ماند، تا زمانی که حضرت موسی(علیه السلام) چهل روز بنی‌اسرائیل را ترک کرد و به میقات رفت. سامری این فرصت را غنیمت شمرد و از آنان خواست تا طلاهای خویش را نزد او بیاورند تا آن خدایی را که آرزو داشتند برایشان بسازد. آنان نیز طلاهای خود را آوردند و ذوب کردند و سامری برایشان خدایی زرین و گوساله‌مانند ساخت!

باز بنی‌اسرائیل در جای دیگری از موسی(علیه السلام) می‌خواهند که خدای خویش را آشکارا به آنها نشان دهد. حتی بعد از همة آن معجزاتی که با چشم خویش از موسی(علیه السلام) دیده بودند، شرط ایمان آوردن به او را چنین رؤیتی قرار می‌دهند. قرآن سخن ایشان را این‌گونه نقل می‌فرماید: یا مُوسى‏َ لَنْ نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَة؛(2) «اى موسى، ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، مگر اینكه خدا را آشكارا ببینیم».‏


1. اعراف (7)، 138.

2. بقره (2)، 55.

گرایش به طبیعت و محسوسات، گرایشی طبیعی است. انبیا همواره می‌کوشیدند تا مردم را متوجه ماورای طبیعت کنند و به آنها بفهمانند که خداوند جسم نیست. بنی‌اسرائیل چنین روحیه‌ای داشتند. طبعاً با وجود چنین روحیه‌ای، چندان جایی برای مسائل معنوی و ماورایی باقی نخواهد ماند. اگر به چنین کسانی گفته شود: خداوند در برابر اعمال صالح به شما پاداش خیر عطا می‌کند، گمان می‌برند معنای این سخن، باران بیشتر، فراوانی محصولات و اموری از این قبیل است. اینان وجود آخرت و بهشت را جدی نمی‌گیرند. البته ناگفته نماند که باور این حقایق نیز کار آسانی نیست و فقط در میدان سخت امتحان است که خداباورانِ واقعی مشخص می‌شوند. واقعاً اگر ما به سختیِ فقر، مرض و بی‌هویتیِ اجتماعی مبتلا شده، حقیقتاً‌ طعم سختی آنها را بچشیم و در چنین شرایطی به ما بگویند: پایان این سختی‌ها بهشتی است که خداوند دربارة آن می‌فرماید: لَهُمْ غُرَفٌ مِّن فَوْقِهَا غُرَفٌ مَّبْنِیَّةٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَار؛(1) «غرفه‏هایى در بهشت دارند كه بر فراز آنها غرفه‏هاى دیگرى بنا شده، از زیرشان نهرها جارى است»، آیا این پاداش خداوند برای ما ارزش بیشتری دارد، یا اینکه اکنون حسابی بانکی با سرمایه‌ای فراوان، همراه با انواع و اقسام خوردنی‌ها و نوشیدنی‌ها را در اختیارمان قرار دهند؟ اگر ـ نعوذ بالله ـ ما به مرضی مبتلا شویم که پزشکان از معالجة آن اظهار عجز کرده، به‌گونه‌ای‌که از درمان آن نومید شویم، ناگهان با پزشکی ملاقات کنیم که توانایی درمان ما را داشته، به‌خوبی از عهدة آن برآید، آیا این بهبود برای ما ارزش بیشتری خواهد داشت، یا سخن خداوند که می‌فرماید: لَّهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَهُمْ فیها خالِدُون؛(2) «براى آنان همسرانى پاك و پاكیزه است و


1. زمر (39)، 20.

2. بقره (2)، 25.

جاودانه در آن خواهند بود»؟ یا اینکه می‌فرماید: أَنْهَارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِین؛(1) «نهرهایى از شراب [طهور] كه مایة لذت نوشندگان است»؟

‌بسیار اندک‌اند کسانی که حاضر باشند همة این سختی‌ها را داوطلبانه تحمل کرده، تنها طالب رضای خداوند باشند.

ج) ملی‌گرایی؛ بازگشت به جاهلیت

در برابر ایمان‌گرایی، انحراف فکریِ دیگری به چشم می‌خورد که امروزه بسیار رایج است و می‌توان آن را از قبیل مهارت‌آمیزترین حیله‌های ابلیس دانست. ملی‌گرایی به معنای منحصر دانستن ارزش‌ در امور ملی است. در این زمینه، چنین تبلیغ می‌شود که ارزش فقط به وطن، ملت، آبا و اجداد است و سخن گفتن از خدا، اسلام و مذهب اهمیتی ندارد. عجیب این است که در جامعة اسلامی و انقلابی ما و در جامعه‌ای که بنیان‌گذار انقلاب اسلامی آن، هیچ‌گاه واژة اسلام از کلامش نمی‌افتاد، کسانی به بهانة پیروی از او این سخنان را بر زبان می‌آورند که دیگر زمان سخن گفتن از تبلیغ اسلام گذشته است و باید ارزش‌های عام انسانی را تبلیغ کنیم! آیا این چیزی است كه خدا و رسول او از ما می‌خواهند؟ آیا این چیزی است که امام(رحمه الله) به دنبال آن بود و هزاران انسان شریف با خون خویش آن را فریاد زدند؟ ارزش‌های عام انسانی در میان بت‌پرست‌ها و دیگر گروه‌ها و فرقه‌ها نیز تبلیغ می‌شود. پس جایگاه ایمان کجاست؟ همان ایمانی که بر اساس آموزه‌های قرآنْ ریشة همة ارزش‌هاست و هر چیز دیگری در سایة آن ارزش پیدا می‌کند. آیا این رواست که به نام پیروی از خط امام و ولایت


1. محمد (47)، 15.

گفته شود: ما امروز از این‌گونه مسائل فراتر رفته‌ایم؟ درحقیقت باید گفت اینان از اوهام و خیالات خویش فراتر نرفته‌اند.

از کسانی که مبلّغ ملی‌گرایی شده، به ایرانی بودن خویش افتخار می‌کنند، باید پرسید: مگر شما به اختیار خویش در ایران متولد شدید؟ آیا تولد اجباری در یک سرزمین هنر محسوب می‌شود؟ اگر ایران معیار ارزش است، مرز این معیار از کجاست تا به کجا و چگونه تعیین می‌شود؟ چگونه این ملاک به دست آمده است؟ اگر آبا و اجداد کسی فضلی تحصیل کرده باشند، به حساب فرزندان آنها نوشته می‌شود؟ هرکسی مسئول کار خویش است و باید ببیند خود چه تحصیل کرده و عمر خود را در کسب چه ارزشی مصرف نموده و به چه چیز یا چه کسی دل بسته است و به عشق چه چیزی یا چه کسی می‌کوشد و در حیات خویش از کدام ارزش‌ها حمایت می‌کند.

آنان که سخن از پیروی خط امام(رحمه الله) به میان می‌آورند، آیا این فرمایش امام(رحمه الله) را نشنیده‌اند که می‌فرمود: «ملی‌گرایی اساس بدبختی مسلمین است؟»(1) جالب اینجاست


1. ایشان در ادامه می‌فرمایند: «برای این است که این ملی‌گرایی، ملت ایران را در مقابل سایر ملت‌های مسلمین قرار می‌دهد، و ملت عراق را در مقابل دیگران و ملت کذا را در مقابل کذا. اینها نقشه‌هایی است که مستعمرین کشیده‌اند مسلمین با هم مجتمع نباشند». (صحیفة امام، ج 13، ص 83)

همچنین برای نمونه به عبارات زیر توجه کنید:

«ولهذا، ما مکرّر این معنا را گفته‌ایم که این قضیه‌ای که شاید صحبتش در همه جا هست که ملت ایران ـ مثلاً ـ جدا، ملت عراق جدا، هر کدام یک عصبیّتی برای او داشته باشند و حتی به اسلام کار نداشته باشند، به ملت و به ملیّت کار داشته باشند، این یک امر بی‌اساسی است که در اسلام بلکه مُضادّ با اسلام است. اسلام در عین حالی که وطن را ـ آنجایی که زادگاه است ـ احترام می‌گذارد، لکن مقابل اسلام قرار نمی‌دهد. اساس، اسلام است. اینها دیگر بقیه‌اش فرعند». (صحیفة امام، ج 13، ص 166)

«آن چیز مهمی که دول اسلامی را بیچاره کرده است و از ظل قرآن کریم دارد دور می‌کند، آن قضیه نژادبازی است. این نژاد ترک است، باید نمازش را هم ترکی بخواند! این نژاد ایران است باید الفبایش هم چه جور باشد! آن نژاد عرب است، عروبت باید حکومت کند نه اسلام! نژاد آریایی باید حکومت کند نه اسلام! نژاد ترک باید حکومت کند نه اسلام! این نژادپرستی، که در بین آقایان حالا دارد رشد پیدا می‌کند و زیاد می‌شود و دامن می‌زنند به آن، تا ببینیم به کجا برسد. این نژادپرستی که یک مسئله بچگانه است در نظر، و مثل اینکه بچه‌ها را دارند بازی می‌دهند، سران دول را دارند بازی می‌دهند: آقا تو ایرانی هستی! آقا تو ترک هستی! آقا تو نمی‌دانم اندونزی هستی! آقا تو چه هستی! آقا تو کجایی هستی! باید مملکت خودمان را چه بکنیم! غافل از آن نکته اتکایی که همه مسلمین داشتند. افسوس! افسوس! که این نکته ـ نقطه اتکا را از مسلمین گرفتند و دارند می‌گیرند، و نمی‌دانم به کجا خواهد منتهی شد. همین نژادبازی که اسلام آمد و قلم سرخ روی آن کشید، و مابین سیاه و مابین سفید، مابین ترک و مابین عجم، مابین عرب و مابین غیر عرب هیچ فرقی نگذاشت، و فقط میزان را تقوا، میزان را از خدا ترسیدن، تقوای واقعی، تقوای سیاسی، تقواهای مادی، تقواهای معنوی، میزان را این‌طور قرار داد انَّ اکرَمَکمْ عِنْدَ اللهِ اتقیکم. ترک و فارس ندارد، عرب و عجم ندارد، اسلام نقطه اتکاست. قضیه نژادبازی یک ارتجاعی است». (صحیفة امام، ج1، ص378)

«در اسلام که ما هم دنبال آن هستیم قضیه نژاد و نژادپرستی مطرح نیست». (صحیفة امام، ج7، ص140)

«آن که مصالح مردم را می‌خواهد، آن اسلام است. آن که خط بطلان کشیده است بر اختلاف نژادی، آن اسلام است. آن که مابین هیچ نژادی فرق نمی‌گذارد و همه را می‌گوید که باید تقوا داشته باشید و آن چیزی که میزان است تقواست، نه رنگ ست و نه نژاد است و نه کشور است و نه هیچ چیز، آن اسلام است». (صحیفة امام، ج18، ص420)

«ما می‌گوییم تا شرک و کفر هست، مبارزه هست. و تا مبارزه هست، ما هستیم. ما بر سر شهر و مملکت با کسی دعوا نداریم. ما تصمیم داریم پرچم "لا اله الا الله" را بر قلل رفیع کرامت و بزرگواری به اهتزار درآوریم». (صحیفة امام، ج21، ص74)

«ما "ملیت" را در سایه تعالیم اسلام قبول داریم... ملت، ملت ایران است، برای ملت ایران هم، همه جور فداکاری می‌کنیم، اما در سایه اسلام است؛ نه اینکه همه‌اش ملیت و همه‌اش گَبْریَّت! ملیت، حدودش حدود اسلام است، و اسلام هم تأیید می‌کند او را،. ممالک اسلامی را باید حفظ کرد، دفاع از ممالک اسلامی جزء واجبات است؛ لکن نه اینکه ما اسلامش را کنار بگذاریم، و بنشینیم فریاد ملیت بزنیم و "پان ایرانیسم"». (صحیفة امام، ج10، ص117)

«آقای رئیس‌جمهور افرادی که به درد جامعه اسلامی ما بخورد، به درد مکتب ما بخورد باید تهیه کند، معرفی کند؛ یعنی، نخست‌وزیر را [که] او تهیه می‌کند باید یک شخصی باشد که همه آن صفاتی که من گفته‌ام درش باشد. از اینکه در رأس همه صفات، مکتبی بودن است. فکر بکنید؛ فکر مکتب اسلام. درصدد باشد که اسلام را تقویت بکند. درصدد باشد که احکام اسلام را پیاده بکند، نه درصدد این باشد که ملیت را احیا بکند. آنهایی که می‌گویند: "ما ملیت را می‌خواهیم احیا بکنیم"، آنها مقابل اسلام ایستاده‌اند.

اسلام آمده است که این حرف‌های نامربوط را از بین ببرد. افراد ملی به درد ما نمی‌خورند، افراد مسلم به درد ما می‌خورند. اسلام با ملیت مخالف است. معنی ملیت این است که ما ملیت را می‌خواهیم، ملیت را می‌خواهیم، و اسلام را نمی‌خواهیم. آن مردِکه در خارج گفت که اول من ایرانی هستم، ملی هستم، دوم ایرانی هستم، سوم اسلام[ی]. این اسلام نیست، تو سوم هم اسلامی نیستی». (صحیفة امام، ج13، ص72)

که نخست‌وزیر دولت موقت در اوایل انقلاب اسلامی ایران تصریح می‌کرد: «فرق من با امام این است که امام ایران را برای اسلام می‌خواهد، ولی من اسلام را برای ایران می‌خواهم»! دست‌کم، او عقیده‌اش را صادقانه ابراز می‌کرد و مانند گروهی، آن را در پردة نفاق نمی‌جست. حقیقتاً، نقطة اصلی اختلاف مکتب امام(رحمه الله) با ملی‌گراها همین مسئله بود. آیا ما باید اسلام را حذف کرده، بگوییم: تنها ایران هدف ماست؟ آیا نام این کار را می‌توان بندگی خدا و اطاعت از دین گذاشت؟ آیا این کار حفظ ارزش‌های جمهوری اسلامی است، یا بازگشت به جاهلیت اُولی؟! به کجا می‌رویم؟

این تفکرات ریشه در همان عمل‌زدگیِ مادی دارد که در برخی از دولت‌های پس از انقلاب هم به‌شدت از طرف برخی مسئولان ترویج می‌شد و هنگامی که به آنها تذکر داده می‌شد فلان ارزش اسلامی در حال نابودی است، می‌گفتند: اجازه دهید مدیران کار خود را انجام دهند. مهم استفاده از تخصص آنهاست! روحیة عمل‌گراییِ مادی، انسان را به آنجا می‌رساند که غیر از آثار مادی دیگر چیزی نبیند و سایر امور را چیزی جز تشریفات نداند.

شنیدن چنین افکاری این نکته را برای انسان روشن می‌سازد که چرا حضرت زهرا(علیها السلام) برای بیان محتوای اسلام، سخن خویش را با تأکید بر ایمان آغاز نموده، می‌فرمایند: جَعَلَ اللهُ الإیمانَ تَطهِیراً لَكُمْ مِن الشِّرْك؛ «خداوند ایمان را برای تطهیر شما از شرک قرار داد»؛ و با بیان حرمت شرک به پایان رسانده، می‌فرمایند: وَحَرَّمَ الشِّركَ إخلاصاً لَهُ فِی الرُّبُوبِیَّة؛ «و خداوند شرک را به خاطر اخلاص شما در اعتقاد به ربوبیت او حرام کرد». این چینشی که حضرت انتخاب نموده‌اند، بدین سبب است که حقیقتاً آغاز و انجام دین چیزی جز این نیست و سایر منافعی که عاید مؤمنان

می‌شود، همه، آثار و برکاتی است که به اذن خداوند به دنبال این فوز عظیم، یعنی ایمان، جاری می‌شود و در مقابل آن اصلاً قابل اعتنا نیستند.

3. نماز؛ درهم‌شکنندة تکبر

حضرت زهرا(علیها السلام) بعد از مسئلة ایمان، به حکمت تشریع نماز اشاره کرده، می‌فرمایند: وَالصَّلاةَ تَنْزِیهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْر؛ «و [خداوند] نماز را برای پاک کردن شما از کبر و خودبزرگ‌بینی قرار داده است».

الف) تکبر؛ دشمن بندگی

حضرت زهرا(علیها السلام) حکمت تشریع نماز را پاک‌سازیِ دل از تکبر بیان فرمودند. سؤالی که ممکن است در اینجا به ذهن خطور کند، این است که علی‌رغم وجود صفات مذموم فراوان، چگونه است که صفت کبر تا این اندازه اهمیت یافته است که برجسته‌ترین ویژگیِ نماز، پاک کردن دل از کبر شمرده شده است؟ مگر کبر تا چه اندازه اهمیت دارد که امری چون نماز برای زدودن آن از قلب تشریع شده است؟ نمازی که در تمام شرایع بر آن تأکید شده و به همة انبیای الهی سفارش شده است؛ حتی حضرت عیسی(علیه السلام) هنگامی که در گهواره به سخن می‌آید، از سفارش خداوند به نماز سخن به میان آورده، می‌فرماید: وَ جَعَلَنی‏ مُبارَكاً أَینَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانی‏ بِالصَّلاةِ وَالزَّكاةِ ما دُمْتُ حَیّا؛(1) «و مرا هرجا كه باشم، وجودى پربركت قرار داده و تا زمانى كه زنده‏ام، مرا به نماز و زكات توصیه كرده است».


1. مریم (19)، 31.

مگر کبر چه اندازه خطرناک است که چنین عبادتی عظیم و فراگیر برای مبارزة با آن تشریع شده است؟ پاسخ این سؤال را باید از دقت در راهی یافت که انسان را به سعادت ابدی ـ که همان تقرب به خداست ـ می‌رساند. در جای خود ثابت شده است که تنها راه رسیدن به سعادت ابدی، بندگی خداست و ما در اینجا این نکته را به‌عنوان «اصل موضوع»(1) می‌پذیریم. نکته اینجاست که آنچه با این هدف تضاد دارد، احساس بزرگی کردن است. بندگی، اِعلام این واقعیت است که من هیچ‌چیز از خود ندارم (عَبْدًا مَّمْلُوكًا لاَّ یَقْدِرُ عَلَى شَیء؛(2) «بندة مملوكى را كه قادر بر هیچ‌چیز نیست»؛ ‏لا یَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَلا ضَرّاً وَلا مَوْتاً وَلا حَیاةً وَلا نُشُورا؛(3) «برای خود نه نفعی و نه ضرری را مالک است و نه مرگی و نه حیاتی و نه زنده شدن دوباره‌ای را»)، اما زبان حال متکبر گویای این توهم است که من موجودی بسیار بزرگ و با کمالاتِ فراوانم و شایستة من نیست که در مقابل کسی سر خم کنم! اگر این صفت در نفس انسان به‌صورت مَلَکه درآید، انسان حتی در برابر خداوند هم حاضر نیست سر خم کند؛ درحالی‌‌که یگانه راه سعادت او ابراز نهایت خضوع در برابر خداوند است.

روزی بزرگان یکی از قبایل عرب که از طوایف ثروتمند و متشخص سرزمین حجاز محسوب می‌شدند، خدمت پیامبر گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) رسیده، ‌پیشنهاد کردند: «ما آمده‌ایم که اسلام بیاوریم و جان و مال خود را در اختیار شما بگذاریم، به این شرط که سجده نماز را از ما بردارید». آنان در شأن خویش نمی‌دیدند که روی خاک بیفتند


1. اصول موضوعه گزاره‌هایی هستند که اثبات مسائل یک علم بدانها وابسته است، اما اثبات آن‌ گزاره‌ها در علم دیگری به بحث گذاشته می‌شود و در این علم، فقط استخدام می‌شوند، ولی آنها را اثبات نمی‌کنند.

2. نحل (16)، 75.

3. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج21، ص319.

و این کار برای آنان بسیار سنگین بود. پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمودند: لا خَیرَ فِی دِینٍ لَیسَ فِیهِ رُكُوعٌ وَسُجُود؛(1) «در دینی که رکوع و سجود ندارد، خیری نیست».

در نهاد چنین انسان‌هایی، چنان روح خودبزرگ‌بینی ریشه‌ دوانده است که حاضرند اموال خویش را ببخشند و جان خویش را در معرض خطر قرار دهند و بدان افتخار کنند، اما از گمانِ دروغینِ خودبزرگ‌بینی خویش دست برندارند و روی خاک افتادن در برابر خداوند را در شأن خود ندانند!

ب) تکبر؛ عامل رانده شدن ابلیس

تکبر همان بیماری و مرضی است که ابلیس را بعد از شش‌هزار سال عبادت، محکوم به رانده شدن از درگاه الهی کرد.(2) عجیب این است که امیرالمؤمنین(علیه السلام) می‌فرمایند: لا یُدْرَى أَمِنْ سِنِی الدُّنْیا أَوْ مِنْ سِنِی الآخِرَةِ؛(3) «معلوم نیست این شش‌هزار سال بر اساس سال دنیاست [که 365 یا 355 روز است]، یا بر اساس سال‌های آخرتی است [که هر روز آن پنجاه‌هزار سال دنیاست]». البته بر اساس سال‌های دنیوی هم که باشد، عمری بسیار طولانی و عجیب است، تا چه رسد به اینکه بر اساس سال‌های آخرتی باشد. ابلیس چنان در عبادت غرق بوده که به صفوف فرشتگان و ملائکه پیوسته بود. ازاین‌رو، هنگامی که ملائکه به سجده مأمور شدند، این امر، شامل ابلیس هم شد، اما او نپذیرفت و گفت: أَنَا خَیرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنی‏ مِنْ نارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طین‏؛(4) «من از او بهترم. مرا از آتش آفریده‏اى و او را از گِل!»


1. همان، ج18، ص203.

2. برای مطالعة بیشتر، ر.ک: محمدتقی مصباح‌ یزدی، زنهار از تکبر (شرح خطبة قاصعة نهج البلاغه).

3. نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبة 192.

4. اعراف (7)، 12.

اگر بخواهیم به زبان متکبرانِ امروزی کلام ابلیس را ترجمه کنیم، باید بگوییم: این امر شما توجیه عقلایی ندارد! کسی که کوچک‌تر است، باید خضوع کند، اما من از آتش خلق شده‌ام و آتش شریف‌تر از خاک است. پس من از آدم شریف‌ترم! ابلیس چنین قیاسی کرد و برای سرپیچی خود، استدلال آورد، اما غافل بود از اینکه اطاعت از خدا، خضوع در مقابل موجود کامل و عظیمی است که کامل‌تر از آن را نمی‌توان فرض کرد. در جایی هم نقل نشده است که پیش از این، ابلیس در طول این شش‌هزار سال گناهی مرتکب شده باشد. وی بعد از همة آن عبادت‌ها، یک گناه کرد و آن این بود ‌که در برابر امر خداوند مبنی‌بر سجدة بر آدم، سرپیچی کرده، گفت: من این کار را نمی‌کنم! چگونه این یک گناه موجب رانده شدن او از درگاه الهی و نادیده گرفته شدن شش‌هزار سال عبادت وی شد؟ باز اگر این سؤال را به زبان امروزی بخواهیم طرح کنیم، باید بگوییم: این چه عدالتی است که خداوند شش‌هزار سال عبادت ابلیس را به خاطر یک گناه یک‌لحظه‌ای نادیده می‌گیرد؟ اما باید بدانیم که افعال الهی به دور از این سطحی‌نگری‌هاست. سرنوشت ابلیس به خاطر این یک گناه چنین رقم نخورد، بلکه این عصیان و استنکاف او از سجده، نشانة این است که وی از ابتدا چنین بنایی نداشته است که همة ‌اوامر خداوند را اطاعت کند. تکبرش سرانجام او را به آنجا رساند که در برابر خداوند بایستد و نهایتاً جبهه‌ای در برابر او شکل دهد.

نشانة ورودِ ایمانِ حقیقی به قلب آدمی این است که خداوند را واجب‌الاطاعة دانسته، تصمیم دارد تمام دستورات الهی را اطاعت نموده، چون‌وچرا نکند. اگر کسی همة اوامر خدا را بپذیرد و فقط یک امر را قبول نکند، ایمان او پذیرفتنی نیست. در

اسلام، ایمانی که حتی یک استثنا داشته باشد، مقبول نیست، بلکه ایمان باید مطلق باشد و ایمان مقید با کفر مطلق برابر است. قرآن می‌فرماید:

إِنَّ الَّذینَ یَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَیُریدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَینَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَیَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْض وَ یریدُونَ أَنْ یتَّخِذُوا بَینَ ذلِكَ سَبیلاً * أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنا لِلْكافِرینَ عَذاباً مُهینا؛(1) همانا كسانى كه خدا و پیامبرانِ او را انكار مى‏كنند و مى‏خواهند میان خدا و پیامبرانش جدایی بیندازند، مى‏گویند: به بعضى ایمان مى‏آوریم و بعضى را انكار مى‌كنیم. آنها مى‏خواهند در میان این دو، راهى براى خود انتخاب كنند. آنها كافران حقیقى‏اند و براى كافران، مجازات خواركننده‏اى فراهم ساخته‏ایم.

اگر کسی یکی از حقایق یا ضروریات اسلام را ازروی علم انکار کند، به‌منزلة انکار همة اسلام است؛ زیرا اگر کسی به خاطر خدا اسلام را بپذیرد، چون همة احکام اسلام ازطرف خداوند صادر شده است، باید همة آن را بپذیرد. با نپذیرفتن یک حکم، معلوم می‌شود پذیرفتن سایر احکام نیز فقط به خاطر خداوند نبوده است، بلکه معیار و ملاک‌های دیگری مانند تن‌آسانی، نداشتن تضاد با هوای نفس و جز اینها در کار بوده است. روح ایمان در قلب چنین انسانی وجود ندارد. حالت انسان در برابر خداوند از دو حالت خارج نیست: یا تمام اوامر الهی در نزد او پذیرفته شده است، یا چنین نیست. بنابراین، یک طرف، ایمان است و یک طرف، کفر. ایمان 99 درصد با بی‌ایمانی تفاوتی نمی‌کند.


1. نساء (4)، 150ـ151.

ج) تفاوت گردنکشی با گناهکاری

ممکن است کسی در طول عمر خویش یک بار هم نماز نخواند، یا حتی در طول عمر خود یک ‌بار هم به حکم خدا عمل نکند، اما با اظهار شرمندگی، در برابر خداوند بگوید: من انسانی تنبل هستم، یا شهوت بر من غالب شده است، یا چیزهایی ازاین‌دست؛ اما معتقدم حکم خدا واجب‌الاطاعة است. من شرمنده‌ام و امید دارم توفیق توبه نصیبم شده، گذشتة خویش را جبران کنم. چنین روحیه‌ای کفر محسوب نمی‌شود، گرچه عمل او معصیت است. کفر آن وقتی است که انسان به حکم خدا اعتراض داشته، آن را نپذیرد؛ مانند کسی که ازروی اعتراض و سبک شمردن، نه برای پرسیدن و فهمیدن، دربارة حکم اوقات نماز بگوید: چه فرق می‌کند که انسان پیش از طلوع آفتاب نماز بخواند، یا بعد از طلوع آفتاب؟ آنچه کفرآور است، نپذیرفتن حکم خدا و سر باز زدن از آن است. سخن ابلیس كه گفت: لَمْ أَكُن لِّأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُون؛(1) «من آن نیستم که براى بشرى كه او را از گِلی خشک، سیاه و بدبو آفریده‏اى، سجده کنم»، بدین‌معناست که خداوند نباید چنین کاری می‌کرد و امر او معقول نبود! با این کار، تکبر پنهانش را آشکار کرد. با آشکار شدن تکبرِ قلبیِ ابلیس در برابر مالک خویش، خداوند فرمود: فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِیم * وَإِنَّ عَلَیكَ اللَّعْنَةَ إِلَى یَوْمِ الدِّین؛(2) «از صف آنها (فرشتگان) بیرون رو، كه تو [از درگاه ما] رانده شده‏اى و لعنت [و دورى از رحمت حق] تا روز قیامت برای تو خواهد بود!»

بعد از سرپیچی ابلیس، قرآن می‌فرماید: وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِین؛(3) «و او از کافران بود».


1. حجر (15)، 33.

2. حجر (15)، 34ـ35.

3. بقره (2)، 34.

برخی از علمای ادبیات واژة «کان» را در این آیه به معنای «صار» دانسته‌اند.(1) لذا معنای آیه این خواهد بود: «و ابلیس از کافران شد». اما نیازی به این تأویل نیست و معنای اصلی «کان»، یعنی «بود»، نه‌تنها اشکالی ندارد، بلکه بسیار مناسب است. پس معنای آیه این خواهد بود: «ابلیس از کافران بود»؛ بدین‌معنا که وی قلباً چنین احکامی را قبول نداشت و در دل خویش این حقیقت را نپذیرفته بود که هرچه خداوند امر کند باید پذیرفت. ازاین‌رو، هنگامی که به سجده مأمور شد، با اظهار تکبر و بزرگ‌بینی گفت: «من سجده نمی‌کنم»! مشکل او فقط عمل نکردن به دستوری از دستورات الهی نبود، بلکه این سخن او حاکی از کفرش بود. گاه در اشعار و موعظه‌ها گفته می‌شود: «ابلیس به خاطر ترک یک سجده به این روز افتاد»! اما واقعیت این است که مشکل او فقط ترک یک سجده نبود. کم نیستند کسانی که سال‌ها نماز را ترک کرده، سر به سجده نمی‌گذارند، اما توفیق توبه پیدا کرده، برمی‌گردند. مشکل ابلیس استکبار و خودبزرگ‌بینیِ احمقانه‌ای بود که شدت آن را به‌خوبی می‌توان از کلام او فهمید: لم أَكُن لأَسْجُد؛(2) «من آن نیستم که سجده کنم».

تعبیر او بسیار تعبیر مغرورانه‌ای است. این روحیة کافریِ او بود که سبب خروج او از درگاه خداوند و لعن ابدی‌اش شد، نه ترک یک سجده. درحقیقت، ابلیس به خاطر ترک ایمان ملعون ابدی شد.

مراتبی از این روحیه، ممکن است در ما نیز وجود داشته باشد. از نشانه‌های این صفت زشت این است که انسان متکبر توانایی تحمل کمترین بی‌احترامی را نداشته، گاه تکلیفی واجب را به خاطر اندکی ناراحتی ترک می‌کند. البته برخی‌ها اندوختة


1. ر.ک: الزبیدی، تاج العروس، ج18، ص490.

2. حجر (15)، 33.

فراوانی از این رذیله را در دل خود دارند و برخی‌ها کم، اما اندکی از این صفت زشت نیز خطرناک است؛ به‌خصوص که این صفت مانند بذر گیاه، رشد می‌کند و به‌تدریج همة دل آدمی را فرامی‌گیرد.

همان‌گونه که گفتیم: برای انسان راه سعادت ابدی، بندگی خداست و از همین روست که قرآن کریم، عبادت را هدف پروردگار عالم از خلقت انس و جن بیان می‌کند: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون؛(1) «من جن و انس را نیافریدم، جز براى اینكه عبادتم كنند [و از این راه تكامل یابند و به من نزدیك شوند]».

عبادت، نهایت اظهار کوچکی و تواضع در برابر خداست و بزرگ‌ترین دشمن این هدف خودبزرگ‌بینی است. در عالم خلقت، کسی به فضیلت رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) نمی‌رسد، اما ایشان نیمه‌شب از محل خواب خویش برمی‌خیزد و درحالی‌که دست‌های خویش را به‌سوی آسمان بلند کرده و اشک از چشمانش سرازیر است، از خداوند درخواست می‌نماید: اللَّهُمَّ وَلا تَكِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَینٍ أَبَدا؛(2) «پروردگارا، و هرگز به‌اندازة چشم‌برهم‌زدنی مرا به خود وامگذار!»

او چه معرفت و شناختی از خداوند دارد که این‌چنین در پیشگاه او فروتنی می‌فرماید؟ کسانی که شاهد نماز خواندن مرحوم آیت‌الله بهجت(رحمه الله) بودند، می‌دیدند که چگونه خاضعانه نماز می‌خواند و حتی هنگام گفتن سلامِ نماز بغض گلویش را گرفته، نمی‌توانست سلامش را به‌آسانی ادا کند. مسلماً، اولیای خدا از معرفتی برخوردار بودند که عقلِ رشدنایافته، توان درکش را ندارد.


1. ذاریات (51)، 56.

2. علی‌بن‌ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج2، ص75.

دستیابی به مقام قُرب الهی و نزدیک شدن به آن جایگاه عظیم، مستلزم درک عظمت و کبریایی پروردگار عالم و کوچکی و ذلت بنده است. ما باید فقر خود را درک کنیم، تا به‌تدریج به مقام قرب الهی نزدیک شویم. بدین منظور، باید سعی خویش را بر ریشه‌کن نمودن تکبر متمرکز کرده، دل را متواضع پرورش دهیم. بهترین راهکاری که خدای متعال برای نیل بندگان خویش به این هدف ارائه فرموده، «نماز» است. انسان باید روزی چند روزی چند بار روی خاک بیفتد و پیشانی خویش را که شریف‌ترین عضو بدن است، روی خاک گذاشته، نهایت فروتنی و خواری را در خود مجسم کند. چرا؟ تَنْزِیهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْر؛ برای پاک شدن از زشتی تكبر؛ برای رسیدن به کمال و سعادت ابدی که فقط در سایة فروتنی در پیشگاه الهی حاصل می‌شود. تا زمانی که اندکی کبر، گوشة دل انسان را اشغال کرده باشد، امکان رسیدن به آن مقام وجود ندارد.

د) ریشه‌های کفر

در روایاتی از پیشوایان معصوم(علیهم السلام)، کبر و حسد و حرص، ریشه‌های کفر معرفی شده‌اند.(1) این بدان معناست که اگر این صفات در قلب انسان ریشه کرده باشد، به‌تدریج، جوانه زده، ساقه و شاخ و برگ آن می‌روید و ثمر می‌دهد و ثمره‌اش کفر خواهد بود! از نتایج تکبر این است که انسانْ بی‌پروا سخنان متکبرانه بر زبان رانده، اِبایی از آن ندارد، مانند آنچه از متکبران امروزه شاهد هستیم که می‌گویند: بر انسان لازم نیست هرچه خدا گفت قبول کند. انسان خود دارای عقل است و توانایی تشخیص راه سعادت خویش را دارد.


1. محمدبن‌علی‌بن‌بابویه، الأمالی، ص419، ح7.

پیامبر 1400 سال پیش مطابق شرایط و فرهنگ آن زمان سخنانی گفته است که برخی از آنها درست و برخی هم نادرست است و به نقد و بررسی نیاز دارد! با چنین روحیه‌ای است که تحت عنوان «نقدپذیری قرآن»، علیه قرآن قلم زده، می‌نویسند: «ما می‌توانیم بر اساس نتایجی که از علم به دست می‌آوریم، قرآن را نقد کرده، آنچه را که علم تأیید می‌کند، بپذیریم و آنچه را که علم تأیید نمی‌کند، کنار بگذاریم»! این سخنان ثمرة تكبر است. هیچ بعید نیست که اگر روحیة تمام شخصیت‌هایی که جبهة کفر و گمراهی را رهبری کردند، بررسی شود، این نتیجه به دست آید که عامل اصلی در انحرافشان همین خود‌بزرگ‌بینی و کبر بوده است.

حال که این صفت تا این اندازه دارای اهمیت است، آیا حکیمانه نیست که خداوند نماز را برای ریشه‌کن نمودن این فساد قرار دهد؟ این اثر برجسته از آنِ نماز است که سایر عبادات این خاصیت را ندارند. سایر عبادات نمی‌توانند مانند نماز، فروتنی و حقارتِ انسان را در مقابل پروردگارش مجسم کنند. هیچ عملی نمی‌تواند جای‌گزینِ به خاک افتادن انسان در برابر مولا و صاحب خویش شود.

ربیعة‌بن‌كعب می‌گوید: «روزی رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به من فرمودند: كعب! تو هفت سال به من خدمت كردى. آیا چیزى از من نمى‏خواهى؟ گفتم: یا رسول‌الله، اندكى مهلت دهید تا در این باره فكر كنم. روز بعد بار دیگر خدمت آن حضرت رسیدم. حضرت فرمودند: کعب، حاجت خود را بگو. عرض كردم: یا رسول‌الله، از خداوند بخواه تا مرا در بهشت با شما هم‏نشین كند. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمودند: چه کسی این درخواست را به تو یاد داد؟ عرض كردم: كسى این را به من یاد نداده است. من با خود اندیشیدم اگر از شما مالى بخواهم، مال از بین مى‏رود و اگر از شما عمرى طولانى و یا فرزندان فراوان بخواهم،

عاقبت همة اینها مرگ است. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مدتى درنگ كردند و بعد فرمودند: من این کار را خواهم کرد، اما تو هم با زیاد سجده كردن مرا یارى نما».(1)

قرآن نیز با تعبیراتی خاص دربارة سجده سفارش کرده، می‌فرماید: وَمِنَ اللَّیلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَیلاً طَوِیلا؛(2) «و در شبانگاه براى او سجده كن و مقدارى طولانى از شب، او را تسبیح گوى!».

این تعبیری است که در قرآن برای هیچ عبادتی دیگر به کار نرفته است. ابتدا می‌فرماید: در شب سجده را انجام ده! چراکه در تاریکی و خلوت و سکوت شب، ذهن انسان کمتر به چیزی مشغول می‌شود. سپس می‌فرماید: مقداری طولانی از شب را به سجده و تسبیح بگذران! و این امری است که نه‌تنها بر مشتاقان کوی دوست سخت نمی‌نماید، بلکه با کمال عشق و محبت بدان روی آورده، لذتی را بالاتر از آن نمی‌دانند. در احوالات اُوَیس قَرَنی نقل شده است که گاه می‌گفت: «امشب شب سجده است» و از ابتدا تا انتهای شب را به سجده می‌گذراند.(3) نیز نظام‌التولیّة سرکشیک آستان قدس رضوی در احوالات مرحوم شیخ‌حسن‌علی نخودکی اصفهانی نقل می‌کند: «شبی از شب‌های زمستان که هوا بسیار سرد بود و برف می‌بارید، نوبت کشیک من بود. اول شب خُدّام آستان مبارک به من مراجعه کرده، گفتند: به علت سردی هوا و بارش برف، زایری در حرم نیست. اجازه دهید درهای حرم را ببندیم. من نیز به آنها اجازه دادم. مسئولان بیوت‌ها درها را بستند و کلیدها را آوردند، اما مسئول بام حرم مطهر گفت: حاج‌شیخ‌حسن‌علی نخودکی اصفهانی از اول شب تاکنون بالای بام، پای گنبد مشغول


1. قطب‌الدین راوندى، الدعوات، ص39.

2. انسان (76)، 26.

3. شیخ‌عباس قمی، منتهی الآمال، ج1، ص367.

نماز بوده، مدتی است که در حال رکوع هستند. چند بار که مراجعه کردم ایشان را به همان حال رکوع دیدیم. اگر اجازه دهید به ایشان عرض کنیم که می‌خواهیم درها را ببندیم. گفتم: خیر! ایشان را به حال خود بگذارید و مقداری هیزم در اتاق پشت‌بام بگذارید که هرگاه از نماز فارغ شدند از آن استفاده کنند و در بام را نیز ببندید. مسئول مربوط مطابق دستور عمل کرد و همه به منزل رفتیم. آن شب برف فراوانی بارید. هنگام سحر که برای باز کردن درهای حرم مطهر آمدیم، به خادم بام گفتم: برو ببین حاج‌شیخ ‌در چه حال هستند. پس از چند دقیقه، خادم بازگشت و گفت: ایشان همان‌طور در حال رکوع هستند و روی کمر ایشان را برف پوشانده است. معلوم شد که ایشان از اول شب تا سحر در حال رکوع بوده‌اند و سرمای شدید آن شبِ سخت زمستانی را اصلاً احساس نکرده‌اند. نماز ایشان هنگام اذان صبح به پایان رسید».(1) این نماز با نمازی که با گفتن سلام، انسان احساس می‌کند از زندان آزاد شده است، بسیار متفاوت است. کسی که این‌گونه تسلیم خواستة خداست و هنگامی که می‌بیند خداوند دوست دارد بنده‌اش شب تا صبح برای او رکوع و سجود کند، با عشق و علاقه، خواستة خدای خویش را گردن نهاده، با او این‌گونه مناجات می‌کند: چون تو دوست داری تا سحر در برابر تو سر خم کنم، می‌کنم! حضرت دوست نیز در پاسخ او اختیار شفای بیماران را به دست او داده، چنان کراماتی به او عنایت می‌نماید که با دانه‌ای کشمش یا خرما بیماران لاعلاج را بهبود بخشد.

نقل می‌کنند: در زمان رضاشاه رسم بر این بود که شاه ـ که خود را متولّیِ آستان قدس رضوی می‌دانست ـ کسی را به‌عنوان نائب‌التولیّة برای آستان قدس رضوی


1. علی مقدادی اصفهانی، نشان از بی‌نشان‌ها، ج1، ص85، حکایت 74.

مشخص می‌کرد. نائب‌التولیه سال‌ها در اروپا زندگی کرده بود و فردی بسیار فرنگی‌مآب بود. وی عادات خاصی داشت. یکی از کارهای وی این بود که فرزندان خود را هر روز با الکل ضد عفونی می‌کرد تا بیمار نشوند. اتفاقاً این دو کودک مبتلا به حصبه شدند و هرچه تلاش کردند و به پزشکان مختلف مراجعه نمودند، فایده‌ای نبخشید. وی پیشکاری داشت که از کرامات شیخ‌حسن‌علی اصفهانی باخبر بود. این پیشکار به وی پیشنهاد می‌دهد که نزد ایشان بروند، اما وی می‌گوید:‌ ما نزد پزشکان و متخصصانی که در اروپا تحصیل کرده‌اند، نتیجه‌ای نگرفتیم. چگونه ممکن است چنین شخصی کاری از دستش برآید؟! پس با تندی وی را بیرون می‌کند. اما سرانجام با اصرار پیشکار می‌پذیرد که به مدرسة خیرات‌خان، نزد شیخ‌حسن‌علی برود. هنگامی که وارد مدرسه می‌شود، شیخی را با ظاهری نه‌چندان مرتب می‌بیند که روی حصیری در حجره‌ای خاک‌آلود نشسته است. بر ناامیدی وی افزوده شده، نگاهی ازسر عصبانیت به پیشکار خود می‌اندازد و ازسرناچاری نزد شیخ ‌می‌نشیند. پیشکار ماجرا را برای شیخ‌ بازگو می‌کند و شیخ‌، دست در جیب نموده، دو دانه انجیر که پرز قبایش هم آنها را زینت داده بود، بیرون می‌آورد و به آقای نائب‌التولیّة داده، می‌گوید: بخور! نائب‌التولیّة که گمان می‌کرد شیخ ‌اصلاً متوجه ماجرا نشده است، می‌گوید:‌ من بیمار نیستم. فرزندانم به حصبه مبتلا شده‌اند. اما باز شیخ ‌می‌گوید: بخور! فرزندانت خوب می‌شوند. وی با ناراحتی انجیرها را گرفته، با سختی آنها را فرومی‌دهد و با عصبانیت برخاسته، بیرون می‌رود. هنگامی‌ كه پیشکار نیز بیرون می‌آید، ناسزای فراوانی نثار او می‌کند که این چه جایی است که مرا آورده‌ای؟ من می‌گویم: فرزندانم بیمارند، انجیرها را به من می‌خوراند و می‌گوید: تو بخور! فرزندانت خوب می‌شوند! پیشکار سخنان او را تحمل می‌کند تا به خانه می‌رسند. هنگام ورود به

خانه با منظرة عجیبی مواجه می‌شوند. کودکانی که تا پیش از این توان حرکت نداشتند و در حال احتضار بودند، با شور و شعف مشغول بازی با یکدیگر بودند.(1)

این نتیجة بندگیِ خالصانه برای خداست. آیا ارزش ندارد انسان با خدای خویش چنین معامله کند؟ آیا شایسته نیست که بنده، امر مولای خویش را لبیک گوید که فرمود: «بندگی کن! و شب تا سحر با گذاردن پیشانی بر سجده به کوچکی خویش اقرار کن»؟ چراکه سجده، بالاترین نماد کوچکی و فروتنی در پیشگاه الهی است. اکنون می‌توان فهمید بانوی دو عالم صدیقة طاهره(علیها السلام) چه کلام حکیمانه‌ای فرموده‌اند و چه اسراری در این سخن نهفته است.

4. زکات؛ پاک‌کنندة جان و فزایندة مال

پیش‌تر گفتیم حضرت زهرا(علیها السلام) در بخش دوم این خطبة شریف به حکمت تشریع تعدادی از عناوین برجسته در معارف اسلامی و قرآن کریم اشاره می‌فرمایند. حضرت در آغاز، ایمان و سپس نماز را ذکر فرمودند و در ادامه به مسئلة زکات پرداخته، می‌فرمایند: وَالزَّكَاةَ تَزْكِیةً لِلنَّفْسِ، وَنَمَاءً فِی الرِّزْق؛ «و [خداوند] زکات را برای پاکی روح و فزونی روزی قرار داد». در قرآن کریم نیز نماز و زکات توأمان ذکر شده‌اند؛ نظیر آنجا که می‌فرماید: وَأَوْصَانِی بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَیا؛(2) «و تا زمانى كه زنده‏ام، مرا به نماز و زكات توصیه كرده است». نیز می‌فرماید:

تِلْكَ آیاتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبین * هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُؤْمِنین *


1. این داستان را از افراد موثّقِ متعددی شنیده‌ام (مؤلف).

2. مریم (19)، 31.

الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُون؛(1) این آیات قرآن و كتاب مبین است. وسیلة هدایت و بشارت براى مؤمنان است؛ همان كسانى كه نماز را برپا مى‏دارند و زكات را ادا مى‏كنند و به آخرت یقین دارند.

در کنار هم قرار گرفتن این دو موضوع، می‌تواند به این حقیقت اشاره داشته باشد که انسان همان‌گونه که باید برای تقویت رابطة با خداوند ـ که یک رابطة درونی و قلبی است ـ تلاش کند و این رابطه را با نماز ارتقا دهد، باید در اندیشة سامان دادن به رابطة خویش با بندگان خدا نیز باشد که البته این مهم، غیرمستقیم به رابطة با خدا برمی‌گردد؛ بدین‌‌معنا که خداوند برای هر انسانی وظایفی نسبت به سایر بندگان خویش معین نموده است و او باید به خاطر اطاعت خدا آن وظایف را انجام دهد.

الف) مفهوم زکات و موارد مصرف آن

کلمة زکات دو معنا دارد: معنایی خاص و معنایی عام. زکات در معنای خاص به قسمی از عبادات مالی اطلاق می‌شود که به اشیایی خاص تعلق می‌گیرد. اما بر اساس معنای عام، زکات رسیدگی مالی به دیگران برای رضای خداست. به‌عبارت‌دیگر، زکات در اصلِ فرهنگِ دینی، اعم از اسلامی و غیراسلامی، شامل هر نوع بخشش مالی می‌شود که به‌قصد اطاعت خدا انجام گیرد؛ چه تحت عنوان زکات خاص اعطا شود، چه تحت عنوان خمس، چه تحت عنوان صدقات مستحبی که همه مشمول زکات هستند.

دربارة عنوان صدقه نیز برخی گمان می‌کنند که این عنوان تنها صدقات مستحبی


1. نمل (27)، 1ـ3.

را دربرمی‌گیرد که انسان معمولاً برای دفع بلا به فقیر اعطا می‌کند. اما در قرآن كریم دربارة زکات، اصطلاحی خاص به كار رفته است:

إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَالْمَساكینِ وَالْعامِلینَ عَلَیها وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِی الرِّقاب وَالْغارِمینَ وَفی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَابْنِ السَّبیلِ فَریضَةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلیمٌ حَكیم؛(1) زكات‌ها مخصوص فقرا و مسکینان و كاركنانى است كه براى [جمع‌آورى] آن زحمت مى‏كشند، و نیز برای كسانى كه براى جلب محبتشان اقدام مى‏شود و براى [آزادى] بردگان و [اداى دِینِ] بدهكاران و در راه [تقویت آیین] خدا و واماندگانِ در راه. این فریضه‌ای است الهى و خداوند دانا و حكیم است.

در این آیة شریف، مصارف زکاتِ اصطلاحی بیان شده است. بنابراین، اصطلاح زکات و صدقه در قرآن، اعم از معنایی است که امروزه ما در عرف و در علم فقه استعمال می‌کنیم.

ب) اسرار زکات

صدیقة طاهره(علیها السلام) دو ویژگی برجسته برای زکات بیان نموده، می‌فرمایند: تشریع زکات در اسلام دو هدف را دنبال می‌کند: یکی پاک شدن روح (تَزْكِیةً لِلنَّفْس) و دیگری فراوان شدن روزی (نَمَاءً فِی الرِّزْق).

اول. پاکی جان

بانوی دو عالم(علیها السلام) سرّی از اسرار تشریع زکات را پاک شدن روح انسان از آلودگی‌ها بیان


1. توبه (9)، 60.

می‌فرمایند. اما به‌راستی، چگونه زکات موجب تطهیر و پاکیزگی جان آدمی می‌شود؟ اگر این حکمت، ویژگی نماز شمرده شده، گفته شود نماز موجب صفای روح می‌گردد، درک آن برای انسان راحت‌تر است. اما زکات به معنای کمک مالی انسان به دیگری چگونه موجب تطهیر روح و رشد آن می‌گردد؟

کلمة «زکات» که با کلمة «تزکیه» هم‌خانواده است، در اصلِ لغت به معنای پاکی و رشد است(1) و ظاهراً در مواردی به کار می‌رفته است که با زدودن زوایدِ چیزی، زمینة رشد آن را فراهم می‌نموده‌اند، مانند هرس کردن درخت. باغبان‌ها در فصلی از سال درخت‌های میوه را هرس کرده، قسمتی ‌از شاخه‌های آنها را قطع می‌کنند. این عمل زمینة رشد بیشتر درخت و افزایش کمّی و کیفیِ میوة آن را فراهم می‌كند. وجود شاخه‌های اضافی موجب می‌گردد مقدار فراوانی از غذای درخت صرف آن شاخه‌ها و برگ‌هایشان شده، محصول آن با کاهش کمّی و کیفی مواجه شود. ازاین‌رو، از روزگاران قدیم باغبان‌ها با هرس کردن درختان مانع این امر می‌شدند که به آن تزکیة درخت می‌گفته‌اند. گویا زکات هم از همین ریشه گرفته شده است. انسان با دادن زکات، قدری از مال خویش را جدا کرده، به دیگران می‌بخشد و این عمل مانند قطع کردن شاخ و برگ‌های اضافی است که باعث رشد و مرغوبیت میوه می‌گردد. ازاین‌رو، درک این امر ‌که زکات موجب فراوانی روزی می‌شود، راحت‌تر است از اینکه بگوییم: زکات موجب تطهیر روح آدمی می‌گردد. به‌راستی سرّ ارتباط زکات با تطهیر روح چیست؟

چگونگی پاکی جان با پرداخت زکات

تطهیر جان با پرداخت زکات را می‌توان چنین تبیین كرد:


1. ر.ک: مبارك‌بن‌محمدبن‌اثیر، النهایة فی غریب الحدیث والأثر، مادة «زکا».

یك) مال؛ زمینه‌ساز دل‌بستگی به دنیا

در جهان‌بینی اسلامی، امور دنیوی و مادی که در اختیار انسان قرار گرفته است، اَصالت نداشته، صرفاً برای انسان جنبة ابزاری دارند. برخلاف آنچه ما‌ده‌گرایان و منکران خدا تصور می‌کنند، ما برای این خلق نشده‌ایم که فقط از لذت‌های دنیا بهره‌مند گردیم. همة حیات دنیا سیر است و ما در سفریم و مقصد جای دیگری است. ما باید در این سیر در حدی که رسیدن به مقصد نیازمند آن است، توشه برگیریم و همواره به یاد داشته باشیم که دنیا خود هدف اصلی نیست. خدای متعال ازروی لطف بی‌پایان خویش بهره‌مندی از نعمت‌های دنیا را با لذت همراه نموده، تا ما با رغبت و انگیزة بیشتری از آنها استفاده کنیم. اگر خوردنی‌ها و آشامیدنی‌های دنیا برای انسان لذت‌بخش نبود، انسان اهتمامی به استفادة از آنها نمی‌داشت و از بین می‌رفت، یا اگر غریزة جنسی در وجود آدمی نهاده نمی‌شد، انگیزة انسان برای تشکیل خانواده و فرزنددار شدن ضعیف می‌گشت؛ به‌خصوص با گسترش فرهنگ لذت‌طلبی مادیِ غربی که دامنة آن بسیاری از جوامع را دربرگرفته، بر اثر آن جوانان برای استمتاع بیشتر و رهایی از قید و بندِ خانواده سعی می‌کنند به‌صورت فردی زندگی کرده، چندان به ازدواج و قبول مسئولیت پرورش و تربیت فرزند رغبت نشان ندهند. اگر خداوند غریزة بسیار قوی جنسی را در نهاد انسان قرار نمی‌داد، انگیزة انسان برای تشکیل خانواده و فرزنددار شدن بسیار ضعیف می‌بود، اما وجود چنین غریزة قدرتمندی، انسان را به سمت ارضای طبیعی آن سوق می‌دهد. اگر تأمین نیازهای دنیوی برای انسان لذت‌بخش نبود، او چندان به تأمین آنها اهتمام نمی‌ورزید و حاضر نبود بسیاری از رنج‌ها و سختی‌ها را تحمل کند. در این صورت، حیات او دوامی نمی‌یافت و فرصتی هم برای تحصیل علم، معرفت و

عبادت خداوند و انجام وظایف پیدا نمی‌کرد. درنتیجه، رشد روحی و معنوی برای او حاصل نمی‌شد و سعادت ابدی و حیات در بهشت نیز برای او ممکن نمی‌گشت. رسیدن به سعادت ابدی و رضوان الهی مستلزم عبور از این حیات و طی کردن مسیر دنیاست؛ بدین‌‌معنا که برای تحصیل آن هدف والا باید به‌قدری که خداوند مقدر فرموده است، در این عالم بمانیم و با سختی‌های آن دست‌و‌پنجه نرم کنیم، تا بتوانیم در سایة اطاعت خداوند رشد معنوی کنیم.

سرانجام، انسان در زندگی اجتماعی خویش به این نتیجه می‌رسد که برای تأمین نیازهای خویش و استفاده از لذت‌های دنیوی، باید مال داشته باشد. ازاین‌رو، به کسب مال رو می‌آورد. معمولاً انسان در کسب مال به یک حد معینی قانع نمی‌شود؛ به‌گونه‌ای‌که اگر آمار گرفته شود که چند درصد از فعالیت‌ انسان‌ها برای کسب مال و دارایی‌های دنیوی صرف می‌شود، به احتمال زیاد به نتیجه‌ای عجیب خواهیم رسید. معمولاً انسان‌‌ها عمدة وقت خویش را صرف کسب مال یا مقدماتی برای یافتن کاری مناسب برای کسب درآمد کرده، در این مسیر گاه متحمل رنج و زحمت فراوان می‌گردند. طبیعتاً چیزی که با این سختی به دست آید، نزد انسان ارزش یافته، به آن دل‌بستگی پیدا می‌کند. اگر انسان به مالْ دل‌بسته شود، قُوای فکری و احساسی‌اش به همان جهت سوق داده شده، دائماً در اندیشة کسب مال بیشتر خواهد بود؛ اگر از توانایی فکری و ذهنی برخوردار باشد، دائماً در این اندیشه خواهد بود که چه معامله‌ای انجام دهد، کجا سرمایه‌گذاری کند، چه اختراعی به ثبت برساند و جز اینها که درآمد بیشتری را عاید او کند و اگر تنها از قوای بدنی بهره‌ای دارد، سعی می‌کند با کار بیشتر درآمدی بیشتر را برای خود کسب کند. اکنون اگر به چنین انسانی گفته شود از مالی که به دست آورده‌ای، به دیگران انفاق کن! این کار

برای او بسیار بسیار سخت خواهد بود؛ حتی پرداخت خمس و سایر واجبات مالی برای انسانِ دل‌بسته بسیار سخت است، تا چه رسد به پرداخت‌های مستحبی.

این تعلقی که انسان به امور دنیوی پیدا می‌کند، بسیار خطرناک بوده، اگر رشد کند، می‌تواند انسان را به کفر بکشاند؛ همان‌طور که بسیاری را به آن وادی کشانده است. دست‌کم، ضرری که به انسان وارد می‌کند، این است که فکر انسان را مشغول کرده، باعث می‌شود فرصتی را که باید صرف عبادت و رشد معنوی کند، صرف نقشه کشیدن برای درآمد بیشتر نماید و این آلودگی روحی بزرگ‌ترین سد راه تکامل انسان خواهد شد. مَثَل چنین انسانی مَثَل پرنده‌ای است که سنگی به پای او بسته شده و پرواز را برای او بسیار سخت کرده است. هرچه این مانع سنگین‌تر باشد پرواز با مشکل بیشتری روبه‌رو خواهد بود. پرنده، هنر پرواز و ابزارهای آن را در اختیار دارد، اما این سنگ، مانع هنرنمایی او می‌شود. انسان از نعمت عقل، شعور و معرفت برخوردار است و از تعلیمات انبیا بی‌خبر نبوده، می‌داند سعادت ابدی، رسیدن به بهشت و رضوان الهی است و این دنیا بازیچه‌ای بیش نیست (إِنَّمَا الحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَلَهْو؛(1) «زندگی دنیا فقط بازی و سرگرمی است»)، اما مشکل او این است که در میدان عمل یا دچار تردید می‌گردد، یا به‌کلی دانسته‌های خویش را فراموش می‌کند. انسانِ دل‌بستة به دنیا اگر اندکی از مال خویش را گم کند، خواب از چشمش ربوده شده، حتی در نماز هم فکرش مشغول می‌گردد. این دل‌مشغولی‌ها نشانة تعلق دل به دنیاست. آیا چنین کسی، حال عبادت پیدا می‌کند؟ آیا او می‌تواند سحرخیز بوده، با نشاط در پیشگاه خدا راز و نیاز نماید؟ هرگز! این تعلق، بیماری روحی است و مانع او خواهد بود.


1. محمد (47)، 36.

دو) زکات؛ درمان بیماریِ دل‌بستگی به دنی

اما برای درمان این بیماری و پاک نمودن این آلودگی چه باید کرد؟ در قرآن کریم، راه درمان این بیماری چنین بیان شده است: لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّون؛(1) «هرگز به نیکوکاری نمی‌رسید، مگر اینکه از آنچه دوست می‌دارید انفاق کنید».

اگر انسان بخواهد پاک شود و پاکی خویش را حفظ کند، باید دارایی‌های خویش را هرس کرده، اضافی آنها را قطع نماید. باید قدری از اموالی را که اندوخته است، به دیگران بدهد؛ وگرنه دل‌بستگی‌ها مانع رشد و پیشرفت معنوی او خواهند شد. دل‌بستگی‌ها چون سنگی است که به پای انسان بسته شده، راه رفتن را برای او مشکل می‌کند، تا چه رسد به پرواز. اگر تمنای پرواز داشته باشد، باید سنگ را از پای خویش باز کند. خداوند بخشش قسمتی از مال را تحت عنوان خمس و زکات واجب کرده است، اما این راه را باز گذاشته است تا انسان‌ها بیشتر انفاق کرده، از آلودگی‌ها دورتر شوند. البته انسان باید در این امر اعتدال را رعایت نماید.

بنابراین، روشن می‌گردد که بهترین روشِ کاستنِ تعلقاتِ دنیوی و پاک شدن جان آدمی از چنین تعلقاتی، کمکِ مالی به دیگران است. قرآن می‌فرماید: هرگز به نیکی، سعادت و پاکی نخواهید رسید، مگر آنکه از چیزهایی که دوست دارید انفاق کنید، نه چیزهایی که اسباب زحمت است و قصد دور ریختن آنها را دارید. اتفاقاً قرآن بر روی این نکتة اخیر تأکید داشته، می‌فرماید:

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الأَرْض وَ لا تَیمَّمُوا الْخَبیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذیه


1. آل عمران (3)، 92.

إِلاَّ أَنْ تُغْمِضُوا فیهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِی حَمیدٌ؛(1) اى اهل ایمان، از قسمت‌هاى پاكیزة اموالى كه به دست آورده‏اید و از آنچه از زمین براى شما خارج ساخته‏ایم، انفاق كنید؛ و براى انفاق، به سراغ قسمت‌هاى ناپاك نروید؛ زیرا خود شما حاضر نیستید آنها را بپذیرید، مگر ازروى اغماض [و كراهت]. بدانید خداوند، بى‏نیاز و شایستة ستایش است.

زکات نیز کمکی مالی به دیگران است و چنین خاصیت عظیمی در دل آن نهفته است. پس با دادن زکات، دل از آلودگی وابستگی به دنیا پاک می‌گردد. قرآن خطاب به پیامبر(صلى الله علیه وآله) می‌فرماید: خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّیهِم بِهَا؛(2) «از اموال آنها صدقه‌ای بگیر، تا به‌وسیلة آن آنها را پاک کنی و پرورش دهی».

دل‌بستگی به دارایی‌های دنیوی که مانع از علاقة به آخرت و اُنس با حضرت حق‌تعالی و عبادت او می‌شود، با پرداخت زکات از بین می‌رود. ازاین‌رو، حضرت زهرا(علیها السلام) می‌فرمایند: وَالزَّكَاةَ تَزْكِیةً لِلنَّفْس؛ «و [خداوند] زکات را برای پاک کردن جان و دل قرار داد».

در فرهنگ ما این‌گونه شایع شده است که با دادن خمس و زکات، مال انسان پاک می‌شود؛ زیرا با وجود حقوق واجب الهی در میان اموال انسان، تصرف در مال حرام محسوب می‌شود. حرام، امر پلیدی است که مال را آلوده می‌کند. لذا می‌گویند: خمس و زکات مال انسان را پاک می‌کند. این تعبیر هم صحیح است و با پرداخت


1. بقره (2)، 267.

2. توبه (9)، 103.

خمس و زکات مال انسان پاک می‌شود؛ بدین‌‌معنا که حق دیگری از آن جدا شده، تصرف در آن جایز و حلال می‌گردد، اما مسئلة اصلی پاک شدنِ جانِ آدمی از تعلقاتِ دنیوی است.

دوم. افزایش روزی

فایدة دوم زکات، دنیوی است و آن وسیع گشتن روزی انسان در همین عالم است. گرچه ظاهراً کسی که زکات می‌پردازد، از مال خویش می‌کاهد، اما این امرْ موجب برکت و فزونی آن می‌شود. دلایل این مطلب را می‌توان به سه گونه بررسی کرد:

یك) تقوا، عامل افزایش رزق

با استفاده از آیات قرآن روشن می‌گردد که اطاعت از خدا و رعایت احکام الهی موجب می‌شود خدای متعال باب رحمت را به روی انسان بگشاید؛ به‌گونه‌ای‌که انسان خود یارای محاسبة آن را ندارد. قرآن می‌فرماید: وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَیرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لاَ یَحْتَسِب؛(1) «و هرکس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می‌کند و او را از جایی که گمان ندارد روزی می‌دهد».

تقوا باعث می‌شود که خداوند روزی انسان را وسیع نماید. این یك پاداش الهی است که خداوند به انسان باتقوا هدیه می‌دهد. همچنین اگر در جامعه‌ای تقوا فراگیر شده، افراد آن اهل تقوا شوند، خداوند وعده داده است که برکات خویش را از زمین و آسمان بر آنان بگشاید. قرآن کریم از این وعدة الهی این‌گونه خبر می‌دهد:


1. طلاق (65)، 2ـ3.

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالأَرْض؛(1) «و اگر اهل شهرها و آبادی‌ها ایمان می‌آوردند و تقوا پیشه می‌کردند، حتماً برکات آسمان و زمین را بر آنها می‌گشودیم».

پرداخت زکات برای کسب رضای پروردگار عالم، انجام امری از اوامر خداوند بوده، مصداقی از رعایت تقوا محسوب می‌شود. با این حساب، وعده‌های الهی مشمول حال او شده، عجیب نیست که رزق او فزونی یابد.

دو) تجربه؛ گویای برکت‌بخشی زکات

دلیل دیگر بر فزونی رزق، كه بر اثر پرداخت زکات به دست می‌آید، تجربة عملی مؤمنان در این زمینه است. مؤمنانی که به دستور الهی جامة عمل پوشانده‌اند، خود شاهدی بر صدق این سخن صدیقة کبری(علیها السلام) هستند. آنان با چشم خود برکاتی را دیده‌اند که با پرداخت زکات در زندگی ایشان سرازیر شده است. بنده شخصی از اهل علم را می‌شناسم که واقعاً مظهر سخاوت و کَرَم است و کسی را چون او ندیده‌ام که این‌چنین راحت بذل و بخشش کند. او مهمانان خویش را بسیار اکرام کرده، هنگام رفتن هم هدایای فراوانی همراه آنان می‌نماید. روزی از او پرسیدم: چگونه است که شما این‌چنین راحت بذل و بخشش می‌کنید؟ ایشان گفت: «چرا چنین نکنم؟! من هرگاه این بخشش‌ها را داشته باشم، بر سرمایه‌‌ام بی‌حساب افزوده می‌شود. نمونه‌اش این است که امسال صد رأس از میش‌های من دوقلو زاییدند». او این حقیقت را باور کرده بود و در میدان عمل هم به‌راحتی بدان پایبند بود. باز یکی از مباشران املاک آستان قدس رضوی در نیشابور برای


1. اعراف (7)، 96.

بنده نقل می‌کرد: مزرعة بزرگی از آستان قدس را عده‌ای اجاره کرده، در آن به کشت و کار مشغول بودند. یک‌سال در فصل برداشتِ محصول، آن مزرعه مورد هجوم ملخ قرار گرفت و تمام محصول آن به‌جز قسمتی از وسط آن از بین رفت. گویا وسط مزرعه را حصاری کشیده بودند تا از آفت در امان بماند. هنگامی که از سرّ آن تحقیق کردیم، متوجه شدیم این قسمت از مزرعه در اجارة کشاورزی باتقواست که زکات محصول خود را به‌موقع پرداخت می‌نماید و سایر مستأجران مانند او نبوده، زکات محصول خویش را پرداخت نمی‌کردند.(1)

سه) تحلیل علمیِ رابطة زکات با افزایش مال

دلیل دیگری که می‌توان برای وسیع گشتن روزی به‌وسیله پرداخت زکات اقامه کرد، دلیلی علمی است که حتی می‌توان آن را برای کسانی گفت که بیشتر به مسائل علمی توجه داشته، چندان به مسائل تعبدی اعتنا نمی‌كنند. ازنظر علمی، پرداخت زکات، به معنای عام آن که همة بخشش‌های مالی را دربرگیرد، مسئله‌ای اقتصادی است و به پیشرفت اقتصادی جامعه کمک می‌کند.

پیشرفت اقتصادیِ جامعه مرهون این است که مصرف‌کننده بتواند از تولیدات مراکز تولیدی استفاده کند. اگر تولید در جامعه فراوان شود، اما محصولات تولیدی خریدار


1. از اقدامات بسیار خوبِ جناب حجت‌الاسلام‌والمسلمین استاد محسن قرائتی، تبلیغ و ترویج زکات بود. ایشان هم اقدامی اثرگذار برای اقامة نماز نمودند و هم برای ادای زکات. در سایة تبلیغات ایشان ـ الحمدلله ـ پرداخت زکات در میان کشاورزان رواج یافت که البته نفع آن هم عاید خود کشاورزان خواهد شد. خداوند برکات وجودی ایشان را بیشتر نماید و به فعالان در عمران و آبادی برای محرومان و مستضعفان توفیق عنایت فرماید.

نداشته باشند، به صاحب سرمایه سودی نمی‌دهند. در اجرای طرحی اقتصادی برای رشد اقتصاد جامعه ابتدا باید به بازار خرید آن اندیشید. در اقتصاد جهانی، کشورهای پیشرفتة صنعتی به‌ بهانة کمک‌های علمی، اقتصادی، فرهنگی، بانکی و غیره، مؤسسات اقتصادی و اعتباری تأسیس کرده، به کشورهای دیگر وام می‌دهند تا آن کشورها توان خرید کالای آنها را داشته باشند. پس یکی از راه‌های رشد اقتصاد جامعه، کمک مالی به فقرای جامعه است تا قدرت خرید آنها نیز بالا رود.  اگر قدرت خرید آحاد جامعه بالا برود، برای تولیدکنندگان نیز منفعت‌زا خواهد بود.

یکی از فواید زکات، ایجاد قدرت خرید برای مستضعفان جامعه است. کسی که به نان شب محتاج باشد، توان خرید کالاهایی را که در جامعه تولید می‌شوند، نخواهد داشت و این امر موجب سِیر نزولی در اقتصاد جامعه خواهد شد. بنابراین، گردش پول در بین افراد جامعه باعث رشد اقتصادی (نماء فی الرزق) می‌گردد که طبیعتاً این امر مستلزم این است که کسانی که اموال بیشتری در دست دارند، مقداری از آن را به کسانی که از اموال کمتری برخوردار هستند، منتقل کنند.

پس، هم از راه آیات قرآنی و هم از راه تجربه و هم از راه استدلالِ علمی می‌توان فهمید که کمک مالی به دیگران باعث بهبود وضع اقتصادی می‌شود.

5. روزه؛ تثبیت‌کننده اخلاص

وَالصِّیامَ تَثْبِیتاً لِلإِخْلاَص؛ «و [خداوند] روزه را برای تثبیت اخلاص قرار داد».

در ادامة خطبة شریف فدکیه، حضرت زهرا(علیها السلام)، به یکی از حکمت‌های تشریع روزه تأکید می‌كنند و می‌فرمایند: «خداوند روزه را برای تثبیت اخلاص تشریع فرمود».

ویژگی برجستة روزه که در سایر عبادات دیده نمی‌شود، این است که روزه ذاتاً عبادتی مخفی است؛ بدین‌معنا که كسی با دیدن روزه‌دار متوجه نمی‌شود که او در حال عبادت است. روزه یک عمل امساکی از مبدأ تا منتها بوده، قوام آن به ترک است. این ترک، خودبه‌خود نشان نمی‌دهد که شخص قصد روزه دارد. نخوردن گاه به سبب بی‌اشتهایی است و گاه به عللی دیگر. بنابراین، صِرف اینکه انسان مشاهده کند کسی غذا نمی‌خورد دلیل بر روزه‌دار بودنش نیست. علاوه بر اینکه کمتر اتفاق می‌افتد که انسان از اذان صبح تا اذان مغرب با کسی همراه شود و با کنترل وی متوجه امساک او از مفطرات گردد. ازاین‌رو، به‌خودیِ‌خود، ریا و سُمعه(1) به این عمل راه ندارند، مگر اینکه روزه‌دار به خودنمایی تعمد داشته، اظهار کند که من روزه‌ام! سایر عبادات این ویژگی را ندارند. هنگامی که کسی به نماز می‌ایستد، عمل او نشانة این است که مشغول خواندن نماز است؛ یا کسی که زکات می‌پردازد، کسی که آن را می‌گیرد، می‌فهمد که وی انفاق کرده است. همین‌گونه است حج، جهاد و سایر فروعات. اما روزه‌دار به صرف روزه‌داری نمی‌تواند ریاکاری کند. ازاین‌جهت، این عبادت به اخلاص نزدیک‌تر است. کسی که یک ماه این عبادت را انجام می‌دهد، درحقیقت یک ماه اخلاص را تمرین می‌کند. هنگامی که انسان یک ماه هر روز عملی را تکرار کرد، برای او ملکه می‌شود. پس روزه اخلاص را در انسان تثبیت می‌نماید. این فایده بر روزه بیش از سایر عبادات مترتب می‌شود. ازاین‌روست که حضرت زهرا(علیها السلام) ویژگی برجستة روزه را «تثبیت اخلاص» معرفی می‌فرمایند. البته همان‌گونه که پیش از این اشاره کردیم، ذکر این حکمت‌ها به


1. ریا از مادة «رؤیت» بوده، به معنای نشان دادن چیزی به کسی است و سُمعه از مادة «سمع» به معنای شنیدن بوده، بدین‌معناست که انسان کاری کند كه دیگران از او به‌خوبی تعریف کنند.

معنای حکمت انحصاریِ این احکام نیست، بلکه ایشان، با توجه به اقتضای موردْ هرکدام را که بیشتر اهمیت داشته است، انتخاب فرموده‌اند. به همین دلیل است که می‌بینیم در روایات دیگر، حکمت‌های دیگری برای روزه بیان شده است.

برخی از آثار روزه

در روایات، فواید فراوانی اعم از فواید بدنی، بهداشتی، اجتماعی و اخلاقی برای روزه ذکر شده است که به دو نمونة آن اشاره می‌كنیم:

الف) روزه و سلامت تن

در روایتی معروف از رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که فرمودند: صُومُوا تصحّوا؛(1) «روزه بگیرید تا تندرست شوید».

روزه یکی از بهترین راه‌ها برای حفظ بهداشت و سلامتی بدن است و درصورتی‌که هنگام افطار و سحر، بدخوراکی یا پرخوری نکنیم، روزه دستگاه گوارش را تنظیم نموده، باعث دفع سموم بدن و ذوب شدن چربی‌های زاید بدن می‌گردد. امروزه در بسیاری از مراکز بهداشتی دنیا یکی از بهترین راه‌های بهداشت و حتی معالجة بسیاری از امراض را روزه گرفتن می‌دانند. برخی نیز ادعا دارند که با روزه بیماری‌های صعب‌العلاج یا لاعلاج را درمان کرده‌اند. در این زمینه کتاب‌های فراوانی نوشته شده است که به فارسی هم ترجمه شده‌اند.(2)


1. نهج الفصاحة، ترجمة ابوالقاسم پاینده، ص547.

2. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: صبور اردوبادی، اهمیت روزه ازنظر علم روز به زبان علمی ساده.

ب) آشنایی ثروتمندان با گرسنگی

از فواید دیگر روزه که در روایات مورد تأکید قرار گرفته، آشنایی ثروتمندان با گرسنگی است.(1) روزه باعث می‌شود که ثروتمندان نیز دست‌کم روزی چند ساعت طعم گرسنگی را بچشند. آنان که در ثروت غوطه‌ور بوده، نیازهای مادی خویش را به‌راحتی تأمین می‌نمایند، همیشه انواع غذاها و نوشیدنی‌ها را در اختیار داشته، دائماً عادت دارند که چیزی تناول کنند. طبیعتاً چنین انسانی مهلتی برای درک احساس گرسنگی به خود نخواهد داد. ازاین‌رو، آنها نمی‌توانند معنای گرسنگی را به‌درستی درک کنند.

نقل است كه به ثروتمندی گفتند: همسایه‌ات نان شب برای خوردن ندارد. گفت: مگر حتماً لازم است انسان شب نان بخورد. اکنون که نان ندارد، غذای دیگری بخورد! او اصلاً درک نمی‌کرد كه نداشتن نان شب به چه معناست. گمان می‌کرد به‌صورت اتفاقی نان در خانة همسایه‌اش یافت نمی‌شود؛ چراکه اصلاً برای او باورکردنی نبود که کسی باشد که در خانه‌اش غذا یافت نشود. اگر انسان گرسنگی نکشیده باشد، نمی‌تواند بفهمد گرسنگی چه معنایی دارد و فقرا در هنگام گرسنگی و نداری چه رنجی را تحمل می‌نمایند. از حکمت‌هایی که خدای متعال در تشریع روزه منظور فرموده، این است که ثروتمندان معنای گرسنگی را بفهمند و کمی درد فقیران را درک کنند، تا به فقرا رسیدگی کنند. برای روزه حکمت‌ها و منافع دیگری هم بیان شده است که به جهت دور نشدن از هدف و روشی که در این کتاب منظور داشته‌ایم، از ذکر آنها خودداری می‌كنیم.


1. محمدبن‌علی‌بن‌بابویه، من لا یحضره الفقیه، ج2، ص73.

6. اسرار حج

وَالْحَجَّ تَشْییداً لِلدِّین؛ «و [خداوند] حج را برای استحكام و شکوه دین قرار داد».

تا به اینجا، عبادات مذکور در کلام بانوی دو عالم(علیها السلام) و حکمت‌های مورد تأکید آنها، عمدتاً جنبة شخصی و فردی داشتند؛ اما پارة تن رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از اینجا به بعد، آرام آرام به حوزة مسائل اجتماعی وارد می‌شوند. مسائل اجتماعی بخش عظیمی از دامنة آموزه‌های اسلام را دربرگرفته، اسلام بدانها اهتمام فراوانی دارد. با وجود این، مسلمانان کمتر به مسائل اجتماعیِ اسلام توجه دارند و به آنها می‌اندیشند. یکی از برکات انقلاب اسلامی این بود که احکام و ارزش‌های اجتماعی را در جامعة ما مطرح کرد و ما را با حکمت بسیاری از احکام اجتماعی اسلام و وظایفی که در این زمینه داریم، آشنا کرد. قبل از انقلاب در مجامع دینی کمتر از این قبیل بحث‌ها مطرح می‌شد. بحث‌های مهم در آن زمان بیشتر پیرامون نماز، روزه و سایر مسائل فردی بود؛ اما دربارة مسائل سیاسی و اجتماعیِ اسلام کمتر بحث می‌شد. اگر کسی هم به این حوزه‌ها می‌پرداخت، سخن یا نوشتة وی چندان مورد استقبال واقع نمی‌شد. یکی از حقوقی که امام راحل(رحمه الله) بر جامعة اسلامی و به‌خصوص بر ما ایرانی‌ها دارند، زنده کردن این بخش از آموزه‌های اسلام است. آن پیر فرزانه، ما را با حکومت اسلامی، شرایط حاکم اسلامی، وظایف و اختیارات حاکم اسلامی و مسائل فراوان دیگری آشنا کرد که امروزه ضرورت آنها به‌خوبی احساس می‌شود. گرچه امروزه محققانی در این زمینه به بحث و تحقیق اشتغال دارند، بسیاری از این تلاش‌ها نارساست و ما به تلاش بیشتری در این زمینه نیازمندیم.

الف) حج؛ تمرین بندگی

حج عبادتی است که علاوه بر ابعاد اجتماعی، آثار فردی نیز دارد. حاجی در حج عبودیت را تمرین می‌کند. حاجی در ایام حج فارغ از امور مادی، گرفتاری‌های خانوادگی و نظایر اینها، فرصتی برای اُنس با خدا و بندگیِ خالصانه می‌یابد. اگر به دنبال یکی از بهترین فواید حج باشیم، شاید بتوان آن را «تمرین بندگی» عنوان کرد.

آنچه اكنون خواهم گفت، از خطیبی فرزانه و وارسته است که در ایام جوانی برایم به یادگار مانده است. تازه به قم آمده بودم و داشتم با فضای فیضیه آشنا می‌شدم که با مرحوم شیخ‌علی‌اکبر تربتی آشنا شدم. آن روزها مراسم و مجالس گوناگونی در مدرسة فیضیه برپا می‌شد و بزرگانی از خطبا و وعاظ بر منبر می‌رفتند که هم روح خویش را با نور معنویت جلا بخشیده بودند و هم بهرة علمی فراوانی داشتند و هم به زینت هنرِ خطابه آراسته بودند. لذا منبرهای ایشان نیز مایة پند شنوندگان گشته، هم بر دانش آنان می‌افزود و هم درسی برای شیوة خطابه و تبلیغ دین بود. یکی از خطیبان بزرگ آن زمان که ما از ایشان بهره بردیم، مرحوم شیخ‌علی‌اکبر تربتی(رحمه الله) بود. ایشان از شاگردان مرحوم میرزاجوادآقای ملکی تبریزی بود که از درس اخلاق ایشان بهره‌ها برده بود. وی مردی مهذّب بود و منبری بسیار مؤثر و سازنده داشت. بیش از پنجاه سال پیشْ نکتة مذكور را از ایشان آموختم. ایشان در آن ایام به مناسبت ایام حج در مدرسة فیضیه منبر رفته، جان و دل مستمعان خویش را جلا می‌داد. از نکاتی که ایشان بر آن تأکید می‌کردند، این نکته بود که از بزرگ‌ترین فواید حج، تمرین بندگی خدای متعال است. آنچه از کلام ایشان در خاطر دارم، این مضمون است که می‌فرمود: گرچه بسیار مناسب است که انسان در کنار یادگیری احکام اسلام، حکمت‌های آن احکام را

هم یاد بگیرد، چراکه این امر موجب تقویت ایمان شده، انسان خواهد فهمید که احکام خدا گزاف و بیهوده نیست و به همین جهت قرآن کریم و پیشوایان معصوم(علیهم السلام) این حکمت‌ها را بیان فرموده‌اند،(1) ولی نباید به‌تدریج حالت انسان به‌گونه‌ای شود که دستورهای الهی را تنها به خاطر منافع آنها انجام دهد. ما کمتر به این معنا اهتمام داشته‌ایم که فرمان خداوند را تعبداً اطاعت کرده، به فواید آن توجه نداشته باشیم. «تعبد» از «عبد» مشتق شده و به معنای «بنده‌وار رفتار کردن» است. بنده باید تمرین کند که به حکم خدا ـ ازآن‌رو که حکم خداست ـ عمل كند؛ حتی به خویش تلقین كند که اگر حکم خدا به ضرر او هم باشد، ازآن‌رو که انجام آن اطاعت خداست، باید انجامش دهد. بنده باید مطیع مولا باشد؛ چراکه همة هستی از آنِ اوست و هنگامی که می‌گوید: با اعضا و جوارحی که در اختیار شما قرار داده‌ام، آن‌گونه که می‌گویم عمل نمایید، باید اطاعت کرده، همان‌گونه که او می‌خواهد عمل نماییم. اعمال حج برای این تشریع شده است که این نقص را در ما جبران نماید.

در هنگامة اعمال حج، خداوند از حاجی می‌خواهد که در روزی معین و ساعتی مشخص در سرزمینی توقف کند و بدون اینکه به زمان و مکانِ توقف اعتراض داشته باشد، او را اطاعت کند و زمانی مشخص، نه دیرتر و نه زودتر، باید از آن سرزمین کوچ کند. در هنگام طواف، باید حول خانه‌ای سنگی به تعدادی معین گردش کند، بدون


1. در این جهت، بیش از همه، از حضرت رضا(علیه السلام) روایت نقل شده است. شیخ صدوقŠ، در کتاب علل الشرائع، روایاتی را که بیانگر علت‌های تشریع احکام هستند، جمع‌آوری نموده است که غالب روایات آن کتاب از امام رضا است. همچنین ایشان در کتاب عیون أخبار الرضا(علیه السلام)، اخباری را که از امام رضا(علیه السلام) نقل شده، جمع‌آوری نموده است که در بابی از آن به علل آموزه‌های اسلام می‌پردازد.

اینکه از چرایی آن سؤال کند. همچنین است سعی بین صفا و مروه و سایر اعمال حج. اگر از عبد واقعی سؤال کنند كه چرا این كارها را می‌كنی؟ پاسخ او یک کلام خواهد بود: خداوند چنین امر فرموده است و باید امر او را اطاعت کرد. ازاین‌رو، می‌توان گفت از ویژگی‌های مهم حج، تمرین عبودیت و بندگی است، اما آنان که خواهان فهم معنای بندگی هستند و می‌خواهند این درس را مرور کنند، باید داستان ابراهیم(علیه السلام) و فرزندش اسماعیل(علیه السلام) را داستان بالینی خویش گردانند. آنجا می‌توان بهترین نمونة بندگی را از نزدیک به نظاره نشست.

حضرت ابراهیم(علیه السلام) در یك خواب وحیانی، مشاهده کرد که فرزند خود اسماعیل(علیه السلام) را ذبح می‌کند. این مشاهده به او فهماند که این منظره درحقیقت وظیفه‌ای است که باید انجام دهد. انبیای الهی همان‌گونه که ندای جبرئیل را دقیقاً تشخیص داده، با چیزی دیگر اشتباه نمی‌گیرند و می‌فهمند که وحی الهی است، رؤیا و خوابی را که برای آنها وظیفه و مسئولیت به بار می‌آورد، از غیر آن به‌درستی تشخیص داده، می‌دانند که باید آن وظیفه را انجام دهند. حضرت ابراهیم(علیه السلام) در چنین خوابی مشاهده کرد که فرزندش اسماعیل(علیه السلام) را ذبح می‌کند؛ اسماعیلی که نوجوانی بسیار زیبا، با کمال و مؤدب بود و خداوند در سنین پیری او را به ابراهیم(علیه السلام) عنایت فرموده بود. ابراهیم(علیه السلام) خود در سرزمین شامات زندگی می‌کرد، اما در آن هنگام که اسماعیل(علیه السلام) نوزادی بیش نبود، به امر خداوند او و مادرش را به سرزمینی بی‌‌آب‌وعلف در میان کوه‌های مکه برد و گاه به ایشان سرکشی می‌کرد. اما اکنون که اسماعیل(علیه السلام) نوجوانی زیبا، رشید و دلرباست و ابراهیم(علیه السلام) از تماشای این موهبت الهی لذت می‌برد، در خواب می‌بیند که در حال ذبح اوست و می‌فهمد که این وظیفه‌ای است که باید انجام دهد.

خداوند این وظیفه را با وحی كردنِ کلامی به حضرت ابراهیم(علیه السلام) القا نکرد، به این معنا که جبرئیل را نازل کند و او به ابراهیم(علیه السلام) بگوید: «یا إبراهیم اذبح ابنک»، بلکه این وظیفه را با رؤیا برای او مجسم کرد. شاید سرّ این کار این بود که اگر می‌فرمود: «او را ذبح کن»، حکم به ذبح تعلق گرفته، می‌بایست سر اسماعیل(علیه السلام) را می‌برید تا ذبح محقق شود؛ درحالی‌که اصل حکم اجرای ذبح حقیقی نبود، بلکه اصل حکم، گذاشتن کارد بر گلوی اسماعیل(علیه السلام) بود. این وظیفه به‌صورت رؤیا به ابراهیم(علیه السلام) نشان داده شد تا او گمان کند که تکلیفش ذبح حقیقی است و این‌گونه خداوند ابراهیم(علیه السلام) را امتحان کرد تا معلوم شود آیا حاضر است فرزند خویش را به فرمان الهی ذبح کند یا نه؛ و چون ارادة خداوند بر ذبح اسماعیل(علیه السلام) تعلق نگرفته بود، با گذاشتن کارد بر گلوی اسماعیل(علیه السلام)، ابراهیم(علیه السلام) از امتحان سربلند بیرون آمده، به وی خطاب شد: قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا؛(1) «آن رؤیا را تحقق بخشیدى‏ [و وظیفه‌ات را انجام دادی]».

نکتة دیگری که از مرور این امتحان عجیب به دست می‌آید، کمال جناب اسماعیل(علیه السلام) است. ابراهیم(علیه السلام) این تکلیف را با خود اسماعیل(علیه السلام) در میان گذاشته است. قرآن آن را چنین نقل می‌فرماید: فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى‏ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى‏؛(2) «پس هنگامى كه با او به حد سعى و كوشش رسید، گفت: پسرم، من در خواب دیدم كه تو را ذبح مى‏كنم. نظرت چیست؟»

اسماعیل(علیه السلام) در پاسخ پدر می‌گوید: یا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَر؛(3) «پدرم، به‌ آنچه مأموری، عمل كن‏!»


1. صافات (37)، 105.

2. صافات (37)، 102.

3. صافات (37)، 102.

اسماعیل(علیه السلام) احساس کرد پدر نگران است که فرزند او در زیر کارد طاقت نیاورد. به همین جهت این سخن را به پاسخ خود اضافه كرد: سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِین؛(1) «[نگران این نباش که من طاقت نیاورم.] به خواست خدا مرا از صابران خواهى یافت‏».

اسماعیل(علیه السلام) فراموش نکرد که بگوید: «إن‌شاءالله». او با گفتن این جمله اعلام می‌كند که من به خویشتن اطمینان نداشته، بی‌نیاز از یاری خداوند نیستم. در همین پاسخِ کوتاهِ اسماعیل(علیه السلام) به‌قدری معرفت و ادب موج می‌زند که انسان بعد از گذشت هزاران سال، با شنیدن پاسخ او مرتبة والایی از کمال را در او می‌بیند و غایبانه عاشق این جوان مؤمن و مؤدب می‌شود!

حضرت ابراهیم(علیه السلام) به حکیمانه بودن تکالیف الهی و بیهوده و گزاف نبودن آنها ایمان دارد. لذا هیچ‌گاه سخنی که نشانة گله‌گزاری و اعتراض باشد، در کلام او نمی‌بینیم. او هیچ‌گاه نپرسید: مگر این نوجوان چه گناهی مرتکب شده است که باید به دست پدرش ذبح شود؟ نیز هیچ‌گاه تقاضا نکرد: خدایا، اگر قتل این نوجوان واجب است، کسی دیگر را بر این کار مأمور کن! آری، نه در وجود ابراهیم(علیه السلام) و نه در وجود اسماعیل(علیه السلام)، ذره‌ای تردید دیده نمی‌شود. این صلابت را قرآن این‌گونه گزارش می‌فرماید:

فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِین * وَنَادَینَاهُ أَنْ یا إِبْرَاهِیم * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ * إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبین * وَ فَدَیناهُ بِذِبْحٍ عَظیم؛(2) پس هنگامى كه هر


1. صافات (37)، 102.

2. صافات (37)، 103ـ107.

دو تسلیم شدند و ابراهیم پیشانی او را بر خاك نهاد، او را ندا دادیم: اى ابراهیم، آن رؤیا را تحقق بخشیدى. ما این‌گونه، نیكوكاران را جزا مى‏دهیم. این مسلماً همان امتحان آشكار است و ما ذبح عظیمى را فداى او كردیم.

هنگامی که پدر و پسر هر دو تسلیم امر خدا شدند و برای ادای تکلیفِ خدای خود آماده شدند، خداوند فرشتة امین، جبرئیل را همراه با فدیه‌ای به‌سوی آنها فروفرستاد.(1) این بزرگ‌ترین امتحانی بود که ابراهیم(علیه السلام) پشت سر نهاد. آیا می‌توان امتحانی بالاتر و سخت‌تر از این تصور کرد که انسان در سن پیری فرزند نوجوانی چون اسماعیل(علیه السلام) را به دست خویش ذبح کند، بدون اینکه هیچ گناه یا لغزشی از او سر زده باشد؟

ما باید به آن سرزمینی سفر کنیم که ابراهیم(علیه السلام) بی‌هیچ تردیدی این تکلیف الهی را جامة عمل پوشاند، تا با یادآوریِ داستان او رایحه‌ای از روح عبودیتِ او مشام ما را هم نوازش دهد و بفهمیم که بنده در مقابل خدای خویش باید چگونه رفتار کند.

حاجی در آن سرزمین به یاد بزرگ‌ترین امتحان ابراهیم(علیه السلام)، حیوانی را ذبح می‌کند و بر مکان‌هایی که شیطان بر ابراهیم(علیه السلام) ظاهر گشت تا مانع پیروزی او در امتحان الهی شود، سنگ می‌زند كه به نفْس خویش یادآوری کند که برای پیروزی در امتحان‌های الهی باید از مانعی چون ابلیس گذر کرده، در برابر وسوسه‌ها و شبهه‌های او مقاومت کند. ابلیسِ خبیث بسیار پیچیده عمل می‌کند و در چنین هنگامه‌هایی با زبان شرع و دین که «این کار قتل نفْس زکیه و حرام است، به‌ناحق خون کسی را ریختن گناه بزرگی است و...»، سعی می‌کند انسانِ متدین را دچار تردید کرده، نهایتاً فریب دهد. هنگامی که انسان از راه‌


1. محمدبن‌علی‌بن‌بابویه، من لا یحضره الفقیه، ج2، ص232.

منابع معتبر به تکلیف الهی خویش یقین پیدا کرد، نباید به چنین وسوسه‌هایی اعتنا کرده، تکلیف خویش را زمین بگذارد. رفتن به سرزمینی که ابراهیم(علیه السلام) امتحان خویش را در آنجا به‌خوبی پس داد و ادای حج و اقتدا به رفتارهای خالصانه و نمادین ابراهیم(علیه السلام)، درحقیقت راهی است برای فراگیری و تقویت روحیة بندگی و تعبد.

ب) حج؛ شکوفاکنندة اقتصاد جهانی

با جست‌وجو در آیات شریف قرآن کریم خواهیم دید که قرآن مصالحی را برای انجام مناسک حج بیان می‌فرماید؛ ازجمله می‌فرماید: جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَیتَ الْحَرَامَ قِیامًا لِّلنَّاس؛(1) «خداوند، كعبه، بیت‌الحرام را وسیله‏اى براى قیام مردم قرار داده‏ است».

از این بیان قرآن کریم روشن می‌شود که خانة کعبه مکانی است که زمینة قیام مردم را فراهم می‌نماید؛ بدین‌معنا که اگر این مکان شریف نباشد، افراد جامعه، افرادی خفته و بی‌تحرک خواهند گشت. این کعبه است که زمینة پویایی و زنده بودن جامعه را فراهم می‌نماید. همچنین خداوند در سورة حج برای تشویق مردم به حج می‌فرماید: لِیَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَیَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِی أَیَّامٍ مَّعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُم مِّن بَهِیمَةِ الأَنْعَام فَكُلُوا مِنْها وَأَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقیرَ؛(2) «تا شاهد منافع گوناگون خویش باشند و در ایام معینى نام خدا را بر چهارپایانى كه به آنان داده است، [به هنگام قربانى كردن] ببرند. پس، از گوشت آنها بخورید و بینواى فقیر را نیز اطعام نمایید».

منافع گوناگونی که قرآن کریم بدان اشاره می‌فرماید، در روایات به‌صورت جزئی


1. مائده (5)، 97.

2. حج (22)، 28.

بیان شده است و معصومان(علیهم السلام) آنها را شامل منافع دنیوی و اخروی می‌دانند.(1) ازجمله منافع مذكور در روایات، این است که مسلمانان با آمدن از بلاد مختلف به این سرزمین همدیگر را شناخته، از یکدیگر مطالب فراوانی را فرامی‌گیرند. همچنین این دیدار می‌تواند منافع اقتصادی ایشان را بهبود بخشیده، بدانند در هر سرزمینی چه تجارتی می‌تواند مفید باشد. در کتاب عیون أخبار الرضا(علیه السلام) آمده است: «در حج، اهالی شرق و غرب زمین و کسانی که در خشکی و دریا هستند، به منفعت دست می‌یابند؛ چه كسانى كه حج می‌گزارند و چه كسانى كه حج نمی‌گزارند، از تاجر و سیاحتگر و فروشنده گرفته تا مشترى، كاسب و مسكین...».(2)

ج) حج؛ مظهر شکوه دین

اما حضرت زهرا(علیها السلام) به منفعتی دیگر اشاره می‌فرمایند که اگر همة منافع فوق را در یک طرف قرار دهیم و این منفعت را در طرف دیگر، شاید همین یک منفعت بر همة آنها برتری داشته باشد. ایشان می‌فرمایند: وَالْحَجَّ تَشْییداً لِلدِّین؛ «و [خداوند] حج را برای استحكام و شکوه دین قرار داد».

تشییدِ ساختمان، به معنای محکم و زیباسازی ساختمان و مرتفع ساختن آن است. حضرت می‌فرمایند: حج باعث می‌شود که بنای دین، رفیع، بلند، زیبا و شکوهمند باشد. ولی چگونه حج چنین منفعتی برای دین دارد؟ آیا مقصود این است که وجود کعبه موجب می‌شود در اطراف آن، ساختمان‌های مرتفع و باشکوه ساخته شود؟ امروزه


1. ر.ک:‌ محمدبن‌یعقوب ‌کلینی، الکافی، ج4، ص422.

2. محمدبن‌علی‌بن‌بابویه، عیون أخبار الرضا(علیه السلام)، ج2، ص90.

می‌بینیم که ساختمان‌های بسیار عظیم و مرتفعی در اطراف کعبه ساخته می‌شود که در ایام حج هزینة اقامت در آنها بسیار سنگین است. آیا می‌توان گفت فراهم شدن چنین زمینه‌هایی در آن منطقة سنگستانی و بیابانی، محکم کردن پایه‌های ساختمان دین است؟! حقیقت این است که چنین امری را نمی‌توان تشیید دین نامید. شاید مقصود این باشد که اگر حج تشریع نشده بود و مسلمانان هرساله موظف به تشکیل چنین اجتماع باشکوهی نبودند، ابهت اسلام به جهانیان نشان داده نمی‌شد. در چنین مراسمی، عظمت اسلام و جامعة اسلامی به نمایش گذاشته می‌شود و قطعاً دیدن این مناظر باشکوه و حتی نقل و توصیف آن، غیرمسلمان‌ها را تحت تأثیر قرار داده، این سؤال را برای آنها مطرح می‌نماید: این چه جاذبه‌ای است که مردم را این‌چنین به سرزمینی خشک و بی‌‌آب‌و‌علف و خالی از وسایل خوش‌گذرانی می‌کشاند؟ همچنین حاجی با زحمت و مشقت فراوان در سرما و گرما باید چون قطره‌ای که به دریا می‌پیوندد، خود را به این اجتماع باشکوه رسانده، همه باهم به ذکر و یاد خدا و توبه و اِنابه به درگاه او بپردازند. این امر اثر روانیِ عجیبی در دل‌ها خواهد گذاشت و زمینة درک عظمت دین را برای بشر فراهم خواهد كرد.

د) حج؛ شکوفاکنندة معنویتِ جهانی

خدای متعال ازروی لطف عمیقی که به بندگان خویش دارد، از هیچ‌یک از راه‌های تأثیرگذار در انسان، برای جذب شدن به عالم بالا فروگذار نمی‌کند. او راه‌هایی را در برابر انسان می‌گشاید تا به‌طور طبیعی انگیزه‌ای برای توجه به خدای خویش و خضوع در مقابل عظمت او بیابد؛ چراکه این توجه و خضوع، یگانه عامل ترقیِ روحی و معنوی

انسان و رسیدن به هدف خلقت است. ازاین‌رو، می‌بینیم بااینکه سختی‌هایی در راه انجام اعمال حج وجود دارد، باز خداوند با تأکید فراوان مسلمانان را به ادای این فریضة الهی فرامی‌خواند. در گذشته، برای کشورهای نزدیک به سرزمین حجاز، رفتن به حج به‌سختی ممکن بود و گاه یک سفر حج یک سال از عمر انسان را به خود اختصاص می‌داد، تا چه رسد به کشورهای دوردست همچون چین، اندونزی، شیلی و غیره. بااین‌حال، خداوند به ابراهیم(علیه السلام) می‌فرماید: وَأَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یأْتُوكَ رِجالاً وَعَلى‏ كُلِّ ضامِرٍ یَأْتینَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمیق؛(1) «و در میان مردم [ادای مناسك] حج را اعلام كن، تا خلق پیاده و سواره بر شتران لاغراندامِ تیزرو از هر راه دور به‌سوى تو جمع شوند».

این دعوت الهی ازآن‌روست که هیچ عاملی همچون حج نمی‌تواند انگیزه‌ای جهانی برای حرکت به‌سوی معنویت در مردم ایجاد کند. حج مراسمی فردی یا مربوط به گروهی اندک نیست، بلکه اقیانوسی است که دریاها، رودها، نهرها و قطره‌ها در آن به هم پیوسته، معبود خویش را می‌خوانند. علامه طباطبایی(رحمه الله) از استاد خویش، مرحوم آیت‌الله قاضی نقل می‌فرمودند: «گاهی خدا کسی را یک سال به بیماری، فقر و غیره مبتلا می‌کند، تا او یک یاالله بگوید. این بدان معناست که گفتن یک یاالله به‌قدری در سعادت انسان مؤثر است که ارزش دارد به خاطر آن انسان یک سال در سختی به سر برد». مسلماً در هنگامة حج، زمینة بارش چنین برکاتی بر جمعیتی میلیونی فراهم می‌شود و این بسیار ارزشمند است. به همین جهت، اگر از قضا در یك سال، تعداد کسانی که مستطیع هستند، اندک بود ـ و این امر موجب کاستی در شکوه حج شود ـ خدای متعال حاکم شرع را موظف نموده است که با هزینة بیت‌المال عده‌ای را به حج بفرستد.


1. حج (22)، 27.

او بی‌نهایت علاقه‌مند است که حتی اگر امکان داشته باشد، یک نفر بیشتر مشمول رحمت او قرار گیرد.

از عجایب این سفر معنوی و باشکوه، این است که انسان هر سفری که به حج می‌رود، علاقه‌اش به حج بیشتر شده، راغب می‌شود كه بار دیگر برود. از شخصی تازه‌مسلمان از اهالی امریکا که تازه به سفر حج رفته بود پرسیدم: در این سفر کجا بیشتر به شما خوش گذشت؟ گفت: «هیچ‌چیز برای من لذت‌بخش‌تر از این نبود که در گوشه‌ای از مسجدالحرام بنشینم و خانة کعبه را تماشا کنم. آن‌قدر این منظره لذت‌بخش بود که حاضر نبودم آن را با چیزی عوض کنم»! اتفاقاً، از مستحبات اعمال مسجدالحرام نگاه کردن به خانة کعبه است. خدای متعال در این سنگ‌های سیاه و این سرزمین خشک و بی‌آب‌و‌علف چنان جاذبه‌ای قرار داده است که دل‌ها را مجذوب می‌نماید، تا افراد بیشتری به رحمت او نایل شوند. او می‌خواهد لیاقت درك رحمتش هرچه بیشتر در وجود انسان‌ها مهیا گردد.

با توجه به آنچه تاکنون بیان شد، می‌توان گفت برخی از اسرار حج عبارت است از تمرین بندگی، شکوفاسازیِ اقتصاد جهانی، محکم‌سازی و رفعت دین و شکوفاسازیِ معنویتِ جهانی. اما مهم‌ترین فلسفة حج، تشیید دین است که حضرت زهرا(علیها السلام) بدان اشاره فرمودند؛ بدین‌معنا که حج بنای دین را محکم و باشکوه می‌نماید. اگر حج نبود، بنای دین، بنایی ضعیف، خاموش، آرام و بی‌رمق بود و مسلمانان بهرة چندانی از آن نبرده، بسیاری از آن غافل می‌شدند و این، زمینة محرومیت از برکات فراوانی را فراهم می‌كرد، اما وجود حج موجب رفعت و شکوه دین و جذب دل‌ها گشته، زمینة نزولِ رحمتِ فراوانِ الهی را فراهم می‌نماید.

7. امامت اهل‌بیت(علیهم السلام)؛ مایة امان از تفرقه

وَالْعَدْلَ تَنْسِیقاً لِلْقُلُوبِ، وَطَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ، وَإِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَة؛ «و [خداوند] برای هماهنگی دل‌ها به عدالت امر فرموده و اطاعت از ما را موجب نظام ‌یافتن ملت دانسته و امامت و پیشواییِ ما را باعث ایمنی از تفرقه [و ازهم‌پاشیدگی جامعه] قرار داده است».

حضرت زهرا(علیها السلام) در ادامة بیان حکمت برخی از آموزه‌های اساسی اسلام، سه عنوان دیگر از تعالیم اسلامی را ذکر می‌فرمایند که به نظر می‌رسد بیت‌الغزل این خطبه محسوب می‌شود. حضرت در این عبارات سه مسئله را مطرح فرموده‌اند که هیچ‌کدام از قبیل عبادات و وظایفی نیستند که تاکنون از آنها سخن فرمودند. این سه موضوع مستقیماً با جامعه ارتباط می‌یابد. به نظر می‌رسد که هدف اصلی حضرت زهرا(علیها السلام) از این سه فراز، توجه دادن مردم به نقش اهل‌بیت(علیهم السلام) در جامعه است. اما ایشان ابتدا به چگونگی تشکیل جامعه، اشاره‌ای کوتاه داشته است که برای رسیدن به آن هدف اصلی می‌توان از آن مقدمه استفاده کرد. ازاین‌رو، برای تبیین نقش اهل‌بیت(علیهم السلام) در جامعه، ابتدا به شرایط تحقق یک اجتماع انسانی می‌پردازیم.

الف) شرایط تحقق جامعه

تحقق اجتماعِ واحد، سه شرط اساسی را می‌طلبد که در سه مرحله، آنها را برمی‌رسیم:

اول. عدالت‌خواهی؛ پیونددهندة دل‌ها

به نظر می‌رسد حکمت خدای متعال اقتضا کرده است که انسان‌ها باهم ارتباط

داشته باشند و زندگیِ اجتماعی و مشترکی برپا كنند. در میان حیوانات، زندگی فردی و اجتماعی مشاهده می‌شود. برخی از حیوانات حداکثر با جفت خویش زندگی کرده، برخی به‌صورت گروهی و اجتماعی به حیات خود ادامه می‌دهند و آن را مدیون غریزة حیوانیِ خویش هستند که آنها را به این سبک زندگی هدایت می‌نماید؛ مانند موریانه و زنبور عسل. این دسته از حیوانات از ابتدای تولد به‌صورت ناخودآگاه زندگی مشترکی را شکل می‌دهند؛ گویا در بین خویش تقسیم کار کرده، هر‌یک وظیفه‌ای را به عهده می‌گیرند. تا جایی که برای ما روشن است، آنها سبک زندگی خویش را از کسی آموزش نمی‌بینند و این‌گونه نیست که با همفکری و مشورت، نیازهای خود را مشخص كنند و هر‌یک وظیفه‌ای را آگاهانه به عهده گرفته باشند، بلکه نوع خلقت آنها به‌گونه‌ای است که چنین حیاتی را ایجاب می‌کند و تفاوت وظایفی که انجام می‌دهند، به تفاوت در نوع خلقتشان برمی‌گردد. مثلاً در زندگی اجتماعی زنبور عسل، اساساً آفرینش ملکه با آفرینش زنبوران کارگر متفاوت است؛ حتی گفته‌اند: تغذیة آنها نیز با یکدیگر متفاوت است. این زندگی اجتماعی بر اساس غریزه‌ای که خداوند در وجود آنها قرار داده است، شکل می‌گیرد و آنها جز به این سبک نمی‌توانند زندگی کنند.

اما زندگی اجتماعی انسان چگونه است؟ آیا اجتماعی زندگی کردنِ انسان نیز بر اساس مقتضای غریزة اوست، یا اینکه عاملی عقلانی یا عاملی احساسی و عاطفی در آن مؤثر است، یا همة این عوامل به نحوی در آن دخیل هستند؟ این مسئله‌ای است که در بین صاحب‌نظران مطرح بوده، در آن اختلاف‌نظر دارند. تعبیر معروفی در فرهنگ ما وجود دارد و آن این است که می‌گوییم: انسان مدنی‌بالطبع

(یا شهری‌منش) است. گویا این تعبیر از فیلسوفان یونان باستان اخذ شده است.(1) به‌هرحال، باز این تعبیر به‌درستی روشن نمی‌کند که آیا زندگی اجتماعیِ انسان نیز بر اساس غریزه شکل می‌گیرد، یا عامل دیگری در شکل‌گیری آن تأثیر دارد؟ صرف اینکه گفته شود طبع انسان اقتضای مدنیت دارد، مسئله را روشن نمی‌کند. اما این مسئله چندان برای موضوع بحث ما اهمیت نداشته، به همین اندازه اکتفا می‌کنیم. آنچه مقصود ماست، بیان این نکته است که زندگیِ اجتماعی برای انسان مفید، بلکه ضروری است و می‌دانیم که انسان جز در قالب زندگی اجتماعی نمی‌تواند به کمالات خویش دست یابد، بلکه چه‌بسا كه حیات او بر روی زمین به اجتماعی بودنش وابسته است. بااینکه زندگیِ اجتماعی برای انسان ضروری است، اما انسان‌ها هرکدام هویت مستقلی دارند و هرکس احساس می‌کند وجودی جدا از وجود دیگران و خواسته‌هایی متفاوت با خواسته‌های دیگران دارد. گاهی خواسته‌های انسان‌ها با یکدیگر تزاحم یافته، حتی به جنگ کشیده می‌شود. نیز با مراجعه به منابع دینی معلوم می‌شود که سرانجام، انسان به عالَمی سفر خواهد کرد که در آنجا عوامل اجتماعی نقش چندانی ندارند. قرآن می‌فرماید: وَكُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَرْدًا؛(2) «و همگى در روز رستاخیز، تنها نزد او حاضر مى‏شوند».

در آنجا، نه ارتباطات نَسَبی نقشی دارند، چنان‌كه قرآن می‌فرماید: فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَینَهُمْ یَوْمَئِذ؛(3) «پس هنگامى كه در صور دمیده شود، هیچ‌یك از پیوندهاى خویشاوندى میان آنها نخواهد بود»، و نه عوامل اجتماعی، همچون روابط


1. ر.ک: ارسطو، سیاست، ترجمة حمید عنایت، الف4ـ1، 1253.

2. مریم (19)، 95.

3. مؤمنون (23)، 101.

ارباب و رعیتی، چنان‌كه قرآن می‌فرماید: وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأَسْبَاب؛(1) «و دستشان از همه‌جا كوتاه مى‏‌شود».

البته در آخرت نیز اجتماعاتی تشکیل می‌شود، اما نه بر اساس عواملی چون نژاد، زبان، نَسَب و جز اینها که در تشکیل اجتماعات دنیوی مؤثر بودند، بلکه ملاکِ اجتماع در آنجا مراتب ایمان انسان‌هاست. در آنجا کسانی باهم هستند که ایمانشان به هم نزدیک‌تر است. آیاتی از قرآن نشان می‌دهند که در بهشت اجتماعاتی تشکیل شده، افراد باهم اُنس گرفته، از هم بهره می‌برند: وَنَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلین؛(2) «و هرگونه غِل ‏(حسد و كینه و دشمنى) را از سینة آنها برمى‏كنیم، درحالى‌كه همه باهم دوست هستند و بر تخت‌ها روبه‌روى یكدیگر قرار دارند».

اینان کسانی هستند که مراتب ایمانشان به یکدیگر نزدیک است.

اکنون با توجه به هویت مستقل انسان‌ها و تزاحمات خواسته‌های ایشان ازیک‌طرف و ضرورت تشکیل زندگیِ اجتماعی برای انسان از طرفی دیگر، چگونه و با چه ملاکی باید اجتماع انسان‌ها شکل گیرد؟

ازنظر تاریخی، عوامل طبیعی نقش تعیین‌کننده‌ای در تشکیل اجتماعات بشری داشته‌اند و اَحیاناً عوامل ثانوی نیز مثل زبان، گویش، لهجه و غیره، در این میان بی‌تأثیر نبوده‌اند، اما به‌طورقطع، هیچ‌یک از این عوامل نمی‌توانند ملاک زندگیِ اجتماعی و مشترکی باشند که برای انسان مفید است. ممکن است دو انسان ازلحاظ رنگ، نژاد، زبان و دیگر چیزها، به یکدیگر شباهت داشته باشند، اما سبک زندگی،


1. بقره (2)، 166.

2. حجر (15)، 47.

روحیات و رفتارشان بسیار متفاوت باشد، به‌خصوص اگر از دو دین یا دو مذهب پیروی کنند. با وجود آن شباهت‌ها و این تفاوت‌ها، نهایتاً یکی به بهشت و دیگری به جهنم می‌رود. پس اشتراک در رنگ، خون، زبان، مسکن، منطقة جغرافیایی و امثال اینها، نمی‌تواند سرنوشت انسان‌ها را به هم گره زند و این عوامل چندان تأثیری در سعادت و شقاوت نهایی انسان‌ها نخواهد داشت. تأثیر این عوامل را کمابیش در ارتباط‌های مادیِ دنیوی می‌توان دید. پس برای ارتباطِ بهترِ افرادِ یک جامعه و بهره‌برداریِ بهتر از این ارتباط، برای سعادت حقیقی آنها، وجود عواملی دیگر ضروری می‌نماید و در محدودة شناخت ما عاملی طبیعی که تأمین‌کنندة این نیاز باشد، وجود ندارد.

به نظر می‌رسد آنچه در ابتدا برای تشکیلِ اجتماعِ انسانی و برقراری وحدت ـ که آن را وحدت جامعه نام می‌نهیم ـ ضروری است، وجود همدلی و نبود دشمنی و کینه‌توزی است. اگر یکی از دو برادری که در یک خانه زندگی می‌کنند، احساس کند که دیگری دائماً در اندیشة غصب حق اوست، هیچ‌گاه احساس امنیت نکرده، از عمق دل به او بدبین خواهد شد و این بدبینی، اجازه نمی‌دهد که چندان به او نزدیک شود، بلکه همیشه مراقب است که ضرری به او نزند. نفرت، بدبینی، ترس و دوریِ افراد یک جامعه نسبت به همدیگر، عوامل روانیِ فراوانی دارد، اما یک عاملِ عامِ این صفات، این است که افراد جامعه احساس کنند دیگران در صدد ضرر زدن و پای‌مال کردنِ حق آنها هستند. پس اولین شرط برای برقراری ارتباط سالم و صمیمی در میان افراد یک جامعه، شایع نبودن روحیة ظلم و تجاوز به حق دیگران در جامعه است. باید افراد جامعه احساس کنند که هر کسی به حق خود راضی است. البته وضعیت ایدئال این است که افراد احساس کنند که دیگران در صدد کمک به آنها و ایثار در حق آنها هستند.

به‌هرحال، معنای احساس رضایت به حق خود، رضایت به برقراری عدالت است. اگر در جامعه‌ای عدالت حاکم شود، حق هر کسی تأمین می‌شود و کسی به دیگری تجاوز نخواهد کرد و این امر باعث هماهنگی دل‌ها خواهد شد. بنابراین، شرط اول برای فراهم شدنِ وحدتِ اجتماعی، عدالت است که اصلی عقلایی است و هیچ مکتب اخلاقی و هیچ انسان سالم و عاقلی در عالَم منکرش نیست. ممکن است کسی ظالم باشد، اما قطعاً عدالت را به‌عنوان یک اصل ارزشی می‌پذیرد. مفهوم عام عدالت عبارت است از اینکه «به هر کسی هرآنچه حق اوست، اعطا شود». این مسئله به‌قدری بدیهی و واضح است که هنگام مثال زدن به اصلی که هیچ استثنا ندارد، این اصل را مطرح می‌كنند. این کلی‌ترین قاعدة عقل عملی است. شاید حضرت زهرا(علیها السلام) به همین مناسبت از میان سه عنوان اجتماعی که مطرح می‌نمایند، ابتدا بر روی عدل تکیه کرده، می‌فرمایند: وَالْعَدْلَ تَنْسِیقاً لِلْقُلُوب؛ «و [خداوند] برای هماهنگی دل‌ها به عدالت امر فرمود».

«تنسیق» به معنای ایجاد هماهنگی و جلوگیری از آشفتگی و ازهم‌پاشیدگی است.() بنابراین، اولین شرط تشکیل جامعه‌ای مطلوب، هماهنگ‌ بودن دل‌هاست و این مهم، هنگامی حاصل می‌شود که افراد جامعه نگران ظلم و تجاوزِ دیگران نباشند.

دوم. قانون واحد؛ شرط دوم تحقق جامعه

روشن شد که وحدت اجتماعی در سایة عدالت محقق می‌شود. تا اینجا، هنوز سخن از قانون به میان نیامده است و اگر قانون هم گفته می‌شود، مقصود همان ارزش‌های عامی است که نزد همة مردم پذیرفتنی است. در این مرحله، مسئلة مهم این است که


1. ر.ك: محمدبن‌مكرم‌بن‌منظور، لسان العرب، مادة «نسق».

روحیة تجاوزگری و پای‌مال کردن حق دیگران بر مردم مسلط نباشد و به حق خود راضی باشند. اما به نظر می‌رسد وحدت جامعه فقط با این امر تأمین نمی‌شود که کسی قصد ظلم و تجاوز به دیگری را نداشته باشد. با وجود چنین امر مبارکی در جامعه، ممکن است از ناحیه‌ای دیگر مشکل به وجود آید که به حوزة شناخت و معرفت افراد برمی‌گردد؛ بدین‌معنا که ممکن است افراد جامعه در تشخیص اینکه چه چیزی خوب و چه چیزی بد است، با یکدیگر اختلاف فکری داشته باشند. گرچه در چنین جامعه‌ای افراد نمی‌خواهند به همدیگر ظلم کنند، ممکن است با یکدیگر اختلاف فکری، روشی، سلیقه‌ای و امثال اینها داشته باشند. اگر این عامل به‌قدری قوت یابد که رفتارهای افراد جامعه را گونه‌گون سازد، باز نمی‌توانند با همدیگر ارتباطی نزدیک برقرار کنند. بنابراین، برای تحقق وحدت جامعه به عاملی دیگر نیازمندیم که اگر بخواهیم آن را با مفاهیم شایع در محاورات خود تطبیق دهیم، باید بگوییم: ما به قانون واحد نیازمندیم تا اختلافات معرفتی موجب پراكندگی و از هم پاشیدن جامعه نشود. اگر شخصی معامله‌ای را صحیح دانسته، دیگری همان معامله را باطل بداند، یا اگر فردی کاری را قانونی تشخیص داده، دیگری همان کار را غیرقانونی تشخیص دهد، چنین مردمی نمی‌توانند باهم وحدت داشته باشند. جامعه‌ای که خواهان برقراری و استقرار وحدت در میان افراد خویش است، باید در مقام عمل، قانونی واحد بر آن حاکم باشد. از این معنا به «ملت» تعبیر می‌شود.

‏ملت در اصطلاح فارسی‌زبانان با کاربردهای آن در زبان عربی متفاوت است. ملت در زبان فارسی به معنای اصطلاحی‌اش در جامعه‌شناسی و علوم سیاسی به کار رفته، به دسته‌ای از مردم اطلاق می‌شود که در زندگی اجتماعی باهم ریشه‌های مشترک

نژادی داشته، در یک محل زندگی می‌کنند و معادل «Nation» در زبان انگلیسی است، اما ملت در زبان عربی معنای دیگری داشته، به معنای آیین زندگی، روش، رفتار، آداب و سنت‌های حاکم بر یک جامعه است.(1) ملت به این معنا از جهت معنایی بسیار شبیه به دین است، با این تفاوت که معمولاً در معنای ملت، رفتار‌های عملی بیشتر مورد توجه است، اما در معنای دین، اگر نگوییم بیشتر، دست‌کم به همان میزانِ توجه به رفتارهای عملی، به اعتقادات و افکار بنیادین هم توجه می‌شود.(2) در قرآن کریم، خصوصاً ملت ابراهیم(علیه السلام) مورد تأکید قرار گرفته، به پیامبر گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) می‌فرماید: قُلْ إِنَّنِی هَدَانِی رَبِّی إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ دِینًا قِیَمًا مِّلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِین؛(3) «بگو: به‌درستی که پروردگارم مرا به راه راست هدایت كرده است، آیینى پابرجا؛ آیین ابراهیم كه از آیین‌هاى خرافى روى برگرداند و از مشركان نبود».

اگر ملت‌ها و روش‌های زندگی و نظام‌های ارزشیِ حاکم بر جامعه متفاوت باشند، افراد جامعه باهم ارتباطی نزدیک برقرار نکرده، نمی‌توانند جامعة واحدی تشکیل دهند. بنابراین، باید عاملی وجود داشته باشد که اختلافات فکری و سلیقه‌ای را رفع کند که موجب اختلاف در رفتار گشته، قوانینی مختلف و متضاد به وجود می‌آورند. باید مرجعی وجود داشته باشد که اگر افراد در تشخیص خوب‌ها و بدها اختلاف‌نظر پیدا کردند، با رجوع به آن مرجع بتوانند اختلاف خود را حل نمایند و راه صحیح را تشخیص دهند.


1. ابن‌منظور می‌گوید: قال ابوإسحاق: الملّة فی اللّغة سنتّهم وطریقتهم (ر.ك:محمدبن‌مكرم‌بن‌منظور، لسان‌ العرب، مادة «ملل»).

2. راغب می‌گوید: الدین کالملّة لکنه یقال اعتباراً بالطاعة و الإنقیاد للشریعة (ر.ك: محمدحسین راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، مادة «دین»).

3. انعام (6)، 161.

ازاین‌رو، معمولاً در اجتماعاتِ مدنی تلاش بر این است که قانون واحدی مرجع همة افراد جامعه باشد.

سوم. مدیریت واحد

برای رسیدن به جامعه‌ای واحد، در کنار دو عامل پیش‌گفته، عاملی تعیین‌کننده و نهایی مطرح است، و آن مسئلة اجرا و مدیریت است. باید دستگاه اجراییِ واحدی وجود داشته باشد که نظام ارزشیِ واحدی را بر جامعه حاکم کند. در این صورت، سه رکن اساسیِ وحدت جامعه شکل گرفته، می‌توانیم جامعة واحدِ معقولی داشته باشیم که افراد آن یکدیگر را برای رسیدن به سعادت دنیوی و ابدی یاری می‌كنند. این عاملِ سوم، «امامت و رهبری» نام دارد.

بر اساس آنچه گفته شد، اولاً نخستین نیاز تشکیل جامعه‌ای واحد، وجود روح همدلی در بین افراد جامعه است و این مهم، فقط در سایة عدالت حاصل می‌شود؛ ثانیاً، وجود منبعی برای ارائة نظام ارزشیِ واحد و رجوع به آن در هنگام اختلافات، ضروری می‌نماید؛ ثالثاً، باید دستگاه اجراییِ واحدی وجود داشته باشد که بتواند عملاً این مسائل را تأمین کند. با این سه رکن، وحدت جامعه تأمین خواهد شد.

ب) اهل‌بیت(علیهم السلام)؛ مرجع علمی و اجراییِ جامعه

گفتیم كه اصل ارزشمند بودنِ عدالت، حکم بدیهیِ عقل است و اختلافی بر سر آن وجود ندارد، اما دو مسئلة دیگر باقی می‌ماند: چه کسی باید نظام ارزشیِ صحیح را تعیین کرده، احکام و قوانین را تثبیت کند؟ و چه کسی باید متصدی اجرا و رهبری

جامعه شود؟ اینجاست که صدیقة طاهره(علیها السلام) مسئلة «اطاعت و امامتِ عترت» را مطرح می‌فرمایند. حضرت می‌فرمایند: برای اینکه قانونی واحد و نظام ارزشیِ هماهنگی بر جامعه حاکم باشد، باید از ما اطاعت کنید و اگر اختلافی هست، باید با مراجعة به ما آن را حل نمایید. سپس در مرحلة نهایی، که مرحلة مدیریت جامعه است، مسئلة امامت را مطرح کرده، می‌فرمایند: خدای متعال امامتِ ما را ضامنی برای جلوگیری از پراکندگی و تفرقة جامعه قرار داده است. در فرهنگ ما بهترین تعبیر برای مدیریت و رهبریِ جامعه تعبیر «امامت» است.

در میان کسانی که سخنان حضرت زهرا(علیها السلام) را در آن مجلس می‌شنیدند، کسانی بودند که مسلماً این سخنان را قبول نداشتند و شاید به دلیل رعایت احترام دختر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ـ که به‌تازگی پدر بزرگوارش رحلت كرده‌اند و در مسجد سخن می‌گویند ـ سکوت اختیار کردند؛ وگرنه بودند کسانی که به این دو سخن اخیر ایمان نداشتند که اطاعت از عترت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نظام ارزشیِ واحدی را برای جامعه به ارمغان خواهد آورد و آیین رفتاریِ واحدی را بر جامعه حاکم خواهد کرد و فقط امامت ایشان است كه تفرقه را از جامعه ریشه‌کن خواهد کرد، اما حضرت این مسائل را محکم و با صراحتِ تمام مطرح می‌فرمایند. این سخنان گهربار صدیقة طاهره(علیها السلام)، زمینه‌ای است برای طرح مسائل بعدی که حضرتش در نظر داشتند.

اما دربارة مسئلة امامتِ عترت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و قطعیت آن از دیدگاه اسلام، بین شیعیان و سایر فِرَق و مذاهبِ اسلامی اختلاف‌نظر وجود دارد. در میان سایر فِرَق و مذاهب اسلامی طوایفی هستند که مسئلة اول (مرجعیت عترت برای نظام ارزشیِ جامعه) را دست‌کم ازلحاظ نظری می‌پذیرند؛ بدین‌معنا که معتقدند بعد از وفات پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)

مردم باید نظام ارزشیِ صحیح را از اهل‌بیت(علیهم السلام) بگیرند. بعضی از طوایف اهل تسنن می‌پذیرند که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمودند: بعد از من مرجعیت جامعة اسلامی حق دوازده نفر از قریش است و این دوازده نفر نیز ائمة اهل‌بیت(علیهم السلام) هستند و مرجع فکری و علمیِ جامعة اسلامی، خاندان پیغمبر(علیهم السلام) هستند و آنها که از انصاف بیشتری برخوردارند، می‌گویند: خلفا نیز به این مسئله معتقد بودند و ازاین‌رو بود که خلفا در موارد فراوانی برای حل مسائل به سراغ امیرالمؤمنین(علیه السلام) رفته، نظر ایشان را معتبر می‌دانستند و بدان عمل می‌کردند. اهل‌سنت خود روایات فراوانی از خلفا به‌خصوص از خلیفة دوم نقل کرده‌اند که شاهد این مسئله است. این جمله بارها از خلیفة دوم شنیده شده است كه: لا أَبْقَانِی اللَّهُ لِمُعْضِلَةٍ لَیسَ فیها ابوالحسن؛(1) «خدا مرا با مشکلی باقی نگذارد که علی در رفع آن نباشد». همچنین معروف است که عمر بیش از هفتاد بار گفت: لَو لا عَلیٌّ لَهَلَکَ عُمَر؛(2) «اگر علی نبود، عمر هلاک شده بود».

برخی از فِرَق اهل تسنن به استناد همین روایات معتقدند خلیفة اول و دوم مدعی مقام سیاسی بودند، نه مقام علمی. لذا در مشکلات علمی به اهل‌بیت(علیهم السلام) مراجعه می‌کردند. پس یک مسئله، مرجعیت علمی است و هنگامی‌ که حضرت فاطمه(علیها السلام) فرمودند: «خداوند اطاعت از ما را موجب شکل‌گیری نظام ارزشیِ واحد قرار داده است»، به این مسئله اشاره كردند، كه پذیرش آن، مسئلة بعدی را برای مخاطبان آسان‌تر می‌نماید: باید برای داشتن یک نظام رفتاری و ارزشیِ مسجّل و خداپسندانه از اهل‌بیت(علیهم السلام) پیروی کرد.


1. احمدبن‌یحیی بَلاذُری، أنساب الأشراف، ج2، ص99.

2. یوسف‌بن‌عبدالله‌بن‌عبدالبر، الإستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج3، ص1103؛ عبدالحمیدبن‌أبی‌الحدید، شرح نهج ‌البلاغة، ج1، ص18.

اما مسئلة مهم‌تر، مسئلة دوم است: آیا متصدی اجرای این نظام ارزشی، که در حکم دولت است، باید از اهل‌بیت(علیهم السلام) باشد، یا باید با رأی مردم تعیین شود؟ این مسئله (امامت) محل اختلاف اصلی بین شیعه و سایر فِرَق اسلامی است و برای ما روشن است که هم در آیات قرآن و هم در روایات، حتی در مجموعه‌های روایی اهل‌سنت، شواهد فراوانی بر درستی نظر شیعه در این مسئله وجود دارد.(1) بحث کنونی ما اثبات مسئلة امامت نیست، بلکه با توجه به سخن صدیقة طاهره(علیها السلام) باید بر این نکته تأکید نمود که هیچ جای تردیدی وجود ندارد که نه‌تنها اهل‌بیت(علیهم السلام) ازطرف خداوند تعالی به‌عنوان مرجع علمی جامعه تعیین شده‌اند و آنها هستند که از علم الهی و لدنی برخوردارند، بلکه در مقام اجرا نیز باید متصدی امر حکومت در جامعه شوند و جامعه زیر نظر آنها اداره شود. البته این بدان معنا نیست که باید امام معصوم(علیه السلام) در تمام بلاد حضور داشته، خود، هر شهر و روستایی را شخصاً و مباشرتاً اداره نماید؛ چراکه چنین امری امکان ندارد. لذا امام(علیه السلام) برای سایر شهرها و روستاهایی که مسلمانان را در خود جای داده است، شخص لایقی را به‌عنوان نمایندة خویش می‌فرستد تا آنجا را تحت فرمان حکومت مرکزی اداره كند. نظیر این امر در دوران کوتاه حکومت امیرالمؤمنین(علیه السلام) قابل مشاهده است. حضرت کسانی را به‌عنوان عامل و والی و مانند آنها به شهرهای مختلفی فرستادند که برخی به مقصد رسیده، مدتی هم به ادارة شهر اشتغال یافتند و برخی هم مانند مالک اشتر پیش از رسیدن به مقصد به شهادت رسیدند.(2)


1. برای مطالعه در این زمینه، ر.ک: محمد تیجانی سماوی، آن‌گاه هدایت شدم، ترجمة محمدجواد مهری؛ سلطان‌الواعظین شیرازی، شب‌های پیشاور، تحقیق محمد علوی؛ سیدعبدالحسین شرف‌الدین، المراجعات، ترجمة ابوالفضل نجم‌آبادی؛ عبدالحسین امینی، الغدیر.

2. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: علی‌اکبر ذاکری، سیمای کارگزاران علی‌بن‌أبی‌طالب أمیرالمؤمنین(علیه السلام).

از آنچه تاکنون گفته شد، دو نکتة اساسی استفاده می‌شود: اولاً، بانوی دو عالم(علیها السلام) این جمله‌ها را در بین معارف مسلّم اسلام می‌گنجانند، و یک طرفْ نماز، روزه و حج، و طرف دیگر، جهاد و امربه‌معروف و غیره را مطرح می‌فرمایند. باید گفت: این چینش، شاهکاری است که حضرت زهرا(علیها السلام) آفریده‌اند، تا ذهن‌ها را برای بیان مسئلة امامت آماده کنند و به مردم بفهمانند که وظیفة اصلی ایشان اطاعت از اهل‌بیتِ رسول خدا(علیهم السلام) است؛ ثانیاً، جامعه برای در امان ماندن از تفرقه، نیازمند مدیریت واحد است که آن را «امامت» می‌گوییم و خداوند آن را در عترت و اهل‌بیتِ رسول گرامی اسلام(علیهم السلام) قرار داده است.

8. جهاد؛ عزت‌بخش اسلام

وَالْجِهَادَ عِزّاً لِلإِسْلام؛ «و [خداوند] جهاد را به خاطر عزت اسلام قرار داد».

الف) مقدمه

حضرت زهرا(علیها السلام) در این فراز از خطبة شریفِ فدکیه، آموزة جهاد را مطرح فرموده، به حکمتی از حکمت‌های تشریع آن اشاره می‌فرمایند. شایسته است به مناسبت این فراز، پیش از پرداختن به شرح آن، یادی از شهدای گران‌قدری کنیم که اکنون ما به برکت خون آنها از نعمت‌های مادی و معنویِ فراوانی بهره‌مندیم. اگر نبود جهاد این مجاهدانِ راه خدا، معلوم نبود اکنون ما ازلحاظ اعتقادی و رفتاری در کدام وادی سیر می‌کردیم. پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، سِیر جامعه به‌سوی کفر بوده، هر روز ضربه‌ای به پیکر اسلام وارد می‌آمد. با اطمینان می‌توان گفت: اگر حرکت حضرت امام(رحمه الله) و فداکاری شهدا نبود، امروز در این کشور جز اسمی از اسلام باقی نمانده بود. امروز، امنیت، رفاه، نعمت‌های مادی، افتخارات

جهانی و بالاتر از همه، دین‌ خویش را مدیون انقلاب، شهدا و مدافعان اسلام هستیم. از خدای متعال عاجزانه و متواضعانه خواستاریم ایشان را از خوان کرمِ خویش بیش‌ازپیش بهره‌مند فرماید؛ چراکه ما هرگز از عهدة شکر و قدردانیِ این نعمت‌ها برنمی‌آییم. عده‌ای با وجود برکات فراوانی که به‌وسیلة انقلاب، شهدای انقلاب و شهدای جنگ تحمیلی نصیب ما شده است، چشمان خویش را بسته، زبان به ناسپاسی می‌گشایند و همة این الطاف الهی را انکار کرده، زیر سؤال می‌برند. به نظر می‌رسد کفران نعمتی از این بالاتر نتوان تصور كرد.

پیش از شروع شرح این فراز، بهتر است این نکته را نیز یادآور شویم که بحث پردامنه دربارة جهاد، با روشی که در شرح این خطبة شریف در پیش گرفته‌ایم، سازگار نبوده، ما را از هدف خویش دور می‌کند. ازاین‌رو، آنچه در این فصل از مسائلِ جهاد مطرح خواهد شد، مسائلی است که امروزه دشمنان اسلام القا می‌کنند و ذهن برخی از جوانان را آشفته می‌سازند. بنابراین، بحث‌هایی که خواهد آمد، اجمالی و فهرست‌وار بوده، علاقه‌مندان به مطالعة بیشتر را به کتاب جنگ و جهاد در قرآن ارجاع می‌دهیم.(1) برای روشن شدن سخن صدیقة کبری(علیها السلام)، مقدمتاً دربارة چند نکته بحث می‌کنیم:


1. اثر مذکور که بخشی از تفسیر موضوعی قرآن کریم است، حاصل درس‌های سال‌های 1365 و 1366 حضرت استاد، علامه مصباح یزدی در جمع طلاب مؤسسة در راه حق است که حجج‌ اسلام، آقایان محمدمهدی نادری قمی و محمدحسین اسکندری در شش فصل و با موضوع جنگ و مسائل آن و نیز تحلیل و بررسی این پدیده از دیدگاه قرآن، به تدوین آن همت گماشته‌اند. این اثر را انتشارات مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله) چاپ و منتشر کرده است. موضوعات و مطالب زیر بخشی از موارد مشروح در این کتاب است: بیان جایگاه جنگ در نظام تکوینی با اشاره به جنگ و منظرهای مختلف؛ تبیین فلسفیِ وقوعِ جنگ و عوامل کنترل جنگ و آموزه‌های کلیِ قرآن دربارة جنگ؛ شرح جایگاه جنگ در نظام تشریعی با توضیح جنگ در ادیان قبل از اسلام؛ تشریع جهاد؛ جهاد در اسلام؛ بیان اقسام هشت‌گانة جنگ در قرآن؛ شیوه‌های انگیزش و پرورش مجاهدان با توجه به قرآن و توضیح و بیان امدادهای غیبی خداوند و پیروزی حق (به نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی آثار حضرت آیت‌الله مصباح یزدی، بخش کتاب‌ها: www.mesbahyazdi.org).

اول. برخی دیدگاه‌ها درباره اصل جنگ

دسته‌ای از صاحب‌نظرانی که دربارة جنگ بحث کرده‌اند، معتقدند جنگ، قانون کلیِ هستی است (البته آنها هستی را مساوی با عالم ماده می‌دانند) و اساساً یکی از قوانین کلی که بر عالم هستی حاکم است، اصل تنازع می‌باشد. مکتب مارکسیسم را می‌توان در این گروه دسته‌بندی کرد. این مکتب اصل تضاد را یکی از اصول فلسفیِ حاکم بر جهان می‌داند.(1) دیدگاه مشابه این مکتب، دیدگاه کسانی است که جنگ را یک قانون زیست‌شناختی دانسته، می‌گویند: قانونی کلی بر عالمِ موجوداتِ زنده حاکم است و آن اصل تنازع است (گرایش داروینیستی).() برخی از جامعه‌شناسان به پیروی از این گرایش، اصل تنازع داروینیستی را در جامعه‌شناسی به کار گرفته، گفته‌اند: قانونی جبری و کلی در کل جوامع بشری حاکم است و آن وجود جنگ و تنازع برای بقاست، تا جامعة اصلح و اکمل باقی مانده، دیگران حذف شوند.(3)

در برابر این دیدگاه، گرایش دیگری است که معتقد است جنگ نوعی بیماری و امری غیرطبیعی است و به‌طور کلی باید ریشه‌کن شود. چنین گرایشی از دیرباز در مکتب هندوئیسم وجود داشته است. پیروان این مکتب معتقدند نباید به هیچ‌چیز تعرض کرد. انسان‌ها موظف‌اند به قدر ضرورت از آنچه در عالم وجود دارد، بهره ببرند، حتی از گیاهان نیز نباید زیاد استفاده کنند. کشتن حیوانات و به‌طریق‌اَولی، انسان را مطلقاً جایز نمی‌دانند. عده‌ای از آنان که پایبندیِ بیشتری به آموزه‌های مکتب خویش دارند، با پای برهنه راه رفته، با جاروی بلندی، پیش پای خود را جارو می‌کنند، تا مبادا موجودی


1. ر.ک: فردریک چارلز کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمة داریوش آشوری، ج7، ص308ـ309.

2. ر.ک: چارلز داروین، منشأ انواع، ترجمة نورالدین فرهیخته، فصل سوم.

3. ر.ک: دان مارتیندال، ماهیت و انواع نظریه‌های جامعه‌شناسی، ترجمة حمید عبداللهیان، ص75ـ100.

کوچک را زیر پای خود از بین ببرند. بنده از نزدیک چنین انسان‌هایی را مشاهده کرده‌ام. ایشان عقیده دارند به هیچ موجود زنده‌ای نباید تعرض کرد. بر پایة این دیدگاه، همة کسانی که به نحوی دست به جنگ می‌زنند، به کاری غیراخلاقی و نادرست دست زده‌اند.(1)

برخی دیگر، مبنای خویش را حقوق بشر قرار داده، خود را مدعیِ دفاع از حقوق بشر می‌دانند. پیروان این دیدگاه، چند قانون کلی را به‌عنوان حقوق بشر برمی‌شمارند که یکی از آنها اصل حیات است و معتقدند همة انسان‌ها در هر شرایطی ـ حتی جنایت‌کارترین انسان‌ها ـ از این حق برخوردارند.(2) بر این اساس، معتقدند باید از قوانین اعدام و مشابه آن مطلقاً جلوگیری کرد. اینان بر اساس مبنای خویش، جنگ را اَصالتاً بسیار بد می‌دانند، مگر در موارد بسیار استثنایی. عجیب این است که در سخنان و نوشته‌های چنین افرادی فراوان از این‌گونه سخنانِ به‌ظاهر زیبا مشاهده می‌شود، اما در عمل مرتکب جنایاتی می‌شوند که حتی از حیوانات وحشی هم دیده نمی‌شود.

دوم. دیدگاه اسلام دربارة اصل جنگ

ویژگی دین توحیدیِ اسلام آن است که واقعیت‌های جامعه را در نظر گرفته، بر اساس آنها قوانین متناسبی وضع می‌کند که مجموعاً سعادت بشر را تأمین كند. البته این سعادت در حدی تأمین خواهد شد که بشر خود به این قوانین جامة عمل بپوشاند. اسلام این سخن را که «به هیچ موجود زنده‌ای نباید تعرض کرد»، نمی‌پذیرد. اگر


1. ر.ک: جان بایر ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمة علی‌اصغر حکمت، بخش دوم.

2. اعلامیة جهانی حقوق بشر، مادة 3.

کسانی هم بی‌جهت استفادة برخی از حیوانات را تحریم کنند، سرزنششان کرده، می‌فرماید: قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُون‏؛(1) «بگو: آیا خداوند به شما اجازه داده است، یا بر خدا افترا مى‌بندید؟»

خداوند این نعمت‌ها را برای استفادة انسان خلق فرموده و به او اجازه داده است تا به‌صورت معتدل و طبق ضوابط از حیواناتی استفاده کند که گوشت آنها را حلال شمرده است؛ حتی قربانی کردن یکی از عبادات اسلامی است.

اسلام دربارة جنگ هم دیدگاهی واقع‌بینانه داشته، بر اساس واقعیتْ قضاوت می‌کند؛ زیرا خالق انسان به‌خوبی می‌داند مخلوق او چه خصوصیات و لوازمی دارد. او می‌داند انسان‌ها بر اثر تضادی که در خواسته‌های آنها وجود دارد، سرانجام به جنگ با یکدیگر خواهند پرداخت. دیدگاه کسانی که به‌صورت آرمانی و ایدئال فکر کرده، می‌گویند: «باید از وقوع هرگونه جنگ و دفاع جلوگیری کرد و همة انواع جنگ‌ها محکوم است»، با واقعیت زندگیِ انسان سازگار نیست و سرانجام به نفع ظالمان تمام خواهد شد. خودداری از جهاد و دفاع در برابر ظالم، این زمینه را برای ظالمان فراهم می‌کند که هر ظلمی می‌خواهند بکنند. اما خداوند چنین اجازه‌ای به مؤمنان نداده، می‌فرماید: إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُور؛(2) «به‌درستی که خداوند از كسانى كه ایمان آورده‏اند، دفاع مى‏كند. همانا خداوند هیچ خیانت‌كار ناسپاسى را دوست ندارد».

نظیر سخن آرمانیِ پیش‌‌گفته، ایدة برخی از فیلسوفان دورة یونان باستان است که


1. یونس (10)، 59.

2. حج (22)، 38.

معتقد بودند اصل قانون و حکومت برای جامعه ضروری نیست؛ زیرا اگر اصول اخلاقی در جامعه ترویج شود و مردم تربیت شوند، دیگر هیچ‌یک از افراد جامعه به دیگری تجاوز نمی‌کند. بنابراین، حکومت ضرورتی ندارد! شبیه این سخن را در میان کلام برخی از گرایش‌های انحرافی به‌ظاهر مقدس هم می‌توان مشاهده کرد. اینان نیز از عدم نیاز به حکومت سخن گفته‌، معتقدند عمل به احکام شرعی تأمین‌کنندة همة منافع انسان است. چنین ایده‌هایی به دور از واقع‌بینی است. اسلام با در نظر گرفتن این واقعیت که طبیعت بشر به‌گونه‌ای است که گاه‌و‌بی‌گاه کار او به جنگ و نزاع کشیده می‌شود، در صدد ضابطه‌مند کردن این امر برآمده، برای آن مقرراتی وضع نموده است؛ نظیر اینکه انسان به‌طور طبیعی گاه‌وبی‌گاه به گناهانی مبتلا می‌گردد. اسلام با در نظر گرفتن این واقعیت برای تعدیل کردن آن، ضوابطی را مشخص کرده، تحت عناوین حرام، حلال و جز این، آن را بیان نموده است و با این امر، نه همة لذت‌ها را برای انسان ممنوع کرده و نه پیش پای او را باز نهاده است که آنچه دلخواه اوست، انجام دهد. نقش اصلی شریعت همین است که با توجه به وجود زمینة انحراف در جامعه، مقرراتی وضع کرده، سعی کند این مقررات اجرا شود، تا از انحرافات جلوگیری شود، یا به حداقل برسد؛ و با این راهکار، زمینة سعادت انسان را فراهم کند.

یادکرد این نکته ضروری است که یکی از فسادهای جامعة انسانی، این بوده است که کسانی به بهانة عمل به احکام اسلامی، مرتکب جنایاتی شده و باعث بدنامیِ اسلام و مسلمانان گشته‌اند. سلسله‌هایی از سلاطین کشورهای اسلامی، به نام جهاد اسلامی، به کارهای زشتی دست زدند که رواج اسلام را در سرزمین‌های مورد تجاوز، قرن‌ها به تأخیر انداخته، اسلام را در دنیا بدنام کردند. امروزه نیز گروه‌هایی مانند طالبان و القاعده

در سراسر دنیا همان روش را در پیش گرفته، نام آن را اجرای احکام اسلام می‌گذارند. در این میان، وظیفة ما این است که حقیقت جهاد را آن‌گونه که اسلام تشریع نموده است، بدون اندک کاستی و بدون اندک افزوده‌ای تبلیغ و اجرا نماییم. باید مراقب بود که مبادا هواهای نفسانی خویش را به نام اسلام دنبال و قالب کنیم.

سوم. تبیین حقیقت دفاع و ضوابط آن در اسلام

به‌طور کلی، یکی از فروعات و ضروریات دین اسلام جهاد است و در این مسئله جای هیچ تردیدی وجود ندارد. جهاد اسلامی خود دارای اقسامی است که در کتب فقهی بدان اشاره شده است.(1)

آنچه مهم می‌نماید، این است که قرآن خود حکمت‌هایی برای تشریع جهاد ذکر فرموده است که با توجه به آن‌ حکمت‌ها ـ علاوه بر حکمت‌های تشریعِ جهاد ـ می‌توان حدود و لوازم آن را نیز شناخت.

اما عده‌ای به بهانة دفاع از حقوق بشر با احکامِ جهادِ اسلامی به مخالفت برخاسته و اسلام را به ‌خاطر وجود چنین احکامی خشونت‌طلب خوانده‌اند! در برابر این دیدگاه، مناسب است سخن را با تبیین «اصل دفاع» آغاز کنیم. مسلماً هیچ انسان پاک‌نهادی نمی‌تواند دفاع را تحریم کرده، از عدم لزوم دفاع در برابر ظالم سخن بگوید. اگر


1. معمولاً در کتب فقهی برای جهاد سه قسم ذکر شده است: جهاد ابتدایی، جهاد دفاعی و جهاد آزادی‌بخش (ر.ک: محمدبن‌حسن‌بن‌باقر نجفی، جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام، ج21، ص18). اما علامه مصباح یزدی در کتاب جنگ و جهاد در قرآن، با بررسی آیات قرآنی، هشت قسم جهاد را برشمرده، این موضوع را از دیدگاه قرآن بررسی می‌نمایند (ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، جنگ و جهاد در قرآن، نگارش محمدمهدی نادری قمی، ص117).

جامعه‌ای مورد هجوم دشمن قرار گیرد، اما برای دفاع از هستی خود برنخیزد، معنای آن تسلیم شدن در برابر عوامل نابودکننده است. مضافاً اینکه عقل بر عدم صحت این عمل حکم می‌کند. مسلماً فطرت انسان نیز چنین امری را نمی‌پذیرد. با کاوش در دیدگاه‌های مختلف نیز روشن خواهد شد که این امر مورد پذیرش صاحب‌نظرانِ معتدل نیز واقع شده است. با اندکی دقت می‌توان دیدگاه‌های معتدل را از میان دیدگاه‌های افراطی و تفریطی باز شناخت. پیش‌تر به برخی از افراط‌ها و تفریط‌ها اشاره کردیم. آیا واقعاً با عمل به دیدگاهی که هرگونه تعرض به موجودات عالم را جایز نمی‌داند، امکان زندگی برای انسان باقی می‌ماند؟ آیا اگر انسان بنا را بر این گذارد که در برابر هرگونه هجومی ساکت نشسته، هیچ واکنشی نشان ندهد، حیات او ادامه خواهد یافت؟ آیا این امر پذیرفتنی است که اگر تحت هر شرایطی سیلی به گوش انسان زدند، طرف دیگر صورت خود را مهیای دیگری کند، به این امید که متجاوز شرم کرده، هدایت شود؟ آیا چنین منطقی در برابر جانیانی صحیح است که همة عالم را بَردة خویش پنداشته، با اندک بهانه‌ای هزاران انسان بی‌گناه را به بدترین و فجیع‌ترین شکل به کام مرگ می‌فرستند؟ انسان با اندکی دقت، افراطی یا تفریطی بودن چنین ایده‌هایی را درک می‌کند.

اصل دفاع، اصلی است که می‌توان گفت هیچ انسان پاک‌نهادی نمی‌تواند آن را انکار کند. این اصل می‌گوید:‌ اگر جامعه‌ای مورد حملة دشمن قرار گرفت، آرام نشستن و تسلیم در برابر عوامل یورشگر شایسته نیست.

اکنون جای این پرسش است که باید از چه اموری دفاع کرد؟ آیا فقط درصورتی‌که جان انسان‌ها در خطر باشد، باید برای حفظ آن به دفاع برخیزند، یا انسان‌ها در برابر

تجاوز به ناموس، فرزندان و سایر متعلقات خویش نیز موظف به دفاع هستند؟ این پرسش گاه در حوزة مسائل فردی مطرح می‌شود که در این صورت از بحث جهاد خارج شده، تحت عنوان دفاع شخصی ـ که باب دیگری است ـ طرح می‌شود. در این باره، در اسلام تشویق و تأکید شده است که انسان در برابر ظلمِ ظالم از خود دفاع کرده، ظلم را نپذیرد. از رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که فرمودند: مَنْ قُتِلَ دُونَ مَظْلِمَتِهِ فَهُوَ شَهِید؛(1)‌ «هرکس در راه دادخواهیِ خویش کشته شود، شهید است».

اگر ظالمی جان و ناموس و مال کسی را تهدید کرد و مظلوم به دفاع برخاست و در این راه جان خویش را از دست داد، بر اساس این روایت، شهید نامیده می‌شود. اما موضوع جهاد، خطرهای شخصی نیست، بلکه خطرهایی است که یک جامعه را تهدید می‌کند. اکنون سؤال پیش‌گفته را در این باره مطرح می‌کنیم: یک جامعه، یک گروه، یا یک قوم، وظیفة دفاع از چه اموری را بر عهده دارند؟

معمولاً، آنچه در سیرة مردم دنیا وجود دارد و در بین آنها متعارف است، دفاع از آب و خاک است. دفاع از آب و خاکِ وطن، در نزد اقوام مختلف امری مقدس شمرده شده، گاه برخی اقوام امری را مقدس‌تر از آن نمی‌دانند. در هر فرهنگی، قهرمانانی وجود دارند که مردم به وجودشان افتخار می‌کنند و اینها معمولاً کسانی هستند که از آب و خاکِ وطنِ خویش دفاع کرده‌اند. پس غیر از دفاع از جان، دفاع از آب و خاک هم در نزد عقلا امری ضروری است. علاوه بر این، عموم جوامع انسانی و اقوام مختلف، دفاع از عِرض و ناموس را امری لازم و مقدس می‌دانند، گرچه به جنگ و کشتار کشیده شود. اگر کسانی در این امور کوتاهی کنند، نزد عقلا و غیرتمندانِ عالَم، مردمی پست و


1. محمدبن‌یعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص52.

زبون شمرده شده، روحیة ذلت‌پذیریِ آنها محکوم می‌شود. البته همان‌گونه که پیش‌تر نیز گفته شد، ممکن است بعضی‌ها در مقام سخن، سخنان دیگری بگویند، اما در میدان عمل به سخنان خود ملتزم نبوده، اصل دفاع را می‌پذیرند.

چهارم. حقیقتِ جهادِ فی‌سبیل‌الله

اکنون باید پرسید: آیا آموزة جهاد در اسلام نیز به همین معنا (دفاع از آب و خاک) و در همین حد است؟ بدون شک، اگر دشمنان جامعة اسلامی به مسلمانان حمله کرده، بخواهند آنها را نابود کنند، یا اراضی آنها را تصرف کنند، دفاع در برابر آنها تکلیفی واجب است و این حکم از ضروریات دین به شمار می‌آید. اما سخن در این مسئله است که آیا ما مسلمانان به همان دلیلی دفاع را لازم می‌دانیم که سایر انسان‌ها آن را ضروری می‌دانند، و فقط در همان محدوده ـ‌ که آنها دفاع را لازم می‌شمارند ـ وظیفة دفاع داریم؟ آیا امری ارزشمندتر از امور پیش‌گفته وجود ندارد که دفاعِ از آن، از ارزش بالاتری برخوردار بوده، ضرورت حفظ آن بیشتر احساس شود؟ دفاعی که ضرورت آن نزد همة عقلا مشترک است و از آن سخن گفتیم، مقتضای امری غریزی است که در حیوانات هم وجود دارد. بسیاری از حیوانات اگر به لانه و کاشانة آنها حمله شود، به‌شدت از آن دفاع می‌کنند. اگر کسی از خانه و کاشانه‌اش دفاع نکند، از حیوان هم پست‌تر است. اما جهاد اسلامی بسیار شریف‌تر و ارزشمندتر از چنین امری است و علت شرافت و ارزش آن ناشی از هدفی است که جهادگرِ مسلمان از جهاد خویش دنبال می‌کند. جهاد اسلامی، جهاد در راه خدا (فی‌سبیل‌الله) است و این هدف بسیار باارزش‌تر از حفظ جان و مال است.

اولین آیاتی که دربارة جهاد نازل شد ـ که البته شأن آن هم دفاع بودـ آیاتی از سورة حج است که می‌فرماید:

إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُور * أُذِنَ لِلَّذینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ نَصْرِهِمْ لَقَدیر * الَّذینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّه وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یذْكَرُ فیهَا اسْمُ اللَّهِ كَثیراً وَ لَینْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ ینْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِی عَزیزٌ؛(1) به‌درستی که خداوند از كسانى كه ایمان آورده‏اند، دفاع مى‏كند. خداوند هیچ خیانت‌كارِ ناسپاسى را دوست ندارد. به كسانى كه جنگ بر آنان تحمیل گردیده، اجازة جهاد داده شده است؛ زیرا مورد ستم قرار گرفته‏اند و همانا خدا بر یارى آنها تواناست. همان‌ها كه از شهر خود به‌ناحق رانده شدند، گناهی نداشتند جز اینکه مى‏گفتند: پروردگار ما، خداى یكتاست و اگر خداوند بعضى از مردم را به‌وسیلة بعضى دیگر دفع نكند، دِیرها و صومعه‏ها و معابد یهود و نصارا و مساجدى كه نام خدا در آن بسیار برده مى‏شود، ویران مى‏گردد؛ و مسلماً خداوند كسانى را كه او را یاری كنند، یارى مى‏كند. قطعاً خداوند قوى و شكست‌ناپذیر است.

پیش از این، مسلمانان برای جنگ با کفار و مشرکان اعلام آمادگی کرده، از


1. حج (22)، 38ـ40.

رسول خدا(صلى الله علیه وآله) اذن جنگ می‌خواستند؛ اما فرمان الهی بر توقف صادر شده بود: كُفُّوا أَیدِیَكُم‏؛(1) «[فعلاً] از جهاد دست نگه دارید».

در آن زمان، تعداد مسلمانان بسیار اندک بود و آنان سازوبرگ جنگیِ چندانی نداشتند. ازاین‌رو، اگر به جنگ اقدام می‌کردند، در همان روز‌های اول به شهادت می‌رسیدند و اسلام در همان آغاز از بین می‌رفت. اما آیاتی از سورة حج که بدان‌ها اشاره شد، برای نخستین‌بار، به جامعة مسلمانان اجازه داد كه در برابر ستمِ ظالمان، از خود دفاعِ همگانی كنند. آیات مذکور، در بیان حکمت این رخصت، سخن از حفظ جان، مال، آب و خاک به میان نمی‌آورد، بلکه می‌فرماید: «اکنون اگر اجازة دفاع و جهاد نداشته باشید، عبادتگاه‌ها از بین می‌رود». البته حکمت مزبور برای جهاد در همة ادیان الهی وجود داشته است؛ زیرا دفاع و جهاد به اسلام اختصاص ندارد. دیدن معابد و مساجد، یاد خداوند را در دل‌های مردم زنده می‌کند. ازاین‌رو، حکمتی که قرآن بر آن تکیه دارد، زنده ماندن نام خداوند بر روی زمین است؛ زیرا یاد خدا یگانه حقیقتی است که می‌تواند انسان را به سعادت برساند.

در ادامه، به وظایف جهادگران در صورت پیروزی اشاره کرده، می‌فرماید:‌ «کسانی که ما به آنها اجازة دفاع و وعدة نصرت دادیم، کسانی‌ هستند که اگر در جنگ پیروز شوند، هدفشان این است که ابتدا نماز را به پا دارند و زکات دهند». معنای این سخن این است که هدف ایشان اجرای دین است. نام این جهاد، جهادِ در راه خداست، نه جهادِ در راه آب و خاک. آیا شایسته است که ما امروز برای دفاع از چنین حکم ارزشمندی به امری تمسک کنیم که مشترک بین انسان و حیوان است و از راه


1. نساء (4)، 77.

ضرورت دفاع از آب، خاک و وطن، ضرورت این حکم را تأیید کنیم؟! آیا این بازگشت و ارتجاع نیست؟‌ حیوانات هم برای خود قلمرو و وطن داشته، از آن دفاع می‌کنند. آیا انجام چنین وظیفه‌ای برای انسان هنر محسوب می‌شود؟ آنچه برای بندة خدا از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است، دفاع از ارزش‌ها و دفاع از دین است. هیچ‌چیز نمی‌تواند با ارزش دین برابری کند. متأسفانه، نفوذ فرهنگ غرب در فرهنگ اسلامی ما باعث شده است که مسئله‌ای با این عظمت به‌قدری تنزل داده شود که در حد غریزه‌ای حیوانی قرار گیرد! اکنون در پاسخ به این پرسش که پیش‌تر طرح کردیم: «از چه اموری باید دفاع کرد؟»، می‌گوییم: حاصل پاسخ به این پرسش این است که در درجة اول، باید از ارزش‌های الهی دفاع کرد و دفاع از جان، مال، ناموس، آب، خاک، اموال و نظایر اینها، بعد از این ارزش‌ها مطرح می‌شوند. مهم‌ترین دفاع، دفاع از دین است که باعث سعادتِ همة انسان‌هاست. اگر دین نباشد انسان‌ها در حد حیوان و گاه پست‌تر از حیوان خواهند شد. قرآن می‌فرماید: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الَّذِینَ كَفَرُواْ فَهُمْ لاَ یُؤْمِنُون؛(1) «به‌یقین، بدترین جنبندگان نزد خدا، كسانى هستند كه كافر شدند و ایمان نمى‏آورند».

قرآن نمی‌فرماید: بدترین انسان‌ها کسانی هستند که با خداوند عناد می‌ورزند، بلکه می‌فرماید: بدترین جنبندگان کسانی هستند که با خداوند از در عناد وارد می‌شوند. سرانجامِ انسان، بدون اسلام، چنین مرتبه‌ای خواهد داشت. بنابراین، بالاترین و باارزش‌ترین دفاع، دفاع از آن حقیقتی است که سعادت همة انسان‌ها بدان وابسته است و آن دفاع از اسلام است. اگر مسلمان نیز ارزشمند است، به سبب اسلام اوست. پس اَصالت با اسلام است. متأسفانه این نکته در بسیاری از گفتارها و نوشتارها مورد غفلت واقع شده است.


1. انفال (8)، 55.

ب) عزت‌بخشی جهاد برای اسلام

حضرت زهرا(علیها السلام) با بیان حکیمانة خویش، حکمت جهاد را در یک کلمه این‌گونه بیان می‌فرمایند: وَالْجِهَادَ عِزّاً لِلإِسْلام؛ «و [خداوند] جهاد را برای عزت اسلام قرار داد».

هنگامی که بخواهیم هنر فراوانی به خرج دهیم، می‌گوییم: «جهاد وسیله‌ای برای عزت مسلمانان است»؛ اما صدیقة طاهره(علیها السلام) می‌فرمایند: «خداوند جهاد را برای عزت اسلام تشریع فرمود». این بدان معناست که اسلام هدف اصلی است و ما باید فدای اسلام شویم و اساساً هیچ ارزشی در برابر ارزش اسلام قابل طرح نیست.

9. صبر؛ راه رسیدن به پاداش

وَالصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَى اسْتِیجَابِ الأَجْر؛ «و [خداوند] صبر را کمکی برای استحقاق اجر قرار داد».

الف) اهتمام فراوان اسلام به صبر

واژه‌هایی که در قرآن و روایات فراوان تکرار و بر آنها تأکید می‌شود، نسبتاً محدود هستند. از جملة این واژه‌ها، واژة «صبر» است که از واژه‌های کلیدی در معارف اسلامی است. خدای متعال نیز مکرر به پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نسبت به صبر تأکید نموده، می‌فرماید: فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُل؛(1) «پس صبر كن، آن‌گونه كه پیامبران اُولوا العزم صبر كردند».


1. احقاف (46)، 35.

نیز می‌فرماید: وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنین؛(1) «و شكیبایى كن كه خداوند پاداش نیكوكاران را ضایع نخواهد كرد»‏. همچنین در موارد فراوانی به عموم مردم با بیانات مختلف سفارش به صبر می‌فرماید. خدای متعال در سورة عصر می‌فرماید: وَالْعَصْر * إِنَّ الإِنسَانَ لَفِی خُسْر * إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْر؛(2) «به عصر سوگند، كه انسان‌ها همه در زیان‌اند، مگر كسانى كه ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده و یكدیگر را به حق سفارش كرده و یكدیگر را به صبر توصیه نموده‏اند».

در این سوره، چهار واژة کلیدی مشاهده می‌شود: ایمان، عمل صالح، حق و صبر. از قرار گرفتن واژة صبر در کنار واژه‌هایی چون حق، ایمان و عمل صالح، اهمیت صبر روشن می‌شود.

ب) انفعال و انظلام؛ معانی انحرافی صبر

متأسفانه گاهی معانی واژه‌های قرآنی در عُرف ما به‌درستی لحاظ نشده، گویا معنای آن تحریف می‌شود. کم نیستند واژه‌هایی که قرآن کریم آنها را با معنا و عنایتی خاص به کار برده، اما در عُرف به‌گونه‌ای دیگر درک و تفسیر شده‌اند. واژة صبر از این‌گونه واژه‌هاست. با دقت در کاربردهای واژة صبر در آیات و روایات، مشاهده می‌کنیم که معنایی که در آنجا لحاظ شده است، با آن معنای متعارف در محاورات ما تفاوت دارد. ما گمان می‌کنیم صبر به معنای منفعل بودن است و کسی را اهل


1. هود (11)، 115.

2. عصر (103)، 1ـ3.

صبر می‌دانیم که در برابر پیشامدها از خود واکنشی نشان ندهد، حتی اگر به صورت او سیلی بزنند، جوابی ندهد و از کنار هر ناملایمتی با بی‌اعتنایی گذر کند! البته کسی که در برابر مصیبت‌های سخت، عنانِ نَفْسِ خویش را از دست نداده، جَزَع و فَزَعِ فراوان نکند، اهل صبر است و این یکی از مصادیق درست صبر می‌باشد، اما معنای صبر بسیار پربارتر و غنی‌تر از این معناست و کاربرد آن بسیار وسیع‌تر از این است. صبر به معنی انظلام و ظلم‌پذیری نیست. اسلام دوست ندارد انسان در برابر ظلم منفعل بوده، زود تسلیم شود. از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) با سندهای متعدد نقل شده است: مَنْ قُتِلَ دُونَ مَظْلِمَتِهِ فَهُوَ شَهِید؛(1) «اگر کسی در مقام دفاع از ظلمی که به وی شده است کشته شود، شهید است».

بر اساس این روایت، کسی که در راه مبارزة با ظلمی که بر او رواداشته‌اند، کشته شود، در حکم شهید است.  این معنا بیانگر این است که اسلام دوست ندارد مسلمان، انسانی پست، زبون و منفعل باشد، بلکه خواهان این است که مسلمان در برابر ظلم مقاومت کرده، حتی اگر به قیمت از دست دادن جان او هم باشد، حق خویش را بگیرید. البته نباید فراموش کرد که دفاع از اسلام و جامعة اسلامی و ارزش‌های اسلامی، تکلیفی بسیار بالاتر و مهم‌تر است.

ج) عرصه‌های سه‌گانة صبر در روایات

خوشبختانه، با وجود تفاسیری که از صبر در روایات آمده است، مقدار این تحریفات و اشتباهات را می‌توان شناخت و از آن جلوگیری کرد. در روایتی نبوی(صلى الله علیه وآله) آمده است:


1. محمدبن‌یعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص52.

الصَّبْرُ ثَلاثَةٌ؛ صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصِیبَةِ، وَصَبْرٌ عِنْدَ الطَّاعَةِ، وَصَبْرٌ عَنِ الْمَعْصِیة؛(1) «صبر سه گونه است: صبر هنگام مصیبت؛ صبر هنگام اطاعت؛ صبر در برابر معصیت».

این روایت روشن می‌سازد که صبر بر سه گونه است: یک گونة آن صبر در هنگامی است که انسان با مصیبتی مواجه می‌شود. این صبر بدین‌معناست که انسان در هنگام مواجهه با سختی‌ها و گرفتاری‌ها بی‌تابی نكند و خویشتن‌دار باشد. باید بدانیم که زندگی دنیا بدون سختی نیست و خداوند دنیا را به‌گونه‌ای آفریده که با سختی ممزوج شده است. بالاتر اینکه، خود فرموده است: لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِی كَبَد؛(2) «به‌یقین، ما انسان را در رنج آفریدیم‏».

«کَبَد» به معنای مشقت است(3) و مقصود از آن، سختی‌های عالم دنیاست که مقاومت در مقابل آنها را «مُکابدة» گویند.(4) انسان از همان ابتدای آفرینش، باید با سختی‌ها دست و پنجه نرم کند. مادر باید با تحمل رنج و سختی‌های فراوان، نوزادش را چندین ماه حمل، و بعد از تولد نیز مدت‌ها از او مراقبت کند تا بزرگ شود. قرآن این زحمت مادر را ارج نهاده است و می‌فرماید: وَوَصَّینَا الإِنسَانَ بِوَالِدَیهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاثُونَ شَهْرًا حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّه؛(5) «و ما به انسان توصیه كردیم كه به پدر و مادرش نیكى كند. مادرش او را با ناراحتى حمل مى‏كند و با ناراحتى بر زمین مى‏گذارد و دوران حمل و از شیر بازگرفتنش سى ماه است، تا زمانى كه به كمال قدرت و رشد برسد».


1. شیخ‌حر عاملی، وسائل الشیعة، ج15، ص238.

2. بلد (90)، 4.

3. محمدحسین راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، مادة «کبد».

4. فخرالدین‌بن‌محمد طُرَیحی، مجمع البحرین، مادة «کبد».

5. احقاف (46)، 15.

گونة دوم صبر، صبر در مقام انجام وظیفه است. صبر در این مقام بدین‌معناست که انسان تلاش کند تا وظیفة خویش را به‌شایستگی انجام دهد. انسان باید تنبلی و کسالت را کنار گذاشته، در انجام تکلیفْ جدی باشد. البته رعایت رتبة تکالیف، امری است که باید رعایت کنیم. ابتدا تکالیف واجب و در درجة بعد، تکالیف مستحب را به‌صورت «الأفضل فالأفضل» انجام دهیم.

گونة دیگر صبر، صبر در برابر معصیت است و این صبر بدین‌معناست که انسان در هنگام نمایان شدن انگیزه‌های معصیت ـ که غالباً ناشی از شهوت و غضب هستندـ مقاومت ورزد و تسلیم آنها نشود. در این میدان، باید در مقابل نفْس و شیطان و همچنین در مقابل انسان‌هایی که با تهدید و تمسخر، یا با رفاقت و صمیمیت می‌کوشند که انسان را وسوسه کنند، مقاومت کرد.

در روایات، به این انواع سه‌گانة صبر اشاره شده است. این رهنمودها زمینه‌ای را فراهم می‌کند که ما وجه مشترکِ اقسامِ صبر را درک کنیم. قرآن کریم، به‌صورت مطلق، صبر را تجلیل نموده، دعوت به آن را از صفات مؤمنان می‌شمارد و ما را بدان دعوت می‌فرماید. اکنون چگونه می‌توان فهمید مقصود قرآن کریم کدام‌یک از مصادیق صبر است؟ البته اگر موارد استعمال صبر را در قرآن بررسی کنیم، می‌توانیم مصادیق این اقسام سه‌گانه را بیابیم، اما اگر معنای تحلیلیِ صبر را داشته باشیم ـ که جهت مشترک بین هر سه قسم مذکور باشد ـ مفاد آیات و روایات را بهتر درمی‌یابیم و شاید در مقام عمل نیز بهرة بیشتری ببریم.

د) معنای تحلیلی صبر

برای دستیابی به معنای تحلیلی صبر، می‌توان از تحلیل افعال اختیاری انسان یاری

جست. برخی گمان می‌کنند که فعل در صورتی اختیاری شمرده می‌شود که مقدمه و علتی نداشته، به‌یک‌باره از انسان صادر شود و اگر کاری بر اثر عامل یا عواملی رخ دهد و انسان بر اثر آنها اقدامی کند، آن کار را نمی‌توان اختیاری دانست. اما این گمان اشتباه است. کار اختیاری انسان، برای تحقق، دست‌کم به دو عامل نیازمند است: یکی شناخت و دیگری انگیزه. انسان باید ابتدا نسبت به کاری که می‌خواهد انجام دهد، تصور داشته باشد. اگر هیچ‌گونه علم و آگاهی به آن کار نداشته باشد، هرگز با اختیار سراغ آن کار نمی‌رود. بعد از این، باید بپذیرد که آن کار به صلاح اوست و برای او نفع خواهد داشت، تا به آن کار تمایل یافته، انگیزه‌ای برای انجام آن پیدا کند. اما این‌گونه هم نیست که به محض اینکه انسان مصلحت و خوبیِ کاری را درک کند، در او انگیزة انجام آن شکل گرفته، به‌سرعت برای انجامش اقدام کند؛ زیرا خدای متعال این عالم را به‌گونه‌ای آفریده است که ما دائماً در معرض امتحان باشیم. ازاین‌رو، بااینکه ما به‌خوبی از بسیاری از کارها آگاهی داشته، انگیزة انجام آن را هم پیدا می‌کنیم، اما انگیزه‌هایی بر ضد‌ آن، یا موانع و مشکلاتی بر سر راه ما وجود خواهد داشت که ما را بر سر دوراهی قرار می‌دهد و اگر بخواهیم آن کار را انجام دهیم، باید این موانع را برطرف کنیم. برای روشن‌تر شدن مسئله، مثالی را مرور می‌کنیم. ازدواج، فعلی اختیاری است که انسان، هم می‌تواند آن را انجام دهد و هم می‌تواند ندهد. اما این‌گونه نیست که انسان هر وقت تصمیم به انجام آن گرفت، فوراً ازدواج کند، بلکه برای انجام آن مقدمات فراوانی را باید مهیا کند. گاهی انسان سال‌های فراوانی را به تلاش و کوشش می‌گذراند که درواقع همة آنها مقدمه‌ای برای ازدواج است. این بدان معناست که انجام یک کارِ اختیاری می‌تواند مقدمات فراوانی داشته باشد. کارهای ما کمابیش این ویژگی

را دارا بوده، برای تحقق، به مقدمات نیاز دارند. گاه موانعی بر سر راه آنها به وجود می‌آید که باید برطرف شود و گاه انگیزه‌هایی متضاد با انگیزة آن عمل وجود دارد که انسان را متحیر و سرگردان می‌کند. پس کارهای اختیاریِ انسان، غالباً از پیچیدگی‌هایی برخوردار بوده، به‌سادگی انجام نمی‌گیرد. بنابراین، اگر بخواهیم کار صحیح انجام دهیم که زمینة کمال و سعادت را فراهم آورده، پشیمانی به بار نیاورد (زیرا عمدة پشیمانی به جهان ابدی مربوط است و پشیمانی دنیا قابل جبران است)، باید هم بدانیم که کار خوب و ارزشمند کدام است و هم بدانیم که چگونه می‌توان آن کار را انجام داد و هم تلاش کنیم که موانع آن را برطرف نماییم. گاهی انسان کار خوب و مفید را تشخیص داده، انگیزه و علاقة لازم برای انجام آن را هم دارد، اما در هنگام انجام آن موانعی پیش می‌آید که انجام آن را با مشکل مواجه می‌کند. این موانع چند گونه است:

نوع اول، موانع درونیِ خود انسان است. مثلاً گاه تشخیص می‌دهد کاری مفید بوده، به انجام آن ترغیب می‌شود، اما گمان می‌کند اگر این کار را انجام دهد، از برخی لذت‌ها محروم می‌شود، یا گمان می‌کند که انجام آن مستلزم تحمل رنج فراوانی است. معمولاً، هنگامی که عواطف و احساسات انسان با انجام کاری همراه باشند، انسان برای انجام آن کار فوراً تصمیم می‌گیرد، اما اگر احساسات انسان بر ضد تصمیم او باشند، مانعی برای انجام آن کار در درون انسان شکل می‌گیرد. همچنین هنگامی‌ که انسان با تفکر دربارة ضررهای دنیوی و اخروی کاری، بر ترک آن کار تصمیم می‌گیرد، ممکن است عواملی درونی او را بر انجام آن کار تحریک نمایند. در این صورت، این عوامل درونی، مانعِ اجرای تصمیم او خواهند شد. پس، چه در هنگام تصمیم بر انجام کاری و چه در هنگام تصمیم بر ترک آن، ممکن است مانعی درونی در برابر آن شکل گیرد.

نوع دوم، موانع بیرونیِ انسان است. مثلاً گاه انسان بر انجام یا ترک کاری تصمیم می‌گیرد، اما تمسخر اطرافیان، مانع عملی کردن تصمیم او می‌شود. چنین مانعی به‌خصوص برای جوانان، فراوان اتفاق می‌افتد. گاه جوانی تصمیم به انجام کار خوبی می‌گیرد، اما تمسخر دوستان، او را وادار به عقب‌نشینی کرده، از انجام آن صرف‌نظر می‌کند، یا دوستی صمیمی از او خواهش می‌کند که به خاطر او از انجام آن کار صرف‌نظر کند. پس علاقة به آن دوست، مانع انجام آن عمل می‌شود. چنین موانعی از بیرون اثر می‌گذارند.

نوع سوم، مشکلات و پیشامدهای طبیعی و غیرانسانی است که مانعی بر سر راه انسان قرار داده، از تحقق تصمیم وی جلوگیری می‌نمایند. بیماری‌ها، تصادفات و حوادث ناگهانی در این دسته از موانع قرار می‌گیرند.

بنا بر آنچه گفته شد، اگر انسان تشخیص داد که باید کاری را انجام دهد، باید خود را برای مقابلة با این موانع آماده ساخته، در مقابل این عوامل درونی و بیرونی مقاومت کند. نام این مقاومت، «صبر» است. عامل درونی گاهی تمایلات شَهَوانی است، از قبیل خوراکی‌ها، لذت‌های جنسی، شهوت مقام و ریاست و نظایر اینها. اگر انسان بر روی تمایلاتی پا گذاشت که مانع کار خیر، یا مانع ترک کار زشت هستند و تصمیم صحیح خویش را تحقق بخشید، مبارزه و مقاومتِ او مصداقی از صبر است؛ صبر بر طاعت خداوند یا صبر در برابر معصیت. هنگامی که تمایلات، انسان را به انجام معصیتی فرامی‌خوانند، او نیازمند صبر در برابر معصیت است و هنگامی که انجام فرمانی از فرمان‌های خداوند مستلزم تلاش و دوری از تنبلی است، وی نیازمند صبرِ بر طاعت است. جوانی که تصمیم می‌گیرد در دل سحر از خواب برخاسته، با خدای خویش مناجات کند، در هنگامة سحر،

نیازمند استقامت و صبرِ بر طاعت است، تا بر لذت خواب و راحت‌طلبی غلبه کرده، با خدای خویش مأنوس شود. در محاورات، معمولاً صبر به مقاومت در برابر این عوامل معنا نمی‌شود. مثلاً اگر کسی با وجود خواب‌آلودگیِ شدید، نیمه‌شب بیدار شده، روح خویش را با وضو مهیای اقامة نماز شب و مناجات با خدا کند، معمولاً در عُرف، عمل او را صبر نمی‌نامند؛ درحالی‌که تلاش او مصداقی از صبرِ بر طاعت است.

هـ) استقامت در برابر دشمنان؛ مصداق صبرِ بر طاعت

اگر بخواهیم از مصداقی روشن برای صبرِِ بر طاعت نام ببریم، باید صبر در مقابل دشمنان را در میدان جنگ بیان کنیم. امروزه ما در مقابل دشمنانی قرار گرفته‌ایم که قرآن آنان را دشمن دین دانسته، می‌فرماید: وَلاَ یَزَالُونَ یُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّىَ یَرُدُّوكُمْ عَن دِینِكُم؛(1) «و مشركان، پیوسته با شما مى‏جنگند، تا اگر بتوانند، شما را از آیینتان برگردانند».

برخی گمان می‌کنند که امروزه جبهة مستکبران، فقط تمنای به چنگ آوردن منافع مادی، مانند نفت را دارند و اگر منافع اقتصادیِ آنها تأمین شود، دیگر مشکل ما حل خواهد شد. این گمان ناشی از روحیة سازش و بُزدلی در وجود کسانی است که در این خیالات به سر می‌برند و حقیقت آن، چیزی جز عافیت‌طلبی نیست. چنین افرادی خواهان زندگی راحت و آسوده بوده، نمی‌خواهند خود را به خطر بیندازند و برای توجیه کار خود در برابر مردمی که آنها را افرادی بی‌غیرت و خائن خطاب می‌کنند، می‌گویند: شما با عالَم سیاست آشنا نبوده، سیاست‌مدار نیستید. سیاست اقتضا می‌کند که ما با قدرتی چون امریکا، سازش کنیم تا خطرها از جامعة ما رفع


1. بقره (2)، 217.

شود! این روحیه، درست نقطة مقابل صبر است. صبر اقتضا می‌کند که ما مردانه در برابر مستکبری که جز به بردگی ما نمی‌اندیشد، بایستیم. البته در این مسیر، داشتن نقشه و تدبیر از ضروریات است، اما آنجا که وظیفة الهیِ خویش را تشخیص دادیم، باید ثابت‌قدم ایستاده، از تنبلی و سستی دوری کنیم. همیشه کسانی بوده‌اند که برای فرار از امر خدا، به دنبال بهانه می‌گشته‌اند.

در سال 38 هجری، هنگامی که سربازان معاویه به شهر اَنبار حمله و آن را غارت کرده و زیورآلات زنان را به‌زور از آنان ربوده و بدون کمترین تلفاتی بازگشته بودند، امیرالمؤمنین(علیه السلام) با قلبی پر از اندوه و درد، بهانه‌جویی‌های راحت‌طلبان و سست‌عنصران لشکر خویش را این‌چنین سرزنش می‌نمایند:‌

أَلاَ وَإِنِّی قَدْ دَعَوْتُكُمْ إِلَى قِتَالِ هَؤُلاَءِ الْقَوْمِ لَیلاً وَنَهَاراً وَسِرّاً وَإِعْلاَناً وَقُلْتُ لَكُمُ اُغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ یَغْزُوكُم فَوَاللَّهِ مَا غُزِی قَوْمٌ قَطُّ فِی عُقْرِ دَارِهِمْ إِلاَّ ذَلُّوا، فَتَوَاكَلْتُمْ وَتَخَاذَلْتُمْ حَتَّى شُنَّتْ عَلَیكُمُ الْغَارَاتُ وَمُلِكَتْ عَلَیكُمُ اَلْأَوْطَانُ... فَقُبْحاً لَكُمْ وَتَرَحاً حِینَ صِرْتُمْ غَرَضاً یُرْمَى، یُغَارُ عَلَیكُمْ وَلاَ تُغِیرُونَ وَتُغْزَوْنَ وَلاَ تَغْزُونَ وَیُعْصَى اللَّهُ وَتَرْضَوْنَ! فَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّیرِ إِلَیهِمْ فِی أَیامِ اَلْحَرِّ قُلْتُمْ هَذِهِ حَمَارَّةُ الْقَیظِ أَمْهِلْنَا یُسَبَّخْ عَنَّا الْحَرُّ، وَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّیرِ إِلَیهِمْ فِی الشِّتَاءِ قُلْتُمْ هَذِهِ صَبَارَّةُ الْقُرِّ أَمْهِلْنَا یَنْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ، كُلُّ هَذَا فِرَاراً مِنَ الْحَرِّ وَالْقُرِّ، فَإِذَا كُنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ وَاَلْقُرِّ تَفِرُّونَ فَأَنْتُمْ وَاللَّهِ مِنَ السَّیفِ أَفَرُّ! یا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَلاَ رِجَالَ؛(1)


1. نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبة 27.

آگاه باشید! من شب و روز، پنهان و آشكار، شما را به مبارزة با شامیان دعوت كردم و گفتم پیش از آنكه آنها با شما بجنگند، با آنان نبرد كنید. پس به خدا سوگند، هر ملتى كه درون خانة خود مورد هجوم قرار گیرد، ذلیل خواهد شد. اما شما سستى به خرج دادید و خوارى و ذلت را پذیرفتید، تا آنجا كه دشمن پى‌درپى به شما حمله كرد و سرزمین‏هاى شما را تصرف نمود... . زشت باد روى شما و از اندوه، رهایى نیابید كه آماج تیر بلا شدید. به شما حمله مى‏كنند، اما شما حمله نمى‏كنید. با شما مى‏جنگند، اما شما نمى‏جنگید. این‌گونه خدا را معصیت می‌کنند و شما رضایت مى‏دهید. وقتى در تابستان فرمان حركت به سوى دشمن مى‏دهم، مى‏گویید هوا گرم است. مهلت ده تا سوز گرما بگذرد. آن‌گاه كه در زمستان فرمان جنگ مى‏دهم، مى‏گویید: هوا خیلى سرد است. بگذار سرما برود. همة این بهانه‏ها براى فرار از سرما و گرما بود! وقتى شما از گرما و سرما فرار مى‏كنید، به خدا سوگند كه از شمشیر بیشتر گریزانید. اى مردنمایانِ نامرد...!

چنین انسان‌های بهانه‌جو و راحت‌طلب هم در زمان رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) بودند و هم در زمان ائمة اطهار(علیهم السلام).

وقتی در عصر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) که صاحب معجزات فراوان بود و با وحی ارتباط داشت، چنین انسان‌هایی وجود داشته‌اند که شرح حال آنها در سورة توبه و برخی از سوره‌های دیگر آمده است، توقع این است که در زمان ما که دستمان از رسول و امام

کوتاه است، چنین انسان‌هایی بیش‌ازپیش وجود داشته باشند؛ اما به فضل الهی، در این زمانه، مردانی چون کوه‌های محکم و پولادین ظهور کردند که نمونة آنها را در گذشته کمتر می‌توان یافت. اینان با ارادة آهنینِ خویش دین خدا و ولیِّ او را یاری کرده، موجی عجیب برای مبارزة با مستکبرانِ عالم به راه انداختند. ما نیز، همانند آنان، باید عزم خویش را در یاریِ دین خدا و مقابلة با دشمنان او جزم نموده، از تنبلی و راحت‌طلبی بپرهیزیم.

بار دیگر، یادآور می‌شویم که بحث مزبور در جایی است که تکلیف برای انسان ثابت شده باشد؛ وگرنه ورود به کاری، بدون روشن بودن تکلیف و بدون داشتن هدف و نقشة راه، معقول نیست. قرآن مؤمنان را به انجام کارهای حساب‌شده و استفاده از نظریات کارشناسی دعوت كرده، می‌فرماید: ولَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى‏ أُولِی الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُم‏؛(1) «و اگر آن را به پیامبر و پیشوایان ارجاع دهند، قطعاً در میان آنان کسانی هستند که آن را دریابند».

بنابراین، تشخیص وظیفه، نیازمند کارشناسی و مشورت با متخصصان و صاحب‌نظران آن فن است. اما هنگامی که ثابت شد وظیفه چیست، نباید در انجام آن تعلل کرده، به وسوسه‌های شیطان یا توجیهات و عذرتراشی‌های نفْس توجه کرد. ما باید نفس خویش را برای اطاعتِ امرِ خدا، پیامبر و ولیِّ ‌امر آماده سازیم. البته گاهی ممکن است عذر کسانی که برای جهاد عذر می‌آورند، واقعاً پیش خدا و پیامبر پذیرفتنی باشد، اما معمولاً، علت عذر‌تراشی‌ها و بهانه‌گیری‌ها روحیة عافیت‌طلبی و تنبلی است.


1. نساء (4)، 83.

امروزه، وظیفة مسلّمِ ما در برابر مستکبران و صهیونیسمِ جهانی، ایستادگی و مقاومت است و برای نجات از ذلت و رهایی از بندگیِ کفر، جز این راهی نداریم. مردم فلسطین و لبنان نیز با بهره‌گیری از رهنمودهای حضرت امام خمینی(رحمه الله) این وظیفه را درک کرده، به این نتیجه رسیدند که یگانه راه نجاتْ مقاومت است. امروزه، فرهنگ مقاومت به فرهنگی تازه در میان آن مردم تبدیل گشته، شعار بسیاری از آنان نیز سر دادن واژة زیبای «مقاومت» است. این مقاومت، مصداق روشنِ صبر است؛ همان صبری که قرآن این‌گونه درباره‌اش سخن گفته است: وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْر؛(1) «و یكدیگر را به حق سفارش كرده و به صبر توصیه نموده‏اند».

این توصیفِ قرآن، حامل این توصیه است که برای احقاقِ حق، سختی‌ها را تحمل و در برابر آنها مقاومت کنید.

و) تبلیغ دین؛ مصداقی از صبر بر طاعت

مصداق دیگر صبر، در عرصة تبلیغِ دین مشاهده می‌شود. هنگامی که مردم به تبلیغ دین خدا نیاز دارند و لازم است کسانی با منطق صحیح و روشی خداپسندانه و معقول، آموزه‌های دین را به آنها ابلاغ نمایند، وظیفة کسانی که چنین توانی را دارند، این است که سختیِ این راه را تحمل کرده، وارد میدان تبلیغ دین خدا شوند. مطمئناً این کار زحمت فراوانی داشته، گاهی باید گرسنگی، تشنگی، رفتارهای نامناسب و جز اینها را تحمل کرد. البته ـ الحمد لله ـ امروزه بسیاری از سختی‌هایِ این میدان کاسته شده، دیگر بسیاری از مشکلاتِ اجتماعی دوران پیش از انقلاب وجود ندارد. در آن دوران،


1. عصر (103)، 3.

مشکلات فراوان و متعددی بر سر راه تبلیغ دین وجود داشته، حقیقتاً هجرت برای تبلیغ دین برای عده‌ای، مانند رفتن به جهاد بود. یکی از اهل علم که اکنون از مراجع بزرگ قم هستند و در دوران جوانی نیز از مدرسان معروف حوزة علمیة قم بودند، می‌گفتند:‌ در یک فصل زمستان، در دهة محرم، برای تبلیغ به روستایی دورافتاده رفتم، اما هیچ‌یک از افراد روستا حاضر به همکاری نشدند، حتی هیچ‌کس مرا به خانه‌اش دعوت نکرد و من مجبور بودم شب‌های سرد را در مسجدی که هیچ امکاناتی نداشت به سر ببرم. روزها نیز هرچه در روستا تلاش می‌کردم که چند نفری برای برپایی مجلس امام حسین(علیه السلام) جمع شوند، ثمره‌ای نداشت. وضع تبلیغ در دوران پیش از انقلاب در بسیاری از مناطق ایران، که یگانه کشور شیعیِ عالم است، این‌گونه بود. بنابراین، وظیفة اهل علم است که قدر نعمتِ انقلاب و این مردم شریف را بدانند و به بهترین نحو در این میدان انجام وظیفه کرده، در برابر مشکلات آن صبر کنند.

ز) سختی‌های دنیا؛ سکوی تکامل

داستان تولد انسان در دار دنیا خود می‌تواند نشانه‌ای بر چگونگیِ ماهیت دنیا باشد. غالباً، نوزاد با گریه متولد می‌شود و این می‌تواند هشداری برای انسان باشد که بداند زندگیِ دنیا
با سختی فراوانی همراه است و نباید در انتظار خوشی، راحتی و آسودگیِ مطلق باشد. در یک حدیث قدسی آمده است:
إنّی وَضَعْتُ الرَّاحَةَ فِی الجَنّةِ وَالنَّاسُ یَطْلُبُونَهُ فِی الدُّنیا فَلَمْ یَجِِدُوهَا أبدا؛(1) «به‌درستی که من آسایش را در بهشت قرار داده‏ام، درحالی‌که مردم در دنیا به دنبال آن مى‏گردند؛ اما آن را نمى‏یابند».


1. علی‌بن‌حسن طبرسی، مشکاة الأنوار فی غرر الاخبار، ص328.

انسان‌ها در این دنیا بی‌جهت به دنبال خوشی می‌گردند. دنیا خانه‌ای است که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در توصیف آن می‌فرمایند: دارٌ بِالْبَلاءِ مَحْفُوفَة؛(1) «خانه‌ای است كه بلاها احاطه‌اش كرده‌اند».

اگر انسان از تجربة خود و دیگران استفاده کند، به‌راحتی درک خواهد کرد که هیچ کمالی بدون تحمل سختی حاصل نمی‌شود. پس انسان باید به خود تلقین کند که برای رسیدن به هر مقامی، حتی مقامات دنیوی، باید زحمت کشید. سعدی زیبا سروده است:

نابـرده رنـج گـنج میسـر نمی‌شــود      مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد

اگر کسانی هم از بیراهه رفتن و فریب مردم مالی به دست بیاورند، برای آنها دوامی نخواهد داشت و به‌زودی رسوا شده، مردم از آنها متنفر می‌شوند؛ و سرانجام رحمت الهی را نیز از کف خواهند داد. اگر انسان این‌گونه نگاه خود را به دنیا اصلاح کرده، مطابق توصیف قرآن (لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِی كَبَد) و بیان امیرالمؤمنین(علیه السلام) (دارٌ بِالْبَلاءِ مَحْفُوفَة)، به دنیا بنگرد، دیگر دائماً در گوش خود زمزمه نمی‌کند که من باید همیشه راحت باشم، بلکه همیشه منتظر رنجی جدید بوده، خود را برای تحملِ سختی‌ها آماده می‌کند. در این ‌صورت، روزبه‌روز، بر کمالات او افزوده خواهد شد؛ وگرنه انسانی که دائماً در اندیشة خوش‌گذرانی است و انتظار ناملایمات را ندارد، به جایی نخواهد رسید.

نازپـروردِ تنعّم نبـرد راه بـه دوسـت      عاشقـی شـیوة رندان بلاکـش باشد(2)

اقتضای صبر، تسلیم نشدن در برابر سختی‌ها و مقاومت برای رسیدن به هدف است و این همان معنای مثبت صبر است. صبر به معنای انفعال، وادادگی و فرار از سختی‌ها نیست.


1. نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبة 226.

2. حافظ شیرازی، دیوان، غزل 155.

این تفسیری شیطانی برای صبر است که حاصل افکار دور از معارف اهل‌بیت(علیهم السلام) می‌باشد. معنای حقیقیِ صبر، مقاومت در برابر هوای نفس، وسوسه‌های شیطان، دعوت کسانی که انسان را به بیراهه می‌خوانند و سختی‌هایی است که در طول زندگی در دنیا پیش می‌آید.

ویژگی برجستة صبر این است که نه‌تنها باعث موفقیت انسان در کارهای دنیوی می‌شود، بلکه نقشی اساسی در کسب بهترین امور معنوی، کمالات انسانی و نزدیک شدن به هدف آفرینش را دارد. به‌عبارت‌دیگر، کسب تمام نعمت‌های دنیا و آخرت، مشروط به صبر است. لذا صدیقة طاهره(علیها السلام) می‌فرمایند: «خداوند صبر را کمکی برای استحقاق اجر قرار داد».

ح) رابطة میان صبر و اجر در قرآن

سخن بانوی دو عالم(علیها السلام) مبنی‌بر اینکه خداوند صبر را کمکی برای استحقاق اجر قرار داد، حقیقتی است که با مروری بر آیات قرآن نیز استفاده می‌شود. مثلاً خداوند در نقل داستان جنگ بدر، از یاری خویش به مؤمنان خبر داده، نقش صبر را در کسب پیروزی برجسته می‌فرماید. اولین جهاد جدی که برای مسلمانان پیش آمد، جنگ بدر بود. مسلمانان در تنگنای شدیدی قرار داشتند، اما دشمن از نیروی انسانی و سازوبرگِ فراوانی برخوردار بود. ابتدا مسلمانان قصد جنگ نداشتند، اما خداوند تقدیری فراهم نمود تا این دو گروه بر سر چاه‌های بدر در مقابل هم قرار گرفته، با یکدیگر درگیر شوند. قرآن کریم این تقدیر را چنین گزارش می‌دهد: وَلَوْ تَوَاعَدتُّمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعَادِ وَلَـكِن لِّیقْضِیَ اللّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولا؛(1) «و اگر با یكدیگر وعده مى‏گذاشتید، در


1. انفال (8)، 42.

ادای وعدة خود اختلاف مى‏كردید. [همة اینها] براى آن بود كه خداوند، كارى را كه باید می‌کرد، تحقق بخشد».

مسلمانان با دستی خالی در برابر عمل انجام‌شده قرار می‌گیرند و دشمنِ مسلّح با عِدّه و عُدّة فراوان در مقابل آنها صف می‌کشد. اما خداوند همان عدة اندکِ پابرهنه را بدون سازوبرگِ جنگیِ فراوان بر دشمن پیروز کرد. ماجرای این پیروزی را قرآن این‌گونه گزارش می‌دهد:

وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون * إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَلَن یَكْفِیَكُمْ أَن یُمِدَّكُمْ رَبُّكُم بِثَلاَثَةِ آلاَفٍ مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُنزَلِین * بَلَى إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَیأْتُوكُم مِّن فَوْرِهِمْ هَذَا یمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بِخَمْسَةِ آلافٍ مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُسَوِّمِین؛(1) و به‌یقین، خداوند شما را در بدر یارى كرد، درحالى‌كه شما ناتوان بودید. پس تقوای الهی پیشه کنید، تا شكر نعمت او را به‌جا آورده باشید. در آن هنگام كه به مؤمنان مى‏گفتى: آیا كافى نیست كه پروردگارتان، شما را با سه‌هزار نفر از فرشتگان، كه از آسمان فرومى‏آیند، یارى كند؟! آرى، اگر صبر و تقوا پیشه كنید و دشمن به همین زودى به سراغ شما بیاید، خداوند شما را با پنج‌هزار نفر از فرشتگان، كه نشانه‏هایى با خود دارند، مدد خواهد داد.

بر اساس این گزارش، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به مؤمنان وعده می‌دهد که خداوند شما را با سه‌هزار مَلَک یاری خواهد کرد. اما خداوند به این مقدار اکتفا نکرده، می‌فرماید:‌ اگر


1. آل عمران (3)، 123ـ125.

صبر و تقوا داشته باشید و باز بر شما بتازند، ما پنج‌هزار مَلَکِ نشان‌دار به یاریِ شما خواهیم فرستاد. خداوند در این آیه تصریح می‌فرماید که شرط این یاریِ الهی، «صبر» و «تقوا» است (إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُوا).

خداوند در ادامة آیاتی که به جنگ بدر اشاره داشت، به نکته‌ای اشاره می‌نماید که یادآوری‌اش برای تکمیل سخن لازم می‌نماید: وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلاَّ بُشْرَى لَكُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُم بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَكِیم؛(1) «و خداوند این [یاری] را فقط به‌عنوان بشارت و براى اطمینانِ خاطرِ شما قرار داد؛ وگرنه پیروزى فقط از جانب خداوند تواناى حكیم است».‏

خداوند پس از بشارت یاری مؤمنان به‌وسیلة ملائکة الهی، یادآور می‌شود که نباید گمان کنند فرشتگان آنها را به پیروزی رساندند، بلکه این یاری فقط برای آرامشِ قلبِ آنها بوده است؛ وگرنه پیروزى از جانب خداوند است و بس. مؤمن نیز فقط باید به دست او امید داشته باشد. مؤمن نباید در انجام وظیفة خویش کوتاهی کند و نیز نباید از غیر خدا ترسی به دل راه دهد. در این صورت، خداوند کمبودها را ـ گرچه با نیروهای غیبی‌ـ جبران می‌کند. اما باید به یاد داشت که همة امور به دست خداوند است و اگر برای یاریِ دوستانِ خود نیروی غیبی هم می‌فرستد، نباید گمان کرد که کار به دست نیروهای غیبی است، بلکه اصل پیروزی و یاری به دست اوست و انسان باید بر او توکل کند، حتی بر ملائکة الهی نیز نباید توکل کرد. این روحیه‌، مطلوب اسلام است و می‌خواهد که انسان‌ها چنین تربیتی داشته باشند.

نمونة دیگری از آیات که به تبیین نقش صبر اهتمام ورزیده است، آیاتی است که


1. آل ‌عمران (3)، 126.

موفقیت‌های یوسف(علیه السلام) را گزارش کرده، آنها را حاصل صبر و تقوا می‌داند. یوسف(علیه السلام) با اشاره به نعمت‌هایی که خداوند به او و برادرش بنیامین عنایت فرموده، آنها را حاصل صبر و تقوا می‌داند: قَالَ أَنَاْ یُوسُفُ وَهَذَا أَخِی قَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَینَا إِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِین؛(1) «گفت: من یوسفم و این برادرم است. خداوند بر ما منت گذاشت. هركس تقوا پیشه كند و صبر نماید، خداوند پاداش نیكوكاران را ضایع نمى‏كند».

حضرت یوسف(علیه السلام) به سبب صبری که در برابر گناه کرد، به مقام عزیزیِ مصر رسید. این پاداش دنیویِ او بود. مسلماً اجر اخرویِ او بسیار بالاتر و باارزش‌تر از این خواهد بود. قرآن شرط پیروزی در دنیا و آخرت را برخورداری از صبر و تقوا دانسته، در چند آیه بر آن تأکید می‌فرماید. تقوا روحیه‌ای است که با وجود آن انسان به دنبال دانستن وظیفة شرعی خویش بوده، بعد از آگاهی از وظیفه، می‌کوشد که به آن عمل کند. به‌عبارت‌دیگر، تلاش انسانِ پرهیزگار برای اطاعت از خدا و پیامبر و ولیّ‌ِ ‌امر است. انسان متقی، در برابر موانع، با توکل بر خدا، مقاومت و صبر می‌کند.

10. امربه‌معروف؛ مصلحتی فراگیر

وَالْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَامَّة؛ «و [خدای متعال] امربه‌معروف را به ‌سبب مصلحت مردم قرار داد».

آموزة اساسیِ دیگری که حضرت زهرا(علیها السلام) در ادامة خطبة شریفِ خویش به آن می‌پردازند، امربه‌معروف است. به جهت اهمیت این فریضة الهی، شایسته است که مفصلا


1. یوسف (12)، 90.

دربارة ابعاد مختلف آن بحث شود. اما برای دور نشدن از هدف و روشی که در شرح این خطبة مبارک در پیش گرفته‌ایم، این بحث را در حد اقتضای تعبیر حضرت دنبال می‌کنیم و علاقه‌مندان به مطالعة بیشتر را به کتاب بزرگ‌ترین فریضه(1) ارجاع می‌دهیم.

الف) واکاوی معنای مصلحت و تبیین مصلحت حقیقی

بر اساس سخن حضرت صدیقه(علیها السلام)، خداوند متعال امربه‌معروف را به سبب مصلحت مردم واجب کرده است.

کلمة «مصلحت» در محاورات عرفی ما فراوان استعمال شده، گاه کاربردهایی درست و گاه کاربردهایی انحرافی دارد. به‌عنوان مثال، بعضی‌ها هر دروغی را که فایده‌ای داشته باشد، دروغ مصلحت‌آمیز نامیده، گفتن آن را جایز می‌دانند؛ درصورتی‌که


1. این کتاب از آثار وزین علامه محمدتقی مصباح یزدی ـ أدام‌الله‌ظلّه‌العالی ـ در باب امربه‌‌معروف و نهی‌‌ازمنکر است و حجت‌الاسلام جناب آقای قاسم شبان‌نیا تدوین و نگارش آن را به عهده گرفته و انتشارات مؤسسة آموزشی ـ پژوهشی امام خمینی(رحمه الله) چاپ و منتشرش کرده است. هدف اصلی از تدوین این کتاب، انتشار مجموعة مباحثی منسجم دربارة امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر برای همة کسانی است که دغدغة اِحیای این فریضة فراموش‌شده را در جامعة اسلامی دارند. در این کتاب، ابتدا مفهوم امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر تبیین و سپس اهمیت، جایگاه و ضرورت این فریضه در جامعة اسلامی واکاوی شده است. بخشی از این نوشتار، به بحث امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر در آیات و روایات اختصاص یافته است. در بحث شروط امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر، سه شرط اساسی عدم خوف از ضرر، پرهیز از توهین و احتمال تأثیر، مفصلاً تبیین و بحث دربارة مراتب آن نیز با دو بیان مختلف مطرح گردیده است. از مباحث با‌اهمیت در این کتاب، بیان روش‌ها و مصادیق بارز امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر و همچنین بحث از چالش‌های موجود در عمل به این فریضه است. گفتنی است علامه مصباح یزدی، در این مباحث، بیش از هر چیز به ابعاد سیاسی، اجتماعی و فرهنگی این فریضه توجه کرده‌اند. ازاین‌رو، شیوة ایشان دربارة چگونگی طرح مباحث با شیوة دیگر صاحبان آثار در این زمینه تفاوت‌هایی دارد. امید است با مطالعه و نشر این کتاب، گامی در مسیر اِحیای این فریضه ـ که در روایات از آن با عنوان بزرگ‌ترین فریضه یاد شده است ـ برداریم (به نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی آثار حضرت آیت‌الله مصباح یزدی، بخش کتاب‌ها: www.mesbahyazdi.org).

هرگز این‌گونه نیست و گفتن هر دروغی که فایده‌ای داشته باشد، جایز نیست. ازاین‌رو، برای توضیح کلام بانوی دو عالم(علیها السلام)، ابتدا باید به تبیین معنای مصلحت بپردازیم.

اول. معنای اول: رسانندة انسان به سعادت

مصلحت معنایی در برابر مفسده دارد و عقل به‌روشنی بر لزوم تأمین مصلحت و دوری از مفسده حکم می‌کند. نیز از اعتقادات مشهور مکتب تشیع اعتقاد به تشریع تمامی احکام شرعی بر اساس مصالح و مفاسد واقعی است. مثلاً شارع مقدس اموری را که مصلحت مهمی دارد، واجب نموده و اموری را که مفسده مهمی دارد، تحریم کرده است. استعمال واژة مصلحت در این مورد، شایع‌ترین مورد استعمال مصلحت در فرهنگ دینی است. گرچه لزوم تأمین مصلحت و دوری از مفسدة واقعی، در حکمت عملی، امری بدیهی شمرده می‌شود، این مسئله، پیش‌فرض مهمی دارد: انسان‌ها به مقتضای فطرت خویش به دنبال هدفی هستند که سعادت آنها را تأمین کند. هرکس می‌تواند با مراجعه به درون خویش، این واقعیت را درک کند که هرگز امری مصیبت‌بار و رنج‌آور را به‌خودی‌خود دوست ندارد و اگر چیزی را دوست دارد، بدین خاطر است که نهایتاً، کمالی یا لذتی یا منفعتی را برای او تأمین می‌کند.

انسان‌ها در انتخاب هدف بسیار باهم اختلاف دارند، اما در یک تقسیم‌بندی کلی می‌توان آنها را به دو دستة دین‌داران و ملحدان تقسیم کرد. دین‌داران اصل معاد را قبول داشته، معتقدند انسان در این عالم باید تلاش کند تا در ادامة حیات خویش در عالم آخرت به سعادت ابدی برسد. اما ملحدان تمام حیات انسان را در همین دنیا دانسته، معتقدند طومار انسان با مرگ در هم پیچیده شده، حیات او پایان می‌پذیرد. با

وجود این، همة انسان‌ها فطرتاً به دنبال رفاه و لذت و خوشی هستند، اما تمنای اصلی انسان رسیدن به لذت و رفاهِ ثابت و دائم است و آن را بر رفاه و خوشی محدود و موقت ترجیح می‌دهد. رفاه ثابت و دائم، همان حقیقتی است که بدان «سعادت» می‌گوییم. قرآن نیز بر این معنا صحّه گذاشته، می‌فرماید: وَأَمَّا الَّذِینَ سُعِدُواْ فَفِی الْجَنَّةِ خَالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأَرْض؛(1) «و اما کسانی که سعادتمند شدند، تا آسمان‌ها و زمین برجاست، در بهشت جاویدان‌اند».

آرزوی بهشت به معنای آرزوی خوشی‌های ثابت و ابدی است و این آرزوی دیرینة انسان است. ازاین‌رو، نمی‌توان خوشی‌های موقت را ـ که رنج، بیماری و زحمت‌های فراوان و طولانی‌مدت را به دنبال دارند ـ سعادت نامید. به‌عنوان مثال، استعمال مواد مخدر، گرچه خالی از لذت و خوشی نیست، عقلای عالم آن را بدبختی می‌دانند؛ چراکه استعمال مواد مخدر با همة لذتش، به دنبال خود رنجی طولانی‌مدت خواهد داشت. انسان‌ها فطرتاً طالب چیزی هستند که سعادت ابدی‌شان را تأمین کند. آنان این امور موقت و رنج‌آور را هدف نهایی نمی‌دانند.

در بحث‌های عقلی، اثبات شده است که سعادت حقیقیِ انسان با کمال نهاییِ او همراه است. این بدان معناست که آنچه موجب کمال نهاییِ انسان می‌شود، موجب سعادت ابدی او نیز می‌گردد و تا انسان به کمال نهایی نرسد، به سعادت ابدی نرسیده‌ است.

همة انسان‌ها ـ خودآگاه یا ناخودآگاه ـ در حال تلاش برای رسیدن به سعادت ابدی بوده، هدفشان از کارهایی که انجام می‌دهند، رسیدن به خوشبختی است. ازاین‌رو، آنچه را موجب سعادت باشد، مصلحت می‌دانند، اما حقیقتاً چیزی دارای مصلحت است که


1. هود (11)، 108.             

واقعاً موجب سعادت انسان شود. این بدان معناست که برای رسیدن به سعادت و خوشبختی، باید کاری کرد که مصلحت واقعی دارد.

دوم. معنای دوم: رسانندة انسان به هدف

بنا بر آنچه گذشت، باید گفت: مصلحتِ حقیقی برای انسان عبارت است از حقیقتی که وسیلة رسیدن به سعادت ابدی انسان در جهان آخرت است. اما روشن است که همة انسان‌ها به معاد اعتقاد ندارند و آنهایی هم که به معاد معتقدند، این‌گونه نیستند که همواره به یاد معاد بوده، همة کارهای خویش را آگاهانه برای سعادت ابدی انجام دهند. بسیاری از انسان‌ها، اهداف مادی و دنیوی داشته، در اندیشة کسب درآمد برای تأمین غذا، مسکن، اتومبیل و جز اینها برای خود و خانوادة خویش هستند. قرآن در توصیف حالت غالب انسان‌ها می‌فرماید: قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّى * وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى * بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاة الدُّنْیا * وَالآخِرَةُ خَیرٌ وَأَبْقَى؛(1) «رستگار، آن است که خود را پاک کرد و نام پروردگارش را به یاد آورد و نماز گزارد، اما شما زندگی دنیا را ترجیح می‌دهید، درحالی‌که آخرت بهتر و پایدارتر است».

بر اساس این آیه، بسیاری از کسانی که به آخرت اعتقاد دارند، دنیا را ترجیح داده، نهایتاً آخرت را فراموش می‌کنند. معمولاً، اینان نگران تأمینِ غذا، مسکن، جایگاه اجتماعی خویش و امثال این امور بوده، عمل برای آخرت را به آینده موکول می‌کنند. ازاین‌روست که مصلحت در عُرف مردمِ غیرمتشرع، معنای عام‌تری پیدا کرده، هر امری را شامل می‌شود که وسیله‌ای برای رسیدن به هدف باشد؛ خواه هدفْ سعادتِ حقیقی


1. اعلی (87)، 14ـ17.

باشد و خواه لذت‌های دنیوی. ازآنجاکه هدف انسان‌ها مختلف است، ممکن است کاری در نظر فردی مصلحت داشته و در نظر دیگری مصلحت نداشته باشد. به‌عنوان مثال، برای کسی که قصد ثروت‌اندوزی دارد، جمع‌آوریِ مال و اِمساک از خرج کردن مصلحت دارد و برای کسی که می‌خواهد از لحظاتِ کنونیِ زندگی، تا می‌تواند لذت ببرد و نسبت به آینده بی‌خیال است، انجام کارهای لذت‌بخشِ آنی مصلحت دارد. پس می‌توان گفت: مصلحت حقیقی آن است که انسان را به سعادت ابدی (قرب به خدا) می‌رساند و مصلحت به معنای عام، وسیله‌ای است که انسان را به هدفش می‌رساند.

اما چون رسیدن به برخی از اهداف، مقدمات فراوانی را می‌طلبد، آن مقدمات، در یک مقطع، هدف محسوب شده، وسیله‌ای هم که انسان را به آن هدفِ متوسط می‌رساند، مصلحت خواهد داشت. بنابراین، برخی افعال، مصلحتِ متوسط خواهند داشت. به‌عنوان مثال، کسی که قصد دارد عالِم و دانشمند شود، معمولاً در شهر خود با موانعی مثل رفت‌وآمد فراوان و شلوغیِ منزل روبه‌رو است. ازاین‌رو، اگر سفر کرده، به غربت برود، بهتر می‌تواند در درس خود پیشرفت کند. لذا می‌گویند: مصلحت طالب علم، سفر به دیار غربت است. درواقع، سفر برای او مصلحت متوسط محسوب می‌شود. چه‌بسا عالِم شدن نیز برای هدف دیگر مقدمه باشد. ازاین‌رو، اگر عالم شدن برای رسیدن به سعادت ابدی و رضای الهی مقدمه باشد، انسان می‌تواند به مصلحت حقیقی دست یابد و اگر هدف از عالم شدن، رسیدن به مطامع دنیا باشد، زیان کرده، مصداق این آیة شریف خواهد بود که می‌فرماید: خَسِرَ الدُّنْیا وَالآخِرَةَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِین؛(1) «در دنیا و آخرت زیان‌دیده است. این است زیان آشکار».


1. حج (22)، 11.

سوم. معنای سوم: امر مرجَّح در مقام تزاحم

واژة مصلحت استعمال دیگری نیز دارد، و آن در جایی است که مقدمات انجام کاری باهم تزاحم داشته باشند. انجام هر کار اختیاری، نیازمند مقدماتی است که هر‌یک از آن مقدماتْ نفعی دارند و ضرری. کسانی که اهل مصلحت‌سنجی هستند، آن مقدمات را با یکدیگر مقایسه می‌کنند، تا آن مقدمه‌ای را که نفع بیشتری دارد و آنها را زودتر به هدف می‌رساند، تشخیص دهند. به‌عنوان مثال، اگر برای رسیدن به مکانی، دو راه در پیش ما وجود داشته باشد ـ که یکی نزدیک‌تر به مقصد، اما صعب‌العبور و دیگری دورتر از مقصد، اما سهل‌العبور باشند ـ باید مصلحت‌سنجی کرد و یکی را برگزید. مثلاً اگر فرصت کافی داشته باشیم، راه سهل‌العبور را انتخاب می‌کنیم و اگر زودتر رسیدن برای ما مهم باشد، راه صعب‌العبور را انتخاب کرده، سختی راه را تحمل می‌کنیم. اصطلاح «تشخیص مصلحت» در این موارد به کار می‌رود.

ب) فریضه‌ای با مصلحت فراگیر

پس از آنکه معنای مصلحت روشن شد،‌ اینک می‌توان به تبیین سخن حضرت زهرا(علیها السلام) پرداخت که امربه‌معروف را امری دانستند که مصلحت آن برای عموم مردم است.

توضیح آنکه برخی از امور، فقط مصلحت شخصی دارند، مانند خوردن غذای سالم، ورزش کردن و نظایر اینها، اما برخی از امور، مصلحت اجتماعی دارند؛ بدین‌معنا که مصلحت آنها فقط برای یک نفر نیست، بلکه دیگران را نیز به مصلحت می‌رساند. در میان احکام خدای متعال، تشریعاتی وجود دارد که انجام آنها برای عموم مردم مصلحت داشته، همه را در راه رسیدن به سعادت ابدی یاری می‌نمایند. فریضة

«امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر»، از این دسته است و در میان آنها، برجستگیِ ویژه‌ای دارد. این آموزة دینی، علاوه بر اینکه با مقتضای فطرت انسان سازگاری دارد، همة ادیان بر آن تأکید فراوان داشته‌اند. در قرآن و روایات، به‌قدری بر این مسئله تأکید شده است که حقیقتاً انسان را مبهوت می‌کند. در برخی آیات قرآن، این فریضه در کنار نماز و زکات آمده است. البته در برخی نیز، امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر پیش از نماز و زکات آمده است؛ همچون این آیة شریف که می‌فرماید: وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضِ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّكَاة؛(1) «و مردان و زنان مؤمن، ولىِّ یكدیگرند. امربه‌معروف و نهى‌ازمنكر مى‏كنند و نماز می‌خوانند و زكات می‌دهند».

در برخی دیگر، بعد از این دو آموزة اساسی، از امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر یاد شده است. در آیه‌ای که جهاد دفاعی را برای اولین بار تشریع کرد، در وصف جهادگران راه خدا آمده است: الَّذِینَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فِی الأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الأُمُور؛(2) «همان كسانى كه هرگاه در زمین به آنها قدرت بخشیدیم، نماز می‌خوانند و زكات مى‏دهند و امربه‌معروف و نهى‌ازمنكر مى‏كنند و پایان همة كارها از آن خداست».

در آیة دیگری، امت اسلامی را بهترین و نافع‌ترین امتی معرفی می‌کند که برای بشریت خلق شده است و علت آن را انجام فریضة امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر بیان می‌فرماید: كُنتُمْ خَیرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَر


1. توبه (9)، 71.

2. حج (22)، 41.

وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّه؛(1)‏ «شما بهترین امتى بودید كه به سود انسان‌ها آفریده شده‏اند؛ زیرا امربه‌معروف و نهى‌ازمنكر مى‏كنید و به خدا ایمان دارید».

ج) بی‌رنگیِ امربه‌معروف و نهی از منکر در جامعة ما

پرسشی که ذهن انسان را به خود مشغول می‌کند، این است: چگونه با این‌همه تأکیدهای فراوانِ قرآن و روایات دربارة امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر، این فریضه در جامعة ما ظهور چندانی ندارد؟ به‌راستی، هریک از ما در خلال کارهای روزانة خویش چند بار امربه‌معروف یا نهی‌ازمنکر می‌کنیم؟ یا چند نفر را مشاهده می‌کنیم که دیگران را به معروف دعوت و از منکر نهی می‌‌کنند؟ آیا این حدیث را از امام صادق(علیه السلام) نشنیده‌ایم که فرمودند:

إِنَّ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْكَرِ سَبِیلُ الأَنْبِیاءِ وَمِنْهَاج الصُّلَحَاءِ فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِض وَتَأْمَنُ الْمَذَاهِبُ وَتَحِلُّ الْمَكَاسِبُ وَتُرَدُّ الْمَظَالِمُ وَتُعْمَرُ الْأَرْضُ وَینْتَصَفُ مِنَ الْأَعْدَاءِ وَیسْتَقِیمُ الْأَمْرُ؛(2) به‌درستی که امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر راه پیامبران و روش نیكان است. واجبی بزرگ است كه به‌وسیلة آن، واجبات به پا داشته می‌شوند و راه‌ها ایمن می‌گردند و كسب‌ها حلال می‌شوند و مظلمه‌ها و حقوق مالی به صاحبانشان بازمی‌گردند و زمین آباد می‌شود و بدون ظلم، حق از دشمنان گرفته شده، کارها سامان می‌یابد.


1. آل عمران (3)، 110.

2. محمدبن‌یعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص55.

آیا کلام امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) را باور نداریم که فرمود: وَاعْلَمُوا أَنَّ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْكَرِ لَمْ‏ یُقَرِّبَا أَجَلاً وَلَمْ یَقْطَعَا رِزْقا؛(1) «و بدانید که حقیقتاً امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر، نه اَجَلی را نزدیک می‌کنند و نه رزقی را قطع می‌نمایند».

آیا با این تأکیدهای حیرت‌انگیز، این فریضه یکی از ضروریات دین محسوب نمی‌شود؟ چرا فضای حاکم بر جامعة ما به‌گونه‌ای شده است که اگر کسی هم بخواهد به این فریضه عمل کند، مردم بازخواستش می‌کنند؟ مگر ما مسلمان نیستیم؟ مگر قرآن نخوانده‌ایم؟ امروزه شاهدیم که اگر کسی تصمیم بگیرد صبح‌ که از منزل بیرون آمده، قدم به درون اجتماع می‌گذارد، با مشاهدة هر منکری از آن نهی کند و به هر معروفی امر کند، مردم به‌گونه‌ای خاص به او نگاه کرده، گویا نقصانی در مشاعر او می‌بینند. او نیز تحت تأثیر این فضا از تصمیم خویش منصرف می‌گردد! گاه به آمران معروف و ناهیان منکر به‌شدت توهین شده، تیغ تهمت به آبروی آنها کشیده‌اند. حتی با کمال تأسف شاهد بوده‌ایم که گاه خون پاکشان را بر زمین ریخته‌اند!

به‌راستی، چگونه این فریضة عظیم در جامعة ما مهجور شد؟ پاسخ این پرسش را می‌توان با دقت در این نکته روشن کرد که غالباً رفتارهای اجتماعیِ انسان‌ها تابع فرهنگِ حاکم بر جامعه است. این‌گونه نیست که هرکس در هر جامعه‌ای، هنگامی که درستیِ کاری را تشخیص داد، به‌آسانی بتواند آن را انجام دهد. کسانی می‌توانند برخلاف مسیرِ جامعه حرکت کرده، برخلاف افکار عمومیِ مردم و فرهنگِ حاکم بر جامعه سخن بگویند و قلم یا قدم بزنند که افرادی بسیار ممتاز و بااراده‌ باشند. غالباً، این‌گونه افراد نیز از تیغ تهمت در امان نمی‌مانند. مگر انبیای الهی را مجنون، ساحر و کذاب نخواندند؟


1. همان، ص57.

ازآنجاکه گام برداشتن برخلاف فضای حاکم بر جامعه و انجام کاری که مورد پسند اجتماع نیست، اراده‌ای ممتاز می‌طلبد، گفته می‌شود افراد جامعه از فرهنگ حاکم بر جامعه متأثر هستند و به‌طور طبیعی، حالات روانیِ آنها نیز از دستگاه ارزشیِ حاکم بر جامعه متأثر است. ازآنجاکه فضای حاکم بر جامعة ما به‌گونه‌ای شده است که امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر را نمی‌پسندد، شاهد مهجوریت و غربت این فریضه گشته‌ایم.

د) تأثیر تعفنِ فرهنگِ غرب

اکنون ممکن است این پرسش به ذهن آید که چرا چنین فضای نامطلوبی بر جامعة ما حاکم شده و چگونه دستگاه ارزشیِ جامعة ما چنین چرخشی کرده است که امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر در فضای عمومیِ جامعة ما خوشایند نیست؟ پاسخ اجمالی این است که فرهنگ ما تحت تأثیر فرهنگ الحادیِ غرب واقع شده است و این تأثر، حاصل تهاجم تدریجیِ این فرهنگِ الحادی به همة جهان است. ازاین‌رو، نمی‌توان گفت فرهنگ ما فرهنگ اسلامیِ خالص است، بلکه فقط اندکی از عناصر فرهنگ اسلامی در آن یافت می‌شود. بسیاری از عناصر فرهنگیِ حاکم بر جامعة ما سوغاتیِ فرهنگ غرب است. امروزه در مغرب‌زمین، همة ارزش‌هایی که ما جزو بدیهیات می‌دانیم، زیر سؤال رفته است و مکاتبی در فلسفة اخلاق و ارزش‌ها مطرح شده‌اند که شنیدن نظریات آنها انسان را در حیرت فرومی‌برد. برای آشنایی با ریشه‌های برخی از تغییرات فرهنگیِ جامعة خویش، اجمالاً به برخی از این مکاتب و دیدگاه آنها اشاره می‌کنیم.

اول. قدرت‌گرایی

فیلسوفانی چون نیچه(1) معتقدند که قدرتْ ارزشِ ذاتی دارد، و اموری چون انصاف، مهربانی و جز اینها، اخلاقِ ضعف هستند. نیچه معتقد است اساس زندگی، طلب کردن قدرت است و هرکه قدرت بیشتری داشته باشد، ارزش بیشتری خواهد داشت و چون قدرتْ ارزشِ ذاتی دارد، هرچه موجب افزایش قدرت شود، خوب و ارزشمند است، حتی اگر باعث نابودیِ دیگران شود و هرچه باعث کاهش قدرت شود، بد و بی‌ارزش است، حتی اگر با صفاتی چون ایثار، مهربانی و دل‌سوزی برای ناتوانان همراه باشد! وی بااینکه خود مسیحی بود، با اخلاق مسیحیت به‌شدت مخالف بود و آن را موجب تباهی و مخالف زندگانی می‌دانست.(2)

دوم. قراردادگرایی(3)

قراردادگرایی یکی دیگر از مکاتب معروف اخلاقی در مغرب‌زمین است که همة ارزش‌های اخلاقی را نوعی توافق عمومی دربارة رفتارهای اجتماعی می‌داند که پس از تشکیل جامعه، قرارداد می‌شوند. به نظر قراردادگرایان، در هر زمان، هر ملتی بر سر ارزش امری باهم توافق کرده، آن را خوب یا بد می‌شمرند و ممکن است در زمانی دیگر با تغییر شرایط، ارزش آن امر تغییر کند. بر پایة‌ این دیدگاه، ارزش‌های اخلاقی ملاکی ثابت نداشته، بلکه تنها اموری قراردادی‌اند که به توافق عمومیِ جامعه وابسته‌اند


1. Friedrich Wilhelm Nietzche (1844ـ1900).

2. ر.ک: فردریش ویلهلم نیچه، خواست و ارادة معطوف به قدرت، ترجمة رؤیا منعم، قطعة 1023؛ همو، دجال، ترجمة عبدالعلی دستغیب، قطعة 6 و 17.

3. Contractarianism or Conventionalism.

و به مرور زمان تغییر می‌کنند. ازاین‌رو، انسان‌ها ملزم به این ارزش‌ها نیستند و فقط برای جامعه‌ای که آنها را قرارداد کرده‌ است، اعتبار دارد.(1)

حاصل این مکتب این خواهد بود که اگر در اجتماعی به‌تدریج قُبحِ زشت‌ترین اعمال ریخته شده، کسانی خواستند به‌صورت علنی مرتکب آن شوند، کسی حق ندارد با آنها برخورد كند و آنها باید به‌راحتی بتوانند به دلخواه خود رفتار کنند. چندی پیش، در رسانه‌ها، خبر ازدواج آقای وزیر امور خارجة آلمان با مردی دیگر منتشر شد که به دنبال آن صدراعظم آلمان (خانم مِرکل) به او تبریک گفت! عجیب اینجاست که خانم مرکل از اعضای حزب دموکرات‌مسیحی است که به‌اصطلاح، خود را به اصول مسیحیت پایبند می‌داند. تا پیش از این، چنین اتفاقی باورکردنی نبود، اما اکنون باید خبر آن همراه با تبریکِ مسئول عالی‌رتبة کشور آلمان در رسانه‌های رسمی پخش شود.

سوم. آزادی‌خواهی(2)

امروزه، در دنیای غرب، «آزادی» ارزشی است که بیش از هر ارزشی دیگر پذیرفته شده، اهمیت دارد. بر این اساس، گروهی معتقدند که هر انسانی آزاد است تا هر کاری که دوست دارد بکند و یگانه مرز و محدودة این آزادی، مزاحمت برای آزادیِ دیگران است. بنابراین، آزادیِ هر انسانی محترم است، تا جایی که موجب سلب آزادی دیگران نباشد. این تنها قید آزادی است. بر این اساس، فلسفه‌های اخلاقی، سیاسی و اجتماعی بنا شده


1. برای آگاهی از دیدگاه‌های قراردادگرایی و اطلاع از منابع آن، ر.ک: محمدتقی مصباح‌ یزدی، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، تحقیق و نگارش احمدحسین شریفی، بخش اول، فصل چهارم.

2. Liberalism.

است که طرف‌داران فراوانی دارد و در دانشگاه‌های غربی تدریس می‌شود. وجه مشترک همة شعبه‌های آزادی‌خواهی، این است که باید زمینة آزادی انسان به‌گونه‌ای فراهم شود که بتواند همة کارهای دلخواهش را تا جایی که مزاحم آزادی دیگران نباشد، انجام دهد.(1) یکی از نتایج این مبنای فکری، تولید فلسفه‌ای سیاسی است که وظیفة پلیس دولتی را فقط جلوگیری از تجاوزات و ناامنی‌ها دانسته، معتقد است: پلیس فقط حق دارد در مواردی دخالت کند که جان و مال مردم به خطر بیفتد، ‌اما مردم هر کار دیگری که بخواهند بکنند، پلیس حق دخالت ندارد.

موج این فرهنگ به‌تدریج از طریق رسانه‌های مختلف همچون رادیو، تلویزیون، ماهواره، روزنامه‌، مقالات، فیلم‌های سینمایی و غیره، به جامعة ما هم رسیده، خواه‌ناخواه، افراد جامعة ما را تحت تأثیر خود قرار داده و کار به آنجا رسیده است که امربه‌معروف، که از بالاترین ارزش‌هاست، از زشت‌ترین کارها شمرده می‌شود و به کسی که می‌خواهد به این فریضه عمل کند، گفته می‌شود: تو حق نداری در آزادی دیگران دخالت کنی!

فرهنگ حاکم بر مغرب‌زمین، چنین فرهنگی است و با کمال تأسف، مبانی فلسفی و فکری آن در کتاب‌های درسی جوانان ما نفوذ کرده، در دانشکده‌های‌ ما تدریس می‌شود و برخی از اساتید نیز آنها را توجیه می‌کنند. در چنین فضایی، آیا انتظاری غیر از مهجور شدن امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر باید داشت؟ البته ـ الحمدلله ـ به برکت خون شهیدان عزیز، مجاهدت مؤمنانِ حق‌پرست و کوشش عالمان راستین، فرهنگ متکبرانه و انسان‌محور(2) غرب بر جامعة ما تسلطی نیافته و نخواهد یافت. اما به‌هرحال، موجی از آن فرهنگ،


1. ر.ک: آنتونی آربلاستر، لیبرالیسم غرب ظهور و سقوط، ترجمة عباس مخبر، ص39ـ50.

2. Humanism.

جامعة ما را تحت تأثیر قرار داده و موجب شده است که انجام این فریضة عظیم به‌آسانی صورت نگیرد.

هـ) وظیفة مسلمانان در برابر فریضة امربه‌معروف و نهی از منکر

مسئلة دیگر، این است که وظیفة ما مسلمانان در برابر این فریضه چیست؟ آیا امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر وظیفة گروه خاصی است، یا یک وظیفة عمومی است؟ آنچه مسلّم است، اینکه فریضه‌ای همچون نماز و روزه، وظیفه‌ای عام است، اما مواردی که گمان می‌رود امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر به درگیری و ناامنی منجر می‌شود، باید به اذن حاکم انجام گیرد. از دیرباز نیز رسم بر این بوده است که برای چنین مواردی، گروهی خاص را معین نموده، با لباسی خاص آنان را به افراد جامعه معرفی می‌کرده و به آنان محتسب می‌گفته‌اند. به این موارد، امور «حِسبه» می‌گفتند. واژه‌شناسان، حسبه را به معنای کوشش و تلاش در کارهای پسندیده دانسته‌اند که بدون چشمداشتْ از کسی جز خداوند انجام گیرد.(1) وجود این معنا در ادبیات ما نیز نمایندة چنین شغلی در گذشته است که بخشی از پلیس بوده است، مانند این سرودة پروین اعتصامی:

محـتسب مسـتی بـه ره دیــد و گــریبانـش گـرفت                 مست گفت: ای دوست این پیراهن است افسار نیست(2)

سرانجام، در دوران مدرن، مسئلة نیروی انتظامی و پلیس در همة کشورهای دنیا مطرح شد و وظایفی برای آن تعیین گردید.


1. محمدحسین راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، مادة «حسب».

2. پروین اعتصامی، دیوان اشعار، مثنویات (مست هوشیار).

و) وظیفة پلیس مسلمان

اکنون باید پرسید: آیا در نظام اسلامی، وظایف پلیس با وظایفی که نظام کفر برای پلیس معین می‌کند یکی است، یا فرق می‌کند؟ برخی معتقدند پلیس به‌جز در جرایم سازمان‌یافته و اموری که به ناامنی منجر می‌شود، حق دخالت در کارهای اجتماعی را ندارد و در دیگر کارها، فقط باید به کار فرهنگی بسنده کند که این کار هم به نیروهای انتظامی ارتباطی ندارد! این اعتقاد، همان دیدگاه فرهنگ غربی است که مبنای آن آزادی بی‌حدومرز انسان‌هاست. البته مسئلة امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر امری نیست که در فرهنگ غربیان مطلقاً مطرود و غیر قابل قبول باشد، بلکه در فرهنگ آنها نیز نوعی امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر وجود دارد. در فرهنگ غربی، تقید به برخی از امور به‌صورت بسیار چشمگیری وجود دارد. به‌عنوان مثال، آنها به تمیز بودن خیابان‌ها، رعایت قواعد رانندگی و جز اینها بسیار مقیدند. اگر کسی پوست میوة خود را داخل خیابان بیندازد، دیگران به او تذکر می‌دهند. این خود مصداقی از امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر است، اما غالباً برای آنان همین امور دنیوی ارزش محسوب شده، به ارزش‌های اُخروی وقعی نمی‌نهند. ازاین‌رو، معتقدند اگر خانمی با لباس نیمه‌عریان در اجتماع حضور یابد، کسی حق ندارد به او تذکر دهد. اما فرق پلیس اسلامی با پلیس غربی در این است که از دید پلیس مسلمان، مصالح و مفاسد جامعة اسلامی، فقط امنیتِ مادی و امور ظاهری نیست، بلکه رعایت مصالح و مفاسدِ معنوی نیز برای او مطرح است که از مصالح مادی مهم‌تر می‌باشد.

حضرت زهرا(علیها السلام) می‌فرمایند: وَالأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَامَّة؛ «و [خداوند] امربه‌معروف را به سبب مصلحت مردم واجب کرد». اما مقصود حضرت مصلحتی نیست

که در فرهنگ غربی شایع است. در فرهنگ غرب، فقط مصلحت‌های مادی ارزش یافته است؛ درحالی‌که مهم‌ترین مصلحتْ حفظ ارزش‌های اسلامی و اجرای احکام اسلامی است. امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر برای مبارزة با گناه و انحرافات فکری و عقیدتی بسیار واجب‌تر از امربه‌معروف در امور مادی است؛ چراکه انحرافاتْ سعادت ابدی انسان را به خطر می‌اندازند. آیا اگر کسی بخواهد کاری کند که با آن، در جهنم خواهد سوخت، نباید برای او دل‌سوزی کرد؟! بنابراین، مهم‌ترین مصلحتی که در تشریع امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر لحاظ کرده‌اند، حفظ مصالح معنوی و دینیِ جامعه است. ازاین‌رو، پلیسْ وظیفه دارد با هر فسقی مبارزه کند. نباید در جامعة اسلامی افراد فاسق اجازة تظاهر به فسق یابند. البته اگر کسی مخفیانه مرتکب گناهی شود، نباید در کار او تجسس کرد و کسی هم حق ندارد که در امور پنهانش دخالت کند. اما فسق علنی که منجر به فاسد شدن افراد جامعه می‌گردد، بالاترین مفسده بوده، باید با آن مبارزه کرد. ازاین‌رو، مشکلِ کنار گذاشتن معروف‌ها یا ارتکاب منکرها، آن‌هم در دید و چشم‌انداز جامعه، تا جایی که به‌صورت عادی قابل حل است، همة مردم در برابر آنها وظیفه دارند، اما اموری که احتمال برخورد و ضرب و جرح در آنها وجود دارد، نیازمند برنامة دیگری است و باید افراد ویژه‌ای بر آن امور گماشته شوند که در جوامع امروز پلیس نام دارند.

11. حکمت و آثار نیکی به والدین و ارتباط با خویشاوندان در کلام صدیقة کبری(علیها السلام)

وَبِرَّ الْوَالِدَینِ وِقَایةً مِنَ السُّخْطِ وَصِلَةَ الأَرْحَامِ مَنْسَأَةً فِی الْعُمُرِ وَمَنْمَاةً لِلْعَدَد؛ «و [خدای متعال] نیکی به والدین را برای جلوگیری از غضب خویش واجب فرمود و پیوند با خویشاوندان را به خاطر طولانی شدن عمرها و افزایش جمعیت‌ها».

بانوی دو عالم، حضرت صدیقة طاهره(علیها السلام)، این فراز از خطبة خویش را به بیان حکمتِ برجستة دو آموزة دیگرِ دینی که عبارت‌اند از احسان به والدین و صلة رحم، اختصاص می‌دهند. این دو تکلیف، قرابت و نزدیکیِ خاصی به یکدیگر دارند و گویا همین نکته موجب ذکر آن دو باهم شده است.

الف) شکر والدین و رعایت حق خویشان، قرین شکر و رعایت حق خدا

دین مبین اسلام، اهتمام فراوانی به دو آموزة پیش‌گفته دارد، به‌گونه‌ای‌که اعجاب انسان را برمی‌انگیزد. خدای متعال در آیات متعددی از قرآن کریم، ابتدا بندگان خویش را به پرستش خود فراخوانده، بلافاصله از احسان به والدین سخن به میان می‌آورد:

وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیاهُ وَبِالْوَالِدَینِ إِحْسَاناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُف وَلا تَنْهَرْهُما وَقُلْ لَهُما قَوْلاً كَریماً؛(1) و پروردگارت فرمان داده جز او را نپرستید و به پدر و مادر نیكى كنید. هرگاه یكى از آن دو، یا هر دوى آنها، به سن پیرى رسیدند، کلمه‌ای نگو که رنجیده‌خاطر شوند و بر سر آنها فریاد مزن و با ایشان به اکرام و احترام حرف بزن.

اهتمام قرآن به بیان رعایت حقوق والدین، به‌گونه‌ای است که گویا بعد از انجام وظیفة بندگیِ خدای متعال، فریضه‌ای واجب‌تر از رسیدگی به پدر و مادر نیست. این تعبیر قرآن کریم، بسیار عجیب، رسا و هشداردهنده است. همچنین خداوند در آیه‌ای مشابه آیة پیش می‌فرماید:


1. اسراء (17)، 23.

وَوَصَّینَا الإِنْسانَ بِوالِدَیهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى‏ وَهْنٍ وَفِصالُهُ فی‏ عامَینِ أَنِ اشْكُرْ لی‏ وَلِوالِدَیكَ إِلَی الْمَصیر؛(1) و ما به انسان دربارة پدر و مادرش سفارش كردیم. مادرش او را با ناتوانى حمل كرد و دوران شیرخوارگى او در دو سال پایان مى‏یابد. [آرى، به او توصیه كردیم] كه براى من و براى پدر و مادرت شكر به‌جا آور كه بازگشت به‌سوى من است!

آنچه در این بیان توجه انسان را به خود جلب می‌کند، به‌کارگیری یک فعل امر برای بیان شکر خداوند و شکر پدر و مادر است. خداوند می‌توانست این فرمان را با دو امر جداگانه بیان کرده، بفرماید: اشکر لی واشکر لوالدیک؛ «مرا شکر کن و پدر و مادرت را نیز شکر کن»، اما او با عطف دو واژة «لی» و «لوالدیک» و با اختصاص یک فعلِ امر به آن دو، در صدد بیان نکته‌ای ویژه است که همان عظمت جایگاه والدین و لزوم رعایت حرمت آنهاست؛ تا آنجا که گویا این دو شکر از یک مقوله‌اند. از این آیات و صدها روایت در این باره، اهتمام شارعِ مقدسِ اسلام به این تکلیف به‌خوبی روشن می‌شود.

همچنین قرآن کریم با تعبیری مشابه آیات گذشته ـ البته قدری ناز‌ل‌ترـ به مسئلة حقوق خویشاوندان اشاره فرموده، اهتمام خویش را به مسئلة ارتباط با خویشاوندان به انسان‌ها گوشزد می‌کند: وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذی تَسائَلُونَ بِهِ وَالأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَیكُمْ رَقیبا؛(2) «و از [مخالفت] خدایى بپرهیزید كه وقتی چیزى از یكدیگر مى‏خواهید، نام او را مى‏برید. زنهار که از خویشاوندان خود مبرید؛ زیرا خداوند، مراقب شماست».


1. لقمان (31)، 14.

2. نساء (4)، 1.

قرآن کریم در این آیة شریفه، از ارزش خداوند در نزد انسان‌ها برای بیان ارزش ارتباط با خویشاوندان بهره برده است و به انسان‌ها گوشزد می‌کند: اکنون که پروردگار عالم برای شما از چنان ارزشی برخوردار است که در روابط خویش، هنگام اثبات ادعایی یا درخواست حاجتی و مسائلی از این قبیل، به نام او قسم یاد می‌کنید، باید مراقب ادای حق او نیز باشید. در اینجا نیز با عطف ارحام و خویشاوندان به خداوند تبارک‌وتعالی و به‌کارگیری یک فعل امر برای رعایت حق هر دو، نکته‌ای معنادار را القا می‌فرماید که همان عظمت حق خویشان است.

ب) احسان به والدین؛ حقی بدون قید و شرط

نکته‌ای که در میان ده‌ها روایت، توجه انسان را به خود جلب می‌کند و یادآوری آن نیز مفید است، بی‌قیدوشرط بودنِ وجوبِ احسان به والدین است. در این فریضه، مؤمن بودن و حتی مسلمان بودن والدین شرط نشده است. ازاین‌روست که اگر پدر و مادر، کافر هم باشند، بر فرزندان ایشان لازم است که اطاعت و احسان را در حق آنان رعایت کنند. البته پدر و مادرِ مسلمان حقی مضاعف بر فرزندان خویش دارند و اگر از هدایت مکتب تشیع برخوردار باشند، حقی دیگر بر عهدة فرزندان خویش می‌یابند. نیز با هر احسانی که در حق فرزند خود می‌کنند، حقی بر حقوق پیشین آنها افزوده می‌شود. جدای از این حقوق، والدین به صرف اینکه پدر و مادرند، بر فرزند خویش حقی دارند که مسلمانی یا کفر، عدالت یا فسق، مهربانی یا بداخلاقی، هیچ تأثیری در این حق نمی‌گذارد. تنها استثنای این مسئله، این است که هرگز نباید در معصیتِ خداوند از آنها تبعیت کرد و این قاعدة کلیِ دیگری است که در روایات بدان اشاره شده است.

امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بنا بر نقل نهج البلاغه می‌فرمایند: لا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیةِ الْخَالق؛(1) «در معصیت خالق از هیچ مخلوقی نباید اطاعت کرد».

ج) مراتب و احکام صلة رحم

آنچه دربارة مسئلة صلة رحم مورد اتفاق و اجماع صاحب‌نظران است، این است که قطع رحم حرام است. قطع رحم بدین‌معناست که انسان رابطة خویش را با خویشاوندان خود به‌گونه‌ای قطع کند که گویا آنها خویشاوند وی نیستند؛ بدین‌صورت که نه دیدوبازدیدی با ایشان داشته باشد، نه به آنها احترامی بگذارد، نه برای ایشان هدیه‌ای ببرد و نه ارتباط دیگری با آنها داشته باشد. چنین حرکتی قطعاً حرام است و از گناهان کبیره به‌شمار می‌آید. اما اصل صلة رحم تا اندازه‌ای واجب است که قطع رحم صورت نگیرد. این دو از هم انفکاک‌پذیر نیستند. آنچه یقینی است، این است که قطع رحم حرام است، اما مصداق قطع رحم چگونه معلوم می‌شود؟ در پاسخ به این پرسش تقریباً همة علما فرموده‌اند: تعیین مصداق صلة ارحام یا قطع آن، امری عرفی است و شرایط زمانی و مکانی و مرتبة خویشاوندی در آن تأثیرگذار است. ارتباط با خویشانی که بسیار به انسان نزدیک هستند، اقتضایی دارد و ارتباط با آنهایی که دورترند، اقتضایی دیگر. همچنین صلة رحم با کسانی که در شهر یا کشوری دیگر زندگی می‌کنند، به‌گونه‌ای دیگر است و گاه یک تماس تلفنی برای تحقق آن کفایت می‌کند. به‌هرحال، ارتباط با خویشاوندان باید به‌گونه‌ای باشد که در عرف به‌عنوان مصداقی از ارتباط با خویشاوندان شناخته شود و آن حالت را مصداقی از قطع رحم ندانند.


1. نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، حکمت 165.

گرچه مسئلة صلة رحم، مصادیق گوناگونی دارد و گاه با یک نامه نوشتن، یا یک تماس تلفنی تحقق می‌یابد، در نزد شارع مقدس اسلام، چنان اهمیتی دارد که قطع رحم از بزرگ‌ترین گناهان کبیره شمرده می‌شود و در روایات شریفِ پیشوایانِ دینیِ ما به‌شدت مذموم است که آدمی را به شگفت می‌آورد. حتی می‌بینیم تأکید شده است که اگر خویشاوندان از شما بریدند، شما نگذارید این ارتباط قطع شود و به برقراری ارتباط اقدام نمایید. از امام سجاد(علیه السلام) نقل شده است که فرمودند: مَا مِنْ خُطْوَةٍ أَحَبُّ إِلَى اللَّه(عزوجل) مِنْ خُطْوَتَینِ خُطْوَة یَسُدُّ بِهَا الْمُؤْمِنُ صَفّاً فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَخُطْوَة إِلَى ذِی رَحِمٍ قَاطِع‏؛(1) «هیچ قدمی نزد خداوند عزّوجلّ از دو قدم دوست‌داشتنی‌تر نیست: قدمی که مؤمن برای ترمیم رخنة صف جنگ برمی‌دارد و قدمی که برای برقراری رابطه با آن خویشاوندی برداشته می‌شود که قطع رابطه کرده است». ‏

د) شکر والدین و رعایت خویشان؛ زمینه‌ساز شکر خدا و بهره‌مندی از نعمت‌های او

به‌راستی این‌همه تأکید برای چیست و چرا این‌قدر به این دو تکلیف سفارش کرده‌اند؟ به‌طور اجمال، در پاسخ به این پرسش می‌توان گفت اولاً، انسان نسبت به پدر و مادر، به‌خصوص مادر عاطفه‌ای فطری و خدادادی دارد و هرکس می‌تواند این عاطفه را حس کند. ازاین‌رو، به بحث و تفصیلات فراوانی نیاز نیست. دلیل طبیعیِ‌ این امر نیز بسیار روشن است. پدر و مادر اسباب حیات و خلقت انسان هستند. اگر مادر نُه ماه جنین را در رحم خویش پرورش ندهد، اگر از شیرة جان خویش به او ننوشاند و برای بهداشت او سخت‌ترین زحمات را به جان نخرد و اگر زحمات پدر و رنج‌های او برای کسب روزی


1. محمدبن‌علی‌بن‌بابویه، الخصال، ج1، ص50.

نباشد، فرزند چگونه می‌تواند ادامة حیات داده، رشد و نمو یابد؟ بنابراین، پدر و مادر بر فرزندان خویش حق حیات دارند و فرزندان، حیات خویش را مدیون ایشان هستند. از طرف دیگر، خداوند در کنار عاطفة پدر و مادر، دل فرزند را نیز با آنها پیوند داده است، به‌گونه‌ای‌که فرزند، پدر و مادر خویش را دوست دارد.

متأسفانه، بر اثر نفوذ فرهنگ الحادیِ غرب و تأثیر افکار شیطانیِ آن در ذهن برخی از جوانان، گاه سخنانی غیرانسانی که با فرهنگ اسلامی ما هیچ‌گونه سنخیتی ندارد، شنیده می‌شود: پدر و مادر برای لذت خویش ازدواج کرده، مقدمات به وجود آمدن ما را فراهم کردند. ازاین‌رو، حقی بر ما ندارند! گویندگانِ این سخنانِ ناشایست از این حقیقت غافل‌اند که حیات فرزند، هستی و بهره‌برداریِ او از نعمت‌ها و لذت‌های دنیا، جملگی مرهون پدر و مادر است. رنج‌ها و مشقاتی که والدین برای پرورش فرزندان خویش متحمل می‌شوند، قابل مقایسه با سایر زحماتی نیست که دیگران برای آنها تحمل می‌کنند. امام زین‌العابدین(علیه السلام) در رسالة حقوق می‌فرمایند:

فَحَقُّ أُمِّكَ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهَا حَمَلَتْكَ حَیثُ لا یَحْمِلُ أَحَدٌ أَحَداً وَأَطْعَمَتْكَ مِنْ ثَمَرَةِ قَلْبِهَا مَا لا یُطْعِمُ أَحَدٌ أَحَدا وَأَنَّهَا وَقَتْكَ بِسَمْعِهَا وَبَصَرِهَا وَیدِهَا وَرِجْلِهَا وَشَعْرِهَا وَبَشَرِهَا وَجَمِیعِ جَوَارِحِهَا مُسْتَبْشِرَةً بِذَلِكَ فَرِحَةً مُوَابِلَةً مُحْتَمِلَةً لِمَا فِیهِ مَكْرُوهُهَا وَأَلَمُهَا وَثِقْلُهَا وَغَمُّهَا حَتَّى دَفَعَتْهَا عَنْكَ یدُ الْقُدْرَةِ وَأَخْرَجَتْكَ إِلَى الأَرْضِ فَرَضِیتْ أَنْ تَشْبَعَ وَتَجُوعَ...؛(1) پس حق مادرت این است که تو توجه داشته باشی که او تو را در جایی حفظ و حمل کرده است که هیچ


1. حسن‌بن‌شعبة حرّانی، تحف العقول عن آل الرسول(صلى الله علیه وآله)، ص263.

فردی، فرد دیگری را این‌گونه حمل نمی‌کند و او از شیرة جانش چیزی به تو نوشانده است که هیچ‌کس به دیگری نمی‌خوراند و با گوش و چشم و دست و پا و مو و پوست و [خلاصه‏] با تمام جوارحش تو را حفاظت نموده و از تو نگه‌دارى كرده است و از این كارش هم شاد بوده و درعین‌حال، مراقب هم بوده است. در ایام باردارى، هر ناگوارى و درد و سنگینى و غم و اندوهى را به جان خرید و تحمل کرد. آن هنگام كه دست قدرت الهى تو را از او فارغ ساخت و بر پهنة زمین آورد، او راضی بود كه تو سیر باشى و او گرسنه... .

بی‌اعتناییِ انسان به چنین کسی موجب می‌شود که اولاً، به‌زحمت بتوان نام انسان بر او گذاشت، و ثانیاً، نمی‌توان باور داشت که چنین فرزندی برای حق کسی ارزش قایل ‌شود. آیا چنین شخصی، حق همسر یا دوست خویش را محترم می‌شمارد؟ طبیعتاً، این افراد نسبت به حق خدا هم ناسپاس خواهند بود؛ چراکه اینان مادر و زحمات او را با چشم خویش می‌بینند و بااین‌حال، به وی بی‌مهری‌ می‌ورزند. مسلماً، آنها از خدایی هم که با چشم ظاهری او را نمی‌بینند، بیش از این غافل می‌شوند.

بنابراین، از بهترین عواملی که می‌تواند انسان را به‌سوی خدای متعال سوق داده، انگیزة خداپرستی، حق‌شناسی و شکرگزاری را در انسان بیدار نماید، توجه به عواطف زیبای پدر و مادر و حق و حقوقی است که ایشان بر عهدة انسان دارند. خداوند متعال شکر پدر و مادر را در کنار شکر خویش ذکر می‌کند، و با این بیان، گویا این معنا را القا می‌نماید که این دو شکر از یک مقوله‌اند. اگر کسی حقوق پدر و مادر خویش را رعایت

کند، می‌توان امید داشت که حق خدا را نیز رعایت کند؛ زیرا توجه انسان به خدمات طاقت‌فرسا و عاشقانة پدر و مادر، می‌تواند به‌تدریج روح شکرگزاری و حق‌شناسی را در وی تقویت نموده، او را به شکرگزاری از خداوند مهربان نیز یادآور شود. اما اگر انسان با نادیده گرفتن حق پدر و مادر، بگوید: «آنها که مجبور نبودند. می‌خواستند خود را به چنین سختی‌هایی نیندازند!»، مسلماً، در برابر خداوند هم شبیه همین سخن را خواهد گفت که «اجباری که در کار او نبود. می‌خواست ما را خلق نکند‍!»

پس شکر پدر و مادر و توجه به حقی الهی که آنها بر گردن ما دارند، بهترین راه برای رشد در مسیر خداپرستی و تکامل ماست. ازاین‌رو، بهترین راه برای نجات گناهکاران توجه به این حق و رعایت آن است. گناهکاران برای دستیابی به رحمت و بخشش الهی و جبران گذشتة خویش، می‌توانند از خدمت به پدر و مادر خود شروع کرده، بدین‌وسیله زمینة آمرزش را فراهم آورند. نقل شده است که شخصی نزد رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) آمده، گفت: یا رسول‌الله، من به هر کار زشتی دامن خود را آلوده‌ام. آیا راه نجاتی برای من وجود دارد؟ حضرت فرمودند: «پدر و مادر تو در قید حیات هستند؟» گفت: پدرم در قید حیات است. حضرت فرمودند: «برو به پدرت خدمت کن!» هنگامی که آن شخص از نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مرخص شد، حضرت فرمودند: «ای کاش، مادرش زنده بود».(1)

ازاین‌روست که اگر کسی رابطة خویش را با پدر و مادر خود رابطة ناصحیحی قرار داده، در حق آنها احسان نکرده، متواضعانه رفتار نکند، قطعاً خداوند از او ناراضی خواهد بود، به‌خصوص با توجه به این نکته که احسان به والدین ارتباط تنگاتنگی با اطاعت خداوند دارد. قدردانی از نعمت پدر و مادر، با قدردانی از دیگر نعمت‌های خداوند بسیار هم‌آغوش‌اند.


1. ابن‌فهد حلی، عدة الداعی ونجاح الساعی، ص85.

خداوند انسان‌ها را آفریده است تا او را بشناسند و الطاف و نعمت‌های او را درک کنند و با عبادت او به قُرب الهی نایل آیند. هنگامی که کسی برخلاف این مسیر، به ناسپاسی از نعمت‌های خداوند پرداخته، راه آمرزش و سعادت را بر خود مسدود می‌کند، طبعاً خدا از او ناراضی خواهد شد. پس احسان به والدین حقیقتی است که انسان را از سَخَط الهی محفوظ می‌دارد (وَبِرَّ الْوَالِدَینِ وِقَایةً مِنَ السُّخْط).

خداوند متعال برکات و فیوضات فراوانی را در خدمت به والدین و احترام به آنها و حتی لبخند زدن به صورت آنها و اُنس گرفتن با آنها قرار داده که در روایات فراوانی بدانها اشاره شده است.(1) درواقع، می‌توان گفت تکریم و بزرگداشت والدین از مسلمات فرهنگ اسلامی شمرده می‌شود. اما در این مجال، فرصت بحث تفصیلی در این باره وجود ندارد. ازاین‌رو، تنها به ذکر روایتی اکتفا می‌کنیم:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّه(علیه السلام) قَالَ أَتَى رَجُلٌ رَسُولَ اللَّه(صلى الله علیه وآله) فَقَالَ یا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی رَاغِبٌ فِی الْجِهَادِ نَشِیطٌ قَالَ فَقَالَ لَهُ النَّبِی(صلى الله علیه وآله) فَجَاهِدْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَإِنَّكَ إِنْ تُقْتَلْ تَكُنْ حَیّاً عِنْدَ اللَّهِ تُرْزَق وَإِنْ تَمُتْ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُكَ عَلَى اللَّه وَإِنْ رَجَعْتَ رَجَعْتَ مِنَ الذُّنُوبِ كَمَا وُلِدْتَ قَالَ یا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ لِی وَالِدَینِ كَبِیرَینِ یزْعُمَانِ أَنَّهُمَا یأْنَسَانِ بِی وَیكْرَهَانِ خُرُوجِی فَقَالَ رَسُولُ اللَّه(صلى الله علیه وآله) فَقِرَّ مَعَ وَالِدَیكَ فَوَ الَّذِی نَفْسِی بِیدِهِ لأُنْسُهُمَا بِكَ یَوْماً وَلَیلَةً خَیرٌ مِنْ جِهَادِ سَنَة؛(2) مردی خدمت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آمد و گفت: ای رسول خدا، من راغبم که در


1. ر.ک: محمدبن‌یعقوب کلینی، الکافی، ج2، باب البر بالوالدین.

2. همان، ص160.

جهاد شرکت کنم. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند: در راه خدا جهاد کن که اگر کشته شدی، نزد خدا زنده هستی و روزی می‌خوری و اگر بمیری، اجر تو با خداست و اگر از جهاد بازگشتی، درواقع از گناهان خویش بازگشته‌ای، مانند زمانی که متولد شدی. آن مرد گفت: ای رسول خدا، پدر و مادر پیری دارم که به خاطر انس با من، مایل نیستند من به جهاد بروم. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمودند: پیش پدر و مادرت بمان! قسم به آن کسی که جانم در دست اوست، یک روز و شبی که آنان با تو انس بگیرند، از یک سال جهاد بهتر است.

البته هیچ‌چیز نمی‌تواند جای جهاد واجب را پُر کند و جهادِ مذکور در این روایت، جهاد مستحبی بوده است که افراد کافی برای شرکت در آن حاضر بوده‌اند. با وجود این، این شخص به شرکت در آن جهاد تمایل داشته است. به‌هرحال، با وجود امری چون جهاد، که در فرهنگ اسلامی از بالاترین فضیلت‌ها شمرده می‌شود، حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) می‌فرمایند: یک روز و شبی که پدر و مادرت با تو انس بگیرند، ثوابش از یک سال جهاد بیشتر است.

متأسفانه، در فرهنگ امروزی ما این ارزش‌ها در حال کم‌رنگ شدن است و گاه با هزار افسوس در حال فراموش شدن است. حتی می‌بینیم که بدرفتاریِ فرزندان با پدر و مادر به‌تدریج به امری عادی تبدیل می‌شود. ما باید به فرهنگ اسلامی خویش بازگردیم و این ارز‌ش‌ها را زنده کنیم.

تکلیف دوم، که قرابت ویژه‌ای با نیکی به پدر و مادر دارد، مسئلة صلة ارحام است. اگر دربارة این مسئله هم سفارش‌هایی شبیه به موارد پیشین وارد شده، بدین جهت است که

نعمت‌هایی که خدای متعال به‌وسیلة خویشاوندان به انسان عطا می‌نماید، چنان ارزشی دارد که گاه انسان حاضر است با پرداخت بهایی فراوان، آن را تأمین کند. به‌طور طبیعی، هنگامی که مشکلی برای یکی از افراد خانواده پیش می‌آید ـ به‌عنوان مثال، نیاز داشته باشد که نیمه‌شب به بیمارستان برودـ سایر افراد خانواده بدون منت به او کمک می‌کنند. البته این قاعده بدون استثنا نیست، اما سخن ما دربارة افراد عادی و با فطرتِ سالم است. اگر انسان، با خویشاوندان خویش همچون بیگانه رفتار کند و با آنها ارتباط برقرار نکند، کم‌کم آنها دل‌سرد شده، با او قطع رابطه می‌کنند و به‌تدریج هر دو طرف از نعمت‌هایی محروم می‌شوند که از طریق ارتباط با یکدیگر از آن برخوردار می‌شدند و بدین‌سان، باب رحمتی را که خدای متعال به‌طور طبیعی برای آنها فراهم آورده است، به دست خویش مسدود می‌کنند. کسی که چنین باب رحمتی را که فواید فراوانی برای او در پی خواهد داشت، به دست خویش می‌بندد و آن رابطة طبیعی و خدادادی و پاک را قطع می‌نماید، دیگر عواطف و ارتباط‌های او با دیگران از پشتوانه‌ای اساسی برخوردار نخواهد بود و دوستی‌های وی، ظاهری و برای منافع زودگذر است. لذا دیگر نمی‌توان از دوستی‌هایی سراغ گرفت که وفا در آن موج می‌زند و فداکاری‌های خالصانه، آنها را زینت می‌بخشد. دیگر چنین صمیمیت‌هایی فقط در افسانه‌ها یافت خواهد شد و انسان‌ها تنها برای تأمین منافع خویش با دیگران ارتباط برقرار می‌کنند و با تأمین منافع و لذت‌ها، دوستی‌ها هم پایان می‌یابد؛ چراکه ریشة عاطفه‌های اصیل می‌خشکد.

ارتباط‌های خویشاوندی و صمیمیت‌های بین اقوام، باب رحمتی است که خداوند به روی انسان‌ها گشوده، برکات فراوانی را از این طریق عاید آنان می‌نماید. ازاین‌روست که بعد از تأکید بر تکریم و احترام پدر و مادر، نوبت به آن کسانی می‌رسد که رابطة

طبیعی انسان با آنها بیشتر است؛ کسانی چون عمو، عمه، دایی، خاله و جز اینها. پس هرکه نسبتش نزدیک‌تر، رعایت حقوقش نیز واجب‌تر.

هـ) ملاک ارزش‌های اسلامی؛ فواید دنیوی یا قُرب خدا؟

حضرت زهرا(علیها السلام)، در هنگام بیان حکمت تشریعات الهی در برخی از موارد به منافع دنیویِ آنها نیز اشاره می‌فرمایند؛ ازجمله دربارة صلة رحم می‌فرمایند: صلة رحم باعث طولانی شدن عمر و افزایش جمعیت خویشان می‌شود. همچنین در روایات متعددی به ارتباط صلة رحم با طولانی شدن عمرِ انسان اشاره شده است؛(1) حتی در روایات آمده است که صلة رحم بر عمر سه‌ساله، سی سال می‌افزاید.(2) شخصی به نام مُیَسِّر نقل می‌کند که امام صادق(علیه السلام) به او فرمودند: یا مُیسِّر لَقَدْ زِیدَ فِی عُمُرِكَ فَأَی شَی‏ءٍ تَعْمَلُ قُلْتُ كُنْتُ أَجِیراً وَأَنَا غُلامٌ بِخَمْسَةِ دَرَاهِمَ فَكُنْتُ أُجْرِیهَا عَلَى خَالِی‏؛(3) «ای میسر، چه کار می‌کنی که بر عمر تو افزوده شده است؟ گفتم: در دوران نوجوانی کارگر بودم و روزی پنج درهم مزد می‌گرفتم و آن را به دایی‌ام می‌دادم».

در نقلی دیگر شبیه به همین مضمون آمده است که حضرت در ادامه می‌فرمایند: أمَا وَاللهِ لَقَدْ حَضَرَ أَجَلُکَ مَرَّتَیْنِ کُلُّ ذَلِکَ یُؤَخَّر؛(4) «به خدا قسم که حقیقتاً دو بار اَجَل تو حاضر شد و هر بار همین عمل تو آن را به تأخیر انداخت».


1. ر.ک: همان، ص150، باب صلة الرحم.

2. همان، ح3.

3. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج71، ص100. طرح چنین پرسش‌هایی که امام معصوم(علیه السلام) مطرح می‌کند، بدین خاطر است که حقیقتی را به ما آموزش دهد؛ وگرنه آن کسی که می‌داند بر عمر مُیَسِّر افزوده‌اند، از علت آن بی‌خبر نیست.

4. شیخ‌حر عاملی، وسائل الشیعة، ج21، ص536.

روشن است هنگامی که صدیقة طاهره(علیها السلام) می‌فرمایند: «خداوند صلة رحم را برای طولانی شدن عمرِ شما تشریع فرمود»، بدان معناست که این امر الهی برای انسان‌ها فوایدی دنیوی هم دارد.

در اینجا، پرسشی فلسفی مطرح می‌شود که قابل تأمل است: ملاک ارزش‌های اسلامی و کارهایی که در اسلام به‌عنوان کار خوب معرفی می‌شوند چیست؟ آیا ملاک ارز‌ش‌ها در اسلام منافع دنیوی است؟ این مسئله‌ای بسیار عمیق است که فقط می‌توان اجمالاً به آن اشاره کرد. هدف اصلی از آفرینش انسان، تقرب به خداوند است و این مقامی است که جز در سایة بندگیِ خداوند قابل وصول نیست. خداوند متعال می‌فرماید: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون؛(1) «و من جن و انس را نیافریدم، جز براى اینکه عبادتم كنند [و از این راه تكامل یابند و به من نزدیك شوند]».

این سخن خداوند بدین خاطر است که انسان فقط در سایة عبادت است که می‌تواند به مقامی برسد که از فرشتگان هم برتر گردد. پس اصل ارزش‌ها حقیقتی است که انسان را به خدا نزدیک کند. اما افعال و صفات ما در یک تقسیم‌بندی به دو نوع تقسیم می‌شوند: یکی افعال و صفاتی است که مستقیماً با قرب به خدا ارتباط می‌یابند، مثل نماز خواندن که اساساً برای یاد خدا، خوف و خشیت از خدا و محبت به خدا انجام می‌گیرد. روشن است که ارزش این افعال به خاطر تأثیری است که در قرب به خداوند متعال دارند؛ دیگری افعال و صفاتی است که مستقیماً با تقرب به خداوند متعال ارتباط نمی‌یابند، اما مطلوب شمرده می‌شوند؛ افعال و صفاتی چون سخاوت، یاری رساندن به دیگران، مهرورزی و بامحبت بودن، دل‌سوزی برای حل مشکلات


1. ذاریات (51)، 56.

دیگران، صلة رحم و یاری اقوام و خویشان. اما ملاکِ مطلوبیت و ارزشِ چنین افعال و صفاتی چیست؟‌ به نظر می‌رسد این‌گونه افعال و صفات، دو مرتبة ارزش دارند: یکی ارزش اخلاقی مقدمی، بدین‌معنا که انسان را برای ارتباط با خداوند و تقرب به او مهیا می‌نمایند؛ چراکه افعال و صفات مقابلِ اینها مانند بخل و خساست، درحقیقت غل و زنجیری است که دست و پای آدمی را بسته، اجازه نخواهد داد که به‌سوی خداوند حرکت کند. قرآن کریم می‌فرماید: وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون؛(1) «و كسانى كه از بخل و حرصِ نفس خویش مصون ماندند، رستگاران‌اند».

صفات و افعالی چون خساست، بخل و خودخواهی، سدهایی هستند که مانع ارتباط انسان با خداوند می‌شوند. بنابراین، شکسته شدن این سدها می‌تواند زمینة ارتباط با خداوند و رسیدن به قرب الهی را فراهم نماید. این قابلیت در صفات و افعالی چون سخاوت و مهرورزی، نوعی ارزش محسوب می‌شود که تنها رفع مانع یا تقویت زمینة تقرب به خداوند را فراهم می‌کنند. اما این افعال و صفاتِ تقویت‌کننده و زمینه‌ساز، بااینکه به‌طور مستقیم با تقرب به خداوند ارتباط ندارند، می‌توانند از مرتبة بالاتری از ارزش نیز برخوردار شوند، به‌گونه‌ای‌که مستقیماً با تقرب به خداوند ارتباط یافته، وسیله‌ای برای قرب الهی شوند. این مهم، در صورتی دست‌یافتنی است که انسان به این نکته توجه یابد که خداوند این اعمال و این صفات را دوست می‌دارد و انسان را بر تحصیل آنها تشویق نموده است. بر این اساس، اگر انسان این افعال و صفات را بدین جهت انجام دهد که در نزد خداوند مطلوب بوده، خداوند بنده‌ای را که واجد آنهاست دوست می‌دارد، این افعال و صفات را با تقرب به خداوند پیوند زده، آنها را دارای ارزش بالاتری می‌کند.


1. حشر (59)، 9.

پس می‌توان گفت: این اعمال و این صفات خودبه‌خود از ارزش اخلاقی مطلوبی برخوردارند؛ بدین‌معنا که انسان را برای رسیدن به کمال خویش مستعد می‌سازند. اگر گفته می‌شود: خداوند حاتم طایی را به خاطر بخشش‌ها و مهرورزی‌هایش به جهنم نبرده، عذاب نمی‌کند، بدین‌معناست که گرچه او را در بهشت خویش و در همسایگی انبیا جا نخواهد داد، این‌گونه اعمال او زمینة کاهش عذاب وی و آمادگی بیشتر او را برای تقرب به خداوند فراهم می‌کند.

اما اگر کسی به خداوند و بهشت او ایمان داشته، این افعال و صفات را برای اطاعت و تحصیل رضای او انجام دهد، این افعال و صفاتْ خود متن عبادت خواهند گردید و مستقیماً انسان را به‌سوی تکامل خویش حرکت خواهند داد. بنابراین، اگر ما احسان به والدین و صلة رحم را فقط ازسر عواطف و احساسات خویش انجام دهیم، کار بسیار خوبی انجام داده‌ایم و این خود زمینة تحصیل ارزش‌های والاتر و وصول به هدف آفرینش را که همان قرب به خداوند است، مهیا می‌نماید، اما به‌تنهایی عبادت محسوب نمی‌شوند؛ لکن اگر همین تلاش به‌قصد اطاعت خداوند انجام گیرد، عبادتی خواهد شد که همچون نماز با خداوند ارتباط می‌یابد. انسان باید این نکته را غنیمت شمرده، سعی خویش را بر این معطوف دارد که در کارهای خوب قصد عبادت نماید؛ بدین‌معنا که آنها را به خاطر دوستی و رضایت الهی انجام دهد.

12. قصاص؛ حافظ خون انسان‌ها

وَالْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاء؛ «و [خداوند] قصاص را برای محفوظ ماندن خون‌ها قرار داد».

الف) ضرورت قوانین کیفری

حضرت زهرا(علیها السلام) در ادامة بیان حکمتِ برخی از آموزه‌های دینی، به بیان حکمت قصاص پرداخته، می‌فرمایند: «[خداوند] قصاص را برای محفوظ ماندن خون‌ها قرار داد». تبیین این بخش از خطبة مبارک صدیقة طاهره(علیها السلام)، نیازمند بیان مسئله‌ای از مسائل فلسفة حقوق، یعنی فلسفة جعل قوانین جزایی است. یکی از مسائلی که در مکاتب حقوقی مختلف دنیا مطرح می‌شود، فلسفة جعل قوانین جزایی است. برای روشن‌تر شدن این مسئله، لازم است دربارة برخی از انواع قوانین توضیحی داده شود.

به‌طور یقین، انسان‌ها برای حفظ مصالح زندگی اجتماعیِ خویش به قانون نیازمندند. نبود ضابطه در رفتار انسان‌ها، موجب اختلال در زندگی آنها می‌شود. اصل ضرورت این نیاز یا مسئله‌ای بدیهی است یا قریب به بدیهی. کمتر کسی است که در این جهت شک داشته باشد. وضع قانون بدین‌معناست که مردم موظف‌اند برطبق آن عمل نموده، از حدود آن تخلف ننمایند. اما صرفاً با وضع قوانین، مقصود حاصل نمی‌گردد و افراد فراوانی برخلاف قوانین عمل می‌کنند. آیا اگر صرفاً قوانینی بر ممنوعیت گران‌فروشی، تقلب، ربا و جز اینها وضع شود، تمام این فسادها از بین خواهد رفت و کسی مرتکب آنها نخواهد شد؟ مسلماً این‌گونه نیست؛ چراکه قوانین خودبه‌خود ضمانت اجرا ندارند. ازاین‌رو، باز برای تأمین مصلحت این دسته از قوانین، قانون‌گذار قوانین دیگری وضع می‌کند که ناظر به دستة اولِ قوانین هستند و اساساً برای مجازات متخلفانِ دستة نخست می‌باشند. به‌عنوان مثال، اگر در مرحلة نخست، قانونی مبنی‌بر ممنوعیت گران‌فروشی وضع می‌گردد، در این مرحله، قانونی برای مجازات گران‌فروش تشریع می‌شود. اکنون اگر قوانین مرحلة دوم نیز مانند قوانین مرحلة اول، فقط بر روی کاغذ

نوشته شده باشد و ضمانتی برای اجرای آن وجود نداشته باشد، مجدداً همان اشکال اول متوجه آنها خواهد شد. لذا باید قوانین مذکور یک ضامن اجراییِ قوی داشته باشند که توانایی مجازات متخلف را داشته باشد.

ویژگی قوانین مرحلة اول این است که اجباراً قابل اجرا نیستند. در این دسته از قوانین، فقط گفته می‌شود: معاملة رَبَوی باطل است، رشوه گرفتن ممنوع است، گران‌فروشی جایز نیست و نظایر اینها. اما دستة دوم، اساساً برای مجازات متخلفانِ قوانینِ دستة اول وضع شده است و این مجازات باید اجباری بوده، به کمک قوة قهریه، اِعمال شود. اساساً، یکی از دلایل ضرورتِ حکومت همین نکته است. اگر این قوانین هیچ‌گونه ضمانت اجرایی نداشته باشند، صرفاً گزاره‌هایی موعظه‌گونه همچون دستورات اخلاقی خواهند بود. حکومت باید قدرتی داشته باشد که بتواند قوانین کیفری را اجرا نماید. بدین‌ترتیب، ضرورت وجود قوانین کیفری ثابت می‌شود. اما مسئله‌ای که در ابتدا طرح کردیم، این بود که حکمت وضع قوانین جزایی یا کیفری چیست؟ بر اساس پاسخی که به این پرسشِ اساسی داده می‌شود، باید مشخص کنیم که آیا قوانین کیفری، قوانینی ثابت هستند یا نه؟ این قوانین تا چه اندازه باید سخت‌گیرانه و تا چه اندازه باید انعطاف‌پذیر باشند؟ اینها مسائلی است که در فلسفة حقوقِ جزا طرح می‌گردد.(1)

ب) برخی از دیدگاه‌ها در فلسفة حقوق جزا

پیش از طرح دیدگاه اسلام در خصوص فلسفة حقوقِ جزا، به برخی از دیدگاه‌های دیگر اشاره می‌کنیم:


1. برای مطالعة بیشتر در این باره، ر.ک: محمدتقی مصباح‌ یزدی، نظریة حقوقی اسلام.

اول. انتقام(1)

یکی از نظریات در باب فلسفة حقوقِ جزا، این است که فلسفة قوانینِ جزایی، انتقام گرفتن از متخلف است؛ بدین‌معنا که وقتی جامعه‌ای قوانینی را پذیرفت و خود را ملزم به رعایت دانست، تخلف از آنها درواقع توهین به جامعه، واضعان قانون، متصدیان امر و مصالح امت است و این امر باعث خشم سایر مردم می‌شود. بنابراین، کسانی که از قانون نفع می‌برند، در صدد انتقام از متخلفان برمی‌آیند. پس فلسفة حقوقِ جزا انتقام از متخلف است.(2)

دوم. بازدارندگی عام(3)

نظریة دیگر این است که فلسفة حقوقِ جزا فقط بازدارندگی است؛ بدین‌معنا که وقتی کسی از قانون تخلف می‌کند، او را مجازات می‌کنند تا دیگران پند بگیرند و از شیوع فساد پیشگیری شود. پس فلسفة قانونِ جزا برای پیشگیری از شیوع تخلف است. مثلاً وقتی اسلام می‌گوید: دست دزد را قطع کنید، بدین خاطر است ‌که وقتی افراد جامعه، دستِ قطع‌شدة او را ببینند، دیگر به دزدی رغبت پیدا نمی‌کنند.(4)

این مبانی و مبانی دیگری که در این زمینه مطرح شده است، به دنبال خود لوازمی دارند که امروزه در دانشگاه‌ها، حتی در دانشکده‌های حقوق کشور جمهوری اسلامی و انقلابی ما نیز مطرح گشته، کسانی بر اساس آنها نسبت به احکام اسلام بی‌توجهی،


1. Vengeance.

2. ر.ک: جان کلی، تاریخ مختصر تئوری حقوقی در غرب، ترجمة محمد راسخ، ص74.

3. general deterrence.

4. ر.ک: اندرو آلتمن، درآمدی بر فلسفة حقوق، ترجمة بهروز جندقی، ص267ـ268.

حتی اظهار مخالفت می‌نمایند. به‌عنوان نمونه، یکی از افراد معروف که سخنان او در این زمینه انسان را متعجب می‌کند، در ضمن مقاله‌ای صراحتاً می‌گوید:

اصل در قوانینِ جزا بازدارندگی است. بنابراین، در هر زمان باید ببینیم با چه روشی بهتر می‌توان از ارتکابِ به گناه ممانعت به عمل آورد. در زمان پیغمبر(صلى الله علیه وآله) بهترین راه برای پیشگیری از دزدی، قطع کردن دست دزد بود، اما امروزه شرایط جامعه تغییر کرده و ممکن است از راه دیگری بتوان از عمل دزدی پیشگیری کرد. به‌عبارت‌دیگر، می‌توان فلسفة این قانون را از راهی دیگر تأمین کرد. ما باید به فکر راه‌هایی باشیم که با فرهنگ و شرایط اجتماعی ما متناسب باشد!

هدف از ذکر این سخن، نشان دادن اهمیت این مسئله و پیامدهای جدیِ آن است. چنین نظریات و دیدگاه‌هایی از ابتدای انقلاب اسلامی در جامعة ما از سوی گروه‌هایی چون گروهک مجاهدین خلق (منافقین) به‌صورت رسمی و صریح بیان می‌شد.

ج) مبانیِ فلسفیِ حقوق جزا از دیدگاه اسلام

مسئلة اساسی و مهم برای ما درک حقیقت فلسفة حقوقِ جزا از دیدگاه اسلام است؛ چراکه آنچه در این باره در مکاتب فلسفیِ دنیا مطرح می‌گردد، جملگی ناظر به زندگی دنیویِ انسان و آثار و لوازم آن است و در هیچ‌یک از مکاتب فلسفة حقوق که امروزه در دنیا مطرح است، نه سخنی از خدا به میان می‌آید، نه اشاره‌ای به حیات اُخرویِ انسان می‌شود. آنچه در این مکاتب، اصل و مهم شمرده می‌شود، امنیت و رفاه در زندگی

دنیاست و چیزی دیگر مطرح نیست. مهم‌ترین قانون بین‌المللی، اعلامیة حقوق بشر است که امروزه در همة دنیا پذیرفته شده است. نقل شده که در مادة اول نخستین پیش‌نویس اعلامیة حقوق بشر آمده بود:‌ خداوند انسان را آزاد آفریده است! اما نویسندگان این اعلامیه با این بند موافقت نکرده، گفتند: نباید سخنی از خدا در اعلامیة حقوق بشر به میان آورد، بلکه باید گفت: انسان آزاد به وجود آمده است! همچنین دربارة دین آمده است که هر کسی در انتخاب دین خویش و انجام مناسک دینی خود آزاد است. آمدن این بند در اعلامیة حقوق بشر نه بدین خاطر است که نویسندگانش معتقدند خداوند بر انسان حقی دارد و انسان باید با انجام مناسک دینی حق او را ادا کند، بلکه بدین خاطر است که اعتقاد دارند انسان آزاد است تا به دلخواه خویش رفتار نماید و کسی حق ندارد او را به اعتقادی خاص وادار کند. ازاین‌رو، اگر کسی تمایل داشت که بت‌پرست باشد، نباید کسی مانعش شود، همان‌گونه که اگر کسی خواست مسلمان باشد، نباید مانعی بر سر راه او ایجاد کرد. این ایده‌ای است که در اعلامیة حقوق بشر آمده، از آن دفاع می‌شود.

نویسندگان و مدافعان این ایده، در توجیه اعتقاد خویش می‌گویند: جهانی که ما در آن زندگی می‌کنیم، اقوام و ملل مختلفی را در خود جای داده است که هریک باورها و اعتقادات متفاوتی دارند. برخی به خدا معتقدند و برخی منکر خدایند و گروهی مادی‌مسلک‌اند. هریک از دستة معتقد و منکر، دارای فرقه‌های متعددی هستند. این اعلامیه بر آن است که راهی را پیش پای انسان‌ها بگذارد تا با وجود چنین اختلاف‌های گسترده‌ای، بتوانند بدون آشوب و به دور از جنگ و خون‌ریزی با یکدیگر زندگی کنند. بنابراین، باید سندی تنظیم شود که همگی آن را بپذیرند. ازاین‌رو، نباید نامی از خدا و

دینی خاص در این سند برده شود، تا مخاطبانِ ما که انسان‌ها هستند، بر آن اتفاق‌نظر یابند. اگر این سند مشروط به اعتقاد به خدا باشد، آنهایی که معتقد به خدا نیستند، مخاطب این اعلامیه نخواهند بود و خود را ملزم به رعایت آن نمی‌دانند. این توجیهی است که نویسندگان این اعلامیه برای حذف نام خدا و دین خاص و آموزه‌های دینی مطرح کرده‌اند.

اما گذشته از اعلامیة حقوق بشر و صحت یا عدم صحت توجیه نویسندگانش، آنچه برای ما مهم می‌نماید، درک و فهم مبانی و فلسفة حقوق بر اساس آموزه‌های اسلام است. ما بر اساس تعالیم و آموزه‌های اسلام به فلسفه‌ای خاص برای حقوق معتقدیم و خود را به پذیرش مبانیِ دیگر مکاتبِ حقوقیِ دنیا مجبور نمی‌دانیم. مبانی فلسفیِ حقوقِ اسلامی را می‌توان در دو بخش کلی ارائه کرد: یکی مبانی الهیاتیِ حقوق و دیگری مبانی انسان‌شناختیِ حقوق.

اول. مبانی الهیاتی

اساسی‌ترین اصل در اسلام، اعتقاد به خدای یگانه و ضرورت اطاعت از اوامر اوست. محل اثبات این اصل در علم کلام و فلسفه است و در مبانی حقوق اسلامی این اصل به‌عنوان اصل موضوع پذیرفته شده است و همة اصول به نحوی با آن ارتباط می‌یابند.

دوم. مبانی انسان‌شناختی

افزون بر مبانی الهیاتی، شناخت مبانی انسان‌شناختی و ارائة دیدگاهی صحیح در باب حقیقت انسان نیز برای رسیدن به فلسفة حقوقِ جزا لازم است. مادام که ما تعریفی از

انسان ارائه ندهیم و کمال، نقص، سعادت و شقاوت او را نشناسیم، نمی‌توانیم دربارة وظایف و اختیارات و حقوق او بحث کنیم. در حوزة مبانیِ انسان‌شناختی، معتقدیم انسان موجودی نیست که از مادر متولد شده، بعد هم در خاک دفن می‌گردد و حیات او به‌کلی پایان یافته، نابود می‌شود، بلکه باور ما این است که درحقیقت حیات انسان بی‌پایان بوده، زندگی دنیا بخشی کوتاه از زندگیِ اوست. می‌توان گفت حیاتِ دنیا، بخش جنینیِ دومِ انسان است. هنگامی که نطفة انسان منعقد می‌گردد، در طول نُه ماه در رحم مادر رشد و نمو می‌یابد که در این مرحله، هیچ اختیاری از خود نداشته، در طی فرایندی طبیعی و اجباری مراحلی را می‌گذراند. بعد از آن سالیانی طولانی یا کوتاه دورة جنینیِ دیگری را طی می‌کند که تفاوتی اساسی با دوران جنینی اولش دارد و آن برخورداری از اختیار در شکل‌دهیِ سرنوشت خویش در این مرحله است. در این دوران، انسان باید با اختیار و انتخاب خویش شخصیت خود را ساخته، هویتش را شکل دهد. بعد از دوران دوم، تازه زندگیِ حقیقی او آغاز می‌شود. قرآن در آیات متعددی به این حیاتِ حقیقیِ انسان اشاره نموده، می‌فرماید: یقُولُ یا لَیتَنی‏ قَدَّمْتُ لِحَیاتی؛(1) «مى‏گوید: اى كاش براى زندگی‌ام چیزى از پیش فرستاده بودم!» نیز در آیة شریف دیگری می‌فرماید: وَما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ كانُوا یَعْلَمُون؛(2) «و این زندگى دنیا چیزى جز سرگرمى و بازى نیست. به‌یقین،‌ زندگىِ واقعى سراى آخرت است، اگر مى‏دانستند!»

از این منظر، زندگیِ دنیا مقدمه‌ای برای زندگیِ ابدیِ انسان به‌شمار می‌رود. چنین


1. فجر (89)، 24.

2. عنکبوت (29)، 64.

نگرشی به انسان در حقوق، اخلاق، ارزش‌ها و تمام علوم انسانی، آثار فراوانی به‌جا می‌گذارد. ولی اگر کسی چنین باوری نداشته باشد و حیات انسان را بیش از همین زندگیِ دنیایی نداند، در این ‌صورت نیز حقوق، اخلاق، ارزش‌ها و تمام علوم انسانی، از این دیدگاه مادی متأثر خواهند شد؛ چنان‌که قرآن به اعتقادات چنین کسانی اشاره کرده، می‌فرماید: وَقالُوا ما هِی إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَنَحْیا وَما یُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّون؛(1) «و آنها گفتند: چیزى جز همین زندگى دنیاى ما در كار نیست. می‌میریم و زنده می‌شویم و جز طبیعت و روزگار ما را هلاك نمى‏كند! آنان به سخنی كه مى‏گویند علم ندارند، بلكه فقط گمانی [بى‏پایه] دارند».

بر اساس دیدگاه اسلام، خدای متعال انسان را آفرید تا به کمال ویژه‌ای برسد که ملازم با درک بالاترین لذت‌های ممکن برای اوست. اما این کمال، از مسیر اختیار به دست می‌آید. ازاین‌رو، باید دو راه در پیش پای او وجود داشته باشد: یکی راه کمال و دیگری سقوط. خداوند متعال انسان را در این عالم آفریده است تا بر سر دوراهی‌ها قرار گرفته، راه خویش را انتخاب کند. خاصیت عالمِِ دنیا این است که همواره انسان بر سر دوراهی‌ها و چندراهی‌ها قرار می‌گیرد و باید یکی را انتخاب کند: یا راه حلال، یا راه حرام. قرآن فلسفة وجود زندگیِ انسان در عالم دنیا را همین امر دانسته، می‌فرماید: الَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزیزُ الْغَفُور؛(2) «خدایی كه مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید كه كدام‌یك از شما بهتر عمل مى‏كنید. او شكست‏ناپذیرِ بخشنده است».


1. جاثیه (45)، 24.

2. ملک (67)، 2.

ازاین‌رو، خداوند در این عالم، شرایط گوناگونی فراهم کرده است که انسان‌ها بتوانند در مراتب مختلفی از کمالِ انسانی رشد یا تنزل یابند. تمام ابتلائات زندگیِ انسان، اعم از سختی‌ها و راحتی‌ها، با این نکتة اساسی تفسیر می‌شود: امتحان سنتی است که هیچ‌گاه تغییر نمی‌یابد و لحظه‌ای را خالی از آن نمی‌توان یافت. خداوند متعال گاه برای اجرای این سنتِ خویش، شرایط پیچیده‌ای پیش روی انسان قرار می‌دهد که گاه برای انسان باورکردنی نیست؛ به‌گونه‌ای‌که هیچ‌گاه گمان نمی‌کرد در چنین موقعیتی قرار گیرد و ممکن است به کارهایی دست زند که هیچ‌گاه باور نمی‌کرد چنین اعمالی از او سر بزند. شاید کسی همچون عمر سعد، هیچ‌گاه گمان نمی‌کرد که روزی دستش به خون فرزند رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و سید جوانان اهل بهشت آغشته شود، اما خداوند شرایطی فراهم می‌کند و زمینة امتحان را به‌گونه‌ای پیش می‌آورد که باطن هر کسی معلوم گشته، در جایگاه مناسب خویش قرار گیرد. این سنتی فراگیر است که از هرگونه استثنا خالی است، اما ازآنجاکه ظرفیت افراد، مختلف و گوناگون است، خداوند شرایط امتحان‌های خویش را هم مختلف و گوناگون قرار می‌دهد. برخی از انسان‌ها در رتبه‌های پایینِ وجودی قرار دارند و برخی در رتبه‌های بالاتر. تفاوت مراتب انسان‌ها به‌قدری متفاوت است که می‌توان گفت:‌ به بی‌نهایت میل می‌کند. اما آنچه مسلّم است، این است که برای تمامی این مراتب ـ چه عالی‌ترین مراتب و چه پایین‌ترین مراتب ـ سنت امتحان جاری می‌گردد. حضرت ابراهیم(علیه السلام) که از انبیای اولواالعزم به‌شمار می‌آید، سخت‌ترین امتحان‌ها را پشت سر گذاشت و با قبولی در هر مرحله، وارد مراحل سخت‌تر می‌گشت. قرآن به امتحانات متعدد ابراهیم(علیه السلام) اشاره نموده، می‌فرماید:

وَإِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قال

وَمِنْ ذُرِّیَّتی‏ قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین؛(1) و [به خاطر آورید] هنگامى كه خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونى آزمود. پس او به‌خوبى از عهدة این آزمایش‌ها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم. ابراهیم عرض كرد: و از دودمان من [نیز امامانى قرار بده!] خداوند فرمود: پیمانم [فرمانم] به ستمكاران نمى‏رسد!

ابراهیم(علیه السلام) که قهرمان میدان توحید و خداپرستی است، به مقامی می‌رسد که خداوند حساس‌ترین امتحان‌های توحیدی را برای او پیش می‌آورد. هنگامی که نمرود، آتشی عظیم برافروخت و ابراهیم(علیه السلام) را در منجنیق قرار داد تا او را در آتش بیندازد، جبرئیل به نزد وی آمده، برای یاری‌اش اعلام آمادگی کرد و گفت: آیا درخواستی داری؟ ابراهیم(علیه السلام) که به‌سوی زبانه‌های بلند آتش پرتاب شده و در میان زمین و آسمان قرار گرفته بود، در پاسخ به جبرئیل امین چنین می‌گوید: أَمَّا إِلَیكَ فَلا؛(2) «اما از تو، هرگز!»

امتحان الهی تا چنین مراتب حساسی پیش رفته، ولیِّ خدا در موقعیتی قرار می‌گیرد که مشخص شود آیا در آن حالت، میل و توجهی به فرشتگان مقرّب خداوند پیدا می‌کند یا نه؟ اگر ابراهیم(علیه السلام)، در آن موقعیت، پاسخ مثبت به جبرئیل امین می‌داد، از مقام والایش درجه‌ای کاسته می‌شد. چنین امتحانی و چنین شرایطی برای هر انسانی پیش نخواهد آمد، بلکه فقط از کسانی این‌چنین امتحانی به عمل می‌آید که لیاقت و شرایط این امتحان را کسب کرده و مراحل پیش از آن را به‌خوبی گذرانده باشند. مثلاً از دانش‌آموزان دوران ابتدایی، امتحانات تحصیلات تکمیلی گرفته


1. بقره (2)، 124.

2. محمدبن‌علی‌بن‌بابویه، علل الشرائع، ج1، ص36.

نمی‌شود و فقط از کسانی چنین امتحاناتی به عمل می‌آید که با امتیاز مطلوبْ مراحل پیش از آن را طی کرده باشند.

به‌هرحال، ازیک‌طرف، هدف آفرینش در درجة نخست، این است که تمامی انسان‌ها به‌سوی کمال حرکت کنند و از طرفی دیگر، دستیابی به این کمال و این مرتبة وجود، فقط از مسیر اختیار و انتخاب انسان‌ها حاصل می‌شود. ازاین‌رو، باید دست‌کم دو مسیر بر سر راه انسان وجود داشته باشد: راه صعود و راه سقوط. خداوند متعال با فراهم کردن چنین زمینه‌ای، امکان تکامل انسان‌ها را فراهم می‌نماید. در چنین موقعیتی، انسان نیازمند هدایت و معرفت است تا بتواند راه را از چاه تشخیص دهد. برای تحقق این منظور، لازم است خدای ـ تبارک‌وتعالی ـ انسان‌ها را هدایت نموده، خوبی‌ها و بدی‌ها را به آنها بیاموزد. اگر هدایت الهی نباشد، شاید اکثر قریب به اتفاق و شاید همة انسان‌ها در گمراهی بیفتند و راه سعادت را نیابند. ازجمله هدایت‌های الهی، قوانین تشریعیِ اوست که بیانگر کارهای جایز، واجب، ممنوع و نظایر اینهاست.

د) فلسفة حقوق جزا از دیدگاه اسلام

تاکنون با مبانیِ فلسفیِ حقوقِ جزا از دیدگاه اسلام آشنا شدیم. اینک باید به تبیین اصل فلسفة حقوقِ جزا از دیدگاه اسلام بپردازیم. در توضیح فلسفة حقوقِ جزا باید به این نکته توجه داشت که به‌طور کلی، جهان‌بینیِ اسلامی محل جزای تخلف از قوانین الهی را جهان آخرت معرفی نموده، بر این باور است که اگر کسی از این قوانین تخلف کرد، جزای آن را در عالم دیگر می‌بیند. امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در این باره می‌فرمایند: إِن

الْیوْمَ عَمَلٌ وَلا حِسَابَ وَغَداً حِسَابٌ وَلا عَمَل؛(1) «به‌درستی که امروز هنگام عمل است نه حسابرسى؛ و فردا روز حسابرسى است نه عمل‏».

دنیا خانه‌ای است که امتحانات الهی در آن برگزار می‌شود و آخرت محل دریافت نتیجة امتحانات دنیا و دیدن پاداش یا کیفر اعمالی است که در هنگامة امتحان انجام می‌گیرد. بنابراین، اصل این است که دنیا دار امتحان است و جزا و پاداش در عالم دیگر داده خواهد شد، اما خدای متعال به خاطر رحمت واسع خود، سنت دیگری را هم قرار داده است. برخی از گناهان به‌گونه‌ای است که اگر خداوند گناهکار را در دنیا یا آخرت عقوبت کند، به حال دیگران اثری نخواهد داشت، اما برخی از گناهان به‌گونه‌ای است که اگر گناهکار بخشی از عقوبت گناهش را در دنیا ببیند، این عقوبتِ دنیوی برای گناهکار یا برای او و دیگران رحمت خواهد بود. قرآن در این باره می‌فرماید: وَمَا أَصَابَكُم مِّن مُّصِیبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَیدِیكُمْ وَیعْفُوا عَن كَثِیر؛(2) «و هر مصیبتى به شما رسید، به خاطر اعمالى است كه انجام داده‏اید. خداوند بسیارى را عفو مى‏كند».

اما به‌راستی، چرا خداوند این سختی‌ها را در دنیا به وجود می‌آورد؟ قرآن این پرسش را این‌گونه پاسخ می‌فرماید: ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَیدِی النَّاسِ لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَّذی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُون؛(3) «فساد در خشكى و دریا به خاطر كارهایى كه مردم انجام داده‏اند، آشكار شده است. خداوند مى‏خواهد نتیجة بعضى از اعمالشان را به آنان بچشاند، شاید [به‌سوى حق] بازگردند».


1. نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبة 42.

2. شوری (42)، 30.

3. روم (30)، 41.

خداوند می‌فرماید: ما آثار برخی از گناهان را در همین دنیا به گناهکاران می‌چشانیم، تا شاید خود و دیگران متذکر شده، از آن گناهان دست بردارند. خداوند نمی‌فرماید: همة عقوبت در این عالم بر سر گناهکاران خواهد آمد، بلکه تنها بخشی از آن را در دنیا خواهند دید؛ چراکه دنیا چنین ظرفیتی ندارد. ازاین‌رو، قرآن می‌فرماید:

وَلَوْ یُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى‏ ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ وَلكِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِعِبادِهِ بَصیراً؛(1) و اگر خداوند مردم را به سبب كارهایى كه انجام داده‏اند، مجازات كند، جنبنده‏اى را بر پشت زمین باقى نخواهد گذاشت! ولى [عذاب] آنها را تا سرآمد معینى به تأخیر مى‏اندازد. اما هنگامى كه اَجَل آنان فرارسد، او به بندگانش بیناست.

پس فلسفة عقوبتِ برخی از گناهان در این عالم، نه انتقام‌گیری از دیگران است، نه صرفاً برای بازدارندگی است که اگر به هر کیفیتی حاصل شود، مطلوب باشد، بلکه در درجة اول، عقوبتِ آن عمل است تا قدری از عقوبتِ آخرتش کاسته شود؛ ثانیاً، وسیله‌ای است برای تذکر گناهکار و دیگران تا با دیدن عقوبتِ معصیت و ضررهایش از ارتکاب گناه دوری کرده، وجود خویش را با آلودگیِ گناه کثیف نکنند.

با توجه به بحث‌هایی که گذشت، فلسفة حقوقِ جزا در اسلام بر اساس مبانیِ پیش‌گفته به دست خواهد آمد. بر این اساس، مجازات کردن متخلفان بدین خاطر است که اولاً، از عقوبت آنها در عالم آخرت کاسته شود؛ ثانیاً، هم متخلف و هم دیگران با دیدن آثارِ بدِ گناه از ارتکاب آن خودداری کنند؛ همان‌طور که قرآن


1. فاطر (35)، 45.

می‌فرماید:‌ فَجَعَلْناها نَكالاً لِما بَینَ یَدَیها وَما خَلْفَها وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقین؛(1) «پس ما این كیفر را درس عبرتى براى مردم آن زمان و نسل‌هاى بعدی و نیز پند و اندرزى براى پرهیزكاران قرار دادیم».

پس می‌توان گفت فلسفة جزا در اسلام، هم موعظه و پند است و هم کاهش عذاب آخرت. ازاین‌رو، اصلاً مسئلة انتقام‌گیری مطرح نیست. اگر خداوند خواهان قطع شدن دست دزد باشد، چنان‌که می‌فرماید: وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیدِیَهُما؛(2) «و دست مرد و زن دزد را قطع كنید!» مسلماً بدان معنا نیست که خداوند از کار سارق به‌گونه‌ای ناراحت شده است که به کارهای غیرحکیمانه اقدام می‌کند و خواهان انتقام از اوست، بلکه می‌توان گفت‌ در ضمن این جزا، پند و اندرزی است که متخلف و دیگران را از زشتی تخلف آگاه کند. به‌عبارت‌دیگر، نوعی بازدارندگی نیز در ضمن آن وجود دارد، همان‌طور که در ضمن آن از عقوبت اخروی‌اش کاسته می‌شود. خداوند به خاطر رحمت واسع خویش اندکی از نتیجة اعمال را در این عالم به انسان نشان می‌دهد تا وی با دیدن آثارِ عملِ بد متذکر شده، از آن دوری کند، و نیز با دیدن آثارِ عملِ خوب بدان رغبت یافته، در صدد انجام آن برآید: وَآتَینَاهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا وَإِنَّهُ فِی الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِین؛(3) «و پاداش او را در دنیا دادیم و او در آخرت از صالحان است‏».

بر اساس این بینشِ الهی، مسئلة عظیمی حل خواهد شد که در دهه‌های اخیر صدها کتاب دربارة آن نوشته شده است؛ مسائلی از قبیل اینکه وضع قوانین جزایی چه هدفی را دنبال می‌کند؟ مجازات‌ها در چه حد باید تعیین گردد؟ آیا مجازات‌هایی چون


1. بقره (2)، 66.

2. مائده (5)، 38.

3. عنکبوت (29)، 27.

اعدام، قطع کردن دست سارق و غیره مشروع است؟ دل‌باختگان تمدن مادیِ غرب که تاب مقاومت در برابر مبانی سست آن فرهنگ را در خود نمی‌بینند، سخن از مبانی دیگری به میان آورده، می‌گویند: فلسفة حقوقِ جزا فقط بازدارندگی است. بر این اساس، بازدارندگی از هر راهی حاصل شود مطلوب است و لزومی ندارد حتماً از راه قوانین جزاییِ اسلام بدان دست یافت! اما مسلمان واقعی معتقد است فلسفة حقوقِ جزا از دیدگاه اسلام را باید با توجه به مبانی هستی‌شناختی و انسان‌شناختیِ اسلامی تبیین کرد و تقلید صِرف از مبانی غربی راهی به سعادت حقیقی انسان ندارد؛ چراکه ریشه‌های آن تمدن، ریشه‌هایی ماتریالیستی و فردگرایانه یا لذت‌گرایانه است.

هـ) تفاوت حدود و تعزیرات با دیات و قصاص

برای روشن‌تر شدن سخن صدیقة کبری(علیها السلام)، توجه به مقدمه‌ای دیگر نیز ضروری می‌نماید که به‌اختصار بدان اشاره می‌کنیم. می‌توان تخلفات را به دو بخش کلی تقسیم کرد: یک بخش تخلفاتی است که با حقوق انسان‌های دیگر ارتباط پیدا می‌کند، مانند سوءاستفاده و اختلاس از اموال مردم، تضییع حق دیگران و نظایر اینها؛ و بخش دیگر، تخلفاتی است که به حق خداوند مربوط می‌شود، بدین‌معنا که انسان با ارتکاب این تخلف از حوزة بندگیِ خداوند خارج شده، گویا با خدا اعلان جنگ کرده است. قرآن کریم کسانی را که قصد رباخواری دارند، به اعلان جنگ با خدا فراخوانده، می‌فرماید: فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّه‏؛(1) «پس اگر ربا را ترک نمی‌کنید، با خدا اعلان جنگ کنید».


1. بقره (2)، 279.

سایر گناهان نیز کمابیش مراتبی از این واقعیت را با خود به همراه دارند. هنگامی که کسی رشوه‌خواری می‌کند و باکی از عواقب آن ندارد، یا به طرف‌داری از جبهة باطل می‌پردازد و به مبارزة با حق برمی‌خیزد، درحقیقت، با خداوند اعلان جنگ کرده است.

به‌عبارت‌دیگر، تخلفات یا حق‌‌الناس است یا حق‌‌الله. برای تخلفاتی که به‌اصطلاح از حق‌‌الله به‌شمار می‌آیند، احکامی ثانوی وضع شده است که به آن حدود و تعزیرات گویند. تعبیر احکام ثانوی، بر طبق اصطلاح خاصی است و مقصود از آن احکامی است که ناظر به احکامی دیگر است. برای تخلفات مربوط به حق‌الناس نیز احکامی وضع شده است که به آنها قصاص و دیات گویند. این دو باب در عین حالی که شباهت‌های فراوانی به یکدیگر دارند، تفاوت‌هایی اساسی در بین آنها وجود دارد. در قصاص اگر صاحب حق از حق خویش بگذرد، حکم اجرا نمی‌شود، اما در احکام جزاییِ تخلف از حق‌الله، مانند شُرب خَمر، زنا و نظایر اینها، حق کسی جز خدا در میان نیست تا دیگری بتواند آن را ببخشد. اگر به کسی تجاوز شده باشد و بگوید: من متجاوز را بخشیدم، دادستان نمی‌تواند متخلف را ببخشد، بلکه موظف است که حکم خدا را اجرا نماید. حق‌‌الله، مصالح عام جامعة اسلامی است که مدعیِ خصوصی ندارد و فقط خداست که دربارة آن حکم می‌کند و حکم او قطعی است. ازاین‌رو، اگر کسی ـ نعوذ‌بالله ـ زنا کرد و با شهادت چهار نفر جرم او ثابت شد، باید تازیانه بر او زد و هیچ راهی برای لغو این حکم وجود ندارد. قرآن کریم می‌فرماید:

الزَّانِیةُ وَالزَّانی‏ فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فی‏ دینِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الآخِر وَلْیشْهَد

عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنینَ؛(1) پس هریك از زن و مردِ زناكار را صد تازیانه بزنید؛ و نباید رأفت نسبت به آن دو، اگر به خدا و روز جزا ایمان دارید، شما را از اجراى حكم الهى بازدارد. ضمناً، باید گروهى از مؤمنان مجازاتشان را مشاهده كنند.

قرآن هشدار می‌دهد که چنین گناهی جایی برای اعمال رأفتِ اسلامی باقی نگذاشته، نباید به خاطر غلبة عواطف و احساسات از اجرای حکم خدا خودداری شود. نیز تأکید می‌نماید که در صورت اثبات چنین جرمی، باید حکم در حضور مردم اجرا شود.

و) نقش قصاص در حفظ حیات انسان

کلام حضرت فاطمه(علیها السلام) در این فراز، ناظر به تخلفاتی است که به حقوق مردم مربوط می‌شود، نه به همة احکامِ جزا. بانوی دو عالم(علیها السلام) می‌فرمایند: «خداوند قصاص را برای محفوظ ماندن خون‌ها قرار داد». به‌طور یقین، اگر قاتل در دادگاه به اعدام محکوم شود و ولیّ دم تقاضای اعدام نماید و این حکم در حضور مردم اجرا گردد، قتل در بین آدمی به‌شدت کاهش یافته، از وقوع قتل‌های فراوانی پیشگیری خواهد شد. هنگامی که در نهاد، اداره یا سازمانی، مجرمی مجازات می‌شود، برای مدتی طولانی آن محیط از وقوع جرم‌های مشابه ایمن می‌گردد.

از دیدگاه قرآن، ریختن خون انسان بی‌گناه در محیط جامعه، همانند کشتن همة انسان‌هاست: مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا؛(2)


1. نور (24)، 2.

2. مائده (5)، 32.

«هركس انسانى را بدون ارتكاب قتل یا فساد در روى زمین بكشد، پس چنان است كه گویى همة انسان‌ها را كشته‏ است».

بیماریِ چنین گناه عظیمی با حبس کردن قاتل و پذیرایی از وی در زندان درمان نخواهد شد. ناآگاهان یا آگاهانِ معاند، با تمسک به سفسطه‌ای سست می‌گویند: مجازات اعدام با کرامت انسان و حق حیات وی منافات دارد! پوچی این سخنان روشن است و بدیهی است که برای حفظ امنیت جامعه، کسی که قتل نفْس کرده است، باید قصاص شود و فقط بدین‌وسیله است که جان دیگران محفوظ می‌ماند. قرآن کریم می‌فرماید:‌ وَلَكُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون؛(1) «و براى شما در قصاص، حیات و زندگى است، اى صاحبان خِرد! شاید شما تقوا پیشه كنید».

قرآن انسان را به تعقل و بهره‌گیری از آن دعوت نموده، یادآور می‌شود که اگر از نیروی عقلِ خود یاری بجویید، خواهید فهمید که قانون قصاص حیات شما را حفظ می‌کند. اگر ما برای حیات انسان ارزش قایل باشیم، راه حفظ این ارزش قصاص است. اگر این حکم دربارة قاتل اجرا نشود، در آینده، افراد بی‌گناه به کام مرگ خواهند رفت و جنایات هولناک‌تری به وقوع خواهد پیوست.

انسان، مادامی کرامت دارد که حق را رعایت کند. انسانی که با خدای خویش اعلان جنگ کند، قطعاً به قدر حیوان هم ارزش نخواهد داشت. ازاین‌روست که قرآن می‌فرماید: إِنَّ الَّذینَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَالْمُشْرِكینَ فی‏ نارِ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ؛(2) «به‌درستی که كافران


1. بقره (2)، 179.

2. بینه (98)، 6.

اهل كتاب و مشركان در آتش دوزخ‌اند و جاودانه در آن مى‏مانند. آنها بدترین مخلوقات‌اند!»

از نگاه قرآن، چنین انسانی پست‌ترین مخلوق است و هیچ کرامتی ندارد. کسی که با خدا و ولی‌نعمت خویش اعلان جنگ می‌کند، درحقیقت، با مصالح همة انسان‌ها دشمنی می‌ورزد. آیا می‌توان چنین انسانی را صاحب کرامت دانست؟ بنابراین، اگر کسی برای حیات انسان ارزش قایل باشد، باید از اجرای قانونِ قصاص حمایت نماید. ازاین‌روست که حضرت زهرا(علیها السلام) می‌فرمایند: وَالْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاء؛ «و [خدای متعال] قصاص را برای جلوگیری از خون‌ریزی تشریع فرمود».

13. پایبندی به تعهد؛ نردبان تکامل

وَالْوَفَاءَ بِالنَّذْرِ تَعْرِیضاً لِلْمَغْفِرَةِ، وَتَوْفِیَةَ الْمَكَاییلِ وَالْمَوَازِینِ تَغْییراً لِلْبَخْس؛ «و [خداوند] وفای به نذر را وسیله‌ای برای آمرزش قرار داد و کامل نمودن پیمانه‌ها و ترازوها را برای از بین بردن نقصان و کم‌فروشی، تشریع فرمود».

سرور زنان عالم(علیها السلام)، در این قسمت از خطبة شریفِ خویش، به لزوم وفای به نذر و نیز به تمام‌فروشی در مقابل کم‌فروشی اشاره فرموده، به بیان حکمت تشریع این دو حکم می‌پردازند. شایان ذکر است که سه عنوان مذکور، همگی تحت عنوان مفهوم عامِ تعهد قرار می‌گیرند که خود از پایه‌های اساسی در شکل‌گیری و استحکام روابط اجتماعیِ انسان به‌شمار می‌آید. ازاین‌رو، برای توضیح این بخش، بیان مقدمه‌ای کوتاه دربارة زندگیِ اجتماعی لازم می‌نماید.

الف) ضرورت زندگی اجتماعی

هنگامی که دو موجودِ باشعور با یکدیگر ارتباطی آگاهانه برقرار می‌کنند، این ارتباط، عللی مانند کسب منفعت، تحقق مصلحت و دستیابی به کمال برای هر دو یا دست‌کم برای یکی از آن دو دارد. نمونة بارز آن، ارتباطات اجتماعی بین انسان‌هاست که در سایة آن، زندگیِ مدنی و اجتماعی شکل می‌گیرد. در سایة زندگیِ اجتماعی، هزاران نوع برکتِ مادی و معنوی عاید انسان‌ها می‌گردد که اگر زندگیِ اجتماعی نبود و انسان‌ها به‌صورت فردی زندگی می‌کردند، هیچ‌یک از این منافع و مصالح برای آنان تحقق نمی‌یافت. برای درک این منافع، کافی است هرکس اجمالاً زندگیِ خود را مرور کند. اگر انسان از ابتدای تولد، از پرستاری پدر و مادر برخوردار نگردد، با وجود ضعف شدیدِ جسمی و روحیِ وی، شاید چند روزی بیشتر حیات او ادامه نیابد. همچنین اگر پدر و مادر، بعد از اینکه نوزادشان اندکی رشد یافت و چند نکته‌ای برای زندگی فراگرفت، او را رها کنند (مانند برخی از حیوانات که تنها برای مدت کوتاهی به فرزندان خود رسیدگی می‌کنند و پس از مدتی آنها را از خود می‌رانند)، گرچه ممکن است که حیاتش ادامه داشته باشد، از بسیاری از علوم و تجارب و درنتیجه، کمالات فراوان محروم می‌ماند. انسان از نخستین تا واپسین لحظات زندگی دائماً در حال بهره بردن از ثمرة تلاش دیگران است. یا علمی از دیگران فرامی‌گیرد، یا از تخصص آنها در رفع نیاز خویش بهره می‌گیرد، یا در حال تبادل کالاهای مورد نیاز زندگی خویش با دیگران است. همچنین زندگیِ اجتماعیِ انسان منافع معنویِ فراوانی را برای او به دنبال دارد. اگر انسان به‌صورت اجتماعی نمی‌زیست، دین و احکام خدای خود را فرانمی‌گرفت و به تبع آن، پیشرفت معنوی برای او حاصل نمی‌شد و

حیات اُخرویِ وی تباه می‌شد. پس درواقع، زندگیِ اجتماعی، هم زمینة تحصیل فواید دنیوی و هم زمینة دستیابی به نعمت‌های اُخروی را برای انسان فراهم می‌آورد. بنابراین، انسان ناچار است با دیگران مرتبط باشد.

ب) واقعیات؛ ریشة ارزش‌ها

بعد از اذعان به ضرورتِ زندگیِ اجتماعیِ انسان، باید توجه داشت که رکن اساسیِ زندگیِ اجتماعی، تأمین منافعِ دو موجودِ باشعوری است که باهم ارتباط برقرار نموده‌اند. اگر ارتباط و تبادلِ منافع در بین انسان‌ها نباشد، زندگیِ اجتماعی پایدار نمی‌ماند. پس از شکل‌گیریِ زندگیِ اجتماعی و برقراریِ ارتباط‌های اجتماعی، سلسله‌ای از ارزش‌های اجتماعی شکل می‌گیرد که برای همة انسان‌ها قابل درک است، اما غالباً انسان‌ها به راز به وجود آمدن این ارزش‌ها توجه ندارند. از دیدگاه برخی، ارزش‌ها فقط گزاره‌های عقلیِ بدیهی بوده، می‌گویند: خوبیِ راست گفتن، عدالت و امثال اینها، بدین خاطر است که عقل آدمی به‌صورت بدیهی، خوبیِ آنها را درک می‌کند. از دیدگاه برخی دیگر، گزاره‌های ارزشی، قضایایی فطری بوده، می‌گویند: درکِ خوبی و حُسن این امور فطری است. دیدگاه‌هایی دیگر نیز دربارة حقیقت گزاره‌های ارزشی وجود دارد،(1) اما به نظر می‌رسد راز پیدایش گزاره‌های ارزشی به ارتباط این گزاره‌ها با سعادت و کمالات انسانی بازمی‌گردد؛ بدین‌معنا که رعایت این ارزش‌ها تأمین‌کنندة مصالح و سعادت انسان‌ است و عدم رعایت آنها مصالح انسان را به خطر می‌اندازد. به اصطلاح فلسفی،


1. برای مطالعة دیدگاه‌ها دربارة حقیقت گزاره‌های اخلاقی و اطلاع از منابع آنها، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، تحقیق و نگارش احمدحسین شریفی.

این گزاره‌ها سلسله‌ای از آرای محموده‌اند که مبتنی بر سلسله‌ای از واقعیات هستند و آن واقعیات، باطن این ارزش‌ها را تشکیل می‌دهند. به‌عبارت‌دیگر، کمال و سعادت برای انسان ارزشمند است و صفات و رفتارهای اختیاری او به نسبتِ تأثیری که در تحصیل کمال و سعادت وی دارند، ارزشمند خواهند بود و عقل با مقایسة این صفات و رفتارها با پیامدهای آنها، به انجام یا عدم انجام آنها حکم می‌کند. این حقیقت به اصطلاح فقهی این‌گونه بیان می‌شود که احکام، تابع مصالح و مفاسد هستند.

ج) وفای به عهد؛ عام‌ترین ارزش

از ارزش‌های معروف در حیات اجتماعیِ انسان، لزوم پایبندی به تعهد است؛ تا آنجا که رکن تشکیل زندگیِ اجتماعی و مدنی یا تحقق تمدن، پایبندی به تعهداتی است که افراد اجتماع نسبت به یکدیگر دارند. افراد اجتماع بر اساس قراردادهایی با یکدیگر تعامل می‌کنند که این قراردادها گاه لفظی، گاه کتبی و گاه نانوشته است. اما به ذوق عقلایی، همة عقلا می‌دانند که برای دوام زندگیِ اجتماعی باید برطبق آنها عمل نمایند. افراد اجتماع، مثلاً در یک روستای چندخانواری، گرچه نیازهای متعددی دارند، سعی می‌کنند با تعاملاتی که با یکدیگر دارند، آنها را برطرف کنند. کسی که جنسی را می‌فروشد، به آنچه در مقابل، دریافت می‌کند، نیازمند است و کسی که آن جنس را می‌خرد، به آن جنس نیاز دارد. بنابراین، هنگامی که عده‌ای برای رفع نیازهای خود به تبادل اجناس اقدام می‌نمایند، باید برای تعهدی که می‌سپارند، ارزش قایل بوده، بدان وفا کنند. اگر بنا باشد که هرکدام در صدد فریب دیگری بوده، سعی در تضییع حق دیگری کند، زندگیِ اجتماعی دوامی پیدا نخواهد کرد. زندگیِ اجتماعی نیازمند اعتماد

افراد اجتماع به یکدیگر است. کسی که در هنگام خرید و فروش می‌گوید: «فروختم»، بدین‌معناست که تعهد می‌دهد جنس مذکور را به‌صورت سالم تحویل دهد؛ و آن کسی که می‌گوید: «خریدم»، سخن او بدین‌معناست که تعهد می‌سپارد که طبق قرارداد، پول را به‌صورت کامل به فروشنده بپردازد. اگر فروشنده در این خیال باشد که به‌جای مثلاً یک کیلوگرم، نهصد گرم به مشتری تحویل دهد و مشتری هم قصد داشته باشد که بها را به‌صورت کامل نپردازد، کار به مشاجره و سرانجام به هرج‌و‌مرج در اجتماع منتهی شده، زندگیِ اجتماعی دوامی پیدا نمی‌کند. ازاین‌رو، اصلی‌ترین و عام‌ترین ارزش در زندگی اجتماعی، پایبندیِ انسان به قراردادهایی است که می‌پذیرد. از دیدگاه اسلام، رعایت این ارزش حتی دربارة کفار و دشمنان هم واجب است. از این منظر، اگر انسان به دشمن‌ترین دشمنانش تعهدی سپرد، مثلاً به او امان و پناه داد، این بدان معناست که دیگر جان او را تهدید نمی‌کند و بااینکه پیش از این برای کشتن یکدیگر دست به سلاح برده بودند، ازاین‌پس وظیفه دارد به عهد خویش وفا کرده، جان او را تهدید نکند.

از مصادیق این تعهد می‌توان به رد امانت اشاره کرد که در اسلام به رعایت آن بسیار سفارش شده است. اهتمام شارع مقدس اسلام به این مسئله به‌قدری است که امام سجاد(علیه السلام) در این باره می‌فرمایند:

عَلَیكُمْ بِأَدَاءِ الأَمَانَةِ فَوَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّدا(صلى الله علیه وآله) بِالْحَقِّ نَبِیاً لَوْ أَنَّ قَاتِل أَبِی الْحُسَینِ بْنِ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِب(علیهما السلام) ائْتَمَنَنِی عَلَى السَّیفِ الَّذِی قَتَلَهُ بِهِ لأَدَّیتُهُ إِلَیه‏؛(1) تا می‌توانید امانت را ادا کنید. قسم به کسی که محمد(صلى الله علیه وآله) را به‌حق به نبوت برانگیخت، اگر قاتلِ پدرم


1. محمدبن‌علی‌بن‌بابویه، الأمالی، ص246.

حسین‌بن‌علی‌بن‌أبی‌طالب(علیهما السلام) شمشیری را که با آن پدرم را به شهادت رساند، نزد من به امانت می‌گذاشت، آن را به او برمی‌گرداندم!

ازاین‌رو، کسی که امانتی را می‌پذیرد، موظف است آن را به اهلش بازگرداند و اگر توان وفای به این عهد را در خود نمی‌بیند، نباید از ابتدا چنین تعهدی را بپذیرد؛ چراکه قوامِ تمامِ منافع و مصالحی که بر زندگیِ اجتماعی مترتب می‌گردد، به وفای عهد است. اگر انسان‌ها به تعهداتی که می‌سپارند عمل نکنند، پایة زندگیِ اجتماعی را متزلزل کرده، در آینده پیامدهای سوء آن دامن‌گیر خود آنها خواهد شد و بدین‌ترتیب، همة آن منافع و مصالح از دست خواهد رفت و زندگیِ اجتماعی نابود خواهد شد. چنین معارفی از عام‌ترین ارزش‌ها محسوب می‌شود که شرط درک آنها و متعهد بودن بدانها، دین‌داری، مسلمانی، تقوا، سن و نظایر اینها نیست، بلکه هر انسان عاقلی فقط با بهره‌گیری از عقل می‌تواند آنها را بفهمد.

د) تعهد الهی

آنچه تاکنون دربارة آن سخن گفتیم، قراردادها و تعهدهایی بود که افراد در جامعة انسانی با یکدیگر منعقد می‌نمایند، اما گاه رابطة قرارداد متقابل از رابطة انسان‌ها با یکدیگر فراتر رفته، شامل رابطة انسان با خدا هم می‌شود. مفاهیمی که در اخلاق، حقوق و غیره استعمال می‌شود، نخست در بین خود انسان‌ها شکل می‌گیرد، اما در ادامه، ویژگی‌های انسانیِ صِرف از آن جدا می‌شود و دامنة آن توسعه داده شده، نسبت به خدای متعال و اولیای خدا یا فرشتگان نیز به کار می‌رود. به‌عنوان مثال، خدای متعال در قرآن کریم می‌فرماید:

إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنین أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُون وَعْداً عَلَیهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَالإِنْجیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیعِكُمُ الَّذی بایعْتُمْ بِهِ وَذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیم؛(1) به‌یقین،‌ خداوند از مؤمنان، جان‌ها و اموالشان را خریدارى كرده است كه بهشت را در عوض به آنان بدهد. آنان در راه خدا پیكار مى‏كنند. مى‏كشند و كشته مى‏شوند. این وعدة حقى است بر او كه در تورات و انجیل و قرآن ذكر فرموده است و چه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است؟ اكنون بشارت باد بر شما، به دادوستدى كه با خدا كرده‏اید و این است آن پیروزى بزرگ!

خدای متعال در این آیة شریف، از معامله با بندگان خویش سخن می‌گوید و اعلان می‌نماید که حاضر است جان و مال ایشان را در برابر بهشت خریداری کند. به‌عبارت‌دیگر، خداوند متعال با این بیان، به عقد قرارداد با بندگان خویش حاضر شده است. او خود را به‌منزلة مشتری قرار داده است و خواهان خرید جان و مال بندگان خویش شده است؛ جان و مالی که از آنِ خود اوست و کسی با او در آنها شریک نیست! همچنین به وفاداری بر عهد خویش تأکید نموده، می‌فرماید: چه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است؟ کنایه از اینکه قطعاً خدا به عهد خویش وفا خواهد کرد.

روشن است که خداوند قدیر و عظیم به بندگان ضعیف خود نیازی ندارد، تا با قراردادی در پی رفع نیاز خویش باشد و بندگانش چیزی به او بیفزایند، اما خدای


1. توبه (9)، 111.

رئوف و مهربان برای باز نمودن راه تربیت و تکامل بندگان خویش، خود را به‌منزلة موجودی اعتبار نموده است که با انسان معامله می‌نماید. ازاین‌روست که در جای دیگر می‌فرماید:

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجیكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلیم * تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجاهِدُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَیرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُون؛(1) اى كسانى كه ایمان آورده‏اید، آیا شما را به تجارتى راهنمایى كنم كه شما را از عذاب دردناك رهایى مى‏بخشد؟ به خدا و رسولش ایمان بیاورید و با اموال و جان‌های خویش در راه خدا جهاد كنید. این براى شما بهتر است اگر می‌دانستید!

خدای متعال، در این آیات شریف، از تجارت با بندگان خویش سخن به میان می‌آورد؛ آن تجارتی که در ازای ایمان و جهاد در راه او، رحمت و بهشت خویش و نجات از عذاب دردناک را وعده می‌دهد. او برای ایجاد انگیزة اعمال خوب در انسان‌ها از این مفاهیم استفاده می‌کند، تا بدین‌طریق، آنان را مستحق رحمت خویش کند.

گاهی تجرید و توسعة این مفاهیم، شکل دیگری به خود می‌گیرد و تعهد از بندگان آغاز می‌شود. صورت مذکور انواع گوناگونی دارد و با مفاهیمی مشابه بیان می‌گردد که عبارت‌اند از: عهد، قسم و نذر. اینها تعهداتی است که بنده با خدای خویش دارد. تعریف و احکام این موضوعات، ابواب متعددی از کتاب‌های فقهی را به خود اختصاص داده است.


1. صف (61)، 10ـ11.

اگر انسان با انسان دیگری عهد ببندد، اما برخلاف تعهد خویش عمل کند، عملی بسیار زشت انجام داده است که زشتی آن بر کسی پوشیده نیست. عمل او به معنای این است که وی عام‌ترین و روشن‌ترین ارزش اجتماعی و بهترین ارزش عقلی را پای‌مال نموده و عقل خویش را سرکوب کرده است. درحقیقت، معامله‌ای کرده و سپس، تقلب کرده است. گرچه این عمل بسیار زشت و قبیح است، به‌هرحال، متقلبْ در حق انسانی نظیر خود خیانت کرده است که هر دو طرف به یکدیگر نیازمندند. اما در معاهدة خداوند با بندگانش، خدای متعال برای ارتباط با بندگان خویش، خود را تنزل می‌دهد و از مفاهیم انسانی استفاده می‌کند، تا آنها را به رعایت ارزش‌ها ترغیب كند و به‌سوی کمال حرکت دهد و از این راه، لیاقت رحمت و پاداش خویش را در بندگانش ایجاد کند. لذا اگر بنده‌ای در صدد فریب او برآید، زشتی کار او صدها و البته هزاران برابر بیش از هنگامی است که بندگان در صدد فریب یکدیگر برآیند. اگر انسانی بخواهد دیگری را فریب دهد، به‌گونه‌ای رفتار می‌کند که او نفهمد و اگر طرف مقابل بفهمد که وی قصد فریب‌کاری دارد، فریب‌کار در مقابل وی خجالت کشیده، حیا می‌کند.

خدای متعال به باطن بندگان خویش و به کارهای آنان آگاه‌تر از خود آنهاست. او بندة فریب‌کاری را که قصد تقلب در عهد خویش دارد، به‌خوبی می‌شناسد و درعین‌حال، از قدرتی بی‌نهایت برخوردار است و بر همه‌چیز تواناست و با اشارة خود می‌تواند او را به هر عقوبتی که بخواهد دچار سازد. این بندگان هستند که عین نیاز و فقرند و او از تفضل خویش خود را تنزل داده و حاضر شده است که با بندگان معامله کند؛ وگرنه هیچ نیازی به آنان ندارد. اکنون اگر کسی با چنین خدایی قراردادی ببندد و عهد کند که اگر خداوند

حاجت او را برآورده سازد، عمل خاصی را انجام دهد، درعین‌حال، یا از ابتدا قصد تقلب داشته باشد، یا بعد از برآورده شدن حاجتش، در وفای به عهدش سهل‌انگاری کند، چگونه می‌توان زشتی عمل او را توصیف کرد؟ چنین انسانی درحقیقت خود را رسوا و از سعادتْ محروم کرده است. بنابراین، خیانت به خدای قادرِ متعال، بسیار زشت‌تر از خیانت‌هایی است که انسان‌ها در حق یکدیگر مرتکب می‌شوند.

هـ) نفاق؛ ثمره عهدشکنی

فرازی که از خطبة مبارک حضرت زهرا(علیها السلام) در این بخش از نظر گذراندیم، با اصل کلیِ پیش‌گفته ارتباط دارد. یکی از دو آموزه‌ای که حضرت بدان‌ها اشاره فرمودند، وفای به نذر است. نذر مشروطْ آن است که انسان با خدای خویش پیمان ببندد که اگر خداوند حاجت او را برآورْد، مثلاً سه روز روزه بگیرد، یا اگر در معامله‌ای سود معینی به دست آورد، ده درصدش را در راه خدا انفاق کند، یا یک کشاورز نذر کند که اگر خداوند محصولی پربار روزی او کند، قسمتی از درآمد خود را به کار خیر اختصاص دهد. اگر خداوند حاجت کسی را که چنین نذرهایی کرده است، برآورد، اما وی عهد خویش را به فراموشی سپارد و به عهد خود وفا نکند، خدا این خیانت او را نادیده نمی‌گیرد؛ چراکه سنت الهی این است که زمینة رشد و تکامل انسان را فراهم نماید، تا انسان با اختیار خویش استحقاق پاداش بیابد. نیز زمینة سقوط و تنزل او را هم فراهم کند، تا اگر خواست با سوء اختیارش تنزل کرده، مستحق عقوبت شود. انسان موجودی است که خدا به او اختیار داده است که یا راه رشد را انتخاب کند، یا راه سقوط را. بنابراین، او زمینة انتخاب را برای ما فراهم می‌کند.

خداوند اولین کیفری که به سبب تخلف از این‌گونه تعهدات به عهدشکن می‌رساند، این است که ایمان وی را ضعیف کرده، به تعبیر قرآن او را به نفاق مبتلا می‌گرداند. شاید این بالاترین عقوبتی باشد که امکان دارد خداوند گناهکار را بدان دچار نماید؛ زیرا ارزنده‌ترین گوهری که انسان می‌تواند به دست آورد، ایمان است. نعمتِ ایمان است که می‌تواند انسان را تا عرش الهی بالا برده، از فرشتگان برتر سازد. اگر سرمایة ایمان از کسی گرفته شد، یقیناً از هر پَستی پست‌تر می‌گردد. قرآن کریم این حقیقت را با صراحت تمام بیان کرده، می‌فرماید:

وَمِنْهُم مَّنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِین * فَلَمَّا آتَاهُم مِّن فَضْلِهِ بَخِلُواْ بِهِ وَتَوَلَّواْ وَهُم مُّعْرِضُون * فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِی قُلُوبِهِمْ إِلَى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُواْ اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُواْ یَكْذِبُون؛(1) و بعضى از آنها با خدا پیمان بسته بودند كه اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد، قطعاً صدقه خواهیم داد و از صالحان خواهیم شد، اما هنگامى كه خدا از فضل خود به آنها بخشید، بخل ورزیدند و سرپیچى كردند و روى برتافتند! ازاین‌رو، خداوند تا روزى كه او را ملاقات كنند، نفاق را در دل‌هایشان قرار داد. این به خاطر آن است كه از پیمان الهى تخلف جستند و دروغ مى‏گفتند.

نفاقی که خداوند در این آیه از آن سخن گفته است، نفاقی لحظه‌ای و موقت نیست، بلکه این نفاق همان‌گونه که در این آیه بدان اشاره شده است، در دل‌ آنها تا


1. توبه (9)، 75ـ76.

روز قیامت باقی خواهد ماند؛ زیرا با خدا پیمان‌شکنی کردند. اما اگر انسان به عهد خویش با خدای خود وفادار باشد و بدان عمل کند، پاداش عمل نیکویش را خواهد گرفت. به‌عبارت‌دیگر، علاوه بر اینکه حاجت او برآورده می‌گردد، هنگامی که به عهد خویش وفا نموده، عمل خیری را که وعده داده بود انجام دهد، پاداش آن کار نیکو را نیز دریافت خواهد کرد. خداوند به بندة باوفا و متعهدِ خود به‌جای نفاق، نورانیت عطا کرده، او را مستحق مغفرت، آمرزش و تکامل ایمان می‌کند.

و) اوامر الهی؛ الطافی الهی

انسان با قریحة عقلاییِ خویش درک می‌کند که وقتی با کسی پیمان بست، باید بدان وفادار باشد. همچنین درک می‌کند که هرچه طرف قراردادش اهمیت بیشتری داشته باشد، باید اهتمام بیشتری به پیمان خویش داشته باشد. بنابراین، هنگامی که طرف قراردادِ انسان خداوند است، باید حداکثر اهتمام را بدان داشته، تا آنجا که برای وی میسور است، به ادای آن وفادار باشد و کوچک‌ترین عهدشکنی را در آن روا ندارد؛ چراکه عظمت وجودیِ خداوند بی‌نهایت است و بالاتر از آن متصور نیست و عهدشکنی با او نیز به همان اندازه زشت و قبیح شمرده می‌شود.

عقل انسان به‌خوبی این معارف را درک می‌کند و خداوند می‌توانست با همین درک عقلی، در روز قیامت، انسان عاقل را مؤاخذه کرده، مورد بازخواست قرار دهد، اما خدای مهربان به این اندازه اکتفا نکرده، به سبب رحمت بی‌پایانش، برای این مسئله حکم شرعی صادر فرموده و وفای به نذر را شرعاً واجب کرده است تا انسان‌ها انگیزة بیشتری برای عمل به یافته‌های عقلیِ خود بیابند. از این طریق، خداوند

مهربان، هم انگیزة ما را برای انجام این معنا بیشتر می‌کند و هم زمینة استحقاقِ یک رحمتِ فوق‌العاده را برای ما ایجاد می‌کند و آن رحمتی است که در سایة عمل به امر او حاصل می‌گردد. اعمال نیکویی که هم عقلْ حُسن و لزوم انجامش را درک می‌کند، هم حکمی شرعی بر لزوم آن وارد است، دو حیثیت دارد که انجام‌دهندة آن از هر دو حیث، مستحق پاداش می‌گردد و این، رحمتِ فوق‌العادة مولا و صاحب عالَم به بندگان خویش است.

حضرت زهرا(علیها السلام) می‌فرمایند: وَالْوَفَاءَ بِالنَّذْرِ تَعْرِیضاً لِلْمَغْفِرَة؛ «خداوند وفای به نذر را واجب کرد تا بندگان خویش را در معرض آمرزش قرار دهد».

اگر خداوند وفای به نذر را واجب نکرده بود، انسان با عقل خویش می‌دانست که باید این کار را انجام دهد، اما خداوند برای پیدایش زمینة مغفرتِ بیشتر، آمرزش بیشتر گناهکاران، فزونی کمالات بندگان، تقرب بیشتر بندگان به او و شمول فزون‌تر محبت خود بر بندگان، وفای به نذر را به‌عنوان تکلیفی شرعی بر آنان واجب نموده است.

همچنین حضرتش می‌فرمایند: وَتَوْفِیةَ الْمَكَاییلِ وَالْمَوَازِینِ تَغْییراً لِلْبَخْس؛ «و کامل پیمودن پیمانه‌ها و ترازوها را برای از بین بردن نقصان و کم‌فروشی تشریع فرمود».

پیش‌تر گفتیم اگر انسان در معاملات به تعهدات خویش پایبند نبوده، کم‌فروشی و تقلب کند، همة عقلا وی را مذمت کرده، کار او را زشت می‌شمارند. اما خداوند، علاوه بر این، کم‌فروشی را شرعاً حرام کرده و در آیات متعددی از قرآن کریم از زشتیِ کم‌فروشی سخن به میان آورده است. ازآنجاکه در زمان حضرت شعیب(علیه السلام) کم‌فروشی امری رایج بوده است، در آیات قرآن مشاهده می‌کنیم که در صدر تعالیم آن حضرت، از

کم‌فروشی بازداشته و به استفاده از ترازوی صحیح برای وزن کردن اجناس توصیه کرده است. قرآن کریم می‌فرماید:

وَإِلى‏ مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیباً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَیرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُم فَأَوْفُوا الْكَیلَ وَالْمیزانَ وَلا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشیاءَهُمْ وَلا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ذلِكُمْ خَیرٌ لَكُمْ إِن كُنْتُمْ مُؤْمِنینَ؛(1) و به‌سوى مَدیَن، برادرشان شعیب را [فرستادیم]. گفت: اى قوم من، خدا را بپرستید كه جز او معبودى ندارید. دلیل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده است. بنابراین، حقِ پیمانه و وزن را ادا كنید و از اموال مردم چیزى نكاهید و در روى زمین، بعد از آنکه اصلاح شده است، فساد نكنید. این براى شما بهتر است، اگر باایمان هستید.

خداوند به حضرت شعیب(علیه السلام) این‌چنین توصیه می‌کند: به مردم بگو کم‌فروشی نکنید؛ چراکه کم‌فروشی جامعة شما را متلاشی ساخته، موجب از بین رفتن اعتماد عمومی می‌گردد و اقتصاد جامعه را دچار هرج‌ومرج می‌كند. خداوند تأکید می‌کند که در معامله، استفاده از ترازوی درست برای شما بهتر است.

عقل ما تا این اندازه معارف را درک می‌کند، اما خداوند علاوه بر حکم عقل، کم‌فروشی را شرعاً حرام کرده، فرموده است: کم‌فروشی علاوه بر ضررهای دنیوی، عقوبت اُخروی هم خواهد داشت. این لطف خداوند بدین خاطر است که انگیزة بندگان را برای عمل به ارزش‌های اجتماعی تقویت نموده، در سایة اطاعت امر خدا استحقاق ثواب هم بیابند.


1. اعراف (7)، 85.

14. امنیت جسمی، روانی و مالی؛ زمینه‌ساز رشد انسان

وَالنَّهْیَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزِیهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَاجْتِنَابَ الْقَذْفِ حِجَاباً عَنِ اللَّعْنَةِ، وَتَرْكَ السَّرِقَةِ إِیجَاباً لِلْعِفَّة؛ «و [خداوند] نهی از نوشیدن شراب را برای پاکی از پلیدی‌ها تشریع فرمود و پرهیز از قَذْف را حجابی برای لعنت الهی و پرهیز از سرقت را برای به وجود آمدن عفت».

عبارت «النَّهْی عَنْ شُرْبِ الْخَمْر»، عطف بر عبارات پیش از آن است که بر حکمت تشریع برخی از واجبات دینی اشاره داشتند. در نگاه ابتدایی، گونه‌ای ناهماهنگی در عبارات دیده می‌شود. احتمال بسیار ضعیفی وجود دارد که در نسخه‌های این خطبة مبارک، خللی واقع شده باشد. البته همان‌طور که گفتیم، این احتمال بسیار ضعیف است. احتمالاً نکته‌ای ادبی در این فراز رعایت شده است که از زیبایی‌های کلام به‌شمار می‌رود و آن این است که گاه متکلم با ایجاد تفننی در کلام، آن را از سیاق عادی خود خارج می‌سازد تا موجب جلب توجه بیشتر شود. نمونة این نکته را می‌توان در قرآن مشاهده کرد: قُلْ تَعَالَوْاْ أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَیكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُواْ بِهِ شَیئًا وَبِالْوَالِدَینِ إِحْسَانًا؛(1) «به مردم بگو: بیایید آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده است، برایتان بخوانم: اینکه چیزى را شریك خدا قرار ندهید و به پدر و مادر نیكى كنید».

بر اساس قاعده، باید می‌فرمود: «به خداوند شرک نورزید و از والدین نافرمانی نکنید»، اما با تغییری در سیاق آیه می‌فرماید: «به خداوند شرک نورزید و باید به والدین احسان کنید». این تغییر در سیاق از لطایفی ادبی برخوردار بوده، موجب جلب توجه مخاطب می‌گردد. ازاین‌رو، در بسیاری از آیات قرآن کریم از این نکته استفاده شده


1. انعام (6)، 151.

است. شاید حضرت زهرا(علیها السلام) در این قسمتِ خطبة خویش، برای توجه دادن به موضوعی جدید، سیاق کلام را از ذکر واجبات و دستوراتِ سوق‌دهنده به‌سوی کمال تغییر داده و نهی از محرمات را ذکر فرموده‌اند.

حضرت زهرا(علیها السلام)، بعد از ذکرِ برخی از واجبات الهی و حکمت برجستة تشریع آنها، به برخی از مَنهیّاتِ الهی و چراییِ جعل آنها می‌پردازند. برای توضیح این بخشِ خطبة شریفِ فدکیه، مقدمه‌ای کوتاه را از نظر می‌گذرانیم.

الف) زندگی اجتماعی؛ بستر‌ساز امتحان

چنان‌که پیش‌تر اشاره شد، بر اساس بینش اسلامی، خدای متعال اراده فرموده است که زندگی انسان در این عالم نیازمند همکاری انسان‌ها با یکدیگر و تشکیل اجتماع باشد. نیز روشن شد: کمالی که خدای متعال برای انسان مقدر فرموده است ـ که حتی ملائکه در برابر آن باید خضوع نمایندـ در سایة زندگیِ اجتماعی پدید می‌آید.

یکی از حکمت‌هایی که برای تشکیل اجتماعِ انسانی می‌توان از آن یاد کرد، فراهم‌سازی بستر امتحان برای انسان‌هاست. ارتباط انسان‌ها با یکدیگر زمینه‌ساز تکالیف برای آنان بوده، تکالیفْ بستر آزمایش را برای آنها مهیا می‌سازند و سنت امتحان روشن می‌کند که انسان تا چه اندازه از جوهر پاک برخوردار بوده، ارادة خیر و بندگیِ خداوند در او وجود دارد. کمال و سعادتی که خدای متعال برای انسان مقدر فرموده است، فقط در سایة افعال اختیاری حاصل‌ می‌گردد. ازاین‌رو، باید زمینة انتخاب و امتحان برای وی فراهم شود و این مهم در سایة زندگیِ اجتماعی حاصل می‌گردد. در زندگیِ اجتماعی است که در هر لحظة آن، به ‌خاطر ارتباطات مختلف، صدها زمینة امتحان برای انسان

فراهم می‌شود. در این وادی است که وی مخیر می‌گردد به چه چیز نگاه کند و به چه چیز نگاه نکند. به چه صدایی گوش فرادهد و به چه صدایی گوش نکند. به چه موضوعی بیندیشد و به چه موضوعی فکر نکند. به کجا برود و به کجا قدم نگذارد. اگر زندگیِ اجتماعی شکل نمی‌گرفت، بسیاری از تکالیف محقّق نمی‌گشت و اگر تکالیف نبود، زمینة انتخاب فراهم نمی‌گشت و اگر زمینة انتخاب مهیا نمی‌شد، انسان به آن کمالی که باید برسد نمی‌رسید. هدف از آفرینش انسان، این است که او از میان راه‌های گوناگون، بهترین را انتخاب کند. اما انتخابْ دو یا چندسویه بوده، هنگامی‌ معنا پیدا می‌کند که دو یا چند راه در پیش روی انسان باشد. گرچه خداوند از انسان پیمودن بهترین راه را خواسته است که همان صراط مستقیم است، برای تحقق امتحان باید راه‌های دیگری هم وجود داشته باشد، تا انسان از آنها اجتناب نماید. با وجود این، خدای متعال کاملاً انسان را رها نمی‌کند که در دام شیطان گرفتار شود، بلکه به صورت‌های گوناگون انسان را به‌سوی بهترین‌ها سوق می‌دهد و با وجود اینکه هم عوامل شیطانی وجود دارند و هم عوامل رحمانی ـ چون تعادل لازم برای تحقق امتحان باید برقرار باشدـ خدای متعال از باب فضل و رحمت بی‌پایان خویش و ازاین‌جهت ‌که هدف اصلی، رسیدن به رحمت است نه عذاب، زمینه‌هایی را فراهم می‌سازد که انسان راه صحیح را بهتر شناخته، بدان سو بیشتر سوق یابد و از راه غیرصحیح بازداشته شود.

ب) تشریعات الهی؛ تقویت‌کنندة راه خیر

صدیقة طاهره(علیها السلام) پیش‌تر به برخی از آموزه‌هایی اشاره فرمودند که انسان را به‌سوی بهترین راه سوق‌ می‌دهد و در این فراز، اعمالی را یادآور می‌شوند که انسان را به

بدترین مسیر‌ها می‌کشاند. خدای متعال چنان تقدیر و تدبیر فرموده است که تا حد ممکن، بندگانش از سیر به‌سوی بهترین‌ها منحرف نگردند و از امور تباه‌کننده و فاسد پرهیز نمایند. یکی از آن تدابیر، دستگاه تشریعِِ اوست. خدای مهربان انبیا را به‌سوی انسان‌ها فرستاد و بدین‌وسیله، حلال و حرام را برای بندگان خویش بیان فرمود، تا انسان‌ها مسیر دستیابی به بهترین‌ها را دریابند و کارهای ناشایست و آثار زیان‌بار آنها را بشناسند. لذا، هم انگیزة تحصیل بهترین‌ها در آنها ایجاد شود و هم رغبت به کارهای ناشایست پیدا نکرده، از آنها اجتناب کنند. بانوی دو عالم(علیها السلام)، در این فراز به چند نمونه از اعمال ناشایستی که انسان باید از آنها اجتناب کند، اشاره می‌فرمایند؛(1) اعمالی که ممکن است انسان را فاسد و تباه کرده، درنتیجه، اجتماع را آلوده سازد و فرصت حرکت جامعة انسانی را به‌سوی بالاترین کمال‌ها و سعادت‌ها سلب نماید. همان‌طور که گفته شد: خداوند، هم عوامل سوق انسان به طرف بهترین را آفریده است، هم عوامل بازدارنده از مسیر شر را. جعل این عوامل، نهایت لطف الهی است. اگر خداوند صرفاً خوب و بد را به انسان‌ها شناسانده، پس از آن سکوت می‌کرد، حجت بر همگان تمام و زمینة انتخاب فراهم می‌شد. قرآن کریم می‌فرماید: إِنَّا هَدَیناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُورا؛(2) «به‌یقین،‌ ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاكر باشد، خواه ناسپاس!»

اما خداوند، دوست دارد بندگانِ بیشتری راه خیر را انتخاب کرده، به بهترین درجات کمال نایل آیند. ازاین‌رو، تدبیرات او به‌گونه‌ای است که جنبة خیر را تقویت کند؛ زیرا اَصالتْ از آنِ جنبة خیر است و از اموری که زمینة شر را فراهم می‌کند، پرهیز دارد.


1. چند مثال مذکور، برحَسَب نسخة معروفی است که برای این شرح انتخاب شده است، اما در برخی از نسخه‌ها مثال‌های بیشتری آمده است.

2. انسان (76)، 3.

ج) حفظ امنیت فردی و اجتماعی؛ شرط سلامت جامعه

خدای متعال بدن و جسمی سالم با ساختمانی پیچیده و دقیق به انسان عنایت فرموده است که هنوز بزرگان و دانشمندان بعد از گذشت قرن‌ها مطالعه و تحقیق نتوانسته‌اند اسرار عجیب آن را به‌طور کامل بشناسند و هر روز نکته‌ای تازه از آن دستگیر اندیشمندان و محققان می‌گردد. شناخت گوشه‌ای از اسرار بدن، نیازمند سال‌ها تحصیل در علومی چون زیست‌شناسی، فیزیولوژی و آناتومی است. صاحب‌نظران علمی نیز اعتراف دارند که اسرار ناشناختة فراوانی در بدن انسان وجود دارد که علم با همة پیشرفت خود هنوز بدانها دست نیافته است. دستگاه حیرت‌انگیز بدن دارای اعضای گوناگونی است که اگر عضوی از آن صدمه ببیند، حرکت مجموعه را گاه کُند و گاه متوقف می‌کند. خدای علیمِ قدیر اعضای بدن را به‌گونه‌ای خلق و هماهنگ نموده است که گاه یک عضو کوچک کارهای متعددی را عهده‌دار است که اگر صدمه ببیند، یا جای‌گزین برای آن وجود ندارد، یا با صرف هزینة فراوان و به‌کارگیری دستگاه‌های متعدد، بخشی از کارکرد آن را می‌توان جبران کرد. بنابراین، بدن انسان برای حرکت تکاملیِ خود نیازمند بهداشت و سلامتیِ اعضای خویش بوده، آلودگی‌ها به این حرکت آسیب می‌زنند.

همچنین، خداوند روح را با خلقتی عجیب‌تر و پیچیده‌تر به بدن متعلق کرده و رابطه‌ای قوی بین این دو برقرار ساخته است، به‌گونه‌ای‌که این دو در هم اثر می‌گذارند. برخی از آلودگی‌های بدنْ روح را هم فاسد کرده، از کار می‌اندازد.

برخی از آلودگی‌ها ممکن است صرفاً به شخص انسان مربوط شده، شخص او را فاسد کنند، اما دامنة برخی از آلودگی‌ها به محیط جامعه هم کشیده می‌شود و به افراد

زیادی زیان می‌رساند. بنابراین، برای تأمین سعادت انسان، علاوه بر سلامت جسم و روحِ فرد، باید محیط جامعة انسانی نیز از سلامت کافی برخوردار باشد. همچنین، تحقق سلامت جامعه فقط به سلامت جسمی افراد وابسته نیست، بلکه تأمین سلامت جامعه به امنیت روانیِ محیطِ جامعه نیز نیاز دارد. باید اجتماعِ انسانی ازلحاظ روانی نیز محیطی امن بوده، عِرض و آبروی افراد جامعه محفوظ بماند، تا افراد بتوانند زندگیِ سالمی را سپری نمایند. اگر افراد جامعه هر روز در معرض تهمتی قرار گرفته، حرمت و آبروی آنان لکه‌دار گردد، قطعاً نمی‌توانند از رشد کافی برخوردار شوند. توان انسان، در محیط ناامن، صَرف معارضات شده، دائماً باید در تلاش برای حفظ جان، مال و آبروی خویش باشد.

بنا بر آنچه گذشت، می‌توان گفت از عوامل فساد جامعه، عواملی هستند که امنیت جامعه را تهدید نموده، مال، جان و حرمت افراد را به خطر می‌اندازند. قرآن کریم اموال انسان را مایة قوام زندگیِ مادی او دانسته، می‌فرماید: وَلا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتی‏ جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِیاماً وَارْزُقُوهُمْ فیها وَاكْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفا؛(1)‌ «و اموال خود را، كه خداوند وسیلة قوام زندگىِ شما قرار داده است، به دست سفیهان نسپارید و از آن، به آنها روزى دهید و لباس بر آنان بپوشانید و با آنها سخن شایسته بگویید».

بنابراین، برای تداوم زندگیِ مادیِ انسان، نباید اموال او در معرض تاراج و یغما قرار بگیرد. اگر انسان سال‌ها زحمت کشیده، برای رفاه و آسایشِ زندگیِ خود و خانواده‌اش اموالی فراهم آورد، اما بر اثر ناامنی به‌یک‌باره همة آنها به یغما رود، یقیناً در چنین فضایی نمی‌تواند در مسیری حرکت کند که او را به هدفش می‌رساند.


1. نساء (4)، 5.

خلاصه اینکه سلامت اجتماعِ انسانی به سلامت جسمی افراد و امنیت روانیِ محیطِ جامعه وابسته است. حضرت زهرا(علیها السلام) در سه جملة اخیرِ خطبة مبارکِ خویش به عوامل بازدارنده‌ای می‌پردازند که خدای متعال برای سلامت روحی و جسمیِ جامعة انسانی وضع نموده است.

د) مُسکرات؛ عامل پلیدی جسم و جان

نخست، حضرت به حرمت شراب اشاره فرموده، حکمت تشریع این نهی را دوری از پلیدی‌ها معرفی می‌نمایند. خدای مهربان برای حفظ سلامت جسم و جانِ انسان، وی را به احکامی راهنمایی نموده است که از آن جمله، حرمت استفاده از مُسکرات است. انگور ازجمله نعمت‌های حلال خداوند است که فواید فراوانی دارد. در قرآن کریم، از چند میوه، مکرر نام برده شده که خرما و انگور از آن جمله است. در قرآن کریم آمده است: وَمِنْ ثَمَراتِ النَّخیلِ وَالأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَرِزْقاً حَسَناً إِنَّ فی‏ ذلِكَ لآیَة لِقَوْمٍ یَعْقِلُون؛(1) «و از میوه‏هاى درختان نخل و انگور، مُسكرات و روزىِ نیکو مى‏گیرید. در این، نشانة روشنى است براى جمعیتى كه اندیشه مى‏كنند».

خدای مهربان در این آیه، از دو نعمت خویش یعنی خرما و انگور سخن به میان آورده، آنان را حامل نشانه‌ای برای اهل تعقل می‌داند. اما انسان گرچه رزق‌هایی مفید و نیکو از آنان به دست می‌آورد، بر اثر پیروی از شیطان، از این نعمت‌های خوب و بسیار مفید، مُسکرات هم تولید می‌کند که مصرف آنها، هم به بدن آسیب می‌رساند، هم عقل را ضایع می‌کند و هم سبب ناامنی در جامعه می‌شود.


1. نحل (16)، 67.

روح و بدنِ سالم، ابزاری است که خدای متعال برای حرکت انسان قرار داده و به دنبال آن دستور داده است که با سوء‌استفاده از نعمت‌های الهی، روح و بدن خویش را فاسد ننمایید. عقل انسان خود توانایی درک خباثت مسکرات و آثار سوء آنها را دارد، اما خدای رئوف با تأکید فراوان، بر ترک استفاده از آنها دستور داده و به‌عنوان عاملی بازدارنده، قانون حرمتِ استعمالِ مسکرات را وضع نموده است. صدیقة طاهره(علیها السلام)، حکمت تشریع این قانون را دور کردن انسان‌ها از پلیدی و آلودگی دانسته، می‌فرمایند: وَالنَّهْیَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزِیهاً عَنِ الرِّجْس؛ «و [خداوند] نهی از نوشیدن شراب را برای دوری از پلیدی تشریع فرمود».

هـ) حرمت قَذْف؛ ضامن امنیت روانی جامعه

در ادامه، حضرت به برخی از عواملی که امنیت مالی و روانی جامعه را به خطر می‌اندازد، پرداخته، می‌فرمایند: وَاجْتِنَابَ الْقَذْفِ حِجَاباً عَنِ اللَّعْنَة؛ «و [خداوند] پرهیز از قَذْف را حجابی برای لعنت خویش قرار داد».

گاه در محیطِ اجتماع، آبرو و ناموس افراد در معرض ناامنی قرار می‌گیرد و گاه اموال آنها. قذف به معنای نسبت دادن اعمال نامشروع به دیگران است. معنای لغوی قذف مترادف «رَمْی» است. قرآن کریم می‌فرماید: إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلاتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیم؛(1) «به‌یقین،‌ كسانى كه زنان پاك‌دامنِ مؤمن و بى‏خبر از هرگونه آلودگى را متهم مى‏سازند، در دنیا و آخرت از رحمت الهى به دور هستند و عذاب بزرگى براى آنهاست».


1. نور (24)، 23.

قذف، از شگردهای مهم شیطان بوده، شیاطین انس و جن از گذشته‌های بسیار دور این شگرد را به کار می‌برده‌اند. کسانی حتی نسبت به همسران پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) چنین شیطنت‌هایی انجام داده‌اند.(1) خدای متعال این عمل زشت را حرام فرموده و برای آن حد قرار داده است، تا ناموس و عِرض افراد جامعه محفوظ باشد. درنتیجه، از لعنت الهی در امان مانند.

در روایتی نیز آمده است که امام صادق(علیه السلام) دوستی داشتند که بسیار خدمت حضرت می‌رسید و اظهار ارادت و ولایت‌مداری می‌نمود. روزی این شخص با تعبیر زشتی غلام خود را خطاب قرار داده، به مادرش توهین می‌کند. حضرت چهرة خویش را در هم کشیده، می‌فرمایند: «این چه سخنی بود که بر زبان راندی؟!» دوست حضرت می‌گوید: مادر این غلام کافر بود. حضرت می‌فرمایند: «کفار هم برای خود نوعی ازدواج دارند و تو حق نداری به مادر آنها نسبت ناپاکی بدهی». پس از این ماجرا حضرت ارتباط خود را با او قطع فرموده، دیگر با او معاشرت نمی‌نمایند.(2)

در اسلام، فراوان به این ظرایف اهتمام می‌شود و اسرار بسیار مهمی دارد و برای فراهم کردن جامعه‌ای سالم و مهیا نمودن زمینة رشد انسان‌ها بسیار مؤثر است. متأسفانه، بر اثر اختلاط فرهنگ‌ها و عوامل رسانه‌ای نامناسبِ بیگانه، این آلودگی‌ها به فضای جامعة ما نیز نفوذ کرده است. نفوذ این آلودگی‌ها باعث می‌شود که فضای ذهن و روح انسان عوض شده، درنتیجه، جامعه به جامعة اسلامی شبیه نباشد.


1. ر.ک: سیدعلی میرشریفی، درس‌نامة آشنایی با تاریخ اسلام (پیام‌آور رحمت)، ج2، درس دهم، ماجرای اِفک.

2. محمدبن‌یعقوب کلینی، الکافی، ج2، ص324.

و) ناامنی مالی؛ عامل ناامنی روانی

حضرت در خصوص امنیت مالی نیز می‌فرمایند: وَتَرْكَ السَّرِقَةِ إِیجَاباً لِلْعِفَّة؛ «و [خداوند] پرهیز از سرقت را سببی برای عفت قرار داد».

اگر در جامعه، تعاملات مالی به‌صورت سالم اجرا گردد، بدین‌معنا که هر کسی از راه صحیح مال کسب نموده، از راه صحیح آن را حفظ کرده، در راه صحیح صرف نماید، زمینة رشد افراد در محیط جامعه فراهم می‌گردد؛ اما اگر این مسائل رعایت نشود و عفت مالیِ جامعه و تعادل لازم در رفتارهای صحیحِ مالی و اقتصادی برقرار نگردد، یقیناً زمینة رشد و تکامل افراد جامعه فراهم نخواهد شد. الحمدلله، در جامعة ما چنین مسائلی کمتر رخ می‌دهد، اما هنگامی که انسان همین مقدار را مشاهده می‌نماید، متوجه آثار سوء آن و ناامنی‌های ناشی از آن می‌شود. هنگامی که محیط جامعه ازلحاظ مالی ناامن گردد، افرادِ جامعه دائماً نگران اموال خود بوده، به حفظ آن می‌اندیشند؛ درحالی‌که اموال، ابزاری بیش نبوده، باید به قدر ضرورت از آن استفاده کرد. اگر بنا باشد انسان مالی را به‌زحمت تحصیل نماید و به دنبال آن دائماً در اندیشة حفظ و نگه‌داری آن باشد، فرصتی برای عبادت و انجام وظایف معنوی و اجتماعیِ خویش نمی‌یابد. همچنین وجود ناامنیِ مالی در جامعه، محرومیت بخشی از جامعه را به دنبال خواهد داشت.

در پایان می‌توان گفت که حضرت زهرا(علیها السلام)، در این فراز، به سه مورد از تشریعات الهی اشاره فرمودند که خداوند آنها را عوامل بازدارنده از سقوط قرار داده است. این تشریعات خداوند (حرمت ناامنی‌ِ فردی، ناامنیِ آبروی اجتماعی، ناامنیِ مالی) به‌گونه‌ای است که شاید عقل انسان به‌تنهایی نتواند خطر آنها را تا این حد درک کند. عقل انسان

خطر برخی از مسائل را درک می‌کند، مانند خطر فسادهای جنسی و تجاوز به عُنف. نیز درک می‌کند که باید عقوبت سختی برای آنها در نظر گرفت، اما شاید خطر نسبت ناروا دادن به انسانی پاک‌دامن را به‌طور کامل درک نکند. متأسفانه، در برخی از جوامع که ازلحاظ اخلاقی رشد نکرده‌اند، به زبان راندن چنین سخنانِ ناروایی بسیار شایع و پیش‌پاافتاده است؛ اما در اسلام، نسبت به این موضوع بسیار سخت‌گیری شده است.

15. شرک؛ دشمن‌ترین دشمنان

وَحَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ إِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِیَّة؛ «و [خداوند] شرک را تحریم کرد تا ربوبیت او خالص دانسته شود».

الف) توحید؛ عصاره اسلام

صدیقة طاهره(علیها السلام)، در بخشی از خطبة مبارک خویش، به بیان حکمت تشریع برخی از آموزه‌های دینی پرداختند که این بخش را با بیان حکمتِ جعلِ ایمان آغاز نمودند و حکمت آن را پاک شدن از شرک دانسته، فرمودند: فَجَعَلَ اللَّهُ الإِیمَانَ تَطْهِیراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْك؛ «پس خداوند ایمان را برای پاک شدن شما از شرک قرار داد».

اکنون به آخرین آموزه‌ای رسیدیم که حضرت در این بخش بدان اشاره كرده، می‌فرمایند: وَحَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ إِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِیَّة؛ «خداوند شرک را تحریم کرد تا ربوبیت او خالص دانسته شود».

همان‌طور که در ابتدای این بخش اشاره کردیم، از ترتیب و تنظیم این عبارات می‌توان استفاده کرد که مبدأ و منتهای دین، توحید است. انبیای الهی کار خویش را با

مبارزة با شرک آغاز کردند و هدف ایشان ریشه‌کن ساختنِ شرک از تمام هستی بود؛ چراکه آنچه انسان را به سعادت می‌رساند، توحید است و آنچه موجب سقوط انسان می‌گردد، شرک است.

توحید، معانی عمیق و غنی‌ و لطیفی دارد که اگر آن معانی به‌درستی درک شود، روشن خواهد شد که حقیقت و اساس دین، چیزی جز توحید نیست. مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر گران‌سنگ المیزان می‌فرمایند:

اسلام از معارف الهى ـ فلسفى و اخلاق فاضله و قوانین دینى و فرعى، از عبادت‌ها و معاملات و سیاسات اجتماعى و هر چیز دیگرى كه انسان‌ها در مرحلة عمل بدان نیازمندند، نه‌تنها متعرض كلیات و مهمات مسائل آن شده، بلكه جزئى‏ترین مسائل را نیز بیان نموده است و عجیب این است كه تمام معارف آن بر اساس فطرت و اصل توحید بنا شده، به‌طورى‌كه تفاصیل و جزئیاتِ احكامِ اسلام، بعد از تحلیل، به توحید بازمی‌گردد و اصل توحید بعد از تجزیه، به همان تفاصیل، بازگشت مى‏نماید.(1)

سخن ایشان را به‌طور خلاصه می‌توان این‌گونه بیان کرد که توحید لوح فشردة اسلام است.

ب) توحید؛ یگانه راه رسیدن به دوست

یکی از نصوص قرآن که هرگز قابل تأویل نیست، آیة شریفی است که به‌صراحت


1. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص62.

هدف از آفرینش انس و جن را عبادت دانسته، می‌فرماید: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون؛(1)‌ «و جن و انس را خلق نکردم، مگر برای اینکه مرا عبادت کنند».

این آیة مبین، حصری قاطع و مفهومی روشن بوده، با صراحتِ تمام اعلام می‌دارد که جن و انس تنها برای پرستش خداوند خلق شده‌اند، اما این آیة شریف به معنای نیازمندیِ خداوند متعال به عبادت بندگانش نیست. او بی‌نیاز و مستقلِ مطلق بوده، نه‌تنها به عبادت بندگان، بلکه به هیچ‌چیز نیاز و وابستگی ندارد. برای درک معنای این آیة مبارک، باید توجه داشته باشیم که فعل اصیل خدای متعال، یعنی فعلی که از خداوند برمی‌خیزد، افاضه و رحمت و بخشش است. شاید به همین مناسبت، صفت خاص خداوند، رحمان است که به رحمت عام حضرت حق اشاره داشته، هرگونه بخششی را دربرمی‌گیرد، اما مخلوقات خداوند هریک استعداد کمالِ خاصی را دارند. به‌عنوان مثال، درخت گردو به اندازة خاصی می‌تواند رشد کند و بوتة فلفل به اندازه‌ای دیگر. بنابراین، نمی‌توان انتظار داشت که بوتة فلفل به اندازة درخت گردو رشد کند. همچنین حیوانات هریک محدودیتی داشته، فقط ویژگی‌های خود را می‌توانند بپذیرند. انسان نیز استعداد خاص خویش را داشته، به نحوی خاص رشد و تکامل می‌یابد. اما غالباً رشد و کمالاتی که انسان‌ها برای خود می‌شناسند، جنبة مادی داشته، برای سنجش رشد خویش از عناصری چون قد، وزن، فعالیت‌های بدنی، توانایی خوردن غذا، مقدار مصرفی غذا و مقدار وزنه‌ای که می‌توانند مهار کنند، استفاده می‌کنند. ولی باید دانست که حقیقت انسان و انسانیتِ او همان روحِ اوست و توان روح انسان برای ما قابل اندازه‌گیری نیست و فقط می‌توان به‌صورت مجمل گفت ظرفیت روح انسان شبیه بی‌نهایت بوده، به بی‌نهایت میل دارد. ریاضی‌دانان


1. ذاریات (51)، 56.

برای متغیری که نتوان حدی برای آن معین کرد، این اصطلاح را به کار برده، می‌گویند: به بی‌نهایت میل دارد. این، اصطلاحِ مناسبی برای بیان معنای مورد نظر ما بوده، می‌توانیم آن را از ریاضیات عاریه بگیریم. مقصود از میل به بی‌نهایتِ ظرفیتِ روحِ انسان، این است که نمی‌توان حد خاصی برای آن تعیین کرد. می‌توان گفت علم انسان به حدی می‌رسد که همه‌چیز را می‌داند و قدرتی خواهد یافت که توان انجام هر کار ممکنی را خواهد داشت، اما این‌ توصیفات درحقیقت، آثار آن کمالی است که انسان می‌تواند به آن برسد. اگر بخواهیم با تعبیری خاص به آن کمال اشاره کنیم، می‌توانیم از تعبیر دینیِ «قرب خدا»‌ استفاده کنیم. انسان به‌قدری می‌تواند رشد و ترقی نماید که به خداوند نزدیک گردد. توضیحِ حقیقتِ نزدیک شدن به خدا، فرصت دیگری را می‌طلبد، اما به‌طور اجمال می‌توان گفت مقامی است که بالاتر از آن امکان ندارد. قرآن این حقیقت را با تعبیری خاص بیان نموده، می‌فرماید: إِنَّ الْمُتَّقینَ فی‏ جَنَّاتٍ وَنَهَر * فی‏ مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیكٍ مُقْتَدِر؛(1) «یقیناً پرهیزكاران در باغ‌ها و نهرهاى بهشتى جاى دارند، در جایگاه صدق، نزد خداوندِ مالكِ مقتدر!»

نیل به این مقام، فقط از یک راه میسر است، و آن ارتباط اختیاری با خداوند است؛ ارتباطی که قوام آن بر این حقیقت استوار است که انسان خدای متعال را حقیقتاً خدا بداند و خویش را حقیقتاً بندة خدا. نام این ارتباط، «عبادت» یا «بندگی» است. بنابراین، اگر این سؤال طرح شود که چرا خدا انسان را آفرید؟ باید بگوییم: آفرینش انسان برای قرب به خداوند تعالی است که جز از راه بندگی حاصل نمی‌شود. معنای این پاسخ این است که انسان تا بندگی و عبادت ننماید، به مقام قرب نمی‌رسد. بندگی کردن به


1. قمر (54)، 54ـ55.

معنای تقویت رابطه با خداوند و انجام اعمالی است که موجب قرب به خداوند و اُنس و دوستیِ بیشتر با او می‌شود. البته این مفاهیم کمابیش قابل درک هستند، اما به دنبال این مراتب، مقام‌هایی خواهد آمد که در قالب مفاهیم نمی‌گنجند و فقط می‌توان گفت‌ آنها نزدیک به خداوند هستند.

ج) شرک؛ مانع رسیدن به دوست

انسان از چنان ظرفیت و استعدادی برخوردار است که می‌تواند به مقام قرب خداوند برسد، اما این ظرفیت و استعداد، موانعی بر سر راه شکوفایی دارد که باید با آنها مبارزه کرد. مانع انسان در راه رسیدن به این مقام، عاملی است که موجب زوال روحِ بندگی شود؛ زیرا تنها عاملی که می‌تواند موجب رشد انسان شده، انسان را به قرب الهی برساند، «روح بندگی» است. گرایش به‌سوی عامل زوال این روحیه، در فرهنگ اسلامی، «شرک» نامیده می‌شود. اطلاق شرک به این عمل، به جهت این نکتة لطیف است که فطرت انسان نمی‌تواند خدا را فراموش کند. بنابراین، هنگامی که انسان به دنبال غیر خدا می‌رود، درحقیقت برای خدا شریکی قرار داده است. به‌هرحال، دشمن‌ترین دشمنان برای انسان، شرک است. ازاین‌رو، تمام تلاش شیطان این است که انسان را از بندگی و یگانه‌پرستی دور، و به شرک نزدیک سازد.

د) مراتب توحید و شرک

پرستش خداوند و شرک، دو مقولة تشکیکی بوده، مراتبی دارند که از اندکی بالاتر از صفر شروع شده، تا میلِ به بی‌نهایت ادامه می‌یابند. گاه در روایات، مراتبی محدود برای

ایمان مشخص شده، گفته می‌شود: «ایمان هفت سهم دارد»،(1) یا «ایمان ده درجه دارد».(2) امثال این بیانات، برای نزدیک کردن حقیقتِ این امر به ذهن ماست؛ وگرنه هریک از این سهم‌ها و درجاتْ خود امتدادی داشته، تا بی‌نهایت قابل تقسیم هستند؛ زیراکه هر امتدادی تا بی‌نهایت قابل تقسیم است. ایمان و شرک مراتب فراوانی دارند. همین‌که انسان به وجود خدای خویش اعتراف نماید، ایمان پا به هستی گذاشته، تا مرتبة والایی همچون مرتبة ایمان امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) ادامه می‌یابد، اما فاصلة بین این دو تقریباً فاصلة بین صفر تا بی‌نهایت است. شرک هم از چنین مراتبی برخوردار بوده، از اندکی شرک به خدا شروع شده، تا پست‌ترین پَست‌ها ادامه می‌یابد که برخی از آیات قرآن هم به این حقیقت اشاره دارند؛ مانند آنجا که می‌فرماید: لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسانَ فی‏ أَحْسَنِ تَقْویم * ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلین * إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیرُ مَمْنُون؛‏(3) «به‌یقین،‌ ما انسان را در بهترین صورت و نظام آفریدیم. سپس او را به پایین‏ترین مرحله بازگرداندیم، مگر كسانى كه ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده‏اند. پس براى آنها پاداشى تمام‌نشدنى است!»

پس به‌صورت کلی می‌توان گفت دو راه اساسی پیش روی انسان وجود دارد: یکی رو به بالا و به‌سوی خدای متعال است که سیری صعودی و دارای مسیری طولانی با مراتب بسیار فراوان است؛ یکی رو به پایین که سیری نزولی است و از ابتدایی‌ترین مرتبة انسانیت آغاز گشته، تا پست‌ترین مراتب ادامه می‌یابد. قرآن به این مراتب اشاره داشته، می‌فرماید: إِنَّ الَّذینَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكینَ فی‏ نارِ جَهَنَّمَ خالِدین


1. محمدبن‌یعقوب الکلینی، الکافی، ج2، ص42.

2. همان، ص44.

3. تین (95)، 4ـ6.

فیها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّة؛(1) «به‌یقین، كافرانِ اهل كتاب و مشركان در آتش دوزخ‌اند و جاودانه در آن مى‏مانند. آنها بدترین مخلوقات هستند».

انسان در بین این دو بی‌نهایت واقع شده است. آنچه خداوند از ما خواسته است و می‌توان به‌عنوان هدف آفرینش از آن یاد کرد، رسیدن به بالاترین مقام ممکنی است که خداوند ظرفیت آن را در وجود انسان قرار داده است؛ یعنی مقام خلافت الهی و هم‌نشینی پیامبر و ائمة اطهار(علیهم السلام). آنچه بیش از همه با این مقام در تضاد و دشمنی است، شرک است. قرآن کریم با آوردن کلامی از لقمان حکیم و تأیید آن می‌فرماید: وَإِذْ قالَ لُقْمانُ لِإِبْنِهِ وَهُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِكْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِیم؛(2) «و [به خاطر بیاور] هنگامى را كه لقمان به فرزندش، درحالى‌كه او را موعظه مى‏كرد، گفت: پسرم، چیزى را همتاى خدا قرار مده. یقیناً شرك، ظلم بزرگى است».

ظلم به معنای ضایع کردن و از بین بردن حقی از حقوق است.(3) اما آیا حقی بالاتر از حق خدای متعال بر بندگانش وجود دارد؟ حق خداوند بر بندگانش این است که به‌سوی او حرکت نمایند، تا او آنها را به کمالِ بی‌نهایت برساند. به تعبیر عامیانه، خداوند حق دارد که بندگانش او را پرستش نمایند. از بین بردن این حق، یعنی خدا را نپرستیدن بزرگ‌ترین ظلم و پای‌مالیِ حق است.

هـ) بالاترین مرتبة توحید؛ توحید در نیت

همان‌گونه که گفته شد، ایمان و شرک مراتب فراوانی دارند، اما مراتب ضعیفِ ایمان با


1. بینه (98)، 6.

2. لقمان (31)، 13.

3. خلیل‌بن‌احمد می‌گوید: الظلم: أخذك حقّ غیرك (ر.ک: خلیل‌بن‌احمد، العین، مادة «ظلم»).

مراتبی از شرک توأم‌اند و هریک که قوی‌تر باشد، طرف مقابلِ آن، ضعیف‌تر خواهد بود. بنابراین در کنار ایمانِ ضعیف قطعاً مرتبه‌ای از شرک وجود دارد. ازاین‌رو، قرآن کریم می‌فرماید: وَمَا یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُون؛(1) «و بیشتر آنها كه مدعىِ ایمان به خدا هستند، مشرك‌اند!»

این آیة شریف، بیانگر این حقیقت است که ایمان اکثر مردم، توأم با شرک است؛ زیرا ایمان آنها ضعیف بوده، در کنار ایمانِ ضعیفْ شرک وجود دارد. هرچه ایمان قوی‌تر گردد، شرک ضعیف‌تر و ریا در عبادت کمتر می‌شود.

برای بیان مراتبِ شرک از مثالی می‌توان بهره برد: برخی هیچ قصدی از نماز ندارند، جز اینکه دیگران آنها را بر سر نماز ببینند! اینان انسان‌هایی بسیار ریاکار هستند، اما همة انسان‌ها به این شدت ریاکار نیستند. برخی نماز را با اخلاص می‌خوانند، اما اگر دیگران خبردار شوند، خوش‌حال می‌شوند. این حالت هم مرتبه‌ای از شرک است. عبادت خالص آن است که دیدن یا ندیدن دیگران به حال انسان تفاوتی نداشته باشد. اگر عکس‌العمل مردم در رفتار انسان اثرگذار باشد، معلوم می‌شود که مرتبه‌ای از شرک در وجود او رخنه کرده است.

مرتبة دیگر شرک، به نیت انسان بازمی‌گردد. اگر در قصد انسان چیزی جز اطاعت و امتثال امر خداوند وجود داشته باشد، نیت و قصد وی را نمی‌توان نیت و قصد خالص دانست، بلکه مرتبه‌ای از شرک در آن وجود دارد. اگر خدای متعال بگوید: «واجب است نماز بخوانی و حتی اگر نماز بخوانی تو را به بهشت نمی‌برم»، یا بگوید: «اگر نماز هم بخوانی، تو را به جهنم می‌برم»، آیا ما باز نماز می‌خوانیم؟ اگر پاسخ منفی است، معلوم


1. یوسف (12)، 106.

می‌شود که ما فقط برای اطاعت خدای متعال نماز نمی‌خوانیم، بلکه ترس از عذاب و یا شوق رسیدن به ثواب هم در نیت ما وجود دارد که این هم خود مرتبه‌ای از شرک است. در حدیث معراج آمده است که روح مؤمن پس از بار یافتن به عرش الهی عرض می‌کند: وعزّتک و جلالک لو کان رضاک فی اَن اُقَطَّعَ اِرْباً اِرْباً واُقْتَلَ سَبْعینَ قَتْلَةً بأشدّ ما یُقتَل به الناس لَکانَ رضاکَ احبّ اِلیّ؛ «به عزّت و جلالت سوگند اگر رضای تو در این بود که پاره پاره شوم و هفتاد مرتبه به سخت‌ترین وجهی کشته شوم رضای تو را ترجیح می‌دادم.»(1)

راه رسیدن به عالی‌ترین درجه‌ای که خداوند استعداد و ظرفیت آن را به انسان عنایت فرموده است، عبادت خالص است. قرآن کریم می‌فرماید: قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّین؛(2) «بگو: من مأمورم كه خدا را پرستش كنم، درحالى‌كه دینم را براى او خالص كرده باشم‏».

دین خالص بدین‌معناست که هیچ قصدی جز بندگیِ خدا در نیت و عمل آن نباشد. انسان برای وصول به آن مقام، باید به‌تدریج از همین شرک‌های روشن و جلی اجتناب نماید، تا کم‌کم آمادگیِ پرهیز از مراتب خفی را پیدا کند. دین خالص دین علی(علیه السلام) است که می‌فرمود: مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَلا طَمَعاً فِی جَنَّتِكَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُكَ‏؛(3) «من تو را به سبب ترس از آتشت و طمع به بهشتت عبادت نکردم؛ لکن تو را اهل عبادت یافتم؛ پس عبادتت کردم».

خداوند برای راهیابی بندگانش به وادیِ دینِ خالص، از ابتدا به آنان هشدار


1. حسن‌بن‌ابی‌الحسن دیلمی، إرشاد القلوب إلی الصواب، ج1، ص203.

2. زمر (39)، 11.

3. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج67، ص186.

می‌دهد که مبادا به وادی شرک قدم گذارید. گرچه انسان‌ها کمابیش در پیچ‌و‌خم زندگی به این عارضه مبتلا می‌شوند، این هشدار موجبِ دقتِ بیشترِ سالکانِ کوی حق شده، تا به‌تدریج کاملاً از وادی شرک دور شوند. البته نباید فراموش کرد که سیر به‌سوی دین خالص و گذر از وادی شرک، بدون توسل به دامن پیشوایان معصوم(علیهم السلام) به‌خصوص مولای موحدانِ عالَم، امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) و یاری و عنایت ایشان امکان‌پذیر نیست، اما درعین‌حال باید بدانیم که هدف اصلی، قرب به خدای متعال و توجه به اوست.

و) تبیین چرایی بندگی انسان

اکنون اگر سؤال شود چرا انسان باید خدا را بندگی کند؟ پاسخ خواهیم داد: چون واقعاً بنده ‌است و بنده راهی جز بندگی ندارد. حقیقتِ نور، روشنی‌بخشی است و جز این نمی‌تواند باشد. نورافشانی، ذاتیِ نور بوده، تا هنگامی که نور، نور است، نورافشانی می‌کند. بندگی نیز ذاتیِ انسان است و جز این نمی‌تواند باشد. هرگاه انسان توانست خود را از بنده بودن رها سازد، دیگر به بندگی کردن نیاز ندارد، اما تا هنگامی که بندة خداست، باید بندگی نماید. جالب این است که تمام عزت او در این بندگی نهفته و بالاترین لذت هم در بندگی خداوند عاید او می‌گردد. مرحوم آیت‌الله‌العظمی بهجت می‌فرمود: «اگر سلاطین می‌دانستند که چه لذتی در نماز هست، حاضر بودند دست از سلطنت خویش برداشته، به دنبال نماز بروند». اما بر کسانی که این حقیقت را درک نکرده‌اند، اظهار عبودیت و اقامة نماز بسیار گران و سنگین می‌نماید؛ تا آنجا که قرآن می‌فرماید: وَاسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ وَإِنَّها

لَكَبیرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعین‏؛(1) «و از صبر و نماز یارى جویید و این كار (نماز)، جز براى خاشعان، گران است».

اما آنان که خود را خالص کرده، راهی به آن وادی یافتند، به لذتی بی‌پایان و وصف‌ناپذیر دست یافتند. نقل شده که مرحوم میرزاحسن‌ شیرازی در وصیت خویش درخواست کرده بودند که تمام نمازهای ایشان را دوباره بخوانند. هنگامی که یکی از نزدیکان ایشان از علت این وصیت جویا می‌شوند، می‌گوید: می‌ترسم لذتی که نماز برای من داشت، با قصد قربتی که در نماز شرط است، منافات داشته باشد! خدای متعال چنین بندگانی هم دارد. او دین را قرار داد تا بندگانش طریق عبادت را آموخته، از راه عبادت به قرب او نایل آیند. بنابراین، راه قربش توحید و یگانه‌پرستی، و دشمنِ آن شرک است. ازاین‌رو، حضرت زهرا(علیها السلام) می‌فرمایند: حَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ إِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِیَّة؛ «خداوند شرک را تحریم کرد تا ربوبیت او خالص دانسته شود».

ز) شرک تشریعی

شرک در ربوبیت خداوند انواعی دارد که یکی از آنها شرک تشریعی است. قرآن دربارة یهود و نصارا می‌فرماید:

اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسیحَ ابْنَ مَرْیمَ وَما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا یُشْرِكُون؛(2) آنها دانشمندان و راهبان خویش را معبودانی در برابر خدا


1. بقره (2)، 45.

2. توبه (9)، 31.

قرار دادند و [همچنین] مسیح فرزند مریم را؛ درحالى‌كه دستور نداشتند جز خداوند یكتایى را كه معبودى جز او نیست، بپرستند. او پاك و منزه است از آنچه همتایش قرار مى‏دهند.

یهود و نصارا گرفتار مرتبه‌ای از شرک بودند. آنها عالمان و راهبان خویش را ربّ خود قرار داده، از بدعت‌ها و احکام دروغینی که وضع می‌کردند، پیروی می‌کردند. در روایات آمده است که دربارة این آیة شریف از امام صادق(علیه السلام) سؤال شد. حضرت در پاسخ فرمودند: وَاللَّهِ مَا صَلَّوْا وَلا صَامُوا لَهُمْ وَلَكِنَّهُمْ أَحَلُّوا لَهُمْ حَرَاماً وَحَرَّمُوا عَلَیهِمْ حَلالاً فَاتَّبَعُوهُم؛(1) «به خدا قسم یهود و نصارا برای علمای خویش نماز و روزه به‌جا نیاوردند، اما علمای آنها حرامی را برای آنها حلال و حلالی را بر آنها حرام می‌کردند. پس آنها هم پیروی کردند».

با توجه به این روایت معلوم می‌شود که مشرک خواندنِ یهود و نصارا به سبب شرک آنها در ربوبیت تشریعی بوده است. کسی که در عرض قانون خداوند قانونی وضع كند، مشرک است و گویا بت جدیدی تراشیده و مردم را به پرستش آن دعوت کرده است. چنین کسی خود را شایستة این معنا دانسته است که در عرض خدا قانون وضع كند. درحقیقت، چنین کسی با تکبرِ تمام برای خود مقام ربوبی قایل شده است و دیگران نیز ـ که به سخن وی اعتنا کنند، درحقیقت، در عرض رب‌العالمین ـ برای خود ربی دیگر برگزیده‌اند. اعتقاد به ربوبیتِ تشریعیِ خداوند آن‌گاه خالص می‌گردد که انسان فقط خدای متعال و کسی را که از طرف او اذن داشته باشد، شایستة قانون‌گذاری و تشریع بداند. در روایات آمده است که خداوند تشریعِ برخی از احکام را به پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)


1. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج2، ص98.

تفویض كرد و ایشان آن قوانین را وضع فرمود. این‌گونه تشریعات را نمی‌توان شرکِ در تشریع دانست؛ چراکه این‌گونه تشریعات با تفویض و اذن الهی صورت می‌گیرد. نکتة دیگری که در اینجا روشن می‌شود، این است که اعتقاد داشتن به لزوم اذنِ ولیّ فقیه برای وضع قوانین موقت، در شرایط خاص، شرک نیست؛ زیرا ولیّ فقیه از طرف امام معصوم مأذون است و امام معصوم از طرف خدا. پس این عمل ولیّ فقیه به اذن خداست. بنابراین، اگر همة مردم برای ریاست‌جمهوری به کسی رأی دهند، تا هنگامی که ولیِّ فقیه او را نصب نکند، مشروعیت ندارد.(1) لذا امام خمینی(رحمه الله) فرمود:

اگر چنانچه فقیه در کار نباشد، ولایت فقیه در کار نباشد، طاغوت است. یا خدا، یا طاغوت، یا خداست یا طاغوت. اگر با امر خدا نباشد، رئیس‌جمهور با نصب فقیه نباشد، غیرمشروع است. وقتی غیرمشروع شد، طاغوت است. اطاعتِ او اطاعتِ طاغوت است؛ وارد شدن در حوزة او وارد شدن در حوزة طاغوت است. طاغوت وقتی از بین می‌رود که به امر خدای تبارک‌وتعالی یک کسی نصب بشود.(2)

حاکمیت و ربوبیت از آنِ خداست و اگر او به کسی اجازة تشریع قانون یا تأسیس حکومت دهد، این کار مشروعیت می‌یابد؛ وگرنه چنین حقی نداشته، مشمول این آیه خواهد شد که می‌فرماید: قُلْ أَرَأَیتُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَحَلالاً قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُون؛(3) «بگو: آیا روزی‌هایى را كه خداوند بر


1. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، مردم‌سالاری دینی و نظریة ولایت فقیه.

2. سیدروح‌الله موسوی خمینی، صحیفة امام، ج10، ص221.

3. یونس (10)، 59.

شما نازل كرده است، دیده‏اید كه بعضى از آن را حلال و بعضى را حرام کرده‏اید؟! بگو: آیا خداوند به شما اجازه داده است، یا بر خدا افترا مى‌بندید؟»

پس توحید در عبادت تنها راه رسیدن به والاترین مرتبة کمال و سعادت است؛ مرتبه‌ای که خداوند متعال انسان را برای آن آفریده است. برای این منظور، باید تا آنجا که ممکن است، از شرک حذر كرد. ازاین‌رو، حضرت زهرا(علیها السلام) می‌فرمایند: وَحَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ إِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِیَّة؛ «و خداوند شرک را تحریم کرد تا خالصانه به ربوبیت او اعتقاد داشته باشید».

16. اطاعت از الله؛ ریسمان نجات

فَـاتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ، وَأَطِیعُوا اللَّهَ فِیمَا أَمَرَكُمْ بِهِ وَنَهَاكُمْ عَنْهُ وَابتغُوا العِلمَ وَتَمَسَّکُوا بِه فَإِنَّهُ إِنَّما یخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء؛ «پس آن‌گونه كه حق تقوا و پرهیزكارى است، از خدا بپرهیزید و از دنیا نروید، مگر اینکه مسلمان باشید. در آنچه خداوند به شما امر و در آنچه شما را نهی فرموده است، از او اطاعت کنید و در طلب علم کوشش کنید و [پس از فراگرفتن علم] به آن چنگ زنید؛ چراکه حقیقتاً از بندگان خداوند فقط علما هستند که در برابر او خاشع‌اند».

الف) مقدمه

حضرت زهرا(علیها السلام) در ابتدای خطبة مبارک خویش به حمد و ستایش خدای متعال و

شهادت به توحید و رسالت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) پرداختند و در بخش دیگر، حاضران را مخاطب قرار داده، نخست موقعیت اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و مسئولیت عظیمی را که بر عهدة آنان است، گوشزد فرمودند و سپس سرفصل‌هایی از مهم‌ترین دستورهای اسلام و حکمت تشریع آنها را یادآور شدند. درواقع، حضرت علاوه بر اشاره به اهمیت مسئولیتی که اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله) در حفظ اسلام و رساندن آن به دیگران بر عهده دارند، عصاره‌ای از آموزه‌های اساسی دین مبین اسلام را به مردم یادآور شدند. حضرت به حکمتِ تشریعِ واجباتی چون نماز، روزه، حج، جهاد، اطاعت از امام و فلسفة نهی از برخی محرماتِ الهی همچون نوشیدن شراب، قَذْف، سرقت و غیره اشاره فرمودند.

حضرت در پایانِ این بخش از سخنانِ گران‌بهای خویش، آیاتی از قرآن کریم را تلاوت می‌نمایند که با توجه به مضمون آنها می‌توان گفت بیان این آیات درواقع پشتوانه‌ای برای عمل به آموزه‌هایی است که بدانها اشاره فرمودند. برخی از انسان‌ها هنگام شنیدن آموزه‌های اساسیِ دین ممکن است با بی‌اعتنایی از کنار آنها گذشته، بدانها اهمیتی ندهند. گویا صرفاً جهت اطلاع، مطالبی گفته شده است و آنها هم شنیده‌اند. این حالت در کسانی دیده می‌شود که به بی‌بندوباری، لجام‌گسیختگی و به تعبیر شایع امروز، آزادی، عادت کرده‌اند؛ عادت کرده‌اند که رها باشند و به دلخواه خویش عمل کنند. اینان مواظب‌اند که قید و بندی برای هواهای نفسانی آنها ایجاد نشود! اگر برای چنین کسانی ده‌ها بار هم این معارف الهی تکرار گردد، نه‌تنها تأثیری در قلب آنها نداشته، بلکه شاید آنان را ملول و ناراحت سازد. شنیدن این معارف هنگامی می‌تواند در عمل مخاطب اثرگذار باشد که مخاطب انگیزه‌ای برای عمل بدانها داشته باشد. لذا باید در اندیشة انگیزش مخاطب بود و به عاملی که این انگیزه را ایجاد کند، اشاره کرد. معمولاً انسان

هنگامی قید و بند را می‌پذیرد که احساس کند بدون پذیرش آن، خطر بزرگی تهدیدش می‌کند. به تعبیر دیگر، بزرگ‌ترین عامل حرکت انسان به‌خصوص در پذیرفتن محدودیت، خوف از خطر است. حتی احتمال وجود منفعت، به اندازة ترس از ضرر و خطر، انسان را وادار به پذیرفتن حد و مرز نمی‌کند. معمولاً هریک از ما این مسئله را تجربه کرده و تأثیر خوف از ضرر را در کنترل رفتارهای خویش دیده‌ایم. اگر خبر داده شود که در دوردست، احتمال تقسیم اموالی به‌صورت رایگان وجود دارد، چه تعداد حاضرند که این سختی را به جان خریده، با صرف هزینه و تحمل رنج سفر، به جایی بروند که شاید ـ آن‌هم شاید منفعتی عاید آنها گردد؟ این حالت را مقایسه کنید با زمانی که انسان احتمال دهد با قدم گذاشتن در مسیری، جان او بیهوده و بدون تحصیل منفعتی ـ که ارزش آن را داشته باشد به خطر افتاده، به مرگ او منتهی می‌شود. در این حالت، حتی اگر به مرگ نیز یقین نداشته باشد و فقط احتمال حقیقی بودن چنین خطرِ بیهوده‌ای را بدهد، هرگز بدان مسیر قدم نمی‌گذارد و اگر محدودیتی برای وی داشته باشد، مسیر خود را تغییر می‌دهد. ازاین‌رو، روش انبیا در ایجاد انگیزه برای اطاعت انسان‌ها از خدای متعال، بیشتر توجه دادن به خطرها بوده است. به‌عبارت‌دیگر، روش انبیا بیشتر اِنذار و هشدار نسبت به خطرهایی است که انسان‌ها را تهدید می‌کند؛ خواه خطرهای دنیوی، همچون عذاب‌هایی که به سبب برخی از اعمال در دنیا نازل می‌گردد، باشد و خواه خطرهای اُخروی که بسیار شدیدتر و بادوام‌‌تر از عذاب‌های دنیوی است. ازاین‌رو، یکی از اسمای عام پیامبران الهی، «نذیر» و به ‌معنای «انذارکننده» است. قرآن می‌فرماید: إِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خلا فِیهَا نَذِیر؛(1) «ما برای هر امتی پیامبر هشداردهنده‌ای فرستادیم [که خطرها را گوشزد می‌کرد]».


1. فاطر (35)، 24.

البته پیامبران، «بشیر» هم هستند و در ایجاد شوق و محبت خداوند در دل‌ها که از اهداف اساسیِ ایشان است، بسیار تلاش نموده‌اند، اما هیچ‌گاه وصف بشیر به‌صورت مطلق برای پیامبران استعمال نشده است. به‌عنوان مثال، در جایی از قرآن نمی‌بینیم که خداوند فرموده باشد: إن من أمة إلاّ خلا فیها بشیر. این امر بیانگر آن حقیقت است که انسان از احتمال خطر، بیشتر متأثر می‌گردد تا امید به منفعت. البته عامل حرکتِ اختیاریِ انسان، هم می‌تواند جلب منفعت باشد، هم دفع ضرر؛ اما دفع ضرر، عامل قوی‌تر و عام‌تری است. همة انسان‌ها از کوچک و بزرگ، مرد و زن، فقیر و غنی، به هنگام احساس خطر دقت بیشتری به خرج داده، حساب‌شده‌تر عمل می‌نمایند، اما تأثیر احتمالِ جلبِ منفعت، چنین عمومیتی نداشته، برای برخی انگیزه‌ساز است و برای برخی نه. ازاین‌رو، در آموزه‌های اسلامی و تربیت دینی همواره به رعایت تقوا تأکید شده است.

تقوا از مادة «وقایة» به معنای حفظ خویش از خطر است.(1) اساساً مفهوم حفظ در جایی استعمال می‌گردد که انسان از ناحیة کسی یا چیزی احساس خطر کند. گویا خوف و خشیت در معنای تقوا تضمین شده است. ازاین‌رو، در ترجمة آیاتی مانند وَاتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیئاً وَلا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَلا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَلا هُمْ یُنْصَرُون؛(2) «و از آن روز بترسید كه كسى مجازات دیگرى را نمى‏پذیرد و نه از او شفاعت پذیرفته مى‏شود و نه غرامت قبول خواهد شد و نه یارى مى‏شوند»، از واژة ترس استفاده کرده، بر آن تأکید بیشتری می‌نماییم و معمولاً عبارت «تقوای الهی» را به


1. محمدحسین راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، مادة «وقی».

2. بقره (2)، 48.

«خداترسی» ترجمه می‌کنند. البته معنای مطابقیِ تقوا، ترس نیست، بلکه به ‌معنای مراقبت و نگه‌داری از خویش است، اما چون انسان از ناحیة عذاب الهی احساس خطر می‌کند، تقوا به خداترسی ترجمه می‌شود؛ زیرا مراقبت و پاییدن در جایی موضوعیت دارد که انسان احساس خطر کند.

ب) حکمت امر حضرت فاطمه(علیها السلام) به تقوا

بانوی دو سرا و سرور زنان عالم(علیها السلام)، در خطبة مبارک خویش پس از بیان عصاره‌ای از معارف اساسیِ اسلام، مردم را به تقوای الهی سفارش می‌فرمایند. سفارش به تقوا یکی از ارکان اساسیِ خطبه‌های دینی است. حتی در برخی از خطبه‌ها، مانند خطبه‌های نماز جمعه واجب است که خطیب، مردم را به رعایت تقوا امر نماید. این تأکید بدین خاطر است که مهم‌ترین عاملِ انگیزشِ حرکت در انسان، هشدار به خطر است و چون انسانِ مؤمن و موحد می‌داند که اختیار همة خطرها به دست خداست و همة آنها از قدرت الهی سرچشمه می‌گیرد و یگانه راه سعادت را نگه‌داریِ خویش از عصیان الهی و به تبع آن از عقوبت الهی می‌داند، لذا مهم‌ترین عاملِ انگیزش برای او هشدار به تقوای الهی است. بعد از اینکه حضرت زهرا(علیها السلام) عصاره‌ای از آموزه‌های اسلام را بیان کردند، گویا به این مناسبت که باید انگیزه‌ای در مخاطبان برای عمل به این معارف ایجاد نمایند، در پایان این بخش از کلام خویش، به این آیة شریف اشاره می‌کنند که می‌فرماید: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُون‏؛(1) «اى كسانى كه ایمان آورده‏اید، آن‌گونه كه حق تقوا و پرهیزكارى است، از خدا بپرهیزید، و از دنیا نروید، مگر اینکه مسلمان باشید!»


1. آل عمران (3)، 102.

یکی دیگر از سنت‌های اسلامی در هنگام ایراد خطبه، تلاوت آیه یا سوره‌ای از قرآن کریم است. سیرة ائمة اطهار(علیهم السلام) بر این بوده است که در خطبة خویش، قرآن تلاوت می‌فرموده‌اند. ازاین‌رو، خطبا و واعظان اسلامی به این امر مقیدند. حضرت زهرا(علیها السلام) در پایان این بخش، آیه‌ای را تلاوت می‌فرمایند تا هم قرآن تلاوت شده باشد و هم به تقوا امر شده باشد. حضرت بدون اشاره به آیات قرآن هم می‌توانستند مخاطبان خویش را به تقوا امر نمایند، اما انتخاب آیه‌ای که مضمون آن سفارش به تقوای الهی است، دست‌کم سه هدف را تأمین می‌کند: یکی تلاوت قرآن؛ دوم رعایت سنتِ امر به تقوا در خطبه؛ سوم ایجاد انگیزة عمل در مخاطب.

ج) اوامر و نواهی الهی؛ راهنمای انسان به‌سوی سعادت

بعد از آنکه انسان برای رعایت تقوا انگیزه پیدا کرد، به راه‌بلدِ آگاه و خبره نیازمند خواهد بود که وی را از محل‌های خطر آگاه کند. شاید به همین مناسبت است که صدیقة طاهره(علیها السلام) بعد از قرائت آیه‌ای که متضمن این امر است، می‌فرمایند: وَأَطِیعُوا اللَّهَ فِیمَا أَمَرَكُمْ بِهِ وَنَهَاكُمْ عَنْه؛ «و در آنچه خداوند به شما امر و نهی فرموده است، از او اطاعت کنید».

گویا حضرت می‌خواهند راه ایمنی از خطرها را گوشزد کرده، بفرمایند: حال که انگیزة رعایت تقوا داشته، می‌خواهید خود را از خطرها حفظ کنید، بدانید راه تأمین این هدف، اطاعت از اوامر الهی و ترک نواهیِ اوست. پس با این بیان، برای عملی کردن انگیزة خودپایی و محفوظ ماندن از خطرها، یک راه کلی ـ که انسان را تهدید می‌کندـ به مخاطب نشان می‌دهند، خواه خطرهای دنیوی باشد و خواه خطرهای اُخروی؛ که البته خطرهای آخرت بسیار جدی‌تر از خطرهایی است که در دنیا انسان را تهدید می‌کند.

د) سفارش حضرت فاطمه(علیها السلام) به علم و عمل

بعد از سفارش فاطمة زهرا(علیها السلام) به اطاعت از اوامر و نواهیِ الهی، ممکن است این سؤال به ذهن مخاطب آید که خداوند به چه امر کرده و از چه نهی فرموده است، تا بدان عمل نماییم؟ ازاین‌رو، حضرت(علیها السلام) بعد از ایجاد انگیزه برای عمل کردن به آموزه‌های دینی، مخاطب را به‌سوی مصادیق امر و نهی خدای متعال بر‌انگیخته، می‌فرمایند: وَابتغُوا العِلم(1) وَتَمَسَّکُوا بِه فَإِنَّهُ إِنَّما یخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء؛(2) «و در طلب علم، کوشش کنید و [پس از فراگرفتن علم] به آن چنگ زنید [و در عمل بدان کوتاهی نکنید]؛ چراکه حقیقتاً از بندگان خداوند فقط علما هستند که در برابر او خاشع‌اند».

بنا بر نقل‌های متعددِ خطبة مبارکِ فدکیه، آیة إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء، آخرین آیه‌ای است که صدیقة طاهره(علیها السلام) در این بخش تلاوت فرموده‌اند. بانوی دو عالم، بعد از سفارش به تقوا و بیان راهکارِ تحققِ آن، یادآور می‌شوند که برای انجام اوامر و ترک نواهیِ الهی باید به دنبال شناخت دستورات خدای متعال رفته، در راه عمل بدانها بکوشیم. حضرت زهرا(علیها السلام) تأکید می‌فرمایند که بعد از دانستنِ اوامر و نواهیِ خداوند، باید در عمل کردن بدانها پایبند باشید و به آن معارف تمسک جویید و این‌گونه نباشید که بعد از دانستن آنها، به علم خویش اهمیتی ندهید. گویا حضرت با بیانِ «وابتغوا العلم وتمسکوا به»، فرموده‌اند:


1. این بخش خطبه، در نسخه‌های مختلف اندکی متفاوت نقل شده است. در برخی نسخه‌ها «واتبعوا العلم» آمده است، اما به نظر می‌رسد با توجه به سیاق کلام و بعد از تعبیر «أطیعوا الله فیما أمركم به وفیما نهاكم عنه»، تعبیر «وابتغوا العلم» مناسب‌تر باشد، اما تعبیر «واتبعوا العلم» هم معروف است.

2. فاطر (35)، 28.

«اعلموا واعملوا به». البته حضرت جنبة عمل را با تأکید بیشتری بیان فرموده‌اند؛ چراکه «تمسک» به‌ معنای چنگ زدن و چسبیدن به چیزی که می‌خواهد از دست برود و نیز محکم گرفتنِ آن است. تمسک و استمساک و اعتصام، یک معنا و مفهوم دارند(1) و مصداق بارز آن جایی است که انسان احساس کند نزدیک است در چاه یا دره‌ای هولناک سقوط کند و دراین‌بین طناب یا دستگیرة محکمی بیابد که اگر آن را محکم نگیرد، سقوط خواهد کرد. چنین حالتی را اعتصام می‌گویند. قرآن می‌فرماید: وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَلا تَفَرَّقُوا؛(2) «و همگى به ریسمان خدا چنگ زنید، و پراكنده نشوید».

این آیه دقیقاً معنای پیش‌گفته را مجسم می‌کند. گویا خداوند طنابی را آویخته است که انسان را از افتادن در چاه جهنم حفظ می‌کند. اعتصام به «حبل‌الله» به‌ معنای چسبیدن به این طناب و محکم گرفتن آن است. شبیه به این تعبیر در آیة‌الکرسی نیز آمده است: فَمَنْ یَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا؛(3) «پس كسى كه به طاغوت كافر شود و به خدا ایمان آورد، به دستگیرة محكمى چنگ زده است كه گسستن براى آن نیست».

خدای متعال دوری از کفر و نزدیک شدن به ایمان را دستگیرة محکمی می‌داند که انسان را از سقوط در چاهِ بدبختی و خُسران نجات می‌دهد. مفروض در


1. ابن‌منظور می‌گوید: مَسَكَ بالشی‏ءِ وأَمْسَكَ به وتَمَسَّكَ وتَماسك واسْتمسك ومَسَّك، كُلُّه: احْتَبَس؛ و از قول جوهری نقل می‌کند: أَمْسَكْت بالشی‏ء وتَمَسَّكتُ به واسْتَمْسَكت به وامْتَسَكْتُ كُلُّه بمعنى اعتصمت (ر.ک: محمدبن‌مكرم‌بن‌منظور، لسان العرب، مادة «مسک»).

2. آل عمران (3)، 103.

3. بقره (2)، 256.

این بیان آن است که انسان به دنبال دستگیرة محکمی می‌گردد و هنگامی چنین حالتی فرض می‌شود که انسان احتمال سقوط در اعماق جهنم و اسفل‌السافلین را می‌دهد. گویا خداوند خطاب به انسان‌ها می‌فرماید: «آیا می‌خواهید راه نجاتی را به شما نشان دهم که با چنگ زدن و تمسک به آن از سقوط نجات یابید؟ آن راه این است که نخست به طاغوت کافر شوید و بعد به الله ایمان آورید». گرچه کفر به طاغوت و ایمان به خداوند، ملازم یکدیگرند و عملاً از هم جدا نیستند، کفر به طاغوت مقدم شده است؛ زیرا کفر به طاغوت درحقیقت ازالة فساد، آلودگی‌ها و تاریکی‌هاست. تحقق این دو امر، درحقیقت، همان چنگ زدن به دستگیره‌ای بسیار اطمینان‌بخش است. «وُثقی»، صفت تفضیلی و مؤنثِ اَوثقُ به معنای اطمینان‌بخش‌تر است و «الْعُرْوَة الْوُثْقَى»، به معنای دستگیره‌ای است که هرگز پاره و گسسته نمی‌شود.

پیامبر گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) نیز دربارة قرآن و عترت فرمودند: إِنِّی تَارِكٌ فِیكُمُ الثَّقَلَینِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا؛(1) «به‌درستی که من در میان شما دو امر گران‌بها باقی می‌گذارم. مادامی‌که به این دو تمسک جویید، هرگز گمراه نمی‌شوید».

در این روایت نیز تعبیر «تمسک» به کار رفته، مفید این معناست که اگر این دو را محکم بگیرید و آنها را رها نکنید، هیچ‌گاه گمراه نخواهید شد، اما اگر آنها را محکم نگرفتید، درحقیقت، راه نجات را رها کرده، سقوط خواهید کرد. حضرت زهرا(علیها السلام) در این مقام می‌فرمایند: به دنبال یادگیریِ اوامر و نواهیِ خدای متعال باشید تا بدانید که خداوند چه اموری را از شما خواسته و چه اموری را تحریم کرده است.


1. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج2، ص100.

پس از تحصیل این معرفت، بدان چنگ زده، آن را رها نکنید تا به‌سلامت به مقصد برسید.

هـ) علم؛ زمینه‌ساز خشیتِ الهی

آخرین آیه‌ای که صدیقة کبری(علیها السلام) در این بخش از سخن خویش تلاوت فرموده‌اند، بخشی از آیة 28 سورة فاطر است که می‌فرماید: إِنَّما یخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء؛(1) «از میان بندگان خدا فقط علما در برابر او خاشع‌اند».

تلاوت این آیه در این قسمت از خطبه، برای بیان علت توصیه به علم و معرفت است. به تعبیر دیگر، چون خشیت الهی فقط در سایة علم حاصل می‌شود، حضرت به علم‌آموزی و عمل به آن سفارش می‌فرمایند. اما توصیه و سفارش به تحصیل خشیتِ الهی برای چیست؟ همان‌گونه که در مقدمة بحثِ حاضر گفتیم، انگیزة عمل در سایة احساس خوف و خشیتِ الهی حاصل می‌گردد. بنابراین، یقیناً تأکید و توصیه به ترس از خداوند تعالی بدین دلیل است که انسان از این حقیقت غافل نشود که سرپیچی از فرمان الهی و عدم اطاعت از اوامر و نواهیِ او سعادت انسان را به خطر می‌اندازد. این احساس خطر، انسان را به‌سوی تقوا و مراقبت از خویشتن سوق می‌دهد. ازاین‌روست که قرآن کریم می‌فرماید: وَأَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏ * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِی الْمَأْوى؛(2) «و آن‌كس كه از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفْس را از هوا بازدارد، قطعاً بهشت جایگاه اوست‏».


1. فاطر (35)، 28.

2. نازعات (79)، 40 ـ41.

بنابراین، انسان باید بکوشد تا خدای متعال، خوف و خشیت نصیبش کند و آن را در قلب خود حفظ و تقویت نماید، تا در صدد اطاعت از خداوند برآید. انسان هنگامی در صدد اطاعت از خداوند برمی‌آید و خیرخواهیِ دیگران را می‌پذیرد که احساس کند خطری او را تهدید می‌کند. نام این احساس، «خشیت» است که در سایة علمْ حاصل می‌گردد. بنابراین، برای حصول خشیتِ الهی باید در پی کسب علم بود.

منابع

 

کتاب‌ها

* قرآن کریم.

* نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، دار الهجرة، قم، 1414ق.

* نهج الفصاحه، ترجمة ابوالقاسم پاینده، انتشارات جاویدان، تهران، 1360.

1.   آربلاستر، آنتونی، لیبرالیسم غرب، ظهور و سقوط، ترجمة عباس مخبر، نشر مرکز، تهران، 1377.

2.   آلتمن، اندرو، درآمدی بر فلسفة حقوق، ترجمة بهروز جندقی، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، قم، 1386.

3.   آملی، میرزاهاشم، المعالم المأثورة، تقریر محمدعلی اسماعیل‌پور قمشه‌ای قمی، ناشر: مؤلف، قم، 1406ق.

4.   ابن‌ابی‌الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، کتابخانة آیت‌الله مرعشی نجفی، قم، 1404ق.

5.   ابن‌اثیر، مبارک‌بن‌محمد، النهایة فی غریب الحدیث والاثر، مؤسسة اسماعیلیان، قم، 1364.

6.   ابن‌بابویه، محمدبن‌علی (شیخ صدوق)، التوحید، انتشارات جامعة مدرسین، قم، 1398ق.

7.   ــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، الخصال، انتشارات جامعة مدرسین، قم، 1403ق.

1.   ـــــــــــــــــــــــــــــــــ ، أمالی، انتشارات کتابخانة اسلامیه، [بی‌جا]، 1362.

2.   ـــــــــــــــــــــــــــــــــ ، علل الشرایع، انتشارات مکتبة الداوری، قم، 1385.

3.      ـــــــــــــــــــــــــــــــــ ، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، انتشارات جهان، تهران، 1378ق.

4.       ــــــــــــــــــــــــــــــــ ، من لا یحضره الفقیه، انتشارات جامعة مدرسین، قم، 1413ق.

5.      ‌ابن‌شاذان قمی، ابوالفضل، الروضة فی فضائل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام)، مکتبة الأمین، قم، 1423ق.

6.      ابن‌طیفور، احمدبن‌أبی‌طاهر، بلاغات النساء، انتشارات شریف رضی، قم، [بی‌تا].

7.      ابن‌عساکر، علی‌بن‌حسن، تاریخ دمشق الکبیر، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1421ق.

8.      ابن‌منظور، محمدبن‌مکرم، لسان العرب، دار صادر، بیروت، 1300ق.

9.      ابن‌هشام، عبدالله‌بن‌یوسف، مغنی اللبیب، مطبعة المدنی، قاهره، [بی‌تا].

10.   احمدبن‌حنبل، أبو‌عبدالله، فضائل الصحابه، دار ابن‌الجوزی، ریاض و جده، 1420ق.

11.   اراکی، محمدعلی، کتاب النکاح، انتشارات نور نگار، قم، 1419ق.

12.   إربلی، علی‌بن‌عیسی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، مکتبة بنی‌هاشمی، تبریز، 1381ق.

13.   ارسطو، سیاست، ترجمة حمید عنایت، شرکت سهامی کتاب‌های جیبی، تهران، 1358.

14.   اعتصامی، پروین، دیوان اشعار، انتشارات ابوالفتح اصفهانی، تهران، 1333.

15.   اعلامیة جهانی حقوق بشر.

16.   امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب والسنة والادب، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1366.

17.    الانصاری، مرتضی‌بن‌محمدامین، رسائل فقیه، کنگره جهانی بزرگداشت شیخ انصاری، قم، 1414ق.

18.   باباطاهر عریان، دیوان کامل، تصحیح حسین الهی قمشه‌ای، انتشارات ارمغان، تهران، 1384.

19.   بحرانی، ابن‌میثم، قواعد المرام فی علم الکلام، کتابخانة آیت‌الله مرعشی نجفی، قم، 1406ق.

20.   بحرانی، عبدالله‌بن‌نورالله‏، عوالم العلوم والمعارف والاحوال من الآیات والأخبار والأقوال (مستدرک سیدة النساء إلی الإمام الجواد)، مؤسسة الامام المهدی4، قم، 1413ق.

1.      برقی، احمدبن‌محمد‌بن‌خالد، المحاسن، دار الکتب الإسلامیه، قم، 1371ق.

2.      تمیمی آمدی، عبدالواحد‌بن‌محمد، غرر الحکم ودرر الکلم، انتشارات دفتر تبلیغات، قم، 1366.

3.      توفیقی، حسین، آشنایی با ادیان بزرگ، انتشارات سمت و مؤسسة فرهنگی طه و جامعة المصطفی العالمیة، تهران و قم، 1389.

4.      ناس، جان بایر، تاریخ جامع ادیان، ترجمة علی‌اصغر حکمت، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1390.

5.      جرجانی، میرسیدشریف، شرح المواقف، الشریف الرضی، قم، 1325ق.

6.      الجزیری، عبدالرحمن، الفقه علی المذاهب الأربعة، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1424ق.

7.      جیمز، ویلیام، پراگماتیسم، ترجمة عبدالکریم رشیدیان، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، 1370.

8.      ـــــــــــ ، دین و روان، ترجمة مهدی قائنی، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، 1367.

9.      حافظ شیرازی، محمد، دیوان، تصحیح سیدعلی‌محمد رفیعی، انتشارات قدیانی، تهران، 1374.

10.   حاکم حسکانی، عبیدالله‌بن‌عبدالله، شواهد التنزیل، وزارت ارشاد، تهران، 1411ق.

11.   حاکم نیشابوری، محمدبن‌عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، مکتبة العصریة، بیروت، 1427ق.

12.   الحر العاملی، محمدبن‌الحسن، وسائل الشیعة، مؤسسة آل البیت، قم، 1409ق.

13.   حرانی، حسن‌بن‌شعبه، تحف العقول عن آل الرسول(صلى الله علیه وآله)، انتشارات جامعة مدرسین، قم، 1404ق.

14.   یوسفیان، حسن، کلام جدید، انتشارات سمت و مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، تهران و قم، 1389.

15.    حسینی استرآبادی، سیدشرف‌الدین، تأویل الآیات الظاهرة، انتشارات جامعة مدرسین، قم، 1409ق.

16.   حلی، حسن‌بن‌سلیمان‌بن‌محمد، مختصر البصائر، مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1421ق.

17.   حلی، احمد‌بن‌محمدبن‌فهد، عدة الداعی ونجاح الساعی، دار الکتاب الإسلامی، [بی‌جا]، 1407ق.

1.      الحلی، حسن‌بن‌یوسف، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1413ق.

2.      الخلیل‌بن‌احمد، ابی‌عبدالرحمن، العین، انتشارات دار الهجرة، قم، 1405ق.

3.      داروین، چارلز، منشأ انواع، ترجمة نورالدین فرهیخته، انتشارات زرین، تهران، 1380.

4.      مارتیندال، دان، ماهیت و انواع نظریه‌های جامعه‌شناسی، ترجمة حمید عبداللهیان، انتشارات جامعه‌شناسان، تهران، 1378.

5.      دعاس حمیدان، قاسم، اعراب القرآن الکریم، دار المنیر و دار الفارابی، دمشق، 1425ق.

6.      دورکیم، امیل، دربارة تقسیم کار اجتماعی، ترجمة باقر پرهام، کتاب‌سرای بابل، بابل، 1369.

7.      دیلمی، حسن‌بن‌أبی‌الحسن، إرشاد القلوب إلی الصواب، انتشارات شریف رضی، قم، 1412ق.

8.      دیلمی، حسن‌بن‌محمد، غرر الأخبار، انتشارات دلیل ما، قم، 1427ق.

9.      دیون پورت، جان، عذر تقصیر به پیشگاه محمد(صلى الله علیه وآله) و قرآن، ترجمة سیدغلامرضا سعیدی، اطلاعات، تهران، 1388.

10.   ذاکری، علی‌اکبر، سیمای کارگزاران علی‌بن‌ابی‌طالب امیرالمؤمنین(علیه السلام)، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1375.

11.   الذهبی، محمدبن‌أحمد، تاریخ الاسلام، دار الکتاب العربی، بیروت، 1407ق.

12.   راغب اصفهانی، محمدحسین، المفردات فی غریب القرآن، دفتر نشر کتاب، تهران، 1404ق.

13.   راوندى، قطب‌الدین، الدعوات، مدرسة امام مهدی، قم، 1407ق.

14.   الزبیدی، محمد مرتضی، تاج العروس، منشوراة مکتبة الحیاة، بیروت، [بی‌تا].

15.    زمانی، محمدحسن، مستشرقان و قرآن؛ نقد و بررسی آرای مستشرقان دربارة قرآن، بوستان کتاب، قم، 1385.

16.   سبزواری، ملاهادی، شرح المنظومه، نشر ناب، تهران، 1379.

17.   سجادی، سیدجعفر، فرهنگ معارف اسلامی، انتشارات کومش، تهران، 1373.

1.      السرخسی، محمدبن‌احمد، المبسوط، دار المعرفة، بیروت، [بی‌تا].

2.      سماوی، محمد تیجانی، آن‌گاه هدایت شدم، ترجمة محمدجواد مهری، بنیاد معارف اسلامی، قم، 1370.

3.      سیدبن‌طاووس، علی‌بن‌موسی، اقبال الأعمال، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1367.

4.      سیوطی، جلال‌الدین، الدر المنثور، کتابخانة آیت‌الله مرعشی نجفی، قم، 1404ق.

5.      ــــــــــــــــــ ، مسند فاطمة الزهراء، مؤسسة الکتب الثقافیه، بیروت، 1413ق.

6.      شرف‌الدین، سیدعبدالحسین، المراجعات، ترجمة ابوالفضل نجم‌آبادی، مؤسسة آیت‌الله‌ بروجردی، قم، 1386.

7.      شیرازی، سلطان‌الواعظین، شب‌های پیشاور، تحقیق محمد علوی، انتشارات امیر کلام، قم، 1388.

8.      صبور اردوبادی، احمد، اهمیت روزه ازنظر علم روز به زبان علمی ساده، انتشارات هدی، تهران، 1360.

9.      الصفدی، خلیل‌بن‌أیبک، الوافی بالوفیات، دار إحیاء التراث، بیروت، 1420ق.

10.   طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، انتشارات جامعة مدرسین، قم، 1417ق.

11.   ـــــــــــــــــــــــ ، المیزان فی تفسیر القرآن، مکتبة النشر الإسلامی، قم، 1417ق.

12.   الطبرانی، سلیمان‌بن‌احمد، المعجم الکبیر، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1412ق.

13.   طبرس، احمدبن‌علی، الإحتجاج علی أهل اللجاج، نشر مرتضی، مشهد، 1403ق.

14.   طبرسی، علی‌بن‌حسن، مشکاة الأنوار فی غرر الاخبار، کتابخانة حیدریه، نجف، 1385ق.

15.   طبرسی، فضل‌بن‌حسن، إعلام الوری، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1390ق.

16.   ــــــــــــــــــــ ، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ناصرخسرو، تهران، 1372.

17.   الطریحی، فخرالدین‌بن‌محمد، مجمع البحرین، انتشارات مرتضوی، تهران، 1362.

18.   ـــــــــــــــــــــــــ ، مجمع ‌البحرین، دار الفکر، بیروت، [بی‌تا].

1.   طوسی، محمدبن‌‌حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، دار إحیاء التراث العربی،
بیروت، [بی‌تا].

2.      عاملی، سیدجعفر مرتضی، سیرة صحیح پیامبر اعظم، ترجمة محمد سپهری، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشة اسلامی، تهران، 1391.

3.      دهلوی، عبدالعزیز، مختصر التحفة الاثنی عشریة، خلاصه‌کننده: سیدمحمود شکری الآلوسی، المکتبة السلفیة، قاهره، [بی‌تا].

4.      عروسی حویزی، عبدعلی‌بن‌جمعه، تفسیر نور الثقلین، انتشارات اسماعیلیان، قم، 1415ق.

5.      علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، دار العلم للملایین، بیروت، 1972م.

6.      فخر رازی، محمدبن‌عمر، التفسیر الکبیر، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1411ق.

7.      فیومی، احمدبن‌محمد، مصباح المنیر فی غریب شرح الکبیر، دار الهجرة، قم، 1405ق.

8.      قمی، علی‌بن‌ابراهیم، تفسیر قمی، دار الکتاب، قم، 1404ق.

9.      قمی، قاضی سعید، شرح توحید الصدوق، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1415ق.

10.   کاپلستون، فردریک چارلز، تاریح فلسفه، ترجمة سیدجلال‌الدین مجتبوی، ج1، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1388.

11.   ــــــــــــــــــــــــــ ، تاریخ فلسفه، ترجمة داریوش آشوری، ج7، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1388.

12.   کفعمی، ابراهیم‌بن‌علی، المصباح، انتشارات رضی، قم، 1405ق.

13.   کِلی، جان، تاریخ مختصر تئوری‌ حقوقی در غرب، ترجمة محمد راسخ، انتشارات طرح نو، تهران، 1382.

14.   کلینی، محمدبن‌یعقوب، الکافی، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1365.

15.   کوفی، فرات‌بن‌ابراهیم، تفسیر فرات الکوفی، چاپ و نشر، تهران، 1410ق.

16.   مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1404ق.

1.      مجمع البحوث الإسلامیة، شرح المصطلحات الفلسفیة، مجمع البحوث الإسلامیة، مشهد، 1414ق.

2.      محدث قمی، عباس، منتهی الآمال، انتشارات هجرت، قم، 1376.

3.      مصباح یزدی، محمدتقی، شرح برهان شفاء، تحقیق و نگارش محسن غرویان، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، قم، 1384.

4.      ــــــــــــــــــــ ، معارف قرآن 7 (اخلاق در قرآن)، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینیŠ، قم، 1384.

5.      ــــــــــــــــــــ ، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، تحقیق و نگارش احمدحسین شریفی، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینیŠ، قم، 1384.

6.           ــــــــــــــــــــ ، بزرگ‌ترین فریضه، نگارش قاسم شبان‌نیا، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، قم، 1389.

7.           ــــــــــــــــــــ ، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، شرکت چاپ و نشر بین‌الملل سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، 1379.

8.           ــــــــــــــــــــ ، جنگ و جهاد در قرآن، نگارش محمدمهدی نادری قمی، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، قم، 1382.

9.           ــــــــــــــــــــ ، سفر به سرزمین هزارآیین، تدوین و نگارش اصغر عرفان، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، قم، 1386.

10.        ــــــــــــــــــــ ، نظریة حقوقی اسلام، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، قم، 1388.

11.        ــــــــــــــــــــ ، آموزش فلسفه، سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، 1366.

12.        ــــــــــــــــــــ ، در جست‌وجوی عرفان، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینیŠ، قم، 1386.

1.           ــــــــــــــــــــ ، زنهار از تکبر (شرح خطبة قاصعة نهج البلاغه)، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، قم، 1386.

2.           ــــــــــــــــــــ ، شرح جلد هشتم اسفار، تحقیق و نگارش محمد سعیدی‌مهر، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، قم، 1380.

3.           ــــــــــــــــــــ ، فلسفة اخلاق، تحقیق و نگارش احمدحسین شریفی، چاپ و نشر بین‌الملل، تهران، 1381.

4.           ــــــــــــــــــــ ، مردم‌سالاری دینی و نظریة ولایت فقیه، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، قم، 1387.

5.           محمدرضایی، محمد، تبیین و نقد فلسفة اخلاق کانت، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1379.

6.           مظفر، محمدرضا، المنطق، مؤسسة اسماعیلیان، قم، 1375.

7.           مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، تهران و قم، 1368.

8.           معین، محمد، فرهنگ فارسی، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1360.

9.           مغربی، قاضی نعمان، شرح الأخبار، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1414.

10.        مفید، محمدبن‌محمدبن‌نعمان، المقنعة، کنگرة شیخ مفید، قم، 1413ق.

11.        مقدادی اصفهانی، علی، نشان از بی‌نشان‌ها، انتشارات جمهوری، تهران، 1374.

12.        موسوی خمینی، سیدروح‌الله، الرسائل العشرة، مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی(رحمه الله)، تهران، 1378.

13.        ـــــــــــــــــــــــــ ، الرسائل، انتشارات اسماعیلیان، قم، 1368.

14.        ـــــــــــــــــــــــــ ، صحیفة امام، مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینیŠ، تهران، 1379.

15.        ـــــــــــــــــــــــــ ، وحدت از دیدگاه امام خمینی، تنظیم و استخراج مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1376.

1.           میرشریفی، سیدعلی، درس‌نامة آشنایی با تاریخ اسلام (پیام‌آور رحمت)، مؤسسة فرهنگی ـ هنری مشعر، تهران، 1390.

2.           نجفی، محمدبن‌حسن‌بن‌باقر، جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، دار احیاء التراث العربی، بیروت، [بی‌تا].

3.            نیچه، فردریش ویلهلم، خواست و ارادة معطوف به قدرت، ترجمة رؤیا منعم، مس، تهران، 1378.

4.           ـــــــــــــــــــ ، دجال، ترجمة عبدالعلی دستغیب، آگاه، تهران، 1352.

5.           یاقوت حموی، ابن‌عبدالله، معجم البلدان، دار صادر، بیروت، 1399ق.

6.           ابن‌عبدالبر، یوسف‌بن‌عبدالله‌، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1415ق.

مقالات

1.   آذربادگان، حسین‌علی، «نگاهی گذرا به اسناد و منابع مکتوب خطبة فدک»، مجلة علوم حدیث، ش26، زمستان 1381.

2.  ابوالحسینی، رحیم، «پیشگامان تقریب، آیت‌الله بروجردی؛ آیت اخلاص»، مجلة اندیشة تقریب، ش5، زمستان 1384.

3.  حسینی، سیدمحمدرضا، «معرفی کتاب عقبات الانوار»، نشریة پژوهش و حوزه، ش3، پائیز 1379.

4.  خضری، سیداحمدرضا و فاطمه احمدوند، «یهود مدینه»، فصلنامة علوم انسانی (دانشگاه الزهراءƒ)، ش66، پائیز 1386.

5.  صادقی، مصطفی، «برخوردهای مسالمت‌آمیز پیامبر(صلى الله علیه وآله) با یهود»، مجلة تاریخ اسلام (دانشگاه باقرالعلوم)، ش2، تابستان 1379.

6.  مصباح یزدی، محمدتقی، «پلورالیسم»، مجلة معرفت، ش22، پائیز 1376.

پایگاه‌های اطلاع‌رسانی

1.     پایگاه اطلاع‌رسانی آثار حضرت آیت‌الله مصباح یزدی: www.mesbahyazdi.org.

2.     پایگاه اطلاع‌رسانی حضرت آیت‌الله‌العظمی بروجردی: www.broujerdi.org.

3.     پایگاه اطلاع‌رسانی مقام معظم رهبری حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای: www.leader.ir.

نمایه‌ها

آیات

 

(1) فاتحه

(6) اهْدِنَا الصِّرَاطَ المُسْتَقِیمَ............................................................................................. 112

(7) صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمْتَ عَلَیهِمْ............................................................................ 112, 113

(2) بقره

(6) إِنَّ الَّذِینَ کفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَیهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ.................................. 64

(7) خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهمْ وَعَلَی سَمْعِهِمْ وَعَلَی أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ......... 64

(25) لَّهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَهُمْ فیها خالِدُون............................................................... 381

(29) خَلَقَ لَکُم مَّا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً............................................................................. 110

(30) إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً............................................................................... 274

(34) وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِینَ................................................................................................. 391

(45) وَاسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ وَإِنَّها لَكَبیرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعین.................................... 554

(48) وَاتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیئاً وَلا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَلا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ            560

(55) یا مُوسى‏َ لَنْ نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً......................................................... 380

(61) وَإِذْ قُلْتُمْ یا مُوسی‏ لَنْ نَصْبِرَ عَلی‏ طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَقِثَّائِها وَفُومِها وَعَدَسِها وَبَصَلِها    147

(62) إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَالَّذینَ هادُوا وَالنَّصارى‏ وَالصَّابِئینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صالِحاً...         295

(66) فَجَعَلْناها نَكالاً لِما بَینَ یَدَیها وَما خَلْفَها وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقین..................................... 515

(79) فَوَیلٌ لِلَّذینَ یَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَیدیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلیلاً...     58, 288

(89) وَکانُواْ مِن قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُواْ............................................................ 87

(96) وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى‏ حَیاةٍ وَمِنَ الَّذینَ أَشْرَكُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ 332

(117) بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ..................................................................................... 205

(124) وَإِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتی‏ قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین       511

(132) وَوَصَّى بِها إِبْراهیمُ بَنیهِ وَیَعْقُوبُ یا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ لَكُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ       287

(146) الَّذینَ آتَیناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَإِنَّ فَریقاً مِنْهُمْ لَیَکتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ       88

(159) أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُون...................................................................... 72

(166) وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأَسْبَابُ......................................................................................... 430

(173) إِنَّما حَرَّمَ عَلَیکُمُ الْمَیتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزیرِ وَما أُهِلَّ بِهِ لِغَیرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیرَ باغٍ وَلا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ    44

(179) وَلَكُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ....................................... 519

(185) هُدًى لِّلنَّاس........................................................................................................ 242

(213) کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَمُنْذِرینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَینَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ ...        56, 57, 286, 287

(217) وَلاَ یَزَالُونَ یُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّىَ یَرُدُّوكُمْ عَن دِینِكُمْ................................................... 460

(222) إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ و‏یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِین.............................................................. 222

(256) فَمَنْ یَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا... 564

(256) لاَ إِكْرَاهَ فِی الدِّین............................................................................................... 306

(260) رَبِّ أَرِنی‏ كَیفَ تُحْیِ الْمَوْتى................................................................................ 198

(261) وَاللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاء وَاللَّهُ واسِعٌ عَلیم........................................................... 376

(267) یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الأَرْضِ... 406

(279) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّه.................................................................... 516

(3) آل عمران

(18) شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ           194

(28) لا یَتَّخِذِ الْمُؤمِنُونَ الْكافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤمِنِینَ وَمَنْ یَفْعَلْ ذلِكَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِی شَیْءٍ إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاة       45

(33) إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْراهیمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمینَ....................... 248

(34) ذُرِّیةً بَعْضُهَا مِن بَعْض............................................................................................. 225

(64) قُلْ یا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلی كَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَبَیْنَكُمْ................................. 295, 322

(92) لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ..................................................................... 406

(102) یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُون................ 561

(103) وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَلا تَفَرَّقُوا........................................................ 61, 564

(104) وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیرِ وَیَأْمُرُونَ بِالمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ المُنکَرِ وَأُولئِکَ هُمُ المُفْلِحُون    351

(110) كُنتُمْ خَیرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ 478

(123) وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ............................... 468

(124) إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَلَن یَكْفِیَكُمْ أَن یُمِدَّكُمْ رَبُّكُم بِثَلاَثَةِ آلاَفٍ مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُنزَلِینَ 468

(125) بَلَى إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَیأْتُوكُم مِّن فَوْرِهِمْ هَذَا یُمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بِخَمْسَةِ آلافٍ مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُسَوِّمِین   468

(126) وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلاَّ بُشْرَى لَكُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُم بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَكِیمِ           469

(133) جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ......................................................................... 251

(146) اللّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ............................................................................................. 222

(164) لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَالْحِکمَةَ وَإِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی‏ ضَلالٍ مُبینٍ................................................................................................................ 134

(179) وَمَا كَانَ اللّهُ لِیُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَیبِ وَلَكِنَّ اللّهَ یَجْتَبِی مِن رُّسُلِهِ مَن یَشَاءُ.. 248, 279

(190) إِنَّ فی‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیلِ وَالنَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ... 233

(191) الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللّهَ قِیامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ...  233

(4) نساء

(1) وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذی تَسائَلُونَ بِهِ وَالأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَیكُمْ رَقیباً............................. 488

(5) وَلا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتی‏ جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِیاماً وَارْزُقُوهُمْ فیها وَاكْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً    539

(58) إِنَّ اللّهَ یأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا......................................................... 350

(59) یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنكُم....................... 358

(69) وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقینَ وَالشُّهَداءِ وَالصَّالِحینَ وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفیقاً           113, 117

(77) كُفُّوا أَیدِیَكُم........................................................................................................... 450

(83) ولَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى‏ أُولِی الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُم........... 463

(150) إِنَّ الَّذینَ یَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَیُریدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَینَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَیَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ...         390

(151) أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنا لِلْكافِرینَ عَذاباً مُهینا.................................... 390

(165) رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَمُنْذِرینَ لِئَلاَّ یَکونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ......... 60, 305

(5) مائده

(18) وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُه................................................... 289

(32) مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا................ 518

(38) وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیدِیَهُما........................................................................ 515

(54) ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَاللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ................................................... 179

(90) یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیسِرُ وَالأنْصابُ وَالأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیطانِ 347

(97) جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَیتَ الْحَرَامَ قِیامًا لِّلنَّاسِ........................................................... 422

(99) وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ.................................................................................... 304

(6) انعام

(19) وَأُوحِیَ إِلَیَّ هَذَا الْقُرآنُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ......................................................... 350

(42) وَلَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‏ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ...... 235

(52) وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیبِ لا یَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَیَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ یَعْلَمُها...         167

(63) لَّئِنْ أَنجَانَا مِنْ هَـذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِین............................................................ 175

(92) وَهذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذی بَینَ یَدَیهِ وَلِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى‏ وَمَنْ حَوْلَها.... 348

(97) وَهُوَ الَّذی جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فی‏ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ............................ 241

(100) وَخَرَقُوا لَهُ بَنینَ وَبَناتٍ بِغَیرِ عِلْمٍ سُبْحانَهُ وَتَعالى‏ عَمَّا یَصِفُونَ............................. 291

(108) وَلا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیرِ عِلْمٍ کَذلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ...       71

(112) وَکَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطینَ الإِنْسِ وَالْجِنِّ یُوحِی‏ بَعْضُهُمْ إِلی‏ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً  119

(121) إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیوحُونَ إِلَی أَوْلِیآئِهِمْ لِیُجادِلُوکُم.................................................... 119

(136) ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالأَنْعَام...................................................................................... 213

(151) قُلْ تَعَالَوْاْ أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَیكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُواْ بِهِ شَیئًا وَبِالْوَالِدَینِ إِحْسَانًا....... 534

(157) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن کذَّبَ بِآیاتِ اللّهِ........................................................................... 58

(161) قُلْ إِنَّنِی هَدَانِی رَبِّی إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ دِینًا قِیَمًا مِّلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِینَ          434

(162) قُلْ إِنَّ صَلاتی‏ وَنُسُكی‏ وَمَحْیایَ وَمَماتی‏ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین.................................. 168

(165) وَهُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الأرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فی‏ ما آتاکُم 51

(7) اعراف

(11) وَلَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ.................................................................................... 228

(12) أَنَا خَیرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنی‏ مِنْ نارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ....................................................... 388

(30) وَمَا تَشَاؤُونَ إِلاَّ أَن یَشَاء اللَّهُ................................................................................. 210

(54) خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ.................................................................. 275

(57) وَهُوَ الَّذی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَینَ یَدَی رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ... 165

(69) فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُون............................................................................ 134

(85) وَإِلى‏ مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیباً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَیرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ...     533

(94) وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِّن نَّبِیٍّ إِلاَّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ.... 235

(96) وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالأَرْض........... 409

(138) یا مُوسَى اجْعَل لَّنَا إِلَـهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ................................................................. 380

(179) وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ........................................................... 205

(195) أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیدٍ یَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها     173

(8) انفال

(41) وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَیءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی‏ وَالْیَتامی‏ وَالْمَساکینِ وَابْنِ السَّبیلِ 91

(42) وَلَوْ تَوَاعَدتُّمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعَادِ وَلَـكِن لِّیقْضِیَ اللّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولاً................. 467

(55) إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الَّذِینَ كَفَرُواْ فَهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ............................................. 451

(67) تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَاللّهُ یرِیدُ الآخِرَةَ................................................................ 215

(9) توبه

(30) وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیرٌ ابْنُ اللّهِ.................................................................................... 289

(31) اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسیحَ ابْنَ مَرْیمَ وَما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا یُشْرِكُون................................................................................................................................... 554

(33) هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ 277

(34) یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ کثیراً مِنَ الأَحْبارِ وَالرُّهْبانِ لَیَأْکلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ...       98

(60) إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَالْمَساكینِ وَالْعامِلینَ عَلَیها وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِی الرِّقابِ... 321, 401

(71) وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّكَاةَ  477

(75) وَمِنْهُم مَّنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ............ 530

(76) فَلَمَّا آتَاهُم مِّن فَضْلِهِ بَخِلُواْ بِهِ وَتَوَلَّواْ وَهُم مُّعْرِضُونَ.............................................. 530

(77) فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِی قُلُوبِهِمْ إِلَى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُواْ اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُواْ یَكْذِبُونَ 530

(103) خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّیهِم بِهَا....................................................... 407

(111) إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ...           526

(10) یونس

(22) هُوَ الَّذی یُسَیِّرُكُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّى إِذا كُنْتُمْ فِی الْفُلْكِ وَ جَرَینَ بِهِمْ بِریحٍ طَیِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها ریحٌ عاصِفٌ...    373

(31) وَمَنْ یُدَبِّرُ الأَمْرَ فَسَیقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلا تَتَّقُونَ..................................................... 292

(32) فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ..................................................................................... 320

(59) قُلْ أَرَأَیتُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَحَلالاً قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ            213, 443, 556

(100) وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ................................................................. 213

(107) وَإِنْ یمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِنْ یُرِدْكَ بِخَیرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِه..... 165

(11) هود

(86) بَقِیَّتُ اللّهِ خَیرٌ لَّكُم................................................................................................ 358

(107) خالِدینَ فیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَالأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما یُریدُ 211

(108) وَأَمَّا الَّذینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خالِدینَ فیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَالأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَیرَ مَجْذُوذٍ   211, 473

(115) وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ............................................................. 453

(12) یوسف

 (88) یا أَیُّهَا الْعَزیزُ مَسَّنا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقینَ 25

(90) قَالَ أَنَاْ یُوسُفُ وَهَذَا أَخِی قَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَینَا إِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِین       470

(106) وَما یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَهُمْ مُشْرِكُون................................................. 161, 551

(13) رعد

(39) یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَیُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ......................................................... 257

(14) ابراهیم

(1) الر كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى‏ صِراطِ الْعَزیزِ الْحَمیدِ         208

(7) وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِن شَکَرْتُمْ لأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ............ 143, 148

(18) مَثَلُ الَّذِینَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ لاَّ یَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُواْ عَلَى شَیءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعیدُ     374

(28) أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ بَدَّلُواْ نِعْمَةَ اللّهِ کُفْرًا وَأَحَلُّواْ قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ.............................. 116

(48) یَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْضُ غَیرَ الأَرْضِ وَالسَّماواتُ وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ..................... 253

 (15) حجر

(21) وَإِنْ مِنْ شَی‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ‏..................................... 258

(28) وَإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ.................. 274

(29) فَإِذا سَوَّیتُهُ وَنَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدین‏‏...................... 198, 253, 274

(33) لَمْ أَكُن لِّأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ.......................... 391, 392

(34) فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِیمٌ...................................................................................... 391

(35) وَإِنَّ عَلَیكَ اللَّعْنَةَ إِلَى یَوْمِ الدِّینِ............................................................................ 391

(47) وَنَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ.................................. 430

(16) نحل

(18) وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحیمٌ................................... 115, 137

(32) الَّذینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَیِّبینَ یقُولُونَ سَلامٌ عَلَیكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ 237

(36) وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوت........................... 310

(51) وَقَالَ اللّهُ لاَ تَتَّخِذُواْ إِلـهَینِ اثْنَینِ.......................................................................... 289

(62) وَیَجْعَلُونَ لِلّهِ مَا یَكْرَهُونَ........................................................................................ 291

(67) وَمِنْ ثَمَراتِ النَّخیلِ وَالأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَرِزْقاً حَسَناً إِنَّ فی‏ ذلِكَ لآیَةً لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ          540

(68) وَأَوْحی‏ رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذی مِنَ الْجِبالِ بُیوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا یَعْرِشُونَ.. 119

(75) عَبْدًا مَّمْلُوكًا لاَّ یَقْدِرُ عَلَى شَیءٍ............................................................................ 387

(96) مَا عِندَكُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ........................................................................... 375

(97) مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً........................ 315

(106) مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إیمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإیمان وَلکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ..................................................................................................................................... 43

(125) ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ...... 308

(17) اسراء

 (23) وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیاهُ وَبِالْوَالِدَینِ إِحْسَاناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ...           487

(26) وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ.................................................................................................. 91

(85) وَمَا أُوتِیتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلا................................................................................. 194

(102) لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هَـؤُلاء إِلاَّ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ..................................... 298

(18) كهف

(23) وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا.................................................................... 210

(24) إِلاَّ أَن یَشَاءَ اللَّهُ وَاذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسیتَ................................................................. 210

(19) مریم

(10) آیتُک أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَیالٍ سَوِیّاً.................................................................. 118

(11) فَخَرَجَ عَلی‏ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحی‏ إِلَیهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُکرَةً وَعَشِیّاً.................. 118

(31) وَ جَعَلَنی‏ مُبارَكاً أَینَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانی‏ بِالصَّلاةِ وَالزَّكاةِ ما دُمْتُ حَیّاً....... 386, 399

(67) أَوَلا یذْكُرُ الإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ یَكُ شَیئا............................................. 250

(90) تَكادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا................... 290, 295

(91) أَن دَعَوْا لِلرَّحْمَنِ وَلَدًا............................................................................................ 295

(95) وَكُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَرْدًا................................................................................... 429

(20) طه

(13) وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَى............................................................................ 248

(63) قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ یُریدانِ أَنْ یُخْرِجاکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِما وَیَذْهَبا بِطَریقَتِکُمُ الْمُثْلی           41

(84) وَعَجِلْتُ إِلَیكَ رَبِّ لِتَرْضَى.................................................................................... 239

(114) قُل رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا.............................................................................................. 149

(115) وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا......................................... 357

(21) انبیاء

 (30) وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَیءٍ حَیٍّ............................................................................ 200

(72) وَوَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَیعْقُوبَ نافِلَةً وَکُلاًّ جَعَلْنا صالِحین........................................... 120

(73) وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَینا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیراتِ.................................... 120

(105) وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ............. 277

(22) حج

(5) فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَّقَةٍ وَغَیرِ مُخَلَّقَةٍ 200

(11) خَسِرَ الدُّنْیا وَالآخِرَةَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ..................................................... 475

(27) وَأَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یأْتُوكَ رِجالاً وَعَلى‏ كُلِّ ضامِرٍ یَأْتینَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمیق.. 425

(28) لِیَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَیَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِی أَیَّامٍ مَّعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُم مِّن بَهِیمَةِ الأَنْعَامِ...   422

(38) إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ................. 443, 449

(39) أُذِنَ لِلَّذینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ نَصْرِهِمْ لَقَدیرٌ................................ 449

(40) الَّذینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ.................................. 449

(41) الَّذِینَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فِی الأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الأُمُورِ   477

(47) إِنَّ یوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ.............................................................. 275

(23) مؤمنون

(101) فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَینَهُمْ یَوْمَئِذٍ........................................................ 429

(24) نور

(2) الزَّانِیةُ وَالزَّانی‏ فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فی‏ دینِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الآخِرِ...            517

(23) إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلاتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ 541

(35) اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْض......................................................................... 185, 252

(40) أَوْ كَظُلُماتٍ فی‏ بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ................. 375

(25) فرقان

(23) وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُورًا.............................................. 315

(43) أَفَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ.................................................................................... 298

(60) وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمَنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمَنُ أَنَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا...................... 292

(26) شعراء

(22) وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِی إِسْرَائِیل...................................................... 299

(23) قالَ فِرْعَوْنُ وَما رَبُّ الْعالَمینَ................................................................................. 297

(24) قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَما بَینَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنینَ....................................... 297

(25) قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَلا تَسْتَمِعُونَ................................................................................... 297

(27) نمل

(1) تِلْكَ آیاتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبینٍ.............................................................................. 399

(2) هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُؤْمِنینَ........................................................................................... 399

(3) الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ............................... 400

(14) وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا........................................................... 299

 (62) أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَیَكْشِفُ السُّوءَ وَیَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الأَرْضِ أَإِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلیلاً ما تَذَكَّرُونَ   173

(28) قصص

(4) إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِی الأَرْضِ....................................................................................... 300

(38) مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَیرِی................................................................................. 297

 (83) تِلْكَ الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوًّا فِی الأَرْضِ وَلا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ    65, 299

(29) عنكبوت

(7) وَالَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیئاتِهِمْ وَلَنَجْزِینَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذی كانُوا یَعْمَلُونَ  376

(27) وَآتَینَاهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا وَإِنَّهُ فِی الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ......................................... 515

(61) لَیقُولُنَّ اللَّهُ.............................................................................................................. 372

(64) وَما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ كانُوا یَعْلَمُونَ 332, 508

(65) فَإِذا رَكِبُوا فِی الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِكُونَ      175

 (30) روم

(30) فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُون       171

(41) ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَیدِی النَّاسِ لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَّذی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ           513

(31) لقمان

(13) وَإِذْ قالَ لُقْمانُ لِإِبْنِهِ وَهُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِكْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِیم......... 550

(14) وَوَصَّینَا الإِنْسانَ بِوالِدَیهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى‏ وَهْنٍ وَفِصالُهُ فی‏ عامَینِ أَنِ اشْكُرْ لی‏ وَلِوالِدَیكَ إِلَیَّ الْمَصیرُ       155, 488

(20) أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَما فِی الأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَیکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَباطِنَةً...       115, 135

(32) إِذَا غَشَِیهُم مَّوْجٌ................................................................................................... 175

(32) سجده

(7) الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیءٍ خَلَقَه...................................................................................... 51

(34) سبأ

(13) وَقَلِیلٌ مِّنْ عِبَادِیَ الشَّکور..................................................................................... 155

(24) قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماواتِ وَالأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلی‏ هُدًی أَوْ فی‏ ضَلالٍ مُبینٍ            81

(35) فاطر

(24) إِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خلا فِیهَا نَذِیرٌ................................................................................. 559

(28) إِنَّما یخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ................................................................ 563, 566

(45) وَلَوْ یُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى‏ ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ وَلكِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى...       514

(36) یس

(9) وَجَعَلْنَا مِن بَینِ أَیدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَینَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ................ 64

(10) وَسَوَاءٌ عَلَیهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ...................................................... 64

(11) إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکرَ وَخَشِیَ الرَّحْمَنَ بِالْغَیبِ...................................................... 64

(82) إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُون................................. 109, 202, 276

 (37) صافات

(96) وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَما تَعْمَلُونَ....................................................................................... 165

(102) فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَری قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّابِرِین.......................................................................................................... 419, 420

(103) فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ....................................................................................... 420

(104) وَنَادَینَاهُ أَنْ یا إِبْرَاهِیمُ.......................................................................................... 420

(105) قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ.......................................... 419, 420

(106) إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبینُ...................................................................................... 420

(107) وَ فَدَیناهُ بِذِبْحٍ عَظیمٍ............................................................................................ 420

(39) زمر

(3) مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى......................................................................... 290

(11) قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ......................................................... 552

(20) لَهُمْ غُرَفٌ مِّن فَوْقِهَا غُرَفٌ مَّبْنِیَّةٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ..................................... 381

(69) وَأَشْرَقَتِ الأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا.................................................................................... 252

(40) غافر

(34) وَلَقَدْ جَاءَكُمْ یُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فىِ شَكٍّ‏ّ مِّمَّا جَاءَكُم بِهِ............... 379

(36) وَقالَ فِرْعَوْنُ یا هامانُ ابْنِ لی‏ صَرْحاً لَعَلِّی أَبْلُغُ الأَسْبابَ..................................... 298

(37) أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى‏ إِلهِ مُوسى‏ وَإِنِّی لَأَظُنُّهُ كاذِباً.................................... 298

(68) هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ فَإِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ كُنْ فَیَكُون............... 207, 208

(78) مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ........................................... 351

(41) فصلت

(17) وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمی‏ عَلَی الْهُدی‏ فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما کانُوا یَکسِبُونَ‏    125

(42) شوری

(13) شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّی بِهِ نُوحاً وَالَّذی أَوْحَینا إِلَیکَ وَما وَصَّینا بِهِ إِبْراهیمَ وَمُوسی‏ وَعیسی‏ أَنْ أَقیمُوا الدِّینَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فیهِ   60, 61

(30) وَمَا أَصَابَكُم مِّن مُّصِیبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَیدِیكُمْ وَیعْفُوا عَن كَثِیر................................ 513

(52) وَكَذلِكَ أَوْحَینا إِلَیكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْری مَا الْكِتابُ وَلاَ الإیمانُ....... 258

(43) زخرف

(9) وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَالأَرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزیزُ الْعَلیم.................. 172

(45) جاثیه

(24) وَقالُوا ما هِی إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَنَحْیا وَما یُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّونَ        509

(46) احقاف

(15) وَوَصَّینَا الإِنسَانَ بِوَالِدَیهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاثُونَ شَهْرًا حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ 455

(20) أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِكُمْ فِی حَیاتِكُمُ الدُّنْیا وَاسْتَمْتَعْتُم بِهَا فَالْیوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِی الأَرْضِ بِغَیرِ الْحَقِّ وَبِما كُنْتُمْ تَفْسُقُونَ................................................................................................................................... 376

(35) فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ.................................................................. 452

(47) محمد

(15) أَنْهَارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِینَ.................................................................................. 382

(17) وَالَّذینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدیً وَآتاهُمْ تَقْواهُم........................................................... 125

(19) فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ......................................................................................... 194

(36) إِنَّمَا الحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَلَهْوٌ..................................................................................... 405

(49) حجرات

(7) وَلکِنَّ اللهَ حَبَّبَ إِلَیکُمُ الإیمانَ وَزَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ إِلَیکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُون        123

(14) قَالَتِ الأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ 371

 (51) ذاریات

(56) وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ.......................... 238, 314, 393, 499, 546

(52) طور

(39) أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَلَكُمُ الْبَنُونَ....................................................................................... 291

(53) نجم

(11) ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى.......................................................................................... 178

(54) قمر

(54) إِنَّ الْمُتَّقینَ فی‏ جَنَّاتٍ وَنَهَر.................................................................................... 547

(55) فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُّقْتَدِرٍ....................................................... 60, 116, 547

(55) رحمان

(13) فَبِأَی آلاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَان....................................................................................... 134

(14) خَلَقَ الإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ........................................................................ 200

(59) حشر

(2) وَظَنُّوا أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ.......................................................................... 90

(6) وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیهِ مِنْ خَیلٍ وَلا رِکابٍ وَلَکنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَی مَن یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ 90

(9) وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون.............................................................. 500

(61) صف

(10) یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجیكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلیمٍ....................... 527

(11) تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجاهِدُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَیرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ    527

(62) جمعه

(6) قُلْ یا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ        329

(63) منافقون

(8) یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی الْمَدینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الأَعَزُّ مِنْهَا الأَذَلَّ.......................................... 89

(65) طلاق

(2) وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا................................................................................. 408

(3) وَیرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لاَ یَحْتَسِبُ................................................................................... 408

(66) تحریم

(11) رَبِّ ابْنِ لِی عِندَکَ بَیتًا فِی الْجَنَّةِ........................................................................... 116

(67) ملك

(2) الَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزیزُ الْغَفُورُ................. 509

(68) قلم

(52) وَما هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمین........................................................................................ 355

(70) معارج

(43) یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الأَجْداثِ سِراعاً كَأَنَّهُمْ إِلى‏ نُصُبٍ یُوفِضُون............................... 347

(75) قیامه

(22) وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ................................................................................................ 186

(23) إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ........................................................................................................ 186

(76) انسان

(1) هَلْ أَتَى عَلَى الإِنسَانِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یَكُن شَیئًا مَّذْكُورًا.................................... 250

(3) إِنَّا هَدَیناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً.................................................................. 537

(4) إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرینَ سَلاسِلَ وَأَغْلالاً وَسَعیراً.............................................................. 54

(21) وَحُلُّوا أسَاوِرَ مِنْ فِضَّةٍ........................................................................................... 351

(26) وَمِنَ اللَّیلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَیلاً طَوِیلاً................................................................ 396

 (79) نازعات

(40) وَأَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى................................................... 566

(41) فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِی الْمَأْوى........................................................................................... 566

(87) اعلی

(2) الَّذی خَلَقَ فَسَوَّى.................................................................................................... 228

(14) قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّى.................................................................................................. 474

(15) وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى.............................................................................................. 474

(16) بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا.......................................................................................... 474

(17) وَالآخِرَةُ خَیرٌ وَأَبْقَى............................................................................................... 474

 (89) فجر

(22) جَاءَ رَبُّک............................................................................................................... 224

(24) یقُولُ یا لَیتَنی‏ قَدَّمْتُ لِحَیاتی.................................................................................. 508

(90) بلد

(4) لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِی كَبَدٍ............................................................................. 455, 466

(91) شمس

(8) فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا........................................................................................... 121

(93) ضحی

(6) أَلَمْ یَجِدْكَ یَتیماً فَآوى............................................................................................. 259

(7) وَوَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى............................................................................................... 259

(94) شرح

(1) أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَك............................................................................................. 259

(2) وَوَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَك................................................................................................ 259

(3) الَّذی أَنْقَضَ ظَهْرَك................................................................................................... 259

(4) وَرَفَعْنا لَكَ ذِكْرَك..................................................................................................... 259

(95) تین

(4) لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسانَ فی‏ أَحْسَنِ تَقْویمٍ........................................................................ 549

(5) ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلینَ........................................................................................... 549

(6) إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیرُ مَمْنُونٍ......................................... 549

(96) علق

(1) اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذی خَلَقَ....................................................................................... 276

(98) بینه

(6) إِنَّ الَّذینَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَالْمُشْرِكینَ فی‏ نارِ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ 519, 550

(102) تكاثر

(8) ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیم...................................................................................... 114

(103) عصر

(1) وَالْعَصْرِ...................................................................................................................... 453

(2) إِنَّ الإِنسَانَ لَفِی خُسْر..................................................................................... 315, 453

(3) إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ.... 315, 453, 464

(109) كافرون

(1) قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُون.................................................................................................... 55

(6) لَکمْ دینُکُمْ وَلِیَ دین.................................................................................................... 55

روایات

حدیث قدسی

إنّی وَضَعْتُ الرَّاحَةَ فِی الجَنّةِ وَالنَّاسُ یَطْلُبُونَهُ فِی الدُّنیا فَلَمْ یَجِدُوهَا أبدا...................... 465

ای ملائكة من! نگاه كنید به كنیزم فاطمه(علیها السلام)، خانم كنیزان من، درحالی‌كه در مقابل من ایستاده است ...  224

لا یَزَالُ عَبْدِی یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّوَافِلِ مُخْلِصاً لِی حَتَّی أُحِبَّهُ............................................. 329

مَا تَرَدَّدْتُ فِی شَی‏ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ مِثْلَ مَا تَرَدَّدْتُ فِی قَبْضِ نَفْسِ الْمُؤْمِنِ یَكْرَهُ الْمَوْتَ وَأَكْرَهُ مَسَاءَتَهُ وَلابُدَّ لَهُ مِنْه          336

یا رسول‌الله! اگر تو نبودی، عالم را خلق نمی‌کردم و اگر علی نبود، تو را نمی‌آفریدم ... 225

یا مَلائكَتی، وَیا سُكّانَ سَماواتِی، إِنّی مَا خَلَقْتُ سَمَاءً مَبْنِیَّةً، وَلا أَرْضَاً مَدْحِیَّةً، وَلا قَمَراً مُنِیراً...   227

پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)

آسمان بر مردی سایه نیفکنده و زمین مردی بر روی خود حمل نکرده که راست‏گوتر از ابوذر باشد      98

الصَّبْرُ ثَلاثَةٌ؛ صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصِیبَةِ، وَصَبْرٌ عِنْدَ الطَّاعَةِ، وَصَبْرٌ عَنِ الْمَعْصِیة......................... 455

اللَّهُمَّ وَلا تَكِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَینٍ أَبَداً..................................................................... 393

إِنَّ اللَّه(عزوجل) یَغْضبُ بِغَضَبِ فَاطِمَةَ وَیرْضَی لِرِضَاهَا.............................................................. 95

إِنَّ لِرَبِّكُمْ فِی أَیّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ أَلا فَتَعَرَّضُوا لَهَا.......................................................... 263

إِنِّی تَارِكٌ فِیكُمُ الثَّقَلَینِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا.................................................... 565

ثُمَّ خَلَقَ الْمَلائِكَةَ فَسَبَّحْنَا فَسَبَّحَتِ الْمَلائِكَةُ وَهَلَّلْنَا فَهَلَّلَتِ الْمَلائِكَةُ وَكَبَّرْنَا فَكَبَّرَتِ الْمَلائِكَةُ...     264

صُومُوا تصحّوا................................................................................................................. 413

فَجَاهِدْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَإِنَّكَ إِنْ تُقْتَلْ تَكُنْ حَیّاً عِنْدَ اللَّهِ تُرْزَق وَإِنْ تَمُتْ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُكَ عَلَى اللَّهِ...         495

فَوَ الَّذِی نَفْسِی بِیدِهِ لأُنْسُهُمَا بِكَ یَوْماً وَلَیلَةً خَیرٌ مِنْ جِهَادِ سَنَة.......................... 495, 496

لا خَیرَ فِی دِینٍ لَیسَ فِیهِ رُكُوعٌ وَسُجُود......................................................................... 388

‏لا یَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَلا ضَرّاً وَلا مَوْتاً وَلا حَیاةً وَلا نُشُوراً............................................ 387

لَتَتَّبِعُنَّ سَنَنَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ شِبْراً بِشِبْرٍ وَذِرَاعاً بِذِرَاعٍ حَتَّى لَوْ دَخَلَ أَحَدُهُمْ فِی جُحْرِ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوهُ        379

مَا مِنْ مَوْلُودٍ یُولَدُ إِلاَّ عَلَى الْفِطْرَةِ فَأَبَوَاهُ اللَّذَانِ یُهَوِّدَانِهِ وَیُنَصِّرَانِهِ وَیُمَجِّسَانِه................. 171

مَنْ قُتِلَ دُونَ مَظْلِمَتِهِ فَهُوَ شَهِیدٌ............................................................................ 447, 454

من و علی چهارده‌هزار سال پیش از خلقت حضرت آدم، نوری در محضر خدا بودیم... 251

یا جَابِرُ أوَّلُ مَا خَلَقَ اللهُ نُورُ نَبِیِّکَ.................................................................................. 250

یا مُبْتَدِئاً بِالنِّعَمِ قَبْلَ اسْتِحْقَاقِهَا....................................................................................... 132

امام علی(علیه السلام)

أَلاَ وَإِنِّی قَدْ دَعَوْتُكُمْ إِلَى قِتَالِ هَؤُلاَءِ الْقَوْمِ لَیلاً وَنَهَاراً وَسِرّاً وَإِعْلاَناً وَقُلْتُ لَكُمُ اُغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ یَغْزُوكُمْ...   461

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالاً........................................................................... 239

الرَّجُلُ لَیُعْجِبُهُ شِراكَ نَعْلِهِ فَیَدْخُلُ فِی هذِهِ الآیَةِ........................................................... 300

أللهمّ یا ذَا الْقُدْرَةِ الَّتِی صَدَرَ عَنْهَا الْعَالَم... ابْتَدَعْتَهُ... لا لِوَحْشَةٍ دَخَلَتْ عَلَیكَ إِذْ لا غَیرُكَ... 223

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى أَحَدٌ وَاحِدٌ تَفَرَّدَ فِی وَحْدَانِیَّتِهِ ثُمَّ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ فَصَارَتْ نُوراً........ 261

إِنَّ الْیوْمَ عَمَلٌ وَلا حِسَابَ وَغَداً حِسَابٌ وَلا عَمَل......................................................... 513

إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُکراً فَتِلْک عِبَادَةُ الأَحْرَارِ.............................................................. 143

ای اباذر! به‌راستی تو تنها برای خداوند سبحان خشم گرفتی. پس به همان کسی امید داشته باش که برای او خشم گرفته‏ای...           99

أَیُّهَا النَّاسُ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الأَرْضِ‏............ 303

دارٌ بِالْبَلاءِ مَحْفُوفَةٌ.......................................................................................................... 466

شناخت خدا برترین شناخت‌هاست..................................................................................... 103

كَمَالُ تَوْحِیدِهِ الإِخْلاَصُ لَهُ وَكَمَالُ الإِخْلاَصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیرُ الْمَوْصُوفِ ...   163, 164

لا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیةِ الْخَالقِ................................................................................ 490

لا یُدْرَى أَمِنْ سِنِی الدُّنْیا أَوْ مِنْ سِنِی الآخِرَةِ................................................................ 388

لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یقِیناً...................................................................................... 253

لَوْلاَ حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِر... لَألْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا............... 305

مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَلا طَمَعاً فِی جَنَّتِكَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُكَ‏... 552

وَاعْلَمُوا أَنَّ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْكَرِ لَمْ‏ یُقَرِّبَا أَجَلاً وَلَمْ یَقْطَعَا رِزْقاً................ 479

وَاللَّهِ لاَبْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّهِ................................................ 333

وَلَوْلا الأَجَلُ الَّذِی كَتَبَ اللَّهُ [لَهُمْ‏] عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ ... 328

وَمَا أَصْنَعُ بِفَدَک وَغَیرِ فَدَک.............................................................................................. 93

هَذَا كِتَابُ اللَّهِ الصَّامِتُ وَأَنَا كِتَابُ اللَّهِ النَّاطِق................................................................ 359

فاطمة زهرا(علیها السلام)

ابْتَدَعَ الأَشْیاءَ لاَ مِنْ شَی‏ءٍ كَانَ قَبْلَهَا، وَأَنْشَأَهَا بِلاَ احْتِذَاءِ أَمْثِلَةٍ امْتَثَلَهَا، كَوَّنَهَا بِقُدْرَتِهِ، وَذَرَأَهَا بِمَشِیَّتِهِ         197, 199, 200, 203, 205, 212, 213

ابْتَعَثَهُ اللَّهُ إِتْمَاماً لِأَمْرِهِ وَعَزِیمَةً عَلَى إِمْضَاءِ حُكْمِهِ وَإِنْفَاذاً لِمَقَادِیرِ حَتْمِهِ...................... 276

إذِ الخَلائِقُ بِالْغَیبِ مَكْنُونَةٌ وَبِسَتْرِ الأهَاوِیلِ مَصونَةٌ وَبِنهایةَ الْعَدَمِ مَقْرُونَة........................ 254

إِلاَّ تَثْبِیتاً لِحِكْمَتِهِ، وَتَنْبِیهاً عَلَى طَاعَتِهِ، وَإِظْهَاراً لِقُدْرَتِهِ، ودلالَةً عَلَى رُبُوبِیَّتِه وَتَعَبُّداً لِبَرِیَّتِهِ، وَإِعْزَازاً لِدَعْوَتِهِ ...           231, 233, 234

الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَی مَا أَنْعَمَ وَلَهُ الشُّکرُ عَلَی مَا أَلْهَمَ وَالثَّنَاءُ بِمَا قَدَّمَ........................... 105, 107

المُمْتَنِعُ عَنِ الأبْصَارِ رُؤْیتُهُ وَعَنِ الأوْهَامِ كیفِیَّتُهُ وَعَنِ الألْسُنِ صِفَتُهُ.............................. 183

أَنْتُمْ عِبَادَ اللَّهِ نُصْبُ أَمْرِهِ وَنَهْیهِ، وَحَمَلَةُ دِینِهِ وَوَحْیهِ، وَأُمَنَاءُ اللَّهِ عَلَى أَنْفُسِكُمْ ... 345, 348

ثُمَّ جَعَلَ الثَّوَابَ عَلَى طَاعَتِهِ، وَوَضَعَ الْعِقَابَ عَلَى مَعْصِیَتِهِ ذِیادَةً لِعِبَادِهِ مِنْ نَقِمَتِهِ وَحِیاشَةً لَهُمْ إِلَى جَنَّتِهِ      236

ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ إِلَیهِ قَبْضَ رَأْفَةٍ وَاخْتِیارٍ، وَرَغْبَةٍ وَإِیثَارٍ فَمُحمّد(صلى الله علیه وآله) مِنْ تَعَبِ هَذِهِ الدَّارِ فِی رَاحَةٍ، قَدْ حُفَّ بِالْمَلائِكَةِ الأَبْرَارِ ...        325

جَمَّ عَنِ الإِحْصَاءِ عَدَدُهَا وَنَأَی عَنِ الْجَزَاءِ أَمَدُهَا وَتَفَاوَتَ عَنِ الإِدْرَاک أَبَدُهَا............ 136

صَلَّی اللَّهُ عَلَی أَبِی نَبِیّهِ وَأَمِینِهِ عَلَی الْوَحْیِ وَصَفِیّهِ وَخِیرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَرَضِیّهِ، وَالسَّلامُ عَلَیهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكَاتُهُ       327

عَلَماً مِنَ اللَّهِ تَعَالَى بِمَآیلِ الأُمُورِ وَإِحَاطَةً بِحَوَادِثِ الدُّهُورِ وَمَعْرِفَةً بِمَوَاقِعِ الْمَقْدُورِ ... 271, 276

فَـاتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ، وَأَطِیعُوا اللَّهَ فِیمَا أَمَرَكُمْ بِهِ وَنَهَاكُمْ عَنْهُ ...    557, 562, 563

فَأَنَارَ اللَّهُ بِمُحَمَّد(صلى الله علیه وآله) ظُلَمَهَا، وَكَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَهَا، وَجَلَى عَنِ الأَبْصَارِ غُمَمَهَا، وَقَامَ فِی النَّاسِ بِالْهِدَایةِ، ،...           301, 307, 310

فَجَعَلَ اللَّهُ الإِیمَانَ تَطْهِیراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ وَالصَّلاةَ تَنْزِیهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْرِ وَالزَّكَاةَ تَزْكِیةً لِلنَّفْسِ ...  361, 363, 370, 385, 386, 394, 399, 401, 407, 411, 544

فَرَأَى الأُمَمَ فِرَقاً فِی أَدْیانِهَا، عُكَّفاً عَلَى نِیرَانِهَا، عَابِدَةً لِأَوْثَانِهَا، مُنْكِرَةً لِلَّهِ مَعَ عِرْفَانِهَا 281, 296, 300

کِتَابُ اللَّهِ النَّاطِق............................................................................................................. 358

مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ ابْتَدَأَهَا وَسُبُوغِ آلاَءٍ أَسْدَاهَا وَتَمَامِ مِنَنٍ أَوْلاَهَا؛ جَمَّ عَنِ الإِحْصَاءِ عَدَدُهَا ... 131, 132, 133

مِنْ غَیرِ حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَى تَكْوِینِهَا، وَلاَ فَائِدَةٍ لَهُ فِی تَصْوِیرِهَا................................. 217, 228

وَأَشْهَدُ أَنَّ أَبِی مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ إخْتَارَهُ قَبْلَ أَنْ أرْسَلَهُ وَسَمّاهُ قَبْلَ أن اجْتَباهُ وَاصْطَفاهُ قَبْلَ أن ابْتَعَثَهُ..  247

وَأَشْهَدُ أَنَّ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِیكَ لَهُ، كَلِمَةٌ جَعَلَ الإِخْلاَصَ تَأْوِیلَهَا، .............. 157,
168, 178, 181

وَالْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَامَّةِ............................................................................ 470, 485

وَالثَّنَاءُ بِمَا قَدَّمَ................................................................................................................. 130

وَالْجِهَادَ عِزّاً لِلإِسْلامِ............................................................................................. 439, 452

وَالْحَجَّ تَشْییداً لِلدِّینِ............................................................................................. 415, 423

وَالصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَى اسْتِیجَابِ الأَجْرِ................................................................................ 452

وَالصِّیامَ تَثْبِیتاً لِلإِخْلاَصِ................................................................................................. 411

وَالْعَدْلَ تَنْسِیقاً لِلْقُلُوبِ، وَطَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ، وَإِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَةِ................. 427, 432

وَالْقُرْآنُ الصَّادِقُ، وَالنُّورُ السَّاطِعُ وَالضِّیاءُ اللاَّمِعُ، بَیِّنَةٌ بَصَائِرُهُ، مُنْكَشِفَةٌ سَرَائِرُهُ، ............. 359

وَالْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ......................................................................................... 501, 520

وَالنَّهْیَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزِیهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَاجْتِنَابَ الْقَذْفِ حِجَاباً عَنِ اللَّعْنَةِ، وَتَرْكَ السَّرِقَةِ إِیجَاباً لِلْعِفَّةِ 534, 541, 543

وَالْوَفَاءَ بِالنَّذْرِ تَعْرِیضاً لِلْمَغْفِرَةِ، وَتَوْفِیَةَ الْمَكَاییلِ وَالْمَوَازِینِ تَغْییراً لِلْبَخْسِ............ 520, 532

وَأُمَنَاءُ اللَّهِ عَلَى أَنْفُسِكُمْ، وَبُلَغَاؤُهُ إِلَى الأُمَمِ حَوْلَکُمْ....................................................... 356

وَبِرَّ الْوَالِدَینِ وِقَایةً مِنَ السُّخْطِ وَصِلَةَ الأَرْحَامِ مَنْسَأَةً فِی الْعُمُرِ وَمَنْمَاةً لِلْعَدَدِ...... 486, 495

وَبَقِیَّةٌ اسْتَخْلَفَهَا عَلَیكُمْ.................................................................................................... 358

وَحَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ إِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِیَّةِ.................................. 363, 385, 544, 554, 557

وَزَعِیمُ حَقٍّ لَهُ فِیكُمْ........................................................................................................ 357

وَعَهْدٌ قَدَّمَهُ إِلَیكُمْ............................................................................................................ 357

وَلَهُ‏ الشُّکرُ عَلَی‏ مَا أَلْهَمَ.............................................................................. 117, 127, 130

وَنَدَبَهُمْ لِاسْتِزَادَتِهَا بِالشُّکرِ لِاتِّصَالِهَا، وَاسْتَحْمَدَ إِلَی الْخَلاَئِقِ بِإِجْزَالِهَا، وَثَنَّی بِالنَّدْبِ إِلَی أَمْثَالِهاَ      145, 146, 154

امام حسین(علیه السلام)

إلهی تَقَدَّسَ رِضَاکَ أنْ تَکُونَ لَهُ عِلَةٌ مِنْکَ، فَکَیفَ یکُونُ لَهُ عِلَةٌ مِنِّی................. 156, 239

أَیكُونُ لِغَیرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیسَ لَكَ حَتَّى یكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ................................. 180

امام سجاد(علیه السلام)

بِذِکْرِکَ عَاشَ قَلْبِی.......................................................................................................... 232

عَلَیكُمْ بِأَدَاءِ الأَمَانَةِ فَوَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّدا(صلى الله علیه وآله) بِالْحَقِّ نَبِیاً لَوْ أَنَّ قَاتِلَ أَبِی الْحُسَینِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِب(علیه السلام) ائْتَمَنَنِی ...   524

فَحَقُّ أُمِّكَ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهَا حَمَلَتْكَ حَیثُ لا یَحْمِلُ أَحَدٌ أَحَداً وَأَطْعَمَتْكَ مِنْ ثَمَرَةِ قَلْبِهَا مَا لا یُطْعِمُ أَحَدٌ أَحَداً...         492

مَا مِنْ خُطْوَةٍ أَحَبُّ إِلَى اللَّه(عزوجل) مِنْ خُطْوَتَینِ خُطْوَة یَسُدُّ بِهَا الْمُؤْمِنُ صَفّاً فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَخُطْوَة إِلَى ذِی رَحِمٍ قَاطِعٍ   491

یا نَعِیمِی وَجَنَّتِی، یا دُنْیایَ وَآخِرَتِی................................................................................ 232

امام باقر(علیه السلام)

إِنَّ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْی عَنِ الْمُنْكَرِ فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بِهَا تُقَامُ‏ الْفَرَائِضُ......................... 350

إِنَّهُ كَانُوا قَبْلَ نُوحٍ أُمَّةً وَاحِدَةً عَلَى فِطْرَةِ اللَّه................................................................. 286

كُلَّمَا مَیزْتُمُوهُ بِأَوْهَامِكُمْ فِی أَدَقِّ مَعَانِیهِ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُكُمْ مَرْدُودٌ إِلَیكُمْ................. 180

كُنَّا نُوراً بَینَ یدَی اللَّهِ قَبْلَ خَلْقِ خَلْقِهِ فَلَمَّا خَلَقَ الْخَلْقَ سَبَّحْنَا فَسَبَّحُوا وَهَلَّلْنَا فَهَلَّلُوا وَكَبَّرْنَا فَكَبَّرُوا          262

لَعَلَّ النَّمْلَ الصِّغَارَ تَتَوَهَّمُ أَنَّ لِلّهِ تَعالى زبَانِیتَینِ فَإِنَّ ذَلِكَ كَمَالُها وَیتَوَهَّمُ أَنَّ عَدَمَها نُقْصَانٌ لِمَنْ لا یتَّصِفُ بِهِمَا            186

وَاجْعَلٔ نَفْسِی... مُشْتَاقَةً إلی فَرْحَةِِ لِقَائِکَ................................................................... 328

امام صادق(علیه السلام)

التَّقِیَّةُ دِینِی وَدِینُ آبَائِی...................................................................................................... 45

أَمَّا إِلَیكَ فَلا................................................................................................................... 511

أمَا وَاللهِ لَقَدْ حَضَرَ أَجَلُکَ مَرَّتَیْنِ کُلَّ ذَلِکَ یُؤَخَّرُ........................................................... 498

إِنَّ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْكَرِ سَبِیلُ الأَنْبِیاءِ وَمِنْهَاجُ الصُّلَحَاءِ فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِضُ...     478

أَنْ تَجْعَلَنِی بِرَحْمَتِكَ مِمَّنْ خِرْتَ لَهُ لَیْلَةَ الْقَدْرِ وَجَعَلْتَهَا لَهُ خَیْراً مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ.............. 328

خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِیئَةَ بِنَفْسِهَا ثُمَّ خَلَقَ الأَشْیاءَ بِالْمَشِیئَةِ............................................. 206, 207

فَطَرَهُمْ عَلَى التَّوْحِیدِ....................................................................................................... 171

مَنْ صَلَّی مَعَهُمْ فِی الصَّفِّ الأَوَّلِ کانَ کَمَنْ صَلَّی خَلْفَ رَسُولِ اللَّهِ.................................... 80

مَنْ عَرَفَ فَاطِمَةَ حَقَّ‏ مَعْرِفَتِهَا فَقَدْ أَدْرَکَ لَیْلَةَ الْقَدْرِ.......................................................... 23

نَظَرْتُ فِی مُصْحَفِ فَاطِمَة................................................................................................ 129

وَاللَّهِ مَا صَلَّوْا وَلا صَامُوا لَهُمْ وَلَكِنَّهُمْ أَحَلُّوا لَهُمْ حَرَاماً وَحَرَّمُوا عَلَیهِمْ حَلالاً فَاتَّبَعُوهُم 555

یا مُیسِّرُ لَقَدْ زِیدَ فِی عُمُرِكَ فَأَیّ شَی‏ءٍ تَعْمَلُ................................................................. 498

امام کاظم(علیه السلام)

اللَّهُمَّ إنِّی أسْئَلُکَ... بِالاسْمِ الَّذِی حَجَبْتَهُ عَنْ خَلْقِكَ فَلَمْ یَخْرُجْ مِنْكَ إِلاَّ إِلَیكَ.......... 207

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ اللَّهُمَّ إِنَّ رَسُولَكَ الصَّادِقَ الْمُصَدَّقَ صَلَوَاتُكَ عَلَیهِ وَآلِهِ... 336

لَیسَ عِنْدَ رَبِّکَ صَباحٌ ولا مَساءٌ..................................................................................... 255

امام رضا(علیه السلام)

أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّه(عزوجل) أَرْوَاحُنَا فَأَنْطَقَهَا بِتَوْحِیدِهِ وَتَمْجِیدِهِ ثُمَّ خَلَقَ الْمَلائِكَةَ.................... 265

هِی‏ الْهَنْدَسَةُ..................................................................................................................... 272

امام هادی(علیه السلام)

خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ حَتَّى مَنَّ عَلَینَا بِكُمْ.................................... 266

فَبَلَغَ اللَّهُ بِكُمْ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكرَّمِینَ وَأَعْلَى مَنَازِلِ الْمُقَرَّبِینَ وَأَرْفَعَ دَرَجَاتِ الْمُرْسَلِینَ... 270

وَجَعَلَ صَلاتَنَا عَلَیكُمْ وَمَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وِلایتِكُمْ طِیباً لِخَلْقِنَا وَطَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَتَزْكِیةً لَنا وَكَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا       269

امام حسن عسکری(علیه السلام)

قُلُوبُنَا أَوْعِیةٌ لِمَشِیَّةِ اللَّهِ فَإِذَا شَاءَ الله تَعالی شِئْنَا............................................................ 330

امام زمان(علیه السلام)

فَمَا شَی‏ءٌ مِنَّا إِلاَّ وَأَنْتُمْ لَهُ السَّبَبُ وَإِلَیهِ السَّبِیلُ............................................................... 263

اشعار

امُّر علی الدیار دیار لیلی / اُقبِّل ذا الجدار وذا الجدارا........................................................... 221

محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت / مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست 484

من از درمان و درد و وصل و هجران / پسندم آنچه را جانان پسندد...................................... 331

من نکردم خلق تا سودی کنم / بلکه تا بر بندگان جودی کنم............................................. 219

نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود / مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد............................... 466

نازپروردِ تنعّم نبرد راه به دوست / عاشقی شیوة رندان بلاکش باشد..................................... 466

ومـا حب الدیـار شغفن قلبـی / ولکن حب من سکن الدیارا............................................... 221

یکی درد و یکی درمان پسندد / یکی وصل و یکی هجران پسندد....................................... 331

 

نام‌ها

پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)............. 22, 23, 24, 27, 29, 31, 32, 41, 43, 62, 80، 82, 84, 86, 87, 88, 89, 90, 91, 92, 93, 94, 95, 96, 97, 98, 107, 114, 129, 157، 171, 210, 222, 223, 224, 225, 226, 248, 249, 250, 251, 252, 253, 254, 258, 259, 260, 261, 262, 264, 267, 268, 269, 271, 272, 276, 277, 278, 280, 281, 282, 288, 295, 296، 301, 302, 303, 304, 306, 307, 308, 309, 310, 316, 317, 325, 326, 327, 343, 348, 349, 350, 351, 356, 358, 365, 370, 379, 387, 388, 393, 395, 396, 407, 413, 415, 434, 436, 437, 439, 447, 450, 452, 454, 462, 468, 494, 495, 496, 505, 510, 524, 542, 550, 555, 558, 565

امام علی(علیه السلام)........... 22, 24, 75, 90, 93, 94, 95, 96, 97, 98, 99, 100, 103, 143, 162, 163, 164, 224, 250, 253, 261, 262, 300, 302, 303, 305, 307، 328, 329, 333, 334, 356, 358, 359, 388, 437, 438, 461, 466, 479, 490, 512, 549, 552, 553

فاطمه زهرا(علیها السلام)................... در بیشتر صفحات

امام حسن(علیه السلام)............................................. 99

امام حسین(علیه السلام) 78, 99, 156, 239, 465, 524, 525

امام سجاد(علیه السلام).............. 232, 491, 492, 524

امام باقر(علیه السلام).................. 180, 185, 262, 350

امام صادق(علیه السلام)............ 68, 70, 80, 82, 175, 335, 478, 498, 542, 555

امام کاظم(علیه السلام).......................................... 329

امام رضا(علیه السلام).......................... 265, 272, 417

امام جواد(علیه السلام)........................................... 303

امام عسکری(علیه السلام)...................................... 225

امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)........... 225, 226, 263, 264, 337, 358

آدم(علیه السلام).............. 200, 248, 251, 258, 274, 285, 389

ابراهیم(علیه السلام)........... 61, 198, 199, 287, 418, 419, 420, 421, 422, 425, 434, 510, 511

اسحاق(علیه السلام)................................................ 120

اسماعیل(علیه السلام)................ 418, 419, 420, 421

زکریا(علیه السلام)................................................. 118

شعیب(علیه السلام)...................................... 532, 533

عُزیر(علیه السلام).................................................. 289

عیسی(علیه السلام).............. 61, 289, 294, 321, 386

مسیح(علیه السلام)................................................. 555

موسی(علیه السلام) 21, 41, 61, 147, 219, 239, 248, 297, 298, 299, 379, 380

نوح(علیه السلام)........................................... 248, 286

هارون(علیه السلام)......................................... 41, 297

یحیی(علیه السلام)................................................. 118

یعقوب(علیه السلام).............................. 120, 287, 379

یوسف(علیه السلام)....................................... 379, 470

آذربادگان، حسین‌علی............................. 93

آربلاستر، آنتونی................................... 483

آسیه(علیها السلام).................................................... 21

آلتمن، اندرو......................................... 504

آملی، هاشم............................................. 46

اباالفضل العباس(علیه السلام)................................ 126

ابن‌ابی‌الحدید......... 23, 92, 97, 303, 379, 437

ابن‌اثیر، مبارك‌بن‌محمد....................... 402

‌ابن‌بابویه قمی، محمدبن‌علی (شیخ صدوق)......... 22, 95, 162, 171, 176, 192, 206, 224, 251, 265, 269، 329, 334, 336, 394, 414, 417, 421, 423, 491, 511, 524

ابن‌جمعه، عبدعلی‌................................. 300

ابن‌طیفور، احمدبن‌ابی‌طاهر............ 23, 135

ابن‌عساکر، علی‌بن‌حسن‌................. 95, 251

ابن‌منظور، محمدبن‌مكرم ..................‌ 45, 107, 134, 148, 154, 158, 249, 326, 347, 357, 379, 432, 434, 564

ابن‌هشام................................................. 351

ابوالحسینی، رحیم................................... 69

ابوحنیفه............................................ 68, 70

ابوذر غفاری...................... 97, 98, 99, 335

ابوطالب................................................. 333

احمدبن‌حنبل................................. 68, 251

احمدوند، فاطمه...................................... 86

اراکی، محمدعلی.................................... 46

اربلی، علی‌بن‌عیسی...................... 326, 330

ارسطو.................................................... 429

اسکندری، محمدحسین....................... 440

اعتصامی، پروین................................... 484

افلوطین................................................. 210

امینی، عبدالحسین.................... 73, 74, 75, 76, 438

انصاری، شیخ‌ ‌مرتضی............................. 46

اویس قرنی............................................ 396

باباطاهر عریان........................................ 331

بحرانی، ابن‌میثم.................................... 153

بحرانی، عبدالله‌بن‌نورالله................ 225, 227

برقی، احمدبن‌محمد‌بن‌خالد.................... 45

بروجردی، سیدحسین............................. 69

بلاذری، احمدبن‌یحیی.......................... 437

بنی‌اسرائیل 146, 147, 299, 378, 379, 380, 381

‌بهجت، محمد‌تقی........ 68, 69, 124, 126, 393, 553

پاینده، ابوالقاسم.................................... 413

پورت، جان دیون.................................... 84

تربتی، شیخ‌علی‌اکبر............................. 416

تمیمی آمدی، عبدالواحد‌بن‌محمد....... 103, 253

توفیقی، حسین...................................... 316

تیجانی سماوی، محمد......................... 438

جبرئیل(علیه السلام).................. 129, 276, 419, 511

جرجانی، میرسیدشریف............ 164, 186, 206, 219

جزیری، عبدالرحمن............................... 69

جنگ اُحد............................................... 88

جنگ بدر.................................... 467, 469

جنگ جمل................................. 162, 307

جنگ صفین................................ 307, 359

جنگ نهروان........................................ 307

جوهری................................................. 564

جیمز، ویلیام................................ 377, 378

حافظ شیرازی....................................... 466

حاکم حسکانی، عبیدالله‌بن‌احمد............. 91

حاکم نیشابوری، محمدبن‌محمد............. 95

حرّانی، حسن‌بن‌شعبة............................. 492

حسینی استرآبادی، سیدشرف‌الدین..... 264

حسینی، سیدمحمدرضا................................ 74

حلی، ابن‌فهد......................................... 494

حلی، حسن‌بن‌سلیمان‌بن‌محمد.............. 261

حلی، حسن‌بن‌یوسف............................ 219

حمیدان دعاس، قاسم............................ 148

حوا(علیه السلام).................................................... 285

خامنه‌ای، سیدعلی......... 73, 77, 139, 151

خدیجه(علیها السلام)......................................... 21, 22

خضری، سیداحمدرضا........................... 86

خلیل‌بن‌احمد........................................ 550

خمینی(رحمه الله)، سیدروح‌الله....... 28, 29, 46, 47, 73, 74, 79, 80, 166, 464, 556

خویی، سیدابوالقاسم............................. 126

داروین، چارلز...................................... 441

دورکیم، امیل....................................... 352

دهلوی، عبدالعزیز............................ 68, 74

دیلمی، حسن‌بن‌ابی‌الحسن.......... 264, 330, 335, 552

دیلمی، حسن‌بن‌محمد................. 250, 251

ذاکری، علی‌اکبر.................................. 438

ذهبی، محمدبن‌احمد............................... 68

راغب اصفهانی، محمدحسین....... 39, 106, 133, 134, 249, 272, 326, 434, 455, 484, 560

راوندى، قطب‌الدین.............................. 396

ربیعة‌بن‌كعب......................................... 395

رضاشاه.................................................. 397

زبیدی.................................................... 392

زمانی، محمدحسن.................................. 84

ساره(علیها السلام)..................................................... 21

سامری................................................... 380

سبزواری، ملاهادی............................... 219

سجادی، سیدجعفر............................... 128

سرخسی، محمدبن‌احمد......................... 69

سلمان فارسی........................................ 226

سید مرتضی علم‌الهدی، علی‌بن‌حسین.... 23

سیدبن‌طاووس............ 23, 132, 156, 180, 232, 239, 328

سیل، جرج.............................................. 84

سیوطی، جلال‌الدین.................. 85, 91, 95

شافعی...................................................... 68

شبان‌نیا، قاسم........................................ 471

شرف‌الدین، سیدعبدالحسین................ 438

شکری آلوسی، سیدمحمود.................... 68

شلتوت، شیخ‌محمود............................... 69

شیخ‌الاسلامی، ماموستا............. 66, 67, 79

شیرازی، سلطان‌الواعظین...................... 438

شیرازی، میرزاحسن‌.............................. 554

صادقی، مصطفی...................................... 86

صبحی صالح.............. 93, 143, 163, 239, 297, 302, 303, 305, 328, 329, 333, 388, 461, 466, 490, 513

صفدی، خلیل‌بن‌ایبک............................ 68

طباطبایی، سیدمحمدحسین................... 82, 85, 171, 198, 215, 267, 351, 425, 545

طبرانی، سلیمان‌بن‌احمد........................... 95

طبرسی، ابومنصور................................... 23

طبرسی، حسن‌بن‌فضل‌........................... 337

طبرسی، علی‌بن‌حسن............................ 465

طبرسی، فضل‌بن‌حسن......... 85, 86, 147, 351

طبری آملی، محمدبن‌جریر.................... 23

طریحی، فخرالدین‌بن‌محمد........ 255, 455

طوسی، محمدبن‌حسن............................. 43

عاملی کفعمی، ابراهیم‌بن‌علی............... 207

عاملی، سیدجعفر ‌مرتضی................. 86, 89

عاملی، شیخ‌حر................... 359, 455, 498

عبدالمطلب........................................... 251

عكبری بغدادی، محمدبن‌محمدبن‌نعمان (شیخ مفید)           91

علی، جواد............................................... 86

فخر رازی، محمدبن‌عمر......................... 43

فراهیدی، خلیل‌بن‌احمد........................ 133

فرعون................................ 297, 298, 299, 300, 379

فضل‌بن‌حسن طبرسی............................ 171

فیومی، احمدبن‌محمد........................... 134

قاضی نعمان مغربی.................................. 97

قاضی، سیدعلی..................................... 425

قرائتی، محسن....................................... 410

قمی، ابوالفضل‌بن‌شاذان......................... 251

قمی، شیخ‌عباس.................................... 396

قمی، علی‌بن‌ابراهیم............. 98, 114, 251, 253, 304, 393

قمی، قاضی سعید.................................. 194

قوم ثمود................................................ 125

کاپلستون، فردریک چارلز.......... 210, 441

کانت، ایمانوئل..................................... 313

کعب‌الاحبار............................................ 98

کلثوم(علیها السلام)................................................... 21

کلی، جان.............................................. 504

کلینی، محمدبن‌یعقوب........... 80, 91, 99, 111, 114, 127, 129, 193, 272, 316, 328, 350, 423, 447, 454, 478, 495, 542, 549

‌کنت، آگوست............................ 283, 284

کوفی، فرات‌بن‌ابراهیم............................ 23

مؤمنِ آل فرعون....................................... 379

مارتیندال، دان....................................... 441

مالک....................................................... 68

مالک اشتر.............................................. 358

مجلسی، محمدباقر....... 92, 94, 180, 186, 223, 232, 262, 267, 286, 323, 329, 379, 387, 498, 552, 555, 565

محمدرضایی، محمد............................. 313

مرکل.................................................... 482

مریم(علیها السلام)................................. 21, 289, 555

مسعودی.................................................. 70

مصباح یزدی، محمدتقی......... 33, 35, 39, 40, 77, 109, 170, 178, 190, 219, 296, 312, 357, 365, 388, 440, 445, 471, 482, 503, 522, 556

مطهری، مرتضی...................................... 34

مظفر، محمدرضا.............................. 39, 40

معاویه.................................................... 461

معصومه(علیها السلام)...................................... 70, 126

معین، محمد............................................ 39

مقدادی اصفهانی، علی.......................... 397

ملکی تبریزی، میرزاجوادآقا................ 416

موسوی لاری، سیدمجتبی.................... 354

موسوی، سیدمحمدقلی........................... 74

موسوی، سیدمیرحامدحسین............ 73, 74

مولوی، جلال‌الدین محمد.................... 219

میرشریفی، سیدعلی....................... 89, 542

میسّر...................................................... 498

میلانی، سیدعلی.................................... 126

نائب‌التولیه................................... 397, 398

نادری قمی، محمدمهدی............. 440, 445

ناس، جان بایر.............................. 292, 442

نجفی، محمدبن‌حسن‌بن‌باقر........... 91, 445

نخودکی اصفهانی، شیخ‌حسن‌علی 396, 397, 398

نرجس................................................... 225

نظام‌التولیّة.............................................. 396

نمرود..................................................... 511

نیچه، فردریش ویلهلم.......................... 481

هارون‌الرشید......................................... 329

هامان..................................................... 298

یاقوت‌بن‌عبدالله........................................ 85

یوسف‌بن‌عبدالله‌بن‌عبدالبر..................... 437

یوسفیان، حسن............................... 55, 284

کتاب‌ها و مقالات

 

آشنایی با ادیان بزرگ.......................... 316

آموزش فلسفه............... 33, 40, 109, 170, 190, 219

آن‌گاه هدایت شدم............................... 438

إرشاد القلوب إلی الصواب......... 264, 330,  335, 552

اعراب القرآن الکریم........................... 148

إعلام الوری............................................. 86

اعلامیة جهانی حقوق بشر...................... 442

اعیان ‌الشیعه............................................. 74

اقبال الأعمال............ 132, 156, 180, 232, 239, 328

الإحتجاج................................................ 23

الإستیعاب فی معرفة الاصحاب............ 437

الأمالی....... 22, 224, 329, 334, 394, 524

‌البلاغه...................................................... 93

التبیان فی تفسیر القرآن........................... 43

التفسیر الکبیر.......................................... 43

التوحید............ 162, 171, 176, 192, 206, 336

الخصال........................................ 251, 491

الدر المنثور................................ 82, 85, 91

الدعوات................................................ 396

الرسائل العشرة................................. 46, 80

الروضة فی فضائل امیر المؤمنین علی ‌بن ‌ابی ‌طالب(علیه السلام)           251

الشافی فی الإمامة..................................... 23

الطرائف.................................................. 23

العین............................................ 133, 550

الغدیر........................ 74, 75, 76, 83, 438

الفقه علی المذاهب الاربعة...................... 69

الکافی............................... 80, 82, 91, 99, 111, 114, 127, 129, 193, 272، 316, 328, 350, 423, 447, 454, 478, 495, 542, 549

المبسوط.................................................. 69

المحاسن.................................................. 45

المراجعات............................................ 438

المستدرک علی الصحیحین................... 95

المصباح................................................ 207

المعالم المأثورة....................................... 46

المعجم الکبیر......................................... 95

المفردات فی غریب القرآن.......... 39, 106, 133, 134, 249, 272, 326, 434, 455, 484, 560

المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام.... 86

المقنعة..................................................... 91

المنطق.............................................. 39, 40

المیزان فی تفسیر القرآن........ 82, 85, 171, 198, 215, 351, 545

النهایة فی غریب الحدیث والأثر.......... 402

الوافی بالوفیات........................................ 68

أنساب الأشراف.................................... 437

بحار الأنوار.......... 92, 94, 180, 186, 223, 232, 262, 267, 286, 323, 329, 379, 387, 498, 552, 555, 565

برخوردهای مسالمت‌آمیز پیامبر(صلى الله علیه وآله) با یهود 86

بزرگ‌ترین فریضه................................ 471

بلاغات النساء................................. 23, 135

پراگماتیسم........................................... 378

پلورالیسم............................................... 296

پیش‌گامان تقریب، آیت‌الله بروجردی؛ آیت اخلاص          69

تاج العروس.......................................... 392

تاریخ الاسلام.......................................... 68

تاریخ جامع ادیان........................ 292, 442

تاریخ دمشق الکبیر........................ 95, 251

تاریخ فلسفه................................. 210, 441

تاریخ مختصر تئوری حقوقی در غرب........ 504

تأویل الآیات الظاهرة........................... 264

تبیین و نقد فلسفة اخلاق کانت............ 313

تحف العقول عن آل الرسول(صلى الله علیه وآله)........... 492

تحفة اثنی عشریه..................................... 74

تفسیر فرات الکوفی................................ 23

تفسیر قمی.......... 98, 114, 251, 253, 304, 393

تفسیر نور الثقلین................................... 300

جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن........ 33, 35

جنگ و جهاد در قرآن................ 440, 445

جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام.... 91, 445

خواست و ارادة معطوف به قدرت............ 481

دجال..................................................... 481

در جست‌وجوی عرفان......................... 365

درآمدی بر فلسفة حقوق....................... 504

دربارة تقسیم کار اجتماعی................... 352

درس‌نامة آشنایی با تاریخ اسلام (پیام‌آور رحمت)                89, 542

دلائل الإمامة............................................ 23

دین و روان........................................... 378

دیوان اشعار (پروین اعتصامی)............. 484

دیوان حافظ.......................................... 466

دیوان کامل (باباطاهر عریان) ............... 331

رسائل فقهیه............................................. 46

زنهار از تکبر (شرح خطبة قاصعة نهج البلاغه)...................................... 388

‌سفر به سرزمین هزار آیین....................... 77

سیاست.................................................. 429

سیرة صحیح پیامبر اعظم................. 86, 89

سیمای کارگزاران علی‌بن‌أبی‌طالب أمیرالمؤمنین(علیه السلام)              438

شب‌های پیشاور.................................... 438

شرح الأخبار............................................ 97

شرح المصطلحات الفلسفیة.................. 205

شرح المنظومه....................................... 219

شرح المواقف........... 164, 186, 206, 219

شرح برهان شفا........................................ 39

شرح توحید الصدوق........................... 194

شرح نهج ‌البلاغه......... 23, 92, 97, 303، 379, 437

شواهد التنزیل......................................... 91

صبور اردوبادی، اهمیت روزه ازنظر علم روز به زبان علمی ساده          413

صحیفة امام........................... 47, 167, 556

عبقات ‌الانوار.................................... 74, 83

عدة الداعی ونجاح الساعی.................... 494

عذر تقصیر به پیشگاه محمد(صلى الله علیه وآله) و قرآن.......... 84

علل الشرائع........................ 369, 417, 511

عوالم العلوم................................. 225, 227

عیون أخبار الرضا(علیه السلام)....... 22, 95, 265, 417, 423

غرر الأخبار.................................. 250, 251

غرر الحکم ودرر الکلم............... 103, 253

فرهنگ فارسی........................................ 39

فرهنگ معارف اسلامی........................ 128

فضائل الصحابه...................................... 251

فلسفة اخلاق.......................................... 312

قواعد المرام فی علم الکلام.................. 153

کتاب النکاح........................................... 46

کشف ‌الاسرار......................................... 74

کشف الغُمّة فی معرفة الأئمة....... 326, 330

کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد....... 219

کلام جدید..................................... 55, 284

لسان العرب......... 45, 107, 134, 148 ,154, 158, 249, 326, 347, 357, 379, 432, 434, 564

لیبرالیسم غرب ظهور و سقوط............. 483

ماهیت و انواع نظریه‌های جامعه‌شناسی...... 441

مثنوی معنوی........................................ 219

مجمع البحرین............................ 255, 455

مجمع البیان فی تفسیر القرآن....... 85, 147، 171, 351

مجموعه آثار استاد شهید مطهری........... 34

مختصر البصائر..................................... 261

مختصر التحفة الاثنی عشریة................... 68

مردم‌سالاری دینی و نظریة ولایت فقیه....... 556

مستشرقان و قرآن، نقد و بررسی آرای مستشرقان دربارة قرآن              84

مسند فاطمة الزهراء................................. 95

مشکاة الأنوار فی غرر الاخبار............... 465

مصباح ‌المنیر......................................... 134

معارف قرآن 7 (اخلاق در قرآن)......... 178

معجم البلدان........................................... 85

معرفی کتاب عبقات ‌الانوار......................... 74

مغنی اللبیب.......................................... 351

مکارم الأخلاق...................................... 337

من لا یحضره الفقیه......... 171, 266, 269, 414, 421

منتهی الآمال............................................ 396

منشأ انواع.............................................. 441

نشان از بی‌نشان‌ها................................... 397

نظریة حقوقی اسلام..................... 357, 503

نقد و بررسی مکاتب اخلاقی...... 40, 482, 522

نگاهی گذرا به اسناد و منابع مکتوب خطبة فدک 93

نهج ‌البلاغه........ 93, 143, 163, 239, 297,
302, 303, 305, 328, 329, 333, 368, 388, 461, 466, 490, 513

نهج الفصاحة......................................... 413

وحدت از دیدگاه امام خمینی................ 73

وسائل الشیعة...................... 359, 455, 498

یهود مدینه............................................... 86

مکان‌ها

آسیا...................................................... 291

آلمان............................................. 80, 482

اروپا..................................................... 398

افریقا.......................................... 291, 353

امریکا............... 56, 85, 150, 426, 460

امریکای جنوبی......................... 291, 353

امریکای شمالی................................... 285

انبار...................................................... 461

اندونزی................................................... 70

ایران...... 28, 74, 126, 160, 292, 353, 383, 385, 465

بدر........................................................ 467

بمبئی.................................................... 293

تهران.......................................... 167, 311

حجاز.......................... 85, 87, 292, 425

خیبر........................................ 85, 86, 90

دانشگاه تهران...................................... 284

ربذه......................................................... 99

شام......................................................... 75

شوروی................................................ 285

عربستان.................................................. 81

فدک................. 84, 86, 90, 91, 92, 93

فلسطین................................................ 464

قم 29, 167, 416, 465

کربلا........................................... 126, 355

کردستان.......................................... 66, 79

کوفه..................................................... 126

لبنان..................................................... 464

مالزی...................................................... 70

مدین..................................................... 533

مدینه.............. 85, 86, 88, 89, 99, 306

مشهد.................................................... 126

مصر................................... 69, 147, 379, 380, 470

مکه........ 41, 88, 292, 306, 348, 418

نجف........................... 74, 75, 126, 311

نیشابور................................................. 409

هندوستان................... 73, 77, 291, 293

یزد................................................... 28, 53

یونان باستان.............................. 429, 443