صوت و فیلم

صوت:
فیلم:

فهرست مطالب

جلسه شانزدهم؛ گستره لزوم همراهی با اکثریت

تاریخ: 
چهارشنبه, 10 بهمن, 1397

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت‌الله مصباح‌یزدی (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/11/10، مطابق بیست‌وسوم جمادی الاولی 1440 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

شرح دعای مکارم الاخلاق

(16)

گستره لزوم همراهی با اکثریت

اشاره

در جلسه گذشته مقداری درباره همراهی با جماعت بحث کردیم و گفتیم یکی از حکمت‌ها در تشریع بسیاری از احکام و روش‌های تربیتی پیغمبر اکرم و ائمه هدی‌صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین این است که در بین جماعت مؤمنان اختلاف ایجاد نشود تا بتوانند از همدیگر بیشتر بهره‌مند شوند. اراده خداوند بر این تعلق گرفته که انسان‌ها در این عالم هم برای امور مادی و هم برای امور معنوی‌شان از یک‌دیگر منتفع شوند و اگر اختلاف ایجاد شود، این رابطه ضعیف می‌شود و ممکن است کم‌کم به آثار منفی منتهی گردد.

بخشی از اختلافاتی که ممکن است در جامعه پیش بیاید، مربوط به افکار و اعتقادات است، بخشی مربوط به روش‌های عملی و اجرایی است، و بخشی از آن‌ها نیز به خاطر تزاحمی است که در عمل بین منافع هر گروه با گروه دیگر پیدا می‌شود. بخش عظیمی از اختلافاتی که در بین امت‌های انبیا و از جمله امت اسلام اتفاق افتاده است، اختلافاتی است که ابتدا از فکر و اعتقاد شروع شده و بعد کم‌کم به اختلاف در روش‌ها و رفتارها، و نهایتا به درگیری‌های عملی کشیده شده است. از این‌رو در رفتار اولیای دین دقت شده است که تا حد  ممکن زمینه این طور اختلافات پیش نیاید، و اگرچه برخی از اختلافات طبیعی است و قابل رفع نیست، این اختلاف جدی گرفته نشود و با آن مدارا و مماشات شود و به عمل سرایت نکند.

اختلاف در عقاید به دلیل قصور فهم 

سلسله‌ای از  اختلافاتی که در عقاید و افکار وجود دارد، به‌خاطر قصور فهم است. همه ما انسان‌ها در زمان کودکی غیر از حسیات چیزی را درک نمی‌کنیم و به تدریج با تلقینات سلسله‌ای از مفاهیم اعتباری و خوب و بد و زشت و زیبا را نیز یاد می‌گیریم و می‌پذیریم. سپس کم‌کم در خانواده‌های متدین، پدر مادرها به بچه‌ها تلقین می‌کنند که حقایقی وجود دارد که با حس درک نمی‌شود. کودکان ابتدا تصور می‌کنند که خدا نیز موجودی مثل انسان‌های دیگر است. برای یک کودک قبل از سن بلوغ و در اوائل سن رشد اصلا تصور مجرد و موجودی که جسم و چشم و گوش و عوارض مادی را ندارد، میسر نیست. هر قدر هم به آن‌ها گفته شود که خدا هیچ مثل و شبیهی ندارد، در عمق ذهن‌شان تصوراتی از این چیزها دارند. این امر طبیعی است و در کودکان چاره‌ای از آن نیست، ولی ای کاش این مسئله فقط منحصر به کودکان بود. برخی از کودکان هشتاد- نود ساله! نیز هستند که همین طور می‌مانند و نمی‌توانند قبول کنند که موجودی وجود دارد که این عوارض و محدودیت‌های مادی را ندارد، و وجود را با محسوس بودن مساوی می‌دانند. این است که بسیاری از کسانی که با انبیا و اولیای الهی مواجه می‌شدند، می‌گفتند: این‌ سخنان خرافات و اوهام است.

همان‌گونه که گفتیم، منشأ این  اعتقادات غلط و کج‌فهمی‌ها قصور فهم است. در روایات نیز به این معنا اشاره شده است‌که با چنین مردمی مدارا کنید و اصرار نکنید که این افراد مطالب دقیق را درک کنند. در روایت معروفی آمده است که مورچه ریز هم خیال می‌کند خداوند نیز دو شاخک دارد.[1] مورچه اگر شاخک نداشته باشد، نمی‌تواند درست راه برود و مسیرش را تعیین کند و  احساس نیاز شدید به این شاخک‌ها دارد. این است که خیال می‌کند خدا نیز دو شاخک دارد! این‌ است که توصیه شده با کسانی که فهم‌شان ضعیف است مدارا کنید تا به تدریج و تا حدی که ممکن است عقل‌شان ترقی و تکامل پیدا کند و مسایل را بهتر درک کنند. روشن است که این اندازه از اختلاف خواه ناخواه اتفاق می‌افتد و کسانی اشتباه می‌فهمند و اعتقادات نادرستی پیدا می‌کنند، ولی چاره‌ای از آن نیست. البته ما هرچه درس بخوانیم و بحث و تحقیق کنیم آن‌طور که باید و شاید به عمق مطلب نمی‌رسیم. حتی پیامبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌گوید: لا احصی ثناء علیک؛ انت کما اثنیت علی نفسک؛ من نمی‌توانم حتی تو را آن‌گونه که اقتضای کمالات توست، ستایش کنم. اگر بخواهم تو را ستایش هم بکنم، باید همان چیزی که خودت گفتی، بگویم!

اختلاف در عقاید به دلیل برداشت ناصحیح از منابع دینی

بخش دیگری از اختلافات در عرصه عقاید و افکار، به خاطر برداشت ناصحیح از منابع دینی است. قرآن کریم نازل شده است که چیزهایی را به عموم مردم بفهماند. این کتاب باید حقایق را با زبان و مفاهیمی که مردم می‌فهمند، برای آن‌‌ها بیان کند. اگر درباره خدا صحبت کند، اما الفاظی را به کار ببرد که مردم نمی‌فهمند، هیچ کمکی به ایمان و رشد معرفت‌شان نمی‌کند. از این‌رو باید با زبانی سخن بگوید که معانی کش‌دار را بپذیرد. اگر قرآن به‌گونه‌ای سخن بگوید که حقیقت را همان‌گونه که هست برساند، و (اگر امکان داشته باشد) الفاظی را برای معنایی که فقط در مورد خدای متعال صدق می‌کند و حقش را ادا می‌کند، وضع کند و به کار ببرد، دیگران چیزی از آن نمی‌فهمند. ما انسان‌ها چیزی را می‌فهمیم که مشابه‌ آن را درک و تجربه کرده باشیم. از چیزی که مشابه‌اش را درک نکرده باشیم ، هیچ تصوری نمی‌توانیم داشته باشیم. کتاب‌های آسمانی و بیانات انبیا و ائمه معصوم‌سلام‌الله‌علیهم‌اجمعین نیز باید به‌گونه‌ای باشد که هم آن‌هایی که عقل‌شان کامل است ولی نسبت به حقایق اصلی قاصرند، و هم آن‌هایی که نازل‌تر از این هستند، بتوانند استفاده  کنند. قرآن برای همه مردم نازل شده است و همه باید از آن استفاده کنند. این کتاب باید به گونه‌ای باشد که هر کسی به اندازه فهم خودش بتواند بهره‌ای از آن ببرد.

یکی از اسرار این‌که در برخی از روایات تا هفتاد بطن برای آیات قرآن بیان می‌کنند؛  أن للقرآن ظهراً وبطناً ولبطنه بطناً إلى سبعة أبطن،[2] به خاطر توجه به مراتب مخاطبان آن است. هر کسی در هر مرتبه‌ای  که قرار دارد، مرتبه‌ای از آن‌‌ها را می‌فهمد. کسانی که در مرتبه ساده متعارف هستند، به همان ظاهر قرآن اکتفا می‌کنند و همان معنایی که در عرف مردم از این کلام اراده می‌شود را می‌گیرند و از آن استفاده می‌کنند. کسانی‌که معرفت بیشتری دارند، یک بطن آن را و همین طور تا برسد به کسانی  که بطون نهایی آن را نیز درک می‌کنند. شاید این‌که بعضی از آیات قرآن به متشابه متصف شده است همین باشد. هُوَ الَّذِی أَنزَلَ عَلَیْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ؛[3] برخی از آیات قرآن متشابه هستند و افرادی که ریگی به کفش دارند و به دنبال فتنه هستند، سراغ همین آیات متشابه می‌روند تا بتوانند از آن برای اغراض خودشان سوءاستفاده کنند.

 برای این‌که از متشابهات استفاده  درست شود، باید با امعان نظر و دقت و اجتهاد و تزاید علم به تدریج آن‌ها را به محکمات برگرداند؛ یعنی برای این‌که معانی متشابهات را بهتر بفهمیم، باید از محکمات استفاده و دست‌کم حدود عدمی آن را تعیین کنیم. برای مثال ما نمی‌توانیم خدا را تصور کنیم، ولی می‌توانیم بگوییم خدا جسم نیست، جوهر نیست، عرض نیست، دیدنی و شنیدنی نیست. یکی از محکم‌ترین آیات قرآن لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیْءٌ[4] است. همه می‌فهمیم که معنای «مثل ندارد» چیست، اما این‌که چگونه است را همه نمی‌توانند بفهمند و هر کسی به اندازه معرفت خودش می‌فهمد. در این‌جا اگر کسانی اصرار کنند که تنها معنایی که من می‌گویم صحیح است، باب اختلاف باز می‌شود  و حتی به درگیری می‌کشد. این مسئله در روایات نیز وجود دارد. روایات نیز محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ و عام و خاص دارد.

چرایی آیات متشابه

آیات محکم آیاتی است که احتمال معنای غلط در آن نمی‌رود و معنای آن، چنان روشن است که هر عاقلی با آن زبان آشنا باشد، همین معنا را درک می‌کند. بعضی از آیات نیز متشابه است. برای مثال، خداوند در آیه چهارم از سوره حدید می‌فرماید: هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ. یک فرد عامی در فهم این آیه می‌گوید باید عرش جسم باشد، خداوند نیز جسم داشته باشد و بالای عرش (تخت سلطنت) برود. روشن است که این از متشابهات است و باید آن را به کمک آیه لیس کمثله شیء و ادله دیگری فهمید که می‌گوید خدا جسم نیست و شبیه، وزن، مکان و زمان ندارد. اگر کسانی این کارها را نکنند و به متشابهات اکتفا کنند، دچار انحراف می‌شوند.  کسانی‌که مرض دارند دنبال متشابهات می‌گردند تا معنایی که با اغراضشان جور در می‌آید بر آن تحمیل کنند. پیدایش طوایف مجسِّمه به خاطر همین مسئله است. استناد این طایفه به آیاتی مثل ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ...، وَجَاء رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا[5] است.

اگر خداوند با مردم به گونه‌ای صحبت کند که جز عده اندکی چیزی از آن نفهمند، این کتاب کتاب هدایت نخواهد شد؛ این است که با آن‌ها با کلماتی صحبت می‌کند که مفاهیمش را خود آن‌ها دارند، سپس با قرائنی می‌گوید: فلان مصداق درست نیست و این مسئله مصداق کامل‌تری دارد. برای مثال وقتی کسی از یک جایی نزد شما می‌آید، شما حضورش را درک می‌کنید، «جاء ربک» نیز به این معناست که در عالم قیامت شما حضور خدا را به خوبی درک می‌کنید، در حالی که در دنیا او را غائب فرض می‌کردید و حضور او را درک نمی‌کردید. برای انبیا که با طبقات مختلفی از مردم از لحاظ فهم و معرفت روبه‌رو هستند و می‌خواهند همه آن‌ها را هدایت کنند، بهترین راه این است که زبانی را انتخاب کنند که مراتبی از معانی و حقایق داشته باشد و هر کسی از مرتبه‌ای از آن بتواند استفاده کند؛ حتی کسی‌که اصلا نمی‌تواند معنای مجرد را درک کند نیز بهره‌ای از آن ببرد.

برداشت ناصحیح ناشی از قصور فهم

همان‌گونه که ملاحظه می‌کنید این عامل نیز به قصور فهم برمی‌گردد. روشن است که در این اختلافات هیچ ضرورتی ندارد انسان کسانی که در مراتب دیگری از معرفت هستند را ضد خدا و ضد دین بداند. حتی در میان شیعیان افرادی وجود دارند که در اثر همین قصور فهم با کمال خلوص، اشتباهات بزرگی مرتکب شده‌اند. بنده برخی از این اشخاص را دیده‌ام. برای مثال در سال‌های اولی که به قم آمدیم، آقایی به نام شیخ رضای چاله حصاری  بود که منزلشان روبه‌روی مدرسه حجتیه بود. ایشان اهل اطراف تهران بود و انسان بسیار متعبد مقیدی بود.  فقط هنگامی در خیابان دیده می‌شد ‌که می‌خواست به حرم برود، و وقت‌های دیگر از خانه بیرون نمی‌رفت. ایشان عالمی اخباری بود و روایات بسیاری حفظ بود و چند کتاب نیز نوشته بود. عده قلیلی از طلبه‌ها نیز با ایشان ارتباط پیدا کرده بودند و به خاطر تقوا، تعبد و عبادت ایشان به ایشان ارادت پیدا کرده بودند. یکی از اختلافات اخباریان و اصولیان درباره روایات متعارض است. گرایش عام اخباری‌ها در این مسئله تخییر و صحت عمل به هریک از روایات متعارض است. آن‌ها برای این کار به روایت بایهما اخذت من باب التسلیم وسعک[6] استناد می‌کنند. اما اصولیان می‌گویند این‌گونه نیست که در هر جا دو روایت متعارض دیدیم، فورا بتوانیم بگوییم تخییر جایز است. آن‌‌ها زحمات زیادی می‌کشند، ابتدا سند روایات را بررسی می‌کنند و اگر سند یکی از روایات مخدوش بود پی به عدم اعتبار آن روایت می‌برند. حتی اگر سند هر دو روایت نیز مشکلی نداشت، به راحتی قائل به تخییر نمی‌شوند. اکثر فقهای بزرگی که در زمان متقدم بودند، حتی کسانی مثل شیخ مفید که مورد تأیید ائمه اطهار و وجود مقدس ولی عصرارواحنافداه بوده‌اند، همین راه را رفته‌اند. یکی از راه‌هایی که اصولیین برای ترجیح در روایات متعارض اعمال می‌کنند اعراض کسانی مثل شیخ مفید از دسته‌ای از روایات است. وسعت و گسترش علم اصول در اثر دقت در همین مسایل بوده است. ولی اخباریان اصلا علم اصول را قبول ندارند. بنده باور نمی‌کنم که مرحوم آقاشیخ رضای چاله حصاری غرضی داشت. او واقعا می‌خواست که به روش اهل‌بیت عمل کند، بیش از این کشش نداشت.

قصور در فهم و عقل و ضرورت مدارا و مسامحه

حضرت سجاد‌علیه‌السلام در دعای مکارم الاخلاق، از خداوند توفیق لزوم جماعة را می‌خواهد. برای همراهی با جماعت و عدم اختلاف باید چه کنیم؟  گفتیم برخی از اختلافات به خاطر اختلاف در گرایش است. در جایی که اختلاف‌ها در اثر قصور در فهم و قصور در عقل باشد، لزوم جماعت به این است که با آن‌ها مدارا کنیم. باید بگوییم هرچه خداوند فرموده همان درست است، و  این‌که سربه‌سر آن‌ها بگذاریم و بگوییم این  گفته شما شرک و کفر است هیچ فایده‌ای برای آنان ندارد، و چه بسا موجب ایجاد شکاف و تحیر می‌شود و گاهی به اصل دین نیز شک می‌کنند. لزوم جماعت در مواجهه با چنین کسانی مدارا و مسامحه است. باید از هر کس به اندازه فهم خودش توقع داشت.  البته مدارای در عمل با اختلاف در اعتقاد و فکر منافات ندارد. من باید آن‌چه را می‌فهمم و برای آن نزد خدا حجت دارم، خودم قبول داشته باشم و نباید به خاطر مدارای با دیگران اعتقادم را عوض کنم.

این مسئله درباره اختلاف شیعه و سنی نیز مطرح است. ممکن است کسی در  محیطی باشد که واقعا نمی‌تواند حقانیت شیعه را بفهمد. بنده در همین کشور افرادی را دیده‌ام که در محیطی قرار داشته‌اند که اکثریت یا اکثریت قریب به اتفاق مردم آن‌ها اهل تسنن بودند، هیچ غرضی هم نداشته و بسیار نسبت به انقلاب و اسلام و امام(ره) علاقه‌مند بودند. یکی از آن‌ها اهل تسنن و شافعی بود و نمازش را دست‌بسته می‌خواند، اظهار محبت صادقانه‌اش از بعضی دوستان خود ما بیشتر بود. روزی در اتاقی با هم بودیم و ایشان به تعریف از اهل‌بیت‌علیهم‌السلام پرداخت. می‌گفت پدر من قطب فلان فرقه بود و در فلان شهر زندگی می‌کرد. مردم مسلمان و علاقه‌مندان نزد ایشان می‌آمدند، دست ایشان را می‌بوسیدند و به احترام عقب‌عقب از در بیرون می‌رفتند. می‌گفت: مقام‌های مختلفی مثل استاندار و فرماندار نزد ایشان می‌آمدند، ولی ما ندیدیم که ایشان جلوی هیچ مقامی بلند شود. او جلوی کسی بلند نمی‌شد، فقط اگر اولاد فاطمه زهرا وارد مجلس می‌شدند، تمام قد بلند می‌شد. اواخر عمر  پیر شده بود و دیگر نمی‌توانست از جایش بلند شود، اما وقتی می‌فهمید که سیدی وارد مجلس شده، می‌گفت: زیر بغل مرا بگیرید و بلندم کنید! اولاد حضرت زهراست! من به او گفتم که معلوم می‌شود که تو از ما شیعه‌تر هستی! گفت: نه! دیده‌ای که من سنی هستم و نمازم را دست‌بسته می‌خوانم، ولی علاقه ‌ما به اهل‌بیت و به خصوص حضرت زهرا این‌گونه است. بنده نمی‌توانم باور کنم که ایشان از اظهار  محبت به شیعه و اهل‌بیت غرضی داشت؛ نه نفعی از من به او می‌رسید و نه خوف ضرری از ما داشت، اما این‌گونه می‌فهمید.

اعتقاد قلبی و لزوم داشتن حجت برای آن

نتیجه این‌که ما نباید در قضاوت‌ و در برخوردهای‌مان افراط و تفریط داشته باشیم. یک مسئله این است که در مقام اعتقاد قلبی و رفتار شخصی چگونه رفتار کنیم. روشن است که  هر کسی باید برای اعتقاد خودش حجت داشته باشد. صرف این‌که اکثریت یا کسانی این طور گفته‌اند برای ما حجت نمی‌شود. الحمد لله خداوند ما را به معرفت اهل بیت و راه آنان هدایت کرده است و بزرگانی بر ما منت گذاشته‌اند این روش را به ما یاد داده‌اند؛ مکتبی که امام‌رضوان‌الله‌تعالی‌علیه در این عصر و بعد هم جانشین شایسته‌شان پرچم‌دار آن هستند. ما افتخار می‌کنیم که خدا این مکتب را به ما تعلیم داده است و باید به آن معتقد باشیم. اگر کسی هم از ما درباره آن بپرسد، می‌گوییم حق همین است و غیر از این نیست، اما این مسئله به این معنا نیست که با هر کسی که به‌گونه دیگری فکر می‌کند، دشمنی کنیم؛ البته اگر عنادی دارد و می‌خواهد با حق مبارزه کند، باید با آن مقابله کرد، اما اگر کسی اشتباه کرده است، نباید آن چنان با او برخورد کنیم که اگر زمینه هدایتی هم در او وجود دارد، مسدود شود. باید طوری رفتار کنیم که بفهمد ما اهل منطقیم. باید رفتار ما به‌گونه‌ای باشد که احساس کند می‌تواند معاشرت معقول با ما داشته باشد، وگرنه حجاب حاجزی بین دو فرقه مسلمان کشیده‌ایم که هیچ امیدی نمی‌رود ‌که یکی دیگری را هدایت کند. این رفتار را نه اهل‌بیت پسندیده‌اند، نه رفتار عملی‌شان این‌‌گونه بوده، نه روایات این‌گونه بیان می‌کند و نه در تجربه عملی نشانه موفقیتی در آن می‌بینیم. اما پیروی از جماعت در فکر و اعتقاد صحیح نیست. صرف این‌که اکثریتی نظری دارند، نزد خدا برای ما حجت نیست. نمی‌توانیم بگوییم چون اکثریت این اعتقاد را دارند ما نیز به همین معتقدیم. اگر این رویکرد صحیح بود، انبیا نیز می‌بایست تابع بت‌پرست‌ها می‌شدند!

میزان رأی ملت است!

برخی می‌گویند: امام(ره) فرمود: میزان رأی ملت است؛ بنابراین در همه چیز باید تابع اکثریت باشیم! اما باید گفت آیا این سخن به این معناست که اگر ملت گفتند خدا دو تاست، ما هم باید بگوییم خدا دو تاست؟! روشن است که این کلام متشابه است و باید ببینیم ایشان در چه موضعی این سخن را گفته‌اند. اگر رأی ملت به صورت مطلق در هر امر شرعی و غیر شرعی میزان باشد، به این معناست که ما روی قرآن، سنت و دین و مذهب خطر قرمز بکشیم و  ببینیم مردم چه می‌گویند. روشن است که در مقام اعتقاد و در مقام رفتار شخصی ما که با دیگران تزاحمی ندارد، ما باید وظیفه خودمان را عمل کنیم و اگر خلاف آن انجام دهیم، مؤاخذه می‌شویم و عمل‌مان باطل است. اما در جایی که مصلحت اقوایی در حفظ وحدت است، نباید آن را از دست داد. در جایی که با دشمن مشترکی روبه‌رو هستیم که می‌خواهد بین مسلمان‌ها اختلاف ایجاد کند، ما نباید این بهانه را به دست‌ او بدهیم. لزوم الجماعه این است. به بهانه همراهی با جماعت نمی‌توان گفت: هر کس هر اعتقادی دارد برای خودش دارد و هر کار همه مردم  می‌کنند و هر چه همه مردم می‌گویند، ما هم می‌کنیم و می‌‌گوییم. این سخن نزد هیچ‌کسی پذیرفتنی نیست و برای هیچ کسی حجت شرعی نمی‌شود. من در دلم باید اعتقادی داشته باشم که برایش حجت دارم. هم‌چنین رفتار شخصی‌ام نیز در جایی که تزاحمی با مصالح اسلامی ندارد، باید به‌گونه‌ای باشد که برایش حجت شرعی داشته باشم.

نتیجه این‌که در بعضی از جاها ما باید در عمل از کسانی تبعیت کنیم که می‌دانیم رأی‌شان درست نیست. یکی از چیزهایی که ممکن است کسانی به آن استناد کنند و بگویند این کار صحیح نیست، تعبیری است که در این فراز از دعا آمده است؛ وَرَفْضِ أَهْلِ الْبِدَعِ، وَمُسْتَعْمِلِ الرَّأْیِ الْمُخْتَرَعِ؛ خدایا به من توفیق بده که از بدعت‌گذاران و کسانی‌که به رأی‌های خودساخته عمل می‌کنند، دوری کنم. ان‌شاءالله در جلسه آینده در این‌باره بحث خواهیم کرد.

 وصلی‌الله علی محمد و آله‌الطاهرین.


[1]. بحارالانوار، ج66، ص293.

[2]. تفسیر الصافی، ج1، ص59.

[3].  آل‌عمران، 7.

[4]. شوری، 11.

[5]. فجر، 22.

[6]. الکافی، ج1، ص66.