صوت و فیلم

صوت:

دین‌داری؛ مهم‌ترین ویژگی انسان کامل

در جمع دانشجويان و طلاب مدرسه امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام
تاریخ: 
پنجشنبه, 16 آذر, 1396

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّيِبِينَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیاً وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقدیم به روح مطهر امام‌رضوان‌الله‌علیه و شهدای والامقام اسلام، مخصوصاً شهدای مدافع حرم، صلواتی اهدا می‌کنیم.

مقدمه

در این ایامی که بر ما می‌گذرد حوادث کم‌نظیری هم در گذشته تاریخ ما و هم در جریان تاریخ معاصر ما، چه نسبت به عالم اسلام و چه نسبت به کشور خودمان، در حال تحقق است که همه این‌ها می‌تواند انگیزه ما را در اهتمام به انجام وظایف دینی، اجتماعی و سیاسی تقویت کند. در این زمینه بحث‌های فراوانی مطرح است که خوشبختانه مقام معظم رهبری‌ایده‌الله‌تعالی در فرصت‌های مختلف به مناسبت‌هایی این‌ها را تذکر دادند، روی بعضی از آن‌ها تأکید فرمودند، تکرار کردند و با بیانات مختلف گوشزد کردند که فراموش نشود.

ما اگر بتوانیم همان فرمایشات ایشان را مدنظر قرار بدهیم و برای عملی کردن آن تلاش کنیم، طرح و نقشه‌ای تهیه کنیم و خودمان را برای اقدام آماده کنیم فکر نمی‌کنم فرصتی برای کارهای دیگر برای ما باقی بماند. بنده چند جمله‌ای را به‌عنوان مقدمه عرض کنم تا یک توضیحی برای وظیفه ما در مقابل فرمایشات مقام معظم رهبری که هدایت‌گر انسان‌ها در این عصر و جانشین شایسته امام معصوم‌صلوات‌الله‌علیه هستند، باشد و خودمان را برای تحقق آن‌ها بیشتر آماده کنیم.

جهات مشترک بین انسان و حیوان

یک مطالعه ساده درباره دوران طفولیت زندگی انسان، زمینه خودشناسی و به یک معنا روانشناسی فلسفی را فراهم می‌کند. ما از آن‌وقتی که یادمان می‌آید که شروع به یک کار و حرکتی کردیم، یا اگر یادمان هم رفته بچه‌های دیگر از جمله برادر کوچک، برادرزاده یا خواهرزاده‌مان را می‌بینیم، در ابتدای سنین زندگی، عامل حرکت ما چیزی جز ارضای غرایز حیوانی نیست. چیزهایی که در حیوانات دیگر هم مشابه آن را به‌خوبی می‌شود مشاهده کرد. تلاش برای پیدا کردن غذا؛ بچه که به سینه مادر خود می‌چسبد می‌خواهد شیر بخورد. این یعنی چه؟ یعنی گرسنه است، غریزه او می‌خواهد شکم خود را پر کند. یک مقدار بزرگ‌تر شد از سینه مادر سراغ غذاهایی که دم دست اوست می‌رود. هرچه به دست او می‌آید دهان خود می‌گذارد. کم‌کم بعضی از غرایز دیگر در انسان زنده می‌شود و کم‌کم درصدد برمی‌آید آن غرایز را اشباع کند، یعنی به دنبال این است که آن میل‌هایی که پیدا می‌کند و احساس نیازی که می‌کند را ارضا کند.

این در دوران کودکی، کمتر به این فکر می‌افتد که برای چه غذا بخورم؟ اگر این کار را نکنم چطور می‌شود؟ آیا راه بهتری هم هست یا نیست؟ گرسنه است، غذا می‌خواهد، اگر فراهم نشد داد می‌زند و شلوغ می‌کند. انسان عین همین را، البته با شکل‌های دیگری، در گوسفند و گاو نیز می‌بیند؛ کما اینکه غریزه حیوانی و غریزه جنسی هم همین‌طور است، آن ‌هم در هنگامی که به بلوغ می‌رسد و حیوانات معمولاً‌ زودتر از انسان درصدد ارضاء آن برمی‌آیند. برخی از چهارپایان در سن سه، چهارسالگی درصدد ارضاء غریزه جنسی خود هستند. این‌ها جهات مشترک بین انسان و حیوان است.

مبدأ ظهور انسانیت انسان

انسانیت انسان از وقتی ظهور پیدا می‌کند که چیزهایی می‌فهمد که دیگر حیوانات نمی‌فهمند. این باعث می‌شود بعضی وقت‌ها حتی خواسته‌های غریزی خود را کنترل کند و از آن‌ها صرف‌نظر کند؛ حتی برای رسیدن به یک خواسته‌ای، گرسنگی هم بکشد و خستگی را هم تحمل کند چون خواسته جدیدی دارد که به نظر او مهم‌تر است.

 این عامل دوم که بیش از غرایز فیزیولوژیکی است و مرتبه‌ای از آن در برخی از حیوانات دیگر نیز وجود دارد؛ البته اکنون ما این مسئله را درباره انسان بررسی می‌کنیم؛ ما که بچه بودیم این‌گونه بود؛ بین بچه‌ها، بچه‌محله‌ها به همدیگر افتخار می‌کردند، محله ما این‌گونه است! مدرسه ما بهتر است! خیابان ما قشنگ‌تر است! کم‌کم با آموزش‌هایی که در مدرسه می‌دیدند یک مقدار از محله فراتر می‌رفت و به شهر می‌رسید و به شهر افتخار می‌کردیم؛ مثلاً ما قشنگ‌تر حرف می‌زنیم، آن‌ها زشت حرف می‌زنند یا لهجه آن‌ها فلان است یا چیزهای دیگر. به‌هرحال افتخاراتی برای اهل شهر با یک شهر دیگر بود. در بعضی شهرها و استان‌هایی که چند قومیتی بود، از سابق بوده و حالا هم هست؛ ما استان‌هایی داریم که سه چهار قومیت در آن زندگی می‌کنند؛ فارس، ترک، عرب، لر. عشایر استان فارس به‌خصوص، عشایر عرب و ترک هم دارند و چند قومیتی هستند. این زمینه افتخار یا احیاناً مسخره کردن این قومیت بر آن قومیت است. این‌ یک انگیزه جدیدی غیر از خوردن و آشامیدن و نیازهای بدنی است. یک چیز دیگری است. چون این یک چیز جدیدی است و گاهی سایر غرایز را تحت تأثیر قرار می‌دهد خیال می‌کنند که انسانیت انسان به این‌هاست و اسم این‌ها را ارزش‌های انسانی می‌گذارند؛ اینکه من مثلاً فارس هستم نه ترک، یا ترک هستم نه فارس، یا مثلاً مردها نسبت به زن‌ها، یا زن‌ها نسبت به مردها، یا قومیت‌های دیگری و بالاخره وطن، وطن ما این‌جاست، انسان احترام وطن خود را داشته باشد، سرزمین خود را دوست داشته باشد، از وطن خود دفاع کند، به این‌ها ارزش‌های انسانی می‌گویند.

اگر دقت کنید این‌ها هم اختصاص به انسان ندارد. بعضی از حیوانات در یک ‌قسمتی از جنگل که زندگی می‌کنند مواظب هستند از امثال خودشان در آنجا نفوذ نکنند. این منطقه‌ای برای این‌ها است و اگر بیگانه‌ای از جنس خودشان بیاید او را بیرون می‌کنند. این مسئله گاهی در پرندگان هم دیده می‌شود؛ کلاغ‌ها می‌آیند در درخت لانه می‌گذارند و اگر یک کلاغ دیگر بیاید می‌زنند او را بیرون می‌کنند؛ اینجا وطن ماست! علاقه انسان‌ها هم به وطن از همین قبیل است. حالا چیست؟ حالا این خاک و این زمین، این ‌یک گوشه زمین است، آن ‌هم یک گوشه زمین است. این امتیاز عقلانی‌ای ندارد، مگر یک جهت دیگری باشد؛ مردم این منطقه برای ما زحمتی کشیدند و خدمتی کردند، حالا ما می‌توانیم به آن‌ها خدمتی بکنیم؛ این یک حساب دیگری است اما صرف اینکه من اهل این شهر هستم و این شهر برای من مقدس است این خیلی ارزش عقلانی‌ای ندارد. بله یک غریزه‌ای در حیوانات هست که در این قسمتی که ساکن می‌شوند و زندگی می‌کنند یک دل‌بستگی به آنجا پیدا می‌کنند که اگر کسانی بخواهند بیایند این‌ها را از آنجا بیرون کنند ناراحت می‌شوند و دفاع می‌کنند. در همین حد است. ولی هنوز ما در مسیری هستیم که از طفولیت یک مقدار ترقی کردیم، وارد یک فضایی شدیم که یک ارزش‌های جدیدی مطرح است و خیال می‌کنیم این‌ها برترین ارزش‌ها هستند. در کتاب‌های درسی و اشعار و ادبیات ما می‌بینید دفاع از وطن آن‌چنان ارزش پیدا می‌کند، درباره آن اشعار و داستان‌ها سروده می‌شود و اگر یک کسی دفاع از وطن کرده باشد، مثل یک پیغمبر معرفی می‌شود که این چقدر مقام عالی داشته که از وطن خود دفاع کرده و حاضر شده جان خود را هم بدهد، اما وقتی حساب عقلانی بکنیم آن‌ قدرها ارزشی ندارد ولی بالاخره بیش از شکم ارزش دارد و در مقابل ارزش شکم و یک مرتبه غذا خوردن، ارزش آن بالاتر است.

بلوغ؛ سن رشد عقل و آغاز تکلیف

بالاخره انسان به یک حدی می‌رسد که عقل او فعال می‌شود و هر حادثه‌ای برای او پیش می‌آید باید بفهمد دلیل این چیست؟ چرا این کار را بکند؟ اگر نکند چطور می‌شود؟ اگر این کار با یک کار دیگری مزاحمت داشته باشد، به چه دلیل باید این را انجام داد و آن را انجام نداد؟

حالا فقط یک اشاره‌ای بین پرانتز می‌کنم؛ اینکه در اسلام، سن بلوغ معیار تکلیف قرار داده شده است برای این است که عقل انسان‌ها عادتا در این سن فعال می‌شود، نه اینکه قبل از آن دیوانه هستند بلکه عقلشان رشد نکرده است. در این سن معمولاً برای انسان خیلی سؤال مطرح می‌شود. بچه‌ها گاهی انسان را سؤال‌پیچ می‌کنند و انسان از جواب آن درمی‌ماند. این سنی است که متعادل است؛ البته در انسان‌های مختلف اندکی تفاوت دارد؛ ممکن است در یک کسی یک سال زودتر یا دیرتر شود اما معمولاً تجربه هم نشان می‌دهد که در این سن چهارده، پانزده‌سالگی، مخصوصاً برای مردها یک تحولی پدید می‌آید. البته همراه آن ‌هم یک تحول فیزیولوژیکی است، کم‌کم محاسن جوان‌ها درمی‌آید و بعضی مسائل دیگر.

در واقع معنای اینکه انسان از این سن به تکلیف می‌رسد یعنی حدنصاب انسانیت، به‌حسب سن، از این وقت است. جلوتر از این، مقدمات است. آن‌وقتی خدا روی این شخص حساب مستقل باز می‌کند، پاداش به او می‌دهد یا او را مؤاخذه می‌کند که به سن تکلیف برسد؛ یعنی عقل او به حدی رسیده که با عقل او معامله کنند نه با غرایز او. پیش‌تر طبق غرایز او رفتار می‌کردند، همان غرایزی که در حیوانات هم هست، چرا هم ندارد؛ چرا می‌خوری؟ گرسنه هستم. چرا گرسنه باید غذا بخورد؟ این دیگر چرا ندارد! گرسنه باید غذا بخورد! و سایر نیازهایی که احساس می‌کند بر اساس غریزه است. این دیگر چرای عقلانی ندارد؛ گرسنه بودم، غذا خوردم. می‌ترسم، باید فرار کنم. این‌که چرا ندارد! اما از دورانی که عقل می‌آید انسان فکر این است که تا حدی که رشد و عوامل تربیتی او اجازه بدهد یک دلیل عقل پسندی برای کار خود پیدا کند.

آغاز انسانیت!

از اینجا باب جدیدی به روی انسانیت باز می‌شود. ما به‌اصطلاح می‌گوییم انسان بالفعل؛ تابه‌حال انسان بالقوه است یعنی با حیوان چندان فرقی ندارد، دارد انسان می‌شود. ‌وقتی واقعاً‌ انسان می‌شود که ملاک تعیین رفتار او عقل او باشد. در این سن انسان حتی از چیزهایی که به‌طور فطری و طبیعی پدید می‌آید سؤال می‌کند؛ او فکر می‌کند آسمان و زمین چگونه پیداشده؟ ما چگونه پیدا شدیم؟ آیا کسی ما را ساخته؟ برای چه ساخته؟ البته این سخن به این معنا نیست که این حالت در همه انسان‌ها وجود دارد و هیچ استثنا ندارد.

انسان دلش می‌خواهد این‌گونه سؤالاتی که خیلی عمیق‌تر است و با سؤالات قبلی فرق می‌کند را یاد بگیرد و بفهمد. اگر یکجایی از این‌ها صحبت می‌شود دلش می‌خواهد گوش بدهد ببیند این‌ها چه می‌گویند؛ چه مسائلی است. این‌ها نشانه این است که عقل دارد فعال می‌شود یا انسان دارد انسان بالفعل می‌شود. جلوتر، انسان بالقوه بود، در راه انسان شدن بود. انسان از اینجا شروع می‌شود اما رشد این‌ها و به نتیجه رسیدن آن در افراد، انسان‌ها و شرایط مختلف بسیار متفاوت است.

قرآن از فردی یاد می‌کند که در سن نوجوانی، اوایل بلوغ، یکی از بهترین استدلالات را برای وجود خدا و وظیفه انسان در مقابل خدا یافت و درک کرد و آن را معیار زندگی خود قرار داد. این فرد کیست؟ این فرد حضرت ابراهیم است. به حاکم دیکتاتور وقت گفته بودند که بناست حکومت تو به‌وسیله جوانی در معرض خطر قرار بگیرد. او کودکان و نوجوانان را خیلی تحت کنترل داشت. خانواده حضرت ابراهیم‌علی‌نبیناوآله‌وعلیه‌السلام برای اینکه بچه آن‌ها سالم بماند، او را به غاری برده بودند که از دسترس این دشمنان محفوظ بماند. یک‌شب از غار بیرون آمد، اول مغرب یک ستاره‌ای دید. ابتدا این سؤال برایش پیش آمد که این از کجا پیداشده؟ شب دیگری یا مثلاً اندکی بعد، یک ساعت بعد، ماه در آسمان پیدا شد. این سؤال را جدی گرفت که اصلاً این ماه چیست؟ چگونه پیدا می‌شود؟ برای چه اینجا می‌آید؟ چطور حرکت می‌کند؟ و خلاصه در این فکرها بود تا صبح شد و خورشید دمید و دیگر سؤال او خیلی پیچیده‌تر و جدی‌تر شد. شب، تاریک بود و یک نقطه نورانی در آسمان پیدا شد؛ چطور شد زمین نورانی شد؟ این چیست؟ نکند آن، همینی باشد که همه هستی را در اختیار دارد. چون جلوتر به اینجا رسیده بود که بالاخره یک کسی دارد ما را اداره می‌کند، این وسایل را برای زندگی ما فراهم کرده، این کیست؟ هنوز ذهن او به‌جایی نرسیده بود تا اینکه ماه و خورشید را دید گفت: هَٰذَا رَبِّي؛ لابد آن‌کسی که ما را دارد پرورش می‌دهد، این است. خورشید که دمید گفت: نه! همین است؛ هَٰذَا أَكْبَرُ؛ این بزرگ‌تر است، معلوم می‌شود همه این‌ها برای اوست، آن‌های دیگر مثلاً بچه‌های او هستند. بالاخره همین‌طور مشغول تماشای خورشید بود تا غروب شد. همین‌طور در این فکر بود و در ذهن خودش مطالعه می‌کرد تا خورشید غروب کرد و گفت: نمی‌شود به این دل بست؛  لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ؛ چیزی که غروب می‌کند، پنهان می‌شود، از دسترس ما و از ارتباط ما خارج می‌شود این مالک ما نیست.

از همان وقت با همان الهام فطری خود گفت: او باید کسی مافوق این‌ها باشد. طلوع و غروب نباید داشته باشد. همیشه باید در دسترس باشد. همه‌چیز در اختیار اوست. از همه‌چیز آگاه است. آن‌وقت گفت: وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ؛ من روی خود را فقط طرف کسی کردم که همه این‌ها در اختیار اوست.

سؤالات اساسی زندگی انسان

قضیه‌ای که برای حضرت ابراهیم در یک شبانه‌روز اتفاق افتاد در واقع مسیری از زندگی انسانی و تحولات فکری انسان است که از هنگامی‌که عقل در وجود انسان حاکم می‌شود، آغاز می‌شود. ما گاهی چندین سال طول می‌کشد تا این سؤالات برای‌مان مطرح شود و بدانیم می‌شود جواب آن را داد؟ نمی‌شود داد؟ چگونه باید جواب داد؟ اما او در یک شبانه‌روز جواب همه این‌ها را یافت و زندگی خود را بر آن جواب‌ها مبتنی کرد و خداپرست شد. ما هم باید در مسیر انسان بالفعل شدن، از آن‌وقتی که به سن بلوغ می‌رسیم و کمابیش این سؤالات در ذهن ما مطرح می‌شود آن‌ها را جدی بگیری؛ این‌ها ملاک انسانیت است.

خوردن و خوابیدن یا سایر غرایز، حتی احساساتی که ما می‌گوییم این احساسات انسانی است، کمابیش در حیوانات هم هست. انس مادر به بچه؛ حتی یک پرنده به جوجه‌های خودش انس دارد. گربه بچه‌های خودش را می‌لیسد، از آن‌ها پذیرایی می‌کند و به آن‌ها شیر می‌دهد. این‌گونه نیست که به‌کلی یک‌چیز کاملاً جدیدی باشد. البته مراتب آن فرق می‌کند اما این‌گونه سؤالات که آگاهانه بپرسد این هستی چیست؟ از کجا پیداشده؟ ما چه وظیفه‌ای داریم؟ چه‌کار باید بکنیم؟ این ‌یک سنخ مسائل جدیدی است. اگر انسان بتواند به این‌ها جواب صحیح بدهد و این‌ها را ملاک زندگی خود قرار بدهد، این انسان از دیدگاه اولیاء خدا، انسان بالفعل است و جلوتر از این، هنوز نیمه انسان است.

آن‌چه گفتیم مسایلی است که در زندگی خود ما نیز بوده است و کم‌وبیش همین‌ها را گذرانده‌ایم البته همان‌گونه که اشاره شده مراتب متفاوتی دارد  و نمونه بارز آن ‌هم حضرت ابراهیم‌علیه‌السلام است. آن‌قدر این مسائل حتی در بین انبیا هم برجسته بود که پیغمبران بعدی همه افتخار می‌کردند که انتساب به حضرت ابراهیم دارند. پیغمبر اسلام‌صلی‌الله‌علیه‌وآله نیز وقتی مبعوث شد گفت: من هم تابع ابراهیم هستم. ابراهیم یک چنین شخصیت برجسته نابغه‌ای بود. همه این‌ها را در یک شبانه‌روز حل کردن برای یک بچه پانزده، شانزده‌ساله کار ساده‌ای نیست. خیلی نبوغ داشت؛ اما مسیر را برای ما روشن می‌کند که انسان بالفعل شدن یعنی چه؟ آن‌ها از مقدمات است، اگر نباشد انسان به این سن نمی‌رسد. از طفل شیرخوار تا رسیدن به سن چهارده، پانزده‌سالگی باید مراحلی را طی کند. اگر کسی رسیدگی نکند، به انسان غذا ندهند، پرستاری نکنند، انسان می‌میرد و از بین می‌رود. این‌ها باید باشد. آن اندازه که خودش بتواند تلاش کند نباید کوتاهی کند اما همه آن‌ها برای این است که به اینجا برسد.

فکر می‌کنم حالا من استدلال عقلی آن‌چنان پیچیده‌ای عرض نکردم این یک سیری است که خود ماها هم کم‌وبیش از دوران طفولیت خودمان تابه‌حال آن را تجربه کردیم، یعنی با این بینش مأنوس هستیم و برای ما زود قابل‌قبول است و می‌فهمیم همین‌گونه است. این‌ یک مقدمه را داشته باشید. یک مقدمه دیگری مترتب بر این است و آن مقدمه این است که خوب است بنشینیم فکر کنیم که حالا ما در این حدی که هستیم چه اندازه کارهای ما کارهای حیوانی است و چه اندازه آن انسانی است؟ انسانیت ما چقدر فعلیت پیداکرده است؟ هرچه این‌گونه باشیم به این معناست که می‌خواهیم رفتارها، افکار و زندگی خود را بر اساس عقل قرار بدهیم نه صرف غرایز. هراندازه‌ای هنوز بر اساس خوی بچگی باشد مثلاً غذا بخوریم چون گرسنه هستیم، فقط همین، هنوز بچه هستیم ولو ریش ما سفید شده باشد. اگر ازدواج کنیم صرفاً برای ارضای غریزه، یک نیازی در خودمان احساس می‌کنیم می‌خواهیم آن را خاموش‌کنیم، مثل یک حیوان است دیگر؛ او هم همین‌طور است. چه‌بسا احساس او قوی‌تر باشد، بعضی حیوانات هستند چه‌بسا لذتی هم که می‌برند خیلی بیشتر از ما باشد. در این صورت ما خیلی تفاوتی با حیوانات نداریم.

لازمه ورود به مرز انسانیت

از هنگامی‌که زندگی ما مبتنی بر مبانی عقلانی می‌شود، می‌توانیم بگوییم ما برجسته شده‌ایم، از سایر حیوانات جهش کرده، وارد مرز انسانیت شده‌ایم. لازمه آن ‌هم این است که احساس مسئولیت کنیم. همین‌طور که می‌فهمیم، احساس کنیم وظیفه‌ای نیز داریم که باید انجام بدهیم. حالا در قسمت وظایف نمی‌خواهم وارد شوم، آن ‌هم مراحلی دارد؛ اول وظایف انسان نسبت به خودش، نسبت به نزدیکانش، پدر و مادرش، خواهر و برادرش، بعد اهل محله، همسایه. خیلی وقت‌ها شده انسان احساس ناراحتی می‌کند از اینکه همسایه او شب گرسنه بخوابد یا مریض باشد و پول دوا نداشته باشد. این‌گونه نیست؟! اما اینکه خودش را چقدر مقدم می‌دارد این مراحل مختلفی دارد. می‌رسد به‌جایی که انسان‌هایی پیدا می‌شوند که حاضر هستند زندگی خودشان را بدهند تا انسان دیگری سالم بماند. خیلی اوج می‌گیرد.

ما بنشینیم حساب کنیم که از صبح که از خواب بیدار می‌شویم چه عاملی ما را به حرکت وامی‌دارد؟ ما که از رختخواب بیرون می‌آییم یک کارهایی انجام می‌دهیم، تا شب که می‌خوابیم، آیا همان غرایز حیوانی است که بچه‌ها یا حیوانات دیگری را به حرکت وامی‌دارد؟ سگ و گربه‌ای که اطراف ما زندگی می‌کنند آن‌ها هم همین‌گونه هستند یا نه؛ یک‌چیز جدیدتری در ما وجود که آن شرف دارد. آن حتی باید دیگران را هم مدیریت کند، و حتی به حیوانات نیز باید رسیدگی کند. اگر ما این محاسبه را بکنیم باعث این می‌شود که از عمرمان خیلی بیشتر بهره‌برداری کنیم.

 اگر صرفاً این‌گونه باشیم که دو رکعت نماز بخوانیم، ولی در مسایل دیگر انگارنه‌انگار! مثل سایرین باشیم؛ بگوییم ما یک همسایه‌ای داریم که خیلی رفتارهای ناجور دارد، رفتارهای ما هم همان‌گونه است، فقط من صبح دو رکعت نماز می‌خوانم او نمی‌خواند، همه‌چیز دیگر ما مثل هم است. معنای این چیست؟! معنای آن این است که یک، دو دقیقه از 24 ساعت، 24 ساعتی که هر ساعت آن 60 دقیقه است یک، دو دقیقه از آن دقایق من با دیگران فرق دارم بقیه را من مثل آن‌ها هستم یعنی بقیه آن حیوان هستم، دو دقیقه از همه این‌ها انسان هستم. چرا؟ چون همه کارهای دیگرم حیوانی است؛ برای شکم است یا برای سایر غرایز است؛ یا دفاع از منافع است. این دفاع را حیوانات هم دارند؛ کلاغ هم از لانه‌اش دفاع می‌کند، این خیلی هنر نیست؛ اما از آنجایی‌که عقل من می‌گوید در مقابل کسی که همه این نعمت‌ها را به تو داده باید خضوع کنی، شکرگزار باشی، این چیز دیگری است. این شکم را سیر نمی‌کند. یک احساس مسئولیت درونی است. آن‌وقتی من راضی می‌شوم که وظیفه خودم را انجام داده باشم، در مقابل خدا به خاک بیفتم سر به زمین بسایم بگویم: خدایا تو را شکر می‌کنم که این‌ همه نعمت به من دادی! این‌ چیز دیگری است. علامت انسانیت به این‌ها می‌گویند. این مقدمه دوم که ما از دوران بلوغ اگر درست به بعضی مسائل فکر کنیم، به بعضی از سؤالات خود جواب بدهیم به همان نسبت انسانیت ما فعلیت پیدا می‌کند و الا هنوز بالقوه انسان هستیم و در مسیر انسان شدن هستیم، هنوز انسان بالفعل نشدیم. اگر یک موجودی شد که تمام دقایق و ثانیه‌های وجود او حتی خواب او صرف مسائل الهی شد، او انسان کامل است. سایر انسان‌ها ناقص هستند و یک ‌بخشی از وجود آن‌ها انسان است.

انسان کامل

انسان کامل آن‌کسی است که همه هستی‌اش ارزش‌های الهی باشد. این انسان، کامل است. انبیا و ائمه معصومین‌علیهم‌السلام در خوابشان هم فکر اطاعت خدا بودند. شاید ما باور نکنیم ولی شاید انسان‌های دیگری هم باشند که آن مکتب را پیروی کرده باشند  وکمابیش به‌گونه‌ای شود که حتی خواب آن‌ها با خواب ما فرق کند. گاهی می‌بینی شب تا صبح خوابیده‌اند، بیدار شده و می‌بیند خواب دیده دارد نماز می‌خواند یا دارد به فقرا کمک می‌کند یا در میدان جهاد دارد با دشمنان خدا می‌جنگد؛ خوابش هم این‌هاست. یک چنین انسانی را می‌شود انسان کامل نامید؛ یعنی کاملاً‌ انسان شده اما آن‌های دیگر یک بخشی از وجودشان انسان شده، یک بخشی هم برای شیطان است از قبیل خواب‌های شیطانی، خیالات شیطانی، هوس‌های شیطانی. این بخش وجود او برای شیطان است. اگر همه بخش‌های هستی ما برای خدا شد آن‌وقت ما انسان کامل و انسان واقعی هستیم آن‌های دیگر جزئی از انسانیت و حیوانیت، انسانیت و شیطنت است و بعضی از آن‌ها هم هستند که شیطان کامل هستند؛ جنس دوپاست، مثل ما چشم و گوش دارد، درس می‌خواند، کتاب می‌نویسد، بحث می‌کند اما شیطان کامل است. اینکه امام فرمود: آمریکا شیطان بزرگ است، بی‌حساب نگفت؛ ببینید الآن سرتاپای وجود رئیس‌جمهور آمریکا، چه چیزی جز شیطنت است؟! هرجایی قدم می‌گذارد، درباره هر چیزی صحبت می‌کند و تصمیم می‌گیرد، دنبال آن فساد است. وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ؛[1] از عجایب تعبیرات قرآن این است که در یکجاهایی می‌فرماید: شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ. نمی‌گوید: شیطان. می‌گوید: شیاطین. شیاطین را هم دو دسته می‌کند؛ شیطان‌های انسانی و شیطان‌های جنی. شیطان‌های انسی را هم مقدم می‌دارد؛ یعنی بعضی انسان‌های دوپا هستند که ظاهر آن‌ها مثل انسان‌های دیگر است، شاید خیلی هم دیگران برای آن‌ها امتیاز قائل باشند، هوس کنند که ای‌کاش ما جای آن‌ها بودیم! این‌ همه ثروت داشتیم! این ‌همه وسایل خوشی برای ما فراهم بود! اما این‌ها اصلاً انسان نیستند. بهره‌ای از انسانیت ندارند. اصلاً شیطان کامل هستند؛ شَيَاطِينَ الْإِنْسِ. تازه، ابلیس و این‌ها که شیاطین جن هستند تابع این‌ها هستند؛ شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ.

اول شیاطین انس هستند. خدا آدمیزاد را به‌گونه‌ای آفریده، امکانات و استعدادهایی به او داده که می‌تواند از هر حیوانی پست‌تر بشود؛ می‌گوید: أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ.[2] مثل شیطان بشود بلکه از شیطان‌ها پست‌تر بشود. در مقابل این، بتواند ترقی کند، هم‌نشین انبیا شود، از فرشتگان هم بالاتر بروند و فرشته‌ها بیایند خادم آن‌ها شوند. اینکه انسان اشرف مخلوقات است به خاطر این استعدادهای گوناگون و این اختیاری است که به دست او داده‌اند؛ می‌خواهی از این راه برو! این نتایج آن، می‌خواهی از آن راه برو! إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا؛[3] ما راه را به تو نشان دادیم، می‌خواهی از این‌طرف برو از حیوانات پست‌تر شوی، می‌خواهی از این‌طرف برو از ملائکه برتر می‌شوی؛ اختیار دست خودت است. آیا جا ندارد که جوان‌ها تا جوان هستند یک روز، دو روز، چند روز بنشینند فکر کنند و تصمیم بگیرند که کدام طرفی شوند؟

ما دائماً در حال نوسان هستیم؛ یک قدم طرف شیطان می‌رویم، گاهی برمی‌گردیم. یک روز حیوانیت ما غالب می‌شود بعد پشیمان می‌شویم؛ عرب‌ها می‌گویند: یُقدِّمُ رِجْلاً و یُؤخّرُ أُخْری؛ یک پا جلو می‌گذارد یک پا عقب. در حال نوسان هستیم. انسان بنشیند تصمیم بگیرد من یک‌طرفی بشوم؛ یا انسان واقعی بشوم یا شیطان واقعی بشوم؛ بفهمم می‌خواهم چه‌کار کنم.

زحمت همه انبیا و ائمه اطهار و شاگردان واقعی آن‌ها این بود که سعی کنند هرچه بیشتر انسان را ابتدا به فکر کردن وادار کنند؛ ببینید چه مسیر خطرناکی در پیش دارید! نگویید حالا برویم تا ببینیم چطور می‌شود! حالا تا جوان هستیم مثلاً یک مقدار خوش بگذرانیم بعد به سن پیری که رسیدیم توبه می‌کنیم! در ذهن خیلی‌ها از این چیزها هست؛ امروز باد بر این پرچم می‌خورد فعلاً حالا می‌آییم تا ببینیم اگر عوض شد ما هم عوض می‌شویم! امروز انقلابی هستیم، فردا شاه‌دوست هستیم! برعکس این، امروز شاه‌دوست هستیم فردا انقلابی می‌شویم! اگر دیدیم آن‌ها پیش رفتند آن‌طرف می‌رویم. امروز می‌گوییم: زنده‌باد اعلیحضرت! دیدیم نگرفت، فردا می‌گوییم: مرده باد! مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَٰلِكَ لَا إِلَىٰ هَٰؤُلَاءِ وَلَا إِلَىٰ هَٰؤُلَاءِ؛[4] نه این‌طرفی نه آن‌طرفی. همین‌طور نوسان می‌آییم تا ببینیم چه می‌شود! این خطرناک است. یک‌وقت خیلی بد می‌شود و دیگر راه برگشت نداری! بهتر این نیست یک روز بنشینیم فکر کنیم و تصمیم بگیریم که کدام طرفی باشیم؟ بالاخره هردوی این‌ها موقت است و می‌گذرد، نتیجه آن ابدی است. تا موقتی است و اختیار دست ما است انتخاب صحیح داشته باشیم. این‌ یک قاعده کلی است و چیز تازه‌ای نیست. چیزهایی است که همه شما می‌دانید. بارها قرآن خواندید، بزرگان و دیگران گفتند و از واضحات دین است.

به فعلیت رسیدن انسانیت در سایه‌سار دین

براساس مقدماتی که گفته شد یک نتیجه‌ای باید گرفت. متأسفانه خیلی‌ها دلشان نمی‌خواهد که این نتیجه را بگیرند. آن نتیجه این است که اگر این مقدمات درست باشد، انسانیت بالفعل شدن، فقط با دین امکان‌پذیر می‌شود؛ یعنی وقتی ما انسان بالفعل می‌شویم که ببینیم چه کسی ما را آفریده؟ برای چه آفریده؟ سرانجام ما چه خواهد شد؟ سروکار ما با چه کسی خواهد بود؟ راه صحیح چیست؟ راه غلط کدام است؟ و آن‌وقت عمل هم بکنیم. در این صورت انسان کامل می‌شویم و الا بعضی، یک جزئی از انسانیت داریم یک‌صدم، یک‌هزارم، یک میلیونیم، یک‌وقت هم دیدیم همه وجود ما برای شیطان می‌شود. نتیجه آن این است که انسان بالفعل، مساوی با انسان دین‌دار است. اگر دین نداشته باشیم، هیچ‌وقت انسان بالفعل و انسان کامل نخواهیم شد. اولین قدم این است که بفهمیم اصلاً ما چه‌کاره هستیم؟ برای کی هستیم؟ خود ما خدا هستیم یا خدایی داریم؟ اگر همه‌چیز ما برای کس دیگری است و فکر کنیم ما مالک همه‌چیز هستیم خیلی اشتباه می‌کنیم! اگر یک‌وقتی چشم ‌باز کنیم و بفهمیم که نفس کشیدن ما به اذن خداست؛ اگر گفت: بس! دیگر نفس بالا نمی‌آید؛ عَبْدًا مَمْلُوكًا لَا يَقْدِرُ عَلَىٰ شَيْءٍ؛ لا یَمْلِکُ لِنَفْسِهِ نَفْعَاً وَ لا ضَرّا وَ لا مَوْتاً وَ لا حَیَاةً وَ لا نُشُوراً، نه آمدن ما دست خودمان بود نه رفتن ما دست خودمان است، نه زنده شدن ما دست خودمان است. کجا زنده شویم؟ کجا برویم؟ تا چه زمانی کجا باشیم؟ هیچ‌کدام در اختیار ما نیست. همه این‌ها تابع اعمالی است که انجام دادیم، پس باید خوب شناخت که وظیفه ما در این دوران چیست؟ آن را خوب عمل کنیم. این از واضحات دین است. کسانی که دین، باورشان است این‌ها را قبول دارند.

مطلب همین است اما در عمل غالباً کوتاهی می‌کنیم، خیلی دل به این‌ها نمی‌دهیم، جدی نمی‌گیریم، می‌گوییم همه‌چیز برای خداست، اختیار آن دست خداست، باید همیشه تابع خدا بود؛ اما در عمل یادمان می‌رود. غالباً هم به دنبال آن هستیم که دل ما چه می‌خواهد و از چه چیزی خوشمان می‌آید! باید سعی کنیم در هر حرکتی که می‌خواهیم انجام بدهیم ببینیم خدا راضی است یا نه؟

بهترین عهد برای برخورداری از نعمت‌های انسانی

در طول تاریخ بشریت بهترین عهدی که انسان‌ها از نعمت‌های انسانی برخوردار بودند، عهد اسلام است، برای اینکه بالاترین راهنمایی که سعادت و شقاوت بشر را به انسان نشان داد پیغمبر اسلام است، بالاترین کتابی که می‌تواند انسان‌ها را هدایت کند قرآن است. در بین تاریخ اسلام که بیش از چهارده قرن می‌گذرد شما یک دورانی را پیدا کنید که در یک کشور مثلاً‌ هشتادمیلیونی، شاید از این هشتاد میلیون، هفتاد میلیون آن‌ها بگویند: هرچه خدا گفت. جانم فدای پیغمبر اسلام! امروز روز تولد او است، هستی من فدای او! افتخار بکنیم این‌جور هستیم. فرمانده ما چه کسی باشد؟ آن‌کسی که انتساب به پیغمبر دارد، جای او نشسته، هرچه او بگوید اطاعت! بر سر و چشم! در طول تاریخ اسلام ما در هیچ کشور اسلامی این فضا را سراغ نداریم. تاریخ را بخوانید، ببینید چه زمانی این‌گونه بوده است؟! نه در زمان خود ائمه و نه بعد از آن یک چنین فضایی وجود نداشته است، تدریجاً‌ با زحماتی که علما، بزرگان و مجاهدین کشیدند امروز یک چنین شرایطی فراهم ‌شده است. چه زمانی بوده که در دنیا دین حق آن‌چنان رواج پیداکرده باشد و پیروان حق، با همه ضعف‌ها و عقب‌افتادگی‌هایی که بر آن‌ها تحمیل ‌شده بود، امروز از محورهای سیاست‌گزاری جهان بشوند که بزرگ‌ترین قدرت‌ها باید این‌ها را به‌حساب بیاورند و نتوانند بدون تصمیم این‌ها تصمیم بگیرند. چه زمانی چنین چیزی بوده؟ خدا این نعمت عظیم را به جامعه ما مرحمت کرد. محور این چه بود؟ امام و کسانی که شاگردان صادق او بودند. آن‌کسانی که زودتر از همه امام را شناختند. فرمودند: هرچه تو بگویی اطاعت می‌کنیم و کردند؛ به بهترین وجهی جان خودشان را فدا کردند تا امروز من و شما اسلام را بهتر می‌شناسیم، امنیت بیشتری داریم، اختیار ما دست خودمان است، دیگران برای ما تصمیم نمی‌گیرند.

حالا دیگر باید چه کنیم؟ حالا باید سعی کنیم خودمان تصمیم صحیح بگیریم. حالا که اختیار دست خودمان است، دیگران بر ما تحمیل نکنند، خودمان هم برای خودمان تصمیم غلط نگیریم. تا حالا اگر یک خطا و انحرافی در جامعه پیدا می‌شد می‌گفتیم: مرگ بر انگلیس! مرگ بر آمریکا! این‌ها هستند که این تصمیم‌ها را گرفتند اما از این‌ پس نمی‌توانیم این‌گونه بگوییم. به زبان هم بگوییم دل ما باور نمی‌کند. دل خودمان باور کند، خدا از ما نمی‌پذیرد و می‌گوید: ببینید چه عزتی به شما دادم! یک جمعیتی که از لحاظ تعداد، صنعت، ثروت، قدرت نظامی، قدرت اجتماعی و سیاسی ضعیف‌تر از چند کشور دیگر هستید اما آن‌چنان عزتی دارید که حرف شما بر کرسی می‌نشیند و آن‌ها شکست می‌خورند! حالا فرصتی است که خود شما بهتر بفهمید و بهتر تصمیم بگیرید و بهتر عمل کنید.

لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ؛ [5] اگر قدر نعمت‌ها را دانستید نعمت شما را زیاد می‌کنم، پیروزی‌های شما را بیشتر می‌کنم، اقتدار و عزت شما را بیشتر می‌کنم؛ اما اگر خدایی نکرده ما کوتاهی کردیم و قدر این نعمت‌ها را ندانستیم چه می‌شود؟! لَئِنْ كَفَرْتُمْ؛ اگر کفران نعمت کردید إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ.

روحیه انقلابی

ما الآن سر این دوراهی هستیم برای خودمان و ملت‌مان تصمیم‌های کلان بگیریم. چگونه انجام بگیرد؟ به‌وسیله چه کسانی؟ اگر ما باید انتخاب کنیم سعی کنیم درست انتخاب کنیم؛ روی هوس‌ها، روی علاقه‌های شخصی و گروهی و حزبی نیاییم مصالح جامعه و مصالح خودمان را فدا کنیم. ببینیم چه کسی لایق‌تر است. در مسائلی که خود ما باید تصمیم بگیریم، بهتر فکر کنیم، بهتر تشخیص بدهیم، کمتر فکر هوس‌های شخصی باشیم. بعد که تشخیص دادیم جدی عمل کنیم. ما خیلی چیزها را می‌دانیم اما در عمل آن‌چنان جدی نیستیم. باید بنا بگذاریم چیزی که می‌دانیم عمل کنیم. مگر نفهمیدیم که این صلاح ماست؟! مگر تصدیق نکردیم؟! پس چرا عمل نمی‌کنیم؟! عادات غلط نمی‌گذارد؛ به یک‌چیزهایی عادت کردیم. بیاییم عادت‌ها را بشکنیم، قدم‌ها را بلند برداریم. اسم این روحیه، «روحیه انقلابی» است. اینکه مقام معظم رهبری روی کلمه انقلابی تأکید می‌کنند یعنی تابع عادت‌ها و هوس‌ها نباشید؛ این‌که دیگران چه گفتند و جامعه چه می‌گوید و دنیا چه می‌پذیرد؛ این حرف‌ها را کنار بگذارید، خودتان بفهمید. آنچه تشخیص دادید، جدی عمل کنید؛ چه دیگران خوششان بیاید یا بدشان بیاید.

شما خیال می‌کنید وقتی امام مبارزه را شروع کرد همه جامعه مطیع او بودند؟ این‌گونه نبود. در بین اقران امام یعنی آن‌هایی که هم‌تراز امام محسوب می‌شدند، کسانی که کاملاً‌ با امام موافق باشند زیاد نبودند. این کلام را سربسته تحویل بگیرید بعد خودتان بروید فکر کنید چه می‌شود؟ ولی او ایستاد، آنچه تشخیص داد عمل کرد و  گفت: اگر همه مردم با من مخالفت کنند من دست از رفتار خودم برنمی‌دارم. حجت بر من تمام‌شده، این وظیفه من است. من اقدام می‌کنم خدا هر چه صلاح می‌داند انجام می‌دهد. ایستاد تا پیروز شد. تا دولت 2500 ساله شاهنشاهی را ساقط کرد، شاه فراری شد، شرایط جامعه عوض شد، دنیا متحیر شد.

این سنت خداست. اگر من و شما هم این روحیه را پیدا کردیم که نماد آن این است که این روحیه انقلابی است. اینکه می‌فرماید حوزه باید انقلابی بماند، دولت باید انقلابی باشد، مجلس باید انقلابی باشد، یعنی خوب بفهمید و خوب استقامت کنید و از هوس‌های شخصی خود بگذرید. اگر این‌گونه شدیم خدا وعده داده که ما را بر همه دنیا پیروز خواهد کرد‌؛ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ[6]. این کار خواهد شد؛ هرقدر ما زودتر اقدام کنیم زودتر این کار عملی خواهد شد، نفع آن به ما هم خواهد رسید ولی نهایتاً به دست مبارک امام زمان این کار خواهد شد. فرصتی در اختیار ماست که زمینه را فراهم کنیم، این افتخار به نام ما ثبت شود و خود ما از آن بهره‌مند شویم ولی اگر نکنیم هم، خدا این وعده را داده که چنین کاری را خواهد کرد و درنهایت حق بر باطل پیروز خواهد شد و دولت حق اسلامی جهان‌گیر تشکیل خواهد شد.

پروردگارا! به حق این روز عزیز، به حق صاحبان این روز، وجود مقدس رسول اکرم و امام صادق‌صلوات الله‌علیهما تو را قسم می‌دهیم اول ما را از خواب غفلت بیدار کن!

به ما معرفت کامل عنایت کن!

به ما همت و اراده قوی برای انجام وظایف و اطاعت خودت مرحمت بفرما!

روح امام راحل را با انبیا‌ و اولیا محشور بفرما!

امروز این بزرگواران را مهمان رسول اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله قرار بده!

سایه مقام معظم رهبری را بر سر ما مستدام بدار!

ما را قدردان این نعمت عظیم قرار بده!

عاقبت امر همه ما ختم به خیر بفرما!

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین


[1]. انعام، 112.

[2]. اعراف، 179.

[3]. انسان، 3.

[4]. نساء، 143.

[5]. ابراهیم، 7.

[6]. توبه، 33.

برای خواندن گزارش خبری این جلسه این‌جا را کلیک کنید!