درس بیستم
راه هاى تقویت ایمان (2)
مرورى بر مطالب پیشین
در جلسات پیشین اشاره كردیم كه اساسى ترین مسایل زندگى انسان را مىتوان در سه مسأله: مبدأ، معاد و راه بین مبدأ و معاد خلاصه كرد.انسان باید ابتدا به این مسأله توجه كند كه جهان هستى خالق و مدبّرى دارد یگانه، كه امر همه هستى از آغاز تا انجام به دست او است. سپس باید توجه كند كه حیات انسان منحصر به این حیات مادى نیست و پس از مرگ، در عالمى دیگر ادامه حیات خواهد داد و روز قیامت براى حساب و كتاب و رسیدگى به اعمالش بار دیگر زنده خواهد شد. در نهایت نیز باید توجه كند كه مسیر مطمئن و صحیح از مبدأ تا معاد را خداى متعال در قالب برنامهاى به نام دین، از طریق انبیا به بشر معرفى كرده است. هم چنین اشاره كردیم كه روح این هر سه مسأله در واقع به همان مسأله اول، یعنى توحید بازمى گردد و دو مسأله دیگر از فروعات آن است. از این رو مىتوان گفت ریشه همه معارف، توحید است.
نیز بیان كردیم، انسانیت انسان دایرمدار توجه یا غفلت از این سه مسأله اصلى است. كسى كه از این سه مسأله كاملاً غافل باشد تنها بر اساس غرایز حیوانى خود رفتار خواهد كرد. از این رو قرآن كریم در وصف اینان تعبیر «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»1 را به كار مىبرد. یا در جایى دیگر در باره چنین كسانى كه در مورد این مسایل هیچ تدبر و تعقلى ندارند، مىفرماید: وَ مَثَلُ الَّذِینَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إِلاّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ؛2و مَثَل كافران چون مَثَل كسى است كه حیوانى را كه جز صدا و ندایى نمىشنود بانگ مىزند. كرند، لالند، كورند[و] درنمى یابند.
1. اعراف (7)، 179.
2. بقره (2)، 171.
در هر حال، برخى افراد به این سه مسأله توجه پیدا مىكنند و پس از تحقیق و بررسى، وجود مبدأ و معاد و پیامبران و شرایع آسمانى براى آنان روشن شده و نسبت به آنها علم پیدا مىكنند. پس از حصول شناخت و تصدیق ذهنى نسبت به این سه امر، دو حالت ممكن است اتفاق بیفتد: یا حالت روحى و روانى فرد به گونهاى است كه آمادگى پذیرش این سه اصل و التزام به لوازم آنها را دارد، و یا اینكه چنین تهیّؤى در او وجود ندارد. اگر حالت اول باشد منجرّ به «ایمان» مىگردد و اگر حالت دوم باشد به «كفر» مىانجامد. در این حالت دوم، انسان از نظر علم و یقین در حدى است كه اگر فقط پاى بحث علمى در میان باشد و ضررى به حال او نداشته باشد، مىتواند این مسایل را با دلایلى قطعى و روشن حتّى براى دیگران به اثبات برساند؛ اما از آن جا كه پاى التزام عملى در كار است، از این رو با اینكه در دل یقین دارد، به ظاهر و به زبان انكار مىكند. اشاره كردیم كه قرآن در مورد فرعون و فرعونیان مىفرماید: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ؛1 و با آنكه دل هایشان بدان یقین داشت آن را انكار كردند. عامل اصلى این انكار آن است كه انسان، پذیرش این حقایق و التزام عملى به آنها را در تزاحم با سایر خواسته هایش مىبیند، و چون نمىخواهد از آن خواسته ها چشم پوشى كند، از این رو به انكار این حقایق روى مىآورد. در این جا مناسب است به نمونه تاریخى دیگرى در این باره اشاره كنیم.
نمونهاى از كفر، با وجود یقین به حق
در زمان پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) عدهاى از مسیحیان كه در منطقهاى به نام «نجران» زندگى مىكردند، براى بحث و مناظره با پیامبر به مدینه آمدند. آنان در نجران براى خود دم و دستگاهى داشتند و علما و دانشمندان مسیحى بزرگى در میان آنان زندگى مىكردند. این پشتوانه علمى آنان را مغرور كرده بود و تصور مىكردند، مىتوانند در بحث و مناظره بر پیامبر غالب آیند و حقانیت و لزوم پیروى از مسیحیت را براى آن حضرت به اثبات برسانند. به هر حال پیامبر مناظره را پذیرفتند و به عكس آنچه آنان در ابتدا مىپنداشتند، در بحث مغلوب پیامبر شدند و به قول معروف كم آوردند و حرفى براى گفتن نداشتند. با این حال حاضر به پذیرش اسلام نشدند. از این رو پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) آنان را به مباهله دعوت كردند: فَمَنْ حَاجَّكَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما
1. نمل (27)، 14.
جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبِینَ؛1 پس هر كه در این [باره] پس از دانشى كه تو را [حاصل] آمده، با تو محاجّه كند، بگو: «بیایید پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و ما خودمان و شما خودتان را فرا خوانیم؛ سپس مباهله كنیم، و لعنت خدا را بر دروغ گویان قرار دهیم. مسیحیان نجران مباهله را پذیرفتند. روز موعود فرا رسید و پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به همراه امیرالمؤمنین، فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) براى مباهله حاضر شدند. علماى مسیحى كه از نجران همراه مسیحیان آمده بودند با دیدن این صحنه رو به مسیحیان كرده و گفتند: اگر با این جمع مباهله كنید، نه شما، كه حتى یك نفر مسیحى بر روى كره زمین باقى نخواهد ماند! اما جالب این جا است كه على رغم آنكه هم در بحث مغلوب شدند و هم این گونه حقانیت پیامبر برایشان آشكار گردید، ولى باز هم حاضر نشدند اسلام اختیار كنند و گفتند جزیه مىدهیم! شاهد این قضیه براى بحث فعلى ما این قسمت از داستان است كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به مسیحیان نجران فرمودند: آیا به شما خبر دهم كه چرا با آنكه رسالت من و حقانیت اسلام برایتان آشكار شد باز هم از پذیرفتن حق خوددارى كردید؟ علت خوددارى شما از پذیرش حق این بود كه در مسیحیت به خوردن شراب و گوشت خوك عادت كردهاید و در صورت مسلمان شدن، باید این عادت خود را كنار مىگذاشتید. به علت علاقه شدیدى كه به شراب و گوشت خوك داشتید، نتوانستید از آن صرف نظر كنید و با اینكه حقیقت برایتان آشكار شد از قبول آن سر باز زدید.2
این امر اشاره به یك نكته دقیق روانشناختى دارد. آن نكته این است كه گاهى علت نپذیرفتن حق این است كه انسان آن را با دل بستگى ها و علایق خود در تعارض مىبیند. این تعارض باعث مىشود انسان براى رسیدن به خواسته ها و ارضاى تمایلاتش، حق را على رغم آنكه آن را فهمیده و شناخته، انكار نماید. قبلاً نیز اشاره كردیم كه این حالت كه انسان با علم و عمد، حق را انكار كند «جحود» نامیده مىشود و بدترین شكل كفر است: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ.3 كسى كه به چنین كفرى گرفتار آید مجازات او عذاب ابدى است.
1. آل عمران (3)، 61.
2. ر. ك: بحار الانوار، ج 35، باب 7، روایت 1.
3. نمل (27)، 14.
قرآن و نمونه هایى از عوامل تقویت ایمان
اما آنچه ما نوعاً به آن مبتلا هستیم این است كه پس از شناخت حق و بناگذارى به پذیرش لوازم عملى آن، در عمل نمىتوانیم به این تعهد پاى بند بمانیم و گاهى با احكام و دستورات خداوند مخالفت مىكنیم. البته این مخالفت هاى ما به دلیل ضعف ایمان ما است، نه آنكه از سر انكار باشد. اگر در همان حین مخالفت از ما سؤال كنند: «آیا كار درستى انجام مىدهید؟» پاسخ خواهیم داد: خیر. پس در همان حال هم هنوز معتقدیم و قبول داریم كه فرمان و حكم الهى درست است، ولى به علت ضعف ایمان نمىتوانیم از عهده رعایت آن برآییم. اگر ایمان انسان به درجه معیّنى برسد دیگر گناه نخواهد كرد. تفاوت اولیاى خدا و حضرات معصومین(علیهم السلام) با ما در همین است كه ایمان آنها بسیار قوىتر از ما است، در حدى كه اصلاً با ایمان ما قابل مقایسه نیست. بحث ما هم در این است كه چه كنیم تا از این ضعف و زبونى به درآییم و ایمانمان را چنان تقویت كنیم كه در همه حال تسلیم امر الهى و مطیع محض دستورات حضرتش باشیم و قدمى بر خلاف رضایتش برنداریم. براى این منظور، آیاتى از قرآن را كه در این زمینه وارد شده مورد بحث و بررسى قرار خواهیم داد و به دنبال آن، بحثى تحلیلى و عقلى را در این باره عرضه خواهیم كرد.
مورد اول
یكى از مواردى كه در آن به ازدیاد و تقویت ایمان اشاره شده این آیه شریفه است: اَلَّذِینَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِیلُ؛1كسانى كه مردم به ایشان گفتند: «مردمان براى [جنگ با]شما گرد آمدهاند؛ پس از آنان بترسید.» و[لى این سخن] بر ایمانشان افزود و گفتند: «خدا ما را بس است و نیكو حمایت گرى است.» شبیه این آیه، آیه دیگرى است در سوره احزاب كه مىفرماید: وَ لَمّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاّ إِیماناً وَ تَسْلِیماً؛2 و چون مؤمنان دسته هاى دشمن را دیدند، گفتند: «این همان است كه خدا و فرستادهاش به ما وعده دادند، و خدا و فرستادهاش راست گفتند»، و جز بر ایمان و فرمان بُردارى آنان نیفزود.
1. آل عمران (3)، 173.
2. احزاب (33)، 22.
این آیه در مورد جنگ «احزاب» است. پس از ظهور اسلام، مشركان و دشمنان اسلام توطئه هاى مختلفى را تدارك دیدند تا این دین جدید و نوپا را از بین ببرند و طومار اسلام و مسلمانان را در هم بپیچند. یكى از مهم ترین توطئه ها و برنامه هاى آنان، به راه انداختن جنگ احزاب بود. در این جنگ تمامى دشمنان اسلام از مشركان و بت پرستان گرفته تا یهودیان و مسیحیان و منافقان با هم متحد شدند و تحت یك فرماندهى واحد گرد آمدند و دست به دست هم دادند كه این بار دیگر بساط اسلام و مسلمان ها را برچینند. آنان در این جنگ تمامى امكانات و نیروهاى خود را بسیج كردند. علاوه بر آن از تكنیك جنگ روانى نیز استفاده كردند. این تكنیك امروزه در دنیا بسیار شایع است. آن روزها به شكل خام بود، ولى امروزه به صورت علمى و یك رشته دانشگاهى تدوین شده و كسانى تخصص و دكتراى خود را در همین زمینه مىگیرند. از كشور ما هم كسانى بعد از انقلاب با هزینه بیت المال به خارج رفتند و در آن جا دكتراى جنگ روانى گرفتند و در این سال هاى اخیر با استفاده از همان تخصص بر ضد این ملت و مملكت و در راستاى منافع امریكا و استعمار، جنگ روانى به راه مىاندازند. به هر حال، دشمنان اسلام در زمان پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) هم با این روش آشنا بودند و از آن استفاده مىكردند. در جنگ احزاب آنان بر اساس همین تكنیك، براى خالى كردن دل مسلمانان و مرعوب ساختن آنان، شایع كردند كه این بار سپاه و تجهیزات دشمن بسیار قوى و فراوان است و شكست اسلام و مسلمانان قطعى است. این شایعه دهان به دهان پخش مىشد و همه جا این سخن شنیده مىشد كه، این روزها روزهاى آخر عمر پیامبر(صلى الله علیه وآله) است و پیغمبر به زودى به دست لشكر دشمن كشته خواهد شد و اسلام و مسلمانان از بین خواهند رفت. این شایعه براى افراد سست ایمان جوّ سنگینى درست كرده بود و آنان كاملاً مرعوب شده بودند و پیشاپیش شكست خود و اسلام را پذیرفته بودند. اما مؤمنانى نیز بودند كه هم چون كوه ایستاده بودند و این شایعات نه تنها سستى و ضعفى در آنان ایجاد نكرد، كه موجب تقویت روحیه آنان نیز گردید و با انرژى و اشتیاق بسیار بیشترى نسبت به قبل، آماده نبرد و رویارویى با دشمن شدند. قرآن كریم در این باره مىفرماید: الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ؛1مردم به آنان مىگفتند همه دشمنان با هم جمع شده و بر علیه شما متحد گردیدهاند و شما قطعاً نخواهید توانست در برابر آنان مقاومت كنید و شكست شما قطعى است. عكس العمل آنان در
1. آل عمران (3)، 173.
برابر این سخن آن بود كه: فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِیلُ.1 نه تنها نترسیدند و روحیه آنان كم نشد، كه بر ایمانشان افزوده شد. نتیجه نهایى این جنگ نیز با پایدارى این گونه مسلمانانان و امدادهاى غیبى الهى این شد كه: فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَة مِنَ اللّهِ وَ فَضْل لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللّهِ وَ اللّهُ ذُو فَضْل عَظِیم؛2 پس با نعمت و بخششى از جانب خدا، [از میدان نبرد]بازگشتند، در حالى كه هیچ آسیبى به آنان نرسیده بود، و هم چنان خشنودى خدا را پیروى كردند، و خداوند داراى بخششى عظیم است.
این مسأله در زمان ما نیز مصداق دارد. با پیروزى انقلاب اسلامى ایران در سال 57، دشمنان توطئه هاى متعددى را تدارك دیدند تا این انقلاب را شكست دهند و آن را از بین ببرند. در این سال ها ما انواع و اقسام مختلف توطئه ها را در این راستا شاهد بوده ایم: جنگ داخلى، كودتا، محاصره اقتصادى، تهاجم نظامى، تهدید و شایعه پراكنى، ترور شخصیت، تهاجم فرهنگى و... . امروزه امریكا و استعمارگران غربى، پس از حذف كمونیسم و به زانو درآوردن شوروى سابق، تنها خطر مهم و جدّى براى خود را اسلام مىدانند. از این رو تمام نیرو و توان خود را براى شكست دادن و محو اسلام به كار مىگیرند. آنان طى هشت سال همه تجهیزات و امكانات لازم را در اختیار صدام قرار دادند تا به خیال خودشان فاتحه اسلام و انقلاب را در این كشور بخوانند. كیست كه نداند در هشت سال جنگ تحمیلى، ما با صدام و عراق نمىجنگیدیم، بلكه همه دنیا بود كه از كانال صدام به جنگ ما آمده بود. امریكا، انگلیس، آلمان، فرانسه، ایتالیا، شوروى و... هر كدام به نحوى با انواع كمك ها و حمایت هاى نظامى، اقتصادى و سیاسى دولت عراق را پشتیبانى مىكردند. در بین ملت ما هم شایع كردند كه همه دنیا در صدد برآمده كه ریشه این نظام و انقلاب را بخشكانند و شما در مقابل قدرت هاى بزرگى چون امریكا و انگلیس و فرانسه كه همه به كمك صدام آمدهاند چه كارى از پیش خواهید برد؟ اما ملت مسلمان و انقلابى ما از این تهدید و ارعاب ها نه تنها بیمى به دل راه نداد كه با اتكا به مدد الهى عزم خود را جزم كرد كه مردانه و یك تنه در مقابل همه دنیا بایستد، و ایستاد. ملت ما نیز گفت: «حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِیلُ».
در هر حال، این یكى از صحنه ها و مواردى است كه قرآن مىفرماید موجب ازدیاد ایمان
1. همان
2. همان، 174.
مؤمنان گردید. هنگامى كه به آنان گفته شد دشمنان پشت به پشت هم دادهاند تا شما را از بین ببرند، این سخن نه تنها دل آنها را نلرزاند كه موجب شد با ایمانى راسختر و محكمتر از قبل در مقابل دشمنان بایستند و حالت تسلیمشان در برابر خدا بیشتر شود. این امر در مورد سایر مؤمنان نیز صادق است و چنین صحنهاى به تقویت و ازدیاد ایمان آنان نیز منجر خواهد شد. البته بدیهى است چنین چیزى هنگامى ممكن است كه پایه ایمان شخص محكم باشد و اساس آن از ابتدا بر مبنایى استوار بنا شده باشد.
مورد دوم
مورد دیگرى كه قرآن آن را موجب ازدیاد ایمان مؤمنان دانسته است این آیه شریفه است: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّكِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ؛1 او است آن كس كه در دل هاى مؤمنان آرامش را فرو فرستاد تا ایمانى بر ایمان خود بیفزایند.
مطابق این آیه، كسانى كه ایمان راستین داشته باشند، خداى متعال حالت طمأنینه و آرامشى خاص بر قلب و روح آنان حاكم مىفرماید كه موجب تقویت و ازیاد ایمان آنان مىشود. قرآن كریم نام این حالت را «سكینه» گذاشته است. در خاطرم هست كه مقام معظم رهبرى چند سال قبل در یكى از سخنرانى هاى خود در باره این مفهوم بحث جالبى داشتند كه مراجعه به آن مىتواند بسیار مفید باشد. ریشه لغوى این مفهوم از «سكون» است. اجمالا «سكینه» حالت آرامش و سكونى است كه در موقعیتهاى مختلف و از جمله در شرایط اضطرار و بحرانى بر انسان حاكم مىشود. قرآن در این آیه مىفرماید یكى از الطاف خداى متعال به برخى از بندگان خود و مؤمنان راستین، اعطاى همین حالت به آنها است. همانگونه كه خداوند نعمت هاى مادى نظیر باران را از آسمان بر ما نازل مىكند، نعمت هایى معنوى نیز دارد كه آنها را نه بر سطح زمین، كه بر قلب مؤمنان راستین نازل مىكند. اینكه این نزول چگونه است و آن نازل شده چیست، امرى است كه كسانى قادر به درك آن هستند كه چنین عنایتى به آنها شده باشد و این لطف را از حضرت حق دریافت كرده باشند. البته این نعمتْ بى حساب به كسى داده نمىشود و قطعاً كسانى مشمول آن مىگردند كه لیاقت و استعدادى خاص را در خود ایجاد كرده باشند. خدا هم خود وعده داده است كه اگر كسى در مسیر تقرب الى الله حركت كرد، به
1. فتح (48)، 4.
او مدد مىرساند و اگر او یك قدم به طرف خدا بردارد خداوند ده قدم به سوى او برخواهد داشت. در حدیث قدسى مىفرماید: مَنْ تَقَرَّبَ اِلَىَّ شِبْراً تَقَرَّبْتُ اِلَیْهِ ذَراعاً؛1 كسى كه به اندازه یك وجب خود را به من نزدیك كند، من به اندازه یك ذرع خود را به او نزدیك خواهم كرد. قرآن نیز مىفرماید: وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً؛2 و كسانى كه به هدایت گراییدند [خداوند]آنان را هر چه بیشتر هدایت بخشید. این قضیه در جهت عكس و در مورد كسانى كه در مسیر گمراهى گام برمى دارند نیز صدق مىكند. شاهد آن نیز آیات قرآن است: وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ؛3 اما كسانى كه در دل هایشان بیمارى است، پلیدى بر پلیدیشان افزود. بحث از آیات قرآن است؛ مىفرماید: كسانى هستند كه آیات قرآن نه تنها آنها را هدایت نمىكند، كه بر گمراهى آنان مىافزاید! آنانى كه خود بنا را بر انحراف نهاده و تصمیم گرفتهاند به هر قیمتى، چهار نعل به سوى گمراهى و تاریكى بتازند، خدا نیز سقوط آنها را تسریع خواهد كرد: فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ؛4 پس چون [از حق]برگشتند، خدا دل هایشان را برگردانید، و خدا مردم نافرمانان را هدایت نمىكند. آرى، اضلال خدا این گونه است؛ و آن گاه كه خدا كسى را گمراه كند، هیچ كس قادر بر هدایت او نخواهد بود: وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هاد؛5 و هر كه را خدا گمراه كند او را راهبرى نیست. البته این اختیارِ سوء خود آنان است كه این مصیبت را براى آنان پیش مىآورد.
به هر حال این سنّت خدا است كه اگر كسى در مسیر هدایت گام بردارد خدا او را مدد مىرساند و هدایتش را بیشتر مىكند و هر كس هم در مسیر گمراهى و انحراف گام نهد، خداوند ضلالتش را بیشتر مىكند. در سوره مباركه «اسراء» به این سنّت الهى تصریح شده است: مَنْ كانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً وَ مَنْ أَرادَ الاْخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْیُهُمْ مَشْكُوراً كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً؛6 هر كس خواهان [دنیاى]زودگذر است، به هر كس بخواهیم [نصیبى]از آن مىدهیم، آن گاه جهنم را كه در آن خوار و
1. بحار الانوار، ج 87، باب 11، روایت 5.
2. محمد (47)، 17.
3. توبه (9)، 125.
4. صف (61)، 5.
5. زمر (39)، 23.
6. اسراء (17)، 18ـ20.
رانده خواهد شد، براى او مقرر مىداریم. و هر كس خواهان آخرت است و نهایت كوشش را براى آن بكند و مؤمن باشد، آنانند كه تلاش آنها مورد حقشناسى واقع خواهد شد. هر دو [دسته:] اینان و آنان را از عطاى پروردگارت مدد مىبخشیم و عطاى پروردگارت [از كسى] منع نشده است. بنابراین خدا به هر دو دسته كمك مىكند و كمك خود را از هیچ كدام دریغ نمىكند. البته طبعاً آن كس كه خود در مسیر هدایت و بهشت گام برمى دارد، مدد الهى سریعتر او را به مقصد مىرساند، و آن كس نیز كه خود مسیر ضلالت و جهنم را مىپیماید، كمك الهى سبب مىشود زودتر به جهنم و عذاب الهى برسد!
در هر حال این هم مورد دومى است كه قرآن مىفرماید خداوند با نازل كردن سكینه خود بر قلوب برخى از مؤمنان، ایمان آنان را تقویت كرده و فزونى مىبخشد. البته نزول این سكینه، بى مقدمه و بى حساب و كتاب نیست، بلكه این گروه از مؤمنان قبلاً خود زمینه هاى آن را فراهم كردهاند. اینها در ایمان خود صادقند و پس از آنكه ایمان آوردند، به طور جدى وارد صحنه مىشوند و با عزمى جزم تصمیم مىگیرند با تمام وجودْ احكام الهى را اجرا كنند و در خدمت خدا و دین خدا باشند. نتیجه این عملكرد آنان این مىشود كه در صحنه هایى كه مردم عادى دچار اضطراب، تشویش، نگرانى و دودلى مىشوند، آنان با آرامش خاطرى مثال زدنى، بدون كوچك ترین ترس و واهمه و تردیدى مىایستند و تا پاى جان و آخرین قطره خونشان در راه خدا و دینش از خود پایدارى و استوارى نشان مىدهند. داشتن چنین روحیه هایى بدون مدد الهى امكان پذیر نیست و كسانى كه این گونه هستند قطعاً از مدد الهى بهره مىبرند.
مورد سوم
دیگر آیهاى كه به مسأله ازدیاد ایمان اشاره كرده است این آیه شریفه است: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً؛1 مؤمنان همان كسانىاند كه چون خدا یاد شود دل هایشان بترسد، و چون آیات خدا بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید. ابتدا مؤمنان واقعى (و نه آنان كه به ظاهر ادعاى ایمان مىكنند) را معرفى مىكند. كلمه «اِنَّما» در ادبیات عرب از ادوات حصر است و انحصار را مىرساند. مىفرماید:
1. انفال (8)، 2.
«اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ»، مؤمنان واقعى فقط كسانىاند كه: إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ؛ هنگامى كه خدا یاد مىشود دلشان به لرزه درمى آید. چرا؟ مگر خدا ترس دارد؟! پاسخ این است كه، آنها كه احیاناً گناهانى از آنان سرزده، با آمدن نام خدا، به یاد نافرمانى هایى كه نسبت به خدا روا داشتهاند مىافتند و اضطراب وجودشان را مىگیرد؛ اما كسانى كه مقام و معرفت بالاترى دارند، با آمدن نام خدا از توجّه به عظمت الهى این حالت به آنها دست مىدهد. همه ما كم و بیش این حالت را تجربه كرده ایم: هنگامى كه در مقابل شخصیت بزرگى قرار مىگیریم، دچار اضطراب مىشویم، قلبمان به طپش مىافتد، دست و پایمان را گم مىكنیم و زبانمان به لكنت مىافتد. همه اینها تحت تأثیر عظمت و بزرگى آن فرد ایجاد مىشود. آن بزرگ نه ما را توبیخى كرده، نه تهدید نموده و هیچ مشكلى از این مقوله ها با او نداریم، فقط هیبت و عظمت شخصیت او است كه این گونه بر ما تأثیر مىگذارد. مؤمن واقعى هم در حد معرفت خود عظمت الهى را درك مىكند، و به همین دلیل هنگامى كه نام خدا را مىشنود و متذكر خداى متعال مىگردد، نوعى اضطراب بر قلب و دل او مستولى مىشود: وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ. آیا ما این گونه هستیم؟ اگر حقیقت نور ایمان بر قلب و دل ما تابیده باشد، باید وقتى نام خدا برده مىشود لرزه بر انداممان بیفتد!
در ادامه، قرآن كریم، نشانه هاى بیشترى از ایمان و مؤمن واقعى به دست مىدهد؛ از جمله این كه: وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً؛1 و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید. شنیدن آیات الهى موجب تقویت و ازدیاد ایمان آنان مىشود. نشانه سومى را نیز ذكر مىكند: وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَكَّلُونَ؛2 و بر پروردگار خود توكل مىكنند.
آنچه كه در این آیه شریفه شاهد بحث ما است این قسمت از آیه است كه مىفرماید، یكى از چیزهایى كه موجب ازدیاد ایمان و تقویت آن مىشود گوش دادن به آیات الهى و قرآن است. كسانى كه روحشان آمادگى پذیرش حقیقت و تسلیم در برابر خداوند را دارد و ایمانشان قشرى و سطحى نیست با شنیدن آیات قرآن ایمانشان زیاد مىشود. بنابراین یكى از راه هاى تقویت ایمان، توجه به آیات الهى و معانى و حقایق آنها است.
1. همان.
2. همان.
وجه اشتراك اسباب تقویت ایمان
اما یك سؤال هم این است كه این مواردى را كه برشمردیم چه ربطى با یكدیگر دارند؟ تهدید و ارعاب دشمنان، پیش آمدن شرایط بحرانى و سخت و نزول سكینه الهى، و شنیدن آیات قرآن چه وجه مشتركى دارند كه همه آنها باعث تقویت ایمان مىگردند؟ براى پاسخ به این سؤال باید به مفهوم ایمان بازگردیم و ببینیم حقیقت ایمان چیست. اگر حقیقت ایمان معلوم شود، آن گاه مىتوانیم كیفیت رشد و ازدیاد آن را در اثر این عوامل بفهمیم.
فطرت كلى انسان این است كه وقتى واقعیت را بفهمد به مقتضاى آن عمل مىكند. انسان وقتى در محیط تاریك قرار مىگیرد چراغ و لامپ روشن مىكند، وقتى هوا سرد مىشود لباس گرم مىپوشد، وقتى هوا گرم مىشود لباس هاى خود را كم مىكند و از وسایل خنك كننده استفاده مىكند. از این رو، اینكه انسان در مواجهه با واقعیتى به مقتضاى آن عمل مىكند امر عجیبى نیست، بلكه امرى كاملاً طبیعى و مطابق فطرت او است. غیر طبیعى آن است كه انسان به واقعیتى پى ببرد و به مقتضاى آن عمل نكند. غیرطبیعى این است كه انسان مىفهمد و مىداند خدا همه جا هست، اما با این حال حیا نمىكند و مرتكب گناه مىشود؛ پى مىبرد كه همه قدرت ها و اسباب به دست خدا است، اما باز هم براى حل مشكلات و انجام كارهایش تملق این و آن را مىگوید؛ مىداند آنچه خدا دستور داده، خود هیچ نفعى از آن نمىبرد و فقط این انسان است كه از اجراى آنها منتفع مىگردد، اما باز هم از انجام آنها سرپیچى مىكند؛ مىداند آنچه خداوند از آن نهى كرده به جهت ضررى است كه براى انسان داشته، اما با این وجود آنها را انجام مىدهد.
براى حل این مشكل و اینكه انسان به مقتضاى ایمانش رفتار كند، راه این است كه بیشتر به ایمان خود توجه كند. توجه بیشتر به ایمان، باعث مىشود آثار آن بیشتر نمود پیدا كند. براى روشن شدن این مطلب مناسب است یكى دو مثال بزنیم:
معروف است و خود ما نیز تجربه كردهایم كه انسان بیمار، درد را شب ها بیشتر احساس مىكند و روزها احساس درد بسیار كمتر است یا حتى گاهى به كلى فراموش مىشود. علت این امر آن است كه در روز توجه انسان به امور مختلف باعث مىشود از توجهش به درد كاسته شود. با اینكه درد هست، ولى چون به آن توجه ندارد، چندان آن را احساس نمىكند. شب هنگام كه جنب و جوش ها و ارتباط ها كمتر مىشود و انسان با خودش و با محیطى بسیار
محدودتر از روز تنها مىماند، چون امور دیگر نیستند یا نسبت به روز بسیار كمتر شدهاند، توجه انسان بیشتر به دردْ جلب مىشود و از این رو آن را بیشتر احساس مىكند.
شاد شدن از مطلبى نیز همینگونه است. اگر مطلب شاد كنندهاى براى انسان رخ داده باشد، چنان چه سطحى از كنار آن عبور كند و چندان توجهى به آن ننماید خوشحالىاش نیز چندان زیاد نخواهد بود. اما هر چه بیشتر به آن نعمت و مزایاى مختلفى كه براى او دارد، فكر كند بیشتر شاد مىشود. محبت ما به دیگران نیز عیناً همین طور است. هر چه درباره كسى كه او را دوست داریم بیشتر فكر كنیم و فكرمان را بر روى او متمركز كنیم، علاقه و محبتمان به او بیشتر خواهد شد و هر چه از او غافل شویم علاقه امان نیز كمتر مىگردد.
یا فرض كنید اگر انسان از چیزى مىترسد، چنان چه زیاد به آن فكر كند ترسش بیشتر خواهد شد و هر چه كمتر فكر كند ترسش نیز كمتر خواهد بود.
در مورد ایمان نیز پس از آنكه دانستیم خدا هست و نسبت به صفات او از قبیل ربوبیت، رحمت، رازقیت، علم، حكمت، قدرت و نظایر آنها علم پیدا كردیم، هر چه بیشتر به این دانسته ها و معارفمان توجه كنیم ایمانمان بیشتر خواهد شد. از این رو هر چیزى كه باعث توجه ما به این دانسته ها شود از عوامل تقویت كننده ایمان محسوب مىشود. آیات قرآن كلام خدا است و از این رو انسان با شنیدن آنها به یاد خدا مىافتد؛ یعنى شنیدن آیات قرآن باعث توجه بیشتر ما به خدا مىشود و توجه بیشتر ما به خدا نیز موجب تقویت و ازدیاد ایمان ما مىشود: إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً؛1 چون آیات خدا بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید. به طور طبیعى، توجه به كلام هر گویندهاى سبب توجه به خود آن گوینده مىشود. توجه به كلام خدا نیز موجب توجه به خود خداوند مىگردد.
البته این در صورتى است كه فرد چنین زمینهاى را در خویش ایجاد كرده باشد، نه آنكه از ابتدا بنا را بر اعراض و روى گردانى گذاشته باشد. اگر چنین باشد تلاوت قرآن بر او هیچ اثرى نخواهد گذاشت: وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ؛2 و این ندا را به كران ـ چون پشت بگردانند ـ نمىتوانى بشنوانى. انسان كر را اگر از روبرو هم با او سخن بگویى صدا را نمىشنود و تنها مىتوان با ایما و اشاره چیزهایى را به او فهماند. حال اگر كسى كه گوشش ناشنوا است
1. انفال (8)، 2.
2. نمل (27)، 80.
پشتش را به گوینده كرده باشد، طبیعتاً هر چه هم فریاد بزنیم فایدهاى نخواهد بخشید. كسانى هم بنا گذاشتهاند به آیات الهى پشت كنند و آنها را نشنوند؛ تلاوت قرآن براى این افراد هیچ تأثیرى ندارد، بلكه تأثیر عكس دارد و موجب عقوبت آنها نیز خواهد شد: وَ لا یَزِیدُ الظّالِمِینَ إِلاّ خَساراً؛1 و ستم گران را جز زیان نمىافزاید. نه تنها ایمان آنها را زیاد نمىكند كه نفرت و فاصله آنها را بیشتر مىكند: فَلَمّا جاءَهُمْ نَذِیرٌ ما زادَهُمْ إِلاّ نُفُوراً؛2 چون هشدار دهندهاى براى ایشان آمد، جز بر نفرتشان نیفزود. «نفور» در لغت به معناى «رم كردن» است. اینان با شنیدن آیات قرآن، گویا خطرى احساس كرده باشند، براى در امان ماندن از آن با سرعت هر چه تمامتر فرار مىكنند! این گونه افراد به هنگام شنیدن آیات قرآن نه تنها خضوع و خشوعشان بیشتر نمىشود كه به خرده گیرى بر آیات و استهزاى آنها مىپردازند: عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ. وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النّارِ إِلاّ مَلائِكَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاّ فِتْنَةً لِلَّذِینَ كَفَرُوا لِیَسْتَیْقِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ یَزْدادَ الَّذِینَ آمَنُوا إِیماناً وَ لا یَرْتابَ الَّذِینَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِیَقُولَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللّهُ بِهذا مثلاً؛3 بر آن [جهنم]نوزده [نگهبان] است؛ و ما موكلان آتش را جز فرشتگان نگردانیدیم، و شماره آنها را جز آزمایشى براى كسانى كه كافر شدهاند قرار ندادیم، تا آنان كه اهل كتابند یقین به هم رسانند، و ایمان كسانى كه ایمان آوردهاند افزون گردد، و آنان كه به آنان كتاب داده شده و [نیز]مؤمنان به شك نیفتند، و تا كسانى كه در دل هایشان بیمارى است و كافران بگویند: «خدا از این وصف كردن، چه چیزى را اراده كرده است؟» وقتى مىگوییم، نوزده فرشته موكل جهنم هستند، كسانى كه این سخن را در كتاب هاى آسمانى پیشین نیز خواندهاند، شنیدن آن از پیامبر باعث مىشود یقین كنند این قرآن نیز از سوى خداى متعال است و ایمانشان به قرآن و پیامبر(صلى الله علیه وآله) بیشتر مىشود؛ اما این سخن نسبت به مشركان نه تنها هیچ تأثیر مثبتى ندارد، كه بر كفرشان مىافزاید و شروع به مسخره كردن و طعنه زدن مىكنند و مثلاً مىگویند، حال نمىشد عددشان را سر راست، بیست انتخاب كنند! مثل اینكه به هنگام تقسیم فرشتگان، خدا به جهنم كه رسید كف گیرش به ته دیگ خورد و بیش از 19 فرشته در بساط خود نداشت!
بنابراین، همه این مواردى كه در قرآن كریم سبب افزایش ایمان دانسته شده، جامع و وجه
1. اسراء (17)، 82.
2. فاطر (35)، 42.
3. مدثر (74)، 30ـ31.
مشتركشان این است كه همه آنها اسبابى هستند كه توجه انسان را به خدا بیشتر مىكنند و هنگامى كه توجه انسان به خدا بیشتر شد، وجود او را بهتر و بیشتر درك خواهد كرد و در نتیجه بر ایمانش افزوده خواهد شد. البته این در صورتى است كه از اول بنا را بر اعراض و روى گردانى و فرار نگذاشته باشد. هم چنین سنّت الهى را نیز فراموش نكنیم كه هركس بهاندازه یك قدم خود را به خدا نزدیكتر و توجهش را بیشتر نماید خداوند چند برابر خود را به او نزدیك خواهد كرد و اسباب تقرب او را فراهم خواهد نمود: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها؛1 هر كس كار نیكى بیاورد، ده برابر آن [پاداش]خواهد داشت.
امیدواریم بتوانیم با عمل به لوازم ایمان، روز به روز موجبات قرب هر چه بیشتر خود را به خداى متعال فراهم سازیم؛ ان شاء الله.
1. انعام (6)، 160.