درس چهل و سوم
زمان چیست؟
· بحث دربارهٔ حقیقت زمان
· نظریهٔ صدرالمتألهین
· بیان چند نكته
بحث دربارهٔ حقیقت زمان
دربارهٔ حقیقت زمان نیز اقوال عجیبی نقل شده كه شیخالرئیس در طبیعیات شفاء به آنها اشاره كرده است. ولی گویا حل مسئلهٔ زمان از نظر فلاسفهٔ اسلامی سهلتر از مسئلهٔ مكان بوده؛ زیرا تقریباً همگی بر این قول اتفاق داشتهاند كه زمان، نوعی مقدار و كمیت متصل است كه ویژگی آن قرارناپذیری میباشد و بهواسطهٔ حركت بر اجسام عارض میشود. بدینترتیب جایگاه زمان در جدول مقولات ارسطویی كاملاً مشخص میشود. صدرالمتألهین نیز در بسیاری از سخنانش همین بیان را آورده است. ولی پس از تحقیق نهایی در مسئلهٔ حركت، بیان جدیدی را ارائه كرده كه اهمیت ویژهای دارد.
بیان فلاسفه دربارهٔ زمان هرچند بیانی روشن مینماید، ولی با دقت در آن، نقاط ابهام و سؤالانگیزی رخ مینماید كه ژرفاندیشی بیشتری را میطلبد و شاید همین امور، نظر ریزبین و موشكاف صدرالمتألهین را جلب كرده و او را به ارائهٔ نظریهٔ جدیدی كشانده است.
برای توضیح این نقاط باید به پارهای مبانی قوم كه با این مسئله ارتباط دارد اشاره كنیم، هرچند فعلاً جای بحث و تحقیق دربارهٔ آنها نیست.
ازجمله آنكه فلاسفه معمولاً حركت را «عَرض» معرفی كردهاند، ولی توضیح بیشتری دربارهٔ آن ندادهاند. تنها بعضی از ایشان آن را از مقولهٔ«ان یفعل» یا «ان ینفعل» دانسته و شیخ اشراق آن را مقولهٔ مستقلی در كنار جوهر و كمیت و كیفیت و اضافه بهحساب آورده و بدینترتیب شمارهٔ مقولات را منحصر در پنج مقوله نموده و سایر مقولات نسبی را
انواعی از اضافه شمرده است. شاید از بعضی از سخنان دیگر فلاسفه استفاده شود كه خود حركت را داخل در مقولات نمیدانستهاند.
دیگر آنكه حركت را منحصر به چهار مقولهٔ (كمّ و كیف و وضع و اَین) میدانستهاند و حركت انتقالی را حركتی در مقولهٔ «اَین» میشمردهاند و حركت در سایر مقولات و ازجمله جوهر را محال میپنداشتهاند. بنابراین حركتی كه آن را واسطهٔ ارتباط اجسام با زمان میدانستهاند، ناچار حركت در یكی از مقولات چهارگانه عرضی بوده است.
از سوی دیگر همهٔ ایشان فرضیهٔ افلاك نهگانه را بهعنوان اصل موضوع پذیرفته بودند و پیدایش زمان را به حركت دوری وضعی فلك اقصی نسبت میدادهاند و این مطلب در بعضی از سخنان صدرالمتألهین نیز آمده است.
با توجه به این مبانی و مطالب، سؤالاتی دربارهٔ تعریف مشهور زمان طرح میشود كه مهمترین آنها از این قرار است:
1. شكی نیست كه زمان امری ممتد و قابل تقسیم است و ازاینرو نوعی كمیت یا امری كمیتدار بهشمار میرود، ولی به چه دلیل باید آن را كمیت حركت دانست؟
جواب سادهای كه به این سؤال داده میشود این است كه زمان امری سیال و بیقرار است؛ بهگونهای كه حتی دو لحظه از آن قابل اجتماع نیست و ضرورتاً باید یك جزء از آن بگذرد تا جزء بعدی بهوجود آید. چنین كمیتی را تنها میتوان به چیزی نسبت داد كه ذاتاً سیال و بیقرار باشد و آن غیر از حركت نخواهد بود.
چنانكه ملاحظه میشود این جواب مبتنی بر این است كه تدرج و سیلان و بیقراری مخصوص حركت است؛ حركتی كه بهنظر پیشینیان اختصاص به مقولات چهارگانهٔ عرضی داشته و ازاینرو امكان اینكه زمان، كمیتی برای جوهر جسمانی باشد را نفی میكردهاند. اما آیا این مبنا صحیح است؟ و آیا اگر فرض كنیم كه هیچ حركت عرضی در عالم نمیبود، جایی برای مفهوم زمان هم وجود نمیداشت؟
2. حركتی كه واسطهٔ ارتباط بین اجسام و زمان است چگونه واسطهای است؟ آیا
واسطهٔ در ثبوت است و در نتیجه خود اجسام هم حقیقتاً بهواسطهٔ حركت زماندار میشوند، یا واسطهٔ در عروض است و هیچگاه خود اجسام حقیقتاً زماندار نخواهند بود و به دیگر سخن اتصاف جوهر جسمانی به زمان، اتصافی بالعرض میباشد؟
شاید جوابی كه بایستی براساس مبانی ایشان به این سؤال داده شود، پذیرفتن همین شق دوم باشد؛ ولی آیا بهراستی میتوان پذیرفت كه خود اجسام صرفنظر از دگرگونیهای پیوسته و تدریجیشان متصف به زمانداری نمیشوند؟ و آیا اگر فرض كنیم كه همهٔ دگرگونیها بهصورت دفعی اما پیدرپی تحقق یابد، میان آنها تقدم و تأخر زمانی نخواهد بود؟
اكنون فرض میكنیم كه ایشان حركت را واسطهٔ در ثبوت میدانسته، اتصاف اجسام را به زمانداری بعد از وقوع حركت، اتصافی حقیقی میشمردهاند. لازمهٔ این فرض آن است كه اجسام ذاتاً قابلیت اتصاف به این كمیت حاصل از حركت را داشته باشند، هرچند قبل از تحقق حركت بالفعل واجد آن نباشند، چنانكه موم قبل از آنكه به شكل كُره یا مكعب درآید چنین قابلیتی را دارد؛ زیرا دارای امتداد و حجم است، اما فلاسفهٔ پیشین هیچ راهی برای نفوذ سیلان و حركت در ذات اجسام نمیدیدهاند، بنابراین چگونه میتوانستهاند اتصاف چنین موجودی را به صفتی كه عین سیلان و بیقراری است بپذیرند؟ این درست مثل آن است كه بخواهیم خط و سطح و حجم را هرچند به واسطهٔ علتی به موجود مجرد و فاقد امتدادی نسبت بدهیم بهگونهای كه حقیقهٔ متصف به این كمیتها بشود!
3. سؤال دیگر آن است كه رابطهٔ بین حركت و زمان چگونه رابطهای است؟ آیا حركت، علت پیدایش زمان است، آنچنانكه از ظاهر بسیاری از سخنان ایشان برمیآید، یا تنها معروض آن است؟ به هر حال، خود حركت را باید از چه مقولهای بهحساب آورد؟ و اتصاف آن را به زمان چگونه تبیین كرد؟
قبلاً اشاره شد كه بعضی از فلاسفه مانند شیخ اشراق، حركت را مقولهٔ عرضی مستقلی
دانستهاند، و بعضی دیگر حركت را امری دو رویه دانسته، رویهٔ منتسب به فاعل آن (تحریك) را از مقولهٔ «اَن یفعل» و رویهٔ منتسب به منفعل و متحرك (تحرك) را از مقولهٔ «اَن ینفعل» شمردهاند، ولی از سایرین بیان روشنی نیافتهایم. به هر حال، پاسخ به این بخش از سؤال نیاز به دقت بیشتری دارد. اما تعبیر علت و معلولیت دربارهٔ حركت و زمان را میتوان نوعی توسعه در اصطلاح علیت بهحساب آورد، چنانكه به نظایر آن در درس سی و هفتم اشاره شد؛
4. سؤال دیگری را نیز میتوان طرح كرد و آن این است كه اگر ملاك اختصاص زمان به حركت، بیقراری ذاتی آن است، این معنا در همهٔ حركات یافت میشود، پس چرا فلاسفه پیدایش زمان را به حركت وضعی فلك اطلس نسبت دادهاند؟ و آیا اگر فلك اطلس نمیبود یا حركتی نمیداشت، دیگر پدیدههای جهان دارای تقدم و تأخر زمانی نمیبودند؟ و اساساً چگونه میتوان عَرضی را كه قائم به موضوع خودش میباشد، ظرفی برای سایر اشیاء و پدیدهها دانست؟
به این سؤال هم به این صورت میتوان پاسخ داد: زمانی كه فلاسفه پیدایشش را به فلك اقصی نسبت دادهاند، زمان مستمر و دائمی یا به تعبیر دیگر زمان مطلق است، و این مطلب منافاتی ندارد با اینكه هریك از پدیدههای خاص، زمان محدود و مخصوصی داشته باشند. منظور از ظرف بودن زمان پدیدآمده از فلك برای سایر حوادث، بیش از این نیست كه امتداد زمانی هریك از آنها بر جزئی از امتداد زمانی حركت فلك انطباق مییابد. ولی میدانیم كه «این خانه از پایبست ویران است»؛ زیرا فرضیهٔ افلاك ابطال شده و اعتبار خود را از دست داده است.
با طرح این سؤالات و تلاش برای پاسخگویی به آنها روشن میشود كه مسئلهٔ زمان به آن آسانی كه در آغاز تصور میشد قابل حل نیست و نظریهٔ مشهور میان فلاسفه، نظریهٔ قانعكنندهای نمیباشد.
اكنون نوبت آن فرا رسیده كه به بیان ابتكار صدرالمتألهین در این زمینه بپردازیم.
نظریهٔ صدرالمتألهین
صدرالمتألهین با پذیرفتن نقطههای مثبتی كه در سخنان پیشینیان دربارهٔ زمان وجود داشته، و با تكیه بر آنها به زدودن نقاط ضعف و جبران كمبودها و كاستیهای نظریهٔ ایشان میپردازد و در نتیجه نظریهٔ جدیدی را ارائه میدهد كه مسئلهٔ زمان و مسئلهٔ حركت جوهریه را توأماً حل میكند و حقاً باید آن را یكی از ارزشمندترین ابتكارات وی در فلسفه بهشمار آورد.
اما نقطههای مثبت عبارتاند از:
1. زمان امری ممتد و انقسامپذیر، و به یك معنا از كلیات است؛
2. زمان و حركت رابطهای نزدیك و ناگسستنی دارند و هیچ حركتی بدون زمان تحقق نمییابد؛ چنانكه تحقق زمان بدون وجود نوعی حركت و دگرگونی پیوسته و تدریجی امكان ندارد. چه اینكه گذشت اجزاء پیدرپی زمان، خود نوعی دگرگونی تدریجی (حركت) برای شیء زماندار است.
اما نقطههای ضعفی كه وی در سخنان ایشان یافته و درصدد جبران آنها برآمده عبارتاند از:
1. ایشان زمان و حركت را از اعراض خارجیهٔ اشیاء دانستهاند، در صورتی كه بهنظر وی آنها از عوارض تحلیلیه میباشند و چنان نیست كه بتوان برای آنها وجودی منحاز از وجود موضوعاتشان در نظر گرفت، بلكه تنها در ظرف تحلیل ذهن است كه صفت و موصوف، و عارض و معروض از یكدیگر انفكاك میپذیرند وگرنه در ظرف خارج، بیش از یكی وجود ندارد؛
2. ایشان حركت را به اعراض اختصاص دادهاند و ازاینرو انتساب بیواسطهٔ زمان را به اجسام انكار كردهاند، در صورتی كه اصلیترین حركات را باید حركت در جوهر دانست؛ زیرا محال است چیزی كه در ذات خود امتدادی گذرا نداشته باشد، بهواسطهٔ امر دیگر متصف به كمیت گذرا گردد، چنانكه توضیح آن در مبحث حركت خواهد آمد.
ازاینرو زمان را باید مستقیماً به خود آنها نسبت داد و آن را بُعد چهارمی(1) برای آنها بهحساب آورد.
حاصل آنكه طبق نظریهٔ صدرالمتألهین زمان عبارت است از بُعد و امتدادی گذرا كه هر موجود جسمانی علاوه بر ابعاد مكانی ناگذرا (طول و عرض و ضخامت) داراست.
اما پاسخ وی به نخستین سؤال از سؤالهای چهارگانهٔ مذكور این است كه زمان، توأم با حركت جوهریهای است كه عین وجود اجسام میباشد و اختصاصی به حركات عَرضی ندارد، و پاسخ وی به سؤال دوم این خواهد بود كه زمان و حركت، دوگانگی وجودی ندارند تا یكی را علت پیدایش دیگری بشماریم و اجسام را بهواسطهٔ حركت خارج از ذاتشان مرتبط با زمان بپنداریم تا جای سؤال از كیفیت این وساطت باشد، بلكه اجسام در ذات و جوهر خودشان، هم اتصاف حقیقی به حركت و دگرگونی دارند و هم اتصاف حقیقی به زمان و گذرایی، و همانگونه كه امتدادهای مكانی چهرههایی از وجود آنهاست، امتداد زمانی هم چهرهٔ دیگری از وجود آنها میباشد.
اما جواب وی به اینكه حركت از چه مقولهای است، این است كه حركت از مفاهیم و مقولات ماهوی نیست، بلكه مفهومی است عقلی كه از نحوهٔ وجود مادیات انتزاع میشود، چنانكه مفهوم ثَبات، از نحوهٔ وجود مجردات انتزاع میگردد، و همانگونه كه ثَبات امری نیست كه در خارج عارض موجود مجرد و ثابت شود، حركت هم عَرض خارجی برای موجود مادی نیست، و ذهن انسان است كه وجود را به ذات و صفت، و عارض و معروض تحلیل میكند.
همچنین پاسخ وی به كیفیت ظرف بودن زمان برای حوادث روشن است؛ زیرا زمان ظرف مستقلی از اشیاء و پدیدهها نیست كه وجود جداگانهای داشته باشد و امور زماندار در آن بگنجد، بلكه همانند حجم اجسام، صفتی ذاتی و درونی برای آنهاست و طبعاً هر پدیدهای، زمانی مخصوص به خود خواهد داشت كه از شئون وجودش بهشمار میرود.
1. باید توجه داشت كه اصطلاح فلسفى «بُعد چهارم»، غیر از اصطلاح فیزیكى آن در نظریهٔ اینشتین است.
نهایت این است كه برای تعیین تقدم و تأخر آنها نسبت به یكدیگر، باید امتداد زمانی طولانیتری را در نظر گرفت و با تطبیق زمانهای دیگر بر آن، موقعیت زمانی هریك را تعیین كرد، و اگر فلكی وجود داشته باشد كه امتداد زمانی آن از هر موجود زمانی دیگری بیشتر باشد، میتوان این نقش را به آن سپرد، و اگر وجود نداشته باشد (چنانكه ندارد) همان امتداد گذرای كل عالم جسمانی، ملاك تعیین موقعیت زمانی پدیدههای جزئی خواهد بود، چنانكه حجم كل عالم، مناط تعیین موقعیت مكانی پدیدههای جزئی است.
از اینجا همزادی و همگامی زمان و مكان بهصورت روشنتری جلوه میكند و ژرفای تفسیری كه برای مكان ارائه دادیم، بیشتر نمودار میگردد.
بیان چند نكته
1. واژهٔ «آن» كه در محاورات عرفی بهمعنای جزء كوچكی از زمان بهكار میرود، در اصطلاح فلسفی بهمعنای منتهیالیه قطعهای از زمان و بهمنزلهٔ نقطه نسبت به خط میباشد و همانگونه كه از تقسیم خط هیچگاه به نقطه نمیرسیم، یعنی خط تا بینهایت قابل تقسیم است و هر جزئی از آن نیز دارای امتداد خواهد بود، هرچند ذهن ما نتواند امتدادهای خیلی كوچك را تصور كند، همچنین هر جزئی از زمان هرقدر كوتاه فرض شود، دارای امتدادی خواهد بود و هیچگاه از تجزیهٔ زمان به «آن» نمیرسیم. بنابراین تركیب زمان از آنات پیدرپی، توهمی بیش نیست.
2. واژهٔ «دهر» كه در عرف بهمعنای زمان طولانی است، در اصطلاح فلسفی بهمنزلهٔ ظرفی نسبت به مجردات، در مقابل زمان برای مادیات تلقی میشود و در واقع، نشانهٔ مبری بودن آنها از امتداد زمانی است. چنانكه واژهٔ «سرمد» را به مقام الهی اختصاص میدهند كه نشانهٔ تعالی وجود اقدس الهی از صفات همهٔ مخلوقات میباشد.
همچنین این دو واژه گاهی در برابر مقولهٔ نسبی«متی» بهكار میروند و ازاینرو گفته میشود كه نسبت مجردات به مادیات، «دهر» ونسبت مقام الهی به مخلوقات، «سرمد»
است و نیز گفته میشود كه خدای متعالی تقدم سرمدی بر همهٔ مخلوقات دارد و مجردات تقدم دهری بر حوادث مادی دارند.
3. فلاسفهٔ پیشین كه زمان را از لوازم حركات عَرضی میدانستند، جوهر اجسام و قدر متیقن جوهر فلك را فراتر از افق زمان میشمردند و برای آن معیت دهری با زمان قائل بودند. اما با توجه به حركت جوهریه و نفوذ زمان و گذرایی در ذات موجودات مادی، باید همهٔ آنها را بیاستثنا زمانی دانست.
4. تقدم و تأخر زمانی مخصوص حوادثی است كه در عمود زمان قرار میگیرند و خودشان دارای امتداد زمانی میباشند. اما موجودی كه فراتر از افق زمان و دارای ثبات وجودی و مبری از دگرگونی و گذرایی باشد، نسبتِ تقدم و تأخر با امور زمانی نخواهد داشت، بلكه در واقع وجود او محیط بر زمانیات بوده، گذشته و حال و آینده نسبت به وی یكسان خواهد بود و بههمین جهت گفتهاند كه حوادث پراكنده در پهنهٔ زمان، در ظرف دهر اجتماع خواهند داشت «المتفرقات فی وعاء الزمان مجتمعات فی وعاء الدهر».
خلاصه
1. تعریف معروف زمان این است: كمیت متصل قرارناپذیری كه بهواسطهٔ حركت عارض بر اجسام میشود.
2. بعضی از فلاسفهٔ پیشین حركت را مقولهای مستقل، و بعضی آن را از قبیل «اَن یفعل» و «اَن ینفعل» دانسته و دیگران بیان روشنی دربارهٔ آن ندارند.
3. همچنین ایشان حركت را منحصر در چهار مقولهٔ عرضی دانستهاند و حركت وضعی فلك اقصی را منشأ پیدایش زمان معرفی كردهاند.
4. علت اینكه زمان را كمیت حركت دانستهاند، این است كه زمان امری گذرا و بیقرار است و چیزی میتواند معروض بیواسطهٔ آن واقع شود كه ذاتاً قرارناپذیر باشد.
5. اگر حركت را واسطهٔ در عروض زمان نسبت به اجسام بدانند، لازمهاش این است كه اجسام حقیقتاً متصف به زمان نشوند، و اگر آن را واسطهٔ در ثبوت بشمارند، لازمهاش این است كه ذاتاً دگرگونشونده باشند تا قابلیت اتصاف به این كمیت بیقرار را داشته باشند.
6. ممكن است منظور ایشان از زمانی كه از حركت فلك پدید میآید، زمان مطلق باشد و وجود زمانهای خاص ناشی از حركت هر جسمی را انكار نكرده باشند. نیز ممكن است منظور ایشان از ظرف بودن زمان مطلق نسبت به پدیدههای جزئی، انطباق زمانهای جزئی آنها بر اجزاء زمان مطلق باشد.
7. صدرالمتألهین دو ویژگی زمان را كه پیشینیان ذكر كرده بودند، بهطور اجمال پذیرفت و آنها عبارتاند از:
الف) زمان امری انقسامپذیر و از قبیل كمیات است؛
ب) زمان با حركت رابطهای ناگسستنی دارد.
8. وی در دو مطلب اساسی دربارهٔ زمان با گذشتگان مخالفت كرد:
الف) زمان و حركت را كه ایشان از اعراض خارجیه میشمردند، از عوارض تحلیلیهٔ وجود مادی دانست كه تنها در ظرف تحلیل ذهن انفكاكپذیرند؛
ب) حركت همزاد زمان را كه ایشان حركت در مقولات عرضی و بهویژه حركت دَوری فلك میپنداشتهاند، حركت جوهری اجسام دانست و بدینوسیله زمان را از شئون ذات آنها معرفی كرد.
9. حقیقت زمان بهنظر وی عبارت است از بُعد و امتدادی گذرا كه هر جسمی در ذات خود علاوه بر امتدادهای ناگذرا (طول و عرْض و ضخامت) از آن برخوردار است.
10. وی وجودِ زمان و حركت را دوگانه نمیداند تا یكی علت برای دیگری باشد و حركت واسطهای برای ارتباط اجسام با زمان تلقی گردد و سؤال از كیفیت این وساطت به میان آید كه وساطت در عروض است یا در ثبوت.
11. صدرالمتألهین حركت را از قبیل ماهیات و مقولات نمیداند تا سؤال شود كه از چه مقولهای است، بلكه آن را مفهومی عقلی میداند كه از نحوهٔ وجود مادیات انتزاع میشود، همانگونه كه مفهوم ثبات از نحوهٔ وجود مجردات انتزاع میگردد.
12. وی برای هر پدیدهای زمان مخصوص به خود قائل است كه بُعد چهارم وجود آن را تشكیل میدهد و منظور از ظرف بودن زمان مطلق را انطباق امتدادهای زمانی جزئی بر امتداد زمانی كل جهان یا فلك اقصی (بنابر فرض ثبوت آن) میداند كه همگی از حركت جوهریه و دگرگونی و گذرایی ذاتی آنها انتزاع میشود.
13. «آن» در اصطلاح فلسفی، منتهیالیه قطعات زمانی و بهمنزلهٔ نقطه نسبت به خط است و هیچگونه امتدادی ندارد و ازاینرو تركیب یافتن زمان از آنات محال میباشد؛ زیرا هیچگاه از تركیب اشیاء بیامتداد، امری ممتد پدید نخواهد آمد.
14. دهر در اصطلاح فلاسفه بهمنزلهٔ ظرفی برای مجردات، در مقابل زمان برای مادیات است، چنانكه در مورد خدای متعالی واژهٔ «سرمد» را بهكار میبرند. نیز این دو واژه گاهی در مقابل مقولهٔ «متی» و دارای مفهوم نسبت استعمال میشود و ازاینروست كه میگویید نسبت ثابتات به متغیرات، دهر است.
15. بنابر ثبوت حركت جوهریه، وجود همهٔ اجسام گذرا و زمانی است و هیچ موجود جسمانی، دهری نخواهد بود.
16. تقدم و تأخر زمانی، مخصوص به امور زمانی است و موجودی كه فراتر از افق زمان باشد، نسبت زمانی به هیچ پدیدهای نخواهد داشت و گذشته و حال و آینده نسبت به وی یكسان خواهد بود و موجودات پراكنده در ظرف زمان، نسبت به او مجتمع خواهند بود. از اینجاست كه گفتهاند: «المتفرقات فی وُعاء الزمان، مجتمعات فی وُعاء الدهر».
پرسش
1. قبل از صدرالمتألهین، مسئلهٔ زمان به چه صورتی حل شده بود؟
2. چرا فلاسفه زمان را كمیت حركت معرفی میكردند؟
3. خود حركت را از چه مقولهای میدانستند؟
4. بهنظر صدرالمتألهین مفهوم حركت چگونه مفهومی است؟
5. فلاسفه چه حركتی را واسطهٔ در اتصاف اجسام به زمان میدانستند؟
6. منظور ایشان وساطت در ثبوت بود یا وساطت در عروض؟
7. بهنظر صدرالمتألهین عروض زمان نسبت به اجسام، بیواسطه است یا باواسطه؟
8. به چه معنی میتوان حركت را علت پیدایش زمان بهشمار آورد؟
9. طبق نظریهٔ صدرالمتألهین چه رابطهای میان زمان و حركت وجود دارد؟
10. زمان مطلق چیست؟ و چگونه ظرفی برای پدیدههای جزئی بهحساب میآید؟
11. قدر مشترك بین نظریهٔ صدرالمتألهین و نظریهٔ پیشینیان چیست؟
12. نقاط اختلاف اساسی بین آنها كدام است؟
13. تعریف صحیح زمان چیست؟
14. «آن» چیست و چه نسبتی با زمان دارد؟
15. مفهوم فلسفی دهر را بیان كنید؟
16. اصطلاح فلسفی سرمد چیست؟
17. آیا در میان مادیات، موجودی یافت میشود كه ظرف وجودش دهر باشد؟
18. معنای اجتماع زمانیات در وعاء دهر چیست؟