درس سیزدهم
خردى و كوچكى دنیا، و اهمیت
آخرت نگرى
ـ تفاوت نگرش و رفتار انسان زرنگ با ناتوان
ـ امانت دارى و خشوع
الف) نقش امانت دارى
ب) نقش خشوع
ـ خردى و كوچكى دنیا در نظر خداوند
خردى و كوچكى دنیا، و اهمیت
آخرتنگرى
«یا أَباذَرٍّ؛ اَلْكَیِّسُ مَنْ اَدَّبَ نَفْسَهُ وَ عَمِلَ لِما بَعْدَ الْمَوْتِ، وَالْعاجِزُ مَنِ اتَّبَعَ نَفْسَهُ وَ هَواها وَ تَمَنىّ عَلىَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ الْاَمانِىَّ. یا أَباذَرٍّ؛ إِنَّ أَوَّلَ شَىْء یُرْفَعُ مِنْ هذِهِ الْاُمَّةِ الْاَمانَةُ وَالْخُشُوعُ حَتّى لا یَكادُ یُرى خاشِعٌ.
یا أَباذَّر؛ وَالَّذى نَفْسُ مُحَمَّد بِیَدِهِ لَوْ أَنَّ الدُّنْیا كانَتْ تَعْدِلُ عِنْدَاللّهِ جَناحَ بَعُوضَة أَوْ ذُباب ماسَقىَ الْكافِرَ مِنْها شَرْبَةً مِنْ ماء».
تفاوت نگرش و رفتار انسان زرنگ با ناتوان
پیش از این سخن در این بود كه اگر انسان گناهى مرتكب شد و پس از آن نگران و ترسان گشت، خداوند به جهت آن نگرانى و اضطراب او را مىبخشد. ممكن است به غلط گمان شود كه هر كس مرتكب گناهى شد و پس از آن توبه كرد، بخشیده مىشود و این خود موجب لغزش و آلودگى بیشتر مىگردد. چون گنهكار بعد از هر گناه به این امید است كه خداوند او را ببخشد. براى رفع این گمان غلط پیامبر(صلى الله علیه وآله)مىفرمایند: انسان هوشیار و زرنگ كسى است كه دائم در اندیشه استفادهبهینهازعمر وانجام بیشتر عمل صالح است.روى خواستههاى نفس پا مىگذارد و چنان نیست كه به میل و خواست دل عمل كند، تا سرانجام به غفلت مبتلا گردد:«یا اباذرّ؛ الكیّس من ادّب نفسه و عمل لما بعد الموت، والعاجز من اتّبع نفسه و
هواها و تمنىّ على اللّه عزّوجلّ الا مانى».اى ابوذر؛ زیرك و باكیاست كسى است كه نفس خویش را ادب كند و براى زندگى بعد از مرگ تلاش كند و ناتوان كسى است كه از نفس و خواهشهاى آن پیروى كند و با آن حال از خداوند آرزوهایى داشته باشد.انسان داراى عقل و هوى است، گاهى عقل بر هواى نفس چیره مىگردد و گاهى هواى نفس بر عقل. در این بخش هر دو قسم تصویر شده است: گاهى نفس ضعیف مىگردد و خواستههاى آن بر عقل انسان سیطره ندارد. این در مورد انسان با كیاستى است كه در طریق خودسازى قرار گرفته، پیوسته به زندگى ابدى بعد از مرگ مىاندیشد. در مقابل، گاهى نفس و خواستههاى آن بر عقل چیره مىگردد و انسان در برابر هواى نفس ناتوان مىشود و نمىتواند در مقابل خواستههاى حیوانى مقاومت كند. این تفسیر بر اساس نسخه بحارالانوار است كه در آن «من دان نفسه» آمده است، یعنى، زیرك كسى است كه نفسش ضعیف گشته است اما در نسخههاى دیگر «من ادّب نفسه» آمده است. شاید تعبیر دوم بهتر باشد، در این صورت معناى جمله چنین مىشود: زرنگ كسى است كه به تأدیب نفس خویش همت گمارد، به تعبیر دیگر خودسازى كند و به هواى نفس و خواهش آن میدان ندهد. چنین انسانى مىتواند عاقلانه بیندیشد و نظر از عالم تنگ مادى بر بسته، بر افق بیكران و نامتناهى ابدیت بدوزد و از كوته بینى و محدود نگرى بازایستد. اعمال خود را براى دوران ماندگار قیامت انجام دهد.از دیدگاه اسلام، چنین اندیشهاى زیركانه، و این انسان زیرك است، زیرا او به مقصد مىاندیشد و به جاى عالم محدود دنیا، عالم نامحدود آخرت را مىبیند. با سنجش لذّتهاى زودگذر دنیا با نعمتهاى جاوید آخرت، فرزانهوار دومى را ترجیح مىدهد.كوته فكران جز به لذّتهاى گذرا و آمال ناپایدار نمىاندیشند و آنها را بر لذّتهاى ماندگار اخروى بر مىگزینند. عنان عقل دوراندیش را به دست هواى نفس خویش سپرده، زبونانه خود را در اختیار شكم و شهوت قرار دادهاند؛ به قول مولاى متقیان:
«كَمْ مِنْ عَقْل أَسِیر عِنْدَ هَوَىْ أَمَیِر»(1)بسا عقل و خرد كه اسیر و گرفتار هوا و خواهشى است كه بر او فرمانرواست.
چنین انسانى از هواى نفس پیروى مىكند و آرزو دارد در بهشت با اولیاى خدا همنشین شود. امانت دارى و خشوع پیش از این درباره دو ویژگى خوف و حزن بحث گردید و اینكه به دنبال آن دو حالت خشوع براى انسان پدید مىآید كه پسندیده و مطلوب است ولى از آنجا كه برخى كمالات و حالات معنوى ممكن است از انسان گرفته شود، پیامبر(صلى الله علیه وآله)مىفرمایند:«یا أباذرّ؛ انّ أوّل شى یرفع من هذه الامّة الامانة والخشوع حتّى لا یكاد یرى خاشع».اى ابوذر؛ اولین صفتى كه از این امت برداشته مىشود، امانت دارى و خشوع است، تا جایى كه فردى با خشوع دیده نمىشود.در این بیان، حضرت به دو ویژگى اخلاقى برجسته اشاره مىكنند یكى از آن دو امانت دارى است كه یك ویژگى اخلاقى، اجتماعى است و در برقرارى روابط سالم اجتماعى نقش اساسى دارد و بدون آن نمىتوان اجتماع سالمى تشكیل داد، زیرا اساس ارتباطات اجتماعى بر اعتماد متقابل است. پیامبر(صلى الله علیه وآله) در این بخش به ابوذر گوشزد مىفرمایند كه پس از من صفات نیكو و پسندیده از این امّت برداشته مىشود كه برجستهترین و اولین آنها امانتدارى و خشوع است.امّت پیامبراسلام(صلى الله علیه وآله)، به عنوان یك جامعه تربیت شده، دو امتیاز بسیار بزرگ بر سایر ملتها داشتند: امتیاز اول مربوط به روابط اجتماعى بین خود و نیز روابط با سایر ملتها بود؛ امتیاز دوم مربوط به حالات و خلقیات و ساختار شخصیت فردى امّت بود. این امت،
1. نهجالبلاغه (ترجمه فیض الاسلام) حكمت 202، ص 1182.
هم از لحاظ شخصیت فردى و روحى و معنوى ممتاز بود و هم از نظر اجتماعى. این صفات، در اثر تربیتهاى ممتدّى كه از طرف خداى متعال و به وسیله پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)اعمال شده بود، حاصل گشت.امت اسلام چون باغى بود كه به دست باغبانى با كفایت، چون رسول الله(صلى الله علیه وآله)داراى درختهاى سرسبز و خرم و با ثمر گشته بود. حال اگر این باغ آفت ببیند، آثار آفتزدگى در آن ظاهر مىگردد و به مرور رو به خراب شدن و نابود شدن مىگذارد.امت تربیت شده پیامبر، كه از نظر ویژگیهاى فردى و اجتماعى بىنظیر بود، بعد از رحلت پیامبر آفت دید و سرسبزى و خرمى آن رو به خزان رفت. اولین آفتى كه به جان ملت اسلام افتاد این بود كه دلشان سخت گشت و خشوع و نرم دلى را از دست دادند، تا آنجا كه در برابر حق سر فرود نمىآوردند و از خصوصیات مثبت و ارزشمند تأثیر نمىپذیرفتند. تكتك آنها، آدمهاى سخت دلى بودند كه حرف حق در آنها اثر نمىكرد و آنجا كه باید دلشان نرم گشته، اشكشان جارى مىگشت، چنین نمىشد.دومین آفت در ارتباطات اجتماعى آنان ظهور كرد: امانتدارى و درستكارى در آنها ضعیف گشت؛ نسبت به یكدیگر درستكار و امین نبودند و در امانت خیانت مىكردند. این زنگ خطرى است براى جامعه: اگر این دو آفت فردى و اجتماعى در جامعهاى رسوخ كند، آن فرد و اجتماع به سقوط كشانده مىشود.این ارزشها منحصر به اسلام و یا مخصوص مسلمانان نیست. قبل از اینكه اسلام ظهور كند و مردم به خداوند و پیامبر ایمان آورند، همه مىفهمیدند كه درستكارى و امانتدارى خوب است و خیانت در امانت و اموال مردم ناشایست است.
الف) نقش امانتدارى
بزرگترین عاملى كه موجب موفقیت پیغمبر در بین اعراب بلكه در بین جهانیان شد، امین بودن او بود. قبل از رسالت، مردم ایشان را امین مىشناختند و به او «محمد امین» مىگفتند.
و همین ویژگى پیامبر سبب گرایش مردم به آن حضرت گشت، چون امین بودن لازمهاش راستگویى نیز هست: اگر انسان در اموال دیگران خیانت كند، نیز نمىتواند راست بگوید. بسیارى از مردم ادعاى پیامبرى حضرت را مىپذیرفتند، چون مىدانستند ایشان دروغ نمىگوید.
چنانكه پیشتر ذكر گردید، ارزشى چون امانت دارى با عقل درك مىشود و اگر بعثت و دعوتى نیز نبود مردم آنرا درك مىكردند اما اسلام این حكم عقل را تأیید كرد و فرمود:«إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الاَْماناتِ إِلىَ أَهْلِها...»(1)خدا به شما فرمان مىدهد كه امانات را به صاحبانش برگردانید.امانت دارى از ضرورتهاى زندگى است و اگر مردم در زندگى آنرا رعایت نكنند و درستكار نباشند، نظام از هم فرو مىپاشد و دیگر كسى به دیگرى اعتماد نمىكند؛ چون اساس و پایدارى زندگى اجتماعى بر اعتماد متقابل انسانهاست. (امانت در گفتار مستلزم راستگویى است و امانت در كردار مستلزم درستكارى است و ارزش آن از مستقلاّت عقلى است و نیاز به استدلال و تعبد ندارد و سفارشهاى اسلام در این مورد جنبه ارشادى دارد؛ چیزى كه عقل درك مىكند، شرع تأیید و بدان سفارش مىكند.) امانتدارى تنها در حفظ اموال شخصى دیگران نیست بلكه حفظ اموال عمومى و بیتالمال نیز از مصادیق امانتدارى است: خیابان، زمین، آب و درخت و همه چیزهایى كه متعلق به جامعه اسلامى است امانت به حساب مىآیند. بلكه حفظ اموال عمومى لازمتر است، چون اگر كسى در مال اشخاص خیانت كند، تنها به صاحب مال بدهكار است، اما اگر در اموال عمومى و بیتالمال خیانت كند، به همه مسلمانان خیانت كرده است. آن رانندهاى كه روى ماشین دولتى كار مىكند، اگر درستكار نباشد و دقّت نكند و خسارتى به آن وارد كند، به همه مردم خیانت كرده است. اگر وسیله عمومى در كارهاى شخصى صرف شود، به بیتالمال خیانت شده است.
1. نساء / 58
قران مجید جامعه اسلامى را امانت دار و وفادار به پیمان معرفى مىكند:«وَالَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ»(1).مؤمنان كسانى هستند كه امانت دار و بر پیمان خویش وفادارند.در جاى دیگر فرمان مىدهد كه امانتها را به صاحبانشان برگردانند:«إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الاَْماناتِ إِلىَ أَهْلِها...»(2)سفارش به امانت دارى بدان جهت است كه اگر ویژگى امانت دارى از جامعه برداشته شود، مردم به یكدیگر خیانت مىكنند و حقوق همدیگر را ضایع مىكنند و در نتیجه پیوندها و بنیادهاى اجتماعى كه بر پایه اعتماد متقابل بناگردیده، فرو مىریزد و این خود سر آغازى است بر فراموش گشتن صفات و ویژگىهاى ارزشى و انسانى.
ب) نقش خشوع
اگر مردمى خاشع بوده در برابر حق انعطافپذیر باشند، در برابر رخدادها و حوادثى كه در جامعه اتفاق مىافتد بىتفاوت نیستند و عكسالعمل نشان مىدهند، چنین مردمى دعوت و راهنمایى پیامبران را بهجان مىخرند و وقتى آنها را بیم مىدهند، به خود مىلرزند و اگر به آنها بشارت دهند، خوشنود و شاد مىگردند. وقتى بنگرند به كسى ظلم شود، ناراحت مىشوند و اشكشان جارى مىگردد یا وقتى بنگرند حق كسى ادا مىشود، خوشحال مىگردند. چنین افرادى كه نرم دل و خاشعند در برابر حق تسلیمند و سینه خود را براى پذیرش آن باز گذاردهاند.در مقابل، انسانهاى سنگدل، در برابر حقایقى كه به آنها عرضه مىشود و در برابر وقایعى كه اتفاق مىافتد، بىاحساس و بىتفاوتند، چون قلب آنها آمادگى پذیرش ندارد، بالطبع آنها دعوت انبیا را هم نمىپذیرند و در برابر حق خضوع نمى كنند. آنها فقط به فكر خود هستند و به خواستههاى حیوانى خود مىاندیشند.
1. مؤمنون / 82. نساء / 58
قرآن دو دسته از اهل كتاب را معرفى مىكند: دسته اول قوم یهود هستند كه دشمنترین مردم نسبت به اسلام و مؤمنان بودند:«... ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِىَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ...»(1)
پس شما چنان سختدل گشتید كه دلهایتان چون سنگ و یا از آن سختتر گشت، چرا كه از برخى سنگها نهر آب جارى مىگردد.آب از سنگ جارى مىشود ولى یهود چنان سخت دلند كه هیچ گاه دلشان نمىشكند تا اشك از چشمانشان جارى گردد و این قوم با مؤمنان دشمن سرسختند.در مقابل این گروه، قرآن درباره دسته دوم از اهل كتاب، كه با مؤمنان دوست و مهربانند، مىفرماید:«... وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قالُوا إِنا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسّیِسیِنَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لایَسْتَكْبِرُونَ»(2)با محبتترین اهل كتاب با مؤمنان، كسانى هستند كه مىگویند ما نصارى هستیم. این دوستى نصارى با مسلمانان بدین جهت است كه برخى از آنها دانشمند و پارسا هستند و آنها در مقابل حكم خداوند، تكبر و گردنكشى نمىكنند.به دنبال این آیه خداوند مىفرماید:«وَ إذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلىَ الرَّسُولِ تَرى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ...»و چون آیاتى كه بر رسول فرستاده شود، بشنوند اشك از چشمانشان جارى گردد؛ زیرا حقانیت آن را شناختهاند.این حالت انعطاف پذیرى و نرمش در برابر حق باعث گشت آنان ایمان آورند، چون دلشان به روى حقایق باز بود. در مقابل، یهود سخت دل ایمان نمىآوردند. از این جهت در
1. بقره / 74.2. مائده / 82.
تاریخ مىنگریم كه بسیارى از مسیحیان اسلام آوردند و مؤمنان پاك و خالصى شدند، در مقابل گروه اندكى از یهود ایمان آوردند.
پیامبر مىفرمایند: روزى فرا مىرسد كه دیگر انسان خاشعى یافت نمىشود و حالت فروتنى و خشوع بىمعنا مىگردد. برخى از كسانى كه خود را اسلام شناس مىدانستند مىگفتند اسلام براى انسان ذلّت و خوارى را نمىپسندد، حتى انسان در برابر خداوند نیز نباید احساس ذلّت كند. دل شكستگى، گریه و خضوع براى چنین كسانى ضد ارزش است! این در حالى است كه قرآن مؤمنان را خاشع معرفى مىكند.
یكى از علما را متهم مىكردند به اینكه از راه حق منحرف شده است، چون وقتى در حضور او قرآن تلاوت مىشد، مىگریست. خیال مىكردند كه تنها در عزادارى و مصیبت باید گریست و گریستن در هنگام تلاوت قرآن را بدعت مىدانستند. یعنى آنقدر این عمل متروك و نامأنوس گشته بود كه اگر كسى چنان مىكرد، متهم به انحراف و بدعت گذارى مىشد.
خشوع احساس خردى، ذلّت و فروتنى است كه در قلب رخ مىدهد و بازتاب آن در اندام و جوارح انسان ظاهر مىگردد، مرحوم راغب اصفهانى مىگوید: خشوع به معناى احساس ضعف و ذلّت است و بیشترین كاربرد آن در جایى است كه مظاهر آن در اندام و جوارح بروز یابد.
به عنوان نمونه خشوع در قرآن كریم در این موارد بكار رفته است:
1. در سخن گفتن: «... وَ خَشَعَتِ ألأَصْواتُ لِلرَّحْمَنِ...»(1)
(در قیامت) صداها نزد خداوند رحمان خاشع گردد.
2. در چشمان: «خُشَّعاً أَبْصَارُهُمْ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ...»(2)
(در قیامت كافران از ترس) با خوارى و خشوع چشم بر هم نهاده سر از قبر بر مىدارند.
1. طه / 108.2. قمر / 7.
3. در چهره: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذ خاشِعَةٌ»(1)
(در قیامت) رخسار گروهى شكسته و خاشع باشد.
4. در سجده: «وَیَخِرُّونَ لِلاْ َذْقَانِ یَبْكُونَ وَیَزِیدُهُمْ خُشُوعاً»(2)
آنها با چشم گریان سر بر سجده نهاده، پیوسته به خشوع و ترسشان از خداوند افزوده مىگردد.
5. در نیایش و نماز: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. أَلَّذِینَ هُمْ فى صَلوتِهِمْ خاشِعُونَ»(3)
همانا مؤمنان رستگار شدند، آنان كه در نماز خاضع و خاشع هستند.
6. در قلب: «أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِاللَّهِ...»(4)
آیا وقت آن نرسیده كه دلهاى مؤمنان به یاد خداوند خاشع گردد.
بحث درباره هر یك از موارد مذكور، فرصت زیادى مىطلبد كه فعلا مجال پرداختن به آنها نیست. به اجمال روشن گردید كه خاشع كسى است كه بدون احساس غرور و تكبر آثار بندگى، خردى و شرمسارى در رفتارش پدیدار گشته، بسان عبدى ذلیل روح خودبینى و تكبر را در خود بمیراند. چرا كه خودبینى و تكبر انسان را از فروتنى، تواضع و خشوع در برابر خداوند باز مىدارد و بدون شك مصداق روشن متكبران و گردنكشان شیطان است؛ قرآن درباره او مىفرماید:
«فَسَجَدَ الْمَلا ئِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ. إِلاَّ إِبْلیِسَ أَبى أَنْ یَكُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ»(5)
همه فرشتگان (در برابر آدم) سجده كردند، بجز شیطان كه از سجده بر آدم امتناع ورزید.
على(علیه السلام) در توضیح این آیه مىفرمایند:
1. غاشیه / 2.
2. اسراء / 109.
3. مؤمنون / 2 ـ 1.
4. حدید / 16.
5. حجر / 31 ـ 30.
«كبر و خود خواهى به او روى آورد و به آفرینش خود بر آدم فخر فروخت و بر اصل خود (كه از آتش آفریده شده بود) تعصب ورزید و آشكارا زیر بار فرمان خداوند نرفت. پس این دشمن خدا، پیشواى متعصبان و پیشرو گردن كشان است كه بنیان عصبیّت را پى ریزى كرد و با خداوند براى گرفتن جامه عظمت و بزرگى (كه اختصاص به او دارد) نزاع كرد و لباس عزّت و سربلندى (كه سزاوار او نبود) پوشید و پوشش ذلت و خوارى از تن بدر كرد»(1)
در ادامه مىفرمایند:
«پس از كار خداوند با شیطان عبرت گیرید كه عبادت و بندگى بسیار و سعى و كوشش فراوان او را تباه ساخت، با اینكه شش هزار سال خداوند را عبادت كرد كه معلوم نیست این سالها از سالهاى دنیاست و یا از سالهاى آخرت. همه اینها به جهت كبر و سركشى یك لحظه او بود. پس بعد از شیطان چه كسى با كبر و سركشى از عذاب خداوند سالم مىماند. هرگز خداوند سبحان بنده را وارد بهشت نمىكند، با اینكه او مرتكب گناهى شده كه به جهت آن فرشتهاى را از بهشت خارج كرده است. همانا حكم و فرمان خداوند براى اهل آسمان و زمین یكسان است».
ذكر این نكته لازم است كه منشاء و علت از دست دادن خشوع و پیدایش قساوت قلب و خیانت در امانت علاقه به دنیاست. علاقه به دنیا توفیق خضوع، خشوع، گریه و تضرع را از آدمى سلب مىكند و به دنبال علاقه به دنیاست كه آلوده شدن به مشتبهات، و سرانجام ابتلا به محرّمات و اصرار بر كبایر ایجاد خواهد شد، پس ناچار براى حفظ حالت خشوع باید از دل بستن به دنیا و هدف قرار دادن آن اجتناب جست و از ابتلاى به مشتبهات و محرّمات جلوگیرى كرد.
اگر مىنگریم رفته رفته ارزشها و كمالات از جامعه رخت بر مىبندد و مفاسد اجتماعى فزونى مىگیرد، باید علتش را در گرایش به مادیات جستجو كنیم، این علاقه و گرایش زمینه
1. نهجالبلاغه (ترجمه فیض الاسلام)، خ 234، ص 776.
هر گناهى را فراهم مىسازد. فرد در برابر گناهى كه مرتكب مىشود اندوهگین نمىگردد اما اگر خسارت دنیوى به او متوجه شود، اگر مقدارى از پولش را از دست بدهد، اندوهگین مىگردد. و نیز مىترسد از اینكه از او مالیات بگیرند. این به جهت دل بستگى به دنیاست. اگر كسى به آخرت دلبسته باشد و آنرا هدف قرار دهد، از هر چیزى براى آخرت خود بهره مىگیرد. اگر پول دار است پولش را براى آخرت خود به كار مىگیرد. اگر پولدار نیست، با صبر و تسلیمش براى آخرت بهره مىگیرد. اگر پول دار است، در راه خداوند انفاق مىكند و اگر پول ندارد، بصورت دیگرى به نیازمندان كمك مىكند.
وقتى علاقه انسان به دنیا فزونى گرفت، تا مىتواند از مباحات استفاده مىكند و اگر كم آمد به امور شبههناك روى مىآورد و سعى مىكند با كمك گرفتن از فتاواى مراجع آنرا توجیه كند: امروز نوعى از ربا را موجه مىسازد و فردا به حرام قطعى و یقینى دست مىزند و كارش به جایى مىرسد كه از انجام هر گناهى، هر چند بزرگ باشد، باك ندارد؛ طبیعى است كه چنین شخصى دلش سخت گشته، حالت خشوع از او گرفته مىشود. وقتى علاقه به دنیا پیدا شد، در اموال مردم خیانت مىكند و از آن استفاده شخصى مىبرد. پس عامل قساوت قلب گناه، توجه به مادیات و لذّتهاى حیوانى است. حال براى معالجه این درد، باید ریشه یابى كرد، باید دید این درخت چرا خشك شده است و چه غذاى مسمومى بدان دادهاند كه منجرّ به خشك شدن آن گردیده است. براى اینكه درخت وجود انسان از آفت سالم بماند، باید غذاى سالم به آن رساند و او را از پیروى تمایلات شهوانى و حیوانى بازداشت، چون نتیجه آن، قساوت قلب و سنگ دلى است.
براى ریشهكن شدن قساوت قلب و گناه، باید آفتها را به انسان شناساند و از آنجا كه منشأ همه آفتهایى كه باعث دورى انسان از خداوند و معنویت مىشود دنیاست، قرآن كریم با بیانهاى گوناگون، انسان را از دنیا مىترساند و او را بیم مىدهد.
گاهى در یك خطبه نهجالبلاغه، چندین بار از دنیا مذّمت شده است و پیوسته على(علیه السلام)اصحابش را از دنیا مىترساند، چون حضرت مىداند كه ریشه همه دردها حب دنیاست. تا حب دنیا باقى است، هیچ فضیلتى و هیچ كمالى براى انسان پایدار نمىماند.
ممكن است انسانى سالها زحمت بكشد و كمالاتى را كسب كند اما با یك سم كشنده همه را نابود سازد از این جهت قرآن، پیامبر و اهلبیت، به مناسبتهاى گوناگون، مردم را به دورى از دنیا گوشزد مىكردند. البته ترس از دنیا به معناى دست از كار كشیدن و كنار نهادن علم و صنعت نیست بلكه معناى آن دل نبستن به زخارف دنیا و پیروى نكردن از شهوات است. در یك كلام ترس از دنیا به معناى اصالت ندادن به دنیا و آنرا وسیله آخرت قرار دادن است. در این صورت همه تلاشهاى انسان و حتى تهیه مال و ثروت رنگ اخروى به خود مىگیرد، چون آخرت طلبى و دنیا طلبى بستگى به انگیزه و هدف انسان دارد. مثلا اگر انگیزه مرد براى ازدواج تنها ارضاى شهوات است، این دنیا خواهى است. او فقط به ارضاى شهوت حیوانى مىاندیشد، چه بسا براى او فرق نكند كه از راه حلال ارضا شود و یا حرام. اما گاهى انگیزه او در ازدواج اطاعت امر خداوند است. چون خداوند خواسته است او تشكیل خانواده مىدهد و الا چنین نمىكرد، حتى اگر لذّت فراوانى نیز مىداشت. ولى براى خدا تن به آن كار مىدهد، حتى اگر هزاران مشكل او را احاطه كند.
اگر مىنگرید كه امروزه در دنیاى غرب بنیاد خانواده سست شده، براى این است كه آنها صرفاً به لذّت جویى مىاندیشند و لذّت جنسى آنها از راههاى نامشروع بهتر از ازدواج تأمین مىشود؛ لذا خود را در بند زندگى خانوادگى گرفتار نمىكنند. وقتى مىبینند لازمه ازدواج تحمل سختىها و مشكلات است آن را رها مىكنند ولى جامعه اسلامى چنین نیست. تا ارزشهاى اسلامى حاكم است، مشكلات زندگى خانوادگى را تحمل مىكنند، چون خواست خدا چنین است. البته خداوند نیز، از لطف خود، در این كار لذّتهایى قرار داده (در همسردارى و بچه دارى لذایذ فطرى و طبیعى قرار داده است) ولى به هر حال مشكلاتى نیز دارد. پس اگر كسى براى خداوند از لذّتهاى دنیا استفاده برد نه تنها كار او ناپسند نیست، بلكه كار او آخرت خواهى است، نه دنیا طلبى. دنیا خواهى هنگامى است كه به آن لذّتها اصالت دهد.
خردى و كوچكى دنیا در نظر خداوند
در بیان پوچى دنیا و مذّمت دنیا خواهى، در جمله بعد پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«یا اباذّر؛ والّذى نفس محمد بیده، لو انّ الدّنیا كانت تعدل عنداللّه جناح بعوضة او ذباب ما سقى الكافر منها، شربةً من ماء»
اى ابوذر؛ سوگند به خدایى كه جان محمد در دست اوست، اگر دنیا به اندازه بال پشه یا مگسى نزد خداوند ارزش داشت، به كافر یك بار نیز آب نمى نوشاند.
دوستى دنیا بلایى است كه،كم و بیش، همه ما به آن مبتلاییم، اگر اكنون به آن مبتلا نباشیم، احتمال دارد در آینده بدان مبتلا گردیم. پس شایسته است به این بیان حضرت توجه بیشترى داشته باشیم و سعى كنیم، براى تربیت نفس خود، از آن سود جوییم.
براى ما معیار ارزش، لذّتهاى حیوانى است، لذا از هر چه بیشتر خوشمان بیاید، بیشتر براى آن ارزش قائلیم و آن براى ما مطلوبتر است. اما اسلام براى ارزش، معیار دیگرى معرفى مىكند و آن مطابقت با خواست خداوند است؛ یعنى، چیزى ارزش دارد كه نزد خداوند ارزش داشته باشد.
پیامبر قسم مىخورد كه این دنیا با همه فراخى و گستردگىاش و با همه لذّتهایش، كه جانها براى رسیدن به آن باخته مىشود و عمرها به پاى آن هدر مىرود، اگر نزد خداوند به اندازه بال مگسى ارزش مىداشت، خداوند جرعهاى از آب آنرا به كافر نمىنوشاند. اگر اقیانوسها و دریاها نزد خداوند ارزش داشت، كافر را از آن بهرهمند نمىكرد و تنها اولیاى خود را از آن بهرهمند مىساخت. (البته در این بیان كافرى منظور است كه معاند و دشمن دین است و زیر بار حق نمىرود و الا كافر مستضعف حساب دیگرى دارد.) اینكه مىبینید مسلمان و كافر یكسان از نعمتهاى دنیا بهره مىبرند، نشانه این است كه دنیا ارزش ذاتى ندارد و وسیله آزمایش است.
خداوند در قرآن مىفرماید:
«إِنَّما أَمْوَالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ»(1)[ اموال و فرزندان شما وسیله آزمایش شما هستند]
در جاى دیگر مىفرماید:
«أَلْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیوةِ الدُّنْیا وَالْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَخَیْرٌ أَمَلا»(2)
مال و فرزندان زینت حیات دنیاست و اعمال صالح كه تا قیامت باقى است، نزد پروردگار بهتر و عاقبت آن نیكوتر است.
در آیه دیگر، درباره فانى گشتن دنیا و جاودانگى آنچه نزد خداست، مىفرماید:
«ما عِنْدَكُمْ یَنْفَذُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ بَاق...»(3)
انسان تصور مىكند نعمتهاى دنیا ارزش دارند و هر كس بیشتر از آنها بهرهمند شود، ارزش بیشترى دارد؛ قرآن در بیان این پندار نادرست مىفرماید:
«فَأَمَّا الاْ ِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّى أَكْرَمَنِ. وَأَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّى أَهانَنِ»(4)
چون خداوند براى آزمودن انسان، به كرم خود نعمتى را بدو ببخشید، مىگوید: خداوند مرا عزیز و گرامى داشت، و چون براى آزمایش او را به تنگ روزى و فقر مبتلا ساخت، مىگوید خداوند مرا خوار گردانید.
حقیقت این است كه دنیا وسیله آزمایش است و انسان، چه از نعمت و مال دنیا بهرهمند و چه محروم گردد، مورد آزمون الهى است. نه بهرهمندى از دنیا نشانه والایى و كرامت است و نه فقر و بیچارگى نشانه خوارى است. پس چون دنیا در نظر خداوند بىارزش است، كافر را از آن محروم نمىسازد، در مقابل، بهشت و نعمتهاى آن نزد خداوند ارزش دارد، از این جهت كافر را از آن محروم مىسازد:
1. تغابن / 15.
2. كهف / 46.
3. نحل / 96.
4. فجر / 16 ـ 15.
«وَ نَادى أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنَا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلىَ الْكَافِرِینَ»(1)
اهل دوزخ بهشتیان را آواز مىدهند كه ما را از آبهاى گوارا و نعمتهاى بهشتى كه خداوند روزى شما كرده، بهرهمند كنید، بهشتیان در پاسخ مىگویند: خداوند آنها را بر كافران حرام كرده است.
بهشت و نعمتهاى آن داراى چنان ارزشى است كه كافران لیاقت برخوردارى از آن را ندارند و در واقع این ارزش اصیل و واقعى به اولیاى خداوند اختصاص دارد. در مقابل، دنیا براى خداوند ارزش ندارد، از این جهت كافر نیز از آن برخوردار مىگردد و چه بسا آنان بیش از سایرین از آن بهرهمند گردند و از امكانات دنیا بهتر استفاده كنند كه البته هر چه بیشتر از آن استفاده كنند بر عذابشان افزوده مىشود، چون كفار آنرا در جهت طغیان و انحراف از مسیر حق به كار مىگیرند.
جالب اینكه پیامبر در بیان بىمقدارى و بىارزشى دنیا نزد خداوند قسم مىخورند. معلوم مىشود باور كردن این مطلب براى انسانهاى عادى دشوار است: چطور مىشود دنیا با همه گستردگى، با همه منابع و امكانات و لذّتهاى فراوانى كه در بهرهمندى از آن نصیب انسان مىشود نزد خداوند به اندازه بال مگسى ارزش نداشته باشد! این نیست جز اینكه آگاهى ما به حقایق اندك و بصیرتمان كم است. توجه به مادیات را اساس زندگى خود قرار دادهایم و به دنیا اصالت مىدهیم. غافل از اینكه در بینش الهى و در نگرش قرآن دنیا بىارزش است و آن تنها در حد یك وسیله اعتبار دارد. ارزش واقعى از آنِ خوبىها و نیكىهایى است كه موجب سعادتمندى انسان و دستیابى به رضوان حق مىشود. ارزش واقعى در آن چیزى است كه موجب قرب انسان به خداوند مىگردد كه این همان هدفى است كه انسان براى آن آفریده شده است و از او خواسته شده از همه ابزارها و وسایل براى رسیدن به آن سود جوید.
1. اعراف / 50.