گفتار بیستوششم
وَالْكُفْرُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى التَّعَمُّقِ وَالتَّنَازُعِ وَالزَّیْغِ وَالشِّقَاقِ. فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ یُنِبْ إِلَى الْحَقِّ، وَمَنْ كَثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ دَامَ عَمَاهُ عَنِ الْحَقِّ، وَمَنْ زَاغَ سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَةُ وَحَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّیِّئَةُ وَسَكِرَ سُكْرَ الضَّلَالَةِ، وَمَنْ شَاقَّ وَعُرَتْ عَلَیْهِ طُرُقُهُ وَأَعْضَلَ عَلَیْهِ أَمْرُهُ وَضَاقَ عَلَیْهِ مَخْرَجُهُ؛ و كفر بر چهار ستون استوار است: كنجكاوى [بیجا و ناشی از وسوسة نادرست و بیرون از اندازه عقل و خرد]، نزاع و زدوخورد [كه آن در حد افراط یعنى تجاوز از حق است]، دستكشیدن از حق [كه آن در حد تفریط یعنى كوتاهى از حق است]، دشمنى و زیر بار حق نرفتن. پس كسی كه كنجكاوى [بیجا] كند، در راه راست قدم ننهاده، و كسی كه بر اثر نادانى، بسیار نزاع و زدوخورد کند، كورى و نابینایى او از حق همیشگى است، و كسی كه از حق دست بكشد شایستگى نزد او زشت، و زشتى و ناپسندى نزد او نیكو گردد و به مستى گمراهى مست شود، و كسی كه دشمنى کند و زیر بار حق نرود، راههایش دشوار و كارش سخت و طریق بیرون آمدنش [از ضلالت و گمراهى] تنگ باشد.
مقصود از دعائمالکفر
خاستگاه این روایت پرسش در باب ایمان بود که تاکنون درباره آن بحث کردیم؛ اما طبیعی است که با شناخت اَضداد یک حقیقت، شناخت انسان از آن بیشتر شود؛ ازاینرو
حضرت علی علیه السلام برای تکمیل پاسخ خود در پایانِ حدیث، از كفر و شك سخن به میان میآورند. به فرموده ایشان، کفر نیز چهار ستون دارد: پرداختن به حاشیهها بهجای متنِ دین، درگیریِ مداوم با دیگران و محکومکردن آنها، کجبینی و تکرَوی.
درباره پایههای كفر از چند دیدگاه میتوان بحث كرد: یکی از جهت متعلقات کفر است، یعنی اموری که اگر انسان انکار کند، کافر شمرده میشود؛ و دیگری از جهت صفات و خلقیاتی همچون کبر، حسد و حرص است که اگر اصلاح نشود، سرانجام انسان را به کفر میکشاند. نمونه روشن این صفات تکبر ابلیس است که باعث کفرش شد: وَإِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبىٰ وَاسْتَكْبَرَ وَكانَ مِنَ الْكافِرینَ.(1) قابیل نیز به دلیل حسادتش به کفر گرایید و با قتل برادرش عاقبتی ناگوار یافت. حرص نیز انگیزه دستدرازی به اموال حرام و حقوق دیگران است و قلب را تیره میکند و انسان را به کفر میکشاند. روایات بسیاری با این دیدگاه پایههایی برای کفر معرفی کردهاند که از جمله آنها روایات باب دعائمالكفر در کتاب شریف اصول کافی است؛ اما این روایت هیچکدام از این دو دیدگاه را در نظر ندارد؛ نه متعلقات کفر در برابر متعلقات ایمان، و نه صفاتی که اقتضای قرارگرفتن در مسیر کفر دارند و انگیزه گرایش به کفر را برای انسان ایجاد میکنند؛ بلکه منظور از دعائمالکفر در این روایت صفات یا حالاتی هستند كه در شناخت انسان اثر میگذارند و باعث میشوند انسان حق را بهدرستی نشناسد و در نتیجه مبتلا به كفر شود.
راه صحیح شناخت یک دین
اگر كسی بخواهد حقایقی را بشناسد تا ایمان بیاورد و از امور باطل دوری گزیند و به آنها کفر بورزد کدام راه را باید طی کند؟ فرض کنید کسی که تازه به سن تکلیف رسیده است و تصور درستی از دین حق ندارد و در مکان زندگیاش ادیان گوناگون حضور دارند، چگونه میتواند مسیر درست را تشخیص دهد؟ اگر چنین شخصی بخواهد در باب برحقبودن یا باطلبودن مذهبی تحقیق کند که پدرومادرش
1. بقره (2)، 34. «و چون فرشتگان را فرمودیم براى آدم سجده كنید، پس بجز ابلیس ـكه سر باز زد و كبر ورزید و از كافران شدـ [همه] به سجده درافتادند».
بر آناند، چه روشی را باید در پیش بگیرد تا به نتیجه درست برسد؟ بهراستی، چگونه میتوان در انتخاب دین صحیح از تقلید کورکورانه دوری گزید؟ به نظر میرسد مراحل زیر تصور درستی از وظیفه هر فرد برای انتخاب دین ارائه میدهد:
نخستینگام این است که منابع شناخت دین را پیدا کنیم. هر دین و آیینی منابع شناختی دارد که برای شناسایی و بررسی آن باید به آنها مراجعه كرد. مثلاً منبع دین یهود، تورات و منبع مسیحیت، انجیل است؛ بنابراین برای شناخت یهودیت و مسیحیت باید به تورات و انجیل رجوع كرد. همانگونه که اگر کسی بخواهد شناختی درباره اسلام پیدا کند باید به منابع شناخت اسلام توجه کند و مراجعه به منابعی مانند تورات و انجیل برای آگاهی از تعالیم اسلام منطقی نیست. با بررسی منابع ادیان مختلف میتوان به مفاد آنها دست یافت و به ارزیابی استدلالهایشان پرداخت.
پس از طی مرحله اول ـ مراجعه به منابع شناختی دینـ طبیعی است که مسائل مبهم و محتاج توضیح و تفسیری رخ بنماید؛ مثلاً وقتی غیرمسلمان یا حتی مسلمان قرآن میخواند در موارد زیادی با ابهام مواجه میشود و معنای برخی آیات حتی با مراجعه به ترجمه نیز روشن نمیشود؛ ازاینرو برای فهم درست باید به کسی مراجعه کرد که منظور نازلکننده آیات را بهروشنی درک کرده، و در اختیار ما قرار دهد. پس گام دوم این است که برای یافتن پاسخ ابهامهای خود به آشنایان با منابع دین مراجعه کنیم؛ چراکه از این راه میتوان به مراد آورنده کتاب دست یافت: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ.(1)
گام سوم، اولویتبندی در شناخت مسائل است. توضیح آنکه در هر مذهب و آیینی مطالب زیادی وجود دارد؛ به هزاران سؤال پاسخ داده شده است؛ و سؤالهای زیادی هم هست که باید پاسخشان را یافت. درعینحال کسی فرصت نمیکند همه آنها را دقیقاً مطالعه کند و به فهم قطعی از همه آنها دست یابد. برای حل این مشکل باید درجه اهمیت و اولویت مطالب را در نظر گرفت.
برخی مسائل آنقدر اهمیت دارند که از اصول دین شمرده میشوند و نفهمیدن یا
1. نحل (16)، 43؛ انبیاء (21)، 7. «پس اگر نمىدانید، از پژوهندگان كتابهاى آسمانى جویا شوید».
انکار آنها درحقیقت، نفهمیدن یا نفی آن دین است؛ درحالیکه ندانستن دستهای دیگر از مسائل ضرری به اصل دین انسان نمیزند؛ مثلاً مسئله نبوت از اصول دین اسلام است؛ اما دانستن دقیق تعداد پیامبران ضرورت ندارد. نیز اعتقاد اجمالی به قیامت و اصل معاد و نیز باورداشتن سؤال شب اول قبر لازم است؛ اما دانستنِ اینکه جسم به پرسشهای نکیر و منکر جواب میدهد یا روح، ضروری نیست. در بحث نبوت معروف است که پیامبران الهی 124هزار نفرند. حال اگر کسی در تعداد آنها شک داشته باشد به دینش ضرری وارد نمیشود. اگر مؤمن هیچگاه به این مسائل علم تفصیلی پیدا نکند، به دینش لطمهای وارد نمیشود؛ هرچند میتواند بهصورت اجمالی به آنچه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و معصومان علیهم السلام اعتقاد داشتهاند، باور داشته باشد. حتی ممکن است فقیه هم پس از تلاش شبانهروزیِ سیساله در فقه در باب مسئلهای حضور ذهن نداشته باشد و به مراجعه به منابع و اجتهاد نیاز داشته باشد؛ بنابراین لازم نیست کسی که میخواهد دینی را بشناسد تمام مسائل آن دین را، اعم از اعتقادات، اخلاق، احکام، امور اجتماعی، حقوق جزا، حقوق مدنی و... یاد بگیرد تا درباره آن دین قضاوت کند، بلکه در مرحله اول باید از راه تحقیق، به فهم روشنی از اصول و پایههای آن دین دست یابد تا در مرحله بعد به بررسی مسائل فرعی و جزئی بپردازد؛ وگرنه هیچگاه فرصت عمل نمییابد.
گام چهارم توجه به محکم و متشابه است. مطالب قرآن کریم، که اولین و محکمترین منبع شناخت اسلام است، به دو دسته محکم و متشابه تقسیم میشود. البته ممکن است در ادیان دیگر هم کموبیش چنین چیزی وجود داشته باشد. محکمات معنای روشن و قطعی دارند؛ اما معنای متشابهات بهآسانی به فهم درنمیآید؛ بنابراین در مقام شناخت اسلام و قرآن باید ابتدا محکمات را بررسی کرد؛ چراکه معنای روشنی دارند. آنگاه میتوان در سایه محکمات، معنای متشابهات را نیز كما بیش دریافت. قرآن کریم با اشاره به این نکته میفرماید: هُوَ الَّذی أَنْزَلَ عَلَیْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغاءَ تَأْویلِهِ وَما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَما یَذَّكَّرُ إِلاَّ
أُولُوا الْأَلْباب.(1) کسانی که در دل، مرض و کجی دارند وقتی میخواهند اسلام و قرآن را بشناسند، نخست در پی متشابهات میروند و اینان کسانی هستند که فتنهانگیز میشوند. اگر کسی در دل مرض نداشته باشد، برای شناخت حقیقت از متشابهات آغاز نمیکند، بلکه مسائل را با تکیه بر محکمات و با رعایت اولویت و اهمیت بررسی میكند.
بنابراین برای شناخت اسلام نمیتوان سراغ سخنان شرقشناسان و از خدابیخبران رفت و بهاستناد گفتههای آنها درباره اسلام قضاوت کرد، بلکه باید به قرآن و روایات و سیره معصومان علیهم السلام مراجعه کرد؛ چراکه راه عقلاییِ شناخت یک دین بررسی منابع همان دین است. اگر قصد شناخت یهودیت یا هر دین دیگری را داشته باشیم، باید به منابع همان دین مراجعه کنیم و بکوشیم در موارد مبهم که احتیاج به تفصیل دارد، از متخصص بپرسیم. البته معنای سؤال از کارشناس لزوماً پذیرش عقیده او نیست، بلکه مسائل و محتوای دین با توضیحِ آنها روشن میشود و زمینه برای تحقیق و بررسی فراهم میآید.
اگر عقلْ ملاک ثواب و عقاب است،(2) محتوای یک دین باید با محك عقل قطعی ارزیابی شود تا در صورت تأیید و پذیرش عقل، بهعنوان دین صحیح انتخاب شود. البته همه مردم برای شناسایی دین حق و تحقیق در باب آن بهصورتی که توضیح دادیم عمل نمیکنند، بلکه با مراجعه به سایتها، روزنامهها، گفتههای شرقشناسان یهودی یا مقالههایی که احیاناًً دشمنان اسلام نوشتهاند، در باب اسلام تحقیق میکنند یا هنگامی که با ابهام و شبهه مواجه میشوند، به دانشمندی غیرمسلمان یا انسانی منحرف مراجعه میکنند تا منابع اسلام را بهتر بشناسند. طبیعی است که این افراد به جای اولویتبندیِ مسائل سراغ بحثهای حاشیهای بروند. چنین تحقیقی ضمانت صحت ندارد و باعث محروم ماندن محقق از ایمان و شناخت حقایق میشود. کسیکه واقعاً قصد تحقیق داشته باشد، با بررسی اصول دین و ادله اثبات آن آغاز میکند و بهتدریج با جزئیات آن آشنا میشود.
1. آلعمران (3)، 7. «اوست كسى كه این كتاب [قرآن] را بر تو فروفرستاد. پارهاى از آن، آیات محكم [صریح و روشن] است. آنها اساس كتاباند و [پارهاى] دیگر متشابهاتاند [كه تأویلپذیرند]؛ اما كسانى كه در دلهایشان انحراف است، براى فتنهجویى و طلب تأویل آن [به دلخواه خود] از متشابه آن پیروى مىكنند، با آنكه تأویلش را جز خدا و ریشهداران در دانش كسى نمىداند. [آنانكه] مىگویند ما بدان ایمان آوردیم، همه [چه محكم و چه متشابه] از جانب پروردگار ماست، و جز خردمندان كسى متذكر نمىشود».
2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج1، ص97.
پایههای کفر
بر اساس فرمایش حضرت علی علیه السلام چهار عامل ممکن است انسان را از شناخت حق منحرف کند و بهجای ایمان، او را در دام کفر بیفکند. حضرت در این بخش از روایت به آفتهایی اشاره کردهاند که مانع شناخت حق میشود. ایشان با این بیان هشدار میدهند که اگر قصد شناخت دین حق را دارید، مراقب باشید به این آفتها مبتلا نشوید. حال، به بررسی پایههای کفر میپردازیم:
پرداختن به حاشیهها بهجای متنِ دین
اولین پایهای که حضرت برای کفر برمیشمرند، تعمق است. تعبیر «تعمق» در این مقام، ناآشنا به نظر میرسد و بسیاری از کسانی که این روایت را معنا و تفسیر کردهاند، در فهم آن دچار اختلاف شده و معنای روشن و دلنشینی برای آن عرضه نکردهاند. این واژه در گفتوگوهای روزمره به معنای کنجکاوی و دقتِ زیاد است. بر این اساس، متعمق کسی است که به سطح ظاهری مطالب اکتفا نمیکند، بلکه میکوشد به عمق مطالب دست یابد. پرسش این است که تعمق به این معنا، چگونه میتواند پایه کفر قرار گیرد؟ مرحوم عبده در شرح کوتاهی که بر نهج البلاغه نوشته است، میگوید تعمق این است که انسان به خیالِ رسیدن به اسرار دین، در پی اوهام برود؛ آنچه کمابیش در برخی عرفانهای کاذب امروزی دیده میشود. از زمان ائمه اطهارعلیهم السلام تاکنون چنین گرایشهایی وجود داشته است. سعیِ برخی بر این بوده است که با تأویلات بیمنطق و بیدلیل، مطالبی را اسرار دین معرفی کنند که در موارد زیادی باعث پیدایش مذهبها و فرقههای انحرافی شده است؛ فرقههایی که گاه ظاهر شریعت و احکام را رها میکنند و از نماز، روزه و دیگر احکام دین دست شستهاند. گویا مرحوم شیخ محمد عبده به چنین افرادی نظر داشته است؛ چراکه آنها به بهانه طلب اسرار، متن دین را رها میکنند و به کجراهه کفر گام مینهند. برای بررسی این نظر باید در جستوجوی مناسبت لفظ تعمق با اوهام انحرافی و خرافات بود. درست است که بههرحال میتوان مناسبتی برای آن یافت، اما ظاهراً چندان دلنشین نیست.
به نظر میرسد مشکل از تفاوت معنایی ماده عمق در فارسی و عربی ناشی میشود؛ «عمق» و «تعمق» امروزه در فارسی به معنای گودی و ژرفبودن بهکار میرود؛ اما در
عربی عیناً به همین معنا نیست، بلکه در لغت به معنایی وسیعتر بهکار میرود. واژه «عمیق» در قرآن نیز آمده است: وَأَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوكَ رِجالاً وَعَلى كُلِّ ضامِرٍ یَأْتِینَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِیق.(1) مفسران واژه عمیق را در این آیه، «بعید» ترجمه میکنند. اصل واژه عُمق در لغت به معنای بُعد است؛ اما بُعد گاه طولی (بهصورت عمودی) و گاه عرضی است. گاه راههای کویری در زیر شن مخفی میشوند و تنها آشنایان با مسیر میتوانند مسافران را از بیابان خارج کنند. در چنین وضعیتی کسانی که نشانه روشنی در دست ندارند یا به انگیزههای مختلف راه خود را از دیگران جدا میکنند، از مسیر اصلی دور میشوند. در زبان عرب، دورافتادن از جاده را «تعمق» میگویند؛ بنابراین «تَعَمَّق» به معنای «ابْتَعَد» (دور شد) است.
با این توضیح، به معنای روشنتری از «تعمق» در این روایت دست مییابیم. همانگونه که گفتیم، دین ازیکسو، حاوی مطالب اصولی و ریشهای است، و از سوی دیگر، مطالب حاشیهای و جزئی دارد. کسی که قصد دارد دین را بشناسد، باید نخست متنِ دین را بشناسد تا بتواند در مرحله بعد به مطالب حاشیهای و جزئی بپردازد. تعمقی که موجب کفر و انحراف از شناخت صحیح میشود، رهاکردن متن دین و تمرکز بر حاشیه است؛ پس تعمق در این روایت به معنای کنجکاوی در مطالب و در پیِ اسرار بودن نیست. برای دستیابی به شناخت صحیح از دین، نخست باید ظاهر آن را شناخت و در مرحله بعد با حفظ ظاهر، به سراغ باطن آن رفت. رهاکردن ظاهر، انحراف است. تعمق به این معنا ضمانتی ندارد که انسان را به حق برساند، بلکه یکی از عوامل سوقدهنده انسان بهجانب کفر شناخته میشود. کسانیکه متنِ دین را رها میکنند و به حواشی میپردازند، دیگر به حقیقت بازنمیگردند و در حاشیهها گم میشوند: فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ یُنِبْ إِلَى الْحَقِّ.
درگیری مداوم با دیگران و محکومکردن آنها
دومین پایه کفر تنازع است. برخی افراد همواره دوست دارند با دیگران بحث، و آنها را محکوم کنند. اینان خود مطلب صحیح و حقی نیاموختهاند، اما دوست دارند با همه درگیر
1. حج (22)، 27. «و در میان مردم براى [اداى] حج بانگ برآور تا [زائران] پیاده و [سوار] بر هر شتر لاغرى ـ كه از هر راه دورى مىآیند ـ بهسوى تو روى آورند».
شوند و آنان را محکوم کنند. آنچه برای این افراد اصالت دارد، نزاعِ مداوم و محکومکردن دیگران همراه با شکستن حرمت آنهاست. اگر از آنها درباره دین و مذهب یا اعتقاداتشان بپرسید، پاسخی ندارند و همیشه در حال مجادله هستند: وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلا هُدىً وَلا كِتابٍ مُنیرٍ.(1) کالای زندگیِ چنین انسانهایی جهل است؛ چراکه به دلیل محرومیت از هدایت الهی نه کتابی دارند که به آن استناد کنند و نه از علمی با پشتوانه عقل و برهان بهره دارند. چنین کسانی هیچگاه به حق نمیرسند و سرانجامشان کفر است. حضرت علی علیه السلام درباره آنها میفرمایند: وَمَنْ كَثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ دَامَ عَمَاهُ عَنِ الْحَقّ.(2)
کجبینی
سومین پایه کفر کجبینی و زیغ قلبی است که شاید از همه پایههای کفر خطرناکتر باشد. «زیغ» مفهومی قرآنی است و در آیات قرآن کریم به شکلهای گوناگون بهکار رفته است: فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْه ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغاءَ تَأْویلِه.(3) اصل این واژه، بهویژه وقتی در مقام شناخت بهکار میرود، این است که چیزی اشتباه و کج دیده شود؛ مانند تصویرهایی که در آیینههای مقعّر یا محدّب دیده میشود. اینگونه تصاویر به دلیل گودبودن آینه یا برجستهبودن آن بهصورت واقعی دیده نمیشوند. گاه آینه دل نیز کج است و نمیتواند حقایق را بهدرستی نشان دهد. البته خداوند در آغاز هیچکس را کجبین خلق نکرده است؛ ولی انسان ممکن است بر اثر سوءرفتار به کجبینی مبتلا شود. در این صورت خداوند هم به کجبینی او کمک میکند: فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ.(4) این افراد نخست با اختیار خودشان به راه کج رفتند و عمداً مسیر انحرافی را انتخاب کردند. بنای عملی آنها این بود که کجیها و انحرافها را راست ببینند.
1. لقمان (31)، 20. «و برخى از مردم درباره خدا بى[آنكه] دانش و رهنمود و كتابى روشن [داشته باشند] به مجادله برمىخیزند».
2. «آنان که از سرِ جهل و نادانی، با دیگران زیاد نزاع میكنند، نابیناییشان از حق دوام پیدا میكند».
3. آلعمران (3)، 7. «اما كسانىكه در دلهایشان انحراف است، براى فتنهجویى و طلب تأویل آن [به دلخواه خود،] از متشابه آن پیروى مىكنند».
4. صف (61)، 5. «پس چون [از حق] بگشتند و كجروى كردند، خدا هم دلهاشان را بگردانید و كج ساخت».
با پیداشدن زیغ اختیاری در قلب منحرفان، خداوند هم کاری میکند که کجبین باشند: خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ.(1) قلب در قرآن به معنای ابزار ادراک و احساسات است. اگر قلب کسی مهر بخورد بُعد ادراکیاش تعطیل میشود و امور را درست درک نمیکند. عقوبت کجروی چیزی جز این نیست. منحرفان میکوشند مردم را منحرف کنند؛ اما خداوند خودشان را منحرف میکند: أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً.(2) کسی که بهجای عملکردن به خواست خداوند، به خواهش نفسانی خود عمل کند، گرفتار عقوبت الهی خواهد شد؛ قدرت شناخت صحیح از او سلب میشود؛ و دیگر هدایت نمیپذیرد. این همان راهی است که خودش انتخاب کرده است و بر آن پافشاری میکند.
بر اساس فرمایش حضرت علی علیه السلام اگر کسی به زیغ مبتلا شود، کار خوب در نظرش بد و کار بد در نظرش خوب جلوه میکند و طبیعی است که ایمان را بد و کفر را خوب ببیند و به اختیار خودش کفر را انتخاب کند. بر اساس این روایت، چنین کسی نهتنها خوب را بد، و بد را خوب میبیند، بلکه به بینش و درك خود مغرور میشود: وَمَنْ زَاغَ سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَةُ وَحَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّیِّئَةُ وَسَكِرَ سُكْرَ الضَّلَالَةِ. منحرفان چنان در گمراهی مست میشوند که به خود مینازند و خوشحالاند که درست فهمیدهاند و دیگران در اشتباه هستند. به فرموده خداوند متعال در قرآن کریم: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا* الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا.(3) این عقوبت آنقدر ناگوار است که باید از خداوند متعال درخواست کنیم، نگذارد دلهایمان منحرف شود؛ چراکه ممکن است هدایت شویم، ولی بر اثر سوءاختیار و ناسپاسی در برابر هدایت الهی کمکم کارمان به کجفهمی بکشد. پس، رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا.(4)
1. بقره (2)، 7. «خداوند بر دلهاشان و بر گوشهاشان مُهر نهاده، و بر دیدگانشان پردهاى است».
2. جاثیه (45)، 23. «آیا دیدى كسى را كه خداى خود را خواهش و هوس دل خویش گرفت و خدا از روى دانش گمراهش كرد و بر گوش و دلش مهر نهاد و بر چشمش پرده افكند؟».
3. کهف (18)، 103 و 104. «بگو آیا شما را از زیانكارترین مردم آگاه گردانم؟* [آنان] كسانىاند كه كوشششان در زندگى دنیا به هدر رفته است و خود مىپندارند كه كار خوب انجام مىدهند».
4. آلعمران (3)، 8. «پروردگارا، دلهاى ما را پس از آنكه ما را راه نمودى از راستى به كجى مگردان».
شقاق و تکرَوی
رکن چهارم کفر از دیدگاه حضرت علی علیه السلام شقاق است. شقاق از خصلتی روانی سرچشمه میگیرد که در نوعی خودکمبینی ریشه دارد. برخی به تکروی علاقه دارند و همیشه میخواهند برخلاف جمع حرکت کنند. مثلاً وقتی همه مؤمنان برای نماز جماعت به صف ایستادهاند، به بهانه حضور قلب بیشتر، نماز فُرادا میخوانند یا در مسائل علمی همیشه به دنبال آرا و نظرهای نادری هستند که کمتر مطرح شده، یا اصلاً مطرح نشده است و بهاصطلاح نو و جدید به شمار میآید؛ یا به دنبال اِعمال سلیقه خاصی، لباسهایی را برای پوشیدن انتخاب میکنند که معمول نیست؛ ولی میدانند با پوشیدنِ آنها بیشتر مرکز توجه قرار میگیرند. این اخلاق از نوعی احساس حقارت و خودکمبینی سرچشمه میگیرد و فرد مبتلا به آن میخواهد به این وسیله خود را مطرح کند.
چنین خصلتی در شناخت دین پیامدهای ناگواری دارد. حرکتکردن خلاف جریانِ معمول اقتضا میکند که گاه درزمینه مسائل دینی سخنانی به زبان آید که کسی تاکنون مطرح نکرده است. چنین کاری که با پوششِ نوآوری صورت میگیرد از آفتهای شناخت دین است. البته نوآوری به معنای تحقیق جدید و استفاده از منابع جدید بسیار خوب است و باعث رشد علم میشود؛ اما شقاق به معنای بدعتگذاری و مطرحکردن سخنان بیمنطق با انگیزه جلب نظر دیگران است. چنین گرایشهایی وسوسه شیطاناند كه انسان را از راه حق منحرف میكنند و اگر ادامه یابند او را به كفر میكشانند؛ ازاینرو حضرت علیه السلام میفرمایند: وَمَنْ شَاقَّ وَعُرَتْ عَلَیْهِ طُرُقُهُ وَأَعْضَلَ عَلَیْهِ أَمْرُهُ وَضَاقَ عَلَیْهِ مَخْرَجُهُ. كسیكه تكروی کند و بخواهد راه خود را از دیگران جدا کند، یعنی راهی را رها کند که بر اثر کثرت رفتوآمد هموار شده است و به دنبال راهی اختصاصی برود، در سنگلاخ گرفتار میشود؛ در پیچوخمها و پستیوبلندیها خسته میشود؛ گرفتاریها و مشکلات او را احاطه میکنند؛ و کمکم راه را گم میکند؛ و در پایان این جستوجو در بنبستی گرفتار میشود که رهایی از آن امکانپذیر نیست.