فرمول کسب بصیرت

در دیدار با هیأت اجرایی حزب مؤتلفه اسلامی
تاریخ: 
پنجشنبه, 1 بهمن, 1388

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین وَصَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وآلِهِ الطَّاهِرِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقدیم به روح مطهر امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه و همه شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا بفرمایید.

بنده قبل از هر چیز به سهم خودم تشریف‌فرمایی سروران و عزیزان را خوش‌آمد عرض می‌کنم و از این‌که وقت عزیزشان را صرف کردند تا ما را نسبت به بعضی از مطالب آگاه کنند و از تجاربشان استفاده کنیم تشکر می‌کنم.

گرداب فتنه در صفحات تاریخ

ما از صدر اسلام که تاریخ نسبتاً شناخته‌شده‌ای داریم همواره با حوادثی مواجه بوده‌ایم که در زبان قرآن و روایات، فتنه نامیده شده است. در زمان خود پیغمبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله داستان مسجد ضِرار یک نمونه برجسته فتنه بود. بعد از رحلت پیغمبر‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله داستان سقیفه یک فتنه بود. بعد از بیعت با امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه جنگ‌های سه‌گانه‌ای که اتفاق افتاد هرکدامشان یک فتنه بود و این فتنه‌ها ادامه داشته و خواهد داشت تا روزگاری که با ظهور ولی عصر‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ[1] تحقق یابد.

بحث در خصوص این فتنه، کار سیاست‌مداران و کسانی است که هم از نزدیک دست‌اندرکار مسائل هستند و اطلاعات عمیقی دارند، هم تجربه کافی برای شناخت افراد و جریانات سیاسی دارند و هم تجربه عمل دارند که با گروه‌های مختلف از شخصیت‌های حقیقی و حقوقی چگونه باید برخورد کرد. مثل بنده‌ای اگر بخواهد درباره مسائل صحبت کند، صرف‌نظر از ویژگی‌های خاص حوادث، به قول طلبه‌ها از همان کلیات ابوالبقا صحبت می‌کنیم.

بصیرت؛ رمز عبور از فتنه

مهم‌ترین مطلبی که ما باید در این جریانات به آن توجه داشته باشیم شاید همان است که مقام معظم رهبری تأکید می‌فرمایند و آن کسب بصیرت است. اجمالاً همه ما می‌دانیم که داشتن بصیرت در مسائل اجتماعی و به‌خصوص در فتنه‌ها یک گوهر بسیار گرانبهایی است و باز به قول طلبه‌ها مقول به تشکیک است یعنی مراتب دارد. این‌گونه نیست که صد و صفر باشد، کسانی هیچ بصیرتی نداشته باشند و کسانی تمام بصیرت‌ها را داشته باشند بلکه مراتب بصیرت داشتن مختلف است. هر کسی در هر پایه‌ای که هست باید سعی کند بر بصیرتش بیفزاید و یک قدم به پیش برود. همین‌جا خدا را هزاران بار شکر می‌کنیم که در رأس هرم قدرت جامعه ما، کسی را قرار داده که تجربه ثابت کرده است که بصیرتش از همه مدعیان بیشتر است؛ هم از قوای انسانی و تجربه‌های اجتماعی بهره‌مند است و هم از عنایات الهی و تأییدات فوق مادی که به برکت عنایات حضرت ولی عصر‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف شامل حال ایشان می‌شود و این نعمت بسیار بزرگی است که هراندازه قدرش را بدانیم کم است. ما به عنوان شکر این نعمت که ایشان ما را بر کسب بصیرت تأکید می‌فرمایند باید مقداری فکر کنیم که چه کار کنیم تا بر بصیرتمان افزوده شود؟!

آزمون بصیرت

این مسئله آن‌قدر ارزش دارد که جا دارد گروه‌های فکری از تخصص‌های مختلف با هم همکاری کنند و در این باره مطالب روشن، محکم و سنجیده‌ای تدوین کنند. ایشان مرتباً تأکید می‌فرمایند که بصیرت داشته باشید و بصیرت کسب کنید؛ اما چگونه؟! به نظر من یک مشکل بسیار جدی که کمتر مطرح شده و شاید در اذهان کسانی باشد این است که طرف‌های ما اتفاقاً ادعا می‌کنند که ما اهل بصیرت هستیم! می‌گویند این فرمایش آقا که باید بصیرت داشته باشید صددرصد صحیح است یعنی هیچ عاقلی نمی‌تواند انکار کند و بگوید بصیرت چیز بدی است، هر کسی باید کسب بصیرت کند، این را که هیچ عاقلی نمی‌تواند بگوید بد است. این مثل این است که کسی بگوید بصیرت با بصر از یک خانواده هستند؛ یک کسی بگوید چشم داشته باشید! مگر چشم داشتن بد است؟! هیچ کسی نمی‌تواند بگوید که چشم داشتن بد است. کلام در این است که می‌گویند ما اهل بصیرت هستیم! شما پیاده‌ هستید! ما هم هوشمان از شما بیشتر است، هم بیشتر از شما درس خوانده‌ایم، هم بیشتر از شما تجربه عملی داریم و هم ارتباطاتمان با مراکز علمی و فرهنگی و سیاسی دنیا بیشتر از شما است؛ بنابراین کسانی که آقا می‌فرمایند مصداقش ما هستیم نه شما! شما دنبال کار خودتان بروید! این‌ها به شما نیامده است!

اگر تابه‌حال صریحاً نگفته باشند می‌دانیم که ته دل بعضی‌ها حتماً همین است. آیا این‌گونه نیست؟! حالا راست‌راستی بصیرت چطور است؟! چه طور بفهمیم که ما اهل بصیرت هستیم یا آن‌ها؟!

معیار بصیرت

اگر بصیرت یعنی هوش، قطعاً در بین آن‌ها کسانی هستند که بهره هوشی بالایی دارند و در طول 40، 50 سال ثابت کرده‌اند؛ اگر معنای بصیرت این است که انسان تجربه زیادی داشته باشد، کسانی هستند که تجربه سیاسی‌شان از بسیاری از ما بیشتر است و اگر بیشتر نباشد کمتر نیست؛ اگر بصیرت این است که خوب فکر کنند و مسائل را خوب تحلیل کنند این‌ها اهل تحلیل هستند و کسی در این‌که این‌ها می‌توانند تحلیل کنند شکی ندارد. خیلی از این‌ها را ما خودمان تجربه عینی داریم که نه یک روز و نه دو روز بلکه بعضی از این‌ها سال‌ها تحلیل‌های بسیار خوبی می‌کردند و گاهی بعضی از ما بسیار هم خوشحال می‌شدیم که چنین کسانی در جامعه ما وجود دارند که دقیقاً می‌توانند مسائل را تحلیل کنند. آیا این‌گونه نبود؟! پس بصیرت چیست؟! آیا این‌ها اُولی هستند که ادعای بصیرت کنند یا ما؟! و می‌دانیم که وقتی آقا می‌فرمایند کسب بصیرت کنید و بصیرت داشته باشید این‌ها را اهل بصیرت نمی‌دانند و مخاطب حقیقی‌شان این‌ها هستند.

این مسئله تبدیل به یک معما شده است. درواقع این یک ادعاست. حالا اگر صاف و عریان بخواهیم بگوییم، یک طرف آقا و یک طرف بعضی از اشخاص مثلاً آقای ایکس. آقا می‌فرمایند من بصیرت دارم. البته صریحاً این‌گونه نمی‌فرمایند بلکه این معنا و لازمه فرمایشات ایشان است. طرف هم می‌گوید اتفاقاً من اهل بصیرت هستم! اولاً من چیزی از شما کم ندارم که هیچ، بلکه اضافه هم دارم! من اهل فکر هستم، بهره هوشی‌ام بالا است، تجربه کاری‌ام زیاد است، تحلیلم در مسائل سیاسی تابه‌حال نمونه‌ بوده است، خیلی جاها به حرف من استناد می‌کردند؛ من چه کم دارم که شما می‌گویید اهل بصیرت باشم؟!

ما چه باید بگوییم؟! این یک مسئله ساده‌ای نیست بلکه یک جواب پخته‌ای را می‌طلبد. از آنجا که این موضوع یک مفهوم دینی محسوب می‌شود و در قرآن آمده است که أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ،[2] همچنین در روایات نیز ذکر شده است، بنده هم به عنوان یک طلبه به خودم اجازه می‌دهیم که درباره این مفهوم سخن بگوییم و آن را بررسی کنم.

تفکر؛ زیربنای بصیرت

به گمان بنده هیچ شکی نیست که پایه اصلی بصیرت، فکر است. بصیرت یعنی بینش عمیق در مقابل بینش سطحی. گاهی اوقات فرد با همان درک‌های ابتدایی درباره حوادث قضاوت می‌کند. اگر تعبیر زشتی نباشد عقلش در چشمش است یعنی همان‌گونه که می‌بیند، همان‌گونه نیز داوری می‌کند اما گاهی لایه‌های پنهان پشت حوادث را نیز می‌بیند. اینجاست که قضاوت، از سطحی بودن فاصله می‌گیرد و به مرتبه‌ای از بصیرت می‌رسد. گاهی لایه هفتم آن را هم می‌بیند. آن یک تأیید الهی می‌خواهد.

عموم مردم به مسائل، سطحی نگاه می‌کنند. برای تشبیه این موضوع، می‌توان به روایاتی اشاره کرد که بارها شنیده‌اید؛ مانند این روایت معروف که اِنَّ لِلْقُرآنِ ظَهْراً وَ بَطْنَاً وَ لِبَطْنِهِ بَطْنٌ اِلى سَبْعَةِ اَبْطُن؛[3] قرآن کریم دارای ظاهر و باطنی است و هر لایه‌ای از باطن آن، خود دارای یک باطن دیگری است تا به بطن هفتم برسد. من نمی‌خواهم بگویم این موضوع دقیقاً همان مفهوم را دارد اما مشابهت‌هایی با آن وجود دارد. همیشه نمی‌توان مطالب را فقط از ظاهرشان فهمید بلکه باید به عمق آن‌ها وارد شد و لایه‌های زیرین را مشاهده کرد؛ به‌ویژه در مواردی که پای توطئه‌های پیچیده و طراحی‌شده در میان باشد، توطئه‌هایی که حاصل تلاش کسانی است که صدها سال است که در این حوزه فعالیت داشته‌اند.

ما هیچ وقت در مقام توطئه و دسیسه نبوده‌ایم و برای کسی نمی‌خواسته‌ایم دامی بگسترانیم. اگر چیزی هم می‌خواستیم صاف و صریح می‌گفتیم خواسته ما این است؛ اما کسانی هستند که این‌گونه نیستند و خواسته‌هایشان را زیر لایه‌هایی پنهان می‌کنند. هنرشان در این است که به‌گونه‌ای وانمود ‌کنند که مردم فریب بخورند و چیز دیگری بخواهند و آن‌ها نتیجه دیگری بگیرند. این یکی از مصادیق آن آیه می‌تواند باشد که أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ.[4]

زمانی که ما با چنین کسانی با این سوابق و با این شیطنت‌ها مواجه می‌شویم حواسمان باید بسیار جمع باشد. دیگر به این قضاوت‌های سطحی به‌هیچ‌وجه نمی‌توان اکتفا کرد بلکه باید سعی کنیم تا هر اندازه که توان ما اجازه بدهد به عمق کار پی ببریم و لایه زیرین آن را ببینیم.

تفکر؛ شرط لازم یا کافی؟!

شکی نیست که ما برای این کار باید فکر و عقل خودمان را به‌کار بگیریم؛ اما باز با این مسئله مواجه می‌شویم که طرف مقابل می‌گوید: مگر عقل من از شما کمتر است؟! من هم عقل دارم و بر همین اساس تصمیم‌گیری می‌کنم!

اینجاست که این اشکال مجدداً مطرح می‌شود که اگر بصیرت به معنای استفاده از قوه عقل و فکر است، طرف مقابل نیز فردی جاهل یا ناآگاه نیست بلکه فردی باهوش، اهل فکر، دارای استدلال قوی، تحصیلات و تجربه است. حالا چون وقت کم است من نمی‌خواهم بحث را خیلی گسترده کنم.

در پاسخ می‌توان گفت داشتن قوه عقل و فکر یک مسئله است اما به‌کارگیری صحیح آن و دستیابی به نتایج درست از استدلال، مسئله دیگری است. قوه فکر، تنها یک ابزار است مثل همه ابزارهایی که در همه جا به کار می‌رود. چشم نیز یک ابزار است؛ انسان می‌تواند یک چیز را هم خوب ببیند و هم می‌تواند بد ببیند. فکر هم یک قوه‌ است. انسان، هم می‌تواند فکر خوب کند و نتیجه خوب بگیرد و هم می‌تواند نقشه شوم بکشد. آن هم کار فکر است. آن‌هایی که نقشه‌های شوم می‌کشند آن‌ها که انسان‌های کودنی نیستند بلکه آدم‌های بسیار باهوشی باید باشند. این است که تنها مسئله فکر، کسب بصیرت را حل نمی‌کند.

راه صحیح به‌کارگیری قوه تفکر

حالا این سؤال مطرح می‌شود که چه کنیم که فکر صحیح داشته باشیم؟! وقتی مشکلاتی پیش می‌آید چگونه قوه عاقله و قوه مفکره‌مان را به کار بگیریم که در فکرمان اشتباه نکنیم و مغالطه نکنیم؟! اینجا خیلی می‌توان بحث کرد و بحث‌هایی هم شده است. من یک جمله به صورت فشرده بیان می‌کنم و رد می‌شوم.

قرآن راهکاری به ما می‌آموزد که نه‌تنها در علوم عقلی و نقلی کاربرد دارد بلکه در تفسیر حوادث نیز مؤثر است. این روش بر این اصل استوار است که ما در دانسته‌های خودمان هم محکمات داریم و هم متشابهات. در علم منطق نیز به شیوه‌ای مشابه می‌گویند ما یک سری بدیهیات داریم و یک سری نظریات. در علوم دیگر نیز همین الگو وجود دارد یعنی هر علمی به تناسب ماهیت آن علم دارای یک سری معلومات ثابت‌شده، نظریات اثبات‌شده و فرضیات است.

در تجربیات خارجی هم همین‌گونه است. یک چیزهایی هست که بسیار بَیِّن است و نیاز به تفکر عمیق ندارد که انسان بفهمند که این قضیه، چه چیزی است ولی بعضی‌ چیزها پیچیده و مبهم است و باید بسیار زحمت کشید تا کُنه آن را فهمید. در هر حوزه‌ای، چه در علوم نقلی، چه در علوم عقلی و چه در سایر حوزه‌ها کسانی که اهل فکر و اندیشه هستند باید ابتدا به یقینیات مراجعه کنند. همچنان که در تفسیر قرآن، ابتدا باید به آیات محکمات رجوع کرد و سپس در پرتو آن‌ها، متشابهات را معنا و تفسیر نمود؛ هُوَ الَّذِي أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ؛ و همچنان که در علوم عقلی باید اول از یقینیات شروع کنیم و در پرتو یقینیات سعی کنیم ظنیات و مشکوکات را بررسی و حل کنیم، در تجربیات خارجی هم باید از یک جاهایی که محکم و بیّن است شروع کنیم تا آن چیزهایی که پیچیده است را بتوانیم کشف کنیم. این یک راه کلی است.

ما اگر در حل مسائل، ابتدا از مشتبهات شروع کنیم نتیجه قابل‌اعتمادی به ‌دست نخواهد آمد. همان‌گونه که اگر به یک دانش‌آموز کلاس پنجم یک مسئله ریاضی داده شود که این مسئله را حل کند، طبعاً این مسئله شامل یک سری مجهولات و یک معادله است که باید حل شود. اگر دانش‌آموز ابتدا سراغ مشکوکات و مجهولات برود این مسئله هیچ وقت حل نمی‌شود و هر پاسخی که به دست بیاورد احتمالاً نادرست خواهد بود؛ اما اگر برای حل معادله از معلومات اثبات‌شده استفاده کند، یعنی ابتدا فرمول‌های یقینی را بشناسد و سپس بر اساس آن‌ها پیش برود، احتمال رسیدن به نتیجه صحیح بسیار بیشتر خواهد بود. علاوه بر این، اگر به‌درستی از این اصول بهره ببرد و در کار خودش تسلط داشته باشد میزان اشتباهاتش به حداقل خواهد رسید.

ضربه زدن به اسلام و ولایت‌فقیه؛ هدف جریان فتنه

در مسائل اجتماعی و در حوادث هم ما یک سری یقینیات داریم که شک کردن در آن‌ها یا از قصور فهم است و یا از غرض و مرض. یک چیزهایی است که آن‌قدر بیّن است که هر آدم عاقل منصفی که باشد آن‌ها را می‌فهمد. در این جریاناتی که اتفاق افتاد ما نمی‌گوییم به یک فرد مسلمان و شیعه و انقلابی بگویید، شما اگر به یک فرد لامذهب که از یک کشور دیگر است ولی منصف است اگر بگویید سمت‌وسوی این جریاناتی که اتفاق افتاد به کدام جهت بود و نوک پیکان متوجه چه چیزی بود خواهد گفت که طی این مدت فعالیت‌های مختلفی از هر سو با شکل‌های مختلف انجام گرفت؛ برخی مبارزات سیاسی و انتخاباتی بودند، برخی از آن‌ها فعالیت‌های مطبوعاتی بود، بعضی کارها هم شامل اقدامات نظامی، تشنج‌ها، آشوب‌ها، تخریب‌ها، اتهام زدن‌ها و تخریب اشخاص و شخصیت‌ها بود؛ این‌ها کارهای مختلفی بود که انجام گرفت. آیا میان همه این رویدادها نقطه مشترکی وجود دارد که نشان بدهد که همه این‌ها در راستای یک هدف مشخص شکل گرفته‌اند؟ قطعاً یک مسئله وجود داشت که در تمام این اتفاقات مشترک بود و همه در تلاش بودند تا آن را مورد حمله قرار دهند و تضعیف کنند و این مسئله تنها مربوط به امروز نیست. این گرایش از همان آغاز انقلاب وجود داشته و در هر مقطع تاریخی به شکلی متفاوت ظهور کرده است. امروز نیز همان جریان، به این شکل ادامه یافته است.

حالا من می‌خواهم نمودهای این مسئله را بیان کنم. کسانی که سنشان اقتضا می‌کند و اوایل انقلاب را به‌ خاطر دارند به‌خوبی می‌دانند که بحث پیرامون نظارت استصوابی یا استطلاعی شورای نگهبان از چه زمانی مطرح شد و چرا چنین اختلاف‌نظری شکل گرفت. خبرگان قانون اساسی در کدام بخش با این مسئله دچار چالش شدند؟ آیا اینکه می‌گوید رأی مردم، قوای سه‌گانه و تفکیک قوا، با این موضوع در تضاد بودند؟ این یک نکته. حتی برخی از اعضای مجلس خبرگان در دوران امام خمینی‌رضوان‌‌الله‌‌علیه به دلیل اختلاف‌نظر درباره این مسئله، قهر کردند و از حضور در جلسات خودداری نمودند! پس از آن نیز، مخالفت‌ها به اشکال مختلف ادامه یافت. کسانی که تاریخ مکالمات دوره انتخاب خبرگان قانون اساسی را به خاطر دارند می‌دانند که بعدها برخی افراد تلاش کردند اختیارات رئیس‌جمهور را افزایش دهند؛ اما با چه هدفی؟! هدف این بود که رئیس‌جمهور بتواند مجلس و شورای نگهبان را منحل کند؛ چرا؟! برای به دست گرفتن کامل قدرت؛ تا اگر مخالفتی صورت گرفت، قدرت کافی برای مقابله وجود داشته باشد. این سؤال مطرح می‌شود که چرا شورای نگهبان مسئله‌ساز تلقی شده است؟ چه چالش‌هایی درباره نقش و اختیارات آن مطرح بوده است؟ این مباحث تا پایان همان دوران همچنان ادامه داشت.

ولایت‌فقیه؛ ستون خیمه اسلام

تمام تبلیغاتی که در سایت‌ها، روزنامه‌ها و شبکه‌های تلویزیونی مختلف منتشر می‌شود، اگر به‌دقت بررسی شوند یک نقطه مشترک در همه آن‌ها دیده می‌شود؛ روح این جریان، اسلام است و مظهر آن، ولایت‌فقیه. هیچ‌کس به‌اندازه امام خمینی‌رضوان‌‌الله‌‌علیه این مسئله را درک نکرد و هنوز هم شاید کسی مانند ایشان، به عمق آن پی نبرده است.

ایشان همیشه فریاد می‌زدند که این‌ها دشمن خمینی نیستند! این‌ها دشمن اسلام هستند! این‌ها از اسلام سیلی خورده‌اند! اما ما تصور می‌کردیم که ایشان تعارف می‌کنند و این افراد تنها دشمن شخص امام هستند! این بود که این حرف‌ها را باور نمی‌کردیم و می‌گفتیم این‌ها به اسلام چه کار دارند؟! این اسلام که جاهای دیگر هم هست و همه نماز می‌خوانند و روزه می‌گیرند؛ پس چرا این‌ها حساسیتی نشان نمی‌دهند؟! ولی ما غافل بودیم از اینکه اسلام صحیح یعنی حاکمیت قانون خدا. آن‌ها می‌دیدند که اگر این اصل برقرار باشد، تمام معادلاتشان فرو خواهد ریخت. نماد این حقیقت، ولی‌فقیه است یعنی کسی که مردم او را نماینده امام معصوم و نماینده خدا می‌دانند و از او پیروی می‌کنند. اگر ولی‌فقیه از حکم خدا تخلف کند، خودبه‌خود از جایگاهش منعزل می‌شود و نظرش دیگر برای مردم حجت نخواهد بود. از همین رو، نهایت دقت را می‌کند تا مبادا در شناختش اشتباهی صورت بگیرد. اگر کوچک‌ترین تخلفی هم از سوی او اتفاق بیفتد، خودبه‌خود از جایگاهش ساقط خواهد شد. مجلس خبرگان نیز در این میان، تنها اعلام‌کننده این حقیقت است؛ یعنی ولی‌فقیه را کسی عزل نمی‌کند بلکه خودبه‌خود منعزل می‌شود. چنین فردی را با هیچ قیمتی نمی‌توان فریب داد. نه می‌توان او را تطمیع کرد و نه می‌توان او را تهدید کرد.

رهبر بصیر

خود امام خمینی‌رضوان‌‌الله‌‌علیه را چگونه می‌توانستند تطمیع کنند؟! چه ثروتی می‌توانست باعث شود که ایشان از حرفشان دست بردارند؟! همان‌گونه که به پیامبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله پیشنهاد وعده‌های دنیوی و موقعیت‌های برجسته دادند اما ایشان فرمودند اگر خورشید را در یک دست من بگذارید و ماه را در دست دیگرم قرار دهید، از این راه دست برنمی‌دارم! این یک وظیفه الهی است؛ امام‌‌رضوان‌‌الله‌‌علیه نیز همین‌گونه ایستادگی کرد. به خدا سوگند، اگر ثروت تمام عالم را به امام خمینی‌رضوان‌‌الله‌‌علیه می‌دادند ایشان باز هم از سخنانش دست نمی‌کشید زیرا ایشان به دنبال هوس و پول و مقام نبود، بلکه یک وظیفه الهی داشت و برای آن تا پای جان ایستاد.

امروز نیز جانشین ایشان همان مسیر را دنبال می‌کند، گویی روح ایشان در جانشین ایشان هم دمیده شده است. ایشان را نمی‌توان خرید، از هیچ‌کس هم نمی‌ترسد و تنها یک جمله می‌گوید و آن این است که به وظیفه‌ام عمل می‌کنم، هرچه می‌خواهد پیش بیاید! وقتی فهمیدم که چیزی وظیفه‌ام است آن را انجام می‌دهم حتی اگر هر کاری که می‌خواهد بکنند!

در برخی لحظات حساس جنگ، شرایطی پیش می‌آمد که هیچ‌یک از یاران امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه با تصمیم ایشان چه در مسائل سیاسی و چه در مسائل نظامی موافق نبودند؛ اما امام یک‌تنه ایستاد، زیرا در دین و مسیر خود بصیرت داشت. ایشان ایستادگی کرد و بعدها همگان دریافتند که ایشان درست فهمیده بود.

ولایت‌فقیه؛ محور اصلی تقابل‌ها و دشمنی‌ها

امروز نیز جانشین امام‌‌رضوان‌‌الله‌‌علیه نسخه‌بدل ایشان است، گویی روح امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه در کالبد ایشان دمیده شده است. البته این را صرفاً یک تشبیه تلقی کنید، فردا روزنامه‌ها ننویسند که فلانی قائل به تناسخ شده است! مخالفت همه دشمنان نیز به همین دلیل است و روی این نقطه متمرکز است وگرنه درواقع، تجربه نشان داده است که همه افراد دیگر را می‌توان از نظرشان به نحوی پایین کشید یا نظرشان را کاملاً عوض کرد.

حالا از کشورهای دیگر یک مثال می‌زنم. انور سادات که از طرفداران جمال عبدالناصر بود، درنهایت فریب داده شد، او را خریدند و به طرفداری از اسرائیل تغییر مسیر داد. شاید نمونه‌هایی از این موارد را در داخل کشورمان نیز بتوان یافت؛ شاید؛ اما رهبر را با هیچ قیمتی نمی‌توان خرید و ایشان را از هیچ کسی نمی‌توان ترساند. ایشان تا پای جان به وظیفه خود عمل می‌کند.

تمام این دشمنی‌ها برای این است که اسلام را نمی‌توان به کفر تبدیل کرد. البته برخی در تلاش‌ هستند تا قرائت جدیدی از اسلام ارائه دهند اما کسانی که طرفدار واقعی اسلام هستند فریب این حرف‌ها را نمی‌خورند. اسلام همان است که پیامبر‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله فرمود، همان است که امام صادق‌علیه‌‌السلام بیان کرد، همان است که امام خمینی‌رضوان‌‌الله‌‌علیه ترسیم نمود و همان است که مقام معظم رهبری بر آن تأکید دارد. ولایت‌فقیه را نمی‌توانند بخرند و نمی‌توانند عوض کنند و این همان مشکل اصلی مخالفان است وگرنه این‌ها با ثروت‌هایی که دارند، با تجربه‌هایی که اندوخته‌اند، با شیطنت‌هایی که به‌کار می‌گیرند و با متخصصانی که در علوم مختلف تربیت کرده‌اند، این‌ها جایی کم نمی‌آورند.

نقشه شوم فتنه گران

به وضعیت عراق و افغانستان نگاه کنید و ببینید که آنجا چه کار کردند و اکنون چه بلایی بر سر پاکستان می‌آورند و با یمن چه می‌کنند. برای هر کشوری ابزار مناسب کار خودشان را دارند تا اهدافشان را پیش ببرند؛ اما ایران چطور؟! ایران خاری در چشم آن‌هاست چراکه هیچ راهی برای سلطه بر آن وجود ندارد. درنهایت، شرق و غرب اعتراف کرده‌اند که تا این رهبر هست ایران را نمی‌توان کاری کرد. نمی‌گویند تا زید و عمر هستند بلکه می‌گویند تا این رهبر هست. پس العیاذبالله یا باید ایشان را از میان برد و یا باید شخصیت ایشان را خدشه‌دار کرد. اول باید ولایت‌فقیه را محدود کرد؛ مثلاً با ایجاد تغییر در نحوه انتخابات و یک‌درجه‌ای کردن انتخابات، کاهش دوره رهبری و ایجاد امکان استیضاح، آن را ضعیف کنند تا به یک مقام تشریفاتی تبدیل شود. یا این راهکارها باید اجرا شوند و یا باید خود رهبر را از میان بردارند چراکه آزموده‌اند که هیچ راه دیگری برای نفوذ در جمهوری اسلامی ایران باقی نمانده است.

اگر هر فرد دیگری را بخرند یا او را تحت فشار قرار دهند اما تا زمانی که این رهبر هست و تا هنگامی که مسئله ولایت‌فقیه وجود دارد این انقلاب، پابرجاست. این یک تعارف یا شعار نیست بلکه یک حقیقت اثبات‌شده تجربی است.

همه ما این مسائل را می‌دانیم اما اهمیت آن را به‌درستی درک نمی‌کنیم و اگر هم درک می‌کنیم همه یک جور درک نمی‌کنیم. چیزهایی که باعث این می‌شود که بعضی، شاید هم ناخودآگاه، شاید، در مقام تضعیف رهبری بربیایند چه چیزهایی است و چرا؟! اگر این اقدامشان آگاهانه است که وای به حالشان! ولی اگر از روی غفلت است و کارهایی می‌کنند که به ضرر این مقام و این نقطه اصلی نظام تمام شود باید پرسید چرا این‌گونه می‌گویند؟! خب، فرض کنید یک یا دو نفر بر اثر حب ریاست یا حسادت دست به چنین اقداماتی بزنند؛ اما در رده‌های پایین‌تر، چگونه این افراد هوادارانی پیدا می‌کنند که انتظارش نمی‌رود؟ در این چند سال حوادث عجیبی رخ داده است و بدون شک، در رده‌های پایین‌تر، ضعف بصیرت نقش بسیار مهمی داشته است.

پس ما باز باید سراغ همان دارویی برویم که خود مقام معظم رهبری بر آن تأکید می‌فرمایند و به هر قیمتی که شده و از هر جا که شده آن را به دست بیاوریم. وقتی فهمیدیم که داروی سرطان چیست باید آن را به هر قیمتی که شده به دست بیاوریم؛ اما چالش نخست، شناخت آن داروست. برای کسب بصیرت، اول از همه باید فکر را در جهت صحیح به کار گرفت و از محکمات شروع کرد.

در هم آمیختن حق و باطل، ماهیت اصلی فتنه

وقتی این حوادث واقع شود ممکن است یک کسی بگوید آقا! چرا این کار را کردید؟! چرا جلوی سخنرانی فلان شخص در فلان جا گرفته شد؟! این‌ها چه ربطی به هم دارد؟! حالا گیرم 4 نفر یک اشتباهی کردند، آیا این باید باعث ‌شود که شما موضع‌گیری‌تان تغییر کند؟! فتنه یعنی همین. فتنه یعنی يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَان.[5] این‌گونه نیست که حق، یک طرف باشد و هیچ نقطه باطلی در آن نباشد یا باطل یک طرف باشد و هیچ نقطه حقی در آن نباشد. امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه می‌فرمایند وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِین.

اینکه برخی می‌توانند حتی در برابر حق زبان‌درازی کنند به این دلیل است که نقاطی از باطل همراهشان است. عده‌ای وصله‌هایی از باطل به حق می‌چسبانند، عده‌ای هم زبان‌درازی کرده و خرده‌گیری می‌کنند. اگر بتوان آن را از حق جدا کرد زبان‌های معاندان خودبه‌خود قطع خواهد شد؛ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِین؛ و اگر باطل از آمیزه حق به‌طور کامل پاک شود یعنی هیچ عنصر حقی در آن باقی نماند، دیگر کسی به دنبال آن نخواهد رفت؛ زیرا هرکسی که دنبال باطل می‌رود، به ‌خاطر وجود آمیزه‌ای از حق در آن است. باطل همیشه پوششی از حق دارد که آن را جذاب جلوه می‌دهد. زمانی هم که از آن حمایت می‌کند روی همان نقطه تکیه می‌کند، می‌گوید فلانی در فلان جا کار خوبی کرده است، ازاین‌جهت من از او حمایت کردم!

راهكارهای كسب و ارتقای بصیرت

برای دستیابی به بصیرت، نخست باید نقطه اصلی را تشخیص دهیم و بفهمیم چه چیزی روپوش است، چه آمیزه‌ای از باطل در آن وجود دارد و چه غبار و خاشاکی در آن وارد شده است. اگر بخواهیم برنج را پاک کنیم تا پلو بپزیم، چه می‌کنیم؟ آن را پاک می‌کنیم؛ به این معنا که اگر شن در آن وجود داشته باشد آن را جدا می‌کنیم نه اینکه کل برنج را دور بریزیم؛ اما اگر در میان یک بار شن، چند دانه گندم افتاده باشد، آن بار شن را حفظ نمی‌کنیم بلکه می‌گوییم همان چند دانه گندمش را هم دور بریزید! پس باید بدانیم جنس شن کدام است و جنس گندم چیست.

ما باید ببینیم جنس حق کدام است و جنس باطل کدام است. نمی‌شود به چهار دانه حقی که در میان انبوهی از باطل‌ها وجود دارد به آن دل خوش کرد. از آن طرف هم نمی‌توان تنها به‌ خاطر یک اشتباه در مسیر حق، تمام خوبی‌های آن را نادیده گرفت. البته باید سعی کنیم هرچه ممکن است حق از آمیزه‌های باطل پیراسته شود؛ اما این عالم این‌گونه نیست؛ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ؛[6] حق و باطل درهم‌آمیخته می‌شوند تا امتحان الهی تحقق پیدا کند.

درست است که وظیفه ما این است که سعی کنیم در جبهه حق هیچ عنصر باطلی نباشد و حتی ذره‌ای باطل هم نداشته باشد اما در عمل این کار به‌طور کامل ممکن نیست. ان‌شاءالله با ظهور حضرت، حق و باطل به طور کامل از یکدیگر متمایز خواهند شد؛ لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ؛[7] اما تا آن زمان، خواه‌ناخواه در جبهه حق، اشتباهات، لغزش‌ها و نقاطی از باطل نیز وجود خواهد داشت. ما باید میان اصول و فروع تمایز قائل شویم، جرح‌وتعدیل کنیم و بررسی نماییم که این به نفع اسلام تمام می‌شود یا آن؟ این یک راه است؛ اما نکته‌ای مهم‌تر از این هم وجود دارد.

برای کسب بصیرت، نخست باید از محتوا آغاز کنیم؛ دوم اینکه نباید فریب برخی اجزای باطلی را بخوریم که به‌طور اتفاقی بر یک حقیقت عارض شده‌اند و همچنین نباید فریب حقی را بخوریم که پوششی برای باطل‌ها شده است؛ و سوم اینکه باید در مسائل، میان اصول و فروع تمایز قائل شویم.

اما همه این‌ها هنوز در حوزه تفکر است. برای کسب بصیرت، تنها به‌کارگیری قوه فکر کافی نیست. گفتیم که فکر را می‌توان هم در مسیر صحیح به کار گرفت و هم در مسیر باطل. این من هستم که باید تصمیم بگیرم فکرم را در کدام مسیر هدایت کنم. تصمیم‌گیرنده اصلی، انگیزه‌های من است؛ اینکه خودم به دنبال چه چیزی هستم؟

شرط اساسی برای رسیدن به بصیرت

بسیاری از اوقات، انسان هنگام مواجهه با یک حادثه، ابتدا بر اساس خواستهٔ دلش قضاوت می‌کند و سپس به دنبال توجیه آن می‌گردد؛ اما چرا دلش چنین می‌خواهد؟ معمولاً پای منفعتی در میان است؛ اگر این مسئله به نفع او باشد، آن را موجه جلوه می‌دهد. ممکن است فردی رفیق ما باشد و بتوانیم از همراهی‌اش بهره ببریم، یا همشاگردی، خویشاوند، یا حتی هم‌بند و هم‌سنگر ما بوده باشد. ابتدا قضاوت می‌کند که باید چنین شود، سپس دلیلی برای آن می‌یابد.

حالا گاهی من به یک چیزهای ساده مثال می‌زنم اما در مسائل مهم و سرنوشت‌ساز، انسان ناگزیر است مسیرهای پیچیده‌تری را طی کند تا بتواند توجیه مناسبی بیابد. مثال ساده‌اش این است که فرض کنید در انتخابات انجمن شهر، چند نفر حضور دارند که کم‌وبیش افراد خوبی هستند؛ به‌عنوان‌مثال، کاسبان محل هستند. حال، هنگام رأی دادن، واقعاً ترجیح من چیست؟! بسیاری از افراد شایسته وجود دارند که رابطه دوستی یا امید به پذیرش درخواست‌هایشان در تصمیم‌گیری‌شان مؤثر است. آیا این‌گونه نیست؟! قطعاً همین‌گونه است؛ اما این چه معنایی دارد؟! این یعنی من در جستجوی حقیقت نیستم بلکه ابتدا دنبال آن چیزی هستم که دلخواه من است!

شرط بصیرت این است که انگیزه حقیقت‌یابی در ما وجود داشته باشد، دنبال این باشیم که ببینیم خدا چه می‌خواهد نه رفاقت‌ها و سوابق و دوستی و منافع شخصی و گروهی و حزبی و الی‌آخر. اگر چنین باشد، به ضمیمه درست فکر کردن و کنجکاوی کردن و دوراندیشی، بصیرت حاصل خواهد شد اما اگر این انگیزه وجود نداشته باشد، حتی اگر فرد از هوش بالایی برخوردار باشد، درنهایت همان مسیری را طی خواهد کرد که معاویه پیمود.

معاویه کم‌هوش نبود بلکه خوب هم می‌اندیشید، مخصوصاً وقتی که با عمروعاص می‌نشستند و مشورت می‌کردند؛ اما آیا بهره هوشی، کار را درست کرد یا کار را آن‌چنان‌تر کرد؟! زمانی که از قدرت تفکر، هوش و تجربه استفاده می‌شود، ضروری است که فرد نیتی پاک و انگیزه‌ای صحیح داشته باشد. اگر انگیزه او آمیخته به خواسته‌های شخصی باشد، یا حتی این خواسته‌ها بر تصمیم‌گیری‌اش حاکم شوند، هرگز به بصیرت واقعی دست نخواهد یافت.

پس باید همان فرمول را در مسیر کسب بصیرت به کار گرفت یعنی آغاز از محکمات، تشخیص اهم و فالاهم، تمایز میان اصل و فرع، فریب نخوردن از عناصر عَرَضی، چه عناصر عرضی حقی که همراه با باطل است و چه عناصر عرضی باطلی که همراه حق است، انسان باید این موارد را جدا کند و بشناسد؛ و بالاخره آنچه از همه مهم‌تر است اصلاح انگیزه است.

امیدواریم ان‌شاءالله خداوند نور بصیرت را بر دل‌های ما بتاباند، سایه مقام معظم رهبری را بر سر ما مستدام بدارد و عاقبت امر همه ما را ختم به خیر بفرماید.

وَفَّقَنَا اللَّهُ وَإِيَّاكُمْ ان‌‌شاءالله

وَالسَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ


[1]. انفال، 39.

[2]. یوسف، 108.

[3]. تفسیر صافى، ج 1، ص 31.

[4]. آل‌عمران، 7.

[5]. نهج‌البلاغه، خطبه 50.

[6]. رعد، 17.

[7]. انفال، 37.