درس پنجم
«عبودیت»، راز كمال انسان
تعلق كامل، نهایت تكامل!
بحث ما در باب تزكیه نفس به این جا رسید كه گفتیم، براساس تعالیم اسلام، روح انسان، هم براى تكامل استعداد دارد و هم براى سقوط و تنزل: وَ نَفْس وَ ما سَوّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها. وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها.1 تكامل انسان در «قرب الهى» است. هرچه انسان در مراتب قرب بالاتر رود به همان نسبت نیز روحش متكاملتر مىگردد. بالاترین مرتبه قرب این است كه انسان به جایى برسد كه بین خود و خدا هیچ حایلى نبیند، بلكه اصلاً «خود»ى نبیند؛ مقامى كه در مناجات شعبانیه در وصف آن چنین مىفرماید: اِلهى هَبْ لى كَمالَ الْاِنْقِطاعِ اِلَیْكَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْكَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قَدْسِكَ. این مقامى است كه امیرالمؤمنین و ائمه هدى(علیه السلام) در مناجات شعبانیه از خدا درخواست مىكنند: اِلهى وَ اَلْحِقْنى بِنُورِ عِزِّكَ الْاَبْهَجِ فَاَكونَ لَكَ عارِفاً و عَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً؛ جایى كه انسان به نور الهى ملحق مىشود و توجهش از هرچه غیر او است منقطع مىگردد و جز او هیچ چیز و هیچ كس، حتى خود را نمىبیند. این همان مقامى است كه عرفا از آن به «مقام فنا» تعبیر مىكنند. درك حقیقت این مقام براى امثال ما آسان نیست. آنچه مىتوان گفت این است كه انسان هیچ استقلالى براى خود نمىبیند و وابستگىاش را به خدا با تمام وجود، حس مىكند. درك مىكند كه هستى حقیقى از آنِ او است، و ذلت وجودى خود را در برابر خدا مىیابد؛ اینكه خودْ فقیر و بلكه عین فقر
1. شمس (91)، 7ـ10.
است و غنىّ بالذات و مطلق فقط او است و هر چیز بدون اراده او هیچ است: عَبْداً مَمْلُوكاً لا یَقْدِرُ عَلى شَیْء؛1 بندهاى زرخرید كه هیچ كارى از او بر نمىآید.
درك اینكه چگونه این مرتبه، عالى ترین مراتب «وجود» انسان است و در عین حال مرتبه «فنا» و «محو» كامل انسان در خدا است كمى پیچیده است و در ابتدا متناقض به نظر مىرسد. اگر نخواهیم تعبیر «فنا» را هم كه اصطلاح عرفا است به كار بگیریم، تعبیر مناجات شعبانیه هم این است كه عالى ترین مرتبه وجودى انسان این است كه «عین تعلق» بشود: تَصْیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعزِّ قُدْسِكَ. شدیدترین و قوى ترین مرتبه وجود انسان زمانى است كه درك كند هیچ استقلالى ندارد و كاملاً متعلّق و وابسته است. درك نهایت وابستگى، رسیدن به نهایت كمال انسانى است! اگر چنین معرفتى براى انسان حاصل شود كه نیازمندى مطلقش به ذات اقدس احدیت را كاملاً لمس كند؛ آن گاه به عالى ترین مراتب كمال خود نایل گشته است؛ و البته چنین معرفتى جز با علم حضورى حاصل نمىشود.
عبودیت، راه نیل به مقام تعلق
در هر حال آنچه در این میان مهم است راه رسیدن به چنین مقام و مرتبهاى است. چگونه انسان مىتواند به جایى برسد كه «مُعَلَّقَةً بِعزِّ قُدْسِكَ» بشود و به عالى ترین مراتب «تقرب الى اللّه» دست یابد؟
براساس آنچه از آیات و روایات استفاده مىشود، یگانه راه رسیدن به چنین كمالى «عبودیت» است: ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ؛2 جن و انس را نیافریدم جز براى آنكه مرا عبادت كنند. اگر خدا را عبادت كنیم به هدف نهایى خلقت انسان، كه مد نظر خداوند بوده است، دست یافته ایم. جز این هم راهى وجود ندارد؛ تعبیر «ما... الاّ...» در آیه این مطلب را مىرساند. در ادبیات عرب مىگویند اگر استثنا (در این جا الاّ) بعد از نفى (در این جا ما) بیاید افاده «حصر» مىكند. با توجه به این قاعده، از این آیه شریفه استفاده مىشود كه تنها راه رسیدن به هدفى كه خداوند از خلقت ما منظور داشته است «عبادت» و «عبودیت» است. البته
1. نحل (16)، 75.
2. ذاریات (51)، 56.
باید توجه داشت كه كلمه «عبادت» در این جا غیر از آن اصطلاحى است كه در فقه به كار مىرود. عبادت یعنى انسان همه كارها و رفتارهاى اختیارى خود را به انگیزه اطاعت خداوند، براى رضاى او و «قربةً الى اللّه» انجام دهد. تنها راه این است و هر راهى جز آن، راه شیطان است: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ. وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ؛1اى فرزندان آدم، مگر با شما عهد نكرده بودم كه شیطان را مپرستید، زیرا وى دشمن شما است؟ و اینكه مرا بپرستید، این است راه راست! «صراط مستقیم» و راه راستى كه انسان را به كمال برساند یك راه بیشتر نیست و آن هم «اَنِ اعْبُدونى» است. اگر جایى و راهى عبادت خدا نشد حتماً عبادت شیطان است.
بنابراین نمىتوان گفت، عبادت «یك» هدف است و اهداف نهایى دیگرى هم در كار است و مثلاً، تكامل هم هدفى دیگر است. تعبیر «ما» و «الاّ» در آیه مىگوید، یك هدف بیشتر نیست و آن هم «عبودیت» است. اگر مىخواهید براى دریافت بالاترین فیض وجود، شایستگى پیدا كنید تنها راهش این است كه فقط گوش به فرمان خدا باشید و براساس میل و اراده او حركت كنید.
خداوند، نیازمند عبادت انسان؟!
این كه مىگوییم، خدا انسان را خلق كرد تا به عبادت و بندگى خدا بپردازد، به چه معنا است؟ آیا به این معنا است كه خدا به عبادت نیاز داشته و تشنه آن بوده كه كسى در مقابلش خضوع و خشوع كند و انسان را آفریده كه این كار را براى او انجام دهد؟! آیا اگر ما خدا را عبادت نكنیم خداوند عصبانى مىشود كه چرا به هدف او از خلقت خود بى اعتنایى كرده ایم؟! همانگونه كه انسان دوست دارد دیگران به او احترام بگذارند، آیا در مورد خدا هم این «نیاز احترام» بود كه سبب شد انسان را خلق كند و خدا نیز دوست دارد كسانى در مقابل او به خاك بیفتند و به این طریق حسّ احترام خواهى خدا را ارضا كند؟!
چنین تصوراتى در مورد خداى متعال بسیار خام و جاهلانه است. خداوند كامل مطلق است و واژه «نیاز» براى او بى معنى است. او «نیاز»ى ندارد كه بخواهد با خلقت انسان آن را رفع كند! در اثر فعل خداوند، نه چیزى از او كم مىشود، نه چیزى به او اضافه مىشود و نه لذت
1. یس (36)، 60ـ61.
و بهجتى به او دست مىدهد! خدا از تنهایى و نبود مونس و هم دم رنج نمىبرد كه انسان را خلق كند تا انیس تنهایى او باشد! اِبْتَدَعْتَهُ... لا لِوَحْشَة دَخَلَتْ عَلَیْكَ... وَ لا حاجَة بَدَتْ لَكَ فى تَكْوینِهِ؛1 انسان را آفریدى،... نه بدان سبب كه وحشتى بر تو مستولى شده بود... و نه در پیدایش انسان نیازى از تو رفع مىشد. خدا به عبادت ما نیازى نداشت و از عبادت نكردن ما آسیبى به او نمىرسد: فَاِنَّ اللّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ غَنِیّاً عَنْ طاعَتِهِمْ امِناً مِنْ مَعْصِیَتِهِمْ؛2 خداوند مخلوقات را آفرید در حالى كه از اطاعتشان بى نیاز و از نافرمانى آنها در امان بود.
خداوند نه آن گاه كه ما او را عبادت كنیم، لذتى برایش حاصل مىشود و نه آن گاه كه به جنگ با خدا برویم و بر علیه او تظاهرات كنیم (!) بر دامن كبریاش نشیند گردى! اگر هم در آیات و روایات و برخى متون دیگر، چنین تعبیراتى آمده است؛ باید مانند سایر موارد، پس از الغاى جهات نقص این مفاهیم، آنها را به خدا نسبت دهیم. در مباحث خداشناسى و بحث مربوط به صفات خدا این نكته را یادآور مىشوند؛ مثلاً اگر مىگوییم، خدا «عالم» یا «قادر» است، نباید تصور كنیم كه علم و قدرت خدا هم مثل علم و قدرت ما انسان ها است. علم ما حصولى و زاید بر ذات است، اما علم خدا حضورى و عین ذات است. «قدرت» در ما به معناى داشتن زور بازو و اعصاب حسّى و حركتى و... است، اما آیا خدا هم دست و بازو و رشته هاى عصبى دارد؟! از این رو مىگوییم، علم خدا مثل علم ما نیست (عالِمٌ لا كَعِلْمِنا)، و همین طور در مورد سایر مفاهیمى كه به خداى متعال نسبت مىدهیم.
هم چنین است تعبیر «رضایت»، «غضب» و نظایر آنها كه در مورد خداوند به كار مىبریم. اگر مىگوییم، فلان كار موجب رضایت و خشنودى خدا مىشود، نه به این معنا است كه حالت بهجت و سرور در خدا پدید مىآید! در دعاى عرفه مىخوانیم: اِلهى تَقَدَّسَ رِضاكَ اَنْ یَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْكَ فَكَیْفَ یَكُونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنّى؛ خدایا رضایت تو بالاتر از این است كه علتى از طرف خودت داشته باشد؛ چنان نیست كه ابتدا رضایت نداشته باشى و سپس خودت آن را در خود خلق كنى، تا چه رسد به اینكه من موجب رضایت تو شوم. یا اگر مىگوییم، چیزى خشم و غضب الهى را بر مىانگیزد، یا خدا بر فلان كس یا فلان قوم غضب كرد، به این معنا نیست كه
1. بحار الانوار، ج 102، باب 8، روایت 6.
2. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 184.
خداوند عصبانى مىشود و حالتش تغییر مىكند! خدا اصلاً حالت ندارد كه بخواهد تغییر كند. انسان و هر موجود دیگرى عاجزتر از این است كه بخواهد چیزى را براى خدا ایجاد كند و تأثیرى بر ذات او داشته باشد! این گونه تصورات ما از آن قبیل است كه امام باقر(علیه السلام) درباره آن مىفرماید، شاید مورچه خیال مىكند كه خداى او دو شاخك دارد؛ چرا كه مورچه شاخك را براى خودش كمال مىبیند!1 بسیارى از نسبت هایى هم كه ما به خدا مىدهیم و تصوراتى كه از خدا داریم، واهى و از باب قیاس به نفس است.
راه وصول به مقام «عبودیت»
تا این جا روشن شد كه كمال نهایى انسان قرب هرچه بیشتر به خداى متعال است و راه تقرب به خدا نیز عبادت و عبودیت است. حقیقت عبودیت، همانگونه كه از خود این كلمه نیز برمى آید، «عبد» بودن است. عبد به همان معنا كه خدا در قرآن مىفرماید: عَبْداً مَمْلُوكاً لا یَقْدِرُ عَلى شَیْء؛2 بندهاى زر خرید كه هیچ كارى از او بر نمىآید. حقیقت وجود ما همین است كه ما چنان موجودى هستیم كه واقعاً از ما هیچ نمىآید. كمال ما هم به این است كه به این حقیقت برسیم و آن را با علم حضورى و شهودى كامل و آگاهانه درك كنیم؛ و آن زمانى است كه: تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوبِ حُجُبَ النُّورِ وَ تَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ؛ آن گاه كه هیچ حجابى حتى حجاب هاى نورانى باقى نماند و هیچ چیز بین خدا و بنده فاصله نباشد. در چنین حالى است كه بنده مىبیند از خودش هیچ ندارد و هرچه هست از «او» است. این همان «عبودیت محض» و حقیقت عبودیت است. جایى كه بنده تعلّق و ربط بودن خود به خدا را نه با چشم سر و دلیل عقل، كه با چشم دل و نور باطن مىبیند و مىیابد. در این حال مشاهده مىكند كه حقیقتاً هیچ اراده و تأثیرى و هیچ حركت و سكونى جز به وجود خداوند موجود نیست.
براى رسیدن به چنین مقامى اولین گام این است كه ما سعى كنیم هرچه بیشتر اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهیم. انسان هاى عادى براى خود اراده مستقل قایلند. كسى كه مىگوید، خدا این را خواسته و من هم آن چیز دیگر را مىخواهم، خود را مستقل از خدا مىبیند. اصلاً
1. بحار الانوار، ج 69، باب 37، روایت 23.
2. نحل (16)، 75.
همین كه ما «دو اراده» مىبینیم، اراده خدا و اراده خود، دالّ بر این است كه استقلال وجودى براى خود قایلیم. این نیز درجهاى از همان نداى «اَنَا رَبُّكُم»1 است كه فرعون سر مىداد و در مقابل خداى متعال ادعاى خدایى مىكرد. او هم اشكال كارش در این بود كه در عرض و در كنار خدا براى خود فاعلیت و تأثیر مىدید؛ البته تفاوتش با امثال ما این بود كه در این جهت به افراطى ترین درجات آن رسیده بود.
استقلال یعنى اینكه من به خواست خدا كار ندارم؛ خدا خواستى دارد و من نیز خواستى؛ و این دقیقاً مقابل «عبودیت» است. عبودیت این است كه من از خودم اراده و خواستى ندارم، فقط یك اراده جارى است و باید جارى باشد، آن هم اراده خداى متعال است. بنابراین استقلال با عبودیت نمىسازد. انسان هرچه در عبودیت كاملتر شود، استقلالى كه براى خود قایل است كمتر مىشود؛ تا جایى كه به «عبودیت محض» مىرسد و «بنده كامل» مىشود؛ در آن مرحله ذرهاى استقلال نمىبیند، به هر كه و هرچه مىنگرد جز جلوه خدا و شعاع نور وجود او چیزى به چشمش نمىآید.
از این رو اگر بخواهیم در مسیر بنده شدن گام برداریم اولین كار این است كه باید دل و خواسته هاى آن را كنار بگذاریم و خواسته خدا را محور اعمال و رفتارمان قرار دهیم. تشریع واجبات و محرمات در شریعت به همین منظور صورت گرفته است. انجام واجبات و ترك محرمات تمرینى است براى اینكه ما كم كم بتوانیم همه كارهایمان را براساس خواست خدا انجام دهیم و جز به اراده او توجهى نداشته باشیم.
عبودیت، امرى ذومراتب
از نظر تعالیم اسلامى امر «عبودیت» دایر مدار صفر یا صد نیست؛ یعنى این طور نیست كه خداوند فقط وقتى ما را به بندگى مىپذیرد كه ما در اعمال و رفتارمان هیچ نظرى جز به خود ذات اقدس الهى نداشته باشیم؛ و در غیر این صورت هیچ حظّى از «عبودیت» براى ما قایل نباشد. عبودیت داراى مراتب بى شمارى است و همه مراتب آن مطلوب است. یكى از مشهورترین تقسیماتى كه براى اقسام و مراتب عبودیت وجود دارد، همان فرمایش معروف
1. نازعات (79)، 24.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) است كه عبادت بندگان را به «عبادت بردگان»، «عبادت تاجران» و «عبادت آزادگان» تقسیم فرموده است: اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ التُّجّارِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبیدِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبادَةُ الاَْحرارِ؛1 گروهى خدا را به رغبت و طمع بهشت عبادت مىكنند؛ عبادت اینان عبادت تجارت پیشگان است. گروهى خدا را از ترس جهنم و عذابش عبادت مىكنند؛ این عبادت بردگان است. گروهى نیز خدا را از سر سپاس عبادت مىكنند؛ این عبادت آزادگان است.
اسلام هیچ یك از این سه نوع عبادت را رد نمىكند؛ چون به هرحال مرتبهاى از مقصود حاصل است، زیرا مقصود این است كه عبد اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهد؛ این تبعیت گاهى به طمع بهشت درست مىشود، گاهى از ترس جهنم و زمانى نیز عبد چون خدا را سزاوار پرستش یافته، تن به عبادت او مىدهد. البته تا به «عبادت احرار» نرسد هنوز بنده خالص نشده است. آن گاه بنده خالص خواهد شد كه بگوید: ما عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نارِكَ وَ لا طَمَعاً فى جَنَّتَكَ لكِنْ وَجَدْتُكَ اَهلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ،2 تو را از ترس آتشت و به طمع رسیدن به بهشتت عبادت نكردم، و لیكن تو را شایسته پرستش یافتم، پس تو را عبادت كردم. چنین بنده اى، از عبادت به دنبال نفع و ضرر نیست، او عاشق است؛ این، معرفت و محبّت است كه او را به دنبال خدا مىكشاند، نه بهشت و جهنم. اگر بنده به این مرحله رسید، هر زمان كه یك قدم به سوى خدا مىرود، خداوند ده گام به طرف او برمى دارد. این بندهاى است كه نه او با خدا، كه خدا با او مناجات مىكند: وَ اُناجِیهِ فى ظُلَمِ اللَّیْلِ وَ نُورِ النَّهارِ؛3 در تاریكى شب و روشنى روز، خدا با او نجوا مىكند.
مراتب عبودیت
در هر حال تنها راهى كه ما را به هدف از خلقت انسان مىرساند بندگى است و راهى جز این نیست. آن مقامى كه همه ائمه معصومین(علیهم السلام) در مناجات شعبانیه درخواست مىكردند جز عبودیت راهى ندارد؛ آنان عرضه مىداشتند: اِلهِى هَبْ لِى كَمالَ الاِْنْقِطاعِ اِلَیْكَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ
1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، كلمات قصار، ش 229.
2. بحار الانوار، ج 70، باب 53، روایت 1.
3. همان، ج 77، باب 2، روایت 6.
قُلُوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْكَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّور فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ. اگر مىخواهیم به مقامى برسیم كه آویخته به عزّ قدس او باشیم، باید این روحیه تعلق و وابستگى را در خودمان تقویت كنیم. البته حقیقت وجود ما جز وابستگى به خدا چیز دیگرى نیست، ولى مشكل این جا است كه ما این وابستگى را درك نمىكنیم. آنچه مهم است درك این وابستگى و تعلق است. دركى كه باید با علم حضورى حاصل شود. الآن چون چنین دركى نداریم، خودمان را مستقل مىبینیم. الآن كارمان برعكس است؛ به همه چیز و همه كس امیدواریم و دل بستهایم كه گرهى از كارمان باز كنند. اگر آن ادراك حاصل شود انسان از همه جا منقطع مىگردد و به عیان مىبیند كه اصل وجود از خدا است و هر جمال و كمالى از او است و غیر از خدا و فعل و تأثیر او چیزى وجود ندارد. این جا است كه اصلاً غیر از خدا كسى را نمىبیند كه بخواهد به دامان او چنگ زند و پناه برد.
مرتبه دیگرى از عبودیت این است كه ما خدا را عبادت كنیم و اراده خود را تابع اراده او قرار دهیم چون معتقدیم او مصلحت واقعى ما را بهتر از خودمان و بهتر از هر كسى مىداند. اگر به چنین انگیزهاى هم خدا را عبادت كنیم، قابل قبول است. تردیدى نیست كه از یك سو خدا مصلحت بنده را بهتر از هركسى مىداند، و از سوى دیگر، با این امر و نهى ها هدفى جز استیفاى آن مصالح براى عبد ندارد. چون چنین است، ممكن است كسى براى رسیدن به مصالح واقعى خود، اعمال و رفتارش را براساس امر و نهى خدا تنظیم كند. اما باید توجه داشت كه چنین عبادتى نیز آن عبادت احرار كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود، نیست. این عبادت با آن عبادتى كه «وجدتك اهلا للعبادة» فرق مىكند. این جا من دنبال مصلحت خودم هستم، منتها تشخیص دادهام براى آنكه به آن مصلحت دست یابم بهترین راه این است كه اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهم و دنبال امر و نهى او حركت كنم. این گونه عبادت كردن مثل عمل كردن به نسخه پزشك است. بیمار اگر به دستورات پزشك و نسخه او عمل مىكند، نه از روى علاقه به پزشك، بلكه به دلیل علاقه به خود و سلامتى خویش است كه این كار را مىكند. كسى هم كه براى رسیدن به مصالح خودش دنبال اراده خدا حركت مىكند، البته عبادت او مردود نیست، اما در هر حال این عبادت، «عبادت احرار» نیست. در این نوع عبادت یك نوع «خودپرستى» نهفته است؛ و خودپرستى غیر از خداپرستى است. اینچنین عبادتى شبیه همان «عبادت تجّار» است.
عبادت احرار آن است كه به مصلحت خودش كار ندارد؛ بلكه مىگوید: وَجَدْتُكَ اَهلا لِلْعِبادَةِ. برایش مهم نیست مصلحت خودش چه مىشود، مهم این است كه سر به آستان معشوق بساید. البته این سخنان شاید در ما مصداقى نداشته باشد، ولى لااقل یقین داریم كه امیرالمؤمنین و انوار طیبه معصومین(علیهم السلام) اینچنین بودهاند؛ همان طور كه خود فرمودهاند: وَجَدْتُكَ اَهلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ؛ اگر عبادتت مىكنم براى آن است كه تو را شایسته پرستش یافته ام. در دعاهاى امام زین العابدین(علیه السلام) هست كه آن حضرت مىفرماید: خدایا اگر بارها مرا به جهنم ببرى و بسوزانى دست از محبت تو بر نمىدارم. شبیه همین مضمون در دعاهاى دیگر نیز وجود دارد. این معرفت را مقایسه كنید با معرفت امثال ما كه اگر روزگار كمى بر وفق مرادمان نچرخد و خدا آن طور كه ما مىخواهیم پیش نیاورد، از خدا دل خور مىشویم و سر ناسازگارى بر مىداریم! بین آن بنده و این بنده چقدر تفاوت است؟! آن گوهر بندگى كه خدا استعدادش را در نهاد انسان قرار داده تا در پرتو آن خلعت خلیفة اللهى را به او ببخشد، همان است كه امام سجاد و امیرالمؤمنین(علیهما السلام) از آن سخن مىگویند؛ بندهاى كه محبت خدا تمام وجود او را پر كرده و چیزى جز آن نمىبیند و نمىخواهد!
من و شما هم اگر همت كنیم، رسیدن به چنین مقام هایى غیرممكن نیست. باید از مراتب پایین شروع كنیم و قدم به قدم به پیش رویم. اگر مىبینیم در جایى نهى الهى وجود دارد از آن اجتناب كنیم و آن جا كه مرضىّ خدا است حاضر باشیم. خلاصه، همان طور كه اشاره كردیم، قدم اول این است كه اراده خود را تابع اراده خدا كنیم. ببینیم خدا چه مىخواهد، همان را انجام دهیم. سپس به تدریج رضایت خود را تابع رضایت خدا كنیم. در مقابل خدا میل و اراده و هوسى نداشته باشیم. براى رسیدن به قله «مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ» باید تمرین تعلّق و عدم استقلال داشته باشیم. استقلال یعنى اینكه ببینم خودم چه مىخواهم، و عدم استقلال یعنى ببینم محبوب چه مىخواهد. استقلال یعنى دنبال رشته دل و هوس خویش رفتن، و تعلّق یعنى خود را به رشته دل و رضاى محبوب بستن. اگر تمرین تعلّق كردیم، به تدریج به جایى مىرسیم كه در همه حال فقط خدا را مىبینیم و رضایت اورا طلب مىكنیم. آن گاه خدا نیز تدبیر امور چنین بندهاى را به عهده مىگیرد، با او مناجات مىكند و ذكر خود را دمادم بر قلب و جان او جارى مىكند و به مقام «تُلْهِمَنى ذِكْرَك و توزِعَنى شُكْرَك»1 مىرساند؛ مقامى كه خدا خود یاد
1. مفاتیح الجنان، دعاى كمیل.
خویش را بر دل بنده الهام مىكند. امام معصوم(علیه السلام) از خداوند چنین مقامى را طلب مىنماید. «عِبادَ اللّهِ الُْمخْلَصِینَ»1 كه در قرآن آمده، چنین بندگانى هستند؛ كسانى كه جز خدا نمىبینند و نمىخواهند و حركت و سكونى جز با اراده و رضایت او ندارند. اینان وجودشان خالص براى خدا است. اگر مىگویند، براى خدا است و اگر لب فرو مىبندند آن نیز براى خدا است. اگر مىنشینند، برمى خیزند و مىخوابند همه براى خدا است. این جا است كه سراسر زندگى انسان عبادت مىشود؛ چرا كه تمام حركات و سكناتش تابع اراده الهى است، و حقیقت بندگى و عبودیت چیزى جز این نیست. عبادت فقط نماز و روزه نیست. آنها هم اگر عبادتند به این لحاظ است كه اراده خدا به آنها تعلق گرفته است. آرى، بنده مىتواند به آن جا برسد كه نه فقط نماز و روزه اش، كه تمام افعالش، تمام هستى و وجودش تابع اراده خدا گردد. این است آن بندهاى كه ذرهاى شرك و غیر خدا در وجودش نیست و همه بت هاى برون و درون را شكسته و از خودپرستى، دیگر پرستى، هوا پرستى و هرچه غیر خداپرستى است بریده و به خدا پرستى خالص رسیده است. این جا است كه با خداى خود چنین مناجات مىكند: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِینَ؛2 من از روى اخلاص، پاك دلانه روى خود را به سوى كسى گردانیدم كه آسمان ها و زمین را پدید آورده است؛ و من از مشركان نیستم. چنین بندهاى است كه مىتواند بگوید: إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُكِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ؛3 بگو: «در حقیقت، نماز من و [سایر] عبادات من و زندگى و مرگ من، براى خدا، پروردگار جهانیان است.»
1. ص (38)، 83.
2. انعام (6)، 79.
3. همان، 162.