درس سی و پنجم
وابستگی معلول به علت
· تلازم علت و معلول
· تقارن علت و معلول
· بقاء معلول هم نیازمند به علت است
تلازم علت و معلول
با توجه به تعریف علت و معلول، به آسانی روشن میشود كه نهتنها تحقق معلول بدون علل داخلی (اجزاء تشكیل دهندهٔ آن) ممكن نیست، بلكه بدون تحقق هریك از اجزاء علت تامه امكان ندارد؛ زیرا فرض این است كه وجود آن نیازمند به همهٔ آنها میباشد و فرض تحقق معلول بدون هریك از آنها بهمعنای بینیازی از آن است. البته در جایی كه علت جانشینپذیر باشد، وجود هریك علیالبدل كافی است و فرض وجود معلول بدون همهٔ آنها ممتنع خواهد بود، و در مواردی كه پنداشته میشود كه معلولی بدون علت بهوجود آمده است (مانند معجزات و كرامات)، در واقع علت غیرعادی و ناشناختهای جانشین علت عادی و متعارف شده است.
از سوی دیگر، در صورتی كه علت تامه موجود باشد، وجود معلولش ضروری خواهد بود؛ زیرا معنای علت تامه این است كه همهٔ نیازمندیهای معلول را تأمین میكند و فرض اینكه معلول تحقق نیابد، به این معناست كه وجود آن نیازمند به چیز دیگری است كه با فرض اول منافات دارد، و فرض اینكه چیزی مانع از تحقق آن باشد، بهمعنای عدم تمامیت علت است؛ زیرا «عدم مانع» هم شرط تحقق آن است و فرض تمام بودن علت، شامل این شرط عدمی هم میشود؛ یعنی هنگامی كه میگوییم علت تامهٔ چیزی تحقق دارد، منظور این است كه علاوه بر تحقق اسباب و شرایط وجودی، مانعی هم برای تحقق معلول وجود ندارد.
بعضی ازمتكلمین پنداشتهاند كه این قاعده، مخصوص علتهای جبری و بیاختیار است، اما در مورد فاعلهای مختار، بعد از تحقق جمیع اجزاء علت، باز جای اختیار و
انتخاب فاعل محفوظ است. غافل از اینكه قاعدهٔ عقلیه قابل تخصیص نیست و در این موارد، ارادهٔ فاعل یكی از اجزاء علت تامه میباشد و تا ارادهٔ وی به انجام كار اختیاری تعلق نگرفته باشد، هنوز علت تامهٔ آن تحقق نیافته است، هرچند سایر شرایط وجودی و عدمی فراهم باشد.
حاصل آنكه هر علتی اعم از تامه و ناقصه، نسبت به معلول خودش «وجوب بالقیاس» دارد و همچنین هر معلولی نسبت به علت تامهاش «وجوب بالقیاس» دارد و مجموع این دو مطلب را میتوان بهنام «قاعدهٔ تلازم علت و معلول» نامگذاری كرد.
تقارن علت و معلول
از قاعدهٔ تلازم علت و معلول، قواعد دیگری استنباط میشود كه ازجملهٔ آنها قاعدهٔ «تقارن علت و معلول» است. توضیح آنكه هرگاه معلول از موجودات زمانی باشد و دستكم یكی از اجزاء علت تامه همزمانی باشد، علت و معلول همزمان تحقق خواهند یافت، و تحقق علت تامه با تحقق معلول، فاصلهٔ زمانی نخواهد داشت؛ زیرا اگر فرض شود كه بعد از تحقق همهٔ اجزاء علت تامه، زمانی ـ هرچند خیلی كوتاهـ بگذرد و بعداً معلول تحقق یابد، لازمهاش این است كه در همان زمان مفروض، وجود معلول ضروری نباشد، در صورتی كه مقتضای وجوب بالقیاسِ معلول نسبت به علت تامه، این است كه به محض تمامیت علت، وجود معلول ضروری باشد.
ولی این قاعده در مورد علل ناقصه جاری نیست؛ زیرا با وجود هیچیك از آنها، وجود معلول وصف «ضروری» را نخواهد یافت، بلكه حتی وجود معلول با فرض وجود مجموع اجزاء علت تامه، به استثناء یك جزء هم محال است؛ زیرا معنای آن بینیازی معلول از جزء مزبور میباشد.
اما اگر علت و معلول از قبیل مجردات باشند و هیچكدام زمانی نباشند، در این صورت تقارن زمانی آنها مفهومی نخواهد داشت. همچنین اگر معلولْ زمانی باشد، ولی علتْ مجرد
تام باشد؛ زیرا معنای «تقارن زمانی» این است كه دو موجود در «یك زمان» تحقق یابند، در صورتی كه مجرد تام در ظرف زمان تحقق نمییابد و نسبت زمانی هم با هیچ موجودی ندارد، ولی چنین موجودی نسبت به معلول خودش احاطهٔ وجودی و حضور خواهد داشت و غیبت معلول از آن محال خواهد بود، و این مطلب با توجه به رابط بودن معلول نسبت به علت هستیبخش، وضوح بیشتری مییابد.
از سوی دیگر، تقدم زمانی معلول بر هر علتی اعم از تامه و ناقصه محال است؛ زیرا لازمهاش این است كه معلول در هنگام پیدایش، نیازی به علت مزبور نداشته باشد و وجود علت نسبت به آن، ضروری نباشد. روشن است كه این قاعده هم اختصاص به زمانیات دارد.
با توجه به این قاعده، كاملاً روشن میشود كه تفسیر رابطهٔ علیت به «تعاقب دو پدیده» نادرست است؛ زیرا لازمهٔ تعاقب، تقدم زمانی علت بر معلول است و چنین چیزی علاوه بر اینكه در مجردات و علل هستیبخش، معنا ندارد، در علل تامهای كه مشتمل بر امر غیرزمانی باشند نیز امكان ندارد، و تنها فرضی را كه میتوان برای آن در نظر گرفت، علل ناقصهٔ زمانی است كه تقدم آنها بر معلول امكانپذیر است، مانند تحقق انسان قبل از انجام كار.
از سوی دیگر، قبلاً گفته شد كه تعاقب منظم دو پدیده، اختصاصی به علت و معلول ندارد و بسا پدیدههایی كه همواره پیدرپی بهوجود میآیند و میان آنها رابطهٔ علیتی وجود ندارد، مانند شب و روز. پس نسبت بین موارد علیت و موارد تعاقب، به اصطلاح «عموم و خصوص من وجه» است.
ناگفته نماند كه تقارن دو موجود هم اختصاصی به علت و معلول ندارد، و چهبسا پدیدههایی باهم تحقق مییابند و هیچ رابطهٔ علیتی میان آنها وجود ندارد، و حتی ممكن است دو پدیده تقارن دائمی داشته باشند و در عین حال هیچكدام از آنها علت دیگری نباشد؛ مثلاً اگر علتی موجب پیدایش دو معلول باشد، معلولهای مفروض همواره باهم بهوجود میآیند، ولی هیچكدام علت دیگری نیست. پس نسبت بین موارد علیت و موارد تقارن، هم «عموم و خصوص من وجه» است؛ یعنی در بعضی از موارد هم تقارن زمانی
هست و هم علیت، مانند علت تامهٔ زمانی و معلول آن، و در بعضی از موارد علیت هست، ولی تقارن زمانی نیست، مانند علل مجرده و علتهای ناقصهای كه قبل از تحقق معلول موجود هستند، و در بعضی از موارد تقارن هست، ولی علیت نیست، مانند پیدایش همزمان نور و حرارت در لامپ برق.
بنابراین تفسیر علیت نه بهعنوان «تعاقب دو پدیده» صحیح است و نه بهعنوان «تقارن دو پدیده»، و حتی تعاقب یا تقارن را نمیتوان «لازمهٔ علت و معلول» دانست و تفسیر علیت را به آنها از قبیل تفسیر به «لازم خاص» بهحساب آورد؛ زیرا هیچكدام از آنها اختصاصی به علت و معلول ندارد، چنانكه نمیتوان آن را از قبیل تفسیر به «لازم اعم» شمرد؛ زیرا هیچكدام از آنها در تمام موارد علت و معلول صدق نمیكنند، علاوه بر اینكه اساساً تعریف به اعم صحیح نیست؛ زیرا به هیچ وجه مورد تعریف را مشخص نمیكند.
بقاء معلول هم نیازمند به علت است
قاعدهٔ دیگر كه از قاعدهٔ تلازم علت و معلول استنباط میشود، این است كه علت تامه میبایست تا پایان عمرِ معلول باقی باشد؛ زیرا اگر معلول پس از نابود شدن علت تامه و حتی بعد از نابود شدن یك جزء آن باقی بماند، لازمهاش این است كه وجود آن در حال بقاء، بینیاز از علت باشد؛ در صورتی كه نیازمندی، لازمهٔ ذاتی وجود معلول است و هیچگاه از آن سلب نمیشود.
این قاعده از دیرباز مورد بحث فلاسفه و متكلمین بوده است و فلاسفه همواره بر این مطلب، تأكید داشتهاند كه بقاء معلول هم نیازمند به علت است، و چنین استدلال میكردهاند كه ملاك نیازمندی معلول به علت، امكان ماهوی آن است و این ویژگی هیچگاه از ماهیت معلول سلب نمیشود، و ازاینرو همیشه نیازمند به علت خواهد بود.
متكلمین كه غالباً ملاك نیازمندی معلول را «حدوث» یا «امكان و حدوث» توأماً میدانستهاند، بقاء معلول را محتاج به علت نمیشمردهاند و حتی از بعضی از ایشان نقل
شده كه اگر در مورد خدای متعالی هم زوالی امكان میداشت، ضرری به وجود عالم نمیزد (لو جاز علی الواجب العدمُ لما ضرَّ العالَم)!!
ایشان برای تأیید نظریهٔ خودشان به شواهدی از بقاء معلولات پس از زوال علل آنها تمسك كردهاند، مانند فرزندی كه پس از مرگ پدر زنده میماند، و ساختمانی كه بعد از مرگ سازندهاش باقی میماند.
فلاسفه در جواب ایشان میگویند ملاك نیازمندی معلول به علت، تنها امكان است نه حدوث، و نه مجموع امكان و حدوث، و برای اثبات این مطلب، دست به یك تحلیل عقلی میزنند به این تقریر: حدوث، صفت وجود معلول است و از نظر تحلیل عقلی، متأخر از مرتبهٔ وجود آن میباشد و وجود، متفرع بر ایجاد، و ایجاد متأخر از وجوب و ایجاب است و ایجاب به چیزی تعلق میگیرد كه فاقد وجود باشد، یعنی ممكنالوجود باشد و این (امكان) همان وصفی است كه از خود ماهیت انتزاع میشود؛ زیرا ماهیت است كه نسبت آن به وجود و عدم یكسان است و اقتضایی نسبت به هیچكدام از آنها ندارد. پس تنها چیزی كه میتواند ملاك نیازمندی به علت باشد، همین امكان ماهوی است كه از ماهیت جداشدنی نیست و ازاینرو نیاز معلول هم دائمی خواهد بود و هیچگاه بینیاز از علت نخواهد شد.
اما این بیان ـ چنانكه بار دیگر نیز اشاره شدهـ با اصالت ماهیت سازگار است، و بنابر اصالت وجود باید ملاك احتیاج را در خصوصیتِ وجودی معلول جستوجو كرد؛ یعنی همانگونه كه صدرالمتألهین فرموده است، ملاك احتیاج معلول به علت، فقر و وابستگی ذاتی، و به تعبیر دیگر ضعف مرتبهٔ وجودی آن است كه هیچگاه از آن جداشدنی نیست.
دربارهٔ مواردی كه متكلمین بهعنوان شاهد بر بقاء معلول بعد از نابودی علت ذكر كردهاند، باید گفت در این موارد علل حقیقی نابود نشدهاند، بلكه آنچه نابود شده یا تأثیرش منقطع گردیده، علت اِعدادی است كه در واقع، علت بالعرض برای معلولهای نامبرده میباشند.
توضیح آنكه ساختمانی كه بعدازمرگ سازنده باقی میماند، مجموعهای از علل حقیقی دارد كه شامل علت هستیبخش و علتهای داخلی (ماده و صورت) و شرایط
وجود ساختمان از قبیل چینش مواد ساختمانی به شكل و هیئت مخصوص و عدم موانعی كه آنها را از یكدیگر جدا كنند میشود، و تا مجموع این علل باقی است، ساختمان هم باقی خواهد ماند، ولی اگر ارادهٔ الهی به بقاء آن تعلق نگیرد و مواد ساختمانی در اثر عوامل بیرونی فاسد شود، یا شرایطی كه برای بقاء شكل ساختمان لازم است تغییر یابد، بدون شك ویران میگردد. اما بنایی كه مصالح ساختمانی را روی هم قرار میدهد، در واقع «علت معد» برای پیدایش این وضعیت خاص در مواد ساختمان است، و آنچه شرط وجود و بقاء ساختمان است، همان وضعیت خاص میباشد، نه كسی كه مثلاً با حركات دست خود موجب انتقال مواد و مصالح ساختمانی و پدیدآمدن وضعیت مزبور شده است، و فاعلیتی كه در نظر سطحی به بنّا نِسبت داده میشود، فاعلیت بالعرض است و فاعلیت حقیقی وی نسبت به حركت دست خودش میباشد كه تابع ارادهٔ اوست و با عدم اراده تبدیل به سكون میشود و طبعاً با نابودی خودش هم امكان بقاء نخواهد داشت.
همچنین وجود فرزند، معلول علل حقیقی خودش میباشد كه غیر از علتِ هستیبخش، شامل مواد آلی خاص با كیفیات مخصوصی است كه بدن را مستعد تعلق روح میسازد و تا شرایط لازم برای تعلق روح به بدن باقی باشد، زندگی وی ادامه خواهد داشت و پدر و مادر، نقشی در بقاء این علل و اسباب و شرایط ندارند و حتی فاعلیت ایشان نسبت به انتقال نطفه و استقرار در رحم هم فاعلیت بالعرض است.
همچنین حركت جسم در حقیقت، معلول انرژی خاصی است كه در آن بهوجود میآید و تا این عامل باقی باشد، حركت آن هم دوام خواهد یافت، و نسبت دادن تحریك جسم به محرك خارجی، از قبیل نسبت دادن معلول به فاعل معد است كه نقشی جز انتقال دادن انرژی به جسم ندارد.
ضمناً روشن شد كه اینگونه فاعلهای اِعدادی كه در واقع فاعلهای بالعرض هستند، از اجزاء علت تامه بهشمار نمیآیند و علت تامه از فاعل هستیبخش و علل داخلی و شرایط وجودی و عدمی آنها تشكیل مییابد.
خلاصه
1. تحقق معلول بدون هریك از اجزاء علت تامه محال است؛ زیرا لازمهٔ آن بینیازی معلول از علت مفروضالعدم میباشد.
2. با وجود تمام اجزاء علت تامه و فقد موانع، وجود معلول ضروری خواهد بود؛ زیرا وجود نیافتن آن بهمعنای احتیاج داشتن به چیز دیگر یا رفع مانع موجود است و فرض این است كه همهٔ نیازمندیهای معلول تأمین شده و مانعی هم وجود ندارد.
3. این قاعده منافاتی با اختیار فاعل ندارد؛ زیرا ارادهٔ فاعل از اجزاء علت تامه برای فعل اختیاری است.
4. مجموع این دو قاعده را كه حاكی از ضرورت وجود هریك از علت و معلول نسبت به دیگری (وجوب بالقیاس) است، میتوان قاعدهٔ تلازم علت و معلول نامید.
5. از قاعدهٔ مزبور، قاعدهٔ دیگری استنباط میشود كه مخصوص علت و معلولهای زمانی است، و میتوان آن را قاعدهٔ تقارن یا همزمانی علت و معلول نامید، و مفادش این است كه فاصلهٔ زمانی بین علت تامهٔ زماندار و معلول آن امكان ندارد، چنانكه تقدم زمانی معلول بر علت هم محال است.
6. بنابراین تقارن، از لوازم علل تامهٔ زماندار و معلولهای آنهاست، ولی اختصاصی به آنها ندارد؛ زیرا معلولهای علت واحده هم لزوماً همزمان هستند. پس نسبت بین موارد تقارن با موارد علیت، عموم و خصوص من وجه است.
7. وجود علت قبل از تحقق معلول، فقط در موارد علل ناقصه زماندار ممكن است، و بههمین معنا میتوان آنها را «متعاقب» نامید، ولی در علل مجرده، بیمعنا و در علل تامه، غیرممكن است. از سوی دیگری تعاقب، در غیر علت و معلول هم تحقق مییابد، پس نسبت بین موارد تعاقب و موارد علیت هم عموم و خصوص من وجه است.
8. با توجه به نسبتی كه بین موارد تعاقب و تقارن و موارد علیت وجود دارد، نمیتوان آنها را از خواص علت و معلول دانست و علیت را با یكی از آنها یا مجموع آنها تعریف كرد.
9. معلول تا آخرین لحظهٔ وجود نیازمند به علت تامه است؛ زیرا ملاك نیاز (امكان ماهوی بنابر قول به اصالت ماهیت، و فقر وجودی بنابر قول به اصالت وجود) لازمهٔ ذاتی آن است و از آن جداشدنی نیست، ولی بعضی از متكلمین كه ملاك نیاز معلول را به علت، حدوث و یا مجموع امكان و حدوث دانستهاند، معتقد شدهاند كه معلول در بقایش نیازی به علت ندارد و شواهدی از قبیل باقی ماندن فرزند بعد از مرگ پدر برای قول خودشان آوردهاند.
10. مبنای این قول در درس بیست و دوم ابطال شده است، و اما دربارهٔ مثالهایی كه به آنها تمسك كردهاند باید گفت عللی كه در این موارد قبل از معلول از بین میروند، علتهای معد و بالعرض هستند كه از اجزاء علت تامه بهشمار نمیروند.
پرسش
1. معنای وجوب بالقیاس علت نسبت به معلول و بالعكس چیست؟
2. آیا معلول نسبت به علت ناقصه هم وجوب بالقیاس دارد؟
3. آیا علت ناقصه نسبت به معلول، وجوب بالقیاس دارد؟
4. با توجه به قاعدهٔ تلازم علت و معلول، وقوع معجزات و كرامات را چگونه باید تفسیر كرد؟
5. اختیاری بودن فعل چگونه با ضرورت معلول نسبت به علت سازگار است؟
6. لزوم تقارن علت و معلول را ثابت كنید.
7. در چه مواردی تقدم زمانی علت بر معلول ممكن است؟
8. آیا تقدم معلول بر علت در هیچ موردی امكانپذیر هست؟
9. چرا نمیتوان تقارن یا تعاقب را از خواص علت و معلول بهحساب آورد؟
10. به چه دلیل بقاء معلول هم نیازمند به علت است؟
11. دلیل فلاسفهٔ پیشین را بر اینكه ملاك نیاز معلول، امكان ماهوی است بیان و نقادی كنید.
12. توضیح دهید كه مرگ پدر قبل از فرزند، یا نابود شدن محرك قبل از پایان یافتن حركت، منافاتی با نیازمندی معلول به علت تامه تا آخرین لحظهٔ وجودش ندارد.