درس سى و هفتم
تدبیرات و تقدیرات الهى و نقش
اعتقاد و باور راستین
تسلیم در برابر حق، عامل برطرف شدن نگرانىها
نگرشى به قضا و قدر
مقام یقین و مراتب آن
اولیاء خدا و رضا به تقدیرات الهى
نگرشى به مقام صبر و اهمیّت آن
نقش مقدّم داشتن خواست خداوند بر خواست خود
تدبیرات و تقدیرات الهى و نقش اعتقاد و باور راستین
«یا أَباذَرٍّ؛ یَقُولُ اللّهُ جَلَّ ثَناؤُهُ وَعِزَّتى وَجَلالى لایُؤْثِرُ عَبْدى هَواىَ عَلى هَواهُ إِلاّ جَعَلْتُ غِناهُ فى نَفْسِهِ وَهُمُومَهُ فى اخِرَتِهِ وَضَمَّنْتُ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ رِزْقَهُ وَكَفَفْتُ عَلَیْهِ ضَیْعَتَهُ وَكُنْتُ لَهُ مِنْ وَراءِ تِجارَةِ كُلِّ تاجِر.
یا أَباذَرٍّ؛ لَوْ أَنَّ ابْنَ ادَمَ فَرَّ مِنْ رِزْقِهِ كَما یَفِرُّ مِنَالْمَوْتِ لاََدْرَكَهُ رِزْقُهُ كَما یُدْرِكُهُ الْمَوْتُ.»
در این چند جلسه محور بحث تقوا بود و بیان شد، اگر كسى باتقوا باشد نباید نگران روزى خود باشد، چون خداوند متعال راههایى را فراروى او قرار مىدهد تا مشكلاتش را برطرف سازد و وقتى در تنگنا و بنبست قرار گرفت، خداوند راه نجاتى برایش قرار مىدهد و روزىاش را از راهى كه گمان نمىبرد مىرساند. در واقع در بخشهاى گذشته پندهاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به ابوذر، ارتباط تقوا با روزى مطرح گشت، چون انسان خواهان روزى حلال و پاكیزه و وسیع است، حال اگر پى برد كه تقوا موجب گشایش و وسعت روزى مىشود، در او انگیزهاى براى كسب تقوا پدید مىآید.
تسلیم در برابر حق، عامل برطرفشدن نگرانىها
سؤالى كه مطرح مىشود این است كه مؤمن چقدر باید نگران روزىاش باشد، چقدر باید به فكر توسعه زندگى خویش باشد و فكر این باشد كه روزىاش را چگونه و از چه راهى بهدست آورد؟ شكى نیست كه انسان در زندگى خود نیازهایى دارد كه اگر برآورده نشوند ادامه زندگى برایش ممكن نیست. روزى از جمله چیزهایى است كه ادامه زندگى بر آن
توقف دارد، بالطبع كسى كه به زندگىاش علاقه دارد نگران روزىاش نیز هست. چنانكه پیشتر نیز گفتهایم، روزى اختصاص به خوراك ندارد، بلكه همه نعمتهاى مادى و معنوى كه خدواند در این دنیا به انسان مىدهد روزى است: پوشاك، خانه، همسر، استاد و علم نیز روزى هستند.
با این دید وسیع كه ما روزى را دربرگیرنده همه نعمتهاى مادى و معنوى مىدانیم و نیز اطمینان داریم كه هر كسى ناچار به كسب روزى است، طبیعى است كه هر كس باید نگران روزىاش باشد؛ اما میزان نگرانى افراد بسته به مراتب معرفت و ایمان آنهاست. یعنى همانطور كه ایمان و معرفت افراد یكسان نیست، نگرانى آنها نیز در یك حد نیست و هر چه برایمان و شناختشان افزوده گردد از نگرانىشان كاسته مىشود، تا آنجا كه به تعبیر برخى از بزرگان عدهاى از اولیاى خداوند به مرتبهاى از معرفت مىرسند كه اصلا به فكر خود نیستند و مقام تسلیمى كه در آیات قرآن ذكر شده ناظر به آن مرتبه است. خداوند مىفرماید:
«فَلاَ وَ رَبِّكَ لاَیُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَكِّمُوكَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَیَجِدُوا فِى أَنْفُسِهِمْ حَرَجَاً مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً.»(1)
نه چنین است قسم به خداى تو، اینان (منافقان) ایمان حقیقى نمىآورند، مگر آنكه در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاكم قرار دهند و حكمى كه (به سود و یا زیان آنها باشد) كنى اعتراضى در دل به آن نداشته باشند و از دل و جان كاملا تسلیم باشند.
انسان در مقام تسلیم به مرحلهاى مىرسد كه كاملا تسلیم خداوند مىگردد و براى خود چیزى نمىخواهد و خواستههاى خود را فراموش مىكند و تنها به آنچه خداوند مىخواهد توجه دارد و اگر انسان به این مرتبه رسید، از نگرانىها رها مىگردد و امر بر او آسان مىشود:
«أَوْحَى اللّهُ تَعالى إِلى داوُدَ: یا داوُدُ، تُریدُ وَأُریدُ وَإِنَّما یَكُونُ ما أُریدُ فَإِنْ أَسْلَمْتَ لِما
1. نساء / 65.
أُریدُ یَكْفیكَ ما تُریدُ وَإِنْ لَمْتُسْلِمْ لِما أُریدُ أَتْعَبْتُكَ فیما تُریدُ ثُمَّ لایَكُونُ إِلاّ ما أُریدُ.»(1)
خداوند متعال به حضرت داوود وحى كرد كه اى داوود، تو چیزى مىخواهى و اراده مىكنى و من نیز چیزى مىخواهم و آنچه من مىخواهم واقع مىشود، پس اگر در برابر خواست من تسلیم گشتى به آنچه مىخواهى مىرسى و اگر در برابر خواست من تسلیم نشدى در رسیدن به آنچه مىخواهى تو را به رنج مىاندازم و سپس واقع نمىشود مگر آنچه من مىخواهم.
برخى مقام تسلیم را بالاتر از مقام رضا مىدانند، چون معتقدند در مقام رضا انسان آنچه را خداوند انجام مىدهد موافق خواست خود مىیابد؛ بنابراین به طبع خود نظر دارد. اما در مقام تسلیم، طبع و آنچه را مخالف و یا موافق آن است به خداوند وا مىنهد و نیز آن را فوق مرتبه توكل مىدانند، چراكه توكل عبارت است از اعتماد بر خداوند در امور زندگى و خداوند را به عنوان وكیل خود برگزیدن، بنابراین بنده هنوز به خودش تعلق دارد؛ ولى در مرتبه تسلیم از همه امور مربوط به خویش دست مىكشد و همه را به خداوند وامىگذارد.(2)
خداوند در دعوت مؤمنان به مقام تسلیم مىفرماید:
«یَا أَیُّهَاالَّذینَ امَنُوا ادْخُلُوا فِى السِّلْمِ كَافَّةً وَلاَتَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوُّ مُبِینٌ.»(3)
اى اهل ایمان همه در برابر خداوند متعال تسلیم گردید و از وسوسههاى شیطان پیروى نكنید، همانا او دشمن آشكار شماست.
مرحوم علامه طباطبایى(رحمه الله) در ذیل این آیه مىفرمایند: كلمات «سلم» و «اسلام» و «تسلیم» هر سه به یك معناست و كلمه «كافة» مانند كلمه «جمیعاً» تأكید را افاده مىكند و چون در آیه خطاب به مؤمنان است و آنان مأمور شدهاند كه داخل در سلم شوند، پس در نتیجه امر در آیه مربوط به همگى و به یك یك افراد جامعه است. پس هم بر یك یك افراد
1. بحارالانوار، ج 82 ، ص 36.
2. جامع السعادت، ج 3، ص 211 ـ 212.
3. بقره / 208.
واجب است و هم بر جمیع كه در دین خداوند چون و چرا نكنند و تسلیم امر خداوند و رسول او گردند. همچنین از آنجا كه خطاب به خصوص مؤمنان شده، آن سلمى كه مؤمنان به آن دعوت شدهاند به معناى تسلیم گشتن در برابر خداوند و رسول اوست. پس سلمى كه بدان دعوت شدهاند عبارت است از تسلیمشدن در برابر خداوند پس از ایمان به او. بنابراین بر مؤمنان واجب است تسلیم خداوند شوند و براى خود صلاحدید و استبداد در رأى قائل نباشند و به غیر آن طریقى كه خداوند و رسول او بیان كردهاند، طریق دیگرى برنگزینند كه هیچ قومى هلاك نشد مگر به جهت اینكه راه خداوند را رها كرده، راه هواى نفس را پیمود؛ راهى كه هیچ دلیلى از ناحیه خداوند بر آن نداشتند.(1)
آرى كسانى كه به مقام تسلیم دست یافتهاند، از خود خواستهاى ندارند و خواسته آنان خواسته خداوند است. دیگر در این فكر نیستند كه روزىشان چگونه و از چه راهى تأمین مىگردد. آنها در این اندیشهاند كه چگونه خداوند را بندگى كنند كه بیشتر راضى گردد. مسلماً این گروه به نجات و سعادت مىرسند، چون امام صادق(علیه السلام)فرمودند:
«كُلُّ مَنْ تَمَسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى فَهُوَ ناج»
كسى كه به ریسمان محكم الهى چنگ زند نجات یافته است.
وقتى از معصوم سؤال شد، چنگ زدن به ریسمان محكم الهى به چه معناست: فرمودند: آن تسلیم در برابر خداوند است.(2)
شكى نیست كه تصور مقام تسلیم براى ما دشوار است. ما ناتوان از درك این معنا هستیم كه چگونه انسان مىتواند به مرحلهاى از شناخت و معرفت برسد كه خود را فراموش كند و تنها نظر به خواست خداوند متعال داشته باشد؛ اما نمىتوانیم این مقام را انكار كنیم و به یقین مىدانیم كه بندگان خاص خداوند به این مرحله كه مقام تسلیم و تفویض است رسیدهاند.
1. المیزان (دارالكتب الاسلامیه) ج 2، ص 103.
2. بحارالانوار، ج 2، ص 204.
نگرشى به قضا و قدر
گذشته از كسانى كه به مقام تسلیم رسیدهاند، عدهاى به مراتب پایینتر از آن مقام دست یافتهاند كه از جمله آنها كسانى هستند كه به مرتبه «علمالیقین» رسیدهاند و مىدانند همه حوادث این عالم از كوچك و بزرگ داراى نظام تثبیت شدهاى است كه توسط خداوند متعال تقدیر شده است و گذشته از تقدیر، به مرتبه قضاى حتمى نیز رسیده است. یعنى غیر از تقدیراتى كه توسط خداوند رقم مىخورد و قابل تغییر است، همه امور به مرحله قضاى حتمى نیز رسیدهاند كه تغییرى در آن پدید نمىآید.
قضا به معناى حكم و قطع و فیصله دادن است و قدر به معناى اندازه و تعیین حدّ است. حوادث جهان از آن جهت كه وقوع آنها در علم و مشیت الهى قطعیت یافته، مقضىّ به قضاء الهى است و از آن جهت كه حدود و اندازه و موقعیت زمانى و مكانى آنها معین شده است مقدّر به تقدیر الهى است.
لازم به ذكر است كه گاه از قضا و قدر تفسیر روشن و صحیحى ارائه نمىگردد و ابهامهایى در آن وجود دارد و بسیارى گمان مىكنند كه قضا و قدر مساوى با جبر است. اجمالا باید عرض كنیم كه مسأله جبر ربطى به قضا و قدر ندارد و اعتقاد به قضا و قدر بدین معنا نیست كه انسان وظایفش را رها كند و خیال كند همه چیز از پیش تعیین شده است و او تكلیفى ندارد. ما معتقدیم كه اصل علیت عمومى و نظام اسباب و مسببات بر جهان و همه وقایع و حوادث حكمفرماست و هر حادثى ضرورت، وجوب و قطعیت وجود و نیز شكل و خصوصیت مكانى و زمانى و سایر خصوصیات وجود خود را از علل خود كسب كرده است و از جمله اسباب و علل، اراده خود شخص است و وقتى قضا و قدر مستلزم جبر است كه خود بشر و اراده او را در كار دخیل ندانیم و قضا و قدر را جانشین قوه، نیرو و اراده بشر بدانیم. در واقع، یعنى قضا و قدر الهى چیزى جز سرچشمه گرفتن نظام سبب و مسببى جهان از علم و اراده الهى نیست كه البته اراده و انتخاب انسان نیز از جمله اسباب و علل است. بنابراین اعتقاد به قضا و قدر با تكلیف انسان منافات ندارد.
از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) سؤال شد حرزهایى كه به عنوان استشفاء مورد استفاده قرار مىگیرد، آیا مىتواند جلوى قدر الهى را بگیرد؛ حضرت در جواب فرمودند: «اِنَّها مَنْ قَدَرِ اللّهِ»(1) خود اینها از قدر الهى است. (یعنى تأثیر آنها در جلوگیرى از بیمارى نیز به قضا و قدر الهى است.)
حضرت على(علیه السلام) در سایه دیوار كجى نشسته بود و سپس از آنجا حركت كرد و در زیر سایه دیوار دیگرى نشست، به آن حضرت گفته شد:
«یا أَمیرَالْمُؤْمِنِینَ أَتَفِرُّ مِنْ قَضاءِ اللّهِ؟ فَقالَ: أُفِرُّ مِنْ قَضاءِ اللّهِ إِلى قَدَرِاللّهِ»(2)
اى امیرمؤمنین، آیا از قضاء الهى فرار مىكنى؟ حضرت در جواب فرمود: از قضاء الهى به قدر الهى پناه مىبرم.
یعنى از نوعى قضا و قدر به نوعى دیگر از قضا و قدر پناه مىبرم: اگر بنشینم و دیوار بر سرم خراب شود، محكوم قضا و قدر الهى گردیدهام، زیرا در جریان علل و اسباب اگر انسانى در زیر دیوار شكسته بنشیند آن دیوار بر سرش خراب مىشود و صدمه مىبیند و این خود قضا و قدر الهى است و اگر خود را به كنارى بكشد، از خطر آن مصون مىماند؛ این نیز قضا و قدر الهى است.
مطلبى كه لازم است مورد توجّه قرار گیرد اینست كه اسباب و علل، منحصر به اسباب مادّى و عادى نیست و غیر از آنچه ما از اسباب پدیدهها مىشناسیم اسباب معنوى و غیر عادى وجود دارد. از جمله دعا یكى از علل این جهان است كه در سرنوشت انسان مؤثر است. به عبارت دیگر، دعا یكى از حلقههاى زنجیره قضا و قدر است كه در پدید آوردن حادثهاى مىتواند مؤثر باشد و یا جلو قضا و قدرى را بگیرد؛ از این رو فرمودهاند:
«الدُّعا یَرُّدُ الْقَضاءَ وَلَوْ اُبْرِمَ إِبْراماً»(3) دعا قضا را برمىگرداند هرچند آن قضا محكم شده باشد.
اینگونه احادیث ناظر به نظام كلى عالم و مجموع علل و اسباب، اعم از مادى و معنوى
1. بحارالانوار، ج 5، ص 87.
2. توحید صدوق (مؤسسه النشر الاسلامى) ص 369.
3. سفینة البحار(دار التعاریف لمطبوعات)، ج 1، ص 446، ماده دعا.
است. ناظر به مواردى است كه علل و اسباب معنوى، علل و اسباب مادى را تحتالشعاع قرار مىدهند. كسى كه تنها علل مادى و محسوس را مىبیند خیال مىكند، سبب منحصر به همین چیزهاست؛ نمىداند كه هزاران علل و اسباب دیگر نیز ممكن است به حكم قضا و قدر الهى در كار باشند و آنگاه كه آن علل و اسباب پا به میان گذاشتند، اسباب و علل مادى تحتالشعاع قرار مىگیرند و بىاثر مىگردند:
«وَإِذْ یُرِیكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِى أَعْیُنِكُمْ قَلِیلا وَیُقَلِّلُكُمْ فِى أَعْیُنِهِمْ لِیَقْضِىَ اللَّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولا وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الاُْمُورُ.»(1)
یادآور زمانى كه با دشمنان روبرو شدید و خداوند آنان را در چشم شما كم جلوه داد (تا دلتان قوى گردد) و شما را نیز در چشم دشمن كم نمود (تا از همه توان خود بهره نبرد) تا خداوند آنچه را در قضاى حتمى خود مقرر ساخته اجرا كند (تا بدانید كار به دست خداست) و امور به او برمىگردد.
چنانكه گفتیم عدهاى به مرحلهاى از معرفت و یقین رسیدهاند مىدانند عالم بر اساس نظام دقیق و حسابشدهاى توسط خداوند اداره مىشود و هر رخدادى و تحقق هر حادثه بر اساس قضا و قدر الهى است و او مىداند كه همه چیز از جمله روزى، توسط خداوند مقدر مىگردد و هرچه را خداوند مقدر سازد، انسان از آن محروم نمىگردد و بدان دست مىیابد و چیزى كه در قضاء الهى رقم نخورده و مقرر نگشته است تحقق نمىیابد و انسان به آن نمىرسد. البته چنانكه گفتیم اعتقاد به وجود این نظام دقیق و حكیمانه با اعتقاد به تكلیف منافاتى ندارد.
انسان مىتواند به قضا و قدر و توحید افعالى معتقد گردد، بدون اینكه به جبرگرایى و یا تنبلى مبتلا گردد و در خانه بنشیند و بگوید حال كه هر چیزى توسط خداوند مقدر مىگردد، كارى از ما ساخته نیست. بلكه بر اساس معارف الهى اعتقاد به قضا و قدر و توحید افعالى و مسائلى از این قبیل، منافاتى با لزوم تلاش و فعالیت و انجام وظایف فردى و اجتماعى، در
1. انفال / 44.
زمینه مسائل مادى و معنوى، ندارد. بهر حال، اگر كسى به این حد از معرفت و یقین رسید، دیگر دغدغه نخواهد داشت.
مقام یقین و مراتب آن
اكنون كه از مقام یقین سخن گفته شد، جا دارد اشارهاى گذرا به تعریف مقام یقین و مراتب آن داشته باشیم:
یقین اعتقادى است ثابت و مطابق با واقع كه قابل زوال نیست و مایه آرامش انسان است. شكى نیست كه یقین فوق معرفت و باور معمولى است و شریفترین و والاترین فضیلت انسانى است كه كمتر كسى بدان دست یافته است و سرمایه بزرگى است كه هر كس به آن رسد، به سعادت بزرگى نائل گشته است. كسى كه به مقام یقین رسیده است به غیر خداوند متعال توجه ندارد و تنها به خداوند توكل مىكند و غیر او را منشأ اثر نمىبیند، در واقع یقین پس از مراحل اسلام، ایمان و تقوا حاصل مىشود؛ چنانكه امام رضا(علیه السلام)مىفرمایند:
«ألاِْیمانُ فَوْقَ الاِْسْلامِ بِدَرَجَة وَالتَّقْوى فَوْقَ الاِْیمانِ بِدَرَجَة وَالْیَقینُ فَوْقَ التَّقْوى بِدَرَجَة وَما قُسِمَ فِىالنّاسِ شَىْءٌ أَقَلُّ مِنَالْیَقینِ»(1)
ایمان یك درجه از اسلام بالاتر است و تقوا یك درجه از ایمان بالاتر است و یقین یك درجه از تقوا بالاتر است و میان بندگان خدا چیزى كمتر از یقین تقسیم نشده است.
امام صادق(علیه السلام) مىفرمایند:
«پیامبر(صلى الله علیه وآله) نماز صبح را با مردم خواند، آنگاه در مسجد چشمش به جوانى افتاد كه چرت مىزد و سرش به زیر افكنده مىشد. رنگش زرد بود و جسمش لاغر و چشمهایش به گودى فرو رفته بود. به او فرمود: اى جوان، چگونه صبح كردى؟
1. اصول كافى، ج 3، ص 87.
عرض كرد: اى رسول خدا، با یقین گشتم! پیامبر از سخنش در شگفت شد و فرمود: براى هر یقینى حقیقتى است، حقیقت یقین تو چیست؟ عرض كرد: یا رسول الله، حقیقت یقینم اندوهگینم ساخته، شبها(براى عبادت) بیدارم نگاهداشته است و روزها به تشنگى(روزه دارى) وادارم كرده، نسبت به مظاهر زندگى بىرغبت شدهام. گویا مىنگرم كه عرش خداوند براى حساب آماده شده است و مردم محشور گشتهاند و من نیز در میان آنهایم. گویا اهل بهشت را مىنگرم كه در بهشت متنعمند و به یكدیگر سرگرم و بر تختها تكیه زدهاند. گویا اهل جهنم را مىبینم كه در جهنم معذبند و ناله مىكنند و كمك مىخواهند. گویا اكنون صداى وحشتناك جهنم را مىشنوم كه در گوشم طنین انداز است.
آنگاه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به اصحابش فرمود: این بندهاى است كه خداوند دلش را با ایمان نورانى گردانیده است. سپس به آن جوان فرمود: بر این حالى كه دارى ثابت باش و آن را از دست مده. آنگاه جوان فرمود: اى رسول خدا، از خداوند بخواه شهادت در راهش را در ركابت روزىام كند. رسول خدا(صلى الله علیه وآله)براى او دعا فرمود و چندى نگذشت كه او در جنگى همراه پیامبر بیرون رفت و بعد از 9 نفر شهید گشت و او دهمین شهید بود.»(1)
یقین داراى سه مرتبه به نام 1. علم الیقین 2. عین الیقین 3. حق الیقین است كه در قرآن به هر سه مرتبه تصریح شده است:
«كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقینِ»(2)
به حق اگر به یقین مىدانستید (چه حادثه بزرگى در پیش دارید) دوزخ را مشاهده مىكردید و سپس به چشم بصیرت و یقین آن را مىنگریستید.
«إِنَّ هَذَا لَهُوَ حَقُّ الْیَقِینِ»(3)
این (وعده جهنم) البته یقینى و حقیقت است.
1. علم الیقین: عبارت است از اعتقاد ثابت و یقین مطابق با واقع كه از راه استدلال به
1. اصول كافى، ج 3، ص 89.
2. تكاثر / 5 ـ 7.
3. واقعه / 95.
لوازم و ملزومات حاصل مىگردد، مثل یقین به وجود آتش از راه مشاهده دود.(1)
خداوند در قرآن مىفرماید:
«سَنُرِیهِمْ ایَاتِنَا فِى الاْفَاقِ وَ فِى أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوْ لَمْ یَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْء شَهِیدٌ.»(2)
به زودى نشانههاى قدرت خود را در آفاق و در نفسهایشان به ایشان مىنمایانیم تا بر آنان روشن گردد كه خداوند حق است، آیا براى گواهى بر حقانیت پروردگارت كفایت نمىكند، اینكه او بر هر چیزى گواه است.
در این آیه از راه آیات آفاقى و انفسى بر وجود خداوند استدلال شده است.
2. عین الیقین: عبارت است از اعتقاداتى كه از راه دیدن و مشاهده مطلوب با چشم بصیرت حاصل مىگردد. این دیدار، در روشنى و جلا، از مشاهده با چشم بیرونى قوىتر است.(3)
در اشاره به این مرتبه در توحید صدوق آمده است:
«جاءَ حِبْرٌ إِلَى أَمیرِالْمُؤْمِنِین(علیه السلام) فَقالَ: یا أَمیرَالْمُؤْمِنِینَ، هَلْ رَأَیْتَ رَبَّكَ حینَ عَبَدْتَهُ؟ فَقالَ: وَیْلَكَ ، ما كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ. قالَ: وَكَیْفَ رَأَیْتَهُ؟ قالَ: وَیْلَكَ، لاْتُدْرِكُهُ الْعُیُونُ فى مُشاهَدَةِ الاَْبْصارِ وَلكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الاِْیمانِ.»(4)
یكى از دانشمندان اهل كتاب نزد امیرالمؤمنین آمد و گفت: اى امیرمؤمنان، آیا به هنگام عبادت پروردگارت را دیدهاى. على(علیه السلام) در جواب فرمودند: واى بر تو، من پروردگارى را كه ندیده باشم عبادت نمىكنم. وى گفت: چگونه خداوند را دیدهاى؟ در جواب فرمودند: واى بر تو، چشمان در مشاهده خود او را درك نمىكنند (خداوند با چشم ظاهر دیده نمىشود) بلكه (چشم بصیرت و) قلبهاى داراى ایمان حقیقى و راسخ او را دیدهاند.
1. جامع السعادت، ج 1، ص 123.
2. فصلت / 53.
3. جامع السعادت، ج 1، ص 124.
4. توحید صدوق (موسسةالنشر الاسلامى)، ص 109.
3. حق الیقین: اعتقاد جازمى است كه از راه یافتن خود شىء و حصول ارتباط حقیقى با آن بدست مىآید، به گونهاى كه صاحب یقین با چشم بصیرت و درونى خویش، فیضان نور از جانب او را مشاهده كند. نتیجه این مرتبه، فناى فىاللّه و محوشدن در محبت و عشق اوست، چندان كه براى خود استقلالى و حصولى نمىبیند؛ مانند داخل شدن در آتش و سوختن در آن.(1)
در حدیث قدسى آمده است:
«... وَما یَتَقَرَّبُ إِلَىَّ عَبْدٌ مِنْ عِبادى بشَىْء أَحَبَّ إِلَىَّ مِمّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَإِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَىَّ بِالنّافِلَةِ حَتّى أُحِبَّهُ فَإِذا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ الَّذى یَسْمَعُ بِهِ وَبَصَرَهُ الَّذى یُبْصِرُ بِهِ وَلِسانَهُ الَّذى یَنْطِقُ بِهِ وَیَدَهُ الَّذى یَبْطِشُ بِها ...»(2)
بندهام به چیزى محبوبتر از آنچه بر او واجب كردهام به من نزدیك نمىشود و او با نافله به من نزدیك مىشود تا آنكه دوستش بدارم، وقتى كه دوستش داشتم گوشش مىشوم كه بدان مىشنود و چشمش مىشوم كه بدان مىبیند و زبانش مىشوم كه بدان سخن مىگوید و دستش مىشوم كه بدان برگیرد.
امام سجاد(علیه السلام) در دعاى ابوحمزه ثمالى مىفرماید:
«أَللّهُمَّ إِنّى أَسْئَلُكَ ایماناً تُباشِرُ بِهِ قَلْبى وَیَقیناً صادِقاً حَتّى أَعْلَمَ أَنَّهُ لَنْ یُصیبَنى إِلاّ ما كَتَبْتَ وَرَضِنّى مِنَالْعَیْشِ بِما قَسَمْتَ لى یا أَرْحَمَالرّاحِمینَ.»
خدایا، از تو مىطلبم ایمانى را كه دلم را با آن همراه سازى (یعنى ایمان باطنى و قلبى نه ایمان سطحى و زبانى) و مرا بر اعتقادى ثابت و محكم بدار تا آنكه به یقین راستین دریابم كه به من نمىرسد جز آنچه تو برایم نوشتهاى و ثبت كردهاى و راضى و خوشنود گردان مرا به آنچه نصیبم فرمودى (به همان زندگى كه تقدیرم كردى) اى رحم كنندهترین رحمكنندگان.
1. جامع السعادات، ج 1، ص 124.
2. اصول كافى، ج 3، ص 54.
امام از خداوند متعال ایمانى واقعى، ثابت و پایدار كه به مرتبه یقین رسیده باشد مىطلبد و در واقع آخرین حد ایمان را درخواست مىكند، چه اینكه بعد از آن مىفرماید: «ویقیناً صادقا...» یقین صادقى كه امام از خداوند مىخواهد مهمترین عنایت و موهبت الهى است، در پرتو یقین صادق و حقالیقین، اعتقاد قلبىاى براى انسان حاصل مىشود كه هیچ قدرتى بجز قدرت پروردگار را بر عالم حكمفرما نمىبیند و همه امور را مستند به ذات اقدس خداوند مىبیند و پیوسته خود را در محضر خداوند حاضر مىبیند و مواظب است كه كردار ناشایست از او سرنزند و برخلاف رضاى او عمل نكند.
در روایات مرتبه یقین به عنوان یكى از بزرگترین نعمتها و مواهب الهى براى انسان ذكر شده است و چنانكه قبلا نقل گردید، امام رضا(علیه السلام) فرمودند: هیچ چیز در بین انسانها كمتر از یقین تقسیم نشده است، یعنى بسیار كمند كسانى كه به مرتبه یقین رسیدهاند.
على(علیه السلام) مىفرمایند:
«لایَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الاِْیمانِ حَتّى یَعْلَمَ أَنَّ ما أَصابَهُ لَمْیَكُنْ لِیُخْطِئَهُ وَ أَنَّ ما أَخْطَأَهُ لَمْ یَكُنْ لِیُصیبَهُ وَأَنَّ الضّارَّ النّافِعَ هُوَاللّهُ عَزَّوَجَلَّ.»(1)
هیچ بندهاى مزه ایمان را نمىچشد تا آنكه بداند آنچه به او رسیده از او نمىگذشت و آنچه از او گذشته به او نمىرسید و اینكه زیانبخش و سود رسان تنها خداوند عزوجل است.
اگر انسان به این حد از یقین و معرفت عالى برسد كه یقین كند هر مصیبت و گرفتارى و هر خیرى كه به او رسیده، امكان نداشت كه به او نرسد و هر چه به او نرسیده، رسیدنى نبود، در درون خود آسایش و آرامش خاصى را احساس مىكند و شیرینى ایمان را در مىیابد. كسى كه به این حد از معرفت برسد، گرچه طالب لذایذ مادى و معنوى است، ولى مىداند هر چیزى داراى حساب است و بر اساس نظام معینى به او مىرسد و چنین نیست كه هرچه بخواهد به او برسد و هر چه نخواهد از او بازداشته شود. بسیارى از چیزهایى كه انسان
1. اصول كافى، ج 3، ص 97.
نمىخواهد، بر اساس مصلحت خداوند بر او مقدر گشته است و بالعكس چه بسا چیزهایى كه ما مىخواهیم، ولى مصلحت الهى ایجاب نمىكند كه به ما برسد و هرچه تلاش كنیم به آن نمىرسیم.
اولیاء خدا و رضا به تقدیرات الهى
با رسیدن به یقین انسان از خواستههاى خود در مىگذرد و به خواست خداوند چشم مىدوزد و از آن پس وقت خود را صرف اندیشیدن به خواستهها و آرزوهاى دستنیافتنى نمىكند و تنها به انجام وظایف و تكالیف خود همّت مىگمارد. او در این اندیشه است كه خداوند از او چه مىخواهد و به هر چه براى او مقدر شده است راضى است. اهل یقین علاوه بر اینكه مىدانند هرچه براى آنان مقدر شده به آنها مىرسد، مىدانند خیرشان در مقدرات الهى است. یعنى به نظام احسن آگاهند و مىدانند هرچه خداوند تقدیر فرموده بهترین است و آن تقدیر شده الهى، جزئى از نظام كلى عالم است كه آن بهترین نظام است و آن پدیده خاص با توجه به اسباب، شرایط و زمینههاى خاص خود بهتر از آنچه هست پدید نمىآمد، بله كسانى كه به این حد از معرفت رسیدهاند، علاوه بر اینكه یقین دارند هرچه خداوند بخواهد به آنان مىرسد، خوشحال نیز هستند و نگرانى ندارند: اگر مصیبتى رخ دهد خرسندند و با روى گشاده از آن استقبال مىكنند، چون مىدانند خیرشان در چیزى است كه پیش آمده؛ این مقام رضاست.
مقام رضا از آن كسانى است كه معتقدند همه تقدیرات الهى به نفع بندگان است، در این معنا روایات فراوانى وارد شده، از جمله امام صادق(علیه السلام)مىفرمایند:
«عَجِبْتُ لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ لایَقْضِى اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ قَضاءً إِلاّ كانَ خَیْراً لَهُ وَإِنْ قُرِضَ بِالْمَقاریضِ كانَ خَیْراً لَهُ وَإِنْ مَلِكَ مَشارِقَ الاَْرْضِ وَمَغارِبَها كانَ خَیْراً لَهُ.»(1)
در شگفتم از مسلمانى كه خداوند عزوجل برایش سرنوشتى معین نكند جز آنكه خیر او باشد، اگر بدنش با قیچى تكه تكه شود خیر اوست و اگر همه خاور و باختر زمین را مالك شود خیر اوست.
1. اصول كافى، ج 3، ص 102.
امام مىفرمایند همه تقدیراتى كه خداوند براى مؤمن دارد خیرند، چه در ظاهر خوشایند باشند و چه ناخوشایند. جریان ناخوشایندى كه برایش پیش آمده، یا به صلاح دنیاى اوست و یا به صلاح آخرتش. كسى كه چنین معرفتى پیدا كند، از آنچه پیش مىآید خوشنود است و چون در مقام بندگى كوتاهى نكرده، وظیفهاش را انجام داده است، نگرانى ندارد و از اینكه روزىاش كم و یا زیاد شود و یا اینكه چه پیش مىآید هراس ندارد، او كارش را به خداوند واگذارده، در پى اطاعت و بندگى است و از ته دل مىداند آنچه رخ مىدهد خیر است و او جز آن، چیز دیگرى نمىخواهد.
او با خوشبینى به همه حوادث و رخدادها نگاه مىكند و به مصائب و گرفتارىها رضا مىدهد: اگر در زندان گرفتار شود گلهاى ندارد، به تعبیر روایت حتى اگر بدنش را با قیچى ریز ریز كنند، خوشحال است چون خیر خود را در آن مىبیند. ما در دوران انقلاب و جنگ افرادى را دیدیم كه از آنچه برایشان پیش مىآمد با روى گشاده استقبال مىكردند، پشت جبهه پدر، مادر، برادر، خواهر و همسران شهیدى بودند كه جنازه قطعه قطعه شده، یا سوخته عزیزشان را نزد آنان مىآوردند، اما آنان با چهرهاى شاد، به پاس افتخارى كه نصیبشان گشته بود خداوند را شكر مىكردند!
رضاى به تقدیرات الهى و دلخوش بودن به آنچه پیش مىآید، به گفتن آسان است، اما تحقّق آن بسیار مشكل است. درك این معنا بسیار دشوار است كه چگونه برخى از بندگان خاص خداوند به مقامى مىرسند كه دغدغهاى از آنچه پیش آمده و مىآید ندارند، برایشان مهم نیست كه فردا چه مىشود، روزىشان مىرسد، یا نه. اگر عزیزش به جبهه رفته، نگران كشته شدنش نیست و یا اگر خود با خیل فدائیان راه حق در جبهه بسر مىبرد، نگران خانه و كاشانهاش نیست؛ چون كسى كه جانش و هستىاش را در كف گرفته، آماده شهادت است، نمىتواند به فكر خانه و كاشانه خود باشد. چه شایسته است كه اگر این دلدادگان جمال یار جان به سلامت بردند و به دیار خود برگشتند، همان روحیات و خصایص والاى معنوى را حفظ كنند و همواره درس فداكارى و رضا در برابر قضاى الهى و تسلیم را به دیگران بدهند
و ورد زبانشان این باشد كه:
گر درد دهد به ما و گر راحت دوست *** از دوست هرآنچه آید نیكوست
ما را نبود نظر به نیكى و بدى *** مقصود رضا و خوشنودى اوست.
مرحوم ملامهدى نراقى مىفرماید: رضا به قضاى الهى برترین مقامهاى دین و شریفترین منازل مقربین و باب اعظم الهى است. كسى كه از این در داخل شود، وارد بهشت مىگردد. اهمیت مقام رضا تا به حدى است كه در روایتى از پیامبر آمده است كه در روز قیامت خداوند بالهایى به طایفهاى از امّت من مىدهد كه با آنها از قبرهایشان به سوى بهشت پرواز مىكنند و به دلخواه از نعمتهاى بهشتى استفاده مىكنند. ملائكه از آنان سؤال مىكنند: آیا موقف حساب را دیدید؟ گویند: از ما حسابى نخواستند. مىپرسند: آیا از پل صراط گذشتید؟ گویند: ما صراطى ندیدیم. مىپرسند: آیا جهنم را دیدید؟ گویند: ما جهنمى ندیدیم. ملائكه از آنان سؤال مىكنند: از امّت چه كسى هستید؟ گویند: از امّت محمد(صلى الله علیه وآله).
ملائكه آنها را قسم مىدهند كه شما در دنیا چه مىكردید و چه در دل داشتید؟ مىگویند: دو خصلت در ما بود كه خداوند به پاس آن دو خصلت و با فضل و رحمت خود ما را به این مرتبه رساند:
«كُنّا إِذا خَلَوْنا نَسْتَحْیى أَنْ نَعْصیهِ وَ نَرْضى بِالْیَسیرِ مِمّا قَسَّمَ لَنا.»(1)
یكى آنكه چون در خلوت بودیم از خداوند شرم داشتیم كه معصیت او را كنیم. دوم آنكه: راضى بودیم به آنچه خداوند براى ما قسمت كرد.(2)
خداوند متعال درباره كسى كه به مقام رضا رسیده است مىفرماید:
«یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. إِرْجَعِى إِلَى رَبِّكِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً.»(3)
اى نفس اطمینان یافته (به یاد خدا) به حضور پروردگارت باز آى كه تو خوشنود (به نعمتهاى ابدى او هستى) و او از تو راضى است.
1. بحارالانوار، ج 103، ص 25.
2. جامع السعادات، ج 3، ص 202.
3. فجر / 27 ـ 28.
این آیه شریفه مقام رضا و اطمینان را بیان مىكند كه موجب مىگردد هرگونه اضطراب، پریشانى و تشویش خاطرى از وجود انسان رخت بربندد. از خواص این مقام این است كه انسان هم راضى است و هم مرضى، این معنا در آیه دیگر چنین بیان شده:
«رَضِىَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ...»(1)
خداوند از آنان خوشنود است آنان نیز از خداوند خوشنودند.
درباره كلمه «راضیة» و «مرضیة» مرحوم علامه طباطبایى در ذیل آیه مىفرمایند: «اگر خداوند متعال نفس مطمئنه را به وصف «راضیة» و «مرضیة» توصیف كرده، بدان جهت است كه اطمینان و سكونت یافتن دل به پروردگار مىطلبد كه انسان از خداوند راضى باشد و هر قضا و قدرى كه برایش پیش آورد، كمترین اعتراضى نكند؛ خواه آن قضا و قدر تكوینى باشد و چه قلمى كه او تشریع كرده باشد. پس هیچ حادثه به خشم آورندهاى او را به خشم نمىآورد و هیچ معصیتى دل او را منحرف نمىكند و وقتى بنده از خداوند راضى باشد، قهراً خداى متعال نیز از او راضى خواهد بود؛ چون هیچ عاملى بجز خروج بنده از زىّ بندگى خداوند، او را به خشم نمىآورد و بنده خداوند وقتى در طریق عبودیت گام سپرد، مستوجب رضاى خداوند خواهد بود، لذا خداوند كلمه «راضیة» و «مرضیة» را آورد.»
پس اطمینان و آرامش كامل وقتى براى انسان حاصل مىشود كه از خداوند راضى باشد. رضایت از دیگرى به این است كه انسان صفات و افعال او را بپسندد و شخص موحد وقتى پى برد كه همه امور این عالم تحت تدبیر الهى است و وقتى به مقام رضا رسید، از هیچ حادثه و رخدادى ناراحت نمىشود؛ چون آن حادثه را از خداوند مىبیند و ارتباط آن را با ذات حق درك مىكند. مىداند كه هیچ حادثهاى بدون اذن خداوند و اراده و مشیت او رخ نمىدهد و علاوه بر اینكه ناراحت نمىشود، از آن جهت كه آن حادثه بر اساس خواست و مشیت خداوند رخ داده، خرسند است.
1. مائده / 119.
به واقع مقام رضا بالاتر از مقام صبر است، چون صبر با ناخوشنودى نیز سازگار است: انسان دندان روى جگر مىگذارد و صبر مىكند، اما آن حادثه برایش تلخ است. ولى كسى كه به مقام رضا رسید، دیگر سختى و دشوارى را درك نمىكند تا بر آن صبر كند، بلكه همه چیز برایش شیرین است و از هر چه پیش آید خوشش مىآید و نگران چیزى نیست.
جداً تصور این مقام براى ما مشكل است، چه رسد كه به آن دست یابیم؛ چگونه مىشود انسان از سلامتىاش خرسند باشد و اگر بیمار شد از بیمارىاش نیز خرسند گردد، اگر ثروتمند بود از آنچه دارد خوشحال باشد و اگر فقیر گشت، از فقرش خوشحال باشد. بالاتر از این، كسانى كه به مقام رضا رسیدهاند، بین آن حالت نفسانى، روانى و رضایت نفسانى و اعمالى كه ظاهرشان با رضایت سازگار نیست جمع مىكنند:
مسلماً ائمه اطهار و از جمله امام حسین(علیه السلام) به بالاترین مراتب مقام رضا دست یافته بودند و ما مىنگریم كه به آنچه رخ مىداد، از آن جهت كه از خداوند بود راضى بودند، اما باز دست به شمشیر مىكردند و تا پاى جان مبارزه مىكردند؛ این بدان معنا بود كه از حكومت بنىامیه ناراضى بودند. چطور مىشود انسان از حادثهاى از آن جهت كه از خداست راضى باشد و هم ناراضى. تمایز بین این دو دشوار است و انسان باید به مراحل عالى تكامل برسد تا بتواند مراتب و حیثیات را از هم تفكیك كند. به عبارت دیگر، نفس انسان باید به حسب مراتب طولى داراى چهرههاى متفاوتى باشد كه در یك مرتبه حوادث را با فاعلهاى قریب آنها بسنجد و از رفتار آنها ناراحت و ناراضى گردد. از گناهى كه مىكنند و تعدى و ظلمى كه روا مىدارند و از خیانتشان ناخرسند گردد و بر آنان بخروشد، در عین حال در مرتبه دیگر نفسش شاد و خرسند باشد.
براى تقریب به ذهن مثالى ذكر مىكنیم: فرض كنید كسى سرش درد مىكند و پزشك داروى تلخى براى او تجویز مىكند، اینجا انسان چون به سلامتى خود علاقهمند است دوا را مىخورد و از این جهت از خوردنش راضى است، اما از آن جهت كه تلخ است ناراحت است. اگر كسى دستش عفونت كرده كه اگر قطع نگردد عفونت به سایر اندام سرایت مىكند
و جانش را به خطر مىاندازد، آن شخص از قطع شدن دستش و یا پایش راضى است، چون سلامتىاش حفظ مىشود و آن عمل برایش ناخوشایند نیست؛ اما از آن جهت كه دستش را از دست مىدهد، برایش ناخوشایند است، بخصوص با توجه به درد و ناراحتى و عوارضى كه پس از جراحى برایش رخ مىدهد. در واقع وجود این خاصیت و این حالت دوسویه در انسان عجیب است كه در یك آن، نسبت به یك حادثهاى، مىتواند دو حالت مختلف داشته باشد كه البته وجود آن دو حالت در مقایسه با دو عامل مختلف است: وقتى توجه مىكند كه بریدهشدن دستش موجب سلامتى او مىگردد، خوشحال مىگردد و از آن جهت كه دستش را از دست مىدهد و فشار درد را تحمل مىكند، ناراحت است.
با توجه به آن مثال، عرض مىكنیم كه: انسانى كه معرفتش به كمال رسیده است، مىداند حوادث عالم بدون اراده خداوند رخ نمىدهد. پس از آن جهت كه آن حوادث با اراده خداوند رخ دادهاند خوشحال است، اما از آن جهت كه آن حوادث توسط ظالمى پیش آمده كه نشانه پستى، انحطاط و نقص وجودى اوست، ناراحت است كه چرا انسان باید این قدر جاهل و عاصى باشد كه مرتكب چنین كار ناشایستى شود. پس ممكن است انسان از یك حادثه دو بینش داشته باشد و در برابر هر بینش عكس العمل متناسب نشان دهد.
مؤمن باید از حوادث و رخدادها از آن جهت كه با اراده و مشیت خداوند رخ دادهاند خوشنود باشد، چراكه مىداند خداوند بىحكمت كارى انجام نمىدهد و نظام احسن ایجاب مىكند كه حوادث در جاى خود و با شرایط مناسب خود، به همان شكلى كه باید تحقق یابند. وقتى دانست كه خداوند حكیم است و كار لغو و عبث انجام نمىدهد، پى مىبرد هرچه در این جهان رخ مىدهد از آن جهت كه در راستاى یك نظام هماهنگ و كامل است، موجب تكامل موجودات عالم مىشود و انسانها در سایه این حوادث گوناگون به خداوند نزدیك مىشوند و به كمالاتى مىرسند كه قابل مقایسه با لذاید دنیوى نیست؛ پس در كل نسبت به مجموع حوادث خوشبین است. حتى از این دیدگاه، از كشتهشدن پیغمبران و امامان نیز ناراحت نمىگردد، چون مىداند كه آنان با شهادتشان به كمال برترى مىرسند و همچنین شهادت آنان باعث پیشرفت دین مىشود.
سیدالشهداء(علیه السلام) با شهادت خویش به والاترین مقامها رسیدند و شهادت ایشان موجب بقاء و پیشرفت اسلام گردید و نیز موجب گردید كه دیگران در پرتو شناخت و معرفت و یاد ایشان، به كمالات معنوى برسند و مسیر سالم زندگى، سعادت دنیوى و اخروى را باز شناسند. اگر ایشان شهید نمىگشت، نه به آن مقام والا مىرسیدند و نه اسلام رواج مىیافت و نه ما امام شناس مىشدیم و به شفاعتشان نایل مىگشتیم. از این جهت باید از شهادت ایشان خوشحال باشیم كه تقدیر الهى است و در زنجیره نظام احسن و اصلح مؤثر بوده است. اما اندوهگین گشتن و ناراحت بودن از جنبه عاطفى نفس انسان است، چون انسان موجودى است عاطفى و عاطفه او اقتضا دارد كه وقتى نسبت به محبوب او ناراحتىاى پیش آید، اندوهگین گردد.
بله افراد ضعیف نمىتوانند این حیثیتها را از هم جدا كنند و آنها را در عرض هم قرار مىدهند و گاهى جنبه عقلانى و عاطفى وجود آنها با یكدیگر تزاحم پیدا مىكند، از این جهت نمىتوانند بین آندو جمع كنند. اما كسانى كه نفسشان تكامل یافته است، حیثیتها را از یكدیگر تفكیك مىكنند و تفكیك حیثیتها باعث مىشود كه حالات مختلفى ـ حتى نسبت به یك حادثه و در زمان واحد ـ از خویش بروز دهند؛ كه البته این بسته به مراتب گوناگون نفس است كه از جهت مرتبهاى از نفس شاد مىشوند و به جهت وجود مرتبه دیگر اندوهگین مىشوند.
آرى كسى كه به مقام رضا رهیافته است خوشىها و ناخوشىها را از آن جهت كه تقدیر الهى است به جان مىخرد و بدانها دلخوش است، چنانكه شاعر مىگوید:
نگرشى به مقام صبر و اهمیت آن
به هر جهت مقام رضا و معرفت و یقین نعمتى عظیم و موهبتى عالى است كه انسان به همه تقدیرات خداوند راضى و خرسند باشد، چون مىداند خداوند خیرش را مىخواهد؛ اما هر كسى به این مقام نمىرسد و این معرفت به آسانى حاصل نمىگردد و براى رسیدن به آن
خودسازى و تلاش فراوان لازم است. اگر كسى به این مقام والا نرسید، فىالجمله باید بداند كه تقدیرات الهى خیر است و گرچه تحمل ناگوارىها و سختىها برایش تلخ و دشوار است، اما سعى كند صبورى پیشه سازد و خود را به زیور صبر مزیّن كند. مؤمنى كه به مقام رضا نرسیده، اما در برابر حوادث صبور است، گرچه نمىخواهد آن حوادث تلخ رخ دهند، امّا به وظایف خود عمل مىكند و در انجام تكالیفش كوتاهى نمىكند: اگر گاه جهاد و مبارزه با دشمن باشد، بنابر وظیفه الهى به جهاد و مبارزه مىپردازد و گرچه از حوادث تلخ خرسند نیست و از ته دل راضى و خوشحال نیست، اما به آنها تن مىدهد و به زحمت هم كه شده آنها را بر خود تحمیل مىكند. پس براى كسى كه به مقام رضا نرسیده، مقام صبر كه پس از مقام رضا قرار دارد مطلوب است.
صبر از جمله مفاهیم اخلاقى است كه در اخلاق اسلامى روى آن زیاد تكیه شده است. آنچه از این واژه به ذهن مىآید، حالتى است نفسانى كه براى افراد خاصى در هنگام بروز شداید، مصیبتها و گرفتارىها رخ مىدهد: مردم در رویارویى با حوادث ناگوار، حالاتشان متفاوت است، برخى فوراً در برابر آن حوادث جزع و فزع مىكنند و این حالت نگرانى در زندگى آنها نیز اثر مىگذارد و از كار و فعالیت باز مىمانند؛ اینها بىصبر و بىطاقتند. در مقابل، برخى در برابر سختىها خویشتندار هستند و آرامش خود را حفظ مىكنند و حوادث تلخ چندان تغییرى در روحیه آنها ایجاد نمىكند؛ اینها صبور و شكیبایند. این دسته گرچه از ته دل از حوادث تلخ و ناخوشایند راضى نیستند، اما آنها را تحمل مىكنند و بردبارى نشان مىدهند. از رخدادهاى ناگوار استقبال نمىكنند، دلشان نمىخواهد به جبهه بروند و شهید شوند، نمىخواهند روى مین بروند، اما اگر وظیفه ایجاب كرد به جبهه بروند و خطرات را تحمل كنند، روى نمىگردانند. پدر و مادر نمىخواهند فرزندشان به جبهه برود، اما وقتى وظیفه و تكلیف ایجاب كرد به جبهه برود، مانع او نمىشوند و صبر مىكنند و دندان روى جگر مىگذارند و مىدانند كه انسان با صبر و تحمل برناگوارىها ساخته مىشود و بهتر بار خود را به منزل مىرساند و زندگىاش سامان مىگیرد و سعادت اخروىاش نیز تأمین مىگردد.
گاه از صبر تفسیر غلطى ارائه مىشود و توهم مىشود كه صبر در برابر سختىها یعنى تن به ذلّت سپردن و بىتفاوت بودن در برابر هر حادثه و ظلمى كه در حق دیگران رخ مىدهد. این تفسیر و برداشت غلط و بیگانه از مفهوم صبر است. صبر در فرهنگ اسلامى، یعنى تحمل سختى و مقاومت در برابر عاملى كه مىخواهد انسان را به باطل بكشاند، به سوى چیزى بكشاند كه موجب كمال ما نمىشود. آن عامل گاه داخلى است و گاه خارجى. خواه آن عامل انسان را دعوت به حركت كند، اما حركت ناحق، و خواه او را دعوت به سكون كند، اما سكون ناحق. مثلا انسان در حال گرسنگى به غذا تمایل دارد، اما غذایى كه در دسترس است نامشروع مىباشد و یا شبههناك؛ اینجاست كه غریزه ما را دعوت مىكند كه از آن غذا تناول كنیم، اما تناول آن حق نیست و مقاومت در برابر آن غریزه صبر است.
در جبهه جنگ دشمن حمله كرده، از هر سو گلوله مىبارد، نفس مىگوید فرار كن و خودت را از صحنه جنگ برهان، اما خداوند مىگوید مقاومت كن تا اسلام پیروز شود؛ اینجا مقاومت در برابر عامل نفسانى كه انسان را به فرار دعوت مىكند صبر است.
یك وقت عامل بیرونى انسان را به چیزى دعوت مىكند كه حق نیست و آن عامل بیرونى گاه به وسیله انسانها رخ مىدهد و گاه به وسیله غیر انسان كه منجر مىشود به تقدیرات الهى: مثلا زلزلهاى رخ مىدهد و سقف خانه خراب مىشود، در مقابل این حادثه اگر آرامش خود را حفظ كنیم و به وظیفهمان عمل كنیم صبر داریم. پس جهت مشترك تقسیم صبرى كه در روایات ذكر شده (صبر بر مصیبت، صبر بر طاعت و صبر بر مصیبت) كنترل خویش و اقدام نكردن برخلاف حق است و مقاومت در برابر عاملى است كه انسان را به باطل دعوت مىكند.
وقتى اهمیت صبر روشن مىشود كه بنگریم صبر چه نقشى در زندگى انسان و تكامل او دارد و علاوه پى ببریم كه تكامل انسان به چه وسیلهاى حاصل مىشود: تكامل انسان بر اثر اعمال اختیارى او حاصل مىشود، یعنى هنگامى كه با دو كشش متضاد رویاروى شد و آن كششى كه او را به سوى كمال دعوت مىكند برگزید، جوهر انسان و كمال او در این ظاهر
مىشود كه آنچه مرضى خداوند است انتخاب كند. پس تكامل انسان در صحنه رویارویى با دو كشش متضاد تحقق مىیابد. در چنین میدانهایى است كه انسان باید از خودش مایه بگذارد و چیزى را انتخاب كند كه مرضى خداوند است. اگر در این صورت انگیزه ایمانى و فطرى قوىتر بود كه او را به حق دعوت كند، به كمال لایق خود رسیده است، اما اگر عامل نفسانى و شیطانى قوىتر بود، در جنگ بین دو كشش انسان مىلغزد و به سمتى مىرود كه سقوط او در آن است؛ این در واقع همان معناى آزمایش است:
«تَبارَكَ اللَّهُ الَّذى بِیَدِهِ الْمُلْكُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَىْء قَدیرٌ. أَلَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیوةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا ...»(1)
بزرگوار است خدایى كه سلطنت هستى به دست قدرت اوست و او بر هر چیزى تواناست. خداوندى كه مرگ و زندگانى را آفرید تا شما بندگان را بیازماید كه كدامین نیكوكارترید.
بله ما در مسیر تكامل خویش با عواملى روبرو هستیم كه ما را به جهات گوناگون دعوت مىكنند: عوامل عقلانى، ملكوتى و الهى ما را به سویى دعوت مىكنند و عوامل نفسانى، حیوانى و شیطانى به دیگرسو دعوت مىكنند. انتخاب درست این است كه در مقابل عواملى كه ما را به باطل دعوت مىكنند مقاومت كنیم. پس در واقع زندگى ما اگر بخواهد رو به تكامل باشد، باید با صبر توأم گردد.
در روایتى آمده است كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) از جبرئیل پرسیدند كه صبر چیست؟ جبرئیل عرض كرد:
«تَصْبِرُ فِى الضَّراءِ كَما تَصْبِرُ فِى السَّراءِ وَ فِى الْفاقَةِ كَما تَصْبِرُ فىالغنى، و فى البلاءِ كَما تَصْبِرُ فِى الْعافیَةِ، فَلایَشْكُو حالَهُ عِنْدَ الْخَلْقِ بِما یُصیبُ مِنَالْبَلاءِ.»(2)
صبر این است كه در ناراحتى شكیبایى و استقامت ورزى، چنانكه پایدارى مىورزى در شادمانى و در تهیدستى چنانكه در توانگرى، و در بیمارى شكیبایى ورزى چنانكه بر سلامتى پایدارى مىورزى. پس صابر نباید از حال خود نزد خلق به واسطه مصیبت و بلایى كه به او رسیده است، شكایت كند.
1. ملك / 1 ـ 2.
2. بحارالانوار، ج 77، ص 20.
آرى كسانى كه به مقام یقین نرسیدهاند كه بروشنى دریابند آنچه رخ مىدهد خیر است و نمىتوانند با روى گشاده از گرفتارىها استقبال كنند، بایسته است كه صبر پیشه سازند و دعا كنند خداوند خواستهشان را فراهم كند و بر پیشامدهاى ناگوارى كه رخ داده بردبار باشند. چنانكه گفتیم، كسى كه به مقام رضا رسیده است از پیشامدها و مصیبتها ناراحت نمىشود و خوشحال است و خداى را شكر مىكند. اگر فرزندش شهید شود، مىگوید: الحمدلله، اى كاش فرزند دیگرى نیز مىداشتم كه به جبهه مىفرستادم تا شهید شود. نه تنها ناراحت نمىشود، بلكه به خود مىبالد و افتخار مىكند و شكر بجا مىآورد. اما فراوانند كسانى كه به این حد نرسیدهاند و خداوند نیز فرمود:
«... وَ قَلیلٌ مِنْ عِبادِىَ الشَّكُورُ.»(1) بندگان شكرگذار من اندكند.
كسانى كه به مقام رضا نرسیدهاند تا در برابر مصیبتها لب به اعتراض نگشایند و شكر كنند، اگر بر حوادث ناخوشایند صبر كنند خداوند به آنان پاداش صابران مىدهد. صبر كنند و داد و فریاد و جزع و فزع نكنند و آرامش خود را حفظ كنند، به این امید كه خداوند به آنان پاداش مىدهد. گرچه بلاها و مصیبتها برایشان تلخ است، اما تلخى آنها را تحمل كنند، نظیر كسى كه داروى تلخى را مىخورد و از آن لذّت نمىبرد، ولى مىداند كه با خوردن آن بهبود مىیابد. كسى كه مجبور است در یك عمل جراحى عضوى از بدن خود، مثل پایش را از دست دهد، برایش سخت است، اما چون چارهاى جز آن ندارد، تن به قضا مىدهد و حاضر مىشود پایش را قطع كنند، تا در عوض جانش سالم بماند.
نقش مقدم داشتن خواست خداوند بر خواست خود
با توجه به آنچه بیان شد، برخى از آیات قرآن و روایات در راستاى تربیت و تهذیب كسانى كه در دل خواستههایى دارند و هنوز به مقام رضا و تسلیم نرسیدهاند، وعده مىدهد كه اگر تقوا پیشه كنید خداوند خواستههاى دنیوىتان را برآورده مىسازد و در این راستا پیامبر(صلى الله علیه وآله)
1. سبأ / 13.
مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ یقول اللّه جلّ ثناوه و عزّتى وجلالى لایؤثر عبدى هواى على هواه الاّ جعلت غناه فى نفسه و همومه فى اخرته ...»
اى ابوذر؛ خداوند تبارك و تعالى مىفرماید: به عزت و جلالم سوگند بنده من خواسته مرا برخواسته خود مقدم نمىدارد مگر اینكه من او را بىنیاز مىسازم و چنان مىكنم كه اندیشه و همّ او مصروف امور اخروى گردد.
خداوند براى تأكید مطلب قسم مىخورد، چون پذیرش آن سخن براى عموم مردم آسان نیست، از این رو قسم مىخورد تا مردم باور كنند. مىفرماید اگر وقتى خواسته بنده من با خواسته من تزاحم یافت، خواسته مرا مقدم داشت [اگر خواست او همسو با خواست خداوند بود، هم خواسته او تحقق مىیابد و هم خواسته خداوند و سخن در این است كه خواست او با خواست خداوند جمع نمىشود] چند چیز برایش ضمانت مىكنم: اول اینكه احساس بىنیازى از دیگران را در دلش قرار مىدهم. البته انسان همواره به خداوند احتیاج دارد و احساس نیاز به او نیز در او هست و باید باشد و نهایت شرف و افتخار انسان در این است كه درك كند فقیر درگاه خداوند است و دریابد كه نیازمند اوست و خود را محتاج غیر خداوند نبیند.
با داده حق اگر تو راضى باشى *** از همچو ویى كى متقاضى باشى.
انسان با توجه به اینكه معمولا خواستههایش به وسیله دیگران تحقق مىیابد، خود را محتاج دیگران مىبیند و احساس نیاز به دیگران انسان را خوار مىكند: به هر اندازه كه شخص خود را محتاج دیگران ببیند، باید در برابرشان خضوع كند، گاهى باید تملق گوید و گاهى باید خواهش و التماس كند. خود را در برابر دیگران حقیر و كوچك سازد تا خواستههایش را انجام دهند. اگر انسان ارتباطش را با خداوند قوى كند و رضا و خواست او را بر خواست خود مقدم دارد، خداوند روحیه بىنیازى از دیگران را در او ایجاد مىكند و وسایل كافى جهت دستیابى به اهدافش را براى او تأمین مىكند، كه البته آن وسایل در حد
ابزارى هستند براى دستیابى به مقاصد و اهداف، و انسان وظیفه دارد كه آن وسایل را به كارگیرد و به پاس بهرهمندى از آنها از خداوند تشكر كند و اگر انسانهاى دیگر نیز از جمله وسایط و وسایل راهیابى به مقاصد دنیوى او بودند، باید از آنان تشكر كند. گرچه او از وسایل بهره مىبرد، اما فقط خود را به خداوند محتاج مىبیند و احساس نیاز به غیر او نمىكند.
احساس غنا و بىنیازى از غیر نعمتى بزرگ است كه به انسان شخصیت مىدهد. البته از آنچه بیان شد نباید توهم شود كه انسان در برابر دیگران تواضع و فروتنى نداشته باشد. باید هم در برابر خداوند و هم در برابر خلق او فروتن و متواضع باشد كسانى كه آشناى به معارف اسلام نیستند، خیال مىكنند كه اسلام از ما خواسته است كه حتى در برابر خداوند نیز احساس ذلّت و حقارت نكنیم! اینان اسلام را نشناختهاند و پندار باطلى از آن دارند. اصل اسلام بندگى است، نهایت افتخار انسان تذلّل و احساس كوچكى در برابر خداوند و سر به خاك ساییدن و صورت بر خاك نهادن است. نهایت كمال انسان در این است كه خود را در برابر ذات حق ذلیل ببیند و چون خداوند خواهان تعالى و كمال انسان مىباشد، از او خواسته است كه در برابرش احساس ذلّت كند و نیاز به درگاه او برد چون تكامل او در گرو بندگى خداست، و در مقابل، احساس كوچكى و ذلّت در برابر دیگران نكند و خود را نیازمند به آنان نبیند. چون اگر خود را نیازمند آنان دید، خواه ناخواه به اندازه احساس نیازمندى احساس ذلّت خواهد كرد.
به همان اندازه كه انسان احساس كند كارش به دست دیگران انجام مىپذیرد، خود را در مقابل آنان كوچك مىانگارد، اگر به زبان هم نیاورد در دل خود را ذلیل و خوار مىبیند. اما اگر مؤمن به بركت ایمانش، كارش را به خداوند واگذاشت و خود را تنها نیازمند او دید، در دل نیز احساس نیاز به دیگران نمىكند. گرچه ممكن است خداوند با دست بنده خود نیاز او را برطرف سازد و از انسان بخواهد كه از او تشكر كند، اما او تنها خود را به خداوند نیازمند مىبیند. در داستان حضرت ابراهیم(علیه السلام) آمده است كه وقتى به دستور نمرود آتشى عظیم
برافروختند ـ كه اشخاص جرأت نداشتهاند به آن نزدیك شوند و شدّت حرارت آن از فاصله دور نیز افراد را مىسوزاند، چندان كه مجبور شدند با منجنیق و از راه دور حضرت ابراهیم را درون آن افكنند ـ و در آن هنگامه سخت و دشوار ابراهیم درون آتش قرار گرفت، جبرئیل براى كمك نزد او آمد و فرمود:
«هَلْ لَكَ حاجَةٌ» آیا به من كارى دارى؟
ابراهیم در جواب فرمود:
«أَمّا إِلَیْكَ فَلا.»(1) من به تو نیازى ندارم.
ابراهیم فرمود نیاز دارم و خواهان یارى و كمك هستم، اما نه از غیر خداوند و خداوند نیز به نهان من آگاه هست و نیازم را مىداند و هر چه صلاح بداند انجام مىدهد. پس از آنكه ابراهیم در این امتحان سخت موفق و پیروز شد، خداوند او را به مقام خلّت رساند و او را خلیل و دوست خود برگزید.
البته رسیدن به مقام غنا و بىنیازى از دیگران كار آسانى نیست و تنها با لطف و عنایت خداوند انسان به آن مقام مىرسد، اما خداوند مقدمات رسیدن به آن مقام را در اختیار انسان نهاده است و از جمله آن مقدمات، چنانكه عرض شد، این است كه انسان وقتى امر دایر گشت بین خواست خود و خواست خداوند، خواست خداوند را مقدم بدارد كه در درجه اول، در دل خود، احساس غنا و بىنیازى از مردم مىكند.
دوم اینكه: دیگر نگران امور دنیایى خود نخواهد بود و خیر و صلاح دنیایش را به خداوند وامىنهد و تنها نگران آخرتش هست و همّ او مصروف جهان آخرت مىگردد. در این فكر است كه عاقبت او چه مىشود و آیا به وظیفه اخروىاش عمل كرده است؟ پس او پیوسته نگران آخرت است.
«وضمنّت السّموات والارض رزقه وكففت علیه ضیعته وكنت له من وراء تجارة كلّ تاجر.»
آسمان و زمین را ضامن روزى او مىگردانم و كسب و كار و حرفه او را نگهدارى مىكنم و من براى او فراسوى تجارت هر بازرگانى خواهم بود.
1. بحارالانوار، ج 12، ص 35.
سوم اینكه: كسى كه خواست مرا بر خواست خود مقدم بدارد، من نیز خواستههایش را تأمین مىكنم و زمین و آسمان را ضامن روزى او قرار مىدهم و بدانها امر مىكنم كه روزى او را تأمین كنند.
چهارم اینكه: كسب و كارش را در برابر آفتها و خسارتها پاس مىدارم. هر كس براى تداوم زندگى خود كسبى اختیار مىكند و شغلى برمىگزیند كه در پرتو آن به درآمدى برسد و طبیعى است كه كسب و كار و زراعت و ... براى باقى ماندن و ثمردادن ضامنى ندارند: از كجا كه باغ میوه بدهد، زراعت به برداشت برسد، گاو و گوسفندان زنده بمانند و از كجا كه آفت و خسارت متوجه كسب و كار انسان نشود؟ كسى كه خواست خداوند را بر خواست خود مقدم دارد، خداوند ضمانت مىكند كه كسب و كار او و زراعت و رمه و گوسفندانش را از خسارت و آفت حفظ كند، تا به ثمره و نتیجه مورد انتظار دست یابد.
پنجم اینكه: در هر معامله و تجارتى او را كمك مىكنم تا زیان نبیند. كسانى كه همواره به فكر دنیا هستند، سعى مىكنند با كسى معامله كنند كه سود بیشترى عایدشان كند. معامله و تجارتى را برمىگزینند كه سود بیشترى را به همراه دارد. همواره نگران و ناراحتند كه نكند در معاملهاى ضرر كند و یا سود اندك نصیبشان شود. خداوند مىفرماید كسى كه خواست مرا بر خواست خود مقدم مىدارد، در هر تجارت و معاملهاى من پشتیبان او هستم تا سود بیشترى ببرد. در هر معاملهاى دست من او را یارى مىكند: به جاى اینكه خودش بیندیشد و تدبیر كند و نقشه بكشد كه با چه كسى و چگونه معامله كند تا سود ببرد، در هر تجارتى من او را حمایت مىكنم و منافعش را حفظ مىكنم.
سپس پیامبر(صلى الله علیه وآله) در اشاره به اینكه مؤمن باید چنان یقینى داشته باشد كه در پرتو آن نگران روزى خود نباشد و بداند به آنچه خداوند مقدر كرده مىرسد، مىفرمایند:
«یا اباذرّ؛ لوان ابن آدم فرّ من رزقه كما یفرّ من الموت لادركه رزقه كما یدركه الموت.»
اى ابوذر؛ اگر فرزند آدم از روزى خود بگریزد همانطور كه از مرگ مىگریزد، روزى او به وى خواهد رسید چنانكه مرگ او را در مىیابد.
انسان از مرگ خوشش نمىآید و از آن فرار مىكند، ولى بالاخره مرگ او را در كام خود فرو مىبرد. همچنین اگر از روزى خود فرار كند، به روزىاش مىرسد و از آنچه مقدر است گریزى نیست. اگر كسى زیاد تلاش كند، معلوم نیست روزىاش زیاد شود؛ چه بسا كسانى كه تلاش فراوانى كردند و در نهایت از گرسنگى مردند. در این زمینه داستانهاى عجیبى درباره ثروتمندترین افراد نقل شده است كه در زندگى خود با حوادثى و جریانهایى روبرو گشتند كه مجبور شدند در دم مرگ از گرسنگى كفش خود را بجوند! از آن طرف، بودند افراد كم دست و پا و كم تحركى كه كارى از ایشان ساخته نبود، اما خداوند ثروت كلانى به آنان عطا كرد و به آنچه مقدر بود رسیدند.
انسان نباید در انجام وظیفه و تلاش براى معاش خود كوتاهى كند و نباید به بهانه اعتقاد به قضا و قدر تنبلى كند، چون خداوند از انسان تنبل بیزار است. اما اگر بین تحصیل علم و انتخاب شغل دیگر مخیّر بود و وظیفه داشت كه یكى را برگزیند، اگر معرفت كافى داشته باشد كمى درآمد موجب نمىگردد كه به دنبال تحصیل علم نرود؛ بلكه ایمان به فراهم آمدن روزىاى كه خداوند براى او مقدر ساخته، او را وا مىدارد كه با خیال راحت به دنبال تحصیل علم برود و مطمئن باشد كه روزىاش مىرسد و از آنچه مقدر است محروم نمىگردد.